توبه (الاءوبة الى التوبه من الحوبة)

توبه (الاءوبة الى التوبه من الحوبة)0%

توبه (الاءوبة الى التوبه من الحوبة) نویسنده:
گروه: اخلاق اسلامی

توبه (الاءوبة الى التوبه من الحوبة)

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: استاد حسن زاده آملى
گروه: مشاهدات: 6959
دانلود: 1500

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 6959 / دانلود: 1500
اندازه اندازه اندازه
توبه (الاءوبة الى التوبه من الحوبة)

توبه (الاءوبة الى التوبه من الحوبة)

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

پى نوشت ها

۱- كتاب هزار و يك كلمه را اخيرا دفتر تبليغات اسلامى به طبع رسانيده است اين كـتـاب ، در مـوضـوعـاتـى مختلف ، چون فلسفه ، عرفان ، علوم قرآنى و... حتى پزشكى است

۲- عـلامـه ، سـيد محمد حسين طباطبايى - ره - درباره توبه مى فرمايد: توبه در لغـت بـه معناى بازگشت است ، و توبه از بنده ، برگشت اوست به سوى پروردگارش بـا پـشـيـمانى و بازگشت از سرپيچى ، و از جانب خداوند نيز توفيق وى به توبه با آمرزش گناه او. مكرر گفته شد كه هر توبه از بنده به سوى خدا، مساوى با دو برگشت خـداونـد بـه سـوى بـنـده مـى بـاشـد - بـه حـسـب بـيـان قـرآن - زيـرا تـوبـه يـك عمل پسنديده اى است كه محتاج به نيروست و نيرو دهنده هم خداست پس توفيق كار خير را اول خداوند عنايت مى كند تا بنده قادر به توبه مى شود و از گناه خود بر مى گردد، و سـپـس وقـتـى موفق به توبه شد، محتاج تطهير از آلودگى گناهان و آمرزش است ، آنجا نيز بار ديگر مشمول عنايت و رحمت و آمرزش ‍ خدا قرار مى گيرد.

ايـن دو عـنـايـت و برگشت خدا، همان دو توبه اى هستند كه توبه بنده را در ميان گرفته انـد. قـرآن مى فرمايد: ثم تاب عليهم ليتوبوا (توبه ۱۱۸)، اين همان توبه اولى اسـت و مـى فـرمـايد: اولئك اتوب عليهم و اين نيز توبه دومى است ، و در ميان اين دو، توبه بنده قرار مى گيرد (تفسير ميزان ، ترجمه عبدالكريم نيرى ، چ ۳، ج ۴، ص ۳۷۹).

در اوصـاف الاشـراف آمـده اسـت : مـعـنـى تـوبـه رجـوع از گـنـاه بـاشـد و اول بـبـايـد دانـسـت كـه گـنـاه چـه بـاشـد تـا از او رجـوع كـنـد، و بايد دانند كه گردش افعال بندگان بر پنج قسم باشد.

اول : فعلى كه ببايد كرد و نشايد كه نكند.

دوم : فعلى كه نبايد كرد و نشايد كه كند.

سيم : فعلى كه كردن آن از ناكردن بهتر باشد.

چهارم : فعلى كه ناكردن از كردن او بهتر بود.

پنجم : فعلى كه كردن و ناكردن او يكسان بود.

و گناه نكردن فعلى بود كه از قسم اول باشد، و كردن فعلى كه از قسم دويم باشد.

و از آن هـمـه عـاقـلان را تـوبـه واجـب بـود، و ايـنـجـا نـه اقـوال و افـعـال جـوارح تـنـهـا مـى خـواهـيـم ، بـل جـمـيـع افـكـار و اقوال و افعال مى خواهيم كه تابع قدرت و ارادت هر عاقلى باشد. اما ناكردن فعلى كه از قـسـم سـيـم بـاشـد، و كـردن فـعـلى كـه از قـسـم چـهـارم باشد ترك اولى باشد و از مـعـصـومـان ترك اولى ناپسنديده باشد و توبه ايشان از ترك اولى باشد و... (خواجه نـصـيـرالديـن طـوسـى ، اوصـاف الاشـراف ، بـه تـصـحـيـح نـجـيـب مايل هروى ، انتشارات امام : مشهد، چ ۱، صفحه ۷۱.)

۳- يكى از علومى كه در دامان فرهنگ و معارف اسلامى زاده شده و در آن رشد و نمو يافته است ، علم كلام است ، درباره علم و كلام و منشاء آن سخن بسيار رفته است هـمـچـنين در اين كه چرا آن را علم كلام ناميده اند، بحثها شده است كه مى توان به كـتـابـهـاى مـربـوط، كـه كـم هـم نـيـسـتـنـد، مـراجـعـه كـرد. ليـك آنـچـه كـه در ايـن مـجـال ، شـايـد بـتـوانـد فـهـم و درك مطالب كتاب حاضر را آسانتر كند، اين است كه به اخـتـصـار بيان نماييم كه اين علم و اساسا هدف و غرض از آن چيست و با بحث توبه ـ كه موضوع كتاب حاضر است - چه رابطه اى دارد.

عـلم كـلام را مـى تـوان عـلمـى دانـسـت كـه مـتـكـلم مـسـلمـان بـه واسـطـه آن ، بـه اثـبـات اصول دين و به عبارت بهتر هر آنچه كه بايد بدان ايمان داشت ، مى پردازد. البته در اين جا غرض ما، ارائه تعريف منطقى از علم كلام نيست

در ايـن عـلم ، هـم از هست ها بحث مى شود و هم از بايدها. از بايدها بـحـث مـى شـود، چون در آن اثبات مى شود كه بايد به چه چيز اعتقاد داشت و به چه چيز اعتقاد نداشت ، كدام عقيده را درست دانست و كدام را غلط. از هست ها بحث مى شود، چون در آن ، صفات و ويژگيهاى موضوعات مورد بحث به بيان مى آيد؛ مثلا اين كه آيا صفات خداوند، عين ذات اوست يا زايد بر آن ، مساله اى است كه در علم كلام از آن بحث مى شود.

از آنـچـه گـفـتـه آمـد، آشـكـار گـشـت كـه نـبـايـد مـوضـوع ايـن عـلم را فـقـط مـنـحـصـر در اصـول ديـن دانـسـت ، بـلكه هر چه كه در دين آمده ، مى تواند به گونه اى موضوع مورد بـحـث عـلم كـلام بـاشـد. شـايـد بـتـوان چنانكه بعضى گفته اند، همه اين امور را در كلمه ايـمـانيات گرد آورد. جمعى از فضلا يگانگى موضوع علم كلام را از اساس منكر شـده انـد. بـه اعـتـقـاد ايـنـان ، عـلم كـلام را مـوضـوعـى واحـد نـيـسـت ؛ بـلكـه آنـچـه مسايل اين علم را به گرد يكديگر مى آورد و رنگ يك دانش خاص بدان مى بخشد، يگانگى در هدف و غايت است .(- بعضى از دانشمندان بر آن رفته اند كه لزومى نيست كه براى هر عـلمـى ، يـك مـوضـوع واحـد فـرض نـمـايـيـم بـلكـه هـمـيـن كـه پـاره اى از مسايل در هدف و غايت و متحد باشند، براى به وجود آمدن يك علم خاص كافى است ، براى اطـلاع بـيـشـتـر مـى تـوان بـه كـتـابـهـاى مـنـطـقـى و اصـولى رجـوع كـرد.) حـال هـدف كلام چيست ؟ شايد آنچه در كتاب گوهر مراد آمده است ، تا اندازه اى مبين ، هدف و غرض اين علم باشد:

و قـدمـاى اهـل اسـلام را حاجت به اين صناعت از دو جهت بوده : يكى محافظت عقايد شرعيه از تـعـرض ‍ اهـل عـنـاد از سـايـر مـلل و شـرايـع ، و ايـن حـاجـت عـامـه اهـل اسـلام است ، و ديگر اثبات مقاصد هر فرقه از فرق اسلام به خصوص و محافظت آن فرقه از تعرض ساير فرق اسلام و اين نسبت به هر فرقه لا محاله مختلف مى شود. (- گوهر مراد، صفحه ۴۱.)

بنابراين ، علم كلام تنها متكفل بحث از اصول دين نيست ؛ بلكه فروع دين نيز مى توانند مـوضـوع بـحـثـهـا و تحقيقات متكلمانه واقع شوند. موضوع توبه نيز كه بحث اصـلى كـتـاب حـاضـر دربـاره آن اسـت ، ايـن چـنـين است يعنى چنانكه استاد علامه - مد ظله العالى - در ابتداى كتاب فرموده ، اين بحث كلامى توبه است

علم كلام به عنوان علمى خاص ، داراى ويژگيهايى خاص - در موضوعات مورد بحث ، روش تـحـقـيـق و جـز آن - اسـت شـايـد يكى از مهمترين اين ويژگيها عنصر تعهد باشد. (- به تـعـبـيـر بعضى متكلم ، متدين است متدين در اين جا بدين معناست كه متكلم خود را در سـيـر و سـيـاحت علمى وابسته به دين مى داند. او همچنان كه در مسير اثبات مدعاى خود به پـيـش مـى رود، مـراقـب اسـت كـه مـبـادا مـقـدمـات اسـتـدلالهـاى بـه نـتـيـجـه اى كـه بـا اصـول مـسـلم دينى منافات دارد، منتهى شوند. در اين جا مراد ما از متدين همين معناى مـذكور است بنابراين ، يكى از تفاوتهاى كلام و فلسفه اين است كه هدف فيلسوف علم به احوال اعيان موجودات است ، ولى متكلم نتيجه اى را كه قبلا شرع بدان حكم كرده است ، مستدل مى كند. البته فلسفه نيز - اگر واقعا فلسفه باشد - همواره در خدمت دين و مؤ يد عقايد دينى است ، ولى بدون آن كه فيلسوف از پيش ، خود را ملزم بدين امر كرده باشد، بـلكـه عـقـل و اسـتـدلال عقلى است كه او را به اين نتيجه مى كشاند.) تعهد در اين جا بدين معناست كه متكلم از همان ابتدا، خود را در رسيدن به هدفى خاص و معلوم ، كه مطلوب شرع اسـت ، مـتـعـهد مى داند. او زمام امور را به دست خود دارد، نه آن كه تسليم بى قيد و شرط مقدمات و نتايج آن باشد. متكلم ، همچنان كه به پيش ‍ مى رود گاهى نگاهى به پيش و پس مـى انـدازد كـه آيا مركبى كه بر آن سوار است ، او را به مقصد مى رساند و آيا راهى كه در پيش گرفته است او را به كعبه مى رساند يا به تركستان ؟!

گاهى متكلم پس از آن كه مقدارى راه پيموده درمى يابد كه آن راه به جايى منتهى شده است كـه مـقصود نظر شرع نبوده است از اين رو باز مى گردد در مقدماتى كه باعث چنين نقض غرضى شده ، باز مى نگرد؛ چه او به يقين مى داند كه بايستى در اين مقدمات ، خدشه و خللى باشد كه او را به اصلى كه مخالف شرع است ، كشانيده است

بنابراين ، مى توان دريافت كه كار متكلم ، كشف حكم شرعى فلان مساله نيست ، بلكه حكم شـرعـى پـيـشـتـر كـشـف شـده است او از آن حكم ، دفاع مى كند و آن را به بيان و وضوع بـيشترى مى آورد. متكلم در دين مى نگرد و آنچه را طبق شرع مسلم و قطعى فرض شده است ، تـبـيـيـن و از آن دفـاع مـى كـنـد. مـثلا وجوب وجود امام معصومعليه‌السلام در شريعت به صـراحـت مـورد تـاكـيـد قـرار گـرفـتـه اسـت ، مـتـكـلم مـى كـوشـد تـا بـا مـدد جـويـى از عـقـل و نـقـل ، هـمـيـن اصـل را كـه پـيـش از ورود بـه مـيـدان اسـتـدلال ، آن را بـاور داشـتـه ، تبيين و اثبات كند. چنانچه در ميانه راه و يا در انتهاى آن دريـابـد كـه مـقـدمـات تدارك شده به چيزى جز اين موصولند، باز مى گردد و مقدمات را بـررسـى مـى كـنـد كـه چـرا بـه چـنـيـن نـتـيـجـه فـاسـدى نيل يافته است

محقق سبزوارى در حاشيه منظومه مى گويد: متصديان شناسايى حقايق موجودات طوايفى مـى بـاشـند: گروهى تحقيق حقايق را منحصر دانند به فكر، گروهى به رياضت و كشف ، دسـتـه دوم عـرفـا و صـوفيه مى باشد، دسته اول يا مقيدند كه موافق با شرع باشند و ايـشـان مـتـكـلمـين اسلامى هستند، يا به موافقت انبياء و شرايع مقيد نيستند و ايشان فلاسفه مـشاء مى باشند، و دسته اى كه جمع بين رياضت و برهان كرده اند، حكماى اشراقند. (- نقل از: صفائى ، سيد احمد، علم كلام ، انتشارات دانشگاه تهران ، چ ۳، ج ۱، صفحه ۷.)

۴- در مبدا و معاد ملاصدرا آمده است :

پـس سـعـادت طـبـع نـفـس و خـاصـه آن وجـود استعلائى است و تنزه از مواد و اجرام و ادراك معارف و علم به حقايق اشيا بر نحوى كه واقع است و مشاهده اشباح عقليه و ذرات روحانيه ، و براى حس امثال اين امور حاصل نمى توان بود...

و اگـر در حـال اشـتـغـال بـه بـدن مـعـارفـى كـه مـقـتـضـاى طـبـاع قـوه عـقـليـه اسـت از قـبـيـل مـعـرفـت الله و مـعـرفـت مـلائكـه و... حـاضـر بـاشـد، و نـفـس را در آن حـال از اسـتـغـراق در بـدن و عـوارض آن بـاز دارد، هـر آيـنـه بـراى نـفـس لذتـى حـاصـل خـواهـد گـرديد كه وصف به كنه آن نتواند رسيد (صدرالمتالهين شيرازى ، مبدا و مـعـاد، تـرجـمـه احـمـد بن محمد الحسين اردكانى ، به كوشش عبدالله نورانى ، مركز نشر دانشگاهى : ۱۳۶۲، صفحه ۴۱۷ و ۴۱۸).

۵- عـن ابـى عـبـداللهعليه‌السلام قـال : كـان ابـى يـقـول : مـا مـن شـى ء افـسـد للقـلب مـن خـطـيـئة ؛ ان القـلب ليـواقـع الخـطـيـئة ، فـمـا تـزال بـه حـتـى تـغـلب عـليـه فـيـصـيـر اعـلاه اسـفـله (ثـقـة الاسـلام كـليـنـى ، اصـول كـافى ، انتشارات علميه اسلاميه ، ج ۳، كتاب الكفر و الايمان ، باب الذنوب ، ج اول ، صفحه ۳۶۹.)

۶- محمد بن شاه مرتضى بن شاه محمود، مشهور به ملا محسن فيض كاشانى ، بنام تـريـن حـكـيـم نـسـل پـس از شـيـخ بـهـايـى ، مـيـردامـاد و مـيـرفـنـدرسـكـى اسـت او بـه سـال ۱۰۰۷/۱۶۰۰ در شـهـر كـاشان زاده شد. چند سالى را در قم گذراند و سپس براى تـكـمـيـل تـحـصـيلات خود نزد ملا صدرا در شيراز رفت و بعدها هم دختر وى را به همسرى بـرگزيد. ملا محسن از محضر ميرداماد و شيخ بهائى هم كسب فيض كرده ، اما با ملا صدرا پـيـونـدهـاى نـزديـكـتـرى داشـتـه اسـت آثـار مـلا مـحـسـن نـمايش يكپارچگى شده وحى ، عقل و عرفان است

ملا محسن آثار متعددى ، به فارسى و عربى دارد كه در اينجا ذكرى از آنها خواهيم كرد. از مـعـروفـت تـريـن تـاليـفات او: حق اليقين ، عين اليقين ، و علم اليقين در حكمت ؛ الصافى ، الوافى و الشافى در تفسير قرآن و علم الحديث ، مفاتيح الشريعة در فقه التطهير در اخـلاق ؛ جـلاءالعـيـون ، زاد السـالكين و كلمات مكنونة و رسالات متعدد ديگرى در معانى باطنى اعمال عبادى (تاريخ فلسفه در اسلام ، به كوشش ‍ ميان محمد شريف ، ترجمه زير نـظـر نـصـرالله پـور جـوادى ، نـشـر دانـشـگـاهـى ، چ اول ، ج ۱، صفحه ۴۶۲ - ۴۶۰).

۷- الدنيا و الاخرة ككفتى ميزان ايهما رجحت ، نقصت الاخرى

۸- الدنيا راس كل خطيئة

۹- الدنـيـا مـحـرمـة عـلى اهـل الآخـرة و الآخـرة مـحـرمـة عـلى اهل الدنيا و هما معا محرمتان على اهل الله (جامع صغير، ج ۲، ص ۱۶).

بيت ذيل اشارت به اين روايت دارد:

مـى خـورنـد از زهـر قاتل جام جام

(احاديث مثنوى ، انتشارات اميركبير، ج ۲، صفحه ۲۰۴).

۱۰- انـه ليـغـان عـلى قـلبـى و انـى لاسـتـغـفـر الله فـى كل يوم سبعين مرة (مستدرك الوسائل ، ج ۵، صفحه ۳۲۰، كتاب الصلاة ، ابواب الذكر، باب ۲۲، ح ۲، نهاية ابن اثير، ج ۲، صفحه ۱۸۰، جامع صغير، ج ۱، صفحه ۱۰۳، مسلم ، ج ۸، صفحه ۷۲).

در مثنوى معنوى در ترجمه منظوم اين حديث آمده است :

توبه آرم روز من هفتاد بار

در اوصاف الاشراف آمده است :

پـس تـوبـه سـه نـوع اسـت : تـوبـه عام همه بندگان را، و توبه خاص معصومان را، و تـوبـه اخـص اهـل سـلوك را. و تـوبـه عـصـاة امـت از قـسـم اول است و توبه آدم و ديگر انبياء از قسم دوم بود، و توبه پيغمبر آنجا كه گفت : و انـه ليـغـان عـلى قـلبـى و انـى لاسـتـغـفـر الله فـى (كل) يوم سبعين مرة از قسم سوم

(خـواجـه نـصـيـرالديـن طـوسـى ، اوصـاف الاشـراف ، بـه تـصـحـيـح و تـوضـيـح نـجيب مايل هروى ، چ اول ، انتشارات امام : مشهد، صفحه ۷۲.)

۱۱- معتزله يكى از پنج فرقه كلامى بزرگ مسلمانان است كه عبارتند از: شيعه ، خـوارج ، مـرجـئه ، غـلاة و مـعـتـزله پـيـروان فـرقـه در حـقـيـقـت عـقـل گـرايـان افـراطـى مـسـلمـانانند و از فرق ديگر اسلامى در عقايد كلامى ، به شيعه نزديكترند اگر چه با يكديگر اختلافات اساسى دارند. معتزله در اواخر دوران بنى اميه ظـهور پيدا كرد و مؤ سس آن واصل بن عطا بوده است ويژگى آرا عقايد معتزله ، انـطـبـاق كامل آن با عقل ظاهرى است هر صفتى كه به خداوند نسبت داده مى شود، بايستى عقلا نسبت آن به خداوند ممكن باشد. بنابراين ، هر ويژگى ، صفت يا حالتى كه حتى در قـرآن بـه خـداونـد نـسـبـت داده شـده ، در صـورتـى كـه عـقـل نـسـبـت آن را بـه خـداونـد مـحـال بـدانـد، بـايـسـتـى بـه تـاويـل رود و از آن ، مـعـنـايـى را بـايـد در نـظـر گـرفـت كـه عقل ، نسبتش را به خداوند روا بداند.

ايـن كـه چـرا فرقه مذكور را معتزله گفته اند، ماجرايى دارد كه در كتب كلامى و فـرق مـوجـود اسـت ظـهـور مـعتزله ، تاثير ژرفى در علم كلام اسلامى نهاد و در آشنايى مـسـلمـانـان بـه فـلسـفـه و عـلوم نقشى مهم داشت معتزليان ، مورد خشم و كينه بسيارى از فـرقـه هـاى ديگر كلامى واقع شدند و بخصوص اخباريان و اشعريان چه به اعتقاد آن فرقه ها، عقل و نظر آدمى را توان حكومت در مسايل مربوط به الهيات نيست

بعضى اين فرقه را بنيانگذار علم كلام اسلامى دانسته اند كه البته نظر درستى نيست ؛ زيـرا بـا مـراجـعـه بـه اخبار و احاديث و سيره معصومينعليه‌السلام مى توان دريافت كه نـخـسـتـيـن پايه هاى علم كلام به دست آن بزرگواران پى نهاده شد. معتزله را با القاب اصـحـاب عـدل و تـوحـيـد و قـدريـه نـيـز مى خوانند. البته لقب اخير را مـخـالفـيـن بـدانـان داده اند. چه در حديث است كه پيامبر فرمود: قدريان ، مجوسان اين امـتـنـد. و نـظـر بـه ايـن كـه مـعـتـزليـان بـر آن بـوده انـد كـه انـسـان در افعال خويش مختار است و متكى به قدرت خويش ، آنان را با مجوسان تشبيه كرده و گفته اند كه مقصود اين حديث ، معتزليانند.

سـيـد شـريف جرجانى ، در شرح مواقف ، گويد: سبب آن كه معتزله را قدريه گفته اند آن اسـت كـه ايشان ، اعمال بندگان را به قدر - يعنى قدرتهاى انسان - نسبت مى دادند، و بـه عـقـيـده او بـهـتـر است آن فرقه را قدريه - به ضم قاف - خوانند نه قدريه زيرا قـدريـه در اصـطـلاح ، كـسانى هستند كه به قدرت خداوند و قضا و قدر الهى و تفويض امور به مشيت وى قائلند. شهرستانى گويد كه معتزله گويند خداوند، قديم است ، و قدم - يـعـنـى ديـريـنـه بـودنـد - اخـص اوصـاف اوسـت از ايـن جـهـت مـعـتـزله قائل به صفات قديم نشدند و همه صفات خداوند را مانند زنده و دانا و توانا بودن ، عين ذات او دانـستند و گفتند اگر قائل شويم كه اين صفات عين بارى تعالى نيست و آنها نيز قـديـم انـد، بـايـد مـانـنـد مـشـركـان بـه تـعـدد آلهـه - يـعـنـى بـه چـنـد خـداى قـديـم - قائل شويم ، و اين خلاف توحيد است (مشكور، محمد جواد، تاريخ شيعه و فرقه هاى اسـلام تـا قرن چهارم ، انتشارات اشراقى ، چ ۳، ۱۳۶۲، صفحه ۶۴) از ميان آراء و عقايد معتزليان ، پنج اصل معروف است كه تمام دسته هاى معتزلى را در گرد يك جمع مى آورد.

۱) تـوحـيد، ۲) عدل ۳) وعد و وعيد؛ ۴) المنزلة بين المنزلتين ۵) امر به معروف و نهى از منكر. جز اين ، عقايد خاص ديگرى نيز دارند كه ذكر و شرح همه آنها از حوصله اين كتاب خارج است

۱۲- اشـعريان ، فرقه اى هستند از مسلمانان ، پيرو ابوالحسن اشعرى (ابوالحسن عـلى بـن اسـمـاعـيل اشعرى م ف ۳۳۴ ه ق .) وى مخالف معتزله بود. به عقيده او ايمان عبارت است از تصديق به قلب ، تصديق كرد - يعنى به وحدانيت خداى تعالى اقرار آورد - و به پيامبران و آنچه از خداوند به رسالت آورده اند، از روى قلب اعتراف كرد، ايمان او درست است و اگر هم در همان حال بميرد، مؤ من و رستگار شمرده مى شود، و مؤ من جز به انكار ايمان و لوازم آن ، از ايمان خارج نمى گردد. صاحب گناه كبيره ، اگر بدون توبه بـمـيـرد، حكم او با خداوند است ، يا او را به رحمت خود مى آمرزد يا به شفاعت پيغامبر مى بخشد و يا به مقدار جرمش عذاب مى كند. اما اگر توبه كند، آمرزيدن او بر خدا واجب نيست ، زيـرا خـدا مـوجـب اسـت و چـيـزى بـر او واجـب نـمـى شـود و اعـتـقـاد بـه قبول توبه ، مبتنى بر سمع است خدا، مالك خلق خود است ، آنچه مى خواهد، مى كند و به هـر چـه اراده كـنـد، فرمان مى دهد. اگر همه خلق جهان را به بهشت برد، مرتكب حيفى نشده اسـت و اگـر همه را به آتش افكند، ظلمى نكرده است چه ظلم عبارت است از تصرف آنچه مـايـمـلك مـتـصـرف نـيـست ، يا عبارت از وضع شى ء در غير موضع خود، در صورتى كه خداوند، مالك مطلق است و از اين روى نه ظلمى بر او متصور است و نه جورى بدو منسوب در مورد رويت گفته : هر چه موجود باشد، مرئى است و چون بارى تعالى موجود است پس مـرئى خـواهد بود؛ قال الله تعالى : وجوه يومئذ ناظرة الى ربها ناظرة در اثبات سـمع و بصر و يد و وجه براى خداوند، گويد: اين جمله صفات جبرى است كه چون سمع بـه آن ورود يـافـتـه ، اقـرار بـه آن واجب باشد به آن طريق سمع به آن ورود يافته ، اقـرار بـه آن واجـب بـاشـد به آن طريق كه شرع به آن وارد است ، و بارى تعالى عالم است به علم و قادر است به قدرت ...همه اين صفات هم قديم است توفيق ، پيش او، خلق قـدرت اسـت بر طاعت و مذلان ، خلق قدرت است بر معصيت امامت به اتفاق و اختيار نه به نـص و تـعـيـيـن ثـابـت مـى شـود و بـه ايـن تـرتـيـب ، وى طـريـقـه اهـل سـنـت را تـايـيـد مـى كـنـد. راجـع بـه قـرآن ، اشـعـريـه بـر خـلاف قول معتزله ، معتقد به قدم آنند (فرهنگ فارسى دكتر معين ، ج ۵، ص ۱۵۲ و ۱۵۳).

چـنـانـكـه پـيداست عقايد اشعريه ، عمدتا با عقايد معتزله و اماميه مخالف است دو فرقه اخير، با بهره جستن از عقل و نقل آراى غير عقلايى اشعريه را رد كرده و بر خلاف آن اقامه دليـل كـرده انـد. نـيـز چـنـانـكـه پـيـداسـت بـعـضـى از مسايل طرح شده توسط اشعريه هيچ فايده اى عملى براى مسلمانان نداشته و ندارد. ليك افـسـوس و دريـغ كـه چـنـيـن مـبـاحـثـى سـالهـاى سـال ، ذهـن و دسـت مـسـلمـانـان را بـه خود مشغول داشت ، مسايلى كه جز تفرقه و اختلاف ارمغانى برا امت اسلامى به همراه نياورد.

۱۳- به عبارتى ديگر، حسن و قبح بر سه معنا اطلاق مى گردد:

الف) بـر صـفـت كـمـال و نـقـص ؛ چـنـان كـه فـى المـثـل مـى گـويـنـد: عـلم خـوب اسـت و جـهـل بـد؛ بـديـن مـعـنـا كـه عـلم ، صـفـتـى اسـت كـه مـوجـب كـمـال و والامـرتـبـگـى صـاحـب خـويـش مـى گـردد، و جهل ، موجب نقص و دون مرتبگى ،

ب) معناى دوم حسن قبح ، معنايى است كه با طبع انسان ، ملايم و سازگار است از اين رو، هر عمل را كه مخالف آن باشد، قبيح و هر آنچه موافق باشد، حسن گويند:

ج) سوم ، معنايى است كه دارنده يا فاعل آن ، مستحق مدح و جزاى خير و يا مستحق ذم و جزاى شـر اسـت ، حـال اين مدح و ذم ، چه از جانب خداى تعالى باشد و چه در دنيا باشد و چه در آخرت

درباره دو قسم نخست ، همگى متفقند كه بى شك افعالى موجود است كه ذاتا و در نفس الامر بـه حـسـن و قـبـح عـقلى متصف اند. بلكه اختلاف ، در قسم سوم است عدليه و جمهور حكما بـرآنـنـد كـه اعـمال و افعال بندگان ، ذاتا و در نفس الامر متصف به حسن و قبح عقلى اند؛ ليك ، اشاعره معتقدند كه عقل را در اين وادى توان حكومت نيست ؛ بلكه در اين جا حاكم ، تنها شـرع اسـت و بـس بـه تـعـبـيـر واضح تر، اشاعره بر آنند كه حسن و قبح به دو معناى نـخـسـت ، عـقـلى اسـت ، و بـه مـعـنـاى سـوم ، شـرعـى ، و عقل را در آن حكومت نبود (مؤ لف).

۱۴- علامه حلى ، شرح تجريد اعتقاد، به تصحيح استاد حسن زاده ، صفحه ۳۳.

۱۵- اصـولا اقامه دليل و برهان بر كسى كه منكر حقايق بديهى و ضرورى اند، مادام كه بر انكار خود پافشارى مى كنند، محال و ناممكن است معانى بديهى و ضرورى ، به گونه اى هستند كه نمى توان براى آنها تعريفى ذكر نمود. ولى انسان فطرتا بر آنـهـا آگـاه اسـت و مـانـنـد روشـنـايى روز بر آنها يقين و اذعان دارد؛ مثلا هستى يا وجـود از جـمـله مـعانيى است كه اگر چه انسان نتواند براى آن تعريفى ذكر كند، ليـك بـه تـمـام وجـود و ذات خويش ، آن را درك كند. چون كسى از چيزى پرسشى مى كند، همين پرسش ، به واقع نشان از آن است كه او به هستى و وجود آن شى ء يقين و اذعان دارد. زيرا از چيزى كه عدم است نمى توان پرسش كرد. حتى شخصى كه عامى و بى سواد است هيچگاه نمى پرسد كه اين كه مى گويند در هوا، اكسيژن موجود است موجود است يعنى چه ؟ بلكه اگر پرسشى داشته باشد، آن پرسش عبارت از اين است كه اكسيژن چيست ؟

از ايـن جـاسـت كـه دقـت نـظـر و اصـابت راى ابن سينا بر ما آشكار مى گردد؛ در آن جا كه پـيـشنهاد مى كند كه در مواجهه با چنين اشخاصى بايد به گونه اى ديگر بر آنان حجت آورد. وى در كـتاب شفا درباره سوفسطاييان - كه منكر وجود هر گونه حقيقتى بوده اند - سخنى دارد كه استاد حسن زاده مد ظله العالى - ترجمان آن را چنين ذكر فرموده اند:

از سـوفـسـطـايـى مـى پرسيم كه درباره انكار خودتان چه مى گوييد؟ آيا مى دانى كه انـكـار شـما حق است ، يا باطل است يا شاكيد؟ اگر از روى علم خودشان به يك از اين امور سـه گانه حكم كرده اند پس به حقيقت اعتقادى اعتراف كرده اند خواه اينكه اين اعتقاد، اعتقاد حـقـيـقـت قـولشـان بـه انـكـار قـول حق باشد، يا اعتقاد بطلان آن يا اعتقاد شك در آن ، پس انكارشان حق را، مطلقا ساقط است و اگر بگويند ما شك داريم ، به آنان گفته مى شود كه آيا مى دانيد شك داريد يا به شك خودتان انكار داريد، و آيا از گفتارها به چيز معينى عـلم داريـد؟ پـس اگـر اعـتـراف كـردند كه شاك اند يا منكرند و به شى ء معينى از اشياء عالمند، پس به علمى و حقى اعتراف دارند.

و اگـر گـفتند: ما ابدا چيزى را نمى فهميم و نمى فهميم كه نمى فهميم ، و در همه چيزها حـتـى در وجود و عدم خودمان شاكيم و در شك خودمان نيز شاكيم و همه اشياء را انكار داريم حـتى انكار به آنها را نيز انكار داريم ، شايد از روى عناد، زبانشان بدين حرفها گويا است ، پس احتجاج با ايشان ساقط است و اميد راه جستن از ايشان نيست

پـس چـاره ايـشـان جـز ايـن نـيـسـت كـه ايـشـان را تـكـليـف بـه دخول نار كرده زيرا كه نار و لانار نزدشان يكى است و ايشان را بايد كتك زد، زيرا كه الم و لا الم بـرايـشـان يـكـى اسـت (ابـن سـيـنـا، صـفـحـه ۴۲، نـقـل از مـعـرفـت نـفس ، اثر استاد حسن زاده ، مركز انتشارات علمى و فرهنگى ، چ ۳، دفتر اول ، صفحه ۱۱.)

اين كه ابن سينا مى گويد چنين كسى را بايد در آتش انداخت و يا كتك زد، شايد بدين سبب اسـت كـه چـون چـنين كنند، شخص سوفسطايى ناگزير است دست كم به وجود حقيقتى به نـام سـوختن يا درد اعتراف كند و چون به اين حقيقت اعتراف كند، مى توان هـمـيـن حـقـيـقـت را بـراى اقـامـه دليـل و تـشـكـيـل مـقـدمـات بـراى نيل به نتيجه اى ديگر، دستاويز قرار داد.

هـمه علوم و معارف بر حقايقى بديهى استوارند و اگر چنين حقايقى نبود، اساس علوم بر هم مى ريخت از اين روست كه گفته اند فلسفه ، مادر علوم است ، چه در آن از وجود و هستى بـحـث مـى شـود كـه بـديـهـى تـريـن بـديـهـيـات اسـت فـى المـثـل اگـر در عـلم طـب ، ابـتـدا به وجود انسان و بدن او اذعان نشود و اگر معناى هستى و وجـود آن ، از پـيـش مـعـلوم نـبـاشـد، چگونه مى توان در پيرامون بدن انسان بحث و تحقيق نـمـود؟ بـنابراين ، وقتى سوفسطايى را در آتش مى اندازند، اولين فرياد او، اعترافى است عليه مدعاى خود او.

۱۶- مـرحـوم شـيـخ مـحـمـدرضـا مـظـفـر در كـتـاب اصـول الفـقه دليل اثبات حسن و قبح عقلى را به نحوى شايسته بيان نموده كه مضمون بخشى از آن چنين است :

هـر كـدام از دو گـروه عـدليـه و اشـاعـره بـر ايـن دليـل كـه اطـاعت از اوامر و نواهى شرعى واجب است ، متفق و متحدند، ليك اين وجوب حب اعتقاد اشـاعـره ، وجـوبـى شـرعـى است ، يعنى وجوب اطاعت از اوامر و نواهى ، به واسطه شرع ثـابـت گـرديـده اسـت پـس مـى تـوان گفت كه شارع امر فرموده كه بايد از اين اوامر و نـواهـى اطـاعت و پيروى كنيد. حال جاى اين پرسش است كه وجوب اطاعت از اين امر و دستور الهـى كـه طـبـق آن بـايـد از اوامـر و نـواهى پيروى كرد از كجا ثابت شده است ؟! اگر در پـاسـخ گـفـته شود كه وجوب آن به عقل ثابت است ، مطلوب ما به اثبات رسيده است ، و اگـر بـگـويند كه وجوب آن نيز شرعى است ، دوباره بايد پرسيد؟ آن وجوب شرعى از كـجا آمده است ، پس آن هم بايستى به امرى ديگر واجب شده باشد و.... اين دو همچنان ادامه دارد و مادام كه به وجوب عقلى اعتراف نشود، علاجى برايش متصور نيست

اصـولا ثـبـوت شرايط و اديان الهى متوقف بر تحسين و تقبيح عقلى است و چنانچه ثبوت آنـهـا از طـريـق شـرعـى بـاشـد، مـسـتـلزم دور خـواهـد بـود (مـظـفـر، مـحـمـد رضـا، اصول الفقه ، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى ، چ ۳، ج ۱، صفحه ۲۱۴).

هـنـگـامـى كـه يك پيامبر ظهور مى كند و مردم را به پيروى از خود فرا مى خواند و براى اثبات مدعاى خود، معجزه مى آورد، و مردم بدو ايمان مى آورند، سبب ايمان آوردن مردم چيست ؟

بـى شـك ايـن ايـمـان سـبـبـى جـز آن نـدارد كـه مـردم بـه عـقـل و خـرد خود مى دانند كه پيروى از چنين شخصى واجب است ، يعنى چنانچه از او پيروى نـكنند با حكم عقل خويش به مخالفت پرداخته اند. در اين جا نمى توان ، وجوب پيروى از پيامبر را شرعى دانست ، زيرا پيش از او دين و شرعى نبوده و مردم بدان ايمان نداشته اند تـا بـه حـكـم آن عـمـل نـمـايـنـد. بنابراين مى توان دريافت كه در هر انسانى ، يك دسته اصـول عـقلى موجود است كه او تخطى از آنها را روا و جايز نمى داند. حرمت و ارجى كه در روايـات اهـل بـيـت عـصـمـت و طـهـارتعليه‌السلام بـر عـقـل و خـرد نـهـاده شـده نـيـز نـاشـى از هـمـيـن حـقـيـقـت اسـت در پـاره اى روايـات ، از عـقل ، تعبير به رسول درونى شده است و اين بدان سبب است كه ايمان آوردن به رسولان بـرونـى ، كـه هـمـان انـبـيـايـى الهـىعليه‌السلام انـد، جـز بـه واسـطـه رسـول درونـى و بـاطـنـى مـمـكن نيست در جايى ديگر، امام معصومعليه‌السلام از پيامبر اسـلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نـقـل مـى فـرمـايـد كـه نـخـسـتـيـن آفـريـده خـداونـد عـقـل اسـت (- ر.ك ثـقـة الاسـلام كـليـنـى ، اصـول كـافـى ، كـتـاب عقل و جهل ، حديث اول .)

در حـديـثـى ديـگـر، عـقـل وسـيـله كـسـب بـهـشـت و عـبـادات خـداونـد مـتـعال معرفى شده است (- ر.ك همان ، حديث سوم .) و خلاصه چنين روايات و اخبارى در اين باره بس بسيار و فراوانند.

اسـتـاد جـلال الديـن هـمـايـى در تـوجـيـه مـخـالفـت عـرفـاى مـسـلمـان بـا مـنـطـق و عقل و استدلال مى گويد:

مولوى گفت :

پاى چو بين سخت بى تمكين بود

جاى اين سوال هست كه يكى بپرسد همين بيت خود متضمن يك قياس اقترانى منطقى است ،.... پـس ‍ اشـكـال پـيـش مـى آيـد كـه چـگـونـه مـى تـوان بـا دليـل عـقـلى مـنـطـق ، خود منطق عقلى را ابطال كرد.. و همچنين ديگر استدلالها و قياسات كه مثنوى مولوى بدان مشحونست

جـواب ايـن اشـكـال را اگـر فراموش نكرده باشيد در گفته هاى قبلى به طور اختصار اشاره كرديم ؛ اينجا بر توضيح مى افزايم كه :

منطق ، مافوق فلسفه و كلام و ديگر فنون درسى است فضاى پرواز ميدان تك و تاز اين عـلم ، بـالاتـر و فـراخ ‌تر از جميع علوم و دانش هاى اكتسابى است ، و بدين سبب است كه مـنـطـق اصيل ، يعنى جواهر و نقاره صافى اين علم را كه خالى از شايبه ظنون باشد، هـر عـقـل روشـنـى اعـم از عـارف و حـكـيـم بـه حـسـن قبول مى پذيرد.. بلكه مى توان گفت اصـل مـنـطق ، جزو اوليات و بديهيات ذاتى ، و از غرايز فطرى بشرى است جان مطلب همان است ؟ پيش گفتم ، عارف به طور كلى ، كه مولوى هم يكى از برجسته ترين آنهاست ، با اصل و اساس منطق و قياسات برهانى مخالف نيست اولا با آن گروه مخالف است كه منطق را به عنوان آلت قانونى دستاويز مغالطات و مباحثات و جدلى قرار داده ، و بـا سـرمـايـه خـاكـى در مـقـابـل مـنـطـق وحـى آسـمـانـى دكـان بـاز كـرده اند! و ثانيا (او) دلايل منطقى را سرمايه ايمان و حصول اعتقاد جازم قلبى و يقين شهودى نمى داند. عارف و فـيـلسـوف هـر دو بـا مـنـطـق ، حـرف مـى زنـنـد.. چـيـزى كـه هـسـت طـرز اسـتـدلال و مـوادى كـه صـورت قـيـاسـات آنـهـا از آن تشكيل مى شود، با يكديگر تفاوت دارد....

فيلسوف با مواد ظنى و وهمى و خطابى و مقبولات و مسلمات عرفى نيز صورت قياست مى سـازد و از آن نـتـيـجـه مـى گـيرد؛ اما عارف جز با حق اليقين و عين اليقين كه سرچشمه اش وحى و الهام آسمانى و كشف و شهود رحمانى است قانع نمى شود، عارف از ديده مى گويد و فـيـلسـوف از شـنـيـده (همايى ، جلال الدين ، مولوى نامه ، مركز مطالعات و هماهنگى فرهنگى شوراى عالى فرهنگ و هنر، بخش اول ـ ۵۲۸ ص ۵۲۹)

استاد علامه حسن زاده در اين باره مى فرمايد:

ايـن كـه از زبـان عـارفـان بـه نـظـم و نـثـر بـسـيـار نـكـوهـش عقل و منطق شنيده مى شود، مثل اين كه شيخ شبسترى در گلشن راز مى گويد:

ز استعمال منطق راه نگشود

و... يا اين كه ملاى رومى در مثنوى گفته است :

و مـانـنـد اين گونه گفته ها كه فراوان دارند، در پاسخ بايد گفت كه نظر اينان دعوت اهل منطق به عرفان عملى

پاى چو بين سخت بى تمكين بود

و. انـنـد ايـن گونه گفته ها كه فراوان دارند، در پاسخ بايد گفت كه نظر اينان دعوت اهـل مـنـطـق بـه عـرفـان عملى است ، چنانكه همين نكوهش را به كسانى كه فقط به عرفان نظرى اكتفا كرده اند دارند. و البته دارايى غير از دانايى است و دارايى خيلى هنر است از دارايى تعبير به عشق و ذوق مى كنند كه چشيدن و يافتن و رسيدن است عبارت پردازى و سـجـع و قـافـيه سازى صنعت است ، و ذوق شهود مايه عزت و سبب سعادت است لذا خواجه حافظ گويد:

اگر چه صنعت بسيار در عبارت كرد

و بـه هـمـيـن مـفـاد و مـضمون با عالمان و واعظانى كه در محراب و منبر ديگرند و چون به خـلوت مـى رونـد آن كـار ديـگـر مـى كنند سخن بسيار دارد. در كتب اخلاقى در مذمت واعظان و عـالمـانـى كـه صـنـعـت و كـسـوت خـود را تـور شـكـار دنـيـا و كشكول گدايى خود قرار داده اند بسيار سخن گفته اند....

غـرض ايـن كـه عـلم منطق مثل ديگر علوم است ، اگر علم سرمايه سعادت ابدى انسان گردد همان بايد گفت كه حكيم سنائى گفته است :

جهل از آن علم به بود صد بار

(قرآن و عرفا و برهان از هم جدايى ندارند، انتشارات قيام ، چ ۲، صفحه ۱۲۰، ۱۲۱).

همچنين در مكانت علم منطق مى فرمايد:

تـار و پـود سـرشـت انـسـان بـيـنـش و كـاوش اسـت بـرهـان رهـنـمـاى عـقل تا به سر منزل ايقان است مقام والاى محمود آدمى را ادراك حقايق اشياء به نحو شهود است

رسـتـگـارى هـر كـس بـه دانـش شـايـسـتـه و كـردار بـايـسـتـه اسـت كـه دو بـال مـرغ جـانـنـد و بـا ايـن دو بـال تـوانـد به اوج عزت خود پرواز كند. شايسته را از نـاشـايـسـتـه ، نـور بـرهـان تـمـيـز مـى دهـد و بـايـسـتـه را از نـابـايـسـتـه ، مـنـطـق دليل

تـرازوى راسـتـين سنجش درست از نادرست و محك سره از ناسره علم ميزان است و به تعبير شيرين و دلنشين ابن سينا در آغاز دانشنامه : عمل منطق ، علم ترازوست

لسان محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه زبانه هر ترازوست ، فرمايد:

فـبـشـر عباده الذين يستمعون القول فيتبعون احسنه اولئك الذين هديهم الله و اولئك هم اولوا الالباب (زمر ۲۰).

... نه تنها همين آيت است پژوهش را مى ستايد و بخردان را بدان بر مى انگيزد، بلكه همه آيات قرآنى و سخنان فرستادگان آسمانى چنين اند...

قـل اوحـى الى انـه اسـتـمـع نفر من الجن فقالوا انا سمعنا قرآنا عجبا يهدى الى الرشد فامنا به

آرى اين گروه از پريان از طريق ضرب اول شـكـل نخستين قياس اقترانى منطق ، راه رستگارى خويش راه يافته اند، و دين درست خود را به دست آورده اند، بدين روش :

القرآن يهدى الى الرشد (صغرى).

و كل ما يهدى الى الرشد يجب ان يومن به (كبرى).

فامنا به (نتيجه).

صـغـرى و كـبـرى و نـتيجه هر يك در كمال استوارى است يعنى برهانى است كه مقدماتش قضاياى يقينى و منتج يقين است (همان ، ص ۱۱-۹).

۱۷- حـكـم شـرعـى در چـنـد چـيـز، حـكـم عـقـل را يـاور اسـت از آن جـمـله ، اول آن كـه مـويـد و مـحـكـم آن اسـت عـقـل ، خـود بـه حـقـايـقـى دسـت مـى يـابـد و در وصـول بـدانـا نـيـازمـنـد بـه شـرع نـيـسـت ، ليـك شـرع ، هـمـيـن حـكـمـى را كـه عـقـل بـدان دسـت يـافـتـه ، تـايـيـد و تـاكـيـد مـى كـنـد و عـقـل را خـبـر مـى دهـد كـه ايـن حـكـم ، صـحـيـح و درسـت اسـت ، دوم آن كـه بـه حـكـمـى كـه عـقـل بـدان نـيـل يـافـتـه اسـت ، رنـگـى از قداست و حرمت مى بخشد، سوم آن كه براى حكم شـرعـى ، تـعـيـيـن مـصـداق خـارجـى مـى كـنـد. تـوضـيـح آن كـه اگـر چـه عـقـل تـوان نـيل به احكام كلى را داراست ، ليك در حيطه توان آن نيست كه اين احكام كلى را بـر تـمـام مـوارد و جـزئيـات خـارجـى وفـق دهـد. از ايـن رو، شـرع بـه مـدد عـقـل آمـده ، مـوارد جـزئى را كـه مـحـل اجـراى احـكـامـنـد مـعـرفـى مـى كـنـد. مـثـلا عـقـل مـى دانـد كـه ضرر رساندن انسان به بدن خود، امرى قبيح است ، ولى نمى داند كه خوردن مردار يا فلان قسمت از بدن گوسفند، براى سلامت بدن مضر است

در ايـن جـا، شـرع به كمك عقل مى آيد و آشكار مى سازد كه مورد ياد شده از مصاديق ضرر به بدن است ، و چون عقل ، اين را دريابد به قبح آن حكم مى نمايد و همين طور است ساير موارد.

۱۸- البـعـثـة حـسـنـة لا شـتـمـالهـا عـلى فـوائد كـمـعـاضـدة العـقل فى ما يدل ، و استفادة الحكم فى ما لا يدل (خواجه نصيرالدين طوسى ، تجريد الاعتقاد، به تصحيح و تحشيه استاد حسن زاده ، صفحه ۳۴۶.)

۱۹- تـرجـمـه تـمـامـى آيـات كـتاب ، از قرآن مجيد با ترجمه فارسى و خلاصه التـفـاسـيـر مـرحـوم مـهـدى الهـى قـمـشـه اى ، انـتـشـارات اقـبـال نـقل گشته است در بعضى از موارد اندكى در ترجمه تغيير و تصرف شده است (مترجم).

۲۰- كـتـب عـلى بـن مـوسـى الرضاعليه‌السلام الى محمد بن سنان فيما كتب من جـواب مـسـائله : حـرم الله قـتـل النـفـس لعـلة فـسـاد الخـلق فـى تـحـليـله لو احل و فنائم و فساد التدبير.

و حرم الله تعالى عقوق الوالدين لما فيه من الخروج من التوقير لله تعالى و التوقير للوالديـن و كـفـر النـعـمـة و ابـطـال الشـكـر و مـا يـدعـو مـن ذلك الى قـلة النسل و انقطاعه لما فى العقوق من قلة توقير الوالدين و العرفان بحقهما و قطع الارحام و الزهد من الوالدين فى الوالد و ترك التربية لعلة ترك الولد برهما.

و حـرم الله الزنـا لمـا فـيـه مـن الفـسـاد مـن قـتـل الانـفس و ذهاب الانساب و ترك التربية للاطفال و فساد المواريث و اشبه ذلك من وجوه الفساد.

و حـرم الله عـزوجـل قـذف المـحـصـنـات لمـا فـيـه مـن فـسـاد الانـسـاب و نـفـى الولد و ابـطـال المـواريـث و تـرك التـربـيـة و ذهـاب المـعـارف و مـا فـيـه مـن الكـبـائر و العلل التى تودى الى فساد الخلق

و حـرم الله اكـل مـال اليـتـيـم ظـلمـا لعـلل كـثـيـرة مـن وجـوه الفـسـاد: اول ذلك اذا اكـل الانـسـان مـال اليـتـيـم ظـلمـا فـقـد اعـان عـلى قـتـله اذ اليـتـيم غير مستغن و لا مـتـحـمـل لنـفـسـه و لا قـائم بـشـان و لا له مـن يـقـوم عـليـه و يـكـفـيـه كـقـيـام والديـه فاذا اكـل مـاله فـكـانـه قـد قـتـله و صـيـره الى الفـقـر و الفـاقـة مـع مـا حـرم الله عـليـه و جـعـل له مـن العـقـوبة فى قوله تعالى (و ليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافا خـافـوا عـليـهـم فـليـتـقـوا الله و ليـقـولوا قـولا سـديـدا) و لقـول ابـى جـعـفـرعليه‌السلام ان الله تـعـالى اوعـد فـى اكـل مـال اليـتـيـم عـقـوبـتـيـن عـقـوبـة الدنـيـا و عـقـوبـة فـى الآخـرة فـفـى تـحـريـم مـال اليـتـيـم عـقـوبـتـيـن استبقاء اليتيم و استقلاله لنفسته و السلامة للعقب اءن يصيبهم ما اصـابـة لمـا اوعد الله عزوجل فيه من العقوبة مع ما فى ذلك من طلب اليتيم بثاره اذا ادرك وقوع الشحناء و العداوة و البغضاء حتى يتفانوا.

و حـرم الله الفـرار مـن الزحـف لمـا فـيـه مـن الوهـن فـى الديـن و الاسـتـخـفـاف بالرسل - صلوات الله و سلامه عليهم - و الائمة العادلةعليهم‌السلام و ترك نصرتهم عـلى الاعـداء و العـقـوبـة لهـم عـلى انـكـار مـا دعـو اليـه مـن الاقـرار بـالربـوبية و اظهار العدل و ترك الجور و امانة الفساد لما فى ذلك من جراة العدو على المسلمين و ما يكون فى ذلك من السبى و القتل و ابطال حق الله تعالى و غيره من الفساد.

و حـرم الله تـعـالى التـعـرب بـعد الهجرة للرجوع عن الدين و ترك الموازرة للنبياء و الحـجـج عـليـهـم افـضـل الصـلوات و مـا فـى ذلك مـن الفـسـاد و ابـطـال حـق كـل ذى حـق حـقـه لا للعـلة سـكـنـى البـدو و لذلك لو عـرف الرجل الدين كاملا لم يجز له مساكنة اهل الجهل و الخوف عليه لانه لا يومن ان وقع منه ترك العلم و الدخول مع اهل الجهل و التمادى فى ذلك

و عـلة تـحـريـم الربـا لمـا نـهـى الله تـعـالى و لمـا فـيـه مـن فـسـاد الامـوال لان الانـسـان اذا اشـترى الدرهم بالدرهمين كان ثمن الدرهم درهما و ثمن الآخر باطلا فـبـيع الربا و شراوه و كس على كل حال على المشترى و على البائع فحظر الله تعالى على العباد الربا لعله فساد الاموال كما حظر على السفيه ان يدفع اليه ماله لما يتخوف عـليـه مـن افـسـاده حـتى يونس منه رشده فلهذه العلة حرم الله تعالى الربا و بيع الربا بيع الدرهم بالدرهمين

و عـلة تـحـريم الربا بعد البينه لما فيه من الاستخفاف بالحرام المحرم و هى كبيرة بعد البـيـان و تـحـريـم الله تـعـالى لهـا لم يـكـن ذلك مـنـه الا اسـتخفافا بالمحرم الحرام و الاستخفاف بذلك دخول فى الكفر.

و عـلة تـحـريـم الربـا بـالنـسـيـة لعـلة ذهـاب المـعـروف و تـلف الاموال و رغبة الناس فى الربح للقرض و القرض ‍ صنائع المعروف و لما فى ذلك من الفـسـاد و الظـلم و فـنـاء الامـوال (مـن لا يـحضره الفقية ، چ نجف اشرف ، ج ۳، صفحه ۳۷۱-۳۶۹).

۲۱- عـن ابـى عـبـداللهعليه‌السلام انـمـا حـرم الربـا كيلا يمتنعوا من صنايع المعروف

۲۲- عـن ابـى جـعـفـرعليه‌السلام انـمـا حـرم الله عزوجل الربا لئلا يذهب المعروف

۲۳- سـال هـشـام بـن الحـكـم ابـا عـبـداللهعليه‌السلام عـن علة تحريم الربا فـقـال : انـه لوكـان الربا حلالا لترك الناس التجارات و ما يحتاجون اليه فحرم الله الربا ليفر الناس من الحرام الى الحلال و التجارات و الى البيع و الشرى فيبقى ذلك بينهم فى القرض

۲۴- بى ترديد بهاءالدين عاملى ، مشهور به شيخ بهائى عاملى ، تابناك ترين چـهـره عـصـر صـفـوى اسـت پـدرش از رهـبـران جـامـعـه شـيـعـيـان جـبـل عـامـل و از شـاگـردان شـهـيـد ثـانـى بـود.. شـيـخ بـهـاءالديـن متكمل و فقيه مبرز زمان خود و صدر علماى اصفهان بود. از اينها گذشته ، عارف ممتاز و از بـهـترين شعراى عصر صفوى به شمار مى آمد. از سبك عراقى پيروى مى كرد و به سنت مولانا و حافظ شعر مى سرود. او معمار برجسته دوره صفوى هم بود و شاهكارهاى او چون مـسجد شاه اصفهان از آثارى است كه هنوز هم در ميان آثار درخشان معمارى اسلامى بر جاى و استوار است شيخ بهائى بزرگ ترين رياضيدان و عالم نجوم روزگار خود نيز بود. در دوره اى كه متكلمان ، فقها، حكما، مورخان طبيعى ، دانشمندان ، منطقيين و صوفيان ، هر يك فـرقـه مختص به خود را داشتند... شيخ بهائى از احترام همه فرق ،.... برخوردار بود و همه جماعات و فرق شيخ را به خود منتسب مى دانستند.... بعضى از آثار مهم او بدين شرح است : جامع عباسى كه در علم كلام و به زبان فارسى است ؛ فوائدالصمديه در صرف و نـحـو عربى كه هنوز هم مورد استفاده بسيار است ، رساله اى در علم جبر به نام خلاصة الحـسـاب ، چـندين رساله در علم نجوم و هيئت ، از جمله تشريح الافلاك ، رساله اى به نام عـروة الوثـقى در اسطرلاب ؛ تفاسير عمومى قرآن ؛ آثار متعددى در باب جنبه هاى مختلف شـريعت ، كشكول ، مجموعه اى از نوشته هاى فارسى و عربى كه به شمار زبده ترين و مـشـهـورتـريـن آثار آن جناب است ، و چند مثنوى مانند نان و حلو، گربه و موش ، شير و شكر و طوطى نامه (ميان محمد شريف ، تاريخ فلسفه در اسلام ، ترجمه زير نظر نصر الله پور جوادى ، نشر دانشگاهى ، چ ۱، ج ۲، صفحه ۴۴۷ و ۴۴۸).

۲۵- كـتـاب ريـاض السـالكـيـن ، در حـقيقت شرحى است بر صحيفه سجاديهعليه‌السلام كـه نـويـسـنـده آن سـيـد على خان مشهور است استاد حسن زاده درباره اين شرح مى فرمايد:

يـكـى از ذخـايـر عـلمـى و گـنـجـيـنـه هـاى حـقـايـق الهـى و مـعـارف اسـلامـى ، صـحـيـفـه كـامـل سـيـدالسـاجـديـن ، امـام عـلى بـن الحـسـيـنعليه‌السلام اسـت كـه تـالى بـلكـه عـديـل نـهـج البـلاغـه اسـت ، و آن را زبـور آل مـحـمـدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و انـجـيـل اهـل بـيـت لقـب داده انـد. بر اين صحيفه مكرمه به عربى و فارسى چندين شرح و تـعـليـقه و ترجمه از دانشمندانى بزرگ نوشته شده ، از آن جمله شرحى به عربى به نـام رياض السالكين در پنجاه و چهار روضه به عدد ادعيه صحيفه به قلم تواناى عالم جليل صدرالدين على بن محمد معصوم حسينى متوفى ۱۲۰ ه ق معروف به سيد على خان ، شـارح صـحـيـفـه اسـت ايـن شرح بزرگ ترين و بهترين شرحى است از هر حيث كه تا كـنـون بـر صـحـيـفـه كـامـل نـوشـتـه شده است دو تن از اساتيد ما: يكى علامه حاج ميرزا ابـوالحـسـن شـعرانىرحمه‌الله ، و ديگر عارف متاله حاج ميرزا ابوالحسن شعرانىرحمه‌الله ، صـحـيفه را به فارسى ترجمه كرده اند. علاوه بر اين كه جناب شعرانى را بر آن ، تعليقات ارزشمند است ، شارح مذكور را، در چندين جاى شرح نامبرده ، در تجرد، نفس نـاطـقه و بقاى آن پس از انصراف آن از بدن مطالبى به غايت مفيد است (استاد حسن زاده ، معرفت نفس ، مركز انتشارات علمى و فرهنگى ، چ ۳، دفتر سوم ، صفحه ۴۸۲)

۲۶- يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبة نصوحا (تحريم ۸).

۲۷- و من لم يتب فاولئك هم الظالمون (حجرات ، ۱۱).

۲۸- بهشميه ، يكى از فرقه هاى معتزله و پيروان ابوهاشم عبدالسلام بن ابن على جبائى (م .ف : ۳۲۱ ه ق .) اند.

۲۹- مـجـنـى عـليـه : كـسـى كـه جـنـايـت بـر او وارد شـده و حـقـش پايمال گشته است

۳۰- مـقـصود، گناهانى است كه در شرع مقدس اسلام براى مرتكب آنها حد مـعـين شده است ؛ مثلا براى گناه سرقت در شرع حد قطع دست در نظر گرفته شده است ، البته با وجود شرايطى خاص و معين

۳۱- يعنى شخصى كه گناه غيبت عليه او انجام شده است

۳۲- بهشميه ، يكى از فرقه هاى معتزله و پيروان ابوهاشم عبدالسلام بن ابن على جبائى (م .ف : ۳۲۱ ه ق .) اند.

خواجه نصيرالدين طوسى مى گويد:

و تـوبـه مـشتمل بود بر سه چيز: يكى به قياس با زمان ماضى و يكى ديگر به قياس با زمان حاضر و سيم به قياس با زمان مستقبل اما آنچه به قياس با زمان ماضى باشد بـه دو قـسـم مـى شـود. يـكـى پـشـيمانى بر آن گناه كه در زمان ماضى از او صادر شده بـاشـد، و تـاسـف بر آن تاسفى هر چه تمامتر. و به اين سبب گفته اند: الندم توبة

و قـسـم دوم ، تلافى آنچه واقع شد باشد در زمان ماضى ، و آن قياس با سه كس باشد يكى به قياس با خداى تعالى كه نافرمانى او كرده است دوم به قياس با نفس خود كه نـفـس خـود را در معرض نقصان (و) سخط خداى تعالى آورده است سيم به قياس با غيرى كه مضرت قولى يا فعلى به او رسانيده است و تا آن غير را به حق خود نرساند تدارك صـورت نـبندد. و در رسانيدن با حق او در قول به اعتذار باشند يا به انقياد. مكافات او بـر جـمـله بـه آنـچـه مـقـتـضـى رضـاى او بـاشـد، و در فـعـل بـرد حـق او يـا عـوض حـق او بـاشند با او، يا با كسى كه قايم مقام او باشد، و با انـقـيـاد مـكـافـات از او يـا از كـسـى كـه قـايـم مـقـام او بـاشـد؛ يـعـنـى از قـبـل او بـاشـد. و تـحـمـل عـذابـى كـه بـر آن گـنـاه مـعـيـن كـرده بـاشـد. و اگـر آن غـيـر مـقـتـول بـاشـد تـحـصـيـل رضـاء اوليـاء او هـم شـرط بـاشـد چـه تـحـصـيـل رضـاء او مـحـال بـاشـد وليـكـن چـون ديـگـر شـرايـط تـوبـه حاصل باشد اميدوار باشد كه در آخرت خداى تعالى جانب او مرضى و مرعى دارد به رحمن واسـعـه خـويـش و امـا حـق نـفـس او بـه انـقـيـاد فـرمـان و تحمل عقوبت دنياوى يا دينى كه واجب باشد تلافى زارى و رجوع با حضرت او، و عبادات او، و ريـاضـت بـعـد از حـصول رضا مخطى عليه ، و اداى حق نفس خود اميد باشد كه مرعى شـود. و امـا آنـچـه تـوبـه بر آن مشمتل باشد به قياس با زمان حاضر به دو چيز بود. يكى ترك گناهى كه در حال مباشر آن گناه باشد الى الله تعالى

دوم ايـمـن گردانيدن كسى كه آن گناه بر او متعدى بوده ، و تلافى نقصان كه راجع به آن كـس بـوده بـاشـد. و امـا آنـچـه بـه قـيـاس بـا زمـان مـسـتـقـبـل بـوده بـاشـد هم دو چيز باشد. يكى عزم جزم كردن بر آن كه بدان گناه معاودت نـكـنـد. و اگـر بـه مـثل او را بكشند يا بسوزند نه به اختيار، نه به اجبار راضى نشود بدان كه ديگر مثل آن گناه كند. دوم آنكه عزم كند بر ثبات در آن باب و باشد كه عازم بـر خـود ايـمـن نباشد با وثيقه (يا) نذرى ، يا كفارتى ، يا نوع ديگرى از انواع موانع عود به آن گناه آن عزم را با خود ثابت گرداند و مادام كه متردد باشد، يا در نيت او عود را مـجـال امـكـان بـاشـد آن ثابت حاصل نباشد. و بايد كه در اين جمله نيت تقرب به خداى كند. و از جهت امتثال فرمان او تا در آن جماعت داخل نشود كه :

التائب من الذنب كمن لاذنب له

اين جمله شرايط توبه عام است از معاصى ، و در حق اين جماعت فرموده است :

يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا تـوبـوا الى الله تـوبـة نـصـوحـا عـسـى ربـكـم ان يـكـفر عنكم سـيـئاتكم و نيز فرموده است : انما التوبة على الله للذين يعملون السوء بجهالة ثـم يتوبون من قريب فاولئك يتوب الله عليهم (خواجه نصيرالدين طوسى ، اوصاف الاشـراف ، بـه تـصـحـيـح و تـوضيح نجيب مايل هروى ، انتشارات امام مشهد، چ ۱، صفحه ۷۶-۷۳).

۳۳- عـن ابـى عـبـداللهعليه‌السلام قـال : سـئل النـبـىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مـا كـفـارة الاغـتـيـاب ؟ قـال : تـسـتـغـفـر الله لمـن اغـتـبـتـه كـلمـا ذكـرتـه (ثـقـة السـلام كـليـنـى ، اصول كافى ، انتشارات ، علميه اسلاميه ، چ ؟، ج ۴، كتاب الايمان و الكفر، باب الغيبة ، ح ۴، صفحه ۶۱).

۳۴- و لا يغتب بعضكم بعضا (حجرات ، ۱۲)

۳۵- خـــواجـــه ابـــوجـــعـــفــر، نـصيرالدين ، محمد بن حسن طوسى ملقب به استاد بـشـر؛دانـــشـمـنـدى بود جامع الاطراف كه بر بيشترينه علوم عصر خود احاطه و در پـاره اى از آنـهـاســـمـــت پـيـشـوايـى و تـقـدم داشـت مـحـقـقـان او را اسـتـاد البـشـر وعـــقـــل حــادى عـشـر خـوانده اند، و متعصبان مخالف از او به عنوان نصيرالالحاد ياد كـرده انـد.تـــولدش بـــه ســـال ۵۹۷ ه ق ۱۲۵۱ م در طــوس خـراسـان بـود و مـــرگـــش بـــهســـال ۶۷۲ ه ق و ۱۲۷۴ م در بـغـداد. محل دفن او، مشهد كاظمينعليه‌السلام و پاى قبرمـنـور امـام موسى كاظمعليه‌السلام اسـت آورده انـد چـون بـه هنگام مرض ، از مرگ خود باخبر گشت و اميد از زندگانى بـبـريـد، گـفـتند مناسب است او را در جوار علىعليه‌السلام بهخـاك سـپـارند، ولى خـواجـه گـفـت : مـرا شـرم آيـد كـه در جـوار اين امام بميرم و از آستان اوبـه جـاى ديـــگـر بـرده شـوم پـس او را هـمـان جـا دفـن كـردنـد و در جـلوى لوح مـزارش ايـنكـريـمه را نوشتند كه : و كلبهم باسط ذراعيه بالوصيد و سگشان دو دست خويش بردرگاه گشاده است

پـدران خـواجـه ، اصـلا از جـهرود (چاهرود) بودند. در تشيع خواجه كسى كش نبرده است ؛ چـهآثـــار و احـــوال او هـــمـــگـــى گـــواه ايـــن حـــقـــيـــقـــتـــنـــد. شـــعـــرى از اونـــقــل گـشـتـه اسـت كه مضمونش چنين است : اگر كسى تمام صالحات را انجام دهد و همهپـيـامبران مرسل و اولياء او را دوست بدارد، همه بدون ملالت روزه بگيرد، و شـبـهـا را بـهقـصـد عـبـادت نـخـوابـيـد و بـه هـيـچ كـس آسـيبى نرساند و تمامى يـتـيـمـان را لبـاس ديـبـابـــپـــوشـــانـــد و آنـــان را نـــان و عـسـل بـدهـد و در مـيـان مـردم بـه نـيكى به سر برده و از گناه ولغـزش بـر كـنـار بـمـانـد، روز حـشـر بـه هـيـچ روى وى سودى نبرد، اگر دوستدار علىنـبـاشـد. روى ايـن اصل ، گروهى از علماء اهل سنت و برخى مورخان بر اين رفته اندكـه چـون خـــواجـــه ، شـــيـــعـــى و مـــتـــعـــصـــب بـــوده و خـــلفـــاى عـــبـــاســـى را غـــاصـــب خـــلافـــتآل عـــلى مـــى دانـسـتـه از ايـن رو، ايـلخـان مـغـول را بـه گـرفـتـن بـغـداد و كـشـتـن خـليفه برانگيختهاسـت و بـرخـى از عـلمـاء اهـــل ســـنـــت ، بـه ويـژه حنبليان ، در بدگويى از خواجه كار را بهوقـاحـت و بـى ادبـــى رسـانـده اند. مهمترين آثار خواجه عبارتند از: تجريدالاعتقاد، در علمكلام كه شـرح هـا و تـعـليـمـات بـسـيـارى بـر آن نـوشـتـه انـد و مـهـمـتـرين آنها شرح علامه حلى ،حكيم قوشچى و عبدالقادر لاهيجى است استاد علامه حسن زاده نيز شرح علامه حلى - مـوسـومبـــه كـــشـــف المــراد فى شرح تجريد الاعتقاد - را تصحيح ، و خود بر آن تـعـليـقـه و حـاشـيـهمرقوم فرموده است كه اين كتاب به تصحيح معظم له به چاپ رسـيـده و بـه كـرات تـجديدچـاپ شـده اسـت : و ديـگـر شـرح اشـارات ؛ التـذكـرة فـــى عـــلم الهـياة ، كتابى كه اعجابدانـشـمـندان را بر انگيخته است به طورى كه شـرح هـا بـر آن نوشته اند: بيست باب ، دراسطرلاب ، تحرير اقليدس ، تحرير المجسطى ، تحرير اكرمانالاوس ، اخلاق ناصرى، الادب الوجـيـز للولد الصـغـيـر؛ جـــواهـــر الفـــرايـــض (الفـــرائض النـــصـــيـــريـة عـلى مـذهـباهــل بـيـت) در فـقـه ؛ اساس الاقتباس ، بزرگترين و مهمترين كتاب در فن منطق كـه پـس ازمـنـطـق شـفـاى ابـن سـينا در اين علم به تاليف رسيده است (ر.ك خواجه نـصـيرالدين طوسى ،اوصـاف الاشـراف ، انـتـشـارات امـام مـشـهـد، بـه تـصـحـيـح و تـــوضــيـح نـجـيـبمـايـل هـروى ، چ ۱، صـفـحـه ۱۰؛ تـاريـخ فـلاسـفـه ايـرانـى ، تـــرجـمـه فـارسـى ، چ ۲،فـصـل بـيـسـتـم ، صـص ، ۴۱۷، ۴۲۴، ۴۳۰، ۴۳۱، ۴۳۲،).

۳۶- يعنى هر حقى را كه پايمال كرده ، بايد جبران كند.

۳۷- مقصود، اين است كه چنين نيست كه اگر دو نماز بر كسى واجب باشد و او تنها يـكـى از آن دو را بـه جـاى آورد، نـمـازى ؟ به جاى آورده ، صحيح نباشد، بلكه هر يك از حسابى جداى دارد. تنها چيزى كه در اينجا لازم مى آيد اين است كه اين شخص براى ترك آن يك نماز، مجازات خواهد شد.

۳۸- color="blue" size=" ۱">(مبعضه color="blue" size=" ۱">) اسم مفعول از color="blue" size=" ۱">(بعض ، يبعض ، تبعيض color="blue" size=" ۱">) است مراد از تبعيض در توبه آن است كه مكلف ، بعضى از گناهان را برگزيند و تنها از آنها توبه كند.

۳۹- ابـوهـاشـم عـبـدالسـلام (مـعـتـزلى)، فـرزنـد ابـوعـلى جـبـائى ، بـه سـال ۲۴۷/۸۶۱ در بـصـره به دنيا آمد و به سال ۳۲۱/۹۳۳ از دنيا رفت وى در فنون ادب ، بـر پـدر پـيـشـى گـرفـت ايـن هـر دو، پـسـر و پـدر، تـحـقـيـقـات تـازه اى در مسائل كلامى انجام دادند. ابوهاشم ، كلا در مسائل موافق پدر بود، اما در مسئله صفات الهى با او اختلاف نظر فاحش داشت (تاريخ فلسفه در اسلام ، بخش معتزله ، ج ۱، ص ۳۰۸). وى را يـكـى از سـران مـعـتـزله بـر شـمـرده انـد كـه بـراى حل مشكلات مسائل كلامى به روش معتزلى ، نظريه هاى جديدى طرح كرده است

۴۰- ابـو عـلى جـبـائى بـه سـال ۲۳۵/۸۴۹ در يكى از شهرهاى خوزستان به نام جبا به دنيا آمد. كنيه اش ‍ ابو على است و نسب به حمران غلام عثمان ، مى برد. جبائى از جمله معتزله متاخر است وى استاد ابوالحسن اشـعـرى و شـاگـرد ابـويـعـقـوب بن عبدالله شحام ، پيشواى معتزله بصره بود،... آراى قابل ذكر جبائى بدين قرار است : ۱) وى نيز مانند ساير معتزله صفات الهى را انكار مى كـنـد. بـه عـقـيده وى ، همان ذات خداوند، علم است و نمى توان صفت ، علم را، به نحوى كه تـقـررى عـلاوه بر ذات او داشته باشد، به او نسب داد.... ۲) جبائى ساير معتزله عالم را حـادث و اراده الهى را علت حدوث آن مى دانستند. آنان همچنين معتقد بودند كه اراده الهى نيز امرى حادث است زيرا اگر اراده كه امرى زمانى است ، در ذات خداوند تقرر داشته باشد، و در آن صـورت او را بـايـد مـحـل حوادث دانست ،.... ۳) از نظر جبائى ، كلام خدا، مركب از اصوات و حروف است و خدا آن را در بعضى از افراد خلق مى كند و متكلم خود اوست نه آن جسمى كه كلام در آن تقرر يافته است .اين كلام لزوما امرى حادث است ۴) همچون ديگر معتزله ، جبائى به رؤ يت جسم خدا در آخرت معتقد نيست ، زيرا، به عقيده وى ، اين امر مـحـال اسـت ، كـه هـر آنچه جسمانى نباشد، شرايط لامز رويت را ندارد؛ ۵) جبائى در باب مـعـرفت خداوند، شناخت خير و شر و سرنوشت مرتكبين گناهان كبيره ، با ساير معتزله هم عـقـيـده اسـت ۶) در مـسـئله امـامـت جـبـائى از اعـتـقـاد اهل سنت جانبدارى مى كند.... (تاريخ فلسفه در اسلام ، ج ۱، صفحه ۳۰۸-۳۰۶).

۴۱- ايـن ، اصـلى عـقـلانـى و فلسفه است توضيح آن كه هر عليت داراى معلولى خـاص اسـت هـر گاه كه اين علت يافت شود، معلول آن نيز يافت مى شود و اين قانون را تـخـلف مـمـكـن نـيـسـت به عبارتى ديگر هر گاه علت الف در جايى يافت شود، مـعـلول آن يـعنى معلول ب نيز يافت مى شود. ممكن نيست كه علت الف در جـايـى يافت شود، و معلول آن كه ما عنوان معلول ب را بر آن نهاديم يافت نشود مـثـلا خـورشـيـد عـلت اسـت و مـعـلول آن ، نـور اسـت بـه هـر حال محال است كه خورشيد در جايى موجود باشد و نور موجود نباشد. بحث حاضر نيز به هـمـيـن اصـل بـاز مـى گـردد. فـرض بـر ايـن اسـت كـه عـلت تـوبـه ، قـبـح فـعـل اسـت و مـعـلول عـبـارت از تـوبـه اسـت حـال اگـر واقـعـا كـسـى از روى قبح فعل به توبه دست زند، بايد گفت كه او بـايـد از تـمـام گـنـاهـان تـوبـه كـنـد؛ زيـرا عـلت ، كـه قـبـح فـعـل اسـت در همه مشترك است پس معلول نيز كه توبه است بايد در همه آن مواضع مـوجـود بـاشـد. اگـر چـنـيـن نـشـود، مـعـلوم مـى شـود كـه تـوبـه از روى قـبـح فعل نبوده و براى همين نيز معلول آن نيامده است (مترجم).

۴۲- اخـلاق بـه واجـب ، يـعـنـى در انـجـام عـمـل واجـبـى كه شرع بر عهده او نهاده ، كوتاهى كند.

۴۳- مـثـلا صـحت نماز نمازگزار متوقف بر صحت يا انجام روزه ماه رمضان نيست يا صحت روزه نيست يا صحت روزه ماه رمضان متوقف بر صحت يا انجام نماز نيست

۴۴- اربـعـيـن ، تصحيح عقيقى بخشايشى ، نشر نويد اسلام ، چ ۱، صفحه ۷۲۸، مـقـصـود عـلامـه بـهـائى ايـن اسـت كـه اگـر تـوبـه مـبـعـضـه را صـحـيـح و مقبول ندانيم ، پس بايد چنانچه شخص كافرى كه به گناه كبيره كفر و نيز به گناهان ديـگرى كه صغيره اند و آلوده است ؛ فقط از كفر خويش توبه كند و بر صغاير همچنان مـصـر بـمـانـد، تـوبـه وى پـذيـرفـتـه نـبـاشـد و جـزو مـسـلمـانـان در نـيـايـد. حـال آنـكـه كـه چـنين امرى ضرورة ناممكن است و همه مى دانيم كه اگر اين شخص كه آلوده بـه دو گـنـاه است ، از گونه اولش كه كفر است ، توبه كند و از گونه دوم كه اصرار بر صغاير است توبه نكند، توبه اش پذيرفته است و قاعدتا در زمره مسلمانان در مى آيد. پس در نتيجه ، توبه مبعضه صحيح است

۴۵- ثـكـتلت امك ما الاستغفار؟ ان الاستغفار درجة العليين و هو اسم واقع على ستة معانى : اولها الندم على ما مضى ، و الثانى العزم على ترك العود اليه ابدا، و الثالث ان تـودى الى المـخـلوقـين حقوقهم حتى تلقى الله ليس عليك تبعة ، و الرابع اءن تعمد الى كـل فـريـضـة عـليـك ضيعتها فتودى حقها، و الخامس ان تعمد الى اللحم الذى نبت على السحت فتذبيه بالاحزان حتى يلصق الجلد بالعظم و ينشاء بينهما لحم جديد، و السادس ان تـذيـق الجـسـم الم الطـاعـة كـمـا اذقـنـه حـلاوة المـعـصـيـة فـعـنـد ذلك تقول : استغفر الله (نهج البلاغه ، حكمت ۴۱۷).

۴۶- عـن الكـنـانـى قـال : سـالت ابـا عـبـداللهعليه‌السلام عـن قـول الله تـعـالى : يـا ايـهـا الذيـن آمـنـوا تـوبـوا الى الله تـوبـة نـصـوحـا قـال : يـتـوب العـبـد مـن الذنـب ثـم لا يـعـود فـيـه ثـقـة الاسـلام كـليـنـى ، اصول كافى ، ج ۴، كتاب الايمان و الكفر، باب التوبة ، حديث ۳).

۴۷- قـال مـحـمـد بـن الفـضـيـل : سـالت عـنـهـا ابـاالحـسـنعليه‌السلام فـقال : يتوب من الذنب ثم لايعود فيه ، و احب العباد الى الله تعالى المنيبون التوابون (همان ، حديث ۴).

۴۸- ابـو بـصـيـر سـال ابـا عـبـداللهعليه‌السلام عـنـهـا فـقـال : هـو الذنـب الذى لا يـعـود اليـه ابـدا. قـال : قـلت : و ايـنـا لم يـعـد؟ فقال : يا ابا محمد! ان الله تعال يحب من عباده المفتن التواب (همان حديث ۵).

۴۹- شـرح مـسـاله اين است كه بعضى شرط كرده اند كه در هنگام توبه ، شخص تـوبـه كـنـنده بايد تمامى گناهان خود را كه پيش از اين به انجام رسانيده ، يك به يك بـه خـاطـر آورد و از همه آنها تفصيلا توبه كند، مثلا اگر كسى در عمر خويش صد گناه بـه انـجام آورده ، بايد همه صد گناه را يك به يك به ياد آورد و براى همه آنها توبه كـنـد، ولى دسـتـه ديگر مى گويند چنين چيزى لازم نيست و شخص توبه كننده همين كه نيت كند از هر گناهى كه انجام داده توبه كند، كافى است

۵۰- اربعين ، همان صفحه ۷۲۸.

۵۱- عـلاوه بر اين ، بسيار نامعقول مى نمايد كه خداوند چنين تكليف شاق و بلكه تا حدودى مى توان گفت تكليف محالى را بر بنده خويش واجب گرداند. چطور ممكن است كه خداوندى كه چنين بندگان خويش را دوست مى دارد و همواره در پى عفو و بخشايش آنان است ، چـنـيـن مـانـعى در پيش آنان قرار دهد؟! چه بسا اگر خداوند چنين شرطى را براى توبه مـقـرر مـى كـرد، بـيشتر مردم از سعادت نيل به توبه باز مى ماندند. مثلا كسى كه عمرى گناه كرده و ناگاه به اشتباه خويش پى مى برد و در صدد توبه مى شود و چگونه مى تـواند همه گناهان گذشته خويش را با ياد آورد؟! وانگهى به اعتقاد ما، توبه توفيقى اسـت كـه از جـانـب خـداونـد بـه بـنـده مـى رسد و تا او نخواهد، كسى توبه نمى كند و ما تشاءون الا ان يشاءالله

۵۲- علامه حلى ، كشف المراد، به تصحيح استاد حسن زاده ، موسسه نشر اسلامى ، صفحه ۴۲۲.

۵۳- فاجعل توبتى هذه توبة لا احتاج بعدها الى توبة (صحيفه سجاديه).

۵۴- و ليـسـت التـوبـة للذيـن يـعـمـلون السـيـئات حـتـى اذا حـضر احدهم الموت قـال انـى تـبـت الان و لا للذين يموتون و هم كفار اولئك اعتدنا لهم عذابا اليما (نساء ۱۸).

۵۵- اربعين ، همان ، ص ۲۲۵.

۵۶- عـن النـبـىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان الله يقبل التوبة من العبد ما لم يغرغر.

۵۷- و جاوزنا ببن اسرائيل البحر فاتبعهم فرعون و جنوده بغيا و عدوا حتى اذا ادركـه الغـرق قـال آمـنـت انـه لا اله الا الذى آمـنـت بـه بـنـو اسرئيل و انا من المسلمين الآن و قد عصيت من قبل و كنت من المفسدين (يونس ، ۹۰ و ۹۱).

۵۸- سـئل الصـادقعليه‌السلام عـن قـول الله تعالى : و ليست التوبة للذين يعلمون السيئات حتى اذا حضر احدهم الموت قال انى تبت الآن قال : ذلك اذا عاين الامر الاخرة

۵۹- مـن تـاب قـبـل ان يـعـان قـبـل الله تـوبـتـه ، و فـسـر قـولهعليه‌السلام قبل ان يعاين بمعاينة ملك الموت (الكافى ، ج ۲، ص ۴۴۰ ح ۲، المحجة البيضا ج ۷، ص ۲۶).

۶۰- لن يخرج احدكم من الدنيا حتى يعلم اين مصيره و حتى يرى مقعده من الجنة او النار.

۶۱- عـن زرارة عـن ابـى جـعـفـرعليه‌السلام قـال : اذا بـلغـت النـفـس هـذه - و اومـى بـيـده الى حـلقـه - لم يـكـن للعـالم تـوبـة و كـانت الجـاهـل تـوبـة (اصـول كـافـى ، كـتـاب الايـمـان و الكـفـر، بـاب فـيـمـا اعـطـى الله عزوجل آدمعليه‌السلام وقت التوبة ، حديث سوم).

۶۲- علامه حلى ، كشف المراد، به تصحيح استاد حسن زاده ، موسسه نشر اسلامى ، صفحه ۴۲۴.

۶۳- اين فصل ، يعنى فصل دهم ، را جناب استاد علامه شخصا ترجمه فرموده است و آنچه آمده به قلم ايشان است

۶۴- يا من برحمة يستغيث المذنبون

۶۵- اللهم يا من لا يصفه نعت الواصفين

۶۶- و حيل بينهم ما يشتهون (سباء، ۵۴).

۶۷- مـن قـبـل ان يـاتـى احـدكـم المـوت فـيـقـول رب لولا اخـرتـنـى الى اجل قريب (منافقون ، ۱۰)

۶۸- مـا مـن شـى ء افـسـد للقـلب مـن خـطـيـئة ان القـلب ليـواقـع الخـطـيـئة فلا تـزال بـه حـتـى تـغـلب عـليـه فـيـصـيـر اعـلاه اسـفـله (ثـقـة الاسـلام كـليـنـى ، اصـول كـافـى ، ج ۳، كـتـاب الايـمـان و الكـفـر، بـاب الذنـوب ، حـديـث اول .)

۶۹- ما من عبد الا و فى قلبه نكتة بيضاء فاذا اذنب خرج فى النكتة سوداء فان تـاب ذهب ذلك السواد و ان تمادى فى الذنوب زاد ذلك السواد حتى يغطى البياض فاذا غـطـى البـيـاض لم يـرجـع صـاحـبـه الى خـيـر ابـدا و هـو قول الله عزوجل : كلا بل ران على قلوبهم ما كانوا يكسبون (همان ، حديث ۲۰).

۷۰- شيخ بهائى ، اربعين همان ، ص ۲۲۴.

۷۱- شيخ بهائى ، كشكول ، چاپ نجم الدوله ، (سنگى)، صفحه ۶۴۲.

۷۲- همان ، صفحه ۱۱۰.

۷۳- حـسـنـات الابـرار سـيـئات المـقـربـيـن اين عبارت را شيخ محمد قاوقچى جزء مـوضـوعـات آورده (اللؤ لؤ المـوضـوع ، صـفحه ۳۳) و در اتحاف السعادة المتقين ، ج ۸، صـفـحـه ۶۰۹ بـه ابـوسعيد خراز نسبت داده شده است بنابر گفته فروزانفر در احاديث مـثـنـوى ، (صـفـحـه ۶۰) بـرخـى تـوهـم كـرده انـد كـه حديث نبوى است ، و اين درست نيست (نـقـل از: اوصـاف الاشـراف ، تـصـحـيـح و تـوضـيـح نـجـيـب مايل هروى ، انتشارات امام مشهد، چ اول ، صفحه ۱۶۹)

۷۴- تـا بـديـن جـا رسـم ترجمه كتاب بر آن بوده كه به حد امكان در متن آن ، از عـبـارات فـارسـى بـهره بجوييم و صورت عربى آنها را در يادداشتها ذكر نماييم و تا خـوانـنـدگانى كه به زبان عربى آشنايى ندارند مجبور نشوند براى اطلاع از ترجمه فارسى آزرده شوند. ليك در اين بخش از كتاب كه ويژه ذكر آيات و اخبار است ، شايسته آن ديـديم كه در متن كتاب ، اصل عربى آيات ذكر شود و ترجمه آنها در يادداشتها مذكور آيد.

۷۵- (اى رسـول رحـمـت !) بـدان بـنـدگـانم كه اسراف بر نفس خود كردند بگو: هـرگـز از رحـمـت خـداى نـاامـيـد نـباشيد، البته خدا همه گناهان را خواهد بخشيد كه او همه گناهان را خواهد بخشيد. به راستى كه او بسيار آمرزنده بخشنده است (زمر، ۵۴)

۷۶-... خداوند توبه كنندگان و پيامبران را دوست دارد (توبه).

۷۷- آيـا نـمـى دانـند كه خداوند از بندگانش توبه را نمى پذيرد و صدقات را قبول مى نمايد!؟ و به راستى كه خداوند بسيار توبه پذير بخشنده است (بقره ، ۲۲۲)

۷۸- كـسـانـى كـه عـرش (الهـى) را حـمـل مـى كنند و آنان كه در پيرامون آنند به سـپاس خداوندگارشان او را تسبيح مى گويند و بدو ايمان دارند و براى مؤ منان آمرزش مى طلبند كه : پروردگارا! رحمت و دانش ات هر چيز را محيط است ؛ كسانى كه توبه و راه تـو را دنـبال كرده اند. آنان را ببخشاى و از عذاب آتش محفوظ بدار پروردگارا! آنان را در بـاغـهـاى جـاويـدى كـه وعـده فـرمـوده اى ، بـا صـالحـان از پـدران و هـمـسـران و فرزندانشان جاى ده كه تو عزيز و حكيمى و آنان را از بديها بازدار و هر كس را كه در آن روز از بديها محفوظ بدارى ، به راستى كه بر او رحم آورده اى و اين همان فوز عظيم است (غافر، ۹-۷)

۷۹-... و مـلائكـه بـه سـپـاس پـروردگارشان تسبيح مى گويند و براى زمينيان آمرزش مى طلبند. آگاه باش ‍ كه خداوند آمرزنده مهربان است (شورى ، ۵).

۸۰- اذا تـاب العـبـد تـوبة نصوحا احبه الله تعالى فستر عليه فقلت : و كيف يـسـتـر عـليه ؟ قال : ينسى ملكيه ما كانا يكتبان عليه ثم يوحى الى جوارحه و الى بقاع الارض ان اكـتـمـى عـليـه ذنـوبه فيلقى الله تعالى حين يلقاه و ليس شى ء يشهد عليه بشى ء من الذنوب (الكافى ، ج ۲، صفحه ۴۳۶، حديث ۱۲)

۸۱- يـا مـحـمـد بـن مـسـلم ذنـوب ، المـومـن اذا تـاب مـنـهـا مـغـفـورة له فـليـعـمـل المـؤ مـن لمـا يـسـتـانـف بـعـد التـوبـة و المـغـفـرة امـا و الله انـهـا ليـسـت الا لاهـل الايـمـان قـلت : فان عاد بعد التوبة و الاستغفار فى الذنوب و عاد فى التوبه ؟! فـقـال : يـا مـحـمـد بن مسلم اترى العبد المؤ من يندم على ذنبه و يستغفر الله تعالى منه و يـتـوب ثـم لا يـقـبـل الله تـعـالى تـوبـتـه ؟! قـلت : فـانـه فعل ذلك مرارا، يذنب و يتوب و يستغفر! فقال : كلما عاد المومن بالاستغفار و التوبة ، عاد الله تـعـالى عـليـه بـالمـغـفـرة ، و ان الله غـفـور رحـيـم يـقـبـل التوبة و يعفو عن السيئات قال : فاياك ان تقنط المومنين من رحمة الله تعالى (همان حديث ۶)

۸۲- عـن جـابـر عـن ابـى عـبـداللهعليه‌السلام قال : قال : سمعته يقول : التائب من الذنب كمن لا الذنب له و المقيم على الذنب و هو يستغفر منه كالمستهزى ء (همان ، حديث ۱۰).

۸۳- تـرجمه اين خطبه در انتهاى كتاب به قلم شيواى استاد حسن زاده مذكور است (مترجم).

۸۴- پس آدم از خداى خود كلماتى آموخت كه موجب پذيرفتن توبه او گرديد، زيرا خـداوند مهربان و توبه پذير است (بقره آيه ۳۷).

۸۵- و راه پرستش و طاعت را به ما بنما و توبه ما بپذير كه تنها تويى بخشنده و مهربان (بقره ، ۱۲۸).

۸۶- اى مؤ منان به درگاه خداوند، توبه نصوح كنيد (تحريم ، ۸).

۸۷- (پـس از مـشـاوره در امـر مـوسـى ، قـوم) بـه فرعون گفتند: او و برادرش را بازدار و اشخاصى به شهرها بفرست (شعراء ۳۶ و اعراف ۱۱۱).

۸۸- از مـوسـى نـيز درخواستى بالاتر از اين كردند كه گفتند: خدا را به چشم ما آشكار بنما (نساء ۱۵۳).

۸۹- و نـوح بـه درگـاه خداوند عرض كرد: بار پروردگار! فرزندم از اهل من است (هود، ۴۵).

۹۰- مـن تـاب قـبـل مـوتـه بـسـنـة تـاب الله ، عـليـه ، ثـم قـال : و ان السـنـة لكـثـيـرة ، مـن تـاب قـبـل مـوتـه بـشـهـر تـاب الله ، عـليـه ثـم قـال ، و ان الشـهـر لكـثـيـر، مـن تـاب قـبـل مـوتـه بـيـوم تـاب الله عـليـه ، ثـم قـال : و ان اليـوم لكـثـيـر، مـن تـاب قـبـل مـوتـه بـسـاعـة تـاب الله عـليـه ؛ ثـم قـال : و ان السـاعـة لكـثـيـرة مـن تـاب و قـد بـلغـت نـفـسه هذه و اهوى الى حلقه تاب الله عليه (من لا يحضره الفقيه ، ج ۱، باب ۲۴، صفحه ۱۳۳، ح ۳۵۱).

۹۱- عـن بـكـيـر عـن ابـى عـبـداللهعليه‌السلام او عـن ابى جعفرعليه‌السلام قـال : ان آدم قـال : يـا رب سـلطـت عـلى شـيـطـان و اجـرتـيـه مـجـرى الدم مـنـى فـاجعل لى شيئا فقال : يا آدم جعلت لك ان من هم من ذريتك بسيئة لم يكتب عليه شى ء فان عـمـلهـا كـتـبت عى سيئة و منهم بحسنة فان لم يعملها كتب له حسنة فان هو علمها كتبت له عشرا. قـال يـا رب زدنـى ! قـال جـعـلت لك ان مـت عـمـل مـنـهـم سـيـئه ثـم اسـتـغـفـر غـفـرت له قـال يـا رب زدنى ! قال : جعلت لهم التوبة و بسطت لهم التوبة حتى تبلغ النفس هذه قـال : يـا رب حـسـبـى (ثـقـتـة الاسـلام كـليـنـى ، اصـول كـافـى ، ج ۴، كـتـاب الايـمـان و الكـفـر، بـاب فـى مـا اعـطـى الله عزوجل آدمعليه‌السلام وقت التوبه ، حديث اول .)

۹۲- عـن ابـن وهـب ، قـال : خـرجنا الى مكة و معنا شيخ متعبد متاله لا يعرف هذا الامر يـتـم الصـلاة فـى الطـريق و معه ابن اخ له مسلم ، فمرض الشيخ ، فقلت لابن اخيه : لو عـرضـت هـذه الامـر عـلى عـمـك لعـل الله تـعـالى ان يـخـلصـه : فـقال كلهم : دعوا الشيخ حتى يموت على حاله ، فانه حسن الهياة فلم يصبر ابن اخيه حتى قال له : يا عم ! ان الناس ارتدوا بعد رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كان لعلى بن ابى طالبعليه‌السلام من الطاعة ما كانت لرسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و كان بعد رسـول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم الحـق و الطـاعـة له : قال فتنفس الشيخ و شهق و قال : ان على هذا و خرجت نفسه فدخلنا على ابى عبداللهعليه‌السلام فـعـرص عـلى بـن السـرى هـذا الكـلام عـلى ابـن عـبـداللهعليه‌السلام فـقـال : هـو رجـل مـن اهـل الجـنـة فـقال له على بن السرى : انه لم يعرف شيئا من ذلك غير ساعته تلك قال : فتريدون منه ماذا قد دخل و الله الجنة (همان حديث ۴).

۹۳- عـن زرارة عـن ابـى جـعـفـرعليه‌السلام قـال : اذا بـلغـت النـفـس هـذه و اومـى بـيـده الى حـلقـه - لم تـكـن للعـالم تـوبـة و كـانـت للجاهل توبة (همان حديث سوم).

۹۴- و سـرنوشت ما را در اين دنيا و هم در عالم آخرت نيكويى و ثواب مقدر فرما كـه مـا بـه سـوى تـو هـدايت يافته ايم خداوند در پاسخ فرمود: (اى موسى بدان كه) عـذاب مـن بـه هـر كـه خـواهم رسد وليكن رحمت من همه موجودات را فرا گرفته (اعراف ۱۵۶)

۹۵- ان النـبـىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قـام فـى الصـلاه ، فـقـال اعـرابـى و هـو فـى الصـلاة : اللهـم ارحمنى و محمدا و لا ترحم معنا احدا. فلما سلم رسـول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قـال للاعـرابـى : تحجرت واسعا يريد رحمة الله - عزوجل

۹۶- لو لا انـكـم تـذنـبـون الله بكم و جاء يقوم يذنبون فيستغفرون فيغفر الله لهم (الكافى ، باب ۱۸۶، صفحه ۴۲۴، ح ۱، با اندك اختلاف

۹۷- عـن الصـادقعليه‌السلام قـال : ليـس يـتـبـع لرجـل بـعـد مـوتـه مـن الاجـر الا ثلاث خصال : صدقة اجراها فى حياته فهى تجرى بعد مـوتـه ، و سـنـة هـدى سنها فهى تعمل بها بعد موته ، و ولد صالح يستغفر له (شيخ عباس قمى ، سفينة البحار، ذيل ماده ولد).

۹۸- عـن ابـى عـبـدالله صـادقعليه‌السلام قـال : سـت خـصـال ينتفع بها المؤ من من بعد موته : ولد صالح يستغفر له ، و مصحف يقرء مـنـه ، و قـليـب يـحـفـره ، و غـرس يـغـرسه ، و صدقة ماء يجريه ، و سنتة حسنة يوخذ بها بعده (شيخ صدوق ، خصال ، باب السنة ، ح ۷).

۹۹- قال رسـول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم لابى ذر: كن على عمرك اشح منك على درهمك و دينارك

۱۰۰- تـا آن گـاه كـه وقـت مـرگ هـر يـك فـرا رسـد؛ در آن حـال آگـاه و نـادم شـدم ؛ گـويـد: بارالها! مرا به دنيا بازگردان تا شايد (به تدارك گذشته) عملى صالح به جاى آوردم ، و به او خطاب شود: هرگز چنين نشود، و اين كلمه را به حسرت همى بگويد:.... (مومنان ، ۹۹ و ۱۰۰).

۱۰۱- البـتـه نـگـهـبـانـان بـر مـراقـبـت احـوال و اعمال شما مامورند كه آنان نويسندگان اعمال شما، و فرشتگان

مقرب خدايند شما هر چه مى كنيد همه را مى دانند (انفطار، ۱۲-۱۰).

۱۰۲- چـون دو مـلك ، از سـوى راسـت و چـپ بـه مـراقـبت او بنشسته اند، سخنى بر زبان نياورده ، جز آن كه همان دم رقيب و مراقب حاضر بر آن آماده اند. (ق ۱۷ و ۱۸).

۱۰۳- عـن انـس بـن مـالك ، قـال ، قـال رسـول الله ،صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ان الله تـعـالى و كـل بـعـيـده مـلكـيـن يـكـتـبان عليه ، فذا مات قالا: يا رب قد قبضت عبدك فلانا فالى اين ؟ قال : سمائى بملائكتى يعبدوننى و ارضى مملؤ ة من خلقى يطيعوننى اذهبا الى قبر عبدى فسبحانى و كبرانى و هللاين فاكتبيا ذلك فى حسنات عبدى الى يوم القيامة (طبرسى ، مجمع البيان).

۱۰۴- عـن ابـى امـامـة ، عـن النـبـىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قـال : ان صـاحـب الشمال ليرفع القلم ست ساعات من عن العبد المسلم المخطى ء او المسى ء، فان ندم و استغفر الله ، منها، القاها، و الا كتب واحدة (همان).

۱۰۵- صـاحـب اليـمـيـن ، امـيـر عـلى صـاحـب الشـمـال : فـاذا عـمـل حـسـنـة كـتـبـهـا له صـاحـب اليـمـيـن بـعـشـر امـثـالهـا و اذا عمل سيئة فاراد صاحب الشمال ان يكتبها، قال له صاحب اليمين : امسك ! فيمسك عنه سـبـع سـاعـات فـان استغفر الله منها، لم يكتب عليه شى ء و ان لم يستغفر الله له سيئة واحدة (همان).

۱۰۶- عـن زرارة عـن احـدهـمـاعليه‌السلام قـال : ان الله تـبارك و تعالى جعل لآدم فى ذريتة من هم بحسنة و لم يعملها كتبت له حسنة و من هم بحسنة و عملها كتب له بها عشر و من هم بسيئة و لم يعملها، لم تكتب عليه و من هم بها و عـمـلهـا كـتـبـت عـليـه سـيـئة ثـقـة الاسـلام كـليـنـى ، اصـول كـافـى ، كـتـاب الكـفـر، و الايـمـان بـاب مـن يـهـم بـالحـسـنـة او السـيـئة حـديـث اول ،.

۱۰۷- عـن عـبـدالله بـن مـوسـى بـن جـعـفـر عـن ابـيـهعليه‌السلام قـال : و سـالتـه عـن المـلكـيـن ، هـل يـعـمـلان بـالذنـب اذا اراد العـبـد ان يـعـمله او الحسنة ؟ فـقـال : ريـح الكـنـيـف و ريـح الطـيـب سـواء؟ فـقـلت : لا، قـال : ان العـبـد اذا هـم بـالحـسـنـة خـرج نـفـسـه طـيـب الريـح ، فـقـال : صاحب اليمين لصاحب الشمال قف فانه قدهم بالحسنة : فاذا هو علمها كان لسانة قـلمـه و ريـقـه مـداده فـاثـبـتـهـا له : اذا هـم بـالسـيـئة خـرج نـفـسـه مـنـتـن الريـح ، فيقول صاحب الشمال لصاحب اليمين !: قف ! فان قد هم بالسيئة فاذا هو عملها كان ريقه مـداده و لسـانـه قـلمـه ، فـاثـبـتـهـا عـليـه (ثـقـة الاسـلام كـليـنـى ، اصول كافى ، ج ۴، كتاب الكفر، و الايمان ، باب من بهم بالحسنة او السيئة ، حديث سوم ).

۱۰۸- كـلمـه پـاكـيـزه هـا تـوحـيـد و روح پـاك آسـمـانى به سوى خدا بالا رود و عمل صالح ، آن را بالا برد (فاطر، ۱۱۰).

۱۰۹- اعمال نيك ، اعمال زشت را از ميان برند. (هود؛ ۱۴۴).

۱۱۰- عـن الفـضـيـل بـن عـثـمـان المـرادى ، قـال : سـمـعـت ابـا عـبـداللهعليه‌السلام يـقـول : قـال رسـول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اربـع مـن كـن فـيـه لم يـهـلك عـلى الله - عـزوجـل - بـعد هن الا هالك : يهم العبد بالحسنة فيعملها فان هو لم يعملها كتب الله له حسنة بـحـسـن نـيـته و ان هو عملها كتب الله - عزوجل - له عشرا، و يهم بالسيئة ان يعملها فان لم يـعـمـلهـا لم يـكـتـب عـليـه و ان هـو عـمـلهـا اجـل سـبـع سـاعـات و قـال صـاحـب الحـسـنـات لصـحـاب السـيـئات و هـو صـاحـب الشـمـال لا تـعـجـل عـسـى ان يـتـبـعـهـا بـحـسـنـة تـمـحـوهـا فـان الله يـقـول : ان الحـسـنـات يـذهـبـن السـيـئات او الاسـتـغـفـار فـان هـو قـال : اسـتـغـفر الله الذى لا اله الا هو عالم الغيب و الشهادة العزيز الحكيم الغفور الرحيم ذوالجـلال و الاكـرام و اتـوب اليه لم يكتب عليه شى ء و ان مضت سبع ساعات و لم يتبعها بـحـسـنـة و اسـتغفار قال صاحب الحسنات لصاحب السيئات : اكتب على الشقى المحروم (ثـقة الاسلام كلينى ، اصول كافى ، ج ۴، كتاب الايمان ، و الكفر، باب من يهم بالحسنة او السيئة ، حديث ۴).

۱۱۱- عن ابى جعفرعليه‌السلام قال : يا ابا النعمان لا يغرنك الناس ، من نفسك ، فـان الامـر يـصل اليك دونهم ، و لا تقطع نهارك بكذا و كذا فان معك من يحفظ عليك عملك و احـسـن فـاننى لم اءر شيئا احسن دركا و لا اسرع طلبا من حسنة محدثة لذنب قديم (همان ، باب محاسبة العمل ، ح ۳).

۱۱۲- امـا كـسـى كـه نـامـه اعـمـال او بـه دست راستش دهند، گويد بياييد نامه مرا بـخـوانـيـد مـن مـلاقات اين روز حساب را اعتقاد داشتم اين چنين كس ، در عيش و زندگى خوش خواهد بود (در بهشت عالى رتبه) كه ميوه هاى آن هميشه در دسترس است (و خطاب رسد كه ) از طـعـام و شـرابـهـاى لذيـذ و گـواراى بـهـشـتـى هـر چـه مـى خـواهـيـد تـنـاول كـنـيـد؛ شـمـا را گـوارا بـاد كـه ايـن پـاداش اعمال ايام گذشته دنياست كه بر امروز خويش پيش فرستاديد (حاقة ، ۲۴-۱۸).

۱۱۳- عن الشحام ، قال : قال ابو عبداللهعليه‌السلام : خذ لنفسك من نفسك خذ مـنـهـا فـى الصـحـة قـبـل السـقـم و فـى القـوة قـبـل الضـعـف و فـى الحـيـاة قبل الممات (همان ، ج ۱۱).

۱۱۴- عـن ابـى عـبـداللهعليه‌السلام : احمل نفسك لنفسك ، فان لم تفعل لم يحمل غيرك

۱۱۵- اغـتـنـم خـمـسـا قـبـل خـمـس - الى ان قـالعليه‌السلام - حـيـاتـك قبل موتك

۱۱۶- اشارت است به آيه كريمه ۳۸ سوره مباركه مدثر.

۱۱۷- اشارت است به آيات كريمه ۴۰ و ۴۱ سوره مباركه نازعات

۱۱۸- اشارت است به آيات كريمه ۳۷ ـ ۳۹ سوره مباركه نازعات

۱۱۹- ان رسـول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بـعـث سـريـة فـلمـا رجـعـوا قـال : مـرحـبـا بـقـوم قـضـوا الجـهـاد الاصـغـر و بـقـى عـليـهـم الجـهـاد الاكـبـر. قـيـل : يـا رسـول الله ! و مـا الجـهـاد الاكـبـر؟ قـال : جـهـاد النـفـس ثـم قـالعليه‌السلام : افضل الجهاد من جاهد نفسه التى بين جنبيه (علامه مجلسى ، بحار الانـوار، چ كـمـپـانـى ، ج ۱۵، ص ۴۰، شيخ بهائى ، اربعين ، حديث ۱۱، براى شرح اين حـديـث شـريـف ر.ك اسـتـاد حـسـن زاده هـزار و يك كلمه ، انتشارات دفتر تبليغات اسلامى چ ۱،(ص ۱۷۵ كلمه ۱۱۷).