خلاصه اى از اصول كافى

خلاصه اى از اصول كافى0%

خلاصه اى از اصول كافى نویسنده:
گروه: متون حدیثی

خلاصه اى از اصول كافى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد بن يعقوب كلينى
گروه: مشاهدات: 11455
دانلود: 2474

توضیحات:

خلاصه اى از اصول كافى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 83 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11455 / دانلود: 2474
اندازه اندازه اندازه
خلاصه اى از اصول كافى

خلاصه اى از اصول كافى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

شك و ترديد در اعتقاد

٩ - روايت در اين باب بيان شده از جمله اينكه :

حسين بن حكم گويد به عبدالصالح (امام كاظمعليه‌السلام نوشتم كه من (در امر دينم) در شك و ترديدم همچنانكه ابراهيمعليه‌السلام نيز گفت

رب ارنى كيف تحيى الموتى ، (خدايا، مرا بنما كه چگونه مردگان را زنده مى كنى ؟) و من دوست دارم كه مرا چيزى از طريق امامت نشان دهيد.

آن حضرت در پاسخ او نوشت كه : بدان كه ابراهيمعليه‌السلام مؤمن بود و خواست بايمانش بيافزايد ولى تو در شكى و در شك كننده خيرى نيست و نوشت كه : شك تا وقتى است كه يقين نيامده باشد و چون يقين آمد شك جايز نباشد...

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در يكى از خطبه هايش فرمود:

لاتر تابوا فتشكوا و لاتشكوا فتكفروا.

يعنى ترديد و دو دلى به خود راه ندهيد كه در شك افتيد و شك نكنيد كه كافر شويد(٤١).

در تاءييد اين بيان اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام ، محمد بن مسلم (يكى از شاگردان امام صادقعليه‌السلام مى گويد: روزى نزد امام صادقعليه‌السلام سمت چپ آن حضرت نشسته بودم و زراره هم سمت راست آن بزرگوار بود در اين حال ابوبصير بر آن حضرت وارد شد و عرض كرد:

اى اباعبدالله ، چه مى فرمائى درباره كسى كه در خدا شك دارد؟

فرمود: كافر است اى ابا محمد.

عرض كرد: اگر در رسول خدا شك كند چه ؟

فرمود: كافر است

سپس حضرت صادقعليه‌السلام متوجه زراره شد و فرمود: همانا كافر شود هرگاه انكار كند.

در روايت ديگر فرمود: كسى كه شك كند در خدا بعد از آنكه از پدر و مادر با ايمانى بر فطرت توحيد متولد شده ، هرگز بسوى خير باز نمى گردد.

در روايت ديگر فرمود: هر كس در امرى از امور دين شك كند يا در گمان باشد و بر يكى از اين دو باقى بماند خداوند عملش را باطل كند زيرا حجت خدا همانا حجت واضح و روشن است

محمد بن مسلم مى گويد به امام باقر يا صادقعليهما‌السلام عرض كردم مردى را مى بينم كه در عبادت و كوشش در امور دين و خشوع مواظبت دارد ولى اعتقاد به حق يعنى در امر امامت نيست ، آيا اين عبادت و اجتهاد و خشوع بحال او مفيد است ؟

فرمود: اى ابامحمد، مثل اهل بيت ، مثل اهل بيتى است كه در بنى اسرائيل بودند، يكى از آنها چهل شب كوشش و عبادت نمى كرد مگر اينكه دعا مى كرد و مستجاب مى شد، ولى مردى از آنها چهل شب رياضت كشيد پس ‍ از چهل شب دعا كرد دعايش مستجاب نشد، نزد عيسى بن مريمعليه‌السلام رفت و ماجراى خود را گفت و از آن حضرت خواست دعا كند خدا دعايش را مستجاب كند، فرمود عيسىعليه‌السلام وضو ساخت و نماز گزارد و درباره آن مرد دعا كرد. خداى متعال باو وحى كرد كه اى عيسى ، بنده من غير از درى كه بايد از آن دربيايد پيش من آمد؛ او مرا خواند در حالى كه در دلش نسبت به تو در شك بود، اگر آنقدر مرا بخواند كه گردنش ‍ قطع و انگشتانش بريده شود دعايش را مستجاب نمى كنم

فرمود: عيسىعليه‌السلام متوجه آن مرد شد و گفت : تو پروردگارت را مى خوانى با اينكه نسبت به پيامبرش در شكى ؟ آن مرد گفت ، اى روح الله و كلمه خدا، آنچه فرمودى بخدا سوگند درست است ، از خدا بخواه كه شك را از دل من ببرد.

فرمود عيسىعليه‌السلام دعا كرد و خداوند توبه او را پذيرفت و در شمار اهل بيت خود قرار گرفت(٤٢).

مستضعفين چه كسانى هستند؟

دوازده حديث در اين باب از امام باقر و امام صادقعليهما‌السلام وارد شده كه چند حديث جامع آن براى استفاده به عرض خوانندگان محترم مى رسد.

زراره گويد: از امام باقرعليه‌السلام از حال مستضعفين پرسيدم (كه در سوره نساء آيه ٩٨ مى فرمايد:( إِلَّا الْمُسْتَضْعَفِينَ مِنَ الرِّجَالِ وَالنِّسَاءِ وَالْوِلْدَانِ لَا يَسْتَطِيعُونَ حِيلَةً وَلَا يَهْتَدُونَ سَبِيلًا ) : يعنى : مگر ناتوانان از مردان و زنان و كودكان كه توانائى انديشيدن و راه چاره جستن و راهى انتخاب نمودن را ندارند).

فرمود: مستضعف كسى است كه راهى به كفر ندارد تا كافر شود، و نه راهى بسوى ايمان دارد كه مؤمن شود، نه درك اين دارد كه ايمان آورد و نه مى تواند كفر ورزد، و آنان كودكان و مردان و زنانى هستند كه نيروى درك و عقلشان مانند كودكان است قلم از اين عده برداشته شده است

اسامعيل جعفر راوى حديث و يكى از شاگردان حضرت امام باقرعليه‌السلام گويد از آن حضرت پرسيدم از دينى كه بندگان خدا را شايسته نيست براى ياد گرفتن و ايمان بدان در نادانى بمانند، فرمود: دين توسعه دارد، اما خوارج(٤٣) از روى نادانى كار را بر خود تنگ گرفتند.

عرض كردم : قربانت گردم ، اجازه مى فرمائى دين خود و معتقداتم را بشما بازگو نمايم ؟

فرمود: بازگو كن

عرض كردم : شهادت مى دهم كه جز خداى بى همتا معبودى نيست و گواهى مى دهم كه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بنده خدا و فرستاده اوست و مقر و معترفم بدانچه از جانب خدا به پيامبرش نازل شده ، و شما را دوست دارم ، و بيزارم از دشمنان شما و آنان كه بر شما برترى جستند، و بر شما فرمانروائى كردند و ستم در حق شما كردند.

فرمود: چيزى كمبود ندارى كه نادان باشى ، همان است بخدا سوگند آنچه ما بدان معتقديم

عرض كردم : آيا كسى كه اين امر(٤٤) را نشناسد در سلامت است ؟

فرمود: نه ، غير از مستضعفين

عرض كردم ؛ آنها چه كسانى مى باشند؟

فرمود: زنان و فرزندان شما...

در خبر ديگر على بن سويد، گويد از امام كاظمعليه‌السلام از ضعفا پرسيدم ، در پاسخ نوشت :

مرجون لامرالله يعنى آنان كه كارشان با خداست ، چه كسانى هستند؟

امام باقرعليه‌السلام در تفسير گفتار خداى متعال در آيه( وَآخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّـهِ ) - التوبه - ١٠٧: و قومى ديگر كه كارشان واگذار بخداست) فرمود:

قومى بودند مشرك ، كه عده اى از مؤمنين مثل حمزه و جعفر و مانند آنها را كشتند سپس اسلام اختيار كردند و خدا را بيگانگى ستودند و شرك را ترك نمودند، اين اشخاص حقيقت ايمان را به دلهايشان نشناختند كه از مؤمنين بشمار آيند و بهشت بر آنها واجب شود و بر انكارشان هم باقى نماندند تا كفر ورزند و دوزخ بر آنها واجب شود؛ پس آنان بر اين حال باشند تا خدا بر آنها چه خواهد، يا عذاب مى كند و يا توبه شان را مى پذيرد.

حديث ديگرى نيز به همين مضمون با جزئى اختلاف از آن حضرت وارد شده و ممكن است منظور از اينكه سرانجام كار آنها با خدا است اين باشد كه وضع آنها را پس از توبه تا به هنگام مرگ در اثر پشيمانى و ندامت و رياضت و عبادت براى جبران كردار بد گذشته بجز خداى متعال كسى نمى داند، ممكن است خدا عذاب كند و يا توبه شان را بپذيرد.

اصحاب اعراف كيانند؟

زراره گويد؛ امام باقرعليه‌السلام به من گفت : چه مى گوئى درباره اصحاب اعراف ؟

گفتم : آنان يا مؤمنند يا كافر، اگر داخل بهشت شوند، مؤمنند و اگر داخل آتش گردند كافرند.

فرمود: بخدا سوگند، آنان نه مؤمنند و نه كافر، زيرا اگر مؤمن بودند به بهشت مى رفتند همچنانكه مؤمنان مى روند، و اگر كافر بودند به دوزخ مى رفتند چنانكه كفار مى روند ولكن آنها گروهى هستند كه حسنات و سيئات آنان برابر است ؛ و اعمالشان نارساست و آنان چنانند كه خداى متعال فرموده است

عرض كردم : آيا از اهل بهشتند يا از اهل دوزخ ؟

فرمود: آنها را در مقامى بگذار كه خداوند قرار داده است

گفتم : آيا شما درباره آنها به ارجاء قائليد؟

فرمود: آرى ، درباره آنها قائل به ارجاء هستيم و كار آنها را با خدا وا مى گذاريم چنانكه خدا كار آنها را بخود واگذاشته ، اگر خدا بخواهد برحمت خود ببهشت شان برد و اگر خواهد بسبب كيفر گناهانشان بدوزخ بكشاند و ستمى به آنها نكرده است

عرض كردم : آيا كافر به بهشت داخل مى شود؟ فرمود: نه ، گفتم : آيا بجز كافر وارد دوزخ مى شود؟ گويد در پاسخ فرمود: نه ، مگر اينكه خدا بخواهد...

كسى كه ايمان ثابت دارد آيا شايسته است خدا ايمان را از او سلب كند؟

بابى متضمن يك حديث بعنوان اينكه آيا شايسته است كه خداوند تبارك و تعالى ايمان را از كسى زايل كند يا نه ؟ و در آن باب شخصى بنام حسين بن نعيم صحاف به امام صادقعليه‌السلام مى گويد: يابن رسول الله جايز است كسى كه نزد خدا مؤمن است و ايمانش ثابت است ، سپس خدا از او سلب ايمان نمايد و بكفر منتقل سازد؟

فرمود: خداى عزوجل عادل است ، جز اين نيست كه خداوند مردم را به ايمان دعوت نموده نه به كفر، و كسى را به كفر نمى خواند، پس كسى كه بخدا ايمان آورد و ايمان در دلش ثابت شود، بعد از آن خدا او را از ايمان بكفر برنگرداند.

گويد، عرض كردم : مردى كافر است و كفرش نزد خدا ثابت است ، آيا پس از آن ، خدا او را از كفر به ايمان بر مى گرداند؟

فرمود: براستى كه خداى عزوجل تمام مردم را بر فطرت پاك و خداجوئى آفريده است و ايمان به شريعتى و نه كفر را به انكار، به خودى خود نمى فهمند، سپس خداى متعال پيامبران را فرستاد كه بندگان را بسوى ايمان بخدا دعوت نمودند، پس برخى از آنان را خدا هدايت به ايمان نمود و بعضى ديگر را كه قابليت نداشتند هدايت نفرمود.

معارين يا صاحبان ايمان عاريه

پنج حديث در اين باب صادر شده كه صاحبان ايمان عاريه را و سپس نشانه ايمان عاريه را اجمالا معرفى مى نمايند. از آن جمله :

امام صادقعليه‌السلام فرمود: به تحقيق بنده اى بامداد مى كند مؤمن است و بشب كه رسيد كافر است و يا به امداد كافر است و شب كند مؤمن است ؛ و بعضى هستند كه ايمان را بعاريه دارند و سپس از آنها گرفته مى شود و آنها را معارين نامند. سپس فرمود فلانى از آنها است

در تاءييد حديث مزبور، خبر زير است كه عيسى شلقان راوى خبر، مى گويد: من سر گذر نشسته بودم كه ابوالحسن ، امام كاظمعليه‌السلام عبور نمود و بره اى همراه داشت گفتم : اى پسر، نمى بينى پدرت چه مى كند؟ ما را به كارى فرمان مى دهد، سپس از آن نهى مى كند، ما را فرمان داد كه ابوالخطاب را دوست بداريم ، سپس دستور مى دهد كه لعنش كنيم و بيزارى بجوئيم ؟

ابوالحسنعليه‌السلام كه پسر بچه اى بود فرمود:

ان الله خلق خلقا للايمان لازوال له و خلق خلقا للكفز لازوال له و خلق بين ذلك اءعاره الايمان يسمون المعارين

يعنى : براستى كه خداى تعالى خلقى را براى ايمان آفريده كه زوال پذير نيست و خلقى را براى كفر آفريده كه زوال ندارد، و خلقى را بين آندو آفريده كه ايمان را به آنها عاريه داده و آنان را معارين (دارندگان ايمان عاريه) مى نامند و هرگاه بخواهد ايمان را از آنان سلب مى كند، و ابوالخطاب نيز از جمله كسانيست كه ايمانش عاريه بود.

گويد، آنگاه خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيدم و آنچه به امام كاظمعليه‌السلام گفته بودم و آن حضرت در پاسخ من گفته بود خبر دادم ، امام صادقعليه‌السلام فرمود، حقا كه او از سرچشمه نبوت جوشيده است

در علامت ايمان عاريه

مفضل در حديثى از امام صادقعليه‌السلام نقل مى كند كه در اين حديث علامت دارنده ايمان عاريه را بيان فرموده است

فرمود: به راستى كه حسرت و پشيمانى و اندوه تمامش براى كسى است كه آنچه را كه ببيند از آن سود نبرد و نداند كه بر چه روش و پايه اى استوار است آيا سود مى برد يا زيان ؟

مفضل گويد، عرض كردم : قربان ، پس بچه علامتى رستگار از اين دسته شناخته مى شود، فرمود: كسى كه كردارش با گفتارش موافق نباشد ايمان او مستودع و عاريت است

در تاريكى دل منافق اگرچه زبان دار و خوش بيان باشد و نورانيت دل مؤمن اگرچه كوتاه زبان باشد

امام صادقعليه‌السلام روزى به عمرو كه در ميان جمعى از يارانش بود فرمود:

«مردى را مى يابى كه در هنگام سخنرانى يك لام و يا واو اشتباه نمى كند ولى دلش از شب تيره و تار، تاريكتر است بالعكس به مردى برخورد مى كنى كه نمى تواند آنچه در دل دارد، به زبان آرد و بيان كند اما دلش مانند چراغ پرفروغ است

چند خبر در وسوسه و حديث نفس

در خبر ديگر امام باقرعليه‌السلام به سعد (يكى از شاگردانش) فرمود:

ان القلوب اربعه : قلب فيه نفاق و ايمان و قلب منكوس و قلب مطبوع ، و قلب از هراجرد.

يعنى : به راستى كه دلها، چهار گونه است ، دلى كه در آن ، هم نفاق است و هم ايمان ، و دلى كه وارونه است ، و دلى كه زنگار گرفته است ، و دلى كه روشن و تابناك و پاك است

سعد گويد، عرض كردم : دل روشن و تابناك كدام است ؟

امام باقرعليه‌السلام فرمود: در دل روشن و تابناك هيئتى بمانند چراغى است - و اما دل زنگار گرفته ، دل منافق است ؛ و اما دل تابناك ، قلب مؤمن است ، اگر خدا نعمتى به او بخشد شكر و سپاس گويد و اگر گرفتارش كند صبر كند؛ و اما دل وارونه ، قلب مشرك است ، (كه هيچ سخن حقى در آن قرار نمى گيرد) سپس اين آيه را بخواند:

( أَفَمَن يَمْشِي مُكِبًّا عَلَىٰ وَجْهِهِ أَهْدَىٰ أَمَّن يَمْشِي سَوِيًّا عَلَىٰ صِرَاطٍ مُّسْتَقِيمٍ ) - الملك - ٢٢.

يعنى : آيا كسى كه بر صورت خود نگونسار راه رود راه يافته تر است ، يا آنكه روى دو پا و راست و درست بر راه مستقيم برود؟

و اما آن دلى كه در آن ايمان و نفاق به هم آميخته ، آنان قومى بودند در طائف - كه گاهى مؤمن مى شدند و گاهى منافق - هرگاه يكى از آنها در حال نفاق اجلش مى رسيد در حال نفاق مى مرد و اگر در حال ايمان مرگش مى رسيد نجات مى يافت(٤٥).

در خبر ديگرى ابوحمزه ثمالى از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود:

به تحقيق دلها سه گونه اند: دلى كه وارونه است و هيچ سخن خوب و عقيده حقى در آن قرار نمى گيرد، و آن ، قلب كافر است ؛ و دلى كه در آن ، نكته سياهى است و خير و شر در آن در كشمكش باشند هر كدام بر دل نشيند بر ديگرى پيروز شود؛ و دلى كه مفتوح و گشاده است ، و در آن چراغهائى تابانند كه روشنائى آن تا روز قيامت خاموش نگردد، و آن ، قلب مؤمن است

چند خبر در وسوسه و حديث نفس

شخصى به نام جميل خدمت امام صادقعليه‌السلام آمد و گفت : گاهى در دلم تصوراتى قرار مى گيرد كه موجب ناراحتى فكر مى گردد: فرمود بگو لا اله الا الله

جميل گويد: هر وقت در دلم چيزى واقع مى شد، مى گفتم ، لا اله الا الله ، آن تصورات از دلم بيرون مى رفت

و نيز امام صادقعليه‌السلام فرمود: روزى مردى خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و عرض كرد يا رسول الله ، هلاك شدم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: «آن خبيث (شيطان) آمده پيش تو گفته كى تو را آفريده ؟ و تو در پاسخ گفتى ؛ خدا، و او در جواب تو گفته : خدا را كى آفريده ؟»

آن مرد گفت : آرى به خدائى كه تو را به راستى برانگيخته ، چنين است كه مى فرمائى

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: بخدا سوگند، اين ، محض ‍ ايمان است

در تفسير اين جمله از فرمايش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه مقصود آن حضرت از اين جمله بجهت ترس از اين بوده كه آن مرد از اين وسوسه كه در دلش پيدا شده مبادا هلاك شود و اين جمله را فرموده كه خاطرش آسوده شود.

در خبر ديگرى على بن مهزيار گويد: مردى به ابى جعفرعليه‌السلام نامه اى نوشت و از وسوسه هائى كه بخاطرش خطور مى كند شكايت كرد، امامعليه‌السلام در پاسخ او نوشت : اگر خدا بخواهد تو را در ايمان ثابت مى دارد، پس هيچگاه شيطان را به خود راه مده ، مردمى نيز در زمان پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن حضرت شكايت نمودند از وسوسه هائى كه بر آنها عارض مى گشت كه دوست داشتند باد كشنده آنها را نابود مى كرد يا تيكه تيكه مى شدند و اين وسواس دلشان را به زبان نياورند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آنها فرمود آيا اين حالت و ناراحتى خيال را در خود احساس مى كنيد؟ عرض كردند: آرى ، فرمود: بخدائى كه جان من در قبضه قدرت اوست اين حالت صريح ايمانست ، و هر وقت چنين حالتى به شما دست داد بگوئيد: آمنا بالله و رسوله و لاحول و لاقوه الا بالله

در اعتراف به گناه و پشيمانى از آن

امام باقرعليه‌السلام فرمود:

و الله ما ينجو من الذنب الا من اقربه

بخدا سوگند، كسى از كيفر گناه نجات نمى يابد جز كسى كه اعتراف بدان نمايد.

در خبر ديگر فرمود:

كفى بالندم توبه :

بس است براى توبه پشيمان شدن از ارتكاب گناه

در خبر ديگر فرمود: نه بخدا، خداى تعالى از مردم جز دو خصلت نمى خواهد:

يكى اينكه اعتراف به نعمت هاى او نمايند تا برايشان بيفزايد ديگر اينكه اعتراف به گناهان كنند تا برايشان بيامرزد.

يكى از اصحاب امام صادقعليه‌السلام گويد شنيدم آن حضرت مى فرمود:

ممكن است مردى مرتكب گناه شود و خدا او را ببهشت برد؟

راوى گويد گفتم : خدا مرتكب گناه را ببهشت برد؟

فرمود: بلى ، زيرا كه او گناه مى كند، اما دائما ترسان است و بر خود خشمگين است ، پس چنين گناهكارى را خدا ترحم مى كند و ببهشت مى برد.

در خبر ديگر امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداوند دوست دارد بنده اى را كه گناه بزرگى مرتكب شده و طلب آمرزش كند و دشمن دارد بنده اى را كه گناه كوچك را سبك شمارد.

ابان بن تغلب گويد: شنيدم امام صادقعليه‌السلام مى فرمود:

هيچ بنده اى نيست كه گناهى كند و بر آن پشيمان شود جز آنكه خدا بيامرزد آنرا پيش از آنكه استغفار كند، و هيچ بنده اى نيست كه خداوند نعمتى بر او عطا فرمايد و او بداند كه آن نعمت از جانب خدا است مگر آنكه خدا بيامرزدش قبل از آنكه حمد او را بجاى آورد.

پنهان داشتن گناهان

دو خبر در اين باب از امام رضاعليه‌السلام كه خبر دوم را از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نقل فرموده وارد شده كه مضمون هر دو خبر يكى است با اختلاف راوى كه آن حضرت مى فرمود:

المستتر بالحسنه يعدل سبعين حسنه و المذيع بالسيئه مخذول و المستتر بالسيئه مغفور له

يعنى : نهان دارنده كار نيك هفتاد برابر حسنه دارد و فاش سازنده كار بد خوار گردد و نهان دارنده كار بد آمرزيده است

كسى كه قصد كار نيك و يا كار بد كند

زراره از امام باقر يا امام صادقعليهما‌السلام نقل كرده است كه : فرمودند:

خداى تعالى براى آدمعليه‌السلام در ذريه اش چنين قرار داده است كه هر كس قصد كار نيك كند و آنرا بجا نياورد براى او يك حسنه نوشته شود و هر كس قصد كار نيك بكند و آنرا بجا آورده ده حسنه برايش نوشته شود و كسى كه قصد كار بد كند و آنرا بجا نياورد چيزى بر او نوشته نشود و هر كس ‍ نيت كار بد كند و آن را بجا آورد يك سيئه برايش نوشته مى شود(٤٦).

فضل بن مرادى (راوى حديث) گويد شنيدم امام صادقعليه‌السلام مى فرمود:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرموده : چهار صفت در هر كس ‍ باشد هلاك نشود مگر آنكه موجب ديگرى از گمراهى و شقاوت براى هلاكت او پيدا شود:

١ - بنده اى تصميم بر انجام كار خيرى بگيرد اگرچه موفق به انجام آن نشود، خداوند بحسن نيتش يك حسنه بنويسد و اگر آن كار را انجام دهد ده حسنه بنويسد.

٢ - بنده اى قصد انجام كار بدى كند، اگر آنرا انجام ندهد چيزى برايش ‍ ننويسند و اگر انجام دهد هفت ساعت مهلتش دهند، فرشته ماءمور نوشتن حسنات به فرشته ماءمور سيئات كه بر دست چپ است گويد در نوشتن شتاب مكن شايد دنبال اين كار بد، كار خوبى انجام دهد كه آنرا محو كند، زيرا خداى عزوجل مى فرمايد:

ان الحسنات يذهبن السيئات

(بتحقيق كه كارهاى نيك ، بديها را نابود مى كنند) يا آنكه استغفار كند پس اگر بگويد:

استعفر الله الذى لا اله الا هو، عالم الغيب و الشهاده ، العزيز الحكيم ، الغفور الرحيم ، ذوالجلال و الاكرام ، و اتوب اليه

يعنى : آمرزش مى خواهم از آن خدائى كه معبودى به جز او نيست داننده نهان و آشكار است ، عزيز و حكيم است ، آمرزنده و مهربان است ، صاحب جلال و عظمت و اكرام است ، و بسوى او باز مى گردم ؛ چون اين چنين توبه و انابه كند بر او گناهى نوشته نمى شود ولى اگر هفت ساعت از ارتكاب آنكار بد بگذرد و دنبال آن ، كار خيرى انجام ندهد و توبه هم نكند، فرشته ماءمور حسنات به فرشته سيئات گويد: «بنويس بر اين بدبخت محروم».

توبه يا بازگشت از گناهان

توبه يعنى بازگشت از گناه بجانب اطاعت خدا و بندگى و تصميم بر جبران آنچه از او فوت شده ، سيزده خبر در اين باب صادر شده كه بعضى از آنها را در معرض استفاده خوانندگان عزيز قرار مى دهيم

معاويه بن وهب (راوى خبر) گويد شنيدم كه امام صادقعليه‌السلام مى فرمود:

اذا تاب العبد توبه نصوحا(٤٧) احبه الله فستر عليه فى الدنيا و الاخره

يعنى : چون بنده اى توبه نصوح كند، خدا دوستش دارد و گناهانش را در دنيا و آخرت بپوشاند.

راوى گويد گفتم چگونه گناهانش را مى پوشاند؟

فرمود: آنچه را از گناهان كه دو فرشته موكل بر او نوشته اند از يادشان مى برد و به اعضا و جوارحش دستور دهد كه گناهانش را پنهان دارند و به بقاع زمين نيز فرمان دهد كه آنچه بر روى تو گناه كرده مخفى بدار، پس خدا را ملاقات نمايد در حالى كه هيچ گواهى نباشد كه بر گناهان او شهادت دهد.

ابوالصباح كنانى گويد از امام صادقعليه‌السلام از گفتار خداى عزوجل پرسيدم كه در سوره تحريم آيه ٨ مى فرمايد:

يا ايها الذين آمنوا توبوا الى الله توبه نصوحا.

(اى كسانى كه ايمان آورده ايد، باز گرديد بسوى خدا، بازگشتى نصوح).

فرمود: بنده ، از گناه توبه كند و ديگر بار بسوى آن گناه بازنگردد.

امام باقرعليه‌السلام به محمد بن مسلم ، فرمود: اى محمد بن مسلم گناهان مؤمن چون توبه كند، آمرزيده است و بايد براى آينده پس از توبه و آمرزش از نو كار كند بخدا اين فضيلت نيست مگر براى اهل ايمان

گويد: عرض كردم ، اگر بعد از توبه و استغفار از گناهان ، باز گناه كند و توبه كند؟!

فرمود: اى ابامحمد، آيا گمان مى كنى كه بنده مؤمن بر گناهى كه كرده پشيمان مى شود و استغفار مى كند، خدا توبه اش را قبول نمى كند؟

عرض كردم ، راستى اگر اين كار را چند بار تكرار نمايد يعنى گناه كند و استغفار نمايد گناه كند و استغفار نمايد؟

فرمود: هر چند بار كه مؤمن به آمرزش خواهى و توبه بازگردد خداوند نيز به مغفرت و آمرزش او بازگردد و براستى كه خدا آمرزنده و مهربان است ، و توبه را مى پذيرد و از گناهان مى گذرد، پس مبادا مؤمنان را از رحمت خدا نااميد كنى

استغفار و طلب آمرزش از گناه

زراره گويد شنيدم امام صادقعليه‌السلام مى فرمود: هرگاه بنده اى گناهى كند. از صبح تا شب مهلت داده مى شود، اگر از خدا طلب آمرزش نمايد بر او نوشته نمى شود.

در خبر ديگرى ابوبصير از آن حضرت نقل كرده هفت ساعت مهلت مى دهند اگر سه مرتبه باين جمله استغفار كند و بگويد: استغفرالله الذى لا اله الا هو الحى القيوم چيزى بر او نوشته نمى شود.

در خبر ديگرى به اين جمله اضافه كرده فرمود: بتحقيق مؤمن پس از بيست سال گناهى كه مرتكب شده متذكر مى شود و استغفار مى كند و آمرزيده مى شود، و اما كافر گناه مى كند و پس از يك ساعت فراموش مى كند.

در خبر ديگرى فرمود: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هر روز هفتاد بار استغفار مى نمود(٤٨) راوى خبر زيد شحام است گويد، گفتم : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود استغفر الله و اتوب اليه ؟ (طلب آمرزش مى كنم از خدا و بسوى او باز مى گردم) فرمود: نه ، بلكه مى فرمود: اتوب الى الله (بسوى خدا باز مى گردم).

گفتم : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توبه مى كرد و بر نمى گشت و ما توبه مى كنيم و برمى گرديم

فرمود: خدا مستعان است (يارى كننده است).

در خبر ديگر امام صادقعليه‌السلام فرمود: مؤمنى نباشد كه در شبانه روزش چهل گناه كبيره مرتكب شود و با حال پشيمانى بگويد: استغفر الله الذى لا اله الا هو الحى القيوم ، بديع السماوات و الارض ذوالجلال و الاكرام و اساءله ان يصلى على محمد و آل محمد، و ان يتوب على

(يعنى : آمرزش مى جويم از خدائى كه معبودى نيست بجز او كه زنده و پاينده است ، پديد آرنده آسمانها و زمين است ، صاحب جلالت و اكرام است و از او مسئلت مى دارم كه درود فرستد بر محمد و آل محمد و اينكه توبه ام را بپذيرد) جز آنكه خداى عزوجل بيامرزد گناهانش را - و خيرى نيست در كسى كه روزانه بيش از چهل گناه كبيره مرتكب گردد.

مقصود از لمم چيست ؟

محمد بن مسلم از امام صادقعليه‌السلام از معنى لمم (بفتح لام و ميم اول) پرسيد كه در آيه ٣٣ - سوره النجم خداوند مى فرمايد:

( الَّذِينَ يَجْتَنِبُونَ كَبَائِرَ الْإِثْمِ وَالْفَوَاحِشَ إِلَّا اللَّمَمَ )

(آن كسانى كه از گناهان كبيره و زنا و دزدى اجتناب كنند، بجز لمم) فرمود: لمم آن گناهى است كه انسان بدان نزديك مى شود سپس ياد خدا مى كند، و از آن گناه توبه مى كند، و خلاصه لغزشهائى است كه انسان در اثر غفلت از ياد خدا بطرف گناه ميل مى كند بعدا ياد خدا مى افتد و استغفار مى كند).

در اين باب شش روايت از امام صادقعليه‌السلام و امام باقرعليه‌السلام رسيده و از معنى لمم از آن جنابان سئوال كرده اند و حاصل فرمايشات آن جنابان در شش حديث همان پاسخى است كه به محمد بن مسلم داده اند باضافه توضيحاتى كه درباره گناهان كبيره و فواحش در جواب سائلين فرموده اند. در نيز در باب گناهان كبيره در معنى لمم بيانى مذكور است

حديثى از اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در اينكه گناهان سه قسم است و تفسير آنها

راوى مى گويد، اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام روزى در كوفه به منبر برآمد پس از حمد و ثناى حق تعالى فرمود:

اى مردم ، بدانيد كه گناهان بر سه قسم است ؛ سپس سكوت كرد.

حبه عرنى (كه نام يكى از پامنبرى ها بود) عرض كرد يا اميرالمؤمنين ، فرمودى گناهان سه تا است و بعد سكوت كردى ؟

فرمود: بلى ، گفتم و مى خواستم آنها را تفسير كنم و نفس تنگى بر من عارض ‍ شد و مانع شد تفسير كنم ؛ بلى گناهان سه قسم است : گناهى كه بخشوده مى شود - گناهى كه بخشوده نمى شود و گناهى كه براى مرتكب آن ، هم اميد بخشايش داريم و هم مى ترسيم

حبه عرنى عرض كرد: اى اميرالمؤمنين ، براى ما بيان فرما.

فرمود: آرى ، گناهى كه بخشوده شود، آن بنده اى است كه خداوند بخاطر گناهش در دنيا كيفر داده ، و خدا حليم تر و كريمتر از آنست كه بنده اش را دوبار كيفر دهد.

و اما گناهى كه بخشوده نمى شود، مظالم بندگان است كه بيكديگر دارند؛ زيرا كه خداى تبارك و تعالى آنگاه كه خود را بر خلقش شناسانيد، بخود سوگند ياد كرد و فرمود: «بعزت و جلالم قسم ، كه از ظلم هيچ ظالمى نگذرم ، هر چند دستى بدستى بكوبد و يا دستى بدستى ماليده شود، هر چند كه شاخ زدن حيوان شاخدارى ، به حيوان بى شاخى باشد(٤٩). پس ‍ براى بندگان مظلوم از ظلم كنندگانشان قصاص مى شود تا براى كسى بر گردن كسى مظلمه اى نماند، سپس آنها را بپاى حساب حاضر كنند». و امام گناه سوم ، گناهى است كه خداى تعالى آنرا بر خلقش پرده كشيده و توبه از آن را بر گناهكار روزى كرده بنده گناهكار پيوسته از گناهش ترسان است و در عين حال اميدوار برحمت پروردگارش مى باشد، ما هم براى او مانند خود او، اميد رحمت داريم و از عذاب خدا بر او بيمناكيم

تعجيل در عقوبت گناه

دوازده روايت در اين مورد از امام باقر و امام صادقعليهما‌السلام بنقل از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام وارد شده كه چند روايت جامع آنها را نقل مى كنيم

امام باقرعليه‌السلام ، فرمود: خداى عزوجل هرگاه بخواهد (بنا به مصلحتى از جانب خود) بنده اى را گرامى دارد، و آن بنده گناهكار است او را گرفتار بيمارى كند، اگر بيمارش نكند، گرفتار فقر و نيازمندى كند، اگر باين هم گرفتار نكند مرگ را بر او دشوار مى كند تا كيفر گناهانش باشد.

فرمود: و چون بنا به مصلحتى خداوند بخواهد بنده اى را خوار كند و عمل نيكى در پيشگاه خدا طلبكار است بمكافات آن عمل نيك تنش را سالم كند، اگر اين را هم نكند، روزى او را افزون كند و اگر اين را هم نكند مرگ را بر او آسان كند تا مكافات عمل نيك او گردد.

در چند خبر ديگر امام صادقعليه‌السلام بنقل از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

خداى عزوجل فرموده : بعزت و جلالم سوگند، بنده اى را كه مى خواهم باو ترحم كنم از دنيا نمى برم تا آنكه هر گناهى كه كرده كيفر آنرا در دنيا تلافى كنم يا به بيمارى تنش و يا تنگى معيشتش و يا ترسى در دنيايش ؛ پس اگر باز هم گناهش پاك نشود، مرگ را بر او سخت قرار دهم و بعزت و جلالم سوگند، بنده اى را كه مى خواهم عذابش كنم از دنيا نمى برم مگر آنگاه كه هر عمل نيكى كه كرده پاداش او را در دنيا بدهم ، يا به وسعت رزقش و يا بسلامتى در تنش و يا به آرامش در دنيايش ، و اگر طلبكار شود مرگ را بر او آسان كنم

در حديث ششم اين باب امام صادقعليه‌السلام فرمود اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام در تفسير آيه :

( وَمَا أَصَابَكُم مِّن مُّصِيبَةٍ فَبِمَا كَسَبَتْ أَيْدِيكُمْ وَيَعْفُو عَن كَثِيرٍ ) (٣٠ - سوره شورى):

(و آنچه از مصيبتها به شما مى رسد بسبب آنست كه به اختيار خود بدست آورده ايد، و خدا از بسيارى از گناهانتان مى گذرد).

فرمود: هيچ برگ برگ شدنى و نه خوردن به سنگى ، و نه لغزش قدمى ، و نه خراش چوبى نيست مگر به سبب گناهى (كه انسان مرتكب مى شود) و هر آينه آنچه را كه خداوند مى گذرد بيشتر است ، پس كسى كه خداوند كيفر گناهانش را در دنيا به تعجيل انداخت ، كريمتر و بزرگتر از آنست كه دوباره در آخرت نيز او را كيفر دهد.

در خبر ديگرى از اين باب امام باقرعليه‌السلام فرمود: يكى از پيامبران بنى اسرائيل بمردى گذشت كه نيمى از او به زير ديوار و نيمى ديگر بيرون از ديوار است و مرغان با منقار سوراخ سوراخ و سگان پاره پاره كرده اند. از آنجا گذشت به شهرى رسيد و ديد يكى از بزرگان آنها مرده بر روى تختى خوابانيده اند و پارچه ابريشمى گرانبهائى به رويش كشيده اند و اطراف جنازه اش شمعدانها مى سوزد.

پيامبر خدا عرض كرد: پروردگارا شهادت مى دهم كه تو حكيمى ، عادلى ، ستم روا نمى دارى ، آن يكى از بندگان تو بود كه در تمام عمرش يك لحظه شرك به تو نياورده بود آنچنان مى راندى و اين يك ، بنده اى است كه يك لحظه در عمرش به تو ايمان نياورده بود اينچنين مى راندى ؟

خطاب رسيد: اى بنده من ، آنچنانكه گفتى من حكيم و عادلم ، ستم نمى كنم ، آن بنده ام نزد من بدكار و گناهكار بود، با آن وضع مى راندم تا مرا كه ملاقات مى كند، گناهى بر او نماند، و اين بنده ام حسنه اى نزد من داشت و با اين جلالت مى راندم تا مرا ملاقات كند و حسنه اى از من طلبكار نباشد.