خلاصه اى از اصول كافى

خلاصه اى از اصول كافى0%

خلاصه اى از اصول كافى نویسنده:
گروه: متون حدیثی

خلاصه اى از اصول كافى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: محمد بن يعقوب كلينى
گروه: مشاهدات: 10544
دانلود: 1911

توضیحات:

خلاصه اى از اصول كافى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 83 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10544 / دانلود: 1911
اندازه اندازه اندازه
خلاصه اى از اصول كافى

خلاصه اى از اصول كافى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

بخش سوم : اقسام كفر - نفاق و منافقين - شرك - شرك و مسائل ديگر

در اقسام كفر

امام صادقعليه‌السلام در جواب سائلى بنام ابى عمرو كه از اقسام كفر در كتاب آسمانى قرآن سئوال نموده بود فرمودند: اقسام كفر پنج است :

١ - كفر انكارى كه آن بر دو قسم است

قسم اول انكار ربوبيت است و آن گفتار كسى است كه مى گويد: پروردگارى نيست ، بهشتى نيست ، دوزخى نيست و اين ، گفتار دو دسته از زنادقه است كه به آنها دهرى مذهب مى گويند و اينانند كه مى گويند:

و مايهلكنا الا الدهر - الجاثيه - ٢٣.

و نابود نكند ما را مگر زمان

- و اين ، دينى است از روى پسند و خوش آيند خويش بدون تحقيق و كاوش براى خويش وضع نمودند. خداى متعال درباره اين گروه مى فرمايد:

ان هم الا يظنون

يعنى اين اعتقاد آنها پايه و اساسى ندارد بلكه گمان مى كنند كه بر پايه اى استوار است و مى فرمايد:

ان الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم اءم لم تنذرهم لا يؤ منون - البقره - ٦.

آنان كه ربوبيت حق تعالى را منكرند، چه بترسانيشان چه نترسانى براى آنان يكسانست ، ايمان نمى آورند.

قسم دوم - انكار با معرفت است و آن اينست كه انكار نمايد با اينكه مى داند حق است و مطلب در ضمير و وجدان او ثابت است خداى متعال در اين مورد فرموده است :

( وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَيْقَنَتْهَا أَنفُسُهُمْ ظُلْمًا وَعُلُوًّا ۚ فَانظُرْ كَيْفَ كَانَ عَاقِبَةُ الْمُفْسِدِينَ ) - النحل - ١٤.

و آنرا انكار نمودند با اينكه بدان يقين دارند - از روى ظلم و بلند پروازى

و در سوره بقره آيه ٨٩ مى فرمايد:

( وَلَمَّا جَاءَهُمْ كِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللَّـهِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَكَانُوا مِن قَبْلُ يَسْتَفْتِحُونَ عَلَى الَّذِينَ كَفَرُوا فَلَمَّا جَاءَهُم مَّا عَرَفُوا كَفَرُوا بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّـهِ عَلَى الْكَافِرِينَ ) .

يهود مدينه قبل از هجرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به مدينه در آرزوى پيروزى بر كفار بسر مى بردند، و چون آنچه را كه شناخته بودند (يعنى وجود پيغمبر خاتمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را كه مطابق نشانه ها و دلايلى كه در دست داشتند شناخته بودند) نزد آنها آمد، بدان كافر شدند و انكار نمودند، پس لعنت خداوند بر منكرين باد.

قسم سوم از اقسام كفر، كفر نعمتهاى خدا است كه در اصطلاح مشهور كفران نعمت مى گويند و شاهد مثال بر اينگونه كفر، گفتار خداى تعالى در حكايت حضرت سليمان در سوره نمل كه است فرمود:

( هَـٰذَا مِن فَضْلِ رَبِّي لِيَبْلُوَنِي أَأَشْكُرُ أَمْ أَكْفُرُ وَمَن شَكَرَ فَإِنَّمَا يَشْكُرُ لِنَفْسِهِ وَمَن كَفَرَ فَإِنَّ رَبِّي غَنِيٌّ كَرِيمٌ .)

(اين از فضل پروردگار من است تا مرا بيازمايد كه آيا شكر گزارم يا كفر ورز، و هر كس شكرگزار باشد همانا براى خود شكرگزارى كرده و هر كه ناسپاسى كند، پس پروردگارم بى نياز و كريم است

و فرمود:

( وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِن شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِن كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيدٌ ) - ابراهيم - ٧

اگر شكر نعمت هاى مرا بجا آريد برايتان افزون مى كنم و اگر ناسپاسى كنيد حقا كه عذاب من سخت است

و در سوره بقره فرمود:

( فَاذْكُرُونِي أَذْكُرْكُمْ وَاشْكُرُوا لِي وَلَا تَكْفُرُونِ ) :

مرا ياد كنيد تا شما را ياد كنم و شكر مرا بجا آريد و ناسپاسى به من نكنيد:

قسم چهارم از اقسام كفر، ترك ما امرالله است يعنى آنچه را كه خداوند فرموده انجام دهند. ترك كنند شاهد مثال از كلام خداى متعال آيه ٨٤ و ٨٥ از سوره بقره را بيان فرموده كه خدا در مقام عتاب بر يهوديان خطاب مى فرمايد كه :

«وقتى كه از شما پيمان گرفتيم كه خونهاى يكديگر را نريزيد و نزديكان و خويشان خود را از خانه هاى خود بيرون نكنيد، سپس شما اقرار كرديد و بر اين اقرار بوديد - يعنى يقين داشتيد كه اين پيمان را از هم گرفته ايم سپس ‍ همنوعان و كسان خود را كشتيد و گروهى از آنها را از خانه هايشان بيرون كرديد، از روى نافرمانى و كينه ورزى با آنها متفق شديد... تا اينكه فرمود:

( أَفَتُؤْمِنُونَ بِبَعْضِ الْكِتَابِ وَتَكْفُرُونَ بِبَعْضٍ فَمَا جَزَاءُ مَن يَفْعَلُ ذَٰلِكَ مِنكُمْ إِلَّا خِزْيٌ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ الْقِيَامَةِ يُرَدُّونَ إِلَىٰ أَشَدِّ الْعَذَابِ وَمَا اللَّـهُ بِغَافِلٍ عَمَّا تَعْمَلُوَن ) .

آيا به بعضى از دستورات كتاب ايمان آورده و به بعضى ديگر كه مطابق اميال نفسانى شما نيست كفر مى ورزيد، پس سزاى آنكه ايده اش چنين باشد چيست بجز رسوائى در زندگانى دنيا و روز واپسين نيز سوق دهند آنان را بسوى سخت ترين شكنجه ها و عذاب ها و خداوند از كردار شما بى خبر نيست

پس ملاحظه مى شود كه خداوند آنان را به ايمان آوردن نسبت داده ولى از آنها نپذيرفته بجهت ترك پاره اى از دستورات الهى ، و ايمان ظاهرى به آنها سود نمى بخشد.

قسم پنجم از اقسام كفر، كفر برائت است يعنى بيزارى جستن از عمل قومى يا شخصى ، چنانكه خداوند در حكايت حضرت ابراهيمعليه‌السلام مى فرمايد:

( كَفَرْنَا بِكُمْ وَبَدَا بَيْنَنَا وَبَيْنَكُمُ الْعَدَاوَةُ وَالْبَغْضَاءُ أَبَدًا حَتَّىٰ تُؤْمِنُوا بِاللَّـهِ وَحْدَهُ ) - ٤.

ما به شما كافريم يعنى از كردار و اعمال شما بيزاريم - و ميان ما و شما دشمنى و بغض هميشه برقرار است تا اينكه ايمان بخداى يكتا بياوريد.

در آيه ٢٢ از سوره ابراهيم حكايت بيزارى جستن شيطان را از دوستداران خود شاهد مى آورد كه شيطان مى گويد:

( إِنِّي كَفَرْتُ بِمَا أَشْرَكْتُمُونِ مِن قَبْلُ ) يعنى من بيزارم بدانچه پيش از اين - يعنى در دنيا - مرا شريك بارى - تعالى قرار داديد و بخاطر اينكه بارى تعالى را اطاعت مى كرديد، مرا اطاعت كرديد و از اطاعت حق تعالى سرپيچى كرديد...

و امام معنى لغوى كفر = راغب در مفردات مى گويد: كفر در لغت پوشيدن چيزى است شب را كافر گويند كه اعيان اشخاص را مى پوشد و زارع را كافر خوانند كه دانه را در خاك نهان سازد. كفر و كفران نعمت ، نهان كردن آنست در برابر شكر كه اظهار آنست - تا آنكه گويد: كافر يعنى ساتر و نهان كننده حق و از اين رو كافر فاسق باشد و كفر مطلق بزرگترين فسق است و مقصود از آن كسى است كه انكار حق خدا كرده و از فرمان او رو برتافته باشد. و هر كار خوبى از ايمان و هر كار بدى از كفر باشد...

كفر از شرك پيشتر و پليدتر و بزرگتر است

زراره از امام باقرعليه‌السلام روايت كرده كه آن حضرت فرمود:

بخدا سوگند كه كفر از شكر پيشتر و پليدتر و بزرگتر است

سپس كفر ابليس را كه خداوند امر كرد بر آدم سجده كند و او ابا كرد بيان نمود و فرمود: پس كفر اعظم از شرك است ، و هر كه ديگرى را بر خدا گزيند و از اطاعت او سر باز زند و مرتكب گناهان كبيره شود او كافر است و كسى كه دينى بجز دين مؤمنان علم كند پس او مشرك است مجلسىرحمه‌الله در شرح اين حديث گفته است آنچه از اخبار بدست مى آيد غرض بيان كفر كسى است كه امامت اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام را انكار نموده و بر او پيشى گرفته و با او جنگيده و چنين كسى از مشرك پليدتر است و شرك آنست كه براى خدا از خلق او شريكى بتراشد در عبادت يا طاعت اعم از اينكه از راه عناد باشد يا از نادانى و گمراهى ، و فرموده ترك طاعت خدا دانسته و فهميده از روى عناد و تكبر از شرك پليدتر است زيرا همان گناه ابليس است كه نخستين گناه و خلاف است كه ظاهر شد.

زراره گويد از امام صادقعليه‌السلام از معنى قول خداى متعال كه مى فرمايد:

( وَمَن يَكْفُرْ بِالْإِيمَانِ فَقَدْ حَبِطَ عَمَلُهُ ) مائده - ٥.

(هر كس به ايمان كفر ورزد به تحقيق عملش محو و باطل گردد)، پرسيدم ، فرمود: يعنى عملى كه بدان اعتراف و اقرار كرده است ترك كند، از اين قبيل است كسى كه نماز را بدون عذر و بيمارى و گرفتاريى ترك كند.

اطلاق كافر بر زانى جايز نيست ، اما بر تارك الصلاه جايز است

امام صادقعليه‌السلام در پاسخ سائلى كه پرسيد: علت چيست كه زناكار را كافر نمى نامى ولى تارك الصلاه را كافر مى خوانى و دليل اين فرق چيست ؟

فرمود: براى آنكه زناكار و امثال آن ، اين كارهاى ناشايسته را بخاطر غلبه شهوت مرتكب مى گردند ولى تارك الصلاه نماز را ترك نمى كند جز از روى استخفاف و سبك شمردن آن بنابراين زناكارى را نمى يابى كه با زنى نزديكى كند جز آنكه از نزديك شدن به او لذت مى برد ولى هر كس نماز را ترك كند، ترك نماز براى او لذتى ندارد.

پس چون لذت نباشد استخفاف به حكم واقع شود چون استخفاف به ميان آمد كفر واقع شود(٣٧).

ستون هاى كفر و شعبه هاى آن

از اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام روايت شده كه فرمود:

بنى الكفر على اربع دعائم : الفسق ، و الغلو، و الشك ، و الشبهه :

كفر بر چهار پايه نهاده شده : بر فسق و غلو و شك و شبهه :

١ - فسق ، كه آن بر چهار شعبه منشعب مى گردد: بر جفاء و كورى دل و غفلت و سركشى كسى كه جفا كار باشد، حق را سبك شمارد و فقها را دشمن دارد و بر گناهان بزرگ اصرار ورزد.

كسى كه كوردل باشد، ذكر خدا را فراموش كند، و پيرو گمان باشد، و با آفريننده اش در مقام مبارزه برآيد، و شيطان بر او چيره شود، و بدون توبه و تذلل و خوارى در مقام ربوبيت طلب آمرزش نمايد.

كسى كه در غفلت باشد بر خود خيانت كرده و بقهقرا برگشته ، گمراهى خود را رشد پنداشته و آرزوهايش فريبش داده ، چنين كسى چون كار از كار گذشت و عمرش به پايان رسيد و پرده هاى غفلت كنار رفت و آنچه گمان نداشت بر او آشكار گرديد انگشت حسرت و ندامت بدندان گزد.

كسى كه از فرمان خدا سركشى كند به شك افتد و هر كه بشك افتد، خدا بر او تعالى فرمايد و به سلطنت خود او را خوار سازد و به جلالتش او را خرد نمايد همچنانكه او در حق پروردگار كريمش فريب خورد و در امتثال فرمان او تقصير نمود.

٢ - غلو، و آن نيز بر چهار شعبه است : تعمق در راءى - نزاع در راءى - انحراف و شقاق

كسى كه در راءى و نظر تعمق و موشكافى كند بحق نگرايد و بجز فرو رفتن در تاريكيهاى ظلمات حاصلى نفزايد، و هيچ گرفتاريى از او برطرف نشود مگر گرفتارى ديگرى او را احاطه نموده و پرده دينش را پاره كند و در كار پيچ در پيچ در افتد.

كسى كه نزاع در راءى كند و دشمنى ورزد به حماقت مشهور گردد بخاطر لجبازى مداوم با مردم

كسى از راه حق منحرف گردد نيكى ها در نظر او زشت و زشتيها نيكو جلوه كند.

كسى كه شكاف در اجتماع مسلمين ايجاد كند و بر امام بحق بشورد و راههاى زندگى بر او تيره شود و امر او با مخالفت روبرو شود و از هر درى قصد خروج كند به تنگنا افتد براى اينكه راه مؤمنين را پيروى ننموده است

٣ - شك ، و آن نيز بر چهار شعبه باز مى گردد: بر مريه و هوى و تردد و استسلام : و اينست گفتار خداى تعالى در آيه ٥٥ النجم كه مى فرمايد:

( فَبِأَيِّ آلَاءِ رَبِّكَ تَتَمَارَى )

(به كدام از نعمت هاى پروردگارت جدال و ستيزه مى جوئى).

هر كس از آنچه در پيش او است بهراسد به قهقرا بر مى گردد.

و هر كس در دين دو دل باشد در شك و ترديد در جازند و پيشتازان از مؤمنين بر او پيشى گيرند و دنبال روان او را دريابند و لگدمال شياطين گردد. و هر كس خود را تسليم هلاكت دنيا و آخرت نمايد در ميان آن دو بهلاكت رسد و هر كس از آن بسلامت رهد از زيادى يقين او است و خداوند چيزى كمياب تر از يقين نيافريده است

مقصود از جمله اخير اينست كه خودباخته دنيا هلاك شود و خودباخته به آخرت نيز در معرض هلاكت باشد و صاحب يقين را مقام ديگرى است كه دنيا و آخرت هر دو را در حد اعتدال خود با پيروى از پيامبر و امام بر حق نگهدارد.

٤ - شبهه ، و آن نيز چهار شعبه دارد: تجمل پرستى - خودآرائى - كج منشى و حق را بباطل آميختن و اين براى آنست كه : تجمل پرستى انسان را از كشف حقيقت باز مى دارد و خودآرائى موجب افتادن در شهوات است و كجروى صاحبش را به انحراف عظيم از راه راست وامى دارد، و حق را بباطل در آميختن ، تاريكيهائى است بر بالاى هم انباشته اينست كفر و ستونهاى آن و شعباتش

نفاق و صفات منافقين

اميرالمؤمنين علىعليه‌السلام فرمود: نفاق داراى چهار ستون است :

١ - هوسرانى ٢ - سهل انگارى ٣ - كينه توزى ٤ - آزمندى

هوسرانى بر چهار شعبه است : ستمكارى - دشمنى - شهوترانى و سركشى ؛

كسى كه ستمكارى كند، گرفتاريش زياد شود و مردم از او دورى كنند و بر عليه او اقدام كنند، و كسى كه دشمنى كند از هلاكتها نياسايد و دلش سالم نماند و بر نفس خود از جلوگيرى شهوات مسلط نشود، و هر كس مهار نفس ‍ خود را در شهوات در حد اعتدال نگه ندارد در پليديها و بدمنشى ها افتد؛ و هر كسى سركشى كند، عمدا و بدون دليل خود را بگمراهى اندازد.

سهل انگارى ، نيز بر چهار شعبه است : بى توجهى - آرزو - ترس - و مسامحه و تعلل ؛ و اين بجهت آنست كه ترس و بى جراءتى انسان را از اجراى حق باز مى دارد. مسامحه و تعلل در كارها موجب تفريط و نقصان در عمل و كردار مى شود تا اينكه ناگهان اجل انسان را دريابد؛ و اگر آرزو نباشد انسان حساب كارش را مى داند از نيك و بدى كه انجام داده و اگر بداند آنچه را كه بكار بسته (از كردار و اعمال ناشايسته اى كه از روى جهل و نادانى مرتكب شده و بجاى اتيان اعمال حسنه ، بار گناه و معصيت ذخيره روز واپسين نموده) از ترس و هراس بميرد بى توجهى نيز دست انسان را از اعمال شايسته كوتاه مى سازد.

كينه توزى ، نيز چهار شعبه دارد: كبر - فخر و مباهات - حميت (بى پروائى) و عصبيت

كسى كه تكبر ورزد، پشت به حق كند - و كسى كه بر خود فخر و مباهات كند به هرزگى افتد. و كسى كه بى پروا باشد بر گناهان اصرار ورزد، و كسى كه تعصب ورزد، ستمكارى كند...

آزمندى ، نيز بر چهار شعبه است : خوشحالى - شادمانى - لجبازى - افزون طلبى

خوشحالى (و سرور از تمايلات نفسانى) نزد خدا مكروه است شادمانى و خوش گذرانى نيز انسان را به غرور و خودپسندى كشاند. لجبازى نيز بلاى كسى است كه مبتلاى آن را بكشيدن بار گناهان وامى دارد. افزون طلبى هم بازيچه و سرگرمى است و تبديل چيز نفيس و گرانبهائى است به پست تر و بى ارزش

اينست نفاق و ستونها و شعبه هاى آن و خداوند بر بندگانش غالب است ، نامش بلند است و جهش(٣٨) والا. هر چه را آفريده زيبا و نيكو ساخته است و دو دست جود و كرمش گشاده است و گشايش رحمتش همه چيز را فرا گرفته است ، امر او آشكار و نورش تابان و بركاتش در فيضان و جريان و حكمتش روشنى بخش دلهاى روشن و كتابش استوار و حجتش عيان و دينش خالص و سلطنتش محكم و نمايان و سخنانش حق و پايدار و موازين و ترازوهايش بر عدل و داد استوار، فرستادگانش رسانيدند، بديها را گناه شمرد و گناه را فتنه قرار داد و فتنه را چركين اعمال صالحه را موجب خشنودى خود، و خشنودى او موجب بازگشت و توبه ، و توبه را پاك كننده از گناهان دانست پس هر كه توبه نمود هدايت يافت و هر كه فتنه انگيزى نمود گمراه شد مادامى كه بسوى خدا بازنگشت و توبه ننمود و اعتراف بگناهان نكرد. بر خدا دليرى نكند مگر كسى كه نابودى خود را خواهد. تا آخر حديث

شرك و كمترين حد آن

محمد بن فضيل گفت به ابى الحسنعليه‌السلام نامه اى نوشتم و از مساءله اى پرسش كردم ، در پاسخ نوشت :

( إِنَّ الْمُنَافِقِينَ يُخَادِعُونَ اللَّـهَ وَهُوَ خَادِعُهُمْ وَإِذَا قَامُوا إِلَى الصَّلَاةِ قَامُوا كُسَالَىٰ يُرَاءُونَ النَّاسَ وَلَا يَذْكُرُونَ اللَّـهَ إِلَّا قَلِيلًا ) - النساء - ١٤٢.

(براستى كه منافقان با خدا نيرنگ بازى مى كنند و حال اينكه خدا نيرنگ كند با آنان - يعنى خدا كيفر مكر و نيرنگشان را بخودشان باز - مى گرداند - و هرگاه به نماز ايستند با كسالت ايستند، بين مردم تظاهر و خودنمائى نمايند و خدا را ياد نمى كنند مكر اندكى (آنهم براى خودنمائى) ميان دو گروه در ترددند، نه مانند مؤمنين از روى اخلاص اظهار ايمان كنند و نه مانند مشركان و كفار اظهار كفر نمايند، و هر كه را كه خدا گمراه سازد هرگز راهى بسوى هدايت آنان نيابى ، نه از كفار بشمار آيند، نه از مسلمانان ، اظهار ايمان نمايند و بكفر و تكذيب گرايند. خدا لعنتشان كند.

ديگر از نشانه هاى منافقين حديث ذيل است بنقل ابى حمزه از على بن الحسينعليهما‌السلام :

قال : ان المنافق ينهى ولاينتهى و ياءمربها لاياءتى و اذا قام الى الصلوه اعترض الخ

فرمود: براستى كه منافق ، مردم را از كارهاى زشت نهى مى كند و خود را نهى نمى كند. و ديگران را به كارى كه خود انجام نمى دهد، فرمان مى دهد، و هرگاه به نماز ايستد رو برگرداند يعنى توجه ندارد، و هرگاه ركوع كند، خود را مانند گوسفند به زمين اندازد، شب مى كند و همتى بجز صرف شام ندارد در حالى كه روزه دار نبوده ، و صبح مى كند و سعيش بر خوابيدن باشد با اينكه شب زنده دار نبوده ، اگر سخنى گويد دروغ بگويد و اگر گراميش بشمارى و امانت نزد او بسپارى ، خيانت كند، و اگر از حضور او دور شوى غيبت و بدگوئى از تو كند و اگر وعده اى بدهد تخلف نمايد.

امام صادقعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روايت نموده كه آن حضرت فرمود:

مثل المنافق مثل الجذع ، اراد صاحبه ان ينتفع به فى بعض بنائه فلم يستقم له فى الموضع الذى اراد، فحوله فى موضع آخر فلم يستقم له فى الموضع الذى اراد، فحوله فى موضع آخر فلم يستقم له فكان آخر ذلك اءن احرقه النار.

يعنى مثل منافق بمانند تنه درخت خرمائى است كه صاحب آن مى خواهد در بناى ساختمانى از آن استفاده كند و در آنجائى كه مى خواهد آنرا بكار برد استوار نمى گردد، او را بجاى ديگر منتقل مى كند كه در آنجا بپا دارد، آنجا نيز استوار نمى ماند و آخرين چاره اش اينست كه آنرا در آتش بسوزاند.

و نيز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حديث ديگر فرموده : هر اندازه كه خشوع اعضا و جوارح انسان از خشوع قلب زيادتر باشد نزد ما نفاق محسوب مى شود.

توضيح - چون وجود منافقين از صدر اسلام تا زمان حاضر از نظر اسلام حائز اهميت بوده و زيان هاى فاحش و غير قابل جبران پيوسته از اين دسته به پيكر اسلام و اجتماع مسلمين وارد آمده و مسلمانان از شراين صنف مردم در امان نبوده و نمى باشند، بلكه بسا ممكن است زيان هائى كه از اين گروه به اجتماع مسلمانان وارد آيد بمراتب شديدتر و خطرناكتر از زيان هاى وارده از جانب كفار و مشركين باشد بنابراين لازم است مسلمانان بهوش ‍ باشند و اين شيادهاى بدتر از كفار حربى را كه خداوند جايگاه آنان را اسفل السافلين جهنم قرار داده و فرموده است :

( إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الْأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ ) :

يعنى بتحقيق جايگاه منافقين در پست ترين طبقه جهنم و شديدترين عذاب آتش دوزخ است)، خوب بشناسند.

بنابراين ، مناسب است بحث در اين باب را قدرى توسعه داده با استفاده از آيات كريمه قرآن كه صفات منافقين را توصيف نموده است مردم منافق را بهتر بشناسيم

و لذا پس از ترجمه چند حديث از احاديث وارده در اين باب كه متضمن شش حديث مى باشد مبنى بر معرفى و شرح ستون ها و شعبه هاى نفاق از بيان اميرالمؤمنينعليه‌السلام و سئوال محمد بن فضيل از ابى الحسنعليه‌السلام و جواب آن حضرت به آيه مباركه كه از سوره نساء، ترجمه آياتى را كه درباره منافقين و معرفى آنها در سوره بقره نازل شده باين بحث مى افزائيم

در اول سوره بقره ضمن آيات ٨ و ٩ در وصف حال منافقين خداى متعال به پيامبر گرامى خود مى فرمايد:

( وَمِنَ النَّاسِ مَن يَقُولُ آمَنَّا بِاللَّـهِ وَبِالْيَوْمِ الْآخِرِ وَمَا هُم بِمُؤْمِنِينَ )

«پاره اى از مردم ، كسانى هستند كه مى گويند ما ايمان آورديم بخدا و روز قيامت در حالى كه ايمان نياورده اند، بلكه مى خواهند بدين وسيله بخدا و كسانى كه ايمان آورده اند نيرنگ بزنند ولى خود را نيرنگ مى زنند و نمى فهمند در دلهاى آنان بيمارى است و خدا بيمارى دلشان را افزون نمود، و به سبب دروغگوئى شان و نيرنگ بازيشان كيفر دردناكى را خواهند ديد».

در شاءن نزول اين آيه چنانكه در تفسير ابوالفتوح رازى و بعضى از تفاسير معتبر ديگر نوشته اند منافقين صدر اسلام دو دسته بودند يك دسته منافقين يهود و نصارى مثل عبدالله بن ابى و امثال او، و يكدسته منافقان قريش كه به زبان اظهار ايمان مى كردند و در دل بر اعتقاد باطل خود و بت پرستى ثابت بودند و مقصودشان اين بود كه از اسرار مسلمانان باخبر شوند ضمنا از شرافت و حرمت اسلام نيز برخوردار باشند لذا بخدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى آمدند و شهادت مى گفتند و اظهار اسلام مى كردند حق تعالى در اين آيه از اسرار باطن ايشان به رسول گرامى خود خبر مى دهد كه بعضى از مردم به تو مى گويند، كه ما بخدا و رسول ايمان داريم ولى مؤمن نيستند و به زعم باطل خود مى خواهند خدا را فريب دهند و مقصود از خدعه و مكر با خدا، خدعه و مكر با رسول اوست زيرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نماينده اوست و هر كس با رسول خدا خدعه كند چنانست كه با خدا خدعه كرده است و مى فرمايد جز خود را فريب نمى دهند يعنى ضرر مكرشان در دو جهان عايد خودشان مى گردد و ممكن نيست كه به مكر و حيله شان ضررى بخدا و رسول خدا برسانند.

و در آيه ١٢ تا ٢٠ همان سوره صفات ديگرى از آنان و مال و عاقبت كارشان را توصيف مى فرمايد به بيان زير:

«و چون به منافقين گفته شود ايمان بياوريد و مؤمن شويد، همچنانكه ساير مردم ايمان آوردند، در جواب گويند آيا ما هم مانند سفيهان كه ايمان آوردند، مؤمن شويم ؟، بدانيد كه آنها خود سفيهانند ولى نمى دانند».

«وقتى كه مؤمنين را ببينند، گويند ايمان آورديم به آنچه به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شده ، و چون با شياطينشان و رؤ سا و رفقايشان خلوت مى كنند مى گويند ما با شمائيم ، همانا ما مؤمنين به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مسخره مى كنيم و به دروغ مى گوئيم ايمان آورديم».

خداى تعالى در رد گفتار آنها مى فرمايد:

- «خداى متعال آنها را مسخره مى كند - يعنى كيفر استهزاء آنان را به خودشان باز مى گرداند و به استدراج هلاكشان مى كند - و مى كشاند آنها را در طغيانشان تا حيران بمانند».

- «اين منافقين كسانى هستند كه گمراهى را در برابر هدايت خريده اند - و كفر را بجاى ايمان اختيار نموده اند - و اين تجارتى كه كرده اند سود نمى كند و هرگز راه يافته و بهره مند نباشند».

آنگاه خداوند با ايراد مثلى حال منافقين را چنين توصيف مى فرمايد:

- «مثل منافقين مثل آن كسى است كه شب در بيابان تاريكى وامانده باشد و آتشى روشن كند تا از روشنائى آن استضائه نمايد و راه خود را بيابد آنگاه كه آتش برافروخت و دوروبر خود را كمى روشن ديد بناگاه خداوند آتش او را خاموش نمايد و در بيابان تاريك و ظلمانى بمانند و چشمشان جائى را نبيند».

توضيح اينكه : منافقين كه به دروغ خود را در ميان اجتماع مسلمين جا مى زنند و ظاهرا ادعاى ايمان و اسلام مى كنند ممكن است چند روزى مورد احترام مسلمانان قرار گرفته و كسب آبروئى نمايد اما چون ايمان واقعى ندارند بزودى نفاقشان آشكار و آبرو و احترامشان زائل مى گردد.

مثل ديگر از كلام خدا اينكه :

«و يا حال منافقين مانند حال آن كسانيست كه گرفتار بارانى سخت و تندى در شب ظلمانى شده باشند كه تواءم با رعد و برق شديد است از ترس ‍ صداى صاعقه ها و رعد و برق انگشتها را در گوشهايشان فرو برند كه مبادا هلاك شوند - در حالى كه خداوند به كافران احاطه كامل دارد - نزديك است برق (يعنى دلايل و بينات روشن و آشكار و نورانى قرآن كه به مثابه برق خيلى قوى مى باشند) چشمان منافقان را بربايد، هر وقت كه برق مى درخشد به روشنى آن راه مى روند و همينكه تاريك مى شود در جاى خود مى ايستند و اگر خدا بخواهد هر آينه گوش و چشم منافقان را از بين مى برد زيرا خداى تعالى بر هر كارى توانا است

مفسران اين تشبيه و مثال را چنين توجيه كرده اند كه :

اسلام بمنزله باران رحمت است زيرا همانطور كه باران سبب حيات و زندگانى خلق بخصوص حيوانات و نباتات است اسلام نيز سبب حيات دلهاى مردم است و كفر باطنى منافقان بمنزله ظلمات و تاريكيهاى شب است ، و فرمان جهاد مايه بيم و وحشت كفار و مشركان است مانند رعد، و اظهار اسلام كه منافقان بوسيله آن جان و مال خود را محفوظ مى دارند در حكم برق و روشنى آن ، و زواجر قرآن يعنى آيات تهديد و تخويف بمنزله صاعقه هاست حاصل اينكه هر كس در شب تاريك دچار باران سخت و تاريكى رعد و برق و صاعقه شده جز در هنگام درخشيدن برق نمى تواند قدم از قدم بردارد، همچنين منافقين و اهل شك كه يقين بديانت حقه ندارند بلكه از روى تقليد و يا عادت و يا غرض شخصى اظهار اسلام مى كنند هر وقت از اسلام و مسلمين نفعى مى يابند و يا حكمى از احكام اسلام را موافق سليقه و منافع خود مى بينند اسلام و مسلمين را تصديق مى كنند و در مواردى كه منافعشان در خطر است منكر اسلام و مخالف دين و در ظلمات كفر و نفاق و شك متحير و سر گردانند.

آيات ديگرى نيز در وصف منافقين و شرح خرابكارى و توطئه هاى ضد اسلامى آنها در صدر اسلام و در مدت رسالت پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در سور ديگر قرآن نازل گشته كه ذكر تمام آن آيات محتاج به نگارش كتاب جداگانه اى است از خداى متعال مسئلت داريم مترجم و خوانندگان گرامى را از شر نفاق و منافقين محفوظ بدارد.

شرك و كمترين حد آن

هشت حديث در اين باب وارد شده كه چند حديث آن ذيلا مذكور مى گردد.

بريد عجلى گويد: از امام باقرعليه‌السلام پرسيدم بهترين چيزى كه بنده بواسطه آن مشرك مى شود چيست ؟ فرمود هر كس به هسته بگويد سنگريزه است و يا به سنگ بگويد هسته است و بدان معتقد گردد مشرك است(٣٩).

از امام صادقعليه‌السلام مى فرمود: مردم وظيفه دارند ما را بشناسند و بما مراجعه كنند و بما تسليم شوند. اگر روزه بگيرند و نماز بخوانند و شهادت دهند كه بجز خدا معبودى نيست ولى پيش خود قرارداد كنند كه بما مراجعه ننمايند بدين جهت مشرك باشند.

در حديث ديگر فرمود: اگر مردم خداى يگانه بى شريك را بپرستند و نماز بپا دارند و زكات بدهند و حج خانه خدا بجا آورند و ماه مبارك رمضان را روزه بگيرند، سپس به چيزى كه خدا ساخته و يا پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تشريع نموده است بگويند چرا خدا يا رسول خدا چنين ساخته و چنان نساخته يا اينكه تصور اين اعتراض در دلشان پيدا شود هر چند بزبان نياورند بدين سبب مشرك باشند(٤٠). سپس امام صادقعليه‌السلام آيه ٦٤ سوره نساء را كه خداوند مى فرمايد:

«نه ، قسم به پروردگارت داراى ايمان نمى باشند، تا اينكه تو را در اختلافات و نزاعشان حكم قرار دهند و سپس بدانگونه كه تو راءى و نظر دادى در دل خود رنجش و ناراحتى نيابند، و با جان و دل تسليم امر تو باشند...».