ابداع نور فيض ظهور حضرت زهراء
ابداع نور فيض ظهور حضرت زهراء
(يص) در ابداع نور فاطمى چهار قسم روايت است از پاره اخبار و آثار معلوم مى شود كه نور فاطمه ى علا حده مستقلا خلق شده و از بعض اخبار معلوم مى شود از نور پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم خلق شده و از چند حديث معتبر ظاهر است كه از نور پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت امير برانگيخته شده و از حديث علل بروايت معاذ بن جبل و حديث خصال و معانى الاخبار مرويست كه نور پيغمبر و حضرت امير و حسنين معاپيش از هفت هزار سال خلق شدند و ترتيب در اين حديث منظور نيست.
قسم اول در روايت انس بن مالك چنين است (ثم ان الله خلق الظلمه بالقدره فارسلها فى سحائب البصر فقالت الملائكه سبوح قدوس ربنا منذ عرفنا هذه الاشباه ما راينا سوء فحرمتهم الا كشفت ما نزل بنا فهنالك خلق الله تعالى قناديل الرحمه و علقها على سرادق العرش فقالت الملائكه اليهنا لمن هذه الفضيله و هذه الانوار فقال هذا نور امتى فاطمه الزهراء فلذالك سميت امتى الزهراء لان السماوات والارضين بنورها زهرت و هى ابنه نبيى و زوجه وصيه)
و اين حديث را مرحوم شيخ مفيد و شيخ طوسى و طبرسى و صاحب كشف الغمه باسانيد خود از فضل بن شاذان از موسى بن جعفر روايت كرده اند و كذا در جلد ٧- و ١٠- بحار و رياض الجنان و منافى نيست ظهور نور آن مخدره در آسمانها با قدمت و سبقت نور مقدس پدر بزرگوارش و اين اظهار و ازهار يكى از جلوات آن سيده ى كائنات بوده وجود مقدس فاطمى جلوه از جلوات محمدى است و ايضا از قسم اولست روايت معانى الاخبار از سيد ابرارى (قال صلى الله عليه و آله و سلم خلق الله نور فاطمه قبل ان يخلق الارض والسماء فقال بعض الناس يا نبى الله فليست هى انسيه فقال فاطمه حوراء انسيه قال خلقهاالله عز و جل من نوره قبل ان يخلق آدم اذ كانت الارواح فلما خلق الله عز و جل آدم عرضت على آدم قيل يا نبى الله فاين كانت فاطمه ى قال كانت فى حقه تحت ساق العرش قالوا يا نبى الله فاين كان طعامها قال التسبيح والتهليل والتمجيد فلما خلق الله عز و جل آدم و اخرجنى من صلبه و احب الله ان يخرجها من صلبى فجعلها تفاحه فى الجنه و اتانى بها جبرئيل الخ (آنچه در لقب منصوره سبق ذكر يافت)
و جلوات آن نور فاطمى تجليات خاصته داشته گاهى در ساق عرش گاهى در آسمانها هر يك بنحو خاص و نهج مخصوص و گاهى در بهشت در نظر آدم و حواء بصورت جاريه حسناء و گاهى در حقه نور و گاهى در قنديل محجوبه و مستوره و گاهى در سيب و رطب و انگور بهشتى و اين از خصائص آن مخدره است
قسم دوم دسته اخباريست كه دلالت دارد آن مخدره از نور رسول خدا خلق شده است و از نقل همه آنها عذر مى خواهم چون آن روايات را در جلد سوم (تاريخ سامره) در نصوص امامت امام على النقى (ع) كاملا ايراد كرده ام در اينجا از كتاب متقضب الاثر اين يك حديث را مى نويسم سلمان فارسى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى نمايد كه آن حضرت فرمود خداوند مرا از صفوه نور خود خلق فرمود و مرا باطاعت خود خواند پس اطاعت كردم خدا را پس از نور من نور على را خلق كرد و او را بطاعت خود خواند و على او را اطاعت كرد آنگاه از نور من و على فاطمه (ع) را خلق نمود و او را دعوت بطاعت خود فرمود اجابت كرد آنگاه از نور من و على و فاطمه ى نور حسن و حسين را خلق كرد و ايشان را بطاعت خود خواند اجابت كردند پس ما را به پنج اسم يكى از اسماء خود ياد كرد خدا محمود است و من محمد خدا عالى است و ابن عم من على است خدا فاطر است و اين است فاطمه ى و از براى خدا احسان است و اين است دو فرزند من حسن و حسين پس خلق كرد از نور ما نه نفر از ائمه طاهرين را و ايشان را بطاعت خود دعوت كرد الحديث
قسم سوم (ر) اخباريست كه انوار خمسه از يك چشمه باشند محل حاجت آن روايات يكى اين است كه رسول خدا بعمويش عباس بن عبدالمطلب فرمود اى عمو من و على و فاطمه و حسن و حسين از يك چشمه ايم و ما را خداوند خلق فرمود وقتى كه آسمان و زمين و بهشت و دوزخ نبود و ما بوديم و تسبيح خدا را مى كرديم در وقتى كه تقديس و تسبيح كننده نبود خداوند متعال خواست صنعت و خلقت خود را ظاهر كند شكافت نور مرا و از آن عرش را خلق كرد پس نور عرش از نور من است و نور من از نور اله است و من از عرش افضل مى باشم
پس شكافت از نور على بن ابى طالب و خلق كرد از آن ملائكه را پس نور ملائكه از نور على است و نور على از نور خدا است و نور او افضل از ملائكه است پس شكافت نور دخترم فاطمه را و خلق كرد از او آسمان و زمين را و نور فاطمه از نور خدا است و فاطمه ى افضل است از آسمانها و زمينها پس از نور امام حسن آفتاب و ماه را خلق كرد و نور حسن از نور خداست و او افضل از شمس و قمر است پس شكافت نور حسين را و از آن بهشت و حورالعين را خلق كرد پس نور جنت و حورالعين از نور حسين است و نور حسين از نور خداست و الحسين افضل من الجنه والحور العين آنگاه در اين حديث ذكر فرموده ظهور ظلمت و خلقت قنديل را كه سابقا باو اشاره شد و نيز از غرائب علو حق اين است كه خوارزمى حنفى در مناقب خود روايتى ذكر كرده كه تمام آن را در تاريخ سامراء بالفاظها ايراد كرده ام محل شاهد در اينجا اين است كه خداوند متعال در شب معراج برسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خطاب مى كند (يا محمد انى خلقتك و خلقت عليا و فاطمه والحسن والحسين والائمه من نورى الخبر)
قسم چهارم خبرى كه نور فاطمه از نور رسول خداست صاحب كشف الغمه و ديگران سند را بموسى بن جعفر مى رسانند كه آن حضرت فرمود خداوند از نورى كه اختراع كرده بود و از نور عظمت او بود نور محمد را خلق كرد و همان نور لاهوتيه است كه از براى موسى بن عمران در طور سينا تجلى كرد و آن جناب طاقت نياورد و آن كوه قرار نگرفت و حضرت موسى غش كرد پس آن نور را دو قسمت فرمود يكى پيغمبر شد و يكى اميرالمؤمنين عليه السلام و از نور خود غير از اين دو نفر را خلق نكرد و بقدرت خود هر دو را از براى خود آفريد و برگزيد و برايشان از نفس خود دميد و اين دو بزرگوار را بصورتشان مصور داشت و علمش را در ايشان بوديعت نهاد و تعليم بيان كرد و علم غيب خود را بديشان آموخت و بر آن آگاه فرمود پس قرار داد يكى را بمنزله ى نفس و ديگرى را بمنزله ى روح ظاهرشان بشريه است و باطنشان لاهوتيه پس ظاهر بشريت جلوه كردند تا مردم طاقت ديدار آن آفتاب درخشان و ماه تابان را داشته باشند پس اقتباس كرد از نور محمد صلى الله عليه و آله و سلم نور فاطمه را و از نور فاطمه نور حسن و حسين را مانند اقتباس نور چراغ از ديگرى آنگاه اين انوار از صلبى بصلبى و از بطنى ببطنى و از رحمى برحمى نقل شد الخ
كيف كان نور جناب فاطمه ى بالانفراد يا از نور جناب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يا از نور آن حضرت و اميرالمؤمنين يا از نور پروردگار همه يك نوع واحده اند و از يك مصدر و مبدء ابداع و انشأ شده اند و از يك منشأ و محل مشتق گرديده اند ليكن بر حسب وقت و زمان حكمت معلومه ى و استعداد قابل اين مستوره ام الفضائل بذاتها و حقيقتها در ملكوت اعلى و عالم بالاتجليات خاصته داشته و از هر تجلى باسم و لقبى خوانده مى شد است
اثر طبع سيد محمد گلپايگانى ابن العلامه الفقيه السيد جمال مد ظله
شعت فلا الشمس تحكيها و لا
iiالقمر زهراء من نورها الانوار تزدهر
بنت الخلود لها الاجيال
iiخاشعه ام الزمان اليها تنتهى
iiالعصر
روح الحيوه فلولا قدس
iiعنصرها لم تأتلف بيننا الارواح
iiوالصور
سمت عن الافق لاروح و لاملك وفاقت الارض لاجن ولا
iiبشر
ماعاب مفخرها التانيث ان بها على الرجال نساء الدهر تفتخر
مجبوله من جلال الله
iiطينتها يرف لطفا عليها الصون
iiوالخفر
سر النبوه معنى الوحى قد
iiنزلت فى بيت عظمتها الآيات والسور
حوت خصال رسول الله اجمعها لولا الرساله ساوى اصلها
iiالثمر
قل للذى راح يخفى فضلها
iiحسدا وجه الحقيقه انا ليس
iiتستر
اتقرن النور بالظلما من
iiسفه ما انت فى القول الا كاذب اشر
بنت النبى الذى لولا
iiهدايته ما كان للحق لا عين و لا
iiاثر
هى التى ورثت حقا مفاخره والعطر فيه الذى فى الورد
iiمدخر
تزوجت فى السما بالمرتضى فزهت بها الجنان احتفالا و انطفى
iiالسقر
قف يا براعى
[قلم يكتب به.]
عن مدح البتول ففى مديحها تهتهف الالواح
iiوالزبر
وارجع لتختبر التاريخ من
iiبناء قد فاجعتنا به الانباء
iiوالسير
هل اسقط القوم ضربا حملها فهوت تأن مما بها والد مع منهمر
و هل كما قيل قادو بعلها
iiفقدت و راه نادبة والضلع منكسر
ان كان حقا فان القوم قد
iiمرقوا من دينهم و بحكم الله قد كفر
iiوا
انعقاد نطفه طاهره فاطمه زهراء
(يص) آنچه از بحار الانوار منقول شده است در اين موضوع از ششم قسم خارج نيست.
اول بروايت معتبر مرويست كه نطفه ى طاهره فاطمه ى از سيب بهشتى كه در زمين تناول نمود (فقال صلى الله عليه و آله و سلم اتانى جبرئيل بتفاحه من تفاح الجنه فاكلتها فحولت ماء فى صلبى ثم واقعت خديجه فحملت بفاطمه و انا اشم منها رائحه الجنه)
و روايت ديگر در لقب منصوره گذشت و ديگر روايت سدير صيرفى بهمين مضمون است.
دوم از تفسير على بن ابراهيم نقل شده كه حضرت رسول بسيار فاطمه را مى بوسيد عايشه انكار كرد آن جناب فرمود چون من بآسمان رفتم داخل بهشت شدم جبرئيل مرا نزديك درخت طوبى آورد و از ميوه هاى طوبى چيده بمن داد پس خوردم از آن و در پشت من قرار گرفت چون بزمين آمدم با خديجه مواقعه كردم حامله شد بفاطمه پس هر وقت او را مى بوسم بوى درخت طوبى از وى استشمام مى كنم و در اين حديث معين نشده است كه ثمره ى شجره ى طوبى چه بوده است.
سوم منقول از علل الشرايع از ابن عباس روايت است كه عايشه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داخل شد و او مى بوسيد فاطمه را عرض كرد تا چند فاطمه را مى بوسى آيا او را بسيار دوست دارى فرمود والله اگر بدانى دوستى مرا دوستى خود ترا باو زياد مى نمائى من چون بمعراج رفتم بآسمان چهارم رسيدم جبرئيل اذان گفت ميكائيل اقامه گفت پس بمن گفته اند نزديك بيا اى محمد گفتم چگونه مقدم شوم و تو در برابر منى جبرئيل گفت خداوند انبياء مرسلين را بر ملائكه مقربين تفضيل داده و ترا خاصه پس نزديك آمدم با اهل آسمان چهارم نماز گذاردم تا اينكه مى فرمايد جبرئيل دست مرا گرفت داخل بهشت كرد پس خرمائى در برابر خود ديدم كه از كره نرم تر و از بوى مشك خوشبوتر
و از عسل شيرين تر بود از آن گرفته تناول نمودم پس در صلب من نطفه شد چون هبوط بزمين نمودم با خديجه مواقعه كردم پس بفاطمه حامله شد ازين جهت فاطمه حوراء انسيه است چون مشتاق بوى بهشت مى شوم بوى آن را از فاطمه مى شنوم و در اين روايت تناول رطب در بهشت بوده
و در كتاب (فضائل السادات) در فصل پنجم از كتاب مناقب خوارزمى نقل كند كه جبرئيل در شب جمعه بيست چهارم ماه رمضان طبقى از خرماى بهشتى آورد الخ و در اين روايت اكل رطب در زمين بوده
چهارم روايت تفسير فرات بن ابراهيم كه مسندا از امام صادق نقل مى فرمايد كه خلقت فاطمه از سيب بهشتى كه باعرق جبرئيل و پرهاى زير بال او است بوده
و در (يص) اين روايت را نقل كرده و بيانى هم فرموده ولى عقول اوساط مردم بكله فضلاء از درك معانى اين حديث را جل و عاجز است.
پنجم (ر) حديثى است كه در علم فاطمه بيايد كه آن مخدره از ميوه درخت بهشتى است ديگر در روايت ذكر اسم درخت و ميوه را نمى فرمايد
ششم (ر) حديث خرما و انگور است و حاصل آن حديث اين است كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ابطح نشسته بود با جناب اميرالمؤمنين عليه السلام و عمار ياسر و منذر بن ضحضحاح و حمزه و عباس و ابوبكر و عمر ناگاه جبرئيل نازل شد بصورت اصلى خود بالهاى خود را گشود تا مشرق و مغرب را پر كرد و ندا كرد آن حضرت را كه يا محمد خداوند على اعلى ترا سلام مى رساند و امر مى نمايد كه چهل شبانه روز از خديجه دورى كن پس آن حضرت چهل روز بخانه خديجه نرفت و روزها را روزه مى داشت و شبها تا صبح عبادت مى كرد عمار را بسوى خديجه فرستاد و گفت بگو اى خديجه نيامدن من بسوى تو از كراهت و عداوت نيست وليكن پروردگار من چينن امر كرده است كه تقديرات خود را جارى سازد و گمان مبر در حق خود مگر نيكى و بدرستى كه حق تعالى بتو مباهات مى كند هر روز چند مرتبه با ملائكه، تو بايد هر شب در خانه ى خود را ببندى و در رختخواب خود بخوابى و من در خانه ى فاطمه بنت اسد مى باشم تا مدت وعده الهى منقضى شود و خديجه هر روز چند مرتبه از مفارقت آن حضرت مى گريست و چون چهل روز تمام شد جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت يا محمد خداوند على اعلى ترا سلام مى رساند و مى فرمايد مهيا شو براى تحفه و كرامت من پس ناگاه ميكائيل نازل شد و طبقى آورد كه دستمالى از سندس بهشت بر روى آن پوشيده بود و در پيش آن حضرت گذاشت و گفت پروردگار تو مى فرمايد امشب باين طعام افطار كن و حضرت اميرالمؤمنين گفت كه هر شب چون هنگام افطار آن حضرت مى شد مرا امر مى نمود كه در را بگشايم كه هر كه خواهد بيايد با آن حضرت افطار بنمايد در آن شب مرا فرمود كه بر در خانه بنشين و مگذار كسى داخل بشود كه اين طعام بر غير من حرام است پس چون اراده ى افطار نمود و طبق را گشود در ميان آن طبق از ميوه هاى بهشت يك خوشه خرما و يك خوشه انگور و جامى از آب بهشت بود پس از آن ميوه ها آنقدر تناول فرمود تا سير شد و از آن آب آشاميد تا سيراب شد و جبرئيل از ابريق بهشت آب بر دست مباركش ريخت و ميكائيل دستش را شست و اسرافيل دستش را با دستمال بهشت پاك كرد و و طعام باقى مانده با ظرفها بآسمان بالا رفت چون حضرت برخواست كه مشغول نماز بشود جبرئيل گفت كه در اين وقت ترا نماز جائز نيست بايد الحال بمنزل خديجه روى و با او بنزديكى بنمائى كه حق تعالى مى خواهد در اين شب از نسل تو ذريه ى طيبه خلق فرمايد پس آن حضرت متوجه خانه ى خديجه شد و خديجه گفت كه من با تنهائى الفت گرفته بودم و چون شب مى شد درها را مى بستم و پرده ها را مى آويختم و نماز خود را مى كردم و در جامه خواب خود مى خوابيدم و چراغ را خاموش مى كردم و در آن شب در ميان خواب و بيدارى بودم كه صداى در خانه را شنيدم پرسيدم كيست كه مى كوبد درى را كه بغير از محد ديگرى را روا نيست كوبيدن آن در حضرت فرمود كه منم محمد چون صداى فرح افزاى آن حضرت را شنيدم از جا جستم و در را گشودم و پيوسته عادت آن حضرت آن بود كه چون اراده خوابيدن مى نمود آب مى طلبيد و تجديد وضو مى كرد و دو ركعت نماز بجا مى آورد و داخل رختخواب مى شد و در آن شب مبارك سحر هيچ يك از اينها را نكرد و تا داخل رختخواب شد دست مرا گرفت برختخواب خود برد
و چون از مواقعه فارغ شد من نور فاطمه را در شكم خود يافتم و آخر حديث باين عبارت است (انه اخذ بعضدى واقعدنى فى فراشه و داعبنى و مازحنى و كان بينى و بينه ما يكون بين المرائه و بعلها فلا والذى سمك السماء وانبع الماء ما تباعد عنى النبى صلى الله عليه و آله و سلم حتى احسست بثقل فاطمه فى بطنى
(يص) پس نطفه ى طاهره آن مخدره از سيب بهشتى در بهشت بانضمام عرق جبرئيل و عرق آن سيب و زغب جبرئيل و رطب بهشتى در بهشت و ميوه يكى از درختهاى بهشتى و ميوه درخت طوبى و خرما و انگور و آب بهشتى منعقد شد و جمع اين اخبار منافى نيست و بعد ازين بيان مى شود در ولادت حضرت فاطمه كه پس از معراج بسه سال بود و بعيد نيست آن جناب در شب معراج سيب و رطب و ميوه ديگر از بهشت ميل فرموده باشد و پس از مراجعت از معراج اكراما لرسول الله مرتبه ديگر جبرئيل بزمين آورده تقديم نمود است بجهت ميل و شوقى كه آن جناب پس از معراج در خوردن ميوه بهشتى داشته و معراج هم متعدد بوده و يك مرتبه آن ممكن است بعد از رياضت چهل روز براى انجام مقدمات همين نطفه طاهره با آسمان تشريف برده و از ميوه هاى نام برده تناول فرموده بهمان تفصيل مذكور و بعد از هبوط بزمين در شب ديگر وقت افطار جبرئيل هديه ى نام برده را آورده باشد غرض اين اخبار با هم تنافى ندارند آنان كه بصير باخبار آل عصمت مى باشند ممكن است از مشرب صافى خودشان اين اخبار را جمع نمايند خصوص حديث اخير كه دلالت بر عظمت قدر و مكانت فاطمه زهراء مى كند قدرى تامل و نظر در او لازم است
اولا جلوه ى جبرئيل بصورت اصليه اش در نظر مهر انور پيغمبر در آن روز با آن كه در روز مبعث نيز مرويست در كوه حرا بصورت اصليه جلوه نمود بمفاد (ولقد آه نزله اخرى عند سدرة المنتهى) دفعه ى ديگر هم در شب معراج در مقام خود بخلقه اصليه خود را جلوه داد و اين جلوه دليل است بر عظمت مأموريتش و اعظام اين امر جليل كه انعقاد نطفه ى طاهره آن مخدره بوده است.
ثانيا تعبد بصيام ايام و قيام ليالى در چهل شبانه روز و عزلت از خلق بادورى از فراش خديجه دليل بر شرف اين اربعين و تشييد و اكثار شوق و ميل طبيعى خديجه و آن جناب
است، و بعبارت اخرى بر حسب لوازم بشريت و مقتضيات طبيعت اين تبعيد تقويت در تعقيد آن نطفه زكيه نمود خصوص در ايام مرتاضه آن جناب مكسر شهوات و مكدر لذات بمراقبت رياضت مستعد قبول هديه سماويه و عطيه ى علويه ى ساخت تا در توديع آن وديعه الهته پس از رياضت نفسانيه قصور و فتورى واقع نشود
(و ثالثا) اين گونه رياضت و دورى از هرگونه تهمت و شهوت، كرامت و مكرمتى است براى حامل و محمول و اظهارى است در انتظار وصول بمأمول و كدام مقصود و مأمول اشرف و افضل در نزد حضرت رسول از قدوم بجهت لزوم فاطمه بتول بوده كه سالها مى خواست اين ثمره را از اين شجره به بيند.
(رابعا) آمدن اين سه ملك مقرب خصوص اسرافيل كه هرگز بزمين نيامده بود مگر دفعه واحده با آن تشريفات خاصه از سندس و ابريق و دستمال بهشتى و خوشه انگور و خرما و آب بهشتى در طبق باز كرامتى ديگر از براى پيغمبر است و اكرامى از براى فاطمه ى كه براى او آن عطايا و هدايا را بزرگان ملاء اعلا تقديم نمودند و بخدمت گذارى و ابلاغ اين بشارت عظمى مفتخر و مباهى شدند.
(خامسا) نماز نكردن حضرت رسول در آنشب و تعجيل در امر مضاجعت اهميت اين امر را مى رساند كه مبادا در انجاح مراد خلل و قصورى واقع شود و در امر پروردگار تعلل و مسامحه روى دهد كانه تعجيل در اين عمل براى تنجيز امر پروردگار بود
(و سادسا) تعدد ثمرات بهشتى از سيب و خرما و انگور و غيره براى آثار خاصه است كه در هر يك خداوند سبحان قرار داده كه از خوردن آنها فردا فرد اثر مخصوصى از ملكات كريمه در نطفه ظاهر مى شود.
(و سابعا) اثر حمل خديجه در همان زمان مشاهده كردن بر خلاف رسوم زنان ديگر خصيصه ى است عظمى و دليل بر حيوه آن نطفه ى مباركه است و چون از دار حيوان آمده بود در بدايت و نهايت آن از جهت حيوه مغايرت و مبانيت نداشت و در حديث است بعد از يك شبانه روز مانند امام در رحم مادرش مى ديد و مى شنيد
زهراء فاطمه بتول
iiقدست القابها و تكرمت اسمائها
و بساق عرش الله قبل وجودها كتب اسمها و تصورت
iiسيمائها
(الله زوجها عليا فى
iiالسماء و بها الملائك كلهم شهدائها)
فاطمه آن بضعه ى رسول
iiگرامى فاطمه آن بى قرينه ى زوجه
iiحيدر
فاطمه ى آن دخترى كه مادر
iiگيتى تابابد دخترى چنين نزايد
iiديگر
اى بملاحت بديل احمد
iiمرسل وى بفصاحت عديل حيدر
iiصفدر
جده ى سادات مادر
iiحسنينى از همه خلقش گزيده خالق
iiاكبر
شافعه ى محشرى و بانوى جنت دخت رسول لستى و حبيبه داور
پيشتر از خلق خاك آدم
iiحوا نور ترا آفريد حضرت
iiداور
نام تو باشد بساق عرش
iiنوشته عرش ز نام تو يافت زينت و
iiزيور
گشت منور جهان بنور
iiجمالت نور خدائى است از جبين تو
iiظاهر
جلوه اى از حسن تو است مهر جهان تاب پرتوى از نور تو است زهره ى
iiازهر
باد زبوى تو برده تحفه
iiبگلذار گشت از ين روى گل لطيف و
iiمعطر
گر بچمن بگذرى بعزم
iiتماشا ديده گذارد بهم ز شرم تو
iiعنبر
خازن جنت تراست خادم در
iiگاه گيسوى حوران تر است ريشه معجر
خادمه درگه تو حضرت
iiمريم جاريه ى مطبخ تو ساره و
iiهاجر
رفته بهر بامداد حضرت
iiجبرئيل خاك در آستانه ى
iiتوبشهپر
من زثنا گوئيت چگونه زنم
iiدم زانكه خداى احد تراست
iiثناگر
توسل انبياء عظام و امم سالفه بنور فاطمه
اول عياشى در تفسير خود از عبدالرحمن از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود خداوند ودود ذريه ى آدم را بر روى عرضه داشت چون بر حضرت رسول گذشت ديد آن جناب بر حضرت اميرالمؤمنين تكيه داده و حضرت فاطمه زهراء تالى اوست و دود فرزندش تالى مادرشان هستند پس خداوند فرمود اى آدم مبادا بديده حسد بر ايشان بنگرى كه ترا از جوار خود دور و مهجور مى گردانم چون به بهشت آمد و خمسه ى طيبه را در نظر خود ممثل يافت و عرض ولايت ايشان بر وى شد تأملى كرد پس از بهشت بيرون شد و بديشان توسل جست و عاقبت آمرزيده گشت و اين است معنى آيه ى (فتلقى آدم من ربه كلمات) و اين است آن كلات كه جبرئيل تلقين بحضرت آدم كرد يا حميد بحق محمد صلى الله عليه و آله و سلم يا عالى بحق على يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن يا ذاالاحسان بحق الحسين
دوم داستان كشتى نوح پيغمبر (ع) و پنج مسمارى كه بنام رسول خدا و على و مرتضى و فاطمه زهراء و حسنين كه هر يك را مى گوييد (فزهر و اشرق و انار) و مسمار بنام حسين عليه السلام علاوه از ظهور نور نداوه از دم جوشيد تفصيل آن در بحار و ديگر كتب مذكور و مشهور است و آدم ابوالبشر تجليات نور فاطمه را در چند مورد مشاهده كرده و بايشان توسل جسته و حديث رؤيت حضرت آدم و حواء جناب فاطمه را در بهشت كه بر سريرى نشسته و تاجى بر سرداشت و قلاده بر گردن و دو گوشواره در گوش و بيان جبرئيل از براى ايشان كه تاج پدر اين دختر و قلاده شوهر او و دو گوشواره دو فرزندان او) و قول آدم ابوالبشر بجبرئيل (مالى اذا ذكرت اربعه منهم تسليت باسمائهم من همومى و اذا ذكرت الحسين تدمع عينى و تثور زفرتى) دليل واضحى است در توسل حضرت آدم بفاطمه (ع)
سوم لما خلق الله ابراهيم الخليل كشف الهل عن بصره فنظر الى جانب العرش فراى نوراسا طعا فقال الهى و سيدى ما هذا النور يا ابراهيم هذا محمد صفوتى فقال الهى و سيدى اراى فى جانبه نورا آخر فقال يا ابراهيم هذا على ناصرى فقال الهى و سيدى ارى فى جانباهما نورا ثالثا فقال يا ابراهيم هذه فاطمه تلى ابيها و بعلها فطمت مجيها عن النار قال الهى و سيدى ارى نورين بميامن الانوار الثلثه قال الله تعالى هذان الحسن والحسين يليان اباهما وجدهما و بامهما قال يا الهى ارى تسعه انوار احدقوا بالخمسه الانوار قال يا ابراهيم هولاء الائمه من ولدهم الحديث
و از اين قبيل روايات در ج ١٠ بحار بسيار است
چهارم نام فاطمه در كتب سماويه در امالى صدوق از حضرت امام حسن روايت است كه يهودى از حضرت رسول از پنج چيز سوال كرد كه در تورات مكتوب است و حضرت موسى بقوم خود فرموده بعد از وى بان پنج چيز اقتدى بنمايند و بايشان توسل بفرمايند آن جناب از آن يهودى عهد گرفت كه اگر خبر دهد ايمان آورد پس فرمود اول چيزى كه مكتوب شده در توريه طاب طاب است يعنى محمد رسول الله و در سطر دوم از توريه اسم وصى من ايلياست و در سطر سوم و چهارم اسم دو سبط شبر و شبير است و در سطر پنجم نام مادرشان فاطمه سيده نساء عالمين است اين آيه را تلاوت فرمود (يجدونه مكتوبا عندهم فى التوريه والانجيل مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد) الخبر
پنجم داستان كعب الاخبار در مجلس معويه كه گفت ما وصف فاطمه را در كتب سماويه خوانده ايم و آن مشهور است و گفت دو جوجه او را بدترين خلق خدا شهيد خواهند كرد. الخ
ششم در كتب جاماسب از فاطمه زهراء تفسير بشاه زنان شده است و همچنين در صحيفهاى پيغمبران از آدم عليه السلام و شيث عليه السلام و ادريس و نوح عليه السلام و هود و حضرت ابراهيم و در توريه و زبور و انجيل وصف آن مخدره هست و در موارد متعدده انبيا را بانوار اربعه و بنور فاطمه مخصوصا توجه صحيح بوده
هفتم صدوق در اكمال الدين از عبدالله بن سليمان نقل كند كه در انجيل عيسى عليه السلام و نام فاطمه و مباركه است و خبر فرزندان او را مى دهد.
هشتم زمخشرى در ربيع الابرار روايت كرده است و قال (قال رسول الله هؤلاء الذين امرالله تعالى بمودتهم على و فاطمه والحسن والحسين (و قال) النبى صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه مهجه قلبى و زوجها قره ى عينى و ولدها ثمره فؤادى والائمه من ولدها امناء ربى حبله الممدود بين الناس و بين ربى فمن تمسك بهم نجى و من تخلف عنهم فقد هلك و الى جهنم سلك) و هذه الصفات من اعظم المناقب و اعلاها و اقوام المواهب الى ذروه الشرف و اسناها
نهم بس است در شرف قدر فاطمه عليهاالسلام توسل آباء مكرمين و اجداد مطهر بن جناب خاتم المرسلين باو در مهالك و اهوال و نزول شدائد و بلاها چنان كه در شب انعقاد نطفه ى مباركه اميرالمؤمنين عليه السلام زلزله عظيم در مكه معظمه واقع شد كه
سنگهاى بزرگ از كوه ابوقبيس جدا شده از فراز بنشيب مى افتاد و آن امتدادى يافت پس حضرت ابوطالب بر بلندى برآمد و گفت (الهى و سيدى اسئلك بالمحمديه المحموده و بالعلويه العالية و بالفاطميه البضياء الاتفضلت على اهل التهامه بالرحمه والرافه)
پس همان زمان زمين ساكن شد و مردم آن كلمات را حفظ كرده در شدائد و بلاها مى خواندند و جهت آن را نمى دانسته اند.
دهم از تفسير امام حسن عسگرى عليه السلام حديث طولانى روايت كند كه محل شاهد اين است) در وقتى كه قريش و ابوجهل و مشركين مكه معجزه ى حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت موسى و حضرت عيسى عليهم السلام از رسول خدا خواسته اند از طوفان و سرد شدن آن آتش و آويختن كوه و خبر دادن از سرائر و ذخائر ايشان پس رسول خدا عليه السلام كفار را بچهار قسمت كرد و بقسم ثانى امر كرد بصحراى مكه روند آتشى افروخته بينند زنى ظاهر شود و كشف عذاب از ايشان نمايند آن فرقه رفتند و مراجعت كردند و عرض كردند ما شهادت برسالت تو مى دهيم بان كه رسول رب العالمين باشى پس عرضه داشتند چون ما بصحراى مكه رفتيم در اندك زمانى آسمان شكافته شد و جمرات آتش بر سر ما فرو مى ريخت و از زمين شعلهاى آتش برآمده و مشتق گرديده بنحويكه زمين و آسمان تماما مملو از آتش شد تا از حرارت نزديك بود گوشتهاى ما آب شود در اين حال در هوا زنى ظاهر شد كه مقنعه ى بر سر داشت كه يك طرف آن را بسوى ما آويخته بود بنحوى كه دستهاى ما بوى مى رسيد پس منادى ندا كرد از آسمان كه اگر نجاة مى خواهيد به بعضى از ريشه هاى چادر اين زن چنگ زنيد پس ما چنين كرديم ديگر آتش بر ما اذيت نكرد تا بسلامت باينجا رسيديم حضرت فرمود شناختيد آن زن كه بود عرض كردند نشناختيم فرمود دختر من فاطمه سيده ى نسآء عالمين بود چون رزو قيامت شود دوستان فاطمه ى برشتهاى چادرش چنگ زنند و آنها هزار فئام و هزار فئام و هزار فئام كه هر فئامى هزار هزار نفرند)
بالجمله غرض اشاره ى مختصرى بود باين قسمت والا متوسلين بفاطمه ى زهرا از حوصله حساب بيرون است و بعضى از آنها در باب حكايت بيايد
در هر صفتى اعظم اسماء
iiالهى اندر فلك قدرت نبود همچه تو
iiماهى
عالم همگى بنده شرمنده تو
iiشاهى محتاج توايم از ره الطاف
iiنكاهى
نه غير تو حصنى و ملاذى و پناهى يا فاطمه الزهراء انابك
iiنشكو
خورشيد چه رويت بسما و بسمك نيست چون روى تو پيداست ديگر خود بفلك چيست
از نور رخت كرده گدائى ز تو شك
iiنيست كر منكر اين هست كسى ز اهل خرد
iiنيست
اى زاده انسان كه بخوبيت ملك
iiنيست از فضل تو بر پا است بكونين هيا
iiهو
صديقه كبرى گهر درج رسالت ام النجبا و اسطه عقد جلالت
بر چرخ الوهيت خورشيد
iiعدالت اسم الله اعظم شرر ديو
iiضلالت
نورش ازلى بود ز انوار
iiالهى در جلوه گرى بود ز آثار
iiالهى
دو ديده او ديده ديدار
iiالهى در باغ هدى ميوه پر بار
iiالهى
ولادت فاطمه زهراء
والمختار فى ولادتها عليهاالسلام انها ولدت بعد البعثه بخمس سنين لعشر بقين من جمادى الاخره يوم الجمعه و شيخ حر عاملى صاحب وسائل در منظومه اش همين عقيده را اختيار كرد چنانچه گويد
قد ولدت فاطمة iiالزهراء البضعه الزكيه الحوراء
بمكه الغراء يوم iiالجمعه فى ملك يزدجر مبدى السمعه
و ذاك قبل رجب iiبعشر و قيل قبله بنصف شهر
لخمسه من مبعث iiالبنى المصطفى المكرم iiالزكى
وقد رورى مخالف ما iiقبله بخمسته و من رواه iiابله و مراد از قبل رجب بعشر بيستم جمادى الاخره است كه ده روز پيش از ماه رجب مى شود و سال ولادت را پنج سال بعد از نبوت تعيين فرموده و مخالف را در اين قول ابله ناميد است كه پنج سال قبل البعثه گفته و بين علماء سنت در سال ولادت آن مخدره اختلاف بسيار است و منافيات كلماتشان با هم ديگر پر ظاهر است و ما را احتياج بنقل كلمات آنها نيست و اهل البيت ادرى بما فى البيت همان قول عبدالله بن حسن است در حضور هشام بن عبدالملك بكلبى نسابه گفت كه احوال مادر مرا از من سؤال كنيد و احوال مادر كلبى را از او سؤال كنيد و در اين خصوص بايد بفرزندان فاطمه و اهل بيت و بزرگان اين خانواده كرد كه چه فرموده اند و بر چه عقيده بوده اند تمام ائمه معصومين عليهم السلام بنحو مذكور رفته اند و مكرر خبر داده اند كه از عمر مبارك فاطمه هيجده سال و چيزى گذشته و اگر قولى در ميان علماء شيعه بر خلاف است بملاحظات بوده و همين اتفاق اهل البيت مدركيست متين از براى سال ولادتش و ما را طريقه حقه امامين عليه السلام كفايت است البته روز و ماه و سال ولادة فاطمه را از قول جناب امام حسين عليه السلام قبول كردن اولى است از قبول حسن بصرى و سفيان ثورى و خوب است اهل خلاف در اين گونه امور انصاف داده آنچه از خانواده فاطمه بيرون آمد و چندان مخالف ميل و مذهبشان نيست بپزيرند با آنكه اقوال خودشان بقدر اختلاف دارد كه نمى توان وصف نمود مثل اين كه جمعى از آنها پنج سال قبل البعثه گفته اند و بعضى يك سال بعد از بعثت گفته اند و بعضى گفته اند پيش از نبوت بوده قريش خانه كعبه را بنا مى كردند و اين اقوال سخيف و ضعيف است و محل اعتنا و اعتماد نيست و قول حق همان روايت كافى و مناقب و كشف الغمه و مصباح المتهجد است
اثر طبع شيخ حبيب آل ابراهيم العاملى در ولادت زهراء
صبح الدهر ضاحك الدهر باسم يوم ميلاد بنت احمد
iiفاطم
ملاء العالمين نور
iiسناها اى نور ملا سناه
iiالعوالم
زهرة فتحت بروض
iiقريش فى علا الدوحه الشريفة
iiهاشم
بسقت للسماء مجدا و
iiعزا و علا و هى فى كمام
iiالبراعم
ان تسلنى ابنئك عنها
iiفانى ما انا اليوم عنك ذلك
iiكاتم
هى احدى الاشباح التى قد
iiتجلت يمنه العرش كالنجوم
iiالآدم
حدرت من سماء الوجود
iiتهادى من كريم لامهات
iiكرائم
من اب سابق و ام
iiاصيل من لدى المتبدا الآخر
iiخاتم
طهرت محتدا و نفسا و
iiطابت و تعالت منا قبا و
iiمكارم
و هى لولا ان الوصى
iiعليا خيره العرب كلها والا عاجم
كفو هالم يكن لفاطم
iiكفو ان عن كفو ها انسا عقا
iiئم
فتجلى الوحى المبين فوفى مدحها صادعا يشق الصلا
iiدم
يلزم المسلمين فرض ولاها و جديربان توالى
iiالاعاظم
معلنا طهرها و انى
iiلبنت المصطفى المجتبى اقتراف المآثم
عصم الله فاطما و
iiاباها و بينها و المرتضى بعل فاطم الى ان ينوف ثلاثون بيتا
(يص) قصيده مولوديه
ماه جمادى درآمد از در
iiشادى شاد شود هر دلى زماه
iiجمادى
ليك نه اول كه هست يكسر
iiماتم بلكه مرا آخر است يكسر
iiشادى
بهتر از اول بود جمادى
iiآخر حاضر البته بهتر است ز
iiبادى
مبدأ اگر برمعاد گشت
iiمقدم قصصد ز غايات بودنى ز
iiمبادى
عالم امكان مگر بهشت برين شد ماه جمادى مگر بهشت بزادى
رحمت حق بر تو باد و زاده
iiپاكت بهتر ازين زاده نيست پاك
iiنهادى
ماه نخستين نهاد بر دل ما
iiغم ليك تو غم بردئى و عيش نهادى
معدن هر گوهرى و كان زرى
iiتو آرى گوهر برون شود
iiزجمادى
گوهر تو اخترى است زهره
iiزهراء آن كه بپايش هزار زهره فتادى
نور جمالش برون شد از دل
iiظلمت همچه بياض مهى و تيره
iiسوادى
گرنه توئى آيتى ز آيه
iiوالليل از چه رخ از صبح والضحى
iiبگشادى
فاطمه آمد برون ز پرده
iiعصمت آنكه از او احمد است بر همه
iiهادى
جوهر پاكش ز جان پاك
iiپيمبر آينه حق و رحمت
iiمتمادى
آنكه بدى پيشتر ز عالم و
iiآدم بود و نبود از وجود ايشان
iiيادى
آنكه ز لطفش بهشت باشد
iiخندان هم شده از مهر وى بشادى
iiعادى
آنكه ز قهرش بسوى آتش دوزخ تا بقيامت روند جمله
iiاعادى
گشته ز وى بر خليل آزر
iiگلشن هم ز وى هستى عاد رفت
iiببادى
مژده كه دنيا است بعد از اين همه
iiرحمت هم پس از اين رحمت است و عيش و ارادى
خوان عطاى خداست بيحده و بى
iiمر در خور هر خوان هزار گونه
iiايادى
از علل اربعه است علت
iiغائى هين بهل از فاعلى و صورى و مادى
مريم كبرى كنيز درگه
iiقدرت نامه آزاديش ز لطف تو
iiدادى
فخر كند مريم از تو با پسر
iiاو گوئى اگر گوئى انه من
iiعبادى
در شب معراج نور تو
iiبخديجه داد پيمبر كه ان هذا
iiزادى
مريم كبرى توئى و مادر
iiگيتى كاورد از نفحه محمد
iiزادى
آن پسر آورد اين زجان پيمبر عيسى انثى نماى نيك
iiنژادى
بهر تو كفوى نيافريد
iiخداوند جز على مرتضى كه آن بتو
iiدادى
حق بسزاى ظالمه كه تو
iiديدى كرد بپا محشرى و عدلى و
iiدادى
فاطميم من بغير تو
iiنشناسم هم تو شناسى مرا كه نور
iiفؤادى
مبداء ما از تو بود رو بتو
iiداريم روز قيامت كه حكم ران
iiمعادى
خبر مفضل در ولادت فاطمه زهرا
(يص) الحمدلله الذى اكمل نوره و اتم سروره و قال فى كتابه العزيز و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لامبدل لكلماته بالجمله فاطمه ى زهراء سلام الله عليها بعد از عام الفيل بچهل و پنج سال و چيز از ولادت باسعادت پدرش در عهد سلطنت يزدجرد پادشاه عجم در روز جمعه در بيستم ج- ٢- در مكه معظمه در محل مباركى از خديجه طاهره بنت خويلد متولد گرديد و در آن وقت از هبوط آدم ابوالبشرع شش هزار دويست سال و چيزى گذشته بود و از عمر اميرالمؤمنين عليه السلام پانزده سال گذشته بود.
(ر) مفضل بن عمر جعفى از حضرت صادق عليه السلام حديث كند گويد من خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم كه ولادت فاطمه ى زهرا چگونه بوده است فرمود چون رسول خدا حضرت خديجه را تزويج نمود زنهاى مكه از خديجه دورى مى نمودند و بر وى وارد نمى شدند و سلام نمى كردند و نمى گذاردند كسى بر او وارد بشود پس آن مخدره از تنهائى وحشت كرد و بر حضرت رسول هم مى ترسيد كه مبادا صدمه به بيند از اين جهت هم و غم زيادى بر او مستولى شد چون بفاطمه زهرا حامله شد باوى حديث مى گفت و او را امر بصير مى كرد و خديجه اين مطلب را از رسول خدا مخفى مى داشت پس آن جناب روزى بر خديجه وارد شد شنيد با كسى سخن مى گويد فرمود اى خديجه با كدام كس سخن مى گفتى خديجه عرض كرد اين جنين كه در رحم من است مونس من است و با من حديث مى گويد فرمود اى خديجه اين جبرئيل است مرا مژده مى دهد كه اين جنين دختر است و آن نسل طاهره و ميمونه است و خداوند سبحان نسل مرا از وى قرار مى دهد و از آن امامان مى آورد كه خليفهاى خدا در روى زمين بعد از انقضاى وحى باشند پس خديجه ى با فاطمه همين طريق بود تا زمان ولادتش نزديك شد پس فرستاد نزد زنهاى قريش كه نزد من بيائيد و مرا در اين كار اعانت كنيد از آن كه زنان را در اينگونه امور اعانت كردن لازم است آنها در جواب پيغام دادند چون تو در قبول محمد نافرمانى ما كردى امر و خواهش ما را قبول نكردى و محمد يتيم را خواستى با آن كه يتيم ابوطالب عليه السلام بود و مالى نداشت ما هم از امر تو كناره مى جوئيم و نزديك تو نمى آئيم پس در اين هنگام چهار زن گندم گون گويا از بنى هاشم بودند بر وى وارد شدند چون خديجه آنها را ديد بفرع آمد يكى از آنها گفت اى خديجه اندوهگين مباش ما رسولهاى پروردگار توائيم بسوى تو و ما خواهرهاى تو هستيم من ساره و اين آسيه بنت مزاحم رفيقه تو هست در بهشت و اين مريم دختر عمران است و اين كلثم خواهر موسى ابن عمران است خداوند ما را فرستاده است تا ترا اعانت كنيم. پس يكى بدست راست نشست و يكى بدست چپ و يكى در برابر و يكى در پشت سر خديجه نشست پس فاطمه پاك و پاكيزه از رحم خديجه بزمين آمد و چنان نورى از وى ظاهر شد كه خانهاى مكه را فراگرفت و در شرق و غرب زمين موضعى نماند مگر اينكه آن نور در او داخل گرديد و روشن كرد پس ده حوريه آمدند هر كدام با طشتى از بهشت و ابريقى كه در آن آب كوثر بود پس آن زنى كه در برابر نشسته بود آن را گرفت و فاطمه را شست بآب كوثر و بيرون آورد دو پارچه سفيد كه سفيدتر از شير بود و خوشبوتر از مشك و عنبر و او را بيكى از اين دو پارچه پيچيد و ديگرى را مقنعه كرد براى او پس از وى استنطاق كرد فاطمه شهادتين گفت و فرمود شهادت مى دهم پدرم رسول خدا است و سيد پيغمبران است و شوهرم سيد اوصيا است و فرزندانم امامان اسباطند پس بهر يك سلام كرد و اسم هر يك را برد پس آن زنان خنديدند اين وقت جماعت حورالعين نزديك آمدند و بشارت مى دادند بعضى بعض ديگر را از اهل آسمانها هم يك ديگر ار بولادت فاطمه بشارت دادند و در آسمان نور درخشنده ظاهر شد كه ملائكه قبل از آن آن نور را نديده بودند پس آن چهار زن بخديجه گفتند بگير او را كه طاهره و مطهره و زكيه و ميمونه است خداوند در او و نسل او بركت داده يعنى زياد مى شوند پس خديجه او را فرحناك و شادان گرفت و پستان در دهان او نهاد شير جارى شد پس فاطمه ترقى و نمو مى كرد در يك روز بقدرى كه طفل در يك ماه و يك ماه بقدرى كه در يك سال) حديث تمام شد
در اين حديث ده بشارت است ول تكلم فاطمه زهراء (ع) در رحم مادر در ايام حمل بدفعات عديده
دويم بشارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و حضور جبرئيل كه وى دخترى است و نسل پيغمبر از او است
سيم آمدن آن چهار زن محترمات كه بهتر از ايشان ديده نشده بود و مژده دادند كه ما رسولان پروردگاريم
چهارم شروق انوار فاطمية در خانهاى مكه و شرق و غرب عالم
پنجم آمدن ده حوريه باطشت و ابريق و آب كوثر و پارچهاى بهشتى كه امتيازى داشته
ششم شهادتين گفتن آن مخدره با ذكر اسامى ائمه معصومين و استبشارى با بردن نام هر يك
هفتم ظهور آن نور بديع در آسمانها كه مثل آن نور را نديده بودند
هشم بشارت دادن ملائكه يك ديگر را بولادت فاطمه (ع)
نهم خبر دادن آن زنان بطهارت ذات ملكوتى صفات آن مخدره و ميمنت قدومش و بركت نسل او
دهم نما و ترقى فاطمه بر خلاف اطفال و سجاياى ديگر و از اين بشارات با بركات معلوم شد آنچه در ولادت ائمه واقع شده در ولادت فاطمه (ع) واقع شده با زياده و جمله ى از اين علامات را اهل سنت و جماعت در حق فاطمه ى نقل كرده اند حتى تكلم كردنش را در رحم خديجه و تمام اين اوصاف اختصاص بمعصوم دارد و ديگر اين حديث دليل است بر افضيلت فاطمه ى بر آن چهار زن كه سادات نسوان عالميان بودند براى آنكه مأمور بخدمت وى شدند و مخدوم از خادم افضل است و تمام اين حديث دلالت دارد بر تماميت انسانيت آن منبع عفاف و معدن و عصمت و شرافتش بر سائر زنان اولين و آخرين و احاطه علمش بر همه چيز و آنچه واقع شده و نشده و كمال توحيد و عرفان او
«(يص) قصيده مولوديه»
اشرقت شمس احمد
iiبضياها فاضائت بنورها ما
iiسواها
طلع الصبح بعد ما
iiطلعت شمس آل الرسول من
iiبطحاها
شمس ام القرى و ام
iiابيها با بى امها و امى...
iiابيها
يا لشمس اذا تجلت
iiبارض بدل الله بالنجوم
iiحصاها
يا لشمس اذا افاضت
iiقبورا قامت امواتها على
iiاحياها
يا لشمس اذا تجلت
iiلاعمت عين گل الورى بان
iiلاتراها
يا لشمس تمينت كل
iiيوم شمس افلاكها للثم ثراها
يا لشمس لا سفرت من
iiحجاب واختفت فى حجابها من حياها
قد تجلى الا له فيها
iiبنور مثل ضوء النهار بل
iiاجلاها
احمد الله ان شهر
iiالجمادى قد مضى ما مضى و ها اخراها
ولدت فاطمه بمكه
iiطهرا يا لنفس زكيه
iiزكاها
ماجت ارض الحجاز من شرف كعروس تزف فى
iiمثواها
فا نارت بيوت مكه
iiبل فوق سبع الطباق نارت سناها
ان فيها مسره
iiلبدت فى سماء الوجود حتى
iiهباها
ضحك المشعران الركن
iiو الحطيم لميلادها و ما قد
iiتلاها
و تلأ لأجمالها فوق
iiعرش و تعالى جلالها فى
iiذراها
بالبشرى بمثل ما
iiولدت يالذات تقدست
iiاسماها
يالبشرى لامها من
iiوليد عوضا للذكور من
iiانثاها
هى والله قد تقبلها
iiربها بالقبول ثم
iiاصطفاها
انست امها
iiلوحدتها حدثتها ببطنها من
iiفاها
جمع الله امهات بتول عند ميلادها الى
iiحواها
فتبادرن مشفقات
iiعليها مع سطل و كوثر فى اناها
ثم حفت بحولها
iiباسمات مثل حف النجوم من
iiجوزاها
وحدت ربها بحسن
iiثناء عجز الناس عن اداء ثناها
شهدت بالنبوه
iiلابيها و على بعلها امام هدى ها
فتسمت بكل واحده من بنيها و منهم
iiسبطاها
قصيده فارسيه اثر طبع جوهرى
شنيده گوش دلم مژده از ولادت
iiزهرا گشوده بلبل نطقم زبان بمدحت
iiزهرا
فضاى كعبه منور شد از فروغ
iiجمالش صفا گرفت صفا از صفاى صورت
iiزهراء
بزير ابر نهان شد ز شرم مهر
iiدرخشان طلوع كرد چه نور خدا زطلعت
iiزهراء
خداى اكبر و اعظم نكرده خلق
iiبعالم ز نسل حضرت آدم زنى بشوكت
iiزهراء
بجز خديجه ى كبرى كه هست مظهر عصمت نزاده مادر ديگر زنى بعصمت
iiزهراء
بخوان حديث كسا و به بين كه خالق
iiيكتا نموده خلقت دنيا براى خلقت
iiزهراء
فزون شد از همه زنها جلال مريم كبرى جلال مريم جزئى است از جلالت
iiزهراء
نهاده ساره سر بندگى بپاى
iiسريرش ستاده هاجر چون خادمان بخدمت
iiزهراء
شراب كوثر يك رشحه ز آب دهانش درخت طوبى يك شاخه ى ز قامت
iiزهراء
بساق عرش معلق چه شد سراج
iiوجودش فروغ يافت دو عالم ز نور طلعت
iiزهراء
چه اوست نور حق و حق در او نموده
iiتجلى بغير حق نشناسدگى حقيقت
iiزهراء
ولى چه سود كه با اين همه جلالت و شوكت زمانه بود مدام از پى اذيت
iiزهراء
چنان بدرد مصيبت نمود صبر تحمل كه صبر شد متحير زصبر و تاقت زهراء
براى گريه چه بيت الحزن مقام وى آمد گريست ديده هر مرد و زن بحالت زهراء
نشسته كرد يتيمى هنوز ازمه
iiرويش عدو زسيلى نيلى نمود صورت زهراء
اثر طبع حجةالاسلام شيخ محمد حسين اصفهانى
جوهره القدس من الكنز الخفى بدت فابدت عاليات
iiالاحرف
وقد تجلى من سماء
iiالعظمه من عالم الاسماء اسمى كلمه
بل هى ام الكلمات
iiالمحكمه فى غيب ذاتها نكات
iiمبهمه
ائمه ام العقول الغر
iiبل ام ابيها و هى عله
iiالعلل
روح النبى فى عظيم
iiالمنزله و فى الكفاء كفو من لا
iiكفوله
تبتلت عن دنس
iiالطبيعه فيالها من رتبه
iiرفيعه
وجها من الفصول
iiالعاليه عليه دارت القرون
iiالخاليه
فى افق المجد هى
iiالزهراء للشمس من زهرتها
iiالضياء
بل هى نور عالم الانوار و مطلع الشموس
iiوالاقمار
اشرقت العوالم
iiالعلويه من نور تلك الدره
iiالبهيه
ما الكوكب الدرى فى
iiالسماء من نور تلك الدره
iiالبيضاء
هى البتول الطهر والعذراء كمريم الطهر و
iiلاسواء
لانها سيده
iiالنساء و مريم الكبرى
iiبلاخفاء
من بقدومها تشرفت
iiمنى و من بها تدرك غايه
iiالمنى
اثر طبع عنبرى خراسانى
ز گلزارت نبوت گلبنى بشكفت در
iiامكان كه از وى نفحه وحدت و زيد اندر مشام جان
كه بود آن گلبن خرم بباغ سيد
iiخاتم كه از وى مصطفى هر دم شنيدى نكهت
iiرحمان
مهين صديقه كبرى امين معصومه
iiعذراء درخشان زهره زهرا يگانه بانوى
iiدوران
چه ذاتش در شهود آمد دو گيتى در نمود
iiآمد ز نورش در سجود آمد زمى ن و گنبد
iiگردون
معطر شد بهشت از وى جهان عنبر سرشت از وى يد قدرت نوشت از وى هزاران دفتر
iiديوان
كمالش قدرت داور جلالش از همه
iiبرتر مثال و همسرش حيدر جمالش مظهر
iiيزدان
كفالت رسول اكرم از فاطمه زهراء
كفالت بمعنى ضمانت است در مؤنه و قيام بامر يقال كفلته كفلا و كفولا فانا كافل اذا تكفلت مؤنته و كفيل فاطمه ى جناب رسول خدا بود چنان كه پيغمبر فاطمه را بنعمت ظاهره ى و حضانت صوريه تكليفيه پرورش داد و تربيت فرمود همچنين باوصاف حسنه و صفات ممدوحه و نعتهاى معنويه و اغذيه روحانيه در آن ايام قليله تأديب و تربيت نمود و او را از زنان ديگر انتخاب كرد و بتمام ملكات كامله بياراست چنان چه مرغ دانه بدهان جوجه اش مى گذارد پيغمبر رحمت قواى وجود مقدس فاطمه را بانوار الهيه و فيوضات غيبيه ى قويه تقويت فرمود چون بمرتبه كمال رسانيد از كفالت ظاهره و باطنه ى فراغت يافت فاطمه زهرا را از همه چيز كامل تر و بهر چيز جامع تر يافت و از اين جهت خلقا و خلقا ذاتا و صفه هديا و سمتا قولا و فعلا اشبه ناس برسول الله شد و اين است معنى و انبتها نباتا حسنا و كفالت حضرت ختمى مرتبت بفاطمه طاهره ى و ايضا اين مطلب ببرهان واضح و عيان است كه بعثت پيغمبران براى ارشاد و هدايت و اكمال بندگان است و جناب اقدس نبوى بدو قسم از دعوت مبعوث و مأمور گرديد عام و خاص اما خاص براى اقربين و عشيره اش و عام براى عامه مردم و اقرب والصق باقربين بحضرت
رسول بر حسب نسبت و قرابت و قرب صورى و معنوى بجز دخترش فاطمه ى زهراء نبوده پس با آن استعداد قابل چگونه در اكمال و تكميل وى قصورى مى رفت و پدر بر حسب محبت فطرى هر آنچه اندوخته دارد و بهتر است از براى فرزند خود نگاه مى دارد و در مقام حاجت باو مى دهد و نفايس و قطايع خود را باو مى سپارد و آن جناب از فاطمه ى عزيزتر فرزندى نداشت و در ابتداى وحى و بعثت و ابلاغ احكام نفيس ترين چيزها را كه گوهر ايمان بود در مخزن وجود مقدس فرزند عزيزش نهاد و معارف و علوم را بوى تعليم و تلقين نمود چون بعد از اميرالمؤمنين فرد كامل از اقربين بود با صغر سن و چون استعداد فطرى فاطمه را مى دانست لهذا در اين نه سال اهتمامى تمام به اكمال تربيت آن حضرت فرمود و لهذا اسماء مى گفت فاطمه ى با اين كه بسن هشت سالگى بود (ما رايت امراه ادئب منها) و عجب ترقوت عبادت او است كه قال الرواى ما رايت امرأة اعبد منها كه پاهاى مباركش ورم كرده بود از كثرت عبادت و كمال انسان از اين دو قوه عاقله است و عامله و فاطمه زهراء از جوهر عقل و عمل از همه زنان مزيت يافت چون بحجر كفالت و حضانت جناب اميرالمؤمنين آمد در حجله عصمت پنهان شد نهايت محرميت بذخائر مكتومه و خزائن مكنونه علويه پيدا نمود و چيزى بر وى پوشيده و پنهان نبود سلام الله عليها حال چگونه مى توان اين زن را بزنان اولين و آخرين يا بمريم و سائرين قياس نمود و او را در اين عداد بشمار آورد
اى ماه دو هفته اختر
iiآوردى اى در يتيم گوهر
iiآوردى
اى نور خدا ز حبيب
iiعصمت يعنى ز خديجه دختر
iiآوردى
گويا كه نبود بهتر از
iiدختر گر بود پسر تو بهتر آوردى
بخ بخ زين دختر پسر
iiزاى كز وى چه شبير شبر
iiآوردى
از مركز آسمان
iiرفعت تا بنده ها چه ماه انور
iiآوردى
اى قطب وجود و اصل
iiايجاد بهتر تو زمهر خاور
iiآوردى
از نافه ى ناف خطه
iiخاك يك توده ز مشك و عنبر
iiآوردى
هستى دادى بكشتى
iiامكان اى كشتى هستى لنگر
iiآوردى
خود صادرا ولى و
iiزاول يك صادر ديگر مصدر
iiآوردى
از گلشن غيب و عالم قدس يك گلبن گل معطر آوردى
از شاخ درخت
iiآفرينش از كشته خويشتن
iiبرآوردى
هم تلخى كام ما از
iiامروز بيرون كردى و شكر
iiآوردى
عالم عرض است اندرين
iiعالم از جوهر خويش جوهر
iiآوردى
هم از پس پرده سر
iiپنهان پيدا كردى و يكسر آوردى
جانى بجهان دوباره
iiدادى يكباره روان ديگر
iiآوردى
اى آينه خدا
iiنمائى اين آينه را تو مظهر
iiآوردى
اين تاج شفاعت است
iiكامروز در قوس نزول باسر
iiآوردى
بالاتر از آن مقام
iiمحمود بيت الحمدى تو برتر آوردى
مستوره خلق و اسم
iiاعظم بر لوح قضا مقدر
iiآوردى
هم نور و جود فاطمى
iiرا در اين عالم بپيكر
iiآوردى
از ميوه جنت اين وديعت
iiرا در مخزن صلب اطهر
iiآوردى
سهل است هزار حور و
iiغلمان رضوان خداى اكبر
iiآوردى
اى پادشه سرير
iiلولاك بر فرق وجود افسر
iiآوردى
برهان پيمبرى است با
iiتو يا آنكه چو خود پيمبرى
iiآوردى
هم نور مقدس الوهيت
iiرا بر ديده پاك حيدر
iiآوردى
يك تاست على و نيست همتايش او را بعلى برابر
iiآوردى
دادى بعلى امانتت را آن را كه ز حى داور آوردى
اثر طبع ميرزا جواد تجلى
آنكه از جان من عزيزتر
iiاست در دلم هست و غائب از نظر
iiاست
تير اگر او زند دلم هدف
iiاست تيغ اگر او كشد تنم سپر
iiاست
چشمكى زد كه فتنئى
iiنبود فتنه گفتم ترا بزير سر است
ديده ام تا كه نوك
iiمژگانش ميل دل بيشتر به نيشتر
iiاست
ضرر است ار كه عشق مه
iiرويان منفعتها بسى در اين ضرر
iiاست
تا شدم دور از آن لب شيرين چون مگس دست حسرتم بسر است
اشك سرخم به بين و گونه
iiزرد عاشقان را علامت ديگر
iiاست
اى بت مه لقا كه پيش
iiقدت پست بالاى سر و كاشمر
iiاست
پيش قد تو سر و پا بگل
iiاست نزد روى تو لاله خون جگر است
چشم دل باز كن بتا
iiبنگر كافتاب وجود جلوه گر
iiاست
نخل رفعت كه داورش
iiبنشاند از شرافت به بين كه بارور
iiاست
كرد شمسى طلوع كو را
iiپاى از شرافت تبارك قمر است
جلوه گر گشت طلعت
iiزهرا آن كه نورى ز نور داد گراست
گهرى داد حق بدر يتيم كه بگنجينه داشت حى قديم
بند دوم
اى رخ انور تو مطلع
iiنور نور سيماى تو تجلى طور
از بنايت جهان جان
iiآباد و ز ولايت سراى دل
iiمأمور
فكر تو مى برد ملال و
iiمحن ذكر تو آورد نشاط و سرور
از تو انوار حق عيان
iiگرديد هر كجا بود ظلمتى شد
iiنور
بود رخسار شاهد
iiازلى مدتى در حجاب جان مسطور
ز يكى جلوه ئى تجلى
iiكرد آمد آن جلوه در بروز و
iiظهور
تافت خورشيد طلعت
iiزهرا مقصد خلقت خداى غفور
گر چه رويش كسى نديد
iiچسان طلعت آفتاب بيند
iiكور
رفت از ياد هاجر و
iiمريم تا كه گرديد فاطمه مشهور
سوره هل اتى على
iiالانسان آيه ان سعيكم مشكور
مدتى بود بحر فيض
iiبخود پرورانيد لؤلؤ
iiمنشور
كرد غواص قدرت آنكه غوص يافت گرديد در تمام
iiبحور
يك صدف داد حق به
iiپيغمبر كه در او بود يازده
iiگوهر
بند سوم
شمس دين تا كه نور گستر
iiشد همه آفاق از او منور
iiشد
بحر تو حيدپر ز گوهر
iiگوشت چرخ تمجيد پر ز اختر
iiشد
مكه شد رشك آسمان كه در
iiاو مولد دختر پيمبر
iiشد
زهره آمد كه بنگرد
iiزهراء از خجالت خفيف و مضطر
iiشد
خود بخود گفت زره با خورشيد كى تواند كجا برابر
iiشد
تا كه اين غم ز دل كند
iiبيرون رفت سرگرم چنگ و مزمر
iiشد
پايه دين حق از اين
iiدختر گرچه بودى قوى قوى تر شد
وه چه دختر كه بهر كسب ضياء مهرش آمد مجاور در
iiشد
تافت تا نور حضرت
iiزهراء ذره اين آفتاب خاور
iiشد
اصل ميزان حق شناسى را بدو كفه كشنده داور شد
خواست بيند بكفه ئى كه على است كس برابر توان بحيدر
iiشد
ديدهم سنك حيدر
iiكرار كه نخواهد ديگر مسر
iiشد
كرد آنگاه خلقت
iiزهراء آمد و با على برابر
iiشد
مرتضى را كجا بدى
iiهمسر گر نه زهراش جفت و همسر
iiشد
همه ى كائنات را معلوم بس به پيرو جوان سراسر
iiشد
آن نيامد برتبه چون
iiزهرا مرد هم چون على ولى
iiخدا
بند چهارم
اى تو بهتر زرتبه از مريم نور حق مادر دو عيسى
iiدم
درد حب تو بهتر از
iiدرمان زخم مهر تو خوشتر از
iiمرحم
گر بدى مى كشيد بهر
iiضياء خاك پايت بچشم خود مريم
اى كه بهتر ز مريمت
iiخاندم سرش آن به عيان كنم دردم
آن كه مريم از او رميدى گفت من امين حقم زمن تو مرم
بهر خدمت بدرگهت مى خواست اذن چون مردمان
iiنامحرم
خلقت هر دو كون بهر تو شد چون توئى فخر عالم و
iiآدم
گر نبودى نبود شمس و
iiقمر ور نبودى نبود لوح و
iiقلم
جفت حيدر حبيبه ى
iiيزدان نور چشم پيمبر
iiخاتم
حادثت خوانده اند من گويم شد حدوث تو با قدم
iiهمدم
نقش بند وجود پاك
iiترا زد چه سراپا صفات خويش
iiرقم
اينكه بينى سهپر مينا
iiزد وين شب و روز اشهب و
iiادهم
بخيالى كه باز خواهد
iiيافت چون توئى را بعرصه ى عالم
تا كه بر او كند هميشه
iiجفا يا كه بر او كند هميشه
iiستم
نفشاند بدو بجز
iiاندوه نچشاند باو بغير از
iiغم
تا گرفتار سازدش با
iiدرد مبتلى تا كه سازدش
iiبالم
چهره اش راز كين كند
iiنيلى خصم بيدين ز لطمه
iiسيلى
بند پنجم
داشت از بس غم
iiگرفتارى جسته بود از حيات
iiبيزارى
هيجده ساله زندگانى
iiكرد همه را با غم و
iiگرفتارى
كار او بود سال و مه افغان شغل او بود روز و شب
iiزارى
از پس رحلت پدر شب و
iiروز خون دل شد زديده اش
iiجارى
نامدش هيچ كس بدل
iiجوئى نبدش هيچ كس
iiبغمخوارى
پس بيامد بآتش
iiافروزى آنكه بودش بنا جفا
iiكارى
آشى بر فروخت كز دودش تيره كرد اين سپهر زنكارى
مدتى بر گذشت زهرا
iiرا بود دشمن پى دل آزارى
سوخت با دست خود در
iiرحمت وه چه در باب فيض
iiغفارى
بين زهراء در بدى
iiحائل اين طرف نورى آن طرف نارى
گردان نقطه حقيقت
iiكرد تا توانست خصم پر
iiكارى
پس براندرز كينه ز
iiدلكدى خورد بر جسم او كه شد كارى
نه همين پهلوى بتول
iiشكست قلب حيدر دل رسول شكست
نمو فاطمه ى زهرا
(يص) نمو فاطمه زهراء را، نتوان بنماء جسدانى جسمانى بر خلاف عادت مرسومه تعبير نمود و اگر نه بر خلاف اعتدال و اقتصاد كه منافى كمال اجزاء و اعضاى انسانيه است در حق ايشان بايد قائل شويم و احاديث و اخبارى كه در شمائل صوريه و خصائل معنويه فاطمه ديده و خوانده ايم با نهايت مشابهتى كه فاطمه زهراء بشخص شريف نبوى داشته منافات دارد و تكلم آن مخدره نيز در رحم خديجه طاهره در دفعات عدديه بوده ليكن بعد از ولادت و حضور نسأ اربعه و حورالعين همان اقرار شهادتين و اذعان بامامت ائمه ى معصومين در دفعه واحده بوده ديگر روايتى ديده نشده كه دفعه ى ديگر سخن گفته باشد و اگر بوده حكمت در اختفاء آن شده چنانچه تكلم جناب عيسى و ائمه ى هدى نيز بهمين نحو بوده كانه دوام آن منافى باصلاح حال طبيعى عموم بندگان بوده پس مراد از نمو كامل بودن قواى عقلانى در حال صغر و رضاع بوده (و هى العاقله فى بدو الخلقه والساجده بعد الولاده) و تا اندازه ى ترقى جسمانى هم بوده