رياحين الشريعة جلد اول

رياحين الشريعة جلد اول0%

رياحين الشريعة جلد اول نویسنده:
گروه: حضرت فاطمه علیها السلام
صفحات: 24

رياحين الشريعة جلد اول

نویسنده: ذبيح الله محلاتى
گروه:

صفحات: 24
مشاهدات: 9483
دانلود: 8

توضیحات:

رياحين الشريعة جلد اول
  • ديباچه كتاب

  • تنبيه

  • قليلى از كنيهاى و القاب فاطمه

  • ام ابيها

  • ام اسماء

  • ام الهناء

  • ام العلوم

  • ام الفضائل

  • ام الكتاب

  • سائر كنيه هاى فاطمه زهراء

  • القاب فاطمه زهراء

  • بتول

  • الطاهرة

  • السيدة

  • سيدة النسوان

  • الحوراء

  • العذرآء

  • التقية

  • الحرة

  • الحصان

  • الحانية

  • الزهراء

  • المنصوره

  • الصديقه الكبرى

  • الزكيه

  • الراضية

  • المرضية

  • المباركه

  • النورية

  • المريم الكبرى

  • المحدثه

  • در اسم فاطمه زهرا و اسرار اين نام مبارك

  • بيان ده وجه در معنى اسم فاطمه

  • ابداع نور فيض ظهور حضرت زهراء

  • انعقاد نطفه طاهره فاطمه زهراء

  • توسل انبياء عظام و امم سالفه بنور فاطمه

  • ولادت فاطمه زهراء

  • خبر مفضل در ولادت فاطمه زهرا

  • كفالت رسول اكرم از فاطمه زهراء

  • نمو فاطمه ى زهرا

  • هجرت فاطمه زهراء از مكه بمدينه

  • ورود فاطمه ى زهرا بمدينه

  • تزويج فاطمه ى زهرا با على مرتضى

  • رفتن اميرالمؤمنين خدمت رسول خدا براى خطبه فاطمه

  • تزويج فاطمه ى در آسمان

  • خطبه راحيل

  • تزويج فاطمه ى زهراء با على مرتضى در زمين

  • خطبه ى نكاح

  • صداق فاطمه زهراء

  • جهيزه ى فاطمه ى زهراء

  • زفاف فاطمه ى زهرا

  • وليمه ى زفاف فاطمه

  • آمدن رسول خدا بمبارك باد فاطمه

  • نزول هديه و حله بهشت براى فاطمه

  • حديث لولا على لما كان لفاطمه كفو

  • پوشيدن فاطمه حله بهشتى را در شب زفاف

  • تساوى فاطمه ى زهراء با انبياء عظام

  • اما تساوى او با نوح

  • اما تساوى او با ابراهيم خليل

  • و اما تساوى او با موسى

  • و اما تساوى او با عيسى

  • تقدم بتول عذراء بر مريم كبرى

  • تمثيل حضرت فاطمه ى زهراء در بهشت از نظر حضرت آدم و حوا

  • قليلى از معجزات و خوارق عادات فاطمه ى زهرا

  • داستان عروسى رفتن آن مخدره

  • نزول مائده در قصه دينار

  • طعام شدن سنگريزه در ميان ديگ

  • نزول مائده ايضا

  • نزول لباس از آسمان

  • علم فاطمه

  • گرديدن آسيا بخودى خود

  • تابش نور از چادر فاطمه

  • جنبيدن گهواره

  • بلند شدن ستونهاى مسجد

  • نزول مائده

  • نزول مائده در قصه ى اعرابى و سوسمار

  • آمدن سه حوريه با رطب بهشتى بزيارت فاطمه

  • فرود شدن جامه بدعاى فاطمه

  • نزول مائده در قصه ى قطيفه

  • ناله كردن فاطمه و بيرون كردن دستها را از كفن

  • نازل شدن انواع ميوه هاى بهشتى

  • حديث رطب

  • احضار چهار نوع از طعام براى فاطمه

  • تكلم ناقه با فاطمه

  • حكايت طبق انار

  • فرو بردن دست خود را در ديگ

  • تكثير طعام قليل

  • استشمام رائحة الجنة

  • فاطمه و زهد و خشيت او از حق تعالى

  • ذكر چند آيه كه در شأن فاطمه مأولست

  • عصمت فاطمه ى زهراء

  • چرا نام فاطمه در قرآن نيست

  • تجليلات بارى تعالى نسبت بفاطمه ى زهراء

  • عناد غريب و تعصب عجيب

  • تجليلات رسول خدا و على مرتضى از فاطمه زهراء

  • فاطمه و عبادت

  • فاطمه و جزالة العطاء

  • خبر پرده و گوشواره

  • فاطمه و علم

  • خبر مصحف فاطمه

  • اثر طبع غافل

  • قليلى از مناقب فاطمه از كتب اهل سنت

  • صفة فاطمه

  • صدق لهجة فاطمه

  • احاديث حسن معاشرت فاطمه

  • احاديث تسبيح فاطمه و ثواب آن

  • ثواب تسبيح تربت

  • احاديث خير نساء العالمين و نظائر آن

  • حديث ان فاطمه لسان الميزان

  • بودن فاطمه لقاح شجره ى طيبه

  • احاديث من آذا فاطمه و نظائر آن

  • شدة حب النبى لفاطمة

  • طيب رائحتها

  • انها حوراء انسية

  • كرامتها على الله

  • نامه ى برات آزادى

  • تابش نور از ثناياى فاطمه

  • صفة قصر فاطمه

  • تفسير حى على خيرالعمل

  • پاره اى از سيره و اخلاق فاطمه

  • حديث اى شي ء خير للنساء

  • حديث كربة النخل

  • ساعت دعا

  • احتجاب فاطمه از اعمى

  • غلبه نور وجه فاطمه بر هلال

  • بسجده افتادن ملائكه از نور فاطمه

  • حديث ان الله

  • پرسش فاطمه از مكان ملاقات

  • نام فاطمه در انجيل

  • سفارشات رسول خدا در حق فاطمه

  • حديث من عرف فاطمه

  • تبسم فاطمه از مرگ خود

  • نام فاطمه بر سرادق عرش

  • وصيت پيغمبر فاطمه را باتيان چهار عمل هنگام خواب

  • اخبار شفاعت و تظلم فاطمه ى زهرا در قيامت

  • روايت فرات بن ابراهيم در شفاعت

  • روايت جابر در شفاعت فاطمه

  • روايات ثواب الاعمال در شفاعت

  • و نيز در ثواب الاعمال است

  • روايت جابر از امام باقر در شفاعت فاطمه

  • واردات احوال فاطمه در زمان رسول خدا تا هنگام رحلت پيغمبر

  • كيفيت دفن رسول خدا

  • شدة بكاء فاطمه و مصائب او بعد از رسول خدا

  • بيهوش شدن فاطمه از اذان بلال و ديدن پيراهن پدر

  • انشات تقول

  • خبر فضه خادمه در شدت بكاء فاطمه

  • خبر محمود بن لبيد در بكاء فاطمه ى

  • اخبار حق تعالى از ظلمى كه بر فاطمه وارد مى شود

  • اخبار رسول خدا از ظلمى كه بعد از او بر فاطمه مى شود

  • واردات احوال فاطمه زهراء هنگام آمدن عمر بر در خانه

  • چگونه على را از خانه بسوى مسجد بردند

  • رفتن فاطمه زهرا از خانه بمسجد رسول خدا در طلب على مرتضى

  • نامه ى عمر به معاويه در كيفيت سوزانيدن در خانه فاطمه

  • هجوم بخانه فاطمه بروايت بيت الاحزان

  • احتجاجات اميرالمؤمنين با اصحاب سقيفه

  • اكاذيب ابوبكر

  • قضيه ى حرق باب در نزد اهل سنت چگونه است

  • فاذا عرفت ما تلوناه عليك فنقول مستعينا بالله تعالى

  • و لقد اجاد السيد على الترك

  • داستان غصب فدك و در آن چند امر است

  • امر دوم تفويض فدك بفاطمه

  • امر سوم در حدود فدك و منافع آن

  • امر چهارم اخراج عمال فاطمه را از فدك

  • امر پنجم سند و اعتبار خطبه ى فدكيه از كتب عامه

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 24 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • مشاهدات: 9483 / دانلود: 8
اندازه اندازه اندازه
رياحين الشريعة جلد اول

رياحين الشريعة جلد اول

نویسنده:
فارسی
ديباچه كتاب

رياحين الشريعة جلد اول

ذبيح الله محلاتى

ديباچه كتاب

بسم الله الرحمن الرحيم

حمد بيحد و ثناء بى عدد مختص ذات پاكى است كه از يك مشت خاك چنين گوهر پاك من ذكر و انثى آفريده و تاج ولقد كرمنا بر تارك ايشان نهاده و بقدرت كامله خود در مشيمه امهات صورت نبات را جمال معنى داده و از صدف ارجام در منثور [ نام كتابى است تأليف زينب فواز عربى است.] و گوهر ربات الخدور بيرون آورده و از قطره آبيكه از اصلاب مردان و ترائب [ استخوان سينة.] زنان در ظلمات ثلاث چكيده از آن رياحين الشريعة [ نام همين كتاب است.] (و خيرات حسان [ نام كتاب صنيع الملك است در سه جلد نازك بخط درشت فارسى كه در ترجمه زنان است.]) (واعلام النساء [ نام كتابى است تأليف رضا كحاله مصرى در مصر بلغت عربى طبع شده است در سه جلد.]) رويانيده و در نهاد آنان از كمال و علم و معرفت چندان وديعة نهاده تا اينكه (مشاهير النساء [ تأليف محمد ذهنى افندى كه بعربى نوشته است مختصر است.]) (و تذكرة الخواتين [ تأليف شاه جهان بيگم فارسى مختصر مطبوع و در او اغلاط و اشتباهات بسيار است.]) (نقل مجلس [ نام كتابى است در ادبيات.]) گرديده و از (ثمرات اوراق [ نام كتاب ابن الحجة الحموى است.]) معارفشان كتابها تنظيم شده و از دودمان رسالت بتول عذراء و زينب كبرى پروريده كه هزاران مريم و آسيه و ساره و هاجر خدمت گذارى ايشان را بجان و دل خريده و خاندان نظم و عرفان ايجاد صدها رابعه و خنساء بنموده و از ينبوع فيض نامتناهيش بسيارى از ربات حجال را در فنون علم و معارف اشياخ معاريف و مشايخ نموده و ابواب حكمت و ادب بر روى عفايف و عقايل گشوده و مستوره عصمت از آن طلب كرده معصومه ى نامى گشته و جاريه بزم آرائى و دلربائى خواسته محبوبه گرامى گشته ملكه ئى را بر تخت ملوك نامدارى نشانيده و مردان روزگار را محكوم حكم او گردانيده تا بدانند كه امر امر او است و فرمان فرمان او قدرتش بى پايان و عظمتش نسبت بمردان و زنان يكسان.

پس از حمد خداوند يكتا درود نامحدود و سلام غير معدود بر سيد انبياء و مرسلين محمد محمود و بر آل طيبين او تا روز موعود باد البته سلام و صلوة سزاوار اين مسند نشين قاب قوسين او ادنى است كه زنان را از تحت اسارت و ذلت و مسكنت زمان جاهليت نجات بخشيده و حقوق آنها را كما هو حقه ادا فرموده تا آنكه در زير مقنعه زمامداريها كردند و در فهم حقايق مساعى جميله بتقديم رسانيدند و در حل غوامض تحقيقات انيقه فرمودند لشكر شكسته اند كشور گرفته اند بر تخت حكمرانى نشسته اند صد كارها كردند صد راهها رفته اند تأسيس مساجدها و مدارسها كردند تأليف كتابها و رسالها نمودند مسالك طريقت و كافل بيچارگان با كمال همت شدند.
تو مرد رهى واقف راه باش ز حال زنان نيز آگاه iiباش
و بعد چنين گويد بنده شرمنده ذبيح الله بن محمد على بن على اكبر بن اسماعيل المحلاتى تجاوزالله عن سيئاته فى الحاضر والاتى كه چون كتاب (كشف الغرور) در طهران بطبع رسيد و مطبوع طباع گرديد و چون پاره ى از حالات زنان نيكو سيرت و شمه ى از حال زنان زشت طبيعت را در آنجا تذكر داده بودم در اين فكر افتادم كه ترجمه ى جمعى از دانشمندان بانوان شيعه را جمع آورى بنمايم. با اين عدم اسباب و قله اطلاع و عدم طول باع ولى از آنجائى كه كتاب را همت تأليف ميكند نه اسباب قدم در اين ميدان نهادم در حاليكه خود را از فرسان اين ميدان نمى دانم ولى در مثلها گفته اند.
بلبل بباغ و جغد بويرانه iiتاخته هر كس بقدر همت خود خانه ساختهو دانشمندان در اين موضوع كتابها بقالب تأليف ريخته اند و حقير خوشه چين خرمن آنان هستم و زحمات آنانرا تقدير مينمايم و بمصداق شعر ابن مالك.
و هو لسبق حائز تفضيلا مستوجبا ثنائى الجميلا ولى قراء محترم بعد از امعان نظر در اين اوارق خواهند دانست كم ترك الاول للاخر، چه بسيار از تراجم در اين اوراق ديده ميشود كه در كتب مؤلفه در اين باب وجود ندارد و چون عمده غرض اصلى و مقصد كلى از تأليف اين كتاب تمسك بذيل عنايت آل عصمت و توسل بخاندان نبوت و رسالت است افتتاح اين كتاب بنام نامى و اسم گرامى بانوى عظمى فاطمه ى زهرا سلام الله عليها خواهد بود و دو جلد اين كتاب متعلق بآن عصمت كبرى است كما اينكه جلد سوم متعلق بامير زاده عرب عليا مخدره زينب و امهات مومنين و امهات ائمه معصومين و بنات آل طه و يس خواهد بود و مجلدات ديگر متعلق بسائر دانشمندان بانوان شيعه است و ناميدم آنرا (برياحين الشريعه) در ترجمه دانشمندان بانوان شيعه و نسئل الله التوفيق و عليه نتوكل و به الاعتصام)

تنبيه

چون در اين جلد از عاشر بهار و جلد فاطميه ناسخ التواريخ و كتاب خصايص فاطميه مرحوم آخوند ملا محمد باقر كجورى طهرانى بسيار نقل ميشود براى هريك رمزى طلبا للاختصار قرار ميدهيم «ز» رمز عاشر بهار «نا» رمز ناسخ التواريخ « يص» رمز خصايص فاطميه و سائر مصادر را بنام و نشان ذكر خواهيم كرد و از مطالعه كنندگان گرامى اميدوارم كه از راه لطف و مرحمت بر اين ناچيز خرده نگيرند.
و عين الرضا عن كل عيب iiكليلة كما ان عين السخط تبدى المساويا و علماء اعلام در حالات صديقه ى كبرى فاطمه ى زهراء سلام الله عليها كتابها نوشته اند حتى چند كتاب از علماء اهل سنت در نظر دارم كه در ولادت و شئونات خاصه ى اين مخدومه دو جهان در قلم آورند شكرالله مساعيهم الجميله ولى دريا را كيل نتوان كردن و آفتاب را نتوان پيمودن و اين حقير ابتداى بكنيهاى آن مخدره مينمايم نظر باينكه اين كتاب بايستى بترتيب حروف بوده باشد اگر چه مراعات اين قسمت در فهرست خواهد بود انشاءالله.

قليلى از كنيهاى و القاب فاطمه

ام ابيها

يكى از كنيهاى معروفه فاطمه ى زهراء سلام الله عليها اين كنيه است

(يص) در مقاتل الطالبين از حضرت صادق عليه السلام بدين گونه روايت است ان فاطمه تكنى ام ابيها و در (كشف الغمه) بدين عبارت است ان النبى كان يحبها و يكنيها بام ابيها و در فقره اخيره دو چيز علاوه است يكى محبت حضرت رسول است كه فاطمه

را دوست ميداشت و يكى تعيين اين كنيه است از آنجناب پس از بابت محبت بآن حضرت او را بدين كنيه ميخواند و اگر صاحب طبع لطيف و ذوق منيف فى الجمله دقت كند ميداند كه خواندن آن مخدره را بدين كنيه بعد از ذكر كلمه يحبها دلالت واضحه بر كثرت محبت آنجناب ميكند)

و در فارسى ام بمعنى مادر است و هاء ابيها راجع بفاطمه است يعنى مادر پدرش و اين فقره معلوم است كه بطريق حقيقت نيست بلكه بطريق مجاز است بناء على هذا بايستى معنى مناسبى بدست آورد و دانستى كه اولا ام بمعنى مادر است و ثانيا ام در نزد اهل لغت بمعنى قصد است هنگاميكه بفتح همزه قرائت شود مثل اينكه ميگوئى ام فلان فلانا اى قصده و بضم اهل هر چيزى را گويند و اصل ام امه بوده است فلذا جمع ان امهات ميآيد و امهات در مردم و امات در بهائم مستعمل است و گاه تاء ميآورند و يا امت لاتفعلى گويند چنانكه يا ابت افعل در قرآن است و امام هم از اين ماده مشتق است چون مقصود خلق و پيشرو انسان است و فى التفسير در معنى و كل شيئى احصيناه فى امام مبين فرمودند هو الكتاب) و انها لبامام مبين هو الطريق والامام بالفتح هو القدام و آنچه كثير الاستعمال است و از آن غالبا اراده ميكنند همان اصل را ميخواهند از آن جمله ام الجيش است كه اسم است از براى رايت عظمى كه در قلب لشكر مرجع و ملجا براى عساكر است قيس بن حطيم گفت.
نصبنا امنا حتى ائذ iiعروا و صار القوم بعد الفتهم شلالا و جاده اعظم را ام الطريق گويند و فاتحته الكتاب را ام الكتاب گويند و مكه را ام القرى و شراب را ام نامند چون سبب از براى گناهان ديگر است و ام الدماغ كما فى تفسير مجمع البيان مقدم را گويند و هر چيزيكه مقدم است و جامع او را ام الراس گويند و ام الدماغ هم براى آنكه مجمع حواس و مشاعر است و زمين را هم گويند براى آنكه اصل انسان از اوست و رجوعش هم بسوى او است كما قال الله تعالى جل شانه الم نجعل الارض كفاتا احياء و امواتا) و قال منها خلقناكم و فيها نعيدكم و منها نخرجكم تاره اخرى و اميه بن الصلت گفته.
فالارض معقلنا و كانت امنا فيها مقابرنا و منها نولد و رايس قوم را ام القوم خوانند و ماهيه را ام الوجود گويند چون مظهر وجود است و عناصر اربعه را امهات ميخوانند براى توليد مواليد ثلاثه و ثمره درخت را نيز ام گويند چون مقصد و مقصود اوست شاعر گويد.
گر نبودى ميل اميد ثمر كى نشاندى باغبان بيخ iiثمر
پس بمعنى ان شجر در ميوه iiزاد گر بصورت از ثمر بودش iiولاد
گر بصورت من ز آدم زاده iiام پس بمعنى جدجد افتاده ام
زين سبب فرموده است آن دو فنون رمز نحن الآخرون iiالسابقون لان المقصود من الشجر هو الثمر و اول الفكر آخر العمل پس از تذكره اين عبارات مصطلحه و الفاظ مستعمله چند وجه بنظر مى رسد كه جمع آنها هم منافات ندارد

(اول) آنكه فاطمه (ع) زهراء ثمره شجره نبوت است و حاصل عمر حضرت رسالت است و فرزند مقصود پدر و مادر است و فاطمه ى زهرا (ع) مخصوصا دخترى بود كه غرض اصلى و مقصد كلى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از وى بوجود آمد و فاطمه آن صدف درارى و لآلى عصمت كه سماوات علويه و ارضين سفليه از ايشان استوار و برقرار است مقصد و مقصود و ميوه قلب و مسعود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود پس معنى ام ابيها آنست كه فاطمه «ع» اصل پيغمبر است و همان فرزنديست كه پيغمبر ميخواست و مقصودش بود با آنچه از نتايج كريمه و فوائد عظيمه كه بر وى از جهت فرزندى مترتب شده و از فضائل نفسانيه اش خواسته پس ام بمعنى مادر نيست در اين مقام بلكه بمعنى قصد و اصل و مقصود و اين معنى با مطابقه اى اراده لغويين بلكه اهل حديث درست ميآيد و اگر بخواهيم مقصود را مطابقه ى با هر يك از اين الفاظ كنيم نيز صحيح است بواسطه ائمه معصومين عليهم السلام چنانچه اكرم رائس گفته شود بواسطه تقدم و مجموعيت توالد و تناسل ذريه ى طيبه اش و ام الجيش براى آنكه پناه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و امت پيغمبر بوده است كه از شكست وى شكست فاحش بر اسلام و اسلاميان وارد مى آيد و اگر (ام القرى) بنامند نيز صحيح است بواسطه ائمه ى معصومين (ع).

و قال بعض العرفان ان فاطمه (ع) من بين الانوار الالهيه بمنزله الماهيه و تلك الانوار فى مرتبه الوجود فهى الماهيه الكليه والخزانه التى فيها الصور العلميه فهى ام لجميع الموجودات من البدايات والنهايات.
مشكوه نور الله جل جلاله زيتونه عم الورى iiبركاته
هى قطب دارئه الوجود و نقطته لما تنزلت اكثرت كثراتها
هى احمد الثانى احمد iiعصرها هى عنصر التوحيد فى iiبركاتها (يص) وجه دوم در افواه والسنه بسيار شايع است پدر گاهى به پسرش از راه رأفت و رحمت در مقام نصيحت ميگويد پدر جان بابا جان و بدخترش ميگويد نه نه جان مادر جان اينگونه الفاظ بين عرب و عجم شايع است مانند برادر جان و نظائر آن و اين قسم عبارات و اصطلاحات از فرط محبت و كثرت شفقت و دوستى پدر بفرزند است پس بناء على ذلك معنى ام ابيها بطريق حقيقت نيست بلكه عبارتى است كه معمول بين پدران و فرزندان از راه عطوفت ميشود و ممكن است كه حضرت اقدس نبوى هم اين طور اراده فرموده باشد و فاطمه زهرا (ع) را بدين عبارت خوانده باشد يعنى اى مادر من تا حكايت كند از فرط محبتش بدخترش و عبارت حديث كه مذكور شد يحبها و يكنيها بام ابيها دلالت بر همين معنى و بيان ميكند.

(وجه سوم) چون آيه و افى هدايه النبى اولى بالمومنين من انفسهم و ازواجه امهاتهم در مدينه نازل شد و زوجات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هر يك بكنيه ام المومنين مفتخر شدند و همگى امهات مومنين شدند فاطمه زهرا (ع) ازين تشريف براى خود شرف و مزيتى خواست پس سيد مختار فاطمه را چون جان شيرين در بر كشيد و بوسيد و بوئيد و بدين كنيه اش خواند و ناميد يعنى اگر زنهاى من مادرهاى امت من هستند تو بالاتر از ايشانى قدرا و رتبه كه مادر مسنى و مويد مضمون آيه مسطوره نهى از نكاح و تزويج زوجات مطهره است كما قال الله تعالى و لا ان تنكحوا ازواجه من بعده ابدا) و اين فقره واضح است اموميت زوجات طاهرات از براى مسلمين از جهت تعظيم و تشريف است نه از روى حقيقت و چنين است اختصاص اين لفظ بفاطمه زهراء (ع) و

صاحب خصايص وجوه ديگرى در معنى ام ابيها ذكر فرموده چون در نظر حقير جلوه نكرد از نقل آن خوددارى نمودم.

ام اسماء

بنده احقر در جلد سوم تاريخ سامراء شرافت كنيه و لقب را تفصيل داده ام كه كنيه از مفاخر عرب است و در امتهاى ديگر مرسوم و معمول نبوده و كنيه از كنايه است و آن اشاره است بنام انسان كه از خواندن آن منتقل ميشود بنام خود و عرب كنيه را در مقام تعظيم و تكريم شايع كرده استعمال مينمودند.

(يص) و آنچه مشهور است كنيه مصدر باب و ام و ابن ميشود مثل ابوالحسن و ام كلثوم و ابن عباس و ابن حاجب بلكه مصدر ميشود مانند بنت العنب و بنت الكرم و غيره و صديقه كبرى) (ع) چند كنيه داشته است كه بعضى مشهور بوده است مثل ام الحسن و ام المحسن و ام ابيها و بعضى مشهور نبوده است مثل اين كنيه ام اسماء چندان كه اين كنيه را فقط مجلسى از كتاب (معرفه الصحابه) نقل كرده است و از آن عبارت معلوم است اين كنيه را در اوائل ولادت و قبل از هجرت بر آن مخدره ميخواندند و عرب اين كنيه را تفأل بخير ميدانست.

ام الهناء

اين كنيه نيز غير مشهور است از آن مخدره (ع) و مأخذ آن از روايات بنظر نرسيده است فقط مرحوم شيخ حر عاملى ره در منظومه اش فرموده.
و قدرو و اكنيتها ام iiالهنا ام الائمه الهداه الامنآء
ام الحسين المجتبى ام iiالحسن فاسمع الى جمع و تعداد حسن و هنا بفتح هاء و نون مأخوذ از هنى است و عيش هنى آن خوشى و گوارا شدن معيشه و زندگانى است و تهنيه نيز از اين باب است كه در اعياد و ايام سرور گفته مى شود و لفظ هنيئا در آشاميدن آب در ميان اعراب دعاء مخصوص است كه رسم شده و

حديث نزول جام و آشاميدن خمسه ى طيبه عليهم السلام از آن و خطاب خداوند سبحان هنيئا مرئيا لك يا على بن ابى طالب در كتب مناقب مذكور است و مأخوذ از آيه ى كريمه ى فكلوه هنيا مرئيا و هر امرى كه در او زحمت نباشد مى گويند هنى است و منه هنانى الطعام و لك المهنا و اين كنيه را از براى حضرت زهرا تفأل بخير زده بودند يعنى هميشه زندگى و زندگانى اين دختر بروزگار گوارا باد و فاطمه زهراء (ع) خود تمام عيشه راضيه مرضيه بود و اصل اصيل گوارائى و سازگارى است چه در دنيا و چه در عقبى و شوهر بزرگوارش در دار دنيا بدان نعمت موهوبه خدا را شاكر بود و در مدت موانست بسا كمال ملايمت و ملاطفت با يك ديگر مواحدت و سازگار برداشته اند و از لذائذ روحانيه و حظوظ معنويه ربانيه هم كه در كمال كمال بوده اند بهره مند ميشدند و حضرت امير فرمودند در اين مدت كه فاطمه (ع) بخانه ى من بود هيچگاه از او مكروهى نديدم و هرگز مرا بغضب نيارود و البته در صورت موافقت چقدر زندگانى سازگار است.

ام العلوم

اين كنيه را صاحب جنات الخلود در شمار كنيهاى آن حضرت آورده و البته اين كنيه دلالت بر زيادتى و كثرت علم آن مخدره عظمى است و شكى نيست كه آن آيه الله العظمى (ع) احاطه بتمام علوم عقليه و نقليه داشت و اين احاطه و اطلاع در زمره ى نسوان عالميا مخصوص بايشان است بلكه علوم گذشته و آينده تماما اغتراف از آن منبع علوم و سرچشمه ى معارف است و از سر تا پاى وجود فاطمه دانش و دانائى تراوش كند و بيايد حديث (عيون المعجزات) كه آن مخدره بحضرت امير عرض كرد كه اگر بخواهم از علوم اولين و آخرين ترا خبر مى دهم.

ام الفضائل

(يص) اين كنيه شريفه از كنيه سابقه جامع تر است چون داشتن علم يك فضيلتى است از فضائل نفسانيه ى فاطمه ى طاهره سلام الله عليها و فضائل و فواضل ديگرش را

كسى نتواند احصا بنمايد و فضيلت جمع آن فضائل است و آن در برابر نقيصه است و بفارسى بمعنى فزونى است و امر أته مفضاله على قومه اذا كانت لها فضائل زاده و فضائل فاطمه ى زهراء سلام الله عليها بر دو قسم است) يا تكوينى است يا تشريعى تكوينى ايضا بر دوم قسم است يا داخلى يا خارجى و معنى تكوينى اين است كه در تحت اختيار انسان نباشد و تشريعى يعنى بجعل شارع باشد و صديقه ى كبرى (ع) جامع جميع آنها بنحو اكمل بود تكوينى داخلى جمال و نور زهراء سلام الله عليها از قوه تحرير و تقرير خارج است تكوينى خارجى اصاله و شرافت نسبش كه دختر سيد المرسلين و هم سر سيد الوصيين و مادر دو سيد شباب اهل الجنه و مادرش خديجه ى كبرى ام المؤمنين اول نساء القوم اسلاما و كيفيت انعقاد نطفه ى زكيه اش در رحم خديجه و تزويجش در آسمان و مزايا و خصايصى كه بعد از اين در محل خود بيايد.

(يص) و فضائل تشريعى آن آيت رحمت را نتوان احصا نمود فحسر عن ادراكها انسان عين كل عارف و قصر عن وصفها و احصائها لسان كل محص و واصف والكل بضروب فضائلها معترفون و على باب كعبه فواضلها معتكفون) تصاغرت انعظما و تقاصرت العلمآء ولكنت الخطبآء و عجزت البلغآء و كلت الشعراء و تواضعت الارض والسمآء عن وصف قدرها و جلاله شأنها

قصيدة عربية

سقى الله انفاسى من السلسل iiالعذب لانظم ابكارا من اللولؤ iiالرطب
بمدحت بنت المصطفى ينجلى كرب و ان معاليها لا سنى من iiالشهب
و فى مدحها القرآن بل سائر iiالكتب فان لم تصدق ما اقول ولا iiتدرى
فسل آيه القربى فسل آيه iiالاجر و سل آيه الود و سل ليله iiالقدر
و سل آيه الكوثر و سل سوره iiالدهر و كانت لطه المصطفى الروح iiبلجنب
هى الشمس خدرا والاشعه سائر بخدمتها حور الجنان iiتفاخر
لها جاريات مريم ثم هاجر هى القطب قدرا والنساء دوائر
فشتان ما بين الدوائر iiوالقطب هى اللمعه البيضا تجلت iiتكرما
هى الزهره الزهرا ففرت iiوانما هى الكوكب الدرى فى افق iiالسماء
تضى لسكان السماوات كلما تقوم بمحراب تناجى الى iiالرب
هى الآيه الكبرى فكلت الى iiالنهى عقولهم ما يبلغون لمنتهى
مكارمها العليا و انالهم iiبها و كيوان علياها لا على من iiالسهى
ففى فاطم حارت عقول ذوى اللب فتبا لقوم احرقوا باب iiدارها
و بعدا لقوم اسقطوها iiجنينها و سحقا لقوم سودوها iiمتونها
و تعسا لقوم كسر و اضلع iiجنبها و فى وجهها اثر من اللطم والضرب
فلهفى عليها حين ابدت عويلها بعولتها ينسى الحمام iiهديلها
و كادت بان الراسيات iiتزيلها فما حال من تلقى مقودا كفيلها
فوا عجبا من قسور قيد للكلب فاوقفت الافلاك من عظم iiدهشه
و اذ هلت الاملاك من طول iiزفره تناديهم خلوا ابن عمى و مهجتى
و ان لم تخلوا عنه اشكو iiبعوله الى الله يا اهل الضلاله iiوالريب

ام الكتاب

(يض) اين كنيه كريمه در دفاتر مضبوطه محدثين از علمآء بسيار مذكور است و در تفاسير عامه و خاصه از اسماء سوره ى مباركه ى الحمد شمرده شده براى آنكه اصل قرآن است بلكه اصل هر كتاب از كتب سماويه است و بقول بيضاوى مشتمل است بر توحيد و مبداء و معاد و قضا و قدر و اشتغال بخدمت و طاعت و طلب مكاشفات و مشاهدات يا آنكه اين سوره اشرف سوره هاى قرآنست چنانكه ام القرى مكه ى معظمه اشرف

بلدانست و هر دو معنى در حق جناب صديقه ى طاهره سلام الله عليها جايز و جارى است از افضيلت و اشرفيت بما سواى خود از هر جهت و جامعيت و اشتمالش بر تمام علوم و معارف و در معنى ام القرآن گفته اند قرآن عوض هر چيزى است ليكن چيز ديگر عوض او نميشود و بهمين طريق است فاطمه ى زهراء سلام الله عليها كه گوهر يكتا و فرد بيهمتا است در سلسله ى نسوان عالى شأن و او را عوض و مانندى نيست و سوره ى حمد را اساس القرآن ناميدند از آنكه اول سوره ى قرآن است يا آنكه مشتمل است بر اساس طاعات و عبادات و فى الحديث اساس القرآن فاتحة الكتاب و اساس الفاتحه بسم الله الرحمن الرحيم. چون مريض شدى بر تو است باساس قرآن تا باذن خدا شفا يابى و فاطمه دين و بنيان ايمان است و صدف درر شعشعانيه ى الهيه است و بولاى او امراض باطنه و اوجاع ظاهره شفا ميابد و ام ملدم كه معظم اوجاع است در تحت فرمان او است و حديت آن در باب اذكار فاطمه (ع) است و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود قسم بحق آن كسى كه جان من در قبضه ى قدرت اوست مانند اين سوره در توريه و انجيل و زبور نيست وانها السبع المثانى والقرآن العظيم- وابو الفتوح در تفسير خود روايت ميكند: كه يصكد و چهار كتاب از آسمان نازل شد تمام آنها را در چهار كتاب توريه و انجيل و زبور و قرآن جمع فرمود و آنچه در اين چهار كتاب است در سور مفصل جمع فرمود و آنچه در سور مفصل است در سوره ى الحمد نهاد و هر كه اين سوره را بخواند چنان است كه يكصد و چهار كتاب آسمانى خوانده.- اين روسياه عرض مى كند قسم بخداى عالم و رسول او كه بمانند فاطمه (ع) زنى در هيچ امتى نيامده و نخواهد آمد و اين كنيه براى آن مخدره با اينكه اسم اين سوره ى شريفه است شرفى بزرگ است.

اثر طبع اديب فاضل ميرزا محمد طبرستانى متخلص بغافل

خداى را نتوان ديد جز بچشم iiرسول رسول را نبود نور چشم، غير iiبتول
اگر بتول بچشم رسول نور iiنبود نديده بود خدا را، كسى بچشم iiرسول
ولى بديده بود نور علت iiديدن مال باشد تكفيك علت از iiمعلول
اگر معاينه خواهى جمال حق iiديدن بمهر فاطمه مرآت دل نما iiمصقول
اگر شفيعه ى محشر نباشد او بر خلق شفاعت همگيرا نمى كنند iiقبول
غرض وجود تو بوده است علت خلقت و گرنه كشته ى آدم نداشتى iiمحصول
مكونات وجوديه زوج و iiتركيبند وجود توبه بساطت نمود جفت iiقبول
اگر وجود تو كفوى قبول مى iiننمود نمود بود در اشيا نداشت راه عقول
ترا گرفت و جهان را اطلاق گفت على از آن شده است جهان بر هلاكت تو عجول
جزاى آنكه ترا غضب حق شد از iiفدكى خدات هر دو جهان را زمهر داده iiبتول
در اين دو روزه ى عمر آنقدر كشيدى iiرنج كه بوده اى بجهان از حيوه خويش iiملول

سائر كنيه هاى فاطمه زهراء

(٧) ام الحسن (٨) ام الحسين (٩) ام المحسن (١٠) ام ائمه المعصومين (١١) ام السبطين (١٢) ام الريحانتين (١٣) ام الخيره (١٤) ام البرره (١٥) ام الازهار (١٦) ام الاخيار (١٧) ام النجبا (١٨) ام الانوار (١٩) ام الاطهار (٢٠) ام الابرار. وجه مناسبت اين كنيها از خارج در كمال وضوح است و استعمال هريك در نهايت شيوع و در زيارات و ادعيه و در افواه و السنه شيعه ى اثنا عشريه متداول و متناول است و مرحوم (مجلسى) طاب ثراه فرموده اين بزرگواران را مى توان باوصاف و القابى كه دوستان ميدانند در مقام عظام و اكرام بگويند مگر آنچه منافى باشد با نصوص خاصه ايشان پس فاطمه ى زهراء سلام الله عليها را مثلا كسى ميتواند در زيارت يا در مدح و ثنا بخواند ام الشموس الطالعه. ام الاقمار المنيره ام النجوم الزاهرة ام النقباء المطهرين. ام الاصفياء الطيبين. و هكذا بناء على ذلك ميتوان علاوه از كنيهاى مذكوره هزاران القاب بقالب لفظ درآورد براى آنحضرت

القاب فاطمه زهراء

(يص) لقب جمع آن القاب است كما قال الله تعالى و لا تنابزوا بالالقاب (وقد يكون علما من غير نبز فلايكون حراما) و لقب بعد از كنيه ممدوح است و آن يا مشعر بر مدح است يا ذم و نهى در آيه ى مسطوره بالقاب مذمومه است كه مدعو از آن كراهت داشته باشد بواسطه ى مذمتى كه در آنست و تنابز همان تلقيب است و اكرام و اعزاز مؤمن آنست كه او را بنام نخوانند بلكه بلقب ممدوح او را خطاب كرده تعظيم نمايند و احترام كنند و كثرت اسماء والقاب از براى هر كس دليل بر شرف و قدر و علو مقام اوست و هر لقب هم اشاره بوصف مخصوص مشهور آن موصوف است كه از ذكر آن، موصوف شناخته ميشود و جناب صديقه ى طاهره (ع) بواسطه ى شرافت ذات مقدسش و اوصاف ممدوحه اش در موارد عديده باسم مبارك و لقب شريفى كه حاكى از آن صفت خاصه است بلسان خدا و ملائكه و ائمه ى طاهرين خوانده شده و در بعضى از موارد يك معنى را بعبارات و الفاظ مختلفه آورده اند كه كثره الاسماء تدل على شرافه المسمى و در (كتاب مناقب) و (بحار) اسماء آن مخدره را چنين روايت كرده اند فاطمه، بتول، حصان، حرة، سيدة، عذراء، زهرا، حوراء، مباركة، طاهرة، زكية، راضيه، مرضيه، محدثه، حانية، صديقة

(يص) بعد از ذكر اين اسماء گويد حقير براى ميمنت خواستم يكصد و سى و پنج لقب مطابق اسم مبارك آن مخدره نام برده باشم و بيست لقب از القاب كه سادات القاب آن بزرگوار است شرح بدهم.

بعد تعداد آن القاب را مى نمايد ولى بترتيب حروف نيست و حقير دوست دارم كه آن القاب را بترتيب حروف زينت اين كتاب بگردانم:

امة الله

آية الله

انبة الصفوة

احدى الكبر

اعز البريه

آيةالله العظمى

ارومة العناصر

ام الائمة

بضعة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم

بقية النبوة

بيضاء، بضة، بتول

باكية العين

برزخ النبوة والولاية

بهجة الفؤاد

تفاحة الفردوس

التقية

ثمرة النبوة

ثالثة الشمس والقمر

جمال الاباء

الجميلة الجليلة

جرثومة المفاخر

حجاب الله المرخى

حاملة البلوى

الحبة النابته

الحبيبه المصطفى صلى الله عليه و آله و سلم

حجة الله الكبرى

حظيرة القدس

الخيرة من الخير

حبها خير العمل

خامسة اهل العباء

دعوة مستجابة

درة التوحيد

الدرة المنضده

الذرورة الشامخة

الذريعة الشيعة

ريحانة النبى

روح بين جنبى المصطفى

ركن الدين

ربيبه المكرمة

الراضية المرضيه

الرشيدة

زوجة ولى الله الاعظم

الزهراء

زجاجة الوحى

زين الفواطم

سترالله الكبرى

سيدة نساء الجنه

سيدة نساء هذه الامة

سيدة نساء الاولين والاخرين

سيدة بنات آدم عليه السلام

سفينة النجاة

سماء الكواكب الدرية

سلالة الفخر

شرف الابناء

شفيعة الامة

الشهيدة

الشمس المضيئة

صاحبة الجنة السامية

صفوة الشرف

صاحبة المصحف

صلوة الوسطى

صاحبة الاحزان الطويلة

الصابرة فى المحن

الصادقة فى السر والعلن

صدف الفخار

الصائمة فى النهار

ضامن الشفاعة

الطاهرة الميلاد

الطاهرة فى الافعال

ظل الله الممدود

العارفة بالاشياء

عديلة مريم الكبرى

عقيلة الرسالة

العالمة بما كان و ما يكون

العابدة التقية

عين الحيوة

عين الحجة

عروة الوثقى

عيبة العلم

العفيفة

عالية الهمة

الغرة الغراء

فلذه الكبد المصطفى

الفاضلة

فخر الائمة

قلادة الوجود

قرة عين الخلائق

القانعة

القانتة

القدوة المسددة

قرار القلب

القائمة فى الليل

كلمة الله التامة

كلمة التقوى

الكوكب الدرّى

الكريمة فى النفقة

الكئية

الكلمة الطيبة

ليلة القدر

المزوجة فى الملاء الاعلا

المعروفة فى السماء

مبشرة الاولياء

مشكوة الانوار

معدن الحكمة

المتجهدة

المضطهدة

المنهدة الركن

الممتحنة

المغصوبة حقها

الممنوعة ارثها

المظلومة

المتعوبة فى الدنيا

الميمونة

المعصومة

المنعوتة فى الانجيل

الموصوفة بالبر والتبجيل

محترقة القلب

معصبة الرأس

مهجة العالم

مكسورة الضلع

مقتول الجنين

موطن الرحمة

نخبة ابيها

الناطقة بالشهادتين

عند الولادة

النعمة الجليلة

ناحلة الجسم

النبيلة

نور الانوار

نجمة الكليل النبوة

والدة الحجج

وديعة الرسول

الوليدة فى الاسلام

الوالهة الثكلا

الوحيدة الفريدة

و سلالة الرضوان

و عاء المعرفة

ولية الله العظمى

هى الكوثر

وانها لاحدى الكبر

ينبوع العلم

و ينابيع الحكمة

مخفى نماند كه آنچه ضبط شد صد و چهل لقب است بعضى را حقير تبديل و اضافه نموده ام و احصاى آن در عقده ى محالست.
گر گل عصمت نديده اى و iiندانى رو بسوى گلستان عصمت iiداور
بضعة خير الورى حبيبه ى يزدان دختر بدرالدجى شفيعه ى iiمحشر
فاطمه نام و زكيه نفس و فلك iiجاه عرش مقام و فرشته خوى و ملك iiفر
شمسه طاق حيا كتيبه ى عفت ضابطه ى كاف و نون نتيجه ى خلقت
واسطه ى كن فكان زجاجه ى iiانور طيبه ى با وقار عصمت iiكبرى
طاهره ى روزگار عفت iiاكبر عالمه ى علم حق محدثه ى iiدهر
فخر سماوايتان و همسر حيدر ii
فاكهه ى اصطفى عزيز iiپيمبر دخت رسول انام ام ائمه
هست چنين دخترى چنانش iiبابا بايد چنين زنى چنانش iiشوهر
مهر بايد بمهر يابد iiپيوند ماه ببايد بماه باشد iiهمسر
ارفع آن آسمان كاينش iiاختر اعلى ان اخانواده كاينش iiخاتون
آباد آن حجله كاينش iiبانو احسن زان مادر كاينش iiدختر
دختر اگر اين بود نداشتى iiايكاش دايه ى امكان به بطن الا iiدختر
نخل امامت از او گرفت iiشكوفه فرق ولايت از او رسيد iiبافسر
زورق ايمان بوى شناخته iiساحل كشتى ايمان زوى فراشته iiلنگر
ملك نجائب زامر اوست منظم شهر شرافت بفضل اوست iiمسخر
جاه مؤبد بعون اوست مهيا عزت و سرمد بنصر اوست iiميسر
آتش و باد و آب و خاك و عالم و iiآدم ملك و ملك جن و انس و كهتر مهتر
بر درش آنان كنند سجده iiدمادم در برش اينان برند سجده iiسراسر (يص) پس از تعداد القاب مذكوره بيست لقب از القاب فاطمه ى زهراء را شرح مى كند و حقير خلاصه آن را نقل مى كنم:

بتول

بتول از القاب باهره ى صديقه ى طاهره است و مريم بنت عمران (ع) و بتول بمعنى بريدن و جدا كردن باشد و جمع بتول بتائل است و آن زنى است كه بريده و جدا شده از زنهاى ديگر و بتول نهالى است كه از بن درخت بيرون آمده و از او مستغنى شده باشد و در آيه ى مباركه است (و تبتل اليه تبتيلا) ان انتبال و انقطاع از دنيا است براى خدا.

و در صراح المغة گويد البتول هى العذرا المنقطعة من الازواج و يقال هى المنقطعة الى الله من الدنيا و هى نعت فاطمه بنت النبى صلى الله عليه و آله و سلم.

(و ابن اثير) در نهاية گفته سميت فاطمه البتول لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دينا و حسبا و قيل لانقطاعها عن الدنيا الى الله و در (غريبين) گفته سميت فاطمه بتولا لانها تبتلت عن النظير و در كتاب (معانى الاخبار) و (كتاب علل الشرايع) و كتاب مصباح الانوار و كتاب بحار از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت است كه از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم سؤال كردند كه ما مكرر شنيده ايم كه فرموديد مريم بتول است و فاطمه بتول چه معنى دارد فرمود هر زنى كه حيض نبيند بتولست و حيض در دختران پيغمبران كراهت دارد و مرحوم مجلسى (ره) فرموده است انها منقطعه عن نساء زمانها بعد رؤية الدم و بهمين مضمون علماء سنت مانند احمد بن حنبل در فضائل (و حافظ) ابونعيم در كتاب منقبه المطهرين و ابوصالح مؤذن در (اربعين) و ابن حجر مكى در صواعق المحرقه در ذيل آيه ى ولسوف يعطيك ربك فترضى از صحيح نسائى و سيد على شافعى در كتاب (مودة القربى) در باب حادى عشر از حضرت رسول خدا نقل كرده اند كه فرمود انما سميت فاطمه البتول لانها تبلت من الحيض والنفاس لان ذلك يحسب فى بنات الانبياء نقصان و نسائى در صحيح خود روايت كرده كه رسول خدا فرمود (فاطمه حوراء آدمية لم تحض و لم تطمث) بالجمله اخبارى كه در كتب فريقين در اين خصوص رسيده قريب بتواتر و حد استفاضه است و مجال انكار نيست و حديث (ان الله حرم النساء على على عليه السلام مادامت فاطمه حية لانها لم تحض) شاهد مقصود است بناء على ذلك فاطمه بتول است يعنى منقطعه از زؤية دم و منقطعه است از زنان از جهت فضل و دين و حسب (و قيل انها تبلت كل ليلة مما ترجع بكرا و علاوه بر آنچه منظور ميشود طهارت ايشان است از ارجاس و ادناس معنويه روحانية والظاهر عنوان الباطن يعنى چنان كه از پليديهاى ظاهره مريم و فاطمه طاهره منزه و مهذبة بودند بمفاد كريمه ى (ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين) علاوه انقطاع آن مخدره از مطالب مذكوره عموما خود دلالت دارد بر طهارت معنويه اش و جمعا دلالت دارد بر عصمت و نگاه دارى خداوند سبحان اين دو زن را از گناهان و انقطاع از خلق و توجه بخالق و اين خود دليل محكم ديگرى است و آية معظمى بر عصمت ايشان است.

الطاهرة

اين لقب از اوصاف ذاتيه فاطمه زهرا عليهاسلام است و مشتق از طهر بضم و آن پاكى از حيض است و طهارت بمعنى پاك شدن و اصل آن نظافت است والمطهر المنزه والطهورين الماء والتراب و منه (وانزلنا من السماء ماء طهورا) و صدوق در كتاب (علل الشرايع) و (امالى) از حضرت صادق روايت كرده كه فرموده فاطمه را در نزد خداوند سبحان نه اسم است از آن جمله طاهره است و مرحوم (كفعمى) فرموده طاهر از اسماء الله است يعنى منزه از اشياء و امثال و اضداد و انداد و از صفات ممكنات و حالات مخلوقات از حدوث و زوال و سكون و انتقال و چون در اين عالم اسماء الله را مظاهرى است مظهر اسم طاهر فاطمه زهراست كه در مخلوق مانندى ندارد و از زنان ديگر ممتاز است و حضرت باقر عليه السلام مى فرمود فاطمه را طاهره ناميدند لطهارتها من كل دنس و طهارتها من كل رفث و مارأت يوما قط حمرة و لا نفاسا و معنى رفث در آيه ى شريفه (ولا رفث ولا فسوق) فحش گفتن است و در اين حديث اشاره است كه فاطمه از اخلاق ذميمه هم طاهره بوده علاوه بر ادناس ظاهرى و متعلق طهارت يا طهارت ظاهر است از اخباث يا طهارت جوار حست از معاصى يا طهارت نفس است از اخلاق رذيله رديه يا طهارت سر است از ما سوى الله و تمام اين مراتب اربعه در آن طاهره ى مطهره بوجه كمال موجود بود صلوات الله عليها

(نعم ما قيل)

موانع چون در اين عالم چهار iiاست طهارت كردن از وى هم چهار است
نخستين پاكى از احداث iiارجاس دوم از شر نفس و شر iiوسواس
سوم پاكى ز اخلاق ذميمه iiاست كه با وى آدمى همچون بهيمه iiاست
چهارم پاكى سر است از iiغير كه آنجا منتهى گردد بدان iiسير

السيدة

(يص) آن مخدره يكى از القاب مباركه ى او سيدة است و اين لقب بزرگ جامع مكارم و محامد حميده و معانى عديده است و لفظ سيده يعنى رب و مالك و شريف و

قاضى و كريم و حليم و رئيس و مقدم و مطاع و متحمل اذيت قوم آمده است و مشتق است اين لفظ از ساديسود سيادة و جمع آن ساده و سادات و اسادد و سيايد من غير قياس است و اغلب استعمال باضافه و قيد مى شود مانند سيد القوم و سيد النبيين و سيد الوصيين و سيد اشباب اهل الجنه و سيد السادات و سيد الساجدين و در صورت اطلاق مخصوص بخداوند متعال است و قيد و اضافه براى خلق است و در وصف حضرت يحيى عليه السلام (انه كان سيدا و حصورا و نبيا من الصالحين) مراد مطاع و مقدم بر مردم است و صاحب مجمع البيان در معنى سيد فرموده مأخوذ از سواد است و سيد القوم يعنى مالك السواد الاعظم و آن كسى كه طاعت وى واجب است و در اين زمان هر آنكه هاشمى و علوى و فاطمى باشد بلقب سيد خوانده مى شود و اين وضع ثانوى است و هر مرد و زنى كه در خانواده ى رياست و مطاعيت داشته باشد سيد و سيده او را مى خوانند و فارسى آن در افواه و السنه فارسيان آقا و خانم است و در مصر ستى زينب و سنى نفيسه و ستى سكينه معروف است و ست مخفف سيده است و فاطمه ى زهراء سلام الله عليها مالكة و شريفة و فاضلة و كريمة و صابرة و حليمة و مطاعة و مقدسة و سيده بر زنان اولين و آخرين بود.

سيدة النسوان

اين لقب بزرگ مأخوذ است از حديث شريفى كه متفق عليه فريقين است كه فاطمه زهرا سيده ى زنان عالميان است از اولين و آخرين و در اين لقب بالقب سابق فرق است چون كه از لفظ سيده عموم مفهوم مى شود و از سيدة النسوان خصوص و چون در لفظ سيدة اطلاق مندرج است سيادتش اختصاص بزنان ندارد بلكه بر رجال هم سيادت دارد بخلاف اين لفظ كه اختصاص بزنان را مى رساند و در اخبار و آثار غالبا فاطمه زهرا را باين لقب مى خواندند و ابوبكر در قصه ى فدك بمخاطبه ى آن حضرت گفت و انت سيدة امة ابيك والشجرة الطيبة و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود فاطمة سيده نساء العالمين من الاولين والآخرين.

الحوراء

از القاب طيبه فاطمه زكيه است و آن مشتق از حور است و جمع آن حور بضم است و حوران سياهى چشم است تماما كما فى قوله تعالى (حور مقصورات فى الخيام) و قوله تعالى (حور عين كامثال اللؤلؤ المكنون جزاء بما كانوا يعملون) آن حوريه ايست كه چشمهاى آن سياه و بخوبى و نيكى گشاده باشد و عين جمع عيناء است و هى الواسعه الحسنه العين و انهن خلقن من تسبيح الملائكه و در مجمع فرمود حوراء بفتح و مد آن شده سفيدى چشم است در سياهى، و چشم را احور گويند و حورا را بنعت و صفت ياد كنند و چشم سياه را بچشم آهو تشبيه نمايند و حور بمعنى رجوع و نقصان و سفيدى آمده است و احرار مصدر است و در وصف فاطمه ى زهراء سلام الله عليها حوراء انسيه ديده شده است يعنى فاطمه حوريه بصورت انس است (ر) از رسول مختار روايت است فاطمه حوراء انسيه او آدمية لم تطمث و لم تحض يعنى انسيه ايست كه صفت حوريه در اوست كه آن صفت عدم رؤية دم است.

از ابن عباس از رسول خدا مرويست در حديثت مبسوطى كه فرموده فاطمه بعضه منى و هى نور عينى و ثمره فوادى و روحى التى بين جنبى و هى الحوراء الانسيه.

و در خبر ديگر از اسماء بنت عمس مرويست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود ان فاطمه خلقت حوريه فى صوره انسيه و در اخبار معراجيه است كه آن جناب فرمود جبرئيل دست مرا گرفت و داخل بهشت كرد و از رطب بهشتى بمن داد چون خوردم بزمين آمدم با خديجه طاهره مواقعه كردم حامله شد بفاطمه زهراء ففاطمه حوراء انسيه فكلما اشتقت الى رائحه الجنه شممت رائحه ابنتى فاطمه و اخبار در اين باب بسيار است و در اوصاف حور العين مرويست كه از تربت بهشت خلق شده اند بنوارنية و از وراء هفتاد حجاب ساقشان از لطافت نمايان است.

(يص) و در احاديث آل عمصت وارد است كه حورالعين از نور وجود مقدس آن حضرت خلق شده اند.

و در خبر است چون حوريه راه مى رود از خلخال پاى او صداى تسبيح شنيده مى شود و گردن بند او كه از ياقوت است مى خندد و از بند نعلين او كه طلا است آواز تمجيد مى آيد و بر هر يك هفتاد حله است كه هر يك برنگى است و با هر يك هفتاد بوى خوش است كه هر بوئى بر خلاف ديگريست.

و در ذيل آيه لايرون فيه شمسا و لا زمهريرا از ابن عباس مرويست اهل بهشت در بهشت نورى مشاهده بنمايند چون نور آفتاب پس به رضوان مى گويند خداوند سبحان فرمود در بهشت آفتابى نيست پس اين روشنائى چيست رضوان گويد اين نور آفتاب و ماه نيست بلكه فاطمه عليهاالسلام و على عليه السلام در مقام خودشان خنديدند اين نور دهان ايشان است.

العذرآء

اين لقب شريف از القاب مختصه ى فاطمه ى زهراء است در مجمع البحرين است عذراء بر وزن حمراء دختر باكره را گويند لان عذرتها باقيه

(نا) صدف گوهر شبير و شبر جفت حيدر سليل iiپيغمبر
دختر مصطفى اگر چه iiزنست شير مردان برش چه نيم iiزنست
زن اگر چند نيم iiمردانند بر او مرد نيم زن iiدانند
شير يزدانش گر نبودى iiمرد زيست از مرد در جهان او iiفرد
همتش ز اختران برشته كند عصمتش بانك بر فرشته iiزند
در جهان بود از جهانش iiليك جز بيزدان بند سلام iiعليك
از جهان ديده بر جهان iiداور دو جهانش چه خاك و iiخاكستر
آنكه جست از جهت فلك چه iiكند آنكه رست از جهان فدك چه كند
زين جهانى و زين جهان پاك است گوهر پاك خواجه لولاك iiاست
گوهرى و صدف ببازده iiدر مادرى و پسر زيازده حر

التقية

(يص) اين لقب اشرف القاب ام الائمه الاطياب است و ان مأخوذ و مشتق از وقى يقى است و تقوى و تقاة و تقية از همين باب است و بمعنى وقايه است و اهل لغة گفته اند تقى در اصل وقى بوده است و او بدل بتا شده است و وقايه پرهيز كردن است على اى حال تقى كسى كه از خدا بترسد و خدا را حاضر داند و از گناهان اجتناب و احتراز نمايد و معانى و مراتبى براى تقوى ايراد كرده اند از تائبين و صالحين و متقين و صد يقين و تمام مراتب تقوى در اين آيه ى شريفه است كه مى فرمايد (و من يطع الله و رسوله و يخش الله و يتقه فاولئك هم الفائزون) پس هر فردى كه بدين اوصاف شده تقى است و هر زن تقيه است و فاطمه ى زهراء سلام الله عليها خود كلمه تقوى است و از زمره ى نسوان عالميان زنى آن خوف و خشيه و اطاعت و امثتال اوامر را بمانند وى نداشته و بعضى از عارفين گفته اند خيرات دنيا و آخرت در يك كلمه جمع شده است و آن كلمه تقوى است.

الحرة

اين لقب مأثور و از القاب نبيله ى آن مخدره عصمت است و معنى حره زن آزاده است و معنى امه كينز است در مجمع كويد «الحرة خلاف الامة» و در افواه مذكور است العبد يقرع بالعصا والحريكيفه الاشاره باز در تعريف حره گفته اند: الحرحر وان مسه- الضر والعبد عبدوان البتسه الدر و در شعر عرب است:
تمسك ان ظفرت بود حر لان الحر فى الدنيا iiقليل و جمع حره حرائر است على غير قياس از آنكه جمع حره بايد حرر باشد مثل غرفه و غرف، و تحرير رقبه بمعنى آزاد كردن است و خاك و ريكى كه خالص باشد و مخلوط بچيزى نباشد آن را نيز حر مى نامند و در تفسير اهل البيت آيه ى انى نذرت لك ما فى بطنى محررا بدين گونه معنى شده يعنى مخلصا لك و مقررا لعبادتك و حرائر بيض وصف زنان سفيد اندام و آزاد است و يكى از معناى حره كريمه است و جناب

فاطمه ى زهرا سيدة الحرائر و كريمه الاطياب و الانساب بود و معنى اين وصف كه آزادى است از بندگى خالص و كنيزى مخصوص است كه در راه پروردگار خود كرده و از آن بر زنان جهان سيادت و شرافت يافته و بيايد حديث، انظروا الى امتى سيدة امائى كيف اقبلت بقلبها على عبادتى ترتعد فرائصها من خيفتى يعنى عموم زنان دنيا كنيزند و فاطمه سيده ايشان و صاحب اختيار و حكمران بر ايشان است و فاطمه اين سيادت و برترى را از كنيزى و بندگى بخدا تحصيل فرموده و كمال و شرف او در اين نسبت است كه فى الحقيقه فاطمه را امه الله و كنيز خدا بخوانند چنان كه حضرت رسول همين مسئلت از حضرت احديت نمود كه او را عبدالله بنامند كه كفى لى فخرا ان اكون لك عبدا چون شرايف اسماء ديگر در تلو اين لقب مبارك است و بمقتضاى كريمه ى فاعبدوا الله مخلصين اخلاص در عبادت شرط كلى است بلكه عبادت بدون خلوص فاسد است و حره آن زنى است كه عمل وى خالص باشد و در جهان زنى نيامد و نخواهد آمد كه عملش در خلوص هم ترازو با فاطمه زهراء (ع) بشود.


۱
الحصان

الحصان

اين لقب شريف از القاب عاليه آن عصمت كبرى است و مشتق منه آن معلوم است و الاحصان زن خواستن مرد است و هوالمحض بالفتح و هر زن شوهردار محصنه است و حصان بفتح و حصاء زنى است كه پارسائى او ظاهر باشد و زن عفيفه و كريمه و آزاد را گويند و در (مجمع البحرين) فرمود المحصنات المؤمنات اى الحرائر العفيفات والمحصنه بفتح الصاد المعروفة بالعفه كانت ذات زوج اولم تكن مجملا در قرآن مجيد احصان بچهار معنى تفسير شده است اول عصمت است لقوله تعالى (احصنت فرجها و نفخنا فيها من روحنا) دويم ازدواج لقوله تعالى (والمحصنات من النساء) سوم حريه ى است كقوله تعالى (من لم يستطع منكم طولا ان ينكح المحصنات) چهارم اسلام است كقوله تعالى (فاذا احصن فان ايتن بفاحشه) و آيه را چنين معنى كرده اند كه هريك از شماها استطاعت مالى ندارد براى گرفتن زن آزادى كنيز بخواهد كه مؤاندش سبكتر است و نفقه اش كمتر

و كمال اين مراتب در فاطمه زهرا (ع) موجود و نفس قدسيه اش از اتصاف بملكات و اختصاص باعلا درجه فضائل و كمالات از تمام زنان دنيا معين و مبين است و كذلك بنات طاهرات و نبين مطهرين او بتمام كمال و كمال تمام موصوف بودند و در حق مردان ايشان است
لقد علمت قريش عند iiفخر بانانحن اجودهم iiحصانا
و اكثرهم دروعا سايغات و امضاهم اذا طعنوا iiسنانا
و ارفعهم عن الضراء فيهم و ابينهم اذا نطقوا لسانا

الحانية

لقبى است مبارك و از مختصات حضرت فاطمه ى زهراست (ع) و ان مشتق از حنى يحنو بمعنى عطوفت و شفقت است گويند حنت المرائة على ولدها اى عطفت واشفقت و لم تتزوج بعد ابيهم و در مجمع مى فرمايد و منه المراه الحانيه و حنين ناله و آواز ناقه است و ترجيع صوت او است از براى بچه اش و حنان بتخفيف رحمه است و بتشديد ذو رحمه و حنان با تشديد از اسماء پروردگار است يعنى اقبال مى فرمايد بسوى كسى كه از او اعراض مى كند و اين رحمتى است از پى رحمت ديگر و اين صفت در مخلوق ظهور در امهات دارد كه هر قدر فرزندان از ايشان اعراض بنمايند مهر و محبت مادرى اقبال و مهيج توجهات او است و صديقه ى كبرى (ع) عطوفت و رأفت و مهربانيش نسبت بشوهر و فرزندان و پدر بزرگوارش بنان بيان از وصف آن عاجز و قاصر است و دوره ى حيوه آن مخدره شاهد صدق مدعا است

الزهراء

از القاب مشهوره جناب فاطمه زهراست و اين لقب در السنه شيعه امامية بسيار شايع و اشتهار دارد و در كتب اخبار ائمه اطهار (ع) اين لقب بسيار ستوده شده و چه قدر شريف و مبارك است و حروف اصلى آن ثلاثى است زهر است و زهور روشن شدن آتش

و بالا گرفتن است و زهره بضم اول و سكون ثانى اسم ستاره است و زهره بفتتح اول و ثانى شكوفه را گويند و بسكون بمعنى سفيدى است و منه رجل از هراى ابيض مشرق الوجه و ام الازهار كنيه مباركه صديقه كبرى است، و مراد از ازهار ائمه اطهار (ع) باشند و زهره بفتح راى و سكون هاء بمعنى زينت و بهجت است فى قوله تعالى ولا تمدن عينيك الى مامتعنا به ازواجا زهره الحيوه الدنيا بالجمله زهر و زهور بمعنى روشنائى و درخشندگى و صفاى لون و تلالوء آمده است

و على مافى (المصباح) سفيد روشن را گويند زهرا لرجل اى ابيض وجهه و جمع و مفرد آن زهر و زهرة است چون تمر و تمرة

بالجمله اين لقب نبيل و وصف جميل غالبا در زيارات و دعوات ملازم اسم سامى آن عصمت كبرى است يعنى ائمه هدى عليهم السلام خوش داشته اند با اوصاف كثيره ديگر آن مخدره آن جناب را بفاطمه زهرا بخوانند براى كثرت وقايعى كه راجع باين اسم مبارك است و علل عديده كه دارد

منها صدوق ره در كتاب علل الشرايع از جابر از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه سؤال نمودند چرا فاطمه را زهرا ناميدند حضرت فرمودند چون خداوند سبحان او را از نور عظمت خود خلق كرد از آن نور روشنائى داد اهل آسمان و زمين را بطوريكه پوشيد نور وى چمشهاى ملائكه را كه همگى برو افتادند و خدا را سجده كردند و عرض كردند اى پروردگار ما اين چه نور است ندا رسيد اين نوريست از نور من كه در آسمان او را ساكن نمودم و از عظمت خودم او را خلق كردم و بيرون مى آورم او را از صلب پيغمبرى از پيغمبران خودم و آن پيغمبر را بر هر پيغمبرى تفضيل مى دهم و از اين نور، ائمه را بيرون مى آورم كه بامر من قيام نمايند و بحق من هدايت يابند و ايشان را خلفاى خودم در زمين قرار مى دهم اين خلاصه حديث بود

و منها ايضا صدوق در كتاب علل الشرايع و معانى الاخبار از آن بزرگوار سؤال كردند چرا فاطمه را زهراء ناميدند فرمود هر وقت در محراب عبادت مى ايستاد نور روى او از براى اهل آسمانها روشنائى مى داد چنانكه نور ستارها از براى اهل زمين و منها از ابوهاشم جعفرى منقولست كه سئوال كردم از صاحب عسكر عليه السلام كه چرا فاطمه را زهرا ناميده اند فرمود نور روى او از براى اميرالمؤمنين در اول روز مانند آفتاب و در ظهر مانند ماه و در آخر روز وقت غروب مانند كوكب درى مى درخشيد.

و منها از حسن بن زيد روايت است كه گفت از حضرت صادق عليه السلام سئوال كردم چرا فاطمه را زهرا ناميدند فرمود براى آنكه فاطمه را در بهشت قبه ايست از ياقوت سرخ ارتفاع آن در هواء يكسال است و معلق است بقدرت خدا از بالا علاقه ندارد كه او را نگاه دارد و بستونى استوار و برقرار نيست و او را يكصد هزار در است و بر هر درى هزار ملك ايستاده اهل بهشت او را مى بينند چنانكه اهل زمين كوكب درى را در افق آسمان و مى گويند اين قبه زهرائيه فاطمه است

و منها در اواخر حديث طويلى از ابن عباس روايت كند كه خداوند متعال نور فاطمه زهرا را در قنديلى قرار داد و آن را در گوشوار عرش آويخت پس آسمان هاى هفت گانه و زمين ها همگى روشن شدند از اين جهت او را زهرا ناميدند و ملائكه خداوند متعال را تسبيح مى كردند) و تمام حديث بعد از اين بيايد.

و منهار از علل الشرايع از ابان بن تغلب منقولست كه از حضرت صادق عليه السلام سؤال كردند كه چرا فاطمه را زهرا گويند فرمود براى آنكه در اول روز براى حضرت على ابن ابى طالب روشنائى مى داد و نور سفيدى از محراب عبادتش بخانهاى مدينه مى تابيد كه ديوارهاى مدينه سفيد مى شد مردم خدمت حضرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مشرف مى شدند و جهت را مى پرسيدند حضرت فرمود اين نور محراب عبادت زهرا است حضرت امير چون مى آمد مى ديد انها قاعده فى محرابها تصلى والنور ساطع من محرابها و وجهها چون ظهر مى شد نور زردى ساطع مى شد كه ديوارهاى مدينه زرد مى شد چون غروب مى شد نور سرخى مى ديدند كه ديوارها تمام سرخ مى شد بهمان طريق مردم مدينه مى آمدند و سئوال مى كردند پس مى دانسته اند آن نور زرد و سرخ از جبين حضرت صديقه طاهر است و در حديث معتبر است كه آن انوار ساطعه لامعه جميعا بجناب سيدالشهداء منتقل شد و در ائمه طاهرين قرار گرفت.

(يص) و اين علل مذكوره در تسميه فاطمه بزهراء با همديگر منافى نيست و تمام آنها صحيح است و جمع آنها ممكن كسى كه در بدو ايجاد نور مباركش بآسمانها و زمين ها بتابد و آنچه هست در اين عالم بالا و پست از او روشن بماند و از نور موفور السرورش قبه زهر آئيه بدان اوصاف و رفعت خلق شود بعيد نيست در اين عالم ملك انوار وجوديه اش صبح و ظهر و شام بر اهل مدينه عموما تابنده و درخشنده باشد و بر حضرت امير على نحوالخصوص آفتاب و ماه و كوكب درى نمايد و خود بديهى است آنچه را اميرالمؤمنين عليه السلام بنظر ولايت و محبت مشاهده مى فرمود و جناب فاطمه را بديده ظاهر و باطن مى ديد غير از ديده ديگران بوده است و بجلوهاى آن مخدره در اوقات خاصه براى آن بزرگوار بنحوى اختصاص داشت و بر اهل مدينه بنحو ديگر بعبارة اخرى حضرت امير آفتاب و ماه و ستاره را بحقايقها مشاهده مى فرمود و ديگران ضوء و شعاع آفتاب و غيره را و شايد جمعى از آن انوار بى بهره بودند و استعداد لقاى انوار فاطميه را نداشته اند و لهم اعين لايبصرون بها وانهم عن لقاربهم لمحجوبون و وجه اينكه انوار باهره آن مخدره عصمت بالوان مختلفه درخشنده بود و برنگ بياض و صفره و حمره جلوه مى نمود شايد اشاره بر اختلاف حالات آن طاهره مطهره بوده كه در حال رجاء و اميدوارى و نائل شدن بفيوضات رحمات حضرت بارى برنگ بياض جلوه مى نمود و در حال خوف و وحشت برنگ صفره فروزنده بود چون از اداى تكليف بارى فراغت حاصل مى نمود حال نشاط و انبساط و سرور كه از قبولى اعمال و توفيق بعبادات حاصل مى شد و آن لازمه سرخى چهره و رخسار است.

يا آن كه بصمداق حديثى كه وارد شده است انگشتر عقيق سفيد از نور روى رسول خدا است و انگشتر عقيق سرخ از نور روى اميرالمؤمنين است و انگشتر عقيق زرد از نور روى فاطمه زهرا است و اين سه قسم از نور باين سه رنگ حكايت از نور نبوت و ولايت مى كند و نور نبوت عين رحمت بوده كه علامت آن بياض است و نور ولايت كه مظهر غضب بود اثر آن سرخى است و نور زرد حقيقت عصمت است كه واسطه بين رحمت و غضب است و مشعر بر برزخيت و جامعيت است و آن مخدره صلوه وسطى و واقفه بين مبداى مشرق نبوت و منتهاى مغرب ولايت است (و هى الشمس المضيئه من جهه النبوه والابوه والقمر المنير من جهته الولايه والامامه والكوكب الدرى الذى يوقد من شجره مباركه زيتونه يكاد ريت علمها يضئى الاملاك والافلاك من الثرى الى الثريا) خلاصه كلام آن كه اين جلوه رفيعه دلالت دارد كه آن سيده جهان در اين عالم امكان مرآه مجلوه خاتم پيغمبران و جناب امير مؤمنان بوده پيوسته بمدد غيبى مفيض الخير والبر و منزل البركات والرحمات از جهت يمناى رسالت وجهه يسراى ولايت افاضات بلا نهايات در هر صباح و مساء بر آن ذات اقدس و جسد مطهر عصمت كبرى مى فرمود و از آن مخدره بديگران ترشح و تراوش مى كرد تا علو قدر و سمو مقام و رفعت شأن او بر عالميان ظاهر گردد

المنصوره

(يص) از احاديث صحيحه معلوم است كه حضرت فاطمه را در آسمانها منصوره مى خواندند و نصر بمعنى اعانت است يقال نصره على عدوه اى اعانه و انتصار بمعنى انتقام است و در اين مقام معنى منصوره بفارسى يارى كرده شده است و ناصر و معين و يارى كننده وى خداست و در كريمه مباركه (و من قتل مظلوما فقد جعلنا الوليه سلطانا فلايسرف فى القتل انه كان منصورا) مراد از منصور حجة بن الحسن عجل الله فرجه مى باشد و در كتاب معانى الاخبار از امام صادق مرويست كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود در شب معراج سيبى بمن داد برادرم جبرئيل چون شكافتم نورى از او ساطع شد جبرئيل عرض كرد چرا از اين سيب ميل نمى فرمائى پس بخوريد و بيمى نداشته باشيد كه اين نور منصوره است در آسمان و در زمين فاطمه است پس گفتم اى حبيب من چرا او در آسمان منصوره و در زمين فاطمه است عرض كرد فاطمه ناميدند از آنكه شيعيان خود را از آتش نجات مى دهد و دشمنان خود را از دوستى خود دور دارد و در آسمان منصوره ناميده شده است براى اين است كه دوستان خود را اعانت مى كند و مانع از دخول آتش مى شود و اين است قول خداوند سبحان (و يومئذ يفرح المؤمنون بنصر الله ينصر من يشاء و هو العزيز الرحيم) و اين بشارتى است روحانى و تكريمى است رحمانى و اظهارى از جلالت قدر آن مستوره كبرى است و تسليه ايست از انتقام اعادى آن بزرگوار و اين آيه مباركه در سوره روم است و مژده و بشارتى است در غلبه روميان بر فارسيان و اصحاب حضرت رسول را در آن خصوص حكاياتى است گويا مقصود از اين حديث شريف اين است كه فاطه زهرا يارى كرده شده است از جهت دوستانش و بعبارة اخرى نصرت دوستان فاطمه نصرت فاطمه است بناء على ذلك معنى منصوره لازمه معنى فاطمه است كه آن نجات از آتش است و كدام نصرت و اعانت بالاتر است از اينكه دوست كسى بجهت او از آتش ابدى خلاص شود و نجات يابد و غالب بر دشمن خود گردد و استشهاد باين آيه در مقام تأويل است و خلاصه آن بر حسب ظاهر است كه حضرت فاطمه نصرالله است و از اين نصر كه منصوره است هر كس را مى خواهد يارى مى كند و هر كس را مى خواهد خوارى مى دهد و در تأويل روايت فرموده اند نصر فاطمه لمحبيها

اى گرامى دخت سالار iiامم لوح محفوظ خداى iiذوالنعم
همسر و هم خوابه حبل iiالمتين ماه برج عروة الوثقى iiدين
از تو جسته سكه عصمت iiرواج عصمتت بگرفته از عفت iiخراج
با وجود چون تو زن در iiاحترام ديگر از مردان نبايد برد iiنام
كوه مس را مى كند كان iiطلا خاك پاى فضه ات چون كيميا
آبروى مريم از خاك iiدرت ساره و هاجر بخدمت بردرت
گر توئى زن اى سر افراز iiزمن كاش مردان جهان بودند زن
كرده حق نام كرامت فاطمه ملك هستى راز جودت iiقائمة
ذات تو اسباب ايجاد iiوجود خاطرت آينيه غيب و iiشهود
سر مكنون خداى... iiاكبرى جفت حيدر دختر iiپيغمبرى
قلب تو اى قلزم مجد و iiشرف شد براى يازده كوكب صدف
قامتت اى سر و بستان iiصفا پاى تا سر نخل توحيد خدا
آنچه قدرت داشت ذات iiكردگار جمله را بر دست در ذاتت iiبكار
بيش از اينم نى بوصفت دست رس گر بود در خانه كس يك حرف iiبس

الصديقه الكبرى

اين لقب شريف معظمى است كه خداوند متعال در قرآن مريم (ع) را بدان خوانده و ستوده است فى قوله تعالى (ماالمسيح بن مريم الا رسول قد خلت من قبله الرسل و امه صديقه الايه) و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه زهرا را صديقه خواند بروايت ابى بصير در امالى از حضرت صادق عليه السلام بعد از ذكر مهريه فاطمه (ع) فرمود و هى صديقه الكبرى و بهادارت القرون الاولى و صديق از صيغ مبالغه است يعنى بسيار راست گو و فاطمه زهرا نفس صدق است و كافى است شهادت عايشه باين معنى كه علماء سنت هم نقل كرده اند كه عايشه مى گفت نديدم زنى را كه راست گوتر از فاطمه باشد مگر پدرش رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و اهل سنت اين روايت را معتبر مى دانند مع ذلك در مطالبه حق ثابت خود پدر عايشه قول آن صديقه را تصديق ننمودند و تصديق عايشه بصدق قول حضرت فاطمه منافى است با تكذيب قولى و فعلى پدرش ابوبكر در ادعاى فدك با ضميمه ى تصديق سيد الصد يقين اميرالمؤمنين عليه السلام و جمعى از اصدقاء اين خانواده، و معنى و بهادارت القرون الاولى كه در حديث مذكور شد اين است كه تمام انبياء قرون گذشته امت خود را امر بمعرفت و شناسائى فاطمه مى نمودند و بمقامات فاطمه ايشان را اعلام مى نمودند و بعبارت روشن تر سعادت و شقاوت اهل هر زمانى از تولى و تبرى صديقه كبرى استوار و دوستى آن بزرگوار مناط و مدار دين انبياى هر زمانى بوده است چون دوران زمين و آسمان بوجود ايشان است.

هى عند الله اعظم iiشانأ و بهادار فى القرون iiرحاها
هى و الله آيه لرسول الله بل رحمه بها iiاهداها
هى مشكوه عصمه iiعلقت من سماء الوجود مثل iiزكاها
هى والله كوثر قد iiاعدت لبينها و كل من والاها
هى حبل لكل معتصم عروة الله التى و ثقاها
هى عين الحيوة فى ظلمات و حيوة القلوب من iiجدوايها
هى بعد النبى اقرب iiمن ينتميه على زوى iiقرباها
هى عين الاله كيف لها اعين فى غطائها iiيغشاها
هى بنت النبى و iiبضعتها و على بيته يكن iiسكناها
هل يكن فى الوجود منها شبيه قال ابوها وبعلها iiولداها

الزكيه

(يص) اين لقب مبارك نيز دلالت بر طهارت ذات كثير البركات حضرت فاطمه زهراء صلوات الله عليها مى كند و از صفات خاصه معصومين است و در بعضى نسخ زاكية است والجمع اولى و فرق بين زكيه و زاكيه را چنين گفته اند كه زاكيه هرگز گناه نكرده و زكيه كسى است كه گناه كند و آمرزيده شود فلذا در بعضى نسخ زاكيه ضبط شده است كه عباره اخراى طاهره است و فرق بين طاهره و زاكيه اين است كه آنچه از جانب حق است و موهوبى و قذفى و خلقى و فطرى است كه فطره الله التى فطر الناس عليها آن معنى طاهره است و آنچه راجع بخلق است سعى و اجتهاد و كوشش لازم دارد و كسى است كه مجاهده بنمايد كه نفس او پاك بماند و هميشه زاكيه باشد و اگر گناه كرد و توبه كرد زكيه مى شود و در قرآن مجيد از زبان روح الامين در قصه ى مريم (ع) خبر مى دهد (لاهب لك غلاما زكيا) يعنى آمده ام بتو غلامى بدهم كه از گناهان پاك و پاكيزه باشد تذكيه در لغه بمعنى تطهير است و زكوه جون مطهر اموالست باين اسم موسوم گرديد و اهل تفسير در ذيل آيه كريمة قدافلح من زكيها فرمودند تزكيه تطهير از اخلاق ذميمه است كه ناشى از غضب و بخل و حسد و حب و جاه و حب دنيا و كبر و عجب است پس هر كه اين امراض را باعمال صالحه معالجه كرد البته نفس او مطهر و مزكى است و در قرآن لفظ زكيه بوصف ياد شده است در خطاب حضرت موسى بجناب خضر كه فرمود اقتلت نفسازكيه معنى زكيه در اين آيه همان زاكيه است كه مرادف طاهره است يعنى كسى كه پاكست از جنايت نبايد موجب قتل بشود و زاكيه بمعنى ناميه هم آمده است و منه زكى الزرع اى نما و حصل فيه نمو كثير و بركة، و منه و صلوات زاكيه اى ناميه و ممكن است كه فاطمه زهرا را زكيه خواندند از براى نماء آن جسد عنصرى و جثه حسيه اش كه بر خلاف اجساد ديگران بوده كما ستعرف فى محله و سادات جنان وقتى كه قنداقه فاطمه را بام المؤمنين دادند عرض كردند خذيها طاهره مطهرة زكيه ميمونة و اين وصف راجع بطهارت از خباثت ظاهره است بواسطه قرينه ى حاليه و اگر در مقامى اين لقب بدون قرينه ى ذكر شود عموم دارد و طهارت معنويه را هم مى فهماند.

الراضية

(يص) اين لقب عالى حكايت از رضاى آن حضرت مى كند و عالم رضوان اكبر است و از براى هر كس بطريق كمال جز براى معصومين يافت نمى شود كه حق تعالى خبر داده در سوره (غاشيه) وجوه يومئذ ناعمه لسيعها راضيه فى جنة عاليه) چون نفس راضيه فرداى قيامت در عيشه مرضيه است و علامت نفس راضيه آنست سخط نكند بچيزى كه خداوند از براى او مقدر كرده است و از براى خود راضى بعمل قليل نشود و اين مضمون حديث است كه در مجمع نقل شده است من رضى بالقليل من الرزق قبل الله منه اليسير من العمل و من رضى باليسير من الحلال خفت مئونته و تنعم اهله و بصره الله داء الدنيا و دوائها و اخرجه منها سالما الى دار السلام. (والراضى الذى لايسخط بما قدر عليه ولا رضى لنفسه بالقليل). اكنون بدان كه نفس بعد از اينكه مطمئنه شد زمان رجوع الى الحق و خروج از علايق بدن و توجه بعالم قدس راضيه و مرضيه است و اين رضا از اطمينان او است كه در نفس وى سپرده شده است و اطمينان در تلو مقام ايقان است كه از ترقى ملكا حقه يافته است و معنى اطمينان آنست كه آنچه در آخرت بوى عنايت مى شود در دنيا همان را بالمشاهده كان مى بيند يعنى عالم شهود و كشف او در دنيا و آخرت بريك نهج است و اين است معنى لو كشف الغطا ما ازددت يقينا و اين لقب شريف كمال تمجيد است براى فاطمه (ع) و اين صفت رضا هم بنحو كمال در آن حبيبه ى ذوالجلال ظهور يافت بلكه با رضاى خدا و رسول متحد گرديد و مغايرت از ميان برفت و از اينروست كه حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمود رضاى فاطمه رضاى من است و سخط فاطمه سخط من و از اين حديث و نظائر آن مرحوم مجلسى تمسك جسته بعصمت فاطمه ى زهراء بلكه آيه ى ولسوف يعطيك ربك فترضى براى رضاى حضرت زهرا (ع) است ملخص شأن نزولش اين بود كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ملاحظه فرمودند كه فاطمه گليمى از پالان شتر بر دوش افكنده و نشسته آسيا مى كند پس آنجناب گريست و فرمود تجرعى مرارة الدنيا لاجل حلاوة الاخرة پس جبرئيل نازل شد و اين آيه مباركه فوق را آورد.

بابى من تكون iiخالصة عن ميولات نفسها و هواها
بابى من بكل iiمشتهيات اقلعت كالجبال iiمرساها
بابى ثم اسرتى ثم iiاهلى ثم مالى و ما سواها iiفداها
بابى فاطمه شفيعة حشر بابى من بحكمها iiشفعاها
بابى فاطمه وقد iiفطمت باسمها نار حشرها و لظاها
بابى كفها على iiتعالى هو لو لم يكن و من iiاكفاها

المرضية

(يص) اين لقب مبارك اگر چه در روايت و اوصاف نفس مطمئنه در ذكر حكيم در تلور راضيه است وليكن اشرف و اقوى است از راضيه، باين بيان مجمل كه نيشابورى در تفسير خود گفته راضيه كسى است كه از مقدرات كائنة و احكام جاريه كه از خداوند بر او مى رسد كمال رضايت داشته باشد اما مرضيه كسيست كه عندالله مرضيه باشد، در فقره اولى رضايت از بنده است و در فقره ثانيه از حق و مناط رضايت حق است از عبد چون بنده از خداى خود راضى است خداوند هم از او راضى است چنانكه گويند رضى الله عنه و رضى عنه (و در مجمع البحرين) فرمود الراضيه و هى التى رضيت بما اوتيت والمرضية هى التى رضى عنها بعباره اخرى از براى نفس پنج مرتبه است نفس اماره نفس لوامه كه در قرآن مذكور است ان النفس لامارة بالسؤ ولا اقسم بالنفس اللوامة اول تابع هواست و آمر بسوء است دويم ملامت مى كند خود و اذعان بتقصير خود دارد اگر چه احسان كند و سوم از مراتب نفس مطمئنه است و هى الامنه و چهارم راضيه و پنجم مرضيه است و جمعى نفس ملهمه قائل شدند و گويا مأخوذ از فالمهما فجورها و تقواها است و اگر نفس مطمئنه فاطمه عليهاالسلام راضيه من الله نبود مرضية عندالله نمى شد و بدين لقب اختصاص نمى يافت مانند نفوس مطمئنه ائمه مصعومين (ع) خصوص جناب سيدالشهداء كه آيه مباركه ياايتها النفس المطمئنه ارجعى الى ربك راضية مرضيه در شأن ايشان مأول است و تلك الثمره من هذه الشجرة كما ان الواحد من العشره و در تفسير اهل بيت از حضرت صادق عليه السلام مرويست النفس المطمئنه الى محمد صلى الله عليه و آله و سلم والراضية بالثواب وادخلى فى عبادى اى محمد و اهل بية عليهم السلام

المباركه

(يص) والمباركه هى ذات بركة فى العلوم الربانية والفضائل النفسانية والكمالات الشريفة والكرامات المنيفة و اين لقب معظم بيان از خيرات كثيرة و بركات و فيسرة مى كند كه از آن منبع عصمت كبرى و رحمت عظمى بما سوى الله رسيده و مى رسد و بركات دو قسم است قسمى ظاهر و قسمى باطن و هر دو قسم از بركات بنحو كمال در آن مرآت صفات ذوالجلال و ظاهر و هويدا بوده است و آيه ى فى ليلة مباركة تأويلش بدان ذات مقدس است كه ام البركات و منافع خيريه و كليات امور دنيويه و اخرويه عالميان از ايشان ظاهر شده و معنى شجره مباركه بدان حضرت بازگشت دارد

آنها خيرة النساء جميعا و لها الفضل من جميع نساها
اثبتت نفسها بزهد و iiقالت فى الصباح ليحمدن iiسراها
انما الحور اشرفت من قصور بعيون حوراء حتى iiتراها
و حسان الجنان مشرفة حين تضحك بهن من iiحسناها
اهل بيت النبى سفينة نوح من اتى هل بية iiلنجاها
هى بنت النبى و iiبضعتها و على بيته يكن iiسكناها

النورية

(يص) اين لقب شريف نورانى در السنه و افواه ملائكه و سكان سماوات علوية مشهور و معروف بوده است مانند مصوره و علامه ى مجلسى اين لقب را در عداد القاب آن مكرمه بشمار آورده بدين عبارت و يقال لها فى السماء النورية السماويه و خود ظاهر است انوار الهيه بكلياتها از عالم اعلى است و بر سكنة آسمانها نماينده و هويداست مع هذا از جنس و سنخ بشر زنى بزبان ايشان بدين نام ناميده شود و بدين وصف معروف و مشهور باشد دليل است بر عظمت ذات مقدس و نورانية حقيقت باشرافتش و نور از اسماءالله است و فى الدعا انت نور السماوات والارض اى منورهما و مدبرهما بحكمة بالغة و در تعريف نور مذكور است و النور كيفية ظاهرة بنفسها مظهرة لغيرها و ايضا در تعريف نور گفته اند آن كيفيتى است كه آن را باصره ادراك مى كند و از او مبصرات ادراك مى شود مانند فيضان اشراق آفتاب و ماه بر اجرام كثيفة كه مجازى او هستند و نور خلاف ظلمت و جمع آن انوار و باب تفعيلش تنوير است و وجود شريف نبى و ولى در غالب آيات قرآن و در اخبار بسيار تعبير بنور شده است بواسطه ى آيات باهرة و دلالات ظاهر ايشان و اغلب از معنى نور براى خدا و ائمه هدى (ع) هدايت و دلالت اراده شده چنانكه در تفسير آيه ى نور در كتب تفاسير مذكور است و اين معنى جامع تر و روشن تر است براى اين كه در ظلمات كافه ى بريات از نور استناره جويند و هدايت يابند و از وجدان و فروزش آن بمقصود خودشان نائل و واصل شوند و كريمه ى و يهدى الله لنوره من يشاء شاهد صادقى است و معنى ظهور نور از براى غير همان معنى هدايت و دلالت است و حديث شريف قنديل نور بيايد كه آن دليل است بر مراد و برهانى در علة تسميه آن مخدره بنورية السماوية.

المريم الكبرى

(يص) جناب اقدس نبوى مكرر باقسم مؤكد فرمود درباره ى فاطمة زهرا سلام الله عليها والله هى المريم الكبرى با آنكه در امم سالفه زنانى پارسا بودند و از اهل طاعت و تقوى بشمار مى رفته اند و در قرآن مجيد از آنها تمجيد شده حضرت رسول آن مخدره را بهيچ يك قرين نفرموده جز مريم (ع) كه از همه ى نسوان منتخبه و منتجبه بوده و بصفت عصمت موصوفة و بر تمام آنها سيادت و سرورى و برترى داشت پس خداوند سبحان او را بطهارت ذيل و عفت نفس و صفاى اصطفأ ستوده و فرد كامل از نوع نسوان جهانيان قرار داد و جناب ختمى مآب فاطمه را اكبر و اكرم از مريم دانسته و نفرموده مانند مريم است بلكه فرموده خود مريم است و بزرگ و افضل و اشرف و اجلى و اقوى از مريم و سيده ى زنان اولين و آخرين است

المحدثه

(يص) از اعظم و افضل القاب اطياب ام الائمة الانجاب محدثه بفتح دال است و اين درجه ساميه و رتبه نامية بعد از مقام نبوت و امامت مخصوص او است و محدثه اسم مفعولست يعنى حديث كرده شده لابد محدثه محدثى را لازم است و نبى و وصى و فاطمة با جبرئيل حديث مى گفته اند و مى شنيدند سخنان او را و در مجمع البحرين در معنى محدثين فرموده يحدثهم الملائكه و فيهم جبرئيل من غير معاينه)

و در كافى و بصائر الدرجات از حضرت صادق در وصف محدث فرمود آواز ملك را مى شنود و او را نمى بيند راوى عرض كرد اصلحك الله چگونه مى داند آواز ملك است فرمود بوى سيكنه و وقارى عطا مى شود كه از آن مى داند محدث ملك است، على اى حال اين لقب نبيل كه مكرر بزبان رسول خدا و ائمه هدى (ع) جارى شده بر لقبهاى ديگر مزيت دارد و از كمال علم آن مخدره خبر مى دهد و حديث مصحف فاطمه خود كافى بمقصود است و يك جزء حديث مروى در كافى در باب مصحف فاطمه بدين گونه است در روايت حماد بن عثمان كه حضرت صادق عليه السلام فرمود (فارسل اليها ملكا يسلى عنها و يحدثها قشكت ذلك الى اميرالمؤمنين فقال لها اذا احست بذلك و سمعت الصوت قولى لى فاعلمته بذلك فجعل اميرالمؤمنين يكتب كلما سمع حتى اثبتت من ذلك مصحفا قال ثم قال اما انه ليس

فيه شيئى من الحرام والحلال وليكن فيه علم ما يكون) و در حديث (بصائر) تصريح باسم جبرئيل دارد بدين گونه (و كان جبرئيل يأتيها فيحسن عزاها على ابيها و يطيب نفسها و يخبرها عن ابيها و مكانه و يخبرها بما يكون بعدها فى ذرتيها و كان على عليه السلام يكتب ذلك فهذا مصحف فاطمه (ع)

و در (علل الشرايع) از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود فاطمه را محدثه ناميدند براى اينكه ملائكه از آسمان بروى نازل شده ندا مى كردند او را چنانكه مريم را ندا مى كردند و مى گفته اند يا فاطمه ان الله اصطفاك و طهرك على نساء العالمين پس فاطمه با ايشان حديث مى كرد و ايشان با فاطمه حديث مى كردند حتى شبى آن مخدره از ملائكه سؤال كرد آيا مريم افضل زنان عالميان نيست عرض كردند مريم افضل زنان عالم خود بود و خداوند سبحان ترا سيده ى زنان عالم او و عالم خودت بلكه سيده ى زنان اولين و آخرين قرار داده است و همين مضمون را طبرى امامى در كتاب دلائل الامامه آورده و فاطمه زهرا همچنان كه محدثه بفتح بود محدثه بكسر هم بود در رحم مادر تكلم مى كرد و براى مادرش حديث مى نمود.

بضعة المصطفى عقيلة وحى كابيها الهها او iiحاها
شجر اثمرت iiبواحدة و اكتفت من ثمارها iiاحداها
ثمر واحد و فيه iiثمار انما الصيد كلها فى iiفراها
ام آل الرسول عصبتهم هى لولا هالم يكن آل iiطه
انزل الله فى زمان iiقليل مصحفا كاملا بروح iiحواها
دقت من اول الرضاع iiعلوما من ابيها و ذقها من iiشفاها
ولقد قلت انها iiعلمت آخر الكائنات من iiمبداها
كيف قالت لبلعها فاسئلن كل ما قديرى و مالا iiيراها
كل من يجتنى ثمار علوم انا ها امها و ها مجتناها
انا ها امها و ها مجتناها انا ها امها و ها مجتناها

اين بيست لقب كه در اينجا بنحو ايجاز شرح داده شده و صاحب ناسخ در القاب آن مخدره چنين آورده است اقتفا بمناقب ابن شهر آشوب نموده گويد اما اسماء و القاب آنحضرت فاطمه البتول الحصان الحره السيده العذراء الحوراء المباركه الطاهره الزكيه الراضيه المرضيه المحدثه مريم الكبرى الصديقه الكبرى و در آسمان حضرتش را النوريه السماويه الحانيه گويند الصديقه بالاقوال والمباركه بالاحوال الطاهره بالافعال الزكيه باالعداله والمرضيه بالمقاله والراضيه بالدلاله المحدثه بالشفقه الحره باالنفقه والسيده بالصدقه البتول فى الزمان الزهراء بالاحصان النوريه بالشاهده السماويه فى العباده الحانيه بالزهاده العذراء بالولاده الزاهده الصفيه العابده الرضيه المرضيه المتهجده الشريفه القانته العفيفه سيده النسوان و حبيبه حبيب الرحمن المتحجبه عن خزان الجنان ثمره النبوه ام الائمه زهره فؤاد شفيع الامه الزهراء المحترمه الغره المحتثمه المكرمه تحت قبه الخضراء الانسيه الحوراء وارثه سيد الانبياء قرينه سيد الاوصياء راحه روح المصطفى حامله البلوى من غير جزع و لا شكوى صاحبه شجره طوبى و من انزل فى شانها و زوجها و اولادها هل اتى المنعوته فى الانجيل الموصوفه بالبر والتجيل دره صاحب الوحى والتنزيل جدها الخليل مادحها الجليل خادمها جبرئيل

جده سادات اعلى رتبه مفتاح iiنجات افتخار طيبين بانوى قصر iiطيبات
زبده نسوان مهين بانوى خيل iiطاهرات آنكه غير از وى نباشد در تمام iiممكنات
دخت دلبند نبى روح ولى ام iiالامام ماه برقع دار خورشيد رخ زيباى او
پرده دارى آفتاب از پرتو سيماى او لؤلؤ درياى وحدت گوهر والاى iiاو
گر على بن ابى طالب بند همتاى iiاو بود يكتا چون خدا قل و دل خيرالكلام
بوالبشر اندر نتاج خود نيابد iiدخترى فخر دارد از چنين دختر چه حوا iiمادرى
فلك مستورى نخواهد يافت چون او iiلنگرى آنكه بر سادات دنيا جمله دارد برترى
از بناى خلقت امكان الى يوم iiالقيام خلقت آباى علوى را وجود او سبب
امهات سفلى از ادارك فيضش iiمنتجب از ميان دفتر اشيا است فردى منتخب
از جلال و جاه و قرب و عزت و اصل iiنسب و ز كمال و عزت و تفضيل اجلال iiمقام
شخص وى كز ماسوى باشد وجودى بى iiمثال شد محل مهبط نور ظهور لايزال
داد زنجير نبوت با ولايت iiاتصال گشت طالع زان فروغ مشرق عين iiكمال
يازده خورشيد تابان يازده ماه iiتمام فخر مريم بود ز يك عيسى بافراد بشر
يازده عيسى شد از زهرا بعالم جلوه iiگر كزدم هر يك دو صد عيسى ز لطف iiدادگر
موسم احياى موتى زندگى گيرد ز iiسر روز انشاء لحوم و وقت ايجاد iiعظام
دريم عفت هزاران همچه مريم را iiمعين ساره اندر خاك سارى قصر قدر iiشرامگين
هاجر اندر خرمن شرم عفافش خوشه iiچين روفته صف النعالش آسيه با آستين
از ظهور جاه و عزت و زوفور احترام حضرت ام الائمه فاطمه ركن iiوجود
مصدر خلقت زلال منبع بحر iiوجود معنى عصمت كمال رحمت حى iiودود
علت اشياء غرض از هستى بود iiنبود ذخر ابناء مكرم فخر آباء iiعظام
با چنين قدر و مكان و رفعت و جاه iiجلال اى دريغ از كوكب عمرش كه از فرط iiملال
همچه مهر افتاد اندر عقده رائس iiزوال در جوانى از جهان بنمود روى iiارتحال
جانب دار بقا از صدمه قوم iiظلام بعد باب كامياب خويش با اندوه iiرنج
روز عمر خويش را سر برد تا هفتاد و iiپنج ليك هر روزش چه سالى بود از رنج iiشكنج
ناله عجل وفاتى داشت با صد سوز iiرنج زندگانى گشت بر حال عزيز وى حرام
گشت تا قلب وى از داغ پيمبر شعله iiور از نسيم راحت دنيا نشد خرم iiدگر
هر نفس مى زد غمى از نو بقلبش iiنيشتر با وجود آنكه پيغمبر زقرآن بيشتر
داشت اندر احترامش وقت رحلت iiاهتمام چون به بستر اوفتاد آن سر و گلزار iiمحن
كرد روى عذرخواهى با جناب iiبوالحسن كاى پسر عم كن بحل از مرحمت تقصير iiمن
الفراق اى مونس جان وقت آن شد از iiبدن مرغ روحم پر زند در روضه ى iiدارالسلام
پس حسن را در بغل بگرفت با حال iiفكار گريه بر حال حسين بنمود چون ابر بهار
از براى زينب و كلثوم قلب داغ iiدار از براى كربلا بگريست قدرى زار iiزار
پس سپرد اطفال خود را بر پسر عم iiگرام با دل پر خون زجور محنت آباد iiجهان
مروغ روحش بال بگشود از جهان سوى جنان شد بخاك تيره در شب نازنين جسمش iiنهان
برد ارث ماتم وى زينب بى خانمان از وطن در كوفه ى و از كوفه ويران iiبشام

در اسم فاطمه زهرا و اسرار اين نام مبارك

لفظ فاطمه مشتق از فطم است و در مجمع البحرين فرمود فطم بر وزن كرم طفلى را گويند كه از شير بريده و جدا شود و جمع آن فطم بضمتين است ليكن اين جمع قليل الاستعمالست و فطام بمعنى قطع و بريدن و جدا كردن است و فطم بمعنى لازم و متعدى هر دو آمده است و فاطمه هم طفلى را گويند كه از شير گرفته شود و آن بمعنى مفطومه است و مخفى نماند كه اين اسم گرامى قبل از اسلام نيز متداول بوده و نه، زن از جدات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اسم آنها فاطمه بوده و نه زن عاتكه نام بوده از جدات آن حضرت و در مدح رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گفته اند
يابن الطواهر والزواكى يابن الفواطم iiوالعواتك و در قاموس گويد در لغته فطم بيست نفر فاطمه نام در زمان اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بوده و اين بيست نفر غير از فواطم تسعه است كه از جمله ى آنها فاطمه مادر خديجه كبرى و فاطمه ى بنت اسد و فاطمه ى بنت زبير و فاطمه ى بنت حمزه بودند و اين اسم شريف را ميمون و مبارك مى دانسته اند و فاطمه زهرا (ع) اول زنى است كه در اسلام متولد شده است و اول زنى است كه موسومه ى بفاطمه ى گرديده در اسلام و اول زنى است كه در خرد سالى بمدينه طيبه هجرت نمود در ملازمت حضرت اميرالمؤمنين و فاطمه ى بنت اسد و فاطمه ى بنت زبير و اسم و رسم آن مكرمه فواطم سابقات را زينت داد و ثبوت عصمتش اثبات عفت امهاتش فرمود و چنانكه در اين امت فاطمه نام در هر خانه سبب از براى

ازدياد رحمت و اكثار بركت است و ائمه هدى (ع) مخصوصا سفارش مى نمودند كه فاطمه نام را محترم بدارند و باو اذيت نرسانند و در وجه تسميه آن مخدره باين نام گفته اند كه چون ام المؤمنين خديجه مادرش فاطمه بود ميل داشت آن مخدره را باين اسم بخواند و بعضى گفته اند چون رسول خدا مادرش از دنيا رفت و كفالت آن حضرت بعهده فاطمه ى بنت اسد بود چون فاطمه متولد شد خواست رسول خدا فاطمه ى بنت اسد را مسرور بنمايد آن مخدره را فاطمه ناميد ولى روايت (بحار) اين است كه ملكى از طرف على اعلى مأمور شد كه بر زبان معجز بيان آن حضرت جارى بنمايد اين اسم را پس فرمود اين دختر را فاطمه نام بگذاريد و بر حسب روايات آتيه فاطمه قبل از ولادت بچند سال باين اسم موسوم بود ولى دو وجه مذكور با روايات معتبره جمع آن ممكن است كه بميل خاطر خديجه و احترام فاطمه ى بنت اسد آن مخدره را باين اسم موسوم نمودند قبل از فرمان خداوند سبحان

بيان ده وجه در معنى اسم فاطمه

اول از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه فرمود سميت فاطمه لانقطاعها عن نساء زمانها فضلا و دنيا و حسبا يعنى فاطمه ناميده شد بجهت اين كه از زنان زمان خود منقطع بود و جدا بود بواسطه فضل و دين و حسب و البته آنچه مفيد است فضل و دين و شرف و حسب است.

٢ (ر) سميت فاطمه لانقطاعها عن فواطم التسعه چون آنها در كفر متولد شدند و فاطمه وليده اسلام است.

٣ و در علل الشرايع از حضرت باقر عليه السلام روايت كند كه چون فاطمه متولد شد (اوحى الله عز و جل الى ملك و قال له انطلق الى محمد و قل له سمها فاطمه فسماها فاطمه ثم قال انى فطمتك بالعلم و فطمتك عن الطمث پس حضرت باقر عليه السلام فرمود والله لقد فطمها الله تعالى بالعلم و عن الطمث بالميثاق) در اين حديث چهار مطلب است اول ملكى اسم فاطمه را بر زبان پيغمبر جارى فرمود دوم فطام فاطمه بالعلم سوم فطامش از طمث چهارم كلام امام عليه السلام كه بقسم

خبر از وقوع قول حضرت رسول داده با ضميمه ى ميثاق و معنى فطام بعلم يعنى ترا شير دادم تا بى نياز شدى و ترا بسبب علم از جهل جدا كردم و اين بيان كنايه است كه فاطمه در بادى فطرت بعلوم ربانيه عالمه بوده است

٤ (ر) از حضرت صادق مرويست كه فرمود (افتدرى اى شئى تفسير فاطمه قال لا قال (ع) فطمت عن الشر) يعنى از شر بديها بريده و جدا شده و اگر لازم نباشد فطمت يعنى فاطمه خود را از همه شرور دور نمود

٥ (ر) (قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم سميت فاطمه فاطمه لفطمها عن الدنيا و لذاتها و شهواتها يعنى بجهت انقطاع و انفطام او از دنيا و لذات و شهوات آن او را فاطمه ناميدند كانه از وقتى كه آن ملك نازل شد و او را فاطمه خواند دنيا را نخواست و اعراض از ماسوى الله كرد، و من المهد الى اللحد روى دلش بسوى آخرت و پروردگارش بود چون محبت دنيا از دلش بريده شده بود مالك محبت حق شد و از اين جهت در دنيا با آنهمه قدرت و كمال كرامت در آن زمان قليل با نهايت سختى و عسرت گذرانيد.

٦ در علل الشرايع از عبدالله محض پسر حسن مثنى از حضرت سجاد عليه السلام حديثى آورده است كه حاصلش اين است عبدالله سؤال كرد چرا فاطمه را فاطمه ى ناميدند فرمود چون فاطمه متولد شد و خلافت و امامت را در ذريه او خداوند متعال قرار داد فبهذا سميت فاطمه ى لانها فطمت طمعهم

٧ (ر) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حق فاطمه ى (ع) فرمود من عرفها حق معرفتها ادرك ليله القدر وانما سميت فاطمه ى لان الخلق فطموا عن كنه معرفتها و فى خبر آخر انما سيمت فاطمه لان اعدائها فطموا عن حبها

(يص) معرفت فاطمه ى زهرا دو قسم است اول معرفت اسم و حسب و نسب و جمله قليله از حالاتش و اين قسم از معرفت از اين حديث معلوم است كه رسول صلى الله عليه و آله و سلم دست فاطمه را گرفت و فرمود (من عرفها فقد عرفها و من لم يعرفها فهى فاطمه ى بضعه منى و روحى التى بين جنبى الحديث) آنجناب در اين تعريف خواسته است اتحاد خودش را بفاطمه ى زهرا كه دلالت بر كمال فضل و شرف او مى كند بمردم بفهماند يعنى فاطمه را بدين گونه

بشناسيد و او را چون روحى در قالب و قلب من بدانيد و اين قسم از معرفت نتيجه اش اين است كه با روح و قلب و پاره تن پيغمبر بايد مردم عمل بنمايند آنچه با پيغمبر عمل مى كردند و حرمت جان پيغمبر حرمت پيغمبر است و احترام جزء اعظم احترام كل است.

و قسم دوم معرفت بگنه و حقيقته و احاطه تامه ى بتمام مقامات و كمالات و فضائل و فواضل اوست و اين قسم از معرفت براى احدى حاصل نمى شود و حديث (و هى الصديقه الكبرى و على معرفتها دارت القرون الاولى) همان معرفه اجماليه است و عجز انسان از ادراك هر شيئى و شخصى بواسطه كثرت اوصاف و آيات اوست و هر قدر اوصاف موصوف زيادتر است موصوف قدر و شأنش در انظار عظيم تر مى نمايد و چون انسان ناقص بواسطه فقدان آن مقامات عاليه در مقام دانى و سافل است بمقام عالى نرسد و نتواند او را بشناسد پس چگونه ما حقيقت نبوت را مى توانيم بشناسيم مانند اسم عظم و ليله القدر و ساعت مستجابه ى

٨ (ر) قال الباقر عليه السلام (انما سميت فاطمه ى بنت محمد الطاهره لطهارتها عن كل دنس و طهارتها من كل رفث و مارات يوما حمره و لا نفاسا) در معنى طاهره و بتون اشاره باين معنى شد و اين عبارت اخراى فطمت عن الطمث و رفث بمعنى فحش است و اين دو طهارت اشاره بپاكى فاطمه زهرا است از پليديهاى ظاهر و باطن و تعدد ذكر طهارت بر حسب تعدد و اختلاف متعلق است از آنكه دنس و رفث صريح است با دناس ظاهره و ارجاس باطنه مانند تعدد ذكر اصطفا در حق مريم (ع)

٩- (يص) از علل الشرايع از محمد بن مسلم ثقفى روايت كرده كه گفت از حضرت باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود حضرت فاطمه زهرا (ع) بر در جنهم وفقه دارد و در آن روز بين هر دو چشم هر مرد مؤمن و كافر نوشته مى شود هذا مؤمن هذا كافر و دوستار فاطمه كه گناهكار است بين دو چشم او نوشته مى شود هذا محب پس دوستار گناهكار را بسوى آتش مى برند آنگاه فاطمه در مقابل خود عرض مى كند (الهى و سيدى سميتنى فاطمه و فطمت بى من تولانى و تولى ذريتى من النار و وعدك الحق و انت لا تخلف الميعاد) حق تعالى

مى فرمايد راست مى گوئى اى فاطمه ى من ترا فاطمه ى ناميدم و دوستان و ذريه ترا از آتش جهنم جدا كرده ام و وعده من حق است اين كه امر كردم آنها را بسوى آتش براى اينكه در حق آنها شفاعت بنمائى شفاعت كن كه من شفاعت ترا قبول مى نمايم تا ملائكه و انبياء و اهل موقف بدانند در نزد من مكانت و منزلت ترا پس هر كس بر پيشانى او محب نوشته است او را شفاعت بنمايد

(يص) و خرگوشى در شرف النبوه و كلبى نسابه از حضرت صادق عليه السلام از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت نموده كه آن حضرت از حضرت رسول سؤال نمود كه آيا مى دانى فاطمه ى را چرا فاطمه ناميده شد آن جناب عرض كرد از براى چه فرمود لانها فطمت هى و شيعتها من النار

١٠- (سميت فاطمه بهذا الاسم لانها فطمت و تبلت عن النظير) يعنى فاطمه زهرا (ع) از مثل و مانند خود مفطومه و منقطعه شده، و اين وجود ده گانه همه بيان مصداق و با هم تنافى نيست يعين فاطمه بهمه اين شئونات متصفه است و همه اين فضائل از خصائص اوست (فسبحان من خصها باعظم الفضائل و ميزها عن خلقه باكرم خصائل و شرفها و رفع قدرها و اكرامها و اكثر نسلها و جعل كل حال من احوالها آيه باهره و كل طور من اطوارها معجزه ظاهره)
و لو كان النساء بمثل iiهذى لفضلت النساء على الرجال
اى قبله مقبلان عالم اى روح جهان و جان iiعالم
اى سيده ى نساء iiجنت وى مهتر دختران iiعالم
اى علت خلقت خلايق معلول تو انس جان iiعالم
اى سر حديث كنت iiكنزا از خلقت مردمان iiعالم
احمد ز تو افتخار iiدارد بر جمله پيمبران iiعالم
در دهر نزاد و هم iiنزايد دختر چه تو مادران عالم
از مثل تو زن سزد iiبمردان نازند همه زنان عالم

۲
ابداع نور فيض ظهور حضرت زهراء

ابداع نور فيض ظهور حضرت زهراء

(يص) در ابداع نور فاطمى چهار قسم روايت است از پاره اخبار و آثار معلوم مى شود كه نور فاطمه ى علا حده مستقلا خلق شده و از بعض اخبار معلوم مى شود از نور پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم خلق شده و از چند حديث معتبر ظاهر است كه از نور پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت امير برانگيخته شده و از حديث علل بروايت معاذ بن جبل و حديث خصال و معانى الاخبار مرويست كه نور پيغمبر و حضرت امير و حسنين معاپيش از هفت هزار سال خلق شدند و ترتيب در اين حديث منظور نيست.

قسم اول در روايت انس بن مالك چنين است (ثم ان الله خلق الظلمه بالقدره فارسلها فى سحائب البصر فقالت الملائكه سبوح قدوس ربنا منذ عرفنا هذه الاشباه ما راينا سوء فحرمتهم الا كشفت ما نزل بنا فهنالك خلق الله تعالى قناديل الرحمه و علقها على سرادق العرش فقالت الملائكه اليهنا لمن هذه الفضيله و هذه الانوار فقال هذا نور امتى فاطمه الزهراء فلذالك سميت امتى الزهراء لان السماوات والارضين بنورها زهرت و هى ابنه نبيى و زوجه وصيه)

و اين حديث را مرحوم شيخ مفيد و شيخ طوسى و طبرسى و صاحب كشف الغمه باسانيد خود از فضل بن شاذان از موسى بن جعفر روايت كرده اند و كذا در جلد ٧- و ١٠- بحار و رياض الجنان و منافى نيست ظهور نور آن مخدره در آسمانها با قدمت و سبقت نور مقدس پدر بزرگوارش و اين اظهار و ازهار يكى از جلوات آن سيده ى كائنات بوده وجود مقدس فاطمى جلوه از جلوات محمدى است و ايضا از قسم اولست روايت معانى الاخبار از سيد ابرارى (قال صلى الله عليه و آله و سلم خلق الله نور فاطمه قبل ان يخلق الارض والسماء فقال بعض الناس يا نبى الله فليست هى انسيه فقال فاطمه حوراء انسيه قال خلقهاالله عز و جل من نوره قبل ان يخلق آدم اذ كانت الارواح فلما خلق الله عز و جل آدم عرضت على آدم قيل يا نبى الله فاين كانت فاطمه ى قال كانت فى حقه تحت ساق العرش قالوا يا نبى الله فاين كان طعامها قال التسبيح والتهليل والتمجيد فلما خلق الله عز و جل آدم و اخرجنى من صلبه و احب الله ان يخرجها من صلبى فجعلها تفاحه فى الجنه و اتانى بها جبرئيل الخ (آنچه در لقب منصوره سبق ذكر يافت)

و جلوات آن نور فاطمى تجليات خاصته داشته گاهى در ساق عرش گاهى در آسمانها هر يك بنحو خاص و نهج مخصوص و گاهى در بهشت در نظر آدم و حواء بصورت جاريه حسناء و گاهى در حقه نور و گاهى در قنديل محجوبه و مستوره و گاهى در سيب و رطب و انگور بهشتى و اين از خصائص آن مخدره است

قسم دوم دسته اخباريست كه دلالت دارد آن مخدره از نور رسول خدا خلق شده است و از نقل همه آنها عذر مى خواهم چون آن روايات را در جلد سوم (تاريخ سامره) در نصوص امامت امام على النقى (ع) كاملا ايراد كرده ام در اينجا از كتاب متقضب الاثر اين يك حديث را مى نويسم سلمان فارسى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت مى نمايد كه آن حضرت فرمود خداوند مرا از صفوه نور خود خلق فرمود و مرا باطاعت خود خواند پس اطاعت كردم خدا را پس از نور من نور على را خلق كرد و او را بطاعت خود خواند و على او را اطاعت كرد آنگاه از نور من و على فاطمه (ع) را خلق نمود و او را دعوت بطاعت خود فرمود اجابت كرد آنگاه از نور من و على و فاطمه ى نور حسن و حسين را خلق كرد و ايشان را بطاعت خود خواند اجابت كردند پس ما را به پنج اسم يكى از اسماء خود ياد كرد خدا محمود است و من محمد خدا عالى است و ابن عم من على است خدا فاطر است و اين است فاطمه ى و از براى خدا احسان است و اين است دو فرزند من حسن و حسين پس خلق كرد از نور ما نه نفر از ائمه طاهرين را و ايشان را بطاعت خود دعوت كرد الحديث

قسم سوم (ر) اخباريست كه انوار خمسه از يك چشمه باشند محل حاجت آن روايات يكى اين است كه رسول خدا بعمويش عباس بن عبدالمطلب فرمود اى عمو من و على و فاطمه و حسن و حسين از يك چشمه ايم و ما را خداوند خلق فرمود وقتى كه آسمان و زمين و بهشت و دوزخ نبود و ما بوديم و تسبيح خدا را مى كرديم در وقتى كه تقديس و تسبيح كننده نبود خداوند متعال خواست صنعت و خلقت خود را ظاهر كند شكافت نور مرا و از آن عرش را خلق كرد پس نور عرش از نور من است و نور من از نور اله است و من از عرش افضل مى باشم
پس شكافت از نور على بن ابى طالب و خلق كرد از آن ملائكه را پس نور ملائكه از نور على است و نور على از نور خدا است و نور او افضل از ملائكه است پس شكافت نور دخترم فاطمه را و خلق كرد از او آسمان و زمين را و نور فاطمه از نور خدا است و فاطمه ى افضل است از آسمانها و زمينها پس از نور امام حسن آفتاب و ماه را خلق كرد و نور حسن از نور خداست و او افضل از شمس و قمر است پس شكافت نور حسين را و از آن بهشت و حورالعين را خلق كرد پس نور جنت و حورالعين از نور حسين است و نور حسين از نور خداست و الحسين افضل من الجنه والحور العين آنگاه در اين حديث ذكر فرموده ظهور ظلمت و خلقت قنديل را كه سابقا باو اشاره شد و نيز از غرائب علو حق اين است كه خوارزمى حنفى در مناقب خود روايتى ذكر كرده كه تمام آن را در تاريخ سامراء بالفاظها ايراد كرده ام محل شاهد در اينجا اين است كه خداوند متعال در شب معراج برسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خطاب مى كند (يا محمد انى خلقتك و خلقت عليا و فاطمه والحسن والحسين والائمه من نورى الخبر)

قسم چهارم خبرى كه نور فاطمه از نور رسول خداست صاحب كشف الغمه و ديگران سند را بموسى بن جعفر مى رسانند كه آن حضرت فرمود خداوند از نورى كه اختراع كرده بود و از نور عظمت او بود نور محمد را خلق كرد و همان نور لاهوتيه است كه از براى موسى بن عمران در طور سينا تجلى كرد و آن جناب طاقت نياورد و آن كوه قرار نگرفت و حضرت موسى غش كرد پس آن نور را دو قسمت فرمود يكى پيغمبر شد و يكى اميرالمؤمنين عليه السلام و از نور خود غير از اين دو نفر را خلق نكرد و بقدرت خود هر دو را از براى خود آفريد و برگزيد و برايشان از نفس خود دميد و اين دو بزرگوار را بصورتشان مصور داشت و علمش را در ايشان بوديعت نهاد و تعليم بيان كرد و علم غيب خود را بديشان آموخت و بر آن آگاه فرمود پس قرار داد يكى را بمنزله ى نفس و ديگرى را بمنزله ى روح ظاهرشان بشريه است و باطنشان لاهوتيه پس ظاهر بشريت جلوه كردند تا مردم طاقت ديدار آن آفتاب درخشان و ماه تابان را داشته باشند پس اقتباس كرد از نور محمد صلى الله عليه و آله و سلم نور فاطمه را و از نور فاطمه نور حسن و حسين را مانند اقتباس نور چراغ از ديگرى آنگاه اين انوار از صلبى بصلبى و از بطنى ببطنى و از رحمى برحمى نقل شد الخ

كيف كان نور جناب فاطمه ى بالانفراد يا از نور جناب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم يا از نور آن حضرت و اميرالمؤمنين يا از نور پروردگار همه يك نوع واحده اند و از يك مصدر و مبدء ابداع و انشأ شده اند و از يك منشأ و محل مشتق گرديده اند ليكن بر حسب وقت و زمان حكمت معلومه ى و استعداد قابل اين مستوره ام الفضائل بذاتها و حقيقتها در ملكوت اعلى و عالم بالاتجليات خاصته داشته و از هر تجلى باسم و لقبى خوانده مى شد است

اثر طبع سيد محمد گلپايگانى ابن العلامه الفقيه السيد جمال مد ظله

شعت فلا الشمس تحكيها و لا iiالقمر زهراء من نورها الانوار تزدهر
بنت الخلود لها الاجيال iiخاشعه ام الزمان اليها تنتهى iiالعصر
روح الحيوه فلولا قدس iiعنصرها لم تأتلف بيننا الارواح iiوالصور
سمت عن الافق لاروح و لاملك وفاقت الارض لاجن ولا iiبشر
ماعاب مفخرها التانيث ان بها على الرجال نساء الدهر تفتخر
مجبوله من جلال الله iiطينتها يرف لطفا عليها الصون iiوالخفر
سر النبوه معنى الوحى قد iiنزلت فى بيت عظمتها الآيات والسور
حوت خصال رسول الله اجمعها لولا الرساله ساوى اصلها iiالثمر
قل للذى راح يخفى فضلها iiحسدا وجه الحقيقه انا ليس iiتستر
اتقرن النور بالظلما من iiسفه ما انت فى القول الا كاذب اشر
بنت النبى الذى لولا iiهدايته ما كان للحق لا عين و لا iiاثر
هى التى ورثت حقا مفاخره والعطر فيه الذى فى الورد iiمدخر
تزوجت فى السما بالمرتضى فزهت بها الجنان احتفالا و انطفى iiالسقر

قف يا براعى

[قلم يكتب به.]

عن مدح البتول ففى مديحها تهتهف الالواح iiوالزبر
وارجع لتختبر التاريخ من iiبناء قد فاجعتنا به الانباء iiوالسير
هل اسقط القوم ضربا حملها فهوت تأن مما بها والد مع منهمر
و هل كما قيل قادو بعلها iiفقدت و راه نادبة والضلع منكسر
ان كان حقا فان القوم قد iiمرقوا من دينهم و بحكم الله قد كفر iiوا

انعقاد نطفه طاهره فاطمه زهراء

(يص) آنچه از بحار الانوار منقول شده است در اين موضوع از ششم قسم خارج نيست.

اول بروايت معتبر مرويست كه نطفه ى طاهره فاطمه ى از سيب بهشتى كه در زمين تناول نمود (فقال صلى الله عليه و آله و سلم اتانى جبرئيل بتفاحه من تفاح الجنه فاكلتها فحولت ماء فى صلبى ثم واقعت خديجه فحملت بفاطمه و انا اشم منها رائحه الجنه)

و روايت ديگر در لقب منصوره گذشت و ديگر روايت سدير صيرفى بهمين مضمون است.

دوم از تفسير على بن ابراهيم نقل شده كه حضرت رسول بسيار فاطمه را مى بوسيد عايشه انكار كرد آن جناب فرمود چون من بآسمان رفتم داخل بهشت شدم جبرئيل مرا نزديك درخت طوبى آورد و از ميوه هاى طوبى چيده بمن داد پس خوردم از آن و در پشت من قرار گرفت چون بزمين آمدم با خديجه مواقعه كردم حامله شد بفاطمه پس هر وقت او را مى بوسم بوى درخت طوبى از وى استشمام مى كنم و در اين حديث معين نشده است كه ثمره ى شجره ى طوبى چه بوده است.

سوم منقول از علل الشرايع از ابن عباس روايت است كه عايشه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم داخل شد و او مى بوسيد فاطمه را عرض كرد تا چند فاطمه را مى بوسى آيا او را بسيار دوست دارى فرمود والله اگر بدانى دوستى مرا دوستى خود ترا باو زياد مى نمائى من چون بمعراج رفتم بآسمان چهارم رسيدم جبرئيل اذان گفت ميكائيل اقامه گفت پس بمن گفته اند نزديك بيا اى محمد گفتم چگونه مقدم شوم و تو در برابر منى جبرئيل گفت خداوند انبياء مرسلين را بر ملائكه مقربين تفضيل داده و ترا خاصه پس نزديك آمدم با اهل آسمان چهارم نماز گذاردم تا اينكه مى فرمايد جبرئيل دست مرا گرفت داخل بهشت كرد پس خرمائى در برابر خود ديدم كه از كره نرم تر و از بوى مشك خوشبوتر

و از عسل شيرين تر بود از آن گرفته تناول نمودم پس در صلب من نطفه شد چون هبوط بزمين نمودم با خديجه مواقعه كردم پس بفاطمه حامله شد ازين جهت فاطمه حوراء انسيه است چون مشتاق بوى بهشت مى شوم بوى آن را از فاطمه مى شنوم و در اين روايت تناول رطب در بهشت بوده

و در كتاب (فضائل السادات) در فصل پنجم از كتاب مناقب خوارزمى نقل كند كه جبرئيل در شب جمعه بيست چهارم ماه رمضان طبقى از خرماى بهشتى آورد الخ و در اين روايت اكل رطب در زمين بوده

چهارم روايت تفسير فرات بن ابراهيم كه مسندا از امام صادق نقل مى فرمايد كه خلقت فاطمه از سيب بهشتى كه باعرق جبرئيل و پرهاى زير بال او است بوده

و در (يص) اين روايت را نقل كرده و بيانى هم فرموده ولى عقول اوساط مردم بكله فضلاء از درك معانى اين حديث را جل و عاجز است.

پنجم (ر) حديثى است كه در علم فاطمه بيايد كه آن مخدره از ميوه درخت بهشتى است ديگر در روايت ذكر اسم درخت و ميوه را نمى فرمايد

ششم (ر) حديث خرما و انگور است و حاصل آن حديث اين است كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در ابطح نشسته بود با جناب اميرالمؤمنين عليه السلام و عمار ياسر و منذر بن ضحضحاح و حمزه و عباس و ابوبكر و عمر ناگاه جبرئيل نازل شد بصورت اصلى خود بالهاى خود را گشود تا مشرق و مغرب را پر كرد و ندا كرد آن حضرت را كه يا محمد خداوند على اعلى ترا سلام مى رساند و امر مى نمايد كه چهل شبانه روز از خديجه دورى كن پس آن حضرت چهل روز بخانه خديجه نرفت و روزها را روزه مى داشت و شبها تا صبح عبادت مى كرد عمار را بسوى خديجه فرستاد و گفت بگو اى خديجه نيامدن من بسوى تو از كراهت و عداوت نيست وليكن پروردگار من چينن امر كرده است كه تقديرات خود را جارى سازد و گمان مبر در حق خود مگر نيكى و بدرستى كه حق تعالى بتو مباهات مى كند هر روز چند مرتبه با ملائكه، تو بايد هر شب در خانه ى خود را ببندى و در رختخواب خود بخوابى و من در خانه ى فاطمه بنت اسد مى باشم تا مدت وعده الهى منقضى شود و خديجه هر روز چند مرتبه از مفارقت آن حضرت مى گريست و چون چهل روز تمام شد جبرئيل بر آن حضرت نازل شد و گفت يا محمد خداوند على اعلى ترا سلام مى رساند و مى فرمايد مهيا شو براى تحفه و كرامت من پس ناگاه ميكائيل نازل شد و طبقى آورد كه دستمالى از سندس بهشت بر روى آن پوشيده بود و در پيش آن حضرت گذاشت و گفت پروردگار تو مى فرمايد امشب باين طعام افطار كن و حضرت اميرالمؤمنين گفت كه هر شب چون هنگام افطار آن حضرت مى شد مرا امر مى نمود كه در را بگشايم كه هر كه خواهد بيايد با آن حضرت افطار بنمايد در آن شب مرا فرمود كه بر در خانه بنشين و مگذار كسى داخل بشود كه اين طعام بر غير من حرام است پس چون اراده ى افطار نمود و طبق را گشود در ميان آن طبق از ميوه هاى بهشت يك خوشه خرما و يك خوشه انگور و جامى از آب بهشت بود پس از آن ميوه ها آنقدر تناول فرمود تا سير شد و از آن آب آشاميد تا سيراب شد و جبرئيل از ابريق بهشت آب بر دست مباركش ريخت و ميكائيل دستش را شست و اسرافيل دستش را با دستمال بهشت پاك كرد و و طعام باقى مانده با ظرفها بآسمان بالا رفت چون حضرت برخواست كه مشغول نماز بشود جبرئيل گفت كه در اين وقت ترا نماز جائز نيست بايد الحال بمنزل خديجه روى و با او بنزديكى بنمائى كه حق تعالى مى خواهد در اين شب از نسل تو ذريه ى طيبه خلق فرمايد پس آن حضرت متوجه خانه ى خديجه شد و خديجه گفت كه من با تنهائى الفت گرفته بودم و چون شب مى شد درها را مى بستم و پرده ها را مى آويختم و نماز خود را مى كردم و در جامه خواب خود مى خوابيدم و چراغ را خاموش مى كردم و در آن شب در ميان خواب و بيدارى بودم كه صداى در خانه را شنيدم پرسيدم كيست كه مى كوبد درى را كه بغير از محد ديگرى را روا نيست كوبيدن آن در حضرت فرمود كه منم محمد چون صداى فرح افزاى آن حضرت را شنيدم از جا جستم و در را گشودم و پيوسته عادت آن حضرت آن بود كه چون اراده خوابيدن مى نمود آب مى طلبيد و تجديد وضو مى كرد و دو ركعت نماز بجا مى آورد و داخل رختخواب مى شد و در آن شب مبارك سحر هيچ يك از اينها را نكرد و تا داخل رختخواب شد دست مرا گرفت برختخواب خود برد

و چون از مواقعه فارغ شد من نور فاطمه را در شكم خود يافتم و آخر حديث باين عبارت است (انه اخذ بعضدى واقعدنى فى فراشه و داعبنى و مازحنى و كان بينى و بينه ما يكون بين المرائه و بعلها فلا والذى سمك السماء وانبع الماء ما تباعد عنى النبى صلى الله عليه و آله و سلم حتى احسست بثقل فاطمه فى بطنى

(يص) پس نطفه ى طاهره آن مخدره از سيب بهشتى در بهشت بانضمام عرق جبرئيل و عرق آن سيب و زغب جبرئيل و رطب بهشتى در بهشت و ميوه يكى از درختهاى بهشتى و ميوه درخت طوبى و خرما و انگور و آب بهشتى منعقد شد و جمع اين اخبار منافى نيست و بعد ازين بيان مى شود در ولادت حضرت فاطمه كه پس از معراج بسه سال بود و بعيد نيست آن جناب در شب معراج سيب و رطب و ميوه ديگر از بهشت ميل فرموده باشد و پس از مراجعت از معراج اكراما لرسول الله مرتبه ديگر جبرئيل بزمين آورده تقديم نمود است بجهت ميل و شوقى كه آن جناب پس از معراج در خوردن ميوه بهشتى داشته و معراج هم متعدد بوده و يك مرتبه آن ممكن است بعد از رياضت چهل روز براى انجام مقدمات همين نطفه طاهره با آسمان تشريف برده و از ميوه هاى نام برده تناول فرموده بهمان تفصيل مذكور و بعد از هبوط بزمين در شب ديگر وقت افطار جبرئيل هديه ى نام برده را آورده باشد غرض اين اخبار با هم تنافى ندارند آنان كه بصير باخبار آل عصمت مى باشند ممكن است از مشرب صافى خودشان اين اخبار را جمع نمايند خصوص حديث اخير كه دلالت بر عظمت قدر و مكانت فاطمه زهراء مى كند قدرى تامل و نظر در او لازم است

اولا جلوه ى جبرئيل بصورت اصليه اش در نظر مهر انور پيغمبر در آن روز با آن كه در روز مبعث نيز مرويست در كوه حرا بصورت اصليه جلوه نمود بمفاد (ولقد آه نزله اخرى عند سدرة المنتهى) دفعه ى ديگر هم در شب معراج در مقام خود بخلقه اصليه خود را جلوه داد و اين جلوه دليل است بر عظمت مأموريتش و اعظام اين امر جليل كه انعقاد نطفه ى طاهره آن مخدره بوده است.

ثانيا تعبد بصيام ايام و قيام ليالى در چهل شبانه روز و عزلت از خلق بادورى از فراش خديجه دليل بر شرف اين اربعين و تشييد و اكثار شوق و ميل طبيعى خديجه و آن جناب

است، و بعبارت اخرى بر حسب لوازم بشريت و مقتضيات طبيعت اين تبعيد تقويت در تعقيد آن نطفه زكيه نمود خصوص در ايام مرتاضه آن جناب مكسر شهوات و مكدر لذات بمراقبت رياضت مستعد قبول هديه سماويه و عطيه ى علويه ى ساخت تا در توديع آن وديعه الهته پس از رياضت نفسانيه قصور و فتورى واقع نشود

(و ثالثا) اين گونه رياضت و دورى از هرگونه تهمت و شهوت، كرامت و مكرمتى است براى حامل و محمول و اظهارى است در انتظار وصول بمأمول و كدام مقصود و مأمول اشرف و افضل در نزد حضرت رسول از قدوم بجهت لزوم فاطمه بتول بوده كه سالها مى خواست اين ثمره را از اين شجره به بيند.

(رابعا) آمدن اين سه ملك مقرب خصوص اسرافيل كه هرگز بزمين نيامده بود مگر دفعه واحده با آن تشريفات خاصه از سندس و ابريق و دستمال بهشتى و خوشه انگور و خرما و آب بهشتى در طبق باز كرامتى ديگر از براى پيغمبر است و اكرامى از براى فاطمه ى كه براى او آن عطايا و هدايا را بزرگان ملاء اعلا تقديم نمودند و بخدمت گذارى و ابلاغ اين بشارت عظمى مفتخر و مباهى شدند.

(خامسا) نماز نكردن حضرت رسول در آنشب و تعجيل در امر مضاجعت اهميت اين امر را مى رساند كه مبادا در انجاح مراد خلل و قصورى واقع شود و در امر پروردگار تعلل و مسامحه روى دهد كانه تعجيل در اين عمل براى تنجيز امر پروردگار بود

(و سادسا) تعدد ثمرات بهشتى از سيب و خرما و انگور و غيره براى آثار خاصه است كه در هر يك خداوند سبحان قرار داده كه از خوردن آنها فردا فرد اثر مخصوصى از ملكات كريمه در نطفه ظاهر مى شود.

(و سابعا) اثر حمل خديجه در همان زمان مشاهده كردن بر خلاف رسوم زنان ديگر خصيصه ى است عظمى و دليل بر حيوه آن نطفه ى مباركه است و چون از دار حيوان آمده بود در بدايت و نهايت آن از جهت حيوه مغايرت و مبانيت نداشت و در حديث است بعد از يك شبانه روز مانند امام در رحم مادرش مى ديد و مى شنيد

زهراء فاطمه بتول iiقدست القابها و تكرمت اسمائها
و بساق عرش الله قبل وجودها كتب اسمها و تصورت iiسيمائها
(الله زوجها عليا فى iiالسماء و بها الملائك كلهم شهدائها)
فاطمه آن بضعه ى رسول iiگرامى فاطمه آن بى قرينه ى زوجه iiحيدر
فاطمه ى آن دخترى كه مادر iiگيتى تابابد دخترى چنين نزايد iiديگر
اى بملاحت بديل احمد iiمرسل وى بفصاحت عديل حيدر iiصفدر
جده ى سادات مادر iiحسنينى از همه خلقش گزيده خالق iiاكبر
شافعه ى محشرى و بانوى جنت دخت رسول لستى و حبيبه داور
پيشتر از خلق خاك آدم iiحوا نور ترا آفريد حضرت iiداور
نام تو باشد بساق عرش iiنوشته عرش ز نام تو يافت زينت و iiزيور
گشت منور جهان بنور iiجمالت نور خدائى است از جبين تو iiظاهر
جلوه اى از حسن تو است مهر جهان تاب پرتوى از نور تو است زهره ى iiازهر
باد زبوى تو برده تحفه iiبگلذار گشت از ين روى گل لطيف و iiمعطر
گر بچمن بگذرى بعزم iiتماشا ديده گذارد بهم ز شرم تو iiعنبر
خازن جنت تراست خادم در iiگاه گيسوى حوران تر است ريشه معجر
خادمه درگه تو حضرت iiمريم جاريه ى مطبخ تو ساره و iiهاجر
رفته بهر بامداد حضرت iiجبرئيل خاك در آستانه ى iiتوبشهپر
من زثنا گوئيت چگونه زنم iiدم زانكه خداى احد تراست iiثناگر

توسل انبياء عظام و امم سالفه بنور فاطمه

اول عياشى در تفسير خود از عبدالرحمن از امام صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود خداوند ودود ذريه ى آدم را بر روى عرضه داشت چون بر حضرت رسول گذشت ديد آن جناب بر حضرت اميرالمؤمنين تكيه داده و حضرت فاطمه زهراء تالى اوست و دود فرزندش تالى مادرشان هستند پس خداوند فرمود اى آدم مبادا بديده حسد بر ايشان بنگرى كه ترا از جوار خود دور و مهجور مى گردانم چون به بهشت آمد و خمسه ى طيبه را در نظر خود ممثل يافت و عرض ولايت ايشان بر وى شد تأملى كرد پس از بهشت بيرون شد و بديشان توسل جست و عاقبت آمرزيده گشت و اين است معنى آيه ى (فتلقى آدم من ربه كلمات) و اين است آن كلات كه جبرئيل تلقين بحضرت آدم كرد يا حميد بحق محمد صلى الله عليه و آله و سلم يا عالى بحق على يا فاطر بحق فاطمه يا محسن بحق الحسن يا ذاالاحسان بحق الحسين

دوم داستان كشتى نوح پيغمبر (ع) و پنج مسمارى كه بنام رسول خدا و على و مرتضى و فاطمه زهراء و حسنين كه هر يك را مى گوييد (فزهر و اشرق و انار) و مسمار بنام حسين عليه السلام علاوه از ظهور نور نداوه از دم جوشيد تفصيل آن در بحار و ديگر كتب مذكور و مشهور است و آدم ابوالبشر تجليات نور فاطمه را در چند مورد مشاهده كرده و بايشان توسل جسته و حديث رؤيت حضرت آدم و حواء جناب فاطمه را در بهشت كه بر سريرى نشسته و تاجى بر سرداشت و قلاده بر گردن و دو گوشواره در گوش و بيان جبرئيل از براى ايشان كه تاج پدر اين دختر و قلاده شوهر او و دو گوشواره دو فرزندان او) و قول آدم ابوالبشر بجبرئيل (مالى اذا ذكرت اربعه منهم تسليت باسمائهم من همومى و اذا ذكرت الحسين تدمع عينى و تثور زفرتى) دليل واضحى است در توسل حضرت آدم بفاطمه (ع)

سوم لما خلق الله ابراهيم الخليل كشف الهل عن بصره فنظر الى جانب العرش فراى نوراسا طعا فقال الهى و سيدى ما هذا النور يا ابراهيم هذا محمد صفوتى فقال الهى و سيدى اراى فى جانبه نورا آخر فقال يا ابراهيم هذا على ناصرى فقال الهى و سيدى ارى فى جانباهما نورا ثالثا فقال يا ابراهيم هذه فاطمه تلى ابيها و بعلها فطمت مجيها عن النار قال الهى و سيدى ارى نورين بميامن الانوار الثلثه قال الله تعالى هذان الحسن والحسين يليان اباهما وجدهما و بامهما قال يا الهى ارى تسعه انوار احدقوا بالخمسه الانوار قال يا ابراهيم هولاء الائمه من ولدهم الحديث

و از اين قبيل روايات در ج ١٠ بحار بسيار است

چهارم نام فاطمه در كتب سماويه در امالى صدوق از حضرت امام حسن روايت است كه يهودى از حضرت رسول از پنج چيز سوال كرد كه در تورات مكتوب است و حضرت موسى بقوم خود فرموده بعد از وى بان پنج چيز اقتدى بنمايند و بايشان توسل بفرمايند آن جناب از آن يهودى عهد گرفت كه اگر خبر دهد ايمان آورد پس فرمود اول چيزى كه مكتوب شده در توريه طاب طاب است يعنى محمد رسول الله و در سطر دوم از توريه اسم وصى من ايلياست و در سطر سوم و چهارم اسم دو سبط شبر و شبير است و در سطر پنجم نام مادرشان فاطمه سيده نساء عالمين است اين آيه را تلاوت فرمود (يجدونه مكتوبا عندهم فى التوريه والانجيل مبشرا برسول ياتى من بعدى اسمه احمد) الخبر

پنجم داستان كعب الاخبار در مجلس معويه كه گفت ما وصف فاطمه را در كتب سماويه خوانده ايم و آن مشهور است و گفت دو جوجه او را بدترين خلق خدا شهيد خواهند كرد. الخ

ششم در كتب جاماسب از فاطمه زهراء تفسير بشاه زنان شده است و همچنين در صحيفهاى پيغمبران از آدم عليه السلام و شيث عليه السلام و ادريس و نوح عليه السلام و هود و حضرت ابراهيم و در توريه و زبور و انجيل وصف آن مخدره هست و در موارد متعدده انبيا را بانوار اربعه و بنور فاطمه مخصوصا توجه صحيح بوده

هفتم صدوق در اكمال الدين از عبدالله بن سليمان نقل كند كه در انجيل عيسى عليه السلام و نام فاطمه و مباركه است و خبر فرزندان او را مى دهد.

هشتم زمخشرى در ربيع الابرار روايت كرده است و قال (قال رسول الله هؤلاء الذين امرالله تعالى بمودتهم على و فاطمه والحسن والحسين (و قال) النبى صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه مهجه قلبى و زوجها قره ى عينى و ولدها ثمره فؤادى والائمه من ولدها امناء ربى حبله الممدود بين الناس و بين ربى فمن تمسك بهم نجى و من تخلف عنهم فقد هلك و الى جهنم سلك) و هذه الصفات من اعظم المناقب و اعلاها و اقوام المواهب الى ذروه الشرف و اسناها

نهم بس است در شرف قدر فاطمه عليهاالسلام توسل آباء مكرمين و اجداد مطهر بن جناب خاتم المرسلين باو در مهالك و اهوال و نزول شدائد و بلاها چنان كه در شب انعقاد نطفه ى مباركه اميرالمؤمنين عليه السلام زلزله عظيم در مكه معظمه واقع شد كه

سنگهاى بزرگ از كوه ابوقبيس جدا شده از فراز بنشيب مى افتاد و آن امتدادى يافت پس حضرت ابوطالب بر بلندى برآمد و گفت (الهى و سيدى اسئلك بالمحمديه المحموده و بالعلويه العالية و بالفاطميه البضياء الاتفضلت على اهل التهامه بالرحمه والرافه)

پس همان زمان زمين ساكن شد و مردم آن كلمات را حفظ كرده در شدائد و بلاها مى خواندند و جهت آن را نمى دانسته اند.

دهم از تفسير امام حسن عسگرى عليه السلام حديث طولانى روايت كند كه محل شاهد اين است) در وقتى كه قريش و ابوجهل و مشركين مكه معجزه ى حضرت نوح و حضرت ابراهيم و حضرت موسى و حضرت عيسى عليهم السلام از رسول خدا خواسته اند از طوفان و سرد شدن آن آتش و آويختن كوه و خبر دادن از سرائر و ذخائر ايشان پس رسول خدا عليه السلام كفار را بچهار قسمت كرد و بقسم ثانى امر كرد بصحراى مكه روند آتشى افروخته بينند زنى ظاهر شود و كشف عذاب از ايشان نمايند آن فرقه رفتند و مراجعت كردند و عرض كردند ما شهادت برسالت تو مى دهيم بان كه رسول رب العالمين باشى پس عرضه داشتند چون ما بصحراى مكه رفتيم در اندك زمانى آسمان شكافته شد و جمرات آتش بر سر ما فرو مى ريخت و از زمين شعلهاى آتش برآمده و مشتق گرديده بنحويكه زمين و آسمان تماما مملو از آتش شد تا از حرارت نزديك بود گوشتهاى ما آب شود در اين حال در هوا زنى ظاهر شد كه مقنعه ى بر سر داشت كه يك طرف آن را بسوى ما آويخته بود بنحوى كه دستهاى ما بوى مى رسيد پس منادى ندا كرد از آسمان كه اگر نجاة مى خواهيد به بعضى از ريشه هاى چادر اين زن چنگ زنيد پس ما چنين كرديم ديگر آتش بر ما اذيت نكرد تا بسلامت باينجا رسيديم حضرت فرمود شناختيد آن زن كه بود عرض كردند نشناختيم فرمود دختر من فاطمه سيده ى نسآء عالمين بود چون رزو قيامت شود دوستان فاطمه ى برشتهاى چادرش چنگ زنند و آنها هزار فئام و هزار فئام و هزار فئام كه هر فئامى هزار هزار نفرند)

بالجمله غرض اشاره ى مختصرى بود باين قسمت والا متوسلين بفاطمه ى زهرا از حوصله حساب بيرون است و بعضى از آنها در باب حكايت بيايد

در هر صفتى اعظم اسماء iiالهى اندر فلك قدرت نبود همچه تو iiماهى
عالم همگى بنده شرمنده تو iiشاهى محتاج توايم از ره الطاف iiنكاهى
نه غير تو حصنى و ملاذى و پناهى يا فاطمه الزهراء انابك iiنشكو
خورشيد چه رويت بسما و بسمك نيست چون روى تو پيداست ديگر خود بفلك چيست
از نور رخت كرده گدائى ز تو شك iiنيست كر منكر اين هست كسى ز اهل خرد iiنيست
اى زاده انسان كه بخوبيت ملك iiنيست از فضل تو بر پا است بكونين هيا iiهو
صديقه كبرى گهر درج رسالت ام النجبا و اسطه عقد جلالت
بر چرخ الوهيت خورشيد iiعدالت اسم الله اعظم شرر ديو iiضلالت
نورش ازلى بود ز انوار iiالهى در جلوه گرى بود ز آثار iiالهى
دو ديده او ديده ديدار iiالهى در باغ هدى ميوه پر بار iiالهى

ولادت فاطمه زهراء

والمختار فى ولادتها عليهاالسلام انها ولدت بعد البعثه بخمس سنين لعشر بقين من جمادى الاخره يوم الجمعه و شيخ حر عاملى صاحب وسائل در منظومه اش همين عقيده را اختيار كرد چنانچه گويد
قد ولدت فاطمة iiالزهراء البضعه الزكيه الحوراء
بمكه الغراء يوم iiالجمعه فى ملك يزدجر مبدى السمعه
و ذاك قبل رجب iiبعشر و قيل قبله بنصف شهر
لخمسه من مبعث iiالبنى المصطفى المكرم iiالزكى
وقد رورى مخالف ما iiقبله بخمسته و من رواه iiابله و مراد از قبل رجب بعشر بيستم جمادى الاخره است كه ده روز پيش از ماه رجب مى شود و سال ولادت را پنج سال بعد از نبوت تعيين فرموده و مخالف را در اين قول ابله ناميد است كه پنج سال قبل البعثه گفته و بين علماء سنت در سال ولادت آن مخدره اختلاف بسيار است و منافيات كلماتشان با هم ديگر پر ظاهر است و ما را احتياج بنقل كلمات آنها نيست و اهل البيت ادرى بما فى البيت همان قول عبدالله بن حسن است در حضور هشام بن عبدالملك بكلبى نسابه گفت كه احوال مادر مرا از من سؤال كنيد و احوال مادر كلبى را از او سؤال كنيد و در اين خصوص بايد بفرزندان فاطمه و اهل بيت و بزرگان اين خانواده كرد كه چه فرموده اند و بر چه عقيده بوده اند تمام ائمه معصومين عليهم السلام بنحو مذكور رفته اند و مكرر خبر داده اند كه از عمر مبارك فاطمه هيجده سال و چيزى گذشته و اگر قولى در ميان علماء شيعه بر خلاف است بملاحظات بوده و همين اتفاق اهل البيت مدركيست متين از براى سال ولادتش و ما را طريقه حقه امامين عليه السلام كفايت است البته روز و ماه و سال ولادة فاطمه را از قول جناب امام حسين عليه السلام قبول كردن اولى است از قبول حسن بصرى و سفيان ثورى و خوب است اهل خلاف در اين گونه امور انصاف داده آنچه از خانواده فاطمه بيرون آمد و چندان مخالف ميل و مذهبشان نيست بپزيرند با آنكه اقوال خودشان بقدر اختلاف دارد كه نمى توان وصف نمود مثل اين كه جمعى از آنها پنج سال قبل البعثه گفته اند و بعضى يك سال بعد از بعثت گفته اند و بعضى گفته اند پيش از نبوت بوده قريش خانه كعبه را بنا مى كردند و اين اقوال سخيف و ضعيف است و محل اعتنا و اعتماد نيست و قول حق همان روايت كافى و مناقب و كشف الغمه و مصباح المتهجد است

اثر طبع شيخ حبيب آل ابراهيم العاملى در ولادت زهراء

صبح الدهر ضاحك الدهر باسم يوم ميلاد بنت احمد iiفاطم
ملاء العالمين نور iiسناها اى نور ملا سناه iiالعوالم
زهرة فتحت بروض iiقريش فى علا الدوحه الشريفة iiهاشم
بسقت للسماء مجدا و iiعزا و علا و هى فى كمام iiالبراعم
ان تسلنى ابنئك عنها iiفانى ما انا اليوم عنك ذلك iiكاتم
هى احدى الاشباح التى قد iiتجلت يمنه العرش كالنجوم iiالآدم
حدرت من سماء الوجود iiتهادى من كريم لامهات iiكرائم
من اب سابق و ام iiاصيل من لدى المتبدا الآخر iiخاتم
طهرت محتدا و نفسا و iiطابت و تعالت منا قبا و iiمكارم
و هى لولا ان الوصى iiعليا خيره العرب كلها والا عاجم
كفو هالم يكن لفاطم iiكفو ان عن كفو ها انسا عقا iiئم
فتجلى الوحى المبين فوفى مدحها صادعا يشق الصلا iiدم
يلزم المسلمين فرض ولاها و جديربان توالى iiالاعاظم
معلنا طهرها و انى iiلبنت المصطفى المجتبى اقتراف المآثم
عصم الله فاطما و iiاباها و بينها و المرتضى بعل فاطم الى ان ينوف ثلاثون بيتا

(يص) قصيده مولوديه

ماه جمادى درآمد از در iiشادى شاد شود هر دلى زماه iiجمادى
ليك نه اول كه هست يكسر iiماتم بلكه مرا آخر است يكسر iiشادى
بهتر از اول بود جمادى iiآخر حاضر البته بهتر است ز iiبادى
مبدأ اگر برمعاد گشت iiمقدم قصصد ز غايات بودنى ز iiمبادى
عالم امكان مگر بهشت برين شد ماه جمادى مگر بهشت بزادى
رحمت حق بر تو باد و زاده iiپاكت بهتر ازين زاده نيست پاك iiنهادى
ماه نخستين نهاد بر دل ما iiغم ليك تو غم بردئى و عيش نهادى
معدن هر گوهرى و كان زرى iiتو آرى گوهر برون شود iiزجمادى
گوهر تو اخترى است زهره iiزهراء آن كه بپايش هزار زهره فتادى
نور جمالش برون شد از دل iiظلمت همچه بياض مهى و تيره iiسوادى
گرنه توئى آيتى ز آيه iiوالليل از چه رخ از صبح والضحى iiبگشادى
فاطمه آمد برون ز پرده iiعصمت آنكه از او احمد است بر همه iiهادى
جوهر پاكش ز جان پاك iiپيمبر آينه حق و رحمت iiمتمادى
آنكه بدى پيشتر ز عالم و iiآدم بود و نبود از وجود ايشان iiيادى
آنكه ز لطفش بهشت باشد iiخندان هم شده از مهر وى بشادى iiعادى
آنكه ز قهرش بسوى آتش دوزخ تا بقيامت روند جمله iiاعادى
گشته ز وى بر خليل آزر iiگلشن هم ز وى هستى عاد رفت iiببادى
مژده كه دنيا است بعد از اين همه iiرحمت هم پس از اين رحمت است و عيش و ارادى
خوان عطاى خداست بيحده و بى iiمر در خور هر خوان هزار گونه iiايادى
از علل اربعه است علت iiغائى هين بهل از فاعلى و صورى و مادى
مريم كبرى كنيز درگه iiقدرت نامه آزاديش ز لطف تو iiدادى
فخر كند مريم از تو با پسر iiاو گوئى اگر گوئى انه من iiعبادى
در شب معراج نور تو iiبخديجه داد پيمبر كه ان هذا iiزادى
مريم كبرى توئى و مادر iiگيتى كاورد از نفحه محمد iiزادى
آن پسر آورد اين زجان پيمبر عيسى انثى نماى نيك iiنژادى
بهر تو كفوى نيافريد iiخداوند جز على مرتضى كه آن بتو iiدادى
حق بسزاى ظالمه كه تو iiديدى كرد بپا محشرى و عدلى و iiدادى
فاطميم من بغير تو iiنشناسم هم تو شناسى مرا كه نور iiفؤادى
مبداء ما از تو بود رو بتو iiداريم روز قيامت كه حكم ران iiمعادى

خبر مفضل در ولادت فاطمه زهرا

(يص) الحمدلله الذى اكمل نوره و اتم سروره و قال فى كتابه العزيز و تمت كلمه ربك صدقا و عدلا لامبدل لكلماته بالجمله فاطمه ى زهراء سلام الله عليها بعد از عام الفيل بچهل و پنج سال و چيز از ولادت باسعادت پدرش در عهد سلطنت يزدجرد پادشاه عجم در روز جمعه در بيستم ج- ٢- در مكه معظمه در محل مباركى از خديجه طاهره بنت خويلد متولد گرديد و در آن وقت از هبوط آدم ابوالبشرع شش هزار دويست سال و چيزى گذشته بود و از عمر اميرالمؤمنين عليه السلام پانزده سال گذشته بود.

(ر) مفضل بن عمر جعفى از حضرت صادق عليه السلام حديث كند گويد من خدمت امام صادق عليه السلام عرض كردم كه ولادت فاطمه ى زهرا چگونه بوده است فرمود چون رسول خدا حضرت خديجه را تزويج نمود زنهاى مكه از خديجه دورى مى نمودند و بر وى وارد نمى شدند و سلام نمى كردند و نمى گذاردند كسى بر او وارد بشود پس آن مخدره از تنهائى وحشت كرد و بر حضرت رسول هم مى ترسيد كه مبادا صدمه به بيند از اين جهت هم و غم زيادى بر او مستولى شد چون بفاطمه زهرا حامله شد باوى حديث مى گفت و او را امر بصير مى كرد و خديجه اين مطلب را از رسول خدا مخفى مى داشت پس آن جناب روزى بر خديجه وارد شد شنيد با كسى سخن مى گويد فرمود اى خديجه با كدام كس سخن مى گفتى خديجه عرض كرد اين جنين كه در رحم من است مونس من است و با من حديث مى گويد فرمود اى خديجه اين جبرئيل است مرا مژده مى دهد كه اين جنين دختر است و آن نسل طاهره و ميمونه است و خداوند سبحان نسل مرا از وى قرار مى دهد و از آن امامان مى آورد كه خليفهاى خدا در روى زمين بعد از انقضاى وحى باشند پس خديجه ى با فاطمه همين طريق بود تا زمان ولادتش نزديك شد پس فرستاد نزد زنهاى قريش كه نزد من بيائيد و مرا در اين كار اعانت كنيد از آن كه زنان را در اينگونه امور اعانت كردن لازم است آنها در جواب پيغام دادند چون تو در قبول محمد نافرمانى ما كردى امر و خواهش ما را قبول نكردى و محمد يتيم را خواستى با آن كه يتيم ابوطالب عليه السلام بود و مالى نداشت ما هم از امر تو كناره مى جوئيم و نزديك تو نمى آئيم پس در اين هنگام چهار زن گندم گون گويا از بنى هاشم بودند بر وى وارد شدند چون خديجه آنها را ديد بفرع آمد يكى از آنها گفت اى خديجه اندوهگين مباش ما رسولهاى پروردگار توائيم بسوى تو و ما خواهرهاى تو هستيم من ساره و اين آسيه بنت مزاحم رفيقه تو هست در بهشت و اين مريم دختر عمران است و اين كلثم خواهر موسى ابن عمران است خداوند ما را فرستاده است تا ترا اعانت كنيم. پس يكى بدست راست نشست و يكى بدست چپ و يكى در برابر و يكى در پشت سر خديجه نشست پس فاطمه پاك و پاكيزه از رحم خديجه بزمين آمد و چنان نورى از وى ظاهر شد كه خانهاى مكه را فراگرفت و در شرق و غرب زمين موضعى نماند مگر اينكه آن نور در او داخل گرديد و روشن كرد پس ده حوريه آمدند هر كدام با طشتى از بهشت و ابريقى كه در آن آب كوثر بود پس آن زنى كه در برابر نشسته بود آن را گرفت و فاطمه را شست بآب كوثر و بيرون آورد دو پارچه سفيد كه سفيدتر از شير بود و خوشبوتر از مشك و عنبر و او را بيكى از اين دو پارچه پيچيد و ديگرى را مقنعه كرد براى او پس از وى استنطاق كرد فاطمه شهادتين گفت و فرمود شهادت مى دهم پدرم رسول خدا است و سيد پيغمبران است و شوهرم سيد اوصيا است و فرزندانم امامان اسباطند پس بهر يك سلام كرد و اسم هر يك را برد پس آن زنان خنديدند اين وقت جماعت حورالعين نزديك آمدند و بشارت مى دادند بعضى بعض ديگر را از اهل آسمانها هم يك ديگر ار بولادت فاطمه بشارت دادند و در آسمان نور درخشنده ظاهر شد كه ملائكه قبل از آن آن نور را نديده بودند پس آن چهار زن بخديجه گفتند بگير او را كه طاهره و مطهره و زكيه و ميمونه است خداوند در او و نسل او بركت داده يعنى زياد مى شوند پس خديجه او را فرحناك و شادان گرفت و پستان در دهان او نهاد شير جارى شد پس فاطمه ترقى و نمو مى كرد در يك روز بقدرى كه طفل در يك ماه و يك ماه بقدرى كه در يك سال) حديث تمام شد

در اين حديث ده بشارت است ول تكلم فاطمه زهراء (ع) در رحم مادر در ايام حمل بدفعات عديده

دويم بشارت حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و حضور جبرئيل كه وى دخترى است و نسل پيغمبر از او است

سيم آمدن آن چهار زن محترمات كه بهتر از ايشان ديده نشده بود و مژده دادند كه ما رسولان پروردگاريم

چهارم شروق انوار فاطمية در خانهاى مكه و شرق و غرب عالم

پنجم آمدن ده حوريه باطشت و ابريق و آب كوثر و پارچهاى بهشتى كه امتيازى داشته

ششم شهادتين گفتن آن مخدره با ذكر اسامى ائمه معصومين و استبشارى با بردن نام هر يك

هفتم ظهور آن نور بديع در آسمانها كه مثل آن نور را نديده بودند

هشم بشارت دادن ملائكه يك ديگر را بولادت فاطمه (ع)

نهم خبر دادن آن زنان بطهارت ذات ملكوتى صفات آن مخدره و ميمنت قدومش و بركت نسل او

دهم نما و ترقى فاطمه بر خلاف اطفال و سجاياى ديگر و از اين بشارات با بركات معلوم شد آنچه در ولادت ائمه واقع شده در ولادت فاطمه (ع) واقع شده با زياده و جمله ى از اين علامات را اهل سنت و جماعت در حق فاطمه ى نقل كرده اند حتى تكلم كردنش را در رحم خديجه و تمام اين اوصاف اختصاص بمعصوم دارد و ديگر اين حديث دليل است بر افضيلت فاطمه ى بر آن چهار زن كه سادات نسوان عالميان بودند براى آنكه مأمور بخدمت وى شدند و مخدوم از خادم افضل است و تمام اين حديث دلالت دارد بر تماميت انسانيت آن منبع عفاف و معدن و عصمت و شرافتش بر سائر زنان اولين و آخرين و احاطه علمش بر همه چيز و آنچه واقع شده و نشده و كمال توحيد و عرفان او

«(يص) قصيده مولوديه»

اشرقت شمس احمد iiبضياها فاضائت بنورها ما iiسواها
طلع الصبح بعد ما iiطلعت شمس آل الرسول من iiبطحاها
شمس ام القرى و ام iiابيها با بى امها و امى... iiابيها
يا لشمس اذا تجلت iiبارض بدل الله بالنجوم iiحصاها
يا لشمس اذا افاضت iiقبورا قامت امواتها على iiاحياها
يا لشمس اذا تجلت iiلاعمت عين گل الورى بان iiلاتراها
يا لشمس تمينت كل iiيوم شمس افلاكها للثم ثراها
يا لشمس لا سفرت من iiحجاب واختفت فى حجابها من حياها
قد تجلى الا له فيها iiبنور مثل ضوء النهار بل iiاجلاها
احمد الله ان شهر iiالجمادى قد مضى ما مضى و ها اخراها
ولدت فاطمه بمكه iiطهرا يا لنفس زكيه iiزكاها
ماجت ارض الحجاز من شرف كعروس تزف فى iiمثواها
فا نارت بيوت مكه iiبل فوق سبع الطباق نارت سناها
ان فيها مسره iiلبدت فى سماء الوجود حتى iiهباها
ضحك المشعران الركن iiو الحطيم لميلادها و ما قد iiتلاها
و تلأ لأجمالها فوق iiعرش و تعالى جلالها فى iiذراها
بالبشرى بمثل ما iiولدت يالذات تقدست iiاسماها
يالبشرى لامها من iiوليد عوضا للذكور من iiانثاها
هى والله قد تقبلها iiربها بالقبول ثم iiاصطفاها
انست امها iiلوحدتها حدثتها ببطنها من iiفاها
جمع الله امهات بتول عند ميلادها الى iiحواها
فتبادرن مشفقات iiعليها مع سطل و كوثر فى اناها
ثم حفت بحولها iiباسمات مثل حف النجوم من iiجوزاها
وحدت ربها بحسن iiثناء عجز الناس عن اداء ثناها
شهدت بالنبوه iiلابيها و على بعلها امام هدى ها
فتسمت بكل واحده من بنيها و منهم iiسبطاها

قصيده فارسيه اثر طبع جوهرى

شنيده گوش دلم مژده از ولادت iiزهرا گشوده بلبل نطقم زبان بمدحت iiزهرا
فضاى كعبه منور شد از فروغ iiجمالش صفا گرفت صفا از صفاى صورت iiزهراء
بزير ابر نهان شد ز شرم مهر iiدرخشان طلوع كرد چه نور خدا زطلعت iiزهراء
خداى اكبر و اعظم نكرده خلق iiبعالم ز نسل حضرت آدم زنى بشوكت iiزهراء
بجز خديجه ى كبرى كه هست مظهر عصمت نزاده مادر ديگر زنى بعصمت iiزهراء
بخوان حديث كسا و به بين كه خالق iiيكتا نموده خلقت دنيا براى خلقت iiزهراء
فزون شد از همه زنها جلال مريم كبرى جلال مريم جزئى است از جلالت iiزهراء
نهاده ساره سر بندگى بپاى iiسريرش ستاده هاجر چون خادمان بخدمت iiزهراء
شراب كوثر يك رشحه ز آب دهانش درخت طوبى يك شاخه ى ز قامت iiزهراء
بساق عرش معلق چه شد سراج iiوجودش فروغ يافت دو عالم ز نور طلعت iiزهراء
چه اوست نور حق و حق در او نموده iiتجلى بغير حق نشناسدگى حقيقت iiزهراء
ولى چه سود كه با اين همه جلالت و شوكت زمانه بود مدام از پى اذيت iiزهراء
چنان بدرد مصيبت نمود صبر تحمل كه صبر شد متحير زصبر و تاقت زهراء
براى گريه چه بيت الحزن مقام وى آمد گريست ديده هر مرد و زن بحالت زهراء
نشسته كرد يتيمى هنوز ازمه iiرويش عدو زسيلى نيلى نمود صورت زهراء

اثر طبع حجةالاسلام شيخ محمد حسين اصفهانى

جوهره القدس من الكنز الخفى بدت فابدت عاليات iiالاحرف
وقد تجلى من سماء iiالعظمه من عالم الاسماء اسمى كلمه
بل هى ام الكلمات iiالمحكمه فى غيب ذاتها نكات iiمبهمه
ائمه ام العقول الغر iiبل ام ابيها و هى عله iiالعلل
روح النبى فى عظيم iiالمنزله و فى الكفاء كفو من لا iiكفوله
تبتلت عن دنس iiالطبيعه فيالها من رتبه iiرفيعه
وجها من الفصول iiالعاليه عليه دارت القرون iiالخاليه
فى افق المجد هى iiالزهراء للشمس من زهرتها iiالضياء
بل هى نور عالم الانوار و مطلع الشموس iiوالاقمار
اشرقت العوالم iiالعلويه من نور تلك الدره iiالبهيه
ما الكوكب الدرى فى iiالسماء من نور تلك الدره iiالبيضاء
هى البتول الطهر والعذراء كمريم الطهر و iiلاسواء
لانها سيده iiالنساء و مريم الكبرى iiبلاخفاء
من بقدومها تشرفت iiمنى و من بها تدرك غايه iiالمنى

اثر طبع عنبرى خراسانى

ز گلزارت نبوت گلبنى بشكفت در iiامكان كه از وى نفحه وحدت و زيد اندر مشام جان
كه بود آن گلبن خرم بباغ سيد iiخاتم كه از وى مصطفى هر دم شنيدى نكهت iiرحمان
مهين صديقه كبرى امين معصومه iiعذراء درخشان زهره زهرا يگانه بانوى iiدوران
چه ذاتش در شهود آمد دو گيتى در نمود iiآمد ز نورش در سجود آمد زمى ن و گنبد iiگردون
معطر شد بهشت از وى جهان عنبر سرشت از وى يد قدرت نوشت از وى هزاران دفتر iiديوان
كمالش قدرت داور جلالش از همه iiبرتر مثال و همسرش حيدر جمالش مظهر iiيزدان

كفالت رسول اكرم از فاطمه زهراء

كفالت بمعنى ضمانت است در مؤنه و قيام بامر يقال كفلته كفلا و كفولا فانا كافل اذا تكفلت مؤنته و كفيل فاطمه ى جناب رسول خدا بود چنان كه پيغمبر فاطمه را بنعمت ظاهره ى و حضانت صوريه تكليفيه پرورش داد و تربيت فرمود همچنين باوصاف حسنه و صفات ممدوحه و نعتهاى معنويه و اغذيه روحانيه در آن ايام قليله تأديب و تربيت نمود و او را از زنان ديگر انتخاب كرد و بتمام ملكات كامله بياراست چنان چه مرغ دانه بدهان جوجه اش مى گذارد پيغمبر رحمت قواى وجود مقدس فاطمه را بانوار الهيه و فيوضات غيبيه ى قويه تقويت فرمود چون بمرتبه كمال رسانيد از كفالت ظاهره و باطنه ى فراغت يافت فاطمه زهرا را از همه چيز كامل تر و بهر چيز جامع تر يافت و از اين جهت خلقا و خلقا ذاتا و صفه هديا و سمتا قولا و فعلا اشبه ناس برسول الله شد و اين است معنى و انبتها نباتا حسنا و كفالت حضرت ختمى مرتبت بفاطمه طاهره ى و ايضا اين مطلب ببرهان واضح و عيان است كه بعثت پيغمبران براى ارشاد و هدايت و اكمال بندگان است و جناب اقدس نبوى بدو قسم از دعوت مبعوث و مأمور گرديد عام و خاص اما خاص براى اقربين و عشيره اش و عام براى عامه مردم و اقرب والصق باقربين بحضرت

رسول بر حسب نسبت و قرابت و قرب صورى و معنوى بجز دخترش فاطمه ى زهراء نبوده پس با آن استعداد قابل چگونه در اكمال و تكميل وى قصورى مى رفت و پدر بر حسب محبت فطرى هر آنچه اندوخته دارد و بهتر است از براى فرزند خود نگاه مى دارد و در مقام حاجت باو مى دهد و نفايس و قطايع خود را باو مى سپارد و آن جناب از فاطمه ى عزيزتر فرزندى نداشت و در ابتداى وحى و بعثت و ابلاغ احكام نفيس ترين چيزها را كه گوهر ايمان بود در مخزن وجود مقدس فرزند عزيزش نهاد و معارف و علوم را بوى تعليم و تلقين نمود چون بعد از اميرالمؤمنين فرد كامل از اقربين بود با صغر سن و چون استعداد فطرى فاطمه را مى دانست لهذا در اين نه سال اهتمامى تمام به اكمال تربيت آن حضرت فرمود و لهذا اسماء مى گفت فاطمه ى با اين كه بسن هشت سالگى بود (ما رايت امراه ادئب منها) و عجب ترقوت عبادت او است كه قال الرواى ما رايت امرأة اعبد منها كه پاهاى مباركش ورم كرده بود از كثرت عبادت و كمال انسان از اين دو قوه عاقله است و عامله و فاطمه زهراء از جوهر عقل و عمل از همه زنان مزيت يافت چون بحجر كفالت و حضانت جناب اميرالمؤمنين آمد در حجله عصمت پنهان شد نهايت محرميت بذخائر مكتومه و خزائن مكنونه علويه پيدا نمود و چيزى بر وى پوشيده و پنهان نبود سلام الله عليها حال چگونه مى توان اين زن را بزنان اولين و آخرين يا بمريم و سائرين قياس نمود و او را در اين عداد بشمار آورد

اى ماه دو هفته اختر iiآوردى اى در يتيم گوهر iiآوردى
اى نور خدا ز حبيب iiعصمت يعنى ز خديجه دختر iiآوردى
گويا كه نبود بهتر از iiدختر گر بود پسر تو بهتر آوردى
بخ بخ زين دختر پسر iiزاى كز وى چه شبير شبر iiآوردى
از مركز آسمان iiرفعت تا بنده ها چه ماه انور iiآوردى
اى قطب وجود و اصل iiايجاد بهتر تو زمهر خاور iiآوردى
از نافه ى ناف خطه iiخاك يك توده ز مشك و عنبر iiآوردى
هستى دادى بكشتى iiامكان اى كشتى هستى لنگر iiآوردى
خود صادرا ولى و iiزاول يك صادر ديگر مصدر iiآوردى
از گلشن غيب و عالم قدس يك گلبن گل معطر آوردى
از شاخ درخت iiآفرينش از كشته خويشتن iiبرآوردى
هم تلخى كام ما از iiامروز بيرون كردى و شكر iiآوردى
عالم عرض است اندرين iiعالم از جوهر خويش جوهر iiآوردى
هم از پس پرده سر iiپنهان پيدا كردى و يكسر آوردى
جانى بجهان دوباره iiدادى يكباره روان ديگر iiآوردى
اى آينه خدا iiنمائى اين آينه را تو مظهر iiآوردى
اين تاج شفاعت است iiكامروز در قوس نزول باسر iiآوردى
بالاتر از آن مقام iiمحمود بيت الحمدى تو برتر آوردى
مستوره خلق و اسم iiاعظم بر لوح قضا مقدر iiآوردى
هم نور و جود فاطمى iiرا در اين عالم بپيكر iiآوردى
از ميوه جنت اين وديعت iiرا در مخزن صلب اطهر iiآوردى
سهل است هزار حور و iiغلمان رضوان خداى اكبر iiآوردى
اى پادشه سرير iiلولاك بر فرق وجود افسر iiآوردى
برهان پيمبرى است با iiتو يا آنكه چو خود پيمبرى iiآوردى
هم نور مقدس الوهيت iiرا بر ديده پاك حيدر iiآوردى
يك تاست على و نيست همتايش او را بعلى برابر iiآوردى
دادى بعلى امانتت را آن را كه ز حى داور آوردى

اثر طبع ميرزا جواد تجلى

آنكه از جان من عزيزتر iiاست در دلم هست و غائب از نظر iiاست
تير اگر او زند دلم هدف iiاست تيغ اگر او كشد تنم سپر iiاست
چشمكى زد كه فتنئى iiنبود فتنه گفتم ترا بزير سر است
ديده ام تا كه نوك iiمژگانش ميل دل بيشتر به نيشتر iiاست
ضرر است ار كه عشق مه iiرويان منفعتها بسى در اين ضرر iiاست
تا شدم دور از آن لب شيرين چون مگس دست حسرتم بسر است
اشك سرخم به بين و گونه iiزرد عاشقان را علامت ديگر iiاست
اى بت مه لقا كه پيش iiقدت پست بالاى سر و كاشمر iiاست
پيش قد تو سر و پا بگل iiاست نزد روى تو لاله خون جگر است
چشم دل باز كن بتا iiبنگر كافتاب وجود جلوه گر iiاست
نخل رفعت كه داورش iiبنشاند از شرافت به بين كه بارور iiاست
كرد شمسى طلوع كو را iiپاى از شرافت تبارك قمر است
جلوه گر گشت طلعت iiزهرا آن كه نورى ز نور داد گراست
گهرى داد حق بدر يتيم كه بگنجينه داشت حى قديم

بند دوم

اى رخ انور تو مطلع iiنور نور سيماى تو تجلى طور
از بنايت جهان جان iiآباد و ز ولايت سراى دل iiمأمور
فكر تو مى برد ملال و iiمحن ذكر تو آورد نشاط و سرور
از تو انوار حق عيان iiگرديد هر كجا بود ظلمتى شد iiنور
بود رخسار شاهد iiازلى مدتى در حجاب جان مسطور
ز يكى جلوه ئى تجلى iiكرد آمد آن جلوه در بروز و iiظهور
تافت خورشيد طلعت iiزهرا مقصد خلقت خداى غفور
گر چه رويش كسى نديد iiچسان طلعت آفتاب بيند iiكور
رفت از ياد هاجر و iiمريم تا كه گرديد فاطمه مشهور
سوره هل اتى على iiالانسان آيه ان سعيكم مشكور
مدتى بود بحر فيض iiبخود پرورانيد لؤلؤ iiمنشور
كرد غواص قدرت آنكه غوص يافت گرديد در تمام iiبحور
يك صدف داد حق به iiپيغمبر كه در او بود يازده iiگوهر

بند سوم

شمس دين تا كه نور گستر iiشد همه آفاق از او منور iiشد
بحر تو حيدپر ز گوهر iiگوشت چرخ تمجيد پر ز اختر iiشد
مكه شد رشك آسمان كه در iiاو مولد دختر پيمبر iiشد
زهره آمد كه بنگرد iiزهراء از خجالت خفيف و مضطر iiشد
خود بخود گفت زره با خورشيد كى تواند كجا برابر iiشد
تا كه اين غم ز دل كند iiبيرون رفت سرگرم چنگ و مزمر iiشد
پايه دين حق از اين iiدختر گرچه بودى قوى قوى تر شد
وه چه دختر كه بهر كسب ضياء مهرش آمد مجاور در iiشد
تافت تا نور حضرت iiزهراء ذره اين آفتاب خاور iiشد
اصل ميزان حق شناسى را بدو كفه كشنده داور شد
خواست بيند بكفه ئى كه على است كس برابر توان بحيدر iiشد
ديدهم سنك حيدر iiكرار كه نخواهد ديگر مسر iiشد
كرد آنگاه خلقت iiزهراء آمد و با على برابر iiشد
مرتضى را كجا بدى iiهمسر گر نه زهراش جفت و همسر iiشد
همه ى كائنات را معلوم بس به پيرو جوان سراسر iiشد
آن نيامد برتبه چون iiزهرا مرد هم چون على ولى iiخدا

بند چهارم

اى تو بهتر زرتبه از مريم نور حق مادر دو عيسى iiدم
درد حب تو بهتر از iiدرمان زخم مهر تو خوشتر از iiمرحم
گر بدى مى كشيد بهر iiضياء خاك پايت بچشم خود مريم
اى كه بهتر ز مريمت iiخاندم سرش آن به عيان كنم دردم
آن كه مريم از او رميدى گفت من امين حقم زمن تو مرم
بهر خدمت بدرگهت مى خواست اذن چون مردمان iiنامحرم
خلقت هر دو كون بهر تو شد چون توئى فخر عالم و iiآدم
گر نبودى نبود شمس و iiقمر ور نبودى نبود لوح و iiقلم
جفت حيدر حبيبه ى iiيزدان نور چشم پيمبر iiخاتم
حادثت خوانده اند من گويم شد حدوث تو با قدم iiهمدم
نقش بند وجود پاك iiترا زد چه سراپا صفات خويش iiرقم
اينكه بينى سهپر مينا iiزد وين شب و روز اشهب و iiادهم
بخيالى كه باز خواهد iiيافت چون توئى را بعرصه ى عالم
تا كه بر او كند هميشه iiجفا يا كه بر او كند هميشه iiستم
نفشاند بدو بجز iiاندوه نچشاند باو بغير از iiغم
تا گرفتار سازدش با iiدرد مبتلى تا كه سازدش iiبالم
چهره اش راز كين كند iiنيلى خصم بيدين ز لطمه iiسيلى

بند پنجم

داشت از بس غم iiگرفتارى جسته بود از حيات iiبيزارى
هيجده ساله زندگانى iiكرد همه را با غم و iiگرفتارى
كار او بود سال و مه افغان شغل او بود روز و شب iiزارى
از پس رحلت پدر شب و iiروز خون دل شد زديده اش iiجارى
نامدش هيچ كس بدل iiجوئى نبدش هيچ كس iiبغمخوارى
پس بيامد بآتش iiافروزى آنكه بودش بنا جفا iiكارى
آشى بر فروخت كز دودش تيره كرد اين سپهر زنكارى
مدتى بر گذشت زهرا iiرا بود دشمن پى دل آزارى
سوخت با دست خود در iiرحمت وه چه در باب فيض iiغفارى
بين زهراء در بدى iiحائل اين طرف نورى آن طرف نارى
گردان نقطه حقيقت iiكرد تا توانست خصم پر iiكارى
پس براندرز كينه ز iiدلكدى خورد بر جسم او كه شد كارى
نه همين پهلوى بتول iiشكست قلب حيدر دل رسول شكست

نمو فاطمه ى زهرا

(يص) نمو فاطمه زهراء را، نتوان بنماء جسدانى جسمانى بر خلاف عادت مرسومه تعبير نمود و اگر نه بر خلاف اعتدال و اقتصاد كه منافى كمال اجزاء و اعضاى انسانيه است در حق ايشان بايد قائل شويم و احاديث و اخبارى كه در شمائل صوريه و خصائل معنويه فاطمه ديده و خوانده ايم با نهايت مشابهتى كه فاطمه زهراء بشخص شريف نبوى داشته منافات دارد و تكلم آن مخدره نيز در رحم خديجه طاهره در دفعات عدديه بوده ليكن بعد از ولادت و حضور نسأ اربعه و حورالعين همان اقرار شهادتين و اذعان بامامت ائمه ى معصومين در دفعه واحده بوده ديگر روايتى ديده نشده كه دفعه ى ديگر سخن گفته باشد و اگر بوده حكمت در اختفاء آن شده چنانچه تكلم جناب عيسى و ائمه ى هدى نيز بهمين نحو بوده كانه دوام آن منافى باصلاح حال طبيعى عموم بندگان بوده پس مراد از نمو كامل بودن قواى عقلانى در حال صغر و رضاع بوده (و هى العاقله فى بدو الخلقه والساجده بعد الولاده) و تا اندازه ى ترقى جسمانى هم بوده



۳
هجرت فاطمه زهراء از مكه بمدينه

هجرت فاطمه زهراء از مكه بمدينه

(يص) هنگامى كه خديجه (ع) از دنيا رحلت فرمود جناب فاطمه زهرا عليهاالسلام پنج ساله بود و خواهرانش و فاطمه بنت اسد و جمعى از زنان بنى هاشم در خدمتش ملازم بودند و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم بديشان توصيه فرمودند از تشرف حضورش قصورى نورزند و از وى استمالت كنند و فاطمه را در مصيبت مادر بزرگوارش تسليت دهند و آن مخدره انس با كسى نمى گرفت جز حضرت رسول شب و روز خود را بمراحم آن بزرگوار مشغول مى نمود حتى در صيام ايام و قيام ليالى مراقب و مواظبت فوق العاده مى كرد و بر عبادات و طاعات اقبال و اهتمام چنان مى نمود كه زنان زمانش متحير بودند كه فاطمه با اين صغر سن چگونه تحمل مشاق صعبه كه خارج از عادت بشريه است مى نمايد و بعد از خديجه سه سال ديگر آن مخدره در مكه بود و در سن هشت سالگى بروايت اسماء از همه زنان عالميان داناتر بود و چون جناب ابوطالب بروايت مصباح در بيست ششم ماه رجب و خديجه طاهره در ماه شعبان ده سال از بعثت گذشته رحلت فرمودند رسول خدا آن سال را عام الحزن ناميد و بتفصيلى كه در مظان خودش مذكور است آن حضرت هجرت بمدينه فرمودند و چون بمدينه رسيدند ابو واقد ليثى را مكتوبى دادند كه آن را بمكه به برد بحضرت امير برساند كه فاطمه ى زهرا را با فاطمه بنت اسد و ضباعه دختر زبير بن عبدالمطلب و هر كس از مستضعفين از مسلمين مى خواهند حركت بنمايند بمدينه طيبه هجرت نمايند پس امير مؤمنان براى فواطم ثلثه هودج بسته در خفا و پنهانى بيرون آمدند و ايمن، پسر ام ايمن و ابو واقد شترها را بسرعت مى راندند و از خوف قريش شتابى از اندازه بيرون داشتند جناب اميرالمؤمنين بايشان فرمودند يا ابا واقد ارفق بالنسوه فانهن القوارير و على روايه قال عليه السلام ارفق بالنسوه فانهن من الضعايف فقال ابو واقدانى اخاف ان يدركنا الطالب فقال على عليه السلام اربع ظلعك فان رسول الله قال لى ليا على لن يصلوا من الذين قصدوا اليك بامر تكرهه و اين بيت بخواند
لا شئى الا الله فارفع iiهمكا يكفيك رب الناس ما اهمكا اشاره ى است باين كه خداوند نگاه دارنده ماست و از ما كفايت مى فرمايد بيمى از قريش نداشته باش و در آن سفر بعضى گفته اند ام ايمن و فرزندش اسامه بن زيد و عايشه و مادرش ام رومان و اسماء ذات النطاقين و سوده بنت زمعه نيز همراه بوده چون بضجنان رسيدند


و از آن منزل تا بمكه بيست چهار ميل است و مخصوص بقبيله ى اسلم و هذيل و عامره است در آن حال بناگاه جناح غلام حارث بن اميه با هفت سوار برسيدند جناح بحضرت بانك زد و جسارت نمود كه (يا غدار لا ابالك) آيا مى خواهى اين زنان را نجاة بدهى و از ميان ما بيرون ببرى آن حضرت فرمود اگر ببرم چه خواهد شد گفت ترا بسختى برمى گردانم پس آن جناب مانند شير خشمگين بر آشفت و در برابر هودجهاى زنها بايستاد كه جناح رسيد شمشير خود را فرود آورد آن حضرت تيغ او را رد كرده پس از آن همين تيغ را از كف او برآورد بر فرقش زد كه دو نيمه شد و بر كتف مركب وى رسيد و اين بيت انشا كرد
خلو اسبيل الجاهد المجاهد آليت الا اعبد غير iiالواحد سواران ديگر چون جناح را بدين گونه ديدند برميدند گفتند اى پسر ابوطالب از ما بگذر آنجناب فرمود من بسوى پسر عم خويش رسول خدا مى روم هر كس با من درآويزد خونش بريزم از عقب هم مستضعفين ملحق شدند و بدون بيم و ترس بفواطم پيوسته اند و دل بوجود آن حضرت بقوت بسته اند و شب تا بصبح در آن منزل با فواطم ثلثه باطاعت و عبادت پروردگار آسوده حال مشغول شدند و اين آيه ى كريمه (فاستبحاب لهم ربهم انى لا اصنيع عمل عامل منكم من ذكر و انثى) در شأن على و فاطمه نازل گرديد.

بضعه ى رسول الله آنكه نيست مانندش از خط الوهيت تا بحد iiامكانى
اوست جز احمد گل او گلاب احمد iiگل من ندانمى او را غير احمد iiثانى
نفس پاك پيغمبر گرد نبودمى نه iiسرود حضرت رسول الله من اذاها iiآذانى

ورود فاطمه ى زهرا بمدينه

(يص) آمدن حضرت رسول بمدينه ى در شب پنجشنبه اول ربيع الاول سال سيزدهم بعثت بود كه وارد مدينه شد و در قبا منزل فرمود تا اينكه اميرالمؤمنين و فاطمه زهرا باو ملحق شدند و در آنوقت از سن مبارك فاطمه ى زهراء (ع) هشت سال بيشتر نگذشته بود چون وارد مدينه شدند خواستند از براى فاطمه حجره ى بسازد و منزلى ترتيب

دهند پس زمينى كه در آن خرما خشك مى كردند و آن دو از طفل صغير بود آن جناب خريد و مسجد بنا فرمود كه اكنون مرقد مطهر و مضجع منور آن بزرگوار در جوار آنست پس بقدر لزوم بعدد اشخاص معلوم در طرف آن مسجد حجرها و اطاقها از خشت و گل بنا كرد و براى هر زنى كه مى گرفت حجره ى بنا مى نمود و بر حسب اتفاق حجره ى عايشه بحجره صديقه كبرى (ع) متصل بود و روزنه بين اين دو حجره ى قرار داده بودند كه از مجاورت هم با كمال سهولت بتوانند يك ديگر را معاونت نمايند ليكن فائده بر خلاف ظاهر شد و اندك اندك عايشه پاره ى از كلمات سخيفه و عبارات ضعيفه خدمت آن مخدره مى گفت و خاطر شريفش را مى رنجانيد و بالوراثه والفطره روز بروز عداوت مكنونه خود را اظهار كرده بر آن مى افزود و از خديجه طاهره مذمت مى نمود چنانچه در ترجمه ى خديجه بيايد ناچار اين مطلب بر سيدة النساء دشوار آمد خدمت رسول خدا شكايت نمود پس آن جناب فرمان كرد تا آن رخته را بستند و فاطمه ى را از دقدقه راحت كردند ولى عايشه از گفتار خود صرف نظر نمى كرد
اقلب طرفى لا ارى من احبه و فى الدار ممن لااحب iiكثير روزى رسول خدا بر فاطمه ى وارد شد او را گريان ديد سبب سؤال كرد فاطمه ى عرض كرد عايشه بر من فخريه مى كند كه من بر پيغمبر وارد شدم و شوهرى نكرده بودم و مادر تو پيره زالى بود رسول خدا فرمود رحم مادر تو وعاء امامت بود (حقير مطاعن عايشه را در جلد چهارم الكلمه ى التامه ايراد كرده ام و در اينجا متعرض آن نمى شوم) بالجمله فاطمه ى چون به مدينه هجرت نمود فاطمه ى بنت اسد به سرپرستى فاطمه زهراء مساعى جميله بتقديم مى رسانيد چون فاطمه بنت اسد دنيا را وداع گفت و رسول خدا ام سلمه را تزويج كرد امر فاطمه را بوى واگذار نمود فقالت ام سلمه ى تزوجنى رسول الله و فوض امر ابنته الى و كنت اؤدبها فكانت والله ادئب منى و اعرف بالاشياء كلها و اين خدمت مرجوعه بر عناد و دشمنى عايشه افزود كه چرا ام سلمه مؤدبه ى فاطمه ى زهرا است و بجاى مادريست براى او

تزويج فاطمه ى زهرا با على مرتضى

(نا) بنابراين كه ولادت فاطمه ى عليهاالسلام در روز جمعه بيستم شهر جمادى الاخره شش هزار دويست و هشت سال بعد از هبوط آدم صفى (ع) بوده و نزول رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه ى روز دوشنبه دوازدهم شهر ربيع الاول شش هزار دويست و شانزده سال شمسى بعد از هبوط آدم (ع) بوده و از روز ورود فاطمه ى بمدينه ى تا اول شهر رجب در سال دوم هجرت كه ماه تزويج فاطمه با على بود يك سال و ده روز قمرى بود چون سالهاى شمسى را بسال قمرى نقل كنيم عمر فاطمه در وقت زفاف نه سال و سه ماه قمرى خواهد بود و اين در صورتى است كه بيستم جمادى الاخره ى مطابق تحويل شمس ببرج حمل باشد و در اين معنى چون علماى احاديث و تواريخ باختلاف سخن كرده اند بزيادت ازين تحقيق و تدقيق واجب نمى كند شيخ مفيد و ابن طاوس و جماعتى از علماء تزويج آن حضرت را در سال سوم از هجرت در شب پنجشنبه بيست ويكم محرم رقم كرده اند و جماعتى پس از وفات خواهرش رقيه در عشر اول شوال بعد از غزوه ى بدر كبرى دانسته اند و گروهى سه شنبه ششم ذى حجه گفته اند و بعضى خطبه آن حضرت را در شهر رمضان و زفافش را در سال دوم هجرى در ماه ذى حجه رقم كرده اند و برخى زفاف حضرتش را يك سال بعد از هجرت در ماه صفر محرز فرموده اند و طايفه از اهل سنت و جماعت بر اين رفته اند كه فاطمه ى هنگام زفاف هيجده سال از عمر مباركش رفته بود و اين سخن از آنجا پديد آمد كه اگر فاطمه ى هنگام رفاف نه ساله بودى اما حسن عليه السلام در ده سالگى آوردى و اين احدوثه بيرون عادت زنان است ليكن از پيغمبران زادگان شگفتى نبايد گرفت خاصه فاطمه عليهاالسلام زيرا كه كار معجزات از تصورات عقل دورانديش آنسوى تراست آنكس كه بر وقوع معجزه كردن نهاد واجب مى كند كه از تخيلات نفسانى به پرهيزد

(يص) بالاخره در ماه زفاف هشت قولست نيمه ى رجب آخر ماه رمضان سيم ماه شوال اول ماه ذى الحجه ششم همين ماه بيستم هميم ماه ماه محرم و ماه صفر و قول ماه شوال جون زمان تقيه بوه بمشرب اهل سنت آن زمان بوده و قول حق اين است كه در ماه ربيع الاول حضرت رسول هجرت بمدينه فرمودند و ابتداى سال هجرت نبوى قرار دادند و بعد از يك سال كه ربيع الثانى ديگر سال هجرت مى شود جناب رسول

خدا در ماه رمضان آن سال بغزوه ى بدر رفته اند و جناب فاطمه زهراء در اين ربيع الثانى از سن مبارك او نه سال گذشته بود و بحد بلوغ رسيدند و محقق است اين معنى كه عقد آن حضرت در آسمان شده و يكماه هم فاصله بين عقد آسمانى و زمين شده باقدرى علاوه و احتمال مى دهم كه اين اختلاف راجع بين العقدين باشد مثلا در ماه رجب عقد آسمانى منعقد شده و بعد از گذشتن آن مقدار فاصله جبرئيل بحضرت رسول خبر داد و آن بزرگوار هم بنكاح در آورد فاطمه طاهره را پيش از بدر و پس از مراجعت از غزوه بدر فاصله ايامى در ماه ذى الحجه زفاف واقع شد يا اول يا ششم يا بيستم ماه على ما هو الاشهر و اول مولد ايشان امام حسن در ماه رمضان بوده است يعنى ابتداى ماه محزم تا نيمه رمضان ايام تمام بوده است و آنچه كلينى نوشته است يكسال بعد از هجرت است پس از دخول در سال دويم و حق همين است كه كلينى فرموده چون حضرت فاطمه زهراء عليهاالسلام هشت سال را از عمر مبارك در مكه بسر برد و ده سال كسرى در مدينه ى و از اين ده سال يك سال هنوز در خانه حضرت امير نرفته بود و با اين حساب با زياده و نقيصه سال شمسى و قمرى بهمين ماه مذكور زفاف معين مى شود و ولادت حضرت امام حسن عليه السلام در نيمه رمضان در سال سوم هجرت درست مى شود والله العالم

رفتن اميرالمؤمنين خدمت رسول خدا براى خطبه فاطمه

چون سن مبارك بتول عذراء از نه سال گذشت و در حجره ى ام سلمه بكمال رشد و عقل رسيده بودند از اطراف و اكناف از اهل مدينه و عظماى قبايل و رؤساى عشاير بدين قصد فاسد و خيال باطل بهيجان آمده و حركت كرده و وسايط و رسائل فرستادند خدمت حضرت رسول و عرض حاجت نمودند بى خبر از اين كه اين گوهر گران بها را حضرت على اعلى در صدف عزت و كنف حراست خود تربيت نمود او را در خور استعداد ابناء دنيا از ملوك و رعايا و ارباب فقر و غنا قرار نداده بلكه او را براى شاه ولايت عليه السلام ذخيره كرده

در مناقب ابن شهر آشوب از ام سلمه و سلمان فارسى و على بن ابى طالب مرويست كه گاهى كه فاطمه ادراك كردند مدرك زنان را و دريافت مقامى را كه در خور خطبه و شايسته خواستارى بوده باشد بزرگان قريش كه خداوند شرف و صاحب فضيلت و كثرت ثروت بودند و سبقت اسلام داشته اند كردن آرزو برافراشته اند هر يك از محجوبه حاجت پرده برگرفت و مكنون خاطر را بر منصه ظهور نهاد رسول خدا از آنها اعراض مى فرمود و امر فاطمه را حواله بوحى مى نمود و گاهى از رخسار مباركشان تفرس غضب ديدار مى گشت و اگر نه آثار وحى در آن حضرت آشكار مى گرديد ابوبكر بن ابى قحافه نيز بحضرت رسول شتافت و نام فاطمه را تذكره ساخت و دق الباب خواستارى نمود پيغمبر در پاسخ فرمود تزويج فاطمه جز بحكم وحى صورت نخواهد بست ابوبكر چون اين بشنيد ديگر سخن نكرد و نزد عمر بن الخطاب شتاب گرفت صورت حال را مكشوف داشت عمر گفت اى ابوبكر مگر ندانستى كه رسول خدا دست رد بسينه آرزوى تو گذاشت بجاى باش كه پيغمبر هرگز فاطمه را با تو كابين نخواهد بست ابوبكر گفت ها اى عمر نيكو آنست كه تو فاطمه را تقديم خطبه كنى تواند شد كه رسول خدا مسئلت ترا باجابت مقرون دارد عمر بدين سخن مغرور گشت بنزد رسول خدا رفته عرض حاجت نمود بى نيل مرام برگشت ابوبكر را آگهى داد ابوبكر گفت اى عمر اسعاف حاجت ترا نيز پزيرا نگشت اكنون باش تا به بينم از حجاب قضا چه مكشوف افتد در (المعه البيضاء فى شرح خطبه الزهراء) گويد جماعت صحابه در اين سخن بودند و معاز و سعد بن عباده در آن مجلس حاضر بودند گفته اند رسول خدا كار فاطمه را بوحى حوالت مى نمايد و كس بجاى نمانده كه در مقام خواستگارى برنيامده باشد بناگاه عبدالرحمن بن عوف از راه برسيد و او مردى صاحب مال و ثروت بود و چون سخنان آنها را شنيد گفت اكنون من مى روم و فاطمه را خواستگارى مى كنم و گمان مى كنم او را بمن تزويج بنمايد بجهت كثرت من و رسول خدا مردى فقير و مسكين است احتياج به مال من دارد كه بازوى خود را بآن قوى گرداند سپس رفت بخدمت رسول خدا و عرض حاجت نمود در حالى كه لباسهاى فاخر در بر كرده بود و بوى خوش بسيار بكار برده بود بر حضرت وارد شد و عرض حاجت نمود حضرت در جواب ساكت بود عبدالرحمن گمان كرد كه حضرت مى خواهد تعيين مهر نمايد

عرض كرد يا رسول الله من از شتر و گوسفند و غلام و كنيز و طلا و نقره كذا و كذا مى دهم حضرت در غضب شد و مشتى سنگ ريزه در دامن عبدالرحمن بريخت و فرمود اين را بر سر مال خود بريز تا زياد شود صداى تسبيح از آن سنگ ريزها بلند شد چون عبدالرحمن نگاه كرد ديد همه در و جواهر گران بها مى باشد شرمنده از نزد رسول خدا مراجعت كرد آمد در نزد صحابه قصه را بيان كرد اين بود تا يك روز ابوبكر و عمر سعد بن معاذ انصاى در مسجد رسول خدا مجلسى كردند و از هر گونه سخن در افكندند تا حديث بفاطمه پيوست ابوبكر گفت بزرگان قريش و رؤساى قبايل كسى بجاى نماند كه خواستار فاطمه نشده باشد و رسول خدا كار او را بوحى خدا حوالت فرموده لكن هنوز على عليه السلام در اين باب قدمى پيش ننهاده چنان مى دانم كه على را عدم بضاعت ممانعت از اظهار اين حاجت مى كند و نيز اين معنى بر من روشن است كه رسول خدا فاطمه را از براى على محبوس داشته پس صحابه گفته اند صواب آنست كه ادراك خدمت على كنيم و ازين قصه او را خبر دهيم اگر بسب قلت مال وصول آمال را تلقى نمى فرمايد ما از اسعاف حاجت او خود را معاف نخواهيم داشت اين بگفتند و برخواسته و در طلب على شتاب گرفتند آن حضرت را در نخلستان مردى از انصار ديدار كردند كه با شتر خويش همى آب مى كشيد و نخلستان انصارى را سير آب مى نمود تا دست مزد فرا گيرد و معاش يوميه را ساختگى كند چون على عليه السلام ايشان را ديدار كرد فرمود از كجا ميآئيد و از چه رو بدين جا شديد ابوبكر گفت يا اباالحسن محاسن خصايل و علو فضايل ترا هيچ آفريده ندارد و سبقت و قدمت ترا در اسلام هيچ كس انكار نتواند كرد و قربت و قرابت تو با رسول خدا از همه بيشتر و پيشتر است همانا از اكابر قريش و صناديد قبايل كمتر كس بجاى ماند كه در نزد رسول خدا بخواستارى فاطمه زبان نگشوده باشد و پيغمبر پاسخ همگان را بحكم وحى حوالت فرمود و من چنان دانم كه اين قرعه بنام تو بيرون شود اكنون واجب مى كند كه در طلب آن تقاعد نورزى و از اظهار آنچه مستور مى نمائى خويشتن دارى نفرمائى على عليه السلام از اصغاى اين كلمات آب در چشم بگردانيد

و قال يا ابوبكر لقد هيجت منى ساكنا و ايقضتنى لامر كنت عنه نائما غافلا والله ان فاطمه لموضع رغبه و ما مثلى تعقد عن مثلها غير انه يمنعنى عن ذلك قله ذات اليد ابوبكر گفت يا ابالحسن چيست اين سخن كه مى فرمائى همانا دنيا و اندوخته دنيا در نزد رسول خدا بچيزى نيرزد واجب مى كند كه وصول منى را ساختگى كنى و بر گردن آرزو سوار شوى لاجرم على از كشيدن آب باز ايستاد و شتر خويش را بخانه آورد عقال برنهاد و موزه خويش را در پوشيد و طريق سراى پيغمبر پيش داشت چون طى طريق كرده در سراى بكوفت پيغمبر در خانه ام سلمه ى بنت ابى اميه بين المغيرة المخزومى جاى داشت چون ام سلمه بانك سند آن را اصغا نمود، ندا در داد كه كيست بر در سراى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود برخيز اى ام سلمه و فتح باب كن اين آن كس است كه خداوند و رسولش او را دوست دارند و او خدا و رسول را دوست دارد ام سلمه گفت پدر و مادرم فداى تو باد اين مرد كيست كه قبل از ديدن بدين صفت او را مى ستائى فقال مه (يا ام اسلمه ى هذا رجل ليس بالخرق و لا بالنزق هذا اخى و ابن عمى واحب الخلق الى) فرمود هموار باش اى ام سلمه اين مرديست كه در امور صعب ناتوان و ناتن درست نيست و در كارهاى سخت سست نباشد اوست برادر من و پسر عم من و محبوب ترين خلق در نزد من ام سلمه چون اين بشنيد برجست و شتاب زده چنان رفت كه بيم لغزش و بسر درآمدن بود پس در بگشود و در حجاب خويش متوارى گشت و على درآمد و بر رسول خدا سلام داد و جواب شنيد و در برابر رسول خداى در پاى پرده نشيمن ساخت و سر بزير انداخت و بر زمين نگران بود چنان كه مكشوف مى افتاد كه او را حاجتى است و حيا او را از اظهار حاجت دفع مى دهد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود يا اباالحسن چنان مى نمايد كه از ابراى اسعاف حاجتى نزد من شتافتى و از در شرم و حيا چهره از اظهار آن برتافتى اكنون بگو چه حاجت خواستى كه حوايج تو همگان در نزد من باجابت مقرون است عرض كرد بابى انت و امى تو دانائى كه مرا از كودكى از پدرم ابوطالب و مادرم فاطمه بنت اسد مأخوذ داشتى و بغذاى خود غذا دادى و بادب خود مرا مؤدب فرمودى تو مرا از پدر و مادر نيكوتر بودى خداوند مرا بسوى تو هدايت كرده كه از حيرتى كه آباء و اعمام من گرفتار بودند رهائى جستم امروز اندوخته دنيا و آخرت من تو باشى و نيك دوست مى دارم چنان كه خداوند بازوى مرا با تو استوار داشت از براى من زوجه و خانه بدست شود لاجرم برغبت تما بحضرت تو شتاب گرفتم باشد كه فاطمه دختر خود را با من كابين بندى چون على عليه السلام سخن بپاى برد رسول خدا از فرحت و مسرت صورت مباركش درخشان گشت و خندان خندان گفت يا على آيا چيزى اندوخته باشى از براى كابين فاطمه عرض كرد پدرم و مادرم فداى تو باد بر هر چه من دارايم تو دانائى مرا از حطام دنيوى شمشيرى و زرهى و شترى است رسول خدا فرمود يا على ترا از شمشير گزير نباشد چه با شمشير جهاد بايد كرد و با شتر در حضر ترويه نخل و كار اهل بايدت ساخت و در سفر بحمل رحل بايدت پراخت بهاى زره از براى تزويج فاطمه پسنديده باشد من بدين بها از تو راضى مى شوم دلخوش دار يا اباالحسن (فقال على بشرتنى فانك لم تزل ميمون النقيه مبارك الاحوال رشيد الامر صلى الله عليك فداك ابى و امى) يعنى تو همواره نيكو خوى و ستوده نفس و مبارك بخت و رشيد الامر بوده پدر و مادرم فداى تو باد

تزويج فاطمه ى در آسمان

فقال رسول الله ابشر يا اباالحسن فان الله تعالى قد زوجكها فى السماء من قبل ان ازوجك فى الارض ولقد هبط على فى موضعى من قبل ان تأتينى ملك من السماء له وجوه شتى لم ار قبله من الملاكه مثله فقال لى السلام عليك و رحمه الله و بركاته ابشر يا محمد باجتماع الشمل و طهاره النسل فقلت و ماذا ايها الملك فقال لى يا محمد انا سبطائيل الملك الموكل باحدى قوائم العرش سئلت ربى عز و جل ان ياذن لى فى بشارتك و هذا جبرائيل فى اثرى يخبرك عن ربك عز و جل بكرامه الله عز و جل قال النبى فيما استتم كلامه حتى هبط الى جبرئيل فقال السلام عليك و رحمه الله و بركاته يا نبى الله ثم انه وضع فى يدى حرير الجنه و فيها سطران مكتوبان بالنور.

گفتم اى جبرئيل اين حرير چيست و اين خطوط نور از كجا است گفت اى محمد خداوند بر پست و بلند زمين مطلع شد و مشرف گرديد و ترا از آفرينش اختيار كرد

و برسالت گزيده داشت و مرتبه ديگر نگران گشت و برگزيد از براى تو برادرى و وزيرى و صاحبى تو و دامادى و دختر تو فاطمه را با او كابين بست (فقلت حبيبى جبرئيل من هذا الرجل فقال لى يا محمد اخوك فى الدنيا و ابن عمك فى النسب على بن ابى طالب)

همانا بحكم خداى عزوجل شجره ى طوبى حامل حلى و حلل گشت و بهشت آراسته و پيراسته شد و حورالعين خود را زينت كردند و خداوند فرمان داد فرشتگان از آسمان چهارم بر باب بيت المعمور انجمن شدند و از فراز آن به نشيب و از نشيب بفراز عبور دهند و همچنان فرمان رفت كه رضوان مشبر كرامت را كه از نور بود بر باب بيت المعمور نصب كند و آن منبرى بود كه آدم صفى عليه السلام در روز عرض أسماء بر فرشتگان بر آن منبر خطبه كرد آنگاه فرشته ى را از حجب كه راحيل نام داشت وحى فرستاد كه بر آن منبر صعود دهد و خداى را تحميد و تمجيد بنمايد و بدانچه شايسته اوست ثنا گويد و در ميان فرشتگان راحيل بذلاقت لسان و طلاقت بيان از همه فاضل تر بود پس بر منبر برآمد و خداى را بحمد و ثنا بستود و تقديس كرد، آسمانها از در بهجت و فرحت بحركت آمدند و احتزاز گرفته اند پس راحيل بدين خطبه ابتدا كرد قال

خطبه راحيل

الحمدلله الاول قبل اوليه الاولين الباقى بعد فناء العالمين نحمده اذ جعلنا ملائكه روحانين و لربوبيته مذعنين و له على ما انعم علينا شاكرين حجبنا من الذنوب و سترنا من العيوب و اسكننا فى السماوات و قربنا الى السرادقات و حجب عنا النهم للشهوات و جعل نهمتنا و شهوتنا فى تقديسه و تسبيحه الباسط رحمته الواهب نعمه جل عن الحاد اهل الارض من المشركين و تعالى بعظمته عن افك الملحدين اختار الملك الجبار صفوه كرمه و عبد عظمته لامته سيده النساء بنت خير النبيين و سيد المرسلين و امام المتقين فوصل حبله بحبل رجل من اهله الصاحب المصدق دعوته المبادر الى كلمته على بفاطمه البتول انبه الرسول قال جبرئيل ثم اوحى الله الى ان أعقد النكاح فانى قد زوجت امتى فاطمه بنت حبيبى محمد به عبدى على بن ابى طالب فقعدت عقده النكاح و اشهدت على ذلك الملائكه اجمعين

پس شهادت خود را در اين حريره رقم كردند جبرئيل عرض كرد چون اين كار بپاى رفت خداوند مرا فرمان داد كه اين حرير را بر تو عرضه دارم آنگاه خاتم مشك بر زنم و بنزد رضوان بوديعت بسپارم بالجمله بعد از شهادت فرشتگان بمزواجت على و فاطمه خداوند امر كرد كه شجره طوبى حمل خود را از حلى و حلل بجمله نثار كرد و فرشتگان برچيدند و حورالعين برگرفته اند و يكديگر را تا روز قيامت هديه كنند و بدان مباهات فرمايند يفنى الزمان و لايحيط بوصفهم ايحيط ما يفنى بمالا iiينفد
محاسن من مجدمتى iiيقرنوبها محاسن اقوام تعد iiكالمعائب
خلقت محامدها الشريفة iiوالعلى بمثابه الا رواح فى الا iiبدان

تزويج فاطمه ى زهراء با على مرتضى در زمين

(نا) چون خداوند جل جلاله فاطمه را با على كابين بست جبرئيل را فرمان داد كه سلام مرا بمحمد حبيب من برسان و او را بگوى كه من فاطمه را در آسمان با على عقد بستم تو نيز او را با على تزويج كن و ايشان را بشارت بگوى بدو غلام زكى نجيب طيب طاهر خير فاضل در دنيا و آخرت چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اين كلمات را اصغا فرمود على عليه السلام را طلب داشت و شرح آن جمله باوى بگذاشت آنگاه فرمود اى ابوالحسن سوگند با خداى كه آن فرشته بر در بايستاد و عروج نداد تا گاهى كه حكم خدا را با تو شرح كردم هم اكنون طريق مسجد پيش دار كه من از قفاى تو خواهم شتافت و ترا خواهم دريافت و بر زعماى قبايل و صناديد طوايف فضائل ترا بر خواهم شمرد و چنان كه چشمان تو روشن شود و همچنين ديدگان دوستانت در دنيا و آخرت لاجرم على از نزد رسول خدا بيرون شد و در خبر است كه از آن پس پيغمبر فاطمه را فرمود كه على ترا از من خواستار آمده است فاطمه در پاسخ سخن نكرد و خاموش نشست رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روان گشت و فرمود الله اكبر سكوت او روايت از رضاى او مى كند بالجمله گاهى كه على عليه السلام طريق مسجد پيش داشت صحابه بر سر راه او انتظار مى بردند تا او را ديدار كنند و بدانند كار بر چه قرار گرفته چون بخدمت آن حضرت رسيدند فرمود رسول خدا فاطمه را بمن كابين بست و مرا آگهى داد كه خدا در آسمان اين عقد استوار بست و هم اكنون از دنبال در مى رسد ايشان اظهار بهجت و مسرت كردند و هم در زمان رسول خداى در رسيد و بلال را فرمان داد تا مهاجر و انصار را انجمن كند لاجرم بلال وجوه قبايل و سران طوايف را بحضرت رسول خداى دعوت كرده انجمن بزرگ بياراست پس پيغمبر بر منبر صعود داد و خداى را سپاس و ستايش فرستاد آنگاه گفت اى مردمان صناديد قريش فاطمه را از من بشرط زناشوئى خواستار شدند من در پاسخ گفتم سوگند با خداى من شما را رد نكردم بلكه خداى متعال شما را رد كرد چون جبرئيل بر من نازل شد و گفت يا محمد (ان الله جل جلاله يقول لولم اخلق عليا لما كان لفاطمه كفو على وجه الارض آدم و من دونه) يعنى خداوند مى فرمايد اگر على را نيافريده بودم از براى فاطمه دختر تو از آدم ابوالبشر تا بامداد محشر همسرى بدست نمى شد اين حديث مكشوف مى افتد كه از تمامت انبياء و جمله اوصياء هيچ آفريده را مكانت و منزلت على را نبوده و نتواند و هيچ زنى در آفرينش خداى انباز فاطمه نيامده و نخواهد آمد و از اين احاديث در كتب عامه و خاصه فراوان است كه بعد از اين بآن اشاره خواهد شد بالجمله رسول خدا فرمود: (ايها الناس اتانى ملك فقال يا محمد ان الله يقرئك السلام و يقول لك قد زوجت فاطمه من على فزوجها منه وقد امرت شجره طوبى ان تحمل الدر والياقوت والمرجان و ان اهل السماء قد فرحوا لذلك و سيولد منهما ولدان سيد اشباب اهل الجنه فابشر يا محمد فانك خير الاولين والاخرين.

و شيخ صدوق (ره) روايت مى كند كه هنگامى كه رسول خداى نشسته بودند فرشته اى بر وى در آمد كه او را بيست و چهار چهره بود پيغمبر فرمود اى دوست من جبرئيل ترا هرگز بدين صورت نديده بودم عرض كرد من جبرئيل نيستم من محمودم كه خداوند مرا مبعوث داشت تا نور را با نور تزويج كنم فرمود كدام نور را با كدام نور عرض كرد فاطمه را با على رسول خدا مى فرمايد چون فرشته طريق مراجعت گرفت در ميان هر دو كتف او نگريستم ديدم نوشته است: (محمد رسول الله على وصيه) گفتم كدام وقت اين كلمات در ميان هر دو كتف تو رقم گشته عرض كرد بيست و دو هزار سال از آن پيش كه آدم مخلوق گردد علماى اهل سنت اين حديث را بطرق متعدده بدين گونه آورده اند جز آنكه نام آن فرشته را بجاى محمود صرصائيل رقم كرده اند و گفته اند كه او را بيست سر بود و در هر سرى هزار زبان داشت و دستهاى او از هندسه آسمانها و زمينها بزرگ تر بود و در كتف او بعد از شهادتين مرقوم بود (على بن ابى طالب مقيم الحجه) بالجمله رسول خدا در بالاى منبر فرمود ايها الناس جبرئيل بر من درآمد و مرا آگهى داد كه خداوند جليل در آسمان فاطمه را با على تزويج كرد و فرشتگان را بجمله گواه گرفت و فرمان داد تا من نيز در زمين فاطمه را با على كابين بندم و شما را گواه بگيرم.

و نيز علماى سنت و جماعت از جابر بن سمره حديث مى كنند كه پيغمبر فرمود ايها الناس اينك على ابن ابى طالب است مپينداريد كه من ملتمس صناديد قريش را شكستم و فاطمه را با على عقد بستم همانا در شب بيست و چهارم رمضان جبرئيل بر من نازل شد و سلام خداى بمن آورد و گفت خداى متعال گروه فرشتگان را از كروبيين و روحانيين را در بيت افيج كه در تحت شجر طوبى است انجمن ساخت و فاطمه را با على تزويج فرمود و من خطبه كردم و حكم رفت تا طوبى حمل حلى و حلل و در و ياقوت نثار كرد و جماعت حور بر گرفته اند و تا قيامت با يك ديگر هديه فرستند و گويند اين جمله نثار فاطمه است اين هنگام رسول خدا بقرائت اين خطبه پرداخت:

خطبه ى نكاح

الحمدالله المحمود بنعمته المعبود بقدرته المطاع بسلطانه المرهوب من عذابه المرغوب اليه فيما عنده النافذ مره فى سمائه و ارضه الذى خلق الخلق بقدرته و ميزهم بحكمته و احكمهم بعزته و اعزهم بدينه و اكرمهم بنيه محمد ثم ان الله عز و جل جعل المصاره نسبا لاحقا و امرا مفترضا نسخ بها الاثام و اوشح بها الارحام الزمها الانام فقال عز و جل

(و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا و كان ربك قديرا) فامرالله يجرى قضائه و قضائه يجرى الى قدره و قدره يجرى الى اجله فلكل قضاء قدر و لكل قدر اجل ولكل اجل كتاب يمحوالله ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب ثم ان الله تعالى امرنى ان ازوج فاطمه من على و قد زوجته على اربعماه مثقال فضه ارضيت، يا على فقال على رضيت عن الله و عن رسوله فقال جمع الله شملكما واسعد جدكما و بارك عليكما و اخرج منكما كثيرا طيبا.

چون رسول خدا از سپاس و ستايش خداوند بپرداخت و كلمه اى چند از نعمت و نقمت و قدرت و حكمت قادر جبار بگفت و تعظيم دين و تكريم رسول امين را بنمود و مناكحت و مصاهر ترا بستود و شرزمه ى از لوح محفوظ و لوح محو و اثبات مكشوف داشت فرمود خداوند تبارك و تعالى مرا فرمان كرد كه تزويج كنم فاطمه را با على بچهار صد مثقال نقره، يا على راضى شدى اميرالمؤمنين عرض كرد راضى شدم از خدا و از رسول خدا پس پيغمبر او را دعا كرد بجمع شمل و مساعدت بخت و كثرت فرزندان طيب طاهر آنگاه پيغمبر از منبر بزير آمد و بنشست.

و در كتاب كافى سند بصادق آل محمد پيوسته مى شود قال (قال رسول الله كما انا الا بشر مثلكم اتزوج فيكم و ازوجكم الا فاطمه فان تزويجها من السماء) رسول خدا فرمود من يك نفر مانند شمايم بشما زن مى دهم و از شما زن مى گيريم الا فاطمه كه خدا او را در آسمان كابين بسته.

(نا) و ديگر از ابن عباس مرويست كه در قول خداوند متعال كه مى فرمايد (و هو الذى خلق من الما بشرا فجعله نسبا و صهرا) مى گويد بيضائى مكنونه بيافريد و آن را در صلب آدم جاى داد و از صلب آدم در صلب شيث و از صلب شيث در صلب انوش و از صلب انوش در صلب قينان تحويل داد بدين گونه از اصلاب كرام در مطهرات ارحام نقل فرمود و چون در صلب عبدالمطلب قرار گرفت آن را دو نيمه ساخت نيمى در صلب عبدالله و نيمى در صلب ابوطالب جاى كرد پس از عبدالله محمد و از ابوطالب على پديد آمد اين است قول خداوند كه فرمود (و هو الذى خلق من الماء بشرا فجعله نسبا و صهرا

و فاطمه بتزويج على در آمد پس على عليه السلام از محمد است و محمد از على است و حسن و حسين و فاطمه را مرابط نسب است و على عليه السلام داماد است بالجمله رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود يا على برخيز و فاطمه را از بهر خويش خطبه كن پس على برخواست و اين خطبه قرائت كرد (الحمد الله شكر الا نعمه و اياديه و الا اله الا الله شهاده تبلغه و ترضيه، و صلى الله على محمد صلوه تزلفه و تحظيه والنكاح مما امر الله عز و جل به و رضيه و مجلسنا هذا مما قضاه الله و اذن فيه و قد زوجنى رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم انبته فاطمه و جعل صداقها درعى هذا و قدر ضيت بذلك فاسئلوه و اشهدوا)

نخست خداى را بشكر نعمت و صفت وحدانيت ستايش گرفت و مصطفى را درود فرستاد و مزاوجت و مناكحت را بحكم وجوب بستود و تأسيس مجلس را برضاى خدا و قضاى او باز نمود آنگاه فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دختر خود را با من كابين بست و زره مرا بصداق او بپذيرفت و من بدان رضا دادم شما اى مردمان از سول خدا بپرسيد و آنچه گويد گوش داريد و گواه باشيد مسلمانان عرض كردند يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم تقرير اين قصه چنين است فرمود بلى پس دست برداشتند و گفتند اللهم بارك لهما واجمع شملهما ثم انصرف رسول الله الى ازواجه فامر هن ان يدففن لفاطمه فضربن بالدفوف.



۴
صداق فاطمه زهراء

صداق فاطمه زهراء

منقول از كتاب ابن شاهين است كه فاطمه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شد با چشم گريان رسول خدا فرمود ما يبكيك لا ابكى الله عينك يا حوريه عرض كرد بر جماعتى از زنان قريش عبور دادم و ايشان مخضبات بودند چون مرا ديدار كردند بكلماتى ناستوده مرا و پسر عم مرا دهان زدند فرمود چه گفته اند و چه بشنيدى عرض كرد كه گفته اند محمد دختر خود را بمردى كه از همه قريش فقيرتر و مسكين تر است كابين بسته است (فقال لها والله يا بنيه ما زوجتك ولكن الله زوجك من على) همانا بسيار كس از بزگران قريش ترا خواستار خطبه شدند من نپذيرفتم و امر ترا با خداى باز گذاشتم و خواستاران را پاسخ نگفتم

فبينا صليت يوم الجمعه صلوه الفجر اذ سمعت حفيف الملائكه و اذا بحبيبى

جبرئيل و معه سبعون صفا من الملائكه متوجين مقرطين مدملجين فقلت ما هذه القعقعه من السماء يا اخى جبرئيل فقال يا محمد ان الله عز و جل اطلع على الارض اطلاعه فاختار منها من الرجال عليا و من النساء فاطمه فزوج فاطمه من على فرفعت رأسها و تبسمت بعد بكائها و قالت رضيت بما رضى الله و رسوله)

و بروايت مجلسى رسول خدا بنزد فاطمه آمد و او را گريان ديد (فقال مايبكيك فو الله لو كان فى اهل بيتى خير منه زوجتك به و ما انا زوجتك ولكن الله زوجك و اصدق عنك الخمس مادامت السماوات والارض)

(نا) فرمود چه مى گرياند ترا سوگند با خداى اگر در ميان اهل بيت من كسى نيكوتر از على بود ترا با او كابين مى بستم لكن خداى ترا تزويج كرده و صداق ترا بخمس دنيا مقرر داشته چند كه آسمان و زمين پاينده اند و هم در خبر است كه خداوند ربع دنيا را بصداق فاطمه باز داد و بهشت و دوزخ نيز در اذاى مهر او نهاد تا دشمنان را بدان كيفر كند و دوستان را پاداش فرمايد و در زمين مهر آن حضرت مشهور به پانصد درهم است چنان كه از اين حديث نيز مستفاد مى شود كه خداى با رسول وحى فرستاد (انى جعلت نحلتها من على عليه السلام خمس الدنيا و ثلث الجنه و جعلت لها فى الارض اربعه انها والفرات و نيل مصر و نهروان و نهر بلخ فزوجها انت يا محمد بخمسماه درهم تكون سنه لامتك) و در آن زمان پانصد درهم معادل بود با قيمت دو مثقال و نه نخود طلا

(يص) شيخ عبدالرحمن صفورى شافعى صاحب كتاب نزهه المجالس و منتخب النفايس از فاضل نسفى معروف كه از اعاظم علماى اهل سنت است نقل كرده است كه فاطمه (ع) مسئلت نمود از پدر بزرگوارش تا شفاعت امت صداق او باشد و اين معنى مقبول گرديد و چون فرداى قيامت شود آن مخدره بر صراط بيايد و بايستد و طلب كند صداق خود را.

و نيز ناقل بلال است كه گفت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روزى از روزها بيرون آمد از خانه در حالتى كه بسيار مسرور بود عبدالرحمن بن عوف عرض كرد يا رسول الله اين چه سرور است كه در روى شما مشاهده مى كنم فرمود اين از جهت بشارتى است كه پروردگار در حق برادرم و ابن عمم و دخترم فاطمه مرحمت فرموده خداوند متعال چون فاطمه را بعلى تزويج كرد برضوان خازن چنان امر فرمود كه حركت دهد درخت طوبى را پس آن درخت نثار نمود رقعهاى چند بعدد دوستان اهل بيت من، و ملائكه ى چندى در زير درخت طوبى خلق فرمود تا آن رقعها را بردارند و حفظ نمايند چون روز قيامت بيايد آن ملائكه بيايند در وقتى كه همگى اهل محشر در جوش و خروش باشند آن رقعها را بدوستان فاطمه (ع) بدهند كه در هر رقعه زادى از آتش نوشته شده پسر برادر من و دختر من باعث آزادى مردان و زنان امت من باشند از آتش جهنم.

جهيزه ى فاطمه ى زهراء

(نا) ازين پيش مذكور شد كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود بهاى زره از براى كابين فاطمه پسنديده باشد هم اكنون برخيز و اين درع حطيميه را [حطيميه منسوب بقبيله حطمية بن محاوب از قبيله عبدالقيس كه زره را نيكو مى ساخته اند و گويند وجه تسميه بعطيميه براى اينكه چون شمشير بدو مى رسد شكسته مى شود.] بمعرض بيع درآورده بهاى آن را بنزد من حاضر كن على عليه السلام اندرع را ببازار آورد و بروايتى عثمان بن عفان بچهار صد و هشتاد درهم بخريد و بروايتى جون عثمان درع را ابتياع نمود و بهاى آن را بداد و درع را مأخود داشت (قال يا اباالحسن) (لست اولى بالدرع منك و انت اولى بالدراهم منى فان الدرع هديه منى اليك على عليه السلام) درع را نيز برگرفت و بهاى آن را نيز بگوشه رداى خود بسته بحضرت رسول آورد و در پيش آن حضرت بنهاد و مكشوف نداشت كه اين مبلغ چند است و رسول خدا نيز پرسش نفرمود و دست مبارك فرا برده قبضه ى از آن برگرفت و بلال را داد و فرمود از براى فاطمه بهاى غاليه و بوى خوش كن و آنچه بجاى مانده بود و ابوبكر را سپرد و فرمود بصلاح و صواب ديد خويش جهاز فاطمه را ساختگى كن و بعضى از اصحاب را فرمان كرد كه باتفاق ابوبكر ببازار شوند و در بيع و شرا با او همدست باشند لكن از صواب ديد او تجاوز ننمايند

بروايتى آن زر كه با ابوبكر سپرد دويست درهم بود و بروايتى دو بهره از آن زر را بهاى بوى خوش كردند و چهار قسم را براى ساز جهاز نهادند بالجمله ابوبكر با دستيارى اصحاب ببازار آمد و پيرهنى بهفت درهم و مقعنه بچهار درهم بخريد و قطيفه ى سياه فام كه تمام بدن را كفايت پوشش نداشت نيز ابتياع بنمود و تختى مزمم و ملفف بشريط و آن رسنى است كه از پوست درخت خرما بافته باشند خريدارى نمود و ديگر دو فراش از كتان مصر كه حشو يكى از ليف خرما و آن ديگر از پشم گوسنفد آكنده بود و چهار بالش از پوست كه در طايف دباغت كرده بودند و نيز دو بالش كه حشو آن آكنده از پشم و دو بالش از ليف خرما آكنده بود و ديگر پرده از صوف و حصيرى و دسداسى و باطيه از نحاس و مشكى و كاسه چوبينى براى شير و مشربه ى از پوست و دو سبو و آرد بيزى و دو بازو بند از سيم و ظرفى از خزف سبز بها داد و فراهم آورد پس پاره از آن اشيا را ابوبكر و پاره اى را ديگرى از صحابه حمل دادند و در نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرو نهادند پيغمبر با دست مبارك آن جمله را تغليب همى فرمود همى گفت بارك الله لاهل البيت و بروايتى چون چشم پيغمبر بدان اشيا افتاد آب در چشم بگردانيد و سر بر آسمان برداشت و گفت اللهم بارك لقوم جل آيتهم الخرف.

(يص) در كتاب سنن الجامع سيف طوسى رحمه الله چنين نقل روايت كرده كه يكى از منافقين مدينه اميرالمؤمنين را در خطبه كردن فاطمه زهراء ملامت نمود و گفت يا على تو معدن فضل و علمى و شجاع ترين مبازران عربى چرا زنى بخواستى كه چاشتش بشامش نمى رسد اگر دختر مرا مى خواستى من چنان مى كردم كه از در خانه من تا در خانه تو شتر در شتر بودى پر از جهاز حضرت فرمود اين كار بتقدير و خواست خداست نه بتدبير (الحكم لله العلى الكبير) ما را نظر بر مال و منال دنيا نيست و مقصود ما جز رضاى خدا چيزى نيست و تفاخر ما باعمال است نه باموال و نظر بدرهم و دينار نداريم چون حكم و قضاى الهى صادر شد و امر زواج صورت گرفت ندائى رسيد كه يا على سر بردار تا قدرت حق تعالى را مشاهده كنى و جهاز دختر پيغمبر را ملاحظه نمائى حضرت اميرالمؤمنين سر بالا نمود ديد از سر خود تا عرش عظيم ناقهاى از نور كه بار ايشان همه در و گوهر و مشك و عنبر و نفايس بهشتى بود و بر هر شترى كنيزكى چون آفتاب تابان سوار بود و زمام هر ناقه بدست غلامى و همه ندا مى كردند اين است جهاز دختر پيغمبر حضرت امير از مشاهده اين معنى خوشوقت گرديد و آمد بحجره طاهره فاطمه ى كه او را خبر دهد ازين نعمت عظمى و عطيه ى كبرى كه خداوند بآن مخدره مرحمت كرده تا اين كه او هم از اين الطاف بى پايان احديت در حق او خشنود گردد جون حضرت زهراء جناب امير عليه السلام را ملاقات فرمود عرض كرد يا على شما مى گوئيد يا من بگويم حضرت فرمودند شما بگوئيد پس فاطمه شماتت آن منافق و ديدن آن ناقها را بيان نمود (زاد الله فى شرفها باب قد فاق العالمين فضلا و جعلها نور مشكوه الرساله فى الانام و بام كانت اقدم نساء العالمين اسلاما و بزوج خصه الله بالولايه الكليه و هو الامام الربانى والهيكل النورانى قطب الاقطاب و سلاله الاطياب الناطق بالصواب نقطه دائره الامامه و بابنيهما الحسن والحسين الذين همار يحانتى رسول الله سيدى شباب اهل الجنه

محب الدين طبرى درياض النضره روايت كند كه رسول خدا فرمود در شب زفاف فاطمه ديدم جبرئيل نازل گرديد با هفتاد هزار ملائكه من سؤال كردم سبب هبوط شما چيست گفته اند آمديم كه بهمرامى فاطمه در شب زفاف تا بخانه على عليه السلام برويم اين وقت جبرئيل و مكائيل با ملائكه تكبير گفته اند از آن روز شش تكبير در نمازهاى واجبى سنت گرديد

زفاف فاطمه ى زهرا

چون عقده عقد فاطمه با على عليه السلام خاتمه پيدا كرد و اثاث البيت پرداخته گشت على عليه السلام بحكم شرم و آزرم همه روزه در مسجد حاضر مى شد ولى نام فاطمه بر زبان نمى راند تا يك ماه كار بر اين گونه مى رفت تا اينكه جمعى از مهاجرين و انصار در مقام اظهار برآمدند و اتفاق كرده كه خدمت مهر طلعت رسول اكرم شرفيات شوند و استدعاء اين معنى را بنمايند و ليله ى زفاف را معين بنمايند حضرت امير فرمودند كه گاهى در اين يك ماه فاصله در خلوت كه خدمت رسول اكرم شرفياب مى شدم بمن مى فرمود يا اباالحسن ما احسن زوجتك و اجملها يعنى چقدر نيكو است زوجه تو بشارت باد ترا كه تزويج نمودم بتو سيده ى نساء عالميان را چون يك ماه گذشت عقيل برادرم بر من وارد شد گفت اى برادر چقدر فرحناكم از اين مزواجت كه هرگز چنين فرحى در خود نديدم اى برادر چه شده كه اقدامى نمى كنى و عيال خود را از آن بزرگوار نمى خواهى گفتم من با اينكه دوست دارم حيا مى كنم اظهار بنمايم عقيل گفت قسم مى دهم ترا برخيز با هم خدمت رسول خدا شرفياب شويم و عرض حاجت كنيم و چون روانه شديم در راه ام ايمن را ملاقات كرديم پس مقصود خودمان را براى او نقل كرديم ام ايمن گفت شما نرويد بگذاريد من بروم و عرض كنم كلام ما زنان در اين امور بهتر است و اوقع در قلوب رجال است پس ام ايمن بحجره ام سلمه رفت و او را و زوجات رسول اكرم را اطلاع داد بهيئت اجتماع خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حجره ى عايشه اجتماع نمودند و اطراف رسول خدا را گرفتند و بالاتفاق عرض كردند بابائنا و امهاتنا يا رسول الله ما از براى امرى اتفاق و اجتماع كرده ايم كه اگر خديجه حاضر بود چشم او روشن مى شد ام سلمه گفت چون ذكر خديجه در ميان آمد حضرت گريستند و فرمودند خديجه و كجا است مثل خديجه مرا تصديق نمود در وقتى كه تمام مردم مرا تكذيب كردند و مرا تقويت كرد و اعانت بدين خدا نمود بمالى كه داشت و خداوند بمن امر فرمود كه خديجه را بشارت دهم بخانه اى در بهشت از قصب زمرد كه در آن رنج و تعبى نيست ام سلمه عرض كرد فديناك بآبائنا و امهاتنا يا رسول الله شما امري را از خديجه ياد نمى كنيد مگر اين كه گريه مى كنيد خديجه رفت بسوى پروردگار خود گوارا باد بر او آنچه را كه يافت و خداوند بين ما و او جمع كند در درجات و رضوان و رحمت خود يا رسول الله على بن ابى طالب برادر شما است در دينا و ابن عم شما است در نسب دوست مى دارد كه اذن دهيد تا بزوجه اش برسد رسول خدا فرمودند اى ام سلمه چه شد تاكنون اظهار نكرد و سؤال ننمود عرض كرد بجهت حيا از شما پس آن حضرت فرمان داد ام ايمن را كه على عليه السلام را حاضر نما ام ايمن گفت چون بيرون آمدم حضرت امير انتظار مرا داشت كه جواب بياورم من آن جناب را خبر كردم و گفتم رسول اكرم شما را مى طلبد حضرت امير مى فرمايد جون بخدمت رسول خدا مشرف شدم زنها از جاى برخواستند و بحجرات خود رفتند و من در برابر آن سرور نشستم در حالى كه سر بزير انداخته بودم و از فرط حيا سخن نمى گفتم رسول اكرم فرمودند يا على آيا دوست دارى بزوجه خود وارد شوى عرض كردم نعم فداك ابى و امى پس فرمود نعم حبا و كرامه يا على امشب بر او وارد مى شوى يا فردا شب انشاء الله

وليمه ى زفاف فاطمه

(نا) رسول خدا فرمودند يا على طعامى براى اهل خود مهيا كن اينك در نزد ما نان و گوشت حاضر است بر تو است كه خرما و روغن و كشك فراهم آورده بنزديك ما حاضر كنى لاجرم على عليه السلام آن جمله را حاضر ساخت و پيغمبر آستين بر زد و آن خرما را در كشك و روغن هريسه كرد و با گوشت و نان فراوان بنزد على عليه السلام گذاشت و فرمود هر كرا خواهى دعوت كن اميرالمؤمنين عليه السلام جانب مسجد گرفت و خوش نداشت كه جماعتى حاضر و گروهى غائب باشند پس بر مكانى بلند برآمد و ندا در داد كه اى جماعت مهاجر و انصار از بهر وليمه ى فاطمه (ع) حاضر شويد خداوند بانك آن حضرت را بر تمامت مردم مدينه بشنوانيد مهاجر و انصار گروه از پس گروه در رسيدند افزون از چهار هزار تن انجمن شدند على عليه السلام از وفور خاص و عام و قلت طعام پژمرده خاطر و شرمناك بود رسول خدا فرمود يا على بيم مكن انى سادعو الله بالبركه همانا من خداى را مى خوانم تا اين طعام را وافى و كافى همى كند بالجمله مردمان فراهم آمدند و سير بخوردند و بياشاميدند و دعاى خير بگفتند و برفتند و از آن طعام چيزى كم نشد اين وقت رسول خدا كاسهاى بزرگ طلبيد و از وليمه پر كرد و براى هر يك از زوجات طاهرات فرستد و قدحى ديگر طلب كرد و از وليمه بيا كند و فرمود اين بهر فاطمه و شوهر او است تا هنگام فرود شدن آفتاب اين كار خاتمه پزيرفت اين وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زوجات مطهرات را فرمود هيئوا لابنتى و ابن عمى فى حجرتى بيتا يعنى از براى دختر من و پسر عم من در سراى من وثاقى بزينت كنيد مشكوف باد كه دو بعضى از روايات ام سلمه عرض كرد كه كدام وثاق را بزينت بايد كرد فرمود حجره خويش را بزينت كن و زنان ديگر را فرمود حجره ى ام سلمه را بيارائيد

و اگر چه تا اين وقت ام سلمه حتما هنوز بانوى حرم پيغمبر نشده بود و شوهرش ابوسلمه حيوه داشت و در خانه رسول خدا حجره نداشت ولى بواسطه ى خويش آوندى قبول كرده است كه در خانه ى خودش حجره خود را تقديم فاطمه بنمايد چون ام سلمه دختر عمه رسول خدا و على مرتضى عليه السلام است و در ترجمه او بيايد كه بانوئى بود دانا و بينا و در جميع خصال پسنديده پيش قدم بود و رسول خدا بعد از فاطمه بنت اسد سرپرستى فاطمه را بعهده ى ام سلمه گذارده بود و مقرب اين معنى است كه اين حجره در خانه ى ام سلمه بوده سوار كردن فاطمه را با ناقه چه آن كه اگر در خانه رسول خدا بوده سوارد شدن موضوع نداشت

و فاضل مجلسى مى فرمايد ممكن است ام سليم مادر انس بن مالك كه در خانه رسول خدا خدمت گذار بود اين خدمت باو ارجاع شده و نويسندگان ام سلمه را بجاى ام سليم نوشته اند و مؤلف تاريخ خميس متصدى اين امر را اسماء بنت عميس گفته با اين كه در آن وقت حتما اسمأء در حبشه بوده و در سنه ى هفتم هجرت بمدينه آمده اللهم الا ان يقال كه براى زفاف فاطمه بمدينه آمده باز مراجعت كرده تا اينكه بوصيت خديجه عمل كرده باشد يا اين كه خواهرش سلمى كه زوجه حمزه بن عبدالمطلب بوده و نويسندگان بجاى سلمى اسماء نوشته اند يا اين كه اسماء يزيد بن سكن انصارى بوده والله العالم.

خلاصه چون موافق مشهور خطابات با ام سلمه است ما هم بهمين اقتفا مى نمائيم اين وقت رسول خدا ام سلمه را حكم داد كه فاطمه را حاضر كن ام سلمه برفت و بر حسب فرمان فاطمه را بياورد و عرق آزرم از رخسارش روان بود و در رفتار هر قدمى لغزشى مى كرد چنانكه بيم همى رفت كه بر وى در افتد رسول خدا فرمودا (قالك الله العشره فى الدنيا والاخره) چون در پيش روى پيغمبر بايستاد رسول خدا آن ردأى را كه برقع چهره فاطمه بود بركشيد تا على مرتضى عليه السلام چهره او را نظاره كند آنگاه دست فاطمه بگرفت و در دست على نهاد و فرمود بارك الله فى ابنه رسول الله يا على نعم الزوجه فاطمه و يا فاطمه نعم البعل على پس فرمان داد تا دختران عبدالمطلب و زنهاى مهارج و انصار در محبت فاطمه روان شوند

و آغاز مسرت و فرحت فرمايند و تكبير بگويند و از كلمات لهو و حركات العب بپرهيزند كه خداوند بدان رضا ندهد پس دست فاطمه را بگرفت و او را بر ناقه شهبا سوار نمود و بروايتى بر بغله اى كه او را دلدل مى گفته اند فاطمه را سوار نمود و رسول خدا از پيش روى فاطمه مشى مى فرمود و جبرئيل از يمين و ميكائيل از يسار و هفتاد هزار فرشته از دنبال تسبيح و تقديس كنان راه در مى نوشتند و هفتاد تن حوريه بر اثر فاطمه مى رفتند ام علماء سنت و جماعت از جابر بن سمره روايت مى كنند كه در شب زفاف فاطمه سلام الله عليها زمام بغله شهبا بدست جبرئيل بود و اسرافيل ركاب گرفت و ميكائيل از دنبال رهسپار بود و پيغمبر تسويه جامهاى فاطمه را مى فرمود و اين ملائكه و ديگر فرشتگان تكبير همى گفتند و اين تكبير تا روز قيامت در ميان آن جماعت از در سنت بجاى ماند و همچنان سلمان نيز زمام بغله شهبا را داشت و حمزه و عقيل و سائر بنى هاشم از قفاى فاطمه رهسپار بودند و زوجات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از پيش روى فاطمه رجز مى خوانداند چنانكه
ام سلمه اين اشعار را قرائت مى فرمود :
سرن بعون الله جا iiاراتى و اشكرنه فى كل حالات
و اذكرن ما نعم رب العلى من كشف مكروه و iiآفات
وقد هدا نا بعد كفر iiوقد انعثنا رب السما iiوات
و سرن مع خير نساء الورى تفدى بعمات و خالات
يا نبت من فضله ذو العلى بالوحى منه iiوالرسالات

و عايشه اين سخنان را در هم پيوست

يا نسوه استترن بالمعاجر واذكرن ما يحسن فى المحاضر
واذكرن رب الناس قد iiخصنا بدينه مع كل عبد iiشاكر
والحمد لله على iiافضاله والشكر لله العزيز iiالقادر
سرن بها والله على iiذكرها و خصها منها بطهر iiطاهر

و حفصه بدين اشعار انشاء رجز نمود

فاطمه خير نساء iiالبشر و من لها وجه كوجه iiالقمر
فضلك الله على ذ iiالورى بفضل من خص بآى الزمر
زوجك الله فتى iiفاضلا اعنى عليا خير من فى الحضر
فسرن جاراتى بها انها كريمه نبت عظيم iiالخطر

معازه ام سعد بن معاذ اين شعر قرائت نمود

اقول قولا فيه ما iiفيه... و اذكر الخير و ابد iiيه
محمد خير بنى iiآدم ما فيه من كبر و من iiتيه
بفضله عزفنا رشد iiنا فالله با الخير يجاز يه
و نحن مع بنت بنى الهدى ذى شرف قد مكنت iiفيه
فى ذروه شامخه اصلها فما ارى شيئا يدا نيه

و ديگر زنان همان شعر اولى از اين ارجوزها را مكرر قرائت مى كردند و تكبير مى گفتند تا بدرون سراى درآمدند

(يص) در احوال عايشه گفته كه زنان در عروسى فاطمه اظهار شادى مى كردند و ارجوزه مى خواندند و مى گفته اند ابوهاسيد الناس حضرت رسول فرمود بگوييد و بعلها ذوالشده الباس و چو مصرع ثانى در مدح حضرت امير بود با آن كه پيغمبر فرموده بود عايشه منع مى كرد زنان را از خواندن حضرت فرمود چرا نمى خوانيد عرض كردند عايشه نمى گذارد و فرمود عايشه ترك عداوت ما را نمى كند بالجمله حضرت فاطمه را بدين گونه احترام و تعظيم بر حضرت امير وارد كردند وقد زفت شمس الضحى الى بدرالدجى پس حضرت رسول فاطمه زهرا را بر حصير قطرى بطرف خودش نشانيد و حصير قطرى حصيرى است با نشان كه از بحرين مى آوردند و بحضرت اميرالمؤمنين ملاطفت فرمودند و اميرالمؤمنين از شرم نگران زمين بود و لب از تكلم فرو بسته و همچنين فاطمه ى زهراء پس رسول خدا فاطمه را فرمان داد كه مقدارى آب حاضر كن فاطمه برخواست و كاسه چوبين خود را پر آب كرد بياورد پيغمبر جرعه ى از آن را مضمضه كرده ديگر باره در كاسه بريخت پس لختى از آن آب را بر سر فاطمه نثار كرد و مقدارى در ميان هر دو پستانش برافشاند و مقدارى در ميان هر دو كتفش بپاشيد و با اميرالمؤمنين نيز چنين كرد بعد فرمود (اللهم اجمع شملهما والف بين قلبيهما واجعلهما و ذريتهما من ورثه جنه النعيم و ارزقهما ذريه طيبه طاهره مباركه واجعل فى ذريتهما البركه واجعلهم ائمه يهدون بامرك الى طاعتك و يأمرون بما يرضيك اللهم انهما منى وانا منهما اللهم كما اذهبت عنى الرجس و طهرتنى تطهيرا فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا اللهم هذه ابنتى و احب الخلق الى اللهم هذا اخى واحب الخلق الى اللهم اجعله لك وليا و بك حفيا و بارك له فى اهله) انكاه فرمود: اى على داخل شو بر اهل خود كه خداى بر تو مبارك كند (يا على الطف بزوجك و ارفق بها فان فاطمه بعضه منى يولمنى ما يولهما و يسرنى ما يسرها استودعكما الله و استخلفه عليكما) پس دست فاطمه را در ميان دست على گذارد و فرمود يا على (هذه وديعه منى اليك) والحجره بيرون آمد و عضاده در را بگرفت و فرمود (طهركما و طهر نسلكما انا سلم لمن سالمكما و حرب لمن حاربكما مرحبا ببحرين يلتقيان و نجمين يقترنان أسماء مى گويد رسول خدا تا از نظر غائب شد همى در حق ايشان دعا مى فرمود پس رسول خدا فرمان داد كه زنان متفرق بشوند همگى بفرمان رسول خدا بحجرات خود رفتند در آن حال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چشمش بمن افتاد فرمود كيستى عرض كردم اسماء بنت عميس هستم فرمود آيا امر نكردم بيرون برويد عرض كردم يا رسول الله فداك ابى و امى قصد خلاف شما را نكردم (ان الفتاه اذا زفت الى زوجها تحتاج الى أمرأة تقوم بحوأجها فاقمت ههنا لاقضى حوائج فاطمه قال يا اسماء قضى الله لك حوائج الدنيا والاخرة)

(ان اسماء باتت عند فاطمه اسبوعنا بوصيه خديجه اليها فدعالها النبى فى دنياها و آخرتها)

و على بن عيسى اربلى در كشف الغمه گويد رسول خدا تا سه روز بحجره فاطمه نرفت روز چهارم آهنگ حجره ايشان فرمود اسماء ياسلمى را بر در حجره ايشان ديدار كرد فرمود اينجا چه كنى زيرا كه مرد بدين حجر است عرض كرد بابى انت و امى پدر و مادرم فداى تو باد من حاضر خدمت خديجه بودم گاهى كه وداع جهان گفت او را گريان يافتم عرض كردم اين گريه چيست تو سيده ى زنان عالميانى زوجه پيغمبر آخر الزمانى بلسان پيغمبر بشارت يافته جنانى فرمود از آن مى گريم كه زنان را در شب زفاف حوائجى است كه قضاء آن بدست زنى دانا گذاشته مى شود فاطمه كودك است بيمناكم كه مبادا در انجام حوائج او زنى شايسته بدست نباشد عرض كردم اى سيده ى من بر ذمت نهادم كه اگر تا آن زمان بجاى باشم اين خدمت به پاى برم اكنون بحكم آن عهد كه با خديجه محكم كرده ام در اينجا آمدم و نيز واجب مى كند كه هنگام زفاف مردان با زنان زنى از براى اسعاف حوائج ايشان حاضر باشد پس پيغمبر فرمود خداوند حاجتهاى ترا در دنيا و آخرت قضا فرمايد.

آمدن رسول خدا بمبارك باد فاطمه

در صبيحه زفاف يا بعد از سه روز بنابر اختلاف روايات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بديدن فاطمه رفت هنگامى كه با اسماء چنانچه مذكور شد رسول خدا تكلم مى كرد على با فاطمه ى زهرا بزير عبائى اندر بودند چون بانك رسول خداى را اصغا نمودند آهنگ تفريق كردند پيغمبر ندا در داد كه شما را بحق من سوگند است كه بحال خود و بر جاى خود باشيد و همچنان درآمد و برفراز سرايشان بنشست و هر دو پاى مبارك را در ميان ايشان در آورد على عليه السلام پاى راست و فاطمه پاى چپ پيغمبر را ماخوذ داشته بسينه چسبانيدند و ادراك برد و سلامى بنهايت نمودند و آن حضرت كاسه شيرى با خود آورده بود فاطمه را داد فرمود بياشام كه پدرت فداى تو گردد با على نيز فرمود بياشام كه پسر عمت فداى تو باد پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على را فرمان داد كه كاسه از آب حاضر كن در زمان حاضر ساخت رسول خدا سه كرت در آن بدميد و برخى از آيات كتاب را بر آن قرائت فرمود آن گاه على را حكم داد كه جرعه اى از آن بياشام و پاره اى بجاى گذار آنچه را بجاى گذاشت رسول خدا برگرفت و بر سر و سينه على افشاند و قال: اذهب الله عنك الرجس يا اباالحسن و تطهرك تطهيرا. ديگر باره آب طلب كرد و با فاطمه نيز چنين كرد و آن كلمات را در حق او تكرار كرد پس رسول خدا فرمود يا على ساعتى از خانه بيرون باش چون بيرون شد روى با فاطمه كرد و فرمود اى دخترك من چون است شوهر تو عرض كرد يا رسول الله آن شب كه على در فراش من جاى داشت شنيدم كه زمين با على سخن مى گويد من بترسيدم رسول خدا چون اين شنيد سجده شكر گذاشت و چون سر برداشت فرمود اى فاطمه شاد و كامكار باش كه خداوند شوهر ترا از جميع آفرينش برگزيده و نيز خرم دلباش بفرزندان طيب و طاهر و دانسته باش كه خداى امر كرده است زمين را از مغرب تا مشرق آنچه در زمين واقع شود بعرض او برساند فاطمه عرض كرد على فاضلتر از همه شوهرهاست جز اين كه زنان قريش گويند پيغمبر مردى فقير را بمصاهرت اختيار كرد رسول خدا فرمود اى فاطمه ى پدر و شوهر ترا در شمار فقرا نتوان گرفت همه دفاين و خزائن زمين را بمن عرض دادند و من نه پذيرفتم و جز بندگى درگاه و قرب الله را خواستار نشدم چون آنچه پدرت مى داند تو دانسته باشى از كم و بيش دنيا وارسته باشى اما شوهر تو در اسلام پيشى دارد و بر همه كس از همه عالم مقدم باشد و علمش از همه بزرگتر و حلمش از همه ثقيل تر است خداوند از تمات آفرينش دو مرد برگزيد يكى پدر تو و آن ديگر شوهر تو فقال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم (يا فاطمه الا ازيدك فى على رغبه قالت بلى قال لايرد على الله عزوجل ركبان اكرم منا اربعه اخى صالح على ناقته و عمى حمزه على ناقتى الغضباء وانا على البراق و بعلك على بن ابى طالب على ناقته من نوق الجنه) فاطمه عرض كرد يا رسول الله صفت آن ناقه را بگوى كه از چه چيز خلق شده (قال ناقه خلقت من نورالله عزوجل مدبجه الجنبين صفراء حمراء الرأس سوداء الخدق قوائمها من الذهب خطامها من الولو الرطب عيناها من الياقوت و بطنها من الزبرجد الاخضر عليها قبه من لؤلؤ بيضياء يرى باطنها من ظاهرها و ظاهرها من باطنها خلقت من عفو الله تلك الناقه من نوق الله لها سبعون ركنا بين الركن والركن سبعون الفا ملك يسبحون الله بانواع التسبيح لايمر على ملاء من الملائكه الا قالوا من هذا العبد ما اكرمه على الله عز و جل اتراه نبيا مرسلا او ملكا مقربا او حامل عرش او حامل كرسى فينادى مناد من بطنان العرش ايها الناس ما هذا نبى مرسل و لا ملك مقرب هذا على بن ابى طالب فيبدون رجالا رجالا فيقولون حدثو نافلم نصدق و نحصونا افلم تقبل والذين يحبونه تعلقوا بالعروه الوثقى كذلك يحبون فى الاخرة فقال
رسول الله يا فاطمه الا ازيدك فى على رغبه قالت زدنى يا ابتا قال النبى ان عليا اكرم على الله من هارون لان هارون اغضب موسى و على لم يغضبنى قط والله الذى بعت اباك نبيا بالحق ما غضبت عليه يوما قط و ما نظرت فى وجه على الاذهب الغضب عنى فقالت فاطمه ى رضيت بالله ربا و بك يا ابتا نبيا و بابن عمى بعلا و وليا.



۵
نزول هديه و حله بهشت براى فاطمه

نزول هديه و حله بهشت براى فاطمه

از تفضلاتى كه خداوند تعالى شأنه نسبت بحبيبه خود فاطمه ى طاهره سلام الله عليها داشته او را بتشريف هديه و مائده ى آسمانى افتخار داده در شب زفاف آن مخدره (ع) چنان چه در كتاب خرايج و جرايح منقولست كه جبرئيل امين باز مرأى از ملائكه هنگام زفاف نزول فرمود (بديهه فى سله من السماء و فيها كعك و موزوز بيب فقال هذه هديه من الله لعلى و فاطمه، و جبرئيل قلب من يده سفر جله فشقها نصفين و اعطى عليا نصفا و فاطمه ى نصفا و قال هذه هديه من الجنه لكما)

يعنى جبرئيل با جمعى از ملائكه هديه بحضور رسول اكرم بجهت فاطمه ى (ع) و على آورد در سبدى كه در آن نان خشك و خرما و مويز بهشتى بود و در دست جبرئيل نير بهى بود آن را رسول اكرم يا جبرئيل دو نيم نمود نيمى بعلى و نيمى بفاطمه داد و گفت اين هديه است از بهشت خاصه شما است و نيز جبرئيل حله از بهشت آورد بجهت فاطمه كه بهاى تمامت دنيا بود چون آن مخدره آن جامه را پوشيده زنان قريش در حيرت شدند عرض كردند اين جامه از كجا است فاطمه فرمود از نزد خدا است.

حديث لولا على لما كان لفاطمه كفو

(يص) اين حديث در امالى و علل و معانى الاخبار و عيون اخبار الرضا و در فردوس ديلمى كه از عملاء اهل سنت است موجوداست در عيون از حسين بن خالد از حضرت رضا عليه السلام كه از آباء گرام خود از اميرالمؤمنين عليه السلام حديث كند كه رسول خد

بمن فرمود يا على مرد از قريش مرا عتاب كردند كه دختر ترا خواستيم بما ندادى و بعلى بن ابى طالب عليه السلام تزويج نمودى من بايشان گفتم والله من شما را منع فرمودم و او را بعلى تزويج نمودم براى اينكه جبرئيل بر من نازل شد و گفت خداوند مى فرمايد (لولم اخلق عليا لما كان لفاطمه كفو على وجه الارض آدم و من دونه) و در امالى از حضرت صادق منقول است كه فرمود (لولا ان اميرالمؤمنين تزوجها لما كان لها كفوا الى يوم القيمه على وجه الارض آدم و من دونه) و بهمين مضمون است حديث معانى الاخبار و غير آن كه اگر خداوند متعال خلقت على نمى كرد كفوى از براى فاطمه نبود و معنى كفائه تساوى و برابرى مرد و زن است در اسلام و ايمان و قوليست آن قدرت و تمكن مرد است در نفقه بالفعل يا بالقوه و در نزد علماء اماميه بالقوه مشهورتر است بالجمله چون فاطمه ى زهراء سلام الله عليها معصومه بود غير مصعوم نمى توانست او را تزويج كند و مذهب اماميه همين است كه معصومه را مطيع خود سازد و او را بر خلاف رضاى خداوند متعال امر نمايد و خداوند منان ابا دارد بنده مطيعه را در تحت فرمان مرد عاصى قرار بدهد ولكن بعكس جايز است چنانكه انبياء و ائمه هر زنى كه خواسته اند معصومات نبودند باز مى گوئيم جهت اين كه معصومه نبايد زن غير معصوم شود آنست كه معصومه ى مصيبه است و غير معصوم مخطى و آن كه داراى عصمت است بر غير معصوم شرف دارد و جائز نيست اهل صواب در اطاعت اهل خطا بيايند و بافرض اطاعت او منافى با رضاى حق است و مى گويند المرأة تاخذ من دين بعلها بنابراين كفو فاطمه منحصر بعلى مى شود چون اميرالمؤمنين عليه السلام بصريح آيه ى مباهله نفس نفيس مقدس بنوى است نه بطريق حقيقت بلكه بنحو مجاز چون اتحاد بين اثنين محالست پس اقرب مجازات اشتراك است يعنى بمفاد كريمه (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم آن جناب اولويت بر تمام نفوس داشت و جناب كريمة (النبى اولى بالمؤمنين من انفسهم آن جناب اولويت بر تمام نفوس داشت و جناب امير عليه السلام كه نفس شريف پيغمبر است همان اولويت از براى ايشان هم ببرهان عقل و نقل و كتاب و سنت ثابت است يعنى آنچه از كمالات نفسانيه و ملكات رحمانيه در آن وجود مقدس موجود بود در ذات ستوده صفات جناب اميرالمؤمنين عليه السلام موجود بود الا ماخرج بالدليل چون باتحاد صاحب منزله نبوت و داراى مرتبه امامت قائل شديم و بمساوات ايشان معتقد شديم مى گوئيم جناب فاطمه ى زهراء سلام الله عليها هم بهمه ى كمالات و ملكات حسنه نبويه و مرتضويه آراسته بود و از جهت نبوت و ولايت پيوسته افاضات معنويه باو مى رسيد چنان كه حضرت امير تساوى با پيغمبر داشت مگر از جهت نبوت فاطمه زهرا هم برابر و كفو جناب امير مؤمنان بود مگر از جهت امامت و زوجيت مطاعه كه آن بمنطوقه (الرجال قوامون على النساء) و بمفاد و (للرجال عليهن درجه) رتبه ى فاضله و درجه ى راجحه است و آن هم در جنب اطاعت صاحب مقام امامت و ولايت مرجوح در طى آن منطوى با آن كه پيغمبر در حق فاطمه طاهره فرمود آنچه را در حق حضرت امير فرمود از آن جمله فرمود فاطمه روحى و نفسى و قلبى و بضعتى و ثمره فؤادى و نور بصرى و فلذه كبدى و شجنتى و أنها منى وأنا منها. و نظائر آن در كتب لاتحصى و لاتحصر است پس همان اتحاد معنوى نبوى و علوى در وجود ذى جود حضرت باعصمت فاطمى جاريست و لاشك ان فاطمه خلقت لاجل على و أن عليا خلق لاجلها و انهما كفوان متحدان لا يفترقان فى عالم الابديه بلا شائبه و ريبه پس مقام فاطمه تالى مرتبتين و نقطه بين الخطين و واقفه بين الحدين است و بامعيت تامه از مبدأ اوليه كه عالم انوار است بوده با تشريك بدون تكفيك در عالم ملكوت و ملك تنزلات من حيث الذات نمود و در بعضى از مجالى و محال بالانفراد تجليات خاصه فرمود با اين وصف ملا على قوشچى عليه ما عليه در مذمت شعيه گويد (اين فرقه عليله ى قليله ذليله قائل بعصمت زنى شده اند با اين كه جمهور از اهل سنت و جماعت اعتقاد بعصمت كافه انبياء ندارند) فرغما لمعاطس قوم يحسبون انهم يحسنون صنعا الا انهم هم المفسدون ولكن لايشعرون و هنالك يخسر المبطلون.

پوشيدن فاطمه حله بهشتى را در شب زفاف

صاحب تبر المذاب و ابن جوزى روايت كرده اند كه چون زمان رحلت و احتضار بانوى عفت و عصمت شد حضرت امير نزد فاطمه ى طاهره حقه اى يافت شرح آن را پرسيد آن مخدره عرض كرد در اين حرير سبزى است و در آن ورقه ى سفيدى است كه در آن چند سطر نوشته شده و نور از آن لامع است حضرت امير عليه السلام فرمودند در آن چه نوشته شده است يا بنت خديجه الكبرى عرض كرد يا سفينه النجاة و ياابن عم رسول الله چون پدر من مرا بشما تزويج نمود و خبر داد كه عقد من در زير درخت طوبى واقع شده و آن درخت نثار خود را نمود من دو جامه كهنه و نو داشتم و بر سجاده ى عبادت خود نشسته بوم در شب زفاف بناگاه سائلى فرياد كرد يا اهل بيت النبوة و معدن الخير والفتوه امشب اگر جامه كهنه ى داريد مرا بدهيد كه من فقيرم پس من آن جامه نو را باو دادم چون صبح شد رسول اكرم با روى نورانى از در حجره ى من درآمد و فرمود تو جامه نو داشتى چرا نپوشيدى عرض كردم شما نفرموديد هر آنچه صدقه مى دهيد باقى مى ماند من آن را بصدقه دادم حضرت رسول اكرم در جواب فرمودند اگر جامه ى كهنه را مى دادى و نو را مى پوشيدى از براى شوهرت بهتر بود و بفقير هم مراعات كرده بودى و هم از گرماى تابستان از جهت روزه خود را حفظ مى كردى من عرض كردم در اين عمل اقتدا بشما كردم در وقتى كه مادرم خديجه شرفياب خدمت شما شد هر چه داشت همه را در راه شما بذل نمود تا اين كه سائلى از شما سؤال كرد شما پيراهن خود را بسائل داديد و خود را بحصير پيچيدى و از اين گونه امور بسيار بجا آورديد و شما را شبيهى نيست و اين آيه ى شريفه در حق شما نازل گرديد (ولا تبسطها كل البسط فتعقد ملوما محسورا) پس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گريست و مرا بسينه خود چسبانيد آن گاه فرمود جبرئيل آمده بتو سلام مى رساند و عرض مى كند بگو فاطمه هر چه مى خواهد بخواهد از ما فى الغبراء والخضراء و او را بشارت بده كه من او را دوست دارم پس من عرض كردم (يا ابتاه شغلتنى عن المسئله لذه خدمته لا حاجه لى غير لقاء ربى الكريم فى دارالسلام) همانا استدعاى من زيارة لقاء پروردگارم است در دارالسلام پس پدرم فرمود دست خود را بلند كن چون بلند كردم آن جناب هم دستهاى خود را بلند كرد بطريقى كه سفيدى زير بغل آن حضرت نمايان شد و دعا در حق امت و طلب مغفرت نمود باين طريق كه اللهم اغفر لامتى و من آمين گفتم آن گاه جبرئيل گفت كه خداوند فرمود گناهان امت ترا آمرزيدم از آنان كه محبت بفاطمه و پدر فاطمه و شوهر فاطمه و اولاد فاطمه ى را داشته باشند پس من استدعاء سجلى كردم جبرئيل امين اين حرير سبز را آورد كه در آن رقعه ى سفيدى مى باشد كه بيد قدرت در آن نوشته شده (كتب ربكم على نفسه الرحمه) جبرئيل و ميكائيل شاهد شدند و پدرم بمن فرمود آن را ضبط بنمايم و زمان رحلت وصيت كنم كه آن را در قبرم گذارند كه چون روز قيامت شود و زبانه آتش شعله كشد به پدرم دهم تا طلب كند آن چه را كه خداوند متعال وعده داده است.

و اما عبارت تبر المذاب در موضوع حلة بهشتى اين است (ان النبى صنع لفاطمه قميصا جديدا ليله عرسها و زفافها و كان لها قميص مرقوع و اذا بسائل على الباب قول اطلب من بيت النبوه قمصيا خلقا فارادت فاطمه ان تدفع اليه القميص المرقوع فتذكرت قوله تعالى (لن تنالوا البر حتى تنفقوا مما تحبون) فدفعت له الجديد فلما قرب الزفاف نزل جبرئيل و قال للنبى ان الله يقرؤك السلام و امرنى ان اسلم على فاطمه و قد ارسل لها معى هديه من ثياب الجنه من السندس الاخضر فلما بلغها السلام والبسها القميص الذى جاء به لفها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالعباء و لفها جبرئيل باجنحته لئلا يأخذ نور القميص بالابصار فلما جلست فاطمه بين النساء و مع كل واحده شمعة رفع جبرئيل جناحه و رفع النبى عبائه و اذا بالانوار وقد طبقت المشرق والمغرب فلما وقع النور على النساء الكافرات خرج الكفر من قلوبهن واظهرن الشهادتين) و از صفورى شافعى خبرى باين مضمون منقولست.

تساوى فاطمه ى زهراء با انبياء عظام

و اما تساوى آن مخدره با آدم ابوالبشر اگر آدم از خاك خلق گرديد فاطمه ى زهراء طينت مرضيه و نطفه ى زكيه اش از ميوه ى بهشتى بود و چه قدر فرق است بين كسى كه از خاك آفريده شود يا از نور پاك محمد صلى الله عليه و آله و سلم

و اگر در قرآن خداوند متعال آدم را باصطفى ياد فرمود بقوله تعالى ان الله اصطفى آدم و نوحا الايه فاطمه ى زهرا از روز نخست با صفوت و صفا بود بلكه صفويه ى آدم از آن منبع عصمت و طهارت بآن جناب عنايت شد و آيه ى (ان الله اصطفيك) را ملائكه ملاء اعلا در اوقات صلوات بروى عرضه ى داشتند.

و اگر حضرت آدم در بدو خلقت بمفاد و علم آدم الاسماء كلها تعلم اسماء كردند فاطمه زهراء خود ام الاسما بود و عالمه بحقايق اشياء و مسميات ان من البدايه الى النهايه بوده.

و اگر حضرت آدم شرف ابوت بر فرزندان خود داشت فاطمه ى زهراء شرف امومت بر ائمه ى معصومين و ذريه ى طيبه دارد و هى ام الائمة الخيرة

و اگر آدم بواسطه ى خوردن گندم از بهشت بيرون آمد فاطمه ى زهراء از ايثار قرصه نان تمام جنات ثمانيه را متصرف گرديد و سوره ى هل اتى در شأن ايشان نازل گرديد

و اگر آدم عليه السلام پس از اكمال خلقت و نفخه ى روح عطسه كرد و تمحيد نمود فاطمه زهرا پس از ولادت شهاتين گفت و يكان يكان از فرزندان معصومسن خود را نام برده ياد فرمود

و اگر حضرت آدم بواسطه ى ترك اولى از مقام قرب مهجور و از بهشت عنبر سرشت دور شد و دويست سال گريست بالاخره از تمسك و توسل باذيال شريفه ايشان دعاء او مستجاب و توبه ى او مقبول گرديد.

و اگر آدم يكصد يا دويست سال از دورى بهشت يا فراق حواء علاوه بر ترك اولى گريست جناب صديقه ى طاهره نيز از خوف خدا و فراق سيد انبيا و مظلومى على مرتضى و گمراهى امت چندان گريست كه در شمار پيغمبران بزرگ از گريه كنندگان ناميده شد و حديث البكاؤن خمسه معروف و مشهور است.

و اگر آدم عليه السلام از حضرت احديت تناى منزلت و مكان اوليه مى كرد و از پروردگار خود تمناى بهشت مى نمود ولى فاطمه زهراء پيوسته رضاى خداى خود را مى خواست، عباد مكرمون لا يسبقونه بالقول

اما تساوى او با نوح

اگر نوح براى هلاكت قوم و خسران عاقبت ايشان گريست كه ملقب بنوح شد فاطمه زهراء نيز از براى ضلات و غوايت اين امت چنان گريان بود كه عالم امكان را بيت الاحزان كرد.

اگر نوح پيغمبر شيخ الانبياء ناميده شد از طول عمر و از آن احترامى فوق العاده يافت كه در افواه والسنه مذكور است فاطمه ى زهراء در مدت قليله ى كه در دنيا زيست عندالله و عند الرسول حرمتى بى پايان و فضيلتى بالمكاشفه و عيان يافت كه بر اين پيغمبر سالخورده اولى العزم برترى جست

اگر نوح عليه السلام كشتى براى نجات خود و يارانش از غرق بساخت بالاخره كشتى نجات وى از ولايت و دوستى فاطمه ى پدر و شوهر و دو فرزندان فاطمه ى بود و حديث مسمار و احاديث توسل نوح مشهور است.

اگر حضرت نوح عليه السلام دعايش مستجاب شد دعاى حضرت فاطمه ى در دفعات عديده قرين اجابت آمد.

و اگر حضرت نوح عليه السلام هلاكت قوم خود را خواست و همه را بطوفان بلا داد ولى فاطمه نفرين كرد و صبر بر اذيت هاى اين امت كرد.

و اگر نوح را فرزندى ناخلف و كافر بود ولى فرزندان فاطمه ى حسن و حسين دو گوشواره عرش خداست.

اما تساوى او با ابراهيم خليل

اگر حضرت ابراهيم عليه السلام بشرف اصطفا از براى آل خود بكريمه ان الله اصطفا آدم و نوحا و آل ابراهيم مشرف گرديد خلاصه از آل ابراهيم فاطمه ى (ع) زهرا است و آيه ان الله اصطفاك گذشت.

و اگر در قرآن بر ابراهيم سلام كردند سلام بر آل يس كردند و يس حضرت رسول است و اقرب القربى فاطمه ى است.

و اگر حضرت ابراهيم را بمنطوقه و آتينا فى الدنيا حسنه يك حسنه دادند بفاطمه ى زهراء حسنات دادند و آيه ى و آتنا فى الدنيا حسنه و آيه ى و من جاء بالحسنه فله عشر امثالها و آيه ى و من يقترف حسنه در شأن فاطمه مؤل است.

و اگر ملوك روم از اسحق نبى از نسل ابراهيم بودند يازده نفر از ائمه ى معصومين از ذريه ى فاطمه اند.

و اگر در حق حضرت ابراهيم فرمود ان طهراييتى للطائفين در حق فاطمه آيه تطهير نازل شد انما يريد الله الايه

و اگر بر ابراهيم آتش نمرود سرد و سلامت شد بر محبين فاطمه آتش جهنم بآنها نزديك نشود كرامة لها (ع)

و اگر حضرت ابراهيم فرزند خود را خواست ذبح كند و ندا آمد حضرت فاطمه زهرا در زمان حمل و رضاع دو فرزندش از شهادت ايشان آگاه بود با اين كه قدرت بر رفع آن داشت فدا نمود.

و اگر حضرت ابراهيم را خداوند بشكر ياد فرمود فاطمه ى زهراء را بذكر ياد فرمود الذين يذكرون الله قياما وقعودا.

و اگر بحضرت ابراهيم ارائه ملكوت سماوات گرديد بكريمه كذلك نرى ابراهيم ملكوت السماوات در خانه فاطمه (ع) فرجه اى بود كه تابعرش اعظم كه از آن هر چيزى را مشاهده مى فرمود و بر مايرى و مالايرى مطلع بود

و اگر حضرت ابراهيم از شام بمكه هجرت نمود فاطمه ى زهراء از مكه بمدينه هجرت فرمود.

و اما تساوى او با موسى

آن سيده ى نسوان با موسى بن عمران عليه السلام اگر حضرت موسى معجزات زاهره داشت آن مخدره كرامات باهره داشت كه نبذه از آن بعد ازين ذكر خواهد شد.

اگر بر حضرت موسى من و سلوى نازل شد از دعاى حضرت فاطمه مائده آسمانى مكرر نازل شد.

اگر بر حضرت موسى در زمان مديدى تورية نازل شد بر حضرت فاطمه ى در زمان اندك سه برابر قرآن مجيد مصحف نازل گرديد.

اگر حضرت موسى را عصا از بادام تلخ دادند بفاطمه زهراء شجره طوبى مرحمت كردند.

اگر جناب موسى را بمفاد انى اخترتك در آن زمان از همه مردان اختيار نمود جناب فاطمه را بمفاد ان الله اصطفاك از همه زنان اولين و آخرين برگزيد.

اگر جناب موسى بكوه طور براى مناجات مى رفت فاطمه ى در بيت وحى و نبوت در محراب عبادت چندان قيام بوظايف بندگى نمود كه قدمهاى مباركش ورم كرد قامت فى محرابها حتى نورمت قدماها

اگر در در طور سينا پس از تجلى حق نورى در جبين موسى عليه السلام ساطع گرديد فاطمه ى زهراء در صبح و ظهر و عصر انوارى خاصه بالوان مختلف هميشه درخشنده بود.

اگر حضرت موسى در ايام حمل و پس از ولادت و ايام رضاع معجزات و خارق عادات ظاهر گرديد همچنين از فاطمه زهرا چنانچه پاره اى از آنها بعداد اين بيايد

اگر حضرت موسى عصا و يد و بيضا و آيات تسعه داشت فاطمه ى زهراء حضرت اميرالمؤمنين و امام حسن و امام حسين و نه نفر آيات تسعه الهية از صلب مطهر فرزندش جناب امام حسين عليه السلام داشت علاوه از شجرة نبوت محمدية

اگر موسى دريا را شكافت باسم فاطمه و پدر فاطمه و شوهر فاطمه و دو فرزندان فاطمه ى شكافته شد ولى حضرت موسى را كجا دو فرزندى مانند حسن و حسين و پدرى چون رسول خدا و مادرى چون خديجه كبرى ميسر شد موسى را كجا در فرداى قيامت امر شفاعت باو مى شود محبت آل موسى و هارون بر بنى اسرائيل فرض و واجب نشد ولى بمنطوق قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى محبت آل فاطمه بر امت مرحومه فرض شد براى آل موسى و هارون در مال بنى اسرائيل خمسى قرار داده نشد بخلاف ذريه ى فاطمه، حضرت موسى و سائر انبياء الوالعزم روى حاجت هميشه بسوى اين بزرگوار داشته اند و نجاة از مهالك را از توسل بايشان مى خواسته اند و اخبار التجاء حضرت موسى بدين خانواده بسيار است.

و اما تساوى او با عيسى

اگر حضرت عيسى از نفخه ى روح الامين خلق شد گذشت كه فاطمه ى زهرا از نور پروردگار و ميوه بهشت خلق شد.

و اگر حضرت عيسى در رحم مادر و در گهواره تكلم كرد كذلك عصمت كبرى فاطمه ى زهرا (ع)

و اگر عيسى را خداوند متعال در قرآن مبارك خواند فاطمه را در اسفار انجيل مباركه اش ناميد و او را مژده داد بكثرت نسل و ذريه اش و اخبار فرمود از شهادت دو فرخ او

و اگر عيسى اخبار از اكل و ذخائر مردم مى داد فاطمه از علم ما كان و ما يكون خبار مى فرمود

و اگر عيسى مادرش مريم بر امهات انبياء مزيت داشت و در شرافت و عظمت كسى با او هم ترازو نشد همچنين فاطمه ى زهرا كه هيچ يك از زنان عالم شرف و فضل و علو قدر و سمو مقام ام المؤمنين خديجه كبرى را ندارند مريم براى خديجه كبرى قابلگى كرد و همچنين براى فاطمه زهرا در ولادت حضرت حسين مخدوم از خادم اشرف است و خود عيسى در آخرالزمان اقتدا بفرزند برومندش حجةبن الحسن عليه السلام مى نمايد و در خدمت گذارى او افتخار نمايد بالجمله مزاياى ديگرى هم هست كه اين بانوى عظمى با انبياء عظام دارد صاحب (خصايص فاطميه) بعد از آنچه را كه در تساوى آن مخدره سروده با انبياء عظام خصيصه اى منعقد كرده در تساوى آن مخدره با رسول خدا و على مرتضى دو فرزندش حسن و حسين و بعد خصيصه اى منعقد كرده است كه آيا امام حسن و امام حسين افضل اند يا فاطمه ولى بنده عرض مى كنم ما را واجب نمى كند كه تحقيق در اين مطلب بنمائيم قدر مسلم همه يك نور واحد باشند و در حديث است اولنا محمد و آخرنا محمد كلنا محمد و نيز فرمودند علم آخر هم من عند اولهم و لايكون آخر هم اعلم من اولهم و منقول از (عوالم العلوم) است كه حضرت رسول فرمود خير هذه الامه من بعدى على ابن ابى طالب و فاطمه والحسن والحسين عليهم السلام من قال غير هذا فعليه لعنة الله بلى فاطمه زهراء سلام الله عليها ازين دائره حقه و حلقه مفرغه خارج نيست و عبارت كشف الغمه كه مى گويد و لولا أن فاطمه سرا الهيا و معنى لاهو تيا لكان لها اسوه بسائر
اولادها و لقاربوا منزلتها ولكن الله يصطفى من يشاء من عباده) ينبى عن مقام كريم لايصل اليه افهامنا و لاغر و لان كل شجره و مدره يذكر مناقبها فى وجه الارض ناطقه و ايم الله انها الطاهره المطهره والصديقه الصادقة و انها اجل من ان يحيط بها الافكار و تصل اليها الانظار وقد ملئت من مفاخرها المشهوره صحائف الامكانيه و زينت من مآثرها المشكورة اوراق كتب الايجاد من الكمالات النفسانيه والملكات العقلانيه و ان فضائلها المرويه يرويها كل كابر من كابر و فواضلها الرحمانية يديها الاول الى الاخر فلها العز الاعلى عند اهل الاخره و الاولى و فى علم الله من شرف محلها و علو قدرها قضى ما قضى و قدر ما قدر بحيث لن تنالها العقول والفكر ولها كرائم ليست لاحد من النسوه و شرائف قد اكتنفتها قبل الفطره فحازت قصبات السبق و استولت على عرائس الفصل فاختارها الله تعالى من الانبياء والمرسلين و جعلها وليه الله و آيه الله الكبرى على العالمين فعجز الخائضون فى كنه معرفتها والناس كله عن ادراك مقدارها مبعدون وانها نور على نور من ربها.



۶
تقدم بتول عذراء بر مريم كبرى

تقدم بتول عذراء بر مريم كبرى

(يص) اگر چه تقدم و افضيلت فاطمه بر مريم چون سفيده ى صبح واضح و روشن است ولى حضرت اهل سنت چون هميشه در مقابل حق كشى و مخالفت استوار هستند جهلا يا تجاهلا مريم را بر فاطمه زهراء تفضيل مى گذارند مثل فخر رازى و زمخشرى و بيضاوى و نيشابورى در تفاسير خود در ذيل آيه ى واصطفاك على نساء العالمين مناسب ديدم چند سطرى كه دلالت بر رد قول آنها دارد بنگارم و از باطن عصمت كبرى مدد مى طلبم فتقول:

الاول پدر مريم، عمران است و پدر فاطمه، محمد است و محمد افضلست باتفاق «٢» مريم طى اصلاب كرد فاطمه از ميوه ى بهشتى در صلب رسول خدا آمد «٣» در رحم مادرش مريم سخن گفت فاطمه در رحم مادرش حديث مى گفت «٤» مادر مريم نذر كرد خديجه ايضا نذر كرد تفصيل آن در ترجمه خديجه بيايد «٥» نذر مريم قبول شد كذلك نذر خديجه كذلك نذر خديجه كما ستعرف «٦» مادر مريم حنه زوجه عمران است مادر فاطمه ام المؤمنين خديجه كبرى است و خديجه افضل از مادر مريم است باتفاق «٧» مريم در بيت المقدس متولد شد و فاطمه در مكه و مكه افضل از بيت المقدس است «٨» مريم در خانه عمران متولد گرديد فاطمه در خانه رسول خدا مهيط جبرئيل و محل نزول ميكائيل

«٩» مريم هنگام ولادت فاطمه از خديجه براى خدمت گذارى و قابلگى حاضر بود و مخدوم از خادم افضل است «١٠» مريم عابده بود على الحق و خادمه خانه خدا بود فاطمه زهرا هم عابده بود و حق خدمت عبوديت را در معبد خود كما ينبغى بجا آورد «١١» مادر مريم نذر كرد فرزند خود را محرز نمايد چنانچه در ترجمه خديجه روايت آن بيايد «١٢» مريم را خداوند متعال طهارت داد فاطمه زهرا را نيز طهارت و عصمت داد «١٣» مريم را حضرت اقدس نبوى از زنان كامله خواند ولى فاطمه افضل كاملها بود بقوله صلى الله عليه و آله و سلم افضلهن فاطمه «١٤» مريم را مادرش نام گذارد ولى نام فاطمه از آسمان و مشتق از نام خداوند بود «١٥» كفالت مريم در عهده ذكريا بود كفالت فاطمه بعهده رسول خدا بود «١٦» مريم در محراب بيت المقدس منزل داشت فاطمه در حجره نبوت و مهد رسالت و طهارت سكوت داشت «١٧» خداوند متعال در حق مريم فرمود أنبتها نباتا حسنا و معنى نبات حسن را بعضى بكثرت نما تفسير كردند بر خلاف نماى مواليد كما فى تفسير النيشابورى: و قيل المراد نماؤ هافى الطاعة والعفه والصلاح والسداده و در حق فاطمه زهراء مذكور شد كه نماء يك روز او بقدر يك هفته بود «١٨» مريم از بهشت طعام براى او مى آمد و در كرامات فاطمه ببايد كه در دفعات عديده براى او مائده بهشتى مى آمد «١٩» ملائكه بحضور مريم شفاها سخن مى گفته اند همچنين ملائكه فاطمه را ندا مى كردند و مى گفته اند يا فاطمه ى ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين «٢٠» مريم از ميانه ى زنان بتول بود فكذلك فاطمه (ع) «٢١» خداوند مريم را بشارت داد بعيسى و از وى تعبير بكلمة فرمود و خداوند سبحان فاطمه را بشارت بكلمات حقه و حقايق مقدسه معصومين داد «٢٢» مريم از زنان ديگر عمرش كمتر بود و همچنين فاطمه ى زهرا «٢٣» مريم از ناملايمات نساء لائمات و لاغيات صبر كرد حضرت فاطمه نيز بر صدمات قوم رجلا و نساء صبر كرد «٢٤» مريم معصومه ى بود فاطمه ى زهراء هم معصومه ى بود «٢٥» مريم جبرئيل را بحاسه بصر بديد لقوله تعالى فتمثل لها بشرا فاطمه ى جبرئيل را در زير كسا اذن دخول داد علاوه از دفعات ديگر «٢٦» مريم مستجاب الدعوة بود همچنين فاطمه ى زهراء «٢٧» مريم در ملكوت

اعلى تجليات نور نداشت بخلاف فاطمه ى زهراء «٢٨» مريم هنگام ولادت نورش بمشرق و مغرب نتابيد بخلاف فاطمه ى زهرا «٢٩» مريم در محراب عبادتش روز سه مرتبه الوان نور از نور سفيد و زرد و سرخ تابش نداشت بخلاف فاطمه ى زهراء «٣٠» مريم شوهرى چون على مرتضى نداشت كه فرمودند جهاد المراة حسن التبعل و مريم از اين فيض محروم بوده «٣١» مريم فرزندانى چون حسن و حسين نداشت مريم يك عيسى آورد ولى فاطمه يازده عيسى آورد كه آخرين آنها عيسى مريم باو اقتدا خواهد كرد «٣٢» مريم علم بما كان و ما يكون نداشت بخلاف فاطمه ى (ع) «٣٣» مريم در بيمارى فاطمه مأمور به پرستارى وى گرديد «٣٤» مريم ذريه نداشت و ذريه فاطمه ى شرق و غرب را عالم فرو گرفته و ذريه ى نبويه كه اوتاد ارضند از فاطمه ى زهرا شد «٣٥» مريم را مصحفى نبود و نماند ولى فاطمه ى را مصحفى است معروف در اخبار «٣٦» مريم را روايتى در رجعت او نرسيده بخلاف فاطمه كه از براى او رجعت است «٣٧» مريم با هفتاد هزار ملك در فرداى قيامت فاطمه را استقبال مى كند و در زير پرچم شفاعت آن مخدره داخل اند.

تمثيل حضرت فاطمه ى زهراء در بهشت از نظر حضرت آدم و حوا

در بحار از جناب امام حسن عسكرى عليه السلام از آباء گرامش روايت مى كند از حضرت نبوى بدين گونه (لما خلق الله آدم و حواء تبخترا فى الجنة فقال آدم عليه السلام لحواء ما خلق الله خلقا احسن منا فاوحى الله عزوجل الى جبرئيل ائتنى بعبدتى التى فى الجنه الفردوس الاعلى فلما دخلا الفردوس نظرا الى جاريه على در نوك من درانيك الجنه على رائسها تاج من نور و فى اذنيها قرطان من نور قد اشرق الجنان من حسن وجهها فقال آدم حبيبى جبرئيل من هذه الجارية التى قد اشرقت الجنان من حسن وجهها فقال هذه فاطمة بنت محمد بنى من ولدك يكون فى آخر الزمان قال فما هذا التاج الذى على رائسها قال بعلها على بن ابى طالب قال فما القرطان اللذان فى اذنيها قال

ولداها الحسن والحسين قال آدم حبيبى جبرئيل أخلقوا قبلى قال هم موجودون فى غامض علم الله عز و جل قبل ان تخلق باربعه آلاف سنة اين حديث تمام شد و در بعضى عبارت تاج پدر بزرگوار او و قلاده گردن مباركش شوهر عالى مقدار و دو گوشواره دو فرزند او حسن و حسين عليهماالسلام).

(يص) در كتاب نزهه المجالس و منتخب النفايس از شيخ عبدالرحمن صفورى شافعى نقل كند كه روزى آدم عليه السلام بحوا و حواء بآدم نگريستند از نيكوئى جمال خويش بشگفت آمدند گفته اند آيا خداوند سبحان از ما خلقى بهتر خلق كرده پس بجبرئيل وحى رسيد آدم و حوا را ببر بفردوس اعلى و درى از قصرى بر وى ايشان بگشا پس جبرئيل قصرى بابشان عرضه داشت از ياقوت احمر كه در آن تختى از طلا بود و قوائم آن از در سفيد و بر آن جاريه اى نشسته با نور و ضياء و حسن و بهاء كه شعاع جمالش بر آن قصر تابنده بود بلكه فردوس را روشن نموده بر سرش تاجى مرصع بجواهر بود و مانند آن جاريه آدم و حوا نديده بودند پس آدم گفت اين جاريه كيست گفت فاطمه زهراء دختر محمد بن عبدالله صلى الله عليه و آله و سلم پرسيد شوهر او كيست فرمود قصر ديگرى از ياقوت بگشا چون گشود ديد كه در آن قبه اى از كافور و تختى از طلا بود و جوانى بر آن نشسته كه روى نكويش بهتر از حسن يوسف مى نمود گفت اين است شوهر او على بن ابى طالب، آدم عليه السلام سؤال كرد آيا فرزندى دارد پس وحى شد از براى او قصرى از مرواريد بگشا كه در آن قبه اى از زبرجد و تختى از عنبر اشهب بود و بر آن صورت دو جوان يعنى حسن عليه السلام و حسين عليه السلام مشاهده كرد پس از عزم سابق كه خود را خلقى بهتر مى دانسته اند پشيمان شدند و اختلاف اين دو خبر همان تعدد قصور و تماثيل شريفه ى ايشان است پس از اين خبر افضليت فاطمه اطهر بر حواء و غير حواء كالنور على شاهق الطور است احتياج بمطابقه و تساوى ندارد.

آدم و حواء هم از وجود تو زادند گر تو نبودى نبود آدم و iiحواء
تا بقيامت فتد بدام iiطبيعت هر كه تمناى قدر تو كند انشاء حضرات اهل سنت غافل اند از اين كه علاوه بر احاديث و اخبارى كه بطريق

عموم در اصطفاى خسمه ى طيبه ى روايت شده اختصاص فاطمه در اصطفاء از همه خلق فضلا از مريم از ظواهر اخبار و آثار معلوم و معين است خصوص حديث معروف مقبول الطرفين از حضرت اقدس نبوى صلى الله عليه و آله و سلم: فاطمه بضعه منى. و نظائر آن چون فاطمه ى جزء اعظم و ركن اقوم وجود نبوى است و البته جزء حكم كل دارد يعنى چنان كه وجود مسعود عقل كل اشرف است وجود فاطمه ى هم جزء اقرب و الصق و اشرف اوست بر ماسواى خود شرف دارد چه از جنس و غير جنس يعنى افضليت فاطمه ى زهراء سلام الله عليها نه همان بر زنان اولين و آخرين است بلكه بر مردانشان و بر كملين و مرسلين ايشان و بر ملائكه مقربين شرف و مزيت دارد.

(و لعمرى هذه مما لاسترة عليه (و نيشابورى) در (غرائب القرآن) اصطفا را بر سه نوع كرده است: اصطفاء از غير جنس و اصطفاء از جنس و غير جنس اول مثل حضرت آدم كه فرمود ان الله اصطفى آدم چون كه در حين خلقت او كسى نبود تا برگزيده از او باشد دوم اصطفاى از جنس مانند آيه يا موسى انى اصطفيتك على الناس يعنى ترا از جنس بشر برگزيدم سوم اصطفاى از جنس و غير جنس مانند وجود حضرت رسول كه از بشر و غير بشر برگزيده گرديده بمفاد (لولاك لما خلقت الافلاك و حديث (آدم و من دونه تحت لوائى). و صفوه و اصطفاى فاطمه از اين قسم سوم است البته

كيف لا وهى اكبر حجح الله على خلقه و هى الكتاب الذى كتبه بيده و هى الهيكل الذى بنا بحكمته و هى مجموعه صور العالمين و هى الصراط المستقيم الى كل خير والصراط الممدود الى الجنه فهل يعرف او يوصف او يعلم او يفهم من هو شعاع جمال الكبرياء و شرف الارض والسماء جل مقامها و شرف منزلتها عن وصف الواصفين و نعت الناعتين و أن يقاس بها احد من العالمين.

هل يكن فى الوجود منها شبيه قل ابوها و بعلها iiولداها

اثر طبع المولى ميرزا محمد القمى

اى مهين بانوى بيت الحرم و غيب و شهود سر ناموس نبى و مدنيت iiخاتم
اى تو خاتون همه كشور ملك و iiملكوت وى تو بانوى همه ملك عرب تا بعجم
پوست پوشان سر كوى تو شاهان وجود پادشاهان در غير تو در صقع iiعدم
تو اگر سلسله جنبان نشدى هيچ iiنبود كى بهستى زد عدم خانه كسى داشت iiقدم
اى تو آن گوهر يكتا كه بزيبائى iiتو مادر دهر نياورد و نيارد به iiشكم
دختر اين گونه ز صلب ازليت ناياب نيست فرزند چنين دختر حق را برحم
نه به پشت قدم اين نقش و نه در بطن iiحدوث پس از اين نقش مجرد فلقد جف iiقلم
زن نئى سر خداوندى و مرتوشه iiفيض پرده در روى تو زانروست كه iiالسركتم
مطلع شمس جمال و افق ماه iiجلال مشرق سر وجود و فلك خلق شيم
چادر عصمتت از بافته ى نور iiخدا پشت در پشت همه مطلع الطاف و iiنعم
پدران تو همه يكه سواران iiوجود مادران تو همه صاحب اعزاز و iiكرم
پسران تو نياكان همه كون و iiمكان اين در اين همه شمس ضحى بدر ظلم
شمس از پرتو تو جلوه گر كون و iiمكان ماه از جلوه تو در سر چرخش iiپرچم
روحت از روح رسول و تنت از جوهر قدس در سرو پاى تو پا تا سر احمد iiمدغم
اى ز خُلق شيمت خُلق شيم مانده iiبجا مايه بردار ز خُلق شيمت خُلق شيم
اى كه خاك سر كوى تو مهين چشمه iiفيض نيست در راه سخايت ره لاء و لن ولم
پيش سر چشمه انعام تو طوفان بحر iiاست پيش يك قطره ز اكرام تو صد دريا iiكم
قطره ريزد ز ابر كرمت بر iiرضوان پيش يك قطره زجود و كرمت عمان نم
اى كه خاك قدمت آينه ى iiاسكندر وى ز خاك كرمت جام جهان بين iiجم
خجل از سبحه و سجاده و زهدت iiيحى بنده قدس تو عيسى و كنيزت مريم
فخر جاروب كشى حرمت با iiحواء شرف بندگى خاك درت با آدم
همسرت حيدر از او فخر كنى بر iiحواء پدرت احمد از او فخر كنى بر iiعالم
بسترت روى زمين كنگره عرش iiبساط خانه در خاك سرطارم قدوس iiحرم
اى بخاك سر كوى تو ملك سجده iiكنان پى تعظيم درت پشت فلك گردد خم
آفتاب از افق صبح نگردد iiطالع ماه تاب تو زند گر بسر چرخ علم
كلك گر كلك عطارد بود و عقل دبير نتوان صفحه اى از مدح ترا كرد iiرقم
گر دبيرى كه بود خارج از اين نطفه iiخاك قلمى گر بود آن برتر از اين گونه iiقلم
شمه ى فضل ترا ناطقه ام باشد لال نامه وصف ترا نطق مجرد iiابكم
با تو تا عهد اطاعت نكند كس هرگز نبود رشته ميثاق الستش iiمحكم

قليلى از معجزات و خوارق عادات فاطمه ى زهرا

سيده نساء فاطمه ى زهراء سلام الله عليها سر تا پا معجزه باهر است فقط در اين اوراق به پاره اى از آن اشاره مى شود:

تكلم آن مخدره در رحم مادر

اول تكلم آن مخدره در رحم مادر كه قصه او را در داستان ولادتش از اين پيش ياد كرديم.

نماى آن مخدره كه بر خلاف ترقى اطفال و سائر صباياى مردم بود

(٢) نماى آن مخدره كه بر خلاف ترقى اطفال و سائر صباياى مردم بود قصه او ايضا در ولادت گذشت.

شروق انوار فاطمه در خانهاى مكه هنگام تولد

(٣) شروق انوار فاطمه در خانهاى مكه هنگام تولد او كما عرفت سابقا

جلوات نور فاطمه زهرا در ملكوت

(٤) جلوات نور فاطمه زهرا در ملكوت اعلى كه در لقب منصوره گذشت.

تكلم آن مخدره هنگامى كه از مادر متولد شد و...

(٥) تكلم آن مخدره هنگامى كه از مادر متولد شد و اقرار او بر سالت پدر بزرگوار ولايت شوهرش كه در سابق گذشت.

پوشيدن آن مخدره حله بهشتى را در شب زفاف كه...

(٦) پوشيدن آن مخدره حله بهشتى را در شب زفاف كه چشمها را خيره كرد و جمعى را مسلمان نمود گذشت قصه او.

خبر دادن آن مخدره اميرالمؤمنين را بمقاله آن مرد منافق

(٧) خبر دادن آن مخدره اميرالمؤمنين را بمقاله آن مرد منافق و حكايت او در جهيزه آن مخدره گذشت.

تابيدن نور سفيد در صبح... از صورت فاطمه بخانهاى مدينه

(٨) تابيدن نور سفيد در صبح و نور سرخ در ظهر و نور زرد در عصر از صورت فاطمه بخانهاى مدينه قصه او گذشت.

داستان عروسى رفتن آن مخدره

(يص) روايت است كه روزى سيد انبياء در مسجد نشسته بودند كه جماعتى از بزرگان و صناديد عرب و قريش خدمت آن بزرگوار شرفياب شدند و عرض كردند كه اى افتخار عرب ما را عروسى هست و دختر فلان را به پسر فلان مى دهيم و آنها از اشرافند و نسبت بشما دارند استدعا از خلق عظيم آن است كه فاطمه عليهاالسلام را در اين عروسى رخصت فرمائى كه مجلس ما را مزين فرمايد بقدوم خود حضرت رسول فرمودند از فاطمه طاهره معلوم مى نمايم اگر اراده كند خواهد آمد اين بفرمود و تشريف بخانه بردند و فرمودند اى فاطمه و اى نور ديده من اكابر عرب جمع شدند و عروسى دارند و بنزد من آمدند كه تو را بعروسى خود برند خواهى رفت يا نه فاطمه زمانى سر در پيش افكند بعد از آن سر برآورد و عرض كرد اى پدر بزرگوار ايشان كه مرا بعروسى خواسته اند مقصود آنها استهزاء و سخريه است نسبت بمن زيرا كه زنان قريش همه با لباسهاى فاخر و جواهر و زينت كرده اند و با كمال حشمت و تنعم نشسته اند و مرا لباسى غير از چادرى و كهنه پيرهنى و موزه اى كه چند جاى او را وصله زده ام چيزى ديگرى نيست و با اين حال رفتن بانجا غير شماتت حاصلى ندارد چون رسول اكرم از فاطمه اين كلمات شنيد بسيار غمناك گرديد در آن حال جبرئيل نازل شد و عرض كرد يا رسول الله حق تعالى سلامت مى فرستد و مى فرمايد فاطمه را با لباسى كه دارد بعروسى بفرست كه ما را در اين حكمتى است حضرت رسول پيغام حق تعالى بفاطمه رسانيد پس آن مخدره شكر حق تعالى را بجا آورد و عرض كرد صدقنا و آمنا هر چه امر و حكم الهى است عين لطف و مرحمت است پس حضرت صديقه برخواست و با جامهاى كهنه خود بعروسى تشريف برد اما از جهت شماتت زنان قريش دل تنگ بود فرشتگان هفت آسمان و زمين سر نياز بدرگاه بى نياز نهادند عرض كردند بار خدايا اين دختر پيغمبر آخرالزمان است كه او را از جمله پيغمبران برگزيدى آيا او را دلشكسته مى نمائى خطاب از جانب رب الارباب بجبرئيل شد كه دختر برگزيده ما را درياب و آنچه بايد بجهت او مهيا كن پس امين وحى بتعجيل تمام بجنت فردوس شتافت و بجهت او جامهاى بهشتى حاضر نمود و هنوز حضرت فاطمه هفت قدم از خانه بيرون ننهاده بود كه صد هزار حورى ماه لقاگرد وى حاضر شدند و جبرئيل سر تا پاى فاطمه ى طاهره را از سندس و استبرق بياراست و حوريان هر ساعت خاك قدم فاطمه را بديده مى كشيدند چون فاطمه اين لطف و حشمت حق تعالى را نسبت بخود ملاحظه كرد بسجده شكر رفته و حق تعالى چندان از نور لطف خود روشنائى و تجلى بفاطمه نثار كرد كه شرح آن ممكن نيست پس فاطمه حمد و ثناى الهى مى كرد و مى رفت تا آن كه بخانه عروس رسيد زنان قريش بانتظار مقدم شريف فاطمه (ع) بودند كه ناگاه روشنائى و نورى مشاهده كردند چون برق كه عالم از آن روشن شد مردم آن محله جمله متعجب شدند كه اين روشنائى چيست ناگاه آواز از حوريان برآمد كه هر كه شنيدى از خود بيخود شدى و همه زنان از حسن صورت فاطمه (ع) متحير شدند و عروس را تنها گذاشته اند و باستقبال ايشان شتافته اند فاطمه را ديدند كه صد هزار حوران بهشتى با او خرامان مى آمدند و حوران عود و عنبر مى سوخته اند و از بوى خوش ايشان جمله زنان مدهوش شدند همه بيكبار در قدم فاطمه افتادند و دست و پاى او را بوسيده و تعظيم هر چه تمام تر او را بخانه آوردند چون آن سيده زنان قرار گرفت حوريان گرد او صف زده بر روى هوا ايستادند بنحوى كه پاى هيچكدام بر زمين نبود زنان عرب از مشاهده اين امر و عطرهاى بهشتى دم بدم مى افتادند و سجده مى كردند و عروس نيز از كرسى درافتاد و بيهوش گرديد و بعد از ساعتى در آن بيهوشى بمرد چون عروس را مرده يافتند همه فرياد واويلا برآوردند و بگريه و زارى نشسته اند و عروسى بعزا مبدل شد حضرت فاطمه (ع) از مشاهده آن حال بسيار دل تنگ گرديد در آن حال برخواست تجديد وضو نمود و دو ركعت نماز بجاى آورد بعد از آن سر بسجده نهاد و عرض كرد ملكا پادشاها بعزت و جلال بى زوال تو و بحرمت شرف طاعات بندگان خالص تو و به بركت محمد و على كه برگزيدگان درگاه تواند كه اين عروس را زنده گردان هنوز حضرت فاطمه (ع) در مناجات بود كه عروس عطسه زد و از جا برخواست و بدست و پاى حضرت فاطمه (ع) افتاد و عرض كرد

السلام عليك يا بنت رسول الله تو و پدر تو بر حقيد و خدائى را كه شما پرستش مى كنيد بر حق است و كفارى كه راه بت پرستى را گرفته اند بر باطلند گويند در آن روز هفتصد مرد از كسان عروس و غير ايشان بشرف اسلام مشرف شدند و اين مطلب در تمام شهر منتشر گرديد پس فاطمه ى زهرا مراجعت نمود بخانه و شرح آن واقعه را براى پدر بزرگوار خود بيان نمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سجده شكر بجا آوردند سپس فرمودند اى نور ديده از آنچه گفتى من هزاران بيشتر و بهتر از حق تعالى اميدوارم.

مؤلف گويد صاحب خصايص نقل نفرمودند كه اين تفصيل در كدام كتاب بوده حقير اين تفصيل را در كتاب (تحفه المجالس) سلطان محمد بن تاج الدين ديده أم و متفردات آن كتاب بكلى از درجه ى اعتبار ساقط است و اين كتاب در سنه ١٢٧٤ در تبريز طبع شده است و معركه قلندران و درويشان را گرم كرده است و حقير در أيام طفوليت پدرم اين كتاب را براى من تهيه كرده بود و تمام آن را مكرر مى خواندم تا اين كه بيشتر مطالب آن را حفظ كرده بودم كيف كان اين قصه را ميرزا محمد باقر جوهرى در طوفان البكاء كه معروف بكتاب جوهرى است نظما و نثرا آن را نقل كرده و از نقل او چنان فهميده مى شود كه اين قضيه در مكه بوده والله العالم و لايخفى كه از براى اين قضيه اصلى در كتب معتبره وجود دارد از آن جمله قطب راوندى در كتاب (خرايج) مى فرمايد (و من دلائل فاطمه (ع) روى ان اليهود كان لهم عرس فجاؤا الى النبى صلى الله عليه و آله و سلم و قالوا لنا حق الجوار فنسئلك ان تبعث فاطمه (ع) بنتك الى دارنا حتى يزداد عرسنا بها سرورا والحواعليه فقال صلى الله عليه و آله و سلم انها زوجه على بن ابى طالب و هى بحكمه و سئلوه ان يشفع الى على فى ذلك وقد جمع اليهود الطم والرم.

(يعنى من الرطب واليابس كنايه عن مال كثير) من الحلى والحلل و ظن اليهودان فاطمه (ع) تدخل عليهن فى بذلتها و ارادوا استهانتها بها فجاء جبرئيل بثاب من الجنه مع حلى و حلل لم يروا مثلها فلبسها فاطمه (ع) فتجلت بها و تعجب الناس من زينتها و الوانها و طيبها فلما دخلت فاطمه دار اليهود سجدت لها نسائهم يقبلن الارض بين يديها و اسلم بسبب ما رأ و اخلق كثير من اليهود انتهى»

و حاصل ترجمة اين حديث اين است كه راوندى مرسلا روايت مى كند كه از جمله براهين فاطمه زهرا (ع) آن كه جماعت يهود عروسى داشته اند از رسول خدا درخواست كردند كه فاطمه را باو رخصت بدهد تا در آن عروسى شرف حضور پيدا كند حضرت فرمود فاطمه شوهر دارد و اختيار فاطمه با اوست التماس كردند كه شما بعلى بفرمائيد تا او را اجازه بدهد و حضرات يهود چندان كه در قوه ى آنها بود از لباسهاى زرباف و اطلس و ديبا و زينتهاى طلا براى خود مهيا كرده بودند و خويش را كاملا با آن زينتها مزين ساخته بودند و چنان گمان مى كردند كه فاطمه با آن چادر وصله دار و لباس كهنه بر آنها وارد مى شود و او را مورد سخريه و استهزاء قرار مى دهند و شماتت و سرزنش مى نمايد در آن حال جبرئيل حاضر شد با انواع و الوان لباسهاى بهشتى و زينتهاى گوناگون كه هيچ ديده آن را نديده بود اين وقت فاطمه خود را بآن زينتها مزين نمود و لباسهاى بهشتى را در بر فرمود چون بزنان يهود وارد گرديد بى اختيار بسجده افتادند و زمين ادب بوسيدند و تعجبها كردند و باين سبب جماعت بسيارى از يهود بشرف اسلام مشرف شدند «انتهى» و در كتاب «لعمة البيضأ» فى شرح خطبه الزهراء «ص ١٧» اين قضيه را باين عبارت نقل كرده (و انها اتت من جانب الله تعالى بواسطة جبرئيل عشرة انواع من من حلل الجنة و عشرة قطعة من حليها مع مسند و تاج و خدمته فى مجلس سرور استدعا هااليه نساء المنافقين بقصد الاستهزاء والسخريه فتحير الفرق الحاضرة و آمنوا من جهت هذه الكرامه) از اين عبارت ظاهرست كه جبرئيل براى فاطمه (ع) ده قسم لباس و ده رنگ از جواهرات و تاج و تخت و خادمان متعده از جانب خدا براى فاطمه (ع) آوردند و از عبارت قطب راوندى ظاهر است كه اين قضيه در مدينه بوده است والله العالم

نزول مائده در قصه دينار

(يص) اميرالمؤمنين عليه السلام روزى بحجره كه آمد ديد كه فاطمه حسنين را مى خوابانيد ايشان بخواب نمى رفته اند از غايب گرسنگى فاطمه ى طاهره عرض كرد يا اباالحسن برو قدرى طعام طلب كن كه اين كودكان از گرسنگى بخواب نمى روند

اميرالمؤمنين عليه السلام نزد عبدالرحمن بن عوف شد و از وى دينارى قرض خواست عبدالرحمن بخانه رفت و كيسه ى زرى بيرون آورد و عرض كرد اين كيسه يكصد دينار است بگير يا على و هرگز عوض آن را مده حضرت فرمودند از تو قبول نكنم كه از پيغمبر شنيده أم اليد العليا خير من يد السفلى اما يك دينار بمن قرض بده و اين حديث را بشنو كه رسول خدا فرمودند الصدقة عشرة والقرض ثمانية عشرة ضعفا يعنى صدقه را يكى ده عوض مى دهند و قرض را يكى هيجده عوض مى دهند عبدالرحمن يك دينار بجناب امير قرض داد آن حضرت چون روانه شد در راه مقداد بن الاسود را ديد كه بر كنار راه نشسته فرمود اى مقداد در اين وقت اينجا چرا نشسته عرض كرد از جهت ضرورتى فرمود چيست آن ضرورت عرض كرد كه چهار روز است كه طعامى نيافته ام فرمود بگير اين دينار را تو از ما اولى ترى كه چهار روز است طعام نيافته اى و ما سه روز است مقداد گرفت دينار و حضرت وقت نماز شام بود روانه مسجد بهمراهى پيغمبر فريضه را ادا نمود چون فارغ شد جناب رسول اكرم فرمود يا على امشب بخانه شما مى آيم و مهمان شما خواهم بود جناب امير عرض كرد حبا و كرامة و از پيش روانه شد و فاطمه زهراء را خبر كرد فورا فاطمه زهراء بمصلى خود رفت و روى مبارك نهاد بروى خاك و با يزد پاك عرض كرد خداوندا بحق محمد و آل محمد كه بر ما طعامى فرست هنوز فاطمه در سجده بود كه بوى طعام بمشام وى رسيد سر برداشت كاسه بزرگى ديد پر از طعام كه بوى آن خوشبوتر از مشك بود آنرا برداشته و در خدمت پدر بزرگوار خود نهاد حضرت فرمود انى لك هذا الطعام عرض كرد من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب پس حضرت امير و فاطمه و حسنين از آن طعام تناول كردند ناگاه سائلى بر درآمد امير المؤمنين خواست او را از آن طعام بدهد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند يا على اين ابليس است خبر شده كه ما از طعام بهشت مى خوريم آمده كه با ما مشاركت كند.

طعام شدن سنگريزه در ميان ديگ

(يص) در كتاب اربعين روايت شده كه يك وقتى از اوقات حسنين عليه السلام چيزى نخورده بودند از گرسنگى بى تاب شده بودند از مادر مطالبه طعام مى نمودند و در خانه فاطمه خوردنى يافت نمى شد آن مستوره هر دم ايشان را به بهانه اى تسلى مى داد تا بحدى كه فاطمه ى طاهره دلگير گرديد بر ضعف حال ايشان اشك از ديده گان حق بينش جارى شد پس برخواست بجهت مشغول ساختن ايشان مقدارى سنگ ريزه را جمع نمود و در ديگ كرده و قدرى آب در آن ريخت و سر ديگ را بپوشانيد و آتش در زير ديگ روشن نمود تا آن آب بجوش آمد و طفلان را فرمود اى جانان مادر و اى دو ريحانه ى رسول اكرم اينك طعام بار كرده ام ساعتى صبر كنيد تا پخته شود آن گاه ميل نمائيد ايشان هر دم بيرون مى رفته اند و بعد از ساعتى مراجعت مى كردند اى مادر چنان چه پخته شده از براى ما بياور آن مخدره مى فرمود الحال بار كرده ام هنوز خام است ساعتى درنگ نمائيد تا پخته شود پس امام حسن بر سر ديگ رفته و سر پوش ار از ديگ برداشت عرض كرد اى مادر اگر پخته است اگر خام قدرى از جهت ما بياور تا بخوريم حضرت فاطمه (ع) كاسه اى برداشته و فرمود عجب است اگر پخته باشد چون بر سر ديگ آمد ديد طعامى در كمال خوبى و خوشبوئى در ديگ است پس طعام را از ديگ بيرون آورده و پيش ايشان نهاد و ايشان بطعام خوردن مشغول شدند پس فاطمه برخواست و تجديد وضو نمود و دو ركعت نماز شكر بجاى آورد بعد از آن هر وقت كه كار سخت شدى فاطمه طاهره از آن سنگ ريزه مقدارى جمع مى نمود و در ديگ ريخته بعد از ساعتى طعامى نيكو مى شد آن را بنزد طفلان مى نهاد چون اين خبر بسمع رسول اكرم رسيد فرمود الحمدلله كه در فاطمه هست آن چه در ذريه ى انبياء بوده.

مؤلف گويد صاحب خصايص اين خبر را از اربعين نقل كرده ولى معلوم نفرموده كدام اربعين چون كه كتاب مسمى باربعين بسيار است شيخنا العلامة الخبير الشيخ آقا بزرگ زياده از صد و پنجاه اربعين در ذريعه نام برده و احتمال قوى مى رود كه از اربعين ابوصالح مؤذن باشد و او از علماء عامه است.

نزول مائده ايضا

(نا) احمد بن محمد الثعالبى باسناد معتبر سند بجابر بن عبدالله مى رساند و كذا

نيشابورى در تفسير خود مى گويد رسول خدا چند روز بهيچ طعامى دست نيافت شدت جوع بر وى سخت افتاد و در منازل زوجات طاهرات چيزى نيافت لاجرم بسراى فاطمه آمد (فقال يا بنيه هل عندك شيئى آكله فانى جائع قالت لا والله باى انت و امى)

چون رسول خدا اين بشنيد مراجعت كرد در آن حال يكتن از همسايگان آن حضرت دو گرده نان و پاره ى از گوشت بنزد او هديه فرستاد فاطمه آن جمله را مأخوذ داشت و در قدحى بگذاشت و زبرپوشى بر او افكنده و قالت لاوثرن بها رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم على نفسى و من عندى) فرمود رسول خداى را بر خود و بر هر كه در نزد من است مقدم مى دارم يعنى بر شوهرم على و دو فرزندم حسن و حسين با اينكه همگان گرسنه مى باشند پس رسول خداى خبر فرستاد چون آن حضرت بيامد فاطمه (ع) عرض كرد (بابى انت وامى قد اناتا الله بشيئى فخبا قال هلمى فاتته فكشفت عن الجفنه فاذا هى مملوة خبزا و لحما فلما نظرت اليه بهتت فعرفت انها كرامه من الله عز و جل فحمدت الله تعالى وصلت فقال رسول الله من اين لك هذا يا بنيه فقالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب فحمدالله عز و جل و قال الحمدلله الذى جعلك شبيهه بسيده نساء العالمين فى بنى اسرائيل فى وقتهم فانها كانت ادار زقها الله تعالى فسئلت عنه قالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب اين وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم على را حاضر ساخت و از آن طعام بخورد و على و فاطمه و حسن و حسين و زوجات رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از آن تناول نمودند و هنوز مبلغى در جفنه بجاى بود فاطمه (ع) بر همسايگان بخش كرد و خداى آن طعام را بر فاطمه بركت داد.



۷
نزول لباس از آسمان

نزول لباس از آسمان

(يص) از شيخ مفيد روايت شده است كه حضرت ثامن الائمه عليه السلام فرمود روزى حضرت امام حسن و امام حسين از كهنگى لباس بمادر شكايت كردند و ايام عيد نزديك بود گفته اند اى مادر اطفال عرب بانواع جامهاى فاخر مزين گشته اند و بآن مفاخرت مى نمايند شما چرا از براى ما لباس نو ترتيب نمى دهى فاطمه ى طاهره از استماع اين سخنان آب در ديدهاى وى گرديد و فرمود جانان من درانديشه شما هستم و اميد دارم كه تا

هنگام عيد خياط قدرت جامهاى شما را دوخته و پرداخته بشما برساند آن دو بزرگوار منتظر بودند تا آنكه شب عيد شد باز همان كلام را اعاده فرمودند و لباس نو را مطالعه ى فرمودند حضرت صديقه ى طاهره ايشان را تسلى داده بگوشه آمد از روى خضوع و خشوع دست نياز را بدرگاه قاضى الحاجات برداشته عرض كرد اى خداى مهربان تو قادرى دل فرزندان مرا خوش نمائى بجامه اى كه من بايشان وعده كرده ام باميد فضل تو هنوز سخنان فاطمه تمام نشده بود كه شخصى در خانه را دق الباب نمود فاطمه عقب درآمد فرمود كيستى كوبنده در عرض كرد منم خياط جامهاى حسنين را آورده ام فاطمه ى زهرا ديد شخصى بقچه اى در زير بغل دارد و تسليم بآن مخدره نمود چون آن را گشود ديد دو عمامه و دو دراعة و دو قبا و دو جفت موزه كه در پشت آنها سرخى داشت صديقه ى طاهره زبان بشكر و ثناى حضرت رب العزة گشود آن گاه شاهزادگان را بان خلعتها مزين فرمود ايشان بغايت خوشوقت گرديدند و عرض كردند اى مادر هيچ يك از كودكان عرب لباسى بدين لطافت نديده اند و نه پوشيده اند در آن اثنا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تشريف فرماى سراى فاطمه شد و حسنين را در بر گرفت و مى بوسيد پس فرمود اى فاطمه اين خياط را شناختى عرض كرد بخوبى او كسى را نديدم حضرت فرمود آن خازن بهشت بود و تا اين قصه را بمن خبر نداد بآسمان عروج نمود.

علم فاطمه

بعلوم گذشته و آينده (و اخبار آن بعد از اين بيايد)

گرديدن آسيا بخودى خود

در خرايج از سلمان مرويست مى فرمايد بودم و مى ديدم كه فاطمه نشسته است و آسيائى در پيش روى او است و بدان آرد مى كند مقدارى از جو را و حسين عليه السلام بشدت مى گريد و عمود آسيا خون آلود گشته گفتم اى دختر رسول خدا كفهاى مبارك را چندين رنجه مكن اينك كنيزك تو فضه حاضر است طحن جو را با او گذار فقالت اوصانى رسول الله ان يكون الخدمه لها يوما ولى يوما فكان امس يوم خدمتها سلمان گفت من بنده آزاد شده شما هستم مرا بآرد كردن جو بگمار يا باسكات حسين فرمود من باسكات حسين ارفقم تو طحن جو مى كنى لاجرم من مقدارى جو آرد كردم و طريق مسجد سپردم و با رسول خدا نماز گذاشتم آن گاه صورت حال را بعلى عليه السلام رسانديم آن حضرت بگريست و بيرون شد و چون باز آمد خندان بود رسول خداى پرسش فرمود (قال: دخلت على فاطمه و هى مستلقيه لقفاها والحسين نائم على صدرها و قدامها رحى تدور من غير يد فتبسم رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و قال يا على اما علمت ان الله ملائكه سياره فى الارض يخدمون محمدا و آل محمد الى ان تقوم الساعه)

(١٥) ايضا در خرايج از ابوذر مرويست مى فرمايد مرا در طلب على فرستاد من بخانه آن حضرت درآمدم و ندا در دادم هيچ كس پاسخ نگفت و در آنجا آسيائى ديدم كه طحن مى كرد و كسى در كنار آن نبود ديگر باره بانك زدم اين وقت على عليه السلام از خانه بيرون شد با همديگر بحضرت مصطفى آمديم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم گوش فرا داشت و على چيزى گفت كه من فهم نتوانستم كرد بعرض رسانيدم كه يا رسول الله مرا شگفت همى آيد از آسيائى كه در خانه على دور مى زد و طحن مى كرد و كس با او نبود قال: ان ابنتى فاطمه (ع) ملاء الله قلبها و جوارحها ايمانا و يقينا و ان الله علم ضعفها فاعانها على دهرها و كفاها اما علمت ان الله ملائكه موكلين لمعونه آل محمد.

تابش نور از چادر فاطمه

و نيز در خرايج و مناقب مروى است كه اميرالمؤمنين عليه السلام از مرد يهودى مبلغى جو بقرض خواست يهودى عرض كرد مرا رهينه اى بايد داد آن حضرت ملااى از فاطمه كه عبارت از نسجى است كه يكپارچه باشد كه همان چادر مى شود به رهن گذاشت و جو را مأخوذ داشت و از آن سوى يهودى چادر را بخانه برد و در بيتى جاى داد نيمه ى شب زن يهودى از براى حاجتى بدان بيت رفت و نورى ساطع ديد كه شعشعه ى آن نور چشم را خيره مى كرد باز شتافت و شوهر را آگهى داد مرد يهودى بيامد و اين بديد عشيرت خويش را دعوت كرد هشتاد تن يهود گرد آمدند چون بدان نور نظاره كردند و بدانستند از ملائه ى حضرت فاطمه است همگان اسلام آوردند و در بعضى روايات نام يهودى زيد بود

جنبيدن گهواره

(نا) از ابوالقاسم بستى در مناقب اميرالمؤمنين و ابوصالح مؤذن در اربعين از شعبى باسناد خود از ميمونه حديث مى كند و همچنين ابن فياض در شرح اخبار، كه بسيار وقت فاطمه بكارى مشغول بود مانند عبادت يا در آرامش فرزندانش تا از گريستن باز ايستند همچنان گاهواره ى كودكان بدست فرشتگان جنبش داشت.

نيز مرويست كه رسول خدا سلمان را براى كارى بدرخانه ى فاطمه فرستاد چون بدر خانه رسيد لختى بر باب بيت بايستاد نظر كرد ديد كه فاطمه از درون خانه تلاوت قرآن مى نمايد و آسياب در بيرون حجره بخودى خود مى گردد و هيچ كس نزديك آن نبود الى آخر روايت سابقه.

بلند شدن ستونهاى مسجد

ديگر در بحار از سلمان مرويست كه هنگامى كه على را از براى بيعت با ابوبكر بمسجد مى بردند فاطمه از قفاى آن حضرت بيرون شد و زنان بنى هاشم در خدمت او روان شدند چون بنزديك قبر رسول خداى آمد (فقالت: خلوا عن ابن عمى فوالذى بعث محمدا بالحق لان لم تخلوا عنه لا نشرن شعرى و لاضعن قميص ابى على رأسى لا صرخن الى الله تبارك و تعالى فما ناقه صالح باكرم على الله منى و لا الفصيل باكرم على الله من ولدى قال سلمان: فرايت والله اساس حيطان مسجد رسول الله تقلعت من اسفلها حتى لوا را درجل ان ينفذ من تحتها لقد نفذ فدنوت و قلت يا سيدتى و ملواتى ان الله تبارك و تعالى بعث اباك رحمه فلا تكونى نقمه فرجعت الحيطان حتى سطعت الغبره من سطعت الغبره من اسفلها فدخلت فى خيا شيمنا)

نزول مائده

بروايت على بن ابراهيم تا آن جا كه مى گويد اميرالمؤمنين يا فاطمه هل عندك شيئى تغذينيه قالت لا والذى اكرم ابى بالنبوة و اكرمك بالوصيه ما طعمنا مذيومين الا شيئى كنت او ترك على نفسى و على ابنى هذين الحسن والحسين فقال عليه السلام يا فاطمه الا كنت اعلمينى فابغيكم شيئا فقالت يا اباالحسن انى لاستحيى من الهى ان كلف نفسك على ما لا تقدر عليه) پس روايت را مى كشاند بقصه دينار و ايثار او بمثل آن چه گذشت بعد اميرالمؤمنين عليه السلام داخل مسجد شد و نماز مغرب را با رسول خدا بجا آورد و بعد از نماز مغرب رسول خدا برخواست و هنگام عبور در صف اول با پاى مبارك غمزى كرد با على عليه السلام آن حضرت نيز برخواست و روان شد در باب مسجد پيغمبر را دريافت و سلام داد و جواب شنيد فقال رسول الله: يا اباالحسن هل عندك شيئى نتعشاه فنميل معك، اميرالمؤمنين سر بزير افكند چيزى نفرمود اما رسول خدا آگاه بود كه در خانه ى فاطمه از خوردنى چيزى يافت نشود و قصه دينار را جبرئيل برسول خدا خبر داده بود و فرمان كرده بود كه امشب در خانه على بايد شام تناول نمائى چون رسول خدا ديد على عليه السلام چيزى نمى گويد فرمود يا على مالك لاتقول لا فانصرف او تقول تالى فامضى معك فقال حبا و كرامه يا رسول الله) بفرمائيد پس رسول خدا دست على عليه السلام را گرفت تا داخل خانه شد فاطمه را در مصلاى خود ديدند چون از نماز فارغ شد قدحى را در غليان ديد و صداى رسول خدا را در خانه بشنيد لاجرم از مصلاى خود بيرون دويد و رسول خداى را سلام داد و جواب شنيد و رسول خدا دست مبارك بر سر او مسح كرد و فرمود يا بنتاه كيف امسيت رحمك الله عشينا غفرالله لك پس فاطمه برفت و آن قدح را بياورد و در پيش روى رسول خدا و على مرتضى نهاد على فرمود اين طعام را از كجا بدست كردى كه نديده ام هرگز مانند آن را و استشمام ننمودم هرگز مثل بوى آن را و نخوردم هرگز اطيب و نيكوتر از آن را اين وقت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست مبارك را در ميان هر دو كتف على گذاشت و اندك فشار داد (ثم قال: يا على هذا بدل دينارك من عندالله ان الله يرزق من يشاء.

نزول مائده در قصه ى اعرابى و سوسمار

در عاشر بحار و مناقب و ديگر كتب سند بابن عباس مى رساند كه مردى اعرابى از جماعت بنى سليم در بيابان سوسمارى را صيد كرده در آستين خود او را حبس كرد و راه مدينه پيش گرفت چون داخل مسجد رسول خدا گرديد در برابر آن حضرت نداد در داد يا محمد يا محمد و عادت رسول خدا اين بود كه هرگاه كسى او را ندا مى كرد يا محمد همان را حضرت جواب مى داد و همچنين هرگاه كسى او را يا احمد و يا ابوالقاسم ندا مى كرد همان را حضرت در جواب مى فرمود و اگر كسى يا رسول الله ندا مى كرد آن حضرت رنگ رخساره اش شكفته مى شد و در جواب مى فرمود لبيك و سعديك لاجرم چون اعرابى ندا در داد يا محمد يا محمد رسول خدا نيز فرمود يا محمد يا محمد اعرابى آغاز سخن كرد (فقال له: انت الساحر الكذاب الذى ما اظلت الخضراء و لا اقلت الغبراء من ذى لهجه هو اكذب منك انت الذى تزعم ان لك فى هذه الخضراء الها بعثك الى الاسود والابيض واللات والعزى لولا انى اخاف ان قومى يمسوننى العجول لضربتك بسفى هذا ضربة اقتلك بها فاسود بك عند الاولين والاخرين) عمر بن الخطاب چون اين جسارت را از اعرابى بديد از جاى برخواست و گفت يا رسول الله رخصت فرماى تا او را بقتل رسانم فقال النبى صلى الله عليه و آله و سلم اجلس يا اباحفص فقد كاد الحليم ان يكون نبيا پس روى با اعرابى نمود و فرمود يا اخا بنى سليم هكذا تفعل العرب يتهجمون علينا فى مجالسنا يجبهوننا بالكلام الغليظ يا اعرابى والذى بعثنى بالحق نبيا ان اهل السماء السابعه يسموننى احمد الصادق يا اعرابى اسلم تسلم من النار يكون لك ما لنا و عليك ما علينا و تكون اخانا فى الاسلام) رسول خدا فرمود اى برادر بنوسليم اين است كار و كردار عرب از روى خشم و غضب مى تازند در مجالس ما و بر پيشانى ما مى گويند سخنان غليط و خشن را اى اعرابى سوگند بدان كس كه مرا بحق مبعوث بنبوت نمود كسى كه در دنيا زيان كار باشد در آخرت معذب بنار گردد و اى اعرابى سوگند بدان كس كه مرا به پغمبرى برگزيد

ساكنان آسمان هفتم مرا احمد صادق مى نامند اى اعرابى مسلم باش و سالم باش از آتش دوزخ ، تا باشد از براى تو چيزى كه از براى ماست و باشد بر تو چيزى كه بر ماست و برادر ما باشى در اسلام اين سخنان بر اعرابى گران آمد در غضب شد و قال واللات والعزى لا او من بك يا محمد او يومن بك هذا الضب ثم رمى بالضب عن كمه فلما وقع الضب على الارض ولى هاربا فناداه النبى يا ايها الضب اقبل الى فاقبل الضب ينظر الى النبى قال فقال له النبى ايها الضب من انا فاذا هو ينطق بلسان فصيح ذرب غير قطع فقال انت محمد بن عبدالله ابن عبدالمطلب بن هاشم بن عبد مناف فقال له النبى من تعبد فقال اعبدالله عز و جل الذى فلق الحبه و برء السنمه و اتخذ ابراهيم خليلا و اصطفاك يا محمد حبيبا پس اين اشعار بگفت:
الا يا رسول الله انك iiصادق فبو ركت مهد يا و بوركت iiهاديا
شرعت لنا دين الحنيفه بعد iiما عبدنا كامثال الحمير iiالطواغيا
فاخير مدعو و يا خير iiمرسل الى الجن والانس لبيك داعيا
و نحن اناس من سلم iiواننا اتيناك نر جوأن ننال العواليا
اتيت ببرهان من الله iiواضح فاصبحت فينا صادق القول iiزاكيا
فبو ركت فى الاحوال حيا و iiميتا و بو ركت مولودا و بوركت ماشيا

از پس اين اشعار سوسمار دم برمبست اعرابى چون اين بديد گفت واعجباه سوسمارى را كه من در بيابان صيد كنم و در آستين خود جاى دهم نه او را فقاهت علم و نه حضاقت عقل بدين گونه با محمد سخن كند و نبوت او شهادت دهد من چه كس باشم كه بعد از ديدن اينگونه آيت گردن ننهم و شهادت ندهم يا رسول الله دست بمن ده تا با تو بيعت كنم فانا اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبده و رسوله چون اعرابى مسلمانى گرفت رسول خدا با اصحاب فرمود او را سوره ى چند از قرآن بياموزيد پس از آن فرمود يا اخ العرب از مال دنيا چه بهره دارى عرض كرد سوگند بدان كس كه ترا براستى از در پيغمبرى فرستاده است ما چهار هزار تن مردانيم از قبيله ى بنى سليم در ميان ايشان فقيرتر از من كس نيست رسول خدا با اصحاب فرمود كيست كه اعرابى را بر ناقه ى سوار كند و من ضامنم كه خداوند متعال شترى از شتران بهشت او را عطا فرمايد سعد بن عباده برجست و گفت پدر و مادرم فداى تو باد مرا ناقه اى حمراست كه هشت ماه آبستن است آن را با اعرابى گذاشتم رسول خداى فرمود يا سعد من اكنون وصف مى كنم ناقه اى را كه خداوند متعال بعوض اين ناقه بتو عطا خواهد فرمود همانا شترى است از زر سرخ و گردن او از زبرجد سبز و كوهان او از كافور سفيد و ذقن او از در و مهار آن از مرواريد تر است و قبه اى بر پشت دارد از مرواريد سفيد كه از درونش بيرون پديدار است و آن شتر در بهشت طيران مى كند آن گاه ديگر باره رسول خدا اصحاب را نگران شد و فرمود كيست كه اعرابى را تاجى دهد و من ضامنم كه خداوند او را تاج تقى كرامت فرمايد على عليه السلام فرمود فداك ابى و امى كدام است تاج تقى رسول خدا وصف فرمود پس على عليه السلام عمامه برداشت از سر خود و بر سر اعرابى گذاشت ديگر باره رسول خدا فرمود كيست از شما كه اعرابى را زاد دهد و من ضامنم كه خداوند در پاداشت او را زاد تقوى عطا كند سلمان برخواست و گفت پدر و مادرم فداى تو باد كدام است زاد تقوى فرمود آنست كه هنگام بيرون شدن از دنيا خداوند ترا تلقين مى كند بشهادت لا اله الا الله و ان محمد رسول الله اگر اين كلمات را گفتى ملاقات مى كنى مرا و ملاقات مى كنم من ترا و اگر نگفتى ابدا ملاقات نكنى مرا و ديدن نكنم من ترا سلمان برفت و نه بيت از بيوتات زوجات رسول خدا را طواف داد چيزى بدست او نيامد چون طريق مراجعت گرفت چشمش بر حجره ى فاطمه افتاد گفت اگر چيزى است در منزل فاطمه ى زهراء سلام الله عليها است پس بيامد دق الباب كرد فاطمه فرمود كيست كوبنده در سلمان عرض كرد اينك منم سلمان فارسى فرمود چه مى خواهى سلمان قصه سوسمار و اعرابى را و طلب كردن رسول خدا زاد را براى اعرابى شرح داد. فاطمه فرمود سوگند بدان كس كه محمد را بحق فرستاده سه روز است كه طعامى بدست ما نيامده و حسن و حسين از شدت جوع مضطرب شده اند و با شكم گرسنه بخفته اند مانند دو جوجه پر كنده ولكن رد نمى كنم خيرى را خاصه وقتى كه بر در سراى من فرود شده اى سلمان اينك اين پيراهن مرا به بر نزد شمعون يهودى و يك صاع خرما و يك صاع جو گرفته بياور سلمان آن درع را بگرفت بنزد شمعون آمد و صورت حال را تقرير داد شمعون آن درع را بگرفت و در دست بگردانيد و اشك از ديدگانش فرو ريخت و گفت اين است زهادت در دنيا و اين است آنچه خبر داد ما را موسى بن عمران در تورتة انا اقول اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمد رسول الله و مسلمانى گرفت و سلمان را صاعى از تمر و صاعى از جو بداد و سلمان آنها را بنزد فاطمه آورد آن حضرت بدست خود طحن كرد و نان پخت و بدست سلمان داد سلمان عرض كرد يا بنت رسول الله از براى حسن و حسين گرده از اين نان بردار فاطمه فرمود چيزى را كه در راه خدا داده ام ديگر در آن تصرف نمى كنم لاجرم سلمان آن نان و تمر را بحضرت رسول آورد و فرمود اى سلمان اين نان تمر را از كجا فراهم آوردى عرض كرد از خانه ى فاطمه ى چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سه روز مى گذشت كه دست بطعامى نبرده بود برخواست و بدر سراى فاطمه آمد دق الباب كرد چون بعادت بود هرگاه پيغمبر قرع باب بنمايد بدون فاطمه كس فتح باب نفرمايد لاجرم فاطمه عجله كرد و در را گشود چشم پيغمبر بر فاطمه افتاد ديد رنگ ارغوانى بدل بزعفرانى شده و ديده هاى حق بينش بگودى فرو رفته فرمود اى فاطمه اين چه حالت است در تو مى نگرم عرض كرد يا ابتاه سه روز است كه ما دست بطعام نبرده ايم و حسن و حسين بعد از اضطراب از شدت جوع همانند جوجگان پركنده گرسنه بخفته اند رسول خدا حسنين را از خواب برانگيخت و يكى را بران راست و يكى را بران چپ نشانيد و فاطمه را در پيش روى جاى داد و دست در گردن او افكند اين وقت على عليه السلام درآمد و دست در گردن پيغمبر حمايل كرد پس رسول خدا بسوى آسمان نگران شد فقال يا الهى و سيدى و مولاى هولاء اهل بيتى اللهم اذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا در اين وقت فاطمه بخلوتگاه خويش رفت و هر دو پاى مبارك را بر صف بداشت و دو ركعت نماز بگذاشت پس دست بسوى آسمان برافراشت و قالت الهى و سيدى هذا محمد نبيك و هذا على ابن عم نبيك و هذان الحسن والحسين سبطا نبيك الهى انزل علينا مائده من السمأ كما انزلت على بنى اسرائيل اكلوا منها و كفروا بها اللهم انزله علينا فاننا بها مؤمنون ابن عباس مى گويد بخدا قسم كه هنوز سخن فاطمه تمام نشده بود كه قدحى بزرگ از قفاى او همى جوشيد بوى آن قوى تر و نيكوتر از مشك ازفر بود فاطمه آن قدح را برگرفت و بياورد در پيش روى رسول خدا بنهاد چون اميرالمؤمنين بدان نگريست فرمود اى فاطمه اين مائده از كجاست و حال آن كه در نزد مامعهود نبوه رسول خدا فرمود كل يا اباالحسن و لاتسئل الحمدلله الذى لم يمتنى حتى رزقنى ولد مثل مريم بنت عمران (كلما دخل عليها ذكريا المحراب وجد عندها رزقا قال يا مريم انى لك هذا قالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب) پس پيمبر و على و فاطمه و حسن و حسين از آن طعام تناول نمودند و رسول خدا بيرون آمد و اعرابى را زاد بداد و بر شتر برنشاند و روان داشت چون اعرابى ميان قبيله بنى سليم آمد به اعلى صوت ندا در داد كه قولوا لا اله الا الله محمد رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم رجال قوم چون اين بشنيدند با شمشيرهاى كشيده بسوى او حركت كردند و گفته اند از دين بيرون شدى و دين محمد ساحر كذاب پزيرفتى گفت محمد نه ساحر است نه كذاب قال يا معاشر بنى سليم ان اله محمد خير اله و ان محمدا خير نبى اتيته جائعا فاطعمنى و عاريا فكسانى و راجلا فحملنى آنگاه قصه ضب و سخن كردن او را با پيغمبر بشرح كرد و آن اشعارها كه سوسمار بعرض رسول خدا رسانيده بود بر آن جماعت قرائت كرد و گفت اسلموا تسلموا من النار در آن روز چهار هزار تن از مردم بنى سليم مسلمانى گرفته اند و ايشان در پيرامون رسول خدا اصحاب رايات سبزاند)

فاضل مجلسى مى فرمايد اين حديث را در كتاب قديم از مؤلفات علماء عامه ديدم و اين حديث بطريق ديگر از ابوبكر احمد بن على الطرتينى بابن عباس سند مى رساند مؤلف گويد بنده اين روايت را در حيوة الحيوان در ترجمه ضب ايضا ديدام و صاحب او از مشاهير عامه است

آمدن سه حوريه با رطب بهشتى بزيارت فاطمه

على بن طاوس در كتاب مهج الدعوات باسانيد معتبره از سلمان فارسى روايت مى كند كه بعد از رسول خدا از حزن و اندوه و تا ده روز از خانه بيرون نشدم روز دهم براى زيارت مولايم اميرالمؤمنين حركت كردم چون چشم آن جناب بر من افتاد فرمود سلمان بر ما جفا كردى و بعد از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ترك ما گفتى سلمان عرض كرد يا اميرالمؤمنين چگونه من ترك شما را مى نمايم ولى حزن مفارقت رسول خدا مرا خانه نشين كرد فرمودند اكنون برو بنزد فاطمه كه ترا مى طلبيد و مشتاق ديدار تو است و تحفه ى بهشتى براى تو ذخيره كرده است سلمان عرض كرد يا اميرالمؤمنين بعد از وفات پيغمبر از براى فاطمه زهراء تحفه ى بهشتى مى آيد فرمودند بلى ديروز از براى او رسيده است سلمان مى گويد من هروله كنان خود را بدر خانه فاطمه رسانيدم آن مخدره چون مرا ملاقات كرد با چشم گريان فرمود اى سلمان بعد از وفات پدرم بر من جفا كردى و ترك ما نمودى عرض كردم يا سيدتى پدر و مادرم فداى شما باد كثرت حزن و اندوره بر مفارقت رسول خدا مرا خانه نشين كرد فرمودند اكنون داخل خانه شو سلمان مى گويد در آن وقت فاطمه با عبائى بود كه اگر سر مبارك را بان مى پوشانيد ساقهاى مباركش نمايان بود و اگر ساق را پوشانيدى سر منكشف شدى بالجمله معجر بر سر افكند و جلوس فرمود (و قالت يا سلمان اجلس واعقل ما اقول لمك انى كنت جالسه الامس فى هذا المجلس و باب الدار مغلق وانا اتفكر فى انقطاع الوحى عنا و انصراف الملائكه من منزلنا فاذا انفتح الباب من غير ان يفتحه احد فدخل على ثلاث حوار لم يرالراؤن بحسنهن و لا كهيئتهن و لا نضارة وجوههن و لا ازكى من ريحهن فلما رايتهن قمت اليهن فقلت بابى انتن من اهل مكه ام من اهل المدينه فقلن يا بنت محمد لسنا من اهل مكه و لا من اهل المدينه و لا من اهل الارض جميعا غير اننا جوار من الحور العين من دارالسلام ارسلنا رب العزه اليك يا بنت محمد انا اليك مشتاقات پس فاطمه فرمود من از يكى از آنها كه بنظرم اكبر سنا بود سؤال كردم نام تو چيست گفت مقدوده گفتم از چه رو ترا مقدوده نام است گفت خداوند متعال مرا براى مقداد بن اسود كندى خلق فرموده بديگرى گفتم نام تو چيست گفت زره گفتم تو در نظر من بسيار نبيله اى از چه رو اين نام دارى گفت مرا براى ابى ذر غفارى صاحب رسول خدا خلق كرده اند از سومى سوال كردم نام تو چيست فرمود مرا سلمى گويند قلت و لم سميت سلمى قالت انا لسلمان الفارسى مولى ابيك رسول الله قالت فاطمه ثم اخرجن لى رطبا ازرق ابر دمن الثلج و ازكى ريحا من المسك الازفر فقالت لى يا سلمان افطر عليه عشيتك فاذا افطرت به فجئنى بنواه قال سلمان فاخذت الرطب فما مرورت بجمع من اصحاب رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الا قالوا يا سلمان امعك مسك فقلت نعم فلما كان وقت الافطار افطرت عليه فلم اجد له عجما و لا نوى) روز ديگر كه شرفياب خدمت فاطمه شدم عرض كردم يا بنت رسول الله براى اين رطب هسته نيافتم فرمودند چنين است يا سلمان رطب بهشتى را هسته نباشد انما هو نخل غرسه الله فى دارالسلام بكلام علمنيه ابى محمد كنت اقوله غدوه و عشية سلمان عرض كرد اى سيده ى من اين كلمات را بشود بمن تعليم فرمائى (فقالت ان سرك ان لايمسك اذى الحمى ما عشت فى دارالدنيا فواظب عليه سلمان گويد پس آن حرز را فاطمه زهراء عليهاالسلام بمن تعليم فرمود و هى هذه بسم الله الرحمن الرحيم بسم الله النور بسم الله النور النور بسم الله نور على نور بسم الله الذى هو مدبر الامور بسم الله الذى خلق النور من النور الحمدلله الذى خلق النور من النور و انزل النور على الطور فى كتاب مسطور فى رق منشور بقدر مقدور على نبى محبور الحمدلله الذى هو بالعز مذكور و بالفخر مشهور و على السراء والضراء مشكور و صلى الله على سيدنا محمد و آله الطاهرين سليمان مى فرمايد چون فاطمه اين حرز مبارك را با من بياموخت هزار كس افزون از مردم مكه و مدينه را بياموختم و آنها را از زحمت و تعب تب نجاة دادم به بركت اين دعا.



۸
فرود شدن جامه بدعاى فاطمه
فرود شدن جامه بدعاى فاطمه

اين روايت از شيخ مفيد سبق ذكر يافت ولى آنچه را مجلسى از كتاب مراسيل نقل كرده چون با آن روايت تفاوت دارد و احتمال تعدد قضيه مى رود فلذا از نقل آن صرف نظر نكرديم مى فرمايد كه حسن و حسين را جامه ى كهنه و مندرس در بر بود چون عيد نزديك شد بخدمت مادر آمدند كه ديگر مردم از براى فرزندان خود جامهاى نيكو دوخته اند آيا اى مادر از براى ما جامه ى در خور عيد خواهى دوخت فقالت يخاط لكما انشاءالله فرمود دوخته مى شود انشاءالله چون عيد برسيد جبرئيل دو پيراهن از حلل بهشت بنزد رسول خدا آورد آن حضرت فرمود اى برادر من جبرئيل اين چيست عرض كرد حسن عليه السلام و حسين عليه السلام از فاطمه عليهاالسلام جامه ى عيد مى خواستند و او در پاسخ فرمود يخاط لكما انشاءالله خداوند نخواست آلايش كند كذب در سخنان فاطمه راه كند.

نزول مائده در قصه ى قطيفه

در بحار از كتاب سعد السعود سيد بن طاوس مرقوم داشته كه فرمودند من در تأليف محمد بن العباس بن مروان كه آيات مباركه قرآن كه در شأن اميرالمؤمنين عليه السلام و سائر اهل بيت نازل شده جمع كرده در آن تأليف اين حديث را مسندا از ابوسعيد خدرى روايت مى كند مى گويد ملك حبشه قطيفه ئى كه با طلا بافته بودند براى رسول خدا بهديه فرستادند فقال رسول الله لاعطينها رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله رسول خدا فرمود اين قطيفه را بكسى بدهم كه خدا و رسول را دوست دارد و خدا و رسول او را دوست دارند اصحاب رسول خدا گردن كشيدند و نگران شدند كه در خور اين تشريف كدام كس خواهد بود اين وقت رسول خدا فرمودند على كجا است چون عمار ياسر اين بشنيد شتاب زده بخدمت اميرالمؤمنين عليه السلام آمد و او را از قصه آگهى داده اميرالمؤمنين بخدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مشرف شد رسول خدا آن قطيفه را باميرالمؤمنين عطا فرمود (فخرج على الى السوق فنقضها سلكا فقسمها بين المهاجرين والانصار ثم رجع الى منزله و ما معها منها دينار) قطيفه سه هزار دينار زر سرخ قيمت داشت آن حضرت تا گرفت بجانب بازار رفته و آن را رشته رشته نمود و بين فقراى مهاجر و انصار قسمت نمود با دست خالى بجانب خانه رفت روز ديگر رسول خدا او را ديدار كرد فرمود: يا اباالحسن اخذت امس ثلثه آلاف مثقال من ذهب فانا والمهاجرون والانصار نتغدى عندك غدا فقال على: نعم يا رسول الله چون روز ديگر شد رسول خدا با جماعت مهاجر و انصار آهنگ سراى على عليه السلام نمودند و در بكوفتند على عليه السلام بيرون شد و چهره مباركش از خجالت ديگر گون شده بود كه اكنون جواب رسول خدا را چه بگويم كه در خانه از قليل و كثير يافت نمى شود لاجرم رسول خدا وارد شد با جماعت مهاجر و انصار و مجلس كردند اميرالمؤمنين عليه السلام نزد فاطمه ى زهرا آمد ديد ظرفى از طعام مملو است كه بوى مشك از آن متصاعد است على عليه السلام خواست آن را حمل كند چندان گران بود كه بمساعدت فاطمه آن جفنه را بلند كردند در نزد رسول خدا بزمين نهادند رسول خدا چون نظرش بر آن طعام بيفتاد بنزد فاطمه آمد فرمود (اى بنيه انى لك انى لك هذا قالت يا ابت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب فقال رسول الله الحمدالله الذى لم يخرجنى من الدنيا حتى رائيت فى ابنتى ما راى زكريا فى مريم بنت عمران

ناله كردن فاطمه و بيرون كردن دستها را از كفن

ناله كردن فاطمه (ع) و بيرون كردن دستها را از كفن كه در محل خود بيايد

نازل شدن انواع ميوه هاى بهشتى

«يص» مى گويد از براى فاطمه ى زهراء موائد و فواكه بهشت در دنيا بسيار واقع شده نه يك مرتبه و ده مرتبه و اين قدر اخبار صحيحه در اين باب بدفعات عديده رسيده كه ذكر همه آنها باعث طول سخن است چنانچه ابوموسى در كتاب فضايل البتول روايت كرده از آن جمله گويد جبرئيل دو عدد انار و دو عدد به و دو عدد سيب از بهشت هديه بجهت اهل بيت عليه السلام آورد اهل البيت از آن مى خوردند و عود مى كرد و تمام نمى گرديد تا اين كه فاطمه طاهره وفات يافت انار و به تغيير يافت و بعد مفقود شد و دو سيب باقى ماندند با آن دو ريحانه ى رسول خدا فمن زارالحسين عليه السلام من مخلصى شيعتنا بالاسحار و جدريحها»

سيد هاشم بحرانى در مدينه ى المعاجر مى فرمايد و لست ادرى واحد او اثنين وقد وقع الاختلاف فى الروايه) لكن ما قبل اين حديث بقسم ديگر است كه هديه ئى كه نازل شد (كان فيه بطيخان و رمانتان و سفر جلتان و تفاحتان فتبسم النبى صلى الله عليه و آله و سلم و قال الحمدلله الذى جعلكم مثل خيار بنى اسرائيل ينزل اليكم رزقكم من جنات النعيم و كان اهل البيت يأكلون منها و تعود حتى قبض رسول الله فتغير البطيخ فاكلوه فلم يعد و لم يزالوا كذلك الى ان توفيت فاطمه فتغير الرمانتان فاكلوه فلم يعد ولم يزالوا كذلك الى ان قتل اميرالمؤمنين فتغير السفر جل فاكلوه فلم يعد قال الحسين و بقى التفاحتان معى و مع اخى فلما كان يوم آخر عهدى بالحسن وجدت التفاحه عند رأسه وقد تغيرت فاكلتها و بقيت التفاحه الاخرى).

ابن محيص روايت مى كند كه من مى شناختم آن سيب را كه از جناب امام حسين است. و من در لشكر عمر سعد بودم چون تشنگى بر آن جناب شدت نمود آن سيب را از آستين مبارك بيرون آورد و آن را بوئيد و برگردانيد در آستين مبارك خود پس هنگامى كه از اسب افتاد جستجو نمودم آن سيب را نيافتم اين است كه فرمودند ان الملائكه تلتذ بروايحها عند قبره عليه السلام عند طلوع الفجر و عند قيام النهار» و موائد نازله از بهشت بجهت انوار خمسه طيبه بسيار است كه فاطمه ى زهراء سلام الله عليها در آن سهيم و شريك بوده.

حديث رطب

«يص» روزى رسول خدا وارد شد بر فاطمه ى طاهره و فرمود اى فاطمه پدر تو امروز مهمان تو است فاطمه عرض كرد اى پدر همانا حسنين امروز از من غذا مى خواسته اند چيزى كه قوت آنها قرار بدهم نداشتم در آن حال رسول خدا سر بجانب آسمان نمود قدرى نگذشت كه جبرئيل نازل شد و عرض كرد على اعلى سلامت مى رساند و مخصوص مى فرمايد شما را بدرود و اكرام و فرمان كرده است كه بعلى و فاطمه و حسنين بفرمائى چه ميوئى از ميوهاى بهشت ميل دارند رسول اكرم پيغام جبرئيل را رسانيد كه خداوند متعال بر گرسنگى شما مطلع شد اكنون مى فرمايد چه ميوه اى از بهشت ميل داريد هر قسم كه مايل باشيد براى شما نازل خواهد شد پس ايشان ساكت شدند و حياء لرب العزه چيزى نگفتند پس حضرت حسين از جد بزرگوار و پدر عالى مقدار و برادر وفادار اجازه گرفت كه معين كند، همه اختيار را بدست حسين دادند عرض كرد يا جدا جبرئيل بفرمائيد كه ما ميل رطب داريم رسول اكرم فرمود خداوند دانست غرض ترا پس فرمود اى فاطمه برخيز و داخل خانه شو و حاضر نما آن چه را كه بجهت تو و ما فرستاده اند پس فاطمه داخل خانه شد ديد طبقى از بلور و در آن رطب تازه است و بر روى آن دستمالى از سندس سبز پوشيده پس فرمود رسول اكرم بفاطمه در حالى كه برداشته بود مائده را ان الله برزق من يشاء بغير حساب و گرفت ظرف رطب را و در پيش روى خود نهاد و فرمود بسم الله الرحمن الرحيم و بك دانه رطب برداشت و در دهان حسين عليه السلام نهاد و فرمود هنيئا مريئا لك يا حسين آن گاه دانه ى ديگر برداشت در دهان حسن نهاد و فرمود هنيئا مريئا لك يا حسن سپس دانه ى ديگر برداشت در دهان فاطمه نهاد و فرمود هنيئا مرئيا لك يا فاطمه آن گاه دانه ى ديگرى برداشت و گذارد در دهان اميرالمؤمنين عليه السلام و فرمود هنيئا مرئيا لك يا على و از جاى برخواست و باز بر زمين جلوس فرمود و هر رطب كه اميرالمؤمنين تناول مى فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى گفت هنيئا مرئيا لك يا على تا اين كه از تناول رطب فارغ شدند و مائده بآسمان بالا رفت فاطمه (ع) عرض كرد يا ابتا امروز امر عجيبى از شما مشاهده كردم در خصوص اين رطب و برخواستن شما و از مكرر گفتن هنيئا مرئيا لك يا على رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود چون رطب در دهان حسين گذاردم جبرئيل و مكائيل گفتند هنيئا مرئيا لك يا حسين منهم متابعت آنها نمودم چون رطب در دهان حسن نهادم باز جبرئيل و مكائيل گفتند هنيئا مريئا لك يا حسن چون رطب در دهان تو نهادم حوريان بهشت گفتند هنيئا لك يا فاطمه منهم با آنها موافقت كردم چون رطب در دهان على نهادم نداى حق تعالى را شنيدم كه فرمود هنيئا مريئا لك يا على از اين جهت براى احترام نداى پروردگار از جاى برخواستم و ايستادم چون رطب دوم و سوم را على تناول كرد باز همان ندا را شنيدم كه حق تعالى فرمود يا محمد اگر تا قيامت رطب در دهان على بگذارى من مى گويم آن كلام را بدون انقطاع

احضار چهار نوع از طعام براى فاطمه

منقول از (مصباح الانوار) است كه فاطمه مريض شد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بعيادت او آمد و در نزد او بنشست و از حال او پرسش كرد (فقالت انى اشتهى طعاما طيبا فقام رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم الى طاق فى البيت فجاء بطبق فيه زبيب و كعك واقط و قطف عذب فوضعه بين يدى فاطمه)

يعنى فاطمه عرض كرد طعامى نيكو مايلم رسول خدا بى توانى از جاى برخواست و از طاقى كه در خانه بود طبقى فرا گرفت و در پيش روى فاطمه بنهاد و آن طبق مملو از مويز و نان خشك و كشك و خوشه انگور بود سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست بر طبق نهاد و خداى را ياد كرد پس فرمود بخوريد بنام خداوند متعال اين وقت رسول خدا و على و مرتضى و حسن و حسين از آن تناول فرمودند.

تكلم ناقه با فاطمه

(يص) فاضل نسفى صاحب تفسير كه يكى از مشاهير علماء عامه است مى نويسد كه ناقه ى غضباى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در وقت مردن با فاطمه تكلم كرد و عرض كرد اى دختر رسول خدا اينك بسوى پدر بزرگوارت رهسپار هستم اگر ترا پيغامى و حاجتى هست بفرما فاطمه از اين سخن سخت بگريست و سر ناقه را در دامن نهاد تا اين كه ناقه جان بداد فاطمه عبائى بآن ناقه پيچيد و فرمان كرد تا او را دفن كردند پس از سه روز آن مكان را شكافتند اثرى از او نديدند)

(نسفى) بعد از نقل اين خبر گويد تكلم ناقه با فاطمه بعضى از كرامات فاطمه است براى اين كه آن ناقه تكلم نكرد مگر براى فاطمه و براى رسول خدا و آن ناقه با پيغمبر گفت يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم صاحب من يك مرد يهودى بود مرا از خانه بصحرا مى برد و مى چرانيد و علفهاى صحرا مرا ندا مى كردند كه بنزد ما بيا و از ما تناول نما چه آن كه تو از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشى و چون شب مى شد درندگان صحرا بعضى بعض ديگر را سفارش مى كردند كه بنزديك اين ناقه نرويد كه صاحب او رسول خدا محمد صلى الله عليه و آله و سلم خواهد بود.

حكايت طبق انار

(يص) و (مجالس المتقين) شهيد ثالث آخوند ملا محمد تقى قدس سره در مجلس سى و ششم مرسلا روايت كند كه روزى اميرالمؤمنين بر فاطمه ى زهرا وارد شد در حالتى كه مزاج شريف آن بانوى عصمت از صحت منحرف شده بود و در بستر افتاده بود حضرت سر آن معصومه را بدامن گرفت و فرمود اى فاطمه بفرما كه چه ميل دارى از من بطلب آن معدن حيا و عفت عرض كرد يابن عم من چيزى از شما نمى خواهم حضرت اصرار فرمود فاطمه عرض كرد يابن عم پدرم بمن سفارش كرده كه از شوهرت على هرگز چيزى خواهش مكن مبادا ممكن او نباشد و خجالت بكشد آن جناب فرمود اى فاطمه بحق من آنچه ميل دارى بگو عرض كرد حال كه مرا قسم دادى اگر براى من اكنون انارى بدست بيايد خوب است آن حضرت برخواست و براى طلب انار از خانه بيرون آمد از اصحاب جوياى انار شد عرض كردند فصل او گذشته مگر آن كه چند يوم قبل بجهت شمعون يهودى از طائف چند دانه آوردند آن جناب خود بدر خانه ى يهودى رفته دق الباب كردند شمعون بيرن آمد ديد جناب اميرالمؤمنين اسدالله الغالب مى باشد عرض كرد يا على چه باعث شد كه بدين جا تشريف فرما شديد حضرت فرمود شنيده ام چند دانه انار بجهت تو از طائف آورده اند آمده ام يك دانه خريدارى بنمايم براى بيمارى كه دارم عرض كرد يا على چيزى از آنها باقى نمانده همه را فروختم آن جناب بعلم امامت مى دانست كه يكى باقى مانده از اين جهت فرمود برو فحص بنما شايد يكى باقى باشد كه تو مطلع نباشى عرض كرد از خانه خود مطلع هستم مى دانم كه نيست زوجه ى شمعون عقب در بود از حكايت مطلع شد گفت اى شمعون من يك دانه انار ذخيره نموده ام و در زير برگها پنهان كرده ام كه تو مطلع نيستى آن گاه انار را آورد و بدست آن حضرت داد آن جناب چهار درهم باو داد شمعون گفت قيمت او نيم درهم است حضرت فرمود اين زن بجهت ذخيره اين انار را نگاه داشته شايد نفعى در نظر داشته سه درهم و نيم زايد از آن او باشد سپس آن جناب روانه بسوى خانه شد در اثناى راه صداى ضعيفى و ناله ى غريبى بگوشش رسيد باثر ناله رفت تا وارد خرابه گرديد ديد شخصى نابينا و مريض سر به بستر خاك نهاده مى نالد آن امام رحيم و رؤف نشست و سر او را در كنار گرفت و با كمال مهربانى فرمود اى مرد چه كسى و از كدام قبيله اى و چند روز است بيمارى عرض كرد اى جوان صالح من مردى از اهل مداين مى باشم قروض بسيار پيدا كردم ناچار بكشتى نشستم و بجانب مدينه رهسپار شدم با خود گفتم بروم خدمت مولايم اميرالمؤمنين شايد آن حضرت چاره ى كار من بنمايد و قرض مرا ادا فرمايد حضرت فرمود اكنون چه ميل دارى عرض كرد اگر يك دانه انار براى من پيدا مى شد ميل داشتم حضرت فرمود من يك دانه تحيه كردم براى بيمار عزيز خود ولى ترا محروم نمى كنم نصف آنرا بتو مى دهم پس انار را كم كم در دهان آن مريض ريخته تا تمام شد بيمار گفت اگر مرحمت بفرمائى و نصف ديگر را هم كرم بنمائى بسا باشد حال من خوب شود آن حضرت خجالت كشيد و با نفس خود خطاب كرد كه يا على مريض در اين خرابه غريب و بى نوا و منقطع از همه جا برعايت اولى است شايد خداوند متعال براى فاطمه وسيله ى ديگرى فراهم بنمايد سپس آن نيم ديگر را باو داد تا تمام شد با دست خالى از خرابه بيرون آمد آهسته بسوى خانه روان شد و سر بجيب تفكر فرو برده تا بدر خانه رسيد حيا كرد وارد خانه بشود با خود گفت از شكاف در نگاه كنم به بينم فاطمه در خواب است يا بيدار چون نظر كرد ديد فاطمه تكيه كرده است و طبقى از انار در پيش او است تناول مى نمايد آن حضرت بغايت مسرور شد سپس داخل خانه گرديد جون ملاحظه فرمود ديد آن طبق از انار اين عالم نيست چون احوال فاطمه را پرسيد عرض كرد يابن عم چون تشريف بردى زمانى نگذشت كه من عرق صحت كردم ناگاه صداى دق الباب بگوشم رسيد فضه رفت شخصى را ديد بر در خانه طبقى انار بدست دارد و مى گويد اميرالمؤمنين اين را براى فاطمه فرستاده است.

فرو بردن دست خود را در ديگ

(در لمعة البيضا) شرح خطبه الزهراء «ع» ص ١٨ تحت عنوان «الاشاره الى بعض معجزاتها» قال وقد كانت تدخل يدها فى قدر العطام حين الغليان و تقلبها كالمغرفه» يعنى بسيار اتفاق مى افتاد كه ديگ طعام هنگامى كه مى جوشيد آن مخدره دست مبارك را بجاى كمچه در ديگ مى گردانيد كه از سر رفتن ساكن شود.

تكثير طعام قليل

و نيز در آن كتاب گويد (و كانت تجعل رغيفين مع قطعه لحم فى ظرف فظهر منها طعاما معطرا يشبع الخلق الكثير مع بقائه على حاله) يعنى آن خاتون دنيا و آخرت گاه مى شد كه دو گرده نان را با يك پاره گوشت در ميان ظرفى مى نهاد در حال طعامى معطر و خوش بو پديدار مى شد كه خلق بسيارى از آن تناول مى كردند و باز بحال خود باقى بود و از آن چيزى كم نمى شد.

استشمام رائحة الجنة

و فيه قال كانت فاطمه انجب الورى من بين النساء ساطعا منها عطر الجنة و رائحتها من بين ثدييها و رسول الله كان يضع وجهه بين ثدييها كل يوم وليله يشمها و يلتذمن استشمامها و لذا كانت تسمى ريحانه نفس النبى و مهجتها و بهجتها» و هى مصداق قول الشاعر

صفاتك لاتحصى و نطقى iiعاجز و يقصر الفاظى كما قال iiشاعر
و ان لباساخيط من نسج iiتسعة و عشرين حرفا من معاليك قاصر

اثر طبع آقا فتح الله قدسى كه متخلص به فواد كرمانى است

چه نورش در بسيط از عرش برين iiآمد خدا را هر چه رحمت بود نازل بر زمين iiآمد
ز عرش رحمت رب المشارق تافت بر iiعالم چه زهرا را ظهور از رحمه للعالمين iiآمد
برشك آسمان طالع شد از روى زمين iiماهى كه از شرم خورشيد خاكسترنشين iiآمد
هويدا گشت بر چرخ نبوت كوكبى iiتابان كه مهرش مشترى چون زهره بر ماه جبين iiآمد
ز عرش كبريا بر فرش چون نورش هويدا iiشد ملايك در طوافش از يسار و از يمين iiآمد
چه از جان آفرين در صورت آمد نقش اين دختر هزاران آفرين بر نقش از جان آفريد آمد
زنى مانند اين مادر پسر ناورد يا iiدختر در اين ام العوالم تابنات آمد بنين iiآمد
جمالى در تجلى آمد از پيراهن iiامكان كه صد خورشيد و ماهش جلوه گر از آستين iiآمد
صدفها بحر امكان پروريد از لؤلؤ iiمكنون كه تا يك درج او را درج در در ثمين iiآمد
مگر ام الكتاب است اين بتول از وحى سبحانى كه نسلش محكمات آيات قرآن مبين iiآمد
بتول آئينه شد آئينه ى اوصاف iiيزدان را چنان آئينه را آئينه در عالم چنين iiآمد
نجويند اهل بينش استعانت جز بنور iiاو كه در هر ورطه پوزش مستعان و مستعين iiآمد
ملايك را از آن شد سجده واجب بر گل iiآدم كه اين نور خدا را جلوه اند رماء و طين iiآمد
يقين بر حق ندارد هر كه شك در حق او دارد بلى حق اليقين از دولت عين اليقين iiآمد
ولايش آب حيوان است جارى در عروق دل حيوة جان انسانى از اين ماه معين iiآمد
خدا بر حرمتش چون اسم اول خواند از iiخامس بشوق پايبوسش ز آسمان روح الامين iiآمد
ز حسن طلعتش افتاد عكسى آفرينش را ز عكس روى او پيدا بهشت و حور عين آمد
نمود از سايه ى قدش تجلى نخله ى iiطوبى بيانات لبش نهرين و شيرانگين آمد
چنان از ماه رويش روشن آمد ظلمت iiغبرا كه گوئى بر زمين مهر از سپهر چارمين iiآمد
كنيزش را نباشد اعتنا بر تخت بلقيسى غلامش را سليمان بنده ى تاج و نگين iiآمد
بحق فرمود الحق قرة العينش رسول iiحق كه حق بين نور او در چشم خير المرسلين iiآمد
در اوصاف كمال او همين كافى است بر دانا كه اين دوشيزه را شوهر اميرالمؤمنين iiآمد
فؤاد از جان و دل چون دوست دار آل احمد iiرا بسمع جان اهل دل كلامش دل نشين iiآمد

و له ايضا

منور خواست چون خلاق عالم چهر دنيا را نمود از مشرق ابداع تابان نور زهرا iiرا

چه از برج نبوت مشرق آمد چهر اين iiكوكب ز نور جلوه روشن كرد عقبى را و دنيا iiرا
در اين مشكوة ناسوتى از اين مصباح iiلاهوتى منور كرد يزدان روى ماه و چهر زيبا iiرا
از اين دختر كه با دست خدا شد پايه اش iiمحكم بر آدم تا ابد فخر و شرف باقى است حوا iiرا
از آن رو خوانده احمد نور چشم و چشمه iiنورش كه پيش از آفرينش نور بود آن چشم بينا iiرا
در اين ام العوالم زاد از وى علم هر iiعالم كه مادر بود پيش از طفل عالم عقل دانا iiرا
شد از بحر نبوت گوهرى تابان كه iiانوارش چراغ ليل در نه كشتى آمد هفت دريا را
هنوز اين نقش كاف و نون بدى در علم حق مكنون اگر بر دفتر امكان نمى زد مهر امضا iiرا
نقاب افكند بر چهرش فلك چون ديد كاين iiكوكب برد از جلوه رونق آفتاب عالم آرا را
بچهرش پرده بست و عالم از چهرش منور iiشد بهر كس بنگرد سيماست آن نايده سميا iiرا
شهود و غيبش از پاكى ز اوصاف نبى حاكى در اين آئينه خوش ديدى محمد روى زيبا iiرا
سزاوار است گر مريم كنيزش را كنيز iiآيد و يا بهر غلامش گر غلام آرد مسيحا iiرا
ز نورش تافت از خلقت حجب يكذره بر iiموسى درآمد منصعق موسى چه مندك يافت سينا iiرا

و له ايضا
تا مادر دهر زاده فرزند و iiنژاد صد گونه پسر چو انبيا زاد و iiنهاد
دختر كه نبى شود نه پرورد iiجهان چون برتر از انبياء يكى فاطمه iiزاد
عالم صدف است و فاطمه گوهر او iiاست گيتى عرض است و اين گهر جوهر او است
در قدر و شرافتش همين بس كه ز خلق احمد پدر است و مرتضى شوهر او است
اين نيره آن كوكب ظلمت سوز iiاست كز پرتو او مهر جهان افروز است
خورشيد منير حشر چون ظلمت iiاوست فرمود محمد كه قيامت روز iiاست
هر عقل كه از معرفتش آگاهست در هر دو جهانش بحقيقت راه iiاست
اين طرفه مقام را بهر كس iiندهند كاين قدر و شرف ذلك فضل الله iiاست
ايزد چه سرشت طنيت زهرا iiرا پرورد صفات دره ى بيضا iiرا
زان دره كه داشت رنگ بيضا iiبجمال آورد بجلوه لؤلؤ حمرا iiرا

اثر طبع بعضى محبين

علت غائى اين كون و مكان دانى كه iiكيست موجب ايجاد اين خلق جهان دانى كه iiكيست
جان پنهان شده در جسم جهان دانى iiكيست نقطه ى دائره ى عز و شرف دانى iiكيست
فاطمه مظهر اجلال خدا جل iiجلال ii
فاطمه عصمت كل كنز خفى iiازلى فاطمه عالمه بر هر چه خفى بود و iiجلى
فاطمه روح نبى همسر و همتاى ولى فاطمه عاليه اى گر نبدش زوج على
فرد و بى مثل بد او همچه خداى iiمتعال ii
كاف و نون را تو بدان از كرم فاطمه بود نون از حرف نخست از نعم فاطمه iiبود
گل آدم ز تراب قدم فاطمه iiبود نفحه روح در آدم زدم فاطمه iiبود
ورنه آدم شدنش تا بابد بود محال ii
طاير فكر كه از منظر عنقا گذرد بيكى پر زدن از گنبد خضرا iiگذرد
و ربكاخ شرف زهره ى زهرا گذرد تيز و تك مى شود او تا كه ز دريا گذرد
همچه پروانه از او پاك بسوزد پر و iiبال ii
خوب گشتند پس از مرگ پدر iiدلجويش كه زدندى زجفا سيلى كين بر iiرويش
بشكستند چه از تخته در iiپهلويش شد سيه از الم سوط عدو iiبازويش
چون دهم شرح كه دل خون بود و ناطقه لال ii

اختر طوسى گويد

شاه مردان گر نبودى شوهر خيرالنساء در جهان مردى نبودى همسر iiخيرالنساء
كرده حوران جنان را از كرم پروردگار روز و شب از جان و دل فرمان بر خيرالنساء
مريم و حواء و هاجر ساره و هم آسيه خويشتن را مى شمارد خادم خير iiالنساء
درة البيضاء زهراء بود عذراء iiبتول بهترين القاب ذات اطهر خير iiالنساء
عاصيان را از جهنم آورد بى شك iiبرون روز محشر ريشهاى چادر خيرالنساء
چونكه دنيا پيش چشمش قدر و مقدارى iiنداشت جامه پشمينه بود اندر بر iiخيرالنساء
همچه ماه نو ضعيف و زار و لاغر گشته iiبود از وجود محنت و غم پيكر iiخيرالنساء



۹
فاطمه و زهد و خشيت او از حق تعالى

فاطمه و زهد و خشيت او از حق تعالى

(ابوجعفر) قمى در كتاب (زهد النبى) و ديگران روايت كردند كه چون اين آيه شريفه (و ان جهنم لموعدهم اجمعين لهاسبعه ابواب لكل باب منهم جزء مقسوم نازل گرديد بكى رسول الله بكاء عاليا و بكت اصحابه من بكائه و لم يدروا ما نزل به جبرئيل و لم يستطع احدان يكلمه و كان رسول الله اذا رأى فاطمه فرح بها فانطلق سلمان الى باب بيت فاطمه ليخبرها عن القصه فوجد بين يديها شعيرا و هى تطحنه و يقول و ما عند الله خير و ابقى و عليها شملة صوف قد خيطت فى اثنى عشر مكانا من السعف فاخبرها بخبر النبى و ما نزل به جبرئيل فنهضت فاطمه والتفت بالشمله المرقعه و قال ان نبات كسرى و قيصر لفواالسندس والحرير و ابنه محمد لها شمله صوف خيطت فى اثنى عشر مكانا من السعف فدخلت فاطمه على رسول الله و سلمت عليه و قالت يا ابتاه ان سلمان تعجب من ثوبى فوالذى بعثك بالحق مالى و لعلى منذ خمس سنين الا مسك كبش معف عليها بالنهار بعيرنا و اذا كان الليل افترشناه و ان مرفقتنا لمن ادم حشوها ليف فقال النبى يا سلمان ان ابنتى لفى الخيل السوابق قالت فاطمه يا ابت فديتك ما الذى ابكاك فاخبرها بما نزل به جبرئيل فلما سمعت فاطمه بكت حتى سقطت على وجه الارض و هى تقول الويل ثم الويل لمن دخل النار فلما سمع سلمان بكى و قال ياليتنى كنت كبشا لاهلى فاكلوا لحمى و مزقوا جلدى و لم اسمع بذكر النار فلما سمع ابوذر، بكى و قال ياليت كانت امى عاقرا و لم تلدنى و لم اسمع بذكر النار فلما سمع مقداد بكى و قال ياليتنى كنت طائرا فى القفار و لم يكن على حساب و لاعقاب و لم اسمع بذكر النار فلما سمع اميرالمؤمنين عليه السلام بكى و قال يا ليت السباع مزفت لحمى و ليت امى لم تلدنى و لم اسمع بذكر النار ثم وضع يده على رأسه و جعل يبكى و يقول و ابعد سفراه واقلة زاداه فى سفر القيامة يذهبون و فى النار يتخطفون و باكاليبها يتحلقون مرضى لايعاده مريضهم جرحى لايداوى جريحهم و اسرى لايفك اسيرهم من النار ياكلون و منها يشربون و بين اطباقها يتقلبون و بعد لبس الكتان مقطعات النار يلبسون و بعد معانقه الازواج مع الشياطين مقرنون.

حاصل ترجمه اين حديث شريف اين است كه چون آيه ى مذكوره نازل گرديد رسول خدا بصداى بلند سخت بگريست چندان كه صحابه از گريه ى رسول خدا همه بگريستند و جهت اين شدت گريه را نمى دانستند و از هيبت نبوت جرئت سوال هم نداشتند بالاخره از سلمان فارسى درخواست كردند كه او سؤال بنمايد سلمان چون مى دانست كه رسول خدا هرگاه فاطمه را ملاقات بنمايد خوشحال و مسرور مى شود فلذا بدر خانه فاطمه آمد كه او را از قصه آگاه بنمايد از شكاف در نگاه كرد ديد مقدارى جو در نزد فاطمه است كه آن را آسيا مى نمايد و اين آيه شريفه را قرائت مى نمايد (و ما عندالله خير وابقى) آنچه در نزد خداست بهتر و پاينده تر است سلمان بديد فاطمه در آن حال عبائى بر خود پيچيده است كه دوازده جاى او را با ليف خرما خياطى كرده اند سپس سلمان فاطمه را از قصه آگاه گردانيد آن مستوره كبرى بمحض شنيدن از جابر خواست و همان چادر نام برده را بر سر كرد و از خانه بيرون آمد سلمان چون اين بديد سيلاب اشك او جارى شد و با خود مى گفت دختران پادشاه فارس و روم در ميان لباسهاى مخمل و ابريشم غوطه مى خورند و جامهاى زر تار در بر مى نمانيد و اينك دختر سيد پيغمبران چادرى بر سر كرده است كه دوازده جاى او را با ليف خرما خياطى كرده اند فاطمه از گفتار سلمان مطلع گرديد چون بنزد پدر بزرگوار خود رسيد سلام كرده جواب شنيد عرض كرد اى پدر بزرگوار سلمان بچادر مرقعه ى من نظر مى كند گريه مى كند بحق آن خدائى كه ترا براستى بخلق مبعوث گردانيده است كه اكنون پنج سال است من در خانه ى على زندگانى مى كنم يك پوست گوسفندى است كه در روزها شتر آبكش خود را بر وى آن پوست علف مى دهيم و شبها آن را فرش خود قرار مى دهيم و بالشى از پوست درست كرده ام كه آن را از ليف خرما بجاى پنبه پر كرده ام رسول خدا متوجه سلمان شده فرمود اى سلمان همانا دانسته باشى كه دختر من فاطمه در جمعيت و دسته سابقين است) يعنى السابقون السابقون اولئك المقربون فاطمه از مقربين است كه سبقت در جميع خيرات و فضائل تشريعى دارد و در همه آنها پيش قدم است اصلا نظر بزخارف دنيا ندارد

بالجمله عرض كرد اى پدر بزرگوار جانم فداى تو باد چه چيز شما را بگريه درآورده است رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه را خبر داد بآنچه جبرئيل از جانب خداوند جليل آورده است فاطمه بمحض شنيدن صيحه ئى بزد و بروى زمين افتاد و با آه و ناله و مى فرمود واى پس واى بر كسى كه داخل آتش بشود سلمان چون اين بگوش او رسيد گريست و همى گفت اى كاش من گوسفندى بودم كه اهل من مرا مى كشتند و گوشت مرا مى خوردند و پوست مرا پاره مى كردند و نام آتش نمى شنيدم چون ابوذر اين آيه بنشيد بناليد و بگريست و همى گفت اى كاش مادر من عاقر بود و مرا نمى زائيد و من نام آتش جهنم نمى شنيدم چون مقداد اين آيه بشنيد بگريست و با ناله و عويل همى گفت اى كاش من مرغى در بيابان بى آب و علفى بودم كه بر من حسابى و عذابى نبود و نام جهنم نمى شنيدم چون اميرالمؤمنين عليه السلام اين آيه بشنيد بگريست و فرمود كاش مادر مرا نزائيده بود اى كاش درندگان بيابان مرا پاره پاره مى كردند و نام آتشى نمى شنيدم سپس دست مبارك بر سر خود نهاد و سيلاب اشك از ديدگان حق بينش بر خسار روشن تر از ماهش متراكم گرديد و همى با ناله و آه مى فرمود آه از اين كمى زاد و طول مسافت آه از اين سفر قيامت كه بايد آن را طى كرد آه از كسانى كه در آتش جهنم وارد مى شوند مريضانى خواهند بود كه كس آنها را عيادت و ديدن ننمايد زخم دارانى هستند كه كسى بجراجت آنها مرحم نخواهد گذاشت اسيرانى هستند كه از قيد اسيرى رهائى نخواهند داشت اكل و شرب آنها ز قوم و حميم جهنم خواهد بود و مى پوشانند بر آنها از پاره هاى آتش و پس از اينكه با زنان سيم تن هم سر و هم بستر بودند در جهنم با شياطين هم نشين خواهند بود)

و نيز در اخبار شفاعت بيايد كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر فاطمه وارد شد ديد گريان است رسول خدا سبب سؤال كرد عرض كرد يا ابتاه بخاطر آوردم روز قيامت را كه مردم برهنه محشور مى شوند از اين جهت گريان شدم

و نيز بعد از اين تحت عنوان اخبار سول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از مصائب فاطمه بيايد كه فاطمه در محراب عبادت از خوف و خشيت الهى بندهاى بدنش مى لرزيد الخ

مؤلف گويد لايخفى كه فرق است بين خوف و خشيت در مجمع البحرين در لغت خشى از محقق طوسى نقل فرموده كه معنى خوف آن متألم شدن نفس است بجهت انتظار او از عذابى كه سبب آن را ايجاد كرده است يعنى مرتكب معاصى شده است و تقصير در طاعت نموده است و اين قسم از خوف براى اكثر از مردم حاصل مى شود با تفاوت مراتب و شدت و ضعف آن در مراتب ايمان مردمان

اما خشيت آن حالتى است كه عارض مى شود بر اولياء خدا هنگامى كه نفس ايشان متوجه بعظمت و جلالت و هيبت ذات احديت مى شود در آن وقت اين حالت او را دست مى دهد كه مبادا حاجبى بين محبوبش پيدا بشود و اين حالت حاصل نمى شود مگر از براى كسى كه مطلع بر عظمت كبريائى بوده باشد و لذت قرب را چشيده باشد از اين جهت خداى تعالى مى فرمايد انما يخشى الله من عباده العلماء پس خشيت خوف خاصى است كه گاهى اطلاق خوف بر او مى شود»

پس بايد دانست كه خوف فاطمه زهرا و سائر ائمه هدى «ع» از اين سنخ است نه آن كه بواسطه اين است كه كوچكترين معصيتى از آنها سر زده باشد ترك اولى هم از آنها سر نمى زد.

و ينز ثقه الاسلام كلينى در كافى سند بجابر بن عبدالله انصارى مى رساند كه فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آهنگ سراى فاطمه نمود من در ملازمت او بودم چون بدر خانه رسيدم آن حضرت در خانه را باز كرد و گفت السلام عليكم، فاطمه جواب سلام باز داد رسول خدا فرمود اجازه مى دهى داخل بشوم فاطمه عرض كرد داخل شويد كه با شما است بركت و رحمت حضرت فرمود با هر كس با من است عرض كرد كيست با شما فرمود جابر عرض كرد جابر داخل نشود حضرت سبب سؤال نمود فاطمه گفت

[ليس على قناع فقال يا فاطمه خذى فضل ما حفتك و قنعى بها راسك ففعلت.] براى من سرپوشى كه خود را بأن مستور دارم نيست حضرت فرمود زيادى ملحفه ى خود را بر سر خود به بند پس فاطمه چنان كرد و رسول خدا با جابر داخل شد الخ)

بالجمله خوف و خشيت و زهد، آن مستوره ى كبرى فاطمه زهرا از عناوين گذشته و آية كالنور على شاهق الطور است شمس تابان احتياج بأن ندارد كه با انگشت بسوى او اشاره بشود و حقيقت زهد و خشيت و عبادت، در نزد فاطمه زهرا است (ع)

ذكر چند آيه كه در شأن فاطمه مأولست

اول در سوره ى (والضحى) مى فرمايد «و لسوف يعطيك ربك فترضى»

در صافى و مجمع البيان و تفسير نهاوندى ذكر كرده اند ؛

[دخل رسول الله على فاطمه و عليها كساء من ثلة الابل و هى تطحن بيدها و ترضع ولدها فدمعت عينا رسول الله لما ابصرها فقال يا بنتاه تعجلى مرارة الدنيا بحلاوة الآخرة فقد انزل الله على ولسوف الآيه فقالت يا رسول الله الحمدلله على نعمائه والشكر على آلائه.] كه رسول خدا بر فاطمه وارد شد ديد آن مخدره عبائى كه از پشم شتر بود بر خود پيچيده و با دست مبارك دستاس مى گرداند و با دست ديگر فرزندش را در آغوش كشيده شير مى دهد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آن منظره حزن آور را كه بديد بگريست فرمود اى فاطمه تلخى زندگانى دنيا چند روزى بيش نيست بر آن صابر باش كه حلاوت آخرت در پيش است خداى تعالى بر من نازل فرموده اين آيه ى مباركه را (ولسوف يعطيك ربك فترضى)

و ابن شهر آشوب در مناقب نيز اين روايت را نقل كرده و گفته كه فاطمه فرمود الحمدلله على نعمائه والشكر على آلائه سپس آيه نازل گرديد يعنى فرداى قيامت چندان ازامت تو در شفاعت فاطمه داخل بشوند كه تو و فاطمه راضى و خوشنود بشويد.

دوم در سوره ى الم سجده در آيه ى ١٦ (تتجافى جنوبهم عن المضاجع يدعون ربهم خوفا و طمعا و مما رزقناهم ينفقون

يعنى شبها هنگامى كه همه ى مردم در خواب خوشند از بستر خواب پهلو جدا نموده و بر پا براى عبادت ايستند و پروردگارشان را بخوانند و نماز كنند از روى بيم از عذاب آخرت و اميدوارى بثواب و تفضلات الهى در آن عالم و از آن چه ما بآنها داده ايم از مال و ساير نعمتها بديگران بخشش بنمايند.

(يص) اين آيه در شب زفاف فاطمه نازل گرديد حضرت امير مى فرمايد در شب زفاف زمانى نگذشت كه فاطمه ى زهرا برخواست و چراغ را خاموش كرد از شدت حيا و حجاب، اسماء گفت چندان نور وضياء از جمال عديم المثال آن دو بزرگوار تابنده و درخشنده بوند كه خانه روشن و منور گرديد حضرت امير فرمود كه در دفعه اولى چون بر رخساره ى زهرا نظر انداختم هيبتى در دل من قرار گرفت كانه رسول خدا را ديدم و آن مخدره در حسن صورت و استقامت قامت و راه رفتن و سهم گفتن اشبه ناس به پدر بزرگوارش بود آنگاه اسماء گويد: حضرت امير از فاطمه اذن خواسته تا بجهت اداء شكر نعمت پروردگار بنماز و ذكر و دعا مشغول شود فاطمه زهرا اذن داد و خود نيز مشغول بنماز گرديد و از براى احياء آن شب آيه ى مذكوره نازل گرديد.

سوم در سوره ى (الرحمن) مرج البحرين يلتقيان بينهما برزخ لايبغيان فباى آلاء ربكما تكذبان يخرج منهما اللؤلؤ والمرجان)

بحرين فاطمه ى زهراء و على مرتضى است فاطمه بحر نبوت و على بحر و لايت برزخ رسول خدا است لؤلؤ امام حسن است مرجان امام حسين است سلام الله عليهم.

و مرج در لغت صحراى علف زار است و بمعنى ارسل نيز آمده است يعنى رها كرد و دو دريا را و در تفاسير وجوهى باختلاف در معنى دو دريا بنظر رسيده است يكى آنكه مقصود از بحرين درياى شيرين و شور است كه يك ديگر را ملاقات مى نمايند و مخلوط با هم نمى شوند (هذا عذب فرات و هذا ملح اجاج) و از غرائب تساوى سطحين دو دريا است كه با هم مماس است و با اين وصف هيچ يك بر ديگر غالب نمى شود و مختلط نمى گردد و بعض ديگر گفته اند درياى فارس و روم است كه خداوند متعال هر دو را را رها كرده است كه به بحر محيط داخل مى شوند و هر يك در جنب محيط خليج هستند.

يا مراد دو نهر است كه داخل درياى شور مى شوند و فراسخى طى مى كنند و طعم آنها تغيير مى كنند و بعضى گويند مراد دو درياى آسمان و زمين است كه برزخ اين دو دريا ابر است كه مانع از نزول درياى سماويه و صعود بحر ارضى است.

و بعضى گويند مراد از بحرين دنيا و آخرت است و برزخ قبر است.

و بعضى گفته اند كه مراد بحر خوف و رجا است.

و بعضى گفته اند «بين العبد والرب بحران عميقان احدهما بحر النجات و هوالقرآن العظيم والثانى بحر الهلاك و هوالدنيا من ركن اليها هلك»

مؤلف گويد: اين تفاسير با هم منافات ندارد و هر يك از مصاديق بحر است چون اطلاق بحر برشئى واسع و كثير مى شود چنان چه مى گويند بحرالعلوم بحر الجود «وانما سمى البحر بحرالسعته»
علامه ى كراجكى در كنز الفوائد از جابر بن عبدالله الانصارى و از حضرت صادق حديث كند كه مراد از بحرين على و فاطمه مى باشند و لايبغى على على فاطمه و لايبغى فاطمة على على و مراد از لؤلؤ و مرجان حسن و حسين مى باشند.

و ضحاك از ابن عباس نقل نموده كه مراد بينهما برزخ رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشد و آن حضرت در شب زفاف فرمود مرحبا ببحرين يلتقيان.

(و مجلسى) در بحار از ابوذر غفارى روايت كرده كه مراد از بحرين و لؤلؤ و مرجان اين چهار نفرند سپس فرمود كيست مثل اين چهار نفر على و فاطمه و حسن و حسين (ع) دوست نمى دارد آنها را مگر مؤمن و دشمن نمى دارد آنها را مگر كافر پس بوده باشيد مؤمنين بسبب محبت باهل بيت (ع) و نبوده باشيد كفار بسبب دشمنى و بغض اهل بيت كه هر كه چنين باشد مصير او آتش جهنم خواهد بود «و اين قول ابوذر و سلمان و سعيد بن جبير و سفيان ثورى و جمعى از صحابه و تابعين است كه گفته اند: ان البحرين على و فاطمه بينهما برزخ محمد يخرج منهما الؤلؤ والمرجان الحسن

والحسين و لاغر و لا يكونا بحرين لسعة فضلهما و نشر خيرهما فان البحر انما سمى بحرا لسعته»

چهارم- سوره ى ابراهيم آيه ى ٢٩ (الم تر كيف ضرب الله مثلا كلمة طيبة كشجرة طيبة اصلها ثابت و فرعها فى السماء تؤتى اكلها كل حين باذن ربها و يضرب الله الامثال للناس لعلهم يتذكرون)

وجوهى چند در معنى شجره طيبه روايت كرده اند كه يكى از وجوه نخله است و ديگر درختى است در بهشت و يكى ديگر وجود مقدس نبوى است و اخبار معتبره از طريق شيعه و سنى در قول اخير در كتب فريقين بسيار است.

يكى روايت ابن عباس است كه جبرئيل امين بحضرت رسول عرض كرد «انت الشجرة و على غضنها و فاطمه ورقها والحسن والحسين ثمارها» و مراد از كلمه ى طيبه كلمه ى توحيد لا اله الا الله است يا ايمان يا هر كلامى كه خداوند سبحان بدان امر بطاعت فرموده و در حديث «معانى الاخبار» فاطمه ى زهرا را بمثابه غصن فرموده و على رافرع و حسنين را ثمار گفته و در كتاب «بصائر الدرجاب» در يك روايت ديگر در همين بصائر فرموده انا جزرها اى اصلها و على زروها و فاطمه فرعها والائمه اغصانها و شيعتهم اوراقها

يعنى رسول خدا فرمود من بيخ اين درخت باشم و على تنه اين درخت است و فاطمه فرع و لقاح او است و ائمه (ع) شاخهاى او و شيعيان برگ او مى باشند و در صافى چند روايت نقل مى فرمايد در بعضى از آنها مى فرمايد شاخه ى آن درخت فاطمه است و ميوه آن ائمه است و برگ آن شيعيان ايشان است هرگاه فرزندى از شيعه متولد شود برگى بر او اضافه شود و هرگاه شيعه اى بميرد از او ساقط شود.

و صدوق در اكمال مى فرمايد معنى تؤتى اكلها كل حين علم ائمه است كه در هر سال مردمان از اطراف از دور و نزديك از علوم آنها برخوردار مى شوند

پنجم- قوله تعالى (هو الذى خلق من الماء بشرا و جعله نسبا و صهرا)

كه در تحت خطبه ى نكاح از عنوان تزويج سبق ذكر يافت شرح اين آيه ى شريفه در سوره ى فرقان آيه ى ٥٦.

در تفسير صافى در ذيل آيه ى مذكوره از مجمع البيان نقل مى كند كه ابن سيرين گفته آيه ى شريفه نازل شده است در حق رسول خدا و على مرتضى كه تزويج كرد فاطمه را بعلى بن ابى طالب عليه السلام و او پسر عم و شوهر دختر اوست و مراد از نسب صهر ايشانند)

ششم- آيه ى (الذين يذكرون الله قياما و قعودا و على جنوبهم و يتفكرون) در سوره ى آل عمران آيه ى ١٧٨ و نيز در سوره ى نساء آيه ى ١٠٤ قوله تعالى (فاذا قضيتم الصلوه فاذكرو الله قياما و قعودا و على جنوبهم) هر دو آيه در شأن على و فاطمه عليهماالسلام است (يص)

هفتم- در سوره آل عمران آيه ى (١٩٣) قوله تعالى (فاستجاب لهم ربهم انى لا اضيع عمل عامل منكم من ذكر او انثى بعضم من بعض)

در ذيل عنوان هجرت فاطمه از مكه بمدينه گذشت كه آيه ى مذكوره در شان على و فاطمه زهرا عليهماالسلام است كه در بعضى از منازل تا صبح مشغول عبادت بودند

هشتم- (و آت ذا القربى حقه)ذى القربى فاطمه ى زهرا است كه در قصه فدك بيايد

نهم- سوره ى شورى آيه ى ٢٢ (قلا لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى و من يقترف حسنه نزد له حسنا ان الله غفور شكور)

در صافى عده ى رواياتى نقل مى كند كه مراد از محبت و مودت محبت على عليه السلام و فاطمه (ع) و حسن عليه السلام و حسين عليه السلام است و مراد از حسنه ايضا مودت آل پيغمبر است و در مجمع البيان از ابن عباس حديث كند كه چون اين آيه ى شريفه نازل گرديد از آن حضرت سؤال كردند كه يا رسول الله اين جماعت كيانند كه خداى تعالى محبت آنها را بر ما واجب گردانيده است فرمود على و فاطمه و حسن و حسين (ع)

و نيز آن حضرت فرمود كه خداى تعالى پيغمبران را از اشجار متعدده خلق فرمود و مرا با على از يك شجره آفريده من اصل آن شجره و على فرع او است و فاطمه لقاح آن و حسن و سحين ميوه آن و شيعيان ما برگهاى او باشند پس هر كس بشاخه اى از آن درخت دست بزند هر آينه از اهل نجات است و هر كس از او بركنار باشد هر آينه از اهل هلاكت و مأوى او جهنم است و اگر بنده اى از بندگان خدا بين ركن و مقام هزار سال عبادت خدا بنمايد پس هزار سال ديگر پس هزار سال ديگر تا بدنش مثل پوست خشكيده بشود و محبت آل پيغمبر نداشته باشد برو در آتش جهنم افتد.

دهم در سوره ى بقره آيه ى ٢٦٣ (مثل الذين ينفقون اموالهم فى سبيل الله كمثل حبة انبتت سبع سنابل فى كل سنبلة مأة حبة والله يضاعف لمن يشاء) مثل آن چنان كسانى كه اموال خود را در راه خدا طلبالمرضات الله انفاق مى نمايند مثل هما زارع را ماند كه يك حبه گندم زير خاك مى كند چون سبز مى شود هفت خوشه مى دهد و هر خوشه صد دانه گندم در او هست كه يك دانه هفت صد دانه مى شود و اگر خدا مشيتش قرار بگيرد زيادتر مى كند (و مراد از حبه فاطمه زهراست و در تفسير نهاوندى گويد كه بعضى از اهل سنت روايت كرده اند كه امام حسن ميل بطعام داشت و در خانه چيزى يافت نمى شد پيراهن فاطمه را بشش درهم بفروخت سائلى سؤال كرد همه را بآن سائل بداد الخ اين وقت اين آيه بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نازل گرديد

يازدهم- (ذلك الدين القيم) در خصائص گويد دين قيم حب فاطمه است و نظائر آن در قرآن بسيار است رجوع بتفاسير لازم است مؤلف گويد البته تا حب فاطمه نباشد دين قيم نمى شود چنانچه در ذيل آيه ى ٩ جهت آن بيان شد كه بدون ولاى ايشان عمل نتيجه اى ندارد.

دوازدهم- در سوره ى والليل آيه ى ٣ قوله تعالى (و ما خلق الذكر والانثى) در تفسير صافى از مناقب ابن شهر آشوب نقل مى كند كه امام باقر عليه السلام فرمود الذكر امير المؤمنين والانثى فاطمه (ع)

سيزدهم- در سوره ى حشر آيه ى ٩ (و يؤثرون على انفسهم و لو كان بهم خصاصة و من يوق شح نفسه فاولئك هم المفلحون)

يعنى مقدم مى دارند برادران دينى خود را بر نفسهاى خود و انفاق مى كنند طعام خود را بر آنها ولو شدة حاجب بأن طعام داشته باشند و كسى كه نگه بدار و حفظ كند بخل خود را يعنى در مال خود بخل نكند ايشان رستگارانند.

صدوق در امالى روايت كرده كه مؤمنى بحضور پيغمبر آمد و اظهار گرسنگى كرد و آن حضرت بخانه زنهاى خود فرستاد كه اگر خوراكى دارند براى آن گرسنه بفرستند

همه جواب دادند كه چيزى جز آب نداريم آن حضرت در ميان اصحاب فرمود كيست كه اين گرسنه را سير كند اميرالمؤمنين عرض كرد كه من او را سير كنم بعد رفت بخانه و بحضرت صديقه فرمود اى دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چه در خانه از خوراكى دارى عرض كرد بقدر شام امشب خودمان داريم ولى آن گرسنه را بر خود مقدم مى داريم سپس اميرالمؤمنين فرمود بچه ها را خواب كن و چراغ را خاموش بنما آن گرسنه را از غذاى خود سير كردند چون صبح اميرالمؤمنين عليه السلام بنزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد آيه نازل گرديد.

چهاردهم- سوره ى هل اتى على الانسان حين من الدهر الآيات، اتفاقى اهل سنت و جماعت است كه اين سوره درباره ى فاطمه و على و حسن و حسين نازل گرديده و ما در اينجا فقط اكتفا بعبارت زمخشرى مى نمائيم در كشاف در تفسير سوره هل اتى ص ٢٣٩ از ابن عباس روايت كرده كه حضرت امام حسن و امام حسين مريض شدند رسول خدا با جماعتى بعيادت آمدند بعضى از آن جماعت گفتند يا على اگر نذرى براى شفاى فرزندان خود بنمائى مناسب است آن حضرت با فاطمه ى زهراء و فضه ى خادمه نذر كردند كه هرگاه آن دو بزرگوار صحت يافتند سه روز روزه بگيرند چون شفا يافتند چيزى در خانه نبود اميرالمؤمنين بنزد شمعون خيبرى يهودى آمد و سه صاع جو قرض گرفته فاطمه آن را آرد كرده پنج قرصه ى آن را طبخ نموده وقت افطار مسكينى در، خانه سؤال نمود اميرالمؤمنين نان خود را بسائل داد فاطمه ى زهرا و حسن و حسين و فضه ى خادمه باميرالمؤمنين اقتدا كردند و تماما نان خود بسائل داد و بآب افطار كردند شب دوم چون خواستند افطار بنمايند يتمى در خانه آمد سؤال كرد هر پنچ نفر نان خود بسائل دادند و بآب افطار كردند و ايضا شب سوم هر پنج نفر نان خود باسيرى دادند كه آمد بدر خانه سؤال كرد و بآب افطار كردند چون صبح روز سوم شد اميرالمؤمنين دست حسنين را گرفت و بخدمت رسول خدا آمد و هر دو همانند جوجه مرغ بر خود مى لرزيدند رسول خدا از ديدار آنها سخت شكسته خاطر گرديد بخانه فاطمه آمد ديد آن مخدره در محراب عبادت شكم او به پشت خشكيده و ديده هاى حق بينش بگودى فرو رفته در آن حال جبرئيل نازل شد و عرض كرد هنيأ لك يا رسول الله خذ هذه السوره سپس سوره ى هل اتى را بر او قرائت كرد تمام شد مضمون عبارت زمخشرى)

و شيخ طوسى در تبيان مى فرمايد عامه و خاصه روايت كرده اند كه اين آيات در شأن على و فاطمه و حسن و حسين نازل گرديد)

و كفى لهم شرفا و فخرا كه تا قيامت يتلى فى المحاريب و اين قصه در تفسير فرات بن ابراهيم با ابياتى مفصلا مذكور است و در صافى روايت مى كند كه جبرئيل در آن حال نازل گرديد با طبقى از طلا كه مرصع بدر و ياقوت بود مملو از ثريد بهشتى كه بوى مشك و عنبر از او ساطع بود از آن تناول كردند تا سير شدند و طبق بآسمان بالا رفت

پانزدهم- در سوره بنى اسرائيل آيه ٣٠ قوله تعالى واما تعرضن عنهم ابتغاء رحمه من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا

تحت عنوان تسبيح فاطمه زهرا بيايد كه اين آيه در شأن آن مخدره نازل گرديده است.

شانزدهم- در سوره ى يا ايها المزمل آيه ى ٩ قوله تعالى رب المشرق والمغرب لا اله الا هو فاتخذه وكيلا الاية ابن شهر آشوب در مناقب روايت مى كند كه فاطمه تناول و كيل نمود هنگام جهاد و غزوات اين آيت مباركه نازل گرديد و در صافى تفسير ديگرى روايت مى نمايد والله اعلم

هفدهم- سوره ى احزاب آيه ٥٧ ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم فى الدنيا والاخره و اعدلهم عذاب مهينا بدرستى كه آن چنان كسانى كه اذيت كردند خدا و رسول او را هر آينه خداى تعالى آنها را لعنت مى كند در دنيا و آخرت و مهيا كرده است براى آنها عذاب خوار كننده را در تفسير على بن ابراهيم قمى است كه آيه در حق كسانى نازل شده است كه غصب حق اميرالمؤمنين و اخذ حق فاطمه نمودند و او را اذيت رسانيدند و حال آن كه رسول خدا فرمود كسى كه فاطمه را اذيت كند در حيوه من مثل اين است كه او را بعد از وفات من اذيت كرده باشد و آن كس كه او را بعد از وفات من اذيت كرده باشد مثل اين است كه در حيوه من او را اذيت كرده باشد و آن كس كه او را اذيت كند مرا اذيت كرده است و هر كه مرا اذيت كند خدا را اذيت كرده است و آن كس كه خدا را اذيت كند پس بر اوست لعنت خداى تعالى.

هيجدهم- در سوره الفرقان آيه ى ٧٤ قوله تعالى والذين يقولون ربنا هب لنا من ازواجنا و ذرياتنا قرة اعين واجعلنا للمتقين اماما

يعنى آن چنان كسانى كه مى گفتند پروردگارا به بخش از براى ما از زنانمان فرزندانى كه موفق بطاعت و عبادت تو باشند و بوده باشند صاحب فضائل كه از ديدن آنها چشم پدر و مادر روشن بشود و از وجود آنها خوشحال و مسرور بشوند.

در صافى از مناقب ابن شهر آشوب از سعيد بن جبير حديث كند كه مى گفت والله اين آيه مخصوص اميرالمؤمنين است كه غالبا در دعاى خود مى گفت ربنا هب لنا من ازواجنا يعنى فاطمه و ذريتنا الحسن والحسين

و در تفسير قمى است از امام صادق عليه السلام كه فرمود ازواجنا خديجه ى كبرى است و ذرياتنا فاطمه است و قرة اعين الحسن والحسين واجعلنا للمتقين اماما على بن ابى طالب والائمة (ع)

نوزدهم- (فتلقى آدم من ربه كلمات فتاب عليه انه هو التواب الرحيم) سوره بقره آيه ٣٥ تفصيل آن تحت عنوان توسل انبياء بخمسه طيبه گذشت.

بيستم- سوره دوم آيه ى ٣ «و يومئذ يفرح المؤمنون بنصرالله من يشاء و هو العزيز الرحيم (يص) اى بنصر فاطمه تفصيل آن در باب شفاعت بيايد

بيست و يكم- سوره ى المدثر آيه ى ٣٧ وانها لاحدى الكبر (يص) هى ولاية فاطمه و در تفسير نهاوندى يكى از حجج بزرگ بر قدرت خداست

بيست و دوم- سوره الدخان آيه ٢ قوله تعالى انا انزلناه فى ليلة مباركه انا كنا منذرين)

در صافى از حضرت موسى بن جعفر روايت مى كند كه مردى نصرانى از آن حضرت از باطن اين آيه سؤال كرد حضرت فرمود اما حم فمحمد صلى الله عليه و آله و سلم و آن در كتاب هود پيغمبر است كه خدا بر او نازل كرد و او منقوص الحروف است واما الكتاب المبين پس او

اميرالمؤمنين است واما الليلة پس آن فاطمه ى زهرا است الخ

ليلة القدر در تفسير فرات بن ابراهيم «والقدر الله والليله فاطمه فمن عرف فاطمة حق معرفتها فقد ادرك ليلة القدر.

بيست و سوم- (انا انزلناه فى ليلة القدر ليلة القدر خير من الف شهر (يص) هى فاطمه (ع)

بيست و چهارم- (انا اعطيناك الكوثر) هوالخير الكثير المفرط تفسير بعلم و عمل و نبوت و كتاب و بشرف دارين و بذريه ى طيبه شده است (يص) هى فاطمة الزهراء (ع) چون مشركين آن حضرت را تعيير كردند كه تو ابترى و اولادى ندارى اين سوره نازل گرديد كه فاطمه را بتو داديم

بيست و پنجم- سورة الاحقاف آيه ى ٢٤ قوله تعالى و وصينا الانسان بوالديه احسانا حملته امه كرها و وضعته كرها و حمله و فصاله ثلاثون شهرا

در كافى از امام صادق حديث كند كه چون فاطمه بر حضرت حسين حامله گرديد جبرئيل بر حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم نازل گرديد و خبر داد كه فاطمه پسرى از او متولد مى شود كه امت تو او را مى كشند بعد از تو چون بفاطمه خبر رسيد با كراهت حمل حسين را بسر برد و با كراهت حسين از او متولد گرديده و در دنيا ديده نشده كه زنى پسر بزايد و از او كراهت داشته باشد و كراهت فاطمه از اين بود كه او را مى كشند.

و در روايت ديگر جبرئيل نازل شد و پيغمبر را خبر داد كه امامان از نسل حسين است رسول خدا راضى شد و فاطمه را بشارت داد او هم راضى گرديد.

بيست و ششم- در سوره ى آل عمران ٥٤ قوله تعالى (فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابناءكم و نسائنا و نسائكم) مراد به نسائنا فاطمه است باتفاق فريقين.

بيست و هفتم- در سوره ى فاطر «و منهم سابق بالخيرات قيل هو الامام» و فى تفسير الصافى فى ذيل هذه الايه عن الصادق عليه السلام ان فاطمه لعظمها على الله حرم الله ذريتها على النار يعنى فمنهم ظالم لنفسه من ولد فاطمه

سابق در خيرات تفسير بامام شده است و منهم مقتصد تفسير شده است بكسى كه معرفت بامام دارد فمنهم ظالم لنفسه تفسير شده است بكسى كه معرفت كامل بامام ندارد و در خانه خود نشسته دعوت به باطل نمى كند.

بيست و هشتم- سوره ى احزاب آيه ى ٣٣ قوله تعالى (انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا) يعنى اين است و جز اين نيست كه خداى تعالى اراده ى قطيعه نموده كه منزه و پاك گرداند شما را از جميع قبائح و ذنوب اى اهل بيت پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم پاك گردانيدنى).



۱۰
عصمت فاطمه ى زهراء

عصمت فاطمه ى زهراء

بايد دانست كه از اين آيه ى شريفه كالنور على شاهق الطور است و اعاظم اهل سنت با شيعه در اين معنى متفق اند و سخن على بن برهان الدين الحلبى در بازار حقائق اصلا قيمت ندارد كه در جلد ٣ (انسان العيون ص ٤ از طبع مصر گفته از جمله ى اهل بيت زنهاى او هستند و ايشان معصومات نبودند باتفاق امت فكذلك بقيه ى اهل بيت او و اين كلام مردود است بوجوهى

اول تصريح اعلام سنيه باين كه آيه در شأن على و فاطمه و حسن و حسين نازل شده از آن جمله احمد بن حنبل در مسند خود بده سنده آن را روايت كرده از ابوسلمه و عطاء بن ابى رياح و شداد بن عبدالله و ابن حوشب و سهل و ام سلمه نقل كرده است كه روزى رسول خدا در خانه ام سلمه بودند و حضرت فاطمه حريره اى از براى آن حضرت آورد و آن حضرت در صفه اى نشسته بود كه خوابگاه او بود و عباى خيبرى در زير خود گسترده رسول خدا فرمود اى فاطمه شوهر و پسرهاى خود را بطلب پس على و حسن و حسين آمدند و بنشستند و بحريره خوردن مشغول شدند در آن وقت حق تعالى اين آيه را نازل فرمود در آن وقت رسول خدا عرض كرد پروردگارا اينها اهل بيت منند و اهل بيت من سزاوارتر بخلافت مى باشند.

و در روايت عطا چنين نقل كرده است كه بعد از نزول آيه رسول خدا عبا را بر سر ايشان انداخت و دست خود را از عبا بيرون آورد و بجانب آسمان بلند نمود و عرض كرد اللهم هولاء اهل بيتى فاذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا ام سلمه عرض كرد يا رسول الله من از اهل بيت تو نيستم فرمود اى ام سلمه عاقبت تو ختم بخير است)

اين حلبى بى سواد جهلا يا تجاهلا با اين حاديث معتبره نفى عصمت از بانوى عفت مى نمايد چه كند بى نوا همين دارد چون مى داند اگر قبول عصمت بانوى عظمى بنمايد ديگر كار ابوبكر و عمر قابل اصلاح نباشد و جنايات آنها موجب خلود در جهنم خواهد بود و البته انكار برهان حلبى مشت به نيشتر كوفتن و آب در غربال بيختن است براى آن كه اعلام ديگر سنيه نيز اين روايت را نقل كرده اند (بخارى) در صحيح خود بچند سند و روايت (مسلم) در صحيح خود بچند سند و روايت و (ثعلبى) بهشت سند و روايت (اخطب خوارزمى) موفق بن احمد به پنج روايت در كتاب مناقب خود (ابراهيم) بن محمد حموى از ابى الحمراء نقل كرده است كه من در مدت نه ماه در مدينه بودم كه همه روزه رسول خدا بر در خانه فاطمه مى آمد و مى فرمود الصلوه انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا و حميدى در جمع بين صحيحين و ترمذى در صحيح خود و نسائى در صحيح خود و ابى داود سجستانى در صحيح خود و صاحب جامع الاصول و صاحب مشكوة و على متقى در كنز العمال و جلال الدين سيوطى و خازن بغدادى و نسفى و بيضاوى و محمد بن جرير طبرى تماما در تفاسير خود در سوره ى احزاب در ذيل آيه ى مذكوره تصريح دارند كه آيه در شأن فاطمه و على و حسن و حسين است سيوطى در در المنثور در تفسير سوره ى احزاب ص ٩٨ اخبار بسيار از ابن مردويه و ابن جرير و ابن منذر و حاكم نيشابورى و بيهقى و ابن ابى حاتم و طبرانى و ابن ابى شيبه نقل كرده است كه آيه در شأن على و فاطمه و حسن و حسين عليه السلام است و از ام سلمه روايت كرده كه من كسارا بلند كردم كه با آنها داخل شوم رسول خدا عبا را از دست من كشيد من گفتم يا رسول الله آيا من از اهل بيت تو نيستم فرمود نه ولى تو بر طريق حق و صوابى دو مرتبه فرمود انك على خير.

و ابن صباغ مالكى در فصول المهمة مى گويد كه روايت شده است كه رسول خدا تا شش ماه بدر خانه فاطمه مى آمد و اين آيه را تلاوت مى نمود)

و ابن حجر هيثمى مكى با آن كمال تعصب گفته كه اين آيه را اكثر مفسران مى گويند در شأن على و فاطمه و حسن و حسين نازل شده است باعتبار اينكه ضمير عنكم

ضمير جمع مذكر است پس بحمدالله بلاكلفه چون آفتاب نيم روز ثابت شد كه اين آيه شريفه در شأن اين حضرات است و بى اطلاعى و تعصب صاحب انسان العيون معلوم گرديد.

دوم آن كه دلالت آيه بر عصمت ايشان روشن تر از آفتاب است چون كلمه ى انما باتفاق اهل عربيت براى حصر است و مراد باراده اراده تكليفيه نخواهد بود كه عبارت از امر بطهارت از ذنوب و اجارس باشد چه آن كه در اين معنى همه امت شريك اند و مامؤر باين طهارت هستند كه عبارت از تحصيل طهارت ظاهريه و كف نفس از مطلق ذنوب باشد اگر اين باشد البته حصر در اين صورت لغو و بى معنى خواهد بود و اين معنى اختصاص بمؤمنين امت ندارد بلكه همه مكلفين از مؤمنين و كفار و مشركين و فساق و منافقين شريك در اين مطلب خواهند بود و جميع مكلفين مأمور و مورد اين خطاب خواهند بود البته.

سوم آن كه ظاهر آيه در مقام مدح و منقبت اين جماعت مخاطبين است و اين معنى مشترك مناسب با مدح نخواهد بود قطعا.

چهارم آن كه در اكثر روايات چنين است كه رسول خدا اولا استدعا نمود از حق تعالى طهارت اهل بيت خود را و بعد از آن آيه نازل گرديد و اگر مقصود امر بهمين معنى مشترك بين جميع خلق باشد منافى با تعظيم و شرافت پيغمبر خواهد بود.

پنجم آن كه در اين روايات مذكور است استدعاى ام سلمه و مضايقه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم پس اگر مراد معنى مشترك بين جميع امت باشد استدعاى ام سلمه و مضايقه نمودن حضرت رسول اصلا وجهى ندارد.

پس از واضح شدن آن كه اراده در آيه بمعنى اراده ى تكليفه نخواهد بود باين قرائن مذكوره قطعيه پس لابد است كه مراد باو اراده ى تكوينيه باشد بمعنى آن كه ارادئى كه بعد از او فعل حاصل شود و علت باشد از براى مراد كه تخلف علت از معلول نشود لقوله تعالى اذا اراد الله شيئا يقول له كن فيكون.

و معنى آيه چنين مى شود كه حق تعالى اراده قطعيه نموده كه منزه و پاك گرداند شما را از جميع قبايح و ذنوب اى اهل بيت پيغمبر پاك گردانيدنى كه باين اراده حاصل شود مراد او كه طهارت شما اهل بيت باشد و اين است معنى عصمت كه از مواهب الهيه است بسوى اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم.

ششم آن كه اين آيه نص در عصمت اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام است چه آن كه ظاهر خطاب بلفظ جمع مذكر است عنكم و يطهركم و اين عموم دارد و مورد نزول و شأن نزول قدر متيقن است و اگر احتمال تخصيص در عام برود چنان چه قاعده است در عمومات بر فرض وجود مخصصى اين احتمال بسوى مورد نزول آيه غلط و غير موجه است مثلا اگر بگوئيم اكرم العلماء بالنسبة بسوى از عدول علماء نص است و بسوى غير عدول ظاهر و اگر احتمال تخصيص برده بشود بسوى قدر متقين اين احتمال معقول نخواهد بود مضافا بر اين كه ابن ابى الحديد تصريح كرده كه آيه نص است در عصمت على ابن ابى طالب پس فاطمه معصومه است لعدم القول بالفصل.

و نيز ابن ابى الحديد گفته ادله بصراحت تمام دلالت مى كند بر عصمت على بن ابى طالب و اين امرى است مخصوص اين امام و باقى خلفا را در او حقى و حظى نيست

و اما قول بعض ابناء سنت بدخول زنان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در آيه مردود است بوجوهى اولا اطلاق اهل بيت بر زنان مجاز است و اين اطلاق از باب مسامحه است و بر خلاف وضع اصل لغت است و ثانيا جلال الدين سيوطى در در المنثور در سوره احزاب ١٩٩ از زيد بن ارقم روايت كرده كه اهل بيت رسول كسانى باشند كه صدقه بر آنها حرام است و آنفا از سيوطى نقل شد كه آيه مختص بعلى و فاطمه و حسن و حسين است (و ثالثا) از مسلمات بين عامه است كه سؤال كردند از حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم كه عترت و اهل بيت تو چه كسانى هستند فرمود على و فاطمه و حسن و حسين و نه نفر از فرزندان حسين واحدا بعد واحد و قول رسول خدا انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى شاهد ديگرى باشد الخ (و رابعا) ظهور گناهان كبيره از بعض ازواج نبى صلى الله عليه و آله و سلم.

(و خامسا) تصريح صاحب انسان العيون بعدم عصمت زوجات كما عرفت فى صدر العنوان (و سادسا) ضمير عنكم و تطهركم كه جمع مذكر است ابن حجر هيثمى تصريح كرده كه مراد على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام مى باشند الحمدلله على وضوح الحجه والبرهان.

بيست و نهم سوره ى ط آيه ى ١١٤ قوله تعالى ولقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما در كافى از امام صادق عليه السلام حديث كند ولقد عهدنا الى آدم من قبل كلمات فى محمد و على و فاطمه والحسن والحسين والائمه من ذريتهم فنسى

سپس فرمود بخدا قسم بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم آيه چنين نازل گرديد

سى ام- سوره ى والطور آيه ى ٢١ قوله تعالى والذين آمنوا واتبعتهم ذريتهم بايمان الحقنا بهم ذريتهم و ما التناهم من عملهم من شى ء

يعنى كسانى كه ايمان آوردند و متابعت كردند بانها فرزندان ايشان در ايمان ما آنها را به پدرانشان ملحق مى نمائيم و از بهره علم آنها چيزى ناقص نمى كنيم. فى (يص) (الذريه) فاطمه زهرا است و فرزندان او از ائمه عليهم السلام

سى و يكم- سوره آل عمران آيه ٣٧ واذ قالت الملائكه يا مريم ان الله اصطفاك و طهرك واصطفاك على نساء العالمين يا مريم اقنتى لربك واسجدى والركعى مع الراكعين در صافى از علل الشرايع از امام صادق عليه السلام روايت مى كند كه فاطمه محدثه ناميده شد براى اين كه ملائكه همچنان كه مريم را ندا مى كردند همين قسم فاطمه را ندا مى كردند مى گفته اند يا فاطمه ان الله اصطفاك و طهرك و اصطفاك على نساء العالمين الآيه

يعنى همچنان كه خداوند متعال مريم را برگزيد بامتيازات و تشريفات خاصه و پاكيزه كرد او را از نجاست كفر و كثافت اخلاق زشت و آلودگى عادت زنان و افضليت داد بر تمام زنان عالم فاطمه زهرا را نيز برگزيد بر تمام زنان اولين و آخرين

اى گوهر يك دانه بريز از خم iiلاهوت در صاغر بلور صفا سوده iiياقوت
مرغ ملكوتى است زجاجى كه دهد قوت قوت جبروتى است كه در خطه iiناسوت

صديقه كبرى صدف يازده لؤلؤ

مشكوة چراغ ازلى محبط تنزيل خواننده توراة سراينده ى iiانجيلداننده اسرار قدم بى دم جبرئيل فياض برى از علل و رسته iiزتعليلمولود نبوت كه بطفلى شده تكميل توليد ولايت كه بسفلى زده iiپهلوآنسيه حوراء سبب اصل اقامت اصلى كه بباليد بدو نخل iiامامتنخلى كه ز توليد قدش زاد قيامت گنجينه عرفان گهر بحر كرامتدر باغ نبى طوبى افراشته قامت در ساحت بستان ولى سر و لب جومرآت خدا عالمه ى نكته ى توحيد كش خيمه ى عصمت زده بر عرصه ى تجريدآن جلوه كه بالذات برون است ز تحديد مولود محمد كه بدان نادره iiناحدذات احدى گرديد يد اين سه مواليد زين چهار زن حامله وين هفت تن iiشود

سى و سوم- سوره الحجر آيه ٤٧ (و نزعنا ما فى صدرهم من غل اخوانا على سرر متقابلين) يعنى خارج نموديم ما چيزى را كه در سينه آنها بود از عداوت و كينه در حالى كه برادر همديگر بر سريرهاى بهشتى مقابل هم ديگر جلوس دارند

در عوالم روايت مى نمايد كه آيه ى شريفه در حق فاطمه و امام حسن و امام حسين عليه السلام است) بالجمله اين ٣٣ آيه منتخب از آيات كثيره كه در شأن فاطمه زهراء سلام الله عليها يا بالانفراد يا بالاشتراك با پدر بزرگوار و شوهر عالى مقدار و دو فرزندانش بلكه در بعضى از آيات با شيعيان آن مخدره نازل و مأول بايشان است خواستيم از طريق اختصار بيك سو نشويم والا آيات مأوله در حق ايشان مجلداتى را در خور است چون مسلم است كه مبناى اسلام و مدرك ايمان كلام الله مجيد و قرآن شريف است و اين فرمان آسمانى و رقم سبحانى بنيانى است مشيد و اساسى است ممهد و بهمه مراتب حبل الله الممدود بوده و هست و در كافه عوالم غيب و شهود حجه قاطعه و رحمت واسعه پروردگار است و از اين كلمات خلاق زمين و آسمان با اخص بود بندگان خود رازهاى پنهان و سخنهاى آشكار را بيان فرموده و خواسته كه علوم اولين و آخرين را بدين سخنان بلاغت نشان بديشان بفهماند و باين الفاظ و عبارات موجزه طريق تكاليف و احكام بندگان را آسان نمايد پس ما را هدايت و دلالت فرمود بخانواده ئى كه اين كتاب مبارك و كلام كريم بسر ايشان نازل شده و حقايق آيات شريفه براى خانواده مكشوف و محقق گرديده تا از فرمايشات ايشان ظواهر قرآن را بخوانيم و بواطنش را بدانيم و آن خانه بيت نبوت است و مختلف الملائكه است كه بمدلول آيه ى كريمه فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه از هر خانه و بقعه رفيعه كه واقع در عالم امكانيه است اعلى و ارفع است و اهالى آن خانه اركان عالم امكان و سبب كلى و علت غائى در ايجاد كليه ى بنى نوع انسان مى باشد و لهم كرائم القرآن و محاسنه و خاصته و خلاصته از اين خاندان محترم كه زبده ى نيكان و قدوه ى پاكانند و علمشان راسخ بحقايق قرآنيه است صدف عصمت يازده نور پاك گوهر بى همتاى فاطمه زهرا است كه در اوصاف كماليه يكتا و مظهر صفات الوهيت و مصدر آيات ربوبيت است زهرا كه گذشته از اصالت و عصمت خود خطوط دو اثر امكانيه از اعيان ثابته منتهى و منتمى بان اعلى حضرت آيةالله العظمى مى گردد كه ذات اقدسش متين است و از اصالت ذاتيه و شرافت اصيله اش فروعى عديده پديدار گشته و از آن فروع و آن اصل اركان اين دين مشيد و مسدد گرديد و آن نور پيوسته با حقيقت نبوت متحد و متصل و با باطن ولايت مرتبط و در جميع مراحل و منازل همراه و از علوم لدنيه آگاه بود و بر صدق اين دعوى بيگانه و آشنا اتفاق و اجماع دارند يعنى صحيفه حقيقت عصمت كبرى ثلث اتم و جزأ اقوم مصحف شريف و كتاب منيف است و از روايت نزول القرآن اثلاثا ثلث فينا اين معنا مستفاد است و مغايرت بين اين انوار طيبه نيست و همچنين مى فرمايد نحن القصص والاحكام و مسلم است كه بسيارى از قرآن احكام و قصص است پس البته عرفان فاطمه زهراء سلام الله عليها از مكملات و متممات اقرار بنبوت سيد المرسلين است. كما اين كه اقرار بولايت شوهرش هم چنين است يعنى اقرار به نبوت اقرار بخلافت بلافصل اميرالمؤمنين نتيجه و ثمرى ندارد و اتصال و معيت على با قرآن و معيت قرآن با على در نزد خصم ايضا از روايات معتبر است خلاصه كلام همچنان كه خانه كعبه را چهار ركن مى باشد معانى و اسرار و بطون و رموز و حقايق و رقايق و دقايق قرآن را نيز بر چهار ركن مبتنى بدان و آن حضرت رسالت و شاه ولايت و بانوى عصمت و يازده فرزند آن مخدره ى سرا پرده ى عفت اينان اركان اربعه ى قرانند پس هر كس بخواهد از طريق ولايت عصمت كبرى و توسل بهدايات و دلالات فاطمه ى زهراء خود را بكعبه مراد كه حقيقت ايمان است برساند مى تواند كما اين كه اگر عبادت جن و انس بنمايد بى ولاى فاطمه البته سير در وادى بر هوت و سلوك طريق هاويه نمود است زيرا كه حقيقت جنت و نار مخلوق از اطاعت و معصيت و حب و بغض فاطمه است بلكه غالب معانى قرآن چون نيك بنگرى اوصاف فاطمه است چون آن مستوره كبرى در درجه عبادت و بندگى و كمال اعلى درجه را دارا بوده و هر صفت از صفات ممدوحه كه در قرآن براى هريك از بندگان نيكان و خاصان مذكور و بجهت هريك از انبياء و رسل منظور است آن مخدره عين الكمال و مجموعة الصفات بى مثال است پس ثلث قرآن يا بيشتر مدح و ثناى فاطمه است

در اينجا مناسب ديدم چند بيتى از قصيده لاميه ى ميرزا محمد صادق طبرستانى متخلص به غافل بنويسم و يازده بين اين قصديه تحت عنوان كنيه ى ام الكتاب از اين پيش ياد كرديم
نتيجه ئى كه مرا زين قضيه منظور iiاست رواست اينكه بموضوع پى برد iiمحمول
همى ببايد و از نور ديده ى iiاحمد خداى را نظر آرى بديدگان iiعقول
مگر بنور سپهر رسالت اختر iiباز كه بود زهره ى زهرا چه خور بچرخ رسول
حجاب بى نظرى از نظر سرافكن iiدور كز آفتاب فروزان كند نجوم iiافول
عصا ترانه اگر عفو او بگيرد iiدست بقيد عصيان باشند تا ابد iiمغلول
وسيله ئى كه بدست است ذيل چادر او iiاست ز رشته اش شود حاصل نهايت iiمأمول
قيام او بقيامت قيامت ديگر iiاست كه نيست كس را بى اذن او خروج و iiدخول
تبارك الله اى فرخجسته iiمولودى كه هست گوهر پاكت به نه صدف iiمحمول
بمرسلين اگر از حق وسيله شد iiارسال درود حق بتو اندر صحيفه شد iiمرسول
نبى ندا نمت اما برتبه همچه iiنبى ذوات اشياء بر طاعتت بود iiمجبول
اگر مشيه iiعصمت... خلافت از پس احمد بدى ترا iiموكول
از آن بصورت انسيه حق ترا iiپرورد كه شبهه كس نكند مر ترا بجاى iiرسول
اگر مقام رسالت جواز داشت iiنساء ترا بحكم وجوب از خداى شدى iiمبذول
هر آنچه از حق بر انبياء بود iiشامل بدان عطيه وجود تو نيز مشمول
به پاكدامنيت خواست حق كه iiبستايد لذاست آيه ى تطهير يافت شأن iiنزول
بدست بوسى تو آسمان شده دستاس كه تا بخدمت تو خويش را كند iiمشغول
ز دور باش عفاف تو چشم دشمن iiكور كه بر جناب تو در احتجاج بود iiفضول
ترا سزد كه كنى حكم بر زمين و iiزمان چه جاى آن كه برى داورى بنزد iiجهول
همين بسست ز بى اعتبارى دنيا كه حق حق نشود ثابت از گواه عدول
به كاست قدر تو از آن كه خواست iiمنكوبت ز كردگار بكردار خود شد او مخذول
اگر نبود قضا بر رضاى تو iiمأمور قدر بحكم تو از كار كرديش iiمعزول
غرض مدايح تو در خور دهن iiنبود فضوليست شود وصف فاضل از مفضول
به كحل مدخت تو ديده عروس سخن ز كلك غافل آگاه دل شده به iiحصول

چرا نام فاطمه در قرآن نيست

از عنوان سابق معلوم شد كه آيات بسيارى مأول بفاطمه ى زهرا است و عدم تصريح باسم مبارك ايشان در قرآن مانند خفاء معنا است در لفظ و سر مكنون در كلام ملفوظ و اختفاء اسم اعظم در اسماء الحسنى و شب قدر در تمام شبها و صلوة وسطى در بين صلوات و ساعة مستجابة در ميان ساعات و اولياء كاملين در خلق و اعمال مقبوله در طاعات و آن حقيقت عصمت فاطمه مظهر اسم ستار است در اسماء و عقل هم حاكم است بر استحسان تستر نام زنان و اسم ايشان مثل حسن تستر مسمى خود و واضح است آنچه تعلق بزن دارد استتار و اختفاء آن ممدوح است اين است كه خود آن مخدره فرمود بهترين زنان آن زنى است كه هيچ مردى او را نه بيند و او هيچ مردى را نه بيند و اين بيان حكم جامعى است از براى تمام زنان عالم آنچه همه باين حكم عمل مى نمودند رستگارى و سعادت را در مى يافته اند اين جمله بنا بمذاق كسانى باشد كه معتقدند بعدم تحريف قرآن و اما كسانى كه مى گويند قرآن تحريف شده است معتقدند كه اسمأ كثيرى از صحاب و اسم مبارك اميرالمؤمنين و فاطمه زهراء عليهماالسلام در قرآن مكرر بوده است و آن را زيد بن ثابت كه بحكم عثمان قرآن را جمع كرد اين اسماء را ساقط نمود و دليل آنها يك دسته اخبارى است كه در اول تفسير صافى مذكور است كه ذكر آن مناسب اين مقام نيست.

اثر طبع اختر طوسى

الا اى فاطمه اى نام تو حلال iiمشگلها رخت چون نقطه ى توحيد و مهرت مركز دلها
توئى آن گوهر يكدانه كاندر قلزم وحدت كه بايد زان صدف آيد برون شيرين iiشمائلها
ز شفقت گر پدر بوسيد دستت iiرا توئى دست خدا آسان زدست توست iiمشكلها
زبانم سوره ى توحيد بسته و رنه مى iiگفتم توئى دخت خدا اى حكمران حق و iiباطلها

تجليلات بارى تعالى نسبت بفاطمه ى زهراء

از مطالب گذشته و آينده چون آفتاب نيم روز واضح و روشن است كه خداوند متعالى هيچ نبى مرسلى را و ملك مقربى را سواى خاتم انبياء و على مرتضى بمثل فاطمه ى زهراء سلام الله عليها تجليل ننمود از جلوه دادن نور او را در ملكوت اعلى گاهى در قنديل در ساق عرش گاهى در سيب بهشتى گاهى در بهشت بهيئت دخترى براى آدم ابوالبشر و حوا مادر آدميان و امر كردن رسول خدا را تا چهل روز بروزه و اعتزال از خديجه براى انعقاد نطفه او و آوردن طعام بهشتى در شب چهلم و فرستادن سيدات بهشت را براى قابلگى خديجه هنگام ولادت فاطمه.

و ديگر تسليت و تعزيت بارى تعالى از فاطمه ى هنگام رحلت مادرش خديجه ى كبرى چنانچه قطب راوندى در خرايج از امام صادق عليه السلام حديث مى كند قال ان خديجه لما توفيت جعلت فاطمه تلوز برسول الله فتقول اين أمى يا ابتاه چون خديجه از دنيا رفت فاطمه از رسول خدا بهانه ى مادر مى گرفت عرض مى كرد اى پدر مادر من در كجاست و رسول خدا جوابى باو نمى فرمود فاطمه دنبال سخن خود را ادامه مى داد و همى سراغ مادر مى گرفت كه در آن حال جبرئيل نازل شد عرض كرد يا رسول الله حقت سلام مى رساند و مى فرمايد كه سلام ما را بفاطمه برسان و باو بفرما كه مادر تو در خانه اى است از ياقوت احمر بين آسيه و مريم بنت عمران فاطمه عرض كرد «ان الله هوالسلام و منه السلام واليه يعود السلام» مؤلف گويد: اين مى رساند كه اصل خمير مايه ى فاطمه از علم و ادب و كمال سرشته شده است.

و ديگر داستان تزويج فاطمه در ملكوت اعلى و عقد او در بيت المعمور و تفقدات خاصه ى حضرت حق از فاطمه و فرستادن هديه در صبح زفاف كه تفصيل آن سبق ذكر يافت.

و ديگر موائد گوناگون آسمانى كرة بعد اولى و مرة بعد اخرى و فرستادن لباس براى فرزندان آن مستوره ى كبرى.

و ديگر معرف قرار دادن او را در حديث كساء كه جبرئيل عرض مى كند چه كسانند در زير كساء خداى تعالى مى فرمايد فاطمه و شوهر و دو فرزندان فاطمه و لابد للمعرف ان يكون مساويا و اجلى و اين تجليلى است فوق همه ى تجليلات و شرفى است فوق همه شرفها.

و ديگر آن كه در ملكوت اعلى حضرت حق جل و على فخريه نمود بعبادت فاطمه و بملائكه فرمود نظر كنيد بسيده ى كنيزان من كه چگونه با حضور قلب بعبادت من اقبال كرده است الخ.

و ديگر تجليلات بارى تعالى از فاطمه در فرداى قيامت در مسئله شفاعت كما سيأتى تفصيلها.

و ديگر مقرون كردن رضاى خود را برضاى فاطمه و سخط و غضب خود را بسخط و غضب فاطمه.

و ديگر فرستادن ملائكه را براى خدمت گذارى او و كذلك مريم كبرى را

و ديگر آن كه قبولى جميع اعمال و عبادات منوط بمحبت فاطمه و ولاى شوهر و ذريه ى طيبين او است و اخبار در اين باب متفق عليه بين الفريقين است.

و ديگر آن كه رحم او را وعاء خلافت قرار داه و خلافت كليه خود را منحصر ساخته به بطن فاطمه ى و اين معنى از واضحات است كه تا محل استعداد و قابليت فيض كلى را نداشته باشد متعلق فيض واقع نشود و همچنين اگر محلى مماثل و معادل آن بود در تمام زنان عالم هر آينه منحصر باين يك مورد نمى شد معلوم است اگر پدر بزرگوارش و شوهر عالى مقدارش مماثل دارد در اوصياء آن مخدره هم مثل دارد در قابليت اين فوز عظيم اين است كه آيه ى شريفه حمله امه كرهها و وضعته كرها مأول در حق آن مخدره است و ام در آيه فاطمه زهرا است چنان چه در تفسيرها آيه ٢٥ ياد كرديم و علاوه بر آنچه ذكر شد اين قولويه در كامل الزيارة بسند خود از امام صادق حديث كند كه جبرئيل بر رسول خدا نازل گرديد عرض كرد يا محمد خدايت سلام مى رساند و ترا بشارت مى دهد بمولودى كه از فاطمه متولد مى شود و امت تو بعد از رحلت تو او را شهيد بنمايند رسول خدا فرمود يا اخا جبرئيل بر پروردگار من سلام باد مرا بچنين مولودى حاجت نباشد كه امت من او را بقتل برسانند جبرئيل بآسمان عروج نموده مراجعت كرد عرض كرد يا رسول الله خدايت سلام مى رساند و مى فرمايد من امامت و خلافت و وصايت را در ذريه ى او قرار مى دهم رسول خدا فرمود راضى شدم سپس بفاطمه پيغام فرستاد كه خداى تعالى بشارت مى دهد ترا بمولودى كه امت من او را بقتل مى رسانند بعد از من- فاطمه عرض كرد مرا بچنين مولودى حاجت نباشد رسول خدا پيغام فرستاد كه امامت و خلافت را خداى تعالى در ذريه ى او قرار مى دهد فاطمه گفت راضى شدم اين است تأويل آيه ى شريفه در سوره احقاف حملته امه كرها الخ.

عناد غريب و تعصب عجيب

با اين حالت بعضى از بيخردان اهل سنت و جماعت عايشه را بر فاطمه مقدم مى دارند با اين كه از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم روايت شده الحصير فى ناحيه البيت خير من امرأة الم تلد پاره حصير در گوشه خانه بهتر است از زنى كه بچه نمى آورد قطع نظر از همه جرائم عايشه و حضرات اهل سنت غافل از اين باشند كه تقديم مفضول بر فاضل ظلم بر فاضل است فوالذى سمك السماء وانباء الماء لقد صب الله الخذلان على عامة العمياء حيث يقدمون غريق المعاصى على من خلق الله الارضين والسماوات والشمس والقمر والافلاك لاجلهم و چقدر دليل از عقل و نقل حاصل است بر اين كه اصل ايمان بعد از توحيد اقرار بولايت ايشان است و بدون اين اقرار عملش هباء منثور است.

ابن بابويه بسند معتبر از حضرت صادق روايت كرده است كه جبرئيل بر حضرت رسول نازل گرديد و عرض كرد خداوند سلامت مى رساند و مى فرمايد كه من آسمانهاى هفت گانه و آنچه در آنها است و زمينهاى هفت گانه و آنچه در آنها است خلق نكردم كه اشرف باشد از ركن و مقام ابراهيم عليه السلام و اگر بنده اى آنجا نماز بخواند از آن روزى كه آسمانها و زمينها را خلق كردم تا انقراض عالم و اقرار بولايت على نداشته باشد او را سرنگون در جهنم اندازم

و در حديث ديگر است كه خدا برسول اكرم وحى نمود كه يا محمد اگر بنده اى مرا عبادت كند تا از هم به پاشد و مانند مشك پوسيده شود از عبادت و منكر اهل بيت باشد او را در بهشت جاى ندهم

و در حديث ديگر از على بن الحسين از آباء گرام خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود بحق آن خداوندى كه جان محمد در يد قدرت او است كه اگر بنده اى در روز قيامت با عمل هفتاد پيغمبر بيايد خدا از قبول نكند تا ولايت من و اهل بيت مرا نداشته باشد

و در حديث ديگر ابوحمزه ى ثمالى گويد على بن الحسين عليه السلام از ما سؤال كرد كه كدام بقعه از جاهاى زمين است عرض كرديم خدا و رسول و فرزند رسول بهتر مى داند فرمود كه بهترين بقعهاى زمين بين ركن و مقام است و اگر كسى مقدار آن چه نوح عليه السلام عمر كرده است در آن موضع عبادت كند وصائم النهار و قائم الليل باشد و بدون ولايت ما ملاقات نمايد خدا را آن عبادت هيچ نفع ندهد بالجمله اخبار در اين باب بسيار است و نقل آنها ما را از مقصود باز مى دارد.

اثر طبع ميرزا يحيى مدرس اصفهانى

مقربان خدايند فارق از iiهرشين همه ز خوى حسن جسته ره بكوى iiحسين
امير بدر و مدير احد دلير iiحنين حقوق دائم ايشان بگردن دين iiدين
ز بندگى على گشته خواجه iiكونين كه در دو كون على خواجه است و خواجه على
سپرده خط غلامى بحضرتى كه iiخدا طفيل او است كه ايجاد كرده هر دو iiسرا
بتول عذرآء ام الائمه iiالنقباء كه گر حجاب شود عصمتش بر وى iiسما
دعاى خيل رسل ننگرد ره iiبالا پناه امت بنت نبى و زوج iiولى
چه كلك قدرت نام وجود كرد رقم نوشت فاطمه آنگاه خشك گشت iiقلم
نه فاطمه كه پديد آورنده ى iiعالم نه فاطمه كه هويدا كننده iiآدم
حدوث ذات و رانبكرى قرين قدم اگر زجاده انصاف پا برون iiنهلى
جلال فاطمه بنگر خدا نمائى iiبين ز بيخودى بخود آ حشمت خدائى iiبين
خصال حيدرى و فر مصطفائى iiبين شكوه احمدى و كبر كبريائى iiبين
گر احولى و دو بين از حقش جدائى iiبين از آن كه هست دو بينى زشيوه ى iiحولى
خدا زعين عنايت در او معاينه iiبود ز بهره جلوه ى يزدان جمال و آينه بود
مرا عقيده تناسخ اگر هر آينه iiبود نخواندمش كسى الا خدا ز بى iiمثلى
هم او بآيه ى نور آمده مفاد iiصريح هم او بوادى طور آمده خطاب فصيح
چه اوست موجد شام شئوم و صبح iiصبيح چه بود باعث سنى بر آن كلام iiفضيح
كه داد دختر بوبكر را باو iiترجيح لئن جلى اثر الصدق منه لااب iiلى
زهى تو مظهر خالق ستوده iiخلاق چه نور يزدان پنهان وفاش در iiآفاق
يگانه جفت على و زعلو ز خوبان iiطلق برتبه بيشتر از انبياء على iiالاطلاق
شود از امر توسم در مزاق جان iiترياق كند زمهر تو حنظل بكام دل عسلى
صحيفه كه حسن القضا است چون iiمصحف از اوست بر صحف آسمان علو iiشرف
چه بر لآلى ايجاد درج تو است iiصدف وجود را نبود از تو ما به iiاشرف
ز حكم محكم تو مر ذهب شود چه iiخزف ز امر نافذ تو مشترى كند زحلى
خطاب حضرت حق سوى تو بود ز iiكتاب ز كينه زاده خطاب كرد نقض iiكتاب
نه بيم دوزخ و پر واى حشر و هول iiحساب نه ياد كوثر و اميد خلد و شوق iiثواب
ز نور مه چه برد صرفه اقتساب iiكلاب ز بوى گل چه برد بهره خصلت iiجعلى
ز تازيانه ى بيداد خست iiبازويت ز سيلى ستم آزر فشاند بر رويت
شكست از لگد در شكافت پهلويت ز آتش در و اجماع خلق در iiكويت
طناب جور و بمسجد كشيدن شويت شكست قائمه ى دين قادر iiازلى
به بردن فدك و قتل محسن iiمظلوم ز طعن عايشه و ظلم آن گروه iiظلوم
ز هتك حرمت بيت رسول و دار iiعلوم فتاد رعشه بعرش يگانه ى iiقيوم
گرفت مهر امامت گسست عقد iiنجوم چه كرد غصب خلافت عمر ز iiبوالحيلى
پس از تو ريخت فلك زهر كين بكام iiحسن ز جعده سوده ى الماس شد بجام iiحسن
بكوفه نوبت ماتم فلك بنام iiحسن بدست قائمه كفر شد بنام iiحسن
ز بهر عايشه بردند احترام iiحسن شدند قوم پى منع دفن او جدلى (الخ)

تجليلات رسول خدا و على مرتضى از فاطمه زهراء

اين عنوان از مطالب گذشته و آينده اظهر من الشمس و ابين و من الامس مى باشد تجليل دو قسم است تجليل قولى و فعلى قولى مثل اين كه باتفاق فريقين كما ستعرف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى فرمودند فاطمه پاره تن من است فاطمه روح من و مهجه قلب من نور چشم من اذيت او اذيت من غضب او غضب من سرور او سرور من است و امثال ذلك و تجليل فعلى مثل اين كه رسول خدا هرگاه بدر خانه مى آمد از فاطمه اجازه دخول مى گرفت و هرگاه فاطمه بر او وارد مى شد بتمام قامت از پيش پاى فاطمه بلند مى شد و او را پهلوى خود مى نشانيد و دست فاطمه مى بوسيد

شيخ طوسى در امالى سند بعايشه مى رساند كه گفت من نديدم احدى را كه سخن گفتن و حديث كردن او برسول خدا اشبه از فاطمه باشد هرگاه بر رسول خدا داخل مى شد او را ترحيب مى گفت و دستهاى او را مى بوسيد و در جاى خود او را مى نشانيد)

و صدوق در علل الشرايع سند بجابر بن عبدالله مى رساند مى گويد مردى خدمت رسول خدا عرض كرد شما فاطمه را مى خوانى و بر خود مى چسبانى و بسيار او را مى بوسى و با هيچ يك از دختران خود اين رافت و شفقت را بكار نمى بندى فقال ان جبرئيل اتافى بتفاحه تا اين كه مى فرمايد من استشمام بوى بهشت از فاطمه مى نمايم

و نيز در علل الشرايع سند بابن عباس مى رساند كه عايشه همين اعتراض را كرد و همين جواب را شنيد چنان چه در انعقاد نطفه فاطمه از اين پيش ياد كرديم) و هرگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه را مى ديد خوشحال مى شد و اهظار مسرت مى نمود و در تفسير على بن ابراهيم از امام صادق حديث كند كه فرمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فاطمه را فراوان مى بوسيد اين كردار بر عايشه ناگوار مى افتد رسول خدا فرمودند اى عايشه در شب معراج داخل بهشت شدم جبرئيل مرا مرا بنزد درخت طوبى برد و از ميوه آن بمن داد من تناول كردم چون بزمين آمدم از آن نطفه ى فاطمه منعقد گرديد و من هرگز فاطمه را نبوسيدم مگر آن كه بوى درخت طوبى از او استشمام مى نمايم و در بعض روايت است هرگاه مشتاق بهشت مى شوم فاطمه را مى بوسم

(ر) از كتاب قاضى ابومحمد كرخى بسند خود از حضرت صادق عليه السلام روايت كند كه چون اين آيه شريفه نازل گرديد (لاتجعلوا دعاء الرسول كدعاء بعضكم بعضا) فاطمه ى زهرا فرمود من خوف كردم كه رسول خدا را بعد از اين ابا بخوانم چون معنى آيه اين است مى فرمايد كه رسول خدا را همانند خود بشمار نگيريد و بنام ياد مكنيد يعنى مگوئيد يا محمد بلكه بگوئيد يا رسول الله فاطمه فرمود از آن پس منهم مثل سائرين يا رسول الله مى گفتم چون دو سه مرتبه چنين كردم رسول خدا را كراهتى عارض گشت و فرمود فاطمه جان اين آيه براى تعليم مردم عرب است كه اهل جفا و غلظت مى باشند و از براى تو و نسل تو نازل نشده است تو از منى و من از تو هستم (فانت قولى يا ابه فانها احى للقلب و ارضى للرب) تو بگو يا ابه قلب من بآن زنده تر مى شود و خداى را خوشنودتر مى سازد.

(نا) نقلا از كتاب روضه و كتاب فضائل كه رسول خدا بخانه على آمد و نگريست كه آن حضرت باتفاق فاطمه بدست آس طحن جاورس مى نمانيد فرمود كدام يك از زحمت طحن مانده شده ايد على عليه السلام عرض كرد كه فاطمه يا رسول الله فقال لها قومى يا بنيه پس فاطمه برخواست و رسول خدا بجاى او نشست و بطحن جاورس پرداخت

(ر) يك روز ام ايمن با چشم اشك بار بخدمت رسول مختار آمد عرض كرد فاطمه را بشوهر دادى و او را نثارى كه شريف عروسان است نفرمودى رسول خدا فرموداى ام ايمن اين چه سخن است كه مى گوئى مگر نمى دانى كه خداى عزوجل هنگامى كه فاطمه را براى على تزويج كرد فرمان كرد اشجار بهشت را كه فرو ريزند از حلى و حلل و ياقوتها و درها و زمردها و استبرقها فاخذوا نها مالا يلعمه الا الله

۱۱
فاطمه و عبادت

فاطمه و عبادت

(نا) از امام حسن مجتبى روايت مى كند كه آن حضرت فرمود در دنيا عابدتر از مادرم فاطمه ى زهرا نديدم چندان در محراب عبادت قيام مى نمود كه قدمهاى مباركش ورم كرد

[قامت فى محرابها حتى تورمت قدماها و فى علل الشرايع بسنده عن الحسين عليه السلام قال رايت امى فاطمه قالت فى محرابها ليله جمعتها لم تزل راكعة ساجده حتى اتضح عمود الصبح و سعمتها تدعو للمؤمنين والمومنات و تسميهم و تكثر الدعا لهم و لا تدعو لنفسها بشئى فقلت لها يا اماه لم لاتدعين لفنسك كما تدعين لغيرك فقالت: يا نبى الجار ثم الدار.]

و در علل الشرايع بسند خود از امام حسن عليه السلام روايت مى كند كه مادر مرا در شب جمعه نگران شدم كه همى بين ركوع و سجود شب را بصبح رسانيد و همى در حق مؤمنين دعا مى فرمود و نام بسيارى از مؤمنين و مومنات را ذكر مى كرد و اكثار در دعا مى نمود من گفتم اى مادر چرا براى خود دعا نمى نمائى همچنان كه براى غير دعا مى كنى فرمود اى فرزند اول همسايگان مقدمند

و نيز موسى بن جعفر از پدران خود حديث كند كه فاطمه هنگامى كه زن و مرد مسلمانان را دعا مى كرد بخويشتن نمى پرداخت گفته اند اى دختر رسول خدا شما مردم را بدعا ياد مى فرمائيد و خويشتن را فراموش مى نمائيد فرمود اول بايستى نگران همسايه و بعد نگران خويش بايد شد

بايد دانست كه حقيقت عبادت اطاعت خداى تعالى است و قيام بامتثال او امر و اجتناب از نواهى او آن كس كه چنين كند او عابد است و چون متعلقات اوامر صادره ى از خداى تعالى مختلف است انواع او البته عبادت بحسب آن ايضا مخلتف مى گردد از آن جمله نماز روزه حج صدقه و غير ذلك و عصمت كبرى فاطمه ى زهرا ء دوره ى زندگانى او را كه نظر بنمائى بغير عبادت هيچ نخواهى ديد كه همان اداره كردن خانه و سرپرستى فرزندان خود بزرگتر عبادتى است كه رسول خدا فرمود جهاد المراة حسن التبعل با آن زندگانى اقتصادى

در خبر مشهور است كه رسول خدا روزى براى نماز حاضر مسجد شد و منتظر بلال بود كه بيايد و اذان بگويد بلال دير كرد چون حاضر شد حضرت سبب دير كردن او را پرسيد عرض كرد بخدمت فاطمه شتافتم ديدم دستاس مى كند و فرزندش حسن در نزد او گريه مى كند گفتم اى سيده ى من كدام يك را مى خواهى براى شما آسياب بگردانم يا حسن را از گريه خاموش نمايم فرمود من بهتر مى توانم فرزندم را ساكت كنم تو دستاس بنما من مشغول گردانيدن آسيا بودم از اين جهت دير آمدم رسول خدا فرمود بر او ترحم كردى خداى متعال بر تو ترحم بنمايد

با اين زحمات خانه از جاروب كردن و آسيا كردن و نان پختن و آب كشيدن و حضانت و سرپرستى چهار فرزند كردن و پشم ريشتن و ادعيها و نمازها و تعقيبهاى آن مخدره در كتب مسطور است و آيه ى تتجافى جنوبهم عن المضاجع و آيه ى الذين يذكرون الله قياما وقعودا در عبادت فاطمه نازل شده است كه به پاره از آنها در محل خود بآن اشاره شد فهى نفس العباده سلام الله عليها

فاطمه و جزالة العطاء

در تحت اين عنوان چه مى توانم بنويسم كسى كه هميشه خود را گرسنه نگه مى داشت و نان خود بفقير و مسكين و اسير مى داد و پيراهن تن خود را بسائل بخشيد و ماليه خود را همه را وقف كرد ديگر چه مى توان گفت و چه مى توان نوشت

عماد الدين طبرى در كتاب بشاره المصطفى بسند معتبر از جابر بن عبدالله الانصارى روايت كند كه رسول خدا نماز عصر را با ما بجا آورد و بعد از فراغ از نماز بر جهت قبله قرار گرفت و صحابه پروانه وار اطراف آن مشعل هدايت را گرفته بودند كه در اين حال پير مردى از عرب كه از شدت فقر وفاقه از منزل خود بسختى طى منازل كرده بود تا خود را بمدينه رسانيده بود با جامهاى كهنه و مندرس چون بخدمت رسول خدا رسيد نگران او شدند ديدند كه از شدت پيرى و كبر سن و ضعف و ناتوانى و گرسنگى خود را نمى تواند نگاه دارد رسول خدا از حال او پرسش كرد عرض كرد يا رسول الله من پير مرد پريشان حالى هستم گرسنه مرا طعام ده برهنه هستم مرا به پوشان فقير و بيچاره هستم گرهى از كار من بگشا حضرت فرمود من فعلا چيزى در دست ندارم كه چاره ى كار تو بكند ولى دلالت كننده برخير همانند فاعل خير است برو بمنزل كسيكه خدا و رسول او را دوست مى دارد و او خدا و رسول را دوست مى دارد سپس بلال را فرمان داد تا آن شيخ را بسراى فاطمه دلالت كرد چون بباب سراى رسيد با على صوت ندا در داد كه (السلام عليكم يا اهل بيت النبوه و مختلف الملائكه و مهبط جبرئيل الروح الامين بالتنزيل من رب العالمين) فاطمه در پاسخ فرمودند و عليك السلام فمن انت يا هذا چه كسى باشى عرض كرد مردى از عرب بخدمت پدرت سيد بشر آمدم و از گرسنگى و برهنگى و بيچاره گى خود شكايت كردم مرا بدين حضرت دلالت فرموده اكنون بر من رحم كن خدايت رحمت كناد اين وقت على مرتضى و فاطمه ى زهراء و حسن و حسين سه روز بود كه طعامى بدست نياورده بودند و رسول خدا آگهى داشت از حال ايشان بالجمله فاطمه را چون چيزى بدست نبود پوست گوسفندى را كه دباغت كرده بود و حسن و حسين بر او مى خفته اند برگرفت و اعرابى را داد و فرمود اميد است كه خدا براى تو فرجى كرامت فرمايد فعلا غير اين پوست چيزى در دست ندارم اعرابى گفت اى دختر محمد من از گرسنگى شكايت بحضرت تو آوردم پوست گوسفند را چه كنم و چگونه نيران جوع را باو فرو نشانم فاطمه چون اين سخن بشنيد مرسله اى در گردن داشت كه دختر حمزه ابن عبدالمطلب بسوى او هديه كرده بود او را از گردن باز كرد و باعرابى داد و فرمود آن را بفروش اميدست كه خداى متعال بهتر از آن را بتو عنايت فرمايد اعرابى آن گردن بند بگرفت و بمسجد آمد رسول خدا را در ميان اصحاب نشسته ديد عرض كرد يا رسول الله فاطمه اين قلاده را بمن احسان فرموده و بمن گفت آن را بفروشم اميد كه مرا بآن فرجى حاصل شود پيغمبر بگريست و فرمود چگونه خداى براى تو فرج حاصل نكند و حال آن كه دختر محمد سيده ى زنان اولين و آخرين اين گردن بند را بتو داده است عمار ياسر برخواست عرض كرد يا رسول الله اجازه مى دهى كه من اين مرسله را خريدار باشم حضرت فرمود هركس خريدار اين مرسله باشد خداى تعالى او را عذاب ننمايد سپس عمار با اعرابى گفت اين مرسله را بچند مى فروشى عرض كرد بسير شدن از نان و گوشت و يك برد يمانى خود را بآن به پوشم و يك دينار كه خرجى راه خود بنمايم عمار گفت من ترا دويست درهم هجريه و بيست دينار زر سرخ مى دهم و به بردى ترا مى پوشانم و بشتر خويش ترا باهل خود مى رسانم و از نان گندم و گوشت ترا سير مى كنم اعرابى گفت چه بسيار است سخاوت تو و عمار را از غنايم خيبر كه رسول خدا باو بهره داده بود هنوز چيزى بجاى داشت اعرابى را بخانه برد و بهر چه فرموده بود وفا كرد اعرابى ديگر باره بحضرت رسول آمد فقال له رسول الله اشبعت و اكتسيت اى اعراب سير شدى و پوشيده كشتى عرض كرد بلى يا رسول الله غنى هم شدم فرمود اكنون فاطمه در بدعاى خير جزا بده كه با تو چنين كرد اعرابى سر بجانب آسمان كرده عرض كرد اى خدائى كه جز ترا عبادت نمى كنيم و تو پروردگارى باشى قديم كه حدوث در تو راه ندارد و رازق ما در هر جهت مى باشى بفاطمه عنايت فرما چيزى را كه هيچ چشمى آن را نديده باشد و هيچ گوشى آن را نشنيده باشد رسول خدا گفت آمين سپس فرمود خداى تعالى بفاطمه عطا كرده است در دنيا آنچه را اعرابى گفت اينك منم پدر فاطمه و در عالم همانند من نباشد و على شوهر فاطمه است و اگر على نبود براى فاطمه كفوى وجود نداشته و ندارد و حسن و حسين دو سيد اسباط و دو سيد جوانان بهشت هستند سپس فرمود مى خواهيد اضافه كنم براى شما از شئونات خاصه دخترم فاطمه زهراء عرض كردند بلى يا رسول الله فرمود حبيبم جبرئيل مرا خبر داده است كه چون فاطمه را در قبر گذارند دو ملك از او سؤال بنمايند كه پروردگار تو كيست گويد الله ربى از او به پرسند نبى تو كيست بگويد پدر بزرگوارم گويند ولى تو كيست گويد اين مرد كه بر كنار قبر من ايستاده است يعنى على بن ابى طالب عليه السلام باز رسول خدا فرمود مى خواهيد و دوست داريد زايد بر اين شما را از فضل فاطمه آگهى دهم عرض كردند بلى يا رسول الله آن حضرت فرمود همانا خداى متعال موكل كرده است جماعتى از ملائكه را بر فاطمه كه او را از امام و وراء و يمين و شمال او را حفظ مى نمايند و با او هستند در حال حيوه تا او را مرگ فرا رسد و بر او پدر و شوهر و دو فرزند او صلوات بسيار بفرستند

بالجمله عمار ياسر آن عقد را كه خريده بود با مشك خوشبو گردانيد برد يمانى محفوف داشت و او را غلامى بود سهم نام كه از فيئى خيبر خريده بود او را طلبيد و گردن بند را باو سپرد و گفت اين جمله را برسول خدا تسليم كن و ترا هم بدو بخشيدم سهم بنزد فاطمه آمد عقد را تسليم كرد فاطمه عقد را بگرفت و و سهم را آزاد كرد سهم بخنديد فاطمه سبب خنده را پرسيد عرض كرد يا بنت رسول الله بركت اين گردن بند مرا بخنده آورد كه گرسنه اى را سيرد كرد برهنه اى را پوشانيد فقيرى را غنى كرد پياده اى را سوار نمود بنده اى را آزاد كرد عاقبت هم بصاحب خود برگشت

اثر طبع جوهرى

دخت پيغمبر خديو كشور iiلولاك زوجه ى حيدر على عالى iiاعلا
ميوه ى قلب نبى بتول iiمطهر مام شبير و شبر انسيه ى iiحوراء
هر كه بدل كشت بذر مهر تو امروز حاصلش او بدرود به نشائه iiفردا
هر كه ندارد درون ز مهر iiمزين روز جزا سر شكسة گردد iiرسوا
فكرت دانا كجا رسد بمديحت ذره نه بتوان بوصف مهر توانا
نيست عجب گر بحشر فخر iiنمايد جاريه ى كاخ تو بمريم كبرى
از شرف و شأن و شوكت تو همين iiبس خادمه ات آسيه است و مريم و iiحوا
قدر تو مجهول بود و قبر تو مخفى حق تو مغضوب گشت و چشم تو حمراء
امت بى شرم خانه ات زده iiآتش مهبط جبريل سوخت عابد iiعزا
در چه به پهلوت كافر و ثنى iiزد شد متزلزل بچرخ حضرت iiعيسى
شل شود آن دست كو بزد بتو iiسيلى ضلع تو از پافكند بشكند آن iiپا
گشت چه آن طفل بى گناه تو iiساقط غلغله برخواست ز اهل عالم بالا
روز قيامت بس است بهر iiشفاعت محسن تنها بنزد خالق iiيكتا
فاطمه در هيجده بشست ز جان iiدست واى بما شيعيان و خاك iiبدنيا

خبر پرده و گوشواره

صدوق در امالى و سائر علماء شيعه و سنى روايت كرده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هرگاه از سفرى مراجعت مى كرد اول بخانه فاطمه وارد مى شد دو يكى از اسفار چون رسول خدا از مدينه بيرون شد چنان اتفاق شد كه فاطمه از براى خود دوست برنجن از عاج و دو گوشواره و مرسله اى از بهر خود بساخت و پرده اى از پيش باب بياويخت چون رسول خدا از سفر مراجعت فرمود بعادت هميشه بخانه فاطمه وارد شد و اصحاب آن حضرت از بيرون سراى ايستاده و ندانستند درنگ آن حضرت در آن سراى بدراز مى كشد تا متفرق شوند و اگر نه بمانند در اين انديشه بودند كه پيغمبر بيرون شد و آثار كراهتى در جبين مبارك داشت و طريق مسجد پيموده بر منبر صعود كرد اما فاطمه تفرسى فرمود كه اين اشياء پسند خاطر آن حضرت نيفتاد در زمان قلاده از گردن گشود و گوشواره از گوش و دست برنجن از دست بيرون كرد و پرده را از باب برگرفت همگان را بنزد حضرت رسول فرستاده فرمود بخدمت رسول خدا عرض كن كه دختر تو سلام مى رساند و مى گويد اين جمله را در راه خدا بذل فرما چون فرستاده ى فاطمه برسيد (قال رسول الله فعلت فداها ابوها) تا سه مرتبه فرمود پدرش بقربانش آن طورى كه من مى خواستم عمل كرد دنيا را با محمد و آل محمد چه كار اگر دنيا در نزد خدا بقدر بال پشه قدرى مى داشت شربتى آب از آن را كافرى نمى آشاميد سپس از جاى برخواست و بمنزل فاطمه ى تشريف برد

«نا» از صحيفه ى حضرت رضا عليه السلام روايت كرده كه حضرت على بن الحسين عليه السلام مى فرمود مرا اسماء بنت عيمس حديث كرد كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر فاطمه وارد شد و من در نزد فاطمه بودم و او قلاده اى از طلا در گردن داشت كه اميرالمؤمنين آن را براى او خريده بود از غنيمتى كه بدست آن حضرت آمده بود رسول خدا چون نظرش بر آن قلاده افتاد فرمود اى دختر جان من مغرور نكند ترا حرفهاى مردم تو دختر محمد باشى و بر تو لباس جبابره بوده باشد فاطمه چون اين بشنيد گردن بند را باز كرد و آن را بفروخت و بنده اى بخريد و آن را در راه خدا آزاد كرد رسول خدا از آن مسرور گرديد

و احمد حنبل در مسند بروايت ثوبان آزاد كرده ى رسول خدا چنين حديث كند كه رسول خدا در سفرهاى خود آخر منزلش خانه ى فاطمه بود و چون مراجعت مى كرد اول منزلش خانه ى فاطمه بود نوبتى از سفر مراجعت كرد پرده اى در باب خانه فاطمه بديد و دو بازو بند نقره به بازوى حسن و حسين بديد لاجرم رسول خدا بازگشت فاطمه چون اين بديد پرده را باز كرد و بازو بندها را گشود در ميان پرده نهاد و بدست حسنين داد كه اين جمله را بخدمت جد خود بريد الخ

فاطمه و علم

(نا) از كتاب عيون المعجزات حديث كند كه عمار ياسر سلمان را گفت ترا از حديثى عجيب خبر دهم سلمان گفت بگو تا چه دارى عمار گفت من حاضر حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام بودم كه بر فاطمه وارد گرديد چون فاطمه را نظر بر على افتاد ندا كرد يا على بيا نزديك من تا حديث كنم ترا بعلم ما كان و ما يكون و بما لم يكن الى يوم القيمه حين تقوم الساعه و در ناسخ چنين روايت كرده كه فاطمه سلام الله عليها عرض كرد يا على بيا تا ترا خبر دهم بدانچه از بدو آفرينش بود و بدانچه مى باشد و بچيزى كه نبوده است تا گاهى كه روز قيامت آشكار شود چون على اين كلمات از فاطمه بشنيد بقهقرا واپس شدن گرفت و آهنگ خدمت رسول خدا نمود من نيز در ملازمت او روان شدم تا بر رسول خداى درآمد رسول خدا فرمود بمن نزديك شو يا اباالحسن آن حضرت چون در خدمت حضرت رسول قرار گرفت آن حضرت فرمود يا اباالحسن تو مرا حديث مى كنى يا من ترا حديث كنم حضرت امير عرض كرد يا رسول الله حديث از شما شنيدن احلى و احسن است پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود گويا مى نگرم كه بر دخترم فاطمه وارد شدى و او چنين و چنان بتو گفت حضرت امير عرض كرد يا رسول الله نور فاطمه از نور ماست پيغمبر فرمود مگر نمى دانى كه نور فاطمه از نور ماست اين وقت على سر بسجده ى شكر نهاد عمار گفت سپس على بسوى خانه مراجعت كرد و من با او بودم تا بر فاطمه درآمد آن مخدره عرض كرد يا على بنزد پدرم رفتى و آنچه من با تو گفتم با پدرم حكايت كردى حضرت فرمود بلى يا بنت رسول الله فاطمه عرض كرد بدان يا اباالحسن كه خداى تعالى خلق كرد نور مرا و آن نور تسبيح خداى تعالى مى كرد سپس آن نور را در درختى از درختهاى بهشت قرار داد كه تابش آن نور بهشت را روشن گردانيد تا گاهى كه در شب معراج پدرم در بهشت آمد بحكم وحى و الهام ثمر آن شجر را مأخوذ داشت و در دهان بگذاشت و در اطراف زبان بگردانيد و خداى آن را در صلب پدرم بوديعت نهاد آن گاه اين وديعت را در رحم مادرم خديجه بنت خويلد نقل و تحويل داد اينك منم آن نور و دانايم بر ما كان و ما يكون و ما لم يكن هان اى ابوالحسن مؤمن نظاره مى كند بنور خداى تعالى.

خبر مصحف فاطمه

در كتاب بصائر الدرجات سند بامام صادق مى رساند حماد بن عثمان گويد شنيدم از امام صادق عليه السلام كه فرمودند زنادقه در سال يكصد و بيست و هشت هجرى ظهور مى كنند (و ذلك لانى نظرت فى مصحف فاطمه) چون اين مطلب را در مصحف فاطمه ديده ام راوى عرض كرد كه مصحف فاطمه كدام است حضرت فرمود خداى تبارك و تعالى چون پيغمبر خود را بجوار خود طلبيد چندان حزن و اندوه بر فاطمه استيلا يافت كه جز خدا كس نداند خداى متعال ملكى را فرستاد كه از براى فاطمه حديث كند و او را تسلى دهد فاطمه اين داستان را بعرض اميرالمؤمنين عليه السلام رسانيد حضرت فرمود اين مرتبه كه صوت او را استماع مردى مرا خبر ده چون فاطمه على را آگاه كرد حضرت آن چه آن ملك خبر مى داد مى نوشت و مصحف فاطمه عبارت از همين است و در او از مسائل حلال و حرام چيزى نيست آن چه در او هست اخبار از حوادث آينده است.

و نيز در كتاب مذكور است كه جماعتى از حضرت صادق سؤال كردند از معنى جفر كه آن چه چيز است حضرت فرمود پوست گاوى است مملو از علم عرض كردند جامعه كدام است فرمود آن صحيفه ئى است كه طول آن هفتاد ذرع است و عرض آن باندازه ى پوست شتر دو كوهان است و آن چيزى را كه مردم محتاج مى شوند بدان در آن صحيفه نگاشته است و هيچ حكمى و حديثى نيست الا آنكه در آن صحيفه ثبت است حتى ديه ى خراشيدن چيزى راوى عرض كرد اين است صحيفه ى فاطمه. آن حضرت زمانى دراز ساكت نشست سپس فرمود: شما بحث از چيزى كه بكار شما نمى آيد مى نمائيد فاطمه بعد از رسول خدا هفتاد و پنج روز زندگانى كرد و از فراق پدر سخت اندوهناك بود و حزن شديد او را عارض شد خداوند متعال جبرئيل را فرستاد تا او را دلدارى بدهد و تسلى خاطر شريفش بنمايد و از مقام پدرش او را آگاه كند و خبر بدهد او را از حوادث آينده و از زندگانى ذريه ى او و على آن مطالب را در صفحاتى ضبط مى نمود و اين است مصحف فاطمه.

(مؤلف گويد) مصحف فاطمه از مفاخر اهل بيت عصمت مى باشد كه او را در رديف جامعه مى شمردند ثقه الاسلام كلينى در كافى بسند خود از امام صادق روايت مى كند كه آن حضرت فرمود (علمنا غابر و مزبور و نكت فى القلوب و نقر فى الاسماع و عندنا الجفر الاحمر والجفر الابيض و عندنا الجامعه و عندنا مصحف فاطمه)

چون از شرح اين كلمات از آن حضرت پرسش كردند فرمود علوم ما بحوادث آينده مثل علم ما است بحوادث گذشته يعنى همچنان كه حوادث گذشته بر ما معلوم است كذلك حوادث آينده و هرگاه بخواهيم چيزى را بدانيم كه علم او از ما پوشيده است خداوند متعال ملكى را موكل كرده است كه آن مطلب را بر لوح دل ما نقش مى نمايد و بگوش ما مى خواند و در نزد ما سبدى است بنام جفر احمر كه در آن سلاح رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و موارث انبياء مى باشد و سبدى ديگر است بنام جفر ابيض كه در آن سبد تورته موسى و انجيل عيسى و زبور داود و صحف ابراهيم و قرآن محمد و سائر كتب سماويه در او است و جامعه كتابى است كه آنچه را كه مردم بآن محتاج اند از احكام در او ثبت است حتى ديه ى خراش و نصف خراش و در نزد ماست مصحف فاطمه كه اسماء ملوك و حوادث آينده در او شرح داده شده است. اين روايت را (محمد خواوند شاه شافعى) در كتاب (روضة الصفا) در ترجمه ى امام صادق عليه السلام نقل كرده است از اينجا بايد دانست كه فاطمه ى زهراء سلام الله عليها گنجينه ى علوم اولين و آخرين است و خطب و كلمات او كه بعد ازين بيايد شاهد صدق مدعى است كيف لا وهى الكلمه العليا والوحدانيه الكبرى و حجاب الله الاعظم الاعلى و شرف الارض والسماء سلام الله عليها.

اثر طبع غافل

از شعراى قرن رابع عشر است نامش ميرزا محمد صادق مدعو بآقاخان طبرستانى الاصل و طهرانى المولد والمسكن المتخلص بغافل سالها در طهران مشغول بتجارت بود تا در سنه ١٣١٠ در سن شصت سالگى مشرف بمكه معظمه گرديد و از آنجا به نجف اشرف مشرف شد و در آن آستان ملك پاسبان رحل اقامت افكند و اشعار آبدار در مدائح اهل البيت اطهار سروده پس از آن آن را جمع آورى كرده بنام (مدائح المعصومين) در بمبئى بطعب رسانيده، حقير چند قصيده از او كه راجع بصديقه ى طاهره (ع) بود از آن انتخاب كردم و در هر كجاست بمناسبت قدرى از آن را ذكر مى كنيم.

زهرا كه بود زهره ى گردون iiرسالت نوباوه ى احمد شرف عترت و هم آل
در عالم كثرت نه اگر داشت iiظهورى ممتاز نمى گشت زاقران و iiزامثال
چون طاق دو ابرو كه بيك قائمه iiجفتست او جفت على آمده بر صورت iiاحوال
مقصود بزوجيت هر فرد از آن iiبود كو جفت على گشت زخلاق iiمتعال
پيرايه ى هستى است وجودش بدو iiعالم المرئة للمرء على القول من iiالمال
با حمل وقارش نكند كوه تحمل آرى شتر خسته نيارد كشد iiاثقال
نفسى است وجودش كه در آئينه iiتصوير از شرم نيامد نظر خلق به تمثال
گر حرف عفافش بر ديوار iiنويسند از روى حيا پشت كند مهر iiبديوال
و رعصمت او سنجى با عفت iiمريم در كفه ى قسطاس چو خروار iiبمثقال
چرخ از پى بوسيدن دستش بصد iiاميد شد هئت دستاس لب آورد به iiتبخال
كر دست على عقده ى ايجاد گشود iiاست بر عقده ى دل او بعلى آمده iiحلال
در حشر اگر روى عمل زشت و سياهست بر طلعت عفوش گنه ماست خط و iiخال
از بسكه بر او حسن شفاعت بود iiافزون بر حسن بدل گردد قبح همه iiاعمال
اى كوثر و تسينم لب اى خلدروان iiبخش كوثر زنم چشمه ى نوشين تو iiسيال
نور ولى مظهر انوار iiولايت مهرى، ولى مطلع تو مشرق iiاجلال
انعام تو بارى است كه سر بار سپهر iiاست چون خان نعم حمل شود بر سر iiحمال
در ذات تو از بسكه حياهست iiمهيا شرم آيدم از گفتن اوصاف شوم iiلال
بارى اگر از مدح تو غافل شده iiغافل بر عفو، گنه نيست سزاوار تو iiاهمال

قليلى از مناقب فاطمه از كتب اهل سنت

و آن از حوصله ى حساب بيرون است ولى مشت نمونه ى خروار است و اين اخبار حجت قاطعه است بر اهل سنت سيما كسانى كه نعوذ بالله عايشه را بر فاطمه مقدم مى دارند و شعور خود را نثار قدم مشايخ ثلاثه و عايشه نموده اند.

و در خلال اخبار اهل سنت پاره اى از اخبار كتب شيعه بجهت تكميل مقام ذكر خواهد شد:

صفة فاطمه

اول صفة فاطمه حاكم نيشابورى در مستدرك از انس بن مالك حديث كند كه گفت از مادرم سؤال كردم از صفة فاطمه گفت

[فقالت كانها القمر فى ليلة البدر او الشمس كفرت غماما او خرجت من السحاب و كانت بيضاء بضه اشبه الناس برسول الله (ص) شبها.] فاطمه ماه شب چهارده و اگر نه خورشيدى است كه از ابر بيرون آمده شبيه ترين مردم برسول خدا بود.

در جلد ٢ اعيان الشيعه [ص ٤٩٢.] از عطاء بن ابى رياح حديث كند كه فاطمه دختر پيغمبر هنگامى كه آرد خمير مى كرد گيسوان مباركش بطرف ظرف خمير زده مى شد

[تعجن و ان قصبتها تضرب الى الجفنه (والقصبه الخصله الملتويه من الشعر).]

در كشف الغمه حديث كند كه واعظى در منبر از فضائل و مزايا و شؤنات خاصه ى فاطمه را بيان مى كرد در خلال تكلم طربى او را دست داد در آن حال اين دو بيت را انشا كرد.

خجلا من نور بهجتها تتوارى الشمس بالشفق
و حياء من شمائلها يتغطى الغصن iiبالورق

جمع كثيرى از مستمعين از شنيدن اين دو بيت لباس خود را بر تن بدريدند و از شنيدن اوصاف فاطمه صداها را بگريه بلند كردند)

و ابن عبدالبر در استيعاب بسندهاى متعددى از عايشه نقل مى كند كه گفت من نديدم احدى را كه شبيه تر باشد برسول خدا از فاطمه و در بعض آن روايت است كه عايشه گفت من نديدم احدى را كه از فاطمه اشبه حديثا و كلاما برسول الله بوده باشد و در بعض روايت بلفظ سمتا و هديا و دلالا مذكور است.

و نيز عايشه گويد هرگاه فاطمه وارد مى شد رسول خدا بتمام قامت از پيش پاى او بلند مى شد و او را ترحيب مى گفت و دستهاى فاطمه را مى بوسيد و او را در پيش خود جاى مى داد.

صاحب مستدرك بخارى بعد از نقل اين حديث گويد اين حديث صحيح است بشرط شيخين و آن را نقل نكردند يعنى بخارى و مسلم شرائطى كه براى نقل حديث در اول كتاب خود ملتزم شدند آن شرائط در اين احاديث هست مع ذلك نقل نكردند.

و در يك عده رواياتى است كه (اقبلت فاطمه تمشى ما تخطى مشيتها مشيه رسول الله) و در بعض روايات ما تخرم مشيتها مشية رسول الله يعنى راه رفتن او همانند راه رفتن رسول خدا بود ولكن ارباب تحقيق و عرفان مى گويند يعنى كردار و گفتار و رفتار او همانند رسول خدا بود چنان چه در افواه والسنه معروف است كه مى گويند فلانى مشى او مثل فلان است يعنى در معاشرت و معاملات و اخلاق مثل فلان است نه در راه رفتن و قدم برداشتن و اين دو قول مانعة الجمع نيست هر دو باشد هم راه رفتن فاطمه و هم سيره و اخلاق او.

صدق لهجة فاطمه

ابن عبدالبر در استيعاب سند بعايشه مى رساند كه گفت من نديدم احدى را كه راست گوتر از فاطمه بوده باشد مگر فرزندان او.

اقول هرگاه باعترافات روايت اهل سنت فاطمه اصدق لهجة از همه ى مردم است شيخين چرا شهادت او را رد كردند تا آنكه از دنيا رفت و بر شيخين غضبناك بود.

احاديث حسن معاشرت فاطمه

در تفسير عياشى از امام باقر حديث كند كه فرمود فاطمه در خانه ى اميرالمؤمنين عليه السلام چهار خدمت را بر ذمت نهاده بود يكى تمشيت خانه دوم خمير كردن آرد سوم پختن نان و طعام چهارم جاروب كردن خانه و على ضمانت كارهاى بيرون خانه را نموده بود از نقل و تحويل حطب و آوردن طعام يك روز اميرالمؤمنين بر فاطمه وارد شد فرمود از خورش و خوردنى چه دارى عرض كرد قسم بدان كس كه حق ترا بزرگ داشته سه روز است در نزد ما چيزى بدست نشود فرمود چرا مرا آگهى ندادى عرض كرد رسول خدا فرمان كرده است كه من از شما چيزى طلب ننمايم فرمود اين در وقتى است كه پسر عم تو از براى شما چيزى بياورد و اگر نه چگونه سؤال نفرمائى اين بگفت و از خانه بيرون شد و از مردى دينارى بوام گرفت در عرض راه مقداد را ديدار كرد فرمود چه چيز ترا در اين ساعت هواى گرم از خانه بيرون فرستاده مقداد عرض كرد گرسنگى يا اميرالمؤمنين بحق آن كسى كه منزلت ترا عظيم قرار داده چون طاقتم تاق گرديد از خانه بيرون شدم حضرت فرمود حال منهم مثل حال تو است و اكنون من دينارى بقرض گرفته ام و ترا بر خود مقدم مى دارم و دينار را تسليم مقداد نمود و راه سراى پيش گرفت چون بخانه وارد شد نظر كرد ديد رسول خدا نشسته و فاطمه بنماز ايستاده و چيزى سر پوشيده حاضر است چون فاطمه از نماز فارغ گرديد زبر پوش برگرفت قدحى مملو از نان و گوشت آشكار گشت على عليه السلام چون اين بديد فرمود اى فاطمه از كجا اين طعام را بدست كرده اى عرض كرد از نزد پروردگار خود كه روزى بى حساب مى دهد بهركس كه مى خواهد رسول خدا فرمودند يا اباالحسن آيا ترا حديث نكنم بمثل همين قضيه عرض كرد بفرمائيد يا رسول الله فرمود مثل دخترم زهرا مثل مريم بنت عمران است كه هرگاه ذكريا بر او وارد مى شد طعامى در نزد او مى ديد مى پرسيد اين طعام از كجاست مريم مى گفت از نزد پروردگار عالميان است كه بندگان را بغير حساب روزى مى دهد هرگاه بخواهد

[نيشابورى در تفسير خود گفته روى عن النبى انه جاء فى زمن قحط فاهدت الى فاطمه رغيفين و قطعة لحم قالت فاطمه آثرته بها فرجعت الهيا فكشفت عن الطبق فاذا هو مملو خبز او لحما فبهت فعلمت انها نزلت من عندالله فقال النبى انا لك هذا فقالت هو من عندالله ان الله يرزق من يشاء بغير حساب فقال الحمدلله الذى جعلك شبيهة مريم سيده نساء بنى اسرائيل ثم جمع رسول الله على بن ابى طالب والحسن والحسين و سائر اهل بيته حتى شبعوا و بقى الطعام كما كان فاوسعت فاطمه على جيرانها).]

اقول از سياق حديث پر ظاهر است كه اين واقعه ى دينار غير از واقعه ى مذكوره در معجزات فاطمه (ع) است.

در قرب الاسناد سند بامام صادق مى رساند كه آن حضرت فرمود على و فاطمه بخدمت رسول خدا آمدند و درخواست كردند كه خدمت خانه بين ايشان تقسيم بنمايد رسول خدا

فرمود آنچه خدمت داخل خانه است بفاطمه تعلق دارد و آنچه بيرون خانه است بعلى تعلق داشته باشد فاطمه مى فرمايد چندان فرح و سرور مرا عارض گرديد كه جز خداى كس نداند كه رسول خدا مرا مأمور بامورى فرمد كه ديگر احتياج بخروج از خانه و تصادم با رجال نيست چه آنكه زنان را تحمل شغل مردان نباشد (كنايت از اين كه خانه دارى و سرپرستى اطفال و حضانت ايشان در خانه وظيفه زنان است.

اين حقير وظيفه ى زنان را در كتاب (كشف الغرور) نظما و نثرا مفصلا شرح داده ام و آن را طبع و منتشر كرده ام بالجمله حسن معاشرت فاطمه و حسن تبعل او آفريده اى بر او پيشى نگرفته و نخواهد گرفت در لقب راضيه و مرضيه بعضى بيانات راجع باين قسمت سبق ذكر يافت و همچنين در ذيل كينه ى ام الهنا.

و نيز صدوق در علل الشرايع سند باميرالمؤمنين مى رساند كه آن حضرت بمردى از قبيله ى بنى سعد فرمود آيا من ترا حديث نكنم از فاطمه هنگامى كه در خانه ى من بود و محبوب ترين مردم بود در نزد رسول خدا مع ذلك چندان آب كشيدى كه اثر بند مشك در سينه ى او نمايان بود و چندان آسيا گردانيدى كه دستهاى مبارك او آبله كردى و از جاروب كردن خانه و آتش افروختن زير ديگ گرد آلود و لباس او متغير شدى و سختى و مشقت بر او مستولى شدى او را گفتم اى فاطمه اگر بخدمت پدرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى رفتى و خادمه اى از او درخواست مى نمودى باشد كه ترا مساعدت بنمايد فاطمه رفت بخدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم چون بعضى اعراب در نزد آن حضرت بودند سخن نكرد مراجعت نمود رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دانست فاطمه براى حاجتى بخدمت او آمده و بى نيل مرام مراجعت نموده روز ديگر صبح بخانه ى ما وارد شد در حالى كه من و فاطمه در زير لحاف بوديم رسول خدا تا سه مرتبه گفت السلام عليكم و من در مرتبه سوم گفتم و عليك السلام يا رسول الله و قانون آن حضرت اين بود هرگاه بخانه فاطمه مى آمد تا سه مرتبه سلام مى كرد اگر جواب نمى شنيد مراجعت مى كرد فلذا جواب گفتم و عرض كردم بفرمائيد آن حضرت آمد و در بالاى سر ما نشست فرمود اى فاطمه ديروز آمدى بنزد من بگو حاجت تو چه بوده فاطمه از حيا سخن نكرد اميرالمؤمنين مى فرمايد ترسيدم من اگر جواب او را ندهم

آن حضرت برخيزد برود فلذا سر از زير لحاف بيرون كردم عرض كردم يا رسول الله من شما را خبر دهم فاطمه چندان آب كشيده كه اثر بند مشك در سينه ى او نمايان است و چندان آسيا گردانيده است كه دستهاى او آبله كرده است و چندان زحمات خانه از جاروب كردن و افروختن آتش و ديگر كارها او را پژمرده نموده من او را گفتم اگر بخدمت رسول خدا بروى باشد از براى شما خادمه ى بفرستد كه شما را مساعدت بنمايد رسول خدا فرمود آيا من تعليم نكنم شما را بچيزى كه بهتر باشد از براى شما از خادمه و آن اين است كه چون بجامه ى خواب داخل مى شويد سى و چهار مرتبه سبحان الله بگوئيد و سى و سه مرتبه الحمدلله بگوئيد و سى و سه مرتبه الله اكبر اين وقت فاطمه سر از لحاف بيرون كرد. عرض كرد رضيت عن الله و رسوله تا سه مرتبه گفت از خدا و رسول راضى شدم.



۱۲
احاديث تسبيح فاطمه و ثواب آن

احاديث تسبيح فاطمه و ثواب آن

يكى روايت علل الشرايع بود كه آنفا گذشت و ديگر در ثلث اخير جزء چهارم صحيح بخارى و نيز ابوبكر شيرازى كه از اعلام سنيه هستند سند، بابى ليلى مى رسانند كه على شكايت كرد كه حمل مشك آب بدن مرا بيازرد و پوست آن را برداشت فاطمه نيز شكايت كرد كه دستهاى من از گردانيدن آسيا از كار شده است چون در اين وقت نزد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم گروهى از اسيران حاضر بودند اميرالمؤمنين فاطمه را فرمود بنزديك پدر شو و خدمت كارى طلب كن لاجرم فاطمه بحضرت رسول آمد و سلام داد و جواب شنيد.

و بروايت بخارى رسول خدا را نديد عايشه در آنجا بود مطلب را بعايشه فرمود چون پيغمبر وارد شد عايشه رسول خدا را از قصه آگاه كرد رسول خدا بخدمت فاطمه شتافت فاطمه مى فرمايد ما در خوابگاه خود خوابيده بوديم من خواستم از جاى خود برخيزم رسول خدا فرمود بجاى باش سپس بين من و على نشست حتى و جدت برد قدميه على صدرى سپس تسبيح را تعليم آنها نمود و بروايت ابوبكر شيرازى و حاكم در المستدرك و عسقلانى در اصابه فاطمه بحضرت رسول آمد و بى آن كه اظهار حاجت كند مراجعت فرمود اميرالمؤمنين فرمود بگوى تا چه جواب آوردى عرض كرد بخدا قسم از هيبت رسول خدا مرا نيروى سخن گفتن نماند

و بروايت ديگر گفت چند نفر از جوانان بنزد آن حضرت بودند من حيا كردم سخن بگويم اين وقت على فاطمه را برداشت و بحضرت رسول آمد و سلام داد و جواب شنيد پيغمبر فرمود همانا حاجتى شما را باينجانب جنبش داده اميرالمؤمنين صورت حال را بشرح كرده

و بروايت ديگر فاطمه شرح حال خويش نمود رسول خدا فرمود بخدا قسم اينك در مسجد چهار صد تن حاضر است و ايشان را نه طعامى است مهنا و نه جامعه ايست مهيا اگر بيمناك نبودم كه از تو فضيلتى فوت شود ترا جاريه اى عطا مى كردم هان اى فاطمه نمى خواهم اجرى كه خاص تو است بر جاريه فرمود آيد و بيم دارم كه فرداى قيامت در حضرت خداوند على با تو از در مخاصمت بيرون شود و حق خود را از تو طلب كند آنگاه تسبيح فاطمه را بجاى كنيز بايشان تعليم نمود چون فاطمه مراجعت نمود حضرت على عليه السلام فرمود رفتى خدمت رسول خدا براى طلب دنيا خداى متعال ثواب آخرت را بما عطا فرمود اين وقت اين آيه ى شريفه نازل گرديد (واما تعرضن عنهم ابتغاء رحمه من ربك ترجوها فقل لهم قولا ميسورا) چون رسول خدا اجر جميل و ثواب جزيل را در فروختن جاريه و انفاق باصحاب صفه مى دانست لهذا اعراض فرمود از قضاء حاجت دخترش فاطمه و رضاى خدا را در آن ارجح مى دانست پس خداوند متعال فرمود اين اعراض تو از قرابت قريبه و فاطمه ى مرضيه بجهت طلب ثواب و رحمت و رضاى ماست كه بدان اميدوارى ليكن بفول حسن با فاطمه سخن بگوى كه در آن هم رضاى ماست و طلب ثواب و رحمت است از اين جهت آن پيغمبر رحمت در اين آيه از قول ميسور دانست از پروردگار متعال اجازه تيست در استرضاى خاطر فاطمه بلكه ابتغاء برضوان الله و رجاء برحمه الله در حقيقت برآوردن حاجت فاطمه است پس جاريه اى براى آن مخدره فرستاد و آن را فضه نام نهاد كه ترجمه ى حال او در محل خود مفصلا بيايد.

واما ثواب اين تسبيح كلينى در كافى باسناد معتبره از محمد بن مسلم ثقفى از امام باقر روايت مى كند كه آن حضرت بمحمد بن مسلم فرمودند بعد از نماز فريضه فاضل تر از تسبيح فاطمه چيزى نمى دانم كه بعد از هر نماز مقرر و معمول دارند و ده مرتبه اين تهليل را بعد از نماز صبح بگويند لا اله الا الله وحده لا شريك له له الملك و له الحمد يحيى و يميت و هو حى لايموت بيده الخير و هو على كل شئى قدير

و حضرت باقر فرمودند اگر چيزى فاضل تر از تسبيح فاطمه بود رسول خدا از وى دريغ نمى فرمود و او را تعليم مى نمود و آن سى و سه مرتبه سبحان الله و سى و سه مرتبه الحمدلله و سى و چهار مرتبه الله اكبر اين جمله يكصد بشمار مى رود.

و بروايتى باين ترتيب عامه قرائت مى نمايند حضرت باقر مى فرمايد اولى و اشهر آنست كه ٣٤ كرت الله اكبر و ٣٣ كرت الحمد لله و ٣٣ كرت سبحان الله بگويد

و در اعيان الشيعه در ترجمه ى حضرت زهرا سلام الله عليها از اصابه ى ابن حجر نقل مى فرمايد كه على بن ابى طالب عليه السلام مى فرمود از آن روزى كه من اين تسبيح را تعليم گرفتم آن را ترك نكردم ابن الكوا گفت ولو در شب صفين حضرت فرمود قاتلكم الله ولو در شب صفين.

و محدث قمى در كتاب باقيات الصالحات كه در حاشيه ى مفاتيح الجنان مكرر در مكرر طبع شده مى فرمايد احاديث در فضيلت اين تبسيح زياده از حد و احصا است از حضرت صادق عليه السلام منقولست كه فرمود ما امر مى كنيم كودكان خود را به تبسيح فاطمه (ع) چنان كه امر مى كنم ايشان را بنماز پس آن را ترك مكن كه هر كه مداومت نمايد بر آن شقى و بدبخت نشود.

و در روايت معتبره وارد شده است كه ذكر كبير كه خدا در قرآن مجيد بآن امر فرموده تسبيح حضرت فاطمه است و هر كه بعد از هر نماز مداومت نمايد خدا را بسيار ياد كرده است و بآيه ى كريمه ى واذكرو الله ذكرا كبيرا عمل نموده

و بسند معتبر از امام باقر عليه السلام مرويست كه هر كه تسبيح فاطمه را بگويد و بعد از آن استغفار كند خدا او را بيامرزد و آن بر زبان صد هست و در ميزان عمل هزار و شيطان را دور مى كند و خدا را خشنود مى گرداند.

و بسندهاى صحيحه از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه هر كه تسبيح فاطمه را بعد از نماز بگويد پيش از آن كه پاها را از هيئت نماز بگرداند آمرزيده شود و بهشت او را واجب گردد.

و در حديث معتبر ديگر فرمود كه تسبيح فاطمه را بعد از هر نماز خواندن بهتر است نزد من از آن كه هزار ركعت نماز بگذارد در هر روزى

و در روايت معتبر از حضرت باقر عليه السلام منقولست كه فرمود عبادت الهى كرده نشده است بچيزى از تسبيح و تمجيد كه بهتر از تسبيح فاطمه باشد و اگر چيزى از آن بهتر مى بود حضرت رسول آن را بفاطمه عطا مى نمود

و از حضرت صادق عليه السلام مرويست كه هر كه بعد از نماز فريضه تسبيح فاطمه را بگويد و در عقب او يك مرتبه لا اله الا الله بگويد خداوند متعال او را بيامرزد

ثواب تسبيح تربت

و بهتر اين است كه تسبيح فاطمه ى زهرا را با تسبيح تربت حضرا سيدالشهدا قرائت بنمايد و همچنين سائر اذكارا و پيوسته تسبيح تربت حضرت را با خود داشتن مستحب و حرز از بلاها است و موجب ثوابى بى انتها است

و منقولست كه در ابتدا حضرت فاطمه ريشه اى از پشم تابيده بودند و بر آن گره ها زده بودند و حساب تسبيح را با آن گره ها نگاه مى داشتند تا آن كه حضرت حمزه در احد شهيد شد اين وقت آن مخدره از تربت قبر حمزه تسبيحى بساخت و بآن تسبيح مى كرد مردم نيز چنان كردند تا اين كه حضرت سيدالشهدا شهيد شد سنت شد كه از تربت آن امام مظلوم تسبيح بسازند و با آن ذكر گويند

و از حضرت صاحب الامر مرويست كه هر كه تسبيح امام حسين عليه السلام در دست داشته باشد و ذكر را فرمواش كند ثواب ذكر براى او نوشته مى شود.

و از حضرت صادق منقولست كه تسبيح ذكر مى كند بى آن كه آدمى ذكر بگويد و فرمود كه يك ذكر يا يك استغفار كه با آن گفته مى شود برابر است با هفتاد ذكر كه با چيز ديگر گفته مى شود و اگر بى ذكر بگرداند بهر دانه هفت تسبيح براى او نوشته مى شود

و نيز مرويست كه حوريان بهشت چون ملكى را مى بينند كه بزمين مى آيد باو التماس مى كنند كه از تسبيح تربت حضرت حسين براى ما بياورد.

و در حديث صحيح از حضرت امام موسى عليه السلام منقولست كه مؤمن مى بايد خالى نباشد از پنچ چيز مسواك و شانه و سجاده و تسبيحى كه در آن سى و چهار دانه باشد و عقيق و ظاهر اين است كه خام و پخته هر دو خوب است و خام بهتر است (باقيات الصالحات)

٥ ديلمى كه از مشاهير سنيه است در كتاب (فردوس) بسند خود از ابن عباس حديث كند كه رسول خدا با اميرالمؤمنين فرمود يا على خداى متعال فاطمه را بتو تزويج كرد و مهر او را زمين قرار داد و آن كس كه با تو دشمن باشد راه رفتن او بر روى زمين حرام است.

اقول در عنوان تزويج فاطمه سبق ذكر يافت كه تنها زمين مهر فاطمه نبوده است نهايت حضرات اهل سنت همين مقدار را هم كه معترف باشند براى ما كافى است و اگر نه فضائل فاطمه را چگونه توان احصى كرد و غير متناهى را چگونه توان متناهى كرد دريا را چگونه توان كيل كرد آفتاب را چگونه توان پيمود فضيلت آن مخدره را در طى سخن فرو گرفتن بدان ماند كه عنكبوت همى خواهد و ماه را در كارگاه خويش درافكند و فرو بندد كسى كه شعاعى از اشعه انوار الوهيت است معرفت بكنه او در عقده محالست براى غير معصوم.

احاديث خير نساء العالمين و نظائر آن

يك دسته روايات كه مجمع عليه بين شيعه و سنى است اين حديث كه رسول خدا فرمود

[بخارى در صحيح خود احمد حنبل در مسند خود طبرانى در معجم خود و سلامى در تاريخ خراسان و ثعلبى در تفسيرش و ترمذى در صحيح خود و كذا مسلم و ابوداود و نسائى در صحاح خود و حاكم نيشابورى در مستدرك خود و ابوصالح مؤذن در اربعين خود و سبط ابن جوزى در تذكره خود و ابن طلحه در مطالب السؤل و ابونعيم در حليه و على متقى در كنزل العمال و سمعانى در فضائل و بشراوى در اتحاف و ابوالسعادات در فضائل العشره و ابن مغازلى در مناقب خود و ابن حجر در صواعق شبلنجى در نور الابصار و عسقلانى در اصابه و ابن اثير در اسد الغابه و ابن عبدالبر در استيعاب و جماعت بسيار ديگر.] خير نساء العالمين اربع مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد يعنى بهترين زنان عالميان اين چهار زنند و نيز فرمود افضل نساء اهل الجنه يعنى فاضل ترين زنان اهل بهشت اين چهار زنند

و نيز رسول خدا فرمود سيدات اهل الجنه اربعه همين چهار نفر را نام مى برد

و نيز فرموده حسبك من نساء العالمين مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم و خديجه بنت خويلد و فاطمه بنت محمد و بروايت ابوصالح مؤذن در اربعين كه گفته مقاتل و ضحاك و عكرمه از ابن عباس حديث كرده اند افضلهن فاطمه

و نيز آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم فرموده لقد كمل من الرجال كثير و ما كمل من النساء احد الاربعه (المذكوره) و در روايت ديگر ماكمل من السناء الاربعه (المذكوره)

و نيز فرموده بنا بروايتى كه (در يص نقل كرده از طريق اهل سنت الجنه اشتاقت الى اربعه من النساء مريم بنت عمران و آسيه بنت مزاحم زوجه فرعون و هى زوجه النبى فى الجنه و خديجه بنت خويلد و هى زوجه النبى فى الدنيا والاخره و فاطمه بنت محمد

و نيز بروايت ابونعيم در حلية الاولياء كه از عمران بن حصين و جابر بن سمره نقل مى كند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر دخترش فاطمه وارد شد و از او احوال پرسى نمود آن مخدره از تنگى طعام و نقاهت شكايت داشت

[قالت انى لوجع و لو انه ليزيدنى انه مالى طعام آكله قال يا بنيه اما ترضين انك سيده نساء العالمين الخ.] آن حضرت فرمود آيا راضى نيستى بدرستى كه تو سيده ى زنان اولين و آخرين هستى فاطمه عرض كرد يا ابتاه پس چگونه مريم سيدةالنساء مى باشد حضرت فرمود مريم سيده ى زنان عالم خود مى باشد و تو سيده ى زنان اولين و آخرين مى باشى آسيه و مريم و خديجه برحست روايت ديگر كالحجاب لها يعنى پيش خدمت

و نيز شيخ مفيد در خصال سند باميرالمؤمنين مى رساند كه آن حضرت فرمود كه رسول خدا مرا بدين گونه وصيت نمود فرمود يا على خداى متعال بر دنيا مشرف شد مرا برگزيد از ميان مردان دنيا سپس ترا برگزيد از ميان مردان دنيا بعد از من و تو امامان از فرزندان ترا برگزيد بر مردان دنيا و در مرتبه ى چهارم دختر من فاطمه را اختيار كرد و برگزيد او را بر زنان اولين و آخرين

و نيز در معانى الاخبار سند بامام صادق عليه السلام مى رساند كه فرمود در جواب مفضل بن عمرو هنگامى كه از آن حضرت سؤال كرد مرا خبر ده از قول رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه در حق فاطمه فرمود انها سيده نساء العالمين آيا او سيدة زنان عالم خود مى باشد آن حضرت فرمود اين از براى مريم بنت عمران است اما فاطمه سيده نساء العالمين من الاولين والاخرين

از اين جمله روايات چون آفتاب نيم روز روشن شد كه فاطمه ى زهرا سيادت بر تمام زنان دنيا و تمام زنان بهشت دارد چون اين احاديث همه مطلق است و در صورتى كه آن مخدره بالاستقلال بزرگى و سيادت بر تمام زنان دنيا و اهل بهشت دارد بايد زنى بصلاح و تقوى و تقرب او نباشد و اگر نه ترجيح مرجوح بر راجح خواهد بود و اين قبيح است زيرا كه اگر زنى باشد كه داراى مرتبه ى او باشد بزرگى آن مخدره بر آن زن صورت نه بندد و بواسطه اين كه نزد خدا تمامى احساب و انساب باطاعت و ملازمت تقوى است و در صورتى كه مناط مسئله ى تقرب و تقوى بوده باشد و او بصريح احاديث مذكوره كه قليلى از آنها را در قلم آورديم سيده زنان بهشت باشد پس لازم است كه زنى در نزد خدا عزيزتر و بزرگتر از فاطمه نباشد حتى مريم كه از زنان برگزيده در قرآن است و حتى مادر مكرمه ى اش خديجه ى كبرى مضافا بر اين كه مذكور شد اين سه زن يعنى آسيه و مريم و خديجه روز قيامت پيش زهرا مثل دربان و حاجب راه مى روند تا اين كه با اين شأن و منزلت داخل بهشت شوند و فضيلت اين سه زن كه بر كافه عالميان ثابت است

[در لمعة البيضا فى شرح خطبة الزهراء گويد و بالجمله فمن تتبع الاخبار و جاس خلال تلك الديار علم ان سيدتنا الزهراء قد حازت من الكمالات النفسانيه والفضائل العقلانيه ما لم يحزها احد من نوع النسوه من الاولين والاخرين وانها ولية الله تعالى فى السماوات والارضين و انها اشرف من جميع الانبياء والمرسلين عدا ابيها خاتم النبيين و لم يبق لاحد شبهه فى شرف محلها و علور بتتها و سمومكا نتها و نبلها و فضلها و ما اعدالله لها من المزية التى ليست لاحد قبلها ولا بعدها و ان الشرف قد اكتنفها من جميع اقطارها و ان المجد قد اوصلها الى غايه يعجز المجاوزون عن خوص غمارها و مهما ذكره ذاكر فهو فى الحقيقه دون مقدارها و ان شئت فانظر الى نفسها الكريمه و اطرافها و جوانبها حتى تجدها قد استولت على موجبات الفضل والشرف كلها و ان لها فضائل اصليه ذاتيه من جهة نفسها و فضائل خارجيه من جهه امها و ابيها و زوجها و بينها فلها اذا نور على نور من ربها و زاد على طيب فرعها طيب اصلها و هى غصن الشجره الطيبه التى ثابت اصلها و فى السماء فرعها توتى اكلها كل حين باذن ربها بل هى تلك الشجره بنفسها و رسول الله اصلها و اميرالمؤمنين ساقتها والائمه المعصومون اغصانها والشعيه اوراقها و علوم الائمه اثمارها و هى اصل ماهيه الشجره و هويتها.

صورتش ديدى ز معنى iiغافلى از صدف درى كزين گر iiعاقلى
اين صدفهاى قوالب در جهان گرچه جمله زنده اند از بهر iiجان
ليك اندر هر صدف نبود iiگهر چشم بگشا و دل هر يك iiنگر
كان چه دارد و اين چه دارد و اگزين زان كه كميابست اين در ثمين

با اين حالت بعضى از بى خردان اهل سنت هر گاه بخواهند مدح فاطمه بگويند حرف آنها اينست فاطمه تعدل عايشه و بعض ديگر معاذالله زبانم بسوزد مى گويند عايشه افضل از فاطمه است تبالسوء افهامهم.

اثر طبع غافل

قصيده ى غرائى در مولوديه ى صديقه ى كبرى سروده مطلع او اين است.

(شب از هنگام چون بگذشت شد مرغ سحر گويا) تا اين كه گويد

خور از جيب افق گرديد طالع آن چنان iiگوئى تجلى كرد از برج رسالت زهره ى iiزهرا
چه زهرا آن كه در ممكن بود چون عقل اندر iiسر چه زهرا آن كه در اشيا بود چون روح در اعضا
نخستين حرف ديوان رسالت فاطمه iiآنكو موشح گشت بر فرمان هستى از خط iiطغرا
بكثرت سيد وحدت در هيولاى بشر iiآمد شد اندر كسوت زهرا بصورت ظاهر و پيدا
نبوت را به سر كبريا مستوره ى iiعصمت ولايت را بصدق مدعا صديقه ى iiكبرا
زمين نطع نوال او زان بار جلال iiاو فلك صف النعال او ملك را ملكتش iiدارا
فلك را يك جهان اميدوار نخله ى iiآدم جهان را يك فلك خورشيد و نور ديده iiحوا
نبى را هست دخت اما چه دختى اخت با iiوحدت على را هست جفت اما چه جفتى جفت بى همتا
پدر اگر بصورت دختر است اما كه در iiمعنى نبى را هست مادر آن خجسته دره ى iiبيضا
نه باور گر ترا كو پس چرا ام iiابيهايش بكنيت خواندن آن كو هست حقرا مظهر iiاسماء
پيمبر حاش لله كو گزاف اندر سخن iiآرد سخن را باش از دانش بمعنى عارف و iiدانا
قوام الاوليا مى خوانيش اما نمى دانى نبوت با ولايت توام است و همسر و iiهمتا
وجود اندر مراتب چون پزيرا گشت بر iiصورت به بطن قابليت منعقد شد نطفه ى iiاشيا
مقام قابليت رتبه ى زهر است در iiهستى كه نفس قابليت راست تانيث نسب اولى
پيمبر هم زام قابليت زاده شد و iiرنى رسالت را به بايد حق ببوجهلى كند iiاعطا
در درياى عصمت انكه مهر و مه شب و iiروزش نه بالا ديد نه سايه نه عارض ديدنى iiسيما
حيا در مكتب شأنش بود طفل دبستانى كه از پير كمالش گشت بر درس ادب دانا
نقاب شرم بر عارض اگر از آفتاب iiآرد همه چشم فلك باشد بر او چون ديده iiعميا
وقارش فى المثل گر كوه خانم كوه قافش iiدان كه اندر وى عفاف او چه اندر آشيان iiعنقا
نسيم گلشن فيضش بمريم گر دميدى iiدم قدح نوشيد از كوثر ثمر برچيد از iiطوبى
برفت از حجره اش هاجر بمژكان خاك مشك آگين بسود از پاى او ساره بيك سو عنبر سارا
بحرمت خاك راهش را ملك بر ديده كحل iiافشان برفعت استانش را فلك از بوسه سر در پا
شجاعت نى بر او شايان كه گويم هست iiمرحبكش وليكن دست حق را بوده اندر آستينش iiجا
نه بى مهرش بود مسلم اگر طاعت كند iiسلمان نه با عفوش بود مجرم اگر عصيان كند iiترسا
بهشت از قهر او گردد بسان حفره iiدوزخ سقر از لطف او گردد مثال جنه iiالمأوى
فلك را دسته ى دستاس او گردست رس بودى زانجم دانه كردى آرد بهرش در همه iiشبها
تنور از آفتاب افروختى تا قرص مه iiبندد دريغا سوخت نانش را جهان از آتش iiاعدا
غرض چون جشن ميلاد است وقت تهنيت iiغافل نه جاى تعزيت بر گو حديث از صاغر iiصهبا

حديث ان فاطمه لسان الميزان

على بن عيسى اربلى در كشف الغمه از محمد بن الحنفيه رض حديث مى كند كه فرمود از پدرم اميرالمؤمنين عليه السلام شنيدم كه فرمود روزى بر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد شدم: ديدم فرزندم حسن در طرف راست رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم نشسته و حسين در جانب يسار او نشسته و فاطمه در پيش روى او جلوس فرموده اين وقت رسول خدا فرمود اى حسن و اى حسين شما دو كفه ميزانيد و فاطمه شاهين آن ترازو باشد ترازو درست نشود مگر با شاهين و شاهين ترازو نشود مگر با كفتين شما دو اماميد و از براى مادر شما است شفاعت اميرالمؤمنين فرمود سپس رسول خدا متوجه من گرديد و فرمود يا اباالحسن تو عطا كننده ى اجرهاى مؤمنين و تقسيم كننده ى بهشت در ميان آنها مى باشى)

و حضرات اهل سنت نيز اين روايت را نقل كرده اند

[الشيخ عبدالله بن محمد الشبراوى القاهرى الشافعى المتوفى ٢١٧٢ فى كتاب (الاتحاف) بحب الاشراف باسناده عن محمد بن الحنفية رضى الله عنه قال سمعت اميرالمؤمنين عليه السلام يقول دخلت يوما منزلى فاذا رسول الله جالس والحسن عن يمينه والحسين عن يساره و فاطمه بين يديه و هو يقول يا حسن و يا حسين انتما كفتا الميزان و فاطمه لسانه ولا يعدل الميزان الا باللسان ولا يقوم اللسان الا بالكفتين انتما الامامان و لامكم انشفاعه ثم التفت الى و قال يا اباالحسن انت تؤتى المؤمنين اجورهم و تقسم بينهم الجنة).] و اين حديث صريح است كه امر شفاعت در عهده ى طاهره ى فاطمه ى زهرا است و خداوند متعال اين نور مقدس را سبب وصول رحمت خود قرار داده كما اين كه پدر بزرگوارش را رحمت واسعه خود قرار داده و اين روايت بالخصوص خبر از مقام كريمى مى دهد كه امامين همامين الحسن والحسين كه داراى مقام ولايت كليه مى باشند تماميت آن مقام اناظه بوجود آن مخدره دارد ابويعلى صاحب تفسير كبير و سفيان ثورى آيه ى مرج البحرين يلتقين را در حق خمسه ى طيبه تفسير كرده اند چنان چه در ذيل تفسير آيه ى سوم سبق ذكر يافت.

بودن فاطمه لقاح شجره ى طيبه

در انساب سمعانى و مستدرك حاكم و فردوس ديلمى و ديگران از ابن عباس روايت كنند كه فرمود از رسول خدا شنيدم كه اين كلام بگفت انا الشجرة و فاطمة حلمها و على لقاحها والحسن والحسين ثمرها والمحبون لاهل لابيبت ورقها من الجنه حقا حقا و تفصيل اين مقام در ذيل آيه ى چهارم سبق ذكر يافت.

احاديث من آذا فاطمه و نظائر آن

يك دسته روايات راجع باين قسمت در كتب فريقين از حد تواتر گذشته و اين روايات اصل و فرع مذهب اهل سنت را بر هم بسته بدارالبوار مى فرستد و اندوختهاى آنها را كه در سالهاى دراز بر هم بافته در و السنه عوام انداخته بدرك اسفل مى رساند چه آن كه هرگاه اذيت فاطمه اذيت رسول خدا باشد و غضب فاطمه غضب او باشد كفر اذيت كننده و بغضب آورنده بلا كلفة ثابت و محقق است كه تفصيل آن در قصه ى حرق باب بعد از اين بيايد انشاءالله

شيخ شبلنجى در نور الابصار [طبع مصر ص ١٤١ ابن حجر مكى در صواعق المحرقه در مقصد ثالث از آيه ١٤ در فضائل اهل بيت و عسقلانى در اصابه در ترجمه فاطمه و كذا ابن اثير در اسد الغابه و ابن عبدالبر در استيعاب و بخارى در باب خمس و على متقى در كنزالعمال در فصل ثانى از باب خامس از فضائل اهل بيت از حرف الغا ج ٥ ص ٢١٨ طبع حيدرآباد و بدخشانى در مفتاح النجاة و حاكم نيشابورى در مستدرك و ابن مغازلى در كتاب مناقب و شيخ عبدالحق دهلوى در مدارج النبوة و عسقلانى در فتح البارى در باب نكاح و همدانى در مودة القربى و بشراوى در كتاب اتحاف و بخارى در باب فضائل الصحابه و در باب ذب الرجل عن انبته از باب نكاح و ابى داود سجستانى در صحيح خود ص ٢٠٢ از كتاب نكاح باب ما يكره ان يجمع بينهن من النسا طبع هند و در جزا ثانى از كتاب مصابيح السنه بغوى ص ٢٠٥ طبع مصر و طبرانى در معجم كبير و احمد بن حنبل در مسند خود باسانيد كثيره و در تلخيص مسند تأليف ذهبى و ابراهيم بن محمد حموى در فرائد السمطين و موفق بن احمد خوارزمى در جزء اول مقتل الحسين ص ٥٣ و در كتاب فضائل و قسطلانى در مواهب لدنيه در مقصد ٤ و در خصائص حضرت فاطمه و قندوزى در ينابيع المودة و سبط ابن جوزى در تذكره و ابن قيتبه در الامامة والسياسة و ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه و محب الدين طبرى در ذخائر العقبى و رياض النضره) و شاه ولى الله در ازالة الخفا و ملك العلما در فضائل السادات و ابونعيم در حلية الاوليا و منقبة المطهرين و ابوصالح مؤذن در اربعين و خرگوشى در شرف النبوة و سيوطى در جمع الجوامع و ديگر كتب خود و عمر رضا كحاله در اعلام النساء در ترجمه ى فاطمه و ديگر از اعلام سنيه ممن لاتحصى كثرتهم باسانيد متعدده روايات مذكوره ى در متن را ذكر كرده اند) منه.] قال اخرج الطبرانى و رجاله ثقات انه صلى الله عليه و سلم خرج و هو اخد بيد فاطمة فقال من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها فهى فاطمه بنت محمد و هى بضعه منى و هى قلبى و هى روحى التى بين جنبى من آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذالله

و در بعضى از روايات من اغضب فاطمه فقد اغضبنى و من اغضبنى فقد اغضب الله و در بعضى ديگر قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يريبنى ما ارابها و در بعضى ديگر يسوئنى ما يسوئها و در بعض ديگر يولمنى ما يولمها و يسرنى ما يسرها و در بعضى ديگر يرضى الله لرضاها و يغضب لغضبها و در صحيح مسلم و حلية الاولياء صورت خبر اين است انما فاطمه انبتى و هى شجنة منى يريبنى ما ارابها و يؤذينى ما آذاها)

فاطمه پاره از گوشت من است مكروه مى آيد مرا چيزى كه بر وى مكروه آيد و آزرده مى سازد مرا چيزى كه او را بيازاد

و عبارت ديگر حليه و مستدرك حاكم اين است كه پيغمبر فرمود فاطمه شجنة منى يقبضنى ما يقبضها و يبسطنى ما يبسطها

و در خبر است كه سهل بن عبدالله بنزد عمر بن عبدالعزيز آمد و گفت بنى اميه مى گويند تو فرزندان فاطمه را از ايشان فاضل تر دانى و بر ايشان تفضيل مى گذارى عمر بن عبدالعزيز در جواب گفت من از اشخاص عدول ثقة استماع كردم كه از اصحاب روايت كردند كه ايشان از رسول خدا شنيدند كه فرمود فاطمه پاره ى تن من است خوشنود مى كند مرا چيزى كه فاطمه را خوشنود مى كند و خشمناك مى كند مرا چيزى كه فاطمه را خشمناك مى نمايد و بخدا قسم سزاوار است از براى من كه طلب كنم رضاى رسول خدا را و رضاى فاطمه را به خوشنود كردن فرزندان ايشان و همانا بنى اميه دانسته اند كه پيغمبر شاد مى شود از شادى فاطمه و دشمن مى دارد غمناكى او را و حاصل مجموع اين روايات چند چيز را مى رساند يكى افضليت فاطمه را چون جزأ پيغمبر است و جزأ حكم كل دارد بعضه و شجنة بمعنى قطعه از چيزى است بعلاوه كه رسول خدا از او بمهجه ى قلب و فلذه ى كبد و قرةالعين و روحى التى بين جنبى فرموده پس ايذاء و ايلام فاطمه عين ايذاء و ايلام رسول خداست و اذيت كننده رسول خدا كافر است باجماع مسلمين عبدالعزيز دهلوى در كتاب تحفه ى خود تصريح دارد كه اغضاب بنى كفر است

و نيز از اين روايت عصمت فاطمه ثابت و محقق است چه آن كه اگر معصومه نباشد تواند شد كه خطائى كند و آلوده گناهى گردد و در اين وقت باندازه گناه واجب مى شود بر پيغمبر كه حد براند و در اجراى حد خوشدل گردد كه خداى را اطاعت كرده باشد و در حق چنين كس چگونه پيغمبر مى فرمايد هر كه فاطمه را بيازارد مرا آزرده است و هر كه مرا بيازاد خدا را آزرده است در همه حال تواند شد كه از براى صدور خطائى يا گناهى فاطمه را بيازارد در اين وقت خداى و رسول را آزرده است و هر كه مرا بيازاد خدا را آزرده است در همه حال تواند شد كه از براى صدور خطائى يا گناهى فاطمه را بيازارد در اين وقت خداى و رسول را آزرده است لاجرم ثابت مى شود كه فاطمه معصومه است و بحكم عصمت در عقده ى محال است كه ابدالابدين از روى خطائى و ترك اولائى صادر گردد در اين صورت آزردن فاطمه آزردن خدا و رسول است چون ايلام كل صدق مى كند حقيقة بايلام بعض و ايلام بعض بر ايلام كل لامحاله مضافا بر اين كه از براى روح تركيبى نيست و كل جزاء اجزاء بدن است و واسطه ى در ايلام روح است و فاطمه چون از جنس طينت نبى است و از آن اصل و از آن نور است (فيكون ايذائها ايذاء رسول الله و ايلامها ايلامه لما بينهما من الاتحاد المشار اليه بلفظ البضعه والشجنة)

مؤمنان معدود ليك ايمان iiيكى جسمشان معدود لكن جان iiيكى
غير آن فهمى كه در گاو و خر است آدمى را عقل و جان ديگر است
جان شيران و سكان از هم iiجداست متحد جانهاى شيران iiخداست

و اما بودن ايذاء رسول خدا ايذاء حضرت پروردگار از اين راهست كه قلب رسول خدا آن كعبه و بيت حقيقى از براى خداست چنانچه منقولست ما و سعنى ارضى و لا سمائى ولكن و سعنى قلب عبدى المؤمن پس بسبب اذيت رسول خدا عرش الله مضطرب مى شود و هموم و غموم در او متراكم مى گردد محتشم بسيار خوب گفته است

هست از ملال گر چه برى ذات iiذوالجلال او در دل است و هيچ دلى نيست بى ملال

[قال ابن طلعة الشافعى فى مطالب السؤال ان فاطمه قد خصت بفضل سجايا منصوص عليها بانفرادها و فضلت بخصائص مزايا صرح اللفظ النبوى بايرادها و مينرت قرة عين الرسول بصفات شرف يتنافس الا نفس النفيسة فى آحادها و قال فى كشف الغمة ولقد اشرق عوالم الغيب والشهود باشراق انوارها و اضاء لالائها بتشعشع ضيائها واعتلى نورها على كل موجود بعلومنا رها متعالية عن اعين النظار الكريمة الكريمة الانساب الشريفه الشريفه الاحساب السيدة الجليلة باجماع اهل السداد الخيرة من اهل الخير والرشاد ثالثه الشمس والقمر بنت خير البشر ام الائمة الغرور الصفوة على رغم من جحد او كفر الخ.

در لمعةالبيضاء بروايت حذيفه ى يمانى...

دهم در لمعة البيضاء بروايت حذيفه ى يمانى از رسول خدا حديث كند كه رسول خدا فرمود چون روز قيامت شود سواره فقط چهار نفرند من و على و دخترم فاطمه و صالح النبى و بروايت ابن عباس فرمود من بر براق سوار مى شوم و على بر دلدل و دخترم فاطمه بر ناقه ى غضبا و صالح بر ناقه خود



۱۳
شدة حب النبى لفاطمة

شدة حب النبى لفاطمة

در كتاب مذكور و غير آن از حذيفه منقولست كه رسول خدا مكرر مى فرمود فداها ابوها و آن حضرت بجامه ى خواب نمى رفت تا اين كه فاطمه را ديدار كند و صورت خود را ميان دو پستان او بگذارد و صورت او را به بوسد و ابوالسعادات در فضائل الصحابه و ديگر آن بروايت شريك و اعمش و كثير النوى وابن حجام جميعا سند بجميع بن عمير مى رسانند و او از عايشه و اسامه روايت مى كنند كه اين دو نفر گفتند ما كان احد من الرجال احب الى النبى صلى الله عليه و آله و سلم من على بن ابى طالب و لا من النساء احب اليه من فاطمه

و نيز عبدالله بن عطا از عبدالله بن بريده خبر مى دهد كه پدرش از رسول خدا خبر مى دهد مى گويد من از آن حضرت سؤال كردم كه محبوب ترين زنان در نزد تو كيست فرمود فاطمه زهراء گفتم از مردان فرمود على بن ابى طالب شوهر او و مثل همين را در جامع ترمذى و مستدرك حاكم و استيعاب ابن عبدالبر و سائرين نقل كرده اند

و نيز در كتاب قوه ى القلوب از ابوطالب مكى و ابوصالح مؤذن در اربعين و كتاب فضائل الصحابه سند بعايشه مى رسانند كه گفت على و فاطمه در كنار رسول خدا بودند على گفت يا رسول انيا احب اليك انا او فاطمه) من در نزد شما محبوب ترم يا فاطمه رسول خدا فرمود فاطمه محبوب تر است و تو عزيزترى در نزد من و بروايت جابر بن عبدالله حضرت فرمود لك حلاوة الولد و له ثمر الرجال و هو احب الى منك

يعنى تو شيرينى فرزندى دارى از براى من و على از براى خود من سود و ثمر مردان دارد لاجرم او محبوب تر است در نزد من فاطمه عرض كرد قسم بآن كسى كه ترا برگزيد و خلعت نبوت بر تو پوشانيد و امت را بتو هدايت كرد تا زنده هستم اعتراف دارم بمنزلت على عليه السلام پوشيده نماند كه امثال اين گونه سؤال و جواب از براى استدراك آيندگان است كه منزلت و مكانت ايشان را بشناسند و اگر نه هر يك عالم بما كان و ما يكون بودند حاجت بسؤال و جواب نداشته اند.

طيب رائحتها

ابومحمد جعفر بن احمد بن على القمى در كتاب جامع الاحاديث كه در سنه ١٣٦٩ هجرى در تهران بطبع رسيده از رسول خدا چنين روايت مى كند قال رسول الله رائحة الانبياء رائحة السفر جل و رائحة الحور العين رائحة الاس و رائحة الملائكه رائحة الورد و رائحة ابنتى فاطمه الزهراء عليهاالسلام رائحة السفر جل والاس والورد ولا بعث الله نبيا و لاوصيا الا و جد منه رائحة السفر جل فلكوها واطعموا حبالا كم يحسن اولادكم.

رسول خدا فرمود بوى انبياء بوى به هست و بوى حوران جنت بوى گل ياس است و بوى ملائكه بوى گل سرخ است و بوى دخترم فاطمه بوى به و گل ياس و گل سرخ هر سه را دارد خداى متعال ههيچ رسولى نفرستاد مگر آن كه رائحه ى سفر جل در او بود شما زنان حامله ى خود را به بخورانيد تا فرزندان شما نيكو صورت از مادر متولد شوند.

انها حوراء انسية

خرگوشى در كتاب شرف النبوة و ابوصالح مؤذن در اربعين و ابوالسعادات در فضائل و ابوبكر و محمد بن عبدالله شافى و ديگران از علماء عامة روايتى را كه تحت انعقاد نطفه فاطمه از كتب خاصه نقل كرديم اين اعلام سنيه هم نقل كرده اند نهايت اسم عايشه را بآن تصريح نكردند مبادا از مقام او چيزى كاسته شود و صورت خبر اين است.

كان رسول الله يكثر بقبيل فاطمه فانكرت عليه بعض نسائه فقال صلى الله عليه و آله و سلم انه لما عرج بى السماء اخذ بيدى جبرئيل فادخلنى الجنة فناولنى من رطبها فاكلته.

و فى روايتة فناولنى منه تفاحة فاكلتها فتحول ذلك نطفة فى صلبى فلما هبطت الى الارض واقعت خديجة فحملت بفاطمه منى فهى حوراء انسيه لا انسية محضه فكلما اشتقت الى رائحة الجنة شممت رائحة ابنتى.

رسول خدا چون بسيار فاطمه را مى بوسيد عايشه بر او انكار كرد كه زن شوهردار را سزاوار نيست او را اين همه بوسيدن رسول خدا فرمود شبى كه مرا بآسمانها بالا بردند جبرئيل دست مرا گرفت و داخل بهشت گردانيد و از رطب بهشتى و اگر نه سيب بهشتى بمن عطا كرد من آن را تناول كردم نطفه ى فاطمه از آن ميوه بهشتى است هرگاه مشتاق بهشت مى شوم بوى آن را از فاطمه استشمام مى كنم فاطمه حوراء انسيه است نه اين كه انسيه ى محضه بوده باشد.

تفصيل اين عنوان تحت عنوان شفاعت بيايد

كرامتها على الله

ابوصالح مؤذن در كتاب اربعين از ابو حامد اسفراينى كه او سند بابو هريره مى رساند كه گفت شنيدم از رسول خدا كه فرمود اول كسى كه داخل بهشت شود فاطمه خواهد بود.

و على متقى حنفى در كنز العمال در جزأ سادس ص ١٨ طبع حيدر آباد هند بسندهاى بسيار از رسول خدا حديث كند كه چون روز قيامت شود منادى از بطنان عرش ندا كند كه چشمهاى خود به پوشيد و سرهاى خود فرود آريد كه اينك فاطمه دختر محمد مى خواهد از صراط عبور كند با هفتاد هزار حورالعين همانند برق جهنده.

نامه ى برات آزادى

(نا) از كتاب ابوبكر حافظ بن مردويه المتوفى سنه ٣٥٢ كه از مشاهير اهل سنت است سند بسنان بن اوسى مى رساند كه گفت رسول خدا فرمود خداى تعالى چون فاطمه را با على تزويج كرد فرمان داد برضوان خازن بهشت كه شجره ى طوبى را حمل رقاع از براى محبين آل محمد بنمايد سپس همانند باران آن نامهاى برات بيزارى از آتش جهنم از او فرو ريخت ملائكه آن رقاع را ضبط كردند چون روز قيامت شد آن ملائكه هر يك از محبين آل محمد را يك نامه براى آزادى از آتش جهنم باو داده خواهد شد.

تابش نور از ثناياى فاطمه

ابوالسعادات در كتاب فضائل و ثعلبى در تفسير خود بنابر نقل صاحب ناسخ در تفسر قوله تعالى (لا يرون فيها شما و لا زمهريرا) از ابن عباس حديث كنند كه چون اهل بهشت ساكن شوند تابش نورى را بنگرند عرض كنند پروردگارا در كتاب خود خبر دادى كه در بهشت آفتاب و ماه نيست پس اين روشنائى چيست اين وقت منادى ندا كند اين نور شمس و قمر نيست فاطمه از چيزى تعجب نمود خنديد اين نور از ثناياى اوست كه بهشت را روشن كرده است.

صفة قصر فاطمه

(نا) ابوصالح مؤذن در اربعين خود سند باين مسعود مى رساند كه گفت از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود گاهى كه خداوند فرمان داد كه فاطمه را با على كابين بندم پس از امتثال فرمان جبرئيل مرا آگهى داد كه خداوند بهشتى از مرواريد بنيان كرده كه بين جزر هر ديوارى را از مرواريد و طلا و ياقوت بهم پيوسته و ياقوت سرخ مرصع فرموده و با زبرجد سبز سقف آن را بنا كرده و با قطعات مروايد مرصع بياقوت سرخ آن را مزين نموده و غرفه ى اى بنيان نهاده كه از آستانه تا آستانه خشتى از زر سرخ و خشتى از مرواريد سفيد و خشتى از ياقوت رمانى و خشتى از زبرجد سبز است و چشمه سار هاروان داشته و آن غرفها را بآنهار جاريه محفوف فرموده و بر لب انها رقبها پديدار است كه بسته مى شود بزنجيرهاى طلا و پوشيده مى شود بگوناگون شجر و بر هر شاخ شجر قبه ايست و در هر قبه تختى است از مرواريد سفيد و شاذروان آن از سندس و استبرق است و زمين آن را بزعفران و مشك و عنبر فرش گسترده اند و در هر حقبه حوريه اى است و آن قبه را صدباب است و در هر بابى دو جاريه جاى دارد و دو شجر افراخته برپاست و مفرشى و كتابى نگاشته حاضر است و گرداگرد قباب نوشته است.

بآية الكرسى گفتم اى جبرئيل خداوند اين بنا را از براى كه نهاده و اين بهشت از براى كدام كس آفريده گفت از براى على بن ابيطالب و دختر تو فاطمه زهرا بيرون يك بهشت ديگر كه خداوند تحفه فرموده براى على و فاطمه تا چشم تو بدان روشن گردد.

اقول آنچه ذكر شد از وصف اين قصر منيف هرانيه براى تقريب اذهان است والا وصف آن دار كما هو حقه در عقده ى محال است و حقيقت آنها را بهشت آفرين مى داند.

تفسير حى على خيرالعمل

ابن شهر آشوب در مناقب از امام صادق عليه السلام حديث كند كه چون از آن حضرت سؤال كردند از معنى حى على خيرالعمل فرمودند بر فاطمه و نيكوئى بفرزندان او و بروايتى خيرالعمل ولايت اهل بيت است و منافات ندارد و خيرالعمل جزأ اذان بود و عمر او را اسقاط كرد و بجاى او الصلوة خير من النوم قرار داد و اين بكى از مطاعن او است.

در صحيح ترمذى است كه...

١٩ در صحيح ترمذى است كه رسول خدا فرمود من احب هذين يعنى الحسن والحسين عليه السلام و اباهما وامهما كان معى فى الجنة آن كس كه اين چهار نفر دوست بدارد در بهشت با من خواهد بود).

در تفسير ثعلبى از ابن عمر حديث كند كه...

٢٠- در تفسير ثعلبى از ابن عمر حديث كند كه او مى گفت على را سه خصلت است كه اگر يكى از آنها نصيب من مى شد دوستر داشتم از اين كه مرا شتران سرخ مو بوده باشد و آن تزويج فاطمه است و اعطاء رايت يوم خبير و آيه ى النجوى.

نسفى كه از معروفين سنيه ى است در تفسير خود نقل مى كند كه...

٢١- نسفى كه از معروفين سنيه ى است در تفسير خود نقل مى كند كه فاطمه درخواست كرد كه صداق او شفاعت امت بوده باشد و اين درخواست قبول گرديد كه در باب شفاعت بيايد.

در نزهة المجالس از رسول خدا حديث كند كه...

٢٢- در نزهة المجالس از رسول خدا حديث كند كه فرمود شمس من هستم و قمر على است و زهره دخترم فاطمه و فرقدان حسن و حسين مى باشد

اقول از اين قسم كنايات در قرآن بسيار است بعض از آن سبق ذكر يافت

دوازده زن را خداى تعالى در قرآن بكنايت نام برده

يكى حواء يا آدم اسكن انت و زوجك الجنة

دوم و سوم زوجه ى نوح و لوط چنان چه مى فرمايد (ضرب الله مثلا للذين كفروا امراة نوح و امراة لوط الاية)

٤- آسيه زوجه ى فرعون (و ما ضرب الله مثلا للذين آمنوا امرأة فرعون اذ قالت. الايه

٥- سارة زوجه ى ابراهيم خليل چنان چه مى فرمايد (و امرأته قائمة فضحكت فبشرناها) باسحق

٦- زوجه ى حضرت ذكريا است (و وهبنا له يحيى و اصلحنا له زوجه الخ)

٧- زليخا زوجه ى عزيز مصر (قالت امرأة العزيز الآن حصحص الحق انا راودته

٨- زوجه ى ايوب فاستجبنا له و كشفنا ما به من ضر و آيتناه اهله

٩- بلقيس است انى وجدت امرأة تملكهم

١٠- عايشه و حفصه است و اذا سرا لبنى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبأت الاية)

١١- خديجه كبرى (و وجدك عائلا فاغنى) اى بمال خديجة

١٢- فاطمه ى زهرا عليهاالسلام (مرج البحرين يلتقيان) و از اين پيش ذكر شد كه آن مخدره در آيات بسيار بكنايات نام مباركش ذكر شده است و بخصال خاصه او را ستوده

ده تن زنان را بعطاى ده چيز برگزيد

حوا را بقول توبه ساره را بكمال حسن و جمال رحمه زوجه ى ايوب را بحفاظ فطرى و حجاب جبلى آسيه را بحشمت و حرمت زليخا را بحكمت و عنايت بلقيس را باصابت راى مادر موسى را بشكيبائى و صبر مريم را بزلال صفوت ام المؤمنين خديجه را بمقام رضا فاطمه زهرا را بعلم ما كان و ما يكون

هر چه خوبان همه دارند تو تنها دارى

پاره اى از سيره و اخلاق فاطمه

مضافا بر آن چه سبق ذكر يافت علامه ى مجلسى در عاشر بحار سند بابى سعيد خدرى مى رساند كه مى گفت فاطمه اعز ناس بود در نزد رسول خدا اتفاقا روزى رسول خدا بر فاطمه وارد شد و او در محراب عبادت مشغول بنماز بود چون صداى پدر شنيد باستقبال پدر دويد و سلام داد رسول خدا دست مرحمت بر سر فاطمه مى كشيد و مى فرمود چگونه شام كردى اى نور ديده من خداى ترا رحمت كند اگر شامى دارى براى من بياور.

(نا) از كتاب اخبار فاطمه ابوالصوفى از عبدالله بن الحسينى حديث كند كه رسول خدا بر فاطمه وارد گرديد آن مخدره پاره ى نان جوين خشكيده خدمت رسول خدا آورد آن حضرت بآن نان جو افطار كرد و فرمود اى دختر جان من اين اول نانى است

كه بعد از سه روز بدست من آمده فاطمه زار بگريست و رسول خدا با دست مبارك صورت او را مسخ مى نمود و اشك او را پاك مى فرمود

حديث اى شي ء خير للنساء

منقول از كتاب مولد فاطمه تاليف ابن بابويه از اميرالمؤمنين روايت مى كند كه ما در خدمت رسول خدا نشسته بوديم آن حضرت فرمود مرا خبر دهيد كه چه چيز براى زنها بهترين چيزهاست ما همگان خاموش بوديم و جوابى نداشتيم چون مجلس پراكنده شد و من بخانه مراجعت كردم و فاطمه را از مقاله رسول خدا خبر دادم آن مخدره فرمود چرا نگفتى بهترين چيزها از براى زنان اين است كه مردى او را نه بيند و او مردى را نه بيند اميرالمؤمنين مى فرمايد من مراجعت بمسجد كردم و رسول خدا را آگهى دادم از مقاله ى فاطمه حضرت فرمود يا على تو كه در نزد ما بودى و سخن نكردى اميرالمؤمنين عرض كرد يا رسول الله از فاطمه چنين شنيدم رسول خدا فرمود فاطمه بضعة معنى

حديث كربة النخل

ثقه الاسلام محمد بن يعقوب كلينى در كافى سند بامام صادق عليه السلام مى رساند كه آن حضرت فرمود روزى فاطمه بخدمت رسول خدا مشرف شد و شكايت از بعضى امور نمود رسول خدا بيخ شاخه ى نخل خرمائى را گرفت كه آن را كرب مى گويند و بفاطمه مرحمت نمود و در او كلماتى مسطور بود فرمود اى فاطمه برو و در او نظر كن و هر چه در او هست بياموز چون فاطمه در او نظر كرد ديد نوشته است من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فلا يؤذى جاره و من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فليكرم ضيفه و من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فليقل خيرا او يسكت.

و در كتاب دلائل شيخ جليل ابوجعفر طبرى سند باين مسعود مى رساند كه مردى بنزد فاطمه آمد عرض كرد اى دختر رسول خدا آيا پيغمبر اكرم براى شما چيزى باقى گذارده كه مرا بدان وسعت بخشى فاطمه جاريه ى خود را فرمود كه آن جريده را كه بتو دادم بياور كنيزك بسيار گشت و و او را نيافت فاطمه فرمود اى واى آن را جستجو كن كه بيايى چه آن كه آن جريده در نزد من معادل در فرزندم حسن و حسين است كنيزك پس از تفحص بسيار آن جريده را در ميان خاكروبها پيدا كرد كه در موقع جاروب كردن مفقود شده بود چون آن جريده را نظر كردند در آن نوشته بود

بسم الله الرحمن الرحيم قال النبى صلى الله عليه و آله و سلم ليس من المؤمنين من لم يؤمن جاره بائقة و من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فلايؤذى جاره و من كان يؤمن بالله واليوم الاخر فليقل خيرا او يسكت ان الله تعالى يحب الخير الحليم المتعفف و يبغض الفاحش البذاء السئال الملحف ان الحياء من الايمان والايمان فى الجنته و ان الفحش من البذاء و البذاء فى النار.

يعنى محمد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود از مؤمنين نيست كسى كه همسايه اش از اذيت او درامان نباشد و هر كه ايمان بخدا و روز جزا داشته باشد پس همسايه ى خود را اذيت نكند و هر كه ايمان بخدا و روز واپسين دارد پس كلام خوب بگويد و اگر نه ساكت باشد همانا كه خداوند دوست دارد هر كسى را كه خيرخواه مردم و بردبار و پارسا باشد و دشمن مى دارد هر كه را كه فحاش و بد زبانى و بى شرم و بسيار سؤال كنند و مصر در سؤال باشد زيرا كه حيا از ايمان است و ايمان در بهشت خواهد بود و بد زبانى از بى شرمى است و بى شرمى در آتش است.

ساعت دعا

محدث قمى در بيت الاحزان از صدوق روايت مى كند كه فاطمه ى زهراء سلام الله عليها كه آن مخدره فرمود شنيدم از پدر بزرگوارم كه فرمود در روز جمعه ساعتى است كه هر كه در آن ساعت از مسلمانان دعا كند و از خدا حاجت خود را در امر خير بخواهد حاجت او برآورده است من عرض كردم آن ساعت كدام است اى پدر بزرگوار فرمود آن گاه كه نصف خورشيد در افق پنهان شود در موقع غروب پس بعد از آن فاطمه غلام خود را امر فرمود كه بر بالاى بام برايد و چون موقع غروب آفتاب شود و نصف خورشيد در مغرب فرو رود مرا آگهى ده كه دعا كنم

احتجاب فاطمه از اعمى

منقول از نوادر رواندى كه بسند معتبر حديث كند كه مردى نابينا بر اميرالمؤمنين وارد شد و فاطمه و رسول خدا در آن مجلس بودند فاطمه برخواست و عقب پرده رفت رسول خدا فرمودند اين مرد نابيناست فاطمه عرض كرد اگر او مرا نه بيند من او را مى بينم و او قوه ى سامعه اش باكى ندارم استشمام رائحه مى نمايد رسول خدا فرمود اشهد انك بعضة منى

و بهمين سند منقول از اميرالمؤمنين است كه مى فرمايد كه رسول خدا از اصحاب خود پرسش كردند كه جنس زن چيست عرض كردند انما هى عورة فرمودند چه وقت بخداى خود نزديك مى شود صحابه جوابى نتوانسته اند بگويند چون اين مطلب بگوش فاطمه رسيد فرمودند هنگامى كه در قعر خانه خود بنشيند رسول خدا فرمودند ان فاطمه بضعة منى

و تبسم فاطمه هنگام ساختن اسماء براى او عمارى را كه حجم بدن ميت را مى پوشاند بعد ازين بيايد

[چگونه چنين نباشد لانها سليلة النبوة و رضيعة در الكرم والفتوه و دره صدف الفخار و عزه شمس النهار و ضياء مشكوه الانوار و صفوه الشرف الجود و واسطته قلاده الوجود و نقطه و دائره المفاخر و قمر هاله المآثر الزهرة الزهراء والغره الغراء العاليه فى المحل الاعلى الحالته فى المرتبه العليا السامية بالمكاته المكينه فى عالم السماوات المضيئه بالانوار المنيرة جمال الاباء و شرف الابناء يفتخر آدم بمكانها و يفرح نوح بعلو شانها و يسمو ابراهيم يكونها من نسله و يتهيج اسماعيل بها على ابوته و ريحانه النبى من بين اهله بل روحه و قلبه).]

غلبه نور وجه فاطمه بر هلال

(نا) از صدوق نقل كرده كه ايشان بسند خود از حضرت رضا عليه السلام روايت نموده كه هرگاه هلال طالع مى گرديد در شهر رمضان نور فاطمه غلبه پيدا مى كرد بر نور هلال و چون آن مخدره غائب مى شد نور هلال ظاهر مى گرديد

و تابيدن نور از ثناياى فاطمه از اين پيش گذشت

الوان انوار از صورت فاطمه

صدوق در علل الشرايع باسناد خود از ابان ابن تغلب از امام صادق عليه السلام حديث مى كند كه تفصيل آن در وجه تسميه ى فاطمه (ع) بزهراء سبق ذكر يافت كه در آخر حديث حضرت مى فرمايد:

و هو ينقلب فى وجوهنا الى يوم القيمه فى الائمه ما اهل البيت امام بعد امام

بسجده افتادن ملائكه از نور فاطمه

و نيز در علل الشرايع سند بجابر بن عبدالله مى رساند و او از رسول خدا حديث كند كه فرمودند خداى متعال نور فاطمه را از نور عظمت خود خلق كرد چون آن نور بآسمانها و زمينها تابش كرد چمشهاى ملائكه از آن نور خيره گرديد يكباره بسجده افتادند عرض كردند پروردگارا اين چه نورى است كه ديده هاى مرا خيره كرده خطاب از مصدر جلال برسد كه اين نور از نور عظمت من مى باشد كه او را در آسمان ساكن گردانيده ام و او را از صلب بهترين انبياى خود بيرون مى آورم و از آن امامان و خلفاى خود را كه بامر من قيام مى نمايند بوجود مى آورم كه در روى زمين بعد از انقضاء وحى مردم را بسوى من دلالت كنند و طريق را بآنها بياموزند.

حديث ان الله

يغضب لغضبك و يرضى لرضاك امام صادق هنگامى كه اين حديث را از رسول خدا روايت كرد اين حديث بگوش ابن جريح رسيد حاضر حضرت گرديد عرض كرد يا ابا عبدالله حديثى عجيب شنيدم حضرت فرمود آن كدام است گفت حديثى كه از رسول خدا نقل كرديد حضرت فرمود شما روايت مى كنيد كه خداوند براى بنده ى مؤمن غضب مى كند و برضاى او راضى مى شود پس چه جاى تعجب است كه فاطمه ى مؤمنه را خدا براى او غضب كند و برضاى او راضى شود ابن جريح گفت راست فرمودى الله اعلم حيث يجعل رسالته

پرسش فاطمه از مكان ملاقات

صدوق در امالى بسند خود از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مى كند كه فاطمه ى زهرا از رسول خدا پرسش نمود كه يا ابتاه فرداى قيامت من شما را كجا زيارت خواهم كرد حضرت فرمود من بر در بهشت بالواء حمد شفاعت امت مى كنم و اگر نه بر كنار حوض امت خود را از آب كوثر سراى مى نمايم عرض كرد اگر آنجا بخدمت شما نرسم فرمود در پاى ميزان كه من در آن جا مى گويم خدايا امت مرا از آتش جهم بسلامت بدار و اگر نه در شفير جهنم كه شراره ى آتش را از امت خود دور مى كنم فاطمه مستبشر و فرحناك گرديد از اين اخبار.

نام فاطمه در انجيل

صدوق در امالى سند بعبدالله بن سليمان مى رساند مى گويد در صفت پيغمبر قرائت انجيل مى نمودم در نكاح نساء ديدم نوشته است كه آن حضرت قليل النسل است و نسل او از مباركه است يعنى فاطمه و از براى او خانه اى است در بهشت كه در آن خانه رنجى و سختى و غمى و المى نيست و پيغمبر كفيل اوست چنان چه كفيل شد ذكريا مادر ترا يعنى مريم مادر عيسى را و اين مباركه را دو فرزند خواهد بود و هر دو تن شهيد خواهند شد

سفارشات رسول خدا در حق فاطمه

صدوق در امالى سند بابن عباس مى رساند كه گفت روزى رسول خدا نشسته بود و على و فاطمه و حسن و حسين در نزد او نشسته بودند اين وقت رسول خدا سر بجانب آسمان كرد عرض كرد پروردگارا تو مى دانى كه اين جماعت اهل بيت منند و گرامى ترين خلق اند در نزد من پروردگارا دوست بدار كسى كه اينها را دوست دارد و غضب كن بر كسى كه بر اينها غضب مى كنند و دوستى كن با كسى كه با اينها دوستى مى نمايد و دشمنى بنما با كسى كه با اينها دشمنى بنمايد و اعانت كن كسى را كه با اينها اعانت كند و قرار بده آنها را پاكيزه و مطهر از هر رجس و گناهى و از جانب خود ايشان را بروح القدس مؤيد بنما سپس روى با على آورد و فرمود يا على تو امام اين امتى و خليفه بر آنها هستى بعد از من و كشاننده مؤمنين باشى بسوى بهشت و گويا مى نگرم كه دخترم فاطمه مى آيد در روز قيامت بر ناقه اى از نور و از طرف راست او هفتاد هزار ملك و از طرف يسار او هفتاد هزار ملك و از پيش روى او و عقب سر كذلك مى كشاند زنان امت مرا بسوى بهشت پس هر زنى كه پنج وقت نماز خود بجا آورد و روزه ى ماه رمضان را بگيرد و در حال استطاعت حج خود را بجا آورد و زكوة مال خود را بدهد و شوهر خود را اطاعت بنمايد و على و اولاد او را دوست داشته باشد داخل بهشت مى شود بشفاعت دخترم فاطمه (ع) و انها لسيدة نساء العالمين فقيل يا رسول الله اهى سيدة نساء عالمها فقال صلى الله عليه و آله و سلم ذلك لمريم بنت عمران فاما ابنتى فاطمه فهى سيده نساء العالمين من الاولين والاخرين .

و هرگاه در محراب عبادت بايستد هفتاد هزار ملك از ملائكه مقربين بر او سلام بنمايند و او را ندا كنند بهمان ندائى كه با مريم بنت عمران مى نمودند مى گويند يا فاطمه ان الله اصطفيك و طهرك و اصطفيك على نساء العالمين

سپس فرمود يا على بدان كه فاطمه پاره ى تن من است و نور چشم من و ميوه ى قلب من است يسوئنى ماسائها و يسرنى ما سرها و او اول كسى است كه از اهل بيت من بمن ملحق مى شود

پس با او نيكوئى كن بعد از من «ان فاطمه شجنة منى يسخطنى ما اسخطها و يرضينى ما ارضاها» فاطمه رك و ريشه من است بغضب مى آورد مرا چيزى كه او را بغضب مى آورد.



۱۴
حديث من عرف فاطمه

حديث من عرف فاطمه

شيعه و سنى متفق اند كه رسول خداى بيرون آمد و دست فاطمه را در دست داشت و فرمود: (من عرف هذه فقد عرفها و من لم يعرفها فهى فاطمه بنت محمد و هى بضعه منى و هى قلبى و روحى التى بين جنبى فمن آذاها فقد آذانى و من آذانى فقد آذى الله) بيان شد كه نظائر آن از كتب اهل سنت از حد تواتر گذشته.

تبسم فاطمه از مرگ خود

رسول خدا در مرض موت خود فاطمه بر وى درآمد آن حضرت با فاطمه آغاز سخن كرد و با او اسرارى مى گفت فاطمه سخت بگريست رسول خدا كلمه اى ديگر بگفت فاطمه بخنديد عايشه مى گويد با خود گفتم اين زن را بر ساير زنان فضيلت باشد اين خنده ميان گريه يعنى چه چون از فاطمه پرسش كردم سبب آن را در جواب فرمود من آن كس نيستم كه افشاى سر بنمايم تا گاهى كه رسول خدا از جهان برفت فرمود پدرم چون خبر مرگ خود را بمن گفت گريستم بعد فرمود تو اول كس باشى كه بمن ملحق شوى از اهل بيت من پس بخنديدم.

در لمعة البيضا ص ١٢ بعد از نقل اين روايت از بخارى و ترمذى مى گويد: ان مضمون هذا الخبر يدل على كونها اشرف من الانبياء والصديقين والشهداء والصالحين ما خلا خاتم النبيين و زوجها اميرالمؤمنين و اولاده المعصومين و ذلك لانه قد ضحكت بوعد لقاء ربها و تبشرت بقرب زمان موتها و لم يظهر هذا الشأن من احد من الانبياء العظام سپس شروع مى كند بذكر كراهت هريك از انبياء را از موت

[تا اين كه مى فرمايد: بالجمله لا توجد نفس من النفوس الانسانيه الا و هى كارهه للموت لامحاله اذهو هادم اللذات و مفرق الجماعات و موتم البنين والبنات مع استيناس الارواح الى الابدان العنصريه و ميل الطباع البشريه الى الحيوه الدنيويه و لومع صفه النبوه والرساله كطباع الانبياء واولياء الكرام عليهم السلام حيث انهم على شرف مقاديرهم و عظم اخطارهم و مكانتهم من الله و منازلهم من محال قدسه و علمهم بما يول اليه احوالهم و تنتهى اليه امورهم احبوا الحيوة و مالوا اليها و كرهوا الموت و نفروا منه لما اشرنا منه من الاستيناس اذا انقطاع الانس خطيب جسيم و عذاب اليم بل جميع الالام الدنيويه و الاخرويه راجعه الى انقطاع الانس اليه و فاطمه كانت فناة فى عنفوان الشباب والفتوه و لها زوج كريم و اولاد صغار اطياب و مع تعلق قلبها بهم فى الغايه و ميلها اليهم فى النهايه و مع ذلك كله فاذا بشرت بسرعته اللحاق الى دارالقرار تبشرت و من غايه السرور ضحكت فهم فى اى واد و هى فى اى واد و ان هذا والله امر عظيم الخ.]

شعر

نور احدى ظاهر از جانب بطحا iiشد چون عرش معلا كرد سرتاسر دنيا iiرا
در كشور امكانى واجب به تجلى iiبين در عالم ناسوتى لاهوت هويدا iiرا
خورشيد جهان آرا در پرده خجلت iiشد تابان درخشان ديد تا زهره ى زهرا را
در دائره ى خلقت امرى علنى iiبينم يا كوكبه ى حشمت صديقه ى كبرى iiرا
شمس فلك عفت نور قمر iiعصمت دارد ز پى خدمت صد مريم و حوا iiرا
دخت نبى مرسل جفت على iiوالا زان گونه مربى بين اين گونه مر بارا
ار مقدم ميمونش عالم چه گلستان iiشد از نور تجلى داد نه گنبد مينا iiرا
بر درگه او دربان جبرئيل امين iiديدم مرآت خدا گفتم آن مظهر يكتا iiرا
در عترت پاك او چون هشت و چهار آمد بر بام فلك بنهاد از عز و شرف پا iiرا
از جود وجود او اسلام مؤيد iiشد قرآن به ثنا خوانى مرضيه و عذرا را
او كامله ى مطلق حق باوى وى با حق نازم بچنين رفعت انسيه ى حورا را
فرمود رسول الله الفاطمه iiبعضه با كوش دلت بشنو وصف در بيضا iiرا
با طلعت مسعودش عالم چه منور كرد نور رخ او روشن سازد صف عقبا iiرا
ما چشم باو داريم در عرصه iiرستاخيز شايد كه بالطافش خرسند كند ما iiرا

اثر طبع مولانا حجة الاسلام شيخ محمد حسين معروف به كمپانى

دختر فكر بكر من غنچه لب چه وا iiكند از نمكين كلام خود حق نمك ادا iiكند
طوطى طبع شوخ من چونكه شكرشكن iiشود كام زمانه را پر از شكر جان فزا iiكند
بلبل نطق من زبك نغمه ى iiعاشقانئى گلشن دهر را پر از زمزمه و نوا iiكند
خامه ى مشك ساى من گر بنگارد اين iiرقم صفحه روزگار را مملكت ختا كند
مطرب اگر بدين نمط ساز طرب كند iiگهى دائره ى وجود را جنت دلگشا iiكند
شمس فلك بسوزد از آتش غيرت حسد شاهد معنى من ار جلوه دلربا iiكند
نظم برد بدين نسق از دم عيسوى iiمن خاصه دمى كه از مسيحا نفسى ثنا iiكند
و هم باوج قدس ناموس اله كى iiرسد فهم كه نعت بانوى خلوت كبريا iiكند
ناطقه ى مرا مگر روح قدس كند iiمدد تا كه ثناى حضرت سيده ى نسا كند
فيض نخست و خاتمه نور جمال فاطمه چشم دل از نظاره در مبدأ و منتهى iiكند
صورت شاهد ازل معنى حسن لم يزل و هم چگونه وصف آينه حق نما كند
مطلع نور ايزدى مبداء فيض iiسرمدى جلوه ى او حكايت از خاتم انبيا iiكند
بسمله ى صحيفه ى فضل و كمال و iiمعرفت بلكى گهى تجلى از نقطه ى تحت با iiكند
دائره ى شهود را نقطه ى بلتقى iiبود بلكه سزد كه دعوى لو كشف الغطا iiكند
حامل سر مستمر حافظ غيب مستتر دانش او احاطه بر دانش ماسوى كند
عين معارف و حكم بحر مكارم iiكرم كان سخاوى وى محيط را قطره ى بى بها كند
ليله ى قدر اوليا نور نهار اصفيا صبح جمال او طلوع از افق علا iiكند
بضعه ى سيد بشر ام ائمه ى iiغرر كيست جز او كه همسرى باشه لافتى كند
وحى نبوتش نسب جود و فتوتش iiحسب قصه ى از مروتش سوره ى هل اتى iiكند
دامن كبرياى او دست رس خيال iiنى پايه ى قدر او بسى پايه بزير پا iiكند
لوح قدر بدست او كلك قضى بشست iiاو تا كه مشيت اللهى او چه اقتضا iiكند
در جبروت حكمران در ملكوت iiقهرمان در نشآت كن فكن حكم بماتشا كند
عمصت او حجاب او عفت او نقاب iiاو سر قدم حديث از او سر و از آن حيا iiكند
نغمه ى قدس بوى او حذبه ى انس خوى iiاو منطق او خبر زلا ينطق عن هوى كند
قبله ى خلق روى او كعبه ى عشق كوى iiاو چشم اميد سوى او تا بكه اعتنا iiكند
بهر كنيزيش بود زهره كمينه مشترى چشمه ى خور شود اگر چشم سوى سها iiكند
مفتقرا متاب رو از در او بهيچ iiسو ز آن كه مس وجود را فضه ى او طلا iiكند

نام فاطمه بر سرادق عرش

ابوبكر شيرازى كه از معتبرين عامه ى است در تفسير خود گفته كه: مراد از اهل ذكر محمد و على و حسن و حسين عليهم السلام مى باشند اين جماعت اهل علم و فضل و بيان هستند و بخدا قسم مؤمن ناميده نشد مؤمن مگر براى كرامت اميرالمؤمنين على بن ابى طالب.

(يص) ص ٤٤١ از حافظ ابوبكر شيرازى حديث كند كه او سند بابن عباس مى رساند مى گويد پيغمبر فرمود در شب معراج اين كلمات را بر سرادق عرش بديدم (لا اله الا الله محمد رسول الله على جنب الله الحسن والحسين صفوه الله فاطمه امه الله على مبغضيهم لعنه الله.

(ابن حجر هيثمى) در صواعق از رسول خدا حديث كند كه آن حضرت فرمود بعلى بن ابى طالب يا على: ان اول من يدخل الجنه يا على انا وانت و فاطمه والحسن والحسين فى مكان واحد.

على عليه السلام عرض كرد يا رسول الله دوستان ما در كجا باشند رسول خدا فرمود در پشت سرما بما ملحق مى شوند.

وصيت پيغمبر فاطمه را باتيان چهار عمل هنگام خواب

منقول از خلاصة الاذكار مرحوم ملا محسن فيض است كه مى فرمايد از حضرت زهرا صلوات الله عليها روايت است كه فرمود پدرم رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر من وارد گرديد در وقتى كه رختخواب خود را پهن كرده بودم و مى خواستم بخوابم فرمود اى فاطمه قبل از اين كه بخواب روى چهار عمل بجا بياور يك ختم قرآن بنما و پيغمبران را شفيع خود گردان و مؤمنين را از خود خوشنود بنما و حج و عمره بجا بياور اين را فرمود و داخل نماز شد من صبر كردم تا از نماز فارغ گرديدم گفتم يا ابتاه امر فرمودى بچهار چيز كه من قدرت ندارم كه در اين وقت آنها را بجا بياورم آن حضرت تبسم كرد فرمود اى فاطمه هرگاه بخوابى قل هو الله احد را سه مرتبه قرائت كنى پس گويا ختم قرآن كرده اى و هرگاه صلوات بفرستى بر من و بر پيغمبران قبل از من ما شفيعان تو خواهيم بود در روز قيامت و هرگاه استغفار كنى از براى مؤمنين پس تمامى ايشان از تو خوشنود شوند و هرگاه بگوئى سبحان الله و الحمدلله و لا اله الا الله و الله اكبر همانند اين است كه حج و عمره كرده باشى.

دارقطنى در صحيح خود روايت كرده كه...

(٣٥) دارقطنى كه از مشاهير اهل سنت است در صحيح خود روايت كرده كه رسول خدا دست دزدى را فرمان داد قطع بنمايد دزد فرياد برآورد كه ديروز اين دست را بشرف بيعت اسلام مى شناختى و محترم مى داشتى امروز بقطع او فرمان مى دهى رسول خدا فرمود اگر هم فاطمه دخترم باشد چون مرتكب چنين امرى گردد حكم خدا را معطل نمى گذارم و حد بر وى جارى مى نمايم چون فاطمه اين سخن بشنيد محزون گشت تا چرا نام او بر زبان پيغمبر با دزدى توامان رفته در آن حال جبرئيل نازل گرديد و اين آيه بياورد (ان اشركت ليحبطن عملك) يعنى اگر شرك بياورى عمل تو ضايع و باطل خواهد شد رسول خدا نيز از اين كلمه محزون گشت جبرئيل بيامد و اين آيه آورد (لو كان فيهما آلهة الاالله لفسدتا) رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم تعجب كرد جبرئيل نازل شد عرض كرد يا رسول الله چون فاطمه محزون گرديد از قول شما اين آيات بجهت دلخوشى و رضايت او نازل گرديد بجهت موافقت فاطمه.

در ناسخ گويد...

(٣٦) در ناسخ گويد مردى گفت بر فاطمه زهرا وارد شدم ايشان بر من ابتدا بسلام نمودند بعد فرمود چه چيز ترا باين جا كشانيد آن مرد گفت طلب خير و بركت فاطمه فرمود خبر داد مرا پدرم و اينك حاضر است كه هر كس سه روز بر پدر من درآيد يا بر من وارد گردد و سلام كند خداوند متعال واجب مى كند از براى او بهشت را عرض كردم در حيوه شما فرمود بلى و همچنين بعد از وفاه همين ثواب را دارد.

اخبار شفاعت و تظلم فاطمه ى زهرا در قيامت

اخبار بسيار در اين باب وارد شده است و در اين جا به پاره اى از آنها اشاره مى شود ابن شهر آشوب در مناقب از كناب القواميه ى سمعانى و كتاب فضائل الصحابه ى زعفرانى و از كتاب ابانه ى عكبرى و از كتاب فضائل احمد حنبل و از كتاب اربعين ابن المؤذن كه همه ى از اكابر و مشاهير اهل سنت اند باسانيد خود از رسول خدا حديث كنند كه در روز قيامت گاهى كه خلايق در پيشگاه موقف ايستاده مى شوند از وراى حجاب منادى ندا كند ايها الناس چشمها فرو خابانيد و سرها بزير افكنيد زيرا كه فاطمه دختر محمد عبور مى دهد بر صراط و بروايت ابى ايوب چون برق لامع مى گذرد و هفتاد جاريه از حورالعين در ملازمت آن حضرت مى گذرند.

روايت فرات بن ابراهيم در شفاعت

سند بابن عباس مى رساند كه گفت اميرالمؤمنين عليه السلام براى من حديث كرد كه روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر دخترش فاطمه وارد شديد ديد سيلاب اشك از ديده هاى حق بينش جارى است فرمود اى فاطمه چه مى شود ترا و اين گريه از براى چيست عرض كرد يا ابتاه بياد روز قيامت افتادم و برهنگى اهل محشر را متذكر شدم رسول خدا فرمود همانا روز قيامت بسيار عظيم است ولى جبرئيل مرا خبر داده است كه اول كس كه زمين را بشكافد من باشم و پس از من ابراهيم خليل و بعد از او شوهر تو على بن ابى طالب عليه السلام سپس جبرئيل بفرمان خدا بر سر قبر تو بيايد با هفتاد هزار فرشته و هفت قبه از نور بر سر قبر تو بزنند و اسرافيل با سه حله از نور برفراز سر تو بايستد و ترا ندا كند كه اى دختر محمد قومى الى محشرك پس تو با قلب آرميده و مستوره از قبر بيرون مى آئى و آن حلها در بر مى نمائى آن وقت زوقائيل در مى رسد و شترى از نور حاضر مى كند كه مهار آن از مرواريد تر باشد و هودجى بر پشت او از طلاى احمر باشد پس بر آن شتر سوار شوى و زوقائيل زمام آن را مى كشد و هفتاد هزار فرشته كه همه ى ايشان رايت تسبيح بدست دارند

[و الفاظ حديث اين است (قال ابن عباس قالى لى اميرالمؤمنين دخل رسول الله صلى الله عليه و آله على فاطمه فرآها تبكى فقال لها ما حزنك يا نبة قالت يا ابه ذكرت المحشر و وقوف الناس عراة يوم القيمه قال يا بنيه انه ليوم عظيم ولكن قد اخبرنى جبرئيل من الله انه قال اول من تنشق الارض عنه يوم القيمه انا ثم ابى ابراهيم ثم بعلك على بن ابى طالب ثم يبعث الله اليك جبرئيل فى سبعين الف ملك فيضرب على قبرك سبع قباب من نور ثم يآتيك اسرافيل بثلاث حلل من نور فيقف عند راسك فيناديك يا فاطمه بنت محمد قومى الى محشرك فتقومين آمنه روعتك مستوره عورتك فيناديك اسرافيل و معه ثلاث حلل فتلبسينها و ياتيك ذو قائيل بنجيبة من نور زمامها من لولو رطب عليها محفه من ذهب فتركبينها و يقود زوقائيل بزمامها و بين يديك سبعون الف ملك بايديهم الويه التسبيح فاذا جد بك السير استقبلتك سبعين الف حوريه يستبشرون بالنظر اليك بيد كل واحده منهن مجمره من نور يسطع منها ريح العود من غير نار و عليهن اكاليل الجوهر مرصع بالزبرجد الاخضر فبسرن عن يمينك و اذا سرت مثل الذى سرت من قبرك استقبلك مريم بنت عمران فى مثل من معك من الحور فتسلم عليك فتيسر هى و من معها عن يسارك ثم تستقبلك امك خديجه بنت خويلد اول المومنات بالله و رسوله و منها سبعون الف ملك بايديهم الويه التكبير فاذا قربت من الجمع استقبلك حوافى سبعين الف حوراء و معها آسيه بنت مزاحم فتسيرهى و من معها معك فاذا توسطت الجمع و ذلك ان الله يجمع الخلائق فى صعيد واحد فتستوى بهم الاقدام ثم ينادى منادى من تحت العرض يسمع الخلائق غضوا ابصاركم حتى تجوز فاطمه الصديقه بنت محمد و من معها فلا ينظر اليك يومئذ الا ابراهيم خليل الرحمن و على بن ابى طالب و بطلب آدم حوا فراها مع امك خديجه امامك ثم ينصب لك منبر من النور فيه سبع مراقى بين المرقاه الى المرقاه صفوف الملائكه بايديهم الويه النور و يصطف الحور العين عن يمين المنبر و عن يساره و اقرب النساء معك حوا و آسيه و اذا صرت فى اعلى المنبر اتاك جبرئيل فيقول لك يا فاطمه سلى حاجتك فتقولين يا رب ارنى الحسن والحسين فباتيانك و اوداج الحسين تشنحب دما و هو يقول يا رب خذلى اليوم بحقى ممن ظلمنى فيغضب عند ذلك الجليل و يغضب لغضبه جهنم والملائكه اجمعون فنز فرجهنم عند ذلك زفره ثم يخرج فوج من النار و يلتقط قتله الحسين و ابنائهم و ابناء ابنائهم و يقولون يا رب انا لم نحضر قتل الحسين فيقول الله لزبانيه جهنم خذوهم بسيماهم بزرقة الاعين و سواد الوجوه خذى بنواصيهم فالقوهم فى الدرك الاسفل من النار فانهم كانوا اشد على اولياء الحسين من آبائهم الذين حاربوا الحسين فقتلوه ثم يقول جبرئيل يا فاطمه سلى حاجتك فتقولين يا رب شيعتى فيقول الله قد غفرت لهم و تقولين يا رب شيعة ولدى فيقول الله قد غفرت لهم فتقولين يا رب شيعه شيعتى فيقول الله انطلق فمن اعتصم بك فهو معك فى الجنه فعند ذلك يود الخلائق انهم كانوا فاطميين فتيسرين و معك شيعتك و شيعه ولدك و شيعة اميرالمؤمنين آمنة روعاتهم مستوره عوراتهم قد ذهب عنهم الشدائد و سهلت لهم الموارد يخاف الناس و هم لايخافون و يظما الناس و هم لايظمئون فاذا بلغت باب الجنه تلقتك اثنتا عشر الف حوراء لم يتلقين احد قبلك ولا يتلقين احدا بعدك بايديهم حراب من نور على نجائب من نور رحائلها من الذهب الاصفر والياقوت ازمتها من لؤلؤ رطب على كل نجيب نمرقه من سندس منضود فدخلت الجنة تباشريك اهلها و وضع لشيعتك موائد من جوهر على اعمدة من نور فياكلون منها والناس فى الحساب و هم فى ما اشتهت انفسهم خالدون و اذا استقر اولياءالله فى الجنه زارك آدم و من دونه من النبيين و ان فى بطنان الفردوس لؤلؤتان من عرق واحد لؤلؤه بيضاء و لؤلؤه صفراء فيهما قصور و دور فى كل واحده سبعون الف دار فالبيضاء منازلنا شيعتنا والسفراء منازل ابراهيم و آل ابراهيم صلوات الله عليهم اجمعين).]

از پيش روى تو روان مى شوند و استقبال مى كند ترا هفتاد هزار حوريه و چون ترا ملاقات كنند شادى بنمايند و بر تو سلام كنند و در دست هر يك مجمره ئى است از نور كه بدون آتش بوى عود از آن بالا مى گيرد هر يك از آن حوران تاجى بجواهر مرصع بر سر دارد و از جانب راست تو روان گردند و نيز مريم بنت عمران باهفتاد هزار حوريه ترا استقبال بنمايند و از جانب يسار تو روان گردند و همچنان مادر تو خديجه ى كبرى با هفتاد هزار فرشته ترا استقبال بنمايند.

و در دست هريك رايتى از تكبير باشد و چون بنزديك موقف برسى حوا مادر آدميان و آسيه بنت مزاحم با هفتاد هزار حوريه باستقبال تو بشتابند و جميعا در خدمت تو روان گردند چون بصحراى محشر وارد شوى آنجائى كه خلق اولين و آخرين مجتمع اند و بر سر پاى ايستاده اند اين وقت منادى ندا كند از زير عرش پروردگار بنحوى كه همه خلائق بشنوند اى مردم چشمهاى خود را به پوشيد اينك فاطمه صديقه دختر پيغمبر مى خواهد عبور بنمايد و در آن روز كسى را قدرت نباشد كه بسوى تو نظر اندازد مگر جد تو ابراهيم خليل و شوهر تو على بن ابى طالب اين وقت آدم ابوالبشر حوا را طلب كند مى بيند كه او با مادر تو خديجه كبرى است كه بهمراه تو مى روند اين وقت منبرى از نور نصب مى نمايند كه هفت پله داشته باشد بين هر پله صفهاى ملائكه بايستند و در دست آنها علمهاى از نور بوده باشد و صفهاى حورالعين از يمين و يسار منبر را فرو گيرند و تو بر عرشه ى آن منبر برائى و اقرب زنان بتو حوا و آسيه است اين وقت جبرئيل بنزد تو بيايد و بگويد اى فاطمه حاجت خود را بگو تو در جواب بگوئى حسن و حسين مرا بمن نشان بدهيد جبرئيل گويد نگاه كن تا چه بينى اى فاطمه نظر مى نمائى حسين خود را با سر بريده مى بينى كه خون از رگهاى گردن او مى ريزد و مى گوئى پروردگارا امروز حق مرا از كسانى كه بمن ظلم كردند بگير اين وقت غضب خداوند جليل شديد مى شود و جهنم شعله مى كشد و غضب مى كند و زفيرى از او ظاهر مى شود و شعلهائى از او بيرون مى آيد و قتله ى حسين ترا برمى چيند با فرزندان آنها و فرزند فرزندان آنها با آنان مى گويند پروردگارا ما كه حاضر در كشتن حسين نبوديم خداى تعالى زبانيه ى جهنم را خطاب كند كه بگير آنكس كه كبود چشم و سياه چهره است نواصى آنها را بگير و در درك اسفل جهنم بينداز براى اين كه ايشان عداوت با دوستان حسين بيشتر داشتند از پدرانشان كه با حسين محاربه مى كردند و او را شهيد كردند سپس جبرئيل بگويد اى فاطمه ديگر حاجت تو چيست عرض كنى پروردگارا شيعيان من خطاب رسد اى فاطمه همه آنها را آمرزيدم سپس عرض كنى شيعه فرزندانم خطاب رسد آنها را هم آمرزيدم باز عرض كنى شيعه شيعيان فرزندانم خطاب رسد اى فاطمه برو بسوى بهشت هركس كه بتو پناهنده شد او را با خود به بهشت ببر در آن وقت اهل محشر آرزو كنند و مى گويند اى كاش ما هم فاطمى بوديم پس اى فاطمه بسوى بهشت روانه گردى و با تو است شيعيان تو و شيعه فرزندان تو و شيعه اميرالمؤمنين در حالى كه در مهد امن و امان بوده باشى بدون خوف و بيم از شدائد روز قيامت مردم در شدت خوف و ترس گرفتار باشند و آنان خوفى ندارند آنها برهنه باشند و آنان پوشيده در كمال سهولت با تو سير بنمايند آنها تشنه باشند و اينان سيراب چون بدر بهشت برسى دوازده هزار حوريه ترا استقبال بنمايند كه احدى را قبل از تو استقبال نكردند و بعد از تو هم نكنند بر ناقهاى از نور سوار باشند كه رحل آنها از طلاى زرد و ياقوت سرخ بوده باشد مهار آنها از مرواريد تر باشد بر هر ناقه بساطى از سندس كه مرصع و منضود بجواهر آبدار بوده باشد و چون داخل بهشت شوى از قدوم تو اهل آن خوشحالى بنمايند و از براى شيعيان تو مائدهاى گوناگون حاضر بنمايند و از آنها تناول بنمائيد و مردم هنوز در دار و گير حساب باشند و از براى شعيان تو آنچه را كه ميل داشته باشند حاضر و مهيا است چون اولياء خدا در بهشت ساكن گردند آدم ابوالبشر و پيغمبرانى كه بعد از او بودند همه بزيارت تو بيايند و در بطنان فردوس دو دانه مرواريد است كه ريشه ى آنها يكى است و يكى از آنها دو مرواريد سفيد است و آن ديگر زرد است و در اين دو دانه مرواريد قصرهائى است كه در هر قصرى هفتاد هزار خانه مى باشد و خانهائى كه در مرواريد سفيد است منازل ما و شيعيان ما است و خانهائى كه در مرواريد زرد است منازل ابراهيم و آل ابراهيم مى باشد.

روايت جابر در شفاعت فاطمه

شيخ صدوق در امالى سند بجابر بن عبدالله انصارى مى رساند كه گفت من از امام باقر عليه السلام شنيدم كه فرمود رسول خدا بيان نمود كه در روز قيامت دختر من فاطمه بر شترى از شترهاى بهشت سوار شود كه دو پهلوى آن ناقه مزين بديباج و مهارش از مرواريد تر و قوائمش از زمرد سبز است و دم او از مشك از فرو چشمهاى او از ياقوت احمر و هودجى از نور بر پشت دارد كه اندرون او از بيرون پيداست و بيرون آن از اندرون هويداست باطن او عفو خداوند غفار است و ظاهرش محفوف برحمت پروردگار است و برفراز

آن تاجى است از نور و آن تاجرا هفتاد ركن است و هر ركنى مرصع بمرواريد غلطان و ياقوت درخشان كه همانند ستاره در آسمان نور افشانى كند هفتاد هزار فرشته در ملازمت او از طرف يمين او است و هفتاد هزار در يسار او و جبرئيل امين زمام او بدست بگيرد و ندا كند باعلا صوت كه اى اهل محشر چشمهاى خود را فرو خابانيد تا فاطمه دختر محمد عبور دهد لاجرم باقى نمى ماند هيچ پيغمبر مرسلى و نبى و صديقى و شهيدى جز اين كه چشم فرو بندد تا گاهى كه فاطمه درگذرد.

پس سير مى دهد تا پاى عرش پروردگار در آن جا خود را از شتر بزير مى افكند و عرض مى كند اى خداى من اى مولاى من حكم كن ميان من و كسانى كه با من ظلم كردند اى پروردگار من حكم كن ميان من و ميان كسانى كه فرزندان مرا كشته اند اين هنگام از سترات جلال خطاب در مى رسد كه اى جبيه ى من و اى دختر حبيب من سؤال كن از من بدانچه مى خواهى كه حاجت تو برآورده است و تقديم شفاعت مى كن كه شفاعت تو قبول است بعزت و جلال خودم قسم است كه از هيچ ظلم ظالمى درنمى گذرم و از هر ستمى باز پرسى مى كنم فاطمه عرض مى كند اى مولاى من اى سيد من اندوه من همه براى فرزندان و شيعيان من است و دوستان من و دوستان فرزندان من مى باشد در آنوقت ندا رسد كجايند فرزندان فاطمه و شيعيان او و شيعه ى فرزندان او در زمان همگان حاضر مى شوند فرشتگان رحمت اطراف ايشان را فرو مى گيرند و فاطمه ى زهراء سلام الله عليها تمام آنها را با خود به بهشت مى برد.

و نيز در عيون

از رسول خدا حديث كند كه رسول خدا فرمود محشور مى شود دختر من فاطمه در روز قيامت در حالى كه جامهاى او رنگين از خون است دست در قائمه اى از قوائم عرش مى زند و عرض مى كند اى حاكم عادل حكم كن در ميان من و قاتل فرزندان من حضرت اميرالمؤمنين مى فرمايد رسول خدا فرمود سوگند بخداى كعبه كه حكم مى كند از براى دختر من.

و نيز اين روايت بسند ديگر از حضرت رضا عليه السلام منقولست و در آخر آن رسول خدا مى فرمايد ان الله يغضب لغضب فاطمه و يرضى لرضاها

و نيز در عيون اخبار الرضا عليه السلام روايت كند قال اذا كان يوم القيمه قيل يا اهل الجمع غضوا ابصاركم لتمر فاطه بنت رسول الله فتمر و عليها ريطتان حمراوان

و نيز در عيون عده روايتى متقارب المضمون نقل كرده ى غير آنچه را كه در اينجا بدان اشاره شد.

روايات ثواب الاعمال در شفاعت

از امام صادق عليه السلام از پدران خود از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حديث كند كه چون روز قيامت شود قبه اى براى فاطمه نصب مى نمايند در آنوقت حضرت حسين عليه السلام با تن بى سر نمودار مى شود كه فاطمه از ديدن او چنان صيحه بزند كه نماند در صحراى محشر ملك مقربى و نه نبى مرسلى و نه بنده ى مؤمنى مگر آن كه با فاطمه هم ناله مى شود در آنوقت خداوند متعال خلقى در نهايت خوش صورتى خلق مى فرمايد كه قتله و شركاء كشندگان حسين را بقتل مى رساند خداوند متعال دوباره آنها را زنده مى كند تا اميرالمؤمنين آنها را بكشد و همچنين امام حسن و امام حسين و سائر ائمه آنها را بقتل مى رسانند بعد از زنده شدن در آنوقت دلها شفا داده مى شود و غمها و حزنها برطرف مى شود پس از آن امام صادق عليه السلام فرمودند رحم الله شيعتنا بخدا قسم مؤمنون شيعيان ما مى باشند كه در طول مصيبت و حزن و اندوه و حسرت با ما شركت دارند

و نيز در ثواب الاعمال بسند [روى الصدوق باسانيده المعتمده فى ثواب الاعمال عن النبى (ص) قال اذا كان يوم القيمه جائت فاطمه فى لمه من نسائها فيقال لها ادخلى الجنه فتقول لاادخل حتى اعلم ما صنع بولدى من بعدى فيقال لها انظرى فى قلب القيمه فنظر الى الحسين مائما و ليس عليه راس فتصرخ صرخه و اصرخ لصراخها و تصرخ الملائكه لصراختا فيغضب الله عزوجل لنا عند ذلك فيامر نارا يقال لها هب هب قد اوقد عليها الف عام حتى اسودت لا يدخلها روح ابدا ولا يخرج منها غم ابدا فيقال لها التقطى قتله الحسين و حبله القرآن الذين نبذوا احكامها وراء ظهورهم فتلقطهم فاذا صاروا فى حوصلتها صهلت و صهلوا بها و شهقت و شهقوا بها و زفرت و زفرو بها فينطقون بالسنه ذلقه طلقه ربنا بما اوجبت لنا النار قل عبده الاوثان فباتيهم الجواب عن الله عز و جل ان من علم ليس كمن لايعلم).] هاى معتبر از رسول خدا حديث كند كه چون روز قيامت شود فاطمه مى آيد و جماعتى از زنان بهمراه او مى باشند خطاب برسد اى فاطمه داخل بهشت شو فاطمه عرض كند من داخل بهشت نمى شود تا بدانم با فرزند من حسين چه كردند بعد از آن خطاب مى شود اى فاطمه بقلب محشر نظرافكن چون نظر كند مى بيند حسين عليه السلام كه بى سر برپا ايستاده در اين وقت فاطمه فريادى چنان از دل پر درد در آورد كه من نيز از فرياد او صحيه مى زنم و فرشتگان از صحيه و ناله ى ما صيحه بزنند در اين وقت خشم خداوند قهار شديد مى شود پس فرمان مى دهد آتشى را كه هب هب نام دارد و هزار سال اعداد يافته تا نيرو گرفته و هرگز با رفق آشنا نگشته و هرگز غم از وى بيرون نرفته او را فرمان برسد كه بگيرد قاتلان حسين را و آنان كه تلاوت قرآن كردند و احكام آن را پس پشت انداخته اند و بكلى آن را ضايع گذاشته اند پس برمى چيند ايشان را و در چينه دان خود مى افكند و بانك برايشان مى زند و ايشان فرياد بر او مى زنند آن آتش برايشان نعره و زفير مى كشد و ايشان از شدت عذاب مى نالند و داد مى زنند و با طلاقت زبان آغاز سخن كنند و عرض كنند اى پروردگار ما از چه جهت ما را قبل از بت پرستان بآتش انداختى منادى در جواب ايشان ندا كند كه كيفر عالمان كه مى دانستند و بعلم خود عمل نكردند شديدتر است از جاهلان كه چنين علم نداشتند.

و نيز در ثواب الاعمال است

كه سند باميرالمؤمنين مى رساند كه آن حضرت از رسول خدا حديث كند كه فرمود در روز قيامت ممثل مى شود از براى فاطمه سر حسين در حالى كه آغشته بخون باشد فاطمه چون اين به بيند صيحه مى زند بواولداه و اثمره فؤاده و از صيحه او فرشتگان مدهوش مى شوند و اهل قيامت ندا كنند اى فاطمه خدا بكشد كشنده ى فرزندت را در آنوقت خداى تعالى بفرمايد هر آن كس كه اين ظلم بر حسين و فرزندان او كرده است او را عذابى بنمايم كه احدى را چنين عذاب نكرده باشم و در آنوقت فاطمه بر شترى سوارى بشود كه از ناقهاى بهشت بوده باشد و صفت او اين است (مدبجه الجنبين واضحه الخدين شهلاء العينين رأسها من الذهب المصفى و عنقها من المسك الازفر والعنبر خطامها من الزبرجد الاخضر رحلها در منضود منضد بالجوهر على الناقه هودج غشائها من نور الله و حشوها من رحمه الله خطوتها فرسخ من فراسخ الدنيا يحف بهود جهاسبعون الف ملك بالتسبيح والتحميد والتهليل والتكبير)

يعنى آن ناقه مزين است بديباج دو پهلوى او و نورانى است دو گونه ى او و شهلا است دو ديده ى او سر او از طلاى احمر و گردن او از مشك از فرمها را و از زبرجد اخضر و رحل او از مرواريدتر مرصع بجواهر و هودجى بر فراز آن ناقه است كه پوشش او از نور خداوند است و درونش مملو از رحمت بارى تعالى است و گامش فرسخى از فراسخ دنيا است هفتاد هزار فرشته آن هودج را فرو گرفته باشند و به تسبيح و تهليل و تكبير و ثنا و ستايش پروردگار مشغول باشند پس منادى ندا مى نمايد كه اى اهل قيامت ديدها فرو خوابانيد كه فاطمه دختر محمد از صراط عبور مى دهد در آن حال فاطمه و شيعيان او مانند برق جهنده از صراط عبور بنمايند دشمنان او را و دشمنان ذريه او را بدوزخ افكنند.

و در مجالس شيخ مفيد روايتى باين مضمون از امام صادق عليه السلام حديث كند و در آن روايت اضافه كرده است كه فاطمه از شتر فرود آيد و با او پيراهن خون آلود حسين بوده باشد و عرض كند پروردگارا هر آينه مى دانى با فرزند من چه كردند الخ آنچه در سابق گذشت.



۱۵
روايت جابر از امام باقر در شفاعت فاطمه

روايت جابر از امام باقر در شفاعت فاطمه

فرات بن ابراهيم بسند خود از امام صادق عليه السلام روايت كند كه آن حضرت فرمود جابر بن عبدالله الانصارى خدمت امام باقر عليه السلام عرض كرد يابن رسول الله مرا در فضيلت جده ات فاطمه حديثى بياموز كه هرگاه در مجلس شيعيان روايت كنم قرين فرح و سرور شوند امام باقر فرمودند حديث كرد مرا پدرم از جدم از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كه فرمود در روز قيامت منبرهائى از نور براى انبيا و رسل نصب مى نمايند و منبر من از همه بلندتر مى باشد آنگاه خداوند عزوجل مى فرمايد اى محمد خطبه قرائت كن و من خطبه انشا مى كنم كه هيچ يك از انبياء و رسل نشنيده باشند از آن پس از براى اوصياء منابر نور نصب بنمايند و منبر وصى من على بن ابى طالب در وسط آن منابر از همه بلندتر است آن گاه حضرت حق فرمان مى دهد كه على خطبه بخواند لاجرم خطبه قرائت مى فرمايد كه هرگز اوصياء نشنيده باشند از پس آن از براى اولاد انبياء منابرى نصب كنند از نور و از براى دو فرزند من حسن و حسين كه دو ريحانه ى من در ايام حيوه من مى باشند منبرى نصب كنند از نور و خداى تعالى فرمان دهد كه هريك از دو سبط من قرائت خطبه بنمايند پس حسن و حسين هريك خطبه بخوانند كه هيچ وقت اولاد انبياء و مرسلين نشنيده باشند مثل آن را اين هنگام جبرئيل ندا در مى دهد كه فاطمه دختر محمد در كجا است و خديجه دختر خويلد و آسيه بنت مزاحم و مريم بنت عمران و مادر يحيى در كجا است ايشان بر پاى مى شوند اين وقت خداوند مى فرمايد امروز بزرگوارى براى كيست محمد و على و حسن و حسين عرض مى كنند لله الواحد القهار يعنى خاص خداوند قاهر غالب است پس خدا مى فرمايد من امروز محمد و على و حسن و حسين و فاطمه را بزرگوارى دادم هان اى اهل جمع سرها بگريبان در كشيد و ديده هاى خود به پوشيد همانا فاطمه بجانب جنت عبور مى دهد در اين وقت جبرئيل شترى از ناقهاى بهشت كه جلال از ديباج و پالان از مرجان و مهار از رشته مرواريد درخشنده داشته باشد در پيش روى فاطمه مى خواباند آن حضرت بر او سوار مى شود و صد هزار فرشته از جانب راست و صد هزار از طرف چپ در ملازمت خدمتش روان مى شوند و صد هزار فرشته بر بالهاى خويش حضرتش را حمل مى دهند و بر در بهشت فرمود مى آورند پس فاطمه توقف كند و داخل بهشت نشود التفات او بجانب صحراى محشر است خطاب رسد اى دختر حبيب من چيست اين التفات تو و حال آن كه ترا فرمان بهشت دادم عرض مى كند اى پروردگار من دوست دارم كه امروز قدر من معروف و منزلت من معلوم گردد خطاب رسد اى فاطمه نظاره مى كن در قلب هر كس چيزى از حب خود و ذريت خود ديدارى كردى دست او را فرا گير و در بهشت او را جاى ده اين وقت امام باقر عليه السلام فرمود بخدا قسم اى جابر در آن روز فاطمه شيعيان و دوستان خود را از ميان مردم چنان برمى چيند كه مرغ دانهاى خوب را از ميان دانهاى بد برمى چيند آن گاه فاطمه با شيعيان خود بر باب بهشت حاضر مى شوند خداوند در قلب ايشان مى افكند تا تجديد نظر مى كنند و بسوى محشر التفات مى نمايند خطاب رسد چيست اين التفات شما همانا فاطمه دختر حبيب من تقديم شفاعت شما فرمود عرض مى كند اى پروردگار ما دوست مى داريم كه قدر ما در مثل امروز شناخته شود خداوند مى فرمايد اى دوستان من نگران شويد در ميان جماعت كيست دوستار شما در محبت فاطمه كيست كه طعام كرد شما را در مبحت فاطمه كيست كه جامه داد شما را در محبت فاطمه كيست كه شما را براى محبت بفاطمه بشربتى آب سقايت كرد كيست كه منع كرد غيبتى را از شما در محبت فاطمه بگيريد دست او را و داخل كنيد در بهشت قال ابوجعفر عليه السلام والله لايبقى فى الناس الاشاك او كافر او منافق فاذا صاروا بين الطبقات نادوا كما قال الله تعالى فمالنا من شافعين ولا صديق ولا حميم فيقولون فلو ان لنا كرة فنكون من المؤمنين قال ابوجعفر (ع) هيهات هيهات منعوا ما طلبوا ولو ردوا العادوا لما نهوا عنه وانهم لكاذبون) بالجمله اخبار باب شفاعت بسيار است بهمين مقدار در اينجا قناعت شد طلبا للاختصار.

اثر طبع اختر طوسى

سعى كن اى دل كه تا بر روى خود باب سئوال باز ننمائى كه رد گردى ز باب iiذولجلال
بر رخت از فقر بگشايد خدا هفتاد iiباب گر تو بگشائى بر روى خويش يكباب iiسؤال
نيستى زاهل قناعت بلكه هستى زاهل iiحرص گر ذخيره دارى اندر خانه بيش از قوت سال
با وجود آن كه بهر راحت جان بدن روز و شب هستى حريص آنقدر بر تحصيل iiمال
جز نگهبانى و دفع دزد و زحمت iiحاصلى نيست در تحصيل مالت اين ترابس iiگوشمال
مال را تشبيه كردند بر مارى كه هست از درون پر زهر قاتل و ز برون خوش خط و خال
مى كند طغيان غنى چون ديد انسان خويش iiرا آرى اين گفتار حق باشد بترك مال iiدال
گفت پيغمبر براى صالح مال است iiخوب كش فقير آن را كند حاضر سرخان iiنوال
نه غمين از رفتنش باشد نه شاد از بودنش چون غنا و فقر يكسانش بود پيش iiخيال
نه براى طالحى كورا نمايد صرف و iiخرج از براى شاهدى بد كار در غنج و iiدلال
همره فرزند آدم تا سه جا آمد سه iiچيز گوش كن تا بشمرم بهر تو اى صاحب iiكمال
مال تا وقت ممات اعمال تا يوم النشور تالب گورت كه باشد خانه ى وحشت iiعيال
در كفت مال حرام ار اوفتد بگذر از او ز آن كه انسان را مطيع حق كند مال iiحلال
روز شب چون اختر طوسى دمى خامش iiمباش در ثناى ذات پاك احمد مختار و iiآل
خاصه خاتون قيامت دختر پاك iiرسول كز بيان مدح او باشد زبان خلق iiلال
مام شبير شبر زهراى اطهر iiفاطمه كو بدى خيرالنساء و شوهرش خير الرجال
آنكه مير و بند حوران از پى كحل iiبصر با خم گيسوى و مژگان گردش از iiكردنعال
نى بكنه ذات پاكش بردن آن گونه كه iiهست از براى ماسواى حق بود امرى iiمحال
نزد پيغمبر نبد محبوب ترا زوى iiكسى زآن كه مى بوسيد دستش را بهنگام مجال
جز بصورت با پدر فرقى نبودش در iiميان زآن كه در معنى بباب خويش بودش iiاتصال
بى مثال از زهد و تقوى بود و همتائى iiنداشت خلق حيدر را نمى كرد از خداى بى iiمثال
صبح ابيض ظهر اصفر شام احمر iiميشدش چون بمحراب عبادت جاى مى كردى iiجمال
بد أساس البيت آن مظلومه از مال iiجهان پوست تختى و يكى دستاس و يك جام iiسفال
جامهاى كهنه او را در بدن بودش چه بود اكل و شرب او بجز نان جو و آب iiزلال
ديد جور بيحد از اشرار بعد باب iiخويش چون ز دنيا سوى عقبى كوفت كوس iiارتحال
كرد آن صديقه از بعد پدر هفتاد iiپنج زندگى در دار فانى با دو صد رنج و ملال
اندر آن مدت كسى خنده نديد او را iiبلب پيكرش رنجور شد از ظلم آن قوم iiضلال
گفت روزى ميل آن دارم كه از بعد iiپدر بشنوم بانك اذانى از بلال بى iiهمال
چون بلال اذان اذان گفتن از آن صديقه iiيافت لب گشود اول بذكر نام حى ذوالجلال
چون بلب نام محمد كرد جارى آن iiجناب نعره اى از دل برآورد شدش آشفته iiحال
رفت از هوش آن چنان كه مردمان را شد iiگمان كو برون رفت از جهان گفتندش بس كن يا iiبلال
چون بهوش آمد بآواز ضعيفى باز iiگفت كى بلال آخر چرا بستى فرو لب از iiمقال
گفت ترسيدم كه گر بار ديگر آواز من آيدت در گوش از اين عالم كنى شدر iiحال
الغرض تا زنده بود اندر جهان آن iiناتوان يكنفس راحت نديد از جور چرخ iiبدفعال
از فراق آفتاب روى باب نام iiدار بدر رويش در هزال و لاغرى همچون iiهلال
اشتغالى چون نبودش جز فغان پيوسته iiاش آتش غم از درون سينه ميزد iiاشتغال
هر دمش مى شد هجوم آور بسوى ملك iiدل لشكر اندوه افغان از يمين و از iiشمال
با حسين و با حسن در گوشه ى بيت iiالحزن ناله مى كردند از بيداد خصم بد iiسكال
رفته رفته گشت بيمار و به بستر iiاوفتاد بس كشيد افغان ز دل شبها بكنج iiاعتزال
كرد با حبل المتين دين وصيت آنچه iiداشت چون ز آثار وفات او را پريشان گشت iiحال
گشت بى سامان على بن ابى طالب iiگشود مرغ روحش جون بسوى باغ رضوان پر و iiبال
از غم آن گوهر درج نبوت شير iiحق ريخت بر دامن زجزع ديده مرجان و لعال
اخترا در ماتم آن اختر برج iiحيا تا در اين دار فنائى روز و شب چون نى iiبنال

واردات احوال فاطمه در زمان رسول خدا تا هنگام رحلت پيغمبر

چون فاطمه زهراء سلام الله عليها پنج سال بعد از بعثت متولد گرديد پنج سال با مدر مكرمه اش خديجه كبرى (ع) بود چون خديجه از دنيا رفت فاطمه بنت اسد و ام امين بسرپرستى فاطمه مساعى جميله بتقديم رسانيدند تا هشت سال در مكه ى معظمه حال بدين منوال بود پس از آن فاطمه ى زهرا بمدينه هجرت نمود بتفصيلى كه سبق ذكر يافت و در آنوقت هشت سال از سن مباركش گذشته بود چون نه سال گذشت در سنه ى دوم هجرت بخانه شوهر و نه سال در خانه ى اميرالمؤمنين بود و چهار فرزند آورد اول حسن (ع) دوم حسين (ع) سوم زينب چهارم ام كلثوم و محسن السقط تا آن كه در سوم جمادى الثانى سنه يازده هجرت از دار فانى بدار باقى رحلت فرمود چون در غزوه ى احد رسول خدا صلى الله عليه و آله زحمت فراوان ديد و زخمهاى گران يافت خبر شهادت آن حضرت در مدينه منتشر گرديد فاطمه ى زهراء با جماعتى از زنان ناله كنان بجانب احد رهسپار شدند فاطمه چون رسول خدا را بآن همه جراحت بديد آن تن مبارك را در بركشيد و بهايهاى بگريست آب چشم پيغمبر بر گونه ى مبارك بدويد اين هنگام على عليه السلام با سپر خويش آب همى كشيد و فاطمه سر و روى پيغمبر را از خون همى بشست و چون خون از غليان نمى شست پاره حصيرى بدست كرده بسوخت و جراحات را با خاكستر آن به بست و از آن پس رسول خداى صلى الله عليه و آله و سلم آن زخمها را با استخوان پوسيده دود همى خورانيد تا نشان آن جراحات بجاى نماند چون از اين كارها به پرداختند على عليه السلام شمشير خود را بفاطمه داد و اين اشعار قرائت كرد.

أفاطم هاك السيف غير ذميم++

فلست بر عديد [رعديد جبان و ترسنده را گويند.] ولا بلبئيم

لعمرى لقد اعذرت

[(اعذر) اى ابدا اعذرا و اعذر صارذا عذر] فى نصر احمد++

و طاعه رب بالعباد عليم

اريد ثواب الله لاشى ء غيره++

و رضوانه فى جنه و نعيم

و كنت امرء يسموء

[يسمو اى يعلو.] اذا الحرب شمرت

[(شمر) فى الامر اى خف.]++

و قامت [(قام على ساق اى قام على شدة).] على ساق بغير مليم

اممت [(اممت) اى قصدت.] ابن عبدالدار حتى جرحته++

بذى رونق [(رونق السيف اى مأوه و حسنه).] يفرى

[الفرى القطع) حزه اى قطعه.] العظام صميم [صميم العظم الغوى.]

فغادرته [غادرته اى تركته.] بالقاع فار فض جمعه++

عبا ديد [عباديد تفرق الخيل.] مما قانت

[قانت اى ذليل.] و كليم [كليم الجريح و صميم العظم.]

و سيفى بكفى كالشهاب اهزه++

احزبه من عاتق و صميم

فما زلت حتى فض ربى جموعهم++

و اشفيت منهم صدر كل حليم

اميط [اميط اى ابعده و اذهب به.] دماء القوم عنه فانه++

سقى آل عبدالدار كأس حميم

چون اميرالمؤمنين اين اشعار قرائت كرد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود اى فاطمه بگير شمشير على را كه آنچه بر ذمه او بود كاملا او را ادا فرمود خداوند متعال ابطال قرش را بدست او پايمال آجال نمود سپس فاطمه شمشير على را بگرفت و از آلايش خون پاك و پاكيزه نمود

و ديگر شيخ مفيد در ارشاد روايت مى كند كه چون پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين را بغزوه ى ذات الرمل كه او را غزوه ى ذات السلاسل گويند خواست بفرستد اميرالمؤمنين را عصابه اى بود كه او را هيچ بر سر نمى بست مگر وقتى كه رسول خدا او را بجاى دشوارى بفرستند چون خواست بغزوه ى ذات السلاسل برود بمنزل آمد و از فاطمه آن عصابه را طلبيد فاطمه ى عرض كرد يابن عم بكجا اراده دارى و پدرم ترا بكجا روانه فرموده آن حضرت فرمود پدرت مرا بغزوه ى ذات السلاسل يعنى بوادى رمل فرمان داده است بروم آن مخدره از كثرت شفقت و مهربانى بابن عم خود او را ملال گرفت و آثار حزن و اندوه در او نمودار گرديد در خلال اين احوال رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وارد گرديد چون فاطمه را بدان حال مشاهده نمود فرمود اى فاطمه خوف آن دارى كه شوهرت كشته شود بيم مكن بخدا قسم تا خدا نخواهد كشته نشود اميرالمؤمنين عليه السلام عرض كرد يا رسول الله آيا راضى نيستى كه شهادت يابم و دريغ مى دارى كه من بهشت بروم حضرت فرمود يا على از براى تو موعودى است كه از آن تجاوز نخواهى كرد.

و ديگر در غزوه ى خندق بعد از قتل عمر و بن عبدود اميرالمؤمنين عليه السلام ذوالفقار را بامام حسن عليه السلام داد و فرمان كرد كه اين شمشير را بفاطمه بايدت داد تا از آلايش خون پاك بشويد حسن عليه السلام آن تيغ را بنزد فاطمه آورد و آن حضرت پاك بشست و باز داد لكن نقطه ى از خون در روى ذوالفقار بجاى ماند چون بنزد على عليه السلام باز آورد فرمود اگر فاطمه ذوالفقار را بشسته است اين نقطه ى خون چيست (قال النبى يا على سل ذوالفقار يخبرك فهزه و قال اليس قد عنسلتك الطاهره من دم الرجس النجس فانطق الله السيف فقال بلى ولكنك ما قتلت بى ابغض الى الملائكه من عمر و بن عبدود فامرنى ربى فشربت هذه النقطه من مه و هو حظى منه و لا تتنضينى يوما الا و رأيت الملائكه صلت عليك) در اين جمله مى فرمايد رسول خدا يا على از ذوالفقار به پرس تا ترا آگهى دهد على عليه السلام ذوالفقار را جنبش داد و فرمود آيا فاطمه ى ترا از پليديها پاك نشست اين نقطه ى خونين چيست اين وقت خداوند ذوالفقار را گويا ساخت عرض كرد هرگز مبغوض تر از عمرو بن عبدود را در نزد فرشتگان با من نگشته باشى

پس خداوند فرمان كرد مرا تا اندازه ى اين نقطه از خون او بخورم و اين بهره و نصيب من افتاد و هيچگاه مرا بر روى دشمنى كشيده نداشتى جز اين كه فرشتگان بر تو درود فرستادند)

بالجمله فاطمه در سفر حجة الوداع با رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بود چون از سفر مراجعت فرمود رسول خدا بدر خانه ى فاطمه آمد و سوره ى اذا جاء را قرائت نمود ناله ى زهرا بلند شد زوجات رسول خدا سبب سؤال كردند فرمود رسول خدا خبر مرگ خود را بمن داد تا اين كه شبى فاطمه ى زهراء در عالم رؤيا ديد قرآنى در دست دارد و آن را قرائت مى كند بناگاه قرآن از دست او بيفتاد و مفقود گرديد وحشت زده از خواب بيدار شده بنزد رسول خدا آمد چون خواب خود را بعرض رسانيد رسول خدا فرمود اى نور ديده ى من همانا آن قرآن من باشم كه عن قريب از نظر تو مفقود شوم)

و شيخ طوسى در امالى بسند خود از ابن عباس روايت مى كند كه رسول خدا هنگام ارتحال سخت بگريست چندان كه سيلاب اشك از محاسن مباركش درگذشت عرض كردند يا رسول الله اين گريه چيست (فقال ابيك لذريتى و ما تصنع بهم شرار امتى من بعدى كانى بفاطمه بنتى وقد ظلمت بعدى و هى تنادى يا ابتاه فلا يعنيها احد من امتى) چون فاطمه اصغاى اين كلمات بنمود آغاز گريستن نمود فقال لها رسول الله لاتبكين يا بنيه فقالت لست ابكى لما يصنع بى من بعدك ولكنى ابكى لفراقك يا رسول الله فقال لها ابشرى يا بنت محمد بسرعته اللحاق بى فانك اول من فانك اول من يلحقنى من اهل بيتى)

و نيز خزاز رازى در كفاية النصوص بسند خود از جابر بن عبدالله انصارى روايت مى كند كه چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مريض شد بهمان مريضى كه رحلت فرمود فاطمه ى زهرا عليهاالسلام بالاى سر او نشسته اشك مى باريد و صدا را بناله بلند كرد كه رسول خدا ديده هاى حق بين بطرف او باز كرده فرمود اى حبيبه ى من چرا ناله مى نمائى و اشك مى ريزى عرض كرد يا ابتاه از فراق تو مى گريم كه بعد از تو چگونه بر من مى گذرد رسول خدا فرمود اى فاطمه گريه مكن كه خداوند متعال هفت خصلت بما داده است كه باحدى قبل از ما نداده و بعد از ما هم باحدى نخواهد داد از ماست خاتم النبيين و محبوب ترين بندگان در نزد رب العالمين و او پدر تو است و از ماست بهترين اوصياء و احب عباد در نزد حضرت حق تعالى و او شوهر تو است (و شهيد ناخير الشهداء و احبهم الى الله و هو عمك حمزه و منامن له جناحان يطير بهما مع الملائكه فى الجنة و هو عمك جعفر و مناسبطا هذه الامه و هما ابناك الحسن والحسين و تسعه من ولد الحسين ائمه معصومون منهم مهدى هذه الامه الخ)

در بحار و غير آن مرويست كه چون هنگام رحلت رسول خدا رسيد عزرائيل بصورت اعرابى بر در خانه ى حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم آمد و بايستاد و گفت السلام عليكم يا اهل بيت النبوة و معدن الرسالة و مختلف الملائكه رحمت خداى بر شما باد رخصت دهيد تا درآيم فاطمه بر بالين رسول خدا جاى داشت چون اين شنيد جواب داد كه پيغمبر را نيروى ملاقات نيست ديگر باره ندا در داد و اجازت خواست و همان پاسخ شنيد در كرت سوم بانگى هولناك درانداخت و اذن دخول خواست از بانك او مردم خانه را لرزه دراندام افتاد رسول خدا بهوش آمد و چشم بگشود و گفت چه پيش آمد شمارا صورت حال را بعرض رسانيدند فرمود اى فاطمه ى دانستى با كه سخن مى كنى عرض كرد الله و رسوله اعلم فرمود اين ملك الموت است اين كاسر اللذات و قاطع الشهوات است زنان را بيوه كند و كودكان را بذلت يتيمى افكند مفرق جماعت و ويران كننده بيوتات فاطمه چون اين كلمات بشنيد فرياد برداشت (و قالت و اكرباه لكربك يا ابتاه و امدينتاه خرجت المدينة) رسول خدا دست فاطمه را فرا گرفت و بر سينه ى مبارك چسبانيد و زمانى بى هوش بود كه گوئى روح از بدن شريفش مفارقت كرده فاطمه سر پيش داشت و گفت يا ابتاه جواب نشنيد عرض كرد جان من فداى تو باد با من نگران شو و سخنى بگوى رسول خدا چشم بگشود و فرمود اى دختر من آغاز گريستن مكن كه فرشتگان آسمانها از گريستن تو گريان مى گردند و رسول خدا اشك از چشمهاى فاطمه پاك مى نمود و او را بشارت مى داد و بدرگاه بارى تعالى عرض مى كرد بارالها فاطمه را در حرمان من صبر عنايت فرماى و او را گفت چون من از دنيا بروم بگو انا الله و انااليه راجعون همانا هر كس را در هر مصيبتى عوضى است فاطمه عرض كرد يا رسول الله يا ابتاه چه كس و چه چيز عوض تو تواند بود رسول خدا همچنان چشم فرو خوابانيد فاطمه گفت واكرب اباه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود بعد از امروز هيچ كرب بر پدر تو درنيايد يعنى در آن سراى هيچ اندوه بجاى نمانده آنگاه فاطمه را فرمان كرد كه حسن و حسين را حاضر كن ايشان درآمدند و سلام دادند و در پيش روى پيغمبر زانو زدند و چون در پيغمبر نگريسته اند صدا بناله بلند كردند و چنان ناليدند كه مردم در بيرون حجره بودند از گريه ى ايشان بهاى هاى آغاز گريستن نمودند اين وقت رسول خدا ايشان را بسينه چسبانيد امام حسن صورت بصورت رسول خدا و امام حسين سر را روى سينه آن حضرت نهادند رسول خدا ايشان را به بوسيد و همى بوئيد و در حرمت و محبت بايشان وصيتها فرمود تا وداع جهان گفت چون از كار كفن و دفن آن حضرت فارغ شدند از كنار قبر بخانه ى فاطمه آمدند و آئين تعزيت و تسليت بپاى بردند فاطمه فرمود رسول را بخاك سپرديد عرض كردند جز اين نكرديم فرمود چگونه شما را دل داد كه آن جسد پاك را بزير خاك بنمائيد و حال آن كه او نبى الرحمه و مصداق لولاك لما خلقت الافلاك بود گفتند اى دختر رسول خدا ما نيز عزادار و غمزدگانيم لكن از فرمان خداى بدر نتوان رفت اين وقت فاطمه سخت بگريست و بزيارت قبر پدر بشتافت و مشتى خاك برداشت از آن مرقد مطهر و بر ديدگان گذاشت و فراوان بگريست و بناليد و اين شعر را قرائت كرد.

ما ذا على من شم تربته iiاحمدا ان لا يشم مدى الزمان iiغواليا
صبت على مصائب iiلوانها صبت على الايام صرن iiلياليا
قد كنت ذات حمى بظل iiمحمد لم اخشى من ضيم و كان جماليا
اليوم اخشع للذليل iiواتقى ضيمى و ادفع ظالمى بر iiدائيا

كيفيت دفن رسول خدا

محدث قمى در بيت الاحزان از كتاب استيعاب نقل كرده كه همان روز كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از دنيا رفت از مردم بيعت گرفته اند بر خلافت ابى بكر در سقيفه ى بنى ساعده و اما بيعت عمومى با ابوبكر در فرداى آن روز بود و سعد بن عباده و طائفه اى از خزرج و گروهى از قريش با ابوبكر بيعت نكردند.

و شيخ مفيد قدس سره در ارشاد مى فرمايد بسيارى از مهاجر و انصار در دفن رسول خدا حضور نداشته اند براى اين كه رفته بودند در سقيفه ى بنى ساعده و مشغول تشاجر و تنازع در امر خلافت بودند فلذا بسيارى از مردم بر رسول خدا نماز نخواندند و نماز آنها فوت شد و در همان روز فاطمه آواز برداشت و اسوء صباحاه يعنى چه عجب روز بدى است امروز براى من كه پدرم رسول خدا از دنيا رفته ابوبكر اين كلام را از فاطمه شنيد گفت (ان صباحك لصباح سوء) آرى همانا كه روز تو بسيار بد روزى است.

و سيد اجل على بن طاوس در كشف المهجه بفرزند خود خطاب كند و مى فرمايد و از چيزهاى بسيار عجيب كه در كتب مخالفين ديده ام اين است كه (طبرى) آن را ذكر كرده در تاريخ خود كه رسول خدا روز دوشنبه وفات كرد اما دفن نشد مگر روز چهارشنبه (يعنى سه روز جنازه ى رسول خدا بر زمين بود.)

و ابراهيم ثقفى در جزء چهارم از كتاب معرفت ذكر كرده كه تحقيقا جنازه ى پيغمبر سه روز در زمين باقى بود كه دفن نكردند او را از جهت اشتغال آنها بولايت ابوبكر و منازعات در امر خلافت و سيد بن طاوس بفرزندش مى گويد اى فرزند جد تو على بن ابى طالب عليه السلام نمى توانست از جنازه ى رسول خدا مفارقت كند و جدا شود و نمى توانست كه آن حضرت را دفن كند پيش از نماز خواندن قوم بر او اگر على عليه السلام جنازه را پيش از نماز خواندن آنها دفن مى كرد بسا بود كه على را مى كشته اند يا قبر پيغمبر را نبش مى كردند و او را از قبر بيرون مى آوردند و مى گفته اند كه على پيش از وقت پيغمبر را دفن كرده يا در اينجا نبايد دفن شود بلكه در غير اين موضع بايد دفن بشود.

خداى جل جلاله از رحمت خود دور كند جماعتى را كه جنازه ى پيغمبر را در بستر مرگ واگذاشته اند و مشغول شدند بتعيين كردن والى كه خود رسول الله اصل و ريشه اين ولايت بود بسبب نبوت و رسالت و اين تعيين ولايت قوم براى اين بود كه اين امر را از خانواده ى عترت آن حضرت بيرون ببرند بخدا قسم اى فرزند من نمى دانم كه چگونه عقول و نفوس و مردانگى و صحبت آنها با رسول خدا روا داشت كه چنين جسارت و توهين برسول خدا بنمايند با آنهمه شفقت و مهربانى كه رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم با آنها داشت و آن همه نيكى كه بآنها نمود.

و چه نيكو گفته است زيد بن على بن الحسين عليه السلام كه بخدا قسم اگر قوم مى توانسته اند كه بغير اسم نبوت و تعلق بدان بملك و سلطنت مى رسيدند هر آينه از پيغمبرى آن حضرت نيز عدول مى كردند و بالله المستعان)

شدة بكاء فاطمه و مصائب او بعد از رسول خدا

(نا) در كتاب خصال سند بامام صادق عليه السلام مى رساند كه فرمود البكائون خمسة آدم و يعقوب و يوسف و فاطمه بنت محمد و على بن الحسين عليه السلام آدم ابوالبشر چندان گريست از فراق بهشت كه دو جوى آب از اشك چشمش روان گرديد و حضرت يعقوب چندان در حرمان يوسف گريست كه ديدگان مباركش سفيد شد و ديگر يوسف چندان گريست بر يعقوب كه اهل زندان را كار سخت افتاد عرض كردند اگر در شب مى گويى روز ساكت باش و اگر در روز خواهى گريست شب خاموش باش تا ما بتوانيم لختى بياسود و بدين گونه تقرير يافت و ديگر فاطمه ى عليه السلام چندان بر رسول خدا بگريست كه كار بر مردم مدينه صعب افتاد بعرض رسانيدند كه ما را بكثرت گريستن بزحمتى بزرگ درافكندى چون شكواى ايشان گوشزد آن حضرت شد روزها از مدينه بيرون مى رفت و در مقابر شهداء احد يا بقيع چندان كه مى خواست مى گريست آن گاه مراجعت مى فرمود و ديگر على بن الحسين عليه السلام كه بعد از واقعه ى كربلا تا زنده بود از گريه آرام نگرفت غلام او عرض كرد جان من فداى تو باد يابن رسول الله بر تو مى ترسم كه هلاك شوى قال انما اشكو بثى و حزنى الى الله و اعلم من الله مالا تعلمون انى ما اذكر مصرع بنى فاطمه الا خنقتنى لذلك عبره) و صدوق در امالى همين حديث را بهمين طريق ذكر كرده

اثر طبع حضرت حجة الاسلام الشيخ محمد حسين اصفهانى

دل افسرده ام از زندگى آمد بيزار مى رسد بسكه بگوش دل من ناله ى iiزار
ناله ى وا ابتا مى رسد از سوخته iiاى كز دل مادر گيتى به برد صبر قرار
صد چه قمرى كند از ناله ى او نوحه گرى مى چكد خون دل از ديه و منقار هزار
شررى زهره ى زهرا زده بر خرمن iiماه كه نه ثابت بفلك ماند نه ديگر iiسيار
جورها ديد پس از دور پدر در iiدوران نه مساعد ز مهاجر نه معين از iiانصار
بت پرستى بدر كعبه ى مقصود و iiاميد آتشى زد كه برافروخته تا روز iiشمار
شرر آتش آن صورت محوش عجب iiاست نور حق كرده تجلى مگر از شعله ى iiنار
طور سيناى تجلى متزلزل iiگرديد چون بدان سينه ى بى كينه فرو شد iiمسمار
نه ز سيلى شده نيلى رخ صديقه و بس شده از سيل سيه روى جهان تير و iiتار
بشنو از بازو پهلو چه كشيد آن iiبانو من نه گويم چه شد اينك درانيك ديوار
دل سنگ آب شد از صدمه پهلو كه فتاد گوهرى از صدق بحر نبوت iiبكنار
بسكه خستند و شكستند ز ناموس اله بازوى كفر قوى پهلوى دين گشت iiنزار
متحتجب شد بحجاب ازلى وقت iiهجوم گر شنيدى كه نبودش بسر روى iiخمار
قره ى باصره ى شمس حقيقت iiآرى چون كند جلوه در او خيره بماند iiابصار
بند در گردن مرد افكن عالم iiافكند بت پرستى كه همى داشت بگردن iiزنار
منكر حق شد بيعت زحقيقت طلبيد آنكه ز اول بخداوندى او كرد اقرار
رفت از كف فدك و ناله ى بانو iiبفلك نه كه حرفش شرفى دشت نه قدرش مقدار
نير برج حيا شد چه هلالى iiزهزال يا چه آهى كه برايد ز درون بيمار...
روز او چون شب ديجور و تن او iiرنجور لاله سان داغ چه نرگس همه شب را iiبيدار
غيرتش بسكه جفا ديد زامت iiنگذاشت كه پس از مرگ وى آيند بگردش iiاغيار

بيهوش شدن فاطمه از اذان بلال و ديدن پيراهن پدر

صدوق در كتاب من لايحضره الفقيه روايت مى كند كه بلال بعد از رسول خدا ترك اذان نمود روزى فاطمه ى زهراء سلام الله عليها فرمود دوست دارم صداى اذان بلال را بشنوم اين خبر را به بلال گفتند فرمود من بعد از رسول خدا براى احدى اذن نخواهم گفت ولى چون فاطمه ى زهرا فرمان كرده است البته بسمع جان اصغا مى نمايم بلال بر بلندى برآمد و گفت الله اكبر مردم مدينه بهاى هاى بگريستند فاطمه خويشتن دارى نتوانست سيلاب اشك او متراكم گرديد و ناله و عويل او بالا گرفت چون بلال گفت اشهد ان محمدا رسول الله فاطمه صيحه اى بزد و برو در افتاد و مدهوش گرديد جماعتى بسوى بلال شتاب گرفتند كه اى بلال خاموش باش كه اينك فاطمه جان بحق تسليم كرد لاجرم بلال خاموش شد چون فاطمه بهوش آمد فرمود چرا بلال اذان خويش را به پايان نمى برد بلال عرض كرد اى سيده ى من من بر تو مى ترسم بيم دارم كه چون بنك مرا بشنوى بجهان ديگر تحويل نمائى مرا از اين خدمت معفو دار فاطمه دست از او باز داشت.

و ديگر در بعضى كتب مناقب مذكور است كه مسندا از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت مى كند (قال غسلت النبى صلى الله عليه و آله و سلم فى قميصه فكانت فاطمه تقول ارنى القميص فاذاشتمه غشى عليها فلما رايت ذلك غيبته)

مى فرمايد من رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم را در پيراهن او غسل دادم فاطمه گفت آن پيراهن را مى خواهم ديده باشم چون پيراهن را بگرفت و به بوئيد صيحه اى زد و بى هوش بر روى زمين افتاد لاجرم آن پيراهن را مخفى داشتم.

و ديگر ابن عباس گويد كه فاطه زهرا بعد از رسول خدا عصابه ى مصيبت بر سر بسته بود (مازالت بعد وفات ابيها معصبه الراس ناحله لجسم منهده الركن باكيه العين محترقه القلب يغشى عليها ساعه بعد ساعه و تقول لولديها اين جدكما الذى كان يكرمكما اين جدكما الذى كان اشفق الناس عليكما اين جدكما الذى كان لم يدع ان تمشيا على الارض و يحملكما على عاتقه فوالله لا ارى ان يفتح هذا الباب ابدا ثم

انشات تقول

ان حزنى عليك حزن iiجديد و ف‍‍ؤادى والله صب عتيد
كل يوم يزيد فيه iiشجونى و اكتابى عليك ليس iiيبيد
جل خطبى و بان iiعنى عزائى فبكائى فى كل وقت جديد
ان قلبا عليا يالف iiصبرا او عزاء فانه لجليد

خبر فضه خادمه در شدت بكاء فاطمه

علامه مجلسى در عاشر بحار اين خبر ورقة بن عبدالله ازدى را نقل كرده و صدر روايت در ترجمه فضه بيايد تا آنجا كه گويد فضه اى ورقه بن عبدالله حزن و اندوهى كه در قلب من ساكن بود بهيجان آوردى اكنون گوش دار تا از براى تو بگويم مصائب فاطمه ى زهرا را همانا هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رحلت فرمود صغير و كبير مرد و زن آغاز جزع و ناله و سوگوارى نمودند احباب و اصحاب را صبر اندك گشت و مصيبت بزرگ شد هيچ زن و مرد ديده نمى شد مگر اين كه گريان و نالان بودند از همه افزون تر و شديدتر ناله و بى قرارى سيده ى من فاطمه بود ساعت بساعت بر ناله و بى قرارى او افزوده مى گرديد هفت روز با انين و حنين بسر برد روز هشتم شكيبائى از وى برفت و توانائى بار بربست از اميرالمؤمنين اجازت گرفت كه بر سر قبر رسول خدا برود چون اجازت يافت شب از خانه بيرون شتافت از ناله و زجه ى فاطمه زن و مرد كوچك و بزرگ از خانها بيرون شدند مدينه يكپارچه زجه و ناله شد مردمان از هر جانب فراز آمدند انجمن شدن و چراغها را خاموش كردند تا چهره زنان ديدار نشود اين كار را امام حسن عليه السلام بامر اميرالمؤمنين نمود جماعتى از زنان و مردان چنان گمان كردند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از قبر بيرون شده مردم را دهشتى بزرگ و حيرتى عظيم فرو گرفت فاطمه اين وقت بناله و ندبه ندا در داد.

(واابتاه واصفياه وامحمداه واابا القاسماه و اربيع الارامل و التيامى من للقبله والمصلى و من لابنتك الوالهته الثكلى)

آن گاه روان شد و پاى مباركش در دامن مى پيچيد و لغزش مى كرد و چشمهاى مباركش از كثرت و تواتر اشگ نيروى ديدن نداشت هر چند كه بقبر پيغمبر نزديك مى شد قدمها را كوتاه تر برمى داشت و بانك نحيب و گريه شدت مى كرد چون بنزديك قبر رسيد صحيه از دل بركشيد غش كرد و روى زمين افتاد زنان بر وى جمع شدند و آب بر چهره و سر و سينه مباركش افشاندند تا بهوش آمد اين وقت با ناله جانسوز و آه آتش افروز اين اشعار بگفت.

اذا مات يوم ميت قل iiذكره و ذكر ابى مذمات والله iiازيد
تأمل اذا الاحزان فيك تكاثرت اعاش رسول الله ام ضمه iiالقبر
اذا اشتد شوقى زرت iiقبرك باكيا انوح و اشكولا اراه مجاوبى
فياساكن الصحراء علمتنى iiالبكاء و ذكرك انسانى جميع iiالمصائب
فان كنت عنى فى التراب iiمغيبا فما كنت عن قلب الحزين بغائب يا ابتاه رفعت قوتى و خاننى جلدى و شمت بى عدوى والكمد قاتلى يا ابتاه بقيت و الهة فريده حيرانته و حيده فقد انخمد صوتى و انقطع ظهرى و تنقص عيشى و تكدر دهرى فما اجديا اتباه بعدك انيسا لوحشتى و لا راد الد معتى ولا معينا لضعفى فقد فنى بعدك محكم التنزيل و مهبط جبرئيل و محل ميكائيل انقلبت بعدك يا ابتاه الاسباب و اغلقت دونى الابواب فانا للدنيا بعدك قاليه و عليك ما ترددت انفاسى باكيه لاينفد شوقى اليك و لا حزنى عليك).

مى فرمايد نيروى من مرتفع شد و جلد من سستى پذيرفت و دشمن بر من شاد شد و آغاز شماتت كرد و در دل من كشنده من گشت اى پدر بجاى مانده ام و حيد و فريد و حيران و سرگشته صوت من فرو نشست و پشت من در هم شكست و عيش من تيره شد و روزگار من تاريك گرديد يا ابتاه بعد از تو انيسى نيافتم كه وحشت دل مرا بنشاند و سرشك ديده امر برماند بعد از تو محكم تنزيل نابود گشت و مهبط جبرئيل و محل ميكائيل ناپديد گشت كارها ديگر گون افتاد و درهاى گشاده بسته آمد اكنون دنيا را دشمن مى دارم و همواره بر تو مى گريم شوق من بسوى تو نفاد نمى گيرد و حزن من بر تو كاستى نمى پذيرد آن گاه ندا در داد يا ابتاه (قد انقطعت بك الدنيا بانوارها و زوت زهرتها و كانت ببهجتك زاهره فقد اسود نهارها فصار يحكى حناد سهار طبها و يابسها يا ابتاه لازلت آسفته عليك الى التلاق يا ابتاه زال غمضنى منذحق الفراق من للارامل والمساكين و من للامه الى يوم الدين يا ابتاه امسينا بعدك من المستضعفين يا ابتاه اصبحت الناس عنا معرضين و لقد كنابك معظمين فى الناس غير مستضعفين فاى دمعه لفراقك لا تنهمل و اى حزن بعدك عليك لا يتصل واى جفن بعدك بالنوم يكتحل و انت ربيع الدين و نور النبيين فكيف للجبال لاتمور و للبحار بعدك لاتفور والارض كيف لم تتزلزل رميت يا ابتاه بالخطب الجليل و لم تكن الرزيه بالقليل و طرقت يا ابتاه بالمصاب العظيم و بالفادح المهول بكتك يا ابتاه الاملاك و وقفت الافلاك فمنبرك بعدك مستوحش و محرابك خال من مناجائك و قبرك فرح بمواراتك والجنة مشتاقه اليك و الى دعائك و صلواتك)

مى فرمايد اى پدر دنيا بديدار تو با رونق و بها بود و امروز در سوگوارى تو انوار او بريده و گلهاى او پژمرده است و رطب و يابس آن حكايت از شبان تاريك مى كند اى پدر همواره بر تو افسوس و دريغ مى خورم تا هنگام ملاقات يا ابتاه دور شد خواب از چشم من در حالى كه دور مى خواهد فراق را اى پدر كيست از اين پس كه بيوگان و مسكينان را رعايت نمايد و امت را تا قيامت هدايت فرمايد اى پدر ما در حضرت تو عظيم و عزيز بوديم و بعد از تو ذليل و زبون آمديم كدام سرشك است كه در فراق تو روان نمى شود و كدام حزن و اندوه است كه بعد از تو متواتر نمى گردد كدام چشم است كه پس از تو با سرمه خواب مكتحل تواند شد تو بودى بهار دين يزدان و نور پيغمبران چه افتاد كوهسارها كه فرو نمى ريزد و چه پيش آمد درياها را كه فرو نمى رود چگونه است كه زلازل زمين را فرو نمى گيرد يا ابتاه درافتادم در بليتى بزرگ و رزيتى عظيم و مصيبتى بى اندازه و بماندم در زير بار سنگين و هولناك يا ابتاه فرشتگان بر تو بگريستند و افلاك درايستادند و منبر تو بعد از تو وحشت انگيز و مهمل گشت و محراب تو بى مناجات تو معطل ماند و قبر تو به پوشيده داشتن تو قرين فرحت گشت و جنت بلقاى تو و دعاى تو مشتاق آمد و بعد از اين سخنان نيز فاطمه مى فرمايد.

يا ابتاه ما اعظم ظلمة مجالسك فوا اسفاه عليك الى ان اقدم عاجلا عليك واتكل ابوالحسن المؤتمن ابو ولديك الحسن والحسين و اخوك و وليك و حبيبك و من ربيته صغيرا و آخيته كبيرا و اجل احبابك و اصحابك اليك من كان منهم سابقا و مهاجر او ناصرا والثكل شاملنا والبكاء قاتلنا والاسى لا زمنا ثم زفرت زفره و انت انه كادت روحها ان تخرج ثم قالت.

قل صبرى و بان عنى iiعزائى بعد فقدى لخاتم iiالانبياء
عين يا عين اسكبى الدمع سحا ويك لا تبخلى بفيض iiالدماء
يا رسول الا له يا خيره الله و كهف الايتام iiوالضعفاء
و بكاك الحجون والركن iiو المشعر يا سيدى مع البطحاء
قد بكتك الجبال والوحش iiجمعا والطير الارض بعد بكى iiالسماء
و بكاك المحراب والدرس القرآن فى الصبح معليا iiوالمساء
و بكاك الاسلام اذ iiصارفى الناس غريبا من سائر iiالغرباء
لو ترى المبنر الذى كنت iiتعلو علاه الظلام بعد iiالضياء
يا الهى عجل وفاتى iiسريعا ولقد نغص الحيوه يا iiهؤلاء

[نغص عيشه بالغين الحمجه اى تكدر.]

(نا) مى فرمايد اى پدر چه بسيار بزرگ شد تاريكى و ظلمت در مجالس تو بعد از وفات تو و من دور از تو دريغ مى خورم تا هر چه زودتر بنزد تو آيم و در مصيبت تو نشسته است ابوالحسن مؤتمن پدر فرزندان تو حسن و حسين او است برادر تو و ولى تو و حبيب تو و اوست كه تربيت كردى او را هنگامى كه صغير بود و او را برادر خود خواندى گاهى كه كبير شد و اوست بهترين احباب و اصحاب تو و اوست كه پيشى گرفت در مسابقت و مهاجرت از همگان و نصرت كرد ترا اى پدر مصيبت تو ما را فرو گرفته و بكاء كشنده من گشته و بد روزگارى ملازمت ما جسته اين بگفت و نفسى سرد از دل پر درد برآورد و ناله ى بلند از جگر كشيد چنان كه گفتى روح مباركش از قفس تن پرواز خواهد كرد سپس بسوى خانه مراجعت نمود و رور و شب رهنيه ى رنج و تعب بود تا از اين دار فانى بروضه ى رضوان رحلت فرمود .



۱۶
خبر محمود بن لبيد در بكاء فاطمه ى

خبر محمود بن لبيد در بكاء فاطمه ى

خزاز رازى باسناد خود در كتاب كفايه الاثر خويش از محمود بن لبيد روايت كند كه چون رسول خدا رحلت نمود فاطمه عليهاالسلام مى آمد بر سر قبر حمزه و گريه مى كرد در بعضى از روزها عبورم بر شهداء احد افتاد ديدم فاطمه بر سر قبر حمزه بشدت گريه مى كند صبر كردم تا از گريه آرام گرفت پيش رفتم و سلام كردم و عرضه داشتم يا سيدتى از اين ناله جان سوز شما رگ دل من پاره گرديد فرمود هر آينه سزاوار است براى من ناله و گريه كه چنين پدر مهربان و بهترين پيغمبران از دست من رفت و اشوقاه الى رسول الله سپس اين اشعار بگفت

اذا مات يوم ميت قل iiذكره و ذكر ابى مذمات والله اكثر

سپس عرضه داشتم كه اى سيده ى من دوست دارم مسئله اى از شما پرسش كنم كه در ذهن من خلجان دارد فرمود سؤال كن عرض كردم بفرمائيد آيا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بر على ابن ابى طالب نص امامت نمود در حال حيوه خود آن مخدره فرمود واعجباه آيا شما قصه غدير را فراموش كرديد كه رسول خدا نص صريح بر امامت على فرمود محمد بن لبيد مى گويد من عرض كردم چنين است كه مى فرمائيد ولى مى خواهم بدانم كه رسول خدا بشما چه فرموده آن مخدره فرمود خدا را شاهد و گواه مى گيرم و قسم ياد مى كنم كه بمن فرمود على بهترين كسيست كه او را خليفه بعد از خود قرار مى دهم و او امام و خليفه بعد از من است در ميان شما و دو فرزند من و نه نفر از صلب حسين ائمه ى ابرار مى باشند كه اگر متابعت كنيد آنها را خواهيد يافت هدايت كنندگان و اگر مخالفت كنيد آنها را اختلاف تا دامنه ى قيامت در ميان شما خواهد بود محمود بن لبيد مى گويد من عرض كردم يا سيدتى پس چرا در خانه نشست و مطالبه ى حق خود ننمود فاطمه فرمود پدرم رسول خدا ارشاد نمود كه مثل امام مثل كعبه است كه مردم بايد دور او طواف دهند نه آن كه كعبه دور آنها طواف بنمايد سپس فرمود بخدا قسم اگر حق را باهلش واگذار كرده بودند و متابعت عترت پيغمبر خود را مى كردند دو نفر با هم اختلاف نمى كرد و اين ميراث امامت پسران از پدران مى بردند تا اين كه قائم ما از فرزندان حسين كه امام نهمى از فرزندان او است ولكن اين امت مقدم انداخته اند كسى را كه خداى تعالى او را مأخر كرده بود و مأخر كردند كسى را كه خداى تعالى او را مقدم نموده بود و عمل بهوا و شهوات خود كردند و بآراء فاسده ى خود به نصب خليفه پرداختند تبالهم آيا نشنيدند كلام خدا را كه مى فرمايد (و ربك يخلق ما يشاء و يختار ما كان لهم الخيرة) يعنى پروردگار تو خلق مى كند آنچه را كه مى خواهد و اختيار نصب امامت بدست اوست و نمى باشد از براى غير بارى تعالى اختيارى بلكه شنيدند ولكن چنان چه خداى تعالى مى فرمايد (فانها لاتعمى الابصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور) يعنى ديده ى بصيرت آنها كور و چشم دل آنها بى نور است هيهات بسطو فى الدنيا آمالهم و نسوا آجالهم فتبا لهم واضل اعمالهم اعوذ بك يا رب من الحور بعد الكور (الحور النقصان) (والكور الزياده)

اخبار حق تعالى از ظلمى كه بر فاطمه وارد مى شود

محدث قمى قدس سره در بيت الاحزان روايت مى كند كه در شب معراج خداى تعالى پيغمبرش را خبر داد و فرمود واما ابنتك فتظلم و تحرم و تؤخذ حقها غصبا الذى تجعله لها و تضرب و هى حامل و يدخلون على حريمها و منزلها بغير اذن ثم يمسها هو ان و ذل ثم لاتجد معينا و تطرح مافى بطنها من اثر الضرب و تموت من ذلك الضرب الخ الحديث.

يعنى دختر تو فاطمه را بر او ظلم بنمايند و او را از حق خود محروم گردانند و ارث او را غصب كنند و او را بزنند چندان كه طفلى كه در رحم دارد سقط بشود و بدون اذن هجوم بخانه ى او بياورند سپس فاطمه را خوارى و ذلت فرو گيرد و معين و ناصرى نداشته باشد و عاقبت از شدت الم ضربتى كه بر او وارد آورند جان بحق تسليم كند.

زبان حال

پدر شد دين حق پامال بى تو جهان شد مرجع جهال بى تو
عمر بعد از تو طرح فتنه iiافكند بمنبر مسند بوبكر iiافكند
ز هجرانت فتاد آتش iiبجانم فراغت سوخت مغز iiاستخوانم
پدر بعد از تو با غم يار iiگشتم به پيش چشم امت خوار iiگشتم
خلايق سر بسر از ما رميدند همه از خانه ى ما پا iiكشيدند
ز هجرت روز شب من iiاشگبارم شماتتها ز مرد و زن شنيدم
سفارشها كه با انصار iiكردى وصيتها كه با اصحاب iiكردى
ندانم آگهى اى باب و يا iiنه كه بازويم شكست از iiتازيانه
پس آن كه در به پهلويم فشردند على را دست و گردن بسته iiبردند
عدو زد سيلى كين بر iiعذارم كه پر خون شد دو چشم iiاشگبارم
ز بعد سيلى آن ننگ iiزمانه به بازويم چنان زد تازيانه
كه از تاب و الم هوش از سرم iiرفت نه هوش از سر كه روح از پيكرم رفت
خداى مرگ زهرا كن تو iiنزديك كه روز روشنم شد شام iiتاريك

اخبار رسول خدا از ظلمى كه بعد از او بر فاطمه مى شود

صدوق در امالى روايت مفصلى از ابن عباس نقل مى كند تا اين كه مى گويد قال قال رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم واما ابنتى فاطمه فانها سيده نساء العالمين من الاولين والاخرين و هى بضعه منى و هى نور عينى و هى ثمره فوادى و هى روحى التى بين جنبى و هى الحوراء الانسيه متى قامت فى محرابها بين يدى ربها جل جلاله زهر نورها الملائكه السماء كما يزهر نور الكواكب لاهل الارض و يقول الله عز و جل لملائكه يا ملائكتى انظروا الى امتى فاطمه سيده أماتى قائمة بين يدى ترتعد فرائصها من خيفتى وقد اقبلت بقلبها على عبادتى اشهدكم انى قد امنت شيعتها من النار و انى لما رأيتها ذكرت ما يصنع بها بعدى كانى بها قد دخل الذل بيتها وانتهكت حرمتها و غصبت حقها و منع ارثها و كسر جنبها واسقطت جنينها و هى تنادى وامحمداه فلا تجاب و تستغيث فلاتغاث فلا تزال بعدى محزونه مكروبه باكيه تتذكر انقطاع الوحى عن بيتها مره و تتذكر فراقى اخرى و تستوحش اذا جنها الليل لفقد صوتى الذى كانت تستمع اليه اذا تهجدت بالقرآن ثم ترى نفسها ذليله بعد ان كانت فى ايام ابيها عزيزه فعند ذلك يونسها الله تعالى ذكره بالملائكه فنادتها بما نادت به مريم بنت عمران فتقول يا فاطمه ان الله اصطفاك و طهرك على نساء العالمين يا فاطمه اقنتى لربك واسجدى و اركعى مع الراكعين ثم يبتدأ بها الوجع فتمرض فيبعث الله عز و جل اليها مريم بنت عمران تمرضها و تؤنسها فى علتها فتقول عند ذلك يا رب انى قد سئمت الحيوه و تبرمت باهل الدنيا فالحقنى بابى فيلحقها الله عز و جل بى فتكون اول من يلحقنى من اهل بيتى فتقدم على محزونه مكروبه مغمومه مغصوبه مقتوله.

(نا) رسول خدا فرمود فاطمه دختر من سيده ى زنان عالميان است از مبتدا تا انتهاى آفرينش و فاطمه پاره اى از گوشت من و نور جشم من و ميوه ى دل من و جان من در تن من است و فاطمه حوراء انسيه است گاهى كه در محراب خويش در حضرت خداوند مى ايستد نور جمال او فرشتگان را فرو مى گيريد بدان سان كه نور ستارگان آسمان مر اهل زمين را خداوند جل جلاله فرمايد مر فرشتگان را كه اى ملائكه من نظر كنيد بسوى كنيز من فاطمه كه سيده ى كنيزان من است اينك در حضرت من ايستاده و از خوف و خشيت من رعدتى در فرائص او فتاده و در اين عبادت قربت من مى جويد بحضرت من هم اكنون شما را گواه مى گيرم كه من شيعيان او را از آتش ايمن ساختم رسول خداى مى فرمايد هرگاه كه فاطمه را مى نگرم بيادم مى آيد ستمى و ظلمى كه بعد از من باو روا خواهند داشت گويا با فاطمه حاضرم و مى نگرم كه ظلم و ذلت داخل بسراى او مى شود و هتك حرمت او مى گردد و حق او را غصب مى نمايند و او را از ارثش منع مى كنند و پهلوى او را مى شكنند و جنين او را سقط مى كنند و او فرياد مى كند كه يا محمداه و استغاثه مى كند و كس بفرياد او نمى رسد همواره بعد از من محزون و مغموم و گريان خواهد زيست از جانبى از انقطاع وحى از خانه او در ملال است و از طرفى در مصيبت من در سوز و گداز است بروى وحشت و دهشت فرود مى آيد گاهى كه تاريكى شب او را فرا مى گيرد و صوت قرآن و تهجد مرا استماع نمى كند لاجرم خود را ذليل مى بيند از پس آن كه در ايام زندگانى پدر عزيز بوده اين وقت خداوند انيس فاطمه مى فرمايد فرشتگان را تا او را ندا در مى دهند چنان كه مريم بنت عمران را و مى گويند اى فاطمه همانا خداوند برگزيد ترا و پاكيزه ساخت و از تمامت زنان عالميان گزيده تر داشت هان اى فاطمه خداى را عبادت كن و تقديم ركوع و سجود فرما با راكعين سپس فاطمه در بستر بيمارى مى افتد آن وقت خداوند مريم دختر عمران را از براى پرستارى او مبعوث مى نمايد و در مرض آن حضرت انيس او مى شود اين وقت فاطمه عليهاالسلام عرض مى كند اى پروردگار من مرا ازين زندگانى باهل دنيا سآمتى بزرگ و ضجرتى عظيم فرو گرفته همى خواهم با پدر خويش پيوسته شوم پس خداوند مسئلت او را با جانب مقرون فرمايد و او است اول كسى از اهل بيت من كه با من محلق مى شود پس مى آيد بنزد من در حالى كه محزون است و مكروب است و مغموم است و مغضوب است و مقتول (فاقول عن ذلك اللهم العن من ظلمها و عاقب من اغضبها و ذلل من اذلها و خلد فى النار من ضرب جنبها حتى القت ولدها فتقول الملائكه آمين عند ذلك).

واردات احوال فاطمه زهراء هنگام آمدن عمر بر در خانه

اثر طبع شيخ على شوشترى

كنز علوم علت ايجاد ماء و طين يعنى تن رسول چه در خاك شد دفين
خورشيد آسمان رسالت غروب iiكرد مه در سحاب گوشه عزلت شده iiمكين
آن كه بباب علم نمودند iiازدحام جمعى كه خاكشان بجهالت شده عجين
آتش زدند دوزخيان بر در iiبهشت از در رسيد صدمه به پهلوى حور عين
از ضرب تازيانه و از سيلى iiعدو شد زهره منكسف بكلف ماه شد قرين
از امهات اربعه برخواست دود iiآه ام الائمه را چه ز در سقط شد جنين
بردند بى عمامه بمسجد iiكشاكشان آن سر كه بود لايق او افسر و iiنگين
گوساله اى بمنبر در رقص سامرى هارون نشسته كردن كج زير تيغ iiكين
اهريمنى بتخت و سليمان بزير تخت افكنده رخنه جمع شياطين بملك iiدين
اجماع بر خلاف شد و بيعتى iiبزور اف بر چنين جماعت و بر بيعتى iiچنين

چون رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دنيا را وداع گفت رياست طلبان دويدند در سقيفه بنى ساعده و براى غصب خلافت و نصب ابى بكر كمر محكم بسته اند كه تفصيل آن را از عامه در جلد اول الكلمه التامه كاملا شرح داده ام چون از كار خلافت و بيعت اجلاف عرب با ابوبكر فراغت جسته اند در طلب متخلفين از بيعت با ابوبكر برآمدند و تمام مقصد و مرام آنها اميرالمؤمنين عليه السلام بود چون جماعت قريش كه هنوز خليقت جاهليت در طبيعت ايشان بود و احقاد بدريه و خيبريه و حينينه در سينه آنها چون ديگر حدادان در جوش و خروش بود و همگان بدست اميرمؤمنان پدر كشته و پسر كشته و عم و خال كشته بودند و در طلب ثار وقت را انتظار مى بردند فلذا فرصت را غنيمت شمرده بدر خانه آن حضرت شتافته اند و از طرفى نيز آتش حسد در كانون سينه آنها زبانه زدن داشت كه على واجد جميع مقامات سيادت و علم و شرافت و قرابت با حضرت ختمى مرتبت داشت و آنها صفر بودند و همچنان اميرالمؤمنين واحب بود كه مقام و منزلت خود را بر مردمان مكشوف سازد تا امام خود را بشناسند و بولايت او ايمان آورند لاجرم گاهى بكلماتى كه مشعر بر علو مقامات اوست سخن مى كرد چنان كه مى فرمود نحن صنايع ربنا والناس بعد صنايعنا يعنى مردم بطفيل وجود ما خلق شدند و اين كلمات برحقد و حسد اجلاف عرب مى افزود سيما مردم قريش از اين روى هم دست و هم داستان شدند و با ابوبكر بيعت كردند و حق على را بزير پاى نهادند چون آن حضرت را ناصر و معين نبود دل بر صبر نهاد و محزون و مظلوم بنشست يك روز چنان افتاد كه فاطمه ى زهرا از تقاعد اميرالمؤمنين در طلب حق خويش اظهار ضجرتى مى فرمودند ناگاه بانك اذان بالا گرفت و مؤذن گفت (اشهد ان محمدا رسول الله فقال لها ايسرك زوال هذا النداء من الارض قالت لا قال فانه ما اقول لك) يعنى اگر من دست بشمشير كنم يكباره مردم از دين بدر روند و بعالم جاهليت عود نمايند بالجمله بروايت سلمان فارسى رضى الله عنه چون اميرالمؤمنين عليه السلام

(نا) به تجهيز رسول خدا پرداخت ابوبكر بر أريكه ى خلافت جاى كرد و مردم با او بيعت كردند سلمان بنزديك على آمد اميرالمؤمنين فرمود اول كس كه بود كه با ابوبكر دست بيعت داد سلمان جماعتى از زعماى قوم را بشمار گرفت مانند عمر بن الخطاب و مغيره بن شعبة و بشير بن سعد و معاذ ابن جبل و سالم مولى حذيفه و ابوعبيده اميرالمؤمنين فرمود اينها را نمى گويم اول كسى را كه در فراز منبر با او بيعت كرد كدام كس بود گفت ندانم ولكن (رأيت شيخا كبيرا يتوكأ على عصاه بين عينيه سجاده شديدة التشمير اول من صعد و خرو هو يبكى و يقول الحمدلله الذى لم يمتنى حتى راتيك فى هذا المكان ابسط يدك فبسط يده فبايعه ثم قال يوم كيوم آدم (سلمان عرض كرد پير فرتوت را نگران شدم كه بر عصاى خويش متكى بود و در ميان پيشانى او سجاده نگريستم اول كس بود كه برجست و بر فراز منبر شد و بر وى درافتاد و سخت بگريست و گفت سپاس خداى را كه مرا زنده گذاشت تا ترا در جاى پيغمبر بديدم اكنون دست بمن ده تا با تو بيعت بنمايم ابوبكر دست بگشود و او دست بر دست ابوبكر زد و گفت «يوم بيوم آدم» اين بگفت و از منبر بزير آمد و از مسجد بيرون رفت حضرت فرمود آن ابليس بود كه اين روز را بروزى كه آدم را فريب داد تشبيهى جست.

و نيز در روز رحلت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ابليس بصورت مغيرة بن شعبه برآمد (فقال ايها الناس لاتجعلوها كسر وانية و لا قهرمانية وسعوها تتسع فلا تردوها فى بنى هاشم فتنظر بها الحبالى) فرياد برداشت كه اى مردمان در امر خلافت و سلطنت به قانون اكاسره و جبابره كار نكنيد و بنى هاشم را در اين كار دست مدهيد تا بحكم وراثت منتظر اولاد و احفاد ايشان باشيد دست باز ندهيد تا كار مر شايسته گردد.

القصه چون ابوبكر جلباب خلافت در پوشيد على عليه السلام چون سياهى شب عالم را فرو گرفت برخواست و فاطمه را بر حمارى سوار كرده و دست حسن و حسين را فرا گرفته و بر ابواب بيوت مهاجر و انصار عبور داد و بر در هر سرائى بايستاد و خداوند خانه را بنصرت خويش دعوت فرمود و بر وضيع و شريف حجت تمام نمود از تمامت امت چهل و چهار تن بر ذمت نهادند كه در طلب حق آن حضرت كار بتوانى و مسامحت روا ندارند (فامرهم ان يصبحوا بكره محلقين رؤسهم معهم سلاحهم ليبايعوه على الموت) فرمان كرد كه بامدادان سرهاى خويش را بتراشند و سلاح جنگ و جهاد با خود برگيرند و با آن حضرت بر مرگ بيعت كنند يعنى سر از جهاد برنتابند تا كشته گردند چون سياهى دامن برچيد و سفيده بساط بگسترد مردم بر جان خود بترسيدند و از هول و هرب دست از طلب باز كشيدند و بجز چهار كس كه سلمان و ابوذر و مقداد و زبير كسى بدرخانه آن حضرت نيامد شب ديگر اميرالمؤمنين عليه السلام كار بدين گونه كرد و ايشان را قسم داد كه تصميم عزم داشته باشيد همچنان پيمان بشكسته اند و سر بفرمان در نياوردند لاجرم اميرالمؤمنين عليه السلام بخانه نشست و در بر روى صادر و وارد بسته و بجمع و ترتيب قرآن كريم پرداخت از آن سوى ابوبكر كس بدو فرستاد كه مردم را متابعت كن و با من بيعت نماى و شق عصاى جماعت مفرماى در پاسخ گفت من سوگند ياد كرده ام كه ردا بر دوش نيفكنم و جز از براى نماز نظاره ى بيرون خانه نكنم تا گاهى كه قرآن خدا را بنظم و ترتيب فراهم نياورم ابوبكر روزى چند خاموش نشست تا گاهى كه على عليه السلام قرآن را فراهم كرد و با خود بمسجد آورد و بآواز بلند ندا در داد (الذين كفروا و صدوا عن سبيل الله اضل اعمالهم) يعنى پيروان ابوبكر كافر شدند و از طريق حق بگشته اند ابن عباس گفت يا اباالحسن اين سخن از بهر چه كردى فرمود آيتى از قرآن قرائت كردم عرض كرد همانا مقصودى داشتى و بر مطلبى تنبيهى فرمودى فرمود چنين است (ان الله تعالى يقول فى كتابه و ما اتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا) اكنون اى ابن عباس هيچگاه شنيده باشى كه رسول خدا ابوبكر را بخليفتى انتخاب كرده باشد عرض كرد هرگز جز بسوى تو وصيت نفرمود گفت چرا با من بيعت نكردى عرض كرد چه توانستم كرد مردم بجمله بر ابوبكر گرد آمدند و من يك تن از ايشان بودم فرمود (كما اجتمع اهل العجل ههنا فتنتم و مثلكم مثل الذى استوقد نارا فلما اضائت ما حوله ذهب الله بنورهم فتركهم فى ظلمات لايبصرون صم بكم عمى فهم لا يرجعون) فرمود چنان بر ابوبكر گرد آمديد كه بنى اسرائيل بر گوساله سامرى هم اكنون شما در بلا افتاديد و مانند آن كسى باشيد كه آتشى برافروزد و اطراف خويش را روشن سازد پس خداوند ضيارا از ايشان بستاند و ايشان را در ظلمتى بنشاند چنان كه كور و كر و گنگ بمانند و بيرون شدن نتوانند پس روى با مهاجر و انصار آورد و با على صوت ندا در داد كه اى مهاجر و انصار من بعد از رسول خدا نخستين بغسل او پرداختم و كار كفن و دفن نيز بساختم آن گاه قرآن را از صحف شتاب و اكتاف و رقاع فراهم آوردم و تمامت تأويل و تنزيل و ناسخ و منسوخ را در ثوب واحدى جا دادم هيچ آيتى بر رسول خدا فرود نشد جز اين كه من جامع بودم و هيچ آيتى بجاى نماند جز اين كه پيغمبر بر من قرائت فرمود و تأويل آن را بمن تعليم نمود اكنون من شما را اعلام نمودم تا فردا نتوانيد گفت ما غافل بوديم و على ما را آگهى نداد و بنصرت خود دعوت نفرمود و حق خود را فراياد ما نياورد عمر بن الخطاب چون اصغاى اين كلمات نمود بيمناك شد كه مبادا خاطرها برآشوبد و مردم را بشوراند (فقال اغنانا ما معنا من القرآن مماتد عونا اليه) گفت از آن قرآن آنچه بما رسيده ما را مستغنى مى دارد از آن چه تو درهم آورده اى مردمان دم در بستند و پاسخ نگفتند على چون اين بديد باز خانه شد و از آن سوى عمر بنزد ابوبكر آمد و گفت خليفتى بر تو راست نشود تا گاهى كه على اطاعت تو را گردن ننهد و با تو بيعت نكند هم اكنون كس بدو فرست و او را حاضر كن و بنيان اين امر را با بيعت او استوار فرماى ابوبكر فرمان كرد تا تنى روان شد و بر باب سراى على بايستاد و دعوت ابوبكر را بعرض رسانيد و گفت خليفه رسول خدا ترا مى طلبد على در پاسخ فرمود چه بسيار زود دروغ بر رسول خداى بستيد همانا ابوبكر و پيروان او كه در پيرامون اويند همه ايشان مى دانند كه خدا و رسول مرا بخليفتى پيغمبر گذاشت فرستاده ى ابوبكر اين بشنيد باز شد و ابوبكر را آگهى داد ديگر ابوبكر كس بعلى فرستاد و ديگر باره پيام داد كه ابوبكر ترا مى طلبد على عليه السلام فرمود هنوز از عهد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم زمانى دراز نگذشته كه عهد او را از پس پشت انداختيد قسم بخدا كه ابوبكر مى داند خلافت خاص من است همانا ابوبكر هفتم كس است كه در غدير خم بر من بامارت مسلمين سلام داد آن گاه باتفاق عمر در حضرت رسول بعرض رسانيدند كه (امن الله و رسوله فقال لهم رسول الله نعم حقا من الله و رسوله انه اميرالمؤمنين و سيد المسلمين و صاحب الواء الغرا المحجلين و يقعده الله عز و جل يوم القميه على الصراط فيدخل اولياء الجنة و اعدائه النار) فرمود ابوبكر و عمر در حضرت رسول بعرض رسانيدند كه آيا اين امارت على بر امت بحكم خدا و رسولت فرمود بلى جز اين نيست على از جانب خدا و رسول اميرالمؤمنين و سيد المسلمين و صاحب الواى حمد است او را خداوند در روز قيامت بر صراط بنشاند تا دوستان خود را در بهشت جاى دهد و دشمنان خود را بدوزخ افكند چون فرستاده ى ابوبكر باز شد و اين كلمات را باز گفت دم فروبست و ديگر سخن نكرد تا آن روز بپاى رفت روز ديگر چون مسجد از مهاجرين و انصار مملو گرديد عمر گفت اى ابوبكر چند كار بتوانى و تسامح خواهى كرد كس بجاى نماند كه حمل بيعت تو بروى گران باشد جز على و تنى چند كس بطلب ايشان بفرست خواه بعنف خواه برضا همگان را حاضر كنند ابوبكر گفت از براى تقديم اين خدمت كه را شايسته مى دانى گفت اينك قنفذ حاضر است و او مردى با غلظت طبع و شراست خوى بود و نسب از طلقاى بنى عدى ابن كعب داشت.

چگونه على را از خانه بسوى مسجد بردند

(نا) چون ابوبكر از كلمات عمر ابن الخطاب تصمى م عزم داد كه على عليه السلام را در طلب بيعت حاضر كند قنفذ را با جماعتى فرمان كرد كه بخانه على رود و او را طلب كند قنفذ برفت و على عليه السلام او را بار نداد و قنفذ باز شد و خبر باز داد عمر گفت اى قنفذ اجازت على را چه كنى بى رخصت بدرون سراى شو و على را با خود بياور قنفذ برفت و اين بار نيز بار نيافت و باز شتافت و از بيرون سراى ابوبكر را آگهى داد كه فاطمه مى گويد هرگز رخصت نخواهم كرد كه شما بخانه من درآئيد عمر در خشم شد و قال: ما لناو للنسآء گفت ما را با زنان و زنان را با ما چكار است و در زمان فرمان كرد كه گروهى با او انجمن شدند و همداستان بر در سراى فاطمه آمدند عمر بن الخطاب بانگ در داد كه يا على بيرون شو و با خليفه ى رسول خدا بيعت كن و گرنه آتش بدين سراى در زنم و بسوزانم فاطمه برخاست (فقالت يا عمر: ما لنا ولك. فقال: افتحى الباب والا احرقنا عليكم بيتكم. فقالت يا عمر: اما تتقى الله تدخل فى بيتى) فاطمه فرمود اى عمر تو را با ما اين مخاصمت و مجازات چيست در پاسخ گفت در سراى بگشاى و اگر اين خانه را بر شما آتش در مى زنم و پاك مى سوزانم فامه گفت اى عمر از خداى نمى ترسى و بى اجازت من بخانه من در مى آئى عمر دانست كس بر وى او در نخواهد گشود در غضب شد و فرمان كرد تا نار و حطب حاضر كردند و آتش بر سراى افروختند چون لختى بسوخت با پاى بزد و بيفكند و بخانه در رفت فاطمه از پيش روى او درآمد (فصاحت يا ابتاه يا رسول الله) (در مجمع البحرين در لغة لبب قال و منه حديث فاطمه فاخذت بتلابيب عمر فجذبته اليها) فاطمه زهرا گريبان عمر را گرفت و او را دفع داد پسر خطاب شمشير خود را با غلاف برآورد و بر پهلوى فاطمه بزد ديگر باره آن مظلومه پدر را باستنعاثت نام برد عمر بن الخطاب اين كرت تازيانه برآورد و ذراع فاطمه را بيازرد فنادت يا رسول الله لبئس ما خلفك ابوبكر و عمر)

ندا در داد كه اى رسول خدا بد مخلف بودند از پس تو ابوبكر و عمر از خداى درگذشته اند و از دين بگشته اند اين وقت آتش خشم على زبانه زدن گرفت برجست و گريبان عمر را بگرفت و او را سخت بر زمين بكوفت و بينى و گردن او را در هم فشرد چنان كه گفتى خواست روزگارش را در اين جهان خاتمه دهد (فقال والذى كرم محمدا بالنبوه يابن صحاك لولا كتاب من الله سبق و عهد عهد الى رسول الله لعلمت انك لاتدخل بيتى) اگر قضا و قدر خداى از در حكمتى كه خود داند نرفته بود و عهد رسول خداى بر ذمت من فرمود نيامد بود مى دانستى كه بسراى من درآمدن نتوانستى چون عمر خويشتن را مانند صيدى نگريست كه در زير چنگ هژبرى خشمناك اسير است بجماعتى كه در بيرون سراى بود استعانت برد قنفذ بسوى ابوبكر شتاب گرفت و صورت حال را باز گفت ابوبكر در انديشه رفت كه مبادا على با تيغ كشيده از سراى بيرون تازد و جماعتى با او پيوسته گردند و فتنه حديت كنند قنفذ را فرمان داد كه عجلت كن و نگران نباش اگر على خواهد از خانه بيرون شود بر وى اقتحام كنيد و او را مأخوذ داريد و اگر اين نتوانيد و از دفع او عاجز مانيد آن سراى را آتش در زنيد و پاك بسوزانيد قنفذ باز شتافت و مردم را از حكم ابوبكر بياگاهانيد سپس مردمان همدست و همداستان بخانه على در رفته اند و نخستين شمشير على را بربودند و بر آن حضرت غلبه جسته اند و ريسمانى در گردنش افكندند و كشان كشان طريق مسجد پيش داشته اند فاطمه بر باب سراى بايستاد و مردم را همى از قصد خويش دفع مى داد قنفذ پيش تاخت و با تازيانه اش چنان بزد كه مانند دملج علامتى بر بازوى مباركش پديد آمد و بعد از وفات آن حضرت هنوز آن علامت بجاى بود و آن حضرت همچنان دست از على باز نمى داشت قنفذ بحكم عمر در را بر شكم فاطمه عليهاالسلام چنان فشار داد كه استخوانهاى پهلويش درهم شكست و آن جنين كه در شكم داشت و پيغمبر او را محسن نام نهاده بود سقط شد و بروايتى عمر بن الخطاب باتفاق مغيرة بن شعبه در بر شكم فاطمه فشردند و فرزندش را شهيد كردند اين وقت توانائى از فاطمه برفت و دست از على عليه السلام باز داشت بالجمله على را همچنان كشان كشان بمسجد آوردند خالد بن وليد و ابوعبيدة و سالم مولى حذيفة و معاذ بن جبل و مغيرة بن شعبة و اسيد بن حضير و بشيربن سعد و ديگر مردم از مهاجر و انصار در نزد ابوبكر بودند على عليه السلام فرمود (اما والله لو وقع سيفى فى يدى لعلمتم انكم لم تصلوا الى هذا ابدا والله ما الوم نفسى فى جهادكم و لو كنت اتمكن من اربعين رجل لفرقت جماعتكم ولكن لعن الله اقواما بايعونى ثم خذلونى) فرمود اگر تيغ بدست داشتمى و اجازت مبارزت يافتمى بر شما مكشوف مى افتاد كه نيروى اين طغيان نداشتيد و جهاد با شما را واجب مى شمردم اگر چهل كس با من همدست بود لكن خداوند لعنت كند جماعتى را كه با من بيعت كردند آن گاه مرا مخذول گذاشتند اين وقت ابوذر غفار از كمال غيرت دست بر دست خويش زد فقال يا ليت السويف قد عادت بايدنيا مقداد گفت لو شاء لدعا عليهم ربه سلمان گفت مولاى اعلم بما هوفيه اين وقتى بود كه جز اين سه تن هيچ كس را در جهان از اسلام و فرمان بردارى بهره نبود امام محمد باقر عليه السلام فرمود كان الناس اهل رده بعدالنبى صلى الله عليه و آله و سلم الا ثلثة عرض كردند يابن رسول الله آن سه تن كيانند فرمود سلمان و ابوذر و مقداد و از پس آن مردم بخويش آمدند و حق على را شناخته اند و اين جماعت آنانند كه آسياى دين گردش مى كند بر ايشان و دست بيعت ندادند تا اميرالمؤمنين را بعنف بسوى مسجد آوردند (ذلك قول الله عز و جل و ما محمد الا رسول قدخلت من قبله الرسل افان مات اوقتل انقلبتم على اعقابكم) يعنى محمد جز پيغمبرى نيست كه پيغمبران پيش از وى از جهان رفته اند پس اگر محمد بميرد يا كشته شود از پس او كار ديگر گون كنيد و از دين بيرون رويد.



۱۷
رفتن فاطمه زهرا از خانه بمسجد رسول خدا در طلب على مرتضى

اثر طبع شيخنا العلامة المجتهد حجة الاسلام شيخ محمد حسين اصفهانى

تا در بيت الحرم از آتش بيگانه iiسوخت كعبه ويران شد حرم از سوز صاحب خانه سوخت=
شمع بزم آفرينش با هزاران اشك و iiآه شد جنان كزدود آهش سينه ى كاشانه iiسوخت
آتشى در بيت معمور ولايت شعله iiزد تا ابد زان شعله هر معموره ى ويرانه iiسوخت
آه از آن پيمان شكن كز كينه ى خم iiغدير آتشى افروخت تا هم خم و هم پيمانه iiسوخت
ليلى حسن قدم چون سوخت از سر تا iiقدم همچه مجنون عقل رهبر را ديوانه سوخت
گلشن فرخ فر توحيد آندم شد تباه كز سموم شرك آن شاخ گل فرزانه iiسوخت
گنج علم و معرفت شد طعه ى افعى iiصفت تا كه از بيداد دو نان گوهر يك دانه iiسوخت
حاصل باغ نبوت رفت بر باد iiفنا خرمنى در آرزوى خام رأى و دانه iiسوخت
كركس دون پنجه زد بر روى طاوس ازل عالمى از حسرت آن جلوه مستانه iiسوخت
آتشى آتش پرستى در جهان iiافروخته خرمن اسلام و دين را تا قيامت iiسوخته
سينه اى كز معرفت گنجينه ى اسرار iiبود كى سزاوار فشار آن در ديوار بود
طور سيناى تجلى مشتعل از نور iiبود سينه ى سيناى عصمت مشعلى از نار iiبود
آنكه كردى ماه تابان پيش او پهلو iiتهى از كجا پهلوى او را تاب اين آزار iiبود
گردش گرد و ندون بين كز جفاى iiسامرى نكته ى پر كار وحدت مركز مسمار iiبود
صورتى نيلى شد از سيلى كه چون سيل iiسياه روى گيتى زين مصيبت همچه شام تار iiبود
شهريارى شد به بند بنده اى از iiبندگان آنكه جبرئيل امينش بنده دربار iiبود
از قفاى شاه بانو بانوائى جان iiگداز تا توانائى بتن تا قوت رفتار iiبود
گر چه باز و خسته شد از كار دستش شد ز iiكار ليك پاى همتش بر گنبد دوار iiبود
دست بانو گرچه از دامان شه كوتاه iiشد ليك بر گردون بلند از دست آن گمراه iiشد
گوهرى سنگين بها از ابر گوهر بار iiريخت كز غم جان سوز او خون از در ديوار iiريخت
تا ز گلزار حقايق نو گلى بر باد iiرفت يك چمن گل صرصر بيداد از آن گلزار iiريخت
شاخه ى طوبى مثالى را ز آسيب iiخسان آفتى آمد كه يك سرهم بر هم بار iiريخت
غنچه ى نشگفته ى اى از لاله زار iiمعرفت از فراز شاخسارى از جفاى خار iiريخت
اختر فرخ فرى افتاد از برج شرف كاسمان خوناب غم از ديده ى خونبار ريخت
طوطئى زين خاكدان پرواز كرد و خاك iiغم بر سراسر طوطيان علام اسرار iiريخت
بسملى در خون طپيد از جور جبار iiعنيد يا كه عنقاء ازل خون دل از منقار iiريخت
زهره ى زهرا چه از آسيب پهلو در iiگذشت چشمهاى خون زچشم ثابت و سيار ريخت
مهبط روح الامين تا پايمال ديو iiشد شورشى سر زد كه خون از گنبد دوار ريخت
از هجوم عام بر ناموس خاص iiلايزال عقل حيران طبع سرگردان زبان لالست iiلال
شد بپا شور و نوا تا از دل بانوى iiشاه رفت از كف صبر و طاقت از زانوى شاه
خسته شد پهلوى خاتون رفت از او تاب و iiتوان آن چنان كز پيچ و تابش بسته شد بازوى iiشاه
تا حقيقت را بناحق دست و گردن بسته iiشد دست بيداد رعيت باز شد بر روى شاه
روى بانوى دو گيتى شد ز سيلى iiنيلگون سيل غم يكباره از هر سو روان شد سوى iiشاه
سامرى گوساله ئى را كه مير iiكاروان تا قيامت خلق را گمراه كرد از كوى شاه
هر كه با آواز آن گوساله آمد آشنا تا ابد بيگانه ماند از صحبت دلجوى iiشاه
نغمه ى انى انا الله نشنود گوساله iiخواه غره ى دنيا نبيند غره ى نيكوى iiشاه
خاتم دين را بجادو برد دست iiاهرمن شرمى از ايزد نكرد و بيمى از نيروى iiشاه
گرچه دست بندگى داد از نخست اندر iiغير ليك آن بد عاقبت لب تر نكرد از جوى iiشاه
نضر مى بايد كه تا نوشد ز آب زندگى نيست آب زندگى شايان هر خوك iiسگى
طعمه ى زاغ و زغن شد ميوه ى باغ iiفدك ناله ى طاوس فردوس برين شد بر iiفلك
زهره ى چرخ ولايت نغمه ى جانسوز iiداشت تا سماك آن ناله ى جانسوز مى رفت از سمك
چشم گريان و دل بريان با نواى عجب نقش هستى را نكرد از صفحه ايجاد iiحك
شاهد بزم حقيقت شمع ايوان يقين اشك ريزان رفت در ظلمت سراى ريب و iiشك
كى روا بودى رود سر گرد كوى اين iiآن آن كه بودى خاك راهش سرمه چشم iiملك
مستجار هر دو گيتى قبله ى حاجات برد دست حاجت پيش انصار و مهاجر يك iiبيك
بى وفا قومى دل آنان ز آهن سخت iiتر وعدهاى سست آنها چون هوائى در iiشبك
پاس حق هرگز مجو از مردم حق iiناشناس هر كه حق را ننگرد كورش كند حق iiنمك
مفتقر گر جان سپارى در ره بانو iiرواست راه حق است ان تكن لله كان الله iiلك
همچه قمرى با غمش عمرى بسر بايد iiكنى چاره دل را هم از اين رهگذر بايد كنى

رفتن فاطمه زهرا از خانه بمسجد رسول خدا در طلب على مرتضى

(نا) چون اميرالمؤمنين را از خانه بآن گرفتارى و خارى بمسجد بردند فاطمه با آن تن خسته و پهلوى شكسته از قفاى او بيرون شد و زنان بنى هاشم همگان از قفاى او روان شدند چون بنزديك قبر رسول خدا آمد (فقالت: خلوا عن ابن عمى فوالذى بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لأنشرن شعرى و لأضعن قميص ابى على رأسى و لاصرخن الى الله تبارك و تعالى فما ناقه صالح باكرم على الله منى و لاالفصيل باكرم على الله من ولدى) فرمود دست باز داريد پسر عم مرا و اگر نه سوگند بدان خداى كه محمد را براستى بخلق فرستاد گيسوان خود را پريشان كنم و پيراهن پيغمبر را بر سر افكنم و در حضرت يزدان بنالم همانا ناقه ى صالح در نزد خداى عزوجل عزيزتر از من نيست و بچه ناقه ى گرامى تر از حسن و حسين نباشد و بروايتى فرمود (يا ابابكر أتريد أن ترملنى من زوجى والله لئن لم تكف عنه لأنشرن شعرى و لأشقن جيبى و لآتين قبر ابى و لاصيحن الى ربى فاخذت بيد الحسن والحسين عليه السلام و خرجت تريد قبر النبى صلى الله عليه و آله و سلم فقال عليه السلام لسلمان ادرك ابنه محمد فانى ارى جنبتى المدينه قد تكفان) فرمود اى سلمان دختر پيغمبر را درياب كه مدينه را نگرانم از دو سوى زير زبر مى شود سوگند با خداى اگر چنان كند كه گويد نه مدينه بماند نه سكنه ى مدينه سلمان پيش شد و گفت اى دختر پيغمبر خداوند پدرت را رحمت عالميان آفريد از اين عزيمت باز آى فرمود اى سلمان نمى بينى كه آهنگ قتل على دارند و من بر قتل على صبر نتوانم كرد بگذار تا از خداى خويش داد خود بستانم سلمان گفت بيم مى رود كه مدينه در زمين فرو شود اينك على مرا بسوى تو فرستاد و فرمان كرد كه بسوى خانه باز شوى فقالت اذا ارجع واصبر واسمع واطيع له) سلمان گويد آن گاه كه فاطمه اين كلمات مى فرمود نگريستم كه بنيان ديوارهاى مسجد از جاى برآمد چنان كه مرد توانست از ثلمه ى آن عبور دهد چون فاطمه مراجعت كرد ديوارهاى بجاى نشست چنان كه غبار برخواست و بر خياشيم ما رسيد.

و از امام باقر عليه السلام منقولست كه فرمود بخدا قسم اگر آن حضرت گيسوان خود را مى گشود هر آينه همى مى مردند.

اثر طبع شيخ صالح حلى
الواثبين لظلم آل iiمحمد و محمد ملقا بلا iiتكفين
والقائلين لفاطم آذيتنا فى طول نوح دائم و حنين
والقاطعين اراكه كيما تظل بظل اوراق لها و iiغصون
و مجمعى خطب على البيت الذى لم يجتمع لولاه شمل iiالدين
والد اخلين على البتوله بيتها والمسقطين لها اعز iiجنين
والقائدين امامهم iiبنجاده والطهر تدعو خلفه iiبرنين
خلوا ابن عمى اولا كشف iiبالدعا رأسى واشكوللا له iiشجون
ما كان ناقه صالح و iiفصيلها بالفضل عندالله الا iiدونى
فرنت الى القبر الشريف iiبمقله عبرى و قلب مكمد محزون
قالت و اظفار المصاب iiبقلبها غوثاه قل على العداة iiمعين
ابتا هذا السامرى و iiعجله تبعا و مال الناس عن هارون
اى الرزايا اتقى بتجلد ii هو فى النوائب مذحييت iiقرينى
فقدى ابى ام غصب بعلى iiحقه ام كسر ضعلى ام سقوط جنين
ام اخذهم ارثى و فاضل iiنحلتى ام جهلهم حقى وقد iiعرفونى
قهروا يتيميك الحسين و iiصنوه و سئلتهم حقى وقد iiنهرونى

مرثيه

يكى نشسته زاصحاب كرم شيون و iiشين سرشك بار باحوال والد iiحسنين
يكى نشسته بكنجى از اين الم iiدلگير يكى ز سرزنش خلق سرفكنده iiبزير
كه ناگه از در مسجد بصد فغان و خروش رسيد فاطمه پيراهن نبى بر iiدوش
كسى كه سايه ى او مه نديده بر لب iiبام قدم نهاد بمسجد ميان كثرت iiعام
كه ناگهان پر جبرئيل پرده پوش iiآمد ميان فرقه ى اصحاب در خروش آمد

نامه ى عمر به معاويه در كيفيت سوزانيدن در خانه فاطمه

علامه ى مجلسى در جلد هشتم بحار ص ٢٣٠- از طبع كمپانى اين نامه را نقل كرده در سه صفحه از بحار و حقير تمام آن نامه را در جلد ثانى (الكلمه التامه) نقل كرده ام و در اين جا فقط محل شاهد را مى نويسم عمر از آن جمله نوشت اى پسر ابوسفيان هر آينه دانسته باشى كه من و خالد بن وليد و قنفذ و جماعتى از خواص اصحاب خود در خانه ى فاطمه آمديم و باب خانه را بشدت كوبيديم و در ميان خانه على فاطمه و حسن و حسين و زينب و ام كلثوم و فضه بودند پس فضه عقب درآمد گفت چه مى خواهى گفتم على را بگو دست از اباطيل خود بردارد و بيرون شود با خليفه ى رسول خدا بيعت نمايد فضه گفت على مشغول كارى است بيرون نشود گفتم برو على را بگو بيايد والا داخل خانه شويم و او را بيرون آوريم فاطمه چون اين بشنيد خود بعقب در آمد و گفت (ايها الضالون المكذبون ماذا تقولون واى شيى ء تريدون) من گفتم اى فاطمه پسر عمر ترا چه افتاده كه ترا در معرض جواب مى آورد و خود در پرده حجاب جلوس دارد فاطمه گفت (طغيانك يا شقى اخرجنى و الزمك الحجة و كل ضال غوى فقلت دعى عنك الا باطيل و اساطير النساء و قولى لعلى يخرج فقالت لاجبا و لا كرامه أبحزب الشيطان تخوفنى يا عمر و كان حزب الشيطان ضعيفا) او را گفتم اگر على بيرون نشود آتش در اين سراى بزنم و همه را بسوزانم اين بگفتم و يهزم آوردم و آتش در سراى افروختم و در خانه ى فاطمه بسوختم پس فاطمه در خانه را حجاب خود قرار داد و مانع از دخول من و اصحاب من گرديد با تازيانه چنانش بزدم كه بازوى وى مانند دملج گرديد از اثر تازيانه در آن وقت صداى ناله او بلند شد چندان كه نزديك بود بحال او رقت كنم و دلم نرم شود ولى متذكر شدم قتلاى بدر و احد را كه بدست على مقتول شده بودند و كيد محمد و سحر او را ياد آوردم آتش غضبم افروخته تر گرديد لگدى بر در زدم فاطمه در عقب در بين در و ديوار واقع شد چنان در خانه را بشكم او فشار دادم كه از صدمه در جنين او كه او را محسن نام گذاشته بودند سقط شد (فعند ذلك صرخت فاطمه صرخه حسبتها قد جعلت اعلى المدينة اسفلها فقالت يا ابتاه يا رسول الله هكذا كان يفعل بحبيبتك و ابنتك آه يا فضه الى فخذينى فقد والله قتل ما فى احشائى من الحمل) اين وقت فاطمه چنان صرخه و ناله از او بلند شد كه من گمان كردم مدينه ى زير زبر گرديد و فاطمه همى گفت اى پدر بزرگوار به بين با دختر عزيزت چه معامله مى نمايند سپس گفت آه اى فضه بدادم برس بچه ام را كشتند بخدا قسم حملى كه در رحم داشتم مقتول شد پس تكيه بديوار كرده من در را بعقب انداختم داخل خانه شدم فاطمه با آن حال از پيش روى من درآمد و بيم آن بود كه ديده هاى من تاريك شود مرا مانع از دخول خانه گرديد من از روى خمار چنان سيلى بصورت او زدم كه گوشواره در گوش او درهم شكست و روى زمين ريخت در اين وقت على بن ابى طالب شتاب زده از جاى جستن كرد چون اين بدانستم از خانه بيرون تاختم و خالد را گفتم هر آينه از امر عظيم صعبى گريختم چون جنايت عظيمى صادر شده فلذا ايمن بر نفس خود نباشم و اينك على از خانه با حال غضب بيرون آمد كه نه مرا و نه شما را طاقت آن نيست كه با على روبرو شويد پس على از خانه بيرون شد فاطمه را نگريست كه قصد نفرين دارد فضربت يديها الى ناصيها لتكشف عنها و تستغيث بالله العظيم لما نزل بها فاسبل على عليها ملائها و قال لها يا بنت رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم ان الله بعث اباك رحمه للعالمين وايم الله و لئن كشفت عن ناصيتك سائله الى ربك لاجابك ويهلك هذا الخلق حتى لايبقى على الارض منهم بشر فكونى يا سيدة النساء رحمه على هذا الخلق المنكوس ولا يكونى عذابا) يعنى على فاطمه را فرمود اگر نفرين كنى صاحب نفسى در مدينه ى باقى نماند اكنون اى فاطمه سبب رحمت باش همانند پدر بزرگوارت و سبب نزول عذاب بر اين امت مشومه مشو پس من خالد و قنفذ و سالم مولى ابى حذيفه و ابوعبيده و ديگران را گفتم تا در خانه ريختند و على را دست گير كرده بسوى بيعت او را كشيدند ولكن اى معويه مرا شكى نيست كه اگر تمام روى زمين پشت بر پشت هم مى دادند البته على را نمى توانستند دست گير كرد ولكن من علت آن را مى دانم و نمى گويم

و در روايت سليم بن قيس هلالى است كه سليم بن قيس گويد من بسلمان گفتم آيا واقعا اين جماعت بدون رخصت فاطمه داخل خانه آن حضرت شدند سلمان گفت بلى بخدا سوگند كه مقنعه بر سر نداشت و استغاثه مى كرد يا ابتاه يا رسول الله ديروز بود كه از ميان ما رفتى الخ

قال سليم قلت يا iiسلمان هل هجموا و لم يك iiاستيذان
فقال اى و عزت iiالجبار ليس على الزهراء من خمار
لكنها لاذت بجنب iiالباب رعاية للتسر iiوالحجاب
فمذراوها عصرو ها iiعصره كادت بنفسى ان تموت حسره
تصيح يا فضه اسند ينى وقد وربى قتلوا جنينى سيد جزوعى گويد

جرعاها من بعد و الدها iiالغيظ مرارا فبئس ما iiجرعاها
اغضباها و اغضبا عند iiذاك الله رب السماء اذ iiاغضباها
بنت من ام من حليله iiمن ويل لمن سن ظلمها و iiاذاها
اكان تحت الخضراء بنت نبى ناطق صادق امين سواها


هجوم بخانه فاطمه بروايت بيت الاحزان

محدث قمى در كتاب بيت الاحزان از كتاب علم اليقين نقلا از كتاب التهاب نيران الاحزان چنين مى نويسد: ثم ان عمر جمع جماعه من الطلقا والمنافقين و اتوابهم الى منزل اميرالمؤمنين فرأو ان الباب مغلق فصاحوا اخرج يا على فان خليفة رسول الله يدعوك فلم يفتح لهم الباب فاتوه بحطب فوضعوه على الباب و جائوا بالنار ليضرموه فصاح عمر و قال والله لئن لم تفتحوا النضر من النار فلما عرفت فاطمه انهم يخرقون منزلها قامت و فتحت الباب فدفعوها القوم قبل ان تتوارى عنهم فخبئت فاطمه (ع) وراء الباب فدفعها عمر حتى ضغطها بين الباب والحائط ثم انهم تواثبوا على اميرالمؤمنين عليه السلام و هو جالس على فراشه واجتمعوا عليه حتى اخرجوه سحبا من داره ملببا بثوبه يجرونه الى المسجد فحالت فاطمه بنيهم و بين بعلها و قالت والله لا ادعكم تجرون ابن عمى ظلما ويلكم ما اسرع ما خنتم الله و رسوله فينا اهل البيت وقد اوصاكم رسول الله باتباعنا و مودتنا والتمسك بنا فقال الله تعالى قل لااسئلكم عليه اجرا الا الموده فى القربى قال فتركه اكثر القوم لأجهلها فامر عمر قنفذا و كان هو ابن عمه ان يضربها بسوطه فضربها قنفذ بالسوط على ظهرها و جنبيها الى ان اثر فى جسمها الشريف و كان ذلك الضرب أقوى سبب فى اسقاط جنينها وقد كان رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم سماه محسنا و جعلوا يقودون اميرالمؤمنين عليه السلام الى المسجد حتى اوقفوه بين يدى ابى بكر فلحقته فاطمه (ع) الى المسجد لتخلصه فلم تتمكن من ذلك فعدلت الى قبر ابيها فاشارت اليه بحرقه و نحيب و هى تقول

نفسى على زفراتها iiمحبوسة ياليتها خرجت مع iiالزفرات
لاخير بعدك فى الحيوه و انما ابكى مخفاه ان تطول iiحيوتى ثم قالت وا اسفاه عليك يا ابتاه واثكل حبيبك ابوالحسن المؤتمن و ابو سبطيك الحسن والحسين و من ربيته صغيرا و آخيته كبير او اجل احبائك لديك و احب اصحابك اليك اولهم سبقا الى الاسلام و مهاجرا اليك يا خير الانام فها هو يساق فى الاسر كما يقاد البعير ثم انها انت انه و قالت وا محمداه واحبيباه وا اباه وا اباالقاسماه وا احمداه واقله ناصراه واغوثاه واطول كرباه واحزناه وامصيبتاه واسوء صباحاه و خرت مغشيه عليها فضج الناس بالبكاء والنحيب و صار المسجد ماتما ثم انهم اوقفوا اميرالمؤمنين بين يدى ابى بكر و قالوا له مديدك فبايع فقال والله لا ابايع والبيعه لى فى رقابكم فروى عن عدى بنى حاتم انه قال والله ما رحمت احد اقط كرحمتى على على بن ابى طالب حين اتى به مليبا بثوبه يقودونه الى ابى بكر و قالوا بايع قال فان لم افعل قالوا نضرب الذى فيه عيناك قال فرفع رأسه الى السماء و قال اللهم انى اشهدك انهم اتونى ان يقتلونى فانى عبدالله و اخو رسول الله فقالوا له مديدك فبايع فابى عليهم فمدوا يده كرها فقبض على عليه السلام انامله فراموا باجمعهم فى فتحها فلم يقدروا فمسح عليها ابوبكر و هو مضمومة و هو عليه السلام يقول و ينظر الى قبر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى

و فيه ايضا نقلا عن ارشاد القلوب ديلمى كه از فاطمه زهرا حديث كند قالت فجمعوا الحطب الجزل على باب دارى واتو بالنار ليحرقونا و يحرقوا باب الدار فوقفت بعضادة الباب و ناشدتهم بالله و بابى ان يكفوا عنا و ينصرونا فأخذ عمر السوط من يد قنفذ مولى ابى بكر فضرب به عضدى حتى صار كالدملج و ركل الباب برجله فرده على و انا حسامل فسقطت لوجهى والنار تسعر و يسفع وجهى فيضربنى بيده حتى انتثر قرطى من اذنى و جائنى المخاض فاسقطت محسنا بغير جرم.

و فيه ايضا نقلا عن الكافى روى باسناده عن ابى جعفر و ابى عبدالله قالا ان فاطمه لما كان من امرهم ما كان اخذت بتلابيب عمر فجذبته اليها ثم قالت اما والله يابن الخطاب لولا انى اكره ان يصيب البلاء من لا ذنب له لعلمت ساقسم على الله ثم اجده سريعا الاجابه انتهى.

اثر طبع السيد محمد حسين بن السيد كاظم القزوينى

و اخرجوا منه عليا بعد iiما ابيح منه حقه و انتزعا
قادوه قهرا بنجاد سيفه و كيف و هو الصعب يمشى طيعا
واقبلت فاطم تعدو iiخلفه و العين منها تستهل iiادمعا
وانتهرو ها بسياط قنفذ و كسروا بالضرب منها iiاضلعا
فانعطفت تدعوا باها iiبحشى تساقطت مع الدموع iiقطعا
يا ابتا هذا على iiاعرضوا عنه ضلالا و ابن تيم iiطيعا
اهتف فيهم لا ارى و اعيه تعى ندائى لاولا iiمسمعا
امسى تراثى فهيم iiمغتصبا منى و حقى بينهم iiمضيعا
فاسترجعت كاظمه iiلغيظها مبديه حنينها iiالمرجعا
حتى قضت من كمد و iiقلبها كاد بفرط الحزن ان iiينصدعا
قضت ولكن مسقطا iiجنينها مو لعافؤادها iiمروعا
قضت و من ضرب السياط iiجنبها ما مهدت لها الرزايا iiمضجعا

احتجاجات اميرالمؤمنين با اصحاب سقيفه

(نا) چون اميرالمؤمنين عليه السلام را بآن ذلت در محضر ابى بكر در مسجد رسول خدا حاضر كردند در حالى كه ريسمان در گردن داشت آن حضرت روى با ابابكر كرد (فقال يا ابابكر ما اسرع ما وثبتم على رسول الله باى حق واى منزله دعوت الناس الى بيعتك الم تبايعنى بالامس بامر الله و امر رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم وقد كان قنفذ لعنه الله ضرب فاطمه عليهاالسلام بالسوط حين حالت بينها و بين زوجها و ارسل اليه عمران حالت بينك و بينه فاطمه فضربها فألجأها قنفذ الى عضادة بيتها و دفعها و كسر ضلعا من جنبها فالقت جنينا من بطنها) فرمود اى ابوبكر چه زود بر رسول خداى تاختن كردى و سر از فرمان او بدر بردى بكدام شايستگى مردم را به بيعت خود دعوت كردى نه تو در غدير خم بفرمان خدا و رسول با من بيعت نمودى اينك قنفذ كه خدايش لعن كناد فاطمه را با تازيانه بزد گاهى كه ميان من و او ميانجى بود و عمر بضرب او فرمان داد فاطمه در پس در پناهنده گشت و او عضاده در را فشاد داد چنانكه پهلوى او را بشكست و طفلى كه در شكم داشت ساقط ساخت در خبر است كه فاطمه از آن روز بسترى گشت و ناتوان بود تا شيهد از جهان درگذشت. مخفى نماند كه موافق بعضى روايات خود عمر متصدى اين جنايت شد و در بعضى قنفذ را متصدى اين جنايت مى دانند و در روايت عاشر بحار در مناظره ى امام حسن مجتبى عليه السلام در مجلس معاويه متصدى اين جنايت را مغيرة بن شعبه مى داند چنان چه مى فرمايد آن حضرت بمغيرة بن شعبة (انت الذى ضربت امى فاطمه حتى ادميتها و القت ما فى بطنها) و اين روايات اصلا با هم ديگر معارض نيست بجهت آن كه جنايت را كه يك جماعت با هم ديگر همدست و هم رأى بشوند درأيتان آن نسبت آن جنايت بهريك آنها صحيح است علاوه بر اين كه احتمال قوى مى رود كه از جهت بغض و عناد باين خانواده هر كدام براى تشفى قلب خود آن مظلومه را بضرب تازيانه و غلاف شمشير و فشار در اذيت كرده باشند اللهم العن ظالمى آل محمد، بالاخره عمر گفت اى على دست از اين اباطيل و سخنان بيهوده بردار و با ابوبكر بيعت كن آن حضرت فرمود اگر نكنم چه خواهى كرد عمر گفت سر از بدنت بردارم

[قالوا نقتلك ذلا و صغارا فقال عليه السلام اذا تقتلون عبدالله و اخا رسول الله قال ابوبكر اما عبدالله فنعم واما اخو رسول الله فما نقر لك بهذا فقال عليه السلام ثلاث مرات يا ابابكر أتنكر هذا من رسول الله انه جعلنى اخاه و قال يا اخى انت منى بمنزله هارون من موسى ثم قال عليه السلام انا احق بهذالامر منكم و انتم احق بالبيعه لى اخدتم هذا الامر من الانصار و احتجبتم عليهم بالقرابه من رسول الله و تأخذونها منا اهل البيت غصبا الستم نازعتم الانصار و احتججتم عليهم بالقرابه من رسول الله و انكم اولى بهذا الامر منهم لمكانكم من رسول الله صلى الله عليه و آله فاعطوكم المقاده و سلموا اليكم الامارة و انا احتج اليكم بمثل ما حتججتم على الانصار انا اولى برسول الله حيا و ميتا انا وصيه و وزيره و مستودع سره و علمه او انا الصديق الاكبر و اول من آمن به و صدقه و احسنكم بلا، فى جهاد المشركين و اعرفكم بالكتاب والسنه و افقهكم فى الدين و اعملكم بعواقب الامور و اذربكم لسانا و اثبتكم جنانا فعلام تنازعونا هذا الامر انصفونا ان كنتم تخافون الله من انفسكم و اعرفوا لنا الامر مثل ما عرفته الانصار لكم والا فبوثوا بالظلم و انتم تعلمون.] و بتمام ذلت و خوارى ترا خواهيم كشت حضرت فرمود اگر چنين كنيد بنده ى خدا و برادر سيد انبيا را بقتل رسانيديد گفت قبول داريم كه بنده ى خدا هستى ولكن هرگز برادر رسول خدا نيستى آن حضرت فرمود اى ابابكر انكار مى كنى كه پيغمبر مرا برادر خويش قرار داد و تا سه مرتبه اين كلام را فرمود آن گاه متوجه جماعت گرديد و فرمود همانا من سزاوارتر بامر خلافت باشم از شما و البته بر شما واجب و سزاوارتر است كه با من بيعت كنيد اى جماعت قريش اين امر را از انصار گرفتيد و حجت آورديد كه ما اقرباى رسول خدا مى باشيم اكنون چگونه آن را از ما غصب مى نمائيد و حال آن كه ما اقرب و نزديكترين مردم برسول خدا مى باشيم همانا همان حجتى كه شما بر انصار آورديد و آنها دست باز داشته اند و خلافت را بشما واگذار نمودند من همان حجت را براى شما اقامه مى نمايم كه من اولى برسول خدا هستم حيا و متيامنم وصى و وزير و خليفه ى بعد از او و محرم اسرار و مخزن علوم رسول مختار و صديق اكبر و اول كس كه باو ايمان آورد من بودم منم مجاهد فى سبيل الله و اعرف بكتاب خدا و سنت سيد انبياء و فقيه ترين شما در دين حق تعالى و داناترين شما بحوادث و عواقب امور و فضيح ترين و شجاع ترين و اقوى از شما مى باشم باين حال جائز نيست براى شما كه با ما منازعه در امر خلافت بنمائيد و سلطنت آل محمد را بخانه اغيار و اجانب بيندازيد اگر شما از خداى تعالى مى ترسيد باما از روى انصاف سخن بگوئيد و اگر نه اين بار ظلم را خود حمل بنمائيد و مى دانيد كه البته پاداش آن را خواهيد ديد چون اميرالمؤمنين سخن بدينجا رسانيد و از در نصيحت امت از روى صدق و راستى فرمايشات خود را خاتمه داد عمر بن الخطاب سر برداشت و گفت ما دست از تو برنداريم تا اين كه بيعت بنمائى از روى رضا و رغبت و خواهى بجبر و كراهت حضرت

[فقال على احلب حلبا لك شطره و اشدد له اليوم ليرد عليك غدا والله اذا لا اقبل قولك و لا احفل بمقامك و لا ابايع.] فرمود همانا امروز تو براى ابوبكر خلافت را محكم مى كنى كه فردا آن را بتو رد بنمايد بخدا قسم بحرف تو گوش نكنم و هرگز سخن ترا قبول ننمايم و اقاويل ترا بچيزى خريدارى ننمايم و بآن اعتنائى ندارم من بيعت نخواهم كرد ابوعبيده گفت يابن عم ما قرابت ترا و سبقت ترا در اسلام و علم ترا و نصرت ترا در اسلام انكار نداريم لكن نوجوانى و ابوبكر پيرست ثقل اين حمل را بهتر تواند حمل داد امروز اين كار بامضا رفته است تو نيز رضا بقضا بده اگر خداى ترا زنده گذاشت با تو بازگشت خواهد كرد بى آن كه دو نفر از در خلاف با تو بيرون شوند امروز انگيزش فتنه مكن من دلهاى عرب را مى دانم كه با تو چگونه است و دانسته ام كه ترا اطاعت نخواهند كرد

[فقال اميرالمؤمنين يا معاشر المهاجرين والانصار و الله الله لا تنسوا عهد نبيكم اليكم فى امرى و لا تخرجوا سلطان محمد (ص) من داره و قعر بيته الى ادوركم و قعر بيوتكم و لا تدفعوا اهله من حقه و مقامه فى الناس فوالله يا معشر الجمع ان الله قضى و حكم و نبيه اعلم و انتم تعلمون انا اهل البيت احق بهذه الامر منكم اما كنت القارى لكتاب الله الفقيه فى دين الله المضطلع بامر الرعيه والله انه لفينا لافيكم فلا تتبعو الهوى فتزداودا من الحق بعد افتفسدوا قديمكم بشر من حديثكم.] اميرالمؤمنين فرمود اى معشر مهاجرين و انصار از خدا بترسيد و وصيت پيغمبر را در حق من در بوته نسيان مگذاريد و سلطنت رسول خدا را كه مختص ما اهل بيت است از خاندان رسول خدا بخاندان اجانب نقل و تحويل ندهيد و مقام امامت و خلافت كه جز براى اهل بيت بجهت احدى زيبنده نيست از خاندان رسالت غصب مى نمائيد بخداى متعال قسم است كه حق تعالى حكم فرموده و پيغمبر را بآن آگاه نموده و شما هم مطلب را كاملا مى دانيد كه ما اهل بيت سزاوارتريم بامر خلافت من عالم بكتاب خدا و فقيه در احكام حضرت مصطفى و من داناتر و بيناتر بامر رعيت مى باشم و اين خصال مخصوص خاندان رسالت است و شما را در آن نصيبى نيست متابعت هواى نفس را دست باز دهيد كه شما را از طريق حق بوادى ضلالت اندازد و باز ماندگان شما را در فتنه و فساد دچار بنمايد و اختلاف در اخلاف و اعقاب شما پديدار گردد بشر بن سعد انصارى كه اول كس بود از انصار كه با ابوبكر بيعت نمود با جماعتى از انصار گفته اند يا اباالحسن اگر انصار از آن پيش كه با ابوبكر بيعت كنند اين سخنان را از تو شنيده بودند دو نفر با تو مخالفت نمى نمودند

[فقال على عليه السلام يا هؤلاء اكنت ادع رسول الله مسجى لا اواريه و اخرج انازع فى سلطانه والله ما خفت احدا يسموله و ينازعنا اهل البيت فيه و يستحل ما ستحللتموه و لا علمت ان رسول الله ترك يوم غدير خم لاحد حجة و لا لقائل مقالا فانشدالله رجلا سمع النبى (ص) يوم غدير خم يقول من كنت مولاه فهذا على مولاه اللهم وال من والاء و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله ان يشهد بما سمع من النبى (ص) فقام اثنى عشر رجلا من غزات البدر و شهدو له.] آن حضرت فرمود اى مردم آيا سزاوار بود براى من كه جنازه ى رسول خدا را دفن نكرده بيرون تازم و در امر خلافت بمنازعه پردازم بخدا قسم مرا اين گمان نبود كه احدى با اهل بيت رسول خدا در مقام منازعه برايد بعد از آن همه سفارشات رسول خدا صلى الله عليه و آله در روز غدير خم آيا پيغمبر عذرى باقى گذارد براى احدى در روز غدير خم آيا حجتى باقى ماند كه در آن روز اقامه نفرمود اى جماعت شما را بخدا قسم مى دهم كه هركس مقاله ى رسول خدا را در حق من شنيده است در روز غدير برخيزد و اداى شهادت بنمايد دوازده نفر برخواسته اند و اداى شهادت نمودند زيد بن ارقم گويد من كتمان شهادت نمودم و در اثر اين كتمان از هر دو چشم نابينا شدم بالجمله اميرالمؤمنين اين گونه احتجاجات بسيار نمود و آنچه رسول خدا در هر مقام در نص خلافت او و وصايت او فرموده بود بياد مردم آورد و ايشان گفته اند چنين است كه تو گوئى.

مكشوف باد كه بسط كلام و كثرت اهتمام و تحمل چندين زحمت و ذلت كه اميرالمؤمنين عليه السلام بر خويشتن نهاد براى طلب سلطنت و خلافت نبود بلكه افسوس مى خورد براى امت كه دچار ضلالت شدند و غم آنها را داشت كه در گرداب كورى و گمراهى افتادند كه بعد از آن همه رنج و شكنج كه رسول خدا تحمل نمود و آن همه داد مردى و مردانگى كه على عليه السلام در جهاد داد تا مشركان راه بكوچه ى اسلام نزديك كردند و وسالك وحدت شدند و كافران كلمه توحيد بر زبان جارى ساخته اند سپس يكباره از دين بدر رفته اند و جلباب كفران به پوشيدند و در انهدام قواعد اسلام بكوشيدند انبياء و اولياء كه در محبت امت مهربان تر از پدر مهربان بر فرزند صالح اند چگونه در چنين احدوثه و فتنه ى بزرگ اندوه گين نباشند لاجرم آن حضرت در اتمام حجت و تنبيه امت چند كه توانست خوددارى نفرمود.

اكاذيب ابوبكر

خلاصه ابوبكر سخت بترسيد كه مبادا روى مردم از وى بگردد و آن حضرت را نصرت كنند گفت يا على آن چه گفتى همه صحيح است و سخن براستى نمودى و ما همه را از رسول خدا شنيديم و از بر كرديم ولكن رسول خدا بعد از آن فرمود ما اهل بيتى هستيم كه خداى متعال ما را برگزيد و گرامى داشت و از براى ما اختيار كرد سراى آخرت را و نبوت و خلافت از براى ما جمع نمى شود على عليه السلام فرمود هيچ يك از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم جز تو اين حديث را شنيده عمر گفت اينك من حاضر بودم و شنيدم خليفه ى رسول خدا دروغ گو نيست ابوعبيده و سالم مولى ابى حذيفه و معاذبن جبل نيز شهادت دادند اى وقت اميرالمؤمنين فرمود

[قال اميرالمؤمنين عليه السلام لقد وفيتم بصحيفتكم الملعونه التى قد تعاقدتم عليها فى الكعبه انه ان قتل الله محمدا اذمات لتردن هذا الامر عنا اهل البيت.] هر آينه بتحقيق كه وفا كرديد بصحيفه ى ملعونه ى خود كه پنجاه نفر شما در روز غدير خم با هم هم عهد شديد كه اگر رسول خدا بميرد يا كشته شود نگذاريد كه امر خلافت باهل بيت او برسد ابوبكر گفت اين سخن را از كجا گوئى و از كجا دانسته اى آن حضرت روى باز ببر و سلمان و ابوذر و مقداد نمود و فرمود كه شما را بخدا قسم مى دهم آيا مطلب چنين نيست كه من مى گويم عرض كردند كه ما بوديم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم ابوبكر و عمر و ابوعبيده و سالم مولى ابى حذيفه و معاذبن جبل بنام هريك را برشمرد و فرمود ايشان كتابى نگاشته اند و پنجاه نفر مهر كرده اند و با هم عهد كردند كه چون من از دنيا بروم خلافت رابا تو نگذارند و تو عرض كردى يا رسول الله چون كار بدين گونه كنند حكم چيست فرمود اگر ناصر و معينى براى تو فراهم خواهد شد با آنها جهاد بنما و اگر كسى ترا نصرت نكرد در خانه خود ساكت بنشين و خون خود را حفظ بنما

آن گاه على فرمود بخدا قسم اگر اين چهل نفر كه با من بيعت كردند عهد نشكسته بودند هر آينه با شما در راه خدا جهاد مى كردم و من بشما خبر بدهم كه اين خلافت نصيب فرزندان و اعقاب شما نخواهد شد تا روز قيامت و اين حديث دروغ را كه بر پيغمبر بستيد كتاب خداى متعال تكذيب شما را مى كند كه مى فرمايد: ام يحسدون الناس على ما آتاهم الله من فضله فقد آتينا آل ابراهيم الكتاب والحكمه و آتيناهم ملكا عظيما

[سوره ى نساء آيه ى (٥٧) فمنهم من آمن به و منهم من صدعنه و كفى بجهنم سعيرا والمراد بالناس رسول الله يعنى آيا حسد مى برند مردم نيك را كه رسول خدا صلى الله عليه و آله هست بر چيزى كه خدا بايشان عطا كرده است از فضل بخود همانا آورديم ما براى فرزندان ابراهيم كتاب و حكمت و پادشاهى بزرگ سپس از مردم جماعتى بآنها ايمان آوردند و جماعت ديگر از اطاعت سرباز زدند و مخالفت كردند اينان آتش افروخته جهنم را براى خود تهيه كردند.] مراد از كتاب نبوت است و از حكمت سنت و از ملك خلافت است و مائيم آل ابراهيم پس هر كه در خلافت طمع بندد غصب حق ما كرده باشد اين وقت عمر با كمال خشم و غيظ و غضب روى بابوبكر كرده گفت كه بر منبر نشسته باشى و اينك على در برابر تو نشسته باشد و با تو طريق مجادله و معادات سپرد فرمان كن تا با تيغ سرش را برگيرم امام حسن و امام حسين ايستاده بودند چون اين كلمات استماع نمودند صدا را بگريه بلند كردند و سخت بگريسته اند اميرالمؤمنين آنها را بسينه چسبانيد فرمودند آسوده خاطر باشيد و گريه نكنيد پسر خطاب قادر بر قتل پدر شما نيست

ام ايمن حاضنه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم حاضر بود از اين كلمات آشفته خاطر گشت فرياد برداشت و فرمود اى ابابكر چقدر زود بود كه حسد و نفاق خود را ظاهر كرديد و بر ابن عم رسول خدا ظلم كرديد عمر گفت ما را با زنان و زنان را با ما چه كار است حكم داد تا ام ايمن را زدند و از مسجد بيرون كردند اين وقت بريده ى اسلمى برخواست و فرمود اى عمر بر برادر رسول خدا جسارت مى كنى و با او خشونت مى نمائى و حال آن كه ما ترا و حسب و نسب ترا خوب مى شناسيم در قريش آيا شما نبوديد در روز غدير خم كه رسول خدا بتو و ابى بكر فرمود برويد بر على سلام كنيد بامارت مؤمنان يعنى بگوئيد السلام عليك يا اميرالمؤمنين و تو و ابوبكر گفتيد اين فرمان از شما است يا از جانب خداست حضرت فرمود از جانب خداست ابوبگر گفت اى بريده راست مى گوئى وليكن رسول خدا از پس آن فرمود لاتجتمع لاهل بيتى الخلافه والنبوة بريده گفت بخدا قسم هرگز رسول خدا چنين سخنى نفرموده و سوگند با خداى در شهرى كه تو امير باشى نمانم عمر فرمان كرد تا او را بزدند و از مسجد بيرون كردند آن گاه روى با اميرالمؤمنين كرد و گفت يا على برخيز با ابوبكر بيعت كن قبل از اين كه سر از بدنت بردارم آن حضرت بقبر رسول خدا پناهنده شد و اين آيه را تلاوت كرد (يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى)

و همى با ناله هاى جگر خراش مى گفت واجعفراه ولا جعفر لى اليوم واحمزتاه و لاحمزه لى اليوم اين وقت خبر بعباس بن عبدالمطلب دادند كه على پسر برادرت در زير شمشير نشسته عباس شتاب زده در رسيد و بانگ برداشت كه با پسر برادرم رفق و مدارا كنيد بر من است كه او بيعت كند چون وارد شد دست آن حضرت را گرفت بى آن كه كف باز كند با دست ابوبكر مسح داد و ابوبكر بهمين قانع شد اين وقت على را رها كردند

پس آن حضرت دست بجانب آسمان برداشت و عرض كرد بار پروردگارا تو مى دانى كه پيغمبر فرمان كرد مرا كه اگر بيست تن با تو همدست بشوند با اين قوم جهاد كن و اين فرمان تو است كه در قرآن كريم فرموده اى كه بيست تن مرد شكيبا بر دويست كس غلبه جويد و تو آگاهى اى خداى من كه بيست نفر براى من فراهم نشد اين وقت مقداد برخست و عرض كرد يا اميرالمؤمنين بچه امر مى فرمائى بخدا قسم اگر امر كنى مرا هر آينه شمشير بكشم و جهاد بنمايم و تا جان دارم از نصرت شما دست باز ندارم و اگر مى فرمائى ساكت مى نشينم آن حضرت فرمود دست باز دار و ساكت بنشين و وصيت رسول خدا را از خاطر خود محو منما پس مقداد روى بآن جماعت كرد و فرمود قسم با آن كسى كه جان من در قبضه ى قدرت او است اگر بدانم كه مى توانستم ظلمى را از مولايم اميرالمؤمنين دفع و رفع بنمايم و دين خدا را قدرت داشتم كه نصرت بنمايم و آن را عزيز بدارم شمشير بدوش مى گرفتم و با شما جهاد مى كردم واى بر شما بر برادر رسول خدا و وصى سيد انبياء و خليفه ى او را در امت و پدر دو فرزندانش و شوهر دخترش بانوى عصمت غارت برديد و حق او را غصب نموديد منتظر باشيد بلاهاى گوناگون را و مأيوس باشيد كه ديگر شما هدايت يابيد بر برارد رسول خدا حمله افكنديد پس پذيراى بلا باشيد و دچار زحمت و غلا را منتظر باشيد.

حقير چون احتجاج آن دوازده نفر را با ابى بكر و ساير وقايع سقيفه را در جلد اول (الكلمة التامة) بتفصيل ايراد كردم از اين جا عنان قلم را باز كشيدم.

من قصيدة الغديرية
و ما ابتلى فى دهره مسلم بمثل ما به على iiابتلى
يوم الى المختار اوحى iiالاله بلغ بما فى حيدر iiانزلا
فقام فى الخم خطيبا على غير كلا والناس ملاء iiالفلا
من كنت مولاه فذا iiحيدر مولاه قد قال رب iiالعلى
فابتدء الشيخان قالا له بخ بخ اصبحت مولى الملا
فاظهرا لحب له iiوالولا والحفد فى قلبهما قد iiغلا
ما مضت الايام قالا iiله بايع لنا من قبل ان iiتقتلا
ما رأت العينان من قبل iiذا يحل عبد عنه عقد الولا
يا سائلى دع عنك iiتفصيلها جرى عليه واسمع iiالمجملا
لما قضى المختار هاجت iiعلى آل الهدى اصحابه iiالجهلا
جاؤا الى الدار وقد iiاضرموا نارا و رضوا ضلع بنت العلى
و سودوا يا ويلهم iiمتنها بالسوط حتى الموا iiالمفصلا
و اسقطوا جنينها iiويلهم فما جنى الجنين ان يقتلا
ما راقبوا الله بما قد iiجنوا فلا و لا خافوا نزول iiالبلا

شعر

زد عمر آتش بآن درى كه پى iiفخر بودى روح الامين مدامش iiچاكر
تا چه بود مصلحت ز امت iiعاصى خوارى بيحد كشيد و زحمت iiبيمر
دست خدا را دو دست بست ز iiبيداد پهلوى زهرا شكست و خست ز iiكيفر
دخت پيمبر ستاده با تن iiمجروح پور قحافه نشسته بر سر iiمنبر
آه از آن تازيانه كت زده قنفذ دادن از آن ريسمان گردن iiحيدر
يعنى اين است اجر مزد و iiرسالت يعنى آنست شكر حق iiپيمبر
آتش اين فتنه بود كاتش افروخت در حرم كربلا بطارم iiاخضر
آرى اگر اين عمر بباد نمى iiداد حرمت آل رسول و حيدر iiصفدر
طعمه ى شمشير آن عمر iiننمودى تازه جوانانشان ز اكبر و iiاصغر
گر در اين خانه را نسوخته iiبودند بر در آن خيمه كس نمى زدى iiاخگر
غصب فدك گر كس از بتول نمى كرد تشنه نگشتى حسين بى كس و iiياور
گر كه على را رسن نبود iiبگردن بسته بغل مى نگشت عابد iiمضطر
فاطمه گر ضرب تازيانه iiنخوردى لعل حسين كى شدى كبود ز iiخيزر

قضيه ى حرق باب در نزد اهل سنت چگونه است

حضرات اهل سنت در اين قضيه جهلا يا تجاهلا سه فرقه مى باشند يك فرقه منكرند و مى گويند اصلا چنين قضيه اى واقع نشده است فرقه ى ثانيه گويند عمر اراده ى حرق باب كرد و فاطمه را بغضب آورد ولى اين گونه كارها از گناهان صغيره است ضرر بمقام ابى بكر و عمر نمى رساند فرقه ى سوم گويند بر فرض كه در خانه را هم بسوزاند چون مسئله ى امامت و نصب خليفه از اهم امور بود و متخلفين در خانه ى فاطمه بودند اين گونه حوادث اگر رخ بدهد و زنى بخشم بيايد ضرر ندارد و حقير اين موضوع را كاملا در جلد اول و ثانى (الكلمة التامة) متعرض شدم و نيز در كتاب (خير الكلام) كه رد بر كسر وى دشمن اسلام نوشته ام پاره ى از اين قسمت را در آن جا شرح داده ام چون كسر وى كاسه ليس نواصب بوده و مزخرفات آنها را نشخوار كرده بكلى منكر حرق باب بود ناچار پاره ى از كلمات اهل سنت را در آنجا نوشتم و در اين كتاب مستطاب نظر باين كه شايد مورد ايراد اهل سنت واقع بشود و اخبار مذكوره را نپزيرند سزاوار چنان ديدم كه بجهت ارغام انوف منكرين از اسفار معتبره ى سنيه اثبات كنم كه عمر مهيا شد باين كه در خانه را بسوزاند بلكه سوزانيد و چون اين معنى اثبات شد دماغ منكرين بخاك ماليده خواهد شد كه فرقه ى اولى بودند و جواب فرقه ى ثانيه هم داده خواهد شد كه اگر اين عمل از گناهان صغيره بوده باشد گناه كبيره من الازل الى الابد وجود خارجى پيدا نكرده و نخواهد كرد و جواب فرقه ى سوم كه گفته اند براى نصب خليفه خليفه اى و امامى در كار نبود بلكه يك دسته دزدان دين براى غصب خلافت شاه كشور دين و بر هم زدن امات ثابته و خلافت منصوصه در سقيفه ى بنى ساعده جمع شدند و بغارت گرى پرداخته اند اكنون بر سر سخن برويم فنقول مستيعنا بالله

اول ابن عبد ربه ى اندلسى مالكى مذهب در عقدالفريد [ج ٣ ص ٦٣ الذين تخلوا عن بيعته ابى بكر على والعباس والزبير و سعد بن عباده فاما على والعباس والزبير فقعدوا فى بيت فاطمه حتى بعت اليهم ابوبكر عمر بن الخطاب ليخرجهم من بيت فاطمه و قال لهم ان ابوا فقاتلهم فاقبل عمر بقبس من نار على ان يضرم عليهم الدار فلقته فاطمه فقالت يابن الخطاب اجئت لتحرق دارى قال نعم او تدخلوا فيما دخلت فيه الامة) ج ٢ ص ٤٤٣.] گفته جماعتى كه تخلف از بيعت با ابى بكر كردن على بن ابى طالب و عباس بن عبدالمطلب و زبير بن العوام و سعد ابن عباده بودند اما على و عباس و زبير در خانه ى فاطمه نشستند تا اين كه ابوبكر عمر بن الخطاب را بسوى آنها فرستاد كه ايشان را از خانه ى فاطمه بيرون كند و عمر را گفت اگر از بيرون آمدن ابا دارند با آنها قتال كن سپس عمر با آتش آمد در خانه ى فاطمه كه خانه را بسوزاند بر آن جماعت فاطمه را ملاقات كرد فرمود اى پسر خطاب آيا آمده اى كه خانه ى مرا بسوزانى عمر گفت آرى مگر آن كه داخل بشويد در چيزى كه امت داخل شدند.

اين عبارت بتمام صراحت مى گويد كه ابوبكر و عمر قتال با نفس رسول و زوج بتول را جائز شمرده اند و ابوبكر فرمان داده است كه امتناع كردند با آنها جنگ كن.

دوم محمد بن جرير بن يزيد الطبرى المتوفى سنه ٣١٠ در تاريخ خود چنين گويد كه عمر بمنزل على آمد و در آن خانه طلحه و زبير و جماعتى از مهاجرين بودند عمر گفت بخدا قسم البته خانه را بر شما آتش مى زنم مگر آن كه بيرون بيائيد و با ابوبكر بيعت كنيد پس زبير با شمشير برهنه بيرون دويد پاى او بسنگى آمد و بر زمين خورد يك باره بر او حمله كردند و شمشير او را از دست او ربودند و او را مأخوذ داشتند الخ.

سوم ابومحمد عبدالله بن مسلم بن قتيبه الدينورى المروزى الباهلى المتوفى سنه ٢٧٦ در الامامه والسياسه [ابن قتيبه از اعيان علماء سنت است چنانچه از مطالعه ى وفيات الاعيان ابن خلكان و مرآت الجنان يافعى و جامع الاصول ابن اثيرالجزرى و تهذيب الاسماء علامه ى نووى و انساب سمعانى و ميزان الاعتدال ذهبى و بغية الوعاة سيوطى و غير آن ظاهر است و نسبت كتاب السياسه والامامه بابن قتيبه نيز مسلم و محقق است چنان چه بآن تصريح كرده عمر بن فهد مكى شافعى در كتاب اتحاف الورى باخبار ام القرى در وقايع سنه ٩٠٣ و همچنين تفسير شاهى كه از معتبرين تفاسير سنيه است در سوره ى نور در ذيل آيه ى اذا دعوا الى الله و رسوله ليحكم بينهم و نيز بتصريح عمر رضا كحاله دو كتاب اعلام النسأ در ترجمه فاطمه ى زهراء سلام الله عليها و نص عبارت اينست در ص ١ و ان ابابكر رض تفقد قوما تخلفوا عن بيعته عند على كرم الله وجهه فبعث اليهم عمر فجاء فناداهم و هم فى دار على فابوا ان يخرجوا فدعى بالحطب فقال والذى نفس عمر بيده لتخرجن اولا حرقنها على من فيها و قيل له يا اباحفص ان فيها فاطمه فقال: و ان، فخرجوا و بايعوا الا على كرم الله وجهه فانه زعم انه قال حلفت ان لا اخرج و لا اضع ثوبى على عاتقى حتى اجمع القرآن فوقفت فاطمه رضى الله عنها على بابها فقال لاعهد لى بقوم حضروا اسوء محضر منكم تركتم رسول الله جنازته بين ايدينا و قطعتم امركم بينكم لم تستأمرونا و لم تردوا الينا حقنا فاتى عمر ابابكر فقال له الا تأخذ هذا المتخلف عنك بالبيعة و قال ابوبكر لقنفذ و هو مولى له اذهب فادع عليا قال فذهب الى على فقال ما حاجتك فقال يدعوك خليفه رسول الله فقال على لسريع ما كذبتم على رسول الله فرجع فابلغ الرساله قال فبكى ابوبكر رضى الله عنه فقال لقنفذ عداليه فقل له اميرالمؤمنين يدعوك لتبايع فجائه قنفذ فادى ما امر به فرفع على بن ابيطالب صوته فقال سبحان الله لقد ادعى ماليس له فرجع قنفذ فابلغ الرساله فبكى ابوبكر طويلا ثم قام عمر فمشى و معه جماعه حتى اتوا باب فاطمه فدقوا لباب فلما سمعت فاطمه رضى الله عنها اصواتهم نادت باعلى صوتها يا ابتا يا رسول الله ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه فلما سمع القوم صوتها و بكائها انصرفوا باكين و كادت قلوبهم تنصدع و اكبادهم تنفطر و بقى عمر و معه قوم فاخرجوا عليا فمضوا به الى ابى بكر فقال له بايع فقال على ان لم افعل فمه قالوا اذا والله الذى لا اله الا هو نضرب عنقك قال اذا تقتلون عبدالله و اخا رسول الله قال عمر ما عبدالله فنعم و اما اخو رسول الله فلا و ابوبكر ساكت لايتكلم فقال له عمر الا تأمر فيه بامرك فقال لا اكرهه على شيئى ما كانت فاطمه الى جنبه فلحق على بقبر رسول الله يصبح و يبكى و ينادى يان ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى. و نيز همين ابن قتيبه گويد: على را كه بسوى مسجد مى بردند ناله كنان مى گفت واحمزتاه و لاحمزة الى اليوم واجعفراه ولا جعفر الى اليوم.] گويد كه چون ابوبكر براريكه خلافت مستقر شد در پى آن برآمد كه هر كس از بيعت سرباز زند حاضر محضر بنمايند و از او بيعت بگيرند او را خبر كردند كه جمعى از متخلفين در پيرامون على در خانه ى فاطمه دختر پيغمبر انجمن شدند اين وقت ابوبكر عمر را فرستاد كه ايشان را بياورد عمر بدر خانه ى فاطمه آمد فرياد برداشت كه بيرون بيائيد و با خليفه ى رسول خدا بيعت بنمائيد و اگر سر برتافتيد قسم بخدائى كه جان من در قبضه ى قدرت اوست اين خانه را با هر كه در او هست آتش در زنم و همه را بسوزانم عمر را گفتند در خانه فاطمه دختر پيغمبر است گفت ولو در خانه دختر پيغمبر بوده باشد خواهم سوزانيد پس مردم از ترس سوختن متفرق شدند ناچار رفتند و بيعت كردند مگر على كه قسم ياد كرده بود كه ردا بر دوش نگيرد تا اين كه قرآن را جمع بنمايد در اين وقت فاطمه بر در خانه ايستاد و فرمود خاطر ندارم مردمى



۱۸
فاذا عرفت ما تلوناه عليك فنقول مستعينا بالله تعالى

را كه شنيع تر اجتماعى كرده باشند از اين اجتماع شما جنازه ى رسول خدا را در پيش روى ما گذارديد و بجانب سقيفه شتافتيد و بين خود هر چه خواستيد كرديد بدون مشورت ما اهل بيت و حق ما را خاص خود پنداريد از سخنان فاطمه مردم متفرق شدند عمر چون ديد كار بكام نشد ثانيا بنزد ابوبكر آمد گفت در كار على سستى روا نيست از او بايد بيعت گرفته شود ابوبكر قنفذ را فرستد كه على را حاضر نمايد قنفذ بدر خانه ى حضرت آمد آن حضرت فرمود حاجت چيست گفت خليفه ى رسول خدا ترا مى طلبد على فرمود چه زود بود كه بر پيغمبر خدا دروغ بستيد قنفذ برگشت و آن چه شنيده بود با ابوبكر گفت ابوبكر گفت برو على را بگو اميرالمؤمنين ترا مى طلبد قنفذ برگشت و پيغام رسانيد حضرت فرمود سبحان الله ابوبكر دعوى امرى كه ربط باو ندارد مى نمايد يعنى لقب اميرالمؤمنين كه خاص من است بر خود بسته قنفذ برگشت و آنچه شنيده بود شرح داد عمر ثانيا ابوبكر را تحريص بر احضار اميرالمؤمنين مى نمود و ابوبكر مى گريست عمر چون حال بدين منوال بديد از جاى برخاست با جمعى بدر خانه ى فاطمه آمد و در خانه را بشدت كوبيد فاطمه چون صداى هياهوى مردم بشنيد بصداى بلند ناله برآورد و همى ندبه كرد و گفت اى پدر بزرگوار و اى رسول تاجدار آيا خبر دارى كه امروز چگونه دچار ظلم پسر ابوقحافه و پسر خطاب شدم و چها مى بنيم بعد از تو از ايشان مردم از ندبه ى فاطمه و صداى گريه ى او متفرق شدند در حالتى كه نزديك بود قلبهاى آنها از هم بپاشد و جگرهاى آنها پاره پاره شود ولى عمر با جماعتى از ياران او روى برتافتند تا على را دست گير كرده بجانب مسجد كشيدند و در محضر ابى بكر حاضر كردند و او را امر به بيعت نمودند فرمود اگر بيعت نكنم چه خواهد شد عمر گفت سر از بدنت بردارم فرمود در اين وقت بنده ى خدا و برادر رسول خدا را بقتل آورديد عمر گفت قبول داريم كه بنده ى خدا هستى وليكن قبول نداريم كه تو برادر پيغمبر باشى اين بگفت و روى بابى بكر آورد و گفت امر خود را در على جارى كن ابوبكر سر در پيش انداخته ساكت بود بعد سر برآورد و دست گفت از على باز داريد تا فاطمه دختر پيغمبر در كنار او هست من او را بامرى اكراه نمى كنم در اين وقت على با چشم گريان بر سر قبر رسول خدا پناهنده شد و اين آيه را ركه در حق موسى و هارون بود تلاوت نمود كنايه از اين كه همچنان كه بنى اسرائيل هارون را ضعيف كردند و قصد كشتن او نمودند او را ترك كرده بگرد گوساله ى سامرى مجتمع شدند امت تو هم مرا ضعيف شمردند و بقصد قتل من دامن بر كمر زدند. از اين خبر وحشت اثر چون سفيدى صبح ظاهر است كه آن حضرت بيعت نكرده بيرون رفت.

چهارم ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه [ج ٢ ص ١٩ و ايضا ج ١ ص ١٣٤ از طبع مصر.] از مصادر وثيقه روايات ابسط از آن چه را كه ابن قتيبه نقل كرده نوشته و مى گويد سزاوار بود براى ابوبكر و عمر كه فاطمه را احترام نمايند.

پنجم ابوالوليد محب الدين محمد بن شحنة الحنفى قاضى الحنفية بحلب المتوفى سنه ٨١٥ يا هشتصد و هفده در كتاب روضه المناظر فى الاخبار الاوائل و الاواخر و اين كتاب در حاشيه ى تاريخ ابن اثير جزرى طبع شده است در خلال داستان سقيفه گويد كه مردم براى بيعت با ابى بكر هجوم آوردند مگر جماعتى از بنى هاشم كه از جمله ى آنها زبير بن العوام و عبته بن ابى لهب و خالدبن سعيد بن العاص و مقداد بن اسود كندى و سلمان فارسى و ابوذر و عمار ياسر و بريده ى اسلمى و برائب بن عازب و ابى بن كعب و ابوسفيان بن حرب اين جماعت بطرف على بن ابى طالب آمدند (ثم ان عمر جاء الى البيت لعلى بن ابى طالب ليحرقه و من فيه فلقته فاطمه فقال عمر ادخلوا فيما دخلت فيه الامه) يعنى عمر بطرف خانه ى اميرالمؤمنين عليه السلام شتاب گرفت براى اين كه خانه را با هر كه در او هست بسوزاند فاطمه ى او را ملاقات كرد عمر گفت داخل بشويد در آن چيزى كه داخل شده است در او امت حقير گويد: اين عالم سنى چندان كه توانسته تحريف روايت كرده

ششم ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه [ج ٣ ص ٣٥٢ از چاپ مصر.] گويد در من نزد استاد خود ابوجعفر نقيب حديث هبار بن اسود را مى خواندم كه نيزه حواله ى هودج زينب دختر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم كرده او بترسيد و فرزندى از او سقط شد و باين سبب رسول خدا در روز

فتح مكه خون او را هدر كرد و مى گويد چون اين حديث را خواندم نقيب گفت هرگاه رسول خدا خون هبار را هدر كرد بجهت ترسانيدن زينب ظاهر اين است كه اگر رسول خدا در حيوة بود مباح مى كرد خون كسى كه فاطمه ى را ترسانيد و فرزند او را هلاك گردانيد ابن ابى الحديد گويد من به نقيب گفتم كه اين حديث را از تو نقل كنم كه فاطمه ى را ترسانيدند و فرزندش محسن نام را سقط كردند نقيب تقيه كرد و گفت من در اين باب توقف دارم.

و هفتم طبرى سابق الذكر در تاريخ خود [ج ٢ ص ٦١٩.] از عبدالرحمن بن عوف حديث كند كه ابوبكر هنگام مرگ گفت سه كار كردم و اى كاش نكرده بودم تا آن كه گويد (وددت انى لم اكشف بيت فاطمه و انكانوا قداغلقوا على الحرب)

يعنى دوست داشتم كه من كشف بيت فاطمه نكنم و كسى را بر در آن خانه نفرستم اگر چه با من محاربه مى كرديد و كار بجنگ و جدال مى كشيد و مراد باين كشف يعنى اى كاش عمر را با جماعتى نمى فرستادم كه بآن آستان ملك پاسبان هجوم نمايند و بى اذن فاطمه ميان خانه بريزند و اين روايت را ديگران از اعلام سنيه نقل كرده اند مثل ابن قتيبه در الامامه والسياسته

[ج ١ ص ١٣.] و مسعودى در مروج الذهب

[ج ١ ص ٤١٤.] و ابن عبدربه در عقدالفريد

[ج ٣ ص ٦٨.] و ديگران همه اين مطلب را نوشته اند.

هشتم احمد بن عبدالعزيز جوهرى بنابر نقل ابن ابى الحديد در كتاب سقيفه از سعد بن ابى وقاص روايت كرده كه مقداد با جماعتى جمع شدند در خانه ى فاطمه كه با وى بيعت نمايند عمر آمد كه آتش در خانه بزند زبير با شمشير برهنه بيرون آمد و حضرت فاطمه بيرون آمد و مى گريست و مردم را نهى مى كرد

نهم عمر بن شيبه كه از مشاهير و معتبرين سنيه است در تاريخ خود بنابر نقل ابن ابى الحديد چنين روايت كرده كه عمر با جماعت بسيار از مهاجرين و انصار بخانه فاطمه آمد و گفت والذى نفسى بيده لتخرجن الى البيعة او لاحرقن عليكم البيت

دهم ابوالعباس محمد بن يزيد بن عبد الاكبر الازدى الثمالى النحوى اللغوى الموثوق

به عندالعامة چنانچه خطيب بغدادى بترجمه او در تاريخ بغداد فراوان او را توثيق و تجليل كرده و ثناء بليغ او را نموده در كتاب كامل خود سند بعبدالرحمن بن عوف مى رساند كه گفت من در مرض موت ابى بكر بعيادت او رفتم و بر او سلام كردم از حالش پرسيدم گفت بهمين حالم كه مى بينى و بعد از سخنان چندى گفت دوست مى داشتم كه هتك حرمت خانه ى فاطمه نكنم و او را بحالت خود بگذارم هر چند جماعتى در آن خانه باشند

يازدهم ابراهيم بن سيار بن هانى البصرى المعروف بالنظام المتوفى فى حدود سنه ٢٣ الذى هو من اعاظم شيوخ المعتزلة و كافى است در تبحر او كه استاد جاحظ بوده و اين نظام پسر خواهر ابوالهزيل علاف است و متبحر بودن نظام در فنون علم در نزد اهل سنت چون طشت از بام افتاده است او گفته است بتصريح تمام كه رسول خدا نص صريح نمود بر خلافت على بن ابى طالب ولكن عمر و ابوبكر آن را كتمان كردند و عمر بن الخطاب چنان فاطمه را بزد كه فرزندش محسن نام سقط شد

[و نص عبارت نظام را محمد بن عبدالكريم شهرستانى كه در نهايت تعصب است در كتاب ملل و نحل خود ص ٢٦ از جلد اول طبع ايران و در طبع غير ايران چنين نقل كرده: ان عمر ضرب بطن فاطمه يوم البيعه حتى القت المحسن من بطنها و كان عمر يصيح احرقوها بمن فيها و ما كان فى النار غير على و فاطمه والحسن والحسين.]

و نيز صلاح الدين خليل بن ابيك الصفدى در كتاب وافى بالوفيات بترجمه همين ابراهيم بن سيار معروف بنظام

[بنابر نقل جلد اول حديث غدير از عبقات الانوار طبع ٢ ص ٥٠١.] چنين گفته (قال النظام ان النبى نص على ان الامام على عليه السلام وعينه و عرفت الصحابه ذلك ولكن كتمه عمر لاجل ابى بكر رضى الله عنهما و قال ضرب بطن فاطمه يوم البيعه حتى القت المحسن من بطنها الخ. و صدفى اين موضوع را طعن بر نظام گرفته ولى اين مشت به نيشتر كوفتن و آب در غربال بيختن است مطلب واضح و روشن تر از اين است كه بتوان آن را باين حيلها مخفى و مستور داشت.

دوازدهم عمر بن شيبه ى سابق الذكر بنابر نقل ابن ابى الحديد و ابو عبيده در كتاب اموال و ابوالقاسم سليمان بن احمد بن ايوب مطير (مصغرا) النخعى المتوفى سنه ٣٠٦ كه يكى از حفاظ اهل سنت و از علماء طراز اول ايشان است و صاحب معاجم ثلاثه است در معجم كبير خود تصريح كرده كه ابوبكر در مرض موت مى گفت: كاش من كشف بيت فاطمه نكرده بودم.

سيزدهم ابوالقاسم على بن الحسن بن هبه الله الدمشقى الشافعى المحدث الحافظ المعروف بابن عساكر المتوفى سنه ٥٧١ در كتاب تاريخ دمشق گفته ابوبكر هنگام مرض موت مى گفت: اى كاش من كشف بيت فاطمه نمى كردم.

چهاردهم جلال الدين سيوطى كه در نزد اهل سنت آيةالله است همين مطلب را در جمع الجوامع ذكر كرده.

پانزدهم على متقى در كنزالعمال در حرف همزه در ذكر امارت ابى بكر همين را گفته.

شانزدهم طرابلسى در كتاب فضائل الصحابه بنابر نقل صاحب كفاية الموحدين همين را گفته.

هفدهم ضياء مقدسى در كتاب مختاره و ديگران همه اين تهديد عمر باحراق باب الدار را گفته اند.

هيجدهم ابن ابى الحديد از مسعودى بروايت عروة بن زبير و ابوالاسود دئلى و سلمه بن عبدالرحمن روايت كردند كه چون بنى هاشم از بيعت با ابى بكر تخلف ورزيدند عمر بن الخطاب هيزم حاضر كرد كه خانه را بسوزاند و گفت بحق آن كسى كه جانم بدست اوست كه اگر بيرون نيائيد و با ابوبكر بيعت نكنيد خانه را با شما آتش مى زنم.

نوزدهم و بيستم و بيست و يكم صاحب كفايه الموحدين از واقدى و صاحب انفاس الجواهر و صاحب صراط المستقيم همين مصيبت را نقل كرده اند.

بيست و دوم و نيز علامه ى خبير سيد اسماعيل عقيلى از تاريخ ابراهيم بن سعيد

ثقفى كه از اعاظم قضاة اهل خلاف است بسند خود از حضرت صادق عليه السلام روايت كرده كه فرمود بخدا قسم على عليه السلام بيعت نكرد تا وقتى كه دود آتش از در خانه بلند شد و مشاهده نمود. و ابن ابى الحديد در شرح خود از اين ثقفى بسيار نقل مى كند.

بيست و سوم در كفايه الموحدين ايضا از بلاذرى ابوجعفر احمد بن يحيى بن جابر البغدادى المعاصر للمتوكل والمستعين والمعتز المتوفى سنه ٢٧٩ روايت كرده كه او بسند خود از سلمه بن عبدالرحمن و او از محارب و او از سليمان تميمى و او از ابوعون روايت كرده كه ابوبكر فرستاد نزد على كه بيايد و بيعت بنمايد آن حضرت امتناع نمود عمر آمد و آتش در دست گرفته بود كه خانه ى فاطمه را بسوزاند فاطمه باو گفت اى پسر خطاب آيا مى خواهى خانه ى مرا بسوزانى عمر گفت بلى و اين اقواى است از آن چه پدرت آورد پس على ناچار آمد و بيعت كرد حقير گويد: صاحب كفاية الموحدين نفرمودند كه در كدام كتاب بلاذرى است سه كتاب از ايشان معروف است يكى فتوح البلدان و ديگر انساب الاشراف و ديگر عهد اردشير و محتمل است در اولى يا دومى بوده باشد.

بيست و چهارم محمد بن احمد بن جبير الاندلسى المتوفى سنه ٦١٤ المعروف بابن جبير كه از اعاظم علماء سنت و جماعت است در كتاب (غرر) از زيد بن اسلم روايت كرده كه او گفت من از جمله كسانى بودم كه هيزم مى كشيدم با عمر بسوى خانه ى فاطمه در وقتى كه على و اصحاب او از بيعت با ابوبكر امتناع نمودند عمر بفاطمه گفت بيرون بفرست كسانى كه در خانه تواند والا خانه را با هر كه در او است مى سوزانم فاطمه فرمود كه آيا مى سوزانى على و فرزندان مرا گفت اى والله مگر آن كه بيرون آيند و با ابوبكر بيعت كنند.

بيست و پنجم شاه ولى الله دهلوى پدر صاحب تحفه كه از متعصب ترين اهل سنت است در كتاب ازالة الخفا در مآثر ابى بكر در مقصد دوم از مقاصد كتاب اين روايت اراده ى عمر حرق باب خانه ى فاطمه را ذكر كرده و آن را صحيح و ثابت شمرده و از مآثر و حسن تدبير ابوبكر و عمر گرفته و نيز در فصل سادس از مقصد دوم كتاب ازالة الخفا

اين روايت اراده ى عمر سوزانيدن در خانه ى فاطمه رو بآن قسم ياد كردن ذكر كرده است

بيست ششم ابن عبدالبر نمرى القرطبى المتوفى سنه ٤٦٣ در استيعاب در حرف عين در ترجمه ابى بكر اين قصه ى حرق باب را ذكر كرده

بيست هفتم ابراهيم بن عبدالله اليمنى در كتاب الاكتفاء همين مصيبت عظمى را ذكر كرده

بيست هشتم شاه ولى الله سابق الذكر علاوه بر كتاب ازاله الخفا اين اراده ى عمر حرق باب را در كتاب قرةالعين فى فضائل الشيخين وارد كرده و در ازالة الخفا اين روايت را بشرط شيخين نقل كرده و حديثى كه بشرط شيخين يعنى بخارى و مسلم باشد در نزد عامه ددغايت صحت و نهايت اعتبار است

بيست نهم ابوالقداء اسماعيل بن على بن محمد در جلد اول تاريخ مختصر در حوادث سنه ١١ از هجرت قصه ى حرق باب را ذكر كرده و اين تاريخ از كتب معتبره ى اهل سنت است كما فى كشف الظنون و غيره

سى ام در كفاية الموحدين از كتاب غرر أبوالفضل جعفر بن الفضل المعروف بابن خزابه المتوفى سنة ٣٧١ يا نود و يك در مصر اين قصه ى جان سوز را ذكر كرده و او از وزراء بنى الاخشيد در مصر بود

سى يكم شعبى بنابر نقل ابن ابى الحديد [ج ٢ ص ١٩ و در ص ١٣٤ جلد اول طبع مصر.] در جلد اول و دوم شرح خود بر نهج البلاغه روايت شعبى كه از مشاهير عامه است چنين نقل كرده (فلما رأت فاطمه ما صنع عمر صرخت و ولولت واجتمع معها نساء كثر من الهاشميات و غيرهن فخرجت الى باب حجرتها و نادت يا ابابكر ما اغرتم على اهل بيت رسول الله والله لا اكلم عمر حتى القى الله.

يعنى بروايت شعبى ابوبكر باعمر گفت خالد بن وليد كجاست عمر گفت حاضر است گفت برويد على و زبير را نزد من آريد هر دو آمدند و عمر داخل خانه شد و بعنف و جبر شمشير زبير را شكست و على و زبير را از روى كره و اجبار با

جماعت بسيار كه ابوبكر به امداد ايشان فرستاده بود كشان كشان به بردند فاطمه ى چون اين كردار را مشاهده نمود بانگ و خروش برداشت و زنان بنى هاشم و ديگران جمع شدند و نظر مى كردند و كوچه هاى مدينه از جمعيت پر شده بود پس فاطه بدر حجره آمد و ابوبكر را ندا كرد و گفت چه زود بود كه غارت بر اهل بيت رسول خدا آورديد بخدا قسم با عمر تكلم نكنم تا خدا را ملاقات بنمايم

سى دوم ابوعبيده در كتاب اموال بنابر نقل مولانا السيد الاجل مير محمد قلى در جلد اول تشييد المطاعن نقل كرده كه ابوبكر مى گفت كاشكى كشف بيت فاطمه نكرده بودم

سى سوم أبوالمظفر سبط ابن جوزى در كتاب مرآت الزمان خود قصه ى ليتنى لم اكشف بيت فاطمه را مفصلا ذكر كرده بنابر نقل صاحب تشييد المطاعن

سى چهارم در جلد سوم الغدير ص ١٠٢ از كتاب (الامام على) تأليف استاد دانشمند عبدالفتاح بن عبدالمقصود از ص ٢٢٥ مفصلا نقل كرده با بيك عباراتى كه سخت ترين دلها را بحال صديقه ى طاهره مى سوزاند تا اين كه در آخر كلماتش گويد (قالت يا ابتاه يا رسول الله ماذا لقينا بعدك من ابن الخطاب و ابن ابى قحافه فكانما زلزلت الارض تحت هذا الجمع الباغى من رهبه النداء

سى و پنجم دكتر محمد حسين هيكل مصرى در كتاب (حيوة محمد) در طبع سوم از صحفه ى شصت تا صفحه ى ٦٢ داستان اختلافات را ذكر كرده از آن جمله گويد طلحه و زبير و جماعتى در خانه ى فاطمه بودند عمر بمنزل على آمد و گفت والله لاحرقن عليكم او لتخرجن الى البيعه تا اين كه گويد فاطمه از دنيا رفت در حالى كه بر شيخين غضبناك بود.

سى و ششم عمر رضا كحاله در كتاب أعلام النساء در جلد سوم در ترجمه ى فاطمه سلام الله عليها آن چه را كه ابن قتيبه و ابن ابى الحديد و ابن عبد ربه نقل كردند ايشان با زيادتى نقل كرده و اين كتاب در مصر بطبع رسيده و خطبه ى حضرت زهرا را هم نقل كرده و همه را صحيح و ثابت دانسته

سى و هفتم غياث الدين شافعى در جلد اول حبيب السير در قصه ى سقيفه گويد و فرقه اى از اهل اسلام بر آن مهم رضا نداند يعنى بر بيعت با ابى بكر و گفته اند ما با هيچ كس بيعت نكنيم مگر با على بن ابى طالب و اكثر بنى هاشم و سلمان فارسى و عمار بن ياسر و ابوذر غفارى و مقداد بن اسود و خزيمه ى ذوشهادتين و ابوايوب انصارى و جابر بن عبدالله و ابوسعيد خدرى و بريده بن الخصيب الاسلمى از آن جمله بودند و عباس بن عبدالمطلب در آن ايام چند بيتى كه ترجمه ى آن اين است انشاد نمود

ندانم خلافت چرا iiمنصرف شد از هاشم و آن گه از iiبوالحسن
نه او اولين مقبل قبله iiبود نه او بود اعلم بوحى و سنن
نه اقرب بعهد نبى بود iiبود معين جبرئيلش بغسل و iiكفن
جز او مجملع جمله اوصاف كيست ز قدر على و زخلق iiحسن

تا آن جا كلام را مى كشاند كه عمر گفت ترا رها نكنم تا بيعت كنى جناب ولايت مآب جواب داد كه من از اين سخن نينديشم و تا رمقى از حيوة باقى باشد طلب حق خود كنم و شاه ولايت بى آن كه با ابى بكر بيعت كند مراجعت فرمود)

حقير گويد اشعارى كه ترجمه ى آن را ذكر كرده است از فضل بن عباس بن عتبه است كمافى الاستيعاب و هى هذه

ما كنت احسب ان الامر منصرف من هاشم ثم منها عن ابى iiالحسن
اليس اول من صلى iiلقبلته واعلم الناس بالقرآن iiوالسنن
و آخر الناس عهدا بالنبى و iiمن جبريل عون له فى الغسل iiوالكفن
من فيه ما فهيم لا يمترون iiبه وليس فى القوم ما فيه من iiالحسن
ماذ الذى صدكم عنه iiفنعلمه هان ان ذاغين من اعظم iiالغبن

سى و هشتم مسعودى در مروج الذهب در باب اخبار عبدالله بن زبير تصريح كرده كه آتش و هيزم آوردند و بعد تفصيل مطلب را حواله بكتاب حدائق الازهار خود مى دهد و در اثبات الوصيه ى خود مطلب را مفصلا بيان كرده و لايخفى كه مسعودى شيعه است چون ابناء سنت او را قبول دارند و در نزد آنها بسيار معتبر است بكلام او استشهاد كرديم .

فاذا عرفت ما تلوناه عليك فنقول مستعينا بالله تعالى

اولا اصل محبت و ولايت حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام و فاطمه ى زهرا و حسنين عليهم السلام از اصل دين و از ضروريات اسلام است و على عليه السلام خليفه ى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است غاية ما فى الباب عامه او را خليفه ى چهارم مى دانند نه خليفه ى بلافصل و باجماع تمام مسلمين و بنص كتاب و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم محبت و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام لازم است بر همه امت لقوله تعالى (قل لااسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى) در اين صورت اگر كسى بگويد من آنها را دوست دارم مع ذلك آنها را تهديد باحراق بنمايد و با شمشير برهنه بر سر او بايستد و او را تهيد بقتل بنمايد آيا باور كردنى است كه اين شخص دوستار اهل بيت است بلكه آيا مى توان گفت او مسلمان است اگر بگويند ابوبكر و عمر اجتهاد كردند و در اجتهاد خود خطا رفته اند

جواب اين است كه اين حرف غلط است بالضروره زيرا امرى كه ضرورى دين اسلام است خطا در او معقول نخواهد بود و اين نظير اين است كه كسى بگويد در اصل تشريع صوم و صلوة اجتهاد كرده از اين جهت فتوى داده ست كه نماز و روزه در شريعت مقدسه ى اسلام مشروعيت ندارد و همچه كلامى مردود و ميشوم و باطل خواهد بود و صاحب همچه قولى باجماع مسلمين از زمره ى كفار و منافقين است و اراده ى حرق باب وحى نبوت و مهيا شدن براى قتل شاه ولايت و ايذاء بانوى عصمت از اين قبيل است.

و ثانيا اين اراده ى حرق باب و اراده ى قتل اميرالمؤمنين ثابت مى كند كه شيخين مؤمن نبودند و در طرف باطل و صف منافقين جاى داشته اند بنص روايت مجمع عليه شيعه و سنى كه حضرت رسول فرمودند يا على لايحبك الا مؤمن و لايبغضك الا منافق و نيز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود على مع الحق والحق مع على يدور الحق حيث دار على عليه السلام كنجى شافعى در كفايت الطالب و صدها امثال آن اين روايت را نقل كردند كه پيغمبر فرمود على با حق است و حق با على است و دور مى زند حق هر كجا على دور بزند.

و ثالثا اين عمل شنيع شيخين موجب اذيت رسول خدا گرديد چنانچه مفصلا از احاديث سنيه از اين پيش ياد كرديم كه هر كه فاطمه را اذيت كند مرا اذيت كرده است (قال الله تعالى ان الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا والاخرة و اعدلهم عذابا مهينا

و رابعا از آن چه ذكر شد بى اطلاعى و جهالت قاضى روزبهان و عبدالعزيز دهلوى و امثال ايشان كه رأسا منكرند اين قضيه ى اراده ى عمر حرق باب را و مى گويند اين از مفتريات شيعه است و هر كه متعرض نقل او بشود رافضى است چه آن كه مى خواهد باب طعن را بر صحابه باز كند پس بايستى اين جماعت كثيره همه رافضى بوده باشند و ان هذا لشيئى عجاب پس بحمدالله بلا كلفة ثابت شد كه از كفريات صريحه ى شيخين تخويف و تهديد بضعه ى احمدى بضاعت محمدى صديقه ى طاهره سلام الله عليها بسوزانيدن بيت جنابش كرده و بقصد احراق آن استانه ى فيض كاشانه اسباب آن از هيزم و نار فراهم آورده سبحان الله علماء عامه را يا اختلال عقل و خلل دماغ رو داده يا در نشأة محبت ثلاثه مدهوش و سراسيمه گرديده كه گاهى اصل قضيه را انكار كنند و عدم اطلاع و قلة باع خود را بر عالميان اعلان نمايند و خود را مسخره و مورد استهزاء مطلعين قرار دهند گاهى اين قضيه را باسناد صحيح بشرط شيخين چون صاحب ازالة الخفاء روايت كنند و چون متضمن كفريات شيخين است دست و پا مى زنند و بعد از آن كه جز اعتراف و عدم انكار راهى پيدا نكنند در مقام اختراع توجيهات ركيكه ى فاسده بر مى آيند و بيشتر خود را مفتضح مى نمايند براى تخليص امامين خود از عار و شنار و چندان كه بتوانند سعى وافر بتقديم رسانند ولكن اين مشت به نيشتر كوفتن و آب در غربال بيختن است (و هو كسراب بقيعة يحسبه الظمأن مائا حتى اذا جائه لم يجده شيئا) و عجب تر آن كه تجويز قتل اميرالمؤمنين عليه السلام را از شيخين روايت كنند ولكن اگر شيعه بگويد عمر در بر پهلوى زهرا



۱۹
و لقد اجاد السيد على الترك

عليه السلام زد و محسن او را سقط كرد استبعاد كنند و از مفتريات شيعه شمارند و حال آن كه اين مطلب بالاتر نيست از عزم خود را جزم كردن بر كشتن نفس رسول و زوج بتول و جائز دانستن قتل او را و قسم ياد كردن باين كه خانه را با هر كه در او هست مى سوزانم و بيان شد كه امر جائر چه مانع از وقوع دارد پس هرگاه بدون اذن كه داخل خانه شدند با اين كه جبرئيل و اسرافيل و ميكائيل و عزرائيل بدون اذن داخل نمى شدند چه استبعاد دارد كه از اذيت دختر رسول خدا كوتاهى نكرده باشند و اگر مى خواسته اند كه او را اذيت نكنند چرا بدون اذن وارد خانه ى او مى شدند و احدى از عامه نقل كرده است كه اذن گرفته باشند و تماما نقل كردند كه بلا اذن هجوم نمودند.

و خامسا از اقوال معتبرين عامه كه شنيدى بر اين كه اميرالمؤمنين و سلمان و أبوذر و مقداد و عمار و ابوالهيثم بن تهيان و خزيمه ى ذوالشهادتين و بريده اسلمى و سعد بن عباده و پسرش قيس با جماعت ديگر ابوبكر را خليفه نمى دانسته اند از اين جهت تخلف از بيعت او كردند فلذا بتخويف و تهديد و قصد احراق بيت فاطمه پرداخته اند بلكه صرف تخلف نبود همانا اراده ى بر هم زدن بيعت ابى بكر و فاسد كردن خلافت او بودند چنان چه عبدالعزيز دهلوى در تحفه ى خود كه نسخه آن در نظر اين قاصر موجود است در رد طعن دوم بهمين تصريح كرده پس ثابت شد كه اميرالمؤمنين و جماعت مذكوره ابوبكر را خليفه ى بر حق نمى دانسته اند و بر هم زدن خلافت او را واجب مى دانسته اند و او را در صف ضالمين و غاصبين بشمار گرفته اند

[قال ابن الاثير الجزرى فى اسد الغاية فى ترجمه عبدالله بن عثمان و تخلف عن بيعته ابى بكر على و بنوهاشم والزبير خالد بن سعيد بن العاص و سعد بن عباده الانصارى و ذكر قريبا من ذلك فى كتابه كامل التواريخ فى حوادث سنه احدى عشر و قال لم يبايع على بن ابى طالب سته اشهر.] پس حضرات اهل سنت اگر بگويند در اين مدت اين جماعت سيما اميرالمؤمنين كه تا شش ماه بيعت نكردند مفارق از حق بودند پس حديث الحق مع على و على مع الحق يدور الحق حيث دار چه مى گويد كه اعلام سنيه همه اين حديث را نقل كردند

[مثل شاه ولى الله در ازالة الخفا و پسرش عبدالعزيز دهلوى در باب امامت و محمد بدخشانى در مفتاح النجاة و ابراهيم بن محمد حموى در فرائد السمطين و ديلمى در جزء اول كتاب فردوس و زمخشرى در ربيع الابرار و موفق بن احمد خوارزمى در مناقب و حاكم در مستدرك و صاحب جمع بين صحاح سته و صدها امثال أن قال النبى (ص) يا على من فارقنى فقد فارق الله و من فارقث فقد فارقنى و حاكم در مستدرك از ام سلمه روايت كند كه گفت شنيدم از رسول خدا كه فرمود على مع القرآن والقرآن مع على لن يفترقا حتى يردا على الحوض.] كه رسول خدا فرمود الحق مع على و على مع الحق پس ابوبكر و عمر و اتباع ايشان كه از على مفارقت كردند البته مفارقت از خدا و رسول و قرآن نمودند و هو غاية الكفر والشقاق و اميرالمؤمنين در تخلف از بيعت با ابى بكر و باطل دانستن خلاف او و اراده ى بر هم زدن آن عين حق و صواب بود بحكم اخبار مذكوره ى متواتره.

و سادسا جماعت متخلفين كه در خانه ى اميرالمؤمنين بودند از بنى هاشم و غير بنى هاشم براى بر هم زدن بيعت ابى بكر بود و رئيس آنها اميرالمؤمنين عليه السلام بود و صديقه ى طاهره راضى بفعل اميرالمؤمنين بود بجهت محال بودن مخالفت كردن فاطمه على را پس از التزام يكى از دو امر را بايد حضرات اهل سنت كارفرما بشوند و ملتزم شدن يكى از دو امر را چاره ندارند يا بايد بفسق و ضلال اين جماعت كه در خانه ى فاطمه بودند بشوند يا بفسق و ضلال شيخين و اتباع ايشان و اين معنى موجب بطلان دعاوى ايشان است بعدالت و جلالت و ايمان كامل صحابى و باطل مى كند تقريرات لاطائل ايشان را در مدح و منقبت جميع صحابه و احتجاج و استدلال بافعال و اقوال ايشان و ظهور كذب و افتراى احاديث بسيار در حق صحابه فلهم الخيار باختيار اى الشقين ولى چاره ندارند كه بضلال و فسق شيخين و اتباع او قائل بشوند زيرا كه متخلفين در ميان آنها اهل بيت عصمت عليهم السلام مى باشند مثل اميرالمؤمنين و فاطمه و حسن و حسين و عباس بن عبدالمطلب و خيار صحابه باجماع امت مثل سلمان و ابوذر و مقداد و عمار و امثال آنها

مولانا السيد الاجل فريد دهره و علامة عصره مير محمد قلى نيشابور الهندى در جلد اول (تشييد المطاعن) ص ٤٦٠ از كتاب صواقع نصرالله كابلى كه در نهايت تعصب است چنين نقل كرده (بقولون اهل السنه من ترك المودة فى اهل بيت رسول الله فقد خانه وقد قال الله تعالى لا تخونو الله و رسوله و من كره اهل البيت فقد كرهه و لقد اجاد من افاد.

فلا تعدل باهل البيت iiخلفا فاهل البيت هم اهل السيادة
فبغضهم من الانسان iiخسر حقيقى و حبهم iiعبادة

من آمن بمحمد و لم يؤمن باهل بيته فليس بمؤمن. انتهى

از اين عبارت چون آفتاب نيم روز واضح است كه ترك مودة اهل بيت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خيانت در حق آن جناب است و نيز كراهت اهل بيت كراهت آن جناب است و بغض ايشان خسران و زيان حقيقى است و ايمان باهل بيت ايمان بجناب رسالت مآب است و هر كه باهل بيت ايمان نياورد او مؤمن نيست.

بنابراين اهل سنت چه خواهند گفت در حقى شيخين كه ايذاء اهل بيت نمودند و تهديد و تخويف ايشان باحراق بيت و اذيت ذريت او نمودند و چون اهل سنت فاعل اين افعال را نسبت باهل بيت تكفير بنمايند بالملازمه از تكفير دو امام خود چاره ندارند چون از بديهيات اوليه است كه نفس تهديد باحراق خانه ى ملك آشيانه ى حضرت فاطمه و جمع اسباب احراق از مثل هيزم و نار ايذاى حضرت فاطمه است و جناب امير و حسنين بلكه روح نبوى را در روضات جنات رنجانيدند و نهايت الم و صدمه بآن حضرت رسانيدند آيا بر عاقل متأمل بالقطع ظاهر نيست كه اگر در حال حيوة آن سرور عمر هيزم و نار بر در خانه ى فاطمه ى اطهر مى آورد و مى گفت اين خانه را با هر كه در او است مى سوزانم اين معنى موجب رنج و ملال و صدمه و كلال آن سرور مى گرديد فكذا بعد الوفاة براى اين كه بنص احاديث طرفين آن حضرت بافعال امت و اعمال آنها مطلع است سبحان الله رسول خدا امت را امر نمود بر تكريم و تعظيم اهل بيت خود و ايشان را قرين قرآن گردانيده و محبت و اتباع ايشان را بر كافه ى انام واجب ساخته باز اهل سنت بهواى حفظ مراتب دو امام خود ابوبكر و عمر تصويب فعل آنها نمايند و تهديد و تخويف باحراق بيت فاطمه را مضر بعدالت آنها ندانند و هل ذلك الا محض التعصب القبيح والعناد الصريح والجاهلية الفاضحه سيعلمون غدا من الكذاب الاشر.

و لقد اجاد السيد على الترك

قصيده ى غرائى در ندبه ى حضرت حجت عجل الله فرجه انشا كرده است كه بعض آن اين چند بيت است

مولاى ماسن الضلال سوى iiالاولى هجموا على الطهر البتولته iiدارها
جمعوا على بيت النبى محمد iiحطبا و او قدت الضغائن نارها
رضوا سليلة احمد بالباب حتى اثبتوا فى صدرها مسمارها
عصروا ابنة الهادى الامين و اسقطوا منها الجنين و اخرجوا كرارها
قادوه والزهراء تدعو iiخلفهم عبرا فليتك تنظر iiاستعبارها
والعبد سود متنها و iiاستنصرت اسفا فليتك تسمع iiاستنصارها
و قضت و آثار السياط iiبجنبها يا ليت عينك عاينت آثارها
منعوا البتول عن النياحه اذ غدت تنعى اباها ليلها و iiنهارها
قالوا لها قرى فقد آذيتنا عنا وقد سلب المصاب iiقرارها
واها لبنت المصطفى لم جهزت و لم عفى الوصى iiمزارها
ما شيعوا بنت الرسول و iiاسسوا ظلما البتول و هتكوا iiاستارها

اثر طبع بعض معاصرين

زهرا مه آسمان iiعصمت زهرا گل گلستان iiعفت
محبوبه ى كردگار سر iiمد همتاى على و دخت iiاحمد
معطوف زلطف اوست آدم مشعوف بخادميش iiمريم
مقصود ز آب و آتش و iiخاك منظور ز بر و بحر و افلاك
ام الخيره بتول iiعذراء بر بسمله است نقطه ى iiباء
كز زهره هزار بار از iiهر او هست زرجس و دنس iiاطهر
منصوره كه نور طلعت او معصومه كه وصف عصمت او
بنموده بطور مات iiموسى فرموده خداى حى iiدانا
صديقه گواه صدق او حق انسيه ى حق نماى iiمطلق
وصفش نتوان زبان كند iiنقل مات است بكنه ذات او iiعقل
بر فرق ولايت است او iiتاج آرام دل امير iiمعراج
مام است بيارده iiامامان در حشر بود شفيع iiعصيان
مداح خدا و مدح iiقرآن جبريل ز جان و راست iiدربان
افسوس پس از وفات iiاحمد از ظلم و جفا و جور iiبيحد
پهلوش زضرب در iiشكستند بازوش ز تازيانه خسته iiاند
بر روى چه ماه انور او برك گل روى اطهر او
از كينه عدو نواخت iiسيلى از سيلى كين بگشت نيلى
در ماتم باب تاجدارش پيوسته ز چشم iiاشكبارش
هر روز فغان و ناله مى iiكرد پر ژاله رخ چه لاله مى iiكرد
آرى چه حبيب رفت iiمحبوب طالب چه جدا شود ز iiمطلوب
روزش چه شب سياه iiگردد عمرش بجهان تباه iiگردد

و سابعا تنها اميرالمؤمنين عليه السلام ابوبكر را غاصب نمى دانستند بلكه تمام متخلفين از بيعت همين عقيده را داشته اند و قصه ى مالك بن نويره و دوازده نفرى كه با ابوبكر احتجاج كردند و سعدبن عباده الانصارى شاهد است پس حضرات اهل سنت يا بايد بگويند متخلفين مفارق از حق بودند يا شيخين، اختيار بدست ايشان است چون حق در دو طرف ضد با هم ديگر هرگز جمع نخواهد شد و اجماع در بيعت بضرب تازيانه و شلاق و تهديد بقتل و احراق درست نمى شود و استحقاق خلافت براى ابوبكر نمى آورد و داستان متخلفين از بيعت با ابى بكر را در جلد يكم (الكلمة التامه) ايراد كرديم.

و ثامنا تهديد عمر بن الخطاب باحراق بيت فاطمه عليهاالسلام دلالت دارد بر اين كه احراق بيت آن حضرت در نزد عمر جائز بوده و مجوز احراق بيت اهل بيت عليهم السلام كافر است چنان كه علامه ى سيوطى در درالمنثور در تفسير سوره ى نور چنين گفته:

«اخرج ابن مردويه عن انس بن مالك و بريده قال قرأ رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم هذه الآية (فى بيوت اذن الله ان ترفع و يذكر فيها اسمه) فقام اليه رجل فقال اى بيوت هذا يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم قال بيوت الانبياء فقام اليه ابوبكر فقال يا رسول الله هذا البيت منها و اشار الى بيت على و فاطمه و قال نعم من افاضلها»،

و نيز سيوطى روايت كرد در درالمنثور از ابن مردويه كه او بسند خود از انس بن مالك حديث كرده كه چون رسول خدا آيه ى مذكوره را قرائت كرد مردى از جابر خواست و عرض كرد يا رسول الله اين خانه از آنها است و اشاره بخانه ى اميرالمؤمنين نمود حضرت فرمود بلى از فاضلترين خانهاى انبياء است در اين صورت چگونه براى عمر جائز بود كه چنين بيت شريف ممدوح از لسان خدا و رسول را بامر ابى بكر بقصد احراق او هيزم و آتش مهيا كند و اتباع حمالة الحطب او حامل حطب شوند و هرگاه بر در خانه ى حضرت فاطمه رسيده آن حضرت تعجبانه پرسيده كه اى ابن خطاب آمده اى كه بسوزانى خانه ى مرا عمر از غايت بى شرمى و بى باكى ابدا ملاحظه ى حرمت آن مخدره ننمود و بى محابا گفت آرى براى همين كار آمده ام و قسم بخدا ياد كرد كه خانه ى ترا بر اين جماعت بسوزانم كه امتناع از بيعت با ابى بكر دارند يا آن كه بيايند و بيعت كنند و بروايت ديگر چنان كه سبق ذكر يافت فاطمه فرمود آيا بر من خواهى سوخت تو اولاد مرا گفت قسم بخدا كه اولاد ترا خواهم سوخت مگر اين كه اينها بيرون آيند و بيعت كنند آيا اين وجوه كثيره دلالت بر شقاوت و كفر و نفاق خلافت مآب ندارد آيا مخالفت نص صريح آيه ى ذوى القربى نكرده است آيا اين گونه هتاكيها اذيت فاطمه نيست آيا انكار ضرورى دين نكرده اند اولئك جزائهم ان عليهم لعنة الله والملائكه والناس اجمعين خالدين فيها لايخفف عنهم العذاب و لاهم ينظرون.

و تاسعا قاضى شهاب الدين ملقب بملك العلماء كه شيخ عبدالحق دهلوى حنفى در كتاب اخبار الاخيار از اين ملك العلما مدح فراوان كرده و او را از اعلام سنيه دانسته و كتاب فضائل السادات او را از كتب معتبره يا اهل سنت معرفى كرده بر حسب نقل مولانا العلامة الخبير مير محمد قلى در جلد ٢ (تشييد المطاعن) ٤٢٧ فرموده در كتاب

فضائل السادات (سؤال) معنى ايذا چيست (جواب) در تاج العروس گويد الايذاء آزردن و در كتاب نكات گويد كسى را رنجانيدن و ناخوش گردانيدن و ايذاء عام است سواى اين كه او را بقتل برساند يا بزند يا بد بگويد بحدى كه اگر از مجلس برخيزد و جامه بيفشاند چنان كه خاك بر اهل مجلس رسد ايذا بود و نيز اگر فرزند و يار و غلام و يك نفر از متعلقين او را آزارد آزار او بود و نيز روى ترش كردن آزار است زيرا كه چون عباس عم النبى صلى الله عليه و آله و سلم بر انصار آمد روى تروش كردند مصطفى در غضب شد و فرمود نباشد ايمان كسى را كه عم مرا آزارد تا بحدى كه هركه پياز خورد و در مجلس درآيد كه مردم از بوى دهن او آزرده شوند آزار باشد كذا فى المصابيح والمشارق و ايذاء اهل بيت ايذاء رسول خدا است. (تمام شد عبارت ملك العلما) پس هرگاه اين امور اذيت باشد قصد احراق بيت اهل بيت و كلمات وقاحت آيات عمر خطابا بصديقه ى طاهره (ع) حتما و حزما از اشد انواع ايذاست و هركه در اين معنى ريبى و شكى داشته باشد. و مغالطه و سفسطه بنمايد از زمره ى سفهاء بى عقل است كه لياقت كلام و خطاب ندارد.

و عاشرا ملك العلماء مذكور در باب دهم فضائل السادات گفته است ايذاء علويه ايذاء رسول خدا است در اين باب احاديث كثيره است بسبب اختصار مذكور نشد پس ايذاء حسنين ايذاء مصطفى و على و فاطمه است (و ايضا گفته در جناز لعن يزيد) و ايذاء ايشان يعنى حسنين بنص احاديث موحب كفر و لعنت است فهذا مما اتفق اهل السنه والجماعه على الكفر واللعن على قاتل الحسين و آمره و چه گمان است ترا كه ايداء سك همسايه سرايت كند بر همسايه چنان چه در باب حق الجار خوانده باشى و ايذاء ولد بوالد سرايت نكند. انتهى و ظاهر اين است كه بهمين دليل كه ملك العلماء كفر يزيد را ثابت كرده كفر عمر نيز ثابت مى گردد پس الحق در يزيد و ابوبكر و عمر فرقى نيست و لم يفعل يزيد الا بما اسسه ذلك العنيد ولقد اجاد السيد حيدر الحلى شاعر آل محمد طيب الله تربته فى رثاء الحسين عليه السلام

اليوم من هو عن اسامه خلفت قادت الى حرب الحسين iiجموعا
اليوم جردت سقيفه iiسيفها فغدابه رأس الحسين iiقطيعا
اليوم من اسقاط فاطمه iiمحسنا سقط الحسين عن الجواد صريعا

اكنون كه معنى اذيت را فهميدى اين آيه را تلاوت بفرما.

(الذين يؤذون الله و رسوله لعنهم الله فى الدنيا والاخره و اعدلهم عذابا مهنيا)

يعنى آن چنان كسانى كه اذيت مى كنند خدا و رسول را لعنت مى كند بر آنها خداوند عزوجل در دنيا و آخرت و عذاب خار كننده براى آنها مهيا كرده است و چون تحت عنوان حديث فاطمه بضعته منى ملازمه ى بين اذيت فاطمه و اذيت خدا و رسول را قرائت كردى اكنون اخذ نتيجه با جناب عالى است.

يازدهم ايضا ملك العلما در مناقب السادات در ذيل آيه ى قل لا اسئلكم عليه اجرا الا المودة فى القربى بعد از ذكر اين كه اين آيه در حق على و فاطمه و حسنين عليهم السلام نازل شده است گفته «مودت آنست كه جور و جفاى محبوب را صفاى روان داند و جرم و خطاى او را وفا خواند ببليات و ناكامى روى سر نهد و جمله چيزها را بمهر وى در بازد پس مودت قربى بر مؤمن سنى بنص صريح واجب و ثابت شده هر كه قبول كند و منقاد شود مؤمن موحد باشد والا كافر ملحد و ملعون و مرتد شود تا اين كه مى گويد اگر كسى جميع شرايع را معمول دارد و از روى اهانت علوى را علويك گويد كافر گردد» انتهى

سبحان الله بگفتن علويك در حق علوى آدمى با وصف عمل بر سائر شرايع و اتصاف انواع تقوى و ديانت كافر گردد و ابوبكر در حكم بقتال نفس رسول و عمر در ارهاب و تخويف فاطمه ى بتول باحراق بيت آن حضرت و سوختن جناب امير و حسنين كافر نگردد بلكه فاسق هم نشود فعلى لحية المتعصب فليضحك الضاحكون.

دوازدهم بر فرض محال بشهادت ملك العلماء اگر از اهل بيت در اين مقام عياذا بالله جرمى و خطائى واقع شده بود باز هم بر ابوبكر و عمر لازم بود كه از آن در مى گذشتند و آن را عين حق و صواب مى دانسته اند چه جاى آن كه معصوم از هر خطا و زلل باشند بنص آيه ى تطهير.

لطيفه اينجا است كه ملا عبدالرؤف مناوى مصرى كه از متعصبين اهل سنت است در كتاب (فيض القدير) شرح جامع صغير در حرف الف مع الخاء گفته (اخلفونى بضم الهمزه واللام اى كونو خلفائى فى اهل بيتى على و فاطمه و ابنيهما و ذريتهما فاحفظوا حقى فيهم و احسنوا الخلافه عليهم باعظامهم و احترامهم و نصحهم والاحسان اليهم و توقيرهم والتجاوز عن سيأتهم (قال الله تعالى قل لااسئلكم عليه اجر الا المودة فى القربى) و من رمى من عوامهم بارتكاب البدع و ترك الاتباع فانه اذا ثبت فى شخص معين لم يخرجه عن حكم الذرية لان القبيح عمله لاذاته وقد منع بعض العمال على الصدقات بعض الاشراف لكونه رافضيا فرأى تلك الليله ان القيامة قد قامت و منعته فاطمه من الجواز على الصراط فشكاها لابيها فقالت منع ولدى رزقه فاعتل بانه يسب الشيخين فالتفتت فاطمه اليه و قالت اتو أخذ من ولدى قال لا فانتبه مزعورا فى حكاية طويله).

ملا عبدالرؤف مناوى مصرى كه از مشاهير معتبر بن علماء اهل سنت است در فيض القدير اخلفونى را چنين معنا كرده است كه شما خليفهاى من باشيد در اهل بيت من يعنى همچنان كه من بآنها احسان و سرپرستى مى كردم شما هم بعد از رفتن پيغمبر در سرپرستى مثل من باشيد بلكه بالاتر باين كه آنها را بزرگ بشماريد و احترام بنمائيد و در احسان و نصيحت و توقير آنها خوددارى ننمائيد و از بديهاى آنها چشم بپوشيد چون دوستى آنها بنص آيه ى مودت اجر رسالت است و اگر بعضى از عوام سادات را ديديد كه مرتكب بدعتى شده يا ترك سنتى كرده و شما شخص او را هم مى دانى مع ذلك نبايد از احسان باو كوتاهى بنمائى براى اين كه اگر عمل او قبيح باشد ذات او قبيح نيست و بدى عمل او وى را از ذريه بودن خارج نمى كند بعضى از كسانى كه اوقاف و صدقات در دست آنها بود و بسادات تقسيم مى كرد بر او معلوم شد كه فلان سيد رافضى است و سبب شيخين مى نمايد وظيفه ى او را قطع كرد شب در عالم رؤيا ديد قيامت بر سر پا شده است اين شخص خواست از صراط بگذرد صديقه ى طاهره او را مانع شد آن مرد برسول خدا شكايت كرد حضرت از فاطمه سبب پرسيد عرض كرد يا ابتاه رزق فرزند مرا قطع كرده است آن مرد گفت بعلت اين كه سب شيخين مى كند فاطمه ى زهرا عليهاالسلام او را عتاب كرد كه براى اين كار رزق فرزند مرا قطع مى كنى و از او مآخذه مى نمائى آن مرد با كمال وحشت گفت هرگز نكنم و از خواب بيدار شد در نهايت ترس و بيم)

در فيض الغدير امثال اين گونه حكايات بسيار است و از آن چون سفيده ى صبح ظاهر است كه هرگاه مؤاخذه ذريه ى فاطمه و ايذاء ايشان بجهت سب كردن آنها شيخين را جائز نباشد با اين كه بعشر عشير جلالت اميرالمؤمنين و فاطمه و حسنين عليهم السلام نمى رسد و با اين كه سب كننده ى شيخين را از متخلفين بدتر دانند متخلفين را تكفير نكنند و سب كننده ى شيخين را تكفير كنند پس بهزار هزار هزار اولويت ايذاء جناب امير و فاطمه بلا شبهه موحب عتاب جناب حضرت ختمى مآب و سيده ى نساء و اميرالمؤمنين خواهد بود و عمل شنيع آنها باعث ممنوعيت از جواز صراط و افتادن در اسفل دركات جهنم خواهد بود الحمدلله على وضوح الحجه.

داستان غصب فدك و در آن چند امر است

اول در بيان فتح فدك در سنه ى هفتم از هجرت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بجانب خيبر راه پيش گرفت محيصة بن مسعود حارثى را فرمان داد كه جانب فدك پيش گيرد و يهودان فدك را بفرمايد يا بشرف اسلام مشرف شوند يا باداى جزيه گردن نهند و اگر نه آماده ى قتال باشند چون محيصه اين خبر برسانيد يهودان در پاسخ گفتند هنوز قبيله ى مرحب و زعماى قوم عامر و ياسر و حارث كه از چرم پلنگ قماط كرده اند و از پستان پيكان شير خورده اند با ده هزار مردم رزم آزماى در قلعه ى نطاط ساخته جنگند ما چرا سر بطاعت فرود آريم و طريق اطاعت سپريم محيصه چو اين بشنيد قصد مراجعت نمود گفتند اكنون چند روزى توقف بنما تا معلوم شود كار محمد با مردم خيبر بكجا مى كشد چند روزى نگذشت كه خبر فتح قلعه ى ناعم و قتل سكنه ى آن برسيد مردم فدك را حولى عظيم و وحشتى بزرگ فرا گرفت محيصه را گفتند اگر سخنان كه بيرون ادب بر زبان ما جارى شد از محمد پوشيده دارى ترا از زر و زيور توانگر بنمائيم محيصه گفت من نمى توانم چيزى را از رسول خدا پنهان بنمايم براى اين كه خدايش او را خبر خواهد داد گفتند اكنون مهلت بده تا با بزرگان خويش مشورت بنمائيم و چند نفر را در صحبت تو بجانب محمد روانه نمائيم اين وقت نون بن يوشع را با چند نفر ديگر از مشايخ يهود بهمراه محيصه روان ساختند و خود باستحكام قلاع فدك پرداخته اند كه اگر محمد مسئلت فرستادگان را باجابت مقرون ندارد روزى چند خوددارى نبمايند چون فرستادگان بخدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدند آن حضرت فرمود اگر من شما را بحال خود گذارم تا جميع اين قلاع را فتح بنمايم جزاى شما چه خواهد بود گفتند شكستن لشگرهاى ما و گشودن قلعهاى فدك كار آسانى نيست و آن را مختصر نبايد گرفت چه ما ابواب قلعها را محكم بسته ايم و كليدهاى آن ابواب را بدست ابطال رجال سپرده ايم و مردان دلاور را بحفظ و حراست آن گماشته ايم رسول خدا فرمود كليدهاى ابواب قلاع فدك در نزد من است سپس فرمان كرد تا كليدها را حاضر نمودند و بعرض ايشان گذرانيدند آن جماعت چنان دانستند كه دربان و كليددار خيانت كرده اند و آن مفاتيح را بنزد رسول خدا فرستادند سپس او را حاضر كردند و از او پرسش كردند گفت بخدا قسم من كليدها را در ميان صندوقى نهادم و چون اين مرد را ساحر مى دانستم دفع سحر او را بآيات تورته توسل جستم و چند آيه بر اين كليدها قرائت كردم و در صندوق را محكم بسته ام و بر آن مهر زده ام آن جماعت فرمان كردند تا صندوق را حاضر كردند و مهر او را بحال خود ديدند چون خاتم برگرفته اند و در صندوق را باز كردند خالى از كليدها ديدند يهودان تعجب گرفته اند و چند نفر آنها بشرف اسلام مشرف شدند و گفتند حضرات يهود كه اين مفاتيح را كه براى شما آورد فرمود آن كس كه الواح را براى موسى آورد يعنى جبرئيل پس در حصار بگشودند و كار بمصالحت كردند رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم اميرالمؤمنين را فرمان داد تا كتاب صلح نوشت بدان شرط كه حوائط فدك مختص رسول خدا باشد و لشگر بقصد فدك كوچ ندهد و هر كس كه ايمان آورد خمس مال خود را برسول خدا بدهد و بقيه ملك او باشد و آن كس كه ايمان نمى آورد اموالش بجمله خاص رسول خداست چون فدك بجمله فتح آن بنيروى سواره و پياده ى لشگر نبود بتمامت ملك پيغمبر و مختص آن سرور بود و اين آيه ى مباركه دلالت بر اين معنى تواند داشت

(و ما افاء الله على رسوله منهم فما اوجفتم عليه من خيل و لاركاب ولكن الله يسلط

رسله على من يشاء والله على كلى شيئى و قدير وما افاءالله على رسوله من اهل القرى فلله وللرسول ولذى القربى واليتامى والمساكين و ابن السبيل كيلا يكون دولة بين الاغنياء منكم و ما آتاكم الرسول فخذوه و مانهاكم عنه فانتهوا واتقو الله ان الله شديد العقاب)

مى فرمايد آن چه از ملك و مال كافر با رسول خدا گذاشتيم سواران و پيادگان شما رنج تاختن و شكنج رزم دادن نديدند كه طلب بهره و نصيبه توانند كرد لاجرم اين غنايم خاصه و خالصه ى خدا و رسول خدا صلى الله عليه و آله مى باشد و مقرر است از براى خويشاوندان پيغمبر و مساكين ايشان تا در ميان توانگران دست بدست نرود پس آن را كه پيغمبر بذل فرمايد مأخوذ داريد و اگر نه دست برداريد

امر دوم تفويض فدك بفاطمه

چون قلاع فدك بتصرف رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم درآمد جبرئيل نازل شد و رسول خدا را سلام داد و عرض كرد كه خداوند مى فرمايد حق خويشاوندان را بده و اين آيت مباركه را بياورد:

(فآت ذا القربى حقه والمسكين وابن السبيل ذلك خير للذين بريدون وجه الله و اولئك هم المفحلون)

چون جبرئيل اين خبر را بياورد كه حق خويشان را بده رسول خدا فرمود اين خويشان كيانند جبرئيل عرض كرد دخترت فاطمه ى زهرا است حوائط فدك را تفويض فاطمه بنما و حق خود را باو واگذار چه خداوند متعال حق خويش را نيز بفاطمه واگذار فرموده رسول خدا فاطمه را طلبيد و آيه ى مذكوره را بر او قرائت فرمود و اموالى كه از فدك بهره ى رسول خدا شده بود همه را بفاطمه تسليم داد و حوائط فدك را تفويض فاطمه فرمود آن مخدره عرض كرد يا رسول الله آن چه بفرمان خدا بهره ى من شده است همه را بشما واگذار كرد رسول خدا فرمود اى نور ديده اين جمله مخصوص تو است آن را براى خود و فرزندان خود نگاه دار و دانسته باش كه بعد از من با تو از در معادات و عناد

بيرون شوند و حيلها بسازند و خصومتها بياغازند تا فدك را از دست تو بيرون كنند آن گاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمان كرد تا بزرگان اقوام و معارف اصحاب حاضر شدند و در حضور ايشان حوائط فدك را با هر ملك و مال كه از آن اراضى ماخوذ داشته بود به تسليم فاطمه مقرر فرمود سپس وثيقه اى نگاشت كه فدك با تمامت منافع آن مختص فاطمه و فرزندان او حسن و حسين است اين وقت فاطمه عليهاالسلام دست تصرف فراداشت و آن اموال و اثقال كه تعلق باو داشت بر مسلمانان بخش كرد و هرسال باندازه ى قوت خويش از فدك مأخوذ مى داشت و آن چه فاضل بود بر مسلمانان قسمت مى فرمود و عمال آن مخدره ضبط فدك مى نمودند تا رسول خدا رحلت نمود.

امر سوم در حدود فدك و منافع آن

ياقوت حموى در معجم البلدان در حرف فاء در ترجمه ى فدك گويد: فدك را چشمه ى آب روان و درختهاى خرما بسيار دارد و اين فدك در ملك حجاز واقع است و از مدينه ى طيبه تا فدك دو روز مسافت و بعضى سه روز گفته اند».

در ناسخ گويد: «اين فدك حصارى چند بود در فرود خيبر اگر چه استحكام و رصانت حصار خيبر را نداشت لكن منافع و خرماستان او افزون از قلاع خيبر بود».

(و) در مجمع البحرين گويد اميرالمؤمنين عليه السلام حدود فدك را معين فرمودند حد اول عريش مصر حد دوم سيف البحر حد سوم دومة الجندل حد جهارم جبل احد) و معلوم است كه همه ى اين اراضى معموره نبوده ولى در تصرف اهالى فدك بوده كه اگر مى خواستند احياى ان اراضى موات بنمايند حق داشتند و كس را حق ممانعت نبود.

و قاضى نور الله در مجالس المؤمنين از صاحب كتاب ظريف نقل مى كند كه از امام كاظم عليه السلام حدود فدك را سؤال كرند در جواب فرمود حد اول عريش مصر است حد دوم دومةالجندل و حد ثالث تيما و حد رابع جبل احد از مدينه ى طيبه

و نيز در كتاب مذكور مى فرمايد كه روزى هارون الرشيد عرض كرد بموسى بن جعفر عليه السلام كه فدك را محدود كن تا با تو گذارم كه مى دانم در آن امر ظلم بشما اهل بيت شده است امام فرمود اگر محدود كنم چنان كه حق او است ترا دل يارى ندهد كه با من باز گذارى هارون سوگند خورد كه مى گذارم حضرت فرمود يكحد آن عدن است رنگ هارون از اين سخن بگشت گفت ديگر بگو امام فرمود حد ديگرش سمرقند است رنگ هارون زرد شد گفت ديگر بگو اما فرمود حد ثالث آن افريقيه است از مغرب زمين رنگ هارون از زردى بسرخى بگشت از غايت غضب گفت ديگر بگو امام فرمود حد رابع آن ارمنيه است رنگ هارون از سرخى بسياهى بگشت از بسكه تيره و غليظ شد و مدتى مديد سر در پيش افكند بعد از آن سر برآورد و گفت اى موسى بن جعفر تو حدود مملكت ما را نام بردى و غرض امام آن بود كه آن چه در دست تو است و در حيطه ى تصرف شما است حق بنى فاطمه است و بنى العباس آن را غصب كردند پس امام فرمود من اول ترا گفتم كه باين حدود راضى نمى شوى و تو از من نشنيدى بعد از اين قضيه هارون با آن حضرت دل بد كرد و بقصد قتل او كمر بست تا او را شهيد كرد)

و در ناسخ التواريخ گويد منافع فدك سالى بيست و چهار هزار دينار و بقولى هفتاد هزار دينار بوده (حقير گويد جمع بين دو قول اين است كه با منافع عوالى فدك كه آن عبارت از حوائط سبعه بوده باشد و تفصيل حوائط در وصايا و ماليه ى آن مخدره بيايد در اين صورت هفتاد هزار دينار منافع آن بوده و اجازه ى فدك تنها بيست و چهار هزار دينار بوده و هر دينار يك مثقال طلا است كه بحساب پول اين زمان مليونها مى شود.

امر چهارم اخراج عمال فاطمه را از فدك

چون در جلد اول (الكلمة التامة) و جلد چهارم آن اسباب حقد و حسد ابوبكر و عايشه را از كتب اهل سنت ياد كرديم كه تا چه اندازه اين پدر و دختر نسبت باميرالمؤمنين و فاطمه ى اطهر حسد و كينه داشته اند تا اين كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمود فرصت را غنيمت شمردند و آن چه توانستند كوتاهى نكردند چون ابوبكر بر مسند خلافت جاى كرد عمر گفت اى [ان الناس عبيد هذه الدنيا لا يريدون غيرها فامنع عن على و اهل بيته الخمس والفيئى و فدكا فان شيعة على اذا علموا ذلك تركوا علبا واقبلوا اليك رغبة فى الدنيا و ايثارا و محاماة عليها.] خليفه ى رسول خدا دانسته باش كه مردم بنده ى دنيا

مى باشند و غير آن را نمى خواهند تو بايد دست على بن ابى طالب را از خمس و غنيمت كوتاه كنى و فدك را تصرف بنمائى شيعه على چون اين را دانستند او را، واگذارند و در اطراف تو جمع شوند براى وصول بآمال و آرزوى خود كه از دنيا طمع دارند اين سخن در قلب ابوبكر كالنقش فى الحجر استوار افتاد پس جمعى را فرستاد و دست تصرف عمال و كارگران صديقه ى طاهره را از فدك كوتاه كرد و خمس غنايم خيبر را تصرف نمود چون اين خبر بصديقه ى كبرى رسيد يك نفر را بنزد ابوبكر فرستاد و پيام داد كه چه پيش آمد ترا كه فدك را تصرف كردى آن چه خداوند متعال برسول خدا در مدينه عطا فرموده ميراث ماست و آنچه از خمس اموال خيبر بجاى مانده بهره ى ماست آن جمله را بما رد كن و فدك را نيز بحال خود گذار كه ترا در آن حقى نيست ابوبكر

[فقال ابوبكر رسول الله قال لانورث ما تركناه صدقه انماتا كل آل محمد من هذا المال وانى والله لا اغير شيئا من صدقة رسول الله عن حالها التى كانت عليها فى عهد رسول الله و لا عملن فيها بما عمل به رسول الله.] پيام داد كه رسول خدا ميراث نمى گذارد و خودش فرموده آن چه ما بجاى بگذاريم صدقه است و اهل بيت من از آن مال همانند سائر مسلمين تناول بنمايند و من بخدا قسم نمى توانم تغيير بدهم صدقه ى رسول خدا را از آن حالى كه در عهد او بوده و من عمل مى كنم بآنچه رسول خدا عمل مى نمود.

ديگر باره بروايت احمد بن عبدالعزيز كه از مشاهير علماء عامه است بشهادت ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه سند بابو الطفيل مى رساند كه فاطمه

[ارسلت فاطمه الى ابى بكرا انت ورثت رسول الله ام اهله قال بل اهله قالت فما بال سهم رسول الله قال انى سمعت رسول الله يقول ان الله تعالى اطعم نبيا طعمه ثم قبضه و جعله للذى يقوم بعده فوليت انا بعده ان ارده على المسلمين قال انت و ما سمعت من رسول الله (ص).] فرستاد بنزد ابى بكر كه تو وارث رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مى باشى يا اهل بيت او ابوبكر گفت البته اهل بيت او وارث رسول خدا مى باشند فاطمه فرمود پس چرا ميراث پيغمبر را ضبط كرده اى و آن را از ما دريغ مى دارى ابوبكر گفت شنيدم از رسول خدا كه فرمود خداوند پيغمبرش را عطيتى كرد

و اطعامى فرمود چون رسول خدا از جهان بيرون شد آن عطيه بايستى در دست كسى باشد كه بجاى او نشنيد من امروز خليفتى يافتم و بجاى او نشستم و آن مال بهر كس از مسلمانان سزادانم مى رسانم فاطمه گفت تو دانى و آن چه از رسول خدا شنيدى ابن ابى الحديد بعد از نقل اين كلام گويد كه مرا تعجب فرو مى گيريد از اين حديث زيرا كه فاطمه فرمود تو وارث رسول خدائى يا اهل او ابوبكر گفت اهل او پس ابوبكر تصريح كرد كه رسول خدا ارث مى گذارد و آن ارث مخصوص اهل بيت او است و بعد كه مى گويد پيغمبر فرموده ما ارث نمى گذاريم اين تناقص است بالجمله اين

[روى عبدالله بن الحسن المثنى باسناده عن آبائه عليهم السلام انه لما اجمع ابوبكر على منع فاطمه فدكا و بلغها ذلك لاثت (١) خمارها على رأسها و اشتملت بجلبابها واقبلت فى لمة (٢) من حقدتها (٣) و نساء قومها و تطأذيولها ما تخرم مشيتها مشيه رسول الله (ص) حتى دخلت على ابى بكر و هو فى حشد (٤) من المهاجرين والانصار و غيرهم فنيطت (٥) دونها ملائه فجلست ثم انت نه اجهش (٦) القوم لها بالبكاء فارتج المجلس ثم امهلت هينئه (٧) حتى اذا سكن نشيج القوم و هدئت فورتهم (٨) افتتحت الكلام بحمدالله والثناء عليه والصلوه على رسول الله فعاد القوم فى بكائهم فلما امسكو عادت فى كلامها

(١) لاث اى شد و ربط يعنى چادر بر سر كرد (٢) لمة بضم لام و تخفيف ميم الجماعة (٣) حفدة بفتحتين اعوان و خدم (٤) حشد بفتحتين الجماعه (٥) نيطت اى عقلوا سترا و ملائه بالضم والمدكل ثوب لين رقيق (٦) اجهش فزع الانسان الى غيره و تهئيا للبكاء (٧) هنيه على وزن سميه اى صبر زمانا قليلا (٨) فورتهم اى شدتهم.] خبر بفاطمه بردند خشمناك شد چادر عصمت بر سر كرد و در مقنعه و جلباب خويش محفوف گشت زنان بنى هاشم و خويشاوندان و پيوستگان حاضر شدند و حضرت باتفاق آن زنان طريق مسجد رسول خدا پيش داشتند و فاطمه چنان طى مسافت مى نمود كه گفتى رسول خدا عبور مى دهد وقتى بمسجد آمد كه جماعت مهاجر و انصار از ناليدن او بناليدند و بهاى هاى بگريستند و ابوبكر با جمعى از مهاجر و انصار در مسجد جلوس داشتند فرمان كرد تا پرده اى براى فاطمه بزنند آن مخدره آمد و در عقب پرده بنشست و چنان ناله ى جگر خراشى از دل بركشيد كه گويا مسجد را بلرزانيد بانك عويل و ناله ى مردم بالا گرفت فاطمه لختى ساكت نشست تا مردم از اضطراب و فزع خاموش شدند لب بحمد و ثناى بارى تعالى بگشود ثانيا مردم بى اختيار بناليدند و سخت جزع و زارى كردند و بصداى بلند همى بگريستند دوباره فاطمه خاموش گرديد تا مردم را ناله و خروش اندك شد اين وقت بقرائت خطبه ى معروفه بخطبه ى فدكيه شروع شد و حقير قبل از شروع در خطبه سزاوار چنان ديدم كه سند و اعتبار اين خطبه شريفه ى را بنگارم.



۲۰