سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)8%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 121356 / دانلود: 5556
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

۱۵۹ آشوبگرى عمر

عثمان بن عفان، سعید بن عاص را دیده گفت: بیا نزد عمر رفته با او سخن بگوییم. چون بر او وارد شدند، عثمان در محل معین خود نشسته و سعید در گوشه از جمعیت قرار گرفته و آثار ملال از او ظاهر بود. عمر او را دیده گفت: مى بینم از ناحیه من حزن و اندوهى در خود احساس مى كنى و خیال مى كنى پدرت را من كشته ام با آن كه چنین عملى از من به ظهور نرسیده و سوگند به خدا دوست مى داشتم من كشنده او بودم و اگر او را مى كشتم به هیچ وجه پوزش نمى خواستم، زیرا كافرى را كشته بودم لیكن روز بدر از كنار پدرت گذشته، دیدم چون گاو نر خشمگینى خود را آماده قتال كرده و كف برآورده بود. به وى توجهى نكرده از او درگذشتم، گفت: پسر خطاب كجا مى روى؟ هنوز سخنش را به اتمام نرسانیده على عليه‌السلام با او در آویخت هنوز از جاى خود دور نشده بودم كه او را كشت.

على عليه‌السلام نیز در آن مجلس حضور داشت، چون این سخن را شنید فرمود: پروردگارا ببخش، شرك و بت پرستى نابود شد و كارهاى گذشته را اسلام محو كرد امروز مناسب نیست مردم را علیه من تحریك نمایى.

عمر از استماع این سخن، خاموش شده حرفى نزد.

سعید در این جا عمر را مخاطب ساخته گفت: مى خواهى با این سخن مرا از على عليه‌السلام روگردان بسازى و به وى بدبین نمایى، سوگند به خدا از این كه على عليه‌السلام كشنده پدر من است هیچ گاه نگرانى ندارم زیرا او به دست پسر عمش على عليه‌السلام كشته شده است. (۱۹۳)

__________________________

۱۹۳-الارشاد، ص ۶۹ ۶۸

۱۶۰ تنهایى على عليه‌السلام  

جندب بن عبدالله گفت: پس از آن كه مردم بى وفا با عثمان بیعت كردند حضور على عليه‌السلام رسیده دیدم آن حضرت با حال حزن و اندوه سر به زیر انداخته سؤ ال كردم: با این عملى كه مردم علیه شما انجام دادند چه خواهید كرد؟

فرمود: صبر مى كنم.

گفتم: سبحان الله به خدا قسم مرد صابرى هستى.

فرمود: به غیر از صبر چه باید انجام دهم؟!

عرض كردم: از جا حركت كن و مردم را به ولایت خود دعوت فرما و اعلام كن پس از پیغمبر عليه‌السلام از دیگران شایسته تر به آن حضرتم و فضل و سابقه اسلامى من هم بر احدى پوشیده نیست و از آنان درخواست كن تا تو را علیه این عده اى كه به زیانت اقدام نموده اند یارى نمایند. اگر ده نفر از صد نفر دعوت تو را اجابت نمایند بر صد نفر پیروز خواهى گردید. بنابراین اگر به تو نزدیك گردیدند به مقصود رسیده اى و اگر خوددارى نمودند با آنان پیكار مى كنى اگر پیروز شدى خدا تو را مانند پیغمبرش بر مخالفان چیره ساخته و شایستگى تو به ظهور رسیده و اگر در راه حق كشته شدى شهید از دنیا رفتى، پوزش تو نزد خدا پذیرفته است تو به میراث رسول او سزاوارى.

على عليه‌السلام در پایان سخنان وى با كمال تعجب فرمود: اى جندب عقیده تو آن است كه ده نفر از صد نفر با من بیعت مى نمایند. جندب گفت: آرزومندم چنان باشد.

على عليه‌السلام فرمود: من چنین گمانى ندارم بلكه مى گویم دو نفر از صد نفر هم با من بیعت نخواهند كرد و اینك دلیل این معنى را براى تو بیان مى كنم.

توجه مردم از نخست به قریش بود و قریش مى گفتند آل محمد خود را برترین افراد مردم مى دانند و آنان خود را اولیاى امور خیال مى كنند و اگر اتفاقا امر خلافت به دست آنها بیفتد دیگر كسى نمى تواند با هیچ نیرویى آن را از چنگال ایشان به درآورد و اگر دیگران مصدر كار شوند ممكن است دست به دست دور زدند و در میان شما باشد، بنابراین به خدا قسم چنان نیست كه گمان كرده اى كه قریش امر خلافت را به آسانى از دست بدهند و در اختیار ما بگذارند.

جندب پس از استماع این بیان عرضه داشت اجازه مى دهى همین سخن را به اطلاع مردم برسانم و آنان را به یارى شما بخوانم. على عليه‌السلام فرمود: (این زمان بگذار تا وقت دیگر)

جندب از این پس به عراق مراجعت كرد مى گوید: هر گاه یكى از فضایل و مناقب على عليه‌السلام را براى مردم نقل مى كردم مرا آزار مى رسانیدند و از پیش خود مى راندند تا بالاخره قضیه مرا به ولید بن عقبه خبر دادند او شبى مرا خواسته و محبوس داشت و سرانجام سخنانى در خلوت با من گفت و مرا از زندان نجات داد. (۱۹۴)

__________________________

۱۹۴-الارشاد، ص ۲۳۲ ۲۳۱

۱۶۱ بهانه هاى عثمان  

میان عثمان و على عليه‌السلام سخنى رد و بدل شد و عثمان گفت: چه كنم كه قریش شما را دوست نمى دارند زیرا به روز بدر هفتاد تن از ایشان را كه چهره هایشان چون شمش طلا بود كشتید و بینى هاى آنان پیش از لب هایشان به خاك در افتاد!

همچنین روایت شده است كه چون مردم كارهاى عثمان را بر او خرده گرفتند برخاست و در حالى كه به مروان تكیه داده بود براى مردم سخنرانى كرد و چنین گفت:

همانا هر امتى را آفتى است و هر نعمتى را بلایى؛ آفت این امت و بلاى این نعمت قومى هستند كه بسیار عیب جویند و خرده گیر. براى شما، در ظاهر، آنچه را دوست مى دارید آشكار مى سازند و آنچه را خوش ‍ نمى دارید پوشیده و نهان مى دارند، سفلگانى همچون شتر مرغ كه از نخستین بانگ كننده پیروى مى كنند.

آنان همان چیزى را بر من خرده مى گیرند كه بر عمر خرده مى گرفتند و او آنان را زبون ساخت و در هم كوبید و حال آن كه نصرت دهندگان من نزدیك ترند و افراد نیرومندترى در اختیار دارم. مرا چه مانعى است كه نتوانم در اموال افزون از نیاز هر چه مى خواهم انجام دهم! (۱۹۵)

__________________________

۱۹۵- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۴، ص ۲۵۰ و ۲۵۱.

۱۶۲ مظلومیت على عليه‌السلام در شورا

ابن ابى الحدید گوید: عمر گفت: ابو طلحه انصارى را فرا خواندند و آمد، عمر گفت: اى ابو طلحه چون از دفن من بازگشتید با پنجاه مرد مسلح از انصار آماده شو و این چند نفر را (۱۹۶) وادار كن تا هر چه زودتر كار را تمام كنند، و آنان را در خانه اى جمع كن و یارانت را بر در خانه بگمار تا آنان به مشورت بپردازند و یك نفر از خود را برگزینند؛ اگر پنج نفر یك راءى دادند و یك نفر دیگر مخالفت كرد گردنش را بزن. و اگر چهار نفر یك راءى دادند و دو تن دیگر مخالفت كردند گردن آن دو را بزن. و اگر سه نفر یك راءى و سه نفر دیگر راى دیگر دادند، راءى آن سه نفرى كه عبد الرحمن در آنهاست برگزین، و اگر آن سه نفر دیگر بر خلاف آن اصرار كردند گردن آنها را بزن، و اگر سه روز گذشت و بر امرى اتفاق نظر نیافتند گردن هر شش نفر را بزن و مسلمانان را به حال خودشان رها كن تا كسى را براى خود برگزینند. (۱۹۷)

__________________________

۱۹۶- یعنى على (ع)، عثمان، طلحه، زبیر، سعد و قاص و عبد الرحمن بن عوف كه اصحاب شورا بودند.

۱۹۷- در (منهاج البراعة) علامه قطب الدین راوندى (ره)، ۱/۱۲۸ آورده است: عباس به على (ع) گفت: حكومت از دست ما رفت و این مرد مى خواهد حكومت در اختیار عثمان قرار گیرد. على (ع) فرمود: من این را مى دانم ولى در شورا شركت مى كنم، زیرا عمر اینك مرا شایسته امامت دانسته در صورتى كه قبلا مى گفت: رسول خدا (ص) فرموده است: (نبوت و امامت در یك خاندان جمع نمى شوند)، و من در شورا وارد مى شوم تا معلوم شود كه عمر سخن پیشین خود را تكذیب نموده است و بدین وسیله دروغ او روشن گردد.

چون عمر دفن شد، ابوطلحه آنها را جمع كرد و خود با پنجاه مرد مسلح از انصار بر در خانه ایستاد. اهل شورا شروع به سخن گفتن كردند و دعوا و ستیزه برخاست. نخستین كارى كه طلحه كرد این بود كه آنان را شاهد گرفت كه حق خود را به عثمان بخشید و به نفع او كنار رفت، زیرا مى دانست كه مردم او را با على و عثمان برابر نمى دانند و با وجود آنها خلافت براى او پا نمى گیرد، از این رو خواست با بخشش امرى كه خود از آن بهره اى نداشت و نمى توانست بدان دست یابد جانب عثمان را تقویت و جانب على عليه‌السلام را تضعیف كند.

زبیر در معارضه خود گفت: من هم شما را گواه مى گیرم كه من حق خود را از شورا به على بخشیدم؛ و او به این علت چنین كرد كه دید با بخشیدن طلحه حق خود را به عثمان، على عليه‌السلام تضعیف شد و تنها ماند و تعصب خویشاوندى به او دست داد، زیرا وى پسر عمه امیرمؤمنان عليه‌السلام یعنى فرزند صفیه دختر عبدالمطلب بود و ابوطالب دایى وى به شمار مى رفت. و دلیل این كه طلحه جانب عثمان را گرفت آن بود كه میانه خوبى با على عليه‌السلام نداشت، زیرا او از قبیله بنى تیم و پسر عموى ابوبكر بود و در دل هاى بنى هاشم داشتند، و این مساءله ریشه در طبیعت بشر دارد به ویژه در سرشت و طبیعت مردم عرب، و تجربه تا به امروز نشان داده است. (۱۹۸)

__________________________

۱۹۸- گر چه این سخن درستى است ولى عمل طلحه را به هیچ وجه توجیه نمى كند، زیرا اسلام آمده كه همین كینه هاى نابجا و طبایع زشت را از بشر دور سازد و جان او را به نور تزكیه و تقوا و عدالت و انصاف و خضوع در برابر حق روشن بدارد، و همین كار طلحه نشان مى دهد كه نور اسلام حقیقى در جان او نتابیده بود. (م)

با شرایط فوق چهار تن باقى ماندند، سعد بن ابى وقاص گفت: من سهم خودم را از شورا به پسر عمویم عبدالرحمن بخشیدم؛ زیرا هر دو از بنى زهره بودند و نیز سعد مى دانست كه راءى نمى آورد و حكومت به چنگ وى نمى آید. چون سه تن بیشتر نماند، عبدالرحمن به على و عثمان گفت: كدام یك از شما خود را از خلافت بیرون مى كند و به یكى از دو نفر باقى مانده راءى مى دهد؟ هیچ كدام پاسخ ندادند. عبدالرحمن گفت: من هم شما را گواه مى گیرم كه خود را از خلافت بیرون كردم تا یكى از شما دو نفر را انتخاب كنم. باز آن دو ساكت ماندند. عبدالرحمن رو به على عليه‌السلام كرد و گفت: با تو بیعت مى كنم به شرط آن كه به كتاب خدا و سنت رسول خدا و سیره شیخین ابوبكر و عمر رفتار كنى. (۱۹۹)

__________________________

۱۹۹- معلوم نیست چگونه مى توان به كتاب خدا و سنت پیامبر (ص) و سیره شیخین عمل كرد در حالى كه جمع بین اضداد است. زیرا تاریخ گواه مخالفت هاى صریح آنان با كتاب و سنت است! (م)

على عليه‌السلام فرمود: بلكه به كتاب خدا و سنت رسول خدا و نظر خود رفتار مى كنم.

عبدالرحمن رو به عثمان نمود و همین پیشنهاد را به وى كرد و عثمان پذیرفت. دوباره پیشنهاد را به على عليه‌السلام تكرار كرد و آن حضرت همان پاسخ داد، عبدالرحمن سه بار این پیشنهاد را تكرار كرد و چون دید كه على عليه‌السلام از راءى خود باز نمى گردد و عثمان پاسخ مثبت مى دهد با عثمان دست بیعت داد و گفت: سلام بر تو اى امیرمؤمنان.

گویند: على عليه‌السلام به عبدالرحمن گفت: به خدا سوگند، تنها بدین دلیل چنین كردى كه همان امیدى را به وى بسته اى كه رفیقان به دوست خود داشت؛ خداوند میان شما اختلاف افكند و به شومى عطر منشم دچارتان كند (۲۰۰)

گویند: چندى بعد میان عثمان و عبدالرحمن اختلاف افتاد و تا دم مرگ با یكدیگر سخن نگفتند. (۲۰۱)

__________________________

۲۰۰- منشم نام زن عطارى بود در مكه، و طایفه خزاعه و جرهم هرگاه مى خواستند به جنگ یكدیگر روند از او عطر مى خریدند، و هر گاه از عطر او استفاده مى كردند كشتار سنگینى میان آنان رخ مى داد. از این رو وى ضرب المثل شد و مى گفتند: شوم تر از عطر منشم. (لسان العرب)

۲۰۱- شرح نهج البلاغه، ۱/۱۸۷.

۱۶۳ عیادت عثمان از حضرت على عليه‌السلام  

على عليه‌السلام بیمار شد، عثمان از او عیادت كرد و على عليه‌السلام این بیت را خواند: (چه بسیار دیدار كننده كه بدون دوستى به عیادت مى آید و دوست مى دارد كه كاش بیمار رنجور درگذرد). عثمان گفت: به خدا سوگند نمى دانم، آیا زندگى تو را خوشتر مى دارم و یا مرگت را. اگر بمیرى مرگت مرا درهم مى شكند و اگر زنده باشى زندگى ات مرا به رنج و بلا گرفتار مى سازد و تا هنگامى كه تو زنده اى همواره سرزنش كنندگان را مى بینم كه تو را پناه گاه خود قرار مى دهند و به تو پناه مى آورند.

على عليه‌السلام فرمود: این تصور كه مرا پناه گاه خرده گیران و سرزنش كنندگان خود مى دانى از بدگمانى تو سرچشمه مى گیرد و موجب مى شود در دل خود این گونه مرا جاى دهى، و اگر به پندار خودت از سوى من بیمى دارى براى تو بر عهد و پیمان خداوندى است كه تو را از من باكى نخواهد بود (تا وقتى كه دریا پشم را خیس مى كند). و همانا كه من تو را رعایت و از تو حمایت مى كنم ولى چه كنم كه این كار براى من در نظرت سود بخش نیست. اما این سخن كه مى گویى (مرگ و فقدان من تو را در هم مى شكند)، هرگز چنین نیست و تا هنگامى كه ولید و مروان براى تو زنده باشند از فقدان من سرشكسته نخواهى شد. (۲۰۲) عثمان برخاست و رفت. همچنین روایت شده است كه آن بیت شعر را عثمان خوانده است: گویند او بیمار شده بود على عليه‌السلام به عیادتش رفت و عثمان گفت:

  (چه بسیار دیدار كننده كه بدون خیرخواهى به عیادت مى آید و دوست مى دارد كه اى كاش بیمار رنجور درگذرد). (۲۰۳)

__________________________

۲۰۲- منظور حضرت این است كه (آنچه تو مى پندارى به طور قطع از من سر نخواهد زد).

۲۰۳- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۴، ص ۲۴۹ و ۲۵۰.

۱۶۴ شایسته براى خلافت  

محمد بن قیس اسدى، از معروف بن سوید نقل مى كند كه گفته است: هنگام بیعت با عثمان، به خلافت، در مدینه بودم، مردى را دیدم كه در مسجد نشسته بود و در حالى كه مردم برگرد او بودند دست بر هم مى زد و گفت: جاى بسى شگفتى است از قریش و این كه آنان براى خلافت كس ‍ دیگرى غیر از اهل بیت را بر مى گزینند آن هم اهل بیتى كه معدن فضیلت و ستارگان پرتو بخش زمین و مایه روشنایى همه سرزمین هایند. به خدا سوگند، میان ایشان (اهل بیت) مردى است كه هرگز پس از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مردى همچون او ندیده ام كه به حق سزاوارتر و در قضاوت از او عادل تر باشد. او از همگان بیشتر امر به معروف و نهى از منكر مى كند، پرسیدم: این مرد كیست؟

گفتند: مقداد است.

پیش او رفتم و گفتم: خدایت قرین صلاح بدارد! آن مردى كه مى گفتى كیست؟ گفت: پسر عموى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یعنى على بن ابى طالب.

معروف مى گوید: مدتى درنگ كردم و پس از آن ابوذر را كه خدایش ‍ رحمت كند! دیدم و آن چه را مقداد گفته بود، برایش نقل كردم.

گفت: راست مى گوید.

گفتم: پس چه چیزى مانع آن شد كه این حكومت را در ایشان قرار دهید؟

گفت: قوم ایشان نپذیرفتند.

گفتم: چه چیزى شما را از یارى ایشان باز داشت؟

گفت: آرام باش، این سخن را مگو و از اختلاف بر حذر باشید. (گوید: ) من سكوت كردم و كار چنان شد كه شد. (۲۰۴)

__________________________

۲۰۴- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۴، ص ۲۴۸ و ۲۴۹.

۱۶۵ على عليه‌السلام ریشه كن كننده فتنه ها

ابان از سلیم بن قیس چنین نقل مى كند: امیرالمؤمنین عليه‌السلام بر فراز منبر قرار گرفت و حمد و ثناى الهى به جا آورد و فرمود:

اى مردم، من آن كسى هستم كه چشم فتنه را از جا كندم و كسى جز من جرئت آن را نداشت. به خدا قسم اگر من در میان شما نبودم با اهل جمل و اهل نهروان مقابله نمى شد. به خدا قسم اگر نبود ترس از این كه فقط سخن بگویید و عمل را رها كنید به شما خبر مى دادم از آنچه خداوند بر لسان پیامبرش مقدر كرده براى آنان كه با بصیرت در گمراهى آنان و با معرفت به هدایتى كه ما بر آن هستیم با ایشان بجنگد.

سپس فرمود: درباره هر چه مى خواهید از من بپرسید قبل از آن كه مرا نیابید. به خدا قسم من به راه هاى آسمان از راه هاى زمین آگاه ترم. من یعسوب مؤمنان و اولین نفر ار سابقین و امام متقیان و خاتم جانشینان و وراث پیامبران و خلیفه رب العالمین هستم. من جزا دهنده مردم در روز قیامت و قسمت كننده از طرف خداوند بین اهل بهشت و آتش هستم. منم صدیق اكبر و فاروقى كه حق را از باطل جدا مى كنم. منم كه نزد من علم منایا و بلایا و فصل خطاب است. هیچ آیه اى نازل نشده مگر آن كه نمى دانم درباره چه نازل شده و در كجا نازل شده و بر چه كسى نازل شده است.

اى مردم، انتظار مى رود كه مرا از دست بدهید، و من از شما جدا خواهم شد. من یا مى میرم و یا كشته مى شوم، شقى ترین این امت زمان زیادى منتظر نمى ماند تا این كه این را از بالاى آن خضاب كند یعنى محاسنم را از خون سرم خضاب كند.

قسم به آن كه دانه را شكافت و مردم را آفرید، از من درباره هیچ فرقه اى كه سیصد نفر یا بیشتر، بین شما و قیام روز قیامت باشند سئوال نمى كنید، مگر آن كه درباره پیشوا و رهبر و سرپرست آنها به شما خبر مى دهم. همچنین از خرابى بناها كه چه موقع مى شود و چه موقع پس از خرابى دوباره تا روز قیامت آباد خواهد شد.

مردى برخاست و گفت: یا امیرالمؤمنین عليه‌السلام ، از بلایا به ما خبر بده.

فرمود: هر گاه سؤ ال كننده اى مى پرسد باید فكر كند و كسى كه چیزى از او مى پرسند باید مكث كند. پشت سر شما امور مضطرب و مرددى و بلایى وحشت آور و عاجز كننده خواهد بود.

قسم به آن كه دانه را شكافت و انسان را خلق كرد، اگر مرا از دست بدهد و امور سخت و بلاهاى محسوس بر شما نازل شود، بسیارى از سؤ ال كنندگان سر به زیر مى اندازند و بسیارى از سؤ ال شده گان مشغول مى شوند.

این هنگامى خواهد بود كه جنگ شما ظاهر شود و از دندانهاى تیز بیرون آید و بر پایش بایستد و دنیا بر شما بلا شود تا وقتى كه خداوند براى یادگار نیكان فتح و پیروزى پیش آورد. مردى برخاست و عرض كرد: یا امیرالمؤمنین عليه‌السلام ، درباره فتنه ها به ما خبر بده.

حضرت فرمود: فتنه ها هر گاه رو كنند به شبهه مى اندازند و هر گاه پشت كنند پرده از شبهات برمى دارند. فتنه ها موجى همچون موج دریا دارند و طوفانى همچون طوفان باد، به شهرى برخورد مى كنند و شهر دیگرى را از یاد مى برند.

بنگرید به اقوامى كه در جنگ بدر پرچمداران بودند. ایشان را یارى كنید تا یارى شوید و اجر داده شوید و معذور باشید. (۲۰۵)

__________________________

۲۰۵- اسرا آل محمد، ص ۳۷۵ ۳۷۳.

۱۶۶ عثمان و دوانبان پر از سیم و زر  

على بن ابى طالب عليه‌السلام فرمودند: نیم روزى در شدت گرما عثمان كسى پیش من فرستاد، جامه پوشیدم و پیش او رفتم، به حجره اش كه وارد شدم او روى تخت چوبى خود نشسته بود و چوب دستى در دست داشت و پیش او اموال بسیارى بود؛ دو انبان انباشته از سیم و زر، به من گفت: هان هر چه مى خواهى از این اموال بردار تا شكمت سیر و پر شود كه مرا آتش ‍ زده اى.

گفتم: پیوند خویشاوندى ات پیوسته باد. اگر این مال را به ارث برده باشى یا كسى به تو عطا كرده باشد یا از راه بازرگانى به دست آورده باشى من مى توانم دو حالت داشته باشم: بگیرم و سپاسگزارى كنم یا آن كه خود را به زحمت و كوشش وادارم و بى نیاز گردم، و اگر از اموال خداوند است و در آن سهم مسلمانان و یتیمان و درماندگان باشد، به خدا سوگند كه نه تو حق دارى به من عطا كنى و نه مرا حقى است كه آن را بگیرم.

عثمان گفت: به خدا سوگند، جز این نیست كه فقط قصد خوددارى و سركشى دارى.

سپس برخاست و با چوب دستى خود به سوى من آمد و مرا زد و به خدا سوگند كه من دستش را نگرفتم تا آنچه خواست زد، جامه خود را پوشیدم و به خانه ام برگشتم و گفتم: خداوند حاكم میان من و تو باشد اگر دیگر تو را امر به معروف یا نهى از منكر كنم. (۲۰۶)

__________________________

۲۰۶- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج ۴، ص ۲۴۲ و ۲۴۳.

۱۶۷ طرح توطئه براى قتل على عليه‌السلام  

علامه طبرسى در كتاب احتجاج به نقل از امام صادق عليه‌السلام مى گوید كه امام صادق عليه‌السلام فرمود:

ابوبكر پس از احتجاج على عليه‌السلام ، از مسجد به سوى خانه خود بازگشت، سپس براى عمر بن خطاب پیام فرستاد و او را طلبید، عمر نزد ابوبكر آمد، و بین ابوبكر و عمر چنین گفتگو شد:

ابوبكر: دیدى كه گفتگوى ما با على عليه‌السلام امروز چگونه پایان یافت؟ اگر در روز دیگرى با او چنین برخوردى داشته باشیم، مسلما امور ما متزلزل شده و اساس حكومت ما سست خواهد شد، راءى شما در این خصوص ‍ چیست؟

عمر: نظر من این است كه دستور قتل او را صادر كنیم.

ابوبكر: چگونه و توسط چه كسى؟

عمر: خالد بن ولید، براى این كار مناسب است.

آن گاه آن دو نفر، به دنبال خالد فرستادند و خالد نزد آنها آمد، آنها به او گفتند: مى خواهیم تو را براى یك امر بزرگ ماءمور كنیم!

خالد: احملونى على ما شئتم و لو على قتل على بن ابیطالب: (هر چه مى خواهید مرا به آن تكلیف كنید، گر چه قتل على عليه‌السلام باشد آماده ام).

ابوبكر و عمر: نظر ما همین است.

خالد: هر گونه كه تصویب كنید انجام مى دهم، چگونه او را بكشم؟

ابوبكر: در مسجد حاضر شو، و در نماز جماعت كنار على عليه‌السلام بنشین و با او نماز بخوان، وقتى كه من (كه امام جماعت هستم) سلام آخر نماز را دادم، برخیز و گردن على عليه‌السلام را بزن!

خالد: بسیار خوب، همین كار را انجام مى دهم.

اسماء دختر عمیس كه همسر ابوبكر بود (و در باطن از دوستان اهل بیت) این سخن را شنید و به كنیز خود گفت: به خانه على عليه‌السلام و فاطمه عليها‌السلام برو و سلام مرا به آنها برسان و به على عليه‌السلام بگو:

انّ الملا یاتمرون بك لیقتلوك فاخرج انى لك من الناصحین.

  (این جمعیت براى كشتنت به مشورت نشسته اند، فورا از شهر خارج شو كه من از خیرخواهان توام). (سوره قصص ۲۰).

امیرمؤمنان به كنیز فرمود: به اسماء بگو: ان الله یحول بینهم و بین ما یریدون: (خداوند بین آنها و مقصودشان، مانع مى شود). یعنى آنها را بر این كار موفق نخواهد كرد.

سپس على عليه‌السلام از خانه بیرون و به قصد شركت در نماز جماعت به مسجد رفت و در صف نشست، و خالدین ولید نیز آمد و در حالى كه شمشیر همراهش بود در كنار على عليه‌السلام نشست، نماز شروع شد هنگامى كه ابوبكر براى تشهد نماز نشست (گویا نماز صبح بود) از تصمیم خود پشیمان شد و ترسید كه فتنه و آشوبى رخ دهد با توجه به شناختى كه به على عليه‌السلام در مورد شجاعت و دلاورى او داشت، چنان مضطرب و پریشان شد و حیران بود آیا سلام نماز را بگوید یا نه؟ كه مردم گمان كردند او دستخوش سهو و اشتباه شده است، كه ناگهان متوجه خالد شد و گفت: لا تفعلن ما امرتك: (آنچه را به تو دستور دادم، البته انجام نده).

  سپس گفت: السلام علیكم و رحمة الله و بركاته.

امیرمؤمنان على عليه‌السلام به خالد فرمود: چه دستورى به تو داده بود؟ خالد گفت: به من دستور داده بود كه گردنت را بزنم.

على عليه‌السلام فرمود: آیا این دستور را اجرا مى كردى؟

خالد گفت: سوگند به خدا اگر او قبل از سلام نماز، مرا نهى نمى كرد تو را مى كشتم.

در این هنگام على عليه‌السلام تكان سختى به خالد داد، خالد به زمین خورد، مردم اطراف على عليه‌السلام را گرفتند كه خالد را رها كند، عمر گفت: به خداى كعبه خالد را مى كشد.

مردم به على عليه‌السلام عرض كردند: تو را به صاحب این قبر (پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سوگند مى دهیم خالد را رها كن، آن گاه حضرت، او را رها كرد.

و از ابوذر غفارى نقل شده كه گفت: حضرت على عليه‌السلام گلوى خالد را با دو انگشت اشاره و وسطى، گرفت، آنچنان فشار داد كه خالد نعره كشید، مردم ترسیدند و هر كس در فكر خود بود، و در آن هنگام خالد لباس خود را پلید كرد و پاهاى خود را به هم مى زد و هیچگونه سخنى نمى گفت.

ابوبكر به عمر گفت: این است نتیجه مشورت واژگونه اى كه با تو كردم، گویى حادثه امروز را مى دیدم، و خدا را شكر مى كنم كه ما را سلامت داشت.

هر كس كه نزدیك مى شد تا خالد را از چنگ نیرومند على عليه‌السلام نجات دهد، نگاه تند على عليه‌السلام آنچنان او را وحشت زده مى كرد كه برمى گشت، ابوبكر عمر را نزد عباس (عموى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرستاد، عباس آمد و شفاعت كرد و على عليه‌السلام را سوگند داد و گفت: تو را به حق این قبر ( اشاره به قبر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و صاحبش و به حق فرزندانت و به مادرشان خالد را رها كن.

آن گاه على عليه‌السلام خالد را رها ساخت.

عباس بین دو چشم على عليه‌السلام را بوسید.

و در روایت دیگر آمده: سپس على عليه‌السلام گریبان عمر را گرفت و فرمود: (اى پسر صهاك حبشیه، اگر حكم خدا و عهد پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نبود، مى دانستى كه كدام یك از ما ضعیف تر و كمتر بودیم. )

حاضران، میانجى گرى كردند و عمر را از دست على عليه‌السلام رها ساختند، در این هنگام عباس نزد ابوبكر رفت و گفت: (سوگند به خدا اگر على عليه‌السلام را مى كشتید، یك نفر از دودمان تیم را نمى گذاشتیم كه زنده بماند). (۲۰۷)

__________________________

۲۰۷- رنج و فریادهاى فاطمه عليها‌السلام . ص ۱۷۸ ۱۷۵.

۱۶۸ احتجاجات على عليه‌السلام  

امام صادق عليه‌السلام از پدرش از جد بزرگوارش نقل كرد كه آن حضرت فرمود: وقتى كه خلافت ابوبكر مستقر شد و مردم با او بیعت كردند و على عليه‌السلام را واگذاشتند، همیشه ابوبكر با چهره اى گشاده با على عليه‌السلام برخورد مى كرد؛ ولى از على عليه‌السلام ترش رویى و گرفتگى مى دید. تحمل این موضوع براى ابوبكر دشوار بود و مى خواست با على عليه‌السلام برخوردى نماید و از دل آن حضرت كینه و اندوه را بیرون آورد و به خاطر تجمع مردم در بیعت با او و این كه امر خلافت را به گردن او نهاده اند، عذر خواهى نماید و (و بیان كند كه) خودش (ابوبكر) به این مساءله بى میل و رغبت است.

لذا، زمانى كه كسى متوجه نبود، خدمت امیرالمؤمنین عليه‌السلام رفت و از آن حضرت تقاضاى مجلس خلوتى كرد و عرضه داشت: اى اباالحسن به خدا سوگند با این موضوع (مساءله غصب خلافت) موافق نبودم و در آن چه كه واقع شدم، میل و رغبتى نداشتم. بر آن حریص نبودم و بر خودم، در آن چه امت بدان نیازمند است، اعتماد و اطمینان ندارم نیز از لحاظ مال و عشیره، توانایى و قدرتى ندارم و نمى خواهم خلافت را براى خودم از چنگ دیگران بربایم. پس چرا در درونت نسبت به من عداوتى دارى كه سزاوار آن نیستم و چرا در امرى كه به سوى آن رفته ام، اظهار كراهت مى كنى و به چشم دشمنى به من مى نگرى؟

على عليه‌السلام به او فرمود: چه چیز تو را به آن (غصب خلافت) واداشت، وقتى كه رغبتى به آن نداشتى و حریص بر آن نبودى (مضافا بر این كه) به خودت نیز در قیام به آن و به آن چه كه مردم در امر خلافت به تو نیازمندند اعتماد و اطمینان نداشتى؟

ابوبكر گفت: حدیثى از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم كه: (همانا خداوند امت مرا بر گمراهى جمع نمى فرماید) لذا وقتى اجتماع آنها را دیدم، حدیث پیامبر را اطاعت كردم و تجمع آنها را بر خلاف هدایت محال پنداشتم و به خواست آنها گردن نهادم و اگر مى دانستم احدى از این امر تخلف مى كند، از (قبول آن) امتناع مى كردم.

على عليه‌السلام فرمود: اما آن چه درباره حدیث پیامبر بیان داشتى: (همانا خداوند امت مرا بر گمراهى جمع نمى فرماید)، آیا من از امت پیامبر هستم یا نیستم؟ ابوبكر گفت: آرى.

حضرت فرمود: همچنین گروهى كه تو را از این كار منع مى كردند و عبارت بودند از: سلمان و عمار و ابوذر و مقداد و سعد بن عباده و كسانى كه از انصار با او بودند (آیا از امت پیامبر هستند یا خیر؟ ) ابوبكر گفت: همگى از امت پیامبرند.

على عليه‌السلام فرمود: پس چگونه به حدیث پیامبر احتجاج مى كنى در حالى كه امثال این گروه تو را واگذاشتند. و هیچ كس از امت (پیامبر) در مورد طعن و سرزنشى ندارد و در مصاحبت با پیامبر و خیر خواهى براى آن جناب كوتاهى و تقصیرى ندارند.

ابوبكر گفت: من از تخلف آنها مطلع نشدم، مگر بعد از این كه امر خلافت استحكام یافته بود. لذا ترسیدم اگر خلافت را از خود دور كنم، مردم از دین برگردند و مرتد شوند؛ در حالى كه مباشرت آنها با من، در صورتى كه آنها را اجابت نمایم، رنج و زحمتش بر دین كمتر و آسان تر است و باعث بقاى بیشترى براى دین است تا این كه بعضى از مردم با بعض دیگر در آویزند و درگیر شوند و سرانجام كافر گردند و دانستم كه تو كمتر از من (طالب) بقاى آنها و دوام دینشان نیستى.

على عليه‌السلام فرمود: آرى، ولى به من خبر بده از كسى كه استحقاق و شایستگى امر امامت و خلافت را دارد، به چه چیزهایى داراى این شایستگى مى شود؟

ابوبكر گفت: به نصیحت و خیر خواهى و وفا نمودن (به عهد) و برطرف كردن سهل انگارى و سستى و بخشش و عطا و نیكویى سیره و روش و اظهار عدالت و علم و آگاهى به كتاب خدا و سنت پیامبر و قضاوت بین افراد با زهد در دنیا و بى رغبتى به آن و گرفتن حق مظلوم از ظالم، (خواه ظالم با او) خویشاوندى داشته باشد یا ناآشنا و غریب باشد. سپس ابوبكر ساكت شد.

على عليه‌السلام فرمود: اى ابوبكر، تو را به خدا سوگند مى دهم آیا خودت را متصف به این خصلت ها مى یابى یا مرا؟ عرض كرد: البته شما را اى اباالحسن.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا من پیش از همه مردان مسلمان، دعوت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اجابت كردم یا تو؟ عرض كرد: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا من براى حجاج (در ایام حج) و براى تمامى امت، آیات سوره برائت را قرائت كردم یا تو؟ عرض ‍ كرد: البته شما.

على عليه‌السلام فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا من با ایثار جان خودم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را هنگامى كه (از شر مشركان مكه) به غار پناه برد محافظت نمودم یا تو؟ عرضه داشت: البته شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا در آیه اى كه صدقه انگشترى را (در حال نماز) بیان مى كند، ولایت از جانب خداوند با ولایت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم براى من است یا براى تو؟ عرض كرد: البته براى شما.

حضرت فرمود: تو را به خدا سوگند مى دهم آیا به دلیل حدیث پیامبر در روز غدیر، من مولاى تو و تمام مسلمین هستم یا تو؟ عرضه داشت: البته شما.

15 مفسّر قرآن  

فاضل گرامى سید نورالدین جزایرى در كتاب خود (خصایص ‍ الزینبیه) جنین نقل مى كند:

  (روزگارى كه امیرالمؤمنین عليه‌السلام در كوفه بود، زینب عليها‌السلام در خانه اش ‍ مجلسى داشت كه براى زن ها قرآن تفسیر و معنى آن را آشكار مى كرد. روزى (كهیعص) را تفسیر مى نمود كه ناگاه امیرالمؤمنین عليه‌السلام به خانه او آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم! شنیدم براى زن ها (كهیعص) را تفسیر مى نمایى؟

زینب عليها‌السلام گفت: آرى. امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: این رمز و نشانه اى است كه براى مصیبت و اندوهى كه به شما عترت و فرزندان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى مى آورد. پس از آن مصایب و اندوه ها را شرح داد و آشكار ساخت. پس از آن زینب گریه كرد، گریه با صدا صلوات اللّه علیهما. (17)

__________________________

17- زینب كبرى، ص 144.

16 على عليه‌السلام از واقعه كربلا مى گوید

امام زین العابدین عليه‌السلام گفت كه: خبر داد مرا امّ ایمن كه حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دیدن حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام آمد، پس فاطمه براى آن حضرت حریره ساخت و نزد رسول خدا حاضر كرد، حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام طبق خرمایى آورد، ام ایمن گفت: من كاسه آوردم كه در آن شیر و مسكه بود، پس حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین عليه‌السلام از آن حریره تناول نمودند و از آن شیر آشامیدند و از آن خرما و مسكه میل فرمودند، پس حضرت على عليه‌السلام ابریق و طشتى آورد و آب بر دست حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ریخت.

چون حضرت دست هاى خود را شست دست تر بر روى مباركش كشید پس نظر كرد به سوى على و فاطمه و حسن و حسین عليه‌السلام نظرى كه آثار سرور و شادى در روى مباركش مشاهده كردیم، آنگاه مدتى به سوى آسمان نظر كرد، پس روى مبارك خود را به جانب قبله گردانید و دست هاى خود را به سوى آسمان گشود، بسیار دعا كرد پس به سجده رفت و در سجده برداشت و ساعتى سر در زیر افكند و مانند باران تند آب از دیده مباركش مى ریخت. چون اهل بیت رسالت این حالت را در او مشاهده كردند، همه اندوهناك شدند، من نیز از حزن ایشان محزون گردیدم و جراءت نمى كردم كه از سبب این گریه از آن حضرت سؤ ال كنم.

چون این حالت بسیار به طول انجامید، على و فاطمه عليه‌السلام گفتند: سبب گریه تو چیست یا رسول اللّه خدا هرگز دیده هاى تو را گریان نگرداند، به درستى كه این حالت كه در تو مشاهده كردیم دل هاى ما را مجروح كرد. پس حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو به حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام آورد گفت: اى برادر و حبیب من! چون شما را نزد خود مجتمع دیدم، از مشاهده شما مرا سرورى حاصل شد كه هرگز چنین شادى در خود نیافته بودم، و من در شما نظر مى كردم و خدا را شكر مى كردم كه چنین نعمت هابه من كرامت كرده كه ناگاه جبرییل عليه‌السلام بر من نازل شد گفت: یا محمد به درستى كه خداى تعالى مطلع شد بر آنچه در نفس تو حادث گردید، و دانست شادى كه تو را عارض شد به دیدن برادر و دختر و دو فرزند زاده خود، پس تمام كرد براى تو نعمت و گوارا گردانید براى تو این عطیه را با آنكه گردانید ایشان را و فرزندان ایشان را و شیعیان ایشان را با تو در بهشت، و جدایى نخواهد افكند میان تو و ایشان، چنانچه به تو عطا مى كند در آن روز خوبى به ایشان عطا خواهد كرد، چنانچه به تو بخشش مى نماید به ایشان خواهد بخشید، تا آنكه تو خشنود گردى، و زیاده از مرتبه خوشنودى تو به ایشان كرامت خواهد كرد با بلیه بسیارى كه به ایشان خواهد رسید در دنیا، و مكروه بسیارى كه ایشان را در خواهد یافت بر دست هاى گروهى از منافقان كه ملت تو را بر خود بندند و دعوى كنند كه از امت تواند، و حال آنكه برى اند از خدا و ایشان را به شمشیر آب دار و انواع زجرها و ستم ها بكشند، و هر یك را در ناحیه اى از زمین به قتل رسانند، و قبرهاى ایشان از یكدیگر دور باشد، و حق تعالى این حالت را از براى ایشان پسندیده است و ایشان را اهل این سعادت گردانیده است، پس حمد كن خدا را بر آنچه از براى شما پسندیده و راضى شو به قضاى الهى، پس خدا را حمد كردم و راضى شدم به قضاى او بر آنچه براى شما اختیار نموده است.

پس جبرئیل گفت: یا محمد به درستى كه برادر تو على مقهور و مظلوم خواهد شد بعد از تو، منافقان امت بر او غالب خواهند شد و غصب خلافت او خواهند كرد و از دشمنان تو تعب هابه او خواهد رسید، و در آخر كشته خواهد شد به دست بدترین خلایق و بدبخت ترین اولین و آخرین، نظیر پى كننده ناقه صالح، در شهرى كه به سوى آن شهر هجرت خواهد نمود، و آن شهر محل شیعیان او و شیعیان فرزندان او خواهند بود. به سبب این حال بلاى اهل بیت رسالت بسیار خواهد شد و مصیبت ایشان عظیم تر خواهد شد، این فرزند زاده تو و اشاره كرد به سوى حسین عليه‌السلام شهید خواهد شد با گروهى از اهل بیت و ذریت تو و نیكان امت تو، در كنار نهر فرات، در زمینى كه آن را كربلا گویند، به سبب آن كرب و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذریت تو بسیار خواهد شد در روزى كه كرب آن روز منقضى نشود و حسرت آن روز به آخر نرسد، آن بهترین بقعه هاى زمین است و حرمت آن از همه زمین ها عظیم تر، و آن قطعه اى است از بهشت.

پس زینب گفت: چون ابن ملجم پدرم را ضربت زد، اثر مرگ در او مشاهده كردم گفتم: اى پدر بزگوار، ام ایمن چنین حدیثى به من روایت كرد، مى خواهم آن را از تو بشنوم، فرمود: اى دختر حدیث چنان است كه ام ایمن به تو روایت كرده، گویا مى بینم تو را و زنان دیگر از اهل بیت مرا در این شهر اسیر كرده باشند، و به ذلت و خوارى شما را برند از دشمنان خود خائف و ترسان باشید، پس در آن وقت صبر كنید و شكیبایى نمایید، به حق آن خداوندى كه حبّه ها را شكافته و خلایق را آفریده است، در آن وقت در روى زمین خدا را دوستى به غیر از شما و دوستان و شیعیان شما نباشد.

چون حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این حدیث را نقل كرد براى ما، فرمود: در آن روز شیطان از روى شادى پرواز خواهد كرد و بر دور زمین با یاوران خود جولان خواهد نمود، خواهد گفت: اى گروه شیاطین آنچه مطلب ما بود از فرزند آدم به آن رسیدیم و در هلاكت ایشان منتهاى آرزوى خود را یافتیم، و همه را مستحق جهنم نمودیم مگر جماعت قلیلى كه چنگ در دامان اهل بیت رسالت زده اند، پس تا توانید سعى كنید كه مردم را به شك اندازید در حق ایشان و بدارید مردم را بر عداوت ایشان و تحریص كنید مردم را بر ضرر رسانیدن به ایشان و دوستان ایشان، تا كفر و ضلالت خلق مستحكم گردد و از ایشان هیچ كس نجات نیابد، آن ملعون گمان خود را در حق اكثر مردم راست كرد زیرا كه با عداوت شما هیچ عمل صالح فایده نمى بخشد، و با محبت و موالات شما هیچ گناهى جز كبایر ضرر نمى رساند.

بخش چهارم: گریه امام على عليه‌السلام بر مصایب عباسعليها‌السلام

17 بوسیدن دست هاى عباس عليه‌السلام

پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم عليه‌السلام ، ام البنین عليها‌السلام قنداقه او را به دست امیرالمؤمنین على عليه‌السلام داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى، از همان آغاز حق ببیند و حق بشنود.

حضرت در گوش راست فرزند اذان، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمویش عباس، عباس نهاد.

  (ثم قبل یدیه و استعبر و بكى) (18)

سپس دست هاى او را بوسید و قطرات اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دست ها یوم الطف در كنار شریعه فرات در راه یارى برادرش حسین عليه‌السلام از بدن جدا خواهد شد.

و از این جاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت، بوسید. چنان كه وارد است رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست دخترش، حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام را مى بوسید و وى را به جاى خود مى نشانید. و از این جا كثرت عطوفت شاه ولایت، امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام مظلوم تاریخ، نسبت به این مولود بزرگوار معلوم مى شود.

__________________________

18- خصایص العباسیة، ص 119.

18 گریه بر دست هاى عباس  

در روز ولادت ابوالفضل العباس عليه‌السلام ام البنین عليها‌السلام قنداقه او را به دست على عليه‌السلام داد تا نامى بر او بگذارد. حضرت زبان مبارك را به دیده و گوش ‍ و دهان او گردانید تا حق بگوید و حق ببیند و حق بشنود.

  (ثم اءذن فى اذنه الیمنى و اءقام فى الیسرى). سپس در گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت. یكى از سنت هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه براى مسلمین ارث گذارده این است كه در حین تولد فرزند، در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگویند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امام و ولى خدا آشنا گردد.

حضرت امیرالمؤمنین على عليه‌السلام به ام البنین عليها‌السلام فرمود: چه اسمى بر این طفل گذارده اید عرض كرد: من در هیچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام، هر چه خودتان میل دارید اسم بگذارید. فرمود: من او را به اسم عمویم، عباس، عباس نامیدم. پس دست هاى او را بوسیده و اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دست ها در یوم الطف در كنایه شریعه فرات در راه یارى خدا قطع خواهد شد. (19)

__________________________

19- چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 137 و 138.

19 خبر از آینده عباس عليه‌السلام  

مورخان نقل مى كنند: در دوران طفولیت حضرت عباس عليه‌السلام یك روز امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام وى را در دامان خود گذاشت و آستین هایش را بالا زد و در حالى كه به شدت مى گریست به بوسیدن بازوهاى عباس عليه‌السلام پرداخت. ام البنین عليها‌السلام ، حیرت زده از این صحنه، از امام عليه‌السلام پرسید: چرا گریه مى كنید؟! حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آن چه را كه بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم. ام البنین عليها‌السلام ، شتابان و هراسان، پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟! امام عليه‌السلام با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت: این دستها از بازو قطع خواهد شد. كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنین عليها‌السلام فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با وحشت و شتاب پرسید: (چرا دستهایش قطع مى شوند)؟!

امام عليه‌السلام به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش، حافظ شریعت الهى و ریحانه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، قطع خواهد شد. ام البنین عليها‌السلام گریه كرد و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش ‍ شریك شدند. سپس ام البنین عليها‌السلام به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس ‍ گفت كه فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ریحانه او خواهد گردید. (20)

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام فرمود: ام البنین، فرزندت عباس عليه‌السلام نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظیم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش، دو بال به مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملایكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا این عنایت را به جعفر بن ابى طالب عليه‌السلام نموده است. و ام البنین عليها‌السلام با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد. (21)

__________________________

20- زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام .

21- سردار كربلا، ص 164.

20 سفارش على عليه‌السلام به عباسعليه‌السلام در واقعه كربلا  

علامه شیخ عبدالحسین حلى در النقد النزیه (جلد 1، صفحه 100) از فخرالذاكرین، عالم بزرگوار، شیخ میرزا هادى خراسانى نجفى، نقل مى كند كه گوید: امیرالمؤمنین عليه‌السلام حضرت عباس عليه‌السلام را فرا خواند و به سینه چسبانید و چشمانش را بوسید و از او عهد گرفت كه چون در كربلا بر آب دست یافت، تا برادرش حسین تشنه است، قطره اى از آن را ننوشد، و این كه ارباب مقاتل گویند حضرت عباس عليه‌السلام در شریعه فرات آب را نخورد و آن را ریخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى عليه‌السلام بوده است. (22) (23)

__________________________

22- سردار كربلا، ص 317.

23-چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 153.

فصل دوم على عليه‌السلام در سوگ رسول خدا (صلّی اللّه علیه وآله وسلم)

بخش اول: على در كنار بستر پیامبر

21 توطئه عمر  

یك روز صبح كه پیغمبر اكرم به نقاهت شدید مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام كرد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من اكنون از آمدن به مسجد معذورم یكى از مسلمانان را به نماز وادار كنید و دیگران به وى اقتدا نمایید. عایشه گفت: پدرم ابوبكر را به اقامه جماعت برقرار سازید. حفصه گفت: والد بزرگوارم عمر را بگویید نماز صبح را بپاى آورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه دید هر یك از اینها حریص اند بر این كه پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حیات وى آشوب نمایند فرمود: دست از آشوب گرى خود بردارید و فتنه برپا نكنید شما مانند زن هاى فتنه گر زمان یوسفید كه هر یك پنهانى به یوسف پیغام فرستادند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظر به این كه مبادا یكى از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آن كه دستور داده بود همراه جیش اسامه به خارج شهر بروند و خیال نمى كرد تخلف كرده باشند با همان حال ناتوانى كه داشت خود را براى رفتن به مسجد مهیا كرد و از آن طرف وقتى متوجه شد عایشه و حفصه درصدد امامت پدر خود هستند، دانست كه ابوبكر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نموده اند. این معنى بیشتر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدین وسیله بتواند آتش فتنه را خاموش ‍ بسازد و رفع شبهه نماید.

بالاخره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ضعف بى اندازه كه داشت و نمى توانست روى زمین آرام بگیرد على عليه‌السلام و فضل بن عباس زیر بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهاى مبارك را بر روى زمین مى كشید و با این حال به مسجد وارد گردیده دید ابوبكر داخل محراب شده و نزدیك است با گفتن تكبیرة الاحرام كه ركن مقدم اسلام است اركان حقیقى آن را از یكدیگر بپاشد و نابود سازد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با دست اشاره كرد عقب بایست او ناچار عقب ایستاد، لیكن در نظر داشت، روزى براى آنكه بفهماند حق با من بود نه با پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در میان محراب بایستد و با گفتن الله اكبر رگ و پیوند رهبر بزرگ اسلام نه، بلكه قائمه عرش الهى را به لرزه درآورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود در محراب ایستاد و نماز را آغاز كرد و اعمال نمازى ابوبكر را به هیچ گرفته نماز را از سر شروع كرد، چون نماز را سلام داد به خانه رفت. ابوبكر و عمر و عده اى را كه در مسجد حضور داشتند طلبید، فرمود: مگر دستور ندادم شما همراه جیش اسامه به خارج شهر كوچ كنید. عرض كردند: آرى فرمودى. فرمود: بنابراین براى چه مخالفت كردید؟!

ابوبكر گفت: من حسب الامر همراه جیش اسامه به خارج مدینه رفتم لیكن براى آن كه عهدى تازه كردم باشم مراجعت نمودم. عمر گفت: یا رسول الله من از مدینه خارج نشدم و با جیش اسامه شركت نكردم زیرا مى خواستم خودم از بیمارى شما باخبر باشم و از دیگران خبر ناراحتى شما را نپرسم.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه دانست آنان مخالفت كرده اند بار سوم آنها را به همراهى با جیش اسامه دعوت كرد و از رنج بسیارى كه دیده و اندوه فراوانى كه به حضرتش رسیده غشوه بر او عارض گردید و ساعتى بدین حال بسر برد. مسلمانان گریستند و صداى گریه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افاقه یافته نگاهى به مردم كرده فرمود: دوات و شانه گوسفندى حاضر كنید تا مطلبى را بنویسم كه پس از آن براى همیشه گمراه نشوید و همان دم عارضه غشوه بر حضرتش مستولى شد.

یكى از حاضران برخاست تا امریه حضرت را به انجام آورد عمر دید هرگاه دستور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عملى شود ممكن است تیر غرض او به هدف مقصود نرسد و كار از كار بگذرد، بدین ملاحظه به آن مرد گفت: به سخن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توجه نكن زیرا او بیمار است و هذیان مى گوید، آن مرد از اراده خود منصرف شد و از این كه در احضار امریه رسول خدا تقصیر و كوتاهى نمودند متاءثر بوده و گفتگو در میانشان افتاد و كلمه استرجاع انالله و انا الیه راجعون را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بیمناك بودند.

هنگامى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افاقه حاصل كرد، برخى گفتند: آیا اجازه مى دهید تا دوات و شانه حاضر نماییم. فرمود: پس از این همه سخنان نابجا محتاج به دوات و شانه نیستم، لیكن درباره بازماندگانم وصیت مى كنم از آنها دست بر مدارید و از نیت خیر درباره آنان خوددارى ننمایید و روى از مردم برگردانید مسلمانان تقصیر كار از جاى برخواسته به خانه هاى خود رفتند و به جز از عباس و فضل و على بن ابى طالب عليه‌السلام و خاندان مخصوصش دیگرى باقى نماند.

عباس عرض كرد: یا رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه مى دانید غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پیروز مى آییم و مستقر مى شویم اطلاع فرمایید. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پس از من درمانده و بى چاره خواهید شد و سخن دیگرى نفرمود. این عده هم با كمال ناامیدى از حضور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرخص گردیدند. (24)

__________________________

 24- الارشاد، ص 171 168.

22 خبر دادن پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام از وفات خویش  

به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مریضى اى عارض شد كه با آن مریضى به جوار رحمت الهى واصل گردید، چون آن حالت را مشاهده نمود، دست حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام را گرفت و متوجه بقیع گردید، اكثر صحابه از پى او بیرون آمدند، فرمودند كه: حق تعالى مرا امر كرده است كه استغفار كنم براى مردگان بقیع، چون به بقیع رسید، گفت: السلام علیكم اى اهل قبور، گوارا باد شما را آن حالتى كه صبح كرده اید در آن و نجات یافته اید از محنت هایى كه مردم را در پیش است، به درستى كه رو كرده است به سوى مردم محنت هاى بسیار مانند پاره هاى شب تار.

پس مدتى ایستاد و طلب آمرزش براى اهل بقیع نمود، و رو آورد به سوى حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: جبرئیل در هر سال قرآن را یك مرتبه بر من عرضه مى كرد، و در این سال دو مرتبه عرض نمود، چنین گمان دارم كه این براى آن است كه وفات من نزدیك شده است.

پس فرمود: یا على به درستى كه حق تعالى مرا مخیر گردانید بر میان خزانه هاى دنیا و مخلد بودن در آن یا بهشت، من اختیار لقاى پروردگار خود كردم، چون بمیرم عورت مرا بپوشان كه هر كه به عورت من نظر كند كور مى شود. (25)

__________________________

25- تاریخ چهارده معصوم، ص 86 85.

23 دو ركن على عليه‌السلام

جابر بن عبدالله گوید: شنیدم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز پیش از وفاتش به على عليه‌السلام مى فرمود: درود بر تو اى پدر دو گل من، تو را به دو ریحانه دنیاى خود سفارش كنم به همین زودى دو ستون تو ویران شوند و خدا خلیفه من است بر تو، چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات كرد. فرمود: این یك ستون من بود كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود، چون فاطمه وفات كرد، فرمود: این ستون دوم است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود. (26)

__________________________

26- امالى شیخ صدوق، ص 135.

24 وظیفه غسل پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم  

ابن عباس گفته چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیمار شد انجمنى از اصحابش نزد او بودند و عمار بن یاسر از میان آنها برخاست و به او گفت: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت كدام یك از ما تو را غسل دهیم اگر این پیشامد به وجود آمد؟

فرمود: آن وظیفه على بن ابى طالب است زیرا قصد حركت دادن هر عضوى را از من كند فرشتگان به او كمك كنند.

عرض كرد: پدر و مادرم قربانت چه كسى بر شما نماز مى خواند در این پیشامد؟ فرمود: خاموش باش خدایت رحمت كند.

سپس پیغمبر فرمود: یا بن ابى طالب چون دیدى جانم از تنم بر آمد تو مرا خوب غسل بده و با این دو پارچه لباسم، كفن كن یا در پارچه سید مصر و برد یمانى، كفن بسیار گران بر من مپوش، مرا بردارید و ببرید تا بر لب گورم نهید اول كسى كه بر من رحمت فرستد خداست جل جلاله از بالاى عرش خود سپس جبرییل و میكاییل و اسرافیل در صفوف فرشته ها كه جز خدا شمار آنها را نداند نماز بر من گزارند. (27)

__________________________

27- امالى شیخ صدوق، ص 634 633.

25 طلب على عليه‌السلام در بیمارى  

از ابن عباس روایت است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بیمارى فرمود: دوست مرا برایم بخوانید و هر مردى را دعوت مى كردند، از او رو مى گردانید.

به فاطمه عليها‌السلام گفتند: برو على را بیاور، گمان نداریم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جز او را بخواهد. فاطمه دنبال على عليه‌السلام فرستاد، چون وارد شد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو چشم گشود و رویش برافروخت و فرمود: بیا بیا نزد من اى على. و او را نزدیك خود خواست تا دستش را گرفت و او را بالاى سر خود نشانید و بى هوش شد و حسن و حسین آمدند و شیون و گریه مى كردند تا خود را روى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انداختند و على عليه‌السلام خواست آنها را كنار بزند، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هوش آمد و فرمود: اى على بگذار آنها را ببویم و مرا ببویند، از آنها توشه گیرم و از من توشه گیرند آنها پس از من محققا ستم كشند و به ظلم كشته شوند، لعنت خدا بر كسى كه به آنها ستم كند تا سه بار این را گفت و دست دراز كرد و على را درون بستر خود كشید و لب بر لبش نهاد و با او رازى طولانى گفت تا جان پاكش برآمد و على از زیر بسترش بیرون شد و گفت: اعظم الله اجوركم درباره پیغمبر كه خدا جانش را گرفت و آواز شیون و گریه برخاست به امیرالمؤمنین عليه‌السلام گفتند: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى تو را درون بستر خود برد با تو چه رازى گفت؟ فرمود: هزار باب به من آموخت كه از هر بابى هزار باب مى گشاید. (28)

__________________________

28- امالى شیخ صدوق، ص 638 637.

26 خبر پیامبر از غسل دهنده اش  

عبدالله بن مسعود از حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسید: چه كسى تو را غسل خواهد داد چون وفات یابى؟

حضرت فرمود: هر پیغمبرى را وصى او غسل مى دهد.

گفتم: وصى تو كیست یا رسول الله؟

فرمود: على بن ابى طالب.

پرسیدم: چند سال بعد از تو زندگانى خواهد كرد؟

فرمود: سى سال، چنان چه یوشع بن نون وصى موسى بعد از موسى سى سال زندگانى كرد، و صفراء دختر شعیب كه زوجه حضرت موسى بود بر او خروج كرد و گفت: من سزاوارترم به خلافت از تو، یوشع با او مقاتله كرد و لشكر او را كشت و او را اسیر كرد، بعد از اسیر كردن او را گرامى داشت، به درستى كه دختر ابوبكر بر على عليه‌السلام خروج خواهد كرد با چندین هزار نامرد از امت من، و على اكثر مردان لشكر او را خواهد كشت و او را اسیر خواهد كرد، بعد از اسیر كردن با او احسان خواهد كرد. (29)

__________________________

29- تاریخ چهارده معصوم، ص 123 122

27 طلب برادر  

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برادر و عمویم را برگردانید چون حضور یافتند و مجلس منحصر به آنها گردید پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به طرف عمویش عباس ‍ توجه كرده فرمود: اى عمو وصیت مرا مى پذیرى و وعده مرا قبول مى كنى و قرض مرا ادا مى نمایى، عباس عرض كرد یا رسول الله عموى تو پیرمرد و عیال وار است و سخاء و كرم تو مانند باد وزش داشته و عموى ناتوانت نمى تواند به وعده تو قیام كند. آن گاه به على عليه‌السلام توجه كرده فرمود: اى برادر آیا وصیت مرا مى پذیرى و به وعده من وفا مى كنى و قرض مرا ادا مى سازى و امور بازماندگانم را اداره مى نمایى، عرض كرد: آرى فرمان تو را از دل و جان مى پذیرم و آن را اجرا مى كنم.

پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: نزدیك بیا چون پیش رفت على عليه‌السلام را به سینه چسبانید و انگشترى خود را از انگشت مباركش بیرون آورده فرمود: این انگشترى را در انگشت كن، سپس شمشیر و زره و تمام سلاح هاى جنگى خود و پارچه اى را كه هنگام پیكار به شكم مى بست و لباس جنگ مى پوشید و به كارزار مى رفت، حاضر كرده همه را به على عليه‌السلام تسلیم نمود فرمود: به نام خدا به منزل خود برو.

على عليه‌السلام در تمام این مدت از پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كناره نمى گرفت و پیوسته منتظر اجراى دستورات آن جناب بود فرداى آن روز كه درب خانه اش به روى مردم بسته بود و كسى از احوال آن جناب اطلاعى نداشت و بیمارى آن حضرت شدت یافته على عليه‌السلام براى انجام پاره اى از امور ضرورى خود رفته بود، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اندكى افاقه یافت، على عليه‌السلام را ندید زن هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطراف او را گرفته بودند، فرمود: برادر و رفیق مرا بخوانید.

  پس از این جمله، دوباره ضعف بر آن حضرت مستولى گردید، خاموش شد. عایشه گفت: ابوبكر را بگویید بیاید، وى داخل شده، و بر بالین آن حضرت نشست چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دیده گشود چشمش به جمال تهى از كمال ابوبكر افتاد صورت برگردانید ابوبكر دانست اشتباه كرده از جاى برخاست و گفت: اگر او به من نیازمند بود صورت برنمى گردانید. و حاجت را مى فرمود، چون بیرون رفت دوباره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان جمله را تكرار كرد حفصه گفت: عمر را حاضر كنید چون حضور یافت و چشم رسول به آن نامقبول افتاد صورت برگردانید و او هم خارج شد، بار سوم رسول خدا فرمود: برادر و صاحب مرا بخوانید، ام سلمه كه حق از او خشنود باد گفت: على را بگویید حاضر شود كه پیامبر جز او به دیگرى عنایتى ندارد. على عليه‌السلام را به حضور خواندند، چون او وارد شد گویى روح روانى به رسول خدا دمیدند شاد و خندان گردیده او را نزدیك خواند. مدتى با وى به راز پرداخت، سپس على عليه‌السلام از جا برخاست و به گوشه اى آرام گرفت تا پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خواب رود چون او خوابید از خانه بیرون رفت. مردم پرسیدند: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با تو چه نجوایى داشت و چه فرمود: پاسخ داد: هزار باب علم به من آموخت كه از هر بابى هزار باب دیگر گشوده مى شود و مرا به كارهایى ماءموریت داد كه به خواست خدا بدان ها قیام خواهم كرد. (30)

__________________________

30- الارشاد، ص 172 171.

بخش دوم: وصیت هاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام  

28 وصایاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام  

امیرمؤمنان عليه‌السلام على فرمود: چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال احتضار قرار گرفت مرا طلبید. پس از آن كه من بر آن حضرت وارد شدم به من فرمود: اى على تو وصى و جانشین من بر اهل و امت من هستى، چه زنده باشم یا از دنیا بروم. دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست.

اى على! هر كس پس از من امامت تو را منكر شود مانند كسى است كه رسالت مرا در حال حیاتم منكر شود، چرا كه تو از منى و من از توام. آن گاه اسرارى را با من در میان گذاشت كه هزار باب علم بود كه از هر باب هزار باب دیگر باز نمى شد. (31)

پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آخرین لحظات زندگانى خود، امیرمؤمنان عليه‌السلام را طلبید و خطاب به آن حضرت فرمود:

بدان اى برادر! چون من از دنیا رحلت كردم مردم مرا رها مى كنند و پیش ‍ از غسل و كفن و دفن من مشغول امور دنیاى خود مى شوند (غصب خلافت). تو به دنبال آنها مرو و طلب حق خود را مكن، تا ایشان به طلب تو آیند. زیرا كه مثل تو مثل كعبه است كه خدا آن را نصب كرد و بر مردم لازم است كه از هر طرف به سوى آن روند. تویى علم هدایت و نور دینى و روشنى آسمان و زمین.

اى برادر! به حق آن خدایى كه مرا به راستى به سوى خلق برگزید، سوگند یاد مى كنم كه امامت و وجوب متابعت تو را به همه رسانده ام و اقرار و بیعت گرفته ام. همگى به ظاهر پذیرفته اند، اما مى دانم كه وفا نمى كنند.

چون من از دنیا رحلت كردم و از غسل و نماز و دفن من فارغ شدى در خانه بنشین و قرآن را به ترتیبى كه خدا فرستاده است، جمع آورى كن. آنچه تو را به آن امر كرده ام انجام بده و از ملامت خلق پروا مكن و بر تو باد به صبر در برابر آنچه به تو مى رسد تا به سوى من آیى.

امیرمؤمنان مى فرماید: ما آن شب نزدیك آن حضرت بودیم و جامه نازكى روى آن حضرت افكنده شده بود و اهل بیت صدا به شیون و ناله بلند كرده بودند.

ناگهان حضرت به سخن آمد و فرمود: جماعتى سعادتمند و گروهى بدبخت شدند.

اصحاب عبا پنج نفرند و من سرور ایشانم و ایشان اهل بیت من و مقربان درگاه خدایند. هر كس از آنها متابعت كند سعادتمند خواهد شد.

__________________________

31- بحارالانوار، ج 22، ص 412، ح 13.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24