سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)8%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 121382 / دانلود: 5562
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

۲۳۱ شكوه على عليه‌السلام هنگام تدفین زهراعليها‌السلام  

على بن محمد هرمزانى، از امام سجاد عليه‌السلام و ایشان از پدر بزرگوارش امام حسین عليه‌السلام روایت كند كه آن حضرت فرمود:

چون فاطمه عليها‌السلام دختر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیمار شد، به على عليه‌السلام وصیت نمود كه امر او را كتمان، و خبرش را پوشیده دارد، و كسى را از بیمارى حضرتش آگاه نسازد، و آن حضرت چنین كرد. و خود حضرت او را پرستارى مى كرد و اسماء بنت عمیس (رحمهاالله) پنهانى چنان كه فاطمه عليها‌السلام وصیت نموده بود، آن حضرت را كمك كار بود.

پس چون هنگام وفات آن حضرت فرا رسید، به امیرالمؤمنین عليه‌السلام وصیت كرد كه شخصا كار او را به دست گیرد، و او را شبانه به خاك سپارد، و قبرش را ناپیدا سازد (با زمین یكسان كند كه جایش معلوم نباشد). پس ‍ على عليه‌السلام خود این كار را عهده گرفته و حضرت را به خاك سپرد، و محل قبر او را ناپیدا ساخت. چون دست مبارك از خاك قبر بر فشانده، اندوه و غم بر دلش هجوم آورد. پس سیلاب اشك بر گونه اش جارى ساخت، و رو به جانب قبر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گرداند و گفت:

  (اى رسول خدا، از من بر تو سلام باد و سلام باد بر تو از جانب دخترت و حبیبه ات و نور دیده ات و زایرت و كسى كه در آرامگاه تو در میان خاك خفته و آن كس كه خداوند زود رسیدن به تو را برایش برگزیده است.

یا رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! صبرم در فراق دختر برگزیده ات كاسته شده، و تاب و توانم در فراق سرور زنان به سستى گراییده، جز آنكه در تاءسى من به سنت تو، و در اندوهى كه با جدایى تو بر منت فرود آمد، جاى صبر و بردبارى (بر عزاى فاطمه) باقى است، همانا من تو را در لحد آرامگاهت نهادم. پس از آنكه جان مقدست بر روى سینه ام جارى گشت (هنگام جان دادن سرت به سینه من چسبیده بود) و تو را با دست خود به زیر خاك پنهان نمودم، و خودم شخصا امورت را به عهده گرفتم. آرى، در كتاب خدا آیه اى است كه سبب مى شود مصیبت ها را با آغوش باز بپذیریم: (ما همه از آن خداییم و همه به سوى او باز خواهیم گشت). (۲۷۹)

راستى كه امانت پس گرفته شد، گروگان دریافت گشت، و زهرا خیلى سریع از دستم ربوده شد. اى رسول خدا! اكنون دیگر چقدر این آسمان نیلگون و زمین تیره در نظرم زشت جلوه مى كند! اما اندوهم همیشگى گشته، و شبم به بیدارى كشیده، اندوه هرگز از دلم رخت نبندد تا آنگاه كه خداوند همان سرایى را كه تو را در آن مقیم گشته اى برایم برگزیند.

غصه اى دارم بس دلخراش، و اندوهى دارم هیجان انگیز، چه زود میان ما جدایى افتاد، من به خدا شكوه مى برم.

__________________________

۲۷۹- سوره بقره آیه ۱۵۶

و به زودى دختر تو از همدستى امتت علیه من، و غصب حق خودش به تو گزارش مى دهد، پس احوال را از او جویا شو، كه بسى غم هاى سوزانى كه در سینه داشت و راهى براى پخش آن نمى یافت، به زودى بازگو خواهد نمود، و البته خداوند داورى مى كند و او بهترین داوران است.

اى رسول خدا! بر تو درود مى فرستم، درود وداع كننده اى كه نه خشمگین است و نه دلتنگ، بنابراین اگر باز گردم، از روى ملالت و دلتنگى نیست؛ و اگر بمانم، از روى بدگمانى به وعده اى كه خداوند به صبر پیشگان داده، نباشد، و البته كه صبر مبارك تر و زیباتر است. و اگر بیم غلبه چیره شوندگان بر ما نبود (كه مرا سرزنش كنند یا قبر فاطمه را بشكافند) ماندن در نزد قبر تو را بر خود لازم مى نمودم و در كنار آن به اعتكاف به سر مى بردم و بر این مصیبت بزرگ همچون مادر فرزند از دست داده مى نالیدم. در برابر دید خدا دخترت پنهانى به خاك سپرده گشته، و حقش ‍ به زور ستانده مى شود، و آشكارا از ارث خویش محروم مى گردد، حال آنكه هنوز از عهد تو دیرى نپاییده و یاد تو فراموش نشده است

پس اى رسول خدا، به سوى خداوند شكوه مى برم. و بهترین صبر صبر بر ماتم تو است، و صلوات و رحمت و بركات خداوند بر تو و بر او (فاطمه) باد) (۲۸۰)

__________________________

۲۸۰-امالى شیخ مفید، ص ۳۱۷ تا ۳۲۰

۲۳۲ هفت قبر دیگر كنار قبر زهرا عليها‌السلام  

در كتاب روضة الواعظین (فتال نیشابورى) آمده: اواخر شب حضرت على عليه‌السلام همراه حسن، حسین، عمار، مقداد، عقیل، زبیر، ابوذر، سلمان و بریده و چند نفر از خواص بنى هاشم، جنازه زهرا عليها‌السلام را از خانه بیرون آوردند و بر آن نماز خواندند و در نیمه هاى شب آن را به خاك سپردند، حضرت على عليه‌السلام اطراف قبر حضرت زهرا عليها‌السلام هفت قبر دیگر ساخت تا قبر فاطمه عليها‌السلام شناخته نشود، در این هنگام:

هاج به الحزن فارسل دموعه على خدّیه.

  (غم و اندوه على عليه‌السلام به هیجان در آمد، اشكهایش بر گونه هایش سرازیر شد. ).

آن گاه به قبر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو كرده و گفت:

السّلام علیك یا رسول الله عنّى و عن ابنتك النّازلة فى جوارك و السّریعة اللّحاق بك، قل یا رسول الله عن صفیتك صبرى و رق عنها تجلدى...

  (سلام بر تو اى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از جانب من و دخترت كه هم اكنون در جوارت فرود آمده و به سرعت به تو پیوسته است، اى رسول خدا! از فراق دختر برگزیده و پاكت، پیمانه صبرم لبریز شده و طاقتم از دست رفته است... انّا لله و انا الیه راجعون. (۲۸۱)

__________________________

۲۸۱-بیت الاحزان ص ۱۵۵ و ۱۵۴، نهج البلاغه خطبه ۲۰۲.

۲۳۳ گریه كنار قبر فاطمه زهرا عليها‌السلام

امام صادق عليه‌السلام از پدران خود نقل كرد كه: پس از كه امیرمؤمنان عليه‌السلام فاطمه را در میان قبر نهاد و قبر را پوشانید، مقدارى آب بر روى قبر پاشید سپس ‍ در كنار، گریان و نالان نشست، تا این كه عمویش عباس آمد و دست على عليه‌السلام را گرفت و او را به خانه اش برد. (۲۸۲)

__________________________

۲۸۲-بیت الاحزان ص ۱۵۶

۲۳۴- بیان مظلومیت از زبان فاطمه عليها‌السلام

على عليه‌السلام همه این رنج ها را براى خدا تحمل مى كرد و به نخلستان مى رفت و ناله مى كرد تا دشمن از آه و سوز او با خبر و بر اسلام جرى تر نشود و شنیدید كه زمانى بر سر چاه مى رفت و در آنجا درد دل مى كرد.

آن روز كه فاطمه عليها‌السلام از دنیا رفت و امام به دفنش پرداخت همه اسرا دل را در یك جمله كوتاه، خطاب به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: و ستنبئك بتظافر امتك على هضمها (۲۸۳) اى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دخترت فاطمه عليها‌السلام به تو خبر خواهد داد كه امت تو بر خرد و نابود كردن او چگونه همدست شده اند، فاحفها السؤ ال و استخبرها الحال. از او در این مورد سؤ ال كن و از او در این زمینه خبر بگیر.

فاطمه عليها‌السلام پس از وفات پیامبر در مورد رنج هاى على عليه‌السلام در خطبه اى فرموده بود: او این رنج ها را براى خدا مى كشید و در آن خشنودى خدا و پیامبر را جستجو مى كرد. (۲۸۴)

__________________________

۲۸۳-نهج البلاعه.

۲۸۴-مناقب ج ۲، ص ۲۰۸.

۲۳۵ مرثیه على عليه‌السلام بر زهراعليها‌السلام

چون امام على عليه‌السلام همسرش زهرا عليها‌السلام را در دل شب دفن كرد، بر لب قبر ایستاد و اشعارى را انشاد كرد كه ترجمه آن چنین است:

۱ در هر اجتماعى، سرانجام هر دوستى جدایى خواهد بود.

۲ از دست دادن فاطمه زهرا عليها‌السلام بعد پیامبر، دلیلى است كه دوستى دایمى نخواهد شد.

و باز نقل شده كه بعد از وفات زهرا عليها‌السلام على عليه‌السلام این اشعار را انشاد كرد:

۱ نفسم با ناله هایش حبس شده اى كاش نفسم با ناله ها خارج مى شد!

۲ بعد از زهرا عليها‌السلام خیرى در زندگانى دنیا نیست. گریه ام براى این است كه زندگى دنیا طول بكشد. (۲۸۵)

__________________________

۲۸۵-بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۱۳.

۲۳۶ جلوگیرى از نبش قبر فاطمه عليها‌السلام

روایت شده: شبى كه جنازه فاطمه عليها‌السلام را دفن كردند، در قبرستان بقیع صورت چهل قبر تازه احداث كردند.

هنگامى كه مسلمانان از وفات فاطمه عليها‌السلام آگاه شدند، به قبرستان بقیع رفتند در آنجا چهل قبر تازه یافتند و قبر فاطمه عليها‌السلام را پیدا نكردند صداى ضجه و گریه از آنها برخواست، همدیگر را سرزنش مى كردند و مى گفتند: پیامبر شما جز یك دختر در میان شما نگذاشت، ولى او از دنیا رفت و به خاك سپرده شد و در مراسم نماز و دفن او حاضر نشدید و قبر او نمى شناسید.

سران قوم گفتند: بروید عده اى از زنان با ایمان را بیاورید تا این قبرها را نبش كنند، تا جنازه فاطمه عليها‌السلام را پیدا كنید و بر او نماز بخوانیم و قبرش ‍ را زیارت كنیم.

على عليه‌السلام از این تصمیم باخبر شد، خشمگین از خانه بیرون آمد آنچنان خشمگین بود كه چشمهایش سرخ شده بود و رگهاى گردنش پر از خون؛ و قباى زردى كه هنگام ناگواریها مى پوشید، و بر شمشیر ذوالفقارش تكیه نموده بود تا به قبرستان بقیع آمد و مردم را از نبش قبرها ترسانید.

مردم گفتند: این على بن ابى طالب است كه مى آید، در حالى كه سوگند یاد كرده اگر یك سنگ از این قبرها جا به جا شود، تمام شما را خواهد كشت.

در این هنگام، عمر با جمعى از اصحاب خود با على عليه‌السلام ملاقات كردند. عمر گفت:

اى ابوالحسن! این چه كار است كه انجام داده اى، سوگند به خدا قطعا قبر زهرا عليها‌السلام را نبش مى كنیم، و بر او نماز مى خوانیم.

حضرت على عليه‌السلام دست بر دامن او زد و آن را پیچید و به زمین كشید، عمر به زمین افتاد، على عليه‌السلام فرمود: اى پسر سوداى حبشیه! من از حق خود گذشتم از بیم آن كه مردم از دین خارج نشوند، اما در مورد نبش قبر فاطمه عليها‌السلام ، سوگند به خدایى كه جانم در اختیار اوست، اگر چنین كارى كنید زمین را از خون شما سیراب مى كنم. چنین نكنید تا جان سالمى از میان به در برید.

ابوبكر به حضور على عليه‌السلام آمد و عرض كرد: تو را به حق رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و به حق آن كسى كه بالاى عرش است (یعنى خدا)، سوگند مى دهم عمر را رها كن، ما چیزى را كه شما نپسندید انجام نمى دهیم.

آن گاه على عليه‌السلام عمر را رها كرد، و مردم متفرق شدند و از فكر نبش قبر منصرف گردیدند. (۲۸۶)

__________________________

۲۸۶- بیت الاحزان، ص ۲۵۶ و ۲۵۷.

بخش پنجم: گریه على عليه‌السلام بعد از شهادت فاطمه زهراعليها‌السلام

۲۳۷ دیدى على عليه‌السلام تنها ماند

ابن عباس مى گوید: على عليه‌السلام فرمود: بیا امشب با هم كنار قبر زهرا برویم.

پاسى از شب گذشته بود كه ابن عباس به در خانه على عليه‌السلام آمد و هر دو آرام آرام به سوى بقیع رفتند. هنگامى كه كنار قبر زهرا رسیدیم على خود را روى قبر انداخت و شروع به مرثیه سرایى كرد و فرمود: خانم، اى یاور على، اى جان على، چرا مرا تنها گذاشتى، هستى من تو بودى، پس از گفتن این سخنان، امام كنار قبر زهرا عليها‌السلام خوابش برد. پس از لحظه اى از خواب برخاست و فرمود: ابن عباس برویم خانه.

گفتم: آقا، همیشه تا اذان صبح مى ماندى و مى فرمودى اى كاش شب طولانى تر مى شد، حال چرا برگردى؟

امام فرمود: در خواب بودم كه خانمم زهرا با حالت نگرانى آمد و فرمود: على جان، تو در كنار من خوابیده اى، سرى به خانه بزن كه حسنین بهانه مادر را گرفتند.

ابن عباس مى گوید: وقتى كه وارد شدم دیدم على عليه‌السلام در حجره نشسته، حسنین روى زانوى على اند، بابا گریه مى كند، زینب اشك پدر را پاك مى كند.

۲۳۸ غربت فرزندان زهرا عليها‌السلام

پس از رحلت حضرت زهرا عليها‌السلام ، امیرمؤمنان شب ها سفره اى را در خانه پهن كرده و هر چه در خانه بود را بر سر سفره مى گذاشت، سپس امام حسن و حسین و حضرت زینب را صدا مى زد، بچه ها دور سفره مى نشستند، اما وقتى كه جاى خالى مادر را مى دیدند، شروع به گریه مى كردند على عليه‌السلام هر كارى مى كرد تا بچه ها را آرام كند نمى توانست تا این كه خود حضرت نیز به گریه مى افتادند. سر را بر دیوار گذاشته و مى گریستند.

گاهى اوقات كه امیرمؤمنان موفق به آرام كردن بچه ها نمى شد، شبانه و با سر و پاى برهنه بر سر خاك زهرا عليها‌السلام مى رفت و مى فرمود: زهرا جان برخیز و بچه هایت را آرام كن.

۲۳۹ اشك على عليه‌السلام به علت پاداش دادن به قنفذ

ابان گفت: سلیم گفت: با على عليه‌السلام ملاقات كردم و از این كار عمر كه از قنفذ مالیات نمى گیرد از او پرسیدم. فرمود: آیا مى دانى چرا از قنفذ دست برداشت و چیزى از وى غرامت نگرفت؟

گفتم: نه.

فرمود: زیرا او بود وقت فاطمه عليها‌السلام آمد تا بین من و آنان قرار گیرد، با تازیانه اش او را زد، چنانكه وقتى فاطمه عليها‌السلام از دنیا رفت، جاى تازیانه همچون بازوبند روى بازویش مانده بود. (۲۸۷)

ابان گفت: سلیم گفت: در حلقه اى در مسجد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم حاضر شدم كه جز سلمان، ابوذر، مقداد، محمد بن ابى بكر، عمر بن ابى سلمه، قیس ‍ بن سعد بن عباده، همه از بنى هاشم بودند. عباس به على عليه‌السلام گفت: به نظر شما، چرا عمر، قنفذ را مانند دیگر كارمندانش وادار به پرداخت غرامت نكرد؟

على عليه‌السلام نگاهى به اطراف انداخت. چشمانش پر از اشك شد، سپس ‍ فرمود: این پاداش ضربه تازیانه اى بود كه به فاطمه عليها‌السلام از دنیا رفت، اثر این ضربه همچون بازوبندى روى بازو او بود...

__________________________

۲۸۷- بحارالانوار، ج ۳۰ صص ۳۰۲ - ۳۰۳

۲۴۰ ناله على عليه‌السلام بر قبر زهراعليها‌السلام

چون فاطمه عليها‌السلام وفات كرد على عليه‌السلام هر روز قبرش را زیارت مى كرد، روزى آمد و خود را بر قبر انداخت و این دو شعر را انشاد فرمود:

۱ بر قبرها گذشتم و به قبر دوست سلام كردم جوابم نداد.

۲ اى قبر؛ چرا جواب فریاد كننده را نمى دهى؟ مگر پس از من از دوستى دوستان ملول شده اى؟ پس گوینده اى كه صدایش شنیده مى شد و خودش ‍ دیده نمى شد این اشعار را در جواب گفت:

۱ دوست گفت: چگونه مى توانم جواب شما را بدهم، در حالتى كه من در گرو سنگ و خاكم؟!

۲ خاك زیبایى هاى مرا خورد كه شما را از یاد بردم، و از خاندان و همزادانم دور افتادم.

۳ پس سلام من بر شما باد (براى همیشه شما را وداع مى كنم) رشته دوستى میان من و شما گسسته شد. (۲۸۸)

__________________________

۲۸۸- اثبات الهداة، ج ۵ ص ۳۶ و ۳۷

۲۴۱ قصد عمر براى نبش قبر حضرت زهرا عليها‌السلام و عكس العمل امیرالمؤمنینعليه‌السلام

عمر پس از اینكه از تدفین شبانه زهرا عليها‌السلام مطلع شد، گفت به خدا قسم اى بنى هاشم، شما حسد قدیمى تان را نسبت به ما هرگز ترك نمى كنید. این كینه هایى كه در سینه هاى شماست هرگز از بین نمى رود. به خدا قسم قصد كرده ام قبر زهرا را نبش كنم و بر او نماز بخوانم!

امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: به خدا قسم اى پسر صهاك، اگر چنین قصدى نمایى دستت را به سویت بر مى گردانم، به خدا قسم اگر شمشیرم را بیرون كشم آن را غلاف نخواهم كرد مگر با گرفتن جان تو! (اگر مى توانى) قصدت را عملى كن. در این جا عمر شكست خورد و سكوت كرد و دانست كه على عليه‌السلام هر گاه قسم یاد كند آن را عملى مى كند.

سپس على عليه‌السلام فرمود: اى عمر، تو همان كسى نیستى كه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم قصد كشتن تو را نمود و سراغ من فرستاد من در حالى كه شمشیر به كمر بسته بودم آمدم و به سویت حمله كردم تا تو را بكشم، ولى خداود عزوجل آیه نازل كرد كه (فلا تعجل علیهم انما نعد لهم عدا) یعنى: (نسبت به آنان عجله مكن كه برایشان آماده كرده ایم).

لذا ابوبكر و عمر و مردم برگشتند. (۲۸۹)

__________________________

۲۸۹- اسرار آل محمد، ص ۵۷۰

بخش ششم: مصائب شهادت فاطمه زهرا عليها‌السلام

۲۴۲ مصایب در صحیفه اى نوشته شده بود

سلیم از ابن عباس نقل مى كند: در ذى غار بر على عليه‌السلام وارد شدم. صحیفه اى برایم بیرون آورد و گفت: پسر عباس! این صحیفه اى است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر من املا فرمود و من، به خط خودم نوشتم.

گفتم: یا امیرالمؤمنین عليه‌السلام ! آن را برایم بخوان.

على عليه‌السلام آن را برایم خواند. همه حوادث پس از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تا شهادت حسین عليه‌السلام ، و این كه چگونه كشته مى شود، چه كسى او را مى كشد و چه كسانى با او به شهادت مى رسند، همه و همه در آن آمده بود. على عليه‌السلام سخت گریست و مرا به گریه انداخت. از جلمه مطالبى كه خواند. این بود: چگونه فاطمه عليها‌السلام به شهادت مى رسد، و چگونه حسن عليه‌السلام شهید مى شود، و چگونه امت با او مكر مى ورزد... (۲۹۰)

روایت شده كه على عليه‌السلام به هنگام دفن زهرا عليها‌السلام خطاب به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم گفت:

  (. دخترت به تو خبر خواهد داد كه چگونه امتت جمع شدند، و بر او ستم ورزیدند. از او بپرس چنان كه شاید و خبرگیر از آنچه باید، چه اندوه هایى كه در سینه اش نهفته است، و او راهى براى بیان آن نیافته است... )

__________________________

۲۹۰- كتاب سلیم ج ۲ بحارالانوار ج ۲۸

۲۴۳ محبت ام البنین به فرزندان زهرا عليها‌السلام

وقتى ام البنین به خانه على عليه‌السلام آمد فرزندان رسول خدا از عطوفت و مهربانى و معرفت و كمال آن بانو گویا مادر خود را مى دیدند و رنج فقدان مادر را كمتر احساس مى كردند، تاریخ جز این بانوى پاك را یاد ندارد كه فرزندان هووى خود را بر فرزندان خودش مقدم بدارد. ام البنین محبت به فرزندان فاطمه عليه‌السلام را براى خود فریضه دینى مى شمرد و با درك عظمت شان به خدمت آنها براى همیشه دریغ نداشت و به آیه كریمه قرآن عمل مى نمود. (۲۹۱)

ام البنین در خانه مولا آمد، حسنین عليه‌السلام هر دو مریض و در بستر افتاده بودند. اما عروس تازه ابوطالب عليه‌السلام به محض آن كه وارد خانه شد، خود را به بالین آن دو عزیز رسانید و همچون مادرى مهربان به دل جویى و پرستارى آنان پرداخت (۲۹۲) چنانكه گفته شد آن بانوى با وفا به مولا پیشنهاد داد كه به جاى فاطمه كه اسم اصلى او بود، ایشان را ام البنین صدا بزنند، تا این كه حسنین از ذكر نام اصلى كه فاطمه باشد به یاد مادرشان فاطمه زهرا عليها‌السلام نیافتاده و در نتیجه خاطرات گذشته به ذهن مباركشان نیاید تا رنج بى مادرى آنها را آزار ندهد. (۲۹۳)

__________________________

۲۹۱- سوره شورى آیه ۲۳، (قل لااسئلكم علیه اجرا الالمودة فى القربى).

۲۹۲- زندگانى حضرت ابوالفضل العباس (ع)، ص ۲۱.

۲۹۳- ۷۲ داستان از شفاعت امام حسین (ع) ج ۲ ص ۸۱ و ۸۲

۲۴۴- شكیبایى و صبر على عليه‌السلام بر شهادت زهراعليها‌السلام

شهادت جانگداز حضرت زهرا عليها‌السلام و حوادث تلخ و شرایط سخت بعد از رحلت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، براى على عليه‌السلام بسیار جانفرسا و دشوار بود. هیچ چیزى نمى توانست امیرمؤمنان على عليه‌السلام را در برابر آن حفظ كند جز صبر و استقامت. او در پرتو صبر و استقامت به زندگى خود ادامه داد و فرمود:

فرایت ان الصبر على هاتا احجى، فصبرت و فى العین قذى و فى الحلق شجا

سرانجام دیدم صبر و شكیبایى به عقل و خرد نزدیكتر است از آن رو صبر كردم با اینكه (بر اثر فشار حوادث تلخ) همچون كسى بودم كه خاشاك چشمش را پر كرده و استخوان، راه گلویش را گرفته است. (۲۹۴)

نیز فرمود:

و صبرت من كظم الغیظ على امر من العلقم، و الم للقلب من و خز الشفار:

و با فرو خوردن خشم، رد امرى كه از خنظل تلخ  تر و از تیزى دم شمشیر براى قلب دردناك تر بود، صبر نمودم. (۲۹۵)

__________________________

۲۹۴-نهج البلاغه، خطبه ۳.

۲۹۵-نهج البلاغه، خطبه ۲۱۷

فصل پنجم شهادت على عليه‌السلام

بخش اول خبر دادن پیامبر از شهادت على عليه‌السلام

۲۴۵ شهادت سید اوصیا در سید ماه ها

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: سید اوصیاة در سید ماه ها شهید مى شود.

پرسیدم: یا رسول الله! سید اوصیاء كیست و سید ماه ها كدام است؟

فرمود: سید ماه ها ماه رمضان و سید اوصیاء تویى یا على. (۲۹۶)

__________________________

۲۹۶- اثبات الهداة، ج ۳، ص ۴۴۵ ۴۴۴

۲۴۶ گریه پیامبر بر ضربت بر فرق على عليه‌السلام

على بن ابیطالب فرمود: در زمان وفات پیامبر هنگامى كه من و فاطمه و حسن و حسین نزد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودیم آن حضرت به ما رو كرد و گریست.

من گفتم: چرا گریه كنید یا رسول الله؟

فرمود: مى گریم براى آن چه با شما مى شود.

گفتم: آن چه باشد یا رسول الله؟

فرمود: گریه كنم از ضربتى كه بر فرق تو زنند و از سیلى كه بر صورت فاطمه زنند و از نیزه اى كه بر ران حسن زنند و زهرى كه به او نوشانند و از قتل حسین عليه‌السلام فرمود: همه اهل بیت گریستند، یا رسول الله خدا ما را نیافریده جز براى بلا.

فرموده: مژده گیر اى على كه خداى عزوجل با من عهد كرده كه دوستت ندارد جز مؤ من و دشمنت ندارد جز منافق. (۲۹۷)

__________________________

۲۹۷-امالى شیخ صدوق ص ۱۳۴

۲۴۷- خبر مظلومیت على عليه‌السلام در معراج  

زمانى كه نبى اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به آسمان عروج كرد به حضرتش عرض شد: خداوند تبارك و تعالى مى خواهد شما را در سه چیز آزمایش كند تا صبر شما را ببیند.

حضرت عرض كرد: پروردگارا من تسلیم امر تو هستم، من توان صبر را ندارم مگر به كمك تو، آن سه چیز كدامند؟

به حضرتش گفته شد: اول آنها جوع و گرسنگى و ضیق بر خودت و بر اهلت.

حضرت عرض كرد: پروردگارا آن را پذیرفته و راضى شده و تسلیم بوده و از تو توفیق صبر مى خواهم.

و اما دوم: آنكه تو را دروغگو مى پندارند و ترس زیادى بر تو چیره مى شود و جنگ با كافران مال و نفس خویش را بذل كرده و بر اذیت و آزادى كه از ناحیه ایشان و اهل نفاق به تو مى رسد صبر كرده و درد و جراحاتى كه در جنگ بر تو وارد مى شود را تحمل كنى.

حضرت عرض كرد: پروردگارا آن را پذیرفته و راضى شده و تسلیم بوده و از تو توفیق و صبر مى خواهم.

و اما سوم: عبارت است از آن چه بعد از تو به اهل بیتت مى رسد و آن قتل و كشته شدن آنها است. اول برادرت على عليه‌السلام : از ناحیه امتت، فحش و سخنان زشت و سرزنش و حرمان از حق و انكار و ظلم به او متوجه شده و در آخر او را خواهند كشت.

عرض كرد: پروردگارا آن را پذیرفته و راضى شده و تسلیم تو بوده و از تو توفیق و صبر مى خواهم. (۲۹۸)

__________________________

۲۹۸-كامل الزیارات، (ص) ۱۰۰۰ ۹۹۹.

۲۴۸ گریه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر مظلومیت علىعليه‌السلام

از پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حدیث طویلى نقل شده كه: به على عليه‌السلام فرموده: از آن كینه هایى كه از تو در سینه عده اى است و آنها آن را اظهار نمى كنند، مگر بعد از مرگ من، بر حذر باش، آنان را خدا و همه لعنت كنندگان لعنت مى كنند، سپس گریه كرد، پرسیدند: یا رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این گریه براى چیست؟ فرمود: جبرییل به من خبر داد كه پس از من در حق على عليه‌السلام ستم مى كنند، و حقش را نمى دهند، و با او مى جنگند، و فرزندانش را مى كشند، و با آنها ظلم مى كنند.

۲۴۹ خبر از هتك حرمت  

پیامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگام وصیت كردن موارد وصیت را یكى به على عليه‌السلام مى گفت و از او مى خواست تا عمل به وصیت را - با همه سختى كه در پى دارد- بپذیرد. و افراد كه اینك شاهدانى از الهى بر اقرار و پذیرش تو گواهند؛ مبادا در انجام آن سستى ورزى.

وصى گرامى كه سراپا گوش بود، در پایان هر بند، اطاعت و آمادگى خود را اعلام مى نمود. تا آن كه شمار وصایا به فرازى رسید كه شنیدن آن، بند از بند على عليه‌السلام جدا كرد و آن جلوه عظمت و ناموس الهى را به لرزه در آورد و نقش بر زمین كرد. این بخش را از خود على مى شنویم:

... قسم به آن كه دانه را شكافت و به جانداران حیات بخشید، گفتار جبرییل را شنیدم كه به حبیب خدا چنین مى گفت:

  (اى محمد، به على بگو كه حرمتت، كه حرمت خدا و رسول است، هتك خواهد شد و محاسنت با خون سرت خضاب خواهد شد).

از شنیدن این سخن، فریادى كشیدم و بیهوش بر زمین افتادم پس (از آن كه به هوش آمدم) گفتم: یا رسول الله این وصیت را هم مى پذیرم. و بر تلخى هاى آن صبر مى كنم اگر چه حرمتم هتك شود و سنت هاى الهى ترك شود و كتاب خدا پاره پاره گردد و اركان كعبه از هم فرو پاشد و محاسنم از خون سرم رنگین شود. در برابر همه این ها شكیبا خواهم بود و به حساب خدا خواهم گذاشت و از او امید اجر و پاداش دارم و تا پیوستن به شما، در انجام دادن آن تلاش خواهم كرد. (۲۹۹)

__________________________

۲۹۹- مشاهدات امیرالمؤمنان (ع)، ج ۲، (ص) ۴۴.

۲۵۰- وعده پیامبر به على عليه‌السلام

از فضالة بن ابى فضاله انصارى روایت است (ابو فضاله پدر فضاله از اهل بدر بود و در ركاب امیرالمؤمنین عليه‌السلام در صفین شهید شد) كه امیرالمؤمنین عليه‌السلام در كوفه مریض شد، و من با پدرم به عبادت آن حضرت رفتیم.

پدرم به آن حضرت گفت: علت توقف شما در كوفه در بین عرب هاى جهینه چیست؟ به سوى مدینه رهسپار شو، اگر اجلت در رسید، اصحاب تو متصدى و مباشر تكفین و تغسیل تو مى گردند و بر تو نماز مى خوانند.

حضرت فرمود: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با من عهد و میثاق بسته كه از دنیا نروم مگر آن كه این جا خضاب گردد (یعنى محاسنش از خون سرش). (۳۰۰)

__________________________

۳۰۰- ۳/۲۵۴ (به نقل از تذكرة الخوا (ص) / ۱۰۰).

۲۵۱- بشارت بر شهادت  

جنگ احد، یكى از صحنه هاى بزرگ رویایى حق و باطل بود. سپاه اسلام برابر سپاه كفر مى جنگیدند. جنگ پایان یافت. پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و على عليه‌السلام هر دو مجروح شدند. افرادى از برجستگان، مانند: حمزه سید شهیدان به شهادت رسیدند. على عليه‌السلام غرق در خون، قهرمانى و جانبازى را به آخرین درجه اش رسانید و سپرى به بلنداى كوههاى سر به فلك كشیده براى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و اسلام بود. در عین حال وقتى كه پیكرهاى شهیدانى همچون: حمزه، مصعب، حنظله و... را دید، شوق شهادت او را رنج داد. هیجان زده و دگرگون شد كه چرا به مقام شهادت نایل نشده است؟

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این شور ملكوتى را در چهره على عليه‌السلام مشاهده كرد و به على عليه‌السلام فرمود:

ابشر فان الشهادة من ورائك.

به تو بشارت باد كه سرانجام شهید شوى.

مدت ها از این ماجرا گذشت و یك روز على عليه‌السلام همین بشارت را به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم یادآورى كرد، پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود:

ان ذالك لكذالك فكیف صبرك اذا:

آرى، قطعا چنین خواهد شد، ولى بگو بدانم در این هنگام صبر و مقاومت تو چگونه است؟!

على عليه‌السلام كه به مقام رضا، یعنى به درجه بالاتر از صبر رسیده بود در پاسخ به سؤ ال پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كرد:

لیس هذا من مواطن الصبر، ولكن من مواطن البشرى.

چنین موردى از موارد صبر نیست، بلكه از موارد بشارت (و خشنودى) است. (یعنى اینجا جاى تبریك است نه تسلیت. ) (۳۰۱)

__________________________

۳۰۱- اقتباس از خطبه ۱۵۶ نهج البلاغه.

۲- اصول اخلاقى امامان، ص ۳۷۱ و ۳۷۲.

۲۵۲- پیامبر به على مژده شهادت مى دهد

محمد بن عمر بن على از پدرش از جدش (امیرالمؤمنین) عليه‌السلام روایت كرده كه آن حضرت فرمود: چون آیه اذا جاء نصر الله و الفتح (آن گاه كه یارى خدا و فتح فرا رسد... ) بر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نازل شد به من فرمود: اى على به تحقیق نصر خداوند و فتح فرا رسیده، پس هرگاه كه دیدى مردم دسته دسته در دین خدا وارد مى شوند (و به آیین خداوندى مى گرایند) پس به حمد پروردگارت تسبیح كن و از او آموزش بخواه كه خداوند پذیرنده توبه است.

اى على، خداوند جهاد را در فتنه اى كه پس از من رخ مى دهد بر مؤمنین واجب نموده چنان كه جهاد با مشركین را در ركاب من بر آنان واجب ساخته بود.

عرض كردم: اى رسول خدا، آن فتنه اى كه خداوند جهاد درباره آن را بر ما واجب نموده كدام است؟

فرمود: فتنه گروهى كه شهادت به لا اله الا الله و اینكه من رسول خدا هستم مى دهند با این حال مخالف سنت من و طعنه زننده در دین من هستند.

عرض كردم: اى رسول خدا چرا باید با آنان بجنگیم، در حالى كه شهادت به لا اله الا الله و رسالت الهى شما مى دهند؟

فرمود: به جهت پدید آوردن مسایل بى سابقه و بدعت گزارى در دین، و جدا شدنشان از فرمان من، و حلال شمردن ریختن خون عترت من.

عرض كردم: اى رسول خدا، شما شهادت را به من مژده فرموده بودى، از خدا بخواه كه در این باره براى من شتاب كند.

15 مفسّر قرآن  

فاضل گرامى سید نورالدین جزایرى در كتاب خود (خصایص ‍ الزینبیه) جنین نقل مى كند:

  (روزگارى كه امیرالمؤمنین عليه‌السلام در كوفه بود، زینب عليها‌السلام در خانه اش ‍ مجلسى داشت كه براى زن ها قرآن تفسیر و معنى آن را آشكار مى كرد. روزى (كهیعص) را تفسیر مى نمود كه ناگاه امیرالمؤمنین عليه‌السلام به خانه او آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم! شنیدم براى زن ها (كهیعص) را تفسیر مى نمایى؟

زینب عليها‌السلام گفت: آرى. امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: این رمز و نشانه اى است كه براى مصیبت و اندوهى كه به شما عترت و فرزندان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى مى آورد. پس از آن مصایب و اندوه ها را شرح داد و آشكار ساخت. پس از آن زینب گریه كرد، گریه با صدا صلوات اللّه علیهما. (17)

__________________________

17- زینب كبرى، ص 144.

16 على عليه‌السلام از واقعه كربلا مى گوید

امام زین العابدین عليه‌السلام گفت كه: خبر داد مرا امّ ایمن كه حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دیدن حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام آمد، پس فاطمه براى آن حضرت حریره ساخت و نزد رسول خدا حاضر كرد، حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام طبق خرمایى آورد، ام ایمن گفت: من كاسه آوردم كه در آن شیر و مسكه بود، پس حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین عليه‌السلام از آن حریره تناول نمودند و از آن شیر آشامیدند و از آن خرما و مسكه میل فرمودند، پس حضرت على عليه‌السلام ابریق و طشتى آورد و آب بر دست حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ریخت.

چون حضرت دست هاى خود را شست دست تر بر روى مباركش كشید پس نظر كرد به سوى على و فاطمه و حسن و حسین عليه‌السلام نظرى كه آثار سرور و شادى در روى مباركش مشاهده كردیم، آنگاه مدتى به سوى آسمان نظر كرد، پس روى مبارك خود را به جانب قبله گردانید و دست هاى خود را به سوى آسمان گشود، بسیار دعا كرد پس به سجده رفت و در سجده برداشت و ساعتى سر در زیر افكند و مانند باران تند آب از دیده مباركش مى ریخت. چون اهل بیت رسالت این حالت را در او مشاهده كردند، همه اندوهناك شدند، من نیز از حزن ایشان محزون گردیدم و جراءت نمى كردم كه از سبب این گریه از آن حضرت سؤ ال كنم.

چون این حالت بسیار به طول انجامید، على و فاطمه عليه‌السلام گفتند: سبب گریه تو چیست یا رسول اللّه خدا هرگز دیده هاى تو را گریان نگرداند، به درستى كه این حالت كه در تو مشاهده كردیم دل هاى ما را مجروح كرد. پس حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو به حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام آورد گفت: اى برادر و حبیب من! چون شما را نزد خود مجتمع دیدم، از مشاهده شما مرا سرورى حاصل شد كه هرگز چنین شادى در خود نیافته بودم، و من در شما نظر مى كردم و خدا را شكر مى كردم كه چنین نعمت هابه من كرامت كرده كه ناگاه جبرییل عليه‌السلام بر من نازل شد گفت: یا محمد به درستى كه خداى تعالى مطلع شد بر آنچه در نفس تو حادث گردید، و دانست شادى كه تو را عارض شد به دیدن برادر و دختر و دو فرزند زاده خود، پس تمام كرد براى تو نعمت و گوارا گردانید براى تو این عطیه را با آنكه گردانید ایشان را و فرزندان ایشان را و شیعیان ایشان را با تو در بهشت، و جدایى نخواهد افكند میان تو و ایشان، چنانچه به تو عطا مى كند در آن روز خوبى به ایشان عطا خواهد كرد، چنانچه به تو بخشش مى نماید به ایشان خواهد بخشید، تا آنكه تو خشنود گردى، و زیاده از مرتبه خوشنودى تو به ایشان كرامت خواهد كرد با بلیه بسیارى كه به ایشان خواهد رسید در دنیا، و مكروه بسیارى كه ایشان را در خواهد یافت بر دست هاى گروهى از منافقان كه ملت تو را بر خود بندند و دعوى كنند كه از امت تواند، و حال آنكه برى اند از خدا و ایشان را به شمشیر آب دار و انواع زجرها و ستم ها بكشند، و هر یك را در ناحیه اى از زمین به قتل رسانند، و قبرهاى ایشان از یكدیگر دور باشد، و حق تعالى این حالت را از براى ایشان پسندیده است و ایشان را اهل این سعادت گردانیده است، پس حمد كن خدا را بر آنچه از براى شما پسندیده و راضى شو به قضاى الهى، پس خدا را حمد كردم و راضى شدم به قضاى او بر آنچه براى شما اختیار نموده است.

پس جبرئیل گفت: یا محمد به درستى كه برادر تو على مقهور و مظلوم خواهد شد بعد از تو، منافقان امت بر او غالب خواهند شد و غصب خلافت او خواهند كرد و از دشمنان تو تعب هابه او خواهد رسید، و در آخر كشته خواهد شد به دست بدترین خلایق و بدبخت ترین اولین و آخرین، نظیر پى كننده ناقه صالح، در شهرى كه به سوى آن شهر هجرت خواهد نمود، و آن شهر محل شیعیان او و شیعیان فرزندان او خواهند بود. به سبب این حال بلاى اهل بیت رسالت بسیار خواهد شد و مصیبت ایشان عظیم تر خواهد شد، این فرزند زاده تو و اشاره كرد به سوى حسین عليه‌السلام شهید خواهد شد با گروهى از اهل بیت و ذریت تو و نیكان امت تو، در كنار نهر فرات، در زمینى كه آن را كربلا گویند، به سبب آن كرب و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذریت تو بسیار خواهد شد در روزى كه كرب آن روز منقضى نشود و حسرت آن روز به آخر نرسد، آن بهترین بقعه هاى زمین است و حرمت آن از همه زمین ها عظیم تر، و آن قطعه اى است از بهشت.

پس زینب گفت: چون ابن ملجم پدرم را ضربت زد، اثر مرگ در او مشاهده كردم گفتم: اى پدر بزگوار، ام ایمن چنین حدیثى به من روایت كرد، مى خواهم آن را از تو بشنوم، فرمود: اى دختر حدیث چنان است كه ام ایمن به تو روایت كرده، گویا مى بینم تو را و زنان دیگر از اهل بیت مرا در این شهر اسیر كرده باشند، و به ذلت و خوارى شما را برند از دشمنان خود خائف و ترسان باشید، پس در آن وقت صبر كنید و شكیبایى نمایید، به حق آن خداوندى كه حبّه ها را شكافته و خلایق را آفریده است، در آن وقت در روى زمین خدا را دوستى به غیر از شما و دوستان و شیعیان شما نباشد.

چون حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این حدیث را نقل كرد براى ما، فرمود: در آن روز شیطان از روى شادى پرواز خواهد كرد و بر دور زمین با یاوران خود جولان خواهد نمود، خواهد گفت: اى گروه شیاطین آنچه مطلب ما بود از فرزند آدم به آن رسیدیم و در هلاكت ایشان منتهاى آرزوى خود را یافتیم، و همه را مستحق جهنم نمودیم مگر جماعت قلیلى كه چنگ در دامان اهل بیت رسالت زده اند، پس تا توانید سعى كنید كه مردم را به شك اندازید در حق ایشان و بدارید مردم را بر عداوت ایشان و تحریص كنید مردم را بر ضرر رسانیدن به ایشان و دوستان ایشان، تا كفر و ضلالت خلق مستحكم گردد و از ایشان هیچ كس نجات نیابد، آن ملعون گمان خود را در حق اكثر مردم راست كرد زیرا كه با عداوت شما هیچ عمل صالح فایده نمى بخشد، و با محبت و موالات شما هیچ گناهى جز كبایر ضرر نمى رساند.

بخش چهارم: گریه امام على عليه‌السلام بر مصایب عباسعليها‌السلام

17 بوسیدن دست هاى عباس عليه‌السلام

پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم عليه‌السلام ، ام البنین عليها‌السلام قنداقه او را به دست امیرالمؤمنین على عليه‌السلام داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى، از همان آغاز حق ببیند و حق بشنود.

حضرت در گوش راست فرزند اذان، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمویش عباس، عباس نهاد.

  (ثم قبل یدیه و استعبر و بكى) (18)

سپس دست هاى او را بوسید و قطرات اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دست ها یوم الطف در كنار شریعه فرات در راه یارى برادرش حسین عليه‌السلام از بدن جدا خواهد شد.

و از این جاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت، بوسید. چنان كه وارد است رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست دخترش، حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام را مى بوسید و وى را به جاى خود مى نشانید. و از این جا كثرت عطوفت شاه ولایت، امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام مظلوم تاریخ، نسبت به این مولود بزرگوار معلوم مى شود.

__________________________

18- خصایص العباسیة، ص 119.

18 گریه بر دست هاى عباس  

در روز ولادت ابوالفضل العباس عليه‌السلام ام البنین عليها‌السلام قنداقه او را به دست على عليه‌السلام داد تا نامى بر او بگذارد. حضرت زبان مبارك را به دیده و گوش ‍ و دهان او گردانید تا حق بگوید و حق ببیند و حق بشنود.

  (ثم اءذن فى اذنه الیمنى و اءقام فى الیسرى). سپس در گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت. یكى از سنت هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه براى مسلمین ارث گذارده این است كه در حین تولد فرزند، در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگویند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امام و ولى خدا آشنا گردد.

حضرت امیرالمؤمنین على عليه‌السلام به ام البنین عليها‌السلام فرمود: چه اسمى بر این طفل گذارده اید عرض كرد: من در هیچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام، هر چه خودتان میل دارید اسم بگذارید. فرمود: من او را به اسم عمویم، عباس، عباس نامیدم. پس دست هاى او را بوسیده و اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دست ها در یوم الطف در كنایه شریعه فرات در راه یارى خدا قطع خواهد شد. (19)

__________________________

19- چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 137 و 138.

19 خبر از آینده عباس عليه‌السلام  

مورخان نقل مى كنند: در دوران طفولیت حضرت عباس عليه‌السلام یك روز امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام وى را در دامان خود گذاشت و آستین هایش را بالا زد و در حالى كه به شدت مى گریست به بوسیدن بازوهاى عباس عليه‌السلام پرداخت. ام البنین عليها‌السلام ، حیرت زده از این صحنه، از امام عليه‌السلام پرسید: چرا گریه مى كنید؟! حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آن چه را كه بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم. ام البنین عليها‌السلام ، شتابان و هراسان، پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟! امام عليه‌السلام با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت: این دستها از بازو قطع خواهد شد. كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنین عليها‌السلام فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با وحشت و شتاب پرسید: (چرا دستهایش قطع مى شوند)؟!

امام عليه‌السلام به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش، حافظ شریعت الهى و ریحانه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، قطع خواهد شد. ام البنین عليها‌السلام گریه كرد و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش ‍ شریك شدند. سپس ام البنین عليها‌السلام به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس ‍ گفت كه فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ریحانه او خواهد گردید. (20)

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام فرمود: ام البنین، فرزندت عباس عليه‌السلام نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظیم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش، دو بال به مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملایكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا این عنایت را به جعفر بن ابى طالب عليه‌السلام نموده است. و ام البنین عليها‌السلام با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد. (21)

__________________________

20- زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام .

21- سردار كربلا، ص 164.

20 سفارش على عليه‌السلام به عباسعليه‌السلام در واقعه كربلا  

علامه شیخ عبدالحسین حلى در النقد النزیه (جلد 1، صفحه 100) از فخرالذاكرین، عالم بزرگوار، شیخ میرزا هادى خراسانى نجفى، نقل مى كند كه گوید: امیرالمؤمنین عليه‌السلام حضرت عباس عليه‌السلام را فرا خواند و به سینه چسبانید و چشمانش را بوسید و از او عهد گرفت كه چون در كربلا بر آب دست یافت، تا برادرش حسین تشنه است، قطره اى از آن را ننوشد، و این كه ارباب مقاتل گویند حضرت عباس عليه‌السلام در شریعه فرات آب را نخورد و آن را ریخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى عليه‌السلام بوده است. (22) (23)

__________________________

22- سردار كربلا، ص 317.

23-چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 153.

فصل دوم على عليه‌السلام در سوگ رسول خدا (صلّی اللّه علیه وآله وسلم)

بخش اول: على در كنار بستر پیامبر

21 توطئه عمر  

یك روز صبح كه پیغمبر اكرم به نقاهت شدید مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام كرد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من اكنون از آمدن به مسجد معذورم یكى از مسلمانان را به نماز وادار كنید و دیگران به وى اقتدا نمایید. عایشه گفت: پدرم ابوبكر را به اقامه جماعت برقرار سازید. حفصه گفت: والد بزرگوارم عمر را بگویید نماز صبح را بپاى آورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه دید هر یك از اینها حریص اند بر این كه پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حیات وى آشوب نمایند فرمود: دست از آشوب گرى خود بردارید و فتنه برپا نكنید شما مانند زن هاى فتنه گر زمان یوسفید كه هر یك پنهانى به یوسف پیغام فرستادند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظر به این كه مبادا یكى از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آن كه دستور داده بود همراه جیش اسامه به خارج شهر بروند و خیال نمى كرد تخلف كرده باشند با همان حال ناتوانى كه داشت خود را براى رفتن به مسجد مهیا كرد و از آن طرف وقتى متوجه شد عایشه و حفصه درصدد امامت پدر خود هستند، دانست كه ابوبكر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نموده اند. این معنى بیشتر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدین وسیله بتواند آتش فتنه را خاموش ‍ بسازد و رفع شبهه نماید.

بالاخره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ضعف بى اندازه كه داشت و نمى توانست روى زمین آرام بگیرد على عليه‌السلام و فضل بن عباس زیر بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهاى مبارك را بر روى زمین مى كشید و با این حال به مسجد وارد گردیده دید ابوبكر داخل محراب شده و نزدیك است با گفتن تكبیرة الاحرام كه ركن مقدم اسلام است اركان حقیقى آن را از یكدیگر بپاشد و نابود سازد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با دست اشاره كرد عقب بایست او ناچار عقب ایستاد، لیكن در نظر داشت، روزى براى آنكه بفهماند حق با من بود نه با پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در میان محراب بایستد و با گفتن الله اكبر رگ و پیوند رهبر بزرگ اسلام نه، بلكه قائمه عرش الهى را به لرزه درآورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود در محراب ایستاد و نماز را آغاز كرد و اعمال نمازى ابوبكر را به هیچ گرفته نماز را از سر شروع كرد، چون نماز را سلام داد به خانه رفت. ابوبكر و عمر و عده اى را كه در مسجد حضور داشتند طلبید، فرمود: مگر دستور ندادم شما همراه جیش اسامه به خارج شهر كوچ كنید. عرض كردند: آرى فرمودى. فرمود: بنابراین براى چه مخالفت كردید؟!

ابوبكر گفت: من حسب الامر همراه جیش اسامه به خارج مدینه رفتم لیكن براى آن كه عهدى تازه كردم باشم مراجعت نمودم. عمر گفت: یا رسول الله من از مدینه خارج نشدم و با جیش اسامه شركت نكردم زیرا مى خواستم خودم از بیمارى شما باخبر باشم و از دیگران خبر ناراحتى شما را نپرسم.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه دانست آنان مخالفت كرده اند بار سوم آنها را به همراهى با جیش اسامه دعوت كرد و از رنج بسیارى كه دیده و اندوه فراوانى كه به حضرتش رسیده غشوه بر او عارض گردید و ساعتى بدین حال بسر برد. مسلمانان گریستند و صداى گریه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افاقه یافته نگاهى به مردم كرده فرمود: دوات و شانه گوسفندى حاضر كنید تا مطلبى را بنویسم كه پس از آن براى همیشه گمراه نشوید و همان دم عارضه غشوه بر حضرتش مستولى شد.

یكى از حاضران برخاست تا امریه حضرت را به انجام آورد عمر دید هرگاه دستور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عملى شود ممكن است تیر غرض او به هدف مقصود نرسد و كار از كار بگذرد، بدین ملاحظه به آن مرد گفت: به سخن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توجه نكن زیرا او بیمار است و هذیان مى گوید، آن مرد از اراده خود منصرف شد و از این كه در احضار امریه رسول خدا تقصیر و كوتاهى نمودند متاءثر بوده و گفتگو در میانشان افتاد و كلمه استرجاع انالله و انا الیه راجعون را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بیمناك بودند.

هنگامى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افاقه حاصل كرد، برخى گفتند: آیا اجازه مى دهید تا دوات و شانه حاضر نماییم. فرمود: پس از این همه سخنان نابجا محتاج به دوات و شانه نیستم، لیكن درباره بازماندگانم وصیت مى كنم از آنها دست بر مدارید و از نیت خیر درباره آنان خوددارى ننمایید و روى از مردم برگردانید مسلمانان تقصیر كار از جاى برخواسته به خانه هاى خود رفتند و به جز از عباس و فضل و على بن ابى طالب عليه‌السلام و خاندان مخصوصش دیگرى باقى نماند.

عباس عرض كرد: یا رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه مى دانید غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پیروز مى آییم و مستقر مى شویم اطلاع فرمایید. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پس از من درمانده و بى چاره خواهید شد و سخن دیگرى نفرمود. این عده هم با كمال ناامیدى از حضور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرخص گردیدند. (24)

__________________________

 24- الارشاد، ص 171 168.

22 خبر دادن پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام از وفات خویش  

به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مریضى اى عارض شد كه با آن مریضى به جوار رحمت الهى واصل گردید، چون آن حالت را مشاهده نمود، دست حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام را گرفت و متوجه بقیع گردید، اكثر صحابه از پى او بیرون آمدند، فرمودند كه: حق تعالى مرا امر كرده است كه استغفار كنم براى مردگان بقیع، چون به بقیع رسید، گفت: السلام علیكم اى اهل قبور، گوارا باد شما را آن حالتى كه صبح كرده اید در آن و نجات یافته اید از محنت هایى كه مردم را در پیش است، به درستى كه رو كرده است به سوى مردم محنت هاى بسیار مانند پاره هاى شب تار.

پس مدتى ایستاد و طلب آمرزش براى اهل بقیع نمود، و رو آورد به سوى حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: جبرئیل در هر سال قرآن را یك مرتبه بر من عرضه مى كرد، و در این سال دو مرتبه عرض نمود، چنین گمان دارم كه این براى آن است كه وفات من نزدیك شده است.

پس فرمود: یا على به درستى كه حق تعالى مرا مخیر گردانید بر میان خزانه هاى دنیا و مخلد بودن در آن یا بهشت، من اختیار لقاى پروردگار خود كردم، چون بمیرم عورت مرا بپوشان كه هر كه به عورت من نظر كند كور مى شود. (25)

__________________________

25- تاریخ چهارده معصوم، ص 86 85.

23 دو ركن على عليه‌السلام

جابر بن عبدالله گوید: شنیدم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز پیش از وفاتش به على عليه‌السلام مى فرمود: درود بر تو اى پدر دو گل من، تو را به دو ریحانه دنیاى خود سفارش كنم به همین زودى دو ستون تو ویران شوند و خدا خلیفه من است بر تو، چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات كرد. فرمود: این یك ستون من بود كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود، چون فاطمه وفات كرد، فرمود: این ستون دوم است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود. (26)

__________________________

26- امالى شیخ صدوق، ص 135.

24 وظیفه غسل پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم  

ابن عباس گفته چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیمار شد انجمنى از اصحابش نزد او بودند و عمار بن یاسر از میان آنها برخاست و به او گفت: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت كدام یك از ما تو را غسل دهیم اگر این پیشامد به وجود آمد؟

فرمود: آن وظیفه على بن ابى طالب است زیرا قصد حركت دادن هر عضوى را از من كند فرشتگان به او كمك كنند.

عرض كرد: پدر و مادرم قربانت چه كسى بر شما نماز مى خواند در این پیشامد؟ فرمود: خاموش باش خدایت رحمت كند.

سپس پیغمبر فرمود: یا بن ابى طالب چون دیدى جانم از تنم بر آمد تو مرا خوب غسل بده و با این دو پارچه لباسم، كفن كن یا در پارچه سید مصر و برد یمانى، كفن بسیار گران بر من مپوش، مرا بردارید و ببرید تا بر لب گورم نهید اول كسى كه بر من رحمت فرستد خداست جل جلاله از بالاى عرش خود سپس جبرییل و میكاییل و اسرافیل در صفوف فرشته ها كه جز خدا شمار آنها را نداند نماز بر من گزارند. (27)

__________________________

27- امالى شیخ صدوق، ص 634 633.

25 طلب على عليه‌السلام در بیمارى  

از ابن عباس روایت است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بیمارى فرمود: دوست مرا برایم بخوانید و هر مردى را دعوت مى كردند، از او رو مى گردانید.

به فاطمه عليها‌السلام گفتند: برو على را بیاور، گمان نداریم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جز او را بخواهد. فاطمه دنبال على عليه‌السلام فرستاد، چون وارد شد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو چشم گشود و رویش برافروخت و فرمود: بیا بیا نزد من اى على. و او را نزدیك خود خواست تا دستش را گرفت و او را بالاى سر خود نشانید و بى هوش شد و حسن و حسین آمدند و شیون و گریه مى كردند تا خود را روى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انداختند و على عليه‌السلام خواست آنها را كنار بزند، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هوش آمد و فرمود: اى على بگذار آنها را ببویم و مرا ببویند، از آنها توشه گیرم و از من توشه گیرند آنها پس از من محققا ستم كشند و به ظلم كشته شوند، لعنت خدا بر كسى كه به آنها ستم كند تا سه بار این را گفت و دست دراز كرد و على را درون بستر خود كشید و لب بر لبش نهاد و با او رازى طولانى گفت تا جان پاكش برآمد و على از زیر بسترش بیرون شد و گفت: اعظم الله اجوركم درباره پیغمبر كه خدا جانش را گرفت و آواز شیون و گریه برخاست به امیرالمؤمنین عليه‌السلام گفتند: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى تو را درون بستر خود برد با تو چه رازى گفت؟ فرمود: هزار باب به من آموخت كه از هر بابى هزار باب مى گشاید. (28)

__________________________

28- امالى شیخ صدوق، ص 638 637.

26 خبر پیامبر از غسل دهنده اش  

عبدالله بن مسعود از حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسید: چه كسى تو را غسل خواهد داد چون وفات یابى؟

حضرت فرمود: هر پیغمبرى را وصى او غسل مى دهد.

گفتم: وصى تو كیست یا رسول الله؟

فرمود: على بن ابى طالب.

پرسیدم: چند سال بعد از تو زندگانى خواهد كرد؟

فرمود: سى سال، چنان چه یوشع بن نون وصى موسى بعد از موسى سى سال زندگانى كرد، و صفراء دختر شعیب كه زوجه حضرت موسى بود بر او خروج كرد و گفت: من سزاوارترم به خلافت از تو، یوشع با او مقاتله كرد و لشكر او را كشت و او را اسیر كرد، بعد از اسیر كردن او را گرامى داشت، به درستى كه دختر ابوبكر بر على عليه‌السلام خروج خواهد كرد با چندین هزار نامرد از امت من، و على اكثر مردان لشكر او را خواهد كشت و او را اسیر خواهد كرد، بعد از اسیر كردن با او احسان خواهد كرد. (29)

__________________________

29- تاریخ چهارده معصوم، ص 123 122

27 طلب برادر  

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برادر و عمویم را برگردانید چون حضور یافتند و مجلس منحصر به آنها گردید پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به طرف عمویش عباس ‍ توجه كرده فرمود: اى عمو وصیت مرا مى پذیرى و وعده مرا قبول مى كنى و قرض مرا ادا مى نمایى، عباس عرض كرد یا رسول الله عموى تو پیرمرد و عیال وار است و سخاء و كرم تو مانند باد وزش داشته و عموى ناتوانت نمى تواند به وعده تو قیام كند. آن گاه به على عليه‌السلام توجه كرده فرمود: اى برادر آیا وصیت مرا مى پذیرى و به وعده من وفا مى كنى و قرض مرا ادا مى سازى و امور بازماندگانم را اداره مى نمایى، عرض كرد: آرى فرمان تو را از دل و جان مى پذیرم و آن را اجرا مى كنم.

پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: نزدیك بیا چون پیش رفت على عليه‌السلام را به سینه چسبانید و انگشترى خود را از انگشت مباركش بیرون آورده فرمود: این انگشترى را در انگشت كن، سپس شمشیر و زره و تمام سلاح هاى جنگى خود و پارچه اى را كه هنگام پیكار به شكم مى بست و لباس جنگ مى پوشید و به كارزار مى رفت، حاضر كرده همه را به على عليه‌السلام تسلیم نمود فرمود: به نام خدا به منزل خود برو.

على عليه‌السلام در تمام این مدت از پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كناره نمى گرفت و پیوسته منتظر اجراى دستورات آن جناب بود فرداى آن روز كه درب خانه اش به روى مردم بسته بود و كسى از احوال آن جناب اطلاعى نداشت و بیمارى آن حضرت شدت یافته على عليه‌السلام براى انجام پاره اى از امور ضرورى خود رفته بود، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اندكى افاقه یافت، على عليه‌السلام را ندید زن هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطراف او را گرفته بودند، فرمود: برادر و رفیق مرا بخوانید.

  پس از این جمله، دوباره ضعف بر آن حضرت مستولى گردید، خاموش شد. عایشه گفت: ابوبكر را بگویید بیاید، وى داخل شده، و بر بالین آن حضرت نشست چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دیده گشود چشمش به جمال تهى از كمال ابوبكر افتاد صورت برگردانید ابوبكر دانست اشتباه كرده از جاى برخاست و گفت: اگر او به من نیازمند بود صورت برنمى گردانید. و حاجت را مى فرمود، چون بیرون رفت دوباره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان جمله را تكرار كرد حفصه گفت: عمر را حاضر كنید چون حضور یافت و چشم رسول به آن نامقبول افتاد صورت برگردانید و او هم خارج شد، بار سوم رسول خدا فرمود: برادر و صاحب مرا بخوانید، ام سلمه كه حق از او خشنود باد گفت: على را بگویید حاضر شود كه پیامبر جز او به دیگرى عنایتى ندارد. على عليه‌السلام را به حضور خواندند، چون او وارد شد گویى روح روانى به رسول خدا دمیدند شاد و خندان گردیده او را نزدیك خواند. مدتى با وى به راز پرداخت، سپس على عليه‌السلام از جا برخاست و به گوشه اى آرام گرفت تا پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خواب رود چون او خوابید از خانه بیرون رفت. مردم پرسیدند: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با تو چه نجوایى داشت و چه فرمود: پاسخ داد: هزار باب علم به من آموخت كه از هر بابى هزار باب دیگر گشوده مى شود و مرا به كارهایى ماءموریت داد كه به خواست خدا بدان ها قیام خواهم كرد. (30)

__________________________

30- الارشاد، ص 172 171.

بخش دوم: وصیت هاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام  

28 وصایاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام  

امیرمؤمنان عليه‌السلام على فرمود: چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال احتضار قرار گرفت مرا طلبید. پس از آن كه من بر آن حضرت وارد شدم به من فرمود: اى على تو وصى و جانشین من بر اهل و امت من هستى، چه زنده باشم یا از دنیا بروم. دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست.

اى على! هر كس پس از من امامت تو را منكر شود مانند كسى است كه رسالت مرا در حال حیاتم منكر شود، چرا كه تو از منى و من از توام. آن گاه اسرارى را با من در میان گذاشت كه هزار باب علم بود كه از هر باب هزار باب دیگر باز نمى شد. (31)

پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آخرین لحظات زندگانى خود، امیرمؤمنان عليه‌السلام را طلبید و خطاب به آن حضرت فرمود:

بدان اى برادر! چون من از دنیا رحلت كردم مردم مرا رها مى كنند و پیش ‍ از غسل و كفن و دفن من مشغول امور دنیاى خود مى شوند (غصب خلافت). تو به دنبال آنها مرو و طلب حق خود را مكن، تا ایشان به طلب تو آیند. زیرا كه مثل تو مثل كعبه است كه خدا آن را نصب كرد و بر مردم لازم است كه از هر طرف به سوى آن روند. تویى علم هدایت و نور دینى و روشنى آسمان و زمین.

اى برادر! به حق آن خدایى كه مرا به راستى به سوى خلق برگزید، سوگند یاد مى كنم كه امامت و وجوب متابعت تو را به همه رسانده ام و اقرار و بیعت گرفته ام. همگى به ظاهر پذیرفته اند، اما مى دانم كه وفا نمى كنند.

چون من از دنیا رحلت كردم و از غسل و نماز و دفن من فارغ شدى در خانه بنشین و قرآن را به ترتیبى كه خدا فرستاده است، جمع آورى كن. آنچه تو را به آن امر كرده ام انجام بده و از ملامت خلق پروا مكن و بر تو باد به صبر در برابر آنچه به تو مى رسد تا به سوى من آیى.

امیرمؤمنان مى فرماید: ما آن شب نزدیك آن حضرت بودیم و جامه نازكى روى آن حضرت افكنده شده بود و اهل بیت صدا به شیون و ناله بلند كرده بودند.

ناگهان حضرت به سخن آمد و فرمود: جماعتى سعادتمند و گروهى بدبخت شدند.

اصحاب عبا پنج نفرند و من سرور ایشانم و ایشان اهل بیت من و مقربان درگاه خدایند. هر كس از آنها متابعت كند سعادتمند خواهد شد.

__________________________

31- بحارالانوار، ج 22، ص 412، ح 13.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24