سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)0%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 117710
دانلود: 4637

توضیحات:

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 117710 / دانلود: 4637
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

275 شناختن قاتل خود

على عليه‌السلام به دروازه بان كوفه امر كرد كه هر كس داخل كوفه مى شود اسم او را بنویسد، پس اسم مردمانى كه به شهر كوفه مى آمدند نوشته مى شد.

چون اسامى را خدمت حضرت آوردند و اسامى آنها را خواند همین كه بر اسم ابن ملجم رسید انگشت مبارك را بر آن اسم گذاشت و فرمود: خدا تو را بكشد. (328)

__________________________

328-مناقب اهل بیت ص 144

276 نزدیك شدن امر الهى  

حضرت على عليه‌السلام در ماه مبارك رمضان كه در آن ماه به ریاض رضوان انتقال نمود، بر منبر فرمود: امسال به حج خواهید رفت، و من در میان شما نخواهم بود، و در آن ماه یك شب در خانه امام حسن عليه‌السلام و یك در شب خانه امام حسین عليه‌السلام و یك شب در خانه زینب دختر خود كه در خانه عبدالله بن جعفر بود افطار مى نمود و زیاده از سه لقمه طعام تناول نمى نمود، از سبب آن حالت از آن حضرت پرسیدند، فرمود: امر خدا نزدیك شده است یك شب یا دو شب بیش نمانده است، مى خواهم چون به رحمت حق واصل شدم شكم من از طعام پر نباشد. (329)

__________________________

329-خرایج ج 1، ص 201

277 دادن خبر شهادت  

على عليه‌السلام پیش از شهادتش از قضیه ناگوار شهادت خود اطلاع داد و معلوم كرد با ضربتى كه بر سر او وارد مى آید و محاسنش را خونین مى كند از دنیا رحلت فرماید و حضرتش از این معنى با الفاظ مختلفى كه ذیلا اشاره مى شود اطلاع داده:

سوگند به خدا محاسنم از خون سرم رنگین خواهد شد.

سوگند به خدا محاسنم به خون سرم رنگین مى شود و چه امرى شقى و بدبخت ترین امت را از انجام كار زشتش باز مى دارد كه نمى آید محاسن مرا خون آلود كرده بسازد.

چه امرى باعث شده كه بدبخت ترین امت نیاید و محاسنم را به خون سرم رنگین سازد.

ماه رمضان كه سید ماه ها و آغاز سال است فرا مى رسد و آسیاى سلطنت در آن ماه به چرخ در مى آید و همه شما با یك طریقه و مرام به حج بیت الله خواهید رفت و نشانه آن است كه من در میان شما نمى باشم.

278 بستن پیمان شهادت با خدا

جعد بن بعجه كه یكى از خوارج بود به على عليه‌السلام عرض كرد از خدا بترس ‍ براى آن كه خواهى مرد، فرمود: نه چنین است بلكه من به ضربتى دنیا را وداع خواهم گفت كه محاسنم از خون سرم خضاب خواهد شد و پیمان هم چنان بر این پیمانه شده و كسى كه افترا زند زیانكار است.

279 خبر از نوحه گرى ها

در آخر شب نوزدهم كه خواست از خانه به مسجد برود مرغابى ها اطراف او را گرفته به روى او صیحه مى زدند. خواستند آنها را دور كنند، فرمود: دست از آنها بردارید كه به نوحه گرى پرداخته اند. (330)

__________________________

330-الارشاد، ص 311 310

280 خبر على عليه‌السلام از شهادت جویریه  

جویریة بن مسهر كنار خانه على عليه‌السلام آمد پرسید: امیرالمؤمنین عليه‌السلام كجاست؟ گفتند: خوابیده است، صدایش را بلند كرده گفت: اى خوابیده از جاى برخیز سوگند به كسى كه جان من در دست تواناى اوست چنان چه خود پیش از این به ما اطلاع داده اى ضربتى بر سرت زنند كه محاسنت را از خون سرت خضاب سازد، على عليه‌السلام صداى او را شناخته فرمود: جویریه پیش بیا تا سخنى با تو بگویم، چون نزدیك آمد، فرمود: به حق كسى جان من در تصرف اوست تو را نیز به حضور بدكردار پرخور پست فطرتى خواهند برد و او دستور مى دهد دست و پاى تو را ببرند و در زیر درخت بسیار بلندى به دار زنند، روزگارى از این قضیه گذشت تا در زمان معاویة بن ابى سفیان كه زیاد به ولایت رسید دست و پاى او را برید و او را در زیر درخت بسیار دراز پسر مكعبر به دار آویخت. (331)

__________________________

331-الارشاد، ص 313 312

281 خبر دادن از شهادت به دخترش  

اسماعیل بن زیاد گوید: ام موسى كنیز على عليه‌السلام و سرپرست دخترش ‍ فاطمه به من گفت: از على عليه‌السلام شنیدم به دخترش ام كلثوم مى فرمود: دختر من به زودى از مصاحبت من محروم خواهى شد و طولى نمى كشد از میان شما مى روم.

ام كلثوم پرسید: به چه دلیل چنین فال بدى مى زنید و ما را داغدار مى سازید؟

فرمود: رسول خدا را در خواب دیدم كه گرد و غبار را از چهره من پاك مى كرد و مى فرمود گرفتارى هاى دنیا از تو برداشته شد و تیر قضا به هدف مقصود رسید.

نامبرده گوید: سه شبانه روز نگذشته بود كه حادثه ضربت خوردن امیرالمؤمنین عليه‌السلام او را ساكت كرده مى فرمود: دختر من گریه مكن آرام مباش هم اكنون پیغمبر خدا را مى بینم با دست به جانب من اشاره مى كند و مى فرماید: یا على به جانب ما بیا كه آن چه در نزد ماست براى تو بهتر است از ماندن در دنیا. (332)

__________________________

332-الارشاد، ص 18.

282 (رجال صدقوا) كیانند؟

در یكى از روزها كه حضرت على عليه‌السلام بر بالاى منبر كوفه بود، یكى از حاضران پرسید آیه (رجال صدقوا... ) درباره چه كسانى و در فضیلت كدام یك از مسلمانان نازل شده است؟

حضرت على عليه‌السلام در پاسخ او، فرمود: این آیه در شاءن من و عمویم (حمزه) و پسر عمویم (عبیدة بن حارث بن عبدالمطلب) نازل شده است، (عبیدة) و (حمزه) به ترتیب در جنگ بدر و احد به شهادت نایل آمدند و به حضور حق تعالى رسیدند و من كه اكنون باقى هستم در انتظار آن هنگامى مى باشم كه بدبخت ترین مردم از جاى برخیزد و محاسن مرا به خون سرم رنگین كند! و اضافه كرد: این پیش آمد موافق با پیمانى است كه حبیب بن من، ابوالقاسم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن را از من تعهد گرفته است. (333)

__________________________

333-فضایل پنج (ع) ج 1 ص 469

283 شایعه قتل على عليه‌السلام

در حدیث طولانى جنگ صفین روایت شده است كه: عراقیان امیرالمؤمنین عليه‌السلام را نیافتند، بدگمان شده گفتند: شاید كشته شده، صداى گریه و زارى از آنها بلند شد، امام حسن عليه‌السلام از گریه منع شان كرد و فرمود: پدرم به من خبر داده كه قتل او در كوفه واقع مى شود، در این بین پیر مردى فرتوت آمد و گفت: امیرالمؤمنین را دیدم در میان كشتگان افتاده، پس گریه و زارى زیاد شد، امام حسن عليه‌السلام فرمود: مردم! این پیر دروغ مى گوید، تصدیقش نكنید، زیرا على عليه‌السلام فرموده: مردى از مراد در این كوفه مرا مى كشد. (334)

__________________________

334-اثبات الهداة ج 5 ص 35و36.

بخش سوم: مصایب اصحاب على عليه‌السلام

284 اشعار در تكفین سلمان  

سلمان در مداین، بیمار شد، بسترى گردید، ساعات آخر عمر را مى گذرانید به همسرش بقیره گفت: (منتظر باش كه به زودى مرا در بسترم، بى روح مى یابى، سپس به بزرگانى كه در كنار بستر بودند مانند حذیفة بن یمان، سعد وقاص، اصبغ بن نباته فرمود:

  (خانه را خلوت كنید) آنها برخاستند و از خانه بیرون آمدند و در خانه را گشودند، چشم سلمان به در بود، گویى در انتظار مهمان غیبى است).

ناگاه امام على عليه‌السلام وارد خانه شد و پرسید: حال سلمان چطور است؟ به بالین سلمان آمد و روپوش را به كنارى زد، سلمان لبخند زد، امام على عليه‌السلام به سلمان فرمود:

  (آفرین بر تو اى بنده صالح خدا، هنگامى كه با رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ملاقات نمودى، چگونگى رفتار قوم، با برادرش را برایش تعریف كن).

سلمان از دنیا رفت، امام على عليه‌السلام جنازه او را غسل داد و كفن كرد و بر كفن او این دو شعر را نوشت:

و فدت على الكریم بغیر زاد

من الحسنات و القلب السلیم

و حمل الزّاد اقبح كلّ شیى ء

اذا كان الوفود على الكریم

  (بر شخص كریم و بزرگوارى وارد شدم، بى آنكه توشه نیك، و قلب پاك داشته باشم، ولى هنگام ورود به محضر شخص بزرگوار، بردن توشه نزد او، قبیح ترین چیز است). (335)

__________________________

335-طرائق الحقایق، ج 2 ص 5 تاریخ تشیع در ایران (احمد مشكاة) ص 238

285 تبعید ابوذر

هنگام تبعید ابوذر، عثمان دستور داد كه اعلام كنند كه هیچ كس حق ندارد با ابوذر سخن بگوید، و او را بدرقه كند، و به (مروان حكم) (پسر عمویش) گفت: مراقب باش كه هیچ كس ابوذر را بدرقه نكند.

ولى امیرالمؤمنین على عليه‌السلام و حسن عليه‌السلام و حسین عليه‌السلام و عقیل برادر على عليه‌السلام و عمار یاسر، به بدرقه ابوذر شتافتند.

امام حسن عليه‌السلام با ابوذر سخن مى گفت، مروان فریاد زد: اى حسن عليه‌السلام خاموش باش! مگر فرمان خلیفه را نشنیده اى كه كسى با ابوذر سخن نگوید، اگر نشنیده اى اینك بشنو.

امام على عليه‌السلام به مروان حمله كرد، و تازیانه اش را بین دو گوش مركب مروان زد و فرمود: (دور شو، خدا تو را به آتش هلاكت افكند) او نزد عثمان رفت و جریان را بازگو كرد) (336)

__________________________

336-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 8 ص 253

ابوذر در برابر بدرقه كنندگان ایستاد تا با آنها وداع كند، هر یك از بدرقه كنندگان سخنى گفتند:

نخستین شخص، امام امیرمؤمنان بود كه فرمود:

یا اباذر انّك غضبت لله فارج من غضبت له، ان القوم خافوك على دنیاهم و خفتهم على دینك...

  (اى ابوذر، تو براى خدا خشم كردى، پس به او امیدوار باش، مردم به خاطر دنیاى خود از تو ترسیدند، و تو به خاطر دینت از آنها ترسیدى، پس ‍ آنچه را كه آنها برایش در وحشتند (یعنى دنیا) به خودشان واگذار، و از آنچه ترس دارى كه آنها گرفتارش شوند (كیفر خدا) فرار كن، چقدر آنها محتاجند به آنچه از آن منعشان مى كردى؟ و چقدر تو بى نیاز هستى از آنچه تو را منع مى كردند، و به زودى در مى یابى كه پیروزى از آن كیست؟ اگر درهاى آسمانها و زمین را روى بنده اى ببندند، ولى آن بنده از خدا بترسد، خداوند راهى را براى او خواهد گشود... (337)

__________________________

337-نهج البلاغه، خطبه 130

286 دعاى على عليه‌السلام

عمرو بن حمق یكى از یاران مخلص و دوستان صمیمى امیرالمؤمنین على (ع) بود در جنگ صفین كه جنگ سختى بین سپاه على عليه‌السلام و لشكر معاویه بود به على عليه‌السلام عرض كرد:

ما به خاطر تحصیل مال و یا خویشاوندى با شما بیعت نكرده ایم، بلكه بیعت ما با تو بر اساس پنج چیز است:

1 تو پسر عموى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستى.

2 تو داماد آن حضرت و همسر حضرت زهرا عليها‌السلام هستى.

3 تو پدر دو فرزند رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى باشى.

4 تو نخستین فرد هستى كه به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ایمان آوردى.

5 تو بزرگوارترین مرد از مجاهدان اسلام بودى و سهم تو در جهاد با كفار از همه بیشتر است.

بنابراین اگر فرمان دهى تاكوه را از جاى بر كنیم، و دریا را از آب تهى سازیم تا جان بر تن داریم سر از فرمان تو بر نتابیم و دوستانت را یارى نموده و با دشمنانت دشمن مى باشیم.

امیرمؤمنان عليه‌السلام براى این دوست مخلص خود چنین دعا كردند:

  (اللّهم نور قلبه بالتقوى و اهده الى صراط مستقیم).

خداوندا قلب او را به تقوى منور كن و او را به راه مستقیم هدایت كن، دعاى على عليه‌السلام در وجود او دیده مى شد او هم دلى پاك و نورانى داشت و هم تا دم مرگ و شهادت در راه راست گام برداشت. (338)

__________________________

338-ناسخ التواریخ ص 384

287 عشق على عليه‌السلام در دل ابن سكیت  

ابن سكیت متهم بود كه شیعه است اما چون بسیار فاضل و برجسته بود، متوكل او را به بعنوان معلم فرزندانش انتخاب كرد. یك روز بچه هاى متوكل به حضورش آمدند و ابن سكیت هم حاضر بود و ظاهرا در آن روز امتحانى از آنها به عمل آورده بود و به خوبى از عهده امتحان برآمده بودند، متوكل ضمن اظهار رضایت از ابن سكیت و شاید (به خاطر) سابقه ذهنى كه از او داشت كه شنیده بود تمایل به تشیع داد، از ابن سكیت پرسید: این دو تا (دو فرزندش) پیش تو محبوب ترند یا حسن و حسین فرزندان على؟

ابن سكیت از این جمله و از این مقایسه سخت بر آشفت، خونش به جوش آمد. با خود گفت: كار این مرد مغرور به جایى رسیده است كه فرزندان خود را با حسن و حسین مقایسه مى كند! این تقصیر من است كه تعلیم آنها بر عهده گرفته ام. در جواب متوكل گفت:

  (به خدا قسم قنبر غلام على به مراتب از این دو و از پدرشان نزد من محبوب تر است. )

متوكل در همان مجلس دستور داد زبان ابن سكیت را از پشت گردنش در آورند.

تاریخ افراد سر از پا نشناخته زیادى را مى شناسد كه بى اختیار جان خود را در راه مهر على فدا كرده اند. این جاذبه را در كجا مى توان یافت؟ گمان نمى رود در جهان نظیرى داشته باشد.

على به همین شدت دشمنان سر سخت دارد، دشمنانى كه از نام او به خود مى پیچیدند، على از صورت یك فرد بیرون است و به صورت یك مكتب موجود است، و به همین جهت گروهى را به سوى خود مى كشد و گروهى را از خود طرد مى نماید. آرى على شخصیت دو نیرویى است. (339)

__________________________

339-جاذبه و دافعه على (ع) ص 33 و 34

288 انده على عليه‌السلام در شهادت یاران  

محمد بن ابى بكر مادرش اسماء بنت عمیس بود و از یاران با وفاى امیرالمؤمنین عليه‌السلام است و در جنگى صفین نیز به همراه امیرالمؤمنین عليه‌السلام و در ركاب آن حضرت دلاورى ها و فداكارى ها كرد، تا آنكه به دستور على عليه‌السلام به مصر رفت، و در آنجا بود كه در جنگى او را به قتل رساندند و چون خبر قتل او به امیرالمؤمنین عليه‌السلام رسید سخت افسرده شد، بدانسان كه آثار افسردگى و اندوه در چهره آن حضرت دیده شد.

در روایت است كه عبدالرحمن بن شبیب به امیرالمؤمنین عرض كرد: من كمتر مردمى را دیده ام كه درباره چیزى خوشحال شوند به اندازه اى كه مردم شام در وقتى كه خبر مرگ محمد بن ابى بكر به آنها رسید خوشحال شدند؟ على عليه‌السلام فرمود: بدان كه اندوه ما نیز درباره او به اندازه خوشحالى آنها در این باره بلكه چند برابر بیشتر بود.

و نیز زید بن صوحان كه در این جنگ شهید شد و چون به زمین افتاد، امیرالمؤمنین عليه‌السلام بر بالین او حاضر شده و در مدح او فرمود:

  (رحمك الله یازید، لقد كنت خفیف المؤ نة عظیم المعونة) (340)

__________________________

340-خدایت رحمت كند اى زید كه تو براستى كه خرج و پرتلاش بودى!

2. زندگانى امیرالمؤمنین (ع) ص 418 و 419

289 اندوه على در مرگ مالك اشتر

هشام بن محمد (مورخ مشهور) گوید: چون خبر شهادت محمد بن ابى بكر رضى الله عنه به امیرالمؤمنین عليه‌السلام رسید (341) نامه اى به مالك بن حارث اشتر رحمه الله كه آن روزها در نصیبین اقامت داشت، نگاشت كه: اما بعد همانا تو از كسانى هستى كه من براى بر پایى دین از وى كمك مى جویم، و به پشتیبانى وى تكبر و سركشى گناهكاران را مى شكنم، و به یارى او مرزهایى را كه بیم هجوم دشمن از آنها مى رود مى بندم. و من پیش از این محمد بن ابى بكر رحمه الله را بر مصر گماردم، و تنى چند بر وى خروج كردند و چون جوان بود و جنگ ناآزموده كشته شده و به شهادت رسید خدایش رحمت كناد بنابراین به زودى نزد من آى تا در امر مصر تدبیرى بیندیشیم، و یكى از یارانت را كه مورد اعتماد و خیر خواه هستند به جایگزینى بر كارهاى خودت بگمار.

__________________________

341-در این كه آیا محمد بن ابى بكر (ه) پیش از رفتن مالك اشتر به مصر به شهاد رسیده یا اینكه بعد بوده اختلاف است و قول مشهور آن است كه بعد بوده و روایت كتاب غارات ج 1 ص 258 و نهج البلاغه نامه 34 مؤ ید قول مشهور است.

مالك رضى الله عنه شبیب بن عامر ازدى را به جاى خود گمارد و به سوى امیرالمؤمنین عليه‌السلام روانه گشت تا بر آن حضرت وارد شد، امام عليه‌السلام خبر مصر را به وى باز گفت و از احوال اهالى آن جا با خبرش ساخت، و به او افزود: كسى جز تو براى آن جا شایسته خودت بسنده مى كنم از خدا در كارهاى مهم یارى جو، و درشتى را با نرمى به هم بیامیز، و به تا آن جا كه نرمش كارساز است با نرمى رفتار كن، و هر گاه كه جز درشتى چیزى سود نبخشد به سختى و درشتى دست بیار. مالك اشتر رضى الله عنه خارج شد و بار و بنه را جمع كرده آماده حركت به سوى مصر شد، و امیرالمؤمنین عليه‌السلام پیشاپیش او نامه اى بدین مضمون به اهل مصر نگاشت:

بسم الله الرحمن الرحیم سلام بر شما، من به نزد شما خدایى را مى ستایم كه جز او معبودى نیست، و از او خواستارم كه بر پیامبرش محمد و آل او درود فرستد. همانا من بنده اى از بندگان خدا را به سوى شما فرستادم كه در روزهاى ترسناك نمى خوابد، و و در اوقات هراس انگیز از دشمن روى بر نمى تابد، او از رزمنده ترین بندگان خدا، و داراى گرامى ترین حسب و شریف ترین آن در میان آنهاست بر نابكاران از سوزش آتش ‍ زیان بارتر است، و دورترین مردم از عار و ننگ است، و او همان مالك بن حارث اشتر است، وى بسان شمشیرى است كه دندانه تیزش و تیزى لبه اش به كندى نگراید، زود از میدان نگریزد، و به هنگام رزم با متانت و سنگین است، اندیشه اى عمیق و ریشه دار و صبر و تحملى نكو دارد، پس ‍ سخنش را بشنوید و امرش را فرمان برید، پس اگر امر به جنگ داد بجنگید، و چنان چه به اقامت فرمانتان داد بر جاى بمانید، او جز به دستور من نه اقدامى كند و نه دست بردارد. همانا من شما را در بودن با اشتر به جهت خیر خواهى شما و قوت نفسى كه بر دشمنتان پیدا مى كنید بر خویشتن مقدم داشتم؛

  خداوند شما را به هدایت نگهدارد، و بر لزوم تقوى پایدارتان بدارد، و ما و شما را به آن چه دوست دارد و مى پسندد توفیق بخشد، و سلام بر شما و رحمت و بركات خداوند بر شما باد. چون مالك اشتر آماده حركت به سوى مصر شد، جاسوسان معاویه در عراق خبر حركت مالك را به وى نوشتند، و این مطلب بر معاویه گران آمد چه چشم طمع به مصر دوخته بود، و خوب مى دانست كه اگر مالك در آن جا پا نهد مصر از چنگ وى بیرون خواهد رفت، و نیز مالك در نزد او از محمد بن ابى بكر پر صلابت تر مى نمود، لذا به دهقانى مالیات پرداز كه در قلزم سكونت داشت كس فرستاد كه على عليه‌السلام مالك اشتر را به طرف مصر گسیل داشته و اگر شر او را از سر ما بردارى تا زنده هستى مالیات همان ناحیه را به تو خواهم بخشید، بنابراین هر چه مى توانى در قتل او چاره اى بیندیش.

  سپس معاویه اهل شام را جمع كرد و به آنان گفت: همانا على اشتر را به سوى مصر فرستاد: همگى گرد آیید تا از خدا بخواهیم شر او را از سر ما كوتاه كند، سپس دعا كرد و همگى با او دعا كردند.

اشتر به سوى مصر بیرون شد تا به قلزم رسید، آن دهقان به استقبال او آمد بر وى سلام كرده گفت: من مردى از اهل شام هستم و براى تو و یارانت از زكات زمینم حقى بر عهده من است، نزد من فرود آمد آى تا به خدمت تو و یارانت كمر بندم و چهارپایان خود را از علف هاى این جا بخوران و جزء مالیات من حساب كن.

اشتر در خانه وى فرود آمد و او به رفع نیازهاى مالك و یارانش همت گماشت، و خوراكى را كه با عسل مسموم آغشته بود به نزد مالك برد، و چون مالك از آن بخورد او را در جا كشت. خبر به معاویه رسید، وى مردم شام را جمع كرد و گفت: مژده باد شما را كه خداى تعالى دعایتان را اجابت نمود، و شر مالك را از شما بازداشت و او را كشت، همگى با شنیدن این خبر مسرور و به هم مژده مى دادند.

چون خبر شهادت اشتر به امیرالمؤمنین عليه‌السلام رسید آهى بركشید و بسیار افسوس خورد و فرمود: آفرین خدا بر مالك كه هر چه داشت از او بود، او اگر از كوه بود البته بزرگ ترین ستون و صخره آن بود، و اگر از سنگ بود همانا سنگ سختى بود، مالكا! راستى كه به خدا سوگند مرگ تو جهانى را ویران ساخت و مویه كنان بر چون تویى باید مویه سر دهند.

سپس فرمود: انا لله و انا الیه راجعون و الحمد لله رب العالمین: (ما همه از خداییم و به سوى او باز خواهیم گشت، و سپاس ویژه پروردگار جهانیان است)، خداوندا من این مصیبت بزرگ را به حساب تو مى گذارم كه مرگ او را از مصایب روزگار است، خداوند مالك را رحمت كند كه او به عهد خود وفا كرد و پیمان خود را به انجام رساند و به دیدار خدایش شتافت، با این كه ما با خود عزم كرده ایم كه بر هر مصیبتى پس از مصیبت رحلت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم صبر پیشه سازیم كه راستى آن بزرگ ترین مصیبت است. (342)

__________________________

341-در این كه آیا محمد بن ابى بكر (ه) پیش از رفتن مالك اشتر به مصر به شهاد رسیده یا اینكه بعد بوده اختلاف است و قول مشهور آن است كه بعد بوده و روایت كتاب غارات ج 1 ص 258 و نهج البلاغه نامه 34 مؤ ید قول مشهور است.

342-امالى شیخ ص 97 92

290 مصیبت شهادت مالك  

مالك مردى بود كه امیرالمؤمنین عليه‌السلام وقتى خبر مرگ او را شنید، درباره اش فرمود:

  (رحم الله مالكا و لقد كان لى كما كنت لرسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم )

  (خدا رحمت كند مالك را كه او براى من همان گونه بود كه من براى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودم (343)

و نیز وقتى خبر آن ضایعه هولناك را به آن بزرگوار دادند با حسرت و تاءسف بسیار فرمود:

  (خدا به مالك خیر دهد، مالك و چه مالكى؟ كه اگر از كوه بود كوهى بزرگ و اگر از سنگ بود سنگى بسیار سخت بود، هان به خدا سوگند كه مرگ تو جهانى را لرزاند و جهانى را خرسند كرد و بر مانند مالكى باید گریه كنندگان بگریند و آیا مانند مالك وجود دارد؟ )

__________________________

343-شرخ نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 1 ص 185 و ج 3 ص 416؛ قاموس الرجال ج 7 ص ‍ 464

بخش چهارم: كشیدن نقشه قتل على عليه‌السلام

291 بقاى حق آل على عليه‌السلام

در جریان شهادت امام على عليه‌السلام سه نفر از خوارج در كنار كعبه هم سوگند شدند، كه یكى از آنها به نام (ابن ملجم) حضرت على عليه‌السلام را در كوفه بكشد، دومى به نام (برك بن عبدالله) معاویه را در شام به هلاكت رساند، و سومى به نام (عمرو بن بكر) عمروعاص را در مصر به قتل رساند، توطئه این سه نفر این بود كه سحر گاه 19 رمضان سال 40 هجرى، در یك وقت، تصمیم خود را اجرا سازند.

ابن ملجم به كوفه آمد و سرانجام در سحر 19 رمضان، در مسجد هنگام نماز به امام على عليه‌السلام حمله كرد و شمشیر بر فرق مقدس او زد كه همین ضربت منجر به شهادت آن حضرت گردید.

عمرو بن بكر به مصر رفت، و در مسجد مصر در وقت سحر منتظر ورود عمرو عاص باقى ماند، آن شب عمرو عاص بیمار بود و به جاى او خارجة بن حنیفه براى نماز آمد، عمرو از روى اشتباه به او حمله كرد و او را كشت، عمرو را دستگیر كردند و سپس به دستور عمرو عاص ‍ كشتند.

برك بن عبدالله در مسجد شام در كمین معاویه قرار گرفت وقتى كه معاویه به مسجد آمد، به او حمله كرد ولى شمشیرش بر ران معاویه وارد شد، او را دستگیر كردند، معاویه بسترى گردید، طبیبى به بالین او آوردند، طبیب پس از معاینه به معاویه گفت: شمشیر به زهر آلوده بوده است، اكنون یا باید با دارو درمان گردى، در این صورت نسل تو قطع مى گردد، دیگر داراى فرزند نمى شوى، و یا باید آهنى را با آتش گداخته سرخ كنم و سر زخم ران تو بگذارم و از این طریق مداوا كنم، در این صورت نسل تو قطع نخواهد شد.

معاویه گفت: من طاقت طریق دوم را ندارم، همان طریق اول را دنبال مى كنم، همین دو پسرى كه دارم به نام یزید و عبدالله براى من كافى است.

برك بن عبدالله تروریست یاغى را نزد معاویه آوردند كه حكم اعدامش ‍ را صادر كند او به معاویه گفت: من مژده اى براى تو دارم.

معاویه گفت: آن چیست؟

برك گفت: بنا است همین امشب على عليه‌السلام كشته شود، مرا نزد خود نگهدار، اگر او كشته شد كه هر گونه خواستى با من رفتار كن، و اگر كشته نشد، من با تو عهده محكم مى بندم كه مرا آزاد سازى تا بروم و على عليه‌السلام را بكشم و سپس نزد تو آیم.

معاویه او را نزد خود نگه داشت، وقتى كه خبر شهادت على عليه‌السلام به معاویه رسید، او آن تروریست را به خاطر مژده این خبر، آزاد ساخت. (344)

__________________________

344-شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید ج 6 ص 114 113

292 مهریه قطام  

چون ابن ملجم به كوفه آمد، آن راز را به كسى اظهار نكرد و روزى به خانه مردى از قبیله تیم الرباب رفت و قطامه ملعونه را در آن خانه دید، حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام در جنگ خوارج پدر و برادر او را كشته بود و آن ملعونه در نهایت حسن و جمال بود. چون ابن ملجم آن ملعونه را دید، آتش محبتش در سینه او مشتعل گردید و به او پیشنهاد ازدواج داد، آن ملعونه گفت كه: مهر من سه هزار درهم است و غلامى و كنیزكى و كشتن على بن ابیطالب ابن ملجم ملعون براى مصلحت گفت: آنچه گفتى قبول كردم به غیر از قتل على بن ابیطالب كه من قدرت آن را ندارم.

قطام ملعونه گفت: او را غافل كن و بكش، اگر از كشتن رهایى یابى با من عیش خواهى كرد، و اگر كشته شوى ثواب آخرت از براى تو بهتر از زندگانى دنیاست.

چون ابن ملجم ملعون دانست كه قطام ملعونه در مذهب با او موافقت دارد، گفت: به خدا سوگند من نیز به این شهر نیامده ام مگر براى انجام این كار.

قطام ملعونه گفت: من از قبیله خود جمعى را با تو همراه مى كنم كه تو را در این امر یارى نمایند، پس آن ملعونه وردان بن مجالد را از قبیله خود یاور او كرد، و ابن ملجم ملعون، شبیب بن بجره را دید و گفت: اى شبیب نمى خواهى تو را به كارى دعوت كنم كه باعث شرف دنیا و آخرت تو باشد؟

شبیب گفت: آن كار چیست؟

گفت: این كه مرا بر كشتن على بن ابیطالب یارى دهى.

شبیب نیز از جمله خوارج بود، پس گفت: اى ابن ملجم كارى بزرگ در پیش رو دارى و كشتن على آسان نیست.

ابن ملجم گفت: در مسجد پنهان مى شویم، زمانى كه براى نماز بیرون مى آید كار خود را انجام مى دهیم.

پس آن ملعون را نیز با خود همراه كرد، و در شب نوزدهم ماه رمضان آن سه ملعون به این نیت به مسجد آمدند و قطامه ملعونه در مسجد مشغول اعتكاف بود، در آن شب آن ملعونین در خیمه او به سر بردند و آن ملعونه جامه هاى حریر بر سینه هاى ایشان بست و شمشیر به دستشان داد و آنها را بیرون فرستاد.

سپس آن سه ملعون آمدند و نزدیك آن درى كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام داخل مسجد مى شد نشستند، و قبل از آن راز خود را با اشعث بن قیس ‍ خارجى گفته بودند و او نیز با ایشان در این امیر متفق شده بود و به یارى ایشان به مسجد آمده بود، و در آن شب حجر بن عدى در مسجد بود، ناگاه شنید كه اشعث مى گوید: اى ابن ملجم زود باش و حاجت خود را برآور كه چون صبح طالع شود و رسوا مى شوى. چون حجر این سخن را شنید؛ غرض ایشان را فهمید و به اشعث لعین گفت: اى اعور ملعون اراده كشتن على دارى؟ و به جانب خانه آن حضرت دوید كه آن حضرت را خبر كند، قضا را آن حضرت از راه دیگر رفته بود، چون به مسجد برگشت شنید كه مردم مى گویند: امیرالمؤمنین كشته شد. (345)

__________________________

345-ارشاد شیخ مفید، ج 1 ص 17

بخش پنجم: وقایع شب نوزدهم و ضربت خوردن آن حضرت  

293 تفكر على عليه‌السلام در شب نوزدهم  

به گفته جرج جرداق امام عليه‌السلام در شب شهادت ساعتى زانوها را در بغل گرفت و لحظاتى به فكر فرو رفت. گذشته زندگى خود را از روزگاران دور به نظر آورد، به یاد آورد:

روزگار كودكى و حیات خود را در خانه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه سایه او را بر سر داشت و دست پر مهر او را در بازوگیرى از او.

روزگار قبول اسلام و رنج ها و مرارت هاى را كه در دوران قبل از هجرت متحمل شده و شاید زجرها و شكنجه هاى یاران و مؤمنان اولیه بود.

شب هجرت و ساعات پر هراس شب را كه به اتكاى پروردگار در بستر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خوابید تا او جان سالم به در برد و در خدمت رشد بشریت باشد.

دوران پس از هجرت تا زمان فوت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه سراسر آن به جنگ و درگیرى با جاهلان و مشركان گذشت و در فاصله 10 سال 84 غزوه و یا كمتر را پشت سر گذارده بود.

دوران سقیفه و پایه گذارى ها و صدمات و لطمات ناشى از آن غصب خلافتى كه سبب شد او 25 سال از دوران عمر خود را به دور از اعمال قدرت اسلامى بگذراند.

یاران و دوستان و وفاداران كه هر كدام یا در میدان به شهادت رسیدند و یا ترور شدند و یا با مرگ طبیعى رخ به نقاب خاك كشیدند. (346)

__________________________

346-الامام على (ع)

294 حالات على عليه‌السلام در شب نوزدهم  

از آن همه زنج ها و افسردگى دلش گرفت، به ویژه از آن بابت كه خود را تنها یافت با قلبى پر از تاءثر آماده مرگ شد. به خصوص از آن بابت كه او زحمات پیامبر و مجاهدان و شهداى اسلام را در معرض هدر و تلف مى دید.

على متاءثر است از اینكه دوستان وفادارى چون مالك اشتر، محمد بن ابى بكر، سلمان فارسى، ابوذر، عبدالله خباب و... را از دست داده و برخى از اینان به حیله و نیرنگ كشته شده اند و یا با رنج و تاءسف از دار دنیا رفته اند.

او در ذهن خود خیانتكاران و خائنان را به محاكمه مى كشد و بدكاران را نمى بخشد، به ویژه آنها كه لطماتى بر پیكر اسلام وارد آورده و زحمات رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نادیده گرفته اند. در پیشگاه خدا به شكایت مى پردازد و...

295 كمربند شهادت محكم  

در شب شهادت حضرت على عليه‌السلام وصفش چنان بود كه گویى مرگ را انتظار مى كشد. مرتب به آسمان و ستاره ها مى نگریست و مى فرمود: به خدا قسم، دروغ نگفته ام و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من دروغ نگفت. كمربند خود را محكم بست و به شعرى بدین گونه تمثل جست:

اشدد حیاریمك للموت اى على كمر خود را براى مرگ محكم ببند.

فان الموت لاقیكا زیرا كه مرگ ترا ملاقات خواهد كرد.

ولا تجزع من الموت از مرگ آه و ناله سرمده.

اذا حل بوادیكا زیرا مرگ تو را به سر منزل مقصود مى رساند. (و به سراى تو وارد شد).