سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)8%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 121377 / دانلود: 5562
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

۳۲۱ گریه امام حسن عليه‌السلام

حضرت على عليه‌السلام ساعتى مدهوش شد و قطرات اشك از دیده هاى نور دیده مصطفى حسن مجتبى عليه‌السلام مى ریخت، چون آب دیده آن حضرت بر روى پدر بزرگوارش ریخت چشم گشود فرمود: چرا گریه مى كنى فرزندم، بعد از این روز بر پدر تو ترسى و وهمى نیست، اینك جد تو محمد مصطفى عليه‌السلام و خدیجه كبرى و فاطمه زهرا و حوریان بهشت، نزد پدر تو حاضر شده اند و انتظار قدوم او را مى كشند، و ملایكه آسمان ها به درگاه حق تعالى صداها بلند كرده اند. اى فرزند گرامى بر پدر خود ناله مى كنى و تو بعد از پدر خود به زهر ستم شهید خواهى شد، و برادرت حسین به تیغ ستم دشمنان شهید خواهد شد، و با این حال به جد و پدر و مادر خود ملحق خواهید شد.

پس حضرت امام حسن عليه‌السلام گفت: اى پدر آیا نمى گویى كه این معامله با تو كه كرد؟ فرمود: فرزند یهودیه عبدالرحمن بن ملجم مرا ضربت زد، و الحال از باب كنده داخل مسجد خواهد شد، پیوسته زهر شمشیر آن ملعون بر سر و بدن آن حضرت اثر مى كرد و مدهوش مى گردید، و مردم مى گریستند، خاك مسجد را بر سر مى ریختند. (۳۷۵)

__________________________

۳۷۵-تاریخ ۱۴ معصوم ص ۳۴۶ ۳۴۰

۳۲۲ دستگیرى قاتل على عليه‌السلام

ناگاه صدایى از در مسجد بلند شد و ابن ملجم را دست بسته از در مسجد به درون مى آوردند، و مردم او را لعنت مى كردند و آب دهان بر روى نحسش مى انداختند و گوشش را به دندان مى جویدند و مى گفتند: اى دشمن خدا چه كردى؟ امت محمد را هلاك كردى، و بهترین مردم را شهید كردى.

آن ملعون ساكت بود و سخن نمى گفت، حذیفه نخعى شمشیر برهنه در دست داشت در پیش روى آن ملعون مى آمد و مردم را مى شكافت تا آنكه او را به نزدیك حضرت آورد، چون نظر امام حسن عليه‌السلام بر او افتاد، فرمود: اى ملعون تو كشتى امیرمؤمنان و امام مسلمانان را، آیا جزاى او از تو این بود كه تو را پناه داد و بر دیگران اختیار كرد و به تو عطاها فرمود، اى بدبخت ترین امت، سر به زیر افكند و جواب نگفت (۳۷۶)

__________________________

۳۷۶-تاریخ ۱۴ معصوم، ص ۴۴۶ ۳۴۰

۳۲۳ چگونگى دستگیرى قاتل  

صداهاى مردم به گریه و نوحه بلند شده بود. حضرت على عليه‌السلام از آن مردى كه آن ملعون را آورده بود پرسید كه: این دشمن خدا را از كجا یافتى؟

گفت: اى مولاى من دیشب با همسرم در خانه خوابیده بودم، من در خواب بودم و او بیدار بود، وقتى صداى خبر قتل امیرالمؤمنین عليه‌السلام را از میان آسمان و زمین شنید، مرا بیدار كرد گفت: تو در خوابى و امام تو على بن ابیطالب شهید شده است، من از خواب جستم گفتم: خدا دهنت را بشكند، این چه حرفى است كه مى گویى، امیرالمؤمنین به مردم چه بدى كرده است كه او را بكشند، او خیر خواه مسلمانان است و پدر یتیمان است و شوهر بیوه زنان است، چه كسى توانایى دارد كه او را بكشد، او شیر خداست.

همسرم گفت: چنین صدایى از آسمان شنیدم، گمان دارم كه آن صدا را جمیع اهل كوفه شنیده باشند، در این سخن بودم كه ناگاه صدایى عظیم به گوشم رسید، شنیدم كسى مى گفت: قتل امیرالمؤمنین. پس شمشیر خود را از غلاف كشیدم، در خانه را گشودم و سراسیمه بیرون دویدم، در بین راه این ملعون را دیدم كه مى گریخت به جانب راست و چپ نظر مى كرد، گویا راه بر او بسته شده بود، به او گفتم كه: واى بر تو چرا سرگردانى؟ كیستى و اراده كجا دارى؟ نام خود را نگفت و نام دیگرى گفت، گفتم: از كجا مى آیى؟

گفت: از خانه خود.

گفتم: در این وقت به كجا مى روى؟

گفت: به حیره

گفتم: چرا نماز بامداد را با امیرالمؤمنین به جا نیاوردى؟

گفت: مى ترسم كه حاجت من فوت شود.

گفتم: صدایى شنیدم كه امیرالمؤمنین كشته شده است آیا خبر دارى؟

گفت: نه.

گفتم: چرا نمى ایستى تا پى ببرى؟

گفت: پى كار خود مى روم و حاجت من از این ضرورى تر است.

چون این سخن را از او شنیدم، گفتم: اى ملعون كدام حاجت ضرورتر باشد از فهمیدن حال امیر مؤمنان و امام مسلمانان، از او خشمگین شدم با شمشیر بر او حمله كردم، در این حال بادى وزید و برق شمشیر از عباى او ظاهر شد، چون برق شمشیر را مشاهده كردم گفتم: این شمشیر برهنه چیست كه در زیر جامه خود پنهان كرده اى مگر تویى قاتل امیرالمؤمنین؟ مى خواست بگوید نه، حق تعالى بر زبانش جارى كرد گفت: بلى، پس من شمشیر حواله او كردم، او نیز شمشیر حواله من كرد، من ضربت او را رد كردم، او را بر زمین افكندم. مردم رسیدند مرا یارى كردند تا آنكه او را گرفتم و دست هایش را بستم به خدمت تو آوردم.

پس امام حسن عليه‌السلام فرمود: حمد و سپاس مخصوص خداوندى كه دوست خود را یارى كرد و دشمن خود را سرنگون گردانید. (۳۷۷)

__________________________

۳۷۷-تاریخ ۱۴ معصوم ص ۳۴۶ ۳۴۰

۳۲۴ ضربت بر سر شیر خدا

عبدالله بن ازدى گوید: من شب نوزدهم در مسجد اعظم مشغول نماز بودم و عده اى از مصرى ها نیز از آغاز رمضان تا آن شب به انجام فرمانبردارى از اوامر خدا در مسجد اعظم اشتغال داشتند در آن هنگام چند نفرى را دیدم نزدیك درب مسجد به نماز مشغولند لحظاتى نگذشت كه على عليه‌السلام براى اداى فریضه صبح به مسجد در آمد و مردم را براى اقامه نماز مى خواند به مجردى كه على عليه‌السلام مردم را به نماز و اطاعت از فرمان خدا دعوت كرد برق هاى شمشیر چشم مرا خیره نمود و صدایى شنیدم مى گفت: فرمان از خداست نه از تو یا على و نه از یاران تو و هم ناله على عليه‌السلام به گوشم رسید مى فرمود: مواظب باشید قاتل از دستتان فرار نكند. چون نزدیك آمدم دیدم على عليه‌السلام ضربت خورده لیكن شمشیر شبیب كارگر نشده و بر طاق محراب فرود آمده.

بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند

اول صلا به سلسله انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید

زان ضربتى كه بر سر شیر خدا زدند

قاتلان در حال فرار به طرف درهاى مسجد بودند و مردم هم براى دستگیرى آنان هجوم آوردند.

شبیب را مردى دستگیر كرده او را به زمین انداخت بر سینه اش نشست شمشیر را از دست او گرفته خواست كارش را تمام كند دید مردم به طرف او رو آورده اند ترسید به حرف او توجهى نكنند و ضمنا خود او آسیب ببیند به همین ملاحظه از روى سینه او برخاست و وى را رها كرد و شمشیر را از دست افكند و شبیب با ترس و خوف وارد منزل شد، پسر عمویش او را دید كه دارد حریر را از سینه خود باز مى كند پرسید: چه مى كنى شاید تو على را كشته اى. خواست بگوید: نه، گفت: آرى پسر عمویش كه از كار ناشایست او اطلاع یافت شمشیرى برداشت و او را به قتل رساند و پسر مرادى هم كه مى خواست فرار كند مردى از مردم همدان به او رسیده قطیفه اى بر روى او انداخته و او را به زمین افكنده شمشیر را از دستش گرفته دستگیرش كرده حضور امیرالمؤمنین آورد لیكن همكار سومى فرار كرده و خود را در میان مردم پنهان نمود.

۳۲۵ طلب شهادت از خدا

اسماعیل بن عبدالله صلعى، نقل مى كند كه در همان شب ضربت على عليه‌السلام اتفاق افتاده و خلاصه اش این است كه گوید: شبى من براى برخى از كارها بیرون رفتم و مردى را در كنار دریا مشاهده كرم كه با دل سوخته و صدایى حزین سر به سجده گذارده و به درگاه خداى تعالى مناجات مى كرد و مى گفت:

اى نیكو مصاحب، اى خلیفه پیمبر، اى مهربانترین مهربانان، اى آغازگر شگفت آفرین كه همانندت چیزى نیست و اى ابدى همیشه آگاه و زنده اى كه نخواهد مرد، تو هر روز در كارى هستى و تو خلیفه محمد و یاور برترى دهنده اویى، تو را مى خوانم كه یارى فرمایى وصى و خلیفه محمد و آنكه را كه پس از محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عدل و داد قیام كرده، یا با یارى خود به او توجه و عنایت فرما و یا به رحمت و لطف خود او را برگیر و از این جهان ببر! این سخنان را گفت و سپس سر برداشت و قدرى نشست و آن گاه برخاسته و روى آب قدم گذاشت و رفت، من از پشت سر او را صدا زده گفتم: خدایت رحمت كند، با من سخن بگوى!

او به من توجه نكرده جز آنكه گفت: راهنما پشت سر توست امر دین خود را از وى بپرس!

پرسیدم: آن راهنما كیست؟

پاسخ داد: او وصى محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از وى مى باشد.

راوى گوید: من از آنجا به سوى كوفه به راه افتادم و نزدیك غروب بود كه به سرزمین كوفه رسیدم و نزدیكى حیره توقف كردم و چون شب شد مردى را دیدم كه پیش آمد تا به قسمت بلندى از زمین رسید و در آنجا ایستاده و گام هاى خود را صاف كرده و مناجاتى طولانى با خداى خود كرد و از جمله سخنانش این بود كه مى گفت:

  (... اللهم انى سرت فیهم بما اءمرنى رسولك صفیك فظلمونى، و قتلت المنافقین كما اءمرتنى فجهلونى، و قد مللتهم و ملونى، و اءبغضتهم و اءبغضتهم و اءبغضونى، و ام تبق خلّة انتظرها الاالمرادى، اللهم فعجل له الشقاء و تغمدنى بالسعادة، اللهم قد وعدنى نبیك اءن تتوفانى الیك اذا سئلتك اللهم وقد رغبت الیك فى ذالك. )

  (بار خدایا من در میان این مردم بر طبق آنچه پیامبر برگزیده تو به من دستور داده بود، رفتار كردم ولى اینان به من ستم كردند و منافقان را همان گونه كه دستور دادى به قتل رساندم ولى آنها مرا به جهالت نسبت دادند و هر آینه كه دیگر من آنها را خسته كرده ام و آنها نیز مرا خسته كرده اند و من آنها را خوش ندارم و آنها نیز مرا مبغوض مى دارند و دیگر چیزى كه من چشم به راه آن باشم جز (ابن ملجم) مرادى نمانده، پروردگارا پس در شقاوت او تعجیل فرما و وجود مرا به سعادت بپوشان، خدایا پیامبر تو این وعده را به من داده كه هر زمان از تو درخواست كنم مرگ مرا برسانى، خدایا من اكنون در این باره راغب و علاقه مندم! )

راوى گوید: سخن او تمام شده به راه افتاد و من به دنبال او رفتم و دیدم داخل منزل شد و من دانستم كه او على بن ابیطالب عليه‌السلام بوده. و طولى نكشید كه اذان نماز گفتند و امیرالمؤمنین عليه‌السلام از خانه بیرون آمد و من نیز به دنبال آن حضرت به راه افتادم و وارد مسجد شدیم، كه ابن ملجم لعنه الله علیه با شمشیر بدان حضرت حمله كرد و آن فاجعه عظمى به وقوع پیوست (۳۷۸)

__________________________

۳۷۸-زندگانى امیرالمؤمنین (ع) ص ۷۴۳ ۷۴۱.

۳۲۶ سوگوارى زینب كبرى عليها‌السلام

در شهر كوفه، مردم صداى شیون و عزایى را شنیدند كه در بین زمین و آسمان ندا داد: (قد قتل مرتضى تهدمت و الله اركان الهدى) صداى جبرییل امین است كه در غم امام المتقین صیحه مى زند كه على را كشتند والله، اركان هدایت را از بین بردند...

زینب صداى حزین امین وحى را كه مى شنود، در یك لحظه صیحه از دست دادن مادرش زهرا عليها‌السلام برایش تداعى مى گردد.

در مسجد قامت به خون نشسته على عليه‌السلام را در گلیمى نهاده و راهى منزل مى كنند. در فاصله اندكى كه به خانه مانده است، حضرت فرمودند: (فرزندام! مرا بگذارید تا با پاى خودم وارد منزل گردم. نمى خواهم دخترم زینب متوجه این وضع من گردد. )

آرى زینب دو چهره خونین را پشت در خانه شان دیده است، یكبار مادر خود را و این بار رشید امام المتقین را و از شدت غصه به خود مى پیچید.

او گرد وجود پدر خویش همچون پروانه مى گردید و از خرمن وجود او بهرها مى برد. در آخرین لحظات از پدر خویش اجازه خواست تا از او سئوالى بپرسد. امام او را در پرسیدن آزاد دانست و فرمود: (دخترم! هر چه مى خواهى بپرس كه فرصت كم است. )

زینب رو به پدر كرد و گفت: ام ایمن مى گوید: (من از رسول خدا شنیدم كه حسینم در نقطه اى به نام كربلا در روز عاشورا با لب تشنه شهید مى گردد) آیا نقل قول او صحیح است؟

امام فرمود: (آرى؛ ام ایمن درست مى گوید. اما من چیزى اضافه بر كلام او برایت نقل كنم. دخترم! روزى شما را از دروازه هیمن شهر كوفه به عنوان اسراى خارجى وارد مى نمایند كه شهر در شور و شعف موج مى زند، آن روز مردم، شهر را آذین مى بندند و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال كرده و شما را در گردش مى دهند. )

زینب از شنیدن كلام امام معصوم عليه‌السلام مى بیند كه چه مصایب طاقت فرسایى در انتظار او مى باشد. (۳۷۹)

__________________________

۳۷۹-۲۰۰ داستان از فضایل مصایب و كرامات حضرت زینب عليها‌السلام ص ۶۲ ۶۳

۳۲۷ درنده خویى قاتل على عليه‌السلام

عبدالرحمن بن ملجم، قاتل امام على عليه‌السلام ، شخصى عقده اى، خشن، اخمو و درنده خو بود، و در مقدس مآبى، لجاجت و یك دندگى عجیبى داشت، هنگامى كه تصمیم بر قتل امام على عليه‌السلام گرفت، به كوفه آمد، و قصد خود را مخفى مى داشت، تا فرصتى براى كشتن على عليه‌السلام به دست آورد.

روزى در حالى كه شمشیر خود را بر دوش نهاده بود، به بازار رفت و دید جمعیتى جنازه اى را تشییع مى كنند، مسلمانان جلوتر بودند و كشیشان مسیحى در پى جنازه روان بودند و انجیل مى خواندند، ابن ملجم همچون برج زهر مار به آنها گفت: (واى بر شما این دیگر چیست كه مسلمانان و مسیحیان با هم جنازه اى را تشییع مى كنند؟! )

گفتند: ابجربن جابر كه مسیحى بود از دنیا رفته، ولى پسرش حجار، مسلمان و سالار قبیله بكر بن وائل است، مسلمانان به احترام پسرش، و كشیشان مسیحى به خاطر تشییع پدر آمده اند.

ابن ملجم گفت: (به خدا قسم، اگر براى انجام مقصودى بزرگ تر نیامده بودم همه این مردم را با شمشیر مى زدم).

این ناپاك زاده پركینه، هنگامى كه بر فرق همایون على عليه‌السلام ضربت زد و آن حضرت را به شهادت رسانید، دستگیر شد، عبدالله بن جعفر (برادر زاده و داماد على عليه‌السلام او را گرفت و دو دست و پاى او را قطع كرد، و به چشمانش میل سوزان كشید (ولى بى تابى نكرد و خاموش بود) عبدالله دستور داد زبان او را ببرند، او در این هنگام بى تابى كرد.

عبدالله پرسید: (چرا دست و پایت را بریدم و بر چشمهایت میل سوزان كشیدیم، بى تابى نكردى، ولى در مورد بریدن زبان بى تابى مى كنى؟ )

ابن ملجم پاسخ داد: از این ترسیدم كه بعد از بریدن زبانم، ساعاتى زنده بمانم و نتوانم ذكر خدا بگویم! (۳۸۰)

__________________________

۳۸۰-ترجمعه اخبار الطوال دینورى، ص ۲۶۲ ۲۶۱ سفینة البحار، ج ۲ ص ۵۰۶ فرحة الغرى ص ‍ ۱۰.

۳۲۸ خبر امام حسن عليه‌السلام از باطن ابن ملجم  

روایت شده: هنگامى كه ابن ملجم را نزد امام حسن عليه‌السلام آوردند، ابن ملجم به امام حسن عليه‌السلام گفت: یك سخن سرى دارم مى خواهم در گوشى به شما بگویم.

امام حسن عليه‌السلام تقاضاى او را رد كرد و فرمود: (او مى خواهد گوش مرا با دندانش بجود)

ابن ملجم گفت: سوگند به خدا اگر به من امكان مى داد، گوشش را از ته سوراخش مى كندم). (۳۸۱) لعنت خدا و همه موجودات بر او باد.

__________________________

۳۸۱-بحار، ج ۴۲ ص ۳۰۷ فرحة الغرى ص ۱۱

بخش هفتم: برخورد على عليه‌السلام با قاتلش  

۳۲۹ به اسیر كن مدارا

بعد از ساعتى كه از ضربت خوردن على عليه‌السلام مى گذشت، حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام چشم گشود مى گفت: اى ملایكه پروردگار من! رفق و مدارا كنید با من. پس حضرت امام حسن عليه‌السلام فرمود: این دشمن خدا و رسول و دشمن تو ابن ملجم است، حق تعالى تو را بر او قدرت داده است و نزد تو حاضر كرده اند او را. چون حضرت را نظر بر آن ملعون افتاد. به صداى ضعیفى گفت: اى بدبخت بر امر عظیمى اقدام نمودى، آیا بد امامى بودم من براى تو كه این چنین مرا جزا دادى؟ آیا مهربان نبودم بر تو؟ آیا تو را بر دیگران اختیار نكردم؟ آیا به تو نیكى نكردم و عطاى تو را زیاده از دیگران ندادم؟ آیا نمى گفتند مردم كه تو را به قتل رسانم و من به تو آسیبى نرسانیدم و در عطاى تو افزودم با آنكه مى دانستم كه تو مرا خواهى كشت، لیكن مى خواستم حجت خداى تعالى بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بكشد، خواستم كه شاید از گمراهى خود برگردى، پس گمراهى بر تو غالب شد مرا كشتى، اى بدبخت ترین بدبختان.

پس آن ملعون گریست و گفت: یا امیرالمؤمنین آیا تو مى توانى كسى را كه بر در جهنم است نجات دهى؟ پس امیرالمؤمنین عليه‌السلام براى آن ملعون به امام حسن عليه‌السلام سفارش كرد فرمود: او را طعام و آب بده و دست پاى او را در زنجیر مكن، و با او رفق و مدارا كن. چون من از دنیا بروم او را به ضربت قصاص كن و جسد او را به آتش مسوزان و او را مثله مكن كه دست و پا و گوش و سایر اعضاى او را نبرى، كه حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: زنهار مثله مكنید اگر چه سگ درنده باشد، و اگر شفا یابم من سزاوارترم به آنكه او را عفو كنم زیرا كه ما اهل بیت كرم و عفو و رحمتیم. (۳۸۲)

__________________________

۳۸۲-تاریخ ۱۴ معصوم، ص ۳۴۶ ۳۴۰

۳۳۰ قصاصى همانند قاتل پیامبر

در نقل دیگر آمده آن سه نفر (ابن ملجم، شبیب و وردان) در مقابل آن درى كه على عليه‌السلام از آن جا براى نماز در كمین نشستند، وقتى كه امام على عليه‌السلام به آن جا آمد، این سه نفر حمله كردند، شمشیر شبیب به طاق مسجد خورد، ولى شمشیر ابن ملجم بر فرق همایون آن حضرت اصابت كرد، این سه نفر فرار كردند، شبیب به خانه خود رفت، پسر عموى او دید او پارچه حریرى را كه به سینه اش دوخته بود در مى آورد (۳۸۳) از او پرسید: این چیست؟ گویا تو على عليه‌السلام را كشتى.

شبیب مى خواست بگوید: نه، از روى شتاب زدگى گفت: آرى همان دم پسر عمویش با شمشیر به او حمله كرد و او را كشت. ابن ملجم از سوى دیگر گریخت، شخصى به نام ابوذر كه از قبیله همدان بود او را دنبال كرد و چادر شبى كه در دست داشت به روى او انداخت و او را به زمین كوبید و شمشیرش را گرفت، و او را نزد امیرمؤمنان عليه‌السلام آورد. وردان تروریست سوم، گریخت و ناپدید گردید. بعد معلوم شد كه كشته شده است.

امیرمؤمنان عليه‌السلام در مورد ابن ملجم فرمود: اگر من از این ضربت از دنیا رفتم، او را به عنوان قصاص بكشید، و اگر جان سالمى، به در بردم، آن گاه راءى خودم را خواهم گفت، و به نقل دیگر فرمود: (اگر از دنیا با او همانند قاتل پیامبران (كه قصاصشان كشتن و سوزاندن است) رفتار كنید).

ابن ملجم گفت:

والله لقد ابتعته بالف و سممته بالف فان خاننى فابعده الله.

  (سوگند به خدا این شمشیر را به هزار درهم خریده ام و با هزار درهم زهر،

آن را مسموم نموده ام، اگر آن شمشیر به من خیانت كند نفرین بر او باد. ) (۳۸۴)

__________________________

۳۸۳-این پارچه حریر را قطام به سینه او بسته بود.

۳۸۴-اعلام الورى، ص ۲۰۲؛ بحار، ج ۴۲ ص ۲۳۹

۳۳۱ سفارش هاى على عليه‌السلام درباره قاتلش  

در قرب الاسناد به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه‌السلام روایت كرده است كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام در شبى كه شهادت چشید، از خانه به مسجد آمد و مردم را براى نماز صبح بیدار مى كرد، ناگاه ابن ملجم ضربتى به سرش زد كه به زانو در افتاد، پس آن ملعون را گرفت و نگاه داشت تا مردم رسیدند و آن ملعون را گرفتند و حضرت را به خانه آوردند، پس ‍ حضرت امیر حسن و حسین عليه‌السلام را گفت كه: اسیر را حبس كنید و او را طعام و آب بدهید و او را نیكو رعایت كنید، اگر من زنده بمانم در صورتى كه بخواهم قصاص مى كنم و اگر بخواهم عفو خواهم كرد، و اگر از دنیا بروم اختیار با شماست، و اگر عزم كشتن او نمایید بیش از یك ضربت به او نزنید، و گوش و بینى و اعضاى او را مبرید. (۳۸۵)

__________________________

۳۸۵-تاریخ ۱۴ معصوم ص ۳۲۵

۳۳۲ قصاص عادلانه  

چون ابن ملجم را حضور اقدس على عليه‌السلام آوردند نگاهى به او كرده فرمود: النفس بالنفس یعنى اگر من از دنیا رحلت كردم او را بكشید چنان چه مرا كشته و اگر زنده ماندم خودم درباره او فكرى خواهم كرد.

پسر مرادى گفت: چه خیال مى كنى این شمشیر را به هزار درهم خریده و با هزار درهم زهر، آلوده كرده ام، اگر كارگر نیاید خدا او را دور گرداند و از بها بیندازد.

ام كلثوم كه از قتل پدر بزرگوارش اطلاع یافت به پسر مرادى گفت: اى دشمن خدا، امیرالمؤمنین عليه‌السلام را كشتى. گفت: نه بلكه پدر تو را كشتم.

فرمود: اى دشمن خدا آرزومندم پدرم آسیبى نبیند.

آن بى حیا پاسخ داد: پس چنان مى بینم كه گریه به حال من مى كنى؟ به خدا سوگند چنان ضربتى بر او زده ام كه اگر میان اهل زمین پخش كنند همه را هلاك مى سازد.

او را از برابر امیرالمؤمنین بیرون بردند مردم مانند درندگان گوشت هاى بدن او را با دندان هاى خود مى كندند و مى گفتند: اى دشمن خدا چه كردى، امت محمد را به خاك هلاكت نشاندى و بهترین مردم را از پاى در آوردى و او همه این سخنان و ناراحتى ها را مى دید و مى شنید و سخنى نمى گفت با این حال وى را به زندان بردند.

مردم پس از دستگیرى وى حضور على عليه‌السلام رسیده عرض كردند: هر چه اراده درباره او دارى به ما امر كن كه او امت پیغمبر را هلاك كرد و ملت اسلام را روسیاه ساخت.

على عليه‌السلام فرمود: اگر زنده ماندم خودم مى دانم با او چگونه معامله كنم و اگر درگذشتم با قاتل من چنان كنید كه با كشنده پیغمبران مى نمودند یعنى او بكشید سپس بدن او را بسوزانید. (۳۸۶)

__________________________

۳۸۶-تاریخ ۱۴ معصوم ص ۳۲۵

۳۳۳ مروت بر قاتل  

امیرالمؤمنین عليه‌السلام به جانب آن ملعون (ابن ملجم لعنة الله) نگریست و به صداى ضعیفى فرمود: یا بن ملجم امرى بزرگ آوردى و مرتكب كار عظیم گشتى آیا من از بهر تو بد امامى بودم؟ كه مرا چنین جزا دادى آیا من تو را مورد مرحمت قرار ندادم؟ و از دیگران برنگزیدم؟ آیا به تو احسان نكردم؟ و عطاى تو را افزون نكردم؟ با آن كه مى دانستم كه تو مرا خواهى كشت.

لكن خواستم حجت بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بكشد و نیز خواستم كه از این عقیده ات برگردى و شاید از طریق ضلالت و گمراهى روى بتابى پس شقاوت بر تو غالب شد تا مرا بكشتى اى شقى ترین اشقیاء

ابن ملجم در این وقت بگریست و گفت: آیا تو مى توانى كسى را كه در جهنم است و خاص آتش است را نجات دهى.

آن گاه حضرت سفارش او را به امام حسن عليه‌السلام كرد و فرمود: اى پسر به اسیر خود مدارا كن و طریق شفقت و رحمت پیش دار آیا نمى بینى چشمهاى او را كه از ترس چگونه گردش مى كند و دلش چگونه مضطرب مى باشد.

امام حسن عليه‌السلام عرض كرد: این ملعون تو را كشته است و دل ها را به درد آورده است، امر مى كنى كه با او مدارا كنیم.

فرمود: اى فرزند ما اهل بیت رحمت و مغفرتیم پس به او از آنچه خود مى خورى بخوران و از آنچه خود مى آشامى به او بیاشام، پس اگر من از دنیا رفتم از او قصاص كن و او را بكش و جسد او را به آتش نسوزان و او مثله نكن یعنى دست و پا و گوش و بینى و سایر اعضا او را قطع مكن كه من از جد تو رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم كه فرمود: مثله مكنید اگر چه سگ گزنده باشد و اگر زنده ماندم، من خودم داناترم كه با او چه كار كنم و من اولى مى باشم به عفو كردن چه ما اهل بیتى مى باشیم كه با گناهكار در حق ما جز به عفو و كرم رفتار دیگر ننماییم. (۳۸۷)

__________________________

۳۸۷-منتهى الامال، ج ۱، ص ۱۸۷

۳۳۴ ترحم بر قاتل خود

جالب این كه: امام حسن عليه‌السلام ظرف شیرى نزدیك آورد و به پدر شیر داد، آن حضرت كمى از آن را خورد، و فرمود: بقیه آن را براى اسیرتان (ابن ملجم) ببرید، و به حسن عليه‌السلام فرمود: به آن حقى كه برگردن تو دارم، در لباس و غذا، آن چه مى پوشید و مى خورید به ابن ملجم نیز بپوشانید و بخورانید. (۳۸۸)

__________________________

۳۸۸- بحار، ج ۴۲ ص ۲۸۹

بخش هشتم: على عليه‌السلام در بستر شهادت  

۳۳۵ گریه دختر كنار پدر

حضرت على عليه‌السلام را داخل خانه بردند، در نزدیك محراب خواباندند، زینب و ام كلثوم آمدند و پیش على عليه‌السلام نشستند، نوحه و زارى براى آن حضرت مى كردند مى گفتند كه: بعد از تو كودكان اهل بیت تو را كه تربیت خواهد كرد؟ بزرگان ایشان را كه محافظت خواهد نمود؟ اى پدر بزرگوار اندوه ما بر تو دور و دراز است، و آب دیده ما هرگز ساكن نخواهد گردید، پس صداى مردم از بیرون حجره به ناله بلند شد، و آب از دیده هاى مبارك على عليه‌السلام جارى شد، نظر حسرت به سوى فرزندان خود افكند، حسن و حسین را نزدیك خود طلبید و ایشان را در بر كشید و روى هاى ایشان را مى بوسید. (۳۸۹)

__________________________

۳۸۹-بحارالانوار ج ۴۲ ص ۲۷۶ ۲۸۹

۳۳۶ گریه و زارى امام حسن عليه‌السلام

محمد بن حنیفه روایت كرده است كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: مرا بردارید و به خانه ببرید، پس حضرت را با نهایت ضعف برداشتیم و به خانه بردیم و مردم بر دور آن حضرت گریه و زارى مى كردند، نزدیك بود كه خود را هلاك كنند، پس امام حسن عليه‌السلام در عین گریه و زارى و ناله و بى قرارى، با پدر بزرگوار خود گفت: اى پدر بعد از تو براى ما كه خواهد بود، مصیبت تو بر ما امروز مثل مصیبت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، گویا گریه را به خاطر مصیبت تو آموخته ایم.

امیرالمؤمنین عليه‌السلام آن حضرت را به نزدیك خود طلبید، چون نظر كرد دیده هاى آن امام مظلوم را دید كه از بسیارى گریه مجروح گردیده است، به دست مبارك خود آب از دیده هاى نور دیده خود پاك كرد و دست بر دل مباركش گذاشت گفت: اى فرزند! خداوند عالمیان دل تو را به صبر ساكن گرداند، مزد تو و برادران تو را در مصیبت من عظیم گرداند و اضطراب تو را و اشك تو را ساكن سازد، به درستى كه حق تعالى تو را اجر داد به قدر مصیبت تو. (۳۹۰)

__________________________

۳۹۰-بحارالانوار ج ۴۲ ص ۲۷۶ ۲۸۹

۳۳۷ به فكر قاتل خود

به خاطر زهر كه در بدن آن حضرت جارى شده بود ساعتى از هوش ‍ رفت، چنانچه حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سبب زهرى كه به آن حضرت داده بودند گاهى مدهوش مى شد و گاهى به هوش باز مى آمد، چون حضرت به هوش باز آمد حضرت امام حسن عليه‌السلام كاسه اى از شیر به دست آن حضرت داد، حضرت گرفت و اندكى از آن تناول كرد فرمود كه: این شیر را ببرید و به آن اسیر بدهید كه بیاشامد. باز سفارش نمود به امام حسن عليه‌السلام كه آن ملعون را طعام و شراب بدهید (۳۹۱)

__________________________

۳۹۱-بحارالانوار ج ۴۲ ص ۲۷۶ ۲۸۹

۳۳۸ از بین رفتن بینه و حجت  

فرات بن ابراهیم از ابن عباس روایت كرده است كه گفت: زمانى كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام را ضربت زدند، بر مصلاى خود نشسته سر خود را بر زانوى خود گذاشته بود گفت: ایها الناس من سخنى مى گویم بشنوید، هر كه خواهد ایمان بیاورد و هر كه خواهد كافر شود، شنیدم از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود: چون على بن ابى طالب عليه‌السلام از دنیا بیرون رود، خصلتى چند در میان امت من ظاهر شود كه خیرى در آنها نباشد.

گفتم: آن خصلت ها كدام است یا رسول الله؟

فرمود: امانت در میان مردم كم شود و خیانت بسیار شود، حیا از میان مردم برخیزد كه مردم در حضور یكدیگر زنا كنند و پروا نكنند، بعد از آن نكبتى در میان مردم حادث شود كه كار بر همه مردم تنگ شود، به درستى كه تا على در میان مردم است زمین از من خالى نیست، على به منزله پوستى بر روى گوشت من است، على به منزله رگ و استخوان من است، على برادر و وصى من در اهل من و جانشین من است در میان قوم من، به وعده هاى من وفا مى كند، ادا كننده قرض من است، على در شدت ها مرا یارى كرد، براى من با كافران جنگ كرد، در وقت نزول وحى ها حاضر بود نزد من، با من طعام هاى بهشت را تناول نمود، مكرر جبرییل با او آشكارا مصافحه كرد، گواه گرفت جبرییل مرا كه على از پاكان و معصومان و نیكوكاران است، من مى گیرم شما را اى گروه مردم تا على عليه‌السلام در میان شماست بر شما امرى مشتبه نیست، چون على از میان شما برود مصداق این آیه ظاهر مى شود

لِیهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَینةٍ (۳۹۲)

__________________________

۳۹۲-انفال /۴۲.

۳۳۹ شیر آوردن بینوایان  

گفته شد شیر براى براى امام على عليه‌السلام خوب است، بینوایان كه همواره مورد لطف آن حضرت بودند، ظرف ها را پر از شیر كرده براى آن حضرت آوردند. (۳۹۳)

__________________________

۳۹۳-تفسیر فرات كوفى. ۱۵۴.

۳۴۰ دخترم گریه مكن  

حبیب بن عمرو گوید: من خدمت امیرالمؤمنین على عليه‌السلام رسیدم پس از ضربت خوردن او، زخمش را باز كردند، گفتم: یا امیرالمؤمنین این زخم شما چیزى نیست و باكى بر شما نیست.

فرمود: اى حبیب، من هم اكنون از شما جدا مى شوم.

من گریستم و ام كلثوم هم كه نزد او نشسته بود گریست به او فرمود: دختر جانم چرا گریه مى كنى؟

گفت: جدایى شما را در نظر آوردم و گریستم.

فرمود: دخترم گریه مكن به خدا اگر تو هم مى دیدى آن چه را پدرت مى بیند نمى گریستى.

حبیب گوید: به او عرض كردم: چه مى بینى یا امیرالمؤمنین؟

فرمود: اى حبیب، مى نگرم كه همه فرشتگان آسمان و پیغمبران براى ملاقاتم دنبال هم ایستاده اند و این هم برادرم محمد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه نزد من نشسته است و مى فرماید: بیا كه آن چه در پیش دارى بهتر است برایت از آن چه در آن گرفتارى.

گوید: هنوز از نزد او بیرون نرفته بودم كه وفات كرد چون فردا شد بامداد امام حسن بر منبر ایستاد و این خطبه را خواند پس از حمد و ستایش خدا فرمود: اى مردم در این شب بود كه قرآن نازل شد و در این شب عیسى بن مریم بالا رفت و در این شب یوشع بن نون كشته شد و در این شب امیرالمؤمنین از دنیا رفت، به خدا هیچ كدام از اوصیاى پیغمبران گذشته پیش از پدرم به بهشت نروند و نه دیگران و چنان بود كه رسول خدا كه او را به جبهه جهادى مى فرستاد جبرییل از سمت راستش به همراه او نبرد مى كرد و میكاییل از سمت چپش، پول زرد و سفیدى از او به جا نمانده جز هفتصد درهم كه از حقوق خود پس انداز كرده بود تا خادمى براى خانواده خود بخرد. (۳۹۴)

__________________________

۳۹۴-امالى شیخ صدوق ص ۳۱۹ ۳۱۸

15 مفسّر قرآن  

فاضل گرامى سید نورالدین جزایرى در كتاب خود (خصایص ‍ الزینبیه) جنین نقل مى كند:

  (روزگارى كه امیرالمؤمنین عليه‌السلام در كوفه بود، زینب عليها‌السلام در خانه اش ‍ مجلسى داشت كه براى زن ها قرآن تفسیر و معنى آن را آشكار مى كرد. روزى (كهیعص) را تفسیر مى نمود كه ناگاه امیرالمؤمنین عليه‌السلام به خانه او آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم! شنیدم براى زن ها (كهیعص) را تفسیر مى نمایى؟

زینب عليها‌السلام گفت: آرى. امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: این رمز و نشانه اى است كه براى مصیبت و اندوهى كه به شما عترت و فرزندان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى مى آورد. پس از آن مصایب و اندوه ها را شرح داد و آشكار ساخت. پس از آن زینب گریه كرد، گریه با صدا صلوات اللّه علیهما. (17)

__________________________

17- زینب كبرى، ص 144.

16 على عليه‌السلام از واقعه كربلا مى گوید

امام زین العابدین عليه‌السلام گفت كه: خبر داد مرا امّ ایمن كه حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دیدن حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام آمد، پس فاطمه براى آن حضرت حریره ساخت و نزد رسول خدا حاضر كرد، حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام طبق خرمایى آورد، ام ایمن گفت: من كاسه آوردم كه در آن شیر و مسكه بود، پس حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین عليه‌السلام از آن حریره تناول نمودند و از آن شیر آشامیدند و از آن خرما و مسكه میل فرمودند، پس حضرت على عليه‌السلام ابریق و طشتى آورد و آب بر دست حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ریخت.

چون حضرت دست هاى خود را شست دست تر بر روى مباركش كشید پس نظر كرد به سوى على و فاطمه و حسن و حسین عليه‌السلام نظرى كه آثار سرور و شادى در روى مباركش مشاهده كردیم، آنگاه مدتى به سوى آسمان نظر كرد، پس روى مبارك خود را به جانب قبله گردانید و دست هاى خود را به سوى آسمان گشود، بسیار دعا كرد پس به سجده رفت و در سجده برداشت و ساعتى سر در زیر افكند و مانند باران تند آب از دیده مباركش مى ریخت. چون اهل بیت رسالت این حالت را در او مشاهده كردند، همه اندوهناك شدند، من نیز از حزن ایشان محزون گردیدم و جراءت نمى كردم كه از سبب این گریه از آن حضرت سؤ ال كنم.

چون این حالت بسیار به طول انجامید، على و فاطمه عليه‌السلام گفتند: سبب گریه تو چیست یا رسول اللّه خدا هرگز دیده هاى تو را گریان نگرداند، به درستى كه این حالت كه در تو مشاهده كردیم دل هاى ما را مجروح كرد. پس حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو به حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام آورد گفت: اى برادر و حبیب من! چون شما را نزد خود مجتمع دیدم، از مشاهده شما مرا سرورى حاصل شد كه هرگز چنین شادى در خود نیافته بودم، و من در شما نظر مى كردم و خدا را شكر مى كردم كه چنین نعمت هابه من كرامت كرده كه ناگاه جبرییل عليه‌السلام بر من نازل شد گفت: یا محمد به درستى كه خداى تعالى مطلع شد بر آنچه در نفس تو حادث گردید، و دانست شادى كه تو را عارض شد به دیدن برادر و دختر و دو فرزند زاده خود، پس تمام كرد براى تو نعمت و گوارا گردانید براى تو این عطیه را با آنكه گردانید ایشان را و فرزندان ایشان را و شیعیان ایشان را با تو در بهشت، و جدایى نخواهد افكند میان تو و ایشان، چنانچه به تو عطا مى كند در آن روز خوبى به ایشان عطا خواهد كرد، چنانچه به تو بخشش مى نماید به ایشان خواهد بخشید، تا آنكه تو خشنود گردى، و زیاده از مرتبه خوشنودى تو به ایشان كرامت خواهد كرد با بلیه بسیارى كه به ایشان خواهد رسید در دنیا، و مكروه بسیارى كه ایشان را در خواهد یافت بر دست هاى گروهى از منافقان كه ملت تو را بر خود بندند و دعوى كنند كه از امت تواند، و حال آنكه برى اند از خدا و ایشان را به شمشیر آب دار و انواع زجرها و ستم ها بكشند، و هر یك را در ناحیه اى از زمین به قتل رسانند، و قبرهاى ایشان از یكدیگر دور باشد، و حق تعالى این حالت را از براى ایشان پسندیده است و ایشان را اهل این سعادت گردانیده است، پس حمد كن خدا را بر آنچه از براى شما پسندیده و راضى شو به قضاى الهى، پس خدا را حمد كردم و راضى شدم به قضاى او بر آنچه براى شما اختیار نموده است.

پس جبرئیل گفت: یا محمد به درستى كه برادر تو على مقهور و مظلوم خواهد شد بعد از تو، منافقان امت بر او غالب خواهند شد و غصب خلافت او خواهند كرد و از دشمنان تو تعب هابه او خواهد رسید، و در آخر كشته خواهد شد به دست بدترین خلایق و بدبخت ترین اولین و آخرین، نظیر پى كننده ناقه صالح، در شهرى كه به سوى آن شهر هجرت خواهد نمود، و آن شهر محل شیعیان او و شیعیان فرزندان او خواهند بود. به سبب این حال بلاى اهل بیت رسالت بسیار خواهد شد و مصیبت ایشان عظیم تر خواهد شد، این فرزند زاده تو و اشاره كرد به سوى حسین عليه‌السلام شهید خواهد شد با گروهى از اهل بیت و ذریت تو و نیكان امت تو، در كنار نهر فرات، در زمینى كه آن را كربلا گویند، به سبب آن كرب و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذریت تو بسیار خواهد شد در روزى كه كرب آن روز منقضى نشود و حسرت آن روز به آخر نرسد، آن بهترین بقعه هاى زمین است و حرمت آن از همه زمین ها عظیم تر، و آن قطعه اى است از بهشت.

پس زینب گفت: چون ابن ملجم پدرم را ضربت زد، اثر مرگ در او مشاهده كردم گفتم: اى پدر بزگوار، ام ایمن چنین حدیثى به من روایت كرد، مى خواهم آن را از تو بشنوم، فرمود: اى دختر حدیث چنان است كه ام ایمن به تو روایت كرده، گویا مى بینم تو را و زنان دیگر از اهل بیت مرا در این شهر اسیر كرده باشند، و به ذلت و خوارى شما را برند از دشمنان خود خائف و ترسان باشید، پس در آن وقت صبر كنید و شكیبایى نمایید، به حق آن خداوندى كه حبّه ها را شكافته و خلایق را آفریده است، در آن وقت در روى زمین خدا را دوستى به غیر از شما و دوستان و شیعیان شما نباشد.

چون حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این حدیث را نقل كرد براى ما، فرمود: در آن روز شیطان از روى شادى پرواز خواهد كرد و بر دور زمین با یاوران خود جولان خواهد نمود، خواهد گفت: اى گروه شیاطین آنچه مطلب ما بود از فرزند آدم به آن رسیدیم و در هلاكت ایشان منتهاى آرزوى خود را یافتیم، و همه را مستحق جهنم نمودیم مگر جماعت قلیلى كه چنگ در دامان اهل بیت رسالت زده اند، پس تا توانید سعى كنید كه مردم را به شك اندازید در حق ایشان و بدارید مردم را بر عداوت ایشان و تحریص كنید مردم را بر ضرر رسانیدن به ایشان و دوستان ایشان، تا كفر و ضلالت خلق مستحكم گردد و از ایشان هیچ كس نجات نیابد، آن ملعون گمان خود را در حق اكثر مردم راست كرد زیرا كه با عداوت شما هیچ عمل صالح فایده نمى بخشد، و با محبت و موالات شما هیچ گناهى جز كبایر ضرر نمى رساند.

بخش چهارم: گریه امام على عليه‌السلام بر مصایب عباسعليها‌السلام

17 بوسیدن دست هاى عباس عليه‌السلام

پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم عليه‌السلام ، ام البنین عليها‌السلام قنداقه او را به دست امیرالمؤمنین على عليه‌السلام داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى، از همان آغاز حق ببیند و حق بشنود.

حضرت در گوش راست فرزند اذان، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمویش عباس، عباس نهاد.

  (ثم قبل یدیه و استعبر و بكى) (18)

سپس دست هاى او را بوسید و قطرات اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دست ها یوم الطف در كنار شریعه فرات در راه یارى برادرش حسین عليه‌السلام از بدن جدا خواهد شد.

و از این جاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت، بوسید. چنان كه وارد است رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست دخترش، حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام را مى بوسید و وى را به جاى خود مى نشانید. و از این جا كثرت عطوفت شاه ولایت، امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام مظلوم تاریخ، نسبت به این مولود بزرگوار معلوم مى شود.

__________________________

18- خصایص العباسیة، ص 119.

18 گریه بر دست هاى عباس  

در روز ولادت ابوالفضل العباس عليه‌السلام ام البنین عليها‌السلام قنداقه او را به دست على عليه‌السلام داد تا نامى بر او بگذارد. حضرت زبان مبارك را به دیده و گوش ‍ و دهان او گردانید تا حق بگوید و حق ببیند و حق بشنود.

  (ثم اءذن فى اذنه الیمنى و اءقام فى الیسرى). سپس در گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت. یكى از سنت هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه براى مسلمین ارث گذارده این است كه در حین تولد فرزند، در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگویند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امام و ولى خدا آشنا گردد.

حضرت امیرالمؤمنین على عليه‌السلام به ام البنین عليها‌السلام فرمود: چه اسمى بر این طفل گذارده اید عرض كرد: من در هیچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام، هر چه خودتان میل دارید اسم بگذارید. فرمود: من او را به اسم عمویم، عباس، عباس نامیدم. پس دست هاى او را بوسیده و اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دست ها در یوم الطف در كنایه شریعه فرات در راه یارى خدا قطع خواهد شد. (19)

__________________________

19- چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 137 و 138.

19 خبر از آینده عباس عليه‌السلام  

مورخان نقل مى كنند: در دوران طفولیت حضرت عباس عليه‌السلام یك روز امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام وى را در دامان خود گذاشت و آستین هایش را بالا زد و در حالى كه به شدت مى گریست به بوسیدن بازوهاى عباس عليه‌السلام پرداخت. ام البنین عليها‌السلام ، حیرت زده از این صحنه، از امام عليه‌السلام پرسید: چرا گریه مى كنید؟! حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آن چه را كه بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم. ام البنین عليها‌السلام ، شتابان و هراسان، پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟! امام عليه‌السلام با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت: این دستها از بازو قطع خواهد شد. كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنین عليها‌السلام فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با وحشت و شتاب پرسید: (چرا دستهایش قطع مى شوند)؟!

امام عليه‌السلام به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش، حافظ شریعت الهى و ریحانه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، قطع خواهد شد. ام البنین عليها‌السلام گریه كرد و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش ‍ شریك شدند. سپس ام البنین عليها‌السلام به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس ‍ گفت كه فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ریحانه او خواهد گردید. (20)

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام فرمود: ام البنین، فرزندت عباس عليه‌السلام نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظیم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش، دو بال به مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملایكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا این عنایت را به جعفر بن ابى طالب عليه‌السلام نموده است. و ام البنین عليها‌السلام با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد. (21)

__________________________

20- زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام .

21- سردار كربلا، ص 164.

20 سفارش على عليه‌السلام به عباسعليه‌السلام در واقعه كربلا  

علامه شیخ عبدالحسین حلى در النقد النزیه (جلد 1، صفحه 100) از فخرالذاكرین، عالم بزرگوار، شیخ میرزا هادى خراسانى نجفى، نقل مى كند كه گوید: امیرالمؤمنین عليه‌السلام حضرت عباس عليه‌السلام را فرا خواند و به سینه چسبانید و چشمانش را بوسید و از او عهد گرفت كه چون در كربلا بر آب دست یافت، تا برادرش حسین تشنه است، قطره اى از آن را ننوشد، و این كه ارباب مقاتل گویند حضرت عباس عليه‌السلام در شریعه فرات آب را نخورد و آن را ریخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى عليه‌السلام بوده است. (22) (23)

__________________________

22- سردار كربلا، ص 317.

23-چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 153.

فصل دوم على عليه‌السلام در سوگ رسول خدا (صلّی اللّه علیه وآله وسلم)

بخش اول: على در كنار بستر پیامبر

21 توطئه عمر  

یك روز صبح كه پیغمبر اكرم به نقاهت شدید مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام كرد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من اكنون از آمدن به مسجد معذورم یكى از مسلمانان را به نماز وادار كنید و دیگران به وى اقتدا نمایید. عایشه گفت: پدرم ابوبكر را به اقامه جماعت برقرار سازید. حفصه گفت: والد بزرگوارم عمر را بگویید نماز صبح را بپاى آورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه دید هر یك از اینها حریص اند بر این كه پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حیات وى آشوب نمایند فرمود: دست از آشوب گرى خود بردارید و فتنه برپا نكنید شما مانند زن هاى فتنه گر زمان یوسفید كه هر یك پنهانى به یوسف پیغام فرستادند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظر به این كه مبادا یكى از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آن كه دستور داده بود همراه جیش اسامه به خارج شهر بروند و خیال نمى كرد تخلف كرده باشند با همان حال ناتوانى كه داشت خود را براى رفتن به مسجد مهیا كرد و از آن طرف وقتى متوجه شد عایشه و حفصه درصدد امامت پدر خود هستند، دانست كه ابوبكر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نموده اند. این معنى بیشتر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدین وسیله بتواند آتش فتنه را خاموش ‍ بسازد و رفع شبهه نماید.

بالاخره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ضعف بى اندازه كه داشت و نمى توانست روى زمین آرام بگیرد على عليه‌السلام و فضل بن عباس زیر بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهاى مبارك را بر روى زمین مى كشید و با این حال به مسجد وارد گردیده دید ابوبكر داخل محراب شده و نزدیك است با گفتن تكبیرة الاحرام كه ركن مقدم اسلام است اركان حقیقى آن را از یكدیگر بپاشد و نابود سازد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با دست اشاره كرد عقب بایست او ناچار عقب ایستاد، لیكن در نظر داشت، روزى براى آنكه بفهماند حق با من بود نه با پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در میان محراب بایستد و با گفتن الله اكبر رگ و پیوند رهبر بزرگ اسلام نه، بلكه قائمه عرش الهى را به لرزه درآورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود در محراب ایستاد و نماز را آغاز كرد و اعمال نمازى ابوبكر را به هیچ گرفته نماز را از سر شروع كرد، چون نماز را سلام داد به خانه رفت. ابوبكر و عمر و عده اى را كه در مسجد حضور داشتند طلبید، فرمود: مگر دستور ندادم شما همراه جیش اسامه به خارج شهر كوچ كنید. عرض كردند: آرى فرمودى. فرمود: بنابراین براى چه مخالفت كردید؟!

ابوبكر گفت: من حسب الامر همراه جیش اسامه به خارج مدینه رفتم لیكن براى آن كه عهدى تازه كردم باشم مراجعت نمودم. عمر گفت: یا رسول الله من از مدینه خارج نشدم و با جیش اسامه شركت نكردم زیرا مى خواستم خودم از بیمارى شما باخبر باشم و از دیگران خبر ناراحتى شما را نپرسم.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه دانست آنان مخالفت كرده اند بار سوم آنها را به همراهى با جیش اسامه دعوت كرد و از رنج بسیارى كه دیده و اندوه فراوانى كه به حضرتش رسیده غشوه بر او عارض گردید و ساعتى بدین حال بسر برد. مسلمانان گریستند و صداى گریه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افاقه یافته نگاهى به مردم كرده فرمود: دوات و شانه گوسفندى حاضر كنید تا مطلبى را بنویسم كه پس از آن براى همیشه گمراه نشوید و همان دم عارضه غشوه بر حضرتش مستولى شد.

یكى از حاضران برخاست تا امریه حضرت را به انجام آورد عمر دید هرگاه دستور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عملى شود ممكن است تیر غرض او به هدف مقصود نرسد و كار از كار بگذرد، بدین ملاحظه به آن مرد گفت: به سخن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توجه نكن زیرا او بیمار است و هذیان مى گوید، آن مرد از اراده خود منصرف شد و از این كه در احضار امریه رسول خدا تقصیر و كوتاهى نمودند متاءثر بوده و گفتگو در میانشان افتاد و كلمه استرجاع انالله و انا الیه راجعون را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بیمناك بودند.

هنگامى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افاقه حاصل كرد، برخى گفتند: آیا اجازه مى دهید تا دوات و شانه حاضر نماییم. فرمود: پس از این همه سخنان نابجا محتاج به دوات و شانه نیستم، لیكن درباره بازماندگانم وصیت مى كنم از آنها دست بر مدارید و از نیت خیر درباره آنان خوددارى ننمایید و روى از مردم برگردانید مسلمانان تقصیر كار از جاى برخواسته به خانه هاى خود رفتند و به جز از عباس و فضل و على بن ابى طالب عليه‌السلام و خاندان مخصوصش دیگرى باقى نماند.

عباس عرض كرد: یا رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه مى دانید غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پیروز مى آییم و مستقر مى شویم اطلاع فرمایید. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پس از من درمانده و بى چاره خواهید شد و سخن دیگرى نفرمود. این عده هم با كمال ناامیدى از حضور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرخص گردیدند. (24)

__________________________

 24- الارشاد، ص 171 168.

22 خبر دادن پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام از وفات خویش  

به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مریضى اى عارض شد كه با آن مریضى به جوار رحمت الهى واصل گردید، چون آن حالت را مشاهده نمود، دست حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام را گرفت و متوجه بقیع گردید، اكثر صحابه از پى او بیرون آمدند، فرمودند كه: حق تعالى مرا امر كرده است كه استغفار كنم براى مردگان بقیع، چون به بقیع رسید، گفت: السلام علیكم اى اهل قبور، گوارا باد شما را آن حالتى كه صبح كرده اید در آن و نجات یافته اید از محنت هایى كه مردم را در پیش است، به درستى كه رو كرده است به سوى مردم محنت هاى بسیار مانند پاره هاى شب تار.

پس مدتى ایستاد و طلب آمرزش براى اهل بقیع نمود، و رو آورد به سوى حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: جبرئیل در هر سال قرآن را یك مرتبه بر من عرضه مى كرد، و در این سال دو مرتبه عرض نمود، چنین گمان دارم كه این براى آن است كه وفات من نزدیك شده است.

پس فرمود: یا على به درستى كه حق تعالى مرا مخیر گردانید بر میان خزانه هاى دنیا و مخلد بودن در آن یا بهشت، من اختیار لقاى پروردگار خود كردم، چون بمیرم عورت مرا بپوشان كه هر كه به عورت من نظر كند كور مى شود. (25)

__________________________

25- تاریخ چهارده معصوم، ص 86 85.

23 دو ركن على عليه‌السلام

جابر بن عبدالله گوید: شنیدم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز پیش از وفاتش به على عليه‌السلام مى فرمود: درود بر تو اى پدر دو گل من، تو را به دو ریحانه دنیاى خود سفارش كنم به همین زودى دو ستون تو ویران شوند و خدا خلیفه من است بر تو، چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات كرد. فرمود: این یك ستون من بود كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود، چون فاطمه وفات كرد، فرمود: این ستون دوم است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود. (26)

__________________________

26- امالى شیخ صدوق، ص 135.

24 وظیفه غسل پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم  

ابن عباس گفته چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیمار شد انجمنى از اصحابش نزد او بودند و عمار بن یاسر از میان آنها برخاست و به او گفت: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت كدام یك از ما تو را غسل دهیم اگر این پیشامد به وجود آمد؟

فرمود: آن وظیفه على بن ابى طالب است زیرا قصد حركت دادن هر عضوى را از من كند فرشتگان به او كمك كنند.

عرض كرد: پدر و مادرم قربانت چه كسى بر شما نماز مى خواند در این پیشامد؟ فرمود: خاموش باش خدایت رحمت كند.

سپس پیغمبر فرمود: یا بن ابى طالب چون دیدى جانم از تنم بر آمد تو مرا خوب غسل بده و با این دو پارچه لباسم، كفن كن یا در پارچه سید مصر و برد یمانى، كفن بسیار گران بر من مپوش، مرا بردارید و ببرید تا بر لب گورم نهید اول كسى كه بر من رحمت فرستد خداست جل جلاله از بالاى عرش خود سپس جبرییل و میكاییل و اسرافیل در صفوف فرشته ها كه جز خدا شمار آنها را نداند نماز بر من گزارند. (27)

__________________________

27- امالى شیخ صدوق، ص 634 633.

25 طلب على عليه‌السلام در بیمارى  

از ابن عباس روایت است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بیمارى فرمود: دوست مرا برایم بخوانید و هر مردى را دعوت مى كردند، از او رو مى گردانید.

به فاطمه عليها‌السلام گفتند: برو على را بیاور، گمان نداریم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جز او را بخواهد. فاطمه دنبال على عليه‌السلام فرستاد، چون وارد شد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو چشم گشود و رویش برافروخت و فرمود: بیا بیا نزد من اى على. و او را نزدیك خود خواست تا دستش را گرفت و او را بالاى سر خود نشانید و بى هوش شد و حسن و حسین آمدند و شیون و گریه مى كردند تا خود را روى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انداختند و على عليه‌السلام خواست آنها را كنار بزند، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هوش آمد و فرمود: اى على بگذار آنها را ببویم و مرا ببویند، از آنها توشه گیرم و از من توشه گیرند آنها پس از من محققا ستم كشند و به ظلم كشته شوند، لعنت خدا بر كسى كه به آنها ستم كند تا سه بار این را گفت و دست دراز كرد و على را درون بستر خود كشید و لب بر لبش نهاد و با او رازى طولانى گفت تا جان پاكش برآمد و على از زیر بسترش بیرون شد و گفت: اعظم الله اجوركم درباره پیغمبر كه خدا جانش را گرفت و آواز شیون و گریه برخاست به امیرالمؤمنین عليه‌السلام گفتند: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى تو را درون بستر خود برد با تو چه رازى گفت؟ فرمود: هزار باب به من آموخت كه از هر بابى هزار باب مى گشاید. (28)

__________________________

28- امالى شیخ صدوق، ص 638 637.

26 خبر پیامبر از غسل دهنده اش  

عبدالله بن مسعود از حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسید: چه كسى تو را غسل خواهد داد چون وفات یابى؟

حضرت فرمود: هر پیغمبرى را وصى او غسل مى دهد.

گفتم: وصى تو كیست یا رسول الله؟

فرمود: على بن ابى طالب.

پرسیدم: چند سال بعد از تو زندگانى خواهد كرد؟

فرمود: سى سال، چنان چه یوشع بن نون وصى موسى بعد از موسى سى سال زندگانى كرد، و صفراء دختر شعیب كه زوجه حضرت موسى بود بر او خروج كرد و گفت: من سزاوارترم به خلافت از تو، یوشع با او مقاتله كرد و لشكر او را كشت و او را اسیر كرد، بعد از اسیر كردن او را گرامى داشت، به درستى كه دختر ابوبكر بر على عليه‌السلام خروج خواهد كرد با چندین هزار نامرد از امت من، و على اكثر مردان لشكر او را خواهد كشت و او را اسیر خواهد كرد، بعد از اسیر كردن با او احسان خواهد كرد. (29)

__________________________

29- تاریخ چهارده معصوم، ص 123 122

27 طلب برادر  

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برادر و عمویم را برگردانید چون حضور یافتند و مجلس منحصر به آنها گردید پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به طرف عمویش عباس ‍ توجه كرده فرمود: اى عمو وصیت مرا مى پذیرى و وعده مرا قبول مى كنى و قرض مرا ادا مى نمایى، عباس عرض كرد یا رسول الله عموى تو پیرمرد و عیال وار است و سخاء و كرم تو مانند باد وزش داشته و عموى ناتوانت نمى تواند به وعده تو قیام كند. آن گاه به على عليه‌السلام توجه كرده فرمود: اى برادر آیا وصیت مرا مى پذیرى و به وعده من وفا مى كنى و قرض مرا ادا مى سازى و امور بازماندگانم را اداره مى نمایى، عرض كرد: آرى فرمان تو را از دل و جان مى پذیرم و آن را اجرا مى كنم.

پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: نزدیك بیا چون پیش رفت على عليه‌السلام را به سینه چسبانید و انگشترى خود را از انگشت مباركش بیرون آورده فرمود: این انگشترى را در انگشت كن، سپس شمشیر و زره و تمام سلاح هاى جنگى خود و پارچه اى را كه هنگام پیكار به شكم مى بست و لباس جنگ مى پوشید و به كارزار مى رفت، حاضر كرده همه را به على عليه‌السلام تسلیم نمود فرمود: به نام خدا به منزل خود برو.

على عليه‌السلام در تمام این مدت از پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كناره نمى گرفت و پیوسته منتظر اجراى دستورات آن جناب بود فرداى آن روز كه درب خانه اش به روى مردم بسته بود و كسى از احوال آن جناب اطلاعى نداشت و بیمارى آن حضرت شدت یافته على عليه‌السلام براى انجام پاره اى از امور ضرورى خود رفته بود، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اندكى افاقه یافت، على عليه‌السلام را ندید زن هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطراف او را گرفته بودند، فرمود: برادر و رفیق مرا بخوانید.

  پس از این جمله، دوباره ضعف بر آن حضرت مستولى گردید، خاموش شد. عایشه گفت: ابوبكر را بگویید بیاید، وى داخل شده، و بر بالین آن حضرت نشست چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دیده گشود چشمش به جمال تهى از كمال ابوبكر افتاد صورت برگردانید ابوبكر دانست اشتباه كرده از جاى برخاست و گفت: اگر او به من نیازمند بود صورت برنمى گردانید. و حاجت را مى فرمود، چون بیرون رفت دوباره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان جمله را تكرار كرد حفصه گفت: عمر را حاضر كنید چون حضور یافت و چشم رسول به آن نامقبول افتاد صورت برگردانید و او هم خارج شد، بار سوم رسول خدا فرمود: برادر و صاحب مرا بخوانید، ام سلمه كه حق از او خشنود باد گفت: على را بگویید حاضر شود كه پیامبر جز او به دیگرى عنایتى ندارد. على عليه‌السلام را به حضور خواندند، چون او وارد شد گویى روح روانى به رسول خدا دمیدند شاد و خندان گردیده او را نزدیك خواند. مدتى با وى به راز پرداخت، سپس على عليه‌السلام از جا برخاست و به گوشه اى آرام گرفت تا پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خواب رود چون او خوابید از خانه بیرون رفت. مردم پرسیدند: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با تو چه نجوایى داشت و چه فرمود: پاسخ داد: هزار باب علم به من آموخت كه از هر بابى هزار باب دیگر گشوده مى شود و مرا به كارهایى ماءموریت داد كه به خواست خدا بدان ها قیام خواهم كرد. (30)

__________________________

30- الارشاد، ص 172 171.

بخش دوم: وصیت هاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام  

28 وصایاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام  

امیرمؤمنان عليه‌السلام على فرمود: چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال احتضار قرار گرفت مرا طلبید. پس از آن كه من بر آن حضرت وارد شدم به من فرمود: اى على تو وصى و جانشین من بر اهل و امت من هستى، چه زنده باشم یا از دنیا بروم. دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست.

اى على! هر كس پس از من امامت تو را منكر شود مانند كسى است كه رسالت مرا در حال حیاتم منكر شود، چرا كه تو از منى و من از توام. آن گاه اسرارى را با من در میان گذاشت كه هزار باب علم بود كه از هر باب هزار باب دیگر باز نمى شد. (31)

پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آخرین لحظات زندگانى خود، امیرمؤمنان عليه‌السلام را طلبید و خطاب به آن حضرت فرمود:

بدان اى برادر! چون من از دنیا رحلت كردم مردم مرا رها مى كنند و پیش ‍ از غسل و كفن و دفن من مشغول امور دنیاى خود مى شوند (غصب خلافت). تو به دنبال آنها مرو و طلب حق خود را مكن، تا ایشان به طلب تو آیند. زیرا كه مثل تو مثل كعبه است كه خدا آن را نصب كرد و بر مردم لازم است كه از هر طرف به سوى آن روند. تویى علم هدایت و نور دینى و روشنى آسمان و زمین.

اى برادر! به حق آن خدایى كه مرا به راستى به سوى خلق برگزید، سوگند یاد مى كنم كه امامت و وجوب متابعت تو را به همه رسانده ام و اقرار و بیعت گرفته ام. همگى به ظاهر پذیرفته اند، اما مى دانم كه وفا نمى كنند.

چون من از دنیا رحلت كردم و از غسل و نماز و دفن من فارغ شدى در خانه بنشین و قرآن را به ترتیبى كه خدا فرستاده است، جمع آورى كن. آنچه تو را به آن امر كرده ام انجام بده و از ملامت خلق پروا مكن و بر تو باد به صبر در برابر آنچه به تو مى رسد تا به سوى من آیى.

امیرمؤمنان مى فرماید: ما آن شب نزدیك آن حضرت بودیم و جامه نازكى روى آن حضرت افكنده شده بود و اهل بیت صدا به شیون و ناله بلند كرده بودند.

ناگهان حضرت به سخن آمد و فرمود: جماعتى سعادتمند و گروهى بدبخت شدند.

اصحاب عبا پنج نفرند و من سرور ایشانم و ایشان اهل بیت من و مقربان درگاه خدایند. هر كس از آنها متابعت كند سعادتمند خواهد شد.

__________________________

31- بحارالانوار، ج 22، ص 412، ح 13.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24