سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)0%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 117669
دانلود: 4636

توضیحات:

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 117669 / دانلود: 4636
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

321 گریه امام حسن عليه‌السلام

حضرت على عليه‌السلام ساعتى مدهوش شد و قطرات اشك از دیده هاى نور دیده مصطفى حسن مجتبى عليه‌السلام مى ریخت، چون آب دیده آن حضرت بر روى پدر بزرگوارش ریخت چشم گشود فرمود: چرا گریه مى كنى فرزندم، بعد از این روز بر پدر تو ترسى و وهمى نیست، اینك جد تو محمد مصطفى عليه‌السلام و خدیجه كبرى و فاطمه زهرا و حوریان بهشت، نزد پدر تو حاضر شده اند و انتظار قدوم او را مى كشند، و ملایكه آسمان ها به درگاه حق تعالى صداها بلند كرده اند. اى فرزند گرامى بر پدر خود ناله مى كنى و تو بعد از پدر خود به زهر ستم شهید خواهى شد، و برادرت حسین به تیغ ستم دشمنان شهید خواهد شد، و با این حال به جد و پدر و مادر خود ملحق خواهید شد.

پس حضرت امام حسن عليه‌السلام گفت: اى پدر آیا نمى گویى كه این معامله با تو كه كرد؟ فرمود: فرزند یهودیه عبدالرحمن بن ملجم مرا ضربت زد، و الحال از باب كنده داخل مسجد خواهد شد، پیوسته زهر شمشیر آن ملعون بر سر و بدن آن حضرت اثر مى كرد و مدهوش مى گردید، و مردم مى گریستند، خاك مسجد را بر سر مى ریختند. (375)

__________________________

375-تاریخ 14 معصوم ص 346 340

322 دستگیرى قاتل على عليه‌السلام

ناگاه صدایى از در مسجد بلند شد و ابن ملجم را دست بسته از در مسجد به درون مى آوردند، و مردم او را لعنت مى كردند و آب دهان بر روى نحسش مى انداختند و گوشش را به دندان مى جویدند و مى گفتند: اى دشمن خدا چه كردى؟ امت محمد را هلاك كردى، و بهترین مردم را شهید كردى.

آن ملعون ساكت بود و سخن نمى گفت، حذیفه نخعى شمشیر برهنه در دست داشت در پیش روى آن ملعون مى آمد و مردم را مى شكافت تا آنكه او را به نزدیك حضرت آورد، چون نظر امام حسن عليه‌السلام بر او افتاد، فرمود: اى ملعون تو كشتى امیرمؤمنان و امام مسلمانان را، آیا جزاى او از تو این بود كه تو را پناه داد و بر دیگران اختیار كرد و به تو عطاها فرمود، اى بدبخت ترین امت، سر به زیر افكند و جواب نگفت (376)

__________________________

376-تاریخ 14 معصوم، ص 446 340

323 چگونگى دستگیرى قاتل  

صداهاى مردم به گریه و نوحه بلند شده بود. حضرت على عليه‌السلام از آن مردى كه آن ملعون را آورده بود پرسید كه: این دشمن خدا را از كجا یافتى؟

گفت: اى مولاى من دیشب با همسرم در خانه خوابیده بودم، من در خواب بودم و او بیدار بود، وقتى صداى خبر قتل امیرالمؤمنین عليه‌السلام را از میان آسمان و زمین شنید، مرا بیدار كرد گفت: تو در خوابى و امام تو على بن ابیطالب شهید شده است، من از خواب جستم گفتم: خدا دهنت را بشكند، این چه حرفى است كه مى گویى، امیرالمؤمنین به مردم چه بدى كرده است كه او را بكشند، او خیر خواه مسلمانان است و پدر یتیمان است و شوهر بیوه زنان است، چه كسى توانایى دارد كه او را بكشد، او شیر خداست.

همسرم گفت: چنین صدایى از آسمان شنیدم، گمان دارم كه آن صدا را جمیع اهل كوفه شنیده باشند، در این سخن بودم كه ناگاه صدایى عظیم به گوشم رسید، شنیدم كسى مى گفت: قتل امیرالمؤمنین. پس شمشیر خود را از غلاف كشیدم، در خانه را گشودم و سراسیمه بیرون دویدم، در بین راه این ملعون را دیدم كه مى گریخت به جانب راست و چپ نظر مى كرد، گویا راه بر او بسته شده بود، به او گفتم كه: واى بر تو چرا سرگردانى؟ كیستى و اراده كجا دارى؟ نام خود را نگفت و نام دیگرى گفت، گفتم: از كجا مى آیى؟

گفت: از خانه خود.

گفتم: در این وقت به كجا مى روى؟

گفت: به حیره

گفتم: چرا نماز بامداد را با امیرالمؤمنین به جا نیاوردى؟

گفت: مى ترسم كه حاجت من فوت شود.

گفتم: صدایى شنیدم كه امیرالمؤمنین كشته شده است آیا خبر دارى؟

گفت: نه.

گفتم: چرا نمى ایستى تا پى ببرى؟

گفت: پى كار خود مى روم و حاجت من از این ضرورى تر است.

چون این سخن را از او شنیدم، گفتم: اى ملعون كدام حاجت ضرورتر باشد از فهمیدن حال امیر مؤمنان و امام مسلمانان، از او خشمگین شدم با شمشیر بر او حمله كردم، در این حال بادى وزید و برق شمشیر از عباى او ظاهر شد، چون برق شمشیر را مشاهده كردم گفتم: این شمشیر برهنه چیست كه در زیر جامه خود پنهان كرده اى مگر تویى قاتل امیرالمؤمنین؟ مى خواست بگوید نه، حق تعالى بر زبانش جارى كرد گفت: بلى، پس من شمشیر حواله او كردم، او نیز شمشیر حواله من كرد، من ضربت او را رد كردم، او را بر زمین افكندم. مردم رسیدند مرا یارى كردند تا آنكه او را گرفتم و دست هایش را بستم به خدمت تو آوردم.

پس امام حسن عليه‌السلام فرمود: حمد و سپاس مخصوص خداوندى كه دوست خود را یارى كرد و دشمن خود را سرنگون گردانید. (377)

__________________________

377-تاریخ 14 معصوم ص 346 340

324 ضربت بر سر شیر خدا

عبدالله بن ازدى گوید: من شب نوزدهم در مسجد اعظم مشغول نماز بودم و عده اى از مصرى ها نیز از آغاز رمضان تا آن شب به انجام فرمانبردارى از اوامر خدا در مسجد اعظم اشتغال داشتند در آن هنگام چند نفرى را دیدم نزدیك درب مسجد به نماز مشغولند لحظاتى نگذشت كه على عليه‌السلام براى اداى فریضه صبح به مسجد در آمد و مردم را براى اقامه نماز مى خواند به مجردى كه على عليه‌السلام مردم را به نماز و اطاعت از فرمان خدا دعوت كرد برق هاى شمشیر چشم مرا خیره نمود و صدایى شنیدم مى گفت: فرمان از خداست نه از تو یا على و نه از یاران تو و هم ناله على عليه‌السلام به گوشم رسید مى فرمود: مواظب باشید قاتل از دستتان فرار نكند. چون نزدیك آمدم دیدم على عليه‌السلام ضربت خورده لیكن شمشیر شبیب كارگر نشده و بر طاق محراب فرود آمده.

بر خوان غم چو عالمیان را صلا زدند

اول صلا به سلسله انبیا زدند

نوبت به اولیا چو رسید آسمان طپید

زان ضربتى كه بر سر شیر خدا زدند

قاتلان در حال فرار به طرف درهاى مسجد بودند و مردم هم براى دستگیرى آنان هجوم آوردند.

شبیب را مردى دستگیر كرده او را به زمین انداخت بر سینه اش نشست شمشیر را از دست او گرفته خواست كارش را تمام كند دید مردم به طرف او رو آورده اند ترسید به حرف او توجهى نكنند و ضمنا خود او آسیب ببیند به همین ملاحظه از روى سینه او برخاست و وى را رها كرد و شمشیر را از دست افكند و شبیب با ترس و خوف وارد منزل شد، پسر عمویش او را دید كه دارد حریر را از سینه خود باز مى كند پرسید: چه مى كنى شاید تو على را كشته اى. خواست بگوید: نه، گفت: آرى پسر عمویش كه از كار ناشایست او اطلاع یافت شمشیرى برداشت و او را به قتل رساند و پسر مرادى هم كه مى خواست فرار كند مردى از مردم همدان به او رسیده قطیفه اى بر روى او انداخته و او را به زمین افكنده شمشیر را از دستش گرفته دستگیرش كرده حضور امیرالمؤمنین آورد لیكن همكار سومى فرار كرده و خود را در میان مردم پنهان نمود.

325 طلب شهادت از خدا

اسماعیل بن عبدالله صلعى، نقل مى كند كه در همان شب ضربت على عليه‌السلام اتفاق افتاده و خلاصه اش این است كه گوید: شبى من براى برخى از كارها بیرون رفتم و مردى را در كنار دریا مشاهده كرم كه با دل سوخته و صدایى حزین سر به سجده گذارده و به درگاه خداى تعالى مناجات مى كرد و مى گفت:

اى نیكو مصاحب، اى خلیفه پیمبر، اى مهربانترین مهربانان، اى آغازگر شگفت آفرین كه همانندت چیزى نیست و اى ابدى همیشه آگاه و زنده اى كه نخواهد مرد، تو هر روز در كارى هستى و تو خلیفه محمد و یاور برترى دهنده اویى، تو را مى خوانم كه یارى فرمایى وصى و خلیفه محمد و آنكه را كه پس از محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به عدل و داد قیام كرده، یا با یارى خود به او توجه و عنایت فرما و یا به رحمت و لطف خود او را برگیر و از این جهان ببر! این سخنان را گفت و سپس سر برداشت و قدرى نشست و آن گاه برخاسته و روى آب قدم گذاشت و رفت، من از پشت سر او را صدا زده گفتم: خدایت رحمت كند، با من سخن بگوى!

او به من توجه نكرده جز آنكه گفت: راهنما پشت سر توست امر دین خود را از وى بپرس!

پرسیدم: آن راهنما كیست؟

پاسخ داد: او وصى محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پس از وى مى باشد.

راوى گوید: من از آنجا به سوى كوفه به راه افتادم و نزدیك غروب بود كه به سرزمین كوفه رسیدم و نزدیكى حیره توقف كردم و چون شب شد مردى را دیدم كه پیش آمد تا به قسمت بلندى از زمین رسید و در آنجا ایستاده و گام هاى خود را صاف كرده و مناجاتى طولانى با خداى خود كرد و از جمله سخنانش این بود كه مى گفت:

  (... اللهم انى سرت فیهم بما اءمرنى رسولك صفیك فظلمونى، و قتلت المنافقین كما اءمرتنى فجهلونى، و قد مللتهم و ملونى، و اءبغضتهم و اءبغضتهم و اءبغضونى، و ام تبق خلّة انتظرها الاالمرادى، اللهم فعجل له الشقاء و تغمدنى بالسعادة، اللهم قد وعدنى نبیك اءن تتوفانى الیك اذا سئلتك اللهم وقد رغبت الیك فى ذالك. )

  (بار خدایا من در میان این مردم بر طبق آنچه پیامبر برگزیده تو به من دستور داده بود، رفتار كردم ولى اینان به من ستم كردند و منافقان را همان گونه كه دستور دادى به قتل رساندم ولى آنها مرا به جهالت نسبت دادند و هر آینه كه دیگر من آنها را خسته كرده ام و آنها نیز مرا خسته كرده اند و من آنها را خوش ندارم و آنها نیز مرا مبغوض مى دارند و دیگر چیزى كه من چشم به راه آن باشم جز (ابن ملجم) مرادى نمانده، پروردگارا پس در شقاوت او تعجیل فرما و وجود مرا به سعادت بپوشان، خدایا پیامبر تو این وعده را به من داده كه هر زمان از تو درخواست كنم مرگ مرا برسانى، خدایا من اكنون در این باره راغب و علاقه مندم! )

راوى گوید: سخن او تمام شده به راه افتاد و من به دنبال او رفتم و دیدم داخل منزل شد و من دانستم كه او على بن ابیطالب عليه‌السلام بوده. و طولى نكشید كه اذان نماز گفتند و امیرالمؤمنین عليه‌السلام از خانه بیرون آمد و من نیز به دنبال آن حضرت به راه افتادم و وارد مسجد شدیم، كه ابن ملجم لعنه الله علیه با شمشیر بدان حضرت حمله كرد و آن فاجعه عظمى به وقوع پیوست (378)

__________________________

378-زندگانى امیرالمؤمنین (ع) ص 743 741.

326 سوگوارى زینب كبرى عليها‌السلام

در شهر كوفه، مردم صداى شیون و عزایى را شنیدند كه در بین زمین و آسمان ندا داد: (قد قتل مرتضى تهدمت و الله اركان الهدى) صداى جبرییل امین است كه در غم امام المتقین صیحه مى زند كه على را كشتند والله، اركان هدایت را از بین بردند...

زینب صداى حزین امین وحى را كه مى شنود، در یك لحظه صیحه از دست دادن مادرش زهرا عليها‌السلام برایش تداعى مى گردد.

در مسجد قامت به خون نشسته على عليه‌السلام را در گلیمى نهاده و راهى منزل مى كنند. در فاصله اندكى كه به خانه مانده است، حضرت فرمودند: (فرزندام! مرا بگذارید تا با پاى خودم وارد منزل گردم. نمى خواهم دخترم زینب متوجه این وضع من گردد. )

آرى زینب دو چهره خونین را پشت در خانه شان دیده است، یكبار مادر خود را و این بار رشید امام المتقین را و از شدت غصه به خود مى پیچید.

او گرد وجود پدر خویش همچون پروانه مى گردید و از خرمن وجود او بهرها مى برد. در آخرین لحظات از پدر خویش اجازه خواست تا از او سئوالى بپرسد. امام او را در پرسیدن آزاد دانست و فرمود: (دخترم! هر چه مى خواهى بپرس كه فرصت كم است. )

زینب رو به پدر كرد و گفت: ام ایمن مى گوید: (من از رسول خدا شنیدم كه حسینم در نقطه اى به نام كربلا در روز عاشورا با لب تشنه شهید مى گردد) آیا نقل قول او صحیح است؟

امام فرمود: (آرى؛ ام ایمن درست مى گوید. اما من چیزى اضافه بر كلام او برایت نقل كنم. دخترم! روزى شما را از دروازه هیمن شهر كوفه به عنوان اسراى خارجى وارد مى نمایند كه شهر در شور و شعف موج مى زند، آن روز مردم، شهر را آذین مى بندند و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال كرده و شما را در گردش مى دهند. )

زینب از شنیدن كلام امام معصوم عليه‌السلام مى بیند كه چه مصایب طاقت فرسایى در انتظار او مى باشد. (379)

__________________________

379-200 داستان از فضایل مصایب و كرامات حضرت زینب عليها‌السلام ص 62 63

327 درنده خویى قاتل على عليه‌السلام

عبدالرحمن بن ملجم، قاتل امام على عليه‌السلام ، شخصى عقده اى، خشن، اخمو و درنده خو بود، و در مقدس مآبى، لجاجت و یك دندگى عجیبى داشت، هنگامى كه تصمیم بر قتل امام على عليه‌السلام گرفت، به كوفه آمد، و قصد خود را مخفى مى داشت، تا فرصتى براى كشتن على عليه‌السلام به دست آورد.

روزى در حالى كه شمشیر خود را بر دوش نهاده بود، به بازار رفت و دید جمعیتى جنازه اى را تشییع مى كنند، مسلمانان جلوتر بودند و كشیشان مسیحى در پى جنازه روان بودند و انجیل مى خواندند، ابن ملجم همچون برج زهر مار به آنها گفت: (واى بر شما این دیگر چیست كه مسلمانان و مسیحیان با هم جنازه اى را تشییع مى كنند؟! )

گفتند: ابجربن جابر كه مسیحى بود از دنیا رفته، ولى پسرش حجار، مسلمان و سالار قبیله بكر بن وائل است، مسلمانان به احترام پسرش، و كشیشان مسیحى به خاطر تشییع پدر آمده اند.

ابن ملجم گفت: (به خدا قسم، اگر براى انجام مقصودى بزرگ تر نیامده بودم همه این مردم را با شمشیر مى زدم).

این ناپاك زاده پركینه، هنگامى كه بر فرق همایون على عليه‌السلام ضربت زد و آن حضرت را به شهادت رسانید، دستگیر شد، عبدالله بن جعفر (برادر زاده و داماد على عليه‌السلام او را گرفت و دو دست و پاى او را قطع كرد، و به چشمانش میل سوزان كشید (ولى بى تابى نكرد و خاموش بود) عبدالله دستور داد زبان او را ببرند، او در این هنگام بى تابى كرد.

عبدالله پرسید: (چرا دست و پایت را بریدم و بر چشمهایت میل سوزان كشیدیم، بى تابى نكردى، ولى در مورد بریدن زبان بى تابى مى كنى؟ )

ابن ملجم پاسخ داد: از این ترسیدم كه بعد از بریدن زبانم، ساعاتى زنده بمانم و نتوانم ذكر خدا بگویم! (380)

__________________________

380-ترجمعه اخبار الطوال دینورى، ص 262 261 سفینة البحار، ج 2 ص 506 فرحة الغرى ص ‍ 10.

328 خبر امام حسن عليه‌السلام از باطن ابن ملجم  

روایت شده: هنگامى كه ابن ملجم را نزد امام حسن عليه‌السلام آوردند، ابن ملجم به امام حسن عليه‌السلام گفت: یك سخن سرى دارم مى خواهم در گوشى به شما بگویم.

امام حسن عليه‌السلام تقاضاى او را رد كرد و فرمود: (او مى خواهد گوش مرا با دندانش بجود)

ابن ملجم گفت: سوگند به خدا اگر به من امكان مى داد، گوشش را از ته سوراخش مى كندم). (381) لعنت خدا و همه موجودات بر او باد.

__________________________

381-بحار، ج 42 ص 307 فرحة الغرى ص 11

بخش هفتم: برخورد على عليه‌السلام با قاتلش  

329 به اسیر كن مدارا

بعد از ساعتى كه از ضربت خوردن على عليه‌السلام مى گذشت، حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام چشم گشود مى گفت: اى ملایكه پروردگار من! رفق و مدارا كنید با من. پس حضرت امام حسن عليه‌السلام فرمود: این دشمن خدا و رسول و دشمن تو ابن ملجم است، حق تعالى تو را بر او قدرت داده است و نزد تو حاضر كرده اند او را. چون حضرت را نظر بر آن ملعون افتاد. به صداى ضعیفى گفت: اى بدبخت بر امر عظیمى اقدام نمودى، آیا بد امامى بودم من براى تو كه این چنین مرا جزا دادى؟ آیا مهربان نبودم بر تو؟ آیا تو را بر دیگران اختیار نكردم؟ آیا به تو نیكى نكردم و عطاى تو را زیاده از دیگران ندادم؟ آیا نمى گفتند مردم كه تو را به قتل رسانم و من به تو آسیبى نرسانیدم و در عطاى تو افزودم با آنكه مى دانستم كه تو مرا خواهى كشت، لیكن مى خواستم حجت خداى تعالى بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بكشد، خواستم كه شاید از گمراهى خود برگردى، پس گمراهى بر تو غالب شد مرا كشتى، اى بدبخت ترین بدبختان.

پس آن ملعون گریست و گفت: یا امیرالمؤمنین آیا تو مى توانى كسى را كه بر در جهنم است نجات دهى؟ پس امیرالمؤمنین عليه‌السلام براى آن ملعون به امام حسن عليه‌السلام سفارش كرد فرمود: او را طعام و آب بده و دست پاى او را در زنجیر مكن، و با او رفق و مدارا كن. چون من از دنیا بروم او را به ضربت قصاص كن و جسد او را به آتش مسوزان و او را مثله مكن كه دست و پا و گوش و سایر اعضاى او را نبرى، كه حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود كه: زنهار مثله مكنید اگر چه سگ درنده باشد، و اگر شفا یابم من سزاوارترم به آنكه او را عفو كنم زیرا كه ما اهل بیت كرم و عفو و رحمتیم. (382)

__________________________

382-تاریخ 14 معصوم، ص 346 340

330 قصاصى همانند قاتل پیامبر

در نقل دیگر آمده آن سه نفر (ابن ملجم، شبیب و وردان) در مقابل آن درى كه على عليه‌السلام از آن جا براى نماز در كمین نشستند، وقتى كه امام على عليه‌السلام به آن جا آمد، این سه نفر حمله كردند، شمشیر شبیب به طاق مسجد خورد، ولى شمشیر ابن ملجم بر فرق همایون آن حضرت اصابت كرد، این سه نفر فرار كردند، شبیب به خانه خود رفت، پسر عموى او دید او پارچه حریرى را كه به سینه اش دوخته بود در مى آورد (383) از او پرسید: این چیست؟ گویا تو على عليه‌السلام را كشتى.

شبیب مى خواست بگوید: نه، از روى شتاب زدگى گفت: آرى همان دم پسر عمویش با شمشیر به او حمله كرد و او را كشت. ابن ملجم از سوى دیگر گریخت، شخصى به نام ابوذر كه از قبیله همدان بود او را دنبال كرد و چادر شبى كه در دست داشت به روى او انداخت و او را به زمین كوبید و شمشیرش را گرفت، و او را نزد امیرمؤمنان عليه‌السلام آورد. وردان تروریست سوم، گریخت و ناپدید گردید. بعد معلوم شد كه كشته شده است.

امیرمؤمنان عليه‌السلام در مورد ابن ملجم فرمود: اگر من از این ضربت از دنیا رفتم، او را به عنوان قصاص بكشید، و اگر جان سالمى، به در بردم، آن گاه راءى خودم را خواهم گفت، و به نقل دیگر فرمود: (اگر از دنیا با او همانند قاتل پیامبران (كه قصاصشان كشتن و سوزاندن است) رفتار كنید).

ابن ملجم گفت:

والله لقد ابتعته بالف و سممته بالف فان خاننى فابعده الله.

  (سوگند به خدا این شمشیر را به هزار درهم خریده ام و با هزار درهم زهر،

آن را مسموم نموده ام، اگر آن شمشیر به من خیانت كند نفرین بر او باد. ) (384)

__________________________

383-این پارچه حریر را قطام به سینه او بسته بود.

384-اعلام الورى، ص 202؛ بحار، ج 42 ص 239

331 سفارش هاى على عليه‌السلام درباره قاتلش  

در قرب الاسناد به سند معتبر از حضرت امام محمد باقر عليه‌السلام روایت كرده است كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام در شبى كه شهادت چشید، از خانه به مسجد آمد و مردم را براى نماز صبح بیدار مى كرد، ناگاه ابن ملجم ضربتى به سرش زد كه به زانو در افتاد، پس آن ملعون را گرفت و نگاه داشت تا مردم رسیدند و آن ملعون را گرفتند و حضرت را به خانه آوردند، پس ‍ حضرت امیر حسن و حسین عليه‌السلام را گفت كه: اسیر را حبس كنید و او را طعام و آب بدهید و او را نیكو رعایت كنید، اگر من زنده بمانم در صورتى كه بخواهم قصاص مى كنم و اگر بخواهم عفو خواهم كرد، و اگر از دنیا بروم اختیار با شماست، و اگر عزم كشتن او نمایید بیش از یك ضربت به او نزنید، و گوش و بینى و اعضاى او را مبرید. (385)

__________________________

385-تاریخ 14 معصوم ص 325

332 قصاص عادلانه  

چون ابن ملجم را حضور اقدس على عليه‌السلام آوردند نگاهى به او كرده فرمود: النفس بالنفس یعنى اگر من از دنیا رحلت كردم او را بكشید چنان چه مرا كشته و اگر زنده ماندم خودم درباره او فكرى خواهم كرد.

پسر مرادى گفت: چه خیال مى كنى این شمشیر را به هزار درهم خریده و با هزار درهم زهر، آلوده كرده ام، اگر كارگر نیاید خدا او را دور گرداند و از بها بیندازد.

ام كلثوم كه از قتل پدر بزرگوارش اطلاع یافت به پسر مرادى گفت: اى دشمن خدا، امیرالمؤمنین عليه‌السلام را كشتى. گفت: نه بلكه پدر تو را كشتم.

فرمود: اى دشمن خدا آرزومندم پدرم آسیبى نبیند.

آن بى حیا پاسخ داد: پس چنان مى بینم كه گریه به حال من مى كنى؟ به خدا سوگند چنان ضربتى بر او زده ام كه اگر میان اهل زمین پخش كنند همه را هلاك مى سازد.

او را از برابر امیرالمؤمنین بیرون بردند مردم مانند درندگان گوشت هاى بدن او را با دندان هاى خود مى كندند و مى گفتند: اى دشمن خدا چه كردى، امت محمد را به خاك هلاكت نشاندى و بهترین مردم را از پاى در آوردى و او همه این سخنان و ناراحتى ها را مى دید و مى شنید و سخنى نمى گفت با این حال وى را به زندان بردند.

مردم پس از دستگیرى وى حضور على عليه‌السلام رسیده عرض كردند: هر چه اراده درباره او دارى به ما امر كن كه او امت پیغمبر را هلاك كرد و ملت اسلام را روسیاه ساخت.

على عليه‌السلام فرمود: اگر زنده ماندم خودم مى دانم با او چگونه معامله كنم و اگر درگذشتم با قاتل من چنان كنید كه با كشنده پیغمبران مى نمودند یعنى او بكشید سپس بدن او را بسوزانید. (386)

__________________________

386-تاریخ 14 معصوم ص 325

333 مروت بر قاتل  

امیرالمؤمنین عليه‌السلام به جانب آن ملعون (ابن ملجم لعنة الله) نگریست و به صداى ضعیفى فرمود: یا بن ملجم امرى بزرگ آوردى و مرتكب كار عظیم گشتى آیا من از بهر تو بد امامى بودم؟ كه مرا چنین جزا دادى آیا من تو را مورد مرحمت قرار ندادم؟ و از دیگران برنگزیدم؟ آیا به تو احسان نكردم؟ و عطاى تو را افزون نكردم؟ با آن كه مى دانستم كه تو مرا خواهى كشت.

لكن خواستم حجت بر تو تمام شود و خدا انتقام مرا از تو بكشد و نیز خواستم كه از این عقیده ات برگردى و شاید از طریق ضلالت و گمراهى روى بتابى پس شقاوت بر تو غالب شد تا مرا بكشتى اى شقى ترین اشقیاء

ابن ملجم در این وقت بگریست و گفت: آیا تو مى توانى كسى را كه در جهنم است و خاص آتش است را نجات دهى.

آن گاه حضرت سفارش او را به امام حسن عليه‌السلام كرد و فرمود: اى پسر به اسیر خود مدارا كن و طریق شفقت و رحمت پیش دار آیا نمى بینى چشمهاى او را كه از ترس چگونه گردش مى كند و دلش چگونه مضطرب مى باشد.

امام حسن عليه‌السلام عرض كرد: این ملعون تو را كشته است و دل ها را به درد آورده است، امر مى كنى كه با او مدارا كنیم.

فرمود: اى فرزند ما اهل بیت رحمت و مغفرتیم پس به او از آنچه خود مى خورى بخوران و از آنچه خود مى آشامى به او بیاشام، پس اگر من از دنیا رفتم از او قصاص كن و او را بكش و جسد او را به آتش نسوزان و او مثله نكن یعنى دست و پا و گوش و بینى و سایر اعضا او را قطع مكن كه من از جد تو رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شنیدم كه فرمود: مثله مكنید اگر چه سگ گزنده باشد و اگر زنده ماندم، من خودم داناترم كه با او چه كار كنم و من اولى مى باشم به عفو كردن چه ما اهل بیتى مى باشیم كه با گناهكار در حق ما جز به عفو و كرم رفتار دیگر ننماییم. (387)

__________________________

387-منتهى الامال، ج 1، ص 187

334 ترحم بر قاتل خود

جالب این كه: امام حسن عليه‌السلام ظرف شیرى نزدیك آورد و به پدر شیر داد، آن حضرت كمى از آن را خورد، و فرمود: بقیه آن را براى اسیرتان (ابن ملجم) ببرید، و به حسن عليه‌السلام فرمود: به آن حقى كه برگردن تو دارم، در لباس و غذا، آن چه مى پوشید و مى خورید به ابن ملجم نیز بپوشانید و بخورانید. (388)

__________________________

388- بحار، ج 42 ص 289

بخش هشتم: على عليه‌السلام در بستر شهادت  

335 گریه دختر كنار پدر

حضرت على عليه‌السلام را داخل خانه بردند، در نزدیك محراب خواباندند، زینب و ام كلثوم آمدند و پیش على عليه‌السلام نشستند، نوحه و زارى براى آن حضرت مى كردند مى گفتند كه: بعد از تو كودكان اهل بیت تو را كه تربیت خواهد كرد؟ بزرگان ایشان را كه محافظت خواهد نمود؟ اى پدر بزرگوار اندوه ما بر تو دور و دراز است، و آب دیده ما هرگز ساكن نخواهد گردید، پس صداى مردم از بیرون حجره به ناله بلند شد، و آب از دیده هاى مبارك على عليه‌السلام جارى شد، نظر حسرت به سوى فرزندان خود افكند، حسن و حسین را نزدیك خود طلبید و ایشان را در بر كشید و روى هاى ایشان را مى بوسید. (389)

__________________________

389-بحارالانوار ج 42 ص 276 289

336 گریه و زارى امام حسن عليه‌السلام

محمد بن حنیفه روایت كرده است كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: مرا بردارید و به خانه ببرید، پس حضرت را با نهایت ضعف برداشتیم و به خانه بردیم و مردم بر دور آن حضرت گریه و زارى مى كردند، نزدیك بود كه خود را هلاك كنند، پس امام حسن عليه‌السلام در عین گریه و زارى و ناله و بى قرارى، با پدر بزرگوار خود گفت: اى پدر بعد از تو براى ما كه خواهد بود، مصیبت تو بر ما امروز مثل مصیبت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است، گویا گریه را به خاطر مصیبت تو آموخته ایم.

امیرالمؤمنین عليه‌السلام آن حضرت را به نزدیك خود طلبید، چون نظر كرد دیده هاى آن امام مظلوم را دید كه از بسیارى گریه مجروح گردیده است، به دست مبارك خود آب از دیده هاى نور دیده خود پاك كرد و دست بر دل مباركش گذاشت گفت: اى فرزند! خداوند عالمیان دل تو را به صبر ساكن گرداند، مزد تو و برادران تو را در مصیبت من عظیم گرداند و اضطراب تو را و اشك تو را ساكن سازد، به درستى كه حق تعالى تو را اجر داد به قدر مصیبت تو. (390)

__________________________

390-بحارالانوار ج 42 ص 276 289

337 به فكر قاتل خود

به خاطر زهر كه در بدن آن حضرت جارى شده بود ساعتى از هوش ‍ رفت، چنانچه حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به سبب زهرى كه به آن حضرت داده بودند گاهى مدهوش مى شد و گاهى به هوش باز مى آمد، چون حضرت به هوش باز آمد حضرت امام حسن عليه‌السلام كاسه اى از شیر به دست آن حضرت داد، حضرت گرفت و اندكى از آن تناول كرد فرمود كه: این شیر را ببرید و به آن اسیر بدهید كه بیاشامد. باز سفارش نمود به امام حسن عليه‌السلام كه آن ملعون را طعام و شراب بدهید (391)

__________________________

391-بحارالانوار ج 42 ص 276 289

338 از بین رفتن بینه و حجت  

فرات بن ابراهیم از ابن عباس روایت كرده است كه گفت: زمانى كه حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام را ضربت زدند، بر مصلاى خود نشسته سر خود را بر زانوى خود گذاشته بود گفت: ایها الناس من سخنى مى گویم بشنوید، هر كه خواهد ایمان بیاورد و هر كه خواهد كافر شود، شنیدم از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى فرمود: چون على بن ابى طالب عليه‌السلام از دنیا بیرون رود، خصلتى چند در میان امت من ظاهر شود كه خیرى در آنها نباشد.

گفتم: آن خصلت ها كدام است یا رسول الله؟

فرمود: امانت در میان مردم كم شود و خیانت بسیار شود، حیا از میان مردم برخیزد كه مردم در حضور یكدیگر زنا كنند و پروا نكنند، بعد از آن نكبتى در میان مردم حادث شود كه كار بر همه مردم تنگ شود، به درستى كه تا على در میان مردم است زمین از من خالى نیست، على به منزله پوستى بر روى گوشت من است، على به منزله رگ و استخوان من است، على برادر و وصى من در اهل من و جانشین من است در میان قوم من، به وعده هاى من وفا مى كند، ادا كننده قرض من است، على در شدت ها مرا یارى كرد، براى من با كافران جنگ كرد، در وقت نزول وحى ها حاضر بود نزد من، با من طعام هاى بهشت را تناول نمود، مكرر جبرییل با او آشكارا مصافحه كرد، گواه گرفت جبرییل مرا كه على از پاكان و معصومان و نیكوكاران است، من مى گیرم شما را اى گروه مردم تا على عليه‌السلام در میان شماست بر شما امرى مشتبه نیست، چون على از میان شما برود مصداق این آیه ظاهر مى شود

لِیهْلِكَ مَنْ هَلَكَ عَنْ بَینةٍ (392)

__________________________

392-انفال /42.

339 شیر آوردن بینوایان  

گفته شد شیر براى براى امام على عليه‌السلام خوب است، بینوایان كه همواره مورد لطف آن حضرت بودند، ظرف ها را پر از شیر كرده براى آن حضرت آوردند. (393)

__________________________

393-تفسیر فرات كوفى. 154.

340 دخترم گریه مكن  

حبیب بن عمرو گوید: من خدمت امیرالمؤمنین على عليه‌السلام رسیدم پس از ضربت خوردن او، زخمش را باز كردند، گفتم: یا امیرالمؤمنین این زخم شما چیزى نیست و باكى بر شما نیست.

فرمود: اى حبیب، من هم اكنون از شما جدا مى شوم.

من گریستم و ام كلثوم هم كه نزد او نشسته بود گریست به او فرمود: دختر جانم چرا گریه مى كنى؟

گفت: جدایى شما را در نظر آوردم و گریستم.

فرمود: دخترم گریه مكن به خدا اگر تو هم مى دیدى آن چه را پدرت مى بیند نمى گریستى.

حبیب گوید: به او عرض كردم: چه مى بینى یا امیرالمؤمنین؟

فرمود: اى حبیب، مى نگرم كه همه فرشتگان آسمان و پیغمبران براى ملاقاتم دنبال هم ایستاده اند و این هم برادرم محمد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه نزد من نشسته است و مى فرماید: بیا كه آن چه در پیش دارى بهتر است برایت از آن چه در آن گرفتارى.

گوید: هنوز از نزد او بیرون نرفته بودم كه وفات كرد چون فردا شد بامداد امام حسن بر منبر ایستاد و این خطبه را خواند پس از حمد و ستایش خدا فرمود: اى مردم در این شب بود كه قرآن نازل شد و در این شب عیسى بن مریم بالا رفت و در این شب یوشع بن نون كشته شد و در این شب امیرالمؤمنین از دنیا رفت، به خدا هیچ كدام از اوصیاى پیغمبران گذشته پیش از پدرم به بهشت نروند و نه دیگران و چنان بود كه رسول خدا كه او را به جبهه جهادى مى فرستاد جبرییل از سمت راستش به همراه او نبرد مى كرد و میكاییل از سمت چپش، پول زرد و سفیدى از او به جا نمانده جز هفتصد درهم كه از حقوق خود پس انداز كرده بود تا خادمى براى خانواده خود بخرد. (394)

__________________________

394-امالى شیخ صدوق ص 319 318