سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)8%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 121561 / دانلود: 5597
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

۶۶ شكوه على از غارت جان و مال مسلمانان  

اى اهل كوفه خبر وحشتناكى به من رسیده است كه ابن غامد با چهار هزار از اهل شام از سر حد ما عبور كرده و به سرزمین انبار حمله آورده و اموال مردم را غارت كرده و جمعى از مردان صالح و متدین را به قتل رسانیده است، و رفتار او با اهل انبار بسى شبیه به رفتارى كه با طایفه خزر و مردم روم مى كنند، بوده است، گویا آنان مسلمان نبودند و گویا خون و مال آنان حلال بوده است.

ابن غامد، عامل من ابن حسان را نیز در شهر انبار كشته است و شهر انبار را براى اطرافیان خود تسخیر كرده است، خداوند این كشته شدگان را در بهشت برین جاى بدهد.

و من اطلاع پیدا كردم كه جمعى از اهل شام بر حرمت زن مسلمانى و یك زن دیگر كه از اهل ذمه بوده تعدى كرده و روسرى و گوشواره و زیور و زینت و خلخال و زیر لباس از سر و گوش و دست و پاى آنها گرفته اند و آن زن مسلمان در مقابل تجاوز آنان چاره به جز گفتن جمله استرجاع (انا لله و انا الیه راجعون) و آرزوى مرگ و به یارى طلبیدن مسلمین نداشته است، و متاءسفانه كسى به فریاد او نرسیده و او را یارى نكرده است، و هر گاه كسى از شدت اسف و از نهایت تاءثر به این جریان بمیرد پیش من مورد ملامت و مذمت واقع نگشته و بلكه نیكوكار و درستكار خواهد بود. (۷۰)

__________________________

۷۰- غرر الحكم، ص ۲۷۵؛ ارشاد مفید، ص ۱۳۲؛ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ص ۸۸.

۶۷ شكایت از تفرقه یاران  

چقدر جاى شگفت است كه دیگران در مورد باطل خودشان اجتماع و اتفاق نموده و شما نسبت به حق خودتان متفرق هستید. شماها خود را نشانه تیرهاى دشمن قرار داده و به سوى دشمن تیراندازى نمى كنید، دشمنان شما پیوسته درصدد جنگ و حمله و تجاوز هستند ولى شماها ساكت و به آرامى نشسته اید عصیان و مخالفت او امر پروردگار متعال در پیشروى شما صورت خارجى گرفته است و شماها نگاه مى كنید. دست هاى شما در خسران و فقر فرو رود اى مردمى كه چون شتران بى صاحب هستید كه از هر جانب جمع بشوند از طرفى دیگر متفرق و پراكنده مى گردند. (۷۱)

__________________________

۷۱- غرر الحكم، ص ۲۷۵؛ ارشاد مفید، ص ۱۳۲؛ شرح نهج البلاغه فیض الاسلام، ص ۸۸.

۶۸ علاقه على عليه‌السلام به مرگ  

امام پس از رحلت رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، هنگامى كه عباس ابن عبدالمطلب و ابوسفیان براى بیعت نزد ایشان آمدند چنین فرمودند: (۷۲)

اگر سخن گویم (و حقم را مطالبه كنم) گویند: بر ریاست و حكومت حریص است، و اگر دم فرو بندم (و ساكت نشینم) خواهند گفت: از مرگ مى ترسد!

  (اما) هیهات پس از آن همه جنگ ها و حوادث سهمگین (این گفته بس ‍ ناروا است). به خدا علاقه فرزند ابوطالب به مرگ، از علاقه طفل شیرخوار به پستان مادر بیشتر است. اما من از علوم و حوادثى آگاهم كه اگر بازگویم همانند طناب ها در چاه هاى عمیق به لرزه درآیید

__________________________

۷۲- نهج البلاغه، كلام ۵.

۶۹ گریستن امام عليه‌السلام از تنهایى  

كجا هستند برادران من؟ همان هاكه سواره به راه افتادند و در راه حق، پیش ‍ تاختند؟ كجاست (عمار)؟ كجاست (ابن تیهان)؟ كجاست (ذوالشهادتین)؟ و كجایند همانند آنان از برادران شان كه پیمان بر جانبازى بستند، و سرهاى آنها براى ستمگران فرستاده شد؟!

آن گاه دست به محاسن شریف زدند، مدتى بس طولانى گریستند و پس از آن فرمودند: آه، دریغا بر برادرانم، همان ها كه قرآن تلاوت كردند و به كار بستند در فرائض دقت و تدبر كردند و آن را به پا داشتند، سنت هارا زنده و بدعت ها را مى راندند. دعوت به جهاد را پذیرفتند و به رهبر خود اطمینان كردند و صمیمانه از او پیروى نمودند. (۷۳)

__________________________

۷۳- ژرفاى غم، ص ۷۲ و ۷۳.

۷۰ تقاضاى نجات از دست مردم  

از خداوند تقاضا مى كنم كه براى نجات من از میان این گونه افراد، گشایش ‍ و فرجى سریع قرار دهد. به خدا اگر علاقه من به هنگام پیكار با دشمن در شهادت نبود و خود را براى مرگ در راه خدا آماده نساخته بودم، دوست مى داشتم حتى یك روز با این مردم روبه رو نشوم و هرگز آنها را ملاقات نكنم! (۷۴)

__________________________

۷۴- ژرفاى غم، ص ۶۷ و ۶۸.

۷۱ چه ستم ها كه بر ما نرفت!

قسمتى از نامه امام عليه‌السلام به معاویه كه در آن به دشمنى ها و ستم هاى قریش ‍ نسبت به رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اشاره مى فرمایند و فرمودند:

قبیله ما (قریش) خواستند پیامبرمان را بكشند، و ما را ریشه كن كنند. غم و اندوه را به جان هاى ما ریختند و هر چه مى توانستند بدى درباره ما انجام دادند. ما را از زندگانى خوش و راحت باز داشتند، و ترس و خوف را با ما قرین گردانیدند. ما را به پناه بردن به كوههاى صعب العبور مجبور ساختند و آتش جنگ را با ما روشن نمودند. ولى خداوند اراده نمود كه دینش را به وسیله ما نگهدارى كند، و شر دشمن را از حریم آن باز دارد. مؤمنان ما در این راه (براى نگهدارى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خواستار ثواب بودند، و كافران ما از حاصل (خویشاوندى) حمایت مى كردند. (۷۵)

__________________________

۷۵-نهج البلاغه، نامه ۹.

۷۲ بردبارى در شدت گرفتارى  

امام على عليه‌السلام در خطبه شقشقیه با بیانى جانسوز، به چگونگى غصب خلافت و تشریح رنج ها و دردهاى خود پرداخته و به تعبیرى، این سخنان چون شعله آتش از درون دل زبانه كشید و فرو نشست. (۷۶)

به خدا سوگند! او (ابوبكر) جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه خوب مى دانست خلافت جز مرا نشاید، كه من در گردش حكومت اسلامى، چون محور سنگ آسیابم (كه بدون آن آسیا نمى چرخد). (او مى دانست) سیل ها و چشمه هاى (علم و فضیلت) از دامن كوهسار وجودم جارى است و مرغان (دور پرواز اندیشه ها) و افكار بلند من راه نتوانند یافت! من دست از خلافت شستم، و از آن كناره گرفتم در حالى كه در این اندیشه فرو رفته بودم كه با دست تنها بپا خیزم (و حق خود و مردم را بگیرم) و یا در این محیط پرخفقان و ظلمتى كه پدید آورده اند صبر كنم؟ محیطى كه: پیران را فرسوده، جوانان را پیر، و مردان را با ایمان را تا واپسین دم زندگى در چنگال رنج، اسیر مى سازد.

  (عاقبت) دیدم بردبارى و صبر خردمندانه تر است، لذا شكیبایى نمودم، در حالى كه به كسى مى ماندم كه خاشاك چشمش را پر كرده، و استخوان راه گلویش را گرفته است و با چشم خود مى دیدم كه میراثم را به غارت مى برند.

تا این كه ابوبكر به راهى كه مى بایست، رفت (مُرد) و بعد از خودش ‍ خلافت را به عمر سپرد. در اینجا امام عليه‌السلام بیتى از شعر (اعشى) را به عنوان شاهد مى آورد كه مضمونش این است:

بسى فرق است تا دیروز، امروز

كنون مغموم و دى شادان و پیروز

كه اشاره به زمان و عصر پیامبر دارد.

__________________________

۷۶-نهج البلاغه، خطبه ۳.

۷۳ سكوت براى حفظ اسلام  

على عليه‌السلام فرمودند: شگفتا! ابوبكر كه در حیات خود، از مردم مى خواست عذرش را بپذیرند و (با وجود من) وى را از خلافت معذور دارند، خود هنگام مرگ عروس خلافت را براى دیگرى كابین بست! و چه عجیب هر دو از خلافت به نوبت بهره گیرى كردند.

  (مركب) خلافت را در اختیار كسى (عمر) قرار داد، كه كلامش خشن، دیدارش رنج آور، اشتباهش بسیار و عذر خواهى اش بى شمار بود. به سوارى شبیه بود كه بر پشت شترى سركش نشسته، چنانچه مهار را محكم كشد، پره هاى بینى شتر پاره شود، و اگر آزاد گذارد، در پرتگاه هلاكت سقوط كند.

به خدا! مردم در ناراحتى و رنج عجیبى گرفتار آمده بودند و من در این مدت طولانى با محنت و عذاب، چاره اى جز شكیبایى نداشتم. سرانجام روزگار او (عمر) هم سپرى شد.

عمر (خلافت) را در گروهى به شورا گذاشت و به پندارش مرا نیز از آنها محسوب داشت!

پناه به خدا از این شورا! راستى من از نخستین آنها، چه كم داشتم كه درباره من به تردید افتادند و اكنون كارم به جایى رسیده كه مرا همسنگ اینان (اعضا شورا) قرار دهند؟ لكن باز هم كوتاه آمدم و با آنان هم آهنگى ورزیدم (و براى مصالح مسلمین) در شوراى آنها حضور یافتم. یكى از آنان به خاطر كینه اش از من روى برتافت و دیگرى خویشاوندى را (بر حقیقت) مقدم داشت، اعراض آن یكى هم جهاتى داشت، كه ذكر آن خوشایند نیست. (۷۷)

__________________________

۷۷- نهج البلاغه، خطبه ۳.

۷۴ محرومیت از حق  

به خدا سوگند! پس از رحلت پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تاكنون، از حق خویشتن محروم مانده ام، و دیگران را به ناحق بر من مقدم داشته اند. (۷۸)

__________________________

۷۸- نهج البلاغه، خطبه ۶

۷۵ شكایت از غاصبین ولایت  

به خدا سوگند! هرگز فكر نمى كردم، و به خاطرم خطور نمى كرد كه عرب بعد از پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، امر امامت و رهبرى را از اهل بیت او برگرداند (و در جاى دیگر قرار دهد و باور نمى كردم) مرا از عهده دار شدن آن باز دارد. تنها چیزى كه مرا ناراحت كرد اجتماع مردم اطراف ابوبكر... بود براى بیعت كردن با او، پس من دست بر روى دست گذاشتم تا این كه با چشم خود دیدم گروهى از اسلام باز گشته و مى خواهند دین محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را نابود سازند. (در این جا بود كه) ترسیدم كه اگر اسلام و اهلش را یارى نكنم باید شاهد نابودى و شكاف در اسلام باشم كه مصیبت آن براى من از رها ساختن خلافت و حكومت بر شما سخت تر است، زیرا این بهره دوران كوتاه دنیا است، كه هم چون سراب، زایل مى گردد و یا بسان ابرى پراكنده مى شود. پس براى دفع آشوب به پا خاستم تا باطل از میان رفت و نابود شد و دین پابرجا و محكم گردید. (۷۹)

__________________________

۷۹- خطبه نهج البلاغه؛ ژرفاى غم، ص ۱۹ و ۲۰

۷۶ توبیخ به خاطر سستى در جهاد  

به خدا سوگند اگر من تنها با آنها (دشمنان) روبه رو شدم، در حالى كه آنها تمام روى زمین را پر كرده باشند نمى ترسم و باكى ندارم، من بر گمراهى آنان و رستگارى و هدایت خود نیك آگاهم و با یقین از جانب خدا همراه بوده، مشتاق ملاقات پروردگارم و به پاداشش امیدوارم، لیكن دریغم آید كه بى خردان و تبهكاران این امت حكومت را به دست گیرند و بیت المال را به غارت ببرند، آزادى بندگان خدا را سلب كنند و آنها را برده خویش ‍ سازند، با صالحان نبرد كنند، و فاسقان را همدستان خود قرار دهند. در این گروه بعضى هستند كه شراب نوشیده و حد بر آنها جارى شده، و برخى از آنان اسلام را نپذیرفتند تا براى آنها عطایى تعیین گردید و اگر به خاطر این جهات نبود این اندازه شما را براى قیام و نهضت تشویق نمى كردم و به سستى در كار سرزنش و توبیخ نمى نمودم و در گردآورى و تشویق شما نمى كوشیدم و آن هنگام كه سر باز زدید و سستى نمودید، رهایتان مى ساختم. (۸۰)

__________________________

۸۰- خطبه نهج البلاغه.

۷۷ رنج على از سستى یاران  

روزى یكى از یاران آن حضرت، این پرسش را مطرح كرد و گفت: چگونه كه ما تاكنون بر معاویه چیره نشده ایم؟ امام عليه‌السلام به او فرمود: جلوتر بیا. آن گاه آهسته گفت:

  (سپاه معاویه وى را فرمان مى برند اما یاران من از گفتار من سر مى تابند).

خدا خود مى داند كه این قلب بزرگ كه آكنده از عشق به مكتب بود، تا چه حد از جهل مسلمانان نسبت به اسلام و پراكندگى آنان از محور حق، رنج مى برد (۸۱)

__________________________

۸۱- زندگى نامه ۱۴ معصوم، ص ۱۶۳

۷۸ خسته شدن از مردم كوفه  

بارالها! (از بس نصیحت و اندرز دادم) آنها را خسته و ناراحت ساختم و آنها نیز مرا خسته كردند، من آنها را ملول، و آنها مرا ملول ساختند، به جاى آنان افرادى بهتر به من مرحمت كن و به جاى من، بدتر از مرا بر سر آنها مسلط نما، خداوندا، دلهاى آنها را بگداز، همان طور كه نمك در آب حل مى شود.

به خدا سوگند دوست داشتم به جاى شما هزار سوار از (بنى فراس بن غنم) داشته باشم تا با كمك آنها دشمنان را بر سر جاى خود مى نشاندم (آنها چنانند كه شاعر گفته):

اگر آنان را مى خواندى سوارانى از ایشان مانند ابر تابستان، با سرعت و تا زنده به سوى تو مى آمدند... (۸۲)

__________________________

۸۲- خطبه نهج البلاغه؛ ژرفاى غم، ص ۲۳.

۷۹ شدت ناراحتى على عليه‌السلام

امیرالمؤمنین عليه‌السلام پس از شهادت محمد بن ابى بكر نامه اى به عبداللّه بن عباس مى نویسد و در آن نامه شدت ناراحتى خود را از مردم كوفه مرقوم فرموده كه از آن جمله مى نویسد:

  (... اسئل اللّه اءن یجعل لى منهم فرجا و اءن یریحنى منهم عاجلا، فو اللّه لو لا طمعى عند لقاء عدوى فى الشهادة و توطینى نفسى عند ذلك لاءحببت اءن لا اءبقى مع هؤ لاء یوما واحدا... )

  (از خداى یكتا مى خواهم كه براى من گشایشى از این مردم فراهم سازد و مرا هر چه زودتر از اینها راحت سازد و به خدا سوگند اگر نبود علاقه اى كه من در هنگام دیدار با دشمن به شهادت دارم و خود را براى آن آماده كرده ام، دوست داشتم كه یك روز هم با این مردم نمانم... ) (۸۳)

__________________________

۸۳- زندگانى امیرالمؤمنین (ع)، ص ۶۸۰.

۸۰ سرزنش اهل كوفه  

به من خبر رسیده كه (بسر) بر (یمن) تسلط یافته است، سوگند به خدا مى دانستم اینها به زودى بر شما مسلط خواهند شد، زیرا آنان در باطل خود متحدند، و شما در راه حق خود متفرقید. شما از پیشواى خود در مسیر حق، سرپیجى مى كنید ولى آنها در باطل خود از پیشواى خویش ‍ اطاعت مى نمایند، آنها نسبت به رهبر خود اداى امانت مى كنند و شما به امام خویش خیانت مى ورزید، آنها در شهرهاى خود به اطلاح مشغولند و شما به فساد! اگر من قدحى را به عنوان امانت به یكى از شما بسپارم از آن بیم دارم كه بند آن را ببرید. (۸۴)

__________________________

۸۴- خطبه نهج البلاغه.

۸۱ خون دل كردن على عليه‌السلام

اى كسانى كه به مردان مى مانید ولى مرد نیستید! اى كودك صفتان بى خرد! و اى عروسان حجله نشین! (كه جز عیش و نوش به چیزى نمى اندیشید) چقدر دوست داشتم كه هرگز شما را نمى دیدم و نمى شناختم. به خدا كه آشنایى با شما، نتیجه اش ندامت و پشیمانى و سرانجامش اندوه و حسرت است. خدا شما را بكشد كه این همه خون به دل من كردید، و سینه ام را مملو از خشم ساختید، و كاسه اى غم و اندوه را جرعه جرعه به من نوشاندید. با سرپیچى از فرمان و عدم یارى من، نقشه ها طرح هاى مرا (براى سركوبى دشمن و ساختن یك جامعه آباد اسلامى) تباه كردید، تا آن جا كه قریش گفتند: پسر ابوطالب مردى است شجاع، ولى از فنون جنگ آگاه نیست! خدا پدرانشان را خیر دهد آیا هیچ یك از آنها، با سابقه تر و پیشگام تر از من در میدان ها بوده اند؟ آن روز كه من پاى به میدان نبرد گذاشتم، هنوز بیست سال نداشتم و هم اكنون بیش از شصت سال از عمرم گذشته است، ولى آن كس كه فرمانش را اجرا نمى كنند، طرح و نقشه اى ندارد (هر اندازه فكر او بلند و نقشه او دقیق باشد هرگز به نتیجه نمى رسد! ) (۸۵)

__________________________

۸۵- نهج البلاغه؛ ژرفاى غم، ص ۲۶ و ۲۷.

۸۲ حق على بر امت پیامبر

اى مردم مرا بر شما و شما را بر من حقى است. اما حق شما بر من آن است كه خیر خواهى خود را از شما دریغ ندارم و بیت المال را در راه شما صرف كنم، و شما را تعلیم دهم تا از جهل و نادانى نجات یابید و شما را تربیت كنم و آداب بیاموزم تا بدانید.

و اما حق من بر شما این است كه در بیعت خویش با من وفادار باشید و در آشكار و نهان از خیرخواهى دریغ نورزید، هر وقت شما را بخوانم اجابت نمایید و هرگاه فرمان دهم اطاعت كنید. (۸۶)

__________________________

۸۶- خطبه اى از نهج البلاغه.

۸۳ امید شهادت  

به خدا اگر امید شهادت به هنگام برخورد با دشمن نداشتم بر مركب خویش سوار مى شدم و از شما فاصله مى گرفتم و مادام كه نسیم ها به سوى شمال و جنوب در حركتند (هیچ گاه) به سراغ شما نمى آمدم زیرا شما بسیار طعنه زن، عیب جو، روى گردان از حق و پر مكر و حیله هستید. تعداد فراوان شما با كمى اجتماع افكارتان سودى نمى بخشد، من شما را به راه روشنى واداشتم كه جز افراد ناپاك در آن هلاك نگردند. آن كس كه در این راه استقامت كند به بهشت رود و هر كس بلغزد به آتش دوزخ گرفتار شود. (۸۷)

__________________________

۸۷- ژرفاى غم، ص ۳۷ و ۳۸.

۸۴ شكایت از قریش  

  (عبدالرحمان بن عوف) مرا گفت: اى پسر ابوطالب! تو به این امر (خلافت) بسیار دل بسته اى؟ گفتم: دل بسته و شیفته آن نیستم بلكه میراث رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و حق را خواسته ام. ولاى امت وى در رتبه بعد از او براى من است و شما حریص تر از من هستید كه میان من و حقم حایل گشته اید و با زور و شمشیر آن را از من گرفته اید.

بار خدایا! من از قریش به درگاه تو شكایت مى كنم، آنها قطع رحم كردند و روزگارم را تباه ساختند و حق مرا انكار كردند، و مرا حقیر شمردند و منزلت والاى مرا كوچك دانستند و در مخالفت با من اجتماع و اتفاق كردند. حق مرا كه همانند لباس بر تن بود به تاراج بردند و سپس گفتند: اگر خواهى با رنج و اندوه شكیبا باش و یا با حسرت و دریغ جان بسپار!

به خدا سوگند! آنها اگر مى توانستند، نسبت خویشاوندى مرا هم انكار مى كردند چنان كه پیوند سببى را قطع كردند اما راهى بر این كار نیافتند.

حق من بر این امت همانند مردى است كه از قومى بستانكار باشد (و او باید تا رسیدن زمان طلب خود صبر كند) پس اگر آن قوم به وظیفه عمل كرده و حق او را ادا كنند آن را با تشكر و سپاس مى پذیرد و اگر در تسلیم حق او تا موعود تاءخیر انداختند، باز آن را مى گیرد بى آن كه سپاس ‍ گزارد. آرى مرد اگر رسیدن حقش به تاءخیر افتد بر او عیبى نیست، بلكه عیب بر كسى است كه حقى را به دست آورد كه از آن او نباشد. نكوهش ‍ باید كسى شود كه آنچه حق او نیست بگیرد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ضمن وصایاى خود به من فرمود:

  (اى پسر ابوطالب! ولایت امت من با تو است. پس اگر بر زمامدارى تو با عافیت و هم دلى تن دادند و ولایت را بر تو واگذاشتند، به تصدى و اداره آن قیام كن و اگر اختلاف كردند آنها را به حال خود واگذار، كه خداوند سبحان براى تو نیز راهى براى رهایى از مشكلات فراهم خواهد ساخت). (۸۸)

__________________________

۸۸- كشف المحجّه، ص ۱۸۴.

۸۵ نهراسیدن از مرگ  

هنگامى كه در جنگ صفین، آب به تصرف امام عليه‌السلام در آمد و از لشكر معاویه برایى استفاده از آب ممانعتى به عمل نیامد، مدتى جنگ متوقف شد، لذا عده اى شایع كردند كه علت عدم صدور فرمان جنگ این است كه آن حضرت از كشته شدن مى هراسد و گروهى گفتند كه شاید در وجوب جنگیدن با لشكریان شام شك و تردید دارد. امام عليه‌السلام در پاسخ آنان چنین فرمودند: (۸۹)

اما این كه مى گویید مسامحه در جنگ به خاطر ترس از مرگ است (درست نیست) به خدا سوگند هیچ باك ندارم، از این كه به سوى مرگ بروم یا مرگ به سراغ من آید. و اگر تصور مى كنید در مبارزه شامیان تردید داشته باشیم؟ به خدا سوگند هر روزى كه جنگ را تاءخیر مى اندازم به خاطر آن است كه آروز دارم عده اى از آنها به جمعیت ما بپیوندند و هدایت شوند، و در لابه لاى تاریك هاى پرتوى از نور هدایت مرا ببینند و به سوى من آیند، و این براى من از كشتار آنان در حال گمراهى محبوب تر است، اگر چه در صورت كشته شدن نیز بار گناه را خود بر گردن دارند. (۹۰)

__________________________

۸۹- نهج البلاغه، كلام ۵۵.

۹۰- ژرفاى غم، ص ۴۰ و ۴۱.

۸۶ كینه قریش  

هر كینه اى كه قریش از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بر دل داشت (و جراءت اظهار و یا فرصت ابراز آن را نیافت) پس از رحلت آن حضرت، همه را بر من آشكار ساخت و تا توانست بر من ستم كرد...

قریش چه از جان من مى خواهد؟ اگر خونى از آنها ریخته ام به امر خدا و فرمان رسولش بوده است. آیا پاداش كسى كه در اطاعت خدا و رسول او صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بوده است، باید چنین داده شود؟!

... قریش، دنیا را به نام ما خورد و بر گرده ما سوار شد!

شگفتا از اسمى بدان پایه از حرمت و عظمت و مسمّایى بدین حدّ از خوارى و خفّت! (۹۱)

__________________________

۹۱- شرح نهج البلاغه، ج ۲۰، ص ۳۰۸ و ۳۲۸.

۸۷ بى علاقگى به ولایت و فرمانروایى  

به خدا سوگند! من نه به خلافت رغبتى داشتم و نه به ولایت و زمامدارى بر شما علاقه اى. ولى شما مرا به پذیرفتن آن دعوت كردید و آن را به من تحمیل نمودید. آنگاه كه حكومت و زمامدارى به من رسید، به كتاب خدا نظر انداختم و به دستورى كه داده و ما را در حكم كردن بدان امر فرموده بود متابعت كردم. به سنت و روش پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توجه نموده به آن اقتدا نمودم، و نیازى به حكم و راءى شما و دیگران پیدا نكردم. هنوز حكمى پیش نیامده كه آن را ندانم و نیاز به مشورت شما و برادران مسلمان خود پیدا كنم. اگر چنین پیشامدى مى شد از شما و دیگران روى گردان نبودم! (۹۲)

__________________________

۹۲- ژرفاى غم، ص ۴۶.

۸۸ شكوه هاى امام از ابوبكر و عمر

كسى كه پس از پیامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم زمام امور را بر كف گرفت، هر روز كه مرا مى دید زبان به معذرت خواهى مى گشود و از من عذرخواهى مى كرد و مسؤ لیت غصب حق من و شكستن بیعت را به گردن دیگرى مى انداخت و از من حلالیت مى طلبید.

من پیش خود مى گفتم: دوران چند روزه ریاست او كه سپرى گشت، (خود به خود) حقى كه خداوند براى من قرار داده است به سهولت به من باز خواهد گشت، بى آن كه در اسلام نوپا، اسلامى كه به عهد جاهلیت نزدیك است (و خطر ارتداد آن را تهدید مى كند) رخنه و شكاف ایجاد گردد و بى آن كه من بستر نزاع را گسترده باشم و این و آن را به منازعه كشانده باشم تا در نتیجه یكى به حمایت از من و دیگرى به مخالفت با من پردازد و گفتگوها از دایره سخن به میدان كشیده شود، به ویژه آن كه شمارى از خاصّان یاران پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم كه من آنها را به خوبى و دیانت مى شناختم آشكارا و نهان پشتیبانى كرده بودند و به من پیشنهاد حمایت داده بودند تا برخیزم و حق خود را باز ستانم. اما هر بار من آنها را به صبر و آرامش فرا مى خواندم و امید بازگشت حق خویش را بدون جنگ و خونریزى به آنها نوید مى دادم...

... تا این كه عمر او به سر آمد. اگر روابط مخصوص او با عمر نبود و از پیش با هم تبانى نكرده بودند گمان نمى كنم كه ابوبكر آن را از من دریغ مى داشت، چه این كه او گفتار رسول گرامى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را آنگاه كه من و خالد بن ولید را رهسپار یمن كرده بود، خطاب به (بریده اسلمى) شنیده بود و به یاد داشت. آن روز پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به ما فرمود:

  (اگر میان شما جدایى افتاد پس هر كس آنچه به نظرش مى رسد و آن را صحیح مى داند عمل كند. و اگر با هم مجتمع بودید پس آن چه عملى مى گوید برگزینید و به راءى او عمل كنید... او ولى شما و سرپرست شما پس از من خواهد بود. )

این سخن پیامبر خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را هم ابوبكر و هم عمر شنیده بودند. این هم بریده كه هم اكنون زنده است (مى توانید از او بپرسید).

اما او چنین نكرد بلكه همین كه نشانه هاى مرگ را در خود مشاهده كرد كسى را نزد عمر فرستاد و او را عهده دار ولایت و خلافت كرد.

... جاى بسى حیرت و شگفت است از كسى كه در زمان حیات خود، بارها فسخ بیعت را از مردم درخواست نموده و گفته است: (اقیلونى فلست بخیركم و علىّ فیكم) حال چگونه است كه در واپسین دم زندگانى خود، خلافت را به رفیقش مى سپارد؟! (۹۳)

__________________________

۹۳- كشف المحجة، ص ۱۷۷؛ نهج البلاغه، خطبه شقشقیه.

۸۹ اندوه على عليه‌السلام

از سخنان على عليه‌السلام بعد از رحلت پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است: (و اجعفراه و لا جعفر لى الیوم و احمزتاه و لا حمزة لى الیوم: (آه! جعفر و حمزه كجایند؟ امروز دیگر جعفر و حمزه ندارم).

و نیز از گفتار آن حضرت در شوراى خلافت بعد از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم است كه خطاب به اهل شورا فرمود: (شما را به خدا سوگند مى دهم آیا در میان شما كسى وجود دارد كه برادرى مانند برادرم جعفر عليه‌السلام داشته باشد، كه در بهشت به دو بال و پر آراسته شده و هر جا كه بخواهد به پرواز در مى آید).

در پاسخ گفتند: (نه، ما چنین برادرى نداریم).

فرمود: (آیا در میان شما كسى هست كه عمویى همانند عموى من حمزه عليه‌السلام شیر خدا و شیر رسول خدا و سید شهیدان داشته باشد؟ ).

آنها در پاسخ گفتند: خدا را گواه مى گیرم كه ما چنین عمویى نداریم. (۹۴)

آرى حضرت حمزه عليه‌السلام با ایثار و فداكارى هاى خود در فراز و نشیب هاى روند تكاملى اسلام، به خصوص در جنگ احد، به چنین مقام ارجمندى از مرتبه و درجه رسیده كه على عليه‌السلام دلاور مرد تاریخ، به وجود او، افتخار مى كند. و همچنین افتخار به وجود سردار سلحشور حضرت جعفر طیار (برادرش) مى كند كه در جنگ موته به شهادت رسید. (۹۵)

__________________________

۹۴- بحار، ط قدیم، ص ۷۳۹؛ اعیان الشیعه، ج ۱۶، ص ۲۸.

۹۵- داستانها و پندها، ج ۷، ص ۹۰۸۹.

۹۰ شكایت از یاران  

ابان از سلیم نقل مى كند كه گفت: در اطراف امیرالمؤمنین عليه‌السلام نشسته بودم و گروهى از اصحاب نزد آن حضرت بودند. یك نفر عرض كرد: یا امیرالمؤمنین، چه خوب است مردم را براى رفتن به جنگ ترغیب فرمایى.

حضرت برخاست و خطبه اى ایراد كرد و طىّ آن فرمود: من شما را براى رفتن به جنگ ترغیب نمودم ولى شما نرفتید، و خیرخواهى شما را نمودم ولى شما نپذیرفتید، و شما را فرا خواندم ولى گوش نكردید. شما حاضران همچون غایب و زنده هاى همچون مرده و كرانى صاحب گوش هستید. بر شما حكمت تلاوت مى كنم و شما را به موعظه اى شفا بخش و كفایت كننده نصیحت مى كنم و به جهاد با اهل ظلم و جور ترغیب مى نمایم، ولى به آخر سخنم نرسیده شما را مى بینم كه در حلقه هاى پراكنده متفرق شده اید و براى یكدیگر شعر مى گویید و ضرب المثل مى آورید و از قیمت خرما و شیر مى پرسید.

دستتان بریده باد! از جنگ و آمادگى براى آن خستگى نشان داده اید، و قلبهایتان را از یاد آن آسوده كرده اید، و خود را با اباطیل و مطالب گمراه كننده و عذرهاى واهى مشغول كرده اید.

واى بر شما! با آنان بجنگید قبل از آن كه با شما بجنگند. به خدا قسم، هرگز قومى در وسط خانه خود مورد حمله قرار نمى گیرند مگر آنكه ذلیل مى شوند. قسم به خدا گمان ندارم شما گفته هایم را عملى كنید تا دشمنانتان كار خود را بكنند، و من هم دوست داشتم كه آنان را مى دیدم و با بصیرت و یقینم خدا را ملاقات مى كردم و از چشیدن درد گرفتاریهاى به شما و از همنشینى با شما راحت مى شدم.

شما همچون گله شترى هستید كه چوپان آن گم شده باشد. هر چه از یك طرف جمع آورى شوند از سوى دیگر پراكنده مى شوند.

این طور كه من مى بینم به خدا قسم گویا شما را مى نگرم كه اگر جنگ شعله بگیرد و مرگ شدت یابد همچون شكافتن سر و همچون انفراج زن هنگام وضع حمل كه دست لمس كننده اى را مانع نمى شود، از اطراف على بن ابى طالب پراكنده مى شوید. (۹۶)

__________________________

۹۶- اسرار آل محمد، ص ۳۱۶ ۳۱۴.

۹۱ دیروز امیرالمؤمنین بودم امروز ماءمور

امیرالمؤمنین عليه‌السلام با مشاهده آن حال فاجعه آمیز (فریب خوردن لشكر با قرآن هاى روى نیزه) برخاست و لشكریان خود را مخاطب ساخته فرمود:

  (اى مردم پیوسته وضع من با شما طبق دلخواهم بود تا آنكه جنگ شما را ناتوان و درمانده كرد و سوگند به خدا كه جنگ شما را گرفت و رها كرد و دشمنتان را گرفت و رها نكرد و این ضایعات (جنگى) آنهارا بیشتر ناتوان و درمانده كرده جز آنكه من دیروز امیرالمؤمنین عليه‌السلام (و دستور دهنده) بودم و امروز ماءمور (و فرمانبردار) و نهى كننده بودم، و اكنون نهى شده هستم، و شما ماندن و بقا (در دنیا) را دوست دارید و من نمى توانم شما را به چیزى كه اكراه دارید مجبور سازم. )

و در نقل شیخ مفید (ره) این گونه است كه چون قرآن ها بر سر نیزه كردند، امام عليه‌السلام فرمود:

  (واى بر شما! این یك نیرنگ است، این مردم قرآن را نمى خواهند چون اهل قرآن نیستند، پس از خدا بترسید و با همان بینشى كه داشته اید جنگ با اینها را ادامه دهید و اگر این را نكنید دچار پراكندگى خواهید شد و پشیمان خواهید گشت در وقتى كه پشیمانى براى شما سود ندهد).

و در حدیث دیگرى است كه امیرالمؤمنین عليه‌السلام هنگامى كه آن وضع را مشاهده كرد فرمود:

اى بندگان خدا من از هر كس به پذیرفتن كتاب خدا شایسته ترم، ولى معاویه، عمر و بن عاص ابن ابى معیط، حبیب بن مسلمه و ابن اءبى سرح اهل دین و قرآن نیستند، من اینها را بهتر از شما مى شناسم،

من با ایشان در كودكى مصاحبت كرده ام و در بزرگى هم مصاحب بوده ام، در كودكى بدترین كودكان بودند و در بزرگى نیز بدترین مردان و به راستى این سخن حقى است كه هدف باطل از آن دارند، به خدا سوگند اینها قرآن را بلند نكرده اند! اینها قرآن را مى شناسند ولى بدان عمل نمى كنند و آنها جز به منظور نیرنگ و فریب آن را بلند نكرده اند.! (۹۷)

__________________________

۹۷- زندگانى امیرالمؤمنین (ع)، ص ۵۷۵ و ۵۷۶.

بخش سوم: آتش زدن بیت على عليه‌السلام

۹۲ سقیفه  

على عليه‌السلام هنوز از غسل و تكفین جسد مطهر پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فارغ نشده بود كه كسى وارد شد و گفت: یا على عجله كن كه مسلمین در سقیفه بنى ساعده جمع شده و مشغول انتخاب خلیفه هستند. على عليه‌السلام فرمود: سبحان اللّه! این جماعت چگونه مسلمان مى باشند كه هنوز جنازه پیغمبر دفن نشده در فكر ریاست و حبّ جاه هستند؟

هنوز على عليه‌السلام سخن خود را تمام نكرده بود كه شخص دیگرى رسید و گفت: امیر خلافت خاتمه یافت، ابتدا كار مهاجر و انصار به نزاع كشید و بالاخره كار خلافت بر ابوبكر قرار گرفت و جز معدودى از طایفه خزرج تمام مردم با وى بیعت كردند.

على عليه‌السلام فرمود: دلیل انصار بر حقانیت خود چه بود؟

عرض كرد: چون نبوت در خاندان قریش بود آنها نیز مدعى بودند كه امامت هم باید از آن انصار باشد ضمنا خدمات و فداكارى هاى خود را در مورد حمایت از پیغمبر و سایر مهاجرین حجّت مى دانستند.

على عليه‌السلام فرمود: چرا مهاجرین نتوانستند جواب قانع كننده اى به انصار بدهند؟

عرض كرد: جواب قانع كننده انصار چگونه است؟

على عليه‌السلام فرمود: مگر انصار فراموش كردند كه پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دفعات زیاد مهاجرین را خطاب كرده و مى فرمود: كه انصار را عزیز بدارید و از بدن آنها در گذرید، این فرمایش پیغمبر دلیل این است كه انصار را به مهاجرین سپرده است و اگر آنها شایسته خلافت بودند مورد وصیت قرار نمى گرفتند بلكه پیغمبر مهاجرین را به آنها توصیه مى فرمود.

15 مفسّر قرآن  

فاضل گرامى سید نورالدین جزایرى در كتاب خود (خصایص ‍ الزینبیه) جنین نقل مى كند:

  (روزگارى كه امیرالمؤمنین عليه‌السلام در كوفه بود، زینب عليها‌السلام در خانه اش ‍ مجلسى داشت كه براى زن ها قرآن تفسیر و معنى آن را آشكار مى كرد. روزى (كهیعص) را تفسیر مى نمود كه ناگاه امیرالمؤمنین عليه‌السلام به خانه او آمد و فرمود: اى نور و روشنى دو چشمانم! شنیدم براى زن ها (كهیعص) را تفسیر مى نمایى؟

زینب عليها‌السلام گفت: آرى. امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: این رمز و نشانه اى است كه براى مصیبت و اندوهى كه به شما عترت و فرزندان رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم روى مى آورد. پس از آن مصایب و اندوه ها را شرح داد و آشكار ساخت. پس از آن زینب گریه كرد، گریه با صدا صلوات اللّه علیهما. (17)

__________________________

17- زینب كبرى، ص 144.

16 على عليه‌السلام از واقعه كربلا مى گوید

امام زین العابدین عليه‌السلام گفت كه: خبر داد مرا امّ ایمن كه حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به دیدن حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام آمد، پس فاطمه براى آن حضرت حریره ساخت و نزد رسول خدا حاضر كرد، حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام طبق خرمایى آورد، ام ایمن گفت: من كاسه آوردم كه در آن شیر و مسكه بود، پس حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امیرالمؤمنین و فاطمه و حسن و حسین عليه‌السلام از آن حریره تناول نمودند و از آن شیر آشامیدند و از آن خرما و مسكه میل فرمودند، پس حضرت على عليه‌السلام ابریق و طشتى آورد و آب بر دست حضرت رسالت صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ریخت.

چون حضرت دست هاى خود را شست دست تر بر روى مباركش كشید پس نظر كرد به سوى على و فاطمه و حسن و حسین عليه‌السلام نظرى كه آثار سرور و شادى در روى مباركش مشاهده كردیم، آنگاه مدتى به سوى آسمان نظر كرد، پس روى مبارك خود را به جانب قبله گردانید و دست هاى خود را به سوى آسمان گشود، بسیار دعا كرد پس به سجده رفت و در سجده برداشت و ساعتى سر در زیر افكند و مانند باران تند آب از دیده مباركش مى ریخت. چون اهل بیت رسالت این حالت را در او مشاهده كردند، همه اندوهناك شدند، من نیز از حزن ایشان محزون گردیدم و جراءت نمى كردم كه از سبب این گریه از آن حضرت سؤ ال كنم.

چون این حالت بسیار به طول انجامید، على و فاطمه عليه‌السلام گفتند: سبب گریه تو چیست یا رسول اللّه خدا هرگز دیده هاى تو را گریان نگرداند، به درستى كه این حالت كه در تو مشاهده كردیم دل هاى ما را مجروح كرد. پس حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رو به حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام آورد گفت: اى برادر و حبیب من! چون شما را نزد خود مجتمع دیدم، از مشاهده شما مرا سرورى حاصل شد كه هرگز چنین شادى در خود نیافته بودم، و من در شما نظر مى كردم و خدا را شكر مى كردم كه چنین نعمت هابه من كرامت كرده كه ناگاه جبرییل عليه‌السلام بر من نازل شد گفت: یا محمد به درستى كه خداى تعالى مطلع شد بر آنچه در نفس تو حادث گردید، و دانست شادى كه تو را عارض شد به دیدن برادر و دختر و دو فرزند زاده خود، پس تمام كرد براى تو نعمت و گوارا گردانید براى تو این عطیه را با آنكه گردانید ایشان را و فرزندان ایشان را و شیعیان ایشان را با تو در بهشت، و جدایى نخواهد افكند میان تو و ایشان، چنانچه به تو عطا مى كند در آن روز خوبى به ایشان عطا خواهد كرد، چنانچه به تو بخشش مى نماید به ایشان خواهد بخشید، تا آنكه تو خشنود گردى، و زیاده از مرتبه خوشنودى تو به ایشان كرامت خواهد كرد با بلیه بسیارى كه به ایشان خواهد رسید در دنیا، و مكروه بسیارى كه ایشان را در خواهد یافت بر دست هاى گروهى از منافقان كه ملت تو را بر خود بندند و دعوى كنند كه از امت تواند، و حال آنكه برى اند از خدا و ایشان را به شمشیر آب دار و انواع زجرها و ستم ها بكشند، و هر یك را در ناحیه اى از زمین به قتل رسانند، و قبرهاى ایشان از یكدیگر دور باشد، و حق تعالى این حالت را از براى ایشان پسندیده است و ایشان را اهل این سعادت گردانیده است، پس حمد كن خدا را بر آنچه از براى شما پسندیده و راضى شو به قضاى الهى، پس خدا را حمد كردم و راضى شدم به قضاى او بر آنچه براى شما اختیار نموده است.

پس جبرئیل گفت: یا محمد به درستى كه برادر تو على مقهور و مظلوم خواهد شد بعد از تو، منافقان امت بر او غالب خواهند شد و غصب خلافت او خواهند كرد و از دشمنان تو تعب هابه او خواهد رسید، و در آخر كشته خواهد شد به دست بدترین خلایق و بدبخت ترین اولین و آخرین، نظیر پى كننده ناقه صالح، در شهرى كه به سوى آن شهر هجرت خواهد نمود، و آن شهر محل شیعیان او و شیعیان فرزندان او خواهند بود. به سبب این حال بلاى اهل بیت رسالت بسیار خواهد شد و مصیبت ایشان عظیم تر خواهد شد، این فرزند زاده تو و اشاره كرد به سوى حسین عليه‌السلام شهید خواهد شد با گروهى از اهل بیت و ذریت تو و نیكان امت تو، در كنار نهر فرات، در زمینى كه آن را كربلا گویند، به سبب آن كرب و بلا بر دشمنان تو و دشمنان ذریت تو بسیار خواهد شد در روزى كه كرب آن روز منقضى نشود و حسرت آن روز به آخر نرسد، آن بهترین بقعه هاى زمین است و حرمت آن از همه زمین ها عظیم تر، و آن قطعه اى است از بهشت.

پس زینب گفت: چون ابن ملجم پدرم را ضربت زد، اثر مرگ در او مشاهده كردم گفتم: اى پدر بزگوار، ام ایمن چنین حدیثى به من روایت كرد، مى خواهم آن را از تو بشنوم، فرمود: اى دختر حدیث چنان است كه ام ایمن به تو روایت كرده، گویا مى بینم تو را و زنان دیگر از اهل بیت مرا در این شهر اسیر كرده باشند، و به ذلت و خوارى شما را برند از دشمنان خود خائف و ترسان باشید، پس در آن وقت صبر كنید و شكیبایى نمایید، به حق آن خداوندى كه حبّه ها را شكافته و خلایق را آفریده است، در آن وقت در روى زمین خدا را دوستى به غیر از شما و دوستان و شیعیان شما نباشد.

چون حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم این حدیث را نقل كرد براى ما، فرمود: در آن روز شیطان از روى شادى پرواز خواهد كرد و بر دور زمین با یاوران خود جولان خواهد نمود، خواهد گفت: اى گروه شیاطین آنچه مطلب ما بود از فرزند آدم به آن رسیدیم و در هلاكت ایشان منتهاى آرزوى خود را یافتیم، و همه را مستحق جهنم نمودیم مگر جماعت قلیلى كه چنگ در دامان اهل بیت رسالت زده اند، پس تا توانید سعى كنید كه مردم را به شك اندازید در حق ایشان و بدارید مردم را بر عداوت ایشان و تحریص كنید مردم را بر ضرر رسانیدن به ایشان و دوستان ایشان، تا كفر و ضلالت خلق مستحكم گردد و از ایشان هیچ كس نجات نیابد، آن ملعون گمان خود را در حق اكثر مردم راست كرد زیرا كه با عداوت شما هیچ عمل صالح فایده نمى بخشد، و با محبت و موالات شما هیچ گناهى جز كبایر ضرر نمى رساند.

بخش چهارم: گریه امام على عليه‌السلام بر مصایب عباسعليها‌السلام

17 بوسیدن دست هاى عباس عليه‌السلام

پس از ولادت حضرت قمر بنى هاشم عليه‌السلام ، ام البنین عليها‌السلام قنداقه او را به دست امیرالمؤمنین على عليه‌السلام داد كه با خواندن اذان و اقامه در گوش وى، از همان آغاز حق ببیند و حق بشنود.

حضرت در گوش راست فرزند اذان، و در گوش چپش اقامه گفت و نام او را، به نام عمویش عباس، عباس نهاد.

  (ثم قبل یدیه و استعبر و بكى) (18)

سپس دست هاى او را بوسید و قطرات اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دست ها یوم الطف در كنار شریعه فرات در راه یارى برادرش حسین عليه‌السلام از بدن جدا خواهد شد.

و از این جاست كه گفته اند: مى توان دست فرزند را، از سر عطوفت و شفقت، بوسید. چنان كه وارد است رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دست دخترش، حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام را مى بوسید و وى را به جاى خود مى نشانید. و از این جا كثرت عطوفت شاه ولایت، امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام مظلوم تاریخ، نسبت به این مولود بزرگوار معلوم مى شود.

__________________________

18- خصایص العباسیة، ص 119.

18 گریه بر دست هاى عباس  

در روز ولادت ابوالفضل العباس عليه‌السلام ام البنین عليها‌السلام قنداقه او را به دست على عليه‌السلام داد تا نامى بر او بگذارد. حضرت زبان مبارك را به دیده و گوش ‍ و دهان او گردانید تا حق بگوید و حق ببیند و حق بشنود.

  (ثم اءذن فى اذنه الیمنى و اءقام فى الیسرى). سپس در گوش راست وى اذان و در گوش چپش اقامه گفت. یكى از سنت هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه براى مسلمین ارث گذارده این است كه در حین تولد فرزند، در گوش ‍ راستش اذان و در گوش چپش اقامه بگویند تا از همان بدو تولد با اسامى خدا و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و امام و ولى خدا آشنا گردد.

حضرت امیرالمؤمنین على عليه‌السلام به ام البنین عليها‌السلام فرمود: چه اسمى بر این طفل گذارده اید عرض كرد: من در هیچ امرى بر شما سبقت نگرفته ام، هر چه خودتان میل دارید اسم بگذارید. فرمود: من او را به اسم عمویم، عباس، عباس نامیدم. پس دست هاى او را بوسیده و اشك به صورت نازنینش جارى شد و فرمود: گویا مى بینم این دست ها در یوم الطف در كنایه شریعه فرات در راه یارى خدا قطع خواهد شد. (19)

__________________________

19- چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 137 و 138.

19 خبر از آینده عباس عليه‌السلام  

مورخان نقل مى كنند: در دوران طفولیت حضرت عباس عليه‌السلام یك روز امیرالمؤمنین على بن ابى طالب عليه‌السلام وى را در دامان خود گذاشت و آستین هایش را بالا زد و در حالى كه به شدت مى گریست به بوسیدن بازوهاى عباس عليه‌السلام پرداخت. ام البنین عليها‌السلام ، حیرت زده از این صحنه، از امام عليه‌السلام پرسید: چرا گریه مى كنید؟! حضرت با صداى آرام و اندوه زده پاسخ داد: به این دو دست نگریستم و آن چه را كه بر سرشان خواهد آمد به یاد آوردم. ام البنین عليها‌السلام ، شتابان و هراسان، پرسید: چه بر سر آنها خواهد آمد؟! امام عليه‌السلام با لحن مملو از غم و اندوه و تاءثر گفت: این دستها از بازو قطع خواهد شد. كلام حضرت چون صاعقه اى بر ام البنین عليها‌السلام فرود آمد و قلبش را ذوب كرد و با وحشت و شتاب پرسید: (چرا دستهایش قطع مى شوند)؟!

امام عليه‌السلام به او خبر داد كه دستان فرزندش در راه یارى اسلام و دفاع از برادرش، حافظ شریعت الهى و ریحانه رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، قطع خواهد شد. ام البنین عليها‌السلام گریه كرد و زنان همراه او نیز در غم و رنج و اندوهش ‍ شریك شدند. سپس ام البنین عليها‌السلام به دامن صبر و بردبارى چنگ زد و خداى را سپاس ‍ گفت كه فرزندش فداى سبط گرامى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ریحانه او خواهد گردید. (20)

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام فرمود: ام البنین، فرزندت عباس عليه‌السلام نزد خداى تبارك و تعالى منزلتى عظیم دارد و خداى متعال در عوض دو دستش، دو بال به مرحمت خواهد كرد كه با آنها با ملایكه در بهشت پرواز كند، همان گونه كه قبلا این عنایت را به جعفر بن ابى طالب عليه‌السلام نموده است. و ام البنین عليها‌السلام با شنیدن این بشارت ابدى و سعادت جاودانه مسرور شد. (21)

__________________________

20- زندگانى حضرت ابوالفضل العباس عليه‌السلام .

21- سردار كربلا، ص 164.

20 سفارش على عليه‌السلام به عباسعليه‌السلام در واقعه كربلا  

علامه شیخ عبدالحسین حلى در النقد النزیه (جلد 1، صفحه 100) از فخرالذاكرین، عالم بزرگوار، شیخ میرزا هادى خراسانى نجفى، نقل مى كند كه گوید: امیرالمؤمنین عليه‌السلام حضرت عباس عليه‌السلام را فرا خواند و به سینه چسبانید و چشمانش را بوسید و از او عهد گرفت كه چون در كربلا بر آب دست یافت، تا برادرش حسین تشنه است، قطره اى از آن را ننوشد، و این كه ارباب مقاتل گویند حضرت عباس عليه‌السلام در شریعه فرات آب را نخورد و آن را ریخت به سبب اطاعت از سفارش پدرش على مرتضى عليه‌السلام بوده است. (22) (23)

__________________________

22- سردار كربلا، ص 317.

23-چهره درخشان قمر بنى هاشم، ج 1، ص 153.

فصل دوم على عليه‌السلام در سوگ رسول خدا (صلّی اللّه علیه وآله وسلم)

بخش اول: على در كنار بستر پیامبر

21 توطئه عمر  

یك روز صبح كه پیغمبر اكرم به نقاهت شدید مبتلا بود بلال به خانه آن جناب آمد و نماز صبح را اعلام كرد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: من اكنون از آمدن به مسجد معذورم یكى از مسلمانان را به نماز وادار كنید و دیگران به وى اقتدا نمایید. عایشه گفت: پدرم ابوبكر را به اقامه جماعت برقرار سازید. حفصه گفت: والد بزرگوارم عمر را بگویید نماز صبح را بپاى آورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هنگامى كه دید هر یك از اینها حریص اند بر این كه پدرشان به امامت مردم برقرار شوند و در حیات وى آشوب نمایند فرمود: دست از آشوب گرى خود بردارید و فتنه برپا نكنید شما مانند زن هاى فتنه گر زمان یوسفید كه هر یك پنهانى به یوسف پیغام فرستادند.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نظر به این كه مبادا یكى از آن دو به اقامه جماعت بپردازند با آن كه دستور داده بود همراه جیش اسامه به خارج شهر بروند و خیال نمى كرد تخلف كرده باشند با همان حال ناتوانى كه داشت خود را براى رفتن به مسجد مهیا كرد و از آن طرف وقتى متوجه شد عایشه و حفصه درصدد امامت پدر خود هستند، دانست كه ابوبكر و عمر از رفتن همراه اسامه تخلف نموده اند. این معنى بیشتر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به مسجد متوجه ساخت تا مگر بدین وسیله بتواند آتش فتنه را خاموش ‍ بسازد و رفع شبهه نماید.

بالاخره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با ضعف بى اندازه كه داشت و نمى توانست روى زمین آرام بگیرد على عليه‌السلام و فضل بن عباس زیر بغل آن جناب را گرفتند و آن حضرت پاهاى مبارك را بر روى زمین مى كشید و با این حال به مسجد وارد گردیده دید ابوبكر داخل محراب شده و نزدیك است با گفتن تكبیرة الاحرام كه ركن مقدم اسلام است اركان حقیقى آن را از یكدیگر بپاشد و نابود سازد. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با دست اشاره كرد عقب بایست او ناچار عقب ایستاد، لیكن در نظر داشت، روزى براى آنكه بفهماند حق با من بود نه با پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، در میان محراب بایستد و با گفتن الله اكبر رگ و پیوند رهبر بزرگ اسلام نه، بلكه قائمه عرش الهى را به لرزه درآورد.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم خود در محراب ایستاد و نماز را آغاز كرد و اعمال نمازى ابوبكر را به هیچ گرفته نماز را از سر شروع كرد، چون نماز را سلام داد به خانه رفت. ابوبكر و عمر و عده اى را كه در مسجد حضور داشتند طلبید، فرمود: مگر دستور ندادم شما همراه جیش اسامه به خارج شهر كوچ كنید. عرض كردند: آرى فرمودى. فرمود: بنابراین براى چه مخالفت كردید؟!

ابوبكر گفت: من حسب الامر همراه جیش اسامه به خارج مدینه رفتم لیكن براى آن كه عهدى تازه كردم باشم مراجعت نمودم. عمر گفت: یا رسول الله من از مدینه خارج نشدم و با جیش اسامه شركت نكردم زیرا مى خواستم خودم از بیمارى شما باخبر باشم و از دیگران خبر ناراحتى شما را نپرسم.

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كه دانست آنان مخالفت كرده اند بار سوم آنها را به همراهى با جیش اسامه دعوت كرد و از رنج بسیارى كه دیده و اندوه فراوانى كه به حضرتش رسیده غشوه بر او عارض گردید و ساعتى بدین حال بسر برد. مسلمانان گریستند و صداى گریه زنان و فرزندان و زنان مسلمان و همه حاضران بلند شد، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افاقه یافته نگاهى به مردم كرده فرمود: دوات و شانه گوسفندى حاضر كنید تا مطلبى را بنویسم كه پس از آن براى همیشه گمراه نشوید و همان دم عارضه غشوه بر حضرتش مستولى شد.

یكى از حاضران برخاست تا امریه حضرت را به انجام آورد عمر دید هرگاه دستور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عملى شود ممكن است تیر غرض او به هدف مقصود نرسد و كار از كار بگذرد، بدین ملاحظه به آن مرد گفت: به سخن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم توجه نكن زیرا او بیمار است و هذیان مى گوید، آن مرد از اراده خود منصرف شد و از این كه در احضار امریه رسول خدا تقصیر و كوتاهى نمودند متاءثر بوده و گفتگو در میانشان افتاد و كلمه استرجاع انالله و انا الیه راجعون را به زبان رانده و از مخالفت آن جناب بیمناك بودند.

هنگامى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم افاقه حاصل كرد، برخى گفتند: آیا اجازه مى دهید تا دوات و شانه حاضر نماییم. فرمود: پس از این همه سخنان نابجا محتاج به دوات و شانه نیستم، لیكن درباره بازماندگانم وصیت مى كنم از آنها دست بر مدارید و از نیت خیر درباره آنان خوددارى ننمایید و روى از مردم برگردانید مسلمانان تقصیر كار از جاى برخواسته به خانه هاى خود رفتند و به جز از عباس و فضل و على بن ابى طالب عليه‌السلام و خاندان مخصوصش دیگرى باقى نماند.

عباس عرض كرد: یا رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هرگاه مى دانید غلبه با ماست و ما پس از شما به مقام حق پیروز مى آییم و مستقر مى شویم اطلاع فرمایید. رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: پس از من درمانده و بى چاره خواهید شد و سخن دیگرى نفرمود. این عده هم با كمال ناامیدى از حضور رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مرخص گردیدند. (24)

__________________________

 24- الارشاد، ص 171 168.

22 خبر دادن پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام از وفات خویش  

به پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مریضى اى عارض شد كه با آن مریضى به جوار رحمت الهى واصل گردید، چون آن حالت را مشاهده نمود، دست حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام را گرفت و متوجه بقیع گردید، اكثر صحابه از پى او بیرون آمدند، فرمودند كه: حق تعالى مرا امر كرده است كه استغفار كنم براى مردگان بقیع، چون به بقیع رسید، گفت: السلام علیكم اى اهل قبور، گوارا باد شما را آن حالتى كه صبح كرده اید در آن و نجات یافته اید از محنت هایى كه مردم را در پیش است، به درستى كه رو كرده است به سوى مردم محنت هاى بسیار مانند پاره هاى شب تار.

پس مدتى ایستاد و طلب آمرزش براى اهل بقیع نمود، و رو آورد به سوى حضرت امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرمود: جبرئیل در هر سال قرآن را یك مرتبه بر من عرضه مى كرد، و در این سال دو مرتبه عرض نمود، چنین گمان دارم كه این براى آن است كه وفات من نزدیك شده است.

پس فرمود: یا على به درستى كه حق تعالى مرا مخیر گردانید بر میان خزانه هاى دنیا و مخلد بودن در آن یا بهشت، من اختیار لقاى پروردگار خود كردم، چون بمیرم عورت مرا بپوشان كه هر كه به عورت من نظر كند كور مى شود. (25)

__________________________

25- تاریخ چهارده معصوم، ص 86 85.

23 دو ركن على عليه‌السلام

جابر بن عبدالله گوید: شنیدم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم سه روز پیش از وفاتش به على عليه‌السلام مى فرمود: درود بر تو اى پدر دو گل من، تو را به دو ریحانه دنیاى خود سفارش كنم به همین زودى دو ستون تو ویران شوند و خدا خلیفه من است بر تو، چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وفات كرد. فرمود: این یك ستون من بود كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به من فرمود، چون فاطمه وفات كرد، فرمود: این ستون دوم است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود. (26)

__________________________

26- امالى شیخ صدوق، ص 135.

24 وظیفه غسل پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم  

ابن عباس گفته چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بیمار شد انجمنى از اصحابش نزد او بودند و عمار بن یاسر از میان آنها برخاست و به او گفت: یا رسول الله پدر و مادرم قربانت كدام یك از ما تو را غسل دهیم اگر این پیشامد به وجود آمد؟

فرمود: آن وظیفه على بن ابى طالب است زیرا قصد حركت دادن هر عضوى را از من كند فرشتگان به او كمك كنند.

عرض كرد: پدر و مادرم قربانت چه كسى بر شما نماز مى خواند در این پیشامد؟ فرمود: خاموش باش خدایت رحمت كند.

سپس پیغمبر فرمود: یا بن ابى طالب چون دیدى جانم از تنم بر آمد تو مرا خوب غسل بده و با این دو پارچه لباسم، كفن كن یا در پارچه سید مصر و برد یمانى، كفن بسیار گران بر من مپوش، مرا بردارید و ببرید تا بر لب گورم نهید اول كسى كه بر من رحمت فرستد خداست جل جلاله از بالاى عرش خود سپس جبرییل و میكاییل و اسرافیل در صفوف فرشته ها كه جز خدا شمار آنها را نداند نماز بر من گزارند. (27)

__________________________

27- امالى شیخ صدوق، ص 634 633.

25 طلب على عليه‌السلام در بیمارى  

از ابن عباس روایت است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در هنگام بیمارى فرمود: دوست مرا برایم بخوانید و هر مردى را دعوت مى كردند، از او رو مى گردانید.

به فاطمه عليها‌السلام گفتند: برو على را بیاور، گمان نداریم رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم جز او را بخواهد. فاطمه دنبال على عليه‌السلام فرستاد، چون وارد شد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دو چشم گشود و رویش برافروخت و فرمود: بیا بیا نزد من اى على. و او را نزدیك خود خواست تا دستش را گرفت و او را بالاى سر خود نشانید و بى هوش شد و حسن و حسین آمدند و شیون و گریه مى كردند تا خود را روى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم انداختند و على عليه‌السلام خواست آنها را كنار بزند، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به هوش آمد و فرمود: اى على بگذار آنها را ببویم و مرا ببویند، از آنها توشه گیرم و از من توشه گیرند آنها پس از من محققا ستم كشند و به ظلم كشته شوند، لعنت خدا بر كسى كه به آنها ستم كند تا سه بار این را گفت و دست دراز كرد و على را درون بستر خود كشید و لب بر لبش نهاد و با او رازى طولانى گفت تا جان پاكش برآمد و على از زیر بسترش بیرون شد و گفت: اعظم الله اجوركم درباره پیغمبر كه خدا جانش را گرفت و آواز شیون و گریه برخاست به امیرالمؤمنین عليه‌السلام گفتند: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم وقتى تو را درون بستر خود برد با تو چه رازى گفت؟ فرمود: هزار باب به من آموخت كه از هر بابى هزار باب مى گشاید. (28)

__________________________

28- امالى شیخ صدوق، ص 638 637.

26 خبر پیامبر از غسل دهنده اش  

عبدالله بن مسعود از حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسید: چه كسى تو را غسل خواهد داد چون وفات یابى؟

حضرت فرمود: هر پیغمبرى را وصى او غسل مى دهد.

گفتم: وصى تو كیست یا رسول الله؟

فرمود: على بن ابى طالب.

پرسیدم: چند سال بعد از تو زندگانى خواهد كرد؟

فرمود: سى سال، چنان چه یوشع بن نون وصى موسى بعد از موسى سى سال زندگانى كرد، و صفراء دختر شعیب كه زوجه حضرت موسى بود بر او خروج كرد و گفت: من سزاوارترم به خلافت از تو، یوشع با او مقاتله كرد و لشكر او را كشت و او را اسیر كرد، بعد از اسیر كردن او را گرامى داشت، به درستى كه دختر ابوبكر بر على عليه‌السلام خروج خواهد كرد با چندین هزار نامرد از امت من، و على اكثر مردان لشكر او را خواهد كشت و او را اسیر خواهد كرد، بعد از اسیر كردن با او احسان خواهد كرد. (29)

__________________________

29- تاریخ چهارده معصوم، ص 123 122

27 طلب برادر  

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: برادر و عمویم را برگردانید چون حضور یافتند و مجلس منحصر به آنها گردید پیغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به طرف عمویش عباس ‍ توجه كرده فرمود: اى عمو وصیت مرا مى پذیرى و وعده مرا قبول مى كنى و قرض مرا ادا مى نمایى، عباس عرض كرد یا رسول الله عموى تو پیرمرد و عیال وار است و سخاء و كرم تو مانند باد وزش داشته و عموى ناتوانت نمى تواند به وعده تو قیام كند. آن گاه به على عليه‌السلام توجه كرده فرمود: اى برادر آیا وصیت مرا مى پذیرى و به وعده من وفا مى كنى و قرض مرا ادا مى سازى و امور بازماندگانم را اداره مى نمایى، عرض كرد: آرى فرمان تو را از دل و جان مى پذیرم و آن را اجرا مى كنم.

پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: نزدیك بیا چون پیش رفت على عليه‌السلام را به سینه چسبانید و انگشترى خود را از انگشت مباركش بیرون آورده فرمود: این انگشترى را در انگشت كن، سپس شمشیر و زره و تمام سلاح هاى جنگى خود و پارچه اى را كه هنگام پیكار به شكم مى بست و لباس جنگ مى پوشید و به كارزار مى رفت، حاضر كرده همه را به على عليه‌السلام تسلیم نمود فرمود: به نام خدا به منزل خود برو.

على عليه‌السلام در تمام این مدت از پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كناره نمى گرفت و پیوسته منتظر اجراى دستورات آن جناب بود فرداى آن روز كه درب خانه اش به روى مردم بسته بود و كسى از احوال آن جناب اطلاعى نداشت و بیمارى آن حضرت شدت یافته على عليه‌السلام براى انجام پاره اى از امور ضرورى خود رفته بود، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اندكى افاقه یافت، على عليه‌السلام را ندید زن هاى رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم اطراف او را گرفته بودند، فرمود: برادر و رفیق مرا بخوانید.

  پس از این جمله، دوباره ضعف بر آن حضرت مستولى گردید، خاموش شد. عایشه گفت: ابوبكر را بگویید بیاید، وى داخل شده، و بر بالین آن حضرت نشست چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دیده گشود چشمش به جمال تهى از كمال ابوبكر افتاد صورت برگردانید ابوبكر دانست اشتباه كرده از جاى برخاست و گفت: اگر او به من نیازمند بود صورت برنمى گردانید. و حاجت را مى فرمود، چون بیرون رفت دوباره رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم همان جمله را تكرار كرد حفصه گفت: عمر را حاضر كنید چون حضور یافت و چشم رسول به آن نامقبول افتاد صورت برگردانید و او هم خارج شد، بار سوم رسول خدا فرمود: برادر و صاحب مرا بخوانید، ام سلمه كه حق از او خشنود باد گفت: على را بگویید حاضر شود كه پیامبر جز او به دیگرى عنایتى ندارد. على عليه‌السلام را به حضور خواندند، چون او وارد شد گویى روح روانى به رسول خدا دمیدند شاد و خندان گردیده او را نزدیك خواند. مدتى با وى به راز پرداخت، سپس على عليه‌السلام از جا برخاست و به گوشه اى آرام گرفت تا پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به خواب رود چون او خوابید از خانه بیرون رفت. مردم پرسیدند: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با تو چه نجوایى داشت و چه فرمود: پاسخ داد: هزار باب علم به من آموخت كه از هر بابى هزار باب دیگر گشوده مى شود و مرا به كارهایى ماءموریت داد كه به خواست خدا بدان ها قیام خواهم كرد. (30)

__________________________

30- الارشاد، ص 172 171.

بخش دوم: وصیت هاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام  

28 وصایاى پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به علىعليه‌السلام  

امیرمؤمنان عليه‌السلام على فرمود: چون رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حال احتضار قرار گرفت مرا طلبید. پس از آن كه من بر آن حضرت وارد شدم به من فرمود: اى على تو وصى و جانشین من بر اهل و امت من هستى، چه زنده باشم یا از دنیا بروم. دوست تو دوست من است و دوست من دوست خداست و دشمن تو دشمن من است و دشمن من دشمن خداست.

اى على! هر كس پس از من امامت تو را منكر شود مانند كسى است كه رسالت مرا در حال حیاتم منكر شود، چرا كه تو از منى و من از توام. آن گاه اسرارى را با من در میان گذاشت كه هزار باب علم بود كه از هر باب هزار باب دیگر باز نمى شد. (31)

پیامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آخرین لحظات زندگانى خود، امیرمؤمنان عليه‌السلام را طلبید و خطاب به آن حضرت فرمود:

بدان اى برادر! چون من از دنیا رحلت كردم مردم مرا رها مى كنند و پیش ‍ از غسل و كفن و دفن من مشغول امور دنیاى خود مى شوند (غصب خلافت). تو به دنبال آنها مرو و طلب حق خود را مكن، تا ایشان به طلب تو آیند. زیرا كه مثل تو مثل كعبه است كه خدا آن را نصب كرد و بر مردم لازم است كه از هر طرف به سوى آن روند. تویى علم هدایت و نور دینى و روشنى آسمان و زمین.

اى برادر! به حق آن خدایى كه مرا به راستى به سوى خلق برگزید، سوگند یاد مى كنم كه امامت و وجوب متابعت تو را به همه رسانده ام و اقرار و بیعت گرفته ام. همگى به ظاهر پذیرفته اند، اما مى دانم كه وفا نمى كنند.

چون من از دنیا رحلت كردم و از غسل و نماز و دفن من فارغ شدى در خانه بنشین و قرآن را به ترتیبى كه خدا فرستاده است، جمع آورى كن. آنچه تو را به آن امر كرده ام انجام بده و از ملامت خلق پروا مكن و بر تو باد به صبر در برابر آنچه به تو مى رسد تا به سوى من آیى.

امیرمؤمنان مى فرماید: ما آن شب نزدیك آن حضرت بودیم و جامه نازكى روى آن حضرت افكنده شده بود و اهل بیت صدا به شیون و ناله بلند كرده بودند.

ناگهان حضرت به سخن آمد و فرمود: جماعتى سعادتمند و گروهى بدبخت شدند.

اصحاب عبا پنج نفرند و من سرور ایشانم و ایشان اهل بیت من و مقربان درگاه خدایند. هر كس از آنها متابعت كند سعادتمند خواهد شد.

__________________________

31- بحارالانوار، ج 22، ص 412، ح 13.


3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24