سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)0%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 117600
دانلود: 4614

توضیحات:

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 117600 / دانلود: 4614
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

آنگاه فرمود: سخن بسیار گفتند و خلاصه كلام آنها این بود كه ما از شجره رسول خداییم و به كار خلافت از انصار نزدیكتریم.

على عليه‌السلام فرمود: چرا مهاجرین روى حرف خودشان ثابت نیستند اگر آنها از شجره رسول خدایند من ثمره آن شجره هستم، چنانچه نزدیكى به پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دلیل خلافت باشد كه من از هر جهت به پیغمبر از همه نزدیك ترم.

علاوه بر آیات قرآن و اخبار و احادیث نبوى در مورد خلافت على عليه‌السلام همین فرمایش خود او براى پاسخ دادن با استدلالات مهاجرین و انصار كه در سقیفه جمع شده بودند كافى به نظر مى رسد. (98)

__________________________

98- على كیست؟ ، ص 80 79.

93 فضیلت على عليه‌السلام از زبان ابوسفیان  

در روایت آمده وقتى كه كار خلافت ابوبكر به پایان رسید و مردم با او بیعت كردند مردى، حضور على عليه‌السلام كه به تدفین رسول خدا مشغول بود رسیده عرض كرد: مردم با ابوبكر بیعت كردند و انصار بر اثر اختلاف فیمابین به خوارى مبتلا شدند و آزاد شدگان براى آن كه مبادا شما از كار پیغمبر فارغ شوید و امر خلافت را به عهده بگیرید پیش دستى نموده و عقد بیعت را با او استوار كردند.

على عليه‌السلام بیلى كه در دست داشت به زمین گذارده و دست خود را بر آن استوار نموده فرمود: ( بِسْمِ اللَّـهِ الرَّحْمَـنِ الرَّحِیمِ، الم، أَحَسِبَ النَّاسُ أَن یتْرَكُوا أَن یقُولُوا آمَنَّا وَهُمْ لَا یفْتَنُونَ، وَلَقَدْ فَتَنَّا الَّذِینَ مِن قَبْلِهِمْ فَلَیعْلَمَنَّ اللَّـهُ الَّذِینَ صَدَقُوا وَلَیعْلَمَنَّ الْكَاذِبِینَ، أَمْ حَسِبَ الَّذِینَ یعْمَلُونَ السَّیئَاتِ أَن یسْبِقُونَا سَاءَ مَا یحْكُمُونَ ). (99)

__________________________

99- عنكبوت / 1 - 4.

آیا مردم مى پندارند به مجردى كه گفتند ایمان آوردیم دیگر به فساد مبتلا نمى گردند! با آن كه مردم پیش از آنها را به فتنه و آزمایش مبتلا نمودیم، خدا مردم راستگو و دروغگو را مى شناسد و از احوالشان باخبر است آیا مردم بدكار خیال كردند بر ما پیشى گرفته اند با آن كه حكومت نابجایى نموده اند.

در هنگامى كه على عليه‌السلام و عباس به كارهاى شخصى پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مشغول بودند ابوسفیان در خانه پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آمد و این اشعار را مى خواند: اى بنى هاشم دست طمع مردم و به خصوص قبیله تیم كه ابوبكر از آنان است و عدى كه عمر از آن قبیله است به روى خود مگشایید زیرا امر خلافت در میان شما و متوجه به شما و جز على دیگرى شایسته آن نیست. اى ابوالحسن كف با احتیاط خود را به پایه سریر خلافت استوار ساز زیرا تو شایسته آن هستى. سپس با صداى بلند، بنى هاشم و بنى عبدمناف را مخاطب ساخته گفت: آیا خشنودید بچه شتر رذل پسر رذل (یعنى ابوبكر) بر شما خلافت نماید و مقام شما را غصب كند، سوگند به خدا اگر اراده كنید حق خود را بگیرید مى توانید در اندك وقتى لشكریان و مردانى گرد آورید و غاصبان را نابود سازید. امیرالمؤمنین عليه‌السلام در پاسخ او فرمود: برگرد اى ابوسفیان سوگند به خدا از آن چه مى گویى قصد خدا را ندارى و براى خدا سخن نمى گویى تو همواره با اسلام و اسلامیان به حیله گرى رفتار مى كنى ما اكنون به كارهاى شخصى پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرداخته و وقت توجه كردن به این گونه حرف هاكه تو مى گویى نداریم و هر فردى ماءموریتى دارد و باید كار خود را انجام دهد.

ابوسفیان به مسجد وارد شده دید بنى امیه اجتماع كرده اند ابوسفیان آنان را براى موضوع خلافت تحریص كرد آنها به سخن او توجهى ننمودند. (100)

__________________________

100- الارشاد، ص 177 176.

94 چه زود بر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دروغ بستید

هنگامى كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم رحلت كرد و با ابوبكر به خلافت بیعت كردند، على عليه‌السلام از بیعت با او خوددارى كرد. عمر به ابوبكر گفت: آیا كسى در پى این مرد متخلف نمى فرستى تا بیاید بیعت كند؟

ابوبكر گفت: قنفذ! به نزد على عليه‌السلام برو و بگو: خلیفه رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم مى گوید: بیا بیعت كن. على عليه‌السلام صدایش را بلند كرد و گفت: سبحان اللّه! چه زود بر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دروغ بستید.

گفت: قنفذ برگشت و جریان را به او باز گفت:

پس عمر گفت: آیا كسى به نزد این مرد متخلف نمى فرستى كه بیاید بیعت كند؟

ابوبكر به قنفذ گفت: به نزد على عليه‌السلام برو و بگو: امیرالمؤمنین عليه‌السلام مى گوید: بیا بیعت كن.

قنفذ رفت و دقّ الباب كرد.

على عليه‌السلام گفت: كیست؟

گفت: من هستم، قنفذ.

گفت: چه مى خواهى؟

گفت: امیرالمؤمنین مى گوید: بیا بیعت كن.

على عليه‌السلام صدایش را بلند كرد و گفت: سبحان اللّه! چیزى ادعا كرده كه حق او نیست. قنفذ برگشت و به ابوبكر خبر داد.

ابوبكر بعد از شنیدن این سخن گریه كرد.

عمر به پا خاست و گفت: بیایید باهم به نزد این مرد برویم. پس گروهى به خانه على عليه‌السلام رفتند و در زدند. على عليه‌السلام چون صدایشان را شنید، سخن نگفت: زنى به سخن آمد و گفت: اینان كه هستند؟

گفتند: به على عليه‌السلام بگو: بیرون بیاید و بیعت كند.

فاطمه عليها‌السلام صدایش را بلند كرد و گفت: یا رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! پس از تو، از ابوبكر و عمر چه دیدیم! هنگامى كه صدایش را شنیدند، بسیارى از همراهان عمر گریستند، سپس بازگشتند.

عمر با عده اى ماند و على را بیرون آوردند و به نزد ابوبكر بردند و او را در مقابل ابوبكر نشاندند. ابوبكر گفت: بیعت كن.

گفت: اگر بیعت نكنم؟

گفت: در این صورت، به خدایى كه جز او معبودى نیست، گردنت را مى زنیم.

على عليه‌السلام رو به قبر پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم كرد و گفت: (یابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا یقتلوننی، پس بیعت كرد و به پا ساخت. (101) (102)

__________________________

101- المستر شد فى امامة على بن ابیطالب، صص 65 66.

102- رنجهاى زهرا عليها‌السلام ، ص 387 و 388.

95 چگونگى بیعت بنى هاشم  

علامه طبرسى صاحب كتاب احتجاج، و ابن قتیبه دینورى در كتاب الامامة و السیایة و غیر آنها نقل مى كنند:

هنگامى كه امیرالمؤمنان عليه‌السلام از دفن جنازه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فارغ شد، در مسجد از فراق پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با چهره اى اندوه بار و شكسته، نشست، بنى هاشم به حضورش آمده و اجتماع كردند، زبیربن عوام نیز كنار آن حضرت بود، در گوشه دیگر مسجد، بنى امیه در اطراف عثمان اجتماع نموده بودند، و در گوشه دیگر بنوزهره در اطراف عبدالرحمان بن عوف، حلقه زده بودند، به این ترتیب مسلمین در چند گروه، در مسجد، جمع شده بودند، در این هنگام ابوبكر و عمر و ابوعبیده جراح وارد مسجد شدند، و گفتند: چرا شما را گروه گروه مى نگریم؟ برخیزید و با ابوبكر بیعت كنید كه انصار و مردم با او بیعت كرده اند.

عثمان و عبدالرحمان بین عوف و طرفدارانشان برخاستند و با ابوبكر بیعت كردند، حضرت على عليه‌السلام و بنى هاشم از مسجد بیرون آمده و در منزل على عليه‌السلام اجتماع كردند، زبیر نیز همراه آنها بود.

عمر همراه جماعتى از بیعت كنندگان با ابوبكر، كه در میانشان (اسید بن خضیر و سلمة بن سلامه) بودند، برخاستند و به خانه حضرت على عليه‌السلام آمدند و دیدند بنى هاشم اجتماع نموده اند، به آنها گفتند: مردم با ابوبكر بیعت كرده اند، شما نیز بیعت كنید.

زبیر برخاست و شمشیر به دست گرفت، عمر گفت:

  (بر این كلب هجوم ببرید و شرّ او را از سر ما بردارید).

سلمة بن سلامه، به سوى زبیر شتافت و شمشیر را از دست زبیر گرفت، و عمر شمشیر را از دست سلمه گرفت و آن قدر بر زمین كوبید تا شكست. (103)

آنگاه دور بنى هاشم را گرفتند و آنها را به مسجد نزد ابوبكر آوردند، و به آنها گفتند: مردم با ابوبكر بیعت كردند، شما نیز بیعت كنید، سوگند به خدا اگر از بیعت سرپیچى كنید، شما را با شمشیر به محاكمه مى كشیم، وقتى كه بنى هاشم خود را این گونه در تنگنا دیدند، یك به یك به پیش آمدند و با ابوبكر بیعت كردند. (104)

__________________________

103- شرح نهج البلاغه بن ابى الحدید، ج 6، ص 48.

104- رنج هاو فریادهاى فاطمه عليها‌السلام ، ص 94و95.

96 على عليه‌السلام و بیان ماجراى زهراعليها‌السلام

صدوق به سند خود از على عليه‌السلام روایت كرده آن حضرت فرمود:

  (روزى كه من و فاطمه عليها‌السلام ، و حسن عليه‌السلام و حسین عليه‌السلام نزد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم بودیم. آن حضرت رو به ما كرد و گریست. گفتم: یا رسول اللّه! گریه شما براى چیست؟ فرمود: از كتك خوردن تو، و سیلى خوردن فاطمه عليها‌السلام گریه مى كنم). (105)

__________________________

105- امالى صدوق، ص 118؛ بحارالانوار، ج 28، ص 51.

97 بیان فجایع از زبان عمر

عمر بن خطاب، نامه اى براى معاویه نوشت و در آن نامه (در رابطه با ماجراى بیعت و سوزاندن در خانه) چنین آمده است. (... به خانه على عليه‌السلام رفتم با مشورت قبلى كه در مورد اخراج او از خانه (باقوم) كرده بودم، فضّه (كنیز خانه على) بیرون آمد، به او گفتم: به على بگو بیرون آید و با ابوبكر بیعت كند، زیرا همه مسلمین با او بیعت كرده اند.

فضه گفت: امیرمؤمنان على عليه‌السلام مشغول (جمع آورى قرآن) است، گفتم؛ این حرفها را كنار بگذار، به على عليه‌السلام بگو بیرون بیاید، و گرنه ما وارد خانه مى شویم، و او را به اجبار، بیرون مى آوریم. در این هنگام فاطمه عليها‌السلام بیرون آمد و پشت در ایستاد و گفت: (اى گمراهان دروغگو، چه مى گویید و از ما چه مى خواهید؟! )

گفتم: اى فاطمه! ، گفت: چه مى خواهى اى عمر!

گفتم: چرا پسر عمویت تو را براى جواب، به این جا فرستاده و خودش در پشت پرده حجاب نشسته است؟!

فاطمه عليها‌السلام به من گفت:

طغیانك یا عمر! اخرجنى، و الزمك الحجة و كلّ ضالّ غوّى.

  (طغیان و تعدّى تو بود كه مرا از خانه بیرون آورد و حجت را بر تو تمام كرد و همچنین حجت را بر هر گمراه منحرف، كامل نمود).

گفتم: این حرفهاى بیهوده و زنانه را كنار بگذار و به على عليه‌السلام بگو از خانه بیرون آید.

گفت: (لا حب و لا كرامة... ) (دوستى و كرامت، لایق تو نیست، آیا مرا از حزب شیطان مى ترسانى اى عمر! بدان كه حزب شیطان ضعیف و ناتوان است).

گفتم: اگر على عليه‌السلام از خانه بیرون نیاید، هیزم فراوانى به این جا بیاورم، و آتشى برافروزم و خانه و اهلش را بسوزانم، و یا این كه على عليه‌السلام را براى بیعت به سوى مسجد مى كشانم، آنگاه تازیانه (قنفذ را گرفتم و فاطمه را با آن زدم، و به خالد بن ولید گفتم: تو و مردان دیگر هیزم بیاورید، و به فاطمه عليها‌السلام گفتم: خانه را به آتش مى كشم. گفت: اى دشمن خدا و اى دشمن رسول خدا (ص) و اى دشمن امیرمؤمنان! و هماندم دو دستش را از در بیرون آورد كه مرا از ورود به خانه باز دارد، من او را دور نموده و با شدت در را فشار دادم، و با تازیانه ام بر دست هاى او زدم، تا در راه رها كند از شدت درد تازیانه، ناله كرد و گریست، گریه و ناله اش آنچنان جانسوز بود كه نزدیك بود دلم نرم شود و از آن جا منصرف شوم و بر گردم، به یاد كینه هاى على عليه‌السلام و حرص او در ریختن خون بزرگان (مشرك) قریش افتادم و... با پاى خودم لگد بر در زدم، ولى او همچنان در را محكم نگه داشته بود كه باز نشود، وقتى كه لگد بر در زدم صداى ناله فاطمه عليها‌السلام را شنیدم، كه گمان كردم این ناله مدینه را زیرورو نمود، در آن حال، فاطمه عليها‌السلام مى گفت: یا ابتاه! یا رسول الله هكذا كان یفعل بحبیبتك و ابنتك، آه یا فضة فخذینى فقد و اللّه قتل ما فى احشایى من حمل. (اى پدر جان! اى رسول خدا با حبیبه و دختر تو چنین رفتار مى شود، آه! اى فضه! بیا و مرا دریاب، كه سوگند به خدا فرزندم كه در رحم من بود كشته شد)! من دریافتم كه فاطمه عليها‌السلام بر اثر درد شدید مخاض، به دیوار (پشت در) تكیه داده است، در خانه را با شدّت فشار دادم، در باز شد، وقتى كه وارد خانه شدم، فاطمه عليها‌السلام با همان حال، روبه روى من ایستاد، ولى شدت خشم من، مرا به گونه اى كرده بود كه گویى پرده اى در برابر چشمم افتاده است، چنان سیلى روى روپوش به صورت فاطمه عليها‌السلام زدم كه به زمین افتاد. (106)

__________________________

106- این نامه را علامه مجلسى در بحارالانوار، ط قدیم، ص 222 به بعد مشررح، نقل كرده است.

98 نجات فاطمه زهرا عليها‌السلام توسط علىعليه‌السلام

نصّى داریم، كه مى گوید: على عليه‌السلام براى نجات زهرا عليها‌السلام اقدام كرد ولى مهاجمان فرار نمودند و با او مقاتله نكردند. نص مروى از عمر بیان مى كند كه عمر لگدى به در كوفت و موجب سقط جنین فاطمه عليها‌السلام شد؛ عمر وارد شد و از روى روبند به گونه زهرا عليها‌السلام زد. (على عليه‌السلام بیرون آمد. وقتى احساس كردم كه مى آید، به بیرون از خانه فرار نمودم. و به خالد و قنفذ، و همراهانشان گفتم: از خطرى عظیم نجات پیدا كردم). (107)

__________________________

107- بحارالانوار، ج 30، صص 393 395.

99 بیرون آمدن على عليه‌السلام از خانه  

در روایت دیگرى آمده كه عمر گفت: (جنایت بزرگى مرتكب شدم كه بر خود ایمن نیستم این على عليه‌السلام است كه از خانه بیرون زده، و من و شما با هم تاب مقاومت در برابر او را نداریم. على عليه‌السلام بیرون آمد. فاطمه عليها‌السلام دستانش را به سر برد تا آن را نمایان سازد و از آنچه بر او وارد شده به درگاه خداوند استغاثه كند... ) (108)

__________________________

108- بحارالانوار، ج 30، صص 393 395.

100 سیلى زدن به فاطمه زهرا عليها‌السلام

هجوم عمر، و قنفذ و خالد بن ولید و سیلى زدن عمر به گونه زهرا عليها‌السلام چنان كه گوشواره اش از زیر مقنعه دیده شد، و فاطمه عليها‌السلام بلند مى گریست و مى گفت:

  (وا ابتاه، وا رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دخترت فاطمه عليها‌السلام تكذیب مى شود، او را مى زنند و فرزندش در شكمش كشته مى شود).

و بیرون آمدن امیرالمؤمنین عليه‌السلام از خانه با چشمانى سرخ و سر برهنه كه جامه اش را براى فاطمه عليها‌السلام انداخت و او را به سینه اش چسباند و به فاطمه عليها‌السلام گفت: دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! مى دانى كه خداوند پدرت را براى عالمیان رسول رحمت فرستاد...

سپس گفت: اى پسر خطاب! واى بر تو از امروزت، و پس از آن، و روزگارى كه در پى آن خواهد آمد، پیش از آن كه شمشیرم را بكشم و باقیمانده امت را از بین ببرم، از خانه بیرون شو. (109)

__________________________

109- بحارالانوار، ج 53، صص 14، 18، 19، 23.

101 فاطمه عليها‌السلام در پشت درب  

در كتاب سلیم بن قیس: (به در خانه على عليه‌السلام رسید. فاطمه عليها‌السلام پشت در نشسته بود. عمر آمد و در را زد و ندا داد: پسر ابى طالب! در را باز كن.

فاطمه عليها‌السلام گفت: عمر! با ما چه كار دارى؟ چرا ما را به حال خودمان رها نمى كنى؟

گفت: در را باز كن و الا آن را به رویتان آتش مى زنیم... سپس در را آتش ‍ زد. عمر در را به داخل فشار داد. فاطمه عليها‌السلام به طرفش آمد و فریاد كشید: پدر! ) (110)

عمر: (لگدى به در زدم. فاطمه عليها‌السلام شكمش را به در چسبانده بود و مانع آن مى شد... در را به داخل راندم و وارد شدم. فاطمه عليها‌السلام به گونه اى به طرفم آمد كه جلوى چشمانم را گرفت... ) (111)

__________________________

110- بحارالانوار، ج 53، صص 14، 18، 19، 23.

111- بحارالانوار، ج 8، صص 220، 227؛ به نقل از دلائل الامامه.

عمر: (چون به جلوى در رسیدم، فاطمه عليها‌السلام به محض دیدن آنها در را به رویشان بست و شك نداشت كه كسى بدون اجازه اش بر او وارد نخواهد شد. عمر لگدى به در كوبید و آن را كه از چوب خرما بود شكست. سپس وارد شدند) (112)

زهرا عليها‌السلام : (و آتش آوردند كه خانه و ما را آتش زنند. پس به پشت در تكیه دادم و آنان را به خداوند قسم... ) (113)

عمر: (فاطمه عليها‌السلام با دست هایش در را گرفته بود تا مرا از باز كردن آن باز دارد. پس دوباره تلاش كردم. اما نتوانستم. پس با تازیانه به دست هایش زدم. چنانكه دردش گرفت... لگدى به در كوبیدم. فاطمه عليها‌السلام شكمش را به در چسبانده بود تا آن را نگه دارد... در را به داخل راندم و وارد شدم. فاطمه عليها‌السلام به گونه اى به طرفم آمد كه جلو چشمانم را گرفت. یك سیلى از روى روبند به گونه هایش زدم، گوشواره اش كنده شد و به زمین افتاد. على عليه‌السلام بیرون آمد. چون احساس كردم كه مى آید، به سرعت به بیرون خانه دویدم و به خالد، و قنفذ، و همراهانشان گفتم: از خطر عظیمى نجات یافتم و عده كثیرى جمع كردم، نه براى اینكه شمارشان از على عليه‌السلام بیشتر شود، بلكه بدان جهت كه قلبم بدان تقویت شود، آمدم و على عليه‌السلام را كه در محاصره بود، از خانه اش بیرون آوردم... ) (114)

__________________________

112- تفسیر عیاشى، ج 2، ص 67؛ بحارالانوار، ج 28، ص 227.

113- بحار الانوار، ج 30، ص 345.

114- بحارالانوار، ج 1، صص 293 295.

102 شهید شدن محسن زهرا عليها‌السلام

عمر، و خالد بن ولید، قنفذ و عبدالرحمن بن ابى بكر بیرون رفتند، و راه خود را در پیش گرفتند. على عليه‌السلام فریاد كشید: اى فضّه! بانویت، همچون زنان قبیله، او را تیماردار كه در اثر لگد، و اصابت در به شكمش، درد زایمان او را در برگرفته است.

سپس محسن را سقط كرد.

امیرالمؤمنین عليه‌السلام گفت: او به جدش رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ملحق شد و به او شكایت خواهد كرد...

محسن مى آید، خدیجه دختر خویلد، و فاطمه دختر اسد مادر امیرالمؤمنین عليه‌السلام او را مى آوردند، آنان فریاد مى كشند، و مادر فاطمه عليها‌السلام مى گوید: این روز شماست كه وعده داده شدید.

مفضل به امام صادق عليه‌السلام گفت: آقاى من! درباره این فرموده خداوند: (و اذا الموودة سئلت باءى ذنب قتلت)، چه مى گوید؟

امام فرمود: مفضل! به خدا قسم، موؤده، محسن است. زیرا او از ماست و بس.

هر كه جز این گفت، او را تكذیب كنید.

مفضل گفت: آقایم! سپس چه؟

امام فرمود: فاطمه عليها‌السلام دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پا مى خیزد و مى گوید: خداوند! به وعده اى كه به من داده اى عمل كن درباره كسى كه به من ظلم و ستم كرد، و حق مرا غصب نمود، و مرا زد و... (115)

__________________________

115- بحارالانوار، ج 53، صص 14، 18، 19، 23.

103 حرمت زهرا عليها‌السلام را شكستند

امیرالمؤمنین على عليه‌السلام در سخنى به عمر گفت:

  (... و این آتشى است كه شما در خانه ام برافروخته اید تا من، فاطمه عليها‌السلام دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، فرزندانم حسن عليه‌السلام و حسین عليه‌السلام و زینب عليها‌السلام و ام كلثوم را بسوزانید. ) (116)

نامه معاویه به على عليه‌السلام و پاسخ آن حضرت به او دلالت دارد كه رفتار خشونت آمیزى بر ضد على عليه‌السلام به كار گرفته و او را به زور براى بیعت، آوردند.

معاویه گفت: على عليه‌السلام در بیعت با خلفا تاءخیر كرد. پس او را همچون شتر مهار شده براى بیعت مى راندند تا به اكراه بیعت كرد. (117)

__________________________

116- الهدیة الكبرى، ص 163.

117- فتوح بن اعثم، ج 3، ص 474.

معاویه به على عليه‌السلام گفت: تو به ابوبكر حسادت كردى و بر او رشك بردى، و در صدد تباهى او بر آمدى، و در خانه ات نشستى، و گروهى از مردم را اغوا كردى تا در بیعت با ابوبكر تاءخیر كردند... هیچ یك از خلفا نبود مگر این كه تو به واسطه رشك و حسد بر او ستم كردى، و در بیعت با او تاءخیر نمودى، تا این كه تو را همچون شتر بینى مهار كرده، مى راندند تا به زور بیعت كردى. (118)

على عليه‌السلام در پاسخ او نوشت: (و گفتى مرا چون شتر مهار كرده مى راندند تا بیعت كنم. به خدا كه خواستى نكوهش كنى، ستودى، و رسوا سازى ولى خود را رسوا نمودى. مسلمان را چه نقصان كه مظلوم باشد و در دین خود بى گمان؟ ) (119)

این روایت دلالت دارد كه آنان وارد خانه على عليه‌السلام شدند و او را به زور بیرون آوردند. این بیانگر آن است كه حرمت زهرا عليها‌السلام را كه به تصریح روایات، با تمام توان جلوى آنان ایستاد، رعایت نكردند، البته این روایت تصریح نكرده كه آنان متعرض شخص زهرا عليها‌السلام شده باشند.

__________________________

118- شرح نهج البلاغه، ج 15، ص 186.

119- نهج البلاغه، نامه 28، احقاق الحق، ج 2، ص 369.

104 علت سكوت على عليه‌السلام

على عليه‌السلام نخواست شمشیر بردارد و حق خویش را به زور تصاحب كند، كسانى كه در تاریخ زندگى آن حضرت پژوهش كرده اند، در مى یابند كه امام به دو دلیل دست به شمشیر نبرد:

نخست، آن كه آن حضرت در یاران خود آمادگى لازم براى چنین كارى نمى یافت. زیرا آنان چنین اقدامى را نوعى ماجرا جویى تلقى مى كردند.

دوم، آن كه آن حضرت بیم آن را داشت كه كسانى كه هنوز پرتو ایمان در دلهایشان نفوذ نكرده بود از اسلام روى گردان شوند و به راه ارتداد كام نهند.

على عليه‌السلام خود در مناسبت هاى مختلف به همین دو عامل اشاره كرده است. آن جا كه مى فرماید: پس به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم عرض كردم اگر خلافت را از من بگیرند، باید چه كنم؟

فرمود: (اگر یارانى یافتى به سوى آنان بشتاب و با ایشان جهاد كن و گرنه اقدامى مكن و خونت را پاس دار تا در حالى كه مظلوم واقع شده اى، به من ملحق گردى). (120)

__________________________

120- بحارالانوار، ج 2، ص 191.

105 از شما به خداى سمیع و بصیر شكایت مى كنم  

نمى دانى چرا در را آتش زدند، آنان مى خواستند آن نور را خاموش كنند. نمى دانى سینه فاطمه عليها‌السلام چیست و میخ چه و پهلوى شكسته زهرا عليها‌السلام را چه حال؟ نمى دانى سقط جنین است؟ و سرخى چشم او از چه؟ و گوشواره شكسته را چه حال؟! در برابر دیدگان على عليه‌السلام ، آن بلند طبع غیرتمند، وارد خانه شدند، در حالى كه فاطمه عليها‌السلام لباس خانه بر تن داشت. و به ستم شیر خدا را در محاصره گرفتند و او را هم چون شتر مهار شده، كشان كشان بردند و زهراى بتول به دنبالش روان، و پایش به لباسش ‍ كه بر روى زمین كشیده مى شد گیر مى كرد و چنان ناله مى كرد كه دل را كباب مى كرد، و سنگ را آب. فاطمه عليها‌السلام از آنان مى خواست كه پسر عمویم على عليه‌السلام را رها كنید و الا از شما به خداى سمیع و بصیر شكایت مى كنم. نه تنها حرمتش را نگه نداشتند بلكه او را ترساندند و على را همچون اسیر، ریسمان به گردن بردند... على عليه‌السلام مى دید و مى شنید و شمشیرش را تیز و آماده و بازویش قوى و توانا، اما وصیت برادرش پیغمبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم او را باز مى داشت و آنچه مقدور كسى نیست، بر او بار مى كرد. چه مصیبتهایى كه اگر بخواهم بیان كنم، كلام به درازا مى كشد، در زمانى كوتاه بر این پاكیزه فرود آمد. اى پسر طه! چگونه پس از آن كه چشمش را سرخ كردند، به اطراف مى نگریست؟ برایش گریه و ناله كن كه دشمنانش او را از گریه و ناله هم منع كردند. گویى كه مى بینم سیل اشك از چشمانش روان است، و مى گوید، مرا نبینى كه پس از بیت الاحزان، خانه شادى و سرور برگزینم. اى پسر فاطمه عليها‌السلام ! كى، پیش از قیامت جبت و طاغوت (آن دو را براى مجازات) زنده خواهى كرد. (121)

__________________________

121- زنجهاى زهرا عليها‌السلام ، ص 360 و 361.

106 شاهد كتك خوردن همسرش  

او مظلوم است زیرا شاهد كتك خوردن همسر خویش و صدمه وارد كردن بر اوست. نوشته اند كه فریاد فاطمه عليها‌السلام بلند شد كه كودكم را كشتند. فاطمه عليها‌السلام به خاك افتاده و بیهوش شد و على عليه‌السلام پارچه اى بر روى او كشید. (122) و دشمن از این حذر نكرد ریسمان یا بندى بر گردن امام عليه‌السلام افكند و او را به زور به مسجد برد. (123) و البته امام عليه‌السلام بدین مقدار قادر به دفاع از خود بود و مى توانست گریبان خود را از چنگ آنها خلاص ‍ كند.

عمر، خود در سخنى این اعتراف را كرده بود كه اگر نرمخویى على نبود احدى قادر به تسلط بر او نبود. (124) و محكوم الحكم لمن غلب است. زیرا گروهى از سردمداران كوشیده اند ناراضیان، عقده داران، و كین خواهان را به دور هم جمع كرده و چنان بلایى را براى عالم اسلام پدید آوردند. دشمن چنان گستاخ و بى شرم است كه وارد حریم زندگى كسى مى شود كه سرنوشت كفر و اسلام را معین كرده است و خانه اش مركز هبوط فرشتگان خداست.

__________________________

122- ص 231، بحار چاپ كمپانى ج 8.

123- سلیم بن قیس، ص 68.

124- بحار كمپانى، ج 8، ص 232.

107 سقط شدن فرزند زهرا عليها‌السلام

مهاجمان چنان زهرا عليها‌السلام را زدند كه فرزندش را سقط كرد اما احدى نه از مهاجمان و نه از دیگران، كوچك ترین اعتراضى نكرد. آیا اگر از عمر مى ترسیدند، از قنفذ، یا مغیرة بن شعبه و امثال این دو هم مى ترسیدند؟! (125)

__________________________

125- رنجهاى زهرا عليها‌السلام ، ص 203.

108 گنج على عليه‌السلام در قیامت  

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به على عليه‌السلام فرمود: ان لك كنزا فى الجنة انت ذوقرنیها. (تو در بهشت داراى گنجى مى باشى، تو صاحب دو شاخ بهشتى هستى)، (منظور از دو شاخ، حسن عليه‌السلام و حسین عليه‌السلام هستند كه زینت بهشت مى باشند).

مرحوم شیخ صدوق مى گوید: از بعضى از اساتید شنیدم كه مى گفت: منظور از آن گنج (محسن) فرزند على عليه‌السلام است كه بر اثر فشار بین دو دیوار، از فاطمه عليها‌السلام سقط شد، و آن استاد چنین استدلال كرد كه روایت شده: (فرزند سقط شده انسان، بطور جد و خشم آلود، كنار در بهشت توقف مى كند، به او گفته مى شود: وارد بهشت بشو، در پاسخ مى گوید: وارد بهشت نمى شوم تا پدر و مادرم قبل از من وارد بهشت گردند)... (126)

__________________________

126- رنجها و فریادهاى فاطمه عليها‌السلام ، ص 152.

109 به آتش كشیدن خانه حضرت زهرا عليها‌السلام

عمر فرستاد و كمك خواست. مردم هم آمدند تا داخل خانه شدند، و امیرالمؤمنین عليه‌السلام هم سراغ شمشیرش رفت.

قنفذ نزد ابوبكر برگشت در حالى كه مى ترسید على عليه‌السلام با شمشیر سراغش ‍ بیاید، چرا كه شجاعت و شدت عمل آن حضرت را مى دانست.

ابوبكر به قنفذ گفت: (برگرد، اگر از خانه بیرون آمد (دست نگه دار) و گرنه در خانه اش به او هجوم بیاور، و اگر مانع شد خانه را بر روى آنها به آتش بكشید)! قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. على عليه‌السلام سراغ شمشیرش رفت، ولى آنان زودتر به طرف شمشیر آن حضرت رفتند، و با عده زیادشان بر سر او ریختند. عده اى شمشیرها را به دست گرفتند و بر آن حضرت حمله شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابى انداختند.

حضرت زهرا عليها‌السلام جلو در خانه، بین مردم و امیرالمؤمنین عليه‌السلام مانع شد. قنفذ ملعون با تازیانه به آن حضرت زد، به طورى كه وقتى كه حضرت از دنیا مى رفت در بازویش از زدن او اثرى مثل دستبند بر جاى مانده بود. خداوند قنفذ را و كسى كه او را فرستاد لعنت كند. (127)

__________________________

127- اسرار آل محمد، ص 227 و 228.

110 نجات على عليه‌السلام توسط فاطمهعليها‌السلام

نصى در دست داریم كه مى گوید: وقتى على عليه‌السلام را گرفتند، این فاطمه عليها‌السلام بود كه او را نجات داد. لذا او را زدند. این نص مى گوید: (فاطمه عليها‌السلام ، در كنار در، بین شوهرش و مهاجمان حایل شد. قنفذ با تازیانه او را زد... ) (128)

__________________________

128- الاحتجاج، ج 1، ص 212.