سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)0%

سوگنامه امام علی (علیه السلام) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده: عباس عزیزی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 117707
دانلود: 4637

توضیحات:

سوگنامه امام علی (علیه السلام)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 565 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 117707 / دانلود: 4637
اندازه اندازه اندازه
سوگنامه امام علی (علیه السلام)

سوگنامه امام علی (علیه السلام)

نویسنده:
فارسی

111 دفاع امیرالمؤمنین عليه‌السلام از حضرت زهراعليها‌السلام

پس از هجوم بر خانه على عليه‌السلام ، على عليه‌السلام ناگهان از جا برخاست و گریبان عمر را گرفت و او را به شدت كشید و بر زمین زد و بر بینى و گردنش ‍ كوبید و خواست او را بكشد. ولى سخن پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و وصیتى را كه به او كرده بود، بیاد آورد و فرمود: (اى پسر صهاك، قسم به آن كه محمد را به پیامبرى مبعوث نمود، اگر نبود مقدرى كه از طرف خداوند گذشته و عهدى كه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم با من نموده است مى دانستى كه تو نمى توانى به خانه من داخل شوى). (129)

__________________________

129- اسرار آل محمد، ص 227.

بخش چهارم: بیعت اجبارى و غصب ولایت  

112 پیام هاى ابوبكر به على عليه‌السلام و پاسخ  هاى آن حضرت  

اینك به روایت سلیم بن قیس باز مى گردیم: سپس على عليه‌السلام وارد خانه خود شد، عمر به ابوبكر گفت: كسى را نزد على عليه‌السلام بفرست تا بیاید و بیعت كند، زیرا كار خلافت بدون بیعت على عليه‌السلام سامان نمى یابد، اگر او با ما بیعت كند، به او امان خواهیم داد.

ابوبكر شخصى را نزد على عليه‌السلام فرستاد و توسط او پیام داد كه (دعوت خلیفه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را اجابت كن). قاصد ابوبكر نزد على عليه‌السلام آمد و پیام او را ابلاغ كرد، على عليه‌السلام به او فرمود: شگفتا! چقدر زود رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را تكذیب كردید، ابوبكر و اطرافیان او مى دانند كه خدا و رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم غیر مرا خلیفه خود قرار نداده اند.

قاصد، گفتار على عليه‌السلام را به ابوبكر ابلاغ كرد.

ابوبكر گفت: این بار برو و به على عليه‌السلام بگو: (دعوت امیرمؤمنان (ابوبكر) را اجابت كن).

قاصد نزد على عليه‌السلام آمد و پیام ابوبكر را ابلاغ كرد.

على عليه‌السلام فرمود: شگفتا! هنوز چندان از عهد رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نگذشته كه آنها فراموش نمایند. سوگند به خدا او (ابوبكر) مى داند كه این اسم براى احدى جز من، شایستگى ندارد، همانا رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او امر كرد كه به عنوان امیرمؤمنان بر من سلام كند، و او یكى از هفت نفر است كه از طرف پیامبر به این كار ماءمور شدند، او رفیقش (عمر) در میان هفت نفر از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پرسیدند: آیا دستور از طرف خدا و رسولش ‍ است؟!

پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: (نعم حقا من اللّه و رسوله انّه امیرالمؤمنین و سید المسلمین و صاحب لواء الغر المحجلین یقعده اللّه عزّوجلّ یوم القیامة على الصراط فیدخل اولیائه الجنّة و اعدائه النّار. (آرى، از طرف خدا و رسولش حق است كه على عليه‌السلام امیرمؤمنان و سرور مسلمین و پرچمدار افراد درخشنده و نورانى مى باشد، خداوند در روز قیامت، او را بر (پل صراط) مى نشاند، و آن حضرت دوستان خود را به سوى بهشت، و دشمنانش را به سوى دوزخ روانه مى كند).

113 اتمام حجت بر ابوبكر در القاب ادعایى  

عمر به ابوبكر گفت: سراغ على عليه‌السلام بفرست كه بیاید بیعت كند، و تا او بیعت نكند ما صاحب مقامى نیستیم، و اگر بیعت كند از جهت او آسوده مى شویم.

ابوبكر (كسى را) نزد على عليه‌السلام فرستاد كه: (خلیفه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را جواب بده)! فرستاده ابوبكر نزد حضرت آمد و مطلب را عرض كرد. حضرت فرمود: (سبحان اللّه، چه زود بر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم دروغ بستید! او و آنان كه اطراف او هستند مى دانند كه خدا و رسولش غیر مرا خلیفه قرار نداده اند). فرستاده آمد و آنچه حضرت فرموده بود رسانید.

  (ابوبكر) گفت: برو به او بگو: (امیرالمؤمنین ابوبكر را جواب بده)! او هم آمد و آنچه گفته بود به حضرت خبر داد. على عليه‌السلام فرمود: (سبحان اللّه، به خدا قسم زمانى طولانى نگذشته است كه فراموش شود. به خدا قسم او مى داند كه این نام (امیرالمؤمنین) جز براى من صلاحیت ندارد. پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به او كه هفتمى در میان هفت نفر بود امر كرد كه به عنوان امیرالمؤمنین بر من سلام كردند. او و رفیقش عمر از میان هفت نفر سؤ ال كردند و گفتند: آیا حقى از جانب خدا و رسولش است؟ پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به آن دو فرمود: آرى حق است، حقى از جانب خدا و رسولش كه او امیرمؤمنان و آقاى مسلمانان و صاحب پرچم سفید پیشینیان شناخته شده است. خداوند عزّوجلّ او را در روز قیامت بر كنار صراط مى نشاند و او دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم وارد مى كند).

فرستاده ابوبكر رفت و آنچه حضرت فرموده بود به او خبر داد. سلمان مى گوید: آن روز را هم درباره او سكوت كردند.

شب هنگام كه شد على عليه‌السلام حضرت زهرا عليها‌السلام را بر چهار پایى سوار كرد و دست دو پسرش امام حسن عليه‌السلام و امام حسین عليه‌السلام را گرفت، و احدى از اصحاب پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را باقى نگذاشت، مگر آن كه در منزلشان نزد آنان رفت، و حق خود را براى آنان یادآورد شد و آنان را به یارى خویش فرا خواند. ولى هیچ كس جز ما چهار نفر او را اجابت نكرد. ما سرهایمان را تراشیدیم و یارى خود را مبذل داشتیم، و زبیر در یاریش از همه ما شدت بیشترى داشت. (130)

__________________________

130- اسرار آل محمد، ص 224 و 225.

114 حمله خانه على عليه‌السلام

وقتى على عليه‌السلام خوار كردن مردم و ترك یارى او را، و متحد شدنشان با ابوبكر و اطاعت و تعظیمشان نسبت به او را دید، خانه نشینى اختیار كرد.

عمر به ابوبكر گفت: چه مانعى وجود دارد كه سراغ على نمى فرستى تا بیعت كند؟ چرا كه همه جز او و این چهار نفر بیعت كرده اند.

ابوبكر در میان آن دو نرم خوتر و سازشكارتر و زرنگ تر و دوراندیش تر بود، و دیگرى (عمر) تندخوتر و غلیظتر و خشن تر بود. ابوبكر گفت: چه كسى را سراغ او بفرستیم؟

عمر گفت: قنفذ را مى فرستیم. او مردى تندخو و غلیظ و خشن و از آزادشدگان است.

ابوبكر، قنفذ را نزد امیرالمؤمنین عليه‌السلام فرستاد و عده اى كمك نیز به همراهش قرار داد. او آمد تا در خانه حضرت و اجازه ورود خواست، ولى حضرت به آنان اجازه نداد. اصحاب قنفذ به نزد ابوبكر و عمر برگشتند در حالى كه آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد.

عمر گفت: بروید، اگر به شما اجازه داد وارد شوید و گرنه بدون اجازه وارد شوید.

آنها آمدند و اجازه خواستند. حضرت زهرا عليها‌السلام فرمود: (به شما اجازه نمى دهم كه وارد خانه من شوید). همراهان او برگشتند ولى خود قنفذ ملعون آنجا ماند. آنان (به ابوبكر و عمر) گفتند: فاطمه عليها‌السلام چنین گفت، و ما از این كه بدون اجازه وارد خانه اش شویم خوددارى كردیم. عمر عصبانى شد و گفت: ما را با زنان چه كار است؟!

سپس به مردمى كه اطرافش بودند دستور داد تا هیزم بیاوردند. آنان هیزم برداشتند و خود عمر نیز همراه آنان هیزم برداشت و آنها را اطراف خانه على عليه‌السلام و فاطمه عليها‌السلام و فرزندانشان قرار دادند. سپس عمر ندا كرد به طورى كه على عليه‌السلام و فاطمه عليها‌السلام بشنوند و گفت: (به خدا قسم اى على عليه‌السلام باید خارج شوى و با خلیفه پیامبر بیعت كنى و گرنه خانه را با خودتان به آتش مى كشم)!

حضرت زهرا عليها‌السلام فرمود: اى عمر، ما را با تو چه كار است؟

جواب داد: در را باز كن و گرنه خانه تان را به آتش مى كشیم!

فرمود: (اى عمر، از خدا نمى ترسى كه به خانه من وارد مى شوى؟ ) ولى عمر ابا كرد از این كه برگردد. (131)

__________________________

131- اسرار آل محمد. ص 225 و 226.

115 على عليه‌السلام به اجبار و اكراه بیعت كرد نه اختیار

ابوبكر به دنبال على عليه‌السلام فرستاد كه بیا و بیعت كن.

على عليه‌السلام گفت: از خانه بیرون نمى آیم تا قرآن را جمع آورى كنم. بار دیگر به دنبالش فرستاد، على عليه‌السلام گفت: بیرون نمى آیم تا از جمع قرآن فارغ شوم.

ابوبكر بار سوم پسر عمویش، قنفذ را به دنبال على عليه‌السلام فرستاد. فاطمه عليها‌السلام دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم به پا خاست تا بین او و على عليه‌السلام حایل شود. قنفذ او را زد و بدون على عليه‌السلام بازگشت. ترسید كه مبادا على عليه‌السلام مردم را جمع كند. سپس دستور داد هیزم آوردند و در اطراف خانه على عليه‌السلام قرار دادند. سپس عمر آتش آورد و خواست خانه را به روى على عليه‌السلام ، و فاطمه عليها‌السلام و حسن عليه‌السلام و حسین عليه‌السلام آتش بزند.

على عليه‌السلام كه این كار را دید، از خانه بیرون آمد و به اجبار و اكراه بیعت كرد نه از روى اختیار. ) (132)

__________________________

132- تفسیر عیاشى، ج 2، صص 307 308؛ بحارالانوار، ج 28، ص 231.

116 هجوم به در خانه على عليه‌السلام

علامه طبرسى صاحب كتاب احتجاج، از عبداللّه بن عبدالرّحمان بن عوف نقل مى كند كه گفت: عمر بن خطّاب دامن خود را محكم بست و در مدینه گردش مى كرد و فریاد مى زد: مردم با ابوبكر بیعت كردند، بشتابید براى بیعت كردن با ابوبكر، مردم ناگزیر به سوى ابوبكر روانه شده و با او بیعت كردند، عمر اطلاع یافت كه گروهى در خانه هاى خود مخفى شده اند، همراه جماعت خود به آنها یورش برده و آنها را در مسجد حاضر مى كرد، و آنها بیعت مى كردند.

چند روزى از این جریان گذشت، آنگاه عمر همراه جماعت بسیار به در خانه حضرت على عليه‌السلام آمد، و از آن حضرت خواست كه از خانه (براى بیعت با ابوبكر) بیرون بیاید.

حضرت على عليه‌السلام امتناع ورزید.

عمر، هیزم و آتش طلبید و گفت:

و الذى نفس عمر بیده لیخرجنّ او لاحرقنه على ما فیه.

  (سوگند به خداوندى كه جان در دست او است، یا باید على عليه‌السلام از خانه بیرون آید، یا خانه را با اهلش به آتش مى كشم) (133)

__________________________

133- نظیر این مطلب در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 6، ص 48 آمده است.

بعضى از حاضران به عمر گفتند: (در این خانه، حضرت فاطمه عليها‌السلام دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و همچنین فرزندان پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم (حسن عليه‌السلام و حسین عليه‌السلام و آثار رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستند).

مردم به عمر اعتراض كردند، وقتى كه عمر زمینه را چنان دید، به آنها گفت: (شما چه فكر مى كنید؟ آیا تصور مى كنید كه من چنین كارى انجام دهم؟ قصد من ترساندن بود نه سوزاندن).

امام على عليه‌السلام پیام داد كه ممكن نیست من از خانه بیرون بیایم، زیرا من مشغول جمع آورى و تنظیم قرآن هستم كه شما آن را به پشت سر خود افكنده اید، و دلبستگى به دنیا شما را به خود سرگرم ساخت، و من سوگند یاد كرده ام كه از خانه ام بیرون نیایم و عبا بر دوش نیفكنم تا قرآن را جمع و تنظیم كنم.

در این هنگام فاطمه عليها‌السلام دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از خانه بیرون آمد و در كنار در خانه در برابر جمعیت ایستاد و فرمود:

  (من قومى را نمى شناسم كه مثل شما بدمحضر (و بد برخورد) باشند، جنازه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را در دست ما رها كردید، و امر خود را بین خود بریدید، (و مساءله رهبرى را نزد خودتان بدون مشورت با ما پایان دادید) پس با ما مشورت نكردید، حق ما را نادیده گرفتید، گویا اصلا به جریان (روز غدیر) آگاهى ندارید، و سوگند به خدا، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در آن روز، دوستى و ولایت على عليه‌السلام را از مردم عهد گرفت، تا امید شما را از دستیابى به مقام رهبرى قطع كند، ولى شما رشته هاى پیوند خود با پیامبرتان را بریدید.

117 نگاهى به چگونگى بیعت على عليه‌السلام و حمایت فاطمهعليها‌السلام

  (فیلسوف محقق، فیض كاشانى) در كتاب علم الیقین از كتاب (التهاب نیران الاحزان) درباره چگونگى هجوم به خانه على عليه‌السلام چنین نقل مى كند:

عمر، جمعى از بردگان آزاد شده و منافقان را به گرد خود آورد و با آنها به خانه على رهسپار شدند، دیدند در خانه بسته است، فریاد زدند: (اى على عليه‌السلام ! از خانه بیرون بیا، زیرا خلیفه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم تو را به حضور مى خواند).

حضرت على عليه‌السلام در را باز نكرد، آنها هیزم آوردند و كنار در خانه گذاشتند، و آتش آوردند تا در خانه را بسوزانند، عمر فریاد زد: (سوگند به خدا اگر در را باز نكنید، خانه را به آتش مى كشم. )

هنگامى كه فاطمه عليها‌السلام فهمید كه آنها مى خواهند خانه اش را به آتش ‍ بكشند، برخاست و در را گشود، جمعیت بى آنكه مهلت بدهند تا فاطمه عليها‌السلام خود را بپوشاند در را فشار دادند، فاطمه عليها‌السلام براى این كه در برابر نگاه نامحرمان نباشد، به پشت در رفت، عمر در را فشار داد، فاطمه عليها‌السلام بین فشار در و دیوار قرار گرفت، سپس عمر و همراهان به خانه هجوم بردند، حضرت على عليه‌السلام روى فرش خود نشسته بود، آن قوم آن حضرت را احاطه كردند و اطراف دامن و گریبانش را گرفتند و او را با اجبار به طرف مسجد بردند.

118 اثبات فضیلت على عليه‌السلام

حضرت فاطمه عليها‌السلام در برابر یكى از افراد نادان مدینه فرمود:

مى دانید على كیست؟ على، امامى ربانى و الهى، و اندامى نورانى و مركز توجه همه عارفان و خداپرستان و فرزندى از خاندان پاكان، گوینده به حق و روا، جایگاه اصلى محور امامت و پدر حسن و حسین گل پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و در بزرگ و سرور جوانان اهل بهشت است. (134)

__________________________

134- ریاحین الشریعه، ج 1، ص 93.

119 تازیانه زدن زهرا عليها‌السلام

فاطمه عليها‌السلام به میان جمعیت آمد و بین آنها و على عليه‌السلام قرار گرفت، و فرمود: (سوگند به خدا نمى گذارم پسر عمویم را از روى ظلم به سوى مسجد بكشید، واى بر شما چقدر زود به خدا و رسولش خیانت نمودید، و به خانواده اش ستم كردید، با این كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم پیروى از ما و دوستى با ما را به شما سفارش كرده بود و فرموده بود كه در امور خاندان من تمسك كنید، و خداوند فرمود:

قل لا اسئكم علیه اجرا الا المودة فى القربى.

  (اى پیامبر! به مردم بگو از شما پاداش رسالت نمى خواهم جز این كه با خویشان من دوستى نمایید) (135)

روایت كننده مى گوید: این گفتار فاطمه عليها‌السلام باعث شد كه بسیارى از مردم متفرق شدند، عمر با جمعى در آنجا ماندند، عمر به پسر عمویش قنفذ گفت: (با تازیانه فاطمه عليها‌السلام را بزن).

قنفذ با تازیانه به پشت و پهلوى حضرت زهرا عليها‌السلام زد كه آثار آن در بدن زهرا عليها‌السلام پدیدار شد و همین ضربت قوى ترین اثر را در سقط جنین آن حضرت نمود، كه پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم آن جنین را (محسن) نامیده بود، آن قوم، امیرمؤمنان على عليه‌السلام را كشان كشان به سوى مسجد بردند، و در برابر ابوبكر قرار دادند، در همین هنگام فاطمه عليها‌السلام سراسیمه به مسجد آمد، تا على عليه‌السلام را از دست آنها بگیرد و نجات دهد، ولى نتوانست، از آنجا به سوى قبر پدرش رفت، و با سوز دل جانكاه گریه كرد و این اشعار را مى خواند:

نفسى على ز فراتها محبوسة

یا لیتها خرجت مع الزفرات

لا خیر بعدك فى الحیاة و انما

ابكى مخافة ان تطول حیاتى

  (پدر جان! جانم با آن همه اندوه و غصه در سینه ام حبس شده است، اى كاش با همان اندوه ها از بدنم خارج مى شد.

پدر جان! بعد از تو هیچ خیر و نیكى در زندگى نیست، گریه مى كنم از بیم آن كه (مبادا) بعد از تو زیاد زنده بمانم).

سپس فرمود:

  (پدر جان! دریغ و آه از فراق تو، و اى فغان از جدایى حبیب تو ابوالحسن امیرمؤمنان؛ پدر دو سبط تو حسن و حسین عليه‌السلام ، آن كس كه تو او را در كودكى تربیت كردى، و وقتى كه بزرگ شد، او را برادر خود خواندى، و او بزرگترین دوستان و محبوب ترین اصحاب تو در حضورت بود، او كه از همه در قبول اسلام پیشى گرفت، و به سوى تو هجرت كرد، اى پدر بزرگوار و اى بهترین خلایق!

فها هو یساق فى الاسر كما یقاد البعیر.

  (اكنون او را اسیر گونه مى كشند، چنان كه شتر را مى كشند).

سپس ناله جانسوزى از دل داغدارش بركشید و گفت:

وا محمده! وا حبیباه! وا اباه! وا اباالقاسماه! وا احمداه، وا قلة ناصراه وا غوثاه، وا صول كربتاه، وا حزناه، وا مصیبتاه! وا سوء صباحاه!!

  (فریاد، یا محمد! فریاد اى دوست، اى پدر، اى ابولقاسم، اى احمد، آه و فغان از كمى یاور! ، و مصیبت و اندوه بسیار، و آه از این روزگار تلخ!! ).

فاطمه عليها‌السلام بعد از این گفتار، صیحه زد و بى هوش به روى زمین افتاد مردم از گریه او گریستند و صدا به ناله بلند كردند، و مسجد پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ماتم سرا گردید.

سپس على عليه‌السلام را در پیش ابوبكر متوقف ساختند، و به او گفتند: دستت را دراز كرده و بیعت كن!!

حضرت على عليه‌السلام فرمود: سوگند به خدا بیعت نمى كنم، زیرا بیعت من به گردن شما ثابت است (شما با من در غدیر خم بیعت كردید و باید بر آن وفادار بمانید. ) (136)

__________________________

135- شورى 23.

136- رنجهاى و فریادهاى فاطمه عليها‌السلام ، ص 147 145.

120 در هر شرایطى با تو هستم!

پس از این كه على را با ریسمان به گردن، به مسجد بردند فاطمه عليها‌السلام فرمود: اى سلمان! واى بر ابوبكر و عمر! مى خواهند فرزندانم حسن و حسین را یتیم كنند. به خدا سوگند، اى سلمان از درب مسجد به جایى نمى روم تا این پسر عمویم را با چشمانم سالم ببینم.

سلمان نزد حضرت على عليه‌السلام برگشته و فرمایش حضرت زهرا عليها‌السلام را بازگو كرد. على عليه‌السلام از جا حركت كرده و از مسجد بیرون آمد.

هنگامى كه چشم حضرت به امیرالمؤمنین عليه‌السلام افتاد، خود را براى شانه هاى

آن حضرت آویخت و فرمود: روحم فداى روح تو و جانم سپر بلاى تو باد اى ابوالحسن! اگر در شرایط خوب باشى من با تو هستم و اگر در شرایط بدى باشى من نیز با تو هستم. هر دو باهم گریستند. درود و رحمت خداوند بر آنان باد. (137)

__________________________

137- 360 داستان از فضایل و كرامات فاطمه زهرا عليها‌السلام . ص 150 و 151.

121 دفاع زهرا عليها‌السلام از علىعليه‌السلام

ابوجعفر طوسى در (اختیار الرجال) از امام صادق عليه‌السلام به نقل از سلمان فارسى (ره) روایت مى كند كه حضرت فاطمه زهرا عليها‌السلام در مورد كسانى كه به حقوق شوهر و پسر عمش على عليه‌السلام تجاوز كرده بودند، چنین فرمود:

خلوا عن ابن عمى! فو الذى بعث محمدا بالحق لئن لم تخلوا عنه لا نشرن شعرى و لا ضعن قمیص رسول اللّه على راءسى و لاصر خنّ الى اللّه تبارك و تعالى فما ناقة صالح با كرم على اللّه منّى و لا الفصیل باكرم على اللّه من ولدى؛ رها كنید پسر عموى مرا! سوگند به آن خداى كه محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را به حق برانگیخت، اگر از وى دست برندارید، گیسوان خود را پریشان كرده و پیراهن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را بر سر افكنده و در برابر خدا فریاد خواهم زد. یقین بدانید كه ناقه صالح، در نزد خدا از من گرامى تر نبود، و بچه آن ناقه نیز از فرزندان من قدر و قیمتش زیادتر نبود) (138) (139)

__________________________

138- بحار الانوار، ج 43، ص 153.

139- 360 داستان فضایل و كرامات فاطمه زهرا عليها‌السلام ، ص 151 و 152.

122 دفاعیه زهرا عليها‌السلام از علىعليه‌السلام

سخنان نورانى فاطمه عليها‌السلام در دفاع از على عليه‌السلام رودهاى خروشانى از حماسه و مقاومت در دلهاى مردم ایجاد كرد. آن حضرت به زنان انصار كه براى عیادت از او به خانه اش آمده بودند و از وى پرسیدند: اى دختر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ! چگونه اى؟

فرمود: (اینان خلافت را پایه هاى رسالت و قواعد نبوت و مهبط روح الامین دور كردند و با آن امور دنیایى و آخرتى خویش را درمان نمودند. هشدارید كه این خسارتى آشكار است).

آن حضرت مى فرمود: (چه شده كه از ابوالحسن انتقام مى گیرند؟! به خدا سوگند جز به خاطر سختى شمشیر و استوار قدمى و زخمهاى كارى اش در میدان جنگ و دلیر مردى و شجاعت او در راه خدا به كین خواهى او برنخاسته اند. )

  (به خداى سوگند! پرهاى كوتاه را به جاى شاهپرها و ناقص را به جاى كامل گرفتند. پس سرنگون باد مردمى كه پنداشتند بهترین كار را كردند در حالى كه اینان تباهكارند و خود در نمى یابند. واى بر آنان! آیا آن كسى كه به حق، راهنمایى مى كند سزاوار پیروى است یا آن كه خود به حق راه نمى برد و باید مورد هدایت قرار گیرد. پس شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنید؟ ) (140)

__________________________

140- زندگى نامه 14 معصوم، ص 102.

123 چگونگى دست گذاردن ابوبكر بر دست على عليه‌السلام  

عدى بن حاتم (از اصحاب رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و از یاران على عليه‌السلام مى گوید: سوگند به خداى دلم براى هیچ كس آنگونه نسوخت كه براى على عليه‌السلام سوخت، آن گاه كه دامن و گریبانش را گرفتند و او را به سوى مسجد كشاندند، و به او گفتند: با ابوبكر بیعت كن.

او فرمود: (اگر بیعت نكنم چه مى شود؟ )

در پاسخ گفتند: گردنت را مى زنیم، على عليه‌السلام سرش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: (خدایا! من تو را به گواهى مى گیرم، این قوم آمدند تا مرا به قتل برسانند، با این كه من بنده خدا و برادر رسول رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم هستم. )

باز آنها به على عليه‌السلام گفتند: دستت را براى بیعت دراز كن!

آن حضرت، اطاعت نكرد، آنها به اجبار دست آنحضرت را گرفتند و كشیدند، آن بزرگوار سر انگشتانش را خم كرد، همه حاضران هر چه توان داشتند به كار بردند تا دست او را بگشایند، ولى نتوانستند، سرانجام دست ابوبكر را پیش كشیدند و به دست بسته (و مشت شده) على عليه‌السلام مالیدند در حالى كه آن حضرت به قبر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم متوجه شده و مى فرمود:

یابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا یقتلوننى.

  (اى پسر مادرم، قوم مرا تضعیف كردند و نزدیك بود مرا بكشند). (141)

__________________________

141- اعراف 150.

روایت كننده مى گوید: حضرت على عليه‌السلام ابوبكر را مخاطب قرار داد و این دو شعر را خواند:

فانكنت بالشورى ملكتامورهم

فكیف بهذا و المشیرون غیب

و ان كنت بالقربى حججت خصیمهم

فغیرك اولى بالنبى و اقرب

  (اگر تو از طریق شورى زمامدار امور مردم شدى، این چه شورایى است كه در آن، طرفهاى مشورت (امثال من) غایب بودند، و اگر از طریق خویشاوندى، استدلال كردى، دیگران از تو نزدیكترند).

و آن حضرت مكرر مى فرمود:

و اعجبنا اتكون الخلافة بالصحابة، و لا تكون بالقرابة و الصحابة.

  (عجبا! آیا خلافت با همنشینى با پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ثابت مى شود، ولى با خویشاوندى و همنشینى (با هم) ثابت نمى گردد؟! ) (142)

__________________________

142- این سخن با همین عبارت در شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید، ج 18 ص 416 و در شرح نهج البلاغه خویى ذیل حكمت 90 آمده است.

124 بیعت اجبارى امیرالمؤمنین عليه‌السلام  

على عليه‌السلام را بردند و به شدت او را مى كشیدند، تا آنكه نزد ابوبكر رسانیدند و این در حالى بود كه عمر بالاى سر ابوبكر با شمشیر ایستاده بود، و خالد بن ولید و ابو عبیدة بن جراح و سالم مولى ابى حذیفه و معاذ بن جبل و مغیرة بن شعبة و اسید بن حضیر و بشیر بن سعید و سایر مردم در اطراف ابوبكر نشسته بودند و اسلحه همراهشان بود. (143)

__________________________

143- اسرار آل محمد، ص 228 و 229.

125 خروش فاطمه عليها‌السلام و تصمیم او بر نفرین  

عیاشى روایت كرده است (پس از بیرون بردن على عليه‌السلام از خانه) فاطمه عليها‌السلام بیرون آمد و به ابوبكر رو كرد و فرمود:

  (آیا مى خواهید شوهرم را از دستم بگیرید و مرا بیوه كنید، سوگند به خدا اگر دست از او برندارید، موى سرم را پریشان مى كنم و گریبان چاك مى نمایم و كنار قبر پدرم مى روم و به درگاه خدا ناله مى كنم).

آن گاه فاطمه عليها‌السلام دست حسن و حسین عليه‌السلام را گرفت و از خانه بیرون آمد تا كنار قبر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برود.

حضرت على عليه‌السلام از جریان آگاه شد و به سلمان فرمود: برو فاطمه عليها‌السلام دختر محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را دریاب (گویى) دو طرف مدینه را مى نگرم كه به لرزه در آمده و در زیر زمین فرو مى روند، سوگند به خدا اگر فاطمه عليها‌السلام موى خود را پریشان كند و گریبان چاك نماید و كنار قبر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم برود و به پیشگاه خدا ناله نماید، دیگر مهلتى براى مردم مدینه باقى نمى ماند و زمین همه آنها را در كام خود فرو مى برد.

سلمان با شتاب نزد فاطمه عليها‌السلام آمد و عرض كرد: (اى دختر محمد! خداوند پدرت را مایه رحمت جهانیان قرار داده است، به خانه باز گرد و نفرین مكن. )

فاطمه عليها‌السلام فرمود: اى سلمان، آنها مى خواهند على عليه‌السلام را به قتل برسانند، صبرم تمام شده، بگذار كنار قبر پدرم بروم و مویم را پریشان كنم، گریبان چاك نمایم، و به درگاه پروردگارم بنالم.

سلمان عرض كرد: (من ترس آن دارم مدینه به لرزه درآید و زمین دهان باز كند و مردم را در خود فرو ببرد! على عليه‌السلام مرا نزد شما فرستاده است و فرموده كه به خدا باز گردى و از نفرین نمودن منصرف شوى).

در این هنگام حضرت زهرا عليها‌السلام فرمود:

اذا ارجع و اصبر و اسمع له و اطیع.

  (در این صورت (چون شوهرم فرموده) به خانه باز مى گردم و صبر مى كنم، و سخن آن حضرت را مى پذیرم و از او اطاعت مى كنم). (144)

__________________________

144- بیت الاحزان، ص 138 و 139.

126 مظلومیت على  

معاویه در نامه سرزنش آمیز خود به على عليه‌السلام نوشت كه: یاد دارى كه ترا چون شترى مهار كرده و به مسجد مى بردند كه بیعت كنى؟ و امام در جوابش نوشت: براى مرد با ایمان ننگ نیست كه در طریق انجام وظیفه دینى خود مظلوم واقع شود (ما على المسلم من غضاضة فى ان یكون مظلوما... ). (145)

به مسجدش آورند كه بیعت كن، على عليه‌السلام پرسید: اگر نكنم؟

عمر گفت گردنت را مى زنم.

امام عليه‌السلام فرمود: در آن صورت تو بنده خدا و برادر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم را مى كشى؟

عمر گفت: تو بنده خدایى ولى برادر پیامبر صلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم نیستى.

به ابوبكر گفت: حكم قتل را بده.

ابوبكر گفت: آخر فاطمه عليها‌السلام به قبر پیامبر چسبیده و در این جا على عليه‌السلام فرمود: قال ابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا یقتلونى (146) و نتوانستند از او بیعت بگیرند. (147)

سرانجام خواستند به زور دست او را در دست ابوبكر بگذارند، على عليه‌السلام دست خود را مشت كرد. پشت دست او را به دست ابوبكر مسح دادند، یعنى كه بیعت. (148) و این است معنى مقاومت در برابر عقیده در مكتب على عليه‌السلام .

__________________________

145- خطبه 28 نهج البلاغه.

146- سوره اعراف، آیه 150.

147- اعلام النسا، ج 3، ص 1205.

148- اثبات الوصیه، ص 262.