آزمايش و امتحان انسان در قرآن

آزمايش و امتحان انسان در قرآن0%

آزمايش و امتحان انسان در قرآن نویسنده:
گروه: علوم قرآنی
صفحات: 124

آزمايش و امتحان انسان در قرآن

نویسنده: سيد جعفر موسوى نسب
گروه:

صفحات: 124
مشاهدات: 38430
دانلود: 3231

توضیحات:

جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 124 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 38430 / دانلود: 3231
اندازه اندازه اندازه
آزمايش و امتحان انسان در قرآن

آزمايش و امتحان انسان در قرآن

نویسنده:
فارسی

اما اوصاف ((قدرت)).

مطالبى كه در مورد رابطه ((رحمت)) با ((حكمت)) ذكر شد در اين جا نيز جارى است . خداوند متعال ذاتا قدرتش اطلاق دارد - و كان الله على كل شى ء قدير! اما ظهور فعلى و اعمال قدرت در رابطه با انسان ، گستره بى حساب نيست بلكه ضابطه و معيار دارد. ضابطه و تراز قدرت الهى در مقام فعل و اعطااى ثواب و يا عقاب وصف ((حكمت)) او است كه به عنوان ((قادر حكيم)) ظهور مى كند. بنابراين قدرت الهى گرچه مطلق است و اراده و امر او (كن فيكون)) است هر آنچه اراده كند تحقق مى يابد. مى تواند جلو گناه و عصيان انسان هاى كافر را بگيرد، مى تواند بدكاران را نابود و منقرض كند و انسان هاى پاك و صالح را جايگزين آن نمايد - ياءيها الناس ‍ اءنتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد ان يشاء يذهبكم و ياءت بخلق جديد و ما ذلك على الله بعزيز. (۱۳۹) ان يشاء يذهبكم اءيها الناس و ياءت باخرين و كان الله على ذلك قدير (۱۴۰) - اما اين قدرت و اراده مطلق خداوند. در مقام فعل از مجراى ((حكيم)) بودن ، تعلق مى گيرد و لذا تشريعا انسان را از گناه منع مى كند اما تكوينا دست او را نمى بندد بلكه به او قدر آزادى عمل مى بخشد - كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا (۱۴۱) زيرا اراده حكيمانه الهى در مورد خلقت تكوينى انسان بگونه اى است كه سرنوشت هر كسى بر اساس تشخيص و اراده خود او تعيين گردد و

_________________________

۱۳۹- فاطر / ۱۵ - ۱۷.

۱۴۰- نساء آيه ، ۱۳۳.

۱۴۱- اسراء / ۲۰.

۸۱

الا نمى تواند به كمالات انسانى ، متصف بشود و اوصاف الهى در وجود او ظهور نمايد لذا قرآن مى فرمايد:

فلا اءقسم برب المشرق و المغرب انا لقدرون على اءن نبدل خيرا منهم و ما نحن بمسبوقين فذرهم يخضوا و يلعبوا حتى يلقوا يومهم الذى يوعدون يوم يخرجون من الاءجداث سراعا كاءنهم الى نصب يوفضون خشعة اءبصرهم ترهقهم ذلة ذلك اليوم الذى كانوا يوعدون . (۱۴۲)

يعنى بقاء شما كفار ناشى از ناتوانى ما نيست بلكه بنا نيست كه اراده الهى بر انقراض شما تعلق گيرد زيرا اراده حكيمانه الهى نسبت به انسان بر اين است كه سنت - ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة (۴۲ - انفال) در مورد آنان جارى گردد پس شما آزاديد هر چه مى خواهيد مى توانيد فذرهم يخوضوا و يلعبوا (۱۴۳)

همچنين اگر خداوند اراده كند، بدان تبديل به خوبان و خوبان مبدل به بدان مى گردد و يا اگر بخواهد مى تواند كه شيطان متمرد و انسان هاى عصيانگر را امثال شمر ملعون را به بهشت ببرد، و انبياء و اوليا (عليه السلام) و بندگان مطيع خود را - العياذ بالله عن ذلك علوا كبيرا = محال است چنين چيزى واقع شود.

به بيان علمى و دقيق تر اينكه ؛ چنين چيزى در مقام ثبوت چون امكان عقلى دارد و مستلزم محال عقلى نيست ، در حيطه قدرت الهى قرار دارد و خداوند متعال نسبت به چنين امر قبيح نيز قادر است و قدرت او اطلاق دارد.

_________________________

۱۴۲- معارج / آيات ، ۴۰ تا ۴۲.

۱۴۳- زخرف / آيه ، ۸۳.

۸۲

اما در مقام اثبات و تحقق وجودى ، چنين چيزى امكان وقوعى ندارد بلكه محال و امتناع وقوعى دارد يعنى محال است كه خداوند متعال چنين امرى را اراده نمايد چون با حكمت او سازگار نمى باشد و لذا در دعا مى خوانيم : يا من لا يبدل حكمته الوسائل .؟

اين امتناع وقوعى با آن امكان عقلى منافات ندارد زيرا چنين فرضى با توجه به وصف ذات ، صحيح است چون وصف ((قدرت)) نسبت به خداوند من حيث ((هو القادر)) مطلق است و صفت ذات اطلاق دارد و ذات الهى نسبت به هر چيز قادر است - و هو على كل شى ء قدير كه شامل هر آنچه ذاتا محال نباشد مى شود. اما اثباتا يعنى اعمال قدرت در مرحله فعل و تحقق ، چنين فرضى را شامل نمى شود و از اين نظر محال است چون وصف ((قدرت)) در مرحله فعل با وصف ((حكمت)) همراه است و لذا اراده و صدور فعل قبيح از ((قادر حكيم)) محال است . بخلاف مرحله ذات كه قدرت الهى (من حيث هو القادر)، مورد توجه است و از اين حيث وصف ((قدرت)) اطلاق دارد حتى نسبت به وصف ((حكمت)) در مرحله ذات صفت قادر ملازم بى صفت ((حكيم)) نمى باشد بلكه حتى يك امر قبيح و غير حكيمانه نيز در حيطه قدرت ذاتى قرار دارد، گرچه اثباتا و وقوعا محال است .

آنچه با امكان عقلى منافات دارد، محال عقلى است كه با هم قابل جمع نيست اما محال وقوعى با امكان عقلى قابل جمع است زيرا در امتناع وقوعى ، امتناع مصداق خارجى شرط است در مقابل امكان وقوعى . اما در امكان عقل يكه در مقابل ، امتناع عقلى است ، صحت فرض مصداق ولو عقلا كافى است .

۸۳

بنابر اين امكان وقوعى و امتناع وقوعى با توجه به مرحله اثبات است كه نظر به مصداق خارجى دارد اما معيار در امكان عقلى و امتناع عقلى ، نفى و اثبات در مرحله ثبوت است كه نظر به صحت و بطلان فرض قضيه دارد قطع نظر از اين كه اثباتا نيز مصداق داشته باشد و يا نداشته باشد. پس امتناع تحقق و صدور فعل قبيح از قادر حكيم ، منافات ندارد با صحت فرض عقلى آن نسبت به قادر حكيم ، هر آنچه در نفس الامر فرض ‍ داشته باشد خداوند به آن قادر است هر چند بدليل ديگر آن را تحقق نبخشد. بنابر اين طمع رسيدن به ((رحمت)) بى پايان الهى و انتظار تبديل شدن بدان به خوبان ، بدون توجه به عمل و زمينه نزول رحمت ، انتظارى است عبث و بيهوده و اين قصور نيز مربوط به انسان است زيرا او دائم الفضل است منتهى قابليت قابل ، شرط تحقق افاضه فاعل است .

با توجه به اين حقيقت كه قرآن تا اين حد به موضوع ((عمل)) عنايت دارد هم پاداش و جزاء اخروى را مستقيما به عمل انسان نسبت مى دهد - انما تجزون ما كنتم تعملون - كلوا و اشربوا هنياءم بما كنتم تعملون (۱۴۴) - و هم درجات و تفاوت مراتب افراد را بر اساس ((عمل)) مى داند - ولكل درجت مما عملوا و ما ربك بغفل عما يعملون (۱۴۵) در روايت و احاديث نيز اهميت خاصى به اين موضوع داده شده است لا تحصل الجنة التمنى ثمن و الجنة عمل الصالح (۱۴۶)

________________________

۱۴۴- طور آيات ۱۶ - ۱۹.

۱۴۵- انعام / آيه ، ۱۳۲.

۱۴۶- غرر الحكم احاديث شماره هاى ۳۳۲۴ و ۲۸۷۶ و ۳۹۵۹.

۸۴

عمل ، زمينه است

براى رسيدن به پاداش بهشتى ، عمل علت معده است نه علت تامه تا تخلف از معلول محال عقلى داشته باشد، اذن و تفضل الهى است كه به عمل آثار مى بخشد كه توضيح اين مطلب در بحث قضا و قدر الهى خواهد آمد اينكه در روايات وارد شده است كه بايد به فضل و رحمت الهى اميد دشت نه به عمل خود (۱۴۷) اين دسته روايات براى توجه دادن انسان به اين نكته سازنده است . كه موضوع ((عمل)) همچنانكه در بحث عبادت ، عمل بنفسه ، هدف و غايت نيست بلكه وسيله و راه رسيدن به هدف است غايت و هدف در عبادت ((خدا)) است و لا غير)) حقيقت و روح عبادت نيز جوهر ((طاعت)) و عبوديت محض انسان در پيشگاه او است . اعمال ظاهرى ، بستر و قالب عبادت و بندگى است كه شرط تحقق آن است . در بحث پاداش و جزاء نيز عمل بنفسه ، صرفا زمينه و عامل معده است و لذا انسان نبايد از اين جهت صرفا متكى به ((عمل)) باشد، بلكه بايد تكيه گاه اصلى او فضل و رحمت الهى باشد تا دچار غرور نگردد زيرا همه چيز در قبضه مشيت اراده اوست كه اعمال انسان را اينگونه كريمانه آثار و پاداش ‍ مى دهد و اين را نيز بحساب خود انسان مى گذارد بنابراين مساءله رجاء و اميد و اتكاء به فضل و رحمت الهى ، از اهميت ((علم)) نمى كاهد و اين دسته روايات در دعاها وارد شده است كه - ربنا عاملنا بفضلك و لا تعاملنا بعدك و ضرورت قابليت انسان در پذيرش علت الهى را نفى نمى كند و حداقل آن اين است كه اين ((رجاء)) و اميد انسان نسبت به فضل و كرم الهى ، صادقانه و ناشى از حسن ظن و ايمان باشد.

_________________________

۱۴۷- بحار، ج ۷، ص ۱۱؛ ج ۶، ص ۵. چاپ اسلاميه .

۸۵

ابتلاء و قضاء و قدر

يكى از معارف اصل قرآنى كه جزء معتقدات همه مسلمانان است ، موضوع (قضاء و قدر) الهى است  به اين معنا پيدايش موجودات و تدبير امور عالم همه بر اساس قضا و قدر الهى است و چيزى در جهان هستى از حاكميت سنت قضا و قدر، خارج و مستثنى نمى باشد.

آنچه در اين جا مهم است و با بحث ((ابتلاء)) ارتباط دارد، تفسير قضا و قدر در مورد ((اراده)) و اعمال انسان است كه مساءله ((جبر و اختيار)) را پديد مى آورد، در اين خصوص صاحب نظران مباحث فلسفى و كلامى ديدگاه هاى متفاوتى دارند، اين اختلاف نظر جدى و شديد مخصوص در ميان قدما - با توجه به تعقلى بودن و عميق بودن بحث ((جبر و اختيار)) در عين پيچيده بودن آن - موجب پيدايش مكاتب معروف كلامى شده است كه عبارت از: تفكر تفريطى اشاعره مبنى بر ((جبر)) و نفى اختيار انسان ، تفكر افراطى گروه معتزله مبنى بر تفويض كامل امور به انسان و بر كنارى خداوند از صحنه و تفكر واقع بينانه و معتدل عدليه كه با الهام از مكتب اهل بيت عليهما السلام معتقد به ((امر بين الامرين)) مى باشد.

شرح و تفصيل اين بحث را بايد در كتابهاى فلسفى و كلامى جستجو نمود اما از آنجا كه بحث ((ابتلاء)) مبتنى ببر اثبات عنصر ((اختيار)) و اراده فاعلى براى انسان است و در فضاى جبر گرايانه تفكر اشعرى كه انسان را در اعمال ، مقهور تقديرات مى داند و نقشى براى اراده انسان قائل نيست ، سنت ابتلاء نيز بستر طرح پيدا نمى كند. از سوى ديگر سرنوشت بحث كليدى ((جبر و اختيار)) را نيز بحث قضا و قدر، تعيين مى كند

۸۶

لذا براى اين كه تفسير صحيحى از مفهوم ((قضا و قدر)) و تطبيق آن نسبت به اعمال انسان وجود داشته باشد، لذا براى اينكه تفسير صحيحى از مفهوم ((قضا و قدر)) و تطبيق آن نسبت به اعمال انسان وجود داشته باشد، لازم است كه در اين بخش عنصر ((اراده)) در انسان از چند جهت مورد توجه قرار گيرد: اولا: بايد ديدگاه قرآن در رابطه با جايگاه ((اراده)) بيان شود. ثانيا: رابطه ((اراده)) با ((قضا و قدر)) از منظر قرآن روشن شود. ثالثا: رابطه ((اراده)) با سرنوشت و نقش آن مورد عنايت قرار گيرد. رابعا: رابطه اراده با عوامل خارجى ملاحظه گردد.

اراده از منظر قرآن

بحث اراده از منظر قرآن در دو بخش قابل طرح است : يكى اصل اثبات ((مريد)) بودن و ((مختار)) بودن انسان و فلسفه آن از نظر قرآن . دوم بيان رابطه و نسبت آن با قضا و قدر و اراده الهى كه موضوع عنوان بعدى است . اما بخش اول بحث : قبل از ذكر آيا مربوطه به اين موضوع در اين جا ذكر چند نكته اساسى ضرورى است :

الف - تعريف اراده : كه عبارت است از خواست و مشيت طبيعى برخواسته از آگاهى و علاقه و از كيفيات نفسانى است .

ب - مبادى اراده : بنابر تعريفى كه ذكر شد مبادى اراده دو چيز است :

۱. علم و شناخت . بگونه اى كه مفهوم علم و آگاهى در مضمون كلمه ((اراده)) مستتر است و واژه اراده آن را تداعى مى كند. ۲. انگيزه و وثوق نسبت به تحقق فعلى يك امر كه اين انگيزه و علاقه نيز معدول علم و آگاهى است زيرا

۸۷

انسان آنچه را مى داند و مى خواهد دوست مى دارد هيچ گاه كسى بطور خالى الذهن نسبت به چيزى اظهار علاقه نمى كند و انگيزه و كششى در او پديد نمى شود. بعد از اين كه در اثر شناخت ، انگيزه پديد آمد، انسان آنچه را دوست داشت آن را مى خواهد و به دنبال آن حركت مى كند پس ‍ مقوم فعل ارادى انسان اين دو امر اساسى است و الا اراده عملى از انسان صادر نمى شود.

ج - اهميت اراده : اهميت اراده در اين است كه اعمال انسان با وصف ((ارادى)) بودن ، فقهى و كلامى و اخروى دارد يعنى ويژگى اراده شرط اتصاف عمل به كمال و نقص است اگر عملى بنا باشد به عنوان فعل ارادى و انسانى به شمار آيد و آثار كلامى و فقهى داشته باشد، شرطش اين است كه از كانال اراده و اختيار صادر شود و رنگ و وصف ارادى داشته باشد يعنى اولا: از روى شناخت باشد ثانيا: با قصد و انگيزه همراه باشد.

بنابراين ، عملى متصف به خوبى يا بدى مى شود كه منشاء ارادى داشته باشد و اگر عملى فاقد هر دو عنصر باشد نظير اين كه كسى در حال خواب و يا در حال بى هوشى به كسى توهين كند و يا مدح كسى را بگويد، اين كلمات مدح و ذم گرچه فى نفسه متصف به صفت حسن و قبح مى باشد اما از آن جهت كه اراده چنين فردى در آن نقشى نداشته است نه متصف به كمال است و نه متصف به نقص براى گوينده آن و لذا آثار كلامى از جهت ثواب و عقاب ندارد و همچنين آثار فقهى بر آن مترتب نمى شود زيرا چنين عمل غير ارادى نظير ساير حركات جبرى بدن انسان است مثل هضم غذا و گردش خون توسط دستگاه گوارش و قلب . چنين امور جبرى و طبيعى نه وصف كمال انسانى را دارد و نه نقص انسانى

۸۸

زيرا امورى كه اراده انسان در آن نقشى داشته باشد نفيا يا اثباتا نمى تواند به عنوان فعل انسان به او نسبت داده شود. پس عمل انسان را صبغه ارادى بودن ، منشاء آثار فقهى و كلامى است . اگر چنانچه عملى فاقد هر دو عنصر ((علم)) و ((قصد)) باشد و يكى از اين دو عنصر نداشته باشد آثار فقهى بر آن مترتب نمى شود مگر در بعضى موارد نظير قتل و جرح اگر خطاء محض باشد. و آثار كلامى ندارد و هيچ پاداشى نصيب كسى نمى شود مگر اين كه اراده انسان در آن نقشى داشته باشد و عقاب و عذابى متوجه كسى نمى شود مگر اين كه خود انسان آن را پديد آورده باشد هم اصل پاداش و ثواب و هم تفاضل درجات و مراتب انسان ها مبتنى بر اراده و نقش انسان است و الا اگر بنا باشد بدون جهت كسى محروم و كسى ديگر مشمول تفضل واقع شود اين با حكمت الهى سازگارى ندارد و جاى اين سوال باقى است كه چرا خداوند به ديگرى اين عنايت را نفرموده است ؟

اكنون كه روشن شد منظور از اراده در اين جا خواست طبيعى و فطرى است كه داراى منشاء علمى و گرايش است بايد ديدگاه قرآن را در اين رابطه جستجو كرد.

اصل موضوع ((مريد)) بودن و مختار بودن انسان از نظر قرآن يك امر پذيرفته شده و بديهى است و اصولا تشريع و نزول وحى بدون آن مورد نخواهد داشت و لذا همه خطابات قرآن انسان را به عنوان صاحب اختيار و مسئول طرف سخن قرار داده است . آنچه در اين خصوص مهم است يكى بيان رابطه اراده انسان يا اراده الهى است كه موضوع عنوان بعدى است . دوم - نسبت اراده و خود انسان .

۸۹

از اين حيث كه قرآن كريم ويژگى اراده را نسبت به انسان يك امر قهرى و جبرى و جزء خلقت تكوينى او مى داند و در واقع آن قاعده فلسفى مبنى بر اينكه : انسان مختار آفريده شده و در مختار بودن خود مجبور است ريشه قرآنى دارد و مورد تاييد قرآن مى باشد.

از نظر قرآن خداوند وجود انسان را بگونه اى طراحى و خلق نموده است كه ويژگى ((اراده)) در ذات او تعبيه شده است و وصف ((مريد)) جزء خلقت طبيعى او مى باشد قرآن اشاره مى كند كه : انا خلقنا الانسن من نطفة اءمشاج نبتليه فجعلنه سميعا بصيرا انا هدينه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (۱۴۸) در اين آيه براى خلقت انسان دو مرحله قائل شده است : يكى صدر آيه كه ناظر به خلقت فيزيكى و خاكى انسان است و منشاء آن نيز ((نطفه)) مى باشد مرحله دوم - كه نوعى انسان را از ساير حيوانات متمايز مى نمايد خلقت روحى انسان است كه ذيل آيه ناظر به اين شونات روحى است فجعلناه سميعا بصيرا اين جعل ، جعل تكوينى است واژه ((سميع)) و ((بصير)) نيز ناظر به هوش ظاهرى و درونى انسان است يعنى آن قدرت تشخيص و تصميم گيرى در انسان كه از شئونات روحى او است .

پس به حكم خلقت ، اراده براى انسان يك امر طبيعى و جبرى است چون سنت تكوينى الهى فطرت و ساخت انسان را بگونه اى قرار داده است اعمال و حركات او از كانال اراده و با وصف اختيار، صادر بشود و اين سنت تكوينى نيز زمينه ساز سنت تشريعى الهى است . نظام هستى و تدبير امور عالم را سنن الهى اداره مى كند كه قرآن كريم اين سنن حاكم بر جهان را چه در رابطه با نظام خلقت و چه در خصوص انسان بيان فرموده است :

۹۰

بر اساس بيان آيات ، سنت كلى الهى در رابطه با سرنوشت انسان اين است كه : ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة . (۱۴۹) يعنى هر كسى از روى آگاهى بايد سرنوشت خويش را رقم زند. يعنى خداوند بهشت رفتن و جهنم رفتن را بر كسى تحميل نمى كند زيرا بهشت تحميلى براى انسان كمال نيست

_________________________

۱۴۸- انسان / آيه ، ۲.

۱۴۹- انفال / ۴۲.

۹۱

در حالى كه انسان را براى رسيدن به كمال آفريده است چه اين كه جهنمى نمودن جبرى و قهرى براى او نقص نمى باشد زيرا سوزندگى و جهنم بودن براى جهنم و آتش نقص نيست . در پيمودن مسير، خداوند زمام امر انسان را به دست خود او گذاشته است تا هر كس خودش ‍ مسير سعادت و حيات جاودانه را بپيمايد و يا راه شقاوت و هلاكت ابدى را طى كند. اين سياست در مورد انسان مستلزم جريان دو سنت ديگر نيز براى او مى باشد كه ذيلا بيان مى گردد.

۱. سنت تكوينى .

۲. سنت تشريعى .

سنت تكوينى ، مربوط به نحوه خلقت انسان است كه خداوند انسان را تكوينا داراى ((اراده)) و قدرت عمل آفريده است .

آيه : كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا (۱۵۰) ناظر به سنت تكوينى الهى در مورد انسان است . مراد از ((امداد)) و ((اعطاء)) در اين آيه امداد و اعطاء تكوينى است يعنى سنت و خواست الهى در مورد اعمال انسان اين است كه هر دو نوع اراده انسان - كه در دو آيه قبلى ذكر شده است - نافذ گردد و با اذن و پشتيبانى تكوينى الهى موثر واقع شود.

اما سنت تشريعى كه عهده دار هدايت انسان است ، جهت گيريهاى ارزشى را بيان مى كند. چنانكه آيه (۳ - انسان): انا هدينه السبيل اما شاكرا و اما كفوار. و آيه (۲۹ - كهف) و قل الحق من ربكم فمن شاء فليومن و من شاء فليكفر، بيانگر اين سنت است .

_________________________

۱۵۰- انسان / آيه ، ۲. و اسراء آيه ، ۲۰.

۹۲

اين دو سنت مرتبط با هم و در طول يكديگرند يعنى سنت تكوينى در واقع زير بناى سنت تشريعى الهى است و ضمانت اجراى سنن تشريعى نيز همان سنن تكوينى است و لذا در آيات نخست سوره انسان (۲ و ۳) ابتدا امور مربوط به تكوين و شئون خلقت انسان را مطرح مى كند و بر اساس آن مساءله هدايت و ارشاد را بيان نموده است .

آنچه در آيه (۴۲ - انفال) بعنوان سنت و سياست كلى خداوند در مورد سرنوشت انسان بيان شده است مبتنى بر تركيب اين دو سنت : تكوينى و تشريعى است زيرا از تركيب اين دو سنت ، زمينه براى - ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة بوجود مى آيد چه اينكه هماهنگى و تركيب اين دو سنت ، زمينه ساز سنت ((ابتلاء)) نيز هست كما اينكه آيات نخست سوره انسان ، اين مطلب را با لطافتى خاص ، بيان نموده است . در اين آيات اولا غرض از خلقت انسان را موضوع ابتلاء ذكر نموده است . ثانيا: مساءله ((ابتلاء)) را بعنوان فلسفه و دليل اصلى جريان دو سنت ديگر يعنى : سنت تكوينى - فجعلنه سميعا بصيرا (۱۵۱) و سنت تشريعى : انا هدينه السبيل اما شاكرا و اما كفورا (۱۵۲) ذكر نموده است .

اين شيوه بيان آيا نسخت سوره انسان ناشى از اين است كه حداقل نصاب لازم براى تحقق سنت ابتلاء اعمال اين دو سنت تكوينى و تشريعى مذكور است و اين دو نسبت دو واقع تمهيد و مقدمه براى جريان سنت ابتلا است

_________________________

۱۵۱- انسان / ۲.

۱۵۲- انسان / آيه ۳.

۹۳

زيرا اهميت و حساسيت سنت ((ابتلا)) اقتضا مى كند كه انسان در پيمودن راه دشوار سعادت و رسيدن به كمال هم از نظر ابزار كار لازم تامين شود و هم از نيروى ((اراده)) و قدرت درونى برخورد باشد كما اينكه ذيل آيه (۲۰ - اسراء) و ما كان عطاء ربك محظورا (۱۵۳) تاكيد بر تماميت سنت الهى در برخوردارى انسان از قدرت اراده و آزادى عمل دارد. و هم اينكه از نظر ارشادى راه را از چه و بيراهه تشخيص بدهد و تابلوهاى اعلام خطر براى جلوگيرى از سقوط او در برابر او قرار داده شود، آن وقت است كه تمهيدات لازم براى جريان سنت ابتلاء به حد نصاب مى رسد و شرايط مسابقه پديد مى آيد و هر كسى مسير سرنوشت خويش را با روند طبيعى - ليهلك من هلك عن بينة و يحيى من حى عن بينة (۱۵۴) طى خواهد كرد.

رابطه اراده با قضا و قدر الهى

چنانچه ذكر شد اراده از شئون نفس انسان و از امور وجدانى و بديهى است و هر انسانى اين حقيقت را در وجود خود درك مى كند كه نسبت به خواسته ها و اعمال آزاد و مختار است . اكنون بايد روشن شود كه با توجه به حاكميت مطلق سنت ((قضا و قدر)) نسبت به همه هستى از جمله انسان و اعمال ارادى او، چه نقشى در اين ميان براى ((اراده)) انسان باقى مى ماند و اين دو مطلب چگونه قابل جمع است ؟

_________________________

۱۵۳- انسان / آيه ۳.

۱۵۴- انفال / آيه ۴۲.

۹۴

قبل از پرداختن به اين مطلب تذكر اين نكته در اين جا لازم است كه مراد از ((قضا و قدر)) در اين جا قضا و قدر علمى نيست كه مربوطه به علم ازلى الهى است . بلكه منظور ((قضا و قدر عينى)) و تكوينى است كه مربوط به عالم وجود و قولى الهى است .

 ((قضا و قدر)) به معناى دوم - كه موضوع بحث ما است - نسبت به امورى كه علل مركب دارد، در طول هم است يعنى ((قدر)) مقدم بر ((قضا)) است زيرا ((قدر عينى)) عبارت است از خصوصيات و حدود وجود يك شى ء اما قضاء عينى عبارت است از ضرورت تكون و حتميت تحقق يك شى ء طبيعى است كه چگونگى و اجزاء و حدود يك شى كه تشكيل دهنده اجزاء علت آن شى است مقدم بر اجتماع همه خصوصيات و تماميت علت آن است اول تقدير و اجزاء علت بايد تا قضا و ضرورت وجود پديد آيد و علت تامه شو. البته ظرف تقدير و قضا عينى نسبت به حقايق مجرد و غير زمانى كه داراى علت بسيطه مى باشد، يكى است چون تركيب و زمان در آنجا راه ندارد پس تقدم و تاخر نيز در مورد آن فرض ندارد و اما نقش اراده انسان و رابطه آن با قضا و قدر:

براى روشن شدن بحث لازم است در مقام علت يابى و بررسى علل پديده ها، دو مطلب از هم تفكيك مى شود:

۱. نقش ((اراده)) نسبت به قضا و قدر از ديدگاه قرآن .

۲. رابطه عمل با آثار و پيامدهاى اخروى آن .

موضوع قضا و قدر الهى بايد در اين دو محور بطور جداگانه مورد بحث قرار گيرد:

۹۵

اما مطلب اول

قرآن كريم در آياتى كه عوامل و سلسله علل اشياء را تبيين مى كند، اراده انسان را در طول اراده الهى و هماهنگ با قضا و قدر مى داند. در اين دسته از آيات ضمن اينكه نقش فاعلى انسان را به رسميت مى شناسد و عمل و فعل او را معلول خواست و اراده او مى داند، فعل انسان را به خدا نيز نسبت مى دهد. در اين جا به چند نمونه از اين دسته آيات كه منشاء و بمعناى تفكر قرآنى نظريه ((الامر بين الامرين)) مى باشد ذيلا اشاره مى شود:

الف - در سوره انفال (۱۵۵) وقتى جريان جنگ بدر را گزارش مى دهد مى فرمايد: فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم ! يعنى مومنين شما نبوديد كه آنها بكشد بلكه من آنها را كشتيم . بعد خطاب پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) مى فرمايد: و ما رميت اذ رميت ولكن الله رمى ! پيامبر تو نبودى كه تير مى انداختى بلكه من بودم كه تيراندازى مى كردم در اى آيه عمل ((رمى)) هم از پيامبر اكرم (صلى الله عليه و آله و سلم) نفى شده است و هم براى او اثبات شده است و به او نسبت داده شده است و اين نفى و اثبات را با - ولكن الله رمى - به خدا استناد نموده است و عمل ((رمى)) را فعل خدا ياد كرده است . نفى در صدر آيه نيز بقرينه جمله بعدى ، مركب از نفى و اثبات است (فلم تقتلوهم) اگر باز شود، اثبات قتال مومنين را نيز در ضمن انكار قاتل بودن آنان ، به همراه دارد و مفاد آيه اين است كه : فلم تقتلوهم ولكن الله قتلهم . و اين نفى و اثبات هر دو حقيقى است نه مجازى و اعتبارى .

_________________________

۱۵۵- انفال / آيات ۱۵ تا ۱۸.

۹۶

نفى عمل قتال از مومنين به معناى نفى استقلالى است يعنى شما مومنين مستقلا نقشى در اين امر نداريد. انتساب عمل قتال به مومنين ناظر به فاعليت بالعنايه بودن آنان دارد كه اراده انسان در سلسله علل قرار دارد و نه اينكه علت تامه براى صدور فعل باشد و الا نفى معلول از علت تامه معنا نخواهد داشت .

و انتساب فعل ((قتل)) به خداوند نيز حقيقى است نه مجازى ، زيرا او فاعلى الفاعل است و انتساب معلول هم چنانچه به فاعل قريب حقيقى است به فاعل الفاعل و علت العلل نيز حقيقى است زيرا او مالك انسان و اراده او است وقتى كه اصل وجود انسان و اراده او از آن خداست ، عمل انسان كه از شئونات اراده او است بطريق اولى به خداوند انتساب حقيقى دارد.

در قرآن انسان صاحب اراده و فاعل مختار معرفى شده است و اعمال و سرنوشت هر كسى را وابسته به اراده و نوع انتساب او مى داند من كان يريد العاجلة - و من اءراد الاخرة و سعى لها سعيها و هو مومن فاءولئك كان سعيهم مشكورا (۱۵۶) بعد مى فرمايد: كلا نمد هولاء و هولاء من عطاء ربك و ما كان عطاء ربك محظورا يعنى اين اراده و قدرت عمل شما، امداد و افاضه من است كه هميشه بشما اعطا مى شود زيرا انسان بطور دائم و مستمر وابسته به امداد و عطاء الهى است و در هر لحظه نياز به افاضه جديد دارد فيض الهى هميشه جارى است او دائم الفضل است و شاهد دوام فضل او آيه كل يوم هو فى شاءن (۱۵۷) يعنى خداوند در هر آنى شاءن جديد و فيض جديدى دارد

_________________________

۱۵۶- اسراء / آيه ، ۱۸ تا ۲۰.

۱۵۷- الرحمن / آيه ، ۲۹.

۹۷

كلمه ((يوم)) در اين آيه بمعناى ((نهار)) نيست كه شامل - ساعت باشد بلكه منظور از ((يوم)) مطلق لحظه ها و آنات است .

بنابراين آيات سوره اسراء مى تواند نفى و اثبات در سوره انفال را توضيح و تفسير نمايد و نقش انسان را مشخص كند.

ب - در قرآن كريم جهاد با كفار قريش مكه بازگو شده است قتلوهم يعذبهم الله باءيديكم و يخزهم و ينصركم عليهم . (۱۵۸)

مراد از تعذيبت الهى در اين آيه بقرينه ((بايديكم)) عذاب دنيوى يعنى قتل و كشتار و اسارت كفار وسيله مومنين است نه عذاب اخروى و برزخى كه مومنين در آن نقشى ندارند. زيرا كلمه جار و مجرور در ((بايديكم)) متعلق به فعل ((يعذب)) است كه مجراى تعذيب الهى را بيان مى كند.

در اين آيه نيز فعل ((قتل)) هم به مومنين نسبت داده شده ، قاتلوهم (و هم بعنوان تغذيب الهى به خداوند نسبت داده شده است - يعذبهم الله - و هر دو انتساب حقيقى است نه مجازى ، هم مومنين فاعل اند حقيقة هم خداوند حقيقى بودن انتساب فعل ((قتل)) به انسان ها به اين است كه ا نان در سلسله عامل تكوينى اين فعل بعنوان فاعل مباشر قرار دادند و حقيقى بودن انتساب فعلى ((قتل)) خداوند به اين است كه او فاعل بالتسبيب است اوست كه اراده انسان را علت صدور فعل قرار داده است در اين مرحله فاعل مباشر به منزله اسباب و آلت براى فاعل بالتسبيب است كه صرفا وسيله است . تفاوت اين دو انتساب حقيقى در فقر و وابستگى و غنى و استقلال فاعل است .)

_________________________

۱۵۸- سوره توبه ، آيه ، ۱۴.

۹۸

ج - مجموعه آياتى كه بعضا اصل تاثيرگذارى و عمل انسان را به اراده و اذن الهى منتسب مى كنند مانند: فهزموهم باذن الله (۱۵۹) كم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة باذن الله (۱۶۰) و ما اءصبكم يوم التقى الجمعان فباذن الله (۱۶۱) و ما هم بضارين به من اءحد الا باذن الله (۱۶۲) و... و بعضا معنين اراده انسان و مبادى ارادى او را به مشيت و اذن الهى نسبت مى دهد نظير: و ما تشاءون الا اءن يشاء الله رب العلمين (۱۶۳) و ما كان لنفس اءن تومن الا باذن الله (۱۶۴) و ما كان لنفس اءن تموت الا باذن الله (۱۶۵)

اين قبيل آيات كه هم حيات و مرگ انسان را به مشيت الهى منوط مى كند و هم اعمال و شئون ارادى انسان را وابسته به اراده و اذن الهى مى داند، براى اين است كه نقش انسان را در فضاى وابستگى او به امداد و فيض الهى جستجو كند، فاعليت و تاثيرگذارى او را صرفا در راستاى اراده الهى بداند زيرا موثر در وجود فقط او است ، كه تصرفات و تاثيرات انسان نيز از آن او است و صرفا در راستاى اراده او زيرا ماثر در موجود فقط او است تصرفات و تاثيرات انسان نيز از آن او است - و از و اذ تخلق من الطين كهية الطير باذنى فتنفخ فيها فتكون طيرا باذنى و تبرى الاكمه و الاءبرص باذنى و اذ تخرج الموتى باذنى (۱۶۶)

_________________________

۱۶۰- بقره / آيه ، ۲۴۹.

۱۶۱- آل عمران / آيه ، ۱۶۶.

۱۶۲- بقره / آيه ، ۱۰۲.

۱۶۳- تكوير / آيه ، ۲۹.

۱۶۴- يونس / آيه ۱۰۰.

۱۶۵- آل عمران / آيه ، ۱۴۵.

۱۶۶- مائده / آيه ، ۱۱۰.

۹۹

هر آنچه هست اسباب و وسائل است كه مظاهر اراده و اذن الهى است فقط اراده او است كه گردش و اداره جهان را بعهده دارد. بنابراين در مقام مقايسه و بيان رابطه اراده انسان با قضا و قدر الهى نبايد اين دو موضوع را در تقابل با يكديگر ارزيابى كرد و نسبت به نقش فاعلى و تاثيرگذارى انسان نگاه استقلالى داشت زيرا چيزى در برابر قضا و قدر وجود ندارد همه عالم فعل الهى و معلول قضا و قدر او است بلكه نقش فاعلى انسان را بايد در طول اراده الهى در نظر داشت و اراده او را نسبت به فعل او جزء قضا و قدر و مظهر اذن الهى دانست .

اما مطلب دوم

يعنى رابطه عمل با آثار اخروى و نسبت آن با قضا و قدر.

با توجه به اينكه ميان عمل و ثواب و عقاب اخروى رابطه علت و معلول حاكم است هر آنچه در قيامت نصيب انسان مى شود پيامدها و معلول افكار او در اين دنيا است - چنانچه در بحث رابطه دنيا و آخرت و بحث تجسم اعمال بيان شد - چنانچه در بحث رابطه دنيا و آخرت و بحث تجسم اعمال بيان شد - لذا اين تصور ممكن است پديد آيد كه اولا - اعمال انسان داراى ارزش ذاتى است . ثانيا - بلحاظ اينكه ثواب و عقاب اخروى معلول و آثار مستقيم اعمال دنيوى انسان است پس پاداش و جزاء براى انسان بالضروره حاصل است و بهشت رفتن خوبان و جهنم رفتن بدان تخلف ناپذير است زيرا انفكاك معلول از علت محال است ، بنابر اين اذن و تفضل الهى در اين خصوص نقش نخواهد داشت ! در حاليكه قرآن مكررا ثواب و عقاب اخروى را به تفضل و اذن الهى نسبت داده است -

۱۰۰