آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن0%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 31394
دانلود: 3326

توضیحات:

آشنايى با قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 31394 / دانلود: 3326
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

اين مطلب فى حد ذاته درست است و مانعى ندارد آيه شامل اين هم باشد. برخى ديگر مى گويند: نه ، خيلى كتابهاى آسمانى ديگر هم به صورت لفظ درآمده اند، ولى قرآن به لسان عربى مبين (حتى «عربى» هم به معنى واضح و روشن است)؛ يعنى به بيانى بسيار ساده و روشن(۳۸۶) (روشن به معناى فصيح و بليغ و جذاب) نازل شده است ما قرآن را با عباراتى اينچنين زيبا و لطيف نازل كرده ايم ، زيرا مردم به اين وسيله بهتر متذكر مى شوند.(۳۸۷) هدف از اين حالت چه بوده است ؟

«للذكر» براى اينكه متذكر و متنبه بشويد و خدا را به ياد بياوريد. بعضى گفته اند: يعنى «للحفظ» براى اين كه حفظ و ضبط كنيد و قرآن از كتابى آمادگى اش براى حفظ شدن بيشتر است .

اين آيه ضمنا اعلام خطر به امت اسلام هم هست ، زيرا در واقع مى خواهد به امت اسلام بفرمايد كه قرآن هم به دليل اين كه ذكر و انذار الهى است و لذا تمرد مردم و بى اعتنايى به آن عواقب وخيمى دارد.(۳۸۸)

 كذبت عاد فكيف كان عذابى و نذر (۱۸) انا ارسلنا عليهم ريحا صرصرا فى يوم نحس مستمر (۱۹)

_________________________

۳۸۶- اين سهل و ساده به همان معناست كه امروز مى گويند «سهل و ممتنع » يعنى از نظر عبادت ، ساده و نرم است ، ولى در عين حال ممتنع است و نمى توان مثل آن را ايجاد كرد.

۳۸۷- قرآن بقاى خودش را مديون سه جهت است : يكى اين كه مطلبش با فطرت بشر است ، دوم اين كه با عباراتى در نهايت فصاحت و بلاغت بيان شده است ، سوم اين كه به نحوى آهنگ به آن داده شده كه قابل تلاوت آهنگين است و دستور داده شده است كه آن را با آهنگ لطيف و با قرائت بخوانيد تغنوا بالقرآن اين سه مورد باعث نفوذ هر چه بيشتر قرآن در قلب ها مى شود.

۳۸۸- آشنايى با قرآن ، ج ۵، صص ۲۳۲ - ۲۲۱

«قوم عاد (نيز پيامبر خود را) تكذيب كردند؛ (پس ببينيد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود! ما تندباد وحشتناك و سردى را در يك روز شوم مستمر بر آنان فرستاديم .»

در اين آيات ابتدا مى فرمايد كه قوم عاد هم تكذيب كرد، عذاب و انذار من چگونه بود؟ كه در واقع يعنى رابطه عذاب و انذار من چگونه بود؟ بعد به طور مختصر شرح مى دهد:

بر آنها بادى تند و شديد و ويرانگر فرستاديم در روزى شوم كه شومى مستمر داشت «يوم»، هم به معنى «روز» است و هم «شبانه روز» وهم به معنى قطعه اى از زمان ، كه شامل چند شبانه روز بشود. چون خود قرآن تصريح كرده كه عذاب آن ها سه شبانه روز بوده است ، پس «يوم» در اين جا يعنى آن قطعه اى از زمان كه اين عذاب ، شامل حال آن ها بود، مى باشد.

كلمه «نحس» به معنى «شوم» است قرآن نمى خواهد بگويد كه چون آن روز، فلان روز از هفته يا سال بود نحس است قرآن تصريح دارد كه عذاب به علت تكذيب و كفران يك نعمت بود. پس روز، شوم بود ولى نه از آن جهت كه روزى از روزهاى هفته يا ماه است ، بلكه به علت حادثه اى كه در آن روز پيش آمد اين روز شوم شد.

در موضوع نحوست يا مبارك بودن ايام ، دو مساءله وجود دارد: يكى اين كه برخى از روزها به اعتبار حادثه اى كه در آن روز واقع شده ، شوم يا مبارك است ؛ يعنى اين روز يادآور حادثه مبارك يا شومى است به اين معنا درست است كه برخى روزها، روزهاى مبارك يا نحسى باشد. اما اين طرز تفكر كه يك روز از اولى كه آسمان و زمين خلق شده نحس يا مبارك باشد،

اساسى نمى تواند داشته باشد.

در مورد مساءله نحوست ذاتى ايام سه دسته روايت داريم : ظاره برخى از روايت ها تاييد بر وجود نحوست ذاتى ايام است و از طرف ديگر برخى روايات شديدا اين مطلب را نفى مى كند.(۳۸۹) يك سلسله روايات سومى هم داريم مبنى بر اين كه نحوست ايام و اوضاع كواكب ، يا اساسا در زندگى انسان اثر ندارد يا اگر هم اثرى داشته باشد، با توكل به خدا و توسل به ائمه عليهم السلام و صدقه دادن بى اثر مى شوند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تفاءّل مى زد ولى تطير نمى زد؛ يعنى به فال نيك مى گرفت ، ولى به فال بد نمى گرفت ؛ يعنى از دو سنتى كه در ميان مردم بود، آن را كه منشاء راسخ شدن در تصميم بود، امضا كرد و به آن سنتى كه انسان را از تصميمش باز مى داشت ، توجه نمى كرد. يك روح مصمم و متوكل اين طور است .

پيامبر مى فرمود: رفع عن امتى الطيرة(۳۹۰) يعنى فال بد زدن از امت من برطرف شد هاست ؛ و اذا تطيرت فامض(۳۹۱) يعنى اگر چيزى را به فال بد گرفتى اعتنا نكن .

 كذبت ثمود بالنذر (۲۳) فقالوا ابشرا منا واحدا نتبعه انا اذا لفى ضلال و سعر (۲۴)

_________________________

۳۸۹- مانند اهميت ندادن حضرت على عليه السلام به سخنان يك منجم هنگام خروج براى جنگ نهروان ( نهج البلاغه ، خطبه ۷۹) يا اين كه حضرت صادق عليه السلام عبدالملك بن امين را به خاطر اين اعتقاد، توبيخ و مورد عتاب قرار دادند.

۳۹۰- بحارالانوار، ج ۵۸،ص ۳۲۵

۳۹۱- سفينة البحار، ج ۲،ص ۱۰۲

«طايفه ثمود (نيز) انذارهاى الهى را تكذيب كردند و گفتند: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم ؟! اگر چنين كنيم در گمراهى و بدبختى ها خواهيم بود.»

قوم ثمود هم اين انذارها را تكذيب كردند و دروغ و بى اساس پنداشتند. گفتند عجب ! ما پيرو كسى بشويم كه مانند ما يك بشر است ؟ اين خيلى گمراهى و اشتباه است كه انسان از يك بشر پيروى كند. در اين صورت ما در گمراهى و بدبختى گرفتار خواهيم بود. اگر قرار بود خدا پيام آورى بفرستد، غير بشر مى فرستاد كه افضل از بشر باشد. تازه اگر قرار است پيامبر از نوع بشر باشد چرا اين فرد باشد؟ چرا وحى بر من نازل نشود؟

 ءالقى اَلذِّكر عليه من بيننا بل هو كذاب اشر (۲۶)

«ولى فردا مى فهمند چه كسى دروغگوى هوسباز است .»

فردا خواهند فهميد دروغگوى طمعكار كه طمعش او را به دروغگويى وا مى دارد كيست ؟ يعنى شماييد كه اين دروغ را به خاطر مطامع دنيوى مى گوييد.

 انا مرسلوا الناقة فتنة لهم فارتقبهم واصطبر (۲۷)

«ما آن شتر را براى آزمايش آن ها مى فرستيم ؛ در انتظار پايان كار آنان باش ‍ و صبر كن !»

اينجا مخاطب ، پيغمبر آن هاست ، ما فرستنده آن شتر هستيم به عنوان يك امتحان ، حالا منتظر آنها باش و ببين چه مى كنند.

 و نبئهم ان الماء قسمة بينهم كل شرب محتضر (۲۸)

«و به آن ها خبر بده كه آبا بايد در ميانشان قسمت شود، (يك روز سهم ناقه، و يك روز براى آن ها) و هر يك در نوبت خود بايد حاضر شوند.»

و به آنها خبر بده كه بايد آب قسمت بشود، قسمتى از آن آب به آنها و قسمتى به اين حيوان تعلق دارد. اين يك امتحان الهى براى آن ها بود.

 فنادوا صاحبهم فتعاطى فعقر (۲۹) فكيف كان عذابى و نذر (۳۰)

«آنها يكى از ياران خود را صدا زدند، او به سراغ اين كار آمد و (ناقه را) پى كرد. پس (بنگريد) عذاب و انذارهاى من چگونه بود!»

با توجه به اينكه اين حيوان با اعجاز الهى به وجود آمده بود گفتند: عجب ! چه مزاحمى براى ما پيدا شده است ، بياييم او را بكشيم تا همه آب مال ما باشد. رفيقشان را صدا زدند و او حربه اش را به دست گرفت و اين حيوان را كشت رابطه عذاب و نذر من چگونه بود؟

 انا ارسلنا عليهم صيحة واحدة فكانوا كهشيم المحتظر (۳۱)

«ما فقط يك صيحه [و صاعقه عظيم] بر آن ها فرستاديم و به دنبال آن همگى به صورت گياه خشكى در آمدند كه صاحب چهارپايان (در آغل) جمع آورى مى كند!»

فقط يك فرياد كافى بود و پشت سر اين صيحه وقتى سراغشان مى آمدى حالت هشيم محتظر داشتند. محتظر از ماده «حظيره» است و حظيره پناهگاهى است كه گاهى در بيابان ها از خس و خاشاك درست مى كنند كه از آفتاب ، مصون بمانند. تمام زندگى اين ها تبديل به چنين چيزى شد. قرآن را براى تنبه و يادآورى فرستاده ايم ، آيا آگاه شونده اى هست ؟(۳۹۲)

_________________________

۳۹۲- آشنايى با قرآن ، ج ۵، صص ۲۵۰ - ۲۳۱

خلاصه كتاب آشنائى با قرآن ج ۶

تفسير سوره الرحمن

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم # الرحمن(۱) علم القرآن(۲)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. خداوند رحمان ، قرآن را تعليم فرمود.»

سوره مباركه «الرحمن» تنها سوره اى است كه با يكى از «اسماء الله» آغاز مى شود. رحمان از نظر لغوى مبالغه در رحمت است و بر خلاف بعضى از اسمهاى ديگر مانند رحيم و رؤ وف كه داراى مراتب و درجات هستند و بر غير خدا هم اطلاق مى شوند، فقط بر خداوند اطلاق مى شود و اين به خاطر آن نهايت درجه رحمت الهى است كه تمام هستى را در بر گرفته است .

روح و سياق اين سوره تذكر و يادآورى نعمت هاى الهى است ، زيرا از يك طرف با لفظ «الرحمن» شروع مى شود و از طرف ديگر با مخاطب قرار دادن انسان و جن ، ۳۱ بار آيه فباى آلاء ربكما(۳۹۳) تكذبان(۳۹۴) تكرار شده است توجه به نعمت ، روح شكر و سپاسگزارى را در انسان به وجود مى آورد و انسان را متذكر خدا مى كند.

خداى رحمان قرآن را آموخت از آن جا كه متعلق آيه ذكر نشده است معلوم مى شود مخاطب خاصى مورد نظر نيست ؛

_________________________

۳۹۳- پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد.

۳۹۴- پس كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد.

وگرنه مى فرمود قرآن را به انسان آموخت يا به پيامبر آموخت در اين جا نمى فرمايد قرآن را نازل كرد، بلكه مى فرمايد قرآن را تعليم داد؛ يعنى قرآن را به صورت يك حقيقت موجود فرض مى كند.(۳۹۵)

 خلق الانسان (۳)

«انسان را آفريد.»

طبق قاعده بايد بگويد كه خداى رحمان انسان را آفريد و قرآن را تعليم داد. ولى در اين جا تعليم قرآن بر خلقت انسان مقدم شده است يك علت آن اين است كه مى خواهد اهميت فوق القاعده نعمت تعليم قرآن را ذكر كند و علت ديگر اين است كه تقدم وجودى قرآن را بيان نمايد؛ يعنى حقيقت قرآن كه غير از الفاظ آن است مقدم و برتر از وجود انسان مى باشد.

 علمه البيان (۴)

«و به او «بيان» را آموخت .»

بعد از خلقت انسان ، نعمت بيان را ذكر مى كند. «بيان» يعنى ظاهر كردن ، كه در اين جا مقصود همان سخن گفتن و آشكار كردن مكنونات ضمير است.(۳۹۶)

_________________________

۳۹۵- از خود قرآن فهميده ميشود كه قرآن مافوق كلمات و الفاظ، حقيقتى دارد. قرآن يك بار به صورت كلى و اجمالى بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده كه اين امر با كلمه «انزال » بيان مى شود: انا انزلناه فى ليلة القدر و يك بار هم آيه به آيه و به صورت تفصيلى كه با كلمه «تنزيل » بيان ميشود. اين مساءله نشان مى دهد كه حقيقت مجرد قرآن قبل از خلقت عالم و انسان وجود داشته است .

۳۹۶- بعضى از مفسرين احتمال ديگرى داده اند كه احتمال ضعيفى است و گفته اند: علمه البيان يعنى خدا لغات را به وسيله انبيا وضع كرده است مثلا لغت عربى ، عبرى ، فارسى و... به وسيله پيامبران وضع شده است نظريه اى هم در علم لغت شناسى پيدا شده كه واضع لغت خداست .

در سوره علق هم بعد از اشاره به خلقت ، نعمت تعليم به وسيله قلم ذكر شده است گفتن و نوشتن همان استعدادى است كه انسان را از حيوانات متمايز مى سازد. فلاسفه براى متمايز ساختن انسان از حيوانات ، از تعبير ناطق (سخنگو) استفاده كرده اند. بعد اين سؤ ال مطرح شده كه مگر سخنگويى چه اهميتى دارد كه فصل تمايز انسان با حيوانات قرار داده شده است .

پاسخ اين است كه معنى نطق در اين جا ادراك كليات است حيوان فقط امور «جزيى» را درك مى كند و نمى تواند يك معنى «كلى» بسازد و با آن كليات در ذهن خودش قانون تشكيل دهد. انسان هم اگر استعداد ادراك كليات را نمى داشت و نمى توانست بين معانى و مفاهيم ارتباط برقرار كند نمى توانست سخن بگويد، به همين دليل در تعريف انسان ، از «ناطق» استفاده شده است يعنى منشاء و ريشه سخن گفتن انسان استعداد فطرى او در ادراك كليات است ، نه اندام جسمانى (مانند زبان) در حيوانات هم وجود دارد.

با همين نعمت بيان و قلم است كه انسان آموخته ها و تجارب خود را به نسل هاى ديگر منتقل مى كند و اگر بيان و قلم نبود، انسان ها همواره مانند يك حيوان وحشى باقى مى ماندند و هميشه هر نسلى از نقطه اول شروع مى كرد و هرگز فرهنگ و تمدنى به وجود نمى آمد.(۳۹۷)

 والشمس و القمر بحسبان(۳۹۸) (۵)

«خورشيد و ماه با حساب منظمى مى گردند.»

_________________________

۳۹۷- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۲۰ - ۱۱

۳۹۸- «حسبان » مصدر «حسب » است ، به معناى حساب كرد و «حسبان »، مصدر «حسب» به معنى گمان كردن .

از اين جا مطلب ديگرى شروع ميشود كه در كار عالم حساب و نظمى وجود دارد و تصادف و بى نظمى در كار عالم نيست خداوند در اين آيه مى فرمايد: در حركات خورشيد و ماه حساب و نظام معينى است اين مطلب را مى گويد تا به انسان بفهماند كه بايد تسليم حساب بود.

 والنجم و الشجر يسجدان (۶)

«و گياه و درخت براى او سجده مى كند.»

معنى معروف «نجم» ستاره است و به گياه هم اطلاق مى شود.(۳۹۹) عده اى گفته اند به قرينه شمس و قمر منظور از نجم «ستاره» است اما اكثريت گفته اند به قرينه شجر و يسجدان و از آن جا كه در صدد بيان مطلب جديدى بوده كه از آمدن «واو» بر سر اين آيه فهميده مى شود، مقصود از نجم ، گياه است .

اين كه گياه خدا را سجده مى كند، تعبير خيلى لطيف و عجيبى است سجده گياه ، همان اطاعت از اوامر الهى است همين عمل روييدنش سجده خداست ، چون از امر پروردگار و قانون الهى بدون تخلف اطاعت مى كند.(۴۰۰)

 و السماء رفعَها و وَضَع الميزانَ (۷)

«و آسمان را برافراشت ، و ميزان و قانون (در آن) گذاشت .»

_________________________

۳۹۹- «نجم » يعنى روييد و اززمين پيدا شد. به ستاره نجم مى گويند به اين خاطر كه از ديده انسان مخفى است ، بعد طلوع مى كنتد؛ به گياه هم نجم مى گويند، چون مخفى است و بعد از زمين سر مى زند و بيرون مى آيد.

۴۰۰- آيه زير نيز ناظر به همين مطلب است : ثم استوى الى السماء و هى دخان فقال لها و للارض ‍ ائتيا طوعا او كرها قالتا اتينا طائعين «سپس به آفرينش آسمان پرداخت ، در حالى كه به صورت دود بود؛ به آن و به زمين دستور داد: به وجود آييد (و شكل گيريد)، خواه از روى اطاعت و خواه از روى اكراه ! آنها گفتند: ما از روى اطاعت مى آييم (و شكل مى گيريم).» (فصلت / ۱۱)

سما از سمو به معنى علو و بالا است مقصود آيه با همين اجرام آسمانى است كه آن ها را بلند و در بالاى سر شما آفريد و يا منظور عالم معناست ، چون سمو غالبا در قرآن به امور معنوى اطلاق مى گردد.

در آيات قبل صحبت از حساب و نظم در عالم بود در اين آيه صحبت از ابزار و وسيله سنجش است ؛ يعنى اولا، حساب در كار عالم است و ثانيا، براى آگاهى انسان وسيله و راهى براى كشف كردن و به دست آوردن آن حساب ها قرار داده شده است .

«ميزان» به ترازو كه مصدق مشهور ابزار سنجش است گفته مى شود، اما منحصر به آن نمى باشد، ميزان و معيار سنجش از نعمت هاى بزرگ الهى است كه عدالت بدون آن برقرار نمى شود و جزء ضروريات زندگى بشر است مثلا انسان كامل ميزان و معيار سنجش انسان هاى ديگر است ، يا علم منطق ميزان سنجش افكار است همچنين قانون براى زندگى بشر ميزان است و ميزان خود قانون عدالت و ميزان عدالت استحقاق افراد است پس براى هر چيز ميزان و مقياسى قرار داده شده تا مى رسد به آن چيزى كه خود آن ، مقياس همه چيزهاست و آن متن خلقت است(۴۰۱)

 الّا تطْغَوا فى الميزانِ (۸) و اقيموا الوَزنَ بالقسطِ و لا تُخسروا الميزانَ (۹)

_________________________

۴۰۱- مويد اين مطلب كه ميزان محدود به ميزان جسمانى نيست و همه عالم را فرا مى گيرد، حديث پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم است كه فرمودند: بالعدل قامت السموات و الارض

«آسمان ها و زمين با ميزان عدل برپاست ». (عوالى اللئالى ، ج ۴،ص ۱۰۳)؛ يعنى اگر ظلم و عدم رعايت استحاق ها وجود داشت ، اين نظامى كه شما مى بينيد، بر پا نبود.

«تا در ميزان طغيان نكنيد (و از مسير عدالت منحرف نشويد) و وزن را بر اساس عدل برپا داريد و ميزان را كم نگذاريد.»

اين جمله تفسير همه جمله هاى قبل از ابتداى سوره تا اين جا است و گويا مى خواهد بگويد معنى همه اين ها اين است كه شما انسان ها در ميزان ها طغيان نكنيد، در سنجش امور به عدالت رفتار نماييد.

 و الاَرضَ وَضَعها للاءَنامِ (۱۰)

«زمين را براى خلايق آفريد.»

انام به معنى مردم است دو نكته را بايد در رابطه با اين آيه يادآور شويم : يكى اين كه بينش يك نفر موحد اين است كه عالم ، بر اساس نظامى خلق شده و در خلقت اشيا هدف و حكمتى در كار بوده است و اين گونه نيست كه خلقت و تكامل اشيا معلول يك سلسله تصادفات باشد. آيه مورد بحث معنايش اين است كه خلقت زمين به گزاف انجام نشده كه بعد هم تصادفا منجر به خلقت انسان شده باشد، بلكه اصلا زمين براى انسان آفريده شده است همه اين ها نتيجه گيرى براى مسؤ وليت و مكلف بودن انسان در مقابل اين نعمت هاست .

قرآن راجع به انسان از كلمه «اصطفاء» به معنى انتخاب و برگزيدن استفاده كرده است و مى گويد خدا انسان را برگزيده است لذا اين موجود «برگزيده» مسؤ وليت هم دارد. اما اگر بنا باشد اصطفا و انتخاب الهى را نفى كنيم و همه را معلول تصادف در عالم بدانيم ، اين جاست كه ديگر براى انسان وظيفه و مسؤ وليت معنا ندارد و مسائلى از قبيل انسانيت و شرافت و اخلاق يكسره بى معنى مى شود.

نكته دوم اين كه وقتى مى گويد: خدا زمين را براى مردم آفريده است مى فهميم براى همه مردم آفريده است و همه انسان ها حق استفاده از آن را دارند و زمين مختص به گروه خاصى نيست .

 فيها فاكِهَة و النَّخل ذاتُ الاكمَامِ (۱۱)

«كه در آن ميوه ها و نخل هاى پرشكوفه است .»

كلمه وضعها در آيه قبل اشاره دارد به اين كه زمين براى انسان بساط و گهواره است كه انسان در روى آن قرار گرفته است و نيازهاى خود را برطرف مى سازد. اين آيه فوايد ديگرى را كه زمين براى انسان دارد بيان مى كند. در اين زمين ميوه ها و درخت خرما با آن غلاف هاى خودش كه ميوه ها را در آن قرار مى دهد وجود دارد. اين كه نخل را جدا ذكر كرده ، يا به علت اهميت است و يا به علت اين كه عرب به خرما «فاكهة» اطلاق نمى كند.

 وَ الحَبُّ ذُوالْعَصفِ و الرَّيحانِ (۱۲)

«و دانه هايى كه همراه با ساقه و برگى است كه به صورت كاه در مى آيد و گياهان خوشبو.»

دانه هاى غذايى انسان مثل گندم و جو... را كه همراه با برگهاى درو كردنى از زمين مى رويد، «حب» مى نامند. از سبزه هاى خوشبو هم تعبير به «ريحان» شده است .

قرآن مى خواهد بگويد ميان ميوه ها و دانه ها و روييدنى هاى خوشبوى اين عالم با خلقت انسان رابطه است يعنى اين گونه نيست كه زمين بدون حساب اين ها را ايجاد كرده باشد.

 فباءىّ آلاءِ ربّكما تُكَذِّبانِ (۱۳)

«پس كدامين نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد (شما اى گروه جن و انس)؟!»

حال بگوييد كه شما كدام يك از نعمت هاى پروردگارتان را تكذيب مى كنيد؟ اين نعمت ها با اين تشكيلات و نظم اولا الهام بخش ايمان و ثانيا الهام بخش وظيفه و تكليف است(۴۰۲)

 خَلَق الانسَانَ من صَلصَال كالفَخَّارِ (۱۴)

«انسان را از گل خشكيده اى همچون سفال آفريد.»

صدا را «صلصال» مى گويند. يعنى آن گل خشكيده به شكلى در آمده بود كه مانند سفال صدا مى كرد. قرآن درباره ماده اوليه انسان تعابير مختلفى ، مانند خاك ، گل و لاى گنديده دارد كه اين ها ناظر به مراحل خلقت است يعنى اول خاك بود و سپس گل شد و بعد گل و لاى گنديده و بالاخره به صورت گل خشكيده در آمد.

در اين آيه از يك طرف به قرينه اين كه مى گويد: «از گل خشكيده» بايد بگوييم مقصود از «انسان» اول است ، ولى به قرينه كلمه انسان كه اسم جنس است ، بايد بگوييم نوع انسان منتها به اعتبار خلقت اول آن ها مقصود مى باشد.

پيام اين آيه اين است كه اى انسان ! اگر روزى رسيدى به اين جا و فهميدى كه در ابتداى خلقت گل خشكيده اى بوده اى ، نبايد گمان كنى كه آفرينش انسان حاصل تصادف بوده است .

_________________________

۴۰۲- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۳۸ - ۲۰

ممكن است سؤ ال شود خداوند كه قادر است انسان را از هيچ بيافريند، ديگر چه احتياجى به خاكى باشد، گلى باشد و... مگر خدا قادر نيست ؟ در جواب مى گوييم : خدايى كه قادر است ، حكيم هم هست حكمت خدا هم اقتضائاتى دارد. يعنى اين ها همه روى حكمت بوده كه خلقت انسان بايد اين مراحل را طى كند.

 و خلَق الجَآنّ مِن مارج من نَّارِ (۱۵)«و جن را از شعله هاى مختلط و متحرك آتش خلق كرد.» جن (۴۰۳) در رديف انسان است يعنى جزء مخلوقاتى است كه مكلف و موظف هستند، منتها جن مخلوقى است كه درجه وجودى اش از انسان پايين تر است در اين آيات از دو مبداء مادى متفاوت يعنى خاك و آتش براى انسان و جن ياد شده است شيطان هم راجع به حضرت آدم همين حرف را زد: خلَقَنى من نَّار و خَلَقْتَهُ مِن طِين (۴۰۴) يعنى مرا از آتش ‍ آفريدى و او را از گل مى خواست بگويد: آتش بر گل شرافت دارد.

 فَباءَىِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۱۶)

_________________________

۴۰۳- ما اغلب كلمه جن را به «ديو» ترجمه مى كنيم و ديو در فارسى قديم مفهوم ديگرى داشته غير از مفهومى كه جن در قرآن دارد. ايرانيان قديم معتقد به ثنويت بودند و مى گفتند: مخلوقات دو دسته اند: برخى خير و شايسته آفرينش ‍ هستند كه از يك مبداء به وجود مى آيند و گروهى را كه لشكر اين مبداء بودند را ايزدان مى ناميدند و دسته ديگر موجودات شرّ كه شايسته آفرينش نيستند و از مبداء ديگرى به وجود مى آيند و گروهى به نام ديو يا دَد سپاهيان اين مبداء دوم مى باشند. به اين ترتيب ديو و ملك در مقابل هم قرار مى گيرند. اين عقيده ، باطل است ، زيرا از نظر اسلام هر چه هست وجودش خير است و چيزى وجود ندارد كه نمى بايست آفريده شود. لذا قرآن همه ماءمورانى را كه از طرف خداوند در نظام خلقت ماموريت دارند «ملك » مينامد، در عين حال به «جن » هم قائل است .

۴۰۴- ص / ۷۶

«پس كدامين نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

پس اصل خلقت شما هم روى حساب بوده ، به چه نعمت از نعمت هاى پروردگار تكذيب مى كنيد؟

 رَبُّ الْمَشْرِقَيْنِ وَرَبُّ الْمَغْرِبَيْنِ (۱۷)

«او پروردگار دو مشرق و پروردگار دو مغرب است .»

در قرآن در بعضى آيات تعبير مشرق و مغرب آمده و لله المشرق و المغرب(۴۰۵) و در بعضى ديگر تعبير مشارق و مغارب رب المشارق(۴۰۶) در اين آيه هم تعبير از دو مشرق و دو مغرب شده است ، بايد ببينيم مقصود چيست ؟

بعضى گفته اند وقتى در قرآن مشرق ها و مغرب ها آمده اشاره به سيارات ديگر دارد كه مانند زمين ، خورشيد بر آن ها طلوع و غروب مى كند.

بضعى گفته اند، به اعتبار خود زمين است ، چون در ايام سال خورشيد هر روز از يك نقطه شروع مى كند و در نقطه ديگر غروب مى كند. چون خورشيد از اول بهار ميل شمالى دارد و به طرف شمال زمين نزديك تر مى شود تا ميرسيم به وسط تابستان دوباره باز مى گردد. اول پاييز به نقطه اول مى رسد و باز از پاييز به زمستان ميل جنوبى پيدا ميكند. پس خورشيد هر روز از نقطه اى طلوع و در نقطه اى غروب ميكند و لذا نسبت به زمين هم مشارق و مغارب داريم اما منظور از مشرقين و مغربى چيست ؟

_________________________

۴۰۵- مشرق و مغرب از آن خداست (بقره / ۱۱۵)

۴۰۶- پروردگار مشرق ها (صافات / ۵)

مشرقين و مغربين به اعتبار نهايت ميل شمالى و نهايت ميل جنوبى ، يعنى آخرين حد مشرق و مغرب است و به اين علت اين دو آخرين حد را ذكر كرده ، چون قرآن در مقام شمارش نعمت ها بوده است و مى خواهد بگويد خود همين روى حساب است و اگر اين طور نبود كار زمين تنظيم نمى شد. يعنى اگر هميشه ، مثلا مانند روز اول بهار بود، آن فوايدى كه براى تابستان هست وجود نداشت(۴۰۷)

 سَنَفرُغُ لكم اءيُّه الثَّقلانِ (۳۱) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۳۲)

«به زودى (فراغت مى يابيم و) به حساب شما مى پردازيم اى دو گروه انس و جن ! پس كدامين نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

از اين آيه به بعد تذكراتى راجع به قيامت است و قرآن نتايج اعمال را يادآورى مى كند و مى فرمايد كه به زودى به شما خواهيم پرداخت اى دو ثقل در قرآن به جن و انس «ثقلين» گفته شده است «ثقلين» از ماده «ثقل» به جسمى كه داراى سنگينى و وزن باشد گفته مى شود.

قرآن ملائكه را جزء ثقل ها نمى شمارد(۴۰۸) ولى جن از نظر قرآن حقيقتش ‍ جسمانى است و همرديف با انسان ها ذكر شده است ؛ يعنى بر خلاف مشهور جن به انس شباهت دارد نه به ملك ، منتها جن موجودى است كه در عين اين كه جسم است ، نامرئى است .

_________________________

۴۰۷- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۴۵ - ۳۸

۴۰۸- ملائكه احيانا به صورت يك جسم ، مثلا به صورت يك انسان تمثل پيدا مى كنند، ولى تمثل معنايش اين است كه خود شى ء حقيقت ديگرى دارد اما به اين صورت ظاهر مى شود.

اين مساءله كه يك شى ء هم جسم باشد و هم غير مرئى ، در علم قديم جزء مشكلات بوده است حداكثر آن چه در مورد جسم غير مرئى تصور مى كردند اين بود كه مثلا در مورد هوا مى گفتند: هوا جسم هست ولى غير مرئى است و ما وجود آن را به وسيله قراينى درك مى كنيم اما آن را نمى بينيم ولى امروز مساءله شكل ديگرى پيدا كرده است .

امروز معتقدند كه ممكن است جسمى يك بعدى يا دو بعدى و... باشد و مى گويند انسان خودش سه بعدى است و ساختمان ادراكش هم سه بعدى است و فقط اجسام سه بعدى را درك مى كند. بنابراين ممكن است در همين فضا اجسامى وجود داشته باشند كه جسم و «ثقل» باشند ولى ما وجود آن ها را احساس نكنيم .

البته ما نمى خواهيم حرف قرآن درباره جن را به استناد اين حرف ها بپذيريم يك نفر با ايمان ، بعد از آن كه قرآن را شناخت ، اولين مستندش ‍ خود قرآن است قرآن بيان كرده كه چنين خلقى در عالم وجود دارد و در بسيارى از خصوصيات حتى در مكلف بودن ، پيغمبر داشتن(۴۰۹) و حتى آن چنان كه روايت مى گويند در خوراك ، توالد و تناسل شبيه انسان است از اين رو قرآن در مسائل مربوط به تكليف و پاداش و كيفر آن ها را هم وارد مى كند.

از اين كه مى فرمايد: به زودى فراغت پيدا مى كنيم و به شما خواهيم پرداخت ،

_________________________

۴۰۹- البته آن ها پيغمبرى از نوع خود ندارند بلكه پيغمبرها و كتب آسمانى انسان ها، پيغمبر وكتاب آسمانى آن ها هم مى باشند.

ممكن است سؤ ال شود مگر دست خدا به كارهاى ديگرى بند است كه مى فرمايد به زودى فراغت پيدا مى كنيم و به شما خواهيم پرداخت مگر خداوند مانند ما انسان هاست كه ارگ به يك كار بپردازيم ، در همان حال نمى توانيم به كار ديگرى بپردازيم(۴۱۰)

او كسى است كه به فرموده معصومين عليهم السلام : لا يشغله شاءن عن شاءن(۴۱۱) يعنى در آن واحد كارهاى لا يتناهى در عالم صورت مى گيرد و كارى او را از كار ديگر باز نمى دارد.

پاسخ اين است كه در حقيقت دست پروردگار در عالم لا يتناهى در كار است بدون اين كه هيچ كارى باز دارنده او از كار ديگر باشد. در قيامت همه اين مطالب را احساس خواهند كرد، اما براى كسانى كه در دنيا توان فهم اين حقيقت را ندارند.(۴۱۲)

_________________________

۴۱۰- معمولا انسان صفات تنزيهى خداوند را از مقايسه با مخلوقات شكف مى كند. يعنى با ديدن نقص در مخلوقات ، مى فهمد كه ذات واجب الوجوب داراى آن نقص نيست ، داراى كمال آن است حضرت رضا عليه السلام فرمود: لا يفهم ما هناك الا بما هيهنا

يعنى چيزهايى كه آن جا هست با آن چه در اين جا هست فهميده مى شود.

۴۱۱- بحارالانوار، ج ۷۸،ص ۱۵۴

۴۱۲- علت اين كه در دنيا نمى توانند احساس كنند اين است كه دنيا دار و سراى عمل است و آخرت دار جزا؛ يعنى در دنيا انسان عمل مى كند، ولى جزايش را فورا و نقدا نمى بيند و اگر غير از اين بود يعنى در همين دنيا به جزاى عمل خود مى رسيد، اختيار برداشته مى شد. اگر مهلت نباشد، اختيار در كار نيتس ‍ و مهلت معنايش اين است كه فعلا كارى به كارش نداريم گويى به خود واگذاشته شده است ، اما در آخرت ملكوت خدا ظاهر مى شود. ملكوت خدا اينجا هم وجود دارد منتها ظهور ندارد. آخرت براى انسان ها روز ظهور پرداختن خدا به جزاى اعمال است .

مطلب به اين شكل ظهور پيدا مى كند كه گويا خدا در دنيا كارى به كار ما نداشت ، و حال كه از كارهاى ديگرش فارغ شده ، به ما مى پردازد. پس آيه مورد بحث مطلب را از آن نظر كه براى اكثريت انسان ها ظهور پيدا مى كند، بيان كرده است(۴۱۳) (۴۱۴)

 يَا مَعْشَرَ الْجِنِّ وَالاِْنسِ إِنِ اسْتَطَعْتُمْ اءَن تَنفُذُوا مِنْ اءَقْطَارِ السَّمَاوَاتِ وَالاَْرْضِ فَانفُذُوا لَا تَنفُذُونَ إِلَّا بِسُلْطَانٍ (۳۳) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۳۴) يُرْسَلُ عَلَيْكُمَا شُوَاظٌ مِّن نَّارٍ وَنُحَاسٌ فَلَا تَنتَصِرَانِ (۳۵)

«اى گروه ، جن و انس ! اگر مى توانيد از مرزهاى آسمان ها و زمين بگذريد، بگذريد، ولى هرگز نمى توانيد، مگر با نيرويى (فوق العاده). پس ‍ كدامين نعمتهاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

اين آيه مربوط به قيامت است كه انسان مى بيند سراسر كيفر و پاداش است ؛ بله ، اگر مى توانيد از ملك خدا خارج شويد و به جايى برويد كه در آن جا كيفر و پاداشى نباشد؛ ولى چنين چيزى امكان ندارد. البته اين امر يك استثنا دارد و آن سلطان(۴۱۵) و قدرت الهى است .

_________________________

۴۱۳- مانند اين كه يك بار قرآن به اعتبار وجود حقيقى مى فرمايد: و لم يكن له شريك فى الملك «خدا در ملك شريك ندارد.» (فرقان / ۲)

در آيه ديگرى به اعتبار ظهور براى ما مى گويد: در قيامت خطاب مى رسد: لمن الملك اليوم «امروز ملك از آن كيست ؟» (غافر / ۱۶) يعنى دردنيا مطلب پنهان است ، آن كه ديده نمى شود خداست در آخرت چشمان به تعبير قرآن نفوذ پيدا مى كند، اعماق را مى بيند؛ مى بيند كه هر قدرتى كه مى ديده ناشى از قدرت خدا بوده است .

۴۱۴- آشنايى با قرآن ، ج ۶، صص ۵۵ - ۴۶

۴۱۵- سلطان در زبان عربى ، مصدر و به معناى سلطه و قدرت است و اگر براى حكام ، سلطان استعمال مى شود به اعتبار قدرت آن ها مى باشد و يك استعمال خارجى است .

چرا اين استثنا در اين آيه آمده است ؟ اين آيه ذووجهتين است ؛ يعنى علاوه بر اين كه ممكن است مربوط به آخرت باشد كه به آن اشاره شد، ممكن است ناظر به دنيا هم باشد؛ چون هنوز وارد عالم قيامت نشده است و وعده آن را مى دهد. آيه مى گويد: به روزى خواهيم رسيد كه در آن كيفر و پاداشى هست ، اگر مى توانيد، از ملك خدا خارج شويد كه كار به آن جا نكشد، خارج شويد؛ ولى اين كار عملى نيست از قانون خدا و ملك خدا كه همان ملك وجود است ، نمى توان بيرون رفت هر جا برويد ملك خداست .

فقط خدا چنين قدرتى دارد كه بعضى انسان ها را از عالم زمين و آسمان ها كه عالم محسوس انسان ها است بيرون ببرد و وارد عالم ربوبيت كند. مى گويد: الا بسلطان بله ، اگر شما به آن مقام برسيد، مقام شما مافوق آسمان ها و زمين خواهد شد.

 يرسَلُ عليكمَا شُواظُ من نَار و نُحاس فلا تنتَصرَان (۳۵) فَبِاءَيِّ آلَاء رَبِّكُمَا تُكَذِّبَانِ (۳۶)

«شعله هايى از آتش ، و دودهايى متراكم بر شما فرستاده مى شود؛ و نمى توانيد از كسى يارى بطلبيد. پس كدامين نعمت هاى پروردگارتان را انكار مى كنيد؟!»

از اين آيه به بعد وارد قيامت مى شود. بر شما يعنى بر مجرمين و گناهكاران شما شعله ها و دودهايى از آتش فرستاده مى شود. (نحاس هم به معنى مسؤ وليت و هم به معنى دود است .) و نميتوانيد به فرياد يكديگر برسيد و به يكديگر كمك كنيد.