آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن0%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 31412
دانلود: 3326

توضیحات:

آشنايى با قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 31412 / دانلود: 3326
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

و در اينجا زندانى شده است بلكه روح انسان را در اين دنيا ناقص ، به اين معنا كه يك امر بالقوه قابل تكامل است ، مى داند؛ يعنى اين مكتب رابطه انسان با جهان را رابطه كشاورز با مزرعه ، رابطه كودك با مدرسه ، و رابطه بزرگان با بازار(۵۶۲) مى داند.

آيا برطبق اين مكتب مرگ يك امر آرزويى است يا يك امر ضد آرزوست ؟ هيچكدام براى آن كسى كه دنيا را به بطالت يا فسق و فجور گذرانده است مرگ هرگز نمى تواند يك امر آرزويى باشد. او نه تنها عمل خوبى به تعبير قرآن پيش نفرستاده است ، بلكه هر چه فرستاده ، عمل بد است طبعا چنين افرادى هميشه بايد از مرگ وحشت داشته باشند. اين همان است كه مى فرمايد: به دليل اعمالى كه پيش فرستاده ايد، هرگز مرگ را آرزو نخواهيد كرد. اما انتقال به آن جهان براى آن كسى كه در جهان بينى اش دنيا براى او مزرعه است و از اين مزرعه خوب برداشت كرده ، امرى مطلوب است .

قرآن نمى گويد اگر تو انسان هستى بايد آرزوى مرگ كنى قرآن مى گويد: اگر گناهكار و فاسد هستى ، حق دارى بترسى ، ولى اگر اولياء الله هستى ، مرگ براى تو به صورت يك امر آرزويى در مى آيد.(۵۶۳)

_________________________

۵۶۲- اين تعابير از سخنان حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و حضرت على عليه السلام گرفته شده است :

اءنّ الدنيا... محبط وحى الله و متجر اولياء الله « نهج البلاغه ، حكمت ۱۳۱)

يا الدنيا مزرعة الاخرة (عوالى اللئالى ، ج ۱۷،ص ۲۶۷)

۵۶۳- آشنايى با قرآن ، ج ۷، صص ۷۲ - ۶۰

اينجا اين سؤ ال مطرح مى شود كه اگر مرگ براى اولياالله يك آرزوست ، آيا آنها در صدد تحقق بخشيدن به اين آرزو هستند يا در عين اينكه مرگ يك آرزوست با آن مبارزه هم مى كنند؟ و در صورت دوم چگونه ممكن است كه هم آرزويش را دارند و هم با آن مبارزه مى كنند.

پاسخ اين سؤ ال مضمون اين فراز از دعاى مكارم الاخلاق زين العابدين عليه السلام است كه به خداوند عرض مى كند:

 الهى و عمرنى مادام عمرى بذله فى طاعتك فاذا كان مرتعا للشيطان فاقبضنى اليك

«خدايا مادامى كه عمر من مبذول در راه توست ، به من طول عمر بده ولى آن ساعت كه اين سرمايه چراگاه شيطان شد، جانم را بگيرد.»

با اينكه مرگ براى اولياء الله يك آرزوست هميشه از خدا طول عمر مى خواهند؛ زيرا در همين فرصت عمر است كه انسان مراتب قرب به حق را طى مى كند. بنابراين خودكشى هيچ وقت حتى براى اولياء الله مجاز نيست ؛ زيرا خودكشى يعنى فرصت عمل را به دست خود از بين بردن .

فقط در دو حالت است كه مرگ براى اولياء الله بلاشرط مطلوب مى شود: حالت اول اينكه بداند كه بعد از اين اگر زنده هم بماند كارى ندارد كه انجام بدهد.

اينجا حديثى هست كه جزء معماهاى احاديث است و در همين زمينه مورد بحث ماست شخصى به نام «جناده» در آخرين لحظات عمر امام حسن مجتبى عليه السلام به خدمت ايشان مى رسد و عرض مى كند نصايحى به من بفرماييد؛ حضرت جملاتى مى فرمايند كه يك جمله اش اين است :

 و اعمل لدنياك كانك تعيش ابدا واعمل لاخرتك كانك تموت غدا(۵۶۴) «براى دنيايت چنان عمل كن كه گويى هميشه در اين دنيا هستى و براى آخرت چنان عمل كن كه گويى اصلا عمرى براى تو باقى نمانده است و همين فردا خواهى مرد.»

بعضى در معناى اين حديث درمانده اند؛ گفته اند اين دستور به اهمال كارى در امر دنيا و جدى چسبيدن به كار آخرت است بعد ديدند كه اهمال كارى در امر دنيا با تعليمات ديگر اسلام جور درنمى آيد و لذا گفتند مقصود اين است كه در كار دنيا مثل آدمهايى باش كه فكر مى كنند هميشه هستند و مى گويند «ما به اندازه كافى وقت داريم ، پس كارهايمان را بعد انجام مى دهيم»، ولى براى آخرتت جدى باش .

بعضى برعكس ، گفته اند مقصود اين است كه كار دنيايت را خودت بايد انجام بدهى ، پس در كار دنيا جدى باش ، آخرت هم خدا كريم است !

برخلاف اين دو نظر اين حديث دستور به جدى بودن در هر دو مورد را مى دهد.

ميگويد وقتى براى اين دنيا فكر مى كنى ، بگو از كجا معلوم است كه فردا بميريم ، شايد زنده باشيم مثلا مى خواهى درسى را شروع كنى و شش سال وقت مى خواهد، اين جا فكر كن انشاء الله زنده هستى و وقتى براى آخرت مى خواهى كارى انجام بدهى ، سريع انجام بده ، بگويد شايد فردا بميرم ؛ مثلا مى خواهى توبه كنى ، حق مردم را بدهى و... نگو انشاء الله من ده سال ديگر زنده هستم .

_________________________

۵۶۴- بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۱۳۹

اولياء الله هميشه اين طور فكر مى كنند؛ از يك نظر فكر مى كنند كه هميشه زنده هستند و از يك نظر فكر مى كنند كه شايد فردا بميرند.

خلاصه بحث تا اينجا اين است كه اين آيه كه دعوت به آرزوى به مرگ مى كند، اساسش يك ملازمه است : اگر شما اولياء الله هستيد، مرگ را آرزو كنيد. در اين جا دو شبهه در اذهان پيدا مى شود: يكى اينكه بعضى كه توجه نمى كنند اين سخن در مورد اولياء الله است مى گويند: طبق اين آيه مرگ بايد براى همه مردم يك امر آرزويى باشد. پس آيا خدا آدم را در اين دنيا آورده تا هميشه آرزوى مرگ داشته باشد؟ نه ، قرآن نمى گويد همه مردم ، بلكه مى گويد مرگ براى اولياء الله يك آرزوست .

شبهه دوم اين است كه آيا اولياء الله بايد تنها آرزوى مرگ داشته باشند و آرزوى طول عمر نداشته باشند؟ اگر چنين است پس چرا خود اولياء الله از خدا طول عمر خواسته اند؟(۵۶۵) و نيز اگر مرگ براى اولياء الله يك امر مورد آرزوست چرا خودكشى مانند كشتن هر انسان ديگر گناه كبيره و نتيجه اش عذاب جاويدان و ابدى است ؟

از توضيحاتى كه داديم معلوم شد در عين اين كه مرگ براى اولياء الله يك امر آرزويى است آنان مجاز نيستند اين فرصت را از دست بدهند، بلكه هر وقت آن فرصت به قضا و قدر الهى تمام شد آرزو دارند به آنجا بروند.

دومين مورد كه براى اولياء الله مرگ به طور مطلق يك امر آرزويى مى شود و ديگر از خدا طول عمر نمى خواهند مساءله شهادت است

_________________________

۵۶۵- مانند اين دعا و تقدر اءن تطيل عمرى فى خير و عافية

«از تو مى خواهم عمرم را زياد كنى ولى در خير و عافيت ».

شهادت از يك طرف انتقال از اين جهان به جهان ديگر است و از طرف ديگر بهترين شكل استفاده از عمر.

ديگر انسان نمى تواند چنين فرض كند و بگويد كه اگر من شهيد نشوم و در دنيا عمر كنم ، ممكن است كار بالاترى انجام دهم ؛ كار بالاترى نيست(۵۶۶)

ما مى بينيم اولياء الله هميشه مرگ به صورت شهادت را آرزو مى كنند. آن جمله اى كه على عليه السلام فرمود كه اگر هزار ضربت شمشير بر من وارد شود و شهيد شوم آن را بر مرگ در بستر ترجيح مى دهم ، معنايش همين است.(۵۶۷) يا زمانى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم پيشاپيش خبر شهادت على عليه السلام را به او مى دهد مى فرمايد: يا على صبر تو در موطن شهادت چگونه خواهد بود؟ على عليه السلام عرض كرد: ليس ‍ هذا من مواطن الصبر هذا من مواطن البشرى و الشكر.(۵۶۸)

اينجا كه جاى صبر نيست شهادت آرزوى على است ، محبوب على است(۵۶۹)

_________________________

۵۶۶- پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: هر هر صاحب عمل نيكى ، فوق عمل نيكش ، عمل نيكى هست ، مگر شهادت كه ديگر مافوق آن عمل نيكى نيست .

(بحارالانوار، ج ۷۴، ص ۶۰)

۵۶۷- نهج البلاغه ، خطبه ۱۲۳

۵۶۸- نهج البلاغه ، خطبه ۱۵۶

۵۶۹- نهج البلاغه ، خطبه ۱۵۶

يا ايها الَّذِينَ امنوا اذا نودى للصلاة من يوم الجمعة فاسعوا الى ذكرالله و ذروا البيع ذلكم خير لكم ان كنتم تعلمون (۹)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد! هنگامى كه براى نماز جمعه اذان گفته مى شود، به سوى ذكر خدا بشتابيد و خريد و فروش را رها كنيد كه اين براى شما بهتر است اگر مى دانستيد!»

علت اينكه اين سوره را «جمعه»(۵۷۰) مى نامند، همين آيه اى است كه در مورد نماز جمعه است در اسلام اعياد ساليانه و عيد هفتگى داريم بعضى اعياد ساليانه نه به علت حادثه اى عيد ناميده شده اند مانند عيد مبعث و مولودها، و بعضى به اعتبار وضع خاصى كه در ايام سال دارند؛ مانند عيد فطر. عيد هفتگى هم همين شبانه روز جمعه است .

همان گونه كه شنبه براى يهوديان و يكشنبه براى مسيحيان يك روز خاصى است ، شبانه روز جمعه نيز براى مسلمانان اختصاصاتى دارد و براى يك سلسله عبادات اولويتى نسبت به ساير شب و روزها دارد كه در كتب ادعيه و زيارات نوشته شده است وظيفه عمومى براى همه مسلمين است كه اين اختصاص و خصوصيت روز جمعه را حفظ كنند.

در همه دنيا در هفته يك روز تعطيل است و يك چنين تعطيلى اى ضرورت دارد؛ البته در اسلام تصريحى نداريم كه حتما شبانه روز جمعه را تعطيل كنيم ؛ در همين آيات هم به مردم اجازه داده شده است كه بعد از مراسم جمعه به كسب و كار مباح بپردازند؛ ولى قهرا دستورهاى خاصى كه اختصاص به جمعه دارد، اقتضا مى كند كه تعطيل هفتگى مسلمانان جمعه باشد.

_________________________

۵۷۰- جمعه به صورت جُمُعه هم تلفظ مى شود.

از چيزهايى كه مايه تاسف است اين است كه در كشورهاى اسلامى غير از ايران ، عربستان سعودى و افغانستان مبداء تاريخ را تغيير داده اند. اين ها البته از دوران استعمار تاريخ خودشان را به تاريخ مسيحى تبديل كرده اند.

امروزه در دنيا يك سلسله مسائل است كه از بعضى جهات فرقى نمى كند، ولى از اين نظر كه عنصرى از فرهنگ مردم است فوق العاده اهميت دارد؛ مثلا همين تاريخ فرقى نمى كند كه مبداء چه باشد، اما از جنبه هاى ديگرى فوق العاده اهميت و تاءثير دارد.

مساله تعطيلى جمعه هم از آن مسائلى است كه در بعضى كشورهاى اسلامى از وقتى كه استعمار آمد آن را تغيير داد؛ مثلا در پاكستان كه اساسا به نام اسلام مستقل شد هنوز اين سنت مسيحى وجود دارد و تعطيل هفتگى يكشنبه است امروزه هم در مجللات خودمان مينويسند تعطيلى روز جمعه براى ايران سبب ركود كارهاست ، چرا كه اكثر مردم دنيا كه ما با آن ها سر و كار داريم تعطيلاتشان يكشنبه است درباره تاريخ هم مى گويند بياييد تاريخ ‌مان را به به تاريخ مسيحى تبديل كنيم اينها همه مقدمه جذب شدن و هضم شدن فرهنگى در هاضمه ديگران است .

مطلب ديگر كه اين آيه در آن مورد است ، نماز جمعه است اساسا اسم «جمعه» يك اسم اسلامى است ؛ يعنى قبل از اسلام اين روز به نام هاى ديگرى ناميده مى شد.(۵۷۱)

_________________________

۵۷۱- در ميان اسمهاى هفته كلمه «سبت » (شنبه) ريشه يهودى دارد و «جمعه » يك لفظ عربى است .

اسلام اين روز را به اين دليل كه روز اجتماع مردم است «جمعه» ناميد. براى اين روز يك بسيار مهم در اسلام تاسيس شد و آن نماز جمعه است .

نماز جمعه جانشين نماز ظهر است نماز ظهر چهار ركعت است و نماز جمعه دو ركعت ، ولى به جاى آن دو ركعت ديگر، دو خطبه قرار داده شده است در احاديث ائمه عليهم السلام اين تعبير مكرر آمده است كه : جعلتا مكان الرّكعتين(۵۷۲) دو خطبه جمعه جانشين آن دو ركعت شده است و نكته قابل توجه اين كه قرآن از آن دو خطبه مانند نماز تعبير به «ذكر الله» كرده است(۵۷۳)

در اينجا شايسته است برخى خصوصيات نماز جماعت و نماز جمعه را ذكر كنم :

شركت در نماز جماعت اگر به شكل اعراض از جماعت نباشد، مستحب است و اگر به شكل اعراض باشد، يعنى فردى در هيچ جماعتى شركت نكند اين كار حرام است

خصوصيت ديگر نماز جماعت اين است كه به صورت متعدد و در چند مكان هم مى توان آن را اقامه كرد. خصوصيت سوم اين است كه نماز جماعت با نماز فرادى اختلاف زيادى ندارد؛ تفاوت فقط در اين جهت است كه امام به نيابت از مامومين حمد و سوره را مى خواند و آن ها استماع مى كنند.

ولى نماز جمعه يك نماز جماعت خاصى است و اولين تفاوت آن با نماز جماعت اين است كه

_________________________

۵۷۲- وسائل الشيعه ، ج ۷، ص ۳۳۱

۵۷۳- آشنايى با قرآن ، ج ۷، صص ۸۷ - ۸۲

نماز جمعه [در زمان حضور امام معصوم] جز بر زنها و مسافران و جز بر افرادى كه عذرى داشته باشند مانند مريض ها بر بقيه واجب است .

فرق ديگر نماز جمعه با نماز جماعت اين است كه نماز جمعه را به صورت متعدد نمى شود اقامه كرد؛ يعنى در فاصله كمتر از شش كيلومتر (يك فرسخ) تشكيل دادن نماز جمعه ديگر حرام است مساءله ديگر اين است كه تا شعاع دو فرسخ شركت مردم در نماز جمعه واجب است .

آيا اين فقط براى به جماعت خواندن يك نماز است ؟ البته مى شود گفت كه اين هم خودش فلسفه اى است كه هفته اى يك بار همه در يك جماعت شركت كنند. ولى اگر تنها فلسفه اش اين بود چرا وضع نماز ظهر عوض شده است و به جاى دو ركعت آن دو خطبه ايراد مى شود.

سر اين كه مساءله خطابه و سخنرانى در اسلام نسبت به همه دنيا خيلى پيشرفت كرده اين است كه اسلام يگانه دينى است كه سخنرانى در متن آن و جزء عبادات آن قرار گرفته است(۵۷۴)

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تا وقتى در مكه بودند در حال خفا زندگى مى كردند و چون دائما در حال شكنجه بودند برايشان امكان تشكيل نماز جمعه نبود،

_________________________

۵۷۴- در شيعه يك وجه علاوه اى هم دارد كه مساله ذكر مصيبت امام حسين عليه السلام است .

ولى هنوز وارد مدينه نشده بود كه در محلى كه امروز «قبا»(۵۷۵) اقامه نماز جمعه كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم خطبه ها و مسائل مهم خود را اغلب در نماز جمعه ها به مردم عرضه مى داشتند. قسمت عمده خطبه هاى نهج البلاغه نيز، خطبه هايى است كه در نماز جمعه ايراد شده است(۵۷۶)

در دوره ابوبكر و عمر هم نماز جمعه اقامه مى شد. منتها چون آنها قدرت و توانايى زيادى نداشتند ديگر چيزى به نام خطبه از آن ها باقى نمانده است از جمله خصوصيات خلافت عثمان اين است كه دو سه روز بعد از خليفه شدن ، يكى از روزهاى جمعه بالاى منبر رفت چشمش كه به جمعيت افتاد زبانش بند آمد و پايين آمد. وقتى پايين آمد گفت : انتم الى امام عادل احوج منكم الى امام خطيب(۵۷۷) «شما به يك پيشواى عادل بيشتر احتياج داريد تا به يك پيشواى سخنور». البته او نه عادل بود و نه خطيب ؛ ادعايى بود كه كرد.

_________________________

۵۷۵- مسجد «قبا» خيلى براى اسلام عزيز است و در قرآن از آن با عظمت ياد شده است :

المسجد اسس على التقوى من اول يوم احق ان تقوم فيه رجال يحبون ان يتطهروا و الله يحب المطهرين «آن مسجدى كه از روز نخست بر پايه تقوا بنا شده ، شايسته تر است كه در آن (به عبادت) بايستى ؛ در آن مردانى هستند كه دوست مى دارند كه پاكيزه باشند؛ و خدا پاكيزگان را دوست دارد.

۵۷۶- دلايل تاريخى بر اين امر زياد است مثلا در آن خطبه آخر كه حضرت مردم را تحريض كردند براى اين كه عليه معاويه حركت كنند و خيلى هم مؤ ثر واقع شد تاريخ مى نويسد: فلما دارت الجمعة حتى ضربه الملعون ابن ملجم «اين جمعه به جمعه بعد نرسيد كه ضربت ابن ملجم به حضرت وارد شد.» (مناقب ، ج ۳،ص ‍ ۱۹۴) اين نشان مى دهد كه خطبه مذكور در روز جمعه بوده است .

۵۷۷- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، ج ۱۳،ص ۱۳

امام جمعه براى ايراد خطبه هاى نماز جمعه به شكل يك مجاهد ظاهر مى شود؛ يعنى عصا و يا شمشير خود را به دست مى گيرد و مى رود بالاى منبر مى ايستد. امام جمعه در خطبه مردم را نصيحت و موعظه مى كند، حمد و ثناى الهى مى گويد و درود بر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه عليهم السلام مى فرستد؛ وظيفه ديگر امام اين است كه مصالح مردم را براى آنان بازگو كند.(۵۷۸) (۵۷۹)

على رغم اهميت بسيار زياد نماز جمعه كه از مطالب مذكور فهميده مى شود، متاءسفانه مسلمانان توجه كافى به آن نداشته اند. نماز جمعه به يك شكل خاص در ميان اهل تسنن قربانى شد. آنها ظاهرش را حفظ كرده اند ولى به اقرار خودشان كه در تفاسيرشان آمده است ، روح آن حفظ نشده است آيه مى فرمايد: نداى نماز جمعه كه بلند شد، بشتابيد به سوى ذكر خدا. خداوند خطبه را «ذكر خدا» ناميده است اصلا روح نماز جمعه همين دو خطبه است بعدها در نماز جمعه به جاى همه حرف ها، مدح و ثناى خلفا و سلاطين وقت گفته شد.

فخررازى و ديگران مى گويند: اينها همه «ذكرالشيطان» است يا بنى اميه سب و لعن على عليه السلام را جزء اركان خطبه نماز جمعه قرار داده بودند،

_________________________

۵۷۸- در حديثى از امام رضا عليه السلام وظايف خطيب جمعه آمده است رجوع كنيد به كتاب ده گفتار، مقاله خطابه و منبر.

۵۷۹- آشنايى با قرآن ، ج ۷، صص ۹۳ - ۸۶

كه تا زمان عمر بن عبدالعزيز ادامه داشت و بالاخره او از اين كار جلوگيرى نمود.(۵۸۰)

در مورد نماز جمعه در شيعه اختلاف نظر وجود دارد. بعضى مى گويند: اصلا نماز جمعه اختصاص به امام معصوم دارد، اين نظر، بسيار ضعيف است چون معصومين محدودند و نماز جمعه براى همه دنيا و براى هميشه است فقها كلمه «امام يا نايب امام» را به كار مى برند.

بعضى عقيده دارند فقط نايب خاص امام بايد نماز جمعه را اقامه كند، ولى بعضى مى گويند نواب عام ، يعنى هر كس كه مجتهد شد نيز مى تواند نماز جمعه را اقامه كند. مرحوم آقاى بروجردى عقيده شان اين بود كه نماز جمعه يك نماز حكومتى است ؛ يعنى حاكم اسلامى و حاكم شرعى بايد بخواند نه فقط يك مجتهد. حاكم شرعى هم بايد بالفعل حاكم باشد و يا كسى باشد كه در مقام به دست گرفتن حكومت است .

ايشان مى گفتند: در جنگهاى عثمانى و صفوى ، صفويه ديدند يكى از مظاهر شوكتى كه عثمانيها دارند نماز جمعه است خيلى ناراحت شدند.

صفويه به علماى شيعه گفتند: آخر اين نماز جمعه يك نماز اسلامى است نمى شود كه ما نداشته باشيم آن وقت سلاطينى مثل شاه طهماسب از طرف علما خود را مجاز مى دانستند نماز جمعه بخوانند.

_________________________

۵۸۰- وى چنان كه خودش مى گويد به خاطر دو قضيه ، اين كار را منع كرد: يكى اينكه فهميد على عليه السلام از اصحاب بدر است و اهل تسنن اعتقاد دارند خداوند از اهل بدر راضى است و ديگر اين كه از پدرش پرسيد چرا به لعن على عليه السلام كه مى رسى زبانت به لكنت مى افتد؟ گفت : آخر اين مرد كه ما داريم لعن مى كنيم از تمام صحابه پيامبر افضل است ، ولى اگر ما اين طور او را نكوبيم و لعن نكنيم ، امروز نمى توانيم بچه هايش را بكوبيم !

با اين تفاصيل آيه مى فرمايد: اى اهل ايمان در آن وقت از روز جمعه كه فرياد براى نماز يعنى صداى مؤ ذن بلند مى شود بشتابيد به سوى ذكر خدا. مقصود از ذكر الله فقط نماز نيست كه استماع خطبه مستحب باشد؛ بلكه به اجماع همه مفسرين و فقها استماع خطبه هم واجب است .

خود قرآن اين سخنرانى و خطبه را «ذكرالله» مى نامد. در ادامه مى فرمايد: خريد و فروش را رها كنيد. گفته اند: بيع مَثَل براى كار است ؛ يعنى هر كارى را رها كنيد.(۵۸۱) همين كه صداى اذان بلند شد، اشتغال به هر گونه كارى حرام است .

قرآن مى گويد: اگر بدانيد و بفهميد اين برايتان خير و مصلحت است مراد از «تعلمون» در اينجا علم به شى ء خاصى نيست ، بلكه منظور اين است كه اگر مردم عالم و رشيدى باشيد و فهم داشته باشيد خير و مصلحت آن را درك مى كنيد.

 فاذا قضيت الصلاه فانتشروا فى الارض و ابتغوا من فضل الله و اذكروا الله كثيرا لعلكم تفلحون (۱۰)

«و هنگامى كه نماز پايان گرفت (شما آزاديد) در زمين پراكنده شويد واز فضل خدا بطلبيد و خدا را بسيار ياد كنيد، شايد رستگار شويد.»

هرگاه نماز به پايان رسيد، در زمين پخش شويد؛ يعنى مانعى نيست اگر خواستيد متفرق شويد؛

_________________________

۵۸۱- در فقه وقتى مى خواهند مثال بزنند به بيع حرام مى گويند: بيع وقت الندا و مقصود همين خريد و فروش هنگام اذان ظهر جمعه است .

 نمازتان كه تمام شد اگر مى خواهيد، مشغول ذكر شويد و اگر ميلتان بود متفرق شويد.(۵۸۲) و از فضل الهى بجوييد. يعنى مشغول كار و كسب شويد. ولى خدا را زياد ياد كنيد، باشد كه رستگار شويد.

 و اذا راءو تجارة او لهوا انفضوا اليها و تركوك قائما قل ما عندالله خير من اللهو و من التجارة و الله خير الرازقين (۱۱)

«هنگامى كه آنها تجارت يا سرگرمى و لهوى را ببينند پراكنده مى شوند و به سوى آن مى روند و تو را ايستاده به حال خود رها مى كنند؛ بگو: آنچه نزد خداست بهتر از لهو و تجارت است ، و خداوند بهترين روزى دهندگان است .»

در يكى از نمازهاى جمعه ، خطا و لغزشى از مسلمين صادر شد كه قرآن كريم آن را مورد ملامت قرار مى دهد. نوشته اند سالى در مدينه قحطى بود، ارزاق كمياب بود.

شخصى به نام دحيه كلبى كه در آن وقت هنوز مسلمان نشده بود از شام و جاهاى ديگر اجناسى وارد مدينه مى كرد و طبل و ساز مى نواخت و كارهاى لهوى انجام مى داد تا مردم را بيشتر جمع شوند.

روزى پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله سلم ايستاده و مشغول ايراد خطبه هاى جمعه بودند، صداى ساز و طبل دحيه كلبى بلند شد. تا اين صدا بلند شد، در جمعيت ولوله اى افتاد و عده زيادى بلند شدند و رفتند و عده قليلى ايستادند و نرفتند. اينجاست كه قرآن گروه اول را ملامت مى كند:

_________________________

۵۸۲- اين امر به پراكنده شده را اصطلاحا «امر عقيب خطر» گويند. يعنى در آيات و روايات اگر فعل امرى بعد از حظر و منع برسد، علامت رخصت است ؛ نه دلالت بر وجوب مى كند و نه بر استجاب .

آنگاه كه تجارت و يا لهوى مى بينند به سوى آن پراكنده مى شوند و تو را رها مى كنند در حالى كه ايستاده اى و خطبه مى خوانى ، بگو آنچه نزد خداست از اين ها بهتر است و خدا بهترين روزى دهندگان است ؛ يعنى اعتماد و توكلتان به خدا باشد.(۵۸۳)

تفسير سوره منافقون

از جمله كلماتى كه در قرآن زياد تكرار شده ، كلمه «منافق» است «نفق» يعنى راه ، البته راه هاى مخفى و پنهانى كتاب هاى لغت در وجه تسميه منافق گفته اند: منافق كسى است كه براى خودش دو راه قرار داده است ، يك راه ورودى كه از آن وارد مى شود و يك راه و در خروجى پنهانى ، كه در مواقع لزوم و خطر از آن خارج مى شود.

مؤمن كسى است كه هم در باطن به اسلام ايمان دارد و هم در ظاهر و گفتار. كافر كسى است كه هم در باطن مخالف است و هم در ظاهر. منافق كسى است كه انديشه و عقايد و عواطفش در يك جهت است ، ولى ظاهر و زبانش در جهت يكديگر است منافق پرده اى بر روى كفر خود كشيده است ، بنابراين نفاق يعنى كفر در زير پرده و منافق به طور خلاصه يعنى دو رو. مى توانيم بگوييم : نقطه مقابل نفاق ، صراحت و صداقت است(۵۸۴)

نفاق يكى از مسائلى است كه مى توان آن را از مختصات انسان شمرد؛ يعنى حيوان ديگرى مانند انسان چنين خصوصيتى ندارد يا در حد ضعيفى دارد.

_________________________

۵۸۳- آشنايى با قرآن ، ج ۷، صص ۱۰۲ - ۹۴

۵۸۴- چون در هر نفاقى دروغ هم مستتر است دروغ گاهى درلفظ و گفتار است و گاهى در تظاهر و رفتار؛ يعنى انسان خود را به گونه اى نشان مى دهد كه نيست .

حيوانات ، هر چه در درونشان هست ، همان چيز در ظاهرشان پيدا مى شود. در ميان انسان ها نيز هر چه آدميان بدوى تر هستند، صريح ترند، اما هر چه بشر، پيشرفت و تكامل پيدا كرده ، قدرتش بر تصنع ، كه نفاق نوعى از آن است افزايش پيدا كرده است ، به طورى كه اگر بخواهيم براى اين عصر، از نظر انسانى - و نه از نظر صنعتى - ملاكى ارايه دهيم ، بايد بگوييم كه عصر ما، «عصر نفاق» است يكى از نمونه هاى بارز نفاق در عصر ما نيرنگ هاى بسيار پيچيده استعمارگران است .

البته بايد توجه داشت كه خود اين قدرت كه كسى بتواند بر روى باطن خود رده اى بكشد، براى انسان كمال است و بشر، به واسطه همين كمالى كه دارد، مى تواند از بزرگترين فضيلت ها برخوردار باشد، زيرا هر كتمان و پرده پوشى ، نفاق نيست نفاق ، يعنى باطن بد را به قصد خدعه و فريب مردم مخفى كردن ، ولى اين توانايى در حالات ديگر، كمال آدمى است مثلا انسانى كه به كمالاتى از معنويت و خوبى ها رسيده ، ولى مخفى مى كند تا بين خود و خدايش باشد و نيز كسى كه در دلش غصه اى دارد، ولى براى اين كه ديگران را ناراحت نكند، چهره خود را شاد و خندان نشان مى دهد، يا كسى كه فقر خود را پنهان مى نمايد و صورت خود را با سيلى سرخ نگاه مى دارد و آبرودارى مى كند، همگى نمونه هايى از اين كمال هستند.(۵۸۵)

سوره منافقون شاءن نزول خاصى دارد و درباره گروه خاصى است كه پس از هجرت رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم در مدينه شكل گرفتند

_________________________

۵۸۵- مساءله نفاق ، صص ۱۶ - ۱۳ و ۲۳ - ۱۸ و بخش دوم ۴۱ - ۳۵

و در راءسشان مردى است به نام عبدالله بن ابى .

اين گروه از اول ، آمدن پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به مدينه ناراضى بودند، چرا كه آمدن پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم ، منافع خاص ‍ آن ها، يعنى رياست عبدالله بر مدينه را به كلى در خطر انداخت ، ولى موج اسلام در مدينه غير قابل مقاومت بود و آن ها چاره اى جز مخفى شدن در پوشش اسلام و تظاهر به مسلمانى نداشتند؛ اين گروه ستون پنجم كفار در داخل مسلمين بودند و بى شك پيدايش شان بعد از هجرت بود.

عبدالله بن ابى و اطرافيانش تظاهر به اسلام مى كردند، زكات مى دادند و در جماعت مسلمين حتى در جنگ ها شركت مى كردند، ولى در باطن مسلمان نبود، نفاق خود را مخفى مى كردند و فقط زمانى كه به نظر مى رسيد مى توانند به اسلام ضربه بزنند، ماهيت اصلى خود را نشان مى دادند. يكى از اين موارد، در جنگ احد بود كه كفار قريش با قدرت زيادى آمده بودند و گروه عبدالله بن ابى كه يك سوم جمعيت سپاه اسلام را تشكيل مى دادند، به بهانه كوچكى به مدينه برگشتند.

مورد ديگر قضيه غزوه بنى المصطلق بود. در بازگشت از اين جنگ ، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابشان در كنار چاه آبى اتراق كردند و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در سايه اى مشغول استراحت بود كه ميان غلامى از مهاجرين با مرد ديگرى از انصار، هنگام برداشتن آب از چاه مشاجره و درگيرى پيش آمد و هر يك از آن ها از قبيله خود كمك خواست و نزديك بود فتنه اى برپا شود. وقتى عبدالله بن ابى از اين جريان خبردار شد، در جمعى از انصار و اطرافيان خودش شروع به شعار دادن كرد و گفت :

گناه ما بود كه آن ها را به مدينه راه داديم و به آن ها مكان و پول و غذا بخشيديم ؛ به خدا قسم ، وقتى كه پايم به مدينه برسد، خواهيد ديد كه عزيزتر و قوى تر، ذليل تر و ضعيفتر را بيرون خواهد كرد يا نه ؟ و منظورش اين بود كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم را از مدينه بيرون مى كند.

در آن جمع ، جوانى از انصار به نام زيد بن ارقم بود كه با شنيدن سخنان عبدالله با عصبانيت به او پرخاش كرد و داستان را به اطلاع رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رساند؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، عبدالله را احضار كرد و عبدالله نيز با قسم هاى فراوان سخن زيد را انكار كرد و بعضى از انصار هم شروع به معذرت خواهى كردند و سخن زيد بن ارقم را به بهانه جوانى و غرض ورزى او تكذيب كردند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ، پس از آن كه درخواست عمر را مبنى بر كشتن عبدالله نپذيرفت ، در حالى كه هوا گرم بود و حركت در چنان ساعتى بى سابقه بود، دستور حركت داد و جز در اوقات نماز، ديگر توقف نكردند و آن قدر به رفتن ادامه دادند كه به محض توقف ، همگى از فرط خستگى به خواب

رفتند و در چنين حالى بود كه سوره منافقون نازل شد و نظر زيد بن ارقم را تاييد كرد.(۵۸۶)

_________________________

۵۸۶- مساءله نفاق ، بخش دوم ، صص ۲۳ - ۱۷

بِسمِ اللَّهِ الرَّحمَنِ الرَّحيم

 اذا جاءك المنافقون قالوا نشهد انك لرسول الله و الله يعلم انك لرسوله و الله يشهد اءنّ المنافقين لكاذبون (۱)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. هنگامى كه منافقان نزد تو آيند مى گويند: «ما شهادت مى دهيم كه يقينا تو رسول خدايى .» خداوند مى داند كه تو رسول او هستى ، ولى خداوند شهادت مى دهد كه منافقان دروغگو هستند. (و به گفته خود ايمان ندارند.»)

قرآن مجيد، نقطه مقابل مؤمنين را دو دسته معرفى مى كند: دسته اول كافران و مشركان و دسته ديگر منافقان قرآن گروه منافقين را از گروه مشركين جدا مى سازد و حساب جداگانه اى برايشان باز ميكند، زيرا منافقان از داخل به جامعه اسلامى ضربه مى زنند .به هر حال غير از اين سوره كه مستقلا به نام منافقين است ، آيات زيادى در قرآن درباره منافقين وجود دارد.

در ابتداى اين سوره مى فرمايد: وقتى كه منافقان پيش تو مى آيند مى گويند: از دل و جان شهادت مى دهيم كه تو پيغمبر خدا هستى ولكن خدا خود مى داند، يعنى خود شهادت ميدهد كه تو پيامبر او هستى ، و خدا شهادت مى دهد كه اين منافقين در شهادت خودشان دروغ مى گويند و قلبا به آن چه كه مى گويند اعتقادى ندارند.

 اتخذوا ايمانهم جنة فصدوا عن سبيل الله انهم ساء ما كانوا يعملون (۲)

«آنها سوگندهايشان را سپر ساختند (و خودشان را ميان مسلمين جا دادند) تا مردم را از راه خدا باز دارند، و آن ها كار بسيار بدى انجام مى دادند.»

در ميان منافقان ، در ابتدا خيلى ها بودند كه از اول نمى خواستند، راه نفاق را بپيمايند، ولى وقتى ديدند كه منافعشان از بين مى رود، راه نفاق را در پيش ‍ گرفتند.

 ذلك بانهم آمنوا ثم كَفَروُا فطبع على قلوبهم فهم لا يفقهون (۳)

«آن به خاطر آن است كه نخست ايمان آوردند سپس كافر شدند: از اين رو بر دل هاى آنان مهر نهاده شده ، و حقيقت را درك نمى كنند.»

نكته اى كه در اين آيه وجود دارد اين است كه منافقان منحصر به گروهى كه از آغاز تظاهر به اسلام كرده اند، و هيچگاه مسلمان نبوده اند نيستند، ملكه ممكن است ، افرادى ابتدا مؤمن باشند و بعد «منافق» بشوند، همانگونه كه ممكن است كه فردى مؤمن باشد و بعد «كافر» شود، زيرا انسان بعد از ايمان آوردن ، هميشه در معرض امتحان الهى است و در اين امتحان ها ممكن است بلغزد و كافر يا منافق شود، احتمال اين كه منافق شود خيلى بيشتر است و شايد ضررى كه اسلام از منافقانى كه قبلا مؤمن راستين بوده اند ديده ، به سبب اعتمادى كه آن ها به خود جلب كرده اند، بيش از ضرر منافقينى باشد كه از آغاز در نفاق بوده اند.

اين عملكرد نادرست منافقان براى اين است كه اين ها ايمان آوردند و سپس ‍ كافر شدند و كفر بعد از ايمان ، قلب انسان را تيره و تار ميكند؛ پس بر دل هايش مهر زده شد و اين ها دگر نمى فهمند كه چه مى كنند، زيرا وقتى انسان عقده كارى را داشته باشد، اين عقده او را چنان به آن كار مى كشاند كه خود هم نمى فهمد.(۵۸۷)

_________________________

۵۸۷- مساءله نفاق ، بخش اول ، صص ۱۷ - ۱۰ و بخش دوم ، صص ۳۴ - ۳۳ و ۲۷

 وَ إِذَا رَاءَيْتَهُمْ تُعْجِبُكَ اءَجْسَامُهُمْ وَ إِن يَقُولُوا تَسْمَعْ لِقَوْلِهِمْ كَاءَنَّهُمْ خُشُبٌ مُّسَنَّدَةٌ يَحْسَبُونَ كُلَّ صَيْحَةٍ عَلَيْهِمْ هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ اءَنَّى يُؤْفَكُونَ (۴)

«هنگامى كه آنها را مى بينى ، جسم و قيافه آنان تو را در شگفتى فرو مى برد؛ و اگر سخن بگويند، به سخنانشان گوش فرا مى دهى ؛ اما گويى چوبهاى خشكى هستند كه به ديوار تكيه داده شده اند هر فريادى از هر جا بلند شود بر ضد خود مى پندارند؛ آنها دشمنان واقعى تو هستند، پس از آنان بر حذر باش ؛ خداوند آنها را بكشد، چگونه از حق منحرف مى شوند؟»

درباره منافقان صدر اسلام ، اختلاف نظرى ميان شيعه و سنى وجود دارد؛ اهل تسنن معمولا منافقان را كه در قرآن از آن ها ياد شده و بلكه اساسا منافقان دوران پيغمبر را منحصر به منافقان مدنى (يعنى همان گروه عبدالله بن ابى) مى دانند و مى گويند: نفاق در مدينه پس از هجرت در ميان گروهى از انصار پيدا شد و تا نزديك وفات پيغمبر اكرم استمرار داشت و در اواخر عمر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ريشه نفاق به كلى از دنياى اسلام كنده شد؛ يعنى قبل از هجرت به مدينه و بعد از وفات رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم منافقى در دنياى اسلام وجود نداشت .

اهل سنت براى عدم وجود منافق در دوران قبل از هجرت ، استدلال مى كنند كه ، قبل از هرجت زمينه پيدايش منافق نبود، چون منافق در جايى پيدا مى شود كه شخص ، چاره اى جز تظاهر به اسلام نداشته باشد، حال آن كه در آن دوران ، مسلمين قدرت و حكومتى نداشتند و اكثريت با كفار قريش ‍ بودند،