آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن0%

آشنايى با قرآن نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده: مركز تحقيقات انتشارات دانشگاه امام صادق
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 31387
دانلود: 3325

توضیحات:

آشنايى با قرآن
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 569 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 31387 / دانلود: 3325
اندازه اندازه اندازه
آشنايى با قرآن

آشنايى با قرآن

نویسنده:
فارسی

از قديم الايام معنى اين كه ما نزديكترين آسمانها را به ستارگان مزين كرده ايم و مساءله هفت آسمان و هفت زمين مورد سؤ ال بوده است بيان قرآن به گونه اى است كه نه با علم هيات قديم صد در صد وفق مى دهد نه با هيات جديد.

هيئت قديم كه به طور قطع امروز منسوخ و باطل شده است ، قائل به نه آسمان بود كه آنها را نه فلك مى گفتند. به عقيده آن ها در فلك اول فقط هفت آسمان وجود داشت در فلك دوم كه چسبيده به فلك اول بود، فقط عطارد وجود داشت در آسمان سوم زهره ، در آسمان چهارم خورشيد، در آسمان پنجم مريخ ، در آسمان نهم هيچ ستاره اى وجود نداشت آيات قرآن با هيات قديم منطبق نبود، چون اولا قرآن مى گويد: نزديك ترين آسمان ها را به ستارگان مزين كرده ايم و حال آن كه به عقيده هيات قديم در نزديك ترين آسمان ها فقط ماه وجود دارد و آن آسمانى كه همه ستارگان ثوابت دران هست آسمان هشتم است نه نزديك ترين آسمان ها.

مساله هفت زمين هم به هيچ شكلى قابل توجيه با هيات قديم نبود. چون در آن هيئت ، زمين ما يگانه زمين موجود بود كه مركز عالم قرار داشت و باقى ستارگان ، در دور آن بودند.

هيئت جديد به آسمان به آن معنا كه قدما قائل بودند به هيچ شكل قائل نيست به حسب هيئت جديد آنچه وجود دارد فقط خود ماه و خورشيد و ستارگان هستند كه در فضا معلق اند بدون آنكه در آسمانى نصب شده باشند. منتها در هيئت جديد اين مساله مطرح است كه آيا اين فضا لايتناهى است يا متناهى است ؟

معلوم است كه علوم جديد از نظر علمى و مشاهدات حسى نمى تواند اين مطلب را بيان كند كه فضا متناهى است يا غيرمتناهى ، ولى در عين حال از نظر فرضيات علمى و فلسفى دو نظريه وجود دارد.

بعد مساءله زمين ها مطرح مى شود كه آيا هر كره اى را ما زمين مى گوييم ؟ يا زمين آن كره اى است كه در آن استعداد و شرايط حيات و زندگى وجود داشته باشد؟ اين هم جزء مجهولات علم است كه حتى راجع به نزديكترين كرات هم هنوز اطلاع دقيقى از نظر علمى در دست نيست .

بر اساس هيات جديد آن مطلبى كه قرآن مى گويد: نزديك ترين آسمان ها را به ستارگان مزين كرده ايم حل مى شود؛ به اين صورت است كه آن چه را كه قرآن آسمان مى داند مافوق همه اين ستارگان است .

پيغمبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم تصريح كرده اند كه همه ستارگان نسبت به نزديكترين آسمانها حكم قنديلى هايى را دارند كه از سقف آويخته شده باشند.(۶۶۹)

پس معلوم مى شود كه نزديكترين آسمانها از دورترين ستارگان به ما دورتر است يعنى آن نزديكترين آسمانها مافوق همه اين ستارگان است و بشر هنوز خيلى فاصله دارد تا به آنجا برسد. در نتيجه مساءله آسمان ها امرى ماورا هيئت جديد است و هيئت جديد هنوز در اين زمينه ساكت است ، و نمى تواند نظر بدهد كه در ماوراء دورترين ستارگان چه خبر است ؛ يعنى از نظر علمى به آن نزديكترين آسمانها نرسيده است ، چه برسد به بعد از آن در مورد هفت زمين ، هيات جديد گفته اند:

_________________________

۶۶۹- كامثال القناديل المعلقة (بحارالانوار، ج ۶۰،ص ۲۴۹)

شايد مقصود همين سياراتى باشد كه در منظومه شمسى به دور خورشيد مى چرخند.

روايتى از امام رضا عليه السلام هست كه مى فرمايند:

آسمان اول آن است كه بالاى زمين مانند يك قبه اى قرار گرفته است و زمين دوم بالاى آسمان اول است و آسمان دوم به منزله قبه اى بر آسمان اول است ؛ يعنى اين طور نيست كه هياتى ها بگويند كه آسمان ها به يكديگر چسبينده اند. همين طور كه آسمان اول بر زمين مانند يك قبه است ، آسمان دوم بر آسمان اول مانند يك قبه است و بالاى آسمان دوم خود يك زمينى است و بعد هم آيه را خواندند و فرمودند كه معنى اين آيه اين است .

ما مى توانيم از آثار و روايات اسلامى بفهميم كه آسمانها به نحوى قرارگاه فرشتگان هستند؛ البته نه به اين صورت كه مثلا انسان در زمين قرار دارد؛ اگر بخواهيم براى آن تشبيهى قايل بشويم ، مثل روح براى جسم هستند؛ يعنى آن ملائكه نوعى تعلق به آن آسمان ها دارند آن چنان كه روحى به بدنى تعلق دارد. آن ملائكه حامل امر الهى هستند و تدبير جهان را به عهده دارند.(۶۷۰)

_________________________

۶۷۰- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۷۴ - ۶۵

تفسير سوره تحريم

بسم الله الرحمن الرحيم # يا ايها النبى لم تحرم ما احل الله لك تبتغى مرضات ازواجك و الله غفور رحيم (۱) قد فرض الله لكم تحله ايمانكم و الله موليكم و هو العليم الحكيم (۲) و اذ اسرّ النبى الى بعض ازواجه حديثا فلما نبّاءت به و اظهره الله عليه عرف بعضه و اعرض عن بعض فلما نبّاءها به قالت من انباك هذا قال نبانى العليم الخبير (۳) ان تتوبا الى الله فقد صغت قلوبكما و ان تظاهرا عليه فان الله هو مولاه و جبريل و صالح المومنين و الملائكة بعد ذلك ظهير (۴)

«به نام خداوند بخشنده بخشايشگر. اى پيامبر، چرا براى خشنودى همسرانت، آن چه را خدا براى تو حلال گردانيده ، حرام مى كنى ؟ خداست كه آمرزنده مهربان است قطعا خدا براى شما راه گشودن سوگندهايتان را مقرر داشته است، و خدا سرپرست شماست ، و اوست داناى حكيم و چون پيامبر با يكى از همسرانش سخنى نهانى گفت ، و همين كه وى آن را به زن ديگر گزارش داد، خدا پيامبر را بر آن مطلع گردانيد، پيامبر بخشى از آن را اظهار كد و از بخشى ديگر اعراض نمود. پس چون مطلب را به آن زن خبر داد، وى گفت : «چه كسى اين را به تو خبر داده ؟» گفت : «مرا آن داناى آگاه خبر داده است .» اگر شما دو زن به درگاه خدا توبه كنيد بهتر است واقعا دلهايتان انحراف پيدا كرده است و اگر عليه او به يكديگر كمك كنيد، در حقيقت ، خدا خود سرپرست اوست ، و جبرئيل و صالح مؤمنان نيز ياور اويند و گذشته از اين ، فرشتگان هم پشتيبان او خواهند بود.»

اين آيات اشاره اى دارد به جريانى كه ميان پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم و بعضى از همسران ايشان واقع شده است آنچه از قرآن فهميده مى شود

اين است كه پيامبر اكرم يك چيزى را كه بر خودش حلال بوده ، بر خود به موجب يك قسم بر خود حرام كرده است اين فى حد ذاته يك كار جايزى است و انسان مى تواند به موجب يك عهد يا نذر يا قسم چيزى را بر خود واجب يا حرام كند.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم اين كار را براى رضايت بعضى از زن هاى خودش كرد؛ البته نه به اين صورت كه آن زن تمايلى تمايلى نداشت و پيامبر براى اينكه ميل او را جلب كند اين كار را كرد، بلكه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تحت فشار و اذيت زنهاى خودش قرار گرفته بود و براى رهايى از آزار آنها اين حلال را بر خودش حرام كرد. اين مساءله از آن جا فهميده مى شود كه قرآن به آن دو زن خطاب مى كند كه امر شما دائر است ميان توبه كردن و ادامه دادن به كار خود. اگر توبه كنيد كه بايد هم توبه كنيد، برايتان بهتر است ، چون دلهاى شما فاسد شده است ، ولى اگر ادامه بدهيد خدا و جبريل و صالح ترين فرد از مؤمنين و تمام فرشتگان به حمايت پيامبر بر مى خيزند.

همچنين از آيات استفاده مى شود كه پيغمبر رازى را به يكى از زنهاى خود گفت و از او پيمان گرفت كه اين راز را به كسى نگويد و اين زن برخلاف پيمانى كه با پيغمبر داشت به زن ديگرى كه با يكديگر خيلى رفيق بودند گفت بعد پيامبر به حكم وحى الهى آگاه شد كه سر ميان اين دو نفر بازگو شده است بعد پيغمبر قسمتى از آن چه را با خبر شده بود به آن زن گفت و قسمت ديگر را كتمان كرد؛ يعنى وقتى كه به روى او آورد، قسمتى از مطلب را به روى او آورد و از قسمت ديگر كريمانه صرف نظر كرد و به او فرمود: چرا اين سر را به او گفتى ؟ او تعجب كرد و گفت : چه كسى به تو خبر داد كه من به او گفته ام ؟

فرمود: خداى آگاه به من خبر داد كه تو اين راز را فاش كرده اى .

قرآن آنچنان موضوع را مهم گرفته كه معلوم مى شود وضع خيلى خطرناك بوده است ، در عين جزئيات ماجرا را بيان نكرده است ، البته تاريخ و حديث و اقوال مفسرين قسمتى از موارد مبهم قضيه را روشن كرده اند. آنچه از نظر مفسرين ، اعم از شيعه و سنى ، مسلم و قطعى است اين است كه آن زنى كه پيغمبر راز را به او گفت حفصه دختر عمر بود و آن زنى كه حفصه راز پيغمبر را بر او افشا كرد، عايشه بود.(۶۷۱)

قرآن نيز اين دو نفر را دعوت به توبه مى كند؛ يعنى در مورد تظاهر(۶۷۲) و توطئه چينى عليه پيغمبر، كار را به جايى كشانده اند كه گناه كبيره مرتكب شده اند. اذيت كردن پيغمبر خودش به تنهايى اكبر كبائر است ولو او را با زبان اذيت كنند.

حال ، اينها چه فشارى روى پيغمبر آوردند كه ايشان آن حلال خدا را بر خود حرام كرد؟ بعضى گفته اند كه پيغمبر عسلى يا شربتى از عسل آشاميده بود، عايشه و حفصه توطئه كردند، يكى گفت : اين دفعه كه پيامبر آمد بگوييم چقدر دهانت بو مى دهد،

_________________________

۶۷۱- در حديث آمده است كه روزى ابن عباس به عمر گفت : اين آيه قرآن مربوط به چه كسانى است ؟ عمر داستان مفصلى را نقل مى كند كه در آن به صراحت مى گويد مقصود حفصه و عايشه بودند؛ البته داستان عمر نيز خيلى جهات را روشن نكرده است ، ولى اتفاق شيعه و سنى است كه مقصود حفصه و عايشه بودند.

۶۷۲- تظاهر از ماده ظهر است ؛ تظاهرا يعنى آن دو زن پشت به پشت يكديگر داده عليه پيغمبر اقدام مى كردند.

اينها چيست كه خورده اى ؟ پيغمبر فرمود: بسيار خوب ، ديگر من از اين شربت نمى خورم .

بعضى گفته اند جريان ماريه قبطيه است كه پيامبر گفت : من ديگر به خاطر شما او را رها مى كنم يا با او نزديكى نمى كنم .

در مورد آن رازى كه پيامبر به حفصه گفت فاش نكن ، بعضى گفته اند راز همين بوده است كه تو به كسى نگو ولى من ماريه را رها مى كنم بعضى گفته اند كه پيغمبر اكرم حوادث بعد از خودش را به حفصه خبر داد، فرمود كه چه كسى بعد از من خليفه خواهد شد. اين ها هم كه دنبال اين نبود كه چه كسى واقعا بايد بشود، دنبال اين بودند كه چه كسى خواهد شد.(۶۷۳)

 عسى ربه اءن طلقكن اءن يبدله ازواجا خيرا منكن مسلمات مومنات قانتات تائبات عابدات سائحات ثيبات و ابكارا (۵)

«اميد است كه اگر شما را طلاق دهد، پروردگارش بجاى شما همسرانى بهتر براى او قرار دهد، همسرانى مسلمان ، مؤمن ، متواضع ، توبه كار، عابد، هجرت كننده ، زنانى غير باكره و باكره .»

 يا ايها الَّذِينَ امنوا قوا انفسكم و اهليكم نارا وقودها الناس و الحجاره عليها ملائكه غلاظ شداد لايعصون الله ما امرهم و يفعلون ما يؤ مرون (۶)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، خودتان و كسانتان را از آتشى كه سوخت آن ، مردم و سنگهاست حفظ كنيد: بر آن آتش فرشتگانى خشن و سختگير گمارده شده اند. از آن چه خدا به آن دستور داده سرپيچى نمى كنند و

_________________________

۶۷۳- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۸۴ - ۷۵

آن چه را كه مامورند انجام مى دهند.»

موضوع اين آيه تعليمى است در همين زمينه خانوادگى به معنى حدود مسؤ وليتى كه هر كس نسبت به اعضاى خانواده خودش دارد. در اين كه هر فردى تا حدودى نسبت به افراد ديگر مسؤ وليت هايى دارد، از نظر قرآنى و اسلامى بحثى نيست ، زيرا آن چه به نام «امر به معروف و نهى از منكر» در اسلام آمده ، جزء ضروريات اسلام است اما انسان نسبت به اعضاى خاندان خودش يك مسؤ وليت جداگانه و بيشترى دارد. در اين آيه كريمه با لحن بسيار شديدى به اين مسؤ وليت اشاره شده است لحن بسيار شديد از آن جهت است كه نتيجه عمل را بيان كرده است هر چند مقصود مقدمات آن مى باشد.

مى فرمايد: اى مؤمنان ، خودتان و خاندانتان را از آن آتشى كه زبانه اش (يا آتش گيره اش) مردم و سنگ ها هستند نگه داريد. در اين جا آن نتيجه نهايى را كه منجر به سعادت يا شقاوت ابدى مى شود در نظر گرفته است ؛ ولى مقصود اين است كه در دنيا بايد خود و خاندانتان را طورى بسازيد كه نتيجه اش جلوگيرى از سقوط در آتش جهنم باشد.

قرآن در اين جا مردم را به هيزم و آتش گيره جهنم تشبيه كرده و با اين تعبير مى خواهد بگويد تمام آتشها زاييده وجود خود انسان است اين آيه جز آياتى است كه دلالت بر تجسم اعمال مى كند. مساله تجسم اعمال يكى از اصول معارف اسلامى در باب معاد است و آن اين است كه هر عملى كه از انسان در اين دنيا سر مى زند، دو وجهه و دو چهره دارد. يك چهره دنيايى كه فانى و زايل شدنى است و يك چهره آخرتى كه باقى و زايل نشدنى است .

قرآن يك صراحت فوق العاده عجيبى به اين مطلب دارد كه تمام اعمال انسان در نزد خداوند محفوظ است و همه را خداوند و فرشتگان تحويل مى گيرند. انسان در آخرت ، بر خلاف دنيا عين اعمال خود را حاضر و آماده مى بيند و جزاى اعمال ، خود آن اعمال است .

قرآن مى گويد: انما تجزون ما كنتم تعملون(۶۷۴) همين نفس عمل شما پاداشى است كه به شما تقديم مى شود. يا مى فرمايد: و وجدوا ما عملوا حاضرا(۶۷۵) «تمام اعمال خودشان خودشان را حاضر مى يابند؛» با نفس اعمال خودشان رو به رو مى شوند نه با چيز ديگر.

حال اين كه قرآن مى گويد كه در اين جهان خود و خاندانتان را از آن آتشى كه آتشگيره اش انسان و سنگ است حفظ كنيد، نه خيال كنيد يك آتش ‍ افروخته اى از بيرون بر انسان وارد مى شود، بلكه آن آتش ها و ماده قابل احتراق آن خود انسان ها هستند و نه چيز ديگر. كما اين كه بهشت هر تجسم اعمال انسان هاست و هيچ چيز را از بيرون آن نمى آورند.

نكته ديگر اين است كه قرآن مى فرمايد: «آتشى كه آتشگيره اش انسان ها و سنگ هستند»، بعضى از مفسرين احتمال داده اند كه مقصود از سنگ اين بتهاى سنگى هستند كه مسجود مردم قرار مى گيرند؛ ولى بعضى ديگر كه دقيقتر فكر كرده و نظر داده اند گفته اند: يكى از تفاوتهاى دنيا و آخرت اين است كه آتش دنيا حداكثر اين است كه بدن را مى سوزاند، اما روح انسان از آتش هاى دنيا مصون است ،

_________________________

۶۷۴- طور/ ۱۶

۶۷۵- كهف / ۴۹

در حالى كه قرآن در مورد آتش ‍ آخرت مى فرمايد: نار الله الموقدة التى تطلع على الافئدة(۶۷۶) آتشى كه بر دل ها طلوع مى كند؛ يعنى اين از آن آتش ها نيست كه فقط بدن را بسوزاند. قرآن در جاى ديگر همين دل ها را تشبيه به سنگ مى كند،مى فرمايد: فهى كالحجارة او اشد قسوة(۶۷۷) دلهايى مانند سنگ و بدتر از سنگ آن گاه گفته اند اين جا كه قرآن مى گويد: انسان ها و سنگ ها مايه هاى احتراق آن آتش هستند، اين سنگ ها يعنى دل هاى سنگشان ؛ يعنى آن آتش منحصر به آتش جسمانى نيست ، هم روح را مى سوزاند و هم جسم را.

بر آن آتش فرشتگان خشن و قوى مسلطاند. امر الهى را يك ذره تخطى نمى كنند. آن ناموس الهى كه بايد اجرا شود، بدون تخطى به وسيله آن ها اجرا مى شود.

پس اين آيه به تناسبى كه در آيه پيش سخنى از زنان پيغمبر بود يكمرتبه خطاب به عموم مؤمنين كرد و آن مسؤ وليت نهايى كه انسان ها در برابر خودشان و خاندانشان دارند را مطرح كرد كه خود و خاندانتان را چنان بسازيد كه چنين عاقبتى نداشته باشيد؛ البته اين مسؤ وليت كه «خاندانتان را اين چنين بسازيد» تا آن جاست كه انسان از عهده آن بر آيد و بيشتر از آن مسؤ وليتى ندارد.

_________________________

۶۷۶- همزه / ۷ - ۶

۶۷۷- بقره / ۷۴

كيفيت اعمال اين مسؤ وليت هم از راه ارشاد و گفتن است ؛ يعنى بايد معارف الهى به وسيله پدر و مادر به گوش فرزندان برسد و از آن بالاتر، عمل كردن و تبليغ عملى است .

نكته ديگر اين است كه قرآن مى گويد: خودتان و خاندانتان را حفظ كنيد و اول «خودتان» را ذكر مى كند. اين مطلب اشاره اى به رابطه ميان اين دو دارد؛ يعنى تا خودتان را حفظ نكنيد خاندانتان را نمى توانيد حفظ كنيد. صفات پدر و مادر نا آگاهانه در فرزندان اثر مى كند، پس انسان بايد اول خودش را حفظ كند تا بتواند خاندانش را حفظ كند.

به طور كلى همه كسانى كه مى خواهند نگهدارنده اخلاقى جامعه باشند، اگر خودشان را نتوانند نگه دارند جامعه را نمى توانند نگه دارند.(۶۷۸)

 يا ايها الَّذِينَ كَفَروُا لا تعتذروا اليوم انما تجزون ما كنتم تعملون (۷)

«اى كسانى كه كافر شده ايد، امروز عذر نياوريد، در واقع به آن چه مى كرديد كيفر مى يابيد.»

اين آيه دوم تاكيدى آيه قبل است منتها آيه قبل مطلب را به صورت اشاره در كلمه «وقود» بيان كرده بود، اين آيه به صورت صريح بيان مى كند. اين خطاب در قيامت است :

«اى كافران امروز عذرخواهى نكنيد. اعتذار نجوييد. اعتذار و عذرخواهى نوعى اظهار پشيمانى و توبه است ، پس چرا خداى كريم عذر آنها را نمى پذيرد؟

_________________________

۶۷۸- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۱۰۳ - ۸۵

قرآن جواب مى دهد هر چه را قابل پذيرش باشد او مى پذيرد. اما آنچه را كه امكان پذيرش ندارد نمى پذيرد. انسان اگر خودش راه را بسته باشد رحمت الهى شامل او نمى شود.

مى فرمايد كه به عين اعمال خودتان كيفر داده مى شويد؛ يعنى از بيرون آتش نياورده ايم كه شما بگوييد اين آتش را از من دور كن اى آتش الان جزء وجود و شخصيت شماست و جدا شدن اين ها از شما غير ممكن است ، به همين دليل عذر شما پذيرفتنى نيست فقط در دنيا انسان مى تواند رابطه اعمال را با خودش قطع كند. دنيا دار عمل است و انسان مى تواند با توبه عمل بد را از روح خود دور كند.

 يا ايها الَّذِينَ امنوا توبوا الى الله توبه نصوحا عسى ربكم ان يكفر عنكم سيئاتكم و يدخلكم جنات تجرى من تحتها الانهار يوم لايخزى الله النبى و الَّذِينَ امنوا معه نورهم يسعى بين ايديهم و بايمانهم يقولون ربنا اتمم لنا نورنا واغفر لنا انك على كل شى ء قدير (۸)

«اى كسانى كه ايمان آورده ايد، به درگاه خدا توبه اى راستين كنيد. اميد است (با اين كار) پروردگارتان گناهانتان را ببخشد و شما را در باغ هايى از بهشت كه نهرها از زير درختانش جارى است وارد كند، در آن روزى كه خداوند پيامبر و كسانى را كه با او ايمان آوردند خوار نمى كند؛ اين در حالى است كه نورشان پيشاپيش آنان و از سوى راستشان در حركت است ، و مى گويند: پروردگارا نور ما را كامل كن و ما را ببخش كه تو بر هر چيز توانايى .»

در واقع مى خواهد بگويد اى مؤمنان قبل از آن كه در آن جا عذرخواهى كنيد و عذرتان پذيرفته نشود، در جايى كه عذر پذيرفته مى شود عذر بخواهيد و توبه كنيد.

توبه نصوح(۶۷۹) يعنى توبه خالصانه ؛ توبه اى كه عمق روح انسان توبه كند. پيغمبر فرمود مقصود از توبه نصوح ، توبه غير قابل بازگشت است ، مثل شيرى كه از پستان حيوان بيرون مى آيد و ديگر به پستان بر نمى گردد؛ يعنى از گناه آن چنان بيرون بيايد كه شير از پستان بيرون مى آيد و ديگر بازگشتى ندارد.

اميرالمؤمنين على عليه السلام فرموده است : توبه نصوح شش پايه دارد: پشيمانى از گذشته ، تصميم بر عدم بازگشت ، ادا كردن حقوق مردم ، ادا كردن حقوق خدا، آب كردن گوشتى كه از حرام بر بدنت آمده و چشاندن سختى طاعت بر بدن(۶۸۰)

 يا ايها النبى جاهد الكفار و المنافقين و اغلظ عليهم و ماويهم جهنم و بئس المصير (۹)

«اى پيامبر، با كافران و منافقان جهاد كن و بر آنان سخت بگير كه جاى ايشان در جهنم خواهد بود و چه بد سرانجامى است .»

_________________________

۶۷۹- نصوح از ماده «نصح » به معنى خيرخواهى خالصانه است اين كه در باب توبه نصوح گفته اند كه نصوح نام مردى بوده كه خودش را به صورت زن در مى آورده ودر حمام زنها مى رفته و بعد توبه كرده است ، نه با روايات كه در ذيل آيه آمده است جور در مى آيد و نه با تعبير خود آيه كه فرموده توبة نصوحا چون نصوح صفت توبه است .

۶۸۰- (نهج البلاغه ، حكمت ۴۱۷) دو مورد اخير را از شرائط كمال توبه دانسته اند.

اين آيه در خصوص جهاد با منافقين منحصر به فرد است آيات مربوط به جهاد، در غير اين آيه يا تحت عنوان كفار و يا تحت عنوان مشركين و يا اهل كتاب مى باشد.

در اين آيه مى فرمايد: اى پيامبر با كفار و منافقين جهاد كن با وجود اين كه نص آيه اين است كه اى پيامبر با منافقين بجنگ ، اما سيره پيغمبر جنگ با منافقين نبوده است پس چگونه اين مطلب توجيه مى شود؟

بعضى از مفسرين در كلمه «جاهد» تصرف كرده اند و گفته اند: «جاهد» يعنى براى خنثى كردن فعاليت آنها كوشش كن اينها مى گويند: پيامبر در زمان خودش با منافقين نبرد به اصطلاح تبليغاتى ، نبرد فكرى و روانى داشت ، هر چند نبرد شمشيرى نداشت و مبارزه كردن معنى اعم دارد كه اين نوع مبارزه را هم شامل مى شود.

اما اين مطلبياست كه تا نوعى تصرف در ظاهر كلمه نشو، نمى توان به آن قائل شد.

در آيات ديگر قرآن هر جا جهاد آمده است ، شامل مقاتله و نبرد شمشيرى هم مى شود، هر چند اختصاص به آن ندارد. پس اين آيه هم شامل نبرد در ميدان جنگ مى شود.

پس مقصود چيست ؟ جهاد با منافقين را خود قرآن مجاز شمرده است پيغمبر اكرم اگر در زمان خودش با منافقين جهاد نكرد، براى اين نبود كه جهاد با منافق جايز نيست بلكه شرايط اقتضا نمى كرد. جهاد، قانونى نيست كه در همه شرايط يكسان اجرا شود. به همين دليل پيامبر در سيزده سال مكه با مشركين جهاد نكرد؛ چرا كه شرايط مكه به گونه اى نبود كه

پيغمبر جهاد با كفار و مشركين را عملى كند.

آيه اى كه به على عليه السلام جهاد با منافقين زمان خودش را اجازه مى دهد همين است .

على عليه السلام مى فرمود: پيغمبر با «تفسير» جهاد مى كرد و من با «تاويل» جهاد مى كنم .

پيغمبر با كافرهايى جهاد مى كرد كه پرده اى روى كفرشان نبود، من با كافرهايى جهاد مى كنم كه پرده نازكى از اسلام روى خودشان انداخته اند، ولى باطنشان همان باطن است ؛ البته جهاد و مبارزه با نفاق ، مشكل تر از مبارزه با كفر است زيرا وقتى كفر لباس اسلام مى پوشد، قهرا از نيروى اسلام استفاده مى كند. على عليه السلام كه مبارزه مى كرد همان مبارزه اى بود كه پيغمبر مى كرد. دستور اين آيه اختصاص به پيغمبر و زمان ايشان ندارد. پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم كه رحلت فرمود دستورهاى قرآن منسوخ نشد و اينجا اگر مخاطب پيغمبر است ، به اعتبار اين است كه پيغمبر ولى امر مسلمين است ، و هر كه ولى امر شد بايد اين دستور را اجرا كند. اگر اين آيه نبود مجوزى براى جهاد با منافقين نبود، چون منافقين كافر شمرده نمى شوند.

آيه دستور مى دهد كه بر آن ها (هم كفار و هم منافقين) سخت بگير، با آن ها مدارا نكن ، كه خطر اين ها عظيم و بزرگ است و جايگاهشان جهنم است و جهنم بدجايگاهى است اين قسمت اشاره است به اين كه ممكن است گروهى باشند كه جهاد با آن ها لازم و واجب باشد، اما در آخرت جهنمى هم نباشد،

مانند خوارج كه جاهل بودند.(۶۸۱) ولى كفار و منافقين گروهى هستند كه در دنيا بايد با اين ها جهاد كرد در آخرت هم به جهنم مى روند.(۶۸۲)

 ضرب الله مثلا للذين كَفَروُا امرات نوح و امرات لوط كانتا تحت عبدين من عبادنا صالحين فخانتاهما فلم يغنيا عنهما من الله شيئا و قيل ادخلا النار مع الداخلين (۱۰)

«خدا براى كسانى كه كفر ورزيده اند، زن نوح و زن لوط را مثل آورده كه هر دو در نكاح دو بنده از بندگان شايسته ما بودند و به آن ها خيانت كردند، و كارى از دست شوهران آن ها در برابر خدا ساخته نبود، و گفته شد: با داخل شوندگان داخل آتش شويد.»

در اين آيه خدا مثلى براى كافران يا در مورد كافران مى آورد؛ يكى زن نوح و ديگر زن لوط كه هر دو در نكاح دو بنده صالح خدا بودند. خدا در اول سوره از دو زن انتقاد مى كند و در آخر سوره از دو زن ناصالح كه همسر دو مرد صالح بودند مثال مى آورد. اين مثل به طور صريح يا اشاره ، مى تواند بازگشتى به اول سوره باشد كه تعجب نكنيد اگر پيامبر، بنده صالح خدا، دو همسر ناصالح داشته باشد.

_________________________

۶۸۱- در مبارزه با اين گروه ها مساله مصلحت مسلمين مطرح است و مساءله اين كه آنها مقصر هستند يا نيستند مطرح نيست به تعبير اميرالمومنين عليه السلام اينها مثل سگ هار هستند، سگ هار را اگر آزاد بگذارى ديگران را هم رها نمى كند، چاره اى نيست جز اين كه آنها را از بين ببرند. هر چند كه چون علمشان از روى اشتباه كارى و جهالت بوده است ، ممكن است خداوند در آخرت آن ها را ببخشد.

۶۸۲- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۱۱۶ - ۱۰۳

اين دو زن به شوهران خود خيانت كردند؛ البته اينجا مقصود از خيانت فحشا نيست فحشا را هم چون برخلاف پيمان ازدواج است ، خيانت مى گويند؛ ولى پيمانى كه ميان همسران بسته مى شود منحصر به پيمان ازدواج نيست در اين جا منظور از خيانت اين است كه بر خلاف پيمانى كه با همسران خود بستند، رفتار كردند.

با اينكه اينها به شرف همسرى دو مرد بزرگ نائل آمده بودند، از اين شرف همسرى كارى ساخته نبود و به آنها گفته شد: شما هم جزء داخل شوندگان در آتش هستيد.

نكته آموزنده اين قسمت از آيه اين است كه مساله نسب و سبب كوچكترين تاثيرى در سعادت يا شقاوت انسان ندارد. نزديكترين رابطه ها، يكى رابطه همسرى و ديگرى رابطه پدر و فرزندى است قرآن در رابطه همسرى اين آيه را مثال آورده و در رابطه پدر و فرزندى داستان پسر نوح را در جاى ديگر مثال آورده است .

قرآن به همسران پيامبر مى گويد كه روى همسرى پيغمبر حساب نكنيد، بلكه روى عمل و ايمانتان حساب كنيد.

 و ضرب الله مثلا للذين امنوا امرات فرعون اذ قالت رب ابن لى عندك بيتا فى الجنه و نجنى من فرعون و عمله و نجنى من القوم الظالمين (۱۱)

«و براى كسانى كه ايمان آورده اند، خدا همسر فرعون را مثل آورده ، آن گاه كه گفت : پروردگارا! پيش خود در بهشت خانه اى برايم بساز، و مرا از فرعون و كردارش نجات بده و مرا از دست مردم ستمگر برهان .»

قرآن به دنبال مثل قبل ، مثال ديگرى ذكر مى كند و بيان مى كند همان طور كه يك همسر ناپاك به دليل همسرى با يك مرد پاك تبرئه نمى شود، يك همسر پاك هم به دليل همسرى با يك مرد ناپاك ، ناپاك نمى شود.

خداوند از اهل ايمان يا براى اهل ايمان زن فرعون را مثل مى آورد. زن فرعون از همه تعلقات مى گسلد و حس مى كند كه موسى عليه السلام كه براى واژگون كردن اين بساطى كه خودش حداكثر استفاده را از آن مى كند آمده ، بر حق است و به دعوت موسى ايمان مى آورد.

فرعون هم او را به بدترين عقوبتها عقاب كرد؛ اما اين عذاب ها تاثيرى در وضع روحى اين زن نكرد و گفت : خدايا در نزد خودت در بهشت براى من خانه اى بساز كه هم به نعم ظاهرى منعم باشم و هم در جوار قرب تو به سر ببرم .

پروردگارا من از فرعون و كارهاى او متنفرم ، مرا از فرعون و كردار او و از اين مردم ستمكار نجات بده اين زن همسر فرعون بود ولى كوچكترين گرد و غبارى از پليدى فرعون بر چهره نورانى او نمى نشيند.

 و مريم ابنت عمران التى احصنت فرجها فنفخنا فيه من روحنا و صدقت بكلمات ربها و كتبه و كانت من القانتين (۱۲)

«و مريم دخت عمران را، همان كسى كه خود را پاكدامن نگاه داشت و در او از روح خود دميديم و سخنان پروردگار خود و كتاب هاى او را تصديق كرد و از فرمانبرداران بود.»

قرآن مى گويد: مريم دامن خود را پاك نگه داشت به خاطر اين است كه چون يهود با مسيحى ها دشمن بودند،

عيسى عليه السلام را متهم مى كردند كه زنازاده است و مريم زن بدكاره اى بوده است در حقيقت قرآن مى خواهد تودهنى به يهودى ها بزند. مى فرمايد كه ما از روح خود به شكل اعجازانگيزى در او دميديم و عيسى روح ماست كه به وجود آمد و مريم زنى بود كه سخنان پروردگار خود را تصديق كرد، دستورات پروردگار خود را به درستى عمل كرد و به كتاب هاى پروردگار خود ايمان داشت و در زمره قائلين (قانتين مذكر است ولى اعم از زن و مرد است) يعنى خاضعين و مطيعين قرار داشت زنى بنده و مطيع امر پروردگار خود بود.(۶۸۳) (۶۸۴)

تفسير سوره ملك

بسم الله الرحمن الرحيم # تبارك الذى بيده الملك و هو على كل شى ء قدير (۱)كلمه «تبارك» (۶۸۵) را دو جور مى شود معنا كرد: يكى اين كه خير و بركت خدا افزون است (به صورت خيرى) و ديگر اين كه خير و بركت خدا فزون باد (به صورت انشايى). وقتى مى گوييم فزون باد، در واقع احساسات خودمان را بيان مى كنيم كه جنبه شعارى دارد نه اين كه به معنى دعا باشد. مثل خود خداوند كه مى فرمايد: تبارك الله احسن الخالقين (۶۸۶)

_________________________

۶۸۳- در احاديث آمده است كه كامل ترين زن هاى جهان چهار زن هستند. آسيه همسر فرعون ، مريم مادر حضرت عيسى عليه السلام ، خديجه پيامبر اسلام و فاطمه زهرا عليهاالسلام كه ايشان افضل از همه است .

۶۸۴- آشنايى با قرآن ، ج ۸، صص ۱۲۶ - ۱۱۶

۶۸۵- تبارك از ماده بركت است بركت به معنى فزونى خير است يك شى ء بركت دارد يعنى اين شى ء در ذات خويش خير است و اين خير فزونى گرفته است .

۶۸۶- بزرگ است خدايى كه بهترين آفرينندگان است (مومنون / ۱۴)

ملك به معنى سلطه و اقتدار است شكى نيست كه هر موجودى در حد خودش از قدرت سلطه اى برخوردار است و قدرتها و نيروهاى بى نهايتى در عالم وجود دارد، ولى انسان در باب توحيد بايد به اين حقيقت پى ببرد كه زمام همه قدرت ها در اختيار ذات پروردگار است «ملك در دست اوست » معنايش همين است كه همه قدرتها در اختيار اوست و هيچ قدرت مستقلى در عالم وجود ندارد كه در عرض قدرت الهى شمرده شود.

در باب ملك و قدرت ، سه نظر وجود دارد: يكى اينكه هيچ موجودى داراى هيچ قدرتى نيست (نظر اشاعره)

ديگر اين كه خدا از خود قدرتى دارد و هر موجودى هم براى خودش ‍ قدرتى دارد كه اين قدرتها در مقابل قدرت خدا استقلال دارند. (نظر معتزله) و سوم اين كه هر موجودى در حد خود از قدرتى برخوردار است ، ولى او و قدرتش در قبضه قدرت الهى است (امر بين امرين).

پس خلاصه معنى آيه ، توحيد افعالى است ؛ زمام تمام قدرتها در اختيار اوست و قهرا هيچ خيرى به هيچ موجودى نمى رسد مگر اين كه به اراده و مشيت اوست و هو على كل شى ء قدير او بر هر چيزى تواناست ؛ يعنى در قدرت او محدوديتى نيست .

اين آيه ظاهرا مقدمه اى براى آيه بعد است ؛ يعنى آن چه بعدا مى گوييم به دليل حكمت خداوند است ، نه نشانه عجز و ناتوانى او.

 الذى خلق الموت و الحيوه ليبلوكم ايكم احسن عملا و هو العزيز الغفور (۲)

«همان مرگ و زندگى را پديد آورد تا شما را بيازمايد كه كدامتان نيكوكارتريد، و اوست ارجمند آمرزنده .»

آن كسى كه بر اساس حكمت خود (نه به خاطر اين كه ناتوان عاجز است) نظام مرگ و زندگى را آفريد، براى اين كه شما را بيازمايد كه كدامتان از نظر عمل نيكوكارتر هستيد.

آزمودن الهى به معنى در معرض يك عمل قرار دادن و در معرض فعليت در آوردن يك امر بالقوه مى باشد. آزمايش الهى «آزمايش پرورى» است ؛ يعنى انسانى را در كوره بلايا و گرفتاريها و در سر دو راهى ها قرار دادن ، براى اين كه استعدادهاى درونى اش بروز و ظهور كند. اگر اين آزمايش ‍ نباشد، آن انسان در حد خامى و بالقوه باقى ميماند و اين آزمايش است كه تكميل كننده اوست .

در احاديث هست كه اگر خداوند متعال بنده اى را دوست داشته باشد، او را در درياى گرفتارى ها و شدايد فرو مى برد آن طور كه انسانى را در آب مى اندازند و فرو مى رود.(۶۸۷)

پس معنى آزمايش كردن خدا، اين است كه انسان تا در دنيا كه دار عمل و عالم موت و حيات است واقع نشود و مورد آزمايش قرار نگيرد، به آن كمالى كه بايد برسد، نمى رسد.

نكته اى كه در اين جا هست اين است كه حيات ، امرى وجودى و قابل آفرينش است اما مرگ ، نيستى و فقدان حيات است و نيستى قابل آفرينش ‍ نيست پس چطور اين جا مى فرمايد: خدا هم حيات و هم مرگ را آفريد؟ اين سؤ ال دو جواب دارد: يكى اين كه عدم ها و نيستى ها از نوع عدم و ملكه است و به تبع قابل آفرينش است .

_________________________

۶۸۷- اءنّ الله اذا احب عبدا غتّه بالبلاء غتا

(اصول كافى ، ج ۲،ص ۲۵۳)