جنگ جوان

جنگ جوان0%

جنگ جوان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: جوانان و ازدواج
صفحات: 167

جنگ جوان

نویسنده: محمود اكبرى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

صفحات: 167
مشاهدات: 224838
دانلود: 4729

توضیحات:

جنگ جوان
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 167 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 224838 / دانلود: 4729
اندازه اندازه اندازه
جنگ جوان

جنگ جوان

نویسنده:
فارسی

مثل دوستى با مردم دانا و نادان

دوستى با مردم نادان سفالين كوزه اى است ، بشكند ور نشكند بايد به دور انداختن .

دوستى با مردم دانا چو زرين كوزه اى است ، بشكند ور نشكند بتوان كه بهتر ساختن .

ترك نماز و گرفتارى دوزخ

در قيامت بارها ميان اهل بهشت و دوزخ گفتگو رخ مى دهد، قرآن ترسيمى از آن گفتگوها را بيان فرموده است ، يكى از آن صحنه ها در سوره مدثر است ، اهل بهشت از مجرمان مى پرسند. چه عاملى شما را به دوزخ روانه كرد.

آنها مى گويند: چهار عامل ، كه اولين آنها پايبند نبودن به نماز است «... لم نك من المصلين» (۱۴۳)

ترك نماز و آلودگى

بريدن از نماز، زمينه براى برگشتن به همه مفاسد است ؟

قرآن مى فرمايد: فخلف من بعدهم خلف اضاعوا الصلاه و اتبعوا الشهوات (۱۴۴) «پس از انبيا گروهى جانشين آنها شدند كه نماز را ضايع كردند و از شهوات پيروى نمودند».

در آيه فوق ، اول ضايع شدن نماز مطرح شده ، سپس در وادى شهوات قرار گرفتن ،

_________________________

۱۴۳- سوره مدثر، آيه ۴۳.

۱۴۴- سوره مريم ، آيه ۵۹

۱۴۱

چون نماز ريسمان ارتباط با خداست ، همين كه پاره شد، افتادن در وادى تباهى حتمى است . (۱۴۵)

فراگيرى احكام

مسائلى را كه انسان غالبا به آنها احتياج دارد واجب است ياد بگيرد. (۱۴۶)

مقايسه ها

تشابه دنيا به فوتبال

همان طورى كه فوتبال يك بازى و سرگرمى است ، زندگى دنيا هم يك بازى و سرگرمى است . قرآن مى فرمايد: «و ما الحياه الدنيا الا لعب و لهو...»(۱۴۷) ؛ «زندگى دنيا چيزى جز بازى و سرگرمى نيست».

دنيا به نمايشنامه اى مى ماند كه بازيگران آن مردمند و به نحوى خود را سرگرم كرده اند.

هر دو وسيله سازندگى است . همان طورى كه فوتبال وسيله اى است براى سازندگى ، دنيا هم وسيله اى است براى سازندگى .

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: «الدنيا مزرعه الاخره» (۱۴۸) .

هر دو وسيله غفلت است (در صورتى كه به صورت منفى به آنها توجه شود).

در هر دو، لحظه ها مهم و سرنوشت ساز است ، زيرا بسيار مى شود كه در لحظه هاى آخر، سرنوشت مسابقه تغيير مى كند.

_________________________

۱۴۵- ۱۱۴ نكته نماز.

۱۴۶- رساله امام خمينى ، مساله ۱۱

۱۴۷- سوره انعام ، آيه ۳۲.

۱۴۸- بحارالانوار، ج ۷۰، ص ۲۲۵

۱۴۲

در هر دو عاقبت كار مهم است . در زندگى دنيا هم عاقبت بخيرى مهم است، چه بسا افرادى كه با ايمان و مذهبى بودند و در آخر عمر كافر يا فاسد شده اند.

در هر دو دفاع وجود دارد. همان طورى كه هر يك از افراد يك تيم از خود دفاع مى كنند و كسى به تيم خود آسيب نمى رساند. بايد تلاش نمود تا در دنيا از مكتب و ارزش هاى خود دفاع كنيم .

اگر در فوتبال دوپينگ و هر خدعه و فريب ديگرى ممنوع است . در زندگى دنيا نيز براى زندگى شرافتمندانه و انسانى دروغ و مكر و خدعه ممنوع است .

در هر دو كسى به عاقبت كار واقف نيست و به همين دليل بايد تا آخرين لحظه تلاش نمود.

همان طورى كه در فوتبال برنده و بازنده مطرح است ، امام هادى (عليه السلام) فرمود: «الدنيا سوق ربح فيها قوم و خسر آخرون» (۱۴۹) دنيا يك بازارى است كه گروهى در آن سود مى برند و گروهى زيان .

در هر دو زيان وجود دارد، يكى به گل و ديگرى به گول .

براى موفقيت در هر دو مهارت لازم است .

در هر دو مكانهاى ممنوعه وجود دارد.

همان طورى كه در فوتبال ممكن است از يك بازيكن خطايى سر بزند، در زندگى دنيا هم ممكن است كه از يك انسان خطا و گناهى صورت بگيرد.

همان طورى كه در فوتبال راهى براى جبران يك اشتباه و خطا وجود دارد، در برابر لغزش و گناه نيز راه جبران وجود دارد و آن توبه است .

_________________________

۱۴۹- تحف العقول ، ص ۴۸۳

۱۴۳

اگر در فوتبال مسؤول و رهبر تيم مطرح است ، در دنيا نيز براى هر ملتى رهبرى وجود دارد.

در فوتبال داور لازم است و در زندگى اجتماعى هم قاضى لازم است .

در هر دو تشويق ، نقش مهمى دارد.

در هر دو مرز و حريم وجود دارد، و نبايد از حريم تجاوز نمود.

در هر دو نياز به مربى است . همان طورى كه در فوتبال مربى مى خواهد، در دنيا نيز براى آموزش هاى مختلف نياز به مربى هست .

همان طورى كه توپ در فوتبال در دست يك شخص نمى ماند، مال و مقام دنيا هم همين طور.

در فوتبال اگر بازيكن در زمان معين نتواند گل بزند، باخته است . در عمر دنيا هم اگر انسان نتواند تلاش مطلوب بكند، باخته است .

هر دو افتتاحيه و اختتاميه دارد و همان طورى كه در زمان خداحافظى ، افراد برنده با شادى از زمين بيرون مى روند، در دنيا هم افرادى كه سعى و تلاش مطلوب نموده اند، با خشنودى خداحافظى مى كنند. همان طورى كه قرآن مى فرمايد: يا ايتها النفس المطمئنه - ارجعى الى ربك راضيه مرضيه (۱۵۰) و همچنين بايد در برابر گناه حالت دفاعى داشته باشيم و به قول شاعر:

خواهى نخورى ز تيم ابليس شكست
چون شوت شود به سوى دل توپ گناه


بايد به دفاع از دل و ديده نشست
دروازه دل به روى آن بايد بست (۱۵۱)

_________________________

۱۵۰- سوره فجر، آيات ۲۷ و ۲۸

۱۵۱- جواد محدثى .

۱۴۴

مقايسه بين تهاجم نظامى و فرهنگى

در هجوم نظامى طمع به خاك و زمين است ، ولى در شبيخون فرهنگى طمع به اخلاق است و دين .

هجوم نظامى با سر و صدا و سرعت است ، ولى تهاجم فرهنگى آهسته و آرام (آن پيداست و اين پنهان).

هجوم نظامى ترسناك است و نفرت آفرين ، ولى تهاجم فرهنگى فريبنده است و جذاب ، لذا آن افراد را به دفاع و مقاومت وا مى دارد و اين به استقبال و پذيرش مى فرستد.

كشته تهاجم نظامى دشمن ، شهيد است و مرده هجوم فرهنگى دشمن ، پليد است .

در هجوم نظامى ، دشمن اعلام جنگ و دشمنى مى كند، در تهاجم فرهنگى اعلام دوستى !

در حمله نظامى ، اولين گلوله ، همه را متوجه خطر مى سازد. اما در تهاجم فرهنگى ، گاهى تا شليك آخرين گلوله دشمن ، هنوز عده اى شبيخون را باور نمى كنند.

در تهاجم نظامى ، درگيرى با دشمن ، در مرزهاست ، ولى در تهاجم فرهنگى آسيب از حمله دشمن ، درون خانه هاست .

در تهاجم نظامى سخن از بمب و موشك است ، ولى در تهاجم فرهنگى سخن از ماهواره و انواع تصويرها و آهنگ هاى مبتذل است .

در تهاجم نظامى ميدان مبارزه محدود است ، بر خلاف تهاجم فرهنگى كه ميدان گسترده است .

۱۴۵

اسيران آن ميدان ، آزاده اند ولى گرفتاران اين ميدان معتاد و آلوده .

آنجا شهادت ، خانواده اى را سربلند مى سازد. اينجا اعتياد و ابتذال ، دودمانى را شرمگين مى سازد.

در ميدان نظامى ، مجروح را به عقب برمى گردانند تا مداوا شود و در صحنه فرهنگى ، پس از اولين زخم و تركش به خطوط جلوتر انتقال مى يابد.

در هجوم نظامى ، دشمن از مرزهاى آبى و خاكى وارد مى شود ولى در تهاجم فرهنگى از مرزهاى فكرى و روحى نفوذ مى كند.

هجوم نظامى ، يك ملت را مقاوم تر مى كند، و هجوم فرهنگى ، سست تر مى سازد.

قربانيان آن ، شهيد راه معروفند و قربانيان اين كشته بيراهه منكر. (۱۵۲)

تشابه اعتياد به مواد مخدر با گناه

از مهمترين عوامل سقوط و انحطاط انسان گناه و معصيت است .

امام صادق (عليه السلام) فرمودند: ان العمل السيئى اسرع فى صاحبه من السكين فى اللحم (۱۵۳) ؛ «عمل بد، اثرش سريع تر است در انسان از كارد در گوشت».

نقش گناه و نافرمانى را در انسان ، مى توان به نقش اعتياد به مواد مخدر تشبيه نمود.

همان طورى كه انسان به صورت طبيعى اعتياد به مواد مخدر ندارد و حتى آن را بد مى داند، از گناه و معصيت هم تنفر دارد.

_________________________

۱۵۲- از جناب آقاى محدثى

۱۵۳- بحارالانوار، ج ۷۳، ص ۲۳۰

۱۴۶

همان طورى كه اعتياد چيزى است كه از خانواده و دوستان بد و محيط فاسد بر انسان تحميل مى شود، گناه نيز بر انسان تحميل مى شود.

حضرت على (عليه السلام) فرمودند: الحرص و الكبر و الحسد دواع الى التقحم فى الذنوب (۱۵۴) ؛ «حرص و تكبر و حسد، سه عامل آلودگى به گناه است».

همان طورى كه اعتياد پناهگاه موقتى است براى شخص معتاد، گناه نيز مى تواند زمان كوتاهى براى گناهكار پناهگاه و كارگشا باشد، مثل دروغ گفتن مجرم براى فرار از مجازات .

نقطه آغاز در اعتياد، گاهى از يك تعارف ساده به كشيدن سيگار آغاز مى شود و تدريجا شخص معتاد مى شود در گناهان نيز انسان تدريجا آلوده مى شود.

حضرت على (عليه السلام) فرمودند: الصغائر من الذنوب طرق الى الكبائر (۱۵۵)؛ «گناهان كوچك زمينه ساز ورود به گناهان كبيره مى شود».

در ابتدا فرد آلوده به مواد مخدر اعتياد خود را از ديگران پنهان مى كند و كم كم علنى مى شود، در گناهان هم فرد آلوده به گناه ابتدا مخفيانه و كم كم آشكارا «گناه» مى كند.

حضرت على (عليه السلام) فرمودند: اتقوا معاصى الله فى الخلوات فان الشاهد هو الحاكم (۱۵۶) ؛ «بپرهيزيد از گناهان در پنهانى ، زيرا آن كه گناهان را در خلوت و پنهانى مى بيند، روز قيامت حكم خواهد كرد».

_________________________

۱۵۴- بحارالانوار، ج ۶۹، ص ۴۱۱

۱۵۵- بحارالانوار، ج ۷۳، ص ۳۵۱

۱۵۶- بحارالانوار، ج ۷۸، ص ۷۰

۱۴۷

همان طورى كه فرد معتاد زشتى و بدى عمل خود را آن چنان كه بايد درك نمى كند. شخص گناهكار نيز زشتى گناه را درك نمى كند. مانند: سير خورده اى كه بوى بد سير را متوجه نمى شود.

همان طورى كه فرد معتاد تدريجا از نظر ديگران مى افتد و ذليل مى شود. فرد گناهكار هم در اثر آلودگى ها، عاقبت ذليل و خوار مى شود.

حضرت على (عليه السلام) فرمودند: من تلذذ بمعاصى الله اورثه الله ذلا (۱۵۷) ؛ «كسى كه از نافرمانى خداوند و گناهان لذت ببرد، خداوند او را ذليل مى كند».

همان طورى كه ترك عادت در اعتياد مشكل است و نياز به رياضت و تمرين و دورى گزيدن از زمينه هاى اعتياد دارد، در ترك عادت به گناه نيز چنين تلاش همه جانبه لازم است .

همان طورى كه فرد معتاد بعد از ترك اعتياد نياز به بازپرورى و تقويت دارد، فرد گناهكار نيز بعد از ندامت و توبه نياز به اصلاح و تقويت دارد. قرآن مى فرمايد: «الا الذين تابو و اصلحوا...» (۱۵۸) ؛ «مگر آنها كه توبه كردند و اصلاح كردند خود را».

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمودند: «اذا عملت سيئه فاعمل حسنه تمحوها» (۱۵۹) ؛ «اگر كار بدى كردى ، كار خوبى انجام بده ، تا (اثرات) آن (عمل) را محو و نابود نمايد».

_________________________

۱۵۷- ميزان الحكمه ، ج ۳، ص ۴۶۳

۱۵۸- سوره بقره ، آيه ۱۶۰، سوره انبيا، آيه ۱۴۶

۱۵۹- ميزان الحكمه ، ج ۳، ص ۴۷۶

۱۴۸

لذت هاى مادى و معنوى

لذت هاى مادى ، جسم را رشد مى دهد و لذت هاى معنوى روح را.

لذت هاى مادى زودگذرند و لذت هاى معنوى ماندگار.

لذت هاى مادى در اكثر موارد توام با پشيمانى است ، بر خلاف لذت هاى معنوى كه پشيمانى ندارد. مثل خدمت به ديگران - عبادت - نيكوكارى .

لذت هاى مادى پر خرج و كم درآمد است ، بر خلاف لذت هاى معنوى كه كم خرج و پر درآمد است .

لذت هاى مادى صرفا خشنودى انسان را تامين مى كند، بر خلاف لذت هاى معنوى كه موجب خشنودى خدا مى شود.

لذت هاى مادى ارزش به حساب نمى آيند، بر خلاف لذت هاى معنوى كه معيارهاى ارزشى اند.

لذت هاى مادى جلوى رشد روح را مى گيرند، بر خلاف لذت هاى معنوى كه موجب رشد روح و شخصيت انسان مى شوند.

كدام درست است

ما براى دنيا يا دنيا براى ما.

بخوريم تا بمانيم يا بمانيم تا بخوريم .

تفريح براى ما يا ما براى تفريح .

خوب بودن در ميان بدان ، يا خوب بودن در ميان خوبان .

ما براى ورزش يا ورزش براى ما.

ما در خدمت دين باشيم يا دين در خدمت ما باشد.

خشنودى مردم يا خشنودى خداوند.

۱۴۹

ما از مردم عبرت بگيريم يا ديگران از ما عبرت بگيرند.

طول عمر يا عرض عمر.

دين دارى يا دين دانى .

مال داشتن يا علم داشتن .

شعرها

جوان و هوشيارى

اى همه تاريخ مديونت جوان
با تو هستم اى جوان مهربان

پاى تا سر چشم باش و گوش باش
يوسفم ! از گرگها آگاه باش
دور تا دورت پر از اهريمن است
كافرند اما مسلمان چهره اند
خيل صيادان كمينت كرده اند
واى ما گر صيد صيادان شويم
هوشيارست اهرمن ، هوشيار باش

وى هميشه عشق ممنونت جوان
با تو هستم اى مسلمان جوان
فتنه دورت را گرفته هوش باش
با خبر از راه و صدها چاه باش
در رهت اى دوست صدها دشمن است
گرگهايى در لباس بره اند
اشعرى ها قصد دينت كرده اند
واى اگر مجذوب شيادان شويم
خواب ديده بهر تو، بيدار باش

۱۵۰

درد دل

در پيش بى دردان چرا
گر شكوه دارم من ز دل

در دل بسوزم همچو گل
من شمع رسوا نيستم

فرياد بى حاصل كنم
با يار صاحبدل كنم
در سينه سوزم همچو مُل
تا گريه در محفل كنم

قدر جوانى

جوانى بر سر كوچ است درياب اين جوانى را
خميده پشت از آن گشتند، پيران جهان ديده


كه هرگز كس نمى بيند، دوباره زندگانى را
كه اندر خاك مى جويند، ايام جوانى را

قدر عمر

تك تك ساعت چه گويد، گوشدار
ز تن آسايى و بيكارى بترس

عقربك آهسته پندت مى دهد
گويدت جانا گذشته در گذشت
همچو من پرطاقت و ورزنده باش
تنبلى آرد به چشمان تو خواب
هر كه او غافل ز آينده شود

گويدت بيدار باش اى هوشيار
هم مشو يك ثانيه غافل ز درس
پند شيرين تر ز قندت مى دهد
هيچ عاقل گرد بگذشته نگشت
روز تا شب در غم آينده باش
مى شود آينده ات يكسر خراب
در بر آيندگان بنده شود

۱۵۱

اهميت جوانى

اى نوجوان تو قدر جوانى خود بدان
تو درد پيرى خود از امروز چاره كن


كن سعى تا كه خرم و خوش برخورى از آن
آن روز مى شوى به يقين زار و ناتوان

همت جوان

تو بايد آسمان پرواز باشى
تو بايد آگه و بيدار باشى

به كار انداز نيروى اراده
به راه علم و ايمان پيش تر تاز

درخشان همت و خودساز باشى
به دور از دام استعمار باشى
مشو از مركب كوشش پياده
چو خود كن ملت خود را سرافراز

جوان و كمال

اى جوان چشم دل خود باز كن
راه پاكان و نياكان پيش گير

هست آينده يكى كوه بلند

زندگى را با هدف آغاز كن
پند از ياران نيك انديش گير
تا رسى آنجا، به پستى دل نبند

۱۵۲

مرغ زيباى جوانى

چنين گفت روزى به پيرى جوانى
بگفتش ، در اين نامه حرفى است مبهم

تو به ، كز توانايى خويش گويى
جوانى نگهدار كاين مرغ زيبا
متاعى كه من رايگان دادم از كف

كه چون است با پيريت زندگانى
كه معنيش جز وقت پيرى ندانى
چه مى پرسى از دوره ناتوانى
نماند در اين خانه استخوانى
تو گر مى توانى مده رايگانى

جوانى و عفت

در عهد صبا، كرد جهالت پستت
چون پير شدى ، رفت نشاط از دستت


ايام شباب ، كرد غفلت پستت
كى صيد كند مرغ سعادت ، شستت

در حسرت جوانى

عمرم در اين جهان بى سود و زيان گذشت
يك روز در بهار گذشت و كنار گل

دردا كه روزگار جوانى و خوشدلى

عمر عزيز بين كه چنان رايگان گذشت
روز دگر به ماتم گل ، در خزان گذشت
چون باد نوبهار و چو آب روان گذشت

۱۵۳

جوانمردى

جوانمردى و راستى پيشه كن
جوانمردى از كارها بهترى است

جوانمرد باش دو گيتى تو راست
جوانمرد اگر راست خواهى وليست

همه نيكويى اندر انديشه كن
جوانمردى از خوى پيغمبرى است
دو گيتى بود بر جوانمرد راست
كرم پيشه شاه مردان عليست

كودكى - جوانى - پيرى

خداوند جهان چون آفريدت
به عهد خردسالى نازپرور

ز ده تا بيست آغاز جوانى است
شب عمر، چون بگذشت از بيست
چراغ سى ، گهى افروخته باشى
بهره عمر باشد تا چهل سال
شمار عمر چون آمد به پنجاه
به حد شصت چون آيد شمارت
رسد چون نوبت عمرت به هفتاد
به هشتادت بود آغاز سستى
نود باشى يكى افتاده اى پير
پس از صد، گاه رفتن پيش آيد

به مهد آفرينش پروريدت
تو را گهواره جنبان بود مادر
اساس استوار زندگانى است
نشايد مر تو را چون كودكان زيست
كه از دانش بسى آموخته باشى
مبادا بى خبر باشى ز احوال
ترا فرزندگان تابند چون ماه
ببالد نوجوانى در كنارت
رود شور جوانى پاك بر باد
زمان سستى و ناتندرستى
كه آموزند از تو، راءى و تدبير
سفر را، مرد دورانديش بايد

۱۵۴

نصيحت برادرانه

ز من اى دوست بشنو اين نصيحت
به دست خود مزن آتش به مالت

چو پول آرى به دست از رنج بسيار
نمى دانى در ايام جوانى
كنى چون روزوشب عادت به اين كار
پس از چندى كه از عمر تو بگذشت
نفس تنگى كند، پاى تو سستى
برايت آنچه صرفش كردى اوقات
بخور با پول خود تو پسته خام
كه هم لذت برى هم قوه گيرى
به جاى بوى سيگار عطر قمصر
به فكر جان و مال و دين خود باش
اگر رفتى به حكم عقل و ايمان
پشيمانى دگر سودى ندارد
اگر هستى جوان خوب و باهوش

مكن سرپيچى از سير طبيعت
چرا ضايع كنى مال حلالت
تلف مى سازيش با دود سيگار
كه تو عمر را به غفلت مى دوانى
شوى شب ها ز خواب خويش بيدار
قدم نتوان گذارى در، در و دشت
كه با دود سيگار اين تحفه جستى
سرطان ريه آرد به سوغات
بكن گاهى به جيبت مغز بادام
نگردى خوار در ايام پيرى
بزن تا روز و شب باشى معطر
مرو در مجلس افراد اوباش
در آخر زين عمل گردى پشيمان
برايت رنج و محنت را بيارد
بكن اين پند من آويزه گوش

۱۵۵

هرگز نكن تعارف !

دل مى رود ز دستم ، صاحبدلان خدا را
بيزار گشته عالم ، از دود و بوى سيگار
سيگار دود كردن ، بيهوده و مضر است
شهرى و روستايى ! از مصرفش حذر كن
در جمع اهل خانه ، سيگار دود كردن
دانى چرا برادر، قهرند با تو مردم
بر جامعه مضر است ، سيگار خانمانسوز
هر بوسه اى كه سيگار، بر غنچه لبت زد
هرگز نكن تعارف ، سيگار بر لب من
يك سال جمع گردد، گر پول مصرف آن
آسايش دو گيتى ، تفسير اين دو حرف است
حافظ اشاره فرمود، اين شعر را سرودم

با بوى زشت سيگار، كى مى توان مدارا
زيرا ز دود آن شد، آلودگى هوا را
دردا كه دود سيگار، آتش زند بقا را
اين دشمن جگرسوز، بيمار كرده ما را
بر اهل خانواده ، ظلمى است آشكارا
سيگار مى نمايد، بيگانه آشنا را
تشويق كن به تركش ، افراد مبتلا را
مى چيند از لبانت ، شادابى و صفا را
شايستگى ندارد، معذور دار ما را
مجموع پول سيگار، قارون كند گدا را
از خويشتن برانيم ، سيگار جان ستان را
شايد بدين وسيله ، آگه كنم شما را
(۱۶۰)

_________________________

۱۶۰- مير بهاء الدين صفوى .

۱۵۶

استفاده از فرصت ها

هر كه بيناتر و هشيارتر است
آن كه را عقل و بصيرت باشد
زانكه فرصت چو شد از دست به در
فرصت از دست گريزان باشد
سايه ابر بود فرصت ها
اى خوش آن كس كه دل و ديده گشود

گوهر وقت نگهدارتر است
بهره بردار ز فرصت باشد
تا ابد باز نگردد ديگر
همچو امواج شتابان باشد
سايه باقى نبود در يك جا
بهره بردارى از اوقات نمود

در حسرت جوانى

خود را به نام و شهرت و عنوان فروختيم
عمرى كه بود قيمت هر لحظه اش بهشت
با اين كه بود مشترى گنج دل ، خدا
داديم نقد عقل و خريديم آز را
عمر گران به پاى هوس پاك باختيم
جاى رضاى حق بگزيديم رضاى خلق

در حسرت جوانى حيات چه ارزان فروختيم
آن را به نان و جاه و الوان فروختيم
اين گنج را ز جهل به شيطان فروختيم
ما باغ گل به خار مغيلان فروختيم
مهد گران به ريگ بيابان فروختيم
سودى چنان بزرگ به خسران فروختيم

اسباب فتنه

جوانى و بيكارى و خواسته

بسى فتنه ها زين سه برخواسته

۱۵۷

وفا و ايثار

جوانى پاكباز و پاكروى
چنين خواندم كه در درياى اعظم
چو ملاح آمدش تا دست بگيرد
همى گفت : از ميان موج و تشويش

كه با پاكيزه رويى در گرو بود
به گردابى در افتادند با هم
مبادا كاندران حالت بميرد
مرا بگذار و دست يار من گير

ابزار رشد و كمال

ما تو را بى توشه نفرستاده ايم
دست داديمت كه تا كارى كنى
پاى داديمت كه باشى پا به جاى
چشم داديمت دلت ايمن كند
آنكه جان كرده است بى خواهش عطا
اين توانايى كه در بازوى توست
آنچه گفتى نيست يك يك درتوهست
عقل و راءى، عزم، همت گنج توست

آنچه مى بايست دادن ، داده ايم
درهمى گر هست ، دينارى كنى
وارهانى خويش را از تنگناى
بر تو راه زندگى روشن كند
نان كجا دارد، دريغ از ناشتا
شاهد بخت است و در پهلوى توست
گنج ها دارى و هستى تنگدست
بهترين گنجور سعى و رنج توست

آدمى چيست ؟

آدمى زاده طرفه معجونى است
گر كند ميل اين ، شود كم از اين

كز فرشته سرشته وز حيوان
گر كند ميل آن ، شود به از آن

۱۵۸

خدا كند

خدا كند كه جوانان ز حق جدا نشوند
مقدسات جهان را به زير پا ننهند
خدا كند كه جوانان ره هنر پويند
به منصبى كه رسيدندخويش گم نكنند
پى سياست بدكارگان قدم نزنند
به جان ومال وبه ناموس كس طمع نكنند
خدا كند كه جوانان عقيده مند شوند
سر عقيده خود پاى بفشرند چو كوه

به صحبت بد و بدخواه آشنا نشوند
شرور و مفسدو بى دين و بى حيا نشوند
شكسته بال و پريشان و بى نوا نشوند
به نارضايى بيچارگان رضا نشوند
وطن فروش و خطاكار بد ادا نشوند
در اين معامله هم كيش اشقيا نشوند
سبك عيار، تهى مغز و خودنما نشوند
بسان كاه ز هر باد جابجا نشوند

فضيلت علم

آن را كه علم و دانش و تقوى مسلم است
در پيشگاه علم مقامى عظيم نيست
كس را به مال نيست بر اهل كمال فخر
جاهل اگر كه گشت مقدم ، مؤ خر است
جاهل به روز فتنه ، ره خانه گم كند

هر جا قدم نهد قدمش خير مقدم است
از هر مقام و مرتبه اى ، علم اعظم است
علم است كه مفخر اولاد آدم است
عالم اگر كه گشت مؤ خر، مقدم است
عالم چراغ جامعه و چشم عالم است

دوستى با نااهلان

ترا از برگ گل ، هر چند دامن پاك تر باشد

مشو با ناكسان همدم كه صحبت را اثر باشد

۱۵۹

بدشانسى

به هر جا پا نهادم ، پاى اميدم به سنگ آمد
به هر كس لاف يكرنگى زدم ، آخر دو رنگ آمد

به هر كشتى نشستم ، دامن كشتى نهنگ آمد
سر و كارم به دست فرقه بى نام و ننگ آمد

مشكل گشا است

دل كه رنجيد از كسى ، خرسند كردن مشكل است
كوه ناهموار را، هموار كردن سخت نيست

شيشه بشكسته را، پيوند كردن مشكل است
زير بار منت نامرد رفتن ، مشكل است

آداب مسلمانى

بپرسيدم ز دانشمند معناى مسلمانى
مسلمان بايد آميزد به هم ، دنيا و عقبى را
مسلمان مرد عزم و همت و كار است و بينايى
مسلمان مرد توحيد است و تقوا و نماز اى دل
مسلمان مرد عفو و مهر و انصاف و جوان مردى
مسلمان با حيا و غيرت و با عفت و عصمت
مسلمان مهربان پاكيزه خو، داراى خوش خلقى
مسلمان واجد صدق و صفا، مهر و وفا باشد
مسلمان و اين اعمال ناشايست ، هيهات است
اگر يك روز رود بر باد، عفت ها و غيرت ها
به حال نونهالان وطن افسوس مى بايد
عزيزم دشمن دين در كمين كار ما باشد
چو دين بيرون رود از جامعه ، جايش نمى گيرد
بيا يك دم به حال خويشتن ، انديشه كن جانا
بيا راضى كن از خود شافع روز قيامت را

مسلمان را صفاتى گفت ، آن داناى ربانى
نه مستغرق در اين گردد، نه در آن يك شود فانى
تو مرد لاابالى را مسلمان كى توان خوانى
نخوانى گر نماز هرگز، نزن لاف مسلمانى
مسلمان در پى تحصيل هر اخلاق انسانى
بپوشاند ز نامحرم خودش از حكم قرآنى
به چشمان مسلمان از فراست نور رحمانى
مسلمان دور، از ظلم و جفا و جهل و نادانى
مگر جانم تو آيين مسلمانى نمى دانى
تو هم در اين جهان ، در زندگى خويش درمانى
چرا اين قدر بى فكرى و اين اندازه نادانى
تو غافل از سرانجامى و مشغول هوسرانى
مگر بدبختى و بيچارگى و خوى حيوانى
شبى برخيز و بهر توبه خود، تر ساز مژگانى
كه هم دنيا و هم عقبى شوى از رستگارانى

۱۶۰