قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى0%

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سيد عبد الكريم هاشمى نژاد
گروه: مشاهدات: 59866
دانلود: 3035

توضیحات:

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 158 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 59866 / دانلود: 3035
اندازه اندازه اندازه
قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

«تا من نروم او به نزد شما نخواهد آمد؟!» در حالى كه روح القدس همواره با عيسى بوده است و با اين حساب ديگر نادرست بود كه عيسى بگويد «اگر بروم او را به نزد شما مى فرستم» و آيا آن «تسلى دهنده» چه کسی بود كه عيسى مى گويد «رفتن من براى شما مفيدتر است زيرا اگر نروم تسلى دهند نزد شما نخواهد آمد»؟!

آرى اين آيات با اينهمه شواهدِ روشن ، در همه ی انجيلهاى موجود است و عليرغم همه تحريفاتى كه در آنها به عمل آمده، به خوبى گواهى مى دهد كه «روح القدس» و يا «روح راستى» و يا «تسلى دهنده» كسى جز حضرت محمد كه درود خداى بر او باد نيست و اين همان است كه عيساى مسيح به مقدم وى بشارت داده و او را «رئيس جهان» خوانده است.

فرعى كه تابع اصل است

اكنون كه ماهيت اصيل ترين كتابهاى عهد جديد يعنى انجيلهاى چهارگانه آشكار گرديد قضاوت درباره كتابهاى ديگر آن آسان است زيرا هنگامى كه اصل يعنى انجيلها از نظر آسمانى بودن تا اين درجه بى اصالت باشند تكاليف فرع (كه كتابهاى ديگر عهد جديد) است روشن خواهد بود.

اضافه بر اين: بسيارى از مدارك قابل اعتمادى كه ما در اثبات تاريخى بودن (نه آسمانى بودن) اين انجيلها برشمرديم شامل تمام كتابهاى عهد جديد بوده است و اختصاصى به انجيلهاى چهارگانه ندارد.

نكته اى در اصالت قرآن

اكنون كه از بررسى بحث تحريف در عهد جديد فارغ گشتيم يادآورى اين نكته ضرورى است كه در برخورد با كشيشان

(چنانكه براى نويسنده دو بار اتفاق افتاد) هنگامى كه تاريخى بودن انجيلها اثبات مى گردد بلافاصله آنها مى پرسند «شما كه انجيلها را كتابى تاريخى مى دانيد آسمانى بودن قرآن را از چه راه اثبات مى كنيد؟»

در پاسخ آنان بايد گفت: هيچيك از شواهد روشنى كه ما براى تاريخى بودن (نه آسمانى بودن) كتابهاى انجيل در دست داريم درباره قرآن يافت نمى شود زيرا ما از آنجا سخن از تاريخى بودن انجيلها و اينكه اين كتابها پس از عيساى مسيح نوشته شده (نه در زمان وى) به ميان مى آوريم، كه در همه ی انجيلهاى چهارگانه حوادث شب صلب عيسى، و جريان بدار زدن او و رويدادهايى كه چندين روز بعد از بدار زدن مسيح واقع شده به خوبى منعكس است و اين سلسله مطالب به خوبى نشان مى دهد كه اناجيل چهارگانه نوشته هايى هستند كه پس از عيسى (عليه السلام) به نگارش در آمدند. اضافه بر اين: در انجيل لوقا با صراحت خطاب به (تيوفلس عزيز) مى نويسد كه من اين كتاب (انجيل لوقا) را چنانكه ديگران براى من حكايت كرده اند براى تو مى نويسم.

آرى ما به استناد چنين شواهدى است كه معتقديم اين انجيلها پس از مسيح بنگارش درآمده و جنبه تاريخى دارد. ولى آيا اين نمونه شواهد و مدارك در قرآن هم يافت مى شود؟! تا ما به استناد آنها بتوانيم قرآن را هم كتابى تاريخى بدانيم و بگوئيم پس از درگذشت پيامبر اسلام كه درود خداى بر او باد به نگارش درآمده؟! آيا در قرآن هم حكايتهايى از حوادث زمان درگذشت پيامبر اسلام و رويدادهاى پس از آن ديده مى شود (چنانكه در انجيل بوده است) تا بتوان از اين راه استدلال كرد كه قرآن هم (مانند انجيل)

كتابى است تاريخى و بعد از مرگ حضرت محمد كه درود فراوان خداى بر او باد نوشته شده و تأليف يافته است؟!

محتويات عهدين درباره خداوند

اكنون كه از بحث «مقايسه قرآن با كتابهاى ديگر آسمانى» از نظر تحريف فارغ شديم و با استناد به مدارك قطعى و غير قابل انكار، روشن ساختيم كه چگونه (به عكس قرآن) ماهيت اصلى كتابهايى كه بر پيامبران عالى قدرِ گذشته ،مانند موسى و عيسى نازل گرديده بود تغيير يافته؛ و دست تحريف ، واقعيت تعليمات آن انبياء بزرگ و آيات نازله بر آنها را دگرگون ساخته است، بررسى خود را درباره محتويات قرآن و عهد عتيق و جديد بخواست خداوند آغاز مى كنيم.

در اين بحث ما به حقايق بسيار تلخ و دردناكى درباره عهدين بر مى خوريم و به خوبى مى بينيم كه چگونه در طول تاريخ، دهها مطالب خرافى،موهوم، كفرآميز و گاهى هم كودكانه را، جمعى از، از خدا بيخبران در اين كتابها جاى داده و آنها را به آفريدگار جهان و فرستادگان پاك او نسبت مى دهند!

موضوع بحث ما در اين فصل هر چند بسيار دامنه دار و وسيع است اما در اينجا ما تنها به تحقيق درباره قسمتى از اين فصل وسيع اكتفا مى ورزيم.

روش ما در اين فصل اين است كه ابتدا نظريه عهد عتيق و جديد را درباره موضوعاتى خاص طرح مى كنيم و سپس به منطق قرآن درباره آن موضوع برمى گرديم آنگاه همان بحث را از نظر علم و عقل مورد توجه قرار مى دهيم.

در اين مقايسه بخواست خداوند به خوبى آشكار خواهد شد كه چگونه قرآن (بعكس تورات و انجيل كنونى)

بر روى حقايقِ ثابت و مسلمِ علم تكيه كرده، و از هر گونه انحراف و اشتباه دور است.

عهد عتيق خداى را چگونه معرفى مى كند؟

مهمترين اصل اعتقادى در مكتب انبياء و فرستادگان آسمانى، ايمان به خداوند و شناخت آفريدگار جهان است. اين ايمان ، سرلوحه ی تعليمات همه انبياء است. و اگر اجتماع و ملتى براستى موحد باشد، و بطور صحيح خداى را بشناسد ، خواه و ناخواه باعزت و افتخار و سعادتمندى در اين جهان زندگى كرده ؛ و در جهان ديگر هم قرين سعادت و خوشبختى خواهد بود. اما متأسفانه كتابهاى عهد عتيق و جديد كه اكنون بنام كتابهاى آسمانى در دسترس ماست ، آنچنان تصوير زشت و نادرستى از خداوند مجسم مى سازد، كه نه عقل و علم چنان خدايى را مى پذيرد ، و نه مكتب انبياء آفريدگارِ جهان را آنگونه معرفى كرده اند.

تصويرى كه كتابهاى آسمانى يهود و نصارى از خدا در برابر بشر قرار مى دهند، موجودی است مانند انسان! راه مى رود! آواز مى خواند! جاهل و نادان است! دروغ مى گويد! ناتوان و ضعيف است!

تورات هنگاميكه داستان خلقت آدم و حوا را نقل مى كند، پروردگار قادر و تواناى عالم را چنين معرفى مى نمايد:

«و خداوند خدا باغى در عدن بطرف مشرق غرس نمود و آن آدم را كه سرشته بود در آنجا گذاشت و خداوند خدا هر درخت خوشنما و خوش ‍ خوراك را از زمين، و درخت حيات را در وسط باغ و درخت معرفت نيك و بد را و خداوند خدا آدم را امر فرموده گفت از همه درختان باغ بى ممانعت بخور اما از درخت معرفت نيك و بد زنهار نخورى زيرا روزى كه از آن خوردى هر آينه خواهى مرد. و مار از همه حيوانات صحرا كه خداوند خدا ساخته بود هوشيارتر بود و به زن گفت آيا خدا حقيقتاً گفته است كه از همه درختان باغ نخوريد؟ زن به مار گفت از ميوه درختان باغ مى خوريم ليكن از ميوه درختى كه در وسط باغ است خدا گفت از آن مخوريد و آنرا لمس ‍ مكنيد مبادا بميريد. مار بزن گفت هر آينه نخواهيد مرد. بلكه خداوند مى داند در روزيكه از آن بخورى چشمان شما باز شود و مانند خدا عارف نيك و بد خواهيد بود و چون زن ديد كه آن درخت براى خوراك نيكو است و بنظر خوشنما و درختى دلپذير دانش افزا، پس از ميوه اش گرفته بخورد و بشوهر خود نيز داد. و او خورد. آنگاه چشمهاى هر دو ايشان باز شد. و فهميدند كه عريانند پس برگهاى انجير بهم دوخته سترها براى خويشتن ساختند. و آواز خداوند خدا را شنيدند كه هنگام وزيدن نسيم نهار در باغ مى خراميد و آدم و زنش خويشتن را از حضور خداوند خدا در ميان درختان باغ نهان كردند. و خداوند خدا آدم را ندا در داد و گفت كجا هستى؟ گفت چون آواز تو را در باغ شنيدم ترسان گشتم زيرا كه عريانم پس خود را پنهان كردم گفت چه کسی تو را آگاهانيد كه عريانى؟ آيا از اين درختى كه تو را قدغن كردم كه از آن نخورى خوردى ؟ آدم گفت اين زني كه قرين من ساختى. وى از ميوه درخت بمن داد كه خوردم. پس خداوند خدا به زن گفت اين چه كار است كه كردى ؟ زن گفت مار مرا اغوا نمود كه خوردم. و خداوند خدا گفت همانا انسان مثل يكی از ما شده است كه عارفِ نيك و بد گرديد. اينك مبادا دست خود را دراز كند و از درخت حيات گرفته بخورد. و تا به ابد زنده ماند. پس خداوند خدا او را از باغ عدن بيرون كرد

تا كار زمين را كه از آن گرفته شده بود بكند. پس آدم را بيرون كرد و بطرف شرقى باغ عدن كروبيان را مسكن داد. و شمشير آتشبارى را كه بهر سو گردش مى كرد تا طريق درخت حيات را محافظت كند.

آقايان محترم! در اين قسمت از آيات تورات كه نقل كرديم ملاحظه مى فرمائيد كه چگونه درباره خداوند قضاوت شده؟! در اينجا پروردگار جهان دروغگو و حيله گر معرفى گرديده است زيرا به آدم و حوا گفته بود كه اگر از درخت معرفت نيك و بد بخوريد خواهيد مرد ولى بعداً كه آدم و حوا از درخت خوردند نه تنها نمردند و هيچگونه آسيبى نديدند، بلكه داراى علم و دانش هم شدند و به نيك و بد هم معرفت يافتند!

در اينجا اگر مردم يهود به دفاع از تورات كنونى برخيزند و بگويند منظور از «مردن» كه خداوند به آدم و حوا گفته بود مرگ معنوى بوده است نه پايان زندگى، در پاسخ مى گوئيم كه اتفاقاً آن دو نفر پس از خوردن درخت معرفت نيك و بد به حيات معنوى رسيدند نه به مرگ معنوى، زيرا تا آن روز آدم و حوا (بنا به نقل تورات كنونى) حتى نيك و بد را از هم تميز نمى دادند. ولى با خوردن از ميوه آن درخت به اين مرتبه بلند از فضيلت و علم دست يافتند و داراى درك و تشخيص گرديدند. آيا اين يك حيات معنوى نيست؟!

آرى ! تورات پس از آنكه خداى را دروغگو معرفى مى كند و «مار» را از اين نظر بر خداى ترجيح مى دهد (زيرا كه مار آن حقيقتى را كه خداوند بر آدم و حوا پنهان كرده بود براى آنها آشكار نمود) آنگه مى نويسد كه:

آدم و حوا ديدند خداوند آواز مى خواند و خرامان خرامان به سوى آنان آيد. در اينجا آدم و حوا براى آنكه خود را از ديده اينچنين

خدايى كه آواز مى خواند و به صورت انسانى راه مى رود پنهان كنند ، خويشتن را در پشت درختان مخفى ساختند. اما آن خدا بقدرى نادان و جاهل بود كه از وجود آدم و حوا در پشت درخت خبر نداشت .و مرتب آنها را صدا مى زد تا خود را آشكار سازند.

از اينچنين خدايى جاى تعجب نيست كه (بنا بنقل تورات) هنگامى كه آدم را از بهشت بيرون مى راند فرشتگانى را با «شمشير آتش بار كه به هرسوى گردش مى كرد» در سر راهى كه به درخت حيات مى رسند بگمارد ، تا مبادا آدم بطور قاچاق خود را به درخت حيات برساند و از آن هم تناول كند و در نتيجه خدا گردد.

تورات، خداى را كشتى گير مى شناسد!

در مورد ديگر تورات مقام خداوند را تا آنجا پايین مى آورد، كه او را به صورت مردى معرفى كرده كه وارد خيمه يعقوب پيغمبر مى گردد؛ و از سرشب تا به صبح با او كشتى مى گيرد ولى اين خداى كشتى گير آنقدر ضعيف و ناتوان است كه مرتب در برابر يعقوب مى بازد و به زمين مى خورد.

اينك متن تورات كنونى در اين باره:

و يعقوب تنها ماند و مردى با وى تا طلوع فجر كشتى مى گرفت .و چون او ديد كه بر وى غلبه نمى يابد، كف ران يعقوب را لمس كرد و كف ران يعقوب در كشتى گرفتن با او فشرده شد. پس گفت مرا رها كن زيرا كه فجر مى شكافد. گفت تا مرا بركت ندهى ترا رها نكنم به وى گفت نام تو چيست ؟ گفت يعقوب گفت از اين پس نام تو يعقوب خوانده نشود بلكه اسرائيل. زيرا كه با خدا و با انسان مجاهده كردى و نصرت يافتى. و يعقوب از او سؤال كرده

گفت مرا از نام خودت آگاه ساز گفت چرا اسم مرا مى پرسى؟ و او را در آنجا بركت داد. و يعقوب آن مكان را فنيئيل ناميده (گفت) زيرا خدا را رو برو ديدم و جانم رستگار شد.

اين هم تصوير دومى بود كه تورات فعلى از خداوند ترسيم نموده است. خدايى هوسباز كه هوس قهرمانى كشتى در سر دارد! و بدنبال آن به صورت انسانى به خيمه يعقوب وارد مى شود و با او به زور آزمايى مى پردازد. اما بيچاره اين خدا كه بسيار ناتوان و ضعيف است و در برخوردهاى متعدد با يعقوب همواره كشتى را مى بازد. و فرستاده او بر وى غلبه پيدا مى كند تا بالاخره ناچار مى شود با دادن رشوه اى به يعقوب (و يا بنا به تعبير تورات با دادن بركت) از دست وى خلاصى يابد.

آيا چنين خدايى قابل ستايش و عبادت است؟ و آيا اين كتاب كه دنياى انسانيت را به چنين خدايى دعوت مى كند شايستگى دارد تا همگان در برابر آن خضوع كنند ، و آنرا يك سند آسمانى و وحى خداوند بدانند؟!

تورات مى گويد خدا بت پرستان را به پيامبرى فرستاد.

كتاب آسمانىِ مردم يهود، خداوند را تا آنجا نادان و جاهل و بى اطلاع از آينده معرفى مى كند ،كه مى گويد آفريدگار جهان فردى را به مقام پيامبرى برمى انگيزاند ،و او را مأمور هدايت خلق به سوى خويش مى نمايد ولى بعداً همان پيغمبر بت پرست از كار درمى آيد. و براى امت خود بت میسازد و بجاى دعوت نمودن آنان به خداوند آنها را به پرستش بت دعوت مى كند.

اين داستان (بنا بنقل تورات) مربوط به هارون است كه باتفاق برادرش ‍موسى بر مردم بنى اسرائيل مبعوث گرديد و همواره هر دو برادر مورد خطاب و وحى خداوند بوده اند، تورات در اين باره مینويسد: و خداوند موسى و هارون را خطاب كرده به ايشان گفت بنى اسرائيل را خطاب كرده بگوئيد.

و خداوند موسى و هارون را خطاب كرده گفت: چون به زمين كنعان كه من آنرا بشما به مِلكيت مى دهم داخل شويد، و بلاى برص را در خانه اى از زمينِ ملكِ شما عارض گردانم.

ولى همين تورات ، داستان ساختنِ گوساله را براى بنى اسرائيل و دعوت آنان را براى پرستش آن، به هارون نسبت داده و مى نويسد:

و چون قوم ديدند كه موسى در فرود آمدنِ از كوه تأخير نمود، قوم نزد هارون جمع شده وى را گفتند: برخيز و براى ما خدايان بساز كه پيش روى ما بخرامند. زيرا اين مرد، موسى كه ما را از زمين مصر بيرون آورد ،نمى دانم او را چه شده است ، هارون بديشان گفت: گوشواره هاى طلا را كه در گوش زنان و پسران و دختران شما است بيرون كرده نزد من بياوريد. پس تمامى قوم گوشواره هاى زرين را كه در گوشهاى ايشان بود بيرون كرده نزد هارون آوردند. و آنها را از دست ايشان گرفته ، آن را با قلم نقش كرد. و از آن گوساله اى ريخته شده ساخت، و ايشان گفتند : ای اسرائيل اين خدايان تو مى باشند، كه ترا از زمين مصر بيرون آوردند و چون هارون اين را بديد مذبحى پيش آن بنا كرد و هارون ندا در داده گفت: فردا عيد يهود مى باشد. و بامدادان برخاسته قربانى هاى سوختنى گذرانيدند، و هداياى سلامتى آوردند، و قوم براى خوردن و نوشيدن نشستند و به جهت لعب برپا شدند. و

خداوند به موسى گفت: روانه شده به زير برو. زيرا كه اين قوم تو كه از زمين مصر بيرون آورده ای فاسد شده اند.

آرى! اينست آن خداى جاهلى كه تورات كنونى به بشر معرفى مى كند. خدايى كه حتى از كار پيامبران خود آگاه نيست زيرا هارون را به مقام نبوت و ارشاد خلق نصب میكند ؛ اما اين پيغمبر برخلاف تشخيصى كه او درباره ى او داده بود، ناخلف از كار در مى آيد. و گوساله اى را با دست خود درست و بنى اسرائيل را بخدايى و پرستش آن دعوت مى نمايد.

خدايى كه انجيل معرفى مى كند

تا اينجا ما قسمتى از مطالبى را كه تورات كنونى، يعنى اصيل ترين كتابهاى عهد عتيق، درباره خداوند و معرفى او در برداشت، نقل كرديم. اكنون مى خواهيم بخواست پروردگار، منطق انجيل و عهد جديد را درباره خداوند بررسى كنيم. اما با كمال تأسف بايد گفت ترسيم ناموزونى كه كتابهاى عهد جديد، از خداوند ساخته اند ، بهتر و جالب تر از آن تصويرى نيست كه تورات در اينباره داشته است.

انجيل، عيسى مسيح را بنام خداوند معرفى مى كند. همان عيسايى كه از مادر زائيده شده، راه مى رفت، غذا مى خورد، گرسنه و تشنه مى شد، قضاء حاجت مى نمود، در دست يهوديان گرفتار میگرديد و بر بالاى دار مى رفت.

انجيل از قول عيسى درباره خداوند چنين مى نويسد:

من و پدر يك هستيم .آنگاه يهوديان باز سنگها را برداشتند تا او را سنگسار كنند. عيسى بديشان جواب داد: از جانب پدر خود بسيار كارهاى نيك به شما نمودم به سبب كداميك از آنها مرا سنگسار مى كنيد؟!

يهوديان در جواب گفتند: به سبب عمل نيك، تو را سنگسار نمى كنیم؛ بلكه به سبب كفر. زيرا تو انسان هستى و خود را خدا مى خوانى. عيسى در جواب ايشان گفت: آيا در تورات شما نوشته شده است كه من گفتم شما خدايان هستيد؟ پس اگر آنانى را كه كلام خدا بديشان نازل شد خدايان خواند, و ممكن نيست كه كتاب محو گردد، آيا كسى را كه پدر تقديس كرده و بجهان فرستاد، بدو مى گوئيد كفر مى گويى؟ از آن سبب كه گفتم پسر خدا هستم. اگر اعمال پدر خود را بجا نمى آورم به من ايمان میاوريد، و لكن چنانچه بجا مى آورم، هر گاه به من ايمان نمى آوريد به اعمال ايمان آوريد؛ تا بدانيد و يقين كنيد كه پدر در من است و من در او.

در اينجا عيسى خود را پسر خدا مى خواند، ولى خويشتن را با پدر يكى مى داند و در برابر اعتراض مردمِ يهود به او، (كه چرا خود را خدا خوانده اى؟!) نه تنها هيچگونه انكارى از خود نشان نمى دهد، بلكه صريحاً براى اثبات مدعاى خويش داد سخن داده ،و در پايان باز هم اعتراف مى كند كه من و پدر يك هستيم.

عهد جديد درباره الوهيت عيسى در موارد ديگر مطالبى را نقل مى كند. در انجيل متى مى نويسد:

عيسى دو نفر از شاگردان خود را فرستاده، بديشان گفت: در اين قريه اى كه پيش روى شماست برويد. در حال الاغى با كره اش بسته خواهيد يافت. آنها را باز كرده نزد من آوريد. و هر گاه كسى بشما سخنى گويد، بگوئيد خداوند بدينها احتياج دارد. كه فى الفور آنها را خواهد فرستاد.

يوحنا در ابتداى انجيل خود درباره عيسى مى نويسد:

در ابتدا كلمه بود و كلمه نزد خدا بود و كلمه خدا بود. همان در ابتدا نزد خدا بود .همه چيز بوسيله او آفريده شد و بغير از او چيزى از موجودات وجود نيافت. و كلمه جسم گرديد و ميان ما ساكن شد. پر از فيض و راستى و جلال. او را ديديم جلالى شايسته پسر يگانه پدر.

علاوه بر نوشته ی يوحنا در موارد ديگر هم، در انجيل از عيسى به پسر خداوند تعبير شده چنانكه در متى مى نويسد:

ايشان را گفت شما مرا كه مى دانيد؟ شمعون پطرس در جواب گفت: كه تويى مسيح، پسرِ خداىِ زنده. عيسى در جواب وى گفت: خوشا بحال تو اى شمعون ابن يوحنا زيرا جسم و خون اين را بر تو كشف نكرده، بلكه پدر من كه در آسمانست.

در كتب ديگر عهد جديد هم (علاوه بر اناجيل) فراوان از عيسى به خداوند، و يا پسر خدا تعبير شده است. براى نمونه بنقل دو مورد از آن در اينجا اكتفا مى كنيم، پولس مى نويسد:

پولس، غلام عيسى مسيح و رسول خوانده شده؛ و جدا نموده شده براى انجيل خدا؛ كه سابقاً وعده آنرا داده بود، بوساطت انبياء خود در كتاب مقدسه. در باره پسر خود كه بحسبِ جسم، از نسل داوود متولد شده، و بحسب روح قدوسيت پسر خدا به قوت معروف گرديد، از قيامت مردگان يعنى خداوند ما عيسى مسيح.

يوحنا در مكاشفه خود خطاب به عيسى چنين مى گويد:

«بيا اى خداوند عيسى فيض خداوند ما عيسى مسيح با همه شما باد آمين»

آرى! اينست منطق انجيل و كتابهاى عهد جديد درباره خداوند!

بى جهت نيست كه موريس مترلينگ نويسنده معروف بلژيكى، در يكى از نوشته هاى خود مى نويسد: من به آن خدائی كه كليسا به بشر معرفى مى كند ايمان ندارم، من آن خدايى را ستايش مى نمايم و به او ايمان دارم كه او را در زواياى قلب خود جستجو مى كنم.

و همچنين «والتر اسكارلندبرگ» دانشمند فيزيولوژى و بيوشيمى آمريكا، و دكتر فلسفه از دانشگاه «جان هاپكينز»، در يكى از مقالات علمى خود، از خدايى كه كتابهاى عهد جديد معرفى مى كنند بيگانگى جسته، و يكى از عوامل مهم انكار خداوند را؛ بوسيله جمعى از دانشمندانِ مغرب زمين، معرفى غلط و نادرستى مى داند، كه كليسا و مكتب انجيلهاى موجود، از آفريدگار بزرگ جهان به عمل آورده اند. نامبرده در اينباره مى نويسد:

«در خانواده هاى مسيحى اغلب اطفال در اوايل عمر به وجود خدايى شبيه انسان ايمان مى آورند. مثل اينكه بشر شكل خدا آفريده شده است. اين افراد هنگاميكه وارد محيط علمى مى شوند، و به فرا گرفتن و تمرين مسائل علمى اشتغال مى ورزند، اين مفهوم انسانى شكل و ضعيف خداوند، نمى تواند با دلائل منطقى و مفاهيم علمى جور در بيايد. و بالنتيجه بعد از مدتى كه اميد هم گونه سازى از بين مى رود مفهوم خدا نيز بكلى متروك، و از صحنه ی فكر خارج مى شود. و احساس اينكه درايمان بخدا قبلا اشتباه شده. و همچنين عوامل ديگر روانى باعث مى شوند، كه شخص از نارسايى اين مفهوم بيمناك شود و از خداشناسى اعراض و انصراف حاصل كند.»

قرآن خدا را چگونه مى شناسد؟

اكنون كه منطق كتابهاى عهد عتيق و جديد را، درباره ی پديد آورنده همه هستى ها، يعنى خداوند، بطور اجمال نقل كرديم، به مكتب آسمانى قرآن از اين نظر باز مى گرديم.

در اين فصل بطور فهرست مى خواهيم ببينيم قرآن چگونه درباره خداوند سخنى مى گويد. و خدايى كه اين كتاب بزرگ به جهان انسانيت معرفى مى كند، چگونه است. تا آنگاه به منطق علم برگرديم و محتويات اين كتابها را از اين نظر در آنجا مورد ارزيابى قرار دهيم.

قرآن مجيد هنگامى كه درباره خداوند سخن مى گويد، ابتدا بشر را از اينكه او را با موجودى از موجودات جهان هستى به طور كلى تشبيه كند بر حذر داشته، و با صراحت مى گويد:

ليس كمثله شىء و هوالسميع البصير يعنى هيچ چيز شبيه و مانند خداوند نيست و او شنوا و بينا است.

در اين آيه، قرآن با صراحت خداوند را از اينكه شبيه به چيزى باشد، برتر داشته و او را بينا و شنوا خوانده است. ارزش اين جمله هنگامى روشن شود كه ما در نظر بگيريم موجودات عالم بر دو قسم است. ماده و نيرو. ولى اين هر دو از يك قماش و يك سنخ هستند. يعنى بقول اینشتين «جرم و كارمايه با يكديگر معادلند و خاصيتى كه جرم نام دارد در حقيقت جز كار مايه متمركز نيست. در حقيقت جرم كارمايه است و كارمايه جرم، تفاوت ميان آن دو فقط حالتى است موقتى.»

نامبرده باز در اينباره مى گويد: «ماده و كارمايه به يكديگر تبديل مى شوند. اگر ماده جرم خود را از دست بدهد و با سرعت نور سير كند، تشعشع و يا كارمايه ناميده مى شود. و بعكس اگر كارمايه قوام يابد و بى حركت شود و جرم آن محسوس گردد، آنرا ماده مى گوئيم»

با اين حساب از نظر قرآن خداوند نه مانند ماده و جرم است، و نه مانند انرژى و نيرو. قرآن در مورد ديگر مى گويد: چشمها نمى توانند او را ببيند ولى او به همه چيز احاطه دارد:

لا تدركه الابصار و هو يدرك الابصار و هواللطيف الخبير يعنى ديده ها او را درك نمى كند ولى او ديده ها را درك مى كند و لطيف و خبير است.»

كتاب آسمانى اسلام در آنجا كه از قدرت خداوند سخن به ميان مى آورد، نه تنها مانند تورات و انجيل كنونى او را موجودى ضعيف و ناتوان معرفى نمى كند، بلكه وى را قادر بر انجام همه چيز و فرمانرواى زمين و آسمان میخواند و مى گويد:

و هو على كل شىء قدير. يعنى او بر انجام هر چيزى توانا است.

فاطرالسموات و الارض. يعنى پديد آورنده آسمان و زمين است

له مقاليد السموات والارض. يعنى كليدهاى آسمانها و زمين در دست اوست.

هنگامى كه قرآن درباره علم و اطلاع خداوند بر سراسر جهان هستى سخن مى گويد مى فرمايد: ان تبدوا شيئاً او تخفوه فان الله كان بكل شىء عليما

يعنى اگر آشكار سازند چيزى را يا پنهان دارند، همانا خداوند به همه چيز داناست.

در مورد ديگر مى فرمايد:

عالم الغيب لايعز ب عنه مثقال ذره فى السماوات و لا فى الارض و لا اصغر من ذلك و لااكبر

يعنى خداوند، عالمِ به امور پنهانى است و از او مستور نمى شود مثقال ذره اى در آسمانها، و نه در زمين، و نه كوچكتر از آن و نه بزرگتر از آن.

در محيطى كه افكار همگان آكنده از سخنان انجيل درباره خداست، و مسيحيت با صدايى رسا عيسى را فرزند خدا مى خواند، قرآن با صراحت مى گويد:

ما كان لله ان يتخذ من ولد

يعنى شأن خدا نيست كه براى خود فرزند بگيرد.»

ما اتخذ الله من ولد و ما كان معه من اله

يعنى خداوند براى خود فرزند اختيار نكرده و با او خدايى (كه شريك وى باشد) نيست.

و قل الحمدلله الذى لم يتخذ ولداً ولم يكن له شريك فى الملك

يعنى بگو (اى پيغمبر) ستايش مى كنم خدايى را كه براى خود فرزندى انتخاب نكرده و براى او در حكومت بر جهان هستى شريكى نيست.»

در روايات اسلامى نقل شده كه جمعى از يهود، نزد پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) آمدند. و با آن حضرت گفتند خداى خود را براى ما توصيف نما!؟ در پاسخ آنها، سوره توحيد از جانب خداوند نازل گرديد و در آنجا خطاب به پيامبر عزيز مى گويد:

قل هوالله احد الله الصمد لم يلد و لم يولد و لم يكن له كفواً احد

يعنى بگو (اى پيامبر) او خداى يگانه است، صمد است. نه فرزند كسى است .و نه داراى فرزند است. و هيچ موجودى كفو و همتاى او نيست.»

در اين سوره قرآن با بيانى رسا و صراحتى كافى درباره خداوند سخن گفته است، ابتدا او را يگانه معرفى مى كند. يعنى نه موجودى مانند اوست و نه او داراى تركيب و اجزاء است، تا از اين راه عقيده خرافى و كفرآميز تثليث را كه از مكتب انجيلهاى ساختگى (نه انجيل واقعى) سرچشمه گرفته بود، از صحنه ی دلها و مغزهاى مردمان، پاك گرداند. سپس مى گويد خداوند صمد است، در روايات اسلامى درباره صمد معانى گوناگونى (كه با يكديگر قابل سازش هستند) نقل كرده اند. اما شايد جالب تر از همه تفسيرى است كه درباره اين كلمه از پيغمبر اسلام و همچنين از حضرت باقر و حضرت رضا (عليهم السلام) نقل شده است، در اين نقل صمد را اينگونه تفسير كرده اند: الصمد الذى لاجوف له، يا فرموده اند: الذى ليس بمجوف، يعنى چيزى كه تو خالى نيست و جوف ندارد آنرا صمد مى گويند.»

اين معنا يكى از تفاسيرى است كه درباره صمد از پيشوايان بزرگ اسلام نقل شده است. ولى درك حقيقت اين تفسير، و ارزش واقعى اين تعبيرى كه قرآن درباره خداوند مى فرمايد، قبل از آنكه بشر به قسمتى از حقايق جهان دست يابد غير ممكن بود، عظمت اين جمله در قرآن هنگامى آشكار گرديد، كه دنياى علم با صراحت گفت: بطور كلى آنچه كه كلمه «ماده» بر آن اطلاق مى شود تو خالى و مجوف است، يعنى همه چيز از اتمها تشكيل شده و داخل اتم را خلاء عجيبى در برگرفته، و بين هسته مركزى پروتون و نوترون و الكترونها كه به گِرد آن در گردشند، خلاء و فاصله ی فراوانى وجود دارد.

با اين حساب قرآن مى گويد خداوند صمد است يعنى مجوف و تو خالى نيست و خلاصه از جنس ماده نيست.

به اين ترتيب میتوان گفت كشف معناى واقعى و تحقيق كافى درباره اين حقيقت، خود كليدى است كه با استفاده از آن ميتوان به بسيارى از حقايق پنهان جهان هستى دست يافت.

آرى! بى جهت نيست كه پنجمين جانشين پيغمبر بزرگ اسلامى يعنى حضرت امام محمد باقر (عليه السلام) ضمن روايتى جالب در اينباره مى فرمايد:

لو وجدت لعلمى الذى اتانى الله عزوجل حملة لنشرت التوحيد و الاسلام و الايمان و الدين و الشرائع من الصمد

يعنى اگر براى علمى كه خداوند به من عنايت فرموده حمله و افراد آماده اى را مى يافتم، هر آينه تمام مباحث توحيد و اسلام و همه شرايع و دين را از كلمه «صمد» استخراج و بيان مى نمودم.»

پيامبران از ديدگاه قرآن و كتابهاى ديگر آسمانى

اكنون كه از بررسى محتويات قرآن و كتابهاى ديگر آسمانى درباره آفريدگار جهان فارغ شديم، بحث خود را نسبت به چگونگى معرفى انبياء در همان كتابها دنبال مى كنيم.

در اين بحث ما بخواست خداوند ابتدا عصمت پيامبران و فرستادگان آسمانى را، از نظر قرآن و منطقِ عقل مورد بررسى قرار داده، آنگاه به تحقيق درباره اين موضوع از ديدگاه تورات و انجيلى كه اكنون در دسترس ماست مى پردازيم.

قرآن پيامبران را معصوم مى داند

از شرايط حتمى و لازم، كه از نظر اسلام بايد در انبياء و فرستادگان آسمانى يافت شود، صفت «عصمت» است. مقصود از كلمه عصمت اين استكه پيامبران (كه مسئووليت رهبرى انسانها را بر عهد دارند) بايد در سراسر تاريخِ زندگى خود (خواه قبل از نبوت و يا پس از آن) از هر گونه گناه و عمل ناجايز بدور باشند، نه تنها در طول آن مدت بطور عمد گناه را مرتكب نشوند، بلكه حتى اشتباهاً و سهواً هم نبايد دچار انحراف و خطا گردند. قرآن در اين باره مى فرمايد: و اذ ابتلى ابراهيم ربه بكلمات فاتمهن قال انى جاعلك للناس اماما قال و من ذريتى قال لاينال عهدى الضالمين.

يعنى خداوند ابراهيم را به كارهايى آزمايش نمود و او آنها را به پايان رسانيد و تمام كرد (در اين هنگام) خداوند به او گفت كه من تو را براى امامت و پيشوايى مردم برگزيدم. ابراهيم گفت از نسل من هم (به امامت برگزين) خداوند فرمود ستمگران (از ذريه تو) به عهد من نائل نمى گردند.

در اينجا پروردگار در پاسخ ابراهيم (هنگاميكه از وى مى خواهد كه از نسل او هم به سِمَت امامت و پيشوايى مردم انتخاب شوند) صريحاً مى فرمايد كه «عهد من»، و آن مقام رهبرى كه از جانب من عطا مى گردد، (خواه بنام امامت به معناى خاص آن يا مقام نبوت) بكسانى واگذار مى شود كه ظالم و ستمگر (نسبت بخود و يا به ديگران) نباشند. و با در نظر گرفتن اين که جمله «ظالمين» اطلاق دارد و مربوط بزمان خاصى نيست. يعنى بايد فردى كه «عهد خداوند» به او واگذار مى شود بطور كلى و در هر حال ستمگر و ظالم (بخود و يا ديگران) نباشد. به خوبى استنباط مى گردد

كه مقام نبوت و يا امامت (كه هر دو مقام خداداى و عهدى آسمانى است) بايد بفردى اعطا شود كه معصوم از گناه بوده و هيچ عمل «حرام» و غير جايزى را در دوران كودكى خود (حتى قبل از نبوت) انجام نداده باشد. به اين ترتيب ترديدى نيست كه از نظر قرآن و در منطق اين كتاب، عصمت از شرايط حتمى و قطعى براى كسانى است كه از جانب خداوند، مقام رهبرى انسانها را (به صورت نبوت و يا امامت) بر عهده مى گيرند.

عصمت انبياء از نظر عقل و منطق

اعتقاد ما درباره لزوم داشتن عصمت براى انبيا و رهبران آسمانى، تنها از قرآن و عقيده مذهبى سرچشمه نمى گيرد، بلكه حكم قطعى عقل و خرد هم بطور كامل آنرا تاييد مى نمايد. عقل و خرد بطور قاطع قضاوت مى كند كه پيامبران الهى، بايد پاك و از گناه معصوم باشند. براى درك اين حقيقت تنها توجه كوتاه به مقام «پيامبرى» و مسئوليت خاصى كه وى از جانب خداوند بر عهده دارد، و وظيفه اى كه مردم نسبت به او دارا هستند كافى است ، تا ما را به لزوم داشتن عصمت براى انبياء راهنمايى كند. زيرا پيغمبر، يعنى فردى كه از خداوند الهام مى گيرد، و آنچه بيان مى كند از جانب پروردگار جهان است. او فرستاده شده تا همه انسانها و يا قسمتى از آنان را، براى هميشه و يا در مدتى محدود به سوى سعادت رهبرى كرده، و با دستورات آسمانى خويش خوشبختى مادى و معنوى و كمال دنيا و آخرت آنان را تأمين سازد. و مردمى هم كه اين پيغمبر بر آنان، و به منظور راهنمايى آنها مبعوث مى گردد وظيفه دارند، تا (پس از اثبات صدق ادعاى او) گفته هاى وى را بعنوان (كلمات آسمانى و وحى) بپذيرند و طرحهاى مربوط به زندگى مادى و معنوى، فردى و اجتماعى

خويش را از آن پيامبر گرفته، خود و همه چيز خود را تسليم گفته ها و دستورات آسمانى او سازند؛ تا آنجا كه چگونگى بهره بردارى آنان از جان و مال و نواميس، و بالاخره آنچه كه در اختيار آنها است بايد طبق آن برنامه و قوانين تنظيم گردد. كه بوسيله آن پيامبر از جانب خداوند آمده است.

اكنون شما قضاوت كنيد: آيا اين چنين مقام خطير و پرارج بايد به چه كس ‍داده شود؟ و اصولا آن كس تا چه حد بايد مورد اعتماد مردم باشد؟ آيا جز مقام عصمت، و اينكه اين پيغمبر فردى است كه در سراسر زندگى خود هيچگاه سابقه خيانت و گناه و عمل ناروا نداشته مى تواند تا آنجا اين فرستاده ی خداى را مورد اعتماد و اطمينان مردم سازد، كه همه چيز خود را با قلبى آرام تسليم او سازند؟ و برنامه هاى فردى و اجتماعى و آنچه كه مربوط به شؤون هر دو جهان آنهاست از آنكس دريافت دارند؟!

اگر اين پيامبر فردى باشد كه در گذشته (هر چند براى يكبار) دروغ گفته و يا گناه و خلاف ديگرى را مرتكب گرديده، و اسير نيروى شهوت و يا غضب خود واقع شده باشد، چنين فردى آيا ممكن است صد درصد و تا آن حد مورد اعتماد همگان قرار بگيرد كه تمام گفته هاى او را ديگران بنام «وحى آسمان» بپذيرند؟ و هيچگونه احتمال خيانت و يا خلاف و دروغ را درباره او ندهند؟!

آيا فردى كه سابقه انحراف و تمايل به سوى گناه (هر چند براى يكبار) در زندگى او باشد، ممكن است تا آن حد مورد اعتماد جامعه قرار گيرد؛ كه مردم همه چيز خود را «بدون قيد و شرط» تسليم او و قوانين و طرحهاى آسمانى او سازند؟!