قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى0%

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى نویسنده:
گروه: ادیان و فرقه ها

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

نویسنده: سيد عبد الكريم هاشمى نژاد
گروه: مشاهدات: 59863
دانلود: 3035

توضیحات:

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 158 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 59863 / دانلود: 3035
اندازه اندازه اندازه
قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

قرآن و كتاب هاى ديگر آسمانى

نویسنده:
فارسی

این کتاب در موسسه الحسنین علیهما السلام تصحیح و مقابله شده است.

قطعاً نه؛! زيرا اگر فردى قبل از دوران رسالت و رسيدن به مقام پيامبرى (هر چند براى يكبار) دروغ گفته، و يا خيانت ديگرى كرده باشد، از كجا كه همان شرائط (كه در گذشته موجب آن دروغ و يا خيانت گرديده) بار ديگر تكرار نشود؟ و در نتيجه ديگربار، همان فرد، مرتكب دروغ و يا خيانت نگردد؟! و اصولا چگونه ممكن است مردم گفته هاى چنين كسى را، با نهايت اطمينان بعنوان وحى آسمانى بپذيرند، و برنامه ها و طرحهاى او را در همه موارد بدون استثناء بكار بندند؟!

اعتماد مردم در قانون اساسى آمريكا

آنچه كه ما تا اينجا درباره عصمت انبياء ، از نظر اعتمادى كه مردم بايد نسبت به آنها دارا باشند نگاشتيم، يك موضوع فطرى و عقلى است. يعنى عقل و خرد حكم مى كند هر فردى كه مقامش در اجتماع حساس تر، و مصالح و منافع اجتماع بستگى بيشتر به او دارد، آنكس به اعتماد مردم نياز فراوان دارد، اين حقيقت تا آنجا روشن است كه در قانون اساسى ايالات متحده آمريكا مى بينيم كه مى گويد: صاحب منصبان بزرگ و تمام كسانى كه شغل و پست آنها مقتضى است كه مورد اعتماد مردم باشند، حق ندارند هيچ نوع هديه و يا مقررى و يا شغل و لقبى را، از يك زمامدار و دولت بيگانه بدون تصويب كنگره بپذيرند. زيرا پذيرفتن يك هديه و مانند آن، بدون اطلاع كنگره ممكن است موجب گردد تا گيرنده متهم بگرفتن رشوه و خيانت به مصالح كشور شود. و در نتيجه آن اعتمادى كه بايد ملت آمريكا (به لحاظ حساسيت شغل و مقام آنكس) نسبت به او دارا باشند از مردم سلب گردد.

اينك متن قانون اساسى آمريكا در اين باره: «هيچيك از صاحب منصبان دولت كشورهاى متحد آمريكا، كه شغل ايشان متضمن سود يا مبتنى بر اعتماد باشد، حق ندارد كه بدون تصويب كنگره هيچ نوع هديه، مقررى، شغل و يا لقبى را، از هيچ پادشاه، سلطان، شاهزاده و يا دولت خارجى بپذيرد»

خواننده عزيز! همانگونه كه ملاحظه مى فرمائيد در قانون اساسى يك كشور مترقى و پيشرفته، به صاحب منصبان خود و كسانى كه شغل آنها «مبتنى بر اعتماد باشد» اجازه نمى دهند هديه، شغل، مقررى و يا لقبى را از هيچ زمامدار و يا دولت خارجى بدون تصويب كنگره بپذيرند. تا مبادا اين عمل موجب سلب آن اعتمادى گرد كه براى صاحب آن شغل و مقام آن درجه از اعتماد مردم نسبت بوى لازم است. در حالى كه مسئوليت و آزادى عمل آن صاحب منصب بسيار محدود و در شعاع معينى است، كه قانون براى او مقرر داشته، و ضرر خيانت او هم (اگر انجام شود) غالباً طاقت فرسا و غير قابل تحمل نخواهد بود. و فرضاً هم خيانت آن صاحب منصب، مهم و قابل توجه باشد باز ضرر آن تنها متوجه قسمتهاى مادى و شؤون زندگى ملت آمريكا است.

اكنون شما سخن را متوجه يك پيغمبر سازيد. يعنى مردى كه (با در نظر گرفتن حساسيت و اهميت مقام و موقعيت او) بايد تا آن حد مورد اعتماد تمام طبقات افراد بشر باشد، كه آنها همه چيز خود را (بدون قيد و شرط) در اختيار وى و قوانين آسمانى او قرار داده؛ و مقررات مربوط به زندگى مادى و معنوى، و طرح سعادت دنيا و آخرت خويش را، از او بگيرند. و تمام گفته هاى او را بنام گفته ی خداوند، و روحى آسمانى بپذيرند. آيا اين درجه از اعتماد جز در پرتو «عصمت» ممكن است به وجود آيد؟!

آيا جز با توجه باينكه اين پيامبر فردى است كه در تمام دوران زندگى خود هيچگاه (بطور عمد يا سهو) خيانت، دروغ، گناه و عمل غير جايز و ناروايى را مرتكب نگرديده، مى تواند تا آن حد اعتماد در مردم نسبت به وى به وجود آورد؟! اعتمادى كه همگان همه چيز خود را تسليم مقررات و قوانين نجات بخش وى سازند؟!

زندگى پيامبران گواه عصمت آنها است.

تاريخ سراسر افتخار زندگى پيامبران، خود گواهى بزرگ بر عصمت و پاكدامنى آنها است، آنها ی یكه همواره در مراكز و محيط هايى نَشو و نما يافتند كه سرا پا فاسد و آلوده به گناه بوده است. و بدين جهت طبيعى و عادى مى باشد آنها هم (مانند ديگران) فردى آلوده و فاسد باشند.

دكتر الكسيس كارل مى گويد: «كسى كه در محيط و اجتماعى تربيت مى شود، بايد عادات و خصوصيات همان محيط و مردم آن محيط را بخود بگيرد. زيرا بدن يك انسان به مرز پوست محدود است. و از اين نظر در برابر بسيارى از امراض مصونيت دارد. ولی روان انسانى داراى هيچگونه مرزى نيست.

اما با اينحال فرستادگان خداوند (حتى به اعتراف دشمنانشان) نه تنها سابقه هيچگونه انحراف و گناه در زندگى خويش نداشتند، بلكه به پاكى و امانت داری هم نزد همگان مشهور بوده اند. تا آنجا كه پيامبر عزيز اسلام كه درود فراوان خداى بر او باد، با آنكه در لجن زار جزيرة العرب، محيطى كه مردم آن قبل از اسلام بعنوان نمونه اى كامل از ناپاكى و گناه معروفيت داشتند، تربيت شده بود. با اين حال نزد همه كس ملقب به امين بوده است. بطورى كه در حساسترين لحظات، براى

حل پيچيده ترين مشكلات، اجتماع بزرگان قريش از آن حضرت استمداد كرده، و همه قبايل بدون استثناء به آن بزرگوار اعتماد مى نمودند.

داستان نصب حجر

داستان نصب حجر، و جريان بناى جديد كعبه مى تواند درجه پاكدامنى و حسن سابقه، و در نتيجه اعتماد شديدى كه تمام قبائل مكه نسبت به پيغمبر اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) را، که قبل از دوران نبوت نسبت بوى داشتند به خوبى نشان دهد. تاريخ مى نويسد:

بزرگان مكه درصدد برآمدند تا خانه خداى را وسعت دهند و بر عرض و طول آن بيافزايند. از اين نظر دست به خرابى آن زدند. و آنرا بار ديگر پى ريزى نمودند. تا به محل نصب حجرالاسود (كه از نظر مذهبى مقدس ‍ است) رسيدند.

در اينجا مخاصمت بين چهار قبيله بزرگ مكه شروع گرديد. و هر يك خواست حجر با دست آنها نصب شود. تا افتخار آن براى هميشه از آنِ آنان باشد. كار اين مخاصمه بالا گرفت. تا آنجا كه بالاخره شمشيرها از نيام بيرون آمد و همه آماده نبرد شدند. تا در پرتو زور و قدرت بتوانند به آرزوى خود برسند و خواسته خويش را عملى سازند.

تمام قبائل به جوانان و جنگجويان خود آماده باش دادند و صفوف خود را براى پيكار منظم ساختند. بزرگان قبيله ی بنى عبدالدار، با طايفه بنی عدى هم پيمان شدند و متحد گرديدند. و هم اينها بودند كه قدحى از خون سرشار كرده آوردند و دستهاى خود را در آن قدح فرو بردند و سوگند ياد كردند كه تا جان در تن دارند؛ از پاى نايستند و اجازه نصب حجر به قبايل ديگر ندهند.

بوى خون از فضاى مكه به خوبى به مشام مى رسيد و هر آن ممكن بود جنگى خونين آغاز گردد؛ كه پايان آن نامعلوم بود. جنگى كه اگر درمى گرفت صدها جوان زبده و نيرومند عرب، در آن ميان به خاك و خون كشيده مى شد. و تنها يك قبيله فاتح بود كه باقى مى ماند. آنهم پس از آنكه صدها كشته از خود بجاى گذارده بود.

چهار روز وضع مكه اين چنين بود. تا بالاخره در روز پنجم بزرگان قريش شورى كردند تا راه حلى براى اين مشكل مهم بيابند؛ و از برخورد خصمانه قبايل با يكديگر جلوگيرى كنند. و محيط را (كه به صورت كانون باروتى درآمده بود و با كوچكترين جرقه ممكن بود به جهنمى سوزان تبديل گردد) از آن وضع انفجار آميز بدر آوردند.

در ميان آنان ابو اميه بن مغيره، كه از همه سالخورده تر و مسن تر بود گفت: اين جنگ را واگذاريد و اين راه حل را بپذيريد كه هر كس نخست از باب بنى شيبه درآيد در ميان شما قضاوت كند. و درباره اين واقعه رأى بدهد.

بزرگان قريش همگى اين رأى را پسنديدند و آنرا پذيرفتند. در اين هنگام تمام گردنها كشيده شد. و همه چشمها به سوى باب بنى شيبه نگران گرديد؛ تا اولين كسى را كه از آنجا درآيد به سِمت داورى در بين خود برگزينند؛ ناگاه ديدند حضرت محمد صلى لله عليه و اله و سلم از در درآمد و داخل مسجد گرديد. در اينجا عكس العمل روساى قبائل اين بود كه متفق الكلمه گفتند «ما بدانچه محمد امين گويد رضا دهيم.»

آن حضرت هم براى آنكه افتخار حمل و نصب حجر در قبيله خاصى باقى نماند، و از اين راه آتش كينه قبائل ديگر نسبت آن قبيله شعله ور نگردد

طرحى عالى داد كه مورد تحسين همگان قرار گرفت. بدين صورت كه عباى خود را بر روى زمين پهن نموده و سنگ را در وسط آن جاى دادند. آنگاه از هر قبيله فردى را انتخاب كرد تا هر يك گوشه اى از عبا را بردارند، بدين صورت حجرالاسود به كمك همه قبائل حمل شد. تا به محل نصب آن رسيد. در آنجا آن حضرت به نمايندگى از تمام قبيله ها سنگ را نصب فرمودند و به آن غائله بزرگ خاتمه بخشيدند.

خواننده عزيز! در اين داستان كه تاريخ وقوع آن قبل از بعثت پيغمبر اسلام است، به خوبى مى توان درجه ی اعتماد تمام قبائل عرب را، نسبت به آن بزرگوار مشاهده كرد. مردى كه در محيط سراپا فساد و آلوده به هر گونه ناپاكى و گناه پرورش يافته، تا آنجا پاكدامنى و فضيلت خود را حفظ كرده بود؛ كه همه كس او را امين مى خواندند. و كاملا به وى اعتماد داشتند. بحدى كه هنگام وارد شدن آن حضرت از باب بنى شيبه به مسجد بزرگان تمام قبائل مسرور گشتند و او را نه تنها بعنوان يك قاضى، بلكه بعنوان «محمد امين» مورد استقبال قرار دادند. و متفق الكلمه گفتند: «ما بدانچه محمد امين گويد رضا دهيم.»

گواهى زنده بر عصمت انبياء

يكى از شواهد بزرگ و زنده اى كه مى تواند، مقام عصمت و پاكدامنى انبياء و برگزيدگان آسمانى را (در مقام عمل) اثبات سازد، اين است كه، دشمنان سرسخت آنها (پس از ادعاى نبوت) آنان را به انواع تهمت ها متهم مى كردند، آنها را ديوانه مى خواندند، ادعاى نبوتشان را دروغ مى شمردند و آنها را ساحر و جادوگر معرفى مى كردند

ولى با اينحال حتى اين نمونه از دشمنان لجوج و كينه توز هم، هيچگاه به آن فرستادگان خداوند نسبت گناه نداده و آنان را متهم نساختند كه قبل از رسالت خويش دروغ گفته، و يا مرتكب خيانت و فسادى شده باشند.

با آنكه اگر پيامبران از اين نظر (هر چند در يك مورد) داراى سوء سابقه بودند، خود اين بزرگترين و برنده ترين حربه براى دشمنان آنها بود؛ تا با در دست گرفتن آن بتوانند آنان را از جهت اعتبار و حيثيت از چشم اجتماع ساقط سازند.

زيرا ترديدى نيست كه توجه دادن افكار مردم، به زندگى مردى كه اكنون مدعى نبوت است، ولى در گذشته سابقه ی دروغ و يا خيانت و گناه دارد، كافى بود كه اعتماد جامعه را يكباره از آن كس سلب نموده و ديگر هيچ فردى گفته او را (بعنوان وحى و گفتار خداوند) نپذيرد.

آرى اينگونه بود حسن سابقه پيامبران و فرستادگان آسمانى در دوران زندگى خود كه حتى ناپاكترين دشمنان آنها، كوچكترين نقطه ضعفی نسبت به آنان در دست نداشتند. و اين خود شاهدى زنده و سندى غير قابل انكار بر پاكدامنى و مقام عصمت آنها است.

عهدين درباره انبياء چه مى گويند؟

اكنون كه از بحث «عصمت انبياء از نظر قرآن و منطق» فارغ شديم، بررسى خود را در اين باره كه «عهدين انبياء را چگونه معرفى مى كنند» آغاز مى كنيم.

در اين بحث؛ ما در برابر حقايق دردناكى قرار مى گيريم كه بسيار تأسف انگيز است،

چه حقيقتى دردناكتر از اين! كه تورات و انجيل كنونى يعنى همين كتابهايى كه بنام كتاب آسمانى يهود و نصارى اكنون در دسترس ما است و مورد احترام بسيارى از مردم مغرب زمين قرار دارد گناهان فراوانى را به انبياء و فرستادگان پاك خداوند نسبت مى دهند؟!

گناهانى كه كثيف ترين انسان معمولى هم گاهى از انجام آنها شرم دارد. اينجاست كه ما (با ديدن اينگونه محتويات) به ماهيت اين كتابها پى برده و ساختگى بودن آنها را به خوبى درمى يابيم.

آرى بررسى اينگونه مطالب (در محيطى دور از تعصب و عناد) بطور كامل روشن مى سازد كه بسيارى از آيات و مطالب اين كتابها، نه تنها آسمانى نيست بلكه اصولا هيچگونه ارتباطى با موسى و عيسى ،علی نبينا و آله و عليهما السلام هم نداشته و حتى گفتار آنان هم نيست، اكنون ما بخواست خداوند قسمتى از نوشته هاى تورات و انجيل را درباره انبياء براى نمونه در اينجا نقل مى نمائيم.

تورات مى گويد لوط با دختر خود زنا كرده!

لوط يكى از پيامبران بزرگ و از فرستادگان آسمانى است، و از نظر قرآن مانند همه انبياء پاك و از گناه معصوم است. اما با كمال تأسف تورات به اين برگزيده خداوند، ننگين ترين گناه يعنى زناى با دختر را در حال مستى نسبت مى دهد. اين كتاب مى نويسد:

و لوط از صوغر برآمد و با دو دختر خود در كوه ساكن شد. زيرا ترسيد كه در صوغر بماند. پس با دو دختر خود در مغازه سكنى گرفت و دختر بزرگ به كوچك گفت پدر ما پير شده و مردى بر روى زمين نيست كه بر حسب عادت كل جهان بما درآيد. بيا تا پدر خود را شراب بنوشانيم و با او همبستر شويم.

تا نسلى از پدر خود نگاه داريم. پس در همان شب پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر بزرگ آمده با پدر خويش همخواب شد. و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد و واقع شد كه روز ديگر بزرگ به كوچك گفت اينك دوش با پدرم همخواب شدم. امشب نيز او را شراب بنوشانيم و تو بيا با وى همخواب شو تا نسلى از پدر خود نگاه داريم. آن شب نيز پدر خود را شراب نوشانيدند و دختر كوچك هم خواب وى شد. و او از خوابيدن و برخاستن وى آگاه نشد پس هر دو دختر لوط از پدر خود حامله شدند. آن بزرگ پسرى زائيده او را موآب نام نهاد و او تا امروز پدر موآبيان است و كوچك نيز پسرى بزاد و او را بن عمّى نام نهاد وى تا بحال پدر بنى عمّون است.

ملاحظه مى فرمائيد كه چگونه تورات كنونى با صراحت تمام، به يك فرستاده معصوم خداوند نسبت مى دهد كه از دست دختران خود مشروب نوشيده بحدى كه ادراك خود را از دست داد. و از اين نظر بدون توجه در دو شب با دو دختر خود جمع شده و با آنها زنا كرده!!!.

آيا راستى اين كتاب با اينگونه محتويات خود ممكن است آسمانى باشد؟ و میشود آيات آنرا به خداوند نسبت داد؟! آيا اگر كسى به يك فرد عادى و حتى به مرديكه آلوده به انواع گناهان است چنين گناه شرم آورى را نسبت بدهد، تا چه حد او را مورد اهانت قرار داده است؟! چه رسد به آنكه اين گناه به يكى از انبياء و پيامبران الهى نسبت داده شود.

تورات هارون را مشرك مى داند!

يكى از عظيم ترين گناهان كه مهمترين هدف انبياء مبارزه با آن بوده شرك است.

عاليترين و اولين اصلى كه در مكتب همه پيامبران وجود داشت، دعوت به سوى خداى يگانه و پيكار نمودن با شرك و كفر بوده است. ولى متأسفانه تورات كنونى پس از آنكه هارون برادر موسى را شريك نبوت وى دانسته، و او را پيغمبر معرفى مى كند، او را نه تنها مشرك و گوساله پرست مى شمرد، بلكه ساختن گوساله و دعوت بنى اسرائيل را براى پرستيدن آن، به هارون يعنى همان شريك موسى در نبوت، نسبت داده و چنين مى گويد:

و چون قوم ديدند كه موسى در فرود آمدن از كوه تأخير نمود قوم نزد هارون جمع شده وى را گفتند: برخيز و براى ما خدايان بساز كه پيش روى ما بخرامند. زيرا اين مرد، موسى كه ما را از زمين مصر بيرون آورد نمى دانم او را چه شده است! هارون بديشان گفت گوشواره هاى طلا را كه در گوش زنان و پسران و دختران شما است بيرون كرده نزد من بياوريد. پس تمام قوم گوشواره هاى زرّين را كه در گوشهاى ايشان بود بيرون كرده نزد هارون آوردند. و آنها را از دست ايشان گرفته آنرا با قلم نقش كرده و از آن گوساله اى ريخته شده ساخت. و ايشان گفتند اى اسرائيل! اين خدايان تو مى باشند كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند. و چون هارون اين را بديد مذبحى پيش آن بنا كرد. و هارون ندا در داده گفت فردا عيد يهود مى باشد. و بامدادان برخاسته قربانيهاى سوختنى گذرانيدند و هداياى سلامتى آوردند. و قوم براى خوردن و نوشيدن نشستن و به جهت لعب برپا شدند. و خداوند به موسى گفت روانه شده بزير برو زيرا كه اين قومِ تو كه از سرزمين مصر بيرون آورده اى فاسد شده اند؛ و بزودى از آن طريقى كه بديشان امر فرموده ام انحراف ورزيده گوساله ی ريخته شده براى خويشتن ساخته اند؛ و

نزد آن سجده كرده و قربانى گذرانيده مى گويند كه اى اسرائيل اين خدايان تو مى باشند كه تو را از زمين مصر بيرون آوردند.

تورات مى گويد نوح شراب مى نوشيد!

از گناهانى كه تورات كنونى به پيامبر عالى قدرى چون نوح نسبت مى دهد نوشيدن شراب است. تورات مى گويد كه نه تنها نوح على نبينا و اله و (عليهم السلام) مشروب مى نوشيد، بلكه در اين كار تا آنجا افراط مى نمود كه مست و بيهوش بر روى زمين مى افتاد! اينك متن تورات در اينباره:

و نوح بفلاحت زمين شروع كرد و تاكستانى غرس نمود و شراب نوشيده مست شد. و در خيمه خود عريان گرديد و حام پدر كنعان برهنگى پدر خود را ديد. و دو برادر خود را نيز خبر داد و سام و يافث ردا را گرفته بر كتف خود انداختند و پس ، پس رفته برهنگى پدر خود را پوشانيدند. و روى ايشان باز پس بود كه برهنگى پدر خود را نديدند و نوح از مستى خود بهوش آمده دريافت كه پسر كهترش با وى چه كرده بود.

اين سه مورد نمونه اى از كارهاى ناروا و گناهان ننگينى بود كه تورات كنونى، يعنى كتابى كه مردم يهود و نصارى معتقدند كه آسمانى و وحى خداوند است، به فرستادگان بزرگ خدا نسبت داده است. اكنون بخواست خداوند عهد جديد و انجيل را از اين نظر مورد مطالعه قرار مى دهيم.

انجيل مى گويد عيسى ادعاى خدايى كرد

در نسبت دادن گناهان بزرگ و موهن به پيامبران و انبياء متأسفانه انجيل دست كمى از تورات ندارد. اگر تورات به هارون برادر موسى و شريك وى در نبوت نسبت مى داد كه

براى بنى اسرائيل گوساله ساخته؛ و بجاى دعوت آنان به پرستش خداوند آنها را به عبادت گوساله خوانده است؛!! انجيل هم به عيسى فرستاده و برگزيده خداوند نسبت مى دهد كه ادعاى خدايى كرده! و گاهى هم خود را پسر خدا خوانده است يعنى (نستجير بالله نه تنها خود عظيم ترين گناهان را بدينوسيله مرتكب گرديده بلكه ديگران را هم از مسير صحيح و سعادت بخش، به سوى هلاكت ابدى و تيره بختى جاودان خوانده است) و ما چون متن گفتار انجيل را در اين باره در فصل گذشته بتفصيل نقل كرديم از اين نظر از تكرار آن در اينجا خوددارى مى كنيم.

انجيل نسبت نوشيدن شراب به عيسى مى دهد

يكى از گناهان كبيره و مهم در اسلام نوشيدن خمر است. شراب و خمر نه تنها از نظر معتقدات مذهبى حرام است، بلکه علم هم شديداً آنرا تحريم مى كند، و به علت زيانهاى فراوان و مهمى كه دارد نوشيدن آنرا جايز نمى داند. ولى متأسفانه انجيل كنونى اين گناه بزرگ را به عيسى نسبت داده و صريحاً مى گويد وى شراب و يا بنا به تعبير اين كتاب «ميوه مو» و يا «عصير انگور» مى نوشيد و مى نويسد:

و پياله را گرفته شكر نمود، و بديشان داد گفت: شما از اين بنوشيد زيرا كه اين است خون من در عهد جديد؛ كه در راه بسيارى به جهت آمرزش گناهان ريخته مى شود. اما بشما مى گويم كه بعد از اين از «ميوه مو» ديگر نخواهم نوشيد تا روزى كه آنرا با شما در ملكوت پدر خود تازه آشامم.

در اين آيات به عيسى (عليه السلام) نسبت مى دهد كه در شب صلب خود هنگاميكه بر شاگردانش گذشت پياله شراب را در دست گرفت و سپس به آنها گفت كه من بعد از اين، از ميوه مو يا عصير انگور نخواهم نوشيد؛ از اين جمله پيداست كه عيسى (نستجير بالله) قبلا بطور كافى و مرتب از همان ميوه مو و يا عصير انگور مى نوشيده؛ و اين عمل كاملا براى او جنبه عادى داشت!!!

نخستين معجزه يا شراب سازى عيسى!!!

انجيل كنونى و كتابى كه مسيحيان آنرا آسمانى مى دانند، نه تنها به عيسى پيغمبر نسبت خوردن شراب مى دهد، بلكه با كمال بى شرمى نخستين معجزه وى را شراب سازى مى شمرد. و در اين باره مى گويد:

و در روز سيّم، در قاناى جليل عروسى بود. و مادر عيسى در آنجا بود و عيسى و شاگردانش را نيز به عروسى دعوت كردند. و چون شراب تمام شد مادر عيسى بدو گفت شراب ندارند. عيسى به وى گفت اى زن مرا با تو چه كار است؟ ساعت من هنوز نرسيده است. مادرش به نوكران گفت هر چه به شما گويد بكنيد. و در آنجا شش قدح سنگى بر حسب تطهير يهود نهاده بودند، كه هر يك گنجايش دو يا سه كيل داشت. عيسى بديشان گفت قدحها را از آب پر كنيد. و آنها را لبريز كردند. پس بديشان گفت الان برداريد و نزد رئيس ‍مجلس ببريد پس بردند و چون رئيس مجلس آن آب را كه شراب گرديده بود بچشيد؛ و ندانست كه از كجا است. ليكن نوكرانى كه آب را كشيده بودند مى دانستند. رئيس مجلس داماد را مخاطب ساخته بدو گفت: هر كسى شراب خوب را اول مى آورد؛ و چون مست شدند بدتر از آن. ليكن تو شراب خوب را تا حال نگاه داشتى؟ و اين ابتداى معجزاتى است

كه از عيسى در قاناى جليل صادر گشت. و جلال خود را ظاهر كرد و شاگردانش به او ايمان آوردند.

در اين آيات به عيسى نسبت مى دهد كه اولين اعجازى كه در قاناى جليل انجام داد اين بود كه آبهاى شش قدح را (كه مايع حياتى و مفيد است) به شراب يعنى به مايع مسمومى تبديل كرده تا بدينوسيله ميهمانان آن مجلس عروسى را، در آخرِ شب، از شراب ناب سير گرداند و رسالت آسمانى خويش ‍را از اين راه اثبات سازد!!!

انجيل مى گويد عيسى به مادر خود احترام نمى گذاشت.

حقوقى كه مادر بر فرزند خود دارد فراوان است. و رعايت آنها از نظر تمام مكتبها لازم و وظيفه انسانى است. اسلام درباره رعايت حقوق پدر و بخصوص مادر سفارش هاى فراوانى كرده است. قرآن مجيد در اين باره مى گويد:

و قضى ربك الا تعبدوا الا اياه و بالوالدين احسانا اما يبلغن عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما و اخفض لهما جناح الذل من الرحمه و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيراً

يعنى و حكم كرد پروردگارت كه نپرستيد مگر او را؛ و به پدر و مادر نيكويى كنيد، و اگر يكى از آنها يا هر دوى آنها نزد تو به پيرى برسند پس به آنها اف مگوى، و آنان را زجر مكن، و با آنها نيكو سخن بگوى و براى آنها از مهربانى تواضع كن، و بگو پروردگارا پدر و مادرم را رحمت كن همانگونه كه مرا در كوچكى تربيت كردند و پرورش دادند.»

اما با كمال تأسف انجيل كنونى به عيسى نسبت مى دهد كه به مادر خود مريم اهانت كرده و با تندى و خشونت او را از خود رانده است،

انجيل در اين باره مى نويسد:

و در روز سيم در قاناى جليل عروسى بود و مادر عيسى در آنجا بود و عيسى و شاگردانش را نيز به عروسى دعوت كردند. و چون شراب تمام شد مادر عيسى بدو گفت شراب ندارند. عيسى به وى گفت اى زن مرا با تو چه كار است.

در مورد ديگر انجيل طرز رفتار و برخورد عيسى را با مادر خود اينگونه حكايت مى كند:

او با آن جماعت هنوز سخن مى گفت كه ناگاه مادر و برادرانش در طلب گفتگوى وى بيرون ايستاده بودند. و شخصى وى را گفت اينك مادر تو و برادرانت بيرون ايستاده مى خواهند با تو سخن گويند. در جواب قائل گفت كيست مادر من؟ و برادرانم كيانند؟ و دست خود را به سوى شاگردان خود دراز كرده و گفت اينانند مادر من و برادرانم.

خوانندگان عزيز! آيا اين خشونت نيست كه عيسى به مادر خود بگويد «اى زن ما را با تو چه كار است»؟! و آيا اين بى اعتنايى و عدم رعايت حق مادر نيست كه بگويد «مادر من كيست»؟!

ولى چه بايد كرد؟ اين كار كه شايسته نيست آنرا به يك فردى كه در حداقل اخلاق و فضيلت قرار دارد نسبت داده شود، انجيل كنونى آنرا بمردى كه برگزيده خداوند براى رهبرى انسانها در عصر خويش بود صريحاً نسبت دهد!!!

عهد جديد مى گويد عيسى ملعون است!

لعنت يعنى دورى از رحمت خداوند و مورد غضب وى قرار گرفتن، و از اين نظر نمى توان بر كسى لعنت فرستاد و او را ملعون خواند مگر آنكه بسيار آلوده به گناه و فاسد باشد.

اما با كمال تأسف عهد جديد مى گويد عيسى مورد لعنت قرار گرفته و ملعون است!! پولس مى نويسد:

مسيح ما را از لعنت شريعت فدا كرد چونكه در راه ما لعنت شد چنانكه مكتوبست، ملعونست هر كه بردار آويخته شود.

انجيل مى گويد عيسى حكم خداى را اجرا نمى كرد!

مقررات آسمانى و احكامى كه از جانب خداوند براى ت أ مين سعادت انسانها مى آيد، اجراى آن بر همه افراد واجب و لازم است؛ وا گر كسى از بكار بستن آنها خوددارى نمايد، گناهكار و آلوده است. ولى متاسفانه انجيل كنونى به عيسى نسبت مى دهد كه حكم خداى را تعطيل ساخت و دستور آسمانى او را بكار نبست! انجيل از قول عيسى نقل مى كند كه وى درباره تورات گفت:

گمان مبريد كه آمده ام تا تورات يا صحف انبياء را باطل سازم. نيامده ام تا باطل نمايم، بلكه تا تمام كنم. زيرا هر آينه بشما مى گويم تا آسمان و زمين زايل نشود، همزه يا نقطه اى از تورات هرگز زائل نخواهد شد. تا همه واقع شود پس هر كه يكى از احكام كوچكترين را بشكند و بمردم چنين تعليم دهد در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود؛ اما هر كه به عمل آورد و تعليم نمايد او در ملكوت آسمان بزرگ خوانده خواهد شد.

با اينحال هنگاميكه جمعى از فريسيان زنى را در حال زنا ديدار كردند و بنزد وى آوردند تا حكم تورات را درباره او اجرا سازد؛ عيسى امتناع ورزيد و از بكار بستن دستورى كه تورات درباره زانيه داد خوددارى نمود، انجيل در اين باره مى گويد:

و چون جميع قوم نزد او آمدند نشسته ايشان را تعليم مى داد. كه ناگاه كاتبان و فريسيان زنى را كه در زنا گرفته شده بود پيش او آوردند؛ و او را در ميان برپا داشته بدو گفتند: اى استاد اين زن در حين عمل زنا گرفته شد و موسى در تورات به ما حكم كرده است كه چنين زنان سنگسار شوند. اما تو چه مى گويى؟ و اين را از روى امتحان بدو گفتند تا ادعايى بر او پيدا كنند. اما عيسى سر بزير افكنده به انگشت خود بر روى زمين مى نوشت. و چون در سؤال كردن الحاح مى نمودند؛ راست شده بديشان گفت هر كه از شما گناه ندارد اول بر او سنگ اندازد. و باز سربزير افكنده بر زمين مى نوشت. پس ‍ چون شنيدند از ضمير خود ملزم شده از مشايخ شروع كرده تا به آخر يك يك بيرون رفتند. و عيسى تنها باقى ماند با آن زن كه در ميان ايستاده بود پس عيسى چون راست شد و غير از زن كسى را نديد؛ بدو گفت اى زن آن مدعيان تو كجا شدند؟ آيا هيچكس بر تو فتوى نداد؟ گفت هيچكس اى آقا! عيسى گفت من هم برتو فتوى نمى دهم برو و ديگر گناه مكن.

ملاحظه مى فرمائيد كه چگونه عيسى (بنا به نقل انجيل كنونى) با آنكه خود گفته بود كه احكام تورات بايد اجرا گردد؛ و «هر كه يكى از اين احكام كوچكترين را بشكند و بمردم چنين تعليم دهد در ملكوت آسمان كمترين شمرده شود» با اينحال خود احكام تورات را ناديده مى گيرد، و مجازاتى كه آن كتاب براى زانيه مقرر كرده است، درباره آن زن اجرا نمى سازد!!!

خوانندگان عزيز! اين بود آن طرز قضاوتى كه كتابهاى عهدين درباره انبياء و فرستادگان خداوند دارند!!! گاهى آنها را مشرك و زمانى آنانرا مشروب خوار و بلكه شرابساز معرفى كرده؛ و

گاهى هم به آنها زناى با دختر و يا ادعاى خدايى نسبت مى دهند!!!

با در نظر گرفتن اين مطالب آيا باز هم نمى توان اطمينان يافت كه اين كتابها آسمانى نيست و تورات و انجيل واقعى تحريف گرديده؟ آيا وجود اينگونه محتويات (كه نه با هيچ منطقى قابل توجيه است و نه با هيچ اصل علمى قابل انطباق) دليل روشنى بر ساختگى بودن اين كتابها نيست؟!

آرى به اين علت و به عللى كه در گذشته به آنها اشاره كرديم مسلم است كه ما معتقديم تورات و انجيلى كه به صورت وحى بر موسى و عيسى (عليهما السلام) نازل گرديده؛ از ميان رفته است و آنچه كه اكنون بنام آن كتابها در دسترس ما است نوشته دست حاخامهاى يهودى؛ و پايها و كشيشان مسيحى است. و اينها همان كتابهايى است كه پدران روحانى كليسا، دنياى علم را به سوى آنها دعوت كرده و تأمين سعادت جهان انسانيت را تنها در پيروى و متابعت از آن ميداند.

ظلم چيست و غفران يعنى چه؟

از موارد مهم و حساسى كه باز تصور شده قرآن در آن به فرستادگان خداوند گناه نسبت داده ، آيه اى است كه در آن از قول موسى ابن عمران چنين نقل مى كنند: رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى

يعنى پروردگارا من به نفس خود ظلم كردم؛ پس تو غفرانت را شامل من گردان» در اين آيه هم ممكن است گمان شود كه خداوند ظلم بنفس را به موسى نسبت داده، يا آنكه ظلم عمل حرام و غير جايز است و از همين نظر بعداً موسى از پروردگار طلب آمرزش كرده و مى گويد فاغفرلى، ولى اين گفته و گمان هم كاملا باطل و بى اساس است.

زيرا ظلم در لغت عرب مفهومى عام و وسيع دارد؛ كه «ظلم حرام»، (چه بنفس باشد يا به ديگران) تنها مصداقى از آن مفهوم كلى است. در فرهنگ عرب ظلم يعنى عملى را در غير مورد انجام دادن (خواه آن عمل بيجا، حرام باشد يا غير حرام). لغت مى نويسد:

الظلم وضع الشىء فى غير محله يعنى ظلم عبارت است از نهادن چيزى در غير مورد آن.

چنانكه معناى غفران هم پوشاندن و ستر كردن است: غفرالشىء غطاه و ستره يعنى هنگامى غفر الشىء گفته مى شود، كه چيزى را پوشانده و مستور كرده باشند.»

با اين ترتيب مفاد و معناى آيه چنين است كه موسى مى گويد: پروردگار من (با كشتن يكى از ياران فرعون) عملى غير مورد انجام دادم (زيرا هر چند اصل عمل و اين قتل براى من جايز بود، اما چون در آن زمان تنها و در موقعيت ضعيفى قرار داشتم، از اين نظر وقت انجام دادن آن عمل نبوده است.)

پس بر اين كار پرده اى بپوشان (تا دشمنان من بر من ظفر نيابند و مرا به مجازات آن كار به قتل نرسانند). با اين حساب هيچگونه اسناد گناه و «ظلم حرام» در اين آيه به موسى پيغمبر داده نشده؛ و اين اشتباه تنها از آنجا سرچشمه گرفته، كه مفهوم كلى ظلم و غفران، از نظر لغت با آنچه كه در اذهان ما از مصاديق آن مفهومهاى كلى جاى گرفته، (يعنى ظلم حرام) يكسان تصور گرديده. اما اين تصور، باطل و خلاف واقع است. مضمون و معنايى كه ما براى اين آيه (با در نظر گرفتن معناى طبيعى و اصلى «ظلم» و «غفران» نقل كرديم، خوشبختانه با صراحت ضمن روايتى شرح داده شده

در اين روايت هنگاميكه مأمون از على بن موسى (عليه السلام) درباره آيه فوق و اسناد «ظلم به نفس» بموسى مى پرسد، آن حضرت در پاسخ چنين فرمودند: انى وضعت نفسى غير موضعها بدخول هذه المدينه فاغفرلى اى استرنى من اعدائك لئلا يظفروا بى فيقتلوننى يعنى (موسى به خداوند مى گويد) من با داخل شدن در اين شهر، (و در نتيجه, قتلِ يكى از ياران فرعون) نفس خود را در غير محل آن نهادم (و عملى در غير مورد آن انجام دادم) فاغفرلى؛ يعنى مرا از دشمنانم مستور بدار تا بر من اطلاع نيابند و به قتلم نرسانند.»

در اين حديث امام (عليه السلام) صريحاً مى گويند كه، مقصود از ظلم و غفران همان معانى اصيل و لغوى آنهاست، نه آن مصادق خاصى كه ما به غلط آنرا مفهوم اصلى اين الفاظ تصور مى نمائيم، مفسر بزرگ اسلامى مرحوم شيخ طبرسى مى نويسد: ان موسى حين قتل القبطى ندم على ذالك و قال رب انى ظلمت نفسى فى هذا القتل فانهم لو علموا بذلك لقتلونى.

يعنى موسى (عليه السلام) هنگاميكه آن قبطى و پيرو فرعون را به قتل رساند، از عمل خود پشيمان گرديد و گفت: پروردگارا من به نفس خود در اين قتلى كه انجام دادم ستم كردم (نه از آن نظر كه اين عمل حرام و غير جايز بود بلكه) باين علت كه اگر فرعونيان به من دست يابند و از عملم مطلع گردند مرا خواهند كشت.»

به اين ترتيب در آيه "رب انى ظلمت نفسى فاغفرلى" هم، هيچگونه گناه و عمل غير جايز به موسى بن عمران نسبت داده نشده، و اين تصور كاملا بى جا و بى مورد است.

مقصود از ذنب در سوره فتح؟

سومين موردى كه تصور شد در آن، قرآن به انبياء نسبتِ گناه داده سوره فتح است. در آنجا خداوند خطاب به پيامبر اسلام مى فرمايد:

انا فتحنا لك فتحاً مبينا ليغفر لك الله ما تقدم من ذنبك وما تأخر

يعنى ما فتح كرديم براى تو فتحى آشكار، تا بپوشاند براى تو ذنبت را؛ آنچه كه در گذشته بود و هر چه كه در آينده خواهد آمد.»

در اين آيه هم گمان بردند كه خداوند نسبتِ ذنب يعنى گناه به پيغمبر بزرگ اسلام (صلى الله عليه و آله و سلم) داده و فتح مكه را موجب آمرزش آنها دانسته است!!!

در حالى كه اين تصور هم كاملا واهى و بى اساس است و متأسفانه باز در اين مورد (مانند گذشته) معانى اصلى و لغوى ذنب و غفران، در نظر گرفته نشده و از اين حقيقت غفلت شده است.

معناى اصلى و مفهوم كلى «ذنب» در فرهنگ عرب، عبارت است از «دنباله» و «اثر» و به عبارت ديگر عكس العمل، و نتيجه اى كه بر هر عملى بار است.

لغت هاى تازه در كلمه «ذنب» مى نويسند ذنب ذنباً: تبعه فلم يفارق اثره. يعنى ذنب عبارت است از تابع عمل، و آنچه كه از آن جدا نگردد.

و اينكه بر گناه «ذنب» گفته مى شود؛ نه از اين نظر است كه مفهوم «ذنب» تنها يعنى «گناه»، بلكه به اين علت كه «گناه» دنباله ی عمل و تابع آن، و اثرى است كه بر آن بار مى گردد.

پس به اين ترتيب و با در نظر گرفتن اينكه مفهوم اصلى غفران هم عبارت از پوشاندن و مستور كردن است، مضمون و مفاد آيه چنين مى شود: