عباسیان (از بعثت تا خلافت)

عباسیان (از بعثت تا خلافت)0%

عباسیان (از بعثت تا خلافت) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

عباسیان (از بعثت تا خلافت)

نویسنده: محمد الله اکبری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 10087
دانلود: 6407

عباسیان (از بعثت تا خلافت)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 11 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10087 / دانلود: 6407
اندازه اندازه اندازه
عباسیان (از بعثت تا خلافت)

عباسیان (از بعثت تا خلافت)

نویسنده:
فارسی

 اين كتاب در هفت فصل تنظيم شده و در حد توان تمام عناوينى كه به اين موضوع مربوط مى شود مورد بحث قرار گرفته است.
در فصل اول ، كه به شرح حال عباس و فرزندان و نوادگان وى اختصاص ‍ يافته بيشتر مشاهير آنان به ويژه كسانى كه در سلسله نسب خلفا واقع شده اند، مورد بحث قرار مى گيرد اين فصل با عنوان از عباس تا ابوالعباس ‍ سفاح ، از عبدالمطلب شروع شده و عباس و فرزندانش ، عبدالله بن عباس ، و فرزندان او، و على بن عبدالله و اولادش و محمد بن على و فرزندانش مورد بحث قرار مى دهد و با شرح حال ابولعباس سفاح پايان مى پذيرد.
فصل دوم علت و چگونگى و انتقال خاندان عباسى از حجاز به حميمه شام را مورد بحث قرار مى دهد و در ضمن آن به جدايى عباسيان از علويان و جهت گيرى سياسى عباسيان در منازعه زبيريان و مروانيان نيز اشاره مى كند.
فصل سوم ؛ درباره اخبار رسيده از پيامبر و امامان و ديگر پيشگويى ها درباره به خلافت رسيدن عباسيان بحث و گفت و گو مى كند و به نقد وتحليل آنها مى پردازد. اظهار نظرهايى در اين باره پيشگويى ها در پايان فصل آمده است.
فصل چهارم ؛ تحت عنوان الرضا من آل محمد صلى الله عليه و آله ، اين شعار عباسيان را از جوانب مختلف بحث كرده و آن را از صدر اسلام تا حدود 250 هجرى پيگيرى مى كند .همچنين مفهوم اين شعار و برداشت افراد مختلف (دعوت كنندگان و دعوت شدگان) از آن بررسى شده و به تاثير آن در موفقيت عباسيان اشاره شده است  .در ادامه از گسترش اين شعار در دهه پايانى قرن دوم و سال هاى نخست قرن سوم هجرى و ولايت عهدى امام هشتم شيعيان با عنوان الرضا نيز بحث شده است.
در فصل پنجم ، تحت عنوان عباسيان و علويان ، روابط اين گروه از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله تا بنياد و سقوط دولت عباسيان بررسى شده ، به ويژه موضع عباسيان در قبال قيام هاى ضد اموى علويان و نيز قيام هاى آنان عليه عباسيان به بحث كشيده شده است . همچنين از دسته بنديهاى سياسى هاشميان در روزگار امويان و چگونگى جدايى عباسيان از علويان نيز سخن گفته شده است.
در فصل ششم ازاوضاع سياسى و اجتماعى خراسان و ديگر زمينه هاى دعوت بحث شده است ، از جمله از برخورد واليان عرب با اهالى بومى خراسان و شدت عمل آنان در گرفتن جزيه حتى از مسلمان شدگان و تحقير آنان و تعصب عربى و تعصب نژادى سخن به ميان آمده است . همچنين به نزاع قبايل عرب ساكن خراسان (مضر، ربيعه ، و يمن) بر سر نفوذ بيشتر در حكومت و اوضاع آشفته خراسان و گرفتارى هاى حكومتى اموى در عصر دعوت اشاره شده است.
فصل هفتم ، كه مهمترين فصل كتاب محسوب مى شود، دعوت عباسى را در مراحل سه گانه بررسى مى كند و در آن از ريشه هاى دعوت ، تشكيل و گسترش سازمان دعوت ، شعارهاى دعوت ، دعوتگران نقيبان ، پايگاه هاى دعوت و داعيان بزرگ و خلاصه درباره دعوت ز صلح امام حسن عليه السلام تا بنياد دولت عباسى بحث مى كند. در اين راستا به سه مرحله تقسيم مى شود: در مرحله اول (از آغاز تا مرگ ابوهاشم ) چگونگى آغاز و استمرار دعوت به سمت محمد حنفيه و پسرش ابوهاشم و وصيت او به محمد بن على و صحت و سقم اين وصيت مورد بحث قرار گرفته است ؛ مرحله دوم (از مرگ ابوهاشم تا ظهور دعوت) درباره چگونگى و كيفيت دعوت و كار داعيان بحث مى كند ومرحله سوم (از ظهور دعوت تا بنياد دولت عباسى) چگونگى فتح تا بيعت با سفاح و مرگ مروان را پيگيرى مى كند.
از آن جا كه هر جا موضعى پيچيده و بغرنج بوده و به تحليل دقيق و علمى نياز داشته ، مانند جريان ابن عباس و اموال بصره تو وصيت ابوهاشم ، سعى شده است كه در حد توان موضوع روشن شده شود و براى اطلاع بيشتر نيز افزون بر آوردن منابع در پاورقى ها، در پايان هر موضوعى فهرستى از منابع آن به دست داده شده است


فصل سوم : پيش گويى ها درباره خلافت عباسيان

درباره خلافت عباسيان افراد مختلفى پيشگويى كرده و به آنها بشارت حكومت داده بودند. از سوى پيامبر، امام على، امام باقر، صادقعليه‌السلام ، محمد حنفيه، عبدالله بن عباس، على بن عبدالله و فرزندانش ‍ محمد و نيز از سوى امويان به ويژه خالد بن يزيد، روايات و گزارش هايى مبنى بر اين كه عباسيان در آينده به حكومت خواهند رسيد؛ در دست است. برخى از اين روايات به كلى بى اساس و ساختگى، و برخى مقرون به صحت است. و بعضى نيز راجع به چيز ديگرى بوده است كه با دست كارى و تحريف بر دولت عباسيان تطبيق شده است. اكنون براى آگاهى بيشتر از مضمنون آنها چند نمونه آورده شده است.


الف) روايات رسيده از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌

روايات زيادى در منابع شيعه و سنى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نقل شده كه برخى از آنها خطاب به عباس است و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به او مژده مى دهد كه در آينده فرزندان وى به حكومت خواهند رسيد؛ براى نمونه شمارى از اين روايات را مى آوريم :

۱. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به عباس مى فرمود: خداى عزوجل اين را امر را با من آغاز كرد و به فرزندان تو پايان مى دهد.(۳۵۶)

۲. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: پادشاهانى از فرزندان عباس، امر امت را عهده دار مى شوند كه خداوند به سبب آنان دين را عزت(۳۵۷) مى بخشد.

۳. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به عباس فرمود: نبوت و پادشاهى در ميان شما (بنى هاشم) است.(۳۵۸)

۴. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ عباس را دعا كرد و فرمود: خدايا خلافت را در نسل وى نگهدار(۳۵۹)

۵. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: فرزندان عباس در برابر هر روزى كه بنى اميه حكومت كرده اند دو روز، در برابر هر ماهى دو ماه حكومت مى كنند.(۳۶۰)

۶. عباس گفته است : شبى نزد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بودم كه فرمود: ببين در آسمان چيزى مى بينى ؟ گفتم : آرى : فرمود: چه مى بينى ؟ گفتم : ثريان، به شمار آن از پشت تو بر اين امت حكومت خواهند كرد.(۳۶۱)

شمار ديگرى از روايات نبوى در دست است كه طبق آنها حكومت به عباسيان مى رسد و آنان آن را به عيسى بن مريمعليه‌السلام تحويل مى دهند:

۷. پيامبر به عباس فرمود: هر گاه پسرانت در عراق سكونت گزيدند و سياه بپوشند و پيروان آنان خراسانيان باشند، پيوسته حكومت خواهند داشت و تا آن را به عيسى بن مريم بسپارند.(۳۶۲)

۸. پيامبر فرمود: خلافت در فرزندان عمويم عباس است تا آن را به مسيح بسپارند.(۳۶۳)

۹- روايت مفصل از ام الفضل همسر عباس نقل شده كه خلاصه آن چنين است : ام الفضل گويد: به پيامبر برخوردم : فرمود: تو به پسرى آبستنى، چون او را به دنيا آوردى، نزد من بياور چون او را زادم نزد پيامبرش بردم. وى در گوش راستش اذان و در گوش چپش اقامه گفت و عبدالله اش ناميد و فرمود: پدر خلفا را ببر به عباس خبر دادم، خدمت پيامبر رسيده و جريان را يادآورى كرده، پيامبر فرمود: او چنان است كه گفتم، او پدر خلفاست، از جمله آنان سفاح و مهدى هستند تا اين كه يكى از آنان با عيسى بن مريم نماز مى گذارد.(۳۶۴)

مسلم است كه برخى از اين روايات راجع به حضرت مهدى است و بنى عباس با كمى دست كارى و تحريف و براى مبارزه با علويان و به ويژه نفس ‍ زكيه آنها را بر خود منطبق كرده اند. افزون بر اين، گذشت زمان ثابت كرده است كه اين عباسيان نيستند كه با حضرت عيسىعليه‌السلام نماز مى خوانند.


ب) رواياتى كه مضمون آنها ظهور پرچم هاى سياه از مشرق يا خراسان است.

۱. پيامبر فرمود: نزد اين گنج شما، سه تن كه فرزند خليفه اند با هم خواهند جنگيد و خلافت به هيچ يك از آنان نخواهد رسيد، سپس پرچم هاى سياه از خراسان مى آيد و خراسانيان چنان كشتارى از شما مى كنند كه مانند آن نديده ايد؛ پس از آن خليفه خدا، مهدى مى آيد؛ هر گاه نامش را شنيديد نزد رفته بيعت كنيد كه مهدى خليفه خداست.(۳۶۵)

۲. فرمود: پرچم هاى سياه بنى عباس ظاهر خواهد شد تا آن كه در شام فرود آيند و تمام ستمگران و دشمنانشان به دست آنان كشته خواهند(۳۶۶) شد.

۳. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: پرچم هاى سياه از خراسان برآيد و چيزى از آن بر نگرداند تا آن كه در ايليا فرود آيد.(۳۶۷)

۴. روزى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ عباس را ديد كه دو لباس سفيد پوشيده است. فرمود: جبرئيل خبرم داد كه فرزندانش سياه خواهند پوشيد.(۳۶۸)

۵. پيامبر فرمود: چون پرچم هاى سياه از طرف مشرق بيايد، آغازش فتنه، نيمه اش هرج و مرج و پايانش گمراهى است.(۳۶۹)

۶. فرمود: پرچم هاى سياه آغازش پيروزى، نيمه اش خيانت و پايانش كفر است هر كس آنان را يارى كند چون كسى است كه فرعون را بر ضد موسى يارى كرده است.(۳۷۰)

روايات رسيده از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ درباره پرچم هاى سياه برآمده از خراسان و ظهور مهدى فراوان است. مضمون همه مانند رواياتى است كه در بالا آمد. به نظر مى رسد مورخان و محدثان روايات راجع به حضرت مهدى، امام دوازدهم شيعيان را به ظهور عباسيان تاويل كرده اند. درباره ظهور پرچم هاى سياه از مشرق و ظهور حضرت مهدى نيز در منابع شيعه روايات زيادى وجود دارد كه برخى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و برخى از علىعليه‌السلام نقل شده است.(۳۷۱)


ج) رواياتى از على و ديگر امامانعليه‌السلام
درباره به خلافت رسيدن عباسيان

۱. علىعليه‌السلام فرمود: عجمان براى بازگشت شما به اين دين شما را به شمشير خواهد زد چنان كه شما در آغاز آنان را با شمشير زديد. خداوند اطراف شما را از عجمان پر خواهد كرد. آنان شيرانى خواهند شد كه فرار نمى كنند، گردن شما را مى زنند و بر فى ء شما مسلط مى شوند.(۳۷۲)

۲. حضرت علىعليه‌السلام فرمود: صاحبان پرچم هاى سياه كه از خراسان مى آيند عجمانند و آنانند كه حكومت بنى اميه را بر مى اندازند و آنان را مى كشند.(۳۷۳)

۳. در خطبه ۹۲ نهج البلاغه عباراتى در مورد سرنگونى بنى اميه و انتقام گرفتن از آنان آمده است كه خلاصه آن چنين است : به خدا سوگند پس از من در خواهيد يافت كه بنى اميه براى شما زمامداران بدى خواهند بود... . در ادمه مى فرمايد: از آن پس خداوند بلاها را از شما دور كند مانند جدا كردن پوست از گوشت به وسيله كسى كه طعم خوارى به آنان مى چشاند و به اجبار آنان را مى راند و از جام بلا آنها را آب مى دهد و جز شمشير چيزى به آنان نمى دهد. جز ترس چيزى برايشان نپوشد. آن گاه قريش آرزو خواهند كرد كه دنيا را با هر چه دارند بدهند و به جاى آن مرا گرچه به اندازه كشتن شترى - ببيند.(۳۷۴) در منابع تاريخ آمده است كه روز پيكار مروان با لشكر عباسيان، وقتى وى دانست كه فرمانده سپاه عبدالله بن على است آرزو كرد كه كاش على بن ابيطالب فرمانده سپاه مى بود.(۳۷۵)

۴. چون على بن عبدالله بن عباس زاده شد،، پدرش او را نزد علىعليه‌السلام آورده آن حضرت او را گرفت، در حقش دعا كرد و در حالى كه او را برمى گرداند فرمود: پدر شاهان را بگير(۳۷۶) ابن ابى الحديد و مبرد اين روايت را صحيح دانسته اند.


رواياتى از امام باقرعليه‌السلام
و امام صادقعليه‌السلام
در مورد به خلافترسيدن منصور و برادرانش

۱. در روايتى از امام باقرعليه‌السلام آمده است : روزگار به پايان نمى رسد مگر اين كه منصور عهده دار امر خلق گردد و سرهاى مردان را فرود آؤ رد و مالك بر شرق و غرب گردد و عمرش دراز گردد تا آن كه با اندازه اى مال گرد كند كه پيش از او كسى آن قدر گرد نكرده است. منصور از امام پرسيد: اين چگونه خبرى است ؟ امام فرمود: چنان خواهد شد. منصور پرسيد: حكومت ما پيش از شما خواهد بود؟ فرمود: آرى پرسيد: آيا پس از مان فرزندانم به حكومت خواهند رسيد؟ فرمود: آرى. پرسيد حكومت ما طولانى تر است يا حكومت بنى اميه ؟ فرمود: حكومت شما طولانى تر است، كودكان شما به حكومت خواهند رسيد و همچنين توپ با آن بازى خواهند كرد.(۳۷۷)

۲. در جلسه اى كه بنى هاشم در واپسين روزهاى امويان براى تعيين خليفه آينده تشكيل دادند و خواستند با محمد بن عبدالله به خلافت بيعت كنند امام صادقعليه‌السلام نيز حاضر بود و فرمود چنين نكنيد زيرا هنوز وقتش نرسيده است عبدالله بن حسن گفت : تو نسبت به فرزندم محمد حسادت مى كنى، حضرت فرمود: به خدا سوگند كه حسد مرا به گفتن اين سخن وانداشت. و با دست به پشت سفاح زد و فرمود: اين و برادرانش ‍ پيش از شما و مانع شما هستند. سپس دست بر شانه عبدالله بن حسن زد و فرمود: به خدا سوگند خلافت به تو و پسرانت نخواهد رسيد. حكومت از اين سفاح و از اين منصور است و سپس پيوسته در ميان فرزندان او خواهد بود تا كودكان را به خلافت بردارد و با زنان مشورت كنند، پسران پس از تو كشته خواهند شد؛ سپس برخاست و به عبدالعزيز بن عمران گفت : صاحب رداى زردى (يعنى منصور) را مى بينى... به خدا سوگند ما مى دانيم كه او محمد را خواهد كشت.(۳۷۸)

چون منصور به حكومت رسيد و پيشگويى امامعليه‌السلام را درست يافت، او را صادق ناميد(۳۷۹) و چون محمد بن عبدالله در زمان حكومت منصور قيام كرد به او خبر رسيد كه فرمانده سپاهش عيسى بن موسى شكست خورده است. منصور كه تكيه داشت راست نشست و عصايش را بر سجاده اش كوبيد و گفت : نه، پس بازى كودكان ما بر منبرها و مشورت با زنان چه مى شود؟!(۳۸۰)


د) سخنان عبدالله بن عباس و فرزندانش درباره خلافت عباسيان

۱. سعيد بن جبير گويد: نزد ابن عباس بودم از مهدى سخن به ميان آمد. ابن عباس گفت : سفاح، منصور و مهدى هر سه از ما هستند(۳۸۱) او در روايت ديگرى به همين مضمون گويد: ما مى گفتيم ائمه دوازده نفرند سپس ‍ قيامت برپا مى شود. ابن عباس گفت : پس از منصور و سفاح مهدى از ما هستند و حكومت را به عيسى بن مريم مى سپارند.(۳۸۲)

۲. ابوصالح مى گويد: من و عكرمه نزد ابن عباس بوديم و جز ما ديگرى نبود حسن و حسينعليه‌السلام پسران علىعليه‌السلام آمده و بر او سلام كرده و رفتند. سپس ابن عباس گفت : اين دو گمان دارند كه مهدى از فرزندان آنان است، بدانيد كه سفاح و مهدى و منصور از فرزندان منند.(۳۸۳)

۳. آن گاه كه امام حسينعليه‌السلام قصد عراق داشت ابن عباس به وى گفت : اى برادر زاده، به خدا سوگند كه خدا نبوت و خلافت را براى شما جمع نمى كند.(۳۸۴)

۴. ابن عباس به گاه مرگ ضمن سفارشى به فرزندان على مى گويد: از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ شنيدم كه به پدربزرگت عباس مى گفت : آن گاه كه حكومت از بنى اميه زايل شود و بر فرزندان تو قرار نگيرد.(۳۸۵)

۵. ابن عباس به ديدن معاويه رفته بود كه معاويه از وى پرسيد: آيا شما حكومت خواهيد داشت ؟ ابن عباس گفت : آرى معاويه پرسيد: ياران شما كيانند؟ گفت : خراسان و بنى هاشم از بنى اميه انتقام خواهند گرفت(۳۸۶) و در برابر هر روز حكومت شما دو روز و در برابر هر ماهى دو ماه و در برابر سال دو سال حكومت خواهيم كرد.(۳۸۷)

۶. ابونعيم گويد: شنيدم از ابن عباس مى گفت : من اميدوارم كه روزان و شبان نگذرد مگر اين كه يكى از ما اهل بيت حكومت را به دست گيرد؛ جوانى كه امر به معروف و نهى از منكر كند؛ فتنه نكند و فتنه نيز از او فرا نگيرد؛ اميدوارم كه كار همچنان از ما آغاز شد به ما نيز پايان يابد ابومعبد گويد: گفتم : بزرگان شما از دست يابى به حكومت عاجز ماندند و شما آن را براى نوجوانان خود آرزو مى كنيد. گفت : خداى هر چه خواهد كند.(۳۸۸)

ظاهرا در زمان منصور و براى مبارزه با نفس زكيه روايات مربوط به مهدى موعود را بر حكومت عباسيان تاويل كرده اند. منصور عباسى با آن كه پسرش را مهدى ناميده بود خود مى دانست كه او مهدى موعود نيست. مسلم بن قتيبه گويد: منصور مرا خواست و گفت : محمد بن عبدالله قيام كرده و خود را مهدى ناميده است. به خدا سوگند نه او آن مهدى است كه در روايات آمده و نه پسر من، ولى من به آن تبرك جسته و آن را به فال نيك گرفته ام.(۳۸۹)

درباره على پسر ابن عباس و محمد نوه او نيز بارها گفته اند كه حكومت به فرزندان آنان خواهد رسيد و افزون بر اين درباره اداره سازمان دعوت و دعوتگران و نيز نشانه هاى سقوط امويان حرف هايى گفته اند. على به علت اين گفته ها از وليد و هشام شلاق خورد و محمد نيز به همين سبب بارها از ملاقات با هشام بن عبدالملك بازداشته شد، و هر بار هشام به او مى گفت : منتظر پسر زن حارثى باش.(۳۹۰) وليد بن عبدالملك، على بن عبدالله را شلاق زد و رو به عقب بر شترش نشاند و او را در تمام شهر گرداند، در حالى كه جارچى جار مى زد: اين على بن عبدالله دروغگو است. در آن حال از او سوال شد چه دروغى به تو نسبت مى دهند. پاسخ داد: اين سخن من كه به زودى فرزندانم به خلافت خواهند رسيد. به خدا سوگند فرزندان من به حكومت خواهند رسيد و آن قدر كه حكومت خواهند كرد تا آن بندگان ريز چشم و پهن روى آنان به پادشاهى برسند(۳۹۱)


ه) پيشگويى امويان در مورد خلافت عباسيان

۱. عبدالملك بن مروان به محمد بن على بن عبدالله بن عباس كه كودكى زيبا بود نگاه كرد و گفت : به خدا سوگند اين، زن عفيفه را شيفته خود مى كند. خالد بن يزيد گفت : و به خدا سوگند كه فرزندان او به خلافت خواهند رسيد، عبدالملك گفت : نه چنين نيست. خالد گفت : به خدا سوگند چنين است ؛ تبيع (پسر زن كعب الاحبار) خبرم كه داد كه حكومت به فرزندان عباس خواهد رسيد و تا مسيح فرود آيد از آنان خواهد بود.(۳۹۲)

۲. عبدالرحمان انصارى گويد: نزد وليد بن يزيد بن عبدالملك بودم كه محمد بن على بن عبدالله با دو پسرش ابوالعباس و جعفر وارد شدند و با وليد سخن گفتند و رفتند. وليد اشاره به ابوالعباس به من گفت : اين كشنده بنى اميه است گفتم : از كجا دانستى ؟ گفت : از كتابى از كتاب هاى دانيال پيغمبر كه فرماندار من از مغرب برايم فرستاده است.(۳۹۳)

۳. به مروان بن محمد، آخرين خليفه اموى، خبر دادند كه محمد بن عبدالله، معروف به نفس زكيه مردم را به خود مى خواند: مروان گفت : من از اين خاندان نمى ترسم، زيرا آنها بهره اى از حكومت ندارند؛ حكومت از آن بنى العباس است(۳۹۴) البته سخنان امويان در مورد به حكومت رسيدن عباسيان فراوان است كه به نقل اندكى از بسيار بسنده شد.


و) عبدالله ها

يك مساله جالب توجه و شگفت انگيز اين است كه در ميان علويان، امويان، و عباسيان نام عبدالله بسيار است. على بن عبدالله نام سه يا دست كم دو پسرش را عبدالله گذارد كه عبارتند از: عبدالله اكبر، عبدالله و عبدالله اصغر، كه وى در زاب مروان را شكست داد و در شام و فلسطين امويان را قتل عام كرد و سرانجام مروان را در مصر كشت. محمد بن على نيز دو پسر ابوالعباس، سفاح و ابوجعفر منصور را عبدالله نام نهاد.(۳۹۵) مروان بن محمد آخرين خليفه اموى نيز نام دو پسرش را عبدالله و عبيدالله گذاشت و با آن كه پسر ديگرش عبدالملك و به روايتى محمد از عبدالله و عبيدالله بزرگ تر بود، عبدالله را ولى عهد اول و عبيدالله را ولى عهد دوم خويش كرد و از عبدالملك چشم پوشيد؛ در مورد علت اين كارش گفت : زيرا پدرانمان به ما خبر داده اند كه پس از من حكومت به مردى مى رسد كه عبدالله نام دارد و چون عبيدالله به عبدالله نزديك تر است، من عبيدالله را ولى عهد دوم خود كرده ام(۳۹۶) عبدالملك بن مروان نيز پسرى به نام عبداالله داشت كه براى وى دو زن از بنى حارث بن كعب گرفت. درباره زنان حارثى از اين بيشتر بحث خواهد شد.(۳۹۷) عبدالملك بن مروان نيز پسرى به نام عبدالله داشت كه براى وى دو زن از بنى حارث بن كعب گرفت. درباره زنان حارثى پس از اين بيشتر بحث خواهد شد.(۳۹۸)

آيا اين همه نام تكرارى عبدالله در اين خاندان مى تواند تصادفى باشد؟ به نظر مى رسد چيزهايى شنيده بودند.

در دوران امويان به عبدالله بن على خبر رسيد كه عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز گفته است : در كتابى خوانده است كه عين پسر عين مروان را خواهد كشت و اميدوار است كه خود او باشد، عبدالله بن على گفت : به خدا سوگند، قاتل مروان منم و سه عين از او بيشتر دار م ؛ من عبدالله پسر على پسر عبدالله پسر عباس پسر عبدالمطلب پسر هاشم هستم كه نام هاشم نيز عمرو پسر عبدمناف بوده است.(۳۹۹) نيز عبدالله بن على و برادرش داود هميشه عبدالله بن حسن به راهى مى رفتند، داود به عبدالله گفت : چرا به پسرانت نمى گويى ظهور كنند؟ عبدالله پاسخ داد: هنوز وقت آن نرسيده است عبدالله بن على بدو نگريست و گفت : گويا گمان مى كنى كه قاتل مروان پسران تو خواهند بود؟ عبدالله بن حسن گفت : چنين است عبدالله بن على گفت : چنين نيست و به تمثيل شعرى خواند كه مضمون آن چنين است : فداكار لاغر اندامى از فرزندان حجام تو از اين سخن بى نياز خواهد كرد، سپس گفت : به خدا قاتل مروان منم(۴۰۰) عبدالله بن عمر بن عبدالعزيز كه در سال هاى آخر حكومت مروان والى عراق بود به اين دليل از فرمان سرپيچيد كه شنيده بود كشنده مروان و خليفه پس از او عبدالله نام دارد.

عبدالله بن معاوية بن عبدالله بن جعفر بن ابيطالب نيز كه در سال ۱۲۹ هجرى در عراق قيام كرد و بر بخش غربى ايران دست يافت، چنين خبرى را شنيده بود. ظاهرا اين مساله كه كشنده مروان و خليفه پس از او عبدالله نام دارد مشهور بوده است.


ز) ابن الحارثيه

يكيى ديگر از كارهاى شگفت انگيز اين است كه بنى هاشم و به ويژه محمد بن على و عبدالله بن حسن پيوسته مى كوشيدند تا از بنى حارث بن كعب زن بگيرند، گويا اين موضوع كه برانداختن امويان به دست مردى خواهد بود كه مادرش زنى از بنى حارث است، اگر نه در بين مردم ؛ دست كم در بين هاشميان و بنى اميه جا افتاده بوده است.

عبدالملك مروان براى پسرش عبدالله دو زن به نام هاى ريطه دختر عبيدالله و هند دختر ابوعبيده از بنى حارث بن كعب گرفت، زيرا شنيده بود كه فرزندان آنان به حكومت خواهند رسيد.(۴۰۱) پسر عبدالملك درگذشت و اين دو زن بيوه بدون شوهر ماندند. محمد بن على مى كوشيد تا از بنى حارث زن بگيرد، ولى خلفاى اموى به ويژه سليمان بن عبدالملك به او اجازه نمى دادند(۴۰۲) تا آن كه به روزگار عمر بن عبدالعزيز، محمد بن على كه به جنگ تابستانى مى رفت از وى اجازه خواست تا با ريطه بيوه عبدالله بن عبدالملك ازدواج كند. عمر بن عبدالعزيز بى خبر از علت ممانعت اسلافش به او اجازه داد و محمد بن على او را به زنى گرفت و در راه رفتن به مرز روم در شهر حاضر از توابع قنسرين در خانه طللحة بن مالك طائى با او عروسى كرد و ريطه همان جا به سفاح آبستن شد(۴۰۳) و محمد بن على به آنچه مى خواست رسيد و نام كودك را كه فرزند حارثى بود عبدالله گذاشت به اين اميد كه او كشنده مروان و خليفه پس از وى باشد كه چنين هم شد.

مساله عجيب تر اين است كه بنا به روايتى، ام سلمه همسر سفاح نيز بيوه عبدالله بن عبدالملك بوده است. بنا به روايات ديگر ام سلمه بيوه پسران ديگر عبدالملك بوده است.(۴۰۴) عبدالله بن حسن به سبب آن كه درباره پسر زن حارثى چيزهايى شنيده بود مى كوشيد كه از بنى حارث زن بگيرد. سرانجام توانست با هند دختر ابوعبيده، بيوه ديگر عبدالله بن عبدالملك كه از شوهرش ارثى كلان به وى رسيده بود، ازدواج كن و ثمره اين ازدواج محمد بن عبدالله معروف به نفس زكيه بود.(۴۰۵) از روايات برمى آيد كه هر ازدواج در زمانى نزديك به هم رخ داده و دو فرزند يعنى سفاح و محمد نيز با فاصله كمى در حودد سال صدم هجرى زاده شدند؛ چنان كه بين مرگ آنان نيز كمتر از ده سال فاصله باشد؛ محمد نيز از كودكى به دانش اندوزى مى پرداخت و به زودى در زمره فقيهان بزرگ حجاز درآمد؛ علماى بزرگ زمان وى او را بسيار احترام مى كردند؛ در تقوا و دانش و فضايل اخلاقى به پايه اى رسيد كه مردم حجاز او را نفس زكيه و مهدى مى ناميدند و اميدوار بودند كه حكومت عدل علوى هاشمى به دست او برقرار شود.(۴۰۶) او نيز مردم را به خويش مى خواند و در سال ۱۲۶ و ۱۲۹ قمرى بنى هاشم و به ويژه تمام عباسيان - شايد براى افشا نشدن دعوتشان - با او به خلافت بيعت كردند و چون دعوت عباسى به پيروزى رسيد؛ منصور در طلب وى برآمد و براى به دست آوردن وى اموال هنگفتى خرج كرد، خون هاى بسيارى ريخت، حيله ها و جنايت هاى بسيار كرد؛ بنى حسن را به زنجير بسته از مدينه به كوفه هاشميه آورد و همه را در زندان بكشت تا آن كه نفس ‍ زكيه به قيامى زودرس دست زد و به دست منصور كشته شد. پافشارى و اصرار منصور در گرفتار كردن وى از آن بود كه بيعت محمد به گردنش بود و سرنوشت زنانى حارثى چنين شد كه يكى به خلافت رسيد و ديگرى به دست برادر اولى كشته شد.


ح) صحيفه دولت يا كتاب زرد

در اين جا يك سوال اساسى مطرح است و آن اين كه به فرض پيشگويى امويان و عباسيان درباره حوادث آينده درست باشد، منشا علم و آگاهى آنان چيست ؟ بنى اميه از كجا مى دانستند كه به زودى حكومت از دست آنان به در خواهد رفت و بنى هاشم به زودى به حكومت خواند رسيد و اولين كسى كه از آنان به حكومت مى رسد عبدالله نام دارد؟ چرا امويان بنى هاشم را از ازدواج با بنى حارث بن كعب منع ميكردند. امويان از كجا مى دانستند كه مادر اولين خليفه هاشمى زن حارثى است ؟ نيز بنى هاشم از كجا آگاهى داشتند كه به زودى به حكومت خواهند رسيد و آن قدر حكومت خواهند كرد و تا آن كه غلامان آنها به حكومت برسند؟ بنى هاشم و بنى اميه اوصاف اولين خليفه هاشمى را از كجا به دست آورده بودند؟

مسلم است كه امويان و عباسيان از غيب آگاه نبودند، پس از كجا به اين امور آگاه داشتند؟!

در اين باره رواياتى از امام باقر و امام صادقعليه‌السلام در دست است كه منشا آگاهى امويان و عباسيان از حوادث آينده را به محمد بن حنفيه مى رساند.(۴۰۷) مضمون روايات چنين است : پس از شهادت علىعليه‌السلام ، محمد بن حنفيه نزد برادران خود، حسن و حسينعليه‌السلام آمده و ميراث پدر خواست. بدو گفتند: تو مى دانى كه پدرمان مالى باقى نگذاشته است. وى گفت : من مال نمى خواهم، از علم پدر چيزى مى خواهم، حسنعليه‌السلام به حسينعليه‌السلام گفت : برادر او برادر ماست از علم پدر به او بده. پس كتاب زردى (صحيفه صفرا) را به او دادند كه اگر او را بر بيش از آن آگاه مى كردند؛ هلاك مى شد. در آن كتاب دانش پرچم هاى سياه خراسان، نشانه هاى آن، زمان و چگونگى برآمدن آنها بود و اين كه كدام يك از قبايل عرب ياران آنند و نيز نام و اوصاف رهبران قيام و اوصاف سرداران و پيروان آنها در آن كتاب به شرح آمده بود.

علىعليه‌السلام ابن عباس را كمى از جريان آگاه كرده بود، ولى محمد بن حنفيه با دست يافتن به كتاب، پرده از ماجرا برداشت و حقيقت امر را به تفصيل به ابن عباس خبر داد همچنين آگاهى هايى كه در اين مورد به بنى اميه رسيده است از طرف محمد بن حنفيه بود، ولى او ابن عباس را بيشتر از امويان آگاه كرده بود.

اين كتاب نزد محمد بن حنفيه بود تا آن هنگام مرگ آن را به پسرش ابوهاشم سپرد و ابوهاشم نيز به هنگام مرگ اين كتاب و اسرار دعوتش را به محمد بن على بن عبدالله سپرد و تمام پيروان و سران سازمان دعوت را نيز به پيروى از او سفارش كرد محمد بن على نيز به گاه مرگ اين كتاب را به پسر و جانشين خود ابراهيم امام سپرد و او آن را به سفاح داده و اين كتاب منشا علم آل عباس به حوادث آينده بود. بنى هاشم و به ويژه فرزندان امام حسينعليه‌السلام و به خصوص ائمه بزرگوار شيعه نيز از اين امور آگاه بودند. عباسيان هر چه از آينده مى خواستند، مانند آنچه راجع به سرنوشت قحطبه، بكير، ابومسلم مى گفتند، از اين كتاب بود.

چون عبدالله بن عباس و محمد بن حنفيه را از آن جهت كه با امام حسينعليه‌السلام نرفته بودند سرزنش مى كردند؛ در پاسخ مى گفتند: ما مى دانيم چه كسانى با او قيام مى كنند و در ركابش شهيد مى شوند. نام آنان و نام پدرانشان را مى دانيم. محمد بن حنفيه گفت : نام من جزو آنان نيست چگونه با او به عراق بروم.(۴۰۸)

ابوجعفر نقيب علويان و استاد ابن ابى الحديد مى گويد: محمد بن على بن عبدالله در ادعايش داير بر اين كه ابوهاشم او را جانشين خود قرار داده است صادق بود؛ به هنگام مرگ ابوهاشم سه نفر حاضر بودند؛ محمد بن على، معاوية بن عبدالله، عبدالله بن الحارث بن نوفل بن الحارث بن عبدالمطلب، پس از مرگ ابوهاشم، محمد بن على و معاوية بن عبدالله هر دو ادعاى جانشينى او را كردند؛ معاوية بن عبدالله در ادعايش صادق نبود؛ ولى كتاب را خوانده بود و چون در كتاب از آنان ياد شده بود ادعاى جانشينى كرد و چون معاوية بن عبدالله مرد، پسرش عبدالله ادعاى جانشينى پدر كرد و در عراق قيام نمود.(۴۰۹)


سرانجام كتاب دولت

چون ابراهيم امام دستگير شد و عباسيان خواستند از حميمه فرار كنند، كتاب دولت را در صندوق مسين كوچكى نهادند و در زير درختان زيتون، در شراة دفن كردند و چون به حكومت رسيدند در پى دست يافتن دوباره به كتاب برآمدند و محل دفن كتاب را كندند، ولى كتاب را نيافتند پس اطراف را به مقدار يك جريب آن قدر كندند كه به آب رسيد ولى كتاب را نيافتند.(۴۱۰)


ط)راى نهايى

رواياتى كه درباره پيشگويى خلافت عباسى مطرح شده، تنها بخشى از اخبارى است كه در منابع آمده است. ظاهرا عباسيان و به ويژه منصور براى مبارزه با علويان به عمد رواياتى جعل كرده اند. روايات بسيارى از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نقل شده است ؛ چنان كه برخى از آنها آورده شد كه طبق آنها علويان به خلافت دست نخواهند يافت و قيام كننده آنان كشته خواهد شد؛ هر چند در منابع شيعه رواياتى بدين مضمون از ائمه وارد شده است. در مورد قيام زيد بن على - ولى گمان قوى آن است كه عباسيان براى پيشگيرى از قيام هاى علويان اين روايت را ساخته باشند. چنان كه منصور براى مبارزه با نفس زكيه كه مردم او را مهدى مى ناميدند، فرزند خود را مهدى ناميد و به احتمال قوى و به همين منظور و به فرمان او روايات زيادى در اين باره كه اين مهدى از آل عباس است، جعل كرده و روايات مربوط به مهدى موعود را با كمى دست كارى و تحريف بر دولت عباسى تطبيق كردند. بنابر بسيارى از اين روايات مهدى از آل عباسى است و حكومت را به عيسى بن مريم مى سپارد. ساختگى بودن اين گونه روايات از روز هم روشن تر است. و گذشت زمان بطلان و جعلى بودن آنها را ثابت كرده است.

با وجود اين ايرادها و با اذعان به اين كه بسيارى از اين روايات ساختگى است. درباره خلافت عباسى روايات آن قدر زياد و برخى از آنها چنان شايع بوده است - همچون روايات راجع به ابن الحارثيه، عبدالله، به حكومت رسيدن منصور، مشورت با زنان - كه جاى هيچ شك و شبه اى را در مورد، صحت آنها باقى نمى گذارد، افزون بر اين، كه بسيارى از آنها مانند به حكومت رسيدن عباسيان، پسر حارثيه، اولين خليفه، عبدالله كشنده مروان، مرگ قحطبه، و.... به وقوع پيوسته و گذشت زمان درستى آنها را اثبات كرده است. و خلاصه كلام اين كه اگر همه افراد آنها درست نبوده، به يقين برخى از آنها درست بوده است.