عباسیان (از بعثت تا خلافت)

عباسیان (از بعثت تا خلافت)30%

عباسیان (از بعثت تا خلافت) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ اسلام

عباسیان (از بعثت تا خلافت)
  • شروع
  • قبلی
  • 11 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 11861 / دانلود: 7630
اندازه اندازه اندازه
عباسیان (از بعثت تا خلافت)

عباسیان (از بعثت تا خلافت)

نویسنده:
فارسی

 اين كتاب در هفت فصل تنظيم شده و در حد توان تمام عناوينى كه به اين موضوع مربوط مى شود مورد بحث قرار گرفته است.
در فصل اول ، كه به شرح حال عباس و فرزندان و نوادگان وى اختصاص ‍ يافته بيشتر مشاهير آنان به ويژه كسانى كه در سلسله نسب خلفا واقع شده اند، مورد بحث قرار مى گيرد اين فصل با عنوان از عباس تا ابوالعباس ‍ سفاح ، از عبدالمطلب شروع شده و عباس و فرزندانش ، عبدالله بن عباس ، و فرزندان او، و على بن عبدالله و اولادش و محمد بن على و فرزندانش مورد بحث قرار مى دهد و با شرح حال ابولعباس سفاح پايان مى پذيرد.
فصل دوم علت و چگونگى و انتقال خاندان عباسى از حجاز به حميمه شام را مورد بحث قرار مى دهد و در ضمن آن به جدايى عباسيان از علويان و جهت گيرى سياسى عباسيان در منازعه زبيريان و مروانيان نيز اشاره مى كند.
فصل سوم ؛ درباره اخبار رسيده از پيامبر و امامان و ديگر پيشگويى ها درباره به خلافت رسيدن عباسيان بحث و گفت و گو مى كند و به نقد وتحليل آنها مى پردازد. اظهار نظرهايى در اين باره پيشگويى ها در پايان فصل آمده است.
فصل چهارم ؛ تحت عنوان الرضا من آل محمد صلى الله عليه و آله ، اين شعار عباسيان را از جوانب مختلف بحث كرده و آن را از صدر اسلام تا حدود ۲۵۰ هجرى پيگيرى مى كند .همچنين مفهوم اين شعار و برداشت افراد مختلف (دعوت كنندگان و دعوت شدگان) از آن بررسى شده و به تاثير آن در موفقيت عباسيان اشاره شده است  .در ادامه از گسترش اين شعار در دهه پايانى قرن دوم و سال هاى نخست قرن سوم هجرى و ولايت عهدى امام هشتم شيعيان با عنوان الرضا نيز بحث شده است.
در فصل پنجم ، تحت عنوان عباسيان و علويان ، روابط اين گروه از رحلت پيامبر صلى الله عليه و آله تا بنياد و سقوط دولت عباسيان بررسى شده ، به ويژه موضع عباسيان در قبال قيام هاى ضد اموى علويان و نيز قيام هاى آنان عليه عباسيان به بحث كشيده شده است . همچنين از دسته بنديهاى سياسى هاشميان در روزگار امويان و چگونگى جدايى عباسيان از علويان نيز سخن گفته شده است.
در فصل ششم ازاوضاع سياسى و اجتماعى خراسان و ديگر زمينه هاى دعوت بحث شده است ، از جمله از برخورد واليان عرب با اهالى بومى خراسان و شدت عمل آنان در گرفتن جزيه حتى از مسلمان شدگان و تحقير آنان و تعصب عربى و تعصب نژادى سخن به ميان آمده است . همچنين به نزاع قبايل عرب ساكن خراسان (مضر، ربيعه ، و يمن) بر سر نفوذ بيشتر در حكومت و اوضاع آشفته خراسان و گرفتارى هاى حكومتى اموى در عصر دعوت اشاره شده است.
فصل هفتم ، كه مهمترين فصل كتاب محسوب مى شود، دعوت عباسى را در مراحل سه گانه بررسى مى كند و در آن از ريشه هاى دعوت ، تشكيل و گسترش سازمان دعوت ، شعارهاى دعوت ، دعوتگران نقيبان ، پايگاه هاى دعوت و داعيان بزرگ و خلاصه درباره دعوت ز صلح امام حسن عليه السلام تا بنياد دولت عباسى بحث مى كند. در اين راستا به سه مرحله تقسيم مى شود: در مرحله اول (از آغاز تا مرگ ابوهاشم ) چگونگى آغاز و استمرار دعوت به سمت محمد حنفيه و پسرش ابوهاشم و وصيت او به محمد بن على و صحت و سقم اين وصيت مورد بحث قرار گرفته است ؛ مرحله دوم (از مرگ ابوهاشم تا ظهور دعوت) درباره چگونگى و كيفيت دعوت و كار داعيان بحث مى كند ومرحله سوم (از ظهور دعوت تا بنياد دولت عباسى) چگونگى فتح تا بيعت با سفاح و مرگ مروان را پيگيرى مى كند.
از آن جا كه هر جا موضعى پيچيده و بغرنج بوده و به تحليل دقيق و علمى نياز داشته ، مانند جريان ابن عباس و اموال بصره تو وصيت ابوهاشم ، سعى شده است كه در حد توان موضوع روشن شده شود و براى اطلاع بيشتر نيز افزون بر آوردن منابع در پاورقى ها، در پايان هر موضوعى فهرستى از منابع آن به دست داده شده است

1

2

3

4

5

6

7


پی نوشت ها :

۱- حسين عطوان ، الدعوة العباسية ، ص ۱۹.

۲- همان ص ۲۰ به مجله دانشكده ادبيات فارسى بغداد ش ۲ سال ۱۹۶۱ ارجاع داده شده است ؛ اما شماره دوم اين مجله در سال ۱۹۶۰ ميلادى منتشرشده و چنين مقاله اى ندارد.

۳- همان .

۴-سقايت ، يعنى آب دادن به حاجيان و رفادت ، يعنى پذيرايى كردن و غذا دادن به آنان .

۵- زبيرى ، نسب قريش ، ص ۷، بلاذرى انساب الاشراف تحقيق حمدالله ، ج ۱، ص ۹۰-۸۷ ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۴.

۶- عباس بن عبدالمطلب (شيبه) بن هاشم بن عبدمناف بن قصى بن كلاب بن مرة بن كعب بن لوى .

۷- بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۱، ص ۶۶ يعقوبى ، ج ۱، ص ۲۵۹؛ ابن هشام ابن سيره ، ج ۱، ص ۱۱۳-۱۱۴؛ ابن سعد، طبقات ، ج ۴، ص ۵.

۸- از آن رو كه ابرهه با سپاهى از فيل سوار به مكه حمله كرده بود، آن سال عام الفيل ناميده شد و در مورد تولد عباس : ر.ك .: ابن قتيبه ، المعارف ، ص ۱۲۱؛ بلاذرى ، همان ، ج ۳، ص ۱ ابن سعد طبقات ، ج ۴، ص ۲۱، ۲۲.

۹-ابن اسحاق ، سيره ، ص ۶۸.

۱۰- آقاى على دوانى ، در كتابش ، تاريخ اسلام ، چاپ انتشارات اسلامى مساله نذر عبدالمطلب را مبنى بر قربانى كردن يكى از ده پسر ساختگى مى داند، دلايل ايشان چندان موجه به نظر نمى رسد.

۱۱-ابن اسحاق ، سيره ، ص ۳۴، اين روايت چندان معقول به نظر نمى رسد، زيرا حداكثر سنى را كه براى عباس در آن واقعه مى توان فرض كرد سه سال است ، مگر اين كه وى كوچكترين پسر نباشد، رواياتى عبدالله را كوچكترين پسر معرفى مى كنند.

۱۲-ابن قتيبه ، المعارف ، ص ۱۲۱، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۱۰۹، بلاذرى ، انساب الاشراف ج ۳، ص ۳۰۱.

۱۳-ابن اسحاق ، سيره ، ص ۷۹، ابن هشام ، سيره ، ص ۱۹۵.

۱۴- ابن هشام ، ج ۱، ص ۸۲، ابن سعد طبقات ج ۴ت ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۳، ص ۲۲۵-۲۲۶.

۱۵- ابن اسحاق ، سيره ، ص ۱۴۶ ابن اثير، الكامل ، ج ۲، ص ۶۲، تاريخ ، ج ۲، ص ۶۲.

۱۶-بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۱، ص ۱۲۶، ۲۳۵.

۱۷- همان ، ج ۱، ص ۲۳۵ ازرقى اخبار مكه ، (ترجمه فارسى) ج ۲، ص ۴۳۱.

۱۸-ابن هشام ، سيره ، ج ۲، ۸۴-۸۲ بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳/۱۷ و ج ۱ ص ۲۴۰ ۲۵۳ ۲۵۴، طبرى ، تاريخ ،، ج ۲، ص ۹۲، يعقوى تاريخ ، ج ۲، ص ۳۸، ابن سعد طبقات ۷-۹ ابن اثير اسدالغابة ، ج ۳، ص ۱۰۹، ابن اثير الكامل ، ج ۲، ص ۹۸.

۱۹-بلاذرى ، همان ، ج ۳، اصفهانى مقاتل الطالبين ، ص ۳۶، ابن هشام سيره ، ج ۱، ص ۲۷۵ ذهبى اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۳۱۴.

۲۰- جواد على ، تاريخ العرب المفصل قبل اسلام ، ج ۶، ص ۴۴۳.

۲۱-ابن اسحاق ، سيره ، ج ۲، ص ۸۲، و ج ۴، ص ۲۳۲، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۴، ص ۱۱۹.

۲۲-ابن هشام ، سيره ، ج ۲، ص ۳۰۱؛ ابن ابى الحديد نهج البلاغه ، ج ۱۳، ص ۱۹۸، و ج ۱۴، ص ‍ ۱۸۱ ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷، ص ۲۳۰.

۲۳- بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۵ ۱۶ ابن اثير اسد الغابة ، ج ۳، ص ۱۰۹، ابن اثير الكامل المبرد،، ج ۲، ص ۲۲.

۲۴-ابن اثير، اسد الغابة ، ج ۳،، ص ۱۰۹. ابن اثير در تفسير عمارت مسجد الحرام گفته است :عباس اجازه نمى داد كسى به مسجد اهانت كند.

۲۵-ابن هشام ، سيره ، ج ۱، ص ۲۶۳ .

۲۶-بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳۰۱.

۲۷- ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷، ص ۲۳۲.

۲۸-همان ، يعقوبى ، تاريخ ج ۲، ص ۴۶.

۲۹- ر.ك بلاذرى انساب الاشرفا، ج ۲ تص ۱ و ۳، ابن سعد طبقات ، ج ۴، ص ۱۰ و ۳۱ و ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۱۱۰، ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷، ص ۲۳۲، و ۲۲۹ ذهبى سيراعلام ، ج ۲، ص ‍ ۹۹-۷۸.

۳۰-ذهبى ، سير اعلام النساء، ج ۲، ص ۹۹.

۳۱- ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۱۱۰.

۳۲-بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳ و ۱. ابن اثير، همان ج ۴، ۱۹۷.

۳۳-ابن هشام ، سيره ، ج ۲، ص ۳۰۱، ابن سعد، طبقات ، ج ۴، ص ۱۰، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۱۱۰، انساب الاشرف ، ج ۳، ص ۳ ذهبى ، سير اعلام النبلاء ج ۲، ص ۹۸ و ۹۹، ابن عساكر تهذيب ، ج ۷، ص ‍ ۲۳۲.

۳۴- نامه هاى عباس به پيامبر درباره آمادگى قريش براى جنگ بدر، احد و خندق به ترتيب در منابع ذيل ببيند درباه بدر. ر.ك .: بلاذرى ، همان ج ۳، ص ۳، درباره احد: ر.ك .: يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۴۶، بلاذرى ، همان ، ج ۳ ص ۳، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۱۱۰، ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷، ص ‍ ۲۳۲، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۴، ص ۲۱۷، درباره خندق ، ر.ك ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۴، ص ۲۱۷.

۳۵-بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳۱۰، ابن سعد، طبقات ، ج ۴، ص ۱۰، تهذيب ، ج ۷ت ابن هشام ، سره ، ج ۲، ص ۳۰۱، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۴، ص ۱۳۲.

۳۶- ابن حبيب ، المحبر، ص ۵۳، طبرى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۱۶۵، ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۲۴۶، ابن سعد طبقات ، ج ۸، ص ۳۲.

۳۷- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه تج ۱۴، ص ۶۹، فخار، ايمان ابوطالب ، ص ۱۲۳، مولف كتاب اخير، اين روايت را متواتر شمرده است .

۳۸- ابن هشام عباس را در زمره اسراى مشرك نام برده است (سيره ، ج ۳، ص ۳).

۳۹- ابن سعد، طبقات ، ج ۴، ص ۹-۱۰، بلاذرى انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳، طبرى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۱۵۱، ابن قتيبه ، المعارف ، ص ۱۵۶؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغعه ، ج ۱۴، ص ۱۸۲-۱۸۴؛ ابن عساكر، تهذيب ج ۷، ص ۲۳۲.

۴۰-همان ، ص ۳، ۱۹، ۲۰، ابن هشام ، سيره ، ج ۲، ص ۲۲۰، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۴۵.

۴۱-همان ، ص ۳، و ۱۹ و ۲۰ و ص ۲۲۰ يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲،، ص ۴۵.

۴۲- ابن سعد، طبقات ، ج ۴، ص ۱۱، ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۸۱.

۴۳-بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳.

۴۴- ذهبى ، سير اعلام ، ج ۲، ص ۸۱.

۴۵- طبرى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۱۶۰، ابن اثير الكامل ، ج ۲، ص ۱۲۸، طبقات ، ج ۴، يعقوبى ، تاريخ ،، ج ۲، ص ۴۶، ذهبى ، سيراعلام انبلاء، ج ۲، ص ۸۶. ۴۶- يعقوبى ، ارخ ، ج ۲، ص ۴۶-۴۵ بلاذرى انساب الاشراف ، ج ۱، ص ۳۰۱، و ج ۲، ص ۲، ۱۹، ۲۰، ابن سعد طبقات ، ج ۴، ص ۱۴ - ۱۳ طبرى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۱۶۲، ابن اثير الكامل ، ج ۲، ص ۱۳۳، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۴، ۱۸۲.

۴۷- ابن اسحاق ، سيره ،، ص ۳۰۷، طبقات ، ج ۴، ص ۱۵، ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷، ص ۲۳۳، ذهبى ، همان ، ج ۲، ص ۸۳-۸۲اى پيامبر به اسيرانى كه در دست شما هستند، بگو اى خداوند از نيكى دلهايتان آگاه باشد، به شما بهتر از آنچه از شما گرفته شده خواهد بخشيد و شما را خواهد آمرزيد. (انفال ۷) آيه ۷۰).

۴۸- ابن قتبه عيون الاخبار، ج ۱، ص ۶، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۲۰ و ۲۱ و ج ۱، ص ‍ ۳۵۵؛ ابن اثير، اسد الغابة ، ج ۳، ص ۱۱۰؛ ابن اثير الكامل ، ج ۲، ص ۲۴۲-۲۴۵؛ ابن ابى الحديد، ج ۷ ص ۲۶۷؛ ذهبى ، سير اعلام النبلاء ج ۲، ص ۸۴. ۹۹.

۴۹- ابن قتبه عيون الاخبار، ج ۱، ص ۶، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۲۰ و ۲۱ و ج ۱، ص ‍ ۳۵۵؛ ابن اثير، اسد الغابة ، ج ۳، ص ۱۱۰؛ ابن اثير الكامل ، ج ۲، ص ۲۴۲-۲۴۵؛ ابن ابى الحديد، ج ۷ ص ۲۶۷؛ ذهبى ، سير اعلام النبلاء ج ۲، ص ۸۴. ۹۹.

۵۰- بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۴، ص ۱۲۷ ؛ يعقوبى ، تاريخ ،، ج ۲، ص ۴۷، ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷ت ص ۲۳۲، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ‍ ۱۱۰.

۵۱-ابن سعد طبقات ، ج ۴، ص ۱۸، ذهبى سير اعلام انبلاء تج ۲، ص ۸۷؛ همان ، ج ۱، ص ۳۵۵، ابن هشام ، سيره ، ج ۴، ص ۴۲.

۵۲- ابن هشام ، همان ، ج ۴، ص ۴۷-۴۴ بلاذرى ، همان ، ج ۱، ص ۳۵۵ بلاذرى ، فتوح البلدان ت (ترجمه فارسى) يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۵۹-۵۸، ابن اثير، الكامل ، ج ۲، ص ۲۴۵ ۲۴۳- طبرى تاريخ ، ج ۲، ص ۲۳۰-۲۳۳ ابن ابى الحديد؛ شرح نهج البلاغه ، ج ۱۵، ص ۲۳۶؛ و ج ۷ تص ۱۶۲، و ج ۷، ص ۱۶۲؛ و ج ۱۷، ص ۲۶۸- ۲۷۲ ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷، ص ۲۳۶.

۵۳-مفيد، ارشاد، ص ۱۴۱، ج ۱.

۵۴- بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳.

۵۵- بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳.

۵۶- مفيد ارشاد، ج ۱، ص ۱۴۱، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳، ابن هشام ، ج ۴، ص ۸۵، و ۸۷. راجع به جنگ حنين و نقش عباس در اين جنگ ، ر.ك : ابن هشام ، سيره ، ج ۴، ص ۸۵ و ۸۷ يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۶۲، بلاذرى ، انساب الاشراف ج ۱، ص ۳۶۵، و ج ۳، ص ۳ و ۴. مفيد ارشاد، ج ۱، ص ‍ ۱۳۵، ۱۴۱؛ ۱۴۲؛ ابن اثير، اسد الغابة ، ج ۳، ص ۱۱۰، ابن اثير، اكامل ، ج ۲، ص ۲۶۳۰۴، ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۳؛ ص ۲۷۸؛ ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۲، ص ‍ ۸۸.

۵۷- بلاذرى همان ، ج ۳۴، ص ۲۲، ابن قتيبه ، المعارف ، ص ۵۹۲؛ ابن رسته ، الاعلاق النفيسه ، ص ‍ ۲۷۶، (ترحمه فارسى)، ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج ۲، ص ۴۳۹، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۱۱۲؛ اخبارالدولة ، ص ۲۴؛ ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷، ص ۲۳۰، و ۲۵۳؛ ذهبى سير اعلام النبلاء ج ۲، ص ۷۹؛ ابن سعد طبقات ، ج ۱، ص ۹۳، و ج ۲، ص ۱۵۱ و ج ۴، ص ۱۳-۱۲.

۵۸-ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۷۹، ۹۵.

۵۹- ابن قتيبه ، المعارف ، ص ۵۹۲. ابن رسته ، الاعلاق النفيسه ، ص ۲۷۶؛ (ترجمه فارسى ،) ابن خلكان وفيات الاعيان ، ج ۲، ص ۴۳۹؛ مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۷۰۸ (ترجمه فارسى).

۶۰-ابن هشام ، سيره ، ج ۲، ص ۳۰۱، جوادعلى ، تاريخ العرب ، مج ۷ تص ۳۱۰، ابن سعد طبقات ، ج ۸، طبرى تاريخ ، ج ۲، ص ۹۱،

۶۱- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۳، ۲ص ۲۲۶-۲۲۵.

۶۲- ابن هشام ، سيره ، ج ۴، ص ۲۳۳۳ و ج ۲، ص ۸۲، ابن سعد طبقات ، ج ۱، ص ۲۳.

۶۳-جواد على ، تاريخ العرب ، - ج ۷، ص ۴۴۰.

۶۴-همان ، ص ۳۱۰.

۶۵-همان ، ص ۳۱۰، و ۴۴۰.

۶۶- همان ، ص ۳۱۰ و ۴۴۰.

۶۷- ابن هشام سيره ، ج ۲، ص ۳۰۱، ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷، ص ۲۳۰، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۳، ص ۱۹۸، و ج ۱۴، ص ۱۸۱.

۶۸- جوادعلى تاريخ العرب ، ج ۷، ص ۴۴۰ و ۴۴۴.

۶۹- همان ، ص ۳۳۰ و ۴۴۰.

۷۰-همان ، ص ۴۲۹، ۴۳۲ و ۴۳۳ علامه طباطبايى ، الميزان ، ج ۳، ص ۴۲۶،طبرسى ، مجمع البيان ، ج ۲، ص ۲۱۰.

۷۱- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۱؛ ص ۵۷.

۷۲- - جواد على ، تاريخ العرب ، ج ۷، ص ۴۴۴.

۷۳- - ابن شبه ، تاريخ المدينه ، ج ۱، ص ۲۱۸، اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۱۸۹.

۷۴- - جواد على ، تاريخ العرب ، ج ۷ ، ص ۴۴۱.

۷۵- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۲، ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷، ص ۲۳۱، ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۸۰.

۷۶- - ابن هشام ، سيره ، ج ۲

۷۷- - همان ، ج ۲، ص ۲۲۰، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۴۵؛ بلاذرى انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳، ۱۹، ۲۰، ابن قتيبه ، المعارف ، ص ۱۵۶.

۷۸- - ابن هشام ، سيره ، ج ۲، ص ۱۶۲، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۴۶-۴۵ بلاذرى ، انساب الاشراف ج ۱، ص ۳۰۱، و ج ۳، ص ۲، ۱۹، ۲۰، ابن سعد، طبقاات ، ج ۴، ص ۱۳-۱۴، طبرى تاريخ ، ص ‍ ۱۶۲، ابن اثير، الكامل ، ج ۲، ص ۱۲۸.

۷۹- - ابن هشام ، سيره ، ج ۲، ص ۱۶۲، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۴۶-۴۵ بلاذرى ، انساب الاشراف ج ۱، ص ۳۰۱، و ج ۳، ص ۲، ۱۹، ۲۰، ابن سعد، طبقاات ، ج ۴، ص ۱۳-۱۴، طبرى تاريخ ، ص ‍ ۱۶۲، ابن اثير، الكامل ، ج ۲، ص ۱۲۸.

۸۰- - ابن هشام ، سيره ، ج ۲، ص ۱۶۲، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۴۶-۴۵ بلاذرى ، انساب الاشراف ج ۱، ص ۳۰۱، و ج ۳، ص ۲، ۱۹، ۲۰، ابن سعد، طبقاات ، ج ۴، ص ۱۳-۱۴، طبرى تاريخ ، ص ‍ ۱۶۲، ابن اثير، الكامل ، ج ۲، ص ۱۲۸.

۸۱- - ابن سعد، طبقات ، ج ۴، ص ۱۸، از روايات چنين برمى آيد، كه اين مقررى پيش از هجرت عباس به مدينه بوده است .

۸۲- - ابن اثير، الكامل ، ج ۲، ص ۵۰۱، ذهبى ، سير اعلام ، النبلاء، ج ۲، ص ۹۴.

۸۳- - ابن اسحاق ، سيره ، ص ، ۵۰۳، ذهبى ، سير اعلام انبلاء ، ج ۲، ص ۹۴،.

۸۴- - ابن اسحاق ، سيره ، ص ۳۰۶۷، ابن سعد طبقات ،، ج ۴، ص ۱۵، ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷، ص ۲۳۳، ذهب همان ، ج ۳، ص ۸۳.

۸۵- - ابن هشام سيره ، ج ۲، ص ۳۰۱، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۵-۱۴.

۸۶- - ابن سعد، طبقات ، ج ۴، ص ۳۰.

۸۷- - على فانى ، عبدالله بن عباس ، ص ۸۴، مجلسى ، بحارالانوار، ج ۲۸، ص ۲۹۳.

۸۸- - همان جا:

ما كنت احسب هذاالامر مر منحرفا

عن هاشم ثم منها عن ابى حسن

اليس اول من صلى لقبلتكم

و اعلم الناس بالاثار و السنن

و اقرب الناس عهدا بالنبى و من

جبريل عون له بالغسل و الكفن

من فيه ماا فى جميع الناس كلهم

و ليس فى الناس من الحسن

من ذا الذى ردة عنكم فنعرفه

ها ان بيعتكم من اول الفتن

۸۹- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۵-۱۲۴؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱، ص ‍ ۲۲۱.

۹۰- - ابن قتيبه ، الامامة و السياسة ، ج ۱، ص ۲۱، ابن ابى الحديد، همان ، ج ۱، ص ۱۶۱، و ج ۲، ص ۴۹-۴۸، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۱، ص ۵۸۲، ۵۸۳، ۵۸۶، ابن سعد، طبقات ، ج ۲۴۵-۲۴۷.

۹۱- - بلاذرى ، همان ، ج ۵، ص ۲۳، ابن اثير، الكامل ، ج ۳، ص ۶۶ و ۶۸؛ ابن ابى الحديد، همان ، ج ۱، ص ۱۹۱، ۱۹۲.

۹۲- - بلاذرى ، همان ، ج ۱، ص ۵۸۲، ۵۸۳، ۵۸۴.

۹۳- - ر .ك فصل : فرزندان عباس .

۹۴- - ابن اثير، اسد الغابة ، ج ۳، ص ۱۱۲.

۹۵- - ابن قتبيه ، عيون الاخبار، ج ۱، ص ۲۶۹، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۱، ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷، ص ۲۳۵،.

۹۶- - ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۷۹؛ ابن عساكر، ابن اثير، الكامل ، ج ۲، ص ۵۰۰، تاريخ ، ج ۳، ص ۱۰۴.

۹۷- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۵، ص ۱۳، ۱۴، مرتضى عسكرى ، نقش عايشه در تاريخ اسلام ، ج ۱، ص ۱۵۶، به نقل از: اغانى .

۹۸- - ابن قتيبه ، المعارف ، ص ۱۲۱، بلاذرى ، همان ، ج ۳، ص ۲۲، اخباراالدوله ، ابن سعد طبقات ، ج ۴، ص ۳۲، طبرى ، تاريخ ، ج ۳، ص ۲۵۳، مسعودى التنبيه ، و الاشراف ، ص ۲۵۵، ابن اثير، اسد الغابة ، ج ۳، ص ۱۰۹، ۱۳۶، ابن شبه ، تاريخ المدينه ، ج ۱، ص ۲۷، ابن عساكر، تهذيب ، ج ۷: ص ‍ ۲۳۰.

۹۹- - ابن سعد، طبقات ، ج ۴، ص ۲۳-۳۲، اخبار الدولة ، ص ۲۱، ابن عساكر، تهذيب ، ج ۴، ذهبى سيراعلام النبلاء، ج ۲، ص ۱۰۰-۱۰۱.

۱۰۰- - بلاذرى انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۲۲.

۱۰۱- - سيد محسن امين ، كشف الارتياب ، ص ۳۳-۳۲ آغا بزرگ الذريعه ، ص ۹.

۱۰۲- - ابن بطوطه ، سفرنامه ، (فارسى)، ج ۱، ص ۱۴۶۶ ابن جبير، سفرنامه (فارسى) ص ‍ ۲۴۵-۲۴۴؛ ذهبى سير اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۹۷؛ ابن اثير، الكامل ، ج ۱۰، ص ۳۵۲، ابن فضل الله ، العمرى ، مسالك الابصار، جزء اول ، ص ۱۳۱.

۱۰۳- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۷، ۳۸، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۷-۲۳ ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۸ .

۱۰۴- - ابن حبيب ، المحير، ص ۴۵۵.

۱۰۵- - ابن عبدالبر، در استيعاب ، ج ۳، ص ۷۰، و ابن عساكر، در مختصر تاريخ ، دمشق ج ۱۲،، ص ‍ ۷-۲۹۶ و ج ۳،، ص ۱۹۱، و يعقوبى در تاريخ ج ۲،، ص ۱۹۱، به شركت ابن عباس در نهروان تصريح كرده اند. از عبارت بلاذرى در انساب ، الاشراف ، (ج ۴، ص ۵۹-۵۸) و فسوى در المعرفة و التاريخ ، (ج ۱، ص ۲۸۵-۲۸۷) و خوارزمى در المناقب (ص ۲۶۱-۲۶۲) و نسايى در خصايص (ص ۳۲۶) بر مى آيد كه ابن عباس در نهروان شركت داشته است .

۱۰۶- - ابن حبيب ، المحبر، ص ۱۰۷.

۱۰۷- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۶، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۲۶، ابن سعد، طبقات ، ج ۴، ص ۵، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۴، ص ۱۸۳، ذهبى ، سيراعلام النبلاء، ج ۳، ص ۴۴۴.

۱۰۸- - زبيرى ، همان ، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۱۵۱، بلاذرى ، همان ابن حبيب ، المحبر، ص ۱۰۷، ۴۵۵. ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج ۳ ص ۶۳. ۱۰۹- - ابن سعد، طبقات ، ج ۴، ص ۵۴-۵۵ ابن اثير، ااسدالغابة ، ج ۴، ص ۱۸۳، ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۴۴۴.

۱۱۰- - مصعب زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۶، ابن حبيب ، المحبر، ص ۱۰۷، ابن سعد، همان ، ص ‍ ۵۴-۵۵ بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۲۳، ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۸، اسدالغابة ، ج ۴، ص ۱۸۳.

۱۱۱- - بلاذرى ، همان ، ج ۱، ص ۴۵۱.

۱۱۲- - ابن سعد، طبقات ، ج ۴، ۵۴-۵۵ بلاذرى ، همان ، ج ۳، ص ۲۳، ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۴، ص ۱۸۳، ذهبى ، سير، اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۴۴۴.

۱۱۳- - ذهبى ، همان ، ص ۴۴۴.

۱۱۴- - بلاذى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۲۴.

۱۱۵- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۲۴.

۱۱۶- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۶، بلاذرى ، همان ، ص ۲۶، ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ‍ ۱۸، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۴، ص ۱۸۳، ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۴، ص ۴۴۴.

۱۱۷- - زبيرى ، همان ، ص ۳۶، بلاذرى ، همان ، ج ۳، ص ۵۵، ابن اثير، همان ، ج ۳، ص ۲۴۰.

۱۱۸- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۵۵، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۳۴۰، در اين مورد روايات فراوانى در دست است .

۱۱۹- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۵۵، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۳۴۰، در اين مورد روايات فراوانى در دست است .

۱۲۰- - بلاذرى همان .

۱۲۱- - بلاذرى ، نسب قريش ، ص ۳۷-۳۶ بلاذرى ، همان ، ج ۳، ص ۵۹-۵۸، مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۷۱۱۱ ترجمه فارسى : ابن حمزه جمهرة ، انساب العرب ، ص ۱۹، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۳۴۰.

۱۲۲- - همان ، ابن اثير، الكامل ، ج ۲، ص ۴۳۰.

۱۲۳- - روايات در اين باره بين عبدالله و عبيدالله مختلف است ر.ك اصفهانى ، ص ۶۲، ۶۳ مفيد ارشاد، ج ۲، ص ۹-۸ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۶ ، ص ۲۲، ۲۳، بن شهر آشوبت مناقب ، ج ۲، ص ۳۱، مجلسى ، بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۲۶۲،

۱۲۴- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۵۹.

۱۲۵- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۳۱-۳۲، بلاذرى ، همان ص ۶۲-۶۰.

۱۲۶- - زبيرى ، همان ، ص ۳۳: بلاذرى ، همان ، ص ۶۲ ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ‍ ۱۹.

۱۲۷- - زبيرى ، همان ، ص ۳۳: بلاذرى ، همان ، ص ۶۲ ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ‍ ۱۹.

۱۲۸- - زبيرى ، همان ، ص ۳۳: بلاذرى ، همان ، ص ۶۲ ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ‍ ۱۹.

۱۲۹- - بلاذرى ، همان ، ص ۵۹، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۳۴۱.

۱۳۰- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۷، ابن حبيب ، المحبر، ص ۱۰۷، و ۴۵۶، مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۳، ص ۱۹۸، ابن اثير، همان ، ج ۳، ص ۳۴۱، ابن اثير، الكامل ، ج ۳، ص ۱۸۸، ابن اثير قول اخير را صحيح مى داند.

۱۳۱- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۷، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۵. على بن ابى الغنائم ، العمرى ، المجدى ، فى انساب الطالبين ، ص ۱۳.

۱۳۲- - ابن حبيب ، المحبر، ص ۴۶، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۱۱۷، بلاذرى ، همان ، ج ۳، ص ۶۵، ابن حزم ، جمهرة ، انساب العرب ، ص ۱۸، ابن عبدالبر، الاستيعب ، ص ۵۵۱-۵۵۲ ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۴، ص ۱۹۷.

۱۳۳- - ابن هشام ، سيره ج ۴، ص ۳۱۴، ۳۱۲، ابن اثير، الكامل ، ج ۲، ص ۳۲۲.

۱۳۴- - ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۹، ابن اثير، اسد الغابة ، ج ۴، ص ۱۹۷، الكالم ج ۳، ص ۲۰۴، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۶، ص ۱۴۰.

۱۳۵- - ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۹، ابن اثير، اسد الغابة ، ج ۴، ص ۱۹۷، الكالم ج ۳، ص ۲۰۴، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۶، ص ۱۴۰. ۱۳۶- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۵، ابن اثير، همان ، ص ۲۲۲، ۳۵۰، ۳۷۴، ۳۷۸، ۳۹۸.

۱۳۷- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۷، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۳۷، يعقوبى ، البلدان ، ص ۷۴، ترجمه فارسى ، بلاذرى ، همان ، ج ۳، ص ۶۵، بلاذرى ، فتح البلدان ، ص ۴۲، ترجمه فارسى ، ابن عبدالبر، استيعاب ، ص ۵۵۲-۵۵۱ ابن حبيب ، المحبر، ص ۱۰۷، ۴۵۵.

۱۳۸- - ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۴، ص ۱۹۷، ابن اثير، الكامل ج ۳، ص ۵۱۳ ، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۶، ص ۱۴۰، ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج ۳، ص ۶۳.

۱۳۹- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۳۷.

۱۴۰- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۵. ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۸، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۴، ص ۱۹۸.

۱۴۱- - بلاذرى ، همان ، ج ۳، ص ۶۶.

۱۴۲- - ابن اثير، اسد الغابة ، ج ۴، ص ۳۹۲.

۱۴۳- - ابن اثير، اسد الغابة ، ج ۴، ص ۳۹۲.

۱۴۴- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۷، ابن حبيب ، المحبر، ص ۱۰۷، ۴۵۵؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۶، ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۸، ابن اثير، همان ،ج ۴، ص ۳۹۲ ابن خلكان ؛ وفيات الاعيان ، ج ۳، ص ۶۳.

۱۴۵- - زبيرى ، همان ، ص ۳۷.

۱۴۶- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۷-۶۶.

۱۴۷- - همان و ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۸.

۱۴۸- - همان و ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۸.

۱۴۹- - ابن حزم ، همان ، ص ۱۸.

۱۵۰- - ابن حزم ، همان ، ص ۱۸.

۱۵۱- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۷.

۱۵۲- - ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۳۰۴، ابن حبيب ، المحبر، ص ۴۵۵. بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۷. ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۸.

۱۵۳- - ابن اثير همان ، ص ۳۰۴.

۱۵۴- - زبير، نسب قريش ، ص ۳۸، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۷، ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۸.

۱۵۵- - زبيرى ، همان ، ص ۲۷، همان ص ۶۷.

۱۵۶- - ابن اثير، الكامل ، ج ۳، ص ۲۲۲، نويرى ، نهاية الارب ، ج ۵، ص ۱۲۵، ترجمه فارسى .

۱۵۷- - زبيرى نسب قريش ، ص ۳۸، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۷.

۱۵۸- - زبيرى همان ، ص ۲۷، بلاذرى ، همان ، ص ۶۷-۶۹.

۱۵۹- - زبيرى همان ، ص ۲۷.

۱۶۰- - همان و بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۷-۶۹ ابن حزم ، جمهرة ، انساب العرب ، ص ‍ ۱۸.

۱۶۱- - ابن حزم ، همان .

۱۶۲- - ابن اثير، اسد الغابة ، ج ۴، ص ۲۳۲، كتاب هاى ديگر نام او را كثير (به تشديد ياء) و كثير (به تخفيف ياء) ثبت كرده اند.

۱۶۳- - زبيدى ، نسب قريش ، ص ۲۷، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۷، ابن اثير، همان ، ص ‍ ۲۳۲.

۱۶۴- - زبيرى نسب قريش ، ص ۲۷، بلاذرى : انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۶۷.

۱۶۵- - زبيرى ، همان ص ۲۷، بلاذرى ، همان ، ص ۶۷. ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۸؛ ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۴، ص ۲۳۲.

۱۶۶- - زبيرى ، همان ، ص ۲۷، بلاذرى ، همان ، ص ۲۷، اخبارالدوله ، ص ۲۵، ابن اثير، همان ، ج ۳، ص ۱۹۵، ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج ۳، ص ۶۳-۶۴ ذهبى سير اعلام النبلاء، ج ۳، ص ‍ ۳۳۲-۳۳۵.

۱۶۷- - بلاذرى ، همان ، ص ۲۷، اخبارالدوله ، ص ۲۵، ابن اثير، همان ، ص ۱۹۵، ذهبى همان ، ص ‍ ۳۳۵ .

۱۶۸- - تنها روايات مسند وى در تركيب اهل سنت ۱۶۶۰ تا مى باشد (ذهبى ، همان ، ص ‍ ۳۹۵).

۱۶۹- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳۴، ۳۵، اخبارالدوله ، ص ۳۵-۳۴.

۱۷۰- - دينورى ، اخبار الطوال ، ص ۲۴۳، ابونعيم اصفهانى ، حلية اوليآء، ج ۱، ص ۳۱۶، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۱۹۳.

۱۷۱- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۲۷، ۲۸، ابخاراالدولة ، ص ۲۵، ۲۶، ابونعيم اصفهانى ، همان ، ص ۳۱۵.

۱۷۲- - دينورى ، اخبار الطوال ، ص ۲۴۳. بلاذرى ، همان ، ص ۳۳، اخبارالدولة ، ص ۲۸، ابونعيم اصفهانى ، همان ، ص ۳۱۶، ابن اثير، اسدالغابة ، ج ۳، ص ۱۹۳، ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج ۳، ص ‍ ۶۳-۶۴ ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۳۳۱.

۱۷۳- - ابن قتيبه ، عيون الاخبار، ج ۱، ص ۲۲۹، همان ، ص ۳۱، اخبارالدولة ، ص ۲۸، ۳۴، ابن اثير، همان ، ص ۱۹۳-۱۹۴.

۱۷۴- - بلاذرى همان ، ص ۳۱۳، ۳۲، ۳۴، اخبارالدولة ، ص ۳۲-۳۵ ابونعيم اصفهانى ، حلية اوليآء، ج ۱، ص ۳۲ ابن اثير،، همان ، ص ۱۹۳.

۱۷۵- - ابن اثير، همان ، ص ۱۹۳-۱۹۴.

۱۷۶- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۳۲، ۲۷، ابونعيم اصفهانى ، حلية االاولياء، ج ۱، ص ‍ ۳۱۷، ۳۱۸.

۱۷۷- - بلاذرى ، همان ، ص ۲۷.

۱۷۸- - كوفى ، الفتوح ، ص ۴۳۸ - ۴۳۳ ترجمه فارسى ؛ ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه ، ج ۶، ص ۲۲۹-۲۳۰؛ شيخ طوسى ؛ رجال كشى ؛ ص ۵۸-۵۷ مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۱، ص ۷۲۵ - ۷۲۶ ترجمه فارسى ؛ مذاكره بين آن دو به الفاظ و عباراتى ديگر نيز آمده است كه با متن يااد شده اندكى تفاوت دارد.

۱۷۹- - نهج البلاغه ، نامه ۴۱؛ يعقوبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۲، ص ۲۰۵، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ‍ ۲۷، تاريخ ، ج ۴، ص ۱۸۰، شيخ طوسى ، رجال كشى ، ص ۶۱-۶۰ ابن اثير، الكامل ، ج ۳، ص ۳۶۸، ابن ابى الحديد، همان ، ج ۱۶، ص ۱۶۹-۱۷۲.

۱۸۰- - طبرى ، همان ، ص ۱۰۹، ابن اثير، همان ، ص ۳۸۶، ابن ابى الحديد، همان ، ص ‍ ۱۷۲-۱۷۹.

۱۸۱- - قپهانى ، مجمع الرجال ، ج ۴، ص ۱۸، على فانى ، كتاب عبدالله بن عباس ، ص ۷۷ به بعد، با اين حال حضرت آيت الله خامنه اى در خطبه هاى نماز جمعه تهران ۲۰/۱۱/۷۴ ضمن قرائت نامه واقعه را به ابن عباس نسبت دادند.

۱۸۲- - شيخ طوسى ، رجال كشى ، ص ۶۰-۶۲ روايت هاى شماره ۱۰۹ و ۱۱۰.

۱۸۳- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳ ص ۳۸، اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۷۳ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۶، اخبار الدوله ، ص ۱۱۰. ۱۸۴- - على فانى ، عبدالله بن عبااسلام ، مرتضى عاملى ، ابن عباس ، واموال بصرة .

۱۸۵- - طبرى ، تاريخ ، ج ۴ ، ص ۱۱۹، ابن اثير، الكامل ، ج ۳، ص ۳۹۸.

۱۸۶- - اصفهانى مقاتل الطالبين ، ص ۵۴. ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه ، ج ۶: ص ۱۲۲.

۱۸۷- - اربلى ، كشف ، الغمه ، ج ۲، ص ۱۱۰، مفيد ارشاد، ج ۲، ص ۸-۹.

۱۸۸- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۶۳-۶۲ مفيد ارشاد: ج ۲، ص ۹-۸ ابن شهر آشوب ، مناقب ج ۴، ص ۱ مجلسى ؛ بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۶۲.

۱۸۹- - طبرى ، تاريخ ، ج ۴، ص ۱۰۹، اربلى كشف الغمه ، ج ۲، ص ۱۰۴.

۱۹۰- - ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۶، ص ۱۶۹-۱۷۲. على فانى ؛ عبدالله بن عباس ، ص ۷۷؛ به بعد؛ جعفر مرتضى عاملى ، ابن عباس و اموال بصرة ؛ قهپايى ، مجمع الرجال ، ج ۴، ص ۱۸، به بعد و ديگر كتب رجالى شيعه چون قاموس الرجال تسترى ، ج ۶، ص ۴۱۲-۴۹۳.

۱۹۱- - ابن هلال ، الغارات ، ص ۳۵۲-۳۹۸.

۱۹۲- - ابن اعثم ، الفتوح ، ص ۷۳۱-۷۳۵.

۱۹۳- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۰۵.

۱۹۴- - ص ۱۳۰ متن روايت ، لما رجع من البصرة و حمل المال و دخل الكوفة قال : فسلمت عليه و رد السلام ، ثم قال : يا بن عباس ما فعل المال ؟ فقلت : هوها يا اميرالمؤ منين و حملة اليه فقر بنى و حب بى

درباره بن عباس و اموال بصره منابع ذيل را ببينيد:

- نهج البلاغه ، نامه هاى ۲۲، ۴۱،

- طبرى ، تاريخ ، ج ۴، ص ۱۲۱-۸۳.

- ابن اثير، الكامل ، ج ۳، ص ۳۸۶ به بعد.

- ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۶، ص ۱۲۲ و ج ۱۶، ص ۲۲، ۲۴، ۳۹، ۴۲، ۱۶۷، ۱۷۲.

- بلاذرى ، انساب الاشراف ، تحقيق محمودى ج ۳، ص ۲۸، ۲۹، ۳۸،

- يعقوبى ، تاريخ ، ج ۳، ص ۲۰۵.

- ابن عثم ، الفتوح ، ص ۷۳۱-۷۳۵

- ابن هلال ، الغارات ، ص ۳۵۲ - ۳۹۸.

- ابن خلدون ، تاريخ ، ج ۱، ص ۶۳۶ ترجمه فارسى .

- مفيد، ارشاد، ج ۲، ص ۹-۸.

- اصفهانى مقاتل الطالبين : ص ۵۱، ۵۴، ۶۳، ۷۳.

- شيخ طوسى ، رجال كشى ، ص ۶۲-۶۰

- ابن شهر آشوب : مناقب ، ج ۴، ص ۳۱

- اربلى ، كشف الغه ، ج ۲، ص ۱۰۴، ۱۱۰.

- طبرسى ، مكارم الاخلاق ، ص ۱۳۰

- مجلسى ، بحارالانوار، ج ۴۳، ص ۳۶۲

- جعفر مرتضى عالمى ، ابن عباس و اموال بصره

- على فانى ، عبدالله بن عباس ، ص ۱۰، ۱۸، ۱۹، ۲۱، ۷۷ به بعد.

- تسترى ، قاموس الرجال ، ج ۶، ص ۴۹۳-۴۱۸

- طه حسين ، الفتنة الكبرى ، ترجمه احمد آرام ، ج ۲، ص ۱۳۳-۱۴۴.

- حسين بن داود، حلى ، كتاب الرجال ، ص ۱۲۱.

- آية الله خامنه اى ، خطبه هاى نماز جمعه تهران ۲۱/۱۱/۷۴.

اخبارالدوله ، ص ۱۱۰.

- على اكبر ذاكرى ، سيماى كارگزاران على بن ابيطالب ، ج ۲، ص ۵۵۵-۴۵۰ منبع اخير حدود يكصد صفحه درباره اموال بصره بحث كرده و تمام روايات را در اين مورد بررسى كرده است .

۱۹۵- - دينورى ، اخبارالاطوال ، ص ۲۲۸، ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۳۵۶.

۱۹۶- - دينورى ، همان ، ص ۲۴۳ - ۲۴۴.

۱۹۷- - همان ، ص ۲۶۴، ۳۰۹، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۴۲-۳۹ اخبارالدوله ، ص ۳۲، ۱۰۹-۱۱۳ ابن اثير، اسدالغابة ،، ج ۳، ص ۱۹۴، ابن ابى الحديد شرح نهج البلاغه ، ج ۲۰، ص ‍ ۱۲۹-۱۳۱ ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۳، ص ۲۵۶؛ ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج ۳، ص ۶۴-۶۳.

۱۹۸- - ابن قتيبه ، المعارف ، ص ۱۲۳؛ بلاذرى ، همان ، ص ۵۳، ۵۴، اخبارالدوله ، ص ۱۳۲، ۱۳۳ قاضى نعماان ، شرح الاخبار، ج ۳، ص ۲۴۴-۲۴۵ ابونعيم اصفهانى ، حلية الاولياء ج ۱، ص ۳۲۹، ابن اثير، همان ، ۱۹۵، ۱۹۲، ابن خلكان ، همان ص ۶۳.

۱۹۹- - ابن قتيبه ، همان ، ۱۲۳، بلاذرى ، همان ، ابن رسته ، الاعلاق النفيسه ، ص ۲۷۸، ۲۷۴، ترجمه فارسى ، اخبارالدوله ، ص ۳۴، ابن اثير، همان ، ص ۹۵، ابن خلكان ، همان ، ص ۶۳، ذهبى سير اعلام ، ج ۳، ص ۳۳، ۳۳۶، ۳۳۷.

۲۰۰- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۹-۲۸، بلاذرى ، همان ص ۱۷-۷۰ ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۹.

۲۰۱- - بلاذرى ، همان ، ص ۷۰، اخبارالدوله ، ص ۱۳۴، ۱۳۷، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۱۹۸.

۲۰۲- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۲۱.

۲۰۳- - همان ، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۷۰، اخبارالدوله ، ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج ۲، ص ۴۳۹.

۲۰۴- - اخباراالدوله ، ص ۱۳۴، ابن خلكان ، همان ، ص ۴۳۶.

۲۰۵- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۷۱، اخبارالدوله ، ص ۱۳۶-۱۳۵ ابن رسته ، الاعلاق النفيسه ، ص ۲۷۶ (ترجمه فارسى) ابن خلكان ، همان ، ص ص ۴۳۶، ۴۳۸، ۴۳۹.

۲۰۶- - اخبارالدوله ، ص ۱۴۱-۱۴۰ ابونعيم ، اصفهانى ، حلية الاولياء، ج ۳، ص ۲۰۷ ابن خلكان ، همان ، ص ۸. ۴۳

۲۰۷- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۷۱، ۷۲، ۷۵، اخبارالدوله ، ص ۱۳۶-۱۳۵ ابونعيم اصفهانى ، همان ، ص ۲۰۷، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۰، ص ۷۹ ابن خلكان ، همان ، ص ‍ ۴۳۸-۴۳۹.

۲۰۸- - ابن اثير، الكامل ، ج ۲، ص ۲۲-۲۳.

۲۰۹- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۷۹، مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۳، ص ۸۵، ابن اثير، همان ، ج ۴، ص ۱۲۰، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۳، ص ۲۵۹.

۲۱۰- - بلاذرى ، همان ، ص ۵۳، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۷۴، اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ‍ ۳۹۷، ابونعيم اصفهانى ، حلية الاولياء ج ۳، ص ۲۰۷، ابن اثير، همان ، ص ۲۵۴، و ج ۵، ص ۱۹۸، ابن ابى الحديد، همان ج ۱۹، ص ۹۲.

۲۱۱- - بلاذرى ، همان ، ص ۷۴، اخبارالدوله ، يعقوبى ، هماان ص ۲۷۴، ابونعيم اصفهانى ، همان ، ص ۲۰۷، ابن اثير، همان ، ص ۲۵۴، و ج ۵، ص ۱۹۸؛ ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج ۲، ص ۴۳۶.

۲۱۲- - يعقوبى ، همان ، ص ۲۷۴.

۲۱۳- - بلاذرى ، انساب ، الاشراف ، ج ۳، ص ۵۳، مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۱۱، ترجمه فارسى ، ابن اثير الكامل ، ج ۴، ص ۳۳۱.

۲۱۴- - بلاذرى ، همان ، ص ۵۳، ۷۴، يعقوبى تاريخ ، ج ۲، ص ۲۷۴.

۲۱۵- - ابن قتيبه ، المعارف ، ص ۲۰۷، همان ، ص ۷۶، اخبارالدوله ، ص ۱۳۸-۱۳۹ ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج ۲، ص ۴۳۷.

۲۱۶- - ابن قتيبه ، همان ، بلاذرى ، همان اخبار، الدوله ، ص ۱۳۸-۱۳۹ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۷، ص ۱۴۶، و ج ۱۵، ص ۲۳۸، ابن خلكان ، همان .

۲۱۷- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۸-۲۹ بلاذرى ، همان ، ص ۷۰، ۷۱ ، ۷۶، ۷۷، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۹۰، ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۹.

۲۱۸- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۸-۲۹ بلاذرى ، همان ، ص ۷۰، ۷۱ ، ۷۶، ۷۷، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۹۰، ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۱۹.

۲۱۹- - اخبارالدولة ، ص ۱۳۹، ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج ۲ ، ص ۴۳۷.

۲۲۰- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۵۶-۳۵۷.

۲۲۱- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۷۵.

۲۲۲- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۹، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۷۲=۷۱ يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۹۰ ۳۳۲؛ ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۲۰.

۲۲۳- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۹، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۷۲=۷۱ يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۹۰ ۳۳۲؛ ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۲۰.

۲۲۴- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۵۰.

۲۲۵- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۷۰، اخبارالدوله ، ج ص ۱۱۷، ۱۳۴، يعقوبى ، همان ، ص ۲۹۲، ۳۲۱، ابن اثير، الكامل ، ج ۳، ص ۴۱۹، و ج ۵، ص ۱۹۸ ابن خلكان ،وفيات الاعيان ، ج ۲، ص ‍ ۴۳۹.

۲۲۶- - اخبارالدوله ، ص ۱۵۹.

۲۲۷- - ابن عساكر، تاريخ دمشق ، ج ، ص ۲۶، اخبارالدوله ، ص ۱۴۷، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۵۶۴.

۲۲۸- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲ ، ص ۳۵۰، تاريخ ، ج ۶، ص ۸۰، ابن اثير، همان ، ص ۴۰۹، ابن عساكر، همان ، ص ۲۴.

۲۲۹- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۶۲.

۲۳۰- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۱۰، ابن اثير، الكامل ، ج ۶، ص ۶، ابن حبيب ، المحبر، ص ۴۴۵.

۲۳۱- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۶۲، ابن حبيب ، همان ، ص ۳۴، ۴۵، ابن اثير، همان ، ج ۵، ص ‍ ۴۹۳، ۵۱۱، مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۷۶۷ ترجمه فارسى).

۲۳۲- - يعقوبى ، همان ، ص ۳۷۷، ابن اثير، همان ، ص ۵۶۴.

۲۳۳- - اخبارالدوله ، ص ۱۵۵.

۲۳۴- - همان ، ص ۲۳۲، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۲۲۹.

۲۳۵- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ۳۳، ۳۳۴، تحقيق محمودى ، ابن اثير، همان ، ص ‍ ۲۳۴.

۲۳۶- - ابن عساكر، تاريخ دمشق ، ج ۱۷، ص ۱۵۷.

۲۳۷- - اخبارالدوله ، ص ۴۱۰، دينورى ، اخبارالطوال ، ص ۳۵۸، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۵۰، مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۲۶۰-۲۵۷ ترجمه فارسى ، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۴۰۹.

۲۳۸- - يعقوبى ، همان ، ص ۳۵۰ - ۳۵۲ مسعودى ، همان ، ص ۲۴۱، ترجمه فارسى ، ابن اثير، همان ، ص ۴۱۳.-۴۱۶

۲۳۹- - يعقوبى ، همان ، ص ۳۵۰ - ۳۵۲ مسعودى ، همان ، ص ۲۴۱، ترجمه فارسى ، ابن اثير، همان ، ص ۴۱۳.-۴۱۶

۲۴۰- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۸، مسعودى ، التنبيه و الاشراف ، ص ۲۸۵، ابن اثير الكامل ، ج ۵، ص ۴۴۵، ۴۴۸، ابن عساكر، تاريخ ، دمشق ، ج ۱۷، ص ۱۵۶.

۲۴۱- - ابن عساكر، همان ، ص ۱۶۴.

۲۴۲- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۳، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۴۴۸، شيخ طوسى ، رجال كشى ، ص ۳۷۸ اربلى ؛ كشف الغمه ، ج ۲، ص ۳۹۰، مجلسى ، بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۷۷.

۲۴۳- - بلاذرى ، هماان ، ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۳۴.

۲۴۴- - بلاذرى همان .

۲۴۵- - ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۳۴.

۲۴۶- - اخبارالدوله ، ص ۱۴۷، ۱۵۵.

۲۴۷- - اخبارالدوله ، ص ۱۴۷، ۱۵۵.

۲۴۸- - طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۸۰، اخبارالطوال ، ص ۳۵۹ بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ‍ ۱۴۳، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۵۰؛ مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۲۵۷.

۲۴۹- - بلاذرى ، همان ، ص ۸۹. ۹۱.

۲۵۰- - همان ، ص ۹۲-۹۱.

۲۵۱- - همان ، ص ۹۲-۹۱.

۲۵۲- - ابن اثير الكامل ج ۵، ص ۴۳۱.

۲۵۳- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۹۳-۹۱.

۲۵۴- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۶۲ ، مسعودى مروج الذهب ، ج ۲، ص ۲۹۳، ترجمه فارسى .

۲۵۵- - بلاذرى ، انساب الاشرف ، ج ۳، ص ۹۴، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ۵۱۰

۲۵۶- - ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۳۴.

۲۵۷- - همان ؛ ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۸، ص ۲۳۹.

۲۵۸- - اخبار الدوله ، ص ۱۴۷، ۱۵۵، ۱۵۶،

۲۵۹- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۰۱، اخبارالدوله ، ص ۱۴۷، ابن حزم ، همان ، ص ‍ ۲۰.

۲۶۰- - دينورى ، اخبارالطوال ، ص ۳۵۸، بلاذرى ، همان ، ص ۱۴۳، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۵۰، اخبارالدوله ، ص ۴۱۰، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۴۰۹.

۲۶۱- - بلاذرى ، همان ، ص ۱۰۳ - ۱۰۴ يعقوبى ، همان ، ص ۳۴۵ - ۳۴۶، طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ‍ ۸۷، ابن اثير، همان ، ص ۴۲۱، ۴۲۴.

۲۶۲- - ابن اثير، همان ص ۴۳۳.

۲۶۳- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۰۱، ۱۰۳ يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۶۶.

۲۶۴- - ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۵۷۶، ۵۸۳، ۵۹۰، ۵۹۴، و ج ۶، ص ۸، ۱۳، ۳۶، ۴۲، ۵۴، ۵۸، ۲۱۸، ۱۷۶، ۲۱۵،.

۲۶۵- - همان ، ج ۵، ص ۵۹۴، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۰۱-۱۰۲ يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۹۰، ابن حبيب ، المحير، ص ۳۵، ۳۸، مسعودى مروج الذهب ، ج ۲، ص ۷۶۷.

۲۶۶- - يعقوبى ، همان ، ص ۳۸۳، ابن اثير الكامل ، ج ۵، ص ۵۶۴.

۲۶۷- - ابن اثير، همان ج ۶، ص ۷۴، يعقوبى ، همان ، ص ۴۰۸.

۲۶۸- - ابن ، اثير، همان ، ص ۱۲۱. خطيب بغدادى ، تاريخ بغداد، ج ۱۱، ص ۳۷. ۲۶۹- - ابن حبيب ، المحبر، ص ۲۵۸، ۲۵۷، خطيب بغدادى ، همان ، ص ۳۷.

۲۷۰- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۰۲-۱۰۱؛ ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۱۳۴؛ خطيب بغدادى ، همان ، ج ۱۱، ص ۳۷.

۲۷۱- - اخبارالدوله ، ص ۱۴۸، ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۲۰.

۲۷۲- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ۱۴۳، اخبارالدوله ، ص ۴۱۰، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ‍ ۳۵۰، مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۲۵۶ ترجمه فارسى ، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۴۰۵.

۲۷۳- - ذهبى ، سير اعلام ، النبلاء، ج ۶، ص ۱۶۱،.

۲۷۴- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۲۹، اخبارالدوله ، ص ۱۴۸، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۹۰، ۳۲۲.

۲۷۵- - بلاذرى ، همان ، ابن قتيبه ، عيون الاخبار، ج ۱، ص ۲۰۵، ابن طقطقى ، الفخرى ، ص ۱۳۸، اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۲۳۳، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۳۷۱-۳۷۲.

۲۷۶- - بلاذرى ، همان ، ص ۱۲۱، اخبارالدوله ، ص ۴۰۰، دينورى ، اخبارالطوال ، ص ۳۵۸.

۲۷۷- - بلاذرى ، همان : ص ۱۰۴-۱۰۳، يعقوبى تاريخ ، ج ۲، ص ۳۴۵، ابن طقطقى ، الفخرى ، ص ‍ ۱۴۷، ۱۴۸، ۱۶۷، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۴۱۸، ذهبى ، سيراعلام النبلاء، ج ۶، ص ۱۴۱-۱۴۲.

۲۷۸- - مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۲۶۴ ترجمه فارسى .

۲۷۹- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۰۴-۱۰۳ ، تاريخ يعقوبى ، ج ۲، ص ۳۴۵-۳۴۶ طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۸۷-۹۷؛ مسعودى ، التنبيه و الاشراف ، ص ۲۸۳، مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۲۴۹-۲۵۴ ابن طقطقى ، همان ، ص ۱۴۷-۱۴۸ خطيب بغدادى ، تاريخ بغداد، ج ۱۰، ص ۸، ابن اثير الكامل ، ج ۵، ص ۴۲۴ - ۴۲۱ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۷، ص ۱۲۴.

۲۸۰- - بلاذرى ، همان ، يعقوبى ، همان ، ص ۳۵۵، مسعودى : همان ، ص ۲۸۵؛ ص ۲۵۰ ابن اثير، همان ، ص ۴۳۰.

۲۸۱- - يعقوبى ، همان ، ص ۳۵۶، مسعودى ، همان ، ص ۲۵۰، ابن اثير، همان ، ص ۴۲۴، ۴۲۶، ذهبى سير اعلام النبلاء، ج ۶، ص ۱۶۱-۱۶۲.

۲۸۲- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۰۴-۱۰۳؛ يعقوبى ، همان ، ص ۳۵۶؛ مسعودى ، همان ، ۲۱۰-۲۱۱ ابن اثير، همان ، ص ۴۳۰.

۲۸۳- - ابن اثير، همان ، ص ۴۲۲، ۴۳۳، ۴۳۴.

۲۸۴- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۰۵، ۱۰۶، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۶۴، ۳۶۵، ابن اثير، همان ، ص ۴۳۴ - ۴۶۶ ؛ ابن طقطقى ، الفخرى ، ص ۱۶۷، ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۶، ص ‍ ۱۶۲.

۲۸۵- - بلاذرى ، همان ، ص ۱۰۷، ۱۰۸، ۱۰۹، يعقوبى ، همان ، ص ۳۶۵-۳۶۶ ، مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۲۹۳، ابن اثير، همان ، ص ۴۶۴ ؛ ابن طقطقى ، همان ، ص ۱۶۷ ذهبى همان ،، ص ‍ ۱۶۲.

۲۸۶- - بلاذرى ، همان ، ص ۱۱-۱۰۸؛ يعقوبى ، همان ، ص ۳۶۸-۳۶۹ مسعودى ، همان ، ص ۲۰۳، ابن اثير، همان ، ص ۴۸۶؛ ۴۹۶، ۵۸۱، خطيب بغدادى ، تاريخ بغداد، ج ۱۰، ص ۸-۹ ذهبى ، همان ، ص ‍ ۱۶۲.

۲۸۷- - ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۳۵، ۳۶.

۲۸۸- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۹، اخبارالدوله ، ص ۱۴۷.

۲۸۹- - ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۳۸۱.

۲۹۰- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۲۱، اخبارالدوله ، ص ۴۰۰.

۲۹۱- - بلاذرى ، همان ، ص ۱۴۳. يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۵۰ اخبارالطوال ، ص ۳۵۸، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۴۰۹، مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۲۵۷.

۲۹۲- - بلاذرى ، همان ، ص ۸۹، ابن اثير، همان ، ص ۴۴۳.

۲۹۳- - ابن اثير، همان ، ص ۹۵، ۱۶۰

۲۹۴- - همان ، چ ۳، ص ۱۷۹، ۱۸۶، ۱۸۷، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۶۲، ۳۶۴، ابن اثير، همان ، ص ۴۰۹،. ۴۶۰

۲۹۵- - ابن اثير، همان ، ص ۴۷۱.

۲۹۶- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۹۶، ۱۱، ۱۱۲، ابن اثير، همان ، ص ۷۸؛ ۵۷۹ .

۲۹۷- - بلاذرى ، همان ، ص ۲۷۴، ۲۷۳، ابن اثير، همان ، ج ۶، ص ۲۱.

۲۹۸- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۴۰۲؛ خطيب بغدادى ، تاريخ بغداد، ج ۱۱، ص ۱۴۸، ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۷، ص ۴۰۹، ۴۱۰.

۲۹۹- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۹، خطيب بغدادى ، همان ، ذهبى ، همان ، ص ‍ ۴۰۹.

۳۰۰- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۹، خطيب بغدادى ، همان ، ذهبى ، همان ، ص ‍ ۴۰۹.

۳۰۱- - يعقوبى ، تاريخ ج ۲، ص ۳۸۹، خطيب بغداد، ج ۱۱، ص ۱۴۸ ؛ ابن اثير، الكامل ، ج ۶، ص ‍ ۶۵، ذهبى سير اعلام النبلائ، ج ۷، ص ۴۱۰.

۳۰۲- - ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۳۵.

۳۰۳- - بلاذرى ، انساب العرب ، ج ۳، ص ۸۰، تاريخ يعقوبى ، ج ۲،ص ۳۲۲، خطيب بغدادى ، تاريخ بغداد، ج ۱۱، ص ۳۷، مجمل التواريخ ، و القصص ، ص ۲۹۹؛ صفدى ، الوافى بالوفيات ، ص ۱۰۳؛ ذهبى ، تاريخ اسلام ، ج ۵، ص ۲۲۳.

۳۰۴- - بلاذرى ، همان .

۳۰۵- - بلاذرى ، همان ،.

۳۰۶- - اخبار الدوله ، ص ۱۶۵، ۱۶۱.

۳۰۷- - همان ، ص ۱۶۱، ۱۶۵، ابن طقطقى ، الفخرى ، ص ۱۴۳؛ ذهبى ، ص ۱۴۳، ذهبى ، تاريخ الاسلام ، ج ۵، ۲۳، امير على ، تاريخ عرب و اسلام ؛ ص ۱۴۲.

۳۰۸- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۱، ۸۵، اخبارالدوله ، ص ۱۷۱، ۱۷۲ ذهبى همان .

۳۰۹- - بلاذرى ، همان ، ص ۸۰.

۳۱۰- - اخبارالدوله ، ص ۱۵۹، ۱۶۰.

۳۱۱- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۶.

۳۱۲- - بلاذرى ، همان ، ص ۸۱ اخبارالدوله ، ص ۱۷۰.

۳۱۳- - بلاذرى ، همان ، ص ۸۰، ۱۱۳، اخبارالدوله ، ص ۱۶۵، ۱۷۳، ۱۸۶، ۱۸۸، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۹۷ مسعودى ، التنبيه ، و الاشراف ، ص ۲۹۲-۲۹۳؛ ابن طقطقى ، الفخرى ، ص ۱۴۳؛ دينورى ، اخبارالطوال ، ص ۳۳۲؛ ابن عبد ربه ، العقد الفريد، ج ۴، ص ۴۷۵، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۷، ص ۱۵۰، ص ۲۹۳ ؛ ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۴۰۸.

۳۱۴- - اخبارالدوله ، ص ۱۷۹، كداد در دو ميلى حميمه واقع شده بوده است .

۳۱۵- - همان ، ص ۱۷۴، ۱۹۷، ۲۰۰.

۳۱۶- - همان ، ص ۲۰۰، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۰۷، اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۲۰۸، شرح ابن ابى الحديد، ج ص ص ۱۴۷.

۳۱۷- - ابن حبيب ، المحبر، ص ۲۳، اصفهانى ، همان ، ص ۲۰۸، براى اطلاع بيشتر نگاه كنيد به فص ‍ پيشگويى هاى در باب خلافت عباسيان .

۳۱۸- - اخبار الدوله ، ص ۱۹۶، ۲۲۹، مختصر الدول ، ص ۱۱۹، ۱۱۸، مجمل التواريخ ، و القصص ، ص ۳۱۶، زركلى ، الاعلام ، ج ۶، ص ۲۷۱.

۳۱۹- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۴، مجمل التواريخ ، و القصص ، ص ۳۰۹.

۳۲۰- - بلاذرى ، همان ، ص ۸۰، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۳۲، خطيب بغدادى ، تاريخ بغداد، ج ۱۱، ص ۳۷، اخبارالدوله ، ص ۲۳۹؛ دينورى ، اخباراطوال ، ص ۳۳۹؛ ابن اثير الكامل ، ج ۵، ص ۲۵۹ ، مجمل التواريخ و القصص ، و ص ۲۲۹.

۳۲۱- - بلاذرى ، همان ، ص ۸۰، يعقوبى ، تاريخ ج ۲، ص ۳۲۲؛ خطيب بغدادى ، تاريخ بغدادت ، ج ۱۱، ص ۳۷، اخبارالدوله ، ص ۲۳۹، دينورى ، اخباالطوال ، ص ۳۳۹، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۲۵۹، ۲۷۶، مجمل التواريخ ، و القصص ، ص ۲۹۹.

۳۲۲- - بلاذرى ، همان ، ص ۱۴۳، ابن حزم ، همان ، ص ۳۲.

۳۲۳- - بلاذرى ، همان ، ص ۱۷۹؛ ۱۸۶، ۱۸۷، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۶۲، ۳۶۴، ابن اثير الكامل ، ج ۵، ص ۴۰۹، ۴۶۰.

۳۲۴- - يعقوبى ، همان ، ص ۳۷۸-۳۷۴، طبرى ، ج ۵، ص ۱۸۳، - ۲۳ ، ابن اثير، همان ، ص ‍ ۵۲۹-۵۵۵.

۳۲۵- - ابن اثير، همان ، ج ۶، ص ۴۴، ۴۵.

۳۲۶- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۲۸۱-۲۸۲؛ ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، ص ۲۰، ۳۲.

۳۲۷- - بلاذرى ، همان ، ص ۲۸۱؛ ابن حزم ، همان ، ص ۲۰، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ۴۴۳-۴۴۴.

۳۲۸- - زبيرى ، نسب قريش ، ص ۳۰، بلاذرى ، همان ، ص ۱۱۴، ابن حزم ، همان ، ص ۲۰، تهذيب ، ابن عساكر، ج ۷، ص ۲۰۲، ابن اثير،، همان ، ص ۴۳۳.

۳۲۹- - اخبارالدوله ، ص ۳۸۲، ۳۸۳، بلاذرى ، همان ، ص ۱۱۴، ابن عساكر، تاريخ دمشق ، ج ۷، ص ‍ ۲۰۲، ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۳۷۹؛ ذهبى تاريخ اسلام ، ج ۵، ص ۳۶۷.

۳۳۰- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۲۲۷، ۲۵۹، ۱۸۵، ۱۸۸.

۳۳۱- - ابن عساكر، تاريخ دمشق ،، ج ۷، ص ۲۰۲، ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۳۸۰؛ ذهبى ، تاريخ اسلام ، ج ۵، ص ۳۶۸، ابن كثير، البداية و النهاية ، ج ۱۰، ص ۴۳.

۳۳۲- - اخبارالدوله ، ص ۳۹۲-۳۹۳ ابن عساكر، همان ، ص ۲۰۲ ذهبى سر اعلام النبلاء، ج ۵، ص ‍ ۳۸۰، ذهبى ، تاريخ ، الاسلام ، ج ۵، ص ۳۶۸.

۳۳۳- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۲۱-۱۲۲، اخبارالدوله ، ص ۳۹۵-۳۹۶ ؛ مسعودى ؛ مروج الذهب ج ۶، ص ۷۲-۷۱؛ ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۵، ص ۳۷۹ ؛ ذهبى ، تاريخ الاسلام ، ج ۵، ص ۳۶۸-۳۶۷؛ ابن عساكر؛ همان ، ص ۲۰۲؛ ابن كثير، البداية و النهاية ، ج ۱۰، ص ۴۳؛ اخبارالدولة ، ص ‍ ۳۹۳، ابن كثير، همان ، ص ۳۶. ۳۳۴- - بلاذرى ، همان ، ص ۱۲۳؛ اخبارالدوله ، ص ۳۹۳، ابن كثير، همان ، ص ۳۶.

۳۳۵- - بلاذرى ، همان ، ۱۴۱، ولادت او را سال هاى ديگر نيز نوشته اند، ر .ك صفدى ، الوافى بالوفيات ، ج ۱۷، ص ۴۳۱. مجمل التواريخ و القصص ، ص ۳۰۹.

۳۳۶- - بلاذرى ، همان ، ص ۱۷۸، يعقوبى ، تاريخ ج ۲، ص ۳۴۵؛ طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۸، دينورى ، اخبار الطوال ، ص ۳۵۸، اخبار الدوله ، ص ۴۱۰، ابن عبد ربه ، العقدالفريد، ج ۴، ص ۴۸۱.

۳۳۷- - دميرى ، حميرة الحيوان ، ج ۱، ص ۱۰۶، طبرى ، همان ، ص ۱۲۱، ابن اثير الكامل ، ج ۵، ص ‍ ۴۶۰، صفدى ، الوافى بالوفيات ، ج ۱۷، ص ۴۳۱، ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۶، ص ۷۷. ۳۳۸- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۶۱- ۱۶۰ صفدى ، همان ، ص ۴۳۲.

۳۳۹- - صفدى ، همان ، ص ۴۳۲. بلاذرى ، همان ، ص ۱۵۰.

۳۴۰- - بلاذرى ، همان ، ص ۱۷۹. ابن اثير الكامل ، ج ۵، ص ۴۵۹.

۳۴۱- - بلاذرى ، همان ، ص ۱۷۹؛ ابن اثير ، همان ، ص ۴۶۱؛ درباره زندگى سفاح ، ر.ك ابن قتيبه ، المعارفت ص ۳۷۲-۳۷۴. بلاذرى ، همان ص ۱۲۸-۱۸۳. طبرى ، تاريخ ، ج ۳، ص ۸۸ به بعد، تاريخ بغداد، ج ۱، ص ۵۳-۴۶. ابن كثير؛ البداية و النهاية ، ج ۱۰، ص ۵۲-۵۸، ۵۸-۶۱ ذهبى ، سير اعلام ، ج ۶، ص ۷۷؛ ذهبى ، تاريخ اسلام ، ج ۵، ص ۲۶۸-۲۶۹. سيوطى ، تاريخ الخلفا، ص ۲۵۶.

۳۴۲- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۵۳، ۷۷، ۷۸، اخبارالدوله ، ص ۱۳۰، ۱۳۱، ۱۵۴، يعقوبى تاريخ ، ج ۲، ص ۲۷۴، ۲۹؛ طبرى ، تاريخ ، ج ۵، ص ۲۴۲، اصفهانى مقاتل الطالبين ، ص ۳۹۷، ابن اثير ا الكامل ، ج ۴، ص ۲۵۴؛ و ج ۵، ص ۱۹۸، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۹، ص ۹۲.

۳۴۳- - بكرى ، معجم ما استعجم ، ص ۱۳۰، محمد بن عبدالمنعم ، الروض المعطار، ص ۱۹۹.

۳۴۴- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۵۳، اخبارالدوله ، ص ۱۵۴.

۳۴۵- - حموى ، معجم البلدان ، ج ۳، ص ۳۷۶، و ج ۱، ص ۱۵۷؛ ابوالفداء: تقويم البلدان ، ص ‍ ۲۲۸، ابن حوقل ، صورة الارض ، ص ۱۷۳؛ مقدسى ، احسن التقاسيم ، ص ۱۵۵-۱۵۴ فارسى .

۳۴۶- - ابن حوقل ، صورة الارض ، ص ۱۷۳، مقدسى ، احسن التقاسيم ، ص ۱۵۴=۱۵۵ حموى معجم البلدان ، ج ۱، ص ۴۸۹.

۳۴۷- - فلبپ ، حتى ، تاريخ عرب ، ص ۱۵۱.

۳۴۸- - فليپ ، حتى ، تاريخ عرب ، ص ۱۵۱.

۳۴۹- - بكرى ، معجم ما، استعجم ، ص ۱۳۰، حموى ، معجم البلدان ، ج ۱، ص ۱۵۷، و ج ۲، ص ‍ ۱۱۸، ابن عبدالمنعم ، الروض المعطار، ص ۲۱، ابن شداد الاعلاق الخطيره ، ص ۸۲.

۳۵۰- - حموى ، معجم البلدان ، ج ۲، ص ۳۰۶.

۳۵۱- - فيليپ حتى ، تاريخ عرب ، ص ۱۹۰.

۳۵۲- - حموى ، معجم البلدان ، ج ۲، ص ۳۰۶.

۳۵۳- - ابوالفداء، تقويم البلدان ، ج ۲، ص ۳۰۶. و ج ۱، ص ۱۵۷.

۳۵۴- - مقدسى ، احسن التقاسيم ، ص ۳۶۳. فارسى .

۳۵۵- - اخبارالدوله ، ص ۱۹۴-۱۹۶.

۳۵۶- - ابونعميم اصفهانى ، حلية الولياء؛ ج ۱، ص ۳۱۵؛ سيوطى ، تاريخ الخفاء، ص ۱۵-۱۶ خطيب بغدادى ، تاريخ بغداد، ج ۳، ص ۳۴۹.

۳۵۷- - ابونعيم اصفهانى ، همان ، ص ۳۱۶.

۳۵۸- - ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۲، سيوطى ، تاريخ ‌الخلفاء، ص ۱۴، بيهقى ، دلائل انبوه ، ج ۶، ص ۵۱۷، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۴.

۳۵۹- - سيوطى ، تاريخ الخلفاء ص ۱۴.

۳۶۰- - همان ، ص ۱۷.

۳۶۱- - بيهقى ، دلائل النبوه ، ج ۶، ص ۵۱۳؛ ذهبى سيراعلام النبلاء، ج ۲، ص ۱۰۲.

۳۶۲- - سيوطى : تاريخ الخلفاء، ص ۱۶.

۳۶۳- - سيوطى : تاريخ الخلفاء، ص ۱۶.

۳۶۴- - همان ، ص ۱۵.، خطيب بغدادء تاريخ بغداد، ج ۲، ص ۶۳. بلاذرى ، انساب الاشرافرمود: ج ۳، ص ۴۸.

۳۶۵- - بيهقى ؛ دلائل النبوه ، ج ۶، ص ۵۱۵، ۵۱۶، اربلى ، كشف الغمه ، ج ۲، ص ۴۷۳.

۳۶۶- - بيهقى ، همان ، ص ۵۱۷.

۳۶۷- - همان ، ص ۵۱۶. ر.ك ترمذى ، سنن ، ج ۴، ص ۵۳۱ كتاب الفتن .

۳۶۸- - ابن شهر آشوب ، مناقب ، ج ۳، ص ۳۰۰.

۳۶۹- - ابن شهر آشوب ، مناقب ، ج ۳، ص ۳۰۰.

۳۷۰- - ابن شهر آشوب ، مناقب ، ج ۳، ص ۳۰۰.

۳۷۱- - درباره نقل پرچم هاى سياه ، ر.ك ابن ابى الحديد: شرح نهج البلاغه : ج ۸. ص ۴۷؛ ابن شهر آشوب ، همان ، اربلى ، كشف الغمه ، ج ۲، ص ۴۷۲ ؛ ۴۷۳؛ الخرائج و الجرائح ، ص ۴۶۵؛ و ۱۱۵۸؛ طبرى ، دلائل الامامه ، ص ۱۴۰، ۲۴۸؛ شيخ طوسى ، الغيبه ، ص ۴۵۲؛ غيبة النعمانى ، ص ۱۹۷؛ ۲۵۱؛ روضة الواعظين ، ص ۲۶۲ ؛ زركلى ، اعلام الورى ، ص ۲۷۹.

۳۷۲- - مجلسى ، بحارالانوار، ج ۳۳، ص ۲۶۴.

۳۷۳- - مجلسى ، بحارالانوار، ج ۳۳، ۲۶۴.

۳۷۴- - نهج البلاغه ، خطبه ۹۲، ص ۲۷۳؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۷، ص ۴۴-۴۵ ابن ابى الحديد، با تفصيل بيشترى آورده است .

۳۷۵- - ابن قتيبه ، عيون الاخبار، ج ۱، ص ۲۰۵ اصفهانى مقاتل الطالبين ، ص ۲۳۳؛ ابن ابى الحديد، همان ، ص ۱۳۴-۱۳۵ مسعودى ، مروج الذهب ج ، ص ۲۷۴.

۳۷۶- - اخبارالدوله ، ص ۱۳۴؛ ابن ابى الحديد، همان ، ص ۱۴۸، ابن عبد ربه ، العقد الفريد، ج ۵، ص ۳۶۰، همچنين ر.ك مبرد، كامل ، ج ۲، ص ۲۱۷ ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج ۲، ص ۴۳۶.

۳۷۷- - اربلى ، كشف الغمه ، ج ۲، ص ۲۵۲، على الهاشمى ، كتاب محمد بن الحنفيه ، ص ۹۵.

۳۷۸- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۱۸۵، ۱۸۶، ۲۲۵.

۳۷۹- - درباره صادق ناميده شدن امام ششم ، روايات ديگرى نيز موجود است (ر.ك .مجلسى بحارالانوار، ج ۴۷).

۳۸۰- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۲۴۱؛ طبرى تاريخ ، حوادث سال ۱۴۵.

۳۸۱- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۴۷، اخبارالدوله ، ص ۲۹، بيهقى دلائل النبوه ، ج ۶، ص ۵۱۴.

۳۸۲- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۴۷، اخبارالدوله ، ص ۲۹، بيهقى دلائل النبوه ، ج ۶، ص ۵۱۴.

۳۸۳- - بلاذرى ، همان ، ص ۴۸.

۳۸۴- - مقريزى ، النزاع و التخاصم ، ص ۹۰.

۳۸۵- - اخبارالدوله ، ص ۱۳۰.

۳۸۶- - بيهقى ، دلائل النبوه ، ج ۶، ص ۵۱۳.

۳۸۷- - سيوطى ، تاريخ الخفاء، ص ۱۷.

۳۸۸- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۴۸.

۳۸۹- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۲۱۸.

۳۹۰- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۷-۸۴؛ اخبار الدوله ، ص ۱۶۹؛ يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۲۲؛ ابن ابى الحديد؛ شرح نهج البلاغه ، ج ۷، ص ۱۴۷، ۱۴۶.

۳۹۱- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۷-۸۴؛ اخبار الدوله ، ص ۱۶۹؛ يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۲۲؛ ابن ابى الحديد؛ شرح نهج البلاغه ، ج ۷، ص ۱۴۷، ۱۴۶.

۳۹۲- - اخبارالدوله ، ص ۱۶۸، بلاذرى ، همان ، ص ۸۴-۸۵

۳۹۳- - اخبارالدوله ، ص ۱۶۹.

۳۹۴- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۲۲۷-۲۲۸.

۳۹۵- - ر.ك بلاذرى ، انساب الاشراف ، مصعب زبيرى ، نسب قريش ، ابن حزم ، جمهرة انساب العرب .

۳۹۶- - ابن قتيبه ، عيون الاخبار، ج ۱، ص ۲۰۵ مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۳، ص ۲۷۴، ترجمه فارسى ، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۵۲۵؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۷، ص ۱۳۴-۱۳۵.

۳۹۷- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۲۰۸.

۳۹۸- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۲۰۸.

۳۹۹- - مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۲۶۴. ترجمه فارسى .

۴۰۰- - مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۲۶۴. ترجمه فارسى .

۴۰۱- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۲۰۸.

۴۰۲- - ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۷، ص ۱۴۷-۱۴۸.

۴۰۳- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۲، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ابن حبيب ، المحير، ص ۳۳؛ ابن ابى الحديد، همان ، ص ۱۴۷.

۴۰۴- - بلاذرى ، همان ، ص ۱۶۲، ۱۶۳، ۱۸۳. ابن حبيب ، همان ، ص ۴۴۵؛ مسعودى ، مروج الذهب ، ججج ۲، ص ۲۶۵. ترجمه فارسى .

۴۰۵- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۳۰۸ - ۲۱۰ اصفهانى ، ج ۱۸، ص ۲۰۳ به بعد .

۴۰۶- - اصفهانى ، همان ، ص ۳۰۷-۲۱۳.

۴۰۷- - اخبارالدوله ، ص ۱۸۴-۱۸۵؛ ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۷، ص ۱۴۸-۱۴۹.

۴۰۸- - على الهاشمى ، كتاب محمد بن الحنفيه ، ص ۶۸.

۴۰۹- - ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۷، ص ۱۴۹. ۱۵۰. ۱۸۴. ۱۸۵.

۴۱۰- - همان ، ص ۱۴۹.

۴۱۱- - افزون بر حديث دار غدير منزلت ، بيعت نكردن بنى هاشم و گروهى از مسلمانان همچون سلمان ، مقداد، ابوذر، حذيقة بن اليمان ، خذيمة بن ثابت ، عمار ياسر، و زبير بن عوام با ابوبكر و اصرار عمر و ابوبكر براى بيعت گرفتن از آنان گواه اين مدعاست .

۴۱۲- - قاضى نعمان ، شرح الاخبار، ج ۳، ص ۲۴۴-۲۴۵.

۴۱۳- - قهپايى ، مجمع الرجال ، ج ۴، ص ۱۹.

۴۱۴- - شيخ طوسى ، رجال كشى ، ص ۵۶، خدايا من با اعتقاد بدانچه على بن ابيطالبعليه‌السلام بدان معقتد بود زندگى مى كنم و با همين اعتقاد مى ميرم ..

۴۱۵- - همان ، ص ۵۷، پدرم ابن عباس را بسيار دوست مى داشت ، بعد از آن كه ابن عباس ‍ نابينا شد، پدرم در حالى كه كودكى بود نزد او آمد، ابن عباس پرسيد؟ كيستى ؟ پدرم پاسخ داد: من محمد بن على بن حسين هستم گفت : كسانى تو را نمى شناسند، ولى همين كه من تو را مى شناسم ، كافى است .

۴۱۶- - همان ، ص ۱۲۳، جعفرى ، تشيع در مسير تاريخ ، ص ۲۸۸، ۲۸۶، ۲۸۳.

۴۱۷- - اخبارالدوله ، ص ۲۰۰.

۴۱۸- - همان .

۴۱۹- - در باب وصيت ابوهاشم ، فصل دعوت عباسى ، مرحله اول ديده شود.

۴۲۰- - اخبارالدوله ص ۲۰۴.

۴۲۱- - همان ، ص ۲۰۰

۴۲۲- - همان ، ص ۲۰۴.

۴۲۳- - همان ، ص ۲۳۰-۲۳۱

۴۲۴- - همان ، ص ۲۳۰-۲۳۱

۴۲۵- - همان ، ص ۲۴۲.

۴۲۶- - همان ، ص ۲۳۳.

۴۲۷- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۳۶.

۴۲۸- - مفيد ارشاد، ج ص ص ۱۹۰-۱۹۲ اصفهانى مقاتل الطالبين ، ص ۱۸۵، ۱۸۷، ۲۲۴-۲۲۷ ابن طقطقى ، الفخرى ، ص ۱۶۴.

۴۲۹- - اصفهانى ، همان ، ص ۲۲۷.

۴۳۰- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۲، ص ۶۴، اصفهانى مقاتل الطالبين ، همان ص ۱۵۷، ابن طقطقى ، الفخرى ، ص ۱۳۹.

۴۳۱- - اصفهانى ، همان ، ص ۱۵۹. ۴۳۲- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۶۶. ۴۳۳- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۶۶.

۴۳۴- - نرشخى ، تاريخ بخارا، ص ۸۶، ۸، ابن قتيبه ، الامامة و السياسة ، ج ۲، ص ۱۸۸ ، بلاذرى ، همان ، ص ۱، ۱۷۱ يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۳۷، طبرى تاريخ ، ج ۶، ص ۱۲۲.

۴۳۵- - حوادث سال ۱۴۵ هجرى در تاريخ طبرى و الكامل به طور مفصل آمده است .

۴۳۶- - ذهبى ، سير اعلام النبلاء، ج ۶، ص ۲۵۷-۲۶۷ ابن صباغ ، القصول المهمه ، ص ۲۱۴-۲۱۶ ابن حرج هيثمى الصواعق ، المحرقه ، ص ۲۰۱-۲۰۲.

۴۳۷- - كلينى ، اصول ، كافى ج ۲، ص ۳۸۳، ابن شهر آشوب مناقب ، ج ۴، ص ۲۴۰-۲۲۹ مجلسى بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۷۲، ۷۴ .

۴۳۸- - ابن صباغ ، الفصول المهمه ، ص ۲۱۴-۲۱۵، ابن حج هيثمى ، الصواعق المحرقه ، ص ‍ ۲۰۲-۲۰۱؛ مفيد ارشاد، ج ۲، ص ۱۸۴-۱۸۳، قاضى نعمان ، شرح الاخبار، ج ۳، ص ۳۰۳.

۴۳۹- - ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۵۵۳، ۵۴۴، طبرى تاريخ ،، ج ۶، ص ۲۲۵ اصفهانى مقاتل الطالبين ، ص ۲۴۱.

۴۴۰- - ذهبى ، سير اعلام النبلاء ج ۶، ص ۲۵۷-۲۵۸، براى اطلا بيشتر از برخوردهاى منصور با امام صادقعليه‌السلام به منابع ذيل مراجعه شود: مجلسى ، بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۷۴، ۱۶۲، ۱۷۴، ۱۸۰، ۱۹۵، ۲۰۰، ۲۰۶؛ كلينى اصول كافى ، ج ۲، ۳۸۷-۳۸۴، قاضى نعمان ، شرح الاخبار، ج ۳، ص ‍ ۲۹۱-۳۰۸ ابن شهر آشوب ، مناقب ج ۴، ۳۱۵-۳۸۳، اربلى كشف الغمه ، ج ۲، ص ۳۶۹-۴۴۸ ذهبى ، سيراعلام النبلاء، ج ۶، ص ۲۶۷، ۲۵۷.

۴۴۱- - براى اطلاع بيشتر از دعوت علويان به الرضا من آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به فصل پنجم الرضا من آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بعد از بنياد دولت عباسى ، مراجعه شود.

۴۴۲- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۴۲۲-۴۴۷، مسعودى مروج الذهب ، ج ۲، ص ۴۳۹-۴۴۱ ترجمه فارسى .

۴۴۳- - طبرى ، تاريخ ، ج ۷، ص ۱۳۹، اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۴۰۵، ۴۹۹، قاضى نعمان ، شرح الاخبار، ج ۳، ص ۳۳۸، ابن اثير، الكامل ، ج ۶، ص ۳۲۶، و براى علت ولايت عهدى ر.ك ابن خلدون ، العبر، ج ۳، ص ۴۰ ترجمه فارسى .

۴۴۴- - مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۴۴۱، ترجمه فارسى .

۴۴۵- - ابن صباغ القصول المهمه ، ص ۲۵۰، ابن حجر هيثمى ، الصواعق ، المحرقه .

۴۴۶- - معلوف المنجد؛ ص ۲۶۵؛ انيس و منتصر، المعجم الوسيط، ص ۳۵۱؛ راغب اصفهانى ، مفردات راغب ، ص ۲۰۲، ابن منظور، لسان العرب ، ج ۵، ص ۲۳۶.

۴۴۷- - طبرى ، تاريخ ، ج ۳، ص ۴۵۵.

۴۴۸- - رضى در اين جا به معناى مرضى است .

۴۴۹- - همان ، ص ۴۵۰، ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۱۱، ص ۹.

۴۵۰- - طبرى ، همان ، ج ۳، ص ۴۵۶، مسكويه رازى ، تجارب الامم ، ج ۱، ص ۲۹۴.

۴۵۱- - مسكويه ، رازى ، تجارب الاممم ، ج ۱، ص ۲۸۷.

۴۵۲- - ابن قتبيه ، الامامة و السياسة ، ج ۱، ص ۶۵.

۴۵۳- - ابن قتبيه ، الامامة و السياسة ، ج ۱، ص ۶۵.

۴۵۴- - همان ، ص ۹۵.

۴۵۵- - ابن قتيبه ، عيون الاخبار، ج ۱، ص ۵-۶.

۴۵۶- - اخبارالدوله ، ص ۹۹.

۴۵۷- - طبرى ، تاريخ ج ۴، ص ۴۲۱، ابن اثير، الكامل ، ج ۴، ص ۱۵۵.

۴۵۸- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۱۳، ص ۲۹۸. ابن اثير، همان ، ص ۱۳۶.

۴۵۹- - ابن اثير ، همان ، ص ۲۱۲.

۴۶۰- - مسكويه ، رازيه ، تجارب الامم ، ج ۲، ص ۱۶۸؛ ابن اثير، همان ، ص ۳۳۵. متن از تجارب الامم نقل شده است .

۴۶۱- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۴۴۳.

۴۶۲- - همان ، ص ۴۳۴.

۴۶۳- - مفيد ارشاد، ج ۲، ص ۳۵۳

۴۶۴- - سيوطى ، تاريخ الخلفاء، ص ۲۲۷.

۴۶۵- - دينورى ، اخبارالطوال ، ۳۳۳، ۳۳۵، طبرى تاريخ ، ج ۵، ص ۳۱۶.

۴۶۶- - اخبارالدوله ، ص ۱۹۸-۱۹۹.

۴۶۷- - همان ، ص ۱۹۴، ۲۰۰، ۲۰۴؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۲، ۱۱۴، ۱۱۵؛ طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۲۷، ۴۵؛ ۴۶، ۴۹، سيوطى ، تاريخ الخلفاء، ص ۲۵۷.

۴۶۸- - طبرى ، همان ، ج ۵، ص ۳۹۴.

۴۶۹- - اخبار الطوال ، ص ۳۳۳، ۳۳۵، طبرى ، تاريخ ، ج ۵، ص ۳۱۶ حسن ابراهيم ، تاريخ سياسى ، اسلام ، ج ۱، ص ۴۳۷. ترجمه فارسى .

۴۷۰- - فليپ ، حتى ، تاريخ عرب ، ص ۳۵۷. ترجمه فارسى .

۴۷۱- - ابو نصر بخارائى ، سر السلسلة العلوية ، ص ۷۰، ابن قتيبه الامامة ، والسياسة ، ج ۲، ص ‍ ۱۷۲. طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۱۰۴، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۴۳۷.

۴۷۲- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۱۵۹.

۴۷۳- - نرشخى ، تاريخ بخارا، ص ۸۶.

۴۷۴- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۷۱، يعقوبى ، تاريخ ، ص ۳۵۴، طبرى ، ج ۶، ص ‍ ۱۱۲، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۴۴۸، ابن قتيبه ، الامامة و السياسة ، ج ۲، ص ۱۸۸.

۴۷۵- - نرشخى ، تاريخ ، بخارا، ص ۸۷. ۴۷۶- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۷۱؛ طبرى تاريخ ، ج ۶، ۱۴۶.

۴۷۷- - طبرى ، همان ، ص ۱۶۸.

۴۷۸- - كلينى ، اصول كافى ، ج ۲، ص ۱۸۸. (زندگانى موسى بن جعفرعليه‌السلام )

۴۷۹- - طبرى تاريخ ، ج ۶، ص ۴۱۲، اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۳۶۶-۳۸۵.

۴۸۰- - طبرى ، همان ، ج ۷، ابن اثير، الكامل ، ج ۸، ص ۳۰۱ و (اين شخص علوى نبوده است .)

۴۸۱- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۱۵۵.

۴۸۲- - طبرى ، تاريخ ، ج ۷، ص ۱۱۷، ابن اثير الكامل ، ج ۸ تت ص ۳۰۲، قاضى نعمان ، شرح الاخبار، ج ۳، اصفهانى ، همان ، ص ۴۳۵-۴۲۸.

۴۸۳- - طبرى ، همان ، ص ۱۶۸.

۴۸۴- - طبرى ، همان ، ص ۲۱۹، اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۴۶۴-۴۷۳، قاضى نعمان ؛ شرح الاخبار، ج ۳، ص ۳۴۵.

۴۸۵- - طبرى ، همان ، ص ۴۲۶، اصفهانى ، مقاتل الطالبين همان ، ص ۵۰۶، ابن طقطقى ، الفخرى ، ص ۲۴۰.

۴۸۶- - طبرى ، همان ، ص ۴۳۳. مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۵۵۸، ترجمه فارسى .

۴۸۷- - زرين كوب ، تاريخ ايران ، بعد از اسلام ، ص ۶۱-۱۶۴.

۴۸۸- - جرجى زيدان ، تاريخ تمدن اسلام ، ص ۶۹۹ ترجمه فارسى .

۴۸۹- - همان ، ص ۶۹۹.

۴۹۰- - همان ، ص ۶۹۸-۶۹۹.

۴۹۱- - همان ، ص ۷۳۱-۷۳۰؛ افتخار زاده ، شعوييه ، ص ۳۱۵-۳۱۴.

۴۹۲- - افتخار زاده ، همان به نقل از عبد ربه ، عقدالفريد، ج ۳، ص ۴۱۳، جرجى زيدان ، تاريخ تمدن اسلام ، ص ۷۲۶.

۴۹۳- - ابن اثير، الكالم ، ج ۵، ص ۵۰.

۴۹۴- - همان ، ص ۵۱.

۴۹۵- - ممتحن ، نهضت شعوبيه ، ص ۱۵۰، به نقل از: جرجى زيدان ، تاريخ ، تمدن اسلام ، ج ۲، ص ‍ ۲۱-۲۲.

۴۹۶- - ابومنصور ثعالبى ، لطائف المعارف ، ص ۱۹۴. ترجمه فارسى .

۴۹۷- - همان ، براى اطلاع بيشتر از وضع موالى در زمان امويان به منابع ذيل مراجعه شود: ممتحن نهضت شعوبيه ، ص ۱۴۶-۱۶۴؛ محمود افتخار زاده ، شعوبيه ، ص ۳۰۰-۳۱۸؛ زرين كوب ، تاريخ ايران بعد از اسلام ص ۳۷۸-۳۸۸.

۴۹۸- - ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۵۱-۵۰، ۲۳۶. ۴۹۹- - طبرى ، تاريخ ، ج ۵، ص ۳۵۰، ابن اثيرر همان ، ص ۹۰، حسين عطوان ، طبيعة الدعوة العباسيه ، ص ۳۴.

۵۰۰- - طبرى ، همان ، ص ۵۳۳.

۵۰۱- - ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۵۱-۵۰، ۲۳۶.

۵۰۲- - همان ، ص ۲۳۶، براى اطلاع بيشتر از وضع مالى خراسان به منابع ذيل مراجعه شود: ابن اثير الكامل ، ج ۵، ص ۵۰ ۵۱،،۹- ۱۵۰، ۱۸۳، ۱۸۶ت ۱۸۸، ۱۸۸، ۱۸۹، ۱۹۷، ۲۰۰، ۲۱۷، ۲۷۷، ۲۳۷، حسين عطوان ، طبيعة الدعوة العباسيه ، ص ۳۶-۲۱؛ زرين كوب ، تاريخ ايران ، بعد از اسلام ، ص ‍ ۳۷۷-۳۸۴.

۵۰۳- - زرين كوب ، تاريخ مردم ايران ، ج ۲، ص ۳۰.

۵۰۴- - طبرى ، تاريخ ، ج ۴، ص ۴۲۰، ۴۲۶، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۱۵۸، ۱۵۴.

۵۰۵- - طبرى ، همان ، ابن اثير، همان .

۵۰۶- - طبرى ، همان ، ج ۵، ص ۳۳۶-۳۵۰، ابن اثير، همان ، ص ۷۹-۷۱.

۵۰۷- - ابن اثيرر، همان ، ص ۳۲۸.

۵۰۸- - ابن اثيرر، همان ، ص ۳۲۸.

۵۰۹- - همان ، ص ۳۴۲، طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۱-۱۲.

۵۱۰- - توضيح مفصل دسته بندى هاى سياسى خراسان ، و بهره بردارى ابومسلم از اين اختلاف ها؛ در فصل دعوت عباسى از ظهور دعوت تا بيعت با سفاح آمده است نيز: ابراهيم حسن ، تاريخ سياسى اسلام ، ج ۱، ص ۴۲۰-۴۲۴.

۵۱۱- - ابن قتبيه ، الامامة و سياسة ، ج ۲، ص ۱۴۹، ابن عبد ربه ، العقد الفريد، ج ۴، ص ۴۷۵، ابن اثير، الكامل ، ج ۴، ص ۲۱۴، ۲۱۶؛ زرين كوب ، تاريخ مردم ايران ، ج ۲، ص ۳۹، تاريخ ايران كمبريج ، ج ۴، ص ۴۷.

۵۱۲- - طبرى ، تاريخ ، ج ۳، ص ۲۸۸، ابن اثير، همان ، ص ۱۷-۱۸؛ مسعودى مروج الذهب ، ج ۳، ص ۶۸.

۵۱۳- - ابن طقطقى ، الفخرى ، ص ۱۴۳، شيخ طوسى ، رجال كشى ، ص ۱۲۳.

۵۱۴- - ابن قتيبه ، الامامة و السياسة ، ج ۲، ابن عبدربه ، العقدالفريد، ج ۴، ص ۴۷۵، ابن اثير، الكامل ، ج ۴، ص ۲۱۴، ۲۱۶،؛ زرين كوب ، تاريخ مردم ايران ، ج ۲، ص ۳۹.

۵۱۵- - اخبارالدوله ، ص ۱۷۳، ۱۷۶، ۱۹۱، ۱۹۶، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۲۹۷، زرين كوب ، همان ، ص ۳۹، تاريخ ايران ، كمبريج ، ج ۴، ص ۴۷.

۵۱۶- - ابن قتيبه ، الامامة ، والسياسة ، ج ۲، ص ۱۴۹، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۲۷۵، يعقوبى ، هماان ، ص ۲۹۷، ابن عبدربه ، العقدالفريد، ج ۴، ص ۴۷۵، ابن عساكر، تهذيب ، ج ۵، ص ۴۶، زرين كوب ، همان ، ص ۳۹. اخبارالدوله ، ص ۱۷۶.

۵۱۷- - ابن قتيبه ، همان ، بلاذرى ، همان ، ص ۲۷۵، اخبارالدوله ، ص ۱۸۸، ۱۸۵، يعقوبى ، همان ، ص ۲۹۷ ، ابن طقطقى ، الفخرى ،

۵۱۸- - شهرستانى ، ملل و نحل ، اما خليفه وقت را هشام بن عبدالملك (۱۰۵-۱۲۵) دانسته است .

۵۱۹- -مجلسى ، بحارالانوار، ج ۴۲،(ص) ۱۰۴، ۱۰۳، قاضى نعمان ، همان ،(ص) ۳۱۶ - ۳۱۷، العمرى ، المجدى ،(ص) ۲۲۴، اشعرى ، همان ،(ص) ۳۹، ۴۰، ۶۵، ۶۹.

۵۲۰- - اشعرى ، همان ،(ص) ۴۰.

۵۲۱- - ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۷،(ص) ۱۴۹، ۱۵۰، اخبارالدوله ، ۱۸۴، ۱۸۵، در اخبار الدوله صحيفه صفراء آمده است در هر دو منبع روايت از امام باقرعليه‌السلام نقل شده است .

۵۲۲- - درباره وصيت ابوهاشم به محمد بن على منابع ذيل را ببينيد:

يعقوبى ، تاريخ ،صفحه ۲۹۸-۲۹۶

اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، صفحه ۱۲۳ - ۱۲۴.

مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، صفحه ۲۴۳ ترجمه فارسى

بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳(ص) ۲۷۳-۲۷۵.

ابن قتيبه ، المامة ، و السياسية ، ج ۲ صفحه ۲۷۵-۲۷۳.

اخبارالدوله ، العباسية ت (ص) ۱۶۵، ۱۶۷، ۱۷۳، ۱۸۵، ۱۱۸۶، ۱۸۸.

همو، معارفت صفحه ۲۱۷

ابن سعد، طبقات ، ج ۵،(ص) ۲۴۰، ۲۴۱.

ابن طقطقى ، الفخرى ،(ص) ۱۴۳،

قاضى نعمان ، شرح الاخبارت ج ۳،

زبيرى تن نسب قريش ،(ص) ۷۵.

ابن حزم ، جمهرة انساب العرب ، صفحه ۶۶.

ابن عبدربه ، العقدالفريد ج ۴، صفحه ۷۷۶

ابن ابى الحديد، شرح نهج البلاغه ، ج ۷ صفحه ۱۴۹، ۱۵۱، و ج ۱۵،(ص) ۲۹۲، ۲۹۳.

ابن عساكر، تاريخ دمشق ، ج ۶،(ص) ۳۰۱،

همو، تهذيب تاريخ دمشق ، ج ۵،(ص) ۴۶؛

ابن خلكان ، وفيات الاعيان ، ج ۴،(ص) ۱۰۳،

احداث التاريخ الاسلامى ، ج ۲ صفحه ۷۸۲

ميرخواند، روضة الصفاء،(ص) ۱۲۶.

ذهبى ، تاريخ اسلام ، ج ۵،صفحه ۲۲۳

ابن خلدون ، العبر، ج ۳،(ص) ۱۲۶.

زرين كوب ، تاريخ مردم ايران ، ج ۲،(ص) ۴۰؛

همو، تاريخ ايران ، كمبريج ، ج ۴،(ص) ۴۸.

حسن ابراهيم ، حسن تاريخ سياسى اسلام ، ج ۲،(ص) ۳۱؛

شهرستانى ، ملل و نحل : ج ۱،(ص) ۲۴۳؛ ۲۴۷، ۲۴۹.

نوبختى ، فرق الشيعه ، (ص) ۳۰ - ۳۱

اشعرى ، المقالات و الفرق ،(ص) ۳۹، ۶۵، ۶۹.

ابن اثير، الكامل ، ج ۵،(ص) ۴۴، ۵۳، ۸، ۴۰.

العمرى ، المجدى ،(ص) ۲۲۴؛

مجلسى بحارالانوار،(ص) ۲۲۴،

مجلسى ، بحارلانوار، ج ۴۲۱ صفحه ۱۰۳ - ۱۰۴.

جعفر مرتضى عامل ، الحياة السياسية للامام الرضا،(ص) ۵۱-۲۹.

۵۲۳- -اخبارالدوله ، ص ۱۹۱-۱۹۴.

۵۲۴- -همان ، ص ۲۹۴-۲۰۲.

۵۲۵- -همان ، ص ۱۹۰-۱۹۲.

۵۲۶- - همان ، ص ۲۰۳-۲۰۴ طبرى ، تاريخ ، ج ۵، ص ۳۱۷؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ‍ ۱۱۵؛ مسكويه رازى ، تجارب الامم ، ج ۲، ص ۳۷۵-۳۷۶؛ ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۵۳، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۰۸، دينورى ، الاخبار، الطوال ، ص ۳۲۲، مسعودى ، التنبيه و الاشراف ، ص ‍ ۲۹۳-۲۹۲.

۵۲۷- - اخبارالدوله ، ص ۲۰۳ - ۱۹۶.

۵۲۸- -همان ، ص ۲۰۰، ۲۰۳، ۲۰۴.

۵۲۹- -همان ، ص ۲۰۰، ۲۰۳، ۲۰۴.

۵۳۰- -همان ، ص ۲۲۰.

۵۳۱- -همان ، ص ۲۰۰ .و ۲۰۴.

۵۳۲- -همان ، ص ۲۰۴.

۵۳۳- -همان ، ص ۲۰۰.

۵۳۴- -همان ، ص ۲۰۴، تاريخ ،، ج ۵، ص ۳۹۴-۳۹۵، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۱۴۴.

۵۳۵- - اخبارالدوله ، ص ۲۰۰

۵۳۶- -همان ، ص ۲۰۴.

۵۳۷- -همان ، ص ۲۰۸. اين دستوراعمل در منابع به صورت پراكنده وجود دارد كه بخشى از آن گرد آورى شد.

۵۳۸- -همان ، ص ۲۰۰.

۵۳۹- - همان ، ص ۲۰۳، ۲۰۴، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۰۸، تاريخ ، ج ۵، ص ۳۱۷، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۱۵، ابن اثير الكامل ، ج ۵ ص ۵۳؛ مسكويه رازى ، تجارب الامم ، ج ۲، ص ‍ ۳۷۵-۳۷۶.

۵۴۰- - اخبارالدوله ، ص -۲۲۳ ۲۱۳؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، همان ، ص ۱۱۵، همان ، ابن اثير، همان ؛ در مورد اين كه چه وقت و چه كسى نقيبان و دعوتگران را انتخاب كرده روايات مختلف است اخبارالدوله اين كار را در سال ۱۲۰ هجرى و به بكير نسبت داده است ولى ساير منابع به ابوعكرمه و در سال صدم هجرى نسبت داده اند. به جز بلاذرى ، كه به محمد بن خنيس نسبت داده است .

۵۴۱- - طبرى ، همان ، ص ۳۵۸، ۳۷۸، بلاذرى ، همان ص ۱۱۶، مسكويه رازى ، تجارب الامم ، ج ۲ ص ۴۰۲، ۴۰۳، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۱۲، ابن اثير، همان ، ص ۱۰۰، ۱۳۶.

۵۴۲- - طبرى ، تاريخ ، همان ، ص ۳۸۹.

۵۴۳- - طبرى ، همان ، ص ۳۵۸، ۳۶۸، ۳۷۶، ۳۷۸، ۳۸۹، ۳۹۴ ، ۳۹۵، ۴۲۵، ۴۳۹، ۴۶۷، ۵۱۲۳، ۵۹۲، ۶۲۲، و مZ ۶ ص ۱۴ تاريخ يعقوبى ، ج ۲، ص ۳۰۸، ۳۱۲، ۳۱۹، ۳۲۶، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۱۴، ۱۱۸.

۵۴۴- -طبرى ، تاريخ ، ج ۵، ص ۳۷۸، ۳۸۹، ۳۹۴، ۳۹۵، ۴۴۰، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۱۰۰، ۱۳۶، ۱۴۴، ۱۸۹، ۱۹۶، ۲۱۸، يعقوبى ، تاريخ ج ۲، ص ۳۱۹، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۱۴، ۱۱۵.

۵۴۵- -بلاذرى ، همان ، ص ۱۱۶-۱۸۸، طبرى ، همان ،، ص ۴۴۰ ابن اثير، همان ، ص ۱۹۶.

۵۴۶- -بلاذرى ، همان ، ص ۱۱۷، طبرى ، همان ، ص ۴۶۷، ابن اثير، همان ، ص ۲۱۸، اخبارالدوله ، ص ۲۰۸، ۲۱۳.

۵۴۷- - اخبارالدوله ، ص ۲۰۰، و ۲۳۱ براى اطلاع بيشتر از موضع عباسيان در برابر قيام هاى ضد اموى علويان به فصل روابط عباسيان و علويان رجوع كنيد.

۵۴۸- - همان ، ص ۲۳۱.

۵۴۹- -يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۲۶.

۵۵۰- -اخبارالدوله ، ص ۱۷۳.

۵۵۱- - همان ، ص ۲۰۵-۲۰۶، ابن قتيبه ، عيون الاخبار، ج ۱، ص ۲۰۴-۲۰۵؛ ابن قتيبه ، مختصر كتاب البلدان ، ص ۲۸۸، ۲۸۹.

۵۵۲- - اخبارالدوله ، ص ۱۷۲.

۵۵۳- - اصفهانى ، مقاتل الطالبين ، ص ۲۰۷، اخبارالدوله ، ص ۲۰۰، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۲۶، دينورى ،، الاخبارالطوال ، ص ۳۳۵. ۵۵۴- -يعقوبى ، همان ، ص ۳۲۶، دينورى ، همان .

۵۵۵- - حسن احمد محمود، العالم الاسلامى ، فى العصرالعباسى ، ص ۱۵-۱۸.

۵۵۶- -ر.ك همان ، ص ۲۰-۲۲

۵۵۷- - براى اطلاع بيشتر، به فصل الرضا من آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ رجوع كنيد.

۵۵۸- - طبرى ، تاريخ ، ج ۵، ص ۳۷۶، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۱۲۵،، اخبارالدوله ، ص ۱۹۵، ۲۰۱، ۲۴۵،.

۵۵۹- -بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۱، طبرى ، تاريخ ، همان ، ص ۳۷۶، ۶۲۲، اخبارالدوله ، ص ۱۹۵، ۲۰۱، ۲۲۳، ۲۲۴، ۲۲۹، ۲۳۷، ۲۵۶، ۲۶۸، ابن اثير، همان ، ص ۱۲۵، ۳۳۹، ابن العبرى ، مختصر الدول ، ص ۱۱۸، ۱۱۹.

۵۶۰- - زرين كوب ، تاريخ مردم ايران ، ج ۲، ص ۴۴.

۵۶۱- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۱۸، ۱۱۹، ۱۲۰.

۵۶۲- -همان ، ج ۳، ص ۱۱۸، ۱۲۰، مجمل التواريخ ، و القصص ، ص ۳۱۵.

۵۶۳- - مجمل التواريخ والقصص ، ص ۳۱۵، زرين كوب ، تاريخ مردم ايران ، ج ۲، ص ۴۴. ۵۶۴- -ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۲۵۴-۲۵۶، اخبارالدوله ، ص ۲۵۳-۲۶۷؛ بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳ ص ۱۲۰.

۵۶۵- - ابن اثير، همان ، اخبارالدوله ، ص ۲۵۳-۲۶۷.

۵۶۶- - همان ، بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۱۲۰.

۵۶۷- - ابن اثير، همان ، ص ۳۴۷-۳۴۸؛ طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۱۴.

۵۶۸- - اين روستا در چهار فرسخى مرو واقع است ، حموى معجم البلدان ، ج ۳ ص ۲۹۸.

۵۶۹- - حج ۲۲، آيه ۳۹، حسن ابراهيم ، تاريخ ، سياسى اسلام ، ج ۱، ص ۴۳۸ ترجمه فارسى ، بنا به منابع ديگر، شيعيان عباسى هنگام ظهور دعوت اين آيه را مى خواندند.

۵۷۰- - براى اطلاع بيشتر از درگيرى و منازعه قبايل عرب ، در خراسان به فصل اوضاع سياسى و اجتماعى خراسان رجوع كنيد.

۵۷۱- - ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۳۴۳.

۵۷۲- -همان ، ص ۳۴۲، ۳۴۶، طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۱-۱۲.

۵۷۳- - طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۳۶، ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۳۶۴.

۵۷۴- - ابن اثير، همان ، ص ۳۶۳.

۵۷۵- -، طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۳۶-۳۷، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۱۴، مروج الذهب ، ج ۲، ص ‍ ۲۴۶، ۲۴۴، ترجمه فارسى ، ابن اثير، همان ، ص ۳۶۵-۳۶۶.

۵۷۶- -زرين كوب ، تاريخ مردم ايران ، ج ۲، صفحه ۴۷، نام او را يوسف بن عمر آورده كه اشتباه است ، او يزيد بن عمر بن هبيره است .

۵۷۷- - ابن اثير، الكامل ، ج ۵، ص ۳۶۶.

۵۷۸- -قصص (۲۸) آيه ۵۱؛ و هنگامى كه مردم شهر غافل بودند، به شهر آمد، پس دو مرد را يافت كه با هم مى جنگيدند، اين يكى از دوستانش بود و آن دگر از دشمنانش .

۵۷۹- - همان ، آيه ۲۰، ان الملا ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين

۵۸۰- - طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۵۶-۵۵؛ ابن اثير الكامل ، ج ۵، ص ۳۷۸-۳۸۸

۵۸۱- - بلاذرى ، انساب الاشراف ، ج ۳، ص ۸۸، ۱۵۵ ابن قتيبه ، الامامة و سياسة ، ج ۲، ص ۱۶۳، يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۴۹، ۳۵۲، طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۸۱، ابن اثير الكامل ، ج ۵، ص ۴۱۰، ابن شهر آشوب ، مناقب آل ابيطالب ، ج ۴، ص ۲۴۹، مجلسى ، بحارالانوار، ج ۴۷، ص ۱۳۲-۱۳۳.

۵۸۲- - يعقوبى ، همان ، ص ۳۴۹؛ ابن شهر آشوب ، همان ، ص ۲۲۹؛ ۲۳۰، ۲۴۴. مجلسى همان ،.

۵۸۳- -ابن شهر آشوب ، همان ، ص ۲۵۰. مجلسى ، همان ، ص ۱۳۳.

۵۸۴- -طبرى ، تاريخ ، ج ۶، ص ۸، ابن اثير الكامل ، ج ۵، ص ۴۰۹، مسعودى ، مروج الذهب ، ج ۲، ص ۲۵۹ (ترجمه فارسى).

۵۸۵- - يعقوبى ، تاريخ ، ج ۲، ص ۳۴۵، مسعودى ورود آنان را در صفر و مدت اختفا را دو ماه و بيعت را سيزدهم ربيع الثانى آورده است .

گردنبند با بركت

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نماز عصر را با ما خواند و صورت برگردانيده در جايگاه قبله اش نشست و مردم اطراف او را گرفتند. پير مردى از مهاجرين عرب با لباس كهنه و پاره وارد شد در حاليكه از پيرى و ضعف نمى توانست خود را نگاه دارد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ رو به او كرد و حال او را جويا شد. پير مرد گفت: اى پيامبر خدا، گرسنه هستم مرا اطعام كن، و برهنه ام مرا بپوشان، و فقيرم عطايم كن.

حضرت فرمود: چيزى ندارم به تو بدهم، ولى كسى كه به خير راهنمايى كند مانند كسى است كه آن را انجام داده است. به منزل كسى برو كه خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسول نيز او را دوست دارند و او خدا را بر خود مقدم مى دارد. به خانه ى فاطمه برو.

حجره ى فاطمهعليها‌السلام به حجره ى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ چسبيده بود كه غير از حجره ى همسرانش بود و اختصاص به آنحضرت داشت. فرمود: اى بلال، برخيز و او را به منزل فاطمه برسان. پير مرد اعرابى همراه بلال آمد، و بر در خانه ى فاطمهعليها‌السلام ايستاد و با صداى بلند صدا زد: سلام بر شما اى خاندان نبوت، و محل رفت و آمد فرشتگان، و محل آمدن جبرئيل روح الامين براى نزول وحى از سوى پروردگار عالم.

فاطمهعليها‌السلام فرمود: سلام بر تو، كيستى؟ اعرابى گفت: سالخورده اى از عرب هستم كه از سختى و تنگدستى خدمت پدرت آقاى بشر آمدم. اى دختر محمد، من برهنه و گرسنه ام. با من احسان و مواسات كن، خدا تو را رحمت كند.

آن روز سومين روزى بود كه فاطمه و على و پيامبر صلوات الله عليهم روزه بودند و هيچ طعام و غذايى نخورده بودند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اين را مى دانست.

فاطمهعليها‌السلام پوست گوسفندى را كه دباغى شده بود و حسن و حسين بر روى آن مى خوابيدند برداشت و فرمود: اى كسى كه بر در خانه ى من آمده اى، اين را بگير كه شايد خداوند چيزى كه بهتر از آن است براى تو پيش آورد. اعرابى گفت: اى دختر محمد، من از گرسنگى به تو شكوه كردم، تو پوست گوسفند به من مى دهى!! با اين گرسنگى كه من دارم آن را چه كنم؟!

فاطمهعليها‌السلام وقتى اين سخن را شنيد، گردنبندى كه در گردن داشت، و دختر عمويش حمزه بن عبدالمطلب به او هديه كرده بود، گشود و به اعرابى داد و فرمود: آن را بگير و بفروش كه شايد خداوند چيزى كه بهتر از آن باشد به تو عوض دهد.

اعرابى گردنبند را گرفت و به طرف مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد، در حاليكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ با اصحابش نشسته بودند. عرض كرد: يا رسول الله، فاطمه دختر محمد اين گردنبند را به من عطا كرد و گفت: آن را بفروش شايد خدا كار تو را درست كند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ گريست و فرمود: چگونه خداوند كار تو را درست نكند در حاليكه فاطمه دختر محمد سيده و سرور دختران آدم به تو عطا كرده است.

در اين هنگام عمار بن ياسر برخاست و گفت: يا رسول الله، آيا به من اجازه مى دهى اين گردنبند را بخرم؟ فرمود: اى عمار، آن را بخر، كه اگر در خريد آن جن و انس با تو شركت كنند خداوند آنان را به آتش عذاب نمى كند.

عمار گفت: اى اعرابى، آن را چند مى فروشى؟ اعرابى گفت: قدرى نان و گوشت كه سير بشوم، و يك بُرد يمانى كه با آن خود را بپوشانم، و نماز پروردگارم را در آن بخوانم و دينارى كه مرا به خانواده ام برساند.

عمار سهمى كه از خيبر به او رسيده بود فروخته بود، و مقدار زيادى باقى نمانده بود. لذا به اعرابى گفت: بيست دينار و دويست درهم به تو مى دهم و يك بُرد يمانى و سوارى خودم كه تو را به خانواده ات برساند، و تو را از نان گندم و گوشت سير مى كنم.

اعرابى گفت: اى مرد، در دادن مال چقدر سخاوت دارى؟! بعد عمار به همراه اعرابى رفت و آنچه قول داده بود به او داد، و اعرابى خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بازگشت. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: آيا سير شدى و خود را پوشانيدى؟ اعرابى گفت: بلى، پدر و مادرم فدايت، بى نياز شدم.

حضرت فرمود: براى اين كار فاطمه از خدا پاداشى بخواه. اعرابى گفت: بارالها تو خداى آن عملى هستى كه ما انجام داديم، و ما جز تو خدايى نداريم كه او را بپرستيم، و روزى دهنده ى ما در هر جهت تو هستى. بارالها، به فاطمه چيزى عطا كن كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نيز به دعاى او آمين گفت، و رو به اصحابش كرد و فرمود: خداوند دعاى اعرابى را در دنيا به فاطمه داده است: من پدرش هستم و در عالم هيچكس مثل من نيست، و على شوهر اوست كه اگر على نبود هرگز براى او كفو و همتايى نبود، و خداوند حسن و حسين را به او داده كه مثل آنان در عالم نيست، و آنان دو آقاى جوانان سبطهاى انبيا و دو آقاى جوانان اهل بهشتند كه مقداد و عمار و سلمان نيز از آنان هستند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: بيشتر بگويم؟ عرض كردند: بلى: يا رسول الله. فرمود: روح يعنى جبرئيل نزد من آمد و گفت: وقتى فاطمهعليها‌السلام قبض روح و دفن مى شود، دو ملك در قبرش از او مى پرسند: پروردگارت كيست؟ مى گويد: پدرم. مى گويند: ولى تو كيست؟ مى گويد: همين كه در كنار قبرم ايستاده على بن ابى طالب است.

بعد حضرت فرمود: آيا از فضيلت فاطمه بيشتر بگويم؟! خداوند گروهى از فرشتگان را بر او موكل كرد كه او را از پيش رو و از پشت سر و از راست و چپ محافظت كنند. و آنان در حيات و در قبر و هنگام مردن با او هستند، و بر او و بر پدر و شوهرش و پسرانش درود مى فرستند.

كسى كه مرا بعد از وفاتم زيارت كند مثل آنست كه مرا در حياتم زيارت كند، و كسى كه فاطمه را زيارت كند مثل آنست كه مرا زيارت كرده، و كسى كه على بن ابى طالب را زيارت كند مثل آنست كه فاطمه را زيارت كرده، و كسى كه حسن و حسين را زيارت كند مثل آنست كه على را زيارت كرده و كسى كه ذريه ى على و فاطمه را زيارت كند مثل آنست كه آنان را زيارت كرده است.

سپس عمار گردنبند را برداشت و با مشك خوشبو كرد و آن را به بُرد يمانى پيچيد، و به غلامى داد كه از سهم خيبر به او رسيده بود و گفت: اين گردنبند را بگير و به پيامبر بده و تو را نيز به پيامبر بخشيدم.

آن غلام گردنبند را گرفت، و خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آورد و آنچه عمار گفته بود به او گفت. حضرت فرمود: برو به منزل فاطمه و گردنبند را به او بده و تو را نيز به فاطمه بخشيدم!

غلام گردنبند را آورد، و سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را به فاطمه رساند. فاطمهعليها‌السلام گردنبند را گرفت و آن بنده را آزاد كرد. غلام خنديد. فاطمهعليها‌السلام فرمود: اى غلام چرا خنديدى؟ عرض كرد: بركت اين گردنبند مرا به خنده درآورد، كه گرسنه اى را سير كرد و برهنه اى را پوشانيد و فقيرى را بى نياز كرد و بنده اى را آزاد نمود، و دوباره به صاحبش بازگشت.

(بحار الانوار: ج ٤٣ ص ٥٦ ح ٥٠ از بشاره المصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ .)

پوشش حضرت فاطمهعليها‌السلام

جابر مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بيرون آمد و من نيز همراهش بودم، و مى خواست به منزل فاطمهعليها‌السلام برود. وقتى كه به در خانه رسيديم، دست روى در گذاشت و آن را باز كرد و فرمود: السلام عليكم. فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: عليك السلام، يا رسول الله. حضرت فرمود: وارد شوم؟ عرض كرد: وارد شويد يا رسول الله.

فرمود: با كسى كه همراهم است داخل شوم؟ عرض كرد: يا رسول الله، من پوششى ندارم. فرمود: يا فاطمه، اضافه ى رو اندازت را بگير و به سرت مقنعه ببند. فاطمهعليها‌السلام چنين كرد. سپس فرمود: السلام عليكم. عرض كرد: و عليك السلام يا رسول الله. فرمود: وارد شوم؟

عرض كرد: بلى يا رسول الله، داخل شو. فرمود: من و كسى كه همراهم است داخل شويم؟ عرض كرد: تو و كسى كه همراه توست داخل شويد.

جابر مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ داخل شد، و من نيز داخل شدم و ديدم رنگ چهره ى فاطمهعليها‌السلام همانند شكم ملخ زرد شده است! پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: چه شده كه مى بينم رنگ چهره ات زرد شده است؟ عرض كرد: يا رسول الله، گرسنگى!

حضرت دعا كرد: بارالها، اى كه سير كننده از گرسنگى هستى و هلاكت را برمى دارى. فاطمه دختر محمد را سير كن، جابر مى گويد: ديدن خون در چهره ى فاطمهعليها‌السلام جريان پيدا كرد، بطوريكه صورتش به سرخى گرائيد، و بعد از آن روز گرسنه نشد.

(بحار الانوار: ج ٤٣ ص ٦٢ ح ٥٣ از كافى.)

طبَق آسمانى

امام باقرعليه‌السلام مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به فاطمهعليها‌السلام فرمود: يا فاطمه، برخيز و آن طبق غدا را بياور. فاطمهعليها‌السلام برخاست، و طبقى را آورد كه در آن تريد و گوشت با استخوان بود، و بخار از آن بالا مى رفت.

از آن طعام، پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين صلوات الله عليهم سيزده روز خوردند. روزى ام ايمن امام حسينعليه‌السلام را ديد كه قدرى از آن در دست داشت. پرسيد: اين از كحا براى شما رسيده است؟ امام حسينعليه‌السلام فرمود: ما چند روز است از اين مى خوريم.

ام ايمن خدمت فاطمهعليها‌السلام آمد و عرض كرد: يا فاطمه، وقتى نزد ام ايمن چيزى باشد مال فاطمه و فرزندان اوست، ولى وقتى چيزى نزد فاطمه باشد. ام ايمن سهمى از آن ندارد؟!! فاطمهعليها‌السلام قدرى از آن طعام بيرون آورد و ام ايمن از آن خورد، و بعد آن طبق ناپديد شد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به فاطمهعليها‌السلام فرمود: اگر از آن طعام به ام ايمن نمى خوراندى، تو و ذريه ات تا روز قيامت از آن طعام مى خورديد.

بعد امام باقرعليه‌السلام فرمود: آن طبق طعام نزد ماست، و قائم ما در زمان خود آن را بيرون مى آورد.

(بحار الانوار: ج ٤٣ ص ٦٣ ح ٥٥ از كافى.)

شاخه ى بهشت و جهنم

فاطمه زهراعليها‌السلام مى فرمايد: پدرم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به من چنين فرمود: دورى كن از بخل كه آن آفت و بلائى است كه در شخص كريم و بزرگوار نمى شود. دورى كن از بخل كه او درختى است در جهنم و شاخه هايش در دنياست. هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن بياويزد او را وارد آتش جهنم مى سازد.

سخاوت درختى است در بهشت، و شاخه هاى آن در دنياست كه هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن بياويزد او را داخل بهشت مى كند.

(دلائل الامامه طبرى امامى: ص ٤.)

تحفه ى حضرت فاطمهعليها‌السلام

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به فاطمهعليها‌السلام فرمود: آيا تو را مژده بدهم؟ وقتى خداوند مى خواهد در بهشت به همسر يكى از دوستانش تحفه بدهد، كسى را نزد تو مى فرستد، كه از زينتهاى خود براى او تحفه بفرستى.

(بحار الانوار: ج ٤٣ ص ٨٠ از دلائل الامامه طبرى.)

پوشش از اعمى

مرد كورى از فاطمهعليها‌السلام اجازه ى ورود خواست. فاطمهعليها‌السلام خود را پوشانيد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به او فرمود: چرا خودت را پوشانيدى؟ او كه تو را نمى بيند. عرض كرد: اگر او مرا نمى بيند، من كه او را مى بينم و او بوى مرا مى شنود. پيامبر فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره ى تن من هستى.

(بحار الانوار: ج ٤٣ ص ٩١ ح ١٦ از نوادر راوندى)

ديگ جوشان

عايشه وارد خانه ى فاطمهعليها‌السلام شد، و او براى حسن و حسين از آرد و شير و پيه در ديگ حريره درست مى كرد. ديگ روى آتش مى جوشيد و بخار مى كرد، و فاطمهعليها‌السلام آنچه داخل ديگ بود را با دست حركت مى داد و بهم مى زد.

عايشه با ديدن اين منظره هراسان از حجره ى فاطمهعليها‌السلام نزد ابوبكر آمد و گفت: پدر جان، من از فاطمه چيز عجيبى ديدم. فاطمه را ديدم در ديگ غذا تهيه مى كرد و ديگ روى آتش مى جوشيد و بخار از ديگ بالا مى رفت، و فاطمه آنچه داخل ديگ بود با دست بهم مى زد. ابوبكر گفت: اين قصه را پنهان كه امر بزرگى است.

اين خبر به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ رسيد. بالاى منبر رفت و حمد و ثناى خدا بجا آورد و سپس فرمود: مردم آنچه از قصه ى ديگ و آتش ديدند بزرگ مى شمارند. قسم به خدائى كه مرا به پيامبرى مبعوث كرده، و به رسالت برگزيده، خداوند آتش را به گوشت و خون و پى و موى فاطمه حرام كرده، و ذريه و شيعه ى او را از آتش جهنم جدا كرده است.

از نسل فاطمه است آن كسى كه آتش و خورشيد و ماه به او طاعت مى كنند، و در پيش روى او جن شمشير مى زند، و پيامبران در حضور او به عهدهايشان وفا مى كنند، و زمين گنجهايش را به او واگذار مى كند، و آنچه در آسمان بركات هست بر او نازل مى كند.

اى واى، واى بر كسى كه در فضائل فاطمه شك كند، و لعنت خدا، لعنت خدا بر كسى كه بغض شوهرش على بن ابى طالب را داشته باشد و به امامت دو فرزندش راضى نشود.

براى فاطمه در محشر موقف و جايگاهى است، و براى شيعيانش هم موقف و جايگاه نيكويى است. فاطمه قبل از من دعا مى كند و شفاعت مى نمايد و شفاعت او على رغم هر مخالف قبول مى شود.

(و فاة فاطمة الزهراءعليها‌السلام ، بلادى بحرانى: ص ١٢.)

نور حضرت فاطمهعليها‌السلام در عرش

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: وقتى مرا به معراج بردند، خداوند عزيز به من فرمود: پيامبر به آنچه از پروردگارش به او نازل شده ايمان آورد. من عرض كردم: مومنان نيز ايمان آوردند. فرمود: راست گفتى يا محمد. سلام بر تو. چه كسى را بعد از خود براى امت جانشين گذاشتى؟ عرض كردم: بهترين امت را. فرمود: على بن ابى طالب را؟ عرض كردم: بلى، پروردگار.

فرمود: يا محمد، نظرى به سوى زمين كردم و از اهل زمين تو را اختيار كردم، و براى تو اسمى از اسمهاى خود مشتق نمودم. در هيچ مورد من ياد نمى شوم مگر آنكه تو نيز با من ياد مى شوى. من محمود هستم و تو محمدى. سپس بار دوم نظر كردم و از ميان آنان على را اختيار كردم، و براى او اسمى از اسم هاى خود مشتق كردم. من اعلى هستم و او على است.

يا محمد، تو و على و فاطمه و حسن و حسين را شبح هاى نور از سنخ نور خود آفريدم، و ولايت شما را بر آسمان ها و اهل آسمانها و زمين ها عرضه كردم. كسى كه ولايت شما را پذيرفت، نزد من از مؤمنين و مقربين است، و كسى كه آن را انكار كرد نزد من از كافرين است.

يا محمد، اگر بنده اى از بندگان من آن قدر مرا عبادت كند تا از هم گسيخته شود و مانند مشك خشكيده گردد، ولى ولايت تو را انكار كند و با اين حال نزد من بيايد او را نمى آمرزم تا به ولايت تو اقرار كند.

يا محمد، دوست دارى آنان را ببينى؟ عرض كردم: بلى، پروردگارا. فرمود: به طرف راست عرش توجه كن. توجه كردم و شبحهاى على، فاطمه، حسن، حسين، على بن الحسين، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على، على بن محمد، حسن بن على و مهدى را ديدم. در وسط آنان مهدى در هاله ى مواجى از نور ايستاده بود و نماز مى خواند، و او همانند ستار ى درخشانى بود.

يا محمد، آنان حجت ها هستند، و اين مهدى منتقم عترت تو است. قسم به عزت و جلالم كه او حجت لازم بر دوستان من و انتقام گيرنده از دشمنان من است.

يا محمد، اين قائم حلال مرا حلال و حرام مرا حرام مى كند.

يا محمد، او را دوست بدار كه من او را و كسى كه او را دوست بدارد دوست مى دارم.

(الموسوعه الكبرى عن فاطمه الزهراءعليها‌السلام : ج ١ المطاف الاول ح ٤ از تفسير فرات كوفى، غيبت نعمانى، مقتضب الاثر، المائه منقبه، الغيبه طوسى، مقتل خوارزمى، الطرائف، فرائد السمطين، المحتضر، الصراط المستقيم، اصول الدين اردبيلى، تاويل الايات، اثبات الهداه، الجواهر السنيه، تفسير البرهان، غايه المرام، منتخب كافيه المهتدى، حليه الابرار، مدينه المعاجز، ايضاح دفائن النواصب، بحار الانوار، عوالم العلوم، ينابيع الموده، الزام الناصب، كشف الغطاء، اربعين خاتون آبادى، الاحاديث القدسيه المسنده، الفرقه الناجيه، و شعاع من نور فاطمهعليها‌السلام .)

حضرت زهراعليها‌السلام و تخت بهشتى

فاطمهعليها‌السلام از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ انگشترى خواست. آنحضرت فرمود: آيا چيزى به تو بياموزم كه بهتر از انگشتر است؟! وقتى نماز شب را خواندى از خداى عزوجل انگشتر طلب كن كه به حاجتت مى رسى.

فاطمهعليها‌السلام از پروردگار درخواست كرد، و ناگهان هاتقى ندا كرد: يا فاطمه، آنچه از من خواستى در زير سجاده ات است.

همينكه سجاده را بلند كرد انگشتر ياقوتى ديد كه قيمت آن را نمى توان تعيين كرد. آن را در انگشتش قرار داد و خوشحال شد. و قتى آن شب خوابيد در خواب ديد: گويا در بهشت است و سه قصر ديد كه مثل آنها را در بهشت نديده بود. پرسيد: اين قصرها براى كيست؟! گفتند: براى فاطمه دختر محمد است.

داخل يكى از آن قصرها شد و در آن قصر مى گشت. تختى را ديد كه روى سه پايه است. پرسيد: براى چه اين تخت روى سه پايه قرار دارد؟ گفتند: صاحب اين تخت از خداى تعالى انگشترى خواست، و يكى از پايه ها را كندند و براى او انگشتر ساختند و اين تخت روى سه پايه ماند!

صبح فاطمهعليها‌السلام قصه را براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بازگو كرد. حضرت فرمود: اى آل عبدالمطلب، دنيا براى شما نيست بلكه آخرت براى شما است، و وعدگاه شما بهشت است. دنيا را مى خواهيد چه كنيد كه از بين رفتنى و مغرور كننده است.

بعد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به فاطمهعليها‌السلام امر كرد كه انگشتر را زير سجاده بگذارد. فاطمهعليها‌السلام انگشتر را به زير سجاده برگردانيد و روى سجاده خوابيد. در خواب ديد كه داخل بهشت شده و داخل همان قصر گرديده، و آن تخت را ديد كه چهار پايه دارد. درباره ى تخت سوال كرد، گفتند: انگشتر برگردانيده شد و تخت نيز به شكل خود برگشت.

(عوالم العلوم: ج ١١/ ١ ص ١٩٩ از مناقب ابن شهر آشوب.)

ايثار بر پدر

سه روز بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ غدايى نخورده بود بطوريكه بر حضرت سخت مى گذشت. خانه ى همسرش را گشت و در خانه ى آنان نيز چيزى به دست نياورد. نزد فاطمهعليها‌السلام آمد و گفت: دخترم، نزد تو چيزى براى خوردن هست كه بسيار گرسنه ام؟

عرض كرد: نه، به خدا قسم. و قتى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بيرون رفت، كنيزى را با دو قرص نان و يك تكه گوشت خدمت فاطمهعليها‌السلام فرستادند. حضرت آن را گرفت و در ظرفى گذاشت و پوشانيد و فرمود: قسم به خدا پيامبر را در اين طعام بر خودم و ديگرى مقدم مى دارم. اين در حالى بود كه خانواده اش به يك نوبت غذا نياز داشتند. حسن و حسين عليهماالسلام را خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرستاد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نزد فاطمهعليها‌السلام بازگشت. عرض كرد: خدا چيزى به من داد و من هم آن را پوشانيدم و خدمت شما فرستادم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: دخترم نزديك بيا. بعد روى طبق را باز كرد و فاطمهعليها‌السلام ديد آن طبق پر از نان و گوشت است. وقتى اين منظره را ديد مبهوت شد و فهميد كه اين از طرف خداست. شكر خدا به جا آورد و بر پدرش درود فرستاد، و آن را جلو پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ گذاشت. وقتى حضرت آن را ديد فرمود: اين از كجا براى تو آمده است؟ عرض كرد: از طرف خدا آمده، و خداوند هر كسى را بخواهد روزى بى حساب مى دهد.

آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ علىعليه‌السلام را خواست، و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و همه ى همسران پيامبر از آن خوردند و سير شدند. فاطمهعليها‌السلام مى گويد: آن طبق غذا مثل اول پر بود و از آن به همسايه ها دادند، و خداوند در آن بركت و خير كثير قرار داد.

(الثاقب فى المناقب: ص ٢٩٦ فصل ٥ ح ٢٥٢/ ٢.)

معجزه ى پيراهن

يكى از بنى سليم در صحرا سوسمارى شكار كرد و آن را در آستينش قرار داد و خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: چه كسى زاد و توشه ى اين اعرابى را مى دهد تا من نزد خداوند عزوجل زاد و توشه ى تقوى براى او ضمانت كنم.

سلمان جلو آمد و عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت، زاد و توشه ى تقوى چيست؟ فرمود: اى سلمان زاد و توشه ى تقوى آنست كه وقتى آخرين روز تو از دنيا مى رسد خداوند گفتن شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله را به تو تلقين مى كند. اين شهادت را كه گفتى مرا ملاقات مى كنى و من نيز تو را ملاقت مى كنم و اگر آن را نگويى مرا ملاقات نمى كنى و من نيز هرگز تو را ملاقات نمى كنم.

بعد سلمان نه خانه از خانه هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را دور زد و نزد آنان چيزى پيدا نشد. وقتى خواست برگردد به حجره ى فاطمهعليها‌السلام نگاهى كرد و گفت: اگر خيرى باشد در منزل فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ است. در را كوبيد و فاطمهعليها‌السلام جواب داد: پشت در كيست؟ سلمان گفت: من سلمان فارسى هستم. حضرت فرمود: اى سلمان، چه مى خواهى؟ سلمان قصه ى اعرابى و سوسمار با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را شرح داد.

فرمود: اى سلمان، قسم به خدايى كه محمد را به حق به پيامبرى مبعوث كرده سه روز است كه چيزى نخورده ايم، و حسن و حسين از شدت گرسنگى در كنار من مى لرزيدند و مانند جوجه ى پركنده خوابشان برد. اى سلمان، ولى وقتى خير به در خانه ام آمد آن را رد نمى كنم، اين پيراهن مرا بگير و نزد شمعون يهودى برو، و به او بگو: فاطمه دختر محمد مى گويد: يك صاع خرما، و يك صاع جو به من قرض بده، انشاء الله به تو برمى گردانم.

سلمان پيراهن را گرفت و آن را نزد شمعون يهودى آورد. شمعون پيراهن را گرفت و آن را با دست زير و رو كرد و در حاليكه اشك مى ريخت گفت: اى سلمان، زهد و بى رغبتى به دنيا اين است، و اين همان است كه موسى بن عمران در تورات به ما خبر داده است. من شهادت مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست، و شهادت مى دهم كه محمد بنده و پيامبر خداست. پس شمعون اسلام آورد و اسلام نيكويى داشت.

آنگاه صاعى از خرما و صاعى از جو به سلمان داد، و سلمان آن را به خدمت فاطمهعليها‌السلام آورد. حضرت با دست خود آن را آرد كرد و نان پخت و نزد سلمان آورد و به او گفت: اين را بگير و خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ببر.

سلمان گفت: با فاطمه، قرصى از آن را بردار و حسن و حسين را با آن مشغول كن. فرمود: يا سلمان، اين چيزى است كه آن را براى خداى عزوجل دادم و از آن چيزى برنمى دارم.

سلمان آن را گرفت و خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آورد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ با ديدن سلمان فرمود: اى سلمان، اين را از كجا آوردى! سلمان گفت: از منزل دخترت فاطمه.

سه روز بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ غدا نخورده بود. حضرت برخاست و به حجره فاطمهعليها‌السلام آمد و در زد، و هرگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در را مى زد، جز فاطمهعليها‌السلام كسى در را براى او نمى گشود.

و قتى در گشوده شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فاطمهعليها‌السلام را ديد كه رنگ چهره اش زرد شده و حدقه ى چشمانش تغيير كرده است. پرسيد: دخترم، چه شده كه مى بينم رنگت زرد شده و حدقه ى چشمانت تغيير كرده است؟ عرض كرد: پدر جان، سه روز است ما غذائى نخورده ايم، و حسن و حسين در كنار من از شدت گرسنگى مى لرزيدند و مانند دو جوجه ى پركنده خوابشان برد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آنان را بيدار كرد و يكى را بر زانوى راستش و ديگرى بر زانوى چپش گرفت و فاطمهعليها‌السلام را پيش روى خود نشانيد و دست بر دست گردن او انداخت. در اين حال على بن ابى طالبعليه‌السلام وارد شد و از پشت سر دست بر گردن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ انداخت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ رو به آسمان كرد و گفت: خداى من و سيد و مولاى من، اينان اهل بيت منند. بارالها پليدى را از آنان ببر و آنها را پاك گردان.

بعد فاطمهعليها‌السلام به پستوى خانه رفت، و ايستاد و دو ركعت نماز خواند و دستها را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خداى من و سيد آقاى من، اين محمد پيامبر توست، و اين على پسر عم پيامبر توست و اين دو حسن و حسين دو سبط پيامبر تواند. بارالها، سفره اى از آسمان بر ما نازل كن همانگونه كه بر بنى اسرائيل نازل كردى كه آنان از آن خوردند و به آن كفران و ناسپاسى كردند. خدايا آن را بر ما بفرست كه ما به آن مومن هستيم.

ابن عباس مى گويد: قسم به خدا كه هنوز دعاى فاطمه تمام نشده پشت سر او طبق طعامى كه بوى غذا از آن مى آمد. ديديم، و آن غذا از مشك اذفر پاكيزه تر و خوشبوتر بود.

فاطمهعليها‌السلام آن را گرفت و نزد پيامبر و على و حسن و حسينعليهم‌السلام آورد. وقتى على بن ابى طالب آن را ديد. به فاطمهعليها‌السلام گفت: يا فاطمه، اين از كجا براى تو آمده در حاليكه نزد تو چيزى نبود؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: اى ابالحسن، بخور و نپرس! خدا را شكر كه مرا نميرانيد تا فرزندى به من داد كه مثل او مثل مريم دختر عمران است كه هرگاه زكريا در محراب به او وارد مى شد روزى او را در كنارش مى ديد و مى گفت: اى مريم، اين از كجا براى تو آمده؟ مريم مى گفت: از پيشگاه خداست، خداوند هر كس را بخواهد روزى بدون حساب مى دهد.

بعد پيامبر و على و حسن و حسين صلوات الله عليهم از آن غذا خوردند و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بيرون آمد. اعرابى نيز زاد و توشه برگرفت و سوار مركبش شد و نزد بنى سليم آورد و آنان آن روز چهار هزار نفر بودند. وقتى در ميان آنان قرار گرفت، با صداى بلند صدا زد: بگوئيد: لا اله الا الله، محمد رسول الله.

بنى سليم وقتى اين سخن را از او شنيدند با عجله شمشيرها را برداشتند و از غلاف بيرون كردند و گفتند: به دين محمد ساحر كذاب ميل كرده اى!! اعرابى به آنان گفت: او نه ساحر است و نه كذاب.

بعد گفت: اى گروه بنى سليم، خداى محمد بهترين خداست و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بهترين پيامبر است. من گرسنه پيش او رفتم مرا اطعام كرد و برهنه رفتم مرا پوشانيد، و پياده رفتم سوارى براى من فراهم كرد.

بعد قصه ى سوسمار را براى آنان شرح داد و آن شعرى كه از دهان سوسمار در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ شنيده بود خواند و گفت: اى گروه بنى سليم، اسلام بياوريد تا از آتش جهنم سلامت باشيد.

آن روز چهار هزار نفر از بنى سليم اسلام آوردند و آنان صاحب پرچم هاى سبز بودند، و همان ها بودند كه همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بودند.

(عوالم العلوم: ١١/ ١ ص ٢٠٤ ح ١٤.)

هنيئا لك يا على

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ وارد خانه فاطمهعليها‌السلام شد و فرمود: يا فاطمه: پدرت امروز مهمان تو است؟ فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: پدر جان، حسن و حسين خوراكى از من مى خواستند و من چيزى پيدا نكردم به آنها بدهم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ وارد شد و با على و حسن و حسين و فاطمهعليهم‌السلام نشست و فاطمهعليها‌السلام متحير بود و نمى دانست چه كند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ لحظاتى به آسمان نگاه كرد كه ناگاه جبرئيل نازل شد و گفت: يا محد، خداى على اعلى به تو سلام مى رساند و تو را به تحيت و اكرام اختصاص داده به تو مى گويد: به على و فاطمه و حسن و حسين بگو: از ميوه هاى بهشتى چه ميوه اى مى خواهند؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: يا على، يا فاطمه، يا حسن، يا حسين، پروردگار عزيز مى داند كه شما گرسنه هستيد. از ميوه هاى بهشتى چه مى خواهيد؟ آنان از سخن گفتن خوددارى كردند، و از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ حيا كردند و جوابى نداند.

امام حسينعليه‌السلام عرض كرد: با اجازه ى تو پدر جان يا اميرالمؤمنين، و با اجازه ى تو مادر جان يا سيدة نساءالعالمين، و با اجازه تو اى برادر جان اى حسن زكى، من براى شما چيزى از ميوه هاى بهشتى انتخاب كنم؟ همه گفتند: آنچه مى خواهى بگو يا حسين، ما به آنچه تو برايمان انتخاب كنى راضى هستيم. عرض كرد: يا رسول الله، به جبرئيل بگو: ما رطب تازه مى خواهيم. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: خداوند خواسته ى ما را مى دانست.

بعد فرمود: يا فاطمه، برخيز و داخل آن حجره شو، و آنچه در آنجاست براى ما بياور. فاطمه داخل شد و در آنجا طبقى از بلور ديد، كه با دستمالى از سندس سبز پوشيده شده، و در آن رطب تازه در غير فصل آن بود. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: اين براى تو از كجا آمده است؟ عرض كرد: از طرف خداست. خداوند هركس را بخواهد بدون حساب روزى مى دهد همانگونه كه مريم دختر عمران اين كلام را گفت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برخاست و آن را برداشت و در برابر آنان گذاشت و فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم. بعد خرمايى برداشت و به دهان حسينعليه‌السلام گذارد و فرمود: هنيئا مريئا، گوارا و نوش جان باد بر تو يا حسين. سپس رطبى برداشت و به دهان حسنعليه‌السلام گذاشت و فرمود: گوارا باد بر تو يا حسن. بعد رطب سوم را برداشت و به دهان فاطمهعليها‌السلام گذاشت و فرمود: گوارا و نوش جان باد بر تو يا فاطمه. بعد رطب چهارم را برداشت و به دهان علىعليه‌السلام گذاشت و فرمود: گوارا و نوش جان باد بر تو يا على. سپس رطب ديگرى به علىعليه‌السلام داد و فرمود: گوارا و نوش جان باد بر تو يا على.

آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برخاست و ايستاد و بعد نشست، و همه از آن رطب خوردند. وقتى به قدر كافى خوردند و سير شدند، آن طبق با اذن خدا به طرف آسمان بالا رفت.

فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: پدر جان، امروز از تو چيز عجيبى ديدم. فرمود: يا فاطمه، اما رطب اولى كه به دهان حسين گذاشتم و گفتم: «گوارا باد يا حسين»، شنيدم كه ميكائيل و اسرافيل مى گفتند: گوارا باد بر تو يا حسين، من هم مثل آنها گفتم. بعد كه رطب دومى را برداشتم و بر دهان حسن گذاشتم شنيدم كه جبرئيل و ميكائيل مى گفتند: گوارا باد بر تو يا حسن، من نيز مثل آنان همان را گفتم.

رطب سومى را كه برداشتم و بر دهان تو گذاشتم يا فاطمه ديدم حورالعين خوشحالند و از بهشت مشرف بر ما هستند و مى گويند: «گوارا باد بر تو يا فاطمه»، من نيز مثل آنها گفتم. وقتى رطب چهارمى را برداشتم و به دهان على گذاردم، ندا از طرف حق سبحانه و تعالى مى شنيدم كه مى گفت: «گوارا و نوش جان باد بر تو يا على»، من نيز موافق قول خداى عزوجل گفتم: سپس رطب ديگرى به على دادم و بعد ديگرى را دادم در حاليكه صداى حق تعالى را مى شنيدم كه مى فرمود: «گوارا و نوش جان باد بر تو يا على».

سپس من براى احترام و اجلال رب العزة جل جلاله برخاستم و مى شنيدم كه خدا مى فرمود: «يا محمد، به عزت و جلالم قسم، اگر از اين ساعت تا روز قيامت يكى يكى رطب به على مى دادى، من هم متصل مى گفتم: گوارا و نوش جان او باد».

(بحار الانوار: ج ٤٣ ص ٣١٠ ح ٧٣.)

گردنبند با بركت

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نماز عصر را با ما خواند و صورت برگردانيده در جايگاه قبله اش نشست و مردم اطراف او را گرفتند. پير مردى از مهاجرين عرب با لباس كهنه و پاره وارد شد در حاليكه از پيرى و ضعف نمى توانست خود را نگاه دارد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ رو به او كرد و حال او را جويا شد. پير مرد گفت: اى پيامبر خدا، گرسنه هستم مرا اطعام كن، و برهنه ام مرا بپوشان، و فقيرم عطايم كن.

حضرت فرمود: چيزى ندارم به تو بدهم، ولى كسى كه به خير راهنمايى كند مانند كسى است كه آن را انجام داده است. به منزل كسى برو كه خدا و رسولش را دوست دارد، و خدا و رسول نيز او را دوست دارند و او خدا را بر خود مقدم مى دارد. به خانه ى فاطمه برو.

حجره ى فاطمهعليها‌السلام به حجره ى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ چسبيده بود كه غير از حجره ى همسرانش بود و اختصاص به آنحضرت داشت. فرمود: اى بلال، برخيز و او را به منزل فاطمه برسان. پير مرد اعرابى همراه بلال آمد، و بر در خانه ى فاطمهعليها‌السلام ايستاد و با صداى بلند صدا زد: سلام بر شما اى خاندان نبوت، و محل رفت و آمد فرشتگان، و محل آمدن جبرئيل روح الامين براى نزول وحى از سوى پروردگار عالم.

فاطمهعليها‌السلام فرمود: سلام بر تو، كيستى؟ اعرابى گفت: سالخورده اى از عرب هستم كه از سختى و تنگدستى خدمت پدرت آقاى بشر آمدم. اى دختر محمد، من برهنه و گرسنه ام. با من احسان و مواسات كن، خدا تو را رحمت كند.

آن روز سومين روزى بود كه فاطمه و على و پيامبر صلوات الله عليهم روزه بودند و هيچ طعام و غذايى نخورده بودند، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اين را مى دانست.

فاطمهعليها‌السلام پوست گوسفندى را كه دباغى شده بود و حسن و حسين بر روى آن مى خوابيدند برداشت و فرمود: اى كسى كه بر در خانه ى من آمده اى، اين را بگير كه شايد خداوند چيزى كه بهتر از آن است براى تو پيش آورد. اعرابى گفت: اى دختر محمد، من از گرسنگى به تو شكوه كردم، تو پوست گوسفند به من مى دهى!! با اين گرسنگى كه من دارم آن را چه كنم؟!

فاطمهعليها‌السلام وقتى اين سخن را شنيد، گردنبندى كه در گردن داشت، و دختر عمويش حمزه بن عبدالمطلب به او هديه كرده بود، گشود و به اعرابى داد و فرمود: آن را بگير و بفروش كه شايد خداوند چيزى كه بهتر از آن باشد به تو عوض دهد.

اعرابى گردنبند را گرفت و به طرف مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد، در حاليكه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ با اصحابش نشسته بودند. عرض كرد: يا رسول الله، فاطمه دختر محمد اين گردنبند را به من عطا كرد و گفت: آن را بفروش شايد خدا كار تو را درست كند. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ گريست و فرمود: چگونه خداوند كار تو را درست نكند در حاليكه فاطمه دختر محمد سيده و سرور دختران آدم به تو عطا كرده است.

در اين هنگام عمار بن ياسر برخاست و گفت: يا رسول الله، آيا به من اجازه مى دهى اين گردنبند را بخرم؟ فرمود: اى عمار، آن را بخر، كه اگر در خريد آن جن و انس با تو شركت كنند خداوند آنان را به آتش عذاب نمى كند.

عمار گفت: اى اعرابى، آن را چند مى فروشى؟ اعرابى گفت: قدرى نان و گوشت كه سير بشوم، و يك بُرد يمانى كه با آن خود را بپوشانم، و نماز پروردگارم را در آن بخوانم و دينارى كه مرا به خانواده ام برساند.

عمار سهمى كه از خيبر به او رسيده بود فروخته بود، و مقدار زيادى باقى نمانده بود. لذا به اعرابى گفت: بيست دينار و دويست درهم به تو مى دهم و يك بُرد يمانى و سوارى خودم كه تو را به خانواده ات برساند، و تو را از نان گندم و گوشت سير مى كنم.

اعرابى گفت: اى مرد، در دادن مال چقدر سخاوت دارى؟! بعد عمار به همراه اعرابى رفت و آنچه قول داده بود به او داد، و اعرابى خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بازگشت. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: آيا سير شدى و خود را پوشانيدى؟ اعرابى گفت: بلى، پدر و مادرم فدايت، بى نياز شدم.

حضرت فرمود: براى اين كار فاطمه از خدا پاداشى بخواه. اعرابى گفت: بارالها تو خداى آن عملى هستى كه ما انجام داديم، و ما جز تو خدايى نداريم كه او را بپرستيم، و روزى دهنده ى ما در هر جهت تو هستى. بارالها، به فاطمه چيزى عطا كن كه نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده باشد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نيز به دعاى او آمين گفت، و رو به اصحابش كرد و فرمود: خداوند دعاى اعرابى را در دنيا به فاطمه داده است: من پدرش هستم و در عالم هيچكس مثل من نيست، و على شوهر اوست كه اگر على نبود هرگز براى او كفو و همتايى نبود، و خداوند حسن و حسين را به او داده كه مثل آنان در عالم نيست، و آنان دو آقاى جوانان سبطهاى انبيا و دو آقاى جوانان اهل بهشتند كه مقداد و عمار و سلمان نيز از آنان هستند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: بيشتر بگويم؟ عرض كردند: بلى: يا رسول الله. فرمود: روح يعنى جبرئيل نزد من آمد و گفت: وقتى فاطمهعليها‌السلام قبض روح و دفن مى شود، دو ملك در قبرش از او مى پرسند: پروردگارت كيست؟ مى گويد: پدرم. مى گويند: ولى تو كيست؟ مى گويد: همين كه در كنار قبرم ايستاده على بن ابى طالب است.

بعد حضرت فرمود: آيا از فضيلت فاطمه بيشتر بگويم؟! خداوند گروهى از فرشتگان را بر او موكل كرد كه او را از پيش رو و از پشت سر و از راست و چپ محافظت كنند. و آنان در حيات و در قبر و هنگام مردن با او هستند، و بر او و بر پدر و شوهرش و پسرانش درود مى فرستند.

كسى كه مرا بعد از وفاتم زيارت كند مثل آنست كه مرا در حياتم زيارت كند، و كسى كه فاطمه را زيارت كند مثل آنست كه مرا زيارت كرده، و كسى كه على بن ابى طالب را زيارت كند مثل آنست كه فاطمه را زيارت كرده، و كسى كه حسن و حسين را زيارت كند مثل آنست كه على را زيارت كرده و كسى كه ذريه ى على و فاطمه را زيارت كند مثل آنست كه آنان را زيارت كرده است.

سپس عمار گردنبند را برداشت و با مشك خوشبو كرد و آن را به بُرد يمانى پيچيد، و به غلامى داد كه از سهم خيبر به او رسيده بود و گفت: اين گردنبند را بگير و به پيامبر بده و تو را نيز به پيامبر بخشيدم.

آن غلام گردنبند را گرفت، و خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آورد و آنچه عمار گفته بود به او گفت. حضرت فرمود: برو به منزل فاطمه و گردنبند را به او بده و تو را نيز به فاطمه بخشيدم!

غلام گردنبند را آورد، و سخن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را به فاطمه رساند. فاطمهعليها‌السلام گردنبند را گرفت و آن بنده را آزاد كرد. غلام خنديد. فاطمهعليها‌السلام فرمود: اى غلام چرا خنديدى؟ عرض كرد: بركت اين گردنبند مرا به خنده درآورد، كه گرسنه اى را سير كرد و برهنه اى را پوشانيد و فقيرى را بى نياز كرد و بنده اى را آزاد نمود، و دوباره به صاحبش بازگشت.

(بحار الانوار: ج ٤٣ ص ٥٦ ح ٥٠ از بشاره المصطفىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ .)

پوشش حضرت فاطمهعليها‌السلام

جابر مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بيرون آمد و من نيز همراهش بودم، و مى خواست به منزل فاطمهعليها‌السلام برود. وقتى كه به در خانه رسيديم، دست روى در گذاشت و آن را باز كرد و فرمود: السلام عليكم. فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: عليك السلام، يا رسول الله. حضرت فرمود: وارد شوم؟ عرض كرد: وارد شويد يا رسول الله.

فرمود: با كسى كه همراهم است داخل شوم؟ عرض كرد: يا رسول الله، من پوششى ندارم. فرمود: يا فاطمه، اضافه ى رو اندازت را بگير و به سرت مقنعه ببند. فاطمهعليها‌السلام چنين كرد. سپس فرمود: السلام عليكم. عرض كرد: و عليك السلام يا رسول الله. فرمود: وارد شوم؟

عرض كرد: بلى يا رسول الله، داخل شو. فرمود: من و كسى كه همراهم است داخل شويم؟ عرض كرد: تو و كسى كه همراه توست داخل شويد.

جابر مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ داخل شد، و من نيز داخل شدم و ديدم رنگ چهره ى فاطمهعليها‌السلام همانند شكم ملخ زرد شده است! پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: چه شده كه مى بينم رنگ چهره ات زرد شده است؟ عرض كرد: يا رسول الله، گرسنگى!

حضرت دعا كرد: بارالها، اى كه سير كننده از گرسنگى هستى و هلاكت را برمى دارى. فاطمه دختر محمد را سير كن، جابر مى گويد: ديدن خون در چهره ى فاطمهعليها‌السلام جريان پيدا كرد، بطوريكه صورتش به سرخى گرائيد، و بعد از آن روز گرسنه نشد.

(بحار الانوار: ج ٤٣ ص ٦٢ ح ٥٣ از كافى.)

طبَق آسمانى

امام باقرعليه‌السلام مى گويد: پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به فاطمهعليها‌السلام فرمود: يا فاطمه، برخيز و آن طبق غدا را بياور. فاطمهعليها‌السلام برخاست، و طبقى را آورد كه در آن تريد و گوشت با استخوان بود، و بخار از آن بالا مى رفت.

از آن طعام، پيامبر و على و فاطمه و حسن و حسين صلوات الله عليهم سيزده روز خوردند. روزى ام ايمن امام حسينعليه‌السلام را ديد كه قدرى از آن در دست داشت. پرسيد: اين از كحا براى شما رسيده است؟ امام حسينعليه‌السلام فرمود: ما چند روز است از اين مى خوريم.

ام ايمن خدمت فاطمهعليها‌السلام آمد و عرض كرد: يا فاطمه، وقتى نزد ام ايمن چيزى باشد مال فاطمه و فرزندان اوست، ولى وقتى چيزى نزد فاطمه باشد. ام ايمن سهمى از آن ندارد؟!! فاطمهعليها‌السلام قدرى از آن طعام بيرون آورد و ام ايمن از آن خورد، و بعد آن طبق ناپديد شد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به فاطمهعليها‌السلام فرمود: اگر از آن طعام به ام ايمن نمى خوراندى، تو و ذريه ات تا روز قيامت از آن طعام مى خورديد.

بعد امام باقرعليه‌السلام فرمود: آن طبق طعام نزد ماست، و قائم ما در زمان خود آن را بيرون مى آورد.

(بحار الانوار: ج ٤٣ ص ٦٣ ح ٥٥ از كافى.)

شاخه ى بهشت و جهنم

فاطمه زهراعليها‌السلام مى فرمايد: پدرم پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به من چنين فرمود: دورى كن از بخل كه آن آفت و بلائى است كه در شخص كريم و بزرگوار نمى شود. دورى كن از بخل كه او درختى است در جهنم و شاخه هايش در دنياست. هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن بياويزد او را وارد آتش جهنم مى سازد.

سخاوت درختى است در بهشت، و شاخه هاى آن در دنياست كه هر كس به شاخه اى از شاخه هاى آن بياويزد او را داخل بهشت مى كند.

(دلائل الامامه طبرى امامى: ص ٤.)

تحفه ى حضرت فاطمهعليها‌السلام

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به فاطمهعليها‌السلام فرمود: آيا تو را مژده بدهم؟ وقتى خداوند مى خواهد در بهشت به همسر يكى از دوستانش تحفه بدهد، كسى را نزد تو مى فرستد، كه از زينتهاى خود براى او تحفه بفرستى.

(بحار الانوار: ج ٤٣ ص ٨٠ از دلائل الامامه طبرى.)

پوشش از اعمى

مرد كورى از فاطمهعليها‌السلام اجازه ى ورود خواست. فاطمهعليها‌السلام خود را پوشانيد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به او فرمود: چرا خودت را پوشانيدى؟ او كه تو را نمى بيند. عرض كرد: اگر او مرا نمى بيند، من كه او را مى بينم و او بوى مرا مى شنود. پيامبر فرمود: شهادت مى دهم كه تو پاره ى تن من هستى.

(بحار الانوار: ج ٤٣ ص ٩١ ح ١٦ از نوادر راوندى)

ديگ جوشان

عايشه وارد خانه ى فاطمهعليها‌السلام شد، و او براى حسن و حسين از آرد و شير و پيه در ديگ حريره درست مى كرد. ديگ روى آتش مى جوشيد و بخار مى كرد، و فاطمهعليها‌السلام آنچه داخل ديگ بود را با دست حركت مى داد و بهم مى زد.

عايشه با ديدن اين منظره هراسان از حجره ى فاطمهعليها‌السلام نزد ابوبكر آمد و گفت: پدر جان، من از فاطمه چيز عجيبى ديدم. فاطمه را ديدم در ديگ غذا تهيه مى كرد و ديگ روى آتش مى جوشيد و بخار از ديگ بالا مى رفت، و فاطمه آنچه داخل ديگ بود با دست بهم مى زد. ابوبكر گفت: اين قصه را پنهان كه امر بزرگى است.

اين خبر به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ رسيد. بالاى منبر رفت و حمد و ثناى خدا بجا آورد و سپس فرمود: مردم آنچه از قصه ى ديگ و آتش ديدند بزرگ مى شمارند. قسم به خدائى كه مرا به پيامبرى مبعوث كرده، و به رسالت برگزيده، خداوند آتش را به گوشت و خون و پى و موى فاطمه حرام كرده، و ذريه و شيعه ى او را از آتش جهنم جدا كرده است.

از نسل فاطمه است آن كسى كه آتش و خورشيد و ماه به او طاعت مى كنند، و در پيش روى او جن شمشير مى زند، و پيامبران در حضور او به عهدهايشان وفا مى كنند، و زمين گنجهايش را به او واگذار مى كند، و آنچه در آسمان بركات هست بر او نازل مى كند.

اى واى، واى بر كسى كه در فضائل فاطمه شك كند، و لعنت خدا، لعنت خدا بر كسى كه بغض شوهرش على بن ابى طالب را داشته باشد و به امامت دو فرزندش راضى نشود.

براى فاطمه در محشر موقف و جايگاهى است، و براى شيعيانش هم موقف و جايگاه نيكويى است. فاطمه قبل از من دعا مى كند و شفاعت مى نمايد و شفاعت او على رغم هر مخالف قبول مى شود.

(و فاة فاطمة الزهراءعليها‌السلام ، بلادى بحرانى: ص ١٢.)

نور حضرت فاطمهعليها‌السلام در عرش

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: وقتى مرا به معراج بردند، خداوند عزيز به من فرمود: پيامبر به آنچه از پروردگارش به او نازل شده ايمان آورد. من عرض كردم: مومنان نيز ايمان آوردند. فرمود: راست گفتى يا محمد. سلام بر تو. چه كسى را بعد از خود براى امت جانشين گذاشتى؟ عرض كردم: بهترين امت را. فرمود: على بن ابى طالب را؟ عرض كردم: بلى، پروردگار.

فرمود: يا محمد، نظرى به سوى زمين كردم و از اهل زمين تو را اختيار كردم، و براى تو اسمى از اسمهاى خود مشتق نمودم. در هيچ مورد من ياد نمى شوم مگر آنكه تو نيز با من ياد مى شوى. من محمود هستم و تو محمدى. سپس بار دوم نظر كردم و از ميان آنان على را اختيار كردم، و براى او اسمى از اسم هاى خود مشتق كردم. من اعلى هستم و او على است.

يا محمد، تو و على و فاطمه و حسن و حسين را شبح هاى نور از سنخ نور خود آفريدم، و ولايت شما را بر آسمان ها و اهل آسمانها و زمين ها عرضه كردم. كسى كه ولايت شما را پذيرفت، نزد من از مؤمنين و مقربين است، و كسى كه آن را انكار كرد نزد من از كافرين است.

يا محمد، اگر بنده اى از بندگان من آن قدر مرا عبادت كند تا از هم گسيخته شود و مانند مشك خشكيده گردد، ولى ولايت تو را انكار كند و با اين حال نزد من بيايد او را نمى آمرزم تا به ولايت تو اقرار كند.

يا محمد، دوست دارى آنان را ببينى؟ عرض كردم: بلى، پروردگارا. فرمود: به طرف راست عرش توجه كن. توجه كردم و شبحهاى على، فاطمه، حسن، حسين، على بن الحسين، محمد بن على، جعفر بن محمد، موسى بن جعفر، على بن موسى، محمد بن على، على بن محمد، حسن بن على و مهدى را ديدم. در وسط آنان مهدى در هاله ى مواجى از نور ايستاده بود و نماز مى خواند، و او همانند ستار ى درخشانى بود.

يا محمد، آنان حجت ها هستند، و اين مهدى منتقم عترت تو است. قسم به عزت و جلالم كه او حجت لازم بر دوستان من و انتقام گيرنده از دشمنان من است.

يا محمد، اين قائم حلال مرا حلال و حرام مرا حرام مى كند.

يا محمد، او را دوست بدار كه من او را و كسى كه او را دوست بدارد دوست مى دارم.

(الموسوعه الكبرى عن فاطمه الزهراءعليها‌السلام : ج ١ المطاف الاول ح ٤ از تفسير فرات كوفى، غيبت نعمانى، مقتضب الاثر، المائه منقبه، الغيبه طوسى، مقتل خوارزمى، الطرائف، فرائد السمطين، المحتضر، الصراط المستقيم، اصول الدين اردبيلى، تاويل الايات، اثبات الهداه، الجواهر السنيه، تفسير البرهان، غايه المرام، منتخب كافيه المهتدى، حليه الابرار، مدينه المعاجز، ايضاح دفائن النواصب، بحار الانوار، عوالم العلوم، ينابيع الموده، الزام الناصب، كشف الغطاء، اربعين خاتون آبادى، الاحاديث القدسيه المسنده، الفرقه الناجيه، و شعاع من نور فاطمهعليها‌السلام .)

حضرت زهراعليها‌السلام و تخت بهشتى

فاطمهعليها‌السلام از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ انگشترى خواست. آنحضرت فرمود: آيا چيزى به تو بياموزم كه بهتر از انگشتر است؟! وقتى نماز شب را خواندى از خداى عزوجل انگشتر طلب كن كه به حاجتت مى رسى.

فاطمهعليها‌السلام از پروردگار درخواست كرد، و ناگهان هاتقى ندا كرد: يا فاطمه، آنچه از من خواستى در زير سجاده ات است.

همينكه سجاده را بلند كرد انگشتر ياقوتى ديد كه قيمت آن را نمى توان تعيين كرد. آن را در انگشتش قرار داد و خوشحال شد. و قتى آن شب خوابيد در خواب ديد: گويا در بهشت است و سه قصر ديد كه مثل آنها را در بهشت نديده بود. پرسيد: اين قصرها براى كيست؟! گفتند: براى فاطمه دختر محمد است.

داخل يكى از آن قصرها شد و در آن قصر مى گشت. تختى را ديد كه روى سه پايه است. پرسيد: براى چه اين تخت روى سه پايه قرار دارد؟ گفتند: صاحب اين تخت از خداى تعالى انگشترى خواست، و يكى از پايه ها را كندند و براى او انگشتر ساختند و اين تخت روى سه پايه ماند!

صبح فاطمهعليها‌السلام قصه را براى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بازگو كرد. حضرت فرمود: اى آل عبدالمطلب، دنيا براى شما نيست بلكه آخرت براى شما است، و وعدگاه شما بهشت است. دنيا را مى خواهيد چه كنيد كه از بين رفتنى و مغرور كننده است.

بعد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به فاطمهعليها‌السلام امر كرد كه انگشتر را زير سجاده بگذارد. فاطمهعليها‌السلام انگشتر را به زير سجاده برگردانيد و روى سجاده خوابيد. در خواب ديد كه داخل بهشت شده و داخل همان قصر گرديده، و آن تخت را ديد كه چهار پايه دارد. درباره ى تخت سوال كرد، گفتند: انگشتر برگردانيده شد و تخت نيز به شكل خود برگشت.

(عوالم العلوم: ج ١١/ ١ ص ١٩٩ از مناقب ابن شهر آشوب.)

ايثار بر پدر

سه روز بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ غدايى نخورده بود بطوريكه بر حضرت سخت مى گذشت. خانه ى همسرش را گشت و در خانه ى آنان نيز چيزى به دست نياورد. نزد فاطمهعليها‌السلام آمد و گفت: دخترم، نزد تو چيزى براى خوردن هست كه بسيار گرسنه ام؟

عرض كرد: نه، به خدا قسم. و قتى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بيرون رفت، كنيزى را با دو قرص نان و يك تكه گوشت خدمت فاطمهعليها‌السلام فرستادند. حضرت آن را گرفت و در ظرفى گذاشت و پوشانيد و فرمود: قسم به خدا پيامبر را در اين طعام بر خودم و ديگرى مقدم مى دارم. اين در حالى بود كه خانواده اش به يك نوبت غذا نياز داشتند. حسن و حسين عليهماالسلام را خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرستاد، و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نزد فاطمهعليها‌السلام بازگشت. عرض كرد: خدا چيزى به من داد و من هم آن را پوشانيدم و خدمت شما فرستادم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: دخترم نزديك بيا. بعد روى طبق را باز كرد و فاطمهعليها‌السلام ديد آن طبق پر از نان و گوشت است. وقتى اين منظره را ديد مبهوت شد و فهميد كه اين از طرف خداست. شكر خدا به جا آورد و بر پدرش درود فرستاد، و آن را جلو پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ گذاشت. وقتى حضرت آن را ديد فرمود: اين از كجا براى تو آمده است؟ عرض كرد: از طرف خدا آمده، و خداوند هر كسى را بخواهد روزى بى حساب مى دهد.

آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ علىعليه‌السلام را خواست، و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام و همه ى همسران پيامبر از آن خوردند و سير شدند. فاطمهعليها‌السلام مى گويد: آن طبق غذا مثل اول پر بود و از آن به همسايه ها دادند، و خداوند در آن بركت و خير كثير قرار داد.

(الثاقب فى المناقب: ص ٢٩٦ فصل ٥ ح ٢٥٢/ ٢.)

معجزه ى پيراهن

يكى از بنى سليم در صحرا سوسمارى شكار كرد و آن را در آستينش قرار داد و خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: چه كسى زاد و توشه ى اين اعرابى را مى دهد تا من نزد خداوند عزوجل زاد و توشه ى تقوى براى او ضمانت كنم.

سلمان جلو آمد و عرض كرد: پدر و مادرم به فدايت، زاد و توشه ى تقوى چيست؟ فرمود: اى سلمان زاد و توشه ى تقوى آنست كه وقتى آخرين روز تو از دنيا مى رسد خداوند گفتن شهادت لا اله الا الله و محمد رسول الله را به تو تلقين مى كند. اين شهادت را كه گفتى مرا ملاقات مى كنى و من نيز تو را ملاقت مى كنم و اگر آن را نگويى مرا ملاقات نمى كنى و من نيز هرگز تو را ملاقات نمى كنم.

بعد سلمان نه خانه از خانه هاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را دور زد و نزد آنان چيزى پيدا نشد. وقتى خواست برگردد به حجره ى فاطمهعليها‌السلام نگاهى كرد و گفت: اگر خيرى باشد در منزل فاطمه دختر محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ است. در را كوبيد و فاطمهعليها‌السلام جواب داد: پشت در كيست؟ سلمان گفت: من سلمان فارسى هستم. حضرت فرمود: اى سلمان، چه مى خواهى؟ سلمان قصه ى اعرابى و سوسمار با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را شرح داد.

فرمود: اى سلمان، قسم به خدايى كه محمد را به حق به پيامبرى مبعوث كرده سه روز است كه چيزى نخورده ايم، و حسن و حسين از شدت گرسنگى در كنار من مى لرزيدند و مانند جوجه ى پركنده خوابشان برد. اى سلمان، ولى وقتى خير به در خانه ام آمد آن را رد نمى كنم، اين پيراهن مرا بگير و نزد شمعون يهودى برو، و به او بگو: فاطمه دختر محمد مى گويد: يك صاع خرما، و يك صاع جو به من قرض بده، انشاء الله به تو برمى گردانم.

سلمان پيراهن را گرفت و آن را نزد شمعون يهودى آورد. شمعون پيراهن را گرفت و آن را با دست زير و رو كرد و در حاليكه اشك مى ريخت گفت: اى سلمان، زهد و بى رغبتى به دنيا اين است، و اين همان است كه موسى بن عمران در تورات به ما خبر داده است. من شهادت مى دهم كه خدايى جز خداوند نيست، و شهادت مى دهم كه محمد بنده و پيامبر خداست. پس شمعون اسلام آورد و اسلام نيكويى داشت.

آنگاه صاعى از خرما و صاعى از جو به سلمان داد، و سلمان آن را به خدمت فاطمهعليها‌السلام آورد. حضرت با دست خود آن را آرد كرد و نان پخت و نزد سلمان آورد و به او گفت: اين را بگير و خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ببر.

سلمان گفت: با فاطمه، قرصى از آن را بردار و حسن و حسين را با آن مشغول كن. فرمود: يا سلمان، اين چيزى است كه آن را براى خداى عزوجل دادم و از آن چيزى برنمى دارم.

سلمان آن را گرفت و خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آورد. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ با ديدن سلمان فرمود: اى سلمان، اين را از كجا آوردى! سلمان گفت: از منزل دخترت فاطمه.

سه روز بود كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ غدا نخورده بود. حضرت برخاست و به حجره فاطمهعليها‌السلام آمد و در زد، و هرگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در را مى زد، جز فاطمهعليها‌السلام كسى در را براى او نمى گشود.

و قتى در گشوده شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فاطمهعليها‌السلام را ديد كه رنگ چهره اش زرد شده و حدقه ى چشمانش تغيير كرده است. پرسيد: دخترم، چه شده كه مى بينم رنگت زرد شده و حدقه ى چشمانت تغيير كرده است؟ عرض كرد: پدر جان، سه روز است ما غذائى نخورده ايم، و حسن و حسين در كنار من از شدت گرسنگى مى لرزيدند و مانند دو جوجه ى پركنده خوابشان برد.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آنان را بيدار كرد و يكى را بر زانوى راستش و ديگرى بر زانوى چپش گرفت و فاطمهعليها‌السلام را پيش روى خود نشانيد و دست بر دست گردن او انداخت. در اين حال على بن ابى طالبعليه‌السلام وارد شد و از پشت سر دست بر گردن پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ انداخت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ رو به آسمان كرد و گفت: خداى من و سيد و مولاى من، اينان اهل بيت منند. بارالها پليدى را از آنان ببر و آنها را پاك گردان.

بعد فاطمهعليها‌السلام به پستوى خانه رفت، و ايستاد و دو ركعت نماز خواند و دستها را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: خداى من و سيد آقاى من، اين محمد پيامبر توست، و اين على پسر عم پيامبر توست و اين دو حسن و حسين دو سبط پيامبر تواند. بارالها، سفره اى از آسمان بر ما نازل كن همانگونه كه بر بنى اسرائيل نازل كردى كه آنان از آن خوردند و به آن كفران و ناسپاسى كردند. خدايا آن را بر ما بفرست كه ما به آن مومن هستيم.

ابن عباس مى گويد: قسم به خدا كه هنوز دعاى فاطمه تمام نشده پشت سر او طبق طعامى كه بوى غذا از آن مى آمد. ديديم، و آن غذا از مشك اذفر پاكيزه تر و خوشبوتر بود.

فاطمهعليها‌السلام آن را گرفت و نزد پيامبر و على و حسن و حسينعليهم‌السلام آورد. وقتى على بن ابى طالب آن را ديد. به فاطمهعليها‌السلام گفت: يا فاطمه، اين از كجا براى تو آمده در حاليكه نزد تو چيزى نبود؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: اى ابالحسن، بخور و نپرس! خدا را شكر كه مرا نميرانيد تا فرزندى به من داد كه مثل او مثل مريم دختر عمران است كه هرگاه زكريا در محراب به او وارد مى شد روزى او را در كنارش مى ديد و مى گفت: اى مريم، اين از كجا براى تو آمده؟ مريم مى گفت: از پيشگاه خداست، خداوند هر كس را بخواهد روزى بدون حساب مى دهد.

بعد پيامبر و على و حسن و حسين صلوات الله عليهم از آن غذا خوردند و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بيرون آمد. اعرابى نيز زاد و توشه برگرفت و سوار مركبش شد و نزد بنى سليم آورد و آنان آن روز چهار هزار نفر بودند. وقتى در ميان آنان قرار گرفت، با صداى بلند صدا زد: بگوئيد: لا اله الا الله، محمد رسول الله.

بنى سليم وقتى اين سخن را از او شنيدند با عجله شمشيرها را برداشتند و از غلاف بيرون كردند و گفتند: به دين محمد ساحر كذاب ميل كرده اى!! اعرابى به آنان گفت: او نه ساحر است و نه كذاب.

بعد گفت: اى گروه بنى سليم، خداى محمد بهترين خداست و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بهترين پيامبر است. من گرسنه پيش او رفتم مرا اطعام كرد و برهنه رفتم مرا پوشانيد، و پياده رفتم سوارى براى من فراهم كرد.

بعد قصه ى سوسمار را براى آنان شرح داد و آن شعرى كه از دهان سوسمار در حضور پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ شنيده بود خواند و گفت: اى گروه بنى سليم، اسلام بياوريد تا از آتش جهنم سلامت باشيد.

آن روز چهار هزار نفر از بنى سليم اسلام آوردند و آنان صاحب پرچم هاى سبز بودند، و همان ها بودند كه همراه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بودند.

(عوالم العلوم: ١١/ ١ ص ٢٠٤ ح ١٤.)

هنيئا لك يا على

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ وارد خانه فاطمهعليها‌السلام شد و فرمود: يا فاطمه: پدرت امروز مهمان تو است؟ فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: پدر جان، حسن و حسين خوراكى از من مى خواستند و من چيزى پيدا نكردم به آنها بدهم.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ وارد شد و با على و حسن و حسين و فاطمهعليهم‌السلام نشست و فاطمهعليها‌السلام متحير بود و نمى دانست چه كند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ لحظاتى به آسمان نگاه كرد كه ناگاه جبرئيل نازل شد و گفت: يا محد، خداى على اعلى به تو سلام مى رساند و تو را به تحيت و اكرام اختصاص داده به تو مى گويد: به على و فاطمه و حسن و حسين بگو: از ميوه هاى بهشتى چه ميوه اى مى خواهند؟

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: يا على، يا فاطمه، يا حسن، يا حسين، پروردگار عزيز مى داند كه شما گرسنه هستيد. از ميوه هاى بهشتى چه مى خواهيد؟ آنان از سخن گفتن خوددارى كردند، و از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ حيا كردند و جوابى نداند.

امام حسينعليه‌السلام عرض كرد: با اجازه ى تو پدر جان يا اميرالمؤمنين، و با اجازه ى تو مادر جان يا سيدة نساءالعالمين، و با اجازه تو اى برادر جان اى حسن زكى، من براى شما چيزى از ميوه هاى بهشتى انتخاب كنم؟ همه گفتند: آنچه مى خواهى بگو يا حسين، ما به آنچه تو برايمان انتخاب كنى راضى هستيم. عرض كرد: يا رسول الله، به جبرئيل بگو: ما رطب تازه مى خواهيم. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: خداوند خواسته ى ما را مى دانست.

بعد فرمود: يا فاطمه، برخيز و داخل آن حجره شو، و آنچه در آنجاست براى ما بياور. فاطمه داخل شد و در آنجا طبقى از بلور ديد، كه با دستمالى از سندس سبز پوشيده شده، و در آن رطب تازه در غير فصل آن بود. پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: اين براى تو از كجا آمده است؟ عرض كرد: از طرف خداست. خداوند هركس را بخواهد بدون حساب روزى مى دهد همانگونه كه مريم دختر عمران اين كلام را گفت.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برخاست و آن را برداشت و در برابر آنان گذاشت و فرمود: بسم الله الرحمن الرحيم. بعد خرمايى برداشت و به دهان حسينعليه‌السلام گذارد و فرمود: هنيئا مريئا، گوارا و نوش جان باد بر تو يا حسين. سپس رطبى برداشت و به دهان حسنعليه‌السلام گذاشت و فرمود: گوارا باد بر تو يا حسن. بعد رطب سوم را برداشت و به دهان فاطمهعليها‌السلام گذاشت و فرمود: گوارا و نوش جان باد بر تو يا فاطمه. بعد رطب چهارم را برداشت و به دهان علىعليه‌السلام گذاشت و فرمود: گوارا و نوش جان باد بر تو يا على. سپس رطب ديگرى به علىعليه‌السلام داد و فرمود: گوارا و نوش جان باد بر تو يا على.

آنگاه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برخاست و ايستاد و بعد نشست، و همه از آن رطب خوردند. وقتى به قدر كافى خوردند و سير شدند، آن طبق با اذن خدا به طرف آسمان بالا رفت.

فاطمهعليها‌السلام عرض كرد: پدر جان، امروز از تو چيز عجيبى ديدم. فرمود: يا فاطمه، اما رطب اولى كه به دهان حسين گذاشتم و گفتم: «گوارا باد يا حسين»، شنيدم كه ميكائيل و اسرافيل مى گفتند: گوارا باد بر تو يا حسين، من هم مثل آنها گفتم. بعد كه رطب دومى را برداشتم و بر دهان حسن گذاشتم شنيدم كه جبرئيل و ميكائيل مى گفتند: گوارا باد بر تو يا حسن، من نيز مثل آنان همان را گفتم.

رطب سومى را كه برداشتم و بر دهان تو گذاشتم يا فاطمه ديدم حورالعين خوشحالند و از بهشت مشرف بر ما هستند و مى گويند: «گوارا باد بر تو يا فاطمه»، من نيز مثل آنها گفتم. وقتى رطب چهارمى را برداشتم و به دهان على گذاردم، ندا از طرف حق سبحانه و تعالى مى شنيدم كه مى گفت: «گوارا و نوش جان باد بر تو يا على»، من نيز موافق قول خداى عزوجل گفتم: سپس رطب ديگرى به على دادم و بعد ديگرى را دادم در حاليكه صداى حق تعالى را مى شنيدم كه مى فرمود: «گوارا و نوش جان باد بر تو يا على».

سپس من براى احترام و اجلال رب العزة جل جلاله برخاستم و مى شنيدم كه خدا مى فرمود: «يا محمد، به عزت و جلالم قسم، اگر از اين ساعت تا روز قيامت يكى يكى رطب به على مى دادى، من هم متصل مى گفتم: گوارا و نوش جان او باد».

(بحار الانوار: ج ٤٣ ص ٣١٠ ح ٧٣.)