حقيقتى برگونه ی تاريخ
نویسنده: عبدالله مبلغى آبادانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها
نویسنده: عبدالله مبلغى آبادانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها
حقيقتى برگونه ی تاريخ
نام نویسنده : عبداللّه مبلغى آبادانى
این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهماالسلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.
لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.
بسم الله الرحمن الرحيم
عيد سعيد غديرخم، عيد الله اكبر است ؛ چنانكه در دعاى مشهور غدير وارد شده اين عيد متعلق به خداوند سبحان است. كما جعلته يوم عيدك.
در اين روز دين اسلام به كمال مى رسد. تمسك به ولايت تنها راه سعادت و اتمام نعمت شمرده مى شود.
مى توان گفت : عيد سعيد غدير از مهمترين و بهترين روزهاى شادى رهروان ولايت و امامت است. گذشته از آداب و وظايف خاصى كه در اين روز به عهده شيفتگان ولايت قرار داده شده، احيا و گراميداشت نفس اين روز، وظيفه باور باورمندان امامت است ؛ چرا كه از اين رهگذر شعار بلند رهبرى انسان در تفكر امامت، پررنگتر گرديده و از غبار فراموشى و دسيسه دشمنان در امان مى ماند. گرچه خداوند بزرگ، خود حافظ اين بعد اجتناب ناپذير مكتب، همانند ثقل اكبر«قرآن» بوده و خواهد بود.
با توجه به آنچه گذشت، در آخرين روزهاى آذر ماه سال ۱۳۸۰ توسط آقاى حاج محمود لولاچيان حركتى در راستاى احياى غدير انجام شد و با پيگيرى هاى ايشان و تعدادى از طلاب حوزه علميه قم، مسئولين فرهنگى، اجرايى، مجامع صنفى، هياءتهاى مذهبى و مردمى دعوت به همكارى شدند.
از اين رو، استقبال شادمانه دعوت شدگان و حضور چشمگير آنان در تاريخ سى ام ديماه منجر به تشكيل ستاد بزرگداشت غدير شد، كه در آن جلسه كميته هايى تعيين گرديدند كه عبارتند از:
- كميته علمى، پژوهشى ؛
- كميته تبليغى، اجرايى ؛
- كميته مالى، پشتيبانى ؛
در اولين فرصت كميته هاى فوق مشغول بكار شدند و اقدام به معرفى اعضاى شوراى سياستگذارى ستاد نمودند.
با توجهات اميرمؤمنان حضرت علىعليهالسلام در فرصتى بسيار اندك هماهنگى برنامه هاى متنوع و طراحى حدود سى طرح دست يافتند كه از نمونه اين طرحها تاءليف و نشر كتاب «حقيقتى بر گونه تاريخ» مى باشد.
اميد است، كتاب حاضر، كه وقايع مستند روز غدير در آن به شكلى مناسب و داستان گونه تهيه شده است مورد استفاده عموم قرار گيرد.
در پايان از خداوند سبحان توفيق عنايات روزافزون براى ادامه اين حركت پر ارزش را خواستاريم.
ستاد بزرگداشت غدير خم
تصويرى از واقعه زنده و حقيقى گويا بر گونه تاريخ، همانند رعدوبرقى در زمان، آن چنان درخشيدن گرفت كه در خاطره ها ماند و با وجود فراوانى راويان و ثبت حادثه، كسى را توان و ياراى انكار آن نيست. براى هر انسان مسلمانى لازم به نظر مى رسد كه در عمر خويش، دست كم يكبار هم كه شده با ياران پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله هم سفر شود و اين مسير تاريخى را با پستى هايش بپيمايد و با اسرار نهفته در آن از نزديك آشنا شده و با پيروان واقعى آن حضرت هم گام، هم كلام و هم پيمان شود.
در اين جا سعى شده كه سير واقعه به ترتيب و مستند با زبانى ساده و گويا، ارائه شود تا هر مخاطب منصفى را به راحتى در فضاى معنوى حادثه قرار دهد و از نزديك بوى خوش حقيقت واقعه، كه تا ابد، زمان را عطر آگين كرده است، استشمام كند.
در فراهم آمدن اين مجموعه، لازم است از برادر عزيزم جناب آقاى حسين حسن زاده و واحد پژوهشى ستاد بزرگداشت غدير تشكر و قدردانى نمايم.
از هجرت پيامبر اكرمصلىاللهعليهوآله به مدينه ده سال مى گذشت.(۱) در سحرگاه يكى از شبهاى ماه ذى قعده، پيامبرصلىاللهعليهوآله پس از فراغت از نماز شب در صحن مسجد نشسته بود كه ناگهان جبرئيل فرود آمد.(۲) پيامبرصلىاللهعليهوآله خوشحال گرديد.
جبرئيل :
اى محمدصلىاللهعليهوآله ! خداوند عزوجل به تو سلام مى رساند و مى فرمايد:
من هيچ يك از رسولان خود را بسوى خويش فرانخواندم مگر اينكه دين آنان را كامل كردم و حجتم را بر مردم آن ديار تمام كردم. اكنون از رسالت تو، تنها دو وظيفه بر عهده ات باقى مانده كه بايد آنرا به امت خود ابلاغ كنى. يكى حج و ديگرى وصايت ! زيرا من هيچ گاه زمين را از حجت خالى نگذاشته و نخواهم گذاشت.
اى محمدصلىاللهعليهوآله ! خداوند بزرگ به تو فرمان مى دهد كه حج را بجا آور و مناسك آن را به مردم بياموز هم چنانكه نماز و روزه را آموختى.
اينك رهبر سصت وسه ساله امت اسلامى ماءموريت پيدا مى كند براى آخرين بار، به منظور بر پا داشتن مراسم حج به سوى مكه رهسپار شود. صبح همان روز پيامبر دستور داد در شهر مدينه و ساير شهرها و در بين قبايل و عشاير اعلان كنند كه : پيامبر امسال عازم خانه خدا است. جارچيان همه در مدينه و اطراف آن به راه افتادند و اعلان كردند كه : اى مردم !بدانيد كه رسول خدا براى بجا آوردن فريضه حج عازم سفر مكه است. پس همگان با وى همراه شويد تا از فراگيرى اين فريضه مقدس الهى بى بهره نمانيد.
انتشار اين خبر در فضاى مدينه و ساير شهرها غلغله اى به پا كرد و در دل گروههاى زيادى از مردم شور و شوق فراوانى برانگيخت و به دنبال آن، هزاران نفر از محلهاى خود كوچ كردند و در اطراف مدينه خيمه ها برپا كردند و همگى در انتظار حركت كاروان پيامبر لحظه شمارى مى كردند. رسول اكرمصلىاللهعليهوآله پس از غسل و نظافت كردن، جامه سفيد و بلندى به تن پوشيد و با پاى پياده در حالى كه تمام اعضاى خانواده خود را در درون هودجى بر روى شتران جاى داده بود، پيشاپيش مردم به سوى مكه به راه افتاد.(۳)
در اين سفر گروههاى مهاجر و انصار و جمعيت انبوهى از مردم مدينه و قبايل اطراف آن، حضرتش را همراهى مى كردند. در بين راه در مناطق مختلف، كاروانها و گروههاى كوچك و بزرگ، منزل به منزل به تدريج به كاروان پيامبر ملحق مى شدند. هر چه به مكه نزديكتر مى شدند، جمعيت زائران خانه خدا افزايش مى يافت. منظره با شكوهى به وجود آمده بود. همه از اينكه اين توفيق نصيبشان شده بود تا در ركاب رسول خدا و همراه با ايشان عازم سفر حج بشوند، خوشحال و شادمان بودند. هر چه زمان مى گذشت، جمعيت بيشتر مى شد و شور و نشاط مردم فزونى مى يافت.
حضرت علىعليهالسلام كه از طرف رسول خداصلىاللهعليهوآله براى تبليغ اسلام به يمن رفته بود، پس از اينكه از حركت پيامبر به قصد حج و زيارت خانه خدا باخبر شد، با دوازده هزار نفر عازم مكه شد.(۴)
امسال بيابان حجاز جمعيت فراوان و با شكوهى را به خود مى بيند كه همه با اشتياق تمام به سوى مكه در حركتند. وقتى كاروان به «ذى الحليفه» منطقه اى كه مسجد شجره هم در آنجا قرار دارد رسيدند، پيامبر شب را در آنجا اقامت گزيد و صبح خيلى زود به طرف مسجد شجره حركت كردند و در آنجا به همه دستور داد با دو قطعه پارچه سفيدى كه از قبل همراه داشتند احرام ببندند. هنگام بستن احرام، طنين پر شور لبيك... اللهم لبيك از بيابانهاى مكه به گوش مى رسيد. اينك زائران خانه خدا، همه با لباس سفيد و يك شكل و يكنواخت نيت حج نمودند و به سوى مكه حركت كردند در صحراى حجاز منظره شگفت آورى بوجود آورده بودند. خيل جمعيت سفيد پوش مردم، براى يك لحظه صحنه رستاخيز و صحراى محشر را در ذهن ها مجسم مى كرد.
انبوه مردم در قالب كاروان همچنان در حركت بودند و هر گاه به وادى مى رسيدند و يا از نقطه بلندى و يا دره اى عبور مى كردند، فرياد: لبيك اللهم لبيك آنان بلند مى شد و شور و هيجانى در دلها ايجاد مى كرد؛ به طورى كه اين وحدت و همدلى و احساس روح جمعى و ياد خدا سبب گرديد تا جمعيت همين كه به نزديك مكه رسيدند فرياد لبيك آنان فضاى شهر مكه را تحت تاءثير ورود خودشان قرار دهد. وقتى كه ديوارهاى مسجدالحرام را از دور مشاهده كردند ناخود آگاه قطرات اشك در چشمانشان حلقه زد و همگى صداى تكبير خودشان را بلند و بلندتر كردند. روز چهارم ذى حجه بود كه وارد مكه شدند. پيامبر از همان جا بيدرنگ به قصد زيارت خانه خدا از در «بنى شيبه» وارد مسجدالحرام گرديد؛ در حالى كه جمعيت او را همراهى مى كرد، خدا را حمد و ثنا مى گفت و براى ابراهيم خليل درود مى فرستاد. كاروانها به تدريج به دنبال حضرت وارد مسجد الحرام شدند. در حالى كه همه احرام سفيد به تن داشتند يك دل و يك صدا همراه رسول خداعليهالسلام فرياد كشيدند: لبيك اللهم لبيك، لبيك لك لبيك، لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمه و له الملك، لا شريك لك لبيك لبيك اللهم لبيك... چندين بار آنرا تكرار كردند و هم زمان هفت بار به دور خانه خدا چرخيده و آنرا طواف كردند. صحنه با شكوه و فراموش نشدنى بود. جمعيت پيامبر را همچون نگين انگشترى در ميان گرفته بودند. پيامبر در حال تكبير گفتن قطرات اشك از چشمانش همانند مرواريدى شفاف روى گونه مباركش مى غلطيد.
او پس از طواف،براى اداى طواف پشت مقام ابراهيم قرار گرفت و دو ركعت نماز خواند. وقتى از نماز فارغ گرديد شروع كرد به سعى ميان صفا و مروه. آنگاه رو به جمعيت كرد و فرمود: كسانى كه همراه خود قربانى نياورده اند بايد از احرام خارج شوند و با انجام «تقصير» ديگر تمام محرمات احرام براى آنان حلال مى گردد؛ اما من و كسانى كه همراه خود قربانى آورده اند، بايد به حال احرام باقى بمانند تا زمانى كه در موقف، قربانى خود را سر ببرند.(۵)
در فاصله بين انجام مراسم عمره و حج، پيامبر راضى نبود كه در خانه كسى بماند؛ از اين رو، دستور داد تا خيمه اى در بيرون از مكه برپا كردند و در آن جا رحل اقامت گزيد.(۶)
روز هشتم ذى حجه فرا رسيده بود، زائران خانه خدا همان روز از مكه به سوى عرفات حركت كردند و پيامبر نيز بر شتر خود سوار شد و راه عرفات را در پيش گرفتند و در نقطه اى بنام «نمره» كه خيمه اى براى حضرت زده بودند، فرود آمدند. در آنجا اجتماع با شكوهى از جمعيت مسلمانان گرد آمده بود. پيامبر نماز ظهر و عصر را در سرزمين عرفات همراه ده ها هزار نفر از جمعيت زائران بجا آوردند. پس از اتمام فريضه نماز براى نمازگزاران خطبه اى ايراد كردند كه در آن، مردم را موعظه نمودند. آنگاه پيامبر با گفتن سه تكبير به سخنان خود پايان دادند.(۷)
پيامبر تا غروب روز نهم در عرفه توقف نمودند. هنگامى كه خورشيد كاملا در افق پنهان گشت و هوا كمى تاريك شد بر شتر خود سوار شدند و پيشاپيش جمعيت به طرف مشعر حركت كردند. بخشى از شب را در «مزدلفه» گذراندند و به محض طلوع فجر صادق ؛ يعنى در روز دهم، رهسپار «منا» شدند. سپس «رمى جمره» و قربانى و «تقصير» را انجام داده و براى بجا آوردن بقيه مراسم حج عازم مكه گرديدند و به اين ترتيب مناسك حج تمتع را به مردم آموزش دادند. مراسم حج به پايان رسيد و مسلمانان براى اولين بار اعمال و مراسم حج را از رسول خداصلىاللهعليهوآله آموختند.
پس از انجام مراسم، پيامبر پياده همراه جمعيت به طرف «مسجد خيف» حركت كرد.(۸) او از اينكه توانسته بود فريضه حج را انجام دهد و مسلمانان را با آن آشنا سازد و به فرمان خدا جامه عمل بپوشاند خوشحال بود. انبوه جمعيت همچنان در حركت بود. پيامبر شادمان بود و احساس آرامش مى كرد و گاه بى گاه چهره پر فروغ رهبر مسلمانان را هاله اى از غم فرا مى گرفت و به فكر فرو مى رفت و شادى را كامش ناگوار مى ساخت. چرا كه او به فكر عهد و وظيفه ديگرى بود كه ؛ در بدو حركتش بسوى مكه، جبرئيل يادآور شده بود و آن ؛ جانشينى بعد از خودش بود. به آن فكر مى كرد همراه جمعيت، با شكوه و وقار تمام پياده راه خود را بطرف «مسجد خيف» ادامه مى داد. پيامبر همواره مى انديشيد و بيمناك بود كه مبادا پس از رحلتش در بين جامعه اسلامى تفرقه ايجاد شود و وحدت امت اسلامى از هم بگسلد و متفرق شوند و روح برادرى و اخوت از ميانشان رخت بربندد و دوباره تعصبات قبيله اى و جاهليت گريبانگير مردم شود. پيامبر خوب مى دانست كه امت اسلامى به رهبر و امامى عادل نياز دارد كه اگر بعد از او زمام امور جامعه را به دست نگيرد، تمام زحمات گرانبهاى چندين ساله اش به هدر خواهد رفت. چرا كه منافقان داخلى و دشمنان خارجى همواره مترصد فرصت بودند تا مردم را به مسير باطل و جاهليت گذشته بكشانند. منافع زورگويان و اشراف را كه در سايه شرك و جهل و بت پرستى مردم تاءمين مى شد دوباره زنده كند از طرفى چگونه مى توان تصور كرد كه چنين رهبر دلسوز و آگاه و مهربان نگران آينده جامعه اسلامى نباشد و اينكه زمام امور خلافت و رهبرى جهان بزرگ اسلام كه نوبنياد است و بصورت نهالى نو رسته و تازه شكوفه كرده است به دست حوادث بسپارد؟ آيا مى توان تصور كرد كه چنين رهبر دلسوزى به اين مسئله نيانديشد و درباره آن دور انديشى نكرده باشد؟ عقل چنين حكم مى كند؟ شرع چنين اقتضايى دارد؟آيا ممكن است خداوند رسالت رسول خود را عقيم بگذارد و پس از آن جامعه و امت اسلامى را به حال خود رها كند؟ و براى هدايت و رهبرى امت بعد از پيامبر سكوت كند؟
پيامبر همواره با خود مى انديشيد و موانعى را در كار مى ديد. او مى دانست كه رهبرى امت بعد از خودش شايسته كيست و لباس خلافت به قامت رساى چه كسى برازنده است.
او خوب مى دانست كه بايد كسى عهده دار اين مسئوليت بزرگ شود كه از آغاز زندگى لحظه اى افكار و عقايدش به شرك و ظلم آلوده نشده باشد. او بايد كسى باشد كه در دامن وحى پرورده شده و در ايمان آوردن به اسلام، گوى سبقت را از همه ربوده باشد. براى پيشبرد دين و جهاد در راه خدا، پيش قدم بوده و در نبردها سربازى شجاع و فداكار، كه از علم و دانش و تقوا سرآمد انصار و مهاجر باشد و در قضاوت، شخصى بى نظير، در نبردها هرگز از دشمن نهراسد و در جهاداكبر، نفس خود را رها سازد و هوا و هوس وى را فريب ندهد.
پيامبر در اين فكر بود و همراه جمعيت همچنان آرام و با وقار حركت مى كرد. هنوز چند قدمى باقى مانده بود تا به «مسجد خيف» برسند كه ناگهان فرود جبرئيل را احساس كرد. پيامبر از مردم فاصله گرفت. جبرئيل به سخن آمد، پيامبر خوشحال شد.
جبرئيل :
اى محمد! خداوند تو را سلام مى رساند و مى فرمايد؛ اى رسول من هنگام رحلت تو فرا رسيده است و كسى را از اين كوچ گريزى نيست. پس به عهدهاى خود وفا كن و وصايا و سفارشهاى خود را با امت در ميان بگذار. آنچه از ميراث انبياء نزد تو است ؛ از علوم، نشانه ها، سلاح و غيره... همه را به وصى و جانشين بعد از خودت تسليم كن كه او حجت من و ولى من پس از تو خواهد بود. مردم را از اين امر آگاه كن و عهد ميثاق مردم را با او محكم گردان و براى او از مردم بيعت بگير...(۹)
پيامبر در حالى كه با دقت به سخنان جبرئيل گوش مى داد رو به او كرد و فرمود: جبرئيل ! من از منافقان هراس دارم، نه براى خودم كه براى مردم و آينده آنان... مى ترسم پس از من امت دچار تفرقه شوند و از دين خدا خارج شوند و به دوران شرك و جاهليت برگردند. من كينه اين گروه به ظاهر مسلمان را نسبت به او مى شناسم و شدت دشمنى شان را نسبت به او احساس مى كنم. مگر اينكه پروردگار او را از شر دسيسه دشمن محفوظ بدارد.
پيامبر ادامه داد: اى جبرئيل از خدا بخواه كه اين مصونيت را عنايت كند.
پيامبر سخنانش تمام مى شود و به طرف جمعيت مى رود، اصحاب به او نزديك مى شوند، احساس مى كنند قطرات عرق روى گونه مباركش نشسته است. براى او آب مى آوردند او كمى مى نوشيد و سپس وضو مى گيرد. انبوه جمعيت به همراه پيامبر وارد مسجد خيف مى شوند و نماز مى گذارند.
پيامبر برمى خيزد و آماده حركت مى شوند و تصميم مى گيرند تا مكه را به قصد مدينه ترك نمايند. فرمان حركت صادر مى شود. كاروانها آماده حركت مى شوند. پيامبر هنوز به مركب خويش سوار نشده است كه بار ديگر پيك وحى سر مى رسد. پيامبر لحظه اى بر سكوى مسجد مى نشيند. مردم متوجه نشستن حضرت مى شوند. اصحاب نيز از مركب هاى خود پياده مى شوند؛ ولى به پيامبر نزديك نمى شوند. جبرئيل مى خواهد چيزى بگويد، پيامبر خودش را آماده شنيدن وحى مى كند، جبرئيل صدا مى زند:
اى محمد! پروردگارت به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: پيام مرا به مردم ابلاغ كن و به آنان بگو كه او پس از تو ولى و امام اين امت است. بگو كه : هر كس ولايت او را به رسميت بشناسد، مؤمن است و هر كس ولايت او را انكار كند، كافر است. اى محمد! به مردم بگو كه اطاعت از او اطاعت از تو و اطاعت از خدا است و سر پيچى از فرمان او نافرمانى خدا. بگو كه مؤمنان به او بهشتى اند و كافران به او دوزخى.(۱۰)
براى چند لحظه جبرئيل ساكت شد. پيامبر پرسيد:
اى جبرئيل بگو ببينم : آيا خداوند عزيز درباره درخواست من از برخورد با دشمنان و منافقان، پيامى نفرستاد؟
جبرئيل :
نه برادرم ! هنوز خداوند متعال در اين باره پيامى نداده است.(۱۱)
پيامبر از جا بر مى خيزد. اصحاب به طرف او مى شتابند. پيامبر فرمود: برويد! همه بايد حركت كنيم. سوار شتر خود مى شود و به قصد مدينه حركت مى كند. پيامبر به لحاظ همگامى با كاروان خانواده اش، آهسته تر از ديگران گام بر مى دارد. انبوه مردم، پيامبر را حلقه وار همراهى مى كنند. كاروان به سير خودش به طرف مدينه ادامه مى دهد تا اينكه به سرزمين «رابغ» رسيدند. اين محل تا «جحفه» سه «ميل» فاصله دارد. كاروان از اين محل گذشتند و به منزل ديگرى بنام «كراع غميم» رسيدند. نزديك ظهر بود و هوا گرم سوزان بود. در حوالى «كراع غميم» نقطه اى وجود دارد بنام «غديرخم» كاروان مى رفت تا به اين محل نزديك شد. پيامبر ايستاد. مردم نمى دانستند چرا پيامبر توقف كرده است. او در حالى كه سوار شتر بود جبرئيل بر وى فرود آمد. حضرت نگران بود، اين بار پيامبر آغاز به سخن كرد! فرمود:
آمدى برادرم ! جبرئيل، مى ترسم كه اين قوم مرا تكذيب كنند و سخنانم را درباره امامت او نپذيرند.
پيامبر همچنان حركت مى كند اما احساس مى كند كه جبرئيل او را همراهى مى كند. كاروان مى رود تا به سرزمين «غديرخم» مى رسد. اين جا محل تقاطع مسيرها و راه عبور كاروان ها و نقطه جدا شدن مردم مصر و عراق و مدينه و نجد از يكديگر است. اين محل بخاطر وجود آب و چند درخت كهن سال، محل استراحت كاروان ها بود. پيامبر همراه جمعيت به نزديك بركه «غديرخم» مى رسند. اين بار جبرئيل به سخن در مى آيد و خطاب به پيامبر:
اى محمد! خداوند به تو سلام مى رساند و مى فرمايد: اى رسول ! آنچه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن كه اگر چنين نكنى،
رسالت خود را به انجام نرسانيدى، و بدان كه خداوند تو را از شر مردم حفظ خواهد كرد.(۱۲)
پيامبر مى ايستد و با خوشحالى از شتر پياده و در ته دل خدا را سپاس مى گويد و از اين كه خواسته او را اجابت كرده شكرگزارى مى كند. او احساس مى كند اكنون، زمان ابلاغ پيام فرا رسيده و بايد آنرا علنى كند. پيامبر فورا دستور مى دهد كه كاروان ها توقف كنند و پيك هايى را به پيش و پس مى فرستد تا عده اى را كه جلو رفته اند باز گردند و گروهى كه هنوز نيامده اند، از راه برسند. گروه هاى قبايل يكى پس از ديگرى از دو سوى منطقه به كاروان پيامبر ملحق مى شوند. نزديك ظهر است آفتاب داغ نيم روز هيجدهم ماه ذى حجه بر پهنه غدير همچنان مى تابد و يكصدوبيست هزار نفر از مردم در آنجا جمع مى شوند. در اين هواى گرم و سوزان مردم نمى دانستند چرا و براى چه يكباره دستور توقف داده شده است چه موضوع مهمى پيش آمده است كه در اين بيابان زير آفتاب داغ همه بايد جمع شوند، آيا پيك وحى خبر ناگهانى آورده است ؟ مردم در اين افكار غوطه ور بودند كه ناگهان صداى فرياد مؤ ذن آنانرا به خود آورد؛ صلاه جامعه، صلاه جامعه... !
از شدت گرما، مردم بخشى از رداى خود را بر سر و قسمتى ديگر را در زير پا افكنده بودند. سلمان، ابوذر، مقداد و عمار براى پيامبر با استفاده از درخت، سايبانى به وسيله چادر بر پا كردند.(۱۳)
مردم براى نماز جماعت ظهر آماده مى شوند. طنين بانگ الله اكبر، مردم را به نماز فرا مى خواند. پيامبر نماز ظهر را با جماعت بجا مى آورد. سپس در حالى كه انبوه جمعيت پيرامون او حلقه زده بودند به سوى نقطه بلندى كه قبلا از قطعه هاى سنگ و جهاز شتر بر پا شده بود مى رود تا از آنجا به همه جمعيت مسلط باشد.
همهمه از جمعيت بلند مى شود؛ همه منتظرند ببينند پيامبر از پيك وحى چه پيامى براى آنان دارد. چشمها به او دوخته شده و نفس ها در سينه حبس گرديده، همه بى صبرانه مشتاقند تا سخنان پيامبر را بشنوند. پيامبر بر فراز منبر قرار مى گيرند. با چهره اى گشاده و سيمايى بشاش نگاهى به جمعيت مى كنند. از چشمانش رحمت و محبت و عطوفت مى بارد. چهره پر فروغش را با تمام رخ به تمام جمعيت مى گرداند. چشمها مى جوشد، دلها مى خروشد. سكوت عميقى بر صحراى غدير حكم فرما شده است.
رسول خداصلىاللهعليهوآله سخن آغاز مى كند:(۱۴)
بسم الله الرحمن الرحيم
حمد و سپاس خدايى را كه در يگانگى برتر؛ در عين بى همتايى نزديك ؛ در قدرت و اقتدار شكوهمند و در اركان نظام عالم بسى بزرگ است. علمش بر همه چيز احاطه دارد، در حالى كه در جايگاه خويش است و مخلوقات همگى مقهور قدرت اويند. بزرگى كه پيوسته بوده و ستوده اى كه هميشه خواهد بود پديد آورنده آسمانهاى برافراشته و فرمان رواى مطلق زمين و آسمانها است. هر ديده اى را مى بيند و هيچ ديده اى را توان ديدار او نيست. بزرگوار و بردبار، بخشنده اى كه رحمتش همه چيز و همه جا را فرا گرفته. منعمى است كه بر همه مخلوقات منت دارد. در اجراى كيفر مجرمان شتاب نمى كند و به عذابى كه مستحق كنند تعجيل روا نمى دارد. به اسرار دلها آگاه است و رازى از او پوشيده نيست و امر پنهانى او را به اشتباه نمى اندازد. بر همه چيزها محيط و بر همه موجودات غالب و بر هر نيرويى چيره و بر هر كارى تواناست. همانندى برايش نيست و حال اينكه او پديد آورنده همه موجودات از نيستى است. پروردگارى كه جز او نيست، سر افرازى كه برتر از آن است تا به ديده ها درآيد، ليك هر ديده اى را در مى يايد و بر هر چيزى دقيق و آگاه است. به ديده هيچ بيننده اى درنيامده تا وصفش كند و احدى را از چگونگى آشكار و نهانش آگاهى نيست مگر به همان مقدار كه خود از خويشتن خبر داده است.
گواهى مى دهم كه هستى در برابر قدرتش فروتن و در مقابل هيبتش سرافكنده و تسليم است.
او شكننده ستمكاران و زورگويان و نابود كننده هر شيطان پليدى است. نه او را ضدى است و نه شريكى ؛ يكتاى بى نياز. او به هر چيزى دانا و به شماره هر چيزى آگاه است. مرگ و زندگى، نيازمندى و بى نيازى، خنده و گريه، منع و عطا به خواست و اراده اوست. به خواهش بندگان پاسخ مى دهد و صاحب بخشش و عطاى بزرگ است. به شماره نفس جانداران آگاه است. كارى بر او دشوار نيست. ناله فرياد خواهانه او را به كارى وادار و ناگزير نمى كند و اصرار اصرار كنندگان او را به ستوه نمى آورد. نگهدار نيكان و توفيق بخش رستگاران و سرور كائنات است. آفريدگار را شايسته است كه او را حمد و سپاس گويند.
من در دشوارى و سختى، در آرامش و راحتى ستايشگر اويم و به او و فرشتگان و كتاب و فرستادگانش ايمان دارم. فرمانش را به مى شنوم و فرمانبردارم. در هر كارى كه او را خشنود سازد شتابنده ام. به قضا و حكمش سر تسليم دارم و به اطاعت از فرمانهايش مشتاق و از عقوبت و مجازاتش سخت در هراسم. خداوندى كه از آزمايشش گريز نيست و بر بندگان ستم نمى كند. اعتراف مى كنم كه بنده اويم و گواهى مى دهم كه پرورنده من است. آنچه را كه به من وحى فرموده، به مردم ابلاغ مى كنم. مبادا كه در انجام امر او مسامحه كنم كه عذاب حق بر من فرود آيد، عذابى كه هيچ كس قدرت و توان دفعش را ندارد و چه بزرگ است آزمايش او.
آنگاه پيامبر اين چنين ادامه داد:
هان اى مردم نزديك است كه من دعوت حق را لبيك گويم و از ميان شما بروم. آگاه باشيد كه امر مهمى پيش آمده است و من مى خواهم شما را از آن مطلع سازم.
در اين حالت غلغله اى در جمعيت مى افتد و كمى بعد يك باره ساكت مى شوند، سپس پيامبر ادامه مى دهند:
پيك وحى تا به حال چندين بار پيش من آمده و از طرف پروردگار پيامى آورده است كه بايد آنرا به شما ابلاغ كنم. البته من از جبرئيل خواستم كه از خداوند متعال بخواهد كه مرا از تبليغ اين ماءموريت معاف دارد، زيرا مى دانستم كه در ميان مردم، پرهيزكاران اندك و منافقان بسيارند، مفسده جويان پر فريب و حيله گران مسخره كننده اند، كه خداوند در كتاب خود به وصف آنان پرداخته و مى فرمايد: «به زبانهاى خود چيزى را مى گويند كه در قلب آنان وجود ندارد و گمان مى كنند كه اين امر كوچكى است ؛ در حالى كه در پيشگاه خدا بسيار بزرگ است»(۱۵)
هم كنون من مى توانم يك يك اينان را با نام و نشان، معرفى كنم ؛ ليكن به خدا سوگند كه من درباره اين افراد بزرگوارانه برخورد كرده و مى كنم و رسوايشان نمى كنم، ولى اينها، خداى را از من راضى نمى سازد؛ مگر آنكه وظيفه خود را در مورد ماءموريتى كه به عهده دارم انجام دهم. خداوند متعال به من وحى فرمود كه ؛ پيامبر آيه قرآن را تلاوت مى كنند:
اى رسول، آنچه را كه از جانب پروردگارت بر تو نازل شده به مردم ابلاغ كن، اگر چنين نكنى، رسالت خود را به انجام نرسانده اى، البته خداوند تو را از شر مردم مصون مى دارد.(۱۶)
اى مردم ! آنكه را من مى خواهم به شما معرفى كنم مرا بيش از هر كس ديگرى در دين يارى كرده و از همه بر من سزاوارتر است. از تمام مردم به من نزديكتر و از همه كس در نزد من محبوبتر و گرامى تر است. خداوند متعال و من از او راضى و خشنوديم.
اى مردم ! جز شقى و نگون بخت، كس به او كينه نمى ورزد و پارساى پرهيزگار، مهر او را در دل نمى گيرد و جز اهل ايمان و مخلصان بى ربا به او ايمان نخواهند آورد.
اى مردم ! بدانيد او همان كسى است كه به حلم و بردبارى و فضايل و امتيازات و قدر منزلتش در قرآن آمده است.
اى مردم هر كس از او پيروى كند و از او فرمان برد به رستگارى بزرگى دست يافته است.
اى مردم ! بدانيد او وصى و جانشين من و امام پس از من است ؛ كسى است كه موقعيتش نسبت به من همانند جايگاه هارون نسبت به موسى است، با اين تفاوت كه پس از من پيامبرى نيست.
او ولى شما است بعد از خدا و رسول او. خداوند درباره او اين آيه را در قرآن فرو فرستاده كه : «همانند ولى شما خداست و پيامبر او و آن كسان از مؤمنان كه نماز را بر پا مى دارند و در حال ركوع به سائل انفاق مى كنند» (۱۷) او است كه نماز را اقامه كرد و در حال ركوع صدقه داد و در همه حال خرسندى خدا را مى جويد.
اى مردم ! بدانيد كه خداوند او را صاحب اختيار شما قرار داده و او را پيشوا و امام و واجب الاطاعه قرار داده است. فرمانش را بر همه مهاجران و انصار و بر هر مسلمانى فرض و واجب نموده است. هر كس با او به مخالفت بر خيزد ملعون است و هر كس كه از او پيروى كند مشمول عنايت و رحمت الهى قرار خواهد گرفت.
اى مردم ! همه حلال و حرام را كه خدا به من شناسانده است من نيز همه را به او آموخته ام، دانشى نيست كه خداوند به من تعليم كرده باشد و من در اختيار او نگذاشته باشم.
اى مردم ! مبادا كه نسبت به او راه ضلالت و گمراهى پيشه گيرند واز او روى بر تابند؛ مبادا كه از ولايت و سرپرستى او و از اطاعت از فرمانش به تكبر سرباز زنيد. او هادى حق و عامل به حق و نابود كننده باطل است و از ناپسنديده ها بازتان دارد.
اى مردم ! اوست كه در راه خدا از سرزنش كننده هيچ سرزنش كننده اى نمى ترسد. او نخستين كسى است كه به خدا و پيامبرش ايمان آورد و جان خويش را فداى رسول خدا كرد و در آن هنگام كه هيچ كس در كنار پيامبر باقى نمى ماند، از او حمايت مى كرد و در آن روزگار كه كسى را انديشه عبادت و ايمان به خدا نبود، در كنار پيامبر پروردگار را پرستش و عبادت مى كرد.
اى مردم ! او را برتر و سزاوارتر از هر كس بدانيد كه خدايش او را از همه شايسته تر و برتر داشته. به ولايت او تمكن كنيد كه خدايش او را به پيشوايى بر شما منصوب كرده است.
اى مردم ! بدانيد كه خداوند توبه منكران ولايت او را هرگز نمى پذيرد و آنانرا مشمول رحمت و مغفرت خويش، قرار نمى دهد. هر كس در سخنى از سخنان من شك كند، در حقيقت به تمام سخنان من شك كرده است و چنين كسى مستحق بلا و مستوجب آتش است.
اى مردم ! آگاه باشيد كه اين سخنان را، به يقين، جبرئيل از سوى حق تعالى به من خبر داده كه : هر كس با او به دشمنى بر خيزد و ولايت و محبت او را در دل نگيرد، لعنت و خشم مرا نسبت به خود، بر انگيخته. پس شايسته است از مخالفان او سخت بر حذر باشيد و مبادا پايتان بلغزد كه خداوند به هر چه انجام مى دهد آگاه است. به هوش باشيد كه «عنوان» اميرالمؤمنين بر كسى جز او روا نيست و پس از من، براى هيچ كس جز او جايز و حلال نيست. اوست كه با دشمنان حق در پيكار و به بازندگى از معاصى سخت كوش و به اطاعت از خدا فرمانبردارست. اوست خليفه و جانشين رسول خدا، پيشوا و هادى خلق. اوست كه به امر خدا، قاتل «ناكسين» و «قاسطين» و «مارقين» است.
اى مردم ! او ياور دين و حامى پيامبر خدا و پارساى پرهيزگار و طيب و طاهر و رهنما و ره يافته است.
پيامبرتان بهترين پيامبر و وصى او، بهترين وصى و فرزندانش بهترين اوصياءاند.
اى مردم ! شيطان به حسادت آدم را از بهشت بيرون كرد؛ پس مبادا شما نسبت به او حسد ورزيد كه اعمالتان سراسر باطل مى شود و به لغزش و انحراف مى افتيد.
اى مردم ! نور حق در من سرشته شده و بعد از من در طينت او و سپس در نسل وى قرار داده شده تا آن زمان كه نوبت امام مهدى قائم به حق و صاحب زمان برسد. و اوست كه سرانجام، حق خدا و حقوق ما را باز خواهد ستاند. خداوند عزوجل ما را بر تمام خطاكاران و دشمنان، مخالفان و خائنان، معصيت كاران و ستمكاران، حجت قرار داده است.
اى مردم ! بدانيد كه چيزى نمى گذرد و پس از من سرمدارانى سركار مى آيند كه خلق را به آتش دوزخ فرا مى خوانند؛ اما اين گروه را در روز قيامت يار و مددكارى نخواهد بود. خداوند و پيامبرش از اين كسان متنفر و بيزارند.
اى مردم ! من اين ولايت را به عنوان امامت و ارث تا روز قيامت در ذريه و نسل خود قرار دادم و با اين كار وظيفه اى را كه به آن ماءمورم به انجام مى رسانم تا به هر حاضر و غايب و بر هر كسى كه در اين جمع بوده و يا در اين اجتماع حضور نداشته باشد و حتى بر آنان كه هنوز از مادر متولد نشده اند، حجت تمام باشد.
ماجراى امروز را حاضران به غايبان گزارش دهند و پدران به فرزندان تا روز واپسين. گرچه مدتى نخواهد گذشت كه عده اى اين امر را غصب مى كنند و از آن خود مى سازند. خداوند غاصبان را لعن كند و از رحمت خويش محجورشان سازد.
اى مردم ! صراط مستقيم خداوند منم و شما به پيمودن آن ماءمور شده ايد و پس از من او و سپس فرزندانم كه از صلب اويند امامان و پيشوايان شمايند كه خلق را به راه رايت هدايت مى كنند.
آن گاه پيامبر سوره حمد را تلاوت مى كند:
بسم اله الرحمن الرحيم. الحمد لله رب العالمين. الرحمن الرحيم. مالك يوم الدين. اياك نعبد و اياك نستعين. اهدنا الصراط المستقيم. صراط الذين انعمت عليهم غيرالمغضوب عليهم و لاالضالين(۱۸)
اى مردم ! اين سوره در شاءن من و او و فرزندانش نازل شده و اختصاص به آنان دارد. اينان اولياء خدايند و نه بيمى در دل دارند و نه اندوهى آزارشان مى دهد. بدانيد كه اينان حزب خدايند كه حزب خدا پيروز است.
در برابر، دشمنان او گروهى ناسازگار نيرنگ باز و كينه ورزانى متجاوزند كه به منظور فريب و نيرنگ، سخنان بيهوده و آميخته به رنگ و ريا با يكديگر نجوا مى كنند.
اى مردم ! آگاه باشيد كه دوستان او اهل بهشتند كه خداوند وصفشان را در قرآن اين گونه فرموده : «ايشان در امن و سلامت بوده و بى حساب وارد بهشت مى شوند»(۱۹) و در مورد دشمنان او فرموده : «آگاه باشيد كه دشمنان او كسانى هستند كه به دوزخ در مى افتند و غريو جهنم را كه مى خروشد و صدايى كه از سوخت و سوز آنان بر مى خيزد، نمى شنوند»
اى مردم ! من منذر و ترساننده ام و او هادى و اميد دهنده ؛
اى ! مردم ! من پيامبر و او وصى من است ؛
حكم او جارى است ؛
گفتار او جايز است ؛
دستور او نافذ است ؛
و هر كه از فرمان او سر پيچد از رحمت او به دور است ؛
و كسى كه از او پيروى كند مورد رحمت و عنايت خداوند قرار مى گيرد. مؤمن كسى است كه او را تصديق كند و به او ايمان بياورد.
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين . اعوذ بالله -من الشيطان الرجيم :
( مَّا كَانَ مُحَمَّدٌ أَبَا أَحَدٍ مِّن رِّجَالِكُمْ وَلَـٰكِن رَّسُولَ اللَّـهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ )
هر چند در نظر نداشتيم كه راجع به موضوع ختم نبوت از نظر آيات كريمه قرآن بحثى كرده باشيم , يعنى در نظر نداشتيم در اطراف آن سلسله از آيات قرآن كه در آنها تصريحى يا اشاره اى به ختم نبوت است بحث زيادى بشود , و بيشتر مى خواستيم كه به جنبه هاى ديگر مطلب بپردازيم , ولى نظر به اينكه ما در هفته گذشته مختصرى راجع به كلمه ( خاتم النبيين) بحث كرديم تتمه آن بحث را امشب عرض مى كنيم
از صدر اسلام تا يك قرن اخير , حتى يك نفر هم نبوده كه در مفهوم اين آيه و اين كلمه شك و شبهه اى داشته باشد , ولى نظر به اينكه بعضى از اهل اهواء و بدع كه معمولا كتابهاى الهى را وسيله اى براى تحريف و رسيدن به مقاصد پليد خودشان قرار مى دهند و از هر گونه دخل و تصرفى ابا نمى كنند , حرفهايى در اين زمينه گفته اند , از اين جهت مختصرى راجع به اين كلمه بحث مى كنيم
همانطور كه در هفته پيش عرض كردم ( خاتم) يعنى ما يختم به , يعنى چيزى كه با آن پايان داده مى شود ( خاتم) و ( طابع) در لغت عرب يك معنى دارد ماده اين كلمه در هر جا از قرآن كريم كه وارد شده است همين مفهوم را دارد نه تنها در كلمه خاتم مفهومش اين است , هر جا كه ماده ختم در قرآن آمده است همين مفهوم مهر زدن را داشته و دارد مثلا قرآن درباره كفار مى فرمايد :( إِنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا سَوَاءٌ عَلَيْهِمْ أَأَنذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنذِرْهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ ﴿ ٦ ﴾ خَتَمَ اللَّـهُ عَلَىٰ قُلُوبِهِمْ وَعَلَىٰ سَمْعِهِمْ ۖ وَعَلَىٰ أَبْصَارِهِمْ غِشَاوَةٌ ۖ ) ( ١ ) اين كسانى كه كفر و عناد و جحود مى ورزند در حالتى هستند كه تو چه آنها را چه بيم بدهى و چه بيم ندهى ايمان نمى آورند اينها در حالتى هستند كه خداوند بر دلهاى اينها و بر گوشهايشان مهر زده است
در سوره مباركه ( يس) راجع به وضع مردم در روز قيامت سخن مى گويد و اينكه اعضاء و جوارح مردم هستند كه روز قيامت خودشان شهادت مى دهند بر اعمال شخص , و احتياجى كه او زبانش اقرار كند نيست , بلكه خود اعضاء و جوارح حرف مى زنند مثلا دست انسان هر گناهى را كه مرتكب شده است بيان مى كند در واقع اين گناه در اين دست ضبط است پاى انسان هر گناهى را كه مرتكب شده است بيان مى كند خود اين گناه به يك شكلى در اين پا ثبت است پوست بدن انسان ( در روايت است كه اين كنايه است از اعضاء تناسلى ) هر گناهى كه مرتكب شده است در آن ثبت است چشم و گوش انسان همين جور و چون آن دنيا دنياى حيات و زندگى است , تمام اعضاء به صورت زنده در آنجا محشور مى شوند و خود شهادت مى دهند بر اعمالى كه كرده اند در مقام تشبيه مثل دستگاه ضبط صوت است كه در موقع ضبط , انسان احساس نمى كند و فقط يك نوار را روى دستگاهى مى بيند , مى بيند يك كسى حرف مى زند و آن نوار هم براى خود مى چرخد , ولى نمى داند كه وقتى آن نوار را برگردانند و وضع ديگرى به آن دستگاه بدهند , اين نوار ساكت و جامد تبديل مى شود به يك دستگاه ناطق در آنجا اينجور دارد كه :( الْيَوْمَ نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ) .( ٢ ) در اين روز ( قيامت ) مهر مى زنيم بر دهانهاى آنها( نَخْتِمُ عَلَىٰ أَفْوَاهِهِمْ ) هيچ معنايى جز اين ندارد مى بنديم اين دهان را كه سخن نگويد , مى گوئيم تو ديگر حق حرف زدن ندارى و لزومى ندارد كه تو اقرار بكنى يا نكنى كه آيا من با دست فلان گناه را كردم يا نكردم , با پا فلان گناه را كردم يا نكردم , با چشم فلان كار را كردم يا نكردم(وَتُكَلِّمُنَا أَيْدِيهِمْ) دستهاى آنها با ما سخن مى گويند( وَتَشْهَدُ أَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَكْسِبُونَ ) پاهاى آنها به اعمالى كه مرتكب شده اند خود شهادت مى دهند
مولوى در شعر معروف خود مى گويد :
هر كه را اسرار حق آموختند |
مهر كردند و دهانش دوختند |
مهر زدنها هميشه علامت پايان يافتن يك نامه و يا بستن يك نامه بوده است بستن پاكتهاى قديم چه جور بوده من نمى دانم ولى اينقدر مى دانم كه نامه هايى را كه مى نوشتند مى بستند و بعد يك ماده حالا آن ماده چه بوده است نمى دانم , مثل لاك و مهر امروز كه نبوده است ولى اين ماده لاك مانند را هم مى چسباندند روى آن كاغذ و روى آن را مهر مى كردند كه اين بايد بسته بماند مفهوم ( پايان دادن) يك مفهوم ثانوى است كه از اين مفهوم مهر كردن پيدا شده است چون مهر كردن ملازم بوده است با پايان دادن , كم كم هر كارى را هم كه بخواهند پايان بدهند و لو آنكه مهر زدن در كار نباشد كلمه ( ختم) را به كار مى برند
در زيارت جامعه مى خوانيم : بكم فتح الله و بكم يختم خدا به وسيله شما گشود و به وسيله شما پايان مى دهد به انگشتر هم كه خاتم مى گفته اند چون انگشتر دوكاره بوده است يعنى ضمنا مهر هم بوده است در اصطلاحات اخبار و احاديث , وقتى كه شمايل پيغمبر اكرم يا علىعليهالسلام يا يكى از ائمه را ذكر مى كنند , مى گويند خاتمش فلان چيز بود , يعنى مهرش اين بود , كه اين مهر حتما همان انگشتر هم بوده است , يعنى همان انگشتر بوده است , كه مهر بوده است پس در اينكه ( خاتم النبيين) يعنى كسى كه به وسيله او دستگاه نبوت ختم و بسته شد , تمام شد و لاك و مهر شد و ديگر بعد از او نبى نخواهد آمد , بحثى نيست
مطلب ديگرى در اينجا هست كه بايد توضيحى در اطراف آن بدهم و ضمنا به ياوه هاى كه اين بدعتگذاران در اين زمينه ها گفته اند پاسخ داده شود آن اينست : بحث ما بيشتر ناظر به اين جهت بود كه چرا شريعتها پايان يافت ؟ بحث در اطراف اين پرسش بود كه اگر دين و شريعت خدا , يعنى قانونى كه از ناحيه او مى آيد , يكى است , پس از اول تا آخر ظهور پيغمبران يك شريعت بيشتر نبايد وجود داشته باشد , پس چرا شرايع متعدده آمده است : شريعت نوح , ابراهيم , موسى , عيسى و اسلام ؟ و اگر شرايع و قوانين الهى ناسخ و منسوخ دارد و تغيير مى كند پس اين تغيير كردن به اقتضاى زمان است , دليل ديگرى ندارد , لابد چون اوضاع زمان و شرائط زندگى بشر عوض مى شود , شرايط اجتماعى , اقتصادى , سياسى , علمى و فرهنگى زندگى بشر عوض مى شود , از اين جهت خدا قانونى را كه براى بشر آورده است عوض مى كند اگر اين جهت است پس ختم شرايع چرا ؟ چون زمان كه از سير خود نمى ايستد , شرايط اجتماعى , اقتصادى , فرهنگى , و سياسى زندگى بشر هميشه در تغيير است , پس هيچگاه نبايد شريعتى در جهان وجود داشته باشد كه آن شريعت آخرين شرايع باشد بحث ما ناظر به اين جهت است
ولى يك سؤال كوچكتر از اين هست كه اول بايد اين سؤال كوچكتر را عنوان كنيم و جواب بدهيم و بعد برويم سراغ آن سؤال بزرگتر , و آن اينست : ممكن است كسى بگويد : بسيار خوب , شرايع پايان بپذيرد , قانون و شريعتى بيايد كه آخرين شريعت باشد و بعد از او شريعتى وجود نداشته پيدا نكند , ولى چرا نبوت پايان بپذيرد ؟ همه انبياء كه لازم نيست صاحب شريعت باشند صاحبان شريعت و قانون يك عده معدودى هستند , همانهائى كه قرآن آنها را اولى العزم من الرسل خوانده است اين همه پيغمبرانى كه در دنيا آمده اند ( ١٢٤ هزار نفر يا بيشتر يا كمتر , هر چه بوده اند ) اينها كه يك عده بسيار معدودى از آنها صاحب شريعت بوده اند , باقى ديگر پيغمبر بوده اند ولى صاحب شريعت نبوده اند , در هر زمانى كه مبعوث مى شدند هر شريعت و قانونى كه در ميان مردم بود اينها مبلغ همان شريعت و قانون بودند , چرا پس از پيغمبر آخر الزمان , پيغمبرى كه شريعت او خاتم الشرايع و كتاب او خاتم الكتب و آخرين كتب است , انبياى كوچكى مبعوث نمى شوند كه كارشان دعوت به شريعت اسلام باشد ؟ پيغمبر باشند ولى كارشان اين باشد كه مبلغ و مروج دين اسلام باشند , همان جورى كه بعد از ابراهيم صدها پيامبر آمد و همه اينها مروج شريعت ابراهيم بودند لوط پيغمبر بود ولى مروج شريعت ابراهيم شعيب و يوسف و يعقوب پيغمبر بودند ولى به شريعت ابراهيم دعوت مى كردند هارون و يوشع پيغمبر بودند ولى به شريعت موسى دعوت مى كردند شرايع خاتمه پيدا كرد , چرا نبوتها خاتمه پيدا كند و چرا قرآن فرمود : و خاتم النبيين ؟ فلسفه اين چيست ؟
اگر جواب اين موضوع را درست متوجه شويم جواب آن سؤال بزرگتر هم براى ما روشن مى شود اولا معنى ( نبى) چيست ؟ نبى يعنى پيامبر , كسى كه از طرف خدا براى مردم پيامى مى آورد , منبى عن الله به كسى مى گويند ( پيامبر) كه به او از جانب خدا وحى بشود , هر كدام از انحاء وحى , يعنى از جانب خداوند مطالبى به او القاء شود , به وسيله رؤيا يا هر وسيله ديگرى , از باطن روح و قلبش به او دستور بدهند كه برو مردم را ارشاد كن , مثلا بگويند شريعت ابراهيم اين است , برو مردم را تعليم بده و ياد بده كه به دين ابراهيم عمل كنند
نيازى كه به وجود چنين انبيائى پيدا مى شود از اين جهت است كه راه ديگرى براى اينكه شريعت ابراهيمى را به مردم تعليم بدهند , جز اينكه يك عده از افراد بشر از طريق الهام مبعوث بشوند نيست , يعنى اگر زمان زمانى بود كه مردم علم و تمدن مى داشتند و پايه تمدن بالا رفته بود كه كتاب ابراهيم , نوشته اش , ضبط شده و چاپ شده اش , انواع ضبط شده روى كاغذها و غير كاغذها , موجود مى بود و در ميان مردم يك عده علماء و دانشمندان مى بودند كه قادر بودند مردم را به شريعت ابراهيم دعوت بكنند , ديگر نيازى به افرادى كه از طريق الهام اين مأموريت را پيدا بكنند نبود
هميشه رابطه اى ميان هدايت غريزى و الهامى و هدايت عقلى و عقلانى موجود است به هر اندازه كه موجود زنده از لحاظ رشد و بلوغ علمى و عقلانى ضعيف است خداوند از طريق الهامات فطرى و غريزى او را هدايت مى كند , و به هر اندازه كه در اين ناحيه نيرو و قدرت پيدا مى كند در آن ناحيه ضعيف مى شود زيرا نيازش سلب مى گردد در حيوانات , هر اندازه كه حيوان پست تر است يعنى شعور حسى و وهمى و خيالى تا برسد به شعور فكرى در او كمتر است الهامات غريزى او بيشتر است مثلا حشرات كه در يك درجه پست ترى هستند الهامات غريزى آنها از هر حيوان ديگر بيشتر است يك مگس يا يك مورچه يا يك عنكبوت يا زنبور , الهامات غريزى كه دارد , حيوانات عالى مانند فيل يا اسب يا ميمون ندارند , زيرا اين حيوانات تكامل يافته اند و از راه حس و وهم و خيال و هوش خود مى توانند زندگى خود را اداره كنند , مستغنى از الهام و غريزه اند , و غريزه الهامى در آنها خيلى كم است انسان كه از همه حيوانات از لحاظ هوش غنى تر و قوى تر است از نظر غريزه و الهامات غريزى از همه ضعيف تر است
پيغمبرانى كه در ادوار گذشته بوده اند , در ادوارى بوده اند كه عقل و علم بشر قادر نبوده است كه مبلغ شريعت باشد , يعنى واقعا بشرهاى چند هزار سال پيش قدرتشان به اينجا نرسيده بود كه عده اى بيايند دور هم جمع شوند و بنشينند و در مسائل مربوط به شريعت خودشان فكر كنند و تجزيه و تحليل و اجتهاد نمايند و بروند دنبال پيدا كردن آن بشر وحشى بود و به حيوانات پست نزديك تر بود , و همانطور كه اصل قانون كلى شريعتش را بايد از طريق وحى به او الهام و تعليم كنند دستگاه تبليغاتى او هم , بايد از طريق وحى اداره شود عقل و علم در آن زمان قادر به انجام اين كار نبود همين قدر كه بشر مى رسد به آن مقام و درجه و مرتبه اى كه واقعا مصداق علم بالقلم , علم الانسان ما لم يعلم مى شود , تاريخ خودش را مى تواند ضبط كند , مى تواند وارث تاريخ گذشته خودش باشد , مى تواند كتاب آسمانيى كه به دستش مى دهند , حفظ كند , مى تواند احاديث و جوامع الكلمى را كه پيغمبرش القاء مى كند لااقل اصولش را نگهدارى بكند تا بعد بيايند علم درست كنند در اطراف اينها , مى تواند اينها را حفظ و ضبط كند و در امر دين تفقه نمايد , ديگر نيازى به انبياء براى تبليغ آن شريعت وجود ندارد نبودن انبياء در دوره اسلاميه خود دليل تكامل بشريت است , يعنى علم و عالم فقيه و متفقه , حكيم و فيلسوف , جانشين انبيائى كه كارشان تبليغ شرايع ديگران بود مى شود و لهذا شما مى بينيد هر يك از پيغمبران گذشته با هر كتابى در هر زمانى كه آمد كتابش از ميان رفت بشر چون بالغ و رشيد نبود نتوانست كتاب آسمانى خود را حفظ كند كجاست صحف ابراهيم ؟ كو تورات واقعى ؟ كو انجيل واقعى ؟ كو آنچه كه بر نوح نازل شد ؟ كو اوستاى اصلى و تعليمات واقعى زردشت ؟ حالت بشر در آن دوره ها عين حالت بچه مكتبى بوده شما براى بچه مكتبى كتاب مى خريد , شش ماه كه مى گذرد تكه تكه شده و هر تكه آن به يك گوشه اى افتاده است اما يك آدم بزرگ , يك طلبه سى ساله , شما يك (مكاسب) يا ( كفايه ) به او مى دهيد , بيست سال روى اين كتاب كار مى كند از درس خواندن و مباحثه و تدريس , و بعد از بيست سال كتاب را مى بينيد كه پاكيزه مانده است تنها در زمان ظهور خاتم الانبياء بود كه بشر رسيد به اين مرحله كه مى توانست ارث دوره گذشته خودش را براى دوره آينده حفظ كند كتاب آسمانى خودش را حفظ كرد قرآن همان قرآنى است كه بر پيغمبر نازل شده دوره به دوره علماء پيدا شدند و به انحاء مختلف در حفظ ظاهر و معنى آن كوشيدند اين نمونه رشد بشريت است براى هيچ كتاب آسمانى ديگرى اين كار نشده است
قرآن كه نازل شد , جزء اولين كارهايى كه صورت گرفت اين بود كه گفتند بايد يك علمى براى دستور زبان عربى به وجود بياوريم , براى اينكه اين كتاب آسمانى ما به زبان عربى است و مردمى كه مى خواهند اين كتاب را تلاوت بكنند بايد قاعده زبان عربى را بدانند در همان قرن اول اسلامى علم دستور زبان عرب درست شد , علم لغت تأسيس شد و چه كتابهاى نفيس در لغت نوشته شد , علم معانى و بيان و بديع ابتكار و اختراع شد , همه براى اين بود كه بشر مى خواست كتاب آسمانى خود را در آغوش بگيرد و نگهدارى نمايد مخصوصا اين نكته جالب است كه اكثريت كوشندگان و فداكاران در راه احياء زبان قرآن از مردم غير عرب بودند اينها است كه نمونه رشد و بلوغ بشريت در دوره ختميه اسلاميه است و نشانه ختم نبوت است براى هيچ شريعت و هيچ كتاب آسمانى چنين اقداماتى از طرف بشر صورت نگرفته است از همان قرن اول علم تفسير به وجود آمد , از همان قرن اول علم حديث به وجود آمد پيغمبر مردم را تشويق كرد : نصر الله عبدا سمع مقالتى فوعاها خدا خرم كند آن آدمى را كه آنچه را كه از من مى شنود ضبط كند و بلغها من لم يسمعها برساند آن را به كسانى كه نشنيده اند ( پيغمبر اكرم دستور داد : اكتبوا عنى هر چه كه از من مى شنويد بنويسيد ) رب حامل فقه غير فقيه و رب حامل فقه إلى من هو افقه منه( ٣ ) فرمود آنچه كه از من مى شنويد ضبط كنيد و به طبقه بعد از من منتقل كنيد , اى بسا آن كسى كه از من مى شنود , معنى سخن مرا آنجور كه بايد , درك نمى كند , بعد تحويل مى دهد به كسانى كه آنها معنى سخن مرا درك مى كنند اى بسا كسى كه معنى سخن مرا مى فهمد ولى بعد كه نقل مى كند به طبقات بعدى , چون آنها رشد يافته تر و تكامل يافته تر و عالمتر هستند از اين كه نقل كرده بهتر درك مى كنند و همين كار را كردند , و اين خود نمونه اى بود از رشد بشريت حتى علوم را شما اگر در نظر بگيريد همينطور است , يعنى بشريت در دوره ختميه تنها از نظر دين رشد و بلوغ خود را ثابت نكرد , از نظر علم و فلسفه نيز ثابت كرد علم و فلسفه كه در دنيا باقى و محفوظ ماند از زمان اسلام باقى ماند امروز يك تقسيمى مى كنند و مى گويند دوره تاريخ و دوره ما قبل تاريخ مقصودشان از دوره ما قبل تاريخ ادوارى است كه در آن ادوار هيچ يادگارى از بشر وجود ندارد , خطى , سنگ نوشته اى , چيزى ولى اگر ما مقصودمان از دوره تاريخى آن دوره اى باشد كه بشر تاريخ خودش را متسلسل حفظ كرده است , از زمان اسلام است فقط و فقط حتى آثار يونانيان و آثار هنديان را هم هر اندازه كه موجود بود مسلمين حفظ و نگهدارى كردند آثار ايرانيان را هم هر چه كه تا آن زمان باقى مانده بود مسلمين نگهدارى كردند قبل از دوره اسلام فاتحين جهان مواريث گذشته را محو و نابود مى كردند ولى مسلمين حفظ كردند كشيشهاى مسيحى چندى شهرت داده بودند كه مسلمانان كتابخانه اسكندريه را سوختند , و حتى خود مسلمين نسنجيده اين سخن را در كتابهاى خود بازگو مى كردند خوشبختانه محققين امروز ثابت كرده اند كه مطلب از ريشه دروغ است , اين خود مسيحى ها بودند كه قبلا آتش زده بودند
اسلام دوره قبل از خودش را به نام دوره جاهليت مى خواند اين جاهليت قبل از اسلام از نظر قرآن منحصر به عرب نيست بلكه جاهليت غير عرب هم جاهليت است نقطه مقابل جاهليت , علم است وحى قرآنى كه شروع مى شود به اين صورت شروع مى شو د :( اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ ﴿ ١ ﴾ خَلَقَ الْإِنسَانَ مِنْ عَلَقٍ ﴿ ٢ ﴾ اقْرَأْ وَرَبُّكَ الْأَكْرَمُ ﴿ ٣ ﴾ الَّذِي عَلَّمَ بِالْقَلَمِ ﴿ ٤ ﴾ عَلَّمَ الْإِنسَانَ مَا لَمْ يَعْلَمْ ) (٤) . يعنى وحى اسلامى و وحى ختميه از قرائت كه به معنى خواندن متون است ( هر خواندنى را قرائت نمى گويند , فقط خواندن متن را قرائت مى گويند ) و علم و نوشتن و قلم شروع مى شود اين خودش مى رساند كه دوره قرآن دوره خواندن و نوشتن و علم و عقل است يعنى ديگر دوره نبوت , دوره اينكه بشر تبليغ شرايع سابقه را به وسيله يك عده مردمى كه موحى اليهم وملهم هستند و بايد به آنها الهام بشود كه دين چيست تا بيايند و تبليغ بكنند, ديگر اين دوره گذشت , علماء جانشين انبياء مى شوند , دانش جانشين نبوت تبليغى مى شود , تصحيح مى كنم : دانش جانشين نبوت تبليغى مى شود , يعنى كارى كه آن سلسله از انبياء كه فقط مبلغ شرايع ديگر و دعوت كننده به شرايع ديگر بودند انجام مى دادند , آن كار را امروز دانش مى كند , علم و علماء مى كنند چون آن دوره ها , دوره جهالت و ظلمت بود احتياج به آن جور نبوتها بود در دوره نوشتن و خواندن و علم و شاگردى و مدرسى و استادى و تدوين علوم , ديگر احتياجى به اين نبوتهاى تبليغى و نبوتهاى دعوتى نيست
ممكن است اينجا يك سؤال ديگرى بكنيد , و آن اينكه آيا بعد از زمان حضرت رسول اساسا به كلى باب الهام مسدود شد يا باب نبوت مسدود شد ؟ پاسخ اينست كه باب نبوت يعنى باب پيامبرى مسدود شد , اما باب كشف و شهود و الهام مسدود نشد ممكن است بشرى از لحاظ صفا و كمال و معنويت برسد به مقامى كه به قول عرفا يك سلسله مكاشفات براى او رخ مى دهد و حقايقى كه از طريق علم الهامى به او ارائه داده مى شود , ولى او مأمور به دعوت مردم نيست حضرت امير در نهج البلاغه مى فرمايد : ان الله تعالى جعل الذكر جلاء للقلوب تسمع به بعد الوقرة و تبصر به بعد العشوة و تنقاد به بعد المعاندة و بعد مى فرمايد : و ما برح لله عزت آلاؤه فى البرهة بعد البرهة و فى ازمان الفترات عباد ناجاهم فى فكرهم و كلمهم فى ذات عقولهم( ٥ ) . يعنى ( هميشه در دنيا افرادى هستند كه خداوند در باطن ضميرشان با آنها حرف مى زند) حضرت زهرا اينجور بود با آنكه پيامبر هم نبود حضرت مريم به نص قرآن مجيد اينجور بود ولى پيامبر نبود حضرت امير در وصف ائمه مى فرمايد : هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة و باشروا روح اليقين و استلانوا ما استوعره المترفون و انسوا بما استوحش منه الجاهلون. ( ٦ )
خلاصه مطلب , يك وقت هست ما مى خواهيم بگوئيم كه پس از حضرت رسول هيچ بشرى از لحاظ صعود و قوس صعودى و به اصطلاح سير الى الحق , نمى رسد به آنجا كه يك نوع الهامات به او بشود نه , چرا نشود ؟ ! و يك وقت مى خواهيم بگوئيم كه پس از حضرت رسول آيا كسى پيدا خواهد شد كه او پيامبر بشود ؟ يعنى از طريق وحى به او مأموريت بدهند به اينكه شريعتى بياورد و يا مبلغ يك شريعت ديگر باشد ؟ نه , چنين كسى نمى آيد نوع اول را در اصطلاح اخبار و احاديث گاهى ( محدث ) مى گويند ( محدث ) يعنى كسى كه يك حالت و يك معنويتى دارد كه در ضميرش يك القاءاتى به او مى شود امام صادق مى فرمود : انا لا نعد الفقيه منكم فقيها حتى يكون محدثا فرمود : ما فقيهى از شما فقها را ( به اصحاب خود مى فرمود ) فقيه نمى شماريم مگر آنكه محدث باشد راوى تعجب مى كند كه مگر ممكن است كسى محدث باشد ؟ حضرت فرمود : بلى يكون مفهما و المفهم محدث( ٧ ) خداوند به او تفهيم مى كند حقايق را و همينكه مفهم بود محدث است امام نمى فرمايد كه جبرئيل ظاهر مى شود و با او سخن مى گويد فرمود خداوند شرح صدرى به او مى دهد كه مطالب را با روشن بينى بيشترى مى فهمد و اينچنين شخصى محدث است
پس يك مطلب ما در اينجا اين بود كه چرا بعد از شريعت ختميه , نبوت به طور كلى ختم شد ؟ جواب همين بود كه عرض كردم , بستگى دارد به ظهور علم و دانش و به قول امروز به ظهور تمدن به حدى كه بتواند ارث الهى خودش را حفظ كند , درباره آن تحقيق و مطالعه كند , تفسير بنويسد چهارده قرن است قرآن كريم پيدا شده است و در تمام اين چهارده قرن هميشه بوده اند طبقاتى كه كارشان مطالعه روى اين كتاب مقدس بوده است , هيچكس نمى تواند احصاء بكند كه مجموعا تفاسيرى كه راجع به قرآن مجيد نوشته شده است چقدر است خدا مى داند در همين زمان خودمان و در عصر حاضر چقدر تفسير است كه مشغول نوشتن آن هستند اينها همان كارى را مى كنند كه انبياى گذشته در تبليغ شرايع ديگر مى كردند
از اينجا پاسخ يكى از شبهه هايى كه بعضى از اهل بدع كرده اند روشن مى شود يكى از حرفهاى مفتى كه مى زنند اينست كه مى گويند قرآن ( خاتم النبيين ) فرموده و نگفته كه ( خاتم الرسل ) است , خاتم انبياء است نه خاتم رسل , بعد از آن پيغمبر نبى نخواهد آمد ولى رسول چطور ؟ چه مانعى دارد كه رسول بيايد قبل از اينكه اين را بگويم , يك حكايتى برايتان عرض مى كنم مى گويند وقتى زنى پيدا شد و ادعاى نبوت كرد او را نزد خليفه وقت آوردند و گفتند چنانچه تو چنين ادعائى بكنى مرتد و كافر هستى گفت مگر چه حرفى گفته ام ؟ گفتند تو ادعاى نبوت مى كنى ؟ گفت بلى گفتند : مگر تو نمى دانى كه پيغمبر فرمود : لا نبى بعدى گفت : بله قبول دارم اما پيغمبر فرموده : لانبى بعدى ولى او كه نفرموده است : لا نبية بعدى نبى مذكر است و پيغمبر فرموده است بعد از من پيغمبر مذكر نخواهد آمد
پيغمبر اكرم راجع به پيغمبر مؤنث چيزى نفرموده است من نبيه هستم نه نبى اين هم ادعاى يك پيغمبر مؤنث ولى متأسفانه همه مى دانند كه اين يك حرف مفت است زيرا در اينجا نبى اسم جنس است و خصوصيتى كه مذكر يا مؤنث باشد در آن نيست اصلا منظور اينست كه نبى از آن جهت كه منبىء عن الله باشد نخواهد آمد
اما مسأله رسول و نبى همانطور كه گفتم نبى يعنى پيامبر , يعنى كسى كه از ناحيه خدا پيغامى داشته باشد رسول يعنى چه ؟ رسول يعنى فرستاده خدا , كسى كه خدا او را براى مأموريتى فرستاده است , اعم از اينكه آن مأموريت از اين نوع باشد كه آن رسول از جانب خدا چيزى براى مردم آورده باشد , يا مأموريت و رسالت او از نوع ديگر باشد فقط در صورت اول است كه آن رسول , نبى و پيامبر است لهذا كلمه رسول در قرآن , هم درباره پيغمبران آمده است و هم درباره غير پيغمبران مثلا درباره جبرئيل چون فرستاده اى بود از طرف خدا و مأموريتى داشت اطلاق شده است در داستان سامرى است كه :( فَقَبَضْتُ قَبْضَةً مِّنْ أَثَرِ الرَّسُولِ ) ( ٨ ) . يا درباره قرآن مى فرمايد :( إِنَّهُ لَقَوْلُ رَسُولٍ كَرِيمٍ )
( ٩ ) به او رسول گفته شده است ملائكه اى را كه خدا براى عذاب قوم لوط فرستاد , آنها را هم رسل مى نامند :( وَلَقَدْ جَاءَتْ رُسُلُنَا إِبْرَاهِيمَ بِالْبُشْرَىٰ ) (١٠) . فرستادگان ما براى ابراهيم بشارت آوردند حالا خدا كه مى فرستد براى چه مى فرستد ؟ براى اينكه قانون و شريعتى را به مردم القاء كنند ؟ البته نه و همچنين ملائكه مأمور قبض ارواح نيز رسل خوانده شده اند :( حَتَّىٰ إِذَا جَاءَ أَحَدَكُمُ الْمَوْتُ تَوَفَّتْهُ رُسُلُنَا ) ( ١١ ) . ملكى كه در اين دنيا مى آيد براى عذاب , فرستاده و مبعوث از طرف خدا است , و پيغمبرى هم كه مى آيد براى دعوت مردم , فرستاده خدا است حتى كلمه ( مبعوث ) هم اختصاص به پيغمبران ندارد در يك آيه قرآن در داستان بنى اسرائيل و بخت النصر , اصطلاح مبعوثيت درباره قومى كه خداوند آنها را مسلط كرد بر يهوديان به كار برده شده :( وَقَضَيْنَا إِلَىٰ بَنِي إِسْرَائِيلَ فِي الْكِتَابِ لَتُفْسِدُنَّ فِي الْأَرْضِ مَرَّتَيْنِ وَلَتَعْلُنَّ عُلُوًّا كَبِيرًا ﴿ ٤ ﴾ فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ أُولَاهُمَا بَعَثْنَا عَلَيْكُمْ عِبَادًا لَّنَا أُولِي بَأْسٍ شَدِيدٍ ) )( ١٢ ) راجع به قوم عاد مى فرمايد :( إِذْ أَرْسَلْنَا عَلَيْهِمُ الرِّيحَ الْعَقِيمَ ) ( ١٣ ) . آن باد مهلك را كه فرستاديم تعبير ( ارسلنا ) مى كند آن باد مهلك هم رسول و فرستاده الهى بود
اين جور نيست كه بعضى از پيغمبران نبى باشند و بعضى رسول , هر پيغمبرى نبى است منتها انبياء از آن جهت كه از ناحيه خدا فرستاده شده بودند به آنها رسول هم گفته شده است همانگونه كه به غير آنها هم رسول گفته شده است پس كلمه ( خاتم النبيين) , خاتم الرسل بدين معنى كه خاتم رسولانى باشد كه براى دعوت بشر آمده اند نيز هست بله , اگر مقصودتان از رسول , رسولى است كه براى هلاكت مردم مى آيد , نه , خاتم يك چنين رسولى نيست عذاب الهى هم رسول و فرستاده خداست , يك و با هم كه خداوند براى قومى مى فرستد رسول خدا است يعنى فرستاده او است پس اينكه آمده اند و براى مردم صفت بندى درست كرده اند كه بعضى از پيغمبران نبى هستند و بعضى رسول , و خاتم انبياء , خاتم انبياء بود نه خاتم رسل , حرف مفتى است همه انبياء رسول هم هستند خاتم انبياء خاتم بشرهائى كه رسولند به سوى مردم و مردم را دعوت مى كنند نيز هست قرآن كريم هم از اين جهت هيچ فرقى ميان رسول و نبى نگذاشته است گاهى شبهه را چنين القاء مى كنند كه ( نبى) در قرآن عبارت است از پيغمبرى كه صاحب قانون و شريعت نيست و اما ( رسول) پيغمبرى است كه صاحب قانون و شريعت است اين يك ادعاى دروغ بيش نيست قرآن كلمه ( نبى) را در مواردى به پيغمبران صاحب شريعت اطلاق كرده است , و در مواردى به پيغمبرى كه صاحب شريعت نيستند ( رسول) اطلاق كرده است يعنى نبى و رسول هم به پيغمبر صاحب شريعت گفته مى شود و هم به پيغمبر غير صاحب شريعت , و هر دو كلمه به هر دو اطلاق مى شود
مطلب ديگرى در اين جا داريم كه عنوانش را عرض مى كنم و بحث آن را براى هفته آينده مى گذاريم و آن موضوع اصلى ما است كه : چرا شرايع ختم شد و قوانينى كه از جانب خدا براى هدايت و ارشاد بشر آمد يك مرتبه به مرحله اى رسيد كه ديگر متوقف شد ؟ آيا آن علل و موجباتى كه قبلا وجود داشت و سبب مى شد كه قوانين الهى هم عوض بشود بعدها ديگر پيدا نشد ؟ آخر چطور مى شود كه آن موجبات ديگر پيدا نشود ؟ مگر آن علل و موجبات غير از تغيير شرايط اقتصادى و سياسى و فرهنگى و اجتماعى است ؟ آنها هميشه در تغيير و تبدل است , پس چرا شريعتى آخرين شرايع باشد ؟ ان شاء الله هفته آينده در اطراف اين مطلب بحث مى كنيم و عرض خواهيم كرد كه آن چيزهائى كه در اجتماع بشرى تغيير مى كند چيست و آن اصولى كه در اجتماع بشرى ثابت مى ماند چيست و علت اينكه شرايع سابقه تغيير كرده اند چه بوده و علت اينكه شريعت ختميه تغيير نخواهد كرد چيست ؟
____________________
پاورقى ها :
١ سوره بقره , آيات ٦ و ٧
٢ سوره يس , آيه ٦٥
٣ اصول كافى , ج ١ , ص ٤٠٣
٤ سوره علق , آيات ١ تا ٥
٥ نهج البلاغه , خطبه ٢٢٠
٦ نهج البلاغه , حكمت ١٤٧
٧ رجال كشى , ح ٢ به جاى منكم , منهم ( من الشيعة ) آمده است
٨ سوره طه , آيه ٩٦
٩ سوره تكوير , آيه ١٩
١٠ سوره هود , آيه ٦٩
١١ سوره انعام , آيه ٦١
١٢ سوره اسراء , آيه ٤
١٣ سوره ذاريات , آيه ٤١
بسم الله الرحمن الرحيم
الحمد لله رب العالمين . اعوذ بالله من الشيطان الرجيم :
( كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّـهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ ) ( ١ )
پس از آنكه از بحث در آيات كريمه قرآن راجع به خاتميت فارغ شديم و از جنبه عقلى و علمى وارد بحث شديم , بحث خودمان را در دو قسمت قرار داديم يك قسمت راجع به اينكه چرا بعد از خاتم الانبياء پيغمبرى و لو پيغمبرى كه صاحب شريعت نباشد نيامد ؟ قسمت دوم بحث ما اينكه چرا شرايع به يك مرحله كه رسيد ختم شد و شريعت ديگرى غير از اين شريعت نيامد و نخواهد آمد ؟
به عبارت ديگر پيغمبران خدا به نص قرآن مجيد دو دسته هستند : پيغمبرانى كه صاحب شريعت و قانون و كتاب هستند و از طرف خدا براى آنها شريعت و كتابى نازل شده است و آنها پنج نفر بيشتر نيستند : نوح , ابراهيم , موسى , عيسى و خاتم الانبياءصلىاللهعليهوآلهوسلم , و همين ها هستند كه قرآن مجيد اينها را اولى العزم من الرسل مى خواند , و پيغمبرانى كه يا مردم را دعوت مى كرده اند به اين شرايع و قوانين و يا كسانى بوده اند كه قبل از نوح بوده اند , قبل از اينكه براى بشر شريعت و كتابى آمده باشد , كه اين چطور مى شود , بعد براى شما توضيح مى دهم
به هر حال پس چون پيغمبران بعضى صاحب شريعت هستند و بعضى نيستند , اين بحث ما در دو قسمت قرار مى گيرد , يكى اينكه درست است كه پيغمبر ما صاحب شريعت است , ولى چرا همانطور كه هزارها پيغمبر بعد از نوح و هزاران بعد از ابراهيم و هزاران پس از موسى و صدها پس از عيسى آمدند و همه , مردم را به اين شرايع دعوت مى كردند , پس از خاتم الانبياء پيغمبرانى كه وظيفه آنها دعوت به اين شريعت باشد و در واقع مروج اين شريعت باشند , آمر به معروف و ناهى از منكر اين شريعت باشند , نيامدند ؟ راجع به اين قسمت من در هفته گذشته بحث كردم و نمى خواهم آن را تكرار كنم ولى چون بعد از ختم آن جلسه بعضى از رفقا يك سؤال بسيار بجائى كردند , لذا من بايد به آن سؤال جواب بدهم
آنكه ما گفتيم اين بود كه آن پيغمبرانى كه مى آمدند كارشان دعوت و تبليغ به اين شرايع بود و در آن اعصار و ازمنه وسيله اى براى تبليغ و ترويج شرايع جز اينكه پيغمبرانى از طريق وحى ملهم بشوند نبوده است چرا ؟ هنوز دوره , دوره كودكى بشر بوده است , دوره علم و كتاب و علمائى كه از راه علم وظيفه( ادْعُ إِلَىٰ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالْحِكْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ ) ( ٢ ) را انجام بدهند , امر به معروف و نهى از منكر بكنند و دين را به اين وسيله حافظ باشند , خلفاى پيغمبران باشند , نبوده است و نمى توانسته است در آن اعصار باشد اين وظيفه را پيغمبران نه از طريق علم و درس خواندن بلكه از طريق وحى انجام مى داده اند , و عرض كرديم كه حيوان به طور كلى و از آن جمله انسان هر چه كه ناقص تر است راه هدايتش بيشتر به الهامات بستگى دارد و هر چه كه ناقص تر است راه هدايتش بيشتر به الهامات بستگى دارد و هر چه كاملتر مى شود بستگى بيشتر به فكر پيدا مى كند