تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه0%

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده: یعقوب جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 9948
دانلود: 3961

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9948 / دانلود: 3961
اندازه اندازه اندازه
تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده:
فارسی

تصويرى از واقعه زنده و حقيقى گويا بر گونه تاريخ، همانند رعدوبرقى در زمان، آن چنان درخشيدن گرفت كه در خاطره ها ماند و با وجود فراوانى راويان و ثبت حادثه، كسى را توان و ياراى انكار آن نيست. براى هر انسان مسلمانى لازم به نظر مى رسد كه در عمر خويش، دست كم يكبار هم كه شده با ياران پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم سفر شود و اين مسير تاريخى را با پستى هايش بپيمايد و با اسرار نهفته در آن از نزديك آشنا شده و با پيروان واقعى آن حضرت هم گام، هم كلام و هم پيمان شود.
در اين جا سعى شده كه سير واقعه به ترتيب و مستند با زبانى ساده و گويا، ارائه شود تا هر مخاطب منصفى را به راحتى در فضاى معنوى حادثه قرار دهد و از نزديك بوى خوش حقيقت واقعه، كه تا ابد، زمان را عطر آگين كرده است، استشمام كند.


تفسير سوره يوسف آيات ۲۲ - ۲۱

 و قال الذى اشتراه من مصر لامرأته أكرمى مثواه عسى أن ينفعنا أو نتخده ولدا و كذلك مكنا ليوسف فى الأرض و لنعلمه من تأويل الأحاديث و الله غالب على أمره و لكن أكثر الناس لايعلمون (۲۱) و لما بلغ أشده آتيناه حكما و علما و كذلك نجزى المحسنين (۲۲)

و كسى كه او را از مصر خريده بود به همسرش گفت : او را گرامى بدار، شايد ما را سودى رساند يا او را به فرزندى بگيريم ؛ و اين چنين يوسف را در زمين مكنت داديم و تا او را از تعبير خوابها آگاه كنيم و خدا بر كار خويش مسلط است ولى بسيارى از مردم نمى دانند (۲۱) و چون به قوت خود رسيد، به او حكمت و علم داديم و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم (۲۲).


لغت و اعراب :

۱ - «من مصر» متعلق به «اشتراه» است و مصر نام شهرى بوده در كناره هاى نيل و بعدها به تمام آن منطقه مصر گفتند.

۲ - «مثوا» جايگاه، مقام.

۳ - «مكنا» مكنت داديم، جاى داديم، قدرت داديم.

۴ - «الارض» در آن سرزمين و منظور همان مصر است و الف و لام براى عهد است.

۵ - «ولنعلمه» عطف به محذوف مقدر، يعنى ما به او مكنت داديم براى علتهايى از جمله اينكه به او تعبير خواب بياموزيم.

۶ - «اشد» رسيدن به حد رشد و توانايى از نظر عقل و جسم.

۷ - «حكم» حكمت، درك صلاح و فساد و مى توان حكم را به معناى نبوت هم گرفت.


تفسير آيات :

 فروخته شدن يوسف به عنوان برده در مصر

 آيه (۲۱)

 و قال الذى اشتراه من مصر لأمرأته... : كاروانيان يوسف را همراه خود به مصر آوردند و او را در بازار برده فروشان به معرض فروش قرار دادند. عزيز مصر كه يا خود در آنجا بود و يا نماينده اى براى خريد برده فرستاده بود، يوسف را به قيمت اندكى خريد. البته اگر جمله «و شروه بمثن بخس دارهم معدوده» را كه گذشت، حمل بر فروش برادران يوسف كنيم، آيه دلالت ندارد كه عزيز مصر يوسف را به بهاى اندكى خريد و در روايتهايى آمده كه قيمت يوسف به سبب زيبايى فوق العاده اى كه داشت در بازار مصر خيلى بالا رفت و عزيز مصر او را به قيمت بالايى خريد و به خانه آورد.

به هر حال اين قسمت از داستان كه كاروانيان او را به مصر آوردند و او را به عزيز مصر فروختند در آيات نيامده است و اين يكى از شيوه هاى قرآن در بيان داستانهاست كه قسمتهاى از داستان را كه از قرائن معلوم است به جهت اختصار حذف مى كند.

آنچه در آيه آمده اين است كه آن كس كه يوسف را از مصر خريد به زن خود گفت : او را گرامى بدار كه شايد ما را سودمند باشد و يا او را به فرزندى خود برگيريم.


قرار گرفتن يوسف در اختيار عزيز مصر

هر چند كه در اينجا مشخص نمى كند كه خريدار يوسف عزيز مصر بود ولى از آيات بعدى به خوبى اين مطلب روشن مى شود و اين نيز يكى از شيوه هاى قرآن در بيان قصه است كه گاهى آگاهى هاى لازم را درباره شخصيت داستان به تدريج بيان مى كند و خواننده همواره مطلب جديدى را درباره او دريافت مى كند.

از اين آيه معلوم مى شود كه عزيز مصر فرزند نداشت گويا او قدرت همبستر شدن با زنان را نداشت، از اين رو او مى خواست يوسف را كه در نهايت زيبايى و عقل بود فرزند خود كند و اگر جريان او با زليخا همسر عزيز پيش ‍ نيامده بود، چنين مى كرد. گفته شده كه نام عزيز مصر قطمير بوده است.

عزيز مصر وقتى آثار عقل و درايت را در يوسف ديد، دانست كه او نبايد يك برده معمولى باشد و لذا سفارش او را به همسر خود كرد و از او خواست كه يوسف را گرامى بدارد.

در ادامه آيه برخى از مراتب لطف و عنايت خداوند بر يوسف ذكر مى شود، مى فرمايد: ما يوسف را در آن سرزمين قدرت و مكنت داديم تا به او تعبير خواب ياد بدهيم. منظور اين است كه يوسف پس از افتادن به چاه و اسير شدن و فروخته شدن، به لطف خداوند در سرزمين مصر موقعيت بالايى پيدا كرد و بعدها خود عزيز مصر شد و بر گنجينه هاى مصر دست يافت. اين لطف الهى علتهايى داشت كه يكى از آنها اين بود كه خدا مى خواست به او تعبير ياد بدهد. اينكه جمله «ولنعلمه» با واو شروع مى شود اشاره به همين معناست يعنى مكنت دادن به يوسف فقط براى تعليم احاديث نبود بلكه علتهاى متعددى داشت كه يكى از آنها اين بود.

پس از بيان اين مطلب، اضافه مى كند كه خداوند بر كار خود غالب و مسلط است و كارهاى او از روى حكمت و اراده تكوينى صورت مى پذيرد ولى بسيارى از مردم از آن آگاهى ندارند و نمى دانند كه هر كارى كه خداوند انجام مى دهد بر اساس حكمتى است و تمام حوادث عالم ناشى از اراده الهى و مطابق با سنتهاى مقرر شده او انجام مى يابد.


رشد يوسف و دستيابى او به علم و حكمت

 آيه (۲۲)

 و لما بلغ اشده آتيناه حكما و علما... : اين آيه نيز برخى از نعمتهاى بزرگى را كه خداوند به يوسف داد بيان مى كند و مى فرمايد: وقتى يوسف به رشد و بلوغ و كمال خود رسيد به او حكمت و علم داديم.

البته رسيدن به بلوغ جسمانى در انسانها چندان فرقى نمى كند و معمولا مردها و در حدود شانزده سالگى به بلوغ جسمانى مى رسند ولى رسيدن به بلوغ عقلانى در افراد مختلف فرق مى كند، ممكن است كسى در حدود بيست سالگى و كسى در سنين بالاتر به اين مرحله برسد و چنين نيست كه با رسيدن به بلوغ عقلانى، ديگر رشد عقلانى انسان متوقف مى شود بلكه هر روز كامل و كاملتر مى گردد. معمولا سن رشد عقلانى ميان بيست تا چهل سالگى است و قرآن در جايى راجع به نوع انسان، چهل سالگى را سن رشد و رسيدن به بلوغ عقلانى معرفى مى كند:

 حتى اذا بلغ اشده و بلغ اربعين سنة قال رب و اوزعنى ان اشكر نعمتك (احقاف / ۱۵)

تا وقتى كه (انسان) به كمال رشد خود رسيد و به چهل رسيد، گفت : پروردگارا مرا توفيق ده تا نعمت تو را سپاسگزار باشم.

در آيه مورد بحث خاطر نشان مى سازد كه چون يوسف به كمال رشد خود رسيد به او حكمت و علم داديم. منظور از حكمت، درك مصالح و مفاسد و خير و شر و منظور از علم، آگاهى از حقايق امور است و مى توان گفت كه اين نعمت علاوه بر نعمت نبوت بود كه در همان زمانى كه در قعر چاه بود به او داده شده بود و از فرشته الهى وحى را دريافت كرده بود.

بدون شك همه پيامبران با وجود داشتن مقام نبوت، از نظر حكمت و علم يكسان نبودند و مى بينيم كه موسى با اينكه پيامبر بود از محضر خضر كسب علم مى كرد و پيامبر اسلام كه عقل كل بود، مأمور شده بود كه از خدا بخواهد كه همواره بر علم او بيفزايد:

 و قل رب زدنى علما (طه / ۱۱۴)

و بگو پروردگارا بر علم من بيفزا.

بنابراين، بعدى ندارد كه كسى به پيامبرى برسد و بعدها و پس از رسيدن به شايستگى ها لازم، علم و حكمت متعالى به او داده شود.

پايان آيه علت اين را كه خداوند به يوسف آن همه نعمت داد، بيان مى كند و مى فرمايد: و اين چنين نيكوكاران را پاداش مى دهيم. يعنى يوسف به علت نيكوكارى و صبر و استقامت و پاكدامنى به اين مقام رسيد.


تفسير سوره يوسف آيات ۲۵ - ۲۳

 و راودته التى هو فى بيتها عن نفسه و غلقت و الأبواب و قالت هيت لك قال معاذ الله انه ربى أحسن مثواى انه لا يفلح الظالمون (۲۳) و لقد همت به و هم بها لولا أن رابرهان ربه كذلك لنصرف عنه السوء و الفحسأ انه من عبادنا المخلصين (۲۴) و استبقا الباب و قدت قيمصه من دبر و ألفيا سيدها لدى الباب قالت ما جرأ من أراد بأهلك سوء الا أن يسجن أو عذاب أليم (۲۵)

و آن زن كه او در خانه اش بود از وى كام خواست و همه درها را بست و گفت : پيش من آى ! گفت پناه بر خدا كه او پروردگار من است، او جايگاه مرا نيكو كرد، همانا ستمگران رستگار نمى شوند (۲۳) همانا آن زن قصد او كرد و او نيز اگر برهان پروردگارش را نديده بود، قصد وى مى كرد. اين چنين شد تا بدى و ناشايستى را از او برگردانيم، همانا او از بندگان خالص شده ما بود (۲۴) هر دو شتابان به سوى در رفتند و آن زن لباس او را از پشت پاره كرد و آن دو، سرور آن زن را نزد در يافتند، آن زن گفت : سزاى كسى كه به خانواده تو قصد بدى داشته باشد چيست ؟ جز اينكه زندانى شود و يا عذابى دردناك يابد؟(۲۵)


لغت و اعراب :

۱ «راودته» او را به سوى خود خواند، از او كام دل خواست. از «رود» به معناى خواستن از روى ملايمت و چون در اينجا با «عن» متعدى شده است به نوعى خدعه و فريب هم دلالت مى كند.

۲ - «غلقت» از باب تفعيل و براى مبالغه است يعنى درهاى زيادى را بست.

۳ - «هيت لك» پيش من آى، من در خدمت تو آماده ام. گفته شده كه اين لفظ قبطى مصرى است كه به عربى وارد شده و بعضى ها آن را سريانى و عبرانى دانسته اند و بعضى ها هم آن را عربى مى دانند و مى گويند اسم فعل است و به معناى «هلم لك».

۴ - «معاذ» مصدر ميمى از عاذ يعوذ است و تقدير آن چنين است «اعوذ معاذ الله».

۵ - ضمير در «انه ربى» به خدا بر مى گردد و منظور از «ربى» هم خداست. بعضى ها گمان كرده اند كه اين ضمير براى شأن است و «ربى» مبتدا است و جمله بعدى خبر آن است و منظور از «رب» در اينجا عزيز مصر است.

۶ - «همت به» آهنگ او كرد، به او ميل نمود.

۷ - «لو لا ان رأى» جمله شرطيه است و جزاى آن «هم به» است كه مقدم شده و يا بگوييم جزاى آن محذوف است و «هم به» به آن دلالت دارد چون بعضى ها مقدم شدن خبر از شرط را جايز نمى دانند.

۸ - «كذالك» اشاره به استقامت يوسف در اثر ديدن برهان رب است.

۹ - «المخلصين» جمع مخلص انتخاب شده، خالص شده، برگزيده. فرق ميان مخلص و مخلص اين است كه مخلص كسى است كه كار خود را خالص كرده و از روى اخلاص عمل كرده است ولى مخلص بالاتر از آن است و آن كسى است كه خدا او را برگزيده و خالص براى خود كرده است و البته كمتر كسى به اين مرحله مى رسد.

۱۰ - «استبقا» شتافتند، از هم ديگر سبقت گرفتند. در اينجا افتعال به معناى تفاعل آمده است.

۱۱ - «قدت» شكايت، پاره كرد، دريد.

۱۲ - «الفيا» يافتند.

۱۳ - «سيدها» سرور آن زن را. منظور همان عزيز مصر است.


تفسير آيات :

 عشق زليخا به يوسف

 آيه (۲۳)

 و راودته التى هو بيتها... : يوسف در خانه عزيز مصر به زندگى عادى خود مشغول بود ولى زيبايى فوق العاده اى كه داشت، باعث زحمت او زحمت او شد، همسر عزيز مصر كه زليخا نام داشت عشق يوسف را به دل گرفت و هر روز كه مى گدشت عشق او شدت مى يافت تا اينكه روزى اين زن هوسباز يوسف را به سوى خود خواند و خواست او را فريب دهد و از او كام دل بجويد، براى رسيدن به اين هدف، تمام درها را بست و يوسف را به درون اطاقى برد و از او خواست كه با وى همبستر شود ولى يوسف كه پيامبر و پاكدامن بود، تن به اين زشت كارى نداد و گفت : به خدا پناه مى برم كه خدا پروردگار وتربيت كننده من است و هم اوست كه جايگاه مرا نيكو كرده است و نيز به زليخا گفت : هرگز ستمگران رستگار نمى شوند. و اين كار نوعى ستمگرى و خيانت است.

بعضى از مفسران گفته اند كه منظور از «ربى» در اينجا عزيز مصر است كه يوسف را خريده بود و جايگاه او را نيكو كرده بود و اطلاق رب به سرور و صاحب اختيار، شايع است به نظر مى رسد كه هر دو احتمال قابل توجه است هر چند كه احتمال اول قوت بيشترى دارد.


حمله زليخا به يوسف و عكس العمل او

 آيه (۲۴)

 و لقد همت به و هم بها لولا ان رأى برهان ربه... : زليخا قصد يوسف كرد و خواست با او در آويزد و يوسف نيز اگر برهان پروردگارش را نمى ديد قصد زليخا مى كرد. چون زليخا زن زيبا و خوبرويى بود و طبيعت هر مردى ميل به زن زيبا دارد ولى ايمان يوسف مانع از آن شد كه خواسته دلش را برآورد و مطابق با شهرت نفس عمل كند. بنابراين، از آيه فهميده مى شود كه يوسف نيز به طور طبيعى خواهان زليخا بود ولى ديدن برهان پروردگار، او را بازداشت و خداوند او را كمك كرد و از اين مهلكه نجاتش داد.

آنچه گفتيم، مقتضاى ظاهر آيه است ولى بعضى ها آن را با مقام عصمت يوسف ناسازگار مى بينند و لذا آيه را به گونه اى ديگر تفسير مى كنند و آن اينكه منظور از «هم بها» اين است كه يوسف قصد كرد زليخا را بزند و از خود دفاع كند ولى به او الهام شد كه اين كار را نكند چون زليخا همين را دستاويز قرار مى داد و يوسف را متهم مى كرد. طبق اين تفسير، زليخا گناه را قصد كرده بود و يوسف دفاع از خود را، ولى چون به مصلحت يوسف نبود كه با او گلاويز شود، خداوند او را از انجام اين قصد باز داشت.

ما تصور مى كنيم كه لزومى ندارد از ظاهر آيه دست برداريم و معناى بعيدى را بر آن تحميل كنيم زيرا درست است كه يوسف پيامبر و معصوم بود ولى پيامبران هم داراى نفس انسانى و شهوت بودند و لذا ازدواج مى كردند و فرزند به دنيا مى آوردند و شك نيست كه هر مردى ميل جنسى دارد ولى پيامبران شهوت خود را به صورت نامشروع اعمال نمى كردند، آنها همواره به خاطر ديدن برهان پروردگارشان نفس خود را از ارتكاب گناه باز مى داشتند و برهان پروردگار كه همان باور داشت حضور پروردگار است هميشه با آنها بود و به هر حال آنها مجبور به ترك گناه نبودند و لذا در آيات بعدى از قول يوسف نقل مى شود كه گفت :وان لاتصرف عنى كيدهن اصب اليهن و اكن من الجاهلين (يوسف / ۳۳)

البته ما معتقديم كه پيامبران حتى فكر گناه را هم به خود راه نمى دهند در اينجا نيز آيه دلالت ندارد كه يوسف به فكر گناه افتاد ولى برهان پروردگار جلو او را گرفت بلكه منظور آيه اين است كه اگر برهان پروردگار را نمى ديد، به فكر گناه مى افتاد و چون مى دانيم كه يوسف آن برهان را ديد پس به فكر گناه و زنا هم نيفتاد؛ چون كلمه «لو لا» كه در آيه آمده به روشنى دلالت دارد كه به خاطر تحقيق نيافتن شرط، جزا هم تحقيق نيافته است. يعنى چون برهان پروردگار را ديده، پس قصد كردن به زليخا اتفاق نيفتاده است و اين جمله براى اين آورده شده كه مقام مقامى بود كه به طور طبيعى هر مرد جوانى ميل به آن زن مى كرد. (دقت شود)

در ادامه آيه خاطر نشان مى سازد اين لطف الهى كه دست يوسف را گرفت و او را از مهلكه نجات داد، براى آن بود كه بدى و زشت كارى از او برگردانيده شود چون او از بندگان برگزيده و انتخاب شده خداوند و از مخلصين بود. مخلص كسى است كه خدا او را براى خود خالص كرده و برگزيده خود كرده است. بنابراين «مخلص» مقامى بالاتر از «مخلص» دارد كه به معناى كسى است كه كار را از روى اخلاص انجام مى دهد.


پاره شدن پيراهن يوسف از پشت

 آيه (۲۵)

 و استبقاالباب و قدت قميصه من دبر... : پس از پيشنهاد زليخا به يوسف و خوددارى يوسف از برآوردن خواسته او، يوسف به سوى در دويد و زليخا نيز او را تعقيب كرد و بنابراين، هر دو به سوى در شتافتند و در رفتن به سوى در از هم پيشى مى گرفتند، يوسف مى خواست خود را نجات دهد و زليخا مى خواست مانع رفتن او شود. زليخا كه پشت سر يوسف بود، دست انداخت و از پيراهن يوسف كشيد و پيراهن يوسف از پشت سر پاره شد.

در اين ميان به طور تصادفى عزيز مصر پشت در بود، يوسف در را باز كرد و از آن اطاق بيرون آمده و زليخا نيز پشت سر او بيرون آمده و ناگهان چشم هر دو به عزيز مصر افتاد. زليخا براى تطهير خود با زرنگى تمام آغاز سخن كرد و به شوهر خود گفت : سزاى كسى كه به همسر تو قصد خيانت داشته باشد چه چيزى جز زندان و يا شكنجه سخت مى تواند باشد؟بدينگونه هم به عزيز مصر فهماند كه يوسف درباره او قصد خيانت داشته و هم حكم خود را صادر كرد و پيشنهاد زندان و شكنجه براى يوسف داد.

چند روايت

۱- اميرالمؤمنينعليه‌السلام در پاسخ برخى از زنديقها فرمود: خداوند لغزشهاى پيامبران را بيان كرد و درباره يوسف فرمود: «هماناآن زن آهنگ او كرد و او نيز آهنگ آن زن مى كرد اگر نبود كه برهان پروردگارش را ديد» لغزشهاى پيامبران را كه خدا در كتاب خود بيان كرده از دليلهاى محكمى بر حكمت روشن و قدرت قاهره خداوند است، چون او مى دانست كه براهين پيامبران در دلهاى امتهايشان بزرگ مى نمايد و كسانى از آنها بعضى از پيامبران را به مقام خدايى بالا مى برند همانگونه كه نصارى درباره پسر مريم چنين كردند، پس خداوند آن لغزشها را بيان كرد تا معلوم شود كه آنان از آن كمال مطلقى كه مخصوص خداست، تهى هستند.(۲۱)

۲ -عن الامام الرضا عليه‌السلام قال : و اما قوله فى يوسف « و لقد همت به وهم بها» فانها همت بالمعصية و هم يوسف بقتلها ان اجبرته لعظم ماتداخله فصرف الله عنه قتلها و الفاحشه و هو قوله «كذلك لنصرف عنه السوء والفحشأ» يعنى القتل و الزنا.(۲۲)

امام رضاعليه‌السلام فرمود: و اما سخن خدا درباره يوسف : «همانا آن زن آهنگ او كرد و او هم آهنگ آن زن كرد اگر نبود كه برهان پروردگارش را ديد» آن زن آهنگ گناه كرد و يوسف آهنگ آن كرد كه اگر مجبورش كند او را بكشد و اين به سبب بزرگى كارى بود كه بر او وارد شده بود، پس خداوند او را از كشتن وى و از فحشأ نگهداشت و اين همان سخن خداوند است كه فرمود: «اين چنين تا او را از بدى و فحشأ باز داريم» يعنى قتل و زنا.

۳ - امام سجادعليه‌السلام فرمود: در آن حالت همسر عزيز مصر بلند شد و بر روى بت لباسى انداخت. پس يوسف به او گفت : اين چه كارى است ؟ او گفت : از اين بت خجالت مى كشم كه ما را ببيند. يوسف به او گفت : تو از چيزى كه نمى شنود و نمى بيند و نمى خورد و نمى آشامد حيا مى كنى آيا من از كسى كه انسان را آفريد و به او دانش ياد داد حيا نكنم ؟(۲۳)


تفسير سوره يوسف آيات ۲۹ - ۲۶

 قال هى راودتنى عن نفسى و شهد شاهد من أهلها ان كان قميصه قد من قبل فصدقت و هو من الكاذبين (۲۶) و ان كان قميصه قد من دبر فكذبت و هو من الصادقين (۲۷) فلما را قميصه قد من دبر قال انه كيدكن ان كيد كن عظيم (۲۸) يوسف أعرض عن هذا و استغفرى لذنبك انك كنت من الخاطئين (۲۹)

گفت او از من كام خواست ؛ و شاهدى از خاندان آن زن گواهى داد كه اگر پيراهن او از طرف جلو پاره شده باشد، آن زن راست گفته و او از دروغ گويان است (۲۶) و اگر پيراهن او از پشت پاره شده باشد، پس آن زن دروغ گفته و او از راست گويان است (۲۷) پس چون ديد كه پيراهن او از پشت پاره شده، گفت : اين از مكر شماست، همانا مكر شما بزرگ است (۲۸)اى يوسف از اين در گذر و تو (اى زن) از گناه خود طلب آمرزش كن همانا تو از خطاكاران بودى (۲۹)


لغت و اعراب :

۱ - ميان «صدقت» و «كذبت» و «كاذبين» و «صادقين» جناس ‍ طباق وجود دارد.

۲ - «دبر» و «قبل» هر دو مضاف هستند و مضاف اليه آنها حذف شده و تقدير آن چنين است : دبره و قبله.

۳ - در «صدقت» و «كذبت» حرف قد مقدر است تا ماضى را به زمان حال بكشاند.

۴ - «كيد» حيله، مكر، چاره انديشى براى رسيدن به يك هدف غير مقدس.

۵ - «يوسف» در اصل «يا يوسف» بود و چون مناداى نزديك است حرف ندا حذف شد مانند «ربنا» و مضموم بودن يوسف به جهت مفرد معرفه بودن است.

۶ - «الخاطئين» جمع مذكر است ولى در خطاب به مؤ نث گفته شده و اين به جهت تغليب مردان بر زنان است و يا بگوييم كه منظور اين است كه تو از نسل خطاكاران هستى.


تفسير آيات :

 تهمت زدن زليخا به يوسف

 آيات (۲۶ - ۲۷)

 قال هى راودتنى عن نفسى... : وقتى زليخا تهمت خيانت به يوسف زد، يوسف در مقام دفاع از خود بر آمد و گفت : او بود كه از من كام دل خواست. البته اگر آن زن چنين تهمتى به يوسف نمى زد، يوسف چنين سخنى را به زبان نمى آورد و آبروى او را پيش همسرش نمى برد ولى چاره اى نداشت و بايد از خود دفاع مى كرد.

هر چند كه شواهد و قرائن دلالت داشت كه يوسف بى گناه است در عين حال خداوند خواست بى گناهى يوسف به روشنى ثابت شود، اين بود كه شاهدى از خاندان آن زن چنين گواهى داد كه بنگريد اگر پيراهن يوسف از جلو پاره شده باشد، آن زن راست مى گويد و يوسف از دروغگويان است ولى اگر پيراهن از عقب پاره شده باشد آن زن دروغ مى گويد و يوسف از راستگويان است، چون پاره شدن پيراهن يوسف از جلو نشانه آن بود كه يوسف با او رو در رو بوده و به او حمله كرده و او از خود دفاع كرده است ولى پاره شدن از پشت نشانه آن بود كه يوسف فرار مى كرده و آن زن به او حمله كرده است.

گفته شده است كه اين شاهد پسر عموى زليخا بود و همراه عزيز مصر بود و در بعضى از نقلها هم آمده كه او پسر بچه اى سه ماهه بود كه در گهواره به سخن آمده و اين مطلب را گفت. البته سخن گفتن بچه در گهواره از روى معجزه امكان پذير است همانگونه كه عيسى در گهواره سخن گفت، ولى اگر دليل محكمى بر آن نداشته باشيم نبايد چيزى را كه عادتا محال است اثبات كنيم. ديگر اينكه اگر كودك سه ماهه اى شهادت داده باشد بايد به طور قطع شهادت داده باشد بايد به طور قطع شهادت بدهد و سخن گفتن با ترديد تناسبى با معجزه ندارد و در اينجا سخن با ترديد گفته شده و مخاطب به سوى يك استدلال سوق داده شده است، در حالى كه با سخن گفتن كودك سه ماهه نيازى به استدلال نبود.


پى بردن عزيز مصر به حقيقت

 آيات (۲۸ - ۲۹)

 فلما راى قميصه قد من دبر... : با راهنمايى آن شاهد كه راه كشف حقيقت را نشان داده بود عزيز مصر نگاه كرد و ديد كه پيراهن يوسف از پشت پاره شده و اين دليل بر دروغگويى زليخا و راستگويى يوسف بود. وقتى به حقيقت پى برد خطاب به زليخا گفت : اين سخن تو كه يوسف را متهم مى كنى ناشى از مكر شماست و همانا مكر شما زنان عظيم است !

معروف است كه زنان براى رسيدن به مطامع خود مكرها و حيله هاى خاصى دارند و داستانهاى بسيارى درباره مكر زنان نقل شده است. شايد علت اين كار، حجب و حياى زنان باشد چون مردها به راحتى و آشكارا مطلب خود را اظهار مى دارند ولى زنان به سبب شرم زيادى كه دارند از اظهار صريح و آشكار آن ناتوانند و لذا از حيله و مكر و راههاى غير متعارف وارد مى شوند.

عزيز مصر پس از اين اظهارات، رو به سوى يوسف كرد و گفت : اى يوسف از اين جريان درگذر و آن را ناديده بگير. با اين توصيه مى خواست كه از شيوع اين جريان در ميان مردم جلوگيرى كند. سپس به زليخا گفت : تو نيز از گناهى كه كردى طلب آمرزش كن كه تو از خطاكاران بودى.

معلوم مى شود كه زليخا سابقه خطاكارى داشته است و اينكه او را امر به استغفار مى كند يعنى پيش شوهرش از اين كار اظهار ندامت و عذرخواهى كند و نيز معلوم مى شود كه عزيز مصر غيرت مردانگى نداشت و در برابر اين خيانت تنها از همسرش مى خواهد كه اظهار ندامت كند.


تفسير سوره يوسف آيات ۳۲ - ۳۰

 و قال نسوة فى المدينة امرأة الغزيز تراود فتاها عن نفسه قد شغفها حبا انا لنراها فى ضلال مبين (۳۰) فلما سمعت بمكرهن أرسلت اليهن و أعتدت لهن متكأ و انت كل واحدة منهن سكينا و قالت اخرج عليهن فلما رأينه أكبرنه و قطعن أيديهن و قلن حاش لله ما هذا بشرا ان هذا الا ملك كريم (۳۱) قالت فدلكن الذى لمتننى فيه و لقد راودته عن نفسه فاستعصم و لئن لم يعفل ما آمره ليسجنن و ليكونا من الصاغرين (۳۲)

گروهى از زنان شهر گفتند: همسر عزيز، از جوانش كام مى خواهد، همانا عشق اين جوان در دل و جا گرفته است، البته ما او را در گمراهى آشكار مى بينيم (۳۰) پس چون مكر آنها را شنيد، دنبال آنها فرستاد و برايشان پشتى فراهم كرد و به هر يك از آنها چاقويى داد و (به يوسف) گفت : بر آنها وارد شو!پس چون او را ديدند وى را بزرگ شمردند و دستان خود را بريدند و گفتند: منزه است خدا، اين بشر نيست، اين نيست مگر فرشته اى بزرگوار (۳۱) (همسر عزيز) گفت : اين همان كسى است كه مرا درباره او سرزنش ‍ مى كرديد و براستى من از او كام دل خواستم پس او خوددارى كرد و اگر آنچه را كه فرمان مى دهم نكند، البته زندانى خواهد شد و البته از خواران و ذليلان خواهد بود (۳۲)


لغت و اعراب :

۱ «قال نسوة» فعل و فاعل. كلمه «نسوة» جمع مكسر و يا اسم جمع است و مفرد ندارند و «نسأ» اسم جمع است و مفرد آن امراة مى باشد و به هر حال كلمه نسوة به خاطر جماعت، مؤ نث غير حقيقى است و چون به خاطر جماعت تأنيث غير حقيقى يافت، تأنيث حقيقى آن ناديده گرفته مى شود چون در يك لفظ دو تأنيث جمع نمى شود و چون مؤ نث غير حقيقى شد مى توان براى آن فعل مذكر يا مؤ نث آورد و در اينجا فعل مذكر يا مونث آورده شده است.

۲ - «فتى» جوان، غلام، برده.

۳ - «شغفها» محبت او در دلش جا گرفته. شغف در لغت به معناى پرده و يا پوست نازك قلب است. گويا وقتى كسى كسى را به شدت دوست مى دارد، محبت او وارد سويداى قلب او مى شود. توجه كنيم كه «شغفت» و «شعفت» هر دو به معناى محبت شديد است و شايد «شغف» از «شعف» شديدتر باشد.

۴ - «حبا» تميز است.

۵ - «متكا» بالش، مخده، چيزى كه به آن تكيه مى كنند. گفته شده كه متكا در اين جا به معناى ميوه است يعنى زليخا براى آنها ميوه اى آماده كرد.

۶ - «اكبرنه» او را بزرگ داشتند، در برابر عظمت او تسليم شدند. گفته شده كه «اكبرنه» به معناى اين است كه آن زنها حايض شدند و ها براى سكت است.

۷ - «حاش لله» منزه است خداوند. يا از حاشا است كه براى استثنا مى آيد و يا از فعل حاشى يحاشى آمده و يا اسم به معناى تنزيه است و منظور از آن تنزيه به پروردگار است و معمولا اين جمله را در موقع شگفت زدگى و يا تنزيه كسى مى گويند.

۸ - «ما» در «ماهذا بشرا» مشبه به ليس است.

۹ - «فاستعصم» خوددارى كرد، نگهدارى كرد.

۱۰ - «ليكونا» در اصل ليكونن بود كه فعل مضارع مؤ كد به نون تأكيد خفيفه است ولى در رسم الخط آن را به صورت تنوين نصب آورده اند مانند «لنسفعا» و شايد علت آن قرينه ساختن دو طرف كلمه در نوشتن باشد كه هر دو طرف به سوى بالا كشيده شده است.


تفسير آيات :

 رسوايى عشق زليخا به يوسف

 آيات (۳۰ - ۳۲)

 و قال نسوة فى المدينه امرأت العزيز... : با وجود آنكه عزيز مصر مى كرد كه عشق زليخا به يوسف پوشيده بماند و كسى از آن با خبر نشود، داستان اين عشق به زنان مصر رسيد و زنان درباره در مجالس خود از آن سخن مى گفتند و زليخا را به خاطر اين رسوايى سرزنش مى كرد. آنها مى گفتند: همسر عزيز مصر برده خود را به سوى خود خوانده و از او كام خواسته است، معلوم مى شود كه عشق او در سويداى دلش جاى گرفته و او در گمراهى آشكار است زيرا شايسته او نيست كه عاشق برده خود باشد.

گفته شده كه اين سخنان حيله اى بوده كه زليخا را وادار كنند كه يوسف را به آنان نشان دهد چون آنها از زيبايى فوق العاده يوسف سخنها شنيده بودند و لذا در آيه شريفه از سخنان آنها را به عنوان مكر آنها ياد مى كند.

 

دعوت زليخا از زنان مصر و شگفتى آنان از زيبايى يوسف و بريده شدن دست آنها از شگفتى

وقتى زليخا از سخنان شيطنت آميز آنها آگاه شد به سوى آنها كسى فرستاد و آنها را به مجلس خود دعوت نمود و براى آنها پشتى هايى ترتيب داد وقتى وارد مجلس شدند به دست هر يك از آنها چاقويى داد تا با آن بخورند. گفته شده كه آنها ميوه ترنج به دست گرفته بودند و مى خواستند با چاقو ببرند كه ناگهان زليخا به يوسف كه پشت پرده بود گفت : وارد آن مجلس شود و يوسف چنين كرد، وقتى چشمان آنها به جمال يوسف افتاد از زيبايى او شگفت زده شدند و به سبب حواس پرتى كه پيدا كرده بودند به جاى ترنج، دستهاى خود را بريدند و گفتند: خدا منزه است اين از جنس بشر نيست بلكه او فرشته اى بزرگوار است !

تعبير «حاش لله = منزه است خدا» در هنگامى گفته مى شود كه انسان از چيزى شگفت زده باشد. ضمنا آنها طبق يك تصور همگانى تصور مى كردند كه فرشته از انسان زيباتر است. همانگونه كه در تصور همگانى جن و شيطان از انسان زشت تر است.

وقتى زنان حاضر در مجلس درباره يوسف چنين قضاوتى كردند و زيبايى جمال او چنان در آنها اثر كرد كه به جاى ميوه دستان خود را بريدند، زليخا فاتحانه به آنها گفت : اين همان كسى است كه شما درباره عشق او مرا سرزنش مى كرديد. آرى من از او كام دل خواستم ولى او خوددارى كرد. و حالا اعلام مى كنم كه اگر دستور مرا اطاعت نكند، او به زندان خواهد افتاد و از خواران و حقيران خواهد شد.

معلوم مى شود كه چنين كارهاى خلاف غفت، چندان هم در ميان زنان دربارى مصر زشت نبوده و ننگ و عار به حساب نمى آمده است چون زليخا به طور آشكار در ميان زنان مصر از كامجويى خود سخن مى گويد و يوسف را در صورت اطاعت نكردن از او، تهديد به زندان و شكنجه مى كند و به طورى كه در آيات بعدى اشاره شده زنان حاضر در مجلس نيز متمايل به يوسف مى شوند و از او كام مى جويند و براى به دست آوردن او مكر مى كنند.