تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه0%

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شرح و تفسیر قرآن

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده: یعقوب جعفری
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 9955
دانلود: 3962

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 39 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 9955 / دانلود: 3962
اندازه اندازه اندازه
تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

تفسير سوره يوسف از قعر چاه تا قصر شاه

نویسنده:
فارسی

تصويرى از واقعه زنده و حقيقى گويا بر گونه تاريخ، همانند رعدوبرقى در زمان، آن چنان درخشيدن گرفت كه در خاطره ها ماند و با وجود فراوانى راويان و ثبت حادثه، كسى را توان و ياراى انكار آن نيست. براى هر انسان مسلمانى لازم به نظر مى رسد كه در عمر خويش، دست كم يكبار هم كه شده با ياران پيامبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم سفر شود و اين مسير تاريخى را با پستى هايش بپيمايد و با اسرار نهفته در آن از نزديك آشنا شده و با پيروان واقعى آن حضرت هم گام، هم كلام و هم پيمان شود.
در اين جا سعى شده كه سير واقعه به ترتيب و مستند با زبانى ساده و گويا، ارائه شود تا هر مخاطب منصفى را به راحتى در فضاى معنوى حادثه قرار دهد و از نزديك بوى خوش حقيقت واقعه، كه تا ابد، زمان را عطر آگين كرده است، استشمام كند.


تفسير سوره يوسف آيات ۹۳ - ۹۱

 قالوا تالله لقد اثرك الله علينا و ان كنا لخاطئين (۹۱) قال لا تثريب عليكم اليوم يغفر الله لكم و هم أرحم الراحمين (۹۲) اذهبوا بقميصى هذا فألقوه على وجه أبى يأت بصيرا و أتونى بأهلكم أجمعين (۹۳)

گفتند به خدا قسم كه خداوند تو را بر ما برترى داد و همانا ما خطاكار بوديم (۹۱) گفت : امروز شما را سرزنشى نيست، خداوند شما را بيامرزد و او مهربان ترين مهربانان است (۹۲) اين پيراهن مرا ببريد و آن را به صورت پدرم بيندازيد، تا بينا شود و همه خانواده تان رانزد من آوريد (۹۳)


لغت و اعراب :

۱ - «آثرك» برترى داد، انتخاب كرد. از ايثار به معناى انتخاب و گزينش.

۲ - «ان» در «وان كنا» از حروف مشبهة به فعل و مخفف «ان» است و نمى توان آن را ان شرطيه گرفت چون در خبر آن لام تأكيد آمده است.

۳ - «تثريب» سرزنش، توبيخ و ملامت. از ثرب به معناى تقرير بر گناه و اصل آن به معناى درون انسان است گويا سرزنش به درون انسان هم نفوذ مى كند. ضمنا تثريب اسم لانافيه و «عليكم» خبر آن است.

۴ - «اليوم» يا متعلق به جمله قبلى است يعنى امروز شما را سرزنشى نيست و يا متعلق به جمله بعدى است يعنى امروز خدا شما را مى آمرزد ولى احتمال اول قوى تر است.

۵ - «يأت» مجزوم است چون در جواب امر واقع شده است.

۶ - «هذا» نعمت يا بدل يا عطف بيان از «قميصى» و همچنين «بصيرا» حال از «ابى» و «اجمعين» تأكيد يا حال است.


تفسير آيات :

 اعتراف برادران به خطاى خود و گذشت يوسف از آنان

 آيات (۹۱ - ۹۳)

 قالوا تالله لقد آثرك الله علينا... : چون برادران يوسف او را شناختند و ناباورانه عظمت و شكوه او را ديدند، گفتند: اى يوسف خداوند تو را بر ما برترى داده و تو به اين مرتبه از علم و حكمت و جاه و جلال رسيده اى و بدان كه ما در گذشته در حق تو بدى كرديم و ما خطا كار بوده ايم. بدينگونه آنها به خطاى خود اعتراف كردند.

با اعترافى كه آنها كردند و خود را خطا كار دانستند، يوسف آنها را بخشيد و به آنان گفت : امروز شما را سرزنشى نيست و من شما را مذمت نمى كنم. خدا شما را بيامرزد كه او مهربان ترين مهربانان است. اين جمله يوسف جمله دعا بود و او از خدا خواست كه آنان را بيامرزد. احتمال آن هم وجود دارد كه اين جمله جمله خبرى باشد و يوسف از طريق وحى مى دانست كه خدا آنان را خواهد بخشيد و لذا به آنان گفت. خدا شما را مى آمرزد.

جمله اى را كه در اينجا يوسف به برادرانش گفت و بزرگوارى خود را نشان داد، در فتح مكه به زبان پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم جارى شد و آن هنگامى بود كه پيامبر مكه را فتح كرده بود و سران قريش كه در طول سالها با بدترين نوعى پيامبر را اذيت كرده بودند، ذليلانه در برابر آن حضرت قرار گرفته بودند و آماده هر نوع مجازاتى بودند ولى پيامبر خدا كه پيامبر رحمت بود آنان را بخشيد و همين جمله را كه يوسف به برادرانش گفت، تكرار كرد.


فرستادن يوسف پيراهن خود را نزد پدر

پس از آنكه يوسف برادران را بخشيد و آنها حال خوشى پيدا كردند، يوسف از وضع پدر پرسيد آنها گفتند كه پدر در فراق تو آن قدر گريه كرد كه پرده سفيدى جلو چشمانش را گرفت و او اكنون نابيناست. يوسف گفت : اين پيراهن مرا نزد او ببريد و آن را به صورت او بيندازيد تا بينا شود. يوسف اين مطلب را از طريق وحى مى دانست و اينكه به صورت قطعى از بينايى پدر در آينده خبر مى دهد، يكى از معجزات اوست.

پيراهنى كه يوسف به برادران داد، پيراهنى بود كه از پدران و نياكان به او رسيده بود و آن همان پيراهنى بود كه ابراهيم به هنگام افتادن در آتش ‍ نمرود آن را به تن داشت و در خانواده او مانده بود و دست به دست به يعقوب رسيده بود و يعقوب آن را به يوسف داده بود و يوسف آن را در داخل يك نى گذاشته بود و همواره با خود داشت و حتى هنگامى كه او را به چاه انداختند همراه او بود.

يوسف ادامه داد كه وقتى پدر با اين پيراهن بينا شد، همه اعضاى خانواده را پيش من آوريد. او به خاطر موقعيت ويژه اى كه در مصر داشت و نمى توانست پيش پدر برود و لذا تقاضا كرد كه پدر نزد او بيايد تا ديدار تازه گردد و يعقوب، گم شده خود را پيدا كند.

گفته شده از بزرگوارى يوسف يكى هم اين بود كه برادران به او گفتنند: اينكه تو شب و روز ما را به طعام دعوت مى كنى ما به سبب كارى كه در حق تو كرده ايم از تو خجالت مى كشيم. يوسف گفت : مردم مصر خيال مى كردند كه من برده اى بيش نبودم كه به اين مقام رسيدم، مى خواهم با آمدن شما به خانه من بدانند كه من از خانواده بزرگى هستم و من با وجود شما در چشم آنان عظمت و شرافت پيدا مى كنم.

يوسف از آنهاپرسيد چه كسى پيراهن خون آلود مرا نزد پدر برد؟ يهودا گفت: من. يوسف گفت : پس اين پسراهن را هم تو نزد پدر ببر تا خبر زنده بودن مرا نيز تو به پدر برسانى و او را خوشحال كنى. يهودا بى درنگ به پا خاست و با سرعت تمام و بدون هيچ استراحتى رهسپار كنعان شد تا اين خبر خوشحال كننده را هر چه زودتر به پدر برساند.

چند روايت

۱ - امام باقرعليه‌السلام فرمود: يعقوب كه نمى دانست عزيز مصر همان يوسف است، به او نامه اى به اين مضمون نوشت : بسم الله الرحمن الرحيم. از يعقوب بن اسحاق بن ابراهيم خليل الله به عزيز آل فرعون. سلام برتو! من خدا را سپاس مى گويم كه خدايى جز او نيست. اما بعد، ما خاندانى هستيم كه ما را انواع بلا فرا گرفته است. جد من ابراهيم را به جهت اطاعت پروردگار به آتش انداختند، پس خدا آن را خنك و سلامت كرد و خدا جدم را فرمان داد كه پدرم را ذبح كند پس به او ندا آمد. و من پسرى داشتم كه عزيزترين كس برايم بود او را از دست دادم و در غم او چشمانم نابينا شد و او برادرى از مادرش داشت كه هر وقت به ياد او مى افتادم آن برادر را به سينه ام مى چسباندم و قسمتى از غصه ام برطرف مى شد و او اينك نزد تو به اتهام سرقت محبوس است و من تو را گواه مى گيرم كه من دزدى نكرده ام و فرزندى كه دزدى كند به دنيا نياورده ام.

وقتى يوسف اين نامه را خواند گريه كرد و ناليد و گفت : پيراهن مرا به سوى او ببريد.(۴۲)

۲ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: چون پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ روز فتح مكه به مكه آمد، در كعبه را باز كرد و تمثالهايى را كه بر آن بود محو نمود و از دو طرف در گرفت و گفت : خدايى جز الله نيست او يگانه است و شريكى ندارد و عده اش راست بود و بنده اش را كمك كرد و گروهها را به تنهايى شكست داد. شما چه مى گوييد و چه گمان داريد؟ گفتند: گمان خير داريم، برادرى بزرگوار فرزند برادرى بزرگوار هستى و به قدرت رسيده اى، پس فرمود: من همان را مى گويم كه برادرم يوسف گفت : «سرزنشى بر شما نيست خداوند شما را مى آمرزد و او مهربان ترين مهربانان است.» (۴۳)

۳ -قال الصادق عليه‌السلام : ليس رجل من ولد فاطمة يموت و لايخرج من الدنيا حتى يقر للامام بامامته كما اقر ولد يعقوب ليوسف « قالوا تالله لقد آثرك الله علينا» (۴۴)

امام صادقعليه‌السلام فرمود: از فرزندان فاطمه كسى نيست كه بميرد و از دنيا بيرون شود مگر اينكه به امامت امام (بر حق) اقرار مى كند همانگونه كه فرزندان يعقوب به يوسف اقرار كردند و گفتند: به خدا سوگند كه خدا تو را بر ما برترى داد.


تفسير سوره يوسف آيات ۹۹ - ۹۴

 و لما فصلت العير قال أبوهم انى لأجد ريح يوسف لولا أن تقندون (۹۴) قالوا تالله انك لفى ضلالك القديم (۹۵) فلما أن جأ البشير ألقاه على وجهه فارتد بصيرا قال ألم أقل لكم انى أعظم من الله ما لا تعلمون (۹۶) قالوا يا أبانا استغفر لنا ذنوبنا اناكنا خاطئين (۹۷) قال سوف أستغفر لكم ربى انه هو الغفور الرحيم (۹۸) فلما دخلوا على يوسف آوى اليه أبويه و قال ادخلوا مصران شأ الله آمنين (۹۹)

و چون كاروان به راه افتاد، پدرشان گفت : همانا من بوى يوسف را مى شنوم، اگر مراكم عقل نپنداريد (۹۴) گفتند: به خدا سوگند كه تو در گمراهى پيشين خود هستى (۹۵) پس چون پيك شادى آمد آن (پيراهن) را بر صورت او انداخت پس بينا گشت، گفت : آيا به شما نگفتم كه من از خدا چيزى مى دانم كه شما نمى دانيد؟ (۹۶) گفتند: اى پدر ما! براى گناهان ما آمرزش ‍ بخواه كه ما خطا كار بوده ايم (۹۷) گفت : بزودى از پروردگارم براى شما آمرزش خواهيم خواست همانا او آمرزنده بخشايشگر است (۹۸)


لغت و اعراب :

۱ - «فصلت» جدا شد، به راه افتاد، رهسپار گشت.

۲ - «لولا» براى امتناع است و جواب آن حذف شده و تقدير چنين است : «لولا ان تقندوننى لصدقتمونى».

۳ - «تفندون» باب تفعيل از «فند» است به معناى فساد عقل، كم خردى، خرفتى. نون آخر آن نون وقايه است كه قبل از يأ متكلم مى آيد و يأ متكلم به جهت قرار گرفتن در رأس آيه حذف شده است.

۴ - «البشير» مژده دهند، پيك شادى.

۵ - «فارتد» برگشت. افتعال از «رد» و آن به معناى برگشتن چيزى به حالت نخستين است.

۶ - «بصيرا» حال است.

۷ - «سوف» در «سوف استغفر» يا براى استقبال است يعنى در آينده استغفار خواهم كرد و يا براى مداومت است يعنى استغفار من در آينده نيز ادامه خواهد داشت.


تفسير آيات :

 شنيدن يعقوب بوى پيراهن يوسف را از فاصله هاى دور

 آيات (۹۴ - ۹۵)

 و لما فصلت العير قال ابوهم انى لاجد ريح يوسف... : يهودا به عنوان پيك شادى همراه با پيراهن يوسف به راه افتاد، وقتى كاروان از مصر جدا شد، يعقوب در كنعان از هشتاد فرسخى بوى پيراهن يوسف را شنيد و به اطرافيان خود كه فرزندان فرزندانش بودند گفت : اگر مرا به پيرى و خرفتى و كم عقلى متهم نكنيد، به شما مى گويم كه من بوى يوسف را مى شنوم. آنها كه اين سخن را باور نمى كردند، گفتند: تو در گمراهى پيشين خود هستى. منظور آنها از گمراهى، گمراهى در دين نبود بلكه آنها مى پنداشتند كه يوسف سالها پيش مرده و اينكه يعقوب او را زنده مى انگارد و در فراق او بى تابى مى كند، يك اشتباه است كه يعقوب از مدتها پيش دچار آن شده و هنوز هم ادامه مى دهد.

يعقوب چگونه بوى پيراهن يوسف را از فاصله هاى دور شنيد؟ گفته شده كه باد صبا آن بوى را به همراه خود آورد و به مشام جان يعقوب رسانيد و لذا در شعر شاعران، نسيم صبا به عنوان پيك دوست شناخته شده است، ولى به نطر مى رسد كه اين كار از طريق معجزه بوده است و رسيدن بوى يك پيراهن از فاصله هشتاد فرسخى از طريق عادى ممكن نيست. چگونه بود كه يعقوب بوى پيراهن يوسف را در طول چهل سال نشنيد ولى در آن زمان معين شنيد، اين نبود مگراينكه قضاى الهى بر اين تعلق گرفته بود كه يعقوب در آن سالها گرفتار فراق يوسف شود و در آن زمان معين گرفتارى او به پايان برسد و او بوى پيراهن يوسف را بشنود و دوران فراق و جدايى خاتمه يابد، چون اگر خدا بخواهد كارهاى آسان دشوار و كارهاى دشوار آسان گردد.

يكى پرسيد از آن گم كرده فرزند

كه اى روشن گهر پير خردمند

زمصرش بوى پيراهن شنيدى

چرا در چاه كنعانش نديدى

بگفت احوال ما برق جهان است

دمى پيدا و ديگر دم نهان است

گهى بر طارم اعلا نشينيم

گهى بر پشت پاى خود نبينيم

نطير اين سخن يعقوب را پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در باره اويس ‍ قرنى گفت و اظهار داشت كه من بوى بهشت را از سوى يمن مى شنوم.


انداختن پيراهن يوسف به صورت يعقوب و بيناشدن او

 آيات (۹۶ - ۹۸)

 فلما ان جأ البشير على وجهه... : پيك شادى به كنعان رسيد و يهودا كه پيراهن يوسف را به همراه داشت، بلافاصله آن را به روى يعقوب انداخت و در همان حال يعقوب بنيايى چشمانش را بازيافت. جالب اينكه يهودا همان كسى است كه چهل سال پيش، پيراهن خون آلود يوسف را نزد يعقوب آورد بود و گفته بود كه او را گرگ خورده است.

ظاهر اين است كه يعقوب كاملا نابينا نشده بود بلكه چشمانش كم سو شده بود با آمدن پيراهن يوسف او كاملا بينا شد و اين معجزه اى براى يوسف بود كه قبلا اين حالت را پيش بينى كرده بود.

وقتى يعقوب بينا شد و خبر زنده بودن يوسف را شنيد به اطرافيانش گفت : آيا من به شما نگفتم كه من از خدا چيزى را مى دانم كه شما نمى دانيد؟ اين سخن را يعقوب پيش از اين هم گفته بود و او مى دانست كه يوسف زنده است و روزى او را به آغوش خواهد كشيد، چون مى دانست آن خوابى كه يوسف در كودكى ديده بود يك رؤ ياى صادقانه است و حتما تحقق خواهد يافت و يازده برادر يوسف به اضافه او و زنش در برابر يوسف تعظيم خواهند كرد.

برادران يوسف كه از كرده هاى خود پشيمان شده بودند، با شرمندگى تمام به پدر خود گفتند: اى پدر! براى گناهان ما طلب آمرزش كن كه ما خطاكار بوديم. يعقوب كه خودش آنها را بخشيده بود گفت : بزودى از پروردگارم براى شما طلب آمرزش مى كنم كه او آمرزنده و مهربان است.

علت اينكه يعقوب در همان وقت براى آنان طلب آمرزش نكرد و آن را به تأخير انداخت، اين بود كه مى خواست در زمانى كه براى استجابت دعا مناسب تر است، اين كار را بكند و دعا براى فرزندانش را به شب جمعه و نيمه هاى شب موكول كرد، چون احتمال مستجاب شدن دعا در اين زمان بيشتر است. در روايتها آمده كه يعقوب مدتهابه فرزندانش طلب آمرزش كرد تا اينكه به او وحى رسيد كه توبه آنان پذيزفته شده است.

چند روايت

۱ -قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : خير وقت دعوتم الله فيه الاسحار و تلا هذه الاية فى قول يعقوب « سوف استغفر لكم ربى» و قال : اخرهم الى السحر.(۴۵)

پيامبر خدا فرمود: بهترين وقتى كه شما در آن خدا را مى خواهيد، وقت سحر است و اين آيه را كه از قول يعقوب است، خواند: «بزودى براى شما از پروردگارم طلب آمرزش مى كنم» و فرمود: آنها را تا وقت سحر به تأخير انداخت.

۲ -عن ابى جعفر عليه‌السلام قال قلت له : ما كان اولاد يعقوب انبيأ؟ قال : لا ولكنهم كانوا اسباط اولاد الانبيأ و لم يكن يفارقوا الدنيا الاسعدأ تابوا و تذكروا ما صنعوا... (۴۶)

راوى مى گويد: از امام باقرعليه‌السلام پرسيدم : آيا فرزندان يعقوب پيامبران بودند؟ فرمود: نه ولى آنان اسباط اولاد پيامبران بودند و از دنيا نرفتند مگر اينكه سعادتمند شدند و توبه كردند و آنچه را كه كرده بودند به ياد آوردند...


تفسير سوره يوسف آيه ۱۰۰

 و رفع أبويه على العرش و خروا له سجدا و قال يا أبت هذا تأويل رؤ ياى من قبل قد جعلها ربى حقا و قد أحسن بى اذ أخرجنى من السجن و جأ بكم من البدو من بعد أن نزع الشيطان بينى و بين اخوتى ان ربى لطيف لما يشأ انه هو العليم الحكيم (۱۰۰)

پس چون بر يوسف وارد شدند، پدر و مادرش را در كنار خود جاى داد و گفت : به خواست خدا در آرامش وارد مصر شويد (۹۹) و پدر و مادرش را بر تخت بالا برد و همگى سجده كنان در برابرش به رو افتادند؛ و گفت : اى پدر اين بود تعبير خواب پيشين من كه پروردگارم آن را تحقق بخشيد و به من نيكى نمود هنگامى كه مرا از زندان بيرون كرد و شما را از صحرا آورد، پس از آنكه شيطان ميان من و ميان برادرانم تباهى انداخت. همانا پروردگار من درباره چيزى كه بخواهد باريك بين است، هموست كه داناى فرزانه است (۱۰۰)


لغت و اعراب :

۱ - «ان شأ الله» مربوط به «آمنين» است و از آن قصد تبرك شده است مانند: «لتدخلن المسجد الحرام ان شأ الله آمنين»

۲ - «العرش» تخت بلند، جايگاهى كه شاهدان در آن نشينند.

۳ - «خروا» به روا افتادند، به زمين افتادند. به افتادن قطرات آب از بالا به پايين «خرير» مى گويند.

۴ - «سجدا» حال است.

۵ - «قد جعلها» يا حال از رؤ ياست و يا جمله مستأنفه است.

۶ - «احسن» معمولا با الى متعدى مى شود و اينكه در اينجا بابا متعدى شده دليل بر جواز آن است.

۷ - «البدو» صحرا، باديه. اصل بدو به معناى آشكار شدن است و چون صحرا ديوار ندارد و همه جاى آن آشكار است، به صحرا باديه گفته شد.

۸ - «نزغ» تباه كرد، ايجاد فساد نمود.

۹ - «لطيف» باريك بين، كسى كه كارهايش از روى دقت است.


تفسير آيات :

 آمدن يعقوب و همسرش نزد يوسف و استقبال يوسف از آنان

 آيات (۹۹ - ۱۰۰)

 فلما دخلوا على يوسف آوى اليه ابويه... : پس از آنكه يعقوب خبر زنده بودن يوسف را با خوشحالى دريافت كرد و چشمانش بينا شد، در پاسخ به دعوت يوسف تصميم گرفت كه همراه با تمام اعضاى خاندان خود به مصر برود و با يوسف ديدار كند. يوسف مقدمات آن سفر را قبلا آماده كرده بود و مركبهايى به كنعان فرستاده بود كه موقع آمدن از آنها استفاده كنند. وقتى يوسف از سفر قريب الوقوع يعقوب و همراهانش به مصر آگاه شد، تصميم گرفت با شكوه تمام از آنها استقبال كند.

كاروان يعقوب به نزديكى هاى مصر رسيد، يوسف در كنار شهر با هزاران نفر در انتظار ورود يعقوب بود، وقتى چشمان يعقوب به آن عظمت خيره كننده افتاد، از همراهان پرسيد: آيا او فرعون مصر است ؟ گفتند: نه او پسر تو يوسف است. يعقوب نزديك و نزديكتر شد و در سلام دادن بر يوسف پيشى گرفت و گفت : درود بر تو اى بر طرف كننده غمها! و پدر و پسر پس از چهل سال جدايى، همديگر را در آغوش كشيدند و در آن لحظه شيرين وصال، اشك شوق از چشمانشان روان شد.

از آيات استفاده مى شود كه اين ديدار در بيرون شهر انجام گرفت و يوسف در همانجا پدر و مادرش را در كنار خود جاى داد و پس از آن به آنها گفت : ان شأ الله با آرامش خاطر وارد شويد. يوسف اين جمله را براى آن گفت كه قبلا مردم كنعان از ترس حكمرانان مصر با نگرانى و اضطراب وارد مصر مى شدند ولى اين بار حكومت دست يوسف بود و آنان با آسودگى خيال وارد شدند و كلمه «ان شأالله» هم براى تبرك و تيمن بود و بهتر آن است كه انسان هميشه در جملات خود آن را به كار برد.

وقتى يعقوب و همراهان وارد مصر شدند، يوسف پدر و مادرش را بر تخت خود نشاند و اين بالاترين احترامى بود كه از پدر و مادرش به عمل آورد. گفته شده كه منظور از «ابوين» در اينجا پدر و خاله يوسف است، چون مادر يوسف در هنگام وضع حمل بنيامين از دنيا رفته بود و يعقوب با خواهر او ازدواج كرده بود و كسى كه همراه يعقوب به ديدار يوسف آمده بود و مورد احترام او قرار گرفت، خاله يوسف بود و اينكه در آيه از او به عنوان مادر نام مى برد، مشكلى ندارد چون به خاله انسان بخصوص اگر همسر پدر باشد، مادر گفته مى شود همانگونه كه گاهى به عمو پدر گفته مى شود.


به سجده افتادن كاروان كنعان در برابر يوسف

پس از اين مراسم، پدر و مادر يوسف و يازده برادرش در برابر او به سجده افتادند، اين سجده به عنوان سپاسگزارى از خداوند بود كه آنان را پس از سالها گرفتارى، اين چنين نعمت داده است. آنها به يوسف سجده نكردند بلكه او را قبله قرار دادند و به خدا سجده كردند همانگونه كه فرشتگان پس ‍ از خلفت آدم او را قبله قرار دادند و خدا را سجده كردند. در عين حال كه سجده براى خدا بود. قبله قرار دادن يوسف بالاترين تعظيمى بود كه آنها از او به عمل آوردند.

احتمال دارد كه سجده در اينجا به معناى سجده اصطلاحى كه نوعى عبادت است و مخصوص خداست، نباشد بلكه منظور از آن نوعى خم شدن و اداى احترام باشد.

پس از سجده آنان، يوسف به ياد خوابى كه چهل سال پيش ديده بود افتاد؛ او در آن زمان كه كودكى پيش نبود، در خواب ديده بود كه يازده ستاره و آفتاب و ماه بر او سجده مى كنند و آن را به پدرش تعريف كرده بود. اكنون با ديدن اين منظره به ياد آن خواب افتاد و خطاب به پدرش گفت : اى پدر اين است تعبير آن خوابى كه مدتها قبل ديده بودم و پروردگار من آن را راست گردانيد و همو به من احسان كرد آنگاه كه مرا از زندان بيرون ساخت و شما را از صحرا به اينجا آورد و اين پس از آن ناراحتى بود كه ميان و برادرانم به وجود آمد و سبب آن شيطان بود و پروردگار من نيست به آنچه بخواهد باريك بين و دقيق است ؛ و او دانا و فرزانه است.

در اينجا يوسف، نعمتهايى را كه به او رسيده از خدامى داند و ناراحتى و اختلافى را كه ميان او و برادرانش بوده به شيطان نسبت مى دهد و اين حقيقتى است كه در آيات قرآنى هم آمده و به مردم هشدار داده شده كه شيطان ميان آنها را به هم مى زند:

 و قل لعبادى يقولوا التى هى احسن ان الشيطان ينزع بينهم ان الشيطان كان للانسان عدوا مبينا(اسرأ/ ۵۳)

به بندگانم بگو آنچه را كه نيكوست بگويند، همانا شيطان ميان آنها را تباه مى سازد، كه شيطان براى انسان دشمنى آشكار است.

البته كار شيطان فقط در حد وسوسه و ايجاد انگيزه است وگرنه دشمنى و عداوت، در اثر كارهاى خود افراد ميان آنها پيدا مى شود و اين خداوند است كه در ميان افرادى كه سبب خودخواهى ها و افزون طلبى و دورى از خدا با يكديگر به ستيز و اختلاف بر مى خيزند، دشمنى و عداوت ايجاد مى كند:

 فاغرينا بينهم العداوة و البغضأ الى القيامة (مائده / ۱۴)

پس ميان آنها تا روز قيامت دشمنى و كينه افكنديم.

چند روايت

۱ - امام صادقعليه‌السلام فرمود: وقتى يعقوب نزد يوسف آمد، بزرگى سلطنت، او را گرفت و از مركب خود پياده نشد، پس جبرئيل فرود آمد و گفت: اى يوسف كف دستت را نشان بده، پس نور درخشانى از آن بيرون شد و به آسمان رفت. يوسف گفت : اى جبرئيل اين چه نورى بود كه از كف دست من بيرون آمد؟ جبرئيل گفت : به سبب آنكه در برابر يعقوب سالخورده پياده نشدى، نبوت از نسل تو برداشته شد و از نسل تو پيامبرى نخواهد آمد.(۴۷)

۲ - از امام هادىعليه‌السلام درباره سجده كردن يعقوب و فرزندانش به يوسف در حالى كه آنهاپيامبر بودند، سؤ ال شد. فرمود: سجده يعقوب و فرزندانش براى يوسف نبود بلكه سجده آنان اطاعت براى خدا و درودى براى يوسف بود، همانگونه كه فرشتگان به آدم سجده كردند.(۴۸)

۳ - امام باقرعليه‌السلام فرمود: وقتى آنان در دربار پادشاه بر يوسف وارد شدند، يوسف پدرش را در آغوش گرفت و او بوسيد و گريه كرد و او و خاله اش را بر تخت پادشاه بالا برد، آنگاه وارد منزل شد و روغن زد و سرمه كشيد و لباس شاهانه پوشيد سپس بر آنها وارد شد، چون او را ديدند همگى در برابر او سجده كردند و اين براى احترام او و سپاسگزارى براى خدابود، در اين هنگام بود كه گفت : اى پدر اين بود تعبير خوابى كه پيشتر ديده بودم.(۴۹)


تفسير سوره يوسف آيات ۱۰۲ - ۱۰۱

 رب قد آتيتنى من الملك و علمتنى من تأويل الأحاديث فاطر السماوات و الأرض أنت وليى فى الدنيا و الاخرة توفنى مسلما و ألحقنى بالصالحين (۱۰۱) ذلك من أنبأ الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ أجمعوا أمرهم و هم يمكرون (۱۰۲)

پروردگارا مرا بخشى از پادشاهى را دادى و به من تعبير خوابها را آموختى، اى پديد آورنده آسمانها و زمين ! تو در دنيا و آخرت سرور من هستى، مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق كن (۱۰۱) اين از خبرهاى غيب است كه به تو وحى مى كنيم و تو نزد آنان نبودى هنگامى كه دسته جمعى كارشان را انجام دادند در حاليكه نيرنگ مى كردند (۱۰۲)


لغت و اعراب :

۱ - «رب» منادى است و حرف ندا و يأ متكلم حذف شده است.

۲ - «من» در «من الملك» يا براى تبيين است، بنابراين معناى آن چنين مى شود كه به من پادشاهى دادى. و يا براى تبعيض است و در اين صورت معناى آن چنين مى شود: به من بهره اى از پادشاهى دادى.

۳ - «تأويل الاحاديث» تعبير خوابها. در اين باره پيش از اين بخث كرديم.

۴ - «فاطر» پديده آورنده، كسى كه چيزى را بدون سابقه قبلى ايجاد كند. اصل آن از قطر به معناى شكافتن است. از ابن عباس نقل شده است كه مى گفت معناى فاطر را نمى دانستم تا اينكه شنيدم عربى بر سر مالكيت چاهى با عرب ديگرى اختلاف پيدا كرده بود و مى گفت : «انا فطرتها و انا ابتدئت حفرها». ضمنا كلمه فاطر در اينجا بدل با عطف بيان از «رب» است و چون آن منادى است و محل آن منصوب است، فاطر هم منصوب شده و يا بگوييم در اينجا اعنى مقدر است و يا بگوييم «فاطر» خودش ‍ منادى است و حرف ندا از آن حذف شده است.

۵ - «وليى» سرور من، مولاى من، سرپرست من.

۶ - «ذلك» مبتداست و خبر آن «من انبأ الغيب» است و «نوحيه» خبر دوم است.

۷ - «اجمعوا امرهم» همگى بر يك مطلب گرد آمدند، در كارشان همداستان شدند.

۸ - «و هم يمكرون» جمله حاليه است.


تفسير آيات :

 سپاسگزارى يوسف از خداوند

 آيه (۱۰۱)

 رب قد اتيتنى من الملك و علمتنى من تأويل الاحاديث... : يوسف پس ‍ از سخنانى كه به پدرش گفت و در آن برخى از نعمتهايى را كه خدا به او داده بود برشمرد، به عنوان سپاسگزارى از اين نعمتها، روى به سوى خدا كرد و با چنين مناجات نمود: پروردگارا تو به من پادشاهى و حكومت دادى و به من تعبير خواب آموختى، اى پديد آورنده آسمانها و زمين تو سرور و مولاى من در دنيا و آخرت هستى. يوسف در اين مناجات خود به «مالك الملك» بودن خداوند اشاره مى كند، چون مى داند كه اوست كه به هر كس ‍ كه بخواهد سلطنت مى بخشد و يا سلطنت را از او مى گيرد و عزت و ذلت و بزرگى و خوارى در دست اوست ؛ البته خواستن خدا براساس علل و اسبابى است كه انسان در خود به وجود مى آورد. اين همان صفتى است كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هم مأموريت مى يابد كه خدا را با آن ياد كند:

 قل اللهم مالك الملك تؤ نى الملك من تشأ و تنزع الملك ممن تشأ و تعز من تشأ و تذل من تشأ بيدك الخير انك على كل شى ء قدير (آل عمران ۲۶/)

بگو خداوندا اى صاحب ملك، به هر كس كه مى خواهى فرمانروايى بخشى و از هر كس كه خواهى فرمانروايى باز ستانى و هركس راكه خواهى عزيز مى كنى و هر كس راكه خواهى خوار مى سازى، خير در دست توست، تو بر هر كارى توانايى.

يكى از صفات ديگر خداوند كه يوسف در اينجا خدا را با آن ياد كرده «فاطر» است، اين صفت بيانگر ويژگى خاص در آفرينش است. خدا همه چيز را نو و بدون سابقه قبلى آفريد و در آفرينش موجودات الگو و نمونه قبلى نداشت. ديگر از صفات خدا كه در سخن يوسف آمده «ولى» است و مفهوم آن اين است كه خدا سرپرست و مولاى همه مؤمنان است و رابطه ولايى با آنها دارد و آنها را سرورى مى كند، اين در حالى است كه ولى و سرور كافران بتهاى آنان است و چقدر فاصله است ميان كسى كه مولاى او خداوند قادر متعال باشد و كسى كه مولاى او اشيا و يا اشخاص عاجز و ناتوان باشند.

يوسف پس از اين مناجات و تعريفى كه از خدا نمود، براى خود دعا كرد و گفت : خدايا مرا مسلمان بميران و مرا به شايستگان ملحق كن ؛ و اين يكى از آداب دعا كردن است كه نخست بايد خدا را با صفات نيكوى او ياد كرد آنگاه از او چيزى را طلب نمود.

در اينجا يوسف از خدا دو چيز درخواست مى كند: نخست اينكه او را مسلمان و در حالى كه در برابر حق تسليم است از دنيا ببرد، دوم اينكه او را آخرت به شايستگان و صالحان از بندگان خوب ملحق كند. دعاى زيبايى است، انسان ممكن است سالها خدا را عبادت كند ولى در آخر عمر گمراه شود و بى ايمان از دنيا برود كه اين بدترين حالت براى انسان است و نهايت بيچارگى و مغبونى است، چون آنچه مهم است سرانجام زندگى است و اينكه انسان با ايمان و تقوا و در حالى كه تسليم حق است از دنيا برود و عاقبت به خير باشد و از آن مهمتر اينكه انسان از چنان ايمانى برخوردار باشد كه در آخرت با صاحان و پيامبران و شهدا و صديقين همنيشينى كند.

يوسف با گفتن اينكه خدايا مرا مسلمان بميران، به وصيت جدش ابراهيم و پدرش يعقوب عمل كرد چون آنها به فرزندانشان وصيت كرده بودند كه جز مسلمان نميرند:

 ووصى بها ابراهيم بنيه و يعقوب يا بنى ان الله اصطفى لكم الدين فلاتموتن الا و انتم مسلمون (بقره / ۱۳۲)

و ابراهيم و يعقوب فرزندانشان را به آن وصيت كردند كه اى فرزندان من خدا دين را براى شما برگزيد پس نميرند مگر اينكه مسلمان باشيد.

اينكه يوسف در آيه مورد بخث، از خدا مى خواهد او را مسلمان بميراند، اين آرزوى مرگ زودرس نيست بلكه مفهوم آن اين است كه در هنگام مرگ با ايمان از دنيا برود. هر چند كه بعضى ها گفته اند كه يوسف براى خود آرزوى مرگ مى كرد و او تنها پيامبرى بود كه اين درخواست را از خدا داشت. البته براى مردان خدا مرگ نوعى وصول به حق است ولى زنده بودن هم زمينه خوبى براى عبادت كردن بسيار و خودسازى و تقرب به خداست، و اينكه بعضى از اولياى خدا و بزرگان دين گاهى آرزوى مرگ مى كردند، بدان جهت بود كه آنها به مرحله اى رسيده بودند كه براى وصول به حق بى تابى مى كردند و يا در زندگى دچار ناراحتى هاى شديدى بودند كه مرگ را بر آن ترجيح مى دادند.

شايد منظور يوسف از صالحان و شايستگان، پدران و نياكانش مانند ابراهيم و اسحاق باشد. او كه اكنون با پدر و خاله و برادران همنشين شده است، مى خواست در قيامت هم با ابراهيم و اسحاق و يعقوب همنشين باشد.

اين بود پايان قصه پر نشيب و فراز يوسف كه با خوبى و خوشى پايان يافت. گفته شد كه يعقوب پس از بيست و چهار سال كه در مصر ماند از دنيا رفت و طبق وصيتى كه كرده بود جنازه او را به بيت المقدس حمل كردند و در آنجا به خاك سپردند و بيست و سه سال پس از مرگ يعقوب، يوسف هم در مصر از دنيا رفت و بر سر محل دفن او ميان مردم مصر اختلاف به وجود آمد، ساكنان هر محله اى مى خواستند كه يوسف در محله آنها دفن شود، تا اينكه نظرشان بر اين قرار گرفت كه او را داخل تابوتى از سنگ مرمر بگذارند و در بالاى شهر در وسط رود نيل دفن كنند، تا از آبى كه از كنار قبر او مى گذرد همگى تبرگ بجويند. قبر يوسف در همانجا بود تا اينكه موسى جنازه او را بيرون آورد و به بيت المقدس حمل كرد و در كنار قبرهاى پدرانش به خاك سپرد.


پايان قصه يوسف و سخنى با پيامبر اسلام

 آيه (۱۰۲)

 ذلك من انبأ الغيب نوحيه اليك... : پس از پايان گرفتن قصه يوسف، خداوند به پيامبران خود اظهار مى دارد كه اين قصه از خبرهاى غيبى بود كه برتو وحى كرديم و غيبى بودن آن را چنين توضيح مى دهد كه تو در آن زمان كه اين قصه اتفاق افتاد و برادران يوسف همداستان شدند كه او را در چاه اندازند و درباره يوسف نيرنگ كردند، نبودى تا خود آن جريان را بينى. بنابراين، آنچه به تو گفته شده يك خبر غيبى بود.

جمله اى كه اين آيه درباره داستان يوسف گفته شده شبيه جمله اى است كه درباره داستان مريم گفته شده است :

 ذلك من انبأ الغيب نوحيه اليك و ما كنت لديهم اذ يلقون اقلامهم ايهم يكفل مريم و ماكنت لديهم اذ هم يختصمون (آل عمران / ۴۴)

اين خبرهاى غيبى است كه به تو وحى مى كنيم و تو نزد آنان نبودى هنگامى كه تيرهاى خود را (براى قرعه كشى) مى انداختند كه كدامشان كفيل مريم باشند و تو نزد آنان نبودى هنگامى كه آنان با يكديگر ستيز مى كردند.

مى دانيم كه سوره يوسف يك سوره مكى است و پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ وقتى در مكه بود، رابطه اى با اهل كتاب از يهود و نصارى نداشت تا بدخواهان بگويند كه او اين قصه را از يهود ياد گرفته است. بخصوص اينكه قصه يوسف بدانگونه كه در قرآن آمده در تورات نيامده است و قرآن آن را با تفضيل بيشتر و جزئيات دقيق ترى نقل مى كند.

داستان حضرت يوسف در اين سوره به تفضيل گفته شد و در دو سوره ديگر از قرآن كريم نيز نام يوسف آمده است، يكى در سوره انعام آيه ۸۴ كه يوسف را از ذريه ابراهيم مى شمارد و ديگرى در سوره غافر كه مى فرمايد:

 و لقد جأكم يوسف من قبل بالبينات فمازلتم فى شك مما جأكم به حتى اذا هلك قلتم لن يبعث الله من بعده رسولا (غافر / ۳۴)

همانا يوسف پيش از اين با حجتهاى روشن نزد شما آمد، پس همواره در آنچه به شما آورده بود در شك بوديد تا چون در گذشت گفتيد كه خدا پس ‍ از او پيامبرى نمى فرستد.