زندگانی حضرت عبدالعظیم علیه السلام

زندگانی حضرت عبدالعظیم علیه السلام0%

زندگانی حضرت عبدالعظیم علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

زندگانی حضرت عبدالعظیم علیه السلام

نویسنده: احمد صادقى اردستاني
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 5982
دانلود: 2385

زندگانی حضرت عبدالعظیم علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 16 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 5982 / دانلود: 2385
اندازه اندازه اندازه
زندگانی حضرت عبدالعظیم علیه السلام

زندگانی حضرت عبدالعظیم علیه السلام

نویسنده:
فارسی

اين نوشته براى عموم خوانندگان ارجمند، مفيد و قابل استفاده بوده، و با مطالعه آن بيشتر آشنا ميشويم، چرا حضرت عبدالعظيم حسنى عليه‌السلام را زيارت ميكنيم؟ و چگونه بايد او را زيارت كنيم؟
و در اين نوشته هم از آثار آنان بهره جسته ايم، كه تا آنجائيكه اينجانب برخورد كردم، كتابهاى مستقل در اين زمينه، به اين ترتيب است:
1 - جنة النعيم، تأليف: ملا باقر مازندارنى. اين كتاب بيش از 500 صفحه دارد، و در سال 1296، يعنى حدود 70 سال پيش از اين نوشته شده است.
2 - الخصائص العظيميه، تأليف: شيخ جواد فرزند مهدى لاريجانى. اين كتاب هم خصوصيات زندگى حضرت عبدالعظيم عليه‌السلام را معرفى مى كند، و از تاريخ تأليف آن 55 سال بيشتر ميگذرد و اكنون كمياب است.
3 - عبدالعظيم الحسنى عليه‌السلام، حياته و مسنده. تأليف: دانشمند محقق، شيخ عزيز الله عطاردى، اين كتاب هم در سال 1343 يعنى 23 سال قبل از اين نوشته شده، داراى 320 صفحه مى باشد و اثر عالمانه اى است.
بنابراين، همانطور كه ملاحظه كرديد، اولا از تاريخ تأليف كتابهاى ياد شده ساليانى مى گذرد، و آنها عموما ناياب يا كمياب شده است، ثانيا همانطور كه اشاره شد، اين كتابها مفصل مى باشد، و براى استفاده دانشمندان و اهل علم و تحقيق مناسبتر خواهد بود.


فصل چهارم: چرا از مدينه، به «شهر رى» هجرت كرد؟

 اگر چه در فصل دوم، تحت عنوان «مبارزه با ظلم و ستم» علت هجرت و آواره شدن حضرت عبدالعظيم از مدينه تا حدى روشن شد، اما براى اينكه با شرائط سخت و روزگار تلخى كه بر فرزندان علىعليه‌السلام و نواده هاى او گذشته، بيشتر آشنا شويم، و مبارزات و مجاهدات سختى را كه آنان در راه پاسدارى از اسلام و دفاع از حريم اهل بيتعليه‌السلام تحمل كرده اند، بهتر مورد توجه قرار دهيم، و بدانيم اسلامى كه اكنون بدست ما رسيده است، براى حفظ آن چقدر رنجها ديده اند، و چه خون دلهائى خورده شده است، در اين فصل نيز فراز هائى از تاريخ امام جوادعليه‌السلام و امام هادىعليه‌السلام را، كه حضرت عبدالعظيم (عليه السلام ) نيز در آنزمان ميزيسته و تحت فشار ظلم قرار داشته، و از سوى خلفاى جورى مانند: معتصم و متوكل عباسى، ستمهاى مختلفى بر او و ساير شيعيان روا رفته است، مطالعه مى كنيم:


۱ - دستگيرى امام جوادعليه‌السلام

 از حكومت «معتصم عباسى» تقريبا بيش از دو سال نگذشته بود، و نيز از عمر مبارك امام جوادعليه‌السلام بيش از دو سال باقى نمانده بود، كه آنحضرت بدستور معتصم دستگير و از مدينه به بغداد تبعيد شد، تا بدين ترتيب خليفه بهتر بتواند، روابط و حركات امام را تحت نظر داشته، و از فعاليتهاى وى، مراقبت و مواظبت بعمل آورد(۳۹) . همچنين با توطئه از پيش تعيين شده اى، ام الفضل، دختر مأمون الرشيد، بهمسرى امام جوادعليه‌السلام در آمده بود، و آن زن پيوسته نسبت بآن امام بزرگوار، عامل نفوذى دشمن تلقى ميشد، به آزار و اذيت امام مى پرداخت، و سرانجام هم آن زن، امام را مسموم و شهيد نمود(۴۰) .


۲ - تبعيد امام هادىعليه‌السلام

 به «متوكل عباسى» كه «سامرا» را مركز حكومت خود قرار داده بود، گزارش دادند، كه امام هادىعليه‌السلام افرادى را دور خود جمع كرده و سلاح تهيه ديده تا با متوكل جنگ كند، بدين جهت متوكل دستور داد، حضرت هادىعليه‌السلام را بحسب ظاهر بطور محترمانه از مدينه دستگير كردند(۴۱) . و او را به سامرا منتقل نمود و بوسيله عمال خائن و جاسوسانى، پيوسته آن بزرگوار، تحت نظارت و مراقبت دردناكى قرارداشت(۴۲) .

تا اينكه امام در همان شهر مسموم و در سن ۴۱ سالگى، در ماه رجب سال ۲۵۴ شهيد شد، و او را در خانه خود او، به خاك سپردند(۴۳) .


۳ - آواره شدن سادات حسنىعليه‌السلام

 شرائط نامساعد و وحشتناكى كه در عصر حكومت «متوكل عباسى» براى زندگى و فعاليتهاى نواده هاى پيامبر و علىعليه‌السلام فراهم شده بود، موجب گرديد، كه تعدادى از آنان خانه و كاشانه و شهر و ديار خود را ترك بگويند، و سر به بيابان و غربت و آوارگى بگذارند!

از جمله كسانيكه قبل از خلافت متوكل از مدينه فرارى شد، و مدت زيادى در بدر شهرها و بيابانها بود، تا بالاخره در زمان ظلم آلود متوكل، در غربت جان خود را از دست داد «احمد بن عيسى بن زيد بن على بن حسنعليه‌السلام » بود كه، عالمان و محدثين بزرگ او را، مردى عالم و دانشمند و راوى حديث معرفى كرده اند(۴۴) .

همچنين «عبدالله بن موسى بن عبدالله بن حسن بن حسن بن ابيطالبعليه‌السلام » از جمله سادات مبارزى است كه در زمان «مأمون الرشيد» از شهر و ديار خود فرارى شد و همچنان فرارى شد و همچنان فرارى و مخفيانه زندگى مى كرد، تا اينكه بالاخره در زمان «متوكل» در غربت با وضع دلخراشى از دنيا رفت(۴۵) !


۴ - كشتار بزرگان شيعه!

 درباره آمار شهدأ و كشته شدگان، فرزندان علىعليه‌السلام و نواده هاى خاندان رسالت، تاريخ داستانهاى دردناك و غم انگيزى دارد، و در زمان امام هادىعليه‌السلام نيز بدست عباسيان قتل و كشتار فراوانى انجام شده است!

«عيسى بن جعفر»، را كه از ياران امام هادى بود، مأموران عباسى سيصد ضربه شلاق زدند، تا اينكه او زير ضربات شلاق شهيد شد، و جسد او را در «نهر دجله» انداختند(۴۶) !

«ابن بند» را نيز كه از اصحاب امام هادىعليه‌السلام بود، آنقدر با ميله آهنين كتك زدند، كه بدين ترتيب مظلومانه جان سپرد(۴۷) !

آرى، كار قساوت و بيباكى «متوكل» كه مست مقام و غرق خون خواهى شده بود، آنچنان بالا گرفت، و به جنايت و خونريزى عادت كرد، كه حتى «يعقوب بن اسحاق» معروف به «ابن سكيت» را كه معلم فرزندانش بود و باو خدمت فراوانى كرده بود، او را بطرز وحشيانه اى بقتل رسانيد!

درباره قتل «ابن سكيت» روايت شده، يكروزه «متوكل» از وى پرسيد، آيا فرزندان من «متعز» و «مويد» پيش تو بهتر مى باشند يا حسن و حسين؟ «ابن سكيت» در پاسخ چنين سؤالى، فصلى از فضائل و مناقب حسن و حسينعليه‌السلام را بيان كرد. اما متوكل دستور داد، تعدادى از مأموران جلاد، آنقدر شكم او را لگدمال كردند، كه «ابن سكيت» با اين وضع دلخراش جان سپرد(۴۸) !


۵ - تخريب قبر امام حسينعليه‌السلام

 از جمله جنايات متوكل عباسى كه روى تاريخ را سياه كرده، و از طرفى هم عمق خيانت و عناد او را نسبت به فرزندان علىعليه‌السلام نشان ميدهد، و نيز شدت شرائط سخت زندگى در آن روزگار را بيان مى دارد، اين بود كه، نه تنها مردان حق و رجال ايمان، مانع خود كاميها و تجاوزكاريهاى او محسوب مى شدند، و در جهت قلع و قمع آنان، اقدامات خشنى صورت مى گرفت، بلكه وقتى قبر مقدس حضرت حسينعليه‌السلام و زيارت او را نيز براى خود، مزاحم و خطرناك تشخيص ‍ ميدادند، در صدد محو و نابودى آن بر مى آمدند! چنانكه تاريخ بازگو مى كند، موتكل عباسى، زيارت قبر اميرالمؤ منينعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام را ممنوع اعلام كرد، و مأموران جلاد و خشن را بر آن نگهبان قرار داد، و حتى براى اينكه آثار حسينعليه‌السلام را هم بنظر خود از صفحه روزگار نابود سازد، به «ديزج يهودى» دستور داد آن قبر مقدس را تخريب نموده، و زمين آن را صاف و همواره كرده، و زراعت كارى بعمل آوردند(۴۹) !


۶ - ايجاد فشارهاى اقتصادى

 كار مخالفت و مبارزه با فرزندان علىعليه‌السلام در مدينه مركز اسلام، از سوى متوكل عباسى، بوسيله «عمر بن فرج رخجى» فرماندار مكه و «مدينه» بجائى رسيده بود كه، كسى حق نداشت با آنان دادوستد و معاشرت و تماسى داشته، و نيز بآنان كمك و مساعدتى انجام دهد، و حتى اگر كسى نسبت بذريه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كه در فقر و محروميت مادى بسر ميبردند، اندك غذا و خوراكى ميداد، جريمه ميشد، و مجازات مى گرديد. بدين جهت وضع زندگى آنان، آنقدر دستخوش تنگى و فشار قرار گرفت، كه حتى زنان آنان لباس و پيراهن مناسبى نداشتند، كه بتواند بهنگام نماز، تمام بدن را بپوشاند. و در نتيجه هر چند نفر از آنان براى نماز خواندن ناچار ميشدند، از يك پيراهن سالم بنوبت استفاده كنند، و نماز خود را بخوانند، و در بقيه اوقات نيز، بخاطر نداشتن لباس مناسب در خانه ها مى ماندند و چرخ ريسى ميكردند، و روزگار را با اين تلخى و سختى بسر مى بردند(۵۰) !


بنابراين، علت هجرت

 بنابراين، در شرائط ظلم و خفقانى كه، امام جواد و امام هادىعليه‌السلام دستگير و تبعيد ميشدند، سادات و عالمان و شيعيان مبارزه، زير ضربات شلاق ها و شكنجه هاى بنى عباس مظلومانه جان ميسپارند، پاكان و نيكان امنيت زندگى و فعاليت، و كنار زن و فرزند ماندن را ندارند، و حتى قبر و تربت پاك سيدالشهدأ، از ظلم و تجاوز دژخيمان عباسى، مصونيت ندارند، و حتى «متوكل» از معاشرت و ملاقات حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام با امام هادىعليه‌السلام تبعيدى در «سامرا» با خبر مى شود، و اين ملاقات ها و دريافت پيام اهل بيتعليه‌السلام ، و انتقال آنرا به جامعه شيعه و مجاهدان ظلم ستيز را براى حاكميت چند روزه خود، خطرناك مى بيند، دستور دستگيرى و قتل عبدالعظيم حسنىعليه‌السلام را صادر مى كند(۵۱) !

اينجاست كه، عبدالعظيمعليه‌السلام هجرت از چنگال ظلم را بر ماندن در مدينه الرسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ترجيح ميدهد، و بمنظور نشر معارف ناب اسلامى، وطن خود، مدينه را، ترك مى گويد، و در شهرهاى مختلف بطور مخفيانه زندگى مى كند، و از اين شهر بآن شهر ميرود، تا به «شهر رى» در ايران وارد مى شود، و در اين شهر سكونت اختيار مى كند(۵۲) !


چرا هجرت به «شهر رى»؟

 همانطور كه مطالعه كرديم، با توجه به شرائط نامناسب شهرهاى اسلامى در حجاز و تحت تعقيب بودن از سوى حاكمان ظلم، حضرت عبدالعظيم حسنىعليه‌السلام به «شهر رى» هجرت نمود، اما بايد ديد در اين شهر چه خصوصيت و جاذبه اى وجود داشته؟ و چرا آن حضرت به يكى ديگر از شهرهاى اسلامى پناه نبرده است؟.

بنظر ميرسد، علت هجرت آن حضرت به «شهر رى» زمينه مناسب و جاذبه خاص اين شهر، نسبت به نياز جامعه شيعه براى هدايت و رهبرى بوده باشد، زيرا در سال ۶۴ هجرى كه «يزيد بن معاويه» پس از حكومت حدود سه ساله خود از دنيا رفت، و در شهرهاى عراق و حجاز، حركتهاى ضد اموى و انتقامجوانه به حمايت اهل بيتعليه‌السلام شروع شد، آن طور كه تاريخ بازگو مى كند: «از جمله مردمى كه به عنوان مخالفت با «بنى اميه» از خود قيام و انقلابى نشان دادند، مردم «رى» بودند».

آرى، در برابر قيام و حركات مردم «رى» بود كه، دشمن احساس ‍ خطر نمود، و «عامر بن مسعود» فرماندار كوفه «محمد بن عمرو بن عطارد» را با لشكر نيرومندى بسوى رى اعزام داشت.

اما، مردم رى هم، بفرماندهى «فرخان رازى» براى دفع و سركوبى سپاهيان اموى قيام كردند، و آنان را شكست داده و آنان بسوى كوفه فرارى و متوارى نمودند(۵۳) .

بنابراين، بنظر ميرسد، با توجه باين زمينه مساعد شيعى و انقلابى، و نياز آنان به هدايت و رهبرى بوده است كه، حضرت عبدالعظيم براى پرورش ‍ اين نطفه هاى شيعى و انقلابى و تقويت استعدادهاى پاك اسلامى، اين شهر را بعنوان يك پايگاه تبليغ و مبارزه، براى سكونت و فعاليت خود انتخاب كرده باشد، خاصه اينكه مطلبى را كه «ملا باقر مازندرانى» بيان داشته، اين معنى را بيشتر تائيد و تقويت مى كند.

وى مينويسد: «هجرت حضرت عبدالعظيم بشهر «رى» بدستور امام هادىعليه‌السلام بوده است(۵۴) ».

و دليل ديگر اين معنى نيز، تشويق و تاكيدى است، كه امام هادىعليه‌السلام نسبت بزيارت حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام ، و عمدتا بمنظور تشكيل پايگاه تبليغ تشيع بعمل آورده است(۵۵) .


فصل پنجم: عبدالعظيم حسنىعليه‌السلام
و احاديث امام رضاعليه‌السلام

 در فصلهاى گذشته، از جمله دلائل عظمت و مهمترين راز تعالى شخصيت حضرت عبدالعظيم را، جنبه علمى و خدمات فرهنگى آن بزرگوار در مورد انتقال احاديث و بيانات ائمه معصومعليه‌السلام دانستيم، و پيرامون اين جهت هم توضيحات لازم ارائه شد.

اهميت بيان و انتقال حديث و دستورات پيشوايان اسلام هم، از نظر قداست، و نقش سازنده انسانى و اجتماعى، داراى آنچنان ارزشى است كه، فرموده اند:الروايه لحديثنا، يشد به قلوب شيعتنا، افضل من الف عابد (۵۶) .

«ارزش بيان احاديث و معارف ما، بگونه ايكه موجب تقويت دلها و روحيه هاى شيعيان ما گردد، از عمل هزار عابد بالاتر است»!

بر اين اساس، در اين فصل برخى از احاديثى را، كه يك مورد آنرا امام رضاعليه‌السلام بصورت پيام براى حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام فرستاده، و بعضى ديگر احاديثى است، كه وى آنرا از امام هشتمعليه‌السلام با واسطه نقل كرده، و جنبه اعتقادى و اخلاقى مفيدى دارد، مورد مطالعه قرار مى دهيم:


پيام امام رضاعليه‌السلام

 حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام روايت مى كند، مولايم امام رضاعليه‌السلام براى من پيام فرستاد: سلام مرا به دوستانم برسان و بآنان بگو، راهى را براى نفوذ و تسلط شيطان بر خود باز نگذارند، آنانرا براستگوئى در سخن و اداى امانت وادار كن، و نيز به آنان دستور بده، در مسائل پوچ و بيهوده بحث و جدال را ترك نموده و سكوت انتخاب كنند، و باز بآنان دستور بده، بسوى هم روى آورند و معاشرت و رابطه يكديگر برقرار نمايند، زيرا اين عمل موجب تقرب و محبوبيت نزد من مى گردد!

 و اقبال بعضهم على بعض و المزاورة، فان ذلك قربة الى

اى عبدالعظيم! دوستان و ياران من نبايد، وقت خود را صرف مخالفت و سركوبى همديگر نمايند. و من با خود عهد كردم، هر كس مرتكب انيگونه اعمال مخرب و هستى سوز شود، و حتى يكى از دوستان مرا مورد خشم و ناراحتى قرار دهد از خدا بخواهم، او را در دنيا گرفتار سخت ترين عذابها كند، و در آخرت نيز از زيانكاران باشد!

اين مطلب را هم، براى آنان توضيح بده كه، خداوند نيكوكاران آنها را آمرزيده و از بدكاران آنها هم در گذشته است، مگر كسانيكه شرك آورده يا موجب تجاوز و اذيت بيكى از اوليأ و دوستان من شده يا عداوت و كينه آنان را در دل داشته باشد، زيرا چنين گناهانى را پروردگار نمى آمرزد، مگر اينكه از كار زشت خود بازگشت واقعى نمايد و آنرا جبران كند وگرنه روح ايمان از قلب آنان ميرود و از دايره ى ولايت ما خارج مى شود و از آن بهره اى نخواهد برد و من از آثار شوم چنين گناهان و لغزشهاى خطرناك بخدا پناه ميبرم!

 الا من اشرك بى او آذى وليا من اوليائى، اواضمرله سوء فان الله لايغفر له حتى يرجع عنها فان رجع، و الا نزع روح الايمان عن قلبه و خرج عن ولايتى و لم يكن له نصيبا فى ولايتنا (۵۷)

از راز و رمزى كه در اين پيام مطرح شده، استفاده مى شود، موضوع، يك پيام اجتماعى و سياسى بوده، و امام هشتمعليه‌السلام آنروز براى شيعيان خود از دو موضوع ناراحت بوده، و احساس خطر ميكرده است، يكى نفوذ شيطان صفتان در صفوف پيروان اهل بيتعليه‌السلام و در مخاطره قرار گرفتن كيان تشيع، و ديگرى، اختلافات داخلى و مشاجرات لفظى بيهوده و تفرقه آفرين، كه راه را براى نفوذ و سلطه نااهلان فراهم ميگردانده و نيروهاى ياران اهل بيتعليه‌السلام را در مسير دفع و نابودى قرار ميداده است!


سخن بر اساس فهم مردم

 حضرت عبدالعظيم با واسطه از امام هشتمعليه‌السلام روايت مى كند، كه آن حضرت از پدران بزرگوار خود، و آنان از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بيان كرده اند:

 انا امرنا معاشر الانبيأ، بان تكلم الناس بقدر عقولهم، و امرتى ربى بمداراة الناس، كما امرنا باقامة الفرائض (۵۸) .

«به ما توده پيامبران دستور شده، باندازه درك و فهم مردم با آنان سخن بگوئيم، و نيز خدايم بمن فرمان داده است، با مردم با سازگارى و مدارا رفتار كنم، همانطور مرا بپاداش احكام واجب مأمور نموده است».


عمل معيار پاداش است

 حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام ، با واسطه از امام رضاعليه‌السلام و آن حضرت از پدران بزرگوار خود نقل ميكنند، كه اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود:

 المرض لا اجر فيه، و لكنه لايدع على العبد دنيا الا حطه، و انما الاجر فى القول باللسان و العمل بالجوارح... (۵۹)

«بيمارى سبب پاداش و اجر نميشود، اما سبب از بين رفتن گناه بندگان مى گردد، بلكه معيار مزد و پاداش گفتار با زبان و عمل با اعضأ و جوارح بدن است، اما خداوند گاهى با فضل و كرم خويش بنده اى را بخاطر نيت پاك و قلب صالح و باصفا داخل بهشت ميگرداند».

بهمين جهت در قرآن كريم، هرگاه سخن از ايمان بميان ميآيد، بدنبال آن دستور به عمل مطرح مى شود و ميفرمايد:و الذين آمنوا و عملوا الصالحات لهم مغفرة و اجر كبير (۶۰) .


سپاس مخلوق و تشكر از خالق

 از آنجائى كه قدر دانى و نمك شناسى در برابر نيكيها و احسانهاى نيكوكاران يك نوع عبادت محسوب مى شود، و عبادت رابطه بين انسان و خداست، سپاسگزارى و قدر دانى از زحمات و مهربانيهاى افراد نيز، عبادت و اطاعت خالق بحساب ميآيد، و هر كس از خدمتها و نيكيهاى مخلوق سپاسگزارى نكند، در نتيجه نتوانسته است تشكر و سپاس خالق را هم بدست آورد!

حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام بوسيله «محمود بن ابى بلاد» از امام رضاعليه‌السلام روايت مى كند كه، آن حضرت فرمود:

 من لم يشكر المنعم من المخلوقين، لم يشكر الله عزوجل (۶۱) .

«كسيكه در برابر افراد نيكوكار و خدمتگزار قدر دانى و سپاسگزارى نكند، شكر خداى را هم انجام نداده است»!


كيفر زنان خطاكار!

 از نظر عقل و آيات و روايات فراوانى، گناهان و لغزشهايى كه از انسان سر ميزند، و او را از صراط مستقيم و راه وجدان و فطرت سالم به انحراف و بيراهه ميكشاند، دارى آثار و عواقب مختلفى است. برخى از گناهان معمولا جسم انسان را بفساد و تباهى مبتلا مى كند، مانند: اعمال خلاف جنسى، و خوردن غذاهاى حرام، و نامشروع و...

برخى از گناهان غالبا روح و جان انسان را به تباهى و آلودگى مبتلا ميسازد مانند: دروغ، غيبت، حسد كينه و غرور، و بالاخره بسيارى از گناهان، هم جسم و هم روح فرد و جامعه را به نابسامانى و انحطاط و ذلت آلوده ميسازد، مثل: ظلم، زنا، بهتان، رباخوارى، رشوه، سرقت، حق كشى، و تمام گناهان نيز، هم كيفر و عقاب دنيوى دارد، هم مجازات و سزاى اخروى، و ما اكنون در اينجا بعنوان نمونه يك روايت را كه قسمتى از كيفر و مجازات اخروى «زنان گناهكار» را بيان مى كند از نظر ميگذرانيم:

عبدالعظيم حسنىعليه‌السلام بواسطه امام جوادعليه‌السلام از امام رضاعليه‌السلام و آن حضرت از آبأ گرامى خود روايت كرده اند، كه اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود: يكوقت به همراه فاطمهعليه‌السلام به اتاق پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ وارد شديم و آن حضرت را سخت منقلب ديديم، تا جايى كه شديدا اشك ميريخت، من از گريه وى تعجب كردم و گفتم پدر و مادرم بقربانت، براى چه گريه ميكنى و ناراحت هستى؟

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود: يا على! شبى كه مرا به آسمان بردند، گروهى از زنان امت خود را ديدم، در حاليكه به عذاب و مكافات سختى گرفتار بودند، با ديدن آن وضع شديدا ناراحت شدم و اشكم سرازير شد!

 رأيت امرأة معلقة بشعرها يغلى دماغ رأسها.

«زنى را ديدم كه بموى سر خود آويزان بود، و مغز سر او ميجوشيد».

 و رايت امرأة معلقة بلسانها و الحميم يصيب فى حلقها.

«زنى را ديدم كه، بزبان خود آويزان بود، و آب داغ در حلق او ميريختند»!

 و رايت امرأة معلقة بثدييها.

«زنى را مشاهده كردم كه به پستان خود آويزان بود».

 و رايت امرأة تأكل لحم جسدها و النار توقد من تحتها.

«زنى را ديدم كه گوشت بدن خود را ميخورد، و آتش از پائين بدن او شعله ور بود».

 و رأيت امرأة قد شد رجلاها يديها و سلط عليها الحيات و العقارب.

«زنى را ديدم كه پاهاى او بدستهايش بسته بود، و مارها و عقربها بجان او افتاده بودند».

 و رايت امرأة صمأ و خرسأ عمليأ فى تابوت من ناريخرج دماغ رأسها من منحرها و بدنها منقطع من الجذام و البرص.

«ديگرى را ديدم در حاليكه، گنك، كر، كور و لال بود، و در ميان تابوتى از آتش قرار داشت و مغز سر او از دو سوراخ بينى او بيرون ميريخت، و بدن او در اثر خوره و پيسى مجروح و متلاشى شده بود».

 و رايت امرأة معلقة برجليها فى تنور من نار.

«و نيز زنى را ديدم كه، با پا در تنور آتشين آويزان بود».

 و رايت امرأة تقطع لحم جسدها من قدمها و مؤ خرها بمقاريض من نار.

«زنى را مشاهده كردم، كه گوشت بدن او را، از جلو و عقب با قيچى هاى آتشين مى بريدند».

 و رايت امرأة يحرق وجهها و يداها، و هى تأكل امعائها.

«زنى را ديدم كه صورت و دست او آتش گرفته بود، و ميسوخت، و در حال خوردن روده هاى خود بود»!

 و رايت امرأة رأسها الخنزير، و بدنها بدن الحمار، و عليها الف الف لون من العذاب.

«زن ديگرى را ديدم كه سر او مانند سر خوك و بدن او مانند بدن حمار بود، و به هزاران هزار نوع عذاب گرفتار بود»!

 و رايت امرأة على صورة الكلب و النار تدخل فى دبرها و تخرج من فيها، و الملائكة يضربون رأسها و بدنها بمقامع من نار.

«و نيز زنى را مشاهده كردم كه بشكل و قيافه سگ بود و آتش در بدن او مى ريختند و از دهان او خارج ميشد، و فرشتگان شكنجه گر با گرزهاى آتشين بسر و بدن او ميزدند».

سپس حضرت فاطمهعليه‌السلام با شنيدن اين چنين سرنوشتهاى دردناك، از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پرسيد: پدر جان! بيان كن، علت اينكه اينگونه افراد به چنين عذابها و مجازاتهائى گرفتار شده اند، چيست؟ و مگر اينها چه افرادى هستند؟

پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بيان فرمود: دخترم اما آن زنى كه بموى سرش آويزان بود، بدين جهت است كه موى سر خود را از نامحرمان نمى پوشانده است!

اما علت مجازات زنى كه بزبان آويزان بود، اينست كه بشوهر خود اذيت و آزار ميكرده است!

اما، علت آويزان شدن آن زن به پستان خود، اين بود كه وى از كاميابى و آميزش شوهر خود جلوگيرى ميكرده است.

اما جهت اينكه زنى بپاهاى خود آويزان بود اينستكه:كانت تخرج من بينها بغير اذن زوجها وى بدون اذن و موافقت شوهر از خانه بيرون ميرفته است!

اما سبب اينكه آن زن گوشت بدن خود را ميخورد، اين بود كه، بدن خود را براى نامحرمان زينت و زيور ميكرده و جلوه گرى هاى شهوت آلود داشته است!

اما آن زنى كه دست و پاهايش بهم بسته و اسير مارها و عقربها بود، بدين خاطر است كه، وضوى او آلوده و ناقص، لباسش كثيف و نجس بود، و غسل جنابت و حيض را انجام نميداده، و نظافت و پاكيزگى نداشته، و بنماز خود هم ارزش و اهميت نداده و ضايع الصلاة بوده است. و نيز جهت آن زن گنگ و لال شده اين بود، كه از راه نامشروع زايمان ميكرده، و آن زن فرزند را فرزند شوهر خود معرفى مينموده و به دامن شوهر خود مى بسته است!

اما آن زنى كه گوشت بدنش قيچى ميشد، زنى است كه خود را در اختيار مردان نامحرم بطور نامشروح قرار ميداده است.

اما آن زنى كه، صورت و بدنش ميسوخت و روده هاى خود را ميخورد، كسى است كه، زنان را براى فحشأ و شهوترانى در اختيار مردان نامحرم قرار ميداده، و آن زنى كه، سرش ماند خوك و بدنش مانند بدن حمار بود، كسى است كه مرتكب عمل خائنانه سخن چينى و دروغ پردازى، و خلاصه ايجاد تفرقه و اختلاف ميان افراد ميشده است!

اما آن زنى كه، شكل و قيافه سگ داشت، و آتش داخل بدن او ميشد و از دهانش خارج مى گرديد، زنى است كه مرتكب آوازه خوانى و حسادت بردن نسبت به افراد ميشده است!

سپس پيغمبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود:

 ويل لامرأة اغضبت زوجها، و طوبى المرأة رضى عنها زوجها (۶۲) .

«واى به حال زنى كه در اثر اعمال زشت و عصيان خود، خشم و ناراحتى شوهر را فراهم كند، و خوشا به حال زنى كه، به خاطر رفتار عاقلانه و انسانى خود، رضايت و خوشحالى و سرانجام رفاه و سعادت شوهر خود را بدست آورد».


نامه امام رضاعليه‌السلام
به مأمون

 عبدالعظيم حسنىعليه‌السلام مى گويد: مأمون الرشيد عباسى، نامه اى به امام هشتمعليه‌السلام نوشت، و از آن حضرت درخواست پند و موعظه نمود، حضرت در جواب او نوشت: تو در دنيائى قرار گرفته اى كه، مدت آن معين است، و در آن عمل هر عمل كننده اى مورد قبول واقع مى شود. آيا نمى بينى مرگ چگونه بر دنيا و زندگى افراد احاطه دارد؟ و آرزوى آرزومندان را نقش بر آب ميسازد؟ و با اين وجود تو بسوى گناه و هوسهاى نفسانى سرعت گرفته اى، اما توبه و بازگشت را براى آينده گذاشته اى؟!

مرگ ناگهان اهل خود را در بر ميگيرد، و غفلت از مرگ، كار افراد عاقل و هشيار نيست.

انك فى دنيا لها مدة

يقبل فيها عمل العامل

يقبل فيها عمل العامل

يسلب منها عمل العامل

يسلب منها عمل العامل

و تأمل التوبه من قابل

و الموت يأتى اهله بغتة

ماذاك فعل الحازم العاقل(۶۳)


در شب جمعه

 عبدالعظيم حسنىعليه‌السلام روايت مى كند، ابراهيم بن ابى محمود، به امام رضاعليه‌السلام عرض كرد: افرادى از جد تو روايت ميكنند، كه آن حضرت فرموده: «خداوند در هر شب جمعه به آسمان دنيا فرود ميايد!» شما در مورد اين حديث چه نظرى داريد؟

امام رضاعليه‌السلام فرمود:

 لعن الله المحرفين الكلم عن مواضعه.

«خدا لعنت كند افرادى را كه سخن حق را از مسير خود تحريف و تغيير ميدهند».

بخدا سوگند، پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اينطور نفرموده، بلكه آن حضرت فرموده است: خداوند در ثلث آخر هر شب جمعه، فرشته اى را به آسمان دنيا ميفرستد، و باو دستور ميدهد، كه فرياد بزند:

 هل من سائل فاعطيه؟ هل من تائب فاتوب عليه؟ هل من مستغفر فاغفر له؟ يا طالب الخير اقبل، و يا طالب الشر اقصر....

«آيا نيازمندى هست كه باو عطا و بخشش نمايم؟ آيا توبه كننده اى هست تا توبه او را به بپذيرم؟ آيا استغفار كننده اى هست كه از من طلب آمرزش نمايد و من او را مورد مغفرت قرار دهم؟ اى طلب كننده خير و بركت، بسوى خدا روى آور، و اى طالب شر و ستم، از كردار خود دست بردار»!

آرى، اين فرشته پيوسته چنين ندا مى كند، تا صبح طلوع كند، و آنگاه به جايگاه خود برمى گردد(۶۴) .


نشانه هاى شخص مؤ من

 حضرت عبدالعظيمعليه‌السلام از امام رضاعليه‌السلام روايت مى كند، كه آن بزرگوار فرمود: شخص مؤ من كسى است كه وقتى كار خيرى انجام دهد، خرسند و خوشحال گردد، و هر گاه كار بدى مرتكب شود، راه توبه و استغفار را پيش گيرد، و مسلمان واقعى كسى است كه، مردم از دست و زبان او آسايش داشته باشند، و كسيكه همسايه اش از آزار و اذيت او، در امان و آسايش نباشد، از شيعيان و پيروان ما نخواهد بود!

 و المسلم الذى يسلم المسلمون من لسانه و يده، ليس منا من لم يأمن جاره بوائقه (۶۵) .