شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام0%

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

نویسنده: سید ابو فاضل رضوی اردکانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 20494
دانلود: 5245

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20494 / دانلود: 5245
اندازه اندازه اندازه
شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

نویسنده:
فارسی

چهره درخشان فرزندان پاك پيامبر كه مدافعان راستين اين مكتب بودند، در تاريخ پر هيجان شيعه مى درخشد.
رهبران و پيشوايان شايسته شيعه گاهى با جهاد، و گاهى با سكوت و گاهى با نبرد مسلحانه، در حفظ و عظمت ميراث پيامبر كه قرآن و عترت و سنت بود و به تعبير واقعى آن «تشيع» است كوشيدند.
نهضتها و قيام هاى خونين آنان بيش از هر عامل ديگر به مكتب جان و حركت داد.
و در اين ميان قيام خونين و نهضت ثمربخش زيد بن على عليه‌السلام شعله اى درخشان و گرم بود كه پايه هاى حكومت هاى پوشالى خلفاى غاصب را لرزاند و به شيعيان نور و حركت و گرمى بخشيد.


فصل چهاردهم : بررسى و رد روايات قدح و نكوهش


مقدمه بحث

ما در اين فصل، رواياتى كه مشعر به قدح و يا تصريح در نكوهش حضرت زيدعليه‌السلام دارد بررسى مى كنيم، و به يارى خدا و استمداد از روح مقدس حضرتش همه آنها را با ادله محكم و قانع كننده رد مى كنيم، و براى روشن شدن بحث و مطلب ما عين روايات را با اسناد آن در پاورقى مى آوريم علاوه بر نظر خود، با نقل جملات بعضى از علماى بزرگ شيعه، گفته خود را تاءييد مى كنيم.

و اين روايات را با ذكر ماءخذ و شماره دقيق صفحات كتبى كه از آن نقل مى كنيم، در اين فصل مى آوريم.

جالب اينكه : از علماء و دانشمندان طراز اول شيعه، از قدما تا معاصرين هيچكدام به اين اخبار اعتناء نكرده اند، و همه از آن اعراض نموده اند.

و علاوه بر اين، اكثر اين روايات و اخبار سندا ضعيف و قابل تمسك و استدلال نيست.

بله، تنها يك خبر صحيح از نظر سند، كه آن را مؤ من طاق (احول) نقل كرده كه در اصول كافى به چشم مى خورد كه در دلالت و مضمون آن خدشه وارد است، و بررسى و جواب همه آنها خواهد آمد.

و ما به نحو خلاصه مى گوييم اين اخبار مردود است به چند دليل :

۱ - اكثرا از نظر سند ضعيف اند.

۲ - با وجود يك خبر صحيح، ولى همه معرض عنها مى باشند و كسى به آن عمل نكرده است.

۳ - اين اخبار، معارضند با اخبار و روايات كثيره اى كه در مدح و منقبت حضرت زيدعليه‌السلام رسيده و مى توان ادعاى تواتر معنوى كرد.(۷۹۴)

و اخبار نكوهش تاب مقاومت در مقابل اخبار مدح را ندارند.

۴ - بر فرض ضعف اسناد جميع اخبار مدح، عمل اصحاب و تمسك علماى بزرگ شيعه از قدما تا متاءخرين و معاصرين، منجر به ضعف سند آن است.

۵ - بر فرض درستى اخبار قدح، اكثر آنها حمل بر تقيه شده است.

۶ - از همه مهمتر بنى اميه و سپس بنى عباس براى لكه دار كردن نهضتهاى اسلامى عصر خويش مخصوصا قيام هاى علويون رواياتى جعلى و ساختگى به نام مشاهير اصحاب ائمه درست مى كردند و در ميان مردم پخش مى كردند، تا مبادا مسلمانان مخصوصا شيعيان تحت تاءثير اين جنبشها قرار گيرند و راه آنان را پيش گيرند و از آن طرف خود را نيز در مقابل اين قيام تبرئه مى كردند.


خبر اول

روايتى است كه كشى در شرح حال زراره، از محمّد بن مسعود نقل مى كند.

خبر(۷۹۵) - زراره گفت : زيد بن على در محضر امام صادقعليه‌السلام رو به من كرد و گفت : جوان، اگر مردى از دودمان محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله ترا به يارى خويش طلبد، چه جوابى خواهى داد؟ گفتم : اگر اطاعت او بر من واجب باشد، جواب مثبت مى دهم، والا اگر امام مفترض الطاعه نباشد من مخيرم كه جواب مثبت يا منفى به او بدهم، و موقعى زيد از مجلس ‍ بيرون رفت امام صادق به من فرمود: به خدا قسم از جلو و پشت راه را بر او بستى، و راه فرارى برايش نگذاشتى.

به هيچ وجه اين حديث معتبر نيست، و به هر دو سند و طريق مردود است. چون كه در سلسله سند افراد (مجهول) و ناشناس ديده مى شوند.(۷۹۶)


خبر دوم

و در رجال كشى در شرح حال ابى جعفر احوال (مؤ من طاق) از حمدويه. خبر(۷۹۷) - كه گفت به مومن طاق گفته شد، ماجراى مباحثه خود را با زيد در محضر امام صادقعليه‌السلام تعريف كن، مؤ من گفت : روزى زيد بن على به من گفت : به من رسيده كه تو معتقدى كه : در آل محمّد امامى واجب الطاعه هست ؟ گفتم بله، اين اعتقاد من است، و پدرت يكى از آنان است، او گفت : چطور (تو امامت را مى دانى) امّا پدرم با آن محبت زيادى كه به من داشت به طورى كه لقمه داغ را سرد مى كرد و با دست خويش در دهانم مى گذاشت و راضى نمى شد دهان من بسوزد، آيا با چنين محبتى چطور راضى مى شد آتش جهنم مرا بسوزاند! و (مساءله امامت را از من پنهان دارد.)

گفتم : او دوست نداشت اين مساءله را به تو بگويد و (تو قبول نمى كردى) و كافر مى شدى، و حتى در محشر هم از شفاعتش محروم مى شدى، و مشيت حق درباره تو جارى مى شد. مؤ من طاق گويد: موقعى سخن به اينجا كشيد، امام به عنوان تاءييد گفتار من و پيروزيم در بحث رو به من كرد و فرمود: خوب گيرش آوردى تمام راهها را به رويش بستى و هيچ مسير فرارى برايش ‍ باز نگذاشتى. و همين حديث را كشى به طريق ديگر در ذيل (پاورقى) ملاحظه مى فرمائيد، با مختصر تغييرى در شرح حال احول آورده است.

اين حديث مردود است و روايت به طريق اول مرسله است و به درد نمى خورد، و به طريق دومش جدا ضعيف است چون علماى رجال (اسحاق) را تضعيف كرده اند و احمد و ابومالك هم مجهولند و كسى آنها را نمى شناسد پس حديث از اعتبار ساقط است(۷۹۸) (و دلالت آن نيز مخدوش است و با ضعف سند جاى حجت و دلالت نيست.)


خبر سوم

خبر(۷۹۹) باز كشى در رجالش از حنان بن سدير نقل مى كند كه گفت : من نزد حسن بن حسن (حسين) بودم كه ناگهان، سعيد بن منصور كه از رؤ ساى زيديه بود وارد شد، او پرسيد درباره نبيذ (شراب) چه مى گويى ؟ چون زيد در محضر ما مى نوشيد، حسن گفت : من تصديق نمى كنم، كه او شراب مى نوشيد. گفت بله مى نوشيد! حسن بن حسن گفت : اگر هم چنين كارى كرده او كه نه پيغمبر بود و نه جانشين پيغمبر، او مردى از آل محمّد بود، خطا داشت و صواب و معصوم نبود.

در اين حديث كافى است كه بگوييم : اعتمادى به گفته سعيد بن منصور نيست، چون او « فاسد المذهب» بود و هيچگونه توثيق و مدحى درباره او نرسيده است.

و مرحوم مامقانى خريت فن رجال در كتاب رجالش در مقام رد حديث بر مى آيند و رسما آن را مردود مى شمرند و مى فرمايند: زيد بن على گرچه خودش ممدوح و منزه است، امّا شكى نيست كه فرقه زيديه و پيروان او كه قائل به امامت زدند فسقه و فاجرند، و امام صادق و امام جواد و امام هادىعليهم‌السلام همه آنان را ناصبى و يا به منزله نصاب خوانده اند.

پس اعتماد به روايتى كه رئيس آنان (زيديه) سعيد بن منصور نقل كرده است نيست.

و ايشان با حالت تعجب در مقام دفاع از ساحت مقدس حضرت زيد اضافه مى كنند:

چگونه با عقل سازگار است كه امام صادقعليه‌السلام براى كسى كه شرب مسكر مى كرد شديدا اندوهناك شود و اشك بريزد.

پس قطعا اين خبر دروغ محض است و هيچ شبهه اى نيست « (تنقيح المقال» حرف زى).


خبر چهارم

خبر(۸۰۰) - باز كشى در رجالش در شرح حال ابى بكر حضرمى و علقمه آورده كه، ابوبكر و علقمة وارد بر زيد بن على شدند و سن علقمه از ابوبكر بيشتر بود، يكى طرف راست و ديگرى طرف چپ او نشست، و اين دو شنيده بودند كه زيد اين جمله را گفته، كه : (امام از ما كسى نيست كه در خانه اش بنشيند و پرده را بيندازد، بلكه امام كسى است كه با شمشير قيام كند) ابوبكر كه از علقمة جراءت بيشترى داشت رو به زيد كرد و گفت : اى اباالحسين بگو ببينم، على بن ابى طالب امام بود و خانه نشين شد، يا اينكه امام نبود، بلكه موقعى با شمشير قيام كرد داراى امامت بود؟

مى گويد: زيد در جواب ساكت بود و چيزى نمى گفت، ابوبكر سه بار سؤ ال خويش را تكرار نمود، و در مقابل زيد جوابى نمى داد.

بعدا ابوبكر گفت : اگر در موقعى كه على ابن ابى طالب خانه نشين بود امام بود، پس اشكال ندارد امامى بعد از او چنين كند، و اگر امام نبود و در خانه نشست پس چه مطلبى تو را به اينجا آورد و سخنت چيست ؟

راوى گويد: زيد از علقمة خواست تا از ابوبكر بخواهد دست از سرش ‍ بردارد و به بحث خاتمه دهد. (كشى اين روايت را به طريق ديگر نيز نقل كرده است).

جواب : اعتمادى بر اين روايت نيست، چون محمّد بن جمهور ضعيف است، و بكار مجهول الحال است.


خبر پنجم

خبر(۸۰۱) - كشى در رجالش بنا به نسبت شرح حال ابراهيم بن نعيم ابى الصباح از محمّد بن مسعود به اسنادش از ابى الصباح كنانى نقل مى كند كه وى گفت : به خدمت زيدعليه‌السلام شرفياب شدم و پس از عرض سلام، گفتم : يا اباالحسين، شنيده ام كه گفته اى امام چهار نفرند، سه نفر از آنان گذشته و چهارمى ايشان كسى است كه قيام مى كند، وى در پاسخ گفت : بلى، اين طور گفته ام، راوى مى گويد: پس از اين گفتگو به خدمت امام صادقعليه‌السلام رفتم، و او را در جريان گفتگويم با زيد قرار دادم، امام فرمود: چه پيش بينى مى كردى اگر خداوند زيد را مبتلا مى نمود (و هلاك مى شد) و دو شمشير (دو قائم) از ما خروج مى كرد، به چه وسيله شمشير حق را از باطل تشخيص مى دادى ؟ به خدا قسم، آنچه او گفته درست نيست و اگر خروج كند حتما كشته خواهد شد.

اين مرد مى گويد: من آهنگ بازگشت نمودم، تا به قادسيه رسيدم و در آنجا خبر قتل زيد به من رسيد، خدا او را بيامرزد.

و همين خبر به طريق ديگرى نقل شده است.

اين خبر از هر دو طريق به نظر ما مردود است، چون شاذانى و على بن محمّد كه در طريق سندند هر دو غير موثق اند.


خبر ششم

خبر(۸۰۲) نعمانى با سند ذيل از ابى صباح نقل مى كند، كه گفت : خدمت امام صادقعليه‌السلام شرفياب شدم، فرمود: چه فهميده اى ؟ عرض ‍ كردم : تعجب مى كنم از عمويت زيد او قيام كرده و گمان مى برد كه خودش ‍ قائم اين امت است و او فرزند خانم اسير شده و فرزند بهترين كنيزكان است امام فرمود: دروغ مى گويد، او آنكه مى گويد نيست، اگر قيام كند كشته مى شود، قبل از اينكه قائم اين امت كه وى فرزند بهترين كنيزكان است قيام كند.

اين روايت ضعيف است چون قاسم بن محمّد را نمى شناسيم و مجهول است و در وثاقت على بن مغيره نيز حرف داريم.


خبر هفتم

خبر(۸۰۳) - در اصول كافى ج ۲ كتاب حجت حديث ۱۶ روايتى است كه مى گويد:

روزى زيد بن علىعليه‌السلام بر امام باقرعليه‌السلام وارد شد، و همراه وى نامه هاى زيادى بود كه مردم كوفه به وى نوشته بودند، و او را براى رهبرى نهضت دعوت كرده بودند، و در آن نامه ها يادآور شده بودند كه مردم همه آماده نهضتند و او را امر به خروج كرده بودند، امامعليه‌السلام در قبال اين نامه ها از زيد پرسيد: اين نامه از آنها ابتداء و شروع شده است، يا جواب نامه هاى توست ؟؟ زيد جواب داد: آنها ابتداء نامه نوشته اند، چون حق ما را مى شناسند، و قرابت ما با پيغمبر خدا را مى دانند، و از كتاب خدا وجوب دوستى و فرض طاعت ما را يافته اند، و مى بينند كه چگونه دشمن براى ما خفقان و گرفتارى ايجاد كرده است. امام باقرعليه‌السلام فرمود: پيروى از ما چيزى است كه از جانب خدا مفروض گشته و روشى است كه در پيشينيان گذشته و حتمى شده و بر آيندگان نيز جارى گشته است، و اين پيروى و اطاعت يكى از ما واجب است و مودت و دوستى همه ما بر مردم فرض گشته است، و فرمان حق به حكم قطعى و امرى حتمى و قدرى مقدور و وقتى معين براى اولياى خدا جارى شده است اى زيد كسانى كه خود يقين ندارند تو را از خدا بى نياز كنند ترا سبك نسازند، عجله مكن، زيرا پروردگار به خاطر شتاب بندگان شتاب نمى كند، و قبل از فرمان خدا در چيزى سبقت مگير كه گرفتارى ها تو را از پاى در مى آورد.

راوى گويد: در اين هنگام زيد خشمگين شد و گفت : امام، از ما كسى نيست كه در خانه بنشيند و پرده را بيفكند و از جهاد شانه خالى كند بلكه امام از ما، كسى است كه از حوزه اسلام دفاع كند، و سپر رعيت شود و دشمن را از خانه اش دور سازد.

امام باقرعليه‌السلام فرمود: برادر، آيا تو در خود مى بينى اين صفات كه گفتى به طورى كه بتوانى شاهدى از كتاب خدا يا دليلى از رسول او يا به عنوان مثل نمونه اى بياورى ؟

سپس امام ادامه داد:

برادر، آيا مى خواهى شريعت گروهى را احياء كنى كه به آيات حق كفر ورزيده اند و نافرمانى رسولش را پيش گرفته اند.

برادر، من تو را به خدا پناه مى دهم، كه فردا همان به دار آويخته كناسه باشى.

سپس چشمان امام پر از اشك شد و سيل قطرات آن بر چهره اش غلتيد آنگاه فرمود:

خدا حاكم است بين ما و بين آنان كه حرمت ما را هتك نمودند و حق ما را ناديده گرفتند، و اسرار ما را فاش ساختند و نسبت ما را به جدمان منكر گشتند، و چيزهايى به ما بستند كه ما آنرا به خود نبستيم.

علماء و رجال اين روايت را هم قبول ندارند، چون اولا مرسله است و ثانيا حسين بن جارود و موسى بن بكير مجهول الحال اند.

آقاى سيد جواد مصطفوى شارح اصول كافى در ذيل ترجمه اين خبر مى گويد: اخبار و روايات در جلالت و مقام و تقديس و تكريم از جناب زيد بن على بن الحسين و دعا و ترحم و گريستن امام باقر و صادقعليهم‌السلام نسبت به وى بسيار است، و اين روايت چنانچه پيدا است يك مشاوره و مصاحبه دوستانه و صميمى ميان امام باقرعليه‌السلام و جناب زيد براى چاره جويى درباره بررسى اوضاع مسلمين و تحقيق از مقتضيات وقت و كسب وظيفه دينى، و خشمگين شدن جناب زيد از نظر مشاهده اوضاع رقت بار مسلمين و طغيانگرى و لجام گسيختگى خلفاى وقت بوده و از فرمايشات امام باقر هم جز نصيحت و خيرخواهى جناب زيد مطلب ديگرى استفاده نمى شود.(۸۰۴)


خبر هشتم

خبر(۸۰۵) : در اصول كافى ج ۱ « باب اضطرار الى الحجة» ۱ حديث ۵ ص ۲۲۴ چاپ جديد ابان مى گويد: احول (مؤ من طاق) به من خبر داد كه زيد بن على بن الحسينعليه‌السلام موقعى كه در پنهانى به سر مى برد، مرا طلبيد، من نزد وى رفتم.

به من گفت : اى ابى جعفر، اگر كسى از ما خانواده تو را به يارى خويش ‍ بخواند، تو چه جواب مى دهى ؟ آيا همراه او خروج و قيام مى كنى ؟

گفتم : اگر پدر و برادرت مرا بخواهند، خواهم رفت.

گفت : من مى خواهم با اين قوم (بنى اميه) نبرد كنم، به من كمك كن.

گفتم : قربانت گردم، چنين كارى نخواهم كرد.

گفت : جانت را از من دريغ مى كنى ؟

گفتم : من يك جان بيشتر ندارم، اگر در روى زمين امامى جز تو باشد، هر كس از تو كناره گيرد نجات يافته و هر كس با تو بيايد هلاك شده است و اگر امامى از جانب خدا در روى زمين نباشد، كسى كه از تو كناره گيرد با آنكه همراهيت كند يكسان است.

گفتم اى اباجعفر، من با پدرم سر يك سفره مى نشستيم، او تكه گوشت چرب را برايم لقمه مى كرد، و لقمه داغ را به خاطر محبت و دلسوزى به من سرد مى كرد، در دهانم مى گذاشت، آيا او از آتش دوزخ به من دلسوزى نكرده است ؟؟ و از دين (مساءله امامت) به تو خبر داده و به من چيزى نگفته است ؟

عرض كردم قربانت گردم، چون ترا دوست داشته و نمى خواسته به آتش ‍ سوخته شوى خبرت نداده است، زيرا مى ترسيده كه تو از وى نپذيرى و از آن جهت به دوزخ روى ولى به من خبر داد، كه اگر بپذيرم نجات يابم، و اگر قبول نكردم، از دوزخ رفتن من باكى بر او نباشد.

سپس به او گفتم : قربانت گردم، شما بهتريد يا پيامبران خدا؟!

فرمود: پيامبران.

عرض كردم : يعقوب به يوسف مى گويد: (داستان خوابت را به برادرانت نگو، مبادا برايت نيرنگى بريزند) او خوابش را نگفت و پنهان داشت تا از نيرنگ آنان در امان باشد، همچنين پدر تو مطلب امامت را از تو پنهان كرد زيرا بر تو بيم داشت.

زيد فرمود: اكنون كه چنين گويى، بدانكه مولايت (امام صادق) در مدينه به من خبر داد كه : من كشته مى شوم و در كناسه كوفه به دارم مى زنند و همانا نزد وى صحيفه و كتابى است كه در آن كشته شدن و به دار آويخته شدن من در آن نوشته شده است.

احول گويد: من به حج رفتم و گفتگوى خود را با زيد به حضرت صادق (عليه‌السلام ) عرض كردم.

فرمود: تو راه پيش و پس و راست و چپ و بالا را بر او بستى و نگذاشتى به راهى قدم بردارد. (هر چه گفته جوابش را داده اى.)


مهمترين حربه مخالفين نسبت به قيام زيدعليه‌السلام

اين روايت است كه متاءسفانه دستاويزى براى كوبيدن زيد و شبهه در حقانيت نهضت او شده است.

كه ما در اين فصل با ادله متعدد بى پايگى استدلال و تشبث به اين روايت و امثال آن را متذكر شده ايم و در اينجا بد نيست به عنوان نمونه يك مورد از آن ذكر شود اخيرا كتابى به نام (امام شناسى) تاءليف علامه سيد محمّد حسين حسينى طهرانى منتشر شده كه در جلد اول آن صفحه ۲۰۴، با تمسك با اين حديث قيام زيد را زير سؤ ال برده و آن را خلاف نظر و بدون رضايت و اذن معصوم مى دانسته است. متاءسفانه مؤلف بزرگوار بدون توجه به اينكه تاكنون هيچيك از علماى بزرگ شيعه از قدما تا متاءخرين و معاصرين به اين حديث عمل ننموده و آن را معارض احاديث متواتره كه در عظمت و تقوا و مقام علمى زيد و فضائل معنوى اوست دانسته اند، و حتى شخصيتى چون شهيد اول در قواعد و آيت اللّه خوئى در « معجم الرجال الحديث» و ديگر بزرگان تصريح به ماءذون بودن زيد از جانب امامعليه‌السلام نموده اند.

و علاوه بر اينكه اين حديث معرض عنه اصحاب است و مورد تمسك بزرگان علم و حديث واقع شده، بعضى آن را توجيه و سخنان زيد را حمل بر شرائط خاص نهضت او نموده اند، كه زيد در آن شرائط حساس مايل نبود نام امام معصوم حتى در ميان خواص اصحاب مطرح شود، زيرا احتمال اشاعه آن بو و اين خود بر خلاف تقيه و تاكتيك نهضت حضرتش بود.

ما در اينجا لازم نمى دانيم جملات تند و قضاوتهاى نابجايى كه در آن كتاب شده بازگو كنيم، اميد است در چاپ هاى بعد اصلاح شود.

اين روايت گرچه از جهت سند خوب است، امّا دلالت آن بر قدح و نكوهش زيد متوقف بر اين است كه بگوييم زيد به وجود حجت و امامى غير از خودش اعتراف و اقرار نداشته است، و اگر اقرار داشت پدرش به او گفته بود و احول (مؤ من طاق) در اين جهت با او بحث كرد و گفته است كه : چون پدرت به تو شفقت و محبت داشته ترا (از مساءله امامت) با خبر نكرده است به طور جزم اين وجه فاسد و بيهوده اى است.(۸۰۶)

بيان مطلب : احول خود، از فضلاى مبرز و دانشمند بوده و عارف به مقام امامت و مزاياى آن بوده است، چطور ممكن است چنين كسى اين نسبت را به امام سجادعليه‌السلام بدهد كه حضرتش به خاطر شفقت و محبت به فرزندش زيد وى را از اين مساءله مهم و معرفى امام بعد از خويش با خبر نساخته.

آيا جايز است امام مسئله امامت را به خاطر محبت و شفقت آن هم شفقت نسبى از زيد مخفى دارد، كه اگر به وى مى گفت « زيد العياذ باللّه،» نمى پذيرفت، كه امام بعد از حضرتش كيست، و از معاندين مى گشت آن وقت چگونه ممكن بود كه زيد با اين عناد، مورد محبت و شفقت امام قرار گيرد.

پس سخن صحيح اين است كه : اين روايت ناظر به اين جهت نيست بلكه مراد از اين خبر اين است كه موقعى زيد از احول دعوت مى كند كه به كمك او خروج كند و احول هم از شخصيت هاى معروف بود و همراهى او با زيد، تقويت كار زيد مى شد، او از خروج با زيد عذر آورد به اينكه خروج بايد با امام واجب الطاعه باشد و الا كسى كه با تو خروج كند خود را به هلاكت كشانده و كسى كه تخلف ورزد نجات يافته است.

در اين هنگام براى زيد ممكن نبود و صلاحش در اين نبود كه به احول بفهماند قيام و خروج وى به اذن امام است (چون احول از اين مطلب خبر نداشته و الا اين طور با زيد سخن نمى گفت) چون اين از اسرارى بود كه كشف آن به هيچ وجه جايز و صلاح نبود، روى اين جهت زيدعليه‌السلام ناچار مى شود به نحو ديگرى به احول پاسخ گويد، با اينكه او وظيفه خودش را مى شناسد و احكام دينش را مى داند، و براى احول دليل آورد، كه چگونه ممكن است پدرم تو را به معالم دين خبر دهد، ولى مرا بى خبر گذارد با آن شفقت و علاقه اى كه به من داشت و زيد به طور اشاره به احول فهماند كه : من كارى را كه برايم جايز نباشد مرتكب نمى شوم، البته زيد نمى توانست اين مطلب را فاش كند كه : وى در خروجش از جانب امام ماءذون است، چون انتشار اين مطلب، براى وجود امامعليه‌السلام خطرناك بود، ليكن احول از جواب زيد سر در نياورد و مقصود او را نفهميد، لذا در جواب زيد گفت :

چون امامعليه‌السلام به تو شفقت داشته خبرت نداده است، و احول مى خواست بگويد: خروج تو بدون اذن امام جايز نيست، و امام اين مطلب را به من گفته، امّا به تو روى علاقه اش نگفته است. زيد متوجه شد كه احول مقصود او را درك نكرده متحير بود كه چگونه جوابى به او بدهد كه با مصلحت و احتياط موافق باشد، ناچار خواست بطور ديگرى او را قانع سازد به او گفت : تو كه اين طور مى گويى بدان كه صاحب و مولايت (امام صادق (عليه‌السلام » در مدينه به من خبر داد كه : من كشته خواهم شد و در كناسه كوفه به دارم خواهند زد، غرض زيد از اين جواب رفع شبهه احول بود، با اينكه قيام او روى هوا و هوس و رياست طلبى و رهبرى مردم نيست و خودش هم مى داند كه كشته مى شود و به دارش مى زنند، و خروجش ‍ روى امر و جهتى است كه نمى خواهد آن را بازگو كند.

با وجود اين احول متوجه منظور زيد نشد، و بعد كه به زيارت خانه كعبه رفته بود، خدمت امام رسيده و جريان گفتگويش را با زيد براى امام بازگو كرده است.

و امّا قول امام كه در جوابش فرمود: (تو راه جلو و عقب و چپ و راست و بالا و پائين را بر او گرفتى و هيچ راه فرارى برايش نگذاشتى)، اين جمله دلالت به نكوهش زيد ندارد، بلكه امام خواسته به احول بفرمايد، كه خوب مناظره كرده است و روى فهم خودش جوابهاى مستدل به زيد داده و دليلهايى كه براى اجابت نكردن در خروج با او آورده، موقعى كه زيدعليه‌السلام از جانب امام ماءذون است.