شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام0%

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

نویسنده: سید ابو فاضل رضوی اردکانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 20474
دانلود: 5244

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20474 / دانلود: 5244
اندازه اندازه اندازه
شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

نویسنده:
فارسی

چهره درخشان فرزندان پاك پيامبر كه مدافعان راستين اين مكتب بودند، در تاريخ پر هيجان شيعه مى درخشد.
رهبران و پيشوايان شايسته شيعه گاهى با جهاد، و گاهى با سكوت و گاهى با نبرد مسلحانه، در حفظ و عظمت ميراث پيامبر كه قرآن و عترت و سنت بود و به تعبير واقعى آن «تشيع» است كوشيدند.
نهضتها و قيام هاى خونين آنان بيش از هر عامل ديگر به مكتب جان و حركت داد.
و در اين ميان قيام خونين و نهضت ثمربخش زيد بن على عليه‌السلام شعله اى درخشان و گرم بود كه پايه هاى حكومت هاى پوشالى خلفاى غاصب را لرزاند و به شيعيان نور و حركت و گرمى بخشيد.


فصل چهارم : فضائل زيدعليه‌السلام


مقام علمى زيد بن علىعليه‌السلام

« يرفع اللّه الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات»(۸۵)

ترجمه : خداوند كسانى را كه ايمان آوردند از شما، و آنان كه به آنها علم داده شد به درجات عالى بالا مى برد.

« و اللّه ما خرجت و لا قمت مقامى هذا، حتى قراءت القرآن و اتقنت الفرائض، و احكمت السنة و الاداب، و عرفت التاءويل كما عرفت التنزيل و فهمت الناسخ و المنسوخ و المحكم و المتشابه، و الخاص و العام و ما يحتاج اليه الامة فى دينها مما لابد لهامنه، و لا غنى عنه، و انى لعلى بيند من ربى. »(۸۶)

به خدا سوگند، من قيام نكردم و در اين مقام قرار نگرفته ام، تا آنكه قرآن را خوانده ام، و واجبات و سنت و آداب را در خود استوار ساخته ام تاءويل قرآن را چون ظاهر آن شناختم، ناسخ آن را از منسوخ و محكم را از متشابه فهميدم، خاص و عام آن را فرا گرفتم و آنچه امت اسلام به آن در دين خود لازم دارد و از آن بى نياز نيست، آموختم و همانا من از ناحيه پروردگارم با دليل و بينه همراهم.

از سخنان جاويد زيد بن علىعليهما‌السلام


عالم آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله

زيد بن علىعليه‌السلام نه تنها در زهد و عبادت و شجاعت و سخاوت و مردانگى معروف است، بلكه در علم و دانش نيز او يكى از بارزترين چهره هاى درخشان اسلام است.

زيد در احكام الهى، فقيهى عميق و دانشمندى بس سترگ بود، علم سرشار و دانش بى كران او زبانزد دوست و دشمن بود.

او در موقع بيان احكام الهى و مسائل فقهى چنان ريزبين و دقيق بود كه هر گونه سؤ الى از او مى شد، با بيان روايات و احاديث كه از پدر و برادر و برادرزاده اش شنيده بود، سؤ ال كننده را قانع مى ساخت.

مقام علمى زيد آنقدر معروف و مسلم بود، كه او را به «عالم آل محمّد» و يا «فقيه اهلبيت» ملقب ساخته بودند.

امام صادق درباره اش مى فرمود: خدا، زيد را رحمت كند او عالمى درستگفتار بود.(۸۷)

و امام هشتم در مقام تجليل و ستايش از او مى فرمود: « انه كان من علماء آل محمّد» او از علماى آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله بود.(۸۸)

باز امام صادقعليه‌السلام در جاى ديگر زيد را با عظمت ياد مى كند و مى فرمايد: « انه كان مؤ منا و كان عارفا و كان عالما و كان صادقا» يعنى او مردى با ايمان و عارف و دانشمند و درستكار بود.(۸۹)

جابر جعفى گويد: بر امام باقرعليه‌السلام وارد شدم و جناب زيد هم در خدمت حضرتش نشسته بود. در اين هنگام شاعر نامى و اديب عرب «معروف ابن خر بوذ مكى» وارد شد. امام به او فرمود: معروف از آن اشعار خوبت مقدارى برايم بخوان، او هم اين اشعار را خواند:

لعمرك ما ان ابو مالك

بوان و لا بضعيف قواه

و لا بالد لدى قوله

يعادى الحكيم اذا مانهاه

و لكنه سيد بارع

كريم الطبايع حلوثناه

اذا سدته سدت مطواعه

و مهما وكلت اليه كفاه

ترجمه : سوگند به جان تو، ابومالك اميرى نيست كه قواى او ضعيف باشد و در سخن و گفتار ستيزه جوى نيست، موقعى كه دانايى او را از چيزى نهى كند و ليكن او آقايى است بزرگوار و خوش اخلاق و مدح و ثناى او شيرين است و اگر چيزى را بعهده وى واگذارى، از عهده برآيد.

موقعى كه اشعار به اينجا رسيد، امام باقر دستش را روى شانه زيد نهاد و فرمود: اى اباالحسن اين خوبيها همه صفات توست.(۹۰)


احترام فوق العاده امام صادقعليه‌السلام
نسبت به زيدعليه‌السلام

عبداللّه بن جرير مى گويد: جعفر بن محمّدعليه‌السلام را ديدم براى عمويش زيد ركاب زين اسب را مى گرفت تا سوار شود و بعد از سوار شدن، لباس او را روى زين پهن مى كرد.(۹۱)

سعيد بن خيثم گويد: بين عبداللّه بن حسن و زيد بن على بر سر موقوفات علىعليه‌السلام مناظره بود و آن دو قاضى مراجعه كردند، موقعى كه برخاستند بروند، ديدم عبداللّه دويد و مركب زيد را جلو آورد و ركاب را گرفت تا وى بر مركب سوار شد.(۹۲)


بزرگان شيعه و شخصيت علمى زيدعليه‌السلام

علماى بزرگ و صاحب نظرات علم رجال و حديث مقام علمى حضرت زيدعليه‌السلام را با عباراتى محكم و رسا بيان كرده اند و او را به عنوان يكى از بارزترين چهره هاى فقهى و علمى آل محمّد ستايش مى نمايند.

اردبيلى (ره) مى گويد: زيد بن على مردى جليل القدر و عظيم المنزلت است، او در راه خدا به مقام شهادت رسيد و درباره شخصيت بزرگ او رواياتى بس زياد رسيده است كه مجال نقل آن نيست.(۹۳)

و شيخ در كتاب «تكلمه» در مقام بيان فضائل حضرت زيدعليه‌السلام مى فرمايد:

علماى اسلام بر جلالت و وثاقت و ورع و علم و فضل وى اتفاق دارند.(۹۴)

شيخ طوسى در كتاب «فهرست» از عمر بن موسى وجهى (كه از روات عاليقدر اسلام است) نقل مى كند كه گفت : هيچكس را در تشخيص آيات قرآن از ناسخ و منسوخ و برگرداندن متشابه آن به محكم، چون زيد بن علىعليه‌السلام نديدم.(۹۵)

علامه بزرگ امينى در كتاب « الغدير» در مقام دفاع از ساحت مقدس حضرت زيد و بيان فضائل و مناقب علمى حضرتش مى گويد: «... و من مقدمى علماء اهل البيت... »(۹۶) او يكى از برجسته ترين علماى اهل بيتعليه‌السلام بود، فضائل و كمالات از هر طرف او را احاطه كرده بود، علم از او چون آب چشمه مى جوشيد.


بزرگان اهل سنت و شخصيت علمى زيد

علماء و پيشوايان بزرگ اهل سنت، مانند: ابن حجر، ذهبى، ابن تيميه و هيثمى و ابن شبه موقع تجليل از مقام شامخ علمى زيد بن علىعليه‌السلام مى گويند: « انه من اكابر العلماء و افاضل اهل البيت فى العلم و الفقه» يعنى زيد بن على از شخصيتهاى بزرگ علمى خاندان نبوت و برجسته ترين عالم و فقيه آنان بود.(۹۷)

ابوحنيفه يكى از بزرگترين پيشوايان اهل سنت و امام فرقه حنفى ها درباره مقام علمى زيدعليه‌السلام با جمله اى رسا و شگرف او را ياد مى كند و مى گويد: « شاهدت زيد بن على كما شاهدت اهله فما راءيت فى زمانه افقه منه و لا اسرع، جوابا و لا ابين قولا لقد كان منقطع القرين». » يعنى زيد را چون دودمانش ديدم (در عظمت و علم) ولى در عصر او كسى را داناتر و حاضر جواب تر و خوش بيان تر از او نديدم، او در گفتگو با قاطعيت سخن مى گفت.(۹۸)

سفيان ثورى، درباره زيد مى گويد: او داناترين خلق خدا به كتاب خدا بود، او جاى حسين بن علىعليهما‌السلام را پر كرد.(۹۹)

ابوطالب يكى از علماى اسلام گويد: مقام و مرتبه زيدعليه‌السلام آنقدر روشن است كه اگر نام متكلمين را گويى زيد از آنها است و اگر زهاد را بگويى از آن دسته است و اگر شجاعان و دليران را شمارى او نيرومندترين آنهاست، و اگر اهل معرفت و حفظ و سياست را بگويى او را شامل مى شود.(۱۰۰)

شعبى گويد: مردى چون زيد از مادر نزاييده است.(۱۰۱)


نشو و نماى زيدعليه‌السلام

مدينه، پايگاه نشو و نماى زيدعليه‌السلام در آن عصر مركز حركت علمى وسيعى بود، از زمان رسول خدا صل الله و عليه و آله بنيانگذار بزرگترين و كاملترين فرهنگ بشرى به بعد اين مكان توجه دانشمندان جهان را به خود جلب كرد و مسلمين و صحابه پيامبر صل الله و عليه و آله علوم مختلف : تفسير، حديث فقه، و ساير علوم اسلامى را فرا مى گرفتند. و مسلمين قرآن را به دقت مى خواندند و مى فهميدند و آن را برنامه روزمره زندگى خويش ‍ قرار داده بودند(۱۰۲)

بعد از رحلت رهبر عاليقدر اسلام باز اين شهر مركز بزرگترين دانشگاه اسلامى بود و مسلمين مشكلات علمى خود را در آنجا حل مى كردند(۱۰۳) مخصوصا عصر زيد عصر علم بود و تجزيه و تحليل مسائل اسلامى.

امام باقر (شكافنده علم) برادر عاليقدر زيد و سرآمد روزگار خويش در حل مشكلات و مسائل بغرنج و پيچيده علمى بود، لذا پيامبر او را قبلا به « (باقرالعلوم)» يعنى شكافنده علم ملقب ساخته بود.(۱۰۴)

خلاصه مدينه در عصر ائمه دين مخصوصا عصر امام باقر و امام صادقعليهما‌السلام بزرگترين پايگاه علمى جهان محسوب مى شد و دانشجويان برجسته از مردان و زنان بعنوان نمونه هايى از شخصيت هاى فقهى و علمى از آنجا برخاستند.(۱۰۵)

لذا مى بينيم كه، اين دو امام بزرگ بعنوان عاليترين نمونه معلمان بشريت در صحنه فرهنگ علمى جلوه مى كنند، و جامعه تشيع به كاملترين و گرانبهاترين ذخاير علمى و فقهى خود دست مى يابد. و اكثر روايات و اخبار و احاديث آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله در عصر اين دو پيشواى بزرگ اسلامى به دست مسلمين رسيده است.

زيد بن على يكى از مشعلداران و شاگردان ممتاز مكتب اين دو امام بزرگ پس از استفاده هاى شايان علمى كه از پدر بزرگوارش امام سجادعليه‌السلام نمود مى باشد.

او در مكتب پدر علوم مختلفى را آموخت و پس از او از محضر پر فيض ‍ برادر عاليقدرش امام باقر و سپس مدت كوتاهى نزد برادرزاده اش امام بزرگوار امام صادق آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله آن را تكميل نمود.(۱۰۶) و مقام علمى زيد بن على به جايى ترفيع يافت كه گاهى ائمه بزرگ اسلام دانشمندان مبرزى را براى استفاده علمى و تصديق آنان به محضر زيد بن على ارجاع مى دادند. ما بعنوان نمونه و شاهد، يك روايت جالب را در اينجا نقل مى كنيم :


احاطه علمى زيدعليه‌السلام

ابوحمزه ثمالى و ابوخالد واسطى كه دو تن از شخصيتهاى بزرگ علمى اسلامند و خود فقيه و صاحب نظرند مى گويند: رساله اى را بر ردّ مخالفان نوشتيم، و پس از اتمام آن را به مدينه برده تا از نظر مبارك معلم بزرگ ما امام باقرعليه‌السلام بگذرد كه احيانا اگر اشكالاتى داشته باشد، با تذكر حضرت برطرف نماييم، موقعى كه به مدينه آمديم و خدمت امام مشرف شديم، حضرت را از نوشتن كتاب مطلع ساختيم، امام در ضمن تشويق و ترغيب ما در اين كار فرمود: بسيار كار شايسته كرديد و سعى و كوشش شما، ارزنده است.

و بعد امام پرسيد: آيا اين كتاب را به «زيد» ارائه داده ايد؟ گفتيم : خير، فرمود: آن را در حضور او بخوانيد، آنگاه ببينيد نظر او چيست ؟

ما طبق دستور امام به حضور زيدعليه‌السلام رفتيم و او را از جريان كتاب مطلع ساختيم به ما فرمود: آنچه نوشته ايد بخوانيم ببينيم چيست ؟

ما كتابچه را تا آخر خوانديم، گفت : بسيار خوب، زحمت كشيده ايد و كوشش فراوان كرده ايد امّا، اين نوشته مايه شكست شماست، آنگاه او يكى پس از ديگرى مطالب ما را رد كرد. به خدا قسم ما، نمى دانيم از چه تعجب كنيم، آيا از اينكه او گويى كتاب را يكباره حفظ كرد و آيا از ردّ مستدل او متعجب باشيم.

آنگاه خود او راه استدلال و شيوه بحث و بيان مطالب متناسب را به ما راهنمايى فرمود، و رويه ردّ مخالفان را بنحو احسن به ما نشان داد.

بعد از اين مجلس، باز خدمت امام باقرعليه‌السلام مشرف شديم و جريان را و وجوه استدلال زيدعليه‌السلام را براى حضرتش بازگو كرديم.

امامعليه‌السلام فرمود: روزى پدرم، زيد را خواست و دستور داد تا قرآن بخواند، او خواند، سپس پدرم آيات مشكلات قرآن را از او پرسيد، و او يكى يكى جواب صحيح مى داد، پدرم اينقدر تحت تاءثير استعداد فوق العاده و دانش او قرار گرفت، كه برخاست و بين دو چشم زيد را بوسيد.

بعد، امام باقرعليه‌السلام خود نيز، مقام علمى و تبحر فوق العاده زيد را به اصحابش گوشزد كرد و با جمله اى جالب و رسا فرمود: « ان زيدا اعطى من العلم مثل ما علينا بسطة» يعنى به زيد همانند علم مادر وسعت و احاطه افاضه شده است.(۱۰۷)


زيد بن علىعليه‌السلام
مفسر و همراز قرآن

زيد بن على مى گويد: « خلوت بالقرآن ثلاث عشرة سنة اقراءه و اءتدبره...»(۱۰۸) يعنى (سيزده سال با قرآن خلوت كردم آيات آنرا مى خواندم و درباره آن مى انديشيدم.)

يكى از القاب زيد بن علىعليهما‌السلام « حليف القرآن» يعنى همراه قرآن است(۱۰۹) او هميشه با قرآن سر و كار داشت و آنى از ذكر خدا و كتاب او غافل نبود.

ابونصر بخارى از ابن جارود روايت مى كند كه مى گفت : « قدمت المدينة فجعلت كلما سئلت عن زيد بن على قبل لى ذاك حليف القرآن ذاك اسطوانة المسجد» يعنى به مدينه آمدم و از هر كه حال زيد بن على را پرسيدم، در جوابم گفته مى شد، همان « حليف القرآن» همان ستون مسجد.

آرى او آنقدر با مسجد و عبادت انس گرفته بود كه وى اكثر اوقات خود را در مسجد مى گذراند، بطورى كه چون ستونى از ستونهاى مسجد جلوه مى كرد.(۱۱۰)

او در تشخيص معانى قرآن و طرز قرائت آن، صاحب نظر بود و در بحثهاى خود، هميشه با الهام از اين كتاب، خصم را مغلوب مى ساخت درباره زيد گفته اند: « و كانت له فيه قرائة خاصه» يعنى او قرائت خاصى در قرآن داشت(۱۱۱) و كتابى در اين زمينه تاءليف نمود، و گفته اند: « فقد علم القرآن و اوفى فهمه» يعنى او قرآن را آموخت و خوب آنرا مى فهميد.(۱۱۲)

امام صادقعليه‌السلام در اين مقام از ممارست و مطالعه عميق وى سخن مى گويد و با جمله اى افتخارآميز از او ياد مى كند: « كان واللّه اقرءنا للكتاب» به خدا سوگند، او در ميان ما بيش از همه به قرائت قرآن اشتغال داشت.(۱۱۳)


او در زندان تفسير قرآن مى گفت

مردى به نام ابى غسان ازدى مى گويد: زيد بن علىعليهما‌السلام در مسافرت به شام در زمان حكومت جائر هشام پنج ماه به زندان افتاد، هيچ مردى را داناتر از او به كتاب خدا نديدم، در اين مدت كوتاه كه با او همزندان بودم سوره حمد و بقره را بطور جالب و شيوا با بيانى رسا به نحو تفسير از او آموختم.

آرى او از فرصت استفاده كرد و زندان را به شكل مدرسه اى عالى تبديل نمود و حتى در موقع گرفتارى تا آنجا كه برايش ممكن بود به وظيفه روشنگرى خويش پرداخت و براى زندانيان تفسير قرآن مى گفت.


عظمت قرآن از نظر زيدعليه‌السلام

او زندانيان را از سرچشمه علوم و حكمتها و زهد و تقواى خود سيراب مى نمود و آنان را به كتاب حق و احكام خدا دعوت مى كرد، مى گفت :(۱۱۴) رحمت خدا شامل حال شما گردد. بدانيد كه بهترين و روشنترين راهها براى رسيدن به سعادت واقعى، دانستن قرآن و عمل كردن به دستورها و قوانين آنست. زيرا اين كتاب عزيز، داراى شرافت و عظمت خاصى است كه خداوند به آن بخشيده است و نام آن را، روح، رحمت، شفاء، هدايت و نور نهاده است. خداوند با فصاحت و بلاغت اعجازآميز آن نقشه هاى دشمنان و مخالفان حق را نقش بر آب ساخته است.

اين كتاب را چنان لطيف و ملايم روح قرار داده كه براى گوش ها، ناماءنوس و ناهنجار نيست. و چنان محكم و تازه است كه با رد مخالفان خللى به آن نرسد و كهنه نگردد.

عجايب و شگفتيهاى اين كتاب هميشه تازگى و حلاوت خاصى دارد.

فوائد آن آنقدر زياد و بيكران است كه انتهايى براى آن تصور نمى شود.

اين قرآن داراى چهار سيما و صورت است.

اول - سيماى حلال و حرام كه اكثر مردم اين احكام را مى دانند.

دوم - سيماى دقيق تر كه جز علماء و متفكران به آن دست نيابند.

سوم - سيماى فصاحت و اسلوب الفاظ كه جز فصحاى عرب حلاوت آن را درك نكنند.

چهارم - سيماى باطنى يا تاءويل قرآن كه جز خداوند متعال كسى آن را نداند.(۱۱۵)

بدانيد كه قرآن داراى «ظاهر» و «باطن» و «حد» و «اطلاق» ظاهرش همان تنزيل است (و الفاظى كه نازل شده و مردم مى فهمند) و باطنش تاءويل (معانى خلاف ظاهر و دقيق) آن است و (حد) آن همان احكام و قوانين تشريعى آن است و (مطلق) عبارت از ثواب و عقاب آن مى باشد.(۱۱۶)


در مجلس حاكم كوفه

در كتاب « زينة المجالس» نقل مى كند: روزى حضرت زيدعليه‌السلام نزد خالد بن عبداللّه استاندار كوفه رفت، خالد به پاس احترام آن جناب از جاى برخاست، آنگاه به مردى يهودى كه در مجلس حاضر بود رو كرد و گفت :

چرا يهود تو را بزرگ مى پندارند و بر خود مقدم مى دارند؟

يهودى گفت : چون من از نسل داوود پيغمبر هستم.

خالد گفت : به چند واسطه ؟

يهودى گفت : چهل واسطه.

خالد: اشاره به زيد بن علىعليهما‌السلام كرد و گفت اين زيد بن على فرزند پيغمبر ماست به سه واسطه.

يهودى گفت : پس احترام كن و بزرگ دار اين مردى كه خداوند بواسطه او تو را بزرگ كرده است.

خالد گفت : من احترام و اكرام او را بر خود واجب مى دانم.

يهودى گفت : اگر راست مى گويى او را بر مسند خويش بنشان و جايت را به او بسپار.

خالد گفت : من حرفى ندارم امّا خليفه هشام بن عبدالملك به اين كار راضى نيست.

يهودى گفت : هشام نمى تواند تو را از رضاى خدا منع كند.

خالد گفت : ساكت باش، اگر مى خواهى از اينجا به سلامت بروى.

يهودى گفت : تا خدا نخواهد، كسى نمى تواند كوچكترين آسيبى به من برساند.

سخن كه به اينجا كشيد، زيدعليه‌السلام برخاست و اين كلمات را به زبان آورد:

روشن باد چشم پيغمبرى كه يهوديان اعتقاد بيشتر به او دارند تا اين مردم (بنى اميه)(۱۱۷)


زيد بن علىعليهما‌السلام
محدث و فقيه اهلبيت

مهمترين و معتبرترين كتب روائى ما كه در احكام و فروع بعنوان مدرك و سند از آن استفاده مى شود چهار كتاب است، در اين كتابها تمام مسائل و احكام اسلام به شكل روايت و حديث از پيشوايان معصوم ما پيامبر خدا و ائمه اطهارعليهم‌السلام رسيده است و فقهاء و بزرگان دين براى استنباط شرايع اسلام بعد از قرآن اين چهار كتاب را بيشتر از ساير آثار شيعه مورد استفاده و استناد قرار مى دهند، اين چهار كتاب عبارتند از:

۱ - كتاب كافى قسمتى از آن در اصول اعتقادات است كه به نام «اصول كافى» معروف است و قسمت ديگر آن در فروع و احكام است و «فروع كافى » نام دارد.

شيخ مفيد مى گويد: كافى در رديف جليل ترين كتب شيعه و سودمندترين آنهاست. تعداد احاديث آن(۱۶۱۹۹) حديث(۱۱۸) و در غناء معارف و احكام همين قدر بس، كه تعداد روايات كتاب كافى (اصول و فروع) بيش از تعداد روايات وارده در «صحاح ششگانه » اهل سنت است.

مؤلف بزرگوار كتاب اصول كافى مرحوم ثقة الاسلام محمّد بن يعقوب كلينى است متوفاى ۳۲۰ ق. او از مبرزترين علماى شيعه مى باشد.

نجاشى درباره وى گفته : او در زمان خود شيخ و پيشواى شيعه بود و حديث را از همه بيشتر ضبط كرده و بيش از همه مورد اعتماد است.

۲ - كتاب « من لا يحضره الفقيه :» تاءليف شيخ اجل شيعه، ابى جعفر محمّد بن على بن الحسين بن بابويه قمى (معروف به صدوق) متوفاى ۳۸۱ ق. اين كتاب نيز از معتبرترين كتب روائى شيعه است تعداد احاديث آن به(۵۹۶۳) مى رسد.(۱۱۹)

۳ - كتاب « تهذيب الاحكام» سومين كتاب روائى معتبر شيعه است و تعداد احاديث آن به ۱۳۵۹ خبر مى رسد.

۴ - كتاب « الاستبصار» اين كتاب نيز از ارزنده ترين كتب روائى شيعه است، تعداد روايت آن به ۴۵۱۱ حديث مى رسد.

مؤلف (تهذيب) و « (الاستبصار)،» شيخ الطايفه و رئيس ابوجعفر محمّد بن حسن (معروف به شيخ طوسى) است، متوفاى ۴۶۰ ه‍ ق.


جامع كتب اربعه

محدث متبحر و محقق علامه شيخ محمّد بن حر عاملى متوفاى ۱۱۰۴ ه‍ ق. همه روايات اين چهار كتاب را يكجا جمع كرد و رواياتى را از كتب ديگر به آن اضافه نمود و به نام جاويد « وسائل الشيعه» در دسترس ‍ عموم قرار داده است.

و اين كتاب كه جديدا در ۲۰ جلد منتشر شده ۱۶ جلد آن با تصحيح و تحقيق و تذييل مرحوم آية اللّه شيخ عبدالرحيم ربانى شيرازى به طرز جالبى چاپ شده است، و ريشه و مدرك فقه اماميه بشمار مى رود.


روايات زيد بن على در كتب اربعه

روايات كتب اربعه از طريق اسناد و رجال اسلامى به ائمه دينعليهم‌السلام منتهى مى شود و يكى از بارزترين چهره هاى روات اين احاديث در كتب اربعه زيد بن على بن الحسينعليهم‌السلام مى باشد كه ما فهرست تعداد احاديث منقوله از حضرتش را نقل مى كنيم :

روايات زيد بن عليعليه‌السلام در كتب اربعه

اسم كتاب

جلد

كتاب

باب

حديث

كافي

۳

۳

۷۵

۴

كافي

۳

۳

۷۶

۶

كافي

۶

۷

۱۵

۱۰

كافي

۶

۱

۳۴

۵

تهذيب

۱

-

-

۲۴۸

تهذيب

۲

-

-

۵۷۸

تهذيب

۶

-

-

۲۰۸

تهذيب

۶

-

-

۳۲۱

تهذيب

۱

-

-

۷۹۲

تهذيب

۶

-

-

۳۲۶

تهذيب

۸

-

-

۸۴۹

اسم كتاب

جلد

حديث

اسم كتاب

جلد

حديث

استبصار

۱

۱۹۶

استبصار

۶

۳۴۷

استبصار

۱

۹۵۱

استبصار

۶

۷۸۰

استبصار

۱

۹۷۲

استبصار

۷

۶۴

استبصار

۱

۹۷۶

استبصار

۷

۹۷۶

استبصار

۱

۱۰۰۰

استبصار

۷

۹۷۷

استبصار

۱

۷۱۱

استبصار

۳

۴۸۴

استبصار

۱

۱۴۲۶

استبصار

۳

۱۰۸۵

استبصار

۱

۱۴۳۳

استبصار

۳

۵۱۱

استبصار

۱

۷۱۸

استبصار

۳

۱۳۰۹

استبصار

۱

۱۵۱۷

استبصار

۳

۷۱۲

استبصار

۲

۱۱۱۹

استبصار

۳

۱۴۵۷

استبصار

۲

۱۴۴۹

استبصار

۳

۸۰۴

استبصار

۱

۱۴۳۲

استبصار

۸

۱۳۶

استبصار

۳

۱۰۸

استبصار

۸

۶۷۹

استبصار

۳

۱۹۱

استبصار

۸

۸۵۲

استبصار

۳

۴۴۹

استبصار

۸

۹۵۴

استبصار

۴

۱۰۷

استبصار

۴

۱۰۰۳

استبصار

۹

۲۰۱

استبصار

۱

۱۳۴۱

استبصار

۹

۴۵۱

استبصار

۱

۷۵۸

استبصار

۱۰

۶۹۸

استبصار

۱

۱۰۹۹

استبصار

۴

۹۸۷

استبصار

۳

۲۱۵

استبصار

۴

۸۹۸

استبصار

۱۰

۵۸۵

استبصار

۴

۱۰۹۲

استبصار

۱

۶۴۸

من لايحضر

۳

۱۷۴۰

من لايحضر

۴

۴۱۷

من لايحضر

۴

۷۵۳

من لايحضر

۳

۱۶۶۹


طبقه زيد بن علىعليه‌السلام
در حديث

زيدعليه‌السلام در اسناد حدود شصت و يك روايت واقع شده است و همه اين روايات را از پدران پاكشعليهم‌السلام نقل مى كند.


طريق صدوق(۱۲۰)
به زيد بن علىعليه‌السلام

مرحوم شيخ صدوق در كتاب « من لا يحضره الفقيه» احاديثى را از معصومين نقل كرده است كه معاصر آنان نبوده و آنچه از ايشان روايت كرده بوسائط بوده است كه آن واسطه ها را نقل نكرده آنگاه در آخر كتابش طريق خود را به آنان يادآور شده است. مرحوم اردبيلى در « جامع الرواة» آخر جلد دوم اين طريق را نقل كرده است.

از جمله كسانى كه مرحوم صدوق بوسائط از او روايت دارد زيد بن على بن الحسينعليهم‌السلام مى باشد.

طريق صدوق به زيدعليه‌السلام به اين ترتيب است : شيخ صدوق از پدرش و محمّد بن حسن، اين دو از سعد بن عبداللّه از ابى الجوزاء منبه بن عبداللّه، از حسين بن علوان، از عمرو بن خالد، از زيد بن على بن الحسين بن على بن ابى طالبعليهم‌السلام .

در صحت اين طريق دو نظريه است، مشهورا آن را طريق صحيح مى دانند و بعضى تضعيف كرده اند. آن كسانى كه اين طريق را ضعيف مى دانند، به خاطر وجود «حسين بن علوان» و «عمرو بن خالد» در سلسله اين اسناد است، چون علاوه بر اينكه اين دو را عامى (غير شيعه) مى دانند مى گويند وثاقت اين دو نفر ثابت نشده است، و مرحوم اردبيلى از جمله كسانى است كه طريق را بخاطر اين دو ضعيف خوانده است.(۱۲۱)

امّا دسته ديگر از علماى بزرگ شيعه كه در علم رجال صاحب نظر و استادند اين طريق را صحيح مى دانند و مى فرمايند جميع افرادى كه در اين طريق آمده اند همه مورد وثوق و اعتمادند، امّا «حسين بن علوان» گرچه به عامى بودن معروف است، امّا ثقه و مورد اعتماد است، البته برادرش ‍ «حسين بن علوان» از او واثق است و به شيعه نزديك تر است و علماى رجال شيعه همه وى را توثيق كرده اند.

و «علامه» در كتاب «خلاصه» و «نجاشى» در كتاب «رجال» درباره اين مرد مى گويند:

او كوفى و عامى است و از اصحاب امام صادقعليه‌السلام است برادرش ‍ حسن كنيه او ابومحمّد است اين دو برادر از امام صادق رواياتى نقل كرده اند: « و الحسن اخص بنا و اولى» حسن به ما (اماميه) نزديكتر است.(۱۲۲)

ابن عقده، گويد: « ان الحسن كان اوثق من اخيه و احمد عند اصحابنا» نزد اصحاب ما (حسن) از برادرش (حسين) وثاقتش ‍ محكم تر و پسنديده تر است كلمه (اوثق) در مقابل ثقه است يعنى حسين ثقه است و برادرش اوثق است و همين كلام ابن عقده در وثاقت حسين بن علوان كافى است.

در رجال (كشى) مى گويد حسين بن علوان با چند تن ديگر از رجال عامه اند « الا ان لهم ميلا و محبة شديدة» امّا در آنان ميل و محبت شديدى نسبت به اهل بيتعليهم‌السلام بود.(۱۲۳)

امّا عمرو بن خالد - او به خالد واسطى معروف است و از زيد بن على روايت دارد و كتاب بزرگى تاءليف كرده است.(۱۲۴)

او از اصحاب امام باقرعليه‌السلام است. و نيز از عامه بود، امّا همانند حسين بن علوان علاقه و محبت شديدى نسبت به خاندان پيامبر داشت.(۱۲۵)

ابن فضال مى گويد: عمرو بن خالد در نقل حديث مورد وثوق و اعتماد است و بعضى او را (زيدى) از پيروان زيد و قائلين به امامت او مى دانند.(۱۲۶)

همانطور كه در مقدمه بحث گفته شد بيشتر بزرگان شيعه اين طريق را صحيح مى دانند و حسين بن علوان و عمرو بن خالد را توثيق كردند.

آية اللّه حاج سيد ابوالقاسم خوئى در كتاب « معجم رجال الحديث» مى فرمايد:

« والطريق صحيح و ان كان فيه حسين بن علوان و عمرو بن خالد، و لقد سها الاردبيلى فى عدالطريق ضعيفا». » يعنى اين طريق صحيح است اگر چه در آن حسين بن علوان و عمرو بن خالد مى باشد، و اردبيلى دچار سهو شده كه اين طريق را ضعيف دانسته است.(۱۲۷)


كاتب و راوى صحيفه سجاديه

در مقدمه صحيفه سجاديه چاپهاى جديد از اول كتاب تا ص ۲۳ در ضمن دانستن سند صحيفه به داستان شيرينى از زبان يحيى بن زيدعليه‌السلام فرزند شهيد و انقلابى حضرت زيدعليه‌السلام مصاحبه او با مردى از اصحاب و نزديكان امام صادق به نام متوكل بن هارون و مطالبى كه بين آنان رد و بدل شد و سخنان امام صادق و قضاوت حضرتش درباره زيد و يحيى و بعضى ديگر از انقلابيون آل محمّد برخورد مى كنيم، كه اينك ما ترجمه آن را در اينجا مى آوريم و چون داستان و سرگذشت مفصلى است از آوردن عين متن عربى آن خوددارى مى كنيم.

خواننده عزيز مى تواند به مقدمه صحيفه سجاديه مراجعه فرمايد. و در اين مقدمه روشن مى شود كه راوى و كاتب صحيفه حضرت زيدعليه‌السلام مى باشد.

البته ما براى اختصار در نقل اين مقدمه از ذكر سلسله سند حديث و ناقلين آن خوددارى مى كنيم.

صحيفه اى كه يكى از دانشمندان مصرى درباره اش مى گويد: كتاب صحيفه سجاديه گنجينه اى از علم و دانش و حكمت بود كه به روى ما گشوده شد.

آرى اين صحيفه كاتب و حافظ آن عالم آل محمّد زيد بن على بن الحسين است.(۱۲۸)


داستانى شيرين و جالب

متوكل فرزند هارون گفت : يحيى بن زيد بن علىعليه‌السلام را پس از كشته شدن پدرش هنگامى كه به خراسان مى رفت ملاقات كردم.(۱۲۹) به او سلام كردم، جواب داد، فرمود: از كجا مى آيى ؟ گفتم از حج.

سپس از من احوال كسان و عموزادگان و بستگان خويش را در مدينه پرسيد، مخصوصا از حال جعفر بن محمّد صادقعليه‌السلام بسيار پرسش كرد، من او را از حال امام صادقعليه‌السلام و اندوه حضرتش به كشته شدن پدرش زيد بن علىعليهما‌السلام پدرم را به جنگ نكردن با بنى اميه امر فرمود و پند و اندرز داد و او را آگاه نمود كه اگر قيام كند، و از مدينه بيرون رود پايان كارش به كجا مى انجامد.

از بيان جناب يحيى چنين استفاده مى شود: عمل حضرت زيد نكوهيده و موافق امر امام نبوده است، ولى آنچه از اخبار بدست مى آيد ستودن آنجناب است و خروج و جنگ او را با بنى اميه براى خونخواهى حضرت امام حسينعليه‌السلام مى دانند و اين با نهى حضرت امام باقرعليه‌السلام منافات ندارد، زيرا نهى آن حضرت يا از روى تقيه و (تاكتيك) بود و يا از روى شفقت و مهربانى بر او بوده است.(۱۳۰)


خبر ناگوار

سپس يحيى از متوكل پرسيد:

- آيا پسر عمويم جعفر بن محمّدعليه‌السلام را ديدار نمودى ؟

متوكل : آرى.

يحيى : درباره من چيزى از او شنيدى ؟

متوكل : بلى.

يحيى : چه فرمود؟ به من بگو.

متوكل : قربانت شوم دوست ندارم آنچه از او درباره ات شنيده ام روبرو با تو بگويم.

يحيى : مرا از مرگ مى ترسانى ؟ هر چه شنيده اى بگو.

متوكل : آن حضرت فرمود: تو كشته و به دار آويخته مى شوى چنانكه، پدرت كشته و به دار آويخته شد.

در اين هنگام رنگ يحيى عوض شد و اين آيه را خواند: « يمحوا اللّه ما يشاء و يثبت و عنده ام الكتاب»(۱۳۱) يعنى خداوند آنچه خواهد (و مقدر شده باشد) محو مى كند و آنچه خواهد ثابت خواهد ماند و اصل كتاب نزد او است.

اى متوكل، خداوند متعال اين امر (حكومت اسلامى) را بوسيله مبارزات پى گير ما محكم خواهد ساخت. خداوند به ما علم و شمشير داد و هر دو را در ما جمع نمود و به عموزادگان ما علم تنها داد.(۱۳۲)

متوكل : فدايت شوم، من مى بينم مردم رغبتشان به پسر عمويت جعفرعليه‌السلام از تو پدرت بيشتر است و دور آنها را بيشتر مى گيرند.

يحيى : درست گفتى عمويم محمّد بن علىعليهما‌السلام و فرزندش مردم را به زندگى مى خوانند ولى ما آنان را به مرگ دعوت مى نماييم.

متوكل : فرزند رسول خدا شما بهتر مى دانيد يا ايشان و كدام اعلم هستيد؟ ديدم يحيى ساكت شد و مدتى دراز چشمانش به زمين خيره شد. گويا يحيى فكر مى كرد كه مقصود متوكل چيست ؟ آيا مى داند و مى پرسد تا عقيده يحيى را درباره امام صادقعليه‌السلام و پدرش امام باقرعليه‌السلام بداند، يا چون نمى داند مى پرسد، و يا استفهام و پرسش او از روى توبيخ و سرزنش است.(۱۳۳)

پس از آن يحيى سر را بلند كرد و گفت : همه ما داراى علم و دانشيم امّا فرق ما و آنها «امام باقر و امام صادق (عليهماالسلام») در اين است كه : هر چه ما مى دانيم، آنان نيز مى دانند، ولى هر چه آنان مى دانند، ما نمى دانيم.(۱۳۴)

(و اينكه نفرموده : آنان داناترند، براى آنست كه خود را نسبت به عمو و عموزاده اش درباره حقايق و علوم الهيه نادان مى پنداشت).(۱۳۵)


صحيفه كامله

يحيى : خوب، چيزى از عمويم يادداشت و يا حفظ نكرده اى ؟

متوكل : آرى، يادداشت و نوشته هايى از او دارم.

يحيى : ببينم.

متوكل : پس من انواعى از علم كه از آن حضرت يادداشت نموده بودم به او نشان دادم و در آن ميان دعايى كه حضرت صادقعليه‌السلام شخصا آن را به من املاء فرموده بود و حضرتش به من فرموده بود كه پدرش امام باقرعليه‌السلام آن را به املاء كرده و آن دعاء از دعاهاى پدرش امام على بن الحسينعليهما‌السلام و از جمله دعاهاى صحيفه كامله است(۱۳۶) آن دعا را به او دادم.

يحيى آنرا تا به آخر از نظر گذراند و به دقت مطالعه كرد، و گفت : اجازه مى دهى آن را رونويس كنم.

متوكل : پسر رسول خدا در آنچه از خودتان است اجازه مى خواهيد؟

يحيى : الا ن يك دعائى از صحيفه كامله از آنچه پدرم آن را از پدرش (على بن الحسين عليهماالسلام) نقل شده به تو نشان مى دهم، پدرم براى حفظ آن و اينكه آن را به نااهل ندهم بسيار سفارش كرد.

«عمير» فرزند متوكل مى گويد: پدرم (متوكل) برايم تعريف كرد كه : موقعى گفتگويم با يحيى به اينجا رسيد، چنان محبت يحيى در دلم افتاد كه بى اختيار، برخاستم و سر او را بوسيدم، و گفتم : به خدا قسم من، خداوند را با دوستى و پيروى شما پرستش مى كنم، و اميدوارم كه، مرا در زندگى و مرگ بوسيله ولايت و دوستى شما سعادتمند و نيكبخت فرمايد.

سپس متوكل مى گويد: يحيى آن صحيفه اى كه به او داده بودم، به جوانى كه همراهش بود، داد و به او فرمود: اين دعا را با خط قشنگ براى من بنويس و بياور، شايد موفق شوم آن را حفظ كنم، چون من اين دعا را از پسر عمويم جعفر بن محمّدعليهما‌السلام خدا او را حفظ كند مى خواستم، امّا نمى داد!!

متوكل مى گويد: من يك مرتبه متوجه شدم كه چه اشتباهى كردم و از كار خود پشيمان شدم و نمى دانستم چه بكنم، امام صادقعليه‌السلام هم امر نفرموده بود كه آن را به كسى ندهم.


صحيفه اى ديگر

امّا بعد ديدم، يحيى جامه دانى خواست و يك صحيفه اى قفل زده و مهر كرده را از آن بيرون آورد و تا چشمش به مهر آن افتاد آن را بوسيد و در اين حال قطرات اشك از چشمش سرازير شد.

سپس مهر را شكست و قفل را گشود و صحيفه را باز كرده بر چشم خود نهاد و به صورتش ماليد و فرمود: به خدا قسم اى متوكل، اگر جريان كشته شدن و به دار آويخته شدنم را كه از پسر عمويم نقل كردى نبود اين صحيفه را به تو نمى دادم. و از دادن آن به تو بخل داشتم.

(اين بخل از جهت آن بود كه مبادا صحيفه اى به دست نااهل بيفتد و يا چنين نسخه گرانبها و بى مانندى كه به خط پدرش زيدعليه‌السلام و املاى جدش على بن الحسينعليهما‌السلام است گمشده و نابود گردد).

سپس يحيى اضاف كرد: ولى من مى دانم كه پيشگويى حضرت صادقعليه‌السلام حق و درست است و آن را از پدرانش فرا گرفته، و بزودى درستى آن آشكار خواهد شد، پس ترسيدم كه چنين علمى به دست بنى اميه بيفتد و آن را پنهان دارند و در گنجينه ها براى خود نگهدارى كنند.(۱۳۷)

پس آن را بگير و بجاى من نگهدار و منتظر باش، هرگاه خداوند كار من و اين گروه (بنى اميه) را به پايان رسانيد و او پايان دهنده همه كارهاست و بدان كه، اين صحيفه امانت و سپرده به من نزد تو باشد تا آن را به پسر عموهايم محمّد و ابراهيم(۱۳۸) فرزندان عبداللّه بن حسين بن علىعليهم‌السلام برسانى، زيرا هر دو در اين كار (قيام عليه حكومت غاصب بنى اميه) جانشينان من هستند.


ملاقات با امام

متوكل گفت : من صحيفه را گرفتم و موقعى شنيدم كه يحيى بن زيد كشته شده به مدينه باز گشتم و خدمت امام صادقعليه‌السلام مشرف شدم و سرگذشت يحيى و مذاكراتى كه بين ما واقع شده بود براى حضرتش تعريف كردم، امام خيلى گريه كرد و سخت اندوهناك شد و فرمود: خدا پسر عمويم را بيامرزد، و او را پدران و اجدادش محشور فرمايد، به خدا قسم اى متوكل علت آنكه صحيفه را به يحيى ندادم همان بود كه او بر صحيفه پدرش ‍ مى ترسيد (و آن افتادن بدست نااهل بود) اكنون آن صحيفه كجاست ؟

گفتم : بفرمائيد اين همان صحيفه است.

امام آنرا گشود و فرمود: به خدا قسم اين خط عمويم زيد و دعاى جدم على بن الحسينعليهما‌السلام است.

سپس به فرزندش اسماعيل(۱۳۹) فرمود: اسماعيل، برخيز و دعائى كه تو را به حفظ و نگهداريش امر نمودم، بياور، اسماعيل برخاست و صحيفه اى بيرون آورد كه گويا همان صحيفه اى بود كه يحيى بن زيد به من داده بود.

امام صادق، آنرا بوسيد و بر چشم خود نهاد و فرمود: اين نوشته پدرم و گفته جدم است كه در حضور خودم پدرم آن را نوشت.

متوكل مى گويد: عرض كردم : فرزند رسول خدا، اجازه مى خواهيد آن را با صحيفه زيد و يحيى تطبيق و مقابله كنم.

امام اجازه داد و فرمود: تو را براى اين كار سزاوار ديدم.

موقعى كه من آن دو صحيفه را با هم تطبيق كردم ديدم هر دو مثل هم است و (از نظر عبارات و مطالب با هم فرقى نداشتند، حتى صحيفه اى كه امام به من داده بود با صحيفه يحيى بن زيد يك حرف تفاوت نداشت)

سپس از امام صادق اجازه خواستم كه صحيفه يحيى را (بنا به وصيت او) به فرزندان عبداللّه بن حسن بدهم.

امام در جوابم اين آيه را خواند: خداوند شما را امر مى كند كه امانتها را به صاحب آن برسانيد(۱۴۰) بله، اى متوكل صحيفه را به آن دو (ابراهيم و محمّد) بده.

من برخاستم كه به سراغ آن دو بروم امام فرمود: بنشين، سپس كسى را به طلب محمّد و ابراهيم فرستاد و آن دو آمدند، امام صحيفه را به آنها داد و فرمود: اين ارث پسر عموى شما يحيى است كه از پدرش زيد به او رسيده است و آن را به شما و نفر اختصاص داده است و به برادرانش(۱۴۱) نداده. و من در اين باره با شما پيمانى مى بندم.

آن دو برادر، گفتند: خدا تو را رحمت كند، بفرمائيد سخن شما پذيرفته است.

امام فرمود: اين صحيفه را از مدينه بيرون مبريد.

محمّد و ابراهيم : چرا؟

امام : پسر عمو شما درباره آن، از چيزى بيم داشت كه من درباره شما هم بيم آن را دارم.

محمّد و ابراهيم : بله او موقعى از اين جريان بيم داشت كه مى دانست كشته مى شود.

امام صادق : شما هم، خاطر جمع نباشيد به خدا قسم مى دانم به زودى قيام خواهيد كرد همانطورى كه او (يحيى) قيام كرد و كشته خواهد شد چنانكه او نيز كشته شد.

در اين هنگام آن دو برادر برخاستند و اين جمله را زمزمه مى كردند: « لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظيم» يعنى نيست جنبش و نيرويى جز به يارى خداى برتر و بزرگ.

محمّد و ابراهيم برخاستند و رفتند، سپس امام صادقعليه‌السلام فرمود: متوكل، چسان يحيى با تو گفت كه (عمويم محمّد بن على و پسرش جعفر بن محمّد مردم را به زندگى مى خوانند و ما ايشان را به مرگ دعوت مى كنيم؟)

متوكل : بله «خداوند كار تو را اصلاح كند» اين مطلب را پسر عمويت يحيى به من گفت.

امام : « يرحم اللّه يحيى»،» خدا يحيى را بيامرزد،(۱۴۲) پدرم از پدرش از جدش از علىعليه‌السلام مرا خبر داد:


رؤ ياى رسول خدا

روزى پيامبر روى منبر نشسته بود، اتفاقا خواب سبكى به حضرتش دست داد، در عالم خواب ديد مردمى چند مانند بوزينه گان به منبرش مى جهند و مردم را به قهقهرا (عقب گرائى و ارتجاع به عصر جاهليت) بر مى گردانند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله بيدار شد و نشست در حالى كه چهره اش را اندوه و غم نمايانى فرا گرفته بود، پس ناگاه جبرئيل نازل شد و اين آيه را براى آن حضرت آورد: «و خوابى را كه به تو نمايانديم و درخت ملعونى كه در قرآن ياد شده است جز براى آزمايش مردم نبود، و آنان را (از كيفر خدا) مى ترسانيم، ولى آنها را جز طغيان و سركشى سخت نيفزايد.(۱۴۳)

سپس امام فرمود: مقصود از «شجره ملعون» يعنى درخت ملعون، بنى اميه اند.

پيامبر فرمود: اى جبرئيل آيا ايشان در عهد و روزگار من خواهند بود؟ جبرئيل پاسخ داد: نه، ولى آسياب اسلام از آغاز هجرت و بيرون آمدن تو «از مكه به مدينه» مى گردد، و گردش آن ده سال است، (در اين دهسال از حكومت تو بدعتى در اسلام رخ نمى دهد و بعد از اين دهسال در مدت بيست و پنج سال خلافت سه خليفه يعنى «دو سال و هفت ماه خلافت ابوبكر، و ده سال و شش ماه، عمر و يازده سال و يازده ماه عثمان» حكومت اسلام از گردش باز مى ماند، سپس در پايان سال سى و پنج بعد از هجرت تو باز تا مدت پنج سال به گردش مى افتد، پنج سال حكومت عدالت و حق و خلافت اميرالمؤ منينعليه‌السلام است.

آنگاه بناچار آسياب گمراهى و ضلالت به گردش مى افتد و بر محور خود پا برجاست (اين جمله اشاره به حكومت ارتجاعى بنى اميه است كه چهارده نفر بودند اول آنان معاوية بن ابى سفيان و آخر آنان مروان حمار، بود)

سپس نوبت حكومت سلطنتى و پادشاهى فراعنه (خودخواهان و گردن كشان) خواهد رسيد، (اين جمله اشاره به حكومت كثيف بنى عباس است كه سى و هفت نفر بودند، اولشان عبداللّه سفاح و آخرشان عبداللّه مستعصم است و مجموعا پانصد و بيست و چهار سال زمام حكومت را به دست گرفتند و در سال ششصد و پنجاه و شش هجرى قمرى برچيده شدند).


هزار ماه جنايت !!

سپس امام صادقعليه‌السلام فرمود: خداى تعالى در اين باره (سلطنت آلوده بنى اميه و مدت آن) اين آيه ها را فرستاد: ما قرآن را در شب قدر فرستاديم، و چه ميدانى كه شب قدر چيست، شب قدر، بهتر از هزار ماه است(۱۴۴) كه بنى اميه در آن پادشاهى مى كنند و در آن زمان شب قدر نيست.(۱۴۵)

بعد امام فرمود: پس خداى عزوجل پيامبرشصلى‌الله‌عليه‌وآله را آگاه نمود، كه بنى اميه پادشاهى و سلطنت اين امت را در اين مدت (هزار ماه) به دست مى گيرند، اگر كوهها با ايشان سركشى كنند بر آن كوهها چيره شوند، تا اينكه خداوند متعال زوال و نابودى پادشاهى آنها را بخواهد(۱۴۶) و بنى اميه در اين مدت، دشمنى و كينه ما اهل بيت را شعار و روش خويش قرار مى دهند، خدا پيامبرش را به آنچه در ايام حكومت آنان با اهل بيت محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله و به دوستان و پيروان آنها مى رسد، خبر داده است.

آنگاه امام با اين آيه درباره بنى اميه استدلال مى كند: آيا نديدى كسانى (بنى مغيره و بنى اميه) كه نعمت خدا را به كفر و ناسپاسى تبديل نمودند و (خود و) قوم و پيروانشان را به ديار هلاكت و تباهى رهسپار كردند، آنها به دوزخ كه بد جايگاهى است درآيند.(۱۴۷)

سپس امام در ضمن تاءويل آيه فرمودند: «نعمت خدا» در اين آيه محمّد و اهل بيت او است، دوستى آنان، ايمان است كه انسان را داخل بهشت مى كند، و دشمنى با آنان، كفر و نفاق است كه انسان را به دوزخ مى برد، پس ‍ رسول خدا اين راز را در پنهانى با على و اهل بيت اوعليهم‌السلام فرمود.

متوكل مى گويد: سپس امام صادقعليه‌السلام فرمود: هيچ يك از ما اهل بيت تا روز قيام قائم ما « (حجة بن الحسن العسكرى عجل اللّه تعالى فرجه الشريف)» براى جلوگيرى از ستمى و به پاداشتن حقى قيام نمى كند مگر آنكه بلاء و آفتى او را از بيخ بركند، و قيام او بر اندوه ما و شيعيانمان بيافزايد (لازم به توضيح است كه اين روايت و نظاير آن از جهاتى مورد تاءمل است زيرا ممكن است از باب تقيه باشد و يا مقصود حضرت قيام براى تشكيل حكومت جهانى باشد كه مختص امام زمان عجل اللّه تعالى فرجه است و بنابراين منافات با تشكيل حكومت اسلامى در كشورى يا منطقه محدودى ندارد زيرا انكار حكومت اسلامى در زمان غيبت، مخالف نص صريح كتاب و سنت و عقل است لذا در زمان غيبت اكثر فقهاى شيعه قائل به ولايت فقيه مى باشند.)

متوكل مى گويد: امام صادق دعاهاى صحيفه را به من املاء فرمود، و من نوشتم، و آنها هفتاد و پنج باب بود، يازده باب آن از دست من رفت و شصت و چند(۶۴) باب آن را حفظ كردم (در نسخه هاى صحيفه بيش از پنجاه و چهار دعا نيست، شايد ده باب ديگر هم بعد از متوكل ساقط شده باشد.)(۱۴۸)

شيخ اجل على بن محمّد الخزاز القمى در كتاب « كفاية الاثر فى النصوص على الائمة الاثنى عشر» همين داستان را مفصلا (با مختصر تغيير و اضافه اى در بعضى از جملات) نقل كرده است.


شخصيت علمى و تاءليفات زيدعليه‌السلام

او نه تنها در قرآن مفسرى قوى و نمونه بود، بلكه در علوم مختلف عصر خويش پس از برادرش امام باقرعليه‌السلام سرآمد ديگران بود.

او در علم كلام، فقه، حديث و... كتابهايى تاءليف نمود كه تعداد آن بيش از ده رساله است.


كتاب « الصفوه»(۱۴۹)
و مساءله امامت

كتاب « الصفوه» كه به معناى برگزيده و منتخب است مساءله امامت و خلافت برگزيدگان واقعى حق يعنى ائمه اسلام را مورد بحث و بررسى قرار داده است.

مساءله خلافت و امامت يكى از مهمترين مسائل اصول اعتقادى اسلامى است كه شايد بعد از توحيد و نبوت هيچ مساءله به اهميت آن نرسد در اسلام ولايت و امامت شكل خاصى دارد و با هيچ يك از مكتب ها و طرز حكومتهاى ساخته فكر بشرى تطبيق ندارد.

امام و ولى و حاكم منصوص و معصوم و « مفترض الطاعة» از نظر اسلام يعنى برجسته ترين انسان كه داراى عاليترين صفات كماليه و مقام عصمت باشد و منصب ولايت او از جانب خداوند به او واگذار شده باشد و ما مصداق آن را پس از پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله جز ائمه راستين اسلام كه دوازده نفرند نمى دانيم و همين مساءله خلافت و امامت است كه مسلمين را بر سر دو راهى عظيمى قرار داد. و در زمان غيبت حضرت حجة ابن الحسن (عجل اللّه تعالى فرجه) نيابت عامه امام معصوم به فقيه جامع الشرائط تفويض شده است (ولايت فقيه).

زيد بن على در كتاب ارزنده « الصفوه» اين مساءله را به نحو جالب و مستدلى با كمك قرآن مورد بحث و بررسى قرار داده است. او در اين كتاب با الهام و استمداد از قرآن و استدلال با بيش از ۱۵۰ آيه مساءله مهم امامت و حقانيت ائمه (صلوات اللّه عليهم) را بررسى و اثبات كرده است.

او خلافت و حكومت اسلامى را شايسته جنايتكارانى چون بنى اميه كه به نام جانشين پيغمبر و با ماسك حقانيت بر ملت اسلام سوار شدند نمى داند، و همين علم واقعى و عميق او به مساءله خلافت و حكومت سبب مى شود كه او بخواهد با قيام مسلحانه خويش رژيم وقت را نابود و خلافت را به مسير اصلى خويش برگرداند و حكومت را به امام واقعى و پيشواى معصوم امت، امام صادقعليه‌السلام بسپارد.

ما بعدا در همين كتاب اين مطلب را با ادله محكم اثبات خواهيم كرد.

شخصيت علمى، و مهارت كامل زيدعليه‌السلام در علوم مختلف اسلامى را علاوه و اخبار و رواياتى كه درباره مقام علمى او رسيده است، مى توان از كتابها و نوشته هاى او به دست آورد.

او در علوم و فنون عصر خود تبحر زيادى داشت و كتابهايى از خود به يادگار گذاشته است، از جمله :

۱ - مجموع الفقهى :

اين كتاب بعدا با تنظيم خاصى از طرف بعضى علماى زيديه به نام « مسند الامام زيد» جمع آورى و چاپ شد و اين كتاب در فقه و احكام است. ما در اواخر همين كتاب شرحى در اين زمينه نگاشته ايم.

ابوخالد واسطى مى گويد: خود جناب زيدعليه‌السلام اين كتاب را نوشته و جمع آورى كرده است.(۱۵۰)

۲ - القلة و الجماعة :

كتابى است استدلالى كه زيد بن علىعليهما‌السلام در محاجات و بحثهاى علميش با افراد از آن كمك مى گرفت و به آن استدلال مى كرد.(۱۵۱)

۳ - المجموع الحديثى :

(در حديث و روايت).

۴ - تفسير غريب القرآن :

(متضمن بحثهاى تفسيرى قرآن)

۵ - اثبات الوصية

۶- قرائته الخاصه

(در علم الفاظ قرآن و قرائت خاصه حضرت زيد)

۷ - قرائة جده على بن ابى طالب

(قرائت خاصه حضرت اميرعليه‌السلام )

۸ - منسك الحج

(فقهى و در احكام حج)

۹ - الصفوه

(كلامى، در مباحث امامت)

۱۰ - اخبار زيدعليه‌السلام

(بعضى از دانشمندان شيعه آنرا جمع آورى كرده اند)

اينها مجموع تاءليفاتى است كه در لابلاى قرون و اعصار و گذشت زمان و حوادث از عالم آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله زيد بن على به يادگار مانده است.(۱۵۲)


شاگردان زيدعليه‌السلام

او خود يكى از برجسته ترين شاگردان مكتب پدر و برادر و پسر برادر عاليقدرش بود و علوم مختلف اسلامى را مستقيما از اين سه امام معصوم اخذ كرد، و پس از اين برداشت هاى پرارزش و سنگين و تسلط كامل در اين علوم خود نيز به تربيت شاگردانى چند پرداخت، او با همتى بلند و روحى عالى كرسى علوم مختلف را اشغال كرد و با بيانى رسا و مستدل و بى نظير افرادى را در اين علوم پرورش داد.

شاگردان زيد خود مجتهدانى بزرگ و شخصيتهايى كم نظير بودند كه افتخار دارند علوم خود را از فرزند برومند و برادرزاده امام و عالم آل محمّد زيد بن على فرا گرفته اند. شاگردان برجسته وى عبارت بودند از:

۱ - يحيى(۱۵۳) (فرزند فقيه و شهيدش)

۲ - محمّد بن مسلم (از شخصيتهاى عاليقدر و فقهاى برازنده اسلام است)

۳ - ابى حمزه ثمالى (مرد فقيه و كم نظير اسلام)

۴ - محمّد بن بكير (از فقهاء و علماى عاليقدر اسلام است)

۵ - ابن شهاب زهرى(۱۵۴)

۶ - شعبة بن حجاج(۱۵۵)

صدها نفر نمونه اين افراد از مكتب وى استفاده هاى شايان مى نمودند و احاديث او را مى نوشتند و حفظ مى كردند.(۱۵۶)

۷ - ابوحنيفه

(علاوه بر اينكه وى مدتى شاگرد مكتب علمى امام باقرعليه‌السلام و امام صادق بود، دو سال در محضر مقدس حضرت زيدعليه‌السلام شاگرد بود و جز رهبران بنى اميه كسى ابوحنيفه را از اين كار باز نمى داشت.(۱۵۷)

و شاگردان برجسته اى ديگر از او نقل حديث كرده اند مانند:

۸ - سلمة بن كهيل

(از محدثين بزرگ شيعه است و رواياتى در تهذيب و كافى دارد و مردى فاضل و از كبار شيعيان بود.(۱۵۸)

۹ - يزيد بن ابى زياد (زيد وى را به نهضت و همكارى با خويش دعوت نمود).

۱۰ - هارون بن سعيد عجلى كوفى

(او مرام زيديه داشت(۱۵۹) و بعضى وى را از (مرجثه) مى دانند(۱۶۰) وى از جمله بيعت كنندگان با زيد در نهضت بود).

۱۱ - ابوهاشم بن رمانى

۱۲ - حجاج بن دينار

۱۳ - آدم بن عبداللّه خثعمى

۱۴ - اسحاق بن سالم

۱۵ - بسام بن صيرفى

۱۶ - راشد بن سعد

۱۷ - زياد بن علاقه

۱۸ - عبداللّه بن عمرو بن معاويه

اينها شاگردان ممتازى بودند كه از كلاس علمى وى برخاسته اند و غير از شاگردان وى از دودمان بنى هاشم و فرزند ابوطالبعليه‌السلام اند مانند:

۱۹ - ابراهيم بن حسن مثنى

۲۰ - حسن مثلث

۲۱ - حسين بن على بن الحسينعليهما‌السلام (از رجال برجسته اهلبيت پيامبر است.)

شيخ مفيد در ارشاد مى فرمايد: « انه كان فاضلا و رعا روى حديثا كثيرا عن ابيه على بن الحسين و عمته فاطمة بنت الحسين و اخيه ابى جعفرعليهم‌السلام » يعنى او مردى فاضل و پارسا بود، احاديث زيادى را از پدرش امام سجاد و عمه اش فاطمه دختر امام حسين و برادرش امام باقر نقل كرده است.(۱۶۱) او در شصت و چهار يا هفتاد و چهار سالگى از دنيا رفت و در قبرستان بقيع دفن شده است.(۱۶۲)

۲۲ - عبيداللّه بن محمّد بن عمر بن على بن ابى طالبعليه‌السلام

(از اصحاب امام باقرعليه‌السلام و امام صادقعليه‌السلام مى باشد).(۱۶۳)

۲۳ - عبداللّه بن محمّد بن عمر بن على

(از اصحاب امام باقرعليه‌السلام و در استبصار و تهذيب و من لايحضر روايت دارد).(۱۶۴)

اينها همه افراد نمونه بارزى از شاگردان مكتب وى بودند كه علوم و اخبار و احاديث زيادى را از او فرا گرفتند و هر يك خود فقيهى صاحب نظر در ميان مسلمين نورافشانى مى نمودند.(۱۶۵)


حافظه قوى

حفظ مطالب گوناگون و سپردن علوم مختلف به ذهن علامت نبوغ و استعداد قوى و درك عالى انسان به شما مى رود، زيد بن علىعليهما‌السلام اين مرد فوق العاده داراى حافظه اى قوى بود به طورى كه اگر كتابى را براى او فقط يك بار! مى خواندند آن را از حفظ مى گفت و بدون كم و كاست تقرير مى نمود.


زيد مرد بيان و بحث

« الرحمن... خلق الانسان، علمه البيان»(۱۶۶) خداى مهربان، انسان را آفريده و به او بيان و سخن آموخت.

« انه حلو اللسان، شديد البيان بتمويه الكلام» او (زيدعليه‌السلام ) داراى زبانى شيرين و بيانى محكم و سازنده كلام روان بود.(۱۶۷)

از الطاف خداوند بزرگ در مقام خلقت انسان، ياد دادن بيان به فرزند آدم است و در قرآن سوره الرحمن به اين موضوع اشاره شده است.

و يكى از كمالات ارزنده انسان، طرز بيان و روش اداى صحيح كلمات و رعايت فن فصاحت و بلاغت است.

كسانى كه در مقام بحث و گفتگو داراى اين صفت باشند، هميشه به عنوان مرد هنر و دانش شناخته مى شوند و شخصيت انسان زير زبان او پنهان است و اين معناى سخن اميرالمؤ منينعليه‌السلام است كه مى فرمايد: « المرء مخبوء تحت لسانه»(۱۶۸)

تا مرد سخن نگفته باشد

عيب و هنرش نهفته باشد

زيد بن علىعليهما‌السلام قهرمان گفتار و داراى اين فضيلت ارزنده بود به طورى كه او در مقام سخن به عنوان يكى از بهترين فصحاى عرب شناخته شده است.

او در خانه وحى و در دامن ولايت، همه فضائل و كمالات را به ارث برد، درباره فصاحت و بلاغت او گفته اند: « و كان يشبه الامام على بن ابى طالبعليه‌السلام فى فصاحته و بلاغته»(۱۶۹) يعنى او در سخنورى و بلاغت و فصاحت به جدش اميرالمؤ منين شباهت تام داشت.


چند اعتراف جالب

خالد بن صفوان مى گويد: فصاحت و خطابه و زهد و تقوا و عبادت در بنى هاشم به زيد منتهى مى شود، من او را در مجلس خليفه هشام بن عبدالملك ديدم زيد چنان او را با بيان محكمش كوبيد و مجلس را بر او تنگ كرد كه راه فرارى نداشت.(۱۷۰)

و نيز ابواسحاق سبيعى گفت : من همانند زيد بن على بن الحسينعليهم‌السلام در فضل و فصاحت لسان و كثرت زهد و خوبى بيان در عصر او نديدم.(۱۷۱)

اعمش گفته است : در خاندان زيد چون او نيافتم و از او بالاتر نديدم و با فصاحت تر و دانشمندتر و شجاع تر از وى سراغ ندارم، و اگر پيروانش او را واقعا يارى كرده بودند، آنان را به راه راست و رويه اى روشن وا مى داشت.(۱۷۲)

قيروانى در كتاب، « زهرالاداب» مى گويد: زيد بن على رضى اللّه عنه مردى ديندار و شجاع و از بهترين نوادگان هاشم بود، او خوش كلام و نيكورفتار بود و سران بنى اميه به حكامشان در عراق مى نوشتند: نگذاريد مردم كوفه با زيد تماس بگيرند چون او زبانى برنده تر از شمشير و تيزتر از نوك نيزه و از سحر و كهانت كه در گره ها دميده شده مؤ ثرتر دارد.(۱۷۳)


اعتراف دشمن

مثلى است معروف كه گفته اند: « الفضل ما شهدت به الاعداء» يعنى، فضيلت آن است كه حتى دشمن هم به آن اعتراف كند.

هشام بن عبدالملك، خليفه معاصر و دشمن سرسخت زيد بن علىعليهما‌السلام در مقام تجليل از فضيلت بيان و فصاحت و بلاغت زيدعليه‌السلام جمله جالبى دارد و مى گويد: « انه حلواللسان، شديد البيان، خليق بتمويه الكلام» يعنى او مردى خوش سخن و داراى بيانى محكم و رسا و خالق كلام روان بود.(۱۷۴)

در ميان عرب، چه در دوران جاهليت و چه در عصر اسلام براى مساءله فصاحت و بلاغت اهميت فوق العاده قائل بودند و بزرگترين شخصيت و هنرمندترين فرد را كسى مى دانستند كه خوش بيان تر باشد و او را به لقب « افصح العرب» مفتخر مى ساختند، حتى در عصر نزول قرآن اين مساءله به حدى در اوج اهميت بود، كه خداوند بزرگ قرآن را از نظر فصاحت و بلاغت اعجاز جاويد پيامبر اسلام قرار داد، قرآن در مواردى فصحاى عرب را به تحدى دعوت كرده است.(۱۷۵)

زيد بن علىعليهما‌السلام به قدرى در سخن گفتن و روش بحث و بيان مهارت داشت كه تاريخ درباره اش مى نويسد: زيد بن علىعليه‌السلام در مقام سخنورى ممتاز بود: « حتى غدا احد خطباء بنى هاشم» يعنى بطورى كه او يكى از بهترين خطباى بنى هاشم محسوب مى شد.(۱۷۶)

ما در فصل «فلسفه قيام» در همين كتاب عينا متن يكى از خطباى مهيج و پرشور حضرت زيد را كه در آن فصاحت و بلاغت كامل بكار رفته است ذكر خواهيم كرد، اين خطبه علاوه بر تشريح فلسفه نهضت و بيان اوضاع نابسامان آن روز ملت اسلام و تهييج مردم به جهاد و پيكار در راه خدا از نظر فن سخنرانى و بيان، بسيار قابل توجه است.


فرازهائى از سخنان زيدعليه‌السلام

۱ - زيدعليه‌السلام از پدرش امام سجادعليه‌السلام و او از پدرش امام حسينعليه‌السلام و او از پدرش اميرالمؤ منين از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كرده كه فرمود: « اربعة انا لهم الشفيع يوم القيمة : المكرم لذريتى، و القاضى لهم حوائجهم، و الساعى لهم فى امورهم عند اضطرارهم اليه، و المحب لهم بقلبه و لسانه». » يعنى چهار دسته اند، كه من در روز قيامت از آنها شفاعت مى كنم : كسى كه به ذريه من احترام كند، و كسى كه خواسته هاى آنان را برآورد، و كسى كه در موقع گرفتارى آنان سعى در كمك ايشان كند، و كسى كه به قلب و زبان آنان را دوست داشته باشد.

۲ - بهمين اسناد زيد از رسول خدا روايت مى كند كه فرمود: « من احبنا اهل البيت فى اللّه حشر معنا و ادخلناه معنا الجنة» يعنى هر كس ما خاندان را به خاطر خدا دوست بدارد با ما محشور مى شود و ما او را داخل بهشت مى گردانيم.

۳ - « من تمسك بنا فهو معنا فى الدرجات العلى» يعنى هر كس با ما باشد، او در بهشت و مقامات عاليه آن نيز با ماست.

۴ - « ان اللّه تبارك و تعالى اصطفى محمدا صلى اللّه عليه و آله و اختارنا لذريته فلولانا لم يخلق اللّه الدنيا و الاخرة». » يعنى خداوند تبارك و تعالى، محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله و خاندان وى را برگزيد، و ما را ذريه و فرزندان او اختيار كرد، و اگر ما نبوديم، خداوند، دنيا و آخرت را خلق نمى كرد.(۱۷۷)

زيد بن على از برادرش امام باقرعليه‌السلام وى از پدرش امام سجادعليه‌السلام وى از امام حسينعليه‌السلام ، وى از پدرش اميرالمؤ منينعليه‌السلام ، و او از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله روايت كرده كه فرمود:

۵ - « نحن بنى عبدالمطلب ما عادانا بيت الا و خرب و ما عادانا كلب الا و جرب و من لم يصدق فليجرب. » يعنى با ما فرزندان عبدالمطلب هيچ (اهل) خانه اى ستيزه ننمود، مگر آنكه آن خانه خراب شد (اهل آن نابود شد) و هيچ سگ صفت (درنده اى) بر ما پارس نكرد، مگر آن كه هلاك گرديد (يا به مرض پوستى گرفتار شد) و هر كس اين مطلب را باور ندارد، امتحان كند.(۱۷۸)

آرى چنين است :

بس تجربه كرديم در اين مكافات

با آل على هر كه در افتاد برافتاد

۶ - « قال زيد بن علىعليهما‌السلام سادة الناس فى الناس، الاسخياء، و فى الا خرة الاتقياء»(۱۷۹) يعنى زيد بن علىعليهما‌السلام فرمود: در دنيا آقا و سرور مردم سخاوتمندانند و در آخرت پرهيزكاران.

۷ - از زيد بن علىعليهما‌السلام پرسيدند، تاءويل سخن پيامبر در جمله « من كنت مولاه، فعلى مولاه»(۱۸۰) چيست ؟

فرمود: « نصبه علما ليعلم به حزب اللّه عندالفرقة» يعنى او را منصوب كرد تا راهنما باشد و حزب خدا در موقع تفرقه و چند دستگى شناخته شوند (يعنى علىعليه‌السلام علامت تميز حق و باطل، على با حق است و حق با على است).

در آن شرايطى كه بنى اميه با تمام قوا سعى داشتند، ضربات هولناكى بر ذريه رسول خدا وارد كنند، و آنان را از نظر عامه ساقط نمايند زيدعليه‌السلام به طرفدارى شديد خاندان پيغمبر سخن مى گويد، نقش ‍ تبليغات بنى اميه و عامه كثيف آنان را كه براى حفظ حكومت ننگينشان و عدم توجه مردم به بازماندگان و وارثان علوم رسول خدا انجام گرفت نقش ‍ بر آب مى كند.

در موقعى كه طرفدارى از فرزندان زهرا (عليهاالسلام) بزرگترين جرم به حساب مى آمد و حكام اموى به سختى جلو مردم را مى گرفتند كه مبادا حديثى در فضيلت آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله گفته شود، زيدعليه‌السلام در كلمات درربار خود احاديث زنده و ارزنده اى را از رسول خدا در عظمت ذريه پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله با شهامت و شجاعت تمام بيان مى كرد.

و اين كار در آن شرائط خفقان و رعب خود جهادى بزرگ بود.


سخنان زيدعليه‌السلام
را مى نوشتند

قيروانى، يكى از مورخين بزرگ در مقام بيان زبردستى زيدعليه‌السلام در كلام و مهارت سخنورى او مى نويسد:

بين جعفر بن حسن و زيد بر سر ارثيه و وصيتى گفتگويى پيش آمد و اين دو از فصحاى عرب بودند، و در مواقع منازعه و بحث مردم اطراف اين دو را مى گرفتند و به طرز مباحثه و محاوره آن دو دقت مى كردند يكى موظف بود كه كلمات جعفر را حفظ كند و ديگرى سخنان زيدعليه‌السلام را آنگاه پس از اتمام مباحثه آن دو، مى نشستند و كلماتى را كه حفظ كرده بودند مى نوشتند، و اين كلمات را در كلاس ها و مكتب خانه ها در معرض تعليم و تعلم قرار مى دادند و از آن در فن بلاغت استفاده نموده و استدلال مى كردند.

سپس اين مورخ، مى گويد: آن دو (زيدعليه‌السلام و جعفر) در علم كلام اعجوبه و هر دو احدوثه عصر خويش بودند « (و تغدا زيد علما من اعلام الكلام)»(۱۸۱) و زيد بعنوان يكى از اساتيد سخن شناخته شده بود. سپس نويسنده به عنوان نمونه، يكى از مباحث زيدعليه‌السلام را در شام نقل مى كند.


مناظره زيد و علماى شام

خالد بن صفوان، مى گويد: هنگامى كه زيد در رصافه به سر مى برد چند تن از علماى شام كه در فصاحت و سخنورى و استدلال يد طولايى داشتند، به خدمت وى آمدند، و بحثى را تحت عنوان «قلت و جماعت» كه منظور دو گروه شيعه و سنى بود مطرح كردند، و آنان با جمله معروف « ان اللّه مع الجماعة، و ان اهل القلة هم اهل البدعة و الضلال» يعنى خداوند، با جماعت است، و اقليت ها اهل بدعت و گمراهى اند، بحث را شروع كردند و مقصود آنان از (اقليت) شيعه بود.

خالد مى گويد: در اين هنگام زيد بن علىعليهما‌السلام در مقام جواب شروع به سخن كرد، او پس از حمد و ثناى خدا و درود بر پيامبر و خاندان او آن چنان عالى و رسا سخن گفت كه : « ما سمع قرشى و لا عربى ابلغ موعظة و لا اظهر حجة و لا افصح لهجة» يعنى شنيده نشد، هيچ قريشى و يا عربى، در موعظه از او رساتر، و در استدلال بهتر و در فصاحت لهجه از او برتر باشد و شاميان همه در قبال سخن او خاموش شدند.(۱۸۲)


زيد در مقام بحث

زيد بن علىعليه‌السلام بحث شيرينى در كتاب خود « الصفوة» در مقام دفاع از خاندان وحى عنوان كرده است.

تاءمل و دقت در طرز بحث و استدلال زيدعليه‌السلام ما را به تسلط علمى و مطالعه و ممارست او در قرآن و احاطه تفسيرى وى رهنمون مى سازد، او چنين استدلال مى كند:

قرآن مى فرمايد: « انما يريد اللّه ليذهب عنكم الرجس اهل البيت و يطهركم تطهيرا»(۱۸۳) يعنى خداوند، اراده كرده است كه هرگونه پليدى را از شما خاندان رسالت دور نمايد، و شما را پاك و پاكيزه گرداند.

جمعى از بيخردان گمان مى كنند اين آيه در شاءن زنان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله است. اينها بيخود مى گويند، زيرا اگر منظور زنها بود (طبق اقتضاى ادبيات عرب و رعايت صحت كلام) مى بايست ضميرها را تاءنيث مى آورد و مى فرمود: « (عنكن) و (يطهركن)» به آيات قرآن دقت كنيد، و قرآن را به چشم قرآن تفسير كنيد) اگر (اهل انبياء) زنهايشان هستند، پس سخن مخالف را تصديق كنيد و اگر در قرآن اهل پيامبران فقط به زنان آنان اطلاق نشده است، آنان (مخالفان)، از روى جهل و نادانى سخن مى گويند. و خيال كرده اند كلمه اهل يعنى فقط زنان است.

خداوند در قرآن خطاب به حضرت نوح مى فرمايد: « احمل فيها من كل زوجين اثنين و اهلك الا من سبق عليه القول»(۱۸۴) يعنى از هر نر و ماده اى دو جفت را سوار كشتى كن و همچنين اهل خودت مگر آن كسى كه قبلا سخن از او گذشت (مقصود زن كافره نوح است) در اين آيه و آيات بعد، اهل منحصر به زن نيست و يا اصلا كلمه اهل به زنان اطلاق نشده است.

و باز قرآن مى فرمايد: « ان لوطا لمن المرسلين اذ نجيناه و اهله الا عجوزا فى الغابرين»(۱۸۵) يعنى لوط از فرستادگان ما است كه او و اهلش را نجات داديم جز پيرزنى (همسر لوط) كه از آنان باقى مانده بود.

و باز در قرآن است : « و كذلك يجتبيك ربك و يعلمك من تاءويل الاحاديث و يتم نعمته عليك و على آل يعقوب كما اتمها على ابويك». »(۱۸۶)

يعنى اين چنين، خداوند تو را برگزيد و به تو علم تاويل احاديث (تعبير خواب) آموخت و نعمت خويش را بر تو و آل يعقوب تمام كرد، همانطور كه بر پدران تو اتمام نعمت نمود.

آل در اين آيه شريفه به معنى «اهل» آمده است، و شامل زنها نمى شود، بنابراين «اهل» يعقوب پيامبر، زن او نيست.

و همچنين خداوند متعال در قرآن مى فرمايد: « و سلام على آل ياسين»(۱۸۷) يعنى سلام بر آل ياسين بنا بر تفسيرى مقصود از آل پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى باشد - و روشن است در اين آيه مقصود غير از زنهاى رسول خدا است.

و باز در قرآن است : « و كان ياءمر اءهله بالصلوة و الزكوة»(۱۸۸) يعنى اسماعيل پيامبر (فرزند ابراهيم خليل) اهل خويش را به نماز و دادن زكات امر مى كرد.

و در اين آيه نيز غرض از اهل غير از زن اسماعيل را شامل مى شود بلكه مقصود دودمان و بستگان اوست.

باز خداوند در قرآن كريم مى فرمايد: « ان اللّه اصطفى آدم و نوحا و آل ابراهيم و آل عمران على العالمين». »(۱۸۹) يعنى پروردگار آدم و نوح و دودمان ابراهيم و عمران را بر عالميان برگزيد و در اين آيه مقصود از «آل» كه همان «اهل» است اعم از همسران ابراهيم و عمران مى باشند و روشن تر خداوند متعال در قرآن مجيد از قول حضرت موسى چنين نقل مى كند كه او عرض مى كند: « واجعل لى وزيرا من اهلى»(۱۹۰) يعنى پروردگارا از اهل من وزيرى برايم قرار بده معلوم است منظور از اهل در اينجا غير از همسران موسى است و وزير وى هارون برادرش بود.

و همچنين در قرآن كريم آمده است : « قالوا تقاسموا باللّه لنبيتنه و اهله ثم لنقولن لوليه ما شهدنا مهلك اهله و انا لصادقون»(۱۹۱) يعنى قوم صالح پيامبر به همديگر مى گفتند: سوگند ياد كنيد كه صالح و اهل او را شب هنگام بكشيم، آنگاه به خونخواه و ولى او مى گوييم كه ما چنين نكرده ايم و قاتل صالح و اهل او را نمى شناسيم و ما راست مى گوييم آيا نمى دانى كه صالح زن و فرزندى نداشت، پس ناچار اهل او پيروان او مى باشند.

از مجموع اين آيات روشن مى شود كه اهل پيامبران در لسان قرآن به همسران آنان گفته نشده و يا منحصر به زنهايشان نيست.

آنگاه حضرت زيدعليه‌السلام براى تاءييد سخنانش آيات ديگرى از قرآن را مى آورد كه منظور از اهل بيت در آيه تطهير غير از زنهاى پيامبر است از جمله : در قرآن خطاب به زنان پيامبر آمده : « عسى ربه ان طلقكن ان يبدله ازواجا خيرا منكن مسلمات مؤ منات قانتات تائبات عابدات سائحات ثبيات و ابكارا»(۱۹۲) يعنى اگر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شما را طلاق دهد، شايد خدايش زنهايى بهتر از شما به او بدهد كه مسلمان و مؤ من و خاضع و تائب و عابد رونده راه عبادت، زن و دوشيزه باشند.

اگر آيه تطهير، در شاءن زنان پيامبر زنان شده، پس اين آيه و نظير آن چيست كه اين طهارت به تمام معنى را از آنها بر مى دارد.(۱۹۳)

خواننده محترم، خوب در اين قسمت بحث و طرز استدلال زيدعليه‌السلام كه از كتاب « الصفوه» او نقل شده دقت فرمائيد، كاملا اين مطلب براى شما روشن مى گردد، كه زيد بن على يك رجل علمى فوق العاده، و تبحر او در بحث و استدلال كامل، و در تسلط بر تفسير و درك معانى قرآن كم نظير بوده است.


نمونه اى دعاهاى زيدعليه‌السلام

آرى زيد فرزند امام سجاد است، فرزند مردى كه «صحيفه سجادى» شعله اى از معرفت قلبى اوست، فرزند آن امام شب زنده دارى كه دعاهاى او انسان را منقلب مى سازد. زيد در كنار اين پدر شب و روز شاهد مناجاتها و راز و نيازها و دعاهاى او بوده است. اين فرزند نيز سزاوار است چون پدر باشد و همانند او در عالم ملكوت و توجه به خدا غرق شود.

جملاتى بعنوان نمونه از دعاهاى زيد را در اينجا يادآور مى شويم.

دقت در اين جملات، ما را به همان حالتى مى كشاند كه گويا دعاهاى امام سجاد را در صحيفه سجاديه مى خوانيم.

زيد با قلبى آكنده از عشق و محبت به خداى بزرگ و دلى لبريز از شوق لقاى حق چنين مناجات مى كند.

«... اللهم انى اسئلك سلوا عن الدنيا و بغضالها و لاهلها، فان خيرها زهيد و شرها عتيد، و جمعها ينفذ، و صفوها يرتق، و جديدها و خيرها ينكد. » يعنى... خداوندا، من از درگاه تو مسئلت دارم، كه دنيا را فراموش كند و دنيا و دنياپرستان را دشمن دارم، زيرا خير و خوبى آن اندك، و شر آن حاضر و مهيا است، و جمع آن از هم مى پاشد و تمام مى شود، و پاكى آن آلوده مى گردد، (زيبائى آن زشت مى شود) و تازگيها و خوبى هاى آن ناچيز مى گردد.

آنگاه با قلبى پر از اخلاص چنين ادامه مى دهد: « فهذه يدى و ناصيتى مقر بذنبى، معترف بخطيئتى، ان انكرها اكذب، و ان اعترف بها اعذب، ان لم يعف الرب و يغفر الذنب، فان يغفر فتكرها، و ان اللّه ليس بظلام للعبيد، فهو المستعان، لايزال بعين ضعيفا و يغيث مستغيثا و يجيب داعيا و يكشف كربا و تقضى حاجة ذى الحاجة كل يوم و ليلة، اجل، اجل انت كذاك و خير من ذاك». » اين دست و موى جلوى سرم (كنايه از رفتار و افكار) كه به گناهانم اقرار دارند و به خطاهايم معترفند، اگر اين گناهان را انكار كنم دروغ گفته ام و اگر اعتراف كنم، عذاب مى شوم، اگر خدا عفو نكند و گناه را نبخشد، اگر ببخشد از كرامت و بزرگوارى اوست و همانا خداوند هيچ ظلمى به بندگان روا ندارد، او پناهگاه هست، و هميشه ضعيفان را يارى دهد و بيچارگان را مدد و خواستاران را اجابت كند، و نگرانى ها را برطرف نمايند، و شب و روز حاجت حاجتمندان را روا سازد. آرى، آرى، اى خدا تو چنينى و بهتر و بالاتر از اين.

او وقتى اين آيه كريمه از قرآن را تلاوت مى كرد: « و ان تتولوا يستبدل قوما غيركم، ثم لا يكونوا امثالكم»(۱۹۴) يعنى اگر از طاعت خدا و رسول روگردان شويد خداوند، گروهى را غير از شما بجاى شما مى آورد، كه در طاعت و عبادت همانند شما نباشند (بلكه مطيع باشند) مى فرمود: در اين كلام خداوند، تهديد و تخويف است، آنگاه با حالتى خاضعانه اين طور مى گفت : « اللهم، لاتجعلنا ممن تولى عنك فاستبدلت به بدلا» يعنى بارالها، ما را از جمله آنان كه اطاعت تو را نكردند و تو آنان را به غير از ايشان تبديل نمودى قرار مده.


زيدعليه‌السلام
شاعر و سخن سرا

اشعار سازنده و حكمت آميز، از نظر اسلام حائز اهميت و داراى احترامى فوق العاده است.

پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمه اطهارعليهم‌السلام هميشه براى شعرا و سخن سرايان خوش ذوق و بيدار كه داراى هدف الهى و انسانى بودند، احترام خاصى قائل بودند و آنان را بسيار مورد نوازش و لطف خويش قرار مى دادند.

در صدر اسلام شعرائى چون «حسان بن ثابت» و امثال او مادامى كه از حقيقت و هدف دم مى زدند و شعر مى سرودند، براى خويش امتيازاتى ارزنده به دست مى آوردند.

يا در زمان ائمه دينعليهم‌السلام شعرائى چون «كميت اسدى» و يا «سيد حميرى » و «فرزدق» و يا «دعبل» كه با اشعار خود به مبارزه عليه حكومت جبار عصر خويش پرداخته بودند و حقانيت اهل بيت و پيروى از حكومت علوى را شعار خويش قرار داده بودند، و مرتبا از فضائل و كمالات ائمه دين ياد مى كردند، و احيانا براى تحريك مردم عليه حكومت، حماسه مى سرودند و يا براى رثاء شهداء و تحريك ملت براى انتقام اشعار مى گفتند، اين حماسه سرايان دلير مورد لطف و رحمت خاص ‍ پيشوايان دين، چون امام سجاد و امام باقر و امام صادق و امام رضاعليهم‌السلام قرار مى گرفتند.

خلاصه شكى نيست كه اشعار سازنده و حكمت آميز از نظر اسلام داراى ارزش خاصى است، لذا ما در كتب معتبر اشعار زيادى را مى بينيم كه به ائمه دينعليهم‌السلام نسبت مى دهند و اين را نيز از فضائل و كمالات آنان مى دانيم.

زيدعليه‌السلام كه جميع فضائل و كمالات يك انسان كامل را دارا بود، او نيز از قريحه لطيف و ذوق سرشار و طبع شعر برخوردار بود و اشعارى كه از او به يادگار در لابلاى كتب مانده است حاكى از روح بزرگ و اعتقاد صائب و عقيده راسخ اوست.

اينك ما بعنوان نمونه چند قطعه از اشعار اين مرد نمونه و كم نظير خاندان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله را نقل مى كنيم.

۱ - شخصى به نام محمّد بن بكير از زيد پرسيد آيا تو امامى و امر ولايت به دست تو است ؟ او در جواب، اين مطلب را رد مى كند و ضمنا مقام والاى فرزندان پيامبر را نيز يادآور مى شود و در ضمن اشعار چنين مى فرمايد:

نحن سادات قريش

و قوام الحق فينا

نحن الانوار التى من

قيل خلق الخلق كنا

نحن منا المصطفى

المختار و المهدى منا

فينا قد عرف اللّه

و بالحق اقمنا

سوف يصلاه سعير

من تولى اليوم منا(۱۹۵)

ترجمه :

ما از بزرگان قريشيم و قوم حق در ماست ما انوارى هستيم كه قبل از خلقت مخلوقات بوده ايم، ما كسانى هستيم كه از ماست پيامبر خدا كه خداوند او را برگزيده و مهدى امت از ما است، خدا به وسيله ما شناخته مى شود و به حق استواريم. بزودى آنان كه به غصب بر ما مسلط شده اند به دوزخ خواهند رفت.

در اين اشعار نكات بسيار دقيقى است كه صاحبان دانش و ريز بينان علم و حكمت مى توانند به آن پى ببرند، و شرح همين چند شعر خود كتابى خواهد شد.

و باز چند رباعى ديگر كه منسوب به جناب زيد است حاكى از سخنورى و روح با شهامت او است، از جمله :

السيف يعرف عزمى عند هيبته

و الرمح بى خبر و اللّه لى وزر

انالنامل ما كانت اوائلنا

من قبل تاءمله ان ساعد القدر(۱۹۶)

ترجمه

شمشير نيروى اراده مرا هنگام جنگ مى شناسد، و نيزه از حال من با خبر است و خداوند پشتيبان من است. ما آرزوى آنرا داريم كه پيشينيان ما داشتند (پيروزى بر دشمن) اگر قضا و قدر با ما همراهى كند.


اميرالمؤ منينعليه‌السلام
با ديگران قابل مقايسه نيست

مرحوم قاضى نوراللّه شوشترى (قدس سره) كه يكى از اعاظم برجسته عالم تشيع است. در كتاب « مجالس المؤ منين» به نقل از شخصيت بزرگ شيعه مرحوم سيد مرتضى علم الهدى (ره) در كتاب « مشفى» كه او از يكى از اعيان شيعه نقل مى كند كه گفت : با زيد بن علىعليهما‌السلام در (واسط)(۱۹۷) بودم و در مجلس، جماعتى نشسته بودند، و بحث ابوبكر و عمر و اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام به ميان آمد و جمعى آن دو را بر علىعليه‌السلام تفضيل و ترجيح دادند، زيد در آن هنگام شايد از باب تقيه چيزى به آنان نگفت. و بعد كه آنان رفتند زيد به من فرمود: سخنان اين گروه را شنيدى ؟!

گفتم : بلى

گفت : هم اكنون من در برابر سخنان بيجاى آنان اشعارى گفته ام كه بايد اين اشعار را به آنان برسانى و آن اشعار اينست :

و من شرف الاقوام يوما براءيه

فان عليا شرفته المناقب

و قول رسول اللّه، و القول قوله

و ان رغمت منه انوف كواذب

بانك منى يا على معالنا

كهرون من موسى اخ لى و صاحب

دعاه ببدر فاستجاب لامره

فبادر فى ذات الاله بضارب

فما زال يعلوهم به وكانه

شهاب تلقاه القوابس ثاقب

يعنى : كسى كه مردم به راءى خود او را شريف تر و برتر بدانند. همانا فضائل و مناقب، علىعليه‌السلام را بر ديگران برترى بخشيده است. سخن پيامبر خداست و سخن، سخن اوست گرچه خلاف ميل منافقان و دروغ گويان باشد. تو اى على از منى و نسبت ما با هم، مانند هارون به موسى است، تو برادر و همراز من مى باشى، پيامبر در جنگ بدر او را خواند و علىعليه‌السلام اجابت كرد. و در راه خدا از ديگران براى نبرد و شمشير زدن سبقت جست. همواره مسلمين بوسيله سرافراز مى شدند، گويا او تير شهابى بود كه از كمان بيرون مى جست.(۱۹۸)

اين اشعار به خوبى اعتقاد راسخ زيد بن على را به افضليت امام اميرالمؤ منين مى رساند در عصرى كه ياد نام علىعليه‌السلام بعنوان مدح و طرفدارى با مرگ يكسان بود و خلفاء بنى اميه و عمال كثيف و آخوندهاى دربارى آنان با جعل احاديث در محو فضائل اميرالمؤ منين مى كوشيدند، زيدعليه‌السلام در اين موقعيت حساس در مدح و ثناى و حقانيت علىعليه‌السلام سخن مى گويد.

باز از اشعار اوست كه روح سخاوت و جوانمردى وى را بازگو مى كند:

يقولون زيدا لايزكى بماله

و كيف يزكى من هو باذله

اذ حال حوله لم يكن فى ديارنا

من المال الا رسمه و فضائله(۱۹۹)

ترجمه

گويند زيد، زكات مالش را نمى دهد، چگونه زكات بدهد كسى كه همه آنرا مى بخشد. سالى بر ما گذشت و در ديار ما، از مال جز نام و نشان چيزى يافت نمى شد.

اشعارى كه زيدعليه‌السلام در سوگ برادر معصومش امام باقرعليه‌السلام سروده است :

ثوى باقر العلم فى ملحد

امام الورى طيب المولد

فمن لى سوى جعفر بعده

امام الورى الازهر الامجد

اباجعفر الخير انت الامام

و انت المرجى لبلوى غد

ترجمه : شكافنده علم (امام باقر) در قبر آرميد، امام تمام موجودات كه او پاكزاد بود.

پس از مرگ او كسى جز جعفر (امام صادق) ندارم پيشواى جهانيان كه نورانى تر و از همه بزرگوارتر است. اى اباجعفر نيكو خصال تو پيشوايى، و در روز بلوا و محشر فقط اميد به تو است.(۲۰۰)

در اين چند بيت عقيده زيدعليه‌السلام را در مساءله امامت مى توان به دست آورد، كه او خود، مدعى امامت نبود و بوجود برادرش امام باقرعليه‌السلام و برادرزاده اش امام صادقعليه‌السلام افتخار مى كرد و آنان را امام و ولى و پيشواى خود مى پنداشت (البته ما بعدا در اين زمينه با ادله محكم اين مطالب را اثبات خواهيم كرد كه حضرت زيد بن على مدعى امامت نبود).

و باز هنگامى كه وى به زيارت خانه خدا مى رفت در قبرستان «انباج» ايستاد و در عبرت از دنيا و دل نبستن به آن چنين سرود:

لكل اناس مقبر بفنائهم

قهم تنقصون و القبور تزيد

فما ان تزال دارحى قد اخربت

و قبر با فناء البيوت جديد

هم جيرة الاحياء امّا مزارهم

فدان و امّا الملتقى فبعيد(۲۰۱)

ترجمه : همه مردم پس از مردان قبرى دارند، و آنان كم شوند و قبرها زياد مى گردد.

دائما خانه ها خراب مى گردد، و در مقابل هر خانه مخروبه قبر جديدى بنا مى گردد. آنان همسايه زنده هايند. و مزارشان نزديك امّا ديدارشان دور.


مقام زهد و پرهيزگارى زيدعليه‌السلام

« انما المؤ منون الذين امنوا باللّه و رسوله ثم لم يرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فى سبيل اللّه اولئك هم الصادقون». »(۲۰۲)

يعنى بجز اين نيست كه مؤ منين (واقعى) كسانى اند كه به خدا و رسولش ‍ ايمان آوردند، و در عقيده خويش هيچ شك و ترديد راه ندادند، و با جان و مالشان در راه خدا جهاد كردند، اينان همان راستگويانند.

« والذى يعلم ما تحت وريد زيد بن على ان زيد بن على لم يهتك للّه محرما منذ عرف يمينه عن شماله». »(۲۰۳)

يعنى قسم به خدايى كه عالم به زير رگ گردن زيد بن على است، همانا زيد بن على از زمانى كه چپ و راست خود را شناخت حرامى را مرتكب نشده است.

مقام زهد و پرهيزكارى زيدعليه‌السلام از عاليترين سرمايه هاى معنوى و فضائل الهى او به شمار مى رود.

كسى منكر ايمان استوار، و عقيده راسخ و خضوع و خشوع بى نهايت او در مقابل پروردگار متعال نيست.

او به خداى بزرگ و پيامبر و آنچه بر او نازل شده بود ايمان راسخ و استوار داشت.

امام صادق در مقام بيان ايمان حضرت زيد مى فرمايد: او مردى با ايمان و عارف و عالم و درستكار بود.(۲۰۴)

سپس امام صادق نهضت مقدس زيدعليه‌السلام را مى ستايد و به هدف الهى و انگيزه قيام او كه حاكى از تقوا و مرام مقدس زيد است اشاره كرده و مى فرمايد: او اگر پيروز مى شد حتما به عهد خود وفا مى كرد، اگر حكومت را به دست مى گرفت مى دانست با آن چه كند. در اين جمله اشاره به هدف مقدس حضرت زيد است كه اگر او حكومت را به دست مى گرفت و بر دشمنان حق پيروز مى شد آن را به امام صادق محول مى كرد و خلافت را به مجراى صحيح و اصليش باز مى گرداند. (ما بعدا مبسوط با ادله محكم اين مطلب را اثبات خواهيم كرد) و در جاى ديگر امام هشتم باز اين مطلب را تاءييد مى كند و در ضمن نقل همين روايت از امام صادق مرام مقدس زيد را بيان مى فرمايد و در مقام دفاع از ساحت مقدس او و بيان مقام زهد و تقواى حضرتش مى فرمايد: او خلافت را براى خويش نمى خواست و به آنچه حق او نمى بود كسى را دعوت نكرد، او پرهيزكارتر از اين بود و تقوايش به او چنين اجازه اى نمى داد. بلكه او مى گفت : من شما را به رضاى آل محمّد دعوت مى كنم.(۲۰۵)


شهيد راه حق

آرى زيد شهيدعليه‌السلام مظهر زهد و تقوا بود، او با پاكى و پرهيزكارى زندگى كرد و با عزت و ايمان به شهادت رسيد او مقامى بس بزرگ داشت كه امام صادق موقعى خبر شهادت جانگدازش را شنيد و در حالى كه اشك مى ريخت اين جملات را درباره او بيان فرمود: او عموى نيكويى برايم بود، همانا عمويم مردى بود كه مايه افتخار دنيا و آخرت ما بود، به خدا قسم عمويم راه شهداى حق را پيمود، راه شهيدانى كه در كنار رسول خدا و على و حسينعليهم‌السلام شربت شهادت نوشيدند به خدا قسم عمويم افتخار شهادت نصيبش گشت.(۲۰۶)

كلام امام صادق و افتخار حضرتش بوجود زيد و تشبيه او به شهداى راه حق، چون شهيدان احد و شهيدانى كه در كنار اميرالمؤ منين كشته شدند و شهداى كربلا، خود حاكى از مقام شامخ و تقوا و ايمان و مرام مقدس ‍ حضرت زيد است و امام با قسم او را شهيد ياد مى كند.

شيخ مفيد (ره) در مقام ستايش حضرت زيدعليه‌السلام و بيان مقام زهد و تقواى او حضرتش را به عابد و ورع توصيف مى نمايد و او را پس از امام باقرعليه‌السلام از جميع برادرانش افضل و برتر مى داند.(۲۰۷)

اردبيلى صاحب كتاب معتبر « جامع الرواة» در مقام بيان شخصيت و زهد حضرت زيد مى فرمايد: او قدرى جليل و منزلتى عظيم دارد، در راه خدا و طاعت حق كشته شد.(۲۰۸)

و نيز شيخ طوسى (ره) به جلالت و عظمت و تقوا و زهد زيدعليه‌السلام شهادت مى دهد و مى فرمايد: اين مطلبى است بسيار واضح و روشن.(۲۰۹)

شيخ در كتاب « تكمله» در موقع بيان فضائل و مناقب زيد مى فرمايد: علماى اسلام بر جلالت و وثاقت و ورع و علم و فضل زيدعليه‌السلام اتفاق نظر دارند.(۲۱۰)

علامه بزرگ، امينى در موقع بيان جلالت و عظمت مقام حضرت زيد و دفاع از ساحت مقدس او و بيان زهد و تقواى حضرتش او را با كلمه ورع توصيف مى فرمايد.(۲۱۱)

خلاصه آنچه روايات و اخبار و نظريه بزرگان دين درباره زيد رسيده است خود روشن ترين برهان و محكمترين شاهد و دليل براى اثبات مقام زهد و تقوا و جلالت قدر و بزرگى منزلت حضرت مى باشد و براى كسى در زمينه پاكى و پرهيزكارى حضرتش هيچ شكى و شبهه اى باقى نمى ماند.


مبارز شب زنده دار

متوكل بن هارون مى گويد: يحيى بن زيد به من فرمود: مى خواهم از پدرم و زهد و عبادتش برايت تعريف كنم، او روزش را تا آنجا كه مى توانست نماز مى خواند و شب كه فرا مى رسد خواب مختصر و سبكى مى كرد، و بر مى خاست و در دل شب به نماز مشغول مى شد تا آن اندازه كه توانائى داشت و بعد از نماز همين طور روى دو پا مى ايستاد و دعا مى خواند و تضرع مى كرد و اشك مى ريخت تا آنكه صبح مى دميد.(۲۱۲) و بعد از طلوع فجر سر به سجده مى گذارد، سپس بر مى خاست و نماز صبح را مى خواند، و بعد از آن مى نشست و به تعقيبات نماز مى پرداخت تا آفتاب همه جا را فرا مى گرفت، آنگاه بر مى خاست و به دنبال كارهايش مى رفت تا نزديك ظهر و يك ساعت به ظهر مانده به محل عبادت و مصلاى خويش مى رفت و به او راد و اذكار و تسبيح پروردگار مشغول مى شد، تا وقت نماز ظهر مى رسيد بر مى خاست و نماز ظهر را مى خواند و بعد از آن اندكى مى نشست و سپس ‍ نماز عصر را بجاى مى آورد و پس از آن ساعتى مشغول تعقيب نماز مى گرديد، بعد سر به سجده مى گذارد و چون آفتاب غروب مى كرد، نماز (مغرب) و عشاء را مى خواند.

متوكل مى گويد من به يحيى عرض كردم : آيا او تمام روزهاى زندگى اش را به روزه مى گذراند؟!

فرمود: نه اينطور نبود، بلكه در هر سال سه ماه و در هر ماه هم سه روز را روزه مى گرفت(۲۱۳) (غير از روزهاى واجب).

آرى روح او از سرچشمه ولايت سيراب و روان مقدسش از محبت خدا سرشار بود، و در واقع، بايد گفت : محرك اصلى انقلاب و نهضت خونين او، همان مقام زهد و تقوا و روشن بينى او بود، او خود را در مقابل خدا و خلق خدا مسؤ ول مى ديد، و شهادت را در اين راه مقدس براى خويش وظيفه و افتخار مى دانست.

يحيى بن زيد فرزند عزيز و مجاهدش مى گويد: خدا پدرم را رحمت كند، به خدا قسم او يكى از متعبدين بود، شبها را به عبادت مى گذراند و روزها را روزه مى گرفت، در راه خدا جنگيد و حق جهاد را بجاى آورد.(۲۱۴)

متوكل بن هارون مى گويد: عرض كردم : يابن رسول اللّه اين صفت حق امام است.

او در جوابم فرمود: اى اباعبداللّه، پدر من امام نبود ليكن او از سادات بزرگوار و زهاد آنان بود و او از مجاهدين در راه خدا بود.(۲۱۵)

بعد متوكل مى گويد: پرسيدم، پدرت، مردم را در معالم دينشان فتوا مى داد.

فرمود: از اين چيزى به خاطر ندارم، بعد آن صحيفه كامله را كه شامل ادعيه على بن الحسينعليهما‌السلام بود به من نشان داد(۲۱۶) (كه شرح آن گذشت).

عاصم بن عبداللّه بن عمر بن الخطاب پس از شهادت زيد، خطاب به اهل كوفه چنين گفت : مردى در كنار شما كشته شد كه هيچكس از اهل زمانش ‍ همانند وى نبود و بعد از او هم كسى را مانند او نمى بينيم، او را در جوانى ديدم، تا يادى از خدا نزد او مى شد مدهوش مى گشت، بطورى كه بعضى مى گفتند او ديگر مرده است.(۲۱۷)


چه حال عجيبى

دانشمند شهيد سعيد بن جبير (ره) مى گويد:(۲۱۸) از محمّد بن خالد حال حضرت زيد بن على را پرسيدم و گفتم : آيا زيد جائى در دل اهل عراق دارد يا خير؟

او در جوابم گفت : از اهل عراق چيزى برايت نمى گويم، امّا مطلبى را از مردى كه در مدينه به نام «نازلى» معروف است بگويم، او برايم تعريف كرد كه :

بين راه مكه و مدينه با زيد بن علىعليهما‌السلام همسفر بودم، او در عبادت و اطاعت خدا روحيه اى عالى و حال عجيبى داشت. او بعد از نماز واجبش باز مشغول نماز مى شد تا وقت نماز واجب ديگر فرا مى رسيد، و شب را همه در حال نماز و تسبيح مى گذراند و اين آيه را مرتب زمزمه مى كرد: « و جائت سكرة الموت بالحق ذلك ما كنت منه تحيد»(۲۱۹) بعد با ما نماز شام را مى خواند و همين آيه را مرتب تكرار مى كرد تا نيمه هاى شب، و در اين وقت ديدم كه او دستش را به آسمان بلند كرده و با قلبى آكنده از عشق خدا با لحنى جانسوز و دلنواز به مناجات پرداخته و مى گويد: «الهى، عذاب دنيا از عذاب و شكنجه هاى آخرت آسان تر است. » بعد به شدت مى گريست، من به طرف او رفتم و عرض كردم : فرزند پيغمبر، تو در اين شب حال عجيبى دارى و اين جزع و بى تابى از خوف خدا را تا به حال از كسى غير از شما مشاهده نكرده ام.

نازلى مى گويد: موقعى اين وضع را از او پرسيدم در جوابم فرمود: واى بر تو نازلى، تو بر حال من و فزع و جزع من متعجب شدى ؟ همين امشب در سجده بودم و گوئى در عالم مكاشفه بود، ديدم، جمعيتى از مردم با يك لباسهاى جالبى كه چشمى آن را نديده است، مرا محاصره كرده بودند و به دورم حلقه زده بودند و من در همان حال سجده بودم، ديدم بزرگ آنان كه برايش احترام زيادى قائل بودند مى گفت : اين همان اوست ؟

گفتند: آرى همانست، موقعى شناخت، با صدايى ملكوتى گفت : بشارت باد تو را اى زيد، چون تو در راه خدا كشته خواهى شد، و آنگاه تو را به دار مى زنند و سپس جسدت را مى سوزانند امّا آتش ديگرى (عذاب آخرت) ابدا به تو نخواهد رسيد، بعد فرمود: آنگاه كه به حال عادى خود برگشتم، اين جزع و بى تابى مرا احاطه كرد، سپس حضرتش اين جمله عالى را كه گويى از اعمال قلبش بر مى خاست فرمود: به خدا قسم، اى نازلى، دوست دارم كه زنده به آتش سوزانده شوم و باز هم دوباره زنده شوم و دو مرتبه مرا بسوزانند و خداوند امر اين امت و ملت را اصلاح كند.


نور ايمان

نور ايمان از چهره او مى درخشيد و به نحوى آن نور ساطع و هويدا بود، كه مردى به نام خصيب وابشى مى گويد: هرگاه زيدعليه‌السلام را مى ديدم او را با چهره اى درخشان مشاهده مى كردم و فروغ نور از صورت مقدسش ‍ ساطع بود.(۲۲۰)

آرى او سخت در مقابل خداى بزرگش به خود مى لرزيد و هرگاه نام خالق او (اللّه) در نزدش به ميان مى آمد حالش منقلب مى شد و گاهى بيهوش ‍ مى شد، بطورى كه عاصم بن عبداللّه مى گويد: سن من از او بيشتر بود، او را در مدينه ديدم، جوان بود، در حضورش نام خدا برده شد و ناگهان او از هوش رفت كه هر كس او را در آن حال مى ديد، مى گفت : اين ديگر به دنيا بر نمى گردد.(۲۲۱)


او دائم الصلوة بود

روز و شبها براى ابراز بندگى و عبوديت خود نسبت به پروردگارش سر را به خاك مى سائيد، عزت و عظمت او در آن بود كه در مقابل حق سر فرود آورد، و چون عبدى ذليل در آستانه خدايش به سجده افتد، ولى در مقابل ناحق ابدا سر فرود نياورد او با عظمت زندگى كرد و با عزت جان سپرد.

او همانند اجداد پاكش، هيچگاه در مقابل ظلم و بيدادگرى تسليم نشد، و همانند جدش حسينعليه‌السلام مرگ با شرافت را از زندگى با خوارى و مذلت را ترجيح داد، مردانه سخن گفت و جوانمردانه شربت شهادت نوشيد، او به نماز و مسجد خو گرفته بود بطورى كه او را استوانه مسجد مى گفتند، او شبانه روز مدت زيادى را با پروردگارش به راز و نياز و مناجات مى پرداخت، اكثر اوقات خود را، در حال نماز و ذكر و توجه به خدا مى گذراند بطورى كه به او (دائم الصلوة) مى گفتند و اين قدر سر را به سجده مى نهاد به نحوى كه اثر سجده بر پيشانى مباركش كاملا آشكار هويدا بود(۲۲۲) او در درازى شب به نماز و مناجات مى پرداخت(۲۲۳) و اين داءب و عادت او شده بود، او شبها را به نماز و روزها را به روزه سپرى مى كرد(۲۲۴) و نسبت به دنيا بى توجه و بى رغبت بود.(۲۲۵)

هشام بن ميثم روايت كرده كه گفت از خالد بن صفوان كه خود از جمله راويان حضرت زيد است، سؤ ال كردم زيد را كجا ملاقات كردى ؟

گفت : در رصاصه، كه قريه ايست در كوفه، گفتم : او را در چه حال ديدى ؟

گفت : زيد را چنان ديدم كه مى دانستم، او را ديدم در حالتى كه از خوف و خشيت خداوند بزرگ، چنان گريه مى كرد، كه اشك چشمهاى او با آب بينى اش مخلوط مى شد.(۲۲۶)


اطاعت حق

او، اوامر حق را امتثال مى كرد حتى دستورات استحبابى خدايش را بجاى مى آورد. واجبات را سخت رعايت و از حرام بشدت اجتناب مى ورزيد.

ابوقره مى گويد:(۲۲۷) شبى با زيد بن علىعليهما‌السلام بسوى جبان مى رفتيم دست خالى و چيزى همراه نداشت، به من فرمود: اى اباقرة، آيا گرسنه اى؟

گفتم : بلى گرسنه ام، ناگهان ديدم يك دانه گلابى بزرگ كه كاملا مشت را پر مى كرد به من داد، و فرمود: بخور، ابوقرة مى گويد: اين ميوه خيلى خوب و مرغوب و خوشمزه بود، كه من نفهميدم بوى آن خوش تر است يا مزه اش، بعد فرمود:

اى اباقرة، مى دانى در كجا هستيم ؟ ما الا ن در باغى از باغهاى بهشتى قدم نهاده ايم، بله ما نزد قبر اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام مى باشيم سپس ‍ فرمود:

اى اباقرة، قسم به آن كسى كه عالم به زير رگ گردن زيد بن على است همانا، زيد بن على، از زمانى كه چپ و راست خود را شناخت، كار حرامى را مرتكب نشد.(۲۲۸)

آرى او مطيع خدا بود و دستورات حق را امتثال مى نمود. همانطورى كه خود فرمايد:

هر كس فرمان حق برد همه چيز فرمانبردار او شوند، اين مقام كوچكى نيست كسى كه به مرتبه اى از كمال و قرب به حق نائل شود تا آنجايى كه حتى فرشتگان مقرب حق از او فرمان برند و تمام موجودات در مقابل او خاضع شوند و اين جايگاه بزرگ نيست، مگر براى خاصان درگاه ربوبى، و مقربا پيشگاه حق.

او آنقدر در اطاعت حق كوشا بود، كه تمام عمر خود و از زمانى كه خوب و بد را تشخيص مى دهد يك فعل كوچك نابجا و خلاف امر پروردگار از او سر نمى زند.

آرى اين مقام و زهد و تقواى زيد است كه او را به آن درجات عاليه رساند. درود خدا به روان پاك او باد.