شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام0%

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

نویسنده: سید ابو فاضل رضوی اردکانی
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 20473
دانلود: 5244

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 22 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20473 / دانلود: 5244
اندازه اندازه اندازه
شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

شخصيت و قيام زيد بن على علیه السلام

نویسنده:
فارسی

چهره درخشان فرزندان پاك پيامبر كه مدافعان راستين اين مكتب بودند، در تاريخ پر هيجان شيعه مى درخشد.
رهبران و پيشوايان شايسته شيعه گاهى با جهاد، و گاهى با سكوت و گاهى با نبرد مسلحانه، در حفظ و عظمت ميراث پيامبر كه قرآن و عترت و سنت بود و به تعبير واقعى آن «تشيع» است كوشيدند.
نهضتها و قيام هاى خونين آنان بيش از هر عامل ديگر به مكتب جان و حركت داد.
و در اين ميان قيام خونين و نهضت ثمربخش زيد بن على عليه‌السلام شعله اى درخشان و گرم بود كه پايه هاى حكومت هاى پوشالى خلفاى غاصب را لرزاند و به شيعيان نور و حركت و گرمى بخشيد.


فصل ششم : فلسفه قيام

با توجه به اوضاع و احوال مسلمين در زمان خلفاى جور (كه قبلا اشاره شد) و ظلمهايى كه از طرف آنان نسبت به ملت اسلام عموما و خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و مجاهدين علوى خصوصا و پايمال كردن حقوق مسلم آنان، صورت مى گرفت، علت قيام حضرت زيدعليه‌السلام روشن مى گردد و مى توان، علل و فلسفه نهضت مقدس زيدعليه‌السلام را در چند جمله خلاصه كرد:

۱ - انتقام خون شهيدان ۲ - امر به معروف و نهى از منكر، و اصلا وضع جامعه مسلمين ۳ - تشكيل حكومت واقعى اسلامى در صورت پيروزى.


انتقام خون حسينعليه‌السلام


بذر نهضتها

قيام مقدس حسين، و حادثه جانخراش كربلا، و حماسه خونين شهيدان طف، عليه دستگاه بيدادگر بنى اميه، ريشه اصلى خيلى از قيامها و نهضتهاى انتقامجويانه بر ضد، خيانتكاران و غاصبين اموى گرديد.

قيام امام حسينعليه‌السلام و فاجعه عاشورا مشعلى بود كه خاموشى نداشت و حسينعليه‌السلام اين مشعل را به پرچمداران نهضتهاى آزاديبخش و مجاهدين راه خدا داد پس از انقلاب امام شهيد، قيام هاى مسلحانه و خونينى بر ضد دشمنان اسلام، بعنوان خون خواهى حسين و شهيدان راه خدا، به وجود مى آمد كه بالاخره منجر به هلاكت گروه هاى كثيرى از بنى اميه و سقوط آنان گرديد.

پس از كشته شدن حسينعليه‌السلام و يارانش، چنان موج نفرت و بغض ‍ و عداوت بر ضد دشمنان اهل بيت بالا گرفت كه تاريخ كمتر چنين انتقامجويى را به ياد دارد.

در واقع مى توان گفت : كه قيام شهيدان كربلا، سرمشق بسيارى از مجاهدت ها و نبردها عليه ظلم و بيدادگرى شد.

و هنوز هم خون عزيزان اسلام مى جوشد، و مردم را به راه شرافت و عزت دعوت مى كند.

آرى چند صباحى از حادثه خونين عاشورا نگذشته بود، كه روح انتقام و خونخواهى حسين و يارانش، در كالبد جمعى از شيعيان بيدار دميده شد هنوز سران بنى اميه، از پيروزى ظاهرى خود در كربلا لذتى نبرده بودند كه فريادهاى اعتراض و انتقام از گوشه و كنار كشور پهناور اسلام، مخصوصا در نواحى نزديك به (سرزمين شهيدان) بلند شد.


قيام توابين

اولين جرقه نهضتى كه از دامن سرزمينهاى غاضريه و نينوا، دلهاى انتقامگران مبارز را روشن كرد، قيام سليمان بن صرد خزاعى بود.

سليمان مرد با سابقه و شخصيت معروفى در اسلام بود او رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله را درك كرد و در واقعه جمل دخالت نكرد و عذر آورد(۲۶۷) (در صورت صحت اين خبر اين خود گناهى براى او بود) و او مردى زاهد و بزرگ طايفه خزاعى بود.

فضل بن شاذان درباره او مى گويد: او از بزرگان تابعين(۲۶۸) و از رؤ سا و زهاد آنان بود.(۲۶۹)


يالثارات الحسينعليه‌السلام
(۲۷۰)

اين جمله، شعار انتقامگران بود، سليمان بن صرد اول كسى بود كه نداى او به اين شعار در كوفه و عراق بلند شد، اين جمله، خون شيعيان را به جوش ‍ مى آورد و هر كدام با قلبى لبريز از كين و خشم عليه بنى اميه شمشيرها را به دست مى گرفتند البته شرح قيام و خصوصيات اين انتقام و ساير قيام ها مانند نهضت مختار در حوصله بحث ما نيست و بنحو خلاصه و فهرست اشاره مى شود (براى توضيح به كامل ابن اثير و تاريخ طبرى مراجعه فرماييد).

اين گروه به رهبرى سليمان به صرد خزاعى و همكارى بزرگانى از رؤ ساى شيعيان عراق كه عبارت بودند از مسيب بن نجبه فزارى و رفاعد بن شداد عجلى، و عبيداللّه بن سعد ازدى و عبداللّه بن وال تيمى و جمعى از سران بصره يكسال بعد از مرگ يزيد بن معاويه و تجمع قوا ماه جمادى الاولى سال ۶۵ قيام كردند.

علت اينكه اين گروه را توابين (توبه كنندگان) مى خوانند اينست كه جمعى از آنان از جمله خود سليمان از كسانى بودند كه براى يارى امام حسين و تشكيل حكومت و خلافت، حضرتش را به عراق دعوت كردند، امّا موقعى امام در كربلا محاصره شد به كمك وى نشتافتند پس از واقعه كربلا آنقدر از اين عمل خويش نادم و پشيمان شده بودند و حسرت مى خوردند كه جز اشك چشمان و تصميم به انتقام چيز ديگرى آنان را تسلى نمى بخشيد.

آنان تصميم گرفتند به هر قيمتى كه شده با تشكيل قوايى منظم انتقام خونينى از قاتلين حسينعليه‌السلام بگيرند و بالاخره خودشان نيز پس از انتقام، افتخار شهادت همان راهى كه حسين رفت نصيبشان گردد.

و آنان رسما با سپاه شام به رهبرى عبيداللّه زياد و ديگر سران بنى اميه وارد جنگ شدند و تلفات سنگينى به دشمن وارد ساختند.(۲۷۱)

در آن جنگ سليمان به شهادت رسيد و ديگر سران مجاهدين پس از كشتار كثيرى از قاتلين شهداء از بنى اميه و لشكريان دشمن، به مقام شهادت، كه مى خواستند نائل شدند.(۲۷۲)

سلام و صلوات خدا بر روان پاك آنان باد.


قيام مختار

دومين قيام خونين و حماسه انگيز انتقام جويان حسينعليه‌السلام قيام مختار بود.(۲۷۳)

مختار فرزند ابوعبيده ثقفى يكى از شخصيتهاى ممتاز در تاريخ درخشان تشيع است او قهرمانى دلير و مردى با ايمان بود.

علامه بزرگ امينى (ره) او را با عظمت و تجليل خاصى توصيف مى كند، مى فرمايد:

« رجل الهدى، الناهض المجاهد، البطل المغوار. »(۲۷۴)

المختار بن ابى عبيده الثقفى : مرد هدايت، نهضت كننده مجاهد قهرمان سلحشور، در كتاب نفيس « الغدير» شرح نسبتا جامع و مفصلى در عظمت مختار به چشم مى خورد و علامه كبير امينى در مقام دفاع از مقام شامخ وى مى فرمايد: اگر كسى در تاريخ و حديث و علم رجال با ديده دقت بنگرد، مى فهمد كه :

«... ان المختار فى الطليعة من رجالات الدين و الهدى و الاخلاص و ان نهضته الكريمة لم تكن الا لاقامة العدل، باستيصال شاءفه الملحدين، و اجتياح جذوم الظلم الاموى و انه منزح (اى مبعد) من المذهب الكيسانى». »(۲۷۵)

مختار در طليعه پيشگام مردان دين و هدايت و اخلاص است و نهضت مقدس او نبود مگر بخاطر استوار ساختن عدالت، نابودى تبهكاران و قطع كردن شاخه هاى ظلم اموى، و او از مذهب كيسانى دور است.

آنگاه مى فرمايد: آن تهمتهاى ناروايى كه نسبت به ساحت مقدس مختار وارد كرده اند از حقيقت و درستى فاصله دارد. و علت پاكى عقيده مختار، مورد توجه بودن وى نزد ائمه دين است.

« و لذا ترحم عليه الائمة الهداة سادتنا: السجاد و الباقر و الصادقعليهم‌السلام » و به همين خاطر ائمه معصومين سروران ما، امام سجاد و امام باقر و امام صادقعليهم‌السلام براى وى طلب رحمت كرده اند.

و بعد از اين جمله مى فرمايد: « و قد اكبره و نزهه العلماء الاعلام. » و براستى علماى اعلام وى را بزرگ و منزه شمرده اند مانند: سيد بن طاووس در رجال و علامه در (خلاصه)، و ابن داوود در « (الرجال)» و ابن نما كه خود رساله مفصل به نام « (ذوب النضار)» در حالات و عظمت مختار نوشته است و همچنين محقق اردبيلى در « (حديقة الشيعه)» صاحب معالم در (تحرير طاووسى) و قاضى نوراللّه مرعشى در (مجالس) و شيخ ابوعلى در « (منتهى المقال)» از او دفاع كرده اند. و مرحوم شهيد در كتاب (مزار) زيارتى خاصه براى مختار نقل كرده است.

آنگاه علامه امينى بيش از ۲۰ كتاب را كه در عظمت مختار و جلالت قدر او سخن گفته اند مى شمرد.(۲۷۶) و اشعار مفصلى را در مدح و منقبت وى از جمله قصيده مفصلى كه به اين مصرع شروع مى شود نقل كرده است :

يهنئك يا بطل الهدى و الثار

ما قد حويت بمدرك الاوتار(۲۷۷)

تبريك به تو باد اى قهرمان هدايت و خونخواهى، به آنچه كه انتقام خونها را گرفتى.


قيام مختار به اذن امام بود

قيام مختار با اجازه امام چهارم على بن الحسين به وساطت محمّد حنفيه بود و امام روى تقيه و تاكتيك، علنا وارد نهضت نشد و نظر خويش را موقعى كه محمّد حنفيه به درخواست مختار اجازه قيام خواست بيان نمود امام فرمود: « يا عم لو ان عبدا زنجيا تعصب لنا اهل البيت لوجب على الناس مؤ ازرته و قد وليتك يا عم هذا الامر فاصنع ما شئت». »(۲۷۸)

اى عمو اگر بنده صالح و سرنگهدارى، جانب ما خاندان پيامبر را بگيرد، بر مردم واجب است به كمك وى بشتابند، و من رهبرى اين امر (قيام مسلحانه) را به تو وا مى گذارم هر چه صلاح ديدى انجام بده.

مختار با همكارى قهرمان دليرى چون (ابراهيم بن مالك اشتر) و سرانى از عراق با لشكر مجهز عليه بنى اميه به انتقام خون امام حسين قيام كرد.(۲۷۹)

نهضت مختار دومين جرقه اميدى بود كه دلها را روشن ساخت.

بالاخره انتقامگران سلحشور به دستور سرى امام سجادعليه‌السلام و رهبرى محمّد حنفيه، و فرماندهى مختار بن ابى عبيده ثقفى با معاونت ابراهيم بن مالك اشتر توانستند به حساب قتله كربلا و جنايتكاران بنى اميه برسند و بنا به نقل بعضى از مورخين و به نقل اين نما بيش از هفتاد هزار نفر از بنى اميه و دشمنان خاندان پيغمبر قتل عام شدند. و موقعى كه سرهاى بريده سران بنى اميه را به وسيله مختار و توسط محمّد حنفيه برادر امام حسن به نزد امام سجادعليه‌السلام فرستادند امام با حالت شكرانه اى فرمود:

« الحمدللّه الذى ادرك لى ثارى من عدوى و جزى اللّه المختار خيرا»(۲۸۰)

سپاس خداوندى را كه انتقام خون مرا از دشمنم گرفت و خداوند به مختار پاداش خير دهد.


زيد خونخواه شهيدان

در ميان اين نهضتها و قيام هاى خونين كه بعنوان خونخواهى و انتقام شهيدان آزاده كربلا بوقوع پيوست، قيام زيد بيش از همه آنها مهم تر و حساب شده تر، و در عين حال آموزنده تر و پر ماجراتر است، از چند جهت :

۱ - زيد نوه امام حسين بود و به يك واسطه به امام مى رسيد:

او وارث شهامت و شجاعت و فضائل اين امام بود (منهاى امامت) و خون گرم حسينعليه‌السلام در عروق زيد مى جوشيد.

۳ - سرنوشتى مقدر و عهدى معهود و وظيفه اى معين بود كه زيد بايد قيام كند و قهرمان صحنه گردد، و او بعنوان خونخواه شهيدان تعيين گشته بود، و در ضمن رواياتى كه خواهد آمد اين مطالب كاملا روشن مى شود.

۳ - شرائط محيط و موقعيت زمان و كيفيت حكومت بنى اميه مقتضى يك چنين نهضت بود، و زمينه براى يك قيام علنى مسلحانه كاملا مساعد بود.

۴ - بخاطر حفظ جان امام صادق و پيمان الهى و عمل كردن به دستور امام و سعى در رسيدن به هدف، زيدعليه‌السلام شايسته فرماندهى نهضت بود.

۵ - چون انتقام به تمام معنى از دشمنان اسلام و اهلبيت پيغمبر گرفته نشده بود و بازماندگان اموى بعد از نهضت سليمان و مختار و ديگران هنوز يكه تاز ميدان حكومت و فرماندهى بودند، آتش شعله ور انتقام فروكش نگشته بود، زيد مشعلدار نهضت گرديد:

«امام باقر، زيد را خونخواه شهيدان مى ناميد و مى فرمود:

« هذا سيد اهلبيته و الطالب باوتارهم». »(۲۸۱) او بزرگ خاندان خويش است و خونخواه ايشان است.

و خود زيدعليه‌السلام نيز يكى از علل قيامش را خونخواهى حسين و يارانش و شهداى از اهل بيتشعليهم‌السلام مى داند و مى گويد:

« انما خرجت على الذين قاتلوا جدى الحسين (عليه‌السلام »)(۲۸۲) ، من بر ضد آنان كه با جدم حسين جنگيدند قيام كرده ام.

او جنگ با فرزندان معاويه و مروان هر كدام باشند يكسان مى داند، او جنايات هشام را كمتر از يزيد نمى داند و در ضمن قيام خود علت نبرد خويش را ريشه كن كردن شجره خبيثه بنى اميه مى داند و جنايات آنان را يادآور مى شود و مى فرمايد: « انما خرجت على الذين اغاروا على المدينة يوم الحرة، ثم رموا بيت اللّه بحجر المنجنيق و النار»(۲۸۳) : من بر آن كسانى خروج كرده ام، كه به مدينه حمله ور شدند و خانه كعبه را بوسيله منجنيق سنگ باران كردند و به آتش كشيدند.

۶ - علاوه بر كمالات نفسانى و فضائل اخلاقى و علم و زهد و صفات ملكوتى و شجاعت و شهامت براى جلب قلوب مسلمين، و كشاندن آنان به ميدان انتقام، خصوصيات ذاتى و كمالات جبلى رهبر نهضت مطلب قابل توجهى بود، و پس از وجود مقدس امام صادق، كه در پشت پرده تقيه زيد را يارى مى كرد در ميان آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله شخصيتى بارزتر از زيد وجود نداشت و اثبات اين مطلب در فصول مختلف اين كتاب گذشت.

شيخ مفيد (ره) در ارشاد يكى از علل نهضت زيدعليه‌السلام را خونخواهى جدش حسينعليه‌السلام مى داند و مى فرمايد: « يطلب بثارات الحسين (عليه‌السلام »). »(۲۸۴)

غرض او خونخواهى حسين بود.

علامه مجلسى مى فرمايد: « و انما خرج بطلب ثار الحسين (عليه‌السلام »).(۲۸۵)

او به انتقام خون حسين خروج كرد.


امر به معروف و نهى از منكر

يكى از فرايض مهم اسلامى و پراهميت ترين احكام قرآن امر به معروف و نهى از منكر است.

در آيات متعددى از قرآن اين كتاب آسمانى ما، خداوند متعال ما را در مقابل اين وظيفه بزرگ مسؤ ول مى داند و به خاطر اصلاح جامعه بشر و ريشه كن كردن فساد ما را به امر به معروف و نهى از منكر دعوت مى كند، البته ما در اين كتاب نمى خواهيم مفصلا در اين زمينه سخن بگوييم امّا بطور خلاصه گفته مى شود كه، قوام دين و دوام احكام اسلام جز به عمل كردن امر به معروف و نهى از منكر امكان پذير نيست، و روايات در اين باب به حدى زياد است كه خود كتاب مستقلى در فقه اسلامى بشمار مى رود.

جهاد و قيام جنايتكاران و مفسدين روى زمين (بعكس پندار بعضى) خود فرعى و مرتبه اى از مراتب امر به معروف است. اسلام مى گويد امر به معروف و نهى از منكر پس از طى مراتب مسالمت آميز و عدم تاءثير آن بايد با قدرت اجرا بشود و اين همان جهاد است.

اسلام همه را مسؤ ول مى داند، و اصلاح جامعه به عهده همه مسلمين است، مخصوصا جهاد در مقابل حاكم جائر، قيام در مقابل ستمگران قلدر و خون آشام، و قيام مقدس ائمه دين كه بالاخره همه منتهى به قتل و شهادت آنها مى شد. روى همين اصل بود و زيد بن علىعليهما‌السلام كه خود شخصيتى فوق العاده بود و عالم به تمام شرائط و خصوصيات امر به معروف و نهى از منكر بود، وظيفه خود مى بيند كه در مقابل دستگاه جنايتكار بنى اميه همانند جدش حسين و به همان دليلى كه امام شهيد ابى عبداللّه الحسينعليه‌السلام قيام كرد وى نيز قيام كند.

در واقع مى توان گفت اگر كسى قيام خونين عاشورا به رهبرى زبده ترين فرزندان انسان حسين بن علىعليهما‌السلام و يارانش را خوب بررسى كند و فلسفه و ريشه آن را بدست آورد، به آسانى مى تواند بگويد، قيام زيد بن علىعليهما‌السلام با نهضت مقدس حسينعليه‌السلام صرف نظر از مساءله زمان، يكسان بود و هيچ فرقى نداشت.


وجه تشابه

وجه تشابه زيادى بين اين دو نهضت مقدس مى باشد كه هر مسلمان آگاه با مطالعه زندگى اين مجاهدين بزرگ به آن اعتراف مى كند و همانطورى كه امام حسين در آن وصيتنامه معروف خود كه به برادرش محمّد حنفيه داد نوشت «... و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى اريد ان آمر بالمعروف و انهى عن المنكر». » همانا، قيام من براى اصلاح امت جدم مى باشد. و اراده من امر به معروف و نهى از منكر است.

زيد بن علىعليهما‌السلام هم منطق جدش حسينعليه‌السلام را دارد و آرزو مى كند كه وضع نابسامان امت اصلاح شود و دست ستمگران و غاصبين بر سر ملت كوتاه گردد.

مردى به نام عبداللّه بن مسلم مى گويد: با زيدعليه‌السلام آهنگ زيارت خانه خدا كردم، شب فرا رسيد و ستارگان زيبا در آسمان چشمك مى زدند، در اين هنگام زيدعليه‌السلام رو به من كرد و فرمود: آيا آن ستاره را مى بينى ؟

گفتم : بلى.

فرمود: كسى مى تواند به آن دست يابد؟

گفتم : نه.

فرمود: « و اللّه لوددت ان يدى ملصقة بها فاقع الى الارض اوحيث اقع فاتقطع قطعة قطعة و ان اللّه اصلح بين امة محمّد صلى اللّه عليه و آله». »(۲۸۶)

به خدا قسم دوست دارم، كه دستم به آن ستاره بچسبد و از آنجا به زمين پرتاب شوم يا به هر جا اصابت كنم و بدنم قطعه قطعه شود و در مقابل، خداوند بين امت محمّد را اصلاح دهد.


اصلاح امور ملت

خلاصه، نهضت مقدس حسين براى اصلاح امر امت اسلام و رسوا كردن حكومت ظلم و بيدار كردن مسلمين بود، و اين طرز تفكر از ميان نرفت و پس از نهضت حسين نهضتها بوقوع پيوست و قيام ها عليه ظلم شد. و در واقع مى توان گفت : يكى از ثمرات نهضت حسينعليه‌السلام قيام زيد بن علىعليهما‌السلام بود.

امامعليه‌السلام به دعوت و خواهش مردم عراق به سمت كوفه حركت كرد و او مايل بود كه حكومت ظالمانه اموى ريشه كن گردد و دولت و حكومت عدل به جاى آن استوار شود.(۲۸۷)

امام فلسفه نهضت خود را در ضمن آن خطبه شورانگيز و مهيج و معروفش ‍ بيان فرمود:

« ايها الناس ان رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله قال : من راءى سلطانا جائرا، مستحلا لحرام اللّه، ناكثا لعهداللّه، مخالفا لسنة رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله ، يعمل فى عباداللّه بالاثم و العدوان، فلم بغير عليه بفعل و لا قول كان حقا على اللّه ان يدخل مدخله، الا و ان هؤ لاء قد لزموا طاعة الشيطان، و تركوا طاعة الرحمن، و اظهروا الفساد و عطلوا الحدود و الستاءثروا بالفى ء و احلوا حرام اللّه، و انا احق من غيرى». » «مردم، پيامبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى فرمود: هر كس سلطان ستمكارى را ببيند، كه حرام خدا را حلال مى داند، و عهد پروردگار را مى شكند، و مخالف سنت و شريعت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله مى باشد، و در ميان بندگان با گناه و ستم حكمرانى مى نمايد، و در مقابل او با عمل يا زبان ايستادگى و قيام نكند، بر خداى متعال حق و لازم است كه او را به جايگاهش «دوزخ» داخل نمايد.

همانا بدانيد، اين گروه (بنى اميه) پيروى شيطان كنند و اطاعت خداى را ترك كرده اند، فساد و گناه را دامن زده و علنى كرده اند، و حدود و قوانين خدا را تعطيل نموده اند، اموال عمومى را خود مى بلعند و حرام خدا را حلال پندارند و در اين شرايط من براى حكومت و امامت بر ديگران احق و اولى هستم ».(۲۸۸)

امام، مى ديد خروج و قيام بر ضد يزيد بن معاويه به يك فريضه دينى واجب است و اين هنگام بود كه يزيد به فسق و فجور در نزد خاص و عام معروف و مشهور گشته بود.(۲۸۹)

همين طور زيد بن على در چنين شرايط قرار مى گيرد او هم بر ضد اوضاع فاسد و انحرافات هياءت حاكمه كه از جاده صواب و حق دور شده بودند قيام كرد، و هدف وى احياى شريعت اسلام، و عمل بر وفق كتاب خدا و سنت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله مى بود.(۲۹۰)

او براى مبارزه با ظلم و جهل و خرافات و بيدارى ملت و روشن شدن قلب ها و برطرف كردن تيرگيهاى ظلم و جهل قيام كرد.

او بخاطر دين قيام كرد، تا با برق نورانى شمشيرش تاريكيهاى سياه را روشن سازد و يا اينكه شربت شهادت را طبق سرنوشت خويش بسر كشد.(۲۹۱)

آرى او براى اصلاح امت اسلام و اجراى قوانين قرآن و ريشه كن كردن فساد و گناه و بخاطر امر به معروف و نهى از منكر، قيام كرد دانشمند عظيم القدر شيخ مفيد در ارشاد مى فرمايد: « ظهر بالسيف ياءمر بالمعروف و ينهى عن المنكر»(۲۹۲)

او براى امر به معروف و نهى از منكر و خونخواهى امام حسين قيام كرد.

عياشى در كتاب « مقتضب الاثر» مى گويد: « ان زيد بن على خرج على سبيل الامر بالمعروف و النهى عن المنكر. » قيام زيد بخاطر امر به معروف و نهى از منكر بود، شهيد اول در كتاب «قواعد» بحث امر به معروف و نهى از منكر به عنوان مثال به قيام حضرت زيدعليه‌السلام اشاره مى كند.

محدث كبير علامه مجلسى : نيز يكى از علل نهضت مقدس زيد بن على را امر به معروف و نهى از منكر مى داند و مى فرمايد: « و انما خرج لطلب ثار الحسين و الامر بالمعروف و النهى عن المنكر». »(۲۹۳) او به خونخواهى امام حسين و بخاطر امر به معروف و نهى از منكر قيام كرد.

در سجاديه ناسخ گويد: «علت ديگر كه به آن اشاره شد امر به معروف و نهى از منكر بود، كه در ايام خلفاى بنى اميه ارتكاب مناهى و محرمات و فسق و فجور چنان شيوع يافته بود كه در هيچ زمانى آن شياع و آن اوضاع مشهود نبود، در شرب خمر و استماع تغنى غوانى رقاصى و ادائى را هيچ اجتناب نمى رفت و جناب زيد كه فرزند امام و برادر امام و عم امام و صاحب آن مراتب زهد و عيادت و غيرت و شجاعت بود، اين جمله را در دل مى نهفت و بهر هنگام با موافقان مى گفت و اين آتش در كانون خاطرش ‍ شعله همى كشيد، تا طاقت صبورى بر وى دشوار، و روزگار ناهموار گشت، تا سموم بغض و كين هشام بن عبدالملك نيز بر آن آتش دامن زنان گشت و آن جناب را بر خروج ناچار ساخت ».(۲۹۴)

زيد بن علىعليهما‌السلام براى محقق ساختن عدالت اجتماعى قيام كرد و بخاطر امر به معروف و نهى از منكر، راوندى مى فرمايد:

« فكان خروجه على سبيل الامر بالمعروف و النهى عن المنكر. »(۲۹۵)

قيام او براى امر به معروف و نهى از منكر بود.


تشكيل حكومت اسلامى

اعتقاد ما

ما شيعيان به ادله قاطع معتقديم كه مساءله امامت و خلافت از مساءله رسالت و نبوت جدا نيست. مى گوييم خداوند متعال براى راهنمايى بشر و سعادت انسان ها پيامبرانى مبعوث كرد، تا آنان راه نجات را از هلاكت و سعادت را از شقاوت و بدى را از خوبى براى مردم روشن كنند و علاوه بر اين قاعده اقتضا مى كند، كه پروردگار عالم از باب لطف و محبت به بندگانش آنان را هدايت كند. لذا اين خواست خدا و اراده حق است كه بشر بدون رهنما و رهنمون نمى تواند به كمال سعادت برسد.

و چون فكر و عقل بشر محدود است و انسان به خودى خود نمى تواند در تمام مسائل حياتى تشريع قوانين و تنظيم حكم كند، لذا خداوند متعال علاوه بر اينكه انسانهاى برجسته و نمونه كمالات نفسانى يعنى انبياءعليهم‌السلام را براى اين ماءموريت برگزيد، به آنان نيز قانون و كتاب داد تا در لواء اجراى قوانين الهى و احكامى كه شارع حقيقى و مدون واقعى آن ذات ربوبى است. بشر را از چنگال جهل و انحرافات نجات بخشد.

و چون ارسال رسل و انزال كتب بدون اعمال و پياده كردن قوانين نتيجه مطلوب نداشت، پروردگار عالم به انبياء اجازه داد رسما زمام ملت را بدست بگيرند و علاوه بر بيان حكم، اجراى آن را نيز متقبل شوند، و انبياء رسما امام و ولى مطلق از جانب حق نسبت به جان و اموال مردم باشند. و آنان عدالت واقعى را در ميان بشر استوار سازند.

قرآن مى فرمايد: « لقد ارسلنا رسلنا بالبينات و انزلنا معهم الكتاب و الميزان ليقوم الناس بالقسط و انزلنا الحديد». »(۲۹۶)

(ما پيامبرانى را با دليلهاى روشن و كتاب و قانون فرستاديم تا مردم را به عدالت وادار كنند و آهن را ما فرستاديم) البته ما نمى خواهيم بطور تفصيل در مساءله نبوت سخن گفته باشيم بلكه غرض مقدمه اى است بر مسئله امامت و حكومت اسلامى و تشكيل آن بنحو خلاصه.

بعضى از انبياى الهى و همچنين رهبر عاليقدر اسلام پيامبر ما، رسما تشكيل حكومت دادند و به دستور خدا بر جان و مال مردم به عدالت حكم مى راندند. « النبى اولى بالمؤ منين من انفسهم و اموالهم». »(۲۹۷) پيامبر نسبت به جان و مال مؤ منين برترى دارد و حكم او مقدم است و ولايت از آن اوست.

با ذكر اين مقدمه كوتاه، ما اعتقاد داريم كه همانطورى كه نبى و پيامبر بايد از جانب خدا مبعوث شود و بشر حق انتخاب پيامبر و رهبر الهى را ندارد چون در شاءن انسان عادى نيست، امام هم همينطور، امام و خليفه در اصطلاح ما به رهبران و ائمه راستين خلق كه از جانب حق منصوب شده اند اطلاق مى شود.

به همان دليل كه پيامبر بايد از جانب خدا و اعطاى مقام او از طرف حق باشد امام و جانشين پيامبر هم بايد چنين باشد.

ما معتقديم كه پس از رسول خدا به نص صريح قرآن و فرمان حق اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام را خداوند به عنوان رهبر و پيشواى خلق معرفى نمود و در واقعه غدير خم رسول خدا اين مطلب را در مقابل هزاران زن و مرد مسلمان صدر اسلام رسما اعلام فرمود.(۲۹۸)

و اميرالمؤ منين به امر پروردگار و عهد معهود اين وديعه (امامت) را به امام مجتبىعليه‌السلام پيشواى دوم شيعيان داد و بعد از او اين منصب شايسته امام حسينعليه‌السلام و ۹ فرزند معصومش تا امام عصرعليه‌السلام مى باشد كه خداوند به آنان اعطاء فرموده و اين خلافت و منصب و وصيت است پس همان طور كه رسول خدا و اميرالمؤ منين از جانب حق معين و منصوب شدند بقيه ائمه معصومينعليهم‌السلام چنين بودند، و همانطورى كه پيامبر اسلام و اميرالمؤ منين از همه امكانات خود براى بدست گرفتن زمام مسلمين و رتق و فتق امور و اصلاح ملت قيام كردند ساير ائمه دين نيز خواهان اين مساءله بودند.

امامت منصبى است كه خداوند به بندگان صالحش مى بخشد كسى جز خدا قادر به خلع از آنها نيست، خلاصه مساءله ولايت تشريعى كه همان پيشوايى مردم و تشكيل حكومت اسلامى و به دست گرفتن زمام ملت و بيان و اجراى احكام، حق واقعى ائمه دين بوده است، و ائمه علاوه بر ولاى تكوينى و نفوذ امر آنان در موجودات عالم، بطريق اولى داراى مقام ولايت تشريعى مى باشند. و در زمان غيبت امام معصوم اين منصب و مقام ولايت به فقيه جامع الشرائط مبسوط اليد از جانب خدا تفويض مى گردد. و كتاب و سنت و عقل امر مهم حكومت را تعطيل پذير نمى داند.


چرا ائمه دين عملا تشكيل حكومت ندادند

سؤ ال :

تنها سؤ الى كه ممكن است در ذهن بعضى خوانندگان محترم پيش بيايد اينست كه اگر رسول خدا و اميرالمؤ منين در حد امكان ظاهرى خوش زمام امور را بدست گرفتند چرا ديگر معصومين صلوات اللّه عليهم چنين نكردند؟

جواب :

اين مطلب بسيار روشن و آشكار است كه مسير ائمه حق با يكديگر فرقى نداشته و همه يك رسالت بزرگ الهى را بدوش داشتند و همه خواستار آن بودند كه غاصبين حكومت و خلافت را از صحنه اخراج كنند و خودشان علاوه بر رهبرى باطنى رهبرى ظاهرى مردم را نيز بعهده بگيرند.

امّا شرائط زمان و موقعيت آنان فرق مى كرد مثلا:

امام مجتبى به شهادت احاديث و روايات اسلام و مورخين معتبر تا آنجا كه توانست از اين حق (خلافت ظاهرى) خودش دفاع كرد.

ولى در اثر نبودن زمينه مساعد و همفكران و فداكارانى لايق بناچار براى حفظ خون مسلمين و براى اينكه امت اسلام تا آن حدى كه ممكن است از وجود مقدس وى بهره مند شود از صحنه سياست ظاهرى كنار ماند و به رسالت و روشنگرى و تنوير افكار ادامه داد و به وظيفه الهى خود عمل كرد.

امام ابى عبداللّه الحسينعليه‌السلام هم بعد از شهادت برادر خويش امام حسن رسما امام و پيشواى مسلمين گشت امّا دشمنان كه هميشه در مقابل اين رادمردان بودند نگذاشتند لذا امام حسين طبق يك وظيفه الهى و ماءموريت آسمانى كه راهى عاقلانه تر از آن نبود با يارانى نمونه مرگ با شرافت را از زندگى با ذلت و خوارى ترجيح داد و با خون خود و يارانش ‍ ماهيت دشمنان اسلام و دار و دسته بنى اميه را آشكار ساخت و اگر پيروز مى گشت رسما زمام مردم را بدست مى گرفت و امّا امام به شهادت رسيد، از نظر مرام و عقيده بر دشمنان پيروز گشت، درود خدا بر روان پاك آن جانبازان راه حق باد.

امّا امام سجاد بعد از شهادت پدر و واقعه جان خراش كربلا در شرايطى بسيار سخت رسما بعنوان امام و جانشين حق از جانب امام حسين به فرمان خدا منصوب شد.(۲۹۹) و او هم راهى جز تنوير افكار و بيان احكام و مبارزه سرى و جهاد غير مستقيم براى كوبيدن ظلم نداشت (او محرمانه قيام مختار را مى ستود و به رزمندگان وى كه در راه خونخواهى حسين قيام كردند رحمت فرستاد.)(۳۰۰)

امام نيز فرزندى چون زيد تربيت كرد تا بلكه او قيام كند و اگر اراده حق تعلق مى گرفت حكومت واقعى اسلام را تشكيل مى داد و يا به همان راه حسينعليه‌السلام شهادت با عزت قدم مى نهاد.

در زمان امام باقر و امام صادقعليهما‌السلام اوضاع مسلمين بسيار آشفته بود از يك طرف جنگها و مبارزات مختلفى كه در مقابل مظالم بنى اميه صورت مى گرفت و جالب اينكه همه اين نهضت ها و جنبش پس از قيام مقدس حسينعليه‌السلام بوقوع پيوست و اول شعار انقلابيون و نيروهاى مبارز «انتقام خون حسين (عليه‌السلام ») بود.

قيام احزاب و گروه هاى مختلف علويون و عباسيون عليه بنى اميه اوج مى گرفت و هر لحظه كاخ بيداد بنى اميه در خطر سقوط و ريزش بود و گروه ها مشغول نبرد بودند.


فرهنگ اسلام

امّا در اين گيرودار و شرايط سخت در اثر فشار حكومتهاى غاصب اموى ائمه معصوم چون امام حسن و امام حسين و امام سجاد تا آن زمان نتوانسته بودند، اقلا به نشر فرهنگ واقعى اسلام بپردازند و كام تشنه مردم را سيراب سازند بنحوى كه روايات در احكام اسلام از اين ائمه در كتب روائى ما محدود و كم است و علت آن ايادى اختفاء و خفقان محيط بوده است.

لذا امام باقرعليه‌السلام و امام صادقعليه‌السلام در صدد فرصت بودند بلكه به يك جهاد عظيم علمى و فرهنگى دست بزنند و اين شرايط و اوضاع براى آنان بهترين فرصت بود.

از اين جهت اين دو امام معصوم دامن همت را به كمر زدند و از اين شرايط استثنايى (درگيرى بعضى علويون و بنى العباس با بنى اميه) از فرصت استفاده كردند و با تشكيل مكتب مجهز و دانشگاهى بى نظير به نشر احكام واقعى اسلام پرداختند. و مى بينيم كه كتب علمى و فقهى و روائى ما پر است از روايات و احاديث مفصلى كه از اين دو امام معصوم به ما رسيده است. گرچه آنها با محدوديت و كارشكنى دشمنان روبرو بودند لذا خيلى از احكام را به شكل تقيه و پنهانى به شاگردان خود آموختند.


كمك به انقلابيون

نشر فرهنگ اسلامى اين خدمت شايان و گرانبها تنها وظيفه آنها نبود بلكه ائمه دينعليهم‌السلام در هر شرائطى كه براى آنان مساعد بود، به انقلابيون مسلمان و متعهد كمك مى كردند و بر ضد حكومت عصر خويش، قيام مى نمودند، و به آنهائى كه در راه برانداختن رژيم هاى فاسد بنى اميه و سپس بنى عباس مبارزه مى كردند يارى مى دادند.

ابوعبداللّه سيارى از يكى از يارانش نقل مى كند، كه در محضر امام صادقعليه‌السلام سخن از قيام كنندگان و مجاهدين آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله به ميان آمد امام فرمود:

خبر و سعادت از ما و شيعيان ما جدا نيست مادامى كه قيام كننده اى از آل محمّد قيام كند. آنگاه امام علاقه شديد خود را به قيام كنندگان ابراز مى كند و مى فرمايد: « لوددت ان الخارجى من آل محمّد خرج و على نفقة عياله»(۳۰۱) ، دوست دارم قيام كننده اى از آل محمّد قيام كند و من مخارج بازماندگانش را به عهده بگيرم.


ائمهعليه‌السلام
خواستار اصلاح امت بودند

با ذكر اين مقدمات معلوم شد كه ائمه دين خواستار اصلاح اوضاع مسلمين مخصوصا در كادر رهبرى و زعامت بودند و هميشه، به عناوين مختلف در حدود امكانات ظاهرى خويش بر پيكر حكام جور، ضربه وارد مى كردند.

و از آن طرف در زمان امام معصوم صادق آل محمّدعليه‌السلام چنان بنى اميه ظالمانه، حكمرانى مى كردند، كه هر انسان با شرافت و مسؤ ول، نمى توانست آرام بنشيند و دست روى دست بگذارد.

امام يك حوزه وسيع علمى و فرهنگى كه تعداد شاگردان وى بيش از چهار هزار نفر مى رسيد تشكيل داد و به نشر معارف و فرهنگ اسلام پرداخت و علت پيش آمدن اين فرصت و اقدام به چنين عملى درگيرى حكام بنى اميه با انقلابيون علوى و عباسى بود، آنها سرگرم خاموش كردن نهضت هاى آزاديخواه و اصلاح طلبانه، بودند، و ديگر كمتر موفق به تحت فشار گذاشتن امام مى شدند، ولو چندين بار اسباب زحمت و جلب امام را فراهم كردند.(۳۰۲)

امّا، درس و حفظ حوزه علميه، تنها وظيفه امام نبوده و امام دوش به دوش ‍ نهضت فرهنگى خويش، نهضت مسلحانه اش را به فرماندهى زيد بن علىعليهما‌السلام تدارك مى ديد، و متون روايات و نصوص علماء كه در اين كتاب بررسى مى شود خود شاهد مدعاى اوست.


قيام زيد به اذن امامعليه‌السلام
بود

ممكن است بعضى خيال كنند، كه قيام زيدعليهما‌السلام خودسرانه و خواسته خود زيدعليه‌السلام بوده است، و بگويند، بلى، زيد مرد با فضيلت و با ايمان و عالم بود، و امامعليه‌السلام او را دوست مى داشت امّا قيام وى بدون رضايت و اذن امام بوده است.

جواب : اولا با ذكر سلسله رواياتى كه در اين كتاب متذكر شده ايم اين سخن غير معقول است، كه شخصيت بارزى چون زيد بن على بدون مقدمه و حساب قيام كند و خود و جمعى را به كشتن دهد، زيرا زيد با آن مرتبه و مقام علمى و تقوايش، صحيح نيست بگوييم، وى در يك امر حياتى و قيامى خونين، در زمان حضور امام، بدون اجازه وى، دست به چنين كارى زده است، چون زيدعليه‌السلام امام را حجت خدا و واجب الاطاعة مى دانست هرگز كسى با چنين اعتقادى نسبت به ولايت امام، آن هم در اين امر مهم بدون مشورت معصوم، كار نمى كند.

ثانيا، ادله قاطعى از روايت و نصوص و اقوال علماء و دانشمندان طراز اول شيعه از قدماء تا معاصرين در دست است كه به اين مطلب تصريح كرده اند، و مى گويند قيام زيدعليه‌السلام به اذن امام صادقعليه‌السلام بوده است.

امام على بن موسى الرضاعليه‌السلام راجع به قيام زيدعليه‌السلام در ضمن جوابى كه به ماءمون داد فرمود:

« حدثنى ابى موسى بن جعفر، انه سمع انه سمع اباه جعفر بن محمّد بن علىعليهم‌السلام يقول... لقد استشارنى فى خروجه، فقلت : يا عم ان رضيت ان تكون المقتول (المصلوب) بالكناسة، فشاءنك، فلما ولى، قال جعفر بن محمّدعليهما‌السلام : ويل لمن سمع واعيته و لم يجبه. »(۳۰۳)

امام صادق فرمود:

او براى قيامش با من مشورت كرد. من به او گفتم : عموجان اگر دوست دارى و راضى هستى كه همان به دار آويخته كناسه باشى، پس راه تو همين است، و موقعى زيد، از نزد حضرتش بيرون رفت، امام صادقعليه‌السلام فرمود:

واى به حال كسى كه نداى او را بشنود و بياريش نشتابد.

اين روايت و مضمون بعضى اخبارى كه گذشت خود شاهد ديگرى از مدعاى ماست كه قيام زيد به اذن امامعليه‌السلام بوده است وانگهى چون مساءله خروج زيد مى بايست بسيار روى اصل تقيه و احتياط مى بوده و دخالت امام و يا دستور و اذن وى ممكن بوده است به گوش دشمن برسد، لذا نه امامعليه‌السلام و نه خود زيدعليه‌السلام و نه اصحاب نزديك آنان، به هيچ وجه مايل نبودند كسى به آن اطلاع پيدا كند، مبادا از اين رهگذر خطرى براى امامعليه‌السلام پيش آيد و اين مطلبى است بسيار واضح و روشن.

اينك اقوال بزرگان شيعه :

۱ - از جمله كساى كه تصريح كرده اند قيام زيدعليه‌السلام به اذن امام بود شخصيت كم نظير اسلام مرحوم شهيد اول مى باشد، وى در كتاب «قواعد» در باب امر به معروف و نهى از منكر با كمال صراحت مى فرمايد:

«... او جازان يكون خروجهم باذن امام واجب الطاعة كخروج زيد بن على و غيره من بنى علىعليه‌السلام »(۳۰۴) يا اينكه جائز باشد قيام آنها به اذن امام واجب الطاعة باشد مانند خروج زيد بن على و ديگر فرزندان علىعليه‌السلام .

۲ - مامقانى، نحرير علم رجال در اين زمينه با صراحت مى فرمايد: « و ملخص المقال، انى اعتبر زيدا ثقة و اخباره صحاحا بعد كون خروجه باذن الصادقعليه‌السلام . »(۳۰۵)

خلاصه سخن اينكه من زيدعليه‌السلام را از نظر وثاقت معتبر مى دانم پس از آنكه معلوم شد خروج و قيام وى به اذن امام صادقعليه‌السلام بوده است.

۳ - شيخ حسن صاحب كتاب معالم، مى گويد:

سليمان بن خالد(۳۰۶) در قيام زيد از طرف امام وقت اذن داشت(۳۰۷) در صورتى كه سليمان با اذن امام به كمك زيد شتافت و دوش به دوش او با دشمن جنگيد، چگونه مى توان گفت خود زيد رهبر نهضت بدون اذن امام قيام كرد.

۴ - حضرت آية اللّه آقاى سيد ابوالقاسم خوئى، در كتاب نفيس رجالش، پس از بررسى و جرح و تعديل روايات، و قاطعيت عقيده خود را درباره زيدعليه‌السلام چنين بيان مى فرمايد:

« ان زيدا كان ماءذونا من قبله (الامام)»(۳۰۸) همانا زيد از جانب امام ماءذون بود.


چرا امام مستقيما در نهضت زيد شركت نكرد

در اين شرائط، بعضى از انقلابيون علوى سعى داشتند، كه به هر نحوى شده پاى امام را مستقيما در نهضت وارد كنند، امّا اين كار از چند جهت صلاح نبود:

۱ - تعيين وظيفه و تكليف براى امام در خور شاءن هيچ انسان عادى نيست، چون وى معصوم است و ولى مؤ منين، اوست كه بايد تكليف ديگران را معين كند نه ديگران.

۲ - روح سلحشورى و ايمان قوى بعضى از مجاهدين چنان كاسه صبر آنان را در مقابل مظالم حكام جور لبريز كرده بود، كه در نهضت و قيام گاهى عجله مى كردند، و امام صادق، كه او عالم به گذشته و آينده بود، از عجله نهى مى فرمود، و زمان را مناسب قيام نمى دانست و شركت خويش را در آن خلاف امر مقدر حق مى دانست.

۳ - موقعيت حساس امام، و رياست او بر شيعيان عموما و بنى هاشم خصوصا سوء ظن دشمن را بيشتر جلب مى كرد و هرگونه اقدام اعتراض آميزى كه از ناحيه اين مجاهدين صورت مى گرفت، امام را محرك اصلى مى شناختند لذا امام خيلى محتاطانه بعبارت ديگر به نحو (تقيه) به مبارزه ادامه مى داد.

۴ - در صورت هرگونه دخالت علنى امام، شهادت امام قطعى مى شد و مردم از فيض درك علوم و معارف اسلام محروم مى ماندند و به قيمت بهم پاشيدن اين نظام فرهنگى صحيح مى گرديد. و نتيجه مطلوب نيز بدست نمى آمد.

۵ - تكوين نهضتى اصيل در بطن جامعه مسلمين بالا خص بنى هاشم به رهبرى زيدعليه‌السلام تنها موقعيت مناسبى بود كه از هر جهت صلاح و مقرون با پيروزى بود، و امام (در پشت پرده) اين نهضت را تاءييد مى كرد.

و بنا به فرموده بعضى از دانشمندان بزرگ اسلام عدم دخالت مستقيم امام خود يك نوع سياست صحيح بوده است.

مرحوم خزاز قمى مى فرمايد: دخالت نكردن امام به نحو مستقيم در نهضت حاكى از مخالفت امام نسبت به قيام زيد نبوده است، و اين اختلاف از ناحيه مردم به وجود آمد، و موقعى مردم ديدند زيد قيام كرد و امام قيام نكرد « (توهم قوم من الشيعه ان امتناع جعفرعليه‌السلام كان للمخالفه و انما كان لضرب من التدبير). »(۳۰۹) گروهى از شيعيان گمان كردند كه خوددارى امام صادق از خروج و قيام با زيد بخاطر مخالفت بوده است و حال آنكه اين خود يك نوع سياست و تدبيرى بوده است.

به همين منظور زيد بن علىعليهما‌السلام رسما و طبق يك وظيفه مقرر الهى رهبرى علنى اين نهضت را بدست مى گيرد.

غرض او اين است كه : علاوه بر انتقام خون حسين و امر به معروف و نهى از منكر، يك اصلاح واقعى و انقلابى نوين صورت گيرد، و نتيجه اين قيام دو صورت بود.

اول :

آنكه پيروز مى شد، و به هدف خويش مى رسيد و قدرت را بدست گرفته و آن را به امام صادق محول مى ساخت و امت اسلام، از وجود امامى معصوم و رهبرى بى نظير برخوردار مى شدند، و عزت و عظمت واقعى مسلمين محقق مى گرديد.

دوم :

شهادت و كشته شدن زيدعليه‌السلام كه خود آن را مى دانست و قبلا جد بزرگوارش رسول خدا و اميرالمؤ منين و ديگر ائمهعليهم‌السلام آن را پيش بينى كرده بودند.

و او مانند جدش حسينعليه‌السلام مرگ با عزت را بر زندگى در مذلت و خوارى ترجيح مى داد و مشعل جاويدان اين نهضت مقدس را به ديگر انقلابيون علوى داد، و بالاخره منجر به پيروزى واقعى آنان گرديد.

(نتيجه قيام بعدا بحث خواهد شد)


زيدعليه‌السلام
مردم را به رضاى آل محمّد (ص) دعوت مى نمود

با ذكر اين مقدمات روشن شد كه زيد بن على خواستار اصلاح امر امت اسلام بوده است و مى خواسته در صورت پيروزى حكومت و خلافت را به صاحب اصلى و واقعى آن امام صادق يا به قول حضرتش (رضاى آل محمّد صلى اللّه عليه و آله) برگرداند، اينك ما دليل مدعاى خويش را با روايت و نصوص علماى بزرگ شيعه در اينجا ذكر مى كنيم.

اميرالمؤ منين در ضمن خطبه اى غرا، قيام زيد را پيشگويى نمود و فرمود: « ليقوم عند ذلك رجل منا اهل البيت، فانصروه فانه داع الى الحق». » در اين شرايط مردى از خاندان ما قيام مى كند، او را يارى دهيد چون او مردم را به حق دعوت مى كند « فكان الناس يحدثون ان ذلك الرجل هو زيد»،»(۳۱۰) و مردم مى گفتند اين رجل موعود همان زيد است.

و در ضمن خبرى از امام حسينعليه‌السلام زيد و يارانش « (دعاة الحق)،» دعوت كنندگان به حق ياد شده است.(۳۱۱)

امام صادقعليه‌السلام مى فرمود: « رحم اللّه على زيدا، لو ظفر لوفى انما دعا الى الرضا من آل محمّد و انا الرضا»(۳۱۲) اگر پيروز مى شد، به وعده خويش وفا مى كرد، همانا، وى مردم را به رضاى آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله (نام سرى امام صادق) دعوت مى كرد، و منظور از (رضا) من بودم.

باز امام صادقعليه‌السلام در ضمن تجليل از مقام شامخ زيدعليه‌السلام مى فرمايد: « امّا انه لو ظفر لوفى، امّا انه لو ملك لعرف كيف يصنعها». »(۳۱۳) همانا، اگر او پيروز مى شد به پيمان خويش عمل مى كرد، و اگر به ملك و حكومت مى رسيد، مى دانست آن را چه كند.

همچنين امام صادقعليه‌السلام در جاى ديگر مى فرمايد:

«... و لم يدعكم الى نفسه و انما دعاكم الى الرضا من آل محمّد، و لو ظفر لوفى بما دعاكم اليه، و انما خرج الى سلطان لينقصنه». »(۳۱۴)

او مردم را به خويش نمى خواند، و جز اين نيست كه، به رضاى از خاندان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله دعوت مى كرد، و اگر فتح و ظفر نصيبش ‍ مى شد به آنچه شما را خوانده بود وفا مى كرد، و همانا او بر سلطانى خروج كرد تا قدرت او را خرد و منكوب سازد.

و امام هشتمعليه‌السلام در ضمن سخنان در دفاع از ساحت مقدس زيد فرمود: او حكومت و پيشوايى را براى خويش نمى خواست، « و يدعو الناس الى الرضا من آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله » وى مردم را به رضاى آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله دعوت مى كرد امّا « و اللّه لو ظفر لوفى»(۳۱۵)

به خدا قسم اگر پيروز مى شد به پيمان خويش عمل مى كرد.

كلام صريح علامه مجلسى (ره):

علامه مجلسى مى گويد: « و كان يدعوا الى الرضا من آل محمّد صلى اللّه عليه و آله و انه كان عازما على انه ان غلب على الا مر فوضه الى افضلهم و اليه ذهب اكثر اصحابنا و لم ارفى كلامهم غيره :» او مردم را به (رضاى از آل محمّد)صلى‌الله‌عليه‌وآله دعوت مى كرد و عزم او بر اين بود، كه : اگر پيروز مى گشت و حكومت را به دست مى آورد، آن را به برترين و عالمترين فرد از خاندان پيغمبر (امام صادقعليه‌السلام ) تفويض مى نمود، و اكثر علماى شيعه بر اين قولند و غير از اين مطلب كلام ديگرى از آنان نديده ام).(۳۱۶)

شيخ مفيد (ره) مى گويد: « يدعو الى الرضا من آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله فظنوا انه يريد بذلك نفسه و لم يكن يريدها». »(۳۱۷)

او مردم را به (رضاى آل محمّد صلى اللّه عليه و آله) دعوت مى كرد آنان گمان مى كردند وى خودش را اراده كرده است، و حال آنكه او چنين فكر نمى كرد.


سخن جالب مامقانى - تشكيل حكومت اسلامى

علامه مامقانى در كتاب رجالش بعد از نقل و جرح و تعديل روايات در عظمت حضرت زيدعليه‌السلام خروج زيد را نهضتى اصيل و حساب شده مى شمارد و هدف وى را چنين بيان مى كند: « لمقصد عقلائى عظيم و هو مطالبة حق الامامة، اتماما للحجة على الناس و قطعا لعذرهم. »(۳۱۸) قيام مقدس زيدعليه‌السلام روى يك قصد عقلائى بود، و آن مطالبه حق امامت بود براى اينكه حجت بر مردم تمام شود، و راههاى عذر براى آنان مسدود گردد.

اين شخصيت بزرگوار سپس عقيده خود را صريح بيان مى كند و مى فرمايد:

« اقول : يظهر من هذا ان غرض زيد رحمه اللّه من الخروج، اخراج الخلافة عن ايدى المتغلبين، ليضعها فى مستحقها و كان قد صدق بامامة ابى جعفر و ابى عبداللّه عليهماالسلام و لكنه كان يخفى ذلك حتى عن اتباعه يتضرر بذلك ابوعبداللّهعليه‌السلام . »(۳۱۹) از اين روايات چنين استنباط مى شود، كه غرض زيد رحمت خدا بر روان او باد، اين بود، كه خلافت و حكومت را از دست حكام غاصب بيرون آورد تا آنرا به مجراى حقيقى اش قرار دهد، او امامت، ابى جعفر (امام باقر) و ابى عبداللّه (امام صادق) را تصديق داشت، ليكن، وى اين مطلب را پنهان مى داشت حتى از پيروان خويش، مبادا ضررى متوجه امام صادق» گردد.


قول سيد عليخان حويزى

دانشمند عاليقدر مرحوم سيد عليخان حويزى صاحب « (نكت البيان)» در بيان فلسفه قيام زيد پس از بيان مطالب مفصلى مى فرمايد: « و لا ريب ان قصده و نيته ان استقام له الامر ارجاع الحق الى اهله و يدل على ذلك رضاهم عنه و انما لم يمنعه ابوعبداللّه الصادقعليه‌السلام من الخروج»، ترديدى نيست كه قصد و نيت زيدعليه‌السلام اين بود، كه اگر كارش استوار مى شد (و به حكومت مى رسيد) اين حق را به صاحب و اهلش (امام) بر مى گردانيد، و دليل بر اين مطلب رضايت ائمهعليهم‌السلام نسبت به اوست، و امام صادق وى را از قيام منع نكرد.

و باز ايشان مى فرمايد: « انه ان ظفر بالامر و ازال اهل الضلال يرجع الامر الى الامام المعصوم من آل محمّد صلى اللّه عليه و آله». »(۳۲۰)

به تحقيق اگر او پيروز مى شد و به حكومت مى رسيد و دشمنان گمراه را از اريكه قدرت پائين مى كشيد، و حكومت و رهبرى امت را به امام معصوم از آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله واگذار مى كرد.

زيد بن علىعليهما‌السلام مى داند كه امامت و خلافت حق آن غاصبين و جنايتكاران كه بر اريكه قدرت تكيه زده اند نيست و اين حقى است كه خداوند براى ائمه عادل و معصوم از خاندان پيامبر معين فرموده همانطورى كه جدش امام حسين در مقام خروج فرمود: « انا احق منه بهذا الامر) يا (انا احق من غيرى»(۳۲۱) من براى حكومت و خلافت از ديگران يا از يزيد سزاوارترم.

زيد بن على نيز غاصبين بنى اميه را لايق خلافت و رهبرى نمى داند و معتقد است كه اين حق دودمان پيامبر و ائمه معصومين و خود آنان است و مى فرمود: « انا كنا احق الناس بهذا الامر و لكن القوم استاءثروا علينا و دفعونا عنه»(۳۲۲) ما براى خلافت بر ديگران سزاوارتريم و ليكن اين گروه (بنى اميه) آنرا از دست ما گرفته اند و ما را كنار زده اند.

اينك بعنوان نمونه براى روشن شدن فلسفه نهضت و هدف قيام زيد بن علىعليهما‌السلام يكى از خطبه هاى پر هيجان و ارزنده زيدعليه‌السلام كه قبل از قيام ايراد فرموده در اين فصل ذكر مى كنيم، دقت در جملات و فرازهاى اين خطبه ما را با روح نهضت آشنا مى سازد و انگيزه قيام در آن بخوبى به چشم خواهد خورد.


خطابه آتشين زيد

اين خطبه متن سخنرانى رهبر انقلاب و مجاهد بزرگ آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله قهرمان گفتار ما، حضرت زيد بن على بن الحسينعليهم‌السلام است در اين خطبه مهيچ و پر شور نكات بسيار مهمى است كه در آن مى توان فلسفه قيام حضرت زيدعليه‌السلام را به دست آورد در اين خطابه، پس از بيان اصل رسالت و مساءله رهبرى و اشاره به بعثت رسول خدا و نجات است از چنگال جهل و ظلمت، اوضاع نابسامان امت و جنايات حكام غصب و ستمگر آن زمان تشريح شده است.

در اين خطابه، به ظلمها، چپاولها، تعديها، بلاها، و گرفتاريهاى كه عمال حكومت خون آشام بنى اميه نسبت به ملت مخصوصا اهلبيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و ائمه معصومينعليهم‌السلام و شيعيان و علويين و آزايخواهان روا مى داشتند تصريح شده است.

در اين سخنرانى، بزرگترين انحراف امت اسلام بعد از رسول خدا، يعنى تغيير مسير حكومت اسلامى و خلافت و اشغال غاصبانه مقام رهبرى و تصدى جائرانه ناپاكان و افراد كثيف و بدست گرفتن زمام مردم بوسيله باندى جاهل و شهوتران و جنايت پيشه گوشزد شده و جنايات آنان، يكى يكى مورد بحث و انتقاد قرار گرفته است.

در اين نطق پر هيجان و عميق رهبر انقلاب حضرت زيد بن علىعليهما‌السلام مردم را به شورش دعوت مى كند.

او از مردم مى خواهد كه برخيزند و حقوق از دست رفته خود را با قيامى آزادى بخش باز پس گيرند.

او از مردم مى خواهد، كه ديگر سكوت و خانه نشين جز ذلت و خوارى و زبونى چيزى ديگر نيست و بيش از اين وضع ذلت بار خود راضى نشوند.

او از مردم مى خواهد، كه بپا خيزند و به طرفدارى از اهلبيت پيامبرشان و ائمه معصومين اسلحه بدست بگيرند و آن گرگ صفتان زشتخو و بوزينه هاى غاصبى كه بنام خليفه و رهبر مسلمين خود را قلمداد كرده اند از منبر رسول خدا پائين كشند.

او از مردم مى خواهد، به نداى ملت رنجديده و توده هاى ستم كشيده كه ناجوانمردانه هستى آنان زير چكمه هاى دژخيمان حكومت پايمال مى شود جواب دهند، او از مردم مى خواهد، كه به فرياد حق خواه او، كه از روح ولايت و ايمان به خدا و اعتقاد راسخ به حق، و علاقه شديد او به اصلاح حكومت و تغيير رژيم و روى كار آمدن دولت حق و تفويض خلافت به صاحب آن يعنى امام صادقعليه‌السلام نداى مثبت دهند.

او از مردم مى خواهد، كه او را در اين نبرد مقدس و جهاد الهى يارى دهند و تنهايش نگذارند.

آرى او خود را سپر بلاها و فداى امت اسلامى قرار داده و شهادت را با جان و دل از زندگى با ذلت و سازش با ستمگران ترجيح مى دهد.

اينك ما بخاطر اهميت اين خطبه شورانگيز و تكان دهنده عينا متن آنرا از كتاب بحارالانوار مجلسى(۳۲۳) نقل مى كنيم :


متن سخنرانى زيدعليه‌السلام

« ايها الناس، ان اللّه بعث فى كل زمان خيرة، و من كل خيرة منتجبا حيوة منه، قال : اللّه اعلم حيث يجعل رسالته،(۳۲۴) فلم يزل اللّه يتناسخ خيرته حتى اخرج محمدا صلى اللّه عليه و آله و سلم من افضل تربة و اطهر عترة اخرجت للناس، فلما قبض محمّداصلى‌الله‌عليه‌وآله افتخرت قريش ‍ على سائر الانبياء بان محمداصلى‌الله‌عليه‌وآله كان قرشيا و دانت العجم للعرب بان محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله كان عربيا، حتى ظهرت الكلمه و تمت النعمة، فاتقوا اللّه عباداللّه و اجيبوا الى الحق و كونوا اعوانا لمن دعاكم اليهم، و لا تاءخذا سنة بنى اسرائيل، كذبوا انبيائهم، و قتلوا اهل بيت نبيهم، ثم انا اذكركم ايها السامعون لدعوته، المتفهمون مقالتنا، باللّه العظيم الذى لم يذكر المذكرون بمثله، اذا ذكر تموه وجلت قلوبكم، و اقشعرت لذلك جلودكم، الستم تعلمون انا ولد نبيكم المظلومون المقهورون فلاسهم و فينا و لا تراث اعطينا، و مازالت بيوتنا تهدم، و حرمنا تنهتك، و قائلنا يعرف، يولد مولانا فى الخوف، و ينشوء ناشئنا بالقهر، و يموت ميتنا بالذل.

و يحكم ان اللّه قد فرض عليكم جهاد اهل البغى و العدوان من امتكم على بغيهم، و فرض نصرة اوليائه الداعين الى اللّه و الى كتابه، قال «فلينصرن اللّه من ينصره ان اللّه لقوى عزيز». و يحكم انا قوم غضبنا للّه ربنا، و نقمنا الجور المعمول به فى اهل ملتنا، و وضعنا من توارث الامامه و الخلافة، و يحكم بالهو و نقض العهد و صلاة لغير وقتها، و اخذ الزكاة من غير وجهها، و دفعها الى غير اهلها، و نسك المناسك بغير هديها، و ازال بها الجزيل، و حكم بالرشا و الشفاعات و المنازل و قرب الفاسقين، و مثل بالصالحين، و استعمل الخيانة، و خون اهل الامانة، و سلط المجوس، و جهز الجيوش و خلد فى المحابس، و جلد المبين ؟! و قتل الوالد، و امر بالمنكر و نهى بالمعروف بغير ماءخوذ عن كتاب اللّه و لا سنة نبيه، ثم يزعم زاعمكم ان اللّه استخلقه يحكم بخلافة، و يصد عن سبيله، و ينتهك محارمه، و يقتل من دعا الى امره، فمن اشر عند اللّه منزلة ممن افترى على اللّه كذبا، او صد عن سبيله او بغاه عوجا، و من اعظم عنداللّه اجرا ممن اطاعه، و آذن بامره و جاهد فى سبيله، و سارع فى الجهاد، و امن احقر عنداللّه منزلة ممن يزعم ان بغير ذلك بمن عليه، ثم يترك ذلك استخفافا بحقه و تهاونا فى امر اللّه و ايثارا للدنيا و من احسن قولا ممن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين». »(۳۲۵)

«مردم، خداوند در هر زمانى انسان شايسته اى را براى رسالت برانگيخت و از ميان آن افراد نمونه اى را برگزيد، و اين از روى عطيه وجودش نسبت به بندگان بود و خداوند فرمايد:

(خداوند مرتبا پيامبرى را بعد از پيامبرى مى فرستاد)، تا اينكه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله را از بهترين طينت ها و پاك ترين عترتها و خانواده ها، به سوى مردم فرستاد، و زمانى كه خداوند اين رسالت و مقام را به محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله داد، قريش بر ساير امم افتخار كردند، كه محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله قرشى است، و عجم نسبت به عرب مقامى پائين تر يافت، چون كه محمّد از عرب بود تا آن كه كلمه حق پيروز گشت و نعمت خداوند بر بندگان اتمام پذيرفت پس اى بندگان خدا، از خداوند بترسيد، و نداى حق را اجابت كنيد، و پشتيبان داعيان حق باشيد، شما روش بنى اسرائيل را پيش نگيريد، آنان پيامبران خويش را تكذيب كردند، و دستشان را به خون فرزندان آنان رنگين كردند.

من به شما، اى شنوندگان دعوت حق، و اى كسانى كه سخن ما را مى فهميد مى گويم به خداى بزرگ، به آن خدايى كه كسى چون او به بزرگى ياد نمى شود و موقعى به ياد او افتيد دلهاى شما بلرزد و موى از بدن شما راست گردد قسم مى دهم، آيا شما نمى دانيد كه ما فرزندان پيامبرتان مى باشيم، و چگونه مظلوم و مغلوب واقع شده ايم، نه سهمى به ما رسد و نه ارثى به ما اعطاء گردد، خانه هاى ما خراب شود، و احترام ما نگهداشته نشود، اگر سخنى گوييم شناخته شويم (و ما را تعقيب كنند)، كودكان ما با ترس زاده شوند افراد ما با محروميت زندگى كنند، و محتضر ما با خوارى جان دهد.

واى بر شما، خداوند جهاد با طاغيان و دشمنان از امت خودتان (ستمگران مسلمان نما) بخاطر ظلم و بيدادگريشان بر شما واجب نموده است و يارى اولياى حق، آنانكه مردم را بسوى خدا و قوانين خدا مى خوانند لازم گردانده است. و خداوند مى فرمايد: « فلينصرن اللّه من ينصره ان اللّه لقوى عزيز» پس بايد خدا را يارى كند آنكه يارى دهنده است و پروردگار قوى و عزيز است.

واى بر شما، ما خاندان پيامبر گروهى هستيم كه بخاطر خدا خشمگين مى شويم، و جور و ستمگريهايى كه نسبت به ملت اسلام روا مى دارند تحمل نمى كنيم. و امامت و خلافت را خداوند در خاندان ما قرار داده.

واى بر شما، انحرافات حكومت را ببينيد: پيروى هوا و خواهشهاى نفسانى، عهد شكنى نماز در غير وقت خود خواندن، گرفتن ماليات از غير مستحقين آن، حيف و ميل اموال و ثروت عمومى مسلمين، نرسيدن حقوق فقراء و مستمندان و مسكينان، تعطيل قوانين و حدود الهى، پول گرفتن در قبال آن، رشوه خوارى و پارتى بازى و رعايت نور چشمى ها، بدان مقرب شدن و روى كار آوردن و خوبان را از صحنه كنار زدن، خيانت كارى و كلاه گذارى و كافران مجوسيان را بر مسلمانان مسلط كردن و ارتش را در اختيار ستم مجهز نمودن و زندان ها را از آزاد مردان پر كردن و بيگناه را تازيانه زدن كشتن پدر، و امر به بديها و جلوگيرى از نيكيها، بدون آنكه اين دستورها ارتباطى با كتاب خدا و سنت پيامبر داشته باشد.

آن وقت ساده لوحان شما گمان برند كه خداوند اين جنايتكاران را قدرت و خلافت داده است و آنان نماينده حق اند و حال آنكه آنان فرمان بخلاف فرمان حق صادر مى كنند. و از حق جلوگيرى مى نمايند و پرده هاى حق را مى درند و داعيان به خدا و حق گويان را مى كشند. آيا بدتر از اين چنين افراد در نزد خدا و آنان كه افتراء به خدا مى بندند كيست ؟؟! آيا از اينها كه مانع قوانين خدايند و در مقابل او طغيان مى كنند خطرناك تر هم هست ؟

و چه كسى اجر و پاداشش به پايه آنگونه كسى مى رسد كه از خدا پيروى مى كند و به دستور او عمل نمايد و در راه خدا جهاد كند و در مبارزه پيشقدم گردد.

و چه كسى در نزد خدا كوچكتر است از كسى كه گمان برد بدون اطاعت حق و جهاد در راه خدا منتى بر خدا دارد و حال آنكه او فرمان حق را عمل نمى كند چون حق پروردگار را بر بنده اش كم شمرده و در طاعتش كوتاه آمده، و دل را به دنيا و ماديات بسته است. « و من احسن قولا ممن دعا الى اللّه و عمل صالحا و قال اننى من المسلمين».  (۳۲۶) و چه كسى گفتارى بهتر از شخصى دارد كه به سوى خدا خواند و عمل نيكو انجام دهد و بگويد همانا من مسلمانم.


زيد در مدينه

زيدعليه‌السلام قبل از آنه به توطئه هشام او را به شام و كوفه ببرند، در مدينه نيز به فكر نهضت بود، و دنبال فرصت مناسب بود.(۳۲۷)

او روزى در مدينه، وارد مسجد پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله شد، عده اى نشسته بودند و در ميان آنان سعد بن ابراهيم(۳۲۸) بود.

زيد به آنان فرمود: شما مردم ضعيفى هستيد و حتى از اهل (حره) هم ناتوان تريد.

آنان گفتند: نه چنين نيست.

زيد گفت : من شهادت مى دهم كه يزيد از هشام جنايتكارتر نبود، شما چه نشسته ايد.(۳۲۹)

از اين مطالب معلوم مى شود زيد بن علىعليهما‌السلام در مدينه نهضت خويش را پى ريزى مى كرده و هميشه به اين مطلب مى انديشيد.

او عقيده داشت كه جنايات هشام كمتر از يزيد نيست.

جدش حسينعليه‌السلام در مقابل يزيد قيام كرد، هم اكنون او هم بايد در مقابل هشام قيام كند.

مردى به نام زكريا از طايفه همدان مى گويد: عازم زيارت كعبه معظمه بودم عبورم به مدينه افتاد، تصميم گرفتم به خانه جناب زيد بن علىعليهما‌السلام بروم به همين قصد به خانه او رفتم و بر او سلام كردم، و در محضر او اين اشعار را از او شنيدم :(۳۳۰)

من يطلب المال الممنع بالقانا

يعيش ماجدا او تخترمه المخارم

متى تجمع القلب الذكى و صارما

و انفاحميا تجتنبك المظالم

و كنت اذ اقوم، غزونى غزوتهم

فهل انافى ذايال همدان ظالم(۳۳۱)

هر كس مال زيادى را به زور سر نيزه بدست آورد، با سر بلندى زندگى كند، يا در بدرى در كوه و بيابان وى را از پاى درآورد.

هرگاه دلى پاك، و شمشيرى بران، و عزت نفس، در خود گردآورى، اينها ترا از ستم كشيدن باز دارند.

هرگاه گروهى با من بجنگد، من ناچار با آنها مى جنگم.

اى همدانى، آيا من در اين هنگام ستمكارم.

زكريا گويد: من از اين اشعار فهميدم كه او، قصد مهمى دارد، و همينطور هم شد او قصد قيام داشت(۳۳۲) و از حقوق اهلبيتعليهم‌السلام دفاع مى كرد.(۳۳۳)


حوادثى قبل از قيام

پيش از نبرد خونين زيدعليه‌السلام حوادثى ناگوار براى حضرتش بوجود آمد كه اين حوادث در تسريع قيام و منجر شدن به جنگ بى اثر نبود. و اين حوادث سبب شد كه قهرمان انقلاب آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله تصميم قطعى خويش را بگيرد و مقدمات نهضت و انقلاب را فراهم آورد اين پيشامدهاى ناگوار در روح فرمانده دلير علوى اثر فوق العاده گذاشت و خون گرم و مقدس حضرتش را به جوش آورد، و كاسه صبر او را لبريز ساخت. تجمل اين پيشامدهاى ناگوار و وضع نابسامان ملت اسلام كه در زير چكمه هاى دژخيمان حكومت شام نيمه رمقى برايشان نمانده بود براى شخصيت فوق العاده و با شهامت چون زيدعليه‌السلام بسيار سخت و مشكل بود.

با پيش آمدن اين حوادث، موقع اجراى فرمان حق و وظيفه آسمانى حضرت زيدعليه‌السلام فرا رسيد، اينك آن حوادث :


برخورد شديد زيد با خليفه سفاك اموى

زيدعليه‌السلام بارها به مناسبت هاى مختلف به دستور هشام بن عبدالملك حكمران اموى به دربار جلب و احضار مى شد و با خليفه غاصب ملاقات هاى مختلفى داشت زيدعليه‌السلام از اين فرصتها استفاده مى كرد، و خليفه مستبد اموى را نصيحت مى كرد و اوضاع نابسامان ملت اسلام و جناياتى كه نسبت به مردم بالا خص انقلابيون علوى روا داشته مى شد و هشام شخصا در راءس همه اين ظلمها بود، براى وى تشريح و گوشزد مى نمود.

از جمله شيخ مفيد در ارشاد مى گويد: روزى زيدعليه‌السلام بر بارگاه هشام وارد شد، اطرافيان و بله قربان گويان اموى همه گرد خليفه مغرور نشسته بودند موقعى كه شخصيت بارز اسلام فرزند حسينعليه‌السلام وارد بر آنان شد، مى خواست نزديك هشام بنشيند هشام به قصد اهانت و جسارت نسبت به ساحت مقدس زيدعليه‌السلام ، به اطرافيانش اشاره كرد كه جايى براى نشستن زيدعليه‌السلام باز نكنند. و از اين رهگذر اهانتى نسبت به زيدعليه‌السلام شده باشد.

زيدعليه‌السلام مى فرمود: هشام، از خدا بترس و پرهيزكار باش.

هشام گفت : همانند تو مرا به پرهيزكارى امر مى كند!؟

زيد: در ميان بندگان خدا، هيچكس برتر نيست كه ديگران را به تقوا و پاكى وصيت كند، و كسى از وصيت شدن به تقوا پست نگردد، پس از خدا بترس، آنگاه هشام تند شد و فرياد زد:

تو آرزوى خلافت را در دل مى پرورانى و اميد آن را به دل بسته اى امّا تو را با حكومت و خلافت چكار؟! بى مادر، تو فرزند كنيزى بيش نيستى.

زيد با وقار و متانتى كه مخصوص خود او بود، جواب دندان شكنى به خليفه بدزبان داد، فرمود: هشام، من كسانى را والامقام تر از پيامبران در نزد خدا نمى يابم، و حال آنكه اسماعيل پيامبر خدا كنيززاده بود، اگر اين جهت حاكى از فرومايگى بود، وى به رسالت مبعوث نمى گرديد.(۳۳۴)

اى هشام، من از تو مى پرسم آيا منصب نبوت بالاتر است يا خلافت ؟!

پس اين نقص نمى شود، آنگاه تو چگونه به خود جراءت مى دهى به كسى اهانت كنى، كه او نبيره رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و فرزند اميرالمؤ منين است.

هشام، از اين سخنان مستدل و كوبنده زيدعليه‌السلام آن هم در مقابل، اطرافيان چاپلوس سخت خشمگين شد و فرياد زد. دژخيم، بيا، مبادا اين مرد در ميان لشكريان و اطرافيان من بماند، مواظب باش.

زيدعليه‌السلام ديد ديگر، سخن گفتن و نصيحت، به نامردى چون هشام بى نتيجه است و در حالى كه اين جملات حماسه آفرين را با خود زمزمه مى كرد از مجلس هشام بيرون آمد: « انه لم يكره قوم قط حر السيوف الاذلوا»(۳۳۵)

همانا، ملتى كه از داغى شمشير هراسيدند، پست و زبون شدند.

در كتاب « عمدة الطالب» است كه : اين جمله به گوش هشام، خورد و شنيد و با حالتى غضب آلود، رو به اطرافيان كرد و گفت : شما خيال مى كنيد كه اين خاندان، نابود مى شوند، نه، به جان خودم سوگند. خانواده اى كه مثل اين مرد از خود بجاى گذاشته اند هرگز منقرض نخواهد شد.(۳۳۶)

زيد در حالى كه از ملاقات با هشام خشمگين بود از شام خارج شد.


آزادمنشى زيدعليه‌السلام

پس از اين جريان بار ديگر زيدعليه‌السلام آهنگ شام كرد مى خواست با هشام خليفه اموى ملاقات كند، هشام از ورود زيد به پايتخت نگران شد، و به زيد اجازه ملاقات نداد و جاسوسى گماشت تا مراقب زيد باشد و كلمات و حركات او را گزارش دهد.

زيد به ناچار به وسيله نامه مطالب خود را براى هشام شرح داد، هشام ذيل نامه نوشت « (ارجح الى منزلتك)» به خانه خود برگرد، زيد از اين جواب ناراحت شد و تصميم گرفت در شام توقف كند.

بالاخره هشام، اجازه داد كه زيد به بارگاه او بيايد با او مذاكره كند، زيد موقعى از پله هاى كاخ بالا مى رفت كه به اطاق مخصوص هشام برود با خود اين جمله را زمزمه مى كرد:

به خدا سوگند، زندگانى تواءم با مذلت و خوارى را دوست ندارم.

جاسوس خليفه كه سايه وار زيد را تعقيب مى كرد اين جمله را شنيد و قبل از ورود زيد به غرفه مخصوص هشام جريان را گزارش داد...

هشام، با آشنايى به روحيان زيد و قرائن ديگرى كه مى دانست، فهميد، زيد، آرام نمى گيرد و بالاخره روزى قيام خواهد كرد، به همين جهت موقعى چشمش به زيد افتاد.

گفت : « انت زيد المؤ مل للخلافة». » تو همان زيدى كه آرزوى خلافت را در سر مى پرورانى و به او پرخاش كرد و زيد همان جواب هاى تند و دندان شكنى به خليفه سفاك داد.(۳۳۷)

زيد از مجلس هشام برخاست و اين اشعار را به زبان جارى كرد:

شرده الخوف و اذرى به

كذاك من يكره حر الجلاد

منخرف الكفين يشكوا الوجا

تبكيه اطراف القنا و الحداد

قد كان فى الموت له راحة

و الموت حق فى رقاب العباد

ان يحدق اللّه له دولة

تترك آثار العدى كالرماد

ترجمه : ترس او را آواره كرد و مورد طعن و خوارى قرار گرفت آرى كسى كه تيزى شمشير را خوش ندارد چنين خواهد شد.

كسى كه كفش او پاره شده از رنج پياده روى مى نالد، چون كه پايش را سنگهاى خارا مجروح كرده است.

براستى كه راحتى او در مرگ است، و مردن بر همه بندگان حتم و مسلم است.

اگر خداوند آنان را دولتى محيط و حكمروا سازد، آثار دشمن همانند خاكستر نابود شود.(۳۳۸)

و نقل شده كه زيدعليه‌السلام به اين شعر تمثل جست :

من عاذ بالسيف لاقى فرجه عجبا

موتا على عجل اوعاش فانتصفا

ترجمه : آن كس كه به شمشير پناه برد گشايش شگفت بيند يا مرگى زود و آسان يا زندگى با عزت و اين منصفانه است.

ابن عساكر مى گويد: موقعى زيد از نزد هشام بيرون آمد در حالى كه بسيار خشمگين بود اين اشعار را با خود زمزمه مى كرد:(۳۳۹)

مهلا بنى عمنا عن تحت اثلتنا

سيروا رويدا كما كنتم تسيروا

لا تطمعوا ان تهينونا و نكرمكم

و ان نكف الاذى عنكم و توءذونا

اللّه يعلم انا لانحبكم

و لا نلومكم الا تحبونا

اى عموزادگان، آرام، آرام حركت كنيد همانگونه كه ما را سير مى دهيد طمع و چشم داشت اين را نداشته باشيد كه شما را احترام گذاريم و شما ما را سبك داريد و شما را آزار نرسانيم و حال آنكه شما اذيت مى كنيد ما را خداوند، آگاه است كه شما را دوست نمى داريم، و از اينكه ما را دوست نداشته باشيد، شما را سرزنش نكنيم هر كس در دشمنى با همراهش حرص ‍ و ولع دارد. و ما خداى را سپاسگزاريم از آنچه مى گوييم و مى گوييد.

و بعضى نقل كرده اند كه پس از اينكه زيد از نزد هشام خارج شد اشعارى را بوسيله نامه براى او فرستاد.


هشام به امام باقرعليه‌السلام
اهانت كرد

صدوق در « (عيون اخبار الرضا)» نقل مى كند، كه، هشام بن عبدالملك خليفه اموى به برادر بزرگوار زيد و امام معصوم، محمّد بن على الباقرعليهما‌السلام جسارت كرد و با جمله توهين آميز رو به زيد كرد و گفت :

برادرت (بقره)(۳۴۰) چكار مى كند. « العياذ باللّه. » زيد در جواب، گفت پيامبر خدا، برادرم را « (باقرالعلم)» (شكافنده دانش)، نامگذارى كرد، ولى تو او را (بقره) مى خوانى ؟!

و مشاجرات لفظى سختى بين هشام، اين خليفه مغرور و بدزبان اموى و زيدعليه‌السلام درگرفت.(۳۴۱)


زيدعليه‌السلام
در شام به زندان مى افتد

هشام، خليفه مرموز و نابكار اموى، از اين برخوردها و ملاقات هاى خويش ‍ با زيد كاملا روحيه آزادمنشى و حريت او را درك كرده بود، و او خوب مى دانست كه اين مرد آرام نخواهد نشست، او نبيره پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و فرزند اميرالمؤ منينعليه‌السلام و نوه حسينعليه‌السلام و زاده امام سجادعليه‌السلام است او تربيت شده مكتب قرآن و ولايت است.

هشام از سخنان و حركات زيد كاملا آگاه بود، و از آن طرف شخصيت و احترام او را در ميان مردم حجاز و عراق مى دانست، و برازندگى و لياقت و دورانديشى زيد را هيچگاه از نظر دور نمى داشت، لذا او را در شام تحت نظر گرفت، و با گزارش هاى مختلف از ناحيه جاسوسان خود مى ترسيد زيدعليه‌السلام در پايتخت نيز دست به فعاليت و روشنگرى و اقدام عليه او بزند.

با اين مقدمات تصميم گرفت او را به زندان بياندازد، تا تماس او با مردم كاملا قطع گردد.(۳۴۲)

آرى اين اهانتها و تهمت ها و بدگويى ها و بالاخره زندان و شكنجه هيچ كدام كوچكترين اثرى در تصميم راسخ و اراده قوى قهرمان علم و تقوا و شجاعت يعنى زيد بن على نداشت او پنج ماه به زندان افتاد، ولى عالم آل محمّدصلى‌الله‌عليه‌وآله زندان را تبديل به مدرسه كرد و حتى در زندان دست از روشنگرى و تبليغ برنداشت وى در زندان تفسير قرآن مى گفت و حقايق و معارف اسلام را براى زندانيان روشن مى ساخت(۳۴۳) كه ما در فصل (زيد مفسر و همراز قرآن) در همين كتاب يادآور شديم.

او پس از ۵ ماه از زندان آزاد شد، امّا كاملا تحت نظر بود و هشام نتوانست وجود زيد و آزادى او را در شام تحمل كند. با يك توطئه ساختگى او را از شام اخراج كرد.


اختلاف بر سر موقوفات پيامبر (ص) و اميرالمؤ منينعليه‌السلام

هشام بن عبدالملك، براى سرگرم كردن علويان با هم احيانا ايجاد نزاع و كشمكش و مشغول كردن آنان، صدقات و موقوفات پيامبر را دستاويز قرار مى داد.(۳۴۴) كه از اين رهگذر زيد با ديگر فرزندان علىعليه‌السلام بر سر توليت و استفاده از آن به جان هم بيفتند و اين كار از چند جهت به نفع دستگاه حكومت بود.

۱ - علويان كه در راءس مخالفين دودمان اميه بودند، به جاى مبارزه با دشمن، با خود مشغول كردند. و اين نفع زندگى براى دستگاه خلافت بود.

۲ - زيد بن على و ديگر علويون به عنوان دنياپرستان و پول دوستان وجهه معنويشان در ميان مردم از بين برود.

۳ - چون بعضى از صدقات و موقوفات توليت آن به دست فرزندان امام حسينعليه‌السلام بود و اين خود قدرتى براى آنان به شمار مى رفت دشمن مى خواست با ايجاد تفرقه و اختلاف آنرا از دست ايشان بيرون كشد.

۴ - ايجاد نزاع بين بنى الحسن و بنى الحسين به بهانه موقوفات علاوه بر مساءله امامت و خلافت. به اختلاف ميان آنان دامن مى زد.


ريشه اين صدقات و موقوفات

موقوفات پيامبر (ص)

اصل اين موقوفات برگشت به زمان خود پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله دارد حضرتش وصيت كرد كه بعضى از اراضى در دست يگانه دخترش ‍ فاطمه (عليهاالسلام) باشد و از آن استفاده كند، اين اراضى در چند منطقه به نامهاى : دلال، عوان، حسنى، صافيه، املاك ام ابراهيم، مثيب، يرقه معروف بودند(۳۴۵) و اين املاك در نزديك و مجاور شهر مدينه بود.(۳۴۶)

و املاك ديگرى هم به عنوان موقوفات علتىعليه‌السلام در دست آنان بود. اين املاك بعدا در دست فرزندان فاطمه (عليهاالسلام) بود ولى عمال حكومت هميشه نسبت به آن چشم طمع داشتند و مرتبا آن را از دست صاحبان شرعى و متوليان قانونى آن بيرون مى آوردند. ولى همان طور كه قبلا يادآور شديم، اين املاك و موقوفات بارها به بهانه هاى مختلف سبب ايجاد اختلاف و نگرانى بين علويون شد كه در واقع علت اصلى آن قدرت هاى معاصر بودند، در عصر هشام بن عبدالملك نيز بخاطر همين موقوفات و به بهانه آنها ناراحتى هاى فراوانى را براى زيد پديد آوردند كه در تصميم وى به قيام بى اثر نبود.


در مجلس فرماندار مدينه

ابن ابى الحديد در شرح نهج البلاغه(۳۴۷) و ابن اثير در تاريخش ‍ مى نويسند:

زيدعليه‌السلام با پسر عموى خود جعفر بن حسين بن علىعليهم‌السلام در موقوفات و صدقات اميرالمؤ منين با هم اختلاف نظر داشتند، از جانب اولاد امام حسينعليه‌السلام و جعفر از اولاد امام حسنعليه‌السلام در اين زمينه گفتگويى داشتند. و با مرگ جعفر، عبداللّه محض ‍ بن حسن مثنى در اين زمينه با زيد طرف شد.

روزى زيد و عبداللّه در مجلس فرماندار مدينه، (خالد بن عبدالملك بن حارث)، با هم روبرو شدند و مشاجرات لفظى شديدى بين آنان درگرفت، عبداللّه، قدرى تند سخن مى گفت و گاهى روى عصبانيت در لابلاى كلامش ‍ سخنان زننده اى بود، كه به زيد اهانت مى شد، از جمله عبداللّه به او گفت « (يا بن السنديه)،» كنيززاده (چون قبلا گفتيم نام مادر زيد «ام ولد» يعنى مادر بچه بود» و كنيزى با جمال و كمال كه مختار ثقفى او را به امام چهارم بخشيد، و ما شرح حال اين بانوى عاليقدر را در فصل پدر و مادر زيد در اوائل كتاب يادآور شديم.

موقعى عبداللّه اين جمله را به زيد گفت، زيد با خوشروئى و تبسم جواب عبداللّه را داد و گفت : از اينكه مادر من كنيز است، اين عيبى براى من نمى شود، چه اينكه مادر اسماعيل پيغمبر جد اعلاى پيامبر اسلام، نيز كنيز بود، وانگهى، مادر من پس از وفات سيد خود (امام سجاد «عليه‌السلام ») صبر نمود و به خانه شوهر ديگر نرفت، چنانكه ديگران، كردند. (مقصود زيد از اين جمله مادر عبداللّه بود) فاطمه دختر امام حسنعليه‌السلام بود كه عمه زيد مى شد او پس از وفات شوهرش حسن بن حسنعليه‌السلام شوهر كرد عمه اش فاطمه مادر عبداللّه نرفت، امّا عمه اش پيغام داد كه فرزند برادر، من مى دانم كه تو هم مانند عبداللّه فرزندم نسبت به مقام و منزلت مادرت احترام قائلى، نزد من بيا، و مادر عبداللّه به فرزندش عبداللّه تند شد و گفت، شنيده ام به مادر زيد جسارت كردى، به خدا سوگند او در فاميل وابسته محترمه اى بود.(۳۴۸)

خلاصه خالد، فرماندار مدينه، رو به آنان كرد و گفت : برويد فردا صبح پيش ‍ من آئيد تا به شكايات شما رسيدگى كنم، فرزند عبدالملك نباشم اگر كار شما را اصلاح نكنم.

آن شب مشاجره اين دو در فرماندارى، نقل مجالس شده بود.


در مسجد

فردا صبح خالد براى اصلاح آن دو به مجلس آمد و عده اى از مردم جمع شده بودند تا ناظر محاكمه و گفت و شنود باشند و هركس سخنى مى گفت.

عبداللّه و زيد هم به مجلس آمدند، عبداللّه خواست سخن را شروع كند، امّا زيد او را به سكوت و آرامش دعوت كرد و با احترام به وى گفت :

« لا تعجل يا ابا محمّد اعتق زيد ما تملك ان خاصمك الى خالد ابدا»،» اى ابا محمّد (كنيه عبداللّه) شتاب مكن، تمام مماليك و بندگان من آزاد باشند، اگر من در محضر خالد با تو جدال و ستيزه كنم.

دورانديشى و بيدارى زيد به وى اجازه نمى داد كه در مجلس دشمن با پسر عم خود بر سر يك مساءله كوچك جر و بحث كند، و مردم هم ناظر باشند و فرماندار از اين فرصت عليه خاندان پيغمبر سوء استفاده كند.

آنگاه رو به فرماندار كرد و گفت : خالد، تو فرزندان رسول خدا را براى مطلبى كوچك جمع كرده اى، كه اگر ابوبكر و عمر بودند چنين نمى كردند و حتى آنها احترام ما را حفظ مى كردند.

خالد كه به منظور خويش دست نيافته بود و محكمه را به مسجد كشانده بود تا جلو مردم زيد و عبداللّه را زبون گرداند، و زيد فكر شوم او را خوانده است، با حالتى خشمگين فرياد زد: كسى هست اين ديوانه را ساكت كند مردى از دودمان عمرو بن حزم، براى خويشاوند فرماندار برخاست و رو به زيد و عبداللّه كرد و گفت : فرزند ابى تراب و فرزند حسينعليه‌السلام حاكم، بر شما حق دارد بايد مطيع وى باشيد.

زيدعليه‌السلام با حالتى غضبناك فرياد زد: ساكت باش اى (قحطانى) تو و امثال تو ارزش و لياقت اين را نداريد، كه با ما سخن گوييد و ما جواب بدهيم.

آن عرب گفت : چرا به خدا قسم من خودم از تو، و پدر و مادرم، از پدر و مادرت بهترند.

زيدعليه‌السلام از اين سخن ناهنجار در حالى كه تبسم تلخى به لب داشت خطاب به مردم كرد و گفت : اى گروه قريش دين، نژادپرستى و افتخار به اجداد و حسب و نسب را لغو كرد، امّا اكنون من مى بينم، دين از ميان رفته ولى احساب و نژاد باقى مانده است.

در اين بين عبداللّه واقد نوه عمر بن الخطاب به طرفدارى و دفاع از زيد برخاست و رو به آن مرد عرب كرد و گفت : اى قحطانى به خدا سوگند حرف بيجا زدى زيد از هر جهت از تو برتر و والامقام تر است، و پدر و مادر وى بر پدر و مادر تو شرافت دارند، و كلمات تندى بين او و آن عرب درگرفت و زيد از مجلس بيرون رفت و مردم پراكنده شدند.(۳۴۹)


توطئه بر ضد زيد

در زمان استاندارى يوسف بن ثقفى از جانب هشام خالد بن عبداللّه قسرى (استاندار عراق قبل از يوسف بن عمر) كه از پست فطرتان و دشمنان علىعليه‌السلام و فرزندان او بود، مدعى شد كه اموالى به قيمت ده هزار دينار از زيد بن على و محمّد بن عمر بن على و داوود بن على و سعد بن ابراهيم و ايوب بن سلمه طلبكار است.

و در اين باب به يوسف بن عمر استاندار جديد شكايت برد، يوسف نامه اى براى خليفه اموى هشام نوشت و از او خواست كه زيد و محمّد (چون اين دو آن ايام در رصافه شام پايتخت ييلاقى هشام بسر مى بردند) را خواسته و آنان را درباره اموال خالد محاكمه كند.

هشام دستور داد زيد و محمّد را احضار كردند و نامه استاندار را براى آنان قرائت كرد.

امّا زيد و محمّد منكر شدند و گفتند: خالد دروغ مى گويد: او چيزى از ما طلبكار نيست، و منكر شدند.

هشام گفت بهتر اين است كه من شما را به كوفه بفرستم، و در محضر استاندار ما با مدعى خود خالد روبرو شويد. تا حق معلوم شود.(۳۵۰)

زيد فرمود: هشام، من تو را به خداى بزرگ سوگند مى دهم كه ما را از ملاقات با استاندارت معاف دار، سر را بلند كرد و با حالت تعجب گفت : مگر از يوسف ترس و وحشتى داريد؟!

زيد: ممكن است در قضاوت بر ما ستم كند.

هشام منشى خود را صدا زد و به او گفت :

به يوسف استاندار ما در عراق بنويس، زيد و رفقايش نزد تو مى آيند همه را در يك مجلس جمع كن و مدعى را هم احضار نما، اگر اينها به آنچه خالد مدعى است اقرار و اعتراف كردند، همه را نزد من بفرست، و اگر انكار كردند، از خالد شاهد بخواه و اگر ديدى شاهدى ندارد از منكرين طلب قسم كن آنگاه آنان را آزاد بگذار.

زيد و همراهانش به هشام گفتند، اين نامه دير به يوسف مى رسد يا ممكن است اصلا نرسد.

هشام گفت : نه من يك نفر را همراه آن مى فرستم تا به سرعت اين ماءموريت را انجام دهد.

آنان گفتند، خدا جزاى رحم نوازى تو را بخوبى بدهد چون اين حكمت عادلانه بود.

هشام آنان را به كوفه نزد استاندار، يوسف بن عمر فرستاد. و او آن روز در حيره بود.

در اين بين ايوب بن سلمه كه خاله زاده هشام بود از دستور سرپيچى كرد و با آنان حاضر نگشت كه به كوفه رود و براى او به خاطر نسبت خويشى به هشام مزاحمتى فراهم نگرديد، اين هم يك صحنه از عدالت هشام.

امّا زيد و رفقايش نزد، يوسف بن عمر آمدند، سلام كردند او زيد را كنار خودش نشاند، و با ملاطفت و مهربانى به او سخن مى گفت :

آنگاه از آنان از مال سؤ ال كرد آنها منكر شدند، آنگاه يوسف، خالد را خواست و به او گفت اين زيد و محمّد بن عمر، كه تو مدعى آنان شده اى.

خالد موقعى ديد طرف آنان در مقابلش نشسته اند، و مشت او باز خواهد شد، گفت من چيزى از اينها طلبكار نيستم.

يوسف عصبانى شد و گفت : پس تو من و اميرالمؤ منين هشام را مسخره كرده اى ؟!

دستور داد، او را به شكنجه گاه بردند و او را عذاب و شكنجه دادند نزديك بود كه او زير شكنجه كشته شود.

آنگاه استاندار، زيد و اطرافيانش را به مسجد برد و بعد از نماز عصر از آنان خواست كه براى اثبات سخن خود قسم ياد كنند، آنان هم كه راست مى گفتند قسم خوردند و قضيه فيصله يافت و همه آزاد و متفرق شدند.

بعدا زيد، خالد را ديد و گفت، علت چه بود كه تو بى جهت مدعى ما شدى؟

خالد گفت : حقيقت اين است آنها خودشان (دار و دسته حكومت) مرا آنقدر شكنجه و آزار دادند تا عليه شما چنين ادعايى كنم، و من براى نجات خودم از عذاب و اذيت آنان چنين گفتم.(۳۵۱)

آرى، دار و دسته حكومت شام براى لكه دار كردن شخصى چون زيد بن على (عليه‌السلام ) به هر بهانه اى متمسك مى شدند بلكه مردم را نسبت به اين رادمرد دودمان پيامبر بدبين سازند! بگويند او اموال مردم را مى خورد.

و از آن طرف زيد را به امور جزئى و ساختگى مشغول سازند بلكه او از قيام و نهضت كه هميشه به فكر آن بود منصرف گردد و يا احيانا وقت مناسب آن را به دست نياورد و ديگر اينكه به همين بهانه زيد را تحت مراقبت و مواظبت خويش قرار دهند. تا فعاليت هاى وى زير نظر خودشان باشد امّا زيد از تمام اين توطئه ها با خبر بود و او دنبال فرصت مناسب مى گشت.