تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد ۲

تاریخ ادیان و مذاهب جهان0%

تاریخ ادیان و مذاهب جهان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان

نویسنده: عبدالله مبلغى آبادانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 12296
دانلود: 4565

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12296 / دانلود: 4565
اندازه اندازه اندازه
تاریخ ادیان و مذاهب جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد 2

نویسنده:
فارسی

روانشناسي تاريخي انسان نشان مي‌دهد كه بشر از پگاه آفرينش لحظه‌اي بي‌دين و بي‌عقيده نبوده است به طوري كه اشكال مختلف پرستش در كليه ادوار تاريخ همين را اثبات مي‌كند. دين از بدوي‌ترين شكل خود كه به صورت باور به يك نيروي مزبور عيني بود تا شكل منطقي، فلسفي عقل و علمي و مترقي امروزين وجود داشته است.
بررسي دين‌هاي روم و يونان، ژاپن و مصر و ايران باستان، دين يهود، مسيحيت، دين حنيف حضرت ابراهيم، اسلام و ... .
در اين كتاب دين‌هاي فوق به طور مختصري شرح داده شده، تاريخ و علل پيدايش، آئين‌ها، برنامه‌ها و همچنين خصوصيات قومي و ظاهري هر يك نيز به همراه مناطق جغرافيايي و برنامه‌هايي كه به قول خود انسان براي بشر داشته‌اند نيز آورده است...


دين عيسىعليه‌السلام


عيسى از آغاز تا انجام


تولد و تبليغ رسالت الهى

در كتب يهود خبر از ظهور مردى است كه ناجى قوم بنى سرائيل خواهد بود. محققان معتقدند كه قوم يهود بر اثر تماس با ايرانيان به يك منجى موعود اعتقاد پيدا كردند كه مانند سوشيانت در آخرالزمان ظهور خواهد كرد. اين فكر در اثر مظالم روميان در اين قوم قوت گرفت.

چنين باورى حوادثى نيز به دنبال داشت، فردى از يهود به نام يشوع ظهور كرد و خود را مسيح موعود خواند كه گروهى از يهود به او پيوستند و جمعى ديگر او را «دجال» ناميدند و در انتظار ظهور «مسيح» راستين هستند. «يشوع» يا «يهوشوع » به زبان عبرى يعنى «عيسى» كه به معناى نجات و رستگارى است.(۳۷۵)

عيسى فرزند مريم است. از زندگى وى اطلاعى در دست نيست. در اناجيل اربعه اشاراتى اندك به زندگى وى شده است. هر چند كه درباره زندگى او كتابهاى بسيارى نوشته شده است.

در اناجيل «متى» و «لوقا» آمده است كه:

مادر «عيسى»، مريم باكره بوده و تولد او خارق العاده و فوق طبيعى مى باشد. «عيسى» در زمان حيات به نام فرزند يوسف و مريم شناخته مى شد. «عيسى» در «يهوديه» بيت لحم چشم به جهان گشود. در شهر جليل از توابع ناصريه پرورش يافت. او يك طفل خردسال و نمونه يهودى بود.

والدين او از هر جهت مقررات و آداب رايج آئين يهود آن عصر را رعايت مى كردند. عيسى پدر نداشت. در ميان همسالان خود كودكى استثنايى بود. در يك خانواده متوسط زندگى مى كرد. هنگامى كه به سن سى سالگى رسيد، به نهضت اصلاى اى كه پسر عمويش در كرانه رود اردن آغاز كرده بود پيوست. عيسى در لحظه تعميد به روشنى دريافته بود كه خداوند پدر آسمانى پرعطوفتش او را فرا مى خواند. وقتى يحيى پسر عمويش دستگير و زندانى شد، عيسى اين اتفاق را نشانه اى بر كار بزرگ خود دانست. تبليغات عيسى در ميان مردم اثر بسيار مثبت داشت. در آغاز گروهى از مردم جهت شنيدن سخنان او جمع مى شدند، سپس استقبال مردم بسيار شد. علماء مذهبى يهود دقيقا مى دانستند كه اين مرد انقلابى، همان مسيح موعود تورات و كتب آسمانى يهود است. اما آنان تعليمات عيسى را خطرناك تشخيص مى دادند. در عين حال ابتدا با كار عيسى مخالفتى نكردند. اين سكوت تا زمانى بود كه پايگاه و منافع خود را در خطر نمى ديدند. سپس به مخالفت برخاستند.(۳۷۶) در آن هنگام عيسى دوازده نفر از ياران خود را برگزيد تا به وسيله آنان پيام خود را به مردم برساند. هنوز برخى از مردم و اهالى بسيارى از شهرها سخنان او را باور نداشتند. خانواده عيسى درباره حرفهايش ترديد داشت.(۳۷۷)

عيسى در شهر ناصريه كه محل زندگى او بود، در كنيسه آن شهر رسالت خويش را به مردم رسما ابلاغ كرد: «روح پروردگار بر من است، زيرا كه او مرا مسح كرد تا فقيران را بشارت دهم و مرا فرستاد تا شكسته دلان را شفا بخشم و اسيران را آزاد و كوران را به بينائى موعظه كنم. »

عيسى به عنوان رسول شفا بخش، معالجات عجيبى انجام مى داد. او بسيارى از بيماران را بهبود بخشيد و بسيارى از افراد را كه حالت ديوانگى داشتند، شفا داد. اين گونه اعمال حيرت آور به كمك پروردگار انجام مى شد. و چون سربازان دولتى براى دستگيرى او آمدند، همه اطرافيان او پراكنده شدند. سرانجام كاهنان و روحانيون اورشليم عيسى را دستگير كردند. دادگاه عالى يهود در رابطه با اين مطلب كه عيسى خود را فرزند خداوند خوانده است، وى را به مرگ محكوم كرد. حاكم رومى اورشليم كه بايد حكم داگاه مذهبى را تاءييد مى كرد، با اينكه در پرونده عيسى گناهى نيافت، او را محكوم شناخته، حكم اعدام را تاءييد نمود. شاگردان عيسى پس از دوازده روز به سراغ استاد آمدند. قبر را خالى از عيسى يافتند. در كتاب اعمال رسولان آمده است: پروردگار درهاى مرگ را پاره كرد و او را برخيزانيد. زيرا محال بود كه مرگ او را در بند خود نگهدارد. اين زنده شدن يا زنده بودن براى شاگردان او نيز باورش مشكل بود. آخرين كلمات مسيح، دعاى خير بود. به آنان گفت كه او براى هميشه حضور روحانى خواهد داشت. به آنان گفت كه ياد و خاطره او و كتاب انجيل را در سراسر جهان زنده نگاه دارند. آنگاه به نظر حواريون رسيد كه حضرت عيسى به آسمان بالا مى رود و صعود مى كند.(۳۷۸)

عيسى در اناجيل موجود خود را اين گونه معرفى كرده است: نجات دهنده انسانها، باب نجات، شبانى دل سوز، درخت تاك حقيقى كه پيروانش ‍ شاخه هاى آن هستند، قيامت و حيات، راه حقيقت و زندگى، نماينده خداوند در زمين، نان زندگى،(۳۷۹) و بالاخره كسى كه خداوند پدر او است. سخنانى كه او بر زبان مى آورد، از آسمان ها و زمين جاودانه تراند، او قضاوت جهان را بر عهده خواهد داشت.

او خواهان آن است كه انسانها از او پيروى كنند، او در اناجيل اشاره مى كند كه فرزند خدا است و هر كس كه به وى اتهام گناه بزند، وى را به معارضه مى طلبد.(۳۸۰)

عيسى از سوى مردم زمانش مورد بى مهرى بسيار قرار گرفت و علماء يهود به جنگ با عيسى و تعاليم او پرداختند. او را ديوانه، ساحر، جادوگر و.. ناميدند تا اعتبار و حقيقت وى را از انظار توده ها بپوشانند.(۳۸۱) علماء و احبار يهود نمى توانستند اعتراف به حقيقت عيسى موعود تورات كنند، زيرا با سيادت و سرورى آنان در تضاد بود. امپراطورى روم از تعاليم عيسى به شدت نگران بود وجود او را خطرى بزرگ براى ادامه حيات خود مى دانست. لبه تيز حمله عيسى متوجه «سزار» امپراطور روم بود. عيسى فقط در ميان توده هاى فقير و گرسنه و برهنه، در ميان كودكان و نوجوانان محبوبيت بسيار داشت.(۳۸۲) پيروان اوليه عيسى گروهى از يهوديان مؤ من بودند. آنان روش مذهبى خود را ترك نكرده بودند و در تفسير تورات و تبليغ باورهاى آئين يهود مى كوشيدند. آنان خود را گروه مؤ منين و قوم برگزيده خداوند مى دانستند. آنان سرانجام باور كرده و ايمان آوردند كه «عيسى» همان مسيح موعود تورات است و تدريج از ديگران فاصله گرفتند. اين گروه تحت فشار دولت روم و ديگر يهوديان قرار گرفتند. هر چه فشار بيشتر مى شد، ايمان آنان به مسيح كه او را مصلوب مى دانستند به مراتب بيشتر تقويت مى شد. آنان در راه حقانيت عيسى تا آنجا پيش رفتند كه سرانجام او را فرزند خدا دانستند. اين انديشه در همان قرن اول ميلادى شكل گرفت و همين باور به عموميت اين دين انجاميد، چرا كه ديگر يك آئين قومى و نژادى به حساب نمى آمد. مسيح پسر خداست ؛ پس مال همه مردم دنيا است، پيامبر عامه مردم است. پيروان اوليه عيسى و كسانى كه در آغاز نهضت او به وى و دين او گرويدند، غلامان و فقيران بودند. بعدها اين آئين در ميان ديگر طبقات نيز راه يافت. در قرن چهارم ميلادى «كنستانتين» امپراطور روم آئين عيسى را پذيرفت و از آن پس آيين او در سراسر امپراطورى رسميت يافت. در آغاز دعوت عيسى سخنى از آئين جديدى بنام مسيحيت در ميان نبود و عيسى تفسير كننده آئين موسى بشمار مى رفت. از قرن چهارم ميلادى به بعد تحولى صورت گرفت و اغلب معتقدات آئين يهود عينا با تغييراتى در دين عيسى دوباره ظاهر شد. ولى پيروان عيسى از قرن چهارم ميلادى بكلى از يهوديان جدا شدند.(۳۸۳)


اقانيم ثلاثه

در آغاز دعوت عيسى سخن از يكتائى پروردگار بود كه به نام پدر توانا و آفريدگار آسمان و زمين خوانده مى شد، ولى بعد عيسى را پسر خدا و در كنار پدر قرار دادند. يهوديان اوليه پيرو عيسى، وى را مسيحى مى دانستند كه براى نجات قوم يهود آمده است. ولى عيسويان مرقيونى عيسى را خدايى دانستند كه از آسمان به زمين آمده تا جهان را نجات دهد. و مشركين سابق اروپا پس از قبول آئين عيسى، وى را خدائى دانستند كه از جنس بشر است. و سرانجام: «پدر + پسر + روح القدس» يعنى: اقنوم هاى سه گانه عقايد مسيحيت پديدار شد. كاتوليك ها معتقدند كه «مريم مقدس» داراى عصمت بى شائبه اى بوده است. در تثليث كاتوليك ها: «عيسى + مريم مقدس + يوسف نجار» جاى دارند.(۳۸۴)

محققان معتقدند كه: مسيحيت در پنج قرن اوليه حيات خود با جذب عناصر فلسفى و مذهبى يونانى و شرقى به تطور خود ادامه داد، و مخلوطى از همه معتقدات شرقى بويژه معتقدات مصرى - ايرانى كه در حوالى قرن اول ميلادى در اروپا انتشار يافته بود، گرديد. آئين مصرى - ايرانى كه در حوالى قرن اول ميلادى در اروپا انتشار يافته بود، گرديد. آئين مصرى و مهرپرستى ايرانى پيروان فراوانى در ميان اروپائيان داشت. اغلب مراسم و آداب و اعمال و مظاهر مذهبى مسيحى و نزاع خير و شر مربوط به مهرپرستى ايرانيان بوده است. آنان تثليث تازه اى را به جاى تثليث قديم گذاشته و به پرستش آن ادامه دادند. رهبران و قدّيسين مسيحى جاى خدايان فرعى قديمى را گرفت. يهوديان ارزش و بهاى فراوانى براى «يهوه» در نظر دارند و مسيحيان در تقليد از يهوديان براى «پدر» احترام و اعتبار بسيار زيادى قائل اند يهوديان براى روز شنبه احترام بسيار قائل اند عيسويان در آغاز اين موضوع را كاملا رعايت مى كردند، ولى بعد با فاصله تدريجى از قوم يهود، روز يكشنبه را گرامى داشتند. خلاصه موضوع تثليث با تفاوتى اندك در ميان مصريان و هنديان وجود داشته است. بدون شك عيسويان در اين مورد تحت تاءثير قرار گرفته اند. اهريمن مسيحيت همان انگاره مينوى آئين زرتشت است. عقايد مسيحيان با اندك اختلافى، همان معتقدات زرتشت است. در آئين عيسى ديوان و ارواح و نفوس ‍ مقدس، بقاياى آثار روح پرستى اقوام بدوى است. تقديس «نان و شراب» در آئين مسيح همان تقديس «خون قربانى توتم مقدس» در عقايد اقوام ابتدائى است. اين عقايد بدوى قبل از مسيحيت در ميان اقوام بدوى اروپايى وجود داشته است.

اغلب مراسم و اعمال مذهبى مسيحيت در اديان و مذاهب سابق مرسوم بوده است. تراشيدن فرق سر و ملبس بودن به قبا كه كشيشان مسيحى امروز انجام مى دهند، در گذشته بخشى از آداب مصريان باستان بوده است. تعطيل يكشنبه مسيحيان قبلا در روز تابوى كلدانيها تعطيل بوده است. نم زدن و دود دادن در كليساها تقليدى از يونانيان باستان مى باشد.(۳۸۵)

عيسويان پس از به صليب كشيدن شدن عيسى معتقد شدند كه عيسى روزى به زمين باز خواهد گشت. اين باور ريشه در عقايد زرتشتى و يهودى دارد. در تاريخ مسيحيت نخستين تجزيه با تشكيل كليساهاى ارتودوكس ‍ آغاز مى شود. ارتودوكسها مسيحيان شرقى را پديد آوردند. اينان بر اثر اختلافات عقيدتى به تدريج از كليساى كاتوليك فاصله گرفتند و در اواسط قرن يازدهم ميلادى براى هميشه از كاتوليك ها جدا شدند. اختلاف اساسى بر سر تفسير «روح القدس» بود: در باور ارتودوكسها «روح القدس» ناشى از «پدر» است و در باور كاتوليك ها (يا مسيحيان غربى) روح القدس ناشى از «پسر» است.(۳۸۶) در صفحات آينده به عقايد فرقه هاى مسيحى خواهيم پرداخت.

فليسين شاله مى گويد: «با تركيب طريقه عرفانى شرقى و مسيح موعود يهوديان و افكار يونانى و همگان گرائى رومى، دين مسيح نمايان مى گردد. شخصيت تصورى عيسى، تركيبى از عقايد ساميان و مردم اژه و اهالى آسيا است. به گفته «ماسون اورسل»: يهوه در دين مسيح بدون واسطه نقش ‍ پدر خدا را دارد. عيسى پسر خدا آن دسته از خدايانى را نشان مى دهد كه براى نجات بشر رنج مى برند و مردم اژه و مصر و سوريه از آنها پيروى مى كنند. اين دين طرفدار نوعى واحد پرستى و يكتاپرستى است كه خدا را سرآغاز جامعه قرار مى دهد و بشر را بوسيله پسر خدا (عيسى مسيح) با خدا مربوط مى سازد»(۳۸۷)

جان ناس مى گويد: «تاريخ مسيحيت از عقيده به تجسم الهى در شارع و بانى آن ناشى شده و تمام دستورات نصارى در اطراف ايمان به اين مطلب دور مى زند كه شخص عيسى روشن ترين ظهور از ذات الوهيت است. هر چند كه در ديگر اديان و مذاهب عقيده به تجسم الهى با رنگ هاى ديگرى ديده مى شود و اگر چه اين دين با عقيده به تجسم الهى آغاز مى شود، ولى در طى تحولات عديده، جنبه بشرى پيدا كرده و بشريت با همه اميال و ضعف و قصور در آن متجلى شده است. داستان اين مذهب بسيار دراز است و از بس كه مراتب اوج و حضيض و نام و ننگ را طى كرده، تاريخى پرمعنا و عبرت انگيز بوجود آورده است. و بالاخره اين دين از مقاصد عاليه دور مانده ست و در قرن اول ميلاد ميسح آنقدر كتاب ها بقلم آمده است كه هيچ عصرى از اعصار تاريخ بپاى آن نمى رسد»(۳۸۸)


روايات تاريخى پيرامون تولد و نشو و نماى عيسىعليه‌السلام

در قرآن كريم داستان عيسى بسيار مفصل و روشن آمده است: قرآن داستان خلقت عيسى را به قضيه خلقت دم تشبيه كرده است. مادر عيسى، مريم به اراده پروردگار حامله مى شود و عيسى متولد مى گردد. و اين همان نكته اى است كه در اديان يهوه و مسيح بحران ساز شده است.

قرآن به نبوت و رسالت عيسى از همان لحظه ولادت تصريح مى كند و نشان مى دهد كه ولادت او بر حسب معمول نيست و او مولودى خارق العادق با رسالت جهانى نجات بشريت است.

قرآن ساحت مقدس مريم مادر عيسى را از هر گونه آلودگى و تهمت پاك مى سازد و چگونگى حامله شدن وى را بيان مى كند.(۳۸۹)

در روايات اسلامى به داستان ولادت و رسالت عيسى در پرتو رهنمودهاى قرآن و پيامبر اسلام، پرداخته شده است.

بنا به روايات تاريخى موجود، عيسى بن مريم در روستاى ناصره به دنيا آمد. در منابع يهود از اين مكان ذكرى نشده است. عيسى در همان روستا خواندن و نوشتن را فرا گرفت. زبان او عبرى ممزوج به سريانى بود. مردم فلسطين در آن زمان به اين زبان سخن مى گفتند. عيسى احتمالا زبان يونانى را فرا گرفته بود. يهوديان در آن زمان زبان يونانى را تحريم كرده بودند.(۳۹۰) اما قرآن صريحا به علم لدنى عيسى تصريح كرده و تاءكيد مى كند كه او هرگز به مكتب نرفت و خط ننوشت.(۳۹۱)

محققان مى گويند كه عيسى از نسل داود نبى (از طرف مادر) است. عيسى در زمان هرود پادشاه اسرائيل در بيت لحم در جنوب اورشليم به دنيا آمده است. مادر او مريم و پدر خوانده اش يوسف مى باشد. آنان به بيت لحم آمده بودند و در همين سفر بود كه عيسى متولد شد. در همان موقع سه نفر از مغان ايرانى كه ستاره عيسى را در مشرق ديده بودند، به دنبال آن به فلسطين آمده بودند.

آن مولود مقدس را زيارت كرده و بر وى نياز بردند و هداياى خود را به او تقديم داشتند. از كودكى عيسى اطلاعى در دست نيست. همين قدر گفته شده كه پدر خوانده اش يوسف در شهر ناصره كار نجارى داشت و عيسى در نزد او اين صنعت را آموخت. برخى گفته اند كه اگر پدر واقعى اى يوسف نجار نيست، پس چرا در انجيل او را پدر عيسى گفته اند؟! بديهى است كه اين از تحريفات انجيل است و عدم درك چگونگى ولادت عيسى. عيسى در سن سى سالگى به دست يحيى بن زكريا تعميد يافت. مدتى در نزد او شاگردى نمود. كم كم او به مانند يحيى به موعظه مردم آغاز كرد و در كنيسه هاى يهود يا در كشتزارها و بازارها براى مردم سخن مى گفت. به آنان پند و اندرز مى داد و چون روحى قوى داشت، به قوت ايمان خويش و با نيروى تلقين خود بيماران را شفا مى داد و مى گفت: بسلامت برو و ديگر گناه مكن ؛ ايمان تو، ترا شفا خواهد داد.(۳۹۲) در روايات اسلامى آمده است كه مريم و عيسى و يوسف به مصر مهاجرت كردند و دوازده سال در آنجا اقامت نمودند. پس از بازگشت به شام در ناصره سكنى گزيدند و حضرت عيسى تا سى سالگى در آنجا زندگى مى كرد.(۳۹۳) منابع ديگر اشاره دارند كه «مسيح و مادرش و يوسف» درودگر به مصر كردند. علت مهاجرت ترس از سفاك حاكم بر فلسطين «هرويس» بود.(۳۹۴)

در انجيل متى، فصل دوم، آمده است كه:

«يوسف نجار در خواب ديد كه فرشته ها به او گفتند عيسى و مادرش را بردارد و به مصر مهاجرت كند و در آنجا مقيم باشد كه «هروديس» از دنيا برود.. و يوسف هم به مصر مهاجرت كرد»(۳۹۵)

اما در انجيل برنا با اين مهاجرت نيامده است. در اين انجيل در فصل سوم و ششم آن، سخن از مهاجرت عيسى بن مريم و يوسف به يكى از روستاهاى بيت لحم و بازگشت آنان پس از مرگ هروديس به اورشليم، مى باشد. در فصل ششم تا يازدهم همين انجيل آمده است كه: «عيسى در يكى از قراء تابع بيت لحم متولد شده است».(۳۹۶)

«ارنست رنان» مى گويد: «مريم و عيسى پس از مرگ يوسف نجار به قانا محل و زادگاه مريم رفتند. عيسى در آنجا نجارى مى كرد و هر سال يكبار به زيارت حج يعنى اورشليم مى رفت».(۳۹۷)

در منابع مسيحى آمده است كه يوسف نجار با «مريم عذرا» از «ناصره» به «بيت لحم» آمدند تا در سرشمارى ساليانه امپراطورى روم شركت كنند. آنان چون جائى براى اقامت نيافتند، در كاروانسرائى شب را بسر بردند. در نيمه همين شب بود كه عيسى متولد شد. مريم كودك را در «آخور» خوابانيد و چند روز بعد با نوزاد به اقامتگاه خود شهر «ناصره» يكى از شهرهاى ناحيه «جليل» بازگشتند. چون شهر ناصره وطن اصلى عيسى است لذا او را «عيسى ناصرى» و پيروانش را نصرانى و به صيغه جمع «نصارى» مى خوانند. ولادت عيسى در كاروان سراء و مكان او در آخور از نظر علماء اسلام نادرست است بلكه ولادت او در بيت الحم مى باشد.

برخى منكر وجود تاريخى عيسى شده اند. اين انكار انگيزه روانى دارد. اصولا شخصيت هاى برجسته و بزرگ تاريخ كه تحولات و اصلاحاتى بنيادى داشته اند، مورد شك و ترديد قرار مى گرفته اند. عيسى نيز به دليل شيوه پيدايش و رسالت، مورد ترديد برخى قرار گرفته است. حال آن كه صرف نظر از تصريحات قرآن كريم مبنى بر وجود، حضور، رسالت و سرانجام حضرت عيسى بن مريم (عليه و على نبينا و آله السلام )، منابع و شواهد و قرائن تاريخى بسيارى بر وجود تاريخى اين پيامبر بزرگ الهى دلالت دارند.

مورّخان يهودى و رومى بر وجود عيسى شهادت داده اند. از جمله: «يوسف» نويسنده يهودى كه تا سال ۹۰ ميلادى مى زيسته، ولادت و ظهور مسيح را تاءييد و تصريح كرده است. «تامسيت» مورخ رومى كه در سالهاى ۵۵ تا ۱۲۰ ميلادى زندگى مى كرده، ظهور عيسى را ثبت كرده است. «سوئتون» يكى ديگر از مورخان رومى در كتاب «سرگذشت قيصر» شمه اى از احوال مسيح را آورده است. واژه «مسيح» در زبان اروپائى «كريست» و به يونانى «كريستوس» ترجمه شده است.

اصل عبرى اين كلمه «مشيه» و ضبط آرامى آن «مشيها» به معناى «تدهين شده» مى باشد. عمل «تدهين» به انسان نيروى خارق العاده اى مى بخشد. «عيسى» ملقب به «مسيح» با روغن مقدس، تدهين گرديد. او از نژاد سامى از افراد خانواده اى يهودى بود.(۳۹۸)


عيسى در اناجيل

عيسى به عنوان پسر خدا در ميان مردم ظاهر مى شد. پيروان اوليه عيسى حواريون نام گرفتند. اين عده كه چند زن و چند مرد بودند، در سفرهاى تبليغى عيسى او را همراهى مى كردند. عيسى بيشتر اوقات با همراهان خود بحث و تحقيق مشغول بود و با بينوايان سخن مى گفت. معجزات خارق العاده زيادى به او نسبت مى دهند. او با نفس خو بيماران را (جسما و روحا) شفا مى داد.

عيسى مى دانست كه گفتار او با مخالفت شديد اولياء دين يهود و نماينده قيصر و سياست امپراطورى روم مواجه خواهد شد. شهادت عيسى با مشيت الهى صورت گرفت. خداوند مرگ او را در كتب آسمانى پيشين پيش ‍ گويى كرده است. عيسى در آخرين سال حيات خود، پيش از «عيد فصح»، هنگامى كه در «اورشليم» بسر مى برد، وسط حاكم رومى در حدود سال ۲۹ ميلادى دستگير و به دار آويخته شد.(۳۹۹)

سه روز پس از دفن، گروهى از زنان قبر او را خالى از جسد يافتند. با دعاى مسيحيان عيسى بار ديگر در ميان پيروانش ظهور كرد و به رسولان خود كه از بازگشت او در شگفت بودند و گمان بردند كه روح او را مى بينند، گفت: دست و پايم را نگاه كنيد كه من خودم هستم، زيرا روح گوشت و استخوان ندارد... آنگاه از حواريون خوراكى خواست. قدرى ماهى بريان و شانه عسل به او دادند و او نزد آنان خوراك خورد.(۴۰۰)

تعميد عيسى به وسيله يحيى كه مبشر ظهور مسيح بود، انجام گرديد.(۴۰۱) عيسى سوار بر دراز گوش وارد اورشليم گرديد.(۴۰۲) در هشت سالگى ختنه شد. او براى اجراى مراسم دينى هميشه به كنيسه ها مى رفت و قطعات طولانى از تورات و ديگر صحف انبياء را حفظ داشت، يهوديان از روى شگفتى مى گفتند كه: اين شخص هرگز تعليم نيافته، چگونه است كه كتب را مى خواند.(۴۰۳) حرفه عيسى نجارى بود، به همين دليل به كارگران و پيشه وران علاقه خاصى داشت. جز او شش كودك ديگر نيز در خانواده اش ‍ بودند؛ چهار پسر به نامهاى: «يعقوب»، «يوسف»، «شمعون» و «يهودا» و چند دختر ديگر.(۴۰۴)

او تا هيجده سالگى خاموش و ساكت بود، او شوق فراوانى به مسائل مذهبى داشت، او قبل از رسالت در جليليه، يا در اورشليم زندگى مى كرد.(۴۰۵) مريم از روح القدس باردار گرديد. او قبل نامزد يوسف بود. يوسف كه مردى صالح بود، مريم را شماتت نكرد. مى خواست او را رها كند، فرشته خداوند در خواب بر وى ظاهر شد و گفت: اى داود پسر داود از گرفتن زن خود مريم مترس، زيرا آنچه بر او گذشته از روح القدس. او پسرى خواهد زائيد و نام او را عيسى خواهى نهاد. يوسف از خواب بيدار شد زن خود را گرفت و نوزاد را عيسى نام نهاد.(۴۰۶)


عيسى در عهد عتيق

فليسين شاله مى گويد: در تمام آثار مسيحيت اوليه عيسى يك وجود روحانى معرفى شده است.

يوحنا يكى از حواريون وى را وجود ملكوتى نشان مى دهد و حاضر نيست اعتراف كند كه عيسى انسانى بوده كه وى با او همراه بوده است. اين وجود خيالى يا روحانى و ملكوتى ريشه در عهد عتيق دارد. در كتاب رسالات انبياء و اشعيا با اشارات عرفانى به اين موضوع پرداخته شده است. مارسون عيسى را وجودى روحانى نشان داده و معرفى كرده كه از آسمان به زمين آمده و مدتى زندگى كرده و سپس در زمان حكومت پيلاطس به دار آويخته شده است. بيوگرافى متافيزيكى عيسى در قرن دوم ميلادى توسط نويسندگان اناجيل سرهم بندى شد. اين داستان از كتاب اشعياء نبى باب ۷/۱۴ + ۵/۱ و كتاب ميكاء نبى و سفر داوران ۱۳/۵ ديگر كتب انبياء بنى اسرائيل برگرفته شده است. در اين داستان عيسى مردى نيست كه به تدريج مقام خدائى يافته، بلكه خدائى است كه به تدريج شكل بشرى بخود گرفته است.(۴۰۷)

در كتاب اشعياء چنين آمده است كه «عذرا» همان است كه باردار شد و فرزندى بزاد و نام او را «عماتوئيل» خواند.(۴۰۸) در كتاب ميكا و كتاب داوران اشارات و تصريحاتى به ماجراى ولادت عيسى و مادرش مريم شده است.(۴۰۹)


عيسى در قرآن

در قرآن شرح روشن و عارى از هر گونه پيرايه زندگى عيسى بن مريم آمده است. در صفحات گذشته به اين موضوع اشاره شد، اما به دليل اهميت موضوع يادآورى دوباره آن مفيد به نظر مى رسد.

در قرآن كريم از مريم مادر عيسى نفى اتهام شده و دقيقا چگونگى بارورى او آمده است. مريم در كنار يكى از زنان بزرگ جهان انسان قرار دارد، عيسى «كلمه» خداوند است كه مريم پاسدار او است، نام اين «كلمه» عيسى است، گفتگوى بين مريم و فرشتگان، مبين طهارت و عصمت مريم است، به مريم مژده مى دهند كه فرزندت نيز از برگزيدگان خداوند است و به او كتاب آسمانى «انجيل» داده خواهد شد. قرآن به معجزات عيسى اشاره مى كند، قرآن علاوه بر بيان روشن ولادت عيسى و نبوت او، رسالت او را تا مقطع زمانى عروج به آسمان تعقيب مى كند و نقش حواريون عيسى را بيان كرده است.(۴۱۰)


كلمه چيست؟

در عهد عتيق و جديد و قرآن، «كلمه» بكار رفته است. در متافيزيك يونان باستان از كلمه به «لوگوس» تعبير مى شده است. در تلقى حكماى موحد يونان، «لوگوس » همان نظام و نيروئى است كه بر «وجود» احاطه دارد، احاطه در «خلق» و «نظم » و «امر». لوگوس در فلسفه الهى يونان به معناى: عقل و نيروى مدبر نيز آمده است. آن گونه كه برخى فلاسفه يونانى عقل انسانى را جزئى از عقل كل مى دانستند.

در تورات «كلمه» له معناى «غايت و آفريده» آمده است.(۴۱۱)

در اناجيل «كلمه» به معناى «تجسيد و ظهور» آمده است. در انجيل يوحنا از «عيسى بن مريم» به «كلمه» تعبير شده است: «.. در ابتدا «كلمه » بود، «كلمه» در نزد خدا بود، و «كلمه» خدا بود، همه چيز بواسطه او آفريده شد... «كلمه» جسم گرديد و ميان ما ساكن شد، پر از فيض و راستى، جلال او را ديدم، جلالى شايسته پسر يگانه پدر... »(۴۱۲) از اين قبيل تعاليم در اناجيل زياد به چشم مى خورد. اناجيل «كلمه» را «خدا» معرفى كرده اند و بعد اين «كلمه» در «عيسى» تجلى پيدا كرده است. مردم هم خدا را ديده اند.(۴۱۳) اين تلقى شرك آلود ناشى از رسوبهاى تفكرات دوران بت پرستى اروپا است.

در قرآن نيز عيسى «كلمه» ناميده شده است كه توسط جبرئيل به مريم القا شده است.


ماجراى تعميد عيسى

در اخبار است كه «يحيى بن زكريا»، «عيسى» را تعميد داده است. «يحيى» از پيامبران الهى در ميان قوم بنى اسرائيل است. مادر يحيى از نسل «هارون» برادر موسى و از خويشان «مريم عذرا» بوده است. ولادت او را شش ماه پيش از ولادت «عيسى» نوشته اند. «يحيى» در سال يازدهم سلطنت «تيبريوس»، در فلسطين ندا مى داد كه: ملكوت خدا نزديك است. و مردم را به توبه دعوت مى كرد و در «نهر اردن» تعميد مى داد. «عيسى» از كسانى بود كه به دست «يحيى» تعميد يافت. «عيسى» مجذوب تعاليم يحيى گرديده و چون از غسل تعميد شد، آوازى شنيد. روح خدا را ديد كه مثل كبوترى نزول كرده و به آواز مى گويد: تو پسر منى، از تو خشنودم (!!).(۴۱۴)


آيا يحيى، عيسى را شناخته بود؟

اناجيل و منابع تاريخى مسيحيت مدعى اند كه «يحيى» بشارت دهنده ظهور «عيسى بن مريم» بوده است. قرآن اين ادعا را تاءييد نمى كند، بلكه يحيى بن زكريا را پيامبرى كه داراى كتاب بوده معرفى مى كند كه مدتهاى مديدى حكومت مى كرده است.

محققان مى گويند: اگر يحيى تعميد دهنده عيسى هم بوده، او را نمى شناخته است، زيرا عيسى مانند صدها يهودى ديگر براى غسل تعميد به يحيى مراجعه كرده است. و اگر ظهور مسيح موعود را نزديك مى دانسته، مردم را براى قبول ظهور او آماده مى كرده است.(۴۱۵)


حواريون، نبوت و تعليمات عيسىعليه‌السلام


حواريون عيسى ؛

كلام شورانگيز عيسى دلها را بى قرار مى ساخت. چهار نفر از ماهيگران كنار دريا وقتى شور كلام عيسى را در خود احساس كردند، دام ها را رها كرده به دنبال عيسى روان شدند. اين چهار نفر عبارت بودند از: شمعون كه بعدها پطرس ناميده شد، اندرياس برادر شمعون، يعقوب و يوحنا. اين چهار نفر از حواريون اوليه عيسى در نخستين ساعات رسالت او محسوب مى شوند. عيسى به اتفاق اين چهار نفر، خانه شمعون را در شهر كفرناحوم در ناحيه جليل، مركز خود قرار داد و از همين پايگاه بود كه نبوت خود را علام كرد.

شرح حال حواريون عيسى در جاى خود خواهد آمد.


نبوت عيسى ؛

و چون روز شنبه به كنيسه آمد، بر خلاف علماء يهود و كاتبان تورات كه با تزلزل با مردم سخن مى گفتند، او با كلامى استوار و متين سخن مى گفت. سخنانش از ايمانى نهفته در اعماق وجدان و فطرتها خبر مى داد. عيسى روحى قوى داشت و ايمانى استوار و تاءثير نافذ كه با اعجاب مخاطبان، دوستان و پيروان و دشمنانش تواءم بود.


تعلميات عيسى ؛

روح خداوند با من است تا فقيران را بشارت دهم، او مرا فرستاده تا شكسته دلان را شفا بخشم و اسيران را به رستگارى و كوران را به بينائى موعظه كنم. بر خلاف تحريفات و افسانه هاى اناجيل موجود، عيسى پيام آور صلح و آزادى انسان است.

چنين پيداست كه عيسى در رابطه با ذات واجب الوجود هرگز بحث مستقلى نكرده است. زيرا وجود بارى تعالى براى او پيروانش از آفتاب روشن تر بود.

جان ناس مى گويد: عيسى از روزى كه بدست يحيى تعميد يافت تا آخرين روز عمر خود، وجود بارى تعالى را در قلب خود پايدار داشت. او هرگز در ارائه ادله و براهين عقلى و نقلى در جهت اثبات ذات بارى تعالى نكوشيد، چرا كه در آن روزگار ايمان به وجود خداوند عموميت داشته و هيچ كس از او دليلى براى اثبات وجود خدا نمى خواست. مردم فقط مى خواستند بدانند، خداى متعال چگونه خدائى است و صفات و افعال او چگونه است. عيسى براى روشن كردن اذهان جامعه با ايمان و اطمينان كامل حرف مى زد و مى گفت: ملكوت الهى، ذات قادرى است كه حاكم بر كل موجودات است. خداوند در طول زمان همواره منشاء حركات تاريخ بوده است. او وجودى منزه و عادل مطلق است كه از مرز خوبى و عدل و خير كامل جدائى نداشته و سررشته تمام مقدرات افراد بشرى در دست قدرت او است. عيسى مى گويد خداوند به اقتضاى حكمت بالغه خود انسان را آزاد و مختار آفريده، ولى همچون پدرى كه تمام وسائل رفاه را در اختيار فرزندش قرار مى دهد و آن فرزند تمام اين امكانات را در راه خلاف و به عيش و نوش تباه مى سازد، باز هم آن پدر از گناه آن فرزند چشم مى پوشد و توبه او را قبول مى كند.(۴۱۶)


تعاليم اخلاقى عيسى

... به مرغان هوا نگاه كنيد! نه مى كارند و نه درو مى كنند و نه جمع آورى مى كنند، پدر آسمانى شما به آنها روزى مى دهد. آيا شما به اين امر سزاوارتر از مرغان نيستيد؟(۴۱۷) پروردگار براى بندگانش خير محض و لطف صرف است و نسبت به او هرگز نبايد شك به دل راه داد. به خداى خود اعتماد كنيد، با قلب مطمئن به ياد او باشيد، پيوسته اشراق نفسانى و نور روحانى را با نماز و دعا جهت خود فراهم سازيد. اين طبيعت جلوه گاه حق و برهان وجود بارى تعالى است. هرگز بدى را نبايد با بدى پاسخ گفت.(۴۱۸) اين مطلب را به عيسى نسبت داده اند كه گفته است: «با شر مقاومت نكنيد؛ بلكه هر كس به رخسار است تو طپانچه زد، ديگرى را نيز به سوى او بگردان، و اگر كسى خواهد با تو دعوى كند و لباس تو را بگيرد، لباس خود را به او واگذار».(۴۱۹)

در انجيل آمده است كه عيسى گفت: حكم نكنيد تا بر شما حكم نشود.(۴۲۰) رحيم باشيد همان گونه كه پدر شما رحيم است. عفو كنيد تا آمرزيده شود، بدهيد تا به شما بدهند، كمك كنيد تا به شما كمك كنند، به همان پيمانه كه مى پيماييد، به شما پيموه خواهد شد.(۴۲۱) عيسى به كودكان عشق مى ورزيد و بر اساس محبت با كودكان و گناهكاران و بيگانگان آميزش داشت و به اطفال بركت مى داد.(۴۲۲) عشق و محبت اساس دين عيسى است. او مى گفت: پدر آسمانى مردم را همچون فرزندان دوست دارد، مردم نيز بايد او را چون پدرى مهربان دوست بدارند و برادرانه نسبت به يكديگر عشق بورزند و محبت نمايند.(۴۲۳) عيسى مى گفت: عشق مرز نمى شناسد، عشق به خدا اساس كار جهان است. نبوت و معرفت از ميان مى رود، ولى عشق پايدار مى ماند. تنها سه چيز در جهان پايدار است: ايمان، اميد، عشق. و از همه بالاتر «عشق» است.(۴۲۴)

عيسى مى گفت: به دشمنان خود محبت كنيد و براى لعن كنندگان خود بركت بطلبيد. با آنان كه از شما نفرت دارند، احسان كنيد و به هر كس به شما فحش دهد و جفا رساند، دعاى خير كنيد.(۴۲۵)

عيسى مى گفت: آشتى با دشمن، سازش با رقيب، مهربانى با عدو، بخشش ‍ و خوددارى در برابر بدى و خوددارى از داورى درباره ديگران، آنچه بخود نمى پسندى به ديگران روا مدار.(۴۲۶)

گويند روزى زنى زناكار را نزد او آوردند تا رجم كند، گفت: هر كس از شما گناه نكرده است، اول بر او سنگ اندازد.(۴۲۷)

عيسى مى گفت: انسان خلق نشده تا به او خدمت شود، بلكه آمده تا خدمت كند و خودش را خدا سازد.(۴۲۸)

بدون شك پدران شليته دراز روحانى به تحريف تعاليم حيات بخش عيسى پرداخته اند. آن گونه كه در طبيعت روحانيت هر دينى است، رهبان مسيحى نهضت اصلاحى عيسى را به دل خواه تفسير و تاءويل كرده و از زمانى كه دين عيسى كه دين محرومان و مظلومان بود، دين ظالمان گرديد، دستورالعملهاى اخلاقى شگفتى كه با كرامت انسانى در تضاد است به آن حضرت نسبت دادند. چنين اخلاقياتى از توصيه هاى جباران روم و ديگر دژخيمان بزرگ تاريخ دو هزار ساله مسيحيت است كه براى توجيه جنايات و سركوب توده ها، كلماتى اين چنين رسوا به آن حضرت نسبت داده اند.


معجزات عيسى

عيسى در روزهاى يكشنبه، در كنيسه هاى شهر مردم را موعظه مى كرد و در عين حال به شفاى بيماران روحى و جسمى مى پرداخت. او در حين ارشاد مردم، مردى جن زده را شفا داد.(۴۲۹) در يكى از روزها مادر زن شمعون حوارى را شفا داد. عيسى بر بالين زن رفت و دست او را گرفت و بدين سان بيمار نالان شفا يافت. گروه زيادى از ديوانگان و بيماران را نزد عيسى آوردند، عيسى بيماران روحى و جسمى را در برابر چشمان تماشاگران نجات مى داد و شفا مى بخشيد.

عيسى به بيماران مى گفت: برو و ديگر گناه مكن، ايمان تو، ترا شفا بخشيد. عيسى از اشتهار و محبوبيت گريزان بود. لذا در هر شهرى كه جلب توجه بسيار مى كرد، از آن شهر مى رفت.

در زادگاه خود ناصره نماند و لذا معجزه اى نشان نداد.

مى گفت كه: «هيچ نبى در وطن خود مقبول نباشد».(۴۳۰) عيسى به هر نقطه اى در فلسطين كه مى رفت، با ازدحام بسيار مردم روبرو مى شد. او يك روز براى ارشاد در كنار مديترانه مجبور شد به خاطر كثرت جمعيت، بر قايق نشسته دور از ساحل به موعظه مردم بپردازد.(۴۳۱) عيسى با دست كشيدن و يا با آب دهان، بيماران را شفا مى داد و به آنان توصيه مى كرد كه در اين باره به كسى نگويند. او يك بار كودك مرده اى را زنده كرد. در اناجيل معجزات بسيارى براى عيسى آمده است.(۴۳۲)


ملكوت الهى در اناجيل

در اناجيل آمده است كه يحيى بن زكريا به مردم مى گفت: توبه كنيد كه ملكوت الهى يا ملكوت آسمان نزديك است. و با حضرت عيسى در مواعظ خود به مردم بشارت ملكوت مى داد. وقتى قوم يهود از يحيى پرسيدند كه ملكوت خدا كى مى آيد، او گفت: اينك ملكوت خدا در ميان شما است. و نيز مى گفت: شما مردم در ملكوت ابراهيم و اسحاق را خواهيم ديد. در انجيل متى آمده است كه: «ملكوت آسمان دامى است كه به دريا افكنده شود و از هر جنسى به آن در آيند، و چون پير شوند به كنارش كشند و خوبى ها را از بدى ها جدا كنند. بده به دريا ريخته شوند، طالحين از صالحين جدا شوند، بدكاران را در آتش اندازند».(۴۳۳) ملكوت آسمان مردى است كه بذر نيكو در زمين خود مى كارد و چون شب مردم در خوابند، دشمن بيايد در ميان گندم، كركاس ريخته و برود. و چون گندم روئيده و خوشه كند، كركاس همه روئيده شود. شاگردانش نزد او آمدند و گفتند: مثل كركاس را براى ما شرح دهيد؛ عيسى گفت: آن كه بذر نيكو مى كارد، فرزند انسان است و مزرعه اين جهان است و بذر خوب ابناى ملكوت است و كركاسها فرزندان شريرند و دشمنى كه آنها را كاشت ابليس ‍ است... ملكوت آسمان گنجى را ماند پنهان شده در زمين كه كسى او را يافته پنهان كند.(۴۳۴)

در انجيل لوقا آمده است: «مردى را كه با عجله مى رفت، عيسى به او گفت: با من بيا. آن مرد گفت: مى خواهم جنازه پدرم را دفن كنم. عيسى گفت: بگذار مرده ها را مردگان دفن كنند، اما تو برو و به ملكوت خدا موعظه كن». و نيز در انجيل لوقا آمده است: «كسى كه دست به شخم زدن دراز كرده و از پشت سر نظر كند، شايسته ملكوت خدائى نيست. »(۴۳۵)

عيسى از ياران و پيروان خود خلوص كامل و تسليم محض در برابر ملكوت خدائى را مى خواست. بنابراين در اناجيل گاهى ملكوت به معناى قدرت خداوند و گاهى معنويت و زمانى انسان كامل مخلص عاشق دلباخته پروردگار و گاهى پادشاهى در آخرت و حكومت الهى در روز رستاخيز و اطاعت از عيسى در اين جهان و صالحين و نيكوكاران آمده است.


تعارض با يهود، مصلوب زنده


عيسى در تضاد با آئين يهود

تعارض كلامى و اختلاف در تعاليم عيسى با تعاليم يهود، اين نكته را مى رساند كه اين پيامبر با موجوديت عقيدتى و احكام يهوده معاصر خود، مخالف بوده است.

مخالفت عيسى دقيقا به خاطر تحريف تورات و احكام موسى بوده و اين گناه بر گردن روحانيون است كه دين ها را تباه مى سازند و بندگان خدا را گمراه مى سازند. اما در پاره اى موارد تعاليم عيسى دست خوش تحريف گشته و دست استعمار در آن بخوبى ديده مى شود. در حالى كه تورات دعوت به قصاص مى كند و هر گونه ضرب و جرح و قتلى را داراى قصاصى خاص مى داند، عيسى دعوت به سكوت و سازش و صبر منفى مى كند: تورات قصاص چشم در برابر چشم، جان در برابر جان، و... را توصيه مى كند تعليم مى دهد، ولى عيسى مى گويد اگر كسى بر گونه ات نواخت، طرف ديگر را بگردان تا بزند و اين تحريف آشكارى است. يعنى دين عيسى دين مظلوم پرور است و ظالم نواز!! از ديگر طرف مى بينيم برخى تعاليم عيسى با عقايد و مراسم يهود معاصر در تعارض بوده است. مثلا مسيح نسبت به «هيكل» توجهى نداشت و كسانى كه مسيحى مى شدند، به هيكل اهميت نمى دادند. «عيسى» شريعت موسى را كافى نمى دانست. عيسى يك روز گفت كه اين «هيكل» را كه دست هاى انسان ساخته، خراب مى كنم و در طى سه روز هيكلى بنا مى كنم كه انسان آن را نساخته باشد. و مى دانيم كه يهود به «هيكل» احترام بسيار زيادى قائل اند(۴۳۶)

چنين پيداست كه عيسى، شريعت موسى را كافى نمى دانست.(۴۳۷) اصول شريعت عيسى تغاير روشنى با اصول يهوديت دارد. مراسم و احكام عبادى دين عيسى نيز با احكام و مراسم و شعائر يهود اختلاف دارد. مراسم و احكام عبادى دين عيسى نيز با احكام و مراسم و شعائر يهود اختلاف دارد. رابطه عيسى با فرقه هاى منشعب يهودى و قبول عقايد گذشته آنان مبنى بر اين كه خداپرست بوده اند، دليل روشنى بر اختلاف اين دو آئين با يكديگر است.


موارد اختلاف دو آئين

موارد اختلاف آشكار اين دو آئين عبارت است از:

۱- هيكل يا معبد سليمان در نزد يهود محترم است و عيسى هيكل را به رسميت نمى شناخت.

۲- يهود كار در روز شنبه را حرام مى داند و عيسى دستور داد كار كنيد.

۳- يهود طلاق را تحريم كرد ولى عيسى اصلا منكر طلاق است و در دين عيسى طلاق به رسميت شناخته نشده است.

۴- عيسى مى گفت آنچه از دهان بيرون نيامده و يا اصولا از انسان خارج نشده، نمى تواند انسان را نجس كند و اين مغاير با احكام طهارت و نجاسات تورات است.

۵- در مورد رجم زن و مرد زناكار، عيسى انجام آن را مشروط به پاك بودن سنگسار كنندگان دانست و به آن فتوى نداد.

۶- موسى به قصاص مى خواند و عيسى به عفو و گذشت.

۷- موسى نفى و تحريم عمل زنا كرد و عيسى تحريم نگاه و نيت فحشا و زنا را.

۸- موسى طلاق را به رسميت شناخت و آن را در موارد مختلف تجويز كرد، عيسى طلاق را فقط موكول به اثبات زنا كرد و در غير آن صورت جدا شدن از زن به معناى به زنا انداختن زن است و گفته است كه هر كس زن مطلقه اى را نكاح كند، زنا كرده است.

۹- موسى به قصاص جان تو عضو دعوت كرد و عيسى به واگذار كردن رخسار ديگر خود به ضارب فراخواند.

۱۰- موسى نفى قسم دروغ مى كرد و عيسى نفى مطلق قسم.

۱۱- موسى به محبت محدود و مشخص دعوت مى كرد و عيسى به عشق مطلق و محبت به بشريت.

۱۲- موسى به ختنه جسمى توصيه كرد و عيسى به ختنه نفسانى.

۱۳- موسى به قربانى حيوانات توصيه كرد و عيسى به گفته پولس، خود را فداى انسانيت كرد، و همين كفايت مى كند.(۴۳۸)

۱۴- در اناجيل آمده است كه مسيح حامل فيض الهى بود نه واضع شريعت. يوحنا مى گويد: «شريعت از آن موسى بود و راستى و فيض الهى از عيسى»(۴۳۹)

پولس مى گويد: «خدا را سپاس مى گوئيم كه زير بار شريعت نيستيم، بلكه زير بار فيض هستيم. »(۴۴۰)

رسولان و شاگردان «عيسى» بر اين باوراند كه: ما بعد از رسيدن به فيض ‍ و ايمان كه ناشى از «مسيح» است از زير بار شريعت رها شديم.

پولس مى گويد: «ما از شريعت آزاد شديم آن گونه كه زن بعد از مرگ شوهرش آزاد شود.(۴۴۱) شريعت وسيله ايمان است.(۴۴۲)

بنابراين «مسيحيت» بر پايه «روحانيت» و «رهبانيت» بنا شده است و فاقد قوانين و احكام مدنى جزائى و اجتماعى است، بلكه بر تعاليم اخلاقى استوار است. بنا به گفته «حواريون» در «اناجيل» موجود، «عيسى» پيروان خود را به گوشه گيرى، انزوار، زهد، تهذيب اخلاق، تزكيه نفس و... دعوت مى كرد و تنها نماز و دعاى عارى از تشريفات را پيشنهاد كرده است.(۴۴۳) ازدواج در «انجيل» با كم اهميتى تلقى شده است. در «انجيل متى» آمده است كه حضرت مسيح مجرد زندگى كرده است.(۴۴۴)

«پولس» مى گويد: شخص مجرد در امور خدا فكر مى كند و متاءهل در امور دنيا مى انديشد.(۴۴۵)

عيسى هرگز ازدواج نكرد و لذا پولس هم ازدواج نكرد. عيسى به فعاليتهاى اجتماعى روى خوش نشان نداده است. قناعت و گوشه گيرى را ترجيح مى داد و به پيروانش مى گفت در فكر نباشيد كه چه بخوريد و چه بپوشيد، جان از خوراك و پوشاك بهتر است. در انجيل متى آمده است: مايملك خود را بفروش و به فقراء بده، در آسمان گنجى خواهى داشت. عيسى مى گويد: كسى كه دارائى خود را ترك نكند نمى تواند شاگرد من باشد. براى سفر توشه و پوشاك برنداريد.(۴۴۶)

عيسى مى گويد: چه دشوار است كه توانگران داخل ملكوت خداوند شوند، داخل شدن شتر از سوراخ سوزن راحت تر است تا داخل شدن ثروتمندان به ملكوت الهى. واى بر شما اى ثروتمندان! زيرا كه تسلى خود را يافته ايد. واى بر شما سيرشدگان كه گرسنه خواهيد شد. واى بر شما كه الان خفته ايد...(۴۴۷)

يادآورى مى شود كه قرآن كريم به عروج عيسى عليه السلام به آسمان تصريح دارد و تاءكيد مى كند كه نه خداست و نه پسر خدا و نه روح القدس، بلكه عيسى پسر مريم است و پيامبر خداوند. او را نه به دار كشيده اند و نه كشته اند. بلكه امر بر آنان مشتبه شده است.(۴۴۸)


عناوين عيسى در اناجيل

«عيسى» نامى است كه مريم مادر عيسى و يوسف نجار از روح القدس ‍ دريافت كرده و بر نوزاد گذاشته اند. در قرآن اين پيامبر بزرگ با همين نام ياد شده است. و امروز نيز با همين نام در جهان شهرت دارد. «مسيح» يا «مسيح خداوند»؛ اين لقب در «متى» يك بار و در «لوقا» چهار بار در «مرقس» چهار بار، و در «يوحنا» چهار بار آمده است. كلمه «مسيح» به معناى تدهين شده يا روغن ماليده شده است كه به زبان يونانى «كريستوس» ترجمه شده است. «پسر انسان»؛ و اين از جمله عناوينى است كه «عيسى» خود را با آن معرفى كرده است. «پسر خدا»؛ يعنى طبيعت لاهوتى عيسى. در اناجيل اين عنوان زياد آمده است.

«خداوند»؛ اين عنوان در اناجيل زياد آمده است.

«نبى»؛ اين عنوان در «يوحنا» چهار مورد و در «متى» دو مورد و در «لوقا» دو مورد بكار رفته است. «پادشاه يهود»؛ اين عنوان را قوم يهود براى عيسى بكار برده اند. زيرا يهوديان «مسيح موعود» تورات را «پادشاه» دانسته اند. البته اين عنوان براى نفى نبوت عيسى از سوى يهود و تحقير عيسى نيز بكار مى رود.

«استاد»، «آقا» و «معلم» ديگر القاب و عناوينى است كه در «اناجيل» براى «عيسى» بكار رفته است. گويا حواريون و پيروان اوليه عيسى وى را به اين القاب مى خوانده اند.(۴۴۹)


مرگ عيسى در تلقى مسيحيان

اناجيل و منابع تاريخى مسيحيت مدعى اند كه عيسى به دست يهوديان به دار كشيده شده است. احبار يهود وقتى دريافتند كه عيسى موقعيت آنان را به خطر انداخته و آئين جديدى را تبليغ مى كند و عملا مراسم و شعائر رسمى يهود را زير پا مى گذارد، كمر به قتل او بستند. ابتدا تبليغات بسيار تندى عليه او راه انداختند و او را به انواع اتهامات متهم كردند. عيسى در حلقه توطئه و محاصره و تعقيب قرار گرفت و مدتها متوارى بود. احبار يهود و كارگزاران امپراطور با يكديگر عليه عيسى و ياران او همدست شده بودند. نويسنده كتاب «تاريخ مسيح» مى نويسد كه: پس از اهانت عيسى به هيكل مقدس از او به حاكم رومى فلسطين شكايت كردند. حاكم دستور داد تا عيسى را دستگير كردند. اتهام او اين بود كه با ترويج عقايد باطله، مردم را گمراه مى كند و با احكام يهود به مخالفت برخاسته است. دستگيرى عيسى بوسيله نگهبانان يهودى هيكل مقدس صورت گرفت... يهوديان، عيسى را همان شب آورده و بازجوئى كردند و عقايد او را درباره دين يهود جويا شدند. عيسى در زندان بسر مى برد و اراذل و اوباش بر او آب دهان مى انداختند. پس او را به دادگاه رومى فلسطين تلسيم كردند. حاكم دادگاه در خلوت با عيسى به گفتگو نشست و تحت تاءثير جاذبه روحانى او قرار گرفت و تصميم گرفت كه او را از مرگ نجات دهد، او از افكار مردم وحشت داشت و از امپراطور روم مى ترسيد. چاره اى انديشيد، دستور داد تا عيسى را آورده تازيانه زدند تا بدين وسيله از خشم مقامات روحانى يهود كاسته شود. سربازان يهودى هر گونه فرصت نجات عيسى را از حاكم سلب كردند، آنان تاجى از خار آورده بر سر او نهادند و پيراهن قرمزى بر او پوشاندند، و او را بر مكان بلندى نشانده و بر او آب دهان انداخته و براى استهزاء به او به عنوان پادشاه يهود سلام مى دادند. حاكم اورشليم تصميم گرفت عيسى را به حاكم منطقه جليل تسليم كند تا به رسم آن زمان، حكم در منطقه متهم اجرا شود و او در خون عيسى دست نداشته باشد. كليه حيله هاى حاكم براى نجات عيسى با شكست مواجه شد، و بناچار عيسى را دوباره به زندان فرستاد.(۴۵۰) هنگامى كه عيسى را براى به دار آويختن مى آوردند، طبق سنت آن روزگار متهم بايد صليب خود را بر دوش ‍ مى كشيد؛ اما چون عيسى بشدت نحيف و ضعيف شده بود، نمى توانست صليب خود را بكشد، لذا فرد ديگرى صليب او را مى آورد. ابتدا به مسيح جامى از شراب دادند تا بياشامد و او را چشيد و نياشاميد، سپس او را به دار كشيدند. دوستان و دشمنان اين وضعيت را تماشا مى كردند. مكان اعدام عيسى در خارج از ديوار شهر اورشليم بود. آن مكان را «جلجثه» به معناى «جمجمه» مى گفتند.(۴۵۱)

اناجيل از برخورد عيسى با شعائر و مراسم يهود سخن مى گويند و تاءكيد دارند كه همين امر باعث به دار كشيدن عيسى شد: «عيسى و يارانش ‍ چون وارد معبد شدند، تختهاى صرافان و كاسبكاران را واژگون كردند و كبوتر فروشان و سوداگران را از صحن بيت المقدس بيرون راندند».(۴۵۲)

عيسى فرياد زد: «آيا مكتوب نيست كه خانه من، جايگاه عبادت همه امتها خواهد بود، آيا شما آن مغازه دزدان ساخته ايد؟»(۴۵۳) و با تازيانه هائى از طناب، كسبه را از جلو معبد بيرون راندند. عيسى شبها به كوه زيتون مى رفت كه بازداشت نشود. چند روز پياپى در آنجا وعظ مى كرد و مردم به سخنان او گوش مى دادند.(۴۵۴)

اما روحانيون و كاهنان يهود ترسيدند و توطئه قتل او را چيدند. شوراى عالى علماى يهود تصميم گرفت يك نفر بميرد تا همه طايفه هلاك نشوند. اين خبر را به عيسى گزارش دادند.

عيسى خود را آماده مرگ كرد. در آخرين شب زندگى خود مجلسى آراست و براى آخرين بار با ياران خويش غذايى صرف كرد. در اين مجلس بود كه نان را بركت داد. نان را پاره كرد و به ايشان گفت:

«بگيريد و بخوريد كه اين جسد من است، و پياله را گرفت و در آن مايعى ريخت و شكر نمود و به ايشان داد و همه از آن آشاميدند. گفت: اين خون من است كه در راه بسيارى ريخته شود. »(۴۵۵)

اناجيل مى گويند كه در همين شب فردى به نام «يهودا اسخريوطى» او را به ماءموران حكومتى شناساند. جريان اعدام عيسى در اناجيل، تا حدودى موافق منابع ديگر مسيحى و يهودى است. اناجيل طرفداران عيسى را در روز اعدام بسيار زياد ذكر كرده اند كه براى او مى گريسته اند. در روز اعدام دو نفر از دزدان را نيز با او اعدام كردند.

در هنگام اعدام از زمين تاريك شد. روز اعدام او روز «عيد فصيح» بود كه عيد فطير هم گفته مى شود. جسد عيسى شبانه بر دار ماند. فردى به نام «يوسف» از كاهنان يهود، جسد او را در قبرى از سنگ كه براى خود تراشيده بود گذاشت و سنگ بزرگى بر آن قرار داد و رفت. همه مردم او را ترك نمودند مگر چند تن از زنان كه عزادارى مى كردند.(۴۵۶)


عيساى مصلوب زنده مى شود

گويا اين زنان عزادار از نزديكان عيسى بوده اند. آنان قبل مراجعت به شهرالجليل و ناصره براى وداع بر سر قبر عيسى رفتند ولى با كمال تعجب آن را خالى يافتند. آنان در بازگشت صدائى را شنيدند كه مى گفت: عيسى از قبر برخاسته است. آنگاه پطرس و ديگران، عيسى را ديدند، اين رؤ يت در شهر جليل بار ديگر تكرار شد. اين حادثه انديشه و تفكر جديدى را در آئين مسيح پديد آورد.(۴۵۷)

قرآن كريم داستان قتل و به صليب كشيده شدن عيسى را بشدت تكذيب مى كند. اناجيل نيز اصرار دارند كه عيسى سه روز پس از قتل، زنده شد و پيروانش او را زنده ديدند. انجيل لوقا مى گويد:

«در مان روز قتل، دو نفر از پيروان عيسى كه به روستا مى رفتند و درباره قتل عيسى گفتگو مى كردند، ناگهان عيسى را ديدند كه به آنان نزديك شد»(۴۵۸) و به ايشان گفت: سلام بر شما، اما آن دو نفر لرزان شدند.

عيسى به ايشان گفت: چرا مضطرب شديد؟ دستها و پاهايم را نگاه كنيد من خودم هستم....

به ايشان گفت: چيزى خوراكى داريد؟ پس مقدارى ماهى بريان و از شانه عسل به او دادند، عيسى غذا را گرفت و خورد. از آن پس نيز چند بار عيسى خود را به پيروانش نشان داد و گفت: شما در ميان مردم برويد و به انجيل موعظه كنيد.(۴۵۹) اناجيل ديگر نيز چنين مطالبى را نقل كرده اند.


حواريون عيسى


دوازده رسول وفادار

حواريون عيسى به استثناى يهوداى اسخريوطى به عيسى وفادار ماندند.

انجيل متى مى گويد كه در آخرين شب زندگى حضرت عيسى، همه حواريون دچار لغزش گرديدند، و عيسى را انكار نمودند، اما طولى نكشيد كه از انكار خود دست كشيدند. بهر حال گويا كليه حواريون وقتى كه عيسى دستگير شد، او را تنها گذارده، فرار كردند. فقط پطرس حوارى بود كه تا آخر با عيسى بود. اما مى گويند همين پطرس سه مرتبه عيسى را انكار كرد، تا آن كه آواز خروس برآمد. در اين موقع گفته مسيح به يادش آمد كه گفته بود: سه مرتبه مرا انكار خواهى كرد، تا كه خروس بانگ برآرد، آنگاه دست از انكار برخواهى داشت.(۴۶۰)

به دوازده شاگرد اوليه عيسى در عربى حواريون گفته مى شود كه به معنى سپيد جامگان است، زيرا آنان پيراهن سپيد بر تن داشتند. ممكن است كلمه حوارى از واژه حواريا در زبان حبشى باشد كه وارد زبان عربى گرديده است و به معناى بشارت دهنده است.

در آئين مسيح به حواريون، رسولان هم مى گويند. اين دوازده شاگرد يا دوازده رسول، فرستادگان عيسى براى تبليغ دين عيسى بوده اند.

اسامى اين دوازده رسول از اين قرار است:

۱- يعقوب بن زيدى.

۲- شمعون معروف به پطروس.

۳- اندراس، برادر پطروس.

۴- يوحنا برادر يعقوب.

۵- فيليپس.

۶- يعقوب بن خلفى.

۷- برتولماوس

۸- توما.

۹- سى عشار

۱۰- يهوداى اسخريوطى.

۱۱- شمعون قانونى.

۱۲- يهودا.

يك نفر ديگر را جزء حواريون عيسى دانسته اند:

۱۳- ماتياس.(۴۶۱)

حواريون اكثرا از طبقه فقير و محروم و از طبقات ستمديده يهود، ماهى گيران و كشاورزان بودند كه دعوت عيسى را لبيك گفتند و به تبليغ دين عيسى پرداختند. در اناجيل اسامى اين دوازده نفرآمده است.(۴۶۲)

يهوداى استخريوطى همان كسى است كه به استاد خودش عيسى خيانت كرد و او را به دشمن تسليم كرد و لذا در نزد عيسويان ملعون است.(۴۶۳)

در داستانها آمده است كه اين شخص را به جاى عيسى مصلوب كردند. اين مطلب در انجيل برنابا كه مورد قبول كاتوليك ها نيست آمده است:

عيسى به آسمان صعود نمود... هنگامى كه يهوداى اسخريوطى به درون خانه اى كه عيسى از آنجا به آسمان بالا رفت، در حال آهنگ لسان و نطق و صورت او شبيه عيسى گرديد و او را به جاى عيسى گرفتند. هر چه او گفت: من يهودا هستم نه يسوع، كهنه و كاتبان و فريسيان قبول نكردند و اين باعث شد كه امر عيسى بر آنان مشتبه شود.(۴۶۴)

در دوره حواريون، مسيحيان از يهوديان فاصله گرفتند و كليساى خود را با اسلوب تازه اى ساختند.

مسيحيان به تدريج محرمات و تكاليف را كم كردند و آنها را منحصر در حرمت زنا واكل ميته كردند. آنان نوشيدن خمر و خوردن گوشت خوك را كه در تورات نيز تحريم شده بود، مباح كردند.

در اين دوره بود كه پطرس با ديدن رويائى، دعوت مسيحيت را از انصار يهوديان خارج كرد.

در انجيل متى آمده است: «وقتى عيسى به شمعون گفته بود: توئى پطروس... كليدهاى ملكوت آسمان را به تو مى سپارم و آنچه در زمين گشائى در آسمان گشاده شود».(۴۶۵)

چنين تعابيرى در اناجيل ديگر نيز آمده است.

با وجود چنين تعابيرى، مسيحيان، حواريون را رسولان عيسى دانسته و پيام ايشان را پيام الهى تلقى كردند. حواريون نيز بر اين باور تاكيد داشتند، آنان «روح القدس » را راهنماى خود مى شمردند. آنان نبوت پطرس را تاءكيد كردند.(۴۶۶) در انجيل يوحنا آمده است كه: يك شب قبل از مصلوب شدن عيسى، مسيح به حواريون وعده كرده بود كه روح القدس را مى يابند و روح القدس بعد از او خواهد آمد و همه احكام را تعليم خواهد داد. حواريون بدنى بهانه براى خود حق دخل و تصرف در احكام تورات و آئين عيسى را قائل شدند.


تاءسيس كليسا

حواريون هسته مركزى دين عيسى را تشكيل دادند و ماءمور اجراى احكام و اوامر الهى و ايجاد حكومت روحانى شدند. «پطرس» با چنان ادعا و پشتوانه اى در راءس اين تشكيلات قرار گرفت. او اركان «كليساى جديد» را بنيان گذارد. اين كليسا در وقتى كه روح القدس بر آنان نازل شد، تشكيل گرديد. مراسم مذهبى در كليسا ابتدا به زبان عبرى انجام مى شد. يهوديان كه همچنان به آزار «حواريون» و مسيحيان ادامه مى دادند، آنان را ناچار به فرار و مهاجرت از فلسطين كردند. رهبرى هسته ها و دسته هاى مهاجر مسيحى به يهوديه، ساماريه، دمشق و... با «پطرس» بود. برخى از بت پرستان در نتيجه تبليغات پطرس به دين عيسى گرويدند.


شرح حال پولس

«پولس» يكى از يهوديان بود به نام «شالول» و از دسته «فريسيان» بود كه از مخالفين سر سخت مسيحيان آن عصر بود و در شكنجه و قتل آنان از هيچ عملى فروگزار نمى كرد. در آن زمان او به دين عيسى گرويد. نام او به پولس تغيير يافت. پولس از مروجان پرقدرت و زبردست مسيحيت است. او در پيام خود حقانيت آئين عيسى را طورى بيان مى كرد كه مورد قبول عامه بود. او با ذكر شواهدى از تورات، علت انصراف خود از دين يهود را براى مردم توضيح داد. پولس ۲۰ سال تبليغ كرد. او چند سال مشغول تدوين احاديث و روايات دين عيسى بود. او مسافرتهائى به آسياى صغير، يونان، فلسطين و... كرد. يك بار در شهر بيت المقدس دستگير و به جرم اشاعه عقايد گمراه كننده و ضاله زندانى و به روم اعزام شد. در آنجا قيصر از گناهش گذشت. سفرى به اسپانيا، مقدونيه و جزيره كرت داشت. در آنجا براى بار دوم دستگير و زندانى و به روم فرستاده شد. در زمان حكومت نرون در سالت ۶۷ ميلادى كشته شد. در اين هنگام هنوز كليساى نو بنياد مسيحى داراى داراى وحدت كامل نبود. پيروان عيسى را گروهى از يهوديان و معدودى از مردم آفريقا، اروپا، آزادگان، بردگان، توانگران، فقيران، دانشمندان و عوام الناس تشكيل مى دادند. به عللى كه معلوم نيست، پولس مدتى از سرپرستى كليسا كناره گيرى كرد و رياست كليسا به يعقوب برادر عيسى واگذار شد.

يعقوب آداب و احكام توارت را محترم مى شمرد.

او به آداب ختنه و تطهير و... باور داشت و مى خواست كه كليه مسيحيان اين آداب را قبول كرده و انجام دهند.

بين يعقوب و پولس بر سر اين احكام اختلاف افتاد. حواريون براى رفع اختلاف بين يعقوب و پولس در سال ۴۹ ميلادى جلسه اى تشكيل دادند. روح القدس در آن شورا حضور يافت و نظر پولس را تاءييد كرد (!!).

در اين ايام بود كه احكام ختان و طهارت از دين عيسى حذف گرديد. هر چند برخى اناجيل، رفع ختان را به زمان عيسى نسبت مى دهند.

پولس اگر چه عيسى را نديد، اما بعد از قيامش، روح وى را دريافت و از حواريون هم تنها پطرس و يعقوب را ديد. پولس در تشريع آئين عيسى بزرگترين نقش را دارد. او دومين مؤ سس مسيحيت بشمار مى رود. همو بود كه كليه اصول و عقايد كلامى و فقهى مسيحيت را تدوين كرد.

پولس در سال دهم ميلادى از پدرى فريسى بدنيا آمد. چون به شكنجه و آزار مسيحيان مى پرداخت، از آسمان ندا شنيد كه: چرا بر من جفا مى كنى؟ پس از اين مكاشفه بود كه به آئين عيسى گرويد. او مدعى بود كه تعاليم عيسى را از شخص عيسى آموخته است.

پولس در راه آئين عيسى رنجهاى بسيار ديد.

او خود به شرح اين رنجها پرداخته است:

«در محنتها افزون تر، در تازيانه ها زيادتر، در زندانها بيشتر، در مرگها مكرر، از يهوديان پنج مرتبه تازيانه خوردم، سه مرتبه مرا چوب زدند، يك دفعه سنگسار شدم، سه مرتبه شكسته كشتى شدم (يعنى كشتى ام در طوفان شكست)، شبانه روزى در دريا بسر بردم، در سفرهاى بادها، در خطرهاى نهرها، در خطرهاى دزدان، و...

در محنت و مشقت، در بى خوابيها، بارها درد گرسنگى و تشنگى در روزها، بارها در سرما و عريانى، در دمشق والى شهر مرا در زنبيلى از بالاى قلعه به پائين پرتاب كرد، در دستهاى مردم و ماءمورين آزار شدم... »

مسيحيان اعتراف دارند كه پولس يكى از يهوديان رومى بوده است كه در آزار مسيحيان فعال بود. او ناگهان مدعى شد كه با دعاى عيسى از جنون نجات يافته و مى گفت: عيسى مرا لمس كرده است. عيسى مرا به دين خود دعوت كرد و مرا از بدرفتارى با پيروان خود برحذر داشت. عيسى مرا ماءمور تبليغ دين خود كرد. اين داستان در كتاب اعمال رسولان آمده است:

«پولس بربلندى قرار گرفت و جمعيت را به سكوت فراخواند و گفت: اى مردم، برادران، پدران، بشنويد! من پولس مردى يهودى بوده ام كه در طرسوش زندگى مى كردم. من از طرف يهوديان ماءمور شدم تا به دمشق بروم و پيروان عيسى را دستگير كرده، به زنجير كشيده، به اورشليم بازگردانم تا به عقوبت برسند. و چون به دنبال ماءموريت رفتم، در طى راه ناگهان نورى از آسمان آشكار گرديد كه من روى زمين افتادم و آوازى شنيدم كه مى گفت:

شاول، شاول! تو چرا مرا آزار مى دهى؟

من گفتم: اى بزرگوار تو كى هستى؟ او گفت: من همان يسوع ناصرى هستم كه تو مرا اذيت مى كنى».

مسيحيان معتقدند كه پولس عقايد روميان را «مبنى بر فرزند داشتن خدا» در ميان آئين عيسى گنجانده است و اين مذهب توحيدى را از آن حالت اوليه خارج نموده و عقايد شرك و تثليث را در آن جاى داده است.

«جان ناس» محقق در تاريخ اديان مى گويد:

«پولس» يا «بولس» كه از نظر نژادى يهودى و از فرقه فريسيان است، از افراد بسيار متعصب اين فرقه بود و جامعه مسيحيت او را دومين مؤ سس ‍ دين مسيحيت تلقب داده اند.

پولس براى مغلوب كردن پيروان عيسى كوشش فراوانى نمود.(۴۶۷)

پولس بهرحال مقام ارجمندى يافت. مسيحيان او را برتر و بالاتر از عيسى مى شناسند و كلمات و گفتار وى را بالاتر از كلمات عيسى مى دانند. سعى دارند تا خيانت بزرگ او را كه همانا تحريف دين توحيدى عيسى است، توجيه و اصلاح نمايند، حال آن كه او مردى يهودى و از دشمنان عيسى و دين او است. تورات پولس را يكى از دروغگويان معرفى كرده است. او به تناقض گوئيهاى بسيارى مبتلا شده، در يكجا خود را يهودى اورشليمى - طرتوس معرفى كرده و در جائى ديگر خود را رومى مى نامد. او دوره سعادت خود را اين گونه بيان كرده است كه در صفحه قبل گذشت. او مدعى بود كه روح عيسى در او حلول كرده و مركز وحى الهى شده است. مسيحيان واقعى او را فريب كار و دروغگو مى دانند.(۴۶۸)

انجيل برنابا ماهيت پولس را افشا كرده است. در اين انجيل بسيار معتبر مى خوانيم كه پيروان عيسى، حرفهاى پولس را باور نكردند؛ زيرا سوابق او را مى دانستند.

اما با پادر ميانى برنابا شاگردان او را در جمع خود پذيرفتند. پولس عقايدى متفاوت با عقايد مسيحيان زمان خود داشت.

او مى گفت كه حقيقت دين عيسى در باطن فرد مؤ من تجلى كرده است ؛ بنابراين عمل به احكام ضرورى نيست، مرگ عيسى به عصر شريعت پايان داده است، لذا كليه احكام تورات منسوخ است و پاك و ناپاك، حرام و حلال وجود ندارد. سرانجام بين برنابا كه معرف او بود با پولس اختلاف افتاد.

«پولس» در محيطى يهودى - يونانى بار آمده بود و با حكمت يونان آشنائى داشت. او بر اين باور بود كه عبادت روحانى مى تواند بدن فانى و فاسد را جنبه الهى و ازلى دهد. او اين عقايد را در تعاليم عيسى وارد كرد. او با عقايد ميترائيسم و اديان اسكندريه آشنائى داشت و تعاليم مسيح را با آنها تفسير مى كرد. همو بود كه به عوام مسيحى آموخت كه عيسى نه تنها مسيح موعود بلكه فرزند خدا است كه خد را در راه نجات انسانها قربانى كرد. او مى گفت: شما خود را براى گناه، مرده انگاريد، اما براى خدا و مسيح، عيسى زنده است و حيات ابدى به دست خواهيد آورد. در مذاهب سرى اصولا كارهاى زندگى با عبادت و انجام مراسم مذهبى. تواءم است، در آئين ساختگى پولس عيسى مركز اعمال مى شود كه در آن غسل تعميد و مراسم آخرين شام جاى رسوم و قربانيهاى مذاهب سرى را مى گيرد.

در مذاهب سرى قديم، جنبه خدائى يافتن انسان فانى از راه بدست آوردن حكمت و نيل به ابديت وجود دارد و همين مايه نجات است. پولس اين باورها را در مورد عيسى اعمال كرده است. اصول تعاليم پولس چنين است:

۱- مسيحيت يك آئين جهانى است.

۲- ثالوث الهى و به دنبال آن الوهيت عيسى و روح القدس.

۳- عيسى پسر خدا، به زمين آمده تا گناه انسان را پاك كند.

۴- قيام عيسى از ميان مردگان و صعود به آسمان و نشستن در كنار پدر و داورى او.(۴۶۹)

پولس نخستين كسى است كه پايه هاى الوهيت عيسى را در ميان مردم پى ريخت. او مى گفت: «مسيح نجات دهنده، ملكوت الهى را در زمين مستقر مى سازد، پس از قيام بار ديگر رجعت خواهد كرد، پس عيسى نجات بخش ‍ اين جهان و آن جهان است. او خدا است، موجودى است كه قبل از هر كس ‍ و هر چيز بوده و همه چيز از او به وجود آمده است».

در رساله هاى پولس نام عيسى با رمز و كنايه بكار رفته، او مى گويد: «هر يك از ما در باطن خود ممكن است مسيحى باشيم. در نامه اى به كرنتيان مى گويد: اگر چه ما مسيح را در جسم شناختيم ولى حال ديگر چنين نيست، ذات او در خود ما است، مگر نمى دانيد كه شما معبد خدائيد، و روح خدا در شما منزل دارد؟ خدا را در جسم خودتان گرامى بداريد. »

و نيز مى گويد: «وقتى زندگانى ابدى است كه انسان خود را روحا با عيسى متصل سازد. عيسى وجودى است ازلى و منزه در عالم صفات. وجودى است آسمانى كه طبيعت ذاتى و الهى دارد. او خود از آسمان به زمين فرود آمد و پيكرى انسانى يافت. باز از اين مرحله فروتر رفت و اجازه داد كه او را به دار بياويزند تا بار ديگر قيام كند در دست راست پدر خود جلوس نمايد و قدرت مطلق زندگى و مرگ را بدست گيرد و جهان را نجات بخشد. لازم بود تا بميرد، تا پيوندهاى مرگ را در هم شكند. او صورت خداى ناديده است، نخست تمامى آفريدگان را زاده است».

پولس وعده مى داد كه: «ايمان به عيسى موجب نجات و رهائى است و با اين ايمان يك فرد مسيحى شخصيت خود را به عيسى متصل مى سازد. البته تنها اعتقاد قلبى كافى نيست ».

او رياكارانه «تقوى» را توصيه مى كرد.

پولس بر اين باور بود كه جسم را به صليب تسليم نمودن باعث مى شود كه خداوند در آن جسم تجلى نمايد.(۴۷۰)


مراسم عشاء ربانى

«عشاء ربانى» يكى از مراسم اعتقادى مسيحيان است. اساس اين رسم رابه عيسى نسبت مى دهند. در انجيل «مرقس» آمده است كه:

«در آن وقت كه عيسى با شاگردانش مشغول غذا خوردن بودند، او قرص ‍ نانى راگرفت و بركت داد. آنگاه آن را پاره پاره كرد، به آنها داد و گفت: بگيريد و بخوريد؛ اين بدن من است. پس جام شراب را گرفته و شكر كرد و به آنها داد. آنان همگى از آن نوشيدند. آنگاه گفت: اين همان خون من است كه براى عهد جديد به خاطر جمعيت فراوانى، ريخته شود».(۴۷۱)

عشاء ربانى همان شركت افراد در گوشت يا خون شيئى مقدس است كه قبل از مسيحيت در اروپا ميان بت پرستان رواج داشت.

احترام و تقديس نان و شراب كه فرقه پروتستان آن را عشاء ربانى مى گويند، در دين موسى سابقه دارد و آن مراسم روز عيد فصح يا فطير است كه به شكرانه نجات بنى اسرائيل از مصر قربانى مى كنند. عيسى نيز چنين داستانى دارد كه در بالا ذكر شد. اين رسم برجسته ترين مراسم مسيحيان مى باشد و به ياد تجديد پيمان با عيسى گرامى داشته مى شود. در انجيل يوحنا آمده است كه: «هر كس به من ايمان آورد، حيات جاودانى يابد، من نان حيات او هستم. اين نانى است كه از آسمان آمده تا هر كس بخورد نميرد... ».(۴۷۲)

برخى معتقدند كه اين مراسم از آئين مهرپرستى ايرانيان باستان گرفته شده است. گويا هم اكنون در ميان قبائل بدوى استراليا و ديگر بوميان اين رسم در شكل توتمى آن ادامه دارد. آنان نيز در جشنهاى مذهبى ساليانه خود براى يك بار از گوشت و خون قربانى مى خورند و مى نوشند، تا اتصال با روح مقدس توتم خود يابند.(۴۷۳)

مراسم عشاء ربانى در حال حاضر چنين است كه: بشقابهاى تكه فطير و پياله هاى آب انگور را در سر سفره قرار مى دهند. كشيش دعاى مقدس را مى خواند و سپس آنها را ميان حاضران تقسيم مى كند. مؤ من مسيحى بايد نزد كشيشان به گناهان خود اعتراف كند و مراسم ويژه اى را انجام دهد.(۴۷۴)


عقايد


۱- عيسى پسر خدا

در آئين تحريف شده مسيح باور عامه بر اين است كه: خداى پدر، خداى قادر و توانا استكه آفريدگار آسمان و زمين و موجودات است. خداى پسر يعنى «عيسى» در دست راست«پدر» و در بين اين پدر و پسر، روح القدس قرار دارد. يعنى: «اب + ابن + روحالقدس تثليث».

خداى پسر از آسمان به زمين آمد تا انسان را نجات دهد و خود را قربانى اين كار كرد. روح القدس در اعتقادات يهوديان نفحه اى از «يهوه» بود. مسيحيان اين اعتقاد از يهوديان به ارث برده اند. در باور آن روح القدس ‍ گروهى از انسانهاى برگزيده را رهبرى مى كند. برخى اعتقاد داشتند كه روح القدس ساخته خداى پدر و پسر است. اين باور كار را به اختلاف بين مسيحيان كشاند.(۴۷۵)

طبق تصويب شوراى واتيكان هر كس غير از اين فكر كند كافر است. هر چند در اين باب عقايد مختلفى وجود دارد:(۴۷۶) از ديدگاه يهوديان باستان: عيسى پيامبر و منجى يهوديان است.

فرقه مارسيون عيسى را خدائى مى داند كه از آسمان براى نجات انسان به زمين آمده است.

رواقيون عيسى را فعل خدا مى دانند يعنى همان: كلمة الله. سن ژوستين مى گويد: فعل از ذات پدر صادر مى گردد كه عين ذات او است و مانند پدر ازلى است. در كنار پدر و پسر، روح القدس قرار دارد. روح القدس روح و دم خدا است و موجود بزرگى به صورت انسان است. او است كه اشياء را در آب به حركت در مى آورد، و زمين را پس از طوفان نوح خشك كرده است.(۴۷۷)

برخى مسيحيان معتقدند كه روح القدس لقب فعل است و در قرن چهارم ميلادى به صورت شخص شناخته شده اى درآمد. ولى با وجود اين هم ذات با پسر گرديد، پدر نه مخلوق است و نه زائيده شده است، پسر از خدا زائيده شده است، و روح القدس از پدر و پسر حاصل گرديده است.

پدر و پسر و روح القدس سه شخصيت در يك وجود مجرد است كه در ازليت متساوى و برابراند و تشكيل تثليث دين عيسى را مى دهند.(۴۷۸)

در انجيل لوقا آمده است:

شمعون مرد صالح و پرهيزكارى بود كه در اورشليم زندگى مى كرد. روح القدس بر وى نازل گرديد و بشارت داد كه تا حضور عيسى خداوند را نبينى نخواهى مرد. و به راهنمائى روح القدس، خدا به هيكل درآمد و چون والدينش آن كودك را آوردند تا مراسم مذهبى را انجام دهند، او را شمعون مشاهده مى كنند.(۴۷۹)

عقايد تثليث در هندوستان سابقه چندين هزار ساله دارد، مردم آن سامان به عبادت خدايان سه گانه يا اقانيم ثلاثه مشغول بوده اند. تثليث مسيحيت ريشه هاى هندى - يونانى نيز دارد. يك محقق غربى مى گويد: همان گونه كه هنود خدايان سه گانه دارند و بودائيان نيز خدائى سه گانه يا سه چهره دارند، عيسويان نيز چنين باورى يافته اند. در عقايد بودائى «بودا» خداست و انان براى بودا اقانيم ثلاثه قائل اند: بودى + جنيت + جيفا؛ يعنى: پدر + پسر + روح.

عقايد عامه مردم چين و ژاپن مبتنى بر «تثليث» بودائى است. در عقايد بدويان مصر نيز «تثليث» ديده مى شود. مصريان باستان به «لاهوت الكلمه» معتقد بوده اند. كلمه پديده اى است كه از خداوند بوجود آمده است. اصل كلمه خدا است. اين عقايد سالها پيش از ميلاد مسيح در ميان مصريان رواج كامل داشته است و بدون شك تثليث مسيحى يادگار بدويت باستان است. برخى مناطق ديگر باستان عقايد تثليث گونه اى داشته اند: روميان نيز چنين عقايدى داشته اند، مردم جزاير اسكانديناوى به تثليث باور داشته اند. افسانه «كريشنا» در هند مساوى است با افسانه ولادت عيسى در اصطبل. در عقايد اساطيرى هند «كريشنا» در آغل گوسفندان متولد مى شود.(۴۸۰)

در اناجيل عقايد تثليث مختلف است. فقط در انجيل يوحنا سخن از تثليث است. «ويل دورانت» علت اين اختلاف را ناشى از تاءثير پذيرى «يوحنا» از افكار فلسفى يونان مى داند. فلاسفه رواقى يونان بر اين باور بودند كه چون خداوند خواست مخلوقات را پديد آورد، موجودى روحانى شبيه خودش يعنى «عقل اول» را آفريد و عقل موجودات را خلق كرد. پيروان يوحنا «كلمه» را عقل اول دانسته اند كه در پيكر عيسى آشكار شد و همان «كلمه» جهان را پديد آورده است. در تلقى بدويان و عقايد بدوى خداوند مانند انسان داراى جسم و خصوصيات مادى بود. عقايد تجسيد مسيحيت از اينجا ناشى است. آنان يك نتيجه اخلاقى گرفتند و لذا گفتند كه خدا در جسد عيسى ظاهر شده و خود را فدا كرد تا همه گناهان انسان را پاك كند.

جان ناس در اين رابطه مى گويد: «ايمان استوار به تجسم خداوند، عقيده حيات در شخصى عيسى كه به عصر و زمان حاضر به وسيله مقدسان سبعه و ديگر عبادات منتقل شده و به ما رسيده است و انجام مناسك دينى در كليسا از روى خلوص نيت. » اين اصل عام و قاعده كليه اى است كه يحياى دمشقى وضع كرد و صفت خاص كليساهاى ارتودوكس است. در نظر يحياى دمشقى، مؤ سسات كليسا اهميت خاصى دارد؛ يعنى عبادتگاه ها محسوس حيات و لطف الهى است كه در روى زمين جلوه گر شده اند.(۴۸۱)

شهرستانى مولف ملل و نحل مى گويد: چون عيسى به آسمان رفت، حواريون و ديگران دربارها و اختلاف كردند: يك دسته مى گفتند عيسى فرو آمده و تجسيد كلمه شده است. دسته ديگر مى گفتند: به آسمان رفته و به فرشتگان پيوسته است و موجد كلمه شده است.

دسته اول معتقدند كه: حلول عيسى در جسد مانند پرتو نور بر جسم شفاف است. برخى گويند: در جسد جا گرفت مانند نقش مهر در موم. گروهى گويند: در جسم آشكار شد مانند ظهور روحانى به جسمانى. بعضى گويند: لاهوت در ناسوت متدرج شد. عده اى گويند: كلمه با جسد ممزوج شد چون شير با آب و...(۴۸۲)


۲- اعتقاد به وجود فرشتگان و شيطان

در تعاليم عيسى و متون اناجيل و كتب رسولان سخن از وجود فرشتگان و شيطان و ارواح آمده است. در انجيل «مرقس» مى خوانيم كه: «... آنگاه پسر انسان را مى بينيد كه با جلال عظيم بر ابرها مى آيد و در آن وقت فرشتگان خود را از جهات اربعه از انتهاى زمين تا به اقصاى فلك فراهم خواهد آورد».(۴۸۳) و در انجيل متى آمده است: «... او را به نام ابليس ‍ معرفى كرده است».(۴۸۴) در انجيل لوقا آمده است: «شيطان مى خواهد انسانها را مانند گندم غربال كنند».(۴۸۵) در انجيل مرقس آمده است: «مردى فرزند مصروع خود را پيش حضرت عيسى آورد كه او را شفا دهد... عيسى نهيب زد و گفتم اى روح از بدن او بيرون آى ».(۴۸۶) همين مطلب در انجيل متى نيز آمده است.(۴۸۷) همين مطلب در انجيل متى نيز آمده است.(۴۸۸)


۳- بهشت و جهنم

در رابطه با حيات جاودانى مؤ منان در جهان آخرت در اناجيل: متى ۱۹/۱۷-۲۹ + لوقا ۱۸/۳۵ + يوحنا ۴/۱۴ + ۱۰/۲۲ + ۱۲/۲۵ + ۱۶/۴-۴۷ + ۱۷/۲ مطالبى آمده است. در تمام اين آيات، خداوند وعده حيات جاودانى در بهشت را به مؤ منان داده است. در رابطه با عذاب و عقاب بدكاران در انجيل متى ۲۵/۲۶ + رساله ۲/۱/۹ سخن رفته است.

در رساله به روميان ۲/۲ آمده است كه: «به هر كس بر حسب اعمالش جزا خواهد داد: اما به آنان كه با صبر در اعمال نيكو، طالب جلال و اكرام و بقايند، حيات جاودانى را، و اما به اهل تعصب كه اطاعت راستى نمى كنند، بلكه مطيع ناراستى مى باشند، خشم و غضب بر هر نفس بشرى كه مرتكب بدى شود».(۴۸۹)

در انجيل متى آمده است: «جهنم مكانى است كه در آنجا گريه و فشار دندان خواهد بود. »(۴۹۰)

در مكاشفات آمده است: «جهنم چون درياچه اى افروخته از آتش و كبريت است كه ساكنين آن تا به ابد عذاب خواهند كشيد».(۴۹۱)

در انجيل مرقس آمده است: «آتش جهنم خاموشى ناپذير است. »(۴۹۲) در متى آمده است: «مردم خطاكار در جهنم سرنگون شوند».(۴۹۳)

«پطرس از قول «عيسى» مى گويد: «براى نجات از جهنم اگر دست يا پايت يا چشمت تو را بلغزاند، آن را قطع كن و قلع نما، زيرا بهتر از اين است كه با جسم و اعضاء سالم وارد جهنم گردى، در آتشى كه خاموشى نپذيرد».(۴۹۴)

در انجيل غير از «ملكوت» و نام «جهنم»، كلمه قيامت و روز رستاخيز و زنده شدن مردگان و بيرون آمدن از قبور نيز ديده مى شود: «نيكوكاران از قبور خود بر مى خيزند».(۴۹۵)

در اناجيل سخن از بازگشت عيسى از آسمان در آخر الزمان است. و اين هنگامى است كه جهان را فساد گرفته باشد. در انجيل متى آمده است: «... همه امتها در حضور او گرد آيند و آنها را از همديگر جدا مى كند آن گونه كه شبان ميش ها را از بزها جدا مى كند... »(۴۹۶) در انجيل لوقا آغاز قيامت و پايان جهان چنين آمده است: «در آن روزها خورشيد تاريك گردد و قمر نور خود را باز گيرد و ستارگان آسمان فرو ريزند». پ(۴۹۷)


۴- گناه نخستين آدم و قربانى شدن عيسى

عيسويان بر اين باورند كه چون آدم در بهشت از درخت ممنوعه خورد، مرتكب گناه گرديد و از جنت بيرون شد. اين گناه پدر، دامن تمام فرزندان او را گرفته است.

و اگر خداوند مى خواست تمام فرزندان آدم را به خاطر اين گناه به عذاب گرفتار كند، با رحمت و مهربانى او سازش نداشت.

جان ناس مى گويد: «گناه اوليه» در آئين عيسى مفهوم ويژه اى دارد: بار اين گناه بر دوش بشريت سنگينى مى كند و حضرت عيسى آن را به دوش ‍ خواهد گرفت. آدم گناه كرد و از بهشت بيرون رانده شد، فرزندانش ‍ سرنوشت تيره اى يافتند، تا كه مسيح ظهور كرد و با خون خود آن گناه ازلى را از دامان انسانيت پاك نمود. اين موضوع يكى از مبانى دين عيسى است. »(۴۹۸)

مساءله فدا در آئين عيسى سالها بعد از مسيح پيدا شد.

گويا متكبر اين مساءله پولس معروف باشد. مؤ لفان مسيحى تصريح دارند كه اين مساءله سالها بعد از عيسى در آئين مسيحيت پيدا شده است.(۴۹۹) اين مساءله بعدها مبناى خريد و فروش گناهان در دستگاه روحانيت مسيح گرديد. اعلاميه رسمى كليسا در اين باره كه در قرن شانزدهم ميلادى صادر شد، چنين است:

«عيسى با خون خود كه بر روى صليب ريخته شد، ما را با خداى آشتى داده وبا قربانى كردن خود خشم خداوند را عليه بشر گناهكار، تسكين بخشيده است». اين موضوع مورد قبول كليه مسيحيان نيست. يكى از كشيشان معروف مسيحى قرن پنجم ميلادى گناه اوليه را منكر شد و به آزادى و اراده انسان قائل گرديد؛ گناه فردى به ديگران سرايت نمى كند. كليسا اين عقيده را محكوم كرد.(۵۰۰)


خريد گناهان

در سال ۱۳۵۴ شمسى در سفرى به «ايتاليا» و توقفى سه روزه در «رم» به كليساى «سنت پطرز» رفتم. بناى با شكوه كليسا كه يادگار قرنهاى گذشته بود، اعجاب انگيز مى نمود. در داخل كليسا وضعى را مشاهده نمودم كه مبين خريد گناهان از سوى مقامات روحانى كليسا بود.

كليسا به موزه اى شبيه بود؛ اجساد پاپ هاى متوفاى گذشته تاريخ مسيحيت در تابوت هاى زريت. اجساد پاپ ها را موميائى كرده بودند و كليه تزئينات و تشريفات دورانشان رامعمول داشته بودند، جواهر و اشياء گرانبها بر آنان آويخته بود. گوشه اى ديگر از كليسا به «كاباره» شبيه بود، و گوشه اى ديگر به يك «گالرى» از انواع و اقسام تابلوها و... در تالار اصلى كليسا مؤ منان در برابر كشيشهاى گوناگون زانو زده و اعتراف مى كردند. در گوشه اى كيوسك هاى ويژه گناهان قرار داشت: در مقابل هر كيوسكى يك كشيش ‍ بهشت فروش در انتظار مشترى بود. در اين موقع پير مردى به همراه همسر پيرش با عجله و شتاب به سوى كيوسك رفتند: گناهكاران در دو طرف كشيش قرار گرفتند. براى اين كه شرم و حيا مانع اعتراف به گناهان نشود، پرده اى آويخته شد و اعتراف شروع شد، اما بسيار آهسته كه ديگران نشوند. اندكى بعد، پيرمرد و همسرش خوشحال و خندان خارج شدند. آنان ورقه ورود به بهشت را در دست داشتند و خود را جزء همسايگان عيسى و مريم در بهشت مى دانستند. پيدا بود كه عاقبت كارشان در اين جهان به خوبى پايان يافته است!!(۵۰۱)


اناجيل


معرفى اناجيل، رسائل و كتب مسيحيان

بدون شك از ديدگاه اعتقاد ما مسلمانان و بنا به نص قرآن كريم در معرفى انجيل و تورات، امروزه هيچ كدام از دو كتاب مقدس آسمانى بطور كامل و به گونه اوليه يعنى عارى از تحريف و تغيير و تاءويل وجود ندارد.

آنچه امروز به نام تورات و انجيا در دست است، ساخته و پرداخته و احبار و رهبان و يهوديت و مسيحيت است. اين اناجيل موجود در واقع نوشته هائى است كه در طى ادوار مختلف گذشته بدست افرادى نوشته شده است. در قرن چهارم ميلادى امپراطورى روم كه دين عيسى را پذيرفت، از ميان يكصد و شصت انجيل و رساله و كتب تاريخ كه در ميان مسيحيان رواج داشت، فقط بيست و هفت كتاب و رساله را انتخاب كرد كه به نام «عهد جديد» در برابر «عهد عتيق» قرار گرفت. در سال ۱۰۴۶ ميلادى انجمن مسيحيان كاتوليك هر گونه شك ترديد در آسمانى بودن اين كتب را تحريم كرد.

اينك معرفى هر يا از اين اناجيل، رسائل و كتب:

۱- انجيل متى.

۲- انجيل مرقس.

۳- انجيل لوقا.

۴- انجيل يوحنا.

۵- اعمال حواريون.

۶- نامه پولس به روميان.

۷- نامه اول پولس به كرنتيان.

۸- نامه دوم پولس به كرنتيان.

۹- نامه پولس به گلتيان.

۱۰- نامه پولس به افسيان.

۱۱- نامه پولس به فيليپيان.

۱۲- نامه پولس به كلسيان.

۱۳- نامه پولس به تساليان.

۱۴- نامه دوم پولس به تساليان.

۱۵- نامه پواس به تيموسيان.

۱۶- نامه دوم پولس به تيموسيان.

۱۷- نامه پولس به تيتوس.

۱۸- نامه پولس به فيليان.

۱۹- نامه پولس به عبرانيان.

۲۰- نامه عام يعقوب حوارى.

۲۱- نامه عام اول پطرس حوارى.

۲۲- نامه عام دوم پطرس حوارى.

۲۳- نامه اول يوحناى حوارى.

۲۴- نامه عام دوم يوحناى حوارى.

۲۵- نامه سوم يوحناى حوارى.

۲۶- نامه عام يهوداى حوارى.

۲۷- مكاشفات يوحناى حوارى.(۵۰۲)

در ميان مسيحيان آنچه بيشتر شهرت دارد همان انجيل اربعه است. فيليسين شاله مى گويد: كتاب مقدس مسيحيان شامل كتب عهد قديم و جديد است. كتاب عهد جديد به زبان «يونانى» معمولى نوشته شده است و داراى عبارات و كلمات «آرامى» است.

از نسخ خطى عهد جديد كه فعلا در دست است، قديمى ترين آن مربوط است به قرن چهارم ميلادى كه در واتيكان نگهدارى مى شود. قديمى ترين ترجمه عهد جديد مربوط است به پايان قرن دوم ميلادى كه به زبان آرامى در سوريه است. دو ترجمه قبطى مربوط به قرن سوم و چهارم است و يك ترجمه ديگر در حدود سال چهارصد ميلادى پايان يافته است.(۵۰۳) فليسين شاله اين كتب را ساخته و پرداخته افراد عادى مى داند و الهى بودن آنها را انكار مى كند. او مى گويد كه محققان از جمله ارنست رنان درباره عهد جديد تحقيق كرده و آسمانى بودن آن را انكار ورد نموده اند. او مى گويد بايد دانست كه بيش از شصت انجيل موجود است كه از آنها فقط چهار انجيل مورد قبول كليسا مى باشد و اين چهار انجيل عبارتند از:

۱- متى. ۲- مرقس. ۳- لوقا. ۴- يوحنا.

و چرا چهارتا؟ مى گويد: زيرا عدد چهار داراى رمز عرفانى است.(۵۰۴)

ابوالفدا مى گويد: انجيل كتابى است متضمن حالات عيسى از ولادت تا وفات كه به دست چهار نفر از حواريون او نوشته شده است:

۱- «متى» كه به زبان «عبرانى» در «فلسطين» نوشته شد.

۲- «مرقس» كه در «روم» به زبان «رومى» نوشته شد.

۳- «لوقا» در «اسكندريه» به زبان «يونانى» نوشته شد.

۴- «يوحنا» در «افس» به زبان «يونانى» نوشته شد.(۵۰۵)

از ميان اين چهار انجيل، از همه مهمتر همان انجيل متى است كه از اناجيل عمده بشمار مى رود و همه عيسويان بر صحت آن متفق اند.(۵۰۶)

انجيل برنابا يكى ديگر از كتب عيسويان است كه عده اى در صحت آن ترديد دارند. انجيل برنابا در فصل پانزدهم مى گويد: «عيسى آب را شراب كرد. و اين معجزه باعث شد كه گروهى او را نبى مرسل بدانند».(۵۰۷)

ابوريحان بيرونى مى گويد: «نسخه هاى انجيل هم مانند تورات داراى اختلاف است. از انجيل چهار نسخه در يك جلد گرد آمده است... »(۵۰۸)

كتاب مقدس از ۶۶ كتاب تشكيل شده در دو قسمت: عهد عتيق و عهد جديد؛ عهد قديم شامل ۳۹ كتاب و عهد جديد شامل ۲۷ كتاب است.

كتاب مقدس شامل هزار و يكصد و هشتاد و نه باب و بيش از سى و يك هزار آيه است. ميان نخستين و آخرين مؤ لف اين كتابها هزار و پانصد سال فاصله بوده است. نويسندگان كتاب عبارت بودند از: پادشاهان، وزيران، طبيبان، واعظان، ماهيگيران، چوپانان، و... عهد عتيق به دست سى نفر و عهد جديد توسط هشت رسول نوشته شده است.(۵۰۹)

عقيده اكثر بر اين است كه انجيل مرقس بر ديگر اناجيل مقدم است. برخى محققان مسيحى انجيل مرقيون را بر سايرين مقدم مى دانند. اين انجيل احتمالا در سال ۱۳۴ ميلادى در يونان تاءليف شده است و پس از دو يا سه سال بعد انجيل مرقس نوشته شده است و در روم انتشار يافته. ولى چون مؤ لف مرقس يهوه و پدر را يكى مى داند، آن را بر انجيل مرقيون مقدم نموده اند. «انجيل يوحنا» در حدود سال ۱۴۰ ميلادى نوشته شده. در اين انجيل «يهوه» در «پدر» حلول كرده است. در حدود سال ۱۵۰ ميلادى «انجيل لوقا» تاءليف شد. كتاب «اعمال رسولان» مورد اختلاف است. برخى آن را از تاءليفات يكى از پيروان اوليه عيسى مى دانند محققان اروپائى مؤ لف اعمال رسولان را يك نفر نمى دانند. و نيز انتساب رسائلى كه از طرف كليسا به «يعقوب» و «پطرس» و يهودا و يوحنا نسبت داده شده، مورد قبول پژوهندگان قرار نگرفته است.(۵۱۰)


معرفى اناجيل اربعه:


۱- انجيل مرقس ؛

قديمى ترين و كوتاهترين انجيل است در شانزده باب. به احتمال قوى در حدود سالهاى ۶۵-۷۰ ميلادى در انطاكيه شام نگاشته شده است.

در اين انجيل، حوادث زمان جوانى عيسى از هنگام تعميد او نوشته شده است. در اين انجيل آمده است كه حضرت عيسى پسر انسان است و در موقع تعميد به فرزندى خداوند برگزيده شده است. او مسيح حقيقى مى باشد. مرقس در حدود سال ۷۵ ميلادى كشته شد. مادر مرقس كه مريم نام داشت، در اورشليم مى زيست.(۵۱۱)


۲- انجيل متى ؛

اين انجيل از روى دو انجيل مرقيون و مرقس در انطاكيه نوشته شده و مشتمل بر ۲۷ باب است. در اين انجيل درباره عيسى آمده است كه: عيسى همان «مسيح» است كه رسولان يهود از آمدنش خبر داده اند. مرگ متى در سال ۷۹ ميلادى در حبشه بوده است. «متى» انجيل خود را به زبان آرامى نوشت. اگر چه امروزه از نسخه آرامى آن چيزى در دست نيست، اما ترجمه يونانى آن موجود مى باشد.(۵۱۲)


۳- انجيل لوقا؛

لوقا مردى طبيب بود و در يونان به كار مشغول بود. او با «پولس» دوست بود. انجيل او مشتمل بر ۲۴ باب است. در آن از حلول خداوند در پيكر «عيسى» و دوشيزگى «مريم عذرا» و تولد خارق العاده «عيسى» سخن رفته است.

«لوقا» انجيل خود را به زبان يونانى براى قوم يهود نوشت. اين سه انجيل بين سالهاى ۶۰ تا ۷۵ ميلادى نگاشته شده است.(۵۱۳)


۴- انجيل يوحنا؛

اين انجيل در بردارنده وقايع مهمى است كه در اناجيل ثلاثه ديده نمى شود و مشتمل بر ۲۱ باب است.

اين انجيل در سالخوردگى يوحنا و در شهر «افس» در آسياى صغير نوشته شده است. در اين انجيل تاءكيد بر الوهيت عيسى شده و او را كلمه و فرزند پدر دانسته است. و تاءكيد مى كند كه عيسى نه از خون و نه از مردم بلكه از خدا متولد شده است. تاءليف اين انجيل را در حدود سال ۱۴۰ ميلادى گفته اند.(۵۱۴)

تاتيان نويسنده سريانى از مردم بين النهرين در حدود سال ۱۷۰ ميلادى اين چهار انجيل را با اختلاف رواياتش روى هم گذارده و يك انجيل جامعى به نام دياتسرون» يا «توافق الالحان» نوشت. اين انجيل تا دو قرن در كليساهاى سريانى تنها كتاب مقدس بود، تا اين كه تئودور اسقف انطاكيه دستور داد همه نسخه هاى آن را بسوزانند. اناجيل اربعه تاكنون به هشت صد لهجه و زبان ترجمه شده است.(۵۱۵)


۵- انجيل برنابا؛

برنابا يكى از حواريون مورد اعتماد عيسى بوده است. اعتبار او در ميان ديگر حواريون و پيروان عيسى در حدى بود كه به توصيه و تاءئيد او پولس ‍ معروف (كه ذكرش گذشت) را در جمع خود پذيرفتند. متون موجود اين انجيل هماهنگى هاى زيادى با روايات اسلامى و از جمله با قرآن دارد. در اين انجيل دين عيسى مقدمه اى بر دين اسلام معرفى شده و صريحا در آن سخن از نام پيامبر اسلام به ميان آمده است. و اين امر باعث شده كه كليساى رسمى مسيحيت آن را تحريم و ممنوع اعلام نمايد. اين انجيل قرنها ناپديد بود و در قرن شانزدهم ميلادى اسقف «فرامرنيو»، يك نسخه از آن را كه به زبان رومى بود، از كتابخانه «پاپ اسكوتيس پنجم» بدست آورد. با مطالعه اين انجيل بود كه او به اسلام گرويد.

در اوائل قرن ۱۸ ميلادى نسخه اسپانيولى به انجيل بدست آمد كه توسط دكتر منكهوس به زبان انگليسى ترجمه شد. اين انجيل به زبان فارسى و عربى ترجمه شده است. در اين انجيل سخن از ظهور اسلام و پيامبر اين دين و نفى تحريفاتى كه درباره عيسى معمول شده، رفته است. اين انجيل مى گويد كه عيسى كشته نشده و كسى كه مصلوب گرديد، همان يهوداى اسخريوطى بود و نه حضرت عيسى. اين انجيل نزديكترين متن موجود به تعاليم عيسى (على نبينا و عليه السلام) مى باشد. در اين انجيل از خرافات و افسانه ها و دكان گناه خريدن و بهشت فروختن پدران روحانى خبرى نيست.(۵۱۶)

نام اصلى «برنابا» «يوسف» يا «يوسى» بوده است و شاگردان عيسى وى را برنابا مى گفتند؛ يعنى فرزند وعظ و تبشير. او از سبط لاوى و از اهالى قبرس بوده است. شغل او كشاورزى بوده كه تمام املاك خود را فروخته و به شاگردان عيسى تقديم داشته است. رسولان، برنابا را به انطاكيه براى ارشاد و هداى مردم فرستادند.(۵۱۷)

جلاسيوس پاپ كه در سال ۴۹۲ ميلادى به رياست روحانى كليسا جلوس ‍ كرد، دستور داد كه تعدادى از كتابهاى عهد جديد بكلى از ميان برداشته شود؛ از جمله اين كتب انجيل برنابا بود. تا قبل از تجزيه و انشعاب در مسيحيت يعنى عصر پروتستان ها، اناجيل و كتب مذهبى مسيحيت فقط در انحصار روحانيون بود و عامه مردم از آنها بى اطلاع بودند. از آن پس اين انجيل به فراموشى سپرده شد.

در سال ۱۸۱۳ ميلادى يكى از علماء فرقه پروتستان در كتاب خود از اين انجيل ياد كرد. يكى از مترجمان انگليسى قرآن در مقدمه خود بر ترجمه از اين انجيل نيز ياد كرده است.

نسخه اسپانيولى اين انجيل در ۴۲۰ صفحه مى باشد. ترجمه انگليسى آن از روى همين نسخه صورت گرفته است و ترجمه عربى آن از روى ترجمه انگليسى صورت گرفته و در مصر چاپ شده است.(۵۱۸)

اناجيل غير رسمى ديگرى در دست است:

۱- انجيل ديگرى از «متى» كه شرح حال مريم و عيسى است و در سال ۱۸۳۲ ميلادى در پاريس چاپ شد.

۲- انجيل نيكوديم كه در قرن ۱۶ ميلادى در اروپا چاپ شد.

۳- انجيل صفوله منسوب به پطرس قديس به زبان يونانى تاءليف شده است.

۴- انجيل مارسيون، كه مارسيون رومى در نيمه اول قرن دوم ميلادى نوشته است و در آن زمان رواج داشته است، كه اكنون اصل آن نيست و برخى مطالب آن در كتب مسيحيان آمده است. عقايد مارسيون مورد قبول كليه مسيحيان نبود.

۵- انجيل توماس كه در قرن شانزدهم ميلادى در آلمان چاپ شد.(۵۱۹)


انجيل در قرآن كريم

قرآن كريم كتاب مقدس آسمانى اسلام در بيان گذشته اديان آسمانى سلف از جمله آئين آسمانى عيسى، ضمن معرفى شخص عيسى از ولادت تا عروج به نفى كليه اتهامات و تحريفاتى كه روحانيت مسيح در حق آن حضرت روا داشته اند، از كتاب آسمانى او انجيل ياد كرده است. قرآن كريم، انجيل عيسى را آسمانى و الهى معرفى كرده كه براى هدايت مردم نازل شده است.

در بسيارى موارد تورات و انجيل، در قرآن در كنار هم آمده اند و تصريح مى شود كه در تورات و انجيل، بشارت ظهور اسلام و پيامبر آن داده شده است. آيات ۳ و ۴۸ و ۶۵ سوره آل عمران، ۴۶ و ۶۶ سوره مائده، ۱۵۷ سوره اعراف و ۱۱۱ سوره توبه، نمونه هائى از يادآوريهاى صريح قرآن از انجيل مى باشند.


اختلاف در اناجيل اربعه

محققان بر اين عقيده اند كه بين اناجيل متى و مرقس لوقا با انجيل يوحنا اختلاف بسيارى است. اما بين آن سه انجيل ياد شده نزديكيها و هماهنگيهاى بسيارى وجود دارد و لذا آن سه انجيل را انجيل جامع ناميده اند.

در اناجيل جامع دوره تبليغ عيسى فقط يك سال است. ولى در انجيل يوحنا سه سال آمده است.

در اناجيل جامع اقدامات عيسى در شهر جليل (ايالت قديمى فلسطين) گسترش مى يابد، در صورتى كه در انجيل يوحنا، اقدامات عيسى در يهوديه بوده است. ولادت معجزه آساى عيسى در انجيل مرقس وجود ندارد و تبار عيسى را به داود مى رساند، در صورتى كه در انجيل متى ۱/۱۶ و انجيل لوقا ۳/۲۸-۲۳ چنين نيست. اختلاف در تاريخ ولادت عيسى نيز در اين دو انجيل مشهود است. اختلاف در رسالت عيسى نيز مشهود است. همين اختلافات نشان مى دهد كه اناجيل موجود ساخته قلم و فكر بشرى است. سلسله نسب عيسى در انجيل متى از ابراهيم به يوسف نجار مى رسد. و اين تعارض آشكار با ديگر اناجيل است كه عيسى را فرزند مريم باكره مى دانند. انجيل لوقا سلسله نسب عيسى را از نسل هارون مى دانند. اختلاف در نسب، ولادت، مكان ولادت، رسالت، مدت رسالت، سرنوشت نهائى عيسى و... در كليه اناجيل مشخص است.(۵۲۰)

انجيل برنابا نيز با ديگر اناجيل اربعه اختلاف اساسى دارد. علاوه بر مواردى كه ذكر شد، در موضوعات زير نيز اختلاف اساسى دارد:

۱- الوهيت عيسى و پسر خدا بودن او را انكار كرده است.

۲- ابراهيم خليل، اسماعيل را به قصد قربانى به مذبح آورد نه اسحاق را.

۳- «مسيح موعود»، يشوع يا عيسى نيست، بلكه «احمد قرآن يا «محمد ص» است كه در ديگر اناجيل «فارقليط» آمده است.

۴- عيسى مصلوب و مقتول نشد، مقتول و مصلوب يهوداى اسخريوطى بود.(۵۲۱)


تحريفات در اناجيل

در انجيل يوحنا آمده است كه: «در شهر قاناى جليل عروسى برقرار بود، عيسى در آن جشن شركت كرده بود، شاگردان خود را نيز به همراه داشت. چون شراب عروسى تمام شد، مادر عيسى به او گفت: مجلس شراب ندارد. عيسى به مادرش گفت: اى زن مرا با تو چه كار است، ساعت من هنوز نرسيده است. مادرش مريم به نوكران گفت: هر چه دستور داد انجام دهيد. در آنجا شش قدح سنگى بر حسب تطهير يهود قرار داده بودند كه هر كدام گنجايش دو يا سه كيل داشت. عيسى به آنان گفت: قدح ها را از آب پر كنيد. آنان قدح ها را لبريز كردند. سپس به آنان گفت: الان برداريد و نزد رئيس مجلس ببريد. رئيس مجلس آن آب را كه شراب شده بود بچشد و ندانست كه از كجا آمده است. فقط مى دانست كه نوكران آب را از چاه كشيده اند... ».(۵۲۲) و مى دانيم كه انبياء الهى براى مبارزه با فساد و تباهى و عوامل آن آمده اند، حال آن كه در اين انجيل، عيسى، شراب مى سازد!!

در «انجيل يوحنا» آمده است كه «عيسى» از اجراء احكام الهى خوددارى كرد: «عيسى در جمع شاگردانش نشسته بود، در اين موقع گروهى، زنى را كه مرتكب گناه شده بود آوردند. در تورات حكم آن گناه رجم بود. عيسى به آنان گفت: هر كس از شما گناهكار نيست، حكم را اجرا كند. گناهكاران همه رفتند، عيسى ماند و آن زن. عيسى به آن زن گفت، كسى عليه تو فتوائى ندارد؟ زن گفت: نه.

عيسى گفت: بنابراين من هم بر تو فتوائى ندارم، برو و ديگر مرتكب گناه مشو».(۵۲۳) در صورتى كه اناجيل ديگر مدعى اند كه عيسى گفته است: «آمده ام تا احكام تورات را در ميان مردم زنده كنم. گمان نكنيد كه آمده ام تا تورات و صحف انبياء را از ميان بردارم و يا از كار اندازم و باطل سازم، بلكه آمده ام تا آنها را در جامعه رواج دهم... »(۵۲۴)


نقش كليسا در مسيحيت


كليسا در ادوار مختلف تاريخ

كليسا در قرن اول ميلادى عبارت از انجمنى بسيار ساده بوده كه گروهى از مسيحيان در آن از رجعت عيسى با يكديگر گفتگو مى كردند. در همين انجمن به احوال فقرا و يتيمان نيز رسيدگى مى شد. اين انجمن رنگ سياسى - حكومتى نداشت.

با گذشت زمان و رسميت يافتن آئين عيسى در دربار امپراطور روم، روحانيت مسيحى شكل گرفت كليسا را به عنوان پايگاه اجتماعى اقتصادى خود بنيان گذارد.

در ادوار اوليه مسيحى در مراكز مسيحى نشين چنين انجمنهائى براى اجتماع مؤ منان فراهم شد.

در سال ۱۶۰ ميلادى در روم و يونان و.. كليساهائى ساخته شد. به كليساى اول روم كه تحت رياست عاليه قرار داشت، عنوان كاتوليك داده شد. كليساى روم معبد جامع مسيحيان قرار گرفت و مركزيت يافت. اختلاف فرقه اى در مسيحيت باعث شد تا همه مسيحيان جهان اين كليسا را برسميت نشناسند.

كليساى كاتوليك خود را تنها نماينده رسمى مسيحيت در جهان معرفى مى كرد و مى كند. بر اين اساس كليساهاى كاتوليك سراسر جهان وابسته به اين كليسا هستند. كليساى كاتوليك رسالت جهانى خود را «خدمت و الفت و اتحاد» اعلام كرد.(۵۲۵)

كليسا در معناى يونانى آن عبارت از هيئت جامعه عيسويان است. اين معناى لفظى ناشى از حقيقت معنوى اوليه انجمنهاى قرن اول مسيحى مى باشد. چيزى كه از آن پس به تدريج معناى خود را از دست داد و به صورت دكان روحانيون مسيحى درآمد.

همان طور كه گفته شد، در حوزه هر يك از شهرها، كليسا مجمع كوچكى بود كه از سيستم يونانى الهام گرفته بود؛ اين مجمع ها داراى دو نوع رئيس ‍ بود. رئيس تبليغات و ارشاد افراد در امور اخلاقى و دينى و حل اختلافات داخلى، اين مسئول را كشيش مى ناميدند. مسئول دوم كليسا در امور مالى و تقسيم هدايا و نذور و... در ميان فقرا و مساكين مسئوليت داشت كه به وى «دياكر» گفته مى شد.

رياست كل با «اسقف» يا «دوك» كه امروز «خليفه» ناميده مى شود، بود.

به گفته محققان اساس دين مسيح در كليسا نهاده شد و كليسا يا اكليسا از شكل ساده اوليه به يك سازمان عريض و طويل درآمد.(۵۲۶)


روحانيت مسيح ؛

روحانيت پديده اى است كه در پى هر نهضت اصلاحى - دينى بوجود مى آيد. و دين عيسى از اين روند تاريخى جدا نيست. روحانيون دين عيسى كه به تعبير قرآن رهبان نام دارند، در تحريف دردناك آئين توحيدى او سخت كوشيدند و آنچنان چهره اى از مسيح و دين او ساختند كه پشتوانه استعمار غرب در غارت شرق و وسيله تزوير و فريب و جهل و جور پدران روحانى گرديد.


پاپ چه صيغه اى است؟!

پولس كذاب، اين يهودى مكار و نفوذى و تالى تلو كعب الاحبار يهودى در اسلام، به دين عيسى درآمد تا فاتحه آن را بخواند و براستى كه فاتحه را خواند. در اسلام نيز بنيانگذار روحانيت كعب الاحبار يهودى است. او نخستين امام جمعه، مفسر و مورخ و محدث و همه كاره اسلام خلافت در عصر عثمان بود. «پولس» نيز «پاپ» را تراشيد و در قلب دين عيسى فرو كرد. همو بود كه در كليساى رسمى روم اين لباس را بر تن كرد و «پاپ» شد. پس از او اين سمت براى رئيس كليسا تا به امروز باقى مانده است. امروز سنت سيئه پولس در سيره پاپ اعظم واتيكان، مسندنشين كليساى «سنت پطرس »، نمودار است.

گفتيم كه در ابتدا «كليسا» كارش اداره امور مذهبى ابتدائى بود و در كليساى اوليه كشيش ها و اسقف ها فعال بودند. در هر يك از كليساهاى آسياى صغير در آغاز سه مقام وجود داشت: ۱- ديكانها، ۲- خادم ها، ۳- پريسترها. پس از پيدايش كليساى كاتوليك، پاپ در راءس آن قرار گرفت و سلسله مراتب جديدى پديدار شد. اين سلسله مراتب عنوان روحانيت مسيح بخود گرفت. در سال ۱۸۷۰ م روحانيون كاتوليك اعلام كردند كه: پاپ مصون از هر گونه اشتباه و خطا است. سلسله مراتب روحانيت مسيح در كاردينال ها، اسقف ها و كشيش ها خلاصه مى شود. بزرگ كشيشان در هر شهرى رياست مطلقه دارد. اسقف بزرگ را رئيس اساقفه گويند. از ميان رؤ ساى اساقفه، پنج نفر مقام والائى دارند.

در ابتدا به هر يك از اساقفه لقب «پاپ» مى دادند. اما در زمان گرى گوار هفتم اين لقب به رئيس اساقفه روم اختصاص يافت.(۵۲۷) پاپ رياست عاليه جهانى كليساى كاتوليك را گرفت. پاپ داراى قدرت الهى است، يعنى نماينده خداى پدر و خداى پسر در زمين. او نيز ولايت مطلقه بر مؤ منان مسيحى دارد. تاريخ نشان مى دهد كه اين قدرت الهى پاپ در واقع قدرتى است كه امپراطورى روم به پاپ تفويض كرد و با حاكميت روحانى - سياسى پاپ، قرون وسطى و تفتيش عقايد و استبداد مذهبى، هزار سال بر اروپا و سراسر جهان مسيحيت سايه افكند. و اگر «رنسانس» نبود، اين بليه بزرگ، بشريت را تهديد به نابودى مى كرد.

قبل از اين كه پاپ مصون از خطا اعلام شود، رسوائى هاى اخلاقى بسيار ببار آورد. روحانيت مسيح دين و دانش را در انحصار دارد. از قرن ۱۳ ميلادى خواندن كتب مقدس بدون اجازه روحانيون ممنوع شد. هر گونه چون و چرائى در انجام تصميمات روحانيون ممنوع است. اصل تعبد و تحقيق بر عامه مسيحيان حاكم است. چشم گشودن و آزادى فكر و انديشه و تحقيق و... حرام است و مرتكب آن كافر و ملحد اعلام مى شود. عقايد رسمى مورد قبول، فقط عقايد بخشنامه اى كليساى مركزى است.

كشيش شخصيت پاپ و پرستش او از پديده هاى كليساى كاتوليك است. پاپ داراى مقام مافوق بشرى است.

كليساها با معابد هندوان و يونانيان و روميان قدم و جديد فرقى ندارد و معبد تصاوير و اشكال گوناگون شده است. آمرزش گناهان و فروش نقدى و قسطى بهشت، رسالت بزرگ كليساى كاتوليك است.

سيادت سياسى پاپ بر جهان، قرنها ادامه داشت. در سال ۱۲۰۵ ميلادى بين پاپ سوم و پادشاه وقت انگلستان اختلاف افتاد و شاه به دستگاه روحانيت حملات شديدى كرد. پاپ او را تكفير نمود. پادشاه ترسيد و نوشت: «ما را سروش غيبى اين گونه خبر داد كه كشور انگلستان و ايرلند را به عيسى و حواريون و پاپ و جانشينان كاتوليك او داده ايم. ملت بداند كه از اين به بعد حكومت بر اين كشور را از طرف پاپ و مقام روحانيت به عنوان نايب السلطنة، در دست خواهيم داشت.

نظر ما بر اين تعلق گرفت كه روحانيت هر سال در دو نوبت و هر بار هزار ليره انگليسى از ما دريافت دارند. و اگر ما و يكى از اعقاب ما با مدلول اين قرار داد مخالفت كنيم، از حق سلطنت بر اين كشور براى هميشه محروم خواهيم بود».(۵۲۸)

در سال ۱۷۰۵ ميلادى هانرى چهارم امپراطور آلمان به علت بى اعتنايى به فرمان پاپ هفتم تكفير شد و از مقام خود خلع گرديد. اعلاميه پاپ عليه او چنين است:

«من به نام خداى متعال: اب + ابن + روح القدس پادشاهى را كه احترام كليسا را نگاه ندارد، از حكومت بر آسمان ايتاليا ممنوع مى دارم».

كار به جائى رسيد كه هانرى چهارم لباس توبه پوشيد و به حضور پاپ آمد. ولى پاپ سه روز بها و اجازه ورود نداد. پس از سه روز توبه او را قبول كرد.

فيليپ اول در سال ۱۰۹۴ ميلادى به وسيله پاپ اوربن دوم تكفير شد.

در سال ۱۱۴۰ ميلادى، لوئى هفتم توسط پاپ اينوسال دوم تكفير شد.

در طى دوره قرون وسطى و حاكميت استبداد مذهبى كار پاپ مذهبى كار پاپ و روحانيت مسيح و تكفير و تحريم بود و چه قصابى ها كه نكردند و ميليونها انسان آزادى خواه و حق جو و دانشمند را اعدام و شكنجه كه نكردند.

پاپ و روحانيت پس از اقتدار سياسى جان ملت ها را به لب رساندند. آنان دستگاه گسترده تفتيش عقايد و افكار داير كردند و كليه مخالفان فكرى عقيدتى خود را با فتواى دين به نام خدا و مذهب اعدام و سر به نيست كردند. نويسنده كتاب «علم و دين» مى گويد: در اين دوره سياه «پنج ميليون» نفر به جرم فكر كردن و سرپيچى از فرمان پاپ به دار زده شدند، گروه بسيارى را در سياه چالهاى تاريك و مربوط روم و... زندانى كردند، از سال ۱۴۸۱ تا ۱۴۹۹ ميلادى يعنى در طى ۱۸ سال به دستور دادگاه تفتيش ‍ عقايد، ۱۰۲۲۰ نفر را زنده سوختند، ۶۸۶۰ نفر شقه كردند و ۹۷۰۲۳ نفر را در زير شكنجه كشتند.(۵۲۹)


رهبانيت دين عيسى

در اديان و مذاهب هند و چين و ژاپن مشخصا به رهبانيت و رياضت جوهرى آنها اشاره شد. جان ناس معتقد است كه رهبانيت از مصر سرچشمه گرفته است و در مسيحيت راه يافته است و منشاء رهبانيت را در برخى كلمات پولس معروف جسته است. او مى گويد: چون آئين مسيحيت دين رسمى امپراطورى روم گرديد، طولى نكشيد كه روش و اصول رهبانيت در آن مذاهب راه يافت و بسرعت گسترش پيدا كرد. در ابتدا برخى از افراد كه به گفته هاى پولس ايمان داشتند، سخنان او را كه مى گفت:

پيروان عيسى از زن و مرد شايسته است كه مجرد زندگى كنند و ازدواج ننمايند و قطع علاقه از اجتماع ننمايند و... باور كردند. او خود اين روش را اختيار كرد. پس از او آنطونيوس قديس از مردم مصر رياضت را پيشه كرده، عاقبت سر به بيابان نهاد و عزلت گرديد و او در دير به نماز و روزه پرداخت... پس از اندك زمانى شهرت افتاد كه تنهائى و عزلت موجب ديوانگى است. از اين رو در جامعه مسيحيان قبطى مصر روش عزلت دستجمعى و زندگانى مشترك راهبان به ظهور رسيد و موجب بناى ديرهايى در جنوب كشور مصر گرديد كه در آنجا گروهى از مرتاضان تاركان دنيا تحت رياست بزرگان راهبان زندگانى منظمى كه اوقات را عادلانه بين رياضت و عبادت كار و مراقبت تقسيم كرده بود، پيش گرفتند.

اين اسلوب دستجمعى از مصر به خارج سرايت كرده، و در تمام شام و آسياى صغير نيز رواج يافت... اين سبك رهبانيت دوامى نياورد، ولى زندگى در ديرها معمول شد، پيشوايى به نام «بازيل» كه اسقف شهر «قيصاريه» بود، آنها را مورد عنايت قرار داد و براى آنها رسوم و قواعدى وضع كرد كه هنوز نزد مسيحيان ارتودكس معمول است.

به اين ترتيب ديرها تحت نفوذ و قدرت اسقفان نواحى درآمدند و همان رسوم راهبان ممالك غربى را پيش گرفتند، بعلاوه شرب خمر و قرائت كتب غير دينى را حرام دانسته و اوقات خود را صرف خدمات اجتماعى و دستگيرى از فقرا مى كردند.... يكى از برجستگانى كه زندگى تاركان دنيا را اختيار كرد، پاپ گريگورى ملقب به «كبير» است. او اولين راهبى است كه به مقام پاپى برگزيده شد.

... وى بالفطره داراى ذوق حسن اداره بود و امور و اموال عظيم و املاك وسيع پاپ را تحت انتظام آورد و در ملك ايتاليا مانند پادشاهى مقتدر فرمانروائى كرد و دامنه نفوذ پاپ را تا انگلستان وسعت داد و اهالى آنجا را در ربقه دين مسيح درآورد و در فرانسه و اسپانيا نيز قدرتى بسيار نصيب او شد.

قاعده توبه و ايمان به عالم برزخ كه هر دو اصول دين مسيح است، از تحقيقات و افاضات او است...(۵۳۰)

عرفان مسيحى را «مذهب ترسائى» يا «رهبانيت» ناميده اند. «راهب» به عربى كه به فارسى «ترسا» مى باشد، از «ترسيدن» يعنى «ترسنده از خداوند» مى باشد. نخستين صومعه رهبانيت در اروپا در آخر قرن چهارم ميلادى پيدا شد. صومعه ديگرى در «مارسى» احداث گرديد. محل زندگى راهبان در اوائل بسيار كوچك و محقر و تاريك بود.

يك راهب مصرى در اطاق كوچكى كه به سختى در آن جا مى شد، روزها مى ماند و روزه مى گرفت. خوراك او از شيره درختان و گياهان و چند دانه انجير بود. بيشتر اوقات در نماز و روزه بود. براى خسته كردن جسم، روزها بيل مى زد و زنبيل مى بافت. هر سال يك بار در روز عيد فصح سر و صورتش را اصلاح مى كرد. روى خاك و حصير مى خوابيد.(۵۳۱)

رهبانيت مسيح در قرون وسطى توسعه يافت و زير نظر كليسا كم كم گسترش ‍ پيدا كرد. و مومنان مسيحى املاك بسيارى وقف صومع ها كردند.(۵۳۲)


گسترش مسيحيت در جهان

تلاش براى گسترش دين عيسى از همان آغاز توسط حواريون شروع شد. اين فعاليت اوليه در محدوده شهرهاى فلسطين بود. سرانجام به خارج از فلسطين نيز راه يافت. از فلسطين به سوريه و روم و يونان و مصر و آسياى صغير گسترش يافت. عوامل اين رونق و گسترش پطرس و پولس و يوحنا و بارنابا و مرقس و... بودند.

پولس فعاليت و نقش بيشترى داشت كه در صفحات گذشته به آنها اشاره شد. لوقا و مرقس نيز در مصر فعال بودند. در اواخر قرن دوم ميلادى مهم ترين جمعيت هاى مسيحى عبارت بودند از جمعيت انطاكيه در سوريه، كرنت در يونان، ليون در فرانسه، كارتاژ در آفريقا و اسكندريه در مصر؛ ولى مركز مهم دين عيسى در روم بود.

دين عيسى از قرن اول به بعد در ميان بت پرستان رواج يافت.

در قرن هشتم ميلادى مردم آلمان دين عيسى را پذيرفتند. سپس در دانمارك و نروژ و سوئد رواج يافت.

در اواخر قرن دهم اسلاوها تحت پوشش كليساى روم قرار گرفتند.

كليساى ارتودوكس شرق در سال ۱۰۵۴ م رسميت يافت. پس از انقراض ‍ امپراطورى روم، كليساى ارتودوكس به مسكو منتقل شد. نفوذ استعمار در آفريقا با دين عيسى همراه بود. ستيز اسلام با مسيحيت از همين قاره آغاز شد. با كشف آمريكا به دليل مهاجرين اروپائى دين مسيحيت در آنجا رواج يافت.

در آمريكا كليساى كاتوليك و ارتودوكس تاءسيس شد.(۵۳۳)


مسيحيت در ايران


تاريخچه نفوذ مسيحيت در ايران

محققان بر اين عقيده اند كه نفوذ مسيحيت در ايران، با جنگهاى ايران و روم آغاز شد. وجود اسيران جنگى به اشاعه دين عيسى در ايران انجاميد. مهاجرت نيز نقش داشت. در قرن چهارم ميلادى اسقف سلوكيه كوشش ‍ نمود تا فرقه هاى مسيحى را زير رياست روحانى خود درآورد. اين نيت و اقدام كار را به اختلاف كشاند. شهرهاى بسيارى از ايران داراى اسقف بود؛ ارمنستان، كردستان، ناكركوت، گنديشاپور، شوش، رامهرمز، اردشير و... يك شاهد تاريخى مى گويد: رؤ ساى مذهب عيسوى در قرن چهارم ميلادى به اوامر الهى كم تر بها مى دهند. آنان جاه طلبى دارند، غرور و حسد و خودپرستى آنان را فرا گرفته و به خريد و فروش اشياء مقدسه پرداخته اند. تا وقتى امپراطورى روم شرقى دين رسمى نداشت، عيسويان ايرانى در كمال آسايش و آرامش زندگى مى كردند، ولى پس از آن كه دولت روم دين عيسى را پذيرفت، اوضاع عوض شد؛ ايرانى هاى عيسوى مجذوب دولت روم شدند و براى خود گرفتارى درست كردند. شاپور دوم به شاهزادگان كشور نامه اى نوشت كه عيسويان را تحت تعقيب قرار دهند و از آنان ماليات و خراج سنگين بگيرند، زيرا آنان به دشمن شاپور يعنى قيصر روم كه در حال جنگ با ايران بود، پيوسته و تمايل نشان داده بودند. تعقيب عيسويان به دستور شاپور دوم از سال ۳۳۹ ميلادى تا زمان مرگ او ادامه داشت. بويژه در سرحدات غربى و مجاور دولت روم، گروه بسيارى از عيسويان كشته و تبعيد شدند.(۵۳۴)

پس از انعقاد صلح بين ايران و روم، شاه (يزدگرد) فرمان داد تا كليساهاى ويران شده را بسازند.

امپراطور روم هيئتى مركب از چند نفر به رياست ماروثا اسقف مسيحى به دربار ايران فرستاد. يزدگرد به روحانيون مسيحى اجازه فعاليت در سراسر كشور داد. ماروثا يزدگرد را راضى ساخت كه در سلوكيه يك مجمع دينى تشكيل دهند تا به امور عيسويان ايران رسيدگى شود. اين مجمع در سال ۴۱۰ ميلادى به رياست اسحاق اسقف سلوكيه منعقد شد. در هنگام افتتاح به شاه ايران دعا شد. مسيحيان در ايران از اين آزادى سوء استفاده كردند، در اواخر سلطنت يزدگرد با اقدام عليه امنيت كشور مردم ايران را رنجاندند. آنان گستاخ شده و در شهر اردشير يك آتشكده را ويران كردند و به دين رسمى ايران زرتشت اهانت كردند.(۵۳۵) نفوذ مسيحيت در ايران بسيار زياد بود. برخى سلاطين ساسانى به اين آئين تمايل نشان دادند و بسيارى از خاندانهاى ايرانى به عيسويت گرويدند. اگر اسلام به ايران نيامده بود، دين عيسى ايران را نيز تسخير مى كرد.(۵۳۶)

نهضت هاى سياسى - دينى ايران عهد ساسانى از جمله «مانى» به تعاليم عيسويان نزديكى و گرايش داشت.

گويا عيسويان توانسته بودند خسرو پرويز شاه ساسانى را تحت تاءثير قرار دهند. اين تاءثير توسط «ماريا» شاهزاده رومى كه با وى ازدواج كرده بود، اعمال مى شد.(۵۳۷)

آزادى عمل عيسويان در اين دوره از تاريخ ساسانيان پيدايش فرقه هاى مختلف مسيحى در ايران را باعث شد.

فرقه «يعقوبيه» يكى از اين فرقه هاست. «شيرين» يكى از زنان خسرو پرويز از اين فرقه بود. شيرين كوشيد تا شاه را راضى كند كه «گرگوار» معلم مدرسه نصرانى سلوكيه را به عنوان مقام رسمى مسيحيت در ايران به رسميت شناسد.

شاه نيز چنين كرد. فرقه «نسطورى» نيز كوشيد تا «مهران گشسب» را طرفدار خود كند و چنين كرد، سپس او را تعميد داده و به نام «گيورگيس» ناميدند.

او بعدها از مسيحيان مؤ من و مرتاض شد و املاك وسيع خود را در اختيار مسيحيان ايران قرار داد.

گويا بستگان «مهران گشسب» نيز نصرانى شدند، از جمله خواهر او كه به عقايد خود اعتراف كرد.(۵۳۸)

منابع تاريخى نشان مى دهند كه گويا مسيحيت در حدود نيمه دوم قرن اول ميلادى در دوره پادشاهى «بلاش اول» بوسيله مبلغان مسيحى، وارد «ايران» شد.

تبليغ مسيحيت در ايران و سوريه و عراق همزمان بوده است. برخى محققان گويند كه بيست سال پس از عروج «عيسى» به آسمان يكى از شاگردان «مسيح» به همراه «مريم» به عنوان نخستين مبلغ مسيحى به كشور پارتها و هند آمده است. پس مسيحيت در ايران همزمان با ظهور مسيح بوده است.(۵۳۹)

و نيز گفته اند كه دو نفر از رسولان: شمعون و يهودا براى بشارت و تبليغ عيسى به ايران رفتند و موبدان زرتشتى ايشان را كشتند. و گفته اند كه اين دو براى بشارت به هندوستان هم رفته اند.

و نيز گفته اند: در اواخر قرن اول ميلادى دين عيسى در بين النهرين گسترش ‍ يافته است. و بنا به قولى در سال ۱۰۴ ميلادى مبلغى مسيحى كه ابتدا زرتشتى بوده، به عنوان اسقف آرابل معين شده بود. اين شهر كم كم مركز مسيحيت و كليساى شرق و شمال و جنوب دجله شد.

در سال ۲۲۵ ميلادى در حدود دو ناحيه اسقفى در بين النهرين و ايران وجود داشته كه يكى در نزديكى درياى خزر بوده است.(۵۴۰)

و همان گونه كه گفته شد، از سال ۳۹۹ تا ۴۲۰ ميلادى مسيحيان در ايران فعال بودند. در سال ۴۱۰ ميلادى نزديك به چهل ناحيه اسقفى در ايران وجود داشت. در سال ۴۲۴ ميلادى شمار نواحى اسقف نشين به ۶۶ مركز رسيد. در آن ايام در شهرهاى: رى، اصفهان، سيستان، نيشابور، مرو، هرات و... در هر يك از آنها يك اسقف سكونت داشته است.

از سال: ۴۲۹ تا ۴۳۹ م فعاليت مسيحيان محدود و احيانا ممنوع شد؛ زيرا بين ايران و روم جنگ درگرفت و مسيحيان ايران كه تابع كليساى مركزى روم بودند واز امپراطور روم حمايت مى كردند، تحت فشار قرار گرفتند. پس از انعقاد صلح بين ايران و روم، دولت روم يكى از مواد صلحنامه را آزادى عمل مسيحيان ايران قرار داد. اما روحانيون زرتشتى مانع اين فعاليت شدند. مسيحيان ايران چاره را در اين ديدند كه تابعيت خود را از كليساى روم پس بگيرند و در ايران مستقل باشند و كليساى مستقلى داشته باشند. آنان نيز مانند فرقه نسطورى داراى استقلال شدند و از درگيرى هاى سياسى - نظامى بين ايران و روم مصون ماندند. در حال حاضر اكثر مسيحيان ايران از فرقه نسطورى و در واقع نسطورى مذهب مى باشند.(۵۴۱)


فرقه نسطورى؟

اين فرقه مسيحى عقايد خاصى دارند: براى عيسى عليه السلام دو جنبه قائل اند: جنبه انسانى و جنبه الهى كه جنبه بشرى او قوى تر است. مسيحيان نسطورى از قسطنطنيه توسط اسقف كليساى آن شهر تبعيد شدند و در قرن پنجم ميلاد به ايران پناه آوردند و به طور مستقل از كليساى روم شرقى به تبليغ دين عيسى پرداختند. علت تبعيد آنان، همان عقايدشان بود كه به دو بعدى بودن عيسى قائل اند اين عقايد از آن اسقفى بود كه در ميان پيروان خود چنين باورى پديد آورد، لذا اسقف و پيروان او تبعيد شدند و به مسيحيان نسطورى معروف گرديدند و به سوى بين النهرين و غرب ايران هجرت كردند.(۵۴۲)

در سال ۴۵۷ ميلادى به موجب تصويب نامه اُفُزْ، مسيحيان مخالف مذهب نسطورى اقدامات خصمانه اى عليه نسطوريان در شهر اورفا كه مركز مذهبى نسطوريان بود، بعمل آوردند. به همين خاطر گروهى از آنان به ايران روى آوردند.(۵۴۳)

اين جدائى و اعلام استقلال باعث عبرت مسيحيان ايران گرديد و آنان نيز از كليساى روم جدا شدند و اعلام استقلال كردند. به دليل سياسى بودن جدائى نسطوريان از كليساى روم، دولت وقت ايران به آنان آزادى عمل داد. و چون عقايد اين فرقه از تثليث فاصله داشت، به مذاق ايرانيان سازگار آمد و چون فلسفه شرقى داشت، در ايران پيروانى پيدا كرد و بيشتر مسيحيان ايران به مذهب نسطورى پيوستند و در شهرهاى ايران پراكنده شدند.

مركز اصلى اين فرقه شهر نصيبين در بين النهرين بود و مبلغان آنان به ايران سفر مى كردند.

در اواخر دوره ساسانى بيشتر مسيحيان ايران را فرقه نسطورى تشكيل مى دادند. در پايان عصر ساسانى و آغاز دوره اسلامى، گروهى از مسيحيان ايران در مشاغل مختلف علمى - فلسفى و پزشكى كشور فعال بودند. در دوره ساسانى اين فرقه جزء اقليت هاى مذهبى به رسميت شناخته شده بود.(۵۴۴)


ارمنييان ايران

طبق آمار موجود، مسيحيان ايران را جمعيت ارامنه تشكيل مى دهند. در حال حاضر بر اساس آخرين آمار سالهاى گذشته در حدود سيصد هزار نفر عيسوى در ايران زندگى مى كرده و مى كنند. در حدود ۳۵ هزار نفر كاتوليك و ۳۶ هزار نفر پروتست و بقيه از ديگر فرقه هاى مسيحى مى باشند. دو سوم عيسويان ايران از نژاد ارمنى و يك سوم ديگر كلدانى و آسورى مى باشند. دو سوم عيسويان ايران از نژاد ارمنى و يك سوم ديگر كلدانى و آسورى مى باشند. دو سوم عيسويان ايران از نژاد ارمنى و يك سوم ديگر كلدانى و آسورى مى باشند. سابقه قوم ارمن به دوران باستان و عصر هجوم اقوام مختلف به ايران قديم مى رسد. در حدود سى قرن پيش ارمنى ها در دامنه كوه آرارات و سرزمينهاى شمال و شمال غربى آذربايجان مقيم بوده اند. سرزمين اين قوم ارمنستان ناميده شده كه همچنان به قوت و اعتبار تاريخى خود باقى است، هر چند كه به لحاظ جغرافيائى تغييراتى يافته است.(۵۴۵)

كلمه «ارمن» از واژه عبرى «ارم» گرفته شده است. «ارمنستان»، «ارمن»، «ارمنيه» و «ارمينه» نام ولايت مذكور است. «ارمنيان» هند و اروپائى و به عقيده برخى از نژاد آريا هستند. اين قوم از راه «بوسفر» در تركيه از اروپا به آسياى صغير وارد شدند و در «فريكيه» متمركز شدند. مدتى در آسياى صغير زيسته، بعد با «هيت»ها آميزش نمودند و در حدود ششصد سال قبل از ميلاد در آرارات مستقر شدند.(۵۴۶) اين قوم به تدريج پراكنده شدند و هر دسته اى به طرفى رهسپار شدند. گروهى از نژاد آريا به ايران رو نهاده، در اين سرزمين متوطن شدند.(۵۴۷)

«موسى خورن» مورخ «ارمنى» متوفاى ۴۸۷ ميلادى مى گويد: آريانهاى ايران به نام «ارامنه» معروف اند؛ چون در دامنه هاى «ارمنستان» يا «ارندوستان»، زندگى مى كرده اند و به نام «ارامنه» شهرت يافته اند. اين نژاد كه ما امروز آن را «ارامنه » مى ناميم، خود آنان نام ملى خود را «آرين» مى گويند و كشور خود را«آرمينا» مى نامند.(۵۴۸)


آسوريان ايران

قوم آسوريك يك قوم سامى است كه نخست در بابل فرمانفرمائى مطلق و گسترده اى داشت. آنان ابتدا در حاشيه دجله و فرات مى زيستند. نينوا پاى تخت آسور بوده است. قرائن و شواهد تاريخى حكايت از خشونت و غارتگرى اين قوم دارد. آسور خداى اين قوم نام داشت و لذا آنان را به همين نام مى خوانند. امپراطورى آسور در قرن هفتم و هشتم قبل از ميلاد بخش وسيعى از آسيا و اروپا را شامل مى شد. مادها به اين اقتدار هولناك پايان دادند. آسورى ها نيز چون ارمنى ها و ديگر مردم ايران باستان به آئين مسيح گرويدند. با سابقه ترين ميسحيان ايران امروز همين آسوريها هستند. آنها از همه گروههاى مسيحى ايران كليساى بيشترى دارند.(۵۴۹)


كلدانيهاى ايران

«كلده» در لغت به معناى «زمين سخت» است و نام منطقه اى است كه سى قرن قبل از ميلاد به دو ناحيه «سومر» و «آكد» تقسيم مى شد. مردم اين نواحى را «كلدانى» گويند. كلدانى ها از نژاد سامى اند آنان شهر بابل را تجديد بنا كردند. «بخت نصر» يا «نبوكدنسر» مشهورترين كلدانى است. در سال ۵۳۸ ق. م. ايرانيان كشور كلدانى ها را مورد هجوم قرار دادند و تصرف كردند.

كلدانى ها ستاره پرست بودند. زبان كلدانى ها به سريانى نزديك است. مسيحيان كلدانى از كليساى روم شرقى جدا شدند و در قرن چهارم ميلادى كليساى مستقلى را تشكيل دادند. آنان اندكى بعد به تعاليم نسطوريها توجه كردند. در قرن ۱۶ ميلادى تجزيه شدند و دو كليساى مستقل تشكيل دادند: كليساى كاتوليك كه در حدود هشتاد هزار نفر پيرو دارد و كليساى كلدانى كه امروز به آسورى معروف است و آن نيز حدود هشتاد هزار پيرو دارد. كلدانيها در تهران و ديگر شهرهاى ايران هفت باب كليسا دارند. دو كليسا در تهران است. كلدانيها داراى زبان خاصى هستند.(۵۵۰)

تاريخ مسيحيت در ايران از فراز و نشيب هاى بسيارى برخوردار است. سرنوشت اديان عموما در ايران تابع شرايط سياسى حاكم بر اين سرزمين بوده و مى باشد. دين عيسى در ايران هر از چند گاهى مورد مهر و بى مهرى قرار گرفته است. در صفحات گذشته به سابقه و زمان حضور دين عيسى در ايران اشاره شد. در ادوار اسلامى و حكومت هاى تازى و ترك و تاتار و... مسيحيت ظهور و افول هائى داشته است.

آنچه در ادوار گذشته براى كليه اديان و مذاهب، از جمله دين عيسى مساءله ساز بود، دوران صفويه است: سياست مذهبى صفويه متغير و گوناگون بود. صفويان كه مذهب را وسيله سياست و قدرت ساخته بودندن نمى توانستند عقايد مذهبى را تحمل كنند. صرف نظر از منابع مسيحى دوره صفوى، اسناد و مدارك اسلامى و بى طرف نشان مى دهد كه مسيحيان ايران تحت فشار و اذيت و آزار بسيار بوده اند. اموال و نواميس مسيحيان ايران هرگز از تعرض سلاطين صفوى مصون نبوده است. تاريخ نشان مى دهد كه سلاطين صفوى مخصوصا شاه عباس اول و شاه صفى و... كه در فساد و زن بارگى بى نظير بوده اند، دختران و زنان ارمنى را به زور به حرمسراها برده، مورد تجاوز قرار مى دادند.

سياست منافقانه و مزورانه مذهبى سلاطين صفويه در رابطه با فرقه او اقليت هاى مذهبى بر اين قرار داشت كه آنان با رعاياى مسيحى و كليمى و... مانند رعاياى مسلمان برخورد مى كردند و در جور و ستم و زورگوئى و غارتگرى و گرفتن مالياتهاى سنگين يكسان عمل مى كردند. اما با دولت هاى مسيحى غرب روابط سياسى - استعمارى شگفتى داشته اند. سلاطين صفويه براى تحريف اسلام و تشيع خرافات و شعائر مسيحيان كاتوليك اروپاى غربى را در عقايد شيعى جاسازى كردند. وزير مذهبى شاه عباس اول در سفر ويژه به اروپا بسيارى از مراسم كاتوليك ها را با خود به ايران آورد. از جمله داستان پيراهن خون آلود امام حسين عليه السلام است كه به پيروى از پيراهن خون آلود عيسى، در اصفهان به نمايش گذاشتند. سلاطين صفوى، اين اقدام را كه دقيقا به توصيه مشاوران مسيحى اروپائى شان بود، براى تحريك احساسات در مواقع كشورگشائى و غارت اجتماعى، به كار مى گرفتند. آنان براى همين منظور و لوث كردن عقايد متعالى تشيع و اسلام، به پيروى از پدران كاتوليك كليسا دو اسب زين كرده را در اصطبل ويژه اى داشتند و به مردم عوام و حتى علماء مذهبى وانمود كردند كه حكومت ما زمينه ساز ظهور امام زمان عليه السلام است و لذا اين اسبها آماده است كه آقا در اصفهان ظهور خواهند فرمود و پس از ظهور سوار آنها مى شوند!! اين بازى با عقايد پاك و اصيل تشيع و تحريك عوام براى سوء استفاده بوده است. جنايات شاه عباس اول در حمله به گرجستان و بى خانمان كردن هزاران هزار مسيحى و غيره نمونه اى از اين دوره تاريك سرنوشت عموم عقايد و مذاهب و اديان و صاحبان اين عقايد است. وجود هزاران كنيز و غلام اخنه مسيحى و ديگر اقليت ها در حرمسراهاى سلاطين ريز و درشت صفوى و عوامل درجه يك تا پنجم ايشان مبين رفتار و سياست اين سلسله با مسيحيان است. نابودى صدها هزار ارمنى گرجى در زمستان ۱۰۲۴ ق كه به خاطر كوچ اجبارى و اسارت آنان توسط شاه عباس اتفاق افتاد، هرگز از حافظه تاريخ محو نخواهد شد. گرفتن مالياتهاى كمرشكن به نام جزيه از رعاياى گرسنه و بدبخت مسيحى ايرانى از سياست هاى مذهبى اين سلسله ستمكار بشمار مى رود.(۵۵۱)