پرده پندار

پرده پندار0%

پرده پندار نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام علی علیه السلام

پرده پندار

نویسنده: احد فرامرز قراملكى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 10065
دانلود: 5260

توضیحات:

پرده پندار
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 16 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 10065 / دانلود: 5260
اندازه اندازه اندازه
پرده پندار

پرده پندار

نویسنده:
فارسی


گفتارپنجم: خدا فراموشى زيان آورترين غفلت

اهرمن ماند و من ماند و دشمن چو نمانى

به كه مانى كه بماند زتو سر پنجه مانى سروش


چكيده

 غفلت از خداوند پر آسيب ترين بى خبرى است. همبستگى بين وقوف بر خود و معرفت به خدا و نيز خدا فراموشى و خود فراموشى مورد تاكيد متون دينى است. غفلت از خدا ابعاد گوناگونى دارد: اعتراض غافلانه از آيات تكوينى و تشريعى و بى خبرى از آيات آفاقى و انفسى، غفلت از الهى، بى خبرى از نظارت خداوند و غفلت از مواخذه اخروى، غفلت از آرمانهاى قدسى، سكولاريزم به عنوان قالب زندگى مبتنى بر غفلت از خداوند در همه اعصار حيات آدمى - از عصر جاهليت تا جاهليت نوين - به نحوى نمايان است.


۵-۱) ابعاد غفلت از خدا

 پر آسيب ترين غفلت آدمى بى خبرى از آفريدگار و مدير عالم هستى است. غفلت از خداوندى كه هيچ امرى غافل نيست، سر آغاز غفلت انسان از خويش است. همبستگى بين خدافراموشى و خود فراموشى در قرآن مجيد مورد اشاره قرار گرفته است:

 ولا تكونوا كالذين نسوا الله فانسياهم انفسهم (حشر / ۱۹)

مانند كسانى مى باشد كه خدا را فراموش كرده اند و خداوند نيز آنها را نسبت به خودشان فراموشاند.

به همين دليل در روايتى از اميرالمؤمنين حضرت علىعليه‌السلام مى خوانيم:

 من عجز من معرفته فهو عن معرفه خالقه اعجز (۱۲۳)

كسى كه از شناخت خويش عاجز باشد، از شناخت خداوندش عاجزتر است.

اى شده در نهاد خود عاجز

كى شناسى خداى را، هرگز!

تو كه در علم خود زبون باشى

عارف كردگار، چون باشى؟!

من عرفه نفسه فقد عرفه ربه (۱۲۴)

هر كه خود را شناخت، خداى خود را مى شناسد.

سر اينكه خدافراموشى موجب خودفراموشى شده است و شناخت خويش مستلزم شناخت خداوند است، ارتباطى است كه در واقع بين خدا و خود واقعى وجود دارد. در عالم واقع، خدا از من من، من تر است. به تعبير مولوى:

بر دو چشم من نشين اى كه از من من ترى

تا قمر را وانمايم كز قمر روشنترى

و لذا در مقام توجه و علم، خدافراموشى، موجب خود فراموشى مى شود، وقتى از خدا دور افتاديم از خود واقعى نيز دور مى افتيم و در آن صورت من مى ماند و شيطان!

اهرمن ماند و من ماند و دشمن چو نمانى

به كه مانى كه بماند ز تو سر پنجه مانى

غفلت از خداوند ابعاد گوناگونى دارد: اعراض غافلانه از آيات الهى يكى از بارزترين ابعاد غفلت از خداوند است. جهان هستى، همه آيت وجود و حضور خداوند است. آيه بودن چيزى، به معناى اين است كه آن چيز علامت و نشانه امرى است و از آن امر حكايت دارد. در جهان هستى حداقل پنج قسم آيه. علامت بر حضور خداوند وجود دارد:

۱ - پديدارهاى جهان آفرينش، تحولات قانونمند طبيعت (آيات آفاقى)

۲ - سرشت خدا آشناى آدمى (آيات انفسى)

۳ - وحى كه به وسيله برگزيدگان خداوند، انسان را خطاب قرار داده و با او از خدا سخن مى گويند (آيات تشريع)

۴ - اولياء الهى كه وجودشان يادآور خداوند است.

۵ - پديدارهاى خارق العاده كه به دست پيامبران به قصد عطف توجه مردم به پيام الهى رخ مى هد (آيات بينات)

انسانهاى بى خبر، از اينهمه آيات غافلانه اعراض مى كنند و پيامى از آنها نمى شنوند. در قرآن مجيد به چنين بى خبرى آدمى از آيات الهى فراوان اشاره شده است:

 و ان كثيرا من الناس عن اياتنا لغافلون (يونس ۹۲)

بسيارى از مردم از آيات ما در غفلتند

 و ما تاتيهم من آيه من آيات ربهم الا كانوا عنها معرضين. ( انعام ۴، يس ۴۶)

و اين مردم بى خرد چه بسيار بر آيات و نشانه هاى قدرت حق در آسمانها و زمين مى گذرند و از آن روى مى گردانند.

انسان بى خبر وقتى كه به پديدارهاى آفرينش مى نگرد، از هويت ربطى و ماهيت نمادى آنها غفلت مى كند و حكايت دل انگيز آنها را در خصوص حضور خداى مهربان نمى شنود. امير معزى به همين بى خبرى اشاره مى كند:

چه پندارى كه چندين عجايب

به وصف اند، يك از ديگر عجيب تر

شود بى صانعى هرگز مهيا

بود بى قادرى هرگز مقدر؟

نه بى خلاق باشد خلق عالم

نه بى نقاش باشد خلق دفتر

بى پناهى انسان معاصر و احساس تنهايى در جهان هستى از ديگر ابعاد غفلت آدمى از خداى متعال است. دورى آدمى از خداى مهربان كه نه تنها آدمى، هستى و هويت خود را وامدار اوست بلكه اطمينان بخش بشر، منحصرا اوست. از مهمترين ابعاد غفلت از خدا است. غفلت آدمى از خدايى كه هرگز نهان نيست، بلكه هميشه مونس روان آدمى است، خود از پديده شگفت انگيز آفرينش است:

تو مرا مونس روان بودى

ليكن از چشم سر نهان بودى

از تو مى يافتم خبر به گمان

چون شدم بى خبر عيان بودى

من خود اندر حجاب خود بودم

ورنه با من تو در ميان بودى(۱۲۵)

دوست نزديكتر از من به من است

وين عجيب تر كه من از وى دورم

چه كنم؟ با كه توان گفت كه دوست

در كنار من و من مهجورم

شيخ بهايى به ريشه دورى اعجاب انگيز اشاره مى كند و بر غفلت آدمى از خدا هشدار مى دهد:

دلا تا به كى از در دوست دورى

گرفتار دام سراى غرورى

ترا خواب غفلت گرفته است در بر

چه خواب گران است، الله اكبر(۱۲۶)

عميق ترين مرتبه غفلت از خداوند، بى خبرى از مشيت الهى و غفلت از مكر و انتقام خداوند است و اين غفلت، گستاخى آدمى را مى افزايد و موجب مى شود كه وى ادب عبوديت فروگذارد و طغيان بورزد. غفلت از اميد به خدا نيز از ديگر ابعاد غفلت از خداوند است كه سختى در معيشت از جمله موارد گريزناپذير آن است. اگر چه آفات غفلت از خداوند و نشناختن آفريدگار قابل شمارش نيست لكن به برخى از آنها در نمودار صفحه بعد اشاره مى شود:

نمودار صفحه ۱۰۷ كتاب

مهمترين آفت خدافراموشى، خودباختگى است. انسان دور از خدا يار را غير مى پندارد و در نتيجه اغيار را نيز يار مى پندارد، همانگونه كه به شاديهاى كاذب دل مى بندد، شادى حقيقى را غم مى انگارد.

آفتى نبود بتر از ناشناخت

تو بر يار و ندانى عشق باخت

يار را اغيار پندارى همى

شاديى را نام بنهادى غمى(۱۲۷)

ريشه چنين غفلتى تهى شدن از خويش و محو جمال ديگران بودن است كه آدمى را از پرواز به ملكوت باز مى دارد:

همچو آينه مشو محو جمال ديگران

از دل ديده فرو شوى خيال ديگران

درجهان بال وپر خويش گشودن آموز

كه پريدن نتوان با پر و بال دگران


۵-۲) سكولاريزم مصداق بارز زندگى غافلانه

 يكى از ابعاد غفلت آدمى، بسنده كردن به ظاهر و بى خبرى از باطن امور است. آنچه در حيات آدمى مشهود است، ظاهر دنيوى و لوازم اين جهانى زندگى است. انسانهاى غافل، به تعبير مولوى، كوه تن را مى نگرند اما كان جان را در آن نمى بينند و به همين دليل تنها دغدغه آفات و بيماريهاى تن را دارند و از دغدغه فرسودگى روان و سقوط وجودى، فارغ هستند. بر خلاف هشياران و عاقلان كه از تن به جان مى نگرند و از صورت به معنا مى پردازند؛ هزاران فم بر دل دارند تا مبادا آسيبى بر جان و دل رسد و روان، مرتع شيطان گردد و انسان از سلوك به اهداف و آرمانهاى والاى انسانى بازماند:

بى خبر بودند از جان آن گروه

كوه را ديده، نديده كان كوه

بر دل عاقل هزاران غم بود

گر زباغ دل، خلالى كم بود(۱۲۸)

ظاهر بينى آدمى محدود به تن و جان نيست بلكه در خصوص دنيا و روح آن نى صادق است. بى خبران ظاهر بين به مظاهر زندگى اين جهانى حصر توجه دارند و از ديدن حقايق هستى محروم هستند.

 يعلمون ظاهرا من الحيوه الدنيا و هم عن الاخره هم غافلون

اكثرا به امور ظاهر دنيا آگاهند و از عالم آخرت بكلى بى خبرند.

ظاهر بينى ناشى از چشم حس است كه به تعبير مولوى مانند كف دست از اشراف بر همه امور ناتوان است. انسان غافل كف روى آب دريا را مى نگرد و انسان هشيار از چشم دريا بين مى نگرد زيرا از نظر وى جنبش كفها از دريا هست و لذا ديدن كف و نديدن دريا جاى شگفتى است.

چشم حس همچون كف دستست وبس

نيست كف را بر همه او دست رس

چشم دريا ديگر است و كف دگر

كف بهل وز ديده دريا نگر

جنبش كفها ز دريا روز شب

كف همى بينى و دريا نه عجب(۱۲۹)

مولوى با همين بيان تمثيلى غافلان را در مورد هشدار قرار مى دهد كه وقتى آب را مى بيند، آب آب را نيز ببيند. ظواهر دنيا از حقيقتى برخوردار هستند كه توقف در ظواهر جر غفلت نيست و لذا انسان هشيار از تن، جان را مى بيند و از جان، جان جان را مى يابد.

ما چو كشتيها بهم بر مى زنيم

تيره چشميم و در آب روشنيم

اى تو در كشتى تن رفته به خواب

آب را ديدى مگر در آب آب

آب را آبى ست كو مى راندش

روح را روحى است كو میخواندش(۱۳۰)

سكولاريزم نيز بر اساس چنين غفلت و بى خبرى، سامان يافته است زيرا سكولاريزم چيزى جز حصر توجه به ظواهر اين جهانى و حذف كردن هر گونه فراتر رفتن از دنياى مادى نيست. مديريت سكولار، به عنوان مثال، مديريتى است كه اساسا جز به عوامل و آثار اين جهانى نيانديشد و هرگونه عنصر وراى اين جهانى را از نظام مديريتى بيرون كند و مناسبات گوناگون سازمان را عارى از هر گونه رنگ و صبغه اخروى شكل دهد.

نمونه بارز جهان بينى سكولاريزم و معيشت سكولاريستى را نزد عربهاى عصر جاهليت مى توان يافت. در اين جهان بينى اگر چه، چنان تصور مى شد كه آدمى، هستى و وجود را به فعاليت آفرينندگى الله مديون است لكن آدمى پس از آنكه به وسيله الله آفريده شد، گرده هاى ارتباط خود را با آفريننده خويش قطع كرد و هستى او بر روى زمين، از آن به بعد، در دستهاى ارباب نيرومند ديگرى قرار مى گيرد و سلطه ظالمانه اين ارباب تا زمان مرگ ادامه دارد، كه چيزى جز اوج ظلم و ستمى نيست كه در سراسر عمر از آن آزار مى ديده و ناله و شكايت مى كرده است. نام اين سلطه گر ظالم و ستمگر، دهر، يعنى زمان است.(۱۳۱)

 و قالوا ما هى الا حياتنا الدنيا نموت و نحيا و ما يهلكنا الا الدهر (جاثيه ۲۳ و ۲۴)

و گفتند چيزى جز زندگى اين جهانى ما نيست، مى ميريم و زنده مى مانيم. جز روزگار چيزى ما را هلاك نمى كند.

بنابراين زندگى عرب جاهلى بين دو امر تولد و مرگ قرار دارد كه در سيطره حاكم كور و ناشنوا، دهر روزگار، اسير است. چنين بى خبرى از حضور مدبر و حاكم كه لطيف به بندگان است، تمام اضلاع زندگى عرب جاهلى و مناسبات اجتماعى آنها را شكل مى دهد:

 نمودار شماره دو، صفحه ۱۱۰ كتاب

جاهليت نوين بشر نيز شكل جديدى از همان زندگى عرى جاهلى است. سكولاريزم روزگار ما، زندگى انسان معاصر را بر مبناى حذف حضور خداوند حكيم بنا نهاده است. در برخى از جهان بينى هاى سكولاريته به جاى دهر نام ديگرى بر سلطه گر كور، ناشنوا و پيش بينى ناپذير بر مى گزينند كه على رغم فلسفى تر شدن مفهوم، تفاوت ماهرى با دهر ندارد: تاريخ

 نمودار شماره سه، صفحه ۱۱۰ كتاب

تلقى هاى سكولاريستى از زندگى با تصوير اسلامى آن تفاوت ماهوى دارد. در تصوير اسلامى خلق آفرينش درست، آغاز فرمانروايى الهى بر موجودات آفريده شده است. همه كارهاى بشرى حتى كوچكترين و ظاهرا كم اهميت ترين جزئيات زندگى در زير نظارت عالى و انحصارى خدا قرار دارد. خداى عادل و مهربانى كه هرگز به كسى ظلم نمى كند و بر بندگان خود مهربان و لطيف است. در اين تصوير، از دهر و يا مفاهيمى شبيه به آن و كارهاى اسرارآميز دهرى خبرى نيست. وجود چيزى همچون دهر آشكار انكار مى شود. عنوان ساخته و پرداخته بى اساس تخيل پيدا مى كند. سراسر جريان زندگى آدمى اكنون در زير نظارت مطلق اراده خداوند شنوا و بيناست.(۱۳۲) مرگ در اين تصوير مفهوم تازه اى پيدا مى كند و آن عبارت است از گذرى از زندگى اين جهانى به زندگى جديد جاودان.

 نمودار شماره چهار، صفحه ۱۱۱ كتاب


۵-۳) غفلت از آرمانهاى قدسى

 يكى از مراتب ظاهر بينى و غفلت از حقيقت، غفلت از آرمانهاى والاى انسانى است. زيرا بى هدف پنداشتن طبيعت و بيهوده انگاشتن حيات، از لوازم ظاهر بينى و نشناختن حقيقت است. غفلت از هدف، مراتب گوناگون دارد: مرتبه نخست، آن است كه فرد اساسا دغدغه هدف ندارد و به زندگى متداول و آمد و شد روز شب چنان عادت كرده است كه هدف آن را اساسا فراموش مى كند. چنين زندگى فاقد روح حيات است و در واقع لب طاقچه عادت از ياد رفته است.(۱۳۳)

زندگى غافلانه، زيبايى و طرب انگيز بودن خود را نشان نمى دهد بلكه چون از ياد خدا تهى است، در سخن و غم در مى پيچد، غافلانه به آمد و شد روز و شب بى آنكه از آن فايدتى حاصل كنند، روزگار كى گذرانند.

روز شب چون غافلى از روز شب

كى كنى از سر روز و شب طرب؟

روى او چون پرتو افكند، اينت روز

زلف او چون سايه انداخت اينت شب

گاهى فرد زندگى را هدفدار دنبال مى كند اما امورى را كه ارتباطى با هدف ندارد هدف مى پندارد و از اصول به هدف واقعى باز مى ماند، و اين خود مراتب گوناگون دارد؛ در مرتبه اى، ضد هدف به عنوان مقصد انتخاب مى شود، يعنى فرد، به عنوان مثال، از تهران به مقصد مشهد در جاده تبريز مى افتد و هرچه پيش مى رود و تلاش مى كند، نه تنها به مقصد نمى رسد، بلكه از آن دور مى افتد. مرتبه ديگر توقف در اهداف اوليه است. كوهنوردى را مى ماند كه چون به پناهگاه اول رسيده، خود را به قله رسيده تلقى كند و از اهداف والاتر بازماند. بسندگى به توفيقات چشمگير زندگى و اهداف عاليتر را دنبال نكرده، ناشى از غفلت به آن اهداف است. بسيارند بى خبرانى كه در ابتداى سلوك خود را واصل پنداشتند و از سلوك بازماندند.

مرتبه ديگر از بى خبرى نسبت به اهداف، هدف پندارى فايده است. اين نوع غفلت رواج زيادى دارد و در بهد نظرى مغالطه هاى فراوانى را به بار مى آورد. و در بعد علمى انسان را از وصول به اهداف واقعى باز مى دارد. سر رواج چنين غفلتى اين است كه فوايد، غالبا سهلتر و سريعتر حاصل آيد و نسبت به اهداف، نزديكتر و ظاهرتر هستند و به گونه اى كه ساده انگاران عافيت طلب چون به آنهابرسند دل مشغول دارند و از ديدن اهداف اصلى باز مى ماند. گاهى دغدغه عدم غفلت از اهداف، خود موجب بروز نوعى غفلت مى شود كه مى توان آن را غفلت از راه مشروع ناميد. عده اى در وصول به هدف چنان حصر توجه مى كنند كه از راه، شرايط، آفات و لوازم آن غافل مى گردند. معتقدان به انگاره هدف، وسيله را مباح مى كند در واقع دچار چنين بى خبرى هستند. كسانى كه در خصوص شريعت ابراز انگار هستند و عبادات و شرايع را صرفا ابزارهايى براى وصول به حقيقت مى پندارند به گونه اى كه در مرحله سلوك مى توان آنها را فروگذاشت، بر چنين غفلتى غلطيده اند. آفت غفلت از مشروعيت وسيله آن است كه اخذ راههاى نامشروع و استفاده از ابزارهاى غير اخلاقى سبب مى شود هدف نيز تحت الشعاع آن قرار بگيرد و فرد از وصول به اهداف باز ماند. فقدان دغدغه هاى اخلاقى نزد بسيارى از مديران سبب شده است آنها نه تنها بسيارى از اصول اخلاقى را قربانى اهداف سازمانى قرار بدهند بلكه به دليل عدم تاكيد علمى بر آرمان اخلاقى از دستيابى به اهداف بازمانند. در كتاب اخلاق حرفه اى به تفصيل در اين مقام سخن رفته است.