بررسى تاريخ عاشورا

بررسى تاريخ عاشورا10%

بررسى تاريخ عاشورا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

بررسى تاريخ عاشورا
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20653 / دانلود: 4472
اندازه اندازه اندازه
بررسى تاريخ عاشورا

بررسى تاريخ عاشورا

نویسنده:
فارسی

كتابى ارزشمند، حاوى سخنراني هاى مرحوم دكتر محمدابراهيم آيتى كه در سال هاى ۳-۱۳۴۲ از راديو ايران پخش شده است و درباره قيام سیدالشهدا و ابعاد گوناگون آن است.

1

2

3


بخش دوم

بسم الله الرحمن الرحيم

 انگيزه هاى قيام امامعليه‌السلام

 امام حسينعليه‌السلام از مدينه رهسپار مكه مى شد براى برادرش محمد بن حنفيه كه در مدينه باقى ماند، وصيت نامه اى نوشت. مادر محمد بن حنفيه فرزند امير المومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام ، زنى از قبيله بنى حنفيه بود و بدين جهت او را محمد بن حنفيه مى گفتند. ولى مردى بزرگوار و شجاع و با تقوى بود و هر چند كيسانيه كه طايفه اى از شيعه بوده اند او را امام دانسته اند، اما او خود بعد از پدر بزرگوارش امير المومنينعليه‌السلام به امامت برادرش امام حسنعليه‌السلام و سپس به امامت برادر ديگرش امام حسينعليه‌السلام ، و سپس به امامت برادر زاده اش على بن الحسين سجادعليه‌السلام معتقد بود و از رجال بزرگوار اهل بيتعليه‌السلام مى باشد، و در جنگ هاى امير المومنين مردانگى ها نشان داده است.(۲۰) سيد ابن طاووس اين وصيت نامه را نقل مى كند، در اين وصيت نامه امامعليه‌السلام انگيزه قيام خود را بيان كرده است و راهى را كه با هر پيش آمدى در پيش خواهد گرفت روشن ساخته است. و نيز به انگيزه هاى باطل كه آدمى را تحريك مى كند و در راه تامين شهوات و تمايلات نفسانى به مبارزه وادار مى سازد و ساحت مردان حق از چنان انگيزه هايى پاك و منزه است، اشاره كرده است :

 بسم الله الرحمن الرحيم هذا ما اوصى به الحسين بن على بن ابى طالب الى اخيه محمد المعروف بابن الحنفيه : ان الحسين يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له و ان محمدا عبده و رسوله، جاء بالحق من عند الحق و ان الجنته حق و النار حق و ان الساعه آتيه لا ريب فى، و ان الله يبعث من فى القبور، و انى لم اخرج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ . اريد ان امر بالمعروف و انهى المنكر و اسير بسيره جدى و ابى على بن ابى طالب، فمن قبلنى يقبول الحق فالله اولى بالحق و من رد على هذا اصبر حتى يقضى الله بينى و بين القوم بالحق و هو خيرالحاكمين، و هذه وصيتى يا اخى اليك و ما توفيقى الا بالله عليه توكلت و اليه انيب (۲۱)

به نام خداى بخشاينده مهربان، اين است وصيت حسين بن على بن ابى طالب به برادرش محمد بن حنفيه، راستى كه حسين به يگانگى پروردگار و اينكه موجودى قابل پرستش جز او نيست و شريك ندارد گواهى مى دهد. و نيز شهادت مى دهد كه محمد بنده و فرستاده او است كه حق را از نزد حق آورده است و بهشت و دوزخ حق است، و روز حساب مى رسد و شكى در آن نيست، و خداوند مردگان در گورها خفته را زنده مى كند.

اينهايى كه امام بيان كرد همان عقايدى است كه براى هر مسلمانى ضرورى است و با نداشتن اين عقايد نمى توان مسلمان بود، و ظاهرا مراد امام آن باشد كه همين اصول امروز در خطر است و اگر كار بدين منوال بگذرد بسا دستگاه خلافت از تعرض به اصول دين هم صرف نظر نكند و در حقيقت انگيزه ى واقعى قيام امامعليه‌السلام حفظ همين اصول و مبانى و اساس است كه ديگر شئون مذهبى و اجتماعى مسلمانان بر آنها بار و استوار است.

سپس نوشت : كه اين نهضت من نه براى سركشى و طغيان و نه از روى هواى نفس، و انگيزه شيطانى است، و نه منظور آن است كه كارى تباه انجام داده باشم، و يا بر كسى ستمى روا دارم، تنها آنچه مرا به اين جنبش عظيم دعوت مى كند، آن است كه وضعيت امت جد خود را به صلاح آورم و از فساد كارى جلوگيرى كنم. و راه امر به معروف و نهى از منكر را در پيش گيرم. و روش جد خود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و پدر خود علىعليه‌السلام را دنبال كنم.

در اين وصيت نامه امام انگيزه ى قيام خود را بيان مى كند و مردم را در جريان قيام خويش مى گذارد تا بدانند كه اين قيام يك قيام عادى و يك قيام نفسانى و نهضتى بر مبناى هواى نفس و تمايلات بشرى نيست، از اينرو مى گويد من براى خوشى و سرگرمى و براى لذت بردن و براى گردآورى ثروت بيرون نرفتم، براى تبهكارى هم بيرون نمى روم. راه و رسم ستم را هم در پيش نگرفته ام و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ با اين جمله امامعليه‌السلام نشان مى دهد كه براى امت اسلامى در سال شصتم هجرت يك فساد اجتماعى و دينى خطرناكى پيش آمده، فسادى كه جز با قيامى شديد و خونين اصلاح پذير نيست، فسادى كه اصلاح آن جز از دست رهبرى مانند حسين بن علىعليه‌السلام كه آيه تطهير در قرآن سوره احزاب شهادت به عصمت او داده ساخته نيست، فسادى كه اصلاح آن با خواندن خطبه و انتشار مقالات مذهبى امكان پذير نيست.

سپس گفت : هر كس در مقابل دعوت من قيافه تسليم و پذيرش به خود گرفت و حق را از من پذيرفت چه بهتر، و هر كس هم نپذيرد و عكس العمل نشان دهد باز شكيبايم و در راه تعقيب هدف خويش از پيشامدهاى ناگوار و مصيبتها و ناملايمات باكى ندارم (شكيبايم نه به آن معنى غلطى كه گاهى تصور مى شود، يعنى دست روى دست مى گذارم تا يزيد هر چه مى خواهد انجام دهد، بلكه به آن معنى صحيحى كه شايسته مقام امام است، و به همان معنى صبر اساس ايمان و خداپرستى است يعنى اين راه را اگر چه يكتنه باشد به پايان خواهم برد، تا خدا ميان من و ميان اين مردم به حق داورى كند، و خدا از همه داوران در داورى داناتر و تواناتر است).

سپس نوشت : اى برادر من اين وصيت من است براى تو و توفيق را جز از خداى نخواهم و تنها بر وى توكل مى كنم و به سوى او باز مى گردم.


علل قيام امامعليه‌السلام

 راستى اگر بخواهيم به موجبات قيام امامعليه‌السلام توجه كنيم بايد حداقل مقدمات آن را در ۳۰ سال پيش از اين تاريخ جستجو كنيم.

چه از حدود سال ۲۹ يا ۳۰ هجرى مقدمات و موجبات لزوم و نيازمندى به اين قيام در جامعه اسلامى فراهم مى گشت. عثمان بن عفان اموى در حدود دوازده سال بر مسلمين حكومت كرد و خلافت اسلامى را عهده دار بود و چنانكه در تاريخ اسلام روشن است در شش سال نيمه دوم خلافت عثمان و وضع حكومت اسلامى تغيير كرد و در حقيقت خلافت اسلامى كه مى بايست فقط در حدود مراقبت اجراى قانون اسلام و نظارت بر عدم انحراف امت از قانون عملى باشد و انجام شود و همه مردم در همه امور آزاد باشند، جز در عمل كردن به حق و رعايت قانون و جز قيد حق و جز حدود قانون براى مردم هيچ حدى و مرزى محدوديتى نباشد، و هيچ فردى جز به رعايت حق و قانون به هيچ امرى ملزم نشود، اين وضع خلافت تغيير كرد و به صورت ديگرى درآمد كه داشت مردم مسلمان را در همه امور آزاد مى گذاشت. حتى از رعايت حدود قانون جز از رعايت حدود منافع و مصالح و منويات خليفه، و مردمى روى همين حساب توانستند از مال مسلمين و عوائد مسلمين و بيت المال مردم بيچاره مسلمان ثروت ها و مستغلات و املاك فراوانى به دست آورند، همان بيت المالى كه على بن ابى طالبعليه‌السلام در زمان خلافتش تا آن حد مراقبت مى كرد و پيش از عثمان، خلفاى ديگر و خود عثمان هم در اوايل خلافت خود تا حدى در صرف و خرج آن و راههاى به مصرف رساندن آن احتياط لازم را به كار مى برد به جاى آنكه صرف مصالح عمومى مسلمين شود، به دست اين و آن افتاد و به نام اين و آن به ثبت رسيد. همين انحراف هاى روز افزون بود كه در سال شصت هجرى امام حسينعليه‌السلام را بر آن داشت كه در برابر اين تيره بختى ها و انحراف هاى شديد كه از سى سال پيش فراهم گشته بود با قيامى تند و خونين و با شهادت و سرفرازى بگيرد.


زياده رويهاى حكومت عثمان

 مسعودى در كتاب مروج الذهب مى نويسد، وقتى خليفه سوم از دنيا رفت و به آن تفصيلى كه در كتب تاريخ نوشته است كشته شد از وى صد و پنجاه هزار دينار طلا و يك مليون درهم پول نقد باقى ماند.(۲۲) در صورتى كه پس از شهادت امير المومنين على ابن ابى طالب بنا بر نوشته مسعودى، امام حسنعليه‌السلام بر منبر فرياد كرد كه از پدرم پول زرد و سفيدى يعنى پول طلا و نقره اى باقى نماند مگر هفتصد درهم كه اين پول هم از حقوق وى پس انداز شده است و مى خواست با اين پول خادمى براى خانه خود تهيه كند.

سپس مسعودى مى نويسد: قيمت املاك خليفه سوم در وادى القرى و همچنين جاهاى ديگر به صد هزار دينار طلا مى رسيد علاوه بر اسب ها و شتران بسيار كه از وى به جاى ماند.

درباره زبير مى نويسد كه علاوه بر كاخ معروف بصره خانه هاى زياد در بصره و كوفه و اسكندريه مصر ساخت و دارايى او در حال مرگ پنجاه هزار دينار طلا و هزار اسب و هزار كنيز و غلام و مستغلاتى فراوان در شهرهاى مختلف بود.

طلحه بن عبيدالله يكى از معاريف صحابه تنها از املاك عراق او روزانه به هزار دينار طلا مى رسد و به قولى بيش از اين بود و در ناحيه شراه شام بيش از اينها داشت.

عبدالرحمن بن عوف زهرى از بزرگان صحابه، صد اسب در اصطبل او بسته مى شد و هزار شتر و ده هزار گوسفند داشت و چون از دنيا رفت ۴ زن داشت و چون فرزند هم داشت طبق موازين كتاب ارث اسلامى يك هشتم مل او را ميان چهار زن تقسيم كردند، يعنى به هر يك از زنان يك سى و دوم مال او داده شد كه عبارت از ۸۴ هزار دينار طلا بود.

زيد بن ثابت موقعى كه از دنيا رفت آنقدر طلا و نقره از وى باقى ماند كه آنها را با تبر شكستند و بر ورثه او تقسيم كردند و قيمت بقيه دارائى و مستغلاتش صد هزار دينار طلا مى شد.

يعلى بن اميه كه مادرش منيه نام داشت و بدين جهت او را يعلى بن منيه هم مى گويند و جنگ جمل عليه على بن ابى طالب با كمك هاى مالى او به راه افتاد و بيشتر هزينه جنگ را او داد در وقت مردن ۵۰۰ هزار دينار طلا به جاى گذاشت و از مردم هم مطالبات زيادى داشت و ارزش تركه او از املاك و جز آن ۳۰۰ هزار دينار مى شد، سپس مسعودى مى نويسد و لم يكن مثل ذلك فى عصر عمر بن الخطاب بل كانت جاده و اضحه و طريقه بينه يعنى در دوران خلافت عمر هرگز اين گونه هرج و مرج مالى نبود و اينان را عمر مجال نمى داد كه از مال مسلمين اين همه پول و ثروت و خانه و مستغلات فراهم كنند، بلكه راهى روشن و روشى آشكار بود. و از نظر طرز حكومت و جمع آورى اموال و تقسيم آنها بر مسلمانان هرگز مجال اندوختن اين همه ذخائر مالى از اموال مسلمين به دست كسى نمى آمد(۲۳) .


گرفتاريهاى حكومت امير المومنينعليه‌السلام

 بعد از عثمان علىعليه‌السلام به حكومت رسيد و كار مشكل علىعليه‌السلام كه جنگ ها بر سر آن راه افتاد همين بود كه جلو اين متنفذان عمده را بگيرد و ديگر به كسى هر كه باشد اجازه ندهد از بيت المال مسلمانان اگر چه يك دينار، بى حساب ببرد و از اين طمع ها و حرص و عادت هاى زشتى كه پيدا شده بود جلوگيرى كند، بر سر همين مشكل بود كه علىعليه‌السلام در حدود چهار سال و نيم خلافت خود را گرفتار جنگ و مبارزه و با همان مردمى بود كه فعلا دستشان از كسب چنان ثروت هايى كوتاه شده بود و امير المومنينعليه‌السلام مى گفت : ديگر امكان پذير نيست تا من بر سر كار باشم آن بساط يغماگرى تجديد شود، بلكه آنچه را هم به ناروا داده اند و گرفته اند پس خواهم گرفت و به بيت المال مسلمانان باز خواهم گردانيد و سر همين بالاخره علىعليه‌السلام به شهادت رسيد.


امام مجتبى و بن بستهاى حكومت

 پس از امير المومنينعليه‌السلام خلافت اسلامى به امام حسنعليه‌السلام منتقل شد و حسن بن علىعليه‌السلام جاى پدر را گرفت و وضع اجتماعى مسلمان به صورت خاصى درآمد كه در آن موقع پافشارى حسن بن علىعليه‌السلام در جنگ با معاويه بن ابى سفيان در آن تاريخ كه نيروى مسلمانان در دو جبهه و دو جهت تقريبا متعادل و متوازن بود و جز با كشتارهاى عظيم اميد پيروزى يك طرف و شكست يافتن طرف ديگر نمى رفت و ثمره اى جز خون ريزى و گرفتارى مسلمانان نداشت، امام حسنعليه‌السلام با وضعيتى خاص روبرو شد كه راهى نداشت جز كنار آمدن و خون مسلمانان را بى جهت نريختن و موجب كشتارهاى دسته جمعى بى ثمر و بى نتيجه شدن و نتيجه پافشارى امام حسن را فقط دولت روم شرقى در خارج و خوارج در داخل مى بردند و اگر آن چهارصد يا پانصد هزار نفر مسلمان آن روز به جان هم ريخته بودند و در جنگ با معاويه اصرار مى شد، خدا مى داند كه پس از آن جنگ دولت روم شرقى چه بر سر مسلمانان مى آورد و خطر كار خوارج به كجا مى كشيد و تاريخ اسلام به كجا منتهى مى شد، امام حسنعليه‌السلام از كار خلافت و با گذشت تاريخى خويش خون مسلمانان و قدرت اسلامى را حفظ كرد و راه سوء استفاده را به روى دشمنان خارجى و داخلى بست بى آنكه حساب تسليم شدن و معاويه را به عنوان خلافت و امير المومنين شناختن در كار باشد.

يكى از موارد قرارداد صلح امام حسن و معاويه اين بود كه حسن بن على با معاويه صلح مى كند و كنار مى رود، مشروط بر آنكه هرگز به معاويه امير المومنين نگويد يعنى او را خليفه مسلمين و امير المومنين نشناسد، كسانى كه گمان مى كنند حسن بن علىعليه‌السلام با كنار رفتن تسليم اراده معاويه شد و معاويه خليفه مسلمين شد و حسن بن على هم يكى از مسلمانان مطيع گوش به فرمان معاويه، اين سند ارزنده را در بطلان اين عقيده از ابن اثير مورخ مشهور بخوانند:

پس از آنكه حسن بن علىعليه‌السلام كنار رفت و معاويه خليفه شد و زمام امور را به دست گرفت، فروه بن نوفل اشجعى خارجى كه پيش از اين با پانصد نفر از خوارج كناره گيرى كرده و به شهر زور رفته بودند، گفتند:

اكنون شكى باقى نماند كه بايد با دولت معاويه جنگيد، حال كه معاويه روى كار آمد و خليفه شد جنگ كردن با وى بر ما لازم است از اين رو آمدند و رو به عراق نهادند و به نخيله كوفه رسيدند در اين موقع امام حسنعليه‌السلام در راه مدينه از كوفه رهسپار حجاز شده بود، معاويه چون خبر يافت كه فروه بن نوفل خارجى مذهب پانصد نفر ياغى شده و سركشى مى كند شايد هم براى آنكه پايه هاى صلح امام حسن را محكمتر كند نامه اى براى امام حسنعليه‌السلام فرستاد و در آن نامه دستور داد به امام حسن كه فروه بن نوفل خارجى مذهب با پانصد نفر رو به كوفه نهاده اند به شما ماموريت مى دهيم برويد و با او بجنگيد و او را دفع كنيد آن گاه كه كار او را تمام كرديد رفتن شما به مدينه مانعى نخواهد داشت.


نامه امام به معاويه

 هنگامى كه نامه معاويه به امام حسنعليه‌السلام رسيد، امام در قادسيه يا نزديك قادسيه بود در پاسخ معاويه چنين نوشت : لو آثرت ان اقاتل احدا من اهل القبله لبدات بقتالك فانى تركتك لصلاح الامه و حقن دمائها يعنى معاويه تو حسن بن على را مامور مى كنى تا مانند افسرى از افسران تو برود و يك مرد خارجى سركش را دفع كند من كه حسن بن على هستم از خلافت كه حق من است به نفع مسلمانان كنار آمده ام اگر مى خواستم با كسى از اهل قبله يعنى با مسلمانى هر كه باشد و داراى هر مذهبى جنگ كنم، اول با تو جنگ مى كردم، معنى اين سخن اينست كه تو از همه ديگران، از مسلمانى دورترى من دست از تو برداشتم، نفرموده من تو را به خلافت شناختم، مى نويسد من تو را واگذاشتم و با تو جنگ نكردم و شايد بهتر تعبير در ترجمه تركتك اين باشد كه تو را در ميدان سياست رها كردم و خود كنار رفتم، اما براى مصلحت اسلامى و براى حفظ خون مسلمانان، يعنى بى نتيجه ديدم كه اين نيروهاى با هم متعادل، و متوازن اسلام از دو طرف به جان هم افتند و يكديگر را بكشند و ضعيف كنند و نابود شوند و دشمنان خارجى و داخلى از اين وضع سوء استفاده كنند.


امام حسين و زمامدارى معاويه

 پس از آنكه امام حسينعليه‌السلام به شهادت رسيد امام حسينعليه‌السلام هم در فرمان معاويه يعنى در ده سالى كه بعد از برادرش امام حسن با حكومت معاويه معاصر بود از سال چهل و نه يا پنجاه هجرى تا سال شصت هجرى كه معاويه از دنيا رفت قيام نكرد، يعنى در مقابل معاويه شمشير نكشيد و آن قيامى را كه در خلافت يزيد ضرورى دانست انجام نداد، اما پيوسته معاويه را تخطئه مى كرد و توبيخ مى شود و چنانكه برادرش امام حسنعليه‌السلام در همان نامه كوتاه حقانيت معاويه را ابطال كرد، امام حسينعليه‌السلام در يكى از نامه هاى خود كه ابن قتيبه دينورى آن را نقل كرده است به معاويه مى نويسد:

 الست قاتل حجر بن عدى و اصحابه العابدين المخبتين الذين كانوا يستفظعون البدع و يامرون بالمعروف و ينهون عن المنكر فقتلتهم ظلما و عدوانا بعد ما اعطيتهم المواثيق الغليظه و العهود الموكده جراه على الله و استخفافا بعهده او لست قاتل عمرو بن الحمق الذى اخلقت و البت وجهه العباده فقتلته من بعد ما اعطيته من العهود ما لو فهمته العصم نزلت من سقف الجبال ؟ او لست المدعى زيادا فى الاسلام، فزعمت انه ابن ابى سفيان و قد قضى رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ان الولد للفراش و للعاهر الحجر ثم سلطته على اهل الاسلام يقتلهم و يقطع ايديهم و ارجلهم من خلاف و يصلبهم على جذوع النخل ! سبحان الله يا معاويه لكانك لست من هذه الامه و ليسو منك - الى ان قال - واتق الله يا معاويه و اعلم ان لله كتابا لا يغادر صغيره و كبيره الا احصاها. و اعلم ان الله ليس بناس لك قتلك بالظنه و اخذك بالتهمه و امارتك صبيا يشرب الشراب، و يلعب بالكلاب، ما اراك الاوقد او بقت نفسك و اهلكت دينك و اضعفت الرعيه و السلام (۲۴) .


معاويه قاتل مومنان

 اى معاويه مگر تو آن نيستى كه حجر بن عدى كندى را به ناروا كشتى و ياران او را شهيد كردى، همان بندگان خداپرست و همان بندگانى كه از راه بندگى منحرف نمى شدند و بدعت ها را ناروا مى شمردند و امر به معروف مى كردند و نهى از منكر مى كردند آنان را به ظلم و ستم كشتى، پس از آن كه به آنها پيمان هايى دادى و با ايشان پيمان محكم بستى و آنها را تاكيد و تشديد كردى يعنى عهد و ميثاق هاى محكم بستى و ايشان را امان دادى و خاطر جمع كردى، و اين كار تو جراتى بود بر خدا و عهد و پيمان خدا را سبك شمردى، مگر تو نيستى اى معاويه كه عمرو بن حمق خزاعى يكى از بزرگان صحابه خاتم انبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را كشتى ؟ همان مردى كه روى او را رنج عبادت كهنه كرده بود و تنش را عبادت لاغر ساخته بود او را كشتى، اما پس از آنكه به او پيمان ها و امان ها دادى كه اگر آن امان و پيمان را به آهوان بيابان داده بودى از سر كوه ها با اطمينان كامل فرود مى آمدند و مطمئن مى شدند و نزد تو مى آمدند! مگر تو نيستى كه زياد پدر ناشناخته را در حريم اسلام به پدرت ابوسفيان نسبت دادى و او را برادر خويش و زياد بن ابى سفيان خواندى و گمان كردى كه او پسر ابوسفيان است و حال آنكه رسول خدا گفته است : فرزند به كسى ملحق مى شود كه صاحب فراش است و زن صاحب فرزند در عقد او است و براى زناكار همان سنگى كه خدا گفته است، بعد هم زياد را بر مسلمانان مسلط كردى تا آنها را بكشد دست ها و پاهايشان را قطع و آنها را بر شاخه هاى درخت خرما به دار زند، سبحان الله اى معاويه گويا تو از اين امت مسلمان نيستى و گويا مسلمان ها با تو رابطه اى ندارند - تا آنكه گفت - اى معاويه از خدا بترس و از روز حساب بر حذر باش، زيرا خدا را، نوشته اى است كه هيچ كار كوچك و بزرگ و هيچ عمل نيك يا بدى را فروگذار نمى كند و همه را به حساب و شمار مى آورد، معاويه بدان كه خدا اين كارها را فراموش نمى كند كه مردم را به هر گمان و تهمتى مى كشى، و كودكى را بر مسلمان ها امارت مى دهى كه شراب مى نوشد و با سگ ها بازى مى كند. معاويه مى بينم كه خود را هلاك و دين خود را تباه ساخته و امت اسلامى را بيچاره كرده اى.

اين بود طرز سخن گفتن و نامه نوشتن و حساب بردن امام حسن و امام حسين دو فرزند پيغمبر از معاويه بن ابى سفيان.


شخصيت شناسى يزيد

 اكنون براى آنكه بيشتر دانسته شود كه آنچه امام حسين درباره يزيد اظهار كرد و نوشت تا آنجا كه در تاريخ اسلام ريشه دار و مسلم است مسعودى مورخ مشهور درباره يزيد مى نويسد و كان يزيد صاحب طرب و جوارح و كلاب و قرود و فهود و منادمه على الشراب، و جلس ذات يوم على شرابه و عن يمينه ابن زياد و ذلك بعد قتل الحسين فاقبل على ساقيه فقال :

اسقنى شربه تروى مشاشى

ثم صل فاسق مثلها ابن زياد

صاحب السر و الامانه عندى

و لتسديد مغنمى و جهادى(۲۵)

يعنى يزيد مردى خوش گذران و عياش بود، مردى كه حيوانات شكارى و سگ ها و، ميمون ها و، يوزها داشت، پيوسته مجالس ميگسارى داشت، روزى در مجلس ميگسارى خود كه ابن زياد هم در طرف راست او بود، و اين پس از آن بود كه حسين بن على را كشته بود، به ساقى مجلس خود رو كرد و گفت : جامى از شراب به من بنوشان كه استخوان هاى نرم را سيراب كند، سپس برگرد و اين فاسق ابن زياد را چنان جامى بنوشان همان كس كه رازدار من است، همان كسى كه امين كار من است، همان كسى كه كار من و اساس خلافت من به دست او محكم و استوار شد، يعنى حسين بن على را كشت.

سپس مسعودى پس از نكته هايى كه درباره بيدادگرى ها و ستمكارى هاى يزيد، مى نويسد و مى گويد كه او در ميان امت اسلامى مانند فرعون در ميان رعيت خود، مى نويسد: بلكه فرعون در ميان رعيت خود از يزيد عادل تر بود، و در ميان مردم چه نزديكان وى و چه عامه مردم با انصاف تر، آنگاه مى گويد اين ناروايى ها و بى باكى ها و بى تقوايى ها و بى دينى هاى يزيد به ملت و امت اسلامى هم سرايت كرده بود غالب على اصحاب يزيد ما كان بفعله همان گناهانى كه يزيد ارتكاب مى كرد به كسان او هم سرايت كرد و بر آنها چيره گشت و آنها هم به همين كارها خو گرفتند و در روزگار خلافت او آوازه خوانى و غنا در مكه و مدينه شيوع يافت و استعملت الملامى و وسائل لهو و لعب به كار برده مى شد و اظهر الناس شرب الشراب و مردم آشكارا ميگسارى مى كردند، و عجيب تر آنكه در دستگاه خلافت اسلامى و جانشين پيغمبر و براى كسى كه مقام خلافت را اشغال كرده بود، ميمونى بود كه او را ابو قيس مى گفتند، اين ميمون را در مجلس ميگسارى خود حاضر مى كرد و براى او تشكى مى انداخت و او را مى نشانيد و يا او را بر گرده ماده الاغى كه براى مسابقه و اسب دوانى تربيت شده بود سوار مى كرد، زين و لجام بر گرده آن ماده الاغ مى بستند و اين ميمون را بر او سوار مى كردند و با اسب ها به اسب دوانى و مسابقه مى بردند، در يكى از روزها ابو قيس مسابقه را برنده و هدف را برد، بر اين ميمون جامه و لباسى از حرير سرخ و زرد پوشانده و دامن ها را به كمرش زده بر سر او هم كلاهى نهاده بودند كه نقش هاى درشت و طرازها داشت، و به رنگ هاى مختلف آماده و آراسته و پيراسته گشته بود.

اين بود معنى آن جمله اى كه امام حسينعليه‌السلام درباره يزيد به معاويه نوشت، اما همين شخص به خلافت اسلامى رسيد و امام حسينعليه‌السلام را هم در فشار قرار داد تا بيعت كند يعنى او را خليفه بر حق جد خود رسول خدا بداند.


چرا امام بيعت نكرد

 حال بايد كه چرا امام بيعت نكرد و تن به كشته شدن و شهادت داد برخى نويسندگان جواب اين سوال را بسيار سست و نادرست داده اند و مى گويند كه امام انديشيد اگر با يزيد بيعت كند كشته مى شود و اگر هم بيعت نكند كشته مى شود پس حال كه بهر تقدير كشته خواهد شد و به هر صورت بنى اميه دست از وى برنمى دارند، چه بهتر كه به صورت آبرومندى كشته شود و در راه خدا از جان خويش بگذرد، اين پاسخ بسيار سطحى و غير كافى به نظر مى رسد، زيرا شهادت امام حسينعليه‌السلام از اين بالاتر است كه چون امام ديد لابد كشته مى شود از جان خود بگذشت و روغن ريخته اى را نذر كرد و گفت حالا كه مرا به هر صورت مى كشند، سربلند كشته شوم و در راه اسلام به شهادت برسم.

بى ترديد بايد با بصيرت بيشترى اوضاع آن روز ملت مسلمان را بررسى كرد و از فهم خطبه ها و كلمات خود امام هم بيشتر دقيق شد تا حقيقت مطلب روشن شود.


انحراف تشكيلات خلافت

 حسين بن علىعليه‌السلام با بررسى موجبات و مقدماتى كه از حدود سى سال پيش از آن فراهم شده بود اين گونه تشخيص داد و برداشت او درست بود كه انحراف امت اسلامى در آن تاريخ يعنى در سال شصت هجرى به قدرى شديد شده كه با سخنرانى و موعظه و كتاب و خطبه ها و مقالات دينى و مذهبى نمى توان آن را علاج كرد و ملت را به راه راست آورد، البته اگر انحراف آن روز دستگاه خلافت و مردم از انحراف هاى سبك و انحراف هاى كوتاه و كم عمق و انحراف هاى مختصر و مخصوصا انحراف هاى فردى مى بود، مى شد كه با مختصر قيامى و نهضتى، اقدامى چاره شود، و منحرفين به راه راست بازگردند، اما در آن انحراف شديد و فوق العاده اى كه در سال شصت هجرى پيش آمده بود و با مهم ترين مبانى اساسى و سياسى ملت اسلامى بستگى داشت و علاوه يك انحراف عمومى و دسته جمعى بود نه يك انحراف فردى نمى شد به يك حركت مختصر و يك جنبش ضعيف و يا سخنورى و قلم فرسايى و موعظه و پند دادن امر ملت اسلامى را به صلاح آورد و آن فساد عظيم را ريشه كن ساخت، حسين بن علىعليه‌السلام چنان تشخيص داد كه جز با يك قيام عميق، با يك قيام تند و با يك نهضت فوق العاده ى خونين نمى شود از مقدماتى كه امير المومنين و امام حسنعليه‌السلام تاكنون فراهم ساخته اند نتيجه قطعى گرفت و موجباتى را كه بنى اميه پيش از فتح مكه كه در لباس كفر بوده اند و بعد از فتح كه قيافه اسلامى به خود گرفته و فراهم ساخته اند، نمى توان جز با يك قيام جدى و اساسى و عميق ريشه كن و بى اثر ساخت. البته خود امام حسين بهتر از هر كس مى تواند موجبات قيام خود را براى ما شرح دهد و اين كار را هم انجام داده است و ما ضمن اين گفتارها، خطبه ها و سخنان آن حضرت را مورد بررسى قرار خواهيم داد و خواهيم ديد كه خود امام موجبات قيام خود را چگونه بيان كرده، و از كجا شروع مى كند و به كجا ختم خواهد كرد.


آشنايى با قيام امام حسينعليه‌السلام

 از مجموع گفته ها و نوشته هاى امامعليه‌السلام و مخصوصا از توجه به ترتيب آنها و توجه به ترتيب تاريخى و مراحل مختلف آنها اين گونه بدست مى آيد كه امامعليه‌السلام از اول امر سر قيام و نهضت خود را به صراحت و بى پرده بيان نمى كرد و تدريجا كه به سوى هدف پيش مى رفت مردم را به روح نهضت و به موجبات و علل قيام خود آشنا مى ساخت، يعنى از همان وصيت نامه اى كه در مدينه نوشت و به دست برادرش محمد بن حنفيه داد تا آخرين سخن صريح ترين خطبه اى كه در مقابل حر بن يزيد رياحى و اصحاب او در منزل بيضه بيان فرمود، تدريجا براى مسلمانان، روشن ساخت كه چرا دست به چنين اقدامى زده است و راهى نداشته كه از اين راه بگذرد و اين انحراف شديد كه اولا در دستگاه خلافت اسلامى پيش آمده بود و ثانيا در تمام شئون اجتماعى مردم مسلمان رخنه كرده است جز با شهادت و با جانبازى و قيام تند و جدى قابل علاج نيست.

موقعى كه والى مدينه امام را تحت فشار قرار داد تا بيعت كند دو شب پشت سر هم سر قبر خاتم انبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ رفت و آنجا نماز خواند و دعا كرد، در شب دومى كه مرقد مطهر رسول خدا را زيارت مى كرد، چند ركعت نماز خواند و چنين گفت : اللهم هذا قبر نبيك و انا ابن بنت نبيك و قد حضرتى من الامر ما قد علمت (۲۶) خدايا اين قبر پيامبر تو است و من هم دخترزاده پيغمبر تو هستم، خدايا تو خود مى دانى كه براى من چه پيش آمدن شده است.

شايد برخى گمان كنند كه مراد امام آن است كه مى خواهند مرا بكشند و چاره اى ندارم تسليم شوم مرا مى كشند تسليم نشوم باز كشته مى شوم.


امام از شهادت خود آگاه است

 صحيح نيست كه هيچ مسلمانى اين جمله را اين گونه برداشت كند كه امام حسينعليه‌السلام از اينكه در خطر شهادت در راه خدا قرار گرفته و نمى تواند اين خطر را از خويش دور كند و با زنان و فرزندان خود به سلامتى زندگى كند، ناله و اظهار بى دلى و ناتوانى كند و آن هم خود را به خدا معرفى كند كه خدايا من دختر زاده پيغمبر تو مى باشم، مگر خود پيغمبر را نكشتند و مسموم نكردند؟ مگر علىعليه‌السلام ، و امام حسن به شهادت نرسيدند؟ چه ناله اى از شهادت و چه گله اى از كشته شدن مسلمانانى كه چند سالى و گاهى چند ماه بلكه چند روزى زير دست رسول خدا تربيت يافته بودند، با آنكه سابقه بت پرستى و شرك داشتند، هرگز از شهادت ناله نكردند و هنگام بيرون رفتن از خانه خويش دعا مى كردند كه سالم برنگردند و به سعادت شهادت در راه خدا برسند، چگونه فرزند پيغمبر و روح اسلام و ثمره ى شخصيت على ابن ابى طالب و فاطمه دختر پيغمبر از اينكه شايد كشته شود به ستوه آيد و دست به دامن خدا و پيغمبر شود كه اين بلا را از وى بگرداند و او زنده بماند.


عمر بن جموح كليددار بتخانه مدينه

 عمرو بن جموح از مسلمانان و اهل مدينه كه سابقه ى بت پرستى دارد و كليددار يكى از بت خانه هاى مردم مدينه بوده است، و در بت پرستى ثابت قدم بوده و با آنكه اسلام در شهر مدينه شايع شده بود دست از بت پرستى بر نمى داشت و با اخلاص تمام در مقابل بتى كه در خانه داشت كرنش مى كرد، با آنكه جوان هاى بنى سلمه فراهم شدند و چندين شب متوالى بت او را مى دزديدند، و در چاه و چاله هاى كثيف مدينه مى انداختند و اين پيرمرد بيچاره هر روز صبح در جستجوى خداى خود مى گشت و او را از ميان كثافت ها در مى آورد و در خانه شستشو مى داد و خوشبو مى كرد و آنگاه با فروتنى در مقابل وى مى ايستاد و معذرت مى خواست و مى گفت : اگر مى دانستم چه كسى با تو چنين مى كند به حساب او مى رسيدم، اما باور كن كه نمى دانم و معذورم جوانان بنى سلمه برنداشتند و آنقدر در اين كار پافشارى كردند كه روزى فطرت خفته اش بيدار شد و خطاب به معبود خود كه او را با لاشه حيوانى به ريسمان بسته و در چاه انداخته بودند نگريست و گفت :

تالله لوكنت الها لم تكن

انت و كلب وسط بئر فى قرن

با دلى شكسته و خاطرى افسرده و روحى نااميد به خانه برگشت و دست از بت پرستى كشيد و شايد در همان روز به دين مبين اسلام درآمد.

اين مرد با اين سابقه ى بت پرستى موقعى كه مسلمان شد اسلام به قدرى روح منحط و افتاده او را اوج داد و به اندازه اى در يكى دو سال تربيت اسلامى سطح فكر او بالا رفت كه وقتى در ماه شوال سال سوم هجرت براى جنگ احد آماده شد اولا چهار پسرش كه همگى آماده همراهى با رسول خدا بودند و ديگر بستگانش به اصرار تمام گفتند: تو پيرمرد از كار افتاده اى و علاوه بر آن از پاى خويش مى لنگى، و چهار پسرت در اين سفر همراه رسول خدا مى روند، تو در خانه بمان و خود را به زحمت ميفكن، عمرو كاملا از اين پيشنهاد و اصرار بى جاى پسران و بستگان برآشفت و دست به دامن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ شد و گفت بهشت را از من دريغ مدار، بگذار من هم با همين پاى لنگ در بهشت بگردم.


تقاضاى شهادت در راه خدا

 عمرو چون براى بيرون رفتن از خانه خويش آماده شد، دست به دعا برداشت و گفت : اللهم ارزقنى الشهاده، اللهم لا تردنى الى اهلى خدايا چنان روزى كن كه در اين سفر كشته شوم و به شهادت برسم خدايا نكند، و چنان روزى پيش نيايد كه من نااميد از شهادت از اين سفر به خانه ام بازگردم، يعنى پروردگار من كه عمرو بن جموح و يك فرد مسلمان هستم امروز به اميد شهادت و شوق كشته شدن در راه خدا بيرون مى روم اين اميد مرا نااميد كن و مرا از اين فيض بى نصيب مفرما.

اگر يك مسلمان كه عمرى را در سابقه بت پرستى گذرانده و در پايان هم با فشار جوانان قبيله اش از بت پرستى دست كشيده اسلام روح او را چنان اوج مى دهد كه برگشتن از ميدان جهاد و به سلامت پيش زن و فرزند را نااميدى و محروميت و بى نصيبى حساب مى كند، و با يك دنيا اخلاص و راستى و صدق نيت از خدا مى خواهد كه ديگر به خانه خويش برنگردد، چه معنى دارد كه امام حسينعليه‌السلام يعنى عصاره مكارم و فضائل و خلاصه شخصيت رسول خدا و امير المومنينعليه‌السلام بيايد و پيش جدش رسول خدا از خطر مرگ و شهادت ناله كند و دامن پيغمبر را بگيرد و بگويد يا رسول الله به دادم برس كه مرا مى كشند. بنابراين نبايد جمله و قد حضرتى من الامر ما قد علمت را نادرست برداشت كرد و چنان قيام عميق زنده جاويد را به اين صورت بى ارزش و سطحى و مبتذل جلوه داد، امام در مقام مناجات با خدا مى گويد: خدايا براى من پيش آمدى شده است كه خود مى دانى.

پيش آمد همين وضعى است كه در خطبه ها و نامه ها و سخنان آن حضرت روشن بيان شده و همان تشخيصى است كه امام حسينعليه‌السلام داده و همان وضع اسفناك و همان انحراف شديدى كه براى جامعه مسلمان آن روز پيش آمده بود و امامعليه‌السلام با مطالعه دقيق و بررسى تمام نواحى اسلام و بررسى دستگاه خلافت اموى و بررسى راهى كه مردم در آن افتاده اند؛ به اين نتيجه رسيده است كه جز با قيام و فداكارى و شهادت نمى توان جامعه ى اسلامى را از خطر انحراف شديد نجات بخشيد.

سپس گفت : اللهم انى احب المعروف و انكر المنكر (۲۷) خدايا تو مى دانى كه من معروف يعنى كار نيك را دوست دارم و منكر يعنى كار بد و زشت را دشمن دارم.

در اين سخن امام قدرى بر بيان منظور خود نزديكتر مى شود، اما هنوز بيان امامعليه‌السلام به آن صراحت نرسيده است كه نوع مردم بفهمند چه مى گويد.

آنگاه گفت : و انا اسئلك يا ذالجلال و الاكرام بحق القبر و من فيه الا اخترت لى ما هو لك رضا و لرسولك رضا پروردگارا اى خداى بزرگ و بزرگوار به حق اين قبر مقدس و به حق صاحب اين قبر يعنى خاتم انبياء از تو مى خواهم كه براى من راهى را پيش آورى كه هم تو از من خشنود باشى و هم پيمبرت از من راضى باشد.


قيام براى امر به معروف

 امامعليه‌السلام هم در اين سخنان و هم در وصيت نامه اش همين مقدار پرده از روى كار برگرفت كه گفت : من براى امر به معروف و نهى از منكر مى روم. اما امر به معروف و نهى از منكر امام يعنى چه ؟ شايد بسيارى از مردم كه اين بيان امام را مى شنيدند، چنان تصور مى كردند و مى پنداشتند كه امام حسين در سفرش به شهر كوفه و به فروشندگان كوفه بگويد كم فروشى نكنيد، يا به بازرگانان كوفه بگويد: ربا نخوريد، اين نهى از منكر است. و نيز به جوان هاى كوفه بگويد از نماز واجب خود غفلت نكنيد، اگر پول دار شديد مكه را قطعا برويد، اين هم امر به معروف.

و حال آنكه مطلب از اين حدود بالاتر بود، اينگونه امر به معروف و نهى از منكر كه البته كار خوب و لازمى است از عهده مساله گوهاى كوفه هم ساخته بود و نيازى به حركت امامعليه‌السلام و جوانان بنى هاشم نداشت.

معلوم است كه امام حسينعليه‌السلام مى خواهد كارى انجام دهد كه از غير او ساخته نيست و تنها شخصيت اوست كه مى تواند در چنان وضعى به آن صورت قيامت كند، قيامى كه هميشه زنده است و مرور زمان نمى تواند آن را كهنه كند، و از ياد تاريخ اسلام ببرد و بى اثر سازد.

امام حسينعليه‌السلام پس از آنكه از مدينه رهسپار شد و روز سوم ماه شعبان وارد مكه گشت و در نيمه ماه رمضان عمو زاده خود مسلم بن عقيل را به كوفه فرستاد بقيه ماه رمضان و شوال و ذوالقعده و تا هشتم ذى الحجه در مكه ماند، و هيچ كس تصور نمى كرد كه فرزند رسول خدا و فرزند مكه و منى روز هشتم ذى حجه كه تازه مردم براى انجام حج محرم مى شوند از مكه بيرون رود و اعمال حج را انجام ندهد و از احرام خود به صورت انجام عمره بيرون آيد. اما امام تصميم گرفت حركت كند طواف خانه و سعى بين صفا و مروه را انجام داد و از احرام بدر آمد، چه انتظار مى رفت كه او را در حرم مكه دستگير كنند، يا غافل بكشند، منظور وى به اين صورت كشته شدن حاصل نمى شد، امام از مكه نرفت تا كشته نشود، از مكه رفت تا اگر كشته مى شود به صورتى باشد كه اسلام براى هميشه از شهادت او بهره مند باشد.


امام از شهادت سخن مى گويد

 به روايت لهوف پيش از حركت در ميان جمعيت ايستاد و خطبه خواند و پس از حمد و ثناى پروردگار چنين گفت : خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جيد الفتاه (۲۸) ، اينجا امام سخن خود را بى پرده تر گفت و مردم را به آنچه هست و آنچه پيش مى آيد آشناتر كرد سخن از مرگ و شهادت و جانبازى است، سخن در اين حدود است كه كار انحراف امت اسلامى در آن تاريخ يعنى سال شصت هجرى از آن گذشته بود كه با ترويج هاى مالى، با فعاليت هاى زبانى و قلمى و با همكارى هاى فكرى و حتى موعظه هاى خود امام حسين چاره شود، امام با جمله خط الموت على ولد آدم يعنى فرزند آدم ناگزير بايد بميرد. اشاره مى كند كه اصلاح فسادهاى اجتماعى و دينى در اين زمان جز از طريق مرگ و شهادت، آن هم به دست كسى مانند من كه دختر زاده رسول خدايم امكان پذير نيست، در اين خطبه پيش از حركت از مكه همه اش سخن از شهادت و مرگ است، سخن از رفتن نزد رسول خدا و پدر و مادر است، سخن از افتادن به دست گرگ هاى گرسنه كربلا است، سخن از اينست كه پايان اين سفر به اين صورت ها برگزار مى شود.


موقعيت سياسى حركت امام

 مى دانيم كه امام حسين اين خطبه را پيش از روز هشتم ذى حجه و شايد روز هفتم آن ماه در مسجد الحرام و در ميان انبوه حاجيان و زائران خانه خدا ايراد كرده است، و در آن روز به حسب ظاهر اوضاع سياسى امام حسينعليه‌السلام كاملا مساعد بود و غالب مردم چنان مى پنداشتند كه به زودى يزيد بن معاويه كنار مى رود و خلافت او سقوط مى كند و امام به خلافت كه حق او است مى رسد، زيرا نماينده ى مخصوص آن حضرت يعنى مسلم بن عقيل از كوفه گزارش داده بود كه مردم همه با شمايند و جز تو را به خلافت و امامت نمى شناسند، و جز تو را به زمامدارى نمى پذيرند، پس هر چه زودتر بشتاب و بيا در اين وضع به ظاهر بسيار مناسب، و در اين زمينه كاملا رضايت بخش و اميد بخش و از هر جهت مايه اميدوارى حسين بن علىعليه‌السلام دم از مرگ مى زند و سخن از شهادت و از درندگى گرگان بيابان عراق بسيار مى گويد، امامعليه‌السلام در واقع مى خواهد بگويد تشخيص من كه حسين بن على هستم اين است كه جز با شهادت من و يارانم نمى توان به نتيجه اى رسيد، و كارى مفيد و سودمند و مثبت انجام داد، بشر هم كه بايد خواه ناخواه بميرد و قلاده ى مرگ را به گردن آدمى زاده انداخته اند.

 و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف (۲۹) چنانكه يعقوب به ديدن فرزندش يوسف علاقه مند بود من هم كه فرزند پيغمبرم به ديدار رسول خدا و على و حمزه و جعفر و مادرم فاطمهعليه‌السلام علاقه مند مى باشم.

و خير لى مصرع انالاقيه براى من از طرف خدا شهادتگاهى برگزيده شده و من رو به آنجا مى روم، از اين جمله بايد فهميد كه اين نقشه اى خدايى است و خواسته اى نيست كه با دست حسين بن علىعليه‌السلام طرح شده باشد، يعنى خداى جهان از ازل براى چنين انحرافى و در چنين فساد و اجتماع خطرناكى و براى اين وضع ناهنجار و نامساعد رسم شهادت و راه جان بازى را در عهده من نهاده است.

 و كانى باوصالى تتقطعها عسلان الفلوات بين النواويس و كربلا گويا مى بينم كه گرگان بيابان هاى عراق بين نواويس و كربلا بر من حمله ور مى شوند و بند از بند مرا از هم جدا مى سازند.

 فيملان منى اكراشا جوفا و اجربه سغبا تهى گاهاى گرسنه و جيب هاى خالى خود را پر كنند، آنها براى پر كردن جيب ها و سير كردن شكم ها و من براى مبارزه با اين فساد اجتماعى و دينى موجود.

و لا محيص عن يوم خط بالقلم باز سخن همان است اين نقشه اى خدايى و او است كه علاج و وسيله اصلاح اين وضع موجود را شهادت من دانسته و از آنچه با قلم تقدير نگارش يافته چاره اى نيست.

 رضا الله رضا نااهل البيت نصير على بلائه و يوفينا اجور الصابرين ما خاندان پيغمبر به آنچه خدا بخواهد و خشنود باشد راضى و خشنوديم و هر چه را او براى ما پسنديده است مى پسنديم، بر گرفتارى هايى كه براى ما پيش مى آورد شكيباييم و او هم اجر كامل صابران را به ما مى دهد.

 لن تشد عن رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ لحمته و هى مجموعه له فى حظيره القدس تقربهم عينه و ينجزلهم وعده (۳۰) من پاره اى از تن رسول خدايم و پاره تن پيغمبر از او جدا نخواهد ماند و در بهشت برين پيش او مى روم تا چشم او به ديدار ما روشن شود و به وعده خويش با ما وفا كند.


اعلان قيام امامعليه‌السلام

  من كان باذلافينا مهجته و موطنا على لقاء الله نفسه فليرحل معنا فاننى راحل مصبحا ان شاء الله (۳۱) اين جمله هم اين است كه در هر زمانى با وسائل مختلف مى شود از دين خدا و از حق مردم، و از سعادت جامعه اسلامى دفاع كرد، مى شود در راه خدا بذل مال كرد، مى شود در راه خدا سخن گفت و با سخنان سودمند و آموزنده اى مردم را به راه آورد، مى شود در راه خدا كتاب نوشت و با انتشارات سودمند مردم را به راه حق و حقيقت نزديكتر ساخت و بر بصيرت دينى و اخلاقى ايشان افزود، اما امام با اين جمله آخر اعلام كرد كه امروز روزى نيست كه كمكهاى مالى و مساعدت هاى قلمى و خيرخواهى هاى زبانى بتواند عقده اسلام را حل كند و كار به جايى رسيده است كه شهادت و جان بازى و جز فداكارى هيچ امرى نمى تواند جلو فساد را بگيرد، و مبانى آن را برهم بريزد و زير و رو كند، كسى در فكر نيانديشد كه اكنون كه امام حسينعليه‌السلام در راه خدا قدمى برداشته من هم كمك مالى مى كنم، يا عبيدالله بن حر جعفى در جواب دعوت امام بگويد من هم يك اسب نيرومند تاخت و تاز مى دهم، ديگرى بگويد من هم پنج شمشير و هفت زره و چهار نيزه نذر امام مى كنم، حسين بن على نه شمشير و نه نيزه و نه اسب مى خواهد و نه پول فقط اگر كسى آن هم از روى صفا و حسن نيت جان خود را در راه وى دريغ ندارد مى پذيرد هر كس حاضر است جان خود را در راه خدا به او دهد و هر كسى آمادگى دارد كه بر خداى متعال وارد شود مى تواند همسفر ما باشد، من بامداد فردا اگر خدا بخواهد حركت مى كنم.

عجيب است كه با اين همه تاكيد امام بسيارى از مردمان كم سعادت كه مساعد بودن اوضاع آن ها را فريب داده بود با امام همراه شدند و شايد بيشترشان تا روزى كه خبر شهادت مسلم رسيد همراه امام ماندند، اما انصاف اين است كه اين مردم از همان اول همراه امامى مى رفتند كه خليفه مى شود و كارها به دست وى سپرده خواهد شد، نه امامى كه براى فداكارى و شهادت مى روند و روزى آب را هم بر روى او خواهند بست و روزى همه همراهان او با افتخار شهادت خواهد رسيد.

 والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته


بخش سوم

بسم الله الرحمن الرحيم

 شخصيت امام حسينعليه‌السلام از ديدگاه پيامبر

 مردى از عبدالله بن عمر پرسيد اگر خون پشه اى به جامه انسان برسد چطور است عبدالله گفت ببينيد كه اين مرد عراقى از خون پشه مى پرسد و حال آن كه همين عراقيان فرزند رسول خدا را كشتند و من خود از رسول شنيدم كه مى فرمود:

الحسن و الحسين ريحانتاى من الدنيا حسين و حسن دو دسته گل خوشبوى من از دنيا هستند.

رسول خدا فرمود: حسين منى و انا من حسين، احب الله من احب حسينا، حسين سبط من الاسباط (۳۲) حسين از من است و من از حسينم خدا دوست بدارد كسى را كه حسين را دوست مى دارد، حسين فرزند پيغمبر است و پدر امامان.

انس بن حرث كاهلى كه خود و پدرش از صحابه رسول خدا بوده اند مى گويد از رسول خدا شنيدم كه مى گفت :

 ان ابنى هذا يعنى الحسين يقتل بارض من ارض العراق فمن ادركه فلينصره (۳۳) همين پسرم يعنى حسين در زمينى از سرزمين عراق كشته مى شود هر كه در آن زمان باشد و دستش برسد بايد او را يارى كند.

در سال شصت هجرى، مقدمات وقوع آنچه رسول خدا خبر داده بود فراهم گشت و امامعليه‌السلام هم براى شهادت آماده مى شد، اما نه چنان كه بعضى پنداشته اند كه چون راهى به زنده ماندن نداشت و مى دانست كه اگر تسليم شود باز به هر وسيله اى باشد او را مى كشند و از بين مى برند و از روى بيچارگى و راه پيدا نكردن به زندگى تن به شهادت داد، اين طور نبود و گوينده يا نويسنده اين سخن هر كه باشد، سخنش سست و بى اساس است اگر واقع مطلب اين بود عمل امامعليه‌السلام چه ارزشى داشت ؟ و كجا مى توانست دنيا روى اين قيام مقدس اين همه حساب كند.


نهضت كربلا كانون نهضتها

 اين نهضتى كه نقطه اتكاى تمام نهضت هاى مقدس تاريخ اسلام است و در حقيقت مركز و كانون همه نهضت هاى مقدس دينى است چه نهضت هايى كه پيش از حسين بن علىعليه‌السلام بوده است و چه قيام هايى كه به وسيله زيد بن على و حسين بن زيد و صاحب نفس زكيه و برادرش ابراهيم و حسين شهيد فخ و ديگران به دنبال نهضت امام حسينعليه‌السلام پيش آمده، كجا ممكن است چنين نهضتى را با اين توجيهات بى اساس تجزيه و تحليل كرد؟

سخن حق در اين مقام همان است كه امام حسينعليه‌السلام در اواخر سال شصت و اوايل سال شصت و يك هجرى وضع موجود جامعه اسلامى و حالت روحى و اخلاقى ملت مسلمان را چنان گرفتار انحراف و در خطر ديد كه راهى به اصلاح آن وضع موجود و آن فساد اجتماعى دامنگير خطرناك جز راه قيام و شهادت در پيش نداشت. نه آن كه او راهى براى زندگى نداشت و تن به شهادت داد مطلب اين است كه راهى به زنده ماندن دين و بقاى امت اسلامى زنده بماند و در جهان امتى اسلامى باشند ناچار بايد تحت عنوان ان الله شاء ان يراك قتيلا خود كشته شود و زير عنوان ان الله شاء ان يراهن سبايا عزيزان و خواهرانش و بزرگ ترين سخنوران تواناى جهان اسلام كه يكى نامش زينب و ديگرى ام كلثوم و سومى فاطمه بنت الحسين و ديگرى نامش على بن الحسين است بر سر بازارهاى عراق و سوريه امت اسلامى را با آن وضع موجود شرم آورى كه دارند توجه دهند، و امت اسلامى را از خطر مرگ و نابودى براى هميشه رهايى بخشند و نهضت هاى مقدس را كه پيش از حسين بن على بوده است زنده نگهدارند و راهى هموار براى قيام ها و نهضت هاى دينى آينده مسلمانان باز كنند.


گفتگوى امام با مروان در مورد بيعت

 پس از آن كه وليد بن عتبه كه والى شهر مدينه به فرمان خليفه وقت امامعليه‌السلام را در فشار گذاشت تا تسليم شود و بيعت كند و جريان شب بيست و هشتم ماه رجب در خانه وليد به انجام رسيد و امام بيعت نكرد و اظهار نظر قطعى را به فردا و پس از آن موكول كرد، و فرمود باشد تا فردا تصميم خود را بگيريم. فرداى آن روز عبدالله بن زبير ترسيد و از مدينه گريخت، اما امامعليه‌السلام آن روز را هم در مدينه ماند و در همان روز براى آن كه شايد خبر تازه اى به دست آيد از خانه بيرون آمد مروان بن حكم در ميان كوچه به امام حسينعليه‌السلام برخورد و ضمن صحبت به آن حضرت گفت آقا من خيرخواه شمايم حرف مرا بشنويد و هر چه مى گويم، چنان كن امام فرمود چه مى گويى بگو تا راستى اگر سخنى به خير من باشد بشنوم، مروان گفت : من به شما دستور مى دهم كه با يزيد ابن معاويه بيعت كنى چه اين كار هم براى دنياى شما خوب است و هم براى دين شما، يعنى اگر يزيد او را به عنوان خلافت و امامت و رهبرى ملت مسلمان شناختى و پيشوايى او را براى مسلمانان جهان امضاء كردى دين و دنياى خود را حفظ كرده اى و نتيجه آن كه اگر با وى بيعت نكنى و سر مخالفت پيش گيرى هم دينت را تباه كرده اى و هم دنيا از دست تو رفته است.


انحراف مسلمانان بدست امويان

 امام در پاسخ اين سخن جسارت آميز مروان فرمود: انالله و انا اليه راجعون اين كلمه بيشتر در موقع يادآورى ناگوارى و در مقام تسلى دادن يا تسلى يافتن گفته مى شود فاجعه و مصيبتى كه امام براى يادآورى آن و تسلى دادن خود و ديگران اين كلمه را بر زبان جارى ساخت، همان انحراف فكرى مسلمين است كه روزى ملت مسلمان از مجراى صحيح دين شناسى و مسير فكرى خويش چنان منحرف شود كه بگويد، اگر حسين بن على با يزيد بيعت كند، دين و دنياى او تامين است وگرنه هر دو به ياد رفته است، سپس امام فرمود: و على الاسلام السلام ان قدبليت الامه براع مثل يزيد و لقد سمعت جدى رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و سلم يقول الخلافه محرمه على آل ابى سفيان (۳۴) يعنى بنابراين بايد با اسلام خداحافظى كرد بايد فاتحه اسلام را خواند اگر واقعا كار امت اسلامى به آنجا بكشد كه حافظ اسلام و مسلمانان و زمامدار مسلمين جهان و به تعبير ديگر، جانشين پيغمبر و حافظ شرع و شريعت اسلام كسى مانند يزيد باشد، با اين كه من از جد خود رسول خدا شنيدم كه مى فرمود خلافت بر خاندان ابو سفيان حرام است.

آن گاه سخن ميان امام و مروان به طول كشيد تا آنجا كه مروان با حال خشم و ناراحتى از امام جدا شد، به هر صورت امام از مدينه به مكه آمد و روز هشتم ذى حجه كه آن روز ترويه مى گويند و مصادف بود با روز گرفتار شدن هانى بن عروه به دست ابن زياد و خروج مسلم بن عقيلعليه‌السلام در كوفه رهسپار عراق شد و بيشتر مسلمانان از حركت امام در اين موقع كه بايد اعمال و مناسك حج انجام شود بسيار تعجب مى كردند.


گفتگوى فرزدق با امام حسينعليه‌السلام

 فرزدق شاعر كه نام او در تاريخ اسلام بسيار مشهور است مى گويد در سال شصت هجرى مادرم را به حج مى بردم و در همان هنگام كه وارد زمين حرم شدم و شتر مادر خود را مى راندم حسين بن على را ديدم كه مسلح از مكه بيرون مى رفت، پرسيدم اين شترها از آن كيست ؟ گفتند از آن حسين بن على، پس نزد امام شرفياب شدم و به وى سلام كردم و گفتم خدا خواسته ها و آرزوهايت را چنان كه دوست دارى برآورد، اى فرزند رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد چرا شتاب كردى و اعمال حج را انجام نداده از حرم بيرون مى روى ؟ گفت اگر شتاب نمى كردم و بيرون نمى آمدم دستگير مى شدم. آن گاه از من پرسيد كه شما كه هستى ؟ گفتم مردى از عربم به خدا قسم كه بيش از اين از كار من تحقيق و تفتيش نكرد، سپس گفت از مردمى كه پشت سر گذاشته اى يعنى از مردم عراق چه خبر دارى ؟ گفتم از كسى سوال كرديد كه به خوبى از اوضاع مردم آگاه است، دلهاى مردم با شماست و شمشيرهاى آنان عليه شما و قضاى الهى از آسمان فرود مى آيد و خدا هر چه بخواهد مى كند قلوب الناس معك و اسيافهم عليك و القضاء ينزل من السماء والله يفعل ما يشاء امامعليه‌السلام در پاسخ فرمود: صدقت لله الامر و كل يوم ربنا فى شان ان نزل القضاء بما تحب فنحمدالله على نعمائه و هو المستعان على اداء الشكر و ان حال انقضاء دون الرجاء قلم يتعد من كان الحق نيته و التقوى سريرته (۳۵) راست گفتى كار به دست خداست، و هر روزى خداوند دست به كارى زند، اگر فرمان الهى مطابق ميل و رضاى ما فرود آيد خدا را بر نعمت هاى وى سپاسگزاريم و توفيق سپاسگزارى هم از اوست، و اگر قضاى الهى نه بر وفق مراد باشد و راه اميد را سد كند باز آن كسى كه حق نيت او است و تقوى باطن بنيان كار او به هلاكت نخواهد رسيد. فرزدق گفت آرى خداى تو را به آنچه دوست دارى برساند و از آنچه مى ترسى حفظ كند، آنگاه فرزدق مسائلى راجع به حج و غير آن از امام پرسيد و جواب شنيد و خداحافظى كردند و از هم جدا شدند.


هدف امامعليه‌السلام

 آنچه را امامعليه‌السلام به فرزدق فرموده بايد بيشتر دقت نظر به كار برد، امام مى خواهد بگويد من از آن مردمى نيستم كه در پى مقصدى مى روند و براى رسيدن به آن سعى و تلاش مى كنند آنگاه شايد به مقصد خود رسيدند و شايد هم از آن بازمانند، مرا هدفى است كه هر چه پيش آيد و اوضاع به هر صورتى درآيد و هر كه غالب يا مغلوب باشد من به هدف خود خواهم رسيد، كسى كه براى تحصيل مال و ثروت باشد من به هدف خود خواهم رسيد، كسى كه براى تحصيل مال و ثروت پى كسب و تجارت مى رود، كسى كه براى رسيدن به جاه و مقام تلاش مى كند، كسى كه براى درمان بيمارى خود يا سلامت بيمار خود پزشك مى رود، كسى كه براى مغلوب كردن حريف خود قدم به ميدان مبارزه مى گذارد. كسى كه براى كسب شهرت و آبرو پيش مردم كار نيك يا كار نيك نما انجام مى دهد، اينان ممكن است به مقصود خود برسند و ممكن است از هرگونه تلاش و كوشش براى رسيدن به مقصود كمتر نتيجه اى به دست نياورند، نه هر چه انسان بخواهد و آرزو كند به آن مى رسد چه بسا كه وزش بادهاى حوادث در خلاف جهت ميل كشتى هاى آرزوها جريان يابد. حال غالب مردم اين چنين است، پس مقصود هر چه باشد مى روند و سعى و كوشش خود را در راه رسيدن به آن به كار مى برند گاه شاهد مقصود را در آغوش مى كشند و گاه نه تنها به مقصود خود نمى رسند بلكه مال و زندگى و احيانا جان خود را از دست مى دهند بى آنكه در عوض چيزى به دست آورده باشند.


امامعليه‌السلام
در هر صورت پيروز است

 امام مى گويد من از اين چنين مردمى نيستم و آينده به هر صورتى درآيد و قيافه سياسى عراق هم هر چه باشد من به هدف خود خواهم رسيد، زيرا اين قيام را جز به منظور انجام وظيفه اى كه خداى در چنين وضعى بر عهده مانند من نهاده است انجام نمى دهم و منظور نه آن است كه خليفه شوم، و مقصود نه آن است كه بر مسلمانان حكومت كنم، اگر بيرون شدم در راه انجام وظيفه است و سزاوار خواهد بود و اگر دشمن من پيش برد باز هم وظيفه خويش را انجام داده ام و جز اين هم مقصودى و مقصدى در كار نهضت من نبوده است. راستى رجال حق و مردانى كه انگيزه مادى ندارند و هرگونه جهاد و مبارزه اى را براى خدا و از نظر اداى تكليف دنبال مى كنند چه فرق مى كند كه غالب شوند يا مغلوب و اين تعبير هم از نارسايى الفاظ و عبارات است وگرنه لغت مغلوبيت در قاموس رجال حق وجود ندارد، عين همين نكته را كه امام در راه عراق به اين صورت به فرزدق گفت و فرمود كه اگر كار ما پيش رفت خدا را سپاسگزار خواهيم بود و اگر قضاى الهى شكست ما را پيش كشيد و راه پيروزى را به روى ما بست باز چون با حسن نيت و تقواى سريرت، قدم در اين راه نهاده ايم از ميان نخواهيم رفت و هر چند ممكن است كشته شويم اما نخواهيم مرد، چه بسيار فرق است ميان شهادت و كشته شدن در راه حق و در طريق امر به معروف و نهى از منكر با مردن و از ميان رفتن.


امويان سنتهاى پيامبران را تغيير دادند

 واى بر شما مردم چرا آن گاه كه هنوز شمشيرها در نيام و دل ها آرام بود و تصميمى قطعى نگرفته بوديد دست از ما برنداشتيد، و چرا با شتابزدگى چون ملخ ‌هاى تازه پر درآورده به پرواز درآمديد، و مانند پروانگان در آتش فتنه فرو ريختيد. نسيم رحمت به شما نرسد اى فرومايگان و اى پست مردان كه قرآن را به دور انداخته ايد و كلمات را تحريف كرده ايد، اى طرفداران گناهان، و اى ياران شيطان، و اى كسانى كه سنت هاى پيغمبران را محو و نابود ساخته ايد آيه با يارى بيدادگران برخاسته و از نصرت ما دست كشيده ايد، به خدا قسم دير زمانى است كه شما بى وفا بوده ايد ريشه هاى شما از آن خورده و شاخه هاى شما از آن نيرو گرفته است و ناپاكترين ميوه اى گلوگير بار آمده ايد كه دوست و خيرخواه شما را از شما بهره اى نيست، اما به كام دشمن گوارا فرو مى رويد، تعبير در گلوى دوست گير كردن كنايه از آن است كه وعده يارى و فداكارى مى دهيد و دم از جان نثارى و مردانگى مى زنيد و چون روز امتحان و ميدان كارزار پيش آيد نه تنها از شما فايده اى نيست، بلكه چون لقمه اى گلوگير دست تعدى و بيداد شما گلوى دوست را مى فشارد و زندگى او را تهديد مى كند، سپس امام فرمود بدانيدالاوان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله و هيهات منا الذله يابى الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه من ان توثر طاعه اللئام على مصارع الكرام، الا و انى زاحف بهذه الاسره مع قله العدد و خذله الناصر (۳۶) .

بدانيد مردم كوفه كه اين مرد پدر ناشناخته (يعنى عبيدالله) پسر آن مرد پدر ناشناخته (يعنى زياد) مرا از اختيار يكى از دو راه ناگزير ساخته يا آن كه شمشيرها از نيام كشيده شود، يعنى جنگ سختى به راه افتد و كار به شهادت و جان بازى كشد، يا من تن به خوارى و زبونى دهم و تسليم اراده وى شوم تا هر چه بخواهد درباره من انجام دهد، اما خوارى و زبونى از ما به دور است خدا راضى نيست كه ما خوار و زبون گرديم. پيغمبر و مردان با ايمان تن به خوارى و بيچارگى نمى دهند، دامن هاى پاك مادران كه در آنها تربى يافته ايم و جوانان باغيرت و رادمردان آزاده كه تا راه مرگ و شهادت به روى آنان از است، به راه فرومايگان و بيچارگان نخواهند رفت. همچنين رضا به خوارى و ذلت ما نمى دهند، اكنون اگر چه ياران وفادار من كم اند و ديگران از دست از يارى من برداشته اند باز هم جز راه جنگ را نمى توانم پذيرفت و جز از طريق شهادت نمى توانم رفت، اينجا است كه امامعليه‌السلام اشعار فروه بن مسيك مرادى را كه نمودار يك دنيا عظمت و آرامش روحى و قدرت معنوى است مى خواند:

فان نهزم فهزامون قدما

و ان نهزم فضير مغلبينا

اگر امروز پيروزى به دست ما افتاد از قديم چنين بوده اگر هم با شكست روبرو شديم باز غلبه و پيروزى به دست ما افتاد از قديم چنين و اگر هم با شكست روبرو شديم باز غلبه و پيروزى براى ما است و حق در هر قيافه اى باشد چه غالب و چه مغلوب پيروز است.

و ما ان طبنا جبن ولكن

منايانا و دوله آخرينا

ما با قدم شجاعت و مردانگى به اين راه مى رويم و با ترس و كم دلى خو نگرفته ايم، اما اگر مقدر چنان باشد كه ما به شهادت برسيم و ديگران به دولت رسند چه مى شود كرد.

اذا ماالموت رفع عن اناس

كلاكله اناخ باخرينا

رسم روزگار همين است آنگاه كه مرگ از حمله به مردمى باز گردد و از پامال ساختن آنها فارغ شود، حمله ديگرى آغاز مى كند و جمع ديگرى را لگدكوب مى سازد.

فافنى ذلكم سروات قومى

كما افنى القرون الاولينا

اجل چنان كه قرن هاى گذشته را نابود ساخت رادمردان بنى هاشم را امروز به سوى مرگ مى كشاند.

فلوخلد الملوك اذا خلدنا

سيلقى الشامتون كما لقينا

به مردمى كه امروز ما را بر گرفتارى و مصيبت شماتت مى كنند بگو: به زودى روز گرفتارى شما نيز مى رسد و دست روزگار جام هاى تلخ ناگوارى ها را به كام شما نيز فرو خواهد ريخت.


امامعليه‌السلام
و پايان كار

 امامعليه‌السلام با اين روح سرشار از عظمت و تصميم و اخلاص و ايمان از مكه رهسپار عراق شد و نيك مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و پايان كار به كجا خواهد كشيد، اما ديگران و حتى خويشان و نزديكان و ارادتمندان امام تنها نگرانى آن ها اين بود كه مبادا در اين سفر اوضاع مساعد نامساعد شود و كار امام به شهادت منتهى گردد، امام براى شهادت مى رفت، اما دوستان و بستگان مى گفتند به اين راه مرو كه مى ترسيم كشته شوى.


امامعليه‌السلام
و پايان كار

 امامعليه‌السلام با اين روح سرشار از عظمت و تصميم و اخلاص و ايمان از مكه رهسپار عراق شد و نيك مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و پايان كار به كجا خواهد كشيد، اما ديگران و حتى خويشان و نزديكان و ارادتمندان امام تنها نگرانى آن ها اين بود كه مبادا در اين سفر اوضاع مساعد نامساعد شود و كار امام به شهادت منتهى گردد، امام براى شهادت مى رفت، اما دوستان و بستگان مى گفتند به اين راه مرو كه مى ترسيم كشته شوى.

از جمله عبدالله جعفر برادرزاده و داماد امير المومنينعليه‌السلام پس از حركت امام از مكه پسران خود عون و محمد را فرستاد به وسيله ايشان نامه هايى به امام تقديم داشت و در آن نامه امام را قسم داد كه بازگردد، و نوشت كه مى ترسم كه خود و حيوانات به شهادت برسيد و اگر تو امروز كشته شوى روشنى زمين از ميان مى رود، چه مردم به وسيله تو به راه مى آيند و مردمان با ايمان به تو اميد دارند، پس شتاب مكن كه من خودم در پى نامه ام مى آيم.

آنگاه عبدالله بن جعفر با برادر حاكم مكه كه حامل نامه اى از برادر خود عمرو بن سعيد براى امام بود و در آن نامه امام را با عهد و پيمان خاطر جمع كرده بود كه با اطمينان خاطر به مكه بازگردد رهسپار شدند و در بازگشتن امام اصرار ورزيدند، اما امام در پاسخ آنها فرمود من جد خود رسول خدا را به خواب ديده ام و او مرا فرموده تا به اين راه بروم. گفتند چه خواب ديده اى ؟ فرمود خواب خود را به كسى نگفته ام و تا زنده باشم به كسى نخواهم گفت، عبدالله بن جعفر از بازگشتن امام نااميد شد، اما فرزندان خود عون و محمد را كه هر دو آنها روز عاشورا به شهادت رسيدند دستور داد تا در خدمت امام رهسپار عراق باشند.


امام به سوى عراق مى رود

 امام همچنان با شتاب به سوى عراق پيش مى رفت تا نزديك كوفه رسيد و از آنجا نامه اى به اهل كوفه نوشت و آن را با قيس بن مسهر صيداوى فرستاد و هنوز خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام نرسيده بود، در اين نامه امام به كوفيان نوشت كه نامه مسلم به من رسيد و از بيعت و حسن نيت شما و هماهنگى شما در راه يارى ما و طلب حق خبر يافتم و از خدا خواهانيم كه نيكى خود را از ما دريغ ندارد و شما را بر اين حسن نيت و تصميم قاطع اجرى تنظيم عنايت كند، من هم روز سه شنبه هشتم ذى حجه يعنى روز ترويه از مكه به سوى شما رهسپار شده ام، هرگاه فرستاده من به كوفه رسيد در كار خويش هر چه بيشتر شتاب ورزيد و تلاش و كوشش كنيد، اگر خدا بخواهد در همين روزها بر شما وارد مى شوم.

قيس نامه امام را گرفت و به راه افتاد ولى در نزديكى كوفه دستگير شد و او را نزد ابن زياد بردند ابن زياد وى را گفت كه بايد منبر بروى و حسين بن علىعليه‌السلام را دشنام دهى، قيس بر منبر مسجد كوفه رفت و خدا را سپاس و ستايش گفت و سپس گفت اى مردم بدانيد كه حسين بن علىعليه‌السلام بهترين خلق خدا و فرزند فاطمه دختر پيغمبر شما است و من هم فرستاده اويم، به يارى او برخيزيد، آنگاه بر عبيدالله و پدرش لعنت فرستاد و بر على بن ابيطالب درود فرستاد، عبيدالله گفت تا او را از بالاى بام فرو انداختند و استخوان هاى او درهم شكست.

امامعليه‌السلام همچنان رو به كوفه پيش مى رفت تا در منزل زرود از شهادت مسلم و هانى خبر يافت و گفت انالله و انا اليه راجعون و مكرر مى گفت رحمت خدا بر آن دو باد، و در منزل اذيب الهجانات خبر شهادت قيس بن مسهر به عرض امامعليه‌السلام رسيد و امام بر وى رحمت فرستاد و دعا كرد كه خدايش در بهشت جاى دهد، در منزل زباله مردم را از خبر شهادت مسلم و هانى و اوضاع كوفه باخبر ساخت و فرمود شيعيان ما دست از يارى برداشته اند، هر كه خواهد راه خود را در پيش گيرد و برود، اينجا بود كه بيشتر همراهان امام پراكنده شدند و اندكى با امام باقى ماندند.

به روايت محمد بن جرير طبرى، مفسر و مورخ و فقيه معروف اسلامى در كتاب تاريخ معروف خود تاريخ الامم و الملوك مى نويسد: امامعليه‌السلام در منزل ذى حسم خطبه اى خواند و سخنرانى كوتاهى ايراد كرد و صريح تر از آنچه تاكنون گفته انگيز قيام خود را بيان كرد و آمادگى خود را براى شهادت اعلام داشت و در آن خطبه چنين مى فرمود:

 اما بعد انه قد نزل من الامر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها و استمرت حذاء فلم يبق منها الا صبابه كصبابه الاناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل (۳۷)

كار ما به اينجا كشيده است كه مى بينيد قيافه دنيا دگرگون شده و آغاز ناشناسى و بى مهرى كرده و نيكى آن رو به زوال است. دنيا با شتاب مى گذرد و جز اندكى ناچيز و جز زندگى پست و كم ارزشى از آن باقى نمانده است. دنياى امروز درست مانند چراگاهى است كه جز گياه زيان بخش و بيمار كننده در آن چيزى نمى رويد.


انتقاد امامعليه‌السلام
از شرايط ناگوار زمانه

 امامعليه‌السلام چرا اين همه از دنياى آن روز و زندگى در آن شرايط بدگويى كرد و چرا اين همه گله مند و اسفناك بود، خودش در جمله بعد سر نكته را بيان مى كند، هيچ سخن از گرانى زندگى يا نيامدن باران و حتى نبودن امنيت و آسايش در ميان نيست، و آنچه زندگى را بر امامعليه‌السلام ناگوار و غير قابل تحمل ساخته غير آن چيزهايى است كه غالبا زندگى را بر مردم ناگوار و ناپسند مى سازد، درست توجه كنيد اينجا جايى است كه طليعه دشمن رسيده و امامعليه‌السلام در خطر محاصره لشكريان عراق قرار مى گيرد و ناچار مردمى چنين فكر مى كنند، كه اى كاش امام حسينعليه‌السلام اين كار را نكرده بود و قدم در اين راه ننهاده بود، و شايد برخى از كوته نظران تصور مى كردند كه خود امام هم اين طور فكر مى كند و از آنچه كرده و پيش آمده پشيمان است، در اينجا لازم بود كه امام قدرى پرده از روى انگيزه قيام خود برگيرد و آنچه زندگى را بر وى ناگوار و دشوار و ناپسند ساخته است با تعبيرى صريح تر و روشن تر گفته شود براى همين است كه در اين خطبه كوتاه پس از آنچه نقل شد چنين فرمود الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه (۳۸) يعنى وضع موجود مسلمانان اين گونه شده كه به حق عمل نمى شود و باطل را رها نمى كنند و اكنون كه وضع امت اسلامى به اين صورت درآمده بر شخصيتى آماده و لايق و فداكار مانند من كه فرزند رسول خدايم و ذخيره چنين روزى لازم و واجب است كه قيام كنم مگر نمى بينيد و به عبارت ديگر چرا از من مى پرسيد كه چرا تسليم نمى شوى ؟ و چرا بيعت نمى كنى ؟ و چرا اين حكومت اسلامى موجود را به رسميت نمى شناسى ؟ و چرا فرزند زاده ابوسفيان را به عنوان رهبر و قائد و امام ملت مسلمان جهان نمى شناسى ؟


وضعيت نابسامان مسلمانان

 مگر نمى دانيد كه جاى اين پرسش باقى مانده است، مگر وضع موجود مسلمانان را نمى بيند، مگر نمى بينيد كه مردم به حق عمل نمى كنند، ظاهرا نه مراد امام آن باشد كه مردم مثلا دروغ مى گويند، يا مردم در مجالس انس خود غيبت مى كنند، يا بعضى مردم صبح خوابيده اند و نماز آنها قضا مى شود، اينها نيست.

اين معصيت ها هميشه در بين مردم كم و بيش بوده است، گويا امام مى خواهد بگويد، مگر نمى بينيد كه چرخ امانت و پيشوايى و رهبرى مسلمانان بر مدار خلافت و جانشينى و تاسى بر رسول خدا و از مسير و جريان طبيعى خود كه مى بايست بر مبناى طرفدارى از حق و عدالت استوار باشد منحرف گشته است ! بلكه خلافت بر مدار ستمگرى و آزاد گذاشتن ستمكاران و بلكه تشويق آنان گردش مى كند، آنگاه فرمود ليرغب المومن فى لقاء الله محقا فانى لا ارى الموت الا سعاده و لا اليحاه مع الظالمين الا برما (۳۹) بايد در چنين وضعى مرد با ايمان آرزومند مرگ باشد، و اين وضع اسفناك مومن را عاشق شهادت و لقاى پروردگار مى سازد، در خطبه مسجد الحرام سخن از مرگ و شهادت بود، سخن از جان بازى و فداكارى بود، اينجا هم سخن از شهادت است و دلسردى از زندگى، فرمود زندگى با ستمكاران را جز خستگى و ناراحتى و ملال ثمرى نيست. آنچه را كه امامعليه‌السلام در اينجا فرمود، در موقع برخورد با حر بن يزيد رياحى كه براى دستگيرى امام با هزار سوار از كوفه رسيد تفصيل بيشترى داد و وضع موجود آن روز را بيشتر تشريح كرد.


ديدار امام با لشكر حر

 روز اول محرم سال ۶۱ هجرى امامعليه‌السلام با حر و اصحاب او روبرو شد و پس از آنكه ياران و همراهان تشنه وى را سيراب كرد و وقت نماز ظهر درآمد و حجاج بن مسروق جعفى كه از شهداى بزرگوار روز عاشورا است به امر امامعليه‌السلام اذان گفت، امام از خيمه بيرون آمد و بعد از اذان و پيش از اقامه براى آنان صحبت كرد و پس از حمد و ثناى پروردگار چنين فرمود:

 ايها الناس انى لم آنكم حتى اتتنى كتبكم و قدمت على رسلكم ان اقدم علينا فانه ليس لنا امام لعل الله اين يجمعنا بك على الهدى و الحق فان كنتم على ذلك فقد جئتكم فاعطونى ما اطمئن اليه من عهودكم و مواثيقكم و ان لم تفعلوا و كنتم لمقدمى كار هين انصرفت عنكم الى المكان الذى جئت منه اليكم فسكتوا عنه و لم يتكلم احد منهم بكلمه (۴۰) .

اى مردم عذر من نزد خدا و شما مسلمانان كوفه اين است كه من بى جهت رهسپار عراق نشدم، بلكه فرستادگان شما نزد من آمدند و در نامه هاى خود نوشته بوديد كه ما را امامى نيست، پس به سوى ما رهسپار باشيد كه خدا به وسيله تو ما را به راه آورد، اكنون آمده ام اگر حاضريد كه مرا با تجديد عهد و پيمان خود مطمئن سازيد به تدبير شما مى آيم و اگر اين كار را نمى كنيد و با از آمدن من ناراحت و نگران هستيد به همانجايى كه از آنجا آمده ام باز مى گردم حر و اصحاب او هيچ گونه جوابى به امام ندادند.


خطبه امام براى لشكر كوفه

 حجاج به امر امام اقامه نماز گفت، و هر دو سپاه با امام نماز جماعت خواندند و پس از استراحت و رسيدن وقت نماز عصر نماز عصر را هم به همان ترتيب به جماعت خواندند، و بعد از نماز امامعليه‌السلام ديگر بار براى اصحاب جز صحبت كرد و چنين فرمود:

 اما بعد ايها الناس فانكم ان تتقوالله و تعرفوا الحق لاهله يكن ارضا عنكم و نحن اهل بيت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اولى به ولايه هذا الامر عليكم من هولاء المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور و العدوان و ان ابيتم الا الكراهه لنا و الجهل بحقنا و كان رايكم الان غير ما اتتنى به كتبكم و قدمت على ما به رسلكم انصرف عنكم (۴۱) .

اى مردم اگر از خدا حساب مى بريد و مردمى با تقوى باشيد و حق را از آن اهل حق بدانيد، يعنى حق خلافت اسلامى را براى مردان معصوم و امامان بر حق بدانيد اين كار بيش خدا را از شما خشنود مى سازد. در اينجا مراد امام آن حقى است كه تمام حقها بر آن استوار است و اگر محفوظ بماند هر حقى محفوظ مانده و اگر از ميان برود حقوق ديگر هم پايمال مى شود، يعنى حق امامت و حق رهبرى مسلمانان جهان، پس فرمود ما خاندان پيغمبر سزاواريم كه بر شما حكومت كنيم و زمامدار دين و دنياى شما باشيم، از اينان كه امروز بر سر كارند و مردمى زور گويند و مقامى بس مقدس و بس حساس را مدعى شده اند كه اهل آن نيستند، اينان كه در ميان شما ستم و بيداد مى كنند و نمى توان چنين مردمى را جانشينان پيغمبر و امامان مسلمانان و نگهبانان دين مبين اسلام و حافظ قرآن مجيد شناخت.

حر بن يزيد رياحى در پاسخ اين سخنان امام اظهار داشت : به خدا قسم كه من از اين نامه ها و فرستاده ها بى اطلاعم، امام به عقبه بن سمعان كه روز عاشورا اسير شد و سپس آزاد گرديد، فرمود تا نامه هاى مردم كوفه را نزد حر و ياران وى فرو ريخت، باز هم حر گفت ما نامه اى ننوشته ايم و دست از تو برنمى داريم تا تو را نزد ابن زياد ببريم، امام فرمود مرگ از اين كار به تو نزديكتر است، امامعليه‌السلام با ياران خود و حر با ياران خود سوار شدند و راهى را كه نه راه مدينه بود و نه راه كوفه در پيش گرفتند.


حر و مصلحت جويى براى امام

 در اين ميان حر به نظر خود از راه خيرخواهى و نصيحت با امام گفت : تو را به خدا قسم جنگ مكن كه اگر جنگ كنى كشته مى شوى. امام برآشفت و گفت آيا مرا به مرگ تهديد مى كنى. مگر با كشتن من آسوده خواهيد شد، سخن من در اينجا همان است كه آن مرد اوسى گفت او مى خواست رسول خدا را يارى دهد اما پسر عموى او او را از كشتن بيم داد و گفت كجا مى روى كه كشته خواهى شد، مرد اوسى در پاسخ پسر عموى خود گفت :

سامضى و ما بالموت عار على الفتى

اذا مانوى حقا و جاهد مسلما

و اسى الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و باعد مجرما

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما(۴۲)

يعنى من از اين راه مى روم و جوان مرد را از مردن با سرفرازى ننگ نيست، جوانمردى كه داراى حسن نيت باشد و در راه جهاد روح اسلام را از دست ندهد و جان خود را در راه يارى و همراهى با مردان نيك دريغ ندارد و از فرومايگان كناره گيرى كند و با نابكاران به يك راه نرود، در اين صورت اگر زنده بمانم پشيمانى نخواهم داشت و اگر در اين راه جان سپردم ملامتى بر من نخواهد بود، در زبونى و فرومايگى آدمى همين بس كه زنده باشد و خوارى بكشد.

امامعليه‌السلام و حر بن يزيد رياحى با ياران خود به منزل بيضه رسيدند در اينجا هم امام براى آنان صحبت كرد و بيش از پيش روشن ساخت كه من در اين موقع تكليفى دارم و بايد آن را انجام دهم و جز حساب انجام وظيفه چيزى نيست مضمون اين خطبه اين است كه يزيد خليفه اى است ستمگر و بيدادگر كه حرام هاى خدا را حلال مى شمارد و عهد و پيمان خدا را مى شكند و با سنت رسول خدا مخالفت مى ورزد و در ميان بندگان خدا راه و رسم گناه و ستمگرى را در پيش گرفته است و رسول خدا فرموده كه در چنين وضعى با چنين خليفه اى هر كس با رفتار و گفتار خود او را باز ندارد و از روش نكوهيده او جلوگيرى نكند بر خدا لازم است كه چنين كسى را با آن خليفه بيدادگر به يك جا برد.


رهبران دوزخى

 اين همان نكته اى است كه در قرآن مجيد به آن اشاره مى شود و جعلنا منهم ائمه يدعون الى النار (۴۳) برخى امامان و پيشوايان پيروان خود را به سوى آتش رهبرى مى كنند، يعنى همه پيشوايان و رهبران پيروان خود را به سوى بهشت نمى برند، بعضى از امامان و زمامداران رهبران امت و ملت خويشند به سوى بهشت و سعادت آن هم بهشت به معنى عام يعنى پيشرفت و خوشبختى و اوج و عظمت در دنيا و آخرت، اما به حكم قرآن و تجربه تاريخ برخى امامان كه يزيد يكى از آنها است پيروان خود را به سوى آتش و عذاب و سقوط حتمى در دنيا و آخرت مى كشانند.


بنى اميه پيروان شيطان

 سپس امام توضيح بيشترى داد و وضع موجود آن روز را كه سال شصت هجرى بود تشريح كرد و گفت بدانيد كه اينان يعنى كارگردانان دستگاه خلافت بنى اميه دنبال پيروى شيطان مى روند و فرمان او را مى برند، و از اطاعت شيطان جدا نمى شوند و به همان نسبت از دايره اطاعت خدا بيرون رفته اند، و از خداى متعال حرف شنوى ندارند، آشكار دست به تبهكارى گشوده اند، حدود الهى را تعطيل كرده اند، ثروت مسلمانان را به خود اختصاص داده اند، يعنى پولى كه در صندوق دارايى مسلمين جمع آورى مى شود و بايد در راه رفاه و آسايش مسلمانان به مصرف برسد و در طريق زندگى مردم گشايش ايجاد كند، مال مردم، بودجه مردم، آنچه را كه بايد به مصرف مصالح و منافع و رفع مشكلات زندگى و تامين سلامت و سعادت مردم برسد، آنها را به خود اختصاص داده اند و حلال خدا را حرام شمرده، و حرام خدا را حلال دانسته اند، حال كه اينان چنين وضعى به وجود آورده اند و رسول خدا هم چنان دستورى داده است، از من كه حسين بن على هستم، فرزند فاطمه ام، اهل آيه تطهيرم، اهل آيه مباهله ام، شاگرد امير المومنين و فرزند اويم چه كسى سزاوارتر است كه اين وضع را تغيير دهد و اين موجبات سقوط امت اسلامى را از ميان بردارد.


قيام تنها شايسته امامعليه‌السلام
بود

 راستى چه كسى مى توانست كار حسين بن علىعليه‌السلام را انجام دهد؟ و چه كسى مى توانست يارانى مثل ياران او به دست آورد؟ چه كسى مى توانست جاى او را در اين قيام بگيرد؟

ابن عباس مردى است بزرگ و دانشمند و مفسر بزرگوار قرآن مجيد و از بزرگان اصحاب رسول خدا و عموزاده او، اما كار حسين بن على از او ساخته نيست، محمد بن حنفيه برادر امام و فرزند على بن ابيطالب است، اما مرد اين قيام نيست، حبيب بن مظهر اسدى مردى است صحابى اما كار امام حسين را نمى تواند انجام دهد، مسلم بن عوسجه همچنين، هانى بن عروه مرادى نيز همچنين، پسر عموى امام حسين يعنى مسلم بن عقيل. برادر بزرگوار و ارجمندش عباس بن امير المومنين فرزند عزيز شجاع و با ايمانش على بن الحسين، اينان همه مردان بى نظير بزرگوارى هستند كه مى توانند در راه اين نهضت عميق و عظيم اسلامى با فداكارى و جان بازى حيرت انگيزى با امام همكارى كنند، اما هيچ يك از اينان با همه بزرگى و بزرگوارى و شخصيت نمى تواند نقطه مركزى و كانون اين قيام مقدس باشد هسته مركزى و نيروى معنوى اين جنبش خدايى در كانون شخصيت امامعليه‌السلام نهفته بود و همان نيروى معنوى بود كه تا آخرين مرحله اين قيام را رهبرى كرد و حتى بازماندگان خود را براى رهبرى آن تا آخرين مرحله اسيرى آماده ساخت.

سپس امامعليه‌السلام فرمود نوشته ها و فرستادگان شما رسيد و از بيعت و پايدارى شما در راه حق حكايت مى كرد، نوشته بوديد كه دست از يارى من هر چه پيش آيد برنخواهيد داشت، و مرا تسليم دشمن نخواهيد كرد، اكنون اگر بيعت و تصميم خود را بر پاى داريد و از آن چه به من نوشته ايد كه دست از يارى من برنداريد، و برنگرديد به خوشبختى و سعادت خواهيد رسيد، زيرا من فرزند على و فرزند فاطمه ام و در راه اين جهاد مقدس خود با شما همراه خواهم بود و زنان و فرزندانم با زنان و فرزندان شما يك سرنوشت خواهند داشت و شما را هم نمى رسد كه جان خود و زنان و فرزندان خود را از جان من و زنان و فرزندانم عزيزتر شماريد و در جايى كه من از جاى خود و خاندان خود گذشته ام، شما جان خود و كسان خود را دريغ داريد.


شهادت در راه نهى از زشتكارى

 يعنى اكنون كه من در راه امر به معروف و نهى از منكر از شهادت خود و ياران خود و از اسيرى زنان و فرزندانم دريغ ندارم و عزيزان خود را همراه آورده ام تا راه عذرى براى شما باقى نباشد، شما را نيز وظيفه آن است كه از امام خود پيروى كنيد و در راه خدا مانند او با گذشت و بى دريغ باشيد و كشته شدن و اسير دادن در راه حق را مشكل نگيريد و از همراهى با امام زمان و فرزند پيغمبر خود باز نمانيد.

با همه اينها اگر كوتاهى كرديد و پيمان خود را بر هم زديد و بيعت مرا از گردن خود فرو نهاديد به جانم سوگند كه از شما مردم عجيب نيست، زيرا با پدرم على و برادرم حسن و پسر عمويم مسلم بن عقيل نيز چنين كرديد، فريب خورده كسى است كه بر شما اعتماد كند و به وعده هاى شما مغرور شود، اما بدانيد كه زبان اين كار دامنگير خودتان مى شود و نصيب سعادت خود را از دست مى دهيد و بهره خوشبختى خود را از ميان مى بريد هر كه پيمان شكنى كند زيان آن به خودش مى رسد و زود است كه خدا مرا از شما بى نياز كند.


اثر روحى سخنرانى امامعليه‌السلام

 اين خطبه را امامعليه‌السلام در مقابل هزار نفر اصحاب حر ايراد كرد و گوش هاى اين جمعيت آن را شنيد، اما فقط يك دل بود كه آن را پذيرفت و تحت تاثير سخن قرار گرفت و چند روز بعد نشان داد كه اين درس امام را خود فهميده و دريافته است و آن يك نفر خود حر بن يزيد رياحى بود كه صبح عاشورا نزد عمر بن سعد آمد از او پرسيد كه راستى با حسين بن على خواهى جنگيد؟ گفت آرى به خدا قسم جنگ مى كنم بسيار سرسخت. حر گفت چه مانعى دارد كه يكى از پيشنهادهاى امام را بپذيرى، گفت اگر به اختيار خود بودم مانعى نداشت و مى پذيرفتم، اما ابن زياد به پذيرفتن هيچ كدام از پيشنهادهاى حسين بن على، تن در نمى دهد، اينجا بود كه اين مرد خوش عاقبت در گير و دار خطرناك عقل و نفس قرار گرفت و ناچار بايد تسليم يكى از دو ناحيه روحانى و شيطانى مى شد، اما با همان شعله ملكوتى كه سخنان امامعليه‌السلام در وجود او برافروخته بود، بر اهريمن نفس چيره شد و راه خدا را در پيش گرفت و گفت :

به خدا قسم به دو راهى بهشت و دوزخ رسيده ام، اما به خدا قسم كه هر چند پاره پاره و سوزانده شوم چيزى را بر بهشت ترجيح نخواهم داد، آن گاه راه اردوگاه امامعليه‌السلام را در پيش گرفت و به گناه خويش اعتراف كرد و از در راستى درآمد و گفت خدا مى داند نمى دانستم كار با اينجا مى كشد اكنون براى توبه كردن آمده ام، اما نمى دانم كه راهى به توبه كردن دارم يا نه ؟

امام فرمود آرى خدا توبه ات را قبول مى كند و تو را مى آمرزد نام خود را بگو، گفت من حر بن يزيد امام فرمود: انت حركما سمتك امك يعنى تو آزادى چنان كه مادرت تو را حر يعنى آزاد ناميده است، تو به خواست خدا در دنيا و آخرت آزادى، اكنون پياده شو و فرود آى، عرض كرد چه بهتر كه ساعتى با اين مردم سواره بجنگم و آخر كار با سرافرازى شهادت پياده شوم، امام فرمود خدا تو را رحمت كند هر چه مى خواهى انجام ده.


حر كوفيان را نصيحت مى كند

 حر به سوى مردم كوفه برگشت و با همكاران و همقطاران يك ساعت پيش خود آغاز سخن گفتن كرد و آنان را بر بى وفايى و پيمان شكنى ملامت نمود و سپاهى كه خود پيشرو آن سپاه بوده چنين گفت : اى مردم كوفه خدا مرگتان بدهد و خدا مادران شما را عزادار كند كه اين بنده خدا را دعوت كرديد، و آن گاه كه دعوت شما را پذيرفت و نزد شما آمد دست از يارى وى بازداديد، شما كه روزى وعده مى داديد كه در راه وى از جان خود خواهيد گذشت، امروز پيرامون او را گرفته ايد و شمشيرها روى او كشيده ايد تا او را بكشيد، او را محاصره كرده ايد و راه نفس كشيدن را بر وى بسته ايد و از هر طرف او را در فشار قرار داده ايد و نمى گذاريد كه به سرزمين هاى پهناور خدا روى آورد و خود و خاندانش در امان باشند، او را مانند اسيرى گرفتار ساخته ايد و بيچاره اش كرده ايد، آب جارى رودخانه فرات را كه مسلمان و نامسلمان از آن مى نوشند و جانوران صحرايى عراق در آن آب تنى مى كنند به روى او و زنان و كودكان و يارانش بسته ايد، و هم اكنون تشنگى آنان را از پاى درآورده است.

بعد از رسول خدا با فرزندان وى چه بد رفتار كرديد، اگر امروز در اين ساعت پشيمان نگرديد و از تصميم كشتن وى منصرف نشويد خدا در تشنگى قيامت سيرابتان نكند.

اين بود سخنان آن مرد سعادتمند و خوش عاقبتى كه روزى سر راه بر امام زمان خويش گرفت و زنان و فرزندان او را بيمناك و هراسان ساخت، و به دستورات ابن زياد در بيابانى دور از آبادى و جمعيت وى را فرود آورد و از روز دوم تا بامداد دهم محرم در آن بيابان با دشمنان امام همكارى داشت، اما در كمتر از ساعتى منقلب شد و تغيير قيافه روحى داد و يكباره دل بر شهادت نهاد و چنان شيفته حق و فداكارى در راه حق گرديد كه ديگر نمى توانست خود را با انديشه هاى دنيوى و اميد زندگى راضى كند و دست از سعادت ابدى بردارد الله ولى للذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (۴۴) .

خدا سرپرست و طرفدار مردم با ايمان است و او است كه آنان را از تاريكى ها به سوى روشنى بيرون مى برد، همان دست غيبى كه بر سينه نامحرمان كوفته مى شود و آنان را از حريم قدس شهادت و نيك نامى ابدى مى راند، مردانى را از گوشه و كنار به حوزه شهادت و فداكارى مى كشاند و حر بن يزيد رياحى پيشتاز سپاه دشمن را در رديف، حبيب بن مظهر اسدى و برير بن خضير همدانى بلكه در رديف على بن الحسين و قاسم بن الحسنعليه‌السلام و ديگر جوانان هاشمى قرار مى دهد.

 والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته


6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19