بررسى تاريخ عاشورا

بررسى تاريخ عاشورا15%

بررسى تاريخ عاشورا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

بررسى تاريخ عاشورا
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20650 / دانلود: 4469
اندازه اندازه اندازه
بررسى تاريخ عاشورا

بررسى تاريخ عاشورا

نویسنده:
فارسی

كتابى ارزشمند، حاوى سخنراني هاى مرحوم دكتر محمدابراهيم آيتى كه در سال هاى ۳-۱۳۴۲ از راديو ايران پخش شده است و درباره قيام سیدالشهدا و ابعاد گوناگون آن است.

1

2

3

4


بخش سوم

بسم الله الرحمن الرحيم

 شخصيت امام حسينعليه‌السلام از ديدگاه پيامبر

 مردى از عبدالله بن عمر پرسيد اگر خون پشه اى به جامه انسان برسد چطور است عبدالله گفت ببينيد كه اين مرد عراقى از خون پشه مى پرسد و حال آن كه همين عراقيان فرزند رسول خدا را كشتند و من خود از رسول شنيدم كه مى فرمود:

الحسن و الحسين ريحانتاى من الدنيا حسين و حسن دو دسته گل خوشبوى من از دنيا هستند.

رسول خدا فرمود: حسين منى و انا من حسين، احب الله من احب حسينا، حسين سبط من الاسباط (۳۲) حسين از من است و من از حسينم خدا دوست بدارد كسى را كه حسين را دوست مى دارد، حسين فرزند پيغمبر است و پدر امامان.

انس بن حرث كاهلى كه خود و پدرش از صحابه رسول خدا بوده اند مى گويد از رسول خدا شنيدم كه مى گفت :

 ان ابنى هذا يعنى الحسين يقتل بارض من ارض العراق فمن ادركه فلينصره (۳۳) همين پسرم يعنى حسين در زمينى از سرزمين عراق كشته مى شود هر كه در آن زمان باشد و دستش برسد بايد او را يارى كند.

در سال شصت هجرى، مقدمات وقوع آنچه رسول خدا خبر داده بود فراهم گشت و امامعليه‌السلام هم براى شهادت آماده مى شد، اما نه چنان كه بعضى پنداشته اند كه چون راهى به زنده ماندن نداشت و مى دانست كه اگر تسليم شود باز به هر وسيله اى باشد او را مى كشند و از بين مى برند و از روى بيچارگى و راه پيدا نكردن به زندگى تن به شهادت داد، اين طور نبود و گوينده يا نويسنده اين سخن هر كه باشد، سخنش سست و بى اساس است اگر واقع مطلب اين بود عمل امامعليه‌السلام چه ارزشى داشت ؟ و كجا مى توانست دنيا روى اين قيام مقدس اين همه حساب كند.


نهضت كربلا كانون نهضتها

 اين نهضتى كه نقطه اتكاى تمام نهضت هاى مقدس تاريخ اسلام است و در حقيقت مركز و كانون همه نهضت هاى مقدس دينى است چه نهضت هايى كه پيش از حسين بن علىعليه‌السلام بوده است و چه قيام هايى كه به وسيله زيد بن على و حسين بن زيد و صاحب نفس زكيه و برادرش ابراهيم و حسين شهيد فخ و ديگران به دنبال نهضت امام حسينعليه‌السلام پيش آمده، كجا ممكن است چنين نهضتى را با اين توجيهات بى اساس تجزيه و تحليل كرد؟

سخن حق در اين مقام همان است كه امام حسينعليه‌السلام در اواخر سال شصت و اوايل سال شصت و يك هجرى وضع موجود جامعه اسلامى و حالت روحى و اخلاقى ملت مسلمان را چنان گرفتار انحراف و در خطر ديد كه راهى به اصلاح آن وضع موجود و آن فساد اجتماعى دامنگير خطرناك جز راه قيام و شهادت در پيش نداشت. نه آن كه او راهى براى زندگى نداشت و تن به شهادت داد مطلب اين است كه راهى به زنده ماندن دين و بقاى امت اسلامى زنده بماند و در جهان امتى اسلامى باشند ناچار بايد تحت عنوان ان الله شاء ان يراك قتيلا خود كشته شود و زير عنوان ان الله شاء ان يراهن سبايا عزيزان و خواهرانش و بزرگ ترين سخنوران تواناى جهان اسلام كه يكى نامش زينب و ديگرى ام كلثوم و سومى فاطمه بنت الحسين و ديگرى نامش على بن الحسين است بر سر بازارهاى عراق و سوريه امت اسلامى را با آن وضع موجود شرم آورى كه دارند توجه دهند، و امت اسلامى را از خطر مرگ و نابودى براى هميشه رهايى بخشند و نهضت هاى مقدس را كه پيش از حسين بن على بوده است زنده نگهدارند و راهى هموار براى قيام ها و نهضت هاى دينى آينده مسلمانان باز كنند.


گفتگوى امام با مروان در مورد بيعت

 پس از آن كه وليد بن عتبه كه والى شهر مدينه به فرمان خليفه وقت امامعليه‌السلام را در فشار گذاشت تا تسليم شود و بيعت كند و جريان شب بيست و هشتم ماه رجب در خانه وليد به انجام رسيد و امام بيعت نكرد و اظهار نظر قطعى را به فردا و پس از آن موكول كرد، و فرمود باشد تا فردا تصميم خود را بگيريم. فرداى آن روز عبدالله بن زبير ترسيد و از مدينه گريخت، اما امامعليه‌السلام آن روز را هم در مدينه ماند و در همان روز براى آن كه شايد خبر تازه اى به دست آيد از خانه بيرون آمد مروان بن حكم در ميان كوچه به امام حسينعليه‌السلام برخورد و ضمن صحبت به آن حضرت گفت آقا من خيرخواه شمايم حرف مرا بشنويد و هر چه مى گويم، چنان كن امام فرمود چه مى گويى بگو تا راستى اگر سخنى به خير من باشد بشنوم، مروان گفت : من به شما دستور مى دهم كه با يزيد ابن معاويه بيعت كنى چه اين كار هم براى دنياى شما خوب است و هم براى دين شما، يعنى اگر يزيد او را به عنوان خلافت و امامت و رهبرى ملت مسلمان شناختى و پيشوايى او را براى مسلمانان جهان امضاء كردى دين و دنياى خود را حفظ كرده اى و نتيجه آن كه اگر با وى بيعت نكنى و سر مخالفت پيش گيرى هم دينت را تباه كرده اى و هم دنيا از دست تو رفته است.


انحراف مسلمانان بدست امويان

 امام در پاسخ اين سخن جسارت آميز مروان فرمود: انالله و انا اليه راجعون اين كلمه بيشتر در موقع يادآورى ناگوارى و در مقام تسلى دادن يا تسلى يافتن گفته مى شود فاجعه و مصيبتى كه امام براى يادآورى آن و تسلى دادن خود و ديگران اين كلمه را بر زبان جارى ساخت، همان انحراف فكرى مسلمين است كه روزى ملت مسلمان از مجراى صحيح دين شناسى و مسير فكرى خويش چنان منحرف شود كه بگويد، اگر حسين بن على با يزيد بيعت كند، دين و دنياى او تامين است وگرنه هر دو به ياد رفته است، سپس امام فرمود: و على الاسلام السلام ان قدبليت الامه براع مثل يزيد و لقد سمعت جدى رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و سلم يقول الخلافه محرمه على آل ابى سفيان (۳۴) يعنى بنابراين بايد با اسلام خداحافظى كرد بايد فاتحه اسلام را خواند اگر واقعا كار امت اسلامى به آنجا بكشد كه حافظ اسلام و مسلمانان و زمامدار مسلمين جهان و به تعبير ديگر، جانشين پيغمبر و حافظ شرع و شريعت اسلام كسى مانند يزيد باشد، با اين كه من از جد خود رسول خدا شنيدم كه مى فرمود خلافت بر خاندان ابو سفيان حرام است.

آن گاه سخن ميان امام و مروان به طول كشيد تا آنجا كه مروان با حال خشم و ناراحتى از امام جدا شد، به هر صورت امام از مدينه به مكه آمد و روز هشتم ذى حجه كه آن روز ترويه مى گويند و مصادف بود با روز گرفتار شدن هانى بن عروه به دست ابن زياد و خروج مسلم بن عقيلعليه‌السلام در كوفه رهسپار عراق شد و بيشتر مسلمانان از حركت امام در اين موقع كه بايد اعمال و مناسك حج انجام شود بسيار تعجب مى كردند.


گفتگوى فرزدق با امام حسينعليه‌السلام

 فرزدق شاعر كه نام او در تاريخ اسلام بسيار مشهور است مى گويد در سال شصت هجرى مادرم را به حج مى بردم و در همان هنگام كه وارد زمين حرم شدم و شتر مادر خود را مى راندم حسين بن على را ديدم كه مسلح از مكه بيرون مى رفت، پرسيدم اين شترها از آن كيست ؟ گفتند از آن حسين بن على، پس نزد امام شرفياب شدم و به وى سلام كردم و گفتم خدا خواسته ها و آرزوهايت را چنان كه دوست دارى برآورد، اى فرزند رسول خدا پدر و مادرم فداى تو باد چرا شتاب كردى و اعمال حج را انجام نداده از حرم بيرون مى روى ؟ گفت اگر شتاب نمى كردم و بيرون نمى آمدم دستگير مى شدم. آن گاه از من پرسيد كه شما كه هستى ؟ گفتم مردى از عربم به خدا قسم كه بيش از اين از كار من تحقيق و تفتيش نكرد، سپس گفت از مردمى كه پشت سر گذاشته اى يعنى از مردم عراق چه خبر دارى ؟ گفتم از كسى سوال كرديد كه به خوبى از اوضاع مردم آگاه است، دلهاى مردم با شماست و شمشيرهاى آنان عليه شما و قضاى الهى از آسمان فرود مى آيد و خدا هر چه بخواهد مى كند قلوب الناس معك و اسيافهم عليك و القضاء ينزل من السماء والله يفعل ما يشاء امامعليه‌السلام در پاسخ فرمود: صدقت لله الامر و كل يوم ربنا فى شان ان نزل القضاء بما تحب فنحمدالله على نعمائه و هو المستعان على اداء الشكر و ان حال انقضاء دون الرجاء قلم يتعد من كان الحق نيته و التقوى سريرته (۳۵) راست گفتى كار به دست خداست، و هر روزى خداوند دست به كارى زند، اگر فرمان الهى مطابق ميل و رضاى ما فرود آيد خدا را بر نعمت هاى وى سپاسگزاريم و توفيق سپاسگزارى هم از اوست، و اگر قضاى الهى نه بر وفق مراد باشد و راه اميد را سد كند باز آن كسى كه حق نيت او است و تقوى باطن بنيان كار او به هلاكت نخواهد رسيد. فرزدق گفت آرى خداى تو را به آنچه دوست دارى برساند و از آنچه مى ترسى حفظ كند، آنگاه فرزدق مسائلى راجع به حج و غير آن از امام پرسيد و جواب شنيد و خداحافظى كردند و از هم جدا شدند.


هدف امامعليه‌السلام

 آنچه را امامعليه‌السلام به فرزدق فرموده بايد بيشتر دقت نظر به كار برد، امام مى خواهد بگويد من از آن مردمى نيستم كه در پى مقصدى مى روند و براى رسيدن به آن سعى و تلاش مى كنند آنگاه شايد به مقصد خود رسيدند و شايد هم از آن بازمانند، مرا هدفى است كه هر چه پيش آيد و اوضاع به هر صورتى درآيد و هر كه غالب يا مغلوب باشد من به هدف خود خواهم رسيد، كسى كه براى تحصيل مال و ثروت باشد من به هدف خود خواهم رسيد، كسى كه براى تحصيل مال و ثروت پى كسب و تجارت مى رود، كسى كه براى رسيدن به جاه و مقام تلاش مى كند، كسى كه براى درمان بيمارى خود يا سلامت بيمار خود پزشك مى رود، كسى كه براى مغلوب كردن حريف خود قدم به ميدان مبارزه مى گذارد. كسى كه براى كسب شهرت و آبرو پيش مردم كار نيك يا كار نيك نما انجام مى دهد، اينان ممكن است به مقصود خود برسند و ممكن است از هرگونه تلاش و كوشش براى رسيدن به مقصود كمتر نتيجه اى به دست نياورند، نه هر چه انسان بخواهد و آرزو كند به آن مى رسد چه بسا كه وزش بادهاى حوادث در خلاف جهت ميل كشتى هاى آرزوها جريان يابد. حال غالب مردم اين چنين است، پس مقصود هر چه باشد مى روند و سعى و كوشش خود را در راه رسيدن به آن به كار مى برند گاه شاهد مقصود را در آغوش مى كشند و گاه نه تنها به مقصود خود نمى رسند بلكه مال و زندگى و احيانا جان خود را از دست مى دهند بى آنكه در عوض چيزى به دست آورده باشند.


امامعليه‌السلام
در هر صورت پيروز است

 امام مى گويد من از اين چنين مردمى نيستم و آينده به هر صورتى درآيد و قيافه سياسى عراق هم هر چه باشد من به هدف خود خواهم رسيد، زيرا اين قيام را جز به منظور انجام وظيفه اى كه خداى در چنين وضعى بر عهده مانند من نهاده است انجام نمى دهم و منظور نه آن است كه خليفه شوم، و مقصود نه آن است كه بر مسلمانان حكومت كنم، اگر بيرون شدم در راه انجام وظيفه است و سزاوار خواهد بود و اگر دشمن من پيش برد باز هم وظيفه خويش را انجام داده ام و جز اين هم مقصودى و مقصدى در كار نهضت من نبوده است. راستى رجال حق و مردانى كه انگيزه مادى ندارند و هرگونه جهاد و مبارزه اى را براى خدا و از نظر اداى تكليف دنبال مى كنند چه فرق مى كند كه غالب شوند يا مغلوب و اين تعبير هم از نارسايى الفاظ و عبارات است وگرنه لغت مغلوبيت در قاموس رجال حق وجود ندارد، عين همين نكته را كه امام در راه عراق به اين صورت به فرزدق گفت و فرمود كه اگر كار ما پيش رفت خدا را سپاسگزار خواهيم بود و اگر قضاى الهى شكست ما را پيش كشيد و راه پيروزى را به روى ما بست باز چون با حسن نيت و تقواى سريرت، قدم در اين راه نهاده ايم از ميان نخواهيم رفت و هر چند ممكن است كشته شويم اما نخواهيم مرد، چه بسيار فرق است ميان شهادت و كشته شدن در راه حق و در طريق امر به معروف و نهى از منكر با مردن و از ميان رفتن.


امويان سنتهاى پيامبران را تغيير دادند

 واى بر شما مردم چرا آن گاه كه هنوز شمشيرها در نيام و دل ها آرام بود و تصميمى قطعى نگرفته بوديد دست از ما برنداشتيد، و چرا با شتابزدگى چون ملخ ‌هاى تازه پر درآورده به پرواز درآمديد، و مانند پروانگان در آتش فتنه فرو ريختيد. نسيم رحمت به شما نرسد اى فرومايگان و اى پست مردان كه قرآن را به دور انداخته ايد و كلمات را تحريف كرده ايد، اى طرفداران گناهان، و اى ياران شيطان، و اى كسانى كه سنت هاى پيغمبران را محو و نابود ساخته ايد آيه با يارى بيدادگران برخاسته و از نصرت ما دست كشيده ايد، به خدا قسم دير زمانى است كه شما بى وفا بوده ايد ريشه هاى شما از آن خورده و شاخه هاى شما از آن نيرو گرفته است و ناپاكترين ميوه اى گلوگير بار آمده ايد كه دوست و خيرخواه شما را از شما بهره اى نيست، اما به كام دشمن گوارا فرو مى رويد، تعبير در گلوى دوست گير كردن كنايه از آن است كه وعده يارى و فداكارى مى دهيد و دم از جان نثارى و مردانگى مى زنيد و چون روز امتحان و ميدان كارزار پيش آيد نه تنها از شما فايده اى نيست، بلكه چون لقمه اى گلوگير دست تعدى و بيداد شما گلوى دوست را مى فشارد و زندگى او را تهديد مى كند، سپس امام فرمود بدانيدالاوان الدعى ابن الدعى قد ركز بين اثنتين بين السله و الذله و هيهات منا الذله يابى الله ذلك لنا و رسوله و المومنون و حجور طابت و طهرت و انوف حميه و نفوس ابيه من ان توثر طاعه اللئام على مصارع الكرام، الا و انى زاحف بهذه الاسره مع قله العدد و خذله الناصر (۳۶) .

بدانيد مردم كوفه كه اين مرد پدر ناشناخته (يعنى عبيدالله) پسر آن مرد پدر ناشناخته (يعنى زياد) مرا از اختيار يكى از دو راه ناگزير ساخته يا آن كه شمشيرها از نيام كشيده شود، يعنى جنگ سختى به راه افتد و كار به شهادت و جان بازى كشد، يا من تن به خوارى و زبونى دهم و تسليم اراده وى شوم تا هر چه بخواهد درباره من انجام دهد، اما خوارى و زبونى از ما به دور است خدا راضى نيست كه ما خوار و زبون گرديم. پيغمبر و مردان با ايمان تن به خوارى و بيچارگى نمى دهند، دامن هاى پاك مادران كه در آنها تربى يافته ايم و جوانان باغيرت و رادمردان آزاده كه تا راه مرگ و شهادت به روى آنان از است، به راه فرومايگان و بيچارگان نخواهند رفت. همچنين رضا به خوارى و ذلت ما نمى دهند، اكنون اگر چه ياران وفادار من كم اند و ديگران از دست از يارى من برداشته اند باز هم جز راه جنگ را نمى توانم پذيرفت و جز از طريق شهادت نمى توانم رفت، اينجا است كه امامعليه‌السلام اشعار فروه بن مسيك مرادى را كه نمودار يك دنيا عظمت و آرامش روحى و قدرت معنوى است مى خواند:

فان نهزم فهزامون قدما

و ان نهزم فضير مغلبينا

اگر امروز پيروزى به دست ما افتاد از قديم چنين بوده اگر هم با شكست روبرو شديم باز غلبه و پيروزى به دست ما افتاد از قديم چنين و اگر هم با شكست روبرو شديم باز غلبه و پيروزى براى ما است و حق در هر قيافه اى باشد چه غالب و چه مغلوب پيروز است.

و ما ان طبنا جبن ولكن

منايانا و دوله آخرينا

ما با قدم شجاعت و مردانگى به اين راه مى رويم و با ترس و كم دلى خو نگرفته ايم، اما اگر مقدر چنان باشد كه ما به شهادت برسيم و ديگران به دولت رسند چه مى شود كرد.

اذا ماالموت رفع عن اناس

كلاكله اناخ باخرينا

رسم روزگار همين است آنگاه كه مرگ از حمله به مردمى باز گردد و از پامال ساختن آنها فارغ شود، حمله ديگرى آغاز مى كند و جمع ديگرى را لگدكوب مى سازد.

فافنى ذلكم سروات قومى

كما افنى القرون الاولينا

اجل چنان كه قرن هاى گذشته را نابود ساخت رادمردان بنى هاشم را امروز به سوى مرگ مى كشاند.

فلوخلد الملوك اذا خلدنا

سيلقى الشامتون كما لقينا

به مردمى كه امروز ما را بر گرفتارى و مصيبت شماتت مى كنند بگو: به زودى روز گرفتارى شما نيز مى رسد و دست روزگار جام هاى تلخ ناگوارى ها را به كام شما نيز فرو خواهد ريخت.


امامعليه‌السلام
و پايان كار

 امامعليه‌السلام با اين روح سرشار از عظمت و تصميم و اخلاص و ايمان از مكه رهسپار عراق شد و نيك مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و پايان كار به كجا خواهد كشيد، اما ديگران و حتى خويشان و نزديكان و ارادتمندان امام تنها نگرانى آن ها اين بود كه مبادا در اين سفر اوضاع مساعد نامساعد شود و كار امام به شهادت منتهى گردد، امام براى شهادت مى رفت، اما دوستان و بستگان مى گفتند به اين راه مرو كه مى ترسيم كشته شوى.


امامعليه‌السلام
و پايان كار

 امامعليه‌السلام با اين روح سرشار از عظمت و تصميم و اخلاص و ايمان از مكه رهسپار عراق شد و نيك مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و پايان كار به كجا خواهد كشيد، اما ديگران و حتى خويشان و نزديكان و ارادتمندان امام تنها نگرانى آن ها اين بود كه مبادا در اين سفر اوضاع مساعد نامساعد شود و كار امام به شهادت منتهى گردد، امام براى شهادت مى رفت، اما دوستان و بستگان مى گفتند به اين راه مرو كه مى ترسيم كشته شوى.

از جمله عبدالله جعفر برادرزاده و داماد امير المومنينعليه‌السلام پس از حركت امام از مكه پسران خود عون و محمد را فرستاد به وسيله ايشان نامه هايى به امام تقديم داشت و در آن نامه امام را قسم داد كه بازگردد، و نوشت كه مى ترسم كه خود و حيوانات به شهادت برسيد و اگر تو امروز كشته شوى روشنى زمين از ميان مى رود، چه مردم به وسيله تو به راه مى آيند و مردمان با ايمان به تو اميد دارند، پس شتاب مكن كه من خودم در پى نامه ام مى آيم.

آنگاه عبدالله بن جعفر با برادر حاكم مكه كه حامل نامه اى از برادر خود عمرو بن سعيد براى امام بود و در آن نامه امام را با عهد و پيمان خاطر جمع كرده بود كه با اطمينان خاطر به مكه بازگردد رهسپار شدند و در بازگشتن امام اصرار ورزيدند، اما امام در پاسخ آنها فرمود من جد خود رسول خدا را به خواب ديده ام و او مرا فرموده تا به اين راه بروم. گفتند چه خواب ديده اى ؟ فرمود خواب خود را به كسى نگفته ام و تا زنده باشم به كسى نخواهم گفت، عبدالله بن جعفر از بازگشتن امام نااميد شد، اما فرزندان خود عون و محمد را كه هر دو آنها روز عاشورا به شهادت رسيدند دستور داد تا در خدمت امام رهسپار عراق باشند.


امام به سوى عراق مى رود

 امام همچنان با شتاب به سوى عراق پيش مى رفت تا نزديك كوفه رسيد و از آنجا نامه اى به اهل كوفه نوشت و آن را با قيس بن مسهر صيداوى فرستاد و هنوز خبر شهادت مسلم بن عقيل به امام نرسيده بود، در اين نامه امام به كوفيان نوشت كه نامه مسلم به من رسيد و از بيعت و حسن نيت شما و هماهنگى شما در راه يارى ما و طلب حق خبر يافتم و از خدا خواهانيم كه نيكى خود را از ما دريغ ندارد و شما را بر اين حسن نيت و تصميم قاطع اجرى تنظيم عنايت كند، من هم روز سه شنبه هشتم ذى حجه يعنى روز ترويه از مكه به سوى شما رهسپار شده ام، هرگاه فرستاده من به كوفه رسيد در كار خويش هر چه بيشتر شتاب ورزيد و تلاش و كوشش كنيد، اگر خدا بخواهد در همين روزها بر شما وارد مى شوم.

قيس نامه امام را گرفت و به راه افتاد ولى در نزديكى كوفه دستگير شد و او را نزد ابن زياد بردند ابن زياد وى را گفت كه بايد منبر بروى و حسين بن علىعليه‌السلام را دشنام دهى، قيس بر منبر مسجد كوفه رفت و خدا را سپاس و ستايش گفت و سپس گفت اى مردم بدانيد كه حسين بن علىعليه‌السلام بهترين خلق خدا و فرزند فاطمه دختر پيغمبر شما است و من هم فرستاده اويم، به يارى او برخيزيد، آنگاه بر عبيدالله و پدرش لعنت فرستاد و بر على بن ابيطالب درود فرستاد، عبيدالله گفت تا او را از بالاى بام فرو انداختند و استخوان هاى او درهم شكست.

امامعليه‌السلام همچنان رو به كوفه پيش مى رفت تا در منزل زرود از شهادت مسلم و هانى خبر يافت و گفت انالله و انا اليه راجعون و مكرر مى گفت رحمت خدا بر آن دو باد، و در منزل اذيب الهجانات خبر شهادت قيس بن مسهر به عرض امامعليه‌السلام رسيد و امام بر وى رحمت فرستاد و دعا كرد كه خدايش در بهشت جاى دهد، در منزل زباله مردم را از خبر شهادت مسلم و هانى و اوضاع كوفه باخبر ساخت و فرمود شيعيان ما دست از يارى برداشته اند، هر كه خواهد راه خود را در پيش گيرد و برود، اينجا بود كه بيشتر همراهان امام پراكنده شدند و اندكى با امام باقى ماندند.

به روايت محمد بن جرير طبرى، مفسر و مورخ و فقيه معروف اسلامى در كتاب تاريخ معروف خود تاريخ الامم و الملوك مى نويسد: امامعليه‌السلام در منزل ذى حسم خطبه اى خواند و سخنرانى كوتاهى ايراد كرد و صريح تر از آنچه تاكنون گفته انگيز قيام خود را بيان كرد و آمادگى خود را براى شهادت اعلام داشت و در آن خطبه چنين مى فرمود:

 اما بعد انه قد نزل من الامر ما قد ترون و ان الدنيا قد تغيرت و تنكرت و ادبر معروفها و استمرت حذاء فلم يبق منها الا صبابه كصبابه الاناء و خسيس عيش كالمرعى الوبيل (۳۷)

كار ما به اينجا كشيده است كه مى بينيد قيافه دنيا دگرگون شده و آغاز ناشناسى و بى مهرى كرده و نيكى آن رو به زوال است. دنيا با شتاب مى گذرد و جز اندكى ناچيز و جز زندگى پست و كم ارزشى از آن باقى نمانده است. دنياى امروز درست مانند چراگاهى است كه جز گياه زيان بخش و بيمار كننده در آن چيزى نمى رويد.


انتقاد امامعليه‌السلام
از شرايط ناگوار زمانه

 امامعليه‌السلام چرا اين همه از دنياى آن روز و زندگى در آن شرايط بدگويى كرد و چرا اين همه گله مند و اسفناك بود، خودش در جمله بعد سر نكته را بيان مى كند، هيچ سخن از گرانى زندگى يا نيامدن باران و حتى نبودن امنيت و آسايش در ميان نيست، و آنچه زندگى را بر امامعليه‌السلام ناگوار و غير قابل تحمل ساخته غير آن چيزهايى است كه غالبا زندگى را بر مردم ناگوار و ناپسند مى سازد، درست توجه كنيد اينجا جايى است كه طليعه دشمن رسيده و امامعليه‌السلام در خطر محاصره لشكريان عراق قرار مى گيرد و ناچار مردمى چنين فكر مى كنند، كه اى كاش امام حسينعليه‌السلام اين كار را نكرده بود و قدم در اين راه ننهاده بود، و شايد برخى از كوته نظران تصور مى كردند كه خود امام هم اين طور فكر مى كند و از آنچه كرده و پيش آمده پشيمان است، در اينجا لازم بود كه امام قدرى پرده از روى انگيزه قيام خود برگيرد و آنچه زندگى را بر وى ناگوار و دشوار و ناپسند ساخته است با تعبيرى صريح تر و روشن تر گفته شود براى همين است كه در اين خطبه كوتاه پس از آنچه نقل شد چنين فرمود الا ترون ان الحق لا يعمل به و ان الباطل لايتناهى عنه (۳۸) يعنى وضع موجود مسلمانان اين گونه شده كه به حق عمل نمى شود و باطل را رها نمى كنند و اكنون كه وضع امت اسلامى به اين صورت درآمده بر شخصيتى آماده و لايق و فداكار مانند من كه فرزند رسول خدايم و ذخيره چنين روزى لازم و واجب است كه قيام كنم مگر نمى بينيد و به عبارت ديگر چرا از من مى پرسيد كه چرا تسليم نمى شوى ؟ و چرا بيعت نمى كنى ؟ و چرا اين حكومت اسلامى موجود را به رسميت نمى شناسى ؟ و چرا فرزند زاده ابوسفيان را به عنوان رهبر و قائد و امام ملت مسلمان جهان نمى شناسى ؟


وضعيت نابسامان مسلمانان

 مگر نمى دانيد كه جاى اين پرسش باقى مانده است، مگر وضع موجود مسلمانان را نمى بيند، مگر نمى بينيد كه مردم به حق عمل نمى كنند، ظاهرا نه مراد امام آن باشد كه مردم مثلا دروغ مى گويند، يا مردم در مجالس انس خود غيبت مى كنند، يا بعضى مردم صبح خوابيده اند و نماز آنها قضا مى شود، اينها نيست.

اين معصيت ها هميشه در بين مردم كم و بيش بوده است، گويا امام مى خواهد بگويد، مگر نمى بينيد كه چرخ امانت و پيشوايى و رهبرى مسلمانان بر مدار خلافت و جانشينى و تاسى بر رسول خدا و از مسير و جريان طبيعى خود كه مى بايست بر مبناى طرفدارى از حق و عدالت استوار باشد منحرف گشته است ! بلكه خلافت بر مدار ستمگرى و آزاد گذاشتن ستمكاران و بلكه تشويق آنان گردش مى كند، آنگاه فرمود ليرغب المومن فى لقاء الله محقا فانى لا ارى الموت الا سعاده و لا اليحاه مع الظالمين الا برما (۳۹) بايد در چنين وضعى مرد با ايمان آرزومند مرگ باشد، و اين وضع اسفناك مومن را عاشق شهادت و لقاى پروردگار مى سازد، در خطبه مسجد الحرام سخن از مرگ و شهادت بود، سخن از جان بازى و فداكارى بود، اينجا هم سخن از شهادت است و دلسردى از زندگى، فرمود زندگى با ستمكاران را جز خستگى و ناراحتى و ملال ثمرى نيست. آنچه را كه امامعليه‌السلام در اينجا فرمود، در موقع برخورد با حر بن يزيد رياحى كه براى دستگيرى امام با هزار سوار از كوفه رسيد تفصيل بيشترى داد و وضع موجود آن روز را بيشتر تشريح كرد.


ديدار امام با لشكر حر

 روز اول محرم سال ۶۱ هجرى امامعليه‌السلام با حر و اصحاب او روبرو شد و پس از آنكه ياران و همراهان تشنه وى را سيراب كرد و وقت نماز ظهر درآمد و حجاج بن مسروق جعفى كه از شهداى بزرگوار روز عاشورا است به امر امامعليه‌السلام اذان گفت، امام از خيمه بيرون آمد و بعد از اذان و پيش از اقامه براى آنان صحبت كرد و پس از حمد و ثناى پروردگار چنين فرمود:

 ايها الناس انى لم آنكم حتى اتتنى كتبكم و قدمت على رسلكم ان اقدم علينا فانه ليس لنا امام لعل الله اين يجمعنا بك على الهدى و الحق فان كنتم على ذلك فقد جئتكم فاعطونى ما اطمئن اليه من عهودكم و مواثيقكم و ان لم تفعلوا و كنتم لمقدمى كار هين انصرفت عنكم الى المكان الذى جئت منه اليكم فسكتوا عنه و لم يتكلم احد منهم بكلمه (۴۰) .

اى مردم عذر من نزد خدا و شما مسلمانان كوفه اين است كه من بى جهت رهسپار عراق نشدم، بلكه فرستادگان شما نزد من آمدند و در نامه هاى خود نوشته بوديد كه ما را امامى نيست، پس به سوى ما رهسپار باشيد كه خدا به وسيله تو ما را به راه آورد، اكنون آمده ام اگر حاضريد كه مرا با تجديد عهد و پيمان خود مطمئن سازيد به تدبير شما مى آيم و اگر اين كار را نمى كنيد و با از آمدن من ناراحت و نگران هستيد به همانجايى كه از آنجا آمده ام باز مى گردم حر و اصحاب او هيچ گونه جوابى به امام ندادند.


خطبه امام براى لشكر كوفه

 حجاج به امر امام اقامه نماز گفت، و هر دو سپاه با امام نماز جماعت خواندند و پس از استراحت و رسيدن وقت نماز عصر نماز عصر را هم به همان ترتيب به جماعت خواندند، و بعد از نماز امامعليه‌السلام ديگر بار براى اصحاب جز صحبت كرد و چنين فرمود:

 اما بعد ايها الناس فانكم ان تتقوالله و تعرفوا الحق لاهله يكن ارضا عنكم و نحن اهل بيت محمد صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اولى به ولايه هذا الامر عليكم من هولاء المدعين ما ليس لهم و السائرين فيكم بالجور و العدوان و ان ابيتم الا الكراهه لنا و الجهل بحقنا و كان رايكم الان غير ما اتتنى به كتبكم و قدمت على ما به رسلكم انصرف عنكم (۴۱) .

اى مردم اگر از خدا حساب مى بريد و مردمى با تقوى باشيد و حق را از آن اهل حق بدانيد، يعنى حق خلافت اسلامى را براى مردان معصوم و امامان بر حق بدانيد اين كار بيش خدا را از شما خشنود مى سازد. در اينجا مراد امام آن حقى است كه تمام حقها بر آن استوار است و اگر محفوظ بماند هر حقى محفوظ مانده و اگر از ميان برود حقوق ديگر هم پايمال مى شود، يعنى حق امامت و حق رهبرى مسلمانان جهان، پس فرمود ما خاندان پيغمبر سزاواريم كه بر شما حكومت كنيم و زمامدار دين و دنياى شما باشيم، از اينان كه امروز بر سر كارند و مردمى زور گويند و مقامى بس مقدس و بس حساس را مدعى شده اند كه اهل آن نيستند، اينان كه در ميان شما ستم و بيداد مى كنند و نمى توان چنين مردمى را جانشينان پيغمبر و امامان مسلمانان و نگهبانان دين مبين اسلام و حافظ قرآن مجيد شناخت.

حر بن يزيد رياحى در پاسخ اين سخنان امام اظهار داشت : به خدا قسم كه من از اين نامه ها و فرستاده ها بى اطلاعم، امام به عقبه بن سمعان كه روز عاشورا اسير شد و سپس آزاد گرديد، فرمود تا نامه هاى مردم كوفه را نزد حر و ياران وى فرو ريخت، باز هم حر گفت ما نامه اى ننوشته ايم و دست از تو برنمى داريم تا تو را نزد ابن زياد ببريم، امام فرمود مرگ از اين كار به تو نزديكتر است، امامعليه‌السلام با ياران خود و حر با ياران خود سوار شدند و راهى را كه نه راه مدينه بود و نه راه كوفه در پيش گرفتند.


حر و مصلحت جويى براى امام

 در اين ميان حر به نظر خود از راه خيرخواهى و نصيحت با امام گفت : تو را به خدا قسم جنگ مكن كه اگر جنگ كنى كشته مى شوى. امام برآشفت و گفت آيا مرا به مرگ تهديد مى كنى. مگر با كشتن من آسوده خواهيد شد، سخن من در اينجا همان است كه آن مرد اوسى گفت او مى خواست رسول خدا را يارى دهد اما پسر عموى او او را از كشتن بيم داد و گفت كجا مى روى كه كشته خواهى شد، مرد اوسى در پاسخ پسر عموى خود گفت :

سامضى و ما بالموت عار على الفتى

اذا مانوى حقا و جاهد مسلما

و اسى الرجال الصالحين بنفسه

و فارق مثبورا و باعد مجرما

فان عشت لم اندم و ان مت لم الم

كفى بك ذلا ان تعيش و ترغما(۴۲)

يعنى من از اين راه مى روم و جوان مرد را از مردن با سرفرازى ننگ نيست، جوانمردى كه داراى حسن نيت باشد و در راه جهاد روح اسلام را از دست ندهد و جان خود را در راه يارى و همراهى با مردان نيك دريغ ندارد و از فرومايگان كناره گيرى كند و با نابكاران به يك راه نرود، در اين صورت اگر زنده بمانم پشيمانى نخواهم داشت و اگر در اين راه جان سپردم ملامتى بر من نخواهد بود، در زبونى و فرومايگى آدمى همين بس كه زنده باشد و خوارى بكشد.

امامعليه‌السلام و حر بن يزيد رياحى با ياران خود به منزل بيضه رسيدند در اينجا هم امام براى آنان صحبت كرد و بيش از پيش روشن ساخت كه من در اين موقع تكليفى دارم و بايد آن را انجام دهم و جز حساب انجام وظيفه چيزى نيست مضمون اين خطبه اين است كه يزيد خليفه اى است ستمگر و بيدادگر كه حرام هاى خدا را حلال مى شمارد و عهد و پيمان خدا را مى شكند و با سنت رسول خدا مخالفت مى ورزد و در ميان بندگان خدا راه و رسم گناه و ستمگرى را در پيش گرفته است و رسول خدا فرموده كه در چنين وضعى با چنين خليفه اى هر كس با رفتار و گفتار خود او را باز ندارد و از روش نكوهيده او جلوگيرى نكند بر خدا لازم است كه چنين كسى را با آن خليفه بيدادگر به يك جا برد.


رهبران دوزخى

 اين همان نكته اى است كه در قرآن مجيد به آن اشاره مى شود و جعلنا منهم ائمه يدعون الى النار (۴۳) برخى امامان و پيشوايان پيروان خود را به سوى آتش رهبرى مى كنند، يعنى همه پيشوايان و رهبران پيروان خود را به سوى بهشت نمى برند، بعضى از امامان و زمامداران رهبران امت و ملت خويشند به سوى بهشت و سعادت آن هم بهشت به معنى عام يعنى پيشرفت و خوشبختى و اوج و عظمت در دنيا و آخرت، اما به حكم قرآن و تجربه تاريخ برخى امامان كه يزيد يكى از آنها است پيروان خود را به سوى آتش و عذاب و سقوط حتمى در دنيا و آخرت مى كشانند.


بنى اميه پيروان شيطان

 سپس امام توضيح بيشترى داد و وضع موجود آن روز را كه سال شصت هجرى بود تشريح كرد و گفت بدانيد كه اينان يعنى كارگردانان دستگاه خلافت بنى اميه دنبال پيروى شيطان مى روند و فرمان او را مى برند، و از اطاعت شيطان جدا نمى شوند و به همان نسبت از دايره اطاعت خدا بيرون رفته اند، و از خداى متعال حرف شنوى ندارند، آشكار دست به تبهكارى گشوده اند، حدود الهى را تعطيل كرده اند، ثروت مسلمانان را به خود اختصاص داده اند، يعنى پولى كه در صندوق دارايى مسلمين جمع آورى مى شود و بايد در راه رفاه و آسايش مسلمانان به مصرف برسد و در طريق زندگى مردم گشايش ايجاد كند، مال مردم، بودجه مردم، آنچه را كه بايد به مصرف مصالح و منافع و رفع مشكلات زندگى و تامين سلامت و سعادت مردم برسد، آنها را به خود اختصاص داده اند و حلال خدا را حرام شمرده، و حرام خدا را حلال دانسته اند، حال كه اينان چنين وضعى به وجود آورده اند و رسول خدا هم چنان دستورى داده است، از من كه حسين بن على هستم، فرزند فاطمه ام، اهل آيه تطهيرم، اهل آيه مباهله ام، شاگرد امير المومنين و فرزند اويم چه كسى سزاوارتر است كه اين وضع را تغيير دهد و اين موجبات سقوط امت اسلامى را از ميان بردارد.


قيام تنها شايسته امامعليه‌السلام
بود

 راستى چه كسى مى توانست كار حسين بن علىعليه‌السلام را انجام دهد؟ و چه كسى مى توانست يارانى مثل ياران او به دست آورد؟ چه كسى مى توانست جاى او را در اين قيام بگيرد؟

ابن عباس مردى است بزرگ و دانشمند و مفسر بزرگوار قرآن مجيد و از بزرگان اصحاب رسول خدا و عموزاده او، اما كار حسين بن على از او ساخته نيست، محمد بن حنفيه برادر امام و فرزند على بن ابيطالب است، اما مرد اين قيام نيست، حبيب بن مظهر اسدى مردى است صحابى اما كار امام حسين را نمى تواند انجام دهد، مسلم بن عوسجه همچنين، هانى بن عروه مرادى نيز همچنين، پسر عموى امام حسين يعنى مسلم بن عقيل. برادر بزرگوار و ارجمندش عباس بن امير المومنين فرزند عزيز شجاع و با ايمانش على بن الحسين، اينان همه مردان بى نظير بزرگوارى هستند كه مى توانند در راه اين نهضت عميق و عظيم اسلامى با فداكارى و جان بازى حيرت انگيزى با امام همكارى كنند، اما هيچ يك از اينان با همه بزرگى و بزرگوارى و شخصيت نمى تواند نقطه مركزى و كانون اين قيام مقدس باشد هسته مركزى و نيروى معنوى اين جنبش خدايى در كانون شخصيت امامعليه‌السلام نهفته بود و همان نيروى معنوى بود كه تا آخرين مرحله اين قيام را رهبرى كرد و حتى بازماندگان خود را براى رهبرى آن تا آخرين مرحله اسيرى آماده ساخت.

سپس امامعليه‌السلام فرمود نوشته ها و فرستادگان شما رسيد و از بيعت و پايدارى شما در راه حق حكايت مى كرد، نوشته بوديد كه دست از يارى من هر چه پيش آيد برنخواهيد داشت، و مرا تسليم دشمن نخواهيد كرد، اكنون اگر بيعت و تصميم خود را بر پاى داريد و از آن چه به من نوشته ايد كه دست از يارى من برنداريد، و برنگرديد به خوشبختى و سعادت خواهيد رسيد، زيرا من فرزند على و فرزند فاطمه ام و در راه اين جهاد مقدس خود با شما همراه خواهم بود و زنان و فرزندانم با زنان و فرزندان شما يك سرنوشت خواهند داشت و شما را هم نمى رسد كه جان خود و زنان و فرزندان خود را از جان من و زنان و فرزندانم عزيزتر شماريد و در جايى كه من از جاى خود و خاندان خود گذشته ام، شما جان خود و كسان خود را دريغ داريد.


شهادت در راه نهى از زشتكارى

 يعنى اكنون كه من در راه امر به معروف و نهى از منكر از شهادت خود و ياران خود و از اسيرى زنان و فرزندانم دريغ ندارم و عزيزان خود را همراه آورده ام تا راه عذرى براى شما باقى نباشد، شما را نيز وظيفه آن است كه از امام خود پيروى كنيد و در راه خدا مانند او با گذشت و بى دريغ باشيد و كشته شدن و اسير دادن در راه حق را مشكل نگيريد و از همراهى با امام زمان و فرزند پيغمبر خود باز نمانيد.

با همه اينها اگر كوتاهى كرديد و پيمان خود را بر هم زديد و بيعت مرا از گردن خود فرو نهاديد به جانم سوگند كه از شما مردم عجيب نيست، زيرا با پدرم على و برادرم حسن و پسر عمويم مسلم بن عقيل نيز چنين كرديد، فريب خورده كسى است كه بر شما اعتماد كند و به وعده هاى شما مغرور شود، اما بدانيد كه زبان اين كار دامنگير خودتان مى شود و نصيب سعادت خود را از دست مى دهيد و بهره خوشبختى خود را از ميان مى بريد هر كه پيمان شكنى كند زيان آن به خودش مى رسد و زود است كه خدا مرا از شما بى نياز كند.


اثر روحى سخنرانى امامعليه‌السلام

 اين خطبه را امامعليه‌السلام در مقابل هزار نفر اصحاب حر ايراد كرد و گوش هاى اين جمعيت آن را شنيد، اما فقط يك دل بود كه آن را پذيرفت و تحت تاثير سخن قرار گرفت و چند روز بعد نشان داد كه اين درس امام را خود فهميده و دريافته است و آن يك نفر خود حر بن يزيد رياحى بود كه صبح عاشورا نزد عمر بن سعد آمد از او پرسيد كه راستى با حسين بن على خواهى جنگيد؟ گفت آرى به خدا قسم جنگ مى كنم بسيار سرسخت. حر گفت چه مانعى دارد كه يكى از پيشنهادهاى امام را بپذيرى، گفت اگر به اختيار خود بودم مانعى نداشت و مى پذيرفتم، اما ابن زياد به پذيرفتن هيچ كدام از پيشنهادهاى حسين بن على، تن در نمى دهد، اينجا بود كه اين مرد خوش عاقبت در گير و دار خطرناك عقل و نفس قرار گرفت و ناچار بايد تسليم يكى از دو ناحيه روحانى و شيطانى مى شد، اما با همان شعله ملكوتى كه سخنان امامعليه‌السلام در وجود او برافروخته بود، بر اهريمن نفس چيره شد و راه خدا را در پيش گرفت و گفت :

به خدا قسم به دو راهى بهشت و دوزخ رسيده ام، اما به خدا قسم كه هر چند پاره پاره و سوزانده شوم چيزى را بر بهشت ترجيح نخواهم داد، آن گاه راه اردوگاه امامعليه‌السلام را در پيش گرفت و به گناه خويش اعتراف كرد و از در راستى درآمد و گفت خدا مى داند نمى دانستم كار با اينجا مى كشد اكنون براى توبه كردن آمده ام، اما نمى دانم كه راهى به توبه كردن دارم يا نه ؟

امام فرمود آرى خدا توبه ات را قبول مى كند و تو را مى آمرزد نام خود را بگو، گفت من حر بن يزيد امام فرمود: انت حركما سمتك امك يعنى تو آزادى چنان كه مادرت تو را حر يعنى آزاد ناميده است، تو به خواست خدا در دنيا و آخرت آزادى، اكنون پياده شو و فرود آى، عرض كرد چه بهتر كه ساعتى با اين مردم سواره بجنگم و آخر كار با سرافرازى شهادت پياده شوم، امام فرمود خدا تو را رحمت كند هر چه مى خواهى انجام ده.


حر كوفيان را نصيحت مى كند

 حر به سوى مردم كوفه برگشت و با همكاران و همقطاران يك ساعت پيش خود آغاز سخن گفتن كرد و آنان را بر بى وفايى و پيمان شكنى ملامت نمود و سپاهى كه خود پيشرو آن سپاه بوده چنين گفت : اى مردم كوفه خدا مرگتان بدهد و خدا مادران شما را عزادار كند كه اين بنده خدا را دعوت كرديد، و آن گاه كه دعوت شما را پذيرفت و نزد شما آمد دست از يارى وى بازداديد، شما كه روزى وعده مى داديد كه در راه وى از جان خود خواهيد گذشت، امروز پيرامون او را گرفته ايد و شمشيرها روى او كشيده ايد تا او را بكشيد، او را محاصره كرده ايد و راه نفس كشيدن را بر وى بسته ايد و از هر طرف او را در فشار قرار داده ايد و نمى گذاريد كه به سرزمين هاى پهناور خدا روى آورد و خود و خاندانش در امان باشند، او را مانند اسيرى گرفتار ساخته ايد و بيچاره اش كرده ايد، آب جارى رودخانه فرات را كه مسلمان و نامسلمان از آن مى نوشند و جانوران صحرايى عراق در آن آب تنى مى كنند به روى او و زنان و كودكان و يارانش بسته ايد، و هم اكنون تشنگى آنان را از پاى درآورده است.

بعد از رسول خدا با فرزندان وى چه بد رفتار كرديد، اگر امروز در اين ساعت پشيمان نگرديد و از تصميم كشتن وى منصرف نشويد خدا در تشنگى قيامت سيرابتان نكند.

اين بود سخنان آن مرد سعادتمند و خوش عاقبتى كه روزى سر راه بر امام زمان خويش گرفت و زنان و فرزندان او را بيمناك و هراسان ساخت، و به دستورات ابن زياد در بيابانى دور از آبادى و جمعيت وى را فرود آورد و از روز دوم تا بامداد دهم محرم در آن بيابان با دشمنان امام همكارى داشت، اما در كمتر از ساعتى منقلب شد و تغيير قيافه روحى داد و يكباره دل بر شهادت نهاد و چنان شيفته حق و فداكارى در راه حق گرديد كه ديگر نمى توانست خود را با انديشه هاى دنيوى و اميد زندگى راضى كند و دست از سعادت ابدى بردارد الله ولى للذين آمنوا يخرجهم من الظلمات الى النور (۴۴) .

خدا سرپرست و طرفدار مردم با ايمان است و او است كه آنان را از تاريكى ها به سوى روشنى بيرون مى برد، همان دست غيبى كه بر سينه نامحرمان كوفته مى شود و آنان را از حريم قدس شهادت و نيك نامى ابدى مى راند، مردانى را از گوشه و كنار به حوزه شهادت و فداكارى مى كشاند و حر بن يزيد رياحى پيشتاز سپاه دشمن را در رديف، حبيب بن مظهر اسدى و برير بن خضير همدانى بلكه در رديف على بن الحسين و قاسم بن الحسنعليه‌السلام و ديگر جوانان هاشمى قرار مى دهد.

 والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

اول صفر سال ۲۷۰ هجرى قمرى

كشته شدن صاحب الزّنج و پايان يافتن فتنه زنگيان

در عصر خلافت مهتدى عباسى (چهاردهمين خليفه عباسيان) شورشى در جنوب عراق آغاز گرديد و رهبرى آن را مردى به نام صاحب الزّنج بر عهده داشت و پيروزى هاى بزرگى به دست آورد. هويت صاحب الزّنج و نَسَب او به درستى روشن نيست. تاريخ نگاران درباره نَسَب او به گمانه زنى پرداختند. برخى وى را از نوادگان زيدبن على بن الحسينعليه‌السلام ، و برخى ديگر وى را از طايفه عبدالقيس دانستند. گويا در زمان او نيز درباره نسبش اختلاف بود. چنانچه خود او در آغاز خود را على بن محمدبن احمدبن عيسى، معرفى كرد و پس از آن كه بصره را گرفت، با على بن محمدبن احمدبن عيسى در اين شهر روبرو شد و اهالى بصره وى را به همين نام مى شناختند؛ بدين جهت صاحب الزّنج ناچار شد ادعا كند كه از نوادگان يحيى بن زيد، مقتول در جوزجان است.

به هر تقدير، نام اصلى وى، على بن محمد بود، كه بنا به روايت برخى از مورخان، خود را از نسل زيد بن على بن حسينعليه‌السلام مى دانست.(۳۱)

برخى ديگر بر اين باورند كه وى از پيروان خوارج بود و چون استقبال مردم از قيام هاى پى درپى زيديان را مشاهده كرد، حس جاه طلبى اش، وى را وادار كرد كه به نام زيديان قيام كرده و خود را منتسب به خاندان اهل بيتعليهم‌السلام نمايد. در حالى كه كردار و روش هاى او هيچ شباهتى به اهل بيتعليهم‌السلام نداشت و برخى از آنانى كه به نبرد او رفته بودند، از علويان و هاشميان بودند.

او پيش از اين از سامرا به بحرين رفته بود و خود را از فرزندان عباس بن على بن ابى طالبعليه‌السلام معرفى كرد و از آن جا به بغداد رفت و خود را به احمدبن عيسى بن زيد نسبت داد.

تا اين كه در سال ۲۵۵ در بصره، شورشى آغاز شد و دو طايفه بلاليه و سعديه بر ضد حاكم وقت قيام كرده و وى را كه نامش محمدبن رجاء بود، از حكومت عزل نمودند.

صاحب الزّنج پس از شنيدن ماجراى بصره، به اين شهر رفت و داعيان و مبلغان خود را در ميان مردم پراكنده ساخت. وى، بردگان سياه را مورد توجه قرارداد و آنان را به آزادى و زندگى به سان ديگران وعده داد. بدين جهت بردگان زيادى به او پيوستند.

از آن زمان، شورش رسمى وى آغاز گرديد. وى با تنظيم بردگان سياه و سپاهيان خود به شهرهاى كوچك هجوم و آن ها را در تصرف خويش درآورد و از مناطق به دست آورده، غنايم فراوانى، نصيب سپاهيان خويش كرد.

تا اين كه به سوى بصره هجوم آورد و در ميان راه با دسته هاى چند از نيروهاى وابسته به خليفه عباسى روبرو شد و پس از نبردهاى خونين، آنان را از سر راه برداشت و خود را به دروازه بصره رسانيد و اهالى اين شهر و سپاهيان خليفه براى جلوگيرى از ورود وى تلاش زيادى به عمل آوردند، ولى نتيجه اى در پى نداشت و سپاهيان صاحب الزّنج با قدرت تمام، صف مدافعان را شكسته و وارد شهر گرديدند و جمعيت زيادى را كشته و اموال فراوانى را به غنيمت گرفتند و به بندرگاه و لنگرگاهاى بصره نيز دست برد زده و تمام قايق ها و كشتى ها را به همراه محموله ها و كالاهايشان به غارت بردند.

پس از بصره، شهرهاى ابله، عبادان (آبادان) و اهواز را نيز به تصرف خويش درآورده و رعب و وحشت عظيمى در جنوب غربى ايران و جنوب شرقى عراق به وجود آوردند.(۳۲)

يك سال پس از قيام صاحب الزّنج در بصره، مهتدى عباسى، مورد خشم فرماندهان و كارگزاران حكومتى خويش قرارگرفت و در رجب سال ۲۵۶ قمرى از خلافت عزل گرديد و به جاى وى، معتمدعباسى به خلافت رسيد.(۳۳) صاحب الزّنج از نابسامانى هاى دربار خلافت عباسيان، سودى فراوان جست و شهرهاى ديگرى را تصرف كرد. معتمدعباسى براى خاموش كردن فتنه صاحب الزّنج تلاش زيادى به عمل آورد. وى فرماندهان چندى را به نبرد صاحب الزّنج فرستاد. برخى به پيروزى هاى كوچك و مقطعى نايل شده و پس از مدتى ناچار به عقب نشينى و شكست مى شدند و برخى ديگر در آغاز نبرد، متحمل شكست و فضاحت مى گرديدند.

معتمد عباسى به ناچار، برادر خود ابواحمدموفق را كه در مكه حكومت مى كرد فراخواند و وى را به فرماندهى سپاهيان خليفه در نبرد با صاحب الزّنج منصوب كرد و حكومت كوفه، مكه، مدينه، يمن، بصره، اهواز، يمامه، بحرين و بسيارى از مناطق ديگر را به وى عطاكرد تا با دل گرمى بيشتر، تجهيز سپاه كرده و غائله صاحب الزّنج را به پايان آورد.

از آن زمان ميان سپاهيان خليفه و سپاهيان صاحب الزّنج، درگيرى هاى زيادى به وقوع پيوست و خلق كثيرى جان باختند و تعدادى از سپاهيان و اهالى بى گناه شهرها كشته، زخمى و اسير گرديدند. سپاهيان صاحب الزّنج، بسيارى از مناطق مسكونى و محله هاى شهرها را آتش زده و كشتى هاى بندرگاه را نابود ساختند و اموال فراوانى از مردم به تاراج بردند.

فتنه و فساد بزرگى كه همانندش را در تاريخ كمتر مى توان ديد، به وقوع پيوست.

صاحب الزّنج پس از پيروزى هايى كه به دست آورد و غنايمى كه نصيب سپاهيانش كرده بود، اقدام به ساختن شهر جديدى نمود كه نامش را «المختاره» نهاد.

براى اين شهر، باروها، خندق ها، تنگناها و استحكامات ويژه اى در نظر گرفت و با برنامه و نقشه مهندسى يك شهر تمام عيار نظامى به وجود آورد.

از آن سو، موفق باللّه عباسى كه براى نبرد با صاحب الزّنج به جنوب عراق لشكركشى كرده و در مقابل المختاره اردو زده بود، اقدام به ساختن شهر ديگرى به نام « موفقيه» كرد و در آن، خانه ها و مغازه هاى فراوانى ساخت و در وسط شهر، مسجد جامع بزرگى بنا نهاد.

از آن جا براى تخريب روحيه سربازان صاحب الزّنج، اقدامات فراوانى به عمل آورد. وى از طريق ارسال پيكان هاى تير و يا نفوذى هاى خود، به سپاهيان صاحب الزّنج پيام مى فرستاد كه به همه سپاهيان صاحب الزّنج جز خود او، در صورت تسليم شدن، امان نامه مى دهد. از اين طريق تعدادى از سپاهيان صاحب الزّنج را از مختاره بيرون كشيد.

ابوالعباس فرزند موفق عباسى كه بعدها به معتضدعباسى شهرت يافت و به خلافت رسيد، در نبرد با صاحب الزّنج همراه پدرش موفق بود و نبردهاى فراوانى را فرماندهى كرد و پيروزى هاى بزرگى به دست آورد.

در محرم سال ۲۶۸ قمرى، يكى از سرداران صاحب الزّنج و يار مورد اعتماد او به نام جعفربن ابراهيم، معروف به السّجان، از موفق امان خواست و سپاه صاحب الزّنج را ترك كرد. موفق پس از دلگرمى سجّان، وى را به نبرد با صاحب الزّنج وادار ساخت.

صاحب الزّنج و سپاهيان او پس از سال ها نبرد و كشتار مردم و تاراج اموال آنان، به سوى عافيت طلبى و ايجاد رفاه و زندگى اشرافى روى آوردند. براى خويش ساختمان هاى مجلل و برج و باروهايى بنا نمودند و خدمت كارانى از مردان و زنان بى نوا را در استخدام خود گرفته و براى اشباع شهوات نفسانى خود، اقدام به هر عملى مى كردند.

اين گونه رويكردها در يك اجتماع يا جمعيتى، موجب رقابت و حسادت افراد شده و يكپارچگى آنان را به فروپاشى تبديل مى كند و به تدريج آنان را به اضمحلال و نابودى مى رساند. در اين واقعه نيز آفت دنياطلبى، دامن سپاهيان صاحب الزّنج را گرفت و آنان را به رقابت، حِقد، كينه و حسادت وادار ساخت و سرانجام براى از ميان بردن رقيبان خود، دست به هر عمل زدند تا خود ميدان دار و صاحب اختيار باشند. اين امر موجب ضعف و سستى سپاهيان صاحب الزّنج و تقويت سپاه خليفه گرديد.

موفق عباسى كه براى پايان دادن غائله صاحب الزّنج عزم خويش را جزم كرده بود، چند سالى درگير اين ماجرا بود.

سرانجام با تدابيرى كارآمد، صحنه را بر صاحب الزّنج تنگ كرد.

او شهرهايى كه در تصرف عاملان صاحب الزّنج بود، يكى پس از ديگرى تصرف كرد و آنان را وادار به عقب نشينى به مختاره نمود.

هم چنين شهر بصره را با تلفات و خسارات فراوان به دست آورد و صاحب الزّنج و سپاهيانش را در مختاره، در محاصره خويش قرارداد. وى پس از مدت ها محاصره شهر مختاره، بر اين شهر هجوم آورد و سد مدافعان را شكست و وارد اين شهر نظامى گرديد. در داخل و خارج شهر مختاره به نبرد با سپاهيان صاحب الزّنج پرداخت و تعداد زيادى از آنان را از پاى درآورد.

در ۲۷ محرم سال ۲۷۰، جنگ طرفين شدت گرفت ولى سپاهيان صاحب الزّنج، هرچه مى گذشت ناتوان تر مى شدند و در نتيجه متحمل شكست سنگين و سخت شدند و شهر مختاره به تصرف موفق درآمد.

علاوه بر كشته شدن تعداد بى شمار و فرار گروهى فراوان، تعداد پنجاه هزار تن از سپاهيان صاحب الزّنج به اسارت نيروهاى موفق درآمدند.

به هر تقدير، صاحب الزّنج پس از چهارده سال و چهارده ماه، تاخت و تاز و حكومت كردن بر بخشى از جنوب غربى ايران و جنوب شرقى عراق، در اول صفر سال ۲۷۰ قمرى به دست سپاهيان موفق عباسى كشته شد و با كشته شدن وى، پرونده اين شورش بزرگ نيز بسته گرديد.(۳۴)

اما درباره انتساب صاحب الزّنج به اهل بيتعليهم‌السلام و علوى دانستن وى كه در برخى از كتب تاريخى (به ويژه در منابع اهل سنّت) آمده است، ترديدى در باطل بودن اين گونه ادعاها نيست. چون قيام زنگيان در عصر امام يازدهم حضرت امام حسن عسگرىعليه‌السلام به وقوع پيوست و آن حضرت كه امام شيعيان و بزرگ علويان بود، هنگامى كه شنيد برخى از مردم وى را علوى مى دانند، به صراحت بيان كرد كه وى از اهل بيتعليهم‌السلام نيست. از محمدبن صالح خثعمى روايت شده است: تصميم گرفته بودم از امام عسگرىعليه‌السلام چند چيزى را بپرسم و پاسخ شرعى آن ها را به دست آورم. پرسش هايم را نوشتم و نامه را براى امامعليه‌السلام فرستادم وليكن با اين كه در نظر داشتم درباره صاحب الزّنج هم به پرسم، غفلت كرده و اين موضوع از يادم رفته بود. ولى هنگامى كه امامعليه‌السلام پاسخ نامه ام را داد و نامه را گشودم و پاسخ ‌هايم را گرفتم، با شگفتى مشاهده كردم كه امامعليه‌السلام نوشت: و صاحب الزّنج ليس منّا اهل البيتعليهم‌السلام (۳۵) .(۳۶)

علامه مجلسى درباره صاحب الزّنج مى نويسد: و كان منفيا عنهمعليه‌السلام نسبا و مذهبا و عملا.

يعنى: صاحب الزّنج از جهت نسب، مذهب و كردار، هيچ گونه رابطه اى با اهل بيتعليهم‌السلام نداشت و امامعليه‌السلام وى را به طور كلى، نفى كرده بود.(۳۷)

امّا با اين حال، چرا چنين داورى هاى ناروايى صورت مى گيرد و اين شخص مطرود به خاندان پاك و خوش نام اهل بيتعليهم‌السلام نسبت داده مى شود، بايد گفت: شايد خود صاحب الزّنج براى ترغيب مردم به قيام و ايجاد خوش بينى در ميان آن ها اقدام به اين كار كرده باشد، وليكن از شيطنت هاى عباسيان كه علويان را هميشه رقيب خويش دانسته و از گرايش مردم به آنان، رنج و رشك مى بردند، نبايد غافل شد و اين گونه ادعاها به طور مسلّم مورد تاءييد آنان بود. زيرا آنان با ترويج اين گونه ادعاها، تلاش زيادى براى منزوى كردن اهل بيتعليهم‌السلام و پيروان آنان مى نمودند و از اين راه، رقيبان اصلى خويش را از سر راه خود برمى داشتند.

آنان كه نمى توانستند، پيشوايان معصومعليهم‌السلام و اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را با زندان، تبعيد و شهادت از ميان بردارند، از اين گونه رويدادها كه در تاريخ اسلام كم نبود، سود جسته و ترور شخصيتى و مذهبى مى كردند.

هم چنين از راويان متعصب و مخالفان اهل بيتعليهم‌السلام نبايد غافل بود. زيرا آنان نيز با گمانه زنى هاى خود و بيان كردن قول هاى ضعيف و يا ايجاد قول ضعيف درصدد خدشه واردكردن بر مذهب شيعه برمى آمدند و ايجاد شبهه و ترديد مى نمودند، تا شايد چند صباحى نور الهى را كم فروغ نمايند، ولى غافل از اين كه نور الهى هرگز خامش شدنى نيست.

سوم صفر سال ۵۷ هجرى قمرى

ميلاد با سعادت حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام ، امام پنجم شيعيان

امام محمدباقرعليه‌السلام ، امام پنجم شيعيان بنا به روايتى در سوم صفر سال ۵۷ در مدينه منوره ديده به جهان گشود(۳۸) و جهان هستى را با نور خود روشن ساخت.

ولى اين تاريخ، مورد اتفاق تاريخ ‌نگاران و سيره نويسان نيست. زيرا برخى از آنان، ميلاد با سعادت محمدباقرعليه‌السلام را اول ماه رجب سال ۵۷ هجرى قمرى مى دانند.(۳۹)

بيشتر مورخان گفته اند كه سال تولدش ۵۷ قمرى بوده است. بنابراين وى چهار سال پيش از واقعه كربلا به دنيا آمد و همراه پدر بزرگوارش در اين واقعه جان سوز حضور داشت.

پدرش امام على بن الحسينعليه‌السلام ، معروف به سجاد و زين العابدين، و مادرش فاطمه بنت الحسن المجتبىعليه‌السلام ، معروف به امّالحسن و امّعبدالله مى باشند.

چون نَسَب شريف امام محمدباقرعليه‌السلام ، هم از پدر و هم از مادر به امام اميرالمؤمنينعليه‌السلام و فاطمه زهراعليها‌السلام مى رسد، به ايشان علوى بين علويين و فاطمى بين فاطميين گفته مى شود.

امام محمدبن علىعليه‌السلام ، مكنّى به ابوجعفر و ملقب به باقرالعلم و باقرالعلوم مى باشد.

اين امام همام پس از شهادت پدر ارجمندش امام زين العابدينعليه‌السلام در سال ۹۵ قمرى، به مقام عظماى ولايت و امامت شيعيان رسيد وپيروان اهل بيتعليهم‌السلام را در آن درياى مواج سياسى و نظامى عصر خويش و هرج ومرج هاى آخر حكومت امويان، به نيكى هدايت و رهبرى كرد. با اين كه ميان رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و تولد امام محمدباقرعليه‌السلام به مدت ۴۷ سال فاصله بود، در عين حال آن حضرت، سلام گرم و دلنشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را از سوى جابربن عبدالله انصارى دريافت كرد.

جابربن عبدالله كه يكى از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و از محبان اهل بيتعليهم‌السلام بود، در سنين كودكى و نوجوانى امام محمدباقرعليه‌السلام ، وى را در آغوش گرفت و سلام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را به وى ابلاغ كرد.

امام محمدباقرعليه‌السلام از آغاز زندگى تا شهادت خويش با ۱۱ تن از خلفا معاصر بود كه همه آنان، جز يكى از طايفه خبيثه بنى اميه بودند.

سرانجام اين امام همام در هفتم ذى الحجه، و به روايتى در ربيع الاول سال ۱۱۴ قمرى در ۵۷ سالگى به وسيله زهرى كه ابراهيم بن وليد بن عبدالملك، در ايام خلافت هشام بن عبدالملك، به آن حضرت خورانيده بود، به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع، در كنار پدرش امام زين العابدينعليه‌السلام و جدّ مادرى اش امام حسن مجتبىعليه‌السلام به خاك سپرده شد.(۴۰)

شيخ ‌مفيد (متوفاى سال ۴۱۳ قمرى) در كتاب اءلارشاد، درباره مقام و شخصيت امام محمدباقرعليه‌السلام مى گويد: حضرت باقر كه نام شريفش محمّد بن على بن الحسينعليه‌السلام است، از ميان تمام برادرانش پس از پدر ارجمندش، به مقام امامت و خلافت الهى رسيد و جانشين وى گرديد و امور امامت را پس از آن حضرت، اداره كرد. فضيلت، علم، زهد و بزرگوارى امام محمدباقرعليه‌السلام از تمامى خاندان وى بيشتر و برتر بود و همگان، وى را به عظمت مى ستوده و عوام و خواص احترامش مى كردند. قدر و منزلتش از ديگران بيشتر بود و از هيچ يك از فرزندان امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام ، در خصوص علم دين، نشر آداب و سنت نبوى، حقايق قرآنى، سيرت الهى و فنون اخلاق و آداب، يادگار گران بهايى به اندازه او بر جاى نمانده است.

از ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، همان هايى كه عمرى دراز پيدا كرده و محضر آن جناب را درك كرده بودند، از آن حضرت، امور دينى و آيين اسلامى را روايت كرده اند.

هم چنين بزرگان تابعين و پيشوايان فقهاى مسلمين، از اين امام همام بهره هاى بسيار برده اند. پايه فضل و بزرگوارى آن حضرت به جايى رسيده بود كه در ميان اهل علم و كمال، ضرب المثل بود و سرايندگان، در ستايش او شعرهاى فراوانى سروده و آثار خود را به نام نامى آن حضرت مزين مى كردند.(۴۱)

السّلام عليك يا محمّدبن علي، باقرالعِلمِ بعد النّبى، يا حجة اللّه على خلقه، و رحمة الله و بركاته.

اول صفر سال ۲۷۰ هجرى قمرى

كشته شدن صاحب الزّنج و پايان يافتن فتنه زنگيان

در عصر خلافت مهتدى عباسى (چهاردهمين خليفه عباسيان) شورشى در جنوب عراق آغاز گرديد و رهبرى آن را مردى به نام صاحب الزّنج بر عهده داشت و پيروزى هاى بزرگى به دست آورد. هويت صاحب الزّنج و نَسَب او به درستى روشن نيست. تاريخ نگاران درباره نَسَب او به گمانه زنى پرداختند. برخى وى را از نوادگان زيدبن على بن الحسينعليه‌السلام ، و برخى ديگر وى را از طايفه عبدالقيس دانستند. گويا در زمان او نيز درباره نسبش اختلاف بود. چنانچه خود او در آغاز خود را على بن محمدبن احمدبن عيسى، معرفى كرد و پس از آن كه بصره را گرفت، با على بن محمدبن احمدبن عيسى در اين شهر روبرو شد و اهالى بصره وى را به همين نام مى شناختند؛ بدين جهت صاحب الزّنج ناچار شد ادعا كند كه از نوادگان يحيى بن زيد، مقتول در جوزجان است.

به هر تقدير، نام اصلى وى، على بن محمد بود، كه بنا به روايت برخى از مورخان، خود را از نسل زيد بن على بن حسينعليه‌السلام مى دانست.(۳۱)

برخى ديگر بر اين باورند كه وى از پيروان خوارج بود و چون استقبال مردم از قيام هاى پى درپى زيديان را مشاهده كرد، حس جاه طلبى اش، وى را وادار كرد كه به نام زيديان قيام كرده و خود را منتسب به خاندان اهل بيتعليهم‌السلام نمايد. در حالى كه كردار و روش هاى او هيچ شباهتى به اهل بيتعليهم‌السلام نداشت و برخى از آنانى كه به نبرد او رفته بودند، از علويان و هاشميان بودند.

او پيش از اين از سامرا به بحرين رفته بود و خود را از فرزندان عباس بن على بن ابى طالبعليه‌السلام معرفى كرد و از آن جا به بغداد رفت و خود را به احمدبن عيسى بن زيد نسبت داد.

تا اين كه در سال ۲۵۵ در بصره، شورشى آغاز شد و دو طايفه بلاليه و سعديه بر ضد حاكم وقت قيام كرده و وى را كه نامش محمدبن رجاء بود، از حكومت عزل نمودند.

صاحب الزّنج پس از شنيدن ماجراى بصره، به اين شهر رفت و داعيان و مبلغان خود را در ميان مردم پراكنده ساخت. وى، بردگان سياه را مورد توجه قرارداد و آنان را به آزادى و زندگى به سان ديگران وعده داد. بدين جهت بردگان زيادى به او پيوستند.

از آن زمان، شورش رسمى وى آغاز گرديد. وى با تنظيم بردگان سياه و سپاهيان خود به شهرهاى كوچك هجوم و آن ها را در تصرف خويش درآورد و از مناطق به دست آورده، غنايم فراوانى، نصيب سپاهيان خويش كرد.

تا اين كه به سوى بصره هجوم آورد و در ميان راه با دسته هاى چند از نيروهاى وابسته به خليفه عباسى روبرو شد و پس از نبردهاى خونين، آنان را از سر راه برداشت و خود را به دروازه بصره رسانيد و اهالى اين شهر و سپاهيان خليفه براى جلوگيرى از ورود وى تلاش زيادى به عمل آوردند، ولى نتيجه اى در پى نداشت و سپاهيان صاحب الزّنج با قدرت تمام، صف مدافعان را شكسته و وارد شهر گرديدند و جمعيت زيادى را كشته و اموال فراوانى را به غنيمت گرفتند و به بندرگاه و لنگرگاهاى بصره نيز دست برد زده و تمام قايق ها و كشتى ها را به همراه محموله ها و كالاهايشان به غارت بردند.

پس از بصره، شهرهاى ابله، عبادان (آبادان) و اهواز را نيز به تصرف خويش درآورده و رعب و وحشت عظيمى در جنوب غربى ايران و جنوب شرقى عراق به وجود آوردند.(۳۲)

يك سال پس از قيام صاحب الزّنج در بصره، مهتدى عباسى، مورد خشم فرماندهان و كارگزاران حكومتى خويش قرارگرفت و در رجب سال ۲۵۶ قمرى از خلافت عزل گرديد و به جاى وى، معتمدعباسى به خلافت رسيد.(۳۳) صاحب الزّنج از نابسامانى هاى دربار خلافت عباسيان، سودى فراوان جست و شهرهاى ديگرى را تصرف كرد. معتمدعباسى براى خاموش كردن فتنه صاحب الزّنج تلاش زيادى به عمل آورد. وى فرماندهان چندى را به نبرد صاحب الزّنج فرستاد. برخى به پيروزى هاى كوچك و مقطعى نايل شده و پس از مدتى ناچار به عقب نشينى و شكست مى شدند و برخى ديگر در آغاز نبرد، متحمل شكست و فضاحت مى گرديدند.

معتمد عباسى به ناچار، برادر خود ابواحمدموفق را كه در مكه حكومت مى كرد فراخواند و وى را به فرماندهى سپاهيان خليفه در نبرد با صاحب الزّنج منصوب كرد و حكومت كوفه، مكه، مدينه، يمن، بصره، اهواز، يمامه، بحرين و بسيارى از مناطق ديگر را به وى عطاكرد تا با دل گرمى بيشتر، تجهيز سپاه كرده و غائله صاحب الزّنج را به پايان آورد.

از آن زمان ميان سپاهيان خليفه و سپاهيان صاحب الزّنج، درگيرى هاى زيادى به وقوع پيوست و خلق كثيرى جان باختند و تعدادى از سپاهيان و اهالى بى گناه شهرها كشته، زخمى و اسير گرديدند. سپاهيان صاحب الزّنج، بسيارى از مناطق مسكونى و محله هاى شهرها را آتش زده و كشتى هاى بندرگاه را نابود ساختند و اموال فراوانى از مردم به تاراج بردند.

فتنه و فساد بزرگى كه همانندش را در تاريخ كمتر مى توان ديد، به وقوع پيوست.

صاحب الزّنج پس از پيروزى هايى كه به دست آورد و غنايمى كه نصيب سپاهيانش كرده بود، اقدام به ساختن شهر جديدى نمود كه نامش را «المختاره» نهاد.

براى اين شهر، باروها، خندق ها، تنگناها و استحكامات ويژه اى در نظر گرفت و با برنامه و نقشه مهندسى يك شهر تمام عيار نظامى به وجود آورد.

از آن سو، موفق باللّه عباسى كه براى نبرد با صاحب الزّنج به جنوب عراق لشكركشى كرده و در مقابل المختاره اردو زده بود، اقدام به ساختن شهر ديگرى به نام « موفقيه» كرد و در آن، خانه ها و مغازه هاى فراوانى ساخت و در وسط شهر، مسجد جامع بزرگى بنا نهاد.

از آن جا براى تخريب روحيه سربازان صاحب الزّنج، اقدامات فراوانى به عمل آورد. وى از طريق ارسال پيكان هاى تير و يا نفوذى هاى خود، به سپاهيان صاحب الزّنج پيام مى فرستاد كه به همه سپاهيان صاحب الزّنج جز خود او، در صورت تسليم شدن، امان نامه مى دهد. از اين طريق تعدادى از سپاهيان صاحب الزّنج را از مختاره بيرون كشيد.

ابوالعباس فرزند موفق عباسى كه بعدها به معتضدعباسى شهرت يافت و به خلافت رسيد، در نبرد با صاحب الزّنج همراه پدرش موفق بود و نبردهاى فراوانى را فرماندهى كرد و پيروزى هاى بزرگى به دست آورد.

در محرم سال ۲۶۸ قمرى، يكى از سرداران صاحب الزّنج و يار مورد اعتماد او به نام جعفربن ابراهيم، معروف به السّجان، از موفق امان خواست و سپاه صاحب الزّنج را ترك كرد. موفق پس از دلگرمى سجّان، وى را به نبرد با صاحب الزّنج وادار ساخت.

صاحب الزّنج و سپاهيان او پس از سال ها نبرد و كشتار مردم و تاراج اموال آنان، به سوى عافيت طلبى و ايجاد رفاه و زندگى اشرافى روى آوردند. براى خويش ساختمان هاى مجلل و برج و باروهايى بنا نمودند و خدمت كارانى از مردان و زنان بى نوا را در استخدام خود گرفته و براى اشباع شهوات نفسانى خود، اقدام به هر عملى مى كردند.

اين گونه رويكردها در يك اجتماع يا جمعيتى، موجب رقابت و حسادت افراد شده و يكپارچگى آنان را به فروپاشى تبديل مى كند و به تدريج آنان را به اضمحلال و نابودى مى رساند. در اين واقعه نيز آفت دنياطلبى، دامن سپاهيان صاحب الزّنج را گرفت و آنان را به رقابت، حِقد، كينه و حسادت وادار ساخت و سرانجام براى از ميان بردن رقيبان خود، دست به هر عمل زدند تا خود ميدان دار و صاحب اختيار باشند. اين امر موجب ضعف و سستى سپاهيان صاحب الزّنج و تقويت سپاه خليفه گرديد.

موفق عباسى كه براى پايان دادن غائله صاحب الزّنج عزم خويش را جزم كرده بود، چند سالى درگير اين ماجرا بود.

سرانجام با تدابيرى كارآمد، صحنه را بر صاحب الزّنج تنگ كرد.

او شهرهايى كه در تصرف عاملان صاحب الزّنج بود، يكى پس از ديگرى تصرف كرد و آنان را وادار به عقب نشينى به مختاره نمود.

هم چنين شهر بصره را با تلفات و خسارات فراوان به دست آورد و صاحب الزّنج و سپاهيانش را در مختاره، در محاصره خويش قرارداد. وى پس از مدت ها محاصره شهر مختاره، بر اين شهر هجوم آورد و سد مدافعان را شكست و وارد اين شهر نظامى گرديد. در داخل و خارج شهر مختاره به نبرد با سپاهيان صاحب الزّنج پرداخت و تعداد زيادى از آنان را از پاى درآورد.

در ۲۷ محرم سال ۲۷۰، جنگ طرفين شدت گرفت ولى سپاهيان صاحب الزّنج، هرچه مى گذشت ناتوان تر مى شدند و در نتيجه متحمل شكست سنگين و سخت شدند و شهر مختاره به تصرف موفق درآمد.

علاوه بر كشته شدن تعداد بى شمار و فرار گروهى فراوان، تعداد پنجاه هزار تن از سپاهيان صاحب الزّنج به اسارت نيروهاى موفق درآمدند.

به هر تقدير، صاحب الزّنج پس از چهارده سال و چهارده ماه، تاخت و تاز و حكومت كردن بر بخشى از جنوب غربى ايران و جنوب شرقى عراق، در اول صفر سال ۲۷۰ قمرى به دست سپاهيان موفق عباسى كشته شد و با كشته شدن وى، پرونده اين شورش بزرگ نيز بسته گرديد.(۳۴)

اما درباره انتساب صاحب الزّنج به اهل بيتعليهم‌السلام و علوى دانستن وى كه در برخى از كتب تاريخى (به ويژه در منابع اهل سنّت) آمده است، ترديدى در باطل بودن اين گونه ادعاها نيست. چون قيام زنگيان در عصر امام يازدهم حضرت امام حسن عسگرىعليه‌السلام به وقوع پيوست و آن حضرت كه امام شيعيان و بزرگ علويان بود، هنگامى كه شنيد برخى از مردم وى را علوى مى دانند، به صراحت بيان كرد كه وى از اهل بيتعليهم‌السلام نيست. از محمدبن صالح خثعمى روايت شده است: تصميم گرفته بودم از امام عسگرىعليه‌السلام چند چيزى را بپرسم و پاسخ شرعى آن ها را به دست آورم. پرسش هايم را نوشتم و نامه را براى امامعليه‌السلام فرستادم وليكن با اين كه در نظر داشتم درباره صاحب الزّنج هم به پرسم، غفلت كرده و اين موضوع از يادم رفته بود. ولى هنگامى كه امامعليه‌السلام پاسخ نامه ام را داد و نامه را گشودم و پاسخ ‌هايم را گرفتم، با شگفتى مشاهده كردم كه امامعليه‌السلام نوشت: و صاحب الزّنج ليس منّا اهل البيتعليهم‌السلام (۳۵) .(۳۶)

علامه مجلسى درباره صاحب الزّنج مى نويسد: و كان منفيا عنهمعليه‌السلام نسبا و مذهبا و عملا.

يعنى: صاحب الزّنج از جهت نسب، مذهب و كردار، هيچ گونه رابطه اى با اهل بيتعليهم‌السلام نداشت و امامعليه‌السلام وى را به طور كلى، نفى كرده بود.(۳۷)

امّا با اين حال، چرا چنين داورى هاى ناروايى صورت مى گيرد و اين شخص مطرود به خاندان پاك و خوش نام اهل بيتعليهم‌السلام نسبت داده مى شود، بايد گفت: شايد خود صاحب الزّنج براى ترغيب مردم به قيام و ايجاد خوش بينى در ميان آن ها اقدام به اين كار كرده باشد، وليكن از شيطنت هاى عباسيان كه علويان را هميشه رقيب خويش دانسته و از گرايش مردم به آنان، رنج و رشك مى بردند، نبايد غافل شد و اين گونه ادعاها به طور مسلّم مورد تاءييد آنان بود. زيرا آنان با ترويج اين گونه ادعاها، تلاش زيادى براى منزوى كردن اهل بيتعليهم‌السلام و پيروان آنان مى نمودند و از اين راه، رقيبان اصلى خويش را از سر راه خود برمى داشتند.

آنان كه نمى توانستند، پيشوايان معصومعليهم‌السلام و اهل بيت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را با زندان، تبعيد و شهادت از ميان بردارند، از اين گونه رويدادها كه در تاريخ اسلام كم نبود، سود جسته و ترور شخصيتى و مذهبى مى كردند.

هم چنين از راويان متعصب و مخالفان اهل بيتعليهم‌السلام نبايد غافل بود. زيرا آنان نيز با گمانه زنى هاى خود و بيان كردن قول هاى ضعيف و يا ايجاد قول ضعيف درصدد خدشه واردكردن بر مذهب شيعه برمى آمدند و ايجاد شبهه و ترديد مى نمودند، تا شايد چند صباحى نور الهى را كم فروغ نمايند، ولى غافل از اين كه نور الهى هرگز خامش شدنى نيست.

سوم صفر سال ۵۷ هجرى قمرى

ميلاد با سعادت حضرت امام محمدباقرعليه‌السلام ، امام پنجم شيعيان

امام محمدباقرعليه‌السلام ، امام پنجم شيعيان بنا به روايتى در سوم صفر سال ۵۷ در مدينه منوره ديده به جهان گشود(۳۸) و جهان هستى را با نور خود روشن ساخت.

ولى اين تاريخ، مورد اتفاق تاريخ ‌نگاران و سيره نويسان نيست. زيرا برخى از آنان، ميلاد با سعادت محمدباقرعليه‌السلام را اول ماه رجب سال ۵۷ هجرى قمرى مى دانند.(۳۹)

بيشتر مورخان گفته اند كه سال تولدش ۵۷ قمرى بوده است. بنابراين وى چهار سال پيش از واقعه كربلا به دنيا آمد و همراه پدر بزرگوارش در اين واقعه جان سوز حضور داشت.

پدرش امام على بن الحسينعليه‌السلام ، معروف به سجاد و زين العابدين، و مادرش فاطمه بنت الحسن المجتبىعليه‌السلام ، معروف به امّالحسن و امّعبدالله مى باشند.

چون نَسَب شريف امام محمدباقرعليه‌السلام ، هم از پدر و هم از مادر به امام اميرالمؤمنينعليه‌السلام و فاطمه زهراعليها‌السلام مى رسد، به ايشان علوى بين علويين و فاطمى بين فاطميين گفته مى شود.

امام محمدبن علىعليه‌السلام ، مكنّى به ابوجعفر و ملقب به باقرالعلم و باقرالعلوم مى باشد.

اين امام همام پس از شهادت پدر ارجمندش امام زين العابدينعليه‌السلام در سال ۹۵ قمرى، به مقام عظماى ولايت و امامت شيعيان رسيد وپيروان اهل بيتعليهم‌السلام را در آن درياى مواج سياسى و نظامى عصر خويش و هرج ومرج هاى آخر حكومت امويان، به نيكى هدايت و رهبرى كرد. با اين كه ميان رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله و تولد امام محمدباقرعليه‌السلام به مدت ۴۷ سال فاصله بود، در عين حال آن حضرت، سلام گرم و دلنشين پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را از سوى جابربن عبدالله انصارى دريافت كرد.

جابربن عبدالله كه يكى از ياران رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله و از محبان اهل بيتعليهم‌السلام بود، در سنين كودكى و نوجوانى امام محمدباقرعليه‌السلام ، وى را در آغوش گرفت و سلام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله را به وى ابلاغ كرد.

امام محمدباقرعليه‌السلام از آغاز زندگى تا شهادت خويش با ۱۱ تن از خلفا معاصر بود كه همه آنان، جز يكى از طايفه خبيثه بنى اميه بودند.

سرانجام اين امام همام در هفتم ذى الحجه، و به روايتى در ربيع الاول سال ۱۱۴ قمرى در ۵۷ سالگى به وسيله زهرى كه ابراهيم بن وليد بن عبدالملك، در ايام خلافت هشام بن عبدالملك، به آن حضرت خورانيده بود، به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع، در كنار پدرش امام زين العابدينعليه‌السلام و جدّ مادرى اش امام حسن مجتبىعليه‌السلام به خاك سپرده شد.(۴۰)

شيخ ‌مفيد (متوفاى سال ۴۱۳ قمرى) در كتاب اءلارشاد، درباره مقام و شخصيت امام محمدباقرعليه‌السلام مى گويد: حضرت باقر كه نام شريفش محمّد بن على بن الحسينعليه‌السلام است، از ميان تمام برادرانش پس از پدر ارجمندش، به مقام امامت و خلافت الهى رسيد و جانشين وى گرديد و امور امامت را پس از آن حضرت، اداره كرد. فضيلت، علم، زهد و بزرگوارى امام محمدباقرعليه‌السلام از تمامى خاندان وى بيشتر و برتر بود و همگان، وى را به عظمت مى ستوده و عوام و خواص احترامش مى كردند. قدر و منزلتش از ديگران بيشتر بود و از هيچ يك از فرزندان امام حسنعليه‌السلام و امام حسينعليه‌السلام ، در خصوص علم دين، نشر آداب و سنت نبوى، حقايق قرآنى، سيرت الهى و فنون اخلاق و آداب، يادگار گران بهايى به اندازه او بر جاى نمانده است.

از ياران پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله ، همان هايى كه عمرى دراز پيدا كرده و محضر آن جناب را درك كرده بودند، از آن حضرت، امور دينى و آيين اسلامى را روايت كرده اند.

هم چنين بزرگان تابعين و پيشوايان فقهاى مسلمين، از اين امام همام بهره هاى بسيار برده اند. پايه فضل و بزرگوارى آن حضرت به جايى رسيده بود كه در ميان اهل علم و كمال، ضرب المثل بود و سرايندگان، در ستايش او شعرهاى فراوانى سروده و آثار خود را به نام نامى آن حضرت مزين مى كردند.(۴۱)

السّلام عليك يا محمّدبن علي، باقرالعِلمِ بعد النّبى، يا حجة اللّه على خلقه، و رحمة الله و بركاته.


8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19