بررسى تاريخ عاشورا

بررسى تاريخ عاشورا10%

بررسى تاريخ عاشورا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

بررسى تاريخ عاشورا
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20682 / دانلود: 4476
اندازه اندازه اندازه
بررسى تاريخ عاشورا

بررسى تاريخ عاشورا

نویسنده:
فارسی

كتابى ارزشمند، حاوى سخنراني هاى مرحوم دكتر محمدابراهيم آيتى كه در سال هاى ۳-۱۳۴۲ از راديو ايران پخش شده است و درباره قيام سیدالشهدا و ابعاد گوناگون آن است.

1

2

3

4

5

6


بخش پنجم

بسم الله الرحمن الرحيم

 جاودانگى روز عاشورا

 در ماه محرم سال شصت و يك هجرى در سرزمين عراق در كنار رودخانه فرات واقعه اى روى داد كه در آن روز به لحاظ تاريخى بسيار جزيى و كوچك و كم اهميت مى نمود، سپاهى عظيم كه از طرف دستگاه خلافت اسلامى اموى تجهيز شده بود جمعيتى را كه شماره آنان به صد نفر نمى رسيد محاصره كردند و تحت فشار قرار دادند تا براى خليفه وقت بيعت كنند و در مقابل امر وى تسليم شوند و چون با اين جمعيت اندك تن به بيعت ندادند و تسليم نشدند جنگى سخت در گرفت كه مدت آن بسيار كوتاه بود و در كمتر از يك روز كار يكسره شد و همه افراد آن سپاه مختصر كنده شدند و چنان گمان مى رفت كه اين حادثه تاريخى هم مانند صدها حوادث نظير آن و مهمتر از آن در تاريخ بشر روى داده است و مى دهد در گوشه اى از تاريخ ثبت مى شود و در اثر مرور زمان در رديف حوادث كهنه و مرده تاريخ قرار مى گيرد.


گزارش مخالفت عمومى

 هنگام وقع اين حادثه وضع زندگى مسلمانان جريان عادى خود را از دست نداده بود و هر كس به كار روزانه زندگى خود سرگرم بود كسبه مسلمان به كار و كسب خود مشغول بودند، مسجدهاى مسلمانان داير و نمازها به جماعت برگزار مى شد، خطيبان اسلامى بر منبر وعظ سخن از حلال و حرام، بهشت و دوزخ، ثواب و عقاب و ديگر موضوعات مذهبى مى گفتند.

تنها فصلى كه در ميان نبود بحث در پيرامون اين حادثه به ظاهر بى اثر و زودگذر بود، تنها دستگاه خلافت بود كه به دو منظور جريان اين واقعه را آنهم به جمال و ابهام به نواحى كشور اسلامى آن روز گزارش داد، يكى آن كه مردم از كشته شدن سران نهضت مخالف دستگاه خلافت آگاه شوند و از پيش آمدى كه براى ايشان شده است عبرت بگيرند، و ديگر نظاير اين قيام تكرار نشود، ديگر آن كه دستگاه خلافت خود را در اين جريان محق و بى گناه نشان دهد و سران قيام را مردمانى ماجراجو و فتنه انگيز و هر چند حسين بن علىعليه‌السلام در راس آنان قرار گرفته باشد بر خلاف حق و زورگو معرفى كند.

نه تنها دستگاه خلافت بنى اميه و هواخواهانش بلكه حتى بيشتر مسلمانان آن روز جريان حادثه را به نفع كشندگان امام حسينعليه‌السلام تعبير مى كردند و تصور مى شد كه نه تنها اينان به شهادت رسيدند بلكه ديگر كسى از اهل بيت و جز آنان ياراى مخالفت با يزيد را نخواهد داشت و دل هاى جريحه دار از شهادت امام هم پس از اندك زمانى در اثر مرور زمان التيام خواهد يافت.

اينان نمى دانستند كه اين فاجعه چند ساعته در اثر جوهر خالص و حقيقى كه در بردار و در اثر انطباق كامل بر واقعيتهاى عميق مبارزه حق و باطل گذشت زمان بر وسعت و عظمت و تاثيرات روز افزون آن افزوده خواهد شد در تاريخ وقوع اين حادثه فقط چند نفرى از اهل بيت عصمت و طهارت بودند كه مى توانستند اين واقعه را ارزيابى كنند و از آثارى كه بعد از اين در ميان مسلمانان و در تاريخ اسلام خواهد داشت سخن بگويند و مردم را از اشتباهى كه بدان گرفتارند تا اندازه اى بيرون آورند، و همين چند نفر بودند كه توانستند با سخنان خود پرده از روى خبط دستگاه خلافت و اشتباه مردم بردارند و مردم را متوجه كنند كه اين شهيدان آرام خفته روى خاك با دشمن چه كرده اند و اين سرهاى بريده روى نى در آينده تاريخ چه غوغايى به پا خواهند كرد اينان بودند كه به عنوان اسيرى به اين شهر و به آن ديار رفتند و مسير فكرى مردم را تغيير دادند و ساحت مقدس شهيدان خود را از هر گونه انديشه اى جز انديشه حق و سعادت مردم تبرئه كردند.


چرا فاجعه كربلا فراموش نشد؟

 اينجا سوالى است كه بايد به آن توجه كرد و به آن پاسخ داد.

چرا فاجعه شهادت امام حسينعليه‌السلام كانون و مركز تمام حوادث تاريخى اسلام و همه قيام هاى دينى شد، و هيچ قيامى و نهضتى و شهادت دسته جمعى ديگرى نتوانست مانند قيام ابا عبدالله الحسينعليه‌السلام در دنيا عظمت پيدا كند و اين فاجعه از همه فاجعه هاى تاريخ اسلام پيش افتاد. در غزوه احد كه كه در شوال سال سوم هجرى در ميان رسول خدا و مسلمانان از طرفى و مشركان مكه از طرفى ديگر نزديك شهر مدينه روى داد و هفتصد نفر مسلمان در مقابل سه هزار دشمن در اثر اشتباهى كه روى داد و چهل نفر از مسلمين فرمانده خود را اطاعت نكردند پس از غلبه و پيروزى بر دشمن شكست خوردند و بيش از هشتاد نفر به شهادت رسيدند و حتى پس از شهادت بدن هاى غالب آنها مثله شد و وضع بدن ها به جايى رسيد كه خواهرى بدن برادر خود را جز به وسيله خللى كه در انگشت وى بود نشناخت، در عين حال غزوه احد و شهادت بيش از هفتاد تا هشتاد نفر مسلمان از مجاهدين عظمت فاجعه كربلا را پيدا نكرده است.


واقعه شهداء فخ

 واقعه شهداء فخ كه عده اى از فرزندان رسول خدا در زمان حكومت هادى عباسى نزديك مكه معظمه به شهادت رسيدند، و همچنين واقعه شهادت شانزده نفر سادات حسنى كه در زندان هاشميه كوفه به دستور منصور دوانيقى زندانى شدند و يكى بعد از ديگرى در آنجا مردند و منصور اجازه نداد كه مرده آنها را دفن كنند و پس از آن كه همگى مردند دستور داد كه سقف زندان را بر سر شانزده نفر فرزندان رسول خدا كه در زندان مرده بودند خراب كردند و آنها را غسل ندادند و كفن نكردند و به خاك نسپردند و فاجعه هاى ديگر تاريخ اسلام از اين قبيل، اين ها هيچ كدام فاجعه كربلا نمى شود.


هيچ شهيدى شهيد كربلا نشد

 نام هيچ يك از اين شهدا جاى نام امام حسينعليه‌السلام را نمى تواند بگيرد، حتى نام حمزه بن عبدالمطلب عموى بزرگوار رسول خدا را كه در احد به شهادت رسيد و از طرف خدا و رسول سيد الشهداء لقب يافت نمى توان به جاى نام ابا عبدالله گذاشت و اثر اين را از آن انتظار داشت ؟

ما نمى خواهيم و شايد نتوانيم با اين سوال پاسخ كامل و جامعى داده باشيم، اما مى توان گفت قطع نظر از شخصيت رهبر اين قيام كه قطعا جهت پيش افتادن آن از باقى قيام ها است يكى از مهم ترين و موثرترين عوامل و علل پيش افتادن نهضت حسينى و قيام ابا عبداللهعليه‌السلام فصلى است كه پس از گذشتن كار و شهادت امام و يارانش بدان ضميمه گشت.


رفتار ناشايست دشمن

 فصلى كه خود دشمن در به وجود آوردن آن اصرار ورزيد و ندانسته موجبات رسوايى خود را فراهم كرد و در نتيجه به وسيله اسيران اهل بيتعليه‌السلام از طرفى و كشندگان ابا عبداللهعليه‌السلام از طرفى ديگر به حقيقت و ارزش اين قيام به دنيا معرفى گرديد، دشمنان امام تا توانستند پس از شهادت شهيدان و تمام شدن كار، هرزگى كردند و بدن هاى شهدا را لخت كردند، لباس ها را به غارت بردند، به خيمه ها ريختند و اثاث اهل بيت را غارت كردند، خيمه ها را آتش زدند، خواستند بيمار را در بستر بيمارى بكشند، بدن ها را زير سم اسب ها انداختند، و لگدكوب كردند، سرها را بر نيزه ها برافراشتند، با اسيران داغديده تندى و درشتى كردند، بر لب ها و دندان هاى امام خود چوب زدند.

اين هرزگى كه همه اثرش به زيان دشمن بود و مردم را بيشتر به واقع امر آشنا مى ساخت، از كربلا شروع شد و تا سرزمين شام ادامه يافت و شخص يزيد در اين هرزگى ها شركت كرد و سهمى را خود به عهده داشت.

از طرفى ديگر اسيران اهل بيت با كمال بزرگى و بزرگوارى و چنان كه گويا هيچ كارى نشده و هيچ مصيبتى نديده اند و بر خلاف تشخيص غالب مردم آن روز كه اينان را شكست خورده و از ميان رفته و از هستى ساقط شده مى پنداشتند هر جا رفتند از پيروزى خويش و رسوايى دشمن سخن گفتند و روزى كه بيشتر مردم دشمنان را پيشرفته مى دانستند، اينان خود را سرفراز و كامياب، و دشمن مغرور خود را بدبخت و رسواى تاريخ معرفى كردند، و بر خلاف پيش بينى مردم انقراض بنى اميه را اعلام مى كردند.


هرزگى دشمن در حادثه كربلا

 اگر ابن سعد و ابن زياد هر چند براى مصلحت خود پس از شهادت امامعليه‌السلام و يارانش نسبت به اهل بيت پيغمبر اظهار ادب و احترام مى كردند و آنان را در همان مصيبتى كه خود به وجود آورده بودند تسليت مى گفتند و از دفن شهدا مانع نمى شدند، بلكه آنها را پيش از كشته هاى خود دفن مى كردند و اهل بيت را از همان كربلا با احترام و تجليل و تكريم به مدينه مى فرستادند، و هرزگى هاى دشمنان از طرفى و تبليغات عميق تكان دهنده اهلبيت از طرفى ديگر پيش نمى آمد البته شهادت امامعليه‌السلام و فاجعه كربلا به اين صورت در دنيا منعكس نمى شد و دشمنان امام هم تا اين پايه بى آبرو و رسوا نمى گشتند.

اين هم كار خدا بود كه دشمن خود با زور و جبر مبلغان توانايى را به عنوان اسيرى ببرد و در شهرها بگرداند و به آنها فرصت دهد كه براى مردمى كه بيشتر تماشاگر اين حادثه اند سخن بگويند و خود را به آنان معرفى كنند و همه جا رسول خدا را به عنوان پدر يا جد خود نام ببرند.

نخستين فرصتى كه به دست اهلبيت آمد توانستند داد سخن بدهند روز دوازدهم محرم بود كه آنها را وارد شهر كردند، ديدن شهر كوفه براى اهلبيت بسيار غم انگيز بود چه بيشتر مدت خلافت امير المومنينعليه‌السلام در اين شهر گذشته بود و دختران امير المومنين در سال ۴۱ همراه برادرشان امام حسنعليه‌السلام از كوفه به مدينه رفته بودند و اكنون پس از بيست سال به صورت اسيرى وارد شهرى مى شدند كه در حدود چهار سال آنجا سلطنت كرده بودند و مردم عراق كه در جنگ هاى جمل و صفين و نهروان اصحاب و ياران علىعليه‌السلام بوده اند، اكنون فرزند وى را كشته اند و فرزندان ديگر او را اسير كرده اند، اما سخنوران اهلبيت چنان كه گويى از مدينه و حجاز به كوفه و عراق آمده اند تا سخن بگويند و براى همين است كه مردم در كوچه و بازار فراهم گشته اند، كار خود را از همان روز دوازدهم آغاز كردند و هر كدام به نسبت سخن گفتند و آنگاه كه مجال سخن گفتن در بازار و دم دروازه را از دست دادند و ديگر جمعيتى جز در مجلس ابن زياد در اختيارشان نبود همان جا اگر چه به عنوان جواب دادن به سوال هاى ابن زياد حرف خود را مى زدند و كار خود را مى كردند و آنگاه به زندان كوفه برمى گشتند.


سخنان جاودانگان كربلا

 خطبه ها و سخنان اين گويندگان شجاع و بى نظير در سينه هاى مردم جا گرفت، دل ها را تكان داد، تشخيص مردم را عوض كرد، اشك ها را جارى ساخت و مردم را به اشتباه بزرگشان توجه داد، احساسات مردم را برانگيخت، مردم را به ارزش اين قيام متوجه ساخت مجال تحريف اين حادثه را از دست دشمن گرفت، فاجعه كربلا را به همان صورتى كه بود ثبت تاريخ كرد، تشنگى هاى اهلبيت را ثبت كرد، هرزگى هاى دشمن را ثبت كرد، وضع روحى اصحاب و ياران امامعليه‌السلام را چنان كه بود در قيافه تاريخ نشان داد.

اين سطر نورانى را به نام على بن الحسينعليه‌السلام ثبت تاريخ كرد ما كه بر حقيم حقيم از مردن چه باك داريم

اين جمله را به نام قاسم بن الحسن بر جبهه تاريخ نوشت مرگ در كام من از عسل شيرين تر است قيافه اخلاص و نطق هاى مسلم بن عوسجه را در اين سطر مجسم ساخت ما اگر از يارى تو دست برداريم و در اداى اين وظيفه كوتاهى كنيم نزد خدا چه عذرى خواهيم داشت، به خدا قسم كه تا زنده ام دست از يارى تو برنمى دارم تا در راه تو جان دهم و پيش از همه يارانت كشته شوم. يك دنيا عظمت روحى و شخصيت و مردانگى سعيد بن عبدالله حقى را كه امامعليه‌السلام به او اجازه رفتن داده بود در اين جمله خلاصه كرد به خدا قسم اگر كشته شوم سپس زنده شوم باز مرا به آتش بسوزانند آن گاه خاكسترم را به باد دهند و هفتاد بار اين كار به سرم آيد از تو جدا نخواهم شد تا در اين راه به شهادت رسم و نام بشر بن عمرو حضرمى را با يك جمله افتخارآميز در تاريخ شهداى اسلام جاويد ساخت اى حسين ابن على درندگان بيابان مرا زنده پاره پاره كنند، اگر از تو جدا شوم و حال تو را از دگران پرسنده باشم، چرا در حال تنهايى و بى كسى دست از يارى تو بردارم ؟ هرگز چنين كارى نخواهد شد و حسن عاقبت را در اين جمله جلوه گر ساخت آيا مى شود كه من پسر پيغمبر را در دست دشمن گرفتار بگذارم و خود راه سلامت و عافيت را در پيش گيرم خدا چنان روزى را نياورد نام ديگر شهداى بزرگوار عاشورا با جمله هاى ذيل كه نمودار عظمت و اخلاص و شهادت بى نظير آنها است ثبت تاريخ كرد.

عمرو بن قرظه انصارى در حال جان دادن گفت اى پسر پيغمبر آيا وفا كردم و وظيفه خويش را انجام دادم ؟

حبين بن مظهر اسدى بر سر بالين مسلم بن عوسجه اسدى گفت مسلم خوشا به حالت كه پيش از ما به بهشت مى روى

مسلم بن عوسجه روى خاك مى گفت حبيب من كه رفتم، اما تو دست از يارى امام برمدار.

ابو ثمامه صاعدى نزديك ظهر به امام گفت : اى حسين بن على چه خوب بود كه ما نماز ظهر را با تو مى خوانديم آن گاه به شهادت مى رسيديم

اگر خطبه ها و سخنرانى هايى كه در شام ايراد شد نبود و اگر مهلت سخن گفتن در مجلس ابن زياد و يزيد به دست خواهر و فرزند امام حسين نمى آمد بسيار مشكل بود كه جريان شهادت امام و ياران وى به صورت كنونى در صفحه تاريخ ثبت شود و دست تحريف و خيانت قيافه روز عاشورا را بر خلاف آنچه بوده است منعكس نسازد، و حتى جمله اى را كه غلام سياهى به امام گفته است كه مرا از شهادت محروم نكن و بگذار با اين روى سياه رو سفيد باشم از ياد نبرد، راستى كمتر فصلى از تاريخ مى توان يافت كه تا اين حد بدون تحريف و بيش و كم و به اتفاق مورخان در بيشتر جزئيات به ثبت رسيده باشد.


حادثه كربلا بى شبيه ترين فصول تاريخ

 به تحقيق مى توان گفت كه تاريخ عاشوراى ابا عبداللهعليه‌السلام يكى از روشن ترين و بى شبيه ترين فصول تاريخ است، و هيچ دستى نتوانسته است اين واقعه تاريخى را بر خلاف آنچه بوده تحريك كند و بنويسد، مانند شيخ مفيد و طبرى و ابو الفرج اصفهانى جزئيات اين فاجعه را چنان كه بوده به اتفاق كلمه نوشته اند و چنان كه گفتيم جهتش آن است كه دشمن بسيار اشتباه كرد و ندانسته اصرار ورزيد كه جريان اين حادثه به وسيله اسيران اهلبيت كه خود شاهد جريان روز عاشورا بوده اند و بيشتر از هر كسى مى توانند آن را تشريح و توصيف كنند در مركز حجاز يعنى مدينه گفته شود و روزى على بن الحسينعليه‌السلام در بازار كوفه، و روزى ديگر در مسجد جامع دمشق، و مدتى بعد در كنار مدينه با مردم سخن بگويد، و آنان را چنان در جريان قضيه قرار دهد كه گويى خود در سرزمين نينوى و روز عاشورا بوده اند.


يزيد و اشتباه بزرگ تاريخى

 البته روزى كه يزيد از اين پيشامدها پشيمان شد و درست دريافت كه آوردن زنان و كودكان اسير به كوفه و شام چه اشتباهى بود و چه بهتر همان كه كار او و اهل بيت با همان شهادت به انجام مى رسيد و حساب ديگرى باز نمى شد و مجال سخن گفتن در بازارها و انجمن هاى عمومى به دست آنان نمى افتاد، اما بسيار دير شده بود و ديگر امكان پذير نبود كه سخن ها به سينه ها باز گردد و منظره هايى كه مردم ديده اند و خطبه هايى كه شنيده اند ناديده و ناشنيده گرفته شود و اشخاصى را كه با صداى بلند در سر بازارها فرياد كرده اند، فرزندان پيغمبر هم كه آيه تظهير درباره شان نازل شده است ديگر بار نامسلمان بدانند و فتنه انگيزى آنها را باور كنند و كشتن آنها را جايز شمارند اهل بيت عصمت و طهارت بر خلاف غالب مردم كه اگر به مصيبتى گرفتار شوند در كتمان آن اصرار مى ورزند و آن را از مردم نهفته مى دارند اصرار داشتند كه تا ممكن است مردم را از آنچه بر سر ايشان آمده آگاه سازند بدين جهت بود كه در هر فرصتى جزئيات جريان عاشورا را براى مردم بيان مى كردند، و حتى براى امام حسينعليه‌السلام كه بالاترين فضيلت هاى اسلامى و بشرى را دارا بود غالبا همان فضيلت شهادت عنوان مى شد.


سخنرانى امام سجاد در كوفه

 امام چهارم با مردم كوفه سخن گفت و در مقابل آنان خطبه خواند و پس از آن كه با اشاره اى مردم را خاموش كرد و آرام ساخت، فرمود:

اى مردم هر كس مرا مى شناسد كه شناخته است و هر كس مرا نمى شناسند اكنون نام و نشان خود را براى وى مى گويم، منم پسر آن كسى كه با وى بى حرمتى كردند و آنچه داشت ربودند و مال او را به غارت بردند و زنان و فرزندان او را اسير كردند.

راستى اگر امام چهارم در اين فرصت كوتاه سخن از چپاول و غارتگرى و هرزگى مردم عراق به ميان نمى آورد و يكى دو روز بعد از جريان حادثه كه هنوز دستگاه خلافت گرم بود و نمى فهميد كه چه خاكى بر سر خويش كرده و با دست خود چه گورى براى خود كنده است، جزئيات واقعه و بى حرمتى هاى دشمن را بر سر بازار علنى نمى ساخت، بعيد نبود كه قضايا را در تاريخ اسلام طورى ديگر جلوه مى دادند و حتى مى گفتند و مى نوشتند كه بردن اهل بيت به كوفه و شام از نظر تجليل و تكريم و تسليت بوده و به هيچ وجه عنوان اسيرى و دستگيرى و جبر و زورى در كار نبوده است.


تاريخ صحيح عاشورا

 اما امام چهارمعليه‌السلام در همان سطر اول خطبه خود، تاريخ صحيح عاشورا را گفت و در سينه هاى مردم نوشت همان گفته ها و شنيده ها و نوشته ها و قرن سوم در تاريخ ‌هاى عمده اسلامى نوشته شد و كار از آن گذشت كه حتى خلفاى آينده بنى اميه كه تمام قدرت و نيروى دستگاه خلافت را به دست داشتند بتوانند يك سطر آن را جابه جا كنند، و لااقل مسئله غارت كردن خيمه ها يا حتى بردن لباسهاى تن امام را از صفحه تاريخ بردارند، و اين رسوايى هاى شرم انگيز را از ياد مسلمانان ببرند، اهل بيت اسير امام بودند كه اين قدرت را از دست بنى اميه گرفتند و كارى كردند كه نه تنها راه تحريف قضايا به روى دشمن بسته شد، بلكه جزئيات ناجوانمردى هاى كشندگان امام ثبت تاريخ شد و حتى نام هر كس كه هرزگى و ناجوانمردى كرده بود در صفحه تاريخ نوشته شد.


غارت خيمه ها

 شيخ مفيد و طبرى نوشته اند كه هر چه لباس بر تن امام مانده بود، همه را پس از شهادت به غارت بردند، پيراهن امام را اسحاق بن حيوه از تن وى در آورد زير جامه امام را بحر بن كعب تميمى برد، عمامه امام را اخنس بن مرثد برد، شمشير امام را مردى از بنى دارم گرفت، و برد قطيفه امام را قيس بن اشعث بن قيس كندى برد، و بعدها در كوفه او را قيس قطيفه مى گفتند.

كفش امام را مردى از قبيله اود كه نام او اسود بود از پاى امام درآورد، سپس به خيمه ها ريختند و هر چه اثاث و جامه و شتر بود همه را بردند و حتى هرزگى را به آن جا رساندند كه چادر از سر زنان مى كشيدند، اين جزئيات تاريخ را چه كسى نوشت ؟ و چه كسى ثبت كرد؟ همان خطبه ها و همان سخنرانى هاى اهل بيت بود كه چهره تاريخ عاشورا را تا اين حد صريح و بى پرده به روى صفحات تاريخ آورد.


بدن امامعليه‌السلام
لگدكوب كينه ها

 تاريخ نه تنها نام ابن زياد را ضبط كرد كه به ابن سعد دستور داد تا بدن امام را لگدكوب اسب ها كنند، بلكه جريان آن را با تمام جزئيات چنان كه بوده منعكس نموده و شيخ مفيد و طبرى و ديگران نوشته اند كه ابن سعد هنگامى به خيمه ها رسيد كه مى خواستند امام چهارم را بكشند و دستور داد كه كسى متعرض اين بيمار نشود و ديگر كسى در خيمه ها مزاحم اين زنان داغديده نباشد، و چون جريان غارت خيمه ها را به وى گفتند دستور داد كه هر كس هر چه از اينان برده است بايد به ايشان پس دهد، اما احدى از ايشان چيزى پس نداد، پس ابن سعد براى اجراى فرمان ابن زياد و لگدكوب ساختن بدن مطهر امامعليه‌السلام داوطلب خواست و شايد هم احتياط مى كرد كه اشخاصى را معين كند و دستور دهد مبادا زير بار اين ننگ و رسوايى نروند اما چه احتياط بى جايى و چه احتمال بى موردى ؟


پايمال بدنهاى شهيدان

 به گفته مورخان بزرگ ده نفر داوطلب شدند و با كمال عشق و علاقه بر اسب ها نشستند و آنچه را مى خواست انجام دادند، و عجيب اين است كه نام اين فرومايگان هم در تاريخ ثبت شده است و مورخان اسلامى همه آنها را با نام و نشان معرفى كرده اند، طبرى و مفيد دو نفرشان را نام برده اند، و مى گويند از اين ده نفر اسحاق بن حيوه حضرمى پيراهن امام را به غارت برد و اخنس بن مرئد حضرمى عمامه از سر امام ربود، اگر امام چهارم به عذر بيمارى و خستگى راه اسيرى و افسردگى روحى از آنچه در صحنه عاشورا ديده است لب برمى بست و سخنان بازار كوفه را نگفته بود، و ام كلثوم و زينب دختران امير المومنينعليه‌السلام و فاطمه دختر امامعليه‌السلام هم در بازار كوفه سخن نمى گفتند و فرصت تحريف تاريخ را از دست دشمن نمى گرفتند، كجا بنى اميه اجازه مى دادند كه اين رسوايى ها و اين بدبختى ها و اين ناجوانمردى ها در تاريخ اسلام نوشته شود و بنى هاشم براى هميشه حريف خود را از ميدان دين دارى و انسانيت و مكارم اخلاق و طرفدارى از مردم مسلمان برانند.

آن روزى كه اين سخنرانى ها ايراد مى شد و اين خطبه ها به گوش مردم مى رسيد جز خود آن گويندگان كه نيك مى دانستند چه مى گويند و چه مى كنند و در ارزيابى سخنان خود هيچ گونه اشتباهى نمى كردند، بقيه مردم نمى توانستند دريابند كه اين خطابه هاى اهل بيت گاهى در بازار و دم دروازه ها گاهى در مجلس عمومى و گاهى در مسجد و با مسلمانان نماز گزار تاريخ عاشورا را چگونه خواهد ساخت و در آينده نزديك فهم و تشخيص مردم را تا چه حد عوض خواهد كرد و بيشتر مردم بيش از اين نمى فهميدند كه مردمى پدر كشته و داغدار از فشار مصيبت سخنى مى گويند و ناله اى مى كنند و اشكى مى ريزند و شايد احتمال نمى دادند كه اين گفتارها دنباله همان نقشه خدايى است كه سهمى است كه اينان در جريان اين نهضت عظيم و عميق به عهده دارند و كار امام بدون اين تشريح و تفسيرى كه به وسيله اين گويندگان گفته مى شود به كمال خويش نمى رسد و راستى خطر آن است كه فردا اين قيام خدايى را كه پاك ترين مردمان اسلام رهبرى آن را به عهده داشته اند جنبشى مادى و نهضتى آلوده به اغراض دنيوى نشان دهند و براى هميشه حقيقت امر بر مسلمانان و نسل هاى آينده شان پوشيده بماند و جز چند صفحه تاريخ (سفارشى تحريف شده) در اختيار آنها نباشد.

همين حساب ها بود كه على بن الحسينعليه‌السلام را از بيمارى و سوگوارى كه داشت و زينب كبرى و خواهر و برادر زاده اش را از اسيرى و داغدارى فراموش داد، و به جاى آن كه قيافه مردمانى بيچاره و داغدار و دست به دامن دشمن به خود بگيرند با قيافه هايى كه نمودار تصميم و اراده و پيروزى و موفقيت و تعقيب مبارزه بود به تبليغ پرداخت و از هر فرصتى هر چه كوتاه استفاده كردند تا آن جا كه اگر كسى از روى ناشناسى و گمراهى به آنان فحش و ناسزا هم مى گفت باز آن را فرصتى مغتنم مى شمردند و به همين بهانه با وى سخن مى گفتند و مرد ناسزاگو را چنان منقلب مى كردند كه همان جا توبه مى كرد و با اهل بيت هم صدا مى شد و از آنچه گفته بود توبه مى كرد.


هوشيارى اهل بيت اسير

 هوشيارى اهل بيت كارى كرد كه فحش ها و ناسزاگويى ها هم در جريان منافع ايشان قرار گرفت، و غنيمت شمردند كه اگر چه به عنوان بدگويى هم شده كسى با آنها سخن بگويد و يا در مقام شماتت آنها برآيد تا بتوانند حرف خود را بگويند و پرده هاى اشتباه مردم را بالا زنند.

امام چهارم در مقابل مردم كوفه پس از آنكه سطرى از هرزگى هاى دشمن را ثبت تاريخ كرد چنين فرمود:

منم پسر همان كسى كه او را در كنار رودخانه فرات سربريدند بدون آن كه او خونى ريخته باشد يا حقى به گردن او باشد، يعنى او را بى گناه كشتند منم پسر آن كس كه او را به قتل صبر كشتند و پس از آن كه ديگر نيروى جنگ و مقاومت نداشت و ناتوان افتاده بود بر سر او ريختند و او را به شهادت رساندند و همين افتخار ما را بس است

امام چهارم با اين جمله مردم را ناچار ساخت كه در جريان شهادت امام بيشتر بررسى كنند چه تنها كشته شدن را نمى توان افتخارى به حساب آورد، آن هم افتخارى كه ديگر با داشتن آن نيازى به افتخار ديگرى نباشد، امام على ابن الحسينعليه‌السلام مى گويد ما را همين افتخار بس كه خون ما را ريختند و مال ما را بردند و نسبت به ما هرزگى و بى احترامى كردند و زنان و فرزندان ما را اسير كردند، امام مى خواهد مردم را متوجه كند كه اين قيام براى چه بود، و رهبر اين قيام چه مى خواست، و چه كرد، اگر حساب اين بود كه او هم مى خواست خليفه شود و چون خلافت را ديگرى برده بود ناراحت بود و جان بر سر آرزوى خلافت نهاد و مال و جانش در اين راه به باد رفت، چنين كشته شدنى نه تنها مايه افتخار نيست، بلكه موجب شرمندگى است و كجا مى شود كه امام چهارم به آن افتخار كند و بگويد كه همين افتخار ما را بس است ؟!!


شهادت و افتخار

 اين جمله سبب شگفتى مردم شد كه چگونه اين پيش آمدها موجب چنين افتخارى است مگر كم مردم كشته مى شوند؟ و مگر در مبارزه هاى سياسى كم جان ها به ياد مى رود؟ و مگر در فتنه ها و آشوب هاى اجتماعى كم مال و زندگى و اثاث مردم به غارت مى رود؟ اين چه افتخارى است كه مال انسان را ببرند و خانه انسان را آتش بزنند، و عزيزان انسان را بكشند اينها مصيبت است، نه مايه افتخار، و از طرفى ديگر اين جمله مردم را به تحقيق و كنجكاوى و بررسى بيشترى وادار كرد، تا جاى اين قيام و ارزش آن را در تاريخ اسلام پيدا كنند، و راستى بنگرند كه اينان چه مى گفتند؟ و حرف حسابشان چه بود؟ و چرا مانند باقى مردم و ديگر مسلمانان آرام و خاموش ننشستند؟ و چرا هيچ يك از پيشنهادهاى دستگاه خلافت را نپذيرفتند، چه عيبى داشت كه امام حسين با يزيد بيعت مى كرد و با كمال احترام در ميان مسلمانان زندگى مى كرد؟ و آن همه عزيزان خود را كه از دست داد براى خود نگه مى داشت ؟ و جان بر سر اين مخالفت و مبارزه نمى گذاشت ؟


امام چهارم انديشه هاى خفته را بيدار ساخت

 امام چهارم با اين جمله هايى كه گفت گوش هاى مردم را براى شنيدن آماده ساخت، و انديشه ها را برانگيخت و مردم خفته اى را بيدار كرد، بيشتر مردم شايد مى گفتند خوب شد كه اين دسته را كشتند و زندگى مردم به وضع عادى خود باز آمد و راه هاى عراق كه چندى بسته بود باز شد، و رفت و آمد كه چندى به سختى انجام مى گرفت به حال عادى برگشت، اما در ميان افكار اين مردم امام چهارم يك باره فرياد مى كند كه ما را كشتند و هر چه داشتيم به غارت بردند و ما را همين افتخار بس، اين تعبير را تكان مى دهد و انگيزه اى براى تحقيق و كاوش بيشترى در ايشان پديد مى آورد.

امام چهارم سپس فرمود:

اى مردم شما را خدا قسم آيا مى دانيد كه روزى به پدرم نامه ها نوشتيد و او را فريب داديد، و عهد و پيمان خود را با او محكم ساختيد و سپس خود به جنگ وى برخاستيد، هلاكت باد شما را از اين توشه اى كه براى خود پيش فرستاديد و رسوايى باد شما را از اين تدبير ناپسندى كه بر آن استوار گشتيد، فرداى قيامت كه شما را با رسول خدا روبرو كنند چگونه با او روبرو خواهيد شد؟ و با چه ديده اى به او خواهيد نگريست ؟ آنگاه كه شما را مخاطب سازد و بگويد شما كه فرزندان مرا كشته ايد و نسبت به من بى احترامى كرده ايد از امت من نيستيد.

همين چند جمله امام فكر مردم كوفه را دگرگون ساخت و چهره خندان مردم كه بيشتر به منظور تماشاى اسيران بيرون آمده بودند گرفته شد، عقده گلوها را گرفت، اشك در چشم ها حلقه زد هر چه مردم مى خواستند خود را ضبط كنند امكان پذير نبود بالاخره نالم مردم از گوشه و كنار جمعيت بلند شد جمله هاى توبيخ ‌آميز به يكديگر مى گفتند، يكى مى گفت چه كار بدى كرديد و خود را هلاك ساختيد، ديگرى گفت چه مى شود كرد و فعلا چه كارى از دست ما ساخته است.


موج اشك و آه مردم

 بار ديگر امامعليه‌السلام در ميان موجى از اشك و آه مردم فرمود:

خداى رحمت كند مردمى را كه نصيحت مرا قبول كنند و سفارش مرا درباره خدا و رسول خدا و اهل بيت، پيغمبر به كار بندند، زيرا، بر ما است كه از رسول خدا پيروى كنيم

با همين خطبه كوتاه چنان انقلابى در مردم پديد آمد كه فريادها بلند شد، اى فرزند رسول خدا ما همگى سخنت را مى شنويم، و فرمان تو را مى بريم، و عهد و پيمان تو را به كار مى بنديم و از تو روى برنمى تابيم، و به ديگرى روى نمى آوريم، هر چه خواهى بفرما كه براى انجام آن آماده ايم، با هر كه مى جنگى خواهيم جنگيد، و با هر كه سازگارى سازگاريم، و حتى براى دستگيرى يزيد دست به كار مى شويم و از مردمى كه بر تو ستم روا مى دارند بيزاريم، از اين گفته هاى مردم كوفه كه ابن طاووس نقل مى كند چنان برمى آيد كه هنوز مقصود امام را نفهميده اند و شايد تصور مى كنند كه او هم سر جنگ دارد و پى قشون و سپاه مى گردد، اينان هنوز نمى دانستند كه از نظر قيام و نهضت و شهادت، كار با انجام رسيده است و ديگر نيازى به جنگ و خونريزى و شمشير كشيدن نيست، آنچه مانده و بايد به انجام رسد همين سخنرانى ها و خطبه ها و گفتارها كه تنها وسيله منعكس كردن جريان عاشورا است.

در تاريخ اسلام و در افكار مسلمين علاوه بر اين پيمان و عهدى كه با امام چهارم مى بستند و اين اطمينانى كه به او مى دادند بيشتر از پيمانى كه با پدرش امام حسين بسته بودند اطمينانى كه به او داده بودند ارزش نداشت و به هيچ وجه قابل اعتماد و اطمينان نبود و از قبيل همان بيعتى بود كه با مسلم بن عقيل بسته بودند، و همان نامه هايى كه به امامعليه‌السلام نوشته بودند.

از اين رو امام چهارم فرمود:

 هيهات هيهات ايها الغدره المكره حيل بينكم و بين شهوات انفسكم اتر بدون ان تاتوا الى كما اتيتم الى ابى من قبل كلا و رب الراقصات فان الجرح لمايندمان، قتل ابى صلوات الله عليه بالامس و اهل بيته معه، و لم ينس تكل رسول الله و تكل ابى و بنى ابى و وجده بين ابهاتى و مرارته بين حناجرى و حلقى، و عصمه تجرى فى فراش صدرى، و مسالتى ان تكونوا لالنا و لا علينا

و لا غرو ان قتل الحسين فشيخه

قد كان خيرا من حسين و اكرما

فلا تفر حوا يا اهل كوفان بالذى

اصيب حسين كان ذلك اعظما

قتيل بشط النهر روحى فداوه

جزاء الذى ارداه نار جهنم

ثم قال : وضينا منكم راسا فلا يوم لنا و لا يوم علينا


كوفيان هرگز كامروا نباشيد

 هرگز هرگز اى بى وفايان و پيمان شكنان، هرگز كامروا نباشيد، آيا مى خواهيد كه با من همان رفتار كنيد كه با پدران من كرده ايد، نه به خدا قسم، هنوز زخم دل بهبود نيافته، ديروز پدرم و جوانانش به شهادت رسيدند، هنوز دفاع رسول خدا و داغ پدر و برادرانم را فراموش نكرده ام و اندوه آن راه نفس بر من گرفته است و تلخى آن درگاه من جاى دارد و غصه هاى گلوگير آن به حلق و سينه من فشار مى دهد، از شما همان خواهم كه نه با ما باشيد و نه بر ما كشته شدن حسين بن على هم عجيب نيست مگر پدرش على را كه بهتر بود نكشته اند، اى مردم كوفه شما بوديد كه على را كشتيد، جانم فداى پدرى باد كه در كنار فرات به شهادت رسيد و كيفر كشندگان او دوزخ است ؛ سپس فرمود ما از شما سر به سر راضى هستيم كه نه روزى دوست ما باشيد و نه روزى دشمن ما.

امام چهارم ديگر سخن نگفت و فرصتى براى سخن گفتن به دست نياورد تا روزى كه اهل بيت را به مجلس رسمى و عمومى ابن زياد آوردند، آنجا هم فرصتى كوتاه به دست امام آمد و آن را از دست نداد و با چند جمله اى هر چند كوتاه در مجلس اثر گذاشت.


امام سجاد در مجلس عمومى ابن زياد

 امام چهارم را بر ابن زياد عرضه داشتند يعنى بر وى عبور دادند و نزد او بپا داشتند از امام پرسيد تو كيستى ؟ گفت على بن الحسين، گفت مگر خدا على بن الحسين را نكشت ؟ امام فرمود برادرى داشتم كه نام او هم على بود و مردم او را كشتند، يعنى گناه را به خدا نسبت مده و بى ربط مگو، كشنده على بن الحسين در كربلا مردم بوده اند نه خدا، ابن زياد گفت اين گونه نيست خدا او را كشت، امام در پاسخ وى قرآن تلاوت كرد الله يتوفى الانفس حين موتها يعنى جانها را در هنگام مرگ خدا مى گيرد، اما كشنده او خدا نيست، ابن زياد كه جوانى اسير و بيمار چند بار سخن او را برگرداند به خشم آمد و گفت تو هنوز رمق دارى كه در جواب من ايستادگى كنى ؟ او را ببريد و گردنش را بزنيد، در آنجا اگر چه زينب كبرى بسى پريشان و نگران شد اما امام چهارم تنها پاسخى كه به ابن زياد داد اين بود كه گفت : اگر مرا كشتى ابن زنان را با كه خواهى فرستاد و سپس فرمود پس از كشتن من مردى پرهيزكار و مسلمان همراه اين زنان بفرست كه ايشان به دستور اسلام رفتار كند.

امام چهارم حتى يك جمله از اين قبيل نگفت كه خواهش مى كنم، مرا نكش يا لطفا از كشتن من صرف نظر فرما بلكه فرمود هرگاه من كشته شوم مردى بى تقوى و نامسلمان همراه اين زنان مفرست.(۵۰)


پيروزى با كيست ؟

 در شام هم چند فرصتى به دست امام آمد و از هر كدام در حدود امكان استفاده كرد در بازار دمشق كه على بن الحسين اسير و گرفتار بود ابراهيم بن طلحه بن عبيدالله تيمى جلو آمد و به شماتت امام سجاد را گفت اى على بن الحسين در اين مبارزه پيروزى با كه بود؟ يعنى چه خوب شكست خورديد و چه دشمنان شما خوب پيروز شدند، امام در پاسخ وى فرمود: اكنون كه وقت نماز مى رسد اذان بگو و اقامه بگو تا بدانى و خوب بفهمى كه پيروز كيست و مبارزه به نفع كدام طرف بوده است، يعنى تو خود كه از طايفه تيم قريش هستى و شايد به عللى از شكست بنى هاشم خوشنود مى شوى و لذت مى برى تا مسلمان هستى به حكم اسلام بايد هم در اذان و هم در اقامه بگويى اشهد ان محمدا رسول لله و فرزندان و وارثان اين محمد كه بدون نام بردن و درود فرستادن بر او نماز هيچ مسلمانى پذيرفته نيست، مائيم نه ديگران و تا روزى كه اسلام برقرار است عزت افتخار ما آل محمد پايدار و برقرار خواهد بود، اين جمله كوتاه عجيب را هم امام چهارم در پاسخ يك نفر ديگر فرمود، و شايد هم آرام و بى صدا بيان داشت، اما همين جمله هاى آرام و بى صدا در تاريخ صدا مى كند و عكس العمل نشان مى دهد و گاه يك جمله است كه كتاب ها و سخنرانى ها و مقاله هاى بسيار مهم به وجود مى آورد و هر چند در آن موقع نه ابراهيم نه طلحه و نه ديگران نمى توانستند سر از اين حساب ها درآورند و از كميت اين جمله كوتاه گذشته به كيفيت آن توجه كنند، اما خود امام چهارم مى دانست كه اگر براى گفتن همين يك جمله به شام آمده بود و در اين سفر جز اين سخن كوتاه را نمى گفت، براى تامين مقصودى كه در نظر است همين جمله كافى است و آنان كه امروز نمى توانند به اين حساب ها برسند در آينده بسيار نزديك بر نقشه حسين بن علىعليه‌السلام و ياران و اهل بيت او آفرين خواهند گفت.


امام سجاد در ميان مردم شام

 فرصت ديگرى در بازار شام به دست امام چهارم آمد و آن هنگامى بود كه اهل بيت را بر در مسجد دمشق همان جا كه معمولا اسيرها را نگاه مى داشتند به پاداشته بودند و مراسمى هم در ميان ايشان بود، پس يكى از پيرمردان شام رسيد و گفت : الحمدلله قتلكم و اهلككم و قطع قرون الفتنه شكر خدا را كه شما را كشت و از ميان برد و شما مردم فتنه انگيز را نابود ساخت آنگاه در دشنام دادن و ناسزا گفتن به اهل بيت كوتاهى نكرد، امام چهارم صبر كرد تا هر چه مى خواست گفت و گفتار وى به پايان رسيد، آن گاه امام روى سخن با او داشت و پاسخ داد نه بد فرمود؟ نه ناسزا گفت ؟ نه از وى گله كرد كه چرا فحش مى دهى ؟ نه.

امام سجادعليه‌السلام در اين موقع هم بيمار بود و هم مسافر بود، و رنج راه از كوفه تا دمشق را ديده بود هم داغديده و مصيبت زده بود، علاوه بر شهرى وارد شده بود كه در آن تاريخ، كانون دشمن و دشمنان آل عصمت بود. اين مرد شامى هم دشنام ها داد، ناسزاها گفت، اظهار خوشحالى كرد و خدا را بر آنچه پيش آمده بود شكر و سپاس گفت، چه كس مى تواند با اين همه موجبات ناراحتى و عصبانيت عصبانى نشود و سخنى تند و ناروا در مقابل آن همه نارواهايى كه شنيده نگويد، هر كه باشد نمى تواند خود را ضبط كند، اما امام سجادعليه‌السلام مانند يك معلم مهربان دلسوز و مانند كسى كه از اين مرد شامى جز مهربانى و احترام و ادب چيزى نديده است با كمال خوشرويى و نرم خويى از وى پرسيد كه قرآن بلد نيستى ؟ گفت چرا فرمود اين آيه را نخوانده اى قل لا اسالكم عليه اجرا الا الموده فى القربى ؟ (۵۱)

گفت چرا فرمود: خويشان پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به خدا قسم ما هستيم، امام چهارمعليه‌السلام با همين يك سوال دل آن پيرمرد را از جا كند و در ضمير او غوغايى به پا كرد، سپس سوال كرد، اين آيه را نخوانده اى در قرآن و آت ذالقربى حقه ؟ گفت : چرا، فرمود: از اين آيه هم مراد خود ما هستيم، باز پرسيد اين آيه را نخوانده اى ؟

 انما يريد الله ليذهب عنكم الرحمن اهل البيت و يطهركم تطهيرا (۵۲) .

گفت : چرا فرمود: مائيم آن اهل بيتى كه خدا شهادت به طهارت و عصمت ايشان داده است، مرد شامى دست به دعا برداشت و سه مرتبه گفت خدايا توبه كردم و از كرده خويش پشيمانم خدايا من از دشمنان آل محمد و از كشندگان اهل بيت رسول خدا بيزارم، چگونه بود كه من قرآن مى خواندم و به اين آيه ها توجه نداشتم.


امام سجاد و مجلس يزيد

 فرصت ديگرى كه به دست امام سجادعليه‌السلام افتاد در مجلس رسمى يزيد بود هنگامى كه براى اولين بار اسيران اهل بيت را بر وى وارد كردند، امام چهارم كه از كوفه تا آنجا زير زنجير بود فرمود يزيد تو را به خدا قسم چه گمان مى برى اگر پيغمبر خدا ما را به اين حال بنگرد؟ اين جمله بسيار موثر بود و قابل توجه در اثر همين جمله يزيد دستور داد كه زنجير را از امام سجادعليه‌السلام برداشته و در اثر همين جمله هر كه آنجا بود منقلب شد و گريه كرد، از اين ها مهمتر تعبير امام بود كه يزيد را به نام او خطاب كرد و بر حسب آنچه معمول بود او را امير المومنين نگفت. آرى اين سند ارزنده را هم در تاريخ اسلام ثبت كردند كه ما اهل بيت پيغمبر حتى زير زنجير و در موقع اسيرى هم به يزيد امير المومنين نمى گوييم و او را به جانشينى رسول خدا و خلافت پيغمبر نمى شناسيم، اين شما و اين تاريخ اسلام از اسيران اهل بيت يك نفر نبود كه يزيد او را جز به نام او بخواند.


بهترين فرصت در شام

 بهترين فرصتى كه در شام به دست امام چهارم بود كه خطيب رسمى بر منبر رفته براى مردم در بدى على بن ابيطالب و فرزندان او عليهم السلام و خوبى معاويه و فرزندان او داد سخن مى داد كه امام چهارم به يزيد گفت به من هم اجازه مى دهى روى اين چوب ها بروم و سخنانى چند بگويم كه هم خدا را خوشنود سازد و هم براى شنوندگان موجب اجر و ثواب باشد.

در سخن كوتاه امام لطيفه هايى بسيار شيرين نهفته است و مى توان گفت گفتنى هاى خود را امامعليه‌السلام در همين جمله كوتاه خلاصه كرد، چه اولا تعبير به منبر نكرد. گفت اجازه بده بر اين چوب ها بروم، يعنى نه هر چه را به شكل منبر بسازند و روى آن كسى صحبت كند مى توان آن را منبر ناميد، اين چوب ها وسيله اى براى از ميان بردن منبرها است، و اين خطيب گوينده دين به دنيا فروخته اى است كه راضى شده مخلوقى از او خشنود و خدا بر وى خشمناك باشد و جاى او دوزخ است، سپس امام فرمود: مى خواهم سخنانى بگويم كه خدا را خشنود كند، يعنى آنچه بر زبان اين خطيب مى گذرد موجب خشم خداست يعنى با بدگويى به مردى مانند امير المومنينعليه‌السلام نمى توان خدا را خشنود ساخت.

مى خواهم سخنانى بگويم كه براى شنوندگان موجب اجر و ثواب باشد، يعنى شنيدن آنچه اين خطيب مى گويد جز گناه و بدبختى براى اين مردم اثرى ندارد و جز انحراف مردم ثمره اى بر آن بار نمى شود، مردم اصرار مى كردند كه يزيد اجازه دهد و او با اصرار امتناع مى ورزيد و آخر گفت اينان مردمى هستند كه در شيرخوارگى و كودكى دانش را به خوردشان داده اند، و اگر او را فرصت سخن گفتن دهم مرا رسوا مى كند، اصرار مردم كار خود را كرد و امام چهارمعليه‌السلام پا به منبر گذاشت و چنان سخن گفت كه دل ها از جا كنده شد و اشك ها فرو ريخت و شيون از ميان مردم برخاست و ضمن خطابه خويش جاى اهل بيت را در حوزه اسلامى مشخص نمود و چنين فرمود:


خداوند به ما فضيلت ها بخشيده

 اى مردم شش چيز را خدا به ما داده است و برترى ما بر ديگران بر هفت پايه استوار است : علم نزد ماست، حلم نزد ماست، جود و كرم نزد ماست، فصاحت و شجاعت نزد ماست، دوستى قلبى مومنين از آن ماست يعنى به زور و جبر نمى توان مردم را ارادتمند و دوست و طرفدار خويش ساخت، خدا چنان خواسته است كه مردمان با ايمان ما را دوست بدارند و نمى شود با هيچ وسيله اى نمى توان مانع اين كار شد و كارى كرد كه مردم ديگران را دوست بدارند و ما را دشمن بدارند برترى ما بر ديگران هم بر اين هفت پايه استوار است، پيغمبر خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از ماست، وصى او على بن ابيطالب از ماست، حمزه سيد الشهداء از ماست، جعفر طيار از ماست، دو سبط اين امت حسن و حسين از ما مى باشند، مهدى اين امت و امام زمان از ماست.

يعنى اول بايد يزيد برود اين افتخارات را اگر مى شود از ما اهل بيت سلب كند و به نام خود ثبت نمايند و آن گاه با ما درافتد وگرنه تا روزى كه افتخارات اسلام به دست ما است چگونه مى توان ما را گمنام يا بدنام ساخت، و حق ما را به ديگران متوجه ساخت.

سپس امام خود را معرفى كرد و كار به جايى رسيد كه ناچار شدند سخن امام را قطع كنند و دستور داد تا موذن اذان بگويد، امام هم ناچار سكوت كرد و باز از فرصتى كه پيش آمد استفاده كرد، يعنى چون موذن گفت اشهد ان محمدا رسول الله عمامه از سر برگرفت و گفت اى موذن تو را به حق همين محمد كه خاموش باش سپس رو به يزيد كرد و فرمود:

آيا اين پيامبر ارجمند بزرگوار جد تو است يا جد ما؟ اگر بگويى جد تو است همه مى دانند كه دروغ مى گويى و اگر مى گويى كه جد من است پس چرا پدرم را كشتى و مال او را به غارت بردى، و زنانش را اسير كردى ؟ سپس دست برد و گريبان چاك زد و سخن را تا آنجا ادامه داد كه مردم را منقلب ساخت و با پريشانى متفرق شدند.

 والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته


بخش ششم

بسم الله الرحمن الرحيم

 بازگشت اهل بيت به مدينه

 تاريخ نهضت و قيام مقدس حضرت ابا عبدالله الحسينعليه‌السلام والسلام يكى از پرافتخارترين فصول تاريخ اسلام است، و اين دوره كوتاه كمتر از يكسال هر چند از نظر كيفيت و آثارى كه بر آن بار شد بسيار پراثر و جاويد و زوال ناپذير است، مى توان مبدا اين دوران كوتاه تاريخى را از اواخر ماه رجب سال شصت هجرى مقارن حركت ابا عبداللهعليه‌السلام از شهر مدينه به طرف مكه قرار داد و پايان آن را هم بازگشت اهل بيت عصمت و طهارت به مدينه طيبه دانست، هر چند تاريخ ورود اهل بيت به مدينه معلوم نيست و نمى دانيم كه چند ماه در شهر دمشق اقامت كرده اند، و در چه تاريخى دقيقا از شام رهسپار مدينه گشته اند، و چه مدتى در راه شام تا به مدينه بوده اند؟

اما اجمالا مى توان مطمئن بود كه از حركت اهل بيت از مدينه در ماه رجب هنوز يك سال تمام نمى گذشت كه امام چهارمعليه‌السلام با خاندان عصمت و طهارت پس از گذراندن دوران اسارت به مدينه بازگشتند و مستقيما از شهر دمشق راه مدينه را در پيش گرفتند.

اما آمدن اهل بيت از شام به طرف عراق و رسيدن آنها در اربعين يعنى روز بيستم ماه صفر به كربلا را به هيچ وجه نمى توان باور كرد، يا سندى قابل اعتماد براى اين افسانه تاريخى به دست داد، اهل بيت عصمت در ماه رجب سال ۶۰ از مدينه به مكه رفته اند و در ماه ذى حجه همان سال از مكه رهسپار عراق شده اند. و در محرم سال ۶۱ پس از شهادت امامعليه‌السلام و ياران بزرگوارش به عنوان اسيرى به كوفه رفته اند، و پس از آنكه مدتى در كوفه گرفتار بوده اند طبق دستورى كه از شام رسيد آنان را به شام فرستادند و از آنجا هم بعد از مدتى كه معلوم نيست به مدينه طيبه بازگشته اند.


تاريخ حركت اهل بيت از كوفه

 حق آن است كه تاريخ حركت اهل بيت از كوفه به شام و تاريخ رسيدن آنان به شهر دمشق و مدت توقيف اسيران آن عصمت در مركز حكومت يزيد و تاريخ حركت آنان از دمشق به طرف مدينه و تاريخ ورود آنان به شهر مقدس مدينه هيچ كدام از اينها به درستى معلوم نيست و نمى دانيم كه هر يك از اين وقايع و حوادث در چه تاريخى روى داده است و چنانچه بخواهيم كه از روى شواهد تاريخى احتمال را ترجيح دهيم و تاريخ هم يك از اين حوادث را هر چند به حدس و گمان نه از روى يقين و تحقيق بررسى كنيم مى توان گفت كه اهل بيت امام حسينعليه‌السلام پس از آنكه روز دوازدهم محرم سال ۶۱ هجرى وارد كوفه شدند و در حدود يكماه يعنى تا حدود بعد از نيمه ماه صفر در كوفه زندانى بوده اند و يكى دو روز پيش از اربعين آنان را به شام فرستاده اند و چنان كه برخى نوشته اند در حدود نيمه ماه ربيع الاول وارد دمشق شده اند.

اما نمى توان دانست كه تا چه تاريخى در دمشق مانده اند، و در چه تاريخى نيز از آنجا حركت كرده اند، و در چه تاريخى به مدينه رسيده اند، و راستى اگر مدركى قابل اعتماد و استناد مى داشتيم كه اسيران اهل بيت در چهلم شهادت امام به كربلا آمده اند مى گفتيم كه اين امر در موقع رفتن به شام بوده نه در موقع برگشتن از شام زيرا اگر چه برخى نوشته اند اهل بيت را در حدود سه روز بعد از نيمه ماه صفر كه دستور حركت دادن ايشان از شام رسيد به شام فرستاده باشند، هيچ بعيد به نظر نمى رسد كه از طريق كربلا بگذرند و روز بيستم ماه صفر آنجا باشند و آرامگاه مقدس عزيزان و شهيدان خود را زيارت كنند و آنگاه رهسپار دمشق گردند.

اما انصاف اين است كه براى همين سخن هم سند مورد اعتماد نداريم و فقط شواهد و مويداتى در گوشه و كنار تاريخ مى توان به دست آورد، اما احتمال آنكه اهل بيت روز اربعين وارد شام شده باشند يا در چنان روزى به مدينه رسيده باشند، يا در آن روز از دمشق به طرف مدينه حركت كرده باشند هيچ كدام از اين مطالب را نمى توان باور كرد، و چه بهتر كه در ايام عاشورا و اربعين اسمى از اين گونه مطالب بى ماخذ برده نشود و به همان چه بوده و روى داده و ماخذ آن در دست ما است اكتفا شود، نه امام چهارمعليه‌السلام از شام به عراق آمده و نه اهل بيت عصمت در بازگشت از شام به كربلا آمده اند و نه جابر بن عبدالله انصارى و عطبه بن سعد بن جناده عوفى در زيارت اربعين خود با امام چهارمعليه‌السلام و اهل بيت عصمت و طهارت ملاقات كرده اند، و در هيچيك از روايات مربوط به زيارت جابر و عطيه نامى و اثرى از ملاقات اين دو بزرگوار يا امام سجادعليه‌السلام و اهل بيت در كار نيست، و قصه پردازان آن را ساخته و پرداخته اند، تنها گفته سيد بن طاووس رحمه الله و رضوانه عليه در لهوف است كه بر خلاف شواهد تاريخى و جغرافيايى اهل بيت را در بازگشتن از دمشق از دو راهى عراق و حجاز (كه علماى جغرافى هم آن را نمى شناسند) رهسپار عراق مى كند و روز چهلم عاشورا به كربلا مى آورد(۵۳) .


قيام كربلا مصون از تحريف

 اما بايد توجه داشت كه تاريخ نهضت ابا عبدالله الحسينعليه‌السلام نسبت به بسيارى از فصول تاريخ از تحريف مصون و محفوظ مانده است و اين قيام به قدرى صريح و روشن و غير قابل انتظار بوده كه حتى دشمنان امير المومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام و امام حسنعليه‌السلام در مقابل آن سر تعظيم فرود آورده اند و زبان به ستايش آن گشوده اند و هر كس براى نوشتن و نگارش اين فصل از تاريخ اسلام قلم به دست گرفته است، طبرى يا ابو الفرج اصفهانى يا ابن واضح كاتب و يا شيخ مفيد رهبر عالى قدر شيعيان در اواخر قرن چهارم جز بر مبناى عظمت و بزرگى و شجاعت و صراحت و مردانگى و حريت و آزاد منشى و جوانمردى رهبر اين قيام چيزى ننوشته اند، چه نهضت و قيام ابا عبدالله در سال ۶۰ و ۶۱ هجرى در زمينه اى و به صورتى انجام يافت كه مى توان گفت فرصت تحريف را از دست همان كسان كه شايد از تحريف تاريخ بيم و هراسى نداشتند گرفت و نتوانستند اين فصل مقدس تاريخ را تحريف كنند و چهره درخشان قيام ابا عبدالله را به صورتى ديگر جلوه دهند.

كسانى كه فصلى از تاريخ را تحريف مى كنند يا شخصيتى را بر خلاف آنچه هست جلوه مى دهند، در صورتى دست به چنين كارى مى زنند كه زمينه را براى آن مساعد ببينند و راهى براى مشتبه ساختن امر بر مردم پيدا كنند اما بسيار مى شود كه حتى مخالف و دشمن هم نمى تواند جز از بزرگى و بزرگوارى كسى سخن بگويد و جز به پاكى و پارسايى او را بستايد، دشمنى ابو سفيان اموى در سال هفتم هجرت با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مقتضى بود كه تا ممكن است نزد امپراطور روم شرقى از رسول خدا بدگويى كند و امانت و راستگويى و بزرگوارى وى را نهفته دارد و رسول خدا را مردى جاه طلب و دروغگو معرفى كند، اما فرصت اين خواسته را پيدا نكرده و بر خلاف ميل و مصلحت خود ناچار زبان به ستايش رسول خدا گشود و بهتر از هر دوست و مسلمانى او را به بزرگى و بزرگوارى معرفى كرد.


نامه پيامبر به سران حكومتها

 در اواخر سال ششم و اوائل سال هفتم هجرى بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پادشاهان و زمامداران مجاور شبه جزيره عربستان را به وسيله نامه هايى كه فرستاد بدين اسلام دعوت كرد و چنانكه صاحب طبقات مى نويسد در محرم سال هفتم هجرى در يك روز شش سفير رسول خدا با شش نامه از مدينه رهسپار شد، عمرو بن اميه ضمرى با نامه اى براى نجاشى امپراطور حبشه، و دحيه بن خليفه كلبى با نامه اى براى قيصر پادشاه روم شرقى، و عبدالله بن حذافه سهمى با نامه اى براى خسرو پرويز پادشاه ايران، و حاطب بن ابى بلتعه با نامه اى براى پادشاه اسكندريه مصر، و شجاع بن وهب اسدى با نامه اى براى حارث بن ابى شمر غسانى پادشاه روم، و سليط بن عمر و با نامه اى براى هوده بن على حنفى پادشاه يمامه، دحيه بن خليفه كلبى نامه امپراطور روم شرقى را به او رساند.

در اواخر سال ششم و اوائل سال هفتم هجرى بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پادشاهان و زمامداران مجاور شبه جزيره عربستان را به وسيله نامه هايى كه فرستاد بدين اسلام دعوت كرد و چنانكه صاحب طبقات مى نويسد در محرم سال هفتم هجرى در يك روز شش سفير رسول خدا با شش نامه از مدينه رهسپار شد، عمرو بن اميه ضمرى با نامه اى براى نجاشى امپراطور حبشه، و دحيه بن خليفه كلبى با نامه اى براى قيصر پادشاه روم شرقى، و عبدالله بن حذافه سهمى با نامه اى براى خسرو پرويز پادشاه ايران، و حاطب بن ابى بلتعه با نامه اى براى پادشاه اسكندريه مصر، و شجاع بن وهب اسدى با نامه اى براى حارث بن ابى شمر غسانى پادشاه روم، و سليط بن عمر و با نامه اى براى هوده بن على حنفى پادشاه يمامه، دحيه بن خليفه كلبى نامه امپراطور روم شرقى را به او رساند.


امپراطور روم و ابو سفيان

 چنانكه در كتاب هاى انسان العيون و سيره هاى نبوى و تاريخ طبرى، و كامل ابن اثير نوشته شده، قيصر در مقام كنجكاوى برآمد و دستور داد كه مردى از اهل حجاز پيدا كنند و نزد وى آورند تا درباره پيامبر اسلام از وى تحقيق كند، اتفاقا در اين موقع ابو سفيان و جماعتى از قريش براى تجارت به شام رفته بودند و آنان را در بيت المقدس نزد قيصر روم بردند و در مجلس رسمى وى بار يافتند، قيصر رو به مردان قريش كرد و گفت كداميك از اينان با اين مردى كه خود را پيامبر خدا مى داند خويش و نزديكتر است ؟ ابو سفيان گفت من از همه با وى خويشتر و نزديكترم.

همين گونه هم بود چرا كه در آن كاروان در ميان مردان قريش كسى جز ابو سفيان از بنى عبد مناف نبود، قيصر گفت با محمد چه نسبتى دارى ؟ ابو سفيان گفت عموزاده من است، قيصر گفت : نزديك بيا، سپس دستور داد تا همراهان ابو سفيان را پشت سر وى قرار دادند و آنگاه رو به مترجم خود كرد و گفت : به همراهان ابو سفيان بگو اين مرد را پيش روى شما نشاندم تا درباره آن مردى كه خود را پيامبر خدا مى داند از وى پرسش كنم. و شما را هم پشت سر وى نشاندم تا اگر دروغى بگويد روبروى او نباشيد و شرم نكنيد و دروغ او را رد كنيد. ابو سفيان خودش بعدها مى گفت : به خدا قسم اگر بيم آن نداشتم كه دروغ مرا رد كنند. دروغ مى گفتم اما حيا كردم و بر خلاف ميل و مصلحت خود راست گفتم. قيصر از ابو سفيان پرسيد و گفت : اين مرد مدعى نبوت در ميان شما داراى چگونه اصل و نسبى است ؟ ابو سفيان گفت : مردى است در ميان ما داراى اصل و نسب شريف و بزرگوار.

قيصر گفت : پيش از وى ديگران در ميان شما چنين ادعايى كرده است؟

ابو سفيان گفت : نه قيصر گفت پيش از آنكه خود را پيامبر خدا بداند و چنين سخنى اظهار كند شده بود كه دروغى بر مردم بگويد؟ ابو سفيان گفت : نه. قيصر گفت از پدرانش كسى پادشاه بوده است ؟ ابو سفيان گفت : نه، قيصر پرسيد در عقل و فهم و درايت چگونه است ؟ ابو سفيان گفت در عقل و فهم و درايت او هرگز نقصى نديده ايم قيصر پرسيد: مردمان اشراف به او ايمان مى آوردند يا مردم متوسط و ضعيف ؟ گفت : مردمان متوسط و ضعيف. قيصر پرسيد: پيروان او رو به فزونى هستند. يا روز به روز كمتر مى شوند؟ ابو سفيان گفت : روز به روز بر شماره آنان افزوده مى شود. قيصر پرسيد: مى شود كسى از ايشان از دين اسلام برگردد و مرتد شود يعنى پس از مسلمان شدن از مسلمانى برگردد؟ ابو سفيان گفت : نه. قيصر گفت آيا محمد عهد شكنى و بى وفايى هم مى كند يا نه ؟ ابو سفيان گفت : تاكنون از وى عهدشكنى و بى وفايى نديده ايم و اكنون هم با وى عهد و پيمانى بسته ايم كه نمى دانيم در آينده چه خواهد كرد (مراد ابو سفيان عهدنامه ده ساله حديبيه بود).

قيصر گفت : تاكنون با وى جنگ هم كرده ايد ابو سفيان گفت : آرى.

قيصر پرسيد، جنگ شما و او چگونه برگزار شده است ؟ ابو سفيان گفت : به نوبت، گاه ما پيروز مى شديم و گاه او پيروز مى گشت، در جنگ بدر او بر ما پيروز شد و من در آن جنگ حضور نداشتم، اما پس از آن در سال بعد يعنى در جنگ احد به شهرشان حمله برديم و شكم ها را شكافتيم و گوش و بينى ها را بريديم، قيصر گفت : اين مرد شما را به چه كارهايى امر مى كند؟ ابو سفيان گفت به ما دستور مى دهد كه تنها خدا را پرستش كنيم و چيزى را شريك وى قرار ندهيم و ما را از پرستش بتهايى كه پدران ما مى پرستيده اند باز مى دارد و ما را به نماز خواندن و صدقه دادن و به راستگويى و پارسايى و پاكدامنى، و وفاى به عهد و پيمان و امانت دارى امر مى كند.

قيصر كه همين مقدار سوال و جواب را درباره تحقيق و بررسى و شخصيت رسول اكرم كافى دانست رو به ابو سفيان كرد و گفت : اصل و نسب وى را از تو پرسيدم و گفتى كه او در ميان شما مردى است با اصل و نسب و شريف و بزرگوار و پيامبران خدا كه بايد در ميان قبيله خود اصيل و شريف باشند، و از تو پرسيدم كه آيا پيش از وى كسى در ميان شما چنين ادعايى كردم و دم از نبوت زدم و گفتى كه تاكنون ميان شما چنين كسى و داراى چنين ادعايى نبوده است، البته اگر كسى از شما پيش از او چنين ادعايى كرده بود مى گفتم اين شخص هم همان چه را پيش از وى گفته اند تقليد مى كند، سپس پرسيدم كه آيا پيش از آنكه چنين سخنى اظهار كند، و خود را پيامبر بداند شده كه به مردم دروغ بگويد، و تو خود اعتراف كردى كه چنين چيزى نبوده و هرگز بر كسى دروغى نگفته است. و من از همين راه فهميدم كه نمى شود او از دروغ گفتن بر مردم پرهيز كند و آنگاه بر خدا دروغ بگويد، و از تو پرسيدم كه آيا از پدران او كسى پادشاه بوده. تو گفتى كه در ميان پدران او كسى پادشاهى نداشته است، البته اگر كسى از پدرانش پادشاه مى بود، مى گفتم اين مردى است كه در جستجوى پادشاهى پدرانش قيام كرده است، آن گاه از تو پرسيدم كه آيا اشراف و زورمندان مردم به وى ايمان مى آوردند، يا ضعفاى مردم. گفتى كه ضعيفان بيشتر به وى ايمان مى آورند، و پيروان پيامبران خدا هميشه همين ضعيفان بوده اند (يعنى طبقه محروم و زحمتكش. نه مردمى كه از وضع موجودى كه بر محور منافع مشروع و نامشروع آنان گردش مى كند كاملا رضايت خاطر دارند و در مقابل هر كس كه بخواهد از طريق ايجاد انقلاب صحيح چهره اجتماع را عوض كند و قيافه زندگى مردم را تغيير دهد كارشكنى و دشمنى مى كنند).

آنگاه قيصر گفت : باز از تو پرسيدم كه آيا بر شماره پيروان محمد و مسلمانان افزوده مى شود، يا تدريجا كم مى شوند؟ گفتى كه روز به روز بر شماره آنان افزوده مى شود، و ايمان به خدا و پيامبران بر حق همين طور است يعنى روز به روز طرفداران بيشترى پيدا مى كنند تا به حد كمال برسد. و از تو پرسيدم كه آيا كسى مى شود از ايشان از دين اسلام بازگردد و مرتد شود و پس از مسلمانى اسلام را رها كند. تو گفتى كه چنين چيزى پيش نيامده است و راه ايمان اين گونه است زيرا هرگاه دل به وسيله ايمان گشايش يافت و به ايمان خرسند گرديد، ديگر شرح صدر مانع است كه دلتنگى و دلسردى از ايمان پيش آيد.

سپس از تو پرسيدم كه آيا ميان شما و او جنگى روى داده است ؟ گفتى كه چنگ هايى ميان شما و او روى داده و پيروزى شما بر يكديگر به نوبت بوده است گاه او بر شما پيروز مى شود و گاه شما بر او پيروز مى گشته ايد پيامبران خدا هم چنين بوده اند و گاه گرفتار مى شده اند اما سرانجام پيشرفت و پيروزى آنها قطعى است. آن گاه از تو پرسيدم كه شما را به چه چيزهايى امر مى كند؟ و در پاسخ من گفتى كه شما را به نماز خواندن و صدقه دادن و پارسايى و پاكدامنى و وفاى به عهد و امانت دارى امر مى كند و خود اعتراف كردى كه او اهل غدر و مكر و بى وفايى نمى كنند و من از اين پرسش و پاسخ ‌ها يقين كردم و دانستم كه او پيامبر خدا است، اين بود نمونه اى از بيچارگى و زبونى دشمن در مقابل شخصيتى كه نمى توان آن را تحريف كرد.

 والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته


بخش هفتم

بسم الله الرحمن الرحيم

 امامعليه‌السلام محبوب دلهاى مومنان

 از كلمات قصار امير المومنينعليه‌السلام كه در نهج البلاغه سيد رضى رضوان الله تعالى عليه روايت شده كه علىعليه‌السلام در مقام دعوت به مكارم اخلاق و حسن معاشرت با مردم فرمود:

 خالظوا الناس مخالطه متم معها بكواعليكم و ان عشتم حنوااليكم (۵۴)

يعنى با مردم چنان معاشرت و آميزش كنيد و رفتار و سلوك شما با مردم چنان باشد كه اگر مرديد و از ميان آنان رفتيد بر شما سوگوار و داغدار باشند و بر فقدان شما اشك بريزند و اگر هم زنده مانديد و در ميان مردم بوديد شيفته و علاقمند شما باشند، يعنى با حسن سلوك و معاشرت بر مبناى فضايل اخلاقى مى توان مردم را شيفته و فريفته خويش ساخت.

احسن الى الناس تشتعبد قلوبهم

فطالما استعبد الانسان احسان


نيك رفتارى دلها را تسخير مى كند

 تنها با نيكى و نيك رفتارى است كه مى توان مردم را دلباخته خويش قرار داد و دل هاى آنان را تسخير كرد اين دستور اخلاقى بسيار مهم امير المومنينعليه‌السلام را چه كسى بهتر از فرزند بزرگوارش امام حسينعليه‌السلام بكار بست ؟ و چه كسى توفيق پيدا كرد كه مانند ابا عبدالله عليه الصلاه والسلام در زندگى و پس از شهادت مردم را علاقمند و شيفته و فريفته خويش گرداند. در محرم سال ۶۱ هجرى در سرزمين عراق و در كنار رودخانه فرات حادثه اى روى داد و مردانى بزرگوار و با فضيلت به شهادت رسيدند، و بسيارى از مردم آن روز آن حادثه را بزرگتر از ديگر حوادث تاريخى نمى ديدند و شايد چنان تصور مى كردند كه پس از گذشتن چند سالى اين واقعه تاريخى هم در لابلاى كتاب ها و اسناد تاريخى دفن خواهد شد و در رديف صدها حوادث كهنه و فرسوده تاريخ قرار خواهد گرفت و كسى جز به عنوان قصه و سرگذشتى از آن ياد نخواهد كرد.


امام حسين شخصيتى جاودانه

 اما اينان نمى دانستند كه شخصيت حسين بن علىعليه‌السلام شخصيتى است جاويد و قيام او هم از حوادث زنده و جاويد تاريخ خواهد بود و به گذشت زمان كهنگى و فرسودگى بدان راه نخواهد يافت، و شايد بيشتر مردم در آن تاريخ جريان حادثه را به نفع كشندگان امامعليه‌السلام تعبير و تفسير مى كردند، و تصور مى شد كه نه تنها كار اين شهيدان يكسره شد بلكه ديگر كسى را نيروى مخالفت با بنى اميه نخواهد بود و در آينده تاريخ اسلام نام علىعليه‌السلام و اولاد على به عظمت و بزرگى برده نخواهد شد، و دل هاى دوستان اهل بيت كه از شهادت امام، و ياران بزرگوار وى جريحه دار شده با گذشت زمان التيام خواهد يافت و آرام خواهد گرفت، و اين مصيبت هم مانند ديگر مصيبتهاى فراموش شده و از ياد رفته تاريخ از ياد خواهند رفت، و فراموش خواهد شد. اما آينده تاريخ نشان داد كه بيشتر مردم در اشتباه بودند و پيش آمد عاشوراى شصت و يك هجرى را هم يكى از پيشامدهاى عادى و نبردهاى سياسى مى پنداشته اند و فكر آنان به افق مقدس نظرى كه امامعليه‌السلام در اين قيام داشت نمى رسيد و نمى توانستند با روح اين قيام آشنا شوند.


مردم و تشخيص موضوعهاى مشابه

 مشكلى كه غالبا مردم را گمراه مى كند همين است كه نمى توانند به آسانى كارها و گفتارهاى مشابه را كه در واقع با هم تفاوت بسيار دارند از يكديگر بازشناسند، مردم بسيار ديده اند كه مردمى به نام حق قيام كرده اند و در اين راه فداكارى ها نشان داده اند و سرانجام هم كمتر اثرى بر قيام و اقدام آنان بازنگشته است، يا مردمى در موعظه و پند دادن و طرفدارى از حق و جانبدارى از مظلوم داد سخن داده اند، و مردم را به ياد خدا و روز حساب و ثواب و عقاب آورده اند، اما نه مردم و نه تاريخ آنان را مردمى پاك و پارسا نشناخته اند و روى همين حساب بسا كه قيام مردان حق و گفتار آنان را بر اساس اغراض شخصى و مادى توجيه مى كنند و نمى توانند به انگيزه هاى خدايى اين قيام ها توجه كنند و حساب كسانى را كه براى خدا مى گويند و براى خدا قيام مى كنند به حساب مردمى كه گرفتار اغراض شخصى و اسير هوا و هوس شده اند اشتباه نكنند.


تاريخ اشتباه نمى كند

 بسيار جاى خوشوقتى است كه اگر مردم اشتباه كند تاريخ اشتباه نمى كند و مرور زمان موجبات اشتباه را از ميان مى برد و همين تاريخ است كه هر جمله كوتاه امير المومنينعليه‌السلام را به عنوان بهترين پندهاى مذهبى و اندرزهاى دينى ثبت مى كند اما سخنرانى هاى طولانى و بى روح بسيارى از خلفا را در زواياى فراموشى قرار مى دهد براى مثال موعظه هايى كه يكى از خلفاى بنى عباس يعنى منصور دوانيقى به فرزندش مهدى عباسى نوشته و ابن واضح يعقوبى آن را بدين صورت نقل مى كند را مى توان توجه كرد.

يعقوبى مى نويسد كه مهدى يعنى پسر منصور وصيتنامه ابو جعفر منصور را پس از مرگ وى بر مردم خواند و چنين نوشته بود: به نام خداى بخشاينده مهربان اين وصيت نامه بنده خدا امير مومنان است براى پسرش محمد مهدى وليعهد مسلمانان هنگامى كه او را پس از خود وصى و جانشين خود ساخت بر مسلمانان و ذميان و حرم خدا و بيت المال و زمين خدا كه آن را به هر كس از بندگانش بخواهد به ارث مى دهد و حسن عاقبت براى مردم پرهيزكار است. امير مومنان تو را سفارش مى كند كه در هر سرزمين كه باشى نسبت به خدا پرهيزكار باش و فرمان وى را درباره بندگانش اطاعت كن، و تو را از ندامت و پشيمانى و رسوايى روز رستاخيز بيم مى دهد.

پيش از آنكه مرگ تو فرا رسد و پيش از آنكه بگويى پروردگار من چرا مرا براى مدتى هر چه كم مهلت ندادى ؟ هرگز، كجا تو را مهلت خواهند داد - با آنكه اجلت رسيده باشد - و بگويى پروردگارا مرا به دنيا باز گردان شايد كار شايسته اى انجام دهم، در آن زمان خانواده ات از تو جدا مى شوند و عملت به تو مى رسد، پس مى بينى آنچه را با دست خويش انجام داده اى، و با پاى خويش به سوى آن رفته اى و با زبان خود آن را گفته اى، و اعضايت بر انجام آن هم داستان شده اند، و چشمت بدان نگريسته و هم آنچه به انديشه ات راه يافته است، پس بر همه اينها پاداش كامل داده مى شوى، اگر بد باشد به بدى، و اگر نيك باشد به نيكى. بايد كه پرهيزكارى خدا شان تو باشد، و فرمان بردن او انديشه ات در دين خدا از خدا يارى بخواه و از راه دين به خدا نزديك شو، و نفس خود را مواخذه كن، و آن را به دست هوا و هوس مسپار، هرگز بر كار بد اصرار مكن، چه كسى سنگين بارتر و گنه كارتر و مصيبت زده تر و سوگوارتر از تو نيست، زيرا كه گناهانت روى هم آمده، و عمل هايت انباشته شده، چون خدا تو را سرپرست رعيت ساخته است تا در ميان آنان حتى درباره ذره اى داورى كنى، پس همگى از تو بازخواست مى كنند، و بر كارهاى كارگزاران ستمگر خود مجازات مى شوى، خدا مى گويد: تو هم خواهى مرد و ديگران هم خواهند مرد و سپس همه تان نزد پروردگارتان با هم دشمنى مى كنيد گويا مى بينيم كه تو را پيش روى خداى قهار بازداشت كرده اند، و ياران دست از يارى تو كشيده اند، و طرفداران تو را تسليم عذاب و حساب كرده اند، و لغزش ها گردن گير تو گشته است و گناهان تو را گرفتار ساخته است، ترس تو را فراگرفته و ناتوانى و بيچارگى تو را از پاى درآورده است برهانت تباه گشته و چاره ات از دست رفته است حق ها را از تو گرفته اند، مردم از تو قصاص كشيده اند، در روزى كه هول و هراس آن سخت و محنت آن بزرگ است، روزى كه ديده ها در آن خيره مى شود، هنگامى كه دل ها آكنده از خشم به گلوگاه رسد، و ستمگران را نه خويشى باشد و نه شفيعى كه حرف او را بشنوند، پس در آن روز حال تو چگونه خواهد بود، آنگاه كه خلق با تو ستيزه كند و حق آنان از تو گرفته شود.

هنگامى كه نه نزديكانى است تا تو را نجات دهند و نه خويشانى تا از تو حمايت كنند، در آن روز است كه كردارها را كيفر دهند، و شفاعت را نپذيرند، و ميزان عدل در ميان باشد، و حكم قطعى صادر شود، خدا گفته كه در آن روز بر كسى ستم نمى شود و خدا زود به حساب ها خواهد رسيد، بر تو باد كه براى نگهدارى و نيت آماده باشى، و براى نجات خود كوشش كنى، گردنت را از بند گناه رها كن، و فرصت امروزت را غنيمت شمار، و از فرداى قيامت برحذر باش، و از دنياى خود پرهيز كن، چه دنيا فريبكار است و تو را هلاك مى كند بايد كه نيت خود را براى خدا راست گردانى و نيازت را نزد وى برى. بايد كه دادگريت گسترش يابد و عدل تو همه را فرا گيرد، و مردم از ستم تو در امان باشند، در ميان رعيت به مساوات داورى كن، و براى خشنودى خدا كوشش خود را به كار بر، و ياران و همكاران خود را از مردم دين دار برگزين، و بهره مسلمانان را از بيت المال به ايشان برسان و خراج و غنيمتشان را بى دريغ بپرداز، شهرها و بلاد را با سبك ساختن ماليات و خراج آباد كن، و مردم را با خوش رفتارى و حسن سياست به صلاح آور، و از همه كارها در نظرت مهمتر آن باشد كه اطراف، و جوانب خود را حفظ كنى، و مرزها را تحت مراقبت قرار دهى، و در فرستادن دسته هاى سپاه شتاب ورزى، از خداى عزوجل توفيق بخواه در راه جهاد و حمايت دين او، و در راه نابود ساختن دشمنانش. خداست كه مسلمانان را پيروز مى كند و در دين آزاد و آسوده خاطرشان مى سازد در اين راه جان و شرف و دارايى خود را بده و در شب و روز به سپاهيانت رسيدگى كن، و مراكز سواران و باراندازهاى سپاهيان را بشناس، و پناهندگى و جنبش و نيرومندى تو به خدا باشد، و اعتماد و زورمندى و توكل تو بر او، چه اوست كه تو را كفايت مى كند، و بى نياز مى سازد، و يارى مى دهد، و در كمك و يارى او كفايت است.

اين نمونه اى از سخنان و نوشته پندآميز يك خليفه عباسى كه از نظر جمله سازى و عبارت پردازى بسيار شيوا و رسا است. اما در عين حال نتوانسته در تاريخ اسلام در رديف مواعظ دينى و حكمت هاى آسمانى قرار گيرد، و حتى زر و زورهاى بنى اميه و بنى عباس نتوانسته از نظاير اين وصيتنامه ها و سخنرانى هاى بى روح، نهج البلاغه اى بسازند و با صحيفه سجاديه اى ترتيب دهند. و يا كتابى مانند تحف العقول كه از مواعظ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمه طاهرينعليه‌السلام جمع آورى شده فراهم سازند، تاريخ با قدرت و بصيرت مخصوصى كه در تشخيص شخصيت ها و گفتارهاى آنان دارد خطبه ها و گفتارها و نامه هايى را در رديف آثار زنده و جاويد تاريخ ثبت مى كند، و گفتارهايى از نظر صورت مشابه آنها را در فصول مرده تاريخ قرار مى دهد، اين كار از تاريخ ساخته است و از مرور زمان، نه از مردم معاصر كه غالبا از ادراك حقايق امور قاصرند.


چرا تاريخ عاشورا فراموش شدنى نيست

 در تاريخ وقوع حادثه عاشوراى ابى عبدالله الحسينعليه‌السلام عده بسيار محدودى از اهل بيت و شيعيان بودند كه مى توانستند اين حادثه را ارزيابى كنند، و از آثارى كه در آينده تاريخ بر آن باز خواهد شد سخن بگويند و مردم را از اشتباهى كه بدان گرفتار شده بودند تا اندازه اى كه مقدور بود بيرون آورند.

در بررسى تاريخ عاشورا حادثه اى كه هفتاد و سه مرد از جان گذشته آن را به وجود آورده اند و زنان و كودكانى سوگوار و داغدار آن را به نتيجه رسانده اند.


تحريف چهره تاريخى كربلا

 خطبه ها و سخنان اهلبيتعليه‌السلام و گفتار آن گويندگان شجاع و فصيح و بليغ كه در سينه هاى مردم جا گرفت و دل هاى آنان را تكان داد و پرده هاى گمراه كننده را بالا زد و تشخيص مردم را به كلى تغيير داد و مردم را به ارزش اين قيام مقدس متوجه ساخت و فرصت تحريف و تغيير چهره اين واقعه تاريخى را از دست دشمن گرفت و هر چه را دشمن گفت و نوشت و هر چه سبكى و هرزگى نشان داد همه را ثبت تاريخ كرد. همان خطبه ها و سخنرانى هاى مسجد الحرام و منازل بين راه حجاز و عراق و روز عاشوراى امام و خطبه هاى بزرگان شهداى عاشورا و خطبه هاى امام چهارم، و ديگر اسيران اهل بيت در سفر اسيرى بود كه چهره تاريخ عاشورا را تا اين حد صريح و بى پرده به روى صفحات تاريخ آورد، البته در آن روزهايى كه اين سخنان زنده و جاويد گفته مى شد، كمتر مردمى مى توانستند به ارزش و تاثير آن توجه كنند و تنها خود آن گويندگان بودند كه نيك مى دانستند چه مى گويند و چه مى كنند و از اين گفته ها چه نتيجه ها خواهند گرفت، و چنانكه خود امامعليه‌السلام از آن ساعتى كه از مدينه حركت كرد نيك مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و نتيجه نهضت و قيام او در عالم اسلام چه خواهد بود مردان و زنان شيعه و اسير اهل بيت هم در كار خود بصيرت كامل داشتند و در هر جا كه احساس لزوم و ضرورت سخن گفتن مى كردند، با همه ناگوارى هاى روحى و افسردگى هاى فراوانى كه داشتند داد سخن مى دادند و حقايق را بى پرده مى گفتند، و راه تحريف جريان تاريخ را به روى دشمنان مى بستند.

اما مسلم است كه بيشتر مردم در آن تاريخ از عمق اين گفتارها و حساب دقيق اين گويندگان آگاه نبودند و بسا كه اگر خطبه زينب كبرى دختر امير المومنين علىعليه‌السلام را در شهر دمشق مى شنيدند، چنان فكر كه زنى سوگوار و داغدار است و عواطف او تحريك شده و از روى ناراحتى و فشار مصيبت سختى مى گويد و فردا كه آرامش خاطرى پيدا كرد و مرور زمان مصيبت ها را از ياد وى برد، خودش هم از اين سخنان و گفته هاى امروز خود بى خبر خواهد بود و گفتار او از فراموش شده هاى تاريخ به حساب خواهد آمد.

اين مردم كوتاه نظر كه نمى توانستند به حقيقت واقع برسند نمى دانستند كه قلم تواناى تاريخ بدون انتظار هيچ گونه اجر و پاداشى براى نوشتن و ثبت كردن هر كلمه اى كه از دهان و زبان اينان درآيد آماده است، و همه را با كمال امانت ضبط مى كند و با كمال شجاعت در صفحات تاريخ منعكس مى سازد قلم تاريخ نه تنها گفته هاى دختر امير المومنينعليه‌السلام را ضبط مى كرد بلكه اشعار خليفه وقت را هم ضبط كرد و تحويل تاريخ داد.


چرا دشمنان اهل بيت از قدرت تاريخ نترسيدند

 راستى اگر دشمنان اهل بيت از خدا نمى ترسيدند و از رسول خدا شرمى نداشتند چرا از تاريخ اسلام نمى ترسيدند و چرا از آن بيمناك نبودند كه آنچه مى گويند و انجام مى دهند و مى انديشند، تاريخ همه را خواهد نوشت و به دست آيندگان خواهد سپرد، و در كتاب ها ثبت خواهد كرد، و در كتابخانه هاى دنيا با كمال مراقبت نگهدارى خواهد شد.

و از ميان بردن يك خطبه امام چهارمعليه‌السلام يا زينب كبرى در صورتى امكان پذير خواهد بود كه تمام كتابخانه هاى دنيا را از بين ببرند و همه كتابها را نابود كنند، تاريخ نامه عمل گذشتگان و آيندگان است، تاريخ آيينه اى است كه چهره هر كس را چنانكه بوده نشان مى دهد.


تاريخ و نظارت بر ملت ها

 اشخاصى را از ميان مى روند و نيز ملتها جابه جا مى شوند اما تاريخ بر سر جاى خود ايستاده است و با كمال هشيارى بر نيك و بد اشخاص و رفت و آمد ملتها نظارت مى كند و حساب اين را با آن اشتباه نمى كند و گناه آن را به گردن اين نمى گذارد و بر خلاف آنچه شايد بسيارى از مردم تصور كنند كه گذشت زمان حقايق تاريخى را از ياد مى برد و چهره هاى آشكار حوادث را نهفته مى سازد. تاريخ با مرور زمان درست بر عكس اين پندار، حقايق نهفته را آشكار مى سازد، و موانعى را كه براى معاصران حوادث تاريخى پيش مى آيد براى آيندگان از ميان مى برد تا بهتر از مردمان معاصر بتوانند به حقايق تاريخى آشنا شوند.

گذشت زمان نه تنها مانعى در راه تحقيق و بررسى حوادث به وجود نمى آورد، بلكه موانع موجود را از ميان مى برد، و راه تحقيق و بررسى هاى محققان بى غرضى را كوتاه تر و روشن تر مى سازد، و تحقيقا بررسى تاريخ عاشوراى ابا عبداللهعليه‌السلام براى ما كه بيش از سيزده قرن با آن فاصله تاريخى داريم، آسانتر است تا براى كسانى كه معاصر اين حادثه بوده و در سال ۶۱ هجرى زندگى مى كرده اند و مشكلاتى كه آنان در تحقيق و بررسى اين پيشامد داشته اند ما نداريم، و بعد از اين هم مرور زمان و گذشتن اعصار و قرن ها مانعى در راه تحقيق آن به وجود نخواهد آورد و لا تحسبن الذين فتاوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون .

 والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته


9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19