بررسى تاريخ عاشورا

بررسى تاريخ عاشورا15%

بررسى تاريخ عاشورا نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: امام حسین علیه السلام

بررسى تاريخ عاشورا
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 20658 / دانلود: 4474
اندازه اندازه اندازه
بررسى تاريخ عاشورا

بررسى تاريخ عاشورا

نویسنده:
فارسی

كتابى ارزشمند، حاوى سخنراني هاى مرحوم دكتر محمدابراهيم آيتى كه در سال هاى ۳-۱۳۴۲ از راديو ايران پخش شده است و درباره قيام سیدالشهدا و ابعاد گوناگون آن است.

1

2

3

4

5

6

7


بخش ششم

بسم الله الرحمن الرحيم

 بازگشت اهل بيت به مدينه

 تاريخ نهضت و قيام مقدس حضرت ابا عبدالله الحسينعليه‌السلام والسلام يكى از پرافتخارترين فصول تاريخ اسلام است، و اين دوره كوتاه كمتر از يكسال هر چند از نظر كيفيت و آثارى كه بر آن بار شد بسيار پراثر و جاويد و زوال ناپذير است، مى توان مبدا اين دوران كوتاه تاريخى را از اواخر ماه رجب سال شصت هجرى مقارن حركت ابا عبداللهعليه‌السلام از شهر مدينه به طرف مكه قرار داد و پايان آن را هم بازگشت اهل بيت عصمت و طهارت به مدينه طيبه دانست، هر چند تاريخ ورود اهل بيت به مدينه معلوم نيست و نمى دانيم كه چند ماه در شهر دمشق اقامت كرده اند، و در چه تاريخى دقيقا از شام رهسپار مدينه گشته اند، و چه مدتى در راه شام تا به مدينه بوده اند؟

اما اجمالا مى توان مطمئن بود كه از حركت اهل بيت از مدينه در ماه رجب هنوز يك سال تمام نمى گذشت كه امام چهارمعليه‌السلام با خاندان عصمت و طهارت پس از گذراندن دوران اسارت به مدينه بازگشتند و مستقيما از شهر دمشق راه مدينه را در پيش گرفتند.

اما آمدن اهل بيت از شام به طرف عراق و رسيدن آنها در اربعين يعنى روز بيستم ماه صفر به كربلا را به هيچ وجه نمى توان باور كرد، يا سندى قابل اعتماد براى اين افسانه تاريخى به دست داد، اهل بيت عصمت در ماه رجب سال ۶۰ از مدينه به مكه رفته اند و در ماه ذى حجه همان سال از مكه رهسپار عراق شده اند. و در محرم سال ۶۱ پس از شهادت امامعليه‌السلام و ياران بزرگوارش به عنوان اسيرى به كوفه رفته اند، و پس از آنكه مدتى در كوفه گرفتار بوده اند طبق دستورى كه از شام رسيد آنان را به شام فرستادند و از آنجا هم بعد از مدتى كه معلوم نيست به مدينه طيبه بازگشته اند.


تاريخ حركت اهل بيت از كوفه

 حق آن است كه تاريخ حركت اهل بيت از كوفه به شام و تاريخ رسيدن آنان به شهر دمشق و مدت توقيف اسيران آن عصمت در مركز حكومت يزيد و تاريخ حركت آنان از دمشق به طرف مدينه و تاريخ ورود آنان به شهر مقدس مدينه هيچ كدام از اينها به درستى معلوم نيست و نمى دانيم كه هر يك از اين وقايع و حوادث در چه تاريخى روى داده است و چنانچه بخواهيم كه از روى شواهد تاريخى احتمال را ترجيح دهيم و تاريخ هم يك از اين حوادث را هر چند به حدس و گمان نه از روى يقين و تحقيق بررسى كنيم مى توان گفت كه اهل بيت امام حسينعليه‌السلام پس از آنكه روز دوازدهم محرم سال ۶۱ هجرى وارد كوفه شدند و در حدود يكماه يعنى تا حدود بعد از نيمه ماه صفر در كوفه زندانى بوده اند و يكى دو روز پيش از اربعين آنان را به شام فرستاده اند و چنان كه برخى نوشته اند در حدود نيمه ماه ربيع الاول وارد دمشق شده اند.

اما نمى توان دانست كه تا چه تاريخى در دمشق مانده اند، و در چه تاريخى نيز از آنجا حركت كرده اند، و در چه تاريخى به مدينه رسيده اند، و راستى اگر مدركى قابل اعتماد و استناد مى داشتيم كه اسيران اهل بيت در چهلم شهادت امام به كربلا آمده اند مى گفتيم كه اين امر در موقع رفتن به شام بوده نه در موقع برگشتن از شام زيرا اگر چه برخى نوشته اند اهل بيت را در حدود سه روز بعد از نيمه ماه صفر كه دستور حركت دادن ايشان از شام رسيد به شام فرستاده باشند، هيچ بعيد به نظر نمى رسد كه از طريق كربلا بگذرند و روز بيستم ماه صفر آنجا باشند و آرامگاه مقدس عزيزان و شهيدان خود را زيارت كنند و آنگاه رهسپار دمشق گردند.

اما انصاف اين است كه براى همين سخن هم سند مورد اعتماد نداريم و فقط شواهد و مويداتى در گوشه و كنار تاريخ مى توان به دست آورد، اما احتمال آنكه اهل بيت روز اربعين وارد شام شده باشند يا در چنان روزى به مدينه رسيده باشند، يا در آن روز از دمشق به طرف مدينه حركت كرده باشند هيچ كدام از اين مطالب را نمى توان باور كرد، و چه بهتر كه در ايام عاشورا و اربعين اسمى از اين گونه مطالب بى ماخذ برده نشود و به همان چه بوده و روى داده و ماخذ آن در دست ما است اكتفا شود، نه امام چهارمعليه‌السلام از شام به عراق آمده و نه اهل بيت عصمت در بازگشت از شام به كربلا آمده اند و نه جابر بن عبدالله انصارى و عطبه بن سعد بن جناده عوفى در زيارت اربعين خود با امام چهارمعليه‌السلام و اهل بيت عصمت و طهارت ملاقات كرده اند، و در هيچيك از روايات مربوط به زيارت جابر و عطيه نامى و اثرى از ملاقات اين دو بزرگوار يا امام سجادعليه‌السلام و اهل بيت در كار نيست، و قصه پردازان آن را ساخته و پرداخته اند، تنها گفته سيد بن طاووس رحمه الله و رضوانه عليه در لهوف است كه بر خلاف شواهد تاريخى و جغرافيايى اهل بيت را در بازگشتن از دمشق از دو راهى عراق و حجاز (كه علماى جغرافى هم آن را نمى شناسند) رهسپار عراق مى كند و روز چهلم عاشورا به كربلا مى آورد(۵۳) .


قيام كربلا مصون از تحريف

 اما بايد توجه داشت كه تاريخ نهضت ابا عبدالله الحسينعليه‌السلام نسبت به بسيارى از فصول تاريخ از تحريف مصون و محفوظ مانده است و اين قيام به قدرى صريح و روشن و غير قابل انتظار بوده كه حتى دشمنان امير المومنين على بن ابيطالبعليه‌السلام و امام حسنعليه‌السلام در مقابل آن سر تعظيم فرود آورده اند و زبان به ستايش آن گشوده اند و هر كس براى نوشتن و نگارش اين فصل از تاريخ اسلام قلم به دست گرفته است، طبرى يا ابو الفرج اصفهانى يا ابن واضح كاتب و يا شيخ مفيد رهبر عالى قدر شيعيان در اواخر قرن چهارم جز بر مبناى عظمت و بزرگى و شجاعت و صراحت و مردانگى و حريت و آزاد منشى و جوانمردى رهبر اين قيام چيزى ننوشته اند، چه نهضت و قيام ابا عبدالله در سال ۶۰ و ۶۱ هجرى در زمينه اى و به صورتى انجام يافت كه مى توان گفت فرصت تحريف را از دست همان كسان كه شايد از تحريف تاريخ بيم و هراسى نداشتند گرفت و نتوانستند اين فصل مقدس تاريخ را تحريف كنند و چهره درخشان قيام ابا عبدالله را به صورتى ديگر جلوه دهند.

كسانى كه فصلى از تاريخ را تحريف مى كنند يا شخصيتى را بر خلاف آنچه هست جلوه مى دهند، در صورتى دست به چنين كارى مى زنند كه زمينه را براى آن مساعد ببينند و راهى براى مشتبه ساختن امر بر مردم پيدا كنند اما بسيار مى شود كه حتى مخالف و دشمن هم نمى تواند جز از بزرگى و بزرگوارى كسى سخن بگويد و جز به پاكى و پارسايى او را بستايد، دشمنى ابو سفيان اموى در سال هفتم هجرت با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مقتضى بود كه تا ممكن است نزد امپراطور روم شرقى از رسول خدا بدگويى كند و امانت و راستگويى و بزرگوارى وى را نهفته دارد و رسول خدا را مردى جاه طلب و دروغگو معرفى كند، اما فرصت اين خواسته را پيدا نكرده و بر خلاف ميل و مصلحت خود ناچار زبان به ستايش رسول خدا گشود و بهتر از هر دوست و مسلمانى او را به بزرگى و بزرگوارى معرفى كرد.


نامه پيامبر به سران حكومتها

 در اواخر سال ششم و اوائل سال هفتم هجرى بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پادشاهان و زمامداران مجاور شبه جزيره عربستان را به وسيله نامه هايى كه فرستاد بدين اسلام دعوت كرد و چنانكه صاحب طبقات مى نويسد در محرم سال هفتم هجرى در يك روز شش سفير رسول خدا با شش نامه از مدينه رهسپار شد، عمرو بن اميه ضمرى با نامه اى براى نجاشى امپراطور حبشه، و دحيه بن خليفه كلبى با نامه اى براى قيصر پادشاه روم شرقى، و عبدالله بن حذافه سهمى با نامه اى براى خسرو پرويز پادشاه ايران، و حاطب بن ابى بلتعه با نامه اى براى پادشاه اسكندريه مصر، و شجاع بن وهب اسدى با نامه اى براى حارث بن ابى شمر غسانى پادشاه روم، و سليط بن عمر و با نامه اى براى هوده بن على حنفى پادشاه يمامه، دحيه بن خليفه كلبى نامه امپراطور روم شرقى را به او رساند.

در اواخر سال ششم و اوائل سال هفتم هجرى بود كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پادشاهان و زمامداران مجاور شبه جزيره عربستان را به وسيله نامه هايى كه فرستاد بدين اسلام دعوت كرد و چنانكه صاحب طبقات مى نويسد در محرم سال هفتم هجرى در يك روز شش سفير رسول خدا با شش نامه از مدينه رهسپار شد، عمرو بن اميه ضمرى با نامه اى براى نجاشى امپراطور حبشه، و دحيه بن خليفه كلبى با نامه اى براى قيصر پادشاه روم شرقى، و عبدالله بن حذافه سهمى با نامه اى براى خسرو پرويز پادشاه ايران، و حاطب بن ابى بلتعه با نامه اى براى پادشاه اسكندريه مصر، و شجاع بن وهب اسدى با نامه اى براى حارث بن ابى شمر غسانى پادشاه روم، و سليط بن عمر و با نامه اى براى هوده بن على حنفى پادشاه يمامه، دحيه بن خليفه كلبى نامه امپراطور روم شرقى را به او رساند.


امپراطور روم و ابو سفيان

 چنانكه در كتاب هاى انسان العيون و سيره هاى نبوى و تاريخ طبرى، و كامل ابن اثير نوشته شده، قيصر در مقام كنجكاوى برآمد و دستور داد كه مردى از اهل حجاز پيدا كنند و نزد وى آورند تا درباره پيامبر اسلام از وى تحقيق كند، اتفاقا در اين موقع ابو سفيان و جماعتى از قريش براى تجارت به شام رفته بودند و آنان را در بيت المقدس نزد قيصر روم بردند و در مجلس رسمى وى بار يافتند، قيصر رو به مردان قريش كرد و گفت كداميك از اينان با اين مردى كه خود را پيامبر خدا مى داند خويش و نزديكتر است ؟ ابو سفيان گفت من از همه با وى خويشتر و نزديكترم.

همين گونه هم بود چرا كه در آن كاروان در ميان مردان قريش كسى جز ابو سفيان از بنى عبد مناف نبود، قيصر گفت با محمد چه نسبتى دارى ؟ ابو سفيان گفت عموزاده من است، قيصر گفت : نزديك بيا، سپس دستور داد تا همراهان ابو سفيان را پشت سر وى قرار دادند و آنگاه رو به مترجم خود كرد و گفت : به همراهان ابو سفيان بگو اين مرد را پيش روى شما نشاندم تا درباره آن مردى كه خود را پيامبر خدا مى داند از وى پرسش كنم. و شما را هم پشت سر وى نشاندم تا اگر دروغى بگويد روبروى او نباشيد و شرم نكنيد و دروغ او را رد كنيد. ابو سفيان خودش بعدها مى گفت : به خدا قسم اگر بيم آن نداشتم كه دروغ مرا رد كنند. دروغ مى گفتم اما حيا كردم و بر خلاف ميل و مصلحت خود راست گفتم. قيصر از ابو سفيان پرسيد و گفت : اين مرد مدعى نبوت در ميان شما داراى چگونه اصل و نسبى است ؟ ابو سفيان گفت : مردى است در ميان ما داراى اصل و نسب شريف و بزرگوار.

قيصر گفت : پيش از وى ديگران در ميان شما چنين ادعايى كرده است؟

ابو سفيان گفت : نه قيصر گفت پيش از آنكه خود را پيامبر خدا بداند و چنين سخنى اظهار كند شده بود كه دروغى بر مردم بگويد؟ ابو سفيان گفت : نه. قيصر گفت از پدرانش كسى پادشاه بوده است ؟ ابو سفيان گفت : نه، قيصر پرسيد در عقل و فهم و درايت چگونه است ؟ ابو سفيان گفت در عقل و فهم و درايت او هرگز نقصى نديده ايم قيصر پرسيد: مردمان اشراف به او ايمان مى آوردند يا مردم متوسط و ضعيف ؟ گفت : مردمان متوسط و ضعيف. قيصر پرسيد: پيروان او رو به فزونى هستند. يا روز به روز كمتر مى شوند؟ ابو سفيان گفت : روز به روز بر شماره آنان افزوده مى شود. قيصر پرسيد: مى شود كسى از ايشان از دين اسلام برگردد و مرتد شود يعنى پس از مسلمان شدن از مسلمانى برگردد؟ ابو سفيان گفت : نه. قيصر گفت آيا محمد عهد شكنى و بى وفايى هم مى كند يا نه ؟ ابو سفيان گفت : تاكنون از وى عهدشكنى و بى وفايى نديده ايم و اكنون هم با وى عهد و پيمانى بسته ايم كه نمى دانيم در آينده چه خواهد كرد (مراد ابو سفيان عهدنامه ده ساله حديبيه بود).

قيصر گفت : تاكنون با وى جنگ هم كرده ايد ابو سفيان گفت : آرى.

قيصر پرسيد، جنگ شما و او چگونه برگزار شده است ؟ ابو سفيان گفت : به نوبت، گاه ما پيروز مى شديم و گاه او پيروز مى گشت، در جنگ بدر او بر ما پيروز شد و من در آن جنگ حضور نداشتم، اما پس از آن در سال بعد يعنى در جنگ احد به شهرشان حمله برديم و شكم ها را شكافتيم و گوش و بينى ها را بريديم، قيصر گفت : اين مرد شما را به چه كارهايى امر مى كند؟ ابو سفيان گفت به ما دستور مى دهد كه تنها خدا را پرستش كنيم و چيزى را شريك وى قرار ندهيم و ما را از پرستش بتهايى كه پدران ما مى پرستيده اند باز مى دارد و ما را به نماز خواندن و صدقه دادن و به راستگويى و پارسايى و پاكدامنى، و وفاى به عهد و پيمان و امانت دارى امر مى كند.

قيصر كه همين مقدار سوال و جواب را درباره تحقيق و بررسى و شخصيت رسول اكرم كافى دانست رو به ابو سفيان كرد و گفت : اصل و نسب وى را از تو پرسيدم و گفتى كه او در ميان شما مردى است با اصل و نسب و شريف و بزرگوار و پيامبران خدا كه بايد در ميان قبيله خود اصيل و شريف باشند، و از تو پرسيدم كه آيا پيش از وى كسى در ميان شما چنين ادعايى كردم و دم از نبوت زدم و گفتى كه تاكنون ميان شما چنين كسى و داراى چنين ادعايى نبوده است، البته اگر كسى از شما پيش از او چنين ادعايى كرده بود مى گفتم اين شخص هم همان چه را پيش از وى گفته اند تقليد مى كند، سپس پرسيدم كه آيا پيش از آنكه چنين سخنى اظهار كند، و خود را پيامبر بداند شده كه به مردم دروغ بگويد، و تو خود اعتراف كردى كه چنين چيزى نبوده و هرگز بر كسى دروغى نگفته است. و من از همين راه فهميدم كه نمى شود او از دروغ گفتن بر مردم پرهيز كند و آنگاه بر خدا دروغ بگويد، و از تو پرسيدم كه آيا از پدران او كسى پادشاه بوده. تو گفتى كه در ميان پدران او كسى پادشاهى نداشته است، البته اگر كسى از پدرانش پادشاه مى بود، مى گفتم اين مردى است كه در جستجوى پادشاهى پدرانش قيام كرده است، آن گاه از تو پرسيدم كه آيا اشراف و زورمندان مردم به وى ايمان مى آوردند، يا ضعفاى مردم. گفتى كه ضعيفان بيشتر به وى ايمان مى آورند، و پيروان پيامبران خدا هميشه همين ضعيفان بوده اند (يعنى طبقه محروم و زحمتكش. نه مردمى كه از وضع موجودى كه بر محور منافع مشروع و نامشروع آنان گردش مى كند كاملا رضايت خاطر دارند و در مقابل هر كس كه بخواهد از طريق ايجاد انقلاب صحيح چهره اجتماع را عوض كند و قيافه زندگى مردم را تغيير دهد كارشكنى و دشمنى مى كنند).

آنگاه قيصر گفت : باز از تو پرسيدم كه آيا بر شماره پيروان محمد و مسلمانان افزوده مى شود، يا تدريجا كم مى شوند؟ گفتى كه روز به روز بر شماره آنان افزوده مى شود، و ايمان به خدا و پيامبران بر حق همين طور است يعنى روز به روز طرفداران بيشترى پيدا مى كنند تا به حد كمال برسد. و از تو پرسيدم كه آيا كسى مى شود از ايشان از دين اسلام بازگردد و مرتد شود و پس از مسلمانى اسلام را رها كند. تو گفتى كه چنين چيزى پيش نيامده است و راه ايمان اين گونه است زيرا هرگاه دل به وسيله ايمان گشايش يافت و به ايمان خرسند گرديد، ديگر شرح صدر مانع است كه دلتنگى و دلسردى از ايمان پيش آيد.

سپس از تو پرسيدم كه آيا ميان شما و او جنگى روى داده است ؟ گفتى كه چنگ هايى ميان شما و او روى داده و پيروزى شما بر يكديگر به نوبت بوده است گاه او بر شما پيروز مى شود و گاه شما بر او پيروز مى گشته ايد پيامبران خدا هم چنين بوده اند و گاه گرفتار مى شده اند اما سرانجام پيشرفت و پيروزى آنها قطعى است. آن گاه از تو پرسيدم كه شما را به چه چيزهايى امر مى كند؟ و در پاسخ من گفتى كه شما را به نماز خواندن و صدقه دادن و پارسايى و پاكدامنى و وفاى به عهد و امانت دارى امر مى كند و خود اعتراف كردى كه او اهل غدر و مكر و بى وفايى نمى كنند و من از اين پرسش و پاسخ ‌ها يقين كردم و دانستم كه او پيامبر خدا است، اين بود نمونه اى از بيچارگى و زبونى دشمن در مقابل شخصيتى كه نمى توان آن را تحريف كرد.

 والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته


بخش هفتم

بسم الله الرحمن الرحيم

 امامعليه‌السلام محبوب دلهاى مومنان

 از كلمات قصار امير المومنينعليه‌السلام كه در نهج البلاغه سيد رضى رضوان الله تعالى عليه روايت شده كه علىعليه‌السلام در مقام دعوت به مكارم اخلاق و حسن معاشرت با مردم فرمود:

 خالظوا الناس مخالطه متم معها بكواعليكم و ان عشتم حنوااليكم (۵۴)

يعنى با مردم چنان معاشرت و آميزش كنيد و رفتار و سلوك شما با مردم چنان باشد كه اگر مرديد و از ميان آنان رفتيد بر شما سوگوار و داغدار باشند و بر فقدان شما اشك بريزند و اگر هم زنده مانديد و در ميان مردم بوديد شيفته و علاقمند شما باشند، يعنى با حسن سلوك و معاشرت بر مبناى فضايل اخلاقى مى توان مردم را شيفته و فريفته خويش ساخت.

احسن الى الناس تشتعبد قلوبهم

فطالما استعبد الانسان احسان


نيك رفتارى دلها را تسخير مى كند

 تنها با نيكى و نيك رفتارى است كه مى توان مردم را دلباخته خويش قرار داد و دل هاى آنان را تسخير كرد اين دستور اخلاقى بسيار مهم امير المومنينعليه‌السلام را چه كسى بهتر از فرزند بزرگوارش امام حسينعليه‌السلام بكار بست ؟ و چه كسى توفيق پيدا كرد كه مانند ابا عبدالله عليه الصلاه والسلام در زندگى و پس از شهادت مردم را علاقمند و شيفته و فريفته خويش گرداند. در محرم سال ۶۱ هجرى در سرزمين عراق و در كنار رودخانه فرات حادثه اى روى داد و مردانى بزرگوار و با فضيلت به شهادت رسيدند، و بسيارى از مردم آن روز آن حادثه را بزرگتر از ديگر حوادث تاريخى نمى ديدند و شايد چنان تصور مى كردند كه پس از گذشتن چند سالى اين واقعه تاريخى هم در لابلاى كتاب ها و اسناد تاريخى دفن خواهد شد و در رديف صدها حوادث كهنه و فرسوده تاريخ قرار خواهد گرفت و كسى جز به عنوان قصه و سرگذشتى از آن ياد نخواهد كرد.


امام حسين شخصيتى جاودانه

 اما اينان نمى دانستند كه شخصيت حسين بن علىعليه‌السلام شخصيتى است جاويد و قيام او هم از حوادث زنده و جاويد تاريخ خواهد بود و به گذشت زمان كهنگى و فرسودگى بدان راه نخواهد يافت، و شايد بيشتر مردم در آن تاريخ جريان حادثه را به نفع كشندگان امامعليه‌السلام تعبير و تفسير مى كردند، و تصور مى شد كه نه تنها كار اين شهيدان يكسره شد بلكه ديگر كسى را نيروى مخالفت با بنى اميه نخواهد بود و در آينده تاريخ اسلام نام علىعليه‌السلام و اولاد على به عظمت و بزرگى برده نخواهد شد، و دل هاى دوستان اهل بيت كه از شهادت امام، و ياران بزرگوار وى جريحه دار شده با گذشت زمان التيام خواهد يافت و آرام خواهد گرفت، و اين مصيبت هم مانند ديگر مصيبتهاى فراموش شده و از ياد رفته تاريخ از ياد خواهند رفت، و فراموش خواهد شد. اما آينده تاريخ نشان داد كه بيشتر مردم در اشتباه بودند و پيش آمد عاشوراى شصت و يك هجرى را هم يكى از پيشامدهاى عادى و نبردهاى سياسى مى پنداشته اند و فكر آنان به افق مقدس نظرى كه امامعليه‌السلام در اين قيام داشت نمى رسيد و نمى توانستند با روح اين قيام آشنا شوند.


مردم و تشخيص موضوعهاى مشابه

 مشكلى كه غالبا مردم را گمراه مى كند همين است كه نمى توانند به آسانى كارها و گفتارهاى مشابه را كه در واقع با هم تفاوت بسيار دارند از يكديگر بازشناسند، مردم بسيار ديده اند كه مردمى به نام حق قيام كرده اند و در اين راه فداكارى ها نشان داده اند و سرانجام هم كمتر اثرى بر قيام و اقدام آنان بازنگشته است، يا مردمى در موعظه و پند دادن و طرفدارى از حق و جانبدارى از مظلوم داد سخن داده اند، و مردم را به ياد خدا و روز حساب و ثواب و عقاب آورده اند، اما نه مردم و نه تاريخ آنان را مردمى پاك و پارسا نشناخته اند و روى همين حساب بسا كه قيام مردان حق و گفتار آنان را بر اساس اغراض شخصى و مادى توجيه مى كنند و نمى توانند به انگيزه هاى خدايى اين قيام ها توجه كنند و حساب كسانى را كه براى خدا مى گويند و براى خدا قيام مى كنند به حساب مردمى كه گرفتار اغراض شخصى و اسير هوا و هوس شده اند اشتباه نكنند.


تاريخ اشتباه نمى كند

 بسيار جاى خوشوقتى است كه اگر مردم اشتباه كند تاريخ اشتباه نمى كند و مرور زمان موجبات اشتباه را از ميان مى برد و همين تاريخ است كه هر جمله كوتاه امير المومنينعليه‌السلام را به عنوان بهترين پندهاى مذهبى و اندرزهاى دينى ثبت مى كند اما سخنرانى هاى طولانى و بى روح بسيارى از خلفا را در زواياى فراموشى قرار مى دهد براى مثال موعظه هايى كه يكى از خلفاى بنى عباس يعنى منصور دوانيقى به فرزندش مهدى عباسى نوشته و ابن واضح يعقوبى آن را بدين صورت نقل مى كند را مى توان توجه كرد.

يعقوبى مى نويسد كه مهدى يعنى پسر منصور وصيتنامه ابو جعفر منصور را پس از مرگ وى بر مردم خواند و چنين نوشته بود: به نام خداى بخشاينده مهربان اين وصيت نامه بنده خدا امير مومنان است براى پسرش محمد مهدى وليعهد مسلمانان هنگامى كه او را پس از خود وصى و جانشين خود ساخت بر مسلمانان و ذميان و حرم خدا و بيت المال و زمين خدا كه آن را به هر كس از بندگانش بخواهد به ارث مى دهد و حسن عاقبت براى مردم پرهيزكار است. امير مومنان تو را سفارش مى كند كه در هر سرزمين كه باشى نسبت به خدا پرهيزكار باش و فرمان وى را درباره بندگانش اطاعت كن، و تو را از ندامت و پشيمانى و رسوايى روز رستاخيز بيم مى دهد.

پيش از آنكه مرگ تو فرا رسد و پيش از آنكه بگويى پروردگار من چرا مرا براى مدتى هر چه كم مهلت ندادى ؟ هرگز، كجا تو را مهلت خواهند داد - با آنكه اجلت رسيده باشد - و بگويى پروردگارا مرا به دنيا باز گردان شايد كار شايسته اى انجام دهم، در آن زمان خانواده ات از تو جدا مى شوند و عملت به تو مى رسد، پس مى بينى آنچه را با دست خويش انجام داده اى، و با پاى خويش به سوى آن رفته اى و با زبان خود آن را گفته اى، و اعضايت بر انجام آن هم داستان شده اند، و چشمت بدان نگريسته و هم آنچه به انديشه ات راه يافته است، پس بر همه اينها پاداش كامل داده مى شوى، اگر بد باشد به بدى، و اگر نيك باشد به نيكى. بايد كه پرهيزكارى خدا شان تو باشد، و فرمان بردن او انديشه ات در دين خدا از خدا يارى بخواه و از راه دين به خدا نزديك شو، و نفس خود را مواخذه كن، و آن را به دست هوا و هوس مسپار، هرگز بر كار بد اصرار مكن، چه كسى سنگين بارتر و گنه كارتر و مصيبت زده تر و سوگوارتر از تو نيست، زيرا كه گناهانت روى هم آمده، و عمل هايت انباشته شده، چون خدا تو را سرپرست رعيت ساخته است تا در ميان آنان حتى درباره ذره اى داورى كنى، پس همگى از تو بازخواست مى كنند، و بر كارهاى كارگزاران ستمگر خود مجازات مى شوى، خدا مى گويد: تو هم خواهى مرد و ديگران هم خواهند مرد و سپس همه تان نزد پروردگارتان با هم دشمنى مى كنيد گويا مى بينيم كه تو را پيش روى خداى قهار بازداشت كرده اند، و ياران دست از يارى تو كشيده اند، و طرفداران تو را تسليم عذاب و حساب كرده اند، و لغزش ها گردن گير تو گشته است و گناهان تو را گرفتار ساخته است، ترس تو را فراگرفته و ناتوانى و بيچارگى تو را از پاى درآورده است برهانت تباه گشته و چاره ات از دست رفته است حق ها را از تو گرفته اند، مردم از تو قصاص كشيده اند، در روزى كه هول و هراس آن سخت و محنت آن بزرگ است، روزى كه ديده ها در آن خيره مى شود، هنگامى كه دل ها آكنده از خشم به گلوگاه رسد، و ستمگران را نه خويشى باشد و نه شفيعى كه حرف او را بشنوند، پس در آن روز حال تو چگونه خواهد بود، آنگاه كه خلق با تو ستيزه كند و حق آنان از تو گرفته شود.

هنگامى كه نه نزديكانى است تا تو را نجات دهند و نه خويشانى تا از تو حمايت كنند، در آن روز است كه كردارها را كيفر دهند، و شفاعت را نپذيرند، و ميزان عدل در ميان باشد، و حكم قطعى صادر شود، خدا گفته كه در آن روز بر كسى ستم نمى شود و خدا زود به حساب ها خواهد رسيد، بر تو باد كه براى نگهدارى و نيت آماده باشى، و براى نجات خود كوشش كنى، گردنت را از بند گناه رها كن، و فرصت امروزت را غنيمت شمار، و از فرداى قيامت برحذر باش، و از دنياى خود پرهيز كن، چه دنيا فريبكار است و تو را هلاك مى كند بايد كه نيت خود را براى خدا راست گردانى و نيازت را نزد وى برى. بايد كه دادگريت گسترش يابد و عدل تو همه را فرا گيرد، و مردم از ستم تو در امان باشند، در ميان رعيت به مساوات داورى كن، و براى خشنودى خدا كوشش خود را به كار بر، و ياران و همكاران خود را از مردم دين دار برگزين، و بهره مسلمانان را از بيت المال به ايشان برسان و خراج و غنيمتشان را بى دريغ بپرداز، شهرها و بلاد را با سبك ساختن ماليات و خراج آباد كن، و مردم را با خوش رفتارى و حسن سياست به صلاح آور، و از همه كارها در نظرت مهمتر آن باشد كه اطراف، و جوانب خود را حفظ كنى، و مرزها را تحت مراقبت قرار دهى، و در فرستادن دسته هاى سپاه شتاب ورزى، از خداى عزوجل توفيق بخواه در راه جهاد و حمايت دين او، و در راه نابود ساختن دشمنانش. خداست كه مسلمانان را پيروز مى كند و در دين آزاد و آسوده خاطرشان مى سازد در اين راه جان و شرف و دارايى خود را بده و در شب و روز به سپاهيانت رسيدگى كن، و مراكز سواران و باراندازهاى سپاهيان را بشناس، و پناهندگى و جنبش و نيرومندى تو به خدا باشد، و اعتماد و زورمندى و توكل تو بر او، چه اوست كه تو را كفايت مى كند، و بى نياز مى سازد، و يارى مى دهد، و در كمك و يارى او كفايت است.

اين نمونه اى از سخنان و نوشته پندآميز يك خليفه عباسى كه از نظر جمله سازى و عبارت پردازى بسيار شيوا و رسا است. اما در عين حال نتوانسته در تاريخ اسلام در رديف مواعظ دينى و حكمت هاى آسمانى قرار گيرد، و حتى زر و زورهاى بنى اميه و بنى عباس نتوانسته از نظاير اين وصيتنامه ها و سخنرانى هاى بى روح، نهج البلاغه اى بسازند و با صحيفه سجاديه اى ترتيب دهند. و يا كتابى مانند تحف العقول كه از مواعظ رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمه طاهرينعليه‌السلام جمع آورى شده فراهم سازند، تاريخ با قدرت و بصيرت مخصوصى كه در تشخيص شخصيت ها و گفتارهاى آنان دارد خطبه ها و گفتارها و نامه هايى را در رديف آثار زنده و جاويد تاريخ ثبت مى كند، و گفتارهايى از نظر صورت مشابه آنها را در فصول مرده تاريخ قرار مى دهد، اين كار از تاريخ ساخته است و از مرور زمان، نه از مردم معاصر كه غالبا از ادراك حقايق امور قاصرند.


چرا تاريخ عاشورا فراموش شدنى نيست

 در تاريخ وقوع حادثه عاشوراى ابى عبدالله الحسينعليه‌السلام عده بسيار محدودى از اهل بيت و شيعيان بودند كه مى توانستند اين حادثه را ارزيابى كنند، و از آثارى كه در آينده تاريخ بر آن باز خواهد شد سخن بگويند و مردم را از اشتباهى كه بدان گرفتار شده بودند تا اندازه اى كه مقدور بود بيرون آورند.

در بررسى تاريخ عاشورا حادثه اى كه هفتاد و سه مرد از جان گذشته آن را به وجود آورده اند و زنان و كودكانى سوگوار و داغدار آن را به نتيجه رسانده اند.


تحريف چهره تاريخى كربلا

 خطبه ها و سخنان اهلبيتعليه‌السلام و گفتار آن گويندگان شجاع و فصيح و بليغ كه در سينه هاى مردم جا گرفت و دل هاى آنان را تكان داد و پرده هاى گمراه كننده را بالا زد و تشخيص مردم را به كلى تغيير داد و مردم را به ارزش اين قيام مقدس متوجه ساخت و فرصت تحريف و تغيير چهره اين واقعه تاريخى را از دست دشمن گرفت و هر چه را دشمن گفت و نوشت و هر چه سبكى و هرزگى نشان داد همه را ثبت تاريخ كرد. همان خطبه ها و سخنرانى هاى مسجد الحرام و منازل بين راه حجاز و عراق و روز عاشوراى امام و خطبه هاى بزرگان شهداى عاشورا و خطبه هاى امام چهارم، و ديگر اسيران اهل بيت در سفر اسيرى بود كه چهره تاريخ عاشورا را تا اين حد صريح و بى پرده به روى صفحات تاريخ آورد، البته در آن روزهايى كه اين سخنان زنده و جاويد گفته مى شد، كمتر مردمى مى توانستند به ارزش و تاثير آن توجه كنند و تنها خود آن گويندگان بودند كه نيك مى دانستند چه مى گويند و چه مى كنند و از اين گفته ها چه نتيجه ها خواهند گرفت، و چنانكه خود امامعليه‌السلام از آن ساعتى كه از مدينه حركت كرد نيك مى دانست كه چه مى كند و كجا مى رود و نتيجه نهضت و قيام او در عالم اسلام چه خواهد بود مردان و زنان شيعه و اسير اهل بيت هم در كار خود بصيرت كامل داشتند و در هر جا كه احساس لزوم و ضرورت سخن گفتن مى كردند، با همه ناگوارى هاى روحى و افسردگى هاى فراوانى كه داشتند داد سخن مى دادند و حقايق را بى پرده مى گفتند، و راه تحريف جريان تاريخ را به روى دشمنان مى بستند.

اما مسلم است كه بيشتر مردم در آن تاريخ از عمق اين گفتارها و حساب دقيق اين گويندگان آگاه نبودند و بسا كه اگر خطبه زينب كبرى دختر امير المومنين علىعليه‌السلام را در شهر دمشق مى شنيدند، چنان فكر كه زنى سوگوار و داغدار است و عواطف او تحريك شده و از روى ناراحتى و فشار مصيبت سختى مى گويد و فردا كه آرامش خاطرى پيدا كرد و مرور زمان مصيبت ها را از ياد وى برد، خودش هم از اين سخنان و گفته هاى امروز خود بى خبر خواهد بود و گفتار او از فراموش شده هاى تاريخ به حساب خواهد آمد.

اين مردم كوتاه نظر كه نمى توانستند به حقيقت واقع برسند نمى دانستند كه قلم تواناى تاريخ بدون انتظار هيچ گونه اجر و پاداشى براى نوشتن و ثبت كردن هر كلمه اى كه از دهان و زبان اينان درآيد آماده است، و همه را با كمال امانت ضبط مى كند و با كمال شجاعت در صفحات تاريخ منعكس مى سازد قلم تاريخ نه تنها گفته هاى دختر امير المومنينعليه‌السلام را ضبط مى كرد بلكه اشعار خليفه وقت را هم ضبط كرد و تحويل تاريخ داد.


چرا دشمنان اهل بيت از قدرت تاريخ نترسيدند

 راستى اگر دشمنان اهل بيت از خدا نمى ترسيدند و از رسول خدا شرمى نداشتند چرا از تاريخ اسلام نمى ترسيدند و چرا از آن بيمناك نبودند كه آنچه مى گويند و انجام مى دهند و مى انديشند، تاريخ همه را خواهد نوشت و به دست آيندگان خواهد سپرد، و در كتاب ها ثبت خواهد كرد، و در كتابخانه هاى دنيا با كمال مراقبت نگهدارى خواهد شد.

و از ميان بردن يك خطبه امام چهارمعليه‌السلام يا زينب كبرى در صورتى امكان پذير خواهد بود كه تمام كتابخانه هاى دنيا را از بين ببرند و همه كتابها را نابود كنند، تاريخ نامه عمل گذشتگان و آيندگان است، تاريخ آيينه اى است كه چهره هر كس را چنانكه بوده نشان مى دهد.


تاريخ و نظارت بر ملت ها

 اشخاصى را از ميان مى روند و نيز ملتها جابه جا مى شوند اما تاريخ بر سر جاى خود ايستاده است و با كمال هشيارى بر نيك و بد اشخاص و رفت و آمد ملتها نظارت مى كند و حساب اين را با آن اشتباه نمى كند و گناه آن را به گردن اين نمى گذارد و بر خلاف آنچه شايد بسيارى از مردم تصور كنند كه گذشت زمان حقايق تاريخى را از ياد مى برد و چهره هاى آشكار حوادث را نهفته مى سازد. تاريخ با مرور زمان درست بر عكس اين پندار، حقايق نهفته را آشكار مى سازد، و موانعى را كه براى معاصران حوادث تاريخى پيش مى آيد براى آيندگان از ميان مى برد تا بهتر از مردمان معاصر بتوانند به حقايق تاريخى آشنا شوند.

گذشت زمان نه تنها مانعى در راه تحقيق و بررسى حوادث به وجود نمى آورد، بلكه موانع موجود را از ميان مى برد، و راه تحقيق و بررسى هاى محققان بى غرضى را كوتاه تر و روشن تر مى سازد، و تحقيقا بررسى تاريخ عاشوراى ابا عبداللهعليه‌السلام براى ما كه بيش از سيزده قرن با آن فاصله تاريخى داريم، آسانتر است تا براى كسانى كه معاصر اين حادثه بوده و در سال ۶۱ هجرى زندگى مى كرده اند و مشكلاتى كه آنان در تحقيق و بررسى اين پيشامد داشته اند ما نداريم، و بعد از اين هم مرور زمان و گذشتن اعصار و قرن ها مانعى در راه تحقيق آن به وجود نخواهد آورد و لا تحسبن الذين فتاوا فى سبيل الله امواتا بل احياء عند ربهم يرزقون .

 والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته

روايات شيعه اماميه از رسول خدا و ائمه اطهار عليهم‌السلام بر امامت مهدى عليه‌السلام

و اما روايات اماميه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمهعليهم‌السلام بر اين كه مهدى موعود، امام دوازدهم، حجه بن الحسن العسکریعليهما‌السلام است، زياده از آن است كه بتوان احصاء كرد و ذكر تمام موجود، موجب تطويل است، و بحمد الله در بسيارى از كتب احاديث عربيه و فارسيه موجود است؛ خصوص مجلد نهم (چاپ سنگى) بحار و ترجمه آن از عالم فاضل، آقا رضا بن ملا نصير بن ملا عبدالله بن العالم الجليل ملا محمد تقى مجلسىرحمه‌الله عليه و مجلد سيزدهم (چاپ سنگى) بحار و ترجمه آن، ولكن در اينجا به ذكر چند حديث، قناعت مى كنيم:

اول: سليم بن قيس هلالى، از اصحاب اميرالمؤمنينعليه‌السلام در كتاب خود روايت كرده كه از خود آن جناب، شنيد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در بيان اولى الامر كه: تو يا على! اول ايشانى...

آن گاه شمردند تا امام حسن العسکریعليه‌السلام پس فرمود: آن گاه پسر او حجت قائم اوصياى من، و خلفاى من و منتقم از اعداى من كه پر مى كند زمين را از عدل و داد، چنانكه پر شده از جور و ظلم.

دوم: فضل بن شاذان نيشابورى روايت كرده از سهل بن زياد از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى كه گفت: داخل شدم بر سيد خود، على بن محمد - يعنى امام على نقىعليه‌السلام -؛ چون نظر حضرت بر من افتاد، فرمود: مرحبا به تو اى ابوالقاسم! حقا كه تو دوست مايى.

گفتم: يابن رسول الله! اراده دارم كه به تو عرض كنم معالم دين خود را اگر پسنديده تو باشد، بر آن ثابت باشم تا آن كه ملاقات كنم با خداى خود.

آن حضرت فرمود كه: بياور آنچه دارى يا اباالقاسم!

گفتم كه: مى گويم: خداى تبارك و تعالى يكى است و او را مثل و مانند نيست، و خارج از دو حد است كه آن حد ابطال و حد تشبيه است، و او سبحانه و تعالى جسم نيست، و صورت نيست، عرض نيست، و جوهر نيست؛ بلكه او جل جلاله، جسم دهنده جسم ها و صورت بخشنده صورت ها و آفريننده اعراض و جوهر هاست، و پروردگار هر چيزى و مالك و جاعل و محدث آن چيز است؛

مى گويم كه محمد، بنده و رسول اوست و خاتم پيامبران است و بعد از او، تا روز قيامت، پيغمبرى نيست؛ و مى گوييم كه شريعت او، ختم كننده شريعت است و بعد از آن شريعت، تا روز قيامت، شريعتى نيست؛

و مى گويم كه امام و خليفه و ولى امر بعد از او، امير المؤمنين، على بن ابى طالبعليه‌السلام است، و بعد از او، فرزند او حسن، و بعد از او، حسين، پس على بن الحسين، پس محمد بن على، پس جعفر بن محمد، پس موسى بن جعفر، پس على بن موسى، پس محمد بن علىعليه‌السلام ، پس تو اى مولاى من!

امامعليه‌السلام فرمود: بعد از من، امام و خليفه و ولى امر، فرزند من حسن است؛ پس مردمان را عقيده چگونه است درباره جانشين بعد از او؟

گفتم: بر چه وجه است آن، اى مولاى من؟!

فرمود: از آن جهت كه نبينند شخص او را و حلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا خروج كند و پر گرداند زمين را از عدل و داد، آن چنان كه پر شده باشد از جور و ظلم.

عبدالعظيمعليه‌السلام گفت: پس گفتم: اقرار كردم - يعنى به امامت حضرت امام حسن و خلف او (يعنى امام زمان) نيز قائل شدم - و مى گويم كه دوست اين امامان، دوست خداست و دشمن ايشان، دشمن خداست و طاعت ايشان - يعنى فرمان بردارى نمودن از ايشان - طاعت و فرمان بردارى خداست و معصيت ايشان - يعنى نافرمانى نمودن ايشان - معصيت و نافرمانى خداست؛

مى گويم كه معراج حق است، و پرسش در قبر حق است، و بهشت حق است، و دوزخ حق است، و صراط حق است، و ميزان حق است، و قيامت حق و آينده است، و شكى در آن نيست و خداى تعالى خواهد برانگيخت هر كسى را كه در قبرهاست؛ و مى گويم كه فرائض واجبه، بعد از ولايت و دوستى خدا و رسول و ائمه، نماز است و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر.

امامعليه‌السلام فرمود: اى ابوالقاسم! به خدا قسم كه اين اعتقاد كه تو دارى و عرض كردى، دين خداست؛ آن دينى كه پسنديده است آن را از براى بندگان خود؛ ثابت باش بر آن كه خداى تعالى ثابت بدارد تو را به قول ثابت در دنيا و در آخرت.

سوم: و نيز روايت كرده از محمد بن عبدالجبار كه گفت: گفتم به خواجه و مولاى خود، حسن به علىعليه‌السلام كه: اى فرزند رسول خدا! فداى تو گرداند مرا خداوند! دوست مى دارم كه بدانم اسم امام و حجت خدا بر بندگان خدا، بعد از تو كيست؟

آن حضرت فرمود: امام و حجت بعد از من، پسر من است كه هم نام و هم كنيه رسول خداست و آخرين خلفاى اوست.

گفتم: كيست او؟ يعنى آن امام كه پسر توست، از كه بوجود خواهد آمد؟

فرمود: از دختر پسر قيصر پادشاه روم. بدان و آگاه باش كه زود باشد كه متولد گردد، پس غايب شود از مردمان غايب شدنى دراز؛ بعد از آن ظاهر شود و بكشد دجال را و پر كند زمين را از عدل و داد، همچنان كه پر شده باشد از جور و ظلم. و حلال نيست احدى را كه پيش از خروج او، او را به نام و كنيه ذكر كند.

و فرمود: صلوات خدا بر او باد!.

چهارم: و نيز روايت كرده از احمد بن اسحاق بن عبدالله الاشعرى كه گفت: شنيدم از حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام كه مى گفت: حمد و سپاس آن خداوندى را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا به من نمود (نشان داد) خلف را كه بعد از من است و شبيه ترين مردمان است به حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از روى خلق و خلق.

محافظت خواهد نمود خداوند تعالى او را در زمان غايب بودنش، و بعد از آن، او را ظاهر خواهد گردانيد؛ پس پر خواهد كرد زمين را از عدل و داد، همچنان كه پر شده باشد از ظلم و جور.

پنجم: و نيز روايت كرده از محمد بن على بن حمزه بن الحسين بن عبيدالله بن العباس بن على بن ابى طالب كه گفت: شنيدم از امام حسن عسكرىعليه‌السلام كه مى گفت: متولد شد ولى، خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و خليفه بعد از من، در شب نيمه شعبان سال ۲۵۵ در طلوع فجر.

اول كسى كه او را شست، رضوان، خازن بهشت بود با جمعى از ملائكه مقربين كه او را به آب كوثر سلسبيل شستند. بعد از آن شست او را عمه من حكيمه خاتون، دختر امام محمد بن على رضاعليه‌السلام (يعنى دختر امام جوادعليه‌السلام )».

از محمد بن على - كه راوى اين حديث است - پرسيدند از مادر صاحب الامرعليه‌السلام ؛ گفت: مادرش مليكه بود كه در بعضى از روزها، او را سوسن، و در بعضى از ايام، ريحانه مى گفتند، و صيقل و نرجس نيز از نام هاى او بود.

ششم: در كفايه المهتدى در احوال مهدىعليه‌السلام نقل كرده از كتاب غيبت حسن بن حمزه علوى طبرى كه فرمود: شيخ ابوعلى محمد بن همام در كتاب نوادر الانوار خود گفته كه: خبر داد ما را محمد بن عثمان بن سعد زيات گفت: شنيدم پدرم مى گفت كه از حضرت ابو محمد - يعنى امام حسن عسكرىعليه‌السلام - پرسيدند از معنى حديثى كه روايت كردند از پدران گرامى آن حضرت كه ايشان فرمودند: خالى نمى ماند زمين از حجتى كه خداى را باشد بر خلق، تا روز قيامت؛ هركس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مرده است مردن جاهليت؛ آن حضرت فرمود كه: اين حق است، همچنان كه روز حق است؛ يعنى چنان كه روز ظاهر و روشن است؛ اين حديث نيز، مبين و مبرهن است.

پس گفتند: اى فرزند رسول خدا! كيست حجت و امام بعد از تو؟

فرمود: فرزند من، امام و حجت است بعد از من؛ هركس بميرد و او را نشناخته باشد؛ مرده است مردن جاهليت؛ يعنى حكم آنها را دارد كه زمان اسلام را در نيافته و كافر مرده اند.

آگاه باش كه او را غايب شدنى خواهد بود كه حيران خواهند شد در آن، جاهلان، و هلاك خواهند شد در آن، مبطلان، و دروغ خواهند گفت در آن، وقت گذران (يعنى كسانى كه وقت خاصى براى ظهور آن حضرت تعيين مى كنند).

بعد از آن، خروج خواهد نمود؛ گويا نظر مى كنم به علم هايى (پرچم هايى) كه مى درخشد و حركت مى كند در بالاى سر او در نجف كوفه.

شيخ ابو على مذكور، از اعيان علماى ماست، و اين كتاب، معروف به كتاب انوار است، و از آن غالب محدثين نقل مى كنند، و شهيد اول مكرر از آن در مجموعه هاى خود نقل مى كند و محمد بن عثمان و پدرش از وكلاى معروف امام زمانند.

هفتم: على بن حسين مسعودى در اثبات الوصيه روايت كرده از سعيد بن عبدالله، از هارون بن مسلم، از مسعده، به اسناد خود از حضرت كاظمعليه‌السلام كه فرمود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : خداوند عزوجل، برگزيد از روزها، روز جمعه را، و از شب ها، شب قدر را، و از ماه ها، ماه رمضان را، و برگزيد مرا از رسولان، و برگزيد پس از من، على را، و برگزيد پس از على، حسن و حسين را، و برگزيد پس از ايشان، نه تن را كه نهمين ايشان، قائم ايشان است، و او ظاهر و باطن ايشان است.

هشتم: و نيز روايت كرده از حميرى به اسناد خود، از ابن ابى عمير، از سعيد بن غزوان، از ابى بصير، از ابى جعفر باقرعليه‌السلام كه فرمود: از ما، بعد از حسين نه تن هستند كه نهم ايشان، قائم ايشان است، و او افضل ايشان است.

نهم: و نيز روايت كرده از حميرى، از اميه بن على قيسى، از هيثم تميمى كه گفت: فرمود ابو عبداللهعليه‌السلام : هرگاه پى در پى شد سه اسم محمد و على و حسن (امام نهم و دهم و يازدهم، نامشان به ترتيب، محمد و على و حسن است) چهارم ايشان قائم ايشان است.

دهم: و نيز روايت كرده به سند مذكور، از يكى از روايان، از جابر جعفى، از حضرت باقرعليه‌السلام ، از جابر بن عبدالله انصارى كه گفت: داخل شدم روزى بر (محضر) حضرت فاطمه، دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه در جلو او لوحى بود كه روشنايى آن، ديده ها را خيره مى كرد؛ در آن سه اسم بود در ظاهر آن، و در باطن آن سه، و در يك طرف آن سه اسم و در طرف ديگر، سه اسم كه ديده مى شد از ظاهر او، آنچه در باطن او بود، و ديده مى شد از باطن او، آنچه در ظاهر او بود؛ پس شمردم نام ها را ديدم دوازده است. گفتم: كيستند اينها؟

فرمود: اين نام هاى اوصياست از فرزندان من كه آخر ايشان قائم است.

جابر گفت: پس ديدم در آن، محمد را در سه موضع، و على را در سه موضع؛ يعنى على بن ابى طالب و على بن الحسين و على بن موسى الرضا، و محمد بن على الباقر و محمد بن على الجواد و محمد بن الحسن امام زمانعليه‌السلام .(٣۹)

باب ششم: برخى از معجزات صادره از آن بزرگوار

امامت آن حضرت، به معجزات باهرات و خوارق عادات - كه از آن جناب صادر شده در ايام غيبت صغرى و رفت و آمد خواص و نواب، نزد آن حضرت - ثابت مى شود و به آن، ثابت شود حيات و مهدويت آن جناب؛ زيرا در ميان مسلمين، كسى نباشد كه آن جناب را در زمانى، امام داند و غير او را مهدى موعود داند.

و معجزات آن حضرت بسيار است و اكابر دانشمندان معروف به صلاح و صدوق و فضل، در نزد خاصه و عامه، آنها را نقل كرده اند.

شيخ جليل، فضل بن شاذان در غيبت خود روايت كرده از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حماد بن عيسى، از عبدالله بن ابى يعفور كه گفت: حضرت ابو عبدالله جعفر بن محمدعليه‌السلام فرمود: هيچ معجزه اى از معجزات پيغمبران و اوصياى ايشان نيست، مگر آن كه ظاهر خواهد گردانيد خداى تعالى مانند آن را به دست قائم ما، به جهت اتمام حجت بر اعداء.

اول: در كفايه المهتدى نقل كرده از شيخ ابو عبدالله، محمد بن هبه الله طرابلسى، در كتاب فرج كبير(۴۰) كه روايت نمود به سند خود از ابى الاديان - كه يكى از چاكران حضرت عسكرىعليه‌السلام بود - كه او گفت: به خدمت آن حضرت شتافتم، آن جناب را بيمار و ناتوان يافتم. آن جناب نامه اى چند نوشته، به من داد و فرمود: اين نامه ها را به مدائن رسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار و بدان كه بعد از پانزده روز ديگر، به اين بلده خواهى رسيد و آواز نوحه از خانه من خواهى شنيد و مرا در غسلگاه خواهى ديد.

ابوالاديان مى گويد كه گفتم: اى مولاى من! چون اين واقعه عظيم روى دهد، حجت خدا و راهنماى ما چه كس خواهد بود؟

فرمود: آن كسى كه جواب نامه هاى مرا از او طلب نمايد.

گفتم: زياده از اين هم اگر نشانى مقرر فرمايى، چه شود؟

فرمود: آن كسى كه بر من نماز گزارد، او حجت خدا و راهنما و امام و قائم به امر است بعد از من.

پس نشانى بيشترى از آن سرور، طلب نمودم؛ فرمود: آن كسى كه خبر دهد به آنچه در هميان (كيسه پول) است.

پس، هيبت آن حضرت مرا مانع آمد كه بپرسم كه: چه هميان و كدام هميان و چه چيز است در هميان؟.

پس، از سامره بيرون آمدم و نامه ها را به مداين رسانيدم و جواب آن مكاتيب را گرفتم و بازگشتم، و روز پانزدهم بود كه داخل سامراء شدم، بر وجهى كه آن حضرت، به معجزه از آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن سرور شنيدم و نعش او را در غسلگاه ديدم و برادرش جعفر را بر در خانه آن حضرت ديدم كه مردمان دور او جمع شده بودند و به او تسليت مى گفتند.

با خود گفتم: اگر امام بعد از امام حسن، او باشد، پس از امر امامت، باطل خواهد شد؛ زيرا مى دانستم كه نبيذ (شراب) مى آشامد و طنبور مى زند و قمار مى بازد.

پس، او را تسليت گفتم و هيچ چيز از من نپرسيد و جواب نامه ها نطلبيد. بعد از آن، خادمى بيرون آمد و به جعفر گفت: اى خواجه من! برادر تو را كفن كردند؛ برخيز و بر او نماز گزار!

برخاست و به آن خانه در آمد و شيعيان، گريان به آن منزل در آمدند؛ در آن حال، امامعليه‌السلام را كفن كرده بودند و بر روى نعش گذاشته بودند؛ جعفر پيش رفت كه نماز بگزارد؛ چون قصد آن كرد كه تكبير بگويد، ديدم كودكى پيدا شد، گندم گون و مجعد موى، رداى او را كشيد و فرمود: اى عمو! من به نماز كردن بر پدر خود از تو سزاوارترم!

جعفر، متغير اللون به كنار رفت، و آن برگزيده، بر پدر بزرگوار نماز گزارد و او را در پهلوى مرقد پدر بزرگوارش، امام على نقىعليه‌السلام دفن نمود.

بعد از آن، به من خطاب فرمود: جواب هاى نامه ها را بياور!

جواب هاى نامه ها را دادم به او و با خود گفتم: اين دو نشان! و نشان هميان ماند.

نشسته بوديم كه چند تن از قم رسيدند و از حال امام پرسيدند و دانستد كه آن حضرت رحلت نموده؛ گفتند: جانشين او كيست؟ جعفر را نشان دادند؛ پس بر او سلام كردند و تسليت گفتند و گفتند: نامه ها داريم و مالى است با ما كه گفته اند به آن حضرت برسانيم؛ چه بايد كنيم؟

جعفر گفت: به خادمان من بسپاريد!

گفتند: به ما بگوى كه نامه را چه كسان نوشته اند و مال چقدر است؟

جعفر، خشمناك برخاست و جامه هاى خود را تكانيد و گفت: مى خواهند كه از غيب خبر دهم!

آن جماعت، حيران شده بودند، كه خادمى بيرون آمد و گفت: اى اهل قم! و يك يك را نام برد كه با شما نامه فلان و فلان است و هميانى است كه در آن هزار دينار است و از آن جمله، ده دينار مطلاست.

پس نامه را با آن هميان به آن خادم دادند و گفتند: بى شبهه، آن كسى كه او را فرستاده، او امام است.

دوم: روايت كرده از محمد بن يحيى فارسى، از شخصى كه آزاد كرده خديجه، دختر حضرت جوادعليه‌السلام بود، او گفت: قومى از سادات از اهل مدينه قائل بودند به حق يعنى امامت امامان شيعه، پس مى رسيد به ايشان، هداياى ابى محمد عسکری در وقت معينى؛ پس چون حضرت وفات كرد، برگشتند گروهى از ايشان، از اعتقاد به خلف - يعنى امام زمان (عجل الله تعالى فرج الشريف) -؛ پس وارد شد آن هدايا بر آن كسانى كه ثابت مانده بودند بر اعتقاد به آن جناب بعد از پدر بزرگوارشعليهما‌السلام و قطع شد از باقى، و ديگر بر ايشان برنگشت.

سوم: و نيز روايت كرده از ابى الحسن، احمد بن عثمان عمرى، از برادرش، ابى جعفر، محمد بن عثمان كه گفت: مردى از اهل سودا(۴۱) - كه اطراف كوفه است - مال بسيارى حمل مى كرد از براى صاحب الزمانعليه‌السلام ؛ پس حضرت رد نمود مال را بر او و به او گفت: حق پسر عموهاى خود را از آن بيرون كن! و آن چهارصد درهم است.

در دست او مزرعه اى بود از فرزندان عوميش، پس بعضى از منافع آن را به آنها داد و بعضى را نگاه داشت؛ وقتى نظر كرد در حساب مال ديد كه آنچه از پسر عموهايش با اوست، چهارصد درهم است؛ چنانكه حضرت فرموده بود.

و نيز روايت كرده از ابى الحسن عمرى كه گفت: حمل نمود مردى از قائلين به حق يعنى امامت امامان شيعه، مالى را به سوى صاحب الزمانعليه‌السلام ، مفصلا(۴۲) با نامه هاى قومى از مؤمنين، و ميان هر دو اسم را فاصله گذاشته بود، و از غير ايشان، ده اشرفى برده بود به اسم زنى كه مؤمنه نبود؛ پس جميع مال را قبول فرمود، و نوشت در هر فاصله اى، رسيد مال آن شخص را و آن ده اشرفى را برگرداند بر آن زن، و در زير اسم او نوشت:( وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّـهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ) (۴٣) .

چهارم: و نيز روايت كرده از عبدالله سفيانى كه گفت: مالى از جانب مرزبانى به آن حضرتعليه‌السلام رساندم كه در آن بود دست بند طلايى؛ پس همه را قبول فرمود و دست بند را رد كرد و امر فرمود به شكستن آن.

پس آمدم به نزد مرزبانى و به او گفتم آنچه را به آن را از او بيرون آورديم و فرستاديم نزد آن حضرت؛ پس قبول فرمود.

پنجم: و نيز روايت كرده از على بن سنان موصلى، از پدرش كه گفت: چون حضرت ابو محمدعليه‌السلام وفات كرد، جماعتى از قم و بلاد جبل، با اموالى كه معمولا مى آوردند، وارد شدند.

ايشان را خبرى از فوت آن حضرت نبود؛ پس چون رسيد به سامراء و سوال كردند از آن جناب، به آنها گفتند كه وفات؛ گفتند: پس از او كيست؟

گفتند: جعفر، برادرش.

پس از او سوال كردند؛ (و سراغ جعفر را گرفتند) گفتند: براى سير و تنزه بيرون رفته و در زورقى (قايقى) نشسته در دجله، شرب خمر مى كند و با او سرايندگانند.

آن قوم با يكديگر مشورت كردند و گفتند: اين صفت امام نيست.

بعضى از ايشان گفتند: برويم و اين اموال را برگردانيم به صاحبانشان.

ابوالعباس محمد بن احمد بن جعفر حميرى قمى گفت: تامل كنيد تا جعفر برگردد و در امر او تفحص كنيم.

چون برگشت، داخل شدند بر او سلام كردند و گفتند: اى سيد ما! ما از اهل قوم هستيم، در ما جماعتى از شيعه و غير شيعه اند و ما حمل مى كرديم براى سيد خود، ابو محمد عسکری اموالى.

گفت: كجاست آن مال ها؟

گفتند: با ماست.

گفت: تحويل نماييد آن را به نزد من!

گفتند: براى اين اموال، جسرى (پلى) است كه راه به آن است.

گفتند: آن چيست؟

گفتند.... ما هر وقت مال ها را مى آوريم، سيد ما مى فرمود كه همه مال فلان مقدار است؛ از فلان، اين مقدار، و از نزد فلان، آن قدر، تا آن كه تمام نام هاى مردم را مى برد و مى فرمود كه بر نقش مهر كيسه ها چيست.

جعفر گفت: دروغ مى گوييد! و بر برادرم مى بنديد چيزى را كه نمى كرد؛ اين علم غيب است.

پس آن قوم سخن جعفر را شنيدند، بعضى به بعضى نگاه كردند.

پس گفت: اين مال را برداريد به نزد من آريد!

گفتند، ما قومى هستيم كه ما را اجاره كردند.

ما آن را از سيد خود حسنعليه‌السلام ديده بوديم؛ اگر تو امامى، آن مال ها را براى ما وصف كن، وگرنه به صاحبانش بر مى گردانيم، هر چه مى خواهند در آن مال ها بكنند! جعفر رفت نزد خليفه - و او در سامراء بود - و از ايشان شكايت كرد؛ چون در نزد خليفه حاضر شدند، خليفه به ايشان گفت: اين اموال را بدهيد به جعفر!

گفتند: اصلح الله الخليفه! ما اجبير و وكيل صاحبان اين اموال هستيم، و ما را امر كردند كه تسليم نكنيم آنها را مگر به علامت و دلالتى كه عادت، بر همين جارى شده بود با ابى محمدعليه‌السلام .

خليفه گفت: چه بود آن دلالتى كه با ابى محمدعليه‌السلام بود؟

آنها گفتند: وصف مى كرد براى ما اشرفى ها را و صاحبان آن را و اموال را و مقدار آن را؛ وصف مى كرد، مال ها را به او تسليم مى كرديم، و چند مرتبه بر او وارد شديم، و اين بود علامت ما بر او، و حال وفات كرده، پس اگر اين مرد، صاحب اين امر است، پس به پا دارد براى ما آنچه را به پا مى داشت براى ما برادر او، وگرنه مال را بر مى گردانيم به صاحبانش كه آن را فرستادند به توسط ما.

جعفر گفت: يا اميرالمؤمنين! اينها قومى دروغ گويند و بر برادرم دروغ مى بندند، و اين، علم غيب است.

خليفه گفت: آن قوم، رسولانند؛( مَّا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ ) ؛ جعفر، مبهوت شد و جوابى نيافت، و آن جماعت گفتند: اميرالمؤمنين بر ما احسان كند و فرمان دهد به كسى كه به ما را بدرقه كند تا از اين بلد بيرون رويم.

پس به شخصى امر كرد ايشان را بيرون كرد؛ چون از بلد بيرون رفتند، پسرى به نزد ايشان آمد كه نيكوترين مردم بود در صورت، پس ايشان را صدا كرد كه: اى فلان! و اى فلان، پسر فلان! اجابت كنيد مولاى خود را!

پس به او گفتند: تو مولاى مايى؟! گفت: معانهج البلاغه الله! من بنده مولاى شمايم؛ برويد به نزد آن جناب!

گفتند: با او رفتيم تا آن كه داخل شد به خانه مولاى ما، امام حسنعليه‌السلام پس ديديم فرزند او قائم را، بر سريرى نشسته، كه گويا پاره ماه است، و بر بدن مباركش جامه سبزى بود؛ سلام كرديم بر آن جناب، و سلام ما را جواب داد.

آن گاه فرمود: همه مال، فلان قدر است و مال فلان، چنين است، و پيوسته وصف مى كرد تا آن كه جميع مال را وصف كرد، و وصف كرد جامه هاى ما را، و سوارى ما را، و آنچه با ما بود از چهار پايان.

پس افتاديم به سجده براى خداى تعالى، و زمين را در پيش روى از بوسيديم؛ آن گاه سؤال كرديم از هر چه مى خواستيم و او جواب داد.

اموال را حمل كرديم به سوى آن جناب، و ما را امر فرمود كه ديگر چيزى به سوى سامراء حمل نكنيم تا براى ما شخصى را در بغداد منصوب فرمايد كه اموال را به نزد او حمل كنيم، و از نزد او، توقيعات بيرون بيايد.

گفتند: پس، از نزد آن جناب مراجعت كرديم و عطا فرمود به ابو العباس، محمد بن جعفر حميرى قمى، مقدارى از حنوط و كفن، و به او فرمود: خداوند، بزرگ نمايد اجر تو را در نفس تو.

راوى گفت: چون ابو العباس به عقبه همدان رسيد، تب كرد و وفات نمود.

و بعد از آن، اموال حمل مى شد به بغداد، نزد كسانى كه حضرت منصوب كرده بود، و بيرون مى آمد از نزد ايشان، توقيعات.

ششم: در كتاب عيون المعجزات نيز روايت كرده از محمد بن جعفر كه گفت: بيرون رفت يكى از برادران ما به عزم عسکر - يعنى سامراء - براى امرى از امور، گفت: پس وارد عسکر شدم و من ايستاده بودم در حال نماز نمازى كه ديدم مردى آمد و كيسه اى مهر كرده در پيش روى من گذاشت و من نماز مى خواندم.

چون از نماز فارغ شدم و مهر آن كيسه را شكستم، ديدم در آن رقعه اى است كه شرح شده در آن، آنچه من براى آن بيرون آمده بودم، پس از عسکر مراجعت كردم.

هفتم: و نيز روايت كرده از محمد بن احمد كه گفت: شكايت كردم از يكى از همسايگان خود كه متأذى بودم از او، و از شر او ايمن نبودم؛ توقيع مبارك صادر شد كه: به زودى كفايت امر او، خواهد شد؛ پس، خداى تعالى منت گذاشت بر من به مردن او در روز دوم.

هشتم: و نيز روايت كرده از ابى محمد ثمالى، گفت: نوشتم براى دو. مقصد، و خواستم كه بنويسم در مقصد سوم خود، پس در نفس خود گفتم: شايد آن جنابعليه‌السلام اين را كراهت داشته باشد؛ پس توقيع شريف رسيد در آن دو مقصد و آن مقصد سوم، كه در نفس خود پنهان كردم و آن را ننوشته بودم.

نهم: و نيز روايت كرده كه: توقيعى رسيد درباره احمد بن عبدا لعزيز كه او مرتد شده، و متبين شد ارتداد او بعد از اصول توقيع، به يازده روز.

دهم: و نيز روايت كرده از على بن محمد صميرى، كه نوشت و درخواست كفنى كرد؛ آن حضرت نوشت به او كه: تو محتاج مى شوى به آن، در سال هشتاد (ظاهرا يعنى دويست و هشتاد)، و اما دو جامه براى او فرستاد؛ پس وفات كرد در سال هشتاد(۴۴) .

باب هفتم: برخى از تكاليف مردم نسبت به امام ولى عصرعليه‌السلام

اول: مهموم بودن براى آن جناب عليه‌السلام در ايام غيبت و مفارقت .

و در عيون از جناب امام رضاعليه‌السلام روايت است كه در ضمن خبرى متعلق به آن جناب فرمود: چه بسيار مؤمنه و چه بسيار مومنى كه متاسف و حيران و محزونند در وقت فقدان ماء معين، يعنى حضرت حجتعليه‌السلام .

در فقرات شريفه دعاى ندبه معروفه كه در عيد غدير و قربان و فطر و روز جمعه و شب آن بايد خواند، اشاره شده به اين مطلب كه حاصل مضمون بعضى از آن فقرات، اين است:

كاش مى دانستم كه تو در كجا اقامت نمودى؟ و كدام زمين و خاك، تو را (در) برگرفته؟ آيا به رضوى جاى دارى يا ذى طوى؟ گران است بر من كه خلق را ببينم و تو ديده نشوى، و نشنوم از تو، نه آوازى و نه رازى.

گران است بر من، كه احاطه كند به تو بلا، نه به من، و نرسد به تو از من، نه ناله اى و نه شكايتى.

جانم فداى تو؛ غايبى كه از ما كناره ندارى!

جانم فداى تو؛ دور شده اى كه از ما دورى نگرفتى!

جانم فداى تو؛ كه آرزوى هر مشتاق و آرزومندى از مرد و زن كه تو را ياد آورند و ناله كنند!

گران است بر من، كه من بر تو بگيريم و خلق، از تو دست كشيده باشند.

گران است بر من، آن كه جارى شود بر تو آنچه جارى شده، نه بر ايشان.

آيا معينى هست كه طولانى كنم با او گريه و ناله را؟

آيا جزع كننده اى هست كه من او را بر جزعش يارى كنم هر گاه كه خلوتى شد؟

آيا به چشمى خاشاكى رفته (كنايه از بسيارى گريه است)؟ كه چشم من او را بر آن حالت مساعدت كند؟ آيا به سوى تو راهى هست - اى پسر احمد! - كه به حضور جنابت مشرف شوند؟

آيا متصل مى شود روز ما به فرداى او كه محظوظ شويم و بهره بريم؟

كى وارد مى شويم بر چشمه سارهاى سيراب كننده كه سيراب شويم؟

كى سيراب مى شويم از آب گواراى تو؛ كه تشنگى به طول انجاميد؟

كى صبح و شام، به خدمتت خواهيم رسيد؟

كى تو ما را مى بينى و ما تو را، و حال آن كه لواى ظفر و نصرت برافراشته شده (باشد)؟

تا آخر دعا، كه نمونه اى است از درد دل آن كه جمى از چشمه محبت آن جناب نوشيده، و سزاوار است او را كه به امثال اين كلمات، درد دلى كرده و بر آتش هجرانش، كفى از آب شور (يعنى اشك در چشم) بپاشد.

دوم: از تكاليف قلبيه، انتظار فرج آل محمدعليه‌السلام

در هر آن، و انتظار ظهور دولت قاهره و سلطنت ظاهره مهدى آل محمدعليه‌السلام ، و پر شدن زمين از عدل و داد و غالب شدن دين اسلام بر جميع اديان (مى باشد) كه خداى تعالى به نبى اكرم ودر خبر داده و وعده فرمود؛ بلكه بشارت آن را به جميع پيغمبران و امت ها داده كه: روزى خواهد آمد كه جز خداى تعالى كسى را پرستش نكنند، و چيزى از دين نماند كه از بيم احدى، در پرده ستر و حجاب بماند، و بلا و شدت، از حق پرستان برود؛ چنان كه در زيارت مهدى آل محمدعليه‌السلام است كه:

«السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِیِّ الَّذِی وَعَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْأُمَمَ أَنْ یَجْمَعَ بِهِ الْکَلِمَ وَ یَلُمَّ بِهِ الشَّعَثَ وَ یَمْلَأَ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً وَ یُمَکِّنَ لَهُ وَ یُنْجِزَ بِهِ وَعْدَ الْمُؤْمِنِینَ

ترجمه: سلام بر مهدى! آن كه (خدا) و عده داد به او جميع امت ها را كه جمع كند به وجود او كلمه ها را - يعنى اختلاف را از ميان ببرد و دين يكى شود - و گرد آورد به او پراكندگى ها را، و پر كند به او زمين را از عدل و داد و انفانهج البلاغه فرمايد به سبب او، وعده فرجى كه به مومنين داده.

شيخ نعمانى در كتاب غيبت روايت كرده از علاء بن سيابه از ابى عبدالله، جعفر بن محمدعليهما‌السلام كه فرمود: كسى كه بميرد از شما و منتظر باشد اين امر را مانند كسى است كه در خيمه اى باشد كه از آن حضرت قائمعليه‌السلام است.

و نيز روايت نموده از ابو بصير از آن جناب كه فرمود: آيا خبر ندهم شما را به چيزى كه قبول نمى كند خداوند عملى را از بندگان، مگر به آن؟ گفتم: بلى! پس فرمود: شهاده ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله، و اقرار به آنچه خداوند امر فرموده و دوستى ما، و بيزارى از دشمنان ما، و انقياد و تسليم امامان معصوم بودن، و ورع، اجتهاد، و آرامى، و انتظار كشيدن براى قائمعليه‌السلام .

آن گاه فرمود: به درستى كه براى ما دولتى است كه خداوند آن را مى آورد هر وقتى كه خواست.

آنگاه فرمود: هر كسى كه خوش دارد كه از اصحاب قائمعليه‌السلام باشد، پس انتظار كشد، و عمل كند با ورع و محاسن اخلاق در حالى كه انتظار دارد.

پس اگر بميرد و قائمعليه‌السلام پس از او خروج كند، هست براى او از اجر، مثل اگر كسى كه آن جناب را درك كرده؛ پس كوشش كنيد و انتظار كشيد هنيئا هنيئا براى شما اى عصابه مرحومه (يعنى اى گروهى كه مشمول رحمت خدا هستيد).

و شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده از آن جناب كه فرمود: از دين ائمه است ورع و عفت و صلاح و انتظار داشتن فرج آل محمدعليهم‌السلام .

و نيز از جناب رضاعليه‌السلام روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: افضل اعمال امت من، انتظار فرج است از خداوند عزوجل.

نيز روايت كرده از اميرالمؤمنينعليه‌السلام كه فرمود: منتظر امر ما، مانند كسى است كه در خون خود غلطيده باشد در راه خداوند.

شيخ طبرسى در احتجاج روايت كرده كه توقيعى از حضرت صاحب الامرعليه‌السلام بيرون آمد، به دست محمد بن عثمان، و در آخر آن مذكور است كه: دعا بسيارى كنيد براى تعجيل فرج؛ به درستى كه فرج شما در آن است.

و شيخ برقى در محاسن از آن جناب روايت كرده كه به مردى از اصحاب فرمود كه: هر كه از شما بميرد با دوستى اهل بيت و انتظار كشيدن فرج، مثل كسى است كه در خيمه جناب قائمعليه‌السلام باشد.

و در روايت ديگر: بلكه مثل كسى است كه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد.

و در روايت ديگر: مانند كسى است كه در پيش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شهيد گردد.

و نيز از جناب صادقعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: هر كه انتظار برد ظهور حجت دوازدهمى را، مانند كسى كه شمشير خود را برهنه كرده و در پيش روى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دفع دشمنان آن حضرت مى كند.

و برقى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: افضل عبادت مؤمن، انتظار كشيدن فرج حق است.

روايات شيعه اماميه از رسول خدا و ائمه اطهار عليهم‌السلام بر امامت مهدى عليه‌السلام

و اما روايات اماميه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم و ائمهعليهم‌السلام بر اين كه مهدى موعود، امام دوازدهم، حجه بن الحسن العسکریعليهما‌السلام است، زياده از آن است كه بتوان احصاء كرد و ذكر تمام موجود، موجب تطويل است، و بحمد الله در بسيارى از كتب احاديث عربيه و فارسيه موجود است؛ خصوص مجلد نهم (چاپ سنگى) بحار و ترجمه آن از عالم فاضل، آقا رضا بن ملا نصير بن ملا عبدالله بن العالم الجليل ملا محمد تقى مجلسىرحمه‌الله عليه و مجلد سيزدهم (چاپ سنگى) بحار و ترجمه آن، ولكن در اينجا به ذكر چند حديث، قناعت مى كنيم:

اول: سليم بن قيس هلالى، از اصحاب اميرالمؤمنينعليه‌السلام در كتاب خود روايت كرده كه از خود آن جناب، شنيد كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: در بيان اولى الامر كه: تو يا على! اول ايشانى...

آن گاه شمردند تا امام حسن العسکریعليه‌السلام پس فرمود: آن گاه پسر او حجت قائم اوصياى من، و خلفاى من و منتقم از اعداى من كه پر مى كند زمين را از عدل و داد، چنانكه پر شده از جور و ظلم.

دوم: فضل بن شاذان نيشابورى روايت كرده از سهل بن زياد از عبدالعظيم بن عبدالله حسنى كه گفت: داخل شدم بر سيد خود، على بن محمد - يعنى امام على نقىعليه‌السلام -؛ چون نظر حضرت بر من افتاد، فرمود: مرحبا به تو اى ابوالقاسم! حقا كه تو دوست مايى.

گفتم: يابن رسول الله! اراده دارم كه به تو عرض كنم معالم دين خود را اگر پسنديده تو باشد، بر آن ثابت باشم تا آن كه ملاقات كنم با خداى خود.

آن حضرت فرمود كه: بياور آنچه دارى يا اباالقاسم!

گفتم كه: مى گويم: خداى تبارك و تعالى يكى است و او را مثل و مانند نيست، و خارج از دو حد است كه آن حد ابطال و حد تشبيه است، و او سبحانه و تعالى جسم نيست، و صورت نيست، عرض نيست، و جوهر نيست؛ بلكه او جل جلاله، جسم دهنده جسم ها و صورت بخشنده صورت ها و آفريننده اعراض و جوهر هاست، و پروردگار هر چيزى و مالك و جاعل و محدث آن چيز است؛

مى گويم كه محمد، بنده و رسول اوست و خاتم پيامبران است و بعد از او، تا روز قيامت، پيغمبرى نيست؛ و مى گوييم كه شريعت او، ختم كننده شريعت است و بعد از آن شريعت، تا روز قيامت، شريعتى نيست؛

و مى گويم كه امام و خليفه و ولى امر بعد از او، امير المؤمنين، على بن ابى طالبعليه‌السلام است، و بعد از او، فرزند او حسن، و بعد از او، حسين، پس على بن الحسين، پس محمد بن على، پس جعفر بن محمد، پس موسى بن جعفر، پس على بن موسى، پس محمد بن علىعليه‌السلام ، پس تو اى مولاى من!

امامعليه‌السلام فرمود: بعد از من، امام و خليفه و ولى امر، فرزند من حسن است؛ پس مردمان را عقيده چگونه است درباره جانشين بعد از او؟

گفتم: بر چه وجه است آن، اى مولاى من؟!

فرمود: از آن جهت كه نبينند شخص او را و حلال نباشد بر زبان آوردن نام او تا خروج كند و پر گرداند زمين را از عدل و داد، آن چنان كه پر شده باشد از جور و ظلم.

عبدالعظيمعليه‌السلام گفت: پس گفتم: اقرار كردم - يعنى به امامت حضرت امام حسن و خلف او (يعنى امام زمان) نيز قائل شدم - و مى گويم كه دوست اين امامان، دوست خداست و دشمن ايشان، دشمن خداست و طاعت ايشان - يعنى فرمان بردارى نمودن از ايشان - طاعت و فرمان بردارى خداست و معصيت ايشان - يعنى نافرمانى نمودن ايشان - معصيت و نافرمانى خداست؛

مى گويم كه معراج حق است، و پرسش در قبر حق است، و بهشت حق است، و دوزخ حق است، و صراط حق است، و ميزان حق است، و قيامت حق و آينده است، و شكى در آن نيست و خداى تعالى خواهد برانگيخت هر كسى را كه در قبرهاست؛ و مى گويم كه فرائض واجبه، بعد از ولايت و دوستى خدا و رسول و ائمه، نماز است و زكات و روزه و حج و جهاد و امر به معروف و نهى از منكر.

امامعليه‌السلام فرمود: اى ابوالقاسم! به خدا قسم كه اين اعتقاد كه تو دارى و عرض كردى، دين خداست؛ آن دينى كه پسنديده است آن را از براى بندگان خود؛ ثابت باش بر آن كه خداى تعالى ثابت بدارد تو را به قول ثابت در دنيا و در آخرت.

سوم: و نيز روايت كرده از محمد بن عبدالجبار كه گفت: گفتم به خواجه و مولاى خود، حسن به علىعليه‌السلام كه: اى فرزند رسول خدا! فداى تو گرداند مرا خداوند! دوست مى دارم كه بدانم اسم امام و حجت خدا بر بندگان خدا، بعد از تو كيست؟

آن حضرت فرمود: امام و حجت بعد از من، پسر من است كه هم نام و هم كنيه رسول خداست و آخرين خلفاى اوست.

گفتم: كيست او؟ يعنى آن امام كه پسر توست، از كه بوجود خواهد آمد؟

فرمود: از دختر پسر قيصر پادشاه روم. بدان و آگاه باش كه زود باشد كه متولد گردد، پس غايب شود از مردمان غايب شدنى دراز؛ بعد از آن ظاهر شود و بكشد دجال را و پر كند زمين را از عدل و داد، همچنان كه پر شده باشد از جور و ظلم. و حلال نيست احدى را كه پيش از خروج او، او را به نام و كنيه ذكر كند.

و فرمود: صلوات خدا بر او باد!.

چهارم: و نيز روايت كرده از احمد بن اسحاق بن عبدالله الاشعرى كه گفت: شنيدم از حضرت امام حسن عسكرىعليه‌السلام كه مى گفت: حمد و سپاس آن خداوندى را كه مرا از دنيا بيرون نبرد تا به من نمود (نشان داد) خلف را كه بعد از من است و شبيه ترين مردمان است به حضرت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم از روى خلق و خلق.

محافظت خواهد نمود خداوند تعالى او را در زمان غايب بودنش، و بعد از آن، او را ظاهر خواهد گردانيد؛ پس پر خواهد كرد زمين را از عدل و داد، همچنان كه پر شده باشد از ظلم و جور.

پنجم: و نيز روايت كرده از محمد بن على بن حمزه بن الحسين بن عبيدالله بن العباس بن على بن ابى طالب كه گفت: شنيدم از امام حسن عسكرىعليه‌السلام كه مى گفت: متولد شد ولى، خدا و حجت خدا بر بندگان خدا و خليفه بعد از من، در شب نيمه شعبان سال ۲۵۵ در طلوع فجر.

اول كسى كه او را شست، رضوان، خازن بهشت بود با جمعى از ملائكه مقربين كه او را به آب كوثر سلسبيل شستند. بعد از آن شست او را عمه من حكيمه خاتون، دختر امام محمد بن على رضاعليه‌السلام (يعنى دختر امام جوادعليه‌السلام )».

از محمد بن على - كه راوى اين حديث است - پرسيدند از مادر صاحب الامرعليه‌السلام ؛ گفت: مادرش مليكه بود كه در بعضى از روزها، او را سوسن، و در بعضى از ايام، ريحانه مى گفتند، و صيقل و نرجس نيز از نام هاى او بود.

ششم: در كفايه المهتدى در احوال مهدىعليه‌السلام نقل كرده از كتاب غيبت حسن بن حمزه علوى طبرى كه فرمود: شيخ ابوعلى محمد بن همام در كتاب نوادر الانوار خود گفته كه: خبر داد ما را محمد بن عثمان بن سعد زيات گفت: شنيدم پدرم مى گفت كه از حضرت ابو محمد - يعنى امام حسن عسكرىعليه‌السلام - پرسيدند از معنى حديثى كه روايت كردند از پدران گرامى آن حضرت كه ايشان فرمودند: خالى نمى ماند زمين از حجتى كه خداى را باشد بر خلق، تا روز قيامت؛ هركس بميرد و امام زمان خود را نشناخته باشد، مرده است مردن جاهليت؛ آن حضرت فرمود كه: اين حق است، همچنان كه روز حق است؛ يعنى چنان كه روز ظاهر و روشن است؛ اين حديث نيز، مبين و مبرهن است.

پس گفتند: اى فرزند رسول خدا! كيست حجت و امام بعد از تو؟

فرمود: فرزند من، امام و حجت است بعد از من؛ هركس بميرد و او را نشناخته باشد؛ مرده است مردن جاهليت؛ يعنى حكم آنها را دارد كه زمان اسلام را در نيافته و كافر مرده اند.

آگاه باش كه او را غايب شدنى خواهد بود كه حيران خواهند شد در آن، جاهلان، و هلاك خواهند شد در آن، مبطلان، و دروغ خواهند گفت در آن، وقت گذران (يعنى كسانى كه وقت خاصى براى ظهور آن حضرت تعيين مى كنند).

بعد از آن، خروج خواهد نمود؛ گويا نظر مى كنم به علم هايى (پرچم هايى) كه مى درخشد و حركت مى كند در بالاى سر او در نجف كوفه.

شيخ ابو على مذكور، از اعيان علماى ماست، و اين كتاب، معروف به كتاب انوار است، و از آن غالب محدثين نقل مى كنند، و شهيد اول مكرر از آن در مجموعه هاى خود نقل مى كند و محمد بن عثمان و پدرش از وكلاى معروف امام زمانند.

هفتم: على بن حسين مسعودى در اثبات الوصيه روايت كرده از سعيد بن عبدالله، از هارون بن مسلم، از مسعده، به اسناد خود از حضرت كاظمعليه‌السلام كه فرمود رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم : خداوند عزوجل، برگزيد از روزها، روز جمعه را، و از شب ها، شب قدر را، و از ماه ها، ماه رمضان را، و برگزيد مرا از رسولان، و برگزيد پس از من، على را، و برگزيد پس از على، حسن و حسين را، و برگزيد پس از ايشان، نه تن را كه نهمين ايشان، قائم ايشان است، و او ظاهر و باطن ايشان است.

هشتم: و نيز روايت كرده از حميرى به اسناد خود، از ابن ابى عمير، از سعيد بن غزوان، از ابى بصير، از ابى جعفر باقرعليه‌السلام كه فرمود: از ما، بعد از حسين نه تن هستند كه نهم ايشان، قائم ايشان است، و او افضل ايشان است.

نهم: و نيز روايت كرده از حميرى، از اميه بن على قيسى، از هيثم تميمى كه گفت: فرمود ابو عبداللهعليه‌السلام : هرگاه پى در پى شد سه اسم محمد و على و حسن (امام نهم و دهم و يازدهم، نامشان به ترتيب، محمد و على و حسن است) چهارم ايشان قائم ايشان است.

دهم: و نيز روايت كرده به سند مذكور، از يكى از روايان، از جابر جعفى، از حضرت باقرعليه‌السلام ، از جابر بن عبدالله انصارى كه گفت: داخل شدم روزى بر (محضر) حضرت فاطمه، دختر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم در حالى كه در جلو او لوحى بود كه روشنايى آن، ديده ها را خيره مى كرد؛ در آن سه اسم بود در ظاهر آن، و در باطن آن سه، و در يك طرف آن سه اسم و در طرف ديگر، سه اسم كه ديده مى شد از ظاهر او، آنچه در باطن او بود، و ديده مى شد از باطن او، آنچه در ظاهر او بود؛ پس شمردم نام ها را ديدم دوازده است. گفتم: كيستند اينها؟

فرمود: اين نام هاى اوصياست از فرزندان من كه آخر ايشان قائم است.

جابر گفت: پس ديدم در آن، محمد را در سه موضع، و على را در سه موضع؛ يعنى على بن ابى طالب و على بن الحسين و على بن موسى الرضا، و محمد بن على الباقر و محمد بن على الجواد و محمد بن الحسن امام زمانعليه‌السلام .(٣۹)

باب ششم: برخى از معجزات صادره از آن بزرگوار

امامت آن حضرت، به معجزات باهرات و خوارق عادات - كه از آن جناب صادر شده در ايام غيبت صغرى و رفت و آمد خواص و نواب، نزد آن حضرت - ثابت مى شود و به آن، ثابت شود حيات و مهدويت آن جناب؛ زيرا در ميان مسلمين، كسى نباشد كه آن جناب را در زمانى، امام داند و غير او را مهدى موعود داند.

و معجزات آن حضرت بسيار است و اكابر دانشمندان معروف به صلاح و صدوق و فضل، در نزد خاصه و عامه، آنها را نقل كرده اند.

شيخ جليل، فضل بن شاذان در غيبت خود روايت كرده از احمد بن محمد بن ابى نصر، از حماد بن عيسى، از عبدالله بن ابى يعفور كه گفت: حضرت ابو عبدالله جعفر بن محمدعليه‌السلام فرمود: هيچ معجزه اى از معجزات پيغمبران و اوصياى ايشان نيست، مگر آن كه ظاهر خواهد گردانيد خداى تعالى مانند آن را به دست قائم ما، به جهت اتمام حجت بر اعداء.

اول: در كفايه المهتدى نقل كرده از شيخ ابو عبدالله، محمد بن هبه الله طرابلسى، در كتاب فرج كبير(۴۰) كه روايت نمود به سند خود از ابى الاديان - كه يكى از چاكران حضرت عسكرىعليه‌السلام بود - كه او گفت: به خدمت آن حضرت شتافتم، آن جناب را بيمار و ناتوان يافتم. آن جناب نامه اى چند نوشته، به من داد و فرمود: اين نامه ها را به مدائن رسان و به فلان و فلان از دوستان ما بسپار و بدان كه بعد از پانزده روز ديگر، به اين بلده خواهى رسيد و آواز نوحه از خانه من خواهى شنيد و مرا در غسلگاه خواهى ديد.

ابوالاديان مى گويد كه گفتم: اى مولاى من! چون اين واقعه عظيم روى دهد، حجت خدا و راهنماى ما چه كس خواهد بود؟

فرمود: آن كسى كه جواب نامه هاى مرا از او طلب نمايد.

گفتم: زياده از اين هم اگر نشانى مقرر فرمايى، چه شود؟

فرمود: آن كسى كه بر من نماز گزارد، او حجت خدا و راهنما و امام و قائم به امر است بعد از من.

پس نشانى بيشترى از آن سرور، طلب نمودم؛ فرمود: آن كسى كه خبر دهد به آنچه در هميان (كيسه پول) است.

پس، هيبت آن حضرت مرا مانع آمد كه بپرسم كه: چه هميان و كدام هميان و چه چيز است در هميان؟.

پس، از سامره بيرون آمدم و نامه ها را به مداين رسانيدم و جواب آن مكاتيب را گرفتم و بازگشتم، و روز پانزدهم بود كه داخل سامراء شدم، بر وجهى كه آن حضرت، به معجزه از آن خبر داده بود، آواز نوحه از خانه آن سرور شنيدم و نعش او را در غسلگاه ديدم و برادرش جعفر را بر در خانه آن حضرت ديدم كه مردمان دور او جمع شده بودند و به او تسليت مى گفتند.

با خود گفتم: اگر امام بعد از امام حسن، او باشد، پس از امر امامت، باطل خواهد شد؛ زيرا مى دانستم كه نبيذ (شراب) مى آشامد و طنبور مى زند و قمار مى بازد.

پس، او را تسليت گفتم و هيچ چيز از من نپرسيد و جواب نامه ها نطلبيد. بعد از آن، خادمى بيرون آمد و به جعفر گفت: اى خواجه من! برادر تو را كفن كردند؛ برخيز و بر او نماز گزار!

برخاست و به آن خانه در آمد و شيعيان، گريان به آن منزل در آمدند؛ در آن حال، امامعليه‌السلام را كفن كرده بودند و بر روى نعش گذاشته بودند؛ جعفر پيش رفت كه نماز بگزارد؛ چون قصد آن كرد كه تكبير بگويد، ديدم كودكى پيدا شد، گندم گون و مجعد موى، رداى او را كشيد و فرمود: اى عمو! من به نماز كردن بر پدر خود از تو سزاوارترم!

جعفر، متغير اللون به كنار رفت، و آن برگزيده، بر پدر بزرگوار نماز گزارد و او را در پهلوى مرقد پدر بزرگوارش، امام على نقىعليه‌السلام دفن نمود.

بعد از آن، به من خطاب فرمود: جواب هاى نامه ها را بياور!

جواب هاى نامه ها را دادم به او و با خود گفتم: اين دو نشان! و نشان هميان ماند.

نشسته بوديم كه چند تن از قم رسيدند و از حال امام پرسيدند و دانستد كه آن حضرت رحلت نموده؛ گفتند: جانشين او كيست؟ جعفر را نشان دادند؛ پس بر او سلام كردند و تسليت گفتند و گفتند: نامه ها داريم و مالى است با ما كه گفته اند به آن حضرت برسانيم؛ چه بايد كنيم؟

جعفر گفت: به خادمان من بسپاريد!

گفتند: به ما بگوى كه نامه را چه كسان نوشته اند و مال چقدر است؟

جعفر، خشمناك برخاست و جامه هاى خود را تكانيد و گفت: مى خواهند كه از غيب خبر دهم!

آن جماعت، حيران شده بودند، كه خادمى بيرون آمد و گفت: اى اهل قم! و يك يك را نام برد كه با شما نامه فلان و فلان است و هميانى است كه در آن هزار دينار است و از آن جمله، ده دينار مطلاست.

پس نامه را با آن هميان به آن خادم دادند و گفتند: بى شبهه، آن كسى كه او را فرستاده، او امام است.

دوم: روايت كرده از محمد بن يحيى فارسى، از شخصى كه آزاد كرده خديجه، دختر حضرت جوادعليه‌السلام بود، او گفت: قومى از سادات از اهل مدينه قائل بودند به حق يعنى امامت امامان شيعه، پس مى رسيد به ايشان، هداياى ابى محمد عسکری در وقت معينى؛ پس چون حضرت وفات كرد، برگشتند گروهى از ايشان، از اعتقاد به خلف - يعنى امام زمان (عجل الله تعالى فرج الشريف) -؛ پس وارد شد آن هدايا بر آن كسانى كه ثابت مانده بودند بر اعتقاد به آن جناب بعد از پدر بزرگوارشعليهما‌السلام و قطع شد از باقى، و ديگر بر ايشان برنگشت.

سوم: و نيز روايت كرده از ابى الحسن، احمد بن عثمان عمرى، از برادرش، ابى جعفر، محمد بن عثمان كه گفت: مردى از اهل سودا(۴۱) - كه اطراف كوفه است - مال بسيارى حمل مى كرد از براى صاحب الزمانعليه‌السلام ؛ پس حضرت رد نمود مال را بر او و به او گفت: حق پسر عموهاى خود را از آن بيرون كن! و آن چهارصد درهم است.

در دست او مزرعه اى بود از فرزندان عوميش، پس بعضى از منافع آن را به آنها داد و بعضى را نگاه داشت؛ وقتى نظر كرد در حساب مال ديد كه آنچه از پسر عموهايش با اوست، چهارصد درهم است؛ چنانكه حضرت فرموده بود.

و نيز روايت كرده از ابى الحسن عمرى كه گفت: حمل نمود مردى از قائلين به حق يعنى امامت امامان شيعه، مالى را به سوى صاحب الزمانعليه‌السلام ، مفصلا(۴۲) با نامه هاى قومى از مؤمنين، و ميان هر دو اسم را فاصله گذاشته بود، و از غير ايشان، ده اشرفى برده بود به اسم زنى كه مؤمنه نبود؛ پس جميع مال را قبول فرمود، و نوشت در هر فاصله اى، رسيد مال آن شخص را و آن ده اشرفى را برگرداند بر آن زن، و در زير اسم او نوشت:( وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ قَالَ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللَّـهُ مِنَ الْمُتَّقِينَ ) (۴٣) .

چهارم: و نيز روايت كرده از عبدالله سفيانى كه گفت: مالى از جانب مرزبانى به آن حضرتعليه‌السلام رساندم كه در آن بود دست بند طلايى؛ پس همه را قبول فرمود و دست بند را رد كرد و امر فرمود به شكستن آن.

پس آمدم به نزد مرزبانى و به او گفتم آنچه را به آن را از او بيرون آورديم و فرستاديم نزد آن حضرت؛ پس قبول فرمود.

پنجم: و نيز روايت كرده از على بن سنان موصلى، از پدرش كه گفت: چون حضرت ابو محمدعليه‌السلام وفات كرد، جماعتى از قم و بلاد جبل، با اموالى كه معمولا مى آوردند، وارد شدند.

ايشان را خبرى از فوت آن حضرت نبود؛ پس چون رسيد به سامراء و سوال كردند از آن جناب، به آنها گفتند كه وفات؛ گفتند: پس از او كيست؟

گفتند: جعفر، برادرش.

پس از او سوال كردند؛ (و سراغ جعفر را گرفتند) گفتند: براى سير و تنزه بيرون رفته و در زورقى (قايقى) نشسته در دجله، شرب خمر مى كند و با او سرايندگانند.

آن قوم با يكديگر مشورت كردند و گفتند: اين صفت امام نيست.

بعضى از ايشان گفتند: برويم و اين اموال را برگردانيم به صاحبانشان.

ابوالعباس محمد بن احمد بن جعفر حميرى قمى گفت: تامل كنيد تا جعفر برگردد و در امر او تفحص كنيم.

چون برگشت، داخل شدند بر او سلام كردند و گفتند: اى سيد ما! ما از اهل قوم هستيم، در ما جماعتى از شيعه و غير شيعه اند و ما حمل مى كرديم براى سيد خود، ابو محمد عسکری اموالى.

گفت: كجاست آن مال ها؟

گفتند: با ماست.

گفت: تحويل نماييد آن را به نزد من!

گفتند: براى اين اموال، جسرى (پلى) است كه راه به آن است.

گفتند: آن چيست؟

گفتند.... ما هر وقت مال ها را مى آوريم، سيد ما مى فرمود كه همه مال فلان مقدار است؛ از فلان، اين مقدار، و از نزد فلان، آن قدر، تا آن كه تمام نام هاى مردم را مى برد و مى فرمود كه بر نقش مهر كيسه ها چيست.

جعفر گفت: دروغ مى گوييد! و بر برادرم مى بنديد چيزى را كه نمى كرد؛ اين علم غيب است.

پس آن قوم سخن جعفر را شنيدند، بعضى به بعضى نگاه كردند.

پس گفت: اين مال را برداريد به نزد من آريد!

گفتند، ما قومى هستيم كه ما را اجاره كردند.

ما آن را از سيد خود حسنعليه‌السلام ديده بوديم؛ اگر تو امامى، آن مال ها را براى ما وصف كن، وگرنه به صاحبانش بر مى گردانيم، هر چه مى خواهند در آن مال ها بكنند! جعفر رفت نزد خليفه - و او در سامراء بود - و از ايشان شكايت كرد؛ چون در نزد خليفه حاضر شدند، خليفه به ايشان گفت: اين اموال را بدهيد به جعفر!

گفتند: اصلح الله الخليفه! ما اجبير و وكيل صاحبان اين اموال هستيم، و ما را امر كردند كه تسليم نكنيم آنها را مگر به علامت و دلالتى كه عادت، بر همين جارى شده بود با ابى محمدعليه‌السلام .

خليفه گفت: چه بود آن دلالتى كه با ابى محمدعليه‌السلام بود؟

آنها گفتند: وصف مى كرد براى ما اشرفى ها را و صاحبان آن را و اموال را و مقدار آن را؛ وصف مى كرد، مال ها را به او تسليم مى كرديم، و چند مرتبه بر او وارد شديم، و اين بود علامت ما بر او، و حال وفات كرده، پس اگر اين مرد، صاحب اين امر است، پس به پا دارد براى ما آنچه را به پا مى داشت براى ما برادر او، وگرنه مال را بر مى گردانيم به صاحبانش كه آن را فرستادند به توسط ما.

جعفر گفت: يا اميرالمؤمنين! اينها قومى دروغ گويند و بر برادرم دروغ مى بندند، و اين، علم غيب است.

خليفه گفت: آن قوم، رسولانند؛( مَّا عَلَى الرَّسُولِ إِلَّا الْبَلَاغُ ) ؛ جعفر، مبهوت شد و جوابى نيافت، و آن جماعت گفتند: اميرالمؤمنين بر ما احسان كند و فرمان دهد به كسى كه به ما را بدرقه كند تا از اين بلد بيرون رويم.

پس به شخصى امر كرد ايشان را بيرون كرد؛ چون از بلد بيرون رفتند، پسرى به نزد ايشان آمد كه نيكوترين مردم بود در صورت، پس ايشان را صدا كرد كه: اى فلان! و اى فلان، پسر فلان! اجابت كنيد مولاى خود را!

پس به او گفتند: تو مولاى مايى؟! گفت: معانهج البلاغه الله! من بنده مولاى شمايم؛ برويد به نزد آن جناب!

گفتند: با او رفتيم تا آن كه داخل شد به خانه مولاى ما، امام حسنعليه‌السلام پس ديديم فرزند او قائم را، بر سريرى نشسته، كه گويا پاره ماه است، و بر بدن مباركش جامه سبزى بود؛ سلام كرديم بر آن جناب، و سلام ما را جواب داد.

آن گاه فرمود: همه مال، فلان قدر است و مال فلان، چنين است، و پيوسته وصف مى كرد تا آن كه جميع مال را وصف كرد، و وصف كرد جامه هاى ما را، و سوارى ما را، و آنچه با ما بود از چهار پايان.

پس افتاديم به سجده براى خداى تعالى، و زمين را در پيش روى از بوسيديم؛ آن گاه سؤال كرديم از هر چه مى خواستيم و او جواب داد.

اموال را حمل كرديم به سوى آن جناب، و ما را امر فرمود كه ديگر چيزى به سوى سامراء حمل نكنيم تا براى ما شخصى را در بغداد منصوب فرمايد كه اموال را به نزد او حمل كنيم، و از نزد او، توقيعات بيرون بيايد.

گفتند: پس، از نزد آن جناب مراجعت كرديم و عطا فرمود به ابو العباس، محمد بن جعفر حميرى قمى، مقدارى از حنوط و كفن، و به او فرمود: خداوند، بزرگ نمايد اجر تو را در نفس تو.

راوى گفت: چون ابو العباس به عقبه همدان رسيد، تب كرد و وفات نمود.

و بعد از آن، اموال حمل مى شد به بغداد، نزد كسانى كه حضرت منصوب كرده بود، و بيرون مى آمد از نزد ايشان، توقيعات.

ششم: در كتاب عيون المعجزات نيز روايت كرده از محمد بن جعفر كه گفت: بيرون رفت يكى از برادران ما به عزم عسکر - يعنى سامراء - براى امرى از امور، گفت: پس وارد عسکر شدم و من ايستاده بودم در حال نماز نمازى كه ديدم مردى آمد و كيسه اى مهر كرده در پيش روى من گذاشت و من نماز مى خواندم.

چون از نماز فارغ شدم و مهر آن كيسه را شكستم، ديدم در آن رقعه اى است كه شرح شده در آن، آنچه من براى آن بيرون آمده بودم، پس از عسکر مراجعت كردم.

هفتم: و نيز روايت كرده از محمد بن احمد كه گفت: شكايت كردم از يكى از همسايگان خود كه متأذى بودم از او، و از شر او ايمن نبودم؛ توقيع مبارك صادر شد كه: به زودى كفايت امر او، خواهد شد؛ پس، خداى تعالى منت گذاشت بر من به مردن او در روز دوم.

هشتم: و نيز روايت كرده از ابى محمد ثمالى، گفت: نوشتم براى دو. مقصد، و خواستم كه بنويسم در مقصد سوم خود، پس در نفس خود گفتم: شايد آن جنابعليه‌السلام اين را كراهت داشته باشد؛ پس توقيع شريف رسيد در آن دو مقصد و آن مقصد سوم، كه در نفس خود پنهان كردم و آن را ننوشته بودم.

نهم: و نيز روايت كرده كه: توقيعى رسيد درباره احمد بن عبدا لعزيز كه او مرتد شده، و متبين شد ارتداد او بعد از اصول توقيع، به يازده روز.

دهم: و نيز روايت كرده از على بن محمد صميرى، كه نوشت و درخواست كفنى كرد؛ آن حضرت نوشت به او كه: تو محتاج مى شوى به آن، در سال هشتاد (ظاهرا يعنى دويست و هشتاد)، و اما دو جامه براى او فرستاد؛ پس وفات كرد در سال هشتاد(۴۴) .

باب هفتم: برخى از تكاليف مردم نسبت به امام ولى عصرعليه‌السلام

اول: مهموم بودن براى آن جناب عليه‌السلام در ايام غيبت و مفارقت .

و در عيون از جناب امام رضاعليه‌السلام روايت است كه در ضمن خبرى متعلق به آن جناب فرمود: چه بسيار مؤمنه و چه بسيار مومنى كه متاسف و حيران و محزونند در وقت فقدان ماء معين، يعنى حضرت حجتعليه‌السلام .

در فقرات شريفه دعاى ندبه معروفه كه در عيد غدير و قربان و فطر و روز جمعه و شب آن بايد خواند، اشاره شده به اين مطلب كه حاصل مضمون بعضى از آن فقرات، اين است:

كاش مى دانستم كه تو در كجا اقامت نمودى؟ و كدام زمين و خاك، تو را (در) برگرفته؟ آيا به رضوى جاى دارى يا ذى طوى؟ گران است بر من كه خلق را ببينم و تو ديده نشوى، و نشنوم از تو، نه آوازى و نه رازى.

گران است بر من، كه احاطه كند به تو بلا، نه به من، و نرسد به تو از من، نه ناله اى و نه شكايتى.

جانم فداى تو؛ غايبى كه از ما كناره ندارى!

جانم فداى تو؛ دور شده اى كه از ما دورى نگرفتى!

جانم فداى تو؛ كه آرزوى هر مشتاق و آرزومندى از مرد و زن كه تو را ياد آورند و ناله كنند!

گران است بر من، كه من بر تو بگيريم و خلق، از تو دست كشيده باشند.

گران است بر من، آن كه جارى شود بر تو آنچه جارى شده، نه بر ايشان.

آيا معينى هست كه طولانى كنم با او گريه و ناله را؟

آيا جزع كننده اى هست كه من او را بر جزعش يارى كنم هر گاه كه خلوتى شد؟

آيا به چشمى خاشاكى رفته (كنايه از بسيارى گريه است)؟ كه چشم من او را بر آن حالت مساعدت كند؟ آيا به سوى تو راهى هست - اى پسر احمد! - كه به حضور جنابت مشرف شوند؟

آيا متصل مى شود روز ما به فرداى او كه محظوظ شويم و بهره بريم؟

كى وارد مى شويم بر چشمه سارهاى سيراب كننده كه سيراب شويم؟

كى سيراب مى شويم از آب گواراى تو؛ كه تشنگى به طول انجاميد؟

كى صبح و شام، به خدمتت خواهيم رسيد؟

كى تو ما را مى بينى و ما تو را، و حال آن كه لواى ظفر و نصرت برافراشته شده (باشد)؟

تا آخر دعا، كه نمونه اى است از درد دل آن كه جمى از چشمه محبت آن جناب نوشيده، و سزاوار است او را كه به امثال اين كلمات، درد دلى كرده و بر آتش هجرانش، كفى از آب شور (يعنى اشك در چشم) بپاشد.

دوم: از تكاليف قلبيه، انتظار فرج آل محمدعليه‌السلام

در هر آن، و انتظار ظهور دولت قاهره و سلطنت ظاهره مهدى آل محمدعليه‌السلام ، و پر شدن زمين از عدل و داد و غالب شدن دين اسلام بر جميع اديان (مى باشد) كه خداى تعالى به نبى اكرم ودر خبر داده و وعده فرمود؛ بلكه بشارت آن را به جميع پيغمبران و امت ها داده كه: روزى خواهد آمد كه جز خداى تعالى كسى را پرستش نكنند، و چيزى از دين نماند كه از بيم احدى، در پرده ستر و حجاب بماند، و بلا و شدت، از حق پرستان برود؛ چنان كه در زيارت مهدى آل محمدعليه‌السلام است كه:

«السَّلاَمُ عَلَى الْمَهْدِیِّ الَّذِی وَعَدَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِهِ الْأُمَمَ أَنْ یَجْمَعَ بِهِ الْکَلِمَ وَ یَلُمَّ بِهِ الشَّعَثَ وَ یَمْلَأَ بِهِ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلاً وَ یُمَکِّنَ لَهُ وَ یُنْجِزَ بِهِ وَعْدَ الْمُؤْمِنِینَ

ترجمه: سلام بر مهدى! آن كه (خدا) و عده داد به او جميع امت ها را كه جمع كند به وجود او كلمه ها را - يعنى اختلاف را از ميان ببرد و دين يكى شود - و گرد آورد به او پراكندگى ها را، و پر كند به او زمين را از عدل و داد و انفانهج البلاغه فرمايد به سبب او، وعده فرجى كه به مومنين داده.

شيخ نعمانى در كتاب غيبت روايت كرده از علاء بن سيابه از ابى عبدالله، جعفر بن محمدعليهما‌السلام كه فرمود: كسى كه بميرد از شما و منتظر باشد اين امر را مانند كسى است كه در خيمه اى باشد كه از آن حضرت قائمعليه‌السلام است.

و نيز روايت نموده از ابو بصير از آن جناب كه فرمود: آيا خبر ندهم شما را به چيزى كه قبول نمى كند خداوند عملى را از بندگان، مگر به آن؟ گفتم: بلى! پس فرمود: شهاده ان لا اله الا الله و ان محمدا عبده و رسوله، و اقرار به آنچه خداوند امر فرموده و دوستى ما، و بيزارى از دشمنان ما، و انقياد و تسليم امامان معصوم بودن، و ورع، اجتهاد، و آرامى، و انتظار كشيدن براى قائمعليه‌السلام .

آن گاه فرمود: به درستى كه براى ما دولتى است كه خداوند آن را مى آورد هر وقتى كه خواست.

آنگاه فرمود: هر كسى كه خوش دارد كه از اصحاب قائمعليه‌السلام باشد، پس انتظار كشد، و عمل كند با ورع و محاسن اخلاق در حالى كه انتظار دارد.

پس اگر بميرد و قائمعليه‌السلام پس از او خروج كند، هست براى او از اجر، مثل اگر كسى كه آن جناب را درك كرده؛ پس كوشش كنيد و انتظار كشيد هنيئا هنيئا براى شما اى عصابه مرحومه (يعنى اى گروهى كه مشمول رحمت خدا هستيد).

و شيخ صدوق در كمال الدين روايت كرده از آن جناب كه فرمود: از دين ائمه است ورع و عفت و صلاح و انتظار داشتن فرج آل محمدعليهم‌السلام .

و نيز از جناب رضاعليه‌السلام روايت كرده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم فرمود: افضل اعمال امت من، انتظار فرج است از خداوند عزوجل.

نيز روايت كرده از اميرالمؤمنينعليه‌السلام كه فرمود: منتظر امر ما، مانند كسى است كه در خون خود غلطيده باشد در راه خداوند.

شيخ طبرسى در احتجاج روايت كرده كه توقيعى از حضرت صاحب الامرعليه‌السلام بيرون آمد، به دست محمد بن عثمان، و در آخر آن مذكور است كه: دعا بسيارى كنيد براى تعجيل فرج؛ به درستى كه فرج شما در آن است.

و شيخ برقى در محاسن از آن جناب روايت كرده كه به مردى از اصحاب فرمود كه: هر كه از شما بميرد با دوستى اهل بيت و انتظار كشيدن فرج، مثل كسى است كه در خيمه جناب قائمعليه‌السلام باشد.

و در روايت ديگر: بلكه مثل كسى است كه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم باشد.

و در روايت ديگر: مانند كسى است كه در پيش رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم شهيد گردد.

و نيز از جناب صادقعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: هر كه انتظار برد ظهور حجت دوازدهمى را، مانند كسى كه شمشير خود را برهنه كرده و در پيش روى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌وسلم ، دفع دشمنان آن حضرت مى كند.

و برقى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام روايت كرده كه فرمود: افضل عبادت مؤمن، انتظار كشيدن فرج حق است.


11

12

13

14

15

16

17

18

19