گلشن ابرار جلد ۱

گلشن ابرار0%

گلشن ابرار نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: شخصیت های اسلامی

گلشن ابرار

نویسنده: جمعى از پژوهشگران حوزه علميه قم
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 44492
دانلود: 12484

جلد 1 جلد 2
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 63 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 44492 / دانلود: 12484
اندازه اندازه اندازه
گلشن ابرار

گلشن ابرار جلد 1

نویسنده:
فارسی

مجموعه گلشن ابرار که خلاصه ای از زندگی و شرح حال علمای اسلام است اثری است که در چندین جلد توسط جمعی از پژوهشگرن حوزۀ علمیۀ قم زیرنظر پژوهشکدۀ باقرالعلوم (علیه السّلام) تألیف شده است.
در این بین علمایی هستند که غیر از زندگی علمی خود، زندگی سیاسی پرباری داشته اند و در صحنه های گوناگون سیاسی شرکت داشته اند و برخی دیگر فقط زندگی علمی و زاهدانه ای داشته اند و در سیاست و اوضاع سیاسی دوران خویش هیچ دخالتی نداشته اند که هر کدام در جای خود به آن پرداخته شده است.
برخی از علما شرح کوتاهی دارند و برخی بسیار مفصل است که این امر یا به دلیل محدودیت اطلاعات راجع به عالم موردنظر است یا به جهت اهمیتی که آن عالم در بین مردم دوران خویش داشته، کمیت اطلاعات راجع به آن عالم تغییر کرده است. ساختار نوشتاری کتاب های این مجوعه در تمام مجدات آن به این ترتیب است:
1) تولد، خانواده و حسب و نسب
2) دوران کودکی
3) دوران تحصیل و تهذیب و مقام علمی
4) زندگی فردی، اجتماعی و سیاسی
5) سفرها
6) شاگردان
7) آثار و تألیفات
8) تاریخ و چگونگی وفات یا شهادت


سيد نعمت الله جزايرى متوفاى ۱۱۱۲ ق.

الگوى تلاش

عباس عبيرى


تولد

«صباغيه» يكى از جزاير پيرامون بصره، در حدود ۱۰۵۰ ق.(۷۵۷) شاهد تولد نوزادى بود كه خانه سيد عبدالله را در شادمانى فرو برد. سيد عبدالله كه از نوادگان امام كاظمعليه‌السلام به شمار مى آمد(۷۵۸) فرزند دلبند خويش را نعمت الله ناميد و در نخستين فرصت به مكتب سپرد.


در مسير تحصيل

نعمت الله روزهاى كودكى را شتابان پشت سر نهاد و با بهره گيرى از دانشوران صباغيه، شط بنى اسد، حويزه و بصره به يازده سالگى رسيد. در اين هنگام همراه برادرش سيد نجم الدين رهسپار شيراز شد و به يارى شيخ جعفر بحرانى در مدرسه منصور به اقامت گزيد.(۷۵۹) تهيدستى بسيار نعمت الله، سرانجام وى را از انزواى ويژه روزگار آغازين درس بيرون آورده، به نسخه بردارى از كتابها، تصحيح نسخه ها و حاشيه نويسى كشاند.(۷۶۰) فرزند سيد عبدالله گاه تا بامداد كار مى كرد، درس مى خواند و پس از نماز صبح و مطالعه ويژه بامدادى سر بر كتاب نهاده، لحظه اى مى آراميد. آنگاه تا نيمروز تدريس مى كرد و پس از نماز ظهر به درس يكى از استادان مى شتافت.(۷۶۱) او خود خاطره آن روزهاى دشوار را چنين نگاشته است:

... وقتى اذان ظهر بر مى خاست به درس مى شتافتم... البته بيشتر وقتها نمى توانستم نان تهيه كنم، بنابراين تا شامگاه گرسنه مى ماندم. اغلب هنگامى كه شب فرا مى رسيد به اندازه اى در انديشه درس فرو مى رفته بودم نمى دانستم در روز چيزى خورده ام يا نه! پس از مدتى فكر مى كردم و در مى يافتم كه چيزى نخورده ام...(۷۶۲)

تلاش سيد تابستان و زمستان نمى شناخت. براى او همه فصلها فصل درس ‍ بود. آنچه فرزند سخت كوش صباغيه درباره يكى از زمستانهاى شيراز نگاشته، درستى اين گفتار را نشان مى دهد:

من درسى داشتم كه حاشيه هاى آن را بعد از نماز صبح زمستان مى نوشتم. سرماى هوا و بسيارى تلاش باعث مى شد كه خون از دستم جارى شود!... سه سال روزگارم بدين سان گذشت.(۷۶۳)

ناگفته پيداست كه كار نسخه بردارى همواره برقرار نبود. بنابراين نوجوان بين النهرين گاه چنان در تهيدستى فرو مى رفت كه حتى توان خريد لقمه نانى را نداشت. در چنين موقعيت دشوارى چراغ حجره اش به سبب بى روغنى خاموش مى ماند و سيد نعمت الله را در اندوهى جانكاه فرو مى برد. او براى تحمل گرسنگى توان بسيار داشت ولى هرگز نمى توانست به دليل نادارى درس شامگاهى را ترك كند. بنابراين به مهتاب، خانه دوستان يا مسجد جامع پناه مى برد.(۷۶۴)

شيراز با همه دشواريها، جاذبه هايى نيز داشت. جاذبه هايى كه ثروتمندان و تهيدستان به يك اندازه از آن بهره مند مى شدند. باغهاى سرسبز، چشم اندازهاى پر گل و چشمه هاى زلال را بايد در شمار اين جاذبه هاى طبيعى جاى داد. زيباييهايى كه گاه نوجوان صباغيه را به بيرون شهر و اقامت يك هفته اى در گلستانها(۷۶۵) كشانده، بر نشاط و اشتياقش مى افزود.

سرانجام پيامهاى پيوسته پدر، نعمت الله را به سمت صباغيه رهسپار ساخت. پدر و مادر، كه براى ديدار فرزند روز شمارى مى كردند براى آنكه او را در روستا ماندگار سازند مراسم ازدواج بر پا داشتند و پيوند سيد نعمت الله با دختر عمويش را جشن گرفتند.

بيست روز پس از ازدواج در حالى كه سيد انديشه شيراز را - دست كم براى مدتى - از خود دور ساخته بود، زيارت يكى از دانشوران جزاير و گفتار ارزنده وى اشتياق مدرسه را در دل او بيدار ساخت. به گونه اى كه در همان محفل تصميم به ادامه درس گرفت و چون از خانه آن دانشمند بيرون آمد بى آنكه كسى را آگاه سازد رهسپار شيراز شد.(۷۶۶) ولى اين بار اقامت در مدرسه منصوريه ديرى نپاييد. پس از مدتى خبر درگذشت پدر وى را در اندوه فرو برد(۷۶۷) و اندكى بعد دست حوادث مدرسه را به آتش كشيد.(۷۶۸) سيد نعمت الله با خاطره استادان بزرگ شيراز: شيخ جعفر بحرانى (متوفاى ۱۰۹۱ ق.) ابراهيم بن ملاصدرا، شاه ابوالولى بن شاه تقى الدين شيرازى، سيد هشام بن حسين احسابى،(۷۶۹) شيخ صالح بن عبد الكريم كزكزانى (متوفاى ۱۰۹۸ ق.)(۷۷۰) راه اصفهان را پيش گرفت.


در پناه آفتاب

فرزند صباغيه در اصفهان از محضر حافظ سيد محمد ميرزا جزايرى،(۷۷۱) ميرزا رفيع الدين محمد بن حيدر طباطبايى (متوفاى ۱۰۷۹ ق.)، شيخ عماد الدين يزدى، محقق سبزوارى (متوفاى ۱۰۹۰ ق.) شيخ على بن شيخ محمد عاملى،(۷۷۲) شيخ حر عاملى (متوفاى ۱۱۰۴ ق.)،(۷۷۳) شيخ حسين بن جمال الدين خوانسارى (متوفاى ۱۰۹۷ ق.)،(۷۷۴) امير اسماعيل خاتون آبادى (متوفاى ۱۱۱۶ ق.)،(۷۷۵) ملا محسن فيض كاشانى (متوفى ۱۰۹۱ ق.)(۷۷۶) و علامه محمد باقر مجلسى بهره گرفته، در تهيدستى و گرسنگى به سوى قله هاى كمال پيش رفت. ولى تندگدستى سپاهان ديرى نپاييد. گوهر صباغيه را باز شناخت و او را حمايت مادى و معنوى خويش ‍ برخوردار ساخت. سيد نعمت الله اينك مى توانست برون از دغدغه روغن چراغ و غذا به پژوهش پردازد و استاد را در انجام رسالت بزرگش يارى دهد. او خود خاطره آن روزها را چنين ثبت كرده است:

«من در وقت تاليف (بحارالانوار) شب و روز در خدمتش بودم و در حل بعض احاديث مشكله با همديگر مباحثه مى نموديم، بلكه بعض اوقات ايشان مرا از عالم خواب بيدار مى كرد و درباره حل بعضى احاديث مراجعه مى نمود...(۷۷۷) به خاطر كمك به وى شبها در اتاقش مى خوابيدم. او با من بسيار مزاح مى كرد و مى خنديد تا از مطالعه خسته نشوم، ولى با همه اينها هر گاه مى خواستم نزدش حضور يابم از شدت هيبت و عظمت وى دلم چنان مى تپيد كه مدتى پشت در مى ايستادم تا به حالت عادى باز گردم. »(۷۷۸)

توقف در خانه ناخداى فرزانه درياهاى نور چهار سال به درازا كشيد. اندك اندك مدرسه اى كه ميرزا تقى دولت آبادى بنياد نهاده بود تكميل شد و سيد نعمت الله در آن مركز علمى به تدريس پرداخت.(۷۷۹)

بدين ترتيب آفتاب تابناك صباغيه از افق مدرسه دولت آبادى برآمد و همه حوزه هاى آن روز را تحت تاثير قرار داد. آگاهى و دانش فراوان، فروتنى، ساده زيستى، روى گشاده و بيان روشنى كه دانشور بين النهرين از آن برخوردار بود دانشجويان بسيارى را به مدرسه دولت آبادى كشاند. حضور چشمگير دانش پژوهان و برقرارى درسهاى گوناگون، مطالعه، تحقيق، تدريس و تاليفى كه چهار سال پياپى ادامه يافت و سرانجام ديدگان استاد بزرگ مدرسه را به ضعف و بيمارى كشاند.

هر چند دانشمند گرانمايه جزاير نخست درد چشم را ناديده مى گرفت و آن را پديده اى گذرا مى پنداشت، بزودى از مطالعه باز ماند و بينايى اش با خطرى جدى روبرو شد. حكيمان در درمان چشم استاد بسيار كوشيدند ولى دريغ كه داروهايشان جز رنج مدرس جوان ثمرى به بار نياورد. سيد نعمت الله كه پس از عمرى مبارزه با ناكاميها داروى دردش را از حكيمان بهتر مى شناخت به برادرش سيد نجم الدين گفت: مى خواهم راه عراق پيش ‍ گيرم و از زيارت معصومان كامياب شوم.

سيد نجم الدين كه خود در آرزوى زيارت پيشوايان آسمان تبار به سر مى برد، بى درنگ پاسخ داد: من نيز همراهت خواهم آمد.


خاكهاى مسيحايى

برادران نيكبخت جزايرى به سمت عراق رهسپار شدند و(۷۸۰) پس از سفرى بسيار دشوار به «سامرا» رسيدند.(۷۸۱) حضور راهزنان، هراس ‍ كاروان كوچك مشتاقان اهل بيتعليه‌السلام و سرانجام رهايى مومنان در سايه قرآن كريم از نكات فراموش ناشدنى اين سفر به شمار مى آيد. دانشور پرهيزگار صباغيه به داستان آن كرامت قرآنى را چنين باز گفته است:

«... وقتى به نهر رسيديم اسبهاى دزدان آشكار شد. پس به سوى ما تاختند. من آيه الكرسى خواندم و همه همراهان را فرمان دادم تا آيه الكرسى بخوانند. چون دزدان به ما رسيدند نخست از ما فاصله گرفته، در گوشه اى به تفكر پرداختند. آنگاه به سمت ما آمده، گفتند: شما راه را گم كرده ايد البته درست مى گفتند، ما راه را گم كرده بوديم. دزدان يكى از افرادشان را با ما همراه ساختند تا ما را به منزل بعدى رساند. »(۷۸۲)

سيد پس از زيارت معصومان خفته در سامرا به كاظمين شتافت و از آن سرزمين مقدس رهسپار كربلا و نجف شد. او از آرامگاه هر امام معصوم قدرى خاك برداشته، آنها را در آميخت و سرمه ديدگان ساخت اين داروى گرانبها بى درنگ اثر بخشيد و بينايى و توان جوانى را به چشمان استاد مخلص مدرسه دولت آبادى باز گرداند.(۷۸۳)

البته دستاورد سفر به عراق تنها درمان ديدگان نبود. او علاوه بر بهره هاى بسيار معنوى، در مزار امير مومنان گوهرى سپيد يافت و آن را نگين انگشترى ساخت.(۷۸۴)


داغ يك همسفر

سيد سپس راه صباغيه را پيش گرفت تا ضمن ديدار بستگان به سوى اصفهان حركت كند. ولى ابرهاى نگرانى و ناآمنى بر مسير سپاهيان سايه افكنده بود. حسين پاشا (حاكم بصره) كه در انتظار رسيدن عثمانيان و درگيرى با آنها به سر مى برد، وى را به زندگى در قلعه القرنه ناگزير ساخت. سيد كتابها و خانواده اش را همراه برادر به حويزه فرستاده، خود به نگارش ‍ «شرح تهذيب» پرداخت. اندك اندك القرنه به محاصره عثمانيان درآمد. استاد مدرسه دولت آبادى پس از چهار ماه زندگى در محاصره فرصتى طلايى به دست آورده، رهسپار حويزه شد و دو ماه در آن آبادى به سر برد.(۷۸۵) سپس راه اصفهان را پيش گرفت و پس از توقفى شش ماهه در شوشتر و دهدشت، در حالى كه دستش به سبب فرو افتادن از چار پا آسيب ديده بود، به اصفهان رسيد.(۷۸۶)

هر چند درد دست پس از پنج ماه بهبود يافت ولى بيمارى بر جانش پنجه افكنده، او را تا وادى رازناك مرگ پيش برد. مدتى بعد امواج درد فرو نشست و پيكر سيد بر ساحل تندرستى رسيد(۷۸۷) تا در آزمونى دشوار شركت جويد. آزمونى كه درشب جمعه اول شعبان ۱۰۷۹ ق. با مرگ سيد نجم الدين تحقق پذيرفت.(۷۸۸)

مرگ برادر و رفيق راههاى سراسر رنج و خاطره زندگى، استاد پاكدل مدرسه دولت آبادى را در ماتمى جانكاه فرو برد. مانعى كه تا پايان عمر پيوسته با او بود و به گفته خودش جز با خفتن زير خروارها خاك فراموش نمى شد.(۷۸۹) فرزانه غمگين بين النهرين شبها با خاطره نجم الدين مى خفت و روزها ديده بر كتابهاى برادر دوخته، در سوگ آن ستاره خاموش مى گرييد. اندك بعد راه خراسان پيش گرفت(۷۹۰) تا كشتى توفان زده روانش در ساحل رضاعليه‌السلام لختى آرامش يابد.


مرجع جنوب

سيد در بازگشت از خراسان، در سبزوار بيمار شد و با رنج بسيار خود را به اصفهان رساند. در اين روزگار نامه هاى فراوان از شوشتر و حويزه دريافت كرد. نامه هايى كه وى را به آن شهرها فرا مى خواند. فقيه پاك راى صباغيه ناگزير به قرآن كريم پناه برد و به راهنمايى آن كتاب مقدس شوشتر را برگزيد و در روزهاى پايانى ۱۰۷۹ ق. دعوت فتحعلى خان (حاكم خوزستان) را اجابت كرد و به شوشتر پاى نهاد.(۷۹۱) او در آن ديار مسجدها و مدرسه هاى دينى فراوان پى افكند و به ترتيب مشتاقان علوم اهل بيتعليه‌السلام پرداخت. آن بزرگمرد علاوه بر اقامه نماز جماعت و ارشاد مردم در مسجد جامع، در خيابانها به راه مى افتاد و اصناف و پيشه وران را با آداب اسلامى آشنا مى ساخت.(۷۹۲) اندك اندك نهال هايى كه او كشته بود بارور شد و دانشورانى توانا به جامعه عرضه كرد. دانشورانى كه به آباديهاى دور و نزديك مى شتافتند و مردم را با اهل بيتعليه‌السلام آشنا مى ساختند.(۷۹۳) چون خبر تلاشهاى موفقيت آميز فقيه بلند آوازه صباغيه به شاه سليمان صفوى رسيد چنان تحت تاثير قرار گرفت كه بى درنگ در ضمن فرمانى، او را به شيخ الاسلامى جنوب برگزيد و همه مناصب شرعى آن ديار را به وى وانهاد.(۷۹۴)

او كه اينك مرجع دينى اهالى خوزستان و جنوب عراق به شمار مى آمد در پى هدايت مردم و از ميان برداشتن دشمنى قبيله ها تلاش فراوان كرده، اطلاعيه هاى گوناگونى با مهرهاى ويژه خويش، كه به عبارتهاى «و ان تعدوا نعمه الله لاتحصوها» و «الواثق بالله نعمه الله» آراسته بود، به دور و نزديك مى فرستاد.(۷۹۵)


در سوگ آفتاب

در اين زمان فرصتى پديد آمد تا پس از تولد نخستين فرزندش، سيد نور الدين، همراه استاد فرزانه اش، شيخ حر عاملى، به زيارت خانه خدا شتابد.(۷۹۶) مكه چنان فقيه نامور صباغيه را جذب كرد كه اندكى پس از بازگشت، ديگر بار اسباب سفر آماده ساخت و در حدود ۱۹۰۵ ق. عازم حريم امن الهى شد.(۷۹۷)

در بازگشت از دومين زيارت هنوز داغ از دست دادن فرزند دلبندش، سيد حبيب الله را فراموش نكرده بود.(۷۹۸) كه خبر درگذشت رهبر روشن بين حوزه هاى علميه، حضرت علامه محمد باقر مجلسى وى را در اندوه فرو برد. از اين رو شتابان راه اصفهان را پيش گرفته، در مراسم تشييع و تدفين ستاره تابناك آسمان دانش و پرهيزگارى شركت جست.(۷۹۹) و پس از مدتى توقف ديگر بار به شوشتر بازگشت. ولى درد از دست دادن گوهرى چون علامه مجلسى بزرگتر از آن بود كه پيكر نحيف مرجع شوشتر توان تحملش ‍ را داشته باشد. بنابراين راه خراسان پيش گرفت تا آفتاب تابناك مشرق رضاعليه‌السلام قلب مجروحش را التيام بخشد.

مرجع روشن بين شوشتر در بازگشت از حريم پاك رضوى مدتى در گرگان توقف كرده،(۸۰۰) مومنان آن را سامان را از درياى دانش و اخلاص خويش ‍ سيراب ساخت. آنگاه به جانب خوزستان ادامه مسير داد تا همچنان روشنگر راه پاكدلان آن سرزمين باشد.


درخت آسمانى

پير دانشور صباغيه شاگردان بسيارى تربيت كرد كه هر يك در گوشه اى از جهان اسلام به هدايت مردم و تدريس علوم اهل بيت پرداختند، دانشورانى چون: ابوالحسن اصفهانى غروى، ابوالحسن شوشترى، شيخ على بن حسين بن محيى الدين جامعى عاملى، فتح الله بن علوان الكعبى الدورقى، قاضى محمد تقى بن قاضى عنايت الله شوشترى، شيخ محمد بن على بن حسين نجار شوشترى، محمود بن مير على ميمندى و ده ها شخصيت ديگر از شاگردان او به شمار مى آيند.(۸۰۱)


نوشته هاى سبز

حضرت سيد نعمت الله جزايرى كتابهاى گرانبهايى كه فراتر از ۵۵ عنوان است، از خود به يادگار نهاد. نوشته هايى كه نام برخى از آنها را بر مى شماريم:

الانوار النعمانيه فى بيان معرفه النشاه الانسانيه، انيس الفريد فى شرح التوحيد، تحفه الاسرار فى الجميع بين الاخبار، الجواهر الغوالى فى شرح عوالى اللثالى، رياض الابرار فى مناقب الائمه الاطهار، زهر الربيع، الغايه القصوى، عقود المرجان فى تفسير القرآن، مشكلات المسائل، منبع الحياه فى اعتبار قول المجتهدين من الاموات، نوادر الاخبار، النور المبين فى قصص الانبيأ و المرسلين، هديه المبين و تحفه الراغبين و ده ها اثر ديگرى كه به صورت حاشيه و شرح نوشته شده است.(۸۰۲)


مسافر ملكوت

مرجع ۶۲ ساله جنوب آنگاه كه به سمت خوزستان ادامه مسير مى داد به شدت بيمار شد كاروانيان چون به جايدر (منزلگاهى نزديك پلدختر) رسيدند سيد را فرو آوردند تا لختى بياسايد،(۸۰۳) ليكن در اين وادى بيمارى شدت يافت و سرانجام در شب جمعه ۲۲ شوال ۱۱۱۲ ق.(۸۰۴) ديدگانى كه به بركت خاك مقبره امامان معصومعليه‌السلام فروغى آسمانى يافته بود، براى هميشه بسته شد.

مسافران پاكدل شوشترى پيكر پاك مرجعشان را غريبانه در جايدر به خاك سپردند. نيكان آن سامان، كه قدر گوهر رخشان جزاير را مى دانستند، بر آرامگاهش ساختمانى سراسر عشق و اخلاص بنياد نهادند و براى تامين مخارج قاريان و خدمتگزاران حرمش موقوفاتى در نظر گرفتند.(۸۰۵) اينك جايدر در سايه ايمان، پرهيزكارى و خلوص سرور فقيهان خوزستان چون خورشيد به همه گيتى نور اميد و رستگارى مى پراكند. مومنان بسيار از گوشه و كنار كشورهاى اسلامى بدان سامان روى آورده، مراد خويش از سيد سپيد دست صباغيه مى گيرند و شادمان باز مى گردند. هر چند شرح كاميابيهاى مومنان پاكدلى كه در سايه عنايت آن مرجع وارسته به خواستهايشان دست يافته اند، فرصتى بيش اين نوشتار مى جويد ولى نگاهى گذرا به داستان كوتاه كامروايى نيكبخت پاكستان، شيخ حسين بخش جعفرى ما را با شناسايى جايگاه والاى معنوى آفتاب رخشان بين النهرين آشناتر مى سازد.

شيخ حسين به سبب محكوميت برادرش به اعدام، بسيار نگران بود. شبانگاه سيدى گران پايه در خواب مى بيند و مشكل خويش با وى در ميان مى نهد.

سيد به وى مى فرمايد: در آرامگاهم به ديدارم بيا، گره از كارت گشوده خواهد شد، ان شأ الله!

شيخ حسين مى پرسد: آقاى من! شما را نمى شناسم. كيستيد؟ جايگاهتان كجاست؟

سيد مى فرمايد: دوستى دارى كه فردا به سوى ما حركت مى كند، با او رهسپار شو!

شيخ حسين بامداد يكى از آشنايانش را مى بيند و داستان روياى معنوى را به باز مى گويد. آن دوست كه انديشه زيارت آفتاب تابناك پلدختر در سر داشت، در شگفتى فرو مى رود و شيخ حسين بر مرقد بزرگمرد وارسته صباغيه خدا را مى خواند و چون باز مى گردد، خبر رهايى برادرش را از اعدام دريافت مى كند.(۸۰۶)


نسل آفتاب

فقيه فرزانه شوشتر چهار فرزند داشت:

سيد نور الدين، سيد حبيب الله، سيد محمد شفيع قاضى و سيد جمال الدين. از اين گروه سيد حبيب الله در كودكى گيتى را وداع گفت و سيد نور الدين وارث دانش، حكمت و ادب پدر شد.(۸۰۷)

آن بزرگوار كه در سال ۱۰۸۸ ق. پاى به هستى نهاده بود از محضر دانشوران سپاهيان سود برده، پس از رحلت پدر مقام شيخ الاسلامى شوشتر را به عهده گرفت. از آنجا كه نسل سيد نعمت الله بيشتر از ناحيه نورالدين بر جاى مانده، نوادگان مرجع فرزانه شوشتر را «سادات نوريه» مى نامند.(۸۰۸)