ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی)

ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی)0%

ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: ادعیه و زیارات

ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی)

نویسنده: كاظم محمدى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 8052
دانلود: 4764

ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی)
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 16 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 8052 / دانلود: 4764
اندازه اندازه اندازه
ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی)

ياد خدا (تجلی ذكر در آينه وحی)

نویسنده:
فارسی

نگارنده در این کتاب مفهوم، اهمیت، مراتب و آثار ذکر را بیان کرده است. ذکر از نظر او اقسامی دارد که عبارت‌اند از :ذکرالله، ذکر رب، ذکر آلاء‌الله (نعمت‌های خداوند)، ذکر آیات و ذکر ایام .وی همچنین نتیجه و تاثیر ذکر را آرامش، خشوع، بصیرت، رستگاری و مانند آن می‌داند. در پایان ضمن شواهدی از زندگی انبیا، چگونگی ذکر علم و قدرت الهی تبیین می‌گردد .

ياد خدا

تجلي ذكر در آينه وحي

نويسنده: كاظم محمدى

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.



مقدمه

 ياد خدا عالى ترين سرمايه انسان عارف است تو گويى كه ذكر او هوايى است كه عارف از آن بهره مى گيرد و با آن حيات نو مى يابد. با ياد او خويشتن را هماره در صحت و سلامتى نگاه مى دارد، و با او هر لحظه به شدن نزديك تر مى گردد.

ياد او مايه اصلى دين و پايه بنيادين عرفان است، بى ياد او نه دين پيامى دارد و نه عرفان كلامى. كلام عارفان و پيام دينداران ذكر و ياد اوست. اين ياد سبب آرامش و اطمينان قلب سالك است و بدون ياد خدا آدمى مدام در خطر سقوط و تغيير هويت انسانى است. ياد او باعث بيدارى و بصيرت است. سبب دورى شيطان از انسان است و باعث رشد و تعالى آدميان است.

ذكر او عين نماز است، كلمات دلنشين قرآن است و بنياد سلوك الى الله است. ذكر او چونان آتش است آتش تند و سركش كه هواى نفس و شيطان را به يكباره مى سوزد و خاكسترش مى سازد و آدمى را خالص و ناب مى گرداند. اين ذكر سبب رسيدن و كامل شدن عارف است. اما بدون معرفت و بدون عشق به راستى كه بى معناست، لقلقه اى بيش نيست. ولى با عشق و معرفت معنى مى گيرد، و كارگر مى افتد.

اين آتشين بودن ذكر زمانى پديدار مى آيد كه آدمى صاحب معرفت باشد و دلى سرشار از عشق داشته باشد. اين عشق سبب مى شود تا لحظه اى از ياد محبوب و معشوق غافل نباشد، هر لحظه و در هر كجا به ياد او باشد و اين ياد در واقع همه هويت و همه سرمايه عاشق است، تو گويى كه عاشق چونان نى درون تهى شده و از او ديگر هيچ باقى نيست، از اصل دور افتاده و آتش به جانش رسيده و حامل نواهاى نوادان است.

ذاكر كه عاشق نباشد در واقع زبان و لب مى جنباند و هيچ ياد نمى كند و شرط ياد كردن توجه به مذكور است و اين توجه زمانى حاصل مى شود كه ذاكر صاحب معرفتى نسبت به ذكر و ذاكر و مذكور باشد و هم عشق به مذكور در جانش مشتعل باشد. به هر جهت ياد خدا على رغم اين كه بر همه زبان ها جارى است اما به راستى كه فهم دقيق آن براى كم تر كسى ميسر شده است.

كتاب حاضر - ياد خدا - ويراسته جديدى از تجلى ذكر در آينه وحى است كه تا كنون چندين بار به چاپ رسيده است. در اين اثر ضمن اين كه نگارش آن تغيير يافته برخى مطالب مهم تر به آن افزوده شده تا خوانندگان اهل تحقيق، به ويژه پژوهندگان علوم قرآنى را به كار بيشترى آيد.

گفتنى است كه اين تحقيق كه در سال ۱۳۶۲ آماده شده بود و در سال ۶۵ براى چاپ نخست آماده مى شد تقريبا اولين اثر تحقيقى و گسترده پيرامون ذكر قرآنى به حساب مى آمد، چه پيش از اين كارى در خور صورت نگرفته و در ذيل آيات مربوطه آن هم بسيار مختصر شرحى در تفاسير وجود داشت. كه كمك چندانى به فهم اين موضوع گسترده و ريشه اى قرآن نمى كرد.

در اين نوشتار كه هم اكنون در برابر شماست تقريبا آن چه بايسته بوده ثبت شده و چيزى از اين بابت فروگذار نگشته است و تا جايى كه مقبول و مقدور بوده با شرط اختصار مطالب نهايت سعى صورت گرفته تا به شايستگى از آيات جهت طرح همه جانبه ذكر استفاده شود. به هر تقدير اين اثر كه به واسطه درج تحليل آيات قرآنى نمى توان ناچيزش شمرد را به عنوان خدمتى قرآنى به برادران ايمانى تلقى كرده و از حضرتش مى طلبيم كه ما را اهل ذكر قرار دهد و از ذكر به مذكور برساند، و در ما چنان شايستگى ايجاد كند كه دستى به باطن قرآن نيز داشته باشيم. در اين مقدمه به عنوان آغاز اثر دست به درگاه ربوبى مى گشاييم و از حضرتش چنين در مى خواهيم:

گر خطا گفتيم اصلاحش تو كن

مصلحى تو اى تو سلطان سخن

كيميا دارى كه تبديلش كنى

گر چه جوى خون بود نيلش كنى

اين چنين ميناگرى ها كار تست

وين چنين اكسيرها ز اسرار تست

والسلام على عبادالله الصالحين

كاظم محمدى وايقانى

بهار هشتاد و يك



۱. معنا و مفهوم ذكر

 ذكر ياد كردن و به خاطر آوردن است و در عين حال چون معتقدان به شريعت ذكر را به كار ببرند مراد و مقصود آنان همان ياد خداوند بزرگ است، و همچنين قرآن و ديگر كتب آسمانى را بدين اعتبار ذكر گويند كه يادآور خداوند بزرگ است و هم به ياد دادن مواعظ و علوم آخرت مبادرت ورزيده است.(۱)

پيش از اينكه به شرح اين واژه بپردازيم ابتدا بايد كلمه تعلم را توضيح بدهيم و سپس به بيان فرق ذكر و علم بپردازيم.

در آيات قرآنى گاهى با كلمه «تعلم» مواجه مى شويم و گاهى نيز با كلمه «تذكر»، از آن جايى كه قرآن كتاب واژگان و عبارت هاى تكرارى نيست لذا هر واژه اى را در جاى مخصوص خويش به كار مى برد و از به كارگيرى آن، مقصد و مقصودى را در نظر دارد كه با تامل مى توان به محدوده آن دسترسى پيدا كرد.

«تذكر» ياد آوردن و «تعلم» ياد گرفتن است، بديهى است كه اين دو با يكديگر فرق اساسى داشته و هر يك مفهوم خاص خود را به دنبال دارد. هر يك از اين دو واژه كاربرد مخصوص به خود دارد، با توجه به مفهوم ظاهرى و معناى ساده آن به دست مى آيد كه، تعلم در جايى به كار مى رود كه فرد نسبت به موضوعى هيچ گونه اطلاع و آگاهى پيشين نداشته و با ذهنى خالى از موضوع معين در صدد يادگيرى همان موضوع برمى آيد، ولى تذكر در جايى به كار مى رود كه فرد موضوعى را دقيقا مى دانسته و نسبت به آن آگاهى داشته است ولى به علت يا عللى آن موضوع را دقيقا مى دانسته و نسبت به آن آگاهى داشته است ولى به علت يا عللى آن موضوع را از خاطر برده و به دست فراموشى سپرده است و اينك سعى دارد آن را براى بار ديگر به خاطر بياورد، لذا در تعلم ابتدا ندانستن است سپس ياد گرفتن و آموختن، در حالى كه در تذكر ابتدا دانستن و آگاهى است سپس فراموشى و از ياد بردن آن آگاهى و در آخر مجددا به ياد آوردن همان آگاهى قبلى كه به دست فراموشى سپرده شده بود. پس در تعلم دو مرحله وجود دارد يكى جهل و ديگرى علم ولى در تذكر سه مرحله قرار دارد، ابتدا علم اول، گام دوم نسيان و فراموشى و در مرحله سوم تجديد خاطره علم و آگاهى اوليه و به خاطر آوردن آنچه كه در ضمير انسانى محفوظ بوده است.

برداشتى ديگر كه مى توانيم از اين دو واژه داشته باشيم اين كه تعلم در آموزش و فراگيرى به كار مى رود و تذكر در پرورش و تربيت دادن انسان موثر است و لذا براى رشد و تكامل انسانى سبكى دقيق و شيوه اى كاملا مناسب مى باشد، بنابراين در ذكر، حقيقت فراموش شده اى منظور است كه مذكر به وسيله تذكر مى خواهد آن حقيقت فراموش شده را در خاطره خود زنده و تجديد نمايد.

با آياتى كه خواهيم آورد به دست مى آيد كه در تمامى مواردى كه قرآن به ذكر و يادآورى آن مى پردازد همگى از يك واقعيت ويژه اى برخوردارند و در عين حال اين ياد آورى مربوط به فرد معينى از افراد انسانى نيست بلكه در اكثر موارد و در مهم ترين مصاديق آن عموميتى به تعداد تمامى انسانها را شامل مى شود و اين تذكر و به خاطر آوردن را براى همه انسان ها مطرح مى سازد. شكى نيست كه مهم ترين و زيربنايى ترين مصداق اين حقيقت كه مورد آن با تمامى انسان ها مرتبط است بايد از ويژگى خاصى هم برخوردار باشد و اين ويژگى چيزى جز ذكر الله يعنى ياد كردن خداوند بزرگ و متعال نيست، شناخت خداوند و پرستش وى گويا جزو عهد و ميثاقى بوده كه در طول زمان به دست نسيان و فراموشى سپرده شده و خداوند بزرگ با ارسال يك صد و بيست و چهار هزار ۱۲۴۰۰۰ پيغمبر يكى پس از ديگرى، از آدم تا خاتم، فلسفه اى جز اين را منظور نداشته كه توسط اين مردان الهى انسان ها متذكر آن حقيقت و ميثاق فراموش شده باشند و دوباره آن عهد و پيمان را به خاطر آدميان بياورند و به دنبال آن همه را در آن خط كه نهايتش پس از ذكر خدا به خود منتهى مى شود رهبر و رهنمون باشند تا بشر به كمال مطلوب و معهود، و نهايت سعادتش در دنيا و آخرت نايل آيد.

اينك براى تبيين اين سخن به سراغ قرآن كه بزرگترين مرجع فكرى و تربيتى ما مسلمانان است مى رويم تا اين مطلب را از آيات آن كتاب بى مانند استنتاج كرده، به نتيجه مطلوب خويش نايل آييم.

قرآن در آيات زيادى از عهد و ميثاق و پيمانى كه با بشر بسته است ياد مى كند و همواره از نوع بشر گله مى كند كه چرا پايبند ميثاق و عهد و پيمان خويش نبوده است از جمله مواردى كه به اين حقيقت اشاره مى كند. يكى آياتى است كه به «عهد الست» يا «ميثاق الست» مشهور گشته است؟ به اين عالم چنان كه عارفان و حكميان گفته اند عالم «ذر» نيز مى گويند. در اين باره مى خوانيم:

و اذ اءخذ ربك من بنى آدم من ظهور هم ذريتهم و اءشهدهم على اءنفسهم اءلست بربكم قالو بلى شهدنا اءن تقولوا يوم القيامه انا كنا عن هذا غافلين. اءو تقولوا انما اءشرك آباؤ نا من قبل و كنا ذريه من بعدهم اءفتهلكنا بما فعل المبطلون (۲)

«و (اى رسول ما) ياد آر (و خلق را متذكر ساز) هنگامى كه خداى تو از پشت فرزندان آدم ذريه آنها را در بر گرفت و آن ها را بر خود گواه ساخت، كه آيا من پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند بلى، ما به خدايى تو گواهى مى دهيم، كه ديگر در روز قيامت نگوييد ما از اين واقعه غافل بوديم، يا آن كه نگوييد كه چون منحصرا پدران ما به دين شرك بودند. ما هم فرزندان بعد از آنها بوديم، پس پيروى پدران خود كرديم، آيا به عمل زشت اهل باطل ما را به هلاكت خواهى رساند. »

بر طبق اين آيه آن حقيقت فراموش گشته كه رسولان الهى موظف به تذكر دادن و ياد آوردن آن هستند گواهى دادن بر خدايى خداست، كه او پروردگار همه عالميان است. فلسفه بعثت انبياء و ارسال رسل نيز بخشى بر اين پايه بنا شده كه مردم را به آن حقيقت مطلق مرتبط ساخته و آن عهد و ميثاق فراموش شده را به يادشان بياورد و بر اين اساس مى بينيم خداوند بزرگ در قرآن كريم مهم ترين وظيفه رسول اكرم و شايد وظيفه انحصارى وى را تذكر دادن و به ياد آوردن مى داند:

«فذكر انما اءنت مذكر »(۳)

«پس تو ذكر كن و به يادشان بياور (ياد آورى كن) به درستى كه آن چه بر توست ذكر كردن و ياد آورى نمودن است. »

خداوند بزرگ از آدميان پيمان گرفته كه هيچ گاه ربوبيت وى را منكر نباشند و در جرگه كفار و مشركين وارد نشوند و به سراغ اباطيل گذشتگان گم راه نروند و هم اين كه از جاهلان و غافلان نباشند، ولى افسوس كه بشر اين عهد و پيمان را خيلى سريع به دست فراموشى سپرد و ديرى نپاييد كه همه را به يك باره و يك جا از ياد و خاطر برد، و چنين بود كه خداوند در آيتى ديگر شاهدى تازه تر مى آورد و همچنين گله اى ديگر مى كند. ولى اين بار گله از حضرت آدم است، كه پيمان خويش را از ياد برده و شرط وفادارى را به جاى نياورده و در اين مسير سستى نموده است، شايد هم همين موضوع سبب شد كه آدم از آدميت كه خاص بندگان خاص ‍ خداست خارج گردد و از مقام و مكان والاى خويش كه در بهشتى مزين و مرفه بود بيرون شده باشد. خداوند تعالى در اين باره مى فرمايد:

و لقد عهدنا الى آدم من قبل فنسى و لم نجد له عزما. و اذقلنا للملائكه اسجدوا لادم فسجدوا الا ابليس ابى، فقلنا يا آدم ان هذا عدو لك و لزوجك فلا يخرجنكما من الجنه فتشقى. ان لك الا تجوع فيها و لا تعرى. و اءنك لا تظمؤ ا فيها و لا تضحى. فوسوس اليه الشيطان قال يا آدم هل ادلك على شجره الخلد و ملك لايبلى. فاءكلا منها فبدت لهما سؤ اتهما و طفقا يخصفان عليها من ورق الجنه و عصى آدم ربه فغوى. ثم اجتبيه ربه فتاب عليه و هدى. قال اهبطا منها جميعا بعضكم لبعض عدو فاما ياتينكم منى هدى فمن اتبع هداى فلا يضل و لا يشقى. و من اعرض عن ذكرى فان له معيشه ضكنا و نحشره يوم القيمه اءعمى. قال رب لم حشرتنى اءعمى و قد كنت بصيرا. قال كذالك اتتك اياتنا فنسيتها و كذلك اليوم تنسى. و كذلك نجزى من اسرف و لم يومن بايات ربه و لعذاب الاخره اءشد و اءبقى. (۴)

«و ما پيش از اين با آدم عهدى بستيم پس او فراموش كرد و پيمان را ناديده گرفت و ما او را در اين عهد و پيمان استوار و ثابت قدم نيافتيم. و هنگامى كه فرشتگان را گفتيم به آدم سجده كنيد، همه سجده كردند جز شيطان كه امتناع ورزيد. آن گاه گفتيم اى آدم محققا اى شيطان با تو و جفت تو دشمن است، مبادا شما را از بهشت بيرون آرد و از آن پس به شقاوت و بدبختى گرفتار شويد. همانا تو در بهشت نه گرسنه مى شوى و نه برهنه و عريان خواهى بود. و نه هرگز در آن جا به تشنگى و به گرماى آفتاب آزار بينى. باز شيطان در او وسوسه كرد و گفت اى آدم آيا تو را بر درخت ابديت و ملك جاودانى دلالت كنم؟ پس آدم و حوا فريب خورده از آن درخت تناول كردند بدين جهت عورت آنها در نظرشان پديدار شد و خواستند تا به ساترى از برگ درختان بهشت خود را بپوشانند و آدم نافرمانى خداى خود كرد و گمراه شد. سپس توبه او را خدا پذيرفت و هدايتش فرمود و به مقام نبوتش برگزيد. آن گاه خدا به آدم و حوا و شيطان فرمود اكنون از عالى رتبه بهشت همه فرود آييد كه برخى از شما با برخى ديگر دشمنيد تا چون از جانب من براى شما راهنمايى بيايد آن هنگام هر كه از راه من پيروى كند نه هرگز گم راه مى شود و نه شقى و بدبخت مى گردد. و هر كس از ياد من اعراض نمايد همانا معيشت اش تنگ مى شود و روز قيامت نابينا محشورش مى كنيم. و در آن حال گويد الها چرا مرا نابينا محشور كردى و حال آن كه من بينا بودم! خداوند به او فرمايد آرى چون آيات ما براى هدايت تو آمد همه را به طاق فراموشى و غفلت نهادى، امروز هم تو را فراموش و بى بهره خواهند كرد. و همچنين ما هر كس را كه ظلم و نافرمانى كند و ايمان به آيات خدا نياورد مجازات سخت مى كنيم با آن كه هنوز عذاب آخرتش سخت تر و پاينده تر خواهد بود. »

با در نظر داشتن اين آيه و آيات بعد در سوره مذكور كه پيرامون حضرت آدم دور مى زند و به دليل نسيان و فراموشى (فنسى)، و عدم عزم و ثبات (و لم نجدله عزما) و گول خوردن از شيطان (فوسوس) و ارتكاب به عصيان و اغوا شدن از شيطان، از مقام خويش پايين آيد و بدين دليل است كه وى را از پيامبران اولوالعزم نمى دانند، چرا كه خداوند بزرگ با صراحت كامل مى فرمايد «و لم نجدله عزما»، ما او را صاحب عزم و اراده نيافتيم.

در آيات ديگر قرآن، از جمله آيه ذيل اين مطلب مشاهده مى شود:

اءلم اءعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان، انه لكم عدو مبين. و اءن اعبدونى هذا صراط مستقيم (۵)

«اى آدم زادگان آيا با شما عهد و پيمان نبستم كه شيطان را نپرستيد، زيرا روشن است كه او دشمن بزرگ شماست و (آيا عهد نبستم كه) مرا پرستش كنيد، زيرا كه راه راست و مستقيم جز اين نيست. »

با دقت در آيه اين مطلب به دست مى آيد كه پرستش خداوند و همچنين نپرستيدن شيطان جزو عهدى بوده كه با بنى آدم بسته شده و آن عهد را بنى آدم به فراموشى سپرده و خداوند آن پيمان و عهد را به يادشان مى آورد و اگر به آيه خوب توجه كنيم مى يابيم كه خروج از خط صراط مستقيم فراموش كردن عهد و پيمان با خداست و چون در راس اين پيمان پرستش خداوند منظور شده، لذا با فراموش كردن خداى بزرگ سقوط و هبوط مدام در پى اعمال انسانى قرار خواهد گرفت.

به هر جهت آدمى از جايگاه بسيار عالى اى به اين خاكدان هبوط كرده، در آن عالم كه عالم شهود نيز بوده و چشم آدمى گشوده و زبانش به راست خو داشته در پيشگاه حضرت سلطان حضورى جدى داشته است اما افسوس كه همه را فراموش كرده و از آن مقامات و منازل هيچ به يادش ‍ نمى آيد. عارفان از اين بابت با صراحت و به بهترين وجه ممكن ياد كرده اند و شايد از همه بهتر حضرت مولانا جلال الدين باشد كه گفته است:

از كجا آمده اى مى دانى

از ميان حرم سلطانى

ياد كن هيچ كه يادت نايد

آن مقامات خوش روحانى

چون فراموش شدستت آنجا

لاجرم خيره و سرگردانى

جان فروشى به يكى مشتى خاك

اين چه بيع است به اين ارزانى؟

بازده خاك و بدان قيمت خود

نى غلامى، ملكى، سلطانى

جهت تو ز فلك آمده اند

خوب رويان خوش پنهانى(۶)

چنان كه پيداست به زعم مولانا در «عالم ذر» مراحلى بوده و منازل خاصى هم سير شده است و هر كس بنا به وسعت وجودى اش از اين مراحل و منازل با ذكر و ياد خدا عروج كرده و بالا مى رفته است. جايگاه اين ذرات به گمان او در ميان حرم سلطانى بوده است و در آن جا مقامات خوش روحانى را پشت سرگذاشته است و اين خيره گشتن و سرگردانى كه هم اكنون بر آن است نتيجه از دست دادن و به فراموشى سپردن همان جاست. بر اين اساس است كه جايگاه آدمى را اين جهانى نمى داند و به همين سبب مى گويد خويش را كه جان است ارزان به اين خاك ارزان مفروش كه ماهيت آدمى ملكى و سلطانى است.