پندهاى شيرين

پندهاى شيرين0%

پندهاى شيرين نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: اخلاق اسلامی

پندهاى شيرين

نویسنده: سيد حسين شيخ الاسلامى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 17805
دانلود: 4829

توضیحات:

پندهاى شيرين
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17805 / دانلود: 4829
اندازه اندازه اندازه
پندهاى شيرين

پندهاى شيرين

نویسنده:
فارسی


موعظه يازدهم: بغض و حسد

 بغض و عداوت مذموم

 البته روشن است كه مراد از عداوت و دشمنى، عداوت و دشمنى با مومنين و مسلمانان است نه دشمنى با كفار زيرا در آيات و اخبار، دشمنى با كفار عين طاعت و عبادت شمرده شده و از دوستى با آنها منع شده ؛ به طور مثال: خداوند مى فرمايد: «اى افرادى كه ايمان آورده ايد! دشمنان خود را دوست ميگيريد(۴۹۰) ».

همچنين مى فرمايد: «اى پيغمبر! آيا نظر نكردى به سوى افرادى كه دوست گرفتند طايفه اى را كه خداوند بر آنها غضب كرده است، آن افراد از شما نبوده و از آنها هم نيستند و سوگند دروغ مى خورند كه ما مسلمانيم در صورتى كه مى دانند كه منافقند، خداوند براى آنان عذاب شديد آمده كرده است(۴۹۱) .

آيات ديگرى هم در اين زمينه وجود دارد، ليكن به جهت اختصار به همين دو آيه اكتفا مى شود؛ زيرا منظور رسيدن به مطلوب است، يعنى اينكه خداوند ما را از دوستى با كفار نهى و به دوستى مومنين امر كرده است:

با خارجى كه باد بر او زندگى حرام

انگشت بر نمك ز سر اشتها مزن

انگشت در كف تو از آن پنج آفريد            يعنى كه جز به دامن آل عبا مزن

بالاترين مؤ منين و متدينينى كه به دوستى با آنها ماءمور شده ايم، ائمه دين مى باشند، زيرا پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرموده: «دوستى على بن ابى طالب عبادت است(۴۹۲) » و نيز فرمود: «نگاه كردن به على بن ابى طالب و ياد كردن او عبادت است و ايمان بنده اى پذيرفته نمى شود مگر آنكه تواءم با ولايت ايشان و بيزارى از دشمنان آن حضرت باشد(۴۹۳) ».


يك نكته

 روزى پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به بعضى از اصحاب فرمودند: «اى بنده خدا! دوستى كن در راه خدا و در راه خدا دشمنى نما؛ زيرا به غير از اين طريق به دوستى خدا نمى رسى و كسى مزه ايمان را نمى يابد اگر چه نماز و روزه او زياد باشد مگر آنكه چنين باشد».

آن مرد سوال كرد: چگونه بدانم كه دوستى و دشمنى در راه خدا كرده ام و دوست اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به سوى على بن ابى طالبعليه‌السلام اشاره كرد و فرمود: اين را مى بينى؟ رسول داشت: آرى. فرمود: دوست على دوست خداست، پس او را دوست دار و دشمن على پدر و فرزند تو باشد و دشمن دار دشمن دوست او را گر چه پدر و فرزندت باشد(۴۹۴) .

پوشيده نماند كه مراد از اين روايت، نه اين است كه اگر پدر و مادر انسان خداى نخواسته با اهليتعليه‌السلام دشمن بودند، بايد آنها را آزار كند و يا آنكه اگر دشمن اين خانواده را ديد، بايد بكشد يا آزار و اذيت نمايد، بلكه مقصود اين است كه بايد باطنا دوست خدا و رسول او و ائمه را دوست داشت گرچه قاتل پدر يا فرزند انسان باشد و دشمن آنها را دشمن داشت ولو پدر و فرزند او باشد. بزرگان دين به ما دستور داده اند كه به والدين احسان و نيكى كنيم هر چند مسلمان و از دوستان اهلبيتعليه‌السلام نباشند براى آنكه انسان مى تواند از راه خدمت كردن زمينه گرايش به دين اسلام و دوستى اهلبيتعليه‌السلام را در قلب آنان فراهم كند و نتيجه بگيرد.


يك حكايت

 در روايت آمده است كه زكريا بن ابراهيم گويد: «من نصرانى بودم، مسلمان شدم و به حج رفتم، خدمت امام صادقعليه‌السلام رسيدم، عرضه داشتم: من نصرانى بودم اسلام آورده ام. حضرت فرمود: چه باعث اسلام تو شد؟ گفتم: فرمايش خداى تعالى:... ما كنت تدرى ما الكتب و لا الايمن و لكن جعلنه نورا نهدى به من نشاء... ؛ (۴۹۵) «تو پيش از اين نمى دانستى كتاب و ايمان چيست، ولى ما آن را نورى قرار داديم كه به وسيله آن هر كس از بنگان خويش را بخواهيم هدايت مى كنيم».

حضرت فرمود: هر آينه خدا تو را هدايت فرموده ؛ سپس سه بار فرمود:اللهم اهده ؛ خدايا! او را هدايت كن.

بعد فرمود: «اى فرزندم! سؤال كن هر چه مى خواهى؟».

گفتم: پدر و مادر و اهل بيت من بر دين نصرانى هستند و مادر من نابيناست، من با آنها زندگى مى كنم و در ظرفهاى آنها غذا مى خورم.

حضرت فرمود: «آنها گوشت خوك مى خوردند؟».

عرض كردم: نه، دست به آن هم نمى زنند.

فرمود: «باكى نيست، محافظت مادر خود كن، به او نيكى نما و چون بميرد او را به ديگرى وامگذار و خود متكفل شو و از اينكه به نزدم آمدى، كسى را مطلع مكن تا در منى پيش من آيى ان شاء الله».

زكريا مى گويد: من در منى به خدمت امام صادقعليه‌السلام آمدم، مردم دور او را گرفته و از آن حضرت سؤال مى كردند، مانند اطفال كه از آموزگار خود سؤال مى نمايند، بعد از آنكه به كوفه آمدم به مادر خود مهربانى نمودم، غذا به او مى خورانيدم، لباس و سر او را از جانور (شپش) پاك مى كردم و خدمت او مى نمودم.

مادرم به من گفت: پسرم! زمانى كه به دين من بودى چنين نمى كردى، اين مهربانى چيست؟ گفتم: مردى از فرزندان پيغمبر ما، مرا چنين امر فرموده. مادرم گفت: او پيغمبر است؟ گفتم: نه پسر پيغمبر مى باشد. گفت: اين پيغمبر است ؛ زيرا سيره و شيوه وصاياى پيغمبران چنين است.

گفتم: اى مادر! همانا بعد از پيغمبر ما، ديگر پيغمبرى نخواهد آمد، اين مرد فرزند پيغمبر ماست. مادرم گفت: پسرجان! دين تو بهترين دينهاست، براى من آن را شرح ده. من اسلام را بر او عرضه داشتم، او هم مسلمان شد و به او اسلام را ياد دادم.

بعد از آنكه نماز ظهر و عصر و عشا را خواند، عارضه اى او را روى داد، به من گفت: فرزندم! آنچه از دين و آداب به من آموختى، دوباره اعاده كن و به من بگو. دوباره دين اسلام را بر او عرضه داشتم، او اقرار كرد و وفات نمود(۴۹۶) .

راستى مى توان گفت مسلمانان مى توانند با عمل، ديگران را به اسلام دعوت كرده و مدين نمايند، براى آنكه مخالفين دين، نظر به تعليمات ما كرده و نسبت به آن گرايش پيدا مى كنند و پيشوايان دين، ما را به اين شيوه و روش امر كرده چنانكه روايت شده از امام صادقعليه‌السلام كه فرمود: «به غير زبانهايتان مردم را به خير دعوت كنيد(۴۹۷) ».

همچنين امام صادقعليه‌السلام در جاى ديگر به مناسبتى مى فرمايد: «ما كسى را مومن نمى دانيم تا آنكه مريد و پيرو تمام امر ما باشد، آگاه باشيد از جمله پيروى كردن امر و اراده ما، ورع و پارسايى است، پس خود را به آن آراسته نماييد تا خداونند به شما رحم كند و به آن جگر دشمنان ما را خسته و مجروح سازيد تا خدا منزلت شما را بلند گرداند(۴۹۸) ».

آرى، اگر زكريا بن ابراهيم تازه مسلمان بنا به دستو امامعليه‌السلام با مادر خود چنان مهربانى و الفت نمى كرد چگونه مى توانست مادر نصرانى خود را مسلمان كند. از اين قبيل داستانها بسيار است، پس بر ما لازم است اگر با كسى از نظر اسلام دشمن بوديم، در باطن دشمن باشيم تا بتوانيم زمينه هدايت او را فراهم نماييم و كارى كنيم كه او هم در زمره ما در آيد، مگر آنكه باز دشمنى ظاهرى از طرف اسلام باشد همچنانكه در بعضى از مواقع اظهارتنفر، بلكه جنگ با آنها لازم است. مانند آنكه شير خدا اميرالمومنينعليه‌السلام در جنگ «بدر» بعضى از مشركين را كه از فاميلهاى آن جناب بودند، به قتل رسانيد.


امام علىعليه‌السلام
عقيل

نقل شده است زمانى كه عباس فرزند عبدالمطلب و عقيل پسرابى طالب در جنگ «بدر» اسير شدند، عباس فديه خود را داد و آزاد شد، اما عقيل مالى نداشت لذا به اسارت ماند.

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ او را تسليم حضرت علىعليه‌السلام كرد و فرمود: اختيار برادر تو با خود شماست. اميرالمومنينعليه‌السلام دست عقيل را گرفت و دعوت به اسلام نمود، اما او ابا كرد، حضرت دست او را رها كرد و موى سرش را گرفت و او را به بازار آورد و نشانيد و شمشير كشيد تا او را بكشد، صداى عقيل بلند شد كه برادر به حق آنكه به او سوگند ياد مى كنى، آيا مرا خواهى كشت؟

حضرت فرمود: آرى، قسم به كسى كه جز او معبودى بر حق نيست، اگر ايمان نياورى تو را خواهم كشت.

عقيل گفت:اشهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا رسول الله و ان هذا الذى هو دين الاسلام .

حضرت فرمود: ابتدا تو را به اسلام دعوت كردم اجابت نكردى، چه شد كه مسلمان شدى و به خاطرت چه رسيد؟ عرضه داشت: در جديت تو به كشتن خود فكر و انديشه نمودم كه اگر دين تو بر حق نبود؛ شخصى مثل تو برادرى مثل مرا نمى كشت. سپس حضرت دست در گردن عقيل كرد و فرمود: تو اكنون برادر من هستى، زيرا برادرى دينى است نه نسبى.


يك نكته

 از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه چون روز قيامت گردد، ندا شود كجايند افرادى كه دشمن دوستان من بودند؟ سپس عده اى كه بر صورتهاى آنها گوشت نمى باشد بر مى خيزند، گويند اينها افرادى هستند كه مؤ منين را اذيت و آزار مى نمودند، كمر همت بر افسردگى آنها مى بستند، با آنها دشمنى كرده و در دينشان سرزنش مى كردند، سپس فرمان رسد كه آنها را به دوزخ برند(۴۹۹) .

همچنين از آن حضرت روايت شده است هر كه تخم دشمنى بكارد، حاصل همان را بر دارد(۵۰۰) .

از جناب مقدس نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه: «در هيچ زمانى جبرئيل نزد من نيامد، مگر آنكه گفت: اى محمد! بپرهيز از كينه افراد و از دشمنى با آنها(۵۰۱) .

از امام باقرعليه‌السلام روايت شده كه: «اگر مى خواهى خود را امتحان كنى و بدانى كه در تو خيرى هست، به دل خود نگاه كن، اگر اهل فجور و گناه را دشمن دارد، پس در تو خيرى است و خدا تو را دوست دارد، ولى اگر اهل طاعت را دشمن و اهل معصيت را دوست دارد، در تو خيرى نيست و خداوند دشمن توست، و آدمى با هر كه دوست او مى باشد، محشور خواهد شد(۵۰۲) .

همچنين از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه: «هر دو مسلمان كه با هم نزاع و قهر كنند و سه روز بر آن باقى بمانند و اصلاح نكنند، از اسلام خارج شده اند و در ميان آنها دوستى نيست، پس از آن هر كدام از آنها در دوستى سبقت كند و سخن گويد، در روز قيامت زودتر در بهشت خواهد رفت(۵۰۳) .

باز از آن حضرت روايت شده است: «تا زمانى كه دو مسلمان با هم در نزاع باشند، شيطان مسرور و خرسند است ؛ چون با هم ملاقات كرده صلح نمايند، زانوهاى شيطان مى لرزد و به هم مى خورد و پيوندهاى اندامش از هم جدا خواهد شد و فرياد مى كند اى واى! ببينيد چگونه هلاك شدم(۵۰۴) .

باز از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است: «دو نفر به واسطه خشم از هم جدا نشوند، مگر آنكه يكى از ايشان مستجب لعنت گردد، و گاه باشد هر دو مستحق لعن شوند».

يكى از حضار گفت: خداوند جانم را فدايت كند! يكى از آنها ظالم و سزاوار لعنت است، اما آن ديگرى كه ذى حق مى باشد چرا؟

حضرت فرمود: «براى آنكه او نمى خواند برادر مؤ من خود را به صله خود، و حرف او را فراموش نمى كند. از پدر خود شنيدم كه مى فرمود چون دو نفر با هم نزاع كنند و يكى از آنها ستم كند ديگرى را، بايد مظلوم پيش رفيقش كه بر او ظلم كرده برود و بگويد برادرم! من به تو ستم كرده ام تا آنكه نزاع از ميانشان بر طرف گردد؛ زيرا خداى تعالى حاكم عادل است، حق مظلوم را از ظالم خواهد گرفت(۵۰۵) ».

پس، از اين روايات استفاده مى شود كه نبايد مسلمانان نسبت به يكديگر ظلم و ستم نموده و كينه يكديگر را در دل بگيرند، بلكه بايد هر چه مى توانند به هم دوست و علاقه مند به يكديگر باشند و بدانند كه شيطان و نفس اماره هميشه در كمين بشر هستند و پيوسته آدمى را به جانب عداوت و دشمنى دعوت مى كنند تا چه كسى آنها را مهار زند و يا با آنا بجنگد، خلاصه شيطان و نفس اماره هر دو از سر سخت ترين دشمنان بشرند.

خداوند دشمنى شيطان را نسبت به انسان در بسيارى از آيات متذكر شده از جمله فرموده كه: «عبادت شيطان نكنيد؛ زيرا او براى شما دشمن آشكارى است(۵۰۶) ».

درباره نفس اماره هم علاوه بر آيات قرآن كريم روايات زيادى وجود دارد از جمله اين روايت كه مى فرمايد: «دشمن ترين دشمنان تو نفسى است كه در ميان دو پهلوى تو جاى دارد و از او غافل مشو و او را به دستگيره تقوا محكم ببند(۵۰۷) .

پس بايد انسان از هر دو بپرهيزد و راه دوستى با مؤ منين را بپيمايد.


دوستى در راه خدا

 از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه: «دوست داشتن مؤ من، مؤ من را در راه خدا، از بزرگترين شاخه هاى درخت ايمان است. آگاه باشيد كسى كه دوستى كند در راه خدا، دشمن دارد در راه خدا، عطا كند در راه خدا، منع كند در راه خدا، پس او از برگزيدگان خداست(۵۰۸) ».

از حضرت روايت شده است كه از اصحاب خود سؤال فرمود از دستگيره هاى ايمان كدام محكمتر است؟ عرضه داشتند: خدا و رسول او داناتر است. بعضى گفتند: نماز، برخى گفتند: حج، بعضى ديگر گفتند: جهاد.

آن حضرت فرمود: «براى هر كدام از آنهايى كه گفتيد، فضيلتى است اما آن نيست بلكه محكمترين دستگيره هاى ايمان دوستى در راه خدا، دشمنى در راه خدا، دوستى دوستان خدا و بيزارى از دشمنان خداست(۵۰۹) ».

از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است: «دو مسلمان كه با هم ملاقات و برخورد مى نمايند، همانا افضل آنها كسى است كه دوستى او بيشتر است از رفيقش(۵۱۰) ».

باز از حضرت نقل شده است: «افرادى كه در راه خدا دوستى مى نمايند، در روز قيامت بر منبرهايى از نور خواهند بود، به گونه اى كه نور صورتها و جسد و منابر آنها هر آينه هر چيزى را روشن خواهد ساخت تا آنكه به سبب آن شناخته شوند، سپس گفته مى شود كه اينها هستند دوست دارندگان در راه خدا(۵۱۱) ».

از امام زين العابدينعليه‌السلام نيز نقل شده است كه: «چون در روز قيامت پروردگار، خلايق را جمع كند، منادى ندا كند به طورى كه همه بشنوند، كجايند افرادى كه در راه خدا دوستى كرده اند؟ طايفه اى برخيزند، سپس به آنها گفته مى شود كه بدون حساب به سوى بهشت رويد(۵۱۲) ».

وقتى فرشتگان با اين گروه كه در حال رفتن به بهشت هستند، بر مى خورند سؤال مى كنند كجا مى رويد؟ مى گويند بى حساب به بهشت مى رويم. سؤال مى كنند شما از كدام طايفه هستيد؟ مى گويند عمل شما چه بود؟ جواب مى دهند در راه خدا دوست مى داشتيم و در راه او دشمن مى داشتيم. پس فرشتگان گويند:نعم اءجر العاملين (۵۱۳) (۵۱۴) .

از جناب اقدس نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ رواست شده است كه: «عابدترين مردمام كسى است كه باطنش از شومى نفاق نسبت به همه مسلمين صافتر و دلش سالمتر باشد(۵۱۵) ».


رابطه مسلمان با مسلمان

 از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است: «مسلمان برادر مسلمان است، مسلمان چشم مسلمان، آيينه مسلمان و راهنماى مسلمام است، نه او را خيانت كرد و نه او را مكر كرده و نه ظلم به او نمايد و نه به او دروغ گويد و نه غيبت او را كند(۵۱۶) ».

از امام باقرعليه‌السلام نقل شده است كه: «چند نفر به سفرى رفتند راه را گم كرده تشنگى بر آنها غلبه كرد به طورى كه يقين به مرگ خود كردند، در اين حالت پيرمردى جامه هاى سفيد پوشيده نزد آنها آمد و گفت: برخيزيد اين آب است، برخاستند و آب آشاميدند. بعد گفتند: اى مرد تو كيستى خدا تو را رحمت كند؟

گفت: من از جماعت جنم كه با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بيعت كردند، به درستى كه من از آن حضرت شنيد كه فرمود: «مؤ من برادر مؤ من و چشم و راهنماى اوست، بنابراين سزاوار نبود كه بگذارم در حوالى منزل من هلاك شويد(۵۱۷) ».


حقوق مسلمان بر مسلمان

 از معلى بن خنيس روايت شده كه به حضرت صادقعليه‌السلام گفتم: حق مسلمان بر مسلمان چيست؟ آن جناب فرمود: «هفت حق مى باشد كه رعايت آنها واجب است، اگر يكى از آنها را ضايع كند و رعايت ننمايد، از ولايت و فرمانبردارى خداوند بيرون رفته و براى او در آن نصيبى نيست، يعنى همه آن از شيطان خواهد بود.

عرضه داشتم: فدايت شوم! آنها چه هستند؟

فرمود: «معلى من بر تو مهربانم، مى ترسم بيان كنم و رعايت نكنى و دانا شوى و عمل ننمايى».

گفتم: به يارى خدا و توفيق او عمل خواهم كرد.

فرمود: «اول: آسانترين حق از آن حقوق، آن است كه براى برادر مسلمان خود دوست دارى آنچه براى خودت دوست مى دارى و مپسندى براى او آنچه براى خود نمى پسندى.

دوم: از آنچه باعث آزردگى او شود، دورى نمايى و رضايت او را به دست آورى و فرمان او را اطاعت كنى.

سوم: با جان و مال و زبان و دست و پايت او را يارى كنى.

چهارم: چشم و راهنما و آيينه او باشى.

پنجم سير نباشى در وقتى كه او گرسنه باشد و سيراب نكردى در حالى كه او تشنه باشد و لباس نپوشى در صورتى كه او برهنه باشد.

ششم: اگر تو را خدمتگزارى است و براى او خادمى نمى باشد، خدمتكار خود را نزد او فرستى تا لباس او را بشويد و غذا درست نمايد و رختخواب او را بيندازد.

هفتم: سوگند او را نيكو دانى و بپذيرى و دعوت او را اجابت كنى و در وقت بيمارى او را عيادت نمايى و در تشييع جنازه او حاضر شوى و زمانى كه دانستى براى او حاجتى است، به بر آوردن آن مبادرت و پيش دستى كنى و نگذارى كه از تو در طلبش مجبور گردد، بلكه كانه سبقت كنى، چون اينها را به جا آوردى، دوستى خود را به دوستى او، دوستى او را به دوستى خود متصل كرده اى(۵۱۸) ».

اينها مطالبى بود در فضيلت ثواب دوستى و شدت عقاب دشمنى، ولى راههاى بسيار آسانى جهت به دست آوردن صفت محبت و دوستى از پيشوايان دينى ما نقل شده كه بسيار پر ارج و بسيار كم هزينه مى باشند.


ملاقات مؤ من با مؤ من

 ديدار مؤ منان با يكديگر موجب محبت و دوستى شده و كينه ها را نابود مى كند و در ضمن جزاى بزرگ جهان جاودانى را در پى خواهد داشت.

از سزوز عالم، اشرف بنى آدمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ رواست شده: «كسى كه برادر دينى خود را در خانه اش زيارت كند، خداوند عزوجل به او گويد تو مهمان و زاير من هستى، ضيافت تو بر من لازم است و من به جهت دوستى تو نسبت به برادر دينى هر آينه بهشت را براى تو واجب كردم(۵۱۹) ».

چو از امام باقرعليه‌السلام روايت شده كه: «مؤ من وقتى از منزل خود براى زيارت برادر دينى اش بيرون مى رود، خداى تعالى فرشته اى را ماءمور مى كند تا بالى از بالهاى خود را زير قدم او افكند و بال ديگر را سايبان او كند، چون به منزل برادر خود مى رسد، خداوند فرمايد: اى بنده تعظيم كننده حق من! و پيروى كننده آثار پيغمبر من! بر من لازم است تو را گرامى دارم، از من بخواه تا عطا كنم، مرا بخوان تا اجابت نمايم. ساكت شو تا بدون خواستن، حاجت تو را بر آوردم. بعد از آنكه مراجعت مى كند، فرشته مشايعت او مى نمايد و همچنان بال خود را سايبان او كرده تا به منزل خود داخل گردد، سپس خداى تعالى نيز فرمايد: اى بنده اى كه حقم را بزرگ شمردى، حق اكرام تو بر من لازم است، هر آينه بهشت را بر تو واجب و تو را اذن شفاعت دادم نسبت به بندگان خود(۵۲۰) ».

و از امام باقرعليه‌السلام و فرزند بزرگوارش امام صادقعليه‌السلام روايت شده: «هر مؤ منى كه از مومنى كه از منزل خود براى آنكه زيارت برادر مؤ من خود نمايد، بيرون رود و عارف به حق او باشد، خداى تعالى براى او به هرگامى حسنه نويسد، و گناهى از او محو گردد و درجه او بالا رود، چون در خانه او را كوبد، براى او درهاى آسمان گشوده شود، و چون ملاقات نمايد و مصافحه كند و دست به گردن يكديگر اندازند، خداى تعالى متوجه آنها گردد و بر فرشتگان مباهات كرده مى فرمايد: به سوى دو بنده من نظر كنيد كه زيارت هم كردند و با يكديگر در راه من دوستى نمودند، بر من لازم است بعد از اين، آنها را به آتش عذاب نكنم. چون مراجعت كند، فرشتگان به عدد نفسها و گامها و كلماتش، او را مشايعت كنند و او را از بلاهاى دنيا و شدايد آخرت محافظت نمايند تا مثل چنين شبى از سال آينده تپس اگر در اثناى آن سال بميرد، از حساب روز قيامت معاف باشد و اگر آن ديگرى كه زيارت شده نيز عارف به حق باشد، براى او آنچه براى زيارت كننده بود از پاداش نيز باشد(۵۲۱) ».

راه ديگر كه جهت كثرت محبت و به دست آوردن دوستى ذكر شده «مصافحه» و «معانقه» است.

از امام باقرعليه‌السلام نقل شده: «زمانى كه دو مؤ من يكديگر را ملاقات كردند و با هم مصافحه نمودند، خداوند دست خود را در ميان دست آنها داخل مى كند سپس با آنكه محبت او با رفيقش زيادتر است، مصافحه مى كند(۵۲۲) ».

پوشيده نماند كه منظور از چنين روايات فضل و عنايت خدا است، نه آنكه نعوذ بالله - خداوند هم مانند ما جسمى دارد، داراى دست، چشم، زبان و مانند آن است «سبحان الله عن ذلك». خلاصه، ارزش اين عمل به اندازه اى است كه به منزله مصافحه با خداست. از امام صادقعليه‌السلام نقل شده است كه: «با هم مصافحه كنيد؛ زيرا مصافحه كينه را از دل مى برد(۵۲۳) ».

مچنين در روايت وارد شده: «مصافحه بامؤ من بهتر است از مصافحه با فرشتگان(۵۲۴) ».

از امام صادقعليه‌السلام درباره اثر و ارزش «مصافحه» چنين روايت شده كه: «پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ حذيفه ابا كرد، حضرت فرمود: حذيفه من دست خود را به سوى تو دراز كردم تو دست خود را نگه داشتى».

عرضه داشت: افتخار من اين است كه دست من به دست شما خورد، ليكن جنب بودم و نخواستم با جنابت با تو مصافحه كنم.

حضرت فرمودند: «آيا نمى دانى هر گاه دو نفر مسلمان با هم ملاقات كنند و با يكديگر مصافحه نمايند، گناهانشان مى ريزد جنانكه برگ درختان فرو مى ريزد چنانكه برگ درختان فرو مى ريزد(۵۲۵) ».


يك حكايت

 اسحاق بن عمار مى گويد: خدمت امام صادقعليه‌السلام رفتم، آن حضرت رو را ترش كرد و چين برابر و نشاند و به من نظر كرد. عرضه داشتم: چه باعث شده كه خاطر مبارك را از من منحرف ساخته اى؟

فرمود: «آن چيزى كه تو را با برادران تو متغير ساخته، اى اسحاق! به من رسيده كه تو بر در خانه، دربانى نشانده اى كه فقراى شيعه را از تو دور كنند».

گفتم: فدايت شوم! من از شهرت ترسيدم.

فرمود: «آيا از بلا نترسيدى كه به سبب منع فقراء بر تو نازل شود، و نمى دانى زمانى كه دو مؤ من با هم ملاقات مى كنند سپس مصافحه مى نمايند، خداوند بر آنها رحمت خود را فرو مى فرستد و ۹۹ جزء از آن براى آن است كه مجبت بيشتر دارد و چون با هم دست در گردن كنند، رحمت آنها را فرو مى گيرد و چون بنشينند و با هم سخن گويند، فرشتگان ضابط اعمال به هم گويند كناره گيريم، شاى آنها را سرى باشد كه هر آينه خداوند بر ما پوشيده باشد».

اسحاق گويد: گفتم مگر خداوند نفرموده كه:ما يلفظ من قول الالديه رقيب عتيد؛ (۵۲۶) «هيچ سخنى را انسان تلفظ نمى كند، مگر اينكه نزد آن دو فرشته اى مراقب و آماده براى انجام ماءمور يتند».

حضرت فرمود: «اگر حفظه نمى شنوند خداى عالم السر و الخفيات هر آينه مى شنود و مى بيند(۵۲۷) ».

از اين قبيل روايات در اين باره بسيار وارد شده، ذكر آنها با اختصار كه ما بر آن هستيم منافات دارد لذا اين بخش را به ذكر داستان زير خاتمه مى دهيم(۵۲۸) .


حكايتى ديگر

 از حضرت على بن موسى الرضاعليه‌السلام روايت شده كه: «روزگارى در بنى اسرائيل چهار نفر مؤ من بودند، روزى دو نفر آنها در منزل يكى از آنها جمع گشته و با هم مناظره داشتند، نفر چهارم آمد و در را كوبيد، غلام صاحب خانه بيرون آمد، آن شخص سؤال كرد مولاى تو در خانه است؟ گفت نه، آن مرد مراجعت كرد، غلام به خانه برگشت، مولاى او سؤال كرد كه بود؟ گفت فلانى بود و شما را سؤال كرد، گفتم در خانه نيست. مولا از جواب كردن آن مؤ من، آزرده خاطر نشد و غلام را سرزنش نكرد. مؤ منين ديگر هم آزرده نشدند. روز بعد اول صبح همان مرد مؤ من آمد، آنها را ديد كه از خانه بيرون آمده اند و اراده دارند به صحرا روند، بر آنها سلام كرد و گفت: من نيز با شما رفيقم؟ گفتند: آرى ولى از او معذرت نخواستند براى اينكه آن مرد فقير و ضعيف الحال درويشى بود، لذا او را حقير شمردند.

در بين راه ابرى بر آنها سايه افكند، خيال باران كردند، سرعت نمودند، ابر بر سر آنها راست ايستاد، ناگهان صدايى از ميان آن بلند شد كه اى آتش! آنها را بگير، من جبرئيل فرستاده خدايم، سپس آتش از جوف ابر نمايان شد و آن سه نفر را در ربود، نفر چهارم ترسان و حيران و تعجب كنان به شهر برگشت و به حضرت يوشع قضيه را بيان كرد. حضرت فرمود: آيا نمى دانى كه خداوند بر آنها غضب كرده بعد از آنكه از آنها خشنود بود و آن به سبب عملى است كه با تو كردند.

مرد سؤال كرد: مگر با من چه كرده بودند؟ حضرت قضايا را براى او بيان فرمودند، گفت: من آنها را مى بخشم و از تقصيرشان در مى گذرم.

فرمود: الان به حال آنها فايده ندارد، اگر پيش از بلا بود، نفعى داشت و شايد بعد از اين فايده به حال آنها داشته باشد(۵۲۹) .

برادران عزيز! اميد است از اين روايات نفعى برده و از عمل به آنها در قلبتان نورى تابيده، پيوسته رعايت برادران دينى خود را نموده و به احدى از مسلمانان و متدينين، كوچكترين اهانتى را ننماييد؛ زيرا ممكن است همان طورى كه استفاده مى شود عملهاى ديگر انسان هم باطل و هيچ گردد، چون آنكه امر به نماز و روزه و مانند آن كرده همين دستورات را هم داده، پس ظلمى نيست اگر به سبب اين سركشى و بى اعتنايى، بقيه طاعات هم نابود گردد.

از خداوند خواهانيم كه خودش هادى و نگهدار و معين اعمال ما باشد.


حسد

 بدانكه «حسد» رشك بردن به مردم است به سبب نعمتى كه خدا به آنها عنايت كرده، با ميل زوال نعمت از آنها، و اگر رشك بردن به تنهايى باشد بدون ميل زوال، «غبطه» است و آن از نظر اسلام علاوه بر اينكه منع نشده، بلكه به آن ترغيب هم شده است، لذا از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه: «مؤ من غبطه مى خورد، ولى حسد نمى ورزد و منافق حسد مى ورزد و غبطه نمى خورد(۵۳۰) ».

پس غبطه غير حسد و حسد غير غبطه است، اولى بد است و دومى نيكو. روايات بسيارى در مذمت حسد از بزرگان دين وارد شده است، از جمله امام صادقعليه‌السلام مى فرمايد: «همانا حسد ايمان را مى خورد و نابود مى سازد همچنانكه آتش هيزم را نابود مى كند(۵۳۱) ».

همچنين از آن حضرت روايت شده است كه: «اصول و ريشه هاى كفر سه چيز است: حرص، كبر و حسد(۵۳۲) ».

در روايت است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: خداوند به حضرت موسىعليه‌السلام خطاب كرد اى پسر عمران! حسد مبر بر آنانكه از فضل خود به آنها داده ام و به سوى آن چشم خود را مكش و پيروى نفس را مكن ؛ زيرا شخص حسود ناراضى به نعمتهاى من و منع كننده قسمت من است از آنچه بين بندگانم تقسيم كرده ام ؛ كسى كه چنين باشد، من از آن نبوده و آن نيز از من نمى باشد(۵۳۳) ».

از اميرالمومنينعليه‌السلام كلماتى كوتاه، ولى پرمعنا و بزرگ درباره مذمت اين صفت هلاك كننده وارد شده كه اگر كسى در آنها تدبر و تفكر و انديشه نمايد، پى خواهد برد به خباثت آن و هيچ وقت گرد آن نخواهد رفت.

بعضى از كلمات امامعليه‌السلام چنين است:

«ايمان از حسد بيزار است(۵۳۴) » يعنى مؤ من از حسد بر كنار است.

- «حسود بر مقدرات الهى خشمناك است(۵۳۵) ».

- «حسود در درياى غم فرو رفته است(۵۳۶) ».

- «حسد محبوس كردن روح است(۵۳۷) ». (يعنى همان طورى كه محبوس ناراحت است و بر او سخت مى گذرد، روح حسود هم در زندان بوده و پيوسته ناراحت است»).

- «حسد، جسد را آب خواهد كرد(۵۳۸) ».

- «حسود سودى نخواهد برد (و هميشه در مقام پست خود خواهد ماند(۵۳۹) »).

- از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده است: «لذت حسود از همه مردم كمتر است(۵۴۰) ».

راستى اگر كسى يك نظر عميقانه در اين جهان از ابتداى آفرينش نمايد تا آخر، صدق گفتار بزرگان دين بر او ثابت خواهد شد.

نخست شيطان بر آدم صفى الله حسد برد، مطرود درگاه خداوند شد، قابيل به برادر عزيزش «هابيل» حسد برد، او را كشت و خود را بسيار ناراحت و غمگين ساخت، ايمانش را هم از دست داد. برادران حضرت يوسفعليه‌السلام به آن بزرگوار حسد برده، آن بزرگوار را اذيت و آزار كرده و پيراهن از تن او در آورده و او را در چاه انداخته دروغ بسيار در مقابل عملشان گفتند، خود را غمگين، پدر بزرگوارشان، حضرت يعقوب را آزرده خاطر ساخته و آن بزرگوار را همچنان به رنج فراق يوسف مبتلا كردند. و همچنين طور اگر بخواهيم يك به يك حسودان جهان را بشماريم، منافات با اختصار دارد و تا مى توانيم بايد مراعات خيرالكلام ماقل و دل را بنماييم.


بشارت به بهشت

 روايت شده كه يكى از حضار مجلس پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ گويد: خدمت حضرت رسالت پناه نشسته بوديم، حضرت فرمود: «الان از اين راه مردى از اهل بهشت خواهد آمد».

سپس مردى از انصار در آمد در حالى كه آب وضو از محاسن او مى چكيد و نعلين خود را به دست گرفته بود، سلام كرد.

فرداى آن روز نيز رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ همان فرمايش را كرد و همان مرد آمد. روز سوم نيز به همان نحو فرمود و همان مرد آمد. چون حضرت تشريف بردند، عبدالله بن عمرو بن عاص از دنبال آن مرد انصارى رفت و گفت: ميان من و پدرم گفتگوى درشتى واقع شده و من سوگند خورده ام تا سه شب نزد او نروم، اگر اجازه مى فرماييد، اين سه شب را خدمت شما باشم. آن مرد گفت: بفرماييد.

پس سه شب نزد او به سر برد و از او عبادت و بيدارى نديد، فقط در وقت تكان خوردن، ذكر خدا مى كرد و همچنان خوابيده بود تا براى نماز صبح برخاست، ليكن از او جز سخن خير نشنيد.

عبدالله گويد: چون سه شب گذشت، به او گفتم حقيقت امر اين است كه بين من و پدرم حرفى نشده، ولى از حضرت پيغمبر در حق تو چنين شنيدم، خواستم كه بر عمل و عبادت تو مطلع گردم از تو عمل بسيارى نديدم، پس چه چيز تو را به اين مرتبه رسانيده و از اهل بهشت گردانيده؟

انصارى گفت: غير از آنچه از من ديدى، بندگى ديگرى نيست جز آنكه بر هيچ يك از مسلمانان در خود غشى نمى يابم و به خير و خوبى كه خداى تعالى به آنان عنايت كرده، حسدى در خود نمى بينم.

عبدالله گفت: همين است كه تو را به اين مرتبه رسانيده و آن صفتى است كه ما را طاقت آن نبوده و تحصيل آن از ما نمى آيد(۵۴۱) .


يك نكته

 داوود رقى به نقل از امام صادقعليه‌السلام روايت مى كند كه آن حضرت فرمود:

«از معصيت الهى پرهيز كنيد و بعضى از شما بر بعضى ديگر حسد نورزيد؛ زيرا از عادت حضرت مسيحعليه‌السلام اين بود كه در شهرها سير مى نمود، روزى مردى كوتاه قد از اصحابش با وى در بعضى از مسافرتها همراه شد و از ملازمان او بود، رفتند تا به دريا رسيدند، حضرت مسيح بسم الله گفت در حالى كه يقين به آن داشت و بر روى آب روان گرديد، آن مرد چون از حضرت مسيح آن را مشاهده كرد، بسم الله گفت و بر روى آب روان شد، عجب او را فرا گرفت و گفت: عيسىعليه‌السلام روح الله است، روى آب راه مى رود، من هم روى آب راه مى روم، پس او بر من چه فضيلت و برترى دارد؟

يك مرتبه در آب غرق شد به حضرت عيسى ملتجى شد، آن جناب او را بيرون آورد و فرمود: چه گفتى؟ جريان را گفت. حضرت فرمود: خود را در جايى نهادى كه در آنجا خداوند تو را ننهاده، پس خداوند بر تو غضب كرد به خاطر آنچه گفتى، از آن توبه كن. آن مرد توبه كرد، دوباره به همان مرتبه برگشت ؛ پس شما هم از معصيت خدا بپرهيزيد و بعضى از شما بر بعضى ديگر حسد نورزد(۵۴۲) ».

براى فرار و نجات از اين سيلاب بنيان كن لازم است انسان بيش از پيش به روايات اهلبيت عصمت و طهارتعليه‌السلام با دقت هر چه تمامتر بنگرد و فكر كند كه آخر هم اگر من حسد بورزم، چه نفعى عايد خودم مى شود و چه ضررى بر محسود وارد مى گردد، جز ناراحتى و خويشتن را آزردن و خسته كردن بهره اى نصيب آدمى نمى شود.

راستى بايد انسان اين صفت را از خود دور كند يا ناچار پيروى آن را نكند؛ زيرا كاملا ايمان را نابود مى كند، به عبارت ديگر شخص حسود به خداى خود اعتراض دارد كه - نعوذ بالله - بى جا به فلان كس نعمت بخشيدى و به من ندادى، تو بنده شناس نيستى، عدالت ندارى، حكيم نمى باشى(۵۴۳) .

سبحنه و تعلى عما يقولون علوا كبيرا؛ (۵۴۴) «بسيار منزه و بلند مرتبه است خدا از آنچه گويند».