پندهاى شيرين

پندهاى شيرين0%

پندهاى شيرين نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: اخلاق اسلامی

پندهاى شيرين

نویسنده: سيد حسين شيخ الاسلامى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 17817
دانلود: 4830

توضیحات:

پندهاى شيرين
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17817 / دانلود: 4830
اندازه اندازه اندازه
پندهاى شيرين

پندهاى شيرين

نویسنده:
فارسی


موعظه سيزدهم: مذموم بودن بخل

 خداوند صفت ناپسند «بخل» را نصيب كسى نفرمايد و اگر نصيب ما شده آن وجود مقدس رفعش كند.

آرى «بخل» از صفات بسيار ذميمه و از خصلتهاى بسيار بد آدمى است ؛ زيرا علاوه بر آنكه ديگران از «بخليل» بهره مند نمى گردند و هيچ وقت لب نان او را كسى نمى بيند، خودش هم استفاده نمى نمايد و پيوسته در جمع كردن مال مشغول و دايم ثروت را زير و رو مى كند و خيال مى نمايد كه جمع وزير و روكردن مال باعث شرف و بزرگى او خواهد شد غافل از اينكه نه تنها بزرگ نمى شود، بلكه در پست ترين مقام و مرتبه قرار مى گيرد.

اميرالمومنينعليه‌السلام مى فرمايد:

- «بخل صاحب خود را حقير و بى مقدار مى گرداند(۶۰۸) ».

- «از بخل پرهيز كنيد؛ زيرا باعث دشمنى خلق مى گردد و نيكيها را در نظر مردم زشت مى سازد و عيبها را شايع كرده به زبانها مى اندازد(۶۰۹) ».

- «كسى كه عطا و بخشش نكند از سيادت و بزرگوارى بى بهره است(۶۱۰) ».

- «بخشش مرد، او را محبوب دشمن مى سازد و بخل او، او را دشمن و مبغوض فرزندان مى كند(۶۱۱) ».

- «بخيل ترين مردم به مال، سخى ترين آنهاست به عرض و آبروى خود(۶۱۲) ».

- «اگر بخل را به صورت مردى ببينيد، هر آينه او را به صورت زشتى خواهيد ديد كه همه چشمها از او پوشيده شود و همه دلها از او نفرت كنند(۶۱۳) ».

اينها بعضى از رواياتى است كه درباره بدى صفت «بخل» وارد شده، همين اندازه براى صاحبان بصيرت و بينايى كافى است. اما طريقه و شيوه زندگى بخيل خود داستان شنيدنى است ؛ به طور مثال:

گويند يكى از ظرفا را همسايه بخيل بود، آن بيچاره مريض شد، آن مرد دانشمند به منزل او رفت تا عيادتى كند، نظرى انداخت، بيچاره بخيل را زير لحاف و پتوهاى زيادى ديد، جريان را سؤال كرد، گفتند: تب و لرز دارد، هر چه مى كنيم عرق نمى كند.

گفت: اينكه كارى ندارد از مال او نانى بخريد در حضور او بخوريد فورا عرق مى كند:

وقت خورش با بخيل هست شراكت محال

او دل خود مى خورد گر تو خورى نان او

همين طور از بخيلى پرسيدند كه دليرترين مردم كيست؟ در جواب گفت: كسى كه صداى دهان جمعى را كه از نان او خورند، بشنود و زهره اش آب نشود.

از اميرالمومنينعليه‌السلام روايت شده كه: «من در شگفتم از بخيل بدبخت كه به سوى فقرى كه فرار كرده مى شتابد و توانگرى و بى نيازى كه در طلب آن است، از او فوت مى شود، در دنيا مانند فقراء زندگى مى كند و در آخرت مانند اغنيا محاسبه خواهد شد(۶۱۴) ».

همچنين آن حضرت فرموده كه: «فقيرترين مردم كسى است كه با وجود غنى و وسعت، بر خود تنگ گيرد و براى ديگران گذارد(۶۱۵) ».

با توجه به آنچه در پرتو كلام علىعليه‌السلام درباره بخيل بيان شد، مى توان چنين نتيجه گرفت كه: فقير مسرور و آزاد است ولى بخيل زندانى و اسير و بيچاره و افسرده.

اين بود شرح حال افراد بخيل، اين بيچارگان و سرگشتگان وادى ضلالت در دنيا، و اما فرجام بد و حال رقت بار آنها را در آخرت نيز در پرتو كلام معصومينعليه‌السلام مورد مطالعه قرار مى دهيم:

از اميرالمؤ منينعليه‌السلام روايت شده: «دورترين مردمان و خلايق از خدا تعالى بخيل مالدار است(۶۱۶) ».

از امام صادقعليه‌السلام منقول است: «جوان سخى كه در گناهان شتابان باشد، در نزد خدا از پيرمرد عابد بخيل مجبوبتر است(۶۱۷) ».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده: «چيزى مانند بخل، اسلام را محو نمى سازد(۶۱۸) ».

همچنين شيخ طوسى رحمته الله از آن حضرت نقل كرد كه: «سخاوت درختى است از درختهاى بهشت، براى آن شاخه ها آويخته، همان شاخه او را به سوى بهشت مى كشاند.

و بخل هم درختى است از درختهاى جهنم كه در دنيا آويخته شده، هر كه بخيل است خود را به شاخه اى از آن آويزان كرده، سپس او را همان شاخه به دوزخ خواهد برد(۶۱۹) ».

و نيز از آن سرور نقل شده كه: «بر در بهشت ديدم كه نوشته بود تو بر هر بخيل و رياكار و عاق و سخن چين حرام هستى(۶۲۰) ».

گويند عرصه دنيا مانند كشتزار و طبقات مخلوق به منزله قطعات زمين و مال دنيا جاى آب مى باشد، همان طورى كه هريك از قطعات زمين بايد نصيبى از آب داشته باشند تا باعث تازگى و خرمى آنها گردد، همچنين هر كدام از اصناف مردم نيز از مال دنيا گريزى ندارند تا به كمك آن بتوانند چرخ چند روزه دنياى خود را بچرخانند، همان طورى كه در زمين قطعات پست و بلند وجود دارد، بلنديها، آب بيش از قدر حاجت نگرفته زيادى را از خود دور مى كنند و پستى ها به اندازه پستى و گنجايش خود آب را ضبط كرده و به غير خود نمى دهند.

همچنين در ميان طبقات و اصناف، پست و بلندهمت وجود دارد، آنكه بلند پايه و عاليقدر است و همت بالايى دارد از مال دنيا به قدر حاجت اكتفا نموده بقيه را به ديگران مى رساند و آنكه پست مرتبه و بى همت است، وقتى آب روان مال دنيا به حوزه تصرف وى در آيد، از آنجا ديگر پا بيرون نخواهد گذاشت، لذا هميشه مالدار است و براى ديگران نگه مى دارد و خيال مى كند كه اگر از آن بخشش نمايد و به زيردستان برساند، كم مى گردد و بيچاره مى شود.

بيچاره بخيل نمى داند كه مال دنيا به بخشش، زياد مى شود و خود او هم به سبب انفاق به سودهاى جاودانى دست مى يابد، همان طورى كه نقل شده حضرت علىعليه‌السلام به پولى كه در دست داشت خطاب فرمود: «اى درهم! تا از دست من بيرون نروى به من نفعى نمى رسانى(۶۲۱) ».

بنابراين زيادى مال به جمع آورى آن نيست، بلكه مثال افرادى كه مال جمع آورى مى كنند و بخشش و انفاق ندارند مثال شخصى ماند كه آب زيادى را به پاى عمارت و ساختمان خشت و گل خود هدايت كند و راهى براى بيرون رفتن آن باز ننمايد، همچنانكه عمارت و قصر در اثر جمع شدن آب در پاى آن درهم كوبيده خواهد شد، قصر عزت و اعتبار بخيل نيز در اثر بخل ورزيدن با خاك تيره يكسان خواهد گرديد.

راستى ارزش مال افراد بخيل با سنگ تفاوت ندارد چرا كه از سنگ، ديگران انتفاعى مى برند، ولى از مال آنها سودى برده نخواهد شد. پس بايد بخيلان را پند داد و موعظه كرد كه مثال مال دنيا مثال درخت تاك ماند وقتى آن را ببرند از آن نهالى مى رويد و منشاء زيادى برگ و بار و سبب قوت نشو و نماى آن مى گردد.

نماند حاتم طائى وليك تا به ابد

بماند نام بلندش به نيكويى مشهور

زكات مال بدركن كه فضله رز را

چو باغبان ببرد بيشتر دهد انگور(۶۲۲)

ديگرى گويد:

با همت والا زر دنيا نشود جمع باران كه به كهسار رسد بند نگردد


فضيلت انفاق

 بايد دانست كه هر چه بنده خداوند بذل و بخشش كند، خداوند بيشتر به او خواهد رساند و كف پربخشش او را بيشتر پر خواهد نمود.

بخشش ز تو و مايه بخشش ز خداوند

گر ابر شوى دست تو در كيسه دريا است

خداوند درباره انفاق فرموده: «آنچه از مالتان در راه خدا صرف نموديد، خداى تعالى عوض آن را خواهد داد و او بهترين روزى دهندگان است(۶۲۳) ».

همچنين فرموده كه: «شيطان در بذل مال شما را به مغفرت و فضل وعده مى دهد و خدا وسعت دهنده و داناست(۶۲۴) ».

در روايت وارد شده كه: «هر روز در وقت طلوع آفتاب، فرشته اى ندا مى كند: پروردگارا! براى هر كه انفاق نموده عوض آن را و براى هر كه امساك و بخل نموده تلف (مال) آن را تعجيل فرما(۶۲۵) ».

از اميرالمومنينعليه‌السلام روايت شده: «كسى كه دست خود را به احسان مى گشايد وقتى مقدور باشد، خداوند در دنيا عوض آنچه انفاق كرده مى دهد و در قيامت براى او دو چندان خواهد نمود(۶۲۶) ».

و نيز از امام باقر يا امام صادق عليهما الاسلام منقول است كه: «خداوند دخل را به اندازه خرج از آسمان مى فرستد، كسى كه يقين دارد هر چه بذل كند جاى او خواهد آمد، نفسش در انفاق سخى و دلش در آن قوى مى گردد(۶۲۷) ».

شخصى خدمت على بن موسى الرضاعليه‌السلام مشرف شد، آن جناب از او سؤال فرمود كه: «امروز چيزى انفاق كرده اى؟». عرضه داشت: نه، والله حضرت فرمود: «پس خدا چطور عوض به ما مى دهد، انفاق كن اگرچه به درهمى باشد(۶۲۸) ».


انفاق امام صادقعليه‌السلام

 از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه به فرزند خود محمد فرمود: «محمد! از آن خرجى كه در نزد توست، چه اندازه مانده؟ گفت: چهل دينار. فرمود: آن را بيرون آر و صدقه بده. گفت: غير آن باقى نمانده. فرمود: باشد، آن را صدقه بده ؛ زيرا خداوند - عزوجل - عوض آن را خوهدداد، آيا نمى دانى هر چيزى را كليدى است و كليد رزق، صدقه است».

محمد، چهل دينار را صدقه داد، بيش از ده روز بر آن نگذشت كه از جايى و محلى چهار هزار دينار جهت حضرت آمد. امام صادقعليه‌السلام به فرزند خود فرمود: «پسر جانم! ما چهل دينار در راه خدا داديم، خداى تعالى چهار هزار دينار به ما عطا فرمود(۶۲۹) ».

از پسر ابى نصر بزنطى منقول است كه حضرت رضاعليه‌السلام در نامه اى خطاب به فرزندش امام جوادعليه‌السلام نوشته بود:

«ابا جعفر! به من اين طور رسيده كه وقتى سوار مى شوى، غلامان تو را از در كوچك بيرون مى برند، اين به خاطر بخلى است كه دارند تا مبادا از تو به كسى خيرى برسد. سؤال مى كنم از تو به حقى كه من بر تو دارم كه دخول و خروجت نبايد غير از اين باشد كه از در بزرگ در آيى و خارج شوى، و زمانى كه سوار مى شوى بايد طلا و نقره با تو باشد، سپس كسى از تو سؤال نكند مگر اينكه به او عطا كنى و هر كس از اعمام تو سؤال كردند، نبايد كمتر از - پنجاه - يا بيشتر به او عطا كنى و هر كه از عمه هاى تو سؤال كردند، كمتر از «۲۵ دينار» به او مده و بيشتر اختيار با توست، همانا مراد من به اين، جز اين نيست كه خداى تعالى تو را به آن رفيع و بلند مرتبه گرداند، پس انفاق كن و از اين مترس كه صاحب عرش تو را تنگدست و فقير سازد(۶۳۰) ».


دو حكايت

 الف - منقول است كه در زمان حضرت داوود - على نبينا و عليه الاسلام - زنى از خانه خود بيرون آمده بود و سه گرده نان و سه رطل جو نيز همراه خود داشت، فقيرى از او سؤال نمود، آن زن آن سه گرده نان را به او داد و با خود گفت: جو را آسيا و براى خود نان تهيه مى كنم، ناگاه تندبادى آمد و جو را با ظرفش از بالاى سر او ربود.

زن تنگدل شد، خدمت حضرت داوود - على نبينا و عليه السلام - رفت و قضيه را گفت. آن جناب فرمود: «پيش فرزندم رو و جريان را براى او عرضه دار».

زن خدمت حضرت سليمان - على نبينا و عليه السلام - رفت و ماجرا را گفت. حضرت هزار درهم به او عطا فرمود.

زن پيش حضرتعليه‌السلام آمد و آن جناب را خبر داد، حضرت فرمود: برو و درهمها را پس ده و بگو چيزى نمى خواهم جز اينكه از باد سؤال كنى چرا جو مرا برد.

زن دوباره پيش حضرت سليمانعليه‌السلام آمد، آن حضرت هزار درهم ديگر بر آن افزود، خدمت حضرت داوودعليه‌السلام آمد، حضرت فرمود: برو درهمها را پس بده و بگو من چيزى نمى خواهم، فقط از خداى تعالى استحضار فرشته موكل باد را مى خواهم.

حضرت سليمانعليه‌السلام از درگاه خدا استحضار آن فرشته را تقاضا كرد، چون حاضر شد، حضرت جويا شد، فرشته گفت: تاجرى حيوانات بسيارى داشت، توشه او تمام شده بود، نذر كرد از توشه هر كه بخورد، يك سوم بار آن حيوانات از او باشد، ما جو آن زن را جهت او برديم، او به حيوانات خود داد، اكنون بر او وفاى نذر واجب است.

حضرت سليمانعليه‌السلام تاجر را حاضر ساخت و از او سؤال نمود. تاجر اقرار كرد و از حضرت خواست صاحب جو را حاضر سازد. چون حاضر شد، تاجر گفت: ثلث بار حيوانات من به تو تعلق دارد و آن ۳۶۰ هزار دينار است.

حضرت داوودعليه‌السلام متوجه حضرت سليمانعليه‌السلام شد و فرمود: «فرزندم! هر كه مى خواهد معامله كند و از آن سود برد، بايد با خداى كريم معامله كند(۶۳۱) ».

ب - مى گويند يكى از اعاظم و امراى نامدار به نام «ابودلف» كه در جودو كرم مشهور روزگار بود، روزى نخلى را كه در آن «۳۰۶۰» عدد خرما بود در راه خدا صدقه داد، خداوند كريم نيز عوض هر دانه خرما يك روستا، يعنى ۳۰۶۰ روستا به وى مرحمت كرد(۶۳۲) .

راستى جاى توجه است كه خداوند عالم چگونه و به چه كيفيت عوض مى دهد؛ زن از معامله اى كه با خدا كرد و با چند گرده نان دل درويش مستمندى را خرسند كرد و در مقابل ۳۶۰ هزار دينار از خزانه كرم الهى گرفت ؛ ابودلف همچنانكه ديديم از معامله خود با خدا سود هنگفت به دست آورد و خداوند در مقابل هر عدد خرما يك روستا به وى عنايت كرد.

آرى انفاق مال، مال را كم نمى كند و كسى كه چنين خيال مى كند حضرت كريم على الاطلاق را نشناخته است امساك و ذخيره كردن مال، آن را به باد فنا مى دهد.

بخل بيرون مى برد از دست منعم مال را

آب در دست كسى هرگز نماند با فشار

از حسين بن ايمن نقل شده كه امام باقرعليه‌السلام فرمودند: «يا حسين! انفاق نما و به عوض آن از جناب خدا يقين داشته باش ؛ زيرا هيچ بنده اى از زن و مرد بخل نكرد در آنچه رضايت الهى در آن است مگر آنكه چند برابر آن را در آنچه سخط الهى در آن است صرف كند(۶۳۳) ».


شاءن نزول آيه (و اما من بخل)

 خداوند در قرآن فرموده: «و اما كسى كه بخل ورزد و طلب غنا نمايد و تكذيب كند توحيد و يا بهشت را، زود باشد كه آماد سازيم او را براى سختى و زمانى كه در آتش افتد، مالش، او را نفع نبخشد(۶۳۴) ».

شاءن نزول آيات فوق را چنين نقل كرده اند: در خانه مردى از انصار درخت خرمايى بود كه شاخه هاى آن به خانه مرد فقير و عيالمندى آويزان شده بود، هر وقت مرد انصارى براى چيدن خرما از درخت بالا مى رفت، دانه هايى از خرما به زمين مى افتاد و بچه هاى مرد فقير برداشته به دهان مى گذاشتند، انصارى فورا از بالاى درخت پايين مى آمد و دانه هاى خرما را از دست بچه ها مى گرفت و حتى آنچه در دهان گذاشته بودند، از دهانشان بيرون مى آورد.

مرد فقير بينوا شكايت او را پيش پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ برد، حضرت صاحب درخت را طلبيد به او فرمود: فلان درخت خرما را به من مى دهى تا در مقابل، درخت خرماى بهشتى بگيرى؟ گفت: نه، زيرا درخت خرمايم بسيار و هيچ كدام از آنها مانند اين نيستند.

اين را گفت و رفت.

يكى از حضار به نام «ابو دحداح» گفت: يا رسول الله! اگر من اين درخت خرما را از او بخرم، آن درخت بهشتى را به من خواهى داد؟ فرمود: آرى.

سپس ابودحداح پيش آن مرد رفت و گفت: اين درخت را به من بفروش. در جواب گفت: تو واقفى كه من به پيغمبر نفروختم با اينكه در مقابل نخله اى از بهشت داد، ولى به تو مى دهم در صورتى كه هرچه گفتم در مقابل بدهى. گفت: بگو.

انصارى گفت: آن را كمتر از چهل نخله نفروشم، ابودحداح هر چند اصرار كرد، نداد، آخرالاءمر ابوحداح نخلستانى كه در مدينه داشت چهل نخله آن را داد و درخت مرد انصارى را خريد و عده اى را شاهد گرفت، آنگاه خدمت حضرت آمد و عرضه داشت: نخله را خريدم.

آن جناب هم نخله را خريد و در مقابل نخله اى از بهشت به او داد، سپس منزل مرد فقير آمد و فرمود: اين نخله را به شما بخشيدم، سپس خداوند اين سوره را فرو فرستاد و در آن اختلاف سعى آدمى را بيان فرمود كه بعضى براى دنيا و بعضى براى آخرت تلاش مى كنند(۶۳۵) .

نگارنده گويد: آيات و روايات بيش از انيهاست كه ذكر شد، ولى ذكر همه آنها موجب تطويل مى شود و با نطر ما منافات دارد. البته براى فرد بصير همين اندازه كافى مى باشد و نظر كردن و توجه به اين روايات و حكايات بهترين راه است براى ترك صفت پست «بخل» ولى در عين حال لازم است بخيل علاوه بر مطالعه آيات و رواياتى كه در مذمت بخل وارد شده رواياتى كه فضيلت جود و سخا را بيان مى كند دقيق تر بنگرد، اميد است - ان شاء الله - به جود پروردگار جواد گردد.


سخاوت از ديدگاه روايات

 روايات و حكايات هم دوباره «جود» و «سخاوت» بسيار وارد شده، ما به بعضى از آنها اكتفا مى كنيم.

اميرالمؤ منينعليه‌السلام فرمود: «نردبانى كه بشر مى تواند به وسيله آن از حضيض بى قدرى بر اوج بزرگوارى برود، فروتنى و سخاوتمندى است(۶۳۶) ».

و نيز آن جناب فرمود: «همانا آقاى اهل دنيا، بخشنده هايند(۶۳۷) ».

همچنين آن حضرت فرمود: «در شگفتم از كسى كه با مال خود بنده هايى را مى خرد و آزاد مى كند چگونه با احسان خود آزادها را نمى خرد تا بنده كند(۶۳۸) ».

در روايت است كه مردى خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ آمد عرضه داشت: به حسب ايمان از مردم كدامشان افضل و برترند؟

حضرت فرمود: «آنكه دست او بيشتر انفاق كند(۶۳۹) ».

از حضرت ابوالحسنعليه‌السلام روايت شده كه: «سخاوتمند به خدا و به بهشت و به مردمان نزديك مى باشد(۶۴۰) ».

و از حضرت ابوالحسن موسى بن جعفرعليه‌السلام نقل شده: «سخاوتمندى كه خلق او نيكو باشد، در پناه خداست و دست عنايت از او برنمى دارد تا او را داخل بهشت گرداند، و هيچ پيغمبر و وصى پيغمبرى به غير سخاوت مبعوث نشده و از صالحان نبوده مگر سخى، و پيوسته پدرم مرا به سخاوت سفارش مى كرد تا وقتى كه از دنيا رحلت نمود(۶۴۱) ».


خدا سخى را دوست دارد

 از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه جمعى از مردم يمن خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ مشرف شدند، و در ميان آنها مردى بود كه در گفتگو و دليل آوردن و مباحثه كردن، بيشتر از همه آن حضرت را اذيت كرد به حدى كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ خشمناك شد رگ غضب در ميان دو چشم آن بزرگوار تحريك شد و چهره مباركش متغير، چشم به زمين انداخت، جبرئيلعليه‌السلام فرود آمد و گفت: «خدا تو را سلام مى رساند و مى فرمايد: اين مردى سخى است، اطعام مى كند».

فورا خشم آن حضرت فرو نشست و سر مباركش را بالا كرد و فرمود: «اگر جبرئيل از جانب خداوند بزرگ به من خبر نمى داد كه تو سخى و نان ده مى باشى، هر آينه تو را مى كشتم». آن مرد گفت: خداى تو سخى را دوست مى دارد؟ فرمود: «آرى».

فورا كلمه شهادتين را بر زبان جارى كرد و گفت: سوگند به آنكه تو را به حق برانگيخته كه من احدى را از مال خود رد نكرده و محروم ننموده ام(۶۴۲) .

همچنين منقول است كه: «خداوند به حضرت موسىعليه‌السلام وحى كرد: سامرى را مكش ؛ زيرا او سخى است(۶۴۳) ».

روايات در اين باب بيش از اينهاست كه به تحرير آمد و براى ما همين اندازه كفايت مى كند ولى به جهت زيادى بصيرت، فى الجمله اشاره اى به احوالات بزرگان دين مى شود تا شايد به يارى و توفيق حضرت بارى، روزنه اى از جود و سخاوت آنها هم به دل ما باز گردد.

بايد متوجه بود كه انبياى بزرگ و پيغمبر ما چگونه زندگى نمودند، با دنيا چگونه معامله كردند، امر معاش آنها چطور بوده، با زيردستان و بيچارگان چگونه رفتار مى كردند.


يك روايت

 روايت است كه پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ سه روز پى در پى سير غذا نمى خورد و بسيار كم غذا ميل مى فرمود و پيوسته روزها را روزه مى گرفت و به قناعت به سر مى برد. در بعضى روايات دارد كه آن حضرت هرگز نان گندم نخورد و از نان جو هم سير نخورد در صورتى كه بر همه چيز از مال دنيا قادر بود(۶۴۴) .

روزى جبرئيلعليه‌السلام بر آن جناب فرود آمد و عرضه داشت: «پروردگار تو را سلام مى رساند و مى فرمايد اگر مى خواهى كوهها را طلا و نقره كنم، هر جا كه باشى با تو باشد». آن حضرت انديشه ى مختصرى نمود و فرمود: «اى جبرئيل! اين دنيا خانه كسى است كه خانه ندارد و مال دنيا، مال كسى است كه مال ندارد و كسى جمع دنيا كند كه عقل ندارد».

جبرئيلعليه‌السلام گفت: «خداوند تو را بر اين گفتار ثابت بدارد(۶۴۵) ».

و نيز روايت شده كه خداوند على اعلا جبرئيل را فرستاد تا خزينه هاى دنيا را بر آن حضرت عرضه بدارد، آمد و گفت: اى محمد! اين خزائن دنياست، اگر تصرف نمايى، از نصيب تو كه در نزد خداوند است كم نخواهد شد.

حضرت فرمود: «دوست عزيزم جبرئيل! مرا به خزائن احتياجى نيست، وقتى گرسنه شوم، از خدايى كه پروردگار من است مسئلت مى كنم و چون سير گشتم، به شكر او قيام مى نمايم(۶۴۶) ».


شاءن نزول سوره (هل اتى)

 بعد از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بخشنده روزگار اميرالمومنينعليه‌السلام و اولاد گرامى آن جناب، گوى سبقت اين صفات را ربوده اند، لذا در فضايل و مناقب و جود و بخشش آنها، آيات بسيار و سوره هايى فرود آمده از جمله سوره مباركه «هل اتى».

كيفيت نزول سوره «هل اتى» بنابر آنچه روايت شده، چنين است: روزى دو نور ديده عالم، حضرت امام حسن و امام حسين (عليهما السلام) مريض شدند، حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ با جمعى از اصحاب به عيادت آن دو بزرگوار رفتند، سپس به اميرالمومنينعليه‌السلام فرمود: «على جان! براى اين دو فرزند خود نذرى كن».

آن حضرت نذر كرد «اگر خداوند ايشان را شفا كرامت فرمايد، سه روز متوالى به شكرانه آن، روزه بدارم.

حضرت خيرالنساء فاطمه زهراعليها‌السلام با دو فرزند عزيز خود و فضه خادمه نيز به پيروى از آن بزرگوار همان نذر را كردند.

چون خداوند مهربان كرم فرمود و آن دو آقازاده را شفا داد، تصميم گرفتند به نذر خود وفا كنند، اتفاقا در حجره آن طاهره كونين چيزى كه به آن افطار كنند وجود نداشت، اميرالمومنينعليه‌السلام چنانكه در بعضى از روايات وارد شده نزد شمعون يهودى كه پيغمبر براى تو آن را بريسد و سه صاع جو اجرت دهى؟ گفت: آرى. پشم و سه صاع جو را تسليم حضرت كرد. آن جناب آن را به حجره آن مخدره آن مخدره آورد.

بعضى چنين نوشته اند كه خود حضرت اجير شد كه شبى نخلستانى را تا صبح در برابر آن مقدار جو آب دهد، به هر تقدير اهل بيت و فضه خادمه به نذر خويش وفا كردند و روزه گرفتند، روز اول، آن انسيه حوراء، ثلث جو را آرد كرد و پنج قرص نان مهيا نمود، همينكه شب شد، نماز مغرب را گزاردند و مى خواستند افطار كنند كه صدايى شنيدند: سلام بر شما اى اهل بيت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ من مسكينى از مسكينان هستم مرا اطعام كنيد تا خداوند شما را از «مائده»هاى بهشت اطعام كند. سرور اسخيا قرص نان خود را داد، باقى اهل بيت نيز تاءسى به آن جناب نمودند و آن شب همه با آب خالص افطار كردند.

روز دوم نيز حضرت فاطمه -عليها‌السلام - مانند روز گذشته پنج قرص ديگر ترتيب داد، چون شب شد بعد از نماز خواستند افطار كنند باز آوازى به گوش آنها رسيد: سلام بر شما اى اهل بيت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ يتيمى بر در سراى شماست بى كس و در مانده و فقير و گرسنه، ممكن است او را اطعام كنيد تا خداى تعالى شما را از طعام بهشت اطعام كند.

بعضى چنين نوشته اند(۶۴۷) كه يتيمى از مهاجرين آمد و گفت: پدر من در روز عقبه شهيد شده. حضرت علىعليه‌السلام قرص نان خود را به او صدقه داد و خود با آب افطار كرد، اهل بيت و فضه نيز پيروى نمودند و همه با آب افطار كردند.

روز سوم به همان نحو آن سيده دو سرا پنج قرص نان را تهيه ديد، چون شب شد باز در وقت افطار ندايى آمد: من اسيرى از اسيران محمدم در اينجا، غريب و مضطر و گرسنه ام، مرا طعامى دهيد تا خداى تعالى شما را از خوان بهشت طعام دهد. شاه و لايت پناه نان خود را داد، باقى نيز به آن حضرت اقتدا كردند، آن شب نيز به آب خالص افطار نمودند.

چون روز چهارم شد، آن سرور اوليا دو فرزند خود را خدمت حضرت رسالت پناه آورد در حالى كه آن دو تازه نهال باغ كرم و فتوت از شدت گرسنگى مى لرزيدند همينكه آن جناب چشم مباركش بر ايشان افتاد، فرمود: يا اباالحسن! چرا چنين ضعيف و ناتوانند.

اميرالمومنينعليه‌السلام حقيقت احوال را به عرض رسانيد. پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به سوى خانه حضرت فاطمه -عليها‌السلام - روان شد، وقتى وارد حجره فاطمه -عليها‌السلام - شد، ديد آن طاهره به نماز مشغول است و از شدت گرسنگى شكمش به پشت چسبيده، به روايتى چشمهاى آن بانو فرو نشسته بود. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ وقتى قره العين خود را به آن حالت ديد، فرياد كشيد: «بارالها! اهل بيت محمد از گرسنگى مى ميرند(۶۴۸) ».

و به روايتى آن حضرت اهل بيت خود را جمع كرد و خود را بر آنها افكند و مى گريست و مى گفت: «شما سه شبانه روز است گرسنه ايد و من از شما غافل بودم(۶۴۹) ».

سپس جبرئيلعليه‌السلام فرود آمد و سروه مباركه «هل اتى» را در شاءن اميرالمومنين و اهل بيت آن بزرگوارعليه‌السلام آورد(۶۵۰) .


ايثارگريهاى علىعليه‌السلام

 الف - روايت شده كه شبى پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ از نماز عشا فارغ گشت، مردى از ميان صف برخاست و گفت: اى مهاجر و انصار! من مرد غريبى هستم و بر چيزى قادر نيستم مرا طعمى دهيد.

حضرت فرمودند: اى درويش! اسم غريب ميار كه دل مرا اندوهگين ساختى. سپس فرمود: غريبان چهارند: مسجدى كه در ميان قومى باشد و در آنجا نروند تا نماز گذارند، قرآنى كه در خانه باشد و آن را تلاوت ننمايند، عالمى كه در ميان جماعتى باشد و سراغ او نروند و از او مسائل دينى سؤال نكنند، مسلمانى كه در ميان كفار اسير و دربند باشد. بعد فرمود: كيست او را كمك كند تا خداوند او را در فردوس اعلا جاى دهد.

اميرالمومنينعليه‌السلام برخاست دست او را گرفت و به خانه آورد، به حضرت خيرالنساء فرمود: در كار اين مهمان فكرى كن.

آن مخدره عرض كرد: پسر عم! در خانه طعام اندك است و حسن و حسين، هر دو گرسنه اند و تو هم روزه دارى و طعام هم بيش از يك نفر نيست.

فرمود: عيب ندارد، آن را حاضر كن. صديقه طاهره غذا را آورد و علىعليه‌السلام آن را پيش مهمان گذاشت و با خود گفت اگر من طعام خورم براى مهمان كافى نباشد و اگر نخورم، باعث انفعال وى گردد، لذا دست به چراغ برد به عنوان آنكه آن را اصلاح كند تا مهمان غذاى خود را بخورد. علىعليه‌السلام خود لبها را به گونه اى به هم مى زد تا مهمان خيال كند آن بزرگوار هم غذا مى خورد.

بعد از صرف غذا كه چراغ آوردند غذا را همچنان دست نخورده ديدند! اميرالمومنينعليه‌السلام فرمود: درويش چرا غذا نمى خورى؟ عرضه داشت كه سير شدم. سپس آن حضرت و فاطمه زهرا و امام حسن و امام حسين عليهما الاسلام و فضه خادمه و همسايگان از آن غذا خوردند، اما هنوز هم باقى بود.

فرداى آن شب علىعليه‌السلام خدمت سرور عالميان آمد، حضرت فرمود: يا على! ديشب چگونه گذران نموديد؟ عرضه داشت: به خير و خوبى.

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ تمام جريانات شب گذشته را بيان كرد. اميرالمومنينعليه‌السلام عرض كرد: يا رسول الله ماجراى ديشب را كه به اطلاع شما رساند؟ فرمود: جبرئيل نزد من آمد و مرا آگاه كرد و اين آيه را آورد:

«اختيار مى كنند و مقدم مى دارند ديگران را بر خود اگرچه فقير و محتاج باشند و هر كس نگه داشته شود از حرص و بخل نفس خود پس آن گروه رستگارند(۶۵۱) ».

ب - از ابى ذر غفارى رحمته الله روايت شده كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ با اين دو گوش خود شنيدم و گرنه كر شوم و از آن حضرت با اين دو چشم خود ديدم و گرنه كور شوم كه مى فرمود: «على رهبر نيكان و كشنده دشمنان است، منصور است كسى كه او را يارى كند، و خوار است كسى كه دست از او بردارد(۶۵۲) ».

آگاه باشيد چه مى گويم، به درستى كه روزى از روزها با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نماز ظهر گزاردم، سائلى در مسجد سؤال كرد، اما هيچ كس به او چيزى نداد، دست خود را به سوى آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! من در مسجد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ سؤال كردم و كسى به من چيزى نداد.

حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام در حال ركوع بود، وقتى اين موضوع را متوجه شد اشاره به انگشت كوچك راست مى كرد (و طريقه آن حضرت اين بود كه انگشتر در انگشت كوچك دست راست مى كرد) سپس سائل آمد و انگشتر را بيرون آورد. حضرت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ اين صحنه را مشاهده كرد، بعد از نماز سر به سوى آسمان بلند كرد و گفت: پروردگارا! برادرم، موسى از تو مسئلت كرد كه: «پروردگارا! سينه مرا گشاده گردان و كارم را آسان كن، گرفتگى را از زبان من بردار تا سخن مرا بفهمند و از اهل من برادرم هارون را وزير من گردان، پشت مرا به كمك آن قوى نما و در كارم او را شريك ساز(۶۵۳) » سپس بر او كتاب ناطقى را فرو فرستادى و فرمودى كه زود باشد بازوى تو را قوى گردانم و شما را بر دشمنانتان غالب و مسلط كنم، آن چنان كه از شما بترسند.

بارالها! به درستى كه من، محمد برگزيده تو و پيغمبر تواءم، پس سينه مرا نيز گشاده گردان و امرم را آسان نما و براى من از اهلم وزيرى قرار ده، على برادرم را براى اين امر انتخاب نما و پشت مرا به يارى و كمك او محكم كن.

ابوذر مى گويد: هنوز حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ سخن خود را تمام نكرده بود كه جبرئيلعليه‌السلام فرود آمد و اين آيه را آورد كه:انما وليكم الله ورسوله و الذين ءامنوا الذين يقيمون الصلوه ويوتون الزكوه و هم ركعون (۶۵۴) «همانا صاحب اختيار شما خدا و رسول او و افرادى كه ايمان آورده اند مى باشد؛ آنهايى كه اقامه نماز مى كنند و در حال ركوع زكات مى دهند؛» يعنى حضرت علىعليه‌السلام كه در حال ركوع انگشتر بخشيد و صدقه داد، بعد از خدا و رسول، او ولى و سرپرست مؤ منين و مسلمانان است.

روايت شده كه عمر گفت:

والله لقد تصدقت باربعين خاتما وانا راكع لينزل فى ما نزل فى على بن ابى طالب فما نزل ؛ (۶۵۵) قسم به خدا من در حال نماز و ركوع چهل انگشتر تصدق دادم براى آنكه مانند آيه اى كه بر على نازل شد بر من نازل شود، ولى نازل نگرديد.

روايات ديگرى هم در تفسير آيه فوق وارد شده كه اين مختصر، گنجايش ذكر آنها را ندارد(۶۵۶) .

ج - روايت شده كه روزى اميرالمومنينعليه‌السلام به جهت حاجتى از حوايج خود به مكه معظمه رفته بود، اءعرابى را ديد كه دامن پرده كعبه را گرفته دعا مى كند و چهار هزار درهم از خزانه كرم مسئلت مى نمايد.

آن حضرت جلو رفت و فرمود: اعرابى! چه مى گويى؟ اعرابى گفت: تو كيستى؟ حضرت فرمود: من على بن طالبم. گفت: به خدا قسم تو حاجت من هستى و حاجت من از تو بر مى آيد.

حضرت فرمود: بخواه. گفت: هزار درهم جهت صداق زن خود مى خواهم و هزار درهم براى آنكه دين خود را بدهم، هزار درهم براى خريد خانه و هزار درهم كه با آن زندگى كنم.

اميرالمومنينعليه‌السلام فرمود: منصف هستى و به اندازه احتياج خود طلب نموده اى، وقتى به مدينه آمدى خانه ما را سراغ بگير.

اعرابى بعد از يك هفته به مدينه آمد، صدا كرد: كيست مرا به خانه اميرالمومنينعليه‌السلام راهنمايى كند؟ در اين وقت سر حلقه زمره شهدا، حضرت امام حسينعليه‌السلام (۶۵۷) به او برخورد و فرمود: من تو را به خانه آن حضرت راهنمايى مى كنم. اعرابى از اصل و نسب آن بزرگوار استفسار نمود، چون دانست كه آن جناب تازه گل زيبا از گلشن جانفزاى هدايت است، استدعا نمود كه نزد پدر بزرگوارش رود و معروض دارد آن اعرابى كه تعهد بر آوردن حاجت او فرموده بوديد، بر در سرا ايستاده است.

آن حضرت به خانه رفت و آمدن اعرابى را به عرض رسانيد. حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام بيرون آمده سلمان رحمته الله را طلبيد و فرمود: باغى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ براى من كاشته بر خريداران عرضه دار.

حضرت سلمان رحمته الله رفت و باغ را به دوازده هزار درهم فروخت و خدمت حضرت آورد، آن جناب چهار هزار درهم آن را به اعرابى مرحمت فرمود و چهل درهم ديگر هم جهت خرجى او عنايت فرمود؛ فقراى مدينه باخبر شدند، دور حضرت را گرفتند، حضرت از آن پول مشت مشت برداشته به يك يك آنان داد تا آنكه براى خود آن حضرت چيزى باقى نماند.

حضرت فاطمه عليهما السلام جلو آمد و عرضه داشت: پسر عم باغى را كه پدرم براى تو غرس كرده بود، فروختى؟ فرمود: فروختم به چيزى كه به حسب دنيا و عقبا از آن بهتر است. آن مخدره او را دعا كرد، سپس عرض كرد: من گرسنه ام و دو پسر من هم گرسنه اند و شكى نيست كه خود شما هم گرسنه ايد. حضرت بيرون رفت كه چيزى قرض كند و صرف غذا نمايد.

در آن حال پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به منزل فاطمه زهرا -عليها‌السلام - آمدند و فرمودند: فاطمه پسر عمم كجاست؟ عرضه داشت: بيرون رفت. فرمود: درهمها را بگير، زمانى كه پسر عمم آمد، به او بده و بگو تا براى شما غذا تهيه كند.

بعد از بيرون رفتن آن جناب، علىعليه‌السلام آمد و فرمود: بوى خوشى مى شنوم، پسر عمم آمده بود؟ حضرت فاطمه عليما السلام گفت: آرى و درهمها را به علىعليه‌السلام داد و آنچه پدر بزرگوارش فرموده بود به آن حضرت عرضه داشت.

د - روزى امام علىعليه‌السلام فرزندش امام حسنعليه‌السلام را برداشت و با خود به بازار برد، مردى را ديدند ايستاده و مى گويد: كيست كه به خداى وفا كننده و داراى خزانه پر، قرض بدهد(۶۵۸) .

حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام به فرزند عزيزش فرمود: حسن جانم! آن دراهم را به اين مرد مى دهى؟ عرضه داشت: آرى. آن حضرت درهمها را گرفت و به آن مرد داد، سپس به در خانه مردى روانه شد تا قرضى بگيرد. در اين وقت اعرابى به حضرت برخورد و شترى با او بود، به حضرت گفت: اين شتر را از من خريدارى كن. حضرت فرمود: قيمت آن را همراه ندارم. اعرابى گفت: من به تو مهلت مى دهم تا وقتى دارا شوى. فرمود: به چند؟ گفت: به صد درهم، آن را خريد و به فرزندش فرمود: اين را بگير و روانه شدند.

به اعرابى ديگر برخورد نمودند، اعرابى گفت: اين شتر را مى فروشى؟ حضرت فرمود: چه مى خواهى با آن انجام دهى؟ گفت: در اولين جنگى كه رسول خدا كند، سوار مى شوم و به جنگ مى روم. فرمود: اگر قبول مى كنى براى تو. اعرابى گفت: قيمت آن را با خود دارم، به چند خريده اى؟ فرمود: به صد درهم. اعرابى گفت: ۱۷۰ درهم به تو مى دهم. فرمود: حسن جان دراهم را بگير. آن جناب درهمها را گرفت و شتر را تحويل داد.

اميرالمومنينعليه‌السلام فرمودند: من رفتم تا اعرابى را پيدا كنم و پول او را بدهم، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را ديدم در جايى كه قبلا او را نديده بودم و متبسم است، فرمود: يا ابالحسن! سراغ اعرابى را مى گيرى؟ گفتم: آرى يا رسول الله! فرمود: يا ابالحسن! آنكه شتر را به تو فروخت، جبرئيلعليه‌السلام بود و آنكه خريد، ميكائيل، و آن شتر از شترهاى بهشت و آن درهم ها از نزد پروردگار جهان بود كه ملى و وفى است(۶۵۹) .

ه - روايت شده كه روزى علىعليه‌السلام به حضرت خيرالنساء فرمود: آيا نزد تو چيزى هست تا پيش من آورى با آن چاشت كنم؟ آن مخدره عرضه داشت: نه.

فرمود: اى فاطمه! چرا مرا با خبر نكردى تا براى شما چيزى فكر كنم؟ عرضه داشت: يا ابالحسن! به درستى كه من شرم مى كنم از خداى خود كه تو را تكليف كنم به چيزى كه بر آن قدرت نداشته باشى.

سپس اميرالمومنينعليه‌السلام از خانه بيرون آمد و دينارى قرض نمود كه براى عيال خود قوتى تهيه كند، مقداد بن اسود - رضى الله عنه - به آن حضرت برخورد و آن روز، روز بسيار گرمى بود، به گونه اى كه چهره آن جناب را آفتاب متغير ساخته بود، به مقداد فرمود: چه باعث شده كه در چنين هواى گرمى از منزل بيرون آمده اى؟(۶۶۰) .

عرضه داشت: مرا بگذار و پرده از روى كارم برمدار؛ از آن حضرت مبالغه و از مقداد مضايقه تا آخرالامر گفت: سوگند به آنكه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را به نبوت و تو را به وصايت او گرامى داشته، از خانه در اين ساعت بيرون نيامدم مگر آنكه عيال خود را گرسنه ديدم و از تنگى معاش گريه آنها را شنيدم براى نشستن آرام نداشتم، مضطرب حال بيرون آمدم.

آن سحاب مكرمت از شنيدن حال مقداد، گريان شد و آن قدر گريه كرد كه محاسن مباركش تر شد و فرمود: به آنكه سوگند ياد نمودى، مرا هم بيرون نياورده مگر آنچه تو را بيرون آورده،(۶۶۱) ولى من دينارى قرض گرفته ام اين را بگير، من تو را بر خود مقدم مى دارم ؛ دينار را به مقداد داد و مراجعت كرد، داخل مسجد شد و نماز ظهر و عصر و مغرب را گزارد.

بعد از آنكه پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ از نماز مغرب فارغ شد، نزد اميرالمومنينعليه‌السلام كه در صف اول بود آمد با اشاره به وى فهماند كه برخيزد و بيايد. علىعليه‌السلام برخاست و به در مسجد به پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ملحق شد، سلام كرد. حضرت جواب داد، سپس گفت: يا اباالحسن! غذايى در خانه هست؟(۶۶۲) .

اميرالمومنينعليه‌السلام سر به زير انداخت و جوابى نگفت. رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: «يا اباالحسن! چرا نمى گويى نه، تا برگردم يا آرى تا به تو بيايم(۶۶۳) ».

سرانجام حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ دست علىعليه‌السلام را گرفته روانه شدند تا به خانه فاطمه زهرا -عليها‌السلام - رسيدند، داخل شدند، ديدند آن بانوى دو سرا مشغول نماز است.

حضرت زهراعليها‌السلام بعد از آنكه از نماز فارغ گرديد كاسه غذايى در پشت سر خود ديد كه بخار از آن بر مى خيزد، صداى پدر خود را كه شنيد خدمت حضرت شتافت، سلام كرد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ جواب داد و از روى مهربانى دست بر سر زهراعليها‌السلام كشيد و فرمود: دخترم چگونه شب را به صبح رساندى خدا تو را رحمت كند.

عرضه داشت: به خير و خوبى. فرمود: شام ما را بياور خدا تو را رحمت كند كه رحمت كرده. آن انسيه حورا كاسه را خدمت پدر و شوهر خود گذاشت.

اميرالمومنينعليه‌السلام با نظر تعجب به فاطمه -عليها‌السلام - نظر كرد. آن مخدره عرض كرد: سبحان الله! چه شده از روى تعجب نگاه مى كنى، مگر اشتباهى از من صادر شده؟

علىعليه‌السلام جريان سوگند خوردن زهراعليهما‌السلام را كه دو روز است چيزى نخورده، بازگو كرد. حضرت خيرالنساء سر به آسمان كرد و عرضه داشت: خداى من مى داند كه جز حق نگفته ام. اميرالمومنينعليه‌السلام فرمود: پس اين غذا كجا بوده كه من هرگز مثل رنگ آن نديده و مانند بوى آن نشنيده ام.

جناب اقدس نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ دست به ميان دو شاخه علىعليه‌السلام گذاشت و فرمود: يا على! اين جزاى دينار توست از جانب خداى تعالى، همانا خداوند هر كه را بخوهد بدون حساب روزى مى دهد، سپس گريان شد و فرمود: حمد خداى را كه شما را از دنيا نبرد تا آنكه تو را مثل زكريا و فاطمه را مانند مريم گردانيد؛ زيرا هر وقت زكريا نزد مريم طعام مى ديد، سؤال مى كرد اين طعام چيست؟ مريم مى گفت: از جانب خدا است(۶۶۴) .

اينها مختصر مطالبى بود كه در فضل و مقام اهلبيتعليه‌السلام ذكر شد وگرنه براى اميرالمومنينعليه‌السلام و فرزندانش، ائمه هدى مال دادن در راه خدا سهل بود؛ آنان نه تنها مال كه جان و اولاد خود را در راه خدا قربانى كردند بنابراين اگر بخواهيم به گوشه اى از مناقب آن بزرگواران بپردازيم، بايد كتاب ديگرى نوشت.

خلاصه بر انسان مسلمان و مؤ من لازم است از اين مال و ثروت چند روزه دنيا بگذرد و صفت بخل را پيشه خود نسازد، بلكه رفتار بزرگان و پيشوايان دينى خود را در جلو چشم خويش قرار دهد، اگر مانند آنان نمى تواند، مختصرى از آن را انجام دهد و چقدر خوب است آدمى كلاه خود را قاضى كند كه مال دنيا براى چيست، بعد به فايده آن پى برد و جدا بهترين فايده مال صرف كردن آن است در راه خير از قبيل زكات، خمس و صدقه و ضيافت و مانند آن كه براى هركدام آياتى نازل و روايات و حكاياتى وارد شده است(۶۶۵) .


زكات و فوايد آن

 خداوند در چندين سوره از قرآن ضمن بيان حكم «زكات» ثمرات و فوايد پرداختن زكات را بر شمرده و به كسانى كه از دادن آن امتناع ورزند وعده عذاب داده است، از جمله فرموده: «مثل افرادى كه مالهاى خود را در راه خدا به مصرف مى رسانند، مانند حبه اى است كه هفت خوشه دهد در هر خوشه صد دانه باشد و خداوند دوچندان مى كند براى هركه خواهد و پروردگار وسعت دهنده و داناست(۶۶۶) ».

همچنين فرموده: «گمان نكنند البته آنهايى كه بخل مى ورزند به آنچه خداوند از فضل خود به آنها مرحمت فرموده كه آن بر ايشان خير است، نه، بلكه شر است به زودى آنچه به آن بخل كرده اند، طوق شود و در گردن آنها افتد در روز قيامت و براى خداست ميراث آسمانها و زمين و پروردگار به آنچه انجام مى دهند با خبر و داناست(۶۶۷) ».

و نيز مى فرمايد: «آنانكه طلا و نقره را جمع مى كنند و آن را در راه خدا صرف نمى كنند، آنها را مژده ده به عذاب دردناك در روزى كه آن طلا و نقره ها را گداخته و سپس با آنها پيشانيها و پهلوها و پشت هاى آنان داغ شود و به آنها گويند اينها، آن چيزهايى است كه براى خود جمع كرديد و اندوختيد پس بچشيد آنچه را كه جمع مى نموديد(۶۶۸) ».

به آيات ديگر دراين زمينه در ضمن روايات اشاره خواهد شد. البته مراد اين آيات، زكات و حق واجب است و گرنه خداوند در مقابل صدقه مستحب چنين عذابى نمى كند.

اينكه خداوند كسانى را كه از پرداختن زكات خوددارى نمايند، به تصريح قرآن وعده عذاب داده، جاى بحث نيست حال چرا از ميان همه اعضا عذاب سه عضو پيشانى، پهلو و پشت را بيان فرموده، ممكن است براى اين جهت باشد كه وقتى اغنيا فقراء را مى بينند رو ترش مى كنند و از دادن زكات به آنها پهلو تهى كرده و پشت بر آنها مى نمايند يا اينكه درد اين سه عضو شديدتر از اعضاى ديگر است.

بعضى از دانشمندان در شرح اين حديث، داستان زير را نقل كرده اند كه: تاجرى هميشه حقوق واجب خود را مى پرداخت و هيچ وقت ذمه او مشغول نبود، روزى مال خود را در يكى از حجرات كاروانسرايى گذاشته بود كه عده اى ستمكار و غارتگر به شهر ريختند و دست تعدى و ظلم به نهب و غارت اموال مسلمين زدند، تا اينكه نايره فساد به همان كاروانسرا رسيد، در آنجا به غارتگرى مشغول گرديدند.

خبر به جناب «تاجرباشى» رسيد. گفت: من مال خود را به حصار محكمى نهاده ام دست كسى به آن نخواهد رسيد. قبل از رسيدن دزدان و غارتگران به حجره مرد تاجر، حجره خراب گرديد، غارتگران وقتى به آنجا رسيدند و حجره را خراب ديدند اعتنا ننموده گذشتند.

بعد از آنكه غارتگران از شهر بيرون شدند، مرد تاجر با عده اى به كاروانسرا رفت و مال خود را از زير خاك و آوار حجره خراب بيرون آورد، مردم با تعجب از حقيقت آن سؤال كردند. گفت: روايتى از امام موسى بن جعفرعليه‌السلام به من رسيده است كه: «به سبب زكات مالهاى خود را حفظ كنيد(۶۶۹) ».

من زكات مالم را داده و آن را در حصار امن نهاده بودم، از اين جهت خاطر جمع بودم.

همچنين آورده اند كه مرد تاجرى سفر دريا كرد و او از افرادى بود كه هميشه زكات مال خود را مى داد، در بين راه دريا، كشتى مشرف بر غرق شدن قرار گرفت، اهل كشتى ناچار بعضى از بارهاى تجار را به جهت سبك شدن كشتى به دريا ريختند و از آن جمله بارى بود كه به اين تاجر تعلق داشت.

تاجر به موجب حديث مذكور هر چند مال خود را تلف شده نمى ديد، در عين حال انگشت حيرت به دندان گرفته بود، زيرا مالى كه به دريا ريخته شود، از بين خواهد رفت.

خلاصه بعد از آنكه خداوند به لطف و كرم خود كشتى را از ورطه طوفان نجات داد، كشتى به ساحل آمد، اهل كشتى اموال خود را بيرون كشيدند، وقتى كشتى بالا آمد، ديدند ريسمان بار مرد تاجر به ميخى گير كرده و همراه كشتى به كنار دريا رسيده. تاجر ايمانش محكم بود محكمتر شد و دلش از اين امر غريب، تازه تر گرديد.


نتيجه منع زكات

 درباره منع زكات و نتايج ناپسند آن روايات بسيار است از جمله از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ وارد شده كه: «از خير و بركت دور است مالى كه زكات آن داده نشود(۶۷۰) ».

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه: «ضايع و تلف نشد هيچ مالى نه در بيابان و صحرا و نه در دريا مگر آنكه از زكات آن تقصيرى شده و زكات آن داده نشده(۶۷۱) ».

همچنين از آن بزرگوار نقل شده كه: «هيچ نيست كه زكات مال خود را داده باشد و از مال او كم شده باشد و هيچ مالى نيست كه منع زكات آن را كرده باشند و آن زياد گردد(۶۷۲) ».

از محمد بن مسلم نقل شده كه تفسير آيه... سيطوقون مابخلوا به يوم القيمه... (۶۷۳) را از امام صادقعليه‌السلام پرسيدم، فرمود: «اى محمد! هيچ فردى نيست كه از زكات مالش منع كند چيزى را مگر آنكه خداوند آن را در روز قيامت اژدهايى قرار مى دهد و در گردن او مى اندازد و گوشت بدن او را دندان مى گيرد و مى گزد تا از حساب فارغ شود(۶۷۴) ».


كيفر ترك زكات

 از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه: «هيچ صاحب ثروتى نيست كه زكات مال خود را ندهد مگر آنكه خداوند محبوس گرداند او را روز قيامت در بيابان هموار و بر او مسلط سازد مارى را كه قصد او كند و وى از دستش گريزان شود. چون بيند كه خلاصى ندارد دست خود را به دهان آن مار دهد، مار هم دست او را مى جود همچنانكه ترب جويده مى شود، سپس بر گردن او طوق شود و آن مضمون گفتار پروردگار است كه فرمود:سيطوقون ما بخلوا ... .

و نيست هيچ صاحب مالى از شتر يا گوسفند يا گاو كه زكات نداده باشد مگر آنكه روز قيامت خداوند او را حبس كند در صحراى هموارى و بر او پا گذارد هر حيوان سم دارى و بگزد او را هر حيوان صاحب دندانى و نيست هيچ صاحب مالى از نخل يا تاك يا زرع كه زكات آن را ندهد مگر آنكه در روز قيامت طوق گرداند در گردن او خداى تعالى آن زمين يا باغ يا مزرعه او را تا هفت طبقه زمين(۶۷۵) .

و باز از آن حضرت نقل شده: «كسى كه زكات ندهد، در وقت مرگ از پروردگار طلب بازگشت مى نمايد و اين سخن خداوند بزرگ است در قرآن كه: يا رب! مرا به دنيا برگردان، شايد عملى نيكو انجام دهم در آنچه ترك كرده ام(۶۷۶) (يعنى تا زكات مال خود را بدهم و مرحمى روى جراحات بيچارگان بگذارم»).

همچنين از آن بزرگوار روايت شده كه: «خداوند محشور مى فرمايد عده اى از مردمان را از قبرها به گونه اى كه دست آنها بر گردنشان بسته شده چنانكه نتوانند به اندازه سرانگشت از زمين چيزى بردارند، همراه آنها فرشتگانى باشند كه آن ها را سرزنش كنند؛ سرزنش سختى و گويند اين جماعت كسانى هستند كه از خير بسيار، خير اندك را ندادند؛ اين جماعت آن كسانى مى باشند كه خداى تعالى مال به آنها عطا كرد و آنها حق خداوند متعال را كه در اموالشان بود، ندادند(۶۷۷) ».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده كه: «روزى آن حضرت در مسجد پنج نفر را از ميان مسلمانان، بلند كرد و بيرون نمود و فرمود: از مسجد ما بيرون رويد، در آن نماز نخوانيد در حالى كه زكات نمى دهيد(۶۷۸) ».

نگارنده گويد: چه اندازه خوب است انسان قبل از آنكه دنياى غدار را وداع نمايد فكرى به حال خود كند، از نعمتهاى الهى استفاده نمايد، از مال و عطاياى پروردگار در راه خدا صرف و انفاق كند، قبل از آنكه چنگال مرگ به رگ و پوست او فرو رود، كارى انجام دهد تا آنكه محتاج به گفتن: رب ارجعون... ؛ نگردد و خود را چنين فرض كند كه او از اين دنيا رخت بربسته و از خداوند مسئلت برگشت به دنيا را كرده، رحمت و لطف خداوند او را به دنيا مراجعت داده، آيا نبايد به قول خود عمل كند و به عهد خويشتن وفا نمايد؟

چرا ما غافل بوده و اين اندازه از پروردگارمان دور افتاده ايم، مگر ما بنده او نبوده و او پروردگار بزرگ و آقاى ما نيست، چرا اين چنين شده ايم و چرا اين قدر سركش و طاغى هستيم، روزى بيايد كه جزاى عمل بد ما را به ما بدهند و كشان كشان ما را به سوى آتش سوزناك و دردناك ببرند.

گويا داستانهاى افراد طاغى و سركش به گوش ما نخورده كه چگونه به سبب عصيانشان به عذاب دنيوى و اخروى مبتلا گرديدند و چگونه از افعال ناشايست خود پشيمان شدند و به اشتباه خود اعتراف نمودند.


طغيان قارون

 يكى از افرادى كه در اول عمر، مؤ من و در آخر عمر به سبب طغيان، بيچاره شد «قارون» است كه به قول بعضى، عموى حضرت موسىعليه‌السلام و نزد جمعى پسر عمو و به اعتقاد عده اى خواهرزاده و به نظر دسته اى پسر خاله آن حضرت بوده است.

ايشان در ابتدا مرد فقيرى بود و در علم تورات و قرائت آن سر آمد اهل آن زمان به شمار مى رفت و جزء آن هفتاد نفرى بود كه حضرت موسىعليه‌السلام براى شنيدن كلام حق تعالى انتخاب نمود.

حضرت موسىعليه‌السلام قارون را بسيار گرامى داشته و پيوسته تخم علم و دانش و ادب در زمين دل او كشت مى نمود، ولى آخر الامر قارون به جهت كثرت مال كه منشاء آن به زعم بعضى كيمياگرى بود از جاده اعتدال منحرف شد و طاغى و ياغى گرديد.

پروردگار كريم از كثرت اموال و گنجهاى قارون در قرآن خبر داده كه: «ما را از گنجها آن اندازه عطا كرديم كه حمل كليدهاى آن براى يك گروه زورمند مشكل بود!(۶۷۹) ».

گويند چهل نفر زورمند كليد گنجهاى(۶۸۰) قارون را حمل مى كردند. صاحب كشاف(۶۸۱) گفته شصت شتر كليدهاى خزائن او را حمل و نقل مى كردند و گفته اند خانه اى را بنا نمود كه ديوار آن از زر سرخ بود و تختى ساخت قيمتى كه ديده روزگار مانند آن را نديده بود. روزى با كبكبه تمام از خانه بيرون آمد سوار بر اسب كه زين زرين بر آن گذاشته بودند، به گفته بعضى نود هزار مرد سواره كه لباس يكرنگ پوشيده و هزار زن با لباس هاى ارغوانى طلا كار سوار بر استران سفيد، او را بدرقه مى كردند.

چون مردم آن حشمت را ديدند گفتند: «اى كاش! مثل آنچه به قارون داده شده براى ما هم بود همانا او صاحب بهره و حظ بزرگى است(۶۸۲) ».

عده ديگر كه مال دنيا و زينت آن در پيش نظرشان جلو نداشت، به آنها مى گفتند: «واى بر شما! ثواب و پاداش خدا بهتر است براى كسى كه ايمان به خدا آورده و عمل نيكو انجام داده(۶۸۳) ».

خلاصه، قارون از كثرت اموال، مغرور و طاغى گشته به طورى كه زير باز گفتار حضرت موسىعليه‌السلام نمى رفت، صحبت آنها با هم مفصل است، طالبين به كتب مفصل مراجعه كنند، همين اندازه اينجا كفايت مى كند كه: وقتى حكم زكات نازل شد و جمعى از فقراء نزد حضرت موسىعليه‌السلام آمدند و از تنگى معاش شكايت كردند، آن حضرت آنان را پيش قارون فرستاد و فرمود: خداوند مال بسيار به تو مرحمت كرده و در اين مملكت محتاج بسيار است، به شكرانه اين نعمت بى شمار، مقدارى از آن را بين درويشان قسمت نما؛ «با خلق كرم كن كه خدا با تو كرم كرد».

قارون گفت: زكات مال من مبلغ زيادى مى شود و آن را نمى توان داد. به حضرت موسىعليه‌السلام وحى شد كه قارون زكات مال خود را خواه اندك باشد و خواه زياد، نخواهد داد، لكن براى اتمام حجت، با او مسامحه كن.

با آنكه زكات يك دهم يا يك چهارم مال بود، حضرت موسىعليه‌السلام فرمود: از هزار دينار يك دينار و از هزار درهم يك درهم و از هزار گوسفند يك گوسفند بده.

قارون گفت: بايد در اين انديشه كنم، آنگاه جواب گويم. بعد از آنكه حساب نمود آن را هم مبلغ خطيرى ديد، امتناع نمود و به جمعى از بنى اسرائيل كه مريدان او بودند و پروانه وار دور او را مى گرفتند، گفت: موسى براى ما نقشه كشيده كه ما را هم مانند خود بيچاره كند، زكات مال ميخواهد، رأی شما در اين باره چيست؟

متملقين و چاپلوسان گفتند: رأی، رأی شما و نظر، نظر مبارك است! قارون گفت: من براى بيچاره كردن موسى نقشه اى كشيده ام. زنى را كه به فجور و به حسن و جمال مشهور بود، آوردند و به او گفت: من با تو كارى دارم. زن گفت: اگر از من بر آيد، كوتاهى نمى كنم. قارون گفت: من به تو يك طشت زر مى دهم به شرط آناكه در ميان بنى اسرائيل بگويى كه موسى با من زنا كرده است. آن زن قبول كرد.

روز بعد قارون به مجلس حضرت موسىعليه‌السلام آمد در حالى كه آن جناب موعظه مى كرد و احكام الهى را بيان مى نمود: «هر كه دزدى كند دستش را قطع مى نمايم، هر كه به بى گناهى نسبت زنا دهد حدش مى زنم، هر كه زنا نمايد اگر غير محصنه باشد تازيانه اش مى زنم و اگر محصنه باشد، سنگسارش كنم».

قارون برخاسته گفت: اگر چه خودت باشى؟ حضرت فرمود: آرى، اگر چه من باشم. قارون گفت: بنى اسرائيل مى گويند تو با فلان زن زنا كرده اى. فرمود: معاذالله! او را حاضر سازيد. وقتى زن حاضر شد، حضرت فرمود: اى زن! تو را سوگند مى دهم به خدايى كه دريا را شكافت و بنى اسرائيل را از آن گذرانيد و از فرعون نجات داد و تورات را جهت رستگارى آنها فرستاده، آنچه صحيح است بگو.

هيبت الهى، زن را گرفت با خود انديشه كرد آنچه از فسق و فجور از من صادر شده ممكن است به توبه آمرزيده شود، اما اقرار به افترا در حق پيغمبر مرا به عقوبات دنيويه و اخرويه گرفتار خواهد نمود، نسيم توفيق حضرت ذوالجلال بر گلشن احوالش وزيد، گفت: حاشا! موسى از آنچه اين جماعت مى گويند مبراست، قارون مرا به زر فريفته و به من دستور داده چنين افترايى به موسى بندم و الان دو كيسه زر يا طشت زر پيش من است و مهر او بر آن است.

بنى اسرائيل مهر قارون ديدند، جملگى به ناپاكى او پى بردند. حضرت موسىعليه‌السلام از نسبت آن گناه گريان شد به سجده افتاد و عرضه داشت: خداوندا! حاضر مى شوى اين نابكار در حق من چنين گويد.

وحى آمد كه: زمين در اختيار و فرمان توست، هر چه خواهى بكن.

موسىعليه‌السلام سر از سجده برداشت و فرمود: اى بنى اسرائيل! من همچنانكه بر فرعون مبعوث شدم، بر قارون نيز مبعوثم هر كه با اوست، نزد او باشد و هر كه با من است، از او دور گردد.

همه از او كناره گيرى كردند مگر دو نفر، حضرت به زمين خطاب نمود: بگير ايشان را. زمين پاهاى آنها را تا ساق گرفت، استغاثه نمودند، حضرت موسىعليه‌السلام التفات نكرد و دوباره امر كرد زمين تا كمر آن ها را گرفت، صداى استغاثه آنها بلند شد، آن حضرت خشمناك بود اعتنا ننمود، مرتبه سوم فرمود: بگير. آنها تا به گردن فرو رفتند و استغاثه زياد نمودند، آن حضرت متاءثر نشده بار ديگر به زمين دستور داد آنها را ببلعد، در زمين فرو رفتند و گويند هر روزى به اندازه قامت خود فرو مى رفتند(۶۸۴) .

رود به باد فنا هر كه خاك پاى تو نيست

فرو شود به زمين هركه در هواى تو نيست

بعد از فرو رفتن قارون به زمين، باز عده اى از احمقان بنى اسرائيل مشغول بيهوده گفتن شدند كه موسى اين كار را كرد تا گنجهاى قارون را متصرف شود، وقتى آن حضرت اين سخن را شنيد، دعا كرد، خداوند همه هستى و عمارات و گنجهاى او را به زمين فرو برد. خداوند داستان قارون را براى پند و عبرت ديگران چنين بيان مى كند:

«فرو برديم قارون و خانه او را و هيچ كس نتوانست او را يارى كند از غير خدا و خود نيز عاجز بود و نتوانست از خود رفع عذاب كند(۶۸۵) ».


خمس

 اما قسم ديگر از وجوه بر و احسان، نيكى نمودن به ذريه حضرت خاتم الانبياءصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ است. خداوند اين طايفه والا مقام را به خاطر قرابت شان با پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ از ساير مخلوق به كرامت خاص ممتاز گردانيده و ذلت گرفتن زكات را كه او ساخ اموال مردم است، بر آنها نپسنديده، از اموال، آن مقدار برايشان مقرر كرده كه ذليل صدقه كسان و رهين منت ناكسان نباشند.

پس بنابراين سادات عاليقدر مال خود را مى گيرند و به صاحب مال مربوط نيست و اگر متمول اين حق را ندهد، مال آن بزرگواران را غصب نموده و اگر بدهى منتى بر آنان ندارد؛ زيرا مال، مال خودشان است، اين حكم و دستور خداوند مى باشد كه:

«مردم بدانيد آنچه را كه به دست آورديد و غنيمت گرفتيد به درستى كه پنج يك آن براى خدا و رسول و صاحب قرابت و يتيمان و مساكين و رهگذران محتاج است، اگر به خدا و آنچه ما بر بنده خود فرود آورديم، ايمان آورده باشيد(۶۸۶) ».

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه: «چون روز قيامت شود، منادى از جانب خدا ندا كند اى خلايق خدا! ساكت باشيد، همانا محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ مى خواهد سخن بگويد. سپس همه خاموش شوند، آن بزرگوار گويد: اى مردم! هر كس بر من حقى دارد برخيزد تا آن را تلافى كنم. گويند ما را بر تو حقى نيست، بلكه خدا و رسول او بر ما ذيحق مى باشند.

بعد فرمايد: هر كه به ذريه من نيكى كرده و آنها را جا داده، گرسنه هاى آنها را سير كرده، عريانشان را پوشانيده بايد بر خيزد تا آنكه تلافى نمايم.

عده اى بر خيزند، خداوند اختيار آنها را به دست پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ واگذار مى كند، آن حضرت آنها را در مكانى جاى مى دهد كه از پيغمبر و اهل بيت او غايب نباشند(۶۸۷) ».

روايات در اين زمينه زياد است اميد است به توفيق حضرت حق كتاب جداگانه نوشته شود، براى رعايت اختصار بحث خمس و احسان به فرزندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را با ذكر داستانى خاتمه مى دهيم.

نقل شده(۶۸۸) كه شخصى در مدت پنجاه سال، هر سال به سفر حج نايل و زيارت «بيت العتيق» نصيب او مى گرديد، روزى توشه برداشته، به قصد سفر حج از خانه بيرون مى آيد و عبورش به خرابه و مزبله اى مى افتد، زنى را مى بيند كه مرغابى مرده اى را به دست گرفته پر و بال آن را مى كند. پيش مى رود و مى گويد: چرا اين كار را مى كنى؟ جواب مى دهد: كارى نداشته باش.

حاجى در تفتيش آن بر آمده، و اصرار زياد مى كند تا زن ناچار پرده از روى معما برداشته، و مى گويد: من زنى علويه ام و چهار دختر يتيم دارم و امروز روز چهارم است كه ما هيچ نخورده ايم، اكنون ميته بر ما حلال گرديده از اين جهت اين مرغابى را برداشته پاك مى كنم براى آنها ببرم تا از هلاكت نجات يابند.

تير سخن زن در قلب حاجى مى نشيند، با خود مى گويد واى بر من! اولاد مرتضى و ذريه پيغمبر به اين سخنى روزگار مى گذرانند و من غافل هستم. پول را به دامن زن علويه مى ريزد و از رفتن به حج منصرف مى شود. وقتى از حج بر مى گردند به ديدن هر كدام كه مى رود، مى گويند: فلانى! حج تو قبول باد و سعى تو مشكور، تو در فلان موضع با ما بودى، حاجى با خود انديشه مى كند تا شب مى شود. جناب اقدس نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را در خواب مى بيند كه به او مى فرمايد: فلانى! تعجب مكن تو چون به فرياد آن ضعيفه درمانده رسيدى، من از خداى تعالى مسئلت كردم كه فرشته اى به صورت تو بيافريند تا روز قيامت از جانب تو حج كند(۶۸۹) .

حج درست خواهى كام شكستگان ده

دامان كعبه جوئى دست فتادگان گير(۶۹۰)


فوايد صدقه

 ديگر از وجوه بر و از اقسام خير «صدقه دادن» به فقراء و درماندگان است و براى آن دو فايده مترتب است: يكى دنيوى و ديگرى اخروى. اما فوايد دنيوى «صدقه»:

از امام باقرعليه‌السلام منقول است كه: «نيكى كردن و صدقه، فقر را بر طرف كرده و عمر را زياد و طولانى نموده و از صاحب خود هفتاد نوع مردن بد را دفع مى كند(۶۹۱) ».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه: «همانا خدايى كه جز او خدايى نيست، هر آينه به واسطه صدقه دفع مى نمايد امراض و مصيبت و سوختن و غرق شدن و خراب شدن خانه و ديوانگى را و آن حضرت به همين سياق هفتاد قسم از اقسام شر را شمردند كه خداى تعالى به بركت صدقه از بنده دفع مى كند(۶۹۲) ».

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه: «بيماران خود را با صدقه مداوا كنيد و بلا را با دعا دفع سازيد و رزق را به سبب صدقه فرود آورديد؛ زيرا چيزى بر شيطان سنگين تر از صدقه دادن به مؤ من نيست و صدقه قبل از آنكه در دست بنده قرار گيرد در دست خدا قرار مى گيرد؛ يعنى قبل از آنكه به دست فقير رسد، خداوند پاداش آن را مى دهد و پاداش بااوست(۶۹۳) ».

باز از آن بزرگوار روايت شده كه: «براى مريض مستحب است خود به سائل صدقه بدهد و به او بگويد برايش دعا كند(۶۹۴) ».

همچنين از آن حضرت روايت شده كه: «كسى كه صبح صدقه دهد، خداوند نحسى آن روز را از او مى برد(۶۹۵) ».

از محمد بن مسلم روايت است كه با حضرت ابى جعفرعليه‌السلام در مسجد پيغمبر بوديم، كنگره هاى مسجد خراب شد و مردى در زير آن بود و ضررى به او نرسيد، حضرت فرمود: از او سؤال كنيد امروز چه عملى انجام داده؟

سؤال كردند، گفت: امروز كه از خانه بيرون آمدم در آستين من خرمايى بود آن را صدقه دادم. حضرت فرمود: «خداى تعالى به آن خرما از تو اين بلا را دفع كرد(۶۹۶) ».


دو نكته

 الف - از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه: «زمينى بين من و يك نفر منجم، مشترك بود و مى خواستيم آن را تقسيم كنيم، مرد منجم در نظر داشت خود در ساعت سعدى از خانه بيرون شود و من در ساعت نحسى بيرون روم، بعد بر سر زمين رفته آن را قسمت كرديم، بهترين سهم به من تعلق گرفت.

آن مرد دست روى دست زد و گفت: هرگز چنين امرى را نديده بودم. گفتم: چيست؟ گفت: من منجم هستم، تو را در ساعت نحس بيرون آوردم و خود در ساعت نيك بيرون آمدم، مقتضى اين بود قسمت و سهم خوب به من تعلق گيرد، ولى برعكس شد.

گفتم: ميل دارى تو را خبر دهم از آنچه پدرم از رسول خدا نقل فرموده «هر كه مى خواهد خداوند از او نحسى روز را بر طرف كند، در ابتداى روز صدقه دهد، خداوند نحسى آن روز را از او مى برد و كسى كه دوست دارد خداوند نحسى شب را از او ببرد، در اول شب صدقه دهد، خداى تعالى نحوست آن شب را از او مى برد(۶۹۷) .

من وقتى بيرون آمدم صدقه دادم و نحوست آن ساعت از من دفع شد، پس اين براى تو از علم نجوم بهتر است(۶۹۸) ».

ب - نقل شده كه حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام فرمودند: مردى در بنى اسرائيل پسرى داشت كه او را بسيار دوست مى داشت، خواب ديد كه به او گفتند: جوان تو در شب دامادى مى ميرد. آن شب فرارسيد، پدر ناراحت و در فكر فرو رفته بود تا آنكه پسرش شب را به صبح آورد و اتفاقى روى نداد، او را طلبيد و گفت: ديشب خيرى انجام دادى؟

گفت: جز آنكه طعامى براى من گذاشته بودند و سائلى آمد، آن را به سائل دادم.

گفت: به سبب آن، مرگ از تو دفع شد(۶۹۹) ».


فوايد اخروى صدقه

 اما فايده اخروى صدقه، از سيد عالم و فخر دودمان بنى آدمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه: «زمين قيامت آتش است مگر سايه گاه مؤ من ؛ زيرا صدقه او، او را سايه مى افكند(۷۰۰) ».

صائب گويد:

سايه لطفى فكن بر فرق خورشيد افسران

چتر اگر بر فرق سر روز جزا مى بايدت

البته روايات در اين باب بسيار است، ولى ما به همين اندازه اكتفا كرده و نظر خوانندگان عزيز را به مباحثه مرد متمول با مالش جلب مى كنيم كه چگونه حسرت و ندامت دامنگير صاحب مال مى شود و انسان پيش از فرارسيدن مرگ بايد از مال استفاده كند و آن را ذخيره آخرت سازد.


مرد ثروتمند و ملك الموت

 از سرور عالمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه: «در زمان گذشته مرد متمولى بود صاحب فرزندان، روزى ملك الموت به لباس مسكينى به در خانه وى آمد و در را كوبيد، نگهبانان بيرون آمدند، گفت: آقاى خود را بگوييد پيش من آيد.

گفتند: آقاى ما نزد انسانى مثل تو نخواهد آمد، او را رد كردند.

بار ديگر آمد و گفت: به او بگوييد من ملك الموتم، وقتى صاحب خانه صداى او را شنيد، دستور داد كه با او با نرمى سخن بگوييد و عرضه داريد كه شايد جاى ديگر ماءمور باشى و اينجا اشتباها آمده اى. ملك الموت گفت: نه، ماءمور همين جا هستم.

خلاصه به درون خانه داخل شد و گفت: برخيز و وصيتهاى خود را بنما، تا قبض روحت نكنم، از اينجا بيرون نمى روم.

صداى اهل و عيالش بلند شد، مرد متمول هم دستور داد صندوقها را آوردند، آنچه در ميان آنها بود از طلا و نقره دستور داد بنويسيد، سپس رو به مال كرد و گفت: لعنت خدا بر تو! تو ذكر خداوند را از ياد من بردى و از كار آخرت مرا غافل ساختى ؛ خداى تعالى مال را به زبان آورد كه چرا به من دشنام مى دهى در صورتى كه تو به سرزنش سزاوارترى، آيا در نظر مردم حقير نبودى به واسطه من بزرگ شدى، آيا در جلو صلحا و سادات و به در خانه هاى پادشاهان نمى افتادى، آيا دختران ملوك را خواستگارى نمى نمودى و به تو مى دادند و به صلحا نمى دادند، اگر مرا در وجوه بر و مصارف خير صرف مى نمودى آيا ابا مى كردم و اگر مرا در راه خدا نفقه مى دادى، كوتاهى مى نمودم، چرا بد مى گويى خودت به آن سزاوارترى(۷۰۱) .

امام صادقعليه‌السلام درباره ذخيره شدن صدقه در آخرت به عمار ساباطى مى فرمايد: اى عمار! تو صاحب ثروت بسيارى؟ گفت: آرى جانم فدايت! فرمود: آنچه را كه خدا بر تو واجب فرموده از زكات ادا مى كنى؟ گفت: آرى.

فرمود: حق معلوم از مال خود را اخراج مى كنى؟ گفت: آرى. فرمود: صله خويشان بجا مى آورى؟ گفت: آرى. فرمود: صله برادران مى كنى، يعنى برادران دينى؟ گفت: آرى.

سپس فرمودند: «عمار! همانا مال، فانى و بدن پوسيده مى شود و عمل باقى و پاداش دهنده اعمال زنده و پاينده است، و به درستى كه آنچه پيش فرستادى از صدقات و نفقات به تو خواهد رسيد، ولى آنچه پس اندازنمايى هرگز به تو نخواهد رسيد(۷۰۲) ».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه: «تصدق كنيد اگر چه به صاعى از خرما باشد و اگر چه به بعضى از صاع باشد و اگر چه به مشتى بوده باشد و اگر چه به بعضى از مشت باشد و اگر چه به يك خراما و اگر چه به بعضى از خرما باشد و كسى كه دسترسى به آن هم نداشته باشد، تصدق نمايد به كلمه طيبه، به اين معنا كه به سائل دانشى بياموزد و يا آنكه با زبان خوش او را رد كند كه خوشحال شود؛ زيرا وقتى كه يكى از شما خدا را ملاقات كند، يعنى در قيامت خداوند فرمايد: آيا آنچه به مقتضاى شفقت و بنده پروردى بود، با تو به عمل نياوردم؟ آيا تو را شنوا و بينا نگردانيدم؟ آيا مال و فرزند به تو ندادم؟ سپس بنده گويد: بلى.

بعد خداوند فرمايد: نظر كن و ببين آنچه را كه براى خود پيش از اين فرستاده اى.

پس انسان به جلو و عقب و راست و چپ نگاه مى كند، چيزى نمى بيند كه به واسطه آن خود را از آتش نجات دهد(۷۰۳) ».

نجات ار خواهى اى منعم، به درويشان بكن ريزش

به اين باران مگر بر آتش دوزخ زنى آبى

نگارنده گويد: خداوند در موارد متعددى به صدقه دهندگان وعده پاداش داده، از جمله در «سوره معارج» بعد از آنكه حالات انسان را بيان مى كند كه انسان حريص آفريده شده، مى رسد به اينجا مگر نمازگزاران ؛ آنان كه بر نمازشاءن مداومت دارند و آنانكه در مالهايشان حقى معلوم براى سائل و محروم است، آنكه روى سؤال ندارد، ولى مستحق است بعد از چند آيه ديگر مى فرمايد: آن گروه در باغهاى بهشتى مكرم و معزز خواهند بود(۷۰۴) .

آيات بسيار است ولى همين يك آيه منظور ما را مى رساند كه چه فايده اى مى برد آنكه از مال خود يك مقدار معين نموده و در مصارف خير و وجوه بر صرف مى نمايد، چقدر خوب است انسان در اين راه قدم بردارد، در فكر اين باشد كه در كجا فقير و بيچاره و درمانده اى است، دست او را بگيرد و مانند خانواده خود به مسكين نان و غذا دهد، به مريضها سركشى كند، در فكر راه مستقيم باشد، را خدا را بپيمايد و به طور خلاصه جاده بهشت را طى كند و به فكر آخرت باشد:

كن بسيج سفر خود كه پس از تو به جهان

غم بى زادى راهت نخورد هيچ كسى


احدايث اماكن خيريه

 از جمله مصارف خير، ساختن و تعمير نمودن مسجد و مدرسه و پل، حفر چاه مهمتر از همه رسيدگى به امور طلاب است، و همچنين كمك به جوانان بيچاره و بى بضاعت اعم از پسر و دختر در جهت تشكيل زندگى مشترك، رفتن به زيارات و مانند آن است ؛ زيرا تمام اينها مصالح عمارت آخرت است.

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است: «كسى كه مسجدى را بنا كند، خداوند در بهشت خانه اى جهت او مى سازد(۷۰۵) ».

ابو عبيده خدرى گويد: املام صادقعليه‌السلام در راه مكه بر من گذر كرد و من مشغول مرتب كردن سنگهايى جهت بناى مسجد بودم، عرض كردم: جانم به قربان شما! اميد است اين عمل، مسجد ساختن به حساب آيد و آن ثواب مترتب گردد. فرمود: آرى(۷۰۶) .

از امام باقرعليه‌السلام روايت شده: «كسى كه به اندازه جايگاه اسفرود(۷۰۷) مسجدى بنا كند، خداوند در بهشت خانه اى را براى او بنا نمايد(۷۰۸) ».

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه شش چيز «بر» است و مؤ من بعد از وفات خود نيز از آن بهره مند مى شود: «فرزندى كه براى او طلب آمرزش كند، قرآنى كه بعد از خود بر جاى گذارد، درختى كه نشاند، چاهى كه آن را حفر مى كند، صدقه اى كه آن را مستمر سازد، سنت و راهى بنا نهد كه بعد از او به آن عمل نمايند(۷۰۹) ».

به طور خلاصه انسان تا مى تواند براى خدا عملى انجام دهد تا نتيجه اش را دريابد.


يك حكايت

 آورده اند مردى در سفر، ميخى را با خود مى برد كه هر جا فرود آيد، حيوان خود را به آن ببندد، در يكى از منازل كه فرود آمد بعد از آنكه بار سفر را بست ميخ را بيرون نياورد به قصد اينكه اگر مسلمانى آمد محتاج نشود، حيوان خود را به آن ببندد يا ريسمان چادر و خيمه خود را به آن وصل و محكم نمايد.

روز ديگر شخصى از آنجا با شتاب مى گذشت، پايش به آن گير كرد و بر زمين خورد، آزرده خاطر شد دوباره به راه افتاد، بعد به فكرش آمد كه اگر آن را بيرون آورم، بهتر است مبادا مسلمان ديگرى به زمين بخورد، برگشت و آن را بيرون انداخت، خداوند منان خبر داد كه چون هر دو راحت خلق را خواستند گرچه ضد يكديگر عمل نمودند هر دو را ثواب و پاداش دهم.


فوايد مهمانى

 ديگر از مصارف خير، ضيافت و «مهماندارى» است كه جدا از صفات بسيار پسنديده جامعه انسانيت است ؛ زيرا علاوه بر جزا و پاداش الهى، منافعى بر آن مترتب است از جمله اينجاد محبت و دوستى مى كند، عداوت را از ميان برمى دارد، آزادگان را بنده كند؛ زيرا انسان بنده احسان است، فقر و مرض را نابود كند، ميزبان را لذتى بس عجيب بخشد، انسان محبوب خدا گردد، از گناهان بيرون آيد.

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده كه: «مهمان با روزى خود مى آيد و گناهان اهل خانه را با خود مى برد(۷۱۰) ».

همچنين از آن حضرت روايت شده: «كسى كه مهمان را گرامى دارد، مانند آن است كه هفتاد پيغمبر را گرامى داشته و كسى كه در راه مهمان درهمى را خرج كند، مانند آن است كه هزار هزار دينار در راه خدا مصرف نموده است(۷۱۱) ».

از اميرالمومنينعليه‌السلام وارد شده: «كريمان از خورانيدن و طعام دادن لذت مى برند و لئيمان از خوردن(۷۱۲) ».

و نيز آن حضرت فرموده: «سه چيز از دنياى شما نزد من محبوب است: اكرام مهمان، شمشير زدن در جهاد، روزه در تابستان(۷۱۳) ».

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده: «هيچ مردى نيست كه در منزل خود دو نفر از مؤ منين را ببرد و آنها را غذا دهد و سير كند مگر آنكه ثواب آن بالاتر از اين است كه بنده اى را در راه خدا آزاد كند(۷۱۴) ».

از امام زين العابدينعليه‌السلام وارد شده: «هر كه مؤ من گرسنه را سير كند، خداوند او را از ميوهاى بهشت سير نمايد. كسى كه مؤ من تشنه را سيراب كند، خداوند او را از شراب بى غش مهر شده سيراب نمايد(۷۱۵) ».

البته ضيافت اختصاص به فقراء ندارد، بلكه اغنيا را هم شامل مى شود، ولى ممكن است گفته شود كه در ضيافت فقراء انسان دو ثواب مى برد: يكى ثواب ضيافت و ديگر ثواب كمك كردن و دست آنها را گرفتن (خداوند ثواب هر دو را نصيب ما بگرداند) مويد اين سخن روايتى است كه از امام صادقعليه‌السلام وارد شده: «هر كه اطعام كند مؤ من توانگرى را چنان باشد كه رقبه اى از فرزندان اسماعيل را از كشتن نجات داده است(۷۱۶) ».

روايات در اين باره بسيار است، همين اندازه براى انسان بصير كفايت مى كند، ولى براى مزيد آگاهى، نظر خوانندگان گرامى را به ضيافت چند نفر از بزرگان جلب مى كنيم به اين اميد كه رفتار آنان براى ما درسى باشد و خداوند به ما هم توفيق دهد كه مانند آنها عمل نماييم.


چند حكايت

 الف - از حضرت ابراهيم خليل الرحمن نقل شده كه بدون مهمان غذا نمى خوردند و اگر ميل مى فرمود بر او دشوار بود و چون ضيافت در ميان عرب از ايشان رسم شد، او را «ابوالضيفان» نام نهاده اند(۷۱۷) .

نقل شده كه وقتى تا پانزده روز مهمان بر سر سفره آن جناب حاضر نشد و شب كه خوان احسان او را مى گستردند، انتظار ميهمان مى كشيد و چون نمى آمد بسيار دلتنگ و دست به جانب سفره دراز نمى كرد تا اينكه شب شانزدهم خداوند جمعى از فرشتگان را به صورت بشر فرستاد.

بعضى گويند: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل بودند كه ماءمور خراب كردن شهر «لوط» بودند، اول به آنها دستور داده شد كه مهمان ابراهيم شوند و او (ساره) را به وجود اسحاق بشارت دهند و بعد مامورند شهر لوط را ويران كنند(۷۱۸) ».

ب - روايت شده كه ديدند اميرالمومنينعليه‌السلام گريه مى كند، سبب آن را سؤال كردند، فرمود: «هفت روز است كه براى ما مهمان نيامده است(۷۱۹) ».

پروردگارا! واى به حال ما بيچارگان كه سال مى گذرد و كسى رنگ سفره ما را نمى بيند و احدى طعم غذاى ما را نمى چشد و آوازه پاى مهمان به گوش نمى رسد، بارالها! ما را از سعادت بزرگ مهماندارى بى بهره مگردان.

ج - از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده كه آن حضرت در سن بيست يا سى سالگى از مكه معظمه بيرون رفته بود، هنگام مراجعت، از محل «بنى تميم» عبور كرد، در ميان آن طايفه مرد بزرگى بود به نام «عبدالله بن جدعان»، از مكارم صفات و محاسن عادات ايشان اين بود كه مناديى داشت به نام «ابوقحافه» هر روز مردم را به مهمانى و مائده عبدالله فرامى خواند و در آن روز عبدالله از عبور حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ با خبر شد، با شوق تمام بر سر راه آن حضرت آمد و استدعا نمود كه قدم رنجه كرده به منزل ايشان رود و آن جناب را به پروردگار بطحا و شيبه عبدالمطلب سوگند داد. آن جهان عطوفت و كرم، خواهش او را پذيرفت، عبدالله خود كمر اخلاص بست و به خدمت قيام نمود.

بعد از آنكه مراسم ضيافت خاتمه پذيرفت و وقت مجلس منقضى شد، آن جناب بيرون آمدند، عبدالله هم به جهت مشايعت مختصرى با آن جناب آمد، وقتى خواستند از هم جدا شوند حضرت دعوت كردند و فرمودند: فردا در وقت طلوع آفتاب تو و جميع قبايل بنى تميم از بنده و آزاد، ميهمان من هستيد. سپس از هم جدا شدند.

حضرت به مكه آمدند و به منزل عم خود، ابى طالب رفته متفكر نشست، فاطمه بنت اسد، والده ماجده حضرت علىعليه‌السلام كه آن در يتيم را در كنار دامن عطوفت خويش پرورده بود، وقتى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را چنان ديد گفت: اى فرزند! با كسى گفتگويت شده كه چنان متاءثرى؟ فرمود: نه، اى مادر! گفت: پس چه سبب شده چنين متاءثرى؟ فرمود: خير است. گفت: تو را به حقى كه مرا بر توست، مطلب را بگو. حضرت ماجرا را بيان كرد. فاطمه گفت: فرزند! غصه مخور چون عمويت آيد، به او بگويم تا به آنچه رضايت تو، در آن است، قيام نمايد.

وقتى ابى طالب آمد فاطمه او را از موضوع آگاه كرد، سپس ابوطالب آن حضرت را نوازش كرد و به سينه چسبانيد و ميان دو چشم مباركش را بوسه زد و گفت: اى فرزند! هر چه اراده كنى، انجام خواهم داد.

دستور داد دختران عبدالمطلب آمدند و گفت زيورهاى خود را از طلا و نقره هر چه داريد، به من قرض دهيد تا از شام كسى آيد دو برابر آن را به شما دهم، همه گفتند: سمعا و طاعتا، هر چه داشتند آوردند، ابوطالب دريافت كه همه آنها به مخارج وفا نمى كند.

تصميم گرفت پيش برادرش عباس كه متمول بود رود، در بين راه گوسفندان بسيارى ديد كه به مكه وارد مى شدند، پرسيد: اينها از كيست؟ گفتند: از حور بن سالم. دستور داد او را حاضر كردند، حور سلام كرد، دست ابوطالب را بوسيد، ابوطالب سؤال كرد عدد اينها چند است، گفت: دوهزار، به بازار عكاظ آورده ام براى فروش.

گفت: به من مى فروشى به هر قيمت كه راضى باشى و صبر كنى در پول آن تا مال من از شام آيد؟ حور گفت: آقا! جان من فداى توست. ابوطالب گفت: قبول نمى كنم مگر به قيمت. خلاصه گوسفندان را خريد و به سراغ برادرش نرفت و به منزل مراجعت نمود.

عباس با خبر شد كه برادرش ابوطالب قصد منزل او را داشته و از راه برگشته، پيش ابوطالب آمد و گفت: خبر آمدن تو به من رسيد، خوشحال شدم بعد خبر مراجعت تو را شنيدم، متاءثر گرديدم. ابوطالب ماجرا را بيان كرد. عباس برخاست تا برود، گفت اى برادر! من به تو حاجتى دارم؟ ابوطالب گفت: آنچه خواهى بگو. گفت: تو را به خدا و حق پدر و جدت و به حق شيبه عبدالمطلب سوگند مى دهم كه اگر حاجت خود را بگويم، روا مى كنى؟ ابوطالب گفت: ممكن است تو از من حاجتى بخواهى و من بر آن قادر باشم و روا نكنم!

عباس گفت: مى خواهم بر من منت نهى و بگذارى من به ضيافت محمد! و جميع مايحتاج او قيام نمايم ؛ زيرا چاره اتفاق افتاده كه ايام موسم حج است و خلق بسيارى در مكه جمع شده اند.

ابوطالب گفت: برادرم فضيلت و شرف تو فضيلت و شرف من است و چون تو به اين امر قيام نمايى، مانند آن است كه من قيام نموده باشم، به عهده تو واگذار كردم.

عباس وقتى ديد اين موضوع را برادرش قبول كرد، از دل و جان به تهيه ضيافت سيد انس و جان پرداخت، خدمتكاران و بنده هاى بنى هاشم را جمع نمود و به نحر شتران و گاوان و گوسفندان اقدام كردند، ديگها بار، بريانها و حلواها درست نموده و مكانى را جهت ضيافت آماده ساخته، تمام افرادى كه براى موسم حج آمده بودند در آنجا شركت كرده، مهمانى بر قرار شد و شش هزار دينار خرج شده بود.

و براى اينكه آن سرور جهان زير بار منت احدى از بشر نرفته باشد، زمانى كه مكه معظمه را فتح كرد، بازار «عكاظ» را كه در ناحيه مكه است و عرب را رسم بود كه در آنجا اجتماع نموده و يك ماه اقامت كرده به خريد و فروش مشغول بودند به فرمان الهى به عباس تمليك كرد.

ج - گويند عبدالله پسر جعفر طيار را گفتند: چرا اين قدر در بخشيدن مال خود افراط مى كنى؟ اين مرد سخاوتمند در جواب گفت: عادت بر اين شده كه خداى تعالى به من عطا فرمايد و من به مردم دهم ؛ اگر من ترك سخاوت كنم خدا هم از من قطع فرمايد.

همين عبدالله روزى در نخلستان خود، غلام همسايه را ديد كه سه قرس نان كه مقررى اش بوده در پيش خود گذاشته است در آن حال سگى آمد، غلام يك قرص آن را پيش آن انداخت، بعد از آنكه آن را خورد غلام حس كرد سگ گرسنه است، دومى را نيز پيش آن انداخت، سپس قرص سوم را نيز پهلوى سگ گذاشت.

عبدالله اين موضوع را كه مشاهده كرد پيش رفت و گفت: چرا همه نانهاى خود را به سگ دادى و براى خود چيزى باقى نگذاشتى؟ غلام گفت: سگ در اينجا غريب و گرسنه است، لذا او را بر خود مقدم داشتم. عبدالله با خود گفت: ببين مردم مرا سخى مى دانند و سرزنش مى كنند، اين غلام از من سخى تر است، او را خريد و آزاد كرد و نخلستان خود را به او بخشيد(۷۲۰) .

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ مى فرمايد: «سوگند به خدا! ايمان به من ندارد كسى كه خود سير بخوابد و برادر يا همسايه مسلمانش گرسنه باشد(۷۲۱) ».

از اميرالمومنينعليه‌السلام وارد شده كه فرموده: «آيا من با شكم پر بخوابم و در اطراف من شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه باشد(۷۲۲) ».

ه - روايت است كه در بنى اسرائيل مردى بود فاسق و دامن زندگى او آلوده، روزى به سفرى رفت و در بين راه سگى را ديد كه از تشنگى زبانش از كام بر آمده، بسيار ناراحت شد و دلش به حال آن سگ سوخت، در فكر فرو رفت كه چكار كند، به نظرش رسيد كه عمامه خود را باز كند و كاسه چوبى كه همراه داشت به آن ببندد و آب از چاه بيرون آورد، همين كار را كرد، آب بيرون آورد و سگ را سيراب نمود.

خداى تعالى به پيغمبر عصر وحى كرد: «من از عمل آن مرد تشكر كردم و گناهان او را آمرزيدم، چون بر خلقى از مخلوقات من دلسوزى نمود(۷۲۳) ».

وقتى اين خبر به آن مرد رسيد، از گناهان خويش توبه نمود.

اينها مطالبى بود نسبت به سخاوت، اما براى اينكه بدانيم انفاق مال در كجا سخاوت است و در كجا نيست، به كلام گهربار امام صادقعليه‌السلام گوش جان مى سپاريم كه براى مفضل بيان مى كند: «اى مفضل! اگر به كسى كه شايسته و اهليت دارد، احسان مى نمايد بدان كه او به سوى خير مى رود و اگر به غير اهل، احسان مى كند، براى او نزد خداى تعالى خيرى نيست(۷۲۴) ».


بخشش قبل از سؤال

 امام صادقعليه‌السلام كيفيت و چگونگى احسان و بخشش را چنين بيان فرموده است: «احسان بايد پيش از سؤال باشد، اما اگر بعد از سؤال باشد جز اين نيست كه هرچه احسان كنى، برابر آن آبرويى است كه از سائل رفته است. سائل شب مى خوابد در حالى كه خوابش نمى برد، مضطرب و بى قرار مى باشد، بين اميد و نااميدى به سر مى برد، نمى داند حاجت خود را ببرد، سپس تصميم مى گيرد حاجت خود را پيش تو آورد، پيش تو مى آيد در حالى كه دلش مى تپد، اعضايش مى لرزد، رنگ چهره اش متغير مى گردد، نمى داند از نزد تو دلگير برمى گردد يا خوشحال(۷۲۵) ».


دو حكايت

 از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه «اميرالمومنينعليه‌السلام پنج وسق(۷۲۶) از خرماى بغيبغه (كه نام محلى است در مدينه)(۷۲۷) براى مردى فرستاد و او از جمله كسانى بود كه اميد عطا و چشم كرم از آن مسكين نواز جهان داشت، طلبى از آن حضرت و غير او نكرده بود. مردى گفت: سوگند به خدا يك وسق او را كفايت مى كرد، او از تو چيزى نطلبيده است.

حضرت فرمود: دور شو، خداوند آدمى مثل تو را در ميان مؤ منين زياد نكند، من عطا مى كنم تو بخل مى ورزى، اگر من به آنكه اميد عطا دارد احسان نكنم پيش از آنكه سؤال كند، و بعد از سؤال دهم، قيمت آنچه را كه از او گرفته ام نخواهم داد؛ زيرا من او را در معرض اين قرار داده ام كه به من بذل كند رويى را كه در وقت عبادت و حاجت براى خداى من و پروردگار خود آن را به خاك مى مالد، پس كسى كه با برادر مسلمان خود اين كار كند و بداند كه او مستحق صله و احسان اوست، به خداى تعالى راست نگفته در دعايش چون به زبان براى او آرزوى بهشت مى كند و بر او بخل مى ورزد به مال بى اعتبار خود.

توضيح آنكه: آن بنده خدا در دعايش مى گويد: پروردگارا! مؤ منين و مومنات را بيامرز، پس وقتى براى ديگران طلب آمرزش مى كند، در واقع بهشت را براى آنان مى طلبد، پس بى انصافى است گفتارش چنان و رفتارش چنين باشد(۷۲۸) ».

ب - درباره «حاتم طائى» نقل شده كه وقتى جمعى براى دزدى و غارت به ميان قبيله طائى ريختند، حاتم باخبر شد، سوار گرديد و نيزه خود را به دست گرفت و با قوم خود بر غارتگران و حراميان حمله كرد، زد و خورد شديدى ميان آنها واقع شد آخر الامر دزدان را درهم شكستند.

حاتم آنها را دنبال كرد و از پى آنها مى تاخت، بزرگ دزدان، حاتم را شناخت رو به عقب كرد و گفت: «حاتم نيزه ات را به من ببخش(۷۲۹) ».

خاتم نيزه خود را پيش او انداخت، آن مرد نيزه را گرفت و رفت، فاميل حاتم او را سرزنش كردند كه اگر دشمن بانيزه اى كه گرفت و به ما رومى آورد ما چكار مى كرديم؟

حاتم گفت: چه كنم از من سؤال كرد، من شرم كردم نيزه ام را ندهم لذا آن را بخشيدم.

ج - انفاق و بخشش بايد به گونه اى باشد كه باعث خجلت و خوارى و شرمسارى سائل نگردد و انفاق كننده بايد كارى كند كه اگر سائل دوباره به او احتياج پيدا كرد، روى سؤال داشته باشد.

منقول است شخصى خدمت اميرالمومنينعليه‌السلام آمد جهت حاجتى، حضرت فرمود: «حاجت خود را برزمين بنويس ؛ زيرا من ميل ندارم ذلت سؤال را در صورت سائل ببينم(۷۳۰) ».

از «حارث همدانى» روايت شده كه شبى با حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام بودم، به آن جناب گفتم: مرا حاجتى روى داده. فرمود: «مرا اهل آن دانستى(۷۳۱) » كه از من طلب كنى. گفتم: آرى، يا اميرالمومنين! خدا تو را جزاى خير دهد.

حضرت برخاست و به جانب چراغ رفت و آن را خاموش كرد و نشست و فرمود: «چراغ را براى آن خاموش كردم كه شرم حاجت را در صورت تو نبينم، حاجت خود را بگو كه من از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ شنيدم كه حوايج، امانتى است از پروردگار در سينه هاى بندگان، كسى كه آن را پنهان دارد، برايش عبادت نوشته مى شود و كسى كه آن را آشكار سازد، بر آنكه آن را شنيده لازم است حاجتمند را كمك و يارى نمايد(۷۳۲) ».

از «يسع بن حمزه» نقل شده كه در مجلس امام رضاعليه‌السلام بودم و با آن جناب سخن مى گفتم و خلق بسيارى خدمت آن حضرت آمده بودند و استفتا مى كردند، ناگاه مرد بلند قامت و گندمگونى داخل شد، سلام كرد، بعد گفت: من مردى از دوستان تو و دوستان آبا و اجداد توعليهم‌السلام مى باشم، از حج برگشته ام و خرجى من تمام شده، آن اندازه نيست كه مرا به منزل برساند، اگر سزاوار مى دانى مرا به شهرم برسان، پرودگار به من مال و مكنت داده، چون به شهر خود رسم آنچه به من مى دهى، از جانب شما صدقه مى دهم ؛ زيرا من محتاج نيستم.

حضرت فرمود: «بنشين خدا تو را رحمت كند». سپس متوجه ساير مردم شد، جواب آنها را داد و پراكنده شدند، تنها آن مرد و سليمان جعفرى و خثيمه و من باقى مانديم، سپس آن حضرت اجازه طلبيد تا وارد اندرون شود، سليمان عرضه داشت: امر تو را خداوند مقدم دارد(۷۳۳) .

حضرت داخل اندرون شد ساعتى ماند، بعد در را بست و دست خود را از بالاى آن بيرون كرد و فرمود: «خراسانى كجاست؟». گفت: اينجا. فرمود: «بگير اين دويست دينار را و به آن استعانت نما و براى تو بركت باشد و از جانب من آن را تصدق مكن و اين را نه براى آن دادم كه چون به وطن رسى آن را صدقه دهى، بلكه به تو بخشيدم و بيرون رو تا من تو را نبينم و تو نيز مرا نبينى». سپس حضرت بيرون آمدند.

سليمان گفت: جانم فدايت! عطاى جزيل و مرحمت بسيارى نمودى، چرا خود را پنهان كردى؟ فرمود: «براى آنكه ترسيدم اثر ذلت و شرم حاجت را در روى او ببينم. آيا نشنيده اى حديث رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را كه فرمود: كسى كه حسنه را پنهان مى كند برابر با هفتاد حج و آشكار كننده صدقه، خوار و پنهان كننده آن آمرزيده شده است؟ آيا گفتار پيشينيان را نشنيدى(۷۳۴) ».


عدم منت در بخشش

 از جمله شرايط «انفاق» آن است كه انسان وقتى انفاق و بخششى مى نمايد، بايد آن را از خاطر خود محو نمايد و چنان نباشد كه اگر خارى از پاى كسى در آورد، صد خار غم بر دلش بكارد، يا آنكه اگر به اندازه كاهى درد و محنت از دل كسى برداشت به اندازه كوهى منت جاى آن نهد و يا اگر شربت آبى به لب تشنه بينوايى رساند، جگر او را پر از آتش انفعال كند.

خداى تعالى فرموده: «اى مؤ منين! صدقات خود را با منت و آزار باطل مسازيد مانند آنكه مال خود را به ريا انفاق مى كند و ايمان به خدا و روز قيامت ندارد، مثل او مثل سنگ صافى است كه بر آن خاكى باشد، آن را باران شديد رسد و آن را از خاك تيره پاك سازد(۷۳۵) ».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده كه: «خداى تعالى براى من شش خصلت را مكروه دانسته و من هم آنها را براى اوصايى از فرزندانم و پيروانشان مكروه دارم از آن جمله منت نهادن بعد از صدقه است(۷۳۶) ».

از اميرالمومنينعليه‌السلام روايت شده كه: «جوانمردى عبارت از چهار چيز است: فروتنى با دولت، عفو با قدرت، نصيحت، با عداوت و عطاى بى منت(۷۳۷) ».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ وارد شده: «آگاه باشيد كسى كه به برادر مؤ من خود نيكى كند و بر او منت نهد، خداوند عمل او را از درجهى اعتبار مى اندازد و گناه براى او نوشته و سعى و عمل او را نپسندد. سپس آن حضرت فرمودند: خداوند فرموده من بهشت را بر منان و بخيل و قتات كه نمام باشد، حرام كرده ام(۷۳۸) ».

هم چنين از آن حضرت نقل شده كه: «چيزى از شر و بدى را كوچك مشماريد گرچه در نظرتان كوچك آيد، و چيزى از عمل خير را بزرگ ندانيد گرچه در چشم تان بزرگ آيد(۷۳۹) ».

اميرالمومنينعليه‌السلام فرموده: «بر حذر باشيد از منت نهادن در احسان ؛ زيرا تيره و زشت مى كند آن را(۷۴۰) ».

از امام صادقعليه‌السلام نقل شده كه: «منت، خراب مى كند بناى احسان را(۷۴۱) ».

گويند شرف الدوله كه از امراى بنى عقيل و در بلند طبعى بى بديل بود، روزى شخصى حاجت خود را نزد او برد، در ركاب او مى رفت و عرض حاجت مى كرد، آن اميركبير حاجت او را پذيرفت، در وقت مفارقت صاحب حاجت گفت: امير حاجت مرا فراموش نكنى. امير گفت: زمانى كه حاجت تو را روا كردم آن را فراموش خواهم كرد الان آن را فراموش نخواهم نمود:

ز احتياج مفلسان نام سخا گردد بلند

بر كريمان بينوايان را چه منتها كه نيست


تعجيل در احسان

 از ديگر نكاتى كه در خصوص احسان و نيكى و انفاق كردن نبايد از نظر دور داشت اينكه نسبت به آن بايد تعجيل كرد و عذر و بهانه نياورد؛ چرا كه شيطان در كمين انسان است و مى كوشد او را از انجام كار خير باز دارد.

اميرالمومنينعليه‌السلام فرموده: «در عطا و بخشش، زياد تعلل كردن و عذر آوردن، نشانه بخل است(۷۴۲) ».

در ميان عرب مشهور است كه: «وعده كريم نقد و تعجيل در عطاست و وعده لئيم در عقده تعويق و تاءخير است و هرروز به جهت آن عذرى مى آورد(۷۴۳) ».

يكى از شعراى عرب گفته: «اگر همه آفات جمع شود، بخل بدترين آنهاست و بدتر از آن وعده كردن و وفاى آن را روز به روز به تاءخير انداختن مى باشد(۷۴۴) ».

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه: «هرگاه يكى از شما قصد خيرى يا بخششى كرد، بايد پيش دستى كند؛ زيرا در طرف راست و چپ او دو شيطان موجود است مبادا او را از آن باز دارند(۷۴۵) ».

امام زين العابدينعليه‌السلام فرموده: «همانا من به روا كردن حاجت دشمن خود پيش دستى مى كنم تا مبادا ديگرى آن را روا سازد يا آنكه خود بى نياز گردد و من از ثواب آن محروم بمانم(۷۴۶) ».

آرى، تمام راههاى زندگى سعادتمندانه به ما نشان داده شده است، ما خود راه انحراف را در پيش گرفته ايم و به دستورات متين اسلام اعتنا نمى كنيم، چقدر خوب است به احكام اسلام و دستورات پيشوايان خود عمل نماييم ؛ دستوراتى كه نتايج و فوايد آن شامل حال خود ما مى شود.

ناگفته نماند كه قبول نمودن محتاج، انفاق و بخشش اهل كرم، كمك به كرم و بزرگى آنهاست، و اگر محتاجى يافت نشود يا قبول بخشش نكند، شخص كريم معلوم نخواهد شد، پس بايد صاحب بخشش ممنون آنكه قبول بخشش مى كند باشد؛ زيرا او باعث بزرگى و شهرت وى شده، پس بر او منتى نيست. لذا اميرالمومنينعليه‌السلام مى فرمايد: «كسى كه بخشش تو را قبول كند بر كرم و بزرگى تو كمك نموده است(۷۴۷) ».

و نيز يكى از بزرگان گفته: «سائلان چه نيكو مردمانى هستند كه صدقات اين كس را كه توشه عقبى و ذخيره فرداى قيامت است، برگرفته پيشتر به عالم بقا مى رسانند! خداوند همه را به انجام كارهاى خير موفق كند.