پندهاى شيرين

پندهاى شيرين0%

پندهاى شيرين نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: اخلاق اسلامی

پندهاى شيرين

نویسنده: سيد حسين شيخ الاسلامى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 17814
دانلود: 4830

توضیحات:

پندهاى شيرين
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17814 / دانلود: 4830
اندازه اندازه اندازه
پندهاى شيرين

پندهاى شيرين

نویسنده:
فارسی


موعظه چهاردهم: مذموم بودن ظلم

 موعظه چهاردهم در بيان بدى «ظلم» و اينكه آن هم يكى از مامورين سلطان جاير شهوات نفسانى است، مى باشد.

نظر به اينكه ممكن است ظلم در ميان تمام طبقات انسان وجود داشته باشد، لذا روى سخن با همه است و به طور مفصل بحث خواهد شد. ولى از آنجا كه «عدل» از صفات بسيار پسنديده و پرفايده است بجا و مناسب است ابتدا مورد بحث قرار گيرد و سپس به ذكر طبقات ظلم - ان شاءالله - پرداخته شود.

خداوند درباره «عدل» چنين مى فرمايد: «همانا خداوند امر مى فرمايد به عدل و احسان و دادن حق ذريه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ يا آنكه دادن حق اقربا و خويشان و از فحشا و عمل زشت و ظلم نهى فرموده، شما را پند و موعظه مى دهد شايد متذكر شويد(۷۴۸) ».

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ مى فرمايد: «يك ساعت به عدالت رفتار نمودن بهتر است از هفتاد سال عبادت كردن(۷۴۹) ».

و نيز از آن بزرگوار روايت شده: «كسى كه صبح كند و قصد ظلمى درباره احدى نكند، گناه او آمرزيده خواهد شد(۷۵۰) ».

و نيز آن سرور جهان فرموده: «هفت دسته را خداوند در سايه رحمت خود جاى مى دهد در روزى كه سايه اى جز سايه رحمت او نباشد، يكى پادشاه عادل است(۷۵۱) ».

حضرت علىعليه‌السلام فرموده: «نزد خداى بى عيب و نقص، ثوابى بزرگتر از ثواب پادشاه عادل و مرد نيكوكار نيست(۷۵۲) ».

از امام صادقعليه‌السلام نقل شده: «كفاره حاكم آن است كه رعيت را غمخوارى كند و امام عادل و بازرگان راستگو و پيرى كه زندگانى خود را به نيكى به سر برده، بى حساب به بهشت روند(۷۵۳) ».


نتيجه عدالت

 از اميرالمومنينعليه‌السلام روايت شده: «هر پادشاهى كه عدل و دادگسترى نمايد، خداوند ملك او را محفوظ مى دارد و هر سلطانى كه ستم نمايد، به زودى او را هلاك سازد(۷۵۴) ».

از يكى از اكابر منقول است كه: «ملك و پادشاهى در صورتى كه قرين عدل باشد، با وجود كفر باقى مى ماند، ولى زمانى كه همدوش جور و ستم باشد، گرچه با ايمان باشد باقى نخواهد ماند(۷۵۵) ».

و نيز از آن حضرت منقول است كه: «نيكو سلوك نمودن باعث دوام رياست است(۷۵۶) ».

از اردشير نقل شده كه: «سلطنت و فرمانروايى ميسر نخواهد شد مگر به وجود مردان، و سپاه هم محقق نشود مگر به سبب مال، و مال به هم نرسد مگر به آبادى مملكت، و آبادى تحقق پذير نيست مگر به عدل(۷۵۷) ».

روشنفكرى در اين مقام تشبيهى نموده كه: پادشاهى به منزله شخصى مى باشد كه پادشاه سر! وزير دل، ساير اركان دولت دست، و رعايا پا و «عدل» روح و روان آن است.

از اميرالمومنينعليه‌السلام روايت شده: «زمانى كه قصد پادشاه تغيير كند زمان و اوضاع نيز تغيير خواهد كرد(۷۵۸) ».

داستانى از ابن عباس نقل شده كه: يكى از پادشاهان براى تفريح و گردش به صحرا رفت، به مردى رسيد كه داراى گاوى شيرده بود، پادشاه مهمان او شد، مرد رفت و آن گاو را دوشيد به اندازه شيرى كه از سى گاو بدوشند، پادشاه از آن در شگفت شد، قصد گرفتن آن را كرد تا آنكه روز ديگر به آنجا آمد.

باز آن مرد گاو را دوشيد به اندازه يك گاو شير داد، پادشاه باز تعجب كرد، گفت: يعنى چه، چرا اين اندازه شير كم داد، پادشاه باز تعجب كرد، گفت: يعنى چه، چرا اين اندازه شير كم داد، چرا گاهش تغيير كرده، آب و علفش كم شده؟

صاحب گاو گفت: قربان! خيال مى كنم پادشاه قصد گرفتن اين گاو را كرده ؛ زيرا وقتى پادشاه ستمى يا قصد آن را نمايد، بركت از اموال رعيت مى رود. پادشاه قصد خود را تغيير داد و از آن قصدى كه داشت منصرف شد و براى امتحان روز سوم آمد، گاو را دوشيدند باز مانند روز اول شير داد.

پادشاه وقتى اين موضوع را ديد، متنبه شد و از ارتكاب هرگونه ظلم و جور توبه كرد و به عدل و داد پرداخت(۷۵۹) .

آرى، براى پادشاه هيچ لباسى برازنده تر از «عدالت» نيست ؛ زيرا عدالت، يعنى لباس نيكنامى و هيچ تاجى درخشنده تر از لمعان نور «عدل» در جهان متصور نخواهد شد، لذا اميرالمومنينعليه‌السلام فرمود: «تاج پادشاه كه به سبب آن از ساير مردم ممتاز و سرافراز است، عدل اوست(۷۶۰) ».

و نيز فرمود كه: «زينت پادشاه و پادشاهى، عدالت است(۷۶۱) ».

آرى، بايد پادشاه عدالت داشته و رعيت پرور باشد و پيوسته قصدش خدا و خدمت به جامعه انسانيت بوده، مملكت را حفظ نمايد و آن حاصل نخواهد شد مگر با انس بزرگان و روشنفكران و علما و دانشمندان، در غير اين صورت، مشاورين جاهل و نادان و يا دشمنان خارج از مذهب نمى گذارند صفت لازم بسيار پسنديده «عدالت» در زمين دل شاه رشد و نمو كند و به محض آنكه بدانند كه نهال عدالت در كشور وجود شاه رسته آن را به هر نحو ريشه كن خواهند نمود.


يك داستان

 مويد داستان فوق، حكايتى است كه از «بهرام گور» نقل شده ؛ روزى بهرام به در باغى رسيد، هوا بسيار گرم بود و عطش بر او غلبه كرده بود، باغبان را خواست و آب انار از او طلبيد. باغبان رفت و فورا يك ليوان آب انار جهت او آورد.

بهرام گور سؤال كرد: حاصل اين باغ چه مقدار است. گفت: سيصد دينار. گفت: ماهى چند ماليات آن را مى دهى. گفت: پادشاه از باغ ماليات نمى كيرد (باغبان نمى دانست او پادشاه است).

بهرام فكرى كرد كه در مملكت ما باغ بسيار است و اگر ماليات داشته باشد، مبلغ خطيرى عايد ما خواهد شد.

بعد از آنكه تصميم گرفتن ماليات را گرفت، باغبان را دوباره امر كرد به آوردن آب انار، باغبان رفت، آمدن او طول كشيد و از دفعه اول نيز كمتر آورد.

بهرام گفت: چرا دير آمدى و كم آوردى؟ گفت: اى جوان! بنده بى تقصيرم، گمان مى كنم پادشاه ما قصد ستمى كرده - معلوم مى شود در آن زمان اين موضوع مشهور بوده - آب انار اول را از يك انار گرفتم و اين را از ده انار.

بهرام از گفتار باغبان متاءثر شد، از نظرش برگشت، دفعه سوم طلبيد، باغبان رفت مانند دفعه اول آب انار را گرفت و خندان آمد و گفت: به نظرم پادشاه از تصميم خود برگشته ؛ زيرا اين همه را از يك انار گرفته ام.

بهرام دانست چنان است كه باغبان مى گويد(۷۶۲) .


اقسام ظلم

 اما «ظلم» كه يكى از صفات ناپسند و از خصلتهاى بسيار شوم و پست انسان است، همان طورى كه از اميرالمومنينعليه‌السلام نقل شده است، فرمود: «آگاه باشيد! ظلم بر سه قسم است: ظلمى كه آمرزيده نمى شود و ظلمى كه دست از آن نخواهند برداشت و نمى شود، شركت به خداست ؛ زيرا خداى تعالى فرموده: «همانا خداوند نمى آمرزد كسى را كه شرك به او آورده و غير آن را براى هر كه بخواهد مى آمرزد» و ظلمى كه آمرزيده مى شود، ستمى است كه بنده بر خود نمايد و مرتكب قبايح گردد؛ و اما ظلمى كه از آن دست برداشته نخواهد شد، ستم كردن به ديگرى است، قصاص در اينجا شديد است و از قبيل مجروح كردن با كارد و شلاق زدن نيست(۷۶۳) ».

بحث ما پيرامون قسم سوم ظلم دور مى زند؛ يعنى شخصى به غير خود ظلم و ستم نمايد، لذا آن را به تفصيل مورد بررسى و مطالعه قرار مى دهيم:


سخنى با قدرتمندان

 بايد صاحبان تخت و تاج متوجه باشند كه خداوند جهان امور خلايق خود را به دست آنان قرار داده و آنها را سايه خود بر سر خلق به حساب آورده و پناه رعيت و سد راه ظلم ديگران گردانيده و آنان را شبان مردم مقرر نموده، پس نبايد براى خاطر دوستى با كسى خدا را با خود دشمن نمايد؛ بايد متوجه باشد كه خداوند، پادشاهى و اقتدار را به او داده و گرفتن آن بر او آسان است، پس نبايد و زيردستان تعدى نمايد لازم است به داد آنها برسد، از ظلم ديگران جلوگيرى كند، به رعيت مهربان باشد تا حد امكان منويات آنان را اجرا سازد، براى چند روزه دنيا بر آنان تجاوز ننمايد، عظمت پادشاهى او را مغرور نكند و باعث فراموشى ضعيفان نگردد، بلكه تا مى تواند دادگرى و مهربانى نمايد و بداند كه ظلم و ستم چه عاقبتى دارد و نتيجه آن چيست، و راستى حيف است كه سلاطين عمر خود را به بطالت و ظلم و سير و تفريح بگذرانند و از عمر گرانبها و فرصت خود استفاده نكنند و كارى كنند كه رعيت از دست آنان به خدا شكايت كنند و شب و روز بنالند.

بايد سلاطين و رعيت پناهان متوجه باشند كه مملكت چون بدون و پادشاه چون روان است، و دادگرى كه به منزله صحت بدن است، منشاء ارتباط جسم و جان و مايه آسايش هر دو است. چون خلط سوداى جبارى طغيان كند يا صفراى حدت مردم آزارى هيجان كند يا بلغم فالج حرص و شهوت زايد يا خون صالح رگ مردى و فتوت پاره گردد، ناچار مزاج ملك از خوشى و اعتدال بركنار شده صحت عدل به مرض ظلم مبدل و زندگانى جسم و جان هر دو به ناخوشى مى گذرد.


ظلم از ديدگاه آيات و روايات

 آيات و روايات در مذمت «ظلم» بسيار وارد شده، به اين معنى كه ظلم ضرر دنيوى و اخروى در بردارد.

خداوند در پيامد و ضرر اخروى «ظلم» مى فرمايد: «راه مواخذه و عتاب همانا بر كسانى است كه بر مردم ستم مى كنند و به غير حق آن را از حدمى گذرانند براى آنهاست عذابى دردناك(۷۶۴) ».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه: «از ظلم پرهيز كنيد؛ زيرا ظلم تاريكى روز قيامت است(۷۶۵) ».

از آن بزرگوار نقل شده كه: «چون ملك الموت براى قبض روح فاجر حاضر مى گردد، با او سيخى است از آتش. حضرت علىعليه‌السلام پرسيدند: يا رسول الله! آيا آن به فردى از امت تو هم مى رسد؟ فرمود: آرى، به حاكم ستمكار و خوردنده مال يتيم و گواهى دهنده به دروغ، شاهد دروغ گو بيرون مى آورد زبان خود را در آتش چنانكه سگ زبان خود را در ظرف براى خوردن و آشاميدن مى آورد(۷۶۶) ».

همچنين از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده: «چون روز قيامت شود منادى پروردگار ندا كند كجايند ستمكاران و يارى كنندگان آنان و مانند و شبيه ظالمان، حتى آنكه قلمى براى آنها تراشيده، دواتى را ليقه كرده (يعنى هر كه مختصر كمكى به آنها نموده گرچه گرچه به فراهم كردن قلمى باشد)، حضرت فرمود: همه آنها را در تابوتى از آهن جمع كنند و سپس در آتش جهنم اندازند(۷۶۷) ».

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه: «ستمكار و يارى كننده آن و آنكه راضى و خشنود به فعل اوست، هر سه در ظلم شريكند(۷۶۸) ».

از حضرت علىعليه‌السلام روايت شده: «زمانى كه قدرت ظلم بر مردم را در خود ديدى، به ياد آور قدرت پروردگار را بر عقوبتت و انتقام او از تو؛ و آنچه بر مردم ستم نمايى بر آنها خواهد گذشت و عقوبت و وبال آن بر تو خواهد ماند(۷۶۹) ».

از امام باقرعليه‌السلام روايت شده كه: «آنچه مظلوم از دين ظالم مى ستاند، بيش از آن چيزى است كه ظالم از دنياى مظلوم مى گيرد(۷۷۰) ».

از امام صادقعليه‌السلام در تفسير كلام پروردگار كه: همانا پروردگار تو در كمين گاه است(۷۷۱) ».

نقل شده كه: «در صراط، پلى است از آن نمى گذرد بنده اى كه بر ذمه او مظلمه باشد(۷۷۲) ».

سعدى گويد:

حكايت كنند از يكى نيك مرد

كه اكرام حجاج يوسف نكرد

به سرهنگ ديوان نگه كرد تيز

كه نطعش بينداز و خونش بريز

بخنديد و بگريست مرد خداى

عجب داشت سنگين دل تيره رأی

چو ديدش كه خنديد و ديگر گريست

بپرسيد كاين خنده و گريه چيست

بگفتا همى گريم از روزگار

كه طفلان بيچاره دارم چهار

همى خندم از لطف يزدان پاك

كه مظلوم رفتم نه ظالم به خاك

شفاعت گرى گفت كى شهريار

چه خواهى از اين پير از او دست دار

كه جمعى بر او تكيه دارند و پشت

تو خلقى توانى به يكبار كشت

بزرگى و عفو و كرم پيشه كن

زخردى اطفالش انديشه كن

شنيدم كه نشنيد خونش بريخت

ز فرما داور كه يارد گريخت

بزرگى در آن فكرت آن شب نخفت

به خواب اندرش ديد و درويش گفت

دمى بيش بر من سياست نماند

عقوبت بر او تا قيامت بماند


نتيجه ظلم

 از اميرالمومنينعليه‌السلام روايت شده: «هيچ صاحب سلطنتى نيست كه خداوند او را قوت و نعمتى داده باشد و او به سبب آن بر بندگان خدا ظلم نمايد مگر آنكه بر خداوند لازم است كه نعمت و قوت را از او بگيرد، نشنيدى گفتار پروردگار را كه فرموده: خداوند سرنوشت هيچ قومى را تغيير نمى دهد مگر آنكه خود را تغيير دهند(۷۷۳) ».

و نيز آن حضرت فرموده: «به سبب ظلم، نعمت نابود مى گردد(۷۷۴) ».

يا فرموده: «به سبب ظلم، نقمت آورده مى شود(۷۷۵) ».

و نيز فرموده: «آفت آبادى، ظلم پادشاه است(۷۷۶) ».

و فرموده: «پادشاهى كه ظلم به رعيت كند، دشمنان خود را يارى كرده(۷۷۷) ».

و فرموده: «پادشاهى كه لشكر خود را خوار و ذليل نمايد، دشمنان خود را كمك نموده است(۷۷۸) ».

حكيم سنائى گويد:

از رعيت شهى كه مايه ربود

بن ديوار كند بام اندود

شه بود چون سر و رعيت تن

از همين هردو را فزود ثمن

تن بى سر غذاى زنبور است

سر بى تن سراى طنبور است

رعيت چو بيخ است و سلطان درخت

درخت اى پسر باشد از بيخ سخت

كسى كه جفا و ستم مى كند

يقين دان كه او بيخ خود مى كند

ديگرى گويد:

پايدارى به عدل و داد بود

ظلم و شاهى چراغ و باد بود


يك حكايت

 گويند سلطان محمود غزنوى كه پادشاه خردمند و دادگرى بود، روزى دستور داد كه در ميان مردم بگردند و احمق ترين مردم را پيدا كنند و بياورند.

عده اى به دستور سلطان جستجو كردند تا رسيدند به شخصى كه بالاى شاخه درختى ايستاده و از بيخ، همان شاخه را مى برد. همگى متفق شدند كه از او ابله تر وجود ندارد؛ زيرا تبشه به ريشه عمر خود مى زند.

او را نزد سلطان آوردند، ماجرا را گفتند. پادشاه گفت: از آن احمق تر حاكم جابرى است كه با تيشه تعدى و ستم، رعيت خود را كه بيخ درخت دولت است قطع نمايد(۷۷۹) .

مويد مطلب فوق، جريانى است كه درباره يكى از پادشاهان عرب نقل شده: اين سلطان دست تعدى و ظلمش بر سر هر بزرگ و كوچك كشيده شد و آتش ستمش دود از نهاد مردم بر آورد و كسى جز نفرين به زبان نمى آورد.

يكى از وزراى او از وى سؤال كرد: چه سبب شده چنين ظلم مى نمايى؟ در جواب گفت: «سگ خود را گرسنه دار تا تو را دنبال كند».

خلاصه كاسه صبر رعيت پس از مدتى رنج و عذاب كشيدن لبريز شد و كارد به استخوان رسيد، شوريدند و او را به قتل رسانيدند. يكى از دانشمندان بر جسد او عبور كرد و گفت: «چون سگ را صاحبش سيرنكند، گاه باشد از غايت گرسنگى صاحب خود را بخورد».


چند نكته

 ۱ - جدا بايد هر فردى از ظلم و ستم اجتناب كند و از آه مظلوم بر خود بلرزد؛ زيرا آه دل مظلوم مانند سيل بنيان كن، قدرتها و سلطنتها را از جاى مى كند. لذا از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه: «از ظلم پرهيز كنيد؛ زيرا دعاى مظلوم به آسمان بالا مى رود و مستجاب مى گردد(۷۸۰) ».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده: «چهار طايفه اند كه دعايشان رد نخواهد شد و درهاى آسمان براى آنها باز است و دعايشان به عرش مى رسد: دعاى پدر براى فرزندش، دعاى مظلوم عليه ظالم، دعاى عمره گذار تا مراجعت كند، دعاى روزه دار تا افطار نمايد(۷۸۱) ».

۲ - از امام باقرعليه‌السلام روايت شده: «زمانى كه وفات امام زين العابدينعليه‌السلام فرا رسيد، مرا به سينه خود چسبانيد و فرمود: فرزندم! تو را به آنچه پدرم در وقت شهادت مرا به آن وصيت كرد، وصيت مى كنم و ذكر نمود كه پدرش او را وصيت كرد و فرمود: پسرم! پرهيز نما از ظلم بر كسى كه ياورى غير از خداى تعالى ندارد(۷۸۲) ».

۳ - گويند يكى از پادشاهان كه پيوسته از تير آه خسته دلان در حذر بود، دستور داد كه اين دو شعر را بر بساط او نقش كنند تا روز و شب در آن نظر كند و همواره متنبه باشد:

لا تظلمن اذا ما كنت مقتدرا

فالظلم مقدره تفصى الى الندم

تنام عيناك و المظلوم منتبه

يدعو عليك و عين الله لم تنم

«بر حذر باش زمانى كه صاحب اقتدار هستى، ستم مكن كه آخر آن ندامت و پشيمانى است، در دل شب چشم تو در خواب ناز و مظلوم را با ديده بى خواب لب به نفرين تو باز و ذات پاك احديت از خواب مبرا و ناله مظلوم را شنواست(۷۸۳) ».

سنائى گويد:

اى بسا تاج و تخت محرومان

لخت لخت از دعاى مظلومان

اى بسا تيرهاى گنجوران

شاخ شاخ از دعاى رنجوران

اى بسا نيزه هاى جباران

تار تار از دعاى غمخواران

اى بسا بادگير طارم يتيم

زير و بالا زاشك چشم يتيم

اى بسا رايت عدوشكنان

سرنگون از دعاى پيره زنان

ديگرى گفته:

ناوك آه از دل بيوه زنان

بگذرد از نه سپهر آسمان

ديگرى سروده:

آنكه يك پيره زن كند به سحر

نكند صد هزار تير و تبر

سلطان محمود غزنوى گويد: «من از نيزطه شير مردان آن قدر نمى ترسم كه از دوك پيره زنان مى هراسم(۷۸۴) ».

نگارنده گويد: براى زمامدار و ملك و مملكت مثالهاى زيادى زده شده و ولى مثالى كه خوب با آن تطبيق نمايد، شايد اين مثل باشد: مملكت به كارخانه عظيمى شبيه است كه مركب است از چرخهاى بسيار بزرگ و بسيار كوچك، سيم هاى زخيم و نازك، پيچ و مهره هاى قوى و ضعيف، ميله هاى ظريف و غير ظريف و مانند آن، و زمامدار چون مهندس است، مهندس بايد پيوسته مراقب باشد كوچكترين آسيبى به اجزاى ريز و درشت كارخانه وارد نشود و هميشه جويا باشد، خود بررسى كند، به گفتار كارگران اكتفا ننمايد؛ زيرا ممكن است يا از روى بى اطلاعى و يا از جهت دشمنى نقصى در آن وارد شود كه پس از مدتهاى مديد هم جبران نشود، پس مهندس بايد همواره دقت كند و افراد با اطلاع را بر كارخانه گمارد و هر روزه در كارها و ميكانيكى آنها نظر نمايد مبادا راه خلاف را بپيمايند.

حال كه اين مطلب روشن شد، به توفيق پروردگار و تاييد او امور و نكاتى را كه براى حفظ آرامش و استقلال مملكت لازم و رعايت آن بر حاكم و زمامدار واجب است به تفصيل مورد بحث قرار مى دهيم:


امورى كه مراعات آن در مملكت دارى لازم است

 اول آنكه: شخص اول مملكت تمام امور را به پادشاهان، يعنى پروردگار منان و خداوند سبحان واگذار نمايد و هميشه با ياد او و با توكل بر او و در راه او قدم بردارد.

دوم آنكه: حاكم و زمامدار در هر امرى سعى كند قوانين مقدسه قرآن و آيين مذهب جعفرى را اجرا نمايد و با آب اجراى اين سنت سنيه، نخل دولت و اقبال را سيراب كند و از غير اين رويه بپرهيزد. وقتى چنين شد، مردم و رعيت نيز ناچارند از پيروى كردن منويات او؛ زيرا مردم بر ديم پادشاهانند و از روش آنان پيروى مى كنند.

سوم آنكه: شخص اول مملكت براى سرپرستى رعيت، افراد صالح و پاكدامن و با عقل را معين فرمايد، مخصوصا سرپرستان فرهنگ و علم جامعه را؛ زيرا بچه هاى هر مملكت در آينده رجال آن مملكتند تا پيوسته يار و معين حاكم و زمامدار باشند.


چند نكته

 ۱ - مشهور است كه خواجه نظام الملك، وزير سلطان ابوالفتح سلجوقى يگانه روزگار، پيوسته در صدد اصلاح جامعه و ايجاد پيوند ناگسستنى بين شاه و رعيت بود. پولهاى هنگفت در ميان بيچارگان مى پاشيد و به صلحا و زهاد و عباد رسيدگى فراوان مى نمود. خبربه سلطان رسيد، او را خواست گفت: اين چه عملى است كه از تو صادر مى شود؟

عرضه داشت: حضرت بندگان! شما از نظام مهم مملكت و تدبير امور دين و دولت دست برداشته ايد و روز و شب به لهو و لعب اشتغال داريد و لشكرى براى خود تهيه كرده ايد كه درازى شمشيرهاى آنان بيش از دو متر و ميدان تير ايشان به سيصد زراع نمى رسد، با اين حال همه آنها در درياى نعم تو غوطه ور مى باشند، ولى من براى شما لشكرى آماده ساخته ام به نام لشكر شب، چون شبها دشمنان تو در فكر شكست تو و لشكريانت باشند، آنها نيز از سر شب تا به صبح در بندگى خدا كوتاهى نكرده، دستها به دعا برداشته با تيغ آه جانسوز نخل حيات دشمنان را از پاى در اندازند و تير دعايشان از شصت اخلاص از هفت سپر آسمان مى گذرد.

سلطان از اين سخن خوشش آمده به راه آمد و وزير را تحسين نمود.

آرى، بايد وزير و وكيل صاحب منصب چنين باشد، متدين، مسلمان و هميشه يار و ياور حاكم خود باشد.

تا آزموده نيست سزاوار خدمتى

بى امتحان خامه رقم كى كند دبير

چهارم آنكه: زمامدار كشور مانند مهندس بايد از دور نيز امور مملكت را نظارت كند و خود مباشر اين عمل باشد تا در دفتر دواير غير از حقيقت چيز ديگرى نوشته نشود؛ زمامدار مسووليت دارد ريشه رشوه و جنايت، كاهلى و بى اعتنايى را بكند:

تا بود آگاه از احوال هر نزديك و دور

برفراز تخت آن جا داده ايزد شاه را

پنجم آنكه: حاكم و زمامدار به درد بيچارگان رسد و بينوايان و ضعيفان را از درگاه خود نراند، بلكه شيوه خدايى را اتخاذ كند، دلجويى سر و پا برهنگان نمايد و دست رد بر سينه احدى مگذارد و رويه اش اين باشد، به قول حافظ:

هر كه آيد گو بيا و هر چه خواهد گو بگو

ناز و كبر و حاجب و دربان در اين درگاه نيست

گويند يكى از پادشاهان، ناشنوايى بر او عارش شد، هر كه مى خواست داد بيچارگى و مظلومى زند نمى توانست، پادشاه انديشه نمود براى اين كار، دستور داد و آگهى كردند بايد تمام اهل مملكت لباس سفيد بپوشند مگر كسى كه شكايتى دارد، لو لباس رنگين بپوشد، با اين عمل بساط عدل را گسترانيد(۷۸۵) .

انوشيروان با آنكه كافرى بيش نبود، ولى به خاطر اينكه به فرياد بيچارگان و مظلومان رسيدگى مى كرده، نام وى تا ابد زنده است:

بعد از هزار سال كه نوشيروان گذشت

گويند از او هنوز كه بوده است عادلى

ششم آنكه: حاكم با رعيت و مردم به عدل و انصاف و وجدان رفتار كند؛ ظالم را بكوبد گرچه فرزندش باشد به داد مظلوم برسد گرچه غريبى باشد.

۲ - خداوند عادل به حضرت داوودعليه‌السلام وحى فرمود كه: «به فلان جبار بگو من تو را براى آنكه اموال را روى هم جمع كنى پادشاه ننمودم، بلكه براى اين جهت تو را سلطنت دادم كه يارى مظلومان كنى و نگذارى دعاى او به من رسد، به درستى كه من به خود سوگند ياد نموده ام كه او را يارى كنم و از آنكه شكايت پيش او رفته و مظلوم را يارى نكرده، انتقام كشم(۷۸۶) .

۳ - روايت شده پس از آنكه يكى از علماى يهود را در قبر گذاشتند، ملائكه عذاب به او گفتند كه ماءموريم صدتازيانه از عذاب خدا بر تو بزنيم.

گفت: طاقت آن ندارم. با او گفتگو كردند تا به يك تازيانه رسيد، گفت: طاقت ندارم. گفتند: چاره نيست. پرسيد: چرا؟ گفتند: براى آنكه روزى بدون وضو نماز خواندى و بر ضعيفى گذشتى و يارى او نكردى.

سپس تازيانه اى بر او زدند كه قبرش مملو از آتش شد(۷۸۷) .

۴ - مشهور است كه سلطان ملك شاه سلجوقى در كنار «زاينده رود» شكار مى نمود، وقتى جهت آسايش در مرغزارى فرود آمد، يكى از غلامان كه مقرب درگاه بود به قريه اى در آن نزديكى رفت، ديد كنار نهرى گاوى مى چرد، دستور داد آن را ذبح كردند و مقدارى از گوشت آن را كباب نموده خوردند.

گاو مال پيره زنى بود كه چهار يتيم داشت و معيشت آنها از شير آن گاو بود، چون خبر به عجوزه رسيد، بى تابانه جامه از تن دريد، صدا و آه و ناله اش بلند شد و بر سر پلى كه پادشاه از آن عبور مى كرد نشست، همينكه پادشاه آمد، صدا زد اى پسرالب ارسلان! اگر امروز در سر پل زاينده رود داد مرا ندهى، فردا بر سر پل صراط دست خصومت از دامن تو بر نخواهم داشت، اكنون يكى از اين دو پل را اختيار كن.

پادشاه گفت: من طاقت پل صراط را ندارم، مطلب چيست؟ ماجرا را بيان كرد.

پادشاه فورا دستور داد غلام را آوردند، او را به جزاى خود رسانيد و بعد دستور داد عوض آن ماده گاو، هفتاد گاو به پيرزال دادند(۷۸۸) .

۵ - مشهور است كه يكى از لشكريان ستمكار سلطان محمود غزنوى شبى به خانه بيچاره و در مانده اى رفت به تعدى و ظلم، مرد را از خانه اش بيرون كرد و عيال او را تحت تصرف خود در آورد.

آن عاجز ناتوان چاره جز به درگاه شاهنشاه رفتن نديد، به درگاه سلطنتى رفت و جريان را گفت. سلطان از شنيدن اين امر بى اندازه ناراحت شد، مختصر انديشه نمود و گفت: چون دفعه ديگر آن نابكار به خانه تو آمد، خود را زود به من برسان تا داد تو را از او بگيرم و او را به جزاى خود رسانم.

بعد از سه شب ديگر آن ناپاك باز ديگر به خانه مرد رفت، مرد بيچاره به سرعت تمام پيش سلطان رفت، سلطان بى درنگ از جاى برخاست و با چند نفر خود را به خانه آن مرد رسانيد، دستور داد چراغ را روشن كردند، نگاهى به صورت آن سياه رو كرد و به خاك افتاد و سجده كرد.

مرد بيچاره زبان به دعاى آن پادشاه دادگر گشاد و سپس از وجه عمل پادشاه سؤال كرد، سلطان گفت: زمانى كه اين خبر به من رسيد، بى اندازه ناراحت شدم و به فكرم رسيد كه اين كار يكى از فرزندان من خواهد بود، به ديگرى مراجعه نكردم و خود متوجه اين سياست شدم كه مبادا در اين امر مهم سستى شود و اما خاموش كردن چراغ براى آن بود كه اگر فرزندم باشد، ممكن است روى او را ببينم و مهر پدرى سبب شود و داد تو را نستانم و باعث سجده اين بود وقتى نظر انداختم ديدم، بيگانه است از دو جهت شكر نمودم، يكى آنكه فرزندم نبود و ديگر آنكه چنين قبيحى از فرزندان من صادر نشده(۷۸۹) .

خال ديگر بر جمال پادشاهى مى فزود

گرسليمان گوشه چشمى بحال مور داشت

هفتم آنكه: زمامدار و حاكم بايد با مردمان و ارباب فضل و كار ديده، مجالست و موانست كند و علاوه بر استفاده از فضل و كمال آنان در جهت اداره كشور، خود از گلهاى فيض آنها چيده، جان را معطر سازد؛ زيرا مجالست و صحبت مردان عاقل و كامل براى همه سودمند است ؛ يعنى حتى بالاترين افراد نيز مى توانند از محضر آنان استفاده كنند و بر فضل و كمال و دانش خود بيفزايند.

ازاثر صحبت است هرچه دراين عالم است

ورنه كجا يافتى بيد بهاى نبات

هشتم آنكه: حاكم در هرامرى از امور مملكت كه روى مى دهد، در آينه ضمير مبارك خود انديشه و تاءمل نمايد، مصالح و مفاسد آن را در نظر آورد، بدون نور چراغ عقل و عصاى فكرت در آن قدم نگذارد؛ زيرا ممكن است عاقبت در چاه خسران افتاده و هلاك گردد.

اميرالمومنينعليه‌السلام فرموده: «انديشه مرد آيينه اى است كه نيكويى عمل را از بدى آن تميز مى دهد(۷۹۰) ».

نهم آنكه: پادشاه و حاكم علاوه بر به كارگيرى فكر و انديشه خود را تجربه و اندوخته كهنسالان و جهان ديدگان با تجربه و كار آزموده بهره گيرد؛ زيرا اين كار مانند چراغى ماند كه از انضمام چند فتيله با حرارت تر شود يا چون شمع خانه اى است كه هرچه تعداد شمع بيشتر باشد، روشنايى اش بيشتر گردد، لذا خداوند پيغمبر خود را امر مى فرمود كه در امور با قوم مشورت نما،(۷۹۱) و حكما گفته اند: «چون با خردمند مشورت نمودى، عقل او براى توست(۷۹۲) ».

لقمان مى گويد: «بايد سر تو با يك كس باشد و مشورت تو با هزار».

به راستى چه نيكو گفته شاعر عرب: چون تو را مشكلى و مصيبتى پيش آيد، در آن مشورت نما گرچه خود خردمند و از اهل مشورت باشى، چه بسا عاقل كه خير و شر همه كس را داند و در كار خود فرو ماند و به ديگرى نيازمند گردد مانند چشم كه هر نزديك و دورى را مى بيند و خود را نمى بيند مگر در آيينه(۷۹۳) .

كلام گهربار پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ كه: «مؤ من آيينه مؤ من است(۷۹۴) ». شايد ناظر بر مطلب فوق باشد.

وقتى «مالك اشتر» از طرف اميرالمومنينعليه‌السلام به عنوان فرماندار مصر تعيين شد، آن حضرت براى او نوشت كه: «در مشورت خود از سه طايفه پرهيز نما؛ بخيل، ترسو و حريص، بخيل تو را از بذل و احسان عدول داده و به فقر و تنگدستى وعده مى دهد، و ترسو تو را در امور، ضعيف و ناتوان مى سازد، و حريص كثرت شوق اندوختن مال را در نظر تو جلو داده و تو را به جور و ستم وامى دارد(۷۹۵) ».

نگارنده گويد: براى رسيدن به چنين مشاورينى خون دلها بايد خورد و رنج بسيار بايد كشيد، زيرا هر كسى قابليت آن را ندارد و كمتر كسى است كه بخيل و ترسو و حريص نباشد و اگر چنين افرادى پيدا شدند بايد قدر آنان را دانست و مفت و ارزان آنان را از دست نداد.

صائب گويد:

نسبت به بدان در چه شمارند نكويان

دريا چه قدر آب گهر داشته باشد

يكى از پادشاهان گفته است: اگر در كار خود مشورت كنم و خطا در آيد دوست تر دارم از آنكه به رأی خود كنم و صواب باشد، چونكه:

هر كه بى مشورت كند تدبير

غالبش هر هدف نيايد تير

دهم آنكه: حاكم و زمامدار كشور وقتى از شخصى توهين يا خلافى ديد، «عفو» و اغماض نمايد؛ زيرا عفو و گذشت داراى نتايج بسيارى است، لذا اميرالمومنينعليه‌السلام فرموده: «جمال و حسن مملكت دارى، عدل و با قدرت، عفو نمودن است(۷۹۶) ».

نيز فرموده: «گذشت از گناه زكات توانايى است(۷۹۷) ».

از انوشيروان نقل شده: «لذتى كه من از عفو مى برم، از سلطنت نبرده ام».

ديگرى گويد: «اگر مردم بدانند من چه اندازه از عفو لذت مى برم، نزديك من نيايند مگر به جنايات».

آرى، در عفو لذتى است كه در انتقام نيست.


يك داستان

 گويند ميان دو بزرگ، يكى عبدالملك و ديگرى عبدالرحمن نزاع واقع شد، بعد از كشاكش و زد و خورد بسيار، عبدالرحمن غالب شد و عبدالملك برادرزاده پادشاه زمان بود، به او گفتند: شكايت به عموى خود كن تا انتقام تو را از او بكشد.

گفت: مثل من شكايت به ديگرى نبرد و ميل ندارم ديگرى از جانب من انتقام كشد. از قضا پادشاه فوت نمود و خلافت به عبدالملك رسيد، به او گفتند: الان وقت آن است كه از او انتقام گيرى. گفت: كينه جستن من درباره او دليل اين است كه من عاجز بوده ام، لذا عفو نمود.


چند نكته

 الف - البته كه عفو و گذشت خوب است، ولى پوشيده نماند كه سياست و تاءديب در جاى خود نيكو و از قوانين لازم جهاندارى است، زيرا نمى شود مملكت را بدون آنها اداره كرد. پس هر دو لازم است، اما در محل خود. بايد اين موضوع را نيز متوجه بود كه سياست و تاءديب نمودن بايد با نظر حاكم شرع و مراجع عاليقدر باشد؛ زيرا گاهى سياست به كشتن منتهى مى شود در صورتى كه قتل مسلمان امر كوچكى نيست و به آسانى نمى شود مسلمانى را كشت.

خداوند فرموده: «كسى كه بكشد فردى را نه از جهت قصاص يا فساد كه مستوجب آن شده باشد، مانند آن است كه همه مردم را كشته است(۷۹۸) ».

در روايت آمده: «اول چيزى كه خداى تعالى در آن حكم مى فرمايد، خونهاست(۷۹۹) ».

و نيز روايت شده كه امام صادقعليه‌السلام در حق كسى كه مومنى را بكشد، فرمودند: «هنگام مردن به او گفته مى شود هر طور كه مى خواهى بمير؛ يهودى، نصرانى و يا محبوسى(۸۰۰) ».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ منقول است: «زمين فرياد نمى كند به سوى پروردگار خود مانند فريادى كه از خون حرامى كه در آن ريخته مى شود(۸۰۱) ».

همچنين روايت شده: «اگر همه اهل آسمانهاى هفتگانه شركت كنند در خون مومنى، خداوند هر آينه همه را در آتش خواهد انداخت(۸۰۲) ».

يازدهم آنكه: چون حاكم عازم محلى از مملكت شود، سعى و كوشش كند كه جز نفع، چيزى عايد مردم نگردد و در تكاپو باشد اهل دواير بدين وسيله بر بيچارگان و درماندگان ستم نكنند و در هنگام نزول نيز مختصر ضررى وارد نياوردند:

بزرگ اوست كه برخاك همچو سايه ابر

چنان رود كه دل مور را نيازارد

مشهور است و خداوند هم در قرآن كريم فرموده: كه «حضرت سليمان - على نبينا و عليه الصلوه و السلام - روزى از دارالملك خود متوجه يمن شد، با عظمت هرچه تمام تر به وادى و مملكت مورچگان رسيدند، مورچه اى كه بزرگ آن وادى بود انديشه نمود كه مبادا حشم و سپاه و لشكر آن پادشاه روى زمين، مورچگان را پامال نمايد، از باب غمخوارى و شفقتى كه بزرگان را بر خردان و حاكمان را بر رعيت لازم است، صدا زد اى مورچگان! در مسكنهاى خود داخل شودى تا شما را سليمان و لشكريانش زيرپا نكنند در صورتى كه باخبر نباشند(۸۰۳) ».

جدا انديشه مورچه هم بجاست ؛ زيرا در آن زمان كسى به فكر كسى نيست و ضعيف پامال مى گردد، گرچه حاكم حضرت سليمانعليه‌السلام باشد. موج جمعيت در انديشه ناتوان نيست، مى كوبد و مى رود.

دوازدهم آنكه: حاكم ساعات عمر را مغتنم شمارد وقت خود را به لهو و لعب نگذراند بلكه بايد در تمام امور زندگى خود على مرتضى (عليه السلام) را سرمشق قرار دهد و از شيوه آن بزرگوار پيروى نمايد و بداند چگونه آن حضرت شبها به عبادت پروردگار مشغول بود و روزها به امور رعيت رسيدگى مى كرد، چگونه تفحص حال بيچارگان و درماندگان مى نمود و به چه وسيله به آنها رسيدگى مى كرد.

رفتار آن جناب با زيردستان چطور بود، كردار آن حضرت چگونه، البته وقتى حاكم منويات آن جناب را پيروى كند، كاملا به داد مظلومان و درماندگان خواهد رسيد و كاملا به امور مملكت رسيدگى خواهد نمود، فرمانداران و استانداران ديندار تعيين خواهد كرد، اما اگر خداى نخواسته بر خلاف جاده مستقيم طى طريق كرد و امور دوازده گانه اى را كه به تفصيل بحث شد، مراعات ننمود بايد فاتحه چنان مملكتى را خواند و هر ساعت انسان بايد منتظر رفتن دين و دنياى خود باشد و بر مال و جان و عرض و ناموس و دين تاءمين نداشته باشد، اينها مطالبى بود نسبت به حاكمان مردم.

ب - اما وظيفه رعيت و اهل مملكت نيز در صورتى كه حاكم ديندار و با ايمان باشد، لازم است پيوسته با اخلاص هرچه تمام تر پيرو منويات او بوده و هيچ وقت از طاعت او سرپيچى ننمايند و همه با هم طريق يكرنگى و اتحاد را در پيش گيرند؛ زيرا حاكم به منزله پدر مهربان است، نبايد نسبت به او مختصر اهانت و جسارتى شود، بلكه اگر همان طورى كه ذكر شد حاكم ديندار عادلى است، رعيت بايد دعا گوى او باشد.

از امام موسى بن جعفرعليه‌السلام روايت شده: «اى شيعيان! خود را به سبب ترك اطاعت حاكم به ورطه مذلت و خوارى ميندازيد اگر حاكم عادل است ؛ زيرا صلاح شما در صلاح اوست و همانا حاكم عادل به منزله پدر مهربان است، براى او دوت داريد آنچه براى خود دوست مى داريد و كراهت داريد براى او آنچه براى خود كراهت داريد(۸۰۴) ».

در بعضى از احاديث قدسيه است كه: «خود را به دشنام دادن و ناسزا گفتن حاكمان مشغول مسازيد(۸۰۵) ».

آرى، چنين است، بايد طرفين حاكم و رعيت هر دو نسبت به يكديگر مهربان باشند و خود را به منزله پدر و فرزند حساب نمايند، در اين صوردت مملكت هميشه برقرار، امنيت پيوسته محفوظ و كشور رو به ترقى است. حاكم عادل و وزير صالح نتيجه اعمال مردم است، همان طورى كه حاكم ستمكار، ثمره سركشى رعيت مى باشد.

از امام صادقعليه‌السلام است: «زمانى كه خداوند نسبت به رعيت اراده خير نمايد، براى آنها حاكم مهربانى را قرار مى دهد و براى آن حاكم وزير عادلى را مهيا مى سازد(۸۰۶) ».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نيز نظير آن روايت شده: «كسى كه مباشر امرى از امور مسلمانان گردد و خداوند به سبب او اراده خيرى نمايد، براى او قرار مى دهد وزير صالحى را كه اگر امرى را فراموش كند، او را يادآورى نمايد و اگر متذكر شود، معين و ياور او گردد(۸۰۷) ».

ج - اركان دولت بايد متوجه باشند كه شخص اول مملكت حاكم عادل با بركت اصولا قادر نيست كه به اتمام امور مملكت، جزئيات و كليات رسيدگى نمايد بلكه بايد امور مهم و اصول و كليات كشور را عهده دار شده و رسيدگى كند و در امور جزئى نيازمند به اركانى است كه متكفل اين امور شوند و به آن رسيدگى كامل نمايند.

بنابراين وزرا، وكلا و تمام اركان دولت بايد نخست به پروردگار قهار و جبار توجه كنند و در كارهاى خود توكل بر او كرده و امور خود را محول به او نمايند و سپس در نفس خود انديشه نموده كه چه شغلى بزرگى را به عهده گرفته، وظيفه اش در چنين حالى چيست؟ نسبت به شخص اول مملكت و افراد بالاتر از خود بايد چگونه رفتار نمايند و نسبت به ساير مردم چطور.

بايد بدانند كه اگر جنايت و خيانت نمايند، عاقبت آن چه خواهد شد، اگر رشوه بگيرند نتيجه چه مى شود، اگر بى اعتنا به مردم باشند، ثمره چه خواهد داد، اگر به لهو و لعب سرگرم شوند و به داد مظلومان نرسند و بى نوايان را از خود برانند و به طور كلى به ماديات روى آورند، عاقبت كشور به كجا خواهد كشيد؟

د - خداوند منان براى نظم در زندگى به بعضى فرمانروايى بخشيده و مخارج را به دست آنان قرار داده، نه از اين باب كه آنها نيز مانند خود پروردگار در روزى ديگران كمكى نموده و موثرند و بدين وسيله حق هرگونه فرمانروايى دارند، بلكه به خاطر راحتى و آسايش خلق خداوند بعضى را چنان قرار داده است.

مثلا خداوند روزى كودكان را در دست پدران قرار داده، نبايد پدر خيال كند كه او روزى اطفال را مى دهد يا آنكه او بچه را آفريده، همچنين خداوند امور خانه دارى را به زن محول كرده و امور بازار و تجارت را در دست مرد قرار داده، بنابراين، از اين جهت مرد بر زن برترى ندارد و نبايد خيال كند زن اسير اوست ؛ چون خرج او را مى دهد.

همچنين اربابان و مالكان نسبت به نوكران و خدمتكاران، كه مخارج آنها را عبد ذليل قرار دهند. اسلام براى هر كدام از پدر و فرزند، زن و شوهر، ارباب و خدمتكار حق و وظيفه اى قايل است كه به اختصار مورد بحث قرار مى گيرد.

ه - از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده كه: «بچه ها را دوست بداريد و بر آنها رحم كنيد و زمانى كه وعده چيزى به آنها داديد به وعده خود وفا كنيد؛ زيرا آنها خيال مى كنند شما روزى آنها را مى دهيد(۸۰۸) ».

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده: «همانا خداوند بزرگ به بنده خود رحم مى نمايد به سبب زياد دوست داشتن او فرزندش را(۸۰۹) ».

روايت شده كه حضرت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ مردى را كه دو پسر داشت، ديد كه يكى از فرزندان را بوسيد و ديگرى را نبوسيد، فرمود: «چرا ديگرى را نبوسيدى، سبب آزردگى خاطر او نگردد(۸۱۰) ».

مهربانى كردن با اطفال با كتك زدن و فحش دادن و بداخلاقى نمودن با آنها منافات دارد، بلكه نبايد به خاطر هيچ چيزى آنها را زد. اگر پدر از جاى ديگر عصبانى است، غضب خود را درباره اطفال به كار نبرد. فقط در امور دين آن هم خيلى مختصر و با رعايت شرايط و ضوابط مى شود بچه ها را تنبيه كرد، به اين معنى كه نخست با زبان خوش، تشويق پولى، تعريف نمودن از آن، اگر نشد با حرف درشت، اگر علاج نگرديد او را با كتك بترساند. البته بچه نبايد به كتك خوردن عادت كند؛ زيرا اگر عادت كرد هميشه مثل آدم ترياكى حاضر است نافرمانى كند و كتك بخورد و اين با دستور اسلام تطبيق نمى كند.

و - روايت شده كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ درباره زنان فرمود: «پيوسته جبرئيل بر من فرود مى آمد و سفارش زنان را به من مى نمود، چندانكه خيال كردم كه طلاق دادن آنها سزاوار نيست(۸۱۱) ».

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده: «درباره دو ضعيف، يعنى زنان و يتيم انديشه كنيد و بترسيد از بازخواست آنها(۸۱۲) ».

اسحاق بن عمار از امام صادقعليه‌السلام پرسيد: حق زن بر شوهر چيست؟ فرمود: «شكم او را سير نمايد و بدن او را بپوشاند و اگر بى ادبى از او صادر شد، او را ببخشد(۸۱۳) ».

روايت شده كه حضرت ابراهيمعليه‌السلام از خلق «ساره» زن خود به خداوند شكايت نمود، خداى تعالى وحى فرمود كه: «مثل زن همانا مانند استخوان پهلو است ؛ اگر آن را راست كنى، مى شكند اگر آن را ترك كنى، از آن تمتع مى برى(۸۱۴) ».

از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه: «خداوند بر بنده اى رحم مى كند كه با زن خود نيكو سلوك نمايد؛ زيرا خداوند بزرگ عنان اختيار زن را به دست او قرار داده و سر رشته مهمات او را در قبضه اهتمام وى نهاده است(۸۱۵) ».

از امام رضاعليه‌السلام روايت شده كه: «سه چيز از سنتهاى پيغمبران است: بوى خوش به كار بردن، مو را كوتاه كردن و...(۸۱۶) ».

و همچنين از آن بزرگوار روايت شده كه: «در خروس سفيد پنج صفت است كه از صفات انبياست ؛ اول: محافظت و مراقبت در اوقات نماز. دوم: غيرت. سوم: سخاوت. چهارم: شجاعت و...(۸۱۷) ».

بر شوهر واجب است شوهر، مهر و صداق زن را بدهد مخصوصا هنگامى كه طلب كند و اگر سستى نمايد ستمكار خواهد بود و در روز قيامت به كيفر خواهد رسيد.

ز - از سرور عالميانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده كه: «بترسيد درباره غلامان و كنيزان خود كه مبادا بر ايشان ستمى و در حق ايشان كوتاهى نماييد(۸۱۸) ».

همچنين روايت شده كه: «خداوند بزرگ به حضرت موسىعليه‌السلام خطاب فرمود: نگهدار خشم خود را از كسى كه تو را بر او مالك قرار داده ام، من نيز در نتيجه غضب خود را از تو نگه مى دارم(۸۱۹) ».

از امام زين العابدينعليه‌السلام در «رساله حقوق» روايت شده كه: «امام حق بنده تو بر تو اين است كه بدانى او آفريده خداوند تو و فرزند پدر و مادر تو و از گوشت و خون توست، مالك شدن تو او را نه از اين جهت است كه او را تو ساخته اى و چيزى از جوارح او را آفريده اى و روزى او را تو از زمين رويانيده اى، بلكه خدا تو را متكفل امور او ساخته و او را مسخر تو و تو را بر او امين گردانيده و او را امانت نزد تو گذاشته تا حفظ كند براى تو، آنچه نيكى با او كنى پاداش آن را به تو دهد، پس با او نيكويى كن چنانكه خداوند با تو نيكويى كرده و اگر پسند تو نباشد، او را به ديگرى تبديل نما و آفريده خدا را عذاب و آزار مكن(۸۲۰) ».

پوشيده نيست كه اربابان و مالكان اعتبارى اكثر اوقات بدون جهت زبان به ناسزا و بدگويى خدمتكاران خود مى گشايند و تا مى توانند با آنها چون اسير رفتار مى نمايند و آنان را بى كس و ياور خيال مى كنند از هر گونه ظلم درباره آنان دريغ نمى كنند در صورتى كه حق بيشترى جز كار كردن و خدمت بر ذمه آنان ندارند و در مقابل اذيت و آزار آنها معاقب خواهند شد.

ح - در روايت دارد كه امام صادقعليه‌السلام دوستى داشت كه غالبا با حضرت همراه بود؛ هر كجا مى رفت دوستش نيز با او بود. روزى آن مرد همراه غلام خود در بازار نعلين دوزان همراه امام راه مى رفت، ناگاه پشت سر خود را نگاه كرد و غلام را نديد سه بار او را صدا زد، مرتبه چهارم، وقتى او را ديد گفت: «مادر فلان كجا بودى(۸۲۱) ».

راوى مى گويد امام صادقعليه‌السلام دست بر پيشانى مبارك خود زد و سپس فرمود: سبحان الله! نسبت زنا به مادر او مى دهى، من تو را آدم پرهيزگار و با تقوا مى ديدم، اكنون ظاهر شد كه چنان نبودى. مرد گفت: فدايت شوم! مادر او سنديه مشركه است ؛ يعنى چون از اهل كفر است و بر قانون شريعت نكاحى در ميان آنها واقع نمى شود، اگر او را زانيه گفته باشم چه مى شود؟

حضرت فرمودند: «نمى دانى هر امت و طايفه اى در ميان خود نكاحى دارند كه بر اساس آن زنانشان از زنا و اولادشان از حرامزادگى مبرا مى گردند، از من دور شو».

راوى مى گويد: ديگر آن مرد را با حضرت نديدم(۸۲۲) .

ط - از سيد كايناتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ چنين نقل شده است كه: «آگاه باشيد كسى كه بر صورت يا گونه مسلمانى سيلى زند، خداوند در روز قيامت استخوانهاى او را خرد گرداند و غل شده محشور گردد تا آنكه داخل جهنم گردد مگر آنكه توبه نمايد(۸۲۳) ».

و نيز در روايت است: «كسى كه به ديگرى تازيانه زند، خداوند تازيانه اى از آتش بر او خواهد زد(۸۲۴) ».

ى - روايت شده از مردى انصارى كه روزى غلام خود را مى زدم پشت سر خود صدايى شنيدم كه: «قدرت خداوند بر تو بيش از قدرت توست بر او. به پشت سر نگاه گردم، ديدم رسول خداست. گفتم: يا رسول الله! او را آزاد كردم. فرمود: اگر چنين نمى كردى، آتش دوزخ تو را مى سوزانيد(۸۲۵) ».

راستى بايد دقت نمود جايى كه يك سيلى اين قدر عذاب داشته باشد، آزار زيادى، رنج بسيار دادن، كتك زدن زياد چه اندازه عذاب و عقاب دارد.

گويند شخصى غلام خود را از جهت ارتكاب امر ناصوابى خواست تاءديب كند، غلام گفت: اى مولاى من! امروز من در پيش تو چنان ايستاده ام كه تو نيز فرداى قيامت در مقابل مولاى خود خواهى ايستاد، آن روز را ياد كن و از من درگذر تا خداوند نيز در آن روز از تو درگذرد و قلم عفو بر جرايم اعمال بد تو در كشد.

خواجه او را بخشيد و آزاد كرد.

ك - روايت شده كه كنيزى آب بر دست مبارك حضرت امام سجادعليه‌السلام مى ريخت، ناگاه ظرف آب از دست وى افتاد و به صورت آن سرور آمد و شكست، امامعليه‌السلام سرش را بالا كرد و به جانب او نظر كرد. كنيز گفت: خداى تعالى مى فرمايد: «فروبرندگان خشم(۸۲۶) ». حضرت فرمود: «خشم خود را فرو بردم». كنيز ادامه آيه را خواند: «و عفو كنندگان از مردم(۸۲۷) ». حضرت فرمودند: «خدا از تو عفو كند». كنيز تتمه آيه را خواند كه: «خدا احسان كنندگان را دوست دارد(۸۲۸) ».

امامعليه‌السلام فرمود: «برو كه آزادى(۸۲۹) ».

شخصى از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ پرسيد: هرروز از بندگان چه اندازه عفو كنم؟ حضرت جواب نفرموده، دوباره پرسيد، باز جواب نداد، مرتبه سوم سؤال كرد. فرمود: «هر روز هفتاد بار عفو كنيد(۸۳۰) ».

آرى، كسى كه بزرگ شد، بايد افعال او هم از اعمال بزرگان باشد، زبان را به حرفهاى بيهوده، به ناسزا عادت ندهد، عفو و اغماض داشته باشد، ديده ها

را ناديده فرض كند، انتقام از زيردستان نكشد. عرب گويد: انتقام از زيردستان و بندگان، از صفات پست مى باشد.

ل - بايد دانست كه يكى از نعمتهاى بزرگ كه خداوند منان بر بشر منت نهاده و او را متنعم نموده، نعمت چهارپايان است كه بشر از آن استفاده ها مى برد.

بعضى خيال مى كنند كه وقتى وسائل حمل و نقل مانند ماشين و طياره و امثال آن اختراع شد، بشر از حيوانات و چهارپايان بى نياز است، در صورتى كه بسيار در اشتباه است ؛ زيرا حيوانات باركش و زبان بسته، اولا: در جاهايى مى روند كه وسايل جديد توانايى رفتن به آنجاها را ندارند و انسان ناچار از مسافرت با حيوانات باركش است. ثانيا: حيوانات فوايد زيادى را غير از مسافرت در بر دارند؛ بشر از شير و پشم آنها استفاده مى كند و خود را به وسيله آن از سرما حفظ مى نمايد، تجارتها مى كند و خانه ها را با قالى بافته شده از پشم آنها فرش مى كند، در مسافرتهاى گوناگون، باركشى هاى مختلف، سواريهاى متنوعه و مانند آن از حيوانات استفاده مى كند. لذا خداوند بزرگ در چندين جاى از قرآن اين نعمت بزرگ را متذكر شده، مى فرمايد:

«خداوند چهارپايان را براى شما آفريد، در آنهاست پوشش كه انسان به وسيله آن خود را گرم مى نمايد و منفعتها مى برد و از آنها مى خوريد و براى شما در آنها زينت و آرايشى است زمانى كه آنها را در صبح و عصر در چراگاه بيرون مى برند و مراجعت مى دهند، بارهاى سنگين شما را حمل مى كنند به شهرهايى كه نخواهيد رسيد به آن مگر به مشقت و زحمت، همانا پروردگار شما رؤ وف و مهربان است كه اين نعمتها را به شما ارزانى داشته و شما را در سختى و درماندگى و رنج پيادگى نگذاشته و آفريد اسبان و استران و خران را تا سوار بر آنها شويد و زينت شما باشند و مى آفريند چيزى را كه شما نمى دانيد(۸۳۱) ».

جدا اين آيه مباركه از معجزات بسيار بزرگ قرآن كريم است ؛ زيرا علاوه بر آنكه فوايد حيوانات اهلى را براى ما بيان فرموده، خبر از وسايل امروز هم داده ؛ زيرا ممكن است مراد از آخر آيه همين وسايل امروزى و وسايل كه بعدا براى آسايش بشر اختراع مى گردد باشد، بنابراين وقتى خداوند بر ما منت نهاده و چنين حيوانات پرمنفعتى را مسخر مانموده، آيا سزاوار است ما حق آنها را مراعات نكنيم و هر چه دلخواه ما باشد، نسبت به آنها انجام دهيم - معاذالله - چنين نيست بلكه حيوانات و چهارپايان نيز بر بشر حقوقى دارند.

از امام صادقعليه‌السلام روايتى نقل شده مبنى بر اينكه حيوان بر صاحبش هفت حق دارد: اول آنكه: بيش از قدرت و طاقت و توانايى اش آن را باز نكند. دوم آنكه: پشت آن را مكان صحبت قرار ندهد. سوم آنكه: در وقت پياده شدن به تهيه علوفه آن بپردازد. چهارم آنكه: صورتش را داغ نكند. پنجم آنكه: به صورت آن نزند؛ زيرا حيوان تسبيح خدا مى كند. ششم آنكه: وقتى از آب مى گذرد، آب را به حيوان عرضه نمايد. هفتم آنكه: آن را جهت رميدن نزند، ولى به جهت لغزيدن مى تواند بزند(۸۳۲) .

در روايت ديگر كه از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ منقول است فقره چهارم و هفتم ذكر نشده، ولى به جاى آن دو نكته ديگر ذكر شده ؛ يكى آن را تكليف نكند مگر به مقدارى كه در راه رفتن طاقت دارد و ديگر اينكه بر پشت حيوان نايستد مگر در راه خدا باشد، يعنى جهاد(۸۳۳) .

در پاسخ اين سؤال كه چه وقت مى توان چهارپاى را زد، روايت شده: «در وقتى كه كاهلى كند و آن طور كه به سوى زاد خود مى رود، نرود(۸۳۴) ».

از اميرالمومنينعليه‌السلام روايت شده: «آنها را به صورت مزنيد و لعن نكنيد؛ زيرا خداوند لعن كننده آنها را لعن مى فرمايد(۸۳۵) ».

م - روايت شده كه امام زين العابدينعليه‌السلام چهل باز با يك ناقه و شتر به حج مشرف شد و يك تازيانه به آن نزد(۸۳۶) .

همچنين روايت شده كه پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ شترى را ديدند كه زانوى آن را بسته و جهاز آن را برنداشته بودند، حضرت فرمود: «صاحب آن كجاست؟ او را بگوييد كه اين ناقه فرداى قيامت با او مخاصمه خواهد كرد(۸۳۷) ».

نيز روايت شده كه آن سرور از جايى مى گذشت، حيوان بسته اى را ديد بى علف و چون مراجعت كرد، همچنان ديد، فرمود: «واى بر صاحب آن كه روز قيامت با او خصومت خواهد كرد».

ن - اينها رواياتى بود درباره حيوانات اهلى، ولى بايد متوجه بود كه حكم ظلم نكردن سرايت مى كند به هرچه در عالم، جاندار حساب مى شود، پس نبايد در حق حيوانات غير اهلى نيز ظلم كرد و آنها را آزار داد؛ زيرا همه مهمانهاى پروردگارند، و بر سر سفره او روزى مى خورند، لذا روايت شده كه: «هر كه گنجشكى را بيهوده بكشد، روز قيامت فريادكنان نزد عرش آيد و گويد: خداوندا! از كشنده من سؤال كن چرا مرا بدون آنكه منفعتى ببرد، كشت(۸۳۸) ».

پس بايد متوجه بود كه ظلم به حيوان هم قبيح است و چاره اى از ترك آن نيست، مخصوصا مؤ منين واقعى كه از فرشتگان نيز برتر و بالاترند، مواظب باشند چنين خلاف و گناهى را مرتكب نشوند.

البته، رواياتى درباره حيوانات موذى هست كه كشتن آنها عيب ندارد، بلكه قتل بعضى از آنها مانند مار، سوسمار و غيره لازم است.