پندهاى شيرين

پندهاى شيرين0%

پندهاى شيرين نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: اخلاق اسلامی

پندهاى شيرين

نویسنده: سيد حسين شيخ الاسلامى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 17815
دانلود: 4830

توضیحات:

پندهاى شيرين
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 21 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 17815 / دانلود: 4830
اندازه اندازه اندازه
پندهاى شيرين

پندهاى شيرين

نویسنده:
فارسی


خاتمه

 تنظيم: على جان دماوندى

بين مردم جهان رسم است كه هر عمل مهم و پر ارزش را به نام يكى از بزرگان شروع مى كنند و آن را به شخصيت مهم ارتباط مى دهند، ولى براى بقا و پاينده بودن هر تشكيلات و جاويد ماندن نام هر فردى لازم است آن را به موجود پايدار و جاويدى ارتباط داد؛ زيرا موجودات اين جهان همه به سوى فرسودگى و فنا و زوال مى روند و تنها تشكيلات و موسسات و افرادى جاويد خواهند ماند كه با «فناناپذيرى» بستگى دارند

اگر نام پيامبران و انبيا، ائمه و اوليا باقى است به علت بستگى و ارتباط آنها با خداى جهان و عدالت و حقيقت است كه فرسودگى و فنا در آنها راه ندارد.

بنابراين، براى پاينده و جاويد ماندن و مبارك و پر بركت بودن و مواجه نشدن با شكست و نافرجامى هر چيزى و هر عملى لازم است آن را با «آفريدگار جهان» ارتباط دهيم و آنها را با نام او شروع كنيم نه تنها از نظر اسم و صورت، بلكه از نظر واقعيت و معنا نيز با او پيوسته باشد.

و به همين مناسبت است كه خداوند بزرگ به پيامبرش در ابتداى شروع تبليغ و نخستين قدم آن وظيفه خطير و بزرگ دستور مى دهد كه «نام خدا» را به زبان آور و به نام خداى خويش شروع كن(۹۴۰) .

و مى بينيم باز حضرت نوح پيغمبرعليه‌السلام در آن طوفان عجيب، هنگام سوار شدن بر كشتى كه روى امواج كوه پيكر آب در حركت است و با خطرات فراوان رو به رو مى شود، براى رسيدن به ساحل نجات به ياران خود دستور مى دهد كه هنگام حركت و ساعت توقف كشتى «نام خدا» را بر زبان جارى سازند(۹۴۱)

و مشاهده مى كنيم كه در پايان با موفقيت تمام پياده شدند و از خطر گذشتند چنانكه قرآن مى گويد: «به نوح گفته شده اى نوح! سلام و بركات ما بر تو و همراهانت! پياده شو(۹۴۲) ».

همچنين حضرت سليمانعليه‌السلام در نامه خود كه به ملكه شهر «سبا» مى نويسد، آن را با «بسم الله» شروع مى كند، آن جا كه «بلقيس» براى بزرگان كشورش نقل مى كند كه نامه اى از سليمان رسيده «انه من سليمن و انه بسم الله الرحمن الرحيم»(۹۴۳)

روى همين اصل است كه خداوند بزرگ دستور مى دهد كه قرآن و هر سوره اى از قرآن را با «بسم الله»، يعنى با نام خدا آغاز كنيد تا هدف كه همانا «هدايت» و «تكامل» بشر باشد با موفقيت كامل انجام گيرد(۹۴۴) .

همين طور هر كار ديگر هم بايد با «نام خدا» آغاز شود والا طبق روايتى كه از طريق شيعه و سنى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل شده كه: «هر عمل و امر مهمى و ارزنده اى كه بدون نام خدا شروع شود، بى فرجام و ناپايدار خواهد بود(۹۴۵) » و آن كار ناقص است و به اتمام نمى رسد.

از اين رو در مستحب بودن گفتن «بسم الله» در اول هر كار جاى هيچ گونه شك و شبهه اى نيست و براى مبارك و ميمون بودن كار، لازم است انسان هر كار را با نان خدا شروع كند، و در اين باره امام باقرعليه‌السلام مى فرمايد: «گرامى ترين آيه را كه عبارت از «بسم الله الرحمن الرحيم» باشد مخالفين از كتاب خدا دزديدند و سزاوار است گفتن آن در اول هر كار بزرگ يا كوچك تا به واسطه آن، آن كار، مبارك و با ميمنت شود(۹۴۶) »


ترك بسم الله

 امام صادقعليه‌السلام فرمود: «هر كس از شيعيان ما «بسم الله» را ترك كند، خداوند متعال او را به پيشامد بد آزمايش مى كند تا بر شكر و سپاسگزارى آگاهش سازد و گناهى را كه در اثر ترك بسم الله مرتكب شده محو كند و از بين ببرد».

و بعد، اين قضيه را نقل مى كند كه شخصى به نام «عبدالله بن يحيى» بر امير المومنينعليه‌السلام وارد شد و در مقابل حضرت تختى بود و حضرت امر به نشستن كرد و عبدالله روى تخت نشست و به محض نشستن با سر فرود آمد و سرش شكست و خود جارى شد حضرت دستور دادند آب بياورند، آب آوردند و سرش را شست و حضرت دست مباركش را بر سرش كشيد، قبل از دست كشيدن درد شديد بود و نمى توانست طاقت بياورد با دست كشيدن حضرت خون بند آمد و زخم خوب شد و درد و ناراحتى برطرف شد كه گويا اصلا زخم نشده بود، بعد حضرت فرمود:: حمد و سپاس خداى را كه پاكى شيعيان ما را از گناهان در دنيا قرار داده».

عبدالله عرض كرد: اين صدمه كفاره چه گناهى بود كه از من سرزده تا ديگر مرتكب آن نشوم

حضرت اميرالمومنين - عليه آلاف التحيه والثناء - فرمود: «كفاره آن بود كه در وقت نشستن بسم الله الرحمن الرحيم را ترك كردى».

بعد حضرت فرمود آيا نمى دانستى حديثى را كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ از طرف خدا به من فرمود كه خدا مى فرمايد: «هر امر و كار بزرگ كه در قلبت وارد شد (ولو حقير باشد - به گفته مرحوم شيخ بهائى) در آن نام خدا برده نشود آن كار ناقص خواهد بود(۹۴۷) ».

عبدالله عرض مى كند: دانستم پدر و مادرم فداى تو باد! از اين به بعد «بسم الله» را ترك نمى كنم.

حضرت فرمود: «در اين صورت بهره بردى و به سعادت رسيدى».

بعد عبدالله درباره تفسير «بسم الله» سؤال كرد؟ حضرت فرمود: «هر بنده اى اراده كرده باشد بخواند يا عملى را انجام دهد و «بسم الله... » بگويد، معنايش اين است كه به اين نام اين كار را انجام مى دهم، پس هر عملى كه با «بسم الله الرحمن الرحيم» شروع شود: «بسم الله» باعث بركت در آن عمل مى شود(۹۴۸) ».

همچنين در روايت است كه فرعون قبل از اينكه ادعاى خدايى كند، «بسم الله» را بر بالاى در خود نوشته بود، وقتى كه ادعاى خدايى كرد و دعوت حضرت موسىعليه‌السلام را به «توحيد» نپذيرفت، و موسىعليه‌السلام هلاكت او را از خداوند خواست، خطاب رسيد: «يا موسى! تو اراده هلاك شدن فرعون را دارى و نظر دارى به كفر او، ولى من نظر دارم به آنچه را كه بر بالاى درش نوشته است(۹۴۹) »


ثواب گفتن بسم الله

 اميرالمومنينعليه‌السلام (در ضمن حديث طولانى) از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل مى كند: «هر كه بسم الله الرحمن الرحيم را بخواند با عقيده به دوستى و پيروى حضرت محمد و اهل بيت پاكش، و مطيع امرشان و مؤ من به ظاهر و باطنشان باشد، خدا به هر حرف آن حسنه اى به او عطا مى كند كه بهتر از دنيا و مافيهاست از انواع اموال و خيرات. و هر كه گوش دهد به كسى كه آن را مى خواند، يك سوم ثواب خواننده آن را دارد. بايد هر كدام از اين خيرات هر چه تواند بگيرد كه غنيمت است مبادا وقتش بگذرد و حسرتش در دل شب بماند(۹۵۰) ».

همين طور از حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام روايت شده: «هر كه نام خدا را بر خوراك و غذاى خود ببرد، خداوند از حق نعمت آن (در روز قيامت) هرگز پرسش نخواهد نمود(۹۵۱) ».

نيز روايت شده كه پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: «وقتى كه معلم به كودك بگويد بگو بسم الله الرحمن الرحيم و كودك آن را بگويد، خداوند براى آن كودك و پدر و مادر و معلم او بنويسد آزادى از جهنم را(۹۵۲) ».

منقول است كه حضرت عيسى - على نبينا و آله و عليه السلام - عبورش به قبرستانى افتاد، ديد صاحب قبرى در عذاب است، بعد از مدت زمانى دوباره از آنجا گذشت، ديد قضيه بر عكس است ؛ به جاى عذاب اكنون طبقهاى نور نثارش مى كنند. تعجب كرد كه چطور در اين مدت كم صاحب قبر اين همه مورد لطف خداوندى قرار گرفت! وحى رسيد: «يا عيسى! اين بنده گنهكار بود وقتى كه مرد، زن او حامله بود و پسر زائيد و آن را تربيت كرد تا اينكه بزرگ شد و به مكتب فرستاد و معلم به او بسم الله الرحمن الرحيم را تلقين كرد، پس من حيا كردم از بنده خودم كه او را در شكم زمين عذاب كنم در حالى كه فرزند او در روى زمين اسم مرا مى برد و مرا به نام بخشنده و مهربان مى خواند(۹۵۳) »

نيز روايت شده از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ رد نمى شود دعايى كه اولش «بسم الله... » باشد و امتم مى آيند در روز قيامت در حالى كه «بسم الله الرحمن الرحيم» مى گويند و سنگين مى شود در ميزان كارهاى نيك آنها و امتهاى ديگر مى گويند چه چيز باعث سنگينى حسنات امت حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ شده؟ انبيا مى گويند: چون ابتدا و شروع كلام امت پيامبر اسلام با سه نام خداوند تعالى است كه اگر اين سه نام را (الله، رحمان و رحيم) در يك كفه ميزان قرار دهند و گناهان تمام خلق را در كفه ديگرى، هر آيينه حسنات امت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ (به خاطر اين سه نام مقدس) رجحان پيدا مى كند(۹۵۴) ».

روايات درباره عظمت «بسم الله» و ثواب گفتن آن زياد است، طالبين رجوع كنند به تفسير البرهان(۹۵۵)

الف - حكايت شده كه زنى بود در جميع سكنات و حركات خود «نام خدا» را مى برد و مى گفت «بسم الله... ». اتفاقا شوهر آن زن آدم منافق بود و از اين كار زن خوشش نمى آمد، وقتى خواست بهانه اى به دست آورد و آن زن را اذيت كند، كيسه اى كه در آن طلا بود به عنوان امانت به آن زن داد و گفت: اين كيسه را حفظ كن.

آن زن به حسب عادت كيسه را گرفت و گفت: «بسم الله» و براى اينكه بهتر محفوظ باشد آن را در پارچه اى دوخت و «بسم الله» گفت و در جاى محفوظ گذاشت، شوهر آمد و كيسه را از جايى كه زنش نگهداشته بود، دزديد و از حرص و غضبى كه داشت، آن را برداشت و به دريا انداخت كه به هيچ وجه به دست نيايد تا به واسطه آن بتواند همسرش را اذيت و آزار كند.

مرد در دكان خود نشسته بود. صيادى يك ماهى صيد كرده بود، آن را به بازار آورد و به اين شخص فروخت و او ماهى را به منزل فرستاد كه زنش طبخ كند تا صرف نمايند، وقتى زن شكم ماهى را شكافت، گفت: «بسم الله»، يك وقت زن ديد آن كيسه كه مخفى كرده بود، داخل شكم ماهى است و «بسم الله» گفت و آن را برداشت و در جاى خود گذاشت.

شوهر غضبناك آمد و به خيال خودش مى خواست جزاى زن را كف دستش بگذارد، گفت: آن كيسه را بياور. زن رفت و كيسه را آورد و پيش شوهرش گذاشت.

آن مرد وقتى اين طور ديد سر به سجده گذاشت و گفت: «آمنت بالله رب العالمين ؛ به خداى پروردگار عالميان ايمان آوردم(۹۵۶) ».

ب مى گويند: شيطان چاقى، شيطان لاغرى را ملاقات كرد و سبب لاغرى او را سؤال كرد؟ گفت: من موكلم بر شخصى كه هرگاه داخل منزل خود شود، مى گويد «بسم الله الرحمن الرحيم» و در وقت چيز خوردن و هر وقت ديگر «بسم الله» مى گويد و به آن سبب لاغر شده ام.

شيطان چاق گفت: لكن صاحب من «بسم الله» را نمى شناسد، من در خوردن، جماع، لباس و... با او شركت مى كنم، از اين جهت فربه و چاق شده ام(۹۵۷) ».

خلاصه اينكه: بايد انسان تمام كارهايش را بدون استثنا با نامى پروردگار عالم شروع كند تا آن كار ناقص نشود و صحيح و سالم به پايان برسد و هيچ وقت نام و ياد خدا را فراموش نكند، در صورتى كه انسان خدا را فراموش كند، خداوند نظر لطفش را از او مى گيرد و «او را به زندگى سخت، گرفتار خواهد كرد(۹۵۸) ».

آيات زيادى در اين باره است و ما به همين يك آيه اكتفا كرديم و كلام مفسر بزرگ، علامه طباطبايى - رضوان الله تعالى عليه - را كه فرمود: «پايدارى و بقاى هر عملى بستگى دارد به مقدار ارتباطى كه انسان با خدا دارد» به عنوان حسن ختام متذكر مى شويم(۹۵۹) .


حمد خدا

 از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روايت شده است كه فرمود: «هر كار و امر مهمى به حمد و سپاس خداوند آغاز نشود، آن كار ناقص خواهد بود(۹۶۰) ».

همچنين منقول است: «هر كلامى كه به حمد خدا شروع نشود، مقطوع خواهد بود (يعنى ناقص و دم بريده و يا قطع از اصلش است(۹۶۱) ».


ثواب حمد خدا

 حضرت امام صادقعليه‌السلام به نقل از اميرالمومنينعليه‌السلام فرمود: «گفتن سبحان الله نيمى از ميزان اعمال است (نيمى از ميزان را پر مى كند و ثواب بسيار دارد) و الحمدالله همه ميزان را پر مى كند و الله اكبر ميان آسمان و زمين را پر مى كند(۹۶۲) ».

روايت شده است كه «محمد بن مروان» مى گويد به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم: چه عملى به درگاه خداى عزوجل محبوب ترين همه اعمال است؟

فرمود: «اينكه او را ستايش كنى(۹۶۳) ».

و نيز از امام صادقعليه‌السلام روايت شده است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ چنان بود كه روزى ۳۶۰ بار خدا را حمد و ستايش مى كرد به شماره رگهاى بدن، و اينكه مى فرمود: «الحمد لله رب العالمين كثيرا على كل حال ؛ يعنى ستايش بسيار، مخصوص پروردگار جهانيان است در هر حال(۹۶۴) »

و در روايت ديگر است كه پيامبر هر صبح و شام اين ذكر (الحمدلله رب العالمين كثيرا على كل حال) را ۳۶۰ مرتبه مى گفت(۹۶۵) .

«ابى سالم» مى گويد از رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ شنيدم كه مى فرمود: پنج چيز است كه ميزان عمل را بى نهايت سنگين مى كند و آن گفتن: ۱ - «سبحان الله». ۲ - «والحمدلله». ۳ - «ولااله الاالله». ۴ - «والله اكبر» مى باشد. ۵ - اينكه فرزند صالحى بميرد و پدر مسلمان صبر كند و آن را به حساب خدا بگذارد(۹۶۶) .

به نقل از شيخ صدوق رحمه الله از اميرالمومنينعليه‌السلام روايت شده است كه هرگاه بنده بگويد: «الحمدلله رب العالمين»، حضرت حق تعالى مى فرمايد عبد من حمد مرا بجا آورد، و دانست كه نعمتها از نزد من است و دفع بليات به فضل من است، شاهد مى گيرم تمام ملائكه را كه نعمت آخرت را به نعمت دنيا مقرون سازم براى او، و دفع كنم عذاب آخرت را از او چنانكه دفع مى كنم عذاب دنيوى را از او(۹۶۷) .

از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: شكر نعمت، دورى كردن از حرامهاست و تمام شكر، گفتن «الحمدلله رب العالمين» است(۹۶۸) .

روايتى است اگر چه مناسبت به باب تقوا و متقين دارد ولى در بحث ما هم بى مناسبت نيست.


صلوات بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌
و اهل بيت او

 بعد از حمد ثناى خدا، فرستادن «صلوات بر محمد و اهل بيت پاكش» ثواب زياد دارد و بر آن بسيار تاكيد شده است.

در روايت دارد كه امام صادقعليه‌السلام فرمود: «هيچ مردمى در انجمن و جلسه اى جمع نمى شوند كه در آن ذكر خداى - عزوجل - و ذكر ما نباشد جز اينكه آن مجلس در روز قيامت مايه حسرت و افسوس آنان باشد».

سپس آن حضرت به نقل از پدر بزرگوارش امام باقرعليه‌السلام فرمود: «همانا ذكر ما، ذكر خداست و ذكر دشمنان ما، ذكر شيطان است(۹۶۹) ».

امام باقرعليه‌السلام نيز فرمود: هر كس كه بخواهد با پيمانه تمام مزد از مجلس برود، بايد هنگامى كه مى خواهد از جاى خود برخيزد، بگويد:سبحان ربك رب العزه عما يصفون و سلام على المرسلين و الحمدلله رب العالمين (۹۷۰) .

پس وظيفه هر مسلمان اين است كه بعد از نام خدا و حمد و ستايش او درود بر پيامبر عظيم الشان اسلام حضرت محمد بن عبدالله و اهل بيت پاكش - عليه و على آله آلاف التحيه و الثناء - بفرستد و اين پيروى از خداوند متعال است كه در قرآن فرمود: «خدا و فرشتگان او درود مى فرستند بر پيامبر، اى كسانى كه ايمان آورده ايد، بر او درود فرستيد و سلام گوييد و تسليم فرمانش باشيد(۹۷۱) »


معنا و ثواب صلوات

 راغب در مفردات مى گويد: «صلوات از طرف خدا فرستادن رحمت و تزكيه است، و از ملائكه و انسانها دعا و استغفار مى باشد».

امام رضاعليه‌السلام فرمود: «هر كس توانايى بر كفاره گناهان ندارد، بسيار صلوات بر محمد و آل او بفرستد كه گناهان را از بن و ريشه ويران كند».

همچنين آن حضرت فرمود:... الصلوه على محمد و آله تعدل عندالله عزوجل التسبيح والتهليل و التكبير؛ صلوات بر محمد و آل او، نزد خداى عزوجل برابر است با تسبيح و تهليل و تكبير(۹۷۲) .

در روايتى از امام صادقعليه‌السلام است كه فرمود: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: هر كس بر من صلوات بفرستد، خدا و فرشتگان بر او صلوات فرستند، هر كه خواهد كم فرستد و هر كه خواهد زياد(۹۷۳) ».

در روايت ديگر باز حضرت امام جعفر صادقعليه‌السلام فرمود: «هر وقت نام پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ برده شد، بسيار بر او صلوات بفرستيد؛ زيرا هر كس يك صلوات بر پيغمبر بفرستد، خداوند هزار بار در هزار صف از فرشته ها بر او صلوات فرستد و چيزى از مخلوقات خدا نماند جز اينكه بر اين بنده صلوات فرستد به خاطر صلوات خدا و ملائكه بر او، پس هر كس در اين فضيلت رغبت نكند، نادان و مغرور است و خدا و رسول و خاندانش از او بيزارند(۹۷۴) »

همچنين در روايت ديگر از امام صادقعليه‌السلام منقول است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: «صلوات بر من و اهل بيت من، نفاق را مى برد(۹۷۵) ».

بنا به روايت ديگر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: «آوازهاى خود را به صلوات بر من بلند كنيد؛ زيرا آن نفاق را برطرف مى كند(۹۷۶) ».

حضرت عبدالعظيم حسنى مى گويد رحمه الله از امام هادىعليه‌السلام شنيدم كه مى فرمود: «خداوند عزوجل ابراهيم را دوست خود گرفت به خاطر صلوات او بر محمد و اهل بيت محمد - صلوات الله عليهم -(۹۷۷) ».

از اميرالمومنينعليه‌السلام نقل شده كه حضرت فرمود: «فرستادن صلوات بر پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بهتر از آبى كه آتش را خاموش كند، گناهان را از بين مى برد و سلام بر آن حضرت بالاتر است از آزاد كردن چند بنده از قيد بندگى، و دوستى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بهتر است از جان نثارى و ريختن خونها».

يا فرمود: «به كار بردن شمشيرها در راه خدا (ترديد از راوى است)(۹۷۸) ».

محمد بن مسلم از امام صادق يا امام باقرعليه‌السلام نقل مى كند كه حضرت فرمود: «چيزى در ميزان (و ترازوى قيامت) سنگين تر از صلوات بر محمد و آل محمد نيست و همانا مردى باشد كه اعمالش را در ميزان گذارند و سبك باشد، پس ثواب صلوات او را آوردند و در ميزان قرار دهند، پس به سبب صلوات سنگين گردد و بر كفه ديگر بچربد(۹۷۹) ».

باز در روايت ديگر امام باقر يا امام صادقعليه‌السلام فرمودند: «سنگين ترين چيزى كه در ميزان در روز قيامت قرار مى گيرد، صلوات بر محمد و اهل بيتش مى باشد(۹۸۰) ».


صلوات بدون آل

 رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: «هر كس بگويد صله الله على محمد و آله خداوند - جل جلاله - مى فرمايد بر تو باد صلوات خدا، پس بسيار صلوات بفرست و بعد فرمود: هر كه صلوات بر من بفرستد بدون آل، بوى بهشت را كه از پانصد سال راه به مشام مى رسد، هرگز نمى بويد و درك نمى كند و به مشام او نمى رسد(۹۸۱) ».

امام صادقعليه‌السلام فرمود: «از پدرم شنيدم كه مردى به خانه خدا چسبيده بود و مى گفت: «اللهم صل على محمد، پدرم به او فرمود: صلوات را قطع نكن و در حق ما ظلم ننما، اين طور صلوات بفرست:اللهم صل على محمد و آل محمد (۹۸۲) .

علماى اهل تسنن با اينكه درباره صلوات بر «آل» روايات زيادى را نقل كرده اند اما متاسفانه به آن عمل نمى كنند و صلوات بر «آل» نمى فرستند. به عنوان مثال: در «جامع الاصول» چندين روايت از كتب معتبره برادران اهل سنت نقل گرديده كه از رسول خدا سؤال شد چگونه بر شما صلوات بفرستيم؟

پيامبراكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ در جواب فرمود: «اللهم صل على محمد و آل محمد...(۹۸۳) ».


نكته ها

 الف - امام صادقعليه‌السلام به نقل از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: «هركس كه نزد او نامم برده شود و بر من صلوات نفرستد، به دوزخ رود پس خدا او را (از رحمت خود) دور كند».

پيامبر عزيز اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ در روايت ديگر فرمود: «كسيكه صلوات بر من را فراموش كند، از راه بهشت به خطا رفته است ».

و در روايت ديگر فرمود: «خداوند او را به راهى جز راه بهشت ببرد(۹۸۴) ».

در روايت ديگر امام باقرعليه‌السلام از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نقل مى كند كه جبرئيل به من گفت: «پيش هر كس كه نام تو برده شود و بر تو صلوات نفرستد، خدا او را از (رحمت) خودش دور كند و من آمين گفتم ».

و در روايت ديگر آمده: «خدا او را نمى بخشد و از خودش دور مى كند(۹۸۵) ».

روايات در اين باره بسيار است اما به قول شاعر:

قصه ها بسيار دارم چون شكر

ترسم از فوت سخنها دگر

ب آنچه از نظر قرآن و روايات مسلم است، حضرت ايوبعليه‌السلام از پيغمبران بزرگوارى بوده كه خداى تعالى اموال زياد و فرزندان برومندى به او عنايت كرد و سپس براى آزمايش، آنها را از او گرفت و خود او را نيز به بيمارى سختى مبتلا كرد تا مقام صبر و سپاس او را بيازمايد و پس از انقضاى دوران بلا و آزمايش و صبر عجيبى كه از ايوبعليه‌السلام در اين مدت ظاهر گرديد، خداى تعالى همه اموال و فرزندانش را به او بازگردانيد و بلكه زياده از آنچه قبل از آزمايش داشت، به او عنايت فرمود و داستان او را به عنوان نمونه شكيبايى و قهرمان تقوا و سپاسگزارى براى تذكر ديگران نقل كرد: خداى تعالى نعمت فراوان و بسيارى به ايوبعليه‌السلام داد و آن حضرت پيوسته شكر و سپاس خدا را مى كرد و همين امر سبب شده بود كه فرشتگان آسمان، از ايوبعليه‌السلام به عنوان بنده شاكر و سپاسگزار خداوند نام ببرند و از او به نيكى ياد كنند.

شيطان كه در آن زمان از رفتن به آسمانها ممنوع نشده بود گفتگوى فرشتگان را درباره حضرت ايوبعليه‌السلام شنيد بر وى حسد برد و به خدا عرض كرد: پروردگارا! اين شكر و سپاسگزارى زياد ايوبعليه‌السلام به خاطر نعمتهاى زيادى است كه به او داده اى و اگر اين نعمتها را از وى بازدارى، هركز شكر تو را به جاى نخواهد آورد، اكنون مرا بر اموال او مسلط گردان تا نعمتى نداشته باشد و بدانى كه سپاسگزارى تو را نخواهد كرد.

خداى تعالى شيطان را بر اموال ايوبعليه‌السلام مسلط گردانيد و شيطان به زمين آمد و همه اموال و فرزندان او را نابود ساخت، اما شكر و حمد ايوبعليه‌السلام در برابر خداى تعالى افزون گرديد.

دوباره شيطان به خدا عرض كرد: مرا بر زراعت ايوبعليه‌السلام مسلط گردان. خداى تعالى نيز او را بر زراعت ايوبعليه‌السلام مسلط گردانيد و شيطان با اعوان و اهريمنان ديگرى كه در اختيار داشت، آمدند و تمام زراعت ايوبعليه‌السلام را سوزاندند، اما باز هم بر شكر و حمد ايوبعليه‌السلام افزوده شد.

شيطان گفت: پروردگارا! مرا بر گوسفندان ايوبعليه‌السلام مسلط گردان. خداوند با اين تقاضاى شيطان هم موافقت فرمود و شيطان تمامى گوسفندان او را نيز هلاك كرد، ولى از سپاسگزارى و شكر ايوبعليه‌السلام كاسته نشد.

داستان طولانى است و ما فقط به اندازه مورد بحث را آورديم(۹۸۶) .

ج - دنيا جاى محنت و اندوه است، نه سراى راحت و بعد از هر سرور و خرمى، خون گريستن است: نظير داستان صبر ايوب، حكايت استراحت كردن حضرت سليمانعليه‌السلام است كه امام هشتم به نقل از پدر بزرگوارش حضرت صادقعليه‌السلام روايت كرده كه:

سليمان بن داوودعليه‌السلام روزى به اصحاب خود فرمود: خداى تعالى چينن سلطنتى كه به من عنايت كرده، به ديگرى نداده ؛ باد و انس و جن و پرندگان و وحوش را مسخر من ساخته و منطق طير را به نم آموخته و از همه چيز به من داده و با همه اين احوال خوشى يك روز تا شب براى من كامل نشده و من ميل دارم فردا به قصر خود در آيم و به بالاى آن بروم و بر آنچه تحت فرمانروايى من هست بنگرم، كسى را اجازه ندهيد بر من وارد شود تا يك روز را به آسايش بگذرانم.

اصحاب پذيرفتند و فرداى آن روز سليمانعليه‌السلام عصاى خود را به دست گرفت و وارد قصر شده به بلندترين نقطه قصر رفت و همچنان تكيه بر عصا زده و با خوشحالى به اطراف قصر مى نگريست و از آنچه خدا بدو عطا كرده بود، مسرور بود كه ناگاه جوانى زيبا صورت و خوش لباس را ديد كه از گوشه قصر پديدار شد.

سليمانعليه‌السلام كه او را ديد متوجه وى شده و گفت: چه كسى تو را وارد اين قصر كرده و به اجازه چه كسى داخل شدى؟

جوان پاسخ داد: پروردگار قصر، مرا داخل آن كرده و به اجازه او وارد شدم.

سليمانعليه‌السلام گفت: البته پروردگار آن سزاوارتر از من بوده، اكنون بگو كيستى؟

گفت: من فرشته مرگ و ملك الموت هستم.

سليمانعليه‌السلام پرسيد: براى چه آمده اى؟

گفت: آمده ام تا جانت را بگيرم و قبض روحت كنم.

سليمانعليه‌السلام گفت: ماموريت خود را انجام ده كه اين روز خوشى و سرور من بود و خدا نخواسته كه من جز به وسيله ديدار (و لقاى)او خوشى و سرورى داشته باشم.

فرشته مرگ جان سليمانعليه‌السلام را همچنان كه به عصر تكيه كرده بود بگرفت(۹۸۷) .

د عمل در قبر قرين انسان است چه خوب باشد و چه بد، به عنوان نمونه اين حكايت نقل مى شود كه: مرحوم شهيد دستغيب آن را از كتاب اربعين قاضى سعيد قمى نقل مى كند و او از شيخ بهائى كه ايشان فرمودند:

رفيقى در قبرستان اصفهان داشتم كه هميشه بر سر مقبره اى مشغول عبادت بود گاهى به ديدنش مى رفتم، روزى از او سؤال كردم از عجايب قبرستان چه ديده اى؟

عرض كرد: روز قبل در قبرستان جنازه اى را آوردند و در اين گوشه دفن كردند و رفتند، هنگام غروب بوى گندى بلند شد و مرا ناراحت كرد، چنين بوى گندى در تمام عمرم استشمام نكرده بودم، ناگاه هيكل موحشه و مظلمه اى همانند سگ ديدم، بوى گند از او بود، اين صورت نزديك شد تا بر سر آن قبر ناپديد گرديد، مقدارى گذشت بوى عطرى بلند شد كه در عمرم چنين بوى خوشى استشمام نكرده بودم، در اين هنگام صورت زيبا و دلربايى آمد و بر سر همان قبر محو شد (اينها عجايب عالم ملكوت است كه به اين صورتها ظاهر مى شود) مقدارى گذشت، ديدم صورت زيبا از قبر بيرون آمد، ولى زخم خورده و خون آلود است، گفتم: پروردگارا! به من بفهمان اين دو صورت چه بود؟

به من فهمانده شد كه آن صورت زيبا اعمال نيكش بود و آن هيكل موحشه كارهاى بدش و چون افعال زشتش بيشتر بود، در قبر انيسش است تا پاك شود و نوبت صورت زيبا برسد(۹۸۸) .

ه انسان از مال دنيا فقط يك كفن با خود مى برد، البته اگز نصيب او باشد، والا شايد همان هم نبرد و در بيابانها و دره ها بميرد و خوراك حيوانها بشود و تنها چيزى كه همراه انسان است و او را تنها نمى گذارد «عمل» اوست، و مال و ثروت و فاميلهاى انسان نمى توانند او را از چنگال مرگ نجات دهند، و انسان بايد با دست خالى از اين دنيا برود و بايد از سرگذشت قدرتمندان عبرت بگيرد كه آنها چطور زندگى كردند و چطور با دست خالى از دنيا رفتند، به عنوان نمونه حكايت «اسكندر» را ملاحظه مى كنيم با اينكه ايشان يكى از آن افراد انگشت شمارى بود كه بر تمام دنيا حكومت كرد.

مشهور است كه اسكندر ذوالقرنين در بين سلاطين، حكيم بوده است، موقعى كه خواست بميرد، وصيت كرد و گفت: جنازه مرا نپوشانيد؛ و دستهاى مرا از تابوت بيرون بگذاريد. بعد از اينكه جنازه را حركت دادند، علما و دانشمندان هر كدام جملاتى گفتند.

مادر اسكندر رو كرد به جنازه اسكندر و گفت: پسر جانم! در حال حيات خود بسيارى از خلق را موعظه كردى، لكن موعظه امروزت از تمامش بالاتر است، اينكه گفتى دست خاليم را نشان مردم بدهيد به خاطر اين است كه تا خلق ببينند و بدانند كه اسكندر با دست خالى زير خاك مى رود.

انسان بايد شعور پيدا كند، و به طور اغلب اين شعور، هنگام مرگ پديد مى آيد و تازه مى فهمد كه در تمام عمر اشتباه كرده است(۹۸۹) .

و - روايت شده كه شريح بن حارث از جانب امير المومنينعليه‌السلام قاضى بود و در زمان خلاقت آن حضرت خانه اى را به هشتاد دينار خريد، وقتى اين خبر به امامعليه‌السلام رسيد، او را طلبيد و فرمود: «به من خبر رسيده كه تو خانه اى به هشتاد دينار خريده و براى آن قباله نوشته و بر آن چند تن را گواه گرفته اى».

شريح عرض كرد: يا اميرالمومنين! چنين بوده است.

راوى مى گويد حضرت به او نگاه خشمگين نمود و فرمود: «اى شريح! بدان به زودى نزد تو مى آيد كسى (عزرائيل) كه قباله ات را نگاه نمى كند و از گواهت نپرسد تا اينكه تو را از آن خانه چشم باز (حيران و سرگردان، يا كوچ كننده) بيرون برد و از همه چيز جدا به گورت بسپارد. پس اى شريح! بنگر مبادا اين خانه را از مال غير خود خريده باشى يا بهاى آن را از غير حلال داده باشى كه در اين صورت زيان دنيا و آخرت برده اى. آگاه باش اگر وقت خريد خانه پيش من آمده بودى، براى تو قباله اى مانند اين قباله مى نوشتم كه به خريد اين خانه به يك درهم رغبت نمى كردى تا چه رسد به بالاتر، و آن قباله اين است:

اين خانه اى است كه خريدبنده خوار و پست، از مرده اى (كسى كه حتما مى ميرد و از خانه اش) بيرون شده براى كوچ (به خانه آخرت)؛ از او خانه اى را در سراى فريب (دنيا) كه جاى نيست شوندگان و نشانه تباه گشتگان است خريده، و اين خانه داراى چهار حد و گوشه است:

حد اول به پيشامدهاى ناگوار (خرابى، بيمارى، گرفتارى و دزدى) منتهى مى شود، و حد دوم به موجبات اندوه ها (مرگ عزيزان و از دست رفتن خواسته ها)، و حد سوم به خواهش و آرزوهاى تباه كننده، و حد چهارم به شيطان گمراه كننده.

اين شخص فريفته به خواهش و آرزو، چنين خانه را از شخص بيرون شده براى مرگ، خريد به بهاى خارج شدن از ارجمندى قناعت و داخل شدن در پستى در خواست و خوارى. و بدى و زيانى را كه به اين خريدار در آنچه خريده از فروشنده برسد پس بر (ملك الموت كه) تباه سازنده نفسهاى پادشاهان و گيرنده جانهاى گردنكشان و از بين برنده پادشاهى فرعونها مانند كسرى (پادشاهان ايران) و قيصر (پادشاهان رو. و تبع دارايى بر دارايى افزوده و آن را بسيار نموده و آنانكه (ساختمانها) بنا كرده و برافراشته و زينت داده و بياراسته و ذخيره گردانيده و خانه و باغ و اثاثيه جمع نموده و به گمان خود براى فرزند در نظر گرفته اند كه همه آنها (فروشنده و خريدار) را به محل بازپرسى و رسيدگى به حساب و جاى پاداش و كيفر بفرستد، زمانى كه فرمان قطعى صادر بشود در آنجا تبهكاران زيان برند. عقلى كه از گرفتارى خواهش رها باشد و از وابستگيهاى دنيا سالم ماند بر (درستى) اين قباله گواه است(۹۹۰) .

ز - حضرت عيسى - على نبينا و آله و عليه السلام - در دنيا خانه اى نداشت و ازدواج هم نكرد.

روزى عيسى بن مريمعليه‌السلام در بارندگى و رعد و برق مى خواست در مكانى استراحت كند و بعد از بند آمدن باران، راه خود را ادامه دهد، در آن حال از دور، خيمه اى را ديد، چون به نزديكى آن رفت، ديد زنى تنها نشسته است. از خيمه عبور كرد، خواست در غارى برود و در آن ساعتى توقف نمايد، ديد آنجا شيرى مسكن نموده است، عرض كرد: خدايا! همه كس حتى حيوانات، خانه و منزلى دارند كه در زير سايه آن آسايش نموده و هنگام بارندگى و رعد و برق محفوظ مى گردند، فقط من خانه اى ندارم كه در زمستان و تابستان در زير سقف آن پناهنده گردم.

خداوند فرمود: اى عيسى! ماوى و منزل تو در سايه «رحمت» من است و در روز قيامت، صد حورالعين به تو تزويج مى نمايم كه آنان را با دست قدرت خود ايجاد كرده ام و چهار هزار سال در عروسى تو ضيافت به پا خواهم كرد كه هر روز آن برابر باشد از اول دنيا تا آخر آن و دستور مى دهم منادى ندا كند زاهدين دار دنيا به عروسى عيساى زاهد بيايند(۹۹۱) .

ح - قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ : اتانى ملك فقال يا محمد! ان ربك يقرئك السلام و يقول: ان شئت جعلت لك بطحاء مكه ذهبا، قال: فرفع راسه الى السماء و قال: يا رب! اشبع يوما فاحمدك واجوع يوما فاسالك

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: «ملكى نزد من آمد و گفت: پروردگارت به تو سلام مى رساند و مى گويد اگر بخواهى كوههاى مكه را براى تو طلا مى گردانم. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ سر خود را به طرف آسمان بالا نمود و عرض كرد: اى پروردگار من! مى خواهم يك روز سير باشم و تو را حمد و سپاس گويم و يك روز گرسنه باشم و از تو درخواست كنم(۹۹۲) ».

حضرت علىعليه‌السلام فرمود: «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ از نان گندم سه روز پشت سر هم سير نشد تا اينكه از دنيا رفت(۹۹۳) ».

عايشه مى گويد: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ هرگز از نان جو سير نشده بود(۹۹۴) و اكثر طعام پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ آب و خرما بود(۹۹۵) .

امام صادقعليه‌السلام فرمود: «هميشه غذاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نان جو بود تا روزى كه به ملاقات خدا شتافت(۹۹۶) .

ابن عباس مى گويد: «پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بعضى از شبها گرسنه مى خوابيد و براى پيامبر و اهل او شامى نبود و بيشترين اوقات غذايش نان جو بود(۹۹۷) .

امام رضاعليه‌السلام از آباى گرامى اش از اميرالمومنينعليه‌السلام روايت مى كند كه: «با پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ در حفر خندق بودم و فاطمه زهراعليها‌السلام مقدارى نان آورد و به پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ داد و آن حضرت به فاطمه فرمود: اين نان پاره چيست؟».

عرض كرد:«يك عدد نان پختم براى امام حسن و امام حسينعليه‌السلام و اين مقدار را هم براى شما آوردم».

پيامبر فرمود: «اى فاطمه! آگاه باش اين اولين طعامى است كه در مدت سه روز داخل شكم پدرت مى شود؛انه اول طعام دخل جوف ابيك منذثلاث (۹۹۸) .

همچنين در روايت دارد كه: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ در اثر گرسنگى زياد سنگ به شكمش مى بست ؛و كان يعصب الحجر على بطنه من الجوع (۹۹۹) .

ط - عمر بن سعيد بن هلالى مى گويد به امام صادقعليه‌السلام عرض كردم: مرا وصيتى كن.

امام صادقعليه‌السلام فرمود: سفارش مى كنم تو را به تقوا و ترس از خدا و پرهيزكارى و جهد و كوشش در اطاعت و بندگى، بدان كه سعى و تلاش بدون پرهيزكارى فايده اى ندارد و از جهت ماديات به پايين ترها (و از جهت معنويت به بالاترها) نگاه كن و در موارد زيادى خداوند بزرگ به رسولش خطاب مى فرمود:فلا تعجبك اموالهم و لا اولدهم... (۱۰۰۰) . «مبادا تو از كثرت اموال و اولاد آنها به شگفت در آيى».

و لا تمدن عينيك الى... (۱۰۰۱) ؛ «و چشم از اين متاع ناقابل دنيوى كه (به جهت امتحان) به طايفه اى از مردم كافر داديم، بپوش».

اى سعيد! اگر نفست با تو، به سر چيزى درگير است و تو را وادار مى كند به چيزى، بدان غذاى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نان جو و حلوايش خرما و هيزمش شاخه خرما بود، وقتى كه مصيبت و گرفتارى به شما رو مى آورد، به ياد بياوريد مصيبت و گرفتارى هايى كه براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به وجود آمده بود و به راستى براى مردم مصيبت ها و گرفتاريهايى كه براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بود، پيش نيامده و يا هرگز پيش نخواهد آمد.

و سپس امامعليه‌السلام فرمود: به راستى اميرالمومنينعليه‌السلام مى نشست مانند نشستن نوكرها و مى خورد مانند خوردن نوكرها و به مردم نان گندم و گوشت مى داد، اما خودش سركه و زيت مى خورد و دو پيراهن مى خريد و بهترين را به غلامش مى داد و ديگرى را خود مى پوشيد، اگر آستينش بزرگ بود و از انگشتانش تجاوز مى كرد، اضافه را قطع مى كرد و مى بريد و اگر از كعب و قوزك پا هم بلندتر بود، اضافه را مى بريد و هيچ وقت بر او دو امرى پيش نمى آمد مگر آن را كه بر بدنش سخت تر بود، اختيار مى كرد و مدت پنج سال حكومت كرد، آجرى روى آجرى و خشتى روى خشتى نگذاشت و به كسى هم از اراضى و زمين هاى بيت المال (خراج) چيزى نداد، و هيچ چيزى ارث نگذاشت مگر هفتصد درهم كه از سهم او از بيت المال زياد آمده بود و قصد خريدن خادم براى اهلش داشت.

و بعد فرمود:و ما اطاق عمله منا احد و كان على بن الحسين لينظر فى كتاب من كتب على عليه‌السلام فيضرب به الاءرض و يقول من يطيق (۱۰۰۲) ؛ هيچ يك از ما را طاقت عمل حضرت علىعليه‌السلام نيست و امام سجادعليه‌السلام نظر مى كرد در كتابى از كتابهاى حضرت علىعليه‌السلام و دستهايش را به زمين مى زد و مى فرمود: چه كسى را مانند اين طاقت است».

ابوطفيل مى گويد: ديدم علىعليه‌السلام را كه يتيمان را مى خواند و به آنها عسل مى داد حتى بعضى از ياران آن حضرت مى گفتند دوست مى داشتيم يتيم بوديم(۱۰۰۳) .

اسود و علقمه مى گويند: روزى بر حضرت علىعليه‌السلام وارد شديم و جلو حضرت ظرفى با يك يا دو قرص نان جو بود و سبوسهايش پيدا بود و حضرت با زانويش نان را مى شكست و با نمك ميل مى فرمود. به كنيزش فضه گفتيم: چرا سبوس را از آرد براى حضرت امير المومنينعليه‌السلام جدا نكردى؟

حضرت تبسم كرد و فرمود: «من به او دستور دادم كه سبوس را از آرد جدا نكند».

عرض كرديم: چرا يا امير المومنين؟!

فرمود: «اين كار به جهت اين است كه سزاوارترين عمل است بر ذلت كشيدن نفس و هم به جهت اقتداى مؤ منين به من (آنهايى كه دستشان از مال دنيا كوتاه و زمين فرش آنها و آسمان لحاف آنها و خاك، متكاى آنهاست به من اقتدا كنند تا دل آنها آرام گيرد) و هم به خاطر اينكه به اصحاب و يارانم ملحق شو (و مثل آنها باشم(۱۰۰۴) »).

علىعليه‌السلام خود فرمود: «ايا قناعت كنم كه مردم به من اميرالمومنين بگويند در حالى كه در سختيهاى روزگار با آنان همدرد نبوده يا در تلخيها جلو ايشان نباشم؟ پس مرا نيافريده اند كه خوردن طعامهاى نيكو (از نيكبختى جاويد) بازم دارد(۱۰۰۵) ».

ى راجع به لباس پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ كافى است بدانيم كه آن حضرت به هياتى از مسيحيان كه با لباس ابريشمى بر آن بزرگوار وارد شدند، اعتنايى نكرد» ولى امروز بر خلاف روش و سيره او مساله مدپرستى در لباس نه تنها ثروتهاى زيادى را به كام خود فرو مى كشد، بلكه قسمت مهمى از وقتها و نيروهاى انسانى را نيز بر باد مى دهد، يعنى صرف تهيه لباس مى شود. متاسفانه در عصر ما، جنبه هاى فرعى و حتى نامطلوب و زننده لباس به قدرى گسترش يافته كه فلسفه اصلى آن را تحت الشعاع خود قرار مى دهد؛ لباس، عاملى شده براى انواع تجمل پرستى ها، توسعه فساد، تحريك شهوات، خود نمايى و تكبر و اسراف و تبذير و امثال آن، حتى گاهى لباس هايى درميان جمعى از مردم، به خصوص «جوانان غرب زده» ديده مى شود كه به همه چيز شباهت دارد جز به لباس.

به هر صورت ثروتهاى عظيمى كه از طريق لباسهاى گوناگون و مدپرستى هاى مختلف و چشم و هم چشمى ها در مساله لباس، نابود مى شود، رقم بسيار مهمى را تشكيل مى دهد كه اگر صرفه جويى مى شد بسيارى از مشكلات اجتماعى را حل مى كرد و مرهمهاى موثرى بود بر زخمهاى جانكاه جمعى از محرومان جامعه بشرى.

از تاريخ زندگى پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و ساير پيشوايان بزرگ استفاده مى شود كه آنها با مساله تجمل پرستى در لباس سخت مخالف بودند، تا آنجا كه در روايتى مى خوانيم:

هياتى از مسيحيان «نجران» به خدمت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ رسيدند در حالى كه لباسهاى ابريشمين بسيار زيبا كه تا آن زمان بر اندام عربها ديده نشده بود به تن داشتند، هنگامى كه به خدمت پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ رسيدند و سلام كردند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ پاسخ سلام آنها را نگفت، حتى حاضر نشد يك كلمه با آنها سخن گويد.

از علىعليه‌السلام در اين باره چاره خواستند و علت روى گردانى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را از آنها جويا شدند، علىعليه‌السلام فرمود: «من چنين فكر مى كنم كه اينها بايد اين لباسهاى زيبا و انگشترهاى گرانقيمت را از تن بيرون كنند، سپس خدمت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ برسند».

آنها چنين كردند، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ سلام آنها را پاسخ داد و با آنها سخن گفت، سپس فرمود:والذى بعثنى بالحق لقد اتونى المره الاولى و ان ابليس لمعهم (۱۰۰۶) ؛ سوگند به خدايى كه مرا به حق فرستاده است، نخستين بار كه اينها بر من وارد شدند ديدم شيطان نيز به همراه آنهاست».

ك براى هارون الرشيد لباسهاى فاخر و گرانقيمت آورده بودند. هارون آنها را به «على بن يقطين» وزير خود بخشيد، از جمله آن لباسها «دراعه اى» بود كه از خز و طلا بافته شده بود و به لباس پادشاهان شباهت داشت.

على بن يقطين آن لباسها را به اضافه اموال زيادى براى حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام فرستاد.

حضرت آن دراعه را كه لباس جلو باز است و روى لباسها مى پوشند، توسط شخص ديگرى براى على بن يقطين فرستاد، وزير هارون علت پس فرستادن دراعه را نمى دانست هرچند حضرت در نامه اى نوشتند دراعه را نگهدار و از منزل خارج مكن ؛ زيرا روزى مورد احتياج تو خواهد شد.

على بن يقطين آن را نگهدارى كرد، ولى چند روزى نگذشت، هارون بر يكى از غلامان خود خشم و غضب كرد و او را از خدمت عزل كرد و بركنار نمود، همان غلام پيش هارون الرشيد سعايت از على بن يقطين كرد و گفت: او از ارادتمندان حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام است و او را امام مى داند و خمس اموال خود را هر سال براى او مى فرستد و همان دراعه اى كه اميرالمومنين به او بخشيدند، براى موسى بن جعفرعليه‌السلام در فلان روز فرستاده است.

هارون خيلى غضبناك شد و گفت: بايد اين مطلب را كشف كنم، فورى فرستاد تا على بن يقطين را حاضر كنند، همينكه حاضر شد، هارون گفت: چه كردى آن دراعه اى كه به تو داده بودم؟

گفت: در خانه موجود است و آن را در پارچه اى پيچيده ام و هر صبح و شام باز مى كنم و نگاه مى كنم و از لحاظ تبرك آن را مى بوسم.

هارون گفت: هم اكنون آن را بياور.

على بن يقطين يكى از خدام خود را فرستاد و گفت: در فلان اطاق داخل فلان صندوق، دراعه اى در پارچه پيچيده است، فورا بياور. غلام رفت و آورد، هارون ديد دراعه در ميان پارچه اى گذاشته شده و عطرآگين است، خشم و غضب او فرونشست و گفت: آن را به منزل خود برگردان، ولى ديگر سخن كسى را درباره ات قبول نخواهم كرد و جايزه زيادى به او بخشيد.

غلام را كه از على بن يقطين سعايت كرده بود، دستور داد هزار تازيانه بزنند، ولى غلام پيش از زدن پانصد تازيانه مرد(۱۰۰۷) .

ل - متوكل چون خواست «فتح بن خاقان» وزير خود را اعزاز و اكرام نمايد و منزلت او را نزد خود، بر ديگران ظاهر گرداند و در حقيقت، غرض او نقص شان و استخفاف منزلت و قدر امام على النقىعليه‌السلام بود و اين امر را بهانه كرده بود، پس در روز بسيار گرمى با «فتح بن خاقان» سوار شد و حكم كرد كه جميع امرا و سادات و اشراف و اعيان در ركاب ايشان پياده بروند و از جمله آنها امام على النقىعليه‌السلام بود.

«زرافه حاجب» دربان متوكل مى گويد: من در آن روز امام هادىعليه‌السلام را مشاهده كردم كه پياده مى رفت و تعب بسيار مى كشيد و عرق از بدن مباركش مى ريخت، من نزد آن جناب رفتم و گفتم يا بن رسول الله! چرا شما خود را به تعب مى اندازى؟

حضرت فرمود: «غرض اينها استخفاف من است، وليكن حرمت بدن من نزد خداوند كمتر از ناقه صالح نيست».

بنا به روايت ديگر امام هادىعليه‌السلام فرمود: «اين ريزه ناخن من نزد حق تعالى گرامى تر است از ناقه صالح و فرزند او».

زرافه مى گويد: چون به خانه برگشتم، قصه را با معلم اولاد خود كه گمان به شيعه بودن او داشتم، نقل كردم، او سوگند داد مرا كه تو از آن حضرت شنيدى اين سخن را، من سوگند ياد كردم كه شنيدم.

پس گفت: فكر كار خود بكن كه «متوكل» سه روز ديگر هلاك مى شود تا از قضيه او آسيبى به تو نرسد.

من گفتم: از چه دانستى؟

گفت: براى آنكه آن حضرت دروغ نمى گويد و حق تعالى در قصه قوم صالح فرموده است:... تمتعوا فى داركم ثلاثه ايام... (۱۰۰۸) «و ايشان سه روز بعد از پى ناقه هلاك شدند».

من چون اين سخن را شنيدم، او را دشنام دادم و از خانه بيرونش كردم، چون او بيرون رفت با خود انديشه كردم گفتم بسا باشد كه اين سخن راست باشد، اگر احتياطى در امور خود بكنم، براى من ضررى نخواهد داشت، پس اموال خود را كه پراكنده بود جمع كردم و انتظار انقضاى سه روز را مى كشيدم، چون روز سيم شد «منتصر» فرزند متوكل با اتراك و غلامان مخصوص متوكل به مجلس او آمدند و او را با فتح بن خاقان پاره پاره كردند، بعد از مشاهده اين حال به امامت آن حضرت اعتقاد پيدا كردم و به خدمت ايشان رفتم و آنچه ميان من و معلم فرزندانم گذشته بود عرض كردم. حضرت فرمود: معلم راست گفته من در آن روز بر او نفرين كردم و حق تعالى دعاى مرا مستجاب گردانيد(۱۰۰۹) .

متوكل البته پيش از اين نيز جمعى از افرادش را به خانه حضرت امام على النقىعليه‌السلام فرستاده بود و با احضار كردن آن حضرت به مجلس شراب و تعارف كردن شراب به آن حضرت در مقام آزار و اذيت آن امام همام برآمده بود(۱۰۱۰) . و حتى تصميم به قتل آن حضرت داشت(۱۰۱۱) .

م امام صادقعليه‌السلام به نقل از آباى گرامى اش از اميرالمومنينعليه‌السلام روايت مى كند كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: «اى على! سه چيز از درجات است، سه چيز از كفارات، سه چيز از مهلكات و سه چيز از منجيات:

اما آن سه چيزى كه باعث درجات (آدمى) است: وضوى كامل در شدت سرما، انتظار وقت نماز بعد از نماز، رفتن شب و روز به جماعات.

و اما آن سه چيزى كه باعث كفاره و (آمرزش گناهان) است: آشكارا سلام كردن، طعام و غذا دادن، خواندن نماز شب در حالى كه مردم خوابند.

اما مهلكات و هلاك كنندگان: بخل با حرص كه به مقتضاى آن عمل شود، هوا و هوسى كه از آن پيروى شود، عجب و خودپسندى آدمى به كارهاى خودش.

اما منجيات و آن چيزهايى كه باعث نجات آدمى مى شوند: ترس از خدا در پنهانى و آشكار، ميانه روى در فقر و بى نيازى، كلمه عدل در وقت رضا و خشم(۱۰۱۲) .

ن «شح»، بخل با حرص را گويند و بدتر از بخل است، چون بخل در مال است ولى شح هم در مال است و هم در خوبيها؛ بخيل كسى است كه در مال خود بخل مى ورزد، ولى «شحيح» كسى است كه بخل مى ورزد آنچه را كه ديگران دارند و آنچه كه خودش دارد و چيزى را در دست مردم نمى بيند الا آرزو مى كند كه مال او باشد، و قانع نيست به آنچه كه خداوند روزى كرده است(۱۰۱۳) .

تذكر: چون در اين روايت «فشح مطاع و هوى متبع و اعجاب المرء بنفسه» بود خواستيم فرق شح و بخل مشخص شود.

و - مى گويند: در زمان موسى هادى در بغداد مرد توانگرى بود، همسايه اى داشت حسود كه بى نهايت بر او به خاطر ثروتش حسد مى ورزيد، چون دل اين همسايه از حسد آن مرد توانگر پر شد، بچه غلامى خريد و او را تربيت كرد، درباره غلام مهربانى فراوان نمود تا اينكه به حد جوانى رسيد و اعضايش قوت گرفت.

روزى به او گفت: فرزندم! من از تو خواهشى دارم در انجام آن چگونه خواهى بود.

گفت: مگر غلام در مقابل امر مولا و آقاى خود چگونه مى باشد؛ به خدا قسم اگر بدانم رضاى تو در اين است كه خود را به آتش بيندازم يا غرق نمايم انجام مى دهم.

او را به سينه خود چسبانيد و بوسيد و گفت: اميدوارم كه صلاحيت انجام خواسته ام را داشته باشى.

غلام پرسيد: خواسته تو چه است؟

گفت: هنوز وقتش نرسيده.

بعد از گذشت يك سال غلام را خواست و گفت: من تو را براى اين كار خريدم كه همسايه توانگرم كشته شود.

غلام، خود را مانند كسى كه آماده فرمان باشد نشان داد، اجازه خواست فورا ماموريت را انجام دهد، مولا گفت: اين طور نمى خواهم ؛ زيرا مى ترسم برايت ممكن نشود و به فرض تمكن،، جرم اين عمل را به گردن من ثابت كنند، لكن تدبيرى در اين باب انديشيده ام و آن اين است كه تو مرا بكشى و جسدم را بر پشت بام او بيندازى تا او را عوض من به قصاص بكشند.

غلام گفت: اين كار چگونه ممكن است انجام گيرد، تو از پدر و مادر به من مهربانترى آيا مى توانم اين كار را بكنم؟!

گفت: تو را براى همين كار تربيت كرده ام و زحمت كشيده ام، اگر نكنى مخالفت امر مرا نموده اى.

غلام هر چه التماس كرد كه مولا از اين تصميم منصرف بشود قبول نكرد و گفت: راحتى نيست براى من مگر اينكه مرا بكشى.

غلام گفت: الله! الله! فى نفسك يا مولى كه جانت را از دست بدهى براى كارى كه نمى دانى به هدف خود مى رسى يا نه، و اگر به آرزوى خود برسى تو نيستى كه ببينى و تو در آن حال مرده اى.

مولا گفت: تو نافرمانى مكن و من از تو راضى نمى شوم مگر خواسته مرا انجام دهى.

خلاصه، غلام را راضى كرد و كارد را تيز و آماده كرده، به دست غلام داد و گفت: وقتى مرا كشتى، تو آزادى و اين پول (سه هزار درهم) را بگير و به هر كجا مى خواهى برو.

چون شبى كه قرار بود غلام ماموريت را انجام دهد، فرا رسيد، مولا گفت: آماده باش! در اواخر شب بيدارت مى كنم ؛ نزديكى سحر بيدارش كرد و كارد تيز به او داد با هم پشت بام همسايه آمدند، در آنجا رو به قبله دراز كشيد گفت بيا كارم را تمام كن.

غلام كارد را بر گلويش كشيد و به زندگى اش خاتمه داد و به جاى خودش برگشت.

وقتى كه صبح شد خانواده اش خبرى از او نيافتند تا عصر، وقت عصر هم جسدش را در پشت بام همسايه آغشته به خون پيدا كردند و بزرگان محله آمدند، وضع را مشاهده كردند، صاحبخانه را گرفتند و به حبس انداختند، خبر به هادى رسيد و همسايه توانگر را احضار نمود، صاحبخانه همه چيز را انكار كرد و گفت: اطلاعى ندارم.

متهم هر چند از اهل صلاح بود، ولى هادى دستور داد او را زندانى كنند و غلام هم به اصفهان رفت.

اتفاقا يكى از بستگان محبوس در اصفهان متصدى جيره و حقوق لشكر بود، وقتى غلام را ديد، شناخت و حال مولاى او را سؤال كرد، غلام تمام جريان را به او گفت و آن هم چند شاهد گرفت بر حرفهاى غلام، او را پيش هادى فرستاد، غلام تمام ماجرا را به آگاهى هادى رساند، هادى از اين قضيه متعجب شد و دستور داد آن زندانى بى گناه را آزاد كنند و غلام را هم آزاد كرد.

علامه مجلسى (ره) درباره اين قصه كه منشاء آن «حسادت» است چنين فرموده است:و هذه من اعجب القصص فى الحسد و هى من اعاجيب الدنيا (۱۰۱۴) .

ه و با اين حكايت كلمات مولاى متقيان اميرالمومنينعليه‌السلام درباره حسادت و حسود روشن مى شود كه فرمود:

۱ - رشك و حسد درد بى درمانى است كه از بين نمى رود مگر به مرگ حسود يا مرگ محسود (رشك برده شده)(۱۰۱۵) .

۲ - حسود، زوال نعمت از محسود را براى خودش نعمتى مى بيند(۱۰۱۶) .

۳ - حسد و رشك بردن، آدمى را رنجور مى سازد(۱۰۱۷) .

۴ - حسد و رشك، بدترين مرضهاست(۱۰۱۸) .

۵ - حسد و رشك، زندانى كردن روح است(۱۰۱۹) .

۶ - حسد و رشك، در راءس تمام عيوب است(۱۰۲۰) .

۷ - حسد و رشك، زندگى را تنگ مى كند(۱۰۲۱) .

۸ - حسد و رشك، جسد را آب مى كند(۱۰۲۲) .

۹ - حسد و رشك، پديد آورنده اندوه است(۱۰۲۳) .

۱۰ - حسد و رشك، بزرگترين دام شيطان است(۱۰۲۴) .

۱۱ - حسد و رشك، دردى است بى درمان(۱۰۲۵) .

۱۲ - حسد و رشك، يكى از دو عذاب است (يكى اينكه حسد هميشه آدمى را در غم و اندوه فرو مى برد و ديگرى ساير عذابهاى دنيوى و اخروى)(۱۰۲۶) .

۱۳ - حسد و رشك، شيوه فرومايگان و دشمن داراييهاست(۱۰۲۷) .

۱۴ - هيچ دردى مانند حسد نيست(۱۰۲۸) .

۱۵ - حسود، هميشه اندوهناك است(۱۰۲۹) .

۱۶ - حسود، هميشه عليل و بيمار است(۱۰۳۰) .

۱۷ - دوستى براى حسود نيست(۱۰۳۱) .

۱۸ - حسود، دردش درمان نپذيرد(۱۰۳۲) .

۱۹ - حسود به سرورى نرسد(۱۰۳۳) .

۲۰ - حسود، دردش هميشگى است اگرچه تندرست باشد(۱۰۳۴) .

۲۱ - حسود، بر مقدرات خدا خشمگين است(۱۰۳۵) .

۲۲ - حسود، دردش خوب شدنى نيست(۱۰۳۶) .

۲۳ - حسود، اندوهش فراوان و گناهانش دو برابر است(۱۰۳۷) .

۲۴ - حسود، در بديها خوشحال و در خوبيها بدحال(۱۰۳۸) .

۲۵ - آسوده نمى كند حسود را مگر از بين رفتن نعمت(۱۰۳۹) .

۲۶ - حسد و رشك عيبى است رسواكننده و بخلى است سنگين، شفا نمى بخشد صاحب خود را جز اينكه به آرزوى خود رسد(۱۰۴۰) .

ى امام كاظمعليه‌السلام فرمود: در بنى اسرائيل مرد و زن صالحى بودند، مرد شبى در خواب ديد كه كسى به او مى گويد خداوند به تو فلان قدر عمر داده است، نصف آن را با وسعت روزى و نصف ديگر در ضيق، خودت اختيار دارى، نصف اول عمر را با وسعت مى خواهى يا نصف آخر را؟

مرد گفت: من زوجه صالحه دارم و او در تهيه معاش با من كمك مى كند بايد با او مشورت نمايم، بعد مى گويم.

چون صبح شد، مرد به زنش گفت: من در خواب چنين ديدم تو در اين باره چه مصلحت مى دانى؟

زن گفت: نصف اول را با وسعت مى خواهيم، شايد خداوند ترحم كرد نعمتش را بر ما تمام كرد و از دست ما نگرفت.

مرد در شب دوم خوابيد آن شخص دوباره به خوابش آمد و گفت: چه اختيار كردى؟

مرد گفت: ما نصف اول عمر را با وسعت اختيار كرديم.

مى گويند: نصف اول عمر اين زوج صالح با وسعت گشت ؛ دنيا از هر طرف به آنها روى آورد و ثروتمند شدند.

زن گفت: اى مرد! به برادران و بستگان و منسوبين خود و محتاجها و همسايه ها كمك و در راه خدا «انفاق» كن. آن مرد هر روز به ايشان احسان و در راه خدا «انفاق» مى كرد، چون نصف اول عمر اين زوج گذشت، در خواب كسى به آن مرد گفت: خداوند نعمت خود را از تو نمى گيرد در تمام عمر به تو وسعت خواهد داد براى اينكه تو شكر نعمت خداوند را به جاى آوردى و به قرابت و نيازمندان و مساكين و همسايه ها كمك كردى و در راه خدا «انفاق» نمودى(۱۰۴۱) .

ر مى نويسند: مردى از سادات علوى در بلخ زندگى مى كرد و يك زن و چند دختر داشت. پس از مدتى آن مرد علوى فوت كرد و زن و بچه او از نظر مخارج زندگى وضع بسيار بدى پيدا كردند، زن براى حفظ احترام و آبروى شوهرش در بلخ نتوانست زندگى كند و روى همين اصل با فرزندانش از وطن بيرون آمده و به سوى سمرقند رفتند، ولى آن زن مى گويد ما وقت بسيار ما در وقت بسيار سردى با بچه ها وارد سمرقند شديم، دختران خود را در مسجدى به طور موقت جاى دادم و خود وارد شهر شدم تا بلكه بتوانم براى آنان غذايى تهيه كنم، در جستجو بودم، چشمم به محلى افتاد كه مردم اطراف مردى را گرفته اند، پرسيدم اين شخص كيست؟

گفتند: بزرگ اين ناحيه است.

نزد او رفتم و جريان را شرح دادم. گفت: اگر اين طور است كه تو مى گويى، بهتر است كه شاهدى بياورى تا من بدانم كه تو سيدى و بچه هايت سيد و از ذرارى پيغمبرند تا به تو كمك شود.

اين را گفت و ديگر توجهى نكرد. من از آن بزرگ شهر مايوس شدم و به طرف مسجدى كه بچه هايم بودند، بازگشتم در راه ديدم مردى روى سكويى نشسته و اطرافش نيز عده اى ايستاده اند، پرسيدم اين شخص كيست؟

گفتند: داروغه شهر و مجوسى مذهب است.

گفتم پيش اين مرد مى روم شايد خداوند فرج و گشايشى در كار ما به دست او بدهد، نزديك شدم و حال خودم را براى وى شرح دادم، او فورى خادمى را پيش خواند و گفت: برو به زوجه ام بگو لباس بپوشد و اينجا بيايد.

خادم رفت و چيزى نگذشت كه زن مجوسى با وضع آراسته به همراهى عده اى كنيز آمد، مجوسى گفت: با اين زن علويه برو در مسجد فلان محله و بچه هاى او را به خانه بياور.

آن زن به مسجد آمد و دخترها را برداشته و با هم به خانه آمديم، براى ما اطاقى جداگانه قرار داد و ما را به حمام فرستاد، لباسهاى فاخر و گرانبها براى همه ما آماده كرد، بعد از حمام، انواع غذاها آورد، آن شب را با بهترين وضعى خوابيديم.

در اين ميان نيمه هاى شب آن بزرگ و شيخ شهر كه زن علويه و فرزندانش را نپذيرفته و شاهد خواسته بود، در عالم خواب ديد قيامت بر پا شده و پرچمى در بالاى سر حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ در اهتزاز است، قصر بسيار زيبايى از زمرد سبز به چشم مى خورد، پرسيد: اين قصر از كيست؟

در جواب گفتند: متعلق به كسى است كه مسلمان و خداپرست باشد، خدمت حضرت رسولصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ رفت (تا شايد اجازه ورود به آن قصر را بگيرد) ولى آن جناب صورت خود را از آن مرد برگردانيد.

عرض كرد: يا رسول الله! چرا از من روگردانديد و حال آنكه مسلمانم.

حضرت فرمود: گواه بياور كه تو مسلمانى، شيخ متحير شد و عرض كرد در اين صحرا محشر چه كسى مرا مى شناسد تا گواه بياورم.

حضرت فرمود: آيا فراموش كرده اى كه به آن زن علويه چه گفتى ؛ مگر تو از او شاهد نخواستى؟ آن زن در شهر غربت از كجا مى توانست شاهد بياورد، اين قصر مال كسى است كه از آن زن ديشت پذيرايى كرده و به او پناه داده است.

از خواب بيدار شد و از آشفتگى بر سر مى زد و ناراحتى مى كرد و گريان بود، غلامان خود را در شهر پراكنده كرد تا شايد بتوانند محل آن زن را پيدا كنند، خودش نيز در شهر جستجو نمود تا اينكه اطلاع پيدا كرد آن زن سيده علويه در خانه داروغه كه يك مرد مجوسى است، به سر مى برد.

اول به نزد داروغه رفت و از او پرسيد: آيا از زن علويه خبر دارى؟ گفت: آرى، آنها در خانه ما هستند.

گفت: ايشان را به منزل ما بفرستيد؛ زيرا با ايشان كارى دارم، مجوسى قبول نكرد و گفت: هرگز چنين عملى انجام نمى دهم و به شما هم نمى رسد كه چنين دستورى بدهيد.

شيخ و بزرگ شهر مبلغ هزار دينار پيش داروغه گذاشت و از او درخواست كرد پول را بردارد و آن زن را بگذارد كه به خانه وى رود. داروغه گفت: اگر صد هزار دينار هم بدهى، آنان را به تو نخواهم داد.

شيخ چون اصرار زياد كرد، مجوسى گفت: خوابى كه تو ديشب ديده اى، من هم آن را ديده ام و قصرى كه مشاهده كردى، خداوند به من داده، به خدا قسم امشب ما، تمام خانواده به دست اين علويه مسلمان شديم و در خواب رسول خدا را ديديم كه فرمود: آن قصر از تو و خانواده ات مى باشد به پاداش اينكه آن زن علويه را پناه داده اى و او از اهل بهشتى(۱۰۴۲) .

ش به سندهاى متعدد از «ابراهيم بن مهران» روايت شده كه: در همسايگى ما، در كوفه مردى بود كه كنيه او «ابو جعفر» و او در سودا خوش معامله بود؛ هرگاه شخصى علوى نزد او مى رفت و چيزى مى خواست، منع نمى كرد، اگر قيمت آن داشت، مى گرفت وگرنه به غلامش مى گفت بنويس «اين مبلغى است كه گرفته آن را على بن ابى طالب (عليه السلام») و به روايتى بنويس «چيزى را كه علىعليه‌السلام گرفته و باقى ماند».

آن مرد بر اين حال مدتى مديد بود تا آنكه فقير و معسر شد و در خانه نشست و در دفتر خود نظر مى كرد، پس اگر مى يافت يكى از بدهكاران خود را كه زنده است، كسى نزد او مى فرستاد كه آن مال را از او بگيرد و اگر مى ديد كه وفات كرده و چيزى ندارد، خطى بر اسمش مى كشيد، پس در آن ايام روزى بر در خانه خود نشسته بود و در دفتر نظر مى كرد كه بر او مردى از ناصيبان گذشت، و به طريق استهزا و طعنه گفت: چه كرد بدهكار بزرگ تو على بن ابى طالب.

پس مرد كوفى به جهت سخن او خشمگين شد و برخاست و داخل خانه خود شد، چون شب در آمد، در خواب ديد حضرت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را كه با او فرزندانش حسن و حسينعليه‌السلام در پيش روى آن حضرت راه مى رفتند، پس حضرت به ايشان فرمود: كجاست پدر شما؟ پس اميرالمومنينعليه‌السلام جواب داد كه اينك حاضرم يا رسول الله! و در پشت سر آن حضرت بود، پس آن حضرت به او فرمود: «چه شده تو را كه نمى دهى حق اين مرد را؟».

گفت: يا رسول الله! اين حق اوست در دنيا كه آورده ام.

فرمود: به او بده. پس داد به آن مرد كيسه اى از صوف سفيد. فرمود: اين حق تو است. پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: بگير اين را و رد مكن هر كس كه بيايد نزد تو از فرزندان من و او بخواهد چيزى كه نزد توست، برو كه نيست بر تو فقرى بعد از امروز.

آن مرد مى گويد: بيدار شدم و حال آنكه كيسه در دستم بود و بيدار كردم زوجه خود را گفتم بيدارى يا در خواب؟ گفت: بيدارم. گفتم چراغ را روشن كن، پس آن را روشن كرد چون نظر كردم هزار اشرفى در آن بود، پس زنم گفت: اى مرد! از خدا بترس فقر تو را وانداشته باشد كه فريب داده باشى بعضى تجار را و مالش را گرفته باشى.

گفتم: نه، والله! ولكن قصه چنين است، پس خواست دفترى را كه حساب در آن بود، پس ديد كه در آن نوشته بود بر على بن ابى طالبعليه‌السلام هزار اشرفى بود، نه كم و نه زياد(۱۰۴۳) .

ت هشام بن حكم نقل مى كند كه مردى از كوهستان به حضور حضرت صادقعليه‌السلام شرفياب شد و مبلغ ده هزار درهم به خدمت حضرت تقديم كرد و گفت تقاضايى دارم و آن اين است كه از اين پول خانه اى خريدارى فرماييد تا وقتى از سفر حج برگشتم، با زن و بچه ام در آنجا مسكن كنم، سپس براى انجام اعمال حج از مدينه خارج شد.

اين شخص وقتى از مكه مراجعت كرد، حضرت او را در منزل خود جاى داد، و در ضمن طومار و نوشته اى را به عنوان قباله و سند خانه به وى عطا كرد و فرمود: خانه اى در بهشت برايت خريده ام كه حد اول آن به خانه حضرت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ اتصال دارد و حد دوم آن به منزل اميرالمومنينعليه‌السلام و حد سوم آن به خانه حضرت حسن بن علىعليه‌السلام و حد چهارم به خانه حضرت حسين بن علىعليه‌السلام ، آن مرد كوهستانى وقتى كه اين سخن را شنيد گفت: قبول كردم و راضى شدم.

آنگاه حضرت فرمود: پول را بين فرزندان امام حسن و امام حسينعليه‌السلام تقسيم كردم و اميدوارم كه خداوند قبول كند و در عوض به تو بهشت بدهد و آن مرد كوهستانى به محل مسكونى خود بازگشت.

مدتى گذشت ؛ آن مرد مريض شد و بستگان و خويشان خود را طلبيد و آنها را قسم داد كه اين طومار با او دفن كنند، پس از اين وصيت طولى نكشيد كه آن مرد از دنيا رفت، بنا به سفارش او طومار را با او دفن كردند.

روز ديگر آمدند، ديدند همان طومار بر روى قبر اوست و به خط سبز روى آن نوشته شده به خدا قسم وفا كرد براى من آنچه را حضرت صادقعليه‌السلام وعده داده بود(۱۰۴۴) .

ث «ابن جوزى» با واسطه از «احمد بن خضيب» نويسنده مادر متوكل نقل مى كند كه روزى در ديوان بودم و خادمى از طرف مادر متوكل آمد و كيسه اى به همراه داشت كه در آن هزار دينار بود، آن را به من داد و گفت: مادر متوكل مى گويد اين دينار را بين مستحقين تقسيم كن و اين از پاكترين مالهاى من است، اسامى افراد و وجهى كه به آنها مى دهى، بنويس.

من رفتم منزل و ياران خودم را جمع كردم و اسامى مستحقين را سؤال كردم، اشخاصى را معرفى كردند و سيصد دينار بين آنها تقسيم كردم و بقيه دينارها نزدم باقى مانده بود، نصف شب شد يك وقت در خانه به صدا در آمد، گفتم: چه كسى هست؟ جواب داد: من فلان علوى ام، او همسايه من بود، اجازه ورود دادم و وارد شد، گفتم در اين وقت شب براى چه آمديد؟

گفت: گرسنه ام و چيزى ندارم. من از آن دينارها دادم، او گرفت و رفت. همسرم سؤال كرد چه كسى بود؟ گفتم فرزندى از فرزندان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ، غذايى نبود به او بدهم، يك دينار به او دادم، گرفت و تشكر كرد و رفت.

همسرم با حال گريان گفت: خجالت نكشيدى مثل اين شخص از تو چيزى خواست و تو يك دينار به او دادى و حال اينكه مستحق بودن او را مى دانى، همه دينارها را به او بده.

سخن زنم بر قلب من نشست، برخاستم پشت سر سيد رفتم و كيسه پول را به او دادم. وقتى برگشتم به خانه پشيمان شدم و گفتم الان است كه خبر به متوكل رسد و او هم دشمن علويين است و مرا خواهد كشت.

همسرم گفت: نترس و توكل بر خداوند و جد او كن.

در همين حال دق الباب شد، وقتى در را باز كردم، ديدم خادمهاى مادر متوكل مشعل به دست دارند و مى گويند مادر متوكل تو را مى خواهد، با ترس و رعب پيش او رفتم، گفت: اى احمد! خدا تو و زن تو را جزاى خير دهد، الان خواب بودم، پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را به خواب ديدم كه به من فرمود خدا تو را و زوجه ابن خضيب را جزاى خير دهد، معناى اين دعاى پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ چيست؟

قصه خودم را گفتم و مادر متوكل به گريه افتاد و با حالت گريه پولها و لباسهايى را در آورد و گفت اين مال علوى و اين مال تو و اين مال زوجه تو. قيمت مجموع لباس و پول صد هزار درهم بود.

مال را گرفتم و راه منزل علوى را در پيش گرفتم، وقتى دق الباب كردم از داخل خانه صدا آمد: اى احمد بن خضيب! بده آنچه را كه با توست و با حالت گريه دم در آمد، علت گريه اش را سؤال كردم؟ گفت: وقتى آن دينارها را از شما گرفتم و وارد منزل شدم و قصه را براى همسرم شرح دادم، گفت: برخيز نماز بخوانيم و به مادر متوكل و احمد و همسر او دعا كنيم. نماز خوانديم و دعا كرديم و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را در خواب ديديم كه فرمود: «به خاطر شكرى كه انجام داديد، الان براى شما پول مى آورند و شما هم قبول كنيد(۱۰۴۵) ».

خ ‌ در سال ۱۲۲۹ هجرى يكى از ماموران وصول ماليات از سيد فقيرى ماليات طلب كرد، ولى آن سيد فقير چون پول نداشت از دادن ماليات خوددارى مى كرد و قسم مى خورد كه پول ندارد، ولى قسم و سوگند در دل آن ماءمور اثر نمى گذاشت و هيچ سودى نمى بخشيد و او بر سختگيرى خود مى افزود. سيد چون ديد اظهار عجز فايده اى ندارد لذا گفت: چند روزى به من مهلت بدهيد تا خداوند عنايتى بفرمايد و شايد جدم چاره بفرمايد و از خدا نجاتم را طلب نمايد.

ماءمور گفت: اگر جد تو كارسازى مى كند و مى تواند كارى كند، پس يا شر مرا از سر تو دفع كند و يا حاجت تو را برآورد، آنگاه از سيد ضامنى گرفت و گفت: هرگاه براى ساعت اول صبح فردا وجه را حاضر نكنى، نجاست به حلق تو خواهم ريخت، و به جدت بگو هر كارى مى تواند بكند.

ماءمور شبانه به خانه خود مراجعت كرد و براى خوابيدن به پشت بام رفت و خوابيد، نيمه شب براى رفع حاجت از جاى برخاست، چون هوا تاريك بود و چشم او خواب آلود، پاى خود را بر ناودان گذاشت و با آن بر زمين افتاد، اتفاقا در زير ناودان چاه مستراح بود و ماءمور در همان خلوت شب به چاه سرنگون شد.

وقتى روز شد، ماءمور را جستجو كردند، در جايى نديدند تا اينكه متوجه شدند او شب از پشت بام سقوط كرده و در چاه مستراح افتاده و نصف بدن او در نجاست فرو رفته است، وقتى او را بيرون كشيدند، ديدند آن قدر نجاست به حلق او رفته كه شكم او مقدار زيادى بر آمدگى پيدا كرده است. آرى، اين است نتيجه ظلم بر زيردستان كه خيلى زودرس است(۱۰۴۶) .

پايان.