اوصاف روزه داران

اوصاف روزه داران7%

اوصاف روزه داران نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: ادعیه و زیارات

اوصاف روزه داران
  • شروع
  • قبلی
  • 30 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29478 / دانلود: 13704
اندازه اندازه اندازه
اوصاف روزه داران

اوصاف روزه داران

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10


جلسه سيزدهم

 بسم الله الرحمن الرحيم

ولايت با سعادت سبط اكبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ حضرت امام حسين مجتبىعليه‌السلام را به عموم شيعيان خصوصا حضار محترم تبركى و تهنيت عرض ميكنم و سخنان امروزم را در خصوص فضايل و احوال آن بزرگوار قرار مى دهم چون بى انصافى است اگر يك جلسه كامل به آن حضرت اختصاص ندهم.


شمه اى از فضايل امام حسن مجتبىعليه‌السلام

 نيمه ماه رمضان مصادف است با ولادت با سعادت امام حسن مجتبىعليه‌السلام به همين جهت، درباره فضايل آن حضرت مطالبى را عرض مى كنيم. مشهور آن است كه ولادت آن حضرت در شب نيمه ماه رمضان سال سوم يا دوم هجرت در مدينه در خانه اميرالمؤمنين - متصل به مسجد النبى - واقع گرديد. بعضى در سوم شعبان گفته اند كه ظاهرا با امام حسينعليه‌السلام اشتباه شده است(۱۶۹) .

مرحوم حاج شيخ عباس در سفينة البحار از ارشاد شيخ مفيد همان قول اول را نقل مى كند:(۱۷۰)

ولد ابومحمد الحسن صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بالمدينة ليلة النصف من شهر رمضان سنة ثلاث من الهجرة (۱۷۱) .

و در كشفه الغمه نيز مى فرمايد:

اصح ما قيل فى ولادته، انه ولد بالمدينة فى النصف من شهر رمضان سنة ثلاث من الهجرة (۱۷۲) .

در بحارالانوار، از عيون چنين نقل شده است:

عن الرضا عن آبائه عن على بن الحسين عليه‌السلام عن اسماء بنت عميس قالت قبلت جدتك فاطمة عليها السلام بالحسن و الحسين عليهم‌السلام فلما ولد الحسن عليه‌السلام جاء النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و قال يا اسماء هاتى ابنى فدفعته اليه فى خرقة صفراء فرمى بهاالنبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و قال يا اسماء الم اعهد اليكم ان لاتلفوا المولود فى خرقة صفراء فلففته فى خرقة بيضاء فدفعته اليه فاذن فى اذنه اليمنى و اقام فى اليسرى ثم قال لعلى عليه‌السلام باى شى ء سميت ابنى هذا قال على عليه‌السلام ما كنت لاسبقك باسمه يا رسول الله وقد كنت احب ان اسمية حربا فقال النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ وانا لااسبق باسمه ربى عزوجل فهبط جبرئيل و قال العلى الاعلى يقرئك السلام و يقول على منك بمنزلة هارون من موسى و لانبى بعدك فسم ابنك هذا باسم ابن هارون فقال النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و ما اسم ابن هارون يا جبرئيل قال شبر فقال النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ لسانى عربى قال جبرئيل عليه‌السلام سمه الحسن قالت اسماء فسماء الحسن فلما كان يوم سابعه عق عنه النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بكبشين املحين فاعطى القابلة فخذ كبش و دينارا و حلق راءسه و تصدق بوزن الشعر ورقا و طلى راءسه بالخلوق (۱۷۳) .

امام زين العابدينعليه‌السلام از اسماء بن عميس(اين زن سعادتمند كه اول زن جعفر بن ابيطالب بوده، و از او سه پسر آورد: عبدالله بن جعفر - شوهر حضرت زينب عليها السلام - و عون و محمد، اسماء پس از شهادت جعفر در جنگ موته، با ابوبكر ازدواج كرد كه محمد بن ابوبكر را آورد و بعد از ابوبكر با اميرالمؤ مين ازدواج كرد و از او يك پسر به نام يحيى آورد) ) نقل مى كند كه مى گويد: من قابله جده ات حضرت زهرا عليها السلام بودم، هنگام ولادت امام حسن و امام حسين پس هنگامى كه امام حسن متولد شد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ تشريف آورد و فرمود: اسماء! پسرم را بياور! پس آن حضرت را به دستش دادم در حالى كه در پارچه زردى پيچيده بودم. پس حضرت آن پارچه را انداخت و فرمود: اسماء! مگر من سفارش نكرده بودم كه تازه مولود را در پارچه زرد نپوشانيد؟! پس او را در پارچه سفيدى پيچاندم و تقديم نمودم. پس در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه خواندند. سپس به علىعليه‌السلام فرمود: او را چه ناميده ايد؟ عرض كرد: بدون مشورت با شما اسمش را نمى گذاريم! ولى دوست داشتم اسم او را حرب بگذارم. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: من هم بر پروردگارم در نامگذارى اين طفل سبقت نمى گيرم بعد از آن، جبرئيل - فرشته وحى - نازل شد و عرضه داشت: اى محمد! على اعلى به شما سلام مى رساند و مى گويد: على نسبت به شما مثل هارون است است نسبت به موسى، گرچه بعد از تو پيغمبرى نخواهد آمد اين پسرت را به نام پسر هارون نام گذارى كن! پرسيد: اسم پسر هارون چه بود؟ جبرئيل گفت: شبر حضرت فرمود: زبان من عربى است جبرئيل گفت: او را حسن نام بگذاريد. اسماء مى گويد: پس او را حسن ناميد. بعد از آن چون روز هفتم شد، رسول خدا دو گوسفند فربه براى او عقيقه كرد و يك ران با يك دينار به قابله داد و سر او را تراشيد و هم وزن موى او نقره صدقه داد و سر او را خوش بو كرد.

از اين روايت چندين استفاده مى كنيم: يكى اين كه لباس زرد مناسب نيست، شايد چون مثل لباس مشكى چرك و كثافت را به خود مى گيرد و پيدا نيست برخلاف لباس سفيد؛ دوم اينكه مستحب است در گوش تازه مولود اذان و اقامه بگويند؛ زيرا اول كلامى كه مى شنود؛ نام خدا و پيغمبر باشد؛ سوم اينكه نامگذارى طفل مهم است و بايد اسم مناسبى را انتخاب كرد. بنابراين اميرالمؤمنين بدون نظرخواهى از رسول خدا و نيز حضرت رسول نيز بدون كسب اجازه از طرف خداوند، نام تازه مولود را انتخاب نكردند. يكى از حقوق كه فرزند به گردن پدر و مادر دارد انتخاب نام نيك است. وقتى بزرگ شد صاحب هر شغل و منصبى بشود مناسب است مثل حسن و حسين و جعفر و باقر و نقى و تقى... و اگر نا ماءنوس باشد چه بسا سبب حقارت و توهين شود، مثل اسم بعضى از شاهان كه اواخر سلطنت پهلوى اول مردم از طرف ادارى آمار مجبور به انتخاب اين اسماء بودند يا اسم خارجى مثلا.

چهارمين موردى كه از روايت استفاده مى شود، استحباب عقيقع در روز هفتم تولد است كه در روايات بر آن تاءكيد شده و آن را باعث سلامتى طفل دانسته اند؛ پنجم، استحباب تراشيدن سر است (كه البته توجه داريد حلق به معنى تراشيدن با تيغ است نه ماشين كردن) و ششم صدقه دادن نقره هم وزن مو، به فقرا است (ورق در روايت به معنى نقره است) و هفتم خوش بو نمودن فرزند؛


امام حسنعليه‌السلام
در حدود يك سالگى

 علامه مجلسى در بحارالانوار از كتاب ابن البيع و از زمخشرى نقل مى كند:

وكانت فاطمة عليهما‌السلام ترقص ابنها حسنا عليه‌السلام و تقول: اشبه اباك يا حسن و اخلع عن الحق الرسن و اعبد الها ذامنن و لاتوال ذاالاحن (۱۷۴) .

حضرت زهرا عليها السلام با امام حسن بازى مى كرد و او را بالا و پايين مى انداخت و مى گرفت مى چرخانيد و مى گفت: عزيزم حسن! تو بايد مثل پدرت اميرالمومنين شوى و بايد از دست و پاى حق، ريسمان را باز كنى (يعنى آزادانه حق را اعمال كنى) بايد فقط خدا را عبادت كنى ؛ زيرا او صاحب نعمت هاست و نبايد با كسى كه اهل كينه و خشم باشد دوست شوى.

از اين روايت نتيجه مى گيريم كه بايد به كودك سخنان پر معنى و كلمات آموزنده ياد دهيم نه سرودها و آوازهاى بى معنا.

همچنين بحارالانوار، در همان صفحه از تفسير ابى يوسف نقل مى كند از شخصى به نام مرزد:

قال: سمعت اباهريرة يقول سمع اذناى هاتان و بصر عيناى هاتان رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و هو آخذ بيديده جميعا بكتفى الحسن و الحسين و قدما هما على قدم رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و يقول ترق عين بقه (و از كتاب ابن البيع و زمخشرى قال حزقه حزقه ترق عين بقه) قال: فرقا الغلام، حتى وضع قدميه على صدر رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ثم قال: افتح فاك ثم قبله ثم قال: اللهم احبه فانى احبه يا اللهم انى احبه فاحبه و احب من يحبه - الحرقه، القصير الصغير الخطا، و عين بقه اصغر العين و قال اراده بالبقه فاطمة عليهاالسلام من از ابوهريره، شنيدم كه گفت: با اين دو گوش خود شنيدم و با اين دو چشم خود ديدم ؛ رسولخداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را در حالى كه با هر دو دست بازوهاى حسن و حسين را گرفته بود و پاهاى ايشان روى پاى رسول خدا بود و مى فرمود: عزيزم! فرزند كوچك! برو بالا نور چشم زهرا! در اين هنگام پسر بچه، كم كم بالا رفت، تا پاهاى خود را روى سينه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ گذاشت. بعد فرمود: حسنم دهن باز كن، سپس دهنش را بوسيد و فرمود، خدايا من او را دوست دارم، تو هم او را دوست بدار و دوست بدار هر كس كه او را دوست داشته باشد. برادران من از زبان خودم و شما در حال روزه عرض مى كنم خدايا شاهد باش ما از صميم قلب حسن و حسين و پدر و مادر آن بزرگواران را دوست داريم.

در بحارالانوار، از ابوالسعادات فى الفضائل نقل مى كند كه:


امام حسنعليه‌السلام
در هفت سالگى

 در بحارالانوار از ابوالسعادات فى الفضائل نقل مى كند كه:

امام حسنعليه‌السلام در هفت سالگى در مجلس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ حاضر مى شد و به آياتى كه نازل شده بود، گوش مى داد و آنها را حفظ مى كرد. سپس مى آمد خدمت مادرش زهرا عليها السلام و آنچه ياد گرفته بود براى مادر مى خواند، وقتى حضرت اميرالمومنينعليه‌السلام به منزل مى آمد مى ديد كه حضرت زهرا، از آيات نازل شده خبر دارد از او سوال ميكرد: كه شما از كجا شنيده ايد؟ حضرت عرض مى كرد: از فرزندت حسن يك روز حضرت زود از مسجد آمد و پشت پرده قرار گرفت. امام حسن هم آمد و خواست شروع به خواندن كند، نتوانست و لكنت زبان پيدا كرده، از اين رو عرض كرد:

يا اما لاتعجبين فان كبيرا يسمعنى فاسماعه قد اوقفنى (و در يك روايت ديگر آمده است كه گفت: يااماه قل بيانى و كل لسانى لعل سيدا يرعانى ؛ مادر زبانم كند شد و بيانم گرفت ؛ شايد شخص بزرگى مرا زير نظر دارد و از تاءثير او اين چنين شدم) اميرالمؤمنينعليه‌السلام از پشت پرده بيرون آمد و او را بغل كرد و بوسيد؛ فخرج علىعليه‌السلام فقبله(۱۷۵) .


عبادت حضرت

 در مناقب از روضة الواعظين چنين نقل شده كه:

ان الحسن بن على عليه‌السلام كان اذا توضاء ارتعدت مفاصله و اصفر لونه فقيل له فى ذلك فقال حتى على كل من وقف بين يدى رب العرش ان يصر لونه و ترتعد مفاصله و كان عليه‌السلام اذا بلغ باب المسجد رفع راءسه و يقول الهى ضيفك ببابك يا محسن قد اتاك المسى ء فتجاوز عن قبيح ما عندى بجميل ما عندك يا كريم ؛(۱۷۶) .

هنگامى كه امام حسنعليه‌السلام وضو مى گرفت اعضا و جوارح حضرت به لرزه مى افتاد و رنگ مباركش زرد مى شد، و چون از حضرتش سبب آن را مى پرسيدند مى فرمود: به جا است كه هنگامى هر بنده در نزد پروردگار عرش قرار گيرد، رنگش زرد شود، و جوارحش بلرزد. همچنين وقتى حضرت بر در مسجد مى رسيد، سر را به طرف آسمان بلند مى كرد و مى گفت: بار خدايا! مهمانت به در خانه ات آمده است ؛ اى خداى كريم! بنده گنه كارت نزد تو آمده، پس به خوبى و بزرگوارى خود از بدى هاى او صرفنظر كن! يا كريم!

وقال الصادق عليه‌السلام : ان الحسن بن على عليهما‌السلام حج خمسة و عشرين حجة ما شيا و قاسم الله تعالى ماله مرتين (۱۷۷) .

امام حسنعليه‌السلام بيست و پنج مرتبه پياده حج به جا آورد و تمام مالش را دو مرتبه با خدا تقسيم نمود.

ابونعيم در حلية الاولياء از امام باقرعليه‌السلام نقل مى كند:

قال الحسن عليه‌السلام : انى لاستحيى من ربى ان القاه و لم امش بيته فمشى عشرين مرة من المدينة على رجليه ؛

حضرت فرمود: به درستى كه من از پروردگارم خجالت مى كشم كه به ملاقات او بروم و پياده به طرف خانه او نروم. لذا حضرتش بيست سفر از مدينه با پاى پياده رفت تا مكه.


از معجزات امام مجتبىعليه‌السلام

 در بحارالانوار از كتاب خزائج از مندل بن اسامه (و ظاهرا صحيح، مندل از ابى اسامه باشد كه زيد شحام است از اصحاب امام صادقعليه‌السلام ) از امام صادق ع از پدرانش نقل مى كند كه:

امام حسنعليه‌السلام در يك سفر، پياده از مكه در بازگشت به مدينه مى رفت (از اين حديث استفاده مى شود، حضرت در هنگام برگشتن از حج هم پياده مى رفت) پس پاهاى حضرت ورم كرد؛ بعضى عرض كردند: خوب است سوار شويد تا ورم پاهايتان خوب شود حضرت فرمود: هرگز وليكن، هنگامى كه منزل نزديك مى رسيم يك نفر سياه را مى بينيم كه روغنى هماره دارد و براى اين ورم مفيد است. پس از او بخريد. وبا او چانه نزنيد بعضى اصحاب عرض كردند: در جلوى ما منزلى نيست كه كسى در آن باشد و اين دوا را بفروشد! حضرت فرمود: چرا هست.

پس كمى راه رفتند، ناگهان همان سياه را كه امام فرموده بود، ديدند كه در رو به رو مى آيد حضرت فرمود: اينك آن سياه آمد پس روغن را به قيمتش از او بگيريد، آن سياه گفت: روغن براى كيست؟ گفتند: براى حسن بن على بن ابيطالب. گفت: مرا نزد حضرت ببريد. عرضه داشت: يابن رسول الله! من از دوستان شما هستم، پولى براى دوا نمى گيرم، وليكن براى من دعا كنيد تا خداوند پسر سالمى به من مرحمت كند و از دوستان اهل بيت شما شود؛ زيرا هنگامى كه مى آمدم، زنم درد زايمان داشت. حضرت فرمود: به طرف خانه ات برگرد. به درستى كه خداوند تعالى فرزند پسر سالمى به تو عطا فرموده است پس فورا مرد سياه برخواست و رفت و ديد كه زنش وضع حمل نموده و فرزند پسر سالمى آورده است. مجددا خدمت حضرت برگشت و از حضرت تشكر و سپاسگزارى نمود و حضرت نيز آن دوا را به پاى مبارك ماليد و هنوز از جا بلند نشده بود كه درد پا و ورمش برطرف گرديد.

معجزه ديگر از بصائر الدرجات به سند متصل از عبدالله الكناسى از امام صادقعليه‌السلام چنين نقل شده است كه:

قال خرج الحسن بن على عليه‌السلام فى بعض عمره و معه رجل من ولد الزبير كان يقول بامامته قال فنزلوا فى منهل من تلك المناهل تحت نخل يابس قد يبس من العطش ففرش للحسن عليه‌السلام تحت نخلة و فرش للزبيرى بحذاه تحت نخلة اخرى قال فقال الزبيرى و رفع راءسه لو كان فى هذا النخل رطب لاكلنا منه فقال له الحسن و انك لتشتهى الرطب فقال الزبيرى نعم قال فرفع الحسن عليه‌السلام يده الى السماء فدعا بكلام لم يفهمه الزبيرى فاخضرت النخلة ثم صارت الى حالها فاورقت و حملت رطبا فقال له الجمال الذى اكتروا منه، سحر و الله قال فقال له الحسن عليه‌السلام ويلك ليس بسحر و لكن دعوة ابن نبى مجابة قال فصعدوا الى النخلة حتى صرموا مما كان فيما ما كفاهم (۱۷۸) بيان المنهل عين الماء قوله الى حالها الى قبل اليبس

امام صادقعليه‌السلام فرمود: در يك سفر عمره كه امام حسنعليه‌السلام به طرف مكه مى رفت مردى از اولاد زبير كه قائل به امامت او بود، همراه حضرت بود پس در يكى از منازل بين راه - كه نخل هاى آن از تشنگى خشك شده بود - توقف كردند. سپس زير درخت نخل خشكيده اى، فرشى براى حضرت گستردند و رو به روى آن، زير نخل ديگرى براى زبيرى. پس مرد زبيرى سر را بلند نمود و گفت: اگر اين درختهاى نخل، رطف (خرماى تازه) داشتند مى خورديم. پس حضرت به او فرمود: آيا ميل به رطب دارى؟ عرض كرد: آرى، پس حضرت دست ها را به طرف آسمان بلند كرد و دعايى خواند كه زبيرى معناى آن را نفهميد. پس از دعاى حضرت آن درخت خرما سبز شد، مثل آنكه اصلا خشك نشده بود و برگ و رطب تازه پيدا كرد. پس شتربانى كه از او شتر كرايه كرده بودند، گفت: به خدا قسم اين سحر و جادو است. حضرت به او فرمود: واى بر تو! اين جادو نيست و ليكن دعاى فرزند پيغمبر مستجاب شده است. پس بالاى آن درخت رفتند و هرچه رطف داشت چيدند و براى همه آنها كافى بود و سير شدند.


ذكر توسل به امام حسن مجتبىعليه‌السلام

 السلام عليك يا ابامحمد يا حسن بن على! ايهاالمجتبى يابن رسول الله انا توجهنا و استشفعنا و توسلنا بك الى الله و قدمناك بين يدى حاجاتنا يا وجهيا عندالله اشفع لنا عندالله

اى دل! بيا كه ماه نماز و دعا رسيد

ماهى كه با خدا كندت آشنا رسيد

عمر گران ما همه ارزان زدست رفت

سالى دگر به مصرف دار فنا رسيد

داند خدا و بس كه به هر گام و هر نفس

بر قلب زار ما زهوس ها بچه ها رسيد

غافل مشو ز كشتى اميد رحمتش

اى غرقه در گناه كه ماه خدا رسيد

دست دعا برآور، و پر اشك ديده كن

اكنون كه فصل توبه و اشك و دعا رسيد

آن معنوى سپر كه ز آتش امان دهد

در كسوت صيام ز خالق به ما رسيد

با اين همه گنه همگى غرق رحمتيم

بنگر كه موج بحر كرامت كجا رسيد

دانى چه شد كه عفو عموم است و بار عام

عيد ولادت حسن مجتبى رسيد

ماه خدا دو نيمه شد و از ميان آن

آيينه بزرگ محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نما رسيد

بعد از نبى خليفه بر حق دومين

هم چون على ولى همه ما سوار رسيد

در بين اهل بيت كريمش لقب بود

غافل مباش مظهر وجود و سخا رسيد

سر رشته دار نهضت خونين كربلا

قانون گذار عالم صلح و صفا رسيد

در سنگر متانت و حسن سياستش

دين از خطر گذشت و كمك از قفا رسيد

يك عمر در حفاظت قرآن تلاش كرد

تا نوبت قيام حسينى فرا رسيد

خون شد دل طبيب و جگر پاره پاره شد

تا امت مريض به دارالشفا رسيد

از فيض روح پاك و دل تابناك اوست

قاسم بدان مقام كه در كربلا رسيد

مدح حسن سزد كه حسانا خدا كند

با شعر كى توان به حديث كسا رسيد(۱۷۹)

لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم.


جلسه دوازدهم

 بسم الله الرحمن الرحيم


آثار حسن خلق در ماه رمضان

 ايها الناس من حسن منكم فى هذا الشهر خلقه كان له جوازا على الصراط يوم تزل فيه الاقدام

اى گروه مردم! هر كس در اين ماه، خلق خود را نيكو كند، در آن روزى كه گام ها بر پل صراط لغزان است او به آسانى از آن عبور مى كند.

عزيزان! چگونه خود را به عادات حسنه عادت دهيم، ماه رمضان، ماه خودسازى و تمرين بر كارهاى نيك و حسنه است. بياييد در اين ماه، خود را به صفات نيكو عادت دهيم ؛ به قرائت قرآن، نماز، نافله، رسيدگى به فقرا و مستمندان كم غذا خوردن، ترك شهوات و محرمات حسن خلق و تواضع و... بسيار مناسب و به جا خواهد بود و بدانيم كه با اين تمرين خواه ناخواه آمادگى پيدا مى كنيم كه براى هميشه و در تمام ماه هاى سال اين چنين باشيم.

يكى از موضوعاتى كه در روايات و گفتار بزرگان، بر آن بسيار تاءكيد شده و همه جا به مناسبت هاى گوناگون سفارش اكيد به آن شده است. حسن خلق است. در بعضى روايات فرموده اند كه كامل ترين مؤمنين از نظر ايمان، كسى است كه اخلاقش از همه نيكوتر باشد. محمدبن مسلم از ابى جعفرعليه‌السلام چنين نقل مى كند:

قال ان اكمل المؤمنين ايمانا احسنهم خلقا؛(۱۵۱) .

مؤمن ترين انسان ها، خوش اخلاق ترين آنها است.

در بعضى روايات فرموده اند:

از ابى عبداللهعليه‌السلام قال:قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ : ان صاحب الخلق الحسن له مثل اجر الصائم القائم ؛(۱۵۲) .

صاحب خلق نيكو، اجر روزه دار، نمازگزار را دارد.

و در بعضى ديگر فرموده اند، كه حسن خلق گناهان را از بين مى برد، همانگونه كه خورشيد يخ را آب مى كند؛ عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال:(۱۵۳) ان الخلق الحسن يميث الخيطئة كما تميت الشمص الجليد# الميث و الموث: الاذابة، و الجليد هوالماء الجامد من البرد .

و در بعضى روايات سنگين ترين چيز در ميزان، اعمال را حسن خلق مى داند؛ الرضاعليه‌السلام قال: قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ما من شى فى الميزان، احسن من حسن الخلق(۱۵۴) .

و در بحارالانوار از قرب الاسناد از جعفر بن محمد از پدرانش چنين آمده است:

قال قال رسول الله: ان احبكم الى و اقربكم منى يوم القيامة مجلسا احسنكم خلقا و اشدكم تواضعا و ان ابعدكم منى يوم القيامة الثرثارون و هم المستكبرون و قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ : اول ما يوضع فى ميزان العبد يوم القيمة حسن خلقه (۱۵۵) .

يعنى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: نزديكترين شما به من محبوبترين شما در نزد من روز قيامت، خوش اخلاق ترين و متواضع ترين شما است. و دورترين شما به من روز قيامت، مستكبران، هستند بعد حضرت فرمود: اول چيزى كه در روز قيامت در ميزان اعمال بنده مى گذارد، حسن خلق اوست.

و در بحارالانوار، از معانى الاخبار چنين نقل شده:

عن عبن محبوب عن بعض اصحابنا قال: قلت لابى عبدالله عليه‌السلام : ما حد حسن الخلق؟ قال: تلين جابنك(جانب: الاجنبى) و تطيب كلامك و تلقى اخاك ببشر حسن (۱۵۶) .

راوى سوال مى كند از امام صادقعليه‌السلام كه حسن خلق را تعريف بفرماييد حضرت فرمود: آن است كه با غريب با ملايمت و نرم خويى رفتار كنى و گفتارت پاكيزه و مردم پسند باشد، و نيز برخوردت با برادر مؤمنت با گشاده رويى باشد.

وقتى انسان به رفتار و اخلاق رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و ائمه اطهارعليهم‌السلام مراجعه ميكند از برخوردشان با دوست و دشمن، تواضع و فروتنى آنان، رسيدگى به مشكلات مردم، حلم و بردبارى شان، خوش رويى و گشاده رويى شان، گذشت و عذرپذيرى، ايشان و... مطالبى مى بيند كه مات و مبهوت مى ماند. كه خدايا از خدايا اينان هم بشرند؟ يا فرشته اند و آيا ممكن است كه ما هم كه افتخار پيروى آنان را داريم يك صدم يك هزارم، اين گونه اخلاق حسنه را داشته باشيم؟


حسن خلق اكتسابى است

 نكته: البته بايد توجه داشت كه خوش اخلاقى مانند بسيارى ديگر از صفات نيكو، اكتسابى است و مى شود آن را به دست آورد. پس خيال نكنيد كه حسن خلق در ذات هر فردى بايد باشد و اگر انسان طبيعتا بااخلاق بود (و خدا او را اين چنين خلق كرده بود) كه هست، و گرنه نمى شود كه انسان بد اخلاق خود را خوش اخلاق كند

موضوع ديگرى كه بايد به آن توجه داشت، اين است كه حسن خلق، فقط همان خنده رويى تنها نيست ؛ بلكه همان طور كه در روايت گذشت همه صفات حسنه است از جمله تواضع و گذشت و اغماض، و رسيدگى به مشكلات ديگران... پس فكر كنيد هر كس خنده رو و مزاح شد و مردم را خندانيد، او حسن خلق دارد يا آنكه خداى ناكرده كسى شوخى و مزاح كند به وسيله رنجانيدن و مسخره كرده ديگران (به قول بچه دست انداختن) كه اين بدترين صفت است و گاهى مى شود در مجلس كسانى يك نفر را مورد تمسخر قرار مى دهند، دلش شكسته و منفعل مى شود و ديگران بخندند اين چنين كارى مبغوض خدا و رسول خدا است. بله، شوخى نمودن مباح بدون آن كه كسى برنجد، خيلى خوب و بلكه مستحب است و در احوالات رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و اميرالمؤمنينعليه‌السلام و ائمه اطهار چنين مزاح هايى نقل شده است (بحارالانوار، ج ۱۶، ص ۲۹۴)


خوش خلقى صفت بارز رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌

 در كتاب وقايع الايام، آمده است: شخصى از اميرالمؤمنينعليه‌السلام درخواست كرد، مكارم اخلاقى رسول خدا را براى او برشمارد. آنحضرت فرمود: تو ابتدا نعمت هاى دنيا را براى من بشمار تا من نيز اخلاق محسنه آن حضرت براى تو بشمارم. او عرض كرد: چگونه ممكن است نعمت هاى دنيا را شمرد؟ زيرا خداوند فرموده است (و ان تعدوا نعمة الله لاتحصوها)(۱۵۷) اگر نعمت هاى الهى را بخواهيد بشماريد نمى توانيد آنها را به پايان برسانيد.

حضرت در پاسخ فرمود: خداوند تمام نعمتهاى دنيا را قليل و كم دانسته و مى فرمايد:

(قل متاع الدنيا قليل)(۱۵۸) بگو اى رسول گرامى متاع دنيا اندك است ولى درباره اخلاق رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرموده: (و انك لعلى خلق عظيم) ؛ به درستى كه تو داراى خلق بسيار نيكويى هستى. اينك نعمات و متاع دنيا را تو مى توانى بشمارى و از من مى خواهى چيزى كه عظيم و مهم است برشمارم.

وليكن همين قدر بدان كه اخلاق تمام پيامبران به وسيله رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به اتمام رسيده است. هر يك از آن ها مظهر يك اخلاق پسنديده بوده اند، و چون نوبت به آن جناب رسيد، تمام صفات اخلاقى پسنديده را جمع كرد. بنابر آن حضرت فرمود: انما بعثت لاتمم مكارم الاخلاق ؛ من برانگيخته شدم، تا اخلاق نيكو را كامل كنم(۱۵۹) .

در بحارالانوار از كافى از بحرالسقاء چنين نقل مى كند:

قال لى ابوعبدالله عليه‌السلام يا بحر حسن الخلق يسر ثم قال الا اخبرك بحديث ماهو فى يدى احد من اهل المدينة قلت بلى قال بينما رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ذات يوم جالس فى المسجد اذ جاءت جارية لبعض الانصار و هو قائم فاخذت بطرف ثوبة فقام لها النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فلم تقل شيئا و لم يقل لها النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ شيئا حتى فعلت ذلك ثلاث مرات فقام لها النبى فى الرابعة و هى خلفه فاخذت هدبة من ثوبه ثم رجعت فقال لها الناس فعل الله بك و فعل حبست رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ثلاث مرات لاتقولين له شيئا و لاهو يقول لك شيئا ما كانت حاجتك اليه قالت ان لنا مريضا فارسلنى اهلى لاخذ هدبة من ثوبه ليستشفى بهالفما اردت اخذها رآنى فقام فاستحييت منه ان آخذها و هو يرانى و اكره ان استاءمره فى اخذها فاءخذتها (۱۶۰) .

امام صادقعليه‌السلام فرمود: اى بحر! حسن خلق، موجب آسانى كارها و با خوشحالى مى شود بعد فرمود: آيا براى تو حديثى نقل كنم كه نزد هيچ يك از اهل مدينه نيست؟ گفتم: بلى فرمود: يك روز رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ در مسجد نشسته بود دختر بچه اى از انصار (كه خودش حاضر بود) آمد واز پشت سر، لباس حضرت را گرفت و كشيد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به تصور اينكه كارى دارد، از جا بلند شد ولى دختر بچه چيزى نگفت. پيغمبر هم چيزى به او نفرمود بعد بار دوم و سوم به همين كار ادامه داد و پيغمبر برمى خواست و مى نشست تا در مرتبه چهارم كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ برخاست دختر بچه از پشت سر او، قطعه اى از لباس حضرت را پاره كرد و برد. مردم او را سرزنش كردند و گفتند: خدا با تو چنين چنان كند، سه مرتبه رسول خدا را از جا بلند كردى و تو هيچ نگفتى، منظورت چه بود؟ گفت: ما در خانه مريضى داريم، كسانم مرا فرستادند، تا قطعه اى از لباس رسول خدا را بگيرم تا همراه او باشد و شفا يابد. من خواستم مخفيانه و آهسته از پشت سر اين كار را بكنم ولى خجالت مى كشيدم كه شايد حضرت مرا ببيند. ولى حضرت متوجه شدند، و من نخواستم كه به حضرت بگويم و بگيرم و اين كار را كردم.

قرآن مى فرمايد (و لكم فى رسول الله اسوة حسنه )(۱۶۱) رفتار حضرت، براى شما و الگو و سرمشق است ما بين خود و خدا ببينيم اگر كسى اين رفتار را ما با داشته باشد، عكس العمل ما چه خواهد بود آيا همان مرتبه اول با او دعوا نمى كنيم؟ و داد سر او نمى كشيد كه بچه آرام باش اين چه كارى بود كردى، دفعه دوم و سوم حتما دنبال او دويده و كتك خواهيم زد؟ چه خوب است كه رفتار آن حضرت را در زندگى الگوى خود قرار دهيم.

در حديث ديگرى چنين آمده است:

و عن انس بن مالك قال: خدمت النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ تسع سنين، فما اعلمه قال لى قط هلا فعلت كذا و كذا، ولاعاب على شيئا قط (۱۶۲) .

يعنى: انس بن مالك - خادم حضرت - مى گويد: نه سال تمام، خدمتگزار رسول خدا بودم و به خاطر ندارم كه او هيچ وقت فرموده باشد چرا فلان كار را انجام دادى و يا چرا فلان كار را انجام ندادى! و در هيچ موردى بر من ايراد نگرفت.

در جاى ديگر او مى گويد:

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ هميشه به عيادت مريض مى رفت و تشييع جنازه مى كرد، اگر عبدى هم از حضرت دعوتى مى كرد مى پذيرفت و سوار الاغ ميشد در جنگ خيبر و قريضه و نضير سوار الاغى شده بود كه افسارش از ليف خرما بود(۱۶۳) .

در حديث ديگرى انس بن مالك مى گويد:

قال: كانت الرسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ شربة يفطر عليها و شربة للسحر و ربما كانت و احدة و ربما كانت لبنا و ربما كانت الشربة خبزا يماث فهياتها له ذات ليلة فاحتبس النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فظننت ان بعض اصحابه دعاه فشربتها حين احتبس فجاءص بعد العشاء بساعة فساءلت بعض من كان معه هل كان النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ افطر فى مكان او دعاه احد فقال لافبت بليلة لايعلمها الا الله من غم ان يطلبها منى النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و لايجدها فيبيت جائعا صبح صائما و ما ساءلنى عنها و لاذكرها حتى الساعة (۱۶۴) .

انس بن مالك مى گويد: برنامه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ اين بود كه شب ها با نوشيدنى مثل شير افطار مى كرد و همچنين سحرها. گاهى هم، همراه آن نان مى خورد، يك شب، افطارى حضرت را آماده كردم ولى بعد از نماز مغرب حضرت دير كرد. من فكر كردم كه بعضى از ياران و اصحاب او را براى افطار دعوت كرده اند، بنابراين من آن نوشيدنى را خودم خوردم ؛ ولى بعد از گذشت يك ساعت حضرت آمدند. من از بعضى كسانى كه همراه حضرت بودند سؤال كردم: آيا رسول خدا در جايى افطار خورده يا كسى او را دعوت نموده؟ گفتند: نه، پس آن شب بر من خيلى سخت گذشت كه جز خدا كسى نمى داند - و از اين بيم داشتم كه اگر حضرت افطار را بخواهد، چه بگويم. ولى بالاخره حضرت آن شب را گرسنه به سر برده و روز هم روزه گرفتند و هيچ از من نپرسيدند، و اصلا صحبتى نكردند و تا كنون هم نفرموده اند.


گوشه اى از دعاى شريف مكارم الاخلاق

 انصافا همان فرمايش حضرت كاملا درست است ادبنى ربى فاحسن تاءديبى(۱۶۵) خدايم مرا تربيت كرد و خوب هم تربيت نموده است اگر راجع به مكارم اخلاقى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و ائمه اطهارعليهم‌السلام و اصحاب ائمه بخواهيم صحبت كنيم، از خلق خوش آنان، از عفو و اغماض آنان از تواضع آنان، از برخورد ايشان، با دوست و دشمن مثنوى هفتاد من كاغذ شود، فقط همين را عرض كنم چه خوب است گاهگاهى دعاى شريف مكارم الاخلاق امام زين العابدينعليه‌السلام را كه مرحوم حاج شيخ عباس در آخر مفاتيح آورده است. بخوانيم و كمى به خود بياييم و ببينيم كه از مكارم الاخلاق اسلامى چه داريم و چه نداريم. ائمهعليهم‌السلام جمله جمله اين دعا را خودشان عمل مى كرده اند و بس و بدون تعارف بايد گفت و من و تو دوريم و خيلى هم دور مى گوييد نه چند جمله را گوش كنيد تا با من هم عقيده شويد.

در قسمتى از اين دعا چنين آمده است:

و لاتفتنى بالنظر و اعزنى ولاتبتلينى بالكبر، و عبدنى لك و لاتفسد عبادتى بالعجب و اجر للناس على يدى الخير و لاتمحقه بالمن، وهب لى معالى الاخلاق و اعصمنى من الخفر، اللهم صل على محمد و آله ترفعنى فى الناس درجة الا حططتنى عند نفسى مثلها و لاتحدث لى عزا ظاهرا الا احدثت لى ذلة باطنة عند نفسى بقدرها

خدايا! مرا مورد امتحان خود بزرگ بينى قرار ده، خدايا! مرا عزت بده اما بدون آنكه مبتلا به تكبر شوم. خدايا! به من توفيق عبادت خالص و بدون ريا بده، اما عبادتم را با عجب و خودخواهى فاسد نكنم خدايا! دست مرا براى مردم گره گشا فرما؛ اما نكند با منت نهادن بر سر آنها آن را نابود كنم. خدايا! مكارم اخلاق اسلامى به من لطف بفرما، اما از افتخار كردن به ديگران مرا حفظ كن.

خدايا! بر محمد و آلش درود فرست و مقام و شخصيت مرا در نزد مردم، حتى يك درجه بالا نبر، مگر آن كه خودم را به همان اندازه پايين بياورم و خود را كوچك بشمارم. خدايا! اگر عزت ظاهرى به من مرحمت مى كنى، در نزد خودم به من ذلت درونى به همان مقدار بده.

عزيزان، اين بود و آيات و آثار و فوايد حسن خلق و مكارم اخلاق اسلامى، يك روايت هم از كيفر و بدى سوء خلق بگويم.


كيفر بد اخلاقى

 سعدبن معاذ، يكى از اصحاب خوب رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بوده است. و رواياتى در تعريف و تمجيد از او ذكر شده(۱۶۶) از جمله روايتى است كه در كتاب جهاد شرح لمعه بيان شده است. درباره جنگ باطايفه بنى قريظه كه از يهود بودند و حاضر به ترك قتال شدند و به هر حكمى كه سعد بن معاذه درباره آنها مى داد، راضى شدند.(۱۶۷) رسول خدا هم قبول كرد، بعد سعد حكم كرد كه تمام مردان آن ها كشته و زن و بچه ها اسير شوند و اموالشان مصادره شود. پس حضرت به او فرمود: لقد حكمت بما حكم الله به من فوق سبعة ارقعه ؛ حكمى كردى كه خدا متعال از بالاى هفت آسمان حكم كرد.

در حالات سعد بن معاذ، بحارالانوار از علل الشرايع و امالى صدوق، از ابن سنان چنين نقل مى كند: عن ابى عبداللهعليه‌السلام قال اتى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فقيل له سعد بن معاذ قد مات فقام رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ وقام اصحابه معه فامر بغسل سعد و هو قائم على عضادة الباب فلما حنط و كفن وحمل على سريرة تبعه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بلا حذاء ولارداء ثم كان ياءخذ يمنة السرير مرة و يسرة السرير مرة حتى انتهى به الى القبر فنزل رسول الله حتى لحده و سوى اللبن عليه و جعل يقول ناولونى حجرا نولونى ترابا يسد به ما بين اللبن فلما ان فرغ و حثا عليه التراب سوى قبره قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ انى لاعلم انه سبيلى و يصل البلاء اليه و لكن الله عزوجل يحب عبدا اذا عمل عملا احكمه فلما ان سوى التربة عليه قالت ام سعد يا سعد نيئا لك الجنة فقال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ يا ام سعد مه لاتجزمى، على ربك فان سعدا قد اصابته ضمة قال فرجع رسول الله و رجع الناس فقالوا يا رسول الله لقد راءيناك صنعت على سعد مالم تصنعه على احد انك تبعت جنازته بلاحذاء و لارداء فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ان الملائكة كانت بلا رداء و لاحذاء فتاءسيت بها قالوا و كنت تاءخذ يمنة السرير و يسرته قال كانت يدى فى يد جبرائيلعليه‌السلام اخذ حيث ياءخذ قالوا امرت بغسله و صيلت على جنازته و لحدته فى قبره ث قلت ان سعدا قد اصابته صمة قال فقالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نعم انه كان فى خلقه مع اهله سوء(۱۶۸) .

امام صادقعليه‌السلام فرمود: شخصى آمد خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و خبر داد كه سعد بن معاذ مرده ؛ پس رسول خدا با اصحاب حركت كردند و امر فرمود تا او را غسل دهند و خود كنار در ايستاده بود. پس وقتى حنوط و كفن تمام شد و او را ميان تابوت گذاشتند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به دنبال جنازه حركت كرد؛ در حالى كه عبا وكفش نداشت گاهى طرف راست و گاهى طرف چپ تابوت را مى گرفت تا به محل دفن رسيدند. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ وارد قبر شده و سعد را در لحد خوابانيد و خشت ها را چيد. گاهى مى فرمود: سنگ بدهيد، گاهى گل، كه ميان خشت ها را پر كند؛ تا اينكه دفن تمام شد و خاك ها را ريختند. سپس فرمود: من مى دانم كه به زودى قبر خراب مى شود ولى خدا از بنده اى خوشش مى آيد كه وقتى كارى انجام مى دهد درست و مرتب و محكم انجام دهد.

در اين هنگام مادر سعد گفت: خوشا به حالت اى سعد! گوارا باد بر تو بهشت! پس رسول خدا فرمود: اى ام سعد! آهسته! اين چنين قاطع سخن نگو! زيرا سعد اينك در فشار قبر قرار گرفت. امام صادقعليه‌السلام فرمود: پس رسول خدا با اصحاب برگشتند. اصحاب عرض كردند: يا رسول الله! با سعد رفتارى كرديد كه با هيچ احدى انجام نداديد؛ بدون كفش و عبا تشييع كرديد گاهى طرف راست جنازه و گاهى چپ را گرفتيد. دستور داديد او را غسل دادند و خودتان بر او نماز خوانديد و در قبر گذاشتيد و با اين همه فرموديد كه سعد در فشار قبر قرار گرفت.

حضرت فرمود: ملايكه در تشييع او شركت داشتند بدون عبا و كفش بودند و من با آنها همكارى كردم، چنين دستم در دست جبرئيل بود، او گاهى طرف راست بود و گاهى طرف چپ با همه اين امور، سبب فشار قبرش اين بود كه سعد در خانواده و با زن و فرزندش بد اخلاق بود.

آرى پدرى كه وارد خانه مى شود بداخلاق و عبوسا قمطريرا باشد، بچه ها همه از ترس ساكت و آرام مى شوند ولى مى گويند كى بشود بابا از خانه بيرون برود كه ما نفس راحتى بكشيم.


ذكر توسل به على اكبر

 امروز كه اخلاق شريف پيامبر را گفتيم متوسل به شبه پيامبر حضرت على اكبر مى شويم.السلام عليك يا اباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك عليكم منى سلام الله ابدا ما بقيت وبقى الليل والنهار و لاجعله الله آخر العهد من ء لزيارتكم السلام على الحسين و على على بن الحسين و على اولاد الحسين و على اصحاب الحسين

على اكبر اجازه ميدان رفتن گرفت و به طرف ميدان حركت كرد. سيدالشهداء نيز زير آسمان آمد و محاسن مبارك را به دست گرفت ؛

اللهم اشهد على هولاء القوم فقد برز اليهم غلام اشبه الناس خلقا و خلقا و منطقا برسولك، و كنا اذا اشتقنا الى رسول الله الحسين

خدايا! شاهد و گواه باش جوانى به سوى اين اشقيا مى رود كه شبيه ترين فرد است به رسول خدا و ما هر وقت مشتاق رسول خدا مى شديم، به صورت او نگاه مى كرديم.

على وارد ميدان شد. سيدالشهداء بر در خيمه ايستاده، ناگاه صدايى به گوشش رسيد يا ابه عليك منى السلام خود را به سر وقت جوانش رسانيد، نشست سرش را به دامن گرفت و جعل يمسح الدم عن ثناياه، شايد خاك و خون از دهن على پاك كرد كه اگر وصيتى، حرفى دارد بگويد.

گلزار نبى گشته تهى از همه گلها

افغان زدل زينب خونين جگر آمد

ليلا شده در دشت بلا يك سره مجنون

وقتى كه به او مردن اكبر خبر آمد

يعقوب فراموش نمود از غم يوسف

آن دم كه حسين بر سر نعش پسر آمد

بگرفت تن يوسف خود تنگ در آغوش

يعقوب صفت ناله اش از سينه برآمد

كه اى تازه جوان من كه نديدم ز تو كامى

عمر پدر از بعد تو ديگر به سر آمد

لاحول ولاقوة الا بالله العلى العظيم


13

14

15

16

17

18

19

20

21

22

23

24

25

26

27

28