اوصاف روزه داران

اوصاف روزه داران7%

اوصاف روزه داران نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: ادعیه و زیارات

اوصاف روزه داران
  • شروع
  • قبلی
  • 30 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 29472 / دانلود: 13704
اندازه اندازه اندازه
اوصاف روزه داران

اوصاف روزه داران

نویسنده:
فارسی

1

2

3

4

5

6

7

8

9

10

11

12

13

14

15

16

17

18

19

20

21

22


جلسه بيست و پنجم

 بسم الله الرحمن الرحيم


ممكن نيست پيامبر جانشين معين نكرده باشد

 يا على! انت وصيى و ابو ولدى و زوج ابنتى و خليفتى على امتى فى حياتى و بعد موتى امرك امرى و نهيك نهيى اقسم بالذى بعثنى بالنبوة و جعلنى خير البرية انك الحجة الله على خلقه و امينه على سره و خليفته فى عباده ؛

اى على! تو وصى من و پدر و فرزندانم و شوهر دخترم و جانشين من بر امتم در زمان حياتم هستى و بعد از مردنم، فرمان تو فرمان من و نهى تو نهى من است. قسم مى خورم به آن خدايى كه مرا به پيغمبرى برانگيخت و بهترين مردم قرار داد كه به راستى تو حجت خدا بر تمام مخلوقات و امين او بر ارزش و نماينده او در ميان بندگانش هستى.

در اين فراز از خطبه، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ چند موضوع را تذكر داده است كه به آنها اشاره اى مى كنم.

موضوع اول، وصيت آن حضرت به اميرالمومنين عليهما السلام و قرار دادن او به جاى خود و نصب خلافت و جانشينى او است. تمام دعواها و بدبختى ها و گرفتارى هاى مسلمانان، از مخالفت با همين دستور، سرچشمه مى گيرد. قابل ذكر است كه با ناديده گرفتن آيات و روايات، و با در نظر گرفتن اين كه وصيت كردن، مستحب است و دستور خود پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ است. سوال مى شود كه آيا عقل يك نفر مسلمان قبول مى كند كه آن حضرت مردم را به حال خود گذشته باشد؟ و هيچ كار به كار آن ها نداشته باشد؟ و هر خاكى به سر خودشان ريختند بريزند و هر پيامدى داشته باشد مانعى ندارد؟ و هر چه به سرشان آمد بيايد؟ و هزار تالى فاسد ديگر؟ اهل بيتش را با داشتن آن همه دشمن، رها كرده باشد؟ حاشا و كلا با در نظر گرفتن اين كه پيامبر، عقل كل است و بايد وظيفه امت را مشخص كند، و تكليفشان را روشن نمايد، بدون وصيت و تعيين خليفه و جانشين رفته باشد؟ هرگز! هرگز! و هزار هرگز! بلكه در موارد مختلف و پيش آمده هاى گوناگون و مناسبتهاى متعدد، در همه جا و هر زمانى و هر مناسبتى موضوع جانشينى و وصايت را تكرار كرده است و على بن ابيطالبعليه‌السلام را منصوب به خلافت و وصايت فرموده است.


نخستين روز دعوت آشكار پيامبر

 در نسختين روزى كه ماءمور شد رسالت خود را به بستگانش ابلاغ كند و آيه (و انذر عشيرتك الاقربين)(۳۸۶) نازل شد، پيامبر به همه گفت كه على وصى و جانشين او است.

همچنين در روز آخرين كه مى خواست وصيتنامه بنويسيد و عمر مانع شد نيز اين امر مهم را بيان كرد.

در بين اين دو مورد نيز، در عرض بيست و سه سال رسالت و نبوت در همه جا و به هر مناسبتى، آن را متذكر مى شد، و به مردم گوشزد مى كرد كه مهمتر از همه روز عيد غدير و نصب رسمى اميرالمؤمنينعليه‌السلام به خلافت و جانشينى در حضور بيش از يكصد هزار جمعيت كه شرح هر كدام را فشرده به عرض مى رسانم.

نكته: برادران، حضرت موسى كه براى مدت كوتاهى فقط چهل روز براى آوردن الواح، مى خواست، از بين قومش برود، به نص آيه قرآن، برادرش هارون را خليفه و جانشين قرار داد؛ حال چه طور ممكن است رسول گرامى اسلام بخواهد از دنيا برود و مى داند كه اين دين، آخرين اديان الهى است و بايد تا روز قيامت باشد و ضامن سعادت مردم باشد، ولى جانشين و خليفه معين نكند و مردم را مثل گله گوسفندان بدون چوپان بگذارد و عجيبتر آن كه ابوبكر، دايه مهربان تر از مادر بشود و جانشين معين كند؟! و عمر هم عثمان را معين كند (آن هم به شكل خاصى كه در شوراى شش نفره گذاشتند؛ به ترتيبى كه عثمان خليفه شود)

خداوند متعال درباره حضرت موسى، در قرآن كريم چنين مى فرمايد:

و واعدنا موسى ثلاثين ليلة و اتممناها بعشر فتم ميقات ربه اربعين ليلة وقال موسى لاخيه هارون اخلفنى فى قومى و اصلح ولاتتبع سبيل المفسدين (۳۸۷) .

ما با موسى سى شب وعده گذاشتيم، و بعد، آن را با ده شب كامل نموديم. پس ميعاد پروردگارش چهل شب تمام شد و موسى به برادرش هارون گفت: جانشين من در ميان قومم باش و آنان را اصلاح كن و از روش مفسدان پيروى مكن.

در تواريخ اسلامى كه شيعه و سنى نقل كرده اند، آمده است: هنگامى كه آيه شريفه (و انذر عشيرتك الاقربين)(۳۸۸) در سال سوم بعثت نازل شد، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ماءمور ابلاغ علنى اسلام گشت و تا آن زمان، دعوت مخفيانه بود، و عده كمى اسلام را آورده بودند؛ بنابراين حضرت بستگان نزديكش را - كه حدود چهل نفر بودند - به خانه ابواطالب دعوت كرد و حضرت حمزه و ابواطالب و عباس و ابولهب نيز حضور داشتند و پس از صرف غذا كه به نظر آنان كم بود ولى حضرت فرمود: بسم الله بگوييد و بخوريد، همه سير مى شويد، و همينطور هم شد. حضرت خواست موضوع را بيان كند؛ ولى ابولهب نگذاشت كه حضرت ابلاغ رسالت كند؛ بنابراين براى روز دوم، آن ها را دعوت كرد و پس از صرف غذا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ آنها را از شما مرا، در اين امر يارى كند، برادر من و وصى من و جانشين من خواهد بود چند مرتبه حضرت اين سخن را تكرار كرده و در هر مرتبه اميرالمؤمنينعليه‌السلام را كه از همه كوچكتر بود، برمى خاست و اظهار پذيرش و يارى مينمود. پس رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ دست بر گردن اميرالمؤمنينعليه‌السلام گذاشت و فرمود:

هذا اخى و وصيى و خليفتى فاسمعوا له و اطيعوا

اين برادر من و وصى من و جانشين من در بين شما است ؛ پس كلام او را گوش كنيد و از او اطاعت كنيد.

پس جمعيت از جا بلند شدند، در حالى كه مى خنديدند و به ابى طالب مى گفتند: به تو دستور داد كه به فرمان پسرت گوش كنى و او را اطاعت كنى(۳۸۹) .


نصب خلافت در آخرين مرتبه

 و اما نصب خلافت در مرتبه آخرين، در حال رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بود كه حضرت خواست وصيت نامه كتبى بنويسد و كار را تمام كند؛ ولى عمر مانع شد؛ تا كنون هرچه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ درباره خلافت علىعليه‌السلام فرموده بود؛ شفاهى بود و قابل انكار ولى وقتى نوشتن در كار آمد كار مشكل مى شود؛ بنابراين عمر، ديد بايد از اساس جلوگيرى كند و مانع نوشتن شود، تا بعدها كار بيخ پيدا نكند؛ و برنامه شان خراب نشود.

برادران، شيعه و سنى نقل كرده اند، كه در روز پنج شنبه سه روز قبل از رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ اصحاب در خانه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ جمع شده بودند حضرت فرمود:

ايتونى بكتف و دواة لاكتب لكم كتابا لن تضلوا بعده ابدا

كاغذ و قلمى بياوريد، تا براى شما نوشته اى بنويسم كه هرگز گمراه نشويد.

عمر متوجه شد كه حضرت مى خواهد چه بنويسد و صريحا اسم علىعليه‌السلام را به عنوان خليفه و جانشين بياورد و معين كند؛ بنابراين مانع شد و گفت: لازم نيست نوشته اى بنويسد، ان الرجل ليهجر حسبنا كتاب الله ؛ اين مرد هذيان ميگويد. قرآن - كتاب خدا - براى ما بس است.

بعضى به او اعتراض كردند: اين چه حرفى است مى گويى؟! رسول خدا جز وحى و كلام حق نمى گويد:و ما ينطق عن الهوى ان هو الا وحى يوحى (۳۹۰) و بعضى نيز او را تاءييد كردند. اختلاف و سر و صدا و مشاجره شد با اين كه قرآن مى فرمايد:

يا ايهاالذين آمنوا لاترفعوا اصواتكم فوق صوت النبى و لاتجهروا له بالقول كجهر بعضكم لبعض ان تحبط اعمالكم و انتم لاتشعرون (۳۹۱) .

اى كسانى كه ايمان آورده ايد صداى خد را بلندتر از صداى رسول خدا نكنيد، و آنگونه كه با همديگر بلند بلند حرف مى زنيد، با پيامبر با صداى بلند حرف نزنيد.

بعد از آن، بعضى عرض كردند: يا رسول الله! آيا كاغذ و قلم بياوريم، بنويسيد؟ ابعد الذى قلتم؟ لابعد از آن كلامى كه گفتيد؟ خير؛ يعنى ديگر نوشته اعتبار ندارد. خواهيد گفت: وقتى نوشت كه حواس نداشت و نستجير بالله هذيان مى گفت.

قوموا عنى ؛ برخيزيد بيرون برويد، (كه شما را نبنيم) بلند شدند و بيرون رفتند.

جناب آقاى دكتر سيد محمد تيجانى كه به مذهب شيعه گرويده است چندين كتاب جالب استدلالى نوشته است در اولين كتابش به نام ثم اهتديت(۳۹۲) آنگاه هدايت شوم (كه انصافا بسيار جالب و تحقيقى است و خيلى خوش بيان است. و موجب شيعه شدن جمع زيادى گرديد) درباره اين موضوع مى نويسد.

جا دارد بپرسم پس چرا وقتى پيغمبر فرمود: قوموا عنى و آن ها را بيرون كرد نگفتند هذيان مى گويد؟! آرى، چون به هدف خود رسيدند و نقشه آنها گرفت، ديگر نياز به ماندن نزد حضرت نداشتند.

ابن عباس گريه مى كرد و مى گفت:

ان الرزية كل الرزية يوم الخميس ما حال بين رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ وبين ان يكتب لهم ذلك الكتاب

تمام مصيبت و بالاترين مصيبت، همان روز پنج شنبه واقع شد كه عمر نگذاشت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ آن نوشته و كتاب را بنويسد(۳۹۳) بنده عرض مى كنم خاكم بر دهن يعنى پيامبر نه مى دانست كه خدا كافى است ولى عمر مى دانست يا اينكه مى خواست بين امت ايجاد اختلاف و نزاع شود.


توجيه ابن ابى الحديد كلام عمر را

 ابن ابى الحديد، معتزلى در شرح نهج البلاغه در جمله اى كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام درباره عمر فرمود: در خطبه شقشقيهفصيرها فى حوزة خشناء يغلظ كلمها و يخشن مسها و يكثر العثار فيها و الاعتذار منها ؛

ابوبكر خلافت را در شخصى قرار داد (عمر) كه خيلى خشن و تندخو، و بدزبان و بدبرخورد، و پراشتباه بود.

چند مورد از خشونت و بدرفتارى و بدزبانى عمر را يادآورى نموده و مى نويسد:

از جمله كلمات خشن عمر، آن گفتارى است كه در زمان مرض رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ گفت ؛ ولى معاذالله بايد به خدا پناه برد كه ظاهر اين گفتار را عمر قصد كرده باشد وليكن خشونت ذاتى و صراحت لهجه داشته كه اينگونه تعبير كرده است و بهتر اين بود كه بگويد: رسول خدا، تحت تاءثير مرض قرار گرفته، يا حالش سخت بد است. و كان الاحسن ان يقول مغمور او مغلوب بالمرض و حاشاه ان يعنى بها غير ذلك(۳۹۴) .

و در شرح خطبه ۲۲۳ كه مى فرمايد:

لله بلاد فلان فقد قوم الاود كه مى گويند: اميرالمؤمنينعليه‌السلام تعريف از عمر نموده است ؛ (وليب حاج شيخ شوشترى در كتاب پر ارج بهج الصباغه مى فرمايد: سيد رضى، اشتباها اين كلام را به حضرت نسبت داده است)(۳۹۵) ؛ ابن ابى الحديد درباره حالات عمر، داد سخن را داده است و مطاعن و بدى هاى او را نيز نقل نموده و به خيال خودش پاسخ داده است ولى تمام توجيهاتش غلط و غير قابل قبول است شايد از ته دل خودش هم نمى پذيرد(۳۹۶)

همچنين در خطبه ۱۹۰ كه اميرالمؤمنينعليه‌السلام فرمود: من در هيچ موردى، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ را رد ننموده ام ؛ مى گويد: اين كلام حضرت، تعريض است بر عمر كه در چند مورد، كلام رسول خدا را رد نموده ؛ گرچه صريحا اسم نمى برد، ولى مى گويد: مثل جريان صلح حديبيه كه بر رسول خدا اعتراض نمود و گفت: من اين صلح را قبول ندارم، و اگر كسى كمكم مى كرد، چنين و چنان مى كردم تا جايى كه شريكش ابوبكر به او گفت:و يحك الزم غرزه فوالله انه لرسول الله و ان الله لايضيعه ؛

واى بر تو! گوش به حرف او بده، سوگند به خدا! او رسول الله است و خدا او را فراموش نميكند.

او چند مورد ديگر، اعتراض عمر را بر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ذكر مى كند و مى گويد: تمام اين كارها دليل بر قبح و بد ذاتى اين مرد نيست ؛ بلكه اين شخص ذاتا تندخو و شر مطلب و خشن بوده است و هرچه مى گفته از آن طبع سرچشمه گرفته است(۳۹۷) .


نصب علىعليه‌السلام
به خلافت در روز غدير

 و اما نصب اميرالمومنينعليه‌السلام به خلافت، در روز عيد غدير كه مثل روز، روشن است. به مثل عربى كالشمس فى النهار است. و اگر كسى آن را انكار و يا تاويل كند؛ درست مثل كسى است كه جلوى چشم خود را در آفتاب گرفته و بگويد: كو خورشيد؟ كجا است نور؟ كى گفته كه روز است؟

مرحوم علامه مجلسى در بحار الانوار، احاديث آن را تا اندازه اى از شيعه و سنى جمع آورى نموده است(۳۹۸) و مرحوم علامه امينى در الغدير و قبل از او سيد مير حامد حسينى در عقبات الانوار و پيش از هر دو، قاضى نورى الله شوشترى در احقاق الحق موضوع را آشكار بيان كرده، اتمام حجت بر همگان نموده اند.

ما دو نوع حديث داريم: يكى متواتر كه جمعيت زيادى، خبرى را نقل كنند كه امكان و احتمال ساختگى بودن آن نرود و انسان، اطمينان به آن خبر پيدا كند؛ دوم، حديث غير متواتر يا آحاد كه افراد كمى، خبرى را نقل كنند.

مرحوم علامه امينى در كتاب پر ارج الغدير اثبات نموده كه حديث غدير، در تمام دوازده قرن بعد از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به طور متواتر نقل شده و شعراى هر قرنى، آن را به شعر سروده اند و تمام استدلال او به كتاب ها و گفتار برادران اهل تسنن است(۳۹۹)

فشرده حديث آن كه در سال دهم هجرت، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ با اعلام قبلى در بين تمام قبايل كه بيش از يك صد هزار نفر شركت كردند - به حج رفت و حج با جا آورد. پس از بازگشت، در سرزمين جحفه (غدير خم) - جايى كه اهل يمن و شام و مدينه از هم جدا مى شدند، در هواى گرم، حضرت دستور داد، تا همه جمع شوند. كسانى كه جلو رفته بودند، برگشتند و صبر كرد تا كسانى كه عقب بودند برسند. نماز ظهر ادا شد. پس حضرت، يك خطبه بليغ، و كامل خواند. سپس از آنان اعتراف گرفت: لست اولى بكم من انفسكم؟؛ آيا من بر شما مولا و صاحب اختيار نيستم؟ همه گفتند: بلى يا رسول الله! پس دست امير المومنينعليه‌السلام را گرفت و بلند كرد حتى بان بياض ابطيهما، تا آن جا كه سفيدى زير بغل هر دو پيدا گشت، و فرمود:

من كنت مولاه فهذا على مولاه، الهم و ال من والاه و عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله و ادر الحق معه حيث دار؛

هر كس من مولاى او هستم، پس اين على نيز مولاى اوست. خدايا! دوست بدار، دوست دار على را و دشمن بدار، دشمن على را و يارى نما هر كسى كه او را يارى كند و ذليل فرما هر كسى كه او را يارى نكند و حق را هميشه با او برقرار فرما.

سپس عمامه خود را بر سر او گذاشت و خيمه اى براى او ترتيب داد كه همه خدمتش بروند و به او تبريك بگويند. همه آمدند و تهنيت گفتند. از همه زودتر، ابوبكر و عمر آمدند كه مى گفتند:

بخ بخ لك يا على اصبحت و امسيت مولى كل مومن و مومنه ؛

مبارك باد بر تو يا على! هم اكنون تو مولاى هر مرد مومن و زن مومنه گرديدى.

برادران من از صدها نفر كه حديث غدير را نقل كرده اند، يك نفر را نام مى برم كه از دانشمندان اهل سنت و او آقاى ابن حجر عسقلانى است. كتابى دارد به نام الصواعق المحرقه فى رد اهل البدع و الزندقه ؛ صاعقه آتشين در رد شيعه او در صفحه ۲۴ كتاب خويش، حديث را نقل مى كند و بعد مى گويد.

اين حديث، صحيح است و هيچ شكى در آن نيست و جماعت زيادى از علما آن را نقل نموده اند و بعد به خيال خودش معنى حديث را تاويل مى كند. آرى تعصب نمى گذارد حق را به پذيرد.

موضوع ديگرى كه در اين خطبه، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ خطاب به امير المومنينعليه‌السلام فرمود: اين است كه: و زوج ابنتى، يا على ؛ تو شوهر دخترم هستى. معلوم مى شود كه اين مسئله، موضوع مهم و داراى فضيلت والايى است كه حضرت رسول تذكر داده است. تزويج آن دو بزرگوار در يك روايت شب پنجشنبه ۲۱ محرم سال سوم هجرى و در روايت ديگر يكم يا ششم ماه ذيحجه بوده است.(۴۰۰)


فضيلت ازدواج علىعليه‌السلام
با حضرت زهراعليها‌السلام

 در بحار الانوار از امالى شيخ طوسى نقل مى كند كه:(۴۰۱)

امير المومنينعليه‌السلام به قصد خواستگارى حضرت زهراعليه‌السلام ، خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ مشرف شد. پيامبر خنديد و فرمود: يا على! براى چه كارى آمده اى؟ عرض كرد: يا رسول الله شما نسبت نزديك مرا به خودتان مى دانيد. من اولين كسى بودم كه اسلام را پذيرفتم و در تمام غزوات و همه جا شما را يارى نمودم. حضرت فرمود: تمام اين فضايل درست است و حتى تو، برتر از آنى انت افضل مما تذكر.

عرض كرد: پس فاطمه را به من تزويج كنيد فرمود: يا على! پيش از تو كسانى او را خواستگارى نموده اند؛ ولى هنگامى كه به او گفته ام، از نگاهش متوجه شدم راضى نيست. حالا تو در جاى خود باش، تا به او بگويم ببينم چه پاسخ مى دهد.

پس حضرت بر فاطمه اطهر وارد، شد و با مقدماتى فرمود: يا فاطمه! على بن ابيطالب را از جهت فاميلى و فضيلت و اسلام مى شناسى. ضمنا من از خدا تقاضا كرده ام كه بهترين مخلوق خود و عزيزترين فرد را با تو تزويج كند، فعلا او براى خواستگارى تو آمده است نظر تو چيست؟ پس حضرت ساكت ماند و چيزى نگفت و صورت برنگرداند و آثار نارضايتى در صورت او نبود. پس حضرت رسول از جا بلند شد در حالى كه مى فرمود: الله اكبر سكوتها اقرارها سكوت او اقرار اوست.

پس جبرئيل نازل شد و عرض كرد: يا محمد! فاطمه را به على تزويج كن، زيرا خدا او را براى على و على را براى او پسنديده است پس رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ايشان را تزويج نمود.

اميرالمؤمنينعليه‌السلام مى فرمايد: پس حضرت، دست مرا گرفت و كنار فاطمه اطهر نشانيد و فرمود بگو:بسم الله و على بركة الله و ماشاءالله لاحول ولاقوة الابالله توكلت على الله

بعد حضرت فرمود:

اللهم انهما احب خلقك الى فابحهما و بارك فى ذريتهما و اجعل عليهمما منك حافظا انى اعيذهمابك و ذريتهما من الشيطان الرجيم ؛

خدايا! محبوبترين مخلوقات، در نزد من اين دو عزيزند خدايا! تو هم ايشان را دوست بدار و ذريه ايشان را مبارك بگردان خدايا! تو خود حافظ ونگه دار آنان باش خدايا! من ايشان و ذريه آن ها را از شر شيطان رجيم به تو مى سپارم.

آن دو روايت كه از زمان تزويج آن دو بزرگوار عرض كردم (اول ذيحجه و يا بيست و يكم محرم) به نظرم آمد كه جمع بين آن ها به اين مى شود كه عقد حضرت، اول يا ششم ذى حجه بوده و عروسى آنان، شب بيست و يكم محرم بوده است ؛ يعنى حدود پنجاه روز عقد بدون عروسى داشته اند.

ازدواج اميرالمؤمنينعليه‌السلام با حضرت زهرا عليهاالسلام بيانگر فضيلت هر دوى آنها است ؛ بنابراين در حديث معتبرى بحارالانوار، از شيخ صدوق از امام صادقعليه‌السلام نقل مى كند و حضرت نه اسم براى حضرت فاطمه بيان مى فرمايد در آخر آن مى فرمايد:

لو لا ان اميرالمؤمنينعليه‌السلام تزويجها لما كان لها كفوا الى يوم القيمة على وجه الارض آدم فمن دونه ؛(۴۰۲)

اگر اميرالمؤمنين با فاطمه ازدواج نمى كرد، براى فاطمه، همسر قابلى بر روى كره زمين نبود تا روز قيامت از آدم گرفته تا هر كس كه فكر كنى.

و اين حديث خود دليل است بر برترى آن بزرگواران، بر تمام انبياء حتى پيامبران اولوالعزم ؛ بنابراين خصيصه ازدواج اميرالمؤمنين با حضرت زهرا مورد حسادت و غبطه دوست و دشمن بوده است. در كتاب احقاق الحق(۴۰۳) روايتى از چهارده نفر از دانشمندان اهل سنت نقل مى كند كه عمر گفته است.

على بن ابى طالب سه خصلت داشته است كه نزد من، داشتن يكى از آنها بهتر است از داشتن شتران سرخ مو و قيمتى: تزويج او با فاطمه، دختر رسول خدا؛ ساكن بودن او، در مسجد النبى، همانند خود پيامبر (نبستن در خانه او به مسجد) ؛ دادن پرچم فتح به دست او، در روز جنگ خيبر.


اولاد فاطمهعليها‌السلام
حقيقتا اولاد رسول الله هستند

 برادران در فراز ديگرى از خطبه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به اميرالمؤمنين مى فرمايد: و ابوولدى، يا على! تو پدر فرزندان من هستى ؛ يعنى اولاد اميرالمؤمنينعليه‌السلام در عين حالى كه اولاد صلبى آن حضرت اند، فرزندان رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ مى باشند.

در بسيارى از روايات از امام حسن و امام حسينعليه‌السلام و همچنين ساير ائمه اطهارعليهم‌السلام نسبت به رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ تعبير به ابن شده است (ابن رسول الله) و در بحارالانوار، از معجم طبرانى و اربعين موذن و تاريخ خطيب روايتى از جابر نقل مى كندكه به اين صورت كه:

قال النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ : ان الله عزوجل جعل ذرية كل نبى من صلبه خاصة و جعل ذريتى من صلبى و من صلب على بن ابيطالب ان كلى بنى بنت ينسبون الى ابيهم الا اولاد فاطمة فانى انا ابوهم (۴۰۴) .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: به درستى كه خدا عزوجل ذريه هر پيامبر را فقط از صلب خودش قرار داده است ولى ذريه مرا از صلب خودم و صلب على بن ابيطالب قرار داده است. به راستى فرزندان، هر دختر به پدر نسبت داده مى شوند، به جز اولاد فاطمه پس به درستى كه من خودم پدر ايشان هستم.

اما دشمنان نتوانستند كه اين فضيلت ائمه اطهار (به خصوص امام حسن و امام حسين) را قبول كنند؛ بنابراين ايراد مى گرفتند كه چرا آنها را فرزندان پيامبر مى دانيد در حالى كه فرزندان دختر انسان، فرزند حساب نمى شود؟ وبعد به شعر جاهلى استدلال مى كنند:

بنو بنا ابنائنا و بناتنا بنونهن ابناء الرجال الا باعد ؛ پسران ما فقط پسران ما هستند؛ ولى دخترهاى ما، پسرانشان پسران مردان غريبه اند.

در بسيارى از روايات و داستان ها، پاسخ اين گروه، داده شده است ؛ به عنوان مثال، در بحارالانوار، از احتجاج طبرسى(۴۰۵) نقل شده كه امام باقرعليه‌السلام به ابى الجارود - كه يكى از اصحاب حضرت است و اسم او زياد بن منذر است و اول شيعه بوده و بعد زيدى شده است و ظاهرا ثقه است - مى فرمايد:

يا ابا جارود! درباره امام حسن و امام حسين چه مى گويند؟ عرض كرد: كه آنها انكار مى كنند كه اين دو پسران رسول خدا باشند. فرمود: خوب شما به چه استدلال مى كنيد؟ عرض كرد: به آيه اى كه حضرت عيسى را ذريه ابراهيم شمرده استو من ذريته داود و سليمان و ايوب و يوسف و مويس و هارون و كذلك نجزى المحسنين و زكريا و يحيى و عيسى و الياس كل من الصالحين (۴۰۶) و همچنين به آيه مباهله كه مى فرمايد:

فقل تعالوا ندع ابناءنا و ابنائكم و نسائكم و انفسنا و انفسكم (۴۰۷) كه رسول خدا ب نصاراى نجران فرمود: شما پسرانتان و ما نيز پسرانمان را دعوت مى كنيم... و در آن روز، حضرت فقط از پسران، حسن و حسين را آورده بود.

امام باقر فرمود: آن ها چه مى گويند؟ ابوالاجارود گفت: اولاد دختر، جزء اولا انسان هستند ولى از صلب انسان نيستند.

حضرت فرمود: اى اباالجارود! به خدا سوگند! آيه اى به تو ياد مى دهم كه اولاد دختر را از صلب انسان مى داند و كسى اين آيه را رد نمى كند مگر آنكه كافر باشد او گفت: فدايت شوم چيست آن آيه؟ حضرت فرمود:

حرمت عليكم امهاتكم و بناتكم و اخواتكم و حلائل ابنائكم الذين من اصلابكم (۴۰۸) حرام است بر شما مادرانتان، و دخترانتان و خواهرانتان.... و همسرانتان شما كه از صلب شما باشند.

اى اباالجارد! از اين آقايان بپرس: آيا حلال است براى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ كه با همسران امام حسن وامام حسين ازدواج كند؟ اگر پاسخ مثبت بدهند و بگويند جايز است والله دروغ گفته اند، و اگر بگويند، جايز نيست، پس آن دو بزرگوار، پسران صلبى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ خواهند بود و همسران آنها بر حضرت حرام نيستند، مگر به جهت آنكه آنان پسران صلبى رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ مى باشند.

ببينيد چه استدلال شيرينى است كه انصافا پاسخ دندان شكن است روايت جالب ديگرى نيز براى شما بخوانم:


استدلال امام رضاعليه‌السلام
بر ماءمون

 بحارالانوار، از كتاب الفصول سيد مرتضى نقل مى كند:(۴۰۹) هنگامى كه امام رضاعليه‌السلام و ماءمون در خراسان بودند، يك روز با هم قدم مى زدند. ماءمون عرض كرد: يا اباالحسن! من درباره يك موضوع، فكر كرده ام كه ما و شما در نسب مثل هم هستيم و فضيلت هر دو طايفه (يعنى بنى عباس و اولاد ابوطالب) يكسان است و به نظر من، تعصب و هواى نفس سبب شده كه شيعيان، شما را افضل و برتر بدانند.

حضرت فرمود: اين سخن تو پاسخ داد اگر مايلى جوابت را بگويم و اگر مايل نيستى كه هيچ ماءمون و عرض كرد: من اين موضوع را ياد آور شدم كه اگر شما پاسخى داريد، بفرماييد.

امام رضاعليه‌السلام فرمود: اى ماءمون! تو را به خدا قسم، مى دهم! اگر فرضا، الان رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ از پشت تپه زنده شود و به قدرت خدا ظاهر شود و از تو دخترت را خواستگارى نمايد، آيا دخترت را به ازدواج آن حضرت در مى آورى؟ ماءمون گفت: سبحان الله مگر مى شود: كسى از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ روگردان باشد؟

امام رضاعليه‌السلام فرمود: حال چه فكر مى كنى، آيا حلال است كه، آن حضرت دختر مرا خواستگارى نمايد؟

ماءمون كمى ساكت ماند، بعد گفت: آرى به خدا قسم شما از نظر رحم، به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ نزديكتر هستيد (يعنى درست است كه ما هر دو فرزندان عموى پيامبريم، ولى شما مادرتان فاطمه اطهر - دختر رسول خدا - است و ما اين امتياز را نداريم)

تا كور شود هر آنكه نتواند ديد.

بحر نبوت دو گهر پروريد

چون كه به درياى ولايت رسيد

بى حد و مواج، هم اين و هم آن

بينهما برزخ لايبغيان

نور و صفاشان، به هم آويخته

پش شده لبريز و گهر ريخته

آن دو گهر فاطمه را نور عين

لؤ لؤ و مرجان حسن است و حسين(۴۱۰)

آرى، براى فرزند حضرت زهرا، چه بدون واسطه و چه با واسطه ائمه اطهارعليهم‌السلام و همه جا و به مناسبت هاى مختلف تذكر داده اند.


ذكر توسل به حضرت زينبعليها‌السلام

 السلام عليك يا اباعبدالله و على الارواح التى حلت بفنائك

حضرت زينبعليها‌السلام از همان قتلگاه كه برنامه تبليغى خود را شروع كرد، خود را فرزند رسول الله معرفى مى كند صورت خود را به طرف مدينه برگردانيد، و خطاب به پيامبر گرامى فرمود: و گفت: يا جدا يا رسول الله هذا حسينك مرمل بالدماء... اى جد بزرگوار يا رسول الله اين حسين عزيز كرده تو است...

در دروازه كوفه هم كه خطبه خواند فرمود: الحمدلله و الصلاة، و السلام على ابى محمد و آله الاطهار؛ سلام و درود بر پدرم رسول خدا.

واقعا چه قدر شرمندگى و ذلت است براى كسانى كه به ظاهر خود را مسلمان و پيرو رسول الله بدانند و اينگونه با فرزندان آن حضرت رفتار كنند(۴۱۱) .

بار ديگر در مجلس يزيد فرمود:

و انى لاستصغر قدرك... امن العدل يابن الطلقاء، تخديرك، حرائرك و امائك و سوقك بنات رسول الله سبايا قد هتكت ستورهن و ابديت و جوههن...(۴۱۲) .

اى يزيد! من تو را كوچكتر و بى مقدارتر از آن مى دانم كه با تو حرف بزنم، ولى اين كار درستى است اى پسر آزاد شدگان روز فتح مكه! كه تو زنها و كنيزان خود را پشت پرده قرار دادى، ولى دختران رسول خدا را شهر به شهر به عنوان اسيرى مى گردانى و نهايت بى احترامى به آنان را روا مى دارى؟! آرى تو فرزند هند جگر خوارى و بيش از اين از تو تواضع نيست.

ببينيد چه تقابلى بيان مى كند، تو فرزند طلقاء يعنى ابوسفيان، و هند جگرخوار و ما دختران فاطمه و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ هستيم.

لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم.


جلسه بيست و چهارم

 بسم الله الرحمن الرحيم


امامت بر حق علىعليه‌السلام
ادامه نبوت است

 ان الله تبارك و تعالى خلقتنى و اياك و اصطفانى و اياك و اختارنى للنبوة و اختارك للامامة فمن انكر امامتك فقد انكر نبوتى ؛

اى على! خداى عزوجل من و تو را براستى خلق فرمود و لطف مخصوص به ما داشت و از ميان مردم، مرا به نبوت برگزيد و تو را براى امامت اختيار كرد؛ پس هر كس امامت تو را انكار كند، در حقيقت او نبوت مرا انكار كرده است.

منظور از اختيار خداوند، اين دو نور پاك ؛ را براى نبوت و امامت اين است كه چون خداى عزوجل مى داند اينها در مقام عبوديت و بندگى، و فرمان بردارى، و اخلاص و اطاعت نهايت درجه را دارا هستند. بنابراين خداوند ايشان را برگزيد و پيغمبر و امام قرار داد. همچنين آنان را نسبت به ساير ائمه برتر دانست.


امامت همانند نبوت بايد از طرف خدا باشد

 نكته: فرقى كه ما شيعيان برا برادران سنى داريم، همين است كه ما مى گوييم: همانطور كه انتخاب منصب شامخ رسالت، به اختيار خدا است و نمى شود مردم دور هم جمع شوند و پيغمبرى براى خود انتخاب كنند، بلكه بايد خدا انتخاب كند وبايد معجزه داشته باشد، تا دليل بر رسالت و پيامبر او باشد، همين طور، امام را بايد خدا انتخاب كند و به خلافت و جانشينى پيغمبر منسوب فرمايد و نمى شود مردم، دور هم جمع شوند و شورا كنند و خليفه و امام را معين كنند و بايد حتما امام معجزه داشته باشد، و امتيازاتى داشته باشد، كه ديگران نداشته باشند تا دليل بر امامت او باشد.

ولى اهل سنت عقيده دارند كه پيامبر، خليفه و جانشين معين نكرد و مردم را به حال خود واگذاشت در اين هنگام، اهل حل و عقد جمع شدند و ابوبكر را كه از همه پيرتر بود به خلافت انتخاب كردند.

اين عقيده، به اين معناست كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ حتى كار كدخداى يك ده را هم انجام نداد كه براى خودش جانشين تعين كند.


جانشين پيامبر را خدا معين كرده است

 وقتى به روايات مراجعه مى كنيم، مى بينيم در روايات و احاديث بى شمارى، رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ جانشينان خود را، دوازده امامعليهم‌السلام معرفى نموده است و در بعضى از آنها، هنگامى كه از امام سوال مى شود كه امام بعد از خودتان را معين كنيد، حضرت مى فرمايد،: والله ما ذلك الينا؛ ما امام را معين نمى كنيم، بلكه ما او را معرفى مى كنيم و تنها خدا است كه امام را برمى گزيند، و اسامى آنان را رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ با برنامه هر كدام بيان فرموده است.

مرحوم شيخ حر عاملى در باب نهم كتاب اثبات الهداة احاديثى را كه دلالت بر امامت دوازده امامعليهم‌السلام دارد، جمع آورى فرموده است: از صفحه ۴۳۳ تا ۶۷۵ جلد اول، نهصد و بيست و هفت حديث از طرق علماى شيعه و از صفحه ۶۷۵۶ تا ۷۳۵ دويست و هفتاد و هشت حديث از طرق حديث از طرق علماى اهل سنت، در اين موضوع نقل فرموده است و مرحوم مجلسى در بحارالانوار، نيز سى صد و چهارده حديث از علماى شيعه و تعداد زيادى، از علماى اهل سنت كه شماره گذارى نكرده بيان فرموده است(۳۶۷) و ظاهرا استقصاى كلى ننموده است، چون فقط روايات ائمه را تا امام موسى بن جعفرعليه‌السلام آورده است و روايات از ائمه بعد از آن حضرت را نياورده است.

همچنين روايات زيادى از بيست و هفت نفر از صحابه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ - از موافق و مخالف - آورده است كه در تمام آنها حضرت فرموده است: خلفاى من دوازده نفرند(۳۶۸)

و در بعضى نيز فرموده است: كلهم من صلب علىعليه‌السلام و در بعضى ديگر فرموده: كلهم من قريش در بعضى هم من بنى هاشم آمده است. در چندين روايت نيز فرموده: بعد نقباء بنى اسرائيل. و اين امر اشاره مى كند به اين آيه از قرآن كريم كه مى فرمايد:و لقد اخذالله ميثاق بنى اسرائيل و بعثنا منهم اثنى عشر نقيبا و قال الله انى معكم (۳۶۹) ما دوازده نقيب براى بنى اسرائيل فرستاديم(۳۷۰) در اين آيه، خداوند بعث و برانگيختن را به خود نسبت داده است و در چندين روايت فرموده اند: آخر هم المهدى يا آخر قائمهم كه غيبت طولانى دارد و پس از ظهور دنياى پر از ظلم و جود را بدل به عدل و داد خواهد فرمود و از جمله روايات روايتى است كه از جابربن سمرة از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ از سى و چهار طرق نقل شده است و مسلما تواتر معنوى دارد كه اين مطالب از آن حضرت صادر شده است ؛ آن جا كه مى فرمايد:

قال كنت مع ابى عندالنبى فسمعته يقول يكون بعدى اثنا عشرا ميرا ثم اخفى صوته فسئلت ابى فقال قال: كلهم من قريش (۳۷۱) ؛

همراه پدرم، خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بودم، شنيدم، كه حضرت فرمود: بعد از من دوازده نفر امير خواهند بود، بعد صداى حضرت را نشنيدم ؛ از پدرم پرسيديم: چه فرمود؟ پدرم گفت: فرمود تمام آن ها از قريش هستند.

در روايت ديگرى كه براى ما بشارت است بحارالانوار، از كفاية الاثر ثقة جليل على بن محمد خزاز قمى نقل مى كند، به سندى از ابان بن تغلب از ابى جعفر الباقرعليه‌السلام كه فرمود:

قال: سئلته عن الائمة فقال: والله لعهد عهده الينا رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ان الائمة بعده اثنا عشر، تسعة من صلب الحسين، و من المهدى الذى يقيم الدين فى آخر الزمان، من احبنا حشر من حفرته معنا و من ابغضنا اوردنا او رد واحدا منا حشر من حفرته الى النار، و قد خاب من افترى (۳۷۲) .

از امام باقرعليه‌السلام در مورد امامان پرسيديم ؛ او فرمود: به خدا قسم! اين عهد و پيمانى است كه رسول خدا، با ما بسته است (يعنى از طرف ما نيست) به درستى كه امامان بعد از حضرت دوازده نفرند، كه نه نفر، از صلب امام حسين هستند حضرت مهدى هم از ما مى باشد؛ همان كسى كه در آخر الزمان، دين را استوار مى كند هر كس ما را دوست داشته باشد (البته با شرائطش) از همان دوران قبرش با ما خواهد بود، و هر كس با ما دشمن يا ما را قبول نداشته باشد و رد كند، يا يكى از ما را رد كند، از همان قريش، به سوى آتش رهسپار مى شود و به تحقيق كه در زيان و ضرر است، كسى كه بر خدا افترا بندد.

روايت شيرين ديگرى را كفاية الاثر نقل فرموده(۳۷۳) كه اثبات لهداة فقط چند جمله از آن را آورده است بنده ترجمه قسمتى از آن را نقل مى كنم: زهرى كه يكى از اصحاب امام سجادعليه‌السلام است مى گويد:

در زمان بيمارى على بن الحسينعليه‌السلام كه بعد از آن وفات نمود، خدمتش رسيدم... پس از مدتى پسرش محمدعليه‌السلام نيز بر آن حضرت وارد شد آن حضرت، مدتى طولانى با وى سخن گفت و شنيدم كه در جمله كلمات خويش فرمود: عليك بحسن الخلق عرض كردم: يابن رسول الله اگر امر و قضاى الهى فرا رسد، بعد از شما به چه كسى رجوع كنيم؟ (در دلم گذشته بو كه حضرت از موت خود خبر مى دهد) حضرت فرمود: به اين پسرم، و اشاره به فرزندش محمدعليه‌السلام كرد و فرمود: همانا اوست وصى من و وارث و من و صندوق و معدن علم من و شكافنده علوم. عرض كردم: يابن رسول الله! معناى باقرالعلوم چيست؟ فرمود: به زودى شيعيان خالص من، به خدمتش مراوده كنند، و او براى ايشان علم را مى شكافد. زهرى مى گويد: پس از اين امام فرزندش را براى حاجتى به بازار فرستاد؛ چون برگشت عرض كردم: يابن رسول الله! چرا اولاد بزرگ خود را وصى و جانشين قرار ندادى؟ فرمود: زهرى! امامت به بزرگى و كوچك نيست اين عهد و پيمانى است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ با ما فرموده است و در صحيفه اى به اين گونه نوشته شده است كه اوصياى او، دوازده نفرند اسامى آنها با اسم پدر و مادر و مشخصات نوشته شده است (كه ما آنها را معرفى مى كنيم، نه تعيين) بعد حضرت فرمود: از صلب پسرم - محمد - هفت نفر از اوصياى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ بيرون مى آيند، كه مهدى (عج) از جمله ايشان است.

ضمنا ناگفته نماند، كه دوازده نفر، خليفه و جانشين پيامبر با هيچ يك از مذاهب اسلامى تطبيق نمى كند، جز ما شيعه دوازده امامى ؛ چون خلفاى جور - چه از بنى اميه و چه از بنى عباس و چه غير از آنان - خيلى بيش از دوازده نفرند.


و اختارنى للنبوة و اختارك للامامة

 برادران اين رواياتى كه بيان شد، مرحوم محدث صاحب وسائل الشيعه شيخ حر عاملى رحمة الله در كتاب الهداة آنها را آورده است. نهصد و بيست و هفت حديث از طريق شيعه و دويست و هفتاد و هشت حديث از طريق عامه و در مجموع هزار و دويست و پنج حديث. اين فقط روايات مربوط به دوازده امامعليه‌السلام است و امام روايات وارده در شاءن به مخصوص اميرالمؤمنينعليه‌السلام و آيات نازل شده درباره آن حضرت كه الى ما شاء الله است و در مورد هر يك از صفات برجسته آن بزرگوار از علم و حلم و شجاعت و ايمان و تقوى و... دوست و دشمن احاديث بى شمارى نقل كرده اند؛ از جمله مثلا حديث شريف انا مدينة العلم و على بابها. كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرموده است من شهر علمم و على دروازه آن است كه تواتر لفظى به عين همين كلمات دارد.

صرفنظر از علما و دانشمندان شيعه كه اين حديث را نقل فرموده اند، مرحوم علامه امينى در كتاب الغدير صد و چهل و سه نفر از دانشمندان غير شيعه اهل تسنن را با ذكر نام كتاب و شماره صفحه، نام مى برد كه همگى، اين حديث را نقل نموده اند؛(۳۷۴) و در آخر مى فرمايد: مرحوم سيد ميرحامد حسين موسوى، در كتاب عبقات الانوار نص كلمات و گفتار اين دانشمندان را آورده است و بعد، اسم بيست و يك نفر از اين دانشمندان را نقل مى كند كه صريحا گفته اند: اين حديث حديث صحيح و از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ صادر شده است.


جريان سوره توبه و آيات برائت

 از جمله موضوعاتى كه دلالت بر افضيلت اميرالمومنينعليه‌السلام از هر جهت بر تمام اصحاب دارد و ثابت مى كند كه علىعليه‌السلام به تمام معنا، با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ است، جريان، سوره برائت است. تمام تاريخ نويسان و مفسران شيعه و سنى معتقدند كه: وقتى اين سوره نازل شد و پيمان هايى را كه مشركان با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ داشتند، لغو كردند، پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ ابتدا فرمان ابلاغ آن را به ابوبكر داد، تا در مكه در موقع حج براى عموم مردم بخواند. ابوبكر نيز حركت كرد و رفت ؛ ولى بعد، رسول خدا فرمود: جبرييل نازل شد و از طرف خدا دستور داد كه اين حكم را يا خودم بايد ببرم، يا مردى از اهل بيتم. پس على را سوار بر شتر خودش نمود و دنبال ابوبكر فرستاد. در ذى الحليفه مسجد شجره (كه ميقات و محل محرم شدن حاجيان است و در يك فرسخى مدينه واقع است و الان تقريبا متصل به شهر است) يا جاى ديگرى به او رسيد و فرمان را از او گرفت. ابوبكر محزون و غمناك برگشت و از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ پرسيد: مگر آيه اى در شاءن من نازل شده است؟ فرمود: امرت ان ابلغه انا او رجل من اهل بيتى ؛

در تفسير نمونه، ده نفر از علماى اهل سنت را نام مى برد كه در كتب خود اين موضوع را نقل نموده اند؛(۳۷۵) . و در آخر كلامش انصافا كلمات شيرينى دارد؛ آنجا كه مى فرمايد: در اين جريان، اشاره اى بر اين كه كسى را كه وحى مبين، قابل نمى داند، كه فقط چند آيه از قرآن را تبليغ كند و برگردانده مى شود، چطور صلاحيت دارد و ايمن دارد كه تمام دين اسلام را به مردم برساند، و احكام و مصالح مردم را به آنها برساند؟!

بنده عرض مى كنم نتيجه آن كه اگر تعصب كنار برود، اين معنا به وضوح درك مى شود و مشخص مى گردد كه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ با اين كار، برترى اميرالمؤمنينعليه‌السلام را بر تمام صحابه آشكار ساخته است.

من آنچه شرط بلاغ است با تو مى گويم

تو خواه از سخنم پند گير و خواه ملال


رد خلافت علىعليه‌السلام
رد نبوت است

 فمن انكر امامتك فقد انكر نبوتى ؛ يا على؟ هر كس امامت و خلافت تو را نكار كند، به تحقيق و نبوت مرا انكار فرموده است اين بدين معناست كه نبوت من و خلافت تو لازم و ملزوم يكديگرند و از هم جدا نمى شوند، و قابل تفكيك نيستند.

در تفسير آيات اول سوره معارج كه مى فرمايد: ساءل سائل بعذاب واقعللكافرين ليس له دافع من الله ذى المعارج (۳۷۶) احاديثى از طرق شيعه و سنى وارده شده است كه اين عذاب، مربوط به شخصى به نام حارث بن نعمان فهرى بوده است او بعد از آن كه پيامبر، در غدير خم علىعليه‌السلام را به خلافت و جانشينى خود انتخاب كرد، خدمت حضرت آمد و گفت: من اين موضوع را قبول ندارم.

همچنين شيخ طبرسى در مجمع البيان از ابوالقاسيم حسكانى حنفى (از علماى مهم اهل سنت كه كتابى درباره حديث غدير نوشته است) به سلسله سندى از امام صادقعليه‌السلام از پدرانش چنين نقل مى كند كه حضرت فرمود:

هنگامى كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ علىعليه‌السلام را در روز غدير خم به خلافت منصوب كرد و فرمود: من كنت مولاه فعلى مولاه ؛ هر كس من، ولى و صاحب اختيار او هستم، على مولا و صاحب اختيار اوست، اين موضوع، در شهرها منتشر شد. پس نعمان بن حارث فهرى خدمت پيامبر آمد و گفت: تو به ما دستور دادى كه شهادت دهيم به جهاد و حج و روزه و نماز و زكات ما نيز همه را پذيرفتيم ؛ ولى باز به همه اينها راضى نشدى و حالا اين جوان را به خلافت خود منصوب كردى و گفتى: من كنت مولاه فعلى مولاه آيا اين مسئله از طرف خودت مى باشد يا امرى است از طرف خداى متعال؟

رسول خدا فرمود: به آن خدايى كه جز او معبودى نيست، به راستى كه اين، از طرف خدا است، نعمان روى برگردان در حالى كه مى گفت:اللهم ان كان هذا هوالحق من عندك فامطر علينا حجارة من السماء ؛ خدايا! اگر اين موضوع حق است، از آسمان سنگ بر ما بفرست! پس همان وقت - پيش از آن كه به شترش برسد و سوار شود - سنگى از آسمان بر او فرود آمد و به مغز سرش خورد و از دبرش بيرون آمد و به هلاكت رسيد؛ پس آيه نازل شد (ساءل سائل بعذاب واقع....)(۳۷۷) .

به غير از روايات شيعه كه بعضى از آنها را بحارالانوار، ذكر كرده است، مرحوم علامه امينى در الغدير سى نفر از دانشمندان اهل سنت را با ذكر كتاب و شماره صفحه نام مى برد، كه اين موضوع را نقل نموده اند(۳۷۸) و نص كلام آنها را آورده است(۳۷۹) و در آخر كلامش بحثهاى مفصل و شيرينى آورده است - خدايش با اميرالمؤمنينعليه‌السلام محشور بدارد - (و قطعا مشحور است) بنده براى نمونه نصف آنها را نام مى برم:

۱. تفسير غريب القرآن، نوشته حافظ ابوعبيد هروى ؛

۲. تفسير شفاء الصدور، نوشته ابوبكر نقاش ؛

۳. تفسير الكشف و البيان، نوشته ابواسحاق ثعالبى ؛

۴. تفسير ابوبكر يحيى القرطبى ؛

۵. تذكرة ابواسحاق ثعلبى ؛

۶. فرائد المسطين، نوشته حموينى ؛

۷. دررالسمطين، نوشته شيخ محمد زرندى حنفى ؛

۸. دعاء الهداة، نوشته حاكم ابوالقاسم حسكانى ؛

۹. تذكرة سبط ابن الجوزى حنفى ؛

۱۰. تفسير سراج المنير، نوشته شمس الدين شافعى ؛

۱۱. تفسير ابوالسعود المعمادى ؛

۱۲. نورالابصار، نوشته سيد مؤمن شبلنجى ؛

۱۳. هداية السعدا، شهاب الدين احمد دولت آبادى ؛

۱۴. فيض الغدير، شيخ مناوى شافعى ؛

۱۵. شرح جامع الصغير نوشته سيوطى

با وجود تمام اين روايات و حتى با نقل آنها، توسط برادران اهل سنت و با پذيرفتن اين اصل كه انكار امكانات، انكار نبوت است، چون لازم و ملزوم هم ديگرند، بعد از همه اينها، باز آنها امامت اميرالمؤمنين را انكار مى كنند، و باكى ندارند. روى همين جهت كه عرض شد رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ اين همه سفارش علىعليه‌السلام و اهل بيتش را نموده است تا اتمام حجت كامل شود.

در كتاب بحارالانوار، در باب حبه ايمان و بغضه كفر و نفاق از امالى شيخ طوسى به سندى از جابر چنين نقل مى كند:

قال: سمعت ابن مسعود يقول قال النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ حرمت النار على من آمن بى واحب عليا و تولاه و لعن الله من مارى عليا و ناواه على منى كجلدة مابين العين و الحاجب ؛(۳۸۰) .

شنيدم كه ابن مسعود مى گفت: پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فرمود: هر كس كه به من ايمان بياورد و على را دوست داشته باشدت و ولايت او را پذيرفته باشد، آتش بر او حرام مى شود و خداوند لعن مى كند هر كس را كه منكر حق على شود و با او دشمنى كند؛ زيرا على نسبت به من مثل پلك چشم است.

در روايت ديگرى از روضه كافى كه به چند مضمون، در جاهاى گوناگون نقل شده به سندى از ابن عباس چنين نقل مى كند كه:

قال رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ اميرالمؤمنين عليه‌السلام لواجتمعت الخلائق على ولايتك لما خلق الله النار ولكن انت وشيعتك الفائزون يوم القيامة (۳۸۱)

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به اميرالمومنينعليه‌السلام فرمود: اگر تمام مخلوقات، ولايت تو را مى پذيرفتند. خداوند آتش جهم را خلق نمى فرمود. و ليكن يا على! تو و شيعيانت روز قيامت رستگاريد. حب علىعليه‌السلام نشانه ايمان و بغض او علامت نفاق است.

روايت سوم را هم توجه بفرماييد: در بحارالانوار از مناقب، از تاريخ بغداد و شرف المصطفى و شرح الالكانى به سندى از ابن عباس از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ چنين نقل مى كند:

انه نظر الى على بن ابيطالب عليه‌السلام فقال انت سيد فى الدنيا و سيد فى الاخرة من احبك فقد احبنى و من ابحين فقد احب الله و من ابغضك فقد ابغضنى من ابغضنى فقد ابغض الله ؛

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ به اميرالمؤمنينعليه‌السلام نگاه كرد، سپس فرمود: تو آقا و سيدى در دنيا، و آقا و سيد خواهى بود در آخرت. هر كس تو را دوست داشته باشد پس به تحقيق مرا دوست داشته باشد و هر كس با تو دشمن باشد، پس به تحقيق با من دشمن است و هر كس با من دشمن باشد، پس به تحقيق با خدا دشمن است(۳۸۲) .

برادران باز تكرار مى كنم، عجيب اين است كه اين روايات را دانشمندان اهل سنت نيز نقل كرده اند.

ابن ابى الحديد معتزلى مى گويد:

فى الخبر الصحيح المتفق عليه انه لايحبه الا مؤمن ولايبغض الا منافق و حسبك بهذا الخبر ففيه وحده كفايه (۳۸۳)

در خبر صحيحى كه در مورد اتفاق همه دانشمندان است، چنين آمده است كه: دوستدار على نيست، مگر آنكه مؤمن باشد و دشمن نمى دارد على را شخصى مگر اينكه منافق باشد.

بعد مى گويد و همين خبر به تنهايى (در اثبات حق) تو را كفايت مى كند همچنين در بحارالانوار، از مناقب، از مام باقرعليه‌السلام چنين نقل مى كند:

انه جاء رجل الى رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ فقال: يا رسول الله من قال لااله الاالله مؤمن؟ قال: ان اعدائنا تلحق باليهود و النصارى، انكم لاتدخلون الجنة حتى تحبونى و كذب من زعم انه يحبنى و يبغض هذا - يعنى علياعليه‌السلام ؛(۳۸۴) ؛

مردى آمد خدمت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ و پرسيد: يا رسول الله! آيا هر كس كه بگويد: لااله الاالله، مؤمن است؟ پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌‌ پاسخ داد: به درستى كه دشمنان ما با يهود و نصارى ملحق خواهند شد (يعنى گويند لااله الاالله ممكن است دشمن ما باشد) به راستى شما هرگز داخل بهشت نخواهيد شد؛ مگر آنكه مرا دوست داشته باشيد دروغ مى گويد هر كس خيال مى كند مرا دوست مى دارد، در حالى كه دشمن اين شخص باشد و مقصود حضرت علىعليه‌السلام بود.

مرحوم حكيم ابوالقاسم فردوسى وقتى اشعار شاهنامه را در عرض سى سال براى سلطان محمود سرود و به قول خودش:

بسى رنج ديدم در اين سال سى

عجم زنده كردم بدين پارسى

قرار بود، براى هر هزار، شعر، هزار مثقال طلا به او بدهند كه صرف ساختن سدى بكند؛ ولى در پايان، وقتى افراد حسود به سلطان محمود خبر دادند كه فردوسى رافضى و شيعى است و سلطان سنى متعصب بود، به جاى شصت هزار مثقال طلا، پنجاه هزار درهم نقره داد (چون شاهنامه هزار بيت است) تقريبا از يك دهم هم كمتر. به همين دليل فردوسى اشعارى در هجو سلطان محمود گفت و شبانه از غزنين به زادگاهش طوس فرار كرد و در مدح اميرالمؤمنين و اهل بيت و اصرار بر تشيعش اشعارى سرود(۳۸۵) من از مهر اين دو شه نگذرم.

مرا غمزه كردند كان بد سخن

به مدح نبى و على شد كهن

منم بنده هر دو، تا رستاخيز

اگر شه كند پيكرم ريز ريز

من از مهر اين هر دو شه نگذرم

اگر تيغ شه بگذرد بر سرم

نباشد جز از بى پدر دشمنش

كه يزدان به آتش بسوزد تنش

نترسم كه دارم ز روشن دلى

به دل مهرجان نبى و على

چه گفت آن خداوند تنزيل و وحى

خداوند امر و خداوند نهى

كه من شهر علمم على ام در است

درست اين سخن گفت پيغمبر است

گواهى دهم كاين سخن را ز اوست

تو گويى، دو گوشم بر آواز اوست

منم بنده آل بيت نبى

سر افكنده بر خاك پاى وصى

بدين زادم و هم بر اين بگذرم

چنان دان كه خاك پى حيدرم


ذكر توسل ؛ ورود اهل بيت به مجلس ابن زياد

 سلام الله عليك يا اميرالمؤمنين! خودت مظلوم بودى، اولادت مظلوم بودند و حتى شيعيانت هم به جرم آن كه دوست تو هستند، بايد مورد ستم قرار گيرند.

خودش شهيد شد، حسنش شهيد شد، زينبش اسير شد، شهر به شهر و ديار به ديار آنها را بردند، از كربلا تا كوفه از كوفه تا شام ؛ در مجلس ابن زياد و مجلس يزيد كه امام زين العابدين فرمود:

و كان الحبل فى عنقى و فى كتف و عمتى زينب و الاطفال بيننا و كلما قصرنا عن المشى ضربونا بالسياط

ما را با ريسمان بسته بودند يك طرف آن بر گردن من و يك طرف آن به شانه عمه ام زينب بود و اطفال بين ما بودند، و هر كدام از ما در راه رفتن كندى مى نمود ما را با تازيانه مى زدند.

لاحول ولاقوة الابالله العلى العظيم.


25

26

27

28