صراط حميد (دستور العمل هاى اخلاقى و عرفانى)

صراط حميد (دستور العمل هاى اخلاقى و عرفانى)50%

صراط حميد (دستور العمل هاى اخلاقى و عرفانى) نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: درس ها

صراط حميد (دستور العمل هاى اخلاقى و عرفانى)
  • شروع
  • قبلی
  • 23 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 7942 / دانلود: 6250
اندازه اندازه اندازه
صراط حميد (دستور العمل هاى اخلاقى و عرفانى)

صراط حميد (دستور العمل هاى اخلاقى و عرفانى)

نویسنده:
فارسی

صراط حميد

(دستور العمل هاى اخلاقى و عرفانى)

نام نویسنده : حميد كامران ماورديانى

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.


مقدمه ناشر

عن الامام العارفين علىعليه‌السلام :العلم نهر و الحكمه بحر و العلماء حول النهر يطوفون و الحكماء وسط البحر يغوصون و العارفون فى سفن النجاه يسيرون .

از امام عارفان علىعليه‌السلام : علم (مانند) نهر است و حكمت (مانند) دريا و دانشمندان پيرامون نهر (علم) طواف مى كنند و حكيمان در وسط دريا (حكمت) غواصى مى كنند و عارفان (اهل معرفت و شناخت) در كشتى نجات سير مى كنند.

در عصر بودن هاى كاذب و هجمه انديشه هاى باطل در غروب غمبار انسانيت در عصر ماشين به اميد فروغ ستاره درخشان معنويت در آسمان نسل عزيز جوان به استقبال تاءليف عارفانه يك محقق جوان (آقاى حميد كامران ماورديانى) شتافته و چون كتاب صراط حميد را مرهم التيام بخش ‍ قلب مجروح جوانان عزيز اين سرزمين متمدن اسلامى، علمى، فرهنگى و ادب يافتم، بر آن شدم تا آن را به زيور طبع بيارايم. باشد كه مطالعه آن شب ظلمانى اسراى نفس را به اشراق الهى همان دقيقه ربانى و لطيفه رحمانى مبدل نمايد و از نگارنده جوان همو كه با سلاح بيان و بنان (قلم) و جوان مدارى هماره شمع جمع محافل جوانان بوده نيز به پاس اين تاءليف در اجراى موعظت امام الشاكرين امام علىعليه‌السلام من لم يشكر المخلوق لم يشكر الخالق .  تشكر نموده و به انتظار آثار ارزشمند ديگرشان لحظه شمارى نموده و خداى را بدين نعمت شاكريم. اميد است كه در سال و همه سال منسوب به امام همام علىعليه‌السلام فرآيند رفتارى همه ما خاصه جوانان سلحشور، رفتارى علوى باشد. انشاء الله.

عاشق يكرنگ و حقيقت شناس

گفت كه اى محو اميد و هراس

نيست در اين پرده به جز عشق كس

اول و آخر همه عشق است و بس

مسؤول انتشارات محمد فائز - تهران خرداد ۱۳۸۰ ه‍ ش.


مقدمه

بسم الله الرحمن الرحيم

الحمد لله رب العالمين و الصلوه و السلام على خير خلقه و صفيه العارف بما فى اللوح و القلم الواقف على جميع السياسات و الحكم الحميد المحمود الاحمد الوجه الاتم محمد و آله الطاهرين.

امام حقايق صادقعليه‌السلام فرمودند:

من تعلم العلم و عمل به و علم الله دعى فى ملكوت السموات عظيما فقيل تعلم لله و عمل لله و علم لله كافى ج ۱ ص ۲۷.

كسى كه دانش آموزد و بدان كار بندد و براى خدا به ديگران بياموزد در ملكوت آسمان ها بزرگ خوانده مى شود و گفته مى شود كه براى خدا دانش فرا گرفت و براى خدا بدان كار بست و براى خدا به ديگران آموخت.

ارباب معرفت و بصيرت آگاهند كه آثار بزرگان و اهل معرفت و عرفان و اولياى الهى و بيان سيرت حسنه آنان سرمشق نفوس مستعده قابل استكمال مى باشد و موجب ازدياد بصيرت و تعليم و تربيت و تخلق به اخلاق الهى و «تخليه» و «تحليه» و «تجليت» است و منشا رسيدن و پيمودن «صراط» قويم و مستقيم است.

اهدنا الصراط المستقيم و طى اين مرحله (صراط) جز با نفس پاك و ملكات حميده راهبر بصير نشايد.

طى اين مرحله بى همرهى خضرمكن

ظلمات است بترس از خطر گمراهى

زيرا كه حقيقت «صراط» باطن ولايت است و با «ولى» بودن هنر «شدن» و «بودن» است. چنانچه امام صادقعليه‌السلام فرمودند: اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام صراط مستقيم است. الصراط المستقيم اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام - معانى الاخبار ص ۲۸

صراط مستقيم هستيم: نحن الصراط المستقيم - همان ص ۲۱

و در زيارت جامعه كبيره است: انتم السبيل الاعظم و الصراط الاقوم. و پيمودن اين «صراط» با «طهارت» و «همت» و «استقامت » ميسر است. اللهم ارزقنا

اين نوشته و كتاب رصين و سديد (صراط حميد) گردآورى فاضل محترم صاحب اخلاق حميده جناب مستطاب حجه الاسلام آقاى شيخ حميد كامران زيد توفيقه وفقه الله تعالى لما تحب و ترضاه كه در جمع و تنظيم آن و در نسخ و ترقيم آن حقا حسن سليقه و جودت رويه به كار برده است و (دستور العمل) اوحدى دوران است و مستفاد از مضامين آيات قرآنى و اخبار و روايات اهل بيت عصمت و طهارت است.

اميد است نفوس مستعده را مفيد افتد. بالاخص جوانان عزيز ما را نيك به كار آيد كه تنها راه نجات، تمسك به «عروه الوثقى» و قرآن و عمل به دستور العمل هاى آنان است.

اميدواريم و خواهانيم از فياض على الاطلاق كه اثرى جاويد و پايدار بماند و ماءدبه اى باشد براى طالبان علم و عمل. انا لا نضيع اجر من احسن عملا. فلله الحمد.

حوزه علميه قم - هادى عباسى تربتى

ربيع المولود ۱۴۲۲ ه‍ ق


پيشگفتار مؤلف

 «امكثوا انى آنست نارا » طه (۱۰)

بهترين هادى و مرشد براى انسان كه دشمنى همچون ابليس عليه اللعنه دارد قرآن است «ان هذا القرآن يهدى للتى هى اقوم » اسراء (۹) در روز قيامت به انسان مى گويند «اقراء وراق» بخوان و بالا برو. كه بهشت را به عدد آيات قرآن درجات است.

خداوند تمامى موجودات عالم را به خاطر انسان و انسان را براى خود خلق فرموده است.

صدها كتاب براى هدايت و معرفى همين انسان نوشته شده است.

يكصد و بيست و چهار هزار پيامبر كه اهداف مشترك نيز داشته اند (خداشناسى و تقرب به او) براى هدايت همين بشر آمده اند.

انزال كتب و ارسال رسل نيز به همين خاطر بوده است.

چون ابليس عليه اللعنه سوگند ياد كرده كه انسان را از صراط مستقيم منحرف كند. «فبعزتك لاءغوينهم اجمعين » ص (۸۲) و اين نفس اماره دائما انسان را به اعمال خلاف شرع و قانون سوق مى دهد مگر خدا رحم كند.

«ان نفس لاماره بالسوء الا ما رحم ربى » يوسف (۵۳) به طور كلى دائما انفاس رذيله با انفاس قدسيه در جنگ و كشمكش هستند (كشمكش عقل و نفس).

خوشا به حال انسانى كه در اين جنگ و جهاد اكبر (مبارزه با نفس) غالب و پيروز شود.

انسان بايد مقوى انفاس قدسيه باشد تا آيه كريمه «يا ايتها النفس ‍ المطمئنه ارجعى الى ربك » فجر (۲۷ - ۲۸) شامل حالش شود و هنگام مرگ مثل بنيانگذار جمهورى اسلامى ايران امام راحل بگويد: اكنون با دلى آرام و قلبى مطمئن و ضميرى اميدوار به سوى خدا رهسپار مى گردم.

تمامى انسان ها اعم از پيامبران و معصومينعليهم‌السلام اين دشمن عنود را داشته و هميشه به جنگ با آنها مشغول بوده اند.

هيچ انسانى در طول تاريخ بدون مبارزه، اراده قوى، همت، صبر و تلاش، استقامت و پايدارى به جايى نرسيده است. كه قرآن در اين باب مى فرمايد:

ان الذين قالوا ربنا الله ثم استقاموا تتنزل عليهم الملائكه

فصلت (۳۰)

آنان كه گفتند خداى ما الله است و استقامت كردند... به مقامات رسيدند،رجال لا تلهيهم تجاره و لا بيع عن ذكر الله نور (۳۷) هيچ چيزى نمى تواند مانع و رادع مردان خدا از تقرب به خدا باشد.

هر كه با خدا باشد خدا هم با اوست.ان تنصروا الله ينصركم و يثبت اقدامكم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله (۷)

و اين دنيا محل عمل است. معصومينعليهم‌السلام فرموده اند:

اليوم، يوم العمل و لا حساب و غدا يوم الحساب و لا عمل

امروز روز عمل است، نه روز حساب و كتاب (عالم ماده و خاكى - اين جهان) ولى فردا (روز قيامت) روز حساب و كتاب است نه روز عمل و كار.

لذا «اغتنم الفرصه قبل ان تكون غصه» فرصت را غنيمت بشماريد قبل از اينكه غصه بر شما عارض شود، كه زمان تكرار نمى شود «الماضى ما مضى وقته و لزم اجله» تا قدرت و توان است، تا زمين و زمينه و زمان مناسب و مساعد است، بكوشيم از فرصت جوانى استفاده كنيم تا از غافلان و بى خبران نباشيم، كار امروز را به فردا واگذار نكنيم كه دير خواهد بود و به قول شاعر: فيا ليتنى الشباب يعود لنا فاخبره بما فعل المشيب.  اى كاش جوانى و زمان برمى گشت و به او خبر مى داديم كه پيرى و ناتوانى با ما چه ها كرده است، اما اگر انسان بخواهد بنده خدا باشد، مى شود ولى حركت مى خواهد، مراقبه و محاسبه مى خواهد با مراقبه و محاسبه دقيق مسائل حل مى شود.

مگر نشنيده ايم كه:

معصومينعليهم‌السلام فرموده اند:من اخلص لله اربعين صباحا ظهرت ينابيع الحكمه من قلبه على لسانه اگر انسان چهل شبانه روز خود را خالص گرداند براى خدا اخلاص داشته باشد (كه اخلاص عبارت است از خالص ساختن قصد از غير خدا و پرداختن نيت از ما سوى الله) و تمامى حركات و سكنات او قربه الى الله باشد، مواظب و مراقب اعمال باشد، مراقبه و محاسبه نفس داشته باشد، دربهاى حكمت و رحمت و نور بر روى آن انسان باز مى شود.يؤ تى الحكمه من يشاء و من يوت الحكمه فقد اوتى خيرا كثيرا بقره (۲۶۲)

چهل شبانه روز دائم الوضوء بودن، تلاوت قرآن داشتن، تدبر و تفكر در آيات الهى قرآن داشتن و عامل به قرآن بودن، نمازهاى يوميه را اول وقت اداء نمودن، پرهيز از دروغ و غيبت نمودن، اهل صفا بودن، هدايت و كنترل نفس را از ياد نبردن، كه قرآن مى فرمايد: «اتاءمرون الناس بالبر و تنسون انفسكم » بقره (۴۴) مردم را دعوت به نيكى مى كنيد ولى خود را از ياد برده ايد.

سعى كنيم از فرصت ها به نحو احسن استفاده كنيم تا جزء مقصران نباشيم. كه روز قيامت مقصران كيفر و عقاب مى شوند، با وجود معلم، مربى، مسجد و مبلغ، درس و بحث قرآنى باز كُميت انسان لنگ باشد و استفاده بهينه نكند و فرصت را غنيمت نشمارد ولى قاصران كه هيچ، دست ما كوتاه و خرما بر نخيل ؛ اصولا هر كه بامش بيش برفش بيشتر، اهل علم و فرهنگ بيشتر مؤ اخذه مى شوند «هل يستوى الذين يعلمون و الذين لا يعلمون » زمر (۹) «و ما يستوى الاعمى و البصير » فاطر (۱۹) يقينا «لا يكلف الله نفسا الا وسعها » بقره (۲۸۶) هر انسان با توجه به قدرت توان و استعداد خود تكليف مى شود.

لذا با توجه به آخرين سفارش نبى مكرم اسلام كه فرموده اند:انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى اهل بيتى هر كه با قرآن و اهل بيت عصمت و طهارتعليهم‌السلام باشد و از آنها جدا نشود «لن تضلوا ابدا» هرگز گمراه نخواهد شد.

بايد دست به دامان اهل بيت زد بايد به آنها متوسل شد بايد از صاحبان امر خواست، بايد از علماء عامل و متقى و پرهيزگار سر مشق گرفت، بايد از آنها ره توشه گرفت و سخنانشان را آويزه گوش قرار داد و به گفتارشان گوش جان سپرد. كه طى طريق بدون استاد مشكل است.

ما نيز چون تشنگانى در كوير كه به چشمه اى زلال دست يافته باشند فرصت را غنيمت شمرده و در ملازمت و مصاحبت آن بزرگان از خرمن پر فيضشان خوشه اى بچينيم و در دستور العمل هاى آنها را نصب العين قرار دهيم و دل را با مواعظشان جلاء داده، نقطه تاريكى جهل را از وجود خود دور كرده و نور معرفت و حقيقت را استقبال كنيم كه: العلم نور يقذفه الله فى قلب من يشاء انشاء الله.

خداوندا! مرغ ناچيز و محبوس در قفس، چشم به تو دوخته و با لرزاندن بالهاى ظريفش آماده حركت به سوى توست. نه براى اينكه از قفس تن پرواز كند و در جهان پهناور هستى بال و پرى بگشايد، نه، زيرا زمين و آسمان با آن همه پهناورى جز قفس بزرگى براى اين پرنده شيدا چيزى نيست. او مى خواهد آغوش بارگاه بى نهايتت را باز كنى و او را به سوى خودت بخوانى.(۱)

حوزه علميه قم - حميد كامران ماورديانى

خرداد ۱۳۸۰ ه‍ ش

ربيع الاول ۱۴۲۱ ه‍ ق


تحميديه

 حق حمد به جميع السنه حامد و محمود، حق عين وجود است كه صمد حق منزه از مشاين حدود و محدود به حد كل محدود است.

صلوات و سلام نامحدود بر نفس نفيس حامل لواى حمد و نائل مقام محمود، سيد انبياء محمد و احمد كه ادل دليل شاهد و مشهود است.

و بر آل او اهل بيت عصمت و وحى كه اولشان آدم اولياء الله، سيد اوصيا، نقطه بسمله كتاب موجود است.

و بر قاطبه انبياء و اوصياء و اولياء تا سخن از عارف و معروف و عابد و معبود است.

(رساله فارسى انه الحق آيه الله - حسن زاده آملى)


نيايش

 خدايا ايمان مرا به كامل ترين مراتب ايمان و يقينم را به عالى ترين درجات يقين برسان و نيتم را به بهترين نيت ها و عمل مرا به بهترين اعمال تبديل كن.(۲)

خدايا به لطف خود نيتم را كامل و خالص ساز و تصميم را ثابت و پابرجاى دار و به قدرت خود آنچه از من تباه شده اصلاح فرماى.

پروردگارا، من شهادت مى دهم كه تو به حقيقت آن خدايى هستى كه معبودى جز تو نيست كه بپا دارنده انصاف و عادل در حكم و مهربان به بندگانى و شهادت مى دهم محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بنده فرستاده تو و برگزيده تو از ميان مردم است، بار رسالت خود را به دوش او نهادى، پس ‍ آن را ابلاغ كرد. بار خدايا منشور اقتدار مسلمانان را به طفراى غراى (نصرا عزيزا) مزين فرماى.(۳)


فصل اول: دستور العمل هاى اخلاقى از حضرت آيت الله استاد علامه فيض كاشانى (ره)

 سفارش به ۲۵ اصل خودسازى

 اول: محافظت بر صلوات خمس يعنى گزاردن آن در اول وقت به جماعت و سنن و آداب.

دوم: محافظت بر «نماز جمعه» و «عيدين» و «آيات» اگر سه جمعه متوالى ترك نماز كند بى علتى، دل او زنگ گيرد و به حيثيتى كه قابل اصلاح نباشد (ثواب الاعمال شيخ صدوق، ص ۲۷۶، حديث سوم، چاپ مكتبه الصدوق).

سوم: محافظت بر نماز معهوده رواتب يوميه ؛ (نمازهاى نافله يوميه).

چهارم: محافظت بر صوم ماه رمضان و تكميل آن (با همه مسائل كه شرط قبول صوم باشد. )

پنجم: محافظت بر صوم سنت كه سه روز معهود است از هر ماهى كه معادل صوم دهر است.

(پنج شنبه اول هر ماه و پنج شنبه آخر ماه و چهارشنبه اول دهه ميان ماه)

ششم: محافظت بر زكات بر وجهى كه تاخير جايز ندارد.

هفتم: محافظت بر انفاق حق معلوم از مال، هر روز يا هر هفته يا هر ماه به سائل يا محروم كمك كند به قدر مناسب.

هشتم: محافظت بر «حجه الاسلام» اگر مستطيع باشد.

نهم: زيارت قبور مقدسه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمه معصومينعليهم‌السلام خصوصا امام حسينعليه‌السلام .

دهم: محافظت بر حقوق اخوان و قضاى حوايج ايشان.

يازدهم: تدارك نمودن هر چه از مذكورات فوت شده باشد وقتى متنبه شده باشد.

دوازدهم: اخلاق مذمومه مثل كبر و بخل و حسد و نحو آن را از خود سلب كرده، دنبال اخلاق پسنديده مثل حسن خلق و سخا و صبر و غير باشد.

سيزدهم: ترك منهيات جمله (آنهايى كه نهى شده انجام ندهد).

چهاردهم: ترك شبهات كه موجب وقوع در محرمات است و گفته اند هر كه ادبى را ترك كند از سنتى محروم مى شود و هر كه سنتى را ترك كند از فرضيه اى محروم مى شود.

پانزدهم: در مالايعنى (كارهاى بى فايده) خوض نكردن كه موجب قسوت و خسران است.

شانزدهم: كم خوردن و كم خفتن و كم گفتن را شعار خود ساختن كه دخل تمام در تنوير قلب دارد.عليك بقله الكلام و قله الطعام و قله المنام و تبديلها بذكر الله الملك العلام.

هفدهم: هر روز قدرى از قرآن را تلاوت كردن. اقلش پنجاه آيه و تدبر و تامل و خضوع و اگر بعضى از آن در نماز واقع شود بهتر است.

هيجدهم: قدرى از اذكار و دعوات ورد خود ساختن در اوقات معينه خصوصا بعد از نمازهاى فريضه و اگر تواند كه اكثر اوقات زبان را مشغول ذكر حق دارد و اگر چه جوارح در كارهاى ديگر مصروف باشد - زهى سعادت!

نوزدهم: صحبت عالم و سوال از او و استفاده علوم دينيه به قدر حوصله تا مى تواند سعى كند كه علمى بر علم خود بيفزايد.

بيستم: با مردم به حسن خلق و مباسطت معاشرت كردن تا بر كسى گران نباشد.

بيست و يكم: صدق در اقوال و افعال را شعار خود ساختن.

بيست و دوم: توكل بر حق تعالى كردن در همه امور و نظر بر اسباب نداشتن و در تحصيل رزق اجمال كردن و بسيار به جد نگرفتن در آن و فكرهاى دور به جهت آن نكردن.

بيست و سوم: بر جفاى اهل و متعلقان، صبر كردن و زود از جا درنيامدن، و بدخويى نكردن كه هر چند جفا بيشتر مى كشد و تلقى بلا بيشتر مى كند، زودتر به مطلب مى رسد.

بيست و چهارم: امر به معروف و نهى از منكر به قدر وسع و طاقت كردن و ديگران را نيز بر خير داشتن و غم خوارى نمودن و با خود در سلوك شريك ساختن اگر قوت نفسى داشته باشد و الا اجتناب از صحبت ايشان كردن با مدارا و تقيه تا موجب وحشت نباشد.

بيست و پنجم: اوقات خود را ضبط كردن و در هر وقتى از شبانه روز وردى قرار دادن كه به آن مشغول مى شده باشد تا اوقاتش ضايع نشود.


آخرين سفارش

 هر كس اين بيست و پنج چيز مذكور را بر خود لازم گرداند و به جد مى كرده باشد از روى اخلاق اعنى ابتغاء لوجه الله لا لغرض دنيوى عاجل، روز به روز حالش در ترقى باشد حسناتش متزايد و سيئاتش ‍ مغفور و درجاتش مرفوع مى شود و به هر تقدير او را قربى به حق سبحانه حاصل مى شود.(۴)


فصل دوم: دستور العمل هاى اخلاقى از عارف فرزانه، ملا حسينقلى همدانى (قدس سره)

 الهام گرفتن از يك كبوتر

 در وصف ملا حسينقلى همدانى (ره)

ايشان خيلى صبورند، خيلى همت داشتند بعد از ۲۲ سال تلاش و زحمت نتيجه گرفتند و خوب هم گرفتند، آن هم از طريق كبوترى كه ملهم شدند.

(حضرت استاد حسن زاده آملى)

حضرت استاد علیه السلام (دام عزه) اين ماجرا را در هزار و يك نكته در وصف حضرت ملا حسينقلى همدانى چنين مى نويسد: مرحوم آخوند ملا حسينقلى همدانى، رضوان الله تعالى عليه - در حكمت از شاگردان مرحوم حكيم متاءله ملا هادى سبزوارى است و در عرفان و سير و سلوك از شاگردان مرحوم سيد على شوشترى، جناب آخوند ملا حسينقلى همدانى (قدس سره) بعد از ۲۲ سال سير و سلوك، نتيجه گرفتند و به مقصود رسيدند. و خود آن جناب گفت در عدم وصول و مراد سخت گرفته بودم تا روزى در نجف در جايى نشسته بودم، ديدم كبوترى بر زمين نشست و پاره نانى بسيار خشكيده را به منقار گرفت و هر چه نوك مى زد خورد نمى شد، مكان را ترك گفت و پرواز كرد و رفت، پس از چندى آمد و بالاخره آن تكه نان را با منقار خرد كرد و بخورد، از اين عمل كبوتر ملهم شدم كه اراده و همت مى يابد.(۵)


گنج سعادت

 مرحوم ملكى تبريزى مى گويد:

استادم (ملا حسينقلى) به من فرمودند: فقط متهجدين(۶) هستند كه به مقاماتى نائل مى گردند و غير آنها به هيچ جايى نخواهند رسيد.(۷)

هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ

ازيمن دعاى شب و ورد سحرى بود(۸)


در آداب خوابيدن

 عارف فرزانه ملا حسينقلى همدانى چنين سفارش مى كند:

هر روز هر قدر بتوانى - لااقل يك جزء قرآن - با احترام و وضو و خضوع و خشوع بخوان و در بين خواندن حرف مزن، مگر در مقام ضرورت ؛ و در وقت خواب «شهادت» بخوان و «آيه الكرسى» و يك مرتبه «سوره فاتحه» و چهار بار «سوره توحيد» و پانزده مرتبه «سوره قدر» و آيه «شهد الله... (آل عمران آيه ۱۸)» را بخوان و استغفار هم مناسب است و اگر بعضى از اوقات بتوانى سوره مباركه «توحيد» را صد مرتبه بخوانى، بسيار خوب است.(۹)


فصل سوم: دستور العمل هاى اخلاقى از عارف فرزانه، ميرزا جواد ملكى تبريزى (ره)

 در فضيلت ساعت آخر روز جمعه

 روز جمعه گر چه تمام ساعت و لحظه هاى آن شريف و گران بها و نورانى است ولى در اين روز ساعتى هست كه از همه ساعات اين روز افضل و برتر است و دعا در آن ساعت مورد قبول واقع مى شود و آن بنابر آنچه از اخبار به دست مى آيد و از بعضى از بزرگانى كه در اين گونه موارد مورد وثوق اينجانب بوده اند به من رسيده، آخرين ساعات روز جمعه كه وقت خواندن دعاى سمات است مى باشد، و من از يكى مشايخ بزرگوار(۱۰) خود كه حكيم عارفى و معلم خيرى و طبيب كاملى بسان او نديده ام سوال كردم كه كدامين عمل از اعمال جوارح را شما در تاثر قلب كارسازتر يافته ايد، فرمود: سجده طولانى در شب كه يك ساعت و يا لااقل سه ربع ساعت به درازا كشد و در آن گفته شود:

لا اله الا انت سبحانك انى كنت من الظالمين.

كه در تلاوت اين آيه، انسان به بودن خود در زندان طبيب و گرفتار بودنش ‍ در دام اخلاق زشت و منزه بودن حضرت ذوالجلال از هر ظلم و ستمى نسبت به بندگان گواهى مى دهد و ظلم و ستم خود را بر خود و افكندن خويشتن را در اين مهلكه عظيم در نظر مى آورد و ديگر صد مرتبه قرائت سوره قدر در شب و عصر جمعه است. او فرمود هيچ عملى از اعمال مستحبه را نديدم كه به اندازه اين سه عمل تاثير داشته باشد.


در فضيلت صلوات بر پيامبر و آل پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله

 و در فضيلت صلوات بر پيامبر اخبار زيادى رسيده است كه ما از همه آنها به يك خبر قناعت مى كنيم و او اينكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرموده (وعده داده) است كه هر كس يكبار بر او صلوات فرستد ده بار بر او درود فرستند، بلكه در روايتى آمده در كافى با اسنادش از امام صادقعليه‌السلام روايت نموده آمده، كه هر گاه نام پيامبر برده شد بسيار بر او صلوات فرستيد. به درستى كه هر كس يكبار بر پيامبر صلوات فرستد خداوند در هزار صف از ملائكه بر او هزار بار درود فرستد و موجودى از آفريده ها باقى نمى ماند مگر اينكه به خاطر صلوات خدا و ملائكه بر آن بنده، بر او درود مى فرستد، پس آن كس كه اين روايت را بشنود و به اجر و پاداشى كه در آن بيان شده رغبت نكند او جاهل مغرورى است كه خدا و رسول او و اهل بيت پيامبر از او بيزارند.

و در حديثى كه از رسول خدا رسيده آمده است كه هر كس نزد او نام من برده شود صلوات نفرستد، پس داخل آتش شود، و خدا او را دور گرداند.

مى گويم كسى كه بر پيامبر درود و سلام مى گويد بايد مراقب باشد كه عملش با اين صلوات و سلام تضاد نباشد، زيرا كه روح صلوات، تحيت و اكرام و روح سلام همان است كه در مصباح الشريعه آمده است و معناى صلوات و سلام مخالف با اذيت و آزار است.


در آداب خوابيدن

 و با طهارت و ياد خدا به بستر رود و از ادعيه و اذكارى كه در اين مورد رسيده غفلت نكند و روح و نفس، و قلب و قالب و تمام امور خود را به خدا بسپارد و به زبان حال بگويد به سوى خدا مى روم اما وظايفى كه براى هنگام خواب در روايات آمده است بسيار است از آن جمله: گفتن بسم الله در ابتداى ورود به بستر و قرائت آيه شريفه «آمن الرسول» در دل و توجه و اشاراتى كه به تفصيلات الهى در اين آيه شريفه شده و شفاعت پيامبر گرامى اسلامى داشته باشد و شكرگزار نعمت هاى خداوندى و شفاعت پيامبر باشد.

سپس تسبيح حضرت زهرا (س) و پس از آن سه مرتبه قرائت سوره «حمد و توحيد» يا يازده مرتبه و بعد اين دعا را سه مرتبه بخواند:

يفعل الله ما شاء بقدرته و يحكم ما يريد بعزته پس «آيه الكرسى» و آيه «شهد الله» را تلاوت كند و استغفار نمايد و تسبيحات اربعه به زبان آورد. بر پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و آل آن بزرگوار و بر انبياء گذشته صلوات الله عليهم اجمعين درود فرستد.(۱۱)


حالش قابل وصف نبود

 يكى از دوستان و نزديكان مرحوم ملكى تبريزى (قدس سره) مى گويد:

مرحوم ملكى شب ها كه براى تهجد و نماز شب به پاى مى خواست، ابتداء در بسترش مدتى صدا را به گريه بلند مى كرد. سپس بيرون مى آمد، نگاه به آسمان مى كرد و آيات «ان فى خلق السموات و الارض » را مى خواند و سر به ديوار مى گذاشت و مدتى گريه مى كرد و پس از تطهير نيز كنار حوض مدتى پيش از وضوء مى نشست و مى گريست و خلاصه هنگام بيدار شدن تا آمدن به محل نماز و خواندن نماز شب چند جا مى نشست و برمى خواست و گريه سر مى داد و چون به مصلايش ‍ مى رسيد ديگر حالش قابل وصف نبود.


در نماز شب مؤ منين را دعا كنيد

حاج ميرزا جواد آقا ملكى تبريزى (ره) روزى پس از پايان درس، عازم حجره يكى از طلبه هايى كه در مدرسه دارالشفاء بود، به حجره آن طلبه وارد شد و پس از بجا آوردن مراسم احترام و اندكى جلوس برخاست و حجره را ترك گفت: هدف از اين ديدار از او پرسيده شد، در پاسخ فرمودند:

شب گذشته هنگام سحر، فيوضاتى بر من اضافه شد كه فهميدم از ناحيه خودم نيست و چون توجه كردم ديدم اين آقاى طلبه به تهجد برخاسته و در نماز شبش به من دعا مى كند و اين فيوضات اثر دعاى اوست اين بود كه به خاطر سپاسگزارى از عنايتش به ديدار او رفتم.(۱۲)


فصل چهارم: دستور العمل هاى اخلاقى از عارف فرزانه علامه ميرزا على قاضى تبريزى (ره)

 نماز اول وقت

 آيت الله مصباح يزدى فرمودند: «مرحوم علامه طباطبايى (ره) و آقاى بهجت از مرحوم قاضى (ره) نقل مى كردند كه ايشان فرمودند: اگر كسى نماز واجبش را اول وقت بخواند و به مقام عاليه نرسد، مرا لعن كند!! و يا فرمودند: به صورت من تف بياندازد!!»

اول وقت، سِر عظيمى است «حافظوا على الصلوات» خود يك نكته اى است غير از «اقيموا الصلوة »! اينكه انسان اهتمام داشته باشد و مقيد باشد كه نماز را اول وقت بخواند. فى حد نفسه آثار زيادى دارد ولو حضور قلب هم نباشد.(۱۳)


دنيا مى خواهى نماز شب بخوان

 علامه طباطبايى مى گويد:

چون به نجف اشرف براى تحصيل مشرف شدم از نقطه نظر قرابت و خويشاوندى و رحميت گاه گاهى به محضر مرحوم قاضى شرفياب مى شدم: تا يك روز در مدرسه ايستاده بودم، مرحوم قاضى از آنجا عبور مى كردند، چون به من رسيدند دست خود را روى شانه من گذاردند و فرمودند: اى فرزند! دنيا مى خواهى نماز شب بخوان، آخرت مى خواهى نماز شب بخوان.

اين سخن آنقدر در من اثر كرد كه از آن روز به بعد تا زمانى كه به ايران مراجعت كردم، پنج سال تمام در محضر قاضى روز و شب به سر بردم و آنى از ادراك فيض ايشان دريغ نمى كردم.(۱۴)


روايت عنوان بصرى و اهميت آن از ديدگاه علامه قاضى (ره)

 امام صادقعليه‌السلام : عنوان تو را به نه چيز سفارش و وصيت مى كنم:

سه تا از آن نه امر درباره تربيت و تاديب نفس است. سه تا از آنها درباره حلم و بردبارى است و سه تا از آنها درباره علم و دانش است. پس اى عنوان آنها را به خاطر بسپار، و مبادا در عمل به آنها سستى و تكاهل كنى.

پس حضرت فرمود: اما آن چيزهايى كه راجع به تاديب نفس است آنكه:

مبادا چيزى را بخورى كه بدان اشتها ندارى.

چرا كه در انسان ايجاد حماقت و نادانى مى كند، و چيزى را مخور مگر آنگاه كه گرسنه باشى و چون خواستى بخورى از حلال بخور و نام خدا را ببر و به خاطر آور حديث رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله را كه فرمود: هيچ وقت آدمى ظرفى را بدتر از شكمش پر نكرده است. بناء على هذا اگر به قدرى گرسنه شد كه ناچار از تناول غذا گردد. پس به مقدار ثلث شكم خود را براى طعامش بگذارد، و ثلث آن را براى آبش و ثلث آن را براى نفسش.(۱۵)

و اما سه چيز كه راجع به بردبارى و صبر است. پس كسى كه به تو بگويد:

اگر يك كلمه بگويى ده تا مى شنوى به او بگو: اگر ده كلمه بگويى يكى هم نمى شنوى!

و كسى كه ترا شتم و سب كند و ناسزا گويد، به وى بگو، اگر در آنچه مى گويى راست مى گويى من از خدا مى خواهم تا از من در گذرد و اگر در آنچه مى گويى دروغ مى گويى پس من از خدا مى خواهم تا از تو در گذرد، و اگر كسى تو را بيم دهد كه به تو فحش خواهم داد و ناسزا خواهم گفت، تو او را مژده بده كه من درباره تو خير خواه مى باشم و مراعات تو مى نمايم.

و اما آن سه چيزى كه راجع به علم است. پس از علماء بپرس آنچه را كه نمى دانى و مبادا چيزى را بپرسى تا ايشان را به لغزش افكنى و براى آزمايش و امتحان بپرسى و مبادا از روى راى خودت به كارى دست زنى، و در جميع امورى كه راهى به احتياط و محافظت از وقوع در خلاف امر دارى احتياط را پيشه خود ساز.

و از فتوى دادن بپرهيز، همانطور كه از شير درنده فرار مى كنى، و گردن خود را جسر و پل عبور براى ديگران (مردم) قرار نده.


اهميت روايت عنوان بصرى از ديدگاه علامه على قاضى (ره)

 عارف فرزانه علامه على قاضى روايت عنوان بصرى را دستور مى دادند به شاگردان تلاميذ و مريدان سير و سلوك الى الله تا آن را بنويسند و بدان عمل كنند و علاوه بر اين مى فرمودند بايد آن را در جيب خود داشته باشند و هفته اى يكى دوبار آن را مطالعه نمايند.

نقل از علامه سيد محمد حسين طهرانى از كتاب گنجينه عرفان عنوان بصرى


فصل پنجم: دستور العمل هاى اخلاقى از حضرت آيت الله علامه طباطبايى (قدس سره)

 اذن استاد در ذكر

 مرحوم علامه طهرانى (قدس سره) از علامه طباطبايى (قدس سره) نقل مى فرمودند: ذكر و ورد عبارت است از اذكار و اوراد لسانيه و كيفيت و كميت آن منوط به نظر استاد است چه حكم دوائى را ماند كه بعضى را نافع و بعضى ديگر را مضر است و گاه اتفاق مى افتد كه سالك به دو ذكر مشغول مى شود كه يكى او را به كثرت توجه مى دهد و ديگرى به وحدت و در صورت اجتماع نتيجه هر دو خنثى مى گردد و نتيجه اى عائد نمى شود. البته اذن استاد، شرط در اورادى است كه اذن عام در آن داده نشده است اما آنچه اذن عام داده شده اشتغال به آن مانعى ندارد.(۱۶)


حضور قلب در نماز

 در لحظات آخر عمر شريف علامه طباطبايى (قدس سره) يكى از شاگردان خصوصى علامه مى گويد از ايشان پرسيدم چه كنم در نماز به ياد خدا باشم و حضور قلب داشته باشم؟

براى شنيدن بيانات استاد، گوشم را نزديك دهانش بردم، چند بار فرمود:

توجه، مراقبه، توجه، مراقبه به ياد خدا باش و خدا را فراموش نكن.


آخرين سفارش علامه طباطبايى (ره)

 علامه طباطبايى اهل مراقبه بود، يك وقت خدمت آن بزرگوار رسيديم كه دستور العملى به ما بدهد فرمود: مراقبه و محاسبه اين حالت را، شخص ‍ سالك بايد از ابتداى سير و سلوك تا انتهاء ملتزم باشد.

فرمود آخر شب، قبل از خواب اعمالى را كه در روز انجام داده ايد بررسى كنيد.

هر يك از اعمالتان كه خوب بود خدا را براى آن حمد و سپاس گوييد و توفيق انجام بهتر آن را در روز بعد از خداوند مسالت كنيد.

اگر خداى ناكرده تقصير و يا خطايى مرتكب شده بوديد، فورا توبه كنيد و تصميم بگيريد كه ديگر آن را انجام ندهيد. اگر ديديد خلاف هاى شما متعدد است تصميم بگيريد فردا آن را كم كنيد. خلاصه فرمود: مراقبه و محاسبه بايد هميشه باشد.

حتى در اين اواخر كه نمى توانست درست حرف بزند يكى از رفقاء از ايشان خواسته بود توصيه هايى بفرماييد باز فرمود: مراقبه، محاسبه.(۱۷)


دين دارى بالاترين رياضت

 حضرت استاد حسن زاده آملى مى فرمودند كه: مرحوم علامه طباطبايى (قدس سره) مى فرمودند: «بزرگترين رياضت دين دارى است».(۱۸)


صفاى باطن و روياى صالحه

 شبى در قم در معيت حضرت استاد علامه آقا سيد محمد حسين طباطبايى روحى فداه، به سوى منزل آن جناب كه بيت المعمور اين كمترين بوده است مى رفتيم، در اثناى راه به من فرمود: قبل از آن كه به توجه بنشينى، سوره متبركه «و الضحى و الم نشرح » را بخوان كه براى انتقال، و صفاى باطن، و روياى صالحه در حال توجه بسيار مفيد است.(۱۹)

انعام و سوره فتح مي‌خوانديم به نيّت سلامتي و مراجعت مرحوم پدرم و اغلب من و ساير اولاد صغير خود را مي‌برد در مكان خلوتي سر برهنه مي‌كرد. ما هم تبعيّت مي‌كرديم و از خدا فرج و سلامتي و مراجعت پدرم را مسئلت مي‌نموديم.

مستوفيگري ديوان بيگي‌

بعد از سه سال توقّف مرحوم ديوان بيگي در طهران، ميرزا زكي كاملا در كردستان مسلّط و والي چوب ذرّات«۱» شد. مرحوم ديوان بيگي به خيال مراجعت افتاد. از طرف دولت مواجب مقطوعي را كه سيصد تومان بود و به اسم علي اكبر خان والي برقرار كرده بود برگشت، دويست تومان ديگر مرحوم مستوفي الممالك از بابت تفاوت عمل اضافه مواجب و كلجه ترمه و منصب مستوفي‌گري به مرحوم ديوان بيگي مرحمت شد و اين مواجبها را به موجب فرماني كه الآن حاضر است از بابت ماليات املاكمان مقرّر شد حساب كنند و چيزي ندهيم.

علاوه‌بر اينها مقرّر شد چون در مدّت توقّف سه ساله طهران مرحوم ديوان بيگي متضرر شده، در ايليّت مبلغ يك هزار و پانصد تومان به عوض خسارت مرحوم ديوان بيگي، والي و ميرزا زكي به محلّات و دهات كردستان تقسيم كرده بپردازند. به موجب طوماري كه الآن در جعبه من موجود است تنخواه مزبور را حواله دهات دادند و به مرحوم ديوان بيگي تحويل شد. درين مدّت خسارت خيلي به خانواده ما وارد شد و مبالغي هم مقروض شديم.

بازگشت ديوان بيگي‌

در اواخر سنه ۱۲۸۲ مرحوم ديوان بيگي از طهران مجلّل و محترم برگشت و اختصاص و بستگي به مرحوم مغفور ميرزا يوسف مستوفي الممالك به هم رساند.

بنده بعد از اين اغلب وقايع را به خاطر دارم. از طرف شاه و اولياي دولت مسرور و منصور برگشته بود. املاك دوباره به تصرّف ما آمد. مستوفي الممالك مرحوم محرمانه سفارش نوشته بود كه والي و مرحوم ميرزا زكي جبران گذشته را براي

______________________________

(۱). اصل: زرات.

مرحوم ديوان بيگي بكنند. در روز ورود و ملاقات با والي، شعر مشهور شيخ عليه الرّحمه را براي مرحوم ديوان بيگي خوانده بود.

بيا كه نوبت صلح است و دوستي و عنايت

‌به شرط آنكه نگوئيم از آنچه رفت«۱» حكايت

قلمدان علي اشرف‌

قلمدان كار علي اشرف كه در نهايت امتياز بود، شب والي براي مرحوم ديوان بيگي فرستاد و يك هزار و پانصد توماني كه از طرف دولت حكم شده بود در ايليّت محالات كردستان در حق مرحوم ابوي بالسويّه تقسيم نمايند حواله داد، و ميرزا زكي نهايت دوستي را با مرحوم ديوان بيگي داشت، بخصوص مرحوم مستوفي الممالك هم سفارش محرمانه به او نوشته بود. چيزي كه دماغ خانواده ما را سوزانيده و اسباب افسردگي بود فوت مرحوم ميرزا عبّاسعلي اخوي بود كه شرح آن گذشت.

استقبال ابراهيم بيگ زيويه‌

از چند روز قبل كه خبر ورود مرحوم ديوان بيگي رسيد كه در روز معيّن وارد مي‌شود، مرحومين ميرزا اسماعيل مشرف كه در حقيقت عموي ما بود و دخترش عيال مرحوم ميرزا عبّاسعلي با ابراهيم بيگ جدّ امّي من ترتيب ورود به استقبال را داده و خودشان منتظر پذيرايي نشسته بودند. اين ابراهيم بيگ مرحوم جدّ مادري من شخص با عقل و قناعتي بود. سه نفر اولاد بزرگ او دائيهاي ما فريدون بيگ و فتحعلي بيگ و محمّد امين بيگ پسران رشيد با شجاعتي بودند. داخل نوكري بودند. خودش ملكي داشت موسوم به زيويه. به همان قناعت كرده و از نوكري كناره گرفته بود. چشمش از تفنگ صدمه خورده، يك چشمش ناقص بود. اولاد«۲» هم متعدّد داشت. كوچكتر آن پاشا خان و عزيز پدر بود. در طهران در نزد من بود مرحوم شد.

______________________________

(۱). نسخه: گذشته.

(۲). كلمه‌اي ناخوانا

ورود

بالاخره حوالي غروب آبداري و قبل منقل و بنه مرحوم ديوان بيگي وارد ميان حياط شدند كه از صداي پاي اين اسب و قاطر فرحي به من دست مي‌داد. جمعيّت تماشاچي و استقبالچي هم در نظرم ابهّتي داشت. خود مرحوم ديوان بيگي طاب ثراه نيز بعد از مدّت مختصري با چشم گريان و دل‌بريان وارد حياط بزرگ عمارت شده و رو به طرف اطاق مرحوم ميرزا عبّاسعلي رفته محشري شد. بعد مرحوم عمو مشرف و ابراهيم بيگ جدّم او را به اطاقي كه براي پذيرايي واردين مرتّب كرده بودند آوردند.

اولاد ديوان بيگي‌

اولاد مرحوم ديوان بيگي در اين تاريخ بعد از مرحوم ميرزا عبّاسعلي از اين قرار بود:

مرحوم ميرزا محمّد شفيع كه بعد از مدّتي عيال مرحوم ميرزا عباسعلي را به او عقد كردند.

بعد مرحوم مبرور ميرزا محمّد شريف پدر عطاء اللّه در حقيقت صاحب السّيف و القلم بود.

بعد فاطمه خانم همشيره بزرگ.

بعد رعنا خانم كه شرح حالشان در موقع ان شاء اللّه تعالي نوشته مي‌شود.

بعد از آنها من بدبخت دربه‌در كه عمر را در ذل غربت و هوان كربت به سر بردم.

بعد از من غلامعلي يك سال از من كوچكتر بود.

بعد از او محمّد علي كه به مرض آبله فوت شد.

بعد همشيره مسمّاة به رابعه.

بعد عبد الوهاب، و اينها از يك بطن بوديم.

سوغاتي‌

چند روز مرحوم ديوان بيگي مشغول پذيرايي واردين بود و شبها سوغاتيهاي مفصّل از هر قبيل كه همراه آورده بود به همه قسمت مي‌كرد. مخصوصا براي من و اخوان ديگر لباس دوخته و كفش و قلمدان و كمربندهاي غريب و اسباب‌بازيهاي عجيب آورده بود. حظّي داشتم و به همان حالت عزيزي و محبوبي بودم.

تا شبي مرحوم ديوان بيگي از من پرسيد چه درس مي‌خواني با آن تهيّه‌اي كه ما براي مكتب فرستادن تو ديديم. با نهايت شرمندگي عرض كردم الف، با، تا.

فرمودند تصوّر مي‌كردم حالا يس را هم خوانده‌اي. اوّل تربيت و آخر عزيزي و محبوبي من شد.

سال ۱۲۸۳ تنبيه پدري‌

يك شبي ديگر عبارتي لغو در جواب شوخي كه با من كرد گفتم. چنان زد توي دهن من كه خون جاري و مرحومه مادرم مضطرب شد. يك شبي ديگر دستخطي كه ناصر الدّين شاه براي مرحوم ديوان بيگي به خطّ خود صادر فرموده بودند من پاره كرده بودم. شروع شد به چوب و سيلي و ضربتهاي سخت. يك تمتّعي كه من از عمر خويش بردم: «همان جفاي پدر بود و سيلي استاد»، رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً

طوايف زير نظر پدرم‌

در سنه ۱۲۸۳ به موجب توصيه مرحوم مستوفي الممالك و دوستي مرحوم ميرزا زكي چنانكه ذكر شد نايب الحكومه نافذ الحكم كردستان بود، هفت طايفه از ايلات كردستان را به مرحوم ديوان بيگي دادند. اسامي طوايف مزبور از اين قرار است: شيخ اسماعيلي، گرگه‌اي، لاله‌اي، غواره، پرپيشه و غيره. مرحوم ديوان بيگي بايستي از نو تهيّه لوازم سفر و مقتضيّات بلوك گردشي را ببيند. نوكرها مشغول خريد و جمع‌آوري اسلحه و اسب و زين و طبل و يدك و چادر و غيره شدند و از اين تهيّه من لذّت و حظّي وافر مي‌بردم. طويله و باربند بزرگ و مهمانخانه داشتيم كه با عمارت نشيمني خودمان فاصله مي‌داد و متّصل من در آنجا و ميان اسبها مي‌گشتم.

وفات برادر

مرحوم ديوان بيگي رفت به اين حكومت و از اين ايلات فايده كلّي برد. در غياب مرحوم ديوان بيگي، محمّد علي برادر كوچكتر من به مرض آبله در سن پنج سالگي از دنيا رفت، و اين سال جز اين صدمه از هر جهت به ما خوش گذشت. تحفه خانم عيال مرحوم ميرزا عبّاسعلي را بي‌صدا براي ميرزا محمّد شفيع اخوي عقد بستند.

والي به طرف اورامان رفت و بعد سفري به طهران كرد. در اين موقع علي اكبر خان شرف الملك را به نيابت خود برقرار كرد، لكن اختيارات باز با ميرزا زكي بود.

ختنه‌سوران ما

مرحوم ديوان بيگي تهيّه مجلس ختنه‌سوران بسيار مفصّلي براي من و آقا غلامعلي برادر كوچكتر از من ديد. يك هفته مقدمه داشت تا لباسهاي فاخر براي زنها و برادرهاي ديگر تمام كرد. يك شب و يك روز مطرب و مهماني در نهايت تجليل و شكوه منعقد بود. علي اكبر خان شرف الملك مرحوم و ساير علما و اعيان به رسم آنجا هركدام به من و آقا غلامعلي اشرفي و پول مي‌دادند كه حساب آنها را نمي‌توانستيم نگه‌داريم. اين جشن در فصل بهار و اوايل سنه ۱۲۸۴ واقع شد كه من به سن نه سالگي بودم. «چه خوش به ناز و نعمتم گذشت روزگارها».

سال ۱۲۸۴ درس نخواندن‌

در شهر رجب اين سال هزار و دويست و هشتاد و چهار مرحوم ديوان بيگي در ميان ايلات بود. من هم روزها در نهايت تنبلي و بي‌اعتنايي مكتب مي‌رفتم، ولي كاري از پيش نمي‌رفت. متّصل معلّم مرا چوب مي‌زد، لكن فايده نداشت.

فوت غلامشاه و پايان حكومت اردلان‌

غلامشاه خان والي بعد از ابتلا به امراض مختلفه و طول مدّت مرض در شهر مزبور از اين دنيا رحلت كرد و اهل كردستان از تعديّات و ظلم مستبدّانه اين طايفه راحت و آسوده شدند. ميرزا زكي حكمي به مرحوم ديوان بيگي نوشته خبر مرگ والي را داده و نوشته بود در همان نقاط در ميان ايلات باشد، مبادا به واسطه مردن والي اغتشاشي در آنجا بشود. ميرزا زكي، خان خانان پسر والي را به خيال حكومت انداخت و به طهران اظهار كردند، لكن از طرف دولت قبول نشد. زيرا ظلمهائي كه از اين طايفه به مردم رسيده بود و هزار يك آن را من نمي‌توانم بنويسم، البتّه در مقابل عدل خدا اقتضا نداشت باز حكومت با اينها باشد. مدّت حكمراني مرحوم غلامشاه خان والي بيست و دو سال بود و او آخرين حكمران از طايفه بني اردلان بود كه دوره حكومت ولات كردستان به مردن او ختم شد.

فرهاد ميرزا والي كردستان‌

از طرف دولت مرحوم حاج فرهاد ميرزاي معتمد الدّوله طاب ثراه پسر عبّاس ميرزا نايب السّلطنه و عموي ناصر الدين شاه به حكمراني كردستان معين شد. عقيده عوامانه اغلبي بر اين بود كه ميمنت ندارد براي شاه حكومت از خانواده بني اردلان منتزع شود. خيال شاه را به اين وهميّات مشوب كرده بودند. سه ماه مردّد بودند تا بالاخره مرحوم فرهاد ميرزا به حكومت كردستان برقرار شد. از اتّفاق فرهاد ميرزا رعاف سختي شد و مدّتي طول كشيد. به فال بد گرفتند تا بالاخره او را راضي كنند و ميرزا زكي به طهران احضار شد و چنانچه نوشتم خان خانان پسر والي به طهران آمد فايده نكرد.

ورود والي جديد

در شهر ذي قعده سنه ۱۲۸۴ حاجي فرهاد ميرزا معتمد الدّوله به دستور سلطنتي وارد كردستان شد. چون مردم عادت به ترتيبات واليهاي كردستان كرده بودند و اسم شاهزاده آن اوقات خيلي در نظرها اهميّت داشت، او را بر ضدّ ولات خوب پذيرفتند. الحق و الانصاف جوهر كفايت و اسباب نظم بود. مدت شش سال حاكم كردستان بود. چنان منظّم كرد كه عقل مات است و حسن سياست و تسلّط او در رياست معروف و مشهور و منحصر به خودش بود. شاهزاده با فضل و كمال و عالم دانا و مقتدر و با عزم و درست قول و داراي تمام محسّنات بود. خداوند عالم او را براي حكومت خلقت كرده بود. فقط عيبي كه داشت قبض يد بود.

فرهاد ميرزا و پدرم‌

شب اوّل ورود به موجب سفارش و توصيه مرحوم مستوفي الممالك، مرحوم ديوان بيگي را احضار كرد و از وضع ولايت استعلام نمود. او هم در كمال صداقت و راستي آنچه كه مقتضي بود عرض كرد. معتمد الدّوله برخلاف انتظار همه كه رياست ميرزا زكي را با فايده‌تر مي‌دانستند، به مرحوم ديوان بيگي فرموده بود از كارها و حكومتهاي آنجا هركدام را كه مي‌خواهي بگو به شما مي‌دهم. ايشان هم حكومت اغلب از ايلات و بلوكات را كه خود مرحوم ديوان بيگي معين كرده بود رقم صادر كرد و جبّه ترمه خلعت داد. اسامي ابو ابجمعيها از اين قرار است:

كوماسي، كلات ارزان، ژاوه رود، كمره، محل، حسن‌آباد، دولاب، تاي«۱»، آويهنگ، ايل بليلوند، ايل دراجّي، ايل كويك، غلامرضا، طايفه كويك محمّد صفر، طايفه لر، طايفه كلاه‌گر و غيره.

اورامان‌

و چون از هفده بلوك حاكم‌نشين كردستان دو بلوك آنجا اورامان است: يكي را اورامان تخت و ديگري اورامان لهون مي‌گويند، و به واسطه اينكه دهات اين بلوك در شعبات كوههاي صعب المسلك است و از حيث سختي و از جهت سه دربند كه راه عبور منحصر به آنجاها و گردنه و كتلهايي است كه ممكن نيست به سهولت اسب و سوار از آنجاها عبور كند. مردم آنجا شرور و خونريز و اغلب متعدّي به دهات حول و حوش‌اند و حاكم آنجا هميشه اطاعت درستي به حكمران كردستان نداشته است.

______________________________

(۱). در صفحه بعد «طاي».

حكومت اورامان لهون‌

معتمد الدّوله اورامان لهون را كه حاكم آنجا محمّد سعيد سلطان نام بود به عهده مرحوم ديوان بيگي واگذار كرد و خودش خير حكومت خود را به حسن سلطان حاكم اورامان تخت اطّلاع داد و او را به شهر سنندج احضار كرد. حسن سلطان به شهر نيامد. مرحوم ديوان بيگي آدم مخصوص نزد محمّد سعيد سلطان فرستاد و اطمينان داد او را به شهر خواست. بدون مضايقه به شهر آمد. به توسط مرحوم ديوان بيگي خدمت شاهزاده رسيد و اوّل غروب بود با جمعي تفنگچي منظّم و با شكوه كه يكصد نفر، بلكه متجاوز بودند به خانه ما وارد شد و در آنجا منزل كرد.

اين حسن طلب مرحوم ديوان بيگي و اطاعت فوري محمّد سعيد سلطان در نظر مرحوم معتمد الدّوله و اهل كردستان جلوه غريبي كرد و اسباب مزيد اعتبار مرحوم ديوان بيگي و اطاعت و اطمينان شاهزاده به او شد و اسباب مزيد ابهّت و اهميت ما شد.

قريب ده روز محمّد سعيد سلطان و پسر و جمعيّتي كه همراه داشت در خانه ما مهمان بودند و پيشكشيهاي شايان و سوغات فراوان براي شاهزاده و مرحوم ديوان بيگي آورده بود. خلعت و رقم حكومت به او و به پسرش دادند و اورامان لهون جزء ابو ابجمع مرحوم ديوان بيگي شد. تلافي صدمات گذشته و سفر طهران و عداوت والي مي‌شد.

پيشكار در خانه‌

آقا رحمن پيرمرد ريش بلند عامل عاقلي بود از نوكرهاي محترم مرحوم ديوان بيگي و خيلي نقل داشت، او را پيشكار در خانه و اداره ابو ابجمعي و جمع‌آوري ماليات و ديواني و املاك كرد. طآو دولاب را داد به فريدون بيگ و امين بيگ خالوهاي من، آويهنگ را داد به ميرزا محمود كه محمود سلطان مي‌گفتند و نسبتي هم با مرحوم ديوان بيگي داشت. ساير ايلات و طوايف را قسمت كرد ميان ساير نوكرها و بستگان. بليلوند به ميرزا عليمراد عمه‌زاده، درّاجي به ميرزا احمد برادر محمود سلطان كه از نوكرهاي مجلس‌نشين مرحوم ديوان بيگي بود. ساير نوكرها هريك به فراخور حال صاحب كار و شغلي شدند، به فراغت بال مشغول جبران صدمات گذشته شدند.

روزگار غافلي سلامانه‌

من و آن دو همشيره و ساير اخوان و بچه نوكرها مشغول بازي و مقتضيات زمان طفوليت بوديم. بيشتر از مرتبه عاقلي، غافلي بود، خود آن غافلي. يكي ازين روزها را به خواب هم نمي‌ديدم. صبحها كه از خواب بيدار مي‌شديم چه از املاك خودمان و چه از محلهاي حكومتي و ايلات هر روز قريب پنجاه شصت نفر رعيّت به تظلّم يا به قول خودشان به سلام آمده و «سلامانه» مي‌آوردند. اينقدر برّه و گوسفند تغلي«۱» و در فصل بهار بارهاي ماست و قارچهاي يكي به قدر يك چارك و بارهاي ريواس و بارهاي علفهاي خوردني كه يكي از اينها در اينجاها ديده نمي‌شود مي‌آوردند كه حساب نداشت. روزي يكي دو گوسفند مي‌كشند. باز آخر ماه سي و چهل رأس ديگر زياد مي‌آمد و به صحرا مي‌بردند بچرد. فصل تابستان صبحها بيدار مي‌شديم، بارهاي توت و گيلاس و آلوبالو خربوزه و هندوانه انگور و زردآلو و گلابي، در فصل زمستان بارهاي انار و انجير و كوزه‌هاي عسل و جميع نعمتهاي الهي كه قدر نمي‌دانستيم، حتّي كبك كشته را بار الاغ كرده مي‌آوردند.

عمو نامدار

پيرمردي بود عمو نامدار، اين قبيل چيزها و نان يوميه تحويل او مي‌شد. انباري داشت اينها [را] مي‌ريخت آنجا و در را قفل مي‌زد. ما بچّه‌ها مواظب بوديم هر وقت در را باز مي‌كرد به هيأت اجتماع مي‌ريختيم آنجا هريك چيزي مي‌خواستيم و او با حال تغيّر و اوقات تلخي با مزه‌اي، به همه از آن خوراكيها مي‌داد مي‌آورديم. روزي چند دفعه بخصوص صبح و عصر كه حق ما بود و در مكتبخانه خودمان يا جاي ديگر با كمال ميل مي‌خورديم.

______________________________

(۱). گوسفندي كه وزن آن به اندازه تغل، يعني ۳۰ من كردستاني باشد.

تحصيل مكتب‌

مرحوم ديوان بيگي ميلش اين بود كه ما درست تحصيل كمال و خطّ و ادبيات كرده باشيم. چون شيخ حسن مرحوم معلّم ما پير شده بود و شيخ عبد الرّحمن پسرش به حدّ رشد رسيده و تحصيل خوب كرده و عالم فاضلي بود، مرحوم ديوان بيگي مرحومين ميرزا محمّد شريف اخوي را روزها مي‌فرستاد نزد او در مسجد دار الاحسان در آنجا تحصيل مي‌كردند. پسرهاي شرف الملك هم به آنجا مي‌رفتند.

مرحوم ميرزا محمّد شريف خط و سواد خوبي تحصيل كرد. مكتبخانه منحصر [بود] به ما بچّه‌ها كه من و همشيره بزرگتر و اخوي كوچكتر از من و دو نفر دائيها و دو سه نفر ديگر از اولاد نوكرها و غيره و يكي دو سه نفر از برادر و برادرزاده‌هاي معلّم كه همه همسن بوديم.

فلكه معلم چوب پدر

مرحوم شيخ حسن فلكه‌اي درست كرده بود هر روز يكي دو نفر از ما را در نهايت بيرحمي به چوب مي‌بست، بخصوص من كه يوميّه بايستي چوب بخورم زيرا اعتنائي به درس و مشق نداشتم. صبح لله من به زور مرا مي‌برد به مكتب، مدتي گريه مي‌كردم. بعد اگر دو سه سطر درس مي‌دادند حواسم صرف ضبط آن نبود و به هر وسيله‌اي كه مي‌توانستم مي‌رفتم از بالاخانه مكتب پايين و ديگر تا فردا صبح نمي‌آمدم. اگر به زور مرا مي‌بردند چوب مي‌خوردم و تا غروب گريه مي‌كردم. در طويله ما هميشه از سي الي چهل و پنجاه اسب و قاطر بود. علي الرّسم اغلب اوقاتم صرف رفتن طويله و سوار شدن اسبها يا پشت بام طويله بازي كردن بود. به اين ترتيب در مدّت چهار سال قرآن را تمام كردم و همه از من مأيوس بودند كه تحصيلي بنمايم. برخلاف گذشته كه محبوب مرحوم ديوان بيگي بودم، مغضوب شدم و انس غريبي به مرحومه والده داشتم. او هم محبّت فوق العاده با من داشت. علاوه [بر] چوب استاد اغلب از مرحوم پدرم هم چوب مي‌خوردم، لكن اين چوبها مانع بازي كردن و مقتضيات طفوليّت من نمي‌شد. به ناز و نعمت از حيث لوازم زندگاني و مشروب و مأكول و مسكون كه خانه ما از جاهاي بسيار با صفاي آن شهر بود زندگاني مي‌كرديم.

ترقي ديوان بيگي‌

شهرت خدمات مرحوم ديوان بيگي به طهران رسيد. مرحوم مستوفي الممالك هم از آنجا متصل به همه نوع اظهار مرحمت مبذول مي‌داشت. اعتبارات دولتي اسباب آرايش اعتبار ملكي و اولاد و جمعيّت شد. مرحوم ديوان بيگي محسود اقران شد، بخصوص يك صفت بخشش وجود و سخائي هم داشت كه كمتر ديده و شنيده شده بود. به‌اين جهت بيشتر اسباب توجّه عامّه شد و ترقّي كامل كرد.

غلام گردشي معتمد الدوله شاه‌آباد

در ذيحجه ۱۲۸۴ معتمد الدوله مرحوم به سركشي و بلوك گردشي رفت به مريوان كه يكي از بلوكات هفده‌گانه كردستان و سرحدّ عثماني و هم خاك است با اورامان، يعني در طرف مغرب. در آنجا قرار بناي قلعه‌اي به اسم شاه‌آباد گذاشت.

حسن سلطان اوراماني سابق الذّكر حاكم اورامان را به مريوان احضار كرد. حسن سلطان با هزار تفنگچي نخبه و دو برادرش كه بهرام بيگ و مصطفي بيگ باشند به خدمت شاهزاده آمدند، در صورتي كه جمعيّت شاهزاده تقريبا بالغ به يكصد و پنجاه الي دويست نفر مي‌شد. حسن سلطان در كمال بي‌اعتدالي و بي‌اعتنائي با حضور شاهزاده بعضي حركات خلاف ادب و اطاعت مي‌كرد.

كشتن حسن سلطان‌

درين موقع يك روزي كه شاهزاده سوار شده و حسن سلطان هم محض خودنمائي با همراهي با او سوار شده بود، يك نفر فرهاد نام قاطرچي را با خنجر مجروح كرده بودند. فرهاد به شاهزاده عارض شده گفته بود تو فرهادي من هم فرهادم. همين‌طور كه من تحمل مي‌كنم تو هم صبر كن. در يكي از دهات مريوان كه اسم آنجا «بيلگ» است شاهزاده منزل كرده، آنجا ده محقري است. شاهزاده در مسجد آنجا و همراهان در خانه‌هاي رعيتي منزل كرده، مراجعت از سواري سلطان را احضار مي‌كنند با دو برادرش به ميان مسجد كه منزل شاهزاده است به عنوان اينكه خلعت به آنها مي‌دهند. چون قريه بيلگ محقّر است و گنجايش ندارد مرخّص شدند به اورامان مراجعت كنند. هر سه برادر كه حسن سلطان و مصطفي بيگ و بهرام بيگ باشند مي‌روند خدمت شاهزاده و در را مي‌بندند. تمام تفنگچيهاي اورامان دور مسجد را احاطه مي‌كنند. شاهزاده به حسن سلطان مي‌گويد مرخصيد برويد و خلعت خود را بگيريد و همين حالا حركت كنيد. فراشباشي آنها را به منزل خودش دعوت مي‌كند كه تا خلعتها را مي‌آورند قهوه‌اي بخوريد. آنها در كمال غرور با اطمينان به منزل باشي مي‌روند. درين بين معتمد الدوله مرحومين شرف الملك و ديوان بيگي و ميرزا يوسف [را] كه فعلا زنده و مدتي است به مشير ديوان ملقب است و اين سه نفر همراه شاهزاده مي‌روند. مي‌فرمايد به واسطه شرارت و هرزگي، حسن سلطان و برادرانش را گفتم حبس كنند. اينها متفقا مي‌گويند يك نفر از ماها و اهل اردو جان به‌در نمي‌بريم از دست اين تفنگچيها كه الآن دور اين مكان را احاطه كرده‌اند.

شاهزاده سفّاك بي‌باك از اين اظهار حضرات متغيّر مي‌شود و صدا مي‌زند باشي اين نعش را بكش بيرون جلو سگها بينداز. بدون درنگ نعش حسن سلطان را كه مي‌گويند خيلي سفيد و فربه بوده مي‌كشند بيرون. تفنگچيها كه در دامنه كوهي مشرف به آن مسجد و ده به انتظار نشسته بودند تصوّر مي‌كنند الاغ سفيد مرده و اين نعش الاغ است. بعد يك نفر مي‌آيد مي‌بيند نعش حسن سلطان است. تمام آنها فرار مي‌كنند. معلوم مي‌شود شاهزاده استخاره به قرآن كرده آيه( فَخُذْها بِقُوَّةٍ ) آمده. او را خفه كرده‌اند و دو برادرش حبس‌اند. در ماده تاريخ خود شاهزاده قطعه‌اي گفته كه مطلع آن اين است:

به سال فرد پس از الف در مه قربان

‌به بيلگ اندر مقتول شد حسن سلطان(۱۲۸۴)

سال ۱۲۸۵ خفه كردن بهرام بيگ‌

در آن صفحات كاري بزرگتر و مشكلتر ازين به مخيّله كسي نمي‌گذاشت كه معتمد الدوله به اين سهولت انجام داد. مصطفي بيگ و بهرام بيگ برادران حسن سلطان را زنجير به گردن سوار قاطر با موكب شاهزاده وارد شهر سنندج كردند. مردم به تماشا اجتماع كرده، عقل كردستاني باور نمي‌كرد كه چنين قضيه‌اي براي آن حضرات رخ بدهد. آنها را به محبس حكومت برده، بعد از مدتي بهرام بيگ را كه حرفهاي خلاف مقتضي از دهنش شنيده مي‌شد و كسان خود را به مخالفت شاهزاده و خونخواهي برادر تهييج و تحريض مي‌كرد، در همان محبس مسموم كرده از خيال او هم آسوده شدند.

شاهزاده به واسطه اين عزم راسخ ابهّت و رعب غريبي در نظر شهري و سرحدّات حاصل كرد. بالطبيعه باقي اطراف و بلوكات و ايالات منظّم و آرام شد.

ديوان بيگي حاكم اورامان‌

درين تاريخ حكومت اورامان با مرحوم ديوان بيگي شد. بعد از چندي شاهزاده او را به تسليه ذريه حسن سلطان و تأمين اورامان و استمالت رعاياي آنجا فرستاد. به صورت ظاهر خيلي اظهار اطاعت كرده، مرحوم ديوان بيگي را خوب پذيرفته و تعارف و پيشكش داده مهمانداري كرده بودند، لكن در باطن هم قسم شده و متّفقا كمر به خونخواهي حسن سلطان بسته بودند. اطميناني كه بود محمّد سعيد سلطان در مقابل اظهار اطاعت مي‌كرد و شاهزاده مي‌خواست اورامان تخت را هم به او بسپارد در تحت رياست مرحوم ديوان بيگي. ولي ممكن نبود كه اورامان تخت زير بار تمكين او بروند، بخصوص از حسن سلطان و برادرهايش تقريبا سي نفر پسران دلير باقي بود.

اهميت ديوان بيگي‌

بالأخره مرحوم ديوان بيگي به شهر مراجعت كرد و تجديد سال شد، و درين سنه ۱۲۸۵ چه از جهت التفات اولياي دولت و اطمينان معتمد الدوله كه ساعت به ساعت به مرحوم ديوان بيگي زيادتر مي‌شد، و چه از حيث مواجب كه آن اوقات خيلي اهميت داشت و به همه‌كس نمي‌دادند، مرحوم ديوان بيگي پانصد تومان مواجب ديواني، ششصد تومان خرج سفره حكومت داشت و چه از بابت املاك و چه از حيث اداره و حكومت و جمعيّت و نوكر و اسباب بزرگي و اسب و قاطر و غيره و غيره، مرحوم ديوان بيگي اسباب حسد تمام بزرگان كردستان شده بود و مرجعيّت تامّه داشت و از هرجهت خانواده ما بر اغلب تفوّق داشت.

و من به مقتضاي سن مشغول لهويّات و بازي و گردش بودم. به واسطه انسي كه من به مرحومه والده داشتم و عشقي كه او با من داشت، مزيد بر علّت تنبلي خودم در درس و مشق شده بود. هرجا به خانه قوم و خويشها مي‌رفت من هم مي‌رفتم و با بچّه‌هاي آنها مشغول بازي بودم و همچنين آنها كه به خانه ما مي‌آمدند. شهرت نظم و سياست معتمد الدوله به همه‌جا منتشر شد. كم‌كم به شياع رسيد كه پسران حسن سلطان در صدد تلافي‌اند و محمّد سعيد سلطان توسط مرحوم ديوان بيگي متّصل راپورت مي‌داد، در ذي‌قعده اين سال شاهزاده معتمد الدوله هم از حركت پارسال جري شده و هم شاهزاده غيور با عزمي بود آن صحبتها را مي‌شنيد به رگ غيرتش خورده عازم شد كه به مريوان سفري بكند.

اردويي هم مركّب از پانصد الي هزار سوار و پياده و سرباز كمتر تهيّه ديد و حركت كرد تا رسيدند به قريه انجمنه كه در بين مريوان و اورامان واقع است و كوههاي اورامان مشرف به آنجاست.

شرارت فرزندان حسن سلطان‌

محمّد سعيد سلطان متّصل آدم فرستاد و پيغام داد كه حضرات اوراماني و پسران حسن سلطان به خيال شرارت و تلافي‌اند. شاهزاده اعتنا نداشت. تا آخرين قاصد محمّد سعيد سلطان شب رسيد كه حضرات آمده‌اند در كمركوهي كه به اردو مشرف است نشسته و منتظر فرصت‌اند. مرحوم ديوان بيگي رفت و به شاهزاده عرض كرد. شاهزاده متغيّر شده بود كه سگ كي‌اند جرأت به جسارت نمايند.

مرحوم ديوان بيگي گفته بود فرض كنيد شما ناصر الدين شاه، آنها هم بابيها، بهتر اين است از اين منزل حركت كنيم. باز به خرج شاهزاده نرفت به اطمينان اينكه محمّد باقر خان اصفهاني نوكر شخصي خودش حاكم مريوان بود و با جمعيّت مريواني به استقبال آمده، راضي نشد به حركت آن شب و ترديد داشت در صدق و كذب قول محمّد سعيد سلطان و مرحوم ديوان بيگي.

تا پاسي از شب رفت حضرات اوراماني در كوه نزديك اردو كه به انتظار صبح نشسته بودند آتشها در چند نقطه افروختند. ناچار شاهزاده چكمه و لباس سواري پوشيده و يقين كرد ديگر كار گذشته. وسط چادرها آمد روي صندلي نشست و مرحومين شرف الملك و ديوان بيگي و محمّد علي خان سرتيپ فوج ظفر كه ظفر الملك و بعد سالار مكرّم لقب گرفت با ميرزا يوسف كه بعد وزير شد و الآن مشهور و ملقب به مشير ديوان است تبعيّت شاهزاده را كرده، با چكمه و لباس سواري نزد شاهزاده ايستاده، جلو صندلي آتش افروخته بودند و با كمال وحشت بر خلاف اوّل شب منتظر قتال بودند. ساير اهل اردو و دويست نفر سرباز كه با شاهزاده بودند سنگر بسته و به انتظار پشت سنگرها نشسته بودند. حوالي صبح كه يك ساعت بيشتر به طلوع فجر مانده شاهزاده به حاضرين گفته بود: مرحوم نايب السلطنه عبّاس ميرزا درين شبها كه احتمال شبيخون مي‌رفت هنوز صبح نشده مي‌فرمود اذان مي‌گفتند كه دشمن تصوّر كند روز شده و از خيال خود بگذرد، بهتر اين است اذان صبح را بگويند. به سيّد عبد الغفور مرحوم كه سيّد جليل القدر بامزه و باكله‌اي بود و سمت نديمي مرحوم ديوان بيگي را داشت، شب‌وروز در سفر و حضر حتّي سفر تهران همراهش بود، گفتند اذان بگويد.

فرار معتمد الدوله‌

به محض گفتن اللّه اكبر بدون فاصله حضرات اوراماني شليك كردند و از شليك اوّل بيست و دو نفر كشته شد. سربازها قدري مقاومت كردند، لكن سلطان آنها كشته شد. آنها هم رو به فرار نهادند. حبيب نام جلودار شاهزاده كه تهيّه فرار را ديده و يراق تيپ طلاي شاهزاده را به گردنش حمايل كرده بود كه از ميدان در ببرد، تا صداي تفنگ بلند شد اسب سواري شاهزاده را حاضر كرده، شاهزاده خواسته بود پا به ركاب بگذارد تفنگي به سينه حبيب خورده همانجا افتاد. شاهزاده و تمام اهل اردو چه سواره و چه پياده فرار كردند.

وضع ديوان بيگي‌

مرحوم ديوان بيگي كه سه اسب خاصّه و هفتاد سوار همراه داشت با آن تنه سنگين پياده مانده بود. پاي پياده ناچار به كوه زده و اهل اردو هم البته درين موقع كسي اسبش را به پسر و برادر خود نمي‌دهد، گلوله هم مثل تگرگ روي اينها مي‌بارد. درين گيرودار خاصّه تراش شاهزاده كه سوار كره اسبي بوده، مرحوم ديوان بيگي را به ترك خود سوار مي‌كند و نهايت مردانگي را كرده كه در قوّه كسي نبوده، با اينكه كره لگدهاي مكرّر مي‌اندازد تا مسافتي كه ديگر گلوله نمي‌رسد مرحوم ديوان بيگي را مي‌رساند. درين بين پاشا نام جلودار خودش مي‌رسد و اسب سواري خودش را مي‌رساند. در صورتي كه از پشت سر گلوله به كتف پاشا خورده و از جلو در رفته و زير زنخش خورده و در بين پوست و گوشت گردنش مانده بود.

مرحوم ديوان بيگي به آن خاصّه تراش اسب و پول و خلعت داد و تا در كردستان بودند هميشه او را مراعات مي‌فرمودند. شاهزاده و همراهان به مأمن مي‌رسند و در همانجا عريضه مفصّلي به ناصر الدين شاه مي‌نويسد و اين شعر عربي را هم در عريضه درج مي‌كند:

و ليس الفرار اليوم عارا علي الفتي

‌اذا عرفت منه الشّجاعة بالامس

قتل و غارت‌

همراهان هركس جاني به در برده به آنجا رسيده، سايرين يا مقتول يا مجروح و زير سنگها و شعب كوهها پنهان شده بودند. حضرات اوراماني كه به قيد قسم مصمّم كشتن شاهزاده شده بودند داخل اردو مي‌شوند. هوا روشن شده بود رو به چادرپوش شاهزاده مي‌روند. دو نفر قاپچي از ترس جان يكيشان خرقه خز شاهزاده را مي‌پوشد و ديگري با چماق نقره بالاي سر او ايستاده حضرات داخل چادر مي‌شوند. قاپچي چماق به دست مي‌گويد جسارت نكنيد خود حضرت والاست روي صندلي نشسته. آنها هم در نهايت اشتياق هر دو را سر مي‌برند و به عقيده اينكه معتمد الدوله را كشتند، ديگر تعاقب از فراريها نمي‌كنند و مشغول غارت مي‌شوند.

آنچه نقدينه و محمول و ملبوس بوده مي‌برند، آنچه شربت‌آلات بوده مي‌ريزند و مي‌شكنند. متكّاها را پاره كرده پرهاي آن را به باد مي‌دادند، چيت دوره و لفاف آن را مي‌بردند. تمام چادرها را همين‌طور پاره كرده «روه»«۱» و آستر آن را مي‌برند.

مهترخانه‌

سهراب كچل«۲» كه عاقله پسران حسن سلطان بوده و اين كارها به دستور العمل او شده سوار اسب مشهور «قلمكار» شاهزاده مي‌شود و مي‌خواند «سكّه بر زر مي‌زنم تا صاحبش پيدا شود». سرنا و دهل كه معمول آن صفحات است در مواقع بزم و رزم مي‌زنند و چوپي مي‌كشند به صدا درآورده و اين صدا و زدن سرنا و دهل را «مهترخانه» مي‌گويند. مختصر اين است خونخواهي كامل حسن سلطان شد و دو برادر مصطفي بيگ و بهرام بيگ باز در حبس فرهاد ميرزا بودند. پسران آنها رعايت حال پدر نكرده و اقدام به چنين امر خطيري نمودند و شادي‌كنان و دهل‌زنان، سالم و غانم، مسرور و منصور به مكان خود كه قريه دزلي حاكم‌نشين اورامان تخت [بود] مراجعت كردند.

محمد باقر خان در چادر و چاقچور

و امّا اردوي شاهزاده و فراريها، اوّل كسي كه با چادر و چاقچور زنانه در شب وارد سنندج شد محمّد باقر خان اصفهاني حاكم مريوان بود كه با آن لباس به خانه مرحوم شيخ محمّد فخر العلما اعلي اللّه مقامه پناهنده شد و مردم ملتفت قضيه شده، مشهور شد در آن شب كه مرحومين معتمد الدّوله و ديوان بيگي را هردو كشته‌اند، زيرا دو نفر قاپچي مقتول سابق الذكر را يكي معتمد الدوله و ديگري مرحوم ديوان بيگي فرض كرده بودند، يعني يقين اوراميها اين بوده و شايد از آنها به دهات منتشر شده، يا مردم حدس زده بودند چون مرحوم فرهاد ميرزا آمر قتل حسن سلطان و مرحوم ديوان بيگي مأمور حكومت آنجا بوده چنين حدس زده‌اند.

______________________________

(۱). (- رويه)

(۲). كپل هم مي‌تواند خواند.

انعام و سوره فتح مي‌خوانديم به نيّت سلامتي و مراجعت مرحوم پدرم و اغلب من و ساير اولاد صغير خود را مي‌برد در مكان خلوتي سر برهنه مي‌كرد. ما هم تبعيّت مي‌كرديم و از خدا فرج و سلامتي و مراجعت پدرم را مسئلت مي‌نموديم.

مستوفيگري ديوان بيگي‌

بعد از سه سال توقّف مرحوم ديوان بيگي در طهران، ميرزا زكي كاملا در كردستان مسلّط و والي چوب ذرّات«۱» شد. مرحوم ديوان بيگي به خيال مراجعت افتاد. از طرف دولت مواجب مقطوعي را كه سيصد تومان بود و به اسم علي اكبر خان والي برقرار كرده بود برگشت، دويست تومان ديگر مرحوم مستوفي الممالك از بابت تفاوت عمل اضافه مواجب و كلجه ترمه و منصب مستوفي‌گري به مرحوم ديوان بيگي مرحمت شد و اين مواجبها را به موجب فرماني كه الآن حاضر است از بابت ماليات املاكمان مقرّر شد حساب كنند و چيزي ندهيم.

علاوه‌بر اينها مقرّر شد چون در مدّت توقّف سه ساله طهران مرحوم ديوان بيگي متضرر شده، در ايليّت مبلغ يك هزار و پانصد تومان به عوض خسارت مرحوم ديوان بيگي، والي و ميرزا زكي به محلّات و دهات كردستان تقسيم كرده بپردازند. به موجب طوماري كه الآن در جعبه من موجود است تنخواه مزبور را حواله دهات دادند و به مرحوم ديوان بيگي تحويل شد. درين مدّت خسارت خيلي به خانواده ما وارد شد و مبالغي هم مقروض شديم.

بازگشت ديوان بيگي‌

در اواخر سنه ۱۲۸۲ مرحوم ديوان بيگي از طهران مجلّل و محترم برگشت و اختصاص و بستگي به مرحوم مغفور ميرزا يوسف مستوفي الممالك به هم رساند.

بنده بعد از اين اغلب وقايع را به خاطر دارم. از طرف شاه و اولياي دولت مسرور و منصور برگشته بود. املاك دوباره به تصرّف ما آمد. مستوفي الممالك مرحوم محرمانه سفارش نوشته بود كه والي و مرحوم ميرزا زكي جبران گذشته را براي

______________________________

(۱). اصل: زرات.

مرحوم ديوان بيگي بكنند. در روز ورود و ملاقات با والي، شعر مشهور شيخ عليه الرّحمه را براي مرحوم ديوان بيگي خوانده بود.

بيا كه نوبت صلح است و دوستي و عنايت

‌به شرط آنكه نگوئيم از آنچه رفت«۱» حكايت

قلمدان علي اشرف‌

قلمدان كار علي اشرف كه در نهايت امتياز بود، شب والي براي مرحوم ديوان بيگي فرستاد و يك هزار و پانصد توماني كه از طرف دولت حكم شده بود در ايليّت محالات كردستان در حق مرحوم ابوي بالسويّه تقسيم نمايند حواله داد، و ميرزا زكي نهايت دوستي را با مرحوم ديوان بيگي داشت، بخصوص مرحوم مستوفي الممالك هم سفارش محرمانه به او نوشته بود. چيزي كه دماغ خانواده ما را سوزانيده و اسباب افسردگي بود فوت مرحوم ميرزا عبّاسعلي اخوي بود كه شرح آن گذشت.

استقبال ابراهيم بيگ زيويه‌

از چند روز قبل كه خبر ورود مرحوم ديوان بيگي رسيد كه در روز معيّن وارد مي‌شود، مرحومين ميرزا اسماعيل مشرف كه در حقيقت عموي ما بود و دخترش عيال مرحوم ميرزا عبّاسعلي با ابراهيم بيگ جدّ امّي من ترتيب ورود به استقبال را داده و خودشان منتظر پذيرايي نشسته بودند. اين ابراهيم بيگ مرحوم جدّ مادري من شخص با عقل و قناعتي بود. سه نفر اولاد بزرگ او دائيهاي ما فريدون بيگ و فتحعلي بيگ و محمّد امين بيگ پسران رشيد با شجاعتي بودند. داخل نوكري بودند. خودش ملكي داشت موسوم به زيويه. به همان قناعت كرده و از نوكري كناره گرفته بود. چشمش از تفنگ صدمه خورده، يك چشمش ناقص بود. اولاد«۲» هم متعدّد داشت. كوچكتر آن پاشا خان و عزيز پدر بود. در طهران در نزد من بود مرحوم شد.

______________________________

(۱). نسخه: گذشته.

(۲). كلمه‌اي ناخوانا

ورود

بالاخره حوالي غروب آبداري و قبل منقل و بنه مرحوم ديوان بيگي وارد ميان حياط شدند كه از صداي پاي اين اسب و قاطر فرحي به من دست مي‌داد. جمعيّت تماشاچي و استقبالچي هم در نظرم ابهّتي داشت. خود مرحوم ديوان بيگي طاب ثراه نيز بعد از مدّت مختصري با چشم گريان و دل‌بريان وارد حياط بزرگ عمارت شده و رو به طرف اطاق مرحوم ميرزا عبّاسعلي رفته محشري شد. بعد مرحوم عمو مشرف و ابراهيم بيگ جدّم او را به اطاقي كه براي پذيرايي واردين مرتّب كرده بودند آوردند.

اولاد ديوان بيگي‌

اولاد مرحوم ديوان بيگي در اين تاريخ بعد از مرحوم ميرزا عبّاسعلي از اين قرار بود:

مرحوم ميرزا محمّد شفيع كه بعد از مدّتي عيال مرحوم ميرزا عباسعلي را به او عقد كردند.

بعد مرحوم مبرور ميرزا محمّد شريف پدر عطاء اللّه در حقيقت صاحب السّيف و القلم بود.

بعد فاطمه خانم همشيره بزرگ.

بعد رعنا خانم كه شرح حالشان در موقع ان شاء اللّه تعالي نوشته مي‌شود.

بعد از آنها من بدبخت دربه‌در كه عمر را در ذل غربت و هوان كربت به سر بردم.

بعد از من غلامعلي يك سال از من كوچكتر بود.

بعد از او محمّد علي كه به مرض آبله فوت شد.

بعد همشيره مسمّاة به رابعه.

بعد عبد الوهاب، و اينها از يك بطن بوديم.

سوغاتي‌

چند روز مرحوم ديوان بيگي مشغول پذيرايي واردين بود و شبها سوغاتيهاي مفصّل از هر قبيل كه همراه آورده بود به همه قسمت مي‌كرد. مخصوصا براي من و اخوان ديگر لباس دوخته و كفش و قلمدان و كمربندهاي غريب و اسباب‌بازيهاي عجيب آورده بود. حظّي داشتم و به همان حالت عزيزي و محبوبي بودم.

تا شبي مرحوم ديوان بيگي از من پرسيد چه درس مي‌خواني با آن تهيّه‌اي كه ما براي مكتب فرستادن تو ديديم. با نهايت شرمندگي عرض كردم الف، با، تا.

فرمودند تصوّر مي‌كردم حالا يس را هم خوانده‌اي. اوّل تربيت و آخر عزيزي و محبوبي من شد.

سال ۱۲۸۳ تنبيه پدري‌

يك شبي ديگر عبارتي لغو در جواب شوخي كه با من كرد گفتم. چنان زد توي دهن من كه خون جاري و مرحومه مادرم مضطرب شد. يك شبي ديگر دستخطي كه ناصر الدّين شاه براي مرحوم ديوان بيگي به خطّ خود صادر فرموده بودند من پاره كرده بودم. شروع شد به چوب و سيلي و ضربتهاي سخت. يك تمتّعي كه من از عمر خويش بردم: «همان جفاي پدر بود و سيلي استاد»، رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً

طوايف زير نظر پدرم‌

در سنه ۱۲۸۳ به موجب توصيه مرحوم مستوفي الممالك و دوستي مرحوم ميرزا زكي چنانكه ذكر شد نايب الحكومه نافذ الحكم كردستان بود، هفت طايفه از ايلات كردستان را به مرحوم ديوان بيگي دادند. اسامي طوايف مزبور از اين قرار است: شيخ اسماعيلي، گرگه‌اي، لاله‌اي، غواره، پرپيشه و غيره. مرحوم ديوان بيگي بايستي از نو تهيّه لوازم سفر و مقتضيّات بلوك گردشي را ببيند. نوكرها مشغول خريد و جمع‌آوري اسلحه و اسب و زين و طبل و يدك و چادر و غيره شدند و از اين تهيّه من لذّت و حظّي وافر مي‌بردم. طويله و باربند بزرگ و مهمانخانه داشتيم كه با عمارت نشيمني خودمان فاصله مي‌داد و متّصل من در آنجا و ميان اسبها مي‌گشتم.

وفات برادر

مرحوم ديوان بيگي رفت به اين حكومت و از اين ايلات فايده كلّي برد. در غياب مرحوم ديوان بيگي، محمّد علي برادر كوچكتر من به مرض آبله در سن پنج سالگي از دنيا رفت، و اين سال جز اين صدمه از هر جهت به ما خوش گذشت. تحفه خانم عيال مرحوم ميرزا عبّاسعلي را بي‌صدا براي ميرزا محمّد شفيع اخوي عقد بستند.

والي به طرف اورامان رفت و بعد سفري به طهران كرد. در اين موقع علي اكبر خان شرف الملك را به نيابت خود برقرار كرد، لكن اختيارات باز با ميرزا زكي بود.

ختنه‌سوران ما

مرحوم ديوان بيگي تهيّه مجلس ختنه‌سوران بسيار مفصّلي براي من و آقا غلامعلي برادر كوچكتر از من ديد. يك هفته مقدمه داشت تا لباسهاي فاخر براي زنها و برادرهاي ديگر تمام كرد. يك شب و يك روز مطرب و مهماني در نهايت تجليل و شكوه منعقد بود. علي اكبر خان شرف الملك مرحوم و ساير علما و اعيان به رسم آنجا هركدام به من و آقا غلامعلي اشرفي و پول مي‌دادند كه حساب آنها را نمي‌توانستيم نگه‌داريم. اين جشن در فصل بهار و اوايل سنه ۱۲۸۴ واقع شد كه من به سن نه سالگي بودم. «چه خوش به ناز و نعمتم گذشت روزگارها».

سال ۱۲۸۴ درس نخواندن‌

در شهر رجب اين سال هزار و دويست و هشتاد و چهار مرحوم ديوان بيگي در ميان ايلات بود. من هم روزها در نهايت تنبلي و بي‌اعتنايي مكتب مي‌رفتم، ولي كاري از پيش نمي‌رفت. متّصل معلّم مرا چوب مي‌زد، لكن فايده نداشت.

فوت غلامشاه و پايان حكومت اردلان‌

غلامشاه خان والي بعد از ابتلا به امراض مختلفه و طول مدّت مرض در شهر مزبور از اين دنيا رحلت كرد و اهل كردستان از تعديّات و ظلم مستبدّانه اين طايفه راحت و آسوده شدند. ميرزا زكي حكمي به مرحوم ديوان بيگي نوشته خبر مرگ والي را داده و نوشته بود در همان نقاط در ميان ايلات باشد، مبادا به واسطه مردن والي اغتشاشي در آنجا بشود. ميرزا زكي، خان خانان پسر والي را به خيال حكومت انداخت و به طهران اظهار كردند، لكن از طرف دولت قبول نشد. زيرا ظلمهائي كه از اين طايفه به مردم رسيده بود و هزار يك آن را من نمي‌توانم بنويسم، البتّه در مقابل عدل خدا اقتضا نداشت باز حكومت با اينها باشد. مدّت حكمراني مرحوم غلامشاه خان والي بيست و دو سال بود و او آخرين حكمران از طايفه بني اردلان بود كه دوره حكومت ولات كردستان به مردن او ختم شد.

فرهاد ميرزا والي كردستان‌

از طرف دولت مرحوم حاج فرهاد ميرزاي معتمد الدّوله طاب ثراه پسر عبّاس ميرزا نايب السّلطنه و عموي ناصر الدين شاه به حكمراني كردستان معين شد. عقيده عوامانه اغلبي بر اين بود كه ميمنت ندارد براي شاه حكومت از خانواده بني اردلان منتزع شود. خيال شاه را به اين وهميّات مشوب كرده بودند. سه ماه مردّد بودند تا بالاخره مرحوم فرهاد ميرزا به حكومت كردستان برقرار شد. از اتّفاق فرهاد ميرزا رعاف سختي شد و مدّتي طول كشيد. به فال بد گرفتند تا بالاخره او را راضي كنند و ميرزا زكي به طهران احضار شد و چنانچه نوشتم خان خانان پسر والي به طهران آمد فايده نكرد.

ورود والي جديد

در شهر ذي قعده سنه ۱۲۸۴ حاجي فرهاد ميرزا معتمد الدّوله به دستور سلطنتي وارد كردستان شد. چون مردم عادت به ترتيبات واليهاي كردستان كرده بودند و اسم شاهزاده آن اوقات خيلي در نظرها اهميّت داشت، او را بر ضدّ ولات خوب پذيرفتند. الحق و الانصاف جوهر كفايت و اسباب نظم بود. مدت شش سال حاكم كردستان بود. چنان منظّم كرد كه عقل مات است و حسن سياست و تسلّط او در رياست معروف و مشهور و منحصر به خودش بود. شاهزاده با فضل و كمال و عالم دانا و مقتدر و با عزم و درست قول و داراي تمام محسّنات بود. خداوند عالم او را براي حكومت خلقت كرده بود. فقط عيبي كه داشت قبض يد بود.

فرهاد ميرزا و پدرم‌

شب اوّل ورود به موجب سفارش و توصيه مرحوم مستوفي الممالك، مرحوم ديوان بيگي را احضار كرد و از وضع ولايت استعلام نمود. او هم در كمال صداقت و راستي آنچه كه مقتضي بود عرض كرد. معتمد الدّوله برخلاف انتظار همه كه رياست ميرزا زكي را با فايده‌تر مي‌دانستند، به مرحوم ديوان بيگي فرموده بود از كارها و حكومتهاي آنجا هركدام را كه مي‌خواهي بگو به شما مي‌دهم. ايشان هم حكومت اغلب از ايلات و بلوكات را كه خود مرحوم ديوان بيگي معين كرده بود رقم صادر كرد و جبّه ترمه خلعت داد. اسامي ابو ابجمعيها از اين قرار است:

كوماسي، كلات ارزان، ژاوه رود، كمره، محل، حسن‌آباد، دولاب، تاي«۱»، آويهنگ، ايل بليلوند، ايل دراجّي، ايل كويك، غلامرضا، طايفه كويك محمّد صفر، طايفه لر، طايفه كلاه‌گر و غيره.

اورامان‌

و چون از هفده بلوك حاكم‌نشين كردستان دو بلوك آنجا اورامان است: يكي را اورامان تخت و ديگري اورامان لهون مي‌گويند، و به واسطه اينكه دهات اين بلوك در شعبات كوههاي صعب المسلك است و از حيث سختي و از جهت سه دربند كه راه عبور منحصر به آنجاها و گردنه و كتلهايي است كه ممكن نيست به سهولت اسب و سوار از آنجاها عبور كند. مردم آنجا شرور و خونريز و اغلب متعدّي به دهات حول و حوش‌اند و حاكم آنجا هميشه اطاعت درستي به حكمران كردستان نداشته است.

______________________________

(۱). در صفحه بعد «طاي».

حكومت اورامان لهون‌

معتمد الدّوله اورامان لهون را كه حاكم آنجا محمّد سعيد سلطان نام بود به عهده مرحوم ديوان بيگي واگذار كرد و خودش خير حكومت خود را به حسن سلطان حاكم اورامان تخت اطّلاع داد و او را به شهر سنندج احضار كرد. حسن سلطان به شهر نيامد. مرحوم ديوان بيگي آدم مخصوص نزد محمّد سعيد سلطان فرستاد و اطمينان داد او را به شهر خواست. بدون مضايقه به شهر آمد. به توسط مرحوم ديوان بيگي خدمت شاهزاده رسيد و اوّل غروب بود با جمعي تفنگچي منظّم و با شكوه كه يكصد نفر، بلكه متجاوز بودند به خانه ما وارد شد و در آنجا منزل كرد.

اين حسن طلب مرحوم ديوان بيگي و اطاعت فوري محمّد سعيد سلطان در نظر مرحوم معتمد الدّوله و اهل كردستان جلوه غريبي كرد و اسباب مزيد اعتبار مرحوم ديوان بيگي و اطاعت و اطمينان شاهزاده به او شد و اسباب مزيد ابهّت و اهميت ما شد.

قريب ده روز محمّد سعيد سلطان و پسر و جمعيّتي كه همراه داشت در خانه ما مهمان بودند و پيشكشيهاي شايان و سوغات فراوان براي شاهزاده و مرحوم ديوان بيگي آورده بود. خلعت و رقم حكومت به او و به پسرش دادند و اورامان لهون جزء ابو ابجمع مرحوم ديوان بيگي شد. تلافي صدمات گذشته و سفر طهران و عداوت والي مي‌شد.

پيشكار در خانه‌

آقا رحمن پيرمرد ريش بلند عامل عاقلي بود از نوكرهاي محترم مرحوم ديوان بيگي و خيلي نقل داشت، او را پيشكار در خانه و اداره ابو ابجمعي و جمع‌آوري ماليات و ديواني و املاك كرد. طآو دولاب را داد به فريدون بيگ و امين بيگ خالوهاي من، آويهنگ را داد به ميرزا محمود كه محمود سلطان مي‌گفتند و نسبتي هم با مرحوم ديوان بيگي داشت. ساير ايلات و طوايف را قسمت كرد ميان ساير نوكرها و بستگان. بليلوند به ميرزا عليمراد عمه‌زاده، درّاجي به ميرزا احمد برادر محمود سلطان كه از نوكرهاي مجلس‌نشين مرحوم ديوان بيگي بود. ساير نوكرها هريك به فراخور حال صاحب كار و شغلي شدند، به فراغت بال مشغول جبران صدمات گذشته شدند.

روزگار غافلي سلامانه‌

من و آن دو همشيره و ساير اخوان و بچه نوكرها مشغول بازي و مقتضيات زمان طفوليت بوديم. بيشتر از مرتبه عاقلي، غافلي بود، خود آن غافلي. يكي ازين روزها را به خواب هم نمي‌ديدم. صبحها كه از خواب بيدار مي‌شديم چه از املاك خودمان و چه از محلهاي حكومتي و ايلات هر روز قريب پنجاه شصت نفر رعيّت به تظلّم يا به قول خودشان به سلام آمده و «سلامانه» مي‌آوردند. اينقدر برّه و گوسفند تغلي«۱» و در فصل بهار بارهاي ماست و قارچهاي يكي به قدر يك چارك و بارهاي ريواس و بارهاي علفهاي خوردني كه يكي از اينها در اينجاها ديده نمي‌شود مي‌آوردند كه حساب نداشت. روزي يكي دو گوسفند مي‌كشند. باز آخر ماه سي و چهل رأس ديگر زياد مي‌آمد و به صحرا مي‌بردند بچرد. فصل تابستان صبحها بيدار مي‌شديم، بارهاي توت و گيلاس و آلوبالو خربوزه و هندوانه انگور و زردآلو و گلابي، در فصل زمستان بارهاي انار و انجير و كوزه‌هاي عسل و جميع نعمتهاي الهي كه قدر نمي‌دانستيم، حتّي كبك كشته را بار الاغ كرده مي‌آوردند.

عمو نامدار

پيرمردي بود عمو نامدار، اين قبيل چيزها و نان يوميه تحويل او مي‌شد. انباري داشت اينها [را] مي‌ريخت آنجا و در را قفل مي‌زد. ما بچّه‌ها مواظب بوديم هر وقت در را باز مي‌كرد به هيأت اجتماع مي‌ريختيم آنجا هريك چيزي مي‌خواستيم و او با حال تغيّر و اوقات تلخي با مزه‌اي، به همه از آن خوراكيها مي‌داد مي‌آورديم. روزي چند دفعه بخصوص صبح و عصر كه حق ما بود و در مكتبخانه خودمان يا جاي ديگر با كمال ميل مي‌خورديم.

______________________________

(۱). گوسفندي كه وزن آن به اندازه تغل، يعني ۳۰ من كردستاني باشد.

تحصيل مكتب‌

مرحوم ديوان بيگي ميلش اين بود كه ما درست تحصيل كمال و خطّ و ادبيات كرده باشيم. چون شيخ حسن مرحوم معلّم ما پير شده بود و شيخ عبد الرّحمن پسرش به حدّ رشد رسيده و تحصيل خوب كرده و عالم فاضلي بود، مرحوم ديوان بيگي مرحومين ميرزا محمّد شريف اخوي را روزها مي‌فرستاد نزد او در مسجد دار الاحسان در آنجا تحصيل مي‌كردند. پسرهاي شرف الملك هم به آنجا مي‌رفتند.

مرحوم ميرزا محمّد شريف خط و سواد خوبي تحصيل كرد. مكتبخانه منحصر [بود] به ما بچّه‌ها كه من و همشيره بزرگتر و اخوي كوچكتر از من و دو نفر دائيها و دو سه نفر ديگر از اولاد نوكرها و غيره و يكي دو سه نفر از برادر و برادرزاده‌هاي معلّم كه همه همسن بوديم.

فلكه معلم چوب پدر

مرحوم شيخ حسن فلكه‌اي درست كرده بود هر روز يكي دو نفر از ما را در نهايت بيرحمي به چوب مي‌بست، بخصوص من كه يوميّه بايستي چوب بخورم زيرا اعتنائي به درس و مشق نداشتم. صبح لله من به زور مرا مي‌برد به مكتب، مدتي گريه مي‌كردم. بعد اگر دو سه سطر درس مي‌دادند حواسم صرف ضبط آن نبود و به هر وسيله‌اي كه مي‌توانستم مي‌رفتم از بالاخانه مكتب پايين و ديگر تا فردا صبح نمي‌آمدم. اگر به زور مرا مي‌بردند چوب مي‌خوردم و تا غروب گريه مي‌كردم. در طويله ما هميشه از سي الي چهل و پنجاه اسب و قاطر بود. علي الرّسم اغلب اوقاتم صرف رفتن طويله و سوار شدن اسبها يا پشت بام طويله بازي كردن بود. به اين ترتيب در مدّت چهار سال قرآن را تمام كردم و همه از من مأيوس بودند كه تحصيلي بنمايم. برخلاف گذشته كه محبوب مرحوم ديوان بيگي بودم، مغضوب شدم و انس غريبي به مرحومه والده داشتم. او هم محبّت فوق العاده با من داشت. علاوه [بر] چوب استاد اغلب از مرحوم پدرم هم چوب مي‌خوردم، لكن اين چوبها مانع بازي كردن و مقتضيات طفوليّت من نمي‌شد. به ناز و نعمت از حيث لوازم زندگاني و مشروب و مأكول و مسكون كه خانه ما از جاهاي بسيار با صفاي آن شهر بود زندگاني مي‌كرديم.

ترقي ديوان بيگي‌

شهرت خدمات مرحوم ديوان بيگي به طهران رسيد. مرحوم مستوفي الممالك هم از آنجا متصل به همه نوع اظهار مرحمت مبذول مي‌داشت. اعتبارات دولتي اسباب آرايش اعتبار ملكي و اولاد و جمعيّت شد. مرحوم ديوان بيگي محسود اقران شد، بخصوص يك صفت بخشش وجود و سخائي هم داشت كه كمتر ديده و شنيده شده بود. به‌اين جهت بيشتر اسباب توجّه عامّه شد و ترقّي كامل كرد.

غلام گردشي معتمد الدوله شاه‌آباد

در ذيحجه ۱۲۸۴ معتمد الدوله مرحوم به سركشي و بلوك گردشي رفت به مريوان كه يكي از بلوكات هفده‌گانه كردستان و سرحدّ عثماني و هم خاك است با اورامان، يعني در طرف مغرب. در آنجا قرار بناي قلعه‌اي به اسم شاه‌آباد گذاشت.

حسن سلطان اوراماني سابق الذّكر حاكم اورامان را به مريوان احضار كرد. حسن سلطان با هزار تفنگچي نخبه و دو برادرش كه بهرام بيگ و مصطفي بيگ باشند به خدمت شاهزاده آمدند، در صورتي كه جمعيّت شاهزاده تقريبا بالغ به يكصد و پنجاه الي دويست نفر مي‌شد. حسن سلطان در كمال بي‌اعتدالي و بي‌اعتنائي با حضور شاهزاده بعضي حركات خلاف ادب و اطاعت مي‌كرد.

كشتن حسن سلطان‌

درين موقع يك روزي كه شاهزاده سوار شده و حسن سلطان هم محض خودنمائي با همراهي با او سوار شده بود، يك نفر فرهاد نام قاطرچي را با خنجر مجروح كرده بودند. فرهاد به شاهزاده عارض شده گفته بود تو فرهادي من هم فرهادم. همين‌طور كه من تحمل مي‌كنم تو هم صبر كن. در يكي از دهات مريوان كه اسم آنجا «بيلگ» است شاهزاده منزل كرده، آنجا ده محقري است. شاهزاده در مسجد آنجا و همراهان در خانه‌هاي رعيتي منزل كرده، مراجعت از سواري سلطان را احضار مي‌كنند با دو برادرش به ميان مسجد كه منزل شاهزاده است به عنوان اينكه خلعت به آنها مي‌دهند. چون قريه بيلگ محقّر است و گنجايش ندارد مرخّص شدند به اورامان مراجعت كنند. هر سه برادر كه حسن سلطان و مصطفي بيگ و بهرام بيگ باشند مي‌روند خدمت شاهزاده و در را مي‌بندند. تمام تفنگچيهاي اورامان دور مسجد را احاطه مي‌كنند. شاهزاده به حسن سلطان مي‌گويد مرخصيد برويد و خلعت خود را بگيريد و همين حالا حركت كنيد. فراشباشي آنها را به منزل خودش دعوت مي‌كند كه تا خلعتها را مي‌آورند قهوه‌اي بخوريد. آنها در كمال غرور با اطمينان به منزل باشي مي‌روند. درين بين معتمد الدوله مرحومين شرف الملك و ديوان بيگي و ميرزا يوسف [را] كه فعلا زنده و مدتي است به مشير ديوان ملقب است و اين سه نفر همراه شاهزاده مي‌روند. مي‌فرمايد به واسطه شرارت و هرزگي، حسن سلطان و برادرانش را گفتم حبس كنند. اينها متفقا مي‌گويند يك نفر از ماها و اهل اردو جان به‌در نمي‌بريم از دست اين تفنگچيها كه الآن دور اين مكان را احاطه كرده‌اند.

شاهزاده سفّاك بي‌باك از اين اظهار حضرات متغيّر مي‌شود و صدا مي‌زند باشي اين نعش را بكش بيرون جلو سگها بينداز. بدون درنگ نعش حسن سلطان را كه مي‌گويند خيلي سفيد و فربه بوده مي‌كشند بيرون. تفنگچيها كه در دامنه كوهي مشرف به آن مسجد و ده به انتظار نشسته بودند تصوّر مي‌كنند الاغ سفيد مرده و اين نعش الاغ است. بعد يك نفر مي‌آيد مي‌بيند نعش حسن سلطان است. تمام آنها فرار مي‌كنند. معلوم مي‌شود شاهزاده استخاره به قرآن كرده آيه( فَخُذْها بِقُوَّةٍ ) آمده. او را خفه كرده‌اند و دو برادرش حبس‌اند. در ماده تاريخ خود شاهزاده قطعه‌اي گفته كه مطلع آن اين است:

به سال فرد پس از الف در مه قربان

‌به بيلگ اندر مقتول شد حسن سلطان(۱۲۸۴)

سال ۱۲۸۵ خفه كردن بهرام بيگ‌

در آن صفحات كاري بزرگتر و مشكلتر ازين به مخيّله كسي نمي‌گذاشت كه معتمد الدوله به اين سهولت انجام داد. مصطفي بيگ و بهرام بيگ برادران حسن سلطان را زنجير به گردن سوار قاطر با موكب شاهزاده وارد شهر سنندج كردند. مردم به تماشا اجتماع كرده، عقل كردستاني باور نمي‌كرد كه چنين قضيه‌اي براي آن حضرات رخ بدهد. آنها را به محبس حكومت برده، بعد از مدتي بهرام بيگ را كه حرفهاي خلاف مقتضي از دهنش شنيده مي‌شد و كسان خود را به مخالفت شاهزاده و خونخواهي برادر تهييج و تحريض مي‌كرد، در همان محبس مسموم كرده از خيال او هم آسوده شدند.

شاهزاده به واسطه اين عزم راسخ ابهّت و رعب غريبي در نظر شهري و سرحدّات حاصل كرد. بالطبيعه باقي اطراف و بلوكات و ايالات منظّم و آرام شد.

ديوان بيگي حاكم اورامان‌

درين تاريخ حكومت اورامان با مرحوم ديوان بيگي شد. بعد از چندي شاهزاده او را به تسليه ذريه حسن سلطان و تأمين اورامان و استمالت رعاياي آنجا فرستاد. به صورت ظاهر خيلي اظهار اطاعت كرده، مرحوم ديوان بيگي را خوب پذيرفته و تعارف و پيشكش داده مهمانداري كرده بودند، لكن در باطن هم قسم شده و متّفقا كمر به خونخواهي حسن سلطان بسته بودند. اطميناني كه بود محمّد سعيد سلطان در مقابل اظهار اطاعت مي‌كرد و شاهزاده مي‌خواست اورامان تخت را هم به او بسپارد در تحت رياست مرحوم ديوان بيگي. ولي ممكن نبود كه اورامان تخت زير بار تمكين او بروند، بخصوص از حسن سلطان و برادرهايش تقريبا سي نفر پسران دلير باقي بود.

اهميت ديوان بيگي‌

بالأخره مرحوم ديوان بيگي به شهر مراجعت كرد و تجديد سال شد، و درين سنه ۱۲۸۵ چه از جهت التفات اولياي دولت و اطمينان معتمد الدوله كه ساعت به ساعت به مرحوم ديوان بيگي زيادتر مي‌شد، و چه از حيث مواجب كه آن اوقات خيلي اهميت داشت و به همه‌كس نمي‌دادند، مرحوم ديوان بيگي پانصد تومان مواجب ديواني، ششصد تومان خرج سفره حكومت داشت و چه از بابت املاك و چه از حيث اداره و حكومت و جمعيّت و نوكر و اسباب بزرگي و اسب و قاطر و غيره و غيره، مرحوم ديوان بيگي اسباب حسد تمام بزرگان كردستان شده بود و مرجعيّت تامّه داشت و از هرجهت خانواده ما بر اغلب تفوّق داشت.

و من به مقتضاي سن مشغول لهويّات و بازي و گردش بودم. به واسطه انسي كه من به مرحومه والده داشتم و عشقي كه او با من داشت، مزيد بر علّت تنبلي خودم در درس و مشق شده بود. هرجا به خانه قوم و خويشها مي‌رفت من هم مي‌رفتم و با بچّه‌هاي آنها مشغول بازي بودم و همچنين آنها كه به خانه ما مي‌آمدند. شهرت نظم و سياست معتمد الدوله به همه‌جا منتشر شد. كم‌كم به شياع رسيد كه پسران حسن سلطان در صدد تلافي‌اند و محمّد سعيد سلطان توسط مرحوم ديوان بيگي متّصل راپورت مي‌داد، در ذي‌قعده اين سال شاهزاده معتمد الدوله هم از حركت پارسال جري شده و هم شاهزاده غيور با عزمي بود آن صحبتها را مي‌شنيد به رگ غيرتش خورده عازم شد كه به مريوان سفري بكند.

اردويي هم مركّب از پانصد الي هزار سوار و پياده و سرباز كمتر تهيّه ديد و حركت كرد تا رسيدند به قريه انجمنه كه در بين مريوان و اورامان واقع است و كوههاي اورامان مشرف به آنجاست.

شرارت فرزندان حسن سلطان‌

محمّد سعيد سلطان متّصل آدم فرستاد و پيغام داد كه حضرات اوراماني و پسران حسن سلطان به خيال شرارت و تلافي‌اند. شاهزاده اعتنا نداشت. تا آخرين قاصد محمّد سعيد سلطان شب رسيد كه حضرات آمده‌اند در كمركوهي كه به اردو مشرف است نشسته و منتظر فرصت‌اند. مرحوم ديوان بيگي رفت و به شاهزاده عرض كرد. شاهزاده متغيّر شده بود كه سگ كي‌اند جرأت به جسارت نمايند.

مرحوم ديوان بيگي گفته بود فرض كنيد شما ناصر الدين شاه، آنها هم بابيها، بهتر اين است از اين منزل حركت كنيم. باز به خرج شاهزاده نرفت به اطمينان اينكه محمّد باقر خان اصفهاني نوكر شخصي خودش حاكم مريوان بود و با جمعيّت مريواني به استقبال آمده، راضي نشد به حركت آن شب و ترديد داشت در صدق و كذب قول محمّد سعيد سلطان و مرحوم ديوان بيگي.

تا پاسي از شب رفت حضرات اوراماني در كوه نزديك اردو كه به انتظار صبح نشسته بودند آتشها در چند نقطه افروختند. ناچار شاهزاده چكمه و لباس سواري پوشيده و يقين كرد ديگر كار گذشته. وسط چادرها آمد روي صندلي نشست و مرحومين شرف الملك و ديوان بيگي و محمّد علي خان سرتيپ فوج ظفر كه ظفر الملك و بعد سالار مكرّم لقب گرفت با ميرزا يوسف كه بعد وزير شد و الآن مشهور و ملقب به مشير ديوان است تبعيّت شاهزاده را كرده، با چكمه و لباس سواري نزد شاهزاده ايستاده، جلو صندلي آتش افروخته بودند و با كمال وحشت بر خلاف اوّل شب منتظر قتال بودند. ساير اهل اردو و دويست نفر سرباز كه با شاهزاده بودند سنگر بسته و به انتظار پشت سنگرها نشسته بودند. حوالي صبح كه يك ساعت بيشتر به طلوع فجر مانده شاهزاده به حاضرين گفته بود: مرحوم نايب السلطنه عبّاس ميرزا درين شبها كه احتمال شبيخون مي‌رفت هنوز صبح نشده مي‌فرمود اذان مي‌گفتند كه دشمن تصوّر كند روز شده و از خيال خود بگذرد، بهتر اين است اذان صبح را بگويند. به سيّد عبد الغفور مرحوم كه سيّد جليل القدر بامزه و باكله‌اي بود و سمت نديمي مرحوم ديوان بيگي را داشت، شب‌وروز در سفر و حضر حتّي سفر تهران همراهش بود، گفتند اذان بگويد.

فرار معتمد الدوله‌

به محض گفتن اللّه اكبر بدون فاصله حضرات اوراماني شليك كردند و از شليك اوّل بيست و دو نفر كشته شد. سربازها قدري مقاومت كردند، لكن سلطان آنها كشته شد. آنها هم رو به فرار نهادند. حبيب نام جلودار شاهزاده كه تهيّه فرار را ديده و يراق تيپ طلاي شاهزاده را به گردنش حمايل كرده بود كه از ميدان در ببرد، تا صداي تفنگ بلند شد اسب سواري شاهزاده را حاضر كرده، شاهزاده خواسته بود پا به ركاب بگذارد تفنگي به سينه حبيب خورده همانجا افتاد. شاهزاده و تمام اهل اردو چه سواره و چه پياده فرار كردند.

وضع ديوان بيگي‌

مرحوم ديوان بيگي كه سه اسب خاصّه و هفتاد سوار همراه داشت با آن تنه سنگين پياده مانده بود. پاي پياده ناچار به كوه زده و اهل اردو هم البته درين موقع كسي اسبش را به پسر و برادر خود نمي‌دهد، گلوله هم مثل تگرگ روي اينها مي‌بارد. درين گيرودار خاصّه تراش شاهزاده كه سوار كره اسبي بوده، مرحوم ديوان بيگي را به ترك خود سوار مي‌كند و نهايت مردانگي را كرده كه در قوّه كسي نبوده، با اينكه كره لگدهاي مكرّر مي‌اندازد تا مسافتي كه ديگر گلوله نمي‌رسد مرحوم ديوان بيگي را مي‌رساند. درين بين پاشا نام جلودار خودش مي‌رسد و اسب سواري خودش را مي‌رساند. در صورتي كه از پشت سر گلوله به كتف پاشا خورده و از جلو در رفته و زير زنخش خورده و در بين پوست و گوشت گردنش مانده بود.

مرحوم ديوان بيگي به آن خاصّه تراش اسب و پول و خلعت داد و تا در كردستان بودند هميشه او را مراعات مي‌فرمودند. شاهزاده و همراهان به مأمن مي‌رسند و در همانجا عريضه مفصّلي به ناصر الدين شاه مي‌نويسد و اين شعر عربي را هم در عريضه درج مي‌كند:

و ليس الفرار اليوم عارا علي الفتي

‌اذا عرفت منه الشّجاعة بالامس

قتل و غارت‌

همراهان هركس جاني به در برده به آنجا رسيده، سايرين يا مقتول يا مجروح و زير سنگها و شعب كوهها پنهان شده بودند. حضرات اوراماني كه به قيد قسم مصمّم كشتن شاهزاده شده بودند داخل اردو مي‌شوند. هوا روشن شده بود رو به چادرپوش شاهزاده مي‌روند. دو نفر قاپچي از ترس جان يكيشان خرقه خز شاهزاده را مي‌پوشد و ديگري با چماق نقره بالاي سر او ايستاده حضرات داخل چادر مي‌شوند. قاپچي چماق به دست مي‌گويد جسارت نكنيد خود حضرت والاست روي صندلي نشسته. آنها هم در نهايت اشتياق هر دو را سر مي‌برند و به عقيده اينكه معتمد الدوله را كشتند، ديگر تعاقب از فراريها نمي‌كنند و مشغول غارت مي‌شوند.

آنچه نقدينه و محمول و ملبوس بوده مي‌برند، آنچه شربت‌آلات بوده مي‌ريزند و مي‌شكنند. متكّاها را پاره كرده پرهاي آن را به باد مي‌دادند، چيت دوره و لفاف آن را مي‌بردند. تمام چادرها را همين‌طور پاره كرده «روه»«۱» و آستر آن را مي‌برند.

مهترخانه‌

سهراب كچل«۲» كه عاقله پسران حسن سلطان بوده و اين كارها به دستور العمل او شده سوار اسب مشهور «قلمكار» شاهزاده مي‌شود و مي‌خواند «سكّه بر زر مي‌زنم تا صاحبش پيدا شود». سرنا و دهل كه معمول آن صفحات است در مواقع بزم و رزم مي‌زنند و چوپي مي‌كشند به صدا درآورده و اين صدا و زدن سرنا و دهل را «مهترخانه» مي‌گويند. مختصر اين است خونخواهي كامل حسن سلطان شد و دو برادر مصطفي بيگ و بهرام بيگ باز در حبس فرهاد ميرزا بودند. پسران آنها رعايت حال پدر نكرده و اقدام به چنين امر خطيري نمودند و شادي‌كنان و دهل‌زنان، سالم و غانم، مسرور و منصور به مكان خود كه قريه دزلي حاكم‌نشين اورامان تخت [بود] مراجعت كردند.

محمد باقر خان در چادر و چاقچور

و امّا اردوي شاهزاده و فراريها، اوّل كسي كه با چادر و چاقچور زنانه در شب وارد سنندج شد محمّد باقر خان اصفهاني حاكم مريوان بود كه با آن لباس به خانه مرحوم شيخ محمّد فخر العلما اعلي اللّه مقامه پناهنده شد و مردم ملتفت قضيه شده، مشهور شد در آن شب كه مرحومين معتمد الدّوله و ديوان بيگي را هردو كشته‌اند، زيرا دو نفر قاپچي مقتول سابق الذكر را يكي معتمد الدوله و ديگري مرحوم ديوان بيگي فرض كرده بودند، يعني يقين اوراميها اين بوده و شايد از آنها به دهات منتشر شده، يا مردم حدس زده بودند چون مرحوم فرهاد ميرزا آمر قتل حسن سلطان و مرحوم ديوان بيگي مأمور حكومت آنجا بوده چنين حدس زده‌اند.

______________________________

(۱). (- رويه)

(۲). كپل هم مي‌تواند خواند.


4

5

6