تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد ۳

تاریخ ادیان و مذاهب جهان0%

تاریخ ادیان و مذاهب جهان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان

نویسنده: عبدالله مبلغى آبادانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 16512
دانلود: 5410

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16512 / دانلود: 5410
اندازه اندازه اندازه
تاریخ ادیان و مذاهب جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد 3

نویسنده:
فارسی

روانشناسي تاريخي انسان نشان مي‌دهد كه بشر از پگاه آفرينش لحظه‌اي بي‌دين و بي‌عقيده نبوده است به طوري كه اشكال مختلف پرستش در كليه ادوار تاريخ همين را اثبات مي‌كند. دين از بدوي‌ترين شكل خود كه به صورت باور به يك نيروي مزبور عيني بود تا شكل منطقي، فلسفي عقل و علمي و مترقي امروزين وجود داشته است.
بررسي دين‌هاي روم و يونان، ژاپن و مصر و ايران باستان، دين يهود، مسيحيت، دين حنيف حضرت ابراهيم، اسلام و ... .
در اين كتاب دين‌هاي فوق به طور مختصري شرح داده شده، تاريخ و علل پيدايش، آئين‌ها، برنامه‌ها و همچنين خصوصيات قومي و ظاهري هر يك نيز به همراه مناطق جغرافيايي و برنامه‌هايي كه به قول خود انسان براي بشر داشته‌اند نيز آورده است...


مكتب هاى كلامى


مقدمه:


تعريف علم كلام ؛

لاهيجى مى گويد: علم كلامى، علمى است كه اعتقاد به خداوند را از راه ادله و براهين، اثبات مى كند.

ابونصر فارابى (م ۳۳۹ ق) مى گويد: علم كلام، دانشى است كه آدمى را توانا مى گرداند تا آرا و افعال معينى را كه واضع شريعت تصريح فرموده، دريابد.

عضد الدين ايجى (م ۷۵۶ ق) مى گويد: علم كلام، علمى است كه آدمى را در اثبات عقايد دينى توانا مى كند.

سعد الدين تفتازانى (م ۷۹۲ ق) مى گويد: كلام علم به عقايد دينى از طريق ادله و برهان است.

شريف جرجانى (م ۸۱۶ ق) مى گويد: كلام، علمى است كه از ذات و صفات پروردگار بحث مى كند.

ابن خلدون (م ۵۸۸ ق): علم كلام، استدلال بر عقايد است.

ابوحنيفه (م ۱۵۰ ق) علم كلام را فقه اكبر ناميده است. و تفتازانى علم كلام را به علم التوحيد و الصفات تعبير كرده است و گفته است كه علم كلام در برابر علم شرايع و احكام قرار دارد.

در وجه تسميه اين علم به كلام اقوال مختلفى است:

۱ - كلام مشهورترين مباحث اين علم است.

۲ - عنوان مباحث اين علم چنين است: «كلام فى كذا... »

۳ - در تحقيق شرعيات و الزام دشمنان، موجب قدرت بر كلام مى گردد، مانند: منطق و فلسفه و...

۴ - نخستين دانش واجبى كه تعليم و تعلم آن به وسيله كلام صورت مى گيرد.

۵ - اين علم با مباحثه و تكلم از دو طرف صورت مى گيرد

۶ - جدال در اين علم، بيشتر از ديگر علوم است. لذا نياز به كلام با مخالفان و رد آنان بيشتر است.

۷ - متابعت ادله اين علم، بر خلاف ديگر علوم

۸ - تاءثير مستقيم قلبى و روحى اين علم از ديگر علوم بيشتر است.


پيدايش علم كلام ؛

در نيمه دوم قرن اول هجرى پاره اى از مسائل كلامى از قبيل مباحث جبر و اختيار و مسائلى از اين قبيل مطرح بوده است.

شايد نخستين حوزه رسمى اين مباحث، حوزه درس حسن بصرى (م ۱۱۰ ق) بوده است.

در همين دوران دو شخصيت برجسته و ممتاز تاريخ كلام اسلامى مى زيسته اند كه پرتو وجودشان از اعماق تاريكيهاى جبرى گرائى سياه و اموى ساخته، مى درخشيد. اين دو نفر معبد جهنى و غيلان دمشقى بودند اين دو دانشمند به آزادى انسان و اصل اختيار تكيه و تاءكيد داشتند.

در اسلام اوليه و تعاليم قرآن و پيام آور خداوند كلام وحى، منطق فطرى و استدلالى روحى - روانى خاص خود را داشت، و چنان بر جان و دل مى نشست كه استدلال خويش را در اثبات و عينيت خويش داشت. و از طرفى نهضت اسلام، يك ايدولوژى انسانى بود كه نياز فطرى بشر را پاسخگوى بود. هنوز بازى با عقايد و مظاهر تزوير و خلافت سياه، و غارت خلق آغاز نشده بود، تا نيازى به توجيه مسائل اعتقادى و جنگ زرگرى كلامى باشد.

اين همه قيل و قال از وقتى آغاز شد كه اسلام همچون پوستينى وارونه، ترسناك و هول انگيز، بر اندام احبار و رهبان خلافت غصب و متحدان رقيب شان لرزه بر اندام خلق افكند و نفرت و نكبت از اسلام خلافت و عقايد منسوب به آن آغاز شد. الحاد پديد آمد و ملحد و زنديق تبر بر دست، براى ريشه كن كردن خليفه خون آشام، ابتدا به نفى خدائى پرداخت كه خليفه آن را نمايندگى مى كرد.

حقا كه چنين بود و الحاد در تاريخ اسلام قبل از اينكه پشتوانه فلسفى داشته باشد، يك واكنش صرفا سياسى و عكس العمل روحى و روانى بود.

خلافت غصب و رژيم حاصله از آن يعنى رژيم اموى براى خفه كردن خلق به ايدئولوژى و فلسفه خاصى نياز داشت. انديشه جبر يگرائى و دگماتيسم سياه اخباريگرائى دو قائمه اى بودند كه رژيم اموى بر آن دو تكيه داد و هزار ماه سياه حكومت كرد.

جبريه كارش سلب عقل وعلم و اختيار و آزادى از انسان بود و توجيه جنايات خليفه خدا!!

چنين اقدامى مستلزم ترسيم چهره اى خشن و خون ريز و بى رحم و ظالم از خداوند بود تا چهره خليفه توجيه شود. چنين شب سياهى مستلزم توجيه و تفسير اسلام به يك مسلك درد و رنج و فقر و فالكت و سيه روزى انسان بود، تا وضع موجود توجيه خود را بازيابد.

محدثان و متكلمان اموى در پشتوانه بخشيدن به اين باورها كوشيدند و با جعل احاديث و خلق كلام به مدت مديدى چشم و گوش خلق را بستند. اين چشم بندى از پگاه كودتاى سقيفه آغاز شد و نمودهاى تاريخى آن را بايد در همين تاريخ نقلى موجود ديد كه چگونه مردم شام و عراق و حجاز و سراسر امپراطورى عربى همچون حيوان در خلاب فرو رفته بودند.

بساط اين حيوان سازى و عوام پرورى آنچنان است كه مسعودى در قرن چهارم هجرى قاه قاه مى خندد!! و خواننده امروز تاريخ بر تنهائى علىعليه‌السلام و آل او كه در ميان اين عوام معاويه ساخته و كعب الاحبارها پرداخته، چگونه مظلومانه مى زيستند، مى گريد.

مكتب جبريه كه مكتبى اموى ساخته بود، براى توجيه وضع موجود، آيات قرآن را به نفع رژيم و در جهت استحمار خلق تحريف و تاويل مى كرد و براى اصول مكتب خود آياتى را در دست نشان ساخته بود.

جبريه بر انسان و ازادى عمل و اختيار او دست گذاشته بود و تاءكيد داشت كه هر چه هست از گفتار و كردار، خير و شر، فقر و فلاكت، و همه آلام و مصائب و.. بدست خداوند است: خدا خواسته تا حسين كشته شود و يزيد سرمست گردد، خدا خواسته تا آل سفيان و آل مروان حكم خون خلق را بمكند و ال على و پيروانشان به خون غلتند، و اگر در روز رستاخيز يزيد واسلاف و اخلاق او به فردوس در آيند و حور العين بغل گيرند، كار خداست و اراده او است. پس جاى اعتراض و ترديد نسبت به وضع موجود نيست. بايد تن به تقدير سپرد و بنده خوبى بود.

تاءكيد تسنن اموى و فقها و علما وابسته آن بر اطاعت اولى الامر كه مصاديقش كودتاچيان سقيفه و سلاطين اموى بودند، ريشه كلامى اش ‍ در مكتب جبريه قرار داشت. اطاعت خدا مترادف بود با اطاعت خليفه و عصيان بر خليفه، عصيان بر خدا و اطلاق مفسد فى الارض و چوبه دار و شكنجه و سياهچال و سوختن و قطعه قطعه كردن و... تفكرى كه ريشه در دل هر ديكتاتورى مذهبى - فاشيستى دارد، و ترفند شناخته شده تاريخ حزنبار اسلام است.

تاريخ سياه قرن اول هجرى نشان مى دهد كه اين مكتب تا لااقل سال ۸۰ هجرى يكه تاز ميدان بود و رژيم اموى در سايه آن مى غنود.

مكتب جبريه كه پشتوانه هايش را از آيات و روايات مى گرفت، خيل بزرگ علما و فقها و محدثان هر نحله اى را با خود همراه داشت و لذا هنوز پس از گذر ۱۴ قرن آثار نكبت بار خود را در عرصه اذهان و انديشه همه فرقه هاى اسلامى حفظ كرده است و كم تر فرقه اى را مى توان ياقت كه اسير مواريث جبريرائى نباشد.

به همين دليل پس از تابش خورشيد عقل گرائى در قلمرو عقايد اسلامى همه متحدان فكرى و سياسى مكتب جبريه عليه عقل و صاحبان تعقل و تفكر قيام كردند و به تكفير خردمندان و قتل عام آنان پرداختند.

معبد جهنى و غيلان دمشقى نخستين كسانى بودند كه بساط جبريه را به انتقاد گرفتند و لب به اعتراض گشودند. و آنچه را كه ما بعدها در تاريخ به مكتب تعقلى معتزله مى شناسيم، ريشه در تعاليم همين دو نفر دارد.

نهضت تعقلى در اواخر قرن اول هجرى آغاز شد و بسرعت پشتوانه فلسفى - كلامى نهضت بزرگ ضد اموى گرديد تا كه سرانجام در سال ۱۳۲ هجرى اين رژيم را در تماميت آن سرنگون ساخت.

علم كلام در اسلام اصولا جنبه توجيهى داشته و دارد و از همين رو به دو قسم عقلى و نقلى شده است كه هر قسم ظآن استدلالات و براهين خاص خود را دارد و همان گونه كه در بالا اشاره شد، علم كلام همواره در تاريخ عقايد اسلامى مورد مخالفت بخش بزرگى از علما و فقها مذاهب و فرق واقع شده است. ائمه مذاهب اربعه تسنن با علم كلام موافق نبودند و پيروانشان نيز چنين بودند. مذاهب و فرقى كه با كلام ميانه اى داشتند و مكتب هاى كلامى تاسيس كردند، عبارتند از اماميه، معتزله، اشاعره، مرجئه، و احيانا اسماعيليه و برخى مذاهب خوارج.(۲۱۵)


مكتب كلامى معتزله


تاريخچه نهضت معتزله

پيدايش اين مكتب به سالهاى ۸۶ - ۶۵ هجرى و عهد عبدالملك مروان خليفه اموى مى رسد. اين مكتب در مقابل مكتب جبريه پديد آمد كه شرح آن گذشت. جبريه بر اين باور بودند كه بندگان خدا صاحب افعال خود نمى باشند. خير و شر بدست خدا است. آدمى محكوم به جبر است و تن در دادن به تقدير و وضع موجود!

در مقابل معتزله معتقد بودند كه انسان در همه افعال و كردار خود آزاد و مخير است.

پيروان مكتب جبريه معتزليان را قدريه مى خواندند و در قدح آنان حديثى ازقول پيامبر اسلام صص جعل كردند كه: « القدريه مجوس ‍ هذه الامه » و احاديثى مشابه عليه آنان مى ساختند و شايع مى كردند تا از نفوذ نهضت تعقل گراى معتزله جلوگيرى كرده باشند.

نخستين كسى كه با مكتب جبريه به ستيز برخاست، «معبد بن عبدالله بن عويم جهنى بصرى» بود. گويند او عقايد كلامى خود را از يك ايرانى به نام «سنبويه» گرفته بود.

«معبد جهنى» مى گفت: پروردگار افعال بندگان را به خودشان واگذاشته است. معبد در سال هشتاد هجرى به جرم فساد عقيده كشته شد. پس از مرگ معبد جهنى شاگردان او غيلان دمشقى و يونس ‍ اسوارى نهضت او را ادامه دادند. جعد بن درهم به آن دو نفر پيوست و در ترويج مكتب معتزله كوشش فراوان كردند.

قشريون اخبارى در همدستى با جبريه به مخالفت با مكتب تعقلى معتزله پرداختند. اين قشريون كه نام صحابى را بر خود داشتند و برخى از تابعين بودند، تلاش بسيارى كردند تا از روشنگريهاى مكتب معتزله جلوگيرى كنند.

آنان طبق معمول به تكفير و تحريم معتزليان فتوى دادند و شنيدن اقوال روشنگرانه معتزله را حرام دانستند و خلق را بر حذر داشتند. قشريون توصيه مى كردند كه مسلمانان بر معتزليان سلام نكنند و بر جنازه هاشان نماز نگزارند و به عيادت بيماران شان نروند.

معتزله در تاريخ اسلام و كلام اسلامى به اصحاب العدل و عدليه و سرانجام معتزله معروف و مشهوراند.

نهضت معتزله توانست سيماى روشنى از خداوند و اصول اسلامى ارائه كند و تحريفات و جعليات جبريه و مكتب محدثان را از ساحت اسلام پاك سازد.

قرار گرفتن و اصل بن عطا در راس اين مكتب به آن غناى تازه اى بخشيد و آن را از شكل تئورى پيشتاز تعقلى به يك مكتب كلاسيك كلامى تبديل كرد.

واصل بن عطا متولد مدينه و مقيم بصره از شاگردان حسن بصرى (۱۱۰ - ۲۱ ق) بود. او كه داراى عقلى فعال و ذهنى نقاد بود، از همان آغاز بر اقوان خود برترى هاى علمى و عقلى بسيارى داشت. علم و نبوغ و بلاغت و قدرت بيان او جاذبه اى شگفت به او مى داد. با استادش حسن بصرى بر سر مسائل علمى به جدال پرداخت و همين نزاع علمى به اعتزال او انجاميد. ماجرا بر سر جنگ زرگرى كلامى بود كه خلافت اموى ومكتب جبريه به آن دامن زده بودند و آن مسئله مهم مرتكب گناه كبيره بود كه آيا: كافر است؟ يا منافق است؟ حسن بصرى و باند او در اين معركه، قائل به منافق بودن مرتكب كبيره بود. و واصل بن عطا به استادش اعتراض كرد كه نه اين و نه آن، بلكه «منزله بين المنزلتين» گويا مريدان چاپلوس حسن بصرى، واصل بن عطا را از جلسه درس ‍ بيرون راندند. اين اهانت به عزلت او انجاميد در مسجد بصره ستونى را اختيار كرد و عقايد خود را ابراز داشت.

لازم است گفته شود كه مكتب معتزله تا قبل از اينكه دولتى شود و آلت دست خلافت عباسى قرار گيرد، نقش و سهم مهمى در تنوير افكار و خيزش اذهان دارد. مخصوصا كه در انگيزش همگانى توده ها در قيام عليه رژيم اموى نقش كليدى و محورى داشت. اما متاءسفانه بنا به سرنوشت همه عقايد نو و سازنده و پويا كه دوره افول وركوردى دارند، مكتب كلامى معتزله پس از اقتدار عباسيان دچار ركورد سياسى - علمى - عقلى شد و تا مدتى ايدئولوژى رژيم عباسيان بود و بلاى بزرگ خلق قرآن و تفتيش عقايد و... را باعث گرديد كه سابقه و خدمات اين نهضت را مخدوش نمود.


اصول پنجگانه مكتب معتزله ؛

۱ - توحيد، در ذات و صفات صانع، افعال،

۲ - عدل ؛ خداوند عادل است، شر فساد را دوست ندارد و...

۳ - وعد و وعيد؛ مژده به نيكوكاران و بيم به بدكاران و...

۴ - المنزله بين المنزلين ؛ مرتكب كبيره نه مؤ من است و نه منافق، بلكه درجه اى بين ايمان و كفر دارد.

۵ - امر به معروف و نهى از منكر؛ فرمان به انجام كارهاى خوب و خير و عدل و راستى و درستى در فرد و جمع و جامعه و باز داشتن از كارهاى بد و... كليه اصول و فروع اين مكتب بر عقل و منطق استوار است.

۱ - توحيد؛ توحيد عقلى ؛ خداوند يكى است، چيزى مانند او نيست، او مانند اشيانيست، جيم نيست، جوهر و عرض نيست، اعتراض و خواص و تركيبات و كيفيات و كميات ندارد. قابل قياس نيست، به وهم و فكر خيال نيايد، صفات او عين ذات او است و زايد بر ذات او نيستند. وحدتى مطلق است كه اطلاق فرديت و شخصيت به او باطل است، او خالق كون و مكان و زمان، هستى و آنچه در آن است مى باشد، ابدى و ازلى، واجب الوجود است.

خداوند متكلم است. او كلام را در اشيا ايجاد مى كند و اين است معناى متكلم بودن خداوند.

اين اصل از اصول پنجگانه معتزله مستدل به ادله نقلى و عقلى بسيارى است كه در مقايسه با ديدگاههاى كلامى اماميه از توافق نسبى برخوردار است.

۲ - عدل ؛ خداوند متعال عادل است و تمام كارهاى خداوند در دنيا و آخرت بر عدل استوار است.

عدل خدا عين ذات او است: خداوند شر و فساد را دوست ندارد، افعال و اقوال بندگان را خلق نمى كند و بندگان خود مسئول گفتار و كردار خود مى باشند. اوامر و نواهى خداوند براى مصلحت بندگان صادر مى شود. خداوند تكليف ما لايطاق نمى كند و هرگز از ميزان عدل و داد بيرون نمى رود و اوامر خداوند به محالات تعلق نمى گيرد. كيفر و پاداش را به عدالت دهد، ذره اى خوبى پاداش دهد و ذره اى بدى كيفر دهد.

مكتب اعتزال است مفتخر است كه در آن تاريكى و جور و جهل حاكم، به حسن و قبح عقلى و استقلال عقل در آن دو تاءكيد و تصريح كرده است. آنان اعتقاد داشتند كه حسن و قبح اشياء عقلى و ذاتى و مطلق است. اين شعار معروف معتزله هنوز طنين افكن است كه « القبيح قبيح فى نفسه و الحسن فى نفسه. » آنان عقل را در ادراك احكام شرعى مستقل مى دانستند. اين ديدگاه عدل را از آسمان به زمين كشاند و عدالت اجتماعى را كه مشخصه اسلام نخستين بود، پس از يك قرن دوباره بر باوره ها نشاند.

۳ - وعد و وعيد؛ عدالت خداوند اقتضا مى كند كه به نيكوكاران وعده پاداش دهد و به بدكاران وعيد كيفر دهد. تنها راه نجات از وعيد، توبه است. خداوند از تقصير بنده گناهكار نادم و تائب در مى گذرد.

معتزله در مسئله وعيد اختلاف نظر پيدا كرده اند. گروهى استدلال مى كردند كه عذاب گناهان كبيره از هركس كه باشد (مؤ من و كافر)، واجب است. و گروهى فقط عذاب كفر را واجب مى دانستند. و در حق الناس اگر صاحب حق درگذرد، عذابى در كار نخواهد بود.

گروهى با عنايت به لطف و رحمت خداوند معتقد بودند كه خدا از روى تفضل و نه استحقاق، از تقصير برخى گناهان درگذرد.

اما در مسئله وعده خداوند مبنى بر پاداش نيكو كاران اختلاف نظرى وجود ندارد.

۴ - منزله بين المنزلين ؛ گفته شد كه در طى حاكميت جبريه و جنگ زرگرى خلافت، مسائلى شگفت براى انحراف اذهان و سرگرم كردن عوام و خواص مطرح مى شد. طرح مسئله مرتكب كبيره و سرنوشت عقيدتى وى كه آيا مؤ من است يا كافر و يا منافق يكى از معضلاتى بود كه جدال بسيارى را باعث شده بود. و اصل بن عطا در حوزه درس استادش ‍ حسن بصرى به اعتراض ايستاد و گفت كه نه مؤ من و نه كافر بلكه درجه اى بين اين دو. و اين حرف يكى از اصول مكتب اعتزال شد. گفته مى شود طرح اين مسئله ابتدا از سوى خوارج بوده است.

پيشينه طرح سوال مرتكب كبيره آيا فاسق است، كافر است، مؤ من است يا منافق، يك انگيزه سياسى داشت و خوارج اوليه براى برخورد با حكام و زمامداران عصر خود دنبال بهانه شرعى مى گشتند.

۵ - امر به معروف و نهى از منكر؛ يكى ديگر از افتخارات مكتب اعتزال اين است كه بر خلاف ديگر فرقه ها و مذهب ها كه اين اصل را فرع كرده براى فراز از مسوليت آن، در فورع دين خود نهاده اند، معتزله اصل امر به معروف و نهى از منكر را كه محور مسائل اجتماعى - سياسى اسلام مى باشد، در اصول عقيدتى خود قرار داده اند. و اصل عدل و اصل امر به معروف و نهى از منكر بود كه قيام ضد اموى را تدارك ديد. در اجراى اين اصل خوارج نيز حساسيت بسيارى داشتند و آنان هيچ شرطى را در انجام آن قبول نداشتند.

اين اصل عقيدتى و اساس وقتى بدست فقها افتاد، خنثى شد و در تنگناهاى شروط و خطوط افتاد. اما معتزله اين اصل را تكليفى حتمى براى مسلمانان دانستند و استدلالى قرآنى مى كردند. فقها دست و پاى اين اصل را بسته، برايش شرايطى قائل شدند كه: آيا واجب است يا مستحب، عينى است يا كفائى و... و....(۲۱۶)


انشعاب در معتزله


فرقه ها؛

در كتب كلام و فرق كلامى، فرقه هاى كلامى ذيل به مكتب معتزله منسوب شده است:

۱ - الحسنيه، ۲ - الواصليه، ۳ - الهذيليه، ۴ - النظاميه، ۵ - البشريه، ۶ - الكعبيه، ۷ - الهشاميه، ۸ - الجبائيه، ۹- الجاظيه، ۱۰ - المعمريه، ۱۱ - الخياطيه، ۱۲ - المرداريه، ۱۳ - الشماميه، ۱۴ - الخابطيه، ۱۵ - الهاشميه، ۱۶ - الحماريه، ۱۷ - الاسكافيه، ۱۸ - الاسواريه، ۱۹ - الجعفريه، ۲۰ - الصالحيه، ۲۱ - المريسيه، ۲۲ - العمرويه.

 ۱ - الحسنيه ؛

شاگردان حسن بصرى را گويند، كه واصل بن عطا از آنان جدا شد.

 ۲ - الواصليه ؛

پيروان واصل بن عطا را گويند. نخستين گروه معتزله بصره هستند كه در سال ۱۳۱ ق رو آمدند و معروف شدند. در قيام بزرگ ضد اموى نقش ‍ داشتند و سخت فعال بودند. در سال ۱۴۵ هجرى قمرى نيز در قيام محمد نفس زكيه و برادرش ابراهيم بن عبدالله نقش مهمى داشتند. پس ‍ از سركوب قيام و شهادت محمد و برادرش، اين معتزليان انقلابى نيز بصره را ترك كردند و بسوى آفريقا مهاجرت نمودند. آنان در مغرب جاى يافتند كه بعدها مركز حكومت شيعى ادريسيه شد. در تاريخ كلام اسلامى، واصل بن عطا را بنيانگذار مكتب اعتزال مى دانند.

انديشه هاى اساسى و جوهرى واصل، انديشه هاى شيعى امامى بود، چرا كه او لااقل مدتى از شاگردان ابوهاشم عبدالله بن محمد حنفيه بوده كه آن دو خود نيز از مكتب معارف امام على بن ابى طالب و امام حسن و امام حسين و امام سجادعليه‌السلام بهره مند بوده اند.

 ۳ - هذيليه ؛

پيروان ابو هذيل محمد بن هذيل علاف را گويند (۲۳۵ - ۱۳۵ ق وى از مشايخ معتزله و فيلسوفى نابغه بود او متولد و مقيم بصره بود و شيخ المعتزله ناميده مى شد. ابو هذيل ديدگاههاى نوينى در مكتب اعتزال پديد آورد. او مشرب مشائى داشت و با انديشه فلاسفه يونان آشنا بود. به همين دليل آرائى شگفت و گاه متعارض با ديگر مشايخ معتزله داشت.

 ۴ - نظاميه ؛

پيروان ابواسحاق ابراهيم بن سيار بن هانى النظام (۲۳۱ هجرى) را گويند. نظام خواهر زاده هذيل و شاگرد وى بود. مبناى كلامى او نيز بر آراء فلاسفه يونان بود. نظام روشنفكرى آزادانديش بود كه با فرقه ها و نحله هاى كلامى - فلسفى. مختلف آشنائى و مجالست داشت. با هشام بن حكم معاشرت داشت و عقايدى از او گرفت جاحظ وى را متهم كرده است كه با آراء هنديان موافق بود و ارسال رسولان را انكار مى كرد، اما جراءت ابراز اين عقيدت را از ترس مسلمانان نداشت. جاحظ وى را متهم مى كند كه قرآن و اعجاز ادبى و نظم آن را منكر بود و معتقد بود كه احكام اسلام از اصول تا فروع بر مردم تحميل شده است. عقايد نظام مورد رضايت استادش ابوهذيل علاف نبود. او كتابى به نام الرد على النظام نوشت جبائى نيز بر نظام اعتراض داشت. گويند اين دو نفر نظام را از دين بيرون دانسته، به كفر متهم كرده اند.

ابوالحسن نيز وى را كافر خوانده است. آراء و عقايد نظام درباره پيدايش ‍ موجودات و خلقت آنچنان دقيق است كه علوم امروز بر آنها مهر تاييد مى نهد. در عين حال جاحظ اعتراف كرده است كه: نظام نابغه اى در علم و عقل بود كه هر هزار سال يك نفر چون نظام در جهان ظاهر شود. نظريه او درباره جز لايتجزى كه جنجال بسيارى آفريد، حقيقتى است كه دانش ‍ امروز به آن اعتراف دارد نظام در صفات ذات ديدگاه خاصى داشت و در اصل امامت با شيعه اماميه همگام بود و به نص جلى اعتقاد داشت. نظام متهم اصلى پرده پوشى حقيقت را در موضوع امامت و خلافت، عمر بن خطاب مى دانست او اشتباهات و خطاهاى بسيارى از عمر بن خطاب مى گرفت و وى را غير قابل بخشش مى دانست. همين عقايد بود كه علما و فقها و برخى مشايخ او را ناخوش آمد و به تكفير و تحريف عقايد او پرداختند. نظام داراى تاليفات بسيارى است كه ابن نديم در الفهرست اين اثار را ياد كرده است.

 ۵ - بشريه ؛

پيروان و شاگردان بشر بن معتمد را گويند. به او ديدگاههاى كلامى شگفتى نسبت داده اند، او شيخ معتزله بغداد بود. گرايشهاى شيعى او باعث شد تا هارون الرشيد وى را به زندان افكند. او براى رفع اتهام از خود اشعارى سرود و از زندان آزاد شد. وى در سال ۲۲۶ هجرى در گذشت.

 ۶ - الكعبيه ؛

پيروان ابوالقاسم عبدالله بن محمود بلخى معروف به كعبى را كعبيه گويند. به او نيز عقايد كلامى شگفتى درباره صفات خداوند نسبت داده اند در رابطه با صفات خداوند از جمله سميع و عليم بودن خدا معتقد بود كه منظور آگاهى و دانائى او به كميات و كيفيات اقوال و اعمال و اشياء است و نه شنوائى و بينائى با حواس. او عقيده داشت بر خداوند واجب است احكامى كه براى بندگان سودمند است، تشريع كند و استطاعت بندگان را در سلامتى عقل و تندرستى جسم مى دانست.

 ۷ - هشاميه ؛

پيروان هشام بن عمرو فوطى بودند.

عقايد كلامى او مغاير با اصول معتزله بوده است به وى نسبت داده اند كه مى گفت: حسبنا الله و نعم الوكيل سخن نادرستى است، زيرا لازمه وكالت آن است كه موكلى باشد!! معجزات انبيا را دليل بر صداقت آنان نمى دانست. بهشت و دوزخ را مخلوق نمى دانست و قائلين به آن را كافر مى انگاشت. هشام بن عمرو در سال ۲۲۶ هجرى در گذشت و از طبقه ششم معتزله بشمار مى رفت.

 ۸ - جبائيه

پيروان ابو على محمد بن عبدالوهاب جبائى (م ۳۰۳ ق از مشايخ معتزله بصره را جبائيه گويند. وى شاگرد ابو يوسف يعقوب بن عبدالله بصرى بود ديدگاههاى كلامى جبانى معروف و مشهور است:

خداوند عالم به اشياء قبل از خلقت آنها بوده، خداوند بينا است يعنى عالم به اشيا است، اگر خداوند مراد بنده اش را مطابق ميل او اجابت كند، در اين صورت مطيع و منقاد بنده اش مى باشد و اين با خدائى او سازگار نيست.

جبائى پيروان بسيارى در بصره و اخواز داشت. پس از مرگ او، پيروانش مريد پسرش ابو هاشم جبائى شدند. جبائى منسوب به شهر جبا يكى از شهرهاى خوزستان مى باشد كه بين بصره و اهواز واقع بود.

ابن نديم مى گويد وى كلام را به زبان ساده بيان كرد و مشكلات آن را از ميان برداشت.

 ۹ - جاحظيه ؛

پيروان عمرو بن بحر معروف به جاحظ را جاحظيه گويند. جاحظ (۲۵۵ - ۱۶۲ ق از چهره هاى مشهور ادب عربى و كلام و معارف اسلامى است و از مشايخ بزرگ معتزله بشمار مى رود. وى داراى تاليفات بسيارى است كخ برخى از آنها امروز در دست است. جاحظ با انديشه و آرا فلايفه آشنائى بسيار داشت و صاحب آرائى در كلام است به او نسبت داده اند كه مى گفت:

آدمى در كسب هيچ امرى دخالت ندارد، تمام شناختهاى ضرورى و طبيعى است، وظيفه بندگان ارادت است و كارها بالطبع از آنها صادر مى شود، قرآن جسدى است كه گاهى به صورت انسان و زمانى به صورت حيوان در مى آيد!! قرآن جسم مخلوق است.

 ۱۰ - معمريه ؛

پيروان معمر بن عباد سلمى باشند كه در سال ۲۱۵ هجرى در گذشت.

به او نيز آرا و اقوالى در كلام نسبت داده اند:

اجساد و اعراض را خداوند پديد نياورده، اجسام اعراض را مى آفرينند، آتش سوختن را ايجاد مى كند و آفتاب حرارت را و... اعراض متناهى نيست.

هر عرضى را معناى خاصى لازم است. قرآن مخلوق و عرض است و فعل پروردگار نيست، زيرا اعراض فعل خداوند نمى باشند. خداوند قدرت ايجاد اعراض را ندارد. خدا نه خالق مرگ است و نه خالق حيات ؛ اين اجسام اند كه اين حالات را دارند. همه كتب آسمانى كلام خدا نيستند. كتب آسمانى قائم به ذات خدا نيستند و... و...

به پيروان وى معانيه نيز گفته اند.

 ۱۱ - خياطيه ؛

پيروان ابوالحسن عبدالكريم بن محمد بن عثمان خياط (م ۳۰۰ ه) را خياطيه گويند.

خياط استاد كعبى بوده و هر دو از معتزله بغداد بودند. به خياط عقايدى در كلام نسبت داد ه اند:

معدوم را نمى توان شناخت، جوهر و عرض در عدم عرضى اند جسم در حال عدم، خود جسم است، هر وصفى كه ثبوت آن در حال وجود جايز باشد، در حال عدم نيز ثابت است. اين فرقه كلامى را معدوميه نيز گفته اند.

 ۱۲ - مرداريه ؛

پيروان عيسى بن صبيح ابو موسى المردار (م ۲۲۶ ق را مرداريه گويند. وى از شاگردان بشر بن معتمد بود كه به زهد و تقوى شهرت داشت. از عقايد منسوب به او است كه:

خداوند قادر بر ظلم است ولى اگر اقدام كند، ستمگر خواهد بود.

يك فعل از دو فاعل صادر مى شود و مردم مى توانند به فصاحت و بلاغت قرآن، كلام خلق كنند. قرآن قديم است و منكرين قدم قرآن، كافراند. افعال بندگان مخلوق خداوند است. قابل رؤ يت با چشم است!

 ۱۳ - شماميه ؛

پيروان شمامة بن اشرس (م ۳۱۳ ق) را شماميه گويند. به او عقايدى نسبت داده اند:

فاسق اگر بدون توبه بميرد، در دوزخ مخلد و ابدى است و در زمان حيات در منزلى و درجه اى بين ايمان و كفر قرار دارد. امم غير اسلام در قيامت خاك خواهند شد؛ زيرا معرفت خداوند را حاصل نكرده اند. شمامه را به ترك صلاة و عبادات متهم كرده اند. او در عين حال از بزرگان معتزله دوره هارون و ماءمون عباسى بوده است.

وزارت مامون را نپذيرفت و فرد ديگرى را معرفى كرد.

گويند كه در دستگاه خلافت نفوذى فراوان داشت. او به غزل و نصب افرادى پرداخت و يرانجام كينه از او به دل گرفتند و در فرصتى او را كشتند. گويند قتل او در سفر مكه اتفاق افتاد.

 ۱۴ - خابطيه ؛

پيروان احمد بن خابطه را گويند. وى از اصحاب فضل بن الحرش و ياران نظام بود. او نيز به آثار فلاسفه علاقه وافر داشت در كلام به او عقايدى نسبت مى دهند: خداوند مخلوق و بندگانش را در بهشت آفريده و چون گناه كردند، از بهشت رانده شدند.

نيكى اين جهان نتيجه نيكى آن جهان است و بدى نيز چنين است!! در قيامت خداوند رويت شود. عيسى خدائى مى كند و كار جهان به او واگذشته شده است!! روح انسان در اجسام و هياكل ديگر حلول كند. حيوانات نيز مانند آدميان، امتى هستند و پيامبرى دارند.

 ۱۵ - هاشميه ؛

پيروان ابو هاشم جبائى: عبدالسلام بن محمد جبائى (م ۳۲۱ ه) را گويند. وى از معتزله بصره و سپس بغداد است كه پس از پدر رياست معتزليان را بر عهده داشت. او شاگرد پدرش ابو على حبائى بود كه ذكرش گذشت. پدر و پسر تقريبا عقايد مشتركى داشتند و در پاره اى از مسائل با يكديگر اختلاف نظر داشتند. در تاريخ كلام اسلامى از اين دو به جبائيان ياد مى شود. اقوال اين دو نيز مورد استناد و شريعت عقلى قلمروى در مسائل عقل دارد (حسن و قبح عقلى) و شريعت نقلى مسائلى مى پردازد كه درك آنها از عهده عقل خارج است.

 ۱۶ - اسكافيه ؛

پيروان ابو جعفر بن عبدالله اسكافى سمرقندى را گويند. اسكافى (م ۲۴۰ ق) مردى اديب و متكلم بود و دانش و ذكاوتى سرشار داشت. مورد توجه رژيم عباسى و احترام ويژه شخص معتصم عباسى بود.

اسكافى در ابتدا خياط بود و خانواده اش او را از تحصيل باز مى داشتند. آشنائى اسكافى با جعفر بن حرب راه تحصيل او را فراهم ساخت. جعفر مخارج خانواده اسكافى را تامين نمود و وى را با خود برد. اسكافى مانند معتزله بغداد به شيعه اماميه متمايل بود و ديدگاههائى معتدل در كلام داشت.

 ۱۷ - اسواريه ؛

پيروان «على اسوارى» را نيز گويند. او ابتدا از ياران ابو هذيل علاف بود و بعد از وى جدا شد و در حلقه پيروان نظام در آمد فقر مالى او را به بغداد كشاند. نظام به وى هزار دينار بداد و راهى ديارش كرد. او نگران بود كه اسوارى در بغداد جايش را بگيرد.

گويند اسوارى از روستاى اسوار از قراى اصفهان بوده است. وى از طبقه ششم معتزله محسوب مى شود.

 ۱۸ - جعفريه ؛

پيروان جعفر بن حرب همدانى (م ۲۳۶ ق) و جعفر بن بشر ثقفى (م ۲۳۶ ق) مى باشند.

جعفر بن حرب از بزرگان معتزله بغداد و از شاگردان عيسى بن صبيح مردار و هذيل علاف بود و از طبقه هفتم محسوب مى شود. جعفر بن بشر ثقفى كه مردى دانشمند و پارسا بود در طبقه هفتم مكتب معتزله قرار مى گيرد. گويند واثق عباسى ده هزار درهم برايش فرستاد و او كه در نهايت تنگدستى بود، نپذيرفت. او مى گفت: در ميان فاسقان اين امت كسانى هستند كه از يهود و ترسا وزنديق بدتر هستند. اجراى حد بر شارب خمر نادرست است. هر كس دانه اى بدزدد، فاسق و اهل دوزخ است. گناهكاران در آتش دوزخ، جاودانه بر زن زانيه حدى نيست، زيرا مرد قصد زنا داشته و بايد حد بخورد. كلام خداوند عرض و مخلوق است جعفر در مسئله امامت عقايد شيعه را دارد: وجود امام عقلا ضرورت دارد. اما امامت مفضول بر فاضل را درست مى دانست.

 ۱۹ - حماريه ؛

پيروان مروان حمار آخرين خليفه اموى را حماريه گويند. مروان بن محمد معروف به حمار در اواخر دوره اموى تحت تاءثير مكتب معتزله قرار گرفت و عقايد مخلوطى از جبريه و دهريه و معتزله داشت و براى خود پيروانى فراهم ساخت. بدون شك اين فرقه را نمى توان در شمار فرق كلامى معتزله قرار داد. آن گونه كه شهرستانى و ابن حزم و ابن جوزى نامى از اين فرقه ساختگى نياورده اند. تنها مقريزى در خطط از اين گروه نام برده است.

 ۲۰ - عمرويه ؛

پيروان عمرو بن عبيد بن باب را گويند، كه عقايدى معتدل و موافق ديگر فرقه ها داشتند. عمرو داماد واصل بن عطا بوده و از تعاليم وى متاثر شده است.(۲۱۷)


جمع بندى عقايد معتزله ؛

عقايد كلامى معتزله را مى توان به صورت زير خلاصه نمود:

الهيات، طبيعيات، اجتماعيات و انسانيات.

۱ - الهيات:

مسائل توحيد؛ اثبات صانع، صفات ذات، عدل ؛ حسن و قبح عقلى، استقلال عقل در درك احكام، مخلوق بودن كلام خدا، هدف دار بودن خلقت، افعال خداوند به اعتراض بستگى دارد، معفرت گناهكار پس از توبه، اصل وعد و عيد، منفى تكليف مايطاق، افعال بندگان مخلوق خودشان است، مشبت الهى به افعال بندگان تعلق نمى گيرد، عالم حادث است، خداوند است، خداوند غير قابل رؤ يت است در هر دو جهان، و...

۲ - طبيعيات:

جسم مركب از ذرات لا يتجزى بو عبارت است از ذرات معلق در فضا طعم جز ذرات نيست كه بر ذائقه اثر مى گذارد نور ذراتى است كه در فضا پخش مى شود. تداخل اجسام در يكديگر محال نيست، طفره، محال نيست و...

۳ - انسانيت:

انسان آزاد و مختار است و نه مجبور. استطاعت انسان يعنى قدرت فعل و ترك آن است.

مؤ من قادر بر كفر و كافر قادر بر ايمان است.

فاسق نه مؤ من است و نه كافر.

عقل آدمى پاره اى از مسائل را مستقلا و بدون نياز به راهنما (: شرع) درك مى كند. در تعارض عقل و حديث، عقل مقدم است. قرآن را با عقل مى توان تفسير نمود.

۴ - اجتماعيات:

امر به معروف و نهى از منكر واجب است، در ضرورت قيام مسلحانه واجب است، امامت خلفاى راشدين به ترتيبى كه رخ داده درست است و امام على از خلفا ثلاثه افضل بوده است (مقتدمين معتزله ابوبكر را افضل دانسته و متاخرين آنها على را) نقد صحابه پيامبر روا باشد، مقايسه روش حكومتى خلفا جايز است.(۲۱۸)


مكتب كلامى اشاعره


۱ - پيدايش ؛

بنيانگذار؛

ابوالحسن على بن اسماعيل بن اسحاق بن سالم بن اسماعيل بن عبدالله بن موسى بن بلال، ابوبرده بن ابى موسى الاشعرى (۳۲۴ - ۲۶۰ هجرى قمرى) متولد بصره، وابسته به يكى از قبايل كهن يمنى، نواده ابو موسى اشعرى معروف، بينيانگذار «مكتب كلامى اشاعره» مى باشد. او در آغاز جوانى به معتزله پيوست و در نزد جبانى درس ‍ خواند و كتابى قطور در دفاع از عقايد معتزله نگاشت.

در چهل سالگى از مكتب اعتزال جدا شد. ابوالحسن اشعرى در محافل و مجالس درس بزرگان فقه و حديث بصره حضور مى يافت و ذهنى نقاد داشت.

نقادى هاى او فقها و محدثان را ناراحت مى كرد و غوغائى بپا مى كرد. او به استاد معتزلى اش نيز اننتقاد و اعتراض مى كرد و سوالاتى فراوان داشت كه پاسخ آنها را مصرانه مى خواست. اما كمتر پاسخ مى يافت.

گرايش به اصحاب الحديث آغاز افول فكرى او را نشان مى دهد. او بهانه كرد كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را در خواب ديده كه وى را از مكتب اعتزال بر حذر داشته است و گفته است كه بايد از علم كلام دورى كند و به حديث روى آورد. به دلائل چندى اطلاعات روشنى از او و بحرانهاى روحى - فكرى او در دست نيست. انفعال و رجعت فكرى او يكى از معماهاى زندگى وى مى باشد.

ابوالحسن اشعرى كه گرايش اخباريگرائى يافت، به سفسطه پرداخت و براى استاد معترلى اش آسمان و ريسمان بهم مى بافت. جبهه گيرى و عناد نابخردانه او عليه اعتزاليان نشان دهد كه قشريون اخبارى او را تحريك و تشويق مى كرده اند و او آلت دست آنان بوده است. قشريونه او را براى اهداف عقل سنيزانه خود مناسب يافتند و در پناه او عليه معتزله سنگر گرفته، مريدانى براى وى ساختند و پيروان مذهب سنت و جماعت را به وى متمايل و پيرو او نمودند.

حمايت سنيان عراق و شام و خراسان از ابوالحسن اشعرى به او گستاخى بيشترى بخشيد تا بنيانهاى كلامى معتزله را زير سوال برد. ابوالحسن به منبر مى شد و عليه وعظ مى كرد! او با ابزار نفرت از عقايد معتزله و توبه به محدثان سنى و قشريون اخبارى خوش آمد گفت.

معتزله در اين مقطع زمانى نقطه ضعفى بزرگ داشتند و اين باعث قوت و شدت كار ابوالحسن اشعرى شد. افسانه خلق قرآن كه معلوم نيست توطئه كدام نفوذى در مكتب اعتزال بود، اعتبار و قوت اين مكتب را براستى خداشه دار ساخته بد و اشعرى با تكيه بر اين ضعف، قوت گرفت و مريدان فراوانى يافت.

اشعرى در مخالفت شديد و كينه توزانه اى بصره را به قصد بغداد ترك كرد. در بغداد با زبان و قلم به نبرد با معتزله پرداخت و آثار فراوانى خلق كرد محققان آثار او را تا سيصد اثر نوشته اند.

ابن عساكر در تاريخ خود نود و نه اثر او را بر شمرده است. ابن نديم صاحب الفهرست كه معاصر اشعرى بوده، حيله ها و دروغها و تهمت هاى او را عليه معتزله نشان داده است و او را متهم به آشوبگرى و تحريك عوام و خواص عليه معتزليان نموده است.

پس از مرگ ابوالحسن اشعرى و آشكار شدن دروغهاى او، مكتب او رو به ضعف و كسادى نهاد و عقايد او زير سوال رفت. طرفداران او اعلاميه اى به نفع وى صادر كردند و نوشتند كه: «همه علماء حديث متفق اند كه اشعرى امام ائمه حديث مى باشد و اصول اعتقادات او موافق با عقايد محدثان مى باشد. او شمشير آخته اى عليه معتزله بود و فرقه هاى ديگر مخالف محدثان را در هم كوبيد. لذا هركس به او بد گمان شود يا او را نكوهش كند، همه مؤ منان را مورد اتهام قرار داده است. ذوالقعهده ۴۳۶ هجرى».

اشعرى كه چهل سال با مكتب معتزله مانوس بود، وقتى آلت دست محدثان گرديد، با همه آشنايى و دانش اعتزالى خود به نفع اخباريون عليه مكتبى كه او را ساخته و پرداخته بود، كمر بست و جلوى آزادى انديشه و تعقل و تفكر را گرفت و بسيارى از متفكران و عقل گرايان را خانه نشين ساخت. تفتيش عقايد و تعقيب آزادى خواهان و عوام پرورى و استحمار توده ها را پيشه خود و خلافت ساخت. هر گونه حركت آزاد عقلى را تحريم و هر روزنه اى بسوى عقل و علم را مسدود كرد و خفقان وحشتناكى را بر سراسر قلمرو خلافت عباسى در عراق و شام و حجاز و ايران گستراند. علوم عقلى تحريم شد و مكتب سياه اخبارى گرايى رونق پوشالى و عاميانه يافت. معتزليان و متفكران و روشنفكران به تقيه روى آوردند و گوشه نشينى اختيار كردند. آثار علمى و عقلى و فلسفى و... طعمه آتش شد. فتاواى فقهاء و محدثان پى در پى صادر مى شد و به قلع و قمع آزاد مردان عرصه علم و عقل مى پرداخت. قتل عام وسيعى در سراسر خلافت و حوزه هاى اخباريگرائى راه افتاد. بر چسب هاى «الحاد» و «كفر» بر پيشانى متفكران مى چسبيد و بسيارى از نوابغ فكرى - علمى و عقلى متهم به «الحاد» شدند. دانشمندان و فلاسفه را به جرم آنكه مى انديشيدند و آزاد فكر مى كنند به خاك و خون كشيدند. بزرگترين ضربه اى را كه اشاعره بر پيكر فلسفه وارد كردند، فتواى «محمد غزالى» بود كه علم و فلسفه تعقلى را گمراه كننده دانست و دانشمندان و فيلسوفان را لعن و تكفير كرد. او «فارابى » و «ابن سينا» و «خيام» و زكرياى رازى را متهم به «الحاد» و «كفر» نمود و از «فارابى» و «ابن سينا» و «خيام» به عنوان «كفار ثلاثه» ياد كرد و كتب و آثارشان را تحريم نمود. غزالى كسى است كه «يزيد بن معاويه» را مؤ من و مسلمان خواند و فتوى داد كه هر كس «يزيد» را لعن كند، مسلمان نيست و لعن او و ابوسفيان حرام است! چنين فردى رهبرى «اشاعره» را بر عهده داشت و محدثان و اخباريون را سرپرستى مى كرد، و در قتل عام ها همدست خليفه عباسى كوشيد و به فتواى او صدها دانشمند را گردن زدند.

پس از غزالى سنى و قشرى، «فخر رازى» به ميدان آمد و تا حدودى راه غزالى را ادامه داد.

اشعرى خود به فقه حنبلى تمايل داشت و پيروان او از مذهب شافعى و مالكى پيروى مى كردند. اما حنبليان پس از مرگ اشعرى گور او را به نجاست آلودند و در سب و لعن او كوشيدند. علت اين بود كه باند اشعرى «كلام» را وسيله لا طائلات خود قرار داده بودند و حنبليان علم «كلام» را نجس و حرام مى دانستند.


۲ - عقايد اشعرى ؛

خداوند مالك بندگان است، فعال ما يشا است، اگر بندگان را به بهشت برد، ميل است و اگر به آتش افكند، باز هم ميل او است و ظلمى مرتكب نشده است. رويت خداوند محال نيست، زيرا هر موجودى قابل مشاهده است.

در قيامت مؤ منان او را مشاهده كنند.

اشعرى اين ترهات را از احمد حنبل ياد گرفته بود كه مى گفت: در هر شب جمعه خداوند با خرش پائين مى آيد، هاى مؤ منان! پشت بام خانه ها تان نقل نبات بريزيد، خر نقل دوست دارد!!

مريدان اشعرى بعدها اين مزخرفات را تاويل و توجيه كرده اند كه منظور رويت جسمى نيست، حصول حالتى است در انسان كه ناشى ازروئيت خداوند است!

اما در قيامت چون ماه شب چهارده يا پسركى چهارده ساله بر عرش ‍ پديدار خواهد شد و خلايق او را در روز محشر به چشم خواهند ديد!!

اشعرى مى گويد: تكليف ما لا يطاق جايز است. سعادت و شقاوت به اراده خداوند بستگى دارد و ازلى است و لا يتغير. كسى نمى تواند شقاوت ازلى خود را عوض كند. عقل اعتبار و استقلال ندارد، هر چه شرع گفت همان است. كفر و ايمان در بندگان ارادى نيست، بلكه اراده الهى است. بندگان قادر به ترك آنچه خداوند بر آنان و در آنان آفريده نيستند! ايمان تصديق به قلب است و اقرار به زبان و عمل به اركان، از فروع ايمان است. عبادت و اطاعت راهگشاى جنت نيست. خدا هر چه خواهد، همان شود انبيا را به دوزخ برد و اشقيا را به بهشت سپرد.

كودكان كفار در دوزخ جاى گيرند. انجام قبايح بر خداوند روا باشد. دروغ گفتن بر خداوند روا باشد، مرتكب كبيره مؤ من است تكليف اين گونه افراد از دايره فهم انسان خارج است و بايد آن را به خدا واگذار كرد. مرتكب كبيره اگر توبه نكند و از دنيا برود، نمى توان او را مستحق عذاب دانست، زيرا بستگى به مشيت الهى دارد شفاعت رسول شامل حال مرتكب كبيره مى شود.

هر چه پروردگار بكند، عين عدل است: مؤ منان را به دوزخ برد و فاسقان را به بهشت.

ارسال رسل از سوى خدا جايز است و نه واجب.

معجزه به تنهايى دليل بر صحت ادعاى پيامبران نيست.

بر مسلمانان واجب است فردى را به رهبرى و امامت خود برگزينند. شرايط امامت علم و عدالت و سياست است.

عصمت امام از همه گناهان شرط نيست، نص خليفه و اجماع اهل حل و عقد و اجماع امت كافى است، امام بايد از قريش باشد، مجتهد و آگاه به احكام رشع باشد، داراى قدرت و تدبير باشد، شجاع باشد، بالغ باشد، عادل باشد، آزاد باشد، مرد باشد، بى نقص باشد، شقى القلب باشد، تقدم مفضول بر افضل جايز است.


۳ - اركان مكتب اشعرى

 ۱ - الهيات ؛

خدا وجود دارد، واحد است، قديم است، جوهر نيست، جسم نيست، عرض نيست، جهت و مكان ندارد، ممكن است ديده شود، باقى و ابدى است.

 ۲ - صفات خداوند؛

خداوند زنده است، عالم است، قادر است، صاحب ارداده است، سميع است، بصير است، متكلم است، محل حوادث نيست، كلامش ‍ قديم است، علم و اراده اش ازلى و قديم است.

 ۳ - افعال خداوند؛

خالق افعال بندگان است، افعال بندگان از خودشان نيست، صدور افعال را خدا خواسته، خلق و اختراع خدا از روى احسان است، براى خداوند تكليف ما لايطاق وجود ندارد و جايز است، پروردگار مى تواند مردم بى گناه را عذاب كند، خداوند پاى بند مصالح بندگان نيست، واجب را آن گويند كه شرع گفته است، بعثت انبيا ممكن محمد معجزه خدا است.

 ۴ - سمعيات ؛

قيامت، نكير و منكر، عذاب قبر، ميزان، پل صراط، جنت، جهنم، احكام امامت، فضيلت صحابه، خالفت ابوبكر، عمر، عثمانى، على.(۲۱۹)


مكتب كلامى ماتريدى

۱ - پيدايش

محمد بن محمد بن محمود ابو منصور (م ۳۳۳ ه) بنيانگذار مكتب كلامى ماتريدى است. وى از ائمه مشهور كلامى اهل سنت و جماعت است كه همزمان با اشعرى ظهور كرد. او از مردم سمرقند بود و در همان ديار مكتبش رواج يافت و پس از وى شاگردانش به نشر و گسترش ‍ انديشه هاى كلامى وى پرداختند. به ماتريدى كراماتى نيز نسبت داده اند. او در فقه نيز پيشواى سنيان سمرقند بود. وجه تسميه «ماتريدى»، كوچه يا محله اى در «سمرقند» (: محله ماتريد) است. ابو منصور ماتريدى اختلاف نظر كلامى با اشعرى داشت و به كلام معتزلى نزديك بود. او در فقه پيرو ابو حنيفه بود و لذا حنيفيان در كلام پيرو ماتريدى هستند، هر چند كه به دليل غلبه مكتب اشعرى بر بلاد سنيان، اكثرا اشعرى مى انديشند و حنفيان نيز مقهور انديشه هاى كلامى او هستند. اين واقعيت بسيارى را به شگفتى انداخته كه چگونه يك حنفى سنى مى تواند اشعرى كلامى باشد!! ابن از اين بابت بسيار شگفت زده شده است. كتب كلام حنفى، محتواى اشعرى دارد و پيداست كه از شافعيان گرفته اند. شگفتى در آن است كه ماتريدى و آثار او مخالف مكتب اشعرى بود. اختلافات اساسى بين اين دو مكتب چنين است:

۲ - عقايد:

مكتب كلامى ماتريدى است كه حسن و قبح اشياء عقلى است، خداوند تكليف ما لا يطاق نمى كند، انسان در افعال و اقوال خود مختار و آزاد است، افعال خداوند بر مصالح بندگان است، ايمان كم و زياد نمى شود، توبه در همه حال قبول است، بازگشت اعراض ممكن نيست، محال است كه خداوند ظالم باشد، و اين اصول دقيقا مخالف اصول اشعرى است.

اين دو مكتب در الهيات نيز اختلاف بسيار دارند و ديدگاه ماتريدى مخالف ديدگاه اشاعره مى باشد.

مكتب كلامى ماتريدى اندكى پس از پيدايش و گسترش مقهور اشعريان شد و منابع درباره مؤ سس و مكتب ابو منصور بسيار محدود است. در كتب تاريخ كلام رسمى از قبيل «ملل و نحل» شهرستانى و « الفرق بين الرفق » بغدادى و... اسمى از اين مكتب نيست. و علت آن هم بر خواننده بايد روشن باشد، زيرا «مكتب ماتريدى» در قهر و غضبى كه سنيان و اصحاب الحديث در طى چند قرن بر عقل و منطق تعقلى ابراز داشتند، محو شد.

در عين حال «ماتريدى» پيشواى متكلمان حنفى بشمار مى رود؛ تا آنجا كه او را «امام مهدى» و «امام المتكلمين» لقب داده بودند.

آثار منسوب به ماتريدى عبارت بود از: كتاب التوحيد، كتاب اوهام المعتزله كتاب الرد على القرامطه، كتاب ماءخذ الشرايع، كتاب الجدل، كتاب تاءويلات القرآن، كتاب فقه الاكبر، كتاب المقالات، كتاب الرد، و...(۲۲۰)


فرقه هاى كلامى


۱ - پيدايش

«مجسمه و مشبهه»

مسئله شناخت خداونند و توصيف ذات بارى تعالى از همان آغاز كودتاى سقيفه بحران عقيدتى دردناكى آفريد. سخت گيريهاى عمر بن خطاب و خفقان فكرى خاصى كه او در سر قلمرو خلافت ايجاد كرد، به بحرانى تر شدن اوضاع فكرى جامعه انجاميد.

از طرفى رژيم اموى كه محصول كودتا بود، براى سرگرم كردن عوام و خواص و انحراف اذهان به بحث هاى انحرافى و موضوعات پوشالى و اوهام و خرافات جاهلى دامن زد. قرن دوم شاهد بروز عقايد شگفتى در باب ذات و صفات بارى تعالى است.

اين عقايد جوراجور و گوناگون محصول خشك مغزى اهل حديث و اخباريون بود. آنان با خلق و جعل احاديث و رواياتى به ترسيم چهره هاى گوناگونى از خداوند مى پرداختند. از وقتى ستيز با مسائل عقلى و كلامى آغاز شد، تصاويرى از خداوند پديدار گشت كه پايه هاى فرقه هاى مجسمه و مشبهه را پى ريخت. تاءويل و تحريف آيات و احاديث زمينه مساعدى براى خلق اين عقايد ايجاد كرد. گويند ايده تشبيه در آغاز از سوى افرادى چون يحيى بن معين و احمد بن حنبل و سفيان ثورى و اسحاق بن راهويه و داود اصفهانى هشام بن سالم جواليقى عنوان شد.

امام واقعيت اين است كه با نگاهى بر سير عقايد و آراء مسلمانان از همان قرن اول هجرى تصورات نامعقول و شرك آلودى از خداوند در مخليه بسيارى از اصحاب و تابعين و پيروانشان وجود داشت.

اين ميراث فكرى كه جايگاه مناسب خود را در احاديث و روايات اسرائيلى يافت، همچنان دست نخورده نسل به نسل منتقل گرديد و امروز عقايد عامه مسلمانان را ساخته و پرداخته است. امروز با نگاهى به تلقى علما و فقها و متوليان و مدعيان اسلام و اسلام شناسى در مى يابيم كه اينان نيز قائل به تجسيم و تشبيه اند؛ اختلاف فقط در قالب ها و الفاظ است، اما جوهره تصورات و نتايج تلخ و سياه آن، يكى است. در گذشته آنچه بود، يك هياهوى ذهنى و احيانا باورهاى سطحى بود كه دست قدرت سياسى در كاگردانى آن فعال بود و اندكى بعد همچون حبابى فرو نشست اما امروز سرنوشت اجتماعى، اقتصادى، اخلاقى و سياسى مسلمانان محصول چنين باورها و تصوراتى است. و اشكال اساسى كار در اين است كه اجتهاد و استنباط احكام مستقيما متاثر از اين تصورات است امروز تلقى از خدا و اسلام و انسان، ساختار عقايد و احكام را تشكيل مى دهد. در اين تلقى، خدا، همان خداى مكتب جبريه است كه خشن است، خود كامه است، بى رحم است و افعال و اخكام او تابع مصالح و منافع بندگان نيست.

امروز خداوند، اسلام و احكام آن، اسم مستعار پندارها و باورهاى موروثى و سنتى و مندرس اسلافى است كه اخلاف آنان در عصر تمدن با انديشه باستانى به سراغ انسان آمده اند و در اين ميان انسان متفرع بر اين پندارها، در كنار بهائم است. بديهى است تا هنگامى كه اين تصورات مبناى دريافت احكام و اسلام باشد، شب همان شب است و هيچ چيز عوض نخواهد شد.

در تلقى مشبهه خداوند محل و مكان دارد، بر عرش جلوس كرده پاها را بر كرسى نهاده، سر و دست و اندامش را مرتب تكان مى دهد و نمايندگانش را در زمين نگاه مى كند. گاهى لبخند مى زند و زمانى ابرو درهم مى كشد و فرمان قتل عام مى دهد، سيل و طوفان و صاعقه مى فرستد، خليفه هايش يكى پس از ديگرى به قدرت مى رسند و دنيا به كامشان است. بارگاه خداوند درست مثل دربار سلاطين و خلفا اسلام پناه پر است از فرشتگان نر و ماده!! بامدادى و شامگاهى دارد و در قيامت و صحراى محشر نيز چنين است.

خليفه اموى بن عبدالعزيز مى گويد در آن روز خداوند با خيل فرشتگان بر بهشتيان وارد مى گردد و بر ايشان سلام مى دهد و آنان جواب مى دهند: سلام قولا من رب رحيم.

اين تلقى شرك آلود و احمقانه همچنان بقاى خود را در اذهان عامه مسلمين حفظ كرده است و در اشكال گوناگون خود را نشان مى دهد. شايد شگفت انگيزترين موارد اين اوهام و اساطير اسرائيلى در داستان خلقت آدم و پيامبران و اوليا و اوصيا جا گرفته باشد، و در تفسير و تاويل آيات قرآن، مخصوصا آنجا كه زبان سمبليك بكار رفته و حقايقى در قالب داستان و ضرب المثل بيان شده است. زلزله نتيجه پائين آمدن خداوند به زمين است جزر و مدها نتيجه شناى فرشتگان است!!

يك بار كه جناب احمد حنبل به حج شده بود، در عرفات شتر سوارى مى كرد. پروردگار را ديد كه حج مى گذارد، او را بشناخت. دنيال شتر خدا را گرفت كه خداوند هم شترش را تند به حركت در اورد، احمد حنبل دم شتر خدا را گرفت و مقدارى پشم كند كه هنوز اين پشم ها در دست حنبليان است!

چنين عقايدى هنوز وجود دارد، منتهى شكل و محتواى آن فرق مى كند. گاهى مطلب در سطح بسيار و عاميانه جلوه مى كند و زمانى در قالب الفاظ و اصطلاحات خاصى. عرفان كلاسيك يونانى - اسلامى و روايات مربوطه اش نماينده اين طرز تفكر است.


۲ - فرقه ها؛

 ۱ - هشاميه ؛

پيروان هشام بن حكم و هشام بن سالم جواليقى را هشاميه گويند. بدون شك و با توجه به اسناد و شواهد بسيار تاريخى، بسيارى از روشنفكران ادوار مختلف اسلامى از سوى قشريون اخبارى و فقها و علما مذاهب و فرق به انواع بر چسب ها متهم مى شده اند. هشام بن حكم از متكلمان روشنفكر اماميه و از اصحاب امام صادقعليه‌السلام است. وى به امامت امام كاظمعليه‌السلام و امام رضاعليه‌السلام باور داشته و از ياران و نزديكان اين دو امامعليه‌السلام نيز بوده است در دوره امام رضاعليه‌السلام قشريون و اخباريون متحجر شيعه وى را به انواع اتهامات متهم مى ساخته اند و رساله هائى بر رد او نوشته اند. عقايد او تماميت انديشه قشريون شيعه را نفى ميك كرد. او از هر گونه غلو و مبالغه بدور بود و بطور خصوصى با امامان به بحث مى پرداخت قشريون با اجتماع و تظاهرات عليه وى شعار مى دادند. و از امام رضاعليه‌السلام مى خواستند كه او را تكفير كند و امام با لبخندى آنان را پاسخ مى گفت!

معروف است كه امام رضاعليه‌السلام مى فرمود: هشام از دوستان و ياران ما است،

او بر خير است. بنابراين، انتساب او به فرقه هاى مجسمه و مشبهه يكى از همان تهمت هاى قشريون است سنيان نيز از هشام كنيه اى ديرينه در دل داشتند. او در نبرد كلامى به بسيارى از عقايد سخيف فرقه ها و مذاهب حمله مى كرد و به نقد آراشان مى پداخت. لذا در كتب رسمى و دولتى سنيان فرقه هشاميه را به وى نسبت داده اند.

ولى خوشتختانه آثارى كه از هشام در دست است (: اقوال و آرا او در منابع روائى، كلامى شيعه) اين تهمت را آشكار و رسوا مى سازد. هشام بن حكم آوازه اى بلند دارد كه اين بر چسب ها ساحنت او را نيالايد. مشايخ اوليه شيعه به دفاع از هشام آثارى خلق كرده اند.

هشام بن سالم جواليقى نيز سرنوشت مشابهى دارد. او نيز قربانى قشريون شيعه و سنى شده است و به وى نسبتهاى ناروائى از جمله تشبيه و تجسيم داده اند. وى اصحاب امام صادقعليه‌السلام و يا امام كاظمعليه‌السلام بوده است.

بنابراين وجود چنين فرقه اى قابل ترديد است و انتساب ان به اين دو نفر تهمتى بيش نيست. بديهى است اصحاب روشنفكر امامانعليه‌السلام ياران و طرفدارانى داشته اند. زدن اتهام و تهمت كارى بسيار ساده بوده و مى باشد، مخصوصا وقتى از سوى چهره هاى وجيه العوام باشد!!

 ۲ - مغيريه،

پيروان مغيره بن سعيد عجلى را گويند گفته مى شد كه مغيره از موالى خالد بن عبدالله قسرى بوده و در آغاز ادعاى امامت كرده و بعد مدعى نبوت شده و درباره امام علىعليه‌السلام غلو ورزيده است.

او را متهم ساخته اند كه به الوهيت علىعليه‌السلام قائل بود. او مدعى بوده كه خداوند مانند نور است و تاجى از نور بر سر دارد. در قلب خدا علم و حكمت فوران دارد، خداوند چون گناه بندگان را مشاهده كرد، عصبانى شد و عرق كرد و درياى شور و شيرين را پديد آورد. مغيره در سال ۱۱۹ هجرى كشته شد.

تاريخ نشان مى دهد كه مغيره در كوفه عليه استاندار اموى قيام كرده و گويا در انتظار ظهور محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن بوده و به نفع او تبليغ مى كرده است. گويا عقايد منسوب به او در اواخر عمر او بوده و به عقايد متهم شده است

 ۳ - يونسيه ؛

پيروان يونس بن عبدالرحمن از اصحاب اماميه و بزرگان اين طايفه، مى باشند. يونس معاصر امام صادقعليه‌السلام و امام كاظم و امام على بن موسىعليه‌السلام بوده و داراى تاليفاتى بسيارى است (۲۳۰ - ۱۴۸ هجرى)

او كتبى در امامت و رد غلاه داشته است. او نيز مانند هشام بن حكم به اين عقايد متهم شده و اتهامات از جانب سنيان عنوان شده است. يونس ‍ بين سالهاى ۲۰۸ - ۱۰۵ ه مى زيست. در منابع رجال شيعه اماميه در مدح و ذم او اقوالى آمده است او از امام صادقعليه‌السلام رواياتى نقل نكرده، ولى از امام كاظم و امام رضاعليه‌السلام رواياتى نقل نموده است. تعداد روايات مدح او بيشتر از موارد ذم او مى باشد

سنيان او را از مشبهه دانسته اند. محدثان شيعه اماميه او را ستوده اند و اتهامات وى را ساخته سنيان دولتى مى دانند. گويا آثار كلامى و روائى يونس بن عبدالرحمن را به امام عسكرىعليه‌السلام ارائه كرده اند و آن حضرت وى را ستوده و بر او رحمت فرستاده است. مولفان فرق شيعى اتهامات وى را تهمت امويان - عباسيان مى دانند.

 ۴ - نعمانيه ؛

پيروان و شاگردان ابو جعفر محمد بن نعمان معروف به مؤ من الطاق را نعمانيه گويند.

مؤ من الطاق معروف تر از آن است كه او را به تجسيم و تشبيه متهم كنند. زيرا اين چيزى است كه به او نمى چسبد. وى از چهرهاى معروف شيعه اماميه كوفه و از ياران امام صادقعليه‌السلام بوده است. درگيرى او با ابو حنيفه معروف مى باشد وى خشم رئيس مذهب حنفى را بر انگيخت و او را شيطان الطاق ناميد.

وجه تسميه او بهخ الطاق بخاطر قرار داشتن دكان او در بازار كوفه در زير طاقى، بوده است. مؤ من الطاق با فرقه هاى كلامى مختلف به بحث مى پرداخت. البته او عقايدى در كلام ابراز مى كرد كه از سوى متكلمان اماميه نقد مى شد.

گويند هشام بن حكم كتابى در رد عقايد او نوشته است. او را به اين عقايد متهم كرده اند كه: خدا نورى است به شكل آدمى!!

تا اشيا متكون نشود، علم كامل الهى بر انها دست نيابد.

عقايد او در امامت مقبول شيعه است. در منابع شيعه در ذم او سخنى نيست.

 ۵ - منهاليه ؛

پيروان منهال بن ميمون را گويند.

اين گروه متهم به تشبيه و «تجسم اند».

 ۶ - تميميه ؛

پيروان «زراره بن اعين» را «زراريه» نيز گويند. عقايدى به او نيز نسبت داده اند كه: علم و قدرت و حيات و سمع و بصر در خداوند مى باشد و در امامت از پيروان فرقه واقفيه اند!!

خاندان زراره اكثرا از اصحاب امام صادقعليه‌السلام بوده اند و شخص ‍ زراره بن اعين مورد تائيد امام صادقعليه‌السلام بوده است(۲۲۱)


فرقه هاى كلامى


۱ - پيدايش ؛


«تناسخيه و حلوليه و غلاة در اسلام»

سايقه عقيده به تناسخ و حلول به يونان باستان و فلاسفه آن سامان مى رسد عقيده به حلول و تناسخ داراى مبانى اخلاقى - عرفانى بوده و فلاسفه بزرگ و متكلمان و عرفاى مشهورى در اين موضوع تاءملاتى داشته اند: نفوس ناطقه پس از مرگ، هنگامى از بدن «مجرد» مى شوند كه همه كمالات نفسانى را حائز شده باشند و چيزى از «كمالات»، «بالقوه» در آنها نمانده باشد. اما نفوسى كه «كمالات» در آنها «بالقوه» باقى مانده باشد، بايد براى رسيدن به كمال بالفعل در ابدان ديگرى مكان گيرند و كمال معرفت و ملكات اخلاقى را دريابند، آنگاه مجرد و پاك باقى بمانند. اين نقل و انتقلات را «نسخ» گويند. گاهى برخى از نفوس ناطقه از بدن «حيوان» كه مناسب با اوصاف آنان است، نقل مكان كند كه اين انتقال را «نسخ» گويند. و گاهى بعضى از نفوس ناطقه به اجسام گياهى انتقال يابند و آن را «رسخ» گويند. و چون به جمادات منتقل شوند، آن را «فسخ» نامند.

گفته شده كه «ملاصدرا» نوعى از تناسخ را كه اناقال نفوس ناطقه باشد، در جهان ديگر به ابدانى كه مناسب با ملكات نفسانى آنها در دنيا است، پذيرفته است.

به اخوان الصفا چنين پندارى نسبت داده شده است.

صابئيان و دروزيان شام و برخى فرقه هاى شيعى «غلاة» چنين پندارى داشته اند.

به «امام صادق»عليه‌السلام نسبت داده اند كه آن حضرت در بيان عقايد حلول و تناسخ فرموده است:

اهل «تناسخ» راه دين و مذهب را از دست داده اند و گمراه شده اند، اينان خيال مى كنند كه آسمان ويرانه اى خالى از هر موجودى است و خدا به صورت مخلوقات است. گويند بهشت و دوزخى در كار نيست، «قيامت» از نظر انها خروج «روح» است از كالبد قبلى. اگر بدكار بود، به كالبد چهار پايان و حيوانات ديگر فرو رود و... به احكام دين عمل نكنند و به اباحيگرى پردازند و محرمان را حلال دانند و...

حلويه به اين باور دارند كه خداوند از قالبى به قالب ديگر نقل مكان مى كند، ارواح ازلى و ابدى اند، تناسخ از آدم آغاز شد و اين حالت انتقالى از كالبدى به كالبد ديگر هميشه وجود داشته خواهد داشت. ملائك از نسل آدم هستند كه ايمان و كمالاتشان به درجات بالائى رسيده و به اين مقام دست يافته اند. انسان همان روح است و بدن پيراهنى است كه پيوسته در حال تغيير است.

صاحبان ملل و نحل مدعى اند كه عقيده به تناسخ از يهود و نصارى به مسلمين سرايت كرده است.

صاحب تبصره العوام عقايد ديگرى را به حلوليه نسبت مى دهد: قيامت هر انسان وقتى كه روح او از كالبدش بيرون رود و در پيكر ديگرى قرار گيرد. اگر نيكو كار بوده، به بدن نيكوئى فرو رود و اگر بدكاربوده، به بدن شرى فرو شود. روح خوب در انسان خوب، لذت برد و روح شر در بدن شر عذاب كشد. كالبد آدمى به منزله پيراهنى است كه چون كهنه شود، او را دور اندازند.

گرفتارى بهائم و كودكان بر اثر آن است كه اينان در ادوار گذشته، افرادى را كشته و چون روح آن در كالبد ديگرى قرار مى گيرد، بايد قصاص ‍ شوند.

مدت زمانى اين دور و انتقال دوازده هزار سال، يا هزار سال و برخى گفته اند نامعين است. بايد آنقدر اين نقل و انتقال ادامه پيدا كند كه پاكى حاصل شود.

بغدادى اهل تناسخ را به چهار صنف تقسيم كرده است و مى گويد دو صنف از فلاسفه قبل از اسلام مى باشند و دو صنف ديگر از مسلمانان مى باشند، يعنى گروه «قدريه» و «رافضيان غالى»

صاحب «تبصره العوام» فرقه هاى حلوليه را در سه فرقه خلاصه كرده است: «حائطيه»، «حماريه»، «طاريه».

شهرستانى فرقه هاى حلوليه را شرح داده است.


۲ - فرقه ها

 ۱ - فرقه بيانيه،

غلاه شيعه را گويند. اينان پيروان «بيان بن سمعان تميمى نهدى» بودند. بيان مدعى نبوت بود و قائل به تناسخ و رجعت. در گذشته به هنگام بحث از فرق شيعه به اين فرقه اشاره شده است. بيان ادعاى الوهيت در على بن ابى طالبعليه‌السلام مى كرد. او قدرت جسمانى امام على را قدرت خداوندى مى دانست.

 ۲ - فرقه حائطيه،

پيروان احمد بن حايط قدرى مى باشند كه به خدا باور داشتند: خداى قديم و ازلى و عيسى مسيح. خداوند به شكل آدم است، زيرا آدم را به شكل خود خلق كرد. از اين فرقه در گذشته ياد شده است.

 ۳ - فرقه حماريه،

در تناسخ از حائطيه پيروى مى كردند. خلقت انسان در شكل انواع حيوانات را قائل بودند. ستم گران در بدن حيوانات موذى و درنده حلول مى كنند. و نيكوكاران در بدن حيوانات اهلى فرو مى روند. احتمالا اين فرقه پيروان مروان حمار باشند كه در گذشته از آن ياد شد.

 ۴ - فرقه طاريه،

از اهل تناسخ كه اختلافشان با ديگر فرق حلوليه در ادوار و اكوار (يعنى مدت زمانى دور و انتقال روح در ابدان مختلف) مى باشد.

مشخصا اهل حلول را به صوفيه نسبت داده اند و اين جداى از اهل تناسخ است: حلول عبارت از اتحاد دو جسم مى باشد بطورى كه اشاره به يكى از آنها اشاره به ديگرى هم شده باشد.

«صوفيان حلولى گمان كرده اند كه حالت حلول براى آنان حاصل شده است، يا وحدت با خدا پيدا كرده اند.... »

«حلوليه به همه گروههائى گويند كه به حلول روح پروردگار در آدم و از آدم به ديگر انبيا و اوليا معتقد باشند»

«حلوليه قائل به تجسم و تجسد خدا به صورت آدم مى باشند. اينان بر چند گروه اند: سبائيه، بيانيه، جناحيه نجديه رزاميه، باطنيه، عزافريه، حلمانيه، دوروزيه، منصوريه مغيريه، ازدريه، نصريه.

 ۱ - حلمانيه،

از غلاه و پيروان «ابو حلمان دمشقى» از «صوفيه» حلمانيه گويند. ابو حلمان ايرانى الاصل بوده كه به دمشق هجرت كرده بود.

ابو حلمان قائل به حلول خدا در صورت زيبا بود. لذا هر گاه صورتى زيبا را مى ديد، بر آن سجده مى كرد. به او نسبت اباحيگرى داده اند. كمال معرفت خدا، قيد و بند احكام شرع را بر مى دارد.

 ۲ - بيانيه،

ذكر آن در عداد فرقه هاى شيعه و اهل تناسخ گذشت. به اين فرقه نسبت حلول نيز داده شده است. حلول روح خدا در ائمه!!

 ۳ - جناحيه،

از اين فرقه در گذشته ياد شده و عقايد آن ارائه گرديد.

 ۴ - خطابيه،

پيروان ابوالخطاب محمد بن ابى زينب را خطابيه گويند. شرح حال اين فرقه و عقايد آن در صفحات گذشته آمد. اين فرقه از غلاه شيعه بوده و رهبر آن مورد لعن و طعن امام صادقعليه‌السلام قرار گرفته. او ادعاى خدائى براى امام صادقعليه‌السلام داشت. بعدا خودش ادعاى نبوت و سپس ادعاى الوهيت كرد. اين اتهاماتى است كه به او نسبت داده اند.

 ۵ - مغيريه،

پيروان مغيريه بن سعيد عجلى را گويند. در صفحات گذشته به هنگام بحث از فرق شيعه از اين فرقه سخن به ميان آمد. مغيريه را جز غلاه و قائلين به حلول و تناسخ آورده اند.

 ۶ - منصوريه،

پيروان ابو منصور عجلى را گويند. منصوريه از غلاه شيعه اند كه قائل به حلول مى باشند. ابو منصور عجلى ادعا كرد كه جبرئيل بر او نازل مى شود. خداوند او را به آسمان برده و با او حرف زده است. او معاصر امام باقرعليه‌السلام بود و مورد لعن و طعن آن حضزت قرار گرفت.

 ۷ - عليائيه،

پيروان عليا بن ذراع اسدى را گويند. از غلاه شيعه و مدعى الوهيت امام على بن ابى طالبعليه‌السلام بودند. از عقايد منسوب به اين فرقه است: پيامبر اسلام ماموريت داشت تا مردم جهان را به خدائى على بن ابى طالبعليه‌السلام دعوت كند. اما پيامبر مردم را به خود دعوت كرد!! برخى از اين فرقه به خدائى محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نيز اعتقاد داشتند و و برخى ديگر محمد و على و فاطمه و حسن و حسينعليه‌السلام را يك تن مى دانستند كه اين يك تن خدا بوده است. روح خدا در اين پنج تن حلول كرده و بر يكديگر ترجيحى ندارند.

لذا فاطمه را فاطم مى خواندند تا «تاء تانيث» را بردارند و مساوات لفظى هم رعايت شود!!

 ۸ - غرابيه،

در تشبيه محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به علىعليه‌السلام مى گفتند: « الغراب بالغراب و الذباب بالذباب... » خداوند جبرئيل را فرستاد مه رسالت را به على برساند، او اشتباها محمد را به جاى على گرفت.

اين فرقه از غلاه شيعه و حلولى مى باشند.

 ۹- ازدريه،

از غلاه شيعه و قائل به الوهيت امام على بن ابى طالبعليه‌السلام بودند. مى گفتند: منظور ما از على كه خداست، على بن ابيطالبعليه‌السلام است نه على پدر حسن و حسين، زيرا اين على، على ازدرى است!! زيرا على بن ابى طالبعليه‌السلام كه خداوند است، فرزند ندارد، او صانع جهان مى باشد.

 ۱۰ - نصيريه،

از غلاه شيعه و از شاخه اسحاقيه و نميريه اند. پيروان فردى به نام نصير بودند و قائل به الوهيت ائمه شيعه اماميه. از عقايد منسوب به اين فرقه است: ظهور روحانيت در جسمانيات كارى است مورد پسند عقل، آن گونه كه جبرئيل به صورت برخى افراد انسانى ظاهر مى شد و ظهور شيطان به صورت افراد انسانى و ظهور جن به صورت آدمى. على بن ابى طالب در نبوت با محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ شريك است. به اين فرقه «انصاريه» و «علويه» نيز گفته اند.

اين فرقه در شمال سوريه مستقر شدند و هنوز در اين ديار زندگى مى كنند. عقايد اين فرقه مخلوطى است از عقايد شيعه اماميه، مسيحيت، زرتشتى و ديگر عقايد و آرا ملل مجاور. از عقايد ايشان است: خداوند ذات يگانه اى است مركب از سه اصل لايتجزى به نام هاى معنا، اسم، باب، اين تثليث به نوبت در وجود انبيا مجسم گشته و آخرين تجسم با ظهور دين اسلام مصادف شد. آن ذات يگانه در تثليث لايتجزى در وجود امام علىعليه‌السلام و محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و سلمان فارسى تجسم يافت، اين تثليث با حروف رمزى «عمس» نمودار است: ع: علىعليه‌السلام ، م: محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، س: سلمان فارسى.

نصيريه معتقد به تناسخ اند و به دو دسته تقسيم مى شوند: «عامه» و «خاصه» هر طبقه براى خود كتاب خاصى دارند. «خاصه» كتبى دارند كه اسرار آنها را براى عوام خود باز نمى كنند.

آنان وجه تسميه «نصيريه» را به نضير غلام امام علىعليه‌السلام نسبت مى دهند. اين فرقه روزهاى عيد غدير، عيد قربان، عيد فطر، عيد فراش (شبى كه امام على در بستر رسول خدا خوابيد و از مكه به مدينه هجرت كرد) را جشن مى گيرند.

فرقه نصيريه دچار انشعاب شد و ۴ گروه ديگر از آن جدا گرديد:

 ۱ - حيدريه،

منسوب به حيدر لقب امام علىعليه‌السلام

 ۲ - شماليه،

امام على در آسمان است و در بخش آفتاب منزل دارد!

 ۳ - كلاوزيه،

امام على در ماه ساكن است.

 ۴ - غيبيه،

پروردگار تجلى كرد و پنهان شد و آن پنهان شده امام علىعليه‌السلام است.

 ۱۱ - كياليه،

پيروان احمد بن كيال را گويند. وى مدعى رسالت و مهدويت شد. به زبان فارسى و عربى مقالاتى منظم كرده بود. وى معاصر امام صادقعليه‌السلام بود حضرتش وى را لعن فرمود و به بيزارى و دورى از او فرمان داد.

 ۱۲ - نميريه،

پيروان «محمد بن نصير نميرى» را گويند وى از اصحاب امام عسكرىعليه‌السلام بود ذكر اين فرقه در عداد فرقه هاى شيعى گذشت. او و فرقه اش را به حلول و اباحيگرى متهم كرده اند. شيخ طوسى در رجال خود او را از ياران «امام محمد تقىعليه‌السلام » و در كتاب الغيبه از ياران امام عسكرىعليه‌السلام دانسته است.

 ۱۳ - غماميه،

از غلاه شيعه. مدعى بودند كه خداوند در فصل بهار به شكل ابر بر زمين فرود آيد و اين جهان مادى را گردش كند. گويند اين فرقه بخشى از سبائيه اند و به الوهيت امام علىعليه‌السلام باور داشته اند.

 ۱۴ - معمريه،

از غلاه شيعه و پيروان معمر بن خثيم را گويند. او جانشين ابو الخطاب معروف بود. مدعى الوهيت امام صادقعليه‌السلام بودند معمر نيز مدعى نبوت بود. اين فرقه به حلول و تناسخ و اباحيگرى متهم است كه محرمات را حلال شمرده اند.

 ۱۵ - طياريه،

مدعيان پيروى از جعفر طيار و از غلاه شيعه مى باشند: روح القدس ‍ همان گونه كه در عيسى حلول كرد ت در محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نيز حلول كرده است و به على انتقال يافته و بعد در سايه ائمه شيعه حلول كرده است.

 ۱۶ - لاعيه،

از غلاه شيعه برخى صحابه را لعن مى كردند. سنيان دولتى اين افراد را از غلاه شمرده اند، چون كودتاچيان و پيروانشان را لعن مى كرده اند و معتقد بودند كه چون نور ولايت علىعليه‌السلام را خاموش كرده اند، جهان انسانيت فروغ خويش را از دست داد و در تاريكى فرو رفت.

 ۱۷ - هلاليه،

پيروان احمد بن هلال عبر تائى كرخى را گويند اين گروه را از غلاه شيعه دانسته اند.

احمد بن هلال را از ياران امام عسكرىعليه‌السلام شمرده اند كه پس از آن حضرت، وكالت نايب آن امام را منكر شد. گويند او وكالت و نيابت ابوجعفر عمرى را انكار كرده است. لذا از ناحيه مقدسه توقيعى عليه وى صادر شده است كه در آن به بيزارى از احمد بن هلال سخن رفته است.

 ۱۸ - مقنعيه،

پيروان هاشم بن حكيم مروزى ملقب به مقنع را گويند. به اين فرقه «مبيضه» نيز گفته اند. زيرا بر خلاف لباس رسمى عباسيان كه سياه بود، جامه سپيد بر تن مى كردند. و پرچم سپيد داشتند. در ايران به سپيد جامگان معروف بودند. اينان ابتدا پيرو و خون خواه ابومسلم خراسانى بودند كه توسط منصور عباسى به حيله كشته شد. مقنع از يك چشم كور بود و پارچه اى سبز رنگ بر چهره اش مى انداخت. گويند او ادعاى خدائى كرد و گفت چون كسى قدرت ديدن مرا نداشت، به جسم در آمدم. او به اباحيگرى متهم است و در شورش عليه عباسيان بسيار فعال بود. در سال ۱۶۱ هجرى مهدى عباسى او را كشت.

«مقنع» پيروان بسيار داشت كه در ماورا النهر مى زيستند و مذهب خويش را مخفى مى داشتند. بظاهر ادعاى مسلمانى مى كردند و در باطن به كيش خويش بودند. او به حلول متهم است كه حلول خد ا در آدم و سپس انبيا و خودش صورت گرفته است. گويند وقتى در جنگ با عباسيان شكست خورد، خود را در كوره اى انداخت كه ذوب شد. پيروان او گمان كردند كه مقنع به آسمان رفته است.

بغدادى پيروان را به اباحيگرى متهم كرده است!

 ۱۹ - طماميه،

پيروان ذكرياى طمامى را گويند. او از مردم طمام در حضر موت است كه به سال ۳۱۹ قمرى ادعاى خدائى كرد. او نيز متهم به اباحيگرى است. سر انجام بدست يكى از يارا خود كشته شد.

 ۲۰ - شلمغانيه،

پيروان محمد بن على بن شلمغانى معروف به ابن ابى عزافر را گويند.

علما اماميه و سنيان وى را متهم به حلول و اباحيگرى كرده اند و به وى نسبت مى دهند كه مدعى حلول روح القدس در خود بوده است و بعد ادعاى الوهيت كرده و خود را خدا ناميده است. رژيم عباسى با همدستى و موافقت فقها و علما هر دو مذهب (شيعه و سنى) حكم اعدام وى را صادر كرد و به دارش آويخت. شلمغانى از شلمغان ناحيه اى در واسط بود.

در منابع شيعى وى جز غلاه شيعه آمده كه در عصر غيبت كبرى مى زيسته است. او ابتدا از ياران امام حسن عسكرىعليه‌السلام بوده و از دانشمندان بنام عصر خود در بغداد شناخته مى شده، ولى بعدها تغيير روش داده و با حسين بن روح نوبختى درگير شد. گويند او با حسين بن روح نوبختى از نواب اربعه به رقابت پرداخت و دعوى بابيت كرد. نجاشى در رجال خود مى گويد: وى از علما اماميه بود، اما رشك و حسد او بر مقام حسين بن روح، وادارش ساخت تا از مذهب اماميه روى گرداند. از ناحيه مقدسه عليه وى توقيعى صادر شده است تا كه سرانجام به دار آويخته شد. گفته شده كه شلمغانى در دوره زندان ۵ ساله حسين بن روح (۳۱۷ - ۳۱۲ هجرى) نايب او بود و محل مراجعه شيعيان بوده است. گويند او در همين دوران نيابت، از غيبت حسين بن روح سو استفاده كرد و عقايد خلافى را ابراز داشت. توقيع شريف عليه وى توسط حسين بن روح آشكار شد. گويند شلمغانى در دستگاه عباسيان منصبى يافت و بسيارى از مخالفان خود را بكشت!! و در عين حال با قرامطه كه عليه عباسيان فعال بودند، محرمانه رابطه داشت. اين رابطه كشف شد و رژيم عباسى از فقها اماميه و عامه فتوى خواست كه نظر آنان در باره عقايد شلمغانى چيست و آنان فتواى قتل او را صادر كردند. از عقايد او چيزى در دست نيست، آنچه را مخالفان او به وى نسبت داده اند، موجود است. عقايد منسوب به او چيزى جز ترويج اباحيگرى و اعتقاد به حلول و تناسخ نيست. بديهى است بر چسب اباحيگرى حربه اى بوده كه هميشه در خراب كردن افراد بكار مى رفته و مى رود.

منابع مهمى كه مبتنى بر عقايد او است، عبارتند از:

۱ - نامه خليفه عباسى (الرضى بالله) پس از كشتن شلمغانى و ياران او در سال ۳۲۲ قمرى، كه فهرستى از عقايد منسوب به وى را نوشته است.

۲ - توقيع معروف از ناحيه مقدسه توسط حسين بن روح نوبختى كه به تاريخ ذوالحجه ۳۱۲ هجرى صادر شده است.

۳ - مطالبى را كه سنيان دولتى از قبيل عبدالقاهر بغدادى به وى نسبت داده اند در كتاب الفرق بين الفرق موجود است.

۴ - مطالبى را كه مورخان دولتى به وى نسبت داده اند، از قبيل ابن اثير در ضمن نقل حوادث سال ۳۲۲ قمرى و...

۵ - مطالبى كه در منابع اماميه آمده و در سب و لعن او تاكيد بسيار شده است آنچه در اين منابع آمده، در اباحيگرى و لا مذهبى او خلاصه مى شود.(۲۲۲)


تصوف اسلامى «حلاج»

خواننده مى داند كه «تصوف اسلامى» موضوع مستقل و مفصلى است كه طرح آن در اين مختصر نمى گنجد. از آنجا كه در منابع عامه و خاصه از فرقه اى به نام «حلاجيه» ياد شده كه جز فرق غلاه و حلوليه و تناسخيه است و منظور «حسين بن منصور حلاج» مى باشد، لذا با طرح عنوان كلى «تصوف اسلامى» خواسته ايم بگوئيم كه «حسين بن منصور حلاج» تافته اى جدا بافته است و نمى شود او را اين چنين تحقير نمود.

سنيان دولتى مانند «بغدادى» و «شهرستانى» و متعصبان خشك مغزى مانند «ابن حزم» و... هر چه توانسته اند در تحريف «تاريخ» و حقايق تاريخى كوشيده اند و بر «حلاج» و انديشه او هر چه خواسته اند، بسته اند.

مشايخ اماميه بر «حلاج» خرده هاى بسيار گرفته اند و او را تكفير نموده اند صوفيان نيز خود را به او منسوب كرده و در تحريف او كوشيده اند. در اين ميان حقيقت بر خواننده تاريخ مجهول مانده است.

دانش امروز و دانشمندان معاصر به تحقيقى گسترده پيرامون حلاج و عقايد آرا او دست زده اند و بسيارى از تهمت ها و بر چسب ها را از سيماى حلاج بر طرف ساخته اند، اما خود نيز به دلائل روشنى دچار اشتباهى شده اند.

ارزنده ترين تحقيق گسترده و مفصل را پرفسور اوئى ماسينيون فرانسوى درباره حلاج بعمل آورده است، و همزمان با او پرفسور نيكلسون انگليسى، اما به لحاظ كميت و كيفيت تحقيقات ماسينيون دقيق تر و عميق تر است و كارهاى نيكلسون به لحاظ تحليلى ارجح مى باشد.

خواننده كنجكاو و جستجو گر را به آثار اين دو محقق بزرگوار ارجاع مى دهيم كه برخى از تاليفات وتحقيقاتشان اخيرا به زبان پارسى ترجمه شده است.

و براى روشن شدن خواننده مى گوئيم: تصوف اسلامى نهضت روشنفكران مسلمان است كه در سده اول هجرى با مقدماتى پديدار شد. تصوف ابتدا با اعتزال سياسى آغاز شد و آن ياس و سرخوردگى بسيارى از كودتاى سقيفه و نتايج حاصله از آن بود. بعدها پايگاه روشنفكران گرديد و در ارتباط با عرفان ملل و نحل مختلف تحت تاثير قرار گرفت و با حفظ جوهره اسلامى به گسترش كمى و كيفى ادامه داد. تصوف به دو جبهه تقسيم شد، تصوف مردمى و تصوف دولتى. در تصوف مردمى توده ها و روشنفكران گرد آمدند و در تصوف دولتى خان ها و سلاطين و حكام و فئودال ها و عوامل و مزدورانشان.

از آن پس اين دو روبروى هم قرار گرفتند و اين طبيعى است. زيرا تصوف دولتى توطئه اى بود كه دشمن براى تحريف و تخريب اصل آن پديد آورده بود، مانند هر مذهب و مكتب مردمى ديگرى كه دشمن شبيه آن را مى سازد و خود در آن پناه مى گيرد و پيرو آن مى شود و به قتل عام پيروان راستين آن مكتب و مذهب مى پردازد.

حسين بن منصور حلاج نماينده روشنفكران مسئول عصر خويش ‍ است. نهضت روشنفكرى در دوره او به اوج خود رسيده بود و حلاج در اعتراض به وضع موجود فكرى - فرهنگى - سياسى عصر خود، فرياد كشيد. خليفه و خداى خليفه را زير سئوال برد و از كوچه هاى تنگ و تاريك و خون گرفته بغداد تا ريگزارهاى تفديده حجاز با حركات و اقدامات اعتراضى خود مردم را متوجه وضع موجود نمود.

حلاج نخستين كسى بود كه بر جوهره انسان گرايانه اسلام تاكيد كرد. فرياد اناالحق او بر خلاف پندار قشريون و محدثان دولتى و فقها دربارى، ادعاى خدائى نبود، فرياد مظلوميت حقى بود كه در زير جور و جهل خليفه و متحدان او به سختى تهديد مى شد. حقيقت انسانى در او طلوع نموده بود. او نخستين مسلمان مسولى است كه درد بيدارى و بى قرارى انسانى را در زجاجه وجود خويش ديد و ابراز داشت. بازتاب دردى كه براى خليفه و شركا و عوام كالانعام هر عصر و نسلى شگفت انگيز و متهم به انواع اتهامات و سپس تحريف مى گردد بدون شك شكل و شيوه مبارزه حلاج با موانع ضد انسانى عصر خويش، اسوه و الگوى ديگر اعصار نمى تواند باشد، اما داغى وجود و بى تابى درد او آرزوى هر دردمندى است كه كالبد سرد و بى روح زمان خود را با فرياد اعتراض سرخ خويش، گرم سازد و روح دمد.

حلاج در ستى با وضع موجود عصر خود از تمام امكانات موجود استفاده كرد. گرايش شيعى او كه ريشه درد بى درمان خويش را در آن مى ديد، وى را بر آن داشت تا به علما مرفه و خوش نشين كه مدعى رهبرى مردم بودند، بفماند كه فلسفه انتظار امام موعود اين نيست كه شما در پيش گرفته ايد. بخشى از علما و فقها سنى و رژيم عباسى در سركوب حلاج و پيروان او متحد شدند. نهضت روشنگرانه حلاج تا كاخ خليفه عباسى راه يافت و مادر و همسر خليفه را شديدا تحت تاثير قرار داد تا آنجا كه خليفه بر جان خويش بيمناك شد و به وزيران و فقيهان دربارش پناه برد. حامد بن عباس وزير خليفه و فقها دو فرقه از دو سو حلاج را به كفر و الحاد متهم و به اعدام محكوم كردند. در ذو القعده ۳۰۹ هجرى، دجله و آبهاى خون آلودش شاهد شگفت انگيزترين شهادت انسان بود. شهادتى بى سابقه در تاريخ حيات انسان: هزار تازيانه بر اندام حلاج نواختند و دست و پايش را بريدند و جسدش را سوختند و خاكسترش را در دجله ريختند. شيوه شهادت حلاج، قساوت خليفه و فقيه و وزير يا زر و زور و تزوير را به روشن ترين وجه ممكن نشان مى دهد. در سركوب نهضت حلاج خاندان نوبختى كه رهبرى سياسى - مذهبى عامه شيعه را بر عهده داشتند، بيش از رقباى سنى عجم و عرب خود فعال بودند. همكارى و همدستى بى سابقه بزرگان شيعه و سنى از قبيل ابو سهل نوبختى و محمد بن داود فقيه مذهب ظاهرى و ابوالحسن على بن فرات، شيعه ايرانى الاصل صاحب نفوذ در دستگاه خلافت عباسى، بى سابقه بود. در مثلث فشار و سركوب، دو ضلع آن از آن شيعه بود. آخرين كوششهاى حلاج در بيدار كردن بزرگان شيعه بى نتيجه بود: حلاج براى اين منظور به قم آمد و به مشايخ شيعه مقيم قم شرح حال داد و اعتراض خواست. اما با توهين و تحقير و تنبيه سخت، از قم رانده شد. حلاج از دو سو در تاريخ تحريف شده است: از سوى دوستداران جاهل و مريدان زودباور و از سوى دشمنان متعصب. و آنچه از ناحيه اين دو جريان تاكنون له و عليه حالج نوشته شده، اصولا بيطرفانه نبوده است. در سالهاى اخير از سوى برخى ماركسيستهاى ايرانى (به پيروزى از تئوريسين ها و آكادميسين هاى شوروى كه در تحريف تاريخ نابغه اند و در مسخ شخصيت ها و قهرمانان تاريخ استاد مى باشند) كوششى بعمل آمد تا نشان دهند كه حلاج يك ماترياليست و احيانا ماركسيست مادر زاد بوده است براستى كه جزميت فلسفه، آدمى را كور و كر و بى خرد مى سازد. مخصوصا وقتى اين فلسفه، فلسفه حزبى و مرامى باشد. اين بخش از محققان ماركسيست به همان اندازه هنر بخرج داده اند كه متعصبان مذهبى! در تحريف حلاج كوشيده اند. ماركسيستها بنا به عادت علمى!! خود زمان و تاريخ را از زاويه تنگ جهان بينى خود مى بينند و در جامعه شناسى به قالبهاى خود ساخته اى رو مى آورند كه در قوطى هيچ عطارى پيدا نمى شود. اين آقايان بدون درك تاريخ سياسى اجتماعى، و سير سرنوشت عقايد اسلامى، سعى كرده اند انديشه و آرا عرفانى، اجتماعى و احيانا سياسى حلاج را درك كنند. آنان بدليل بينش ماترياليستى - قالبى هرگز چنين توفيقى پيدا نكرده اند و جز بازى با الفاظ و تحريف اقوال حلاج كارى از پيش نبرده اند. از آن سو مستشرقان محققى كه تكيه و تاكيد بيشتر شان بر اسناد تاريخى و اقوال حلاج بوده است، بدليل بيگانه بودن با روح و جوهره عقايد اسلام و عرفان اسلامى، نتوانسته اند حق مطلب را ادا نمايند. هر چند كه خدمت بسيار بزرگى كرده اند، در عين حال نتيجه خالصانه و مخلصانه اى كه گرفته اند اين است كه: حلاج كشته تصوف و عرفان اسلامى است. روشنگرى هاى پرفسور «نيكلسون» قابل تقدير است، مخصوصا كه توتنسته تا حدودى مفهوم انسانى اناالحق حلاج را روشن كند. بنابراين از دوستان و دشمنان حلاج و آثارشان كه بگذريم، و تحقيقات آنچنانى محققان ماركسيست را هم كه به كنارى نهيم، مى ماند پژوهشهاى تاريخى - علمى مستشرقان بزرگى چون «ماسينيون» و عقايد حلاج نيست. شايد ديوان عربى حلاج و آثار منسوب به او منطقى ترين راهى باشد كه در طى آن بتوان به عقايد و آرا و اهداف حلاج و نهضت او پى برد. البته اين طى طريق بدون شناخت تاريخ سياسى تاريخ سياسى - اجتماعى اسلام در قرون دوم، سوم و چهارم و احاطه بر مشربهاى كلامى آن روزگار اصلا مقدور ممكن نيست، مخصوصا كه اگر محقق اين دوره از تاريخ پريشان اسلام، شم عرفانى قوى نداشته باشد و تكيه اش بر اقوال منابع رسمى و دولتى باشد.

قابل تامل ترين سخنى كه در دوره اخير پيرامون حلاج گفته شده، سخن على شريعتى است كه: حلاج مرگى پاك در راهى پوك داشت.

بدون شك شكل و شيوه اعتراض حلاج هرگز نمى تواند الگوى نسل معترض اعصار ديگر تاريخ اسلام باشد. فرياد حلاج قبل از هر چيز يك فرياد انسانى است، انسانيت به عينيت رسيده در وجود يك فرد، انسانيت بر آمده از عرفان اسلامى، انسانيتى كه در مذاهب فقهى و كلامى پايمال شده بود و ماتريليسم گستاخ مذهبى در بى شرمانه ترين جست و خيز تاريخى خود خلقى را به بازى و بند گرفته بود. تزوير مذهبى بيداد مى كرد و خفقان سر از پا نمى شناخت. در چنين شرايطى و در چنان دوره اى از فكر و فهم و نظام ارزشى كوجود، اشكال مبارزه در نهضت هاى الحادى، در حركت هاى فكرى عرفانى، و قيامهاى مسلحانه اجتماعى، خلاصه مى شد. هر كدام از اين حركت ها پايگاه و جايگاه اقشار مختلفى بود كه از ديدگاهها و زاويه هاى گوناگونى به وضع موجود عصر خويش مى نگريستند و راه حل را مى جستند. نهضت حلاج در عصر خود نوعى و شكلى از اين اعتراض بود. باتوجه به اين واقعيت كه تصوف مردمى پايگاه روشنفكران مسلمان و متعهدى بود كه به سرنوشت اجتماعى - اخلاقى خلق مى انديشيدند، اين نهضت روشنفكرى نمى توانست جداى از بافت و باورهاى عصر خويش باشد و پيامى بى ريشه براى مخاطبان خود داشته باشد. و از آن طرف اصول عقايد و شعائر كليشه اى به رسميت شناخته اى كه فقها و متكلمان دولتى و رسمى به خلق خورانده بودند، به گونه اى دگم و منجمد بود كه پايه هاى خلافت سياه عربى - عباسى بر آن استوار بود. و تركاندن اين لايه ها قومى بسيار مى طلبيد. نهضت هاى عرفانى آن عصر، هدفشان فقط ايجاد روزنه اى در عرصه انديشه ها بود كه به تغيير وضع موجود بيانجامد. «حلاج» با فريادهاى اناالحق اش توانست اين روزنه را ايجاد كند و آن نگاه عرفانى به خويشتن انسانى بود. بياد داشته باشيم كه از پگاه كودتاى سقيفه تا عصر حلاج، اسلام خلافت به ضد انسانى ترين ايدئولوژى موجود تبديل شده بود. در اين ايدئولوژى «انسان» و حقوق انسانى متفرع بر فروع بود! و آنچه اصالت داشت قالبهاى فقهى، كلامى و رواياتى بود كه فلسفه سياسى خلافت را مى ساخت. «خداوند» همان خداى مكتب جبريه بود، خشن و خون ريز و بى رحم كه خليفه آن را نمايندگى مى كرد و بندگى و اطاعت خداوند مترادف با بردگى مطلق انسان در اطاعت از قدرت حاكم و خليفه وقت بود و تمام احكام در اصول و فروع بر اين مدار مى چرخيد. در چنين جوى، نفى چنين خدا و خليفه اى كه رهائى خلق مستلزم آن بود، اشكال خاصى از مبارزه را مى طلبيد: نهضتهاى الحادى و يا متهم به الحاد نتيجه نطقى چنين جوى بود. و قيامهاى سياسى - نظامى نيز ابعاد ديگر اين نتيجه بود. نهضت حلاج چنين اعتراض روشنفكرانهاى را عليه وضع موجود با محتواى انسان گرايانه اى، نمايندگى مى كرد. و مى دانيم كه قبل از هر چيز حركات روشنگرايانه در تاريخ اسلام با سيادت و كيش شخصيت علما و فقها و متوليان رسمى كه افسار خلق را بدست دارند، در تعارض و تضاد است. بنابراين جا دارد كه حركات روشنفكرى و نهضت هاى انسانى با قهر و غضب و سركوب در تاريخ تحريف گردد.(۲۲۳)


نهضت هاى فكرى فرهنگى جهان اسلام


۱ - نهضت حروفيه

نهضت حروفيه رستاخيزى عليه قالب پرستى و كليشه هاى لفظى و ذهنى عقايد و باورهاى عامه بود. اسناد و منابع موجود درباره نهضت حروفيه توسط مخالفان نوشته شده و بنابراين پژوهش درباره عقايد و شعائر اين نهضت با اشكال روبرو است. از شعائر منسوب به اين نهضت چنين مى توان فهميد كه نهضت حروفيه، نهضتى افسانگرايانه با تعابيرى انسانى از اسلام بوده است. قالب پرستان و متعصبان در تحريف شعائر و عقايد اين نهضت بسيار كوشيده اند و اتهامات شگفتى بر آن وارد كرده اند. اما با توجه به مقطع زمانى پيدايش اين نهضت، زمينه هاى سياسى - اجتماعى و پايگاه مردمى آن را مى توان ترسيم كرد. اگر اشتباه نكنيم نهضت حروفيه جبهه اى از تصوف مردمى است كه در قرن هفتم و هشتم هجرى كه دوره حساسى در تاريخ ايران و اسلام بشمار مى رود، شكل گرفته است. آتشى كه مغولان در پهنه وسيع از ايران و جهان اسلام برافروختند و در ادامه آن ايلخانان و بعد تيموريان دود غليظ و كشنده اى از آن متصاعد ساختند، رسالت بس بزرگى بر دوش تصوف مردمى كه پشتوانه عرفانى - فلسفى نسلها و پناهگاه عقيدتى توده ها محسوب مى شد، گذاشته بود.

فضل الله استرآبادى مؤ سس اين نهضت در سال ۷۴۰ هجرى در استرآباد بزاد و از عارفان بنام و زاهدان مشهور عصر خود گرديد. او پايگاه اجتماعى وسيعى در ميان توده ها داشت. او پيشه ورى سخت كوش بود كه در باور توده ها به حلال خوار مشهور گشت ؛ يعنى كه از دسترنج خويش زندگى مى كرد و مردى باانصاف بود. گويند نمد مال يا كلاه مال (؟) بوده است. او قبل از چهل سالگى در بلاد مختلفى اقامت گزيد. از زادگاهش به حجاز رفت و پس از زيارت بيت الله در خوارزم اقامت گزيد.

اندكى بعد به اصفهان رفت و در آنجا شغل نمد مالى يا كلاه مالى برگزيد و دوباره به تبريز شتافت و بار ديگر به اصفهان بازگشت. او خود را از سادات علوى معرفى مى كرد. گويند در سال ۷۸۸ هجرى نهضت فكرى خود را آغاز كرد. كتاب جاويدان نامه را به او نسبت مى دهند كه حاوى شعائر و تعابير او از اسلام بوده است.

مخالفان تاريخ مرگ او را در سال ۷۹۶ هجرى نوشته اند.

ميرانشاه فرزند تيمور به فتواى فقهاء شريعت او را كشت و جسدش را در كوچه و بازار تبريز بگرداند تا عبرت خلق شود!! عقايدى را كه به فضل الله استرآبادى نسبت داده اند، چنين است: عالم، قديم است و جهان در حركت دائم، كليه تغيير و تحولات معلول حركت است. پس از خداوند، انسان اصالت دارد. خوبى و بدى در خارج از وجود انسان قرار ندارد، بلكه در خود او است. اين انسان است كه آفريننده خوبى و بدى است. انسان بر ديگر موجودات به قوه ناطقه كلمه نياز دارد و...

نهضت حروفيه براى شكستن الفاظ جامد و بى روح، تكيه بر ارزش ‍ عددى حروف الفبا داشت تا مخاطبان را به تاءمل و تفكر وادارد و اين رمز مبارزه با خرافات و اوهام و الفاظى بود كه قشريون مذهبى با آن سر خلق را به بند مى كشيدند. تيمور كه مانند اسلاف خود با قدرت مذهبى (علماء و فقهاء مذاهب) در آميخته بود، در قساوت و قتل عام و سركوب مخالفان كوچك ترين ترديدى بخود راه نمى داد. اسلام پناهى او كه به همت فقهاء و فتواى آنان به نفع او، سيطره سياسى شگفتى پديدار ساخته بود، شكست ناپذير مى نمود نهضت حروفيه در ستيز با سلطه سياسى - اقتصادى بر عنصر آگاهى توده ها تكيه كرد تا با زر و زور و تزوير پيكار كند. استخدام شعر به عنوان زيان نهضت كه با دو زبان فارسى و تركى و ديگر گويش هاى محلى و منطقه اى ايران همراه بود، نقش مهمى در انگيزش خلق داشت.

شعارهاى استراتژيكى نهضت حروفيه آگاهى انسان و برابرى و مساوات و عدالت اجتماعى بود.

برخى محققان فضل الله استرآبادى (: نعيمى) را متولد استرآباد مازندران دانسته اند كه عقايدش را در سفرهايش بدست آورد.

ميراثهاى فرهنگى نهضت حروفيه به دو زبان تركى و فارسى نگاشته شده كه بخشهائى از آن نقل شده است.

نتايج اين نهضت قيام توده ها عليه حكام تيمورى در ولايات و شهرهاى بزرگ بود. قيام مردم اصفهان عليه خراج گزاران تيمور و قتل عام مردم آن سامان، نخستين واكنش توده ها بشمار مى رود.

گويند فضل الله پس از خود جانشينانى معرفى كرده است كه راه او را ادامه دهند. نهضت حروفيه تا اقصاى ايران و كشورهاى مجاور آن زمان راه يافت. در آناطولى خانقاهى به تعليم و ترويج حروفيان پرداخته بود.

دختر فضل الله در ادامه راه پدرش نقش مؤ ثرى در تنوير افكار زنان داشت. او نيز به دستور قراقويونلو در تبريز كشته شد.

حروفيان طبيعت را از معنويت و انسانيت را از ماديت جدا نمى دانستند. محتواى فكرى - فلسفى اين نهضت زيربناى عقيدتى نهضت هاى ديگرى در ايران گرديد كه تا اواخر دوره قاجاريه ظهور كردند.

در «كشف الظنون» آمده است كه فضل الله استرآبادى صوفى، شاعر و شيعه مذهب و مؤ سس طريقه حروفيه را به علت حق گوئيها و حق جوئيهايش در رابطه با مسائل اجتماعى تكفير كردند. او را در باكو و شيروان زندانى نمودند.

ميرانشاه پسر تيمور گوركان خون آشام معروف تاريخ دستور داد تا او را از شيروان به نخجوان بردند و به استناد فتواى فقهاء عصر خود مبنى بر كفر و الحاد، در روز ششم ذوالقعده سال ۷۹۶ هجرى در سن ۵۶ سالگى كشتند. آنگاه به پايش ريسمان بستند و در شهر نخجوان روى زمين كشيدند...

در تلقى محققان اروپائى و ترك، نهضت حروفيه تجلى روح ايرانى است كه در قالب تشيع عليه تازيان!! ظهور كرد.

اما در اين حقيقت شكى نيست كه نهضت حروفيه، انقلابى بود عليه شكل پرستى و عوامفريبى شريعت كه متوليان رسمى آن قرن ها بود به استحمار مردم پرداخته بودند. نهضت حروفيه، نهضتى بود انسان گرايانه با مايه هاى فلسفى بسيار قوى كه انسان را معيار همه احكام مى دانست. مايه هاى عرفانى - انسانى اين نهضت ريشه در تعاليم «حلاج» داشت كه با تعابيرى قابل فهم عامه مردم و در ابعاد انسانى - اقتصادى اجتماعى مطرح مى شد. تنها يادگار نهضت حروفيه ديوان فضل الله نعيمى استرآبادى است كه شعائر انسانگرايانه او در آن موج مى زند. انسانى كه پس از خداوند، اصل است و احكام شريعت تابع تكامل و تعالى انسان. مخالفان او و متوليان شريعت كوشيده اند تا از ميان اشعار وى، دستاويزى بيابند و عليه او و نهضتش تبليغ كنند كه مثلا گفته است:

بيرون ز وجود خود، خدا را

زينهار! مجو كه گفتمت فاش

گوئى كه به غير ما كسى هست

از خويش تو اين حديث متراش

مائيم، به غير ما كسى نيست

در شيب و فراز وزير و بالاش

مخالفان مى خواهند بگريند كه وى گفته است: هر چه هست، انسان است و خدا نيست!!

متاءسفانه ماركسيست هاى ايرانى طبق معمول به تحريف تاريخ پرداخته و فضل الله استرآبادى و عمادالدين نعيمى يكى ديگر از رهبران نهضت حروفيه را ماترياليست و با پرروئى ماركسيست!! معرفى كرده اند: «نعيمى مى گفت كه ماده هرگز محو نمى شود و حيات ابدى دارد»(۲۲۴) . چنين نبوغى در تاريخ، سفارش ايران شناسان شوروى است كه مقلدان ايرانى آنان مى سازند و مى بافند و به نام تحقيق و تاريخ تحويل مى دهند. و اين چه اصرارى است كه هر نهضت و جنبشى در تاريخ حيات بشر، ماترياليستى و تلويحا ماركسيستى باشد!!

گويا در منطق اين آقايان هر چه بخار است، از ماده و معده برمى خيزد و مغز و عقل و آگاهى بيكار و بيعار نشسته است! و جالب تر اينكه حتى نهضت هاى سياسى - اجتماعى تاريخ كه با انديشه هاى الحادى به پيكار عليه ستم گران پرداخته اند، آنگونه كه آقايان خيال مى فرمايند، نبوده است. الحاد آنان، نفى خدا و مذهب قدرت حاكم بوده نه يك ايدئولوژى فلسفى ماترياليستى كه در مخيله حضرات نقش بسته است.

پس از قتل فضل الله استرآبادى، عمادالدين نعيمى و ديگر سران نهضت حروفيه كه زندگى مخفى داشته اند، به ترويج نهضت ادامه مى دهند. سازماندهى نهضت در ايران و شاخه هاى آن در آسياى ميانه بخشى از خط سير و ادامه حيات حروفيان است. گفته مى شود كه نعيمى در «اناطولى» به تبليغ پرداخته و سپس در «حلب» مقيم گرديده است. فقهاء و علماء آن ديار عقايد «نعيمى» را ناخوش ‍ داشتند و خليفه وقت مصر با همدستى فقهاء فتواى قتل وى را صادر كردند. گويا كه در اينجا نيز قساوت فقيه و خليفه خود را نشان داده و نعيمى را زنده پوست كندند و او را قطعه قطعه كردند. گويند نعيمى مرگى چون «حلاج» داشته است.

ترور ناموفق «شاهرخ ميرزا» در ايران نخستين واكنش سياسى - نظامى «حروفيه» است كه پس از قتل «نعيمى» در حلب اتفاق افتاد.

گويند در سال ۸۳۰ هجرى يكى از اعضاى تشكيلات «حروفيه» در ايران، «شاهرخ ميرزا» را در مسجد جامع هرات با دشنه مورد حمله قرار داد. ضارب فورا توسط محافظان «شاهرخ» كشته مى شود. گويند ضارب از جائى ديگر فرمان يافته بود تا خود را به هرات رسانده و «شاهرخ ميرزا» را بكشد. برخى مورخان نام ضارب را «احمد لر» نوشته اند كه از اعضاى «حروفيه» بوده و پس از قتل «نعيمى» به چنين انتقامى فرمان يافته است. دولت «شاهرخ ميرزا» به وجود تشكيلات حروفيان پى برد و جستجو آغاز شد. گويند گروه زيادى از اين فرقه را دستگير و شكنجه كردند تا اسامى و مشخصات رهبران خود را فاش كنند، ولى هرگز موفق نشدند از آنان سخنى بشنوند.

نهضت حروفيه تا روزگار صفويه ادامه يافت و در آن عصر در ستيز با دولت صفوى شكلى ديگر بخود گرفت و نامى ديگر يافت(۲۲۵) .


۲ - نهضت نقطويه

نهضت نقطويه به تعبيرى ادامه نهضت حروفيه و تغيير اسم و شكل آن است. خاستگاه اين نهضت در شمال ايران احتمالا گيلان بوده و دامنه آن تا فومن گسترش داشته است. مؤ سس اين نهضت محمود پسيخانى گفته شده است، لذا به نقطويه پسيخانه نيز گفته اند. گويا وى از ياران فضل الله استرآبادى بوده كه در سال ۸۰۰ هجرى اين نهضت را آغاز كرد. علت طرد محمود پسيخانى از جمع ياران فضل الله بدرستى روشن نيست ؛ اما مشهور است كه محمود پسيخانى فردى عابد و زاهد بوده كه در سال ۸۳ ه - در گذشته است. برخى گفته اند كه او خود را در تيزاب انداخت و نابود شد. اما اين قول توسط پيروانش تكذيب گرديده است.

نهضت نقطويه در بخشهائى از ايران پهناور آن روزگار گسترش يافت و مريدانى بسيار داشت. با روى كار آمدن صفويان و قلع و قمع تصوف مردمى، نهضت نقطويه نيز مورد هجوم قزلباشان صفوى قرار گرفت. در دوره سلطنت طهماسب صفوى به سال ۹۷۳ ه - يك از رهبران بزرگ نهضت نقطويه به نام ابوالقاسم امرى (؟) را كور كردند و در سال ۹۸۱ هجرى گروهى از آنان را دستگير كردند و كشتند. دوره صفويه از ادوار بسيار تاريك و سياه تاريخ فكر و انديشه ايرانى بشمار مى رود. در اين دوره سياست و مذهب در هم آميخت و استبداد سياه مذهبى پديدار گشت و به نابودى هرگونه فكر و انديشه اى فلسفى - سياسى - عرفانى پرداخت. نقطويان در انگيزش توده ها عليه صفويان بسيار مؤ ثر بودند. در دوره شاه عباس به سال ۱۱۰۲ ه - همه نقطويان در سراسر قلمرو صفوى تحت پيگرد قرار گرفتند و تعداد بسيارى دستگير و به وحشيانه ترين شكنجه ها كشته شدند.

وجه مشترك نهضت هاى قرون ششم تا يازدهم هجرى، تكيه بر باورهاى متقن اعتقادى تشيع بوده است. از همين رو تشيع اماميه و اصول سياسى آن، ايدئولوژى نهضت هاى مردمى بوده است. برجسته ترين نهضت اين مقطع تاريخى از سربداران شروع مى شود و به صفويان ختم مى گردد. صفويان تشيع اماميه را استخدام كردند. آنان خود از جبهه تصوف دولتى كه مذهب فئودالها بود، برخاسته بودند و كيش تسنن (شافعى) داشتند. تزوير و ترفند سياسى صفويان كه حمايت علماء اماميه را برانگيخت عوارض منفى بسيار داشت. بازى با عقايد اماميه دومين تجربه تلخ و ثمره شوم خود را پس از آل بويه در ايران نشان داد و آن مسخ مطلق مذهب بود. تاريخ نشان مى دهد كه رژيم صفوى هرگز پايگاه اجتماعى و مردمى نداشته است و لذا قيامهاى بسيارى عليه آن تدارك ديده شد كه تعدادشان به سى قيام بزرگ در سراسر ايران مى رسد. نهضت نقطويه يكى از اين نهضت هاى فكرى است كه بر ايدئولوژى صفويان و شعائر رسمى آن حمله مى كرد. متاءسفانه از تعاليم و شعائر اين نهضت سندى معتبر در دست نيست. آنچه بر جاى مانده، اقوال مورخان دولتى صفويه و تكفيرنامه ها و فتاواى فقهاء و علماء عصر صفوى است. اين نهضت دربست به الحاد متهم شده است!!

به نظر مى رسد نهضت نقطوى بر دو اصل اساسى تكيه داشته است:

۱- مفاهيم اخلاقى و ارزشهاى انسانى و پرهيز از آلودگيهاى رايج مذهبى دوره صفوى.

۲- تعظيم شعائر ملى ايران و تبرئه برخى اصول عقيدتى تشيع از زندان اتهام صفويان. مى دانيم كه صفويان كه نژاد آنان ترك و يونانى بود، نمى توانستند مليت ايرانى را نمايندگى كنند و لذا سلاطين صفوى از آغاز تا انجام به شهادت تواريخ صفويه، هرگز به پارسى سخن نمى گفتند و زبان و ادب فارسى نمى دانستند. آنان از مترجم استفاده مى كردند و مقامات دولتى - سياسى تماما ترك و غير ايرانى بوده اند، حتى لشكريان نيز غير ايرانى بودند. سپاه قزلباش معرف اين واقعيت است. منابع صفوى نشان مى دهند كه عناصر با نبوغ ايرانى مقهور و مغلوب و مقتول تركان قزلباش مى شدند. سرداران و فرماندهان ايرانى به دستور شاهان صفوى كشته مى شدند و اصالت از آن ترك ها بود. صفويه به احياء «پان تركيسم» شگفتى پرداخت. نكته ديگر هجوم عربان به ايران بود. مقامات مذهبى صفويه اكثرا عرب زبان و عرب نژاد بوده اند. آنان نيز براى تبليغ احكام شيعه اماميه به مترجم احتياج داشتند. بنابراين عرب زدگى فرهنگى و پان تركيسم سياسى - نظامى - ادارى، به تحقير مطلق ايرانيان انجاميد. در شعائر نهضت نقطوى اين وضعيت زير سئوال مى رفت. صفويان مدعى نيابت و نمايندگان امام زمان (عج) بودند و از اين راه به تحكيم قدرت سياسى خود مى افزودند. نقطويان اين ترفند صفويان را نيز زير سئوال مى بردند و به تكذيب ادعايشان مى پرداختند. در منابع دولتى صفوى آمده است كه: «محمود پسيخانى مى گفت دين اسلام زمانش به پايان رسيده و دوره عرب نفسهاى آخرش را مى كشد. از اين پس دين عجم روى كار مى آيد كه عمرش هشت هزار سال خواهد بود. محمود شانزده كتاب و هزار رساله نوشت...

محمود خود را «واحد» مى خواند و مى گفت تمام صفات رسولان خداوند در پيكر پاك محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) و على (عليه‌السلام ) جمع گشته است و از پيكر آنان، محمود پسيخانى سرشته گرديده است. او عمرى در پارسائى و تنگدستى زيست و در حال تجرد زندگى مى كرد، پيروانش را از ازدواج باز مى داشت و مى گفت هر كس ازدواج نكند، مقرب درگاه خداوند خواهد شد. او مى گفت: اگر كسى را ميل آميزش با زن باشد، در همه عمر يكبار سزاوار باشد و اگر نتواند، در هر سال يكبار و اگر نتواند، در هر چهل روز يك بار و... » اين بيت را به او منسوب كرده اند:

رسيد نوبت رندان عاقبت محمود

گذشت آن كه عرب طعنه بر عجم مى زد

به وى نسبت داده اند كه مى گفت: «پروردگار نمونه قدرت و نيروئى بالاتر از انسان نيست. پروردگار نمونه هاى خود انسان است.

انسان تا خودش را نشناخته، بنده است. و چون خود را شناخت، خدا است».

اين اقوال منسوب به او على رغم تحريف شديد، نشان مى دهد كه جوهره انسان گرايانه نهضت تصوف مردمى كه از «حلاج» آغاز شد و در «نهضت حروفيه» به تعالى بهترى رسيد، در نقطويان قوت و شدت داشته است. تكيه نهضت نقطوى در دوره صفويه بر عدالت اجتماعى، ناخوشايندترين بعد اين نهضت از ديدگاه صفويان بوده است. چراكه همين شعار استرتژيك سرلوحه قيامهاى روستائى و شهرى عصر صفوى است ؛ شعارى كه تيموريان را نيز ناتوان ساخت و سرنگون نمود. ديدگاههاى اقتصادى نقطويان مخصوصا در مالكيت زمين، صفويان را كه فئوداليزم متمركز چند هزار ساله ايران را نمايندگى مى كردند، به وحشت انداخت.

اين شعار منسوب به آنان كه: «زمين» اصل و نقطه هر چيز است، ديدگاه اقتصادى آنان را مى رساند. وجه تسميه «نقطويان» نيز از همين «شعار» اخذ شده است.

شورش روستائيان گيلان عليه رژيم صفوى، توسط «نقطويان» رهبرى مى شد. قيامى كه تا بيست سال ادامه يافت و شعله هاى آن تا پايان رژيم صفوى فرو نشست و هر از چند گاهى خود را نشان مى داد. شورش سال ۹۷۸ هجرى دوره سلطنت طهماسب صفوى كه به پيروزى مردم و شكست نيروهاى دولتى انجاميد، پس از دو سال با اعزام نيرو از سوى دولت مركزى سركوب شد. حوزه فعاليت نقطويان از گيلان به قزوين، ساوه، كاشان، اصفهان، نائين و... راه يافته بود.

طهماسب صفوى فرمان داد تا سران نهضت نقطويه را شناسائى و دستگير نمايند. در سال ۹۹۹ هجرى يكى از رهبران نقطويه را دستگير و چشمانش را درآوردند. پيروان او نهضت بزرگى در فارس آغاز كردند كه شاه صفوى را بشدت ترساند. اعزام نيرو و هزينه بسيار براى سركوب اين نهضت آغاز شد. شاه عباس صفوى موجوديت رژيم را در خطر ديد؛ چراكه نهضت نقطويان در سراسر ايران ريشه دوانيده بود. او راه چاره را در كشتار بيرحمانه و قتل عام مردم مراكزى ديد كه متهم به هوادارى از نهضت نقطوى بودند. منجم شاه عباس از اين قتل عام ها ياد مى كند.

كشتار عمومى در سال هزار هجرى آغاز شد. شاه صفوى آرام نداشت و براى دريافت چگونگى تعاليم اين نهضت، مخفيانه و ناشناس، لباس ‍ صوفيان پوشيد و به خانقاهى در قزوين رفت. سران نقطويه كه در خانقاه هاى خصوصى و پنهانى فعال بودند، شاه حيله گر و شيطان صفت صفوى را شناختند و ابراز عقيده نكردند. شاه دستور داد تا سران نقطويه را كه خود شناسائى كرده بود، بكشتند. دراويشى چون: خسرو درويش، كوچك قلندر، يوسفى تركش (؟) و... از كسانى بودند كه شاه جانشان را گرفت. نقطويان على رغم سركوب شديد تا پايان دوره صفوى به حيات خود ادامه دادند(۲۲۶) .