تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد ۳

تاریخ ادیان و مذاهب جهان0%

تاریخ ادیان و مذاهب جهان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان

نویسنده: عبدالله مبلغى آبادانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 16514
دانلود: 5411

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16514 / دانلود: 5411
اندازه اندازه اندازه
تاریخ ادیان و مذاهب جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد 3

نویسنده:
فارسی

روانشناسي تاريخي انسان نشان مي‌دهد كه بشر از پگاه آفرينش لحظه‌اي بي‌دين و بي‌عقيده نبوده است به طوري كه اشكال مختلف پرستش در كليه ادوار تاريخ همين را اثبات مي‌كند. دين از بدوي‌ترين شكل خود كه به صورت باور به يك نيروي مزبور عيني بود تا شكل منطقي، فلسفي عقل و علمي و مترقي امروزين وجود داشته است.
بررسي دين‌هاي روم و يونان، ژاپن و مصر و ايران باستان، دين يهود، مسيحيت، دين حنيف حضرت ابراهيم، اسلام و ... .
در اين كتاب دين‌هاي فوق به طور مختصري شرح داده شده، تاريخ و علل پيدايش، آئين‌ها، برنامه‌ها و همچنين خصوصيات قومي و ظاهري هر يك نيز به همراه مناطق جغرافيايي و برنامه‌هايي كه به قول خود انسان براي بشر داشته‌اند نيز آورده است...


ديگر مذاهب و فرق اسلامى


۱ - مذهب دروزى

پيدايش اين مذهب به دوره خلافت فاطميان مصر مى رسد، به عصر «الحاكم بالله» خليفه ششم فاطمى، آغاز قرن يازدهم ميلادى. اين مذهب به نام يكى از مبلغين فعال و مشهورش نامگذارى شد.

«شيخ محمد بن اسماعيل درزى» از مبلغان و پيشوايان اين مذهب بوده است. عقايد منسوب به اين مذهب با مايه هاى غلوآميز همراه است: «روح آدم در كالبد «على بن ابى طالب (عليه‌السلام ) و از آن پس در فرزندانش تا «الحاكم» تجلى كرده است. در «الحاكم » تا اندازه اى از وجوه «الوهيت» قرار دارد و «الحاكم» قادر مطلق و عالم به جميع اسرار جهان است و جهانيان بايد از او اطاعت كنند».

اين مذهب مورد حمايت شديد «الحاكم بالله» قرار داشت. وى «الدرزى» را به «سوريه» اعزام كرد تا به تبليغ پردازد. علت اين بود كه در «سوريه» علاقه بسيارى به امام «على بن ابى طالب (عليه‌السلام ) و خاندان آن حضرتش وجود داشت. پس از مرگ «الدرزى»، فردى ديگرى به توصيه «الحاكم بالله» به نام «حمزة بن احمد» (ايرانى الاصل) جاى وى را گرفت. گويند «حمزه» مؤ سس واقعى اين مذهب بوده است. وقتى «الحاكم» بدست خواهرش كشته شد، «حمزة بن احمد» اعلام كرد كه وى از نظرها پنهان شده تا مراتب عقايد پيروانش را بيازمايد و در وقتى معين باز خواهد گشت. دروزى ها پس از مرگ الحاكم بشدت سركوب شدند. اين تعقيب و سركوبى باعث شد تا در كوهستانهاى سوريه و جنوب لبنان سكنى گزينند و زندگى مذهبى مخفيانه اى داشته باشند. ابراهيم پاشا معابد آنان را در هم كوبيد و آثار و كتب مذهبى شان را سوخت. اين مذهب تحولات زيادى پيدا كرده است.

از غلو به حلول و تناسخ و سپس تعديل عقايد و آراء راه يافته است.

تعاليم مذهبى آنان تا حدودى تحت تاءثير آئين مسيحيت قرار گرفته است: در جهان خلقت جديدى رخ نداده، يك روح است كه از آغاز در كالبدهاى پى در پى حلول مى كند و از پيكرى به پيكر ديگرى راه مى يابد.

اين فرقه به روزه ماه رمضان و نمازهاى پنجگانه شبانه روز و زيارت كعبه اعتقاد دارند و كتاب آسمانى آنها «قرآن» و «انجيل» (؟!) است. در اين مذهب مقامات مذهبى به طبقات مختلفى تقسيم مى شوند: «بالا دانايان» كه اسرار مذهب را در سينه دارند و تعدادشان اندك است و مقامشان موروثى است. «پائين دانايان» يا «پاكان» كه پارسايان باشند و كارشان رياضت است و اسرار مذهب را دانند. «نيمه دانايان» كه اعمال مذهبى را انجام مى دهند و ادعيه و اوراد را مى خوانند. و «طبقه عامه» كه پيروان باشند و مقلد طبقات بالا هستند. آنان بر اين باورند كه بالاخره «الحاكم» ظهور خواهد كرد، و عدالت و زيبائى بر جهان حاكم خواهد شد.

دروزيها مردمى بلند همت و جوانمرد مى باشند كه زندگى روزانه آنان مقرون به ديانت و شرافت است.

برخى از محققان معتقدند كه نام اين فرقه از كلمه «درزى» به معناى «خياط» كه شغل مؤ سس اين مذهب است، گرفته شده است و نام مؤ سس اين مذهب به درستى روشن نيست. گويا وى در آغاز از اسماعيليان بوده. مسيحيان وى را «محمد بن اسماعيل» گفته اند.

او «ايرانى الاصل» بوده و نام اصلى او «نشتكين» گفته شده است.

در منابع مسيحى آمده است كه «محمد بن اسماعيل» در سال ۴۰۸ هجرى به «مصر» رفت و با «حمزه بن على» كه ظاهرا او نيز ايرانى بوده و از نزديكان «الحاكم» خليفه فاطمى بود، آشنا شد و به دربار خلافت راه يافت و مذهبى به نام «مذهب توحيد» با هميارى مؤ ذنى به نام «على بن احمد حبال» پديد آورد. «درزى» قائل به «الوهيت» الحاكم بامر الله شد و مى گفت كه: «عقل كلى در آدم ابوالبشر حلول كرد و به صورت او تجسد يافت و از آدم به ديگر انبياء انتقال يافت تا به محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) و ائمه (عليه‌السلام ) و خلفاى فاطمى رسيد و هم اكنون در «الحاكم بامر الله» قرار دارد... »

به اين مذهب «اباحيگرى» نسبت داده اند.

پيشوايان مشهور اين مذهب كه در تاريخ نامشان باقى مانده، عبارتند از:

امير فخرالدين ۱۵۱۶ - ۱۵۴۴ ميلادى و امير بشير بن حسين شهابى (م ۱۶۹۷ م).

اصول عقايد اين مذهب عبارت است از: ۱- عقل كل كه علت العلل است. ۲- نفس طيبه، ۳- جناح ايمن، ۴- جناح ايسر. كه هر كدام از اين اصول در فردى از افراد بزرگ اين مذهب حضور دارد.

اين مذهب داراى ۱۱۱ جلد كتاب و نسخ خطى فراوانى مى باشد كه در كتابخانه هاى اروپا ديده مى شود(۲۲۷) .


۲ - مذهب علويون


تاريخچه

مذهب علويون در واقع انشعابى از مذهب شيعه اماميه است كه تاريخ جدائى آن به دوران پس از غيبت صغرى مى رسد. چنين پيداست كه در اصول عقايد، هنوز اصالت اوليه خود را حفظ كرده است.

پايگاه اين مذهب از همان آغاز انشعاب در شام (سوريه امروز و لبنان) بوده و مى باشد. اخيرا در اثر تماس و نزديكى برخى علماء اماميه با علماء علوى سوريه و ايجاد تفاهم و دوستى، براى روشن شدن اذهان، دانشمندان اين مذهب اعلاميه اى رسمى صادر كردند كه مبين اعلام عقايد و مواضع عقيدتى شان در اصول و فروع دين مى باشد. در اين اعلاميه چنين آمده است:

«... خداوند! تو را مى ستائيم، زيرا كه ستايش حق تو است. از خداوند كمك مى خواهيم و راهنمائى مى طلبيم و به او ايمان داريم. و تنها بر او توكل مى نمائيم.

درود بر محمد بن عبدالله سرور پيامبران و خاتم رسولان، و سلام گرم ما بر رهبران و امامان و راهنمايان بزرگ كه خداوند پليدى را از آنان دور كرده و از لوث گناه آنان را پاك ساخته است.

اما بعد! آنچه كه ميان مردم ايجاد تفرقه و جدائى مى كند، بى اطلاعى از وضع يكديگر و پيروى از هوى و هوس و اعتماد به گفتار باطل ديگران است...

افراد مغرض و دشمن، تهمتهائى از لابلاى كتابها بيرون كشيده و به صورت حقايق تاريخ جلوه مى دهند...

اجتماعات ما مسلمانان علوى در گذشته مورد حملات و تهمت هاى سخت قرار داشت...

براى ايجاد تفاهم بين ما مسلمانان رهى بهتر از نشر عقايد در اصول و فروع نيست... »

در اين اعلاميه مفصل، به نفوذ استعمار فرانسه در سوريه و دخالت در مسائل سياسى - مذهبى آن سامان اشاره شده است. علماء علوى تاءكيد دارند كه آنچه عليه آنان انتشار يافته و عقايد غلط و باطلى كه به آنان نسبت داده شده، كار استعمار و يهود است.

علماء علوى يادآور شده اند ك در سال ۱۹۳۶ ميلادى رهبران اين مذهب اعلاميه اى مبنى بر اعلام مواضع عقيدتى خود انتشار داده اند. در اين اعلاميه آمده بود كه:

۱- هر فرد علوى، مسلمان است ؛ شهادتين را گفته و به آن ايمان دارد و اركان پنجگانه اسلام را بر پا مى دارد.

۲- هر فرد علوى كه به اسلام اقرار نكند و يا منكر ضروريات دين باشد، از صف علويان خارج است و به اسلام ربطى ندارد.

۳- علويان مسلمان و شيعه مذهب هستند... علويون پيروان و ياران امام علىعليه‌السلام هستند... كتاب آسمانى علويون قرآن كريم است... مذهب ما مذهب امام صادقعليه‌السلام مى باشد. علويون به نص قرآن و تصريح پيامبر اسلام، قرآن كريم و اهل بيت آن حضرت را مرجع دينى و عقيدتى خود مى دانند...

علويون در عبادات و معاملات و ديگر احكام داراى مذهب مستقلى نيستند و در همه اين موضوعات بر مذهب اماميه اعتماد و عمل مى كنند. مذهب جعفرى ريشه مذهب علوى است و علويون فرع مذهب جعفرى مى باشند...


عقايد


عقايد مذهب علوى بشرح زير است:

 ۱ - اسلام ؛

خداوند فرموده است كه: « ان الذين عند الله الاسلام » و نيز فرموده كه: « و من يبتغ غير الاسلام دينا فلن يقبل منه و هو فى الآخرة من الخاسرين ». پس دين ما اسلام است. اسلام عبارت است از اقرار به شهادتين و ايمان و اعتقاد به آنچه پيامبر اسلام آورده است.

 ۲ - ايمان ؛

عبارت است از اعتقاد راستين به خداوند و ملائكه و كتب آسمانى و پيامبران با اقرار به شهادتين.

 ۳ - اصول دين ؛

پنج اصل مى باشد: توحيد، عدل، نبوت امامت، معاد. بايد در اصول دين از روى دليل و برهان كه موجب علم گردد، ايمان آورد و نه از روى گمان و تقليد.

 ۴ - توحيد؛

خداوند بى مثل و مانند و شريك است، خالق هستى و كل اشياء مى باشد، شنوا و بيناست و...

 ۵ - عدل ؛

خداوند عادل است، به احدى ظلم نمى كند، ظالم را دوست ندارد... هر كس ذره اى خوبى كند، ثواب بيند و هر كس ذره اى بدى كند، عقاب بيند.

 ۶ - نبوت ؛

خداوند به منظور لطف به بندگانش، پيامبرانى را برگزيده است و آنان را با معجزات و كارهاى شگفت مدد كرده است و آنان را به اخلاق نيكو، امتياز بخشيده است... در قرآن اسامى ۲۵ پيامبر آمده كه نخستين آنان آدم و آخرين آنان حضرت محمد بن عبدالله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) خاتم پيامبران است. دين آن حضرت اسلام، آخرين شريعت الهى و كاملترين اديان آسمانى است. خداوند پيامبران را عصمت بخشيده و آنان از هر گونه گناه و خطا و اشتباه مصون هستند.

 ۷ - امامت ؛

يك منصب الهى است كه خداوند براى مصالح بندگان لازم دانسته است. ما معتقديم كه لطف الهى اقتضا دارد كه با نص قاطع و صريح امام را تعيين كند... ما معتقديم كه امام نيز بايد مانند پيامبر، معصوم باشد و اشتباه و گناه از او سر نزند...

امامان در نظر ما دوازده نفر هستند كه پيامبر اسلام نام يكايك آنان را تصريح كرده است. ما معتقديم امامى را كه خداوند تعيين كرده و پيامبر اسلام اين نصب الهى را طى روايات متواترى به مردم ابلاغ كرده، حضرت امام على بن ابى طالب (عليه‌السلام ) است كه او نيز بنده اى از بندگان خداوند و پسر عمو و داماد رسول خدا و پس از آن حضرت، مولاى جهانيان است. پس از حضرت على، فرزندش امام حسن و پس ‍ از امام حسن، امام حسين امام بر حق بوده است. پس از اين دو برادر بزرگوار، امامت در نسل امام حسينعليه‌السلام ادامه يافته است: امام على بن الحسين، امام محمد بن على، امام جعفر بن محمد، امام موسى بن جعفر، امام على بن موسى، امام محمد بن على، امام على بن محمد، امام حسن بن على، و امام دوازدهم حجت بن حسن عليهم السلام مى باشند.

امام دوازدهم هم اكنون غايب است و روزى پروردگار او را آشكار خواهد كرد...

 ۸ - معاد؛

خداوند پس از مرگ بندگان، دوباره آنان را زنده خواهد كرد تا در قيامت به حساب اعمال آنان رسيدگى كند... به تصريح قرآن، روز قيامت خواهد آمد و در آن ترديدى راه ندارد. پروردگار مردم را از قبرها دوباره زنده خواهد كرد و... نيكوكاران را پاداش و بدكاران را كيفر خواهد داد... ما علويون همان گونه كه به معاد ايمان داريم، به تمام آنچه در قرآن كريم و احاديث صحيح آمده از بعث، نشور، بهشت، دوزخ، عذاب، نعمت، صراط، ميزان و... ايمان داريم.


ادله احكام شرعى چهار دليل است:

 ۱- قرآن كريم ؛

در قرآن كريم هيچ گونه تحريف و تغييرى راه نيافته، و اين كلام همان است كه بر رسول اكرم نازل شده است...

 ۲- سنت پيامبر؛

مصدور دوم احكام شرع است، سنت رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) كه عبارت است از گفتار و افعال و تقريرات حضرتش كه از طريق صحيح به ما رسيده باشد.

 ۳- اجماع ؛

آنچه را از احكام كه مسلمانان بر آن اجماع كرده اند و امامعليه‌السلام هم با آنان است، حجت مى باشد...

 ۴- عقل ؛

دليل عقلى حجت است هنگامى كه در سلسله علل قرار گيرد، يا جزء امورى باشد كه عقل آن را پذيرفته است و به نظر ما بكار بردن دليل عقلى در فقه تنها حق مجتهد است. و مجتهد كسى را گويند كه براى او ملكه استنباط فراهم آمده باشد...

و مرجع تقليد در نظر ما همان گونه است كه امام زمان (عليه‌السلام ) فرموده:

آن كس از فقهاء كه خويشتن دار باشد، دين خود را حفظ كند، مخالف هواهاى نفسانى خود باشد و مطيع امر مولاى خود باشد، مردم عامى بايد از او تقليد كنند.


فروع دين از ديدگاه علويون:

 ۱- نماز؛

نماز بر اهل ايمان واجب است، ستون دين است، مهمترين عبادتى است كه خداوند بر بندگانش واجب فرموده است...

اگر نماز قبول شود، بقيه اعمال هم قبول خواهد شد و اگر نماز رد شود، بقيه اعمال نيز مردود است.

نمازهاى واجب يوميه پنج است: صبح، ظهر، عصر، مغرب، عشا و مجموع ركعات آنها هفده ركعت است. در حال سفر و خوف، چهار ركعتى، دو ركعت مى باشد.

نمازهاى واجب ديگر عبارتند از: نماز جمعه، نماز فطر، نماز عيد قربان كه با تكميل شرايط مربوطه واجب مى گردد. نماز طواف و نماز ميت از نمازهاى واجب است. نمازهاى مستحبى (نوافل) ۳۴ ركعت است كه در اوقات پنج گانه خوانده مى شود. اين نمازها نزد ما به «رواتب» مشهور است. جايز است انسان به قسمتى از نمازهاى نافله اكتفا كند، هر چند كه ترك آنها نيز جايز است. معتقديم كه در انجام مستحبات، انسان داراى ثواب است و در ترك آنها عقابى نيست.

 ۲- اذان و اقامه ؛

پيش از نماز اذان و اقامه مستحب است. و اذان داراى هيجده فصل و اقامه داراى هفده فصل مى باشد. شهادت به ولايت امام علىعليه‌السلام در اذان و اقامه مستحب است و ترك آن ضررى ندارد.

 ۳- روزه ؛

يكى از اركان دين است و بر هر مكلفى كه قدرت بدنى داشته باشد، واجب است روزه بگيرد... روزه عبارت است از خويشتن دارى از اكل و شرب و ديگر مبطلات روزه، از اول طلوع فجر صادق تا مغرب شرعى با قصد قربت در ماه رمضان و در ديگر مواردى كه واجب مى گردد.

 ۴- زكاة ؛

يكى ديگر از اركان دين است كه احكام و شرايط آن در كتب فقهى بيان شده است. زكاة در طلا و نقره، گوسفند و شتر و گاو و گندم و جو و خرما و كشمش واجب و در ديگر حبوبات مستحب است.

 ۵- خمس ؛

حقى است واجب بر گردن مكلف مستطيع به دستور قرآن مجيد كه احكام آن در كتب فقهى آمده است.

 ۶- جهاد؛

از اركان دين است و به منظور دعوت به اسلام واجب است. وجوب آن كفائى است، اما در صورت لزوم، واجب عينى است.

 ۷- حج ؛

حج عملى است كه بر مكلف مستطيع واجب است كه يك بار در عمر به شرط توانائى و شرائط لازم به مكه معظمه برود. احكام آن در كتب فقهى بيان شده است.

 ۸- امر به معروف و نهى از منكر؛

اين امر و نهى از واجبات اسلام است. و معتقديم كه پروردگار به هر عمل نيكى كه فرمان داده، آن را معروف ناميده است. اين فرمان گاهى مستحب است و از هر عمل زشتى كه نهى فرموده، آن را منكر ناميده است و اين نهى نيز در مواردى حرام و گاهى مكروه است...

 ۹- تولى و تبرى ؛

يعنى دوستى با دوستان خدا و انبياء و اولياء دين و بيزارى از دشمنان خدا و انبياء و اولياء دين (عليهم السلام).

ما علويون در بقيه احكام و موضوعات اسلامى طبق فقه جعفرى عمل مى كنيم و فقهاء ما به كتب اربعه شيعه اماميه: كافى، تهذيب، استبصار و من لايحضره الفقيه مراجعه مى كنند و عوام ما به رساله هاى علميه مراجع تقليد رجوع مى نمايند. همه اين اقارير را هشتاد نفر از علماء در سوريه و لبنان امضاء كرده اند.(۲۲۸)


۳- فرقه هاى غلاة در جهان اسلام


ماهيت غلاة

همه گروههاى غلاة و گزافه گويان از نظر قرآن مورد توبيخ و سرزنش ‍ مى باشند. قرآن كريم مى فرمايد: « يا اهل الكتاب لاتلغوا فى دينكم و لاتقولوا على الله الا الحق »(۲۲۹)

و نيز مى گويد: « قل يا اهل الكتاب لاتلغوا فى دينكم غير الحق و لاتتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا كثيرا و ضلوا عن سواء السبيل »(۲۳۰) .

و از رسول اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) روايت شده است كه فرمود:

يا على مثل تو در بين امت و پيروان من همچون مسيح بن مريم است كه ياران و پيروان او به سه گروه تقسيم شدند، گروه مؤ منان كه حواريون باشند، و گروه يهوديان كه دشمنان او باشند و گروهى كه درباره وى غلو نمودند و آنان كه از خط ايمان و خداپرستى بيرون رفتند.

همانا پيروان من درباره تو به سه گروه تقسيم خواهند شد: شيعيان و پيروان تو كه همان مؤ منان باشند و دشمنان تو كه گروه بدگمانان درباره تو باشند، و گروه سوم آنانند كه درباره تو غلو كنند و گزافه گويند، اينان منكران حق اند، و تو و شيعيانت و دوستاران شيعيانت در بهشت منزل دارند، و دشمن و غلو كننده درباره تو، در دوزخ جاى دارد.(۲۳۱)

و نيز امام بحق ناطق حضرت جعفر بن محمد الصادق (عليه‌السلام ) فرمود: جوانان خود را از وابستگى با غلاة و گزافه گويان بر حذر داريد، تا مبادا آنان را فاسد نمايند، زيرا گزافه گويان، بدترين آفريدگان پروردگاراند، اينان عظمت و بزرگى پروردگار را كوچك شمارند، و براى بندگان خدا دعوى خدايى نمايند، به پروردگار سوگند كه غلاة و گزافه گويان بدتر از يهود و نصارى و مجوس و مشركانند.(۲۳۲)

و نيز آن حضرت فرمودند: گوش و چشم و موى و پوست و گوشت و خون من از اين گزافه گويان بيزار است، و خدا و رسولش نيز از آنها بيزارند، غلاة بر دين من و دين پدران من نيستند. و از امام هشتم حضرت رضاعليه‌السلام روايت شده كه فرمود: غلاة و گزافه گويان كافرند، و مفوضان مشركند، هر كس با آنان بنشيند و رفت و آمد داشته باشد و با آنان بخورد و بياشامد و ازدواج نمايد از ولايت پروردگار و ولايت ما خاندان پيامبر، بيرون و دور است.(۲۳۳)

غلاة و گزافه گويان از شيعه، قائل به تحريف قرآن اند و قرآن موجود را كه در زمان عثمان و به دستور او گردآورى شده قبول ندارند، و بر اين باورند كه عثمان آيات آن را به ميل خود تغيير داده و تحريف نموده است، گرچه شيعيان و پيروان ائمه اثنى عشر، تحريف را به طور كلى از قرآن دفع نموده و گفته اند در قرآن هيچگونه تحريفى رخ نداده است ولى غاليان گويند: سوره احزاب كه در قرآن موجود ۷۳ آيه است، بيش از اين مقدار بوده و عدد آيات آن به اندازه آيات سوره بقره - ۲۸۶ آيه - بوده است، و سورة النور كه اكنون ۶۴ آيه دارد، سابقا بيش از ۱۰۰ آيه داشته است، و سورة الحج كه اكنون ۹۹ آيه دارد، سابقا ۱۹۰ آيه بوده است، و اكثر آياتى كه اسقاط شده درباره ولايت و مقام امام على بن ابيطالب (عليه‌السلام ) بوده است.(۲۳۴)

غلاة و گزفه گويان، براى از اعتبار انداختن قرآن موجود در بين مسلمانان قرآن عبدالله بن مسعود را بر قرآن عثمان ترجيح دادند و اين اختلاف سبب شد كه علماء سنت و جماعت در سال ۳۹۸ هجرى، به رياست ابوحامد اسفراينى و فقيه شافعى شورائى را تشكيل داده و به سوزانيدن آن قرآن حكم دهند.(۲۳۵)

غلاة و گزافه گويان، بر اين باورند كه قرآن كامل و مورد اعتماد كه امام علىعليه‌السلام آن را بدست مبارك خود نوشته بود، پيامبر عاليقدر اسلام آن را به دخترش فاطمه سلام الله عليها بخشيد كه حجم و اندازه آن نسخه، سه برابر قرآن متداول و معمول كنونى است و اين همان قرآنى است كه از امامى به امام ديگر مى رسد، و سرانجام به دست مبارك ولى عصر عجل الله تعالى فرجه الشريف، رسيده و آن حضرت در ظهورش ‍ آن را بر مردم مى خواند و تفسير مى نمايد.(۲۳۶)


غلو و گزافه گوئى غلاة درباره پيامبر و ائمه عليهم السلام

اساس و ريشه عقايد غلاة بر گمراهى و جهالت و نادانى و نيز مبتنى بر حلول و اتحاد و تناسخ مى باشد. آنها بر اين باورند كه ذات الهى در بدن جسمانى پيامبر و يا امام آشكار و ظاهر مى شود، و آن شخص مظهر ذات الهى مى گردد و نيز روح خداوند در پيكر رسولان و امامان حلول مى كند، و در اين صورت طبيعت آنها، به گونه طبيعت الهى درمى آيد و ممكن است كه روح خدايى در پيامبر حلول نموده و پس از او به قلب امامان و از ايشان به جسد افراد ديگر درآيد و همه آنان يكى پس از ديگرى به مقام و مرتبه خدايى برسند. بر اساس اين اعتقاد كه ذكر شد مى گويند:

ممكن است از پيامبر و امام كارهاى شگفت آور سرزند، چراكه اينان با بدن جسمانى خودشان اين كارهاى شگرف را انجام نمى دهند.(۲۳۷)

در هندوستان گروهى از پادشاهان مسلمان آن سامان درباره پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ راه گزافه گوئى را در پيش گرفته و گفته اند: ذات نامتناهى پروردگار در جسد جسمانى آن حضرت حلول كرده است و لذا در بعضى از مسكوكات خود اين عبارت را آورده اند كه:

« الله المتناهى هو الواحد الفرد و قد تجسد فى محمد ». ناگفته نماند كه اين عقيده اثرى از افكار تناسخى و حلول و اتحاد هنديان آئين برهمائى است. و نيز درباره عظمت و مقام امام حسين (عليه‌السلام ) گويند: سبب اصلى وجود عالم، شهادت پرنور و فروغ آن حضرت بوده است، چراكه وى رابطه جوهرى بين علت و معلول است و او حلقه زرين بين خدا و آدميان است.(۲۳۸)


بيزارى ائمه از غلات و توبيخ آنها

يكى از نبردهاى مشهور زمان خلافت امام على بن ابيطالب (عليه‌السلام ) پس از نبرد صفين جنگ جمل است. در پايان اين جنگ كه پيروزى نصيب آن حضرت شد، هفتاد نفر از مردان يكى از قبائل به پيش امام (عليه‌السلام ) مشرف شدند و ايشان را پروردگار خود خواندند و در برابر امام سجده نمودند. امام على (عليه‌السلام ) شديدا آزرده خاطر و دگرگون شد و به آنان فرمود: « ويلكم لاتفعلوا انما انا مخلوق مثلكم » - واى بر شما اين كار را نكنيد كه من مخلوقى مثل شما هستم. حضرت آنان را به توبه خواند، ولى آنها از توبه كردن امتناع كردند، امام على (عليه‌السلام ) دستور دادند تا گودالهايى آماده نموده و در آنها آتش روشن كردند، و قنبر را ماءمور نمود تا آنان را يكى پس از ديگرى در آتش افكند و بدين ترتيب آنها را نابود ساخت.(۲۳۹)

در رجال كشى آمده است كه امام باقر (عليه‌السلام ) فرمود: عبدالله بن سبا، دعوى نبوت مى كرد و مى پنداشت كه امام على (عليه‌السلام ) خداست. على (عليه‌السلام ) او را نزد خود خواند. عبدالله سبا به حضرت گفت: در قلب من جايگرفته كه تو، پروردگار و من پيامبرم! امام فرمود: واى بر تو! شيطان بر تو مسلط و پيروز گرديده، خدا مادرت را به سوگت بنشاند، از اين سخن توبه كن. ولى او به سخنان باطل خويش ‍ ادامه داد، و امام تا سه روز همچنان او را وادار به توبه مى كرد، ولى توبه نكرد، در نتيجه آن حضرت او را در آتش انداخت و سوزانيد.(۲۴۰)

داستان عبدالله بن سبا و گزفه گوئى هاى وى درباره امام على در اخبار و روايات شيعه فراوان ديده مى شود و مورخين شيعه از او فراوان سخن گفته اند و اكثر روايات مربوط به عبدالله بن سبا را به امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نسبت داده اند، و چون اين مرد در اصل يهودى بود و سپس مسلمان شد، همان دعاوى را كه قوم يهود درباره يوشع بن نون در يهوديت داشتند، ابن سبا در مسلمانيش درباره امام على (عليه‌السلام ) ادعا نمود.(۲۴۱)

حضرت على (عليه‌السلام ) بارها از اين گروه گزافه گو اظهار بيزارى و شكايت نمود. در نهج البلاغه مى فرمايد: « اللهم انى برى ء من الغلاة كبرائة عيسى بن مريم من النصارى » يعنى پروردگارا من از غلاة بيزارى مى جويم، همانگونه كه عيسى بن مريم از نصارى بيزارى جستند.

و نيز فرموده: « هلك فى رجلان، محب غال و مبغض قال »، يعنى دو دسته در رابطه با من هلاك شدند، دوستان غالى و گزافه گو و دشمنان كينه توز و تندرو.(۲۴۲)

در كتاب عيون اخبار الرضا نقل شده كه به امام رضا (عليه‌السلام ) گفته شد: عده اى بر اين باورند كه حسين بن على كشته نشده و شهادت او بر مردم عصرش مشتبه گرديد، همانگونه كه حضرت عيسى بن مريم به آسمان بالا رفت، حسين بن على (عليه‌السلام ) نيز به آسمان بالا رفت، چراكه پروردگار در قرآن كريم مى فرمايد: « لن يجعل الله للكافرين على المؤ منين سبيلا »(۲۴۳) . امام هشتم فرمود: اينان دروغ گفته اند، نفرين و غضب پروردگار بر ايشان باد، زيرا رسول اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) شهادت حسين بن على (عليه‌السلام ) را خبر داده بود و امام حسين (عليه‌السلام ) شهيد شد و بهتر از حسينعليه‌السلام ، اميرالمؤ منين و امام حسن عليهماالسلام نيز شهيد شدند، و همه ما خاندان كشته خواهيم شد و من نيز بوسيله زهر كشته مى شوم.(۲۴۴)


سخنى درباره عبدالله بن سبا

عبدالله بن سبا مرد جنجال برانگيز تاريخ از اهالى يمن و ملقب به ابن اسواء است. تاريخ نگاران او را مردى يهودى از اهالى يمن دانسته كه مادرش زنى حبشى بود و خود در عصر حكومت عثمان بدنيا آمد و اسلام خود را ظاهر نموده و پس از مدتى مردم را عليه عثمان شورانده و دعوت به خدايى امام على بن ابيطالب كرده است. برخى از محققين، وجود عبدالله بن سبا را از جمله موهومات دانسته و معتقدند كه اصلا چنين كسى وجود خارجى نداشته است.(۲۴۵)

علامه سيد مرتضى عسكرى گفته است كه طبرى، وجود عبدالله بن سبا را از قول سيف بن عمر تميمى - متوفى به سال ۱۷۰ هجرى - در ذكر حوادث سال ۳۰ هجرى نقل كرده و چون سيف بن عمر از دروغ پردازان و جعالان بزرگ تاريخ شمرده مى شود در اين صورت، وجود عبدالله بن سبا، از جعليات سيف بن عمر است.

استاد محمد جواد مشكور گفته است: سبائيه از گروه غلاة و گزافه گويان و از پيروان عبدالله بن سبا هستند كه پدرش سبا و مادرش اسود مى باشد. او از مرمان يمن و از يهوديان صنعا بود، و پس از قبول اسلام به حجاز و كوفه و بصره سفر كرد و در زمان حكومت عثمان به دمشق رفت، و مردم آن شهر او را بيرون كردند و به مصر رفت و در شورشى كه عليه عثمان رخ داد او از سردستگان مخالفان بود. عبدالله بعد از سال ۴۰ هجرى درگذشت.(۲۴۶)

پيروان و ياران ابن سبا، اولين گروهى بودند كه قائل به غيبت امام على (عليه‌السلام ) و بازگشت او به اين جهان شدند، و گفتند: وى كشته نشده و نمرده تا عرب را با چوبدست خود براند، و زمين را كه از ستم و بيدادگرى پرگرديده پر از عدل نمايد.

عبدالله بن سبا چون در حق امام على (عليه‌السلام ) گزافه گوئى را آغاز نمود، حضرت فرمان كشتن او را صادر فرمود. گروهى در هنگام اين فرمان فرياد برآوردند كه مى خواهى مردى را كه مردم را به دوستى خاندان رسالت مى خواند و از بد خواهانت بيزارى مى جويد گردن بزنى و او را بكشى؟ امام على (عليه‌السلام ) از كشتن او چشم پوشى نمود و او را به مداين تبعيد كرد، و چون خبر شهادت امام على (عليه‌السلام ) در مداين به عبدالله بن سبا رسيد به خبر آورنده گفت: تو دروغ مى گوئى، امام على نمرده است، اگر مغز او را در هفتاد انبان مى كردى و هفتاد گواه بر كشته شدن او مى آوردى باز هم باور نمى كردم، او كشته نشده و نخواهد مرد تا جهان را پر از عدل و داد نمايد.

ماجراى عبدالله بن سبا و گزافه گوئيهاى او درباره امام على بن ابيطالب (عليه‌السلام ) در احاديث و روايات شيعه فراوان آمده است، كه قبلا ياد شد. مورخان اسلامى همچون طبرى و مسعودى و يعقوبى و ديگران روايات او را با اختلاف آورده اند. و از بزرگان شيعه مانند: محمد بن قولويه و شيخ طوسى و كشى و ديگران رضوان الله عليهم روايات مربوط به عبدالله بن سبا را از امام باقر و امام صادق عليهماالسلام نقل كرده اند، بنابراين قول به موهوم بودن وجود او قولى صائب و قابل توجه نيست. براى اطلاع به منابع زير رجوع شود:

۱- فرق الشيعه نوبختى ص ۲۲ و ۲۳.

۲- المقالات و الفرق ص ۲۰ و ۲۳

۳- رجال كشى ص ۱۰ و ۱۰۸

۴- رجال مامقانى ج ۲ ص ۱۸۳ و ۱۸۴

۵- البدء و التاريخ ج ۵ ص ۱۲۹

۶- لسان الميزان ج ۳ ص ۲۸۹

۷- تهذيب ابن عساكر ج ۷ ص ۴۲۸

۸- آراء ائمه الشيعة الامامية فى الغلاة صفحات ۱۹۳، ۱۹۴، ۵۵، ۵۶، ۷۷، ۱۴۳.

۹- تاريخ شيعه و فرقه هاى آن در اسلام تا قرن چهارم صفحات ۱۵۲، ۱۵۳، ۱۵۴، ۱۵۷، ۱۵۹، ۱۶۱.

۱۰- تاريخ يعقوبى ج ۲ ص ۱۹۷.

۱۱- طبقات شافعيه ج ۳ ص ۲۶.

۱۲- عرصة الاحمديه ص ۳۵ و ص ۳۶.

۱۳- حسين در فلسفه تاريخ صفحات ۵، ۹ و ۲۰ طبع لكنهو.

۱۴- فرهنگ فرق اسلامى صفحات ۲۲۴، ۲۲۵ و ۲۲۶.

به هر حال غلاة و گزافه گويان در عصر هر يك از امامان تا زمان امام حسين عسكرى (عليه‌السلام ) بوده اند و هر يك از فرق آنان خود را از ياران ائمه (عليه‌السلام ) قلمداد كرده اند و ائمه صلوات الله عليهم اجمعين آنان را لعن و نفرين نموده اند.


مهم ترين فرقه هاى غلاة و گزافه گويان


۱- مذهب اهل حق

«اهل حق» يا «على اللهى» يا «اهل نياز» و يا «سرسپردگان» از فرق غلاة شيعه محسوب مى شود. گويند: اهل حق على بن ابيطالب (عليه‌السلام ) را خدا مى دانند. اما خودشان مى گويند: «ما يكى از سلسله هاى تصوف و منتسب به امام على (عليه‌السلام ) هستيم كه وى را مظهر حق مى دانيم و به همين دليل خود را اهل حق نام نهاده ايم: نخستين تجلى نام و تمام در امام على (عليه‌السلام ) صورت گرفت و دومين تجلى در سلطان اسحاق نوه امام موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) ظاهر گشت... ».

دستورات مذهبى و اجتماعى آنها همه بايد منظوم باشد و اگر نه اعتبار ندارد. معتقدات و آداب مذهبى اين اين فرقه عبارت است از:

۱- اصل روزه ساليانه و جشن خداوندگار؛ اين روزه سه روز و سه شب طول مى كشد. در پايان روز سوم يعنى شب چهارم با آداب ويژه اى روزه خود را افطار مى كنند، اين افطاريه را شام حق گويند كه جشن خداوندگار نيز گفته مى شود.

۲- اصل نياز؛ هر يك از اهل حق بايد در هر هفته يك بار و هر ماه يك بار و هر فصل يك بار و هر سال يك بار قربانى كند.

اين قربانى بر حسب قدرت مالى و توانائى افراد مى تواند گاو يا گوسفند و يا خروس و يا يك قرص نان و يا حتى يك دانه گردو باشد. اين نياز با مراسم ويژه اى انجام مى شود.

۳- نماز را نخوانند و بجاى آن نياز دارند كه همان مراسم قربانى است. نماز را نمى خوانند چون حضور قلب و آرامش خاطر كم حاصل مى شود و لذا نماز بدون حضور قلب بى فايده است.

۴- تعدد زوجات و طلاق را حرام مى دانند. مگر كه زن يا مرد مرتكب خلافى شود.

۵- همه خوردنيها و نوشيدنيها را حلال دانند. گوشت خوك و شراب را روا دارند.

۶- سبيل نهادن را واجب دانند و زدن سبيل را حرام و گناه شمرند. گويند على هرگز سبيل خود را نمى زده است.

۷- هيچ كس را بد نگويند و بد ندانند و لعن نكنند. شيطان را نيز بد نگويند. چراكه او رانده خالق است نه مخلوق...

محققان معتقدند كه عقايد اين مذهب آميخته اى از عقايد اديان كهن ايران باستان و مذاهب هند و... است. پيروان اين مذهب كه در رديف غلاة شيعه قرار گرفته اند، تحت تاءثير تناسخ هندى بوده اند. طوايف اهل حق به نامهاى گوناگون شناخته شده اند: اهل حق، اهل سر، پارسايان، نصيرى ؛ ولى به على اللهى شهرت دارند. از علائم و نشانه هاى مخصوص اين فرقه شارب (: سبيل) است. آنان شارب را معرف مسلك حقيقت مى دانند و بر اين باورند كه شاه ولايت على نيز شارب خود را نمى زده است.

اين فرقه را گوران نيز گفته اند. ناحيه گوران در آذربايجان يكى از مراكز مهم اين فرقه مى باشد. گورانها در اصل از مردم حوالى كرمانشاه هستند كه از اين منطقه به آذربايجان كوچيده اند و لهجه اى مخصوص بخود دارند كه در نواحى غربى و جنوبى كردستان به آن تكلم مى شود.

مركز اصلى تيره هاى اهل حق تا قرن هفتم هجرى در لرستان بود. بعدا اين فرقه به مناطق غربى كردستان و كرمانشاهان نقل مكان كردند كه هنوز در مناطق غربى ايران ساكن مى باشند و در خارج از مرزهاى ايران در سليمانيه، كركوك، موصل و خانقين عراق نيز سكونت دارند. در مناطق كردنشين تركيه اهل حق فراوان ديده مى شوند. در قفقاز و آذربايجان شوروى و سوريه و مازندران و فارس و خراسان از اهل حق ديده مى شوند. اساس مذهب اهل حق كوشش براى وصول به حق و پروردگار است. در اين راه بايد ابتدا مرحله شريعت يعنى انجام آداب و مراسم ظاهرى دين، و مرحله طريقت يعنى رسوم عرفانى و مرحله معرفت يعنى شناخت خداوند و مرحله حقيقت يعنى وصول به حق را طى نمايند. اين حق، سبب و علت خلقت موجودات است. اين مذهب سرشار از اسرار است، سرى كه خداوند به پيامبر گفته است و آن سر، «نبوت» است كه از آدم آغاز شده است و به محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) كه خاتم انبياء است، ختم مى گردد. از آن پس اين سر به نام امامت است كه حضرت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) به على (عليه‌السلام ) گفته است و از او تا دوازدهمين امام كه مهدى آل محمد (عليه‌السلام ) باشد، مى رسد. پس از غيبت امام دوازدهم اين سر به پيروان و اقطاب ايشان كه يكى پس از ديگرى مى آيند، گفته مى شود.

مذهب اهل حق مجموعه اى است از آراء و عقايدى كه تحت تاءثير افكار اسلامى و زرتشتى و يهودى و مسيحى و مهرپرستى و مانوى و هندى و افكار فلاسفه قرار گرفته است.

پيروان اين مذهب در رابطه با دستورات دينى خود به سه اصل اخلاقى زرتشتى پندار نيك، گفتار نيك، كردار نيك وفادارند و انجام آن را واجب مى دانند.

در اين مذهب اعتقاد به حلول و تناسخ رايج است:

در تن هركس ذره اى از ذرات الهى موجود است.

ظهور روحانى حق در صورت جسمانى پاكان و برگزيدگان هميشه در گردش مى باشد. و آن را در گردش مظهر به مظهر گويند. در اين رابطه معتقد به هفت جلوه پياپى هستند كه هر بار پروردگار با چند تن از فرشتگان مقرب خود به صورت اتحاد در ابدان خاكى حلول مى كند و اين حلول به معناى لباس پوشيدن و كندن است كه آن را به فارسى «جامه» و به تركى «دون» گويند. و اين عنوان همان است كه در فلسفه برهمائى هندوئى «كارما» گويند. هرگاه كه خداوند به صورت انسان برجسته اى آشكار شود، چهار يا پنج فرشته در ابدان ديگران تجسم يابند...

فرشتگان از خداوند صادر مى شوند؛ يكى از زير بغل خدا و دومى از دهان او و سومى از نفس او و چهارمى از عرق او و پنجمى از نور او پديد مى آيند... «على» (عليه‌السلام ) مظهر كمال خداوند است، او است كه در هر دوره و زمانى ظهور كرده و در جسم پاكان و مقدسان از اهل حق تجلى مى كند...

خلقت جهان در دو مرحله انجام يافت: خلقت جهان معنوى و خلقت جهان مادى. نخستين مخلوق «بنيامين» بود كه از زير بغل خدا پديد آمد و نام او را «جبرئيل» گذاشت و وى را در درياى پهناور محيط آزاد گذاشت. هزاران سال از اين جريان گذشت. به تقاضاى «جبرئيل» شش تن ديگر را از بطن «در» پديد آورد كه با «جبرئيل» هفت تن شدند.

«جبرئيل» پسر «بنيامين»، «اسرافيل» پسر «داود»، «ميكائيل» پسر «موسى»، «عزرائيل» و...

پس از خلق اين هفت تن و عهد و ميثاق با آنان، دو جهان مادى و معنوى را خلق كرد. مخلوقات اين جهان بر حسب عنصر اوليه، دو قسم متمايز و متضاد هستند؛ قسمتى از «گل زرد» آفريده شده و قسمتى از «گل سياه». قسم اول را «زرد گلان» و قسم دوم را «سياه گلان» نامند؛ «زرد گلان» اهل «نور»اند... اما قسم دوم از آتش و تاريكى مى باشند. پيشوايان اهل حق از قسم «نور» مى باشند.

موعود اهل حق سه تن باشند:

۱- شاه مبارك يا «مبارك شاه» ملقب به «شاه خوتين» كه در اواخر قرن سوم هجرى مى زيسته است. او را «مظهر الله» مى خوانند. گويند وى در «لرستان» بى پدر از مادرى باكره به نام «ماما جلاله» بزاد، مريدان فراوانى داشت و ذكر جلى را با نواختن آلات موسيقى اجرا مى كرد. در حال گردش به رودخانه «گاماسب» افتاد و از نظرها ناپديد شد.

۲- بابا ناووس، در فاصله قرن چهارم و پنجم مى زيسته است.

او نيز بى پدر از مادرى باكره به نام «خاتونه گلى» متولد شد، و روزى به شكل شاهباز پنهان گشت. قبلا به ياران خود گفته بود كه روزى ظهور خواهد كرد.

۳- سلطان اسحاق يا به لهجه محلى «سلطان سهاك» فرزند «شيخ عيسى برزنجى » از سادات موسوى و از پيشوايان دراويش ‍ «نقشبندى» است. نسبت وى به امام كاظم (عليه‌السلام ) مى رسد. سلطان اسحاق جد سادات حيدرى گوران از اهل حق است كه از غلاة شيعه بشمار مى روند.

كتب مذهبى اين فرقه بسيار است:

۱- «فرق الاخبار» تاءليف «نعمت الله جيحون آبادى» متخلص به «مجرم» (متولد ۱۲۸۸ ق) در قريه جيحون آباد كرمانشاهان، كه پس از سير و سلوك در سال ۱۳۳۸ ق در همان قريه درگذشت.

۲- «بحر متقارب» تاءليف «نعمت الله جيحون آبادى» به اين كتاب «شاهنامه حقيقت » نيز گفته مى شود.

در اين كتاب كه به نظم سروده شده، اسرار مذهب اهل حق نهفته است.

۳- «سرانجام» يا «كلام خزانه» كه به شعر سروده شده و هنگام نياز با آهنگ خاصى همراه با طنبور خوانده مى شود. اين كتاب به لهجه كردى گورانى است. وجه تسميه اين فرقه به «گوران» به اين خاطر است كه مقيم منطقه گوران بوده و هستند. «گوران» ناحيه اى از آذربايجان ايران است.

معناى لغوى گوران چنين است:

۱- نام يكى از ايلات كرد ساكن كرمانشاه است.

۲- گورن نام زبان محلى غرب و جنوب كردستان است.

مرحوم دهخدا مى گويد: در ميان اكراد، يك طبقه ايرانى ديگر هست كه گوران زازا ناميده مى شوند و اينها كرد نيستند.

گوران نام يكى از بخشهاى مهم شهرستان شاه آباد است.

پيروان مذهب اهل حق به دسته ها و گروههاى مختلف تقسيم شده اند و هر كدام رهبران خاص خود را دارند.

پيشوايان اهل حق به هشت انجمن يا طبقه تقسيم مى شوند:

۱- هفتن.

۲- هفتوان.

۳- هفت هفتوان.

۴- چهلتن.

۵- هفتاد و دو تن پير.

۶- شصت و شش تن غلامان.

۷- هزار و يك تن شبه صفت.

۸- غلامان بى حد و حصر.

طبقات مقرب اهل حق:

۱- هفتن (صاحب آسمانها).

۲- هفتوان (صاحب زمينها).

در شاهنامه حقيقت مى خوانيم كه:

باعداد آن هفتن و هفتوان

بنا گشت هفت ارض و هفت آسمان

كه هفت تن بمعناست آسمان

زبن گشت بر صورت هفتوان

سما هفت بر هفت تن بسپريد

به روى زمين هفتوان آرميد

اهل حق براى تزكيه و تطهير نفس و روح به عبادتگاه خاصى كه جسمخانه ناميده مى شود مى روند. در همين مكان است كه اوراد و اذكار و ادعيه و قربانى را با مراسم خاصى انجام مى دهند. مراسم سرسپارى نيز در همين مكان پس از ولادت طفل در روز هفتم انجام مى گيرد.

گفته مى شود كه اهل حق به جاى نماز، نياز مى دهند كه شرح آن گذشت.(۲۴۷)


گفتگو با يك على اللهى!

در سال ۱۳۴۷ شمسى گردآورنده اين اوراق با يكى از پيروان مذهب اهل حق گفتگويى انجام داد كه ذيلا نقل مى شود:

س: ممكن است سئوالاتى از جناب عالى درباره مذهب اهل حق بنمايم؟

ج: بلى! با كمال ميل حاضرم به سئوالات شما پاسخ دهم.

س: اينكه مى گويند: «اهل حق» على اللهى هستند، درست است؟

ج: بلى ؛ «اهل حق» على اللهى مى باشند و خودم نيز على اللهى هستم. اين مذهب و اعتقاد من است و نمى خواهم از كسى مخفى بدارم. ما مراكز تبليغاتى داريم. در كرمانشاه يك مركز تبليغى داريم كه عقايد ما را علنا تبليغ مى كند.

س: آيا «خداوند» همان «على» (عليه‌السلام ) است؟

ج: بلى! «خداوند» همان «على» (عليه‌السلام ) است. شما معتقديد كه خدا ديده نشد و نخواهد شد. ما معتقديم كه خدا ديده شده و شايد در آينده هم ديده شود.

س: شما نماز مى خوانيد؟

ج: خير! ما «نماز» نمى خوانيم و بجاى آن در «جسم خانه» در هر هفته و پانزده روز «نياز» مى دهيم.

س: روزه شما چند روز است؟

ج: روزه ما سه روز است. روز سوم نان روغنى مخصوص مى پزيم و روز چهارم را عيد سلطان مى گوئيم و هر يك از ما مقدارى برنج و روغن و يك خروس يك ساله به جسم خانه برده و مشغول نياز مى شويم.

س: به قرآن و اسلام اعتقاد داريد؟

ج: بلى! ما به قرآن و اسلام احترام مى گذاريم.

س: اگر به قرآن اعتقاد داريد، در قرآن روزه يك ماه است، شما چرا سه روز روزه مى گيريد؟ در صورتى كه در كتاب برهان الحق كه از كتب مذهب اهل حق است، اهل حق را مسلمان دوازده امامى معرفى كرده است.

ج: ما به قرآن به گونه ديگرى اعتقاد داريم. در برهان الحق گفته است كه شيعه دوازده امامى حقيقى اهل حق مى باشند، بنابراين اعتقاد ما در اين مورد نيز غير از عقايد شما مى باشد.

س: آيا شما از متصوفه محسوب مى شويد؟

ج: نه ما از متصوفه نيستيم، بلكه متصوفه مى خواهند خود را به ما برسانند.

س: پيدايش مذهب اهل حق به چه زمانى مى رسد؟

ج: پيدايش اين مذهب به دوره امام على (عليه‌السلام ) مى رسد و از اهل حق آن روزگار بايد از قنبر، سلمان فارسى، و... نام برد كه محترم و مرشد ما هستند.

س: دين شما چيست؟

ج: دين ما «اسلام» و مذهب «شيعه اثنى عشرى» است و مسلك ما «اهل حق» مى باشد.

براى رسيدن به اين مسلك بايد از مراحلى گذشت:

«شريعت»، «طريقت»، «معرفت»، «حقيقت». هر كس به «حقيقت» دست يابد، «اهل حق» مى شود.

«اهل حق» همواره با خداى خويش اند، درويش در خويش است و اين غير از «صوفى» است كه به مرحله «حقيقت» رسيده است. او را در «جسمخانه» راه نمى دهند ولى به «خانقاه» راه دهند. در خانقاه اول به وى قرآن ياد دهند. روزه را سى روز مى گيرد نماز را پنج وقت مى خواند تا آماده شود و آن گاه به «جسمخانه» وارد مى شود. اين دوره براى افراد فرق مى كند، گاهى از ۳ تا ۱۲ سال طول مى كشد... اهل حق واقعى بايد از ماديات دور شود تا به معنويات نزديك گردد.

س: فرقه هاى اهل حق چند گروه مى باشند؟

ج: اهل حق فرقه ندارند. گورانى ها طايفه اى هستند در اطراف كرمانشاه كه على اللهى ناميده مى شوند به آنان نيز اهل حق گفته مى شود و هيچ گونه فرقى بين آنها وجود ندارد.

س: عقيده فرق «اهل حق» يك نوع است يا با هم فرق دادند؟

ج: اهل حق فرقه ندارند و اختلافى هم در كار نيست.

س: اهل حق كرمانشاه نماز مى خوانند يا نه؟

ج: براى چه نماز مى خوانيم؟ براى تقرب به خدا. اهل حق در دوره خانقاه تمرين كرده اند، تا آنجا كه هميشه با خدا هستند و ديگرى نيازى به نماز نيست.

س: اهل حق بين پاكى و نجسى فرقى قائل هستند؟

ج: اهل حق مانند شيعه دوازده امامى پاك و نجس را از هم فرق گذارند. افراد بشر از نظر اهل حق همه پاك هستند...

س: اهل حق شراب مى آشامند؟

ج: اهل حق شراب نمى نوشند و شرب آن را حرام دارند.

س: تعدد زوجات روا باشد يا نه؟

ج: همسر نبايد بيشتر از يكى باشد، چون شهوت رانى در مذهب اهل حق ممنوع است. ولى اگر كسى خواست چند همسر داشته باشد، به احكام اسلام عمل مى كند. البته زنها عقدى هستند نه صيغه اى.

س: روح و آخرت، جهنم و بهشت چگونه است؟

ج: روح صد در صد وجود دارد، ولى پس از مرگ در شخص ديگرى قرار مى گيرد. اگر كارهاى خوب كرده باشد، در جسد بعدى راحت است و گرنه ناراحت خواهد بود.

روح جزئى از خداوند است و در هر كسى قطره اى وجود دارد. خدا خود را در وجود على ظاهر كرده و براى همين است كه «على» را «خدا» گفته اند...

س: اگر كتابى درباره مذهب اهل حق به زبان فارسى هست، معرفى كنيد.

ج: كتابى به زبان فارسى وجود ندارد. فقط برهان الحق مى باشد كه به زبان پارسى است.


۲- فرقه بكتاشيه

فرقه بكتاشيه از مذهب اهل حق ناشى شده است: «سلطان صحاك (سهاك؟) پس از صد سال كه دين اهل حق را آشكار كرد، در پيكر «بكتاش» جاى گرفت.

تاريخ پيدايش اين فرقه به قرن هفتم هجرى مى رسد.

خاستگاه اين فرقه كشور عثمانى (: تركيه) بوده است.

«بكتاش» رهبر اين فرقه در سال ۷۲۸ هجرى درگذشته و دو كتاب بر جاى گذاشته است: «مقالات» و «ولايت نامه». عقايد اين فرقه تركيبى است از اصول مسيحيت و عقايد صوفيه و معتقدات شيعه و در اصول تابع اهل سنت هستند. به ائمه اطهار اعتقاد داشته و نسبت به امام صادق (عليه‌السلام ) احترام بسيارى قائل مى باشند. خانقاه بكتاشيه در «اناطولى» پايگاه تبليغاتى يكى از سران نهضت حروفيه بود كه پس از قتل «فضل الله استرآبادى» به عثمانى شتافت. برخى عقايد حروفيه در ميان اين فرقه بيادگار مانده است.

در سال ۱۲۴۱ قمرى سلطان محمود خان دوم خليفه عثمانى عده اى از مشايخ بكتاشيه را كشت و خانقاه هاى آنان را تعطيل نمود و افراد اين فرقه را پراكنده ساخت.

در زمان كمال آتاتورك اينفرقه رو به انقراض نهاد و فقط خانقاه هائى از آنان در اطراف استانبول باقى مانده است.

محققان زادگاه بكتاش را نيشابور مى دانند، و عقايد اين فرقه را شبيه عقايد قزلباشيه و على اللهيان دانسته اند.

در رفتار شبيه غلاة شيعه هستند. سران سقيفه را لعن مى كنند و به امامت دوازده امام شيعه مخصوصا امام صادق اعتقاد و احترام زياد دارند. در عين حال شعائر مسيحى در ميان عقايدشان بسيار است. مهم ترين مشخصه مسيحى اعتقاد به تثليث است كه اين فرقه نيز به آن روى آورده است: «الله»، «محمد»، «على» تثليث اين فرقه است. اين فرقه به پيروى از عيسويان «عشاى ربانى» را انجام مى دهند و بر سر سفره شراب و نان و پنير مى گذارند و در خدمت شيخ خود كه او را بابا مى گويند، به گناهان اعتراف و اقرار مى كنند و از او طلب آمرزش ‍ مى نمايند.

«شرب خمر» نزد ايشان حرمتى ندارد و به اسرار اعداد و حروف عقيده دارند. اين فرقه «فضل الله استرآبادى» را گرامى مى دارند و كتاب «جاويدان نامه» وى را محترم مى شمرند. اين كتاب را به فارسى «عشق نامه» و به تركى «فرشته اوغلى» گويند.

پيروان اين فرقه عباسى سفيد و كلاه سياه چند گوش مثلث شكل كه گاهى عدد اضلاع آن به احترام ائمه اثنى عشر به دوازده ضلع (: ترك) مى رسد (: قزلباش)، مى پوشند و شيخ ايشان داراى عمامه اى سبز است.

فرقه بكتاشيه گردبندى از سنگ مهره بر گردن خود دارند كه آن را «قيلتماش» گويند (: سنگ تسليم) و تبرزينى دودم و عصائى دراز دارند.

جوانان بى زن ايشان گوشواره هائى به گوش مى آويزند تا از زن داران تميز داده شوند.

اين فرقه «بكتاش» را «پير اول» خوانند و فرزند وى را «اوغلرى» گويند(۲۴۸)


ديگر فرقه هاى غلاة


۳ - فرقه ابراهيميه:

اينان گروهى از غلاة و صوفيان ساكن در يكى از شهرهاى موصل عراق مى باشند و در اعمال و مراسم خود همانند فرقه شبك مى باشند و كتاب مذهبى ايشان همان كتاب مذهبى فرقه شبك است كه آنرا از ديگران هميشه پنهان مى دارند. اين گروه اشعار مذهبى خود را «گل بارك» مى نامند و عدد هفت و دوازده و هفتاد را مقدس مى شمارند، عدد هفت را پادشاه و دوازده و هفتاد را غلامان و كارگران آن مى دانند.


۴- فرقه اثنينيه:

اين گروه مى گويند: محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) و على (عليه‌السلام ) هر دو پروردگار جهان هستند. اينان دو فرقه مى باشند گروهى خدايى محمد را مقدم بر خدايى على و گروه ديگر، خدايى على را مقدم بر خدايى محمد مى دانند.(۲۴۹)


۵- فرقه احديه:

اين گروه نبوت رسول اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) را اقرار دارند، ولى روش و سنت هاى او را بكار نمى بندند و اينان از قدريه هستند.(۲۵۰)


۶- فرقه ازدريه:

اينان از ياران و پيروان شخصى بنام على الازدرى مى باشند و بر اين باورند كه امام على، هم امام و هم پروردگار است، و داراى اولاد نمى باشد، و اين على كه پدر حسن و حسين است غير از اوست، بلكه او مردى از اهالى ازدريه است و او صانع و پروردگار است.(۲۵۱)


۷- فرقه ازليه:

اين گروه بر اين باورند كه امام على (عليه‌السلام ) و عمر بن خطاب هر دو قديم و ازلى هستند، مگر اينكه امام على (عليه‌السلام ) خير محض و خوب مطلق است، و عمر بن خطاب، شر محض و بد مطلق است كه با كارهاى زشت و ناپسند خود هميشه آن حضرت را آزرده خاطر مى نمود. اين فرقه تحت تاءثير افكار ثنويت زرتشتى و اصالت اهورامزدا و اهريمن واقع شده اند.(۲۵۲)


۸- فرقه الحاقيه:

اين فرقه از ياران و پيروان اسحاق بن زيد بن حارث و از ياران عبدالله بن معاوية بن امام صادق هستند كه على بن ابيطالب را در نبوت و پيامبرى با رسول اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) شريك مى دانستند و از اباحيان محسوب مى شدند.(۲۵۳)


۹- فرقه اصحاب الزيغ:

اين گروه بر اين باورند كه جبرئيل ماءمور بود كه رسالت را به امام على (عليه‌السلام ) برساند و عملا بر خلاف اين ماءموريت، او رسالت را به محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ داد! اين گروه، جبرئيل را ناسزاى فراوان گويند.(۲۵۴)


۱۰- فرقه اصحاب الكساء:

اينان بر اين باورند كه اصحاب كساء بيش از پنج تن نباشند و آنان عبارتند از: محمد و على و فاطمه و حسن و حسين عليهم السلام كه روح پروردگار در آنها حلول كرده و از اين جهت فاطمه را بدون تاء تاءنيث فاطم تلفظ مى كنند و معتقدند كه اين پنج تن به مقام و رتبه پروردگارى رسيده اند!(۲۵۵)


۱۱- فرقه امريه:

اينان گروهى از غلاة هستند كه امام على بن ابيطالب (عليه‌السلام ) را در امر رسالت و نبوت با رسول اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) شريك دانسته اند و مى گويند: همانطورى كه هارون شريك رسالت موسى بوده، على نيز شريك رسالت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مى باشد و به حديث منزلت استشهاد مى نمايند كه پيامبر فرمود: يا على نسبت تو به من، مانند نسبت هارون است به موسى.(۲۵۶)


۱۲- فرقه انازله:

اين گروه بر اين باورند كه ابن ملجم على (عليه‌السلام ) را نكشت و آنكه بدست ابن ملجم مرادى كشته شد، شبيه آن حضرت بود؛ و على (عليه‌السلام ) به آسمان بالا رفت و روزى نازل مى شود و آن وقت از ابوبكر و عمر و عثمان انتقام مى جويد و معتقدند كه: رعد آسمانى، آواى امام على، و برق، تازيانه او مى باشد، و چون رعد را ببينند، مى گويند: السلام عليك يا اميرالمؤ منين.(۲۵۷)


۱۳- فرقه بهمنيه:

اينان بر اين باورند كه پروردگار هميشه در چهره آدميان آشكار مى گردد، و هر كه عمل فوق العاده اى را انجام دهد كه ديگران از انجام آن عاجز باشند، او پروردگار است و خداوند جز در على و امامان بعد از او ظهور و تجلى نخواهد كرد و همه پيامبران و رسولان، بندگان على و امامان مى باشند.(۲۵۸)


۱۴- گروه تفويضيه:

اينان مى گويند: خداوند، امور جهان را به پيامبر عاليقدر اسلام، واگذار و تفويض نموده است، و گروهى برآنند كه امور اين جهان را خداوند به امام على (عليه‌السلام ) تفويض داشته و آنچه در اين عالم است براى او مباح نموده است.(۲۵۹)


۱۵- گروه جبليه:

اين فرقه از غلاة و گزافه گويان، رهبرشان در جبلى از جبال لبنان زندگى مى كرد. وى گاهى ادعاى مهدويت مى كرد و زمانى مى گفت: من محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) و گاهى مى گفت: من على مرتضى و گاهى مى گفت: من محمد بن الحسن المنتظرم. گروهى از طرفدارانش براى حمايت از او شورش نمودند و با صداى رسا و بلند مى گفتند: « لا اله الا على و لا مجاب الا محمد و لا باب الا سلمان. » و عمر و ابوبكر را لعن و نفرين مى كردند، و مساجد را ويران مى نمودند تا سرانجام سپاهى از طرابلس آمدند و آنان را قتل عام نمودند.(۲۶۰)


۱۶- گروه جعفريه:

اين فرقه از غلاة، قائل به غيبت و رجعت امام جعفر صادق (عليه‌السلام ) شدند و آنان را جعفريه واقفه گويند، زيرا در رابطه با امامت و پيشوائى آن حضرت توقف كردند و قائل به رجعت وى شدند.(۲۶۱)


۱۷- فرقه حلمانيه:

اينان نيز از گروه گزافه گويان و غلاة بودند كه از ابوحلمان دمشقى كه اصالتا ايرانى بود پيروى كردند. وى قائل به حلول پروردگار در چهره هاى زيبا بود، و هر گاه چهره اى زيبا مى ديد در برابر او سجده مى كرد و مى گفت: ان الله جميل و يحب الجمال، خداوند زيباست و زيبائى را دوست مى دارد. ابو حلمان يكى از مريدان و سرسپردگان حلاج بود و نيز از شاگردان مكتب سليم بصرى محسوب مى شد. ابومنصور بغدادى مى گويد: يكى از حلمانيه را بديدم كه مى گفت: حلول پروردگار در ابدان آدميان طبق اين آيه روا باشد « فاذا سويته و نفخت فيه من روحى فقعوا له ساجدين »، و چون خدا در آدم حلول كرد، مسجد ملائكه واقع شد.(۲۶۲)


۱۸- فرقه خصيبيه:

اينان از ياران يزيد بن خصيب اند كه مى گفتند خداوند جز در امام على (عليه‌السلام ) و امامان بعد از وى ظاهر نگردد و همه رسولان را امام على (عليه‌السلام ) ماءمور نموده تا جامعه را هدايت نمايد و بر اين باورند كه پيشوايان به روح القدس تاءييد مى شوند.(۲۶۳)


۱۹- فرقه سريغيه:

اينان از ياران و پيروان سريغ مى باشند كه مى گويند: حلول لاهوت در ناسوت فقط در پنج شخص واقع شده و آنان، محمد و على و عباس و جعفر و عقيل مى باشند.(۲۶۴)


۲۰- فرقه شبك:

اين گروه نيز فرقه اى از غلاة و صوفيان هستند كه بعضى از افكار و آداب مسيحيت در بين آنها رايج است، از جمله اينكه: اعتراف به گناه مى كنند و نوشيدن شراب در بين آنها امرى متداول است. اين گروه در شمال عراق زندگى مى كنند و كتاب مذهبى آنان، «المناقب » ناميده مى شود، و بعضى از عقايد را از فرقه صوفيه ملامتيه گرفته اند، و از مراسم مذهبى آنان شب غفران است، يعنى شب آمرزش و پوزش از گناه، كه در اين شب زنان و مردان همه در يك محل گرد آمده و گريه و زارى سرمى دهند و از خداوند طلب آمرزش مى كنند، و يكى ديگر شب آغاز سال است كه در آن شب جشن مى گيرند. و ديگر از مجالس آنها، شب دهم محرم است كه در اين شب به جهت مصائب وارده بر خاندان رسول اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ )، نوحه خوانى و گريه و زارى فراوان مى كنند و با پاى برهنه راه مى روند.(۲۶۵)


۲۱- فرقه عميريه:

اينان از غلاة و گزافه گويانى بودند كه امام صادق (عليه‌السلام ) را خدا مى دانستند، و در محلى از كوفه گرد آمده و مردم را به اين عقيده دعوت مى كردند، و يزيد بن عمر والى عراق، پيشواى آنان را به نام عمير دستگير نمود و در كناسه كوفه به دار آويخت.(۲۶۶)


۲۲- فرقه غاليه:

اين اسم بر همه گروههايى كه درباره رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) و ديگر امامان گزافه گويى دارند و آنان را به مقام خدايى رسانيده اند اطلاق مى گردد.


۲۳- فرقه قتيبيه:

اين گروه بر اين باورند كه حضرت امام محمد باقرعليه‌السلام زنده است و هر زمان كه بخواهد ظهور مى نمايد.(۲۶۷)


۲۴- فرقه قزلباشيه:

فرقه قزلباشيه يا صاحبان عمامه سرخ، از گروه و طرفداران شاه اسماعيل صفوى هستند كه كلاهها و عمامه هاى سرخ را به سر مى گذاشتند. كلاههاى قرمز، نشانه و آرمى از تاج سرخ سلطان حيدر بحساب مى آمد كه دوازده ترك به نام دوازده امام داشت. اين گروه هم اكنون در آناتولى تركيه زندگى مى كنند و مذهبشان بر طريق مذهب نصيريه است، و جمع آنان مخلوطى از كرد و ترك مى باشند. اينان سر خود را مى تراشند و ريش هاى خود را رها مى كنند و نماز را ترك مى كنند و روزه ماه رمضان را نمى گيرند و تنها دوازده روز از آغاز محرم را روزه مى گيرند، و بر شهادت امام حسن و امام حسين (عليه‌السلام ) عزادارى دارند. اين فرقه بر اين عقيده اند كه خداوند در على (عليه‌السلام ) تجسم يافته است، همانگونه كه در حضرت موسى و عيسى و داود حلول كرده بود.(۲۶۸)


۲۵- فرقه كاكائيه:

اين فرقه از غلاة در دو شهر كركوك و اربيل پراكنده اند و عقايد آنان همانند اعتقادات شبك مى باشد. نام ايشان گرفته شده از كلمه كاكاى كردى است كه به معنى برادر مى باشد. اين گروه به تناسخ و حلول اعتقاد دارند.(۲۶۹)


۲۶- فرقه مشعشعيه:

اين فرقه در خوزستان و اهواز - دشت شادگان - بودند و از ياران و پيروان سيد محمد مشعشع كه دعوى مهدويت كرده بود مى باشند. سيد محمد مشعشع، حضرت على (عليه‌السلام ) را خدا مى دانست، و چون ياران و پيروان بسيارى گرد او جمع شدند، از خوزستان به نجف رفت و بارگاه امام على (عليه‌السلام ) را ويران نمود، و چوبهاى ضريح مقدس ‍ را، ياران و پيروان او زير اجاق سوزانيدند سرانجام سيد محمد در زمان شاهرخ در خوزستان دست به شورشى گسترده زد و در سال ۸۶۶ هجرى درگذشت.(۲۷۰)


۲۷- فرقه نصيريه:

اين گروه را انصاريه و علويه هم مى گويند. اينها منسوب به ابن نصير نامى مى باشند كه در قرن پنجم و ششم هجرى از شيعه جدا شدند، و در شمال غربى سوريه گرد آمدند. تعاليم مذهبى آنان التقاطى از مذهب شيعه و مسيحيت است. به عقيده اين گروه، خداوند ذات يگانه اى است كه مركب از سه اصل لايتجزى به نام هاى: معنى و اسم و باب است و اين تثليث به نوبت در وجود انبياء و رسولان الهى در تثليث لايتجزايى در وجود على و محمد و سلمان فارسى تجسم يافت و اين تثليث را با حروف «عمس» كه اشاره به حرف اول سه نام فوق الذكر است بنحو اختصار نشان مى دهند.

اينان به تناسخ عقيده فراوان دارند، و به دو دسته تقسيم مى شوند: يكى عامه و ديگرى خاصه. مراسم مذهبى را روحانيون آنان بر بلنديها در بقاعى كه قبه گفته مى شود انجام مى دهند، و اين قبه ها معمولا بر مقابر اولياء قرار دارند. آنان براى حضرت عيسى (عليه‌السلام ) احترام ويژه اى قائل هستند و به تعميد و اعياد مسيحيت توجه كامل دارند.(۲۷۱)

خلاصه اينكه همه فرق و گروههاى غلاة شيعه در گزافه گويى شريك اند و مقام حضرت على (عليه‌السلام ) را به خدايى مى رسانند، كه همه آنها از جاده مستقيم اعتقاد صحيح اسلامى خارج و منحرف اند. و ما از ميان حدود ۱۳۱ فرقه مختلف غالى، فقط به بيان ۲۵ گروه از آنان پرداختيم، طالبين مى توانند به كتابهاى مربوط به اين موضوع مرجعه كنند.


۲۸- فرقه بابك خرم دين

اينان از ياران و پيروان بابك اند كه معروف به بابكيه و فرقه اى از غلاة شيعه هستند. بابك بزرگترين پيشواى فرقه خرم دينان بود كه در زبان پهلوى او را پاپك مى خواندند و در زبان عربى او را بابك مى گفتند.

ابن نديم در كتاب فهرست خود مى نويسد: پدر بابك از مردم مداين و پيشه اش روغن فروشى بود كه به آذربايجان مهاجرت كرد و در قريه بلال آباد كه يكى از روستاهاى ميمنه بود سكونت نمود در آن محل دلباخته زنى يك چشم شد و او را به عقد خود درآورد و بابك از آن زن به دنيا آمد. پدر بابك را در يكى از سفرهاى خود به كوه سبلان شخص ناشناسى در پشت سر بر وى خنجرى زد و او را كشت.

پس از مرگ وى مادر بابك به دايگى اقدام نمود تا اينكه بابك ده ساله شد و به كار گاوچرانى مشغول شد، و در خدمت شبل بن منقى ازدى درآمد و در اسطبل اسبان به كار تيمارگرى مشغول شد. در اين موقع بود كه از غلامان همكارش طنبور زدن را فراگرفت و پس از مدتى از آنجا به تبريز رفت و دو سال نزد محمد بن رواد ازدى بود، آنگاه به پيش مادرش ‍ برگشت، در اين موقع بابك در سن ۱۸ سالگى بود.

طبرى مى گويد: بابك در جوانى با شروين بن رجاوند رئيس فرقه مزدكيان طبرستان ملاقات كرد. در بيان الاديان آمده است: چون زندگى كردن از نظر اقتصادى در شهر اردبيل بر بابك و مادرش بسيار سخت شد، آن دو از شهر اردبيل راهى منطقه ديگرى شدند و در قريه اى كه محمد بن رواد ازدى بود، سكنا گزيدند. مردم آن ده از فرقه مزدكيان و خرم دينان بودند كه پيشواى آن قوم، جاويدان بن شهرك بود. بابك در اين ده به خربزه فروشى مشغول شد و جاويدان از او خربزه مى خريد و چون دانست كه بابك در طنبور زدن زبردست و تواناست و اين فن را خوب مى داند، او را خوش آمد و بابك را پيش خود نگه داشت.

و نيز طبرى مى گويد: در سال ۲۰۱ هجرى بابك خرمى از كيش ‍ جاويدانيه دست كشيد و دعوى كرد كه روح جاويدان پيشواى مزدكيان و خرم دينان در او حلول كرده است و شورش و فتنه اى را آغاز نمود.

ابن نديم مى گويد: ميان جاويدان و ابوعمران كه هر دو از خرم دينان بودند جنگ درگرفت. جاويدان، ابوعمران را به قتل رساند، و خود مجروح گرديد و چون به محل خود بازگشت، بر اثر آن زخم پس از سه روز درگذشت. زن جاويدان دلباخته و عاشق بى تاب بابك شد و گفت: من مرگ شوهرم را پنهان مى دارم و فردا در ميان مردم آبادى اعلان خواهم كرد كه جاويدان دوش گفت كه من امشب خواهم بدرود حيات گفت و روح من چون از پيكرم برون آيد، در پيكر بابك مكان گيرد و با روان او يكى گردد و بابك پروردگار و خداى روى زمين شود و دين مزدك را ديگر باره زنده كند.

چون صبح شد آن زن مردم محل را گرد آورده گفت: جاويدان به من خبر داد كه امشب من مى ميرم و جان و روح من در تن بابك جوان منزل مى كند. مردمى كه از ياران و پيروان جاويدان بودند سخنان آن زن را قبول كردند، آنگاه آن زن فرمان داد تا گاوى را كشتند و پوست آن گاو را پهن كردند و طشتى از شراب بر آن نهادند و مقدارى نان در اطراف پوست گاو گذاشتند و مردم را يك يك آواز مى داد و مى گفت: بر پوست گاو گرد آييد و پاره اى از نان را برداريد و در شراب زنيد و آنگاه آنرا بخوريد و بگوئيد: اى روان پاك بابك به تو گرويديم، همچنانكه به روان جاويدان گرويده بوديم. و سپس مردم دست بابك را بوسيدند، و آن زن هم بر بستر خود بنشست و بابك را نيز بر بستر خود جاى داد. و مردم پس ‍ از نوشيدن شراب دسته هاى گل بر بابك تقديم نمودند، و بابك آن گلها را برمى داشت و اين عمل آئين ازدواج اين گروه شمرده شد. ابومنصور بغدادى مى گويد: فرقه بابكيه، ياران و پيروان بابك خرمى بودند كه در كوههاى اطراف آذربايجان، مردم را به آئين خود فراخواند و در آنجا گروه فراوانى گرد او جمع شدند. آنان كارهاى زشت و ناروا انجام مى دادند، و گروه فراوانى از مسلمانان آنجا را به خاك و خون كشيدند. خليفه عباسى سپاهى را به فرماندهى افشين حاجب و محمد بن يوسف ثغرى و ابى دلف العجلى جهت سركوبى آنان گسيل نمود. تا مدت بيست سال اين نبرد به طول انجاميد. سرانجام بابك و برادرش، دستگير و در عصر حكومت معتصم در سرمن راى به دار زده شدند، و افشين نيز به اتهام همكارى با بابك، به دستور خليفه كشته شد.

در ترجمه فرق الشيعه نوبختى آمده است كه: خرم دينان از دسته هاى كيسانيه و عباسيه و حادثيه پديد آمدند و گزافه گويى را اين دسته آغاز نمودند و اصطلاح خرم دين، مركب از دو كلمه خرم و دين است كه به معنى دين خوب و نيك مى باشد. اينان فرقه اى دينى و سياسى بودند كه پس از كشته شدن ابومسلم خراسانى به وجود آمدند و اينها آغاز شورش ‍ و حركتشان در سال ۱۹۲ هجرى بود، و نخستين طرفداران اين گروه را «محمره» لقب دادند، زيرا پرچم ايشان سرخ رنگ بود. و مراكز آنان ميان آذربايجان و ارمنستان و نيز اطراف همدان و اصفهان بود. رهبر اين گروه در ابتداء، جاودان بن سهل بود كه بابك را به جانشينى خود برگزيد، و بابك در سال ۲۰۲ هجرى دژ «بذ» را در نزديكى اردبيل بگرفت و عليه نيروى اعراب شورش براه انداخت و پس از بيست سال در سال ۲۲۳ هجرى بدست افشين گرفتار و اسير شد و به امر معتصم عباسى در شهر سامراء كشته شد.

ابن اثير مى گويد: معتصم عباسى براى سركوبى خرم دينان سپاه عظيمى به ايران اعزام داشت. اين سپاه در روستاى همدان با خرم دينان روبرو شد، و شصت هزار تن از آنان را بكشت، و افرادى كه زنده جان بدر بردند به طرف روم فرار كردند. سرداران عرب به جهت تنگى راهها و كوهستانى بودن آن منطقه و شدت سرماى آذربايجان از سركوب نمودن طرفداران بابك سخت خسته شدند. سرانجام پس از ۲۰ سال به ناچار، معتصم خيزر بن كاوس معروف به افشين را براى سركوبى بابك به آن سامان گسيل داشت.

بابك براى مقابله با سپاهيان اعزامى خليفه به تئوفيل پسل ميخائيل، امپراطورى بيزانس نامه اى نوشت و از او سپاهى خواست، ولى پيش از رسيدن نيرو و قوا، افشين با يك ترفند نظامى، بابك را دستگير نموده و پس از سه سال نبرد خونين با او و دادن امان نامه از طرف معتصم، به دام خود انداخت و او را به سامراء نزد خليفه عباسى برد.

معتصم دستور داد تا بابك را سوار بر فيل كردند و در شهر بگرداندند و در روز پنجشنبه دوم صفر سال ۲۲۳ با وجود امان نامه اى كه به او داده بودند به دستور خليفه او را قطعه قطعه كرده و كشتند.

در كتاب خاندان نوبختى آمده است: خرميه از ياران بابك خرمى هستند كه در عصر ماءمون خروج كرد و در زمان حكومت معتصم به وسيله افشين، سركوب گرديد و به فرمان خليفه كشته شد.

براى اطلاع به منابع زير رجوع كنيد:

۱- تاريخ الرسل و الملوك طبرى ج ۱۴

۲- جامع الحكايات و لوامع الروايات ص ۲۵۸

۳- دايرة المعارف الاسلاميه ج ۳ ص ۲۴۶

۴- الفرق بين الفرق ترجمه دكتر مشكور ص ۱۹۲

۵- ترجمه فرق الشيعه نوبختى ص ۶۰

۶- فرهنگ فرق اسلامى ص ۸۵ تا ۸۷

۷- الملل و النحل شهرستانى ج ۱ ص ۱۱۳ و ص ۱۳۲ و تبصره العوام

۸- تلبيس ابليس ص ۱۰۹ و ص ۱۱۲

۹- الفهرست ابن نديم برگردان بقلم رضا تجدد ص ۶۱۰ تا ص ۶۱۴


۲۹- فرقه مازياريه

اين فرقه از ياران و پيروان مازيار نامى هستند كه آئين محمره را در ميان مردم گرگان رواج داد، و گروهى از روستائيان آن سامان بر او آئين او گرويدند كه به ظاهر از اسلام سخن مى گويند و در دل كينه مسلمانان را شديدا مى پرورانند. اينان نماز را به پا مى دارند و قرآن را به فرزندان خود ياد مى دهند ولى روزه ماه رمضان را نمى گيرند.

مازيار دست به شورشى بزرگ در اطراف گرگان زد و سرانجام در عصر حكومت معتصم، يارانش سركوب گرديدند و خود نيز گرفتار شد و در سرمن راى در برابر بابك خرم دين بر دار شد.(۲۷۲)

در اين باره استاد مشكور مى گويد: مازياريه، از پيروان مازيار به قارن اند كه از خرم دينان بودند. مازيار از خاندان امراى محلى قديم طبرستان بود كه پس از درگذشت پدرش قارن در دستگاه ماءمون خليفه عباسى راه يافت و اسلام را اختيار نمود و ماءمون او را محمد نام نهاد و حكومت قسمتى از طبرستان و رويان را به وى واگذار كرد، مازيار در طبرستان عمويش را بكشت و همه طبرستان را زير حكومت خود درآورد و خود را گيل گيلان و اسپهبد اسپهبدان ناميد و چندى بعد با طاهريان درافتاد و خراج اين منطقه را بدون واسطه عبدالله بن طاهر به دربار خليفه فرستاد. سرانجام به تحريك افشين سردار نامى ايرانى كه با طاهريان ميانه خوبى نداشت و ميل داشت كه حكومت خراسان را بدست آورد، از ارسال خراج به دربار خليفه خوددارى كرد. مازيار در سال ۲۲۴ هجرى رسما عليه خليفه عباسى دست به قيام و شورش زد و مذهب سرخ پرچمان را كه همان مذهب خرم دينان بود براى خود و يارانش ‍ برگزيد و دستور داد تا كشاورزان عليه اربابان خود شورشى برپا دارند و اموالشان را به غارت برند و خودش مساجد بسيارى از آبادى ها را خراب كرد و گروه زيادى از مردم سارى و آمل را به زندان انداخت و مخالفان خود را بدست گروه سرخ پرچمان سپرد تا آنان را قتل عام سازند و ماليات يك ساله را در مدت دو ماه از اهالى گرفت.

مازيار با ترفند برادرش كوهيار، به دست حسن بن حسين، عموى عبدالله بن طاهر حاكم خراسان گرفتار شد و او را به سامراء بردند و در آنجا به دستور خليفه عباسى بدار زدند.(۲۷۳)


۳۰- فرقه سنباذيه

اين گروه جداشده از فرقه ابومسلم خراسانى بودند كه از سنباذ مجوسى پيروى مى كردند. سنباذ در زمان منصور خليفه عباسى به خونخواهى ابومسلم خراسانى دست به شورش زد و اين شورش هفتاد روز به طول انجاميد و سرانجام بدست اسپهبد خورشيد فرمانرواى طبرستان كشته شد.(۲۷۴)

سنباذ به پيروى از كيش مزدك شهرت داشت او انهدام كعبه را در سر مى پرورانيد، و قبلا زردشتى بود و به تبع نهضت ابومسلم خراسانى نهضتى را به راه انداخت كه اثرش منحصر به نابودى حكومت عباسيان نبود، بلكه مقاصد بالاترى را دنبال مى كرد و در اين قيام، گروهى از پيروان ابومسلم خراسانى نيز او را يارى دادند.(۲۷۵)


۳۱- فرقه ابومسلميه

اين فرقه از ياران و پيروان عبدالرحمن بن مسلم هستند كه جوانى شجاع و بالياقت از اهالى مرو بود و ابراهيم بن محمد امام او را به رياست شيعه آل عباس در خراسان برگزيد و اين انتخاب را به ابوسلمه خلال داعى و وزير آل عباس كه مقيم كوفه بود خبر داد. ابومسلم در دوازدهم ربيع الاول سال ۱۳۲ هجرى عبدالله سفاح را بر مسند خلافت قرار داد. بنى عباس، بنى اميه را در هر كجا كه بودند، يافتند و آنان را كشتند، و باروى شهر دمشق را ويران و منهدم نمودند و قبور خلفاى بنى اميه را شكافته و استخوانهايشان را سوزاندند.(۲۷۶)

گروه ابومسلميه منسوب به عبدالرحمن ابومسلم خراسانى بودند كه پيروان او وى را زنده و جاويدان مى دانستند و به بازگشت او اعتقاد و باور داشتند و بيشترين اين فرقه از گروه حلوليه اند و فرقه هاى: اسحاقيه، راونديه، سنباذيه، ابلقيه، مبيضه، بابكيه، بركوكيه و رزاميه از همين گروه شمرده شده اند.

ابومسلم قبل از آنكه به ابراهيم امام ملحق شود، با فرقه كيسانيه و مغيريه كه هر دو از فرقه هاى غلاة شيعه بودند روابط نزديك و تنگاتنگى داشت، و عقايد تناسخى اين دو فرقه در افكار وى اثر چشمگيرى نموده بود. او بر اين باور بود كه ارواح پس از خروج از ابدان و اجساد خود، به بدنهاى ديگرى منتقل مى شوند.

نوبختى مى گويد: گروه ابومسلميه بر اين باورند كه ابومسلم زنده است. اينان همه واجبات را ترك كرده اند و همه ايمان را از بعد امام شناسى مى دانند و چون بنيانگذار كيش ايشان، خرميان بودند اينان را خرم دينان نيز مى گويند.(۲۷۷)

يكى از فرقه هاى اين گروه رزاميه نام دارد كه بر اعتقاد به امامت و پيشوايى ابومسلم استوار ماندند. رزام شخصى بود كه در مرو زندگى مى كرد و در دوستى با ابومسلم و اعتقاد به امامت او راه افراط را مى پيمود. ابن نديم مى گويد: در خراسان گروهى پيدا شدند بنام مسلميه، اينان از ياران و پيروان ابومسلم خراسانى بودند كه اعتقاد راسخ به امامت او داشتند و بر اين باور بودند كه او زنده و جاودان است و در زمانى كه حتى خودش هم نمى داند ظهور خواهد كرد.

گروه اسحاقيه از همين فرقه ابومسلميه جدا شدند. اسحاق ترك به تركستان و ماوراء النهر رفت و در آنجا مردم آن سامان را به مذهب ابومسلم خراسانى دعوت كرد و مى گفت كه وى در كوههاى رى زندانى است و به زودى ظهور خواهد نمود.(۲۷۸)

ابومنصور بغدادى مى گويد: ياران ابومسلم درباره او سخن به گزاف گفته اند و بر اين باورند كه روح خدا در وى حلول كرده و از اين رهگذر ابومسلم خدا مى باشد! و را بر جبرئيل و ميكائيل و ديگر فرشتگان برتر دانند و بر اين اعتقادند كه او زنده است و چشم به راه وى مى باشند، و در مرو و هرات اين فرقه را بركوكيه گويند و اگر از آنان پرسيده شود كه آن شخصى را كه منصور دوانيقى كشت كه بوده؟ در پاسخ گويند او شيطان بود كه به صورت ابومسلم درآمده بود و به دست منصور كشته شد.(۲۷۹)

ابومسلم مى گفت: پروردگار چون روح را بيافريد مى دانست كه هر كدام تا چه اندازه اى گناه از آنان سرمى زند و تا چه اندازه اقدام به كارهاى خوب دارند و لذا نسخ و مسخ در آنان براى اين بود كه به اندازه بدى شان كيفر را دريابند.(۲۸۰)

در تبصرة العوام آمده است: فرقه ابومسلميه را به شيعه منسوب كرده اند، چون او دست به يك شورش بزرگى زد و گروه زيادى از دشمنان خدا و رسول (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) و غير آنها را بكشت. ولى ناگفته نماند كه ابومسلميه از ياران و شيعيان نبوده و نيستند و حتى از فرق سنيان نيز شمرده نمى شوند، زيرا ابومسلم بر اين باور بود كه امامت به ميراث است نه به نص - كه شيعيان معتقد به نص اند - و نه به اختيار - چنانكه سنيان معتقد به انتخاب و اختيارند.

براى اطلاع بيشتر از سرگذشت عبدالرحمن ابومسلم خراسانى و مذهب و پيروان او به منابع و مآخذ زير رجوع كنيد:

۱- آثار الباقيه ابوريحان بيرونى ص ۲۱۰

۲- تاريخ الرسل و الملوك طبرى ج ۱۰ ص ۱۱۹

۳- تبصرة العوام فى معرفة مقالات الاءنام ص ۱۷۸

۴- فرق الشيعه نوبختى ص ۷۵

۵- زين الاخيار ص ۱۲۳

۶- الفصل فى الملل و الاهواء و النحل ج ۱ ص ۷۷

۷- الفرق بين الفرق ص ۱۵۵

۸- الفهرست ابن نديم ص ۶۱۵ ترجمه شده.

۹- الكامل ابن اثير ج ۵ ص ۴۸۱

۱۰- مروج الذهب ج ۳ ص ۱۶۹

۱۱- المغنى فى ابواب التوحيد و العدل ج ۲ ص ۱۷۸

۱۲- المقالات و الفرق ص ۶۴ و ص ۱۹۵

۱۳- الملل و النحل ج ۱ ص ۱۵۵.

۱۴- فرهنگ فرق اسلامى ص ۲۳.


۴- فرقه شيخيه


مقدمه

اين فرقه از شيعه اماميه منشعب شده است و مشرب اخبارى گرى دارد. اساس عقايد اين فرقه «ركن رابع» است. يعنى در عصر غيبت مسلمانان بايد رهبرى داشته باشند و اين رهبر «ركن رابع» است كه پس از «امام» در ميان مردم بايد باشد. انديشه هاى غلو در اين فرقه راه يافته است. اين فرقه ائمه دوازده گانه را مظاهر خداوند مى دانند.


۱- بنيان گذاران و رهبران:

بنيان گذار اين فرقه «شيخ احمد احسائى» (: زين الدين احسائى) از مردم «احسا» يا «لحساء» ناحيه اى در «جزيرة العرب» در غرب خليج فارس، مى باشد. «شيخ احمد» در سال ۱۲۲۱ قمرى به ايران آمد و مورد احترام فراوان فتحعلى شاه قاجار قرار گرفت. شيخ احمد سه سال در كرمانشاهان نزد شاهزاده محمد على ميرزا ماند و سپس به شام و عراق و حجاز رفت و در بين راه درگذشت و در «مدينه» دفن شد.

شيخ احمد كتابهاى بسيارى در فلسفه، كلام، فقه، تفسير و ادب به عربى نگاشته است كه بالغ بر نود جلد مى شود.

پس از او شاگردش سيد كاظم رشتى رهبرى قوم را بر عهده گرفت. سيد كاظم فرزند قاسم حسينى رشتى گيلانى حائرى (۱۲۵۹ - ۱۲۱۲ ق) است. اجدادش از اشراف و سادات حسينى مدينه بوده اند. جدش سيد احمد به علت شيوع طاعون از مدينه به ايران فرار كرد و در رشت مقيم شد. سيد كاظم در جوانى به يزد سفر كرد و به شيخ احمد احسائى پيوست و بعد به كربلا رفت و تا پايان عمر در آن شهر به تدريس و ترويج مكتب شيخيه مشغول بود و بالغ بر يكصد و پنجاه جلد كتاب و رساله نوشت كه اكثر آن كتابها رمزى است.

يكى از شاگردان سيد كاظم رشتى محمد كريم خان كرمانى و ديگرى على محمد شيرازى (: باب) است.

برخى نوشته اند كه سيد كاظم بوسيله زهرى كه نجيب پاشا حاكم عثمانى به او خورانيد، مسموم شد و درگذشت (۱۲۵۹ ق).

پس از سيد كاظم شاگردش محمد كريم خان كرمانى (۱۲۸۸ - ۱۲۲۵ ق) فرزند حاج ابراهيم خان ظهيرالدوله، فرزند مهدى قلى خان، فرزند محمدحسن خان، فرزند فتحعلى خان قاجار، جانشين سيد كاظم شد. وى مؤ سس فرقه شيخيه كرمان است. او يكى از علماء بزرگ عصر خود بود و بالغ بر ۲۶۰ جلد كتاب و رساله نگاشت.

پس از وى حاج محمد خان و حاج زين العابدين خان، يكى پس از ديگرى جانشين محمد كريم خان شدند.

زين العابدين (۱۲۷۶ - ۱۲۶۰ ق) و ابوالقاسم خان (۱۳۱۴ - ۱۳۹۰ ه) و عبدالرضاخان به ترتيب رهبرى اين فرقه را بدست داشتند.

عبدالرضاخان آخرين رهبر فرقه شيخيه كرمان بود كه در سال ۱۳۵۸ شمسى ترور شد.


۲- انشعاب ها:

پس از حاج محمدكريم خان، شيخيه به چند فرقه تقسيم شدند:

۱- فرقه باقريه ؛ پيروان محمدباقر خندق آبادى كه ابتدا نماينده محمد كريم خان در همدان بود و سپس دعوى استقلال كرد.

۲- فرقه شيخيه آذربايجان ؛ پيروان ميرزا شفيع ثقة الاسلام تبريزى «م ۱۳۰۱ ق» را شيخيه ثقة الاسلاميه گويند.

۳- فرقه شيخيه حجة الاسلاميه ؛ پيروان ميرزا محمد مامقانى از شاگردان سيد كاظم رشتى.

۴- فرقه شيخيه عميدالاسلامية ؛ اين فرقه با شيخيه تبريز اختلاف مشرب دارند ولى يكى هستند.

۵- فرقه شيخيه احقاقيه ؛ پيروان ملا باقر اسكوئى هستند كه از فضلاى شيخيه در كربلا بود. او كتابى به نام «احقاق الحق و ابطال الباطل» عليه «محمد كريم خان كرمانى» نوشت و معروف به احقاقى شد.


۳- عقايد و آراء كلامى

شيخيه مخالفان شيعى خود را بالا سريه گويند؛ يعنى آنان بالاى سر امام نماز مى خوانند و شيخيه اين عمل را جايز نمى داند.

شيخيه اصول دين را در چهار اصل خلاصه مى كند:

۱- توحيد.

۲- نبوت.

۳- امامت.

۴- ركن رابع.

«ركن رابع» دين همان «شيعه كامل» است كه مبلغ و ناطق اول باشد و احكام را بدون واسطه از «امام» مى گيرد و به ديگران مى رساند. «ركن رابع» به معناى تولى و تبرى نيز آمده است. «عدل» جزء صفات ذات و در «توحيد» است. پس اعتقاد به «توحيد»، عدل را نيز شامل مى شود. معاد نيز از همين قبيل است. برخى از فرق شيخيه به ركن رابع اعتقاد ندارند. گويند اين «ركن رابع» ساخته محمد كريم خان كرمانى است. شيخيه «معاد» را قبول ندارد. شيخيه آدمى را در دو جسم مى داند: جسم حقيقى و جسم مثالى.

زندگى دنيوى در جسم مثالى است. ثواب و عقاب نيز متوجه همين جسم مثالى مى باشد. آنان معراج جسمانى پيامبر اسلام را قبول ندارند و معتقدند كه معراج رسول خدا روحانى بوده است.

مشرب شيخيه، مشرب اخباريگرى است و لذا با هر گونه اجتهاد و استنباط مخالف اند. آنان به اخبار آحاد و ضعيف و ظواهر كتاب بسنده مى كنند. علماء اماميه از همان آغاز به تكفير سران شيخيه پرداختند. اين تكفير از دو سو متوجه شيخيه بود: يكى اختلاف در اصول عقيدتى و ديگرى مشرب اخباريگرى. علت سياسى - اقتصادى ديگرى وجود داشت و آن نفوذ غير قابل تصور شيخيه در دستگاه سلطنت ايران و گرايش سلاطين قاجاريه به مسلك شيخيه بود و ضربه اقتصادى حاصله از اين نفوذ به علماء اماميه.

تعاليم شيخ احمد احسائى بر ركن رابع نيز متمركز بود. اين ركع رابع بايد يكى از برجستگان شيعه اماميه باشد كه واسطه بين امام غايب و مردم است. شيخ احمد در ميان پيروانش ركن رابع بود. اين مقام پس از او به سيد كاظم رشتى رسيد.

شيخ احمد احسائى در تاويل آيات و روايات يد طولانى داشت. وارثان او نيز شيوه تاءويل و مهارت استاد و مرشدان را ادامه دادند: هر چيزى دو جنبه دارد؛ ظاهر و باطن. مانند تاءويل پل صراط كه در ظاهر يعنى پل جسمانى ولى در باطن يعنى ولايت.

در تاءويل آيات و روايات معاد آمده است كه: حقيقت انسان همان روح است. معاد روحانى خواهد بود. روح نوعى جسم لطيف است (: هور قليائى). اين جسد، جاويدان و فناناپذير است. اين جسد مركب از روح است. در قبر مرده باقى است. روح در قيامت با همين هور قليائى باز خواهد گشت و حساب پس خواهد داد و داخل بهشت يا دوزخ خواهد بود.

برخى معتقدند كه اين اصطلاح (: هور قليائى) از مذهب صابئى گرفته شده است و علت آن را آميزش شيخ احمد احسائى با صبائيان عراق مى دانند. در رابطه با اصل عدل وى نيز معتقد بود كه عدالت جزء صفات بارى تعالى است و لذا اصل مستقلى نيست.

زيرا اگر عدل را از صفات ذات جدا بدانيم و اصل قرار دهيم، بايد ديگر صفات ذات را جدا كرده و اصل نمائيم.

احسائى در تلقى از امامان به غلو روى آورده كه: ائمه مظاهر پروردگارند. تكيه او بر ركن رابع مقابله شيخ احمد با فقهاء شريعت بود كه مدعى نيابت عامه امام را داشتند و از اين راه سيادت معنوى خود را حفظ مى كردند و عوارض اقتصادى آن بسيار تعيين كننده بود. ركن رابع به سيادت معنوى علماء اماميه و منافع اقتصادى آنان ضربه مى نواخت. هر چند كه معنا و مفهوم روشن و قابل قبولى از ركن رابع نداشت، شيخ احمد توانست در برابر ادعاى فقهاء اماميه كه در دوره غيبت كبرى نيابت عامه امام را دارند، ركن رابع را علم كند و استمرار آن را در فرقه شيخيه بداند. شيخ احمد معتقد بود كه امام دوازدهم در جسد هور قليائى است ؛ لذا احتمالا در هنگام ظهور در قالب اوليه اش نباشد و در قالب شخص ديگرى ظاهر شود. اين تلقى را منابع مخالف شيخيه به وى نسبت مى دهند. محققان اين تلقى را راه يافته از تعاليم نهضت فكرى - سياسى «مشعشعيان» عصر صفوى مى دانند. عقايد منسوب به «مشعشعيان» در منابع صفوى آمده و اثر مستقل و بى طرفى وجود ندارد. در صفحات گذشته به هنگام بحث از نهضت هاى فكرى - سياسى عصر صفويه گفته شد كه مورخان صفوى به تحريف شديد تعاليم و عقايد نهضت ها پرداخته اند. بنابراين استاد به عقايد «مشعشعيان» و عطف شيخيه به آن تعاليم، با ذوق حرفه اى يك مخالف متعصب سازگار است. تعاليم شيخ احمد احسائى على رغم تحريف آنها در منابع مخالف، قابل توجه و تاءمل است. شرح وى بر زيارت «جامعه كبيره» براستى قابل توجه بسيار است. اين اثر مبين عقايد شيخ احمد مى باشد.


۴- آثار

مهم ترين تاءليفات شيخ احمد احسائى:

۱- جوامع الكلام.

۲- شرح زيارت جامعه كبيره (مهم ترين آراء و عقايد شيخ در اين اثر است).

۳- كتاب حيات النفس.

۴- كتاب شرح عرشيه (در انديشه هاى فلسفى - كلامى شيعه اماميه).

مهم ترين تاءليفات سيد كاظم رشتى:

۱- شرح قصيده (در شرح اصول عقايد شيخيه).

۲- دليل المتحيرين.

مهم ترين تاءليفات محمد كريم خان كرمانى:

۱- ارشاد العوام (در عقايد شيخيه).

۲- هداية الطالبين (در عقايد شيخيه).

۳- ديوان مرائى (به عربى / در مسائل كلامى است).

مهم ترين تاءليفات محمد خان كرمانى از رؤ ساى فرقه شيخيه كرمان:

۱- هداية المسترشدين (عقايد شيخيه و مسائل كلامى).

۲- الزام النواصب.

۳- فوايد الشيعه.(۲۸۱)


۵- فرقه بابيه و بهائيه


پيدايش

مسلك بابيه و بهائيه از برخى روايات شيعه و عقايد شيخيه وام گرفته است. اين دو مسلك كه اولى مقدمه دومى است، با يكديگر اختلاف دارند.


۱- پيدايش ؛

سيد على محمد شيرازى (۱۲۶۵ - ۱۲۳۵ ق) ملقب به باب، از آغاز نوجوانى به عبادت طولانى و راز و نيازهاى غير عادى كه با قرائت اوراد و ادعيه و زيارات مذهبى همراه بود، به رياضت سختى پرداخته بود. او در كودكى پدرش را از دست داده بود و سرپرستى اش را دائى او كه تاجرى ثروتمند بود، بر عهده داشت. ادبيات فارسى و عربى را در سطح بسيار پائين فراگرفت و در سلك طلاب علوم دينيه درآمد. رياضت و گوشه گيرى و چله نشينى رويه او بود. گويند خطى خوش داشت و تندنويس بود. اندكى بعد درس و بحث را رها كرد و به دائيش در بوشهر پيوست تا به امور تجارت و منشيگرى پردازد. تا بيست سالگى به تجارت پرداخت و در كنار دائى خود چرتكه مى انداخت. او در ضمن تجارت از مطالعه ادعيه و زيارات مذهبى و ديگر متون مقدس غافل نبود. رياضت و گوشه گيرى كار دائم او بود. او در اين كار افراط داشت. بستگانش او را از ادامه اين رياضت و ذكر بازمى داشتند و بر حال روحى و روانى او بيمناك بودند. نزديكان او اين وضعيت را ناشى از هواى گرم بوشهر مى دانستند كه ذهن سيد على محمد را پريشان ساخته و به رياضتى جانكاه پرداخته است. اقوام سيد على محمد براى تغيير روحيه، وى را به عتبات عاليات در عراق فرستادند.

سيد على محمد در سال ۱۲۵۵ قمرى وقتى هنوز ۲۰ سال داشت، به كربلا رفت. در آنجا با برخى شاگردان سيد كاظم رشتى آشنا شد.

گويند به خدمت رشتى رسيد و در حلقه درس او جا گرفت. بعدها بابيان و بهائيان بر سر اين مسئله اختلاف نظر پيدا كردند. آنان اقامت باب در كربلا و حضور در درس رشتى را دو ماه ذكر نموده اند. اصرار بر اين است كه سيد على محمد در محضر كسى درس نياموخته، بلكه علم او لدنى و احيانا الهامى است و خود او امى بوده است! تا تعاليم او رنگ وحى به خود بگيرد.

سيد على محمد به شاگردى و مديرى سيد رشتى اعتراف كرده است. چنين نشان داده كه مدير ويژه سيد و يار خلوت او بوده و زمزمه ها و اذكار و تلاوت قرآن سيد را گوش مى كرده است.

سيد على محمد در يكى از مناجاتهاى خود به اقامت يك ساله اش در كربلا تصريح كرده است. وى خاطر نشان مى سازد كه تا پانزده سالگى در شيراز بوده و پنج سال را در بوشهر به تجارت پرداخته است. يك سال در كربلا بوده و بعد به زادگاهش شيراز بازگشته و در سن ۲۵ سالگى به زيارت مكه مكرمه رفته و يك سال در حجاز اقامت داشته و دوباره به زادگاهش بازگشته است. از شيراز به اصفهان رفته و ۶ ماه در آنجا اقامت گزيده و از اصفهان به ماكو برده شده و هفت ماه نيز در آنجا بوده، يك سال ديگر را نيز در ماكو بوده، و اين ۱۷ ماه دوره اسارت و گرفتارى سيد على محمد در پگاه سى سالگى و پايان زندگى او است.

گويا در مدت اقامت يك ساله اش در كربلا به چله نشينى و رياضت مشغول بوده است. او بشدت تحت تاءثير سخنان سيد رشتى بوده و پيرامون مسئله امام دوازدهم در تلقى شيخى (: شيخيه) آن مى انديشيده است. موضوع ركن رابع و چگونگى آن سيد على محمد را به تاءمل بسيار واداشته و وسوسه اى مرموز و مبهم در دل او ايجاد كرده است.

دانش مذهبى باب بسيار سطحى و ابتدائى بوده است. اين واقعيت را با مطالعه كتاب «بيان» او بدرستى مى توان دريافت. اقوال و آثار منسوب به او مونتاژى است از الفاظ ادعيه شيعه اماميه و برخى اصطلاحات عرفانى شيخيه كه خود با ذوق ساده و طلبه اى خويش اكثرا پسوند و پيشوندهاى الف و لام دار بر آنها افزوده است. در كتاب «بيان» و يا ديگر ادعيه و متون منسوب به سيد على محمد يك جمله عربى سالم و صحيح كه با ادبيات كلاسيك و متون درسى يا عقيدتى معمول حوزه هاى علميه شيعه اماميه فراهم آمده باشد، نمى توان يافت. اكثر عبارات «بيان» و ديگر آثار او انتحال ادبى كليشه هاى كلاسيك ادعيه شيعه است.


چند نكته مهم

در همين جا لازم است به چند مسئله مهم اشاره شود:

شگفتى در اين است كه مورخان ماركسيست ايرانى به پيروى از تئوريسينهاى حزب كمونيست شوروى و مورخان دولتى حرب، سيد على محمد را يك «پرولتر» معرفى كرده اند كه عليه مناسبات سرمايه دارى - فئودالى ايران قيام كرده است!! و اين بى شرمانه ترين سخنى است كه مى توان زد و مفت ترين حرفى است كه بر دهان مى توان درآورد. و اين چيزى جز همان جز ميت فلسفه ماكسيستى و قالب انديشى ماترياليستى نيست.

فتنه باب به هر چيزى شبيه است جز يك قيام خلقى با ايدئولوژى توده اى و شعائر استراتژيك و حساب شده! بدون شك در هر حادثه اى، جريان با جرياناتى از آن حادثه بهره مند مى شوند.

اقدامات نظامى و شورش بابيان و بعد بهائيان عليه دولت وقت ايران يك شورش انتقامى بسيار كور و بى هدف و جهت بود و به هيچ وجه صبغه ستيزه جوئى با مناسبات اقتصادى جامعه سنتى و فئوداليزم كهن سال ايران را نداشت. حرفهاى باب و پيروان او هرگز مبتنى بر ماترياليسم فلسفى نبود. كسانى كه به باب پيوستند و بعد بهائى شدند و در حوادث مربوطه شركت داشتند، ابدا انگيزه سياسى - اقتصادى و يا عناد مذهبى نداشتند. آنچه باعث تحريك اين افراد شد، باز عقايد و باورهاى مبتنى بر مذهب بود. شعائر مذهبى اين فرقه مبتنى بر شعائر شيعى بود و قيام توده هاى روستائى مورد بحث هرگز با داس و چكش و درفش كارگرى و دهقانى و ارباب كشى و خان كشى نبود؛ دفاع از عقايد و باورها و دست آخر شخصى بود كه خود را در باور ساده و صادق توده هاى متعصب مذهبى، باب «امام زمان» معرفى كرده بود و خلقى را فريفته بود. بر محققان تاريخ اسلام و ايران پوشيده نيست كه اعتقاد عامه شيعه به «مهدى موعود» و انتظار ظهور آن حضرت، در هميشه تاريخ ايران حادثه ساز بوده و هست و خواهد بود، و آنان كه در تاريخ نهضت هاى مذهبى، اجتماعى، سياسى و اقتصادى ايران و اسلام تحقيق دقيق و جامعى كرده اند، مى دانند كه باورهاى شيعى پشتوانه عقيدتى اين نهضت ها بوده و هست و خواهد بود. و اين چيزى است كه محققان شوروى به آن اعتراف و اقرار دارند. و در همين راستا بر بسيارى از محققان روشن است كه اين عقايد و باورها وسيله سوء استفاده افرادى كه به منافع شخصى خود مى انديشيده اند و مى خواسته اند آبى را گل آلود كرده ماهى بگيرند بوده است. ادعاى مهدويت و بابيت در تاريخ عقايد شيعه اماميه از آغاز فراوان وجود داشته است.

مسئله مهم ديگر روشن ساختن اين موضوع مى باشد كه: انگيزه هاى سيد على محمد از اين ادعا چه بوده است و اصولا مواضع مذهبى عليه فتنه باب و بها چگونه است؟

روانشناسى باب نشان مى دهد كه وى فردى ماجراجو و سياس از نوعى كه انتظار مى رود، نبوده است. و از طرفى توان علمى، روحى و نبوغ چنين ادعائى را نداشته است. پس چرا و چگونه مدعى بابيت شده است؟ ابتدا بايد يادآورى كرد كه ادعاى دخالت بيگانه (: استعمار) در تحريك باب، منطقى به نظر نمى رسد. در اين ترديدى نيست كه خارجيان از حوادث بهره بردارى مى كنند. و قطعا از ماجراى باب بهره بردارى سياسى شده است ؛ اما اينكه دست خارجى در بلند كردن على محمد شيرازى در كار بوده است، نبايد جدى گرفته شود.

مطالعه دقيق سير عقايد و آراء مذهبى در ايران پس از صفويه تا اوائل قاجاريه كه مقطع نسبتا بلندى است، بسيارى از حوادث را ريشه يابى مى كند: غلبه علماء اماميه بر مشايخ طريقت و قلع و قمع صوفيان و مبارزه جدى و دراز مدت علماء و مذهب كه با حمايت دولت تواءم بود، با هرگونه فكر و عقيده اى مبتنى بر عقل، عرفان و... نمى تواند حوادث ساده اى تلقى شود كه بازده و عوارضى بدنبال نداشته باشد.

نكته مهم ديگر تنازع بقاء در داخل خود علماء اماميه است و آن نبرد تاريخى اخبارى و اصولى است كه از ديرباز در گسترده عقايد شيعى و حوزه هاى علمى و عاميانه شيعه اماميه، ادامه داشته است. مطالعه پيشينه اين نبرد، بسيارى از حقايق را روشن مى كند.

وقتى صوفيان به قدرت رسيدند، جو غالب بر حوزه هاى عقايد و آراء كلامى شيعه اماميه، جو اخباريگرى بود. درست است كه در «فقه»، اصولى بودند، اما در «كلام » اخبارى مى انديشيدند.

فضاى فكرى دويست و پنجاه ساله صفويه، فضائى اخبارى بود. نبرد ناگهانى و غافلگيرانه فقهاء اصولى عليه علماء اخبارى شيعه كه بر حوزه ها غلبه داشتند، نكته اى است كه نمى توان از ياد برد. و مى دانيم كه شيخيه تفكرى مبتنى بر مشرب اخباريگرى است و مقطع زمانى پيدايش بابيگرى، زمانى است كه اخباريون در تمام جبه ها مغلوب اصوليون شده اند. نبرد حماسى و قهرمانانه وحيد بهبهانى كه از حوزه هاى شيعه ايران تا عراق گستردگى داشت، اخباريون را ضربه فنى كرد و بساط اخباريگرى را در محدوده فقه و برخى آراء كلامى در هم پيچيد.

در اينجا دو جبهه در مقابل يكديگر قرار دارند: صوفيان شيعى - اخبارى و اخباريون شيخيه على رغم اختلاف نظر نسبى با يكديگر همدردى مى كنند، زيرا علماء شريعت آخرين شانس را (مبنى بر نفوذ در دستگاه قاجاريه) از آنان گرفتند و به قلع و قمع شان پرداختند. اخباريون نيز كينه اى تاريخى در دل دارند و... وجه مشترك عقيدتى اصولى و اخبارى، عقيده به «مهدى موعود» و «نيابت عامه» دوران غيبت كبرى است كه اين «نيابت» را فقهاء اصولى نمايندگى مى كنند. «شيخيه» نخستين ضربه را بر اين موقعيت ممتار و انحصارى وارد مى كند و با طرح «ركن رابع»، ابتكار عمل را از دست فقهاء مى خواهد بگيرد و يا لااقل از انحصار آن مى كاهد. به نظر نگارنده، ماجراى «بابيه» ادامه «شيخيه» است و در واقع تصفيه و تسويه حساب تاريخى اخبارى و اصولى مى باشد. ادعاى «بابيت» سيد على محمد ريشه در «ركن رابع» شيخيه دارد. القائات سيد رشتى و ساده لوحى على محمد شيرازى كه در ابتدا بسيار ساده و احيانا چيزى در راستاى شيخيه پنداشته مى شده، علمى را پديد مى آورد كه فتنه باب و بها را بدنبال داشت و ادامه آن باعث استفاده سياست داخلى و خارجى در جهت منافع مختلف گرديد.

در اين ميان نكته قابل تاءمل وجود كسانى از علماء اخبارى شيعه و شيخيه (مانند: قزوينى، زنجانى، بشرويه اى، ابوالفضل گلپايگانى. ) در ميان پيروان باب است كه سيد على محمد در برابر مقام علمى آنان همچون شاگردى خردسال كه الفبا مى آموزد مى باشد. و اين ناشى از اعتقادات نيست، يك انتقام است و جبهه گيرى در مقابل رقيب.


ادعاى مهدويت و سرانجام آن

گويند باب در سن ۲۴ سالگى ادعاى بابيت كرده و اندكى بعد مدعى مهدويت شده است. او در بوشهر مريدانى يافت.

اين مريدان از ميان عوام مذهبى بودند كه دعوى سيد على محمد را جدى گرفتند. فشار علماء به حاكم فارس باعث شد تا سيد على محمد را دستگير كند. در رمضان سال ۱۲۶۱ قمرى سيد على محمد را به شيراز بردند. حاكم اصفهان از وى دعوت كرد تا از نزديك سيد على محمد را ببيند. او مدتى ميزبان باب بود. فشارها تشديد شد و سرانجام سيد على محمد را به تهران گسيل داشتند. محمد شاه قاجار از وجود سيد على محمد در تهران نگران بود. از تهران به ماكو فرستاده شد و در دژى زندانى گرديد.

وقتى ناصرالدين شاه به سلطنت رسيد، آوازه باب در ايران پيچيده بود و پيروان او بى تابى مى كردند. برخورد نيروهاى دولتى با پيروان باب در زنجان و مازندران و... ادامه يافت. در سال ۱۲۶۶ ق علماء تبريز باب را به حضور پذيرفتند تا اين بچه طلبه را از نزديك ببينند و بدانند كيست و چه مى گويد. ابهت علمى علما و هيبت و جلال و جبروتشان سيد على محمد را سخت به وحشت انداخت و از پاسخ به سؤ الات ابتدائى صرف و نحو و متلك هاى علمى علما عاجز ماند و شروع به توبه و استغفار نمود:

... اگر چه وجودم به نفسه ذنب صرف است، ولى چون قلبم موقن به توحيد خداوند و نبوت رسول او و ولايت اهل ولايت او است و لسانم مقر بر كل ما نزل من عندالله است، اميد رحمت او را دارم و مطلقا خلاف رضاى حق را نخواستم و اگر كلماتى كه خلاف رضاى او بوده از قلمم جارى شده، غرضم عصيان نبوده و در هر حال مستغفر و تائبم حضرت او را، و اين بنده را مطلق علمى نيست كه منوط به ادعايى باشد. استغفرالله ربى و اتوب اليه من ان ينسب الى امر، و بعضى از مناجات و كلمات كه از لسانم جارى شده، دليل بر هيچ امرى نيست و مدعى نيابت خاصه حضرت حجت (ع) را محض ادعاى مبطل است و اين بنده را چنين ادعايى نبوده و نه ادعاى ديگر...

متن توبه نامه مفصل سيد على محمد خطاب به علماء و ناصرالدين شاه تقاضاى عفو او هم اينك موجود است و در كتابخانه مجلس ايران نگهدارى مى شود. سيد على محمد در قلعه چهريق زندانى بود و پيروان او در گوشه و كنار با نيروهاى دولتى درگير بودند. شاه و علما راه چاره را در اعدام باب ديدند. در ۲۷ شعبان سال ۱۲۶۶ ق سيد على محمد را در تبريز اعدام كردند. «... از قضا در اين واقعه گلوله به ريسمانى آمد كه بدان دست باب را بسته بودند، ريسمان پاره شد و على محمد رها شده، راه فرار در پيش گرفت و خود را يكى از اطاقهاى سربازان انداخت. و اين گريختن او از باطن شريعت بود، زيرا اگر سينه خود را گشاده مى داشت و فرياد برمى آورد كه: اى سربازان! و مردمان! آيا كرامت من را نديديد كه از آن همه گلوله يكى بر من اصابت نكرد. خداى خواست تا حق را از باطل معلوم كند و از اين طريق شك و ريب از ميان مردم رفع شود. چون سربازان فرار او را ديدند، دانستند كه او را قدر و منزلتى نيست. با خاطر آسوده او را گرفته و بستند و هدف گلوله اش قرار دادند... »

نخستين واكنش انتقامى پيروان باب، طرح ترور ناموفق ناصرالدين شاه قاجار بود كه قلع و قمع با بيان را بدنبال داشت.

سيد على محمد باب پس از ادعاى بابيت، هجده نفر از علماء اخبارى و شيخيه را (كه سمت اصحاب وى را داشتند) به «حروف حى» ملقب ساخت. اين افراد در ابلاغ پيام «باب » كوشا بودند و پس از اعدام وى به تبليغ پرداختند.

ادعاى بابيت در آغاز «بابيت» بود. گويند اندكى بعد مدعى «نبوت» شد و گفت كه به او «وحى» مى شود. كتاب خود را «بيان» ناميد و گفت كه در «قرآن» سوره «الرحمن» به نام كتاب او اشاره شده است و...

باب بازى با حروف و اعداد را يك ترفند تبليغاتى براى خويش ساخت. پيروان او آگاهانه و حساب شده از فرد عادى و عامى و ساده لوح و ترسو، قهرمانى ساختند و كيش شخصيت براى وى پرداختند. خرافات، اوهام و اساطير موروثى جامعه در اقوال باب راه يافت و به سفسطه هاى عاميانه شگفتى پرداخت. گفته هاى منسوب به او گاهى بسيار مضحك و در پاره اى موارد بسيار احمقانه جلوه مى كند. «باب» اوهام ذهنى خود را از تصورات سمبليك «شيخيه» و برخى فرقه هاى صوفى فراهم آورده بود. او به دليل بى سوادى محض از درك معانى و مفاهيم نهفته در اصطلاحات عرفانى، تصاوير مضحكى از آنها تحويل مخاطبانش مى داد. تفسير اين تصاوير توسط پيروانش بر فكاهى شدن بيشتر آنها مى افزايد.


حوادث بعد از اعدام باب

بر سر جسد باب و دفن آن نزد بابيان و بهائيان اختلاف نظر است. برخى جسد باب را (پس از اعدام) طعمه حيوانات درنده مى دانند. عده اى مدعى اند كه جسد او در صندوقى مخفى شد و به تهران حمل گرديد (؟) و در امام زاده معصوم نزديك «رباط كريم» دفن شد. بهائيان مدعى اند كه جسد را پس از هجده سال به «عكا» برده و در دامنه كوه «كرمل» دفن كرده اند و آن مكان را «مقام اعلى» گويند.

پس از باب، «ميرزا يحيى نورى» (: مازندرانى) ملقب به «صبح ازل» (۱۳۳۰ - ۱۲۴۶ ق) جانشين وى شد. او به اتفاق برادرش ‍ «ميرزا حسينعلى» معروف به «بهاءالله» و عده اى از بابيان به «عراق» تبعيد شد. در عراق بين دو برابر بر سر جانشينى اختلاف افتاد و پيروانشان نيز به نزاع پرداختند. عراق كه تحت الحمايه دولت عثمانى بود، نتوانست اين دو برادر را در خود نگهدارد. خليفه عثمانى اين دو برادر را به قبرس و فلسطين تبعيد كرد. «صبح ازل» در «قبرس» و «بهاءالله» در «عكا» مستقر شدند. بابيان به طرفدارى از «صبح ازل» پرداختند و «ازلى» نام يافتند. و «بهائيان» پيرو بهاءالله گرديدند و به همين دليل بهائى شدند. «بابيان» به اقوال و آثار «سيد على محمد شيرازى» (: باب) وفادار ماندند و احكام و عقايد ويژه خود را حفظ كردند. بهائيان نيز با حفظ «بيان» و احترام به آن، به آثار «بهاءالله» و مبلغان اين فرقه معتقدند و طبق آثار و دستورات مسلك بهائى عمل مى كنند. در ابتدا بهائيان به ازليان حمله مى كردند و آنان را كافر و مرتد مى دانستند. اين اختلافات علنى بود؛ ولى بعدها رهبران اين دو فرقه صلاح ديدند كه آشكارا چيزى بر زبان نياورند.

«ميرزا حسينعلى» معروف به «بهاءالله» و رهبر فرقه بهائى نهمين نفرى بود كه مدعى «من يظهره الله» بود.

«ميرزا حسينعلى نورى» فرزند نورى مازندرانى در سال ۱۲۳۳ ق در «تهران» متولد شد. او با دوستان پدرش كه گروهى از عرفا و فضلا بودند، معاشرت داشت.

او از كسانى بود كه به «باب» پيوست و از ياران وى شد. بهاءالله مورد حمايت شديد سفارت روسيه در ايران بود. در تاريخ بهائيت آمده است كه سفير روس به صدر اعظم ايران هشدار داد كه بايد مسئول حفظ جان بهاءالله باشد. يك بار از بهاءالله در سفارت روس پذيرائى شد.

وقتى بهاءالله دستگير شد، با دخالت سفير روس آزاد گرديد. ميرزا حسينعلى به اين مسئله تصريح كرده است.

ميرزا حسينعلى نورى كه معاون برادرش «صبح ازل» در امور ادارى و مالى بابيان بود، به مراتب باسوادتر از على محمد شيرازى بود. «ميرزا حسينعلى» انتظار داشت كه جانشين «باب» شود، اما «صبح ازل» مورد توجه باب بود به جانشينى برگزيده شد. رقابت بين دو برادر به نزاع كشيده شد و به دشمنى و عناد و انشعاب انجاميد. در آغاز اكثريت را ازليان تشكيل مى دادند. ولى تدابير بهاءالله موجب شد تا ازليان در اقليت قرار گيرند و به تدريج رو به انقراض نهند. در سال ۱۳۳۰ ق كه صبح ازل در قبرس درگذشت، ازليان كه تعدادى اندك بودند، به فراموشى سپرده شدند.

بهاءالله در سن ۷۶ سالگى در سال ۱۳۰۹ ق در عكا درگذشت.

پس از «بهاءالله»، پسرش «عبدالبهاء» جانشين وى شد. ميرزا عباس نورى فرزند ارشد ميرزا حسينعلى نورى مازندرانى خودش را ملقب به «عبدالبهاء» كرد. وى در زمان حيات پدرش «غصن اكبر» ناميده مى شد. ميرزا حسينعلى وصيت كرده بود كه پس از «غصن اكبر»، برادر ديگرش «محمد على ميرزا» جانشين وى شود. بين دو برادر بر سر جانشينى پدر اختلاف افتاد و نزاع و درگيرى در ميان پيروان راه يافت. دو برادر هر كدام مدعى جانشينى پدر بودند. اكثريت پيروان دنبال «عبدالبهاء» را گرفتند و اقليت (كه پيروان محمد على ميرزا باشند) را به شرك و كفر متهم كردند. «عبدالبهاء» پيروان خود را بهائيان حقيقى و موحد قلمداد كرد و با حمايت دولت انگليس آزادى عمل فراوان يافت. «عبدالبهاء» از دولت وقت بريتانيا لقب «سر» دريافت نمود و تا آخر عمر به آن مفتخر بود.

«عبدالبها» وصيت راناديده گرفت و «شوقى افندى» نوه دختر خود را به جانشينى تعيين كرد و او را ملقب به ربانى ساخت. « شوقى» كه زندگى غربى داشت، همسرى كانادائى اختيار كرده كه در بهايى حوادثى آفريد. او وصاياى « شوقى» را ناديده گرفت و در سال ۱۹۵۱م / ۱۳۳۰ ش فرمان تشكيل « بيت العدل» را صادر كرد و جانشينى به نام « ميسن ريمى» براى شوقى برگزيد. اين خانم عقيم بود و بهائيان اقدامات او را ناشى از عقده بى فرزندى ميدانند. اين حوادث انشعاب در بهائيت راباعث شدگروهى كه اكثر ايرانيان بهائى دست از اين مسلك برداشته و عليه آن به افشاگرى پرداختند پرداختند و بسيارى از اسرار را فاش ساختند.

شوقى افندى كه ملقب به «ولى امرالله») و « شوقى ربانى» بود، درسال ۱۳۳۴ ش در «لندن» در گذشت.

ميسن ريمى آمريكايى كه قبلا همسر شوقى به عنوان جانشين شوقى تعيين كرده بود، رهبرى بخشى از بهائيان وفادار را بر عهده گرفت. اكثريت بهائيان اين جانشين را به رسميت نشناختند. آنان ميگفتند اين آمريكائيها، فارسى و عربى نمى دانند كه الواح و متون بهائيت را تفسير كند. بهائيان اروپائى - آمريكايى رهبرى چارلز ريمى راپذيرفتندو او را رئيس بيت العدل اعظم بهائيان دانستند كه درحيات شوقى به اين حال سمت مفتخر شده است.

چارلز ميسن ريمى فرزنديكى از روحانيون كليساى ارتودوكس بود كه درسال ۱۸۷۴ / ۱۲۵۳ به «ولى عزيزالله» و «ولى امر ثانى») مى باشد. انشعاب در بهائيت از آغاز تا انجام آن به قرار زير است.

چارلزميسن ريمى فرزند يكى از روحانيون كليساى ارتودوكس بود كه در سال، مى باشد. انشعاب در بهائيت از آغاز تا انجام آن، به قرار زير است.

۱ - ازليان: پيروان ازل، ميرزا يحيى نورى.

۲ - سهرابيان: پيروان احمد سهراب از ياران عبدالبها ء (در آمريكا)

۳ - پيروان محمد على ميرزا، برادر عبدالبهاء

۴- پيروان چارلز ميسن ريمى آمريكائى ( درفرانسه و پاكستان)

۵-پيروان روحيه ماكسول همسر كانادائى شوقى افندى

۶- پيروان جمشيد معانى در اندونزى.

۷- گروه بيانى

۸- گروه آتى


۲- احكام و تعاليم:

زنان با مردان تساوى حقوق دارند و آزادند كه بدون حجاب در ميان مردان ظاهر شوند «كسانى كه در ميان پيروان ماپرورش يابند چه مرد باشند و چه زن، حلال است كه به يكديگر نگاه كنند و سخن بگويند» (بيان).

«پروردگار در كتاب «بيان» به مران مؤ من اجازه داده است كه به زنان نظر اندازند و نگاه كنند و به زنان هم اجازه داده شده كه اگر خواستند، به مردان مورد علاقه خود نگاه كنند، ولى نبايد به آنچه خدا دوست ندارد نظر اندازد. پروردگار مى خواهد كه زنان و مردان آزاد باشند... » (بيان).

«... به زنان اجازه داده شد كه مانند حوريان بهشتى لباسهاى حرير بپوشند و خود را بيارايند و همچون بهشت از خانه بيرون آيند و ميان مردان وارد شوند و بدون حجاب بر صندليها جلوس نكنند... » (تفسير سوره يوسف).

«... هركس بايد از خود فرزندى پديد آورد تا بعد از مرگش او را به خوبى ياد كند و اجازه داده شد كه اگر زن و مردى عقيم باشند، مى توانند با «اختيار اقتران» (رابطه جنسى زن با مرد ديگرى و مرد بازن ديگرى) ثمره از وجود خود ظاهر كنند... »

(بيان، باب ۱۵۰، واحد هشتم)

«... پروردگار حكم نجاست را از اشيا برداشته و همه اشيا رادردرياى طهارت فروبرده است... »

(اقدس + بيان، باب ۱۶، واحد ششم، باب ۱۵ واحد پنجم)

«... بر شماباد كه از درون اختيار نكنيد...

كسانيكه كه بر يك زن قناعت كند، خود و آن زن را راحت كرده اند.... »

(اقدس ۲۲، ۱۸، صحيفه احكام ۹۴).

«... اگر زن خبر فوت همسر را شنيد، در خانه منتظر شود تا ماههاى چندى بگذرد، بعد مى تواند ازدواج كند.... »

« ازدواج با زن پدر حرام است... ما شرم داريم كه حكم پسر بچه (لواط) را بگوئيم، پرهيز كنيد از خدا و مرتكب نشويد... » (گنجينه احكام ۱۴۵ + اقدس ۱۹، ۲۰).

«اگر كسى، موجب آزار واذيت و اندوه فردى شود، بايد ۱۹ مثقال طلا يا نقره كفاره دهد واگر ندارد، ۱۹ مرتبه توبه كند»

(بيان، باب ۱۸، واحد هفتم).

« اگر كسى، فردى را زندان كند، زندان كند، زن او بر بر وى حرام مى شود و همه اعمال نيك او محو مى گردد واگر به زن حرام شده اش ‍ رجوع كند، بايد در هر ماه ۱۹ مثقال طلا بپردازد. » (اقدس ۳۹)

«... اگر خانه اى را بر عمدا آتش بزند، پس او را بسوزانيد... » (اقدس ‍ ۱۸)

«... واجب است كه هر شخص براى وارث خود نوزده ورقه كاغذ لطيف و نوزده انگشترى، كه بر آنها اسماء خداوند منقوش باشد، باقى گذارد... » (بيان باب ۱۸، واحد ۷)

« اگر فردى را غصه دار كند، ۱۹ مثقال طلا بدهد. » (بيان: باب ۱۸ واحد ۷)

« اگر معلمى، كودكى را چوب بزند، تا نوزده روز زنش بر او حرام مى شود، اگر چه از روى عمد نباشد... اگر زن نداشته باشد، بايد نوزده مثقال طلا بدهد... » (بيان، باب ۱۶، واحد ۶)

«... مرد مى تواند نوزده مرتبه در ايام طلاق به زن خودش رجوع كند... » (بيان، باب ۸، واحد ۵)

«هر فرد بايد كتاب بيان را بخواند، و از نوزده آيه كم تر نخواند... » (بيان، باب ۸، واحد ۵)

«شمارى ماههاى سال ۱۹ ماه است... » (اقدس ۳۴)

هر سال ۱۹ ماه و هر ماه ۱۹ روز است:

۱ - شهرالبهاء ۲ - شهر الجلال ۳ - شهر الجمال ۴ - شهر العظمه ۵ - شهر النور ۶ - شهر الرحمة ۷ شهر الكلمات ۸ - شهر الاسماء ۹- شهر الكمال ۱۰- شهرالعزه ۱۱ - شهر المشبه ۱۲ - شهر العلم ۱۳ - شهر القدوه ۱۴ - شهر القول ۱۵ - شهر المسائل ۱۶ - شهر الشرف ۱۷ - شهر السلطان ۱۸ - شهر الملك ۱۹ شهر الصلاة.

۵ روز اضافى را به ايام «هاء» و ايام «اعطاء» نام نهاده اند. در اين پنچ روز بهائيان به جشن و مهمانى و اطعام مى پردازند... (دروس ‍ الديانه / درس ۲۵).

«... پس از هر نوزده سال بايد تجديد اثاثيه منزل كنيد... » (اقدس ‍ ۴۱)

پسر و دختر بهائى در سن ۱۵ سالگى بالغ مى شوند و سن كهولت هفتاده سالگى است كه تكاليف از آنان ساقط مى شود

«حق طلاق براى زن و مرد مساوى است... » (گنجينه احكام ۲۲۵)

«... دزد را بايد تبعيد كرد، در مرتبه دوم زندانى شود و در مرتبه سوم بر پيشانى او علامتى زده شود تا همه مردم او را بشناسند... » (اقدس ‍ ۱۴)

« وارثان مرده هفت گروه باشند: پدر، مادر، زن، فرزند، برادر، خواهر، معلم... » (بيان).


۳ - آثار:

۱ - بيان، عربى تاءليف على محمد شيرازى (باب).

۲ - اقدس، عربى، بهاء الله (ميرزاحسينعلى نورى).

۳ - الواح، عربى، فارسى، بهاء الله.

۴ - مقاله سياح، (عبدالبهاء).

۵ گنجينه، احكام، (؟).

۶ - تاريخ نبيل زرندى، تاءليف اشراق خاورى.

۷ - صحيفه عدليه، (؟).

۸ - مذاهب ملل متمدنه، به فرانسه مسيونيكلا، در پنچ جلد.

۹- اقتدارات، بهاء الله.

۱۰- ديانت بهائى، (؟).

۱۱- مصابيح هدابت اول، تاءليف عزيز الله سليمانى اردكانى.

۱۲ - مصابيح هدايت دوم، تاءليف عزيز الله سليمانى اردكانى.

۱۳ - مصابيح هدايت سوم، تاءليف عزيز الله سليمانى اردكانى.

۱۴- الواح شوقى افندى، تاءليف شوقى افندى.

۱۵- تنبيه النائمين، تاءليف عزيزه خانم، خواهر صبح ازل.

۱۶- هشت بهشت،

۱۷ - فرائد گلپايگانى، تاليف ابولفضل گلپايگانى.

۱۸ - نقطه الكاف، تاليف ميرزاجانى كاشانى از ياران باب.

۱۹ ايقان، تاءليف بهاءالله.

۲۰ - النور الابهى، (مفاوضات) عبدالبهاء.

۲۱- متم بيان (عربى).

۲۲- آئين باب، (؟)

۲۳- الكواكب الدريه، (؟)

۲۴- دروس الديانة، (؟)

۲۵ - رساله (؟)

۲۶ - ترجيع بندنعيم، (؟)

۲۷ - مكاتبب، عبدالبها،

۲۸ - بديع، (؟)

۲۹ - مبين، (بهاء الله)

۳۰ - احسن القصص (تفسير سوره يوسف) الله، تاليف باب،

۳۱ - ظهورالحق، تاءليف فاضل مازندرانى.

۲۲- بهجة الصدور، تاءليف حيدر على اصفهانى.

۳۳ - دلائل العرفان، تاءليف حيدر على اصفهانى.

۳۴ - مجموعه مباركه، تاءليف سيد جمال الدين اصفهانى.

۳۵ - لوح شوقى، تاءليف شوقى.

۳۶ - لوح منظور، تاءليف شوقى.(۲۸۲)


۶- فرقه احمديه

اين فرقه منسوب به «ميرزا غلام احمدقديانى». ( ۱۳۲۸ ۱۲۵۰-ق / ۱۹۰۸ - ۱۸۳۵ م ) مى باشد.

«قاديانى» از احفا «امير بر لاس» عموى «امير تيمور گورگانى» است. وقتى «امير تيمور» ايالت « (كش» رابه تصرف خود دراورد ت انى خاندان به « (خراسان» كوچ كردند و تا اواخر قرن دهم هجرى /۱۶ ميلادى / نام داشت و در نزديك رودخانه «بپاس» دهكده «اسلامپور» (: اسلام شهر) را بنا نهاد. اجداد غلام احمد در دربار پادشاهان مغول هند مقام يافتند. مركز بعدى اين خاندان شهرستان «قاديان» واقع در ناحيه « (گورداس» (پنجاب هند) بود. پدر «غلام احمد» مرتضى نام داشت. غلام احمد در سال ۱۲۵۵ ق / ۱۸۳۹ م در قاديان متولد شد. حرفه پدرش ‍ طبابت بود.

غلام احمد به تحصيلات اسلامى روى آورد و بعد وارد خدمت دولت انگليس شد.

از سال ۱۸۶۰ تا ۱۸۶۵ م در شهر سيالكوت مشغول كار بود. بعدها از كار دولتى كناره گرفت و در زادگاه خود قاديان گوشه گيرى اختيار كرد. چهل سال داشت كه كتاب مذهبى خود را به نام براهين احمديه منتشر كرد (۱۸۸۰ م). اين كتاب ما استقبال مردم روبرو شد.

در حدود پنجاه سالگى دعوت خويش را آغاز كرد و مدعى شد كه از طرف خداوند به وى وحى مى شود، و اجازه دارد كه بيعت مردم را بپذيرد.

در سال ۱۹۰۴ خود را «مسيح» و «مهدى موعود» و «تاراكريشنا» خواند.

قاديانى گفت: « حضرت «عيسى» را به دار نزده اند، بلكه او از دست دشمنان گرخته و به «هندوستان» هجرت كرده و در «كشمير» اقامت نموده و به تعليم «انجيل» پرداخته است. «عيسى» پس از ۱۲۰ سال زندگى درگذشت و در «سرى ناگر» به خاك سپرده شد و مرقد او امروز به قبر «يوذاسف» مشهور است. » پس از مرگ قايانى، پيروان او شخصى را به نام «مولوى نورالدين» به جانشينى او انتخاب كردند.

پس از چندى پسر ۲۵ ساله اش «ميرزابشير الدين محمود احمد» را به عنوان «خليفة المسيح الثانى» برگزيدند. وى چهل سال خلافت كرد. و نظم جديدى به مذهب قاديانى داد.

عقايد احمديه با عقايد عامه مسلمانان اختلاف زيادى ندارد، اختلاف در سه اصل است:

۱ - طبيعت مسيح يافتن.

۲ - دعوى مهدويت غلام احمد.

۳ - انكار جهاد اسلامى.

غلام احمدمى گويد: «در زمان مانبايد جهاد به جنگ وشمشير باشدت بلكه جهاد به معناى كوشش است كه پيروان مذهب بايد در گسترش آن عقيده با صلح و آرامش به جاى آوردند. »

«قاديانيه» خود را «جماعه احمديه» نيز مى گويند وگاهى آنن را «ميزائيه» مى نامند.

آمارى كه از خودداده اند، نزديك به نيم ميليون نفر در كشورهاى مختلف مى باشد. كه حدود نيمى از آنان در پاكستان وبقيه در هندوستان و كشورهاى آفريقائى زندگى مى كنند.

گروه احمديه بايد حداقل يك چهارم درآمد خود را به صندوق انجمن بپردازند.

مركز جديد اين جماعت در «ربوه» پاكستان قرار دارد. يك مجلس ‍ مشورتى هم دارند كه اعضاى آن بيشتر انتخابى هستند تا انتصابى.

«ربوه» در ۱۰۴ كيلومترى «لاهور» پاكستان واقع است.

كسانى كه مذهب «احمديه» رامى پذيرند، بايد احمدى زاده باشند يا رسما اظهار «ايمان» كنند:

«گواهى مى دهم كه تنها خداوند بزرگ را بايد پرستيد. اوكسى است كه انباز و شريك ندارد. من مى كوشم تابه همه قوانين اسلام عمل كنم. من «محمد»صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) پيامبر اسلام را خاتم پيامبران مى دانم و نيز به تمام دعوى هاى ميرزا «غلام احمد» قاديانى اعتقاد دارم. »

پس ازچندى گروهى از جماعت «احمديه» جدا شدند و «غلام احمد» را «متجدد» خواندند نه يك «پيامبر» و تاءكيد دارند كه ادعاى «پيامبرى» نكرده است. اين فرقه «اقليت» راتشكيل مى دهند ولى در فعاليت مذهبى خود پرشومى باشند و مى كوشند مردم را به اسلامى دعوت كنند نه بهآئين خود. در كشورهاى انگليسى زبان براى اشاعه مذهب خودانتشارات فراوانى دارند. اين گروه را «انجمن اشاعه اسلام احمديه» گويند. مركز تبليغات انجمن در «لندن»، «برلن» و « (جاكارتا» (در اندونزى ) است

محققان در تاريخ فرقه احمديه و سير عقايد آن مى گويند كه غلام احمد خود را ابتدا « (متجدد» / مجدد؟ / قرن چهاردهم هجرى معرفى كرد و بعدا ادعاى « (نبوت» كرد. و مدعى « (مهدويت» و « (رجعت مسيح» شد.

قاديانى به مشايخ صوفيه ارادت بسيار داشت ومعجزه را براى پيامبران ضرورى نمى دانست.

پس از مرگ قاديانى پيروان او به دوگروه تقسيم شدند: عده اى دنبال فرزندش راگرفتند و گروهى پيرامون «مولامحمدعلى» جمع شدند.

اقوال و آراء از تاءويلات صوفيه و اسماعيليه گرفته شده است.

دولت پاكستان سعى كرد براى نابودى اين فرقه، آنان را متهم به انكار خاتميت پيامبر اسلام نمايد:

دولت عربستان كه پيرو آئين وهابيت است، با اين فرقه عناد بسيارى دارد و از ورود اين افراد به حجاز جلوگيرى مى كند.

اقبال لاهورى از مخالفان اين فرقه بود. علماى مناطق شبه قاره هند، پاكستان، مصر، سوريه و عراق عليه قاديانيه موضع گرفتند.

«گويا چون از ورود حجاز منع شده اند، زادگاه غلام احمد را «مكه» خويش قرار دادند» (؟!).

تاريخ و عقايداين فرقه از سوى متعصبان مذاهب مختلف اسلامى تحريف شده و اقاويلى به آن نسبت داده اند.(۲۸۳)


۷- فرقه وهابيه


۱ - پيدايش

اين فرقه منسوب به «محمدبن عبدالوهاب» (بن سليمان بن محمدبن احمدبن راشدبن بريد بن محمدبن بريد بن مشرف بن عمر بن بعضابن ريس بن زاحزبن محمدبن على بن وهيب التميمى) ازمردم «نجد» (هزارو دويست شش - هزار و صدو پانزده قمرى) مى باشد. «محمدبن عبدالوهاب» به مكتب «ابن تيميه» گرايش داشت. نام اين فرقه از پدر «محمد» كه «عبدالوهاب» بود، گرفته شده است. «عبدالوهاب» كه از علماى عينيه از بلاد نجد بود. محمد فقه هنبلى رانزد پدرش «عبدالوهاب» كه از علماى هنابله بود، فرا گرفت. آثار «ابن تيميه» و «قيم جزى» «كه شاگرد ابن تيميه بود» را مطالعه كردو تحت تاثير قرار گرفت.

ابن تيميه: «ابوالعباس احمدبن عبدالحيلم حرانى» از علماء حنبلى قرن هفتم و هشتم هجرى است كه عقايد وى مخالفت افكار مذهبى معاصر خود تكفير شد و مدتى زندانى بود مورد آزار مغولان قرار گرفت و از شام به قاهره گريخت.

در سال ۷۱۲ ق دوباره به «دمشق» بازگشت و در سال ۷۲۸ ق در گذشت.

محمد بن عبدالوهاب در بصره از «شيخ محمد مجموعى» علم دين آموخت، در شام و حجاز نيز كسب فيض كرد وكمال يافت و سفرهايى به ايران «اصفهان» نمود.

در رابطه با نهضت پاكدينى «محمدبن عبدالوهاب» چند نكته قابل تاءمل هست كه خواننده تاريخ عقايد و آراء بايد به آنها توجه كند: نكته نخست اينكه مقطع زمانى پيدايش اين نهضت قابل توجه است. نكته دوم، تحصيلات محد بن عبدالوهاب و مناطق و مراكزى كه در آن تحصيل وتحقيق كرده است، مى باشد.

در رابطه با نكته نخست، مى دانيم كه قرنهاى دهم تا سيزدهم هجرى فصل جديدى در تاريخ عقيد و آراء اسلامى بشمار مى رود: «امپراطورى عثمانى» خود را وارث خلافت اسلامى مى دانست و مدعى بود كه آخرين خليفه عباسى خالفت را به اين خاندان وصيت كرده است. از ديگر طرف ت رقباى ترك عثمانى كه پيشينه اى دراز در اختلافات قبيله اى و محلى و منطقه اى بايكديگر داشتند، ائتلاف كرده و نهضت صفويه را بر پاى داشتند. اتحاد و ائبلاف هفت قبيله ترك، رژيم صفوى درايران را پديد آورد. استخدام مذهب شيعه اماميه بخشى از استراتژى ستيزه جويانه رقباى ترك عثمانى در مبارزه باامپراطور عثمانيان بود. نهضت شيعيگرى صفويه كه با قوت و قدرت قزلباشهان شمشيرهاى آخته و قتبل عام سنيان شهر نشين ايران اكثرا سنى، رو به گسترش بود، تا آن سوى مرزهاى جغرافيايى ايران فرا رفت و در طى نزديك به يك قرن ت سنى كشى و شيعه كشى در اين دو امپراطور و صدور آن به شام وحجاز نزاع فرقهاى و كلاى شيعه و سنى را كه در دوره آل بويه آغاز و بعد همراه با فراز و نشيبهائى ادامه داشت، تجديد و تشديد كرد و به اوج بى سابقه اى رسانيد. اقدامات علماى سنى (كه در جهت اهداف سياسى سلاطن صفويه از يك سو و علما سنى در جهت اهداف سياسى امپرااطورى عثمانى از ديگر سو) بر اين كينه ودشمنى رنگ و رونق شگفتى مى داد. بر خواننده محقق در تاريخ ايران روشن است كه دوره صفويه بيش از هر دوره ديگرى در تاريخ ايران و اسلام شيعه ت بخران سازبوده است: بيشترين و تندترين رديه ها عليه مذهب اماميهدر همين دوره از سوى سنيان نوشته شده است، علماى بزرگ شيعه كه اصولا در بلاد سنى نشين بى طرف بوده اند، ترور شده اند (نمونه اش شهيد ثانى) بى گناه بلاد عثمانى قتل عام شده اند ورعب و وحشت و ناامنى كليه جوامع شهرى و روستايى شيعيان برون مرزى آن روزگار را فراگرفته بود. و از همه مهمتر سيمايى كه صفويه از «تشيع اماميه» ارائه داده مى كرد، مسئله يازتر بود و دستاويز حمله و بهانه مناسبى در دست علمامتعصب سنى بود. اسناد تاريخ نشان ميدهد كه در بلاد سنيان، «تشيع اماميه» مترادف بود با مذهب شرك و تمام بر چسب هايى كه در ادوار گذشته تاريخ ت اسلاف سنى شان بر تارك «تشيع» چسبانده بودند، صحت و مشروعيت مى يافت. اقدامات صفويه تا آنجا شوم و ويرانگر بود كه بسيارى از سنيان متعصب، اقدامات خلفاء اموى و عباسى را عليه «ائمه شيعه» (عليه‌السلام ) توجيه ميكردند، و مى دانيم كه درگذشته قبل از صفويه «غزالى طوسى» براى خوشايند خلافت و سلطنت تسنن، «يزيد بن معاويه» را تبرئه كرد ولعن بر او را حرام دانست. اما اينبار قضيه شكل جدى تر بخود گرفت وكليه خلفا سفاك اموى - عباسى تبرئه شدند. حقانيت، مظلوميت و معنويت تشيع اماميه بايكوت شد و سناين بلاد همچو آتشى در زير خاكستر منتظر فرصت بودند.

«محمدبن عبدالوهاب» درست در چنين مقطع بلند تاريخى زاد و زيست و ديد و لمس كرد.

ونكته دوم، تحصيلات «محمدبن عبدالوهاب» است. او در حوزهايى مطالعه مى كرد كه در معرض تهاجم فرهنگى، سياسى و نظامى صفويه بودند. آمدن اوبه ايران و مخصوصا «اصفهان» و اقامت او در آن شهر قابل توجه است. او از نزديك شاد اقدامات متوليان رسمى و دولتى و علمى مذهب اماميه بود. بدو شك محمدبن عبدالوهاب در مراسم محرم اصفحان ديده است كه چگونه در روز «عاشورا» شاه شيعه!! سرهاى بريده سنيان را به عنوان سرهاى بريده امويان!! تحويل مى گيرد و به قاتلين سكه هاى طلا مى هد...

خلاصه اينكه محمد بن عبدالوهاب و نهضت افراطى او محصول چنين دوره اى است. يعنى يك واكنش! يك عكس العمل كه مى تواند اشكال مختلفى در انعكاس خود بيابد. آنگونه كه وقتى محمودافغان ايران رادر نورديد، «ملا زعفران» سنى را آورد تا مال وجان و ناموس روافض!! را مباح كند و دراصفهان چنين شد..

علمامذهبى در نقد و نفى «وهابيت» تنها «معلول» را مى بيند واز علت غافل اند وفورا دست خارجى و... را در كار مى آورند.

تعاليم «محمدبن عبدلوهاب» در واقع تهاجمى است فرهنگى عليه محصولات فرهنگى صفويه و اقدامات نظامى مخرب و ويرانگر وظالمانه او و پيرونش، عكس العملى است عليه اقدامات قزلباشان صفوى كه در طول حداقل يك قرن تمام با قداره «تشيع» رادر دل و درون توده هاى عامى سنى ايران و اطراف آن فرو كردند وعقايد و اماكن سنيان را زيرو رو كردند.

و همان گونه كه قتل عامهاى «شاه اسماعيل اول» درشيعه كردن سنيان، عنوان «جهاد» داشت و فتواى فقها را در حمايت خودبهمراه داشتند، تخريب ها وقتل عامهاى وهابيان در بلاد شيعه و انهدام اماكن مذهبى اماميه، عنوان جهاد و پاكسازى و تطهير اسلام!! و توجيه مذهبى داشت. و در همين جا بايد به اين نكته واقعيت تاريخى اشاره كرد كه تاريخ اسلام از آغاز تاكنون نشان مى دهد: كليه فرقه ها و نهضتهاى فكرى، فرهنگى، سياسى، اجتماعى و نظامى در سايه و فضاى فرهنگى، سياسى خلافت و سلطنت پديد آمده اند و هر كدامشان به نحوى دراعتراض به وضع موجود، ابراز وجود كرده اند، اگر در ستيز با عقايد رسمى بوده است و نفى تفكر موجودت بدعت ناميده شده و اگر در نبرد با ساختار سياسى فرهنگى - اجتماعى - اقتصادى موجود ونفى سيادت متوليان رسمى بوده، تكفير گرديده و تحت پيگرد مذهب رسمى و سياست حاكم قرار گرفته است و بعد در تاريخ عقايد و آرا به بدترين وجهى تحريف شده است وبه صاحبان آرا و عقايدت اقوال و اعمالى نسبت داده اند كه روحشان از آنها خبر نداشته است و همين اقوال پشتوانه تاريخ نقلى و كتب فرق و ملل و نحل گرديدهاست. نكته ديگر اين است كه تاريخ عقايد و آراء بشرى نشان مى دهد كه هر حركت فكرى ( مثبت يامنفى) اصولا دارى علل و انگيزه هائى است كه مبادى عقيدتى آن مبتنى بر همين علل و انگيزهاست، ايدئولوژى و پيام آن حركت بر همين علل استوار است و بعد براى توجيه تاريخى خود به دنبال پيشينه و ريشه مى گردد. دراين شكى نيست كه محمد بن عبدالوهاب، عقايد كلامى خود رادر تاريخ عقايد و آراء اسلامى جستجو كرده و عقايد ابن تيميه را مناسب ديده و هماهنگيهائى با آنهاداشته است. اما خود ابن تيميه محصول چه عصرى است؟ او نيز محصول عصر تنازع بقا مذاهب رسمى است است: عصر مغولان و بعد در دوره ايلخانان) مذاهب اسلامى در چه رقاتبى براى بقا بودند؛ حنفيان قظب غالب مذاهب تسنن بودند و شيعه اماميه مذهب رقيب نيزگاه غالب مى شد. در اين ميان حنبليان و شافعيان در اقليت و محدوديت بودند وزيديان و اسماعيليان در تعقيب و قتل عام...

ابن تيميه محصول چنين عصرى است كه عقايد وآراش را بايد در قالبهاى منجمد و متحجر شاعره واصحاب الحديث ومرجئه و جبريه ديد. آنچه مهم است، بايد به علل، عوامل و انگيزه هاى خيزش بك حركت و به ريشه هاى توجيها تاريخى آن.

در منابع شيعه اماميه ابن تيميه اينگونه معرفى شده است: احمدبن تيميه (۷۲۸ - ۶۶۱ ق) فقيه، محدث ومتكلم حنبلى است وى متولد ۶۶۱ ق. در حران (سوريه) مى باشد و در ايام حمله مغولان مقيم دمشق شد. او داراى تاءليفات بسيارى است بالغ بر سيصد جلد است. «ابن تيميه» بر كليه مذاهب اسلامى انتقاد داشت و كتبى عليه اين مذاهب نوشت. در عين حال مورد احترام عامه بود. «ناصر» خليفه فاطمى وى را به زندان انداخت با پا در ميانى مادرش آزاد شد. او قائل به تجسم و تشبيه بود. «علماء عامه» عليه او اظهار نظر كرده اند و كتبى بر رد عقايد وى نوشته اند. برخى ابن تيميه را «بدعت گذار» و برخى ديگر كافر دانسته اند. گويند «بخارى» وى را «كافر» دانسته است.

آثار و عقايد او در شام و اطراف ممنوع اعلام گرديد و خليفه وقت دستور داد هر كس بر اين عقايد باشد، مال و جانش مباح است.

از عقايدى كه به وى نسبت داده اند اين است كه وى تمام عقايد مسلمانان را زير سؤ ال برده و آنان را در پرستش متوليان رسمى مذاهب به يهود ونصارى تشبيه كرده كه احبار و رهبان خود را مى پرستند گويند عقايد و آثار او در تجسم و تشبيه خداوند است به اصحاب سقيفه توهين روا داشته، مردم را از زيارت قبر رسول الله باز داشتهو آن را نوعى شرك تلقى كرده است. عقايد و آراء او بر خلاف عقايد عامه مسلمانان است، لذا كليه فقهاء رسمى عليه او هماهنگ عمل كردند و به زندانش ‍ انداختند.


۲ - عقايد و آراء:

مى گويند وهابيها معتقدند كه هيچ انسانى موحد است و نه مسلمان مگر اينكه امورى را ترك كند، از جمله: ۱ - به وسيله هيچ يك از رسولان و اولياء پروردگار به خداوند توسل نجويد، و هرگاه اقدام به اين كار كند و بگويد: اى خدا! توسط پيامبرت محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) به تو متوسل مى شوم كه مرا مشمول رحمت خود قرار دهى، اينگونه افراد در راه شرك گام نهاده و مشرك مى باشند.

۲ - زائران به قصد زيارت به آرامگاه رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) نزديك نشوند و بر قبر آن حضرت دست نگذاريد و در آنجا دعا نخوانند و نماز نگذاريد و ساختمان و مسجد بر روى قبر نسازند.

۳ - از پيامبر (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) طلب نكنند؛ اگر چه پروردگار، حق شفاعت را پيامبر اكرم (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) داده است ولى از طلب آن نهى فرموده است. بر مسلمانان جايز است كه بگويد: «يا الله! شفع لى محمدا»: «پروردگارا! محمد (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) را شفيع من قرار ده» ولى روا نيست كه بگويد: «يا محمد! (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) اشفع لى عندالله».

و كسى كه از پيامبر طلب شفاعت كند، مانند اين است كه از بت ها شفاعت خواسته باشد

۴- بايد هرگز به رسول خدا «صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ » سوگند ياد نكندو او راندا ننمايد (: يا محمد) و آن حضرت را با عبارت «سيدنا» توصيف نكند و الفاظى از قبيل: بحق محمدو.. بر زبان جارى نسازد.

۵ - نذر براى غير خدا و پناه بردن و استغاثه به غير خداوند شرك است.

۶ - زيارت قبور و ساختن گنبد و بارگاه بر آنها وتزئين قبور و سنگ كتيبه، چراغ روشن كردنو شمع گذاشتن بر آنها شرك است.

۷ - وهابيون بر اين باور شدند كه مسلمانان درطى روزگار وقرون، از آئين اسلام منحرف شده اند و در دين خدا بدعت هائى جاى داده اند كه با شرع اسلام متناقض مى باشد. به عقيده وهابيون بايد از اصولى كه پيامبر اسلام «صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ » حكم فرموده، پيروى كرد و از منهيات او دورى نمود. بايد فقط پرودگار اميدوار بود و از او ترسيد و به او توكل كرد و شفاعت خواست.

۸ - هرگونه مراسم تشييع جنازه و سوگوارى حرام است. ارواح اموات كارى نمى توانند بكنند و در امور دنيوى و اخروى زندگان دخالتى نمى توانند داشته باشند.

تاءويل آيات حرام است...

۹- كار بردن القاب كه بر عزت و احترام دلالت دارد، در مورد افراد بشر ناصواب است ؛ زيرا احترام و تعضيم تنها شايسته خداوند است.

۱۰ - هرگاه مسلمانى از دنيا برود، روح او در بهشت است واين جاى شادى و سرور دارد نه غم و اندوه.

گويند وهابيون قائل به جنگ با ديگر فرق و مذاهب اسلامى هستند و مدعى اند كه يا بايدبه آئين وهابيت در آينده و يا جزيه دهند. آنان مخالفان خود را متهم به كفر و شرك مى كنند واموال و انفس و نواميس ‍ بقيه را حلال مى دانند. از ديدگاه وهابيون مرتكب كبيره كافر است و هر كس در جنگ كشته شود، به بهشت مى رود. وهابيون آيات قرآنى وارده پيرامون شرك و كفر را بر مسلمانان مخالف خود منطبق مى كنند.


گفتگوى يك عالم شيعه با محمد بن عبدالوهاب:

در برخى كتب، سخن از مباحثه يك دانشمند شيعى به نام «شيخ جواد قمى» (؟) با محمد «محمد بن عبدالوهاب» رفته است. گرد آوردنده اين مطالب را از كتاب خاطرات منسوب به فردى نام «همفر» انگليسى (؟) نقل كرده است.

دانشمند شيعى: چرا از امام على بن ابى طالبعليه‌السلام پيروى نمى كنى؟

محمد بن عبدالوهاب: از ديدگاه من على مانند عمر گفتارش حجت نيست، تنها حجت ما كتاب خدا وسنت پيامبر است.

دانشمند شيعى: رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرموده است: « انا مدينه العلم و على بابها، » در اين صورت ميان على و ديگران فرق هست.

محمد بن عبدالوهاب: اگر گفتار على حجت بود پس چرا رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نفرمود: «كتاب الله و على بن ابى طالب».

دانشمند شيعى: آرى! رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اين را فرموده است:

« انى تارك فيكم الثقلين كتاب الله و عترتى »

و على رئيس عترت رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ است.

دانشمند شيعى مدارك زيادى از منابع عامه در اثبات اين گفته رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ارائه كرد.

محمد بن عبدالوهاب: اگر پيامبر چنين گفته باشد، پس او چه مى شود.

دانشمند شيعى: «سنت» رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ شارح «كتاب الله» است و «عترت» رسول شارح «سنت» او است

وقتى پيامبر اسلام (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) از دنيا رفت، مسلمانان به يك شارح نياز داشتند كه قرآن را تفسير و تشريع كند. اين كار تنها از عترت رسول ساخته بود.

محمد بن عبدالوهاب سكوت كرد وپاسخى نداشت كه بدهد.


۳ - رهبران فرقه وهابيه:

وارث مقتدر و مسلط آئين وهابيت، اندكى پس از پيدايش آن، خاندان آل سعود شد. اين خاندان كه از دير باز بر جزيره العرب دست داشته، توانست با تكيه بر اين آئين و حمايت وگسترش واحيا آن تنها وارث بى چون وچراى وهابيت گردد.

۱ -محمد بن سعود، نخستين فرد از خاندان سعود است كه مذهب وهابيه را قبول كرد (م ۱۲۷۹ ق)

۲ - عبدالعزيز بن سعود. وى بر «احساء» و«قطيف» دست يافت وسواحل خليج فارس را نيز در اختيار گرفت. در سال ۱۲۱۶ ق كربلا را غارت كرد. اندكى بعد مكه وطائف را زير نفوذ گرفت وبر عمان دستيافت. در سال ۱۲۱۸ قمرى توسط يكى از شيعيان كشته شد.

۳ - سعود بن عبدالعزيز. در دوره رهبرى وى وهابيان به بغداد وعمان مكه و مدينه و حوران يورش بردند. نام سلطان وقت را از خطبه ها برداشتند. نيروهاى عثمانى وهابيان بردند. نام سلطان وقت را از خطبه ها بر داشتند. نيروهاى عثمانى وهابيان را شكست دادند و شهرها را پس گرفتند. وى در سال ۱۲۲۹ قمرى درگذشت.

۴ - عبدالله بن سعود. وى توسط طولون پاشا شكست خورد ودستگير گرديد. او وفرزندان او در سال ۱۲۳۳ قمرى در قسطنطنيه به دار آويخته شدند.

۵ - مشارى بن سعود (برادر عبدالله). اونيز توسط محمد على پاشا دستگير گشت و در سال ۱۲۳۴ قمرى در راه مصر در گذشت.

۶ -تركى بن عبدالله بن محمد بن سعود. وى قدرت را در رياض بدست گرفت. اندكى بعد مصريان وى را از شهر بيرون راندند. ولى او دوباره قدرت را بدست آورد وبه رياض بازگشت. تركى بر احسا وبحرين دست يافت ودرسال ۱۲۴۹ قمرى توسط مشارى بن عبدالرحمن كشته شد.

۷ - مشارى بن عبدالرحمن بن مشارى بن حسن بن مشارى بن سعود ۸ - خالد بن سعود (۱۲۵۷ - ۱۲۵۵ ق)

۹- عبدالله بن شبيان بن ابراهيم بن شبيان (۱۲۵۹ - ۱۲۵۷)

۱۰ - فصيل بن تركى (دوبار قدرت را بدست گرفت: بار اول ۱۲۵۵ قمرى، وبار دوم ۱۲۸۲ - ۱۲۵۹ قمرى)

۱۱ -عبدالله بن فصيل بن تركى (سه بار قدرت را بدست گرفت: ۱۲۹۱ - ۱۲۸۷ ق و ۱۳۰۱ - ۱۳۰۰ و ۱۳۰۴ - ۱۳۰۱ قمرى)

۱۲ - سعود بن تركى.

۱۳ - محمد بن سعود

۱۴ - عبدالرحمنبن فصيل

۱۵ - محمد بن فصيل

۱۶ - عبدالعزيز بن عبدالرحمن فصيل

خاندان آل سعود همچنان سيادت وقدرت خود را بر سراسر جزيره العرب حفظ كرده اند و اينك بر سرزمين وحى حكومت ميكنند. «ملك فهد» پادشاه عربستان سعودى وارث اجداد واسلاف خويش است كه با اقتدار كامل بر تخت سلطنت نشسته وخود را «خادم حرمين شريفين» معرفى مى كند.


۴ - تهاجم وتخريب:

وهابيان به انجام عقايد وشعائر خويش پرداختند وبراى محو به اصطلاح آلودگيها از ساحت اسلام به تهاجم وتخريب روى آوردند:

 ۱ - حمله به مدينه منوره:

وهابيان از بيابهانهاى نجد تا صحراهاى حجاز تاختند و به مدينه يورش ‍ بردند وحرم پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را غارت كردند و مزار شريف نبوى را مورد بى احترامى قرار دادند.

 ۲ - حمله به كربلاى معلى:

وهابيان چند مرتبه به كربلا حمله برده اند در سال ۱۲۱۶ ق، امير سعود به اتفاق سپاه نيرومندى از مردم نجد و عشاير جمو؛ و حجاز و تهامه و... به عراق يورش بردند. در ماه ذوالقعده همان سال به شهر كربلا رسيده آن شهر را محاصره كردند.

سپاهيان وهابى برج و باروى شهر را خراب كرده، وارد شهر شدند و گروه بسيارى از اهالى كربلا را در كوچه وبازار و منازل كشتند واموال مردم را غارت كردند. گنبد روى آرامگاه امام حسين بن علىعليه‌السلام را خراب كردند و صندوق روى بارگاه را كه از زمرد و ياقوت و جواهرات تزئين شده بود، گرفتند و بردند. در حدود دو هزار نفر ازمردم كربلا كشته شدند.

برخى مورخان ايرانى تاريخ حمله به كربلا را در ذوالحجه سال ۱۲۱۶ ق در روز عيد غدير نوشته اند. و هابيان به حرم مطهر امام حسين بن علىعليه‌السلام اهانت روا داشتند.

 ۳ - حمله به نجف اشرف:

امير سعود از كربلا به نجف رفت (۱۲۱۶ ق) و آن شهر را محاصره نمود. اهالى نجف به مقاومت پرداختند. وهابيان نتوانستند به داخل شهر راه يابند. مردم قبلا خزانه حرم امام علىعليه‌السلام را به بغداد منتقل كرده بودند تا از غارت در امان بماند. در اين حمله ناموفق پنج تن از اهالى نجف كشته شدند.

در سال ۱۲۲۰ يا ۱۲۲۱ قمرى گروهى از وهابيان به رهبرى امير سعود به نجف يورش بردند. در اين حمله نيز با مقاومت مردم روبرو شدند.

در اين مقاومت مردم، علما و طلاب شركت داشتند. نيروهاى امير سعود پانزده هزار نفر بودند كه هر چه كوشيدند، نتوانستند به شهر راه يابند. در اين درگيرى هفتصد نفر از وهابيان كشته شدند.

 ۴ - حمله به شرق اردن:

در سال ۱۳۴۳ قمرى گروهى از وهابيان به شرق اردن يورش بردند و بسيارى از مردم آن سامان را كشتند واموالشان را غارت كردند. دولت وقت اردن به كمك مردم شتافت و وهابيان عقب نشينى كرده، شكست خوردند. در اين نبرد ۳۰۰ نفر از وهابيان كشته شدند و تعدادى به اسارت در آمدند.

وهابيان براى گسترش قلمرو و نفوذ خود دست به هرگونه حركاتى ميزدند. اين حملات و حركات با قتل و غارت همراه بود. امير ان نيرومند حاكم بر صحراى نجد با وهابيان مخالفت مى كردند ولى نتوانستند از نفوذ و سيطره آنان جلوگيرى كنند. اشراف مكه و حكام حجاز، وهابيان را خارج از دين معرفى ميكردندو از ورود آنان به حرم جلوگيرى مى نمودند. اين وضعيت در دوره رهبرى محمد بن سعود برقرار بود.

پس از وى عبدالعزيز بن سعود زمام امور در دست گرفت. او در سى سال اول امارت خود هميشه با قبائل مجاور در حال جنگ بود. در سال ۱۲۰۸ ناحيه احساء را فتح كرد و بر قطيف نيز دست يافت تصرف اين دو ناحيه، وهابيان را بر خليج فارس راه داد.

وهابيان همچنان از ورود به حرم و انجام مراسم حج ممنوع بودند. سرانجام وهابيان اجازه مشروط يافتند. آنان بايد جزيه ميدادند تا امير مكه به آنان راه دهد.

در سال ۱۲۱۲ قمرى وهابيان بر امير مكه پيروز شدند و به قرار داد صلح راضى گرديدند.

در سال ۱۲۱۴ قمرى وهابيان توانستند در مراسم حج شركت كنند.

ديرى نپائيد كه قرار داد صلح نقض شد واختلاف بين دو طرف آغاز گرديد. جنگ خونين بين وهابيان و امير مكه سالها به طول انجاميد. در اين نبرد طولانى بار ديگر وهابيان پيروز شدند و شهر طائف را به تصرف خود در آوردند گويند: وهابيان مردم طائف را قتل عام كردند، كودكان را سر بريدند، قاريان قرآن را در حال تلاوت كشتند وقرآنها و كتب حديث را سوختند اين واقعه در سال ۱۲۱۷ قمرى روى داد. وهابيان پس از تصرف طائف قصد داشتند بهمكه روند، اما حضور حاجيان در مراسم حج، آنان را ترساند. پس از پايان مراسم وعزيمت حجاج به او طانشان وهابيان رهسپار مكه شدند. در مكه چهارده روز اقامت گزيدند و مردم را به توبه وا مى داشتند. وهابيان به تخريب آرامگاهها و قبور و ديگر اماكن مقدس پيرامون حرم و مكه پرداختند. كليه ساختمانهائى را كه بلندتر از كعبه بود، ويران كردند آنان به هنگام اين شرك زدائى از ساحت اسلام! شعار مى دادند و طبل مى زدند. اين پاكسازى سه روز ادامه يافت.

وهابيان مقرر داشتند كه كعبه حق انحصارى مذهب خاصى نيست: بايد كه نماز صبح را شافعيان بخوانند و نماز ظهر را مالكيان، ونماز عصر را حنبليان و نماز مغرب را حنفيان بخوانند و بايد نماز عشا براى همه آزاد است. نماز جمعه را بايد «مفتى مكه» بخواند و بايد كهكتاب «كشف الشبهات» تاءليف: مجحمد بن عبدالوهاب در «مسجد الحرام» تدريس شود و همه مردم شركت كنند.

«سعود» ۲۴ روز ديگر در مكه ماند، آنگاه براى دستگيرى شريف غالب به طرف جده رهسپار گرديد و آنجا را در محاصره انداخت و چون شهر داراى قدرت دفاعى نيرومندى بود، امير سعود نتوانست آنجا را فتح كند، ناگزير به نجد بازگشت و شريف غالب دوباره مكه را تصرف كرد.

همان طور كه قبلا اشاره شد، وهابيان به مدينه منوره نيز يورش بردند و بى احتراميها كردند، اشيا قيمتى را بردند ومساجد و قبور را ويران كردن، حرم نبوى را غارت كردن وقبرستان بقيع را منهدم ساختند. قاضى و حاكم شرع مدينه را كه از طرف عثمانى منصوب بود، بيرون كردن و حاكمى به نام شيخ عبدالحفيظ از خود قرار دادند. مردم را از زيارت قبر رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بازداشتند و شيعيان را از زيارت قبور ائمهعليه‌السلام در بقيع منع كردند.

يكى از مورخان عرب درباره حوادث مدينه نوشته است كه وهابيان قبه ائمه شيعه در بقيه را ويران كردند ولى به حرم نبوىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كارى نداشتند. امير سعود از مردم مدينه پرسيد: با قبه هاى بقيع چه بايد كرد؟ مردم از ترس گفتند: بايد خراب كرد. وهابيان با كمك مردم قبه هاى را ويران ساختند و تمام جواهرات اهدائى اين مقابر را بردند.

وهابيان در سال ۱۲۲۲ قمرى مراسم حج را تعطيل كردند و مردم را از انجام مناسك باز داشتند.

در سال ۱۲۲۰ قمرى مردم عراق را از حج بازداشتند ودر سال ۱۲۲۲ قمرى مردم و شام را به مكه راه ندادند. اين ممنوعيت براى مردم عراق چهار سال و براى مردم مصر و شام سه سال برقرار بود. اقدامات وهابيان در اماكن شيعه واكنشهائى را به دنبال داشت فردى شيعه از اهالى عماريه موصل عراق به قصد كشتن عبدالعزيز پدر امير سعود راهى نجد شد. گويا قرار بود كه امير سعود عامل حمله به كربلا و نجف را بكشد، ولى چون دسترسى به او ممكن نبود، پدرش را از پاى در آورد.

اين مرد شيعى در لباس دراويش، خود را فردى عابد وزاهد و گوشه گير نشان داد ومريد آل سعود معرفى كرد. او نتوانست با رفتار حساب شده خود، مورد توجه واحترام عبدالعزيز قرار بگيرد. سرانجام به هنگام نماز عصر، وقتى عبدالعزيز به سجده رفته بود، با دشنه شكم او را دريد و كارش را ساخت. ضارب توسط عبدالله بن محمد بن سعود (برادر عبدالعزيز) از پاى در آمد. در تواريخ آمده است كه ضارب افغانى الاصل بوده است ونام وى را از ملا عثمان نوشته اند. برخى منابع بر شيعه بودن ضارب تاكيد كرده اند كه از اهالى عماريه بوده است.

 ۵ - حمله به سوريه:

در سال ۱۲۲۵ قمرى عبدالله بن سعود به حوران حمله كرد واموال مردم آن ديار را عارت نمود، كشتزارها را به آتش كشيد و گروه زيادى را كشت. وهابيان به كودكان نيز رحم نكردند. گفته اند عادل سه ميليون درهم به مردم خسارت وارد آوردند.

 ۶ - حمله به بحرين:

در سال ۱۲۲۶ قمرى وهابيان به بحرين تاختند. حاكم وقت مسقط از دولت مركزى ايران كمك خواست نيروهاى ايرانى تا نزديك مركز وهابيان «درعيه» جلو رفتند. نيروهاى وهابى پس از جنگ سختى شكست خوردند. دو فرمانده وهابى سيف بن مالك ومحمد بن سيف زخم برداشته، فرار كردند و گروه زيادى از وهابيان كشته شدند. امام مسقط به شكرانه اين پيروزى، هداياى فراوانى براى شاهزاده قاجار حسينعلى ميرزا حكمران فارس فرستاد. خبر اين پيروز در ۲۰ ربيع الاول ۱۲۲۶ قمرى به فتحعلى شاه رسيد.

 ۷ - درگيرى وهابيان با قبيله خزعل:

در سال ۱۲۱۴ قمرى كاروانى از نجد به بغداد آمد. افراد كاروان مال التجاره خود را فروخته و كالاهائى خريدند و عازم ديار خود شدند. گروهى از عرافيان به قصد حج همراه اين كاروان شدند، چون به نجف رسيدند، عده اى از قبيله خزعل كه شيعه بودند، در نجف بودند. وهابيان امير قبيله خزعل را در هنگام زيارت قبر مطهر علوى شهيد كردند. اين جنايت موجب درگيرى ميان وهابيان و قبيله خزعل شد تعدادى از طرفين كشته شدند. در اين ميان اموال حاجيان عراقى وشتران واسبان وهابيان به غارت رفت. وهابيان فرار كردند و حجاج بغدادى به بغداد برگشتند.


۵ - كتبى كه عليه وهابيت نوشته شده است:

۱ - المنحة الوهبيه فى رد الوهابيه تاءليف: ابراهيم بن عبدالقادر رياحى تونسى مالكى.

۳ - الاوراق البغداديه فى الحوادث النجديه. تاءليف: شيخ ابراهيم راوى، رئيس طائفه رفاعيه.

۴ - العقائد الصحيحه فى ترديد الوهابيه النجديه، تاءليف خواجه حافظ محمد حسن جان شير هندى.

۵ - الاصول الاربعه فى ترديد الوهابيه، تاءليف شير هندى.

۶ - الفجرالصادق فى الرد على منكرى التوسل و الكرامات والخوارق. تاءليف: شيخ جميل افندى صدقى زهاوى.

۷ - الاقوال المرضيه فى الرد على الوهابيه، تاليف نمحمد حنفى.

۸ - الرساله الرديه على الطائفه الوهابيه. تاليف، محمد عطا الله.

۹- الرد على الوهابيه، تاليف، عبدالمحسن حنبلى.

۱۰ - ضيا الصدور لمنكر التوسل باهل القبور، تاءليف ظاهر شاه هندى..

۱۱ - شفا السقام فى زياره خير الانام، تاليف: ابوالحسن على سبكى.

۱۲ - رد وهابى، تاليف: محمد بن مفتى عبدالغيور.

۱۳ - المقالات الوافيه فى الرد على الوهابيه، تاءليف، شيخ حسن خزبك.

۱۴ - التوسل، تاليف: محمد عبدالقيوم قادرى.

۱۵ - الحقايق الاسلاميه فى الرد على المزاعم الوهابيه تاءليف نمالكبن شيخ محمود.

۱۶ - المنح الالهيه فى طمس الضلاله الوهابيه، تاليف، ابوالفدا اسماعيل تميمى تونسى.

۱۷ - الدرر المنيه فى الرد غلى الوهابيه، تاليف، سيد احمد دحلان شافعى.

۱۸ - القول الشريعه فى الرد على الوهابيه، تاليف: مصطفى بن احمد شطى حنبلى.

۱۹ - التوسل بالنبى و جهله الوهابيين.

۲۰ - المسائل المنتخبه، تاليف، قاضى حبيب الحق.

۲۱ - الانصاف.

۲۲ - التوسل بالموتى.

۲۳ - علما المسلمين و الوهابيون، تاليف: حلمى ايشق.

۲۴ - ميزان الكبرى، تاليف، عبدالوهاب شعرانى مصرى.

۲۵ - شواهد الحق، تاليف، يوسف بن اسماعيل.

۲۶ - العقايد النسفى، تاليف، عمر بن محمد حنفى.

۲۷ - من صعوبات المكتوبات، تاليف، عبدالاحد فاروقى.

۲۸ - رساله فى تحقيق الوهابيه، تاليف شيخ خالد بغدادى.

۲۹ - الصواعق الالهيه فى الرد على الوهابيه، تاليف، شيخ سليمانبن عبدالوهاب كه در جواب برادرش محمد بن عبدالوهاب نوشت وبراى وى بن نجد فرستاد.

۳۰ - تجديد سيف الجهاد لمدعى الاجتهاد، تاءليف، عبدالله بن لطيف شافعى.

۳۱ - الصواعق و الرعود، تاءليف عبدالله بن داود حنبلى.

۳۲ - رساله احمد بن على بصرى شافعى.

۳۳ - رساله عبدالوهاب بن احمد بركات شافعى مكى.

۳۴ - رساله شيخ عطا مكى به نام:

الصارم الهندى فى عنق النجدى.

۳۵ - السيوف الصقال فى اعناق من انكر من الاولياء تاءليف، يكى از علماء بيت المقدس.

۳۶ - تحريص الانبياء على الاستغاثه بالاتبيا والاوليا، تاءليف: عبدالله بن ابراهيم.

۳۷ - سعاده الدارين، تاليف ابراهيم بن عثمان

۳۸ - كشف الارتياب فى اتباع محمد بن عبدالوهاب، تاءليف سيد محسن عاملى.

۴۰ - نهج الرشاد، تاليف: محمد حسين كاشف الغطاء.

۴۱ - شواهد الحق فى الاستقاثه بسيد الخلق

تاءليف: شيخ يوسف نبهانى.

۴۲ - مصباح الانام وجلا الظلام تاءليف: علوى بن احمد.

۴۳ - سيف الابرار على الفجار، تاءليف: محمد عبدالرحمن حنفى (به فارسى).

۴۴ - سيف الجبار المسلول على الاعداء الابرار، تاءليف: رسول قادرى (عربى -فارسى)

۴۵ - مدارج السنية فى الرد على الوهابيه،

تاءليف: عامر قادرى.

۴۶ - كشف النقاب عن عقائد ابن الوهاب، تاليف نعلى نقى هندى.

۴۷ - ازهاق الباطل فى رد الفرقه الوهابيه، تاءليف: محمد بن داود همدانى.

۴۸ - الغدير، تاءليف: علامه امينى در اين كتاب عظيم بخشى از عقايد و آراء وهابيت وابن تميميه مورد بررسى ونقد قرار گرفته است.

۴۹ - الفتوحات الاسلاميه، تاءليف:

احمد دحلان مفتى مكه در اين كتاب به بخشى از عقايد وهابيه پرداخته شده است.

۵۰ - فصل الخطاب فى الرد على بن عبدالوهاب تاءليف شيخ سليمان بن عبدالوهاب برادر بنيانگذار مذهب وهابيه.

۵۱ - ايضاح المكنون / در دو جلد / تاليف اسماعيل پاشا.

۵۲ - السيف الهندى فى ابنه طريقه الشيخ النجدى، تاءليف: عبدالله بن عيسى الصنعانى.

۵۳ - مصباح الانام وجلاء الظلام فى رد شبه البدعى النجدى التى اضل العوام، تاءليف: علوى بن احمد حداد.

۵۴ - جلال الحق فى كشف احوال اشرار الخلق، تاءليف: ابراهيم قادرى.

۵۵ - اظهار العقوق منع التوسل بالنبى و الولى الصدوق، تاءليف مشرفى مالكى.


دست استعمار و آئين وهابيت:

مى گويند: «همفر» جاسوس انگليسى در سال ۱۷۱۰ ميلادى از سوى وزارت خارجه بريتانيا ماءموريت يافت تا در جهان اسلام تفرقه اندازد. اين فرد وگروه هشت نفرى وى ابتدا راهى تركيهمى شوند. جاسوس نامبرده زبان تركى، عربى و فارسى مى دانسته است. جاسوس ‍ مذكور خود را در تركيه محمد ناميده است. او در قالب يك مسلمان عابد و زاهد رخنه كرده توانسته جلب توجه كند «همفر» تحت تاءثير رفتار اسلامى مردم تركيه قرار گرفته و بر اين آئين افسوس مى خورد وبراى مسيحيت متاءسف مى شود! او در طى دو سال اقامت در تركيه قرآن مى آموزد وبر ادبيات عرب وزبان عربى مسلط مى گردد.

به لندن مى رود تا گزارش ماءموريت خود را بدهد. دوباره ماءموريت پيدا مى كند كه به عراق برود تا به اختلاف و تفرقه ميان مسلمانان بپردازد در بصره با علما اهل سنت تماس مى گيرد وخود را مسلمان ترك معرفى مى كند. علماء سنى به او مشكوك مى شوند و با يك نجار شيعى مذهب وايرانى الاصل آشنا مى شود. او خودش را از اهالى آذربايجان معرفى مى كند. در بصره و در دكان همين نجار ايرانى با محمد بن عبدالوهاب آشنا مى گردد. او سرانجام محمد بن عبدالوهاب را فرد مناسبى براى مقاصد خود تشخيص مى دهد و بها و توصيه مى كند كه مذهبى اختراع كند. و او هم مذهب وهابيت را اختراع كرد. نتيجه اين مى شود كه: مذهب وهابيت ساخته و پرداخته انگليس ‍ مى باشد. بنابراين خيال همه راحت باشد.