تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد ۳

تاریخ ادیان و مذاهب جهان0%

تاریخ ادیان و مذاهب جهان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان

نویسنده: عبدالله مبلغى آبادانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 16518
دانلود: 5412

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16518 / دانلود: 5412
اندازه اندازه اندازه
تاریخ ادیان و مذاهب جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد 3

نویسنده:
فارسی

روانشناسي تاريخي انسان نشان مي‌دهد كه بشر از پگاه آفرينش لحظه‌اي بي‌دين و بي‌عقيده نبوده است به طوري كه اشكال مختلف پرستش در كليه ادوار تاريخ همين را اثبات مي‌كند. دين از بدوي‌ترين شكل خود كه به صورت باور به يك نيروي مزبور عيني بود تا شكل منطقي، فلسفي عقل و علمي و مترقي امروزين وجود داشته است.
بررسي دين‌هاي روم و يونان، ژاپن و مصر و ايران باستان، دين يهود، مسيحيت، دين حنيف حضرت ابراهيم، اسلام و ... .
در اين كتاب دين‌هاي فوق به طور مختصري شرح داده شده، تاريخ و علل پيدايش، آئين‌ها، برنامه‌ها و همچنين خصوصيات قومي و ظاهري هر يك نيز به همراه مناطق جغرافيايي و برنامه‌هايي كه به قول خود انسان براي بشر داشته‌اند نيز آورده است...


پيشوايان معصوم اسلام


۱ - امام على بن ابى طالبعليه‌السلام

حضرت امام امير المؤ منين على بن ابيطالبعليه‌السلام ، به شهادت تاريخ و اعتراف موافق و مخالف از پگاه خردسالى در خانه پيامبر اسلام تحت سرپرستى آن حضرت قرار گرفت. ولادت آن حضرت ده سال قبل از بعثت بود. در سن شش سالگى بر اثر قحطى در مكه، پيامبر او را به خانه خود آورد وقتى حضرتش به مقام نبوت رسيد، وى نخستين كسى بود كه به رسالت آن حضرت ايمان آورد و از همان آغاز وفادارى و جانبازى خويش را نسبت به رسول خدا در تمامى صحنه ها ابراز و اثبات كرد. نسائى مى گويد:

« قال علىعليه‌السلام : انا عبدالله و اخو رسول الله، و انا الصديق الاكبر، لا يقولها بعدى الا كاذب، امنت قبل الناس سبع سنين. »(۸۶)

عن زيد بن ارقم قال:

«اول من صلى مع رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ علىعليه‌السلام و اول من اسلم برسول الله على »(۸۷)

و نيز آمده است كه «عفيف» گويد: در جاهليت به «مكه» شدم و بر «عباس» وارد آمدم، او مردى تاجر پيشه بود و من براى عيالم لباس و عطر مى خواستم. با او نشسته بودم كه ناگاه جوانى وارد شد، نگاهى به اطراف انداخت و آنگاه روى به خانه كعبه كرد و طولى نكشيد كه پسر بچه اى آمد و پشت سر او ايستاد. در اين هنگام بانوئى نيز در كنار او ايستاد. از «عباس» پرسيدم:

اينها چه كسانى هستند و اين عبادت بى سابقه در عرب چيست؟ عباس ‍ گفت: آن جوان «محمد بن عبدالله»صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرزند برادرم است و آن پسر بچه «على »عليه‌السلام فرزند من است و آن بانو «خديجه»عليه‌السلام دختر «خويلد» همسر «محمد»صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مى باشد. او مى گويد: خداوند مرا جهت رهبرى جهان عرب مبعوث نموده است. و به خدا سوگند كه در روى زمين غير از اين سه نفر ديگرى به او ايمان نياورده و اين دين را قبول نكرده است.(۸۸)

خدمات و زحمات على بن ابيطالبعليه‌السلام در راه پيشرفت اسلام مورد توافق كليه مسلمانان است. در روز رحلت رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ على ۳۳ سال داشت و با اينكه در ميان اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از همه ممتاز بود، حقيقت وجودى - انسانى على و نص جلى خدا و وصايا و تصريحات مكرر و متعدد پيامبر درباره امامت و خلافت او و فرزندش ناديده گرفته شد و آن گونه كه ملاحظه شد، كودتاى جاهلى به پيروزى ظاهرى رسيد.

سيرت و سيماى على بن ابيطالبعليه‌السلام در پرتو كلام نبوى چنين است:

ابن صباغ مالكى مى گويد: « قال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ من اراد ان ينظر الى آدم فى علمه و الى نوح فى تقوا و الى ابراهيم فى حلمه و الى موسى فى هيبته و الى عيسى فى عبادته، فلينظر الى على بن ابيطالب»

و ايضاقال:

«ان الله تبارك و تعالى اوصى الى فى علىعليه‌السلام ثلاثه اشيا ليله اسرى بى، بانه: سيد المؤ منين و امام المتقين و قائد الغر المحجلين. »

و به هنگام نزول آيه شريفه:

«ان الذين آمنوا و عملوا الصالحات اولئك هم خير البرايه» قالصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ لعلىعليه‌السلام : هم انت و شيعتك تاتى يوم القيامه انت و هم راضين و مرضيين و ياتى اعداوك غضبانا... »

عباس بن عبدالمطلب گويد: از عمر بن خطاب شنيدم كه مى گفت: درباره على جز حق نمى توان گفت، زيرا از پيامبر شنيدم كه مى فرمود:

«... يا على انت اول المسلمين اسلاما و انت اول المؤ منين ايمانا و انت منى بمنزله هارون من موسى. (الا انه لا نبى بعدى) كذب من زعم انه يحبنى و هو يبغضك يا على، من احبك فقد احبنى و من احبنى فقد احبه الله و من احبه الله ادخله الجنه و من ابغضك فقد ابغضنى و من ابغضنى ابغضه الله و ادخله النار. »(۸۹)

در روز خيبر پيامبر به اصحاب فرمود:

« لا عطين الرايه غدا رجلا يحب الله و رسوله و يحبه الله و رسوله كرار غير فرار، يفتح الله على يديه.(۹۰) »

عبدالرحمن بن ملجم مرادى از نخبگان برگزيده يمن بود كه در ابتداى خلافت امام علىعليه‌السلام به توصيه و معرفى استاندار يمن به مدينه آمد و خدمت آن حضرت رسيد. عبدالرحمن بن ملجم سخنگوى هيئت اعزامى از يمن بود كه در محضر امامعليه‌السلام چنين آغاز كرد:

« السلام عليك ايها الامام و البدر التمام و الليث الهمام و البطل الضرغام و الفارس القمقام، و من فضله الله على سائر الانام، صلى الله عليك و اليك الكرام اشهد انك اميرالمؤ منين و قاتل الكافرين و المشركين صدقا و حقا و انك وصى رسول الله و الخايفه من بعده و وارث علمه، لعن الله من جحد حقك و مقامك اصبحت اميرنا و عمدنا... »

ابن ملجم اشعارى نيز در مدح امامعليه‌السلام خواند. حضرت از او پرسيد: نام تو چيست؟ گفت: عبدالرحمن. حضرت فرمود: پسر كى هستى؟

گفت: فرزند مراد.

فرمود: آيا تو مرادى هستى؟

گفت: آرى!

فرمود: « انا لله و انا اليه راجعون و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظيم. »

حضرت چند بار از او پرسيد: آيا تو مرادى هستى؟

و او پاسخ مثبت مى داد.

ابن ملجم از حضرت تقاضا كرد كه او را نزد خويش منزل دهد. حضرت تقاضاى او را پذيرفت.

پس از سوالاتى چند، حضرت فرمود:

«... و ستخضب هذا من هذه (و اشار الى لحيته و راسه) »

و سرانجام چنين كرد. عبدالرحمن بن ملجم پس از حكميت در صفين جز خوارج بود.

و همو بود كه در سحر ۱۹ رمضان سال ۴۰ هجرى امام را در حال نماز ضربت زد و حضرتش در ۲۱ رمضان به شهادت رسيد.(۹۱)


۲ - امام حسن بن علىعليه‌السلام
پيشواى دوم اسلام

ولادت: ۱۵ رمضان سال سوم هجرت

شهادت: ۲۸ صفر سال ۵۰ هجرى

مدت عمر شريفش: ۴۷ سال

نحوه شهادت: بوسيله سمى كه معاويه به جعده همسر امام داده بود تا حضرتش را مسموم نمايد.

امام حسنعليه‌السلام فرزند برومند امام على بن ابيطالبعليه‌السلام است و مادر بزرگوارش «فاطمه زهرا» دختر رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مى باشد. تعابير مكرر و موكد پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ درباره او و برادرش حسين بن علىعليه‌السلام مشهور و معروف است(۹۲) آن حضرت در سخت ترين شرايط سياسى - اجتماعى تاريخ اسلام، امامت و رهبرى امت را عهده دار گرديد. معاويه بن ابى سفيان دشمن قسم خورده اسلام لحظه اى دست از توطئه برنمى داشت و سرانجام با توطئه هاى بسيار آن حضرت را مسموم ساخت.(۹۳)

صلح شرافتمندانه آن حضرت در تاريخ اسلام فلسفه اى همسان قيام شكوهمند امام حسينعليه‌السلام دارد. چرا كه تدبير آن حضرت از قتل عام تنها نسل وفادار به اسلام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و علىعليه‌السلام جلوگيرى كرد و زمينه رسوايى و سقوط نهائى رژيم اموى را رقم زد. متاءسفانه فلسفه صلح و چگونگى آن بر بسيارى از محققان و مورخان مخفى مانده و تعابير مختلف و بد آموزيهاى گوناگونى را موجب شده است. تدبير آن امام معصوم آنچنان تعيين كننده و سرنوشت ساز بود كه معاويه با همه شيطنتى كه داشت، ابتدا از درك آن عاجز بود، ولى اندكى بعد به كمك مشاوران و كارشناسانش به عمق تدبير امامعليه‌السلام پى برد و نقشه قتل آن اه ۰دائى قيصرى توسط جعده دختر اشعث آن حضرت را شهيد نمود.


۳ - امام حسين بن علىعليه‌السلام
پيشواى سوم اسلام

ولادت: ۳ شعبان سال چهارم هجرت

شهادت: ۱۰ محرم سال ۶۱ هجرى

مدت عمر شريفش به هنگام شهادت: ۵۷ سال

نحوه شهادت: درصحراى كربلا بعد از جنگى نابرابر به دست شمر بن ذى الجوشن شهيد گشت.

امام حسين، سيد الشهدا فرزند دوم امام علىعليه‌السلام ، مادر گرامى آن حضرت فاطمه زهرا دخت گرامى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مى باشد.

آن حضرت در سال چهارم هجرى، در روز سوم يا پنجم شعبان در مدينه الرسول متولد شد.

كنيه ان حضرت «ابوعبدالله» و القابش فراوان است. از جمله: سيد الشهدا، سبط و... شهادت آن حضرت در روز دهم محرم سال ۶۱ هجرى بود، و قاتل آن امام معصوم و فرزندان و برادران و اصحاب بزرگوارش به ترتيب يزيد بن معاويه، عبيدالله بن زياد، شمر بن ذى الجوشن و همه حراميان شام و كوفه و همه آنان كه سكوت و سازش ‍ كردند و تماشاچى بودند، و همه آنان كه از آن پس در تاريخ راه و رسم يزيدى داشته و دارند و هر روز در هر عصر و نسل مكتب و مذهب حسين را لگد مال مى كنند و به زور و زر و تزوير بر مردم حكم مى رانند و حسينيان تاريخ را ذبح مى كنند و خلاصه همه آنان كه مذهب و مكتب حسين را كه همان اسلام نبوى - علوى است، بد نام و متهم مى سازند و چهره اى وارونه و ترسناك از آن ارائه مى نمايند، هستند.

آن حضرت پس از شهادت برادر بزرگوارش امام حسن مجتبىعليه‌السلام به نص قرآن و سنت نبوى به امامت رسيد. از آن طرف يزيد پليد فرزند نابكار معاويه نابكار با زور و زر پدرش مدعى خلافت بود. يزيد گستاخ مى خواست كه از امام معصوم اسلام براى خود بيعت بگيرد و اين آغاز يك قيام شكوهمند توحيدى بود. از ديگر سو، كوفيان دوازده هزار نامه و طومار نوشتند و از حضرتش دعوت كردند كه در كوفه به حمايت از او خواهند پرداخت.

و اينك «قيام» از آغاز تا انجام، از زاويه زمان و زبان حضرتش ‍ (سلام الله عليه و آله): سال ۶۰ هجرى است، رژيم كودتا به اوج بدويت خويش رسيده، قوميت نژادى، خونى و نظام قبايلى به قلع و قمع موحدان و مسلمانان راستين پرداخته، يزيد به انكار همه حقايق پرداخته، نفس ها در سينه خفه و سياهچالهاى معاويه مملو از شيعيان گرديده، سازمان اطلاعات و امنيت معاويه همه را زير نظر دارد و همه جا را به سيخ و سوزن كشيده، فقيهان و محدثان و مفسران و علما يا خفه خون گرفته اند و يا زر خريد يزيداند و يا مزدور بى مزد و منت او، همه چيز در هاله اى از ابهام فرو رفته، سكوت سياه و گورستانى بر همه جا حاكم است. در اين هنگامه، حسين بن على تنها وارث اسلام محمد و على يك تنه برمى خيزد:


«شهادت» نامه:

« الحمدالله و ماشاالله و لا قوه الا بالله، خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على الفتاه، و ما اولهنى الى اسلافى اشتياق يعقوب الى يوسف، و خير لى مصرع انا لا قيه، كانى باوصالى تتقطعها عسلان افلوات، بين النواويس و كربلا فيملان منى اكراشا جوفا، و اجربه سغبا، لا محيص عن يوم خط بالقلم، رضى الله رضانا اهل البيت، نصبر على بلائه، و يوفينا اجور الصابرين، لن تشذعن رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ لحمته، بل هى مجموعه له فى حضيره القدس تقربهم عينه، و ينجزلهم وعده، الا و من كان فينا باذلا مهجته، موطنا على لقا الله نفسه فليرحل معنا فانى راحل مصبحا، ان شاء الله. »


«وصيت» نامه ؛ فلسفه قيام:

« بسم الله الرحمن الرحيم، هذا ما اوصى به الحيسن ابن على ابن ابيطالبعليه‌السلام الى اخيه محمد المعروف بابن الحنيفه: ان الحسين يشهد ان لا اله الا الله وحده لا شريك له، و ان محمدا عبدوه ورسوله، جا بالحق من عنده و ان الجنه و النار حق، و ان الساعه آتيه لا ريب فيها، و ان الله يبعث من فى القبور.

و انى لم اخراج اشرا و لا بطرا و لا مفسدا و لا ظالما، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امه جدى و شيعه ابى على بن ابيطالب، فمن قبلنى بقبول الحق، فالله اولى بالحق، و من رد على هذا، اصبر حتى يقضى الله بينى و بين القوم بالحق، و هو خير الحاكمين و هذه وصيتى لك اخى، و ما توفيقى الا بالله، عليه توكلت و اليه انيب. »


شكوفائى قيام ؛ «مرگ سرخ»

پيام به تاريخ ؛

« انه قد نزل بنا الامر ما قد ترون، و ان الدنيا تغيرت و تنكدت و ادبر معروفها، و استمرت حذا ولم يبق منها الا صبابه كصبابه الانا، و خيس ‍ عيش كالمرعى الوبيل، الا ترون الى الحق لا يعمل به و الى الباطل لا يتناهى عنه ليرغب المؤ من فى لقا ربه محقا فانى لا ارى الموت الا سعاده، و الحياه مع الظالمين الا برما. »


دستور العمل حسينى در تاريخ

 (روح اسلام نبوى)

« يا ايها الناس! ان رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قال: من راى اماما جائرا مستحلا لحرم الله، ناكثا عهده، مخالفا لسنه رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، يعمل فى عباده الله بالاثم و العدوان، فلم يغير عليه بفعل و لا قول، كان حقا على الله ان يدخله مدخله. »


ماهيت حكومت يزيدى در تاريخ: (يزيديان حاكم)

« الا و ان هولاء قد لزموا طاعه الشيطان و تولوا عن طاعه الرحمن، و اظهروا لفساد و عطلوا الحدود، و استاثروا بالفى ء و احلوا حرام الله، و حرموا حلاله... »


خطاب به يزيديان تاريخ:

« ايه! يا منتحله دين الاسلام! و يا اتباع شر الانام، هذا آخر مقام اقرع به اسماعكم، و احتج به عليكم، زعمتم انكم بعد قتلى تتنعمون فى دنياكم، و تستظلون قصوركم؟ هيهات، هيهات. »


فرجام يزديان تاريخ:

« ستحاطون عن قريب بما ترتعد به فرائصكم، و ترجف منه افئدتكم، حتى لا يوويكم مكان، و لا يظلكم امان، و حتى تكونوا اذل من فرام الامه، و كيف لا تكونوا كذلك... »


اى يزيديان حاكم!

اى كسانى كه از اسلام دم مى زنيد، اى پيروانن بدترين خلق خدا، اينك براى آخرين بار پرده گوش شما را به لرزه مى آورم و شما اتمام حجت مى كنم، گمان مى كنيد كه پس از كشتن من، دنيائى پرناز و نعمت خواهيد داشت و در سايه كاخهاى خود خواهيد آرميد؟! هيهات، هيهات، اين آرزو را به گور خواهيد برد. به همين زودى چنان بلائى دامن گيرتان شود كه اركان شما را به لرزه آورد، و دلهايتان را به طپش اندازد، بطورى كه در هيچ محل و مكانى قرارتان نگيرد، و هيچ امانى شما را پناه ندهد و همچون كهنه حيض كنيزكان مطرود و منفور گرديد. و چرا كه به چنين روز سياهى نيفتيد...؟!


شهيدان كامياب در پگاه عاشوراى تاريخ ؛

« ان الله سبحانه و تعالى قد اذن فى قتلكم و قتلى فى هذا اليوم، فعليكم بالصسر و القتال»

ياكرام! ان هذه الجنه قد فتحت ابوابها، و اتصلت انهارها و اينعت اثمارها و زينت قصورها، و تالفت و لدانها و حورها و هذا رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ والشهدا الذين قتلوا فى سبيل الله، يتوقعون قدومكم، و يثباشرون بكم، فحاموا عن دين الله و دين نبيه و ذبوا عن حرم الرسول. »


پيام حسين در فراخناى تاريخ انسان:

... « ان لم يكن لم دين فكونوا احرارا فى دنياكم.

لا والله! لا اعطيهم بيدى اعطاء الذليل و لا اقر اقرار العبيد!

عبادالله! عذت بربى و ربكم ان ترحمون، اعوذ بربى و ربكم من كل متكبر لا يؤ من بيوم الحساب. »


خطاب به حسينيان تاريخ، در حكومتهاى يزيدى

... « اما من مغيث يغيثنا؟ اما من ناصر ينصرنى؟ اما من ذاب يذب عن حرم رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ )... »(۹۴)

و بدين سان شهادت امام حسين بن علىعليه‌السلام و فرزندان و برادران و ياران آن حضرت، اسلام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و علىعليه‌السلام را از زندان اتهام يزيدى تبرئه كرد و براى هميشه تاريخ، حيات سبز و شكوفه هاى انسانى اسلام را بيمه نمود. و راه و رسم آن حضرت شيوه همه مسلمانان و آزاديخواهان و عدالت طلبان تاريخ گرديد تا در هر عصر و نسل در ستيز با استبداد و حكومت يزيدى، از آن پيشواى آزادى و آگاهى و عدالت الهام گيرند.


۴ - امام على بن الحسينعليه‌السلام
پيشواى چهارم اسلام

ولادت: ۵ شعبان سال ۳۸ هجرى

شهادت ۲۵ محرم سال ۹۴ هجرى

مدت عمر شريفش: ۵۷ سال

نحوه شهادت: در اثر سم وليد بن عبدالملك

امام على بن الحسين ملقب به «سجاد»، زين العابدين، پيشواى چهارم اسلام مى باشد. آن حضرت در قيام عاشورا حضور داشت و بر چگونگى آن از آغاز تا انجام شاهد بر حوادث بود. رسالت آن حضرت ابلاغ پيام عاشورا و دريدن نقاب از چهره رژيم اموى بود، علاوه بر اين مسئوليت خطير، تدوين فرهنگ معنوى قيام و رهبرى امت اسلام نيز بر عهده آن امام معصوم بود. عملكرد كودتاى سقيفه و رژيم تابعه آن يعنى سلطنت سياه اموى، تمام نتايج و فجايع عقيدتى - فكرى خود را در اين مقطع از تاريخ نشان داد، بنابراين امام سجاد رسالت خطير و سنگينى بر عهده داشت. محتواى صحيفه سجاديه نشان دهنده اين حقيقت است. رهبرى غير مستقيم قيام مختار بن ابى عبيده ثقفى بخش ديگرى از مسئوليت امام سجاد را تشكيل مى دهد. رژيم اموى در پى قيام و شهادت امام حسينعليه‌السلام بر شدت استبداد و اختناق افزود و امام سجاد را بشدت زير نظر داشت، تا آنجا كه حضرت را با غل و زنجير به شام بردند و سرانجام حضرتش را مسموم ساختند.(۹۵)


۵ - امام محمد بن علىعليه‌السلام
پيشواى پنجم اسلام

ولادت: اول رجب سال ۵۷ هجرى

شهادت: ۷ ذى الحجه سال ۱۱۴ هجرى

مدت عمر شريفش: ۵۷ سال

نحوه شهادت: در اثر سم هشام بن عبدالملك

حضرت امام محمد بن علىعليه‌السلام ملقب به الباقر به معناى شكافنده علوم (و اين لقبى است كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به آن حضرت داده است) مى باشد. ولادت آن امام در ماه رجب سال ۵۷ هجرى در مدينه بود آن حضرت ۵۷ سال زندگى نمود و در ذوالحجه سال ۱۱۴ هجرى در مدينه توسط ابراهيم بن وليد بن عبدالملك برادر زاده هشام و استاندار مدينه، مسموم شد و به شهادت رسيد و در قبرستان بقيع، كنار پدر بزرگوارش دفن گرديد. امام باقرعليه‌السلام در شكوفائى فرهنگ عقيدتى اسلام امامت كوشيد، و اين فرصتى بود كه در مقطع امامت آن حضرت و به خاطر درگيريهاى سياسى - نظامى رژيم اموى، حاصل آمده بود. در همين فرصت اندك بود كه پرتو وجود آن امام معصوم چشم ها را خيره كرد:

«... عن عبدالله ابن عطاالمكى، قال ما رايت العلما عند احد قط اصغر منهم، عند ابى جعفر محمد ابن على ابن الحسينعليه‌السلام ، و لقد رايت الحكم ابن عتيبه مع جلالته فى القوم بين يديه كانه صبى بين يدى معلمه و كان جابر ابن يزيد الجعفى اذا روى عن محمد ابن علىعليه‌السلام شيئاقال: حديثنى وصى الاوصيا و وارث علوم الانبيا محمد ابن على ابن الحسينعليه‌السلام (۹۶) »

و ابن صباغ مالكى مى گويد:

« كان الباقر محمد ابن على خليفه ابيه من بين اخوته و وصيه والقائم بالامامه من بعده، و برز على جماعته بالفضل و العلم و الزهد. و كان اشهرهم ذكرا و اكملهم فضلاو اعظمهم نبلا لم يظهر عن احد من ولد الحسن و الحسينعليه‌السلام من علم الدين و السنن و علم القرآن و السير و فنون الادب، ما ظهر من ابى جعفر الباقرعليه‌السلام (۹۷) »


۶ - امام جعفر بن محمد الصادقعليه‌السلام
پيشواى ششم اسلام

ولادت: ۱۷ ربيع الاول سال ۸۳ هجرى

شهادت: ۲۵ شوال سال ۱۴۸ هجرى

مدت عمر شريفش: ۶۵ سال

نحوه شهادت: خوردن انگور مسموم به اجبار منصور دوانقى

امام جعفر بن محمد الصادقعليه‌السلام مكنى به ابوعبدالله و ملقب به الصادق، الفاضل و... پيشواى معصوم ششم اسلام است. ولادت باسعادتش در ربيع الاول سال ۸۳ هجرى و شهادت آن حضرت در شوال سال ۱۸۴ هجرى در «مدينه» مى باشد.

ابن خلكان مى گويد:

« ابو عبدالله جعفر الصادق ابن محمد الباقر ابن على زين العابدين ابن الحسين ابن على ابن ابيطالبعليه‌السلام (رضى الله عنهم اجمعين) احد الائمه الاثنى عشر على مذهب الاماميه. و كان من سادات اهل البيت، و لقب بالصادق لصدقه فى مقالته و فضله اشهر من ان يذكر. و له كلام فى صنعه الكيميا... و كان تلميذه ابو موسى جابر بن حيان الطر طوسى. قد الف كتابا يشتمل على الف ورقه تتضمن رسائل جعفر الصادق و هى خمسمائه رساله. »

زيد بن علىعليه‌السلام مى گويد:

« فى كل زمان رجل منا اهل البيت يحتج الله به على خلقه و حجه زماننا ابن اخى جعفر لا يضل من تبعه و لا يهتدى من خالفه. »

در هر عصرى و نسلى، مردى از ما اهل بيت حيات و حضور دارد كه خداوند بوسيله آن مرد بر بندگانش حجت تمام مى كند حجت زمان ما برادرزاده ام جعفر است كه هر كس او را پيروى كند، گمراه نشود و هركس ‍ او را مخالفت نمايد، هدايت نگردد.

منصور عباسى قاتل امام صادق مى گويد:

« ان جعفرا كان ممن قال الله فيه:

«ثم اورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا»

و كان ممن اصطفاه الله و كان من السابقين فى اخيرات و انه ليس من اهل البيت الا و فيهم محدث، و ان جعفر بن محمد محدثنا اليوم »

حقا كه امام جعفر صادق از جمله كسانى است كه خداوند در باره آنان فرموده است: «پس كسانى از بندگان خود را برگزيديم، وارث قرآن گردانيديم» و جعفر بن محمد از جمله كسانى است كه خداوند آنان را برگزيده است. وى از سابقين در خيرات است. اهل بيتى نيست كه در ميان آنها محدثى نباشد و همانا كه جعفر بن محمد امروز محدث ما است.

مالك بن انس، رئيس مذهب مالكى و شاگرد امام صادق مى گويد:

«... ما رات عين و لا سمعت اذن و لا خطر على قلب بشر افضل من جعفر بن محمد الصادق علما و عباده و ورعا »

نه چشمى ديده و نه گوشى شنيده و نه بر قلب بشرى خطور كرده كه در علم و عبادت و تقوى برتر از جعفر بن محمد صادق وجود داشته باشد.

ابو حنيفه، رئيس مذهب حنفى و شاگرد امام صادق مى گويد:

« ما رايت افقه من جعفر بن محمد، لما اقدمه المنصور بعث الى فقال:

يا ابا حنيفه! ان الناس قد افتتنوا بجعفر بن محمد فهييى له من المسائل الشداد فهيات له اربعين مساءله، ثم بعث الى ابوجعفر و هو بالخيره فاتيته فدخلت عليه و جعفر بن محمد الصادق جالس عن يمينه فلما ابصرت به دخلتنى من الهيبه لجعفر بن محمد الصادق ما لم يدخلنى لابى جعفر... فجعلت القى عليه فيجيبنى، فيقول: انتم تقولون كذا و اهل المدينه يقولون كذا و نحن نقول كذا... حتى اتيت على اربعين مسئله. ثم قال ابو حنيفه: النسا روينا ان اعلم الناس، اعلمهم باختلاف الناس؟ »

دانشمندتر از جعفر بن محمد نديده ام. وقتى منصور عباسى آن حضرت را به بند كشيده بود، دنبالم فرستاد و گفت: اى ابا حنيفه! مردم دنبال جعفر بن محمد را گرفته اند، براى امتحان او مسائل سختى را آماده كن. من هم چهل مسئله اماده كردم. منصور دنبالم فرستاد. در آن هنگام وى در حيره بود. وقتى بر منصور وارد شدم، امام صادق در طرف راست او نشسته بود، چون بر آن حضرت نگريستم، از هيبت او برخود لرزيدم، كه از منصور چنين هراسى نداشتم... خلاصه چهل مسئله سخت را بر آن حضرت عرضه داشتم و آن امام جوابم را داد و چنين مى فرمود: شما چنين مى گوييد و مردم مدينه چنان و ما چنين مى گوئيم... تمام چهل مسئله را پاسخ فرمود. پس ابوحنيفه گفت: مگر نه اين است كه مى گوئيم اعلم علما كسى است كه اعلم در مسائل اختلافى مذاهب و مكاتب باشد؟

شهرستانى صاحب ملل و نحل مى گويد:

« جعفر بن محمد الصادق هو ذو علم غزير و ادب كامل فى الحكمه و زهد فى الدنيا و ورع تام عن الشهوات، قد اقام بالمدينه مده يفيد الشيعه المنتمين اليه و يفيض على الموالين له اسرار العلوم، ثم دخل العراق و اقام بها مده، ما تعرض لدامامه قط، و لا نازع فى الخلافه احدا، و من غرق فى بحر المعرفه لم يقع فى شط و من تعلا الى ذروه الحقيقه لم يخف من حط(۹۸) »

امام جعفر بن محمد صادق، صاحب علمى سرشار و ادب و حكمتى لبريز و زهد و تقوائى تام و تمام، مدتى در مدينه اقامت داشت و پيروانش را غرق علم و دانش ساخت و راز و رمز علوم را بر آنان فرو ريخت. آنگاه به عراق امد و در آن ديار مدتى اقامت گزيد و از در گيريهاى دنيوى و قدرت طلبى ها بدور بود، چرا كه كسى كه در درياى معرفت غرق است و غوطه ور، هرگز در نهرى خود را نيندازد و آن كس ‍ كه بر بلندى قله كمال و حق و حقيقت ايستاده، به پايين پا نمى اندشيد...(۹۹)


۷ - امام موسى بن جعفرعليه‌السلام
پيشواى هفتم اسلام

ولادت: ۷ صفر سال ۱۲۸ هجرى

شهادت: ۲۵ رجب سال ۱۸۲ هجرى

مدت عمر شريفش: ۵۵ سال

نحوه شهادت: خوردن خرماى مسموم به اجبار سندى بن شاهك

امام موسى بن جعفر (عليه‌السلام ) مقلب به «الكاظم» و مكنى به: «ابوالحسن» و «ابو ابراهيم» هفتمين پيشواى منصوص و معصوم اسلام است. آن حضرت به: «العالم » و «العبد الصالح» نيز ملقب است. امام كاظمعليه‌السلام در سياه ترين ادوار تاريخ خلافت عباسى، امامت امت اسلام را بر عهده داشت و بخشى از دوران امامت خود را در سياهچالهاى رژيم عباسى در بغداد گذارند و سرانجام مسموم و شهيد شد.

ابن صباغ مالكى مى گويد:

« قال بعض اهل العلم: الكاظم هو الامام الكبير القدر و الاوحد، الحجة الحبر، الساهر ليلة قائما، القانع نهاره صائما، و هو المعروف عند اهل العراق بباب الحوائج الى الله... »

و ايضا مى گويد:

عبد الرحمن بن حجاج بجلى از اصحاب امام صادق مى گويد: روزى بر مولايم «امام صادق» وارد شدم، ديدم كه فرزندش «موسى» در سمت راست حضرت قرار دارد، امام صادق دعا مى كند و او «آمين» مى گويد. عرض كردم: فدايت شوم ؛ مى خواهم بدانم پس ‍ از شما چه كسى «امام» است؟ حضرت فرمود: پس از من، فرزندم، «موسى» امام است.

ابن حجر عسقلانى مى نويسد:

هارون الرشيد در يكى از شبها على بن ابى طالب را در خواب ديد كه شمشيرى در دست دارد و...

هارون از خواب بيدار شد و دستور داد تا حضرت «امام موسى الكاظم» را از زندان رها كردند...

هارون «امام كاظم» را يك سال نزد حاكم «بصره» زندانى نمود و از او خواست تا آن حضرت را مسموم نمايد، ولى او به چنين جنايتى دست نيالود و استعفاء داد.

« ثم كتب للسندى بن شاهك بتسليمه و امره فيه بامر، فجعل له سما فى طعامه، و قيل فى رطب، و مات بعد ثلاثة ايام...(۱۰۰) »


۸ - امام على بن موسى الرضاعليه‌السلام
پيشواى هشتم اسلام

ولادت: ۱۱ ذى القعده اسل ۱۴۸ هجرى

شهادت: آخر صفر سال ۲۰۳ هجرى

مدت عمر شريفش: ۵۵ سال

ننحوه شهادت: خوردن خرماى مسموم به اجبار ماءمون

امام على بن موسى الرضاعليه‌السلام ملقب به «الرضا»، «الصابر» و «الزكى» و مكنى به: «ابوالحسن»، هشتمين پيشواى اسلام. ولادت باسعادت آن حضرت يازدهم ذوالقعده سال ۱۴۸ هجرى و شهادت آن بزرگوار آخر صفر سال ۲۰۳ هجرى مى باشد. امامت آن جناب نيز در ادامه اعصار تاريك و پر از توطئه رژيم نابكار عباسيان است و ميدانيم كه هارون و مامون عباسى از مزورترين خلفا اين سلسله خبيثه بشمار مى روند.

پيچيده ترين توطئه مامون عباسى، طرح مسئله ولايت عهدى است كه امام هشتم براى خنثى كردن آن جان خويش را فدا كرد. براى روشن ساختن اين توطئه پيچيده و اقدام شگفت امام رضاعليه‌السلام ، تحليلى را كه اسلام شناس بزرگ معاصر مرحوم دكتر على شريعتى (رحمه الله عليه) از مسئله ولايت عهدى نموده است، مى آوريم:

«... دامنه كار امام رضاعليه‌السلام در حدى است كه برابر امام حسين، دريا در برابر يك چشمه مى باشد، و اگر كار امام رضا نبود، آن چشمه هم در تاريخ خشك شده و اثرش از بين رفته بود. وقتى كه سياست پيچيده مى شود، هم عوامل فريبى (كه ساده ترين كار است) امكانش از بين مى رود و هم متاءسفانه تشخيص مردم مشكل مى شود و سرگيجه مى گيرند كه: «قصه چيست»؟ و هم مسئوليت آدم مسئول از همه سنگين تر مى شود. ولى وقتى كه مثل يزيد وامام حسين يك بعدى و سر راست است و يك مرد كثيف و گند و جلاد (كه ممكن است روى تخت خليفه، شعار مسيحيت هم بدهد) شمشيرش را بيرون كشيده و مى گويد: همه بايد به قلب بيعت كنند، بيعت مى كنى يا نه؟ معلوم است كه امام حسين بايد بگويد «نه» و «نه» هم گفته و قهرمان هم شده است. تشخيص خيلى ساده است، ايمان آوردن به آن هم ساده است و قهرمان شدن امام حسين هم خيلى ساده است ؛ كافى است از جانش بگذرد.

بله، براى او كار خيلى مشكلى نيست

اما وقتى مثل كار امام رضا مى شود، خيلى پيچيده مى شود: از او دعوت شده كه به او كلك بزنند، آلوده اش كننند و يك عده شيعه را هم به هواى او آرام كنند تا شميشرها را بگذارند و تسليم خليفه شوند. هدف اين است. و امام رضا هم فهميده مى بيند كه اگر بگويد «نه»، باعث مى شود كه خودش (مثل صدها نفر ديگر) در گوشه خانه اش زندانى و بميرد و هيچ كس هم خبردار نشود كه او كى بود، چه بود و خانواده اش ‍ چه مى گفت. چرا كه تمام افكار عمومى هم در اختيار و در سلطه تبليغات دستگاه است. اگر بگويد «بله » و جهه اش در افكار عمومى خراب شده و شخصيت پاك قهرمانى اش آلوده شده، اما امكان خدمت بزرگى در راه اين انديشه و اين نهضت بدست آورده، حال چكار كند؟ اينجا مسئوليت اعتقادى و وجهه اجتماعى اش با هم تضاد دارند. چقدر انتخاب مشكل است! غير از امام حسين است كه هر دويش يكى است: مسئوليتش شهيد شدن است و وجهه اش هم در شهيد شدن است. هر دو بر هم منطبق شده و تكليفش معلوم است. تكليف مردم هم معلوم است و هيچ كس هم دچار اشتباه نشده.

او بجاى همه اين حرف ها، مى گويد: من از پدرم شنيدم، او از پدرش، او از پدرش... و او از محمد بن عبداللهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و او از خدا كه...

حديث مهم نيست، سلسله حديث مهم است ؛ در برابر سلسله بنى عباس كه: من ماءمونم... پسر هادى ام... پسر منصورم... پسر مثلا سفاحم، پسر عباس بن عبدالمطلب، و غير از اين سلسله، كسى سلسله ديگرى را نمى شناسد، او سلسله تازه اى مطرح كرده كه اصلا به بنى عباس نمى خورد، يك سره به خدا مى خورد. اين سلسله اش خيلى مهم است ؛ يعنى رژيمى در برابر رژيم ديگرى مطرح است.

خوب، حال اين رژيمى كه مطرح كرده، پيشتوانه اش چيست؟ ارزشش ‍ چيست؟ اين است كه كلمه « لا اله الا الله حصنى فمن دخل حصنى امن من عذابى » شعارش اين است. مگر حرف، مفت تر از اين مى شود؟ مگر خليفه لااله الاالله نمى گويد؟

خليفه تمام شمشيرهايى را كه در شرق و غرب مى زند، براى لااله الاالله است، پس معلوم مى شود كه دارد حرف تازه اى مى رند؛ براى مسلمان ها حرف تازه اى مى گويد. در نيشابور شعار لااله الاالله در سال ۱۹۷ هجرى چه حرف تازه اى است؟اين كه ديگر سلسله حديث نمى خواهد!

آيا اين در افكار عمومى مطرح نمى كند كه مى خواهد بگويد: لااله الاالله حاكم و رايج چرند است ؛ همان طور كه «محمد» (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ )

از «حرا» آمدو لااله الاالله تازه اى گفت، من از آن گوشه مدينه آمدم تا به شماها كه ظاهراتوحيدى و «لااله الاالله»ى هستيد، حديث تازه اى را كه نشنيده ايد بگويم.

خود اين نشان مى دهد كه چنين عكس العملى در افكار عمومى دارد، بخصوص كه بعد از مدتى مى ايستد، و همه تعجب مى كنند كه چه حرفى مى خواهد بگويد! بعد مى گويد كه: « اما بشرطها و شروطها و انا من شروطها. » خودش را كه سيدى است كه از مدينه آورده و به او پست داده اند، وصل مى كند به قبول و تحقق عينى: لااله الاالله. بعد هم نه اسمى از خليفه برده، و نه از ولايت عهدى خودش و نه از هيچ چيز ديگر. و در نيشابور دوازده هزار نفر هم نوشته اند (در آن موقع، نيشابور مركز فرهنگ است). از نيشابور وارد كه شد، اوضاعش پس بود: «ماءمون» فهميد كه چه بلايى به سرش آمده، و امام به عنوان يك ماءموريت آمده. دليلش اين كه كسى كه «ولى عهد» مى شود، اولين كارى كه بفكرش مى رسد اين است كه زن و بچه اش را از مدينه بردارد و بياورد و در كاخى در «مرو» يا «طوس» (كاخ ولى عهد) بنشيند. او نه تنها زن و بچه اش را نياورده، بلكه آنها را نشانده و گفته: براى من همين الان عزابگيريد، در حضور خودم براى مرگم عزادارى كنيد! (ببينيد كه نمايش چقدر آگاهانه است!)

بعد در مرو چنان ضربه را مى زند كه ماءمونى كه مى خواهد از وجهه عزيز بنى هاشم و اين پسر پيغمبر، نقاب سبزى بر چهره كريه و زشت خودش ‍ بپوشاند و خودش را به شورشيان شيعه كه به آنجا آمده اند، مقدس نشان دهد، در محظورى قرار مى گيرد كه ناچار مى شود آن نقاب را از روى خودش بردارد و نه تنها خودش را قاتل امام كند، بلكه در سراسر ايران به قتل عام همه شيعه ها و همه بنى هاشم فرمان دهد.

و بعد مى بينيم از رى و تمام شمال ايران و خراسان گرفته تا هند و عشق آباد و... همه در زمان ماءمون قتل عام شده و تا سالها فدائى هاى اين ها كه به كوهها و دهات پناه برده بودند، هم دعوت كننده توده هاى روستائى به انقلاب شيعى بودند (دنباله كار امام رضا) و هم در سنگرها مقاومت مى كردند و هميشه هم تحت تعقيب ماءمورين خليفه اى بودند كه مى خواست خودش را هم دست و همداستان و تاءييد شونده بوسيله بنى هاشم قرار بدهد يعنى يك مرتبه ماءمورين زيرك هوشيار فيلسوف متظاهر به اهل بيت را بصورت بدترين جلادى كه يزيد بگردش ‍ نمى رسيد، در آورند، چه كسى درش آورد؟ جز همان ضربه اى كه امام رضاعليه‌السلام بصورت كثيف ترين ماءمور و خليفه بنى عباس و بنى اميه در آمد. آثارى كه اين، بعد از مرگ امام رضا گذاشت، اين بود كه يك مرتبه همه چيز عوض شد، صف بندى مشخص شد و موج موج بنى هاشم كه از طرف عراق و مدينه بطرف ايران مى آمدند، همه ناچار بدرگيرى با حكومت شدند و همه شهيد شدند. امام رضاعليه‌السلام يك جنگ شيعه - خليفه در سطح تمام كشورهاى اسلامى راه انداخت. در صورتى كه چنين از زمان... يا ماءمون ماليده بود. در زمان امام رضا جنگ شيعه و خليفه، امامت و خلافت، اصلا ماليده بود. از بعد از امام حسين (اسل شصت و يك) ديگر جنگى نبود. حالا سال دويست و سه است. يعنى صد و چهل سال، ديگر از امامت خبرى نيست ؛ صد و چهل سال، يعنى پنج - شش نسل، با تبليغات دستگاه پرورش يافتند و كسى اسم اينها را نشنيد؛ تا اين كه حضرت دو مرتبه مسئله را مطرح كرد، آنهم در سطحى كه ماءمون تمام ايران تا اردن و مصر را به قتل عام و به موج خون كشاند. اين غير از امام حسين است كه در پشت «كوفه» با «عبيدالله زياد» درگيرى پيدا كرد و از صبح تا عصر كشتند و آنجا دفن كردند و تمام شد و بعد خاطره اى در بعضى ها (كه از آنجا مى روند) مانده بود. اين، بعد از داستان امام رضا است كه داستان امام حسين هم در چنين زمينه اى طنين مى اندازد و گسترش پيدا مى كند. »(۱۰۱)


۹ - امام محمد بن علىعليه‌السلام
پيشواى نهم اسلام

ولادت: ۱۰ رجب سال ۱۹۵ هجرى

شهادت: آخر ذى القعده سال ۲۲۰ هجرى

مدت عمر شريفش: ۲۵ سال

نحوه شهادت: مسموميت با انگور بوسيله همسرش ام فضل

امام محمد بن علىعليه‌السلام ملقب به: «التقى» و «الجواد» نهمين پيشواى معصوم و منصوص اسلام است. آن حضرت به هنگام شهادت پدر بزرگوارش در «مدينه» بود. در سال ۲۲۰ هجرى توسط خليفه وقت عباسى «معتصم» به بغداد احضار شد. و در همان سال بود كه به دستور خليفه مسموم و شهيد گرديد.

امام محمد بن على در مدت امامت و عمر كوتاه خود، در تنوير افكار و دفاع از مبانى اسلام در برابر توطئه هاى تبليغاتى خلافت عباسى سخت كوشيد و همه نقشه هاى خلفاى عباسى معاصر خود را نقش بر آب كرد. مناضرات و مباحثات مشهور و معروف آن حضرت با علما و فقها دربار خلافت، مبين اين حقيقت است.

آن حضرت على رغم جو پليسى شديد خلافت عباسى كه تمامى حركات و روابط امام را زير نظر داشت، در اقامه اصل امر به معروف و نهى از منكر مبنى بر ادامه روابط تشكيلاتى بين خود و كادرهاى شيعه فعال بود:

كارگرى در خانه حضرت جوادعليه‌السلام بود، پسر او حكايت مى كرد: نيمه شب كه مى شد، شخصيتى از سوى امام به خانه ما مى آمد و پيام هاى حضرتش را به پدرم مى رسانيد...(۱۰۲)

اين نمونه اى است از روابط امام جوادعليه‌السلام در ستيز با خلافت غصب و رژيم تبهكار عباسيان به همين دليل بود كه حضرتش در جوانى مسموم و شهيد شد.


۱۰ - امام على بن محمدعليه‌السلام
پيشواى دهم اسلام

ولادت: ۱۵ ذى الحجه سال ۲۱۲ هجرى

شهادت: سوم رجب سال ۲۵۴ هجرى

مدت عمر شريفش: ۴۱ سال

نحوه شهادت: مسموميت بوسيله برادر المعتزبالله

امام على بن محمدعليه‌السلام ملقب به: النقى، الهادى، النجبيب، المرتضى، العالم، الفقيه، الناصح، الامين، الموتمن، الطيب و المتوكل و مكنى به: ابوالحسن دهمين پيشواى اسلام است.

آن حضرت در رجب سال ۲۱۴ هجرى در مدينه متولد شد. شش سال داشت كه پدر بزرگوارش شهيد شد. امام هادىعليه‌السلام در دفاع از اسلام نبوى - علوى و تبرئه اين دين حنيف از زندان اتهام خلافت سياه عباسيان همچون آباء و اجداد بزرگوارش مى كوشيد. در منابع عامه اين جهاد عقيدتى به روشنى ترسيم شده است. ابن حجر عسقلانى مى نويسد:

على بن محمد على الهادى در جواب پرسش ها بديهه گو و حاضر جواب بود... بر همه علوم چابك سوار بود.

مسعودى مى نويسد:

حضرت جواد آهنگ سفر از مدينه به عراق نمود و حضرت هادى در كنار پدر بود. پدر به وى گفت: از عراق چه مى خواهى كه برايت به ارمغان آورم؟

حضرت هادى گفت: شمشيرى به مانند شعله.

مسعودى مى خواهد نشان دهد كه در اين خاندان قلم و زبان و شمشير هميشه همراه بوده است. يعنى مبارزه در دو جبهه عقيدتى و نظامى در دفاع از حقيقت اسلام و تبرئه آن از اتهامات و تحريفات خلافت غاصب و اقامه امر به معروف و نهى از منكر به عنوان محور مبارزه ائمه معصومين (سلام الله عليها).(۱۰۳)


۱۱ - امام حسن بن على العسكرىعليه‌السلام
پيشواى يازدهم اسلام

ولادت: ۸ ربيع الثانى سال ۲۳۲ هجرى

شهادت: ۸ ربيع الاول سال ۲۶۰ هجرى

مدت عمر شريفش: ۲۹ سال

نحوه شهادت: مسموميت بوسيله معتمد عباسى

امام حسن بن علىعليه‌السلام ملقب به: العسكرى و مكنى به ابومحمد يازدهمين پيشواى معصوم و منصوص اسلام. آن حضرت در ربيع الثانى سال ۲۳۱ هجرى در مدينه متولد شد و در ربيع الاول سال ۲۶۰ هجرى در سامرا مسموم و شهيد گرديد. عمر كوتاه و مدت امامت آن امام در پيچيده ترين مرحله تاريخ امامت و سيه ترين دوره خلافت غصب سپرى شد. رژيم عباسيان حساسيت خاصى در مورد امام عسكرى از خود نشان مى داد؛ چرا كه طبق احاديث نبوى و بشارتهاى ائمه معصومين، «مهدى موعود» فرزند امام عسكرى بود. محاصره پليسى - نظامى ان امام مبين اين واقعيت است. لقب «العسكرى» يادگار محاصره نظامى و اقامت اجبارى امام حسن بن علىعليه‌السلام در اردوگاه نظامى خلافت عباسى در «سامرا» مى باشد.

با اين همه، امامعليه‌السلام در انجام رسالتى كه داشت، فعال بود و با كادرهاى شيعه به طرق مختلف و بسيار سرى در تماس بود، و به مسافرتهاى شبانه و سريع و سخت سرى اقدام مى كرد. آن حضرت تدابير شگفتى در انتقال پيامهاى خود به نمايندگانش اعمال مى كرد. اين ارتباطات آنچنان دقيق و حساب شده بود كه در برابر چشم جاسوسان و نيروهاى نظامى خلافت و حتى در داخل زندان صورت مى گرفت. اقدامات شرم آور و جنون آميز پس از شهادت آن امام، مبين نقش ‍ حساس و موقعيت خطير يازدهمين پيشواى اسلام مى باشد.


۱۲ - حجه بن الحسن العسكرى عجل الله تعالى فرجه پيشواى دوازدهم اسلام


غيبت صغرى و نواب اربعه

ولادت دوازدهمين و آخرين پيشواى اسلام عجل الله تعالى فرجه الشريف در نيمه شعبان سال ۲۵۵ هجرى است. آن حضرت بنا به اراده خداوند متعال در استتار قرار گرفت تا دشمن از دسترسى به آن وجود ذيجود ناتوان باشد. چرا كه: آن امام معصوم حجت غائى و نهانى و عام و تام خداوند بر انسان و زمان و تحقق بخشنده آمال و آرزوهاى انسان و سنن خداوند است.

استتار آن امام (سلام الله عليه) در دو مرحله صورت گرفته: مرحله نخست از لحظه ولادت تا سال ۳۲۹ قمرى كه غيبت صغرى ناميده مى شود. و استتار بلند مدت كه از سال ۳۲۹ قمرى آغاز و تاكنون ادامه دارد و هر گاه خداوند بخواهد، به پايان خود خواهد رسيد و چشم خسته و دل شكسته جهانيان به جمال آن حضرت روشن و بهره مند خواهد شد. اين مرحله از غيبت به «غيبت كبرى» معروف است.

رابطه امام عصر (عج) در دوره غيبت صغرى با مسلمانان توسط نايبان چهار گانه صورت مى گرفت كه به نواب اربعه مشهوراند.

۱ - عثمان بن سعيد العمرى الاسدى كه نماينده امام هادى و امام حسن عسكرى نيز بود. وى يكى از كادرهاى برجسته شيعه اماميه بود كه در دوره حيات و امامت امام حسن عسكرى رابط بين امامعليه‌السلام و نمايندگان آن حضرت در مناطق مختلف بود و كليه پيامها را جاسازى نموده و به عنوان يك فروشنده روغن (سمان) خدمت حضرت عسكرى مى رسيد و تحويل مى داد و جواب دريافت نموده، به همان صورت از خانه امامعليه‌السلام خارج مى شد. وى همين رابطه را با امام دهم حضرت هادى نيز داشته است، لذا مورد توجه و اعتماد كامل و شامل خاندان امامت بود. از همين روى نايب خاص حضرت بقيه الله الاعظم (سلام الله عليه) گرديد و خدمت آن حضرت شرفياب مى شد و دستورات لازم را دريافت مى داشت و به شيعيان مى رساند.

۲ - ابوجعفر محمد بن عثمان بن سعيد العمرى الاسدى، وى فرزند نايب خاص اول امام عصر بود كه به دليل اعتماد كامل و شناخت امامعليه‌السلام از او پس از مرگ پدرش، نايب امامعليه‌السلام گرديد. نيابت او با صدور توقيع خاصى بود كه از ناحيه مقدسه حضرت صادر شد و در آن، مرگ پدرش تسليت گفته شده بود:

« انا لله و انا اليه راجعون ؛ تسليما لامره و رضا بقضائه و بفضله عاش ‍ ابوك سعيدا و مات حميدا، فرحمه الله و الحقه باوليائه... »

محمد بن عثمان دستورات و تعاليمى را كه از پدرش و او از امام دهم و يازدهم و حضرت بقيه الله (عج) فرا گرفته بود و خودش نيز از محضر امام عصرعليه‌السلام آموخته و گرفته بود، در مجموعه كتبى ضبط كرده بود. اين آثار در اختيار نايب سوم قرار گرفت.

۳ - حسين بن روح النوبختى. پس از درگذشت نايب دوم، به اشاره حضرت بقيه الله، حسين بن روح به نيابت امامعليه‌السلام برگزيده شد. گويا حسين بن روح از قبل نيز مورد توجه ناحيه مقدسه و نايبان آن حضرت بود.

گفته مى شود كه حسين بن روح وكيل شخصى محم بن عثمان بوده است. به دليل درگيريهاى قومى - نژادى و فرقه اى دستگاه خلافت عباسى پس از سقوط خاندان ايرانى بنو فرات از وزارت در خلافت عباسى و روى كار آمدن جناح سنى و وزارت حامد بن عباسى «حسين بن روح» در سال ۳۱۲ دستگير شد و تا سا۳۱۷ قمرى زندانى بود. در دوران زندان، مسئوليتهاى علمى خود را به دوست و همفكرش ‍ «محمد بن على شلمغانى » (: ابن ابى العزافر) سپرد. هنوز در زندان بود كه خبر انحراف عقيدتى وى را شنيد. با صدور نامه اى در لعن او، كليه مسئوليتها را از وى پس گرفت. اندكى بعد از زندان آزاد شد و مورد توجه و احترام دستگاه خلافت قرار گرفت. خليفه وقت عباسى تمايل داشت تا با حسين بن روح در تماس باشد. خليفه هدايائى براى او فرستاد. حسين بن روح پس از ۲۱ سال نيابت امام عصر در شعبان ۳۲۶ ق در گذشت.

۴ - ابوالحسن على بن محمد السميرى، در شعبان سال ۳۲۶ به اشاره امام عصر (عج) على بن محمد السميرى به نيابت امامعليه‌السلام منصوب شد. نيابت او به مدت سه سال (از شعبان ۳۲۶ - تا شعبان ۳۲۹ ق) طول كشيد. اندكى قبل از درگذشت نايب چهارم، از ناحيه مباركه توقيعى به اين شرح صادر شد:

« بسم الله الرحمن الرحيم

يا على بن محمد السميرى! اعظم الله اجر اخوانك فيك، فانك ميت ما بينك و بين ستة ايام. فاجمع امرك و لاتوص الى احد، فيقوم مقامك بعد وفاتك. فقد وقعت الغيبة التامة، فلاظهور الا بعد اذن الله (تعالى ذكره) و ذالك بعد طول الامد و قسوة القلوب و امتلاء الارض جورا، و سياتى من شيعتى من يدعى المشاهدة قبل خروج السفيانى و الصيحة، فهو كذاب مفترى. »

از اين توقيع مبارك نسخه بردارى شد و شش روز بعد نايب چهارم ولى عصر در گذشت. و غيبت كبرى آغاز شد و نايب خاصى ديگر در كار نبوده و نيست.


غيبت كبرى و ظهور

مسئله ولادت، غيبت و ظهور حضرت بقية الله الاعظم ارواحنا فداه از مسلمات اسلام است كه قرآن و سنت نبوى و علوى بر حقيقت و حتميت آن تصريح و تاءكيد فراوان نموده اند و در عين حال شبهات و شكوكى را در پاره اى مسائل و برخى موارد برانگيخته كه نقشه و دست دشمن در انگيزش آنها دخالت مستقيم و غير مستقيم داشته و دارد. در اين زمينه كتب بسيارى در طول تاريخ غيبت نوشته شده كه از چند هزار جلد تجاوز مى كند.

در منابع عامه بر وجود «مهدى موعود و منجى انسان» تاءكيد شده است و رواياتى مفصل و متواتر از قول پيامبر اكرم اسلام نقل كرده اند كه در كتب روائى - تفسيرى اهل سنت ثبت است. مسئله طول عمر آن حضرت بيش از ديگر مسائل مطرح شده و امكان آن با نگاه مادى و عادى، محال به نظر رسيده است.

متاءسفانه به همان اندازه كه نقد اين مسئله ناشيانه و ماده گرايانه است، پاسخهائى هم كه تاكنون داده شده، چندان قانع كننده نبوده است. حال آنكه اين مسئله اعتقادى است و به مبانى عقيدتى هر فرد نسبت به خداوند و قدرت او بر مى گردد.

اراده خداوند بر اين تعلق گرفته تا آخرين حجت خود را براى تحقق اهدافش تا روزى كه صلاح مى داند و شرايط جهانى مساعد شود، زنده و سالم و پنهان نگه دارد.

براى خداوند زمان و مكان معنى ندارد. اين ما هستيم كه چون مادى و فانى مى باشيم، در قالب زمان و مكان سير مى كنيم. لذا براى خداوند ميليونها سال در حكم يك «آن» و «لحظه» است.

بدون شك اصل موضوع كه وجود و حيات و حضور و استتار حضرت «بقية الله الاعظم» باشد، به اراده خداوند مربوط است و از حيطه عقل و علم و اختيار انسان خارج است. و شبيه است به:« يسئلوك عن الروح، قل الروح من امر ربى. » بنابراين چون و چرا در اصل موضوع احمقانه و فضولى است. از همين قبيل است مسئله تعيين جا و مكان براى آن حضرت كه عده اى مقدس مآب قالبى انديش، وجود آن حضرت را در «جزيره خضراء» و اخيرا ر «مثلث برمودا» ساكن مى دانند!!

و اين چيزى نيست جز يك تحريف و تحقير و به بازى گرفتن عقايد حقه اسلامى. اين موجودات داستان هايى سرهم بندى كرده اند و به اصطلاح براى توجيه «موضوع» چنين افسانه اى را ساخته اند و نمى دانند كه چه خيانتى به آن حضرت كرده اند. تعيين جا و مكان اقامت براى آن حضرت، در حكم تعيين زمان و وقت ظهور است كه لعنت خدا و رسول و ائمه و مؤ منين بر «وقاتون» باد و نيز بر ياوه گويانى كه جا و مكان براى آن حضرت تعيين مى كنند!! سازندگان اين اقاويل و اساطير حتما قاعده اى در فقه شان يافته اند و بافته اند كه براى اثبات يا دفاع از يك «حقيقت»، دروغ و افسانه سازى جايز است!! و نمى دانند حقيقتى كه با دروغ و افسانه سازى اثبات شود، دروغ و افسانه است. و شگفت آنكه عناصرى با امام زمان ملاقات مى كنند كه با راه و رسم و مذهب و مكتب آن حضرت بيگانه اند.

اخيرا فردى شايع كرده بود كه در «لندن» و كنار رودخانه «تايمز» حضرت را ملاقات كرده و مبلغ هنگفتى ليره استرلينگ جهت خريدن يك دستگاه ماشين تايپ و چاپ دريافت نموده است!!

همين فرد قبلا نيز مدعى بود كه جن زده اى را شفا داده و آن فرد به وى گفته كه امام زمان در سمت راست تو ايستاده بود و آن جن هم در سمت چپ تو!! تامبرده اين اساطير را براى عموم تعريف مى كرد. البته با قيافه اى حق بجانب و كاملا جدى و فريبنده عوام.

براستى منظور از اين بازيها؟ قطعا تحريف و تحقير عقايد و ارزشهاى اعتقادى و سرنوشت ساز اسلام و عوام فريبى و خالى كردن جيب عوام فريب خورده.

در غير صورت، سرهم كردن اين مطالب چه نقش عقيدتى و ريشه اى در باور اعتقادى مسلمانان (شيعيان) دارد؟


تلقى نادرست از حقيقت امامت

مبناى چنين جريان فريبكارى در تاريخ هزار و اندى ساله، به مبادى تصور و بلقى از هويت و حقيقت امامان عليهم السلام عموما و حضرت بقية الله الاعظم (اروحنا فداه) خصوصا، برمى گردد. اگر باور كنيم كه در ميان اين جمع كثير (سلفا و خلفا) افرادى متقى و سالم بوده و بر اساس ‍ باورهاى مذهبى خود از اصل موضوع، چنين مطالبى را شايع مى ساخته اند، تقوى و سلامت آنان مستلزم نقل ميراثهاى ذهنى آنان نمى باشد.

و شگفت تر از اين جريان، آن دسته از به اصطلاح روشنفكر نمايان مقلد و مجله خوانى هستند كه مى خواهند مسئله را به اصطلاح اثبات علمى كنند و امام زمان را در لوله هاى آزمايشگاه و يا زير نظر فلان تئورى و نظريه علمى بهمان پزشك و... ثابت نمايند!! در سالهاى اخير برخى از متوليان نوگرا!! در بدر به دنبال نشريات و مجله ها و ترجمه ها بودند تا آگهى تبليغى فلان آكادمى را بيابند كه راجع به طول عمر!! چه نوشته و نفهميده و نجويده بلغور كنند كه: بله! ما هم زبان علم حرف مى زنيم و چه خدمتى بهتر از اين به آقا امام زمان... آن وقت به راحتى راحه الحلقوم سهم مبارك را مى بلعيدند و هنوز هم مى بلعند. آثار مشعشع اين حضرات كه شب مى نشستند و رونويسى مى كردند و صبح تحويل خلق الله مى دادند، بيادگار مانده است و گويا ديگر خريدار ندارد. هدف اين جماعت علاوه بر خود نمائى هاى جاهلانه كه ريشه در عمق عقده هاى مزمن و موروثى شان دارد، سر كيسه كردن عوام كالانعام بوده و مى باشد.

هر دو دسته غافل هستند كه بايد به مردم اعتلاى اعتقادى بخشيد وسطح باور، آگاهى و ايمان و يقين شان را بالا برد.

ابتدا اسلام و امامت و امام را در معناى عقيدتى - اجتماعى آن به مردم شناساند و تلقى هاى غلط و باورهاى نادرست را كه ميراث فرقه ها و غلاه و خرافه هاى ساخت دستگاه تبليغاتى خلافت است، از اذهان عامه مردم پاك كرد و سپس در راستاى عقايد حقه اسلامى، ضرورت حياتى و زير بنائى وجود آخرين حجت خداوند را يادآور شد.

وقتى بينش ها رو به گسترش نهاد و جهان بينى انسان مسلمان عرصه اى وسيع يافت، پرتو وجود امام عصر ازوار ابرهاى غيبت، حضور و حيات خويش را اثبات خواهد كرد.

وچنين دريافتى در پرتو تبيين فلسفه سياسى اسلام نهفته است.

فلسفه اى مبتنى بر «انسان» آگاه و آزاد و عادل و «جامعه» اى آكنده از ارزشهاى انسانى و اخلاقى و سرشار از آزادى و آگاهى و عدالت اجتماعى و لبريز از رفاه و امنيت اقتصادى

طبعا «رهبرى» چنين جامعه اى با تجربه تاريخى - سياسى اى كه «انسان» در تاريخ حيات خويش از عصر توحش تا تمدن دارد، با فردى هر چند صالح از همين تبار مقدور نيست. بنابراين تحقق چنين جامعه اى اگر اسان باشد، ادامه و بقا آن قطعا بايد بدست «امام معصوم» باشد، چرا كه تجربه اى تاريخى انسان نشان مى دهد كه انقلابهاى مردمى تا مرز پيروزى پيش رفته اند، و اين وجود رهبرى ناصالح و غير معصوم بوده است كه فاتحانه همه آرمانها و ايمانها را خوانده و خود «ديو»ى بانقاب «فرشته» بوده و دژخيمى در سيماى قديس. بنابراين اصل «عصمت» در رهبرى ايده آل و جامعه ايده آل يك ضرورت عقيدتى مى شود و ديگر نيازى به استدلالهاى كلامى و ادله ذهنى نيست، چرا كه عينيت با تمام وجود خود را نمايانده و اسلام و امامت تفسير و تبيين راستين مجدد خويش را يافته است.


رهنمودهاى بنيادى

در راستاى تبيين چنين فاجعه اى تلخ تاريخى و نشان دادن عملكرد رهبرى ناصالح قيامها، پيشواى معصوم ششم اسلامعليه‌السلام رهنمود تاريخى ذيل را صادر كرده است:

« ما خرج و لا يخرج منا اهل البيت الى قيام قائمنا احد ليدفع ظلما او نيعش حقا الا اصطلمه البليه و كان قيامه زياده فى مكروهنا و سيعتنا »(۱۰۴)

اين رهنمود مبين سنن و قانونمنديهاى حاكم بر يك قيام است كه مبتنى بر ايدئولوژى و رهبرى صالح مى باشد. بديهى است تخطى از اين دو اصل اساسى و زيربنائى، نتيجه اش همان فاجعه تلخى است كه در كلام امام صادقعليه‌السلام آمده است.

شرط تحقق چنان جامعه اى ايده آل و جهانى و عام كه نجات و سعادت مطلق انسان را شامل شود، به تحقق شرايط تام و تمام تكامل انسان بستگى دارد. و مى دانيم كه هنوز «انسان معاصر» به لحاظ علم و عقل، دوران جنينى خود را مى گذراند و تازه چشم و گوش باز كرده است. پس راهى دور و دراز در پيش دارد. مساعدت جو جهانى نيز شرط ديگرى است. و مى دانيم كه هنوز قدرتهاى مسلط و مقتدر و مسلح جهانى بر جغرافياى انسانس - سياسى - اقتصادى جهان سيطره تام دارند.

و از طرفى هنوز ايدئولوژى ها و فلسفه هاى سياسى - انسانى - اقتصادى و اجتماعى بسيارى وجود دارند كه بايد عملا خود را نشان دهند و مردم آنها را بيازمايند.

به اين رهنمودهاى بنيادى و اساسى توجه كنيد:

۱ - آگاهى كامل بشرى:

« اذا قام قائمنا وضع الله يده على رووس العباد، فجمع بها عقولهم وكملت به احلامهم. »(۱۰۵)

۲ - مساعدت شرايط سياسى - نظامى جهانى:

«.. فله نور يرى به الاشيا من بعيد كما يرى من قريب و يسمع من بعيد كما يسمع من قريب، و انه يسيح فى الدنيا كلها على السحاب مره و على الريح اخرى، و تطوى له الارض مره فيدفع البلايا عن العباد و البلاد شرقا و غربا(۱۰۶) »

۳ - اقتدار سياسى - اجتماعى كليه ايدئولوژيهاى بشرى:

« ما يكون هذا الامر حتى لا يبقى صنف من الناس الا و قد ولوا على الناس حتى لا يقول قائل: انا لو ولينا، ثم يقوم القائم بالحق و العدل»(۱۰۷)

«لكل انس دولة يرقبونها، و دو لتنافى آخر الدهر تظهر. »(۱۰۸)

«لا يخرج القائم حتى يخرج قبله اثنا عشر من بنى هاشم كلهم يدعوا الى نفسه.(۱۰۹) »


مشخصه هاى اسلام امامت در قيام قائم آل محمد (عج):

۱. احياء اسلام:

(۱) «... اما ان قائمنا اذا قام كسره و سوى قبلته. »

(۲) «يهدم ما قبله كما صنع رسول الله (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) و يستانف الاسلام جديدا.(۱۱۰) »

۳) آنك (۳) «... آنك كه قائم ما قيام كند، اسلام رايج و سنتى را در هم شكند و قبله گاه و جهت گيرى آن را راست گرداند.

(۲) «باورهاى مذهبى قبل از خود را نابود سازد، آنگونه كه پيامبر كرد و اسلام را نو و تازه از سرگيرد. »

«... و تخرج له الارض افاليذ كبدها، و تلقى اليه سلما مقاليدها، فيرريكم كيف عدل السيرة، و يحيى ميت الكتاب و السنة.(۱۱۱) »

... ثروت درونى خويش را بر او عرضه مى كند، پس نشانتان خواهد داد كه چگونه به عدالت بايد رفتار كرد، و چگونه قرآن و سنت مرده و مندرس را زنده خواهد كرد.

۲. ايدئولوژى، آزادى، آگاهى، دليل و منطق و عدالت مطلق اجتماعى و نتايج آن:

«... يملو الارض قسطا و عدلا و نوراا و برهانا، يدين له عرض البلاد و طولها، لايبقى كافر الا آمن به و لا طالع الا صلح، و تصطلح فى ملكه السباع، و تخرج الارض نبتها، و تنزل السماء بركتها، و تظهر له الكنوز، يملك ما بين الخافقين اربعين عاما، فطوبى، لمن ادرك ايامه و سمع كلامه.(۱۱۲) »

... زمين را پر از عدل و قسط و نور منطق كند، تمامى سرزمين ها به دين او بگروند، كافرى نباشد مگر كه به او ايمان آورد و فاسدى نباشد مگر كه اصلاح گردد، در قلمرو او حتى درندگان خوى آدمى گيرند، زمين سرسبز و خرم شود و آسمان بركاتش را فرو ريزد و ثروتهاى زمين برايش ‍ آشكار شود، خوشا به حال كسى كه عصرش را درك كند و كلام جان بخشش را بشنود.

« فانه اذا قام قائم العدل، وسع عدله البر و الفاجر.(۱۱۳) »

«... هرگاه كه بر پاى دارنده عدل قيام كند، گستره عدالتش افراد پاك و ناپاك را فراگيرد. »

۳ - اسلام منهاى تزوير؛ محو «ولايت ها»ى دروغين و فاسد:

« لو قد قام قائمنا بدا بالذين ينتحلون حبنا، فيضرب اعناقهم. »(۱۱۴)

«آنك كه قائم ما قيام كند، از كسانى كه مدعى ولايت و دوستى ما هستند، شروع مى كند و گردنهاشان را مى زند».

۴ - تسويه حساب تاريخى با فقهاء و علماء نابكار و فاسد:

«... و يسير الى الكوفة فيخرج منها ستة عشر الفا من البترية شاكين فى السلاح، قراء القرآن، فقهاء فى الدين، قد قرحوا جباههم و سمروا ساماتهم و عمهم النفاق، و كلهم يقولون. يابن فاطمة! ارجع، لاحاجة لنا فيك، فيضع السيف فيهم على ظهر النجف عشية الاثنين من العصر الى العشاء، فيقتلهم اسرع من جزر جزور، فلا يفوت منهم رجل، و لا يصاب من اصحابه احد، دماوهم قربان الى الله... »


مدعيان مهدويت پس از غيبت و قبل از غيبت

آنچه در اين جا آورده مى شود، نقل شده از مرحوم عماد زاده مورخ پر شهرت كشور ما است كه از عصر محضر استاد بزرگوارم حاج سيد شهاب الدين مرعشى نجفى زعيم عاليقدر و مرجع بزرگ جهان تشيع خواسته تا مدعيان مهدويت را جهت ايشان ارائه نمايند بدين وسيله گفته و نوشتار وى به اسناد صحيح متكى مى باشند. اينك اسامى افرادى را كه حضرت آيه الله العضمى مرعشى نجفى مرقوم نموده اند ما با استناد به كتاب زندگانى ولى عصر نقل مى كنيم:

۱ - ابو اسحاق ابو عبيده ثقفى كه بنام خونخواهى امام حسينعليه‌السلام به كمك ابراهيم بن مالك اشتر قيام نمود و محمد حنيفه را كه چهارمين فرزند حضرت علىعليه‌السلام بود (متولد سال ۱۶ ه و در گذشت سال ۸۱ ه) از قبه زمزم كه محبس ابن زهير بوده نجات داد، و پس از او مدعى مهدويت شد و محمد حنيفه را امام مى دانست چندين مسلك پس از درگذشت محمد حنيفه پديدار گشت تا بالينجه در سال (۶۷) مختار ابن ابو عبيده ثقفى بدست زبير كشته شد. شهرستانى او را كيسانى مذهب كفته و پس از آن زبيرى و سپس شيعه گرديد.

۲ - سربازان كيخسرو. بنقل از فردوسى كه مى گويد: پس از آنكه كيخسرو جهان را از دشمن پاك كرد، به عبارت روى آورد و از خداوند درخواست كرد او را از زمين برگيرد آنگاه جهان را به لهراسب داد و خود با افسران ارشد بجانب كوه روان شد پيروانش او را زنده مى دانند كه روزى قيام كند و طهور نمايد. آنگاه فردوسى گويد:

خردمند از كار خندان شود

كه زنده كسى پيش يزدان رود

۳ - پيروان محمد حنيفه كه از ميان آنان دين مزدكيه - حارثيه - هاشميه - خرميه و كيسانيه پيدا شده و بخرافاتى معتقدند كه در مروج الذهب و ابن خلكان و ملل داستان آنها آمده است.

۴ - ابوالحسن زيد بن على بن الحسينعليه‌السلام كه از بزرگان حكما بود. خلفاى اموى را برحق نمى دانست لذا بر خلاف آنها قيام نمود و بطرف كوفه روان گرديد. چهار هزار تن گرد او جمع شدند. با حاكم عراق كه در آن هنگام يوسف بن عمر بود بجنگ برخاست. زيد را شهيد كردند و بدنش را دفن نمودند. هشام دستور داد تا جسد مقدس زيد را بيرون آورده، برهنه مصلوب سازند و چنين كردند. پس از آنكه هشام مرد، وليد بن عبدالملك دستور داد تا جسد زيد را كه سالها بردار مانده بود آتش ‍ زدند و خاكسترش را به باد دادند و اين واقعه را در سال (۱۲۱ هجرى) و بعضى در سال (۱۲۲ هجرى) گفته اند. پيروان زيد شهيد گرد يحيى بن زيد را گرفتند و يحيى در خراسان قيام كرد و در جوزجان كشته شد. هم اكنون مزار شريف يحيى بن زيد در شهر گنبدكاووس قرار دارد كه مورد احترام قاطبه مردم آن سامان اعم از شيعه و سنى مى باشد. پس از شهادت يحيى بن زيد، پيروانش بفرق گوناگون تقسيم شدند كه از آن جمله اند: رافضيه كه فرقه زيد يه مشهورترين آنها هستند و قائل به مهدويت او شده و منتظر ظهور زيد مى باشند.(۱۱۵)

۵ - ابوالعباس سفاح پس از درگذشت محمد حنيفه با ابوهاشم در سال (۹۸ ملاقات كرد و چون هاشم فرزندى نداشت، گفت امر خلافت با محمد بن عباس است و پس از او به پسرش ابراهيم وصيت نمود، او مردى شجاع و دلير بوده و مردم با او در كوفه به سال (۱۰۴) بيعت كردند و او را به مسجد آوردند و خطبه بنام او خواندند و با او نماز گزاردند و او را به مهدويت ستودند(۱۱۶)

۶ - ابو مسلم امين آل محمد معروف به ابومسلم خراسانى كه از مردان شجاع و دلير و كاردان بوده و منشااش كوفه بود. چون داعيان عباسى او را درسال (۱۲۷) ديدند، پسنديدند. ابوالعباس او را به بزرگى ياد كرده بود. مسلم خود دعوى مهدويت نمود و تابعين او را سياه جامه مى گفتند. او در جنگ با سفاح در سال (۱۳۷ ه) كشته شد و تاريخ مفصل او را اكثر مورخين در نقل خلافت امويان و عباسيان آورده اند(۱۱۷)

۷ - ابن مقنع نقابدار خراسان هشام بن حكيم پدرش از مردم بلخ بود و چون مقنعه اى از زربفت بر روى منحوس خود مى انداخت وى را مقنع مى گفتند او را از يك چشم نابينا بود. در تمام علوم غربيه از شعبده نيرنگجات - طلسمات و كيميا مهارت كامل داشت. در سال (۱۴۰) وزارت عبدالجبار امير خراسان را گرفت و بعد در مرو بساط پيامبرى بگسترد و تا سال (۱۶۳) چهارده سال بعيش و عشرت پرداخت و داعيان او به اطراف او را تبليغ مى نمودند. آخر الامر خود را در تنور پر از آتش چنان سوزانيد كه اثرى از وى نماند و پيروانش او را زنده مى دانند و گويند به آسمان عروج كرده و روزى ظهور مى نمايد(۱۱۸)

۸ - ابو محمد عبدالله مهدى در آفريقا كه با يهود سازش داشت و در بدايت امر زاهد و پرهيزگار بود. اين مهدى معاصر با مكتفى عباسى بود. وى جنگهاى بسيار كرد و در سال (۲۸۰) داعيان خود را بمغرب فرستاد. و چون به يمن رفت، دعوى مهدويت نمود و لقب القائم بخود گرفت و سكه حجه الله زد. در سال (۲۹۷) در روز جمعه خود را بنام مهدى خواند و لقب اميرالمومنين بر خويش نهاد. در سال (۲۴۴ ه) در گذشت. اين مهدى در آفرقا كارش بالا گرفت و پيروانش بسيار گشتند.(۱۱۹)

۹- حاكم بامرالله كه در سال (۳۸۶) به خلافت رسيد در سن يازده سالگى ديوانه وضع بود و احكام عجيبى صادر مى نمود. مثلا مدتى مردم را امر كرد بر در و ديوار مساجد و معابر و شوارع بخلفاء و صحابه، دشنام بنويسند و مدتى دستور داد هر چه سگ هست بكشند. زمانى فرمان داد زنان حق ندارند از خانه بيرون آيند و براى رفع احتياجات آنان كالاى مورد نياز را درب خانه ها ببرند و با ظرفى دسته دار مانند بيل داخل خانه كنند كه اگر مطابق ميل زنان شد بجاى آن وجهش را بگذارند.

او همچنين كفاشان را منع كرد ديگر كفش براى زنان ندوزند. به اين وسيله زنان ۷ سال در زندان خانه بودند. بالاخره در حركت از مصر بوسيله چهارپائى مفقود شد. پس از مدتى لباس خون آلود او را يافتند. پيروانش چنان گمان نمودند كه به آسمان عروج كرده است. الحاكم در بدايت امر دعوى مهدويت نمود و آخرالامر مدعى الوهيت گرديد.(۱۲۰)

۱۰ - محمد بن تومرت ابو عبدالله مغربى الحسن متوفى (سال ۵۲۴) كه در مغرب اقصى در سال (۵۲۲) دعوى مهدويت نمود و كتاب تنقيح الموطاء از اوست. وى جنگهاى مهمى نمود و كارش بالا گرفت. تولدش در سال (۴۸۵) بود. وى جانشين عبدالمومن بود كه رياستى يافت. سرانجام وى نيز در سال (۵۵۸) مرد و جانشين او يوسف با اروپائيان بجنگد و بر آنها غالب شد و در سال (۵۸۰) در گذشت(۱۲۱)

۱۱ - مهدى سودانى يا مهدى سودان. تولدش در سال ۱۸۴۸ ميلادى بود و قتلش رشته تصوف در آمد. در سال ۱۸۸۱ م قيام كرد و خرطوم را گرفت و كم كم تمام سودان را بتصرف در آورد. چهار جانشين معين نمود. داستان مفصل او را اكثر مورخين اخير نوشته اند.(۱۲۲)

۱۲ - عباس الريفى از اهل ريف مغرب اقصى بوده. بين سال (۶۹۰) و (۷۰۰) در آن حدود دعوى مهدويت نمود و فتنه عظيمى بر پا كرد.

۱۳ - الرجل الجبلى. گويا نامش عبدالله بوده. در جبل خروج كرد و از طائفه نصريه قريب سه هزار با او بيعت نمودند. وى مدعى مهدويت گرديد و خروج او در سال (۷۱۷ ه) بوده چنانچه يافعى مى نويسد و اسم اصلى اين مدعى «قرطياس» بوده چنانچه مقريزى نيز گفته است.

۱۴ - التوزرى. او مردى از اهل «توزر» از بلاد «تونس» بود. در ايام دولت طائفه مرينيه در مغرب خروج كرد و دعوى مهدويت نمود ودر حصن و قلعه «ماسا» كه از قلاع محكمه «سوس» اقصى است متحصن گرديد. بالاخره او را محاصره كرده، بقتل رسانيدند؛ چنانكه شكيب ارسلان در تعاليق خود بر المحاضرات آورده است.

۱۵ - الرجل الطرابلسى. در نواحى طرابلس خروج نموده و ناپلئون «بناپارت» با وى جنگ نمود و او را به قتل رسانيد

۱۶ - «السيد محمد الجونپورى الهندى» ولايت وى در سال (۸۴۷) و در گذشت او در سال (۹۱۰) بود پدرش سيد خان اويسى و مادرش بى بى اخاملك بود. اين مرد در سال (۹۰۱) دعوى مهدويت نمود و گروه بسيارى با وى بيعت كردند، از جمله سلطان حسين حاكم داناپور. سيد محمد داراى تاءليفاتى بوده از جمله شواهد الولايه - مطلع الولايه - پنج فضائل - تذكره الصالحين - بار امانت و غيرها كه اينها را حقير ديده و مطالعه كرده ام. تا امروز در سند و گجرات نام او بر زبان ها هست و گروه فراوانى معتقد به مهدويت او مى باشند. ناگفته نماند كه بعضى از اهل تحقيق منكر سيادت او مى باشند. شرح حال او در تاريخ فرشته و كتاب سيرالمتاخرين و ديگر تواريخ سند آمده است.

۱۷ - «السيد محمد المشهدى» از اهالى مشهد مقدس بوده و در زمان فرخ سيراز سلاطين هند ابتدا دعوى مهدويت نمود و فرخ سير با او بيعت كرد و چون كارش بالا گرفت مذهبى بنام «خفشانى» اختراع كرده و دعوى وحى و نبوت نمود. وى نمازى ترتيب داد كه به اطراف ششگانه خوانده مى شد. يعنى چند كلمه آن را رو به جنوب و چند كلمه رو بشمال و چند كمله رو بمشرق و چند گلمه رو به مغرب و چند كلمه رو ببالا و بطرف آسمان و چند كلمه نظر بزمين و زير پا بايد خوانده مى شد.

۱۸ - موسى الكردى. مردى بود از اهالى كردستان كه در زمان شاه خدا بنده «الجايتو» دعوى مهدويت كرد و خدا بنده او را بقتل رساند بنا به قول مقريزى.

۱۹ - «ابو الكرام الدرانى» در بخارا خروج كرد و دعوى مهدويت نمود و كارش بسيار بالا گرفت. وى دستور قتل همه يهوديان و نصارا را در شهر بخارا صادر كرد و تمام اموال مقتولان را بغارت و يغما گرفت. ياران و پيروان ابو الكرام به حدود «۶۰۰۰۰» رسيد. در اين موقع بود كه جرماغون از پادشاهان مغول با وى بجنگ اقدام كرد. ابوالكرام و گروه زيادى از يارانش كشته شدند. به نقل از «الحوادث الجامعه ابن فوطى»

۲۰ - «الشيخ علائى الحسن». در ابتدا امر نائب شيخ سليم عارف بوده و چون عنوانى بدست آورد دعوى مهدويت نمود. وى در شهر بيانه از شهرهاى هند زندگى مى كرد و در سال «۹۵۵» در گذشت و در تاريخ فرشته در رابطه با وقايع زمان حكومت سليم شاه بن شير شاه افغانى آمده است.

۲۱ - «عبدالله العجمى» روز جمعه «۲۶» شهر صيام سال «۱۰۸۱» در مسجد الحرام دعوى مهدويت نمود و در آنجا كشته شد. زين دحلان اين مطلب را در تاريخ خود آورده است.

۲۲ - «البنگالى» مردى از اهالى بنگاله هند در مسجد الحرام ماه رجب سال «۱۲۰۳» هجرى دعوى مهدويت كرد و شريف مكه او را بقتل رسانيد؛ «بنوشته زين دحلان»

۲۳ - «محمد بن احمد السودانى» در سال «۱۲۹۹» هجرى دعوى مهدويت نمود خديو مصر او را بقتل رسانيد و سرگذشت او را در تواريخ فراوان آمده است.

۲۴ - الشيخ سعيد اليمانى ملقب بفقيه در سال «۱۲۵۶» هجرى در يمن دعوى مهدويت نمود و امام الهادى از پادشاهان و پيشوايان يمن او را بقتل رسانيد؛ «تاريخ عبد الواسع يمانى»

۲۵ - ۹۰ السيد محمد بن على بن احمد الادريسى» در صبيا در سال «۱۳۲۳» دعوى مهدويت نمود. گرچه گفته اند ايشان اين ادعا را نكرد بلكه عوام الناس معتقد به عنوان مهدويت او شدند. لقب ادريسى نسبت بادريس بن الحسن المثنى بن الحسن بن على بن ابيطالبعليه‌السلام است.

۲۶ - «الشيخ الدين محمد الفريانى احمد المغربى» در سال ۸۲۴ در جبال حميده در مغرب دعوى مهدويت نمود. ايشان از اهالى فريانه از بلاد مغرب بوده است.

۲۷ - «الشيخ المغربى» در سال ۹۵۰ دعوى مهدويت كرد.

۲۸ - الرجل المصرى. وى مردى از مصر بود كه در عصر حكومت پادشاهى از پادشاهان ايوبيه خروج كرد و دعوى مهدويت نمود. حكومت وقت او را بمراكش تبعيد كرد و در مراكش كشته شد كه سر او را بر دروازه نصب نمودند(۱۲۳)

۲۹ - «محمد بن عبدالله» نفس زكيه. «حديث» اسمه اسمى و اسم ابيه اسم ابى را تابعين او جعل نمودند براى تطبيق بر نفس زكيه. و سرگذشت وى از ديدگاه تاريخ نگاران مشهور است.

۳۰ - «محمد قرمانى» كه نام اصلى او بابا اسحاق و از صوفيه بوده و در زمان سلطان سليمان قانونى از پادشاهان آل عثمان در سال «۶۳۷» در اناطولى دعوى مهدويت نموده و گروه بسيارى از مردم را قتل عام نمود و اموال آنان را بغارت برد و بر بلادى دست يافت تا سرانجام كيخسرو و امير قونيه او را بقتل رسانيد.

۳۱ - غلام احمد قاديانى اخيرا خروج و دعوى مهدويت نموده يعنى بتمام ملل عالم كه منتظر كسى هستند ادعا نموده من همان شخص ‍ هستم كه شما منتظر او هستيد: به نصارا اظهار اينكه مسيح هستم و به يهود اظهار اينكه نبى آخر الزمانم و هكذا. و اتباع او بسيار گرديد. و كتبى تاءليف نموده از جمله حمامه البشرى در امامت و مرحوم علامه عاليقدر و شاهزاده بزرگوار آقاى حاج ابوالحسن ميرزا شيخ الرئيس از اياتيد حقير ردى بر او نوشته مسمى به حضر الامامه على راءس الحمامه كه در بمبئى طبع شده از تاءليفات قاديانى سرالخلافه است كه مرحوم شاهزاده ردى بر او نوشته بنام «طرد الخلافه» و از تاءليفات قاديانى است المواهب الفيوضات و غيرها. حقير اغلب كتب او را ديده ام. او مرد اديبى بود.

۳۲ - ميرزا طاهر مشهور به حكاك اهل اصفهان و از تلاميذ حاج سيد كاظم رشتى رئيس شيخيه بوده. در ابتدا امر در اصفهان حكاك بوده و بعد منتقل به تهران و بعد به استامبول شده و در خط نسخ از يگانه هاى فن بوده، او در درب مسجد اياصوفيه به شغل حكاكى اشتغال داشته. كم كم خود را ملقب نموده «بناصح العالم» و خطابى بمرحوم ناصرالدين شاه نوشته: نور چشم عزيزم ناصرالدين ميرزا... «الخ» و يك خطاب هم به سلطان عبدالحميد عثمانى نوشته بتركى: «جوجوقم عبدالحميد افندى» الخ. صورت هر دو را حقير نزد مبلغين اين مسلك ديده ام غرض در استامبول خود را معرفى نموده كه من از طرف تمام انبيا مبعوثم بجهت نصح و وعظ بشر. و چون امر او بالا گرفت دعوى مهدويت نمود. و گويا او را در حدود سال ۱۳۰۰ مسموما كشته باشند و تابعين بسيار پيدا كرد كه آنها را طاهريه ناميده و تفاصيلى حقير از احوالات آنها اطلاع دارم كه مجال و حال مقتضى ذكر همه آنها نيست.

۳۳ - «الشيخ مهدى قزوينى» مقيم كربلا و از اصحاب حاج سيد كاظم رشتى بوده دعوى مهدويت در كمال سر و پنهانى داشته. چنانچه پس از وفات او معلوم شد تاءليفاتى در اين خصوص دارد. حقير آنها را ديده ام.

۳۴ - «السيد محمد الگجراتى الهندى» از علما و عرفا هند بوده معاصر با علامه حلى اعلى الله مقامه الشريف. مردى اديب و عارف بوده كه در گجرات دعوى مهدويت نمود و او را بقتل رسانيدند. ايشان تفسيرى دارد. مرحوم شيخ استاد آقا شيخ اسماعيل محلاتى و شيخ استاد آقا شيخ جواد بلاغى هر دو فرمودند. تفسير بعضى از عرفاى متاءخرين عين همان تفسير است. فقط تغيير خط شده و الله اعلم.

۳۵ - «السيد محمد همدانى» مقيم هند از تلاميذ شيخ احمد احسائى رئيس شيخيه بوده. در ابتداء ورود به هند فقط ترويج كلمات شيخيه را مى كرد. بعدها دعوى مهدويت كرد و در سال «۱۲۷۷» در گذشت. از مرحوم استاد آقا شيخ اسماعيل محلاتى شنيده شد.

۳۶ - «السيد ولى الله اصفهانى الاصل» متولد هندوستان شاگرد شيخ احمد احسائى رئيس شيخيه مقيم شهر «بمبئى» از استاد بلاغى شنيده شد.

۳۷ - «الميرزا حسن الهمدانى الاصل» از تلاميذ حاجى كريم خان رئيس شيخيه. حاج كريمخان در ابتدا ورود به هندوستان ترويج كلمات حاج كريم خان را مينمود كه بعدها دعوى مهدويت كرد. از مرحوم استاد آقاى حاج ميرزا على شهرستانى مسموع شد.

۳۸ - «غلامرضا شاه العراقى» معروف بمركب ساز در سال «۱۳۴۰» در گذشت. خود حقير از او دعوى مهدويت را شنيده و مقدارى با او مناظره و مباحثه در اين خصوص نمودم. ديوان شعرى دارد كه چندان در نظر اهل شعر ذيقيمت نيست و تخلصش مركبى است.

۳۹ - «سيد بن عليشاه» الهندى از عرفا و مرتاضين هند و سالهاى متمادى در صحن مطهر حضرت امير (ع) در حجره فوقانى بالاى درب طوسى ساكن بود و خانقاه هم داشت. مشربا خاكسارى بوده و هميشه سر و پا برهنه بوده. او هم مدعى مهدويت گرديد و عده اى هم تابعين داشت. حقير چند مجلس با او مناظره كردم. پس از مغلوبيت او بعضى دراويش تابعين وى در صدد قتل بنده برآمدند. گويا ايشان در سال «۱۳۴۲» در گذشت.

۴۰ - «هاشم شاه» نور بخش مقيم كشمير در سال «۱۲۰۵» وفات كرد. وى دعوى مهدويت مى كرد. كتبى از او در دست حقير است از جمله: اسرار لاهوت و رواعى الاغنام گرچه او مردى عارى از علم بود.

۴۱ - «الشيخ عبدالقدير بخارائى» در سال «۹۰۰» در بخارا دعوى مهدويت نمود. تاءليفى دارد و امير بخارا او را قتل رسانيد. از مجموعه مرحوم شاهزاده ابوالحسن ميرزا شيخ الرئيس.

۴۲ - «الميرزا بلخى» از اكابر علماء بلخ بوده كه در سال «۸۹۰» دعوى مهدويت كرده كشته شد. ديوان شعر و كتابى در فضايل اهل بيت سلام الله عليهم دارد «از مجموعه مرحوم شمس ‍ العلماء گرگانى».

۴۳ - «الملاعرشى الكاشانى» مقيم اصفهان در سال «۸۵۰» دعوى مهدويت بلكه كم كم دعوى نبوت كرد تا بالاخره در سال «۸۸۰» كشته شد. تاءليفى باسم بيان الحق بزبان فارسى دارد. در بعضى از مجامع قلمى نوشته اند كه جسد او را پس از كشته شدن سوزانيدند.

۴۴ - «السيد على بن محمد الموسوى» از سادات مشمشعى هويزه «از توابع اهواز» كه از اين سادات مذهبى بنام مذهب مشعشعى بوجود آوردند و در آن منطقه گروه فراوانى از اين مذهب پيروى نمودند. «سيد على» مردى اديب بود. دعوى مهدويت نموده، مقيم هندوستان شده، در آنجا كشته شد «از مجموعه حزين».

۴۵ - «الميرزا مشتاق على شيرازى» در عصر كريمخان و سهيل از جمله منشيان و مستوفيان بوده، دعوى مهدويت كرد و تاءليفى در اين خصوص دارد. ولى از مطالعه آن، حقير استفاده نمودم كه ايشان قائل به مهدويت نوعى است و مهدى آن زمان خود را مى داند كما عليه بعض ‍ سلاسل الصوفيه المتاءخره.

۴۶ - «بايزيد التركمانى» مقيم قونيه و معاصر سلطان سليمان قانونى بوده و دعوى مهدويت كرده. تاءليفاتى دارد از جمله تفسير قرآن بنظم تركى و اسرار الحروف و بالاخره بقتل رسيد «بنقل از تاريخ محمد فكرى افندى كه بتركى عثمانى تاءليف شده». ناگفته نماند كه دعاة مهدويت در تاريخ بيش از اينها آمده است كه ما در اينجا به همين اندازه بسنده كرده ايم.


مدعيان نيابت خاصه در تاريخ اسلام از ديدگاه استاد

پس از معرفى مدعيان مهدويت در تاريخ اسلام از ديدگاه زعيم عاليقدر استاد بزرگوارم حضرت آيه الله العظمى حاج سيد شهاب الدين ابوالمعالى مرعشى نجفى (ره) اينك مدعيان نيابت خاصه را مى آوريم.

استاد مى فرمايند: مخفى نماند كه عده اى هم دعوى نيابت خاصه از ناحيه مقدسه حضرت ولى عصر ارواحنا فداه را نمودند و در دعوى خود كاذب بودند و عده آنها بسيار است كه بذكر بعضى اكتفا مى شود.

۱ - «الشريعتى ابومحمد الحسن» كه از اصحاب حضرت عسكرىعليه‌السلام بوده. و او اول كسى است كه دعوى اين مقام يعنى نيابت خاصه را نموده و افترات و مطالبى به ائمه اطهار نسبت داد و در حق آن ذوات مقدسه غلو نموده، سپس توقيع شريف در حق او صادر شد كه مشتعمل بر لعن و الحاد و كفر او بود.

۲ - «محمد بن نصير النيمرى» از اصحاب حضرت عسكرىعليه‌السلام بوده و او دعوى نيابت خاصه نموده پس از شريعتى...

۳ - «ابو طاهر محمد بن على بن بلال» از اصحاب حضرت عسكرىعليه‌السلام بوده و قضيه او با عمروى نائب خاص حضرت ولى عصر در كتب رجال مشهور و معروف است. از ناحيه مقدسه توقيع مبارك حاوى لعن او صادر شد.

۴ - «احمد بن هلال الكرخى» از اصحاب حضرت عسكرىعليه‌السلام بوده.

۵ - «الحسين بن منصور الحلاج» صوفى مشهور در ابتداى امر دعوى نيابت خاصه نموده، بعد پا بالاتر گذارده و از او صادر شد دعاوى و مطالبى كه موجب قتل او شد.

۶ - «ابن ابى العزاقر محمد بن على الشلمغانى» و قصه محاضره او با حسين بن روح نائب خاص معروف و مشهور و توقعيات در حق وى در كتب مذكور و از تاءليف او كتاب التكليف مى باشد.

۷ - «ابو دلف المجنون محمد بن مظهر الكاتب» اول دعوى نيابت خاصه نموده و بعد غلو نموده و بعد مجنون و بعدا از مفوضه شد.

۸ - ابوبكر البغدادى از اصدقا ابى دلف مجنون بوده و دعوى نيابت خاصه نموده چنانچه شيخ صدوق فرموده

۹- «محمد بن سعد الشاعر الكوفى» كه در سال ۵۴۰ وفات كرد و دعوى نيابت خاصه مى نموده. ديوان شعرى در اين خصوص دارد.

۱۰ - «احمد بن حسين الرازى» در سال ۶۷۰ وفات كرد. تاءليفى دارد چنانچه در تعاليق رجال وسيطه مذكور است.

۱۱ - «الحسين بن على الاصفهانى الكاتب» المتوفى در سال ۸۵۳ صاحب كتاب ادب المرء

۱۲ - «على بن محمد السجستانى» ثم البغدادى در سال ۸۶۰ وفات كرد «صاحب كتاب الايقاظ»

۱۳ - «سيد محمد هندى» متوفى به سال ۹۸۷ مردى شاعر و اديب بود و در مشهد مقدس مى زيسته

۱۵ - «السيد على مشهدى» معروف به راز در زمان شاه سليمان صفوى دعوى نيابت خاصه مى نمود ولى در كمال سر و پنهانى چنانچه تاءليف او حاكى است بالاخره بعضى مرام او را فهميدند و كشته شد.

۱۶ - الشيخ محمد الفاسى المغربى در فاس كه دارالعلم مغرب است اشتغال و تحصيل علم نموده و در سال ۱۰۹۵ بمرد و او دعوى ملاقات باحضرت ولى عصرعليه‌السلام را و نيابت خاصه را مى نموده و تاءليفاتى دارد. از جمله سبيل الاوليا و تفسير و غيره «از مجموعه سيد جمال الدين كوكبانى زيدى»

۱۷ - «الميرزا محمد الهروى» اهل هرات كه منتقل به هندوستان شد. در اوائل امر مرحوم خاقان ذى شان فتحعلى شاه دعوى نيابت خاصه نموده و پيش از آنكه كارش بگيرد كشته شد. والسلام عليكم و رحمه الله. الراجى شهاب الدين الحسينى النجفى المرعشى ببلده قم المشرقه بحرم الائمه. سلخ رجب سال ۱۳۶۳ هجرى(۱۲۴)

اين بود نامه استاد بزرگوارم كه به درخواست مورخ شهير عمادزاده اصفهانى اجابت فرموده و افراد نام برده را بعنوان مدعيان مهدويت و نيابت خاصه در جهان اسلام معرفى فرمودند. اجر و ثواب اين زحمات نثار روح پر فتوح آن مرجع عاليقدر كه در حدود ۳۰ سال از محضر درس ‍ فقه ايشان استفاده نمودم و به امر ايشان تاريخ اديان و مذاهب را به راهنمائى آن استاد بزرگ تؤ ليف نمودم. و يكى ديگر از مدعيان «عباس فاطمى» بود كه در پايان قرن هفتم هجرى در مغرب ظهور و دعوى مهدويت نمود ومردم بسرعت به وى گرويدند و شوكتى بزرگ بدست آورد. شهر فاس را بتصرف خود در آورد و بازار شهر را به آتش ‍ كشيد و چون در گذشت حكومتش نيز بمرد(۱۲۵)


طول عمر حضرت امام مهدىعليه‌السلام

يكى از ويژگى هاى حضرت مهدىعليه‌السلام ، طول عمر آن حضرت است كه براى بعضى موجب شگفتى شده است، در صوريتى كه قبل از آن حضرت افرادى زندگى مى كرده اند كه مدت عمر آنها - نسبت به عمر آن حضرت تا زمان ما - بيشتر بوده است.

امام عصرعليه‌السلام در شهر سامره در روز پانزدهم شعبان سال ۲۵۵ هجرى قمرى ديده به جهان گشود. سال ۲۶۰ تا سال ۳۲۹ هجرى دوران غيبت صغراى آن حضرت را تشنيل مى دهد كه در اين مدت از طريق چهار نائب خاص خود به مسائل شيعيان جواب مى داد و در جمع مردم آشكارا حاضر نمى شد، و از سال ۳۲۹ تا كنون كه دوران غيبت كبرى را تشكيل مى دهد، آن حضرت در پس پرده غيبت قرار دارد و هر وقت كه زمينه ظهور پيدا شود به اذن خداى متعال ظهور خواهد كرد.

نواب اربعه آن حضرت در دوران غيبت صغرى عبارتند از:

۱ - عثمان بن سعيد ۲ - محمد بن عثمان ۳ - حسين بن روح ۴ - على بن محمد سمرى پس از مرگ على بن محمد سمرى، غيبت كبرى آغاز گرديد.

از آغاز تولد آن حضرت تاكنون كه سال ۱۴۱۳ هجرى است ۱۱۵۸ سال از عمر آن حضرت مى گذرد و روز ظهور و اندازه عمر آن حضرت را كسى جز خدا نمى داند.

در غيبت كبرى، رشته حكومت عامه، به دست مجتهدين با تقوى مى باشد كه شرائط آنها به شرح زير است:

۱ - مجتهد بايد نسبت به احكام و فرامين الهى و دستورات شرع مبين كاملا آگاه و محيط باشد و در هر پيشامدى بتوانند حكم خدا را استنباط نموده و بى پروا به مردم برساند و خود نيز بدان عمل كند.

۲ - مجتهد بايد مطيع اوامر خدا و رسول و امامانعليه‌السلام باشد

۳ - مجتهد بايد مخالف هوى و هوس بوده و به هيچ وجه مصالح شخصى خود را مقدم بر مصالح عامه ندارد

۴ - مجتهد بايد در هر عصرى با رعايت مقتضيات آن عصر با هر گونه بى دينى و لا مذهبى مبارزه نموده ودين را از آسيب شيادان حفظ كند و باخرافات وموهومات و عادات جاهلانه مبارزه كند

۶ - مجتهد بايد كردارش با گفتارش يكى باشد و آنچه را مى گويد خود به آن پايبند باشد و عمل نمايد.

۷ - مجتهد نبايد نسبت به بيت المال مسلمين بى توجه باشد؛ بلكه بايد خمس و زكوه وديگر صدقات واجب و مستحب را مصارف مقرره ولازم خود برساند ودر توزيع آن ها جانب عدالت را رعايت كند و از حدود انصاف خارج نشود.

۸ - مجتهد نبايد حب رياست وجاه و مقام داشته باشد و نبايد نسبت به دنيا حريص باشد.

۹- مجتهد نبايد در ترويج دين مبين اسلام سستى و كوتاهى نمايد

۱۰ - مجتهد بايد آشنا با مسائل زمان و مقتضيات عصرش باشد و به اوضاع جهان آشنا باشد.

اينهاست صفات فقيه و عالمى كه نايب امام عصرعليه‌السلام در زمان غيبت كبرى است و دولتى موفق است كه در راءس آن مجتهدى با صفات و ويژگى هاى مذكور باشد تا كلامش در دست اندركاران حكومت وملت مؤ ثر باشد. مجتهد و هيچ نس ديگر از مقامات دولتى حق ندارند به هواى نفسشان عمل كنند و از چهار چوبه و دايره شرع مبين خارج شوند؛ زيرا قرآن كريم مى فرمايد:

« و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الظالمون

و من لم يحكم بما انزل الله فاولئك هم الفاسقون(۱۲۶) »

يعنى از مردم چون طول عمر اكثر مردم جامعه خود را در يك حد معين و محدود مشاهده مى كنند و مى بينيد كه عمرها معمولا از ۶۰ الى ۷۰ سال و در بعضى به ندرت از ۱۰۰ سال تجاوز نمى كند، اين گونه ارزيابى ها را ملاك عمر همه انسانها قرار مى دهند؛ در صورتى كه در طول تاريخ بشرى افرادى بوده اند كه مدت عمر آنها ده برابر و يا بيست برابر و بلكه چهل برابر عمر مردم زمان ما بوده است.


اينك نمونه هايى از طول عمر افرادى كه در گذشته زندگى مى كرده اند:

۱ - گفته اند كه لقمان حكيم در حدود چهار هزار سال عمر كرده است!

۲- نوح پيامبر حدود سه هزار سال زندگى نموده است

۳ - خضر كه بعضى گفته اند شايد پيامبر بوده باشد، گفته اند كه تاكنون زنده مى باشد.

۴ - حضرت عيسىعليه‌السلام كه بنا به تصريح قرآن كريم خداوند او را به آسمان برد و هنوز زنده است.

۵ - الياس نبىعليه‌السلام

۶ - ادريس نبىعليه‌السلام

۷ - سلمان فارسى كه بنا به نقلى كه ابن حجر عسقلانى نموده ۳۵۰ سال زندگى كرده است

۸ - نابغه جعدى بنا به نقل ابن اثير صاحب كتاب اسدالغابه ۲۴۰ سال عمر كرده است و تا سن ۱۳۰ سالگى هنوز دندانهايش سالم و سفيد ديده مى شده است. اين مرد در عصر جاهليت خدا پرست بوده و از شراب و قمار و بت پرستى دورى مى نموده است و اين شعر از اوست كه در روزگار جاهليت سروده است:

« الحمدلله لا شريك له من لم يقلها لنفسه ظلما »:

يعنى شكر مخصوص خدايى است كه شريكى ندارد و كسى كه چنين نگويد به خودش ستم روا داشته است جعدى بعدا مسلمان شد و در ركاب اميرالمؤ منين علىعليه‌السلام در جنگ صفين شركت نمود

۹- ربيع بن ضيع كه مدت ۳۴۰ سال زندگى كرد و پيامبر را درك كرد ومسلمان شد. شيخ طوسى مى گويد اين مرد كه تا زمان حكومت عبدالملك بن مروان زنده بود، در يكى از روزها عبدالملك از او پرسيد كه چند سال از عمر تو سپرى شده؟

ربيع گفت: دويست سال در ايام فترت بين عيسى بن مريم و پيامبر اسلام زندگى كرده ام و ۱۲۰ سال در ايام جاهليت بوده ام و ۶۰ سال است كه در عصر اسلام زنده مى باشم

۱۰ - مستوغر بن ربيعه ۳۳۰ سال زندگى كرد و از زندگى خود سير و خسته شده بود و اشعارى در اين باره گفته است كه مورخان آن ها را در حالات او آورده اند شيخ طوسى در كتاب غيبت فهرستى از انسانهاى طويل العمر را آورده كه ما نيز آن را در اينجا نقل مى كنيم:

۱ - ابوطحان قينى ۲۰۰ سال عمر كرد

۲ - ذوالاصبع عدوانى ۳۰۰ سال

۳ - حباب ضميرى ۲۲۰ سال

۴ - اكثم بن صيفى ۳۳۰ سال عمر كرد

۵ - پدر اكثم بن صيفى ۲۷۰ سال

۶ - صبيره بن سعد ۲۲۰ سال

۷ - دريد بن صمه حبشى ۲۲۰ سال

۸ - محسن بن غسان ۲۵۶ سال

۹- عمر الدوسى ۴۰۰ سال

۱۰ - حارث بن كعاذ جرهمى ۴۰۰ سال

۱۱ - عبدالمسيح بن نفيله غسانى ۳۵۰ سال

۱۲ - دويد بن نهد ۴۵۶ سال

۱۳ - عمر بن عامر مزيقيا ۸۰۰ سال

در ضمن به سال ۱۳۱۱ در كشور چين شخصى به نام لى چينگ ۲۵۲ سال عمر داشته و هنوز هم از سلامت برخوردار بوده است. لى چينگ تا اين سال ۲۳ زن گرفته بوده است! (به نقل از سالنامه پارس سال ۱۳۱۱ ص ۱۰۰) و نيز از كسانى كه عمرشان از افراد فوق الذكر بيشتر بوده در اينجا نام مى بريم:

۱ - آدم ابوالبشيرعليه‌السلام كه گفته اند: ۱۰۰۰ سال زندگى كرده است.

۲ - شيث بن آدم ۹۴۰ سال

۳ - انوش بن شيث ۷۵۰ سال

۴ - فتيان فرزند انوش ۹۱۵ سال

۵ - سهلائيل ۹۶۰ سال

۶ - مادر سهلائيل ۹۶۰ سال

۷ - ادريس ۳۰۰۰ سال زندگى كرده و گفته اند آنگاه به آسمان بالا رفته است

۸ - فرزند ادريس ۹۶۹ سال

۹- نملك ۷۷۷ سال

۱۰ - عوج بن عناق ۳۳۰۰ سال

۱۱ - نوح پيامبر ۲۵۰۰ سال و بنا به نص قرآن كريم ۹۵۰ سال در ميان مردم پيامبر بوده است

۱۲ - هود پيامبر ۷۶۰ سال

۱۳ - سليمان بن داود ۷۱۲ سال

۱۴ - لقمان ۴۰۰۰ سال زندگى كرد

۱۵ - جمشيد ۸۵۰ سال

۱۶ - فريدون ۵۰۰ سال

۱۷ - عاد كبرى ۳۵۰۰ سال

۱۸ - عبدالله يمنى ۱۰۰۰ سال

۱۹ - شيخ بارتن كه از خراسان به هند مهاجرت كرد، ۷۰۱ سال زندگى كرد و پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را زيارت نمود

۲۰ - ضحاك ۱۰۰۰ سال زندگى كرد و گفته شده كه قبر او بر قله كوه دماوند قرار دارد

۲۱ - گرشاسب ۷۰۵ سال

۲۲ - عزيز مصر ۷۰۰ سال

۲۳ - ريان بن دومغ پدر عزيز مصر ۱۷۰۰ سال

۲۴ - دومغ پدر ريان ۳۰۰۰ سال

۲۵ - سر بابك پادشاه هندوستان ۹۲۵ سال

۲۶ - دربد بن زيد ۴۵۶ سال

۲۷ - زهير بن عبدالله كنانه ۳۵۰ سال زندگى كرد

۲۹ - فرعون معاصر با حضرت موسى ۴۱۱ سال

۳۰ - عمرو بن حجه رومى ۴۰۰ سال

۳۱ - حريث بن معاذ ۴۰۰ سال

۳۲ - سلمان فارسى ۳۵۰ سال زندگى كرد و بنا به نقلى ۴۵۰ سال و بنا به نقلى حضرت عيسى را ملاقات كرده بود

۳۳ - عبيد بن شرير جرهمى ۳۵۰ سال

۳۴ - على بن عثمان معروف به ابى الدنيا همدانى از ياران امام على بن ابيطالب كه تا سال ۳۰۹ هجرى در قيد حيات بوده است

۳۵ - ربيع بن ضبغ از عرب ۳۴۰ سال زندگى كرد

و نيز ديگر افراد بسيارى كه در تاريخ نامشان آمده و يا گمنام مانده ولى از عمر بسيار زيادى برخوردار بوده اند. (به كتاب تاريخ زندگانى و علائم ظهور حضرت مهدىعليه‌السلام رجوع كنيد)

آنچه مسلم است اينكه از نظر علمى براى عمر انسانن حد معين و كوتاهى تعيين نشده كه فلان شخص حتما صد سال عمر كند نه بيشتر، بلكه هر اندازه زمينه مناسب و مساعد براى ادامه حيات فراهم گردد، به همان نسبت انسان عمرش طولانى خواهد بود و از ديدگاه علمى طول عمر زياد هيچ مانعى ندارد و چه بسا روزى بشر به چگونگى راز طول عمر پى ببرد و عمر خود را چندين برابر بتواند افزايش دهد. بوگومولوليتر عقيده دارد كه وى سرم مخصوصى را كشف كرده كه با تزريق آن عمر آدمى از معدل ۸۰ سال به ۱۵۰ سال افزايش مى يابد

پروفسور هابر استاد دانشگاه فيلادلفيا مى گويد: او دارويى را پيدا كرده كه از عوامل پيرى و مرگ تا اندازه اى جلوگيرى مى كند و آن دارو سبب ازدياد عمر تا هزار سال مى شود

گر چه ما بطور صد در صد نمى توانيم به اينگونه نوشته ها اطمينان پيدا كنيم، ولى در عين حال از نقطه نظر علمى هم كشف چنين دارويى را محال نمى دانيم و پيشرفت هاى علمى بشر را نمى توان ناديده گرفت ؛ زيرا مرگ هم بدون علت و سبب ؛ به سراغ انسان نمى آيد. بنابراين همانگونه كه ممكن است جلو مرگ را گرفت و آن را به تاخير انداخت، در مورد طول عمر هم كه همراه با سلامت باشد ممكن است كه چاره اى انديشيد و با تدبير و بكارگيرى انديشه به راز و معماى طول عمر فوق العاده هم پى برد. پس شواهد تاريخى طول عمر را تاييد مى كند و از طرفى از نظر علمى هم مانعى براى طول عمر انسانها وجود ندارد. بنابراين در مورد طول عمر امام زمانعليه‌السلام نيز نبايد استبعاد نمود. به علاوه وقتى اراده و قدرت خداوند به چيزى تعلق پيدا كند، هيچ چيز مانع آن نخاهد شد و حديث منقول از پيامبر كه فرموده: « اعمار امتى بين الستن و السيعين، » مخالف علم روز نيست ؛ بلكه اين حديث مشعر به حال كسانى است كه مراعات سلامت وبهداشت خود را نمى كنند كه معمول بيشتر مردم چنين اند ودر صدد مبارزه با عوامل فرسايش عمر خود نيستند.