تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد ۳

تاریخ ادیان و مذاهب جهان0%

تاریخ ادیان و مذاهب جهان نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: تاریخ جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان

نویسنده: عبدالله مبلغى آبادانى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه:

مشاهدات: 16516
دانلود: 5411

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 13 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 16516 / دانلود: 5411
اندازه اندازه اندازه
تاریخ ادیان و مذاهب جهان

تاریخ ادیان و مذاهب جهان جلد 3

نویسنده:
فارسی

روانشناسي تاريخي انسان نشان مي‌دهد كه بشر از پگاه آفرينش لحظه‌اي بي‌دين و بي‌عقيده نبوده است به طوري كه اشكال مختلف پرستش در كليه ادوار تاريخ همين را اثبات مي‌كند. دين از بدوي‌ترين شكل خود كه به صورت باور به يك نيروي مزبور عيني بود تا شكل منطقي، فلسفي عقل و علمي و مترقي امروزين وجود داشته است.
بررسي دين‌هاي روم و يونان، ژاپن و مصر و ايران باستان، دين يهود، مسيحيت، دين حنيف حضرت ابراهيم، اسلام و ... .
در اين كتاب دين‌هاي فوق به طور مختصري شرح داده شده، تاريخ و علل پيدايش، آئين‌ها، برنامه‌ها و همچنين خصوصيات قومي و ظاهري هر يك نيز به همراه مناطق جغرافيايي و برنامه‌هايي كه به قول خود انسان براي بشر داشته‌اند نيز آورده است...


فرقه هاى اسلامى


«مقدمه»

محققان و فرق اسلامى مى نويسند كه شايد نخستين كتابى كه در اين باره نوشته شده، توسط علماء شيعه اماميه باشد.

در «فهرست» نجاشى از كتاب «فرق الشيعه» تاليف «محمد بن احمد نعيمى» از اصحاب امام يازدهم (عليه‌السلام ) ياد شده است. «نجاشى» از كتاب ديگرى به همين نام تاءليف «ابوالقاسم بلخى» يا كرده است.

تاكنون اين دو كتاب بدست نيامده است.

ولى دو كتاب ديگر به همين نام (: فرق الشيعه) توسط دو نفر ديگر از علماء شيعه اماميه تاءليف شده كه در دست است.

كتاب نخست تاءليف «حسن بن موسى النوبختى» از علماء قرن سوم شيعه اماميه به نام «فرق الشيعه» مى باشد.

و كتاب دوم تاليف «سعد بن عبدالله اشعرى» (معاصر نوبختى) به نام «المقالات و الفرق» مى باشد.

كتاب نوبختى با مقدمه و تعليمات سيد محمد صادق بحر العلوم (و قبل از او توسط مستشرقان و محققان انگليسى شناسائى و چاپ شده بود) در «نجف» چاپ شد (۱۳۷۹ ق اين كتاب توسط يك محقق ايرانى (دكتر مشكور) در سال ۱۳۶۱ ش به فارسى ترجمه شد.

كتاب «المقالات و الفرق» اشعرى نيز براى نخستين بار توسط «دكتر محمد جواد مشكور» محقق ايرانى چاپ گرديد كتاب ديگرى در اين زمينه به نام «الاديان و الفرق » توسط فردى به نام «سيد عبدالله بن موسى»؟ تاليف گرديده است.

محمد بن نعمان معروف بن «مفيد» از مشايخ شيعه اماميه كتابى به نام «اوائل المقالات فى المذاهب» تاليف كرده كه در دست است و مكرر چاپ شده است.

محمد بن عبيد بن على (۴۸۵ ق كتابى به نام:

«بيان الاديان» نگاشته است كه در سال ۱۸۸۳ م توسط مستشرق آلمانى (شفر) چاپ و بعدا توسط «عباس اقبال» تجديد چاپ گرديد. مرتضى بن داعى حسينى رازى از علما شيعه اماميه قرن هفتم هجرى كتابى به نام «تبصره العوام فى معرفه مقالات الامام » تاليف كرده كه در سال ۱۳۱۳ ش توسط عباس اقبال چاپ شد.

عبدالقادر بغدادى (م ۴۲۹ ق كتاب «الفرق بين الفرق» را تاليف كرد كه چاپ مكرر آن در دست است. عبدالكريم شهرستانى (م ۵۴۸ ق كتاب «الملل و النحل» را تاليف نمود.

و ابن حزم محمد بن على بن احمد (م ۴۵۶ ق كتاب «الفصل فى الاهوا و النحل» را نگاشت(۱۹۸)

نسخه خطى فرق الشيعه نوبختى ابتدا نزد كتابدار شعبه شرقى موزه بريتانيا بود كه توسط «مارگليوث» استاد دانشگاه اكسفورد به آن اشاره اى شده بود. مستشرق آلمانى «هلموت ريتر» بر نسخه عكسى اين كتاب دست يافت.

«هملوت ريتر» در بغداد نسخه خطى كامل اين كتاب را در كتابخانه «سيد هبه الدين شهرستانى» يافت. گفته مى شود اصل اين كتاب در كتابخانه «ميرزا حسين نورى» فقيه و محدث معروف معاصر شيعه اماميه بوده است. مستشرق مذكور پس از مقابله نسخه ها، كتاب فرق الشيعه نوبختى را در تركيه / استانبول به چاپ رساند(۱۹۹)

محقق ايرانى دكتر مشكور معتقد است كه قبل از نوبختى، كسان ديگرى بوده اند كه در اين موضوع كتاب نوشته اند:

۱ - ابوعيسى محمد بن هارون وراق م ۲۴۷ ق متكلم شيعى قرن سوم. وى كتابى به نام «اختلاف الشيعه» داشته است.

۲ - ابوالقاسم نصر بن صباح بلخى، از علما شيعه نيمه اول قرن چهارم هجرى، كتابى به نام «فرق الشيعه» داشته است.

۳ - ابو طالب الانبارى (م ۳۵۶ ق كتاب «فرق الشيعه» داشته است(۲۰۰)

دكتر مشكور مى گويد: كتاب المقالات و الفرق تاليف سعد بن عبدالله اشعرى كه تا چند سال پيش اثرى از آن در دست نبود، گمان مى رفت كه از ميان رفته باشد. برخى مى پنداشتند كه فرق الشيعه اشعرى همان فرق الشيعه نوبختى است. اما با پيدا شدن اين نسخه خطى معلوم شد كه كتاب اشعرى كتاب مستقلى است. اين كتاب بايد در نيمه دوم قرن سوم هجرى تاليف شده باشد. در عين حال مشابهاتى بسيار بين كتاب نوبختى و كتاب اشعرى وجود دارد و بديهى است كه يكى از ديگرى گرفته است. دكتر مشكور معتقد است كه كتاب اشعرى بعد از كتاب نوبختى نوشته شده و مؤ لف از آن كتاب استفاده فراوان كرده است(۲۰۱)


فرقه ها و مذاهب اسلامى پس از رحلت پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌
:

پس از رحلت جانگداز پيامبر عالى قدر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در ۲۸ صفر سال ۱۱ هجرى و تحقق كودتاى سياه سقيفه و وارونه شدن اسلام محمدى و ارتداد و فرار مردم از هيولاى خلافت غصب و طرد و نفى و حبس و قتل اهل بيت و اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ، خواص خود فروخته و مرژزدور خليفه، هر كدام نغمه اى ساز كردند و دكانى آراستند و جمعى از عوام كالا نعام را مريد خويش ساختند.

۱ - در اين ميان، تنها شخصيت شاخص و استوار كه اسلام محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و قرآن او را نمايندگى مى كرد، حضرت امام منصوص و معصوم على بن ابيطالبعليه‌السلام بود كه با حضرت فاطمه زهرا سلام الله عليها و دو فرزند بزرگوارش امام حسن و امام حسينعليه‌السلام و ياران اندكش ابوذر، سلمان، مقداد، و عمار...

در برابر كودتاچيان ايستادند و به مدت چهل روز يارى مى طلبيدند تا با يك حركت مسلحانه بساط جاهليت جان گرفته را نابود سازند، اما متاءسفانه كسى از اصحاب و مردم كه مرعوب زور و فريفته زر و شرمنده تزوير شده بود، به يارى آن امام بر حق نشتافت و در نتيجه، شد آنچه بايد مى شد.

بنابراين، امام على بن ابى طالبعليه‌السلام و ياران اندك وفادار آن حضرت، اسلام محمدى را نمايندگى مى كردند.

۲ - گروه انصار به طرفدارى از سعد بن عباده خزرجى سنگ او را بر سينه مى زند و با كودتاچيان در گير شدند.

۳ - گروه ديگر، باند كوتا را تشكيل مى دادند كه با ابوبكر بن ابى قحانه بيعت كردند. كه شرح آن گذشت

۴ - گروهى دست از اسلام برداشتند و دنبال مسيلمه كداب را گرفتند. اينان از پرداخت زكاه به كودتاگران خوددارى كردند و به شرحى كه گذشت، ابوبكر به سركوب آنان پرداخت.

۵ - با خلافت عثمان بن عفان، باند عثمانى پديدار شد. اين گروه مركب از دشمنان قسم خورده اسلام و تبعيديان پيامبر اسلام و ديگر حراميان جاهليت بودند كه براى گرفتن انتقام از اسلام متحد شده بودند عثمان بن عفان دست اينان را در بيت المال بازگذاشت و هر كدام ثروت و مكنتى عظيم برداشتند و مقدمه رژيم پليد اموى را پى ريختند.

۶ - پس از قتل عثمان بن عفان و ازدحام مردم در بيعت با امام بر حق على بن ابى طالبعليه‌السلام ، گروهى از اصحاب و رجال مشهور بى طرفى اعلام كردند و كناره گرفتند، از جمله اينان: عبدالله بن عمر بن خطاب، محمد بن مسلمه انصارى، اسامه بن زيد، سعد بن ابى وقاص ‍ و...

۷ - از ميان بيعت كنندگان با امام على ابن ابى طالبعليه‌السلام گروهى به مخالفت با حضرت پرداختند. كه در راس اينان طلحه و زبير و عايشه بودند. كه در تاريخ اسلام جنگ جمل را پرداختند و از زبان پيامبر اسلام، «ناكثين» نام يافته بودند.

۸ - گروهى ديگر از بقاياى ناكثين نزد معاويه بن ابى سفيان در شام رفته و با همدستى او به توطئه عليه امام علىعليه‌السلام پرداختند و خون خواه عثمان شدند و نبرد صفين را تدارك ديدند و از زبان پيامبر اسلام، قاسطين نام يافته بودند.

۹- گروهى ديگر از مقدسان احمق و افراطيان بى شعور كه خود حكميت را در جريان صفين بر امام علىعليه‌السلام تحميل كرده بودند، بناى مخالفت گذاشتند و خواستند كه علىعليه‌السلام نقض ‍ پيمان كند، و ابلهانه نعره سر مى دادند كه: «لا حكم الاالله». اينان ماجراى درازى دارند كه فصلى تز تاريخ اسلام را به خود اختصاص ‍ داده اند. اينان جنگ نهروان و حرورا را پرداختند و از قبل از زبان پيامبر اسلام نام مارقين بر خود نهاده بودند. اين گروه را فرقه هاى گوناگونى است.

در رابطه با انشعاب امت و پيدايش فرقه هاى مختلف اسلامى، حديث مشهورى منسوب به پيام آور اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ هست كه رفمود:

«... و تختلف بعدى امتى على ثلاث و سبعين فرقه، يهلك اثنان و سبعون و تنجى فرقه واحده... »

اين حديث مشهور در كليه كتب فرق و ملل و نحل آمده است و سعى شده تا فرقه ناجيه شناخته شود. آنگونه كه مورد تحريف و تاويل نيز قرار گرفته است. محققان و مستشرقان بر صحت صدور چنين حديثى از پيامبر اختلاف نظر دارند. برخى آن را گرفته شده از روايات يهود و نصارى مى دانند.

محققان اسلامى مى گويند كه: صدور چنين حديثى از پيامبر اسلام قطعى و مسلم است، و حتى پيامبر اسلام از افتراق ديگر اديان پيشين و تعداد فرقه هاى آنها خبر داده است. بغدادى و شهرستانى بر صحت و صدور اين روايت مصرند.

محققان شيعه اماميه معتقدند كه: بر فرض صحت سند بايد در متن اين روايت دقت نظر بيشترى شود. چرا كه ظاهر اين است كه فرقه هاى بزرگ چهار فرقه مى باشند:

۱ - شيعه، ۲ - معتزله، ۳ - اشاعره، ۴ – خوارج


اسامى فرقه ها؛

مولفان كتب فرق كوشيده اند تا عدد فرقه ها را به ۷۳ فرقه برسانند تا با روايت منسوب به پيامبر اسلام مطابقت كند.

شگفت آنكه در كتب فرق الشيعه، فرقه هاى شيعى به ۱۵۵ فرقه مى رسند.

برخى معتقدند كه پس از امام على بن ابيطالبعليه‌السلام شيعيان به چهار دسته مهم تقسيم شدند:

۱ - زيديه

۲ - كيسانيه

۳ - غلاه

۴ - اماميه

و از اين چهار دسته، فرقه هاى گوناگونى پديد آمدند.

«مسعودى» مى نويسد كه در زمان وى «۷۳» فرقه مختلف موجود بوده و فرق ديگرى بر اين تعداد افزوده شده است. مؤ لف كتاب بيان الاديان كه در سال ۴۸۵ ق كتابش را نگاشته، فرقه ها را اين گونه بر شمرده است:

۱ - اصحاب الحديث، ۵ فرقه

۲ - اصحاب الراى، يك فرقه

۳ - معتزله، ۷ فرقه

۴ - فرقه اول شيعه، ۵ فرقه

۵ - فرقه دوم شيعه، ۵ فرقه

۶ - فرقه سوم شيعه، يك فرقه

۷ - فرقه غاليه، ۸ فرقه

۹- فرقه چهارم از شيعه، يك فرقه

۱۰ - خوارج، ۱۵ فرقه

۱۱ - مجبره، ۶ فرقه

۱۲ - مشبهه، ۱۰ فرقه

۱۳ - صوفيه، ۱ فرقه

۱۴ - مرحبه، ۶ فرقه

مؤ لف كتاب علل ظهور فرق و مذاهب اسلامى، كليه فرقه ها را در پانزده فرقه خلاصه كرده است، كه فرق ديگر از اين ۱۵ فرقه جدا شده اند.

شيخ طوسى، ۷۳ فرقه را دو مذهب مى داند كه به دو بخش اصلى تقسيم مى شوند:

۱ - نواصب

۲ - روافض

وجه تسميه روافض اين است كه: چون پيامبر اسلام در گذشت، گروهى از مسلمانان در سقيفه گرد آمدند و با ابوبكر بيعت كردند يك گروه ۱۸ نفرى با بيعت ابوبكر مخالفت كردند آنان خلافت را حق مسلم امام على بن ابى طالبعليه‌السلام مى دانستند.

پيروان ابوبكر اين گروه را «روافض» ناميدند، و گفتند: رفضونا: رد و ترك كردند ما را صاحب دبستان المذاهب در معناى اهل سنت و جماعت مى گويد: اينان ده چيز را سنت و جماعت دانند و گويند هر كس اين ده را بجاى آورد، سنى است:

۱ - فاضل دانستن ابوبكر و عمر بن خطاب

۲ - دوست داشتن دو داماد پيامبر را، يعنى:

عثمان و على بن ابيطالب را

۳ - محترم داشتن دو قبله را (بيت المقدس و مكه)

۴ - مسح بر كفش پس از وضو

۵ - پرهيز از شهادت و قضاوت اين دو چيز:

نگويد كه: فلانى حقيقتا بهشتى است و يا حقيقتا جهنمى است

۶ - در نماز به دو امام جماعت نماز گذارد، يعنى: هم به امام صالح و هم به امام فاسق (با استناد به اين حديث جعلى منسوب به پيامبر: «صلوا خلف كل بر و فاجر»

۷ - اعتقاد به اينكه گفتار و كردار خوب و بد انسان از طرف خداوند است.

۸ - نماز بر جنازه مطيع و گناهكار

۹- انجام نماز و دادن زكاه

۱۰ - اطاعت سلطان و امام، خواه جائر باشد و خواه عادل(۲۰۲)


فرقه هاى شيعى ؛

۱ - پس از شهادت امام على بن ابى طالبعليه‌السلام ، گروهى كه گفتند امام علىعليه‌السلام از همه مسلمانان برتر است و با آن حضرت بيعت كرده و وفادار مانده بودند، پس از وى با امام حسن بن علىعليه‌السلام بيعت نمودند و پس از شهادت آن امام نيز با امام حسين بن علىعليه‌السلام بيعت كردند.

۲ - اما پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام اعتقاد پيدا كردند كه بايد امامت در ميان فرزندان ايشان به شورى باشد و هر يك از فرزندان آن دو امام (حسن و حسين) براى احراز مقام امامت خروج كند، او شايستگى امامت دارد و پيشواى امت است. اين فرقه را «مذهب زيديه» گويند. از اين فرقه، فرقه هاى ديگرى منشعب شد.

در كتاب بيان الاديان آمده است كه «فرقه زيديه» را پنج گروه است كه يكى از آنها، فرقه «جاروديه» مى باشد كه ابتدا از پيروان زياد بن منذر عبدى (: ابوالجارود) بودند. اين گروه معتقد بود كه: پيامبر اسلام، على بن ابى طالبعليه‌السلام را به وصف به امامت منصوب كرده نه به رسم. و چون مسلمانان با فردى ديگر بيعت كردند، به گمراهى و كفر در افتادند.

فرقه جاروديه پس از امامت «زيد بن على بن الحسين»عليه‌السلام ، قائل به امامت «محمد بن عبدالله بن حسن بن حسن» شدند. عده اى بر اين عقيده بودند كه او نمرده است و خروج خواهد كرد.

ابوالجارود از علما زيديه بود امام صادقعليه‌السلام او را ملقب به «سرحوب» كرد و وى را از دروغگويان شمرد. وى نابينا بود و امام صادقعليه‌السلام او را لعن كرده، درباه اش فرمود: « انه اعمى القلب و اعمى البصر » امامعليه‌السلام ابو الجارود را به شدت نكوهش ‍ فرموده است و امام باقرعليه‌السلام فرمود كه سرحوب نام شيطان است ابوالجارود فردى منافق و بى اعتبار بود

در دبستان المذاهب آمده است كه: ياران ابوالجارود معتقد بودند كه پيامبر اسلام على بن ابيطالبعليه‌السلام را به اسم معرفى نكرده، لذا امت گمراه شدند.

۳ - گروهى قائل به امامت محمد بن حنيفه شدند و كيسانيه نام گرفتند فرقه اى از اين گروه بر اين باور بودند كه امامت تنها از آن يك نفر است و آن يك نفر براى هميشه زنده مى باشد. لذا پس از مرگ ابن حنيفه گتند كه او زنده است و نخواهد مرد و گروهى ديگر وى را در كوه رضوى بين مكه و مدينه پنهان دانستند.(۲۰۳)

۴ - فرقه كربيه، اين گروه از كيسانيه جدا شده و ياران ابى كرب ضرير مى باشند كه عقيده دارند ابن حنيفه زنده است و انتظار ظهور او را مى كشند.

۵ - فرقه حربيه، اين گروه از پيروان عبدالله بن عمرو الكندى بودند كه عقيده به تناسخ داشتند و مى گفتند: روح خداوند در پيامبر حلول كرد و روح پيامبر در على و از على در حسن، و از حسن در حسين حلول كرد و از حسين در محمد حنيفه و از او در فرزندش ابوهاشم در عبدالله بن عمرو بن الحرب حلول نمود و امامت در او استوار شد.

۶ - فرقه حارثيه ؛ اين گروه از ياران عبدالله بن حارث مداينى مى باشند كه معتقد به امامت ابو هاشم عبدالله بن محمد حنيفه و امامت عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب اند.

۷ - فرقه هاشميه، اين گروه از فرقه كيسانيه جدا شده و از ياران ابو هاشم اند

۸ - فرقه بيانيه، اين گروه از ياران بيان بن سمعان نهدى بودند و اعتقاد داشتند كه ابو هاشم، بيان را از طرف خدا به عنوان رسول فرستاده و آيه « هذا بيان للناس » دليل آنها بود. گويند كه اين فرقه قائل به رويت خداوند در قيامت بوده اند. گويا بيان پس از مرگ ابوهاشم ادعاى نبوت كرده و نامه اى به امام باقرعليه‌السلام نوشته و او را دعوت به قبول پيامبرى خود كرده است. خالد بن عبدالله قسرى استاندار اموى در كوفه، وى را دستگير كرد و با تعدادى از يارانش، آنان را با نفت بسوخت.

۹- فرقه رزاميه، اين گروه پيروان شخصى به نام رزام مى باشند و گويند كه از فرقه كيسانيه جدا شده اند. عقايد اين فرقه اين بود كه امامت از على (عليه‌السلام ) به محمد بن حنفيه و از او به فرزندش ابوهاشم و از او به على بن عبدالله بن عباس انتقال يافته است. اين گروه به وصايت قائل هستند و به آنان نسبت حلول مى دهند و مدعى اند كه آنان بر اين باور بوده اند كه روح خداوند در ابومسلم حلول كرده و لذا او بر بنى اميه پيروز شد.

معتقدند كه بومسلم زنده است. شهرستانى اين فرقه را از پيروان بابك خرم دين برخى از اين فرقه معتقد بودند كه دين فقط معرفت امام است. برخى دين را معرفت خدا و اداى امامت مى دانسته اند، و كليه تكاليف عملى را ساقط دانسته اند. پيروان اين فرقه به ابومسلم خراسانى ارادتى بسيار داشتند.

۱۰ - فرقه راونديه، اين گروه پس از مرگ ابن حنفيه و ابوهاشم به امامت محمد بن على بن عباس گرويدند و در اشاعه امامت او كوشش كردند. اين گروه به نام شيعه آل عباس يا «راويه» مشورند. برخى از ايشان به الوهيت منصور عباسى قائل شدند اين فرقه به تناسخ نيز عقيده داشت. منصور عباسى تعدادى از آنان را زندانى ساخت. در پى اين اقدام منصور، آنان دست از اين عقيده برداشتند و براى آزاد ساختن ياران زندانى خود تدبيرى انديشيدند.

آنان تابوتى را برداشته و تشييع نموده و وقتى به نزديك زندان رسيدند، دربها را شكسته، ياران خود را در آوردند.

در اين جريان نزديك بود منصور عباسى كشته شود. گويند راونديه از غلاة خراسان بودند و عقايد مزدكى داشتند.(۲۰۴)


فرقه هاى زيديه ؛


«مقدمه»:


شخصيت «زيد بن على»عليه‌السلام

حضرت زيد بن على (عليه و على ابائه و اجداده الصلاة و السلام) فرزند برومند امام سجاد (عليه‌السلام ) است كه با قيام شكوهمند خود لرزه بر اندام رژيم اموى افكند و پس از قيام امام حسين در سال ۶۱ هجرى، الهام بخش نسلها و عصرها گرديد.

«زيد» نيز همچون «امام حسين» تنها ماند و تنها جنگيد و شهيد شد. شيعيان كوفه و ديگر جاها به وسوسه و شايعه فقهاء و علماء در روز «قيام» او را تنها گذاشتند. او و ياران اندكش تا آخرين نفس با دژخيمان اموى جنگيدند و سرانجام جان باختند.

قساوت رژيم و كينه اى كه از او در دل داشتند، باعث شد تا جسد مطهر زيد را يافته و برهنه بردار آويختند.

گويند تا چهار سال؟ جسد زيد بر دار بود، سرانجام امويان جسدش را سوختند و خاكسترش را بر باد دادند.(۲۰۵)

زيد به هنگام شهادت ۴۲ سال داشت

يحيى فرزند زيد در ادامه قيام پدر، سرنوشتى مشابه داشت. شهادت اين پدر و پسر، سرانجام دودمان تبهكار اموى را به باد داد و دست انتقام چنان كرد كه عباسيان اجساد امويان را از قبرها بيرون كشيدند و تازيانه نواختند و سوختند و بر باد دادند. و اين است سرنوشت همه دژخيمان و جلادانى كه به نام مذهب و در زير قباى تزوير و در چهره قديس، خون خلقى را مى ريزند و به خيال خود راحت مى ميرند و در زير قبه و بارگاه پناه مى گيرند.

امويان به قتل عام بهترين فرزندان اسلام پرداختند و مردانى چون ائمه معصومين و زيد و يحيى و... و... را شهيد كردند و از عاقبت كار خويش ‍ خبر نداشتند و نمى دانستند كه روزى سرنگون خواهند شد و كسانى پيدا خواهند شد كه حتى استخوانهاشان را شلاق بزنند و بسوزانند.

بدون شك عقيده و قيام «زيد» متاءثر از تعاليم ائمه معصومين (عليهم السلام) بوده است و بر چسب هاى فقهاء و علما و تحريف عقايد «زيد بن على» سنتى است كه ساحت هر انقلابى بزرگ را در تاريخ گرفته و مى گيرد و آلوده مى سازد.

عقايد و قيام حق طلبانه مردانى بزرگ چون زيد و يحيى و ديگر علويان و آزادى خواهان تاريخ و به تعبير قرآن همه آنانى كه امر به معروف مى كنند و نهى از منكر مى نمايند، هميشه از سوى دوست و دشمن مورد تحريف، تحقير و بازى قرار گرفته و مى گيرد. دشمن كه كارش معلوم است و اگر آگاه باشد، خوب خراب مى كند، و اما دوست نادان بسيار بد و ناشيانه دفاع مى كند و در واقع بد خراب مى كند.

عقايد و احوال شخصى «زيد بن على» (عليه‌السلام ) از همان آغاز دستخوش تحريف دردناكى قرار گرفت. در اين تحريف، علماء و فقهاء اموى و مورخان رجال نويسان هوادار آن رژيم تبهكار پيش قدم بودند. و متاءسفانه برخى از اين سياهكاريها در متون شيعى نيز راه يافته و بر باور عده اى نشسته است و به هنگام جرح و تعديل رجالى «زيد»!! خود را نشان مى دهد.

شگفتى ديگر در اين است كه مرثيه خوان «زيد» و امثال او در تاريخ، كسانى مى باشند كه اسلافشان در زمان حيات و قيام قهرمان، سنگ پرانى و كارشكنى مى كرده اند و سايه نشين بوده اند و تماشاچى! اين طيف را علماء و فقهاء و... تشكيل مى دهند كه در دوره حضور «زيد» و تدارك قيام، بر سر مسائل كلامى!! جنگ زرگرى داشتند و فتوى به تحريم قيام او را واجب شرعى مى دانستند و در حمايت از «زيد»؟ كوتاهى نكردند.

همين جمع و جناح تلاش بسيارى كردند تا فاصله عقيدتى، بين عقايد زيد و قيام او با امام صادقعليه‌السلام برقرار كنند. بدون شك اين تلاش، چيزى جز توجيه وضع و موضع زبونانه خودشان نبوده است.

بر آنان و اخلاف تاريخى شان روشن و محرز بوده و مى باشد كه چنان خروشى در سياه ترين دوره سكوت و سازش و سركوب اموى، نمى توانسته ريشه در عقايد حاصله از كودتاى سقيفه و فلسفه سياسى آن داشته باشد! چرا كه اصولا رژيم اموى، خود محصول و نتيجه منطقى كودتاى سقيفه است و بر «زيد» و اصحاب او نيز روشن بوده كه بنيانگذار فلسفه سياسى غصب در تاريخ اسلام «ابوبكر بن ابى قحافه» و باند او بوده اند.

آنچه دستاويز اين جناح قرار گرفته، تدابير تبليغاتى و تاكتيكى «زيد» در اوج دعوت به قيام، از مسلمانان (عموما) مى باشد. كه اين خود نشان دهنده عمق بينش و صلاحيت رهبرى زيد است: او در مبارزه عليه رژيم پليد اموى، جنگ زرگرى فرقه اى را كه از سوى امويان بشدت دنبال مى شد، به كنارى مى نهد و به نام «آزادى و عدالت و امامت» از مسلمانان به قيام عليه «جور و جهل اموى» دعوت مى كند.

و بى جهت نيست كه «امام صادقعليه‌السلام ، زيد و قيام او را با دقت زير نظر دارد و به همان جناح فرصت طلب تماشاچى كه در جمع «اصحاب» هم متاءسفانه قرار گرفته اند، هشدار مى دهد كه: اگر «زيد» قدرت را بدست گيرد، تحويل ما مى دهد.

مسئله مهم ديگرى كه به تحريف عقايد «زيد» انجاميد، اختلاف ديرينه «بنى الحسن» با بنى الحسين» است. در تلقى بنى الحسن (پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام ) «امامت» يك ميراث حقوقى شد.

«عبدالله بن حسن» تا آنجا گستاخى كرد كه به رقابتى احمقانه با «امام صادق» پرداخت!! وى كه فردى قدرت طلب بود، در پى انتقال «امامت» از بنى الحسن به خاندان خويش بود و دنبال بهانه مى گشت.

و مسئله اساسى ديگر، تلقى نادرست و عامى بود كه از «امامت» و «امام» در اذهان عامه شيعه بود.

اين تلقى ريشه در مسائلى چند داشت:

۱ - عوارض حاصله از كودتاى سقيفه و جنگ زرگرى كلامى فرقه ها در تحليل و تبيين «امامت» و خلافت: كودتاچيان و پيروانشان از همان آغاز چشم بندى كردند و «امامت» را كه منصبى الهى بود، در سطح انتخاب رئيس قبيله!! پائين آوردند و آن را لوث كرده و بر مردم مشتبه ساختند.

۲ - سيره و سنت امام على بن ابيطالبعليه‌السلام كه در ستيز با وضع موجود و احيا اسلام محمدىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نبرد مسلحانه سازمان يافته كلاسيك را استراتژى خود ساته بود، و نيز ادامه همين استراتژى مسلحانه روياروى در امامت امام حسن بن علىعليه‌السلام و سرانجام قيام مسلحانه صرفا ايدئولوژيك و حيات بخش سيد الشهدا امام حسين بن علىعليه‌السلام ، و تغيير استراتژى مبارزه (از شكل مسلحانه روياروى به نهضت زيرزمينى و سرى) پس از قيام و شهادت امام حسينعليه‌السلام

۳ - سيره و سنت ائمه معصوم ثلاثه فوق، اين تلقى را در اذهان شيعيان انداخت كه اصالت را به شكل مبارزه دادند و نه به خود مبارزه و نكته ديگر، عدم درك اين واقعيت كه جوهره كار امامان بعدى اقامه اصل امر به معروف و نهى از منكر و بهبود وضع موجود مبتنى بر استقرار عدالت و آزادى است و نه تشكيل حكومت ايده آل و موعود اسلام، چرا كه در فلسفه سياسى امامان تكيه اصلى بر آگاهى عقيدتى و تكامل انسانى مسلمانان است، زيرا در تعاليم آنان آنچه اصالت دارد، انسان و ارزشهاى انسانى است و نه نظام و حكومت و به تعبير خودشان: امام و امامت نشانه هاى راه تكامل و عروج و وسيله (: معالم الطريق) است بنابراين حكومت ايده آل امامان وقتى ميسر است كه آگاهى در نهاد انسانى استقرار يافته باشد.

امام صادقعليه‌السلام بر اين اصول تاءكيد بسيار داشت و به همين دليل به نامه هاى ابومسلم خراسانى و فرستادگان او پاسخى آنچنان داد. حمايت و نظارت امامان بر قيامهاى شيعه در راستاى امر به معروف و نهى از منكر و بهبود وضع موجود بوده است نه تشكيل حكومت ايده آل و در همين جاست كه فلسفه امام موعود و حكومت پايانى جهان و تحقق ايده آلهاى انسان در كل تاريخ معنى و مفهوم پيدا مى كند.

و خلاصه اينكه: عدم فهم عقيدتى امامت و امام و تلقى نادرست از استراتژى امامان و بهانه جوئى بنى الحسن باعث شد تا قيام زيد و شكل آن دستاويز «حسينيان» قرار گيرد و تدابير تبليغاتى و تاكتيكى و اقوال و آراء وى، مذهبى را بسازد كه پس از او به مذهب زيديه شناخته شد و اين در حالى است كه زيد خود از پيروان امام صادقعليه‌السلام و معتقد به امامت ائمه معصومين سلام الله عليهم بود. زيد نماينده و معرف تيپ پيروان راستين امامان عليهم السلام مى باشد، وى شيعه اى آگاه و آزاد بود كه قالبى نمى انديشيد و در چهار چوب اصول تعاليم آباء و اجداد بزرگوارش، مغزى پويا و ذهنى فعال داشت و اسلام شناس بود او به فرموده امامان معصوم اصول را مى گرفت و خود به تفريح آنها مى پرداخت و اين دستورى بود كه امامان به پيروان خود داده بودند(۲۰۶) (:علينا القاء الاصول و عليكم بالتفريع)


شخصيت زيد:

زيد بن على بن الحسين بن على بن ابيطالبعليه‌السلام متولد سال ۷۹ قمرى است كه در سال ۱۲۱ يا ۱۲۲ هجرى قمرى به شهادت رسيد.

وجه تسميه آن حضرت به زيد بر اساس تفالى است كه حضرت سجاد به قرآن زد و آن فرزند را زيد ناميد در تاريخ آمده است كه امام سجادعليه‌السلام با همين تفال شهادت فرزندش را پيش بينى كرد و فرمود:

«من از اين فرزند مفتخر گشتم و او از شهيدان است»

نكته شگفت آن است كه پيامبر اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و امام على بن ابى طالبعليه‌السلام ولادت چنين فرزندى را از شجره طيبه امامت بشارت داده بودند؛ آنگونه كه شهادت زيد و چگونگى آن از سوى ائمه هدىعليه‌السلام پيشگوئى شده بود.

تاريخ زندگى زيد بن علىعليه‌السلام نشان مى دهد كه وى تنها يك مجاهد نبود، بلكه فقيهى عابد و زاهد بود كه به فقيه اهل بيت يا فقيه آل محمد مشهور بود موقعيت علمى زيد بن على مورد تاييد امام صادقعليه‌السلام قرار گرفته است:

«خدا رحمت كند «زيد» را او عالمى درست گفتار بود»

«او مردى با ايمان و عارف و دانشمند و درستكار بود»

و امام رضاعليه‌السلام فرمود:

«او از علماى آل محمد بود»

مشايخ اهل سنت و جماعت به دانش زيد بن على اعتراف كرده اند:

«زيد بن على از شخصيتهاى بزرگ علمى خاندان نبوت و برجسته ترين عالم و فقيه آنان بود»

ابوحنيفه مى گويد:

«زيد را در علم و عظمت چون دودمانش ديدم، و در عصر او كسى را داناتر و حاضر جواب تر و خوش بيان تر از او نديدم... »

سفيان ثورى يم گويد:

«او داناترين فرد به كتاب خدا بود، او جاى حسين بن على را پر كرد»

زيد به هنگام درگيرى با رژيم اموى در دوره خلافت «هشام بن عبدالملك» مدت پنج ماه زندانى شد. زندان خليفه در شام براى او به منزله خانه تيمى بود و زندانيان را عليه رژيم آگاه ساخت.

او تمام آگاهى هاى لازم را از قرآن فرا مى گرفت و به مخاطبان خويش ‍ مى آموخت. رابطه زيد با قرآن در حدى است كه لقب حليف القرآن گرفته بود و به اين لقب در ندينه شناخته مى شد. رژيم اموى از احاطه زيد بر قرآن و احكام آن در شگفت بود.

احاطه زيد بر قرآن و سنت نبوى - علوى آنچنان عميق و غنى بود كه على رغم حوادث ياد شده در مقدمه و خانه تكانى پس از دوره حضور و پرهيز از روايات نسل راديكال تشيع اماميه، در عين حال رواياتى از تولد زيد در كتب اربعه شيعه اماميه راه يافتند و چاره اى جز نقل و ثبت و ضبط آنها نبوده است البته بار اين احاديث منقوله از زيد بن على فقهى و عبادى است.

زيد بن على در كلام و فقه و تفسير صاحب نظر بود و شاگردان بسيارى پروراند و تاليفاتى در اين موضوعات داشت:

۱ - مجموعه فقهيه (معروف به مسند امام زيد چاپ شده است)

۲ - القله و الجماعه (كتاب استدلالى)

۳ - المجموع الحديثى

۴ - تفسير غريب القرآن

۵ - اثبات الوصيه

۶ - قرائته الخاصه

۷ - قرائه جده على بن ابيطالبعليه‌السلام

۸ - منسك تاحج (احكام فقهى حج)

۹- الصفوه (مباحث كلامى امامت).


شاگردان برجسته و مشهور زيد بن علىعليه‌السلام

۱ - يحيى بن زيد (سلام الله على الادب و الابن)

۲ - محمد بن مسلم (عالم و فقيه اسلامى)

۳ - ابوحمزه ثمالى (فقيه و عالم و عارف اسلامى)

۴ - محمد بن بكير (فقيه)

۵ - ابن شهاب زهرى

۶ - شعبه بن حجاج

۷ - ابو حنيفه (دوسال در محضر زيد كسب فيض كرد)

۸ - سلمه بن كهيل (محدث شيعى)

۹- يزيد بن ابى زياد (از ياران زيد)

۱۰ - هارون بن سعد (راوى برجسته)

۱۱ - ابوهاشم بن رمانى

۱۲ - حجاج بن دينار

۱۳ - آدم بن عبدالله خثعمى

۱۴ - اسحاق بن سالم

۱۵ - بسام بن صيرفى

۱۶ - راشد بن سعد

۱۷ - زياد بن علاقه

۱۸ - عبدالله بن عمرو بن معاويه

۱۹ - ابراهيم بن حسن مثنى

۲۰ - حسن مثلث

۲۱ - حسين بن على الحسين بن على بن ابى طالبعليه‌السلام

۲۲ - عبيدالله بن محمد بن عمر بن على بن ابيطالبعليه‌السلام

۲۳ - عبدالله بن محمد بن عمر بن علىعليه‌السلام


زيد؛ قيام و امام معصوم:

امام رضاعليه‌السلام در جواب سوال ماءمون عباسى فرمود:

« حدثنى ابى موسى بن جعفر، انه سمع اباه جعفر بن محمد بن على بقول... لقد استشارنى فى خروجه فقلت: يا عم ان رضيت ان تكون المقتول (المصلوب) بالكناسه فشانك فلما ولى، قال جعفر بن محمدعليه‌السلام : ويل لمن سمع و اعيته و لم يجبه. »

پدرم موسى بن جعفر به من گفت كه او از پدرش جعفر بن محمد بن على شنيده كه مى فرمود:... زيد به هنگام قيامش با من مشورت كرد. به وى گفتم: اگر راضى هستى در كناسه كوفه كشته و به دار آويخته شوى، ميل تو است. پس چون زيد رفت، حضرتش فرمود:

واى به حال كسى كه ندايش را بشنود و به ياريش نشتابد. امام صادقعليه‌السلام فرمود:

« رحم الله عمى زيدا، لو ظفر، لوفى، انما دعا الى الرضا من آل محمد و انا الرضى.

اما انه لو ظفر لوفى، اما انه لو ملك لعرف كيف يصنعها... و لم يدعكم الى نفسه و انما دعاكم الى الرضا من آل محمد، و لو ظفر لوفى بما دعاكم اليه و انما خرج الى سلطان لينقصنه »

خدا بيامرزد عمويم زيد را، اگر پيروز مى شد، به عقيده اش و تحويل قدرت به ما وفا مى كرد، همانا كه او دعوت مى كرد به رضا از آل محمد و رضا نام مستعار من هست.

بدانيد كه او اگر پيروز مى شد، به عقيده اش (تفويض قدرت به ما) وفا مى كرد، بدانيد كه اگر او قدرت را به دست مى گرفت، مى دانست چگونه آن را برقرار سازد.

او شما را به خويش دعوت نمى كرد، بلكه همانا شما را به رضا از آل محمد فرا مى خواند، اگر پيروز مى شد، به آنچه شما را فرا مى خواند، وفا مى كرد. او بر قدرت مسلط زمان خويش قيام كرد تا سلطه جائرانه او را درهم شكند(۲۰۷)


مذهب زيديه ؛

لازم به يادآورى است كه عقايد مذهب زيديه و علما و فقها اين مذهب ارتباطى با عقايد شخص زيد بن علىعليه‌السلام ندارد. كيش شخصيت زيد بن على، تلاش سياسى گروهى است كه در مقدمه به ريشه هاى تارخى، كلامى آن اشاره شد. بدون شك مجاهدان فراوانى در قلمرو عقايد و يا نام اين مذهب در تاريخ نبرد حق و باطل، آزادى و استبداد، آگاهى و جهل و... جهاد كرده و شهيد شده اند. ياد و نام و نشان و خاطره شان همواره گرامى باد. نيروى محركه اين مجاهدان همواره در تاريخ، از آغاز تا انجام، مذهب اهل بيت عصمتعليه‌السلام بوده و مى باشد؛ تحت هر نام و نشان كه باشند، خواه زيدى و خواه علوى و خواه اسماعيلى و... مذهب زيد در آغاز مذهب قيام و مبارزه و آزادى خواهى و عدالت طلبى شناخته مى شد و به معناى راه و رسم زيد بن على و فرزندش يحيى در ستيز با بى عدالتى بود و اصطلاح فقهى - كلامى آن از وقتى مطرح گرديد كه منافع گروهى را تامين مى كرد و جوهره انقلابى آن رو به افول بود. از همين مقطع بود كه با پشتوانه نام مقدس و الهام بخش ‍ زيد، در قلمرو وسيعى از سرزمينهاى خلافت، راه يافت و مريدان و پيروان بسيارى پيدا كرد و در بخشهاى از ايران «ايدئولوژى مقاومت» عليه سلطه خلافت عربى - اموى - عباسى گرديد. برجسته ترين قلمرو عقيدتى اين مذهب، طبرستان بود كه يك خودمختارى نيرومند و تسخيرناپذير بوجود آورده بود. در اين سرزمين سادات علوى در راستاى مذهب زيديه حكومت مى كردند و گويا كه خلق از نعمت عدالت و آزادى برخوردار بودند.

از آن پس نيز تاكنون مذهب زيديه دربسيارى از ممالك حضور يافته و پيروان فراوانى دارد از آن جمله - يمن جنوبى و يمن شمالى كه تاريخ آن خود كتابى مفصل و مستقل مى شود.


فرقه هاى زيديه ؛

 ۱ - فرقه جاروديه

كه ذكر آن در آغاز بحث فرق و مذاهب گذشت)؛ اين فرقه پيروان «زياد بن منذر عبدى» (: ابوالجارود) بودند اينان به امامت زيد و پس از او به امامت محمد بن عبدالله بن حسن (: نفس زكيه) قايل شدند و اعتقاد داشتند كه نفس زكيه زنده است و خروج خواهد كرد.

برخى از اين فرقه «قاسم علوى» صاحب طالقان را امام دانسته و برخى ديگر «يحيى بن عمر» صاحب كوفه را امام مى گفتند.

ابوالجارود از علما مذهب زيديه مورد لعن و نفرين امام صادقعليه‌السلام بود و امام باقرعليه‌السلام به وى لقب سرحوب داده بود كه از القاب شيطان لعين است.

 ۲ - فرقه يعقوبيه،

از پيروان «يعقوب بن عدى كوفى» بودند از عقايد اين فرقه انكار رجعت و عذاب قبر و سئوال نكيرين و شفاعت بود آنان ابوبكر و عمر را رد كرده ولى گمراه نمى دانستند.

 ۳ - فرقه سليمانيه،

از ياران سليمان بن حرير بودند اين گروه به انتخاب امام از طريق شورا معتقد بودند و خلافت مفضول بر فاضل را قبول داشتند، لذا خلافت ابوبكر و عمر را درست مى دانستند، و از اينكه مسلمانان ترك اصلح و فاضل را كرده اند (يعنى امام على را) نه فاسق اند و نه كافر اينان از عثمان ناراضى بودند و به كفر او گواهى مى دادند. هر كس را كه با امام على درگير شده بود، كافر مى دانستند؛ لذا عايشه و طلحه و زبير را كافر مى دانستند.

آنان تقيه را جايز نمى دانستند.

 ۴ - فرقه صالحيه

از ياران و پيروان حسن بن صالح بن حيان كوفى ثورى بودند. او مردى عابد و فقيه و متكلم بود و كتاب الجامع در فقه از او مى باشد و از علما بزرگ زيديه بشمار مى رود. اين فرقه گويد كه: ايمان همان معرفت الهى است معرفت خداوند با انكار پيامبر درست است، زيرا «عقل» مى پذيرد كه آدمى به خداوند ايمان بياورد و به رسول ايمان نداشته باشد. كفر صفتى است كه كم و زياد نمى شود. اين فرقه به شيخين احترام مى گذاشتند و در مورد عثمان سكوت مى كردند و حال اورا به خداوند وا مى گذاشتند. امام علىعليه‌السلام را افضل الناس بعد رسول الله مى دانستند كه اگر با رضايت خود از جانشين كنار نمى رفت، ابوبكر هلاك مى شد. و اعتقاد داشتند: هر يك از فرزندان امام حسن و امام حسينعليه‌السلام كه با شمشير قيام كنند و دانا و عاقل و پرهيز كار باشند، امام هستند. آنان معتقد بودند كه دو امام در يك زمان مى توانند امامت كنند.

اين فرقه در كلام پيرو معتزله بودند ودر فروغ مذهب تابع «ابوحنيفه» و در برخى مسائل از مذهب «شافعى» و شيعه اماميه پيروى مى كردند.

 ۵ - فرقه بتريه،

از ياران كثير النوا ملقب به ابتر بودند و در عقايد شبيه فرقه صالحيه بودند؛ فقط به انكار رجعت قائل بودند.

 ۶ - فرقه قاسميه،

ياران قاسم بن ابراهيم بن طباطبا الرسى (م ۲۶۴ ق در يمن بودند.

پس از در گذشت ابن طباطبا برادرش قاسم معروف به رس به هند فرار كرد و به تبليغ پرداخت. در سال ۲۴۵ هجرى در هند در گذشت. پس از او فرزندش حسين از هند به يمن بازگشت و چون مردى زاهد بود، مردم را به خود جلب كرد و در سال ۲۸۸ ق در يمن حكومتى بر اساس عقايد زيديه تاسيس كرد، كه همچنان باقى بود. در زندگى نامه قاسم آمده است كه: قاسم بن ابراهيم بن اسماعيل الحسينى العلوى مكنى به ابومحمد و معروف به الرس (۲۴۶ - ۱۲۹ ق مردى فقيه، شاعر و از پيشوايان زيديه بود او در كوه هاى اطراف مدينه زندگى مى كرد و پس از مرگ برادرش ‍ محمد بن ابراهيم به امامت رسيد. پس از وى حسين بن حسن بن قاسم زيدى صاحب يمن، مذهب زيدى را در ديلم و رويان رواج داد.

 ۷ - فرقه حسينه،

اين فرقه نيز از طريق زيديه است كه امامان را به ترتيب زير مى دانستند:

۱ - امام على بن ابيطالبعليه‌السلام

۲ - امام حسين بن علىعليه‌السلام

۳ - زيد بن علىعليه‌السلام

۴ - يحيى بن زيدعليه‌السلام

۵ - عيسى بن يحيى بن زيدعليه‌السلام

۶ - محمد بن عبدالله بن حسنعليه‌السلام

پس از محمد بن عبدالله هر كس كه از آل محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قيام كند مردم را دعوت كند، امام است.

 ۸ - فرقه نعيميه ؛

اين فرقه نيز از فرق زيديه است و از ياران نعيم بن يمان بودند كه امام على را بالاتر از همه مردم مى دانستند كسانى كه مفضل را بر افضل ترجيح داده اند مجرم نيستند؛ بلكه فقط مخطى اند از عثمان ومخالفان امام علىعليه‌السلام دورى مى كردند و آنان را كافر مى دانستند و فاصله مى گرفتند.

 ۹- فرقه ذكيريه،

اين فرقه از ياران ذكير بن صفوان بودند

 ۱۰ - فرقه خشبيه ؛

از پيروان سرخاب ابطرى بودند و جه تسميه اينان به خشبيه اين است كه چون زيد بن على را بر چوبه دار آويختند، اين عنوان را بر خود نهادند ابن تيميه مى گويد: اين گروه در دل شب به پاى چوبه دارى كه زيد بر آن آويزان بود مى رفتند، لذا به آنان مى گفتند تا وقتى امام معصوم در ميان ما نيست بايد با چوب + خشت با دشمنان نبرد كنيم.

 ۱۱ - فرقه ابريه،

از پيروان عباد بن ابرق كوفى بودند كه با فرقه جاروديه مخالفت مى كردند و لذا از آنان جدا شدند. به ابوبكر و عمر خويش بين بودند و متعه و رجعت را انكار مى كردند.

 ۱۲ - فرقه ادريسيه،

پيروان ادريس بن عبدالله بن حسن مثنى مى باشند كه بنيانگذار حكومت و دولت ادريسيه در مغرب (شمال آفريقا) بود. وى در آغاز با حسين بن على بن حسن در عصر خلافت هادى عباسى خروج كرد و چون حسين در واقعه فخ كشته شد، به فرمان برادرش محمد بن عبدالله (: نفس زكيه) به مغرب شتافت و دولت علوى - شيعى در آن سامان تشكيل داد (۱۷۲ ق و مركز حكومت را در شهر وليله نزديك مراكش ‍ فعلى قرار داد كه امروزه معروف به شهر قصر فرعون است.

چون مردم مغرب او را شناخته و به نسبش پى بردند، وى را گرامى داشتند و استاندار عباسيان را از كار بر كنار نموده و مقدمه حكومت او را پى ريختند، و در روز جمعه، چهارم رمضان سال ۱۷۲ هجرى او را به خلافت برگزيدند.

وى مردى شجاع و دلير بود و لذا شهرهاى مغرب از جمله فاس و تلمسان را به تصرف در آورد. ادريس در تلمسان مسجدى بنا كرد كه منبر آن مسجد نام وى بر آن نوشته شده بود، تا زمان ابن خلدون باقى بود

وى بدست سليمان بن جرير رقى نماينده رژيم عباسى (جاسوس ‍ خليفه وقت) و بوسيله شيشه عطرى زهر آگين مسموم شد و در گذشت ادريس غلامى داشت به نام راشد كه سرپرستى همسرش را كه باردار بود بر عهده گرفت.

و چون پسرى به دنيا آورد، نام پدرش را بر وى گذاشتند ادريس بن عبداللله در سال ۱۷۷ هجرى در گذشت. دولت ادريسيه در سال ۲۴۶ هجرى ره اوج خود رسيد. انقراض اين سلسله و دولت در سال ۳۷۵ هجرى بود.

 ۱۳ - فرقه خليفه،

از ياران خلف بن عبدالصمد مى باشند اين فرقه در زمان غيبت امام، نماز را پشت سر غير امام جايز نمى دانستند و هميشه نماز خود را فردى مى خواندند.

 ۱۴ - فرقه صباحيه،

اين فرقه ابوبكر را امام مى دانستند و مى گفتند با اينكه على افضل بود، ولى نص بر امامت وى در دست نيست.

 ۱۵ - فرقه عجليه ؛

ياران هارون سعيد عجلى (كه ذكر آن گذشت) بودند. هارون از اصحاب امام صادقعليه‌السلام بود.

شيخ طوسى وى را از ياران امام صادقعليه‌السلام مى داند وى از روساى مذهب زيديه بود، و با ابراهيم بن عبدالله بن حسن در سال ۱۴۵ هجرى كشته شد.

 ۱۶ - فرقه دكينيه،

از ياران فضل بن دكين بودند.(۲۰۸)


مذهب اسماعيليه


اسماعيل بن جعفر بن محمد الصادقعليه‌السلام


مقدمه

اسماعيل فرزند امام صادقعليه‌السلام كه مورد علاقه بسيار پدر بزرگوارش بود، بدرود حيات گفت. به هنگام تشييع جنازه اسماعيل به سوى قبرستان بقيع در مدينه، امام صادق «عليه‌السلام » چند مرتبه دستور داد تا جنازه او را بر زمين نهادند و خضرتش كفن از چهره فرزند دلبند مى گشود و با وى وداع مى كرد. اين شدت علاقه شايعاتى را دامن زد.

پس از امام صادقعليه‌السلام ، پيروان حضرتش به شش گروه تقسيم شدند كه يكى از گروه ها معتقد به امامت اسماعيل بود و پس از اسماعيل در فرزندش محمد متوقف شدند. برخى از اين گروه منكر مرگ اسماعيل شدند و گفتند كه مرگ او ساختگى بوده تا از خطر دشمنان در امان باشيد.

فرقه اسماعليه بر اين باورند كه پس از مرگ اسماعيل، فرزند محمد بن اسماعيل امام است.

آنان مدعى بودند كه امام صادقعليه‌السلام در دوران حيات خود بر امامت اسماعيل تصريح كرده است. و از طرفى امامت در هفت ختم مى شود. امام هفتمين از ديده ها پنهان است و اسماعيل از ديده ها شده و امامت براى هميشه در فرزندان اسماعيل باقى است در عين حال اسماعيليه نتوانستند سندى دال بر تصريح امام صادقعليه‌السلام به امامت اسماعيل ارائه كنند. و از طرفى در منابع شيعه و سنى نيز به چنين تصريحى يا نصى اشاره نشده است. و نيز ادعاى آنان مبنى بر ختم امامت در عدد هفت، بى اعتبار و دروغ بود، چرا كه در كليه منابع عامه و خاصه تصريح بر ختم امامت در عدد دوازده شده و اسامى يكايك امامان از زبان پيامبر اسلام مشخص و معين گرديه است.

بهر حال فرقه اسماعيليه در تاريخ اسلام نقش مهمى داشته است گويند: اينان عقايد نو افلاطونى را با مذهب خود در آميختند و به تفسير و تاويل آيات و عقايد اسلامى پرداختند.

اين فرقه دولت فاطميان را در مصر پى ريختند و اساس مذهب خود را بر مدار احكام ائمه هفتگانه قرار دادند:

هفت روز هفته، كواكب سيعه، و... ولى بقيه مدار احكام ائمه را بر دوازده مى شمرند. اين گروه را اسماعيليه خالص گويند. اسماعيليه را اسامى مختلفى است باطنيه، تعليميه، بيعيه، ملاحده، حشيشيه، قرامطه.

اسماعيل بن جعفر در سال ۱۴۳ هجرى، پنج سال قبل از شهادت امام صادقعليه‌السلام در گذشت و در قبرستان بقيع دفن گرديد.


مذهب، عقايد؛

فرقه اسماعيليه بر اين باورند كه همانگونه كه در عالم جسمانى ظاهر و باطنى وجود دارد، در عالم دين هم ظاهر و باطن هست. منظور شارع اسلام از احكام، باطن آنهاست نه ظاهرشان. زيرا بواطن امور بالاتر از ظواهر آنهاست عمل به ظواهر عمل ستوران است و هر كس باطن گفتار پروردگار و شريعت پيامبر را نداند، از دين چيزى نمى داند.

اسماعيليان به تفسير و تاويل آيات قرآن مى پرداختند. براى كشف معانى باطنى قرآن از حروف و معانى رمزى استفاده مى كردند. آنان معتقد بودند كه هدف از نمازهاى پنجگانه آن نيست كه ظاهر بينان انجام مى دند. نماز صبح دليل است بر عقل كل و نور سپيده دم كه بيانگر خلقت آدم ابوالبشر، نمازهاى چهار ركعتى اشاره است به اصل دين كه چهار اصل است: دو اصل روحانى و دو اصل جسمانى، مثل عقل اول و نفس اول و دو جسمانى مثل ناطق ( پيامبر) و اساس (وحى)

اسماعيليان معتقد بودند كه مردم بر مكنونات و مكتوبات معانى دست رسى ندارند و از نظر دانش بر بواطن داراى درجات مختلفى مى باشند. خداوند مى فرمايد: « و رفعنا بعضهم فوق بعض، » يعنى: ما مردم را از نظر عنوان و مقام درجه درجه قرار داريم اسماعيليان از اين آيه، مراتب سير و سلوك انسانى را استفاده كردند و خود را اهل ترتيب خواندند.

آنان مراتب سير و سلوك را بر هفت خوان قرار دادند:

۱ - مستجيب، ۲ - ماءذون، ۳ - داعى، ۴ - حجت، ۵ - امام، ۶ - اسامى، ۷ - ناطق.

اين مراتب و اصطلاحات در نزد فرقه هاى اين مذهب مختلف است. مرتبه «داعى» از سه مرتبه برخوردار است: ۱ - داعى بلاغ، ۲داعى مطلق، ۳ - داعى محدود.

لذا گاهى مراتب سير و سلوك اسماعيليه هفت، نه و گاهى ده و بيشتر از آن مى شود.

حميد الدين كرمانى مى گويد: فرقه اسماعيليه براى دعوت مردم به كيش خود ده مرتبه در نظر دارند و آن مراتب را با عقول عشره فلسفه ارسطو و اجرام علوى آسمانى تطبيق داده اند:

عقل اول ؛ ناطق، مبدع نخستين

عقل دوم ؛ اساس، فلك اعلى

عقل سوم، امم، فلك زحل

عقل چهارم ؛ باب، فلك مشترى

عقل پنجم ؛ حجت، فلك مريخ

عقل ششم ؛ داعى بلاغ، فلك شمس

عقل هفتم ؛ داعى مطلق، فلك زهره

عقل هشتم ؛ داعى محدود، فلك عطارد

عقل نهم ؛ ماءذون مطلق، فلك قمر

عقل دهم ؛ ماذون محدود، فلك قمر


فرقه هاى اسماعيليه ؛

 ۱ - فرقه خطابيه،

پيروان ابوالخطاب محمد بن ابى زينب. وى در آغاز از اصحاب امام باقر و امام صادقعليه‌السلام بود و بسبب سخنان غلوآميز، امامعليه‌السلام وى را لعن نمود و از وى بيزارى جست. «نوبختى» گويد: اينان ابتدا به مرگ اسماعيل گواهى دادند. «ابوالخطاب» و ياران او به گروه پيروان «محمد بن اسماعيل» پيوستند. و در زمان امام صادقعليه‌السلام قيام كردند و با عيسى بن موسى بن محمد بن على بن عبدالله بن عباس كه حاكم كوفه بود، در گير شدند. گويا ابوالخطاب ادعاى نبوت كرده بود در اين درگيرى ياران ابوالخطاب كشته شدند و ابوالخطاب دستگير و گردن زده شد، اجساد آنان را سوختند و سرهايشان را نزد «منصور» به بغداد آويختند و چون ابوالخطاب كشته شد، گروهى ازپيروان او كه به امامت محمد بن اسماعيل معتقد بودند، بر عقيده خود استوار ماندند.

 ۲ - فرقه مباركيه ؛

پيروان مبارك بودند كه به امامت «محمد بن اسماعيل» اعتقاد داشتند. گويا «مبارك» از موالى «اسماعيل بن على بن عبدالله بن عباس» بوده است. او در ابتدا از اصحاب و نزديكان امام صاد (عليه‌السلام ) بود. «شيخ طوسى» وى را از اصحاب «امام صادق» دانسته است.

 ۳ - فرقه سمطيه،

پيروان «يحيى بن ابى سميطه» مى باشند. آنان به امامت «محمد بن جعفر صادق» قائل بودند و ادعا داشتند كه امام صادق (عليه‌السلام ) فرموده است: نام امام شما پس از من همنام رسول خدا (صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ) است. لذا معتقد به امامت «محمد» يكى از فرزندان «امام صادق» (عليه‌السلام ) شدند.

محمد ملقب به ديبا، مردى خوش چهره و شجاع بود و در زهد و تقوى زبان زد ديگران. او در سال ۱۹۹ در مدينه قيام كرد. مردم مدينه با وى بيعت كردند. آنگاه به جانب مكه رفت و با گروهى از طالبين با هارون بن مسيب مصاف دارد و عده زيادى از سپاهيان هارون را به خاك و خون كشيد. «هارون» از حضرت رضا (عليه‌السلام ) خواست تا او را به صلح و متاركه جنگ بخواند (!!!) ولى محمد حاضر به صلح نشد. پس از درگيرى و اسارت گويا به توصيه امام رضاعليه‌السلام از زندان آزاد گرديد و در خراسان مقيم شد. در همان ديار بزيست تا كه درگذشت. برخى اين مطلب را ضعيف مى دانند.

 ۴ - فرقه ناصريه،

پيروان ناصر خسرو (: حميد الدين ناصر بن خسرو) شاعر معروف، بودند. وى در ماورا النهر و خراسان و طبرستان به مذهب اسماعيليه دعوت مى كرد.

ناصر خسرو شاعر و حكيم ايرانى مهم تر و معروف تر از آن است كه در اين چند سطر خلاصه شود. او يك شيعى اسماعيلى خالص و وارسته و بسيار مؤ من به اصول اخلاقى انسانى و عدالت اجتماعى و در رنج از جور و جهل حاكم بر مردم بود براستى وجود چنين رادمردانى در مذهب اسماعيليه آن مذهب را از برچسب هاى فقها و علما سنى و همدستان شيعى شان پاك مى كند.

ناصر خسرو قباديانى (۴۸۰ - ۳۹۴ ق) ملقب به حجت خراسانى، در شهر بلخ متولد شد. تحت تاءثير آراء فلسفى فارابى ء ابن سينا قرار گرفت و اندكى بعد در پى عدالت و ستيز با جور و جهل به مذهب اسماعيليه روى آورد. راهى مصر شد و به ديدار امام اسماعيلى المستنصر بالله (در سال ۴۳۹ ق) شتافت.

اين سفر هفت سال طول كشيد. وى سه سال در مصر در خدمت المستنصر بالله بود.

در سال ۴۴۲ ق) به خراسان آمد و در آنجا به حجت خراسانى شهرت يافت و به دعوت مردم پرداخت. دولت سنى سلجوقى را خوش نيامد و در پى قتل او بر آمدند.

ناصر خسرو متوارى شد و مدت ۲۰ سال در كوه يمنگان: سمنگان پنهان بود و با اب و علف مى زيست.

ناصر خسرو هفتاد الى هشتاد سال زيست. تاريخ در گذشت او را سال ۴۶۴، ۴۶۵ و ۴۷۰ هجرى نوشته اند. او داراى آثار ادبى، اخلاقى مشهورى است كه در آنها عقل و علم و ادب و مذهب در آميخته و با اخلاص و ايمان خالص وى جان مايه هائى روح بخش ساخته است.

 ۵ - فرقه صباحيه ؛

پيروان حسن صباح را گويند. حسن صباح چهره نسبتا افسانه اى تاريخ ايران و اسلام است. دشمنانش و دوستان نادانش خروارها تحريف بر او و مذهب و نهضت او پاشيده اند. منابع اوليه پيرامون حسن صباح را سنيان دولتى و متعصبى نوشته اند كه خود به تير و زخم شمشير فدائيان جان بر كف اسماعيلى هلاك شده اند. زادگاه و زيستگاه حسن صباح در پرده اى از ابهام قرار دارد. برخى او را ايرانى و قمى الاصل!! مى دانند و برخى عرب كوفى و يمنى الاصل! بهر حال او از كودكى تا جوانى در جستجوى دانش بود.

گويند تا هفده سالگى در جستجوى دانش مورد علاقه اش بوده است. ذهنى نقاد داشت و خردى فعال، ااز همين روى مدير هيچ قبابدوشى نشد و بر آستان هيچ خرقه پوشى سر ننهاد. هر چند كه خاستگاه حسن را خانواده اى به غايت مذهبى و شيعى نوشته اند، اما هر چه بود، حسن به گونه اى ديگر مى انديشيده است. گرايش او به مذهب اسماعيلى معرف نبوغ فكرى - سياسى او است. مذهب اسماعيليه در آن روزگار مذهب عصيان و قيام عليه وضع موجود و پايگاه انديشمندان و روشنفكران بود. اين مذهب كه حامى و پشتيبانى چون فاطميان مصر داشت، خلافت عباسى و سلطنت هاى غزنوى و سلجوقى را بسيار ناپسند مى دانست و بشدت تهديد مى كرد. تشكيلات سازمان يافته و كادرهاى مجرب تبليغى - نظامى اين مذهب، مو بر اندام رژيم عباسى و متحدان ترك و تاتار آن راست مى كرد.

اين تبليغات حساب شده كه سراسر قلمرو خلافت عباسى را در برگرفته بود، قبل از دوره حسن صباح توسط داعى بزرگ اسماعيليان در عراق و ايران، عبدالملك عطاش كه مردى دانشمند بود، رهبرى مى شد، شگفت آنكه: «عطاش» و انمود مى كرد كه شيعه دوازده امامى است! تا در امان باشد. اسناد تاريخى قرن چهارم و پنجم و ششم هجرى نشان مى دهند كه در اين مقطع تاريخى فقهاء دولتى سنى و علماء و فقهاء اماميه در سركوب و قتل عام فدائيان اسماعيلى همدست بوده اند و براى خليفه عباسى و سلطان سلجوقى در اين قتل عام هاى گسترده دعا مى كرده اند.(۲۰۹)

عطاش در قالب علما اماميه كه آزادى عمل داشتند و خليفه و سلطان كارى به كارشان نداشت، به فعاليت مشغول بود. گويند وى در سال ۴۶۴ هجرى حسن صباح را در رى ديده و او را براى جانشينى خود در نظر گرفته بود. گويند عطاش او را به مصر فرستاد. پس از در گذشت عطاش ‍ فرزندش احمد جاى پدر را گرفت (۴۹۵ - ۴۳۷ ق گويا حسن صباح و احمد بن عطاش بت يكديگر همكارى داشته اند. اين همكارى در شاه دژ اصفهان (يكى از پايگاههاى اسماعيليان) بوده است.

حسن صباح در سال ۴۶۹ ه به مصر رفت در سال ۴۷۱ ه به قاهره رسيد و با المسستنصر بالله ملاقات كرد و اقامت او در مصر آغاز شد.

در سال ۴۸۳ ه به اصفهان رفت و تبليغاتى را در سراسر ايران روز آغاز كرد.

حسن صباح يك داعى اسماعيلى است و يك فرمانده نظامى و عملياتى. تعاليم اسماعيليه آنچنان شگفت و كار ساز بود كه ايمان و جهاد و استراتژى و تاكتيك توام آموخته مى شد. يك مؤ من اسماعيلى، يك فدائى (: چريك) نيز بود. رژيم خشن و بيگانه و ستمگر سلجوقيان و همدست جبار آن خلافت عباسى جان مردم را به لب رسانده بودند. حسن صباح بنيانگذار بزرگ ترين و تشكيلاتى ترين نهضت موفق تاريخ ايران و اسلام دعوت سياسى حسن صباح در ايران به نفع سلسله نزاريه مصر بود.

حسن صباح مدتها به شناسائى مناطق استراتژيك ايران كه آسيب ناپذير باشد، پرداخت. قلاع اسماعيليان مبين اين واقعيت است حسن در مناطق مورد نظر مريدانى از جان گذشته يافت.

«دژ الموت» در تاريخ رزم و نبرد اين ملت، همواره غرور آفرين است. اين پايگاه مركزى و ستاد عالى عمليات فدائيان اسماعيلى بود دژ الموت به معناى آشيانه عقاب نامى هراس انگيز براى عباسيان و سلجوقيان و متحدان و مزدورانشان بود و دژهاى ديگرى در سراسر ايران همچنان فتح ناپذير مى نمود.

سرعت عمل و نيز دشنه و نيزه و شمشير فدائيان نيز هراس آلود بود.

گويند در سال ۴۸۳ هجرى، حسن صباح در قلعه الموت جاى گرفت و اين آغاز عمليات بود.

گويند كه حسن اين دژ را از حاكم آن ديار بخريد تا هر گونه شايعه و شبهه اى را بر طرف كرده باشد.

حين صباح در اين هنگام شصت سال داشت فدائيان اسماعيلى دژهاى ديگرى نيز در اختيار گرفتند. اين قلاع در شمال و جنوب ايران تا اقصاى خراسان و سطاى اصفهان قرار داشت. سلجوقيان در هراس از اين اقتدار نيروئى عظيم تجهيز كردند تا به كار حسن صباح پايان دهند، اما هرگز نتوانستند.

حسن صباح سى و پنج سال در دژ الموت بماند و در ششم ربيع الاول سال ۵۱۸ هجرى در گذشت.

پس از در گذشت حسن صباح پيروان او با كيا بزرگ اميد بيعت كردند.

جانشينان حسين صباح هفت تن بودند كه تا سال ۶۵۴ هجرى قدرت داشتند:

۱ - حين صباح، ملقب به شيخ الجبل و سيدنا، ۳۵ سال حكومت.

۲ - بزرگ اميد كيا، ۲۴ سال حكومت / ۵۳۲ - ۵۱۸ ق

۳ - محمد بن بزرگ كيا، ۲۵ سال حكومت ؛ ۵۵۷ - ۵۳۲ ق

۴ - حسن دوم، ۴۶ سال حكومت ؛ ۵۶۱ - ۵۵۷ ق

۵ - محمد دوم، ۴۶ سال حكومت ؛ ۶۰۷ - ۵۶۱ ق

۶ - حسن سوم، ۱۱ سال حكومت ؛ ۶۱۸ - ۶۰۷ ق

۷ - محمد سوم، ۳۵ سال حكومت ؛ ۶۵۳ - ۶۱۸ ق

۸ - خورشاه، يك سال حكومت ۶۵۴ - ۶۵۳ ق

رشيد الدين سنان نيز همين آئين را در شام رواج داد. سنان نيز هويتى مجهول دارد. برخى وى را اهل روستاى سنان بين واسط و بصره مى دانند كه بيشتر مردمش شيعه بوده اند. گويند او به قلعه الموت پيوست و از شاگردان و فدائيان اسماعيلى گرديد. او از مريدان خاص ‍ حسن صباح بود و مبلغ مرام نزاريان در شام.

گويند حسن دوم او را به شام فرستاد تا مذهب اسماعيليه را تبليغ كند. سنان در شام مورد استقبال قرار گرفت و به اختلاف ميان اسماعيليان پايان دد. سنان قدرت فراوانى در شام بدست آورد. سنان كارهاى مهمى انجام داد. اكثر اوقات خود را صرف تعمير دژها نمود. او با نفوذ معنوى خود بر دلها حكومت مى كرد و گارد و نيروى ويژه اى نداشت و از هر گونه تشريفات گريزان بود. او مستقل از فرامين الموت عمل مى كرد و فرقه سنانيه را در شام نامگذارى كرد.(۲۱۰)

 ۶ - فرقه قرامطه ؛

بر اين فرقه در تاريخ اتهامات بسيارى وترد است، تا آنجا كه از بد نام ترين فرقه هاى مذاهب اسلامى جلوه مى كند.

نوبختى مى گويد اين فرقه، از فرقه مباركيه جدا شده است. وجه تسميه اين فرقه نيز مورد اختلاف بسيار مى باشد و هر كسى وجهى براى آن گفته است.

گويند پيشواى اين فرقه فردى به نام «قرمطويه» از اهالى سواد عراق بوده است

در مامت عقايدى شبيه ديگر فرقه هاى اسماعيلى دارند

امامت را در عدد هفت تمام شده مى دانند، با اين اختلاف كه مى گويند: پس از معرفى على در غدير خم، رسالت و نبوت از محمد خارج شد و در على جاى گرفت و اين جريان همچنان ادامه يافت امامت از جعفر بن محمد الصادق به فرزندش اسماعيل و بعد به محمد بن اسماعيل منتقل شد و محمد بن اسماعيل نمرده و زنده است، او قائم و مهدى مى باشد. قائم كسى است كه به رسالت مبعوث باشد و دينى جديد آورد و دين محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را از ميان بر دارد و احكام اسلام را نسخ كند. و نيز گويند كه محمد بن اسماعيل از پيامبران اولوالعزم است پيامبران اولوالعزم عبارتند از: نوح، ابراهيم، موسى، عيسى، محمد على و مجمد بن اسماعيل. پيشوايان اين فرقه هفت نفراند. امامان نيز هفت امام اند و محمد بن اسماعيل قلب اين امامان مى باشد

محققان فرقه قرامطه را منسوب به مردى به نام حمدان قرمط مى دانند. در اواخر قرن سوم هجرى طرفداران حمدان در بحرين دولتى تشكيل دادند كه مركز آن الاحسا بود. قرامطه در بين النرين و خوزستان و يمن و سوريه فعال بودند قرمطيان بحرين بيشتر از اعراب بدوى بودند كه براى رژيم عباسيان خطر بزرگى بشمار مى رفتند. رهبران قرامطه اكثرا ايرانى بودند. در سال ۲۸۸ ق سپاهيان خليفه را در خارج بصره بكلى نابود كردند.

يكى دو سال بعد از اين واقعه صاحب الناقه و پس از وى برادرش ‍ صاحب الشامه يا صاحب الخال قلمرو سوريه را تا دروازهاى دمشق غارت كردند. خلاصه آنكه به اين فرقه كه هيچ منبع مستقل و بى طرفى پيرامون حقيقت آن وجود ندارد، اتهامات م جنايات بسيارى نسبت مى دهند. آنچه مسلم است، قرمطه در ستيز با خلافت عباسى و متحدان آن سازش ناپذير مى نمودند به نظر مى رسد مخدوش كردن چهره و تحريف حقايق مربوط به اين فرقه، تلاش معمول و سنت ديرينه مورخان و متكلمان دولتى وابسته به عباسيان باشد

تناقض ها و تعارض هاى خبرى موجود در منابع دولتى اين واقعيت را تاييد مى كند. اتهامات اخلاقى و تحريف عقايد و غارت و چپاول منسوب به آنان، ترفند شناخته شده اى است كه به كليه فرقه ها و جناحهاى مخالف خلافت عباسى نسبت داده مى شده است.


دو فرقه ديگر اسماعيليه

 ۷ - فرقه مستعلويه ؛

به اين فرقه «بهره» نيز گفته مى شود. اين فرقه هم اكنون در هند زندگى مى كنند. اكثر ايشان هندى الاصل مى باشند كه با اراب يمنى مخلوط شده اند. وجه تسميه بهره اشاره به پيشه آنان كه تجارت بوده مى باشد بهره ها به دو گروه عمده تقسيم مى شوند كه گروه عمده آنان طبقه تاجر شيعى را تشكيل مى دهند. و گروه ديگر، روستائيان و كشاورزان مى باشند و از سنيان هستند. برخى خاندانهاى اسماعيلى بهره اى ادعا مى كنند كه از نسل پناهندگان عربستان به مصر هستند واقع مطلب اين است كه نياكان اكثر بهره اى هاى هند توسط مبلغين و داعيان اسماعيلى به اين مذهب گرويده اند. يكى از اين داعيان كه توسط فرقه امام مستعلى به هند فرستاده شد، عبدالله بوده كه در سال ۴۰۰ هجرى در غرب هند اقامت گزيد و به ترويج اين مذهب پرداخت. پس از عبدالله داعى ديگرى به نام محمد على اين وظيفه را بر عهده گرفت. وى در سال ۵۳۲ هجرى درگذشت رهبرى فرقه بهره ها تا سال ۹۴۶ هجرى يوسف بن سليمان به هند مهاجرت كرد و در بمبئى اقامت نمود و حدود پنجاه سال بعد از مرگ داعى داود بن عجب شاه در سال ۹۹۶ هجرى اين گروه انشعاب يافت و بهره اى هاى گجرات كه اكثريت را تشكيل مى دادند داود بن قطب شاه را جانشين داعى متوفى كردند.

اقليت بهره اى ها از سليمان كه مدعى جانشينى داود بن عجب شاه بود پيروى كردند.

سليمان در احمد آباد در گذشت پيروان سليمان را سلمانيه مى خوانند و پيروان داود را داوديه گويند زبان رسمى و مذهبى اين فرقه زبان گجراتى است اما فرقه سليمانيه به زبان اردو مى گويند و مى نويسند.

اكثريت همچنان با فرقه داوديه است در فرقه داوديه چند انشعاب روى داده است: فرقه يا بهره هاى علييه و بهره هاى ناگوشيه «ناگوشيه» تحت تاءثير عقايد هندويى قرار گرفته و خوردن گوشت را از گناهان مى شمارند.

فرقه جعفريه كه از نسل بهره داوديه هستند، به مذهب اهل سنت روى آوردند فرقه جعفريه منسوب به جعفر از مردم شيراز است كه در قرن ۱۵ ميلادى مى زيسته است. بهره ها كتب مذهبى خود را مانند اسرار حفظ مى كنند.

كتب آنان به دو زبان عربى و گجراتى نوشته شده است

آمار بهره هاى مسلمان هند در سال ۱۹۰۱ ميلادى به يكصدو چهل و شش هزار و دويست و پنجاه نفر مى رسيد كه از اين عده ۱۲۰ هزار نفر در بمبئى زندگى مى كنند.(۲۱۱)

 ۸ - فرقه آقاخانيه ؛

اين فرقه از اسماعيليان نزاريه است و منسوب به آقاخان محلاتى مى باشد سيد ابوالحسن خان اهل كهك قم از سادات اسماعيليه بشمار مى رفت و در دوره حكومت زنديه تا دوره آغا محمد خان قاجار، حكومت كرمان را داشت و خود را از اعقاب اسماعيل بن جعفر مى دانست پس از بركنارى از قدرت در محلات قم گوشه گيرى اختيار كرد. او پيروان فراوانى در هند و آسياى ميانهداشت كه نذور و هداياى آنان را دريافت مى كرد.

سيد ابو الحسن خان در سال ۱۲۰۷ هجرى قمرى در گذشت و پس وى پسرش شاه خليل الله به امامت برگزيده شد. فرقه آقاخانيه عنوان شاه را از مراشد صوفيه گرفته اند و يا چون خود را از تبار ركن الدين خور شاه آخرين حاكم اسماعيلى الموت مى دانند لقب شاه را بر خود نهاده اند. شاه خليل الله پس از اينكه به امامت دست يافت، به يزد سفر كرد و پس ‍ از دو سال توقف در آن شهر در نزاعى ميان پيروان او وشيعيان اماميه به قتل رسيد. اين حادثه در سال ۱۲۳۲ قمرى اتفاق افتاد. فتحعلى شاه قاجار دستور داد تا عاملان قتل شاه خليل الله شناسائى و تنبيه شوند. شاه قاجار دخترش سر و جهان را به همسرى حسنعلى شاه فرزند خليل الله در آورد و حكومت قم و محلات را به وى واگذارد و او را به لقب آقا محمد خان مفتخر ساخت.

حسنعلى شاه در سال ۱۲۵۵ قمرى بر اثر تحريكات حاجى ميرزا آقاسى صدر اعظم محمد شاه ناچار شد كه از محلات به كرمان هجرت كند وقلعه معروف بم را تصرف كرد.

اندكى بعد فيروز (: نصرت الدوله) برادر محمد شاه قاجار كه حكمران كرمان بود بر قلعه بم دست يافت و حسنعلى شاه را دوباره راهى محلات كرد حسنعلى شاه خانواده ۹ اش را از بغداد به كربلا فرستاد و خودش با كسب اجازه از محمد شاه قاجار به بهانه سفر حج از راه كوير به طرف كرمان و از آنجا به لار و جيرفت وميناب رفت و به فراهم كردن سپاه و وسائل جنگ پرداخت

او پس از مدتى جنگ و گريز به قندهار گريخت

در آنجا مورد حمايت دولت بريتانياى قرار گرفت و از آنجا به همراه خانواده اش به سند رفت. اين مهاجرت در سال ۱۲۶۲ قمرى صورت گرفت آقا خان به بمبئى رفت وچون با اعتراض دولت ايران روبرو شد، به ايالت بنگال مسافت كرد.

در سال ۱۲۶۳ در كلكته ساكن شد و دوباره به بمبئى بازگشت وآن شهر را مركز آقاخان از اين تاريخ به بعد رسما رئيس اسماعيليه هند گرديد. آقا خان در سال ۱۲۹۸ ق در گذشت و در بمبئى به خاك سپرده شد. پس از او فرزندش آقا على شاه يا آقا خان دوم پيشواى اسماعيليه هند شد. آقا خان دوم تا سال ۱۳۰۲ قمرى زنده بود.

مدت امامت او بسيار كوتاه بود. جنازه او در نجف دفن شد. پس از او پسر هشت ساله اش محمد شاه يا آقا خان سوم به امامت رسيد او از هجدهم اوت ۱۸۸۵ تا سال ۱۹۵۷ رئيس فرقه اسماعيليه بود. محمد شاه از طرف دولت بريتانيا لقب سر را دريافت كرد. آقاخان سوم رهبر روحانى اسماعيليان نزارى هند و ايران و آسياى مركزى و يوريه و شرق آفريقا گرديد و غير از اين رئيس كنگره مسلمانان هند بود. او هفت سال در اين سمت ماند. در سال ۱۹۳۲ نماينده هند در كنفراس خلع سلاح و رئيس نمايندگان آن كشور در جامعه ملل گرديد. در سال ۱۹۳۷ به رياست جامعه ملل انتخاب شد در سال ۱۹۳۶ - ۱۹۳۷ كه پنجاهمين سال امامت او بود، اسماعيليان آسيا و آفريقا در بمبئى و نايروبى، هموزن او طلاى ناب به وى هديه كردند. در سال ۱۹۴۶ هموزن او الماس دادند و در سال ۱۹۵۴ - ۱۹۵۵ هموزن او طلاى سفيد در قاهره به وى تقديم كردند. چنين اقداماتى جنبه تشريفاتى داشت و پس از انجام مراسم، طلاها و الماس ها به صاحبان اصلى آن بر گردانده مى شد.

آقاخان سوم در سال ۱۳۲۷ شمسى از دولت ايران تقاضاى تابعيت كرد و شاه وقت ايران محمد رضا به او لقب حضرت والا داد.

آقاخان سوم در سال ۱۹۷۵ در سن ۸۰ سالگى در گذشت و جنازه او در اسوان مصر دفن گرديد. پس از وى نوه اش پرنس كريم خان فرزند عليخان متولد ۱۳۱۵ شمسى در ۲۱ سلگى بنا به وصيت جدش به امامت رسيد.(۲۱۲)


ديگر فرقه هاى شيعه ؛

در صفحات گذشته گفته شد كه پس از امام على بن ابيطالبعليه‌السلام پيروان آن حضرت به امامت امام حسن بن علىعليه‌السلام گرويدند و سپس به امامت امام حسين بن علىعليه‌السلام اما پس از شهادت امام حسينعليه‌السلام ، شيعيان به چند دسته تقسيم شدند.

۱ - گروهى به امامت امام على بن الحسينعليه‌السلام روى آوردند.

۲ - گروهى قائل به توقف و پايان امامت پس از امام حسينعليه‌السلام گرديدند

۳ - گروهى قائل به امامت از فرزندان امام حسن و امام حسينعليه‌السلام گرويدند كه شاخه هاى زيديه را تشكيل دادند كه ذكر آنها گذشت

۴ - پيروان امام سجادعليه‌السلام كه پس از آن حضرت به امامت حضرت باقرعليه‌السلام ايمان آوردند و شاخه اصلى شيعه اماميه و تنها اقليت وفادار به اسلام محمدى - علوى را تشكيل دادند. نوبختى و اشعرى از اين شاخه به الشيعه العلويه ياد مى كنند كه تا پايان دوره امامت ائمه به همين نام شناخته مى شوند.

۵ - گروهى از شيعه دنبال روى فردى به نام عمر بن رياح شدند. وى از مردم اهواز بود.

۶ - پس از شهادت امام باقرعليه‌السلام پيروان راستين آن امام، به امامت حضرت جعفر بن محمد الصادقعليه‌السلام روى آوردند و گروهى به امامت محمد بن عبدالله بن حسن (كه ذكر ان گذشت) گرويدند

۷ - گروهى دنباله روى مغيره بن سعيد گرديدند كه مبلغ محمد بن عبدالله بن حسن بود و گفته بود كه وى مهدى موعود و زنده است مغيره بن سعيد عجلى اهل كوفه بود كه در سال ۱۱۹ ق كشته شد.

گويند مغيره سرانجام ادعاى نبوت كرد و قائل به تجسيم گرديد. او خداوند را شبيه مردى دانست كه از نور است و داراى اندام مى باشد اندامهاى او به صورت حروف هجا است: «الف» قدمهاى اوست، «عين» ديدگان وى «ها» فرج او است.

۸ - گروه بتريه پيروان سليمان بن جرير، از فرقه زيديه كه ذكر آن گذشت

۹- پس از شهادت امام صادقعليه‌السلام گروهى به امامت امام موسى بن جعفر گرويدند كه همان شيعه علويه باشند.

۱۰ - گروهى قائل به عدم مرگ امام صادقعليه‌السلام شدند كه وى زنده است و مهدى موعود است و سرانجام ظاهر خواهد شد اين گروه را ناووسيه گويند.

ناووس از مردم بصره بود وى را عبدالله بن ناووس يا عجدون بن ناووس ‍ مى گفتند اين گروه، امامت را در امام صادقعليه‌السلام تمام شده مى دانند.

۱۱ - گروهى به امامت اسماعيل بن جعفر گرويدند كه فرقه اسماعيليه را تشكيل مى دهند و ذكر آنها گذشت

۱۲ - پس از شهادت امام هفتمعليه‌السلام پيروان خالص آن حضرت به امامت على بن موسىعليه‌السلام گرويدند كه همان شيعه علويه باشند.

۱۳ - گروهى به امامت عبدالله بن جعفر الصادقعليه‌السلام معروف به عبدالله افطح گرويدند عبدالله اندكى پس از رحلت پدر بزرگوارش در گذشت اين گروه در تاريخ به فطحيه معروف است وجه تسميه او به فطح بخاطر نقصى بود كه در پاداشت گويند عبدالله گرايش به مرجئه داشت گويند او فردى كم دانش بود و از مذهب چيزى نمى دانست

۱۴ - گروهى قائل به توقف امامت در امام موسى بن جعفر شدند اين گروه را واقفيه گويند.

اين گروه را ممطوريه و موسويه نيز گفته اند

اين گروه براى عقايد خود دستاويزهائى داشت و امام هشتم را وكيل پدر مى دانستند نه جانشين او

اين گروه واقفيه بزرگترين گروه واقفيه در تاريخ اماميه محسوب مى شوند، چرا كه بخش بزرگى از شيعيان در اين فرقه جاى گرفتند واژه ممطوره لقبى است منفى و زشت كه پيروان امام هشتم به اين گروه داده اند: « ما انتم الا كلاب ممطوره »: يعنى (شما چيزى جز سگهاى باران خورده نيستند)

۱۵ - گروه ديگرى مسئله مرگ امام هفتم را با ترديد تلقى كردند و گفتند تا امام بعدى با دليل براى ما روشن نشود، بر امامت امام موسى بن جعفر باقى هستيم اين گروه نيز به واقفيه پيوند خورده اند و لقب ممطوره به آنان نيز گفته مى شد

۱۶ - گروه ديگرى از پيروان امام هفتم دنباله روى محمد بن بشير كوفى از موالى بنى اسد شدند و گفتند كه امام هفتم نمرده است و اصلا در زندان نبوده، او قائم و مهدى است. امام هفتم محمد بن بشير را جانشين خود نموده و انگشترى خود را به وى سپرده و كارهايش را به او واگذار كرده و خود غايب شده است امام علوم و اسرار را نيز به محمد بن بشير سپرده است محمد اجازه دارد كه بعد از خودش هر كس را بخواهد، به امامت تعيين نمايد بنابراين هر كس از فرزندان امام هفتم كه ادعاى امامت كند، پاك نهاد نباشد و ريختن خون او واجب است.

از واجبات الهى تنها نماز و روزه واجب است و بقيه اعمال، انجام آنها ضرورتى ندارد. نزديكى و ازدواج با محارم جايز است. اين فرقه به تناسخ و حلول نيز قائل بوده است.

۱۷ - پس از شهادت امام على بن موسى الرضاعليه‌السلام پيروان راستين حضرتش به امامت فرزند بزرگواش محمد بن على الجواد (عليه‌السلام ) گرويدند كه همان شيعه علويه باشند.

۱۸ - گروهى به امامت «احمد بن موسى بن جعفر» روى آوردند و گفتند كه امام كاظم (عليه‌السلام ) پس از امام رضا به امامت «احمد» وصيت كرده است.

پيروان اين فرقه را «احمديه» گويند. احمد بن موسى برادر حضرت «امام على بن موسى»، خود از پيروان امامت امام على بن موسى الرضا (عليه‌السلام ) بود و پس از عزيمت «امام رضا» از «مدينه» به «خراسان»، حضرت «احمد بن موسى» در جهت يارى برادرش به «ايران» آمد و چون به «شيراز» رسيد، در آن شهر در گذشت و در همانجا دفن شد. آرامگاه آن حضرت تا مدتها ناشناخته ماند. تا كه در دوره اتابكيان فارس، مقبره حضرتش شناسائى گرديد و بنائى بر آن ساخته شد و مدرسه اى نيز در جنب آن تاءسيس ‍ گرديد. اين آرامگاه امروز به نام شاه چراغ شناخته مى شود و زيارتگاه اراتمندان اهل بيت عصمت و طهارت است.

۱۹ - گروهى به امامت موسى بن محمد الجواد ملقب به مبرقع گرويدند. وى از علويان بزرگ مقيم كوفه بود كه در سال ۲۵۶ هجرى به قم هجرت كرد و در آن شهر درگذشت و هم اكنون آرامگاه وى زيارتگاه شيعيان است. پيروان وى اندكى بعد به امامت على النقىعليه‌السلام گرويدند. موسى در سال ۲۹۶ هجرى در قم درگذشت.

۲۰ - پس از شهادت امام على النقى، گروهى پيرو فردى به نام محمد بن نصير نميرى گرويدند. وى خود را ابتدا پيامبر جديد معرفى كرد. او از ياران و اصحاب امام جواد و امام على النقى و حتى امام حسن عسكرى قلمداد شده است. گويند محمد بن نصير ادعاى بابيت كرد. «ابوجعفر محمد بن عثمان، نايب خاص حضرت بقية الله (عج) وى را لعن نمود. اين فرقه را «نصيريه» نيز گويند. اين فرقه قائل به «حلول» بود و معتقد بودند كه «خداوند» در «امامان» حلول كرده است.

اين فرقه به «ازدواج با محارم» متهم است. پس از او گروهى دنبال پسرش «احمد» را گرفتند. و گروهى دنبال روى «احمد بن ابى الحسن بن محمد بن محمد بن بشر بن زيد» را اختيار كردند.

۲۱ - پس از شهادت امام يازدهم (عليه‌السلام ) گروهى به امامت برادرش جعفر معروف به جعفر كذاب گرويدند. گويند جعفر پس از برادرش ادعاى امامت كرد و وجود فرزند امام حسن عسكرى «حضرت بقية الله (عج» را انكار نمود. جعفر كذاب در سال ۲۷۱ هجرى در سن ۴۵ سالگى درگذشت.

۲۲ - گروهى ديگر اعتقاد پيدا كردند كه امام حسن عسكرىعليه‌السلام زنده است و مهدى موعود مى باشد كه غيبت كرده و رجعت خواهد كرد.

۲۳ - گروهى به امامت جعفر كذاب معتقد بودند، منتهى از طريق نص ‍ امام على النقى بروى.

۲۴ - گروهى به ادامه امامت عسكرى و رجعت او پس از رحلتش ‍ معتقد بودند.

۲۵ - گروهى معتقد به امامت جعفر كذاب بودند، از طريق نص امام عسكرى بروى.

۲۶ - گروهى به امامت محمد فرزند متوفاى امام هادى معتقد بودند كه: مهدى موعود همان است و قيام خواهد كرد.

۲۷ - گروهى معتقد به انقطاع امامت شدند كه امامت در امام عسكرى تمام مى شود.

۲۸ - گروهى منكر وجود فرزند امام عسكرى شدند. آنان مى گفتند كه امام عسكرى در دوران حيات خود فرزندى نداشته است و هشت ماه پس از درگذشت امام، فرزندى به دنيا آمده است.

۲۹ - گروهى به امامت على فرزند امام عسكرى گرويدند كه دو سال قبل از رحلت آن حضرت متولد گرديده بود.

۳۰ - گروهى معتقد به امامت فرزندى از امام عسكرى كه از يكى از همسران آن حضرت متولد شود، بودند.

خلاصه آنكه «شهرستانى» تعداد فرقه هاى شيعه پس از امام حسن عسكرى (عليه‌السلام ) را دوازده فرقه نوشته است. در منابع شيعه چهارده فرقه آمده است. «اشعرى » در «المقالات» پانزده فرقه نوشته است. «طوسى» نيز چهارده فرقه را برشمرده است. «نوبختى» نيز چهارده فرقه گفته است.(۲۱۳)


فرقه هاى خوارج


ماهيت خوارج

در صفحات گذشته به پيدايش «خوارج» يا «مارقين» اشاره شد و گفته شد كه پس از جريان «حكميت» كه خودشان بر امام على (عليه‌السلام ) در «صفين»

تحميل كردند، پديدار شدند.

نبرد صفين پيكارى بود كه امام علىعليه‌السلام براى پايان دادن به توطئه هاى معاويه و باند او (: قاسطين) تدارك ديد و در آستانه پيروزى بود كه معاويه بن ابى سفيان به حيله اى شگفت كه عمرو بن عاص مشاور وى به او آموخت، جان بدر برد.

حيله معاويه نخستين تزوير مذهبى است كه با سياست در آميخت و در چشم عوام فرو رفت و بصيرت و شعورشان را گرفت. بالا بردن قرآن ها بر فراز نيزه ها از سوى شاميان، كار خودش را كرد و مقدسان سپاه علىعليه‌السلام را برق گرفت و دست از نبرد كشيدند و فريادهاى على را ناشنيده گرفتند و حكميت را بر على تحميل كردند. «اشعث بن قيس» قرار داد «حكميت» را در ميان سپاهيان عراق با صداى بلند مى خواند كه ناگهان نعره اى بلند شد كه: « لا حكم الا لله لا لك يا على و لا لمعاويه » مناديان اين فرياد «خوارج» بودند كه على را تهديد به نقض قرار دادى كه خود بر وى تحميل كرده بودند، مى نمودند آنان امامعليه‌السلام را متهم به كفر كردند كه بايد توبه كند آنان خود توبه كردند و از على مى خواستند كه به خاطر اين گناه!! توبه كند.

خوارج در نهروان و حرورا سركوب شدند، اما بقاياى آنان غائله ساز گرديدند. خوارج به فرقه هاى مختلف و متعدد تقسيم شدند و هر فرقه اى داراى عقايد خاص خود بود. مهم ترين فرقه هاى خوارج عبارتند از:

ازارقه، نجدات، اباضيه، صفريه.

بدون شك خوارج از آغاز تا انجام خود دچار تحول و دگرگونى بسيارى شدند نسل بعدى خوارج داراى اختلافات فاحشى با اسلاف اوليه يا خمير مايه خود بودند.

ستيز بى امان خوارج با دو رژيم اموى و عباسى و جان بازيهاى شگفت آنان از ويژگى هاى نسل اول و دوم خوارج است. نسل اول خوارج افراطى ترين جناح مذهبى و بعدا سياسى، در تاريخ سياسى اسلام محسوب مى شوند.


نام فرقه ها

صاحبان ملل و نحل و فرق، تعداد فرقه هاى خوارج را ۲۵ فرقه نوشته اند:

۱ - المحكمه الاولى: نسل اول خوارج،

۲ - ازارقه،

۳ - نجدات،

۴ - عاذريه،

۵ - صفريه،

۶ - عجارده،

۷ - اباضيه،

۸ - ثعالبه،

۹- شعيبيه،

۱۰ - ميمونيه،

۱۱ - خلفيه،

۱۲ - معلوميه،

۱۳ - صلتيه،

۱۴ - المحمزه،

۱۵ - معبديه،

۱۶ - اخنسيه،

۱۷ - شيبانيه،

۱۸ - رشيديه،

۱۹ - كراميه،

۲۰ - زياديه،

۲۱ - حفصيه،

۲۲ - يزيديه،

۲۳ - حارثيه،

۲۴ - بيهسيه،

۲۵ - شمراخيه،

برخى منابع تعداد خوارج را تا ۱۵ فرقه نوشته اند.


معرفى فرقه ها

 ۱ - محكمه الاولى ؛

نخستين گروه خوارج هستند كه در صفين و پس از جريان حكميت لب به اعتراض گشودند. سران اين گروه عبارت بودند از: عروه بن اديه و يزيد بن عاصم محاربى، عبدالله بن كوا، شبث بن ربعى، عبدالله بن وهب راسبى و حرقوص بن زهير بجلى (معروف به: ذوالثديه) كه هر كدام سرنوشت خاص خود را دارند. برخى در جريان حرورا توبه كرده، به امام علىعليه‌السلام پيوستند، و برخى كشته شدند و تعدادى كه زنده ماندند، به سازمان دهى خوارج پرداختند.

 ۲ - فرقه ازارقه ؛

پيروان نافع بن ارزق را گويند. نافعى مكنى به ابوراشد است اين فرقه از ديگر فرق خوارج نيرومندتر بوده و مخالفان خود را كافر و مشرك مى دانستند. آنان برادران خارجى خود را كه به آنان نمى پيوستند، مشرك مى خواندند. اما خوراج محكمه فقط دشمنان خود را كافر دانسته و مشركشان نمى گفتند. افرادى كه به اين فرقه مى پيوستند، در ابتداى ورود به سختى آزمايش مى شدند. آنان بايد اسيرى را گردن مى زند؛ اگر چنين مى كردند، پذيرفته شده و قبول بودند، در غير اين صورت وى را منافق و مشرك مى خواندند، و به قتل مى رساندند. خوارج ازارقه قتل زنان و كودكان مخالفين خود را جايز واجب مى دانستند.

خوارج ازارقه دشمنان خود را در جهنم، جاويد مى دانستند. اين فرقه با نافع بن ازرق بيعت كرده، وى را اميرالمؤ منين مى گفتند. گروه خوارج عمان و يمامه نيز با آنان هم آهنگ شده و گروهى در حدود ۲۰ هزار نفر گرديدند و به طرف خوزستان رفته، بر اهواز و فارس و كرمان دست يافتند و ماليات آن سامان را در اختيار خود گرفتند. استاندار بصره عبدالله بن حارث كه از سوى عبدالله بن زبير منصوب شده بود، سپاهى به فرماندهى مسلم بن عيسى بن كريز براى سركوبى خوارج اعزام داشت در منطقه دولاب اهواز ميان دو سپاه جنگ در گرفت ازارقه پيروز شدند ابن زبير بار ديگر نيروهائى براى سركوبى خوارج اعزام كرد كه با شكست روبرو شدند.

سرانجام ابن زبير از مهلب بن ابى صفره براى سركوب خوارج ازارقه كمك خواست.

مهلب با نيروهاى بصره به سوى دولاب حركت كرد. خوارج ازارقه در برخورد اوليه با مهلب عقب نشينى كرده، به اهواز رفتند. نافع بن ازرق در اين نبرد كشته شد. پس از مرگ نافع، خوارج با عبيدالله بن مامون تميمى بيعت كردند مهلب به تعقيب خوارج ادامه داد و در اهواز به نبرد با آنان پرداخت. در اين مرحله از نبرد خوارج شكست خوردند و بسوى ايذج (: ايذه؟) گريختند در آنجا با قطرى بن فجاه بيعت كردند و او را اميرالمؤ منين ناميدند درگيرى با مهلب همچنان ادامه يافت. خوارج به شهر شاپور در فارس گريختند. و جنگ و گريز ادامه داشت. خلاصه آنكه درگيرى با خوارج ازارقه ۱۹ سال ادامه يافت. در دوره فرمانروائى حجاج بن يوسف ثقفى، ميان خوارج ازارقه اختلافى روى داد: گروهى عبدربه بزرگ را رهبر خود دانستند كه تعدادشان هفت هزار نفر بود. و گروهى ديگر عبدريه كوچك را رهبر خود كردند و تعدادشان چهار هزار نفر بود اين دو گروه از قطرى بن فجاه جدا شدند قطرى با ده هزار نفر در منطقه فارس بود. مهلب با وى درگير شد و آنان را شكست داد.

قطرى به كرمان گريخت. مهلب وى را تعقيب كرد. قطرى از كرمان به رى گريخت مهلب با عبدريه بزرگ درگير شد و پسرش يزيد بن مهلب را براى سركوبى عبدربه كوچك فرستاد پدر عبدربه كبير را بكشت و پسر عبدربه صغير را حجاج بن يوسف سپاهى عظيم به فرماندهى سفيان بن ابرد كلبى به جنگ با قطرى فرستاد.

قطرى از رى به طبرستان رفته بود.

قطرى سرانجام كشته شد. گروهى از اين فرقه گرد عبيده بن هلال جمع شدند و بسوى قومس گريختند سفيان بن ابرد كلبى به تعقيب آنان پرداخت تا كه در قومس عبيده و يارانش را بكشت و بدين سان خوارج ازارقه نابود شدند

 ۳ - فرقه اباضيه ؛

پيروان عبدالله بن اباض تميمى را اباضيه گويند. اين فرقه زمانى پديد آمدند كه عبدالله بن اباض از گروه خوارج افراطى كناره گرفت ابوبلال مرداس كه از نخستين پيشوايان اين فرقه بود، در سال ۶۲ هجرى كشته شد پس از او عبدالله بن اباض رهبرى اين فرقه را در دست گرفت. وى در سال ۶۵ هجرى بكلى از خوارج ازارقه جدا شد و در بصره عليه زبيريان قيام كرد.

عبدالله مردى فقيه بود در منابع اباضيه وى را بسيار محترم دانسته اند سازش عبدالله بن اباض با عبدالملك مروان، اتحادى عليه عبدالله بن زبير بود سياستى را كه عبدالله بن اباض در برابر خلفا اموى در پيش ‍ گرفت، جانشين وى جابر بن زيد ازدى ادامه نداد.

جابر از مردم عمان بود كه در سال ۱۰۰ هجرى در گذشت. جابر بن زيدازدى با حجاج ثقفى روابطى دوستانه داشت ولياندكى بعد كارشان به دشمنى كشيد حجاج به كشتن فرقه اباضيه دستور داد و گروه زيادى از بزرگان اباضيه را به عمان تبعيد كرد. جابر بن زيد يك شاگرد ايرانى به نام ابو عبيده مسلم بن كريمه تميمى داشت كه از اهالى مرو بود وى پس از مرگ جابر جانشين او شد. پايگاه فرقه اباضيه در كوفه، حجاز، حضر موت، يمن، عمان و... بود. آنان در دوره خلافت عباسى به آفريقاى شرقى، خليج فارس، قشم، بندر عباس و... راه يافتند.

 ۴ - فرقه ثعالبه ؛

پيروان ثعلبه بن عامر را ثعالبه گويند. ثعلبه با عبدالكريم عجاردى همفكر بود. تنها اختلاف در مورد كودكان بود كه ثعلبه معتقد بود بر كودكان بود كه ثعلبه معتقد بود بر كودكان حكمى نيست و در محبت و عداوت آنان آزادند تا به بلوغ رسند و در آن زمان بايد اسلام را بر آنان عرضه كرد. اگر ايمان آوردند كه خوب است، در غير اين صورت بايد تكفير شوند. اين فرقه معتقد بود كه بايد از ثروتمندان زكاه گرفت و به بى نوايان داد. بر اثر اختلافات بين رهبران، اين فرقه، دچار انشعاب شد و فرقه هايى از آن پديد آمد.

 ۵ - فرقه حازميه،

پيروان شعيب بن حازم يا اصحاب حازم بن على حازميه گويند.

اين فرقه معتقد بود كه اعمال بندگان را خداوند مى كند. برائت از امام على را آشكارا بر زبان نمى آورند، ولى ديگران را علنا ناسزا مى گفتند. و عقيده داشتند كه خير و شر به قضا و قدر الهى بستگى دارد.

 ۶ - فرقه معبديه:

پيروان «معبد بن عبدالرحمن را «معبديه» گويند. اين فرقه از پيروان «ثعالبه » بودند. اين فرقه با زنان غير مذهب خود ازدواج نمى كردند و عقيده داشتند كه هر كس زكاة ندهد، كافر است. اين عقايد خلاف فرقه «ثعالبه» بود. اين فرقه عقيده داشت كه ثواب خداوند به بندگان در همين دنيا است.

 ۷ - فرقه صلتيه:

پيروان «صلت بن ابى صلت» را «صلتيه» گويند. اين فرقه از گروه عجارده جدا شدند. اينان مى گفتند هر كس گفتار ما را بپذيرد، مسلمان گردد و با وى دوست باشيم. ولى از كودكان آنان بيزاريم تا وقتى كه بالغ گردند و اگر اسلام را پذيرفتند، قبولشان داريم.

 ۸ - فرقه حمزويه ؛

پيروان حمزه بن ادرك را حمزويه گويند اين فرقه با فرقه ميمونيه همفكرى داشتند. اينان معتقد بودند كه اطفال مشركين، كافر هستند و در دوزخ جاى دارند.

حمزه از تابعان حصين بن رقاد بود كه در سجستان شورش كرد. حمزه معتقد بود كه در يك زمان دو امام مى توانند حضور داشته باشند، در صورتى كه متفق القول نباشند. اين گروه خير و شر را به خداوند نسبت مى دادند.

 ۹- فرقه شعيبيه ؛

پيروان شعيب بن محمد را شعيبيه گويند اين فرقه نيز از گروه عجارده جدا شدند و هم عقيده با فرقه حازميه مى باشند

رهبر اين فرقه شعيب با مردى از خوارج كه ميمون نام داشت، بر سرطلبى اختلاف پيدا كردند.

شعيب طلب خود را مى خواست و مى گفت كه بايد قرض خود را بدهى، زيرا خداوند تو را امر كرده كه قرضت را ادا كنى ميمون مى گفت: خداوند امر به ادا دين نكرده است. براى حل اختلاف نامه اى به عبدالكريم بن عجارده كه در زندان بود، نوشتند وى در جواب نوشت: آنچه خداوند خواسته همان شود و آنچه نخواسته، نشود؛ هيچ كار زشتى به خداوند نسبت ندهيد. هر يك از طرفين اين پاسخ را به نفع خود تاويل مى كرد. اين اختلاف باعث شد تا يپروان عجارده به رهبرى شعيب گرايش يابند.

 ۱۰ - فرقه نجدات ؛

اين فرقه را عادزيه نيز گويند. اين فرقه از پيروان نجد بن عامر حنفى بودند كه از يمامه حركت كرد تا به ازارقه پيوندد در بين راه دو نفر به نام ابوفديك و عطيه بن اسود كه از نافع بن ازرق جدا شده بودند، به نجده پيوسته و با وى بيعت كردند و او را اميرالمومنين خواندند و بدين سان فرقه جديدى پديد آمد گويند علت اختلاف نجده و نافع مسئله تقيه بوده است. نافع تقيه را حرام مى دانست و نجده آن را جايز مى دانست.

خوارج نجده معتقد بودند كه: بايد خداوند و رسول او را شناخت و به خون مسلمان احترام گذاشت. عذر و مكر نبايد كرد. بايد براى اشنائى مردم به احكام اسلام، از راه برهان و دليل وارد شد. مرتكب گناه كبير مشرك است كار اين فرقه سرانجام به اختلاف كشيد: گروهى دنبال عطيه بن اسود حنفى به سيستان رفتند (: فرقه عطويه)، و گروهى با ابوفديك به جنگ با نجده كه از اصول خوارج تخطى كرده بود، پرداختند اين گروه سرانجام نجده را كشتند. و گروهى به نجده وفادار ماندند.

براستى نجده از اصول ثابت خوارج دورى مى كرد و مرتكب خلاف مى شد: در يكى از نبردهاى خوارج نجده با مردم مدينه، دخترى از عثمان بن عفان با اسارت گرفته مى شود. عبدالملك مروان نامه اى به نجده نوشت و تقاضاى آزادى وى را كرد نجده آن دختر را از مردى كه اسيرش كرده بود خريد و رهايش نمود. ياران نجده از اين عمل بسيار خشنود شدند.

خوارج در جريان تصرف قطيف بر اموال بسيار و زنان و كودكان دست يافتند. هنوز خمس اموال و نسا را نداده، لشكريان بر زنان تاختند و كام گرفتند. اين اقدام مورد عفو نجده قرار گرفت و روساى خوارج را ناخوش آمده. نجده گناه صغيره را جايز مى دانست و بسيارى كارهاى ديگر از نجده صادر شده بود. همين بدعتها بود كه خوارج نجدات نتوانستند نجده را تحمل كنند. نجده تحت فشار خوارج سرانجام از امامت بر آنان كناره گرفت و ابوفديك را برگزيد. ابوفديك وقتى بر يمامه دست يافت، نجده را بكشت.

خوارج نجدات را عاذريه گفته اند؛ به اين دليل كه مردم را به خاطر جهل بر فروع دين معذور دانسته اند.

 ۱۱ - فرقه عجارده ؛

پيروان عبدالكريم بن عجرده را عجارده يا عجروديه گويند. اين فرقه ابتدا از پيروان عطيه بن اسود حنفى بودند. عقايد اين فرقه شبيه عقايد ازارقه است. تنها اختلاف در نهب اموال مخالفان است. عجارده با غارت اموال مخالفان خود موافق نيست ؛ بر خلاف ازارقه كه جايز مى دانست.

فرقه عجارده سوره يوسف را جز قرآن نمى دانند و گفته اند كه اين داستان عشقى است و شايسته نيست كه در قرآن باشد. فرقه عجارده به نه فرقه تقسيم شدند كه در رديف ۲۵ فرقه خوارج قرار دارند.

 ۱۲ - فرقه ميمونيه ؛

پيروان بن عمران را ميمونيه گويند. اين فرقه از گروه عجارده است. به اين فرقه ازدواج با محارم را نسبت مى دهند. و گويند در عداوت با علىعليه‌السلام از ديگران پيش قدم بوده اند.

 ۱۳ - فرقه خلفيه ؛

پيروان خلف خارجى را خليفه گويند. وى از خوارج كرمان بود و با فرقه حمزويه اختلاف عقيدتى داشت و خير و شر امور را به خداوند نسبت مى داد.

 ۱۴ - فرقه معلوميه ؛

اين فرقه معتقد بود هر كس خداوند را با همه نامهايش نشناسد، نادان به حق پروردگار است و كافر مى باشد.

اعمال بندگان به خود آنان بر مى گردد و ربطى به خداوند ندارد.

 ۱۵ - فرقه مجهوليه ؛

عقايد اين فرقه شبيه فرقه معلوميه است. اينان معتقد بودند كه هر كس ‍ خداوند را با بعض نامهايش بشناسد، كافى است و كافر نمى باشد.

 ۱۶ - فرقه اخنسيه ؛

پيروان اخنس بن قيس را اخنسيه گويند. اين فرقه از گروه ثعالبه جدا شدند و معتقد بودند كه ازدواج زن مسلمان با مرد كافر جايز است دليل اورده اند كه چون ازدواج زن كافر با مرد مسلمان جايز مى باشد، عكس ‍ آن نيز جايز است.

 ۱۷ - فرقه شيبانيه ؛

پيروان شيبان بن سلمه حرورى را شيبانيه گويند. اين فرقه از گروه خوارج ثعالبه بودند. شيبان از سران خوارج بود كه در زمان ابومسلم خراسانى ابتدا با وى در سرنگونى رژيم اموى كمك كرد و اندكى بعد عليه وى قيام كرد ابومسلم فردى را براى كشتن شيبان فرستاد و او را كشت. شيبان قائل به تجسيم بود سنيان وى را كافر خوانده اند. فرقه شيبانيه خلافت و امامت زنان را جايز مى دانستند. و خروج بر پادشاه جائر را واجب مى شمردند.

 ۱۸ - فرقه رشيديه ؛

پيروان رشيد طوسى را رشيديه گويند. به آنان عشريه نيز گفته مى شود. رشيد مى گفت: زراعتى را كه از نهر و كاريز آبيارى كنند، زكاه آن مزرعه نيم عشر واجب است.

 ۱۹ - فرقه مكريه ؛

پيروان مكرم بن عبدالله عجلى را مكرميه گويند. اين فرقه از گروه خوارج ثعالبه جدا شدند. تارك نماز را كافر مى دانستند. چون تارك الصلوه خداوند را نشناخته، دست از نماز برداشته است. متكب گناه كبيره كافر است.

 ۲۰ - فرقه زياديه ؛

پيروان زياد بن ابى صفر را زياديه گويند. اين فرقه با خوارج اباضيه و ازارقه و نجدات هم عقيده اند اين فرقه كسانى را كه در جنگ شركت نمى كردند، كافر نمى گفتند. كشتن كودكان مشركين را جايز نمى دانستند تقيه در گفتار را جايز مى دانستند كفر در ديدگاه آنان بر دو گونه بود: ۱ - كفران نعمت ۲ - انكار خداوند. مرتكب كبيره را كافر نمى دانستند تارك الصلوه را كافر مى گفتند. خلاصه، گناهانى كه حد آن معلوم بود، مرتكب آنها را كافر نمى دانستند و گناهانى كه حد آن معلوم نبود، مرتكبش را كافر مى گفتند مثل ترك نماز و...

 ۲۱ - فرقه حفصيه ؛

پيروان حفص بن ابى مقدام را حفصيه گويند حفص ابتدا از گروه خوارج اباضيه بود. اختلاف او با عبدالله بن اباض بر سر معناى ايمان و شرك بود. وى معتقد بود كه مرتبه ميان ايمان و شرك، شناختن پروردگار است. اگر كسى پيامبر قرآن، بهشت و دوزخ را باور نداشت و گناهان كبيره را مرتكب شد، كافر است نه مشرك اين فرقه دشمنى با علىعليه‌السلام را آشكار مى كرد.

 ۲۲ - فرقه حارثيه ؛

پيروان اسحاق بن زيد بن حارث انصارى را حارثيه گويند به اين فرقه اسحاقيه نيز گويند. اين فرقه معتقد بود كه روح عبدالله بن معاويه در اسحاق بن زيد حلول كرده است. اسحاق از مداين بود و پيروان او از غلاه بودند. اعتقاد داشتند كه هر كس امام را بشناسد، مى تواند هر كارى انجام دهد. امام اين فرقه عبدالله بن معاويه بن عبدالله بن جعفر بن ابى طالب بود كه در سال ۱۲۷ هجرى در كوفه دعوى خلافت كرد و گروهى از مردم كوفه با وى بيعت كردند. پس از درگيرى با خلافت اموى متوارى شد و يارانى از مداين و... يافت و بر حلوان و حمدان و رى دست يافت. چون بنى هاشم پيروزى او را ديدند، به وى پيوستند. منصور عباسى نيز به آنان پيوست و كار عبدالله بن معاويه بالا گرفت وى به نام خود سكه زد. از مردم فارس خراج مى گرفت. بر اصفهان چيره شد شهر استخر فارس را مقر حكومتش قرار داد ابن هبيره امير عراق به جنگ وى آمد عبدالله شكست خورد و به شيراز گريخت از فارس به هرات گريخت در هرات توسط حاكم وقت دستگير و به دستور ابومسلم خراسانى كشته شد (سال ۱۲۹ هجرى)

برخى گفته اند در سال ۱۳۱ هجرى در زندان ابو مسلم خراسانى در گذشت گويند وى معتقد بود كه پروردگار است، و دانش در او مانند قارچ و گناه نيز چون قارچ در قلب مى رويد. وى قائل به تناسخ بود و مى گفت كه روح آدم در پيامبران ديگر حلول كرده تا سرانجام در تن او جاى يافته است و جهان ابدى است. محرمات را حلال مى دانست. پس از مرگ او، يارانش به چند دسته تقسيم شدند. جمعى گفتند كه او زنده است و باز خواهد گشت. گروهى او را مرده مى گفتند.

 ۲۳ - فرقه بيهسيه ؛

پيروان ابوبيهس هيصم بن جابر را بيهسيه گويند. هيصم از قبيله بنوصيه بود. آنان به كفر مرتكب كبيره گواهى نمى دادند بايد بر او حد گناه جارى كرد. او را نه كافر گوئيم و نه مومنش خوانيم گروهى از اين فرقه بر اين عقيده بودند كه: اگر امام كافر شود، ياران و پيروان او نيز كافر گردند. حليت در ثقفى هيصم به مدينه گريخت در آنجا استاندار اموى را دستگير و زندانى ساخت. اندكى بعد، وليد بن عبدالملك فرمان به قتل او داد. وى را گردن زدند.

 ۲۴ - فرقه شمراخيه ؛

پيروان عبدالله بن شمراخ را شمراخيه گويند.

اين فرقه نماز را به امامت هر كس (يهودى، نصرانى، مسلمان و... ) جايز مى دانستند. اين فرقه را حبيه نيز گفته اند. زيرا عقيده داشتند هر كس در او محبت استوار باشد، در همه كارها آزاد است ؛ اگر چه نماز نخواند و روزه نگيرد و كبيره مرتكب شود. زنان چون گلها هستند كه بوئيدنشان آزاد است، لذا نكاح معنى ندارد اين فرقه به اباحيگرى متهم است.

 ۲۵ - فرقه صفريه ؛

پيروان عبدالله بن صفار را صفريه گويند. زياد بن اصفر نيز از روساى اين فرقه بوده است برخى وجه تسميه اين فرقه را به او منسوب مى دادنند.

عبدالقاهر بغدادى پيروان زياد بن اصفر را صفريه مى داند كه عقايدى مانند ازارقه دارند: مرتكبان كبيره و صغيره را مشرك و كشتن زنان و كودكان مخالف خود را جايز مى دانند.

برخى از اين فرقه عقايد بيهسيه دارند كه بايد مرتكب گناه را حد زد و بعد بر او نتوان حكم مؤ من و كافر داد اين فرقه به سه دسته تقسيم شدند و عقايد خاص خود را داشتند: گروهى هر گناهكارى را مشرك دانستند. گروهى به حد روى آوردند. و جكعى ديگر درباره مرتكب گناه ساكت شدند. گويند در عداوت با علىعليه‌السلام ، افراطى بودند و در مدح عبدالرحمن بن ملجم (لعن الله) قاتل علىعليه‌السلام شعر سروده اند.(۲۱۴)