حضرت معصومه و شهر قم

حضرت معصومه و شهر قم0%

حضرت معصومه و شهر قم نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: علی عطائی اصفهانی
گروه: سایر کتابها

  • شروع
  • قبلی
  • 7 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 3711 / دانلود: 2397
اندازه اندازه اندازه
حضرت معصومه و شهر قم

حضرت معصومه و شهر قم

نویسنده:
فارسی

اين رساله در سه بخش آورده شده است :
1- حضور اسلام در ايران و زمينه هاى اسلام گرايى ايرانيان و پايدارى و فداكارى آنان براى اين آئين.
2- هجرت حضرت معصومه عليهاالسلام  به ايران و زمينه ها و آثار آن.
3- شهر قم و سيماى مادى و معنوى آن، و بررسى كوتاه معيارهاى لازم براى دگرگونى در نظام ظاهرى و باطنى اين شهر.

حضرت معصومه و شهر قم

نويسنده: محمد حكيمى

این کتاب توسط مؤسسه فرهنگی - اسلامی شبکة الامامین الحسنینعليهما‌السلام بصورت الکترونیکی برای مخاطبین گرامی منتشر شده است.

لازم به ذکر است تصحیح اشتباهات تایپی احتمالی، روی این کتاب انجام نگردیده است.


پيشگفتار

در مدت چهار سالى كه در شهر قم و در جوار آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومهعليها‌السلام به سر بردم، همواره بر اين انديشه بودم كه نعمتها و موهبتها و الطاف بيكرانه اين بانو را چگونه شكر گزارم، و وظيفه بندگى خويش را چگونه ادا كنم.

گهگاه نير در اين شهر و موقعيت آن و شرايط زندگى در آن و چگونگى آب و هوا و موقعيت جغرافياى و وضعيت شهرى آن انديشيده ام، كه اين شهر كه در جوار اين مرقد مطهر واقع است، و با اين مركزيت و آوازه جهانى كه دارد لازم است از چگونگى هاى مادى و معنوى شايسته ترى برخوردار باشد، تا با موقعيت جهانى كه دارد تناسب بيشترى يابد، و مردانى كه از دور و نزديك، نظاره گر چهره ظاهرى و معنوى اين شهر هستند و از نزديك شيوه رفتار و اخلاق اجتماعى مردم آن را مى بينند، بيشتر علاقمند شوند، و در هر سفر به اين سرزمين ره توشه هاى مادى و معنوى ارزنده اى با خود به ارمغان ببرند، و فرهنگ و اخلاق عمومى، نظافت، بهداشت و ترتيب و رفتار انسانى و ديگر مسائل اين شهر، درس آموز ديگر آبادى ها و مردمان گردد.

در اين باره مسائل و مطالبى بنظر مى رسيد؛ تا اينكه توفيق دست داد تا در فرصتى شتابزده، گزاره اى كوتاه، از عظمت و منزلت خدايى دخت والاگهر حضرت موسى بن جعفرعليه‌السلام به نگارش آورم، و با اين قلم نارسا، اندكى در معرفى اين چهره بزرگ از خاندان پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بكوشم. گر چه متاءسفانه دوران خفقان هارونى، كمتر امكان تجلى و شكوفايى به فرزندان امام كاظمعليه‌السلام داد، و آنان همواره تحت نظر و مراقبت قرار داشتند و نتوانستند آشكارا در جامعه وارد شوند و دانش و معنويت و انسانيتهاى خود را در ميان مردمان بگستراند و جامعه هاى آرمانى و انسانهايى با فرهنگ و تربيت شده اى بسازند. از اين رو آغاز و انجام و دوران زندگانى اين شخصيتها در هاله اى از ابهام فرو رفته و تاريخ نتوانسته است سطور بيشترى در شرح حال آنان بنگارد. با اين وصف، امامان ما به خاطر مقام والاى اين بانوى بزرگ، حضرتش را شناساندند و امام صادقعليه‌السلام ، و امام رضاعليه‌السلام و امام جوادعليه‌السلام با سخنان خود قدر و منزلت اين بانو را بيان داشتند، با در ميان شيعيان ناشناخته نمانند.

اكنون، به پاس نعمت بزرگ حضور در اين ماءمن و زندگى در سايه مرقد مطهر حضرت معصومهعليها‌السلام ، اين نوشته به نگارش آمد و به صورت رساله حاضر عرضه شد. اميد كه مقبول درگاه آن بانوى بزرگ قرار گيرد؛ همچنين فرزانگان متعهدى را كه به اين شهر و اهميت آن مى انديشند به تلاشى پيگير وا دارد، تا براى دگرگونى سيماى مادى و معنوى اين شهر بكوشند، و آنرا با برنامه ريزى دقيق، در ابعاد نظام شهرى و ترتيبهاى انسانى، شايسته انقلاب و موقعيت جهانى آن بسازند.

و اين رساله را در سه بخش مى آوريم:

۱- حضور اسلام در ايران و زمينه هاى اسلام گرايى ايرانيان و پايدارى و فداكارى آنان براى اين آئين.

۲- هجرت حضرت معصومهعليها‌السلام به ايران و زمينه ها و آثار آن.

۳- شهر قم و سيماى مادى و معنوى آن، و بررسى كوتاه معيارهاى لازم براى دگرگونى در نظام ظاهرى و باطنى اين شهر.


بخش نخست: ايران و اسلام

 ۱- زمينه هاى گرايش به اسلام

 فرشته وحى فرود آمد و اين آيت بر پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرو خواند:

ا ن يشا يذهبكم ايها الناس و يات باخرين و كان الله على ذالك قديرا (۱)  اگر بخواهد شما را ببرد، و ديگران را بياورد و خدا به اين كار تواناست.

به هنگام فرود آمدن اين آيه، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ دست بر پشت سلمان گذارد و فرمود: (آنان قوم سلمانند(۲)) و بدينگونه آينده درخشان ايرانيان و اسلامگرايى استوار و تزلزل ناپذيرى آنان، از زبان وحى بيامد، و مژده آنرا پيامبر داد.

آرى چنين بود كه ايرانيان در پذيرش اسلام و عشق به رهبران آن، از ديگر كرامتها گوى سبقت ربودند. آنانرا عطش فراوان به اسلام روى آوردند و فروغ اين آيين را گرفتند، و به ديگر نقاط عالم پراكندند.

گرايش ايرانيان به اسلام و ايمان استوار به آن، دو علت عمده داشت:

۱- اينكه ايرانيان در طول تاريخ حاكميت شاهان، مزه زهر آگين نابسامانى، آشفتگى، تبعيض نژادى، اختلاف طبقاتى، فقر و محروميت، ستم و بيدادگرى را با تمام وجود و در تمام بافتهاى حيات فردى و اجتماعى، لمس كرده بودند. اين مردم زخم شلاق حكومتهاى ستمگر را بر گرده داشتند، و زير چكمه خودكامان تاريخ خورد شده بودند، آنان قرنها در دام استبداد و تحميل در بند بودند. از اصول برابرى و برادرى و مساوات كمترين نسيبى نداشتند و حاصل قرنها زيست و تلاش و تمدنشان جز نابسامانى در زندگى مادى و معنوى و فردى و اجتماعى، چيزى نبود.

نظام ساسانى، نه فرهنگ و اخلاق و دين و معنويتى داشت كه عرضه كند، و نه تدبير امور معاش و عدالت اجتماعى، اين نظام جامعه را بر اصل تبعيض ‍ و برترى طبقاتى بنا نهاده بود و اقليتى كه آنرا درباريان و موبدان و اشراف تشكيل مى دادند، از همه نعمتها برخوردار بودند، و اكثريت قاطع مردم از حقوق اجتماعى، سياسى، اقتصادى و حتى آموزش محروم بودند. از اين رو، ايرانيان تشنه عدالت بودند و تشنه آيين و نظامى كه بتوانند آنانرا از گذشته هاى دردناك و توانفرسا رهايى بخشد، و بار سنگين و شكننده قرنها بيدادگرى، استعمار و محروميت را از دوششان بر دارد. در اين شرايط و احوال، دين تازه نداى خود را به گوش ملتها رساند مردمانرا به شكستن بتها در همه شكلها و رنگها فرا خواند، و مژده آزادى و رهايى سر داد و پرچم عدالت و دادگرى برافراشت. مردم اين سرزمين، با شنيدن نداى آزادى بخش اسلام، بدان روى آورد و آن را با تمام وجود پذيرفت.

۲- چگونگى و ماهيت تعاليم اسلامى بود، كه براى محرومان و مظلومان، جاذبه عميقى داشت، و توده هاى مردم، نه تنها در برابر جاذبه جهان بينى و ايدئولوژيكى ضد اشرافيگرى و ضد طبقاتى اسلام، مقاومتى نمى كردند، بلكه درست گمشده خود را مى يافتند، گمشده اى كه قرنها انتظار آنرا داشتند و عطش آنرا در سينه هاشان احساس مى كردند، اين بود كه آنان نجات خود از دام شاهان و روحانيون دربارى را، در پذيرش اسلام ديدند و خواسته هاى مادى و معنوى خويش را در اسلام يافتند. بدينسان، مسلمانان ايرانى از همان روزهاى نخست، اسلام گرايانى راستين و دين باورانى استوار شدند.


۲- پذيرش انتخابى اسلام

 پذيرش آئين اسلام در اين سرزمين، با آغوش باز و از سر اشتياق و انتخاب، صورت گرفت. حقايق ترديد ناپذير تاريخى اين حقيقت را به اثبات رسانده است و در قرآن كريم نيز، به اين واقعيت، اشارتهايى رفته است:

... و ان تتولو يستبدل قوما غيركم ثم لا يكونوا امثالكم (۳)  اگر پشت كنيد به جاى شما گروهى ديگر آورد، كه آنان مانند شما نباشد.

از پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نقل شده است كه منظور قوم سلمان است، يعنى ايرانيان.(۴)

امام صادقعليه‌السلام نيز آيه ياد شده را بدينگونه تفسير كردند:

... يستبدل قوما غيركم، يعنى الموالى (۵)  قومى جز شما آورد، يعنى ايرانيان.

و لو نزلناه على بعض الاعجمين فقراه عليهم ما كانوا به مؤمنين (۶)  اگر قرآن را به بعضى عجمان نازل كرده بوديم، و بر ايشان (عرب) خوانده بود، بدان ايمان نمى آوردند.

امام صادقعليه‌السلام فرموده است:

لو نزل القرآن على العجم ما امنت به العرب، و قد نزل على العرب فامنت به العجم، فهذه فضيله العجم (۷)  اگر قرآن بر عجم نازل شده بود، عرب به آن ايمان نمى آورد؛ ليكن بر عرب نازل گشت و عجم به آن ايمان آورد. و اين فضيلت عجم است.

اگر مقاومت هايى در برابر اسلام، در برخى آباديهاى ايران، رخ داده است از طرف اشراف، اميران، شاهزادگان، فئودالها و سرمايه داران صورت گرفته است. يعنى همان طبقاتى كه همواره و هميشه در طول تاريخ، روياروى داعيان حق و عدالتخواهان ايستادند، و با عدل و حق مبارزه كردند. قرآن از آنان به (ملاء) و (مترفين) و (مستكبرين) ، تعبير كرده است.

و ما ارسلنا فى قريه من نذير الا قال مترفوها انا بما ارسلتم به كافرون و قالوا نحن اكثر اموالا و اولادا و ما نحن بمعذبين (۸) . به هيچ دهكده اى بيم رسانى نفرستاديم مگر اينكه مترفاتش (مالداران و شادخواران) گفتند: ما آئينى را كه به ابلاغ آن شما را فرستادند، منكريم. و گويند: ما اموال و اولاد بيشتر داريم و معذب (به عذاب الهى) نخواهيم بود)

با دقت در اين آيه و نظاير آن، طبقات درگير با پيامبران و داعيان حق به نيكى روشن مى گردد؛ بويژه كه در تعبير قرآن، نفى و استثنا بكار رفته است و اين از نظر اسلوب و دلالت، حصر را مى رساند يعنى بدون استثنا و بى ترديد چنين است كه همواره و هميشه طبقات اشراف و سرمايه دار با پيامبران درگير مى شدند و مانع دعوت حق مى گشتند؛ ليكن توده هاى مردم كه نوعا مستضعف و محروم بودند و آنها كه (بازيگران اصلى نمايشنامه سياسى جهانند)(۹) و چرخ تحولات و دگرگونيهاى اجتماعى را با بازوان توانمند خويش مى چرخانند، و با جان و خون خويش از ارزشها دفاع مى كنند،(۱۰) با آغوش باز و ميل و رضايت به اسلام روى آوردند و آن را با تمام هستى پذيرفتند. بنابراين، چگونگى تعاليم اسلامى، مردمان را به اسلام جذب كرد: تعاليمى كه انسانهاى آزاده و حقيقت جو و عدالت خواه را به سوى خويش فرا مى خواند تعاليمى از اين دست:


۳- نمونه هايى از تعاليم آسمانى

 ۱- پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ :

قال ابوذر: رايت سلمان و بلال يقبلان الى النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اذا انكب سلمان على قدم رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ يقبلها، فزجره النبى عن ذالك، ثم قال له: (يا سلمان! لا تصنع بى ما اصنع الا عاجم بملوكها. انا عبد من عبيدالله، اكل مما يا كل العبد، واقعد كما يقعد العبد (۱۱) . ابوذر گويد: سلمان و بلال را ديدم كه به جانب پيامبر پيش مى آمدند، چون به او رسيدند سلمان خود را بر پاى پيامبر انداخت و به بوسيدن آن پرداخت. پيغمبر او را از اين كار به سختى بازداشت، سپس به او گفت: (اى سلمان! نسبت به من چنان مكن كه عجمان با شاهان خود مى كنند. من بنده اى از بندگان خدايم، چنان مى خورم كه بنده مى خورد، و چنان مى نشينم كه بنده مى نشيند.

۲- پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ :

لما قسم رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ غنائم بدر، قال سعدابن ابى وقاص: يا رسول الله! اتعطى فارس القوم الذى يحميم مثل ما تعطى الضعيف؟ فقال النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : ثكلتك امك! و هل تنصرون الا بضعفائكم؟ (۱۲) . هنگامى مه پيامبر غنيمت هاى جنگ بدر را تقسيم مى كرد، سعد ابن ابى وقاص ‍ گفت: اى پيامبر خدا! آيا به سواران كه نگاهبانان مردمند به اندازه ناتوانان سهم مى دهى؟ پيامبر گفت: (مادرت به عزايت بنشيند!آيا شما جز به بركت ناتوانان پيروز مى شويد؟)

۳- پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ :

در تفسير اين آيه: (واصبر نفسك مع الذين يدعون ربهم بالغداوه والعشى (۱۳) . خويشتن را به همراهى با كسانى شكيبا ساز، كه صبح و شام پروردگار خويش را مى خوانند...) آمده است:

(ان المؤ لفه قلوبهم جاؤ وا الى رسول الله صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ :... فقالو: يا رسول الله! ان جلست فى صدر المجلس و نحيت عنا هولاء و روائح صنايهم - و كانت عليهم جباب الصوف - جلسنا نحن اليك و اخذنا عنك، فما بمنعنا من الدخول عليك الا هولاء. فلما نزلت الايه، قال النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ يلتمسهم فاصابهم فى مؤ خر المسجد، يذكرون الله، فقال: (الحمد الله الذى لم يمتنى حتى امرنى ان اصبر نفسى مع رجال من امتى، معكم المحيا و معكم الممات (۱۴) . كسانى از قريش كه پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از آنان (به منظور تمايل يافتن به اسلام) دلجويى مى كرد (مؤ لفه قلوب) ، نزد او آمدند... گفتند: اى پيامبر خدا! اگر در صدر مجلس بنشينى و اين بينوايان و گند ايشان را از ما دور كنى - و آن بينوايان جبه هايى پشمين (و ژنده) بر تن داشتند- ما در كنار تو خواهيم نشست، و به سخنان بو گوش فرا خواهيم داد، هيچ چيز جز اينان مانع در آمدن ما نيست. پس چون آيه ياد شده نازل شد، پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ برخاست و به جستجوى ايشان (يعنى آن بينوايان و مستضعفان) بر آمد، و در پايين مسجد به ايشان رسيد، كه ذكر خدا مى كردند، چون آنان را ديد گفت: سپاس خداى را كه مرا از جهان نبرد تا آنكه فرمان داد كه خويشتن را به نشستن با مردانى از امتم شكيبا سازم (و عادت دهم) ، زيستن من با شما است، و مردن با شما خواهد بود)

۴- امام علىعليه‌السلام :

خطب اميرالمؤمنين عليه‌السلام فحمدالله و اثنى عليه ثم قال: ايها الناس ان آدم لم يلد عبدا و لا امه و ان الناس كلهم احرار و لكن الله خول بعضكم بعضا... الا و قد حضر شى ء و نحن مسوون فيه بين الاسود والاحمر... فاعطى كل واحد ثلاثه دنانير و اعطى رجلا من الانصار ثلاثه دنانير و جاء بعد غلام اسود، فاعطاه ثلاثه دنانير. فقال الانصارى: يا اميرالمؤمنين هذا غلام اعتقته بالامس تجعلنى و اياه سواء؟ فقال عليه‌السلام : (انى نظرت فى كتاب الله فلم اجد لولد اسماعيل على ولد اسحاق فضلا (۱۵)  امام علىعليه‌السلام در يك سخنرانى عمومى گفت: (اى مردمان از آدم كسى برده يا كنيز بدنيا نياورده همگى آزادند و ليكن خداوند پاره اى از شما را بيش از پاره ديگر نعمت بخشيد... توجه كنيد اكنون چيزى رسيده است و به مساوات تقسيم خواهيم كرد) (آنگاه شروع كرد به تقسيم) و به هر يك سه دينار ميداد و به مردى از انصار سه دينار داد، سپس غلام سياهى آمد و به او نيز سه دينار داد.

مرد انصارى گفت: يا اميرالمؤمنين اين برده يى بود كه ديروز آزادش كردم من و او را مساوى قرار دادى! فرمود: (من در كتاب خدا نظر كردم، براى فرزندان اسحاق برترى نيافتم)

۵- امام علىعليه‌السلام :

الذليل عندى عزيز حتى اخذ الحق له والقوى عندى ضعيف حتى اخذ الحق منه (۱۶) . ذلت رسيدگان در نزد من عزيزند تا حق آنان بر ايشان باز ستانم، و قدرت يافتگان در نزد من ناتوانند تا حق (محرومان) از حلقوم آنان بيرون كشم.

۶- امام علىعليه‌السلام :

... و لا تخالطونى بالمصانعه، و لا تظنوا بى استثقالا ى حق قيل لى، و لا التماس اعزام لنفسى، فانه من استثقل الحق ان يقال له او العدل ان يعرض ‍ عليه مان العمل بهما اثقل عليه فلا تكفو عن مقاله بحق او مشوره بعدل، فانى لست فى نفسى بفوق ام اخطى ء، ولا امن ذالك من فعلس الا ان يكفى الله من نفسى ما هو املك به منى.. (۱۷) . . با خوشامد گويى و چاپلوسى با من آميزش مكنيد؛ و گمان مبريد كه سخن حقى كه به من گفته شود بر من سنگينى مى كند، يا اينكه من خواستار آنم كه همواره مرا بزرگ شماريد، زيرا آن كس كه حقى كه به او گفته مى شود يا عدلى كه بر وى عرضه مى گردد بر او گران آيد، عمل به آن حق و عدل، بر او گرانتر و سنگينتر خواهد بود. پس ‍ از حق گويى و رايزنى عادلانه خوددارى نكنيد. من به خودى خود برتر از نيستم كه خطا كنم، و از آن ايمن نيستم كه چنين نباشم، مگر آنكه خدا، كه بر نفس من بيش از من تسلط دارد، مرا از خطا مصون بدارد...(۱۸)

۷- امام علىعليه‌السلام :

و جاء على حتى مر بالانبار، فاستقبله بنوخشوشك، دهاقنتها... فلما استقبلوه نزلوا، ثم جاووا يشتدون معه، قال: (ما هذه الدواب التى معكم؟ و ما اردتم بهذا الذى صنعتم؟) قالوا: اما هذا الذى صنعنا فهو خلق منا نعظم به الامراء، و اما هذا البراذيم فهديه لك. و فد صنعنا لك و للمسلمين طعاما و هياءنا لدوابكم علقا كثيرا. قال: (اما هذا الذى زعمتم انه منكم خلق، تعظمون به الامراء، فو الله ما بنتفع بهذا الامراء، و انكم لتشقون به على انفسكم و ابدانكم، فلا تعودواله! و اما دوابكم هذه، فان احببتم ان ناخذها منكم فنحسبها من خراجكم، اخذناها منكم. و اما طعامكم الذى صنعتم لنا، فانه نكره ان ناءكل من اموالكم شيئا الا بثمن) قالو: يا اميرالمؤمنين! فان لنا من العرب موالى و معارف، فتمنعا ان نهدى لهم، و تمنعهم ان يقبلوا منا؟ قال: (كل العرب لكم موال، و ليس ينبغى لاحد من المسلمين ان يقبل هديتكم، و ان غصبكم احد فاءعلمونا... (۱۹) . هنگامى كه على از شهر انبار مى گذشت، بنوخشنوشك كه بزرگان آن شهر بودند از او پيشباز كردند و در برابر او پياده شدند و در ركاب او دويدند. و جون از ايشان پرسيدند كه اين استرها چيست، و اين چه كار است كه مى كنيد؟ گفتند: اين را براى تو هديه آورده ايم. و براى شما و مسلمانان خوراكى آماده ساخته و براى مركبهايتان عوفه فراوان حاضر كرده ايم. على گفت: (اما آنكه خيال مى كنيد رسمى است ميان شما براى بزرگداشت اميران، به خداى سوگند مه اين كار براى اميران سودى ندارد، و براى شما رنج و خستگى دارد، ديگر باره چنين مكنيد! اما چار پايان شما را، اگر دوست داريد، به عنوان بخشى از خراج (نه هديه) از شما مى پذيريم. و اما درباره خوراكى كه براى ما فراهم آورده ايد، بايد بگويم مه دوست نداريم بدون پرداختن بها چيرى از اموال شما بخوريم) گفتند: اى اميرالمؤمنان! ما آنرا ارزيابى مى كنيم و سپس بهاى آنرا مى پذيريم. گفت: (در آن صورت چنانكه هست قيمتگذارى نمى كنيد، ما به خوراك ديگرى اكتفا مى كنيم) گفتند: اى اميرالمؤمنان! ما در ميان اعراب دوستان و آشنايانى داريم، آيا ما را از آن باز مى دارى كه به ايشان چيزى هديه دهيم، و آنان را از پذيرفتن هديه از ما منع مى كنى؟ گفت: (همه اعراب دوستان شمايند، و بر هيچ يك از مسلمانان روا نيست كه هديه شما را بپذيرد، و اگر كسى چيزى به زور از شما گرفت ما را آگاه سازيد...)

۸- امام علىعليه‌السلام :

فوالله ما انا و اجيرى هذا الا بمنزله واحده. و اومى بيده الى الاجير (۲۰) . به خدا سوگند كه من و اين مزدورم سهمى برابر داريم، و با دست اشاره به مزدور كرد.

۹- امام علىعليه‌السلام :

ان الله تعالى فرض على ائمه العدل (حق) ، ان يقدروا انفسهم بضعفه الناس، كيلا يتبيغ بالفقير فقره (۲۱) . خداوند متعال بر امامان راستين واجب كرده است كه زندگى خود را با ضعيف ترين مردمان هم سطح سازند، تا فقر فقير او را از جا به در نبرد.

۱۰- امام رضاعليه‌السلام :

فدعا يوما بمائده له، فجمه عليها مواليه من السودان م غيرهم. فقلت: جعلت فداك! لو عزلت لهؤ لاء مائده؟ فقال: مه ان الرب - تبارك و تعالى - واحده و الام واحده، و الاب واحده، والجزاء بالاعمال (۲۲) . عبد الله بن صلب گويد: مردى از مردم بلخ گفت: در سفر امام رضاعليه‌السلام به خراسان با او همراه بودم ؛ روزى گفت تا سفره انداختند، و غلامان سياه و غير سياه خود را به سر سفره دعوت كرد. به او گفتم: فدايت شوم، آيا بهتر نيست كه اينان بر سر سفره اى جداگانه بنشينند؟ گفت: خاموش! كه پروردگار همه يكى است، و مادر يكى، و پدر يكى، و پاداش به اعمال است.

اينها نمونه هاى بسيار اندكى بود از ارزشها و معيارهايى كه اسلام به جامعه انسانى داد، و اصول و تعاليمى بود كه رهبران اسلام آموزش دادند، و تنها در سخن و وعده هاى زمامداران ظاهر نگشت، بلكه در عمل و رفتار پيامبر تحقق يافت و در دوران حكومت علوى، آرمانى ترين شكل اين ارزشها و معيارها در عينيت زندگى تحقق پذيرفت.

اين تعاليم و اين ايدئولوژيك بود كه پس از تفكر طبقاتى و ضد انسانى ساسانى و تحميلها و خود كامگى هاى حاكمان پيش از اسلام، توده ها را به اسلام جذب كرد.


۴- گرايش به تشيع

 آموزشهاى قرآنى و آزادى و برادرى اسلامى و اصول عدالت و قسطى را كه از سخن پيامبر شنيده و از مكتب او فرا گرفته بودند، تجسم عينى آن را در مكتب امام علىعليه‌السلام يافتند و تداوم آنرا نيز در گفتار و كردار آن امام بزرگ مشاهده كردند؛ و نگريستند كه امام علىعليه‌السلام چگونه عدالت را در كوچك و بزرگ افراد، و ريز و درشت اشياء، با ژرف نگرى و باريك بينى روان ساخت و افسانه برترى طبقاتى و تبعيض نژادى را پا نهاد. و ميان عرب و غير عرب فرق نگذاشت و با تمام وجود به رعايت عدالت و مساوات بپاخاست. اينها بود مه ايرانيان از آغاز به مكتب علوى گراييدند و به علويان پيوستند. و اين واقعيتها بود كه روشن انديشان را واداشت، كه نه تنها على را پيشواى خود بدانند بلكه به او عشق بورزند، او را بزرگ دارند و بزرگ، آنگونه كه انسانها هماهنگ شوند و انسانى را بزرگ دارند، براى انسانيت، براى حق... براى حقيقت جاودان... براى آن فروغ مطلق و بى انتهايى كه از مرزهاى انديشه مى گذرد.

آنان كه به درستى شناختند كه بايد به فكر انسان باشند، آنان كه فهميدند كه بايد صخره مانند تكيه گاه پيكره يى واقع شوند كه در پرتو شخصيتش ‍ كوچكترين پديده حقوقى پايمال نگردد، و تعليماتش زندگى سازد، و زندگيهاى مرگ گونه را خراب كند، آنان دانستند كه بايد بكوشند تا يك روز، در يك اجتماع، يك طفل يتيم، حتى از يك حق خود هم محروم نماند، و آنانكه به انسان و ارزش انسان ايمان آورده اند رفتند كه على را يارى كنند و طنين تكان دهنده اين نداى حماسى را همه جا برسانند و همراه نور خورشيد بهر كرانه اش بريزند.

اين حقيقتها بود كه عشقى خون فرجام و محبتى دامنگير آفريد و...(۲۳) .


۵- پاسدارى و قدرشناسى

 ايرانيان حيات نوين اسلامى را قدر شناختند، و ارمغانها و ره آوردهاى اسلامى را پاس داشتند، و شكر نعمت بزرگ هدايت الهى را به جاى آوردند، و در راه آن، به فداكاريهاى بزرگ دست يازيدند و براى نشر آن سرمايه گذارى فراوانى كردند، و به رهبران آن ارادتى بزرگ در راه اسلام و عشق سوزان ايرانيان به پيامبر و خاندان او است.

در سفينه البحار، ماده ولى ولى مى نويسد: علىعليه‌السلام در يك روز جمعه بر روى يك منبر آجرى خطبه اى مى خواند، اشعث بن قيس متدى كه از سرداران معروف عرب بود آمد و گفت: يا اميرالمؤمنين! اين سرخرويان (يعنى ايرانيان) جلو روى تو بر ما غلبه كرده اند و تو جلو اينها را نمى گيرى، سپس در حالى كه خشم گرفته بود گفت امروز من نشان خواهم داد كه عرب چكاره است.

علىعليه‌السلام فرمود: اين شكم گنده ها خودشان روزها در بستر نرم استراحت مى كنند، و آنها (موالى و ايرانيان) روزهاى گرم به خاطر خدا فعاليت مى كنند و آنگاه از من مى خواهند كه آنها را طرد كنم تا از ستمكاران باشم. قسم بخدا كه دانه را شكافت و آدمى را آفريد كه از رسول خدا شنيدم كه فرمود: بخدا همچنانكه در ابتدا شما ايرانيان را بخاطر اسلام با شمشير خواهيد زد، بعد ايرانيان شما را به خاطر اسلام خواهند زد.(۲۴)

فداكارى و عشق بى شائبه ايرانيان به اصالتهاى اسلامى كه در مكتب علىعليه‌السلام تجلى يافته بود، و ارادات آنان به علويان و خانه امنى براى آنان بدل ساخت و آنان را براى گسترش مكتب خود، و رهايى از اختناق حكومتهاى اموى و عباسى، بدين ديار جذب كرد، آنان آمدند و در شهرها و آباديهاى مختلف اين سرزمين اقامت گزيدند، و به نشر مكتب علوى پرداختند، و امتى حماسه خو و با فرهنگ تربيت كردند كه آثار آن، در همه دوره هاى تاريخ پس از اسلام، آشكار بوده و هست، و اكنون پس از گذشت چهارده قرن، وفادارترين ملتها و امتها به اسلام همين مردمند، ايرانيانند.

پيامبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و امامانعليه‌السلام ، بارها لياقت و صميميت ايرانيان را ستوده اند و به صلابت ايمانى و تكامل علمى آنان اشاره كرده اند- چنانچه نمونه اى اندك از آن در آغاز ياد شد- و فداكاريهاى آنان را ارج نهاده اند، و در برابر بسيارى از كوته نظران كه قرن هى پس از دعوت اسلامى، به برترى نژادى مى انديشيدند و براى مسلمانان غير عرب ارزشى قائل نبودند، ايستادند و به شخصيت ايرانيان احترام گزاردند و حتى به زبان آنان نيز گهگاه سخن گفتند:

امام صادقعليه‌السلام :

دخل اليه قوم من اهل خراسان، فقاللهم ابتداء: من جميع مالا يحرسه، عذبه الله على مقدار فقالوا بالفارسيه: لانفهم بالعربيه. فقال لهم : هر كه درم اندوزد، جزايش دوزخ باشد(۲۵) . هنگامى كه گروهى از مردم خراسان نزد امام رفتند. امام آغازگر سخن شد و گفت: آنكس كه مالى گرد آورد و آنرا نگهدارى كند، (و به نيازمندان ندهد) ، خداى او را به مقدار آن كيفر كند. ساسانيان به فارسى گفتند: عربى نمى دانيم. امام به فارسى پاسخ داد: هر كه درم اندوزد جزايش دوزخ باشد(۲۶) .