علم اخلاق اسلامى جلد ۲

علم اخلاق اسلامى0%

علم اخلاق اسلامى نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى
گروه: اخلاق اسلامی

علم اخلاق اسلامى

نویسنده: علامه مولى مهدى نراقى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى
گروه:

مشاهدات: 4856
دانلود: 2600

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 5 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4856 / دانلود: 2600
اندازه اندازه اندازه
علم اخلاق اسلامى

علم اخلاق اسلامى جلد 2

نویسنده:
فارسی

كتاب حاضر، ترجمه و تلخيصي دقيق و روان از كتاب جامع السعادات عالم رباني علامه مولي نراقي (متوفي به سال 1029 هجري قمري) كه از بزرگان علماي اسلام و جامعه علوم عقلي و شرعي بوده است مي باشد كه يكي از بهترین آثار منتشره براي علاقمندان و بخصوص دانشجويان دانشگاهها در زمينه اخلاق اسلامي و اخلاق در تفكر اسلامي بوده و آنان را كه فرصت خواندن سه جلد ترجمه كامل كتاب را ندارند، بي نياز مي سازد. اين كتاب علاوه بر پرداختن به جنبه عقلي و فلسفي علم اخلاق به جنبه ديني آن نيز با سبك و اسلوب ويژه اي توجه داشته است.

مولف در ابتدا درباره نفس انسان و قوا و غرايز او سخن مي گويد هر يك از فضايل اخلاقي را به يكي از قواي نفس نسبت مي دهد و هر يك از رذايل اخلاقي را به غريزه اي مربوط مي سازد آنگاه به شناساندن هر يك از فضايل و رذايل قوا مي پردازد و مطالب خود را به آيات و روايات وارده مورد تاييد قرار مي دهد و در پايان راه معالجه و درمان را به شيوه حكيمانه بيان مي كند.

مقام چهارم از بخش سوم : در بيان رذائل و فضائلى كه متعلق به دو يا سه قوه عاقله و غضب و شهوت است

حسد و مذمّت آن - انگيزه هاى حسد - بين علما و عارفان حقيقى نسبت به يكديگر حسد نيست - آن اندازه از حسد كه دفع و نفى آن واجب است - نصيحت - آزردن و اهانت - خوددارى از ايذاء - مذمّت ظلم - عدل - ترساندن مؤمن - شاد كردن مؤمن - ترك كمك به مسلمين - بر آوردن حاجات مسلمين - مداهنه در امر به معروف - كوشش در امر به معروف - وجوب و شروط آن - در امر به معروف به عدالت شرط نيست - مراتب آن - آنچه سزاوار است كه امر كننده رعايت كند - انواع منكرات - دورى كردن - الفت گرفتن - قطع رحم - صله رحم - مراد از آن - آزردن پدر و مادر و سرپيچى از آنان - نيكى به آنان - حق همسايه - حدود همسايگى - جستجوى عيوب و لغزشها - عيب پوشى - فاش كردن راز - پوشيدن راز - سخن چينى - بدگوئى - فساد كردن ميان مردم - اصلاح - شماتت - ستيزه (مراء) - علاج آن - خوش سخنى - استهزاء و مسخره كردن - مزاح - مزاح مذموم - غيبت - غيبت منحصر به زبان نيست - انگيزه هاى آن - مذمّت غيبت - مجوّز (روا كننده)هاى غيبت - كفّاره هاى آن - بهتان - مدح - دروغ - ذمّ آن - مجوّزهاى آن - توريه (چيزى را اراده كردن و خلاف آن را ظاهر كردن) و مبالغه - شهادت دروغ - علاج دروغ - راستگوئى و ستايش آن - انواع صدق - زبان پر زيانترين اندامهاست - خاموشى - حُبّ جاه - ذمّ آن - جاه از مال محبوبتر است - انسان از داشتن جاه ناچار است - دفع اِشكال - كمال حقيقى در علم و جاه و مال - علاج حُب جاه - گمنامى - مراتب حُب مدح - اسباب آن - علاج آن - ضدّ حُبّ مدح - ريا - مذمّت آن - اقسام آن - تأثیر ريا بر عبادت - شادى به سبب اطّلاع مردم بر عبادت - متعلّقات ريا - انگيزه هاى آن - رياى آشكار و پنهان - ريا چگونه عمل را تباه مى كند - شائبه هاى ريا كه عمل را باطل مى كند - علاج ريا - وسوسه به ريا - اخلاص - ستايش آن - آفات آن - نفاق.

از آنهاست :

حسد

حسد، آرزوى زوال نعمت از برادر مسلمان است از نعمتهائى كه صلاح او باشد. امّا اگر زوال نعمت را از او نخواهد بلكه مثل آن را براى خود بخواهد «غبطه و منافسه» است. و اگر زوال چيزى را از كسى بخواهد كه صلاح او نيست آن را «غيرت» خوانند.

بيان تفصيلى آن اين است كه اگر انگيزه حسد صرفا حرص بر اين باشد كه آن نعمت به تو برسد، اين از پستى و زبونى قوه شهويّه است، و اگر انگيزه آن تنها رسيدن مكروهى به محسود باشد از رذائل قوه غضب است، و از نتايج كينه - توزى است كه آن هم از نتايج خشم است، و اگر باعث آن تركيبى است از هر دو، اين از پستى و زبونى هر دو قوّه است. و ضدّ حسد، نصيحت و خيرخواهى است يعنى خواستن دوام نعمت خداوند بر برادر مسلمانت، كه صلاح او در آن است.

و شكّى نيست كه حكم قاطعى به اينكه اين نعمت صلاح است يا فساد ممكن نيست. چه بسا كه چيزى در آغاز و در نظر اول نعمت شمرده شود و سرانجام بر صاحب خود وبال و فساد باشد. پس ملاك و مناط در اين امر ظن و گمان غالب است، و بنابراين اگر ظنّ غالب اين است كه به صلاح اوست، خواستن زوال آن حسد است و خواستن دوام و بقاء آن خيرخواهى است، و آنچه گمان رود كه موجب فساد باشد، خواستن زوال آن خيرخواهى است، و آنچه گمان رود كه موجب فساد باشد، خواستن زوال غيرت است. امّا آنچه صلاح و فساد آن بر تو مشتبه است زوال و بقاء نعمت را براى برادرت مخواه مگر اينكه آن را به شرط صلاح مقيّد كنى تا از حكم حسد رهايى يابى و حكم خيرخواهى برايت حاصل شود. و معيار در نصيحت و خيرخواهى اين است كه آنچه را براى خود مى خواهى براى برادر خود نيز بخواهى و آنچه را براى خود نمى خواهى و نمى پسندى براى او نيز نخواهى و نپسندى. و معيار در حسد اين است كه آنچه را براى خود نمى خواهى براى او بخواهى، و آنچه را براى خود مى خواهى براى او نخواهى.

فصل ۱ : مذمت حسد

حسد سخت ترين و دشوارترين بيماريهاى روانى و بدترين و پليدترين رذايل است، و صاحب خود را به عقوبت دنيا و عذاب آخرت گرفتار مى سازد. زيرا در دنيا لحظه اى از حزن و اَلَم خالى نيست و به هر نعمتى كه در دست ديگران مى بيند رنج مى برد، و نعمت هاى خداى متعال نامتناهى است و هرگز از بندگان بريده و منقطع نمى شود، پس حسود پيوسته در اندوه و رنج است. و وبال و سرانجام بد آن گريبانگير خود او خواهد شد و اصلا به محسود ضررى نمى رساند، بلكه موجب ازدياد حسنات و بالا رفتن درجات او مى شود از اين رو كه حسود بر او عيب مى گيرد، و آنچه در شرع جايز نيست درباره او مى گويد، پس نسبت به او ظالم است و قسمتى از وزر و وبال محسود را بر دوش خود مى گيرد، و اعمال شايسته خود را به دفتر اعمال او منتقل مى سازد، بنابراين حسد وى براى محسود جز خير و نفع اثرى ندارد. و با وجود اين در مقام عناد و ضديّت با آفريدگار و پروردگار بندگان است، زيرا اوست كه نعمت ها خيرات را بر بندگان چنانكه اراده فرموده به مقتضاى حكمت و مصلحت خود ارزانى داشته است، پس ‍ حكمتِ حق و كامل او چنين اقتضا كرده كه آن نعمت بر آن بنده حاصل و باقى باشد، و حسود بيچاره زوال آن را مى خواهد. و آيا اين چيزى جز ناخشنودى از قضاء الهى در برترى داده بعضى بندگان بر بعضى ديگر است ؟ و اين نيست مگر آرزوى قطع فيوضات الهى كه بر حسب حكمت بالغه مقدّر و صادر شده و خواستن خلاف آنچه خداوند به مقتضاى مصلحت اراده فرموده است ! بلكه حسود طالب نقص بر خداى سبحان است و نمى خواهد خدا را متّصف به صفات كماليّه بداند. زيرا افاضه نعمت ها از سوى خداوند در وقت شايسته و در جاى مستعد از صفات كماليه خداى متعال است كه عدم آنها نقص است بر او، وگرنه از او صادر نمى شد، و حسود ثبوت اين نقص را مى خواهد. از سوى ديگر حسود چون زوال نعمت هاى الهى را كه وجوداتند مى خواهد و بازگشت شرور و بديها به عدم است پس وى طالب شر و دوستدار آن است. و حكما تصريح كرده اند كه هر كه به شر، اگرچه براى دشمن، راضى و خشنود باشد در واقع شرير است. پس حسد بدترين رذائل و حسود شريرترين مردم است. و چه خباثت و معصيتى بالاتر از اين كه كسى از راحت مسلمانى بدون آنكه براى وى ضررى داشته باشد ناراحت و متاءلّم شود؟ و از اين رو در آيات و اخبار از اين صفت مذمّت شديد شده است. خداى سبحان در ناشايسته شمردن آن مى فرمايد :

 «اءم يحسدون النّاس على ما آتاهم اللّه من فضله» (نساء ۵۳).

«يا به مردم نسبت به آنچه خدا از فضل و كرم خويش به آنان داده حسد مى برند؟». و مى فرمايد :

 «ودّ كثير من اءهل الكتاب اءن يردّونكم من بعد ايمانكم كفّارا حسدا من عند انفسهم» (بقره ۱۰۹).

«بسيارى از اهل كتاب از حسدى كه در دلشان است دوست دارند كه شما را پس از ايمان آوردنتان به كفر باز گردانند».

و مى فرمايد :

 «إ ن تمسكم حسنة تسؤ هم و ان تصبكم سيّئة يفرحوا بها» (آل عمران ۱۲۰).

«اگر نيكى به شما رسد بدحال و ناراحت مى شوند و اگر بدى به شما رسد از آن شادمان مى گردند».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «اءلحسد ياءكل الحسنات كما تاءكل النّار الحطب».

«حسد كارهاى نيك را مى خورد همچنانكه آتش هيزم را مى خورد».

و نيز فرمود : «قال اللّه عزّوجلّ لموسى بن عمران : يابن عمران لا تحسدنّ النّاس على ما آتيتهم من فضلى و لا تمدّنّ عينيك الى ذلك و لا تتبعه نفسك، فانّ الحاسد ساخط لنعمى، صادّ لقسمى الّذى قسمت بين عبادى. و من يك كذلك فلست منه و ليس منّى».

«خداى عزوجل به موسى بن عمران وحى فرمود كه به مردم بر آنچه از فضل خود به آنها داده ام حسد مبر، و چشمهاى خود را بر آن مدوز، و دلت را دنبال آن مكن؛ كه حسود نسبت به نعمت هاى من خشمگين است، و از تقسيمى كه ميان بندگان خود كرده ام جلوگير است. و هر كه چنين باشد من از او نيستم و او از من نيست».

و فرمود : «لا تحاسدوا و لا تقاطعوا و لا تدابروا و لا تباغضوا، و كونوا عباد اللّه اخوانا».

«حسد مورزيد و از هم مگسليد و به يكديگر پشت مكنيد (راه مخالفت مپوئيد) و دشمنى منمائيد، بندگان خدا! با هم برادر باشيد».

و فرمود : «دبّ اليكم داء الاءمم قبلكم : الحسد و البغضاء هى الحالقة، لا اقول حالقة الشّعر، و لكن حالقة الدّين، و الّذى نفس محمّد بيده ! لا تدخلون الجنّة حتّى تؤ منوا، و لن تؤ منوا حتّى تحابّوا. اءلا اءنبّئكم بما يثبت ذلك لكم ؟ اءفشوا السّلام بينكم»

«بيمارى امّتهاى پيش در شما راه يافته : حسد و دشمنى كه سترنده است، نه سترنده موى بلكه سترنده دين. به خدائى كه جان محمّد به دست اوست، به بهشت نمى رويد تا ايمان آوريد، و ايمان نخواهيد آورد تا يكديگر را دوست بداريد. آيا مى خواهيد شما را به چيزى خبر دهم كه مهربانى و دوستى را ميان شما بر قرار كند؟ به همديگر سلام كنيد!».

و فرمود : «كاد الفقر ان يكون كفرا، و كاد الحسد ان يغلب القدر».

«فقر نزديك است كه به كفر انجامد، و حسد نزديك است كه بر قدر غلبه كند(۸۶) ».

و فرمود : «به زودى به امّت من بيمارى امّتها خواهد رسيد. پرسيدند : بيمارى امّتها چيست ؟ فرمود : «خودپسندى و ستيزندگى، و سركشى، و زياده جوئى، و همچشمى در دنيا، و دورى نمودن و حسد ورزيدن، تا آنكه ستم و تعدى و سپس آشوب و فتنه پديد آيد».

و فرمود : «ترسناكتر چيزى كه بر امّتم مى ترسم اين است كه مالشان زياد شود پس با يكديگر حسد ورزند و يكديگر را به قتل رسانند».

و فرمود : «براى نعمت هاى خدا دشمنانى هست. پرسيدند : آنها كيانند؟ فرمود : كسانى كه به مردم بر آنچه خدا از فضل خود به ايشان داده حسد مى برند».

و در يكى از احاديث قدسى وارد شده است كه : «خداوند فرمود : حسود دشمن نعمت من است و از قضاء من خشمگين است و به قسمتى كه در ميان بندگانم كرده ام راضى و خشنود نيست».

امام باقرعليه‌السلام فرمود : «انّ الرّجل لياءتى باىّ بادرة فيكفر. و انّ الحسد لياءكل الايمان كما تاءكل النّار الحطب ».

«گاهى مرد شتابزدگى و تندى مى كند و كافر مى شود. و حسد ايمان را مى خورد همچنانكه آتش هيزم را مى خورد».

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود : «آفة الدّين : الحسد و العجب و الفخر » «آفت دين حسد و خودبينى و فخرفروشى است».

و فرمود : «انّ المؤمن يغبط و لا يحسد، و المنافق يحسد و لا يغبط (۸۷) ».

و فرمود : «حسود پيش از آنكه ضررى به محسود برساند به خود زيان مى زند، چنانكه ابليس به سبب حسد براى خود لعنت به ارث بُرد، و براى آدم برگزيدگى و هدايت و بالا رفتن به مقام حقايق عهد و اصطفاء الهى را حاصل كرد. پس محسود باش و حسود مباش، كه ترازوى حسود هميشه سبك است به واسطه سنگينى ترازوى محسود(۸۸) ، و روزى قسمت شده است، پس حسد چه نفعى به حسود و چه ضررى به محسود مى رساند. و ريشه حسد از كورى دل و انكار فضل و كرم خداى تعالى است، و اينها دو بالند براى كفر. و به واسطه حسد فرزند آدم در حسرت جاويد افتاد، و به درّه هلاكتى سقوط كرد كه هرگز نجاتى براى او نيست. و حسود را توبه نيست، زيرا بر آن مُصرّ و به آن معتقد است و حسد سرشت اوست كه بدون معارض و بى سبب ظاهر مى شود، و سرشت از ريشه تغيير نمى پذيرد، هر چند كه معالجه شود(۸۹) ».

يكى از حكما گفته است : «حسد زخمى است بهبودناپذير».

و يكى از خردمندان گفته است : «ظالمى شبيه تر به مظلوم از حسود نديدم، كه نعمت ترا نقمت خود مى داند».

و يكى از بزرگان گويد : «حسود از مجالس و مجامع جز مذمّت و ذلّت بهره اى نمى برد، و از ملائكه جز لعنت و دشمنى به او نمى رسد، و از خلق جز غم و اندوه عايدش نمى شود، و در وقت مردن جز سختى و هراس ‍ نصيبى ندارد، و در قيامت جز رسوائى و عذاب به او نمى رسد».

اخبار و روايات در نكوهش حسد بيرون از حدّ شمار است، و آنچه ياد شد براى حق جو كافى است. و نيز بايد دانست كه ناپسند داشتن نعمت و حُبّ زوال آن نسبت به كافر و فاجر كه دستاويز فتنه و آزار خلق و افساد بين مردم مى شود مانعى ندارد، از اين رو كه وسيله فساد است نه از آن جهت كه نعمت است.

فصل ۲ : منافسه(۹۰) و غبطه(۹۱)

منافسه يعنى آرزو نمودنِ نعمتى كه براى ديگرى هست بى آنكه زوال آن را از او بخواهد، و اين مذموم نيست، بلكه در واجب واجب است و در مستحب مستحب و در مباح مباح.

خداى سبحان مى فرمايد :

 «و فى ذلك فليتنافس المتنافسون» (مطففين ۲۶).

«و همچشمى كنان در اين باره (نعمت بهشتى) همچشمى كنند».

و سخن پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بر اين معنى حمل مى شود كه فرمود : «لا حسد الّا فى اثنين : رجل آتاه اللّه مالا، فسلّطه على ملكه فى الحقّ. و رجل آتاه اللّه علما، فهو يعمل به و يعلّمه النّاس».

«حسد روا و نيكو نيست مگر در دو مورد : مردى كه خدا او را مالى داده باشد و او [در صرف] در راه حق به آن دست يابد، و مردى كه خدا به او علمى عطا فرموده و او به آن عمل كند و به مردم بياموزد». يعنى غبطه جز در اين موارد [جايز و نيكو] نيست. گاهى غبطه حسد ناميده مى شود چنانكه گاهى حسد منافسه و همچشمى خوانده مى شود، و اين براى نزديكى و وسعت و فراخى اين دو معنى است. و سبب غبطه حُبّ نعمتى است كه براى شخص مورد غبطه حاصل است. پس اگر آن نعمت امرى دينى باشد سبب غبطه حُب خدا و محبّت طاعت اوست، و اگر امر دنيوى باشد سبب آن حُب نعمتهاى مباح دنيا و بهره مندى از آنهاست. در غبطه اول هيچ كراهتى نيست بلكه مستحسن و مندوب است و غبطه دوم اگرچه حرام نيست ولى باعث كاهش و نقصان درجه آدمى در دين و واماندن انسان از مقامات بلند و ارجمند است، و با زهد و توكّل و رضا منافات دارد.

و امّا غبطه اگر فقط اين باشد كه دوست دارد به مثل نعمت مغبوط (شخص مورد غبطه) برسد، از آن رو كه آن نعمت از مقاصد دين و دنياست، بدون آنكه بخواهد با وى برابر باشد يا ناپسند كه كمتر از او باشد به هيچ وجه در آن اشكالى نيست. ولى اگر تمايل به برابرى و كراهت از كمبود نسبت به او دارد اين حال جاى خطر و لغزش است. زيرا بر طرف شدن كمبود و نقصان يا به وسيله رسيدن به نعمت آن شخص يا به زوال آن از او حاصل مى شود. در اين صورت اگر يكى از اين دو طريقه حاصل نشد نفس ‍ از ميل و خواهشِ طريقه ديگر دست بر نمى دارد. زيرا بعيد است كه آدمى بخواهد با ديگرى در نعمتى مساوى شود و نتواند به مرتبه او برسد و آنگاه ميل به زوال آن از او نكند، بلكه غالبا چنين تمايلى در وى پديد مى آيد، تا آنجا كه اگر آن نعمت از او زوال پذيرد در نزد او خوشتر است تا بقاء آن زيرا به زوال آن نعمت كمبود و نقصان خود او از ميان مى رود. و اگر طورى باشد كه چنانچه اختيار را به وى دهند در زوال نعمت از او مى كوشد حسود است و دچار صفت مذموم حسد. و اگر مانع عقلى او را از اين كوشش باز دارد ولكن در طبعش چنين است كه با زوال نعمت از مغبوط شادى و سُرورى در خود مى يابد، بى آنكه اين حال را ناپسند شمرد و در دفع آن بكوشد، اين نيز حسد و مذموم است، اگر چه به بدى مرتبه اول نيست. و اگر به واسطه نيروى عقل و دين خود خوشحالى و سرورى را كه در طبع خويش به سبب زوال نعمت ديگرى مى يابد ناپسند شمرد و در دفع آن از نفس خود در مقام مجاهده برآيد، مقتضى رحمت واسعه الهى اين است كه از او عفو نمايد؛ زيرا دفع اين حالت جز با رياضت هاى سخت و دشوار در توان و قدرت او نيست. هيچ انسانى نيست مگر اينكه كسى را در ميان آشنايان و نزديكان خود در بعضى از نعمت هاى الهى برتر و بالاتر مى بيند، و هر گاه به مقام تسليم و رضا نرسيده باشد خواستار برابرى با او در آن است و كمبود و نقصان آن را درباره خود نمى پسندد. و چون نتواند به آن برسد بى اختيار طبعش مايل به زوال نعمت از او مى شود، و هميشه در ناراحتى و پريشانى است تا او به مرتبه وى تنزّل يابد و با وى مساوى شود. و اين حالت هر چند نقص است و نفس را از دين، لكن چون به سبب نيروى عقل و تقواى خود آن را ناپسند و مكروه شمرد و به مقتضاى آن عمل نكند، ان شاء اللّه مورد عفو قرار مى گيرد، و همان ناخوشنودى و كراهتى كه از اين صفت دارد كفّاره آن است.

از مجموع آنچه گفته شد معلوم مى شود كه براى حسد مذموم چهار مرتبه است :

اول - اينكه دوست دارد كه نعمت از محسود بر طرف شود هر چند به وى منتقل نشود، و اين زشت ترين و ناپسنديده ترين مراتب حسد است.

دوم - اينكه دوست دارد كه نعمت از دست ديگرى بيرون رود براى رغبت و تمايلى كه به آن دارد مانند خانه معيّنى يا زن جميله اى كه مى خواهد از دست وى در رود و به دست او آيد. بر حُرمت و مذمّت اين مرتبه از حسد قول خداى متعال دلالت دارد كه مى فرمايد :

 «و لا تتمنّوا ما فضّل اللّه به بعضكم على بعض» (نساء، ۳۱).

«آنچه را كه خداوند به وسيله آن بعضى از شما را بر بعضى ديگر برترى داده آرزو مكنيد».

سوم - اينكه تمايل او به مثل آنچه ديگرى دارد باشد نه به خود آن، امّا چون از رسيدن به آن ناتوان است دوست دارد كه از دست او نيز بيرون رود تا با يكديگر برابر باشند. و اگر بتواند، در تلف كردن و زوال آن نعمت از دست وى مى كوشد.

چهارم - مثل سوم است، با اين تفاوت كه اگر در بر طرف ساختن آن نعمت قدرت هم داشته باشد نيرومندى عقل و دين او مانع مى شود كه در زايل كردن آن نعمت بكوشد وليكن از زوال آن خشنود مى شود بدون اينكه از اين حالت دلشادى خود ناراحت باشد.

و براى غبطه دو مرتبه است :

اول - ميل دارد كه به آنچه مغبوط دارد دست يابد، بدون ميل به مساوات با وى كراهت از كمتر داشتن از او، و زوال نعمت وى را نخواهد.

دوم - ميل دارد كه به آن نعمت دست يابد همراه با ميل به مساوات و كراهت از كمبود، به طورى كه اگر از نيل به آن ناتوان باشد، در نهانخانه دل خويش نابودى نعمت وى را خواهان و از رسيدن به برابرى با وى و از ميان رفتن كمبود شادمان است، جز اينكه از اين شادى ناخشنود است و بر نفس ‍ خود خشمگين. گاه اين مرتبه از حسد «حسد مورد عفو» ناميده شده و گويا مقصود نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ همين معنى باشد كه مى فرمايد : «سه چيز است كه مؤمن از آن جدا نخواهد شد : حسد، و ظن و طِيَرة (فال بد)... سپس فرمود : و براى او راه بيرون شدن از اينها هست، اگر حسد بُردى آن را مخواه و مجو - يعنى اگر در دلت چيزى از آن يافتى به آن عمل مكن، و از آن ناخشنود باش - و اگر گمان [بد] پيدا كردى آن را حقيقت مپندار و آن را تحقّق مبخش، و چون شگون بد زدى از آن بگذر [و به كار خود پرداز]».

فصل ۳ : انگيزه هاى حسد

انگيزه هاى حسد هفت چيز است :

اول - خباثت نفس و بخل نسبت به خير بندگان خدا. در گوشه و كنار عالم كسانى را مى يابى كه از گرفتارى و رنج و مصيبت بندگان شاد و خوشدل مى شوند، و از راحت و نيكويى حال و وسعت معاش آنان ناراحت و محزون مى گردند. چنين شخصى هر گاه نگرانى و اضطراب احوال مردم و گرفتارى و ادبار و تنگى معيشت آنان را بشنود به سبب خبث باطن و رذالت طبع در خود احساس شكفتگى و شادمانى مى كند، هر چند ميان او و ايشان هيچ گونه سابقه دشمنى و رابطه آشنائى نبوده باشد و تفاوتى در حال او از رسيدن به جاه يا مال و مانند اينها حاصل نشود. و هر گاه خوبى حال و سر و سامان داشتن زندگىِ يكى از بندگان خدا را بشنود بر او گران مى آيد اگرچه هيچ نقص و ضررى به او نرسد. اين بيچاره نسبت به نعمتهاى خدا بر بندگان بخل مى ورزد بدون اينكه قصد و غرضى داشته باشد و يا تصور كند كه آن نعمت به وى منتقل مى شود، پس اين خوى ناشى از خبث نفس و پستى و پليدى طبع است. و از اين رو علاج آن در نهايت دشوارى است زيرا سببش ‍ خباثت ذات و پستى سرشت است و معالجه امر ذاتى و مقتضاى طبع بسيار سخت است، بر خلاف آنچه از اسباب عارضى پديد آيد.

دوم - دشمنى و كينه توزى، و اين بزرگترين اسباب حسد است، زيرا هر انسانى - مگر نادرى از اهل مجاهده با نفس - به گرفتارى و رنج دشمن خود شاد و فرحناك مى گردد، يا به گمان اينكه اين حال مكافاتى است كه خداوند به خاطر او به دشمن رسانده، يا براى اينكه طبعا ضعف و نابودى دشمن را دوست دارد. و هر گاه نعمتى به دشمن رسد ناراحت مى شود، زيرا ضدّ مراد و خواهش اوست و گاه تصور كند كه خود او در نزد خدا منزلتى ندارد كه انتقام او را از دشمن نگرفته و بلكه به او نعمت داده، و از اين خيالها اندوهگين مى شود.

سوم - حُبّ رياست و حُبّ مال و جاه. پس كسى كه نام و آوازه را دوست دارد، و طالب مدح و ستايش است از اينكه او را در فنّ خود وحيد زمان و يگانه عصر خوانند، و از حيث شجاعت يا علم يا عبادت يا صنعت يا جمال يا غير اينها مشهور و معروف گردد، اگر بشنود كه در دورترين نقاط عالم نظير و مانند او هست ناراحت و بد دل مى شود، و به مرگ او يا زوال نعمتى كه در آن با او مشارك است شاد مى گردد، تا در فنّ خود از همه برتر و در ستايشى كه از صفت او مى شود يكتا و بى همتا باشد.

چهارم - ترس از بازماندن از مقصود و مطلوب خود. و اين مخصوص دو نفر است كه هر دو يك چيز را بخواهند، پس هر يك از آن دو در وصول به مقصود به ديگرى حسد مى ورزد، از اين جهت كه آن را در انحصار خود مى خواهد، مثل حسد هووها نسبت به يكديگر در مسائل همسرى، و حسد برادران با هم در نزديكى به پدر و مادر براى دست يافتن به مال آن دو، و حسد شاگردان به يكديگر در مورد يك استاد براى جلب توجّه او، و حسد نديمان و خواص پادشاه در نيل به منزلت و مقام در نزد او، و حسد وعّاظ و فقهائى كه اهل يك شهرند با هم در رسيدن به درجه قبول و به دست آوردن مال، اگر غرض و مقصود آنها همين باشد.

پنجم - تعزُّز : و آن عبارت است از اينكه بر او گران باشد كه يكى از همگنانش از او بالاتر و برتر شود، به اين گمان كه اگر آن شخص به نعمت هائى دست يابد بر او تكبّر خواهد كرد و او را كوچك خواهد شمرد، و او به واسطه اينكه مى خواهد عزيز و ارجمند شمرده شود خواهان آنست كه آن نعمت به او نرسد. و غرض او اين نيست كه تكبّر نمايد، زيرا به برابرى با او راضى است، بلكه غرضش دفع كبر اوست.

ششم - تكبّر : و آن عبارت است از اينكه صفت تكبّر بر طبع كسى غالب باشد و بخواهد بر يكى از اقران برترى نمايد و از او توقّع انقياد و دنباله روى داشته باشد، پس اگر نعمتى به وى رسد چنين تصور كند كه ديگر متحمّل تكبّر او نخواهد شد و از اطاعت و خدمت او سر باز خواهد زد يا داعيه برابرى با او يا برترى از او را خواهد داشت، و بدين سان خادم وى مخدوم او خواهد شد، از اين جهت در رسيدن نعمت به وى حسد مى برد. و حسدِ بيشتر كفّار نسبت به رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از اين قبيل بوده، چنانكه مى گفتند : چگونه جوانى فقير و يتيم بر ما مقدّم شود؟

 «لولا نزّل هذا القرآن على رجل من القريتين عظيم» (زخرف، ۱۳)

«چرا اين قرآن بر مرد بزرگى از اين دو آبادى نازل نشده».

هفتم - تعجب : و اين در وقتى است كه محسود در نزد حاسد حقير و نعمتى كه به وى رسيده بزرگ باشد، و از رسيدن مثل وى به چنان نعمتى در شگفت شود و حسد ورزد و زوال آن را بخواهد، و از اين قبيل است حسد امّتها نسبت به پيغمبران خود كه مى گفتند :

 «ما انتم الّا بشر مثلنا» (يس، ۱۵).

«شما جز بشرى مانند ما نيستيد».

 «فقالوا : اءنؤ من لبشرين مثلنا» (مؤمنون، ۴۸).

«و مى گفتند : آيا به دو بشرى (موسى و هارون) مانند خود ايمان آوريم ؟»

 «و لئن اءطعتم بشرا مثلكم انّكم اذا لخاسرون» (مؤمنون، ۳۴).

«و اگر از بشرى مانند خود اطاعت كنيد زيانكاريد».

بنابراين از رسيدن كسانى مانند آنان به مرتبه وحى و رسالت تعجّب مى كردند، و از اين رو حسد مى بردند بى آنكه قصد تكبّر يا رياست يا دشمنى يا غير اينها از موجبات حسد را داشته باشند.

و گاهى اين اسباب و عوامل يا بيشتر آنها در يك نفر جمع مى شود، و بدين گونه حسد در او نيرومند مى گردد به حدّى كه ديگر نمى تواند آن را پنهان دارد، و دشمنى را آشكار مى سازد. و گاه حسد چندان نيرومند شود كه حسود آرزو كند كه هر نعمتى را نزد هر كسى مى بيند از او زايل شود و به دست وى برسد. چنين شخصى دچار جهل و حرص است، زيرا آرزو مى كند كه همه نعمتها و خيراتى كه براى همه مردم حاصل است از آنِ او باشد، يعنى امرى كه بى شك محال است و اگر هم ممكن باشد بهره مندى از آنها امكان پذير نيست، و اگر حريص نبود چنين آرزوئى نمى كرد، و اگر عالم بود اين آرزو را با نيروى عقل از خود دفع و طرد مى نمود.

(تنبيه) بعضى از عوامل و اسباب مذكور، همان گونه كه مقتضى است كه حسود آرزوى زوال نعمت و خوشى از ديگران كند همين طور اقتضا دارد كه آرزوى بلا و گرفتارى براى صاحبان نعمت بنمايد. جز اينكه آنچه از حسد شمرده مى شود همان قسم اول است، و دومى از عداوت شمرده مى شود، و عداوت اعم از حسد است، زيرا دشمنى آرزوى وقوع مطلق ضرر براى دشمن است، خواه زوال نعمت يا حدوث بلا و مصيبتى باشد. و حسد صرفا آرزوى زوال نعمت است.

فصل ۴ : ميان علماء آخرت و خداشناسان حسدى نسبت به يكديگر وجود ندارد

عوامل و اسبابى كه درباره حسد ذكر شد ميان اشخاصى است كه با يكديگر ارتباط دارند و از اين رو در مجالس و محافلى گرد مى آيند و در مقاصد و اغراضى مشترك و همسانند، و چون در غرض يا مساءله اى با يكديگر مخالفت نمايند، كينه ورزى پديد مى آيد، و در اين هنگام يك طرف مى خواهد طرف ديگر را تحقير و بر او تكبّر كند، و براى مخالفت با غرض ‍ وى در صدد مكافات بر مى آيد، و از دست يابى وى به نعمتى كه او را به مقصودش مى رساند ناخشنود است، و در اين حال حسد تحقّق مى يابد. و از اين رو در ميان دو شخصى كه در دو شهر دور از هم زندگى مى كنند حسد پيش نمى آيد زيرا رابطه اى با هم ندارند. و ليكن اگر در يكجا در جوار هم قرار گيرند و بر سر مسائل و مقاصدى با هم برخورد كنند و مخالفتشان آشكار شود، ميانشان دشمنى و كينه پديد مى آيد و بقيّه اسباب حسد برانگيخته مى شود. و نيز مى بينى كه هر صنفى به صنف خود حسد مى برد نه به ديگرى زيرا مقاصد يك صنف يكسان است و بر شغل و صنعت واحد مزاحم يكديگرند. پس عالم به عالم حسد مى برد نه به عابد، و تاجر به تاجر حسد مى برد نه به ديگرى، مگر به سببى ديگر غير از اشتراك بر آن حرفه. و همچنين هر كه حرص شديد بر حُبّ جاه دارد و دوستدار آوازه و اشتهار در همه اطراف عالم است و شوق يكتائى و تفرّد در فنّ خود دارد، با هر كسى كه در عالم در فنّى كه وسيله تفاخر اوست شريك و نظير باشد حسد مى ورزد.

و امّا منشاء همه اينها دوستى دنياست، زيرا منافع دنيا به سبب تنگى و محدود و محصور بودن آنها محلّ نزاع و كشمكش مى شود، به طورى كه ممكن نيست منفعتى از مال و منصب به كسى برسد مگر آنكه از دست ديگرى بيرون رود. ولى آخرت، چون تنگى در آن نيست، نزاع و برخورد بين اهل آن پيش نمى آيد. مثال اين در دنيا علم و معرفت [به خدا] است كه از مزاحمت بر كنار است، و هر كه علم به خدا و صفات و افعال او و معرفت به نظام جهان را دوست دارد، هرگاه ديگرى نيز به آن معرفت داشته باشد حسد نمى برد. زيرا علم با بسيارىِ علما تنگ نمى شود و يك مطلب علمى براى هزار هزار عالم معلوم مى گردد، و هر يك از ايشان به معرفت خود شاد مى شود و از آن لذت مى برد، و شادى و لذت او به واسطه معرفت شخص ‍ ديگر كم نمى شود، بلكه به سبب كثرت اهل معرفت زيادتى اُنس و ثمره افاده و استفاده حاصل مى گردد. زيرا معرفت خدا دريائى وسيع و نامحدود است كه تنگى در آن نيست. و هر علمى با خرج كردن يعنى با آموزش به ديگرى و شريك ساختن همنوعان در آن افزون مى شود، و همين باعث فزونى لذت و سرور و شادمانى مى گردد. و همچنين است تقرّب و منزلت در نزد خداوند و شوق به نعمت هاى اخروى. و بزرگترين نعمت هاى الهى و بالاترين مراتب منزلت و قرب نزد خداى تعالى لذت لقاء اوست، و در آن هيچ جلوگيرى و مزاحمتى نيست، و اهل لقاء جا را بر يكديگر تنگ نمى كنند، بلكه با كثرت ايشان اُنس بيشتر مى شود.

از آنچه گفتيم معلوم شد كه : در ميان علماى آخرت حسدى نخواهد بود، زيرا آنان از كثرت و بسيارىِ شريكان خود در معرفت خدا و حُب و اُنس او شاد و مسرور مى گردند، و حسد ورزى تنها در ميان علماى دنياست، و آنها كسانى هستند كه مقصودشان از علم طلب مال و جاه است. زيرا مال از اجسام و ماديّات است كه چون به دست كسى رسيد دست ديگران از آن تهى مى ماند. و جاه و رياست نيز چنين است زيرا كه وقتى دلها به بزرگداشت عالِمى اقبال نمود از تعظيم ديگرى منصرف و يا كم مى شود، و همين سبب حسد در ميان ايشان مى گردد. اما اگر دل آدمى از سرور و ابتهاج به معرفت خداوند پر شد مانعى نيست كه ديگران هم به آن معرفت دست يابند. اگر انسانى مالك همه آنچه در زمين است بشود ديگر چيزى باقى نمى ماند كه ديگران مالك شوند زيرا دايره امور مادى و دنيوى تنگ و محدود است. امّا علم را نهايت نيست، و اگر انسانى به بعضى از علوم عالم شود اين امر مانع آن نيست كه ديگران هم به آن عالم گردند.

پس روشن شد كه حسد به سبب مقصود بودنِ امرى است كه كفايت همه را نمى كند و خواست همگان را بر نمى آورد. از اين رو ميان عارفان و خداشناسان و صاحبان مقامات برين الهى حسدى نيست زيرا در معرفت خداوند و نعمت هاى بهشت تنگى و محدوديت و مزاحمت وجود ندارد، و لذا خداى سبحان درباره ايشان مى فرمايد :

 «و نزعنا ما فى صدورهم من غلّ اخوانا على سرر متقابلين»

(حجر، ۴۷)

«كينه [و حسدى] كه در سينه هاشان بوده به در آوريم و برادروار بر تختها روبروى هم قرار دارند. »

بلكه بايد گفت كه حسد از صفات گرفتاران زندان دنياست.

پس اى دوست من، اگر بر خود مهربان باشى و آبادى و راحت سراى آخرت بخواهى نعمتى را طلب كن كه مزاحمتى براى آن نيست و لذّتى را بجو كه چيزى آن را تيره و مكدّر نكند. و آن لذت جز معرفت خدا و حُب و انس به او و از همه گسستن و به جانب قدس او پيوستن نيست. و اگر از چنين حالتى لذت نمى برى و به آن اشتياق ندارى و لذتهاى تو منحصر است به امور حسّى و وهمى و خيالى، بدان كه جوهر ذات تو معيوب و از عالم انوار محجوب است، و بزودى با چهارپايان و شياطين قرين و محشور خواهى شد و در اسفل السّافلين با آنها در غل و زنجير خواهى بود. مَثَل تو در عدم درك اين لذت همچون كودك و عنّين است كه لذت جنسى را ادراك نمى كند. پس همان گونه كه اين لذت مخصوص مردان سالم است، همچنين ادراك لذت معرفت مخصوص مردانى است كه :

 «لا تلهيهم تجارة و لا بيع عن ذكر اللّه» (نور، ۳۷)

«هيچ گونه تجارت و دادوستدى ايشان را از ياد خدا مشغول نمى سازد. »

و ديگران به اين لذت مشتاق نيستند، زيرا شوق بعد از چشيدن لذت است، و هر كه لذت معرفت را نچشيده باشد به آن شناسائى ندارد، و هر كه نشناسد مشتاق نمى شود، و هر كه مشتاق نباشد نمى جويد، و هر كه نجويد ادراك نمى كند، و هر كه معرفت را در نيابد از مقام عليّيّن رانده و مطرود و از مجاورت مقرّبان محروم خواهد بود، و با محرومان در تنگترين دركات زندان دوزخ محبوس خواهد شد :

 «و من يعش عن ذكر الرّحمن نقيض له شيطانا فهو له قرين» (زخرف، ۳۶)

«و هر كه از ياد خداى رحمان روى برتابد شيطانى را به او گماريم كه قرين وى باشد. »

فصل ۵ : علاج حسد

چون دانستى كه حسد از بيماريهاى مُهلك نفس است، اين را نيز بدان كه بيماريهاى نفسانى جز با علم و عمل علاج پذير نيست. امّا علمى كه براى بيمارى حسد سودمند است اين است كه بدانى كه حسد براى دين و دنياى تو زيان آور است، ولى به محسود تو زيانى نمى رساند، بلكه به سبب آن سود دنيوى و اخروى مى برد. و هر گاه اين نكته را از روى بصيرت و تحقيق دانستى، و دشمن خود و دوست دشمن خود نبودى، از حسد جدا و دور خواهى شد.

امّا اينكه حسد به دين تو ضرر مى رساند و ترا به عذاب ابد و عقاب جاويد مى كشاند از آيات و اخبار وارده در ذم آن و عقوبت صاحب آن معلوم و روشن شد، و به علاوه دانستى كه حسود از قضاء خداى تعالى ناخشنود و خشمگين است، و از نعمتهاى الهى كه براى بندگان خود تقسيم كرده كراهت دارد، و عدالتى را كه در مملكت خويش اجرا كرده منكر است، و اين ناخشنودى و انكار، كه موجب ضدّيّت و عناد با خالق بندگان است، نزديك است كه اصل توحيد و ايمان را از ميان ببرد چه رسد به ضرر رساندن به آنها. به علاوه حسد موجب غش و خيانت و عداوت با مؤمن، و ترك خيرخواهى و دوستى و بزرگداشت و مراعات او، و ترك همراهى و همگامى با پيامبران و اولياء خدا در خواستن خير و نعمت براى او، و مشاركت با شيطان و حزب وى در شادى از نزول بلاها و مصائب بر او و زوال نعمت از او مى شود. و اين خبائث و رذائل نفس حسنات را از ميان مى برد، همچنانكه آتش هيزم را.

و امّا اينكه حسد باعث زيان دنيوى مى شود به جهت اين است كه حسود همواره در رنج و الم و عذاب و پيوسته در غم و اندوه است، زيرا نعمتهاى خدا به سبب حسد تو از بندگان او و از دشمنان تو قطع نخواهد شد، پس هر نعمتى كه خدا به آنان مى دهد ترا در تعب و اندوه و عذاب مى گذارد، و هر بلائى كه از ايشان دفع شود گوئى كه بر تو فرود آيد، و بدين گونه دائما غمگين و محزون و تنگدل و پريشان خاطر مى باشى، پس آنچه براى دشمنان خود مى خواهى به جان خود مى كشانى. و چه شگفت آور است كه عاقلى خود را در معرض خشم خدا و گرفتار عذاب او در آخرت قرار دهد، و زيان و رنج و اندوه اين دنيا را به جان بخرد، و دين و دنياى خود را بى هيچ نتيجه و فايده اى تباه سازد.

و امّا اينكه حسد ضرر دينى و دنيوى به محسود نمى رساند روشن و آشكار است؛ زيرا نعمت با حسد كسى زوال نمى پذيرد. نعمتهاى خدا تا زمانى كه مقدّر شده استمرار و دوام دارد، و هيچ تدبير و حيله اى در دفع آن كارگر و سودمند نيست، و نه چيزى مى تواند عطاى او را منع كند و قضاى او را دگرگون سازد :

 «لكلّ اجل كتاب» . «و كلّ شى ء عنده بمقدار». (رعد، ۴۰، ۹)

«براى هر مدتى مكتوبى است». «و هر چيز نزد او به اندازه است».

و اگر به حسد حسود آن نعمت از كسى زايل شود نعمتى بر هيچ كس ‍ باقى نمى ماند، زيرا هيچ كس نيست كه از حسد حسودان در امان باشد، بلكه نعمت ايمان نيز بر مؤمنان باقى نماند؛ زيرا كفّار بر آنان حسد مى برند، چنانكه خداى سبحان مى فرمايد :

 «ودّت طائفة من اهل الكتاب لو يضلّونكم و ما يضلّون الّا انفسهم و ما يشعرون» (آل عمران، ۶۹)

«گروهى از اهل كتاب آرزو دارند كه شما را گمراه كنند ولى جز خويشتن را گمراه نمى كنند امّا نمى فهمند. »

و اگر حسود تصور كند كه حسد وى نعمت را از محسود بر طرف مى كند ولى حسد ديگران درباره او آن را زايل نمى كند، براستى نادانترين و كودنترين مردم خواهد بود. آرى، حسد وى گاهى منشاء انتشار برترى محسود خواهد شد، چنانكه گفته اند :

و اذا اراد اللّه نشر فضيلة

طويت، اءتاح لها لسان حسود

هرگاه خداوند انتشار فضيلت نهانى را بخواهد

زبان حسود را براى اين كار آماده مى كند

پس چون حسد حسود نعمت محسود را زايل نمى كند، نه به دنياى او ضررى مى زند و نه در آخرت گناهى بر او خواهد بود.

و امّا اينكه حسد به دين محسود سود مى رساند، از اين جهت است كه از طرف حسود مورد ستم واقع شده خصوصا اگر حسد وى را وا دارد كه در گفتار و كردار به آنچه ناشايسته است بپردازد، مانند غيبت و بهتان و پرده درى و فاش كردن راز و ذكر بديهاى او. و حسود با اين كارها هدايائى به محسود مى دهد يعنى بار بعضى از گناهان او را به دوش خود مى گيرد و قسمتى از حسنات خود را به دفتر اعمال او منتقل مى كند، پس تهى دست و محروم از رحمت در عرصه قيامت داخل مى شود همچنانكه در دنيا از نعمت بى بهره بود. بنابراين نعمتى به نعمت محسود، و نعمت و عذابى به عذاب حسود افزوده مى گردد.

و امّا اينكه حسود نفع دنيوى به محسود مى رساند از اين روست كه مهمترين مطالب مردم بد حالى دشمنان و رنج و اندوه آنان است، و عذابى بالاتر از درد و رنج حسد نيست. پس حسد آدمى را دشمنكام مى كند و مراد دل دشمنان را بر مى آورد. و چون بديده تحقيق بنگرى خواهى دانست كه هر حسودى در واقع دشمن خود و دوست دشمن خويش است. پس هر كه در اين معنى نيك بينديشد، و فوائد خيرخواهى براى مسلمين را مورد توجه قرار دهد، و دشمن خود نباشد، البته حسد را رها خواهد كرد.

و امّا عمل نافع براى معالجه حسد اين است كه بر آثار خيرخواهى كه ضدّ حسد است مواظبت نمايد، به اين نحو كه تصميم بگيرد و خود را مكلّف سازد كه در گفتار و كردار بر خلاف مقتضاى حسد رفتار كند. پس اگر حسد او را بر تكبّر بر منى انگيزد، خود را به تواضع وادارد، و اگر او را بر غيبت و بدگوئى ترغيب مى كند، زبان به مدح و ستايش وى بگشايد، و اگر او را به خدعه و ترش روئى و درشتگوئى مى خواند، خود را به خوشخوئى و شكفته روئى و خوشكلامى مكلّف نمايد، و اگر او را بر خوددارى از احسان با وى وامى دارد، خود را به بذل و نيكى بيشتر ملزم سازد. و چون بر اين روش ولو با تكلّف مداومت نمايد، ماده حسد به تدريج از او كنده و قطع مى شود. به علاوه اگر محسود او را چنين يافت دلش با وى صاف و پاك مى شود و او را دوست مى دارد، و چون آثار محبت او براى حسود ظاهر شد حسدش زايل مى شود و محبّت وى در دلش جاى مى گيرد، و بين آن دو موافقت و همدلى پديد مى آيد، و ماده حسد از ميان مى رود. اين معالجه كلّى براى مطلق بيمارى حسد است. و براى هر نوعى علاج مخصوصى هست كه آن كندن و نابود ساختن انگيزه و سبب حسد است، از خُبث نفس ‍ و حُبّ رياست و كبر و خودبزرگ بينى و شدت حرص و غير اينها. و علاج هر يك از اينها در جاى خود خواهد آمد.

تنبيه : آن مقدار از حسد كه واجب است برطرف شود

بدان كه برابرىِ خوبى و بدىِ حال دشمن، و در نيافتن فرق بين آن دو در نفس، از امورى است كه تحت اختيار نيست، و تكليف به آن تكليف به محال است. بنابراين آنچه در نفى و بر طرف كردن حسد واجب است مقدارى است كه دفع آن ممكن باشد، و بيان آن - چنانكه اشاره شد - اين است كه حسد :

(اوّلا) يا آدمى را بر آن مى دارد كه به گفتار يا كردار اظهار حسد كند، به طورى كه از آثار اختيارى او حسد معلوم شود، اين گونه حسد بى شك مذموم و حرام است، و صاحب آن گناهكار، نه صرفا براى آثار ظاهر آن مثل غيبت و بهتان، زيرا اينها افعالى است كه از حسد ناشى و صادر مى شود و محل آنها جوارح است، و خود حسد نيست. حسد صفت قلب است نه صفت فعل و محل آن قلب است نه جوارح. خداى سبحان مى فرمايد :

 «و لا يجدون فى صدورهم حاجة ممّا اءوتوا» (حشر، ۹)

«و از آنچه به آنان داده شده در دل خويش هيچ گونه نياز و سوزش دل [از حسد] ندارند». و مى فرمايد :

 «ودّوا لو تكفرون كما كفروا فتكونون سواء» (نساء، ۸۸)

«دوست دارند شما نيز همانند آنها كافر شويد و يكسان باشيد».

و مى فرمايد :

 «انّ تمسكم حسنة تسؤ هم» (آل عمران، ۱۲۰)

«اگر نيكى به شما رسد بدحال و غمين شوند. »

و اگر گناه مخصوصِ افعال جوارح بود، حسد كه صفت قلب است گناه شمرده نمى شد، و حال آنكه چنين نيست، و حسود براى خود حسد نيز كه در قلب اوست گناهكار است يعنى شادى و خشنودى او به زوال نعمت بدون اينكه آن را مكروه داشته باشد. گناه او در حقيقت به سبب اين شادمانى و خشنودى قلبى و عدم كراهت از اين حالت و مبارزه نكردن با خود است، زيرا اين حالت اختيارى و زوال پذير است، نه به سبب خود شادى و جنبشى كه چنانكه اشاره شد طبيعى است و همه كس نمى تواند آن را دفع كند. اين گونه حسد بدترين نوع آن است، زيرا معصيت بر خود حسد مترتّب است، و نيز بر آثار مذمومى كه از آن ناشى و صادر مى شود.

(ثانيا) يا او را بر اظهار آن به وسيله گفتار و كردار وادار نمى كند، بلكه در ظاهر از آن خوددارى مى كند، لكن در باطن زوال نعمت او را مى خواهد و كراهتى در درون خود از اين حالت ندارد. شكّى نيست كه اين نوع حسد نيز مذموم و حرام است، زيرا عينا مانند نوع پيشين است و فرقى بين آنها نيست جز اينكه در اين نوع آثار فعلى و قولى صادر و ظاهر نمى شود، و بنابراين مظلمه ندارد و لازم نيست از محسود حلّيّت بخواهد، بلكه گناهى است بين او و خدا، زيرا حلّيّت خواستن تنها در مورد كارهاى ظاهر است كه از جوارح صادر مى شود.

(ثالثا) يا حسد وى را بر آثار مذموم ظاهر وا نمى دارد، و به علاوه اگر در دل خود طبعا تمايلى به زوال نعمت محسود احساس كند آن را مكروه دارد و از آن ناخشنود و بر خود خشمناك باشد و با خود مبارزه كند. در اين صورت بر او گناهى نخواهد بود، زيرا در مقابل ميلى كه از جهت طبع به زوال نعمت محسود دارد از جهت عقل به مبارزه بر مى خيزد و آن را ناپسند و مكروه مى دارد، و در واقع با اين كار آنچه بر او واجب بوده بجا آورده است. و امّا اصل ميل طبيعى غالبا تحت اختيار در نمى آيد، زيرا دگرگون ساختن طبع به نحوى كه نيكوكار و بدكار در نزد او يكسان باشد و نعمت و بلا و راحت و رنج براى او فرقى نكند كار هر كسى نيست و آبشخورى نيست كه هر كسى بتواند به آن دست يابد. آرى هر كه پرتو معرفت پروردگار بر دلش تابيده، و جانش به انوار حُب و اُنس او روشن شده، و در درياى محبّت خداى تعالى مستغرق و از عشق او واله و مدهوش گشته، و از ارتباط خاصّى كه بين علّت و معلول و خالق و مخلوق است آگاهى يافته و آن را نيرومندترين بستگى دانسته، و آنگاه يقين كرده باشد كه همه موجودات رشحه اى از رشحات وجود او و جميع كاينات صادر از فيض وجود اويند، و تمامى ممكنات از يك پستان شير مكيده اند، و حقايق عالم كون از آبشخور وحدت حقيقى آب رحمت وجود نوشيده اند - چنين كسى كارش به جائى مى رسد كه ديگر به جزئيات و تفاصيل احوال مردم توجه و التفات ندارد، بلكه همه را با يك چشم مى نگرد، و آن چشم رحمت است، و همه را بندگان خدا و فعل او مى بيند، و جملگى را مسخّر او مى داند، و ديگر چيزى را با چشم ناخشنودى و بدى ملاحظه نمى كند، اگر چه هر گونه بليّه و گرفتارى از آن به او برسد، زيرا به هر كه و به هر چه مى نگرد از خود وى غافل است، و نسبت و انتسابش را به خداى سبحان در نظر مى گيرد، و همه در انتساب به او يكسانند.

مطلب ديگر اين است كه بعضى بر اين عقيده اند كه حسد تا به مرحله عمل نرسد و آثارش بر جوارح نشود گناه نيست، و بنابراين حسدِ حرام منحصر است به قسم اول. دليل اينان حديث نبوى است كه ذكر كرديم : «سه چيز است كه مؤمن از آنها جدا نمى شود : حسد... »، و اين حديث ديگر از آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ «سه چيز است كه براى مؤمن راه بيرون شدن و خلاصى از آنها هست، و راه نجات و بيرون شدن از حسد اين است كه ستم و تعدّى نكند». ولى صحيح اين است كه امثال اين اخبار را بر قسم سوم حمل كنيم. و آن اين است كه نفس طبعا به زوال نعمت شادمان است با اينكه از جهت عقل و دين از آن كراهت دارد، تا آنجا كه اين كراهت به مقابله و روياروئى با تمايل طبع مى كشد. زيرا ظاهرِ اخبارِ ذمّ حسد دلالت دارد بر اينكه هر حسودى گناهكار است، و حسد عبارت است از صفت قلبى نه افعال ظاهرى. و حال آنكه بنابراين مذهب بر صفت قلب گناهى نيست، بلكه گناه صرفا بر افعالى است كه از جوارح سر مى زند.

از آنچه گفته شد روشن است كه براى هر كس نسبت به دشمنانش سه حالت مى توان تصور كرد : اول : آنكه بدى و بدحالى آنها را مى خواهد و دوست دارد و شادى خود را با زبان و جوارح ظاهر مى سازد، و آنچه را موجب ايذاء آنهاست با گفتار و كردار خود نشان مى دهد، و اين نوع حسد قطعا ممنوع و حرام، و صاحب آن يقينا گناهكار است. دوم : اينكه طبعا بدحالى آنها را دوست دارد، ولى به واسطه عقل خود از اين بدخواهى كراهت دارد، و با خود مبارزه مى كند، و اگر چاره اى براى بر طرف كردن اين ميل داشته باشد آن را زايل مى كند. اين گونه حسد مورد عفو است و صاحبش گناهكار نيست. سوم : مابين اين دو نوع است : در دل حسد مى ورزد بدون اينكه خود را بر آن حسد ملامت كند يا آن را در دل خود زشت و ناپسند شمارد، ولكن جوارح خود را از صدور آثار حسد نگاه مى دارد. اين گونه حسد مورد اختلاف است. و حقيقت مطلب را چنانكه بيان شد دانستى.

پيوست : خيرخواهى

ضدّ كينه و حسد نصيحت (خيرخواهى) است، و آن عبارت است از دوست داشتن و خواستن دوام و بقاء خير و نعمت خدا براى مسلمانان، و كراهت داشتن از رسيدن بدى و شر به آنها. و گاهى در اخبار به ارشاد و راهنمائى آنان در آنچه مصلحت و خير و سعادت آنهاست اطلاق شده است. و نصيحت به اين معنى لازمه معنى اول است. و سزاوار است كه به فوائد آن و اخبارى كه در ستايش آن رسيده است اشاره كنيم، تا ميل و رغبت بر مواظبت بر آن برانگيخته شود و بدين وسيله ضد آن (حسد) بر طرف گردد.

بدان كه هر كس طالب خير و نعمت براى مسلمانان باشد در هر خيرى كه به ايشان برسد شريك است، يعنى ثواب او مانند ثواب خير رسان و انعام كننده است. و در اخبار ثابت است كه هر كه در كارهاى شايسته به درجه نيكان نرسد ولى آنان را دوست داشته باشد در روز قيامت با ايشان محشور خواهد شد، چنانكه وارد شده است :

 «انّ المرء يحشر مع من اءحبّه» (آدمى با كسى محشور خواهد شد كه او را دوست دارد. »

مردى اعرابى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ عرض كرد : «انسان مردمى را دوست دارد ولى نمى تواند به آنها برسد. حضرت فرمود : آدمى با كسى خواهد بود كه او را دوست دارد. »

در حضور پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ سخن از قيامت به ميان آمد، مردى عرض كرد : «من نماز و روزه چندانى آماده نكرده ام، امّا خدا و رسول او را دوست مى دارم. حضرت فرمود : هر كه را دوست دارى با او خواهى بود. » راوى گويد : مسلمين بعد از اسلام آوردن خود مانند آن روز [به سبب شنيدن اين سخن] خوشحال نشدند، زيرا بيشترين اعتمادشان به دوستى خدا و رسول او بود.

و به اين مضمون اخبار بسيارى رسيده است.

و اخبارى كه در مدح خير خواهى و مذمّت ترك آن، و در ثواب ترك حسد وارد شده بيرون از حدّ شمار است.

از حضرت صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود : «قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : انّ اعظم النّاس منزلة عنداللّه يوم القيامة اءمشاهم فى اءرضه بالنّصيحة لخلقه»

«بزرگترين مردم از جهت مرتبه و منزلت نزد خدا در روز قيامت راه روترين ايشان است در زمين براى خيرخواهى خلق خدا. »

و از امام باقرعليه‌السلام روايت است كه : «قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : لينصح الرّجل منكم اءخاه كنصيحته لنفسه» «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : هر يك از شما بايد خيرخواه برادرش باشد همچنانكه خيرخواه خود است. »

و نيز فرمود : «يجب للمؤمن على المؤمن النّصيحة»

«نصيحت و خيرخواهى مؤمن بر مؤمن واجب است. »

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود : «يجب للمؤمن على المؤمن النّصيحة له فى المشهد و المغيب» «بر مؤمن واجب است كه براى مؤمن در حضور و غياب خيرخواهى كند. »

و فرمود : «عليك بالنّصح للّه فى خلقه، فلن تلقاه بعمل اءفضل منه»

«بر تو باد به نصيحت كردن و خيرخواهى نمودن خلق خدا براى رضاى خدا، كه خدا را به عملى بهتر از اين ملاقات نكنى. » و به اين مضمون اخبار ديگرى نيز هست.

و از امام صادقعليه‌السلام روايت است : «قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : من سعى فى حاجة لاءخيه فلم ينصحه، فقد خان اللّه و رسوله» «هر كه دنبال حاجت برادر [دينى] خود رود و براى او خيرخواهى نكند به خدا و رسولش خيانت كرده است. »

و فرمود : «من مشى فى حاجة اءخيه، ثم لم يناصحه فيها، كان كمن خان اللّه و رسوله، و كان اللّه خصمه»

«هر كه در برآوردن حاجت برادرش قدم بردارد و براى او خيرخواهى و خيرانديشى نكند چنانست كه به خدا و رسولش خيانت نموده، و خداوند خصم او خواهد بود. »(۹۲) و اخبار بسيار ديگرى نيز به اين مضمون رسيده است.

و روايت است كه : «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ براى مردى از انصار شهادت داد كه از اهل بهشت است، بعد از جستجو معلوم شد كه باعث آن اين بود كه چون كار خيرى براى يكى از مسلمانان انجام مى داد از غش و حسد خالى و پاك بود».

روايت است كه : «موسىعليه‌السلام چون به وعده گاه پروردگار خود شتافت، مردى را در سايه عرش ديد و به مقام و مرتبه او رشك بُرد و آرزوى آن نمود، و گفت : اين شخص نزد پروردگار خود گرامى است. از خدا خواست كه نامش را به او خبر دهد، خدا نام او را نگفت، ولى فرمود : از عمل او ترا آگاه مى كنم : اين شخص نسبت به مردم بر آنچه خدا از فضل و كرم خويش به ايشان داده حسد نمى بَرد، و پدر و مادر خود را نمى آزارد، و سخن چينى نمى كند. »

و غايت خيرخواهى اين است كه آنچه را براى خود مى خواهد براى برادرش نيز بخواهد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :  «المؤمن يحبّ للمؤمن ما يحبّ لنفسه» «مؤمن آنچه براى خود دوست دارد براى برادر مؤمن خود نيز دوست دارد. »

و فرمود : «لا يؤ من اءحدكم حتّى يحبّ لاخيه ما يحبّ لنفسه» «هيچ كس از شما مؤمن نباشد تا آنچه براى خويش مى خواهد براى برادر خود نيز بخواهد. »

و فرمود : «إ نّ اءحدكم مرآة اءخيه، فاذا رأی به شيئا فليمط عنه هذا» «هر يك از شما آئينه برادر خويش است، وقتى چيزى بر او ديد اين را از اين بزدايد.»

و از آنهاست :

ايذاء و اهانت و تحقير

شكّى نيست كه اين صفات ناپسنديده غالبا مترتّب بر عداوت و حسد است، اگرچه بعضى از مصاديق و افراد آن گاهى اوقات صرفا ناشى از طمع يا حرص است و اين از پستى قوه شهويه مى باشد، يا تنها از غضب و بدخوئى و كبر سرچشمه مى گيرد، هر چند كينه و حسدى در ميان نباشد. و به هر حال، بى شك و شبهه ايذاء و تحقير مؤمن شرعا حرام و موجب هلاكت ابدى است. خداى سبحان مى فرمايد :

 «و الّذين يؤ ذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا» (احزاب، ۵۸)

«كسانى كه مردان و زنان با ايمان را براى عملى كه نكرده اند بيازارند دروغى بزرگ و بزهى هويدا بر گردن خويش دارند».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «هر كه مؤمنى را بيازارد مرا رنجانده و هر كه مرا برنجاند خدا را رنجانده، و هر كه خدا را برنجاند در تورات و انجيل و زبور و قرآن ملعون است». و در خبرى ديگر آمده : «لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد. »(۹۳)

و فرمود : «المسلم من سلم المسلمون من يده و لسانه» «مسلمان كسى است كه مسلمانان از دست و زبانش ايمن باشند. »

و فرمود : «لا يحلّ للمسلم اءن يشير الى اءخيه بنظرة تؤ ذيه»

«روا نيست كه مسلمانى با نگاهى آزار دهنده به برادر مسلمان خود اشاره نمايد. »

و فرمود : «آيا به شما خبر دهم كه مؤمن كيست ؟ كسى كه مؤمنان وى را بر جان و مال خويش امين بدانند. مى خواهيد به شما بگويم كه مسلمان كيست ؟ كسى كه مسلمان از دست و زبان او ايمن باشند. براى مؤمن حرام است كه بر مؤمن ظلم يا خوارى يا غيبت روا دارد يا او را رد و طرد كند. »

امام صادقعليه‌السلام فرمود : «قال اللّه عزّوجلّ : لياءذن بحرب منّى من آذى عبدى المؤمن» «خداى عزوجل مى فرمايد : آنكس كه بنده مؤمن مرا بيازارد به من اعلان جنگ مى دهد. »

و فرمود : «اذ كان يوم القيامة نادى مناد : اءين المؤ ذون لاءوليائى ؟ فيقوم قوم ليس على وجوههم لحم، فيقال : هؤ لاء الّذين آذوا المؤمنين، و نصبوا لهم و عاندوهم و عنّفوهم فى دينهم. ثمّ يؤ مر بهم الى جهنّم»

«چون قيامت شود، منادى ندا كند : كجايند آزار كنندگان دوستان من ؟ پس عدّه اى كه صورتشان گوشت ندارد برخيزند، و گفته شود : اينهايند آن كسانى كه مؤمنان را آزردند، و با آنان دشمنى كردند و عناد ورزيدند و با آنها درباره دينشان درشتى نمودند، سپس فرمان رسد كه آنان را به دوزخ برند. »

و فرمود : «قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : قال اللّه تبارك و تعالى : من اءهان لى وليّا فقد ارصد لمحاربتى»

«رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : خداى تبارك و تعالى مى فرمايد : هر كه به يكى از دوستان من اهانت كند، كمر محاربه با من بسته است».

و فرمود : «خداى تبارك و تعالى مى فرمايد : هر كه دوستى از من را مورد اهانت قرار دهد به جنگ با من كمين كرده، و من به يارى دوستانم شتاب مى كنم».

و فرمود : «قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : قال اللّه عزّوجلّ : قد نابذنى من اذلّ عبدى المؤمن»

«رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : خداى عزوجل مى فرمايد : آنكس كه بنده مؤمن مرا خوار كند با من جنگ برخاسته».

و فرمود : «من حقر مؤمنا مسكينا اءو غير مسكين، لم يزل اللّه عزّوجلّ حاقرا له ماقتا، حتّى يرجع عن محقرته إ يّاه»

«هر كه مؤمنى را چه مستمند باشد يا غير مستمند خوار شمارد، خداى عزوجل همواره او را خوار و دشمن دارد تا از خوار شمردن وى باز گردد».(۹۴) و در اين معنى اخبار بسيار ديگرى نيز هست.

و هر كه نسبت ميان علت و معلول و ارتباط خاصّى را كه ميان خالق و مخلوق است بشناسد، مى داند كه ايذاء و اهانت بندگان در حقيقت به ايذاء و اهانت خداوند بر مى گردد، و همين امر در مذمّت آن كافى است. پس بر هر عاقلى واجب است كه پيوسته متذكّر بدى و مذموم بودن ايذاء و تحقير مسلمين و خوبى و پسنديده بودن ضد آن باشد، و آنچه را كه در رفع آزار و اذيّت آنان و گرامى داشتن ايشان رسيده است - چنانكه خواهد آمد - به خاطر داشته باشد، و خود را از ارتكاب ايذاء و تحقير آنها باز دارد تا موجب رسوائى در دنيا و عذاب آخرت نگردد.

پيوست : خوددارى از آزردن مسلمانان

در فضيلت و فوائد اضدادِ آنچه ذكر شد، يعنى خويشتن دارى از آزار مؤمنان و مسلمانان و اكرام و تعظيم ايشان، شكّى نيست. و اخبارى كه در ستايش دفع ضرر و خوددارى از آزار مردم رسيده بسيار است، مانند اين سخن پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ :

 «من ردّ عن قوم من المسلمين عادية ماء اءونار وجبت له الجنّة»

«هر كه تجاوز آب يا آتشى را از گروهى از مسلمانان بگرداند بهشت براى او واجب خواهد بود».(۹۵)

و در گفتارى ديگر فرمود : «برترين مسلمان آنست كه مسلمانان از زبان و دستش در امان باشند».

و در حديثى طولانى در امر به فضائل فرمود : «... اگر بر اين كار توانائى ندارى مردم را از شرّ خود نگاه دار، كه اين كار صدقه اى است از جانب تو».

و نيز سخن آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : «مردى را ديدم كه در بهشت در گردش بود به اين سبب كه درختى را كه مزاحم مسلمانان بود از سر راه برداشته بود».

و فرمود : «هر كه از راه مسلمانان چيزى را كه آنان را مى آزارد بردارد، خداوند براى او حسنه اى مى نويسد كه به سبب آن بهشت برايش واجب مى شود».(۹۶)

و همچنين اخبارى كه در مدح اكرام و تعظيم مؤمن وارد شده بسيار است.

امام صادقعليه‌السلام فرمود : «خداى سبحان مى فرمايد : هر كه بنده مؤمن مرا گرامى دارد از غضب من ايمن است».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «من اكرم اءخاه المسلم بكلمة يلطفه بها و فرج عنه كربته، لم يزل فى ظلّ اللّه الممدود، عليه الرّحمة ما كان فى ذلك»

«هر كه برادر مسلمانش را با سخن محبّت آميزى گرامى دارد و اندوه و گرفتاريش را بر طرف كند، تا زمانى كه در اين كار باشد همواره در سايه رحمت گسترده خدا خواهد بود».

و فرمود : «ما فى اءمّتى عبدالطف اءخاه فى اللّه بشى ء من لطف الاّ اءخدمه اللّه من خدم الجنّة»

«هيچ بنده اى از امّت من نيست كه به برادرش لطفى كند مگر آنكه خداوند از خدمتكاران بهشت براى او قرار خواهد بود».

و فرمود : «ايّما مسلم خدم قوما من المسلمين الاّ اعطاه اللّه مثل عددهم خداما فى الجنّة»

«هر مسلمانى كه جمعى از مسلمين را خدمت كند خداوند به شمار آنان خدمتگزاران در بهشت به او مى دهد».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «من اءخذ من وجه اءخيه المؤمن قذاة كتب اللّه عزّ و جلّ له عشر حسنات، و من تبسّم فى وجه اءخيه كانت له حسنة».

«هر كه خاشاكى از چهره برادر مؤمن خود برگيرد، خداى عزوجل ده حسنه برايش مى نويسد، و هر كه به روى برادر مؤمن خود تبسّم كند براى او حسنه اى خواهد بود».

و فرمود : «من قال لاخيه مرحبا كتب اللّه له مرحبا الى يوم القيامة»

«هر كه برادر مؤمن خود را مرحبا گويد خداوند تا روز قيامت براى او مرحبا مى نويسد».

و فرمود : «من آتاه اخوه المسلم فاءكرمه فإ نّما اكرم اللّه عزّوجلّ»

«هر كه نزد برادر مسلمان خود آيد و او را اكرام كند خداى عزوجل را اكرام كرده است». و به اسحاق بن عمّار فرمود : «اءحسن يا اسحاق الى اوليائى ما استطعت، فما اءحسن مؤمن الى مؤمن و لا اءعانه الاّ خمش وجه ابليس و قرّح قلبه»

«اى اسحاق با دوستان من هر قدر توانى نيكى كردن، كه هيچ مؤمنى با مؤمنى احسان و اعانت نكرد مگر آنكه چهره ابليس را خراشيد و بر دلش ‍ زخم زد(۹۷) ».

و شايسته است كه بعضى از طبقات مردم را به زيادت تعظيم و اكرام اختصاص دهد، مانند اهل علم و تقوا، چنانكه در اخبار بر اكرام و احسان آنان تاءكيد شده است، و همچنين سزاوار است كه پيران و ريش سفيدان مسلمان بيشتر مورد اكرام و احترام قرار گيرند، و در اين باره اخبار بسيار وارد شده است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :  من عرف فضل كبير لسنّه فوقّره آمنه اللّه من فزع يوم القيامة»

«هر كه برترى بزرگتر را به جهت زيادتى سنّ او بشناسد و او را احترام كند خداوند او را از ترس روز قيامت ايمن مى گرداند».

و فرمود : «انّ من اجلال اللّه عزّوجلّ اجلال الشّيخ الكبير» «بزرگ شمردن پير سالخورده، تعظيم و بزرگ شمردن خداست».

و فرمود : «ليس منّا من لم يوقرّ كبيرنا و يرحم صغيرنا» «كسى كه بزرگسال ما را احترام نكند و بر خردسال ما رحم نكند از ما نيست».

و اخبار به اين مضمون بسيار است.

و همچنين سزاوار است كه بزرگ يك قوم را به زيادتى اكرام و احترام مخصوص داشت، به واسطه قول نبىّ اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ :  «إ ذا اتاكم كريم قوم فاءكرموه» «هرگاه بزرگ قومى نزد شما آيد او را اكرام كنيد».

و همين طور شايسته است كه ذريّه و سادات علوى را به زيارت اكرام و تعظيم اختصاص داد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «شفاعت من براى كسى كه ذرّيّه مرا به دست و زبان و مال كمك كند ثابت است». و نيز فرمود : «چهار نفرند كه شفاعت من در روز قيامت به آنها مى رسد : كسى كه ذريّه مرا گرامى دارد، و آن كه حوائج ايشان را برآورد، و كسى كه در موقع اضطرار و درماندگيشان به دنبال انجام كارشان برود، و آن كه به دل و زبان ايشان را دوست دارد».(۹۸)

و فرمود : «فرزندان مرا اكرام كنيد، و آداب مرا نيكو داريد». و فرمود : «خوبانِ ذرّيّه مرا براى خدا و بدانِ ايشان را براى من اكرام كنيد». و احاديث در فضيلت سادات و ثواب اكرام و اعانت ايشان بى شمار است.

و ضرر رساندن به مسلمان نزديك است به معنى ايذاء، و گاهى اخصّ از آن است. بنابراين آنچه بر ذم آن دلالت دارد بر ذم اين نيز دلالت مى كند، مانند اين سخنى نبىّ اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : «خصلتان ليس ‍ فوقهما شى ء من الشّرّ : الشّرك باللّه تعالى، و الضّرّ بعباد اللّه » «دو خصلت است كه بدتر از آن نيست : شرك به خداى تعالى، و ضرر زدن به بندگان خدا». و همچنين ضد آن، يعنى نفع رساندن به مسلمان نزديك است به معنى ضدّ ايذاء و اخصّ از آن است. بنابراين آنچه بر مدح آن دلالت دارد بر مدح اين نيز دلالت مى كند. و شكّى نيست كه رساندن نفع به مؤمنان از صفات و افعال شريف است. و اخبار وارده در فضيلت آن بسيار است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «الخلق عيال اللّه، فاءحبّ الخلق الى اللّه من نفع عيال اللّه و ادخل على اهل بيته سرورا» «خلق عيال خداوندند، پس محبوبترين آنها نزد خدا كسى است كه براى عيال خدا سودمند باشد و خانواده اش را شاد سازد».

و از آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ سؤال شد : «من اءحبّ النّاس الى اللّه ؟ قال : انفع النّاس للنّاس» «محبوبترين مردم نزد خدا كيست ؟ فرمود : كسى كه براى مردم سودمندتر باشد».(۹۹)

و فرمود : «خصلتان من الخير ليس فوقهما شى ء من البرّ : الايمان باللّه، و النّفع لعباداللّه»

«دو خصلت است كه نيكوتر از آن چيزى نيست : ايمان به خدا و سودمندى براى بندگان خدا».

تنبيه : مذمّت ظلم به معنى اخصّ

بدان كه ظلم گاهى به معنى ضد عدالت است، و آن تعدّى از حدّ وسط در هر چيزى است، و ظلم به اين معنى جامع همه رذائل است - چنانكه به آن اشاره شد - و اين ظلم به معنى اعم است و گاهى لفظ جور نيز بر آن اطلاق مى شود. و گاهى مراد از آن مترادف زيان رساندن و اذيّت كردن ديگرى است، كه شامل كشتن و زدن و دشنام و تهمت و غيبت و گرفتن مال او به قهر و غارت و غصب و دزدى است با غير اينها از گفتار و كردارى كه باعث اذيّت ديگرى باشد. و اين همان ظلم به معنى اخصّ است، و ظلم در آيات و اخبار و در عُرف مردم به همين معنى است. و باعث اين ظلم اگر عداوت و حسد باشد از رذائل قوه غضب است، و اگر حرص و طمع در مال باشد، از رذائل قوه شهوت است. و به اتّفاق همه آدميان اين ظلم از بزرگترين گناهان و عذاب آن شديدتر است، و علاوه بر مذمّت هر يك از امور مندرج در تحت آن - چنانكه بعضى از آنها ذكر خواهد شد - در قرآن مكرّر بر ظالمين لعن شده است، و براى ذم آن كافى است كه خداى تعالى در مقام مذمّت شرك مى فرمايد :

 «انّ الشّرك لظلم عظيم» (لقمان، ۱۳)

«شرك ظلمى بزرگ است».

و مى فرمايد :

 «انّما السّبيل على الّذين يظلمون النّاس و يبغون فى الارض بغير الحق اءولئك لهم عذاب اليم» (شورى، ۴۲)

«راه [تعرض و مؤ اخذه] بر كسانى است كه به مردم ستم كنند و در زمين به ناحق سركشى نمايند، آنها عذابى دردناك دارند».

و مى فرمايد :

 «و لا تحسبنّ اللّه غافلا عمّا يعمل الظالمون» (ابراهيم، ۴۲)

«مپندار كه خدا از اعمال ستمكاران غافل است».

و مى فرمايد :

 «و سيعلم الّذين ظلموا اىّ منقلب ينقلبون» (شعراء، ۲۲۷)

«بزودى كسانى كه ستم كرده اند خواهند دانست كه به كجا بازگشت مى كنند».

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :

 «انّ اهون الخلق على اللّه من ولى اءمر المسلمين فلم يعدل لهم»

«خوارترين مردم نزد خداوند كسى است كه امر مسلمين در دستش باشد و به عدل رفتار نكند».

و فرمود : «جور ساعة فى حكم اءشدّ و اءعظم عنداللّه من معاصى تسعين سنة».

«يك ساعت ستم كردن در حكومت (يا قضاء) نزد خدا شديدتر و بزرگتر است از نودسال گناه».

و فرمود : «اتّقوا الظّلم، فانّه ظلمات يوم القيامة» «از ظلم بپرهيزيد كه آن تاريكى روز قيامت است».

و فرمود : «من خاف القصاص كفّ عن ظلم النّاس»

«هر كه از قصاص بترسد، از ستم كردن به مردم خوددارى كند».

روايت است كه : «خداى تعالى به داود وحى فرستاد : به ستمكاران بگو مرا ياد نكنند، كه بر من حق است كه ياد كنم هر كه مرا ياد كند، و ياد كردن من از ستمكاران به لعن كردن آنهاست».

امام سجّاد على بن الحسينعليه‌السلام هنگام وفات به فرزند خود حضرت باقرعليه‌السلام فرمود : «يا بنىّ إ يّاك و ظلم من لا يجد عليك ناصرا الاّ اللّه» «فرزندم، زنهار ستم نكنى بر كسى كه ياور و دادرسى غير از خدا نداشته باشد».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود : «ما من اءحد يظلم بمظلمة الاّ اءخذه اللّه تعالى بها فى نفسه اءو ماله»

«هيچ كس به كسى ظلم نمى كند مگر اينكه خداى تعالى او را به همان ظلم بگيرد، درباره خودش باشد يا مالش». مردى به آن حضرت عرض كرد : «من از ولاة و كارگزاران حكومت [غاصب] بوده ام، آيا توبه ام پذيرفته است ؟ فرمود : نه ! تا وقتى كه حقّ هر صاحب حقّى را ادا كنى».

و فرمود : «الظّلم ثلاثة : ظلم يغفره اللّه تعالى، و ظلم لا يغفره اللّه تعالى، و ظلم لا يدعه، فامّا الظّلم الّذى لا يغفره اللّه عزّوجلّ فالشّرك و اءمّا الظّلم الّذى يغفره اللّه عزّوجلّ فظلم الرّجل نفسه فيما بينه و بين اللّه عزّوجلّ، و امّا الظّلم الّذى لايدعه فالمداينة بين العباد».

«ظلم سه گونه است : ظلمى كه خدا آن را مى آمرزد، و ظلمى كه خدا نمى آمرزد، و ظلمى كه خدا از آن صرف نظر نمى كند. امّا ستمى كه خداى عزوجل نمى آمرزد شرك است، و امّا ستمى كه خدا مى آمرزد ستمى است كه آدمى به خويشتن كند در آنچه ميان او و خداى عزوجل است، و امّا ستمى كه از آن صرف نظر نكند حقوق و ديونى است كه بندگان به يكديگر دارند».

و حضرت صادقعليه‌السلام درباره اين قول خداى تعالى :

 «ان ربّك لبالمرصاد» (فجر، ۱۴)

«همانا پروردگارت بر گذرگاه در كمين است».

فرمود : «قنطرة على الصراط لا يجوزها عبد بمظلمة».

«[آن كمينگاه] پلى است بر صراط كه از آن نمى گذرد بنده اى كه بر گردن او مظلمه باشد».

و فرمود : «ما من مظلمة اءشدّ من مظلمة لا يجد صاحبها عليها عونا الاّ اللّه تعالى».

«هيچ ظلم و جور و بيدادى شديدتر و بدتر از ظلمى نيست كه بر كسى شود كه ياورى بجز خداى تعالى نداشته باشد».

و فرمود : «من اءكل مال اءخيه ظلما و لم يردّه اليه اءكل جدوة من النّار يوم القيامة»

«هر كه مال برادر خود را بناحق بخورد و به او رد نكند در قيامت پاره اى از آتش دوزخ خواهد خورد».

و فرمود : «خداى عزوجل در مملكت پادشاه جبّارى به يكى از پيغمبران خود وحى فرستاد : نزد اين ستمگر برو و به او بگو : من تو را به اين كار وا نداشته ام كه خون مردم بريزى و اموالشان را بگيرى، بلكه ترا بر اين گماردم كه صداهاى مظلومان را از درگاه من باردارى [و داد مظلومان بستانى]، من از ظلمى كه بر آنان شود نخواهم گذشت اگر چه از كفّار باشند».

و فرمود : «اءما إ نّ المظلوم ياءخذ من دين الظالم اءكثر ممّا ياءخذ الظالم من مال المظلوم... ثمّ قال : من يفعل الشّرّ بالنّاس فلا ينكر الشّرّ اذا فعل به. اءما انّه يحصد ابن آدم ما يزرع. و ليس يحصد اءحد من المر حلوا، و لا من الحلو مرا»

«بدانيد كه مظلوم از دين ظالم مى گيرد بيش از آنچه ظالم از مال مظلوم مى گيرد... سپس فرمود : هر كه به مردم بدى كند، اگر به وى بدى شود بر او ناخوش نيايد. بدانيد كه فرزند آدم آنچه را مى كارد مى درود. و هيچ كس از تخم تلخ، ميوه شيرين و از تخم شيرين بار تلخ بر نمى دارد».

و فرمود : «هر كه ظلم كند، خدا كسى را بر او مسلّط سازد كه به وى يا به فرزند يا به فرزند فرزند وى ستم نمايد». راوى مى گويد : «گفتم : او ظلم مى كند، خداوند ظالمى را بر فرزندان و بازماندگان او مسلّط مى كند؟! فرمود : خداى تعالى مى فرمايد :

 «و ليخش الّذين لو تركوا من خلفهم ذرّيّة ضغافا خافوا عليهم فليتّقوا اللّه و ليقولوا قولا سديدا» (نساء، ۸).

و كسانى كه اگر بعد از خود فرزندان ناتوانى واگذارند بر آنها بيمناكند بايد از خدا بترسند و سخنى درست و استوار بگويند».

و ظاهر اين است كه مؤ اخذه اولاد به سبب ظلم پدران مخصوص ‍ فرزندانى است كه به كار پدران خويش راضى بودند، يا از ظلم پدر اثرى به آنها رسيده باشد، يعنى برخى از اموال مظلومان به آنان منتقل شده باشد.

يكى از دانشمندان در سرّ اين مطلب گفته است كه دنيا خانه مكافات و انتقام است، اگر چه بعضى از آن براى آخرت مى ماند. و اين مكافات و انتقام هم براى ظالم و هم براى مظلوم فايده دارد : امّا نسبت به ظالم به جهت اينكه وقتى اين را شنيد و دانست كه هر ظلمى را در دنيا مكافاتى است بسا از ظلم كردن باز ايستد، و امّا نسبت به مظلوم به سبب اينكه با آگاهى بر انتقام در دنيا و ثوابى كه از ستمديدگى در آخرت به او مى رسد شاد مى شود، كه هيچ كس به خيرى مانند آنچه مظلوم به آن دست مى يابد نخواهد رسيد(۱۰۰) ، زيرا چنانكه گفته شد مظلوم از دين ظالم بيش از مالى كه ستمكار از او گرفته مى ستاند. و اين است آنچه انتقام از فرزند و فرزند فرزند ظالم را توجيه مى كند، زيرا اگرچه ظاهرا بر او ظلم است، و آنرو كه انتقام از غير خودِ ظالم است و وزر و گناه كسى بر ديگرى نيست، ليكن در معنى نعمتى است از خداى براى وى از جهت ثواب هر دو جهان، زيرا ثواب مظلوم در آخرت بيش از ظلمى است كه در دنيا بر او رفته است.

همچنين هر كه به ظالم كمك و اعانت كند، و راضى به فعل او باشد، و در بر آمدن حاجات او و حصول مقاصد وى سعى كند او نيز مثل ظالم است در گناه و عقوبت.

امام صادقعليه‌السلام فرمود : «كسى كه ظلم كند، و كسى كه به ظالم كمك كند، و كسى كه راضى به ظلم كمك كند، و كسى كه راضى به ظلم او باشد، هر سه در ظلم شريكند».

و فرمود : «هر كه ظالمى را در ظلمش اعانت كند، خدا كسى را بروى مسلّط مى سازد كه به او ستم كند، و اگر دعا كند به اجابت نرسد، و بر ظلمى كه بر او مى شود اجرى نباشد».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «بدترين مردم مُثلّث(۱۰۱) است». پرسيدند : مُثلّث كيست ؟ فرمود : «كسى كه نزد سلطان از كسى سعايت و بدگوئى كند، كه هم خود و هم برادر مسلمان خويش و هم سلطان را به هلاكت مى افكند».

و فرمود : «من مشى مع ظالم فقد اءجرم» «هر كه با ظالمى راه رود گناهكار است».

و فرمود : «وقتى روز قيامت درآيد، بانگزنى بانگ زند : كجايند ظالمان و ياران آنها و كسى كه دواتى براى آنها ليقه كرده يا قلمى برايشان تراشيده ؟ اينها را با آنها محشور كنيد».

پيوست : عدالت به معنى اخص

ضد ظلم به معنى اخص عدالت به معنى اخص است، و آن عبارت است از بازداشتن خود از ستم، و برطرف كردن آن، و بر راست بودن، و نگاهداشتن هر كسى را بر حقّ خود. و مراد از عدل كه در آيات و اخبار ذكر شده همين معنى است. و فضيلت آن از حد شمار بيرون است. خداى سبحان مى فرمايد :

 «انّ اللّه ياءمر بالعدل و الا حسان... » (نحل، ۹۰)

«خدا به عدالت و نيكى كردن... فرمان مى دهد».

و فرمود : «انّ اللّه ياءمركم ان تؤ دّوا الاءمانات الى اءهلها و اذا حكمتم»

 «بين النّاس اءن تحكموا بالعدل» (نساء، ۵۷)

«خدا به شما فرمان مى دهد كه امانتها را به صاحبانش بدهيد و چون ميان مردم حكم مى كنيد به عدالت حكم كنيد».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «يكساعت عدالت از هفتاد سال عبادت كه شبها به نماز و روزها به روزه بگذرد بهتر است».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «من اءصبح و لا يهمّ بظلم اءحد غفراللّه له ما اجترم».

«هر كه بامداد كند و قصد ستم به كسى نداشته باشد، خداوند گناهانش ‍ را مى آمرزد».

و فرمود : «ما اءصبح و لا ينوى ظلم اءحد، غفراللّه تعالى له ذنب ذلك اليوم، ما لم يسفك دما او ياءكل مال يتيم حراما»

«هر كه صبح كند و قصد ظلم به كسى را نداشته باشد، خداى تعالى گناه آن روزش را بيامرزد، در صورتى كه خونى نريزد و مال يتيمى را به حرام نخورد».

و فرمود : «العدل اءحلى من الماء يصيبه الظّمان. ما اوسع العدل اذا عدل فيه و إ ن قلّ».

«عدالت شيرين تر از آبى است كه به كام تشنه رسد. چه گشايشى است در عدالت وقتى كه در امرى عدالت شود، اگر چه اندك باشد».

و فرمود : «العدل اءحلى من الشّهد، و اءلين من الزّبد، و اءطيب ريحا من المسك».

«عدالت از عسل شيرين تر، و از كره نرمتر، و از مشك خوشبوتر است».

و فرمود : «اتّقوا اللّه و اعدلوا، فانّكم تعيبون على قوم لا يعدلون(۱۰۲) ».

«از خدا بترسيد و عدالت ورزيد، كه خود شما از مردمى كه به عدالت رفتار نمى كنند عيب مى گيريد».

و از چيزهايى كه بر فضيلت عدالت به اين معنى دلالت مى كند اخبار و رواياتى است كه درباره ثواب ردّ مظالم رسيده است.

و از آنهاست :

ترساندن و اندوهناك ساختن مؤمن

اينها نيز دو شاخه از ايذاء و اِضرار است، و غالبا به سبب عداوت و حسد پديد مى آيد، و گاهى صرفا از غضب يا بدخوئى يا طمع سرچشمه مى گيرد. و اين دو از رذائل است، و اخبارى كه در ذم آنها وارد شده بسيار است، مانند اين سخن نبى اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ :

 «من نظر الى مؤمن نظرة ليخيفه بها، اءخافه اللّه تعالى يوم لا ظلّ الا ظلّه» .

«هر كه به مؤمنى نگاهى افكند كه او را بترساند، خداى تعالى در روزى كه سايه پناهى جز سايه رحمت او نيست او را بترساند».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود :«من روّع مؤمنا بسلطان ليصيبه منه مكروه فلم يصبه فهو فى النّار، و من روّع مؤمنا بسلطان ليصيبه منه مكروه فاءصابه فهو مع فرعون و آل فرعون فى النّار» .

«كسى كه مؤمنى را به سلطانى بترساند كه از آن سلطان به وى بدى مى رسد و نرسد او در آتش است، و اگر مؤمنى را به سلطانى بترساند كه از جانب او به وى بدى مى رسد و برسد با فرعون و پيروان فرعون در آتش ‍ است».

و فرمود :«من اءدخل السّرور على مؤمن فقد اءدخله على رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و من اءدخله على رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فقد وصل ذلك الى اللّه، و كذلك من اءدخل عليه كربا» .

«هر كه مؤمنى را شاد كند، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را شاد و خشنود كرده و هر كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را شاد و مسرور كند آن شادى به خدا مى رسد، و همچنين است كسى كه به مؤمنى اندوهى رساند».

پيوست : شاد ساختن مؤمن

ضدّ ترساندن مؤمن، بر طرف كردن ترس و اندوه از او و شاد و مسرور ساختن اوست. و آن از بزرگترين شاخه هاى خيرخواهى (نصيحت) است، و ثواب آن را حدّى نيست، چنانكه اخبار گوياى آن است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«من حمى مؤمنا من ظالم بعث اللّه له ملكا يوم القيامة يحمى لحمه من نار جهنّم» .

«هر كه مؤمنى را از شرّ ظالمى نگاهدارد، خداوند فرشته اى در روز قيامت بر مى انگيزد تا گوشت او را از آتش دوزخ نگاهدارد».

و فرمود :«من فرّج عن مغموم اءو اءعان مظلوما غفراللّه له ثلاثا و سبعين مغفرة» .

«هر كه اندوه غمناكى را برطرف كند يا به مظلومى كمك رساند، خداوند هفتاد و سه بار او را آمرزد».

و فرمود :«انصر اخاك ظالما اءو مظلوما» «برادر خود را يارى كن چه ستمگر باشد و چه ستم ديده». پرسيدند : ستمگر را چگونه مى توان يارى كرد؟ فرمود :«تمنعه من الظّلم» «او را از ستم - بازدارى».

امام ابو عبداللّه (الصادق)عليه‌السلام فرمود :«من اءغاث اءخاه المومن اللّهفان اللّهثان عند جهده، فنفّس كربته و اءعانه على نجاح حاجته، كتب اللّه تعالى له بذلك اثنتين و سبعين رحمة من اللّه، يعجّل له منها واحدة يصلح بها اءمر معيشته، و يدّخر له احدى و سبعين رحمة لا فزاع يوم القيامة و اءهواله» .

«هر كه به فرياد برادر مؤمن ستمديده دادخواه تشنه كام خود بهنگام بى تابيش برسد، و او را از گرفتارى نجات دهد و براى بر آوردن حاجتش او را يارى كند، خداى تعالى به واسطه اين عمل هفتاد و دو رحمت از جانب خود برايش بنويسد، كه يكى از آنها بزودى (در دنيا) امر زندگى او را بهبود بخشد و هفتاد و يك رحمت ديگر را براى هول و هراس روز قيامت ذخيره كند».

و فرمود :«من نفّس عن مؤمن كربة نفّس اللّه عنه كرب الآخرة، و خرج من قبره و هو ثلج الفؤ اد» .

«هر كه مؤمنى را از گرفتارى نجات دهد، خدا او را از گرفتاريهاى آخرت نجات دهد، و از گور خود با دلى خنگ و مسرور بيرون آيد».

حضرت رضاعليه‌السلام فرمود :«من فرّج عن مؤمن فرّج اللّه قلبه يوم القيامة» .

«هر كه مؤمنى را از گرفتارى و رنجى گشايش دهد، خداوند روز قيامت دلش را گشايش دهد».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«من سرّ مؤمنا فقد سرّنى و من سرّنى فقد سرّ اللّه» .

«هر كه مؤمنى را شاد و خوشحال سازد مرا مسرور كرده و هر كه مرا مسرور كند خدا را خشنود كرده».

و از امام صادقعليه‌السلام روايت است كه :«قال رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : إ نّ اءحبّ الاعمال الى اللّه عزّوجلّ ادخال السرور على المؤمنين» .

«رسول اللّه فرمود : محبوبترين اعمال نزد خداى عزوجل شاد و خوشحال ساختن مؤمنان است».

امام محمّد باقرعليه‌السلام فرمود :«تبسّم الرّجل فى وجه اءخيه حسنة، و صرف القذى عنه حسنة، و ما عبداللّه بشى ء اءحبّ الى اللّه من ادخال السّرور على المؤمن» .

«لبخند شخص به روى برادر مؤمن حسنه است، و برداشتن خار و خاشاكى از وى حسنه است، و خدا به چيزى محبوبتر از مسرور ساختن مؤمن پرستش نشده است».

و فرمود : «در مناجاتى كه خدا با بنده خود موسىعليه‌السلام كرد فرمود : مرا بندگانى است كه بهشت خويش بر آنان مباح و ارزانى داشته ام و آنان را در آن فرمانروا ساختم. پرسيد : خدايا، اينان كيانند؟ فرمود : هر كه مؤمنى را خوشحال سازد. آنگاه امام فرمود : مؤمنى در مملكت پادشاه ستمگرى بود، و آن ستمگر قصد او كرد، مؤمن از آنجا به سرزمين شرك گريخت و بر يكى از آنها وارد شد. وى به او پناه داد و مهربانى و ميزبانى نمود. چون مرگ آن مشرك فرا رسيد خداوند به او وحى كرد كه به عزت و جلالم سوگند! اگر براى تو در بهشت جائى بود ترا در آن جاى مى دادم و ليكن بهشت بر كسى كه مشرك بميرد حرام است. امّا اى آتش او را بترسان و مسوزان و آزارش مرسان، و بامداد و شامگاه روزى او مى رسد. راوى گويد : پرسيدم كه از بهشت ؟ فرمود : از هر كجا كه خدا خواهد».

و فرمود : «كسى از شما گمان نكند كه اگر مؤمنى را شاد ساخت فقط او را خوشحال كرده، بلكه به خدا ما را شاد كرده، بلكه به خدا قسم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ را شاد كرده است».

ابان بن تغلب گويد : «از امام صادقعليه‌السلام پرسيدم : حق مؤمن بر مؤمن چيست ؟ فرمود : حق مؤمن بر مؤمن بزرگتر از اينهاست، اگر شما را از آن خبر دهم باور نمى كنيد. مؤمن چون از قبر بيرون آيد، صورت مثالى اش با او از قبر بيرون مى آيد و به وى مى گويد : از جانب خدا ترا به كرامت و شادمانى مژده مى دهم، سپس مى گويد : خداوندا ترا به خبر بشارت مى دهد. آنگاه آن مثال همراه او مى رود، و چون مؤمن به جاى هول انگيزى مى رسد به او مى گويد : اين از آن تو نيست، و چون به خيرى مى رسد مى گويد : اين از آنُ تُست. و پيوسته با مؤمن خواهد بود، از آنچه مى ترسد او را ايمن مى سازد و به آنچه دوست دارد بشارت مى دهد تا با او به پيشگاه خداى عزوجل مى رسد، و خدا فرمان مى دهد كه او را به بهشت برند، مثال بشارت بهشت را به وى مى دهد. آنگاه مؤمن مى پرسد : خدايت رحمت كند تو كيستى ؟ كه از هنگام خروج از قبر مرا همراهى كردى و مونس من بودى و مرا از پروردگارم خبر دادى ! مثال گويد : من آن شادى و سرورى هستم كه در دنيا به دل برادران مؤمنت وارد مى كردى، من از آن آفريده شده ام تا ترا بشارت دهم و انيس تنهائى و وحشت تو باشم».

ابن سنان روايت كرده است كه : «مردى در حضور امام صادقعليه‌السلام بود و اين آيه را خواند :

 «و الّذين يؤ ذون المؤمنين و المؤمنات بغير ما اكتسبوا فقد احتملوا بهتانا و اثما مبينا» (احزاب، ۵۸)

«كسانى كه مردان مؤمن و زنان مؤمن را براى كارى كه نكرده اند بيازارند همانا بهتان و گناهى بزرگ بر گردن گرفته اند».

امام صادقعليه‌السلام فرمود : «ثواب كسى كه مؤمنى را خوشحال كند چيست ؟ عرض كردم : فدايت شوم ! ده حسنه. فرمود : آرى به خدا و هزار هزار حسنه!»(۱۰۳)

و از آنهاست :

كمك نكردن به مسلمين و بى اعتنائى به امور آنان

هر كه با ديگرى دشمنى كند يا حسد ورزد از كمك و يارى به او خوددارى مى نمايد و به كارهاى او همّت نمى گمارد، و گاهى اين صفت از كسالت يا ضعف نفس يا بخل ناشى مى شود. و به هر حال شكّى نيست كه اين خوى از صفات رذيله و نشانه ضعف ايمان است. و اخبارى كه در ذم آن وارد شده بسيار است.

امام باقرعليه‌السلام فرمود :«من بخل بمعونة اءخيه المسلم و القيام له فى حاجة، الاّ ابتلى بالقيام بمعونة من ياءثم عليه و لا يؤ جر»

«هر كه در كمك كردن به برادر مسلمان خود بخل ورزد و از اقدام در بر آوردن حاجت وى دريغ كند به كمك كردن كسى گرفتار شود كه در كمك به او گناه باشد و اجرى هم نبرد».

امام صادقعليه‌السلام فرمود :«اءيّما رجل من شيعتنا اءتاه رجل من اخوانه فاستعان به فى حاجة فلم يعنه، و هو يقدر، الاّ ابتلاه اللّه تعالى بآن يقضى حوائج عدّة (غيره) من اءعدائنا، يعذبه اللّه عليها يوم القيامة» .

«هر مردى از شيعيان ما كه نزد مردى از برادرانش آيد و از او درباره حاجتى كمك خواهد و او با اينكه قدرت دارد او را يارى نكند خداى تعالى او را به كمك كردن و بر آوردن حاجات دشمنان ما گرفتار سازد تا بواسطه آن در روز قيامت او را عذاب كند».

و فرمود :«ايّما مؤمن منع مومنا شيئا ممّا يحتاج اليه و هو يقدر عليه من عنده اءو من عند غيره، اءقامه اللّه عزّوجلّ يوم القيامة مسودا وجهه، مزرقة عيناه، مغلولة يداه الى عنقه، فيقال : هذا الخائن الّذى خان اللّه و رسوله، ثمّ يؤ مر به الى النّار»

«هر مؤمنى كه مؤمن ديگر را از چيز خود يا ديگرى كه بر آن قدرت دارد منع كند و آن مؤمن به آن نيازمند باشد، خداى عزوجل در روز قيامت او را در حالى كه رويش سياه و چشمش كبود و دستهايش به گردن بسته باشد باز مى دارد، پس گفته مى شود : اين است آن خيانتكارى كه به خدا و رسول او خيانت كرده، سپس فرمان رسد كه او را به جهنّم برند».

و فرمود :«من كانت له دار فاحتاج مؤمن الى سكناها، فمنعه إ ياها، قال اللّه تعالى : يا ملائكتى، اءبخل عبدى على عبدى بسكنى الدار الدّنيا؟! و عزّتى و جلالى ! لا يسكن جناتى اءبدا»

«هر كه خانه اى داشته باشد و مؤمنى به سكونت در آن محتاج باشد و از او منع و مضايقه كند، خداى عزوجل خطاب كند كه : اى فرشتگان من ! بنده ام به بنده ديگرم از نشستن در خانه دنيا بخل ورزيد، به عزت و جلالم سوگند، هرگز ساكن بهشت من نگردد».

آن حضرت به جمعى كه در محضر او بودند فرمود : «شما را چه افتاده است كه ما را سبك مى شماريد؟» مردى از اهل خراسان برخاست و عرض ‍ كرد : به خدا پناه مى بريم كه شما يا فرمانى از شما را سبك شماريم. فرمود : «تو يكى از آنهائى كه مرا سبك شمردى» عرض كرد : معاذ اللّه كه شما را سبك شمرده باشم. فرمود : «واى بر تو! آيا فلان شخص را، در آن وقت كه ما نزديك جُحفه بوديم، نشنيدى كه مى گفت بقدر يك ميل مرا سوار كن كه به خدا قسم خسته شده ام، و تو سر بلند نكردى (اعتنا نكردى) و او را استخفاف كردى، و هر كه مؤمنى را استخفاف كند به ما استخفاف كرده است، و حرمت خداى عزوجل را ضايع نموده است».(۱۰۴)

و فرمود : «هر كه برادر مؤمنش براى حاجتى نزد او رود و او قدرت بر روا كردن آن داشته باشد و روا نكند خدا در قبر مارى را بر او مسلّط كند كه تا روز قيامت انگشت ابهام او را بگزد، خواه [در قيامت] آمرزيده باشد، يا معذّب».

و حضرت امام موسى بن جعفرعليه‌السلام فرمود :«من قصد اءليه رجل من اخوانه مستجيرا به فى بعض اءحواله فلم يجره بعد اءن يقدر عليه، فقد قطع ولاية اللّه عزّوجلّ» .

«هر كه مردى از برادران ايمانيش نزد او رود و براى كارى به او پناه برد و او با اينكه قدرت دارد پناهش ندهد، به تحقيق پيوند و رابطه ولايت خداى عزوجل را بريده است».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«من اءصبح لايتهمّ باءمور المسلمين فليس بمسلم»

«هر كه روز آغازد و به كار مسلمين همّت نگمارد مسلمان نيست».

و فرمود :«من اءصبح لا يهتمّ باءمور المسلمين فليس منهم، و من سمع رجلا ينادى يا للمسلمين فلم يجبه فليس بمسلم»

«هر كه روز آغازد و به كار مسلمين اهتمام نداشته باشد از آنان نيست، و هر كه بشنود كه مردى فرياد مى زند «مسلمانها بدادم برسيد» و جوابش ‍ ندهد مسلمان نيست».(۱۰۵)

پيوست : برآوردن حوائج مسلمين

ضدّ رذيله مذكور روا كردن حوائج مسلمين و سعى در بر آوردن مقاصد و مهمّات آنهاست. و اين از بزرگترين موارد و مصداقهاى خيرخواهى (نصيحت) است، و ثواب بجا آوردن آن بيحد است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «من قضى لاءخيه المؤمن حاجة، فكاءنّما عبداللّه دهره»(۱۰۶)

«هر كه حاجت برادر مؤمن خويش برآورد، چنانست كه در همه عمر خود خدا را عبادت كرده است».

و فرمود : «من مشى فى حاجة اءخيه ساعة من ليل اءو نهار، قضاها اءو لم يقضها، كان خيرا له من اعتكاف شهرين»

«هر كه در راه حاجت برادر مؤمنش ساعتى از شب يا روز گام بردارد، خواه آن حاجت را بر آورد يا نه، براى او از اعتكاف دو ماه بهتر است».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود : «خداى عزوجل به موسىعليه‌السلام وحى كرد : بعضى از بندگان من با حسنه اى به من تقرب جويد و من بهشت را در اختيار او مى گذارم، موسى پرسيد : پروردگارا آن حسنه كدام است ؟ فرمود همراه برادر مؤمنش در راه بر آوردن حاجت او گام بردارد، خواه آن حاجت بر آورده شود يا نشود».

و فرمود : «هر كه در راه حاجت برادر مسلمان خود گام بردارد، خداوند سايه ۷۵ هزار فرشته را بر او خواهد افكند، و هيچ قدمى بر نمى دارد مگر خدا براى او حسنه اى مى نويسد، و سيّئه اى را از او مى زدايد، و درجه او را بلند مى گرداند، و چون از حاجت او فارغ شود خداى عزوجل اجر حج و عمره براى او ثبت مى كند».

و فرمود : «انّ المؤمن لترد عليه الحاجة لاءخيه فلا تكون عنده فيهتمّ بها قلبه، فيدخله اللّه تبارك و تعالى بهمّه الجنّة»

«گاهى مؤمن حاجتى از برادرش به او آورده مى شود و نمى تواند روا كند ولى دل او به آن مشغول مى شود و در انديشه آن است، خداى تبارك و تعالى او را به سبب همين انديشه و اهتمام به بهشت مى برد».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «هر كه حاجتى از برادر مؤمن خود را برآورد خداى تعالى در روز قيامت صدهزار حاجت او را بر مى آورد كه نخستين آنها بهشت است، و يكى ديگر اين است كه خويشان و آشنايان و برادران او را داخل بهشت مى كند، بشرط آنكه ناصبى (دشمن اهل بيت) نباشند».

و فرمود : «انّ اللّه تعالى خلق خلقا من خلقه انتجبهم لقضاء حوائج فقراء شيعتنا ليثيبهم على ذلك الجنّة، فان استطعت اءن تكون منهم فكن».

«خداى تعالى از مخلوق خود گروهى را آفريده و آنان را براى بر آوردن حوائج شيعيان فقير ما برگزيده تا براى اين كار بهشت را به ايشان پاداش ‍ دهد. پس اگر توانى از آنها باش».

و فرمود : «قضاء حاجة المؤمن خير من عتق اءلف رقبة، و خير من حملان اءلف فرس فى سبيل اللّه»

«برآوردن حاجت مؤمن از آزاد كردن هزار بنده و بار كردن هزار اسب در راه خدا [براى جهاد] بهتر است».

و فرمود : «لقضاء حاجة امرى ء مؤمن احبّ الى اللّه تعالى من عشرين حجة، كلّ حجة ينفق فيها صاحبها مائة اءلف»

«بر آوردن حاجت مؤمنى در نزد خدا محبوبتر است از بيست حج كه صاحب آن در هر حجّى صدهزار [دينار يا درهم] خرج كند».

و فرمود : «هر كه اين خانه (كعبه) را طواف كند شش هزار حسنه براى او نوشته مى شود و شش هزار سيّئه از او محو مى گردد و شش هزار درجه بالا مى رود و چون نزديك ملتزم(۱۰۷) رسد هفت در بهشت بر او گشوده مى شود»، عرض كردم : فدايت شوم ! اين همه فضيلت براى طواف است ؟ فرمود : «بلى ! ترا به بهتر از اين خبر دهم : بر آوردن حاجت مسلمانى افضل است از طوافى و طوافى و طوافى تا به ده طواف رسد».

و فرمود : «تنافسوا فى المعروف لاخوانكم، و كونوا من اءهله، فانّ للجنّة بابا يقال له المعروف، لا يدخله الا من اصطنع المعروف فى الحياة الدّنيا، فإ نّ العبد ليمشى فى حاجة اءخيه المؤمن، فيوكّل اللّه عزّوجلّ به ملكين، واحدا عن يمينه و آخر عن شماله، يستغفران له ربّه، و يدعوان بقضاء حاجته»... ثمّ قال : «و اللّه لرسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اءسرّ بقضاء حاجة المؤمن إ ذا وصلت اليه من صاحب الحاجة»

در نيكى به برادران خود با يكديگر مسابقه گذاريد، و اهل نيكى باشيد، كه بهشت را درى است به نام معروف (نيكى) كه جز كسى كه در زندگى دنيا نيكى كرده داخل آن نمى شود، و چون بنده در راه بر آوردن حاجت برادر مؤمن خود گام بردارد خداى عزوجل دو فرشته بر او مى گمارد، يكى در جانب راست و ديگرى در طرف چپ او، كه برايش از پروردگار آمرزش ‍ خواهند و براى رواشدن حاجت او دعا كنند»... آنگاه فرمود : «به خدا قسم وقتى مؤمن به حاجتش رسد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از خود او خوشحال تر است».

و فرمود : «ما قضى مسلم لمسلم حاجة الاّ ناداه اللّه تعالى : علىّ ثوابك، و لا اءرضى لك بدون الجنّة»

«هيچ مسلمانى حاجت مسلمانى را روا نمى كند مگر اينكه خداى تعالى به او خطاب مى كند كه : ثواب تو به عهده من است، و به غير از بهشت چيزى را براى او نمى پسندم».

و فرمود : «اءيّما مؤمن اءتى اءخاه فى حاجة فإ نّما ذلك رحمة من اللّه ساقها اليه و سبّبها له فان قضى حاجته كان قد قبل الرّحمة بقبولها، و إ ن ردّه عن حاجته و هو يقدر على قضائها فانّما رد عن نفسه رحمة من اللّه عزّوجلّ ساقها اليه و سبّبها له، و ذخر اللّه تلك الرّحمة الى يوم القيامة حتّى تكون المردود عن حاجته هو الحاكم فيها، إ ن شاء صرفها الى نفسه، و إ ن شاء صرفها الى غيره»

«هر مؤمنى كه براى حاجتى نزد برادر خود رود رحمتى است كه خدا آن را به سوى او فرستاده و براى او سبب ساخته است، پس اگر آن حاجت را بر آورد رحمت را قبول كرده است، و اگر حاجت او را رد كند، با وجود اينكه مى تواند برآورد، رحمتى را كه خداى عزوجل به سوى او فرستاده و براى او سبب ساخته رد كرده است، و خداى عزوجل آن رحمت را تا روز قيامت ذخيره كند تا كسى كه حاجتش رد شده درباره آن حكم كند، اگر خواهد آن را به خود برگرداند و اگر خواهد به ديگرى واگذار كند».

سپس امام به راوى فرمود : «به نظر تو چون روز قيامت شود، اين شخص ‍ رحمتى را كه از جانب خدا برايش روا گشته به چه كسى وا مى گذارد؟» راوى گفت : گمان دارم آن را به خود بر مى گرداند، فرمود : «گمان مبر! بلكه يقين داشته باش، كه هرگز آن رحمت را از خود نمى گرداند».

و فرمود : «من مشى فى حاجة اءخيه المؤمن يطلب بذلك ما عنداللّه حتّى تقضى له كتب اللّه عزّوجلّ له بذلك مثل اءجر حجّة و عمرة مبرورتين، و صوم شهرين من اءشهر الحرم و اعتكافهما فى المسجد الحرام، و من مشى فيها بنيّة و لم تقض، كتب اللّه له بذلك مثل حجّة مبرورة، فارغبوا فى الخير»

«هر كه در راه حاجت برادر مؤمنش براى خدا گام بردارد تا آن را بر آورد، خداى عزوجل ثواب حج و عمره مقبول و روزه دو ماه حرام و اعتكاف آن دو ماه در مسجد الحرام را براى او مى نويسد. و هر كس به نيّت روا كردن حاجت برادر خود گام بردارد و آن حاجت بر آوردن نشود ثواب يك حج مقبول برايش مى نويسد، پس در كار خير رغبت كنيد».

و فرمود :«لاءن اءمشى فى حاجة اءخ لى مسلم اءحبّ الىّ من اءن اءعتق اءلف نسمة، و اءحمل فى سبيل اللّه على اءلف فرس مسرّجه ملجمة»

«اين را كه در راه بر آوردن حاجت برادر مسلمانم گام بردارم دوستتر دارم از اينكه هزار بنده آزاد كنم و هزار اسب زين و لجام كرده در راه خدا (يعنى به جهاد) بفرستم».

و فرمود : «هر كه براى خدا در راه حاجت برادر مسلمانش بكوشد، خداى عزوجل براى او هزار هزار حسنه نويسد، كه به سبب آن خويشان و همسايگان و برادران و آشنايانش آمرزيده شوند، و اگر كسى در دنيا به او نيكى كرده باشد روز قيامت به او گويند : به آتش در آى و هر كه را كه در دنيا به تو نيكى كرده يافتى به اذن خداى عزوجل بيرون آر، مگر اينكه ناصبى باشد».

و امام موسى بن جعفرعليه‌السلام فرمود : «انّ للّه عبادا فى الاءرض ‍ يسعون فى حوائج النّاس، هم الآمنون يوم القيامة. و من اءدخل على مؤمن سرورا، فرّح اللّه قلبه يوم القيامة»(۱۰۸)

«براى خدا در زمين بندگانى است كه در حاجات مردم مى كوشند، اينان در روز قيامت ايمنند. و هر كه مؤمنى را شاد سازد خدا روز قيامت دلش را شاد و خوش گرداند».

و اخبارى كه با اين مضامين رسيده بسيار است، و آنچه ذكر كرديم براى تشويق و ترغيب طالبانِ بر آوردن حوائج مؤمنان كافى است. و از چيزهائى كه بر مدح و شرافت آن دلالت دارد اخبارى است كه در ثواب اطعام و سيراب كردن مؤمن و پوشاندن او وارد شده است، چنانكه خواهد آمد.

و از آنهاست :

سستى و مسامحه در امر به معروف و نهى از منكر

سبب اين خوى يا ضعف و كوچكى نفس است يا طمع مالى، و بنابراين از رذائل قوه غضب از جانب تفريط يا از رذائل قوه شهويه از جانب افراط است. و آن از مُهلكاتى است كه فساد و زيانش عام و فراگير است و شرّش به بخش بزرگى از مردم سرايت مى كند. زيرا اگر بساط امر به معروف و نهى از منكر پيچيده گردد دين و آئين الهى بر چيده شود و نبوّت تعطيل و بى اثر ماند، و سستى و بى تفاوتى همه را فرو مى گيرد و ضلالت و گمراهى آشكار مى گردد و جهل و نادانى شيوع مى يابد، و احكام دين ضايع و آثار شريعت پروردگار جهان فراموش و كهنه مى شود، و بندگان به هلاكت و اهل بلاد به نابودى مى افتند. و از اين روست كه مى بينى كه مى شنوى كه در هر عصر و روزگارى مردانى كه به تاءييد الهى مؤ يّدند با نهضت خود به اقامه اين سنّت (امر به معروف و نهى از منكر) بر مى خيزند، بى آنكه در راه خدا از ملامت و سرزنش مردمان انديشه كنند. اينان علماى قوىّ النفس و ديندارند كه با علم و القاء خود سعى و كوشش مى كنند و اشخاص سعادتمندى كه نفوذ و قدرت دارند در اجرا و تحقّق آن دامن همّت بر ميان مى بندند. در نتيجه مردمان به طاعات و خيرات راغب مى گردند و بركات زمين و آسمان برويشان گشوده مى شود، و در هر دوره و زمانى كه عالِم عاملى يا فرمانرواى عادلى براى احياى آن (امر به معروف و نهى از منكر) قيام نكرد و سهل انگارى نمود بازار فساد رونق مى گيرد و اعمال خلاف دين گسترش مى يابد، و شهرها به تباهى كشانده مى شود، و مردم در دام پيروى از شهوات و هوى و هوس گرفتار مى گردند، و نشانه هاى هدايت و تقوى از ميان مى رود.

و از اين رو در عصر ما (عصر مؤ لف) چون علم و عمل اين قطب بزرگ (امر به معروف و نهى از منكر) مندرس گشته و حقيقت و حتّى نام آن بكلى از ميان رفته، و ديندارانى كه شريعت را در روى زمين حفظ كنند كمياب شده، و بر دلها سستى و مداهنه مستولى شده، مردم در بيابان گمراهى حيران و سرگردان مانده و در دست سپاه شياطين اسير گشته اند، و از اسلام جز اسم آن و از شرع جز نوشته هاى آن باقى نمانده است.

و به اين سبب در آيات و اخبار مذمّت شديد در ترك امر به معروف و هى از منكر و سستى و مسامحه درباره اين دو شده است، خداى سبحان مى فرمايد :

 «لولا ينهاهم الرّبّانيّون و الاءحبار عن قولهم الاثم و اءكلهم السّحت لبئس ما كانوا يصنعون» (مائده، ۶۶)

«چرا علما و دانايان آنها را از گفتار گناه و خوردن حرام نهى نمى كنند، چه بد است آنچه مى كنند».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «ما من قوم عملوا بالمعاصى، و فيهم من يقدر اءن ينكر عليهم فلم يفعل، الاّ يوشك اءن يعمّهم اللّه بعذاب من عنده»

«هيچ قومى نيست كه گناه كنند و در ميانشان كسى باشد كه قدرت جلوگيرى داشته باشد و منع نكند مگر بيم آن است كه خداوند آنها را به عذابى كه از نزد او نازل مى شود فرو گيرد».

به پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ عرض كردند : «آيا قريه اى كه در آن مردمى صالح باشند ممكن است به هلاكت و نابودى افتد؟ فرمود : آرى ! گفتند : براى چه يا رسول اللّه ؟ فرمود : به سبب سستى و سكوتشان در برابر معاصى خدا».

و فرمود : «البته امر به معروف و نهى از منكر كنيد، وگرنه بدان شما بر شما مسلّط مى شوند، آنگاه خوبان شما دست به دعا بر مى دارند و دعايشان اجابت نخواهد شد».(۱۰۹)

و فرمود : «خداى تعالى از بنده بازخواست خواهد كرد كه : چرا وقتى كار زشت و گناه را ديدى منع نكردى ؟»

و فرمود : «خدا خواص را به گناه عوام عذاب نمى كند تا معاصى و منكرات در ميانشان آشكار و هويدا شود، و خواص قدرت بر انكار و جلوگيرى داشته باشند و انكار و نهى نكنند».

امير مؤمنان در يكى از خطبه هاى خود فرمود : «كسانى كه پيش از شما به هلاكت رسيدند به اين سبب بود كه مرتكب گناهان شدند و علماى ايشان آنها را نهى نكردند، و چون گناهشان ادامه يافت و علما آنان را منع نكردند، عقوبتهاى الهى بر آنها نازل شد، آنگاه امر به معروف و نهى از منكر كردند... »

و فرمود : «من ترك إ نكار المنكر بقلبه و يده و لسانه فهو ميّت بين الاحياء»

«هر كه انكار و بد شمردن كار زشت و منكر را به دل و دست و زبان ترك كند، او مرده اى است در ميان زندگان».

و فرمود : «اءمرنا رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اءن نلقى اءهل المعاصى بوجوه مكفهرّة»

«رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به ما فرمان داد كه ترشروى و عبوس با گناهكاران برخورد كنيم».

و فرمود : «نخستين چيزى كه از جهاد به آن دست مى يابيد جهاد با دستتان و سپس با زبانتان و بعد با دلتان خواهد بود، پس هر كه در دل كار نيك را نيك و كار بد را بد نشمرد، خداوند دل او را واژگون كند و او را از بلندى به پستى سقوط دهد».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود : «خداوند به شعيب وحى فرستاد كه من صدهزار نفر از قوم ترا عذاب خواهم كرد : چهل هزار از بدان آنها، و شصت هزار از خوبانشان. عرض كرد : پروردگارا نيكان را چرا؟ خطاب رسيد براى اينكه با گناهكاران مسامحه و سهل انگارى كردند، و به غضب من غضبناك نشدند».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «ما قدّست اءمّة لم يؤ خذ لضعيفها من قويّها بحقّه غير متعتع»

«مردمى كه حقّ ضعيف آنها از قوىّ آنها بدون لكنت زبان گرفته نشود پاك و مقدّس نخواهند شد».

و فرمود : «واى بر مردمى كه خدا را بوسيله امر به معروف و نهى از منكر اطاعت ننمايند».

و فرمود : «خداى تعالى دو ملك فرستاد تا شهرى را بر اهلش سرنگون سازند، چون به آنجا رسيدند مردى را يافتند كه خدا را مى خواند و زارى و تضرع مى كرد، يكى از دو فرشته به ديگرى گفت : آيا اين دعا كننده را نمى بينى ؟ گفت : چرا، و ليكن آنچه را خدا فرموده انجام مى دهم. اولى گفت : نه، من كارى نمى كنم تا از پروردگارم بپرسم. پس به سوى خداى تبارك و تعالى بازگشت و گفت : پروردگارا چون به آن شهر رسيدم فلان بنده ترا ديدم كه دعا و تضرع مى كرد. خداوند فرمود : امرى كه كردم انجام ده، كه آن مرد هرگز براى من چهره درهم نكشيده و غيظى نكرده (در مقابل معاصى به خشم نيامده»).

آن حضرت به يكى از اصحاب خود فرمود : «بر من حق است كه بيگناه شما را به گناهكار مؤ اخذه نمايم، و چگونه حق نباشد و حال آنكه از مردى از شما كار زشتى به شما مى رسد و بر او انكار نمى كنيد، و از او دورى نمى نمائيد و به او اذيّت نمى رسانيد تا آن را ترك كند».

و فرمود : «البتّه گناهانِ نادانان شما را بر دانايان شما بار مى كنم... تا آنجا كه فرمود : چه چيز شما را باز مى دارد كه وقتى مردى از شما كارى زشت و ناپسنديده و آنچه موجب ايذاء ماست انجام داد، به نزد او برويد و او را سرزنش كنيد، و سخن لازم و رسا را به وى بگوئيد!»، شخصى عرض كرد : از ما نمى پذيرد، فرمود. «از آنها دورى كنيد و از نشستن با آنها اجتناب نمائيد».

و در يكى از اخبار نبوى آمده است : «هرگاه امّت من در امر به معروف و نهى از منكر سستى و كوتاهى كنند اعلان جنگ به خدا داده اند». و اخبارى در منع از حضور در مجالس گناه، اگر قدرت جلوگيرى و نهى از آن نباشد، رسيده، و وارد شده است كه اگر كسى در آن مجالس حاضر شود لعنت بر او نازل مى شود. و بنابراين دخول در خانه ظلمه و فاسقان جايز نيست، و همچنين حاضر شدن در جاهائى كه در آنها منكر و معصيتى واقع مى شود و آدمى قدرت بر منع و تغيير آن ندارد، زيرا مشاهده منكر و گناه بدون ضرورت جايز نيست و نه اين عذر پذيرفته است كه قدرت بر منع و دفع آن ندارم. و از اين رو جمعى از پيشينيان عزلت و گوشه نشينى اختيار كردند، از ترس اينكه مبادا در بازار و مجامع و اعياد منكرى را مشاهده كنند و از جلوگيرى آن عاجز باشند.

و چون حال مداهنه و مسامحه در امر به معروف و نهى از منكر چنين سخت باشد، معلوم است كه امر به منكر و نهى از معروف چه حال دارد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «چگونه خواهيد بود هرگاه زنانتان فاسد گردند و جوانانتان فاسق شوند و امر به معروف و نهى از منكر نكنيد؟» يا رسول اللّه چنين چيزى خواهد شد؟! فرمود : «آرى ! و بدتر از اين ! چگونه خواهيد بود وقتى كه امر به منكر و نهى از معروف كنيد؟!» گفتند : يا رسول اللّه آيا چنين خواهد شد؟! فرمود : «آرى، و بدتر از اين ! چگونه خواهيد بود وقتى كه معروف در نظر شما منكر باشد و منكر معروف ؟!» و در روايتى : «در اين هنگام مردم به فتنه اى مبتلى خواهند شد كه شخص ‍ بردبار در آن حيران بماند».(۱۱۰)

و هر كه در اخبار و آثار تاءمّل كند، و بر تواريخ و سرگذشتها و داستانهاى پيشينيان، و از بلاها و عقوبتهائى كه بر آنها وارد شده آگاه باشد، و تجربه و مشاهده عصر خود و ابتلاى مردمان به بلاهاى آسمانى و زمينى را به آنها بيفزايد، خواهد دانست كه هر عقوبت آسمانى و زمينى، از طاعون و وبا و قحط و گرانى و كم شدن آبها و باران و تسلّط ستمكاران و اشرار و وقوع قتل و غارتها و پديد آمدن زلزله ها و مانند اينها به سبب ترك امر به معروف و نهى از منكر در ميان مردم است.

پيوست : كوشش در امر به معروف و نهى از منكر

ضدّ كوتاهى و مسامحه در امر به معروف و نهى از منكر، سعى و اهتمام در آنهاست. و اين خود بزرگترين مراسم دين و امر و مهمّى است كه خدا پيامبران را بر آن برانگيخت، و بعد از ايشان جانشينان و اوصياء منصوب كرد، و نائبان ايشان را بهترين نفوس قدسى از علماء قرار داد. بلكه مدار و محور گردش آسياى همه آئينها و اديان است، و اختلال در آن به سقوط و بر افتادن آنها از گردش و دوران خواهد شد. و از اين رو در مدح و ترغيب به آن آيات و اخبار بيشمار رسيده است، و خداى سبحان مى فرمايد :

 «و لتكن منكم اءمّة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اءولئك هم المفلحون» (آل عمران، ۱۰۴)

«بايد از شما جمعى باشند كه به نيكى بخوانند و به معروف وا دارند و از منكر باز دارند و آنها رستگارانند».

و نيز مى فرمايد :«كنتم خير اءمة اءخرجت للنّاس، تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر» (آل عمران، ۱۱۰)

«شما بهترين امّتى هستيد كه براى مردم پديدار شده ايد، كه به نيكى وا مى داريد و از بدى باز مى دارد».

و مى فرمايد :

 «فلمّا نسوا ما ذكّروا به اءنجينا الّذين ينهون عن السّوء و اءخذنا الّذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون» (اعراف، ۱۶۴)

«و چون آنچه را كه بدان اندرزشان داده بودند فراموش كردند كسانى را كه از بدى نهى مى كردند نجات داديم و كسانى را كه ستم كردند به سزاى فسق و عصيانى كه مى كردند به عذابى سخت دچار كرديم».

و مى فرمايد :

 «لاخير فى كثير من نجواهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين النّاس، و من يفعل ذلك ابتغاء مرضات اللّه فسوف نؤ تيه اءجرا عظيما» (نساء، ۱۱۴)

«در بسيارى از راز گوئى آنها خيرى نيست مگر آنكه به صدقه دادن يا كار نيكو يا صلاح ميان مردم فرمان دهد، و هر كه به طلب خشنودى خدا چنين كند، پاداشى بزرگ به او خواهيم داد».

و مى فرمايد :«يا ايّها الّذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط» (نساء، ۱۳۵)

«شما كه ايمان آورده ايد عدل و انصاف را برپا داريد».

و برپا داشتن عدل و انصاف، امر به معروف و نهى از منكر است.

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «ما اءعمال البرّ عند الجهاد فى سبيل اللّه الاّ كنفثة فى بحر لجىّ، و ما جميع اءعمال البرّ و الجهاد فى سبيل اللّه عند الاءمر بالمعروف و النّهى عن المنكر الاّ كنفثة فى بحر لجىّ»(۱۱۱)

«كارهاى نيك نسبت به جهاد در راه خدا نيست مگر ترشح آب دهان (پُف نمى) نسبت به درياى ژرف، و همه اعمال نيكو و جهاد در راه خدا نسبت به امر به معروف و نهى از منكر نيست مگر پُف نَمى در جَنب درياى ژرف».

و فرمود : «از نشستن در راههاى بپرهيزيد!» گفتند : گاهى از اين كار چاره نداريم، كه مجالس گفتگوى ما در راههاست. فرمود : «اگر اين را ترك نمى كنيد، پس حقّ راه را ادا كنيد»، گفتند : حق راه چيست ؟ فرمود : «چشم پوشى، و خوددارى از آزار، و جواب سلام، و امر به معروف و نهى از منكر».

و فرمود : «خدا هيچ پيغمبرى را مبعوث نكرد مگر اينكه براى او خواص ‍ و ياران برگزيده اى هستند و آن پيغمبر در ميان آنان بقدرى كه خدا خواهد مى ماند، به كتاب خدا و به امر او عمل مى كند تا خدا آن پيغمبر را قبض ‍ روح كند، آن خواص مى مانند و به كتاب خدا و امر او و سنّت پيغمبرشان عمل مى كنند. و چون منقرض شدند؛ بعد از ايشان كسانى مى آيند كه بر منبرهاى نشينند كه قولشان معروف و عملشان منكر است. پس هرگاه شما چنين زمانى را دريابيد بر هر مؤمنى واجب است كه با دست خود با آنها جهاد كند و اگر نتواند با زبان خود و اگر نتواند با دل خود با آنها پيكار كند، و به غير از اين اسلامى نخواهد بود».(۱۱۲)

و امير مؤمنان فرمود : «هر كه ببيند كه به تجاوز و بدى و فساد عمل مى شود و به كار زشت و منكر دعوت مى شود و با دل خود آن را انكار كند و ناپسند شمرد، همانا سالم و پاك مى ماند، و هر كه آن را با زبان انكار كند اجر مى برد و از اوّلى برتر است، و هر كه با شمشير به انكار آن برخيزد تا كلمه خدا والا و كلمه ستمكاران زبون باشد، پس اين شخص است كه به هدايت راه يافته و بر طريق حق ايستاده و نور يقين در دلش تابيده است».(۱۱۳)

و فرمود : «بعضى اشخاص منكر را با دل و زبان و دست خود انكار مى كنند، چنين شخصى خصال نيك را به كمال رسانده. و بعضى منكر را با زبان و دل خود انكار مى كنند، چنين شخصى به دو خصلت خير چنگ زده و يك خصلت را ضايع نموده. و بعضى منكر را با دل انكار مى كنند و انكار آن را با دست و زبان وامى گذارند، چنين كسى دو خصلت شريفتر را ترك كرده و به يكى تمسّك نموده. و بعضى انكار كار بد را با زبان و دل و دست خود ترك مى كنند، چنين فردى مرده اى است در ميان زندگان. و همه اعمال نيك و جهاد در راه خدا نسبت به امر به معروف و نهى از منكر جز پف نمى در جنب درياى پهناور و ژرف نيست، امر به معروف و نهى از منكر اجل كسى را نزديك نمى كند و روزى را نمى كاهد، و بهتر از اين سخن عدل [يا حق] در پيش حاكم جائر است».

در خبر جابر از امام محمّد باقرعليه‌السلام آمده است : «امر به معروف و نهى از منكر طريقه پيامبران و شيوه شايستگان است، فريضه بزرگى است كه ديگر فرائض بواسطه آن به پا داشته مى شود و راهها امن مى گردد، و كسبها حلال و مظالم به صاحبانش رد مى شود، و زمين آباد مى گردد، و تمام حق از دشمنان گرفته مى شود و كارها استقامت و استوارى بهم مى رساند. پس با دلهاى خود بديها و كارهاى زشت را انكار كنيد، و با زبان بگوئيد، و بر روهايشان بزنيد، و در راه خدا از ملامت كسى نترسيد. پس اگر پند پذيرفتند و به حق بازگشتند راه تعرّضى بر آنها نيست :

 «انّما السّبيل على الّذين يظلمون النّاس و يبغون فى الارض بغير الحقّ اءولئك لهم عذاب اليم» (شورى، ۴۲)

«راه [تعرض] بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند و در زمين به ناحق سركشى مى نمايند، آنها عذابى دردناك دارند».

با اين كسان با بدنهاى خود جهاد كنيد، و با دلهاى خود آنان را دشمن داريد، بى آنكه سُلطه طلب و يا در جستجوى مال باشيد و يا از راه ظلم پيروزى بخواهيد، تا اينكه آنها به امر خدا بازگردند و به طاعت او در آيند».(۱۱۴)

فصل ۶ : وجوب و شرايط امر به معروف

آنچه از آيات و اخبار ياد شده مستفاد مى شود وجوب امر به معروف و نهى از منكر است و در وجوب آن هيچ اختلافى نيست. تنها اختلاف در اين است كه وجوب اين دو كفائى است يا عينى. و قول حق اين است كه واجب كفائى است، چنانكه ذكر خواهد شد.

و آنچه واجب است امر به واجب و نهى از حرام است. و امّا امر به مستحب و نهى از مكروه مستحب است. و وجوب امر به معروف و نهى از منكر چهار شرط دارد :

اول - علم به معروف و منكر بودن فعل، تا از غلط و اشتباه در امان باشد، پس در امور متشابه امر به معروف و نهى از منكر واجب نيست، بنابراين هر كه به وجوب يا حرمت هر امرى علم قطعى دارد و مى داند كه در آن اختلافى نيست و ضرورى دين يا مذهب يا اجماع قطعى يا از كتاب و سنّت و يا از قول علماست، بر اوست كه امر و نهى كند. ولى كسى كه علم قطعى نداشته باشد، بلكه علم ظنّى از راه اجتهاد يا تقليد حاصل كرده باشد، و اختلاف درباره آن جائز باشد، بلكه علم ظنّى از راه اجتهاد يا تقليد حاصل كرده باشد، و اختلاف درباره آن جائز باشد، امر و نهى بر او واجب نيست، مگر بر كسى كه در اين اعتقاد مجتهد يا مقلّد باشد، و يا اينكه اگر فعلا به سبب جهل در مساءله آن را قبول ندارد بر او لازم باشد كه اين اعتقاد را كسب كند، مانند مقلّدى كه بعضى از عقايد اجتهادى مجتهد خود را نداند بر ديگرى است كه مطابق آن به او امر به معروف و نهى از منكر كند.

خلاصه آنكه : در مسائل قطعى كه مورد اجماع و اتّفاق است بر هر كسى امر به معروف و نهى از منكر لازم است، و امّا در آنچه غير قطعى است و اختلاف رأی مجتهدين در آن ممكن است مجتهد يا مقلّد در آن امر و نهى نمى تواند كرد مگر نسبت به كسى كه بداند اعتقاد وى موافق اعتقاد اوست.

دوم - احتمال و اميد فايده و تأثیر بر امر و نهى. پس اگر علم يا ظن غالب داشته باشد كه اثر نمى كند امر به معروف و نهى از منكر چون فايده اى ندارد واجب نخواهد بود.

سوم - قدرت بر امر و نهى داشتن و عدم مفسده و ضرر. پس اگر ظنّ ضرر براى او يا يكى از مسلمانان باشد وجوب آن ساقط مى شود، زيرا در دين ضرر و ضرار نيست.

چهارم - تارك معروف و مرتكب منكر و گناه بر استمرار خلاف خود اصرار ورزد، ولى اگر آثار پشيمانى و توبه ظهور رسد وجوب امر به معروف و نهى از منكر از ميان مى رود، زيرا كار عبثى خواهد بود.

و شرط بودن اين شروط به سبب اختلاف درجات امر به معروف و نهى از منكر مختلف مى شود چنانكه خواهد آمد. و دليل بر شرط بودن سه شرط اول اين روايت است كه : «از امام صادقعليه‌السلام پرسيدند : آيا امر به معروف و نهى از منكر بر همه امّت واجب است ؟ فرمود : نه. پرسيدند : چرا؟ فرمود : فقط بر قوىِّ مُطاع و كسى كه معروف را از منكر باز مى شناسد واجب است، نه بر ضعيفى كه به تشخيص حق و باطل راه نيافته است. و دليل اين، كتاب عزوجل است كه مى فرمايد :

 «و لتكن منكم امّة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر» (آل عمران، ۱۰۴)

«بايد از شما دسته اى باشند كه به نيكى بخوانند و به معروف امر كنند و از منكر نهى كنند».

و اين فرمان براى عده اى خاص است نه براى همه، چنانكه خداى عزوجل مى فرمايد :

 « و من قوم موسى امّة يهدون بالحقّ و به يعدلون» (اعراف، ۱۵۸)

«از قوم موسى گروهى به حق هدايت مى كنند و به حق عدالت مى ورزند».

و نفرمود بر امّت موسى، و نه بر هر قومى، كه در آن روز دسته هاى مختلفى بودند. و امّت از يك نفر به بالاست، چنانكه خداى عزوجل مى فرمايد :«انّ ابراهيم كان امّة قانتا للّه : ابراهيم امّتى (پيشوائى) فرمانبر خدا بود» . و بر كسى كه نيرو و طاقتى ندارد باك و بازخواستى نيست.

مسعده گفت : «به گفتار امام صادقعليه‌السلام گوش مى دادم - در حالى كه از معنى حديثى كه از پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ رسيده :  «انّ اءفضل الجهاد كلمة عدل عند إ مام جائر : برترين جهاد سخن عدل نزد پيشواى ستمگر است» سؤال شد - فرمود : اين در صورتى است كه بعد از معرفت او را امر به معروف كند و او بپذيرد، وگرنه نه». و در خبرى ديگر : «امر به معروف و نهى از منكر در مورد مؤمنى است كه پند گيرد يا نادانى كه بياموزد، امّا در مورد صاحب شمشير و شلاق نه».(۱۱۵)

و يكى ديگر از شرايط اين است كه عمل منكر بر محتسب و نهى كننده بدون تفحصّ و تجسسّ ظاهر و آشكار باشد، والاّ واجب نيست، و تجسسّ از آن روا نيست، مانند باز كردن در بسته، و فراداشتن گوش تا معلوم شود كه صدائى كه مى آيد گناه است يا نه، يا بوئيدن دهان كسى تا معلوم گردد كه شراب خورده يا نه، يا از كسى بخواهد آنچه در زير جامه دارد نشان دهد، و امثال اينها - به دليل كتاب و سنّت.

فصل ۷ : در امر به معروف و نهى از منكر عدالت شرط نيست

كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند لازم نيست عادل باشد و يا به آنچه امر و نهى مى كند حتماً عمل نمايد، زيرا اولاً دلائل وجوب آن مطلق و بدون قيد و شرط است، و ثانياً بر كسى كه فعل حرامى را انجام مى دهد و در ديگرى نيز آن را مشاهده مى كند دو چيز واجب است : يكى ترك آن و ديگر نهى از آن، و اگر يكى از آن دو را ترك كرد وجوب ديگرى از ميان نمى رود. زيرا در غير اين صورت امر و نهى جز بر معصوم واجب نخواهد بود، و بنابر اين باب امر به معروف و نهى از منكر بكلّى بسته مى شود.

و امّا ناپسند شمرده شدن آن در آيات شريفه :

 «اتاءمرون النّاس بالبرّ و تنسون انفسكم» (بقره، ۴۴)

«آيا مردم را به نيكى امر مى كنيد و خود را از ياد مى بريد».

و«لم تقولون ما لا تفعلون ؟ كبر مقتا عند اللّه اءن تقولوا ما لا تفعلون» (صف، ۲ - ۳)

«چرا آنچه نمى كنيد، مى گوئيد؟ نزد خدا بسيار مبغوض است كه آنچه نمى كنيد، بگوئيد».

و آنچه در حديث اسراء (سير در شب) آمده كه كسانى را با مقراض ‍ (قيچى) آتشين مى بريدند، براى اين است كه به آنچه امر مى كردند و مى گفتند عمل نمى كردند، نه براى اينكه امر مى كردند و مى گفتند. و همچنين در اين روايت : «خداى تعالى به عيسى وحى كرد : نخست خود را پند ده، و اگر پندپذير شدى آنگاه مردم را پند ده، وگرنه از من شرم كن».(۱۱۶) و در ديگر رواياتى كه به اين مضمون رسيده است.

و آنچه گفته شده است كه هدايت كردن ديگران فرع اينست كه خود در راه هدايت باشد، و به راه راست آوردن ديگرى فرع آنست كه خود بر راه راست باشد، براى اين است كه امر به معروف و نهى از منكر گاهى به وسيله پند و موعظه است و گاهى به قهر و غلبه و تسلطّ، و كسى كه خود به راه راست و درست هدايت نشده باشد، امر و نهى و موعظه از او ساقط است، زيرا مردم به فسق و گناه او آگاهند، و بنابراين پند و اندرز و او بى فايده است، و در كسى كه از فسق او مطلّع است تأثیر نمى كند، و ليكن نمى توان گفت كه اين امر، پند و اندرز او را غير جائز مى سازد، چنانكه امر و نهى او نيز با قدرت و تسلطّ بى فايده و بدون تأثیر نيست، زيرا فاسق وقتى ديگرى را با قهر و تسلطّ از زنا و شرابخوارى و امثال اينها بازداشت بى شك فايده و تأثیر دارد.

خلاصه اينكه : يكى از دو نوع امر به معروف و نهى از منكر، يعنى طريق پند و اندرز تأثیرش متوقّف برداشتن عدالت و عدم ارتكاب معاصى است، و امّا نوع ديگر، يعنى با غلبه و تسلطّ، متوقّف بر آن نيست.

نكته ديگر اينكه : آنچه درباره لازم نبودن شرط عدالت در امر به معروف و نهى از منكر ياد كرديم در مورد افراد رعيّت و مردم معمولى است كه از منكر آگاه مى شوند. و امّا شخصى كه خود را در منصب اصلاح حال مردم و ارشاد و هدايت آنان و بيان احكام الهى به نيابت از رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و اءئمه معصومينعليه‌السلام قرار داده، ناچار بايد داراى عدالت و تقوا و علم به كتاب خدا و سنّت (احاديث) و ديگر شرايط اجتهاد باشد. و بنابراين پاسخ ديگرى از آيات و اخبار در بدو منكر شمردن وعظ كسى كه خود عمل نمى كند بدست مى آيد، به اين معنى كه اين انكار و تقبيح مخصوص اوست نه عامّة مردم. و به اين معنى حمل مى شود قول حضرت صادقعليه‌السلام در «مصباح الشريعه» : «هر كه هوى و هوس ‍ خود را ترك نكرده، و از آفات نفس و شهوات آن رهائى نيافته، و شيطان را شكست نداده، و در پناه خدا و امان و نگاهدارى او در نيامده، صلاحيت امر به معروف و نهى از منكر ندارد، زيرا اگر داراى اين صفت نباشد، هر امرى اظهارى كند حجّت بر ضدّ خود او مى شود، و مردم از آن بهره نمى گيرند. خداى عزوجل مى فرمايد :

 «اءتاءمرون النّاس بالبرّ و تنسون اءنفسكم» (بقره، ۴۴)

«آيا مردم را به نيكى امر مى كنيد و خود را از ياد مى بريد».

و به وى خطاب مى رسد : اى خائن ! آيا از مخلوق من چيزى را مطلبى كه در آن به خود خيانت كرده اى و عنان خود را رها ساخته اى !»

و نيز اين قول امام صادقعليه‌السلام (در همان كتاب) : «صاحب امر به معروف بايد داناى حلال و حرام باشد، به آنچه امر مى كند خود عامل باشد و از آنچه نهى مى كند باز ايستد، خيرخواه مردم و مهربان و با رفق و مدارا باشد، با گفتار و نيك و بيان خوش آنان را دعوت كند، تفاوت اخلاق و حالات مردم را بشناسد، تا با هر كس فراخور حال و منزلت او رفتار نمايد، به مكر نفس و كيدهاى شيطان بصير و بينا باشد، بر آنچه به او مى رسد صبر كند، در پى انتقام جوئى و شكايت بر نيايد، عصبيّت و حميّت به كار نبرد، نيّت خود را براى خدا خالص كند، از او كمك بخواهد و خشنودى او بجويد، و اگر با او مخالفت و جفا شد شكيبائى ورزد، و اگر با وى موافقت شد و امر و نهيش پذيرفته گشت سپاس گويد، كار خود به خدا وا گذارد، و از عيب خود غافل نشود».

تنبيه : بدان كه كسى كه بايد امر و نهى كرده شود گرچه شرط است كه عاقل و بالغ باشد، امّا اين شرط در بيشتر اوامر و نواهى است نه در همه موارد زيرا كسى كه كودك يا ديوانه اى را ببيند كه شراب مى خورد بر او واجب است كه منعش كند و شرابش را بريزد. و همچنين اگر ديوانه اى را ببيند كه با ديوانه اى ديگر زنا مى كند يا با حيوانى جمع شده بايد او را منع كند، و حال آنكه لازم نيست چارپائى را كه به كشتزار كسى وارد شده و كشت او را تباه مى كند جلوگيرى كند، زيرا نام محتسب (كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند) در اين جا بر او صدق نمى كند و آن كه مورد نهى واقع مى شود بايد كار در حق او زشت و منكر باشد، و اين فقط در مورد حيوانات.

فصل ۸ : مراتب امر به معروف

بدان كه امر به معروف و نهى از منكر را مراتبى است :

۱- انكار قلبى : به اينكه در دل منكرِ مرتكب معصيت باشد و او را دشمن بدارد. و اين مشروط است به اينكه نهى كننده علم داشته باشد و نهى شونده بر گناه اصرار و پافشارى كند (نادم و پشيمان نباشد).

۲- راهنمائى و شناساندن : به اينكه مرتكب منكر و گناه بداند كه اين كار معصيت است، زيرا بعضى از مردم به سبب جهل و نادانى مرتكب بعضى از معاصى مى شوند، و اگر بدانند كه گناه است از آن خوددارى خواهند كرد.

۳- اظهار كراهت و نفرت از مرتكب گناه و كناره جوئى و دورى كردن از او.

۴- منع و انكار به زبان : ابتدا با پند و نصيحت، و اگر اثر نكرد با ترساندن، و با داشتن تا آنجا كه نبوت به سخنان تند و درشت برسد. مثل اينكه بگويد : اى نادان ! اى احمق ! با پروردگارت مخالفت مكن ! در اينجا دامى بزرگ براى شيطان هست كه بسا بيشتر واعظان را شكار مى كند. بنابراين هر عالم اندرز گوئى بايد اين دام را با نور بصيرت ببيند. آن دام اينست كه شيطان بهنگام وعظ و ارشاد در نزد او حاضر مى شود و خودبينى و برترى او را به سبب علمى كه دارد در دلش وسوسه مى كند قصدش از وعظ خوار ساختن و جاهل شمردن طرف و اظهار بزرگى و شرافت خويش به داشتن علم باشد. و اين حالت آفتى است بزرگ و متضمّن كبر و ريا. و سزاوار است كه هر واعظ ديندارى از اين آفت غفلت نكند، و با نور بصيرت عيوب خود و زشتى درون خويش را بشناسد. و نشانه پاك بودن نفس از اين آفت اين است كه اگر آن گناهكار با پند شخص ديگر پند پذيرد يا خود از معصيت باز ايستد دوستتر دارد تا به وسيله وعظ او پند گيرد.

۵- بازداشتن به قهر و تسلطّ : مانند شكستن آلات لهو، و ريختن شراب، و يا كندن و گرفتن جامه و مال غضبى از وى ورد كردن آن به صاحبش، و امثال اينها.

۶- تهديد و ترساندن : مثل اينكه بگويد دست از اين كار بدار، وگرنه ترا مى زنم و سرت را مى شكنم ! و مانند اين از آنچه در صورت دست نكشيدن از معصيت جايز است انجام دهد، ولى جايز نيست كه به كارى تهديد كند كه انجام دادن آن جايز نيست، مثل اينكه بگويد : اين كار را رها كن وگرنه گردنت را مى زنم ! يا فرزندت را كتك مى زنم، يا زنت را از خانه بيرون مى كشم، و امثال اينها.

۷- زدن با دست و پا بدون اينكه سلاح بر كشد يا جراحتى وارد سازد.

۸- مجروح كردن با بعضى از سلاحها، اين را سيّد مرتضى - رضى اللّه عنه - و جمعى از علماى ما جايز دانسته اند، ولى بيشتر علما اذن امام را در اين مورد شرط دانسته اند. زيرا در اين كار بسا به تنهائى قادر نباشد و به ياران مسلّح نيازمند باشد، و آن شخص فاسق هم از اعوان خود استمداد كند و كار به جنگ و كشتار كشد و فتنه اى بزرگ پديد آيد.

فصل ۹ و ۱۰ : معنى واجب كفائى بودن امر به معروف و نهى از منكر آنچه در آمر به معروف و ناهى از منكر سزاوار است

هرگاه شرايط امر به معروف و نهى از منكر حاصل باشد، و تنها يك فرد از گناهى مطّلع شود، بر او واجب عينى است. و اگر شخص ديگرى نيز آگاه باشد، و يكى از آن دو به امر و نهى آغاز كرده، اگر ديگرى احتمال بدهد كه مشاركت او زودتر اثر مى كند و در بازداشتن از گناه استوارتر است، بر او نيز واجب است، وگرنه، نه، زيرا غرض حصول و وقوع معروف و از ميان رفتن منكر است، و هرگاه با فعل يك نفر حاصل شود، كوشش ديگرى بيهوده خواهد بود. و معنى وجوب كفائى آنها همين است.

كسى كه امر به معروف و نهى از منكر مى كند بايد خوشخو و بردبار و شكيبا و قوى النفس باشد، تا اگر نسبت به وى ناسزا گفته شد پريشان خاطر و مضطرب نگردد، زيرا بيشتر مردم پيرو هوى و هوسند، و اگر از ميل و خواستشان باز داشته شوند و بر آنان گران آيد، و بسا درباره باز دارنده زبان بگشايند و سخنان درشت و زشت گويند، و حتّى كار را به بى ادبى و دشنام گوئى بكشانند.

و نيز بايد با مردم به رفق و مدارا رفتار كند، كه موعظه با رفق و ملايمت و نرمى در دل بيشتر مردم اثرى بهتر و بيشتر دارد.

و نيز بايد از مردم طمع ببرد، زيرا كسى كه به مال مردم چشم طمع داشته باشد يا اميد دارد كه زبان به مدح و ستايش او بگشايند نمى تواند امر به معروف و نهى از منكر كند. و از اينرو گويند : «يكى از بزرگان در خانه گربه اى داشت، و هر روز از قصّابى كه در نزديكى او بود مقدارى گوشت براى گربه مى گرفت. روزى از آن قصّاب گناهى ديد، نخست به خانه رفت و گربه را بيرون كرد، سپس به نزد قصّاب آمده وى را از آن گناه به شدت نهى و منع نمود. قصّاب گفت : بعد از اين ديگر گربه ات چيزى نخواهد خورد. گفت : تا گربه را بيرون نكردم از تو طمع نبريدم به نهى و منع تو نپرداختم !».

تتميم : انواع منكرات

بدان كه منكرات يا حرامند يا مكروه، و منكرات يعنى اعمال ناشايسته بسيار و بى شمار است.

از جمله - منكراتى است كه غالباً در مساجد رخ مى نمايد : مثل بد بجاآوردن نماز و اخلال در بعضى افعال آن، و تاءخير از وقت آن، و داخل كردن نجاست در مسجد، و در آنجا سخن دنيا گفتن و خريد و فروش كردن، و كودكان و ديوانگان در آنجا بازى كردن، و به غنا خواندن قرآن، و دخول زنان كه در معرض ريبه و نگاه نامحرم به آنان يا نگاه آن ها با نامحرم باشند، و ورود جنب و حائض در آن، و غنا كردن مؤ ذّن يا ديگر خوانندگان، و پيش از وقت اذان گفتن، و وعظ كسى كه نبايد به اين كار بپردازد مانند كسى كه در گفتار خود دروغ وارد مى كند و يا در مسائل فتوا مى دهد بدون اينكه اهليّت براى آن داشته باشد، يا از موعظه اش آشكار شود كه ريا كار و جاه طلب است، و امثال اينها، اينها افعال ناشايسته اى است كه بعضى حرام و بعضى مكروه است، و هر كه مطّلع شد بايد از آنها نهى كند.

و از جمله - اعمال ناشايستى است كه بيشتر در بازار اتّفاق مى افتد : مثل دروغ گفتن در معاملات، و پوشيدن عيب كالا، و سوگند دروغ، و نزاع به وسيله زدن و دشنام و طعن و لعن و مانند اينها، و كم فروشى و معاملات فاسد كه در فقه بيان شده است.

و از جمله - چيزهايى است كه در راهها و كوچه و خيابان واقع مى شود : مانند ستونها در ميان راه نهادن، و ساختن دكّان براى خود با استفاده از ديوار و بناى ديگران، و راه بر مردم تنگ كردن به گذاردن طبقهاى طعام، و آشغال و كثافت بر سر راه مردم ريختن - به نحوى كه موجب آزار و اذيّت مردم باشد. درباره بعضى از اينها مثل گذاشتن بساط در كنار خيابان در صورتى كه انتقال به جاى وسيع ممكن نباشد مانعى ندارد، زيرا ممكن است مورد نياز مردم باشد - و چارپايان را بيش از طاقت باز كردن، و ذبح كردن حيوان در ميان راه و خون و سرگين ريختن، و خاكروبه و امثال آن بر سر راه مردم افكندن، و آب پاشيدن به نحوى كه موجب لغزش پا و زمين خوردن شود، و ناودان در كوچه هاى تنگ گذاردن و امثال اينها. و همچنين منكرات و اعمال ناشايسته اى كه در حمامها و كاروانسراها و بازارها و مجالس عمومى و دادگاهها و مدرسه ها و خانقاهها و ادارات دولتى و غير اينها يافت مى شود. منكراتى از قبيل آنچه ذكر شد واجب است كه نهى كرده شود، و اگر يك نفر به منع و نهى قيام كرد مسؤ وليّت از ديگران ساقط مى شود، وگرنه به گردن همه اهل شهر خواهد بود. امثال اينها كه ذكر شد از منكرات و معاصى جزئى و كوچك است.

و امّا منكرات و گناهان بزرگ، مانند بدعت در دين، و قتل و ظلم و زنا و لواط و شرابخوارى و غناء به نامحرم و حرامخوارى، و نماز در مكان غصبى و وضو و غسل از آب حرام، و تصرف در مال وقف، و غصب موقوفات، و معامله با ظلمه، و جهل به اصول دين و احكام واجب، و آفات زبان و بسيارى ديگر كه امكان شمارش آنها نيست، بخصوص در مثال زمان ما (زمان مؤ لّف). پس اگر براى مؤمن ديندارى ممكن باشد كه همه يا بعضى از اين منكرات را دفع و منع كند نبايد در خانه بنشيند، بلكه بر او واجب است كه براى نهى و تعليم بيرون آيد. بلكه هر مسلمانى بايد از اصلاح خود آغاز كند و بر طاعت مواظبت نمايد و محرّمات را ترك كند، سپس اهل و اولاد و خويشان خود را هدايت و ارشاد كند، و بعد از آن به اهل محل و سپس به اهل شهر و ديگر شهرها پردازد و همچنين تا هرجاى عالم كه دست او برسد. و اگر شخص نزديكترى به آن قيام كرد از دورتر ساقط است وگرنه هر كسى كه بر آن توانائى دارد مكلّف به آن است، چه نزديك باشد و چه دور. و مادام كه يك فرد جاهل به واجبات دين وجود دارد و كسى مى تواند خود يا به وسيله ديگرى وى را ارشاد و تعليم كند اين تكليف از او ساقط نمى شود. و اين كارى است كه هر كه به امر دين خود اهميّت مى دهد او را از ديگر كارها باز مى دارد و به آن مشغول مى كند. امّا در عصر ما اعراض مردم از امور دينشان به حدى رسيده كه اصلاح و بهبود نمى پذيرد، مگر اينكه مشيّت خداوند به آن تعلّق گيرد و يكى از بندگان سعادتمند و قوىِ خود را برانگيزد تا اين عيب و ننگ را دفع كند و اين رخنه و شكاف را ببندد، و اين سستى را تلافى و جبران كند.(۱۱۷)

و از آنهاست :

دورى و كناره گيرى (قهر كردن و جدائى از برادر مؤمن)

اين صفت بدون ترديد از نتايج عداوت و كينه و يا از حسد و بخل است. و بنابراين از رذائل قوه غضب يا شهوت است، و از كارهاى ناپسند بشمار مى رود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «ايّما مسلمين تهاجرا فمكثا ثلاثا لا يصطلحان الاّ كانا خارجين من الاسلام و لم يكن بينهما ولاية. فايّهما سبق الى كلام اخيه كان السابق الى الجنّة يوم الحساب»

«هر دو مسلمانى كه از يكديگر قهر كنند و از هم دورى نمايند و سه روز چنين باشند و با هم صلح نكنند از اسلام بيرون روند و ميان آنها پيوند و دوستى دينى نخواهد بود. و هر كدام كه به صلح و سخن گفتن پيشى گرفت، او در روز حساب زودتر به بهشت در آيد».

و فرمود : «لا يحلّ لمسلم ان يهجر اءخاه فوق ثلاث... » «براى مسلمان روانيست كه بيش از سه روز از برادر خود دورى و قهر كند... »

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «لا يفترق رجلان على الهجران الاّ استوجب اءحدهما البراءة و اللّعنة، و ربّما استحقّ ذلك كلاهما» فقال له معتّب : جعلنى اللّه فداك ! هذا للظالم، فما بال المظلوم ؟! قال : «لانّه لايدعو اخاه الى صلته، و لا يتعامس له عن كلامه. سمعت اءبى -عليه‌السلام - يقول : اذا تنازع اثنان، فعادّ احدهما الاخر، فليرجع المّظلوم الى صاحبه حتّى يقول لصاحبه : اءى اخى، انا الظالم، حتّى يقطع الهجران بينه و بين صاحبه، فانّ اللّه تبارك و تعالى حكم عدل، ياءخذ للمظلوم من الظّالم».

«هيچ دو مردى از روى قهر از يكديگر جدا نمى شوند مگر اينكه يكى از آن دو سزاوار بيزارى [خدا و رسولش از وى] و لعنت (دورى از رحمت خدا) گردد، و چه بسا كه هر دو سزاوار آن شوند»، معتّب (از دوستان آن حضرت) عرض كرد : خدا مرا فداى تو سازد، آن كه ظالم است اين سزاى اوست، مظلوم چه گناهى دارد؟ فرمود : «براى آنكه برادر خود را به آشتى و پيوند با خود نمى خواند و از گفتار او تغافل نمى كند و آن را نشنيده نمى گيرد. از پدرم شنيدم كه فرمود : هرگاه دو تن با هم ستيز كنند و يكى به ديگرى تعدّى كند، آن كه مظلوم است نزد آن ديگرى رود و به او بگويد : اى برادر من ستمكارم و تقصير با من است تا جدائى و قهر از ميانشان بر طرف شود، خداى تعالى حاكم عادل است و داد مظلوم را از ظالم مى ستاند».

و فرمود : «مادام كه دو مسلمان با هم قهرند پيوسته شيطان شادمان است، و همينكه با هم آشتى كنند زانوهايش بلرزد و بندهايش بگسلد و فرياد زند، اى واى ! از هلاكتى كه رسيد».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود : «انّ الشيطان يغرى بين المؤمنين ما لم يرجع اءحدهم عن دينه، فإ ذا فعلوا ذلك استلقى على قفاه و تمدّد، ثم قال : فزت. فرحم اللّه امرءا اءلّف بين و ليّين لنا. يا معشر المؤمنين، تآلفوا و تعاطفوا»(۱۱۸)

«شيطان ميان دو مؤمن دشمنى افكند و تا يكى از آن دو از دين خود بر نگردد [دست بر ندارد]، و چون چنين كردند به پشت افتد و دراز كشد و گويد : كامياب شدم. پس خدا رحمت كند كسى را كه ميان دو نفر از دوستان ما الفت بيندازد. اى گروه مؤمنان با هم الفت گيريد و با يكديگر مهربانى كنيد». و اخبار در مذمّت قهر و جدائى و دورى بسيار است.

پس بر هر طالب نجات آخرت لازم است كه در مثال اين اخبار بينديشد، آنگاه ثواب و فوائد ضد آن يعنى دوستى و الفت و ديدار با برادران را به ياد آورد، و خود را از قهر و دورى و بريدن از برادران دينى نگاهدارد و اگر گاهى كدورت و رنجش و قهرى با برادر مؤمن پيش آمد خود را بر آن بدارد كه به آشتى و ديدن او ابتدا كند تا بر شيطان و نفس امّاره غالب گردد، و به اجر و پاداش بزرگى كه متّقيان اميد دارند برسد.

فصل ۱۱ : الفت و ديدار

چنانكه اشاره شد ضد قهر و دورى كردن، الفت گرفتن و ديد و بازديد است، و اين از نتايج خيرخواهى و محبّت است، و ثواب آن از حد شمار بيرون است.

از حضرت امام باقرعليه‌السلام روايت است كه : «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : جبرئيل مرا خبر داد كه خداى عزوجل فرشته اى را به زمين فرستاد، فرشته مى رفت تا به درِ خانه اى رسيد كه مردى از صاحب خانه اجازه ورود مى خواست، فرشته به او گفت : با صاحب خانه چه كار دارى ؟ گفت : او برادر مسلمان من است براى خداى تبارك و تعالى به ديدن او آمده ام. فرشته گفت : كار ديگرى ندارى ؟ گفت : نه. فرشته گفت : من فرستاده خدا به سوى توام، خداوند تو را سلام مى رساند و مى گويد : بهشت براى تو واجب شد، سپس گفت خداى عزوجل مى فرمايد : هر مسلمانى كه مسلمانى را ديدار كند، او را ديدار نكرده بلكه مرا ديدار كرده، و ثواب او بر عهده من بهشت است».

و امير مؤمنان فرمود :«لقاء الا خوان مغنم جسيم و إ ن قلّوا»

«ديدار برادران غنيمتى بزرگ است، اگر چه [اين گونه برادران] اندك و كميابند».

امام باقرعليه‌السلام فرمود :«إ نّ للّه عزّوجلّ جنّة لا يدخلها الاّ ثلاثة : رجل حكم على نفسه بالحقّ، و رجل زار اءخاه المؤمن فى اللّه، و رجل آثر اءخاه المؤمن فى اللّه»

«خداى عزوجل را بهشتى است كه جز سه كس وارد آن نشوند : مردى كه بر ضد خود به حق حكم كند، و مردى كه برادر مؤمن خود را براى خدا زيارت كند، و مردى كه برادر مؤمن خود را بر خويش ترجيح دهد».

و فرمود : «چون مؤمن از خانه خود براى ديدار برادر خود بيرون مى آيد، خداى عزوجل فرشته اى را بر او مى گمارد كه يك بال خود را در زير گام او نهد و بال ديگر را سايبان او سازد : و چون به منزل وى در آيد خداى تبارك و تعالى ندا فرمايد : اى بنده اى كه حق مرا بزرگ داشتى و از آثار پيغمبرم پيروى كردى، بزرگداشت تو حقى است بر من، از من بخواه تا عطا كنم، بخوان مرا تا اجابت نمايم، خاموش باش تا من آغاز كنم. و چون باز گردد همان فرشته بدرقه اش كند و همچنان بال خود را سايبان او سازد تا به منزل خويش وارد شود، آنگاه خداى تبارك و تعالى ندا فرمايد كه اى بنده اى كه حق مرا بزرگ شمردى، گراميداشت تو حقّى است بر من. بهشت خود را براى تو واجب گردانيدم و تو را درباره بندگانم اذن شفاعت دادم».

و فرمود : «هر مؤمنى كه از خانه خود بيرون آيد كه برادر [مؤمن] خود را از يارت كند و حق او را بشناسد، خداوند به هر گامى براى او حسنه اى مى نويسد، و سيئه اى از او محو مى كند، و درجه اى بلند مى گرداند، و چون درِ خانه را بكوبد درهاى آسمان براى او گشوده مى شود، و چون با هم ملاقات كنند و مصافحه و معانقه (دست به گردن يكديگر كردن) نمايند، خداوند به ايشان توجّه كند و سپس به آنان بر فرشتگان مباهات نمايد و فرمايد : به اين دو بنده من بنگريد كه در راه من با هم ديدار و دوستى كردند، بر من حق است كه بعد از اين به آتش عذابشان نكنم. و چون باز گردد به عدد نَفَسها و قدمها و سخنهاى او فرشتگان بدرقه اش كنند و او را از بلاهاى دنيا و سختيهاى آخرت محافظت نمايند تا سال ديگر مثل آن شب، و اگر بين آن دو شب بميرد از حساب [قيامت] معاف باشد، و اگر ديدار شونده حق ديدار كننده را بشناسد همان اجر زائر براى او نيز هست».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «هر كه برادر [مؤمن] خود را براى خدا و وعده هاى خدا و آنچه نزد اوست نه براى چيز ديگر ديدن كند، خداوند هفتاد هزار فرشته بر او بگمارد كه به وى ندا كنند : پاك گشتى و بهشت برايت خوش باشد!»

و فرمود :«من زار اءخاه فى اللّه، قال اللّه عزّوجلّ : إ ياى زرت، و ثوابك علىّ، و لست اءرضى لك ثوابا دون الجنّة»

«هر كه براى خدا از برادرش ديدن كند، خداى عزوجل فرمايد : مرا ديدن كردى، و ثوابت بر من است، و براى توبه ثوابى كمتر از بهشت راضى نمى شوم».

و فرمود : «هر كه براى خدا از برادر خود در حال بيمارى يا تندرستى ديدن كند، كه براى نيرنگ و دريافت عوض نباشد، خدا هفتاد هزار فرشته بر او گمارد كه از دنبالش ندا كنند : پاك شدى و بهشت برايت خوش باشد! شما زائران خدائيد، و بر خداى رحمان وارد شده ايد، تا به منزلش بر گردد»، بشير گفت : فدايت شوم ! اگر چه مكان دور باشد؟ فرمود : آرى اى بشير! اگر چه مكان او يك سال راه باشد؛ زيرا خدا جواد است، و فرشتگان بسيارند، از او بدرقه كنند تا به منزلش برگردد».

و فرمود : «هر كه در راه خدا و براى خدا به ديدن برادر خود رود، روز قيامت در ميان جامه هاى بافته از نور گام بردارد، و از هر چه بگذرد برايش ‍ بتابد تا در پيشگاه خداى عزوجل بايستد، و خداوند به او مرحبا گويد، و چون مرحبا گويد عطايش را فراوان سازد».

و فرمود : «ديدار مؤمن در راه خدا از آزاد كردن ده بنده مؤمن بهتر است، و هر كه بنده مؤمنى را آزاد كند هر عضو بنده عضوى از او را از آتش ‍ نگاهدارد».

و حضرت به ابى خديجه فرمود : «تا بصره چه فاصله اى دارى ؟ عرض ‍ كرد : از راه دريا اگر باد موافق بوزد پنج روز و از راه خشكى حدود هشت روز؛ فرمود : چه مسافت كمى است ! به ديدن يكديگر رويد و با هم تجديد عهد كنيد، كه هر انسانى در قيامت بايد شاهدى به ديندارى او شهادت دهد».

و فرمود : «مؤمن چون برادر مؤمن خود را ببيند، اگر خدا را ياد كند سبب حيات دين او خواهد بود».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«مثل الاءخوين مثل اليدين تغسل احداهما الاخرى. مالقى المؤمنان قطّ الاّ افاد اللّه احدهما من صاحبه خيرا»

«حكايت دو برادر چون دو دست است كه يكى ديگرى را بشويد، هيچ دو مؤمنى يكديگر را ملاقات نمى كنند مگر اينكه خداوند از يكى خيرى به ديگرى مى رساند».

و اخبار به اين مضمون است. و سرّ اين ترغيب و تاءكيد در زيارت مؤمنان با يكديگر اين است كه حسد و عداوت را از ميان مى برد و الفت و محبّت مى آورد. و اين بزرگترين وسيله براى اصلاح امر دنيا و آخرت است. و به همين جهت در آيات و اخبار خود الفت و رفع دورى و بيگانگى ستايش ‍ شده است، بخصوص اگر پيوند و رابطه بر پايه تقوا و دين باشد. و درباره جدايى و گريز از يكديگر مذمّت شده است. خداى سبحان در مقام منّت نهادن بر مؤمنان به سبب نعمت الفت، مى فرمايد :

 «لو اءنفقت ما فى الاءرض جميعا ما الّفت بين قلوبهم و لكنّ اللّه الّف بينهم» (انفال، ۶۳)

«اگر همه ثروت زمين را خرج مى كردى نمى توانستى ميان دلهايشان الفت بيندازى، ولى خدا ميانشان الفت افكند».

و فرمود :«فاءصبحتم بنعمته اخوانا» (آل عمران، ۱۰۳) «و به سبب نعمت او (يعنى نعمت الفت) برادران گشتيد».

و مى فرمايد :«و اعتصموا بحبل اللّه جميعا و لا تفرّقوا» (آل عمران، ۱۰۳) «همگى به ريسمان خدا چنگ زنيد و پراكنده مشويد».

و پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«اءلمؤمن آلف ماءلوف، و لاخير فى من لاياءلف و لا يؤ لف»

«مؤمن الفت گيرنده است و با او الفت مى گيرند، و هر كه الفت نگيرد و با او الفت نگيرند خيرى در او نيست». و اين است سرّ ترغيب بر سلام كردن و مصافحه و معانقه.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«اولى النّاس باللّه و برسوله من بدا بالسّلام»

«سزاوارترين مردم به خدا و رسول او كسى است كه به سلام آغاز كند».

و امير مؤمنان فرمود : «خشم مگيريد و بخل مورزيد، بلند سلام كنيد، و خوش سخن باشيد، و شب هنگام كه مردم در خوابند نماز گزاريد تا به سلامت داخل بهشت شويد».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود :«ان اللّه يحبّ إ فشاء السّلام» «خداوند بلند و آشكار سلام كردن را دوست دارد».

و فرمود :«من التّواضع اءن تسلّم على من لقيت» «از تواضع است كه به هر كه مى رسى سلام كنى».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود :«تصافحوا فإ نّها تذهب بالسّخيمة» «مصافحه كنيد كه مصافحه كينه را مى بَرد».

و فرمود : «مصافحه كردن با مؤمن از مصافحه كردن با ملائكه برتر است».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود : «وقتى مؤمنان به هم برخورند و مصافحه كنند، خداى تعالى دست خود را ميان دستهاى آنان مى گذارد، و به آن كه رفيقش را بيشتر دوست دارد رو مى كند. و چون خداى متعال به هر دو رو كند (كه يكديگر را به يك اندازه دوست دارند) گناهانش مانند برگ درخت مى ريزد».

و پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«إ ذا لقى اءحدكم اءخاه فليسلّم عليه و ليصافحه، فإ نّ اللّه تعالى اءكرم بذلك الملائكة، فاصنعوا صنع الملائكة»

«چون يكى از شما برادر خود را ملاقات كند بايد به او سلام كند و با او دست بدهد، كه خداى تعالى فرشتگان را بدين كار گرامى داشته، پس شما نيز كار فرشتگان كنيد».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «وقتى مؤمنان يكديگر را در آغوش ‍ گيرند رحمت خدا آنان را فراگيرد، و چون يكديگر را در بر كشند و از آن جز خشنودى خدا نخواهند و غرض دنيوى نداشته باشند، به آنها گفته شود : آمرزيده شديد عمل را از سرگيريد [كه گناهان گذشته شما بخشوده شد]، و چون با يكديگر گفتگو كنند، فرشتگان با هم گويند، از ايشان دور شويد، كه رازى دارند كه خدا بر آنها پرده انداخته است(۱۱۹) ».

و از آنهاست :

قطع رحم

قطع رحم عبارت است از آزردن و رنجاندن خويشان و بستگان و نزديكان، و يارى نكردن و غمخوارى ننمودن با آنان در مال و آسايش و خيرات دنيوى در حالى كه به آن محتاج باشند. و سبب و باعث آن با عداوت است يا بخل و خسّت. بنابراين قطع رحم از رذائل قوه غضب يا شهوت است، و شكّى نيست كه از بزرگترين مُهلكات و تباه كننده دين و دنياى آدمى است.

خداى سبحان مى فرمايد :

  «و الّذين ينقضون عهداللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما امر اللّه به اءن يوصل و يفسدون فى الارض اءولئك لهم اللّعنه و لهم سوء الدّار»

(رعد، ۲۵)

«و كسانى كه پيمان خدا را بعد از استوار كردن آن بشكنند و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده بگسلند و در زمين فساد كنند براى آنها لعنت و بدى سراى آخرت خواهد بود».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«ابغض الاءعمال الى اللّه : الشّرك باللّه، ثمّ قطيعة الرّحم، ثمّ الاءمر بالمنكر و النّهى عن المعروف» .

«دشمن ترين اعمال در نزد خدا شرك به خداست، و بعد از آن قطع رحم، و سپس امر به منكر و نهى از معروف است».

و فرمود :«لا تقطع رحمك و إ ن قطعتك» «قطع رحم خود مكن اگر چه او از تو قطع كند». و از آن حضرت روايت است كه : «من رحمان هستم، و اين زحِم است و نام آن را از نام خود مشتق كرده ام، هر كه خويشى پيوسته دارد با او پيوندم، و هر كه بريده دارد از او ببُرم».

و فرمود :«حافّتا الصّراط يوم القيامة الرّحم و الاءمانة، فإ ذا مرّ الوصول للرّحم المؤ دى للامانة نفذ الى الجنّة، و إ ذا مرّ الخائن للامانة القطوع للرّحم لم ينفعهما معه عمل و تكفّاء به الصّراط فى النّار» .

«رحم و امانت روز قيامت در دو طرف صراطند، چون صله رحم كننده و امانتگزار بر صراط بگذرد به بهشت در آيد، و چون خائن امانت و قاطع رحم بگذرد هيچ عملى با اين دو گناه به او سود نبخشد و صراط او را در آتش سرنگون كند».

و امير مؤمنان در خطبه اى فرمود :«اعوذ باللّه من الذّنوب الّتى تعجّل الفناء» «از گناهانى كه در نابودى [گنه كار] شتاب كنند به خدا پناه مى برم»، عبداللّه بن كَوّاء يَشكُرى عرض كرد : يا اميرالمؤمنين ! آيا گناهانى هست كه در فناى آدمى شتاب كنند؟ فرمود :

 «نعم و يلك ! قطيعة الرّحم، انّ اءهل البيت ليجتمعون و يتواسون و هم فجرة فيرزقهم اللّه، و انّ اءهل البيت ليتفرقون و يقطع بعضهم بعضا فيحرمهم اللّه و هم اءتقياء» .

«آرى واى بر تو! آن قطع حرم است، خانواده اى هستند كه گرد هم مى آيند و يارى هم مى كنند و با اينكه اهل گناهند خداوند به آنها روزى مى دهد، و خانواده اى از هم جدا مى شوند و از يكديگر مى بُرند پس ‍ خداوند آنها را محروم مى كند با اينكه اهل تقوا هستند».

و فرمود :«إ ذا قطعوا الاءرحام جعلت الاءموال فى اءيدى الاءشرار» .

«هر گاه مردم قطع رحم كنند، اموال و ثروتها در دست اشرار قرار گيرد».

امام باقرعليه‌السلام فرمود :«فى كتاب علىّ عليه‌السلام : ثلاث خصال لايموت صاحبهن اءبدا حتى يرى و بالهن : البغى، و قطيعة الرّحم، و اليمين الكاذبة يبارز اللّه بها. و انّ اعجل الطّاعات ثوابا لصلة الرّحم. و انّ القوم ليكونون فجارا فيتواصلون فتنمى اموالهم و يثرون. و ان اليمين الكاذبة و قطيعة الرّحم لتذران الديار بلاقع من اءهلها. و تنقل الرّحم، و ان نقل الرّحم انقطاع النسل» .

«در كتاب علىعليه‌السلام است كه : سه خصلت است كه صاحب آنها نمى ميرد تا وبال آنها را ببيند : ستم، و قطع رحم، و قسم دروغ كه به وسيله آن با خدا مى جنگند و ثواب هيچ طاعتى زودتر از صله رحم به صاحب آن نمى رسد. براستى گاهى مردمى فاجر و گناهكار باشند كه به سبب صله رحم و نيكى كردن با هم اموالشان زياد شود و ثروتمند گردند، و قسم دروغ و قطع رحم خانه ها را ويران و از اهلش خالى مى كند. و خويشاوندى را از جاى بركند، و از جاى بر كنده شدن خويشى همان انقطاع نسل است».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود :«اتّقوا الحالقة فانّما تميت الرجال» ، «از حالقه (وسيله ستردن) بپرهيزيد زيرا كه آن مردان را مى ميراند»، پرسيدند : حالقه چيست ؟ فرمود :«قطيعة الرّحم» «قطع رحم است».

مردى نزد آن حضرت آمد و از خويشان و نزديكان خود شكايت كرد، به وى فرمود : «خشمت را فروخور» عرض كرد : آنها چنين و چنان مى كنند؛ فرمود : آيا تو هم مى خواهى مانند آنها باشى تا خدا نظر و توجّهى به شما نكند(۱۲۰) ؟».

امير مؤمنانعليه‌السلام به يكى از كارگزاران و گماشتگان خود نوشت : «خويشان و نزديكان را امر كن كه به ديدن هم روند ولى همسايگى نكنند»؛ زيرا همسايگى باعث برخورد حقوق مى شود، و چه بسا موجب حسد و بغض و قطع رحم گردد؛ چنانكه اين امر در بيشتر اهل روزگار ما ديده مى شود؛ و شنيدن كى بود مانند ديدن؛ و چون خويشان از هم دور باشند و در مجاورت هم نباشند دوستيشان بيشتر است؛ چنانكه گفته اند : «دورى و دوستى».

پيوست : ضد قطع رحم : صله رحم

صله رحم عبارت است از شريك ساختن رحم و خويشان در مال و جاه و ديگر خيرات دنيا كه آدمى به آنها دست مى يابد، و اين از بزرگترين وسائل تقرب به خدا و برترين طاعات است، خداى سبحان مى فرمايد :

  «و اعبدوا اللّه و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا و بذى القربى و اليتامى... » (نساء، ۳۶)

«خدا را بپرستيد و چيزى را شريك و انباز او مكنيد، و با پدر و مادر و خويشان و يتيمان... نيكى كنيد».

و فرمود :«و اتّقوا اللّه الّذى تساءلون به و الارحام انّ اللّه كان عليكم رقيبا» (نساء، ۱)

«بترسيد از خدائى كه به نام او از يكديگر درخواست چيزى مى كنيد، و از [قطع] خويشاونديها بترسيد، كه خدا مراقب شماست».

و فرمود :«الّذين يصدون ما اءمر اللّه به اءو يوصل و يخشون ربّهم و يخافون سوء الحساب... اولئك لهم عقبى الدّار» (رعد، ۲۱، ۲۲)

«و كسانى كه به آنچه خدا فرمان داده مى پيوندند و از خداى خويش ‍ مى ترسند و از سختى حساب بيم دارند... آنان راست سرانجام نيك و ثواب آن سراى».

و پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«اوصى الشّاهد من اءمّتى و الغائب و من فى اءصلاب الرّجال و اءرحام النّساء الى يوم القيامة : اءن يصل الرّحم و إ ن كانت منه على مسيرة سنة، فإ نّ ذلك من الدّين»

«به حاضر و غائب امّتم سفارش مى كنم، و به كسانى كه در پشت پدران و رحم مادران هستند تا روز قيامت، كه صله رحم كنند اگر چه فاصله ميان ايشان يك سال راه باشد، كه اين (صله رحم) جزء دين است».

و فرمود :«انّ اعجل الخير ثوابا صلة الرّحم» «خيرى كه پاداش ‍ آن از همه زودتر رسد صله رحم است».

و فرمود :«من سره النّساء فى الاجل، و الزّياده فى الرّزق، فليصل رحمه»

«هر كه تاءخير در مرگ و افزايش روزى را خوش دارد بايد صله رحم كند».

و فرمود :«انّ القوم ليكونون فجرة و لا يكونون بررة فيصلون اءرحامهم، فتنمى اموالهم و تطول اءعمارهم، فكيف إ ذا كانوا ابرارا بررة»

«گاهى مردمى بدكارند و از نيكان نيستند، ولى صله رحم مى كنند، پس ‍ اموالشان افزون مى شود و عمرهاشان دراز مى گردد، پس اگر نيك و نيكوكار باشند چگونه خواهد بود».

از آن حضرت پرسيدند : برترين مردم كيست ؟ فرمود : «با تقواترين آنها براى خدا، و كسى كه بيشتر صله رحم كند، و آن كه در امر به معروف و نهى از منكر كوشاتر باشد».

و فرمود : «برترين فضيلتها اين است كه با آن كه از تو بريده صله رحم كنى، و به كسى كه تو را محروم كرده ببخشى، و از كسى كه به تو ستم كرده در گذرى».

و فرمود :«من سرّه اءن يمدّ اللّه فى عمره، و اءن يبسط له فى رزقه، فليصل رحمه، فإ نّ الرّحم لها لسان يوم القيامة ذلق، تقول : يا ربّ، صل من وصلنى، و اقطع من قطعنى. فالرّجل ليرى بسبيل خير اذا اءتته الرّحم التى قطعها فتهوى به الى اءسفل قعر فى النّار»

«هر كه مى خواهد خدا عمرش را دراز كند، و روزيش را وسيع گرداند، بايد صله رحم كند، زيرا رحم را روز قيامت زبانى گشاده و تيز است، كه مى گويد : پروردگارا بپيوند با هر كه به من پيوست، و بُبر از هر كه از من بُريد. مردى به ظاهر در راه خير ديده مى شود ولى چون خويشاوندى كه از وى بريده نزدش آيد : او را به ته دوزخ مى افكند».

و امير مؤمنانعليه‌السلام فرمود :«صلوا اءرحامكم و لو بالتّسليم، يقول اللّه تعالى : و اتّقوا اللّه الّذى تساءلون به و الارحام، انّ اللّه كان عليكم رقيبا»

«صلة ارحام بجا آوريد اگر چه با سلام كردن باشد، كه خداى تعالى مى فرمايد : از خدائى كه به نام او درخواست مى كنيد و از [بريدن] خويشاونديها پروا كنيد، كه خداوند مراقب شماست».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود :«انّ الرّحم متعلقه يوم القيامه بالعرش، تقول : اللّهمّ صل من وصلنى، و اقطع من قطعنى»

«روز قيامت رحم به عرش آويخته و مى گويد : خدايا هر كه با من پيوست با او بپيوند و هر كه از من بريد از او ببر».

در اين روايت تشبيه معقول به محسوس است، و با رساترين وجه حق رحم را اثبات مى كند، و آويختن به عرش كنايه از اين است كه حق خود را در پيشگاه خدا مطالبه مى كند».

و فرمود :«صله الارحام تحسن الخلق، و تسمح الكفّ، و تطيّب النّفس، و تزيد فى الرّزق، و تنسى ء فى الا جل»

«صله رحم خلق را نيكو، و دست را گشاده، و نفس را پاكيزه، و روزى را زياد مى كند، و مرگ را به تاءخير مى اندازد».

و فرمود : «صله رحم اعمال را پاك و اموال را افزون، و حساب را آسان كند و بلا را بگرداند، و مرگ را به تاءخير اندازد».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود :«صله الرّحم و البرّ ليهوّنان الحساب و يعصمان من الذّنوب، فصلوا اءرحامكم و برّوا بإ خوانكم و لو بحسن السّلام و رد الجواب»

«صله رحم و احسان حساب را آسان مى كنند و از گناهان نگه مى دارند، پس صله رحم كنيد و به برادران خود نيكى نمائيد اگر چه با خوب سلام كردن و جواب سلام دادن باشد».

و فرمود :«صله الرّحم تهوّن الحساب يوم القيامة، و هى منساءة فى العمر، و تقى مصارع السّوء»

«صله رحم حساب روز قيامت را آسان مى كند، و عمر را دراز مى گرداند، و از افتادنهاى بد (حوادث يا مرگ بد) نگه مى دارد».

و فرمود :«صله الرّحم و حسن الجوار يعمران الدّيار، و يزيدان فى الا عمار»

«صله رحم و رفتار خوب با همسايه شهرها را آباد و عمرها را افزون مى كند».

و فرمود : «چيزى را جز صله رحم نمى دانم كه بر عمر بيفزايد، تا آنجا كه از عمر كسى سه سال باقى مانده باشد و صله رحم كند، خدا سى سال به عمرش بيفزايد و آن سه سال را سى و سه سال كند، و از عمر كسى سى و سال باقى مانده باشد و قطع رحم كند خدا سى سال عمر او را كم كند و سه سال گرداند».(۱۲۱)

و اخبار وارده در فضيلت صله رحم و بزرگى ثواب آن بيش از حدّ شمار است، و آنچه ذكر كرديم براى بيدارى و آگاهى غافل بس است.

تنبيه : رحم كيست ؟

مراد از رَحِمى كه بريدن از او حرام و صله با او واجب است، و اگر چيزى به وى بخشيدى باز پس گرفتن آن روا نباشد كسى است كه خويش نَسبى است، هر چند نسبت دورى داشته باشد و نكاح با او جايز باشد (يعنى محروم نباشد). و مراد از قطع رحم اين است كه او را به گفتار يا كردار بيازارى و با او رفتار ناشايست كنى، يا او را نياز شديد به چيزى باشد و تو علاوه بر قدر حاجت ضرورى خود قدرت بر رفع احتياج او داشته باشى، از مسكن و لباس و خوراك، و از دادن آن به او خوددارى و امتناع كنى، يا دفع ظلم از او براى تو ميسّر باشد و نكنى، يا به سبب كينه و حسد از او دورى و كناره كنى و هنگام بيمارى عيادتش نكنى، و چون از سفر آيد به ديدنش ‍ نروى. همه اينها و امثال اينها قطع رحم است. و اضداد آنها، از دفع اذيّت و يارى نمودن به مال و كمك كردن با زبان و دست و پا و مقام و امثال اينها، صله رحم است.

ظاهرا بين قطع و صله رحم حالت واسطه اى وجود دارد، زيرا هر احسانى، ولو خويشاوندى وى بدان محتاج نيست و خود او به آن نيازمند است، صله ناميده مى شود، و حال آنكه عدم اين احسان قطع رحم نيست.

و از آنهاست :

عقوق والدين (آزردن و رنجانيدن پدر و مادر)

عقوق والدين بدترين و شديدترين انواع قطع رحم است، زيرا نزديكترين و خاصّترين ارحام به سبب ولادت تحقّق مى يابد و بنابراين حق پدر و مادر را دو چندان مى سازد. عقوق والدين مانند قطع رحم يا ناشى از كينه و خشم است و يا از بخل و حُبّ دنيا؛ و بدين ترتيب از رذائل يكى از دو قوه غضب و شهوت است. از اين رو آنچه بر مذمّت قطع رحم دلالت دارد بر ذم عقوق نيز دلالت مى كند، و چون اين شديدترين و بدترين انواع قطع رحم است آيات و اخبار بسيار در نكوهش آن رسيده است، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد :

 «و قضى ربّك الا تعبدوا الا ايّاه و بالوالدين احسانا، اما يبلغنّ عندك الكبر احدهما او كلاهما فلا تقل لهما اف و لا تنهرهما و قل لهما قولا كريما» (اسراء، ۲۳)

«پروردگار تو فرمان داد كه جز او نپرستيد و به پدر و مادر نيكى كنيد، هرگاه يكى از ايشان يا هر دو نزد تو به پيرى رسند، به آنها اُف (سخن ناخوش) مگو و بر آنها بانگ و فرياد مزن، و با ايشان گفتار خويش و نيكو بگو».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«كن بارا و اقصر على الجنة، و إ ن كنت عاقا فاقصر على النّار» .

«[با پدر و مادر] نيكو رفتار باش و در بهشت جاى گير، و اگر عاق باشى در آتش دوزخ خواهى بود».

و از امام محمّد باقرعليه‌السلام روايت است كه :«قال رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فى كلام له: اياكم و عقوق الوالدين، فانّ ريح الجنّة توجد من مسيرة الف عام، و لا يجدها عاقّ، و لا قاطع رحم، و لا شيخ زان و لاجارّ إ زاره خيلاء. انّما الكبرياء للّه رب العالمين» .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در ضمن گفتارى فرمود : «زنهار از عقوق والدين حذر كنيد كه بوى بهشت از هزار سال راه شنيده مى شود، ولى عاقّ والدين و قطع كننده رحم و پير زناكار و آن كه از روى تكبّر جامه خود را [بلند كند كه] بر زمين كشد آن را نشنوند. كبريا و بزرگى از آنِ پروردگار جهانيان است».

و پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«من اءصبح مسخطا لا بويه اءصبح له بابان مفتوحان الى النار» .

«هر كه صبح كند در حالى كه بر پدر و مادر خود خشمگين باشد، دو در جهنم به روى او گشوده است».

و از امام باقرعليه‌السلام روايت است كه فرمود :«انّ اءبى نظر الى رجل و معه ابنه يمشى و الابن متكى ء على ذراع الا ب، قال : فما كلمه اءبى مقتا له حتى فارق الدّنيا» .

«پدرم مردى را ديد كه پسرش همراه او بود و پسر بر بازوى پدر تكيه كرده بود، فرمود : پدرم با آن پسر براى بدى آن كارش سخن نگفت تا از دنيا رفت».

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود :«من نظر الى ابويه نظر ماقت، و هما ظالمان له، لم يقبل اللّه له صلاة» .

«هر كه به پدر و مادر نگاه تند و خشم آلود كند، اگر چه به وى ستم كرده باشند، خداوند نمازش را نمى پذيرد».

و فرمود :«اذا كان يوم القيامة كشف غطاء من اغطية الجنة فوجد ريحها من كانت له روح من مسيرة خمسمائة عام الا صنفا واحدا» .

«چون روز قيامت شود پرده اى از پرده هاى بهشت برداشته شود، و هر كه روح داشته باشد بوى آن را از پانصد سال راه مى شنود مگر يك دسته»، پرسيدند آنها كيستند؟ فرمود :«العاق لوالديه» «عاقّ والدين».

و فرمود :«لو علم اللّه شيئا هو اءدنى من اءفّ لنهى عنه، و هو من اءدنى العقوق، و من العقوق ان ينظر الرجل الى والديه فيحد النظر اليهما» .(۱۲۲)

«اگر خداوند چيزى را كمتر و پس تر از اُف گفتن مى دانست از آن نهى مى فرمود : و اف گفتن كمترين مرتبه عقوق است، و از جمله عقوق تند نگاه كردن به پدر و مادر است».

و از امام كاظمعليه‌السلام پرسيدند : اگر كسى به يكى از فرزندان خود گويد : پدر و مادرم فداى تو باد، آيا اشكال دارد؟ فرمود : «اگر پدر و مادر او زنده باشند اين را از عقوق مى دانم، و اگر مرده باشند باكى نيست».

اخبارى كه در ذم عقوق والدين رسيده بسيار است، و در يكى از اخبار قدسى آمده : «به عزّت و جلال و بلندى شاءنم سوگند! اگر عاقّ والدين مثل همه انبيا عمل كند از او نمى پذيرم». و نيز روايت است كه : «نخستين چيزى كه خداوند در لوح محفوظ نوشت اين بود : منم خدائى كه جز من خدائى نيست، هر كه پدر و مادر از او راضى باشند من نيز از او راضى هستم، و هر كه پدر و مادر بر او خشمگين و از او ناخشنود باشند من نيز بر او خشمناك و از او ناخشنودم».

و از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ روايت شده كه فرمود : «همه مسلمين در روز قيامت مرا خواهند ديد مگر عاقّ والدين و شرابخوار و كسى كه نام مرا بشنود و بر من صلوات نفرستد».

و از اخبار و تجربه ثابت شده كه دعاء پدر نسبت به فرزند رد نخواهد شد و البته مستجاب خواهد شد. و اخبار دلالت دارد كه سكرات مرگ و عذاب قبر بر كسى كه مادرش از او ناخشنود باشد سخت خواهد بود. و در اسرائيليّات آمده است كه : «خداى تعالى به موسى وحى فرمود كه هر كه با پدر و مادر خود نيكوئى كند و با من عقوق نمايد او را نيكوكار مى نويسم، و هر كه با من نيكى كند و عاق والدين باشد او را عاق خواهم نوشت».

پيوست : نيكى به پدر و مادر

ضد عقوق والدين نيكى و احسان به ايشان است، و آن برترين وسيله قُرب به خداوند و شريفترين سعادتهاست، و از اين رو آيات و اخبار بسيار در ترغيب به آن وارد شده است. خداى سبحان مى فرمايد :

 «و اخفض لهما جناح الذل من الرحمة و قل رب ارحمهما كما ربيانى صغيرا» (بنى اسرائيل، ۲۴)

«براى ايشان از روى مهربانى جنبه فروتنى و افتادگى پيش آر و بگو پروردگارا پدر و مادر مرا رحمت كن چنانكه مرا در كودكى پروردند».

و مى فرمايد :

 «و اعبدوا اللّه و لا تشركوا به شيئا و بالوالدين احسانا» (نساء، ۳۶)

«خدا را بپرستيد و چيزى را شريك او مسازيد و به پدر و مادر احسان و نيكى كنيد».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«بر الوالدين افضل من الصلاة و الصوم و الحج و العمرة و الجهاد فى سبيل اللّه» .

«نيكى به پدر و مادر از نماز و روز و حج و عمره و جهاد در راه خدا برتر است».

و فرمود :«من اءصبح مرضيا لابويه، اءصبح له بابان مفتوحان الى الجنة» .

«هر كه روز آغازد و پدر و مادرش از او راضى باشند، دو در از بهشت بر او گشوده باشد».

و از حضرت صادقعليه‌السلام روايت است كه فرمود :«ان رجلا اتى النبى صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فقال : يا رسول اللّه اوصنى. فقال : لا تشرك باللّه شيئا و ان حرقت بالنار و عذبت الا و قلبك مطمئن بالايمان، و والديك فاطعهما و برّهما حيّين كانا اءو ميتين، و ان امراك ان تخرج من اهلك و مالك فافعل، فان ذلك من الايمان» .

«مردى نزد پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و عرض كرد : يا رسول اللّه ! مرا سفارشى كن، فرمود : چيزى را شريك خدا مگير، هر چند به آتش سوخته شوى و شكنجه بينى، كه دل تو بايد به ايمان مطمئن باشد، و پدر و مادر خود را فرمان بر و با آنها نيكى كن زنده باشند يا مرده، و اگر ترا فرمان دادند كه دست از اهل و مال خود بردار چنان كن، كه اين عمل نشانه ايمان است».

و نيز از امام صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود : «مردى نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و از نيكى به پدر و مادر پرسيد. سه بار فرمود : با مادر خود نيكوئى كن و سه بار فرمود : با پدر خود نيكوئى كن، و مادر را قبل از پدر ذكر كرد».

و نيز از آن حضرت است : «مردى خدمت پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و عرض كرد : به كه احسان كنم ؟ فرمود : به مادرت. گفت سپس به كه ؟ فرمود : به مادرت، پرسيد : سپس به كه ؟ فرمود : به مادرت. عرض كرد : سپس به كه ؟ فرمود : به پدرت».

و مرد ديگرى خدمت آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد و عرض كرد : «من مردى جوان هستم و جهاد را دوست دارم، و مادرى دارم كه از آن اكراه دارد. فرمود : برگرد و با مادر خود باش، به خدائى كه مرا به حق برانگيخته است ! آرام گرفتن مادر تو به تو در يك شب بهتر است از يك سال جهاد در راه خدا».

و نيز حضرت صادقعليه‌السلام فرمود : «خواهر رضاعى رسول خداعليه‌السلام نزد آن حضرت آمد، چون او را ديد شاد شد و روپوش خود را براى او گسترد و او را روى آن نشانيد، سپس به او رو كرد و با تبسّم با او سخن گفت، تا برخاست و رفت و برادرش آمد، حضرت رفتارى كه درباره خواهرش كرد نسبت به او نكرد، گفتند : يا رسول اللّه، با خواهرش رفتارى كردى كه نسبت به او با آنكه مرد است نكردى، فرمود : زيرا آن خواهر با پدر و مادر خود نيكوكارتر بود».

از امام صادقعليه‌السلام سؤال شد :«اى الاعمال افضل ؟ قال : الصلاة لوقتها، و بر الوالدين، و الجهاد فى سبيل اللّه» .

«چه اعمال بهتر است ؟ فرمود : نماز در وقت، و نيكوئى با پدر و مادر، و جهاد در راه خدا».

مردى به آن حضرت عرض كرد :«ان ابى قد كبر جدا و ضعف، فنحن نحمله اذا اراد الحاجة. فقال : ان استطعت اءن تلى ذلك منه فافعل، و لقمه بيدك، فانّه جنة لك غدا» .

«پدرم بسيار پير شده و ضعف چنان بر او غالب گشته كه براى قضاى حاجت او را بر مى داريم، فرمود : اگر توانى خودت چنان كن، و به دست خود لقمه به دهان او گذار كه فردا سپر تو خواهد بود».

مردى به آن حضرت گفت :«ان لى ابوين مخالفين. فقال : برهما كما تبر المسلمين ممن يتولانا» .

«پدر و مادرى دارم كه [در مذهب] مخالف من هستند. فرمود : با آنان نيكوئى كن همچنانكه با مسلمانهاى دوست [و اهل ولاء] ما نيكى مى كنى».

مردى به حضرت رضاعليه‌السلام عرض كرد :«اءدعوا لوالدى اذا كانا لايعرفان الحقّ؟ قال : ادع لهما و تصدّق عنهما، و ان كانا حيين لا يعرفان الحق فدارهما، فان رسول اللّه صلى‌الله‌عليه‌وآله‌ قال : ان اللّه بعثنى بالرحمة لا بالعقوق» .

«هر گاه پدر و مادرم [مذهب] حق را نشناسند دعاشان كنم ؟ فرمود : به ايشان دعا كن و براى آنها صدقه بده، و اگر زنده باشند و [مذهب] حق را نشناسند با آنها مدارا كن، كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : خدا مرا براى رحمت فرستاد نه براى نافرمانى و بى مهرى».

و اخبار ديگرى نيز در امر به نيكى و احسان به پدر و مادر، با آنكه بر خلاف حق باشند، رسيده است :

امام صادقعليه‌السلام فرمود :«ما يمنع الرجل منكم اءن يتبر والديه حيين و ميتين، و يصلى عنهما، و يتصدق عنهما، و يحج عنهما، و يصوم عنهما، فيكون الذى صنع لهما و له مثل ذلك، فيزيده اللّه عزوجل ببره و صلاته (صلته) خيرا كثيرا» .(۱۲۳)

«مردى از شما را چه باز مى دارد كه به پدر و مادر خود نيكى كند، زنده باشند يا مرده، كه از جانب ايشان نماز كند و صدقه دهد و حج بجا آورد و روزه بگيرد، تا ثواب آنچه كرده از ايشان باشد و مانند آن هم براى خود او باشد، و خداى عزوجل به سبب احسان و نماز (يا صله) او خير بسيار براى او بيفزايد».

و اخبار در ثواب نيكى به پدر و مادر بى شمار است. و هر مؤمنى را سزاوار است كه در گراميداشت و بزرگداشت و احترام ايشان اهتمام بسيار نمايد، و در خدمت آنان كوتاهى نكند، و در معاشرت و مصاحبت با آنها رفتار نيكو داشته باشد، و اگر به چيزى نياز داشته باشند صبر نكند تا آنها از او بخواهند بلكه پيش از اظهار ايشان تقديمشان كند، كه نياز به سؤال نداشته باشند، همچنانكه در اخبار آمده است. و اگر با او درشتى كنند به آنها اُف نگويد، و حتّى اگر او را بزنند چهره درهم نكشد، بلكه به ايشان بگويد : خدا شما را بيامرزد، و نگاه تند به ايشان نيفكند بلكه با نظر رحمت و عطوفت نگذارد، و جلوتر از ايشان راه نرود، بلكه تا آنجا كه امكان دارد در حضور آنها ننشيند، و هر چه در فروتنى و خاكسارى براى ايشان مبالغه كند اجر و ثوابش بيشتر و بزرگتر خواهد بود.

و بالجمله : اطاعت و فرمانبردارى ايشان و طلب خشنودى آنان واجب است، و فرزند نبايد بى اجازه ايشان مباح و مستحبى را به جا آورد، و از اين رو علما فتوا داده اند كه مسافرت در طلب علم بدون اجازه آنها جايز نيست، مگر در طلب علم واجبات مثل نماز و روزه و اصول عقايد، بشرط آن كه در شهر خودش كسى نباشد كه به او بياموزد، و اگر كسى باشد مسافرتش جايز نيست. و روايت است : «مردى از يمن نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ آمد كه در خدمت آن حضرت جهاد كند، حضرت فرمود : برگرد و از پدر و مادر خود اجازه بخواه، اگر اجازه دادند جهاد كن، وگر نه تا توانى به آنها نيكى كن، كه اين بعد از توحيد از همه آنچه نسبت به آن تكليف مقرر شده است بهتر است». و ديگرى براى جهاد نزد آن حضرت آمد، فرمود : «آيا مادر دارى ؟» گفت : آرى ! فرمود : «ملازم او باش، كه بهشت زير پاى اوست». و ديگرى آمد كه براى جهاد بيعت كند، و گفت : به خدمت شما نيامدم مگر اينكه پدر و مادرم را به گريه آوردم. فرمود : «برگرد نزد ايشان، و آنها را چنانكه گريانيدى بخندان».

و اگر بين پدر و مادر اختلافى پديد آمد به نحوى كه خشنودى يكى به ناخشنودى ديگرى بسته بود، فرزند بايد در اصلاح و آشتى بين آنها به هر طريق ممكن بكوشد، اگر چه لازم باشد كه نزد فقيه شهر رود تا آنها را بخواهد و با پند و اندرز ميانشان توافق برقرار كند، تا هيچ يك از او شكسته خاطر نشود.

و بدان كه حق برادر بزرگتر بر كوچكتر نيز بزرگ و رعايت آن لازم است. و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «حق برادر بزرگ بر كوچ مثل حق پدر است بر فرزند».

دنباله : حق همسايه

حقّ همسايگى نزديك به حقّ رحم و خويشان است، زيرا همسايگى حقّى است وراى حق برادرى اسلامى، به اين معنى كه همسايه مسلمان علاوه بر حقّ برادرى اسلامى حق ديگرى نيز دارد و بنابراين هر كه در حق همسايه عداوت يا بخل ورزد گناهكار است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«الجيران ثلاثة : فمنهم من لا ثلاثة حقوق : حق الجوار، و حق الاسلام، و حق القرابة. و منهم من لا حقان : حق الاسلام و حق الجوار. و منهم من له حق واحد : الكافر له حق الجوار» .

«همسايگان سه قسمند : همسايه اى كه سه حق دارد : حق همسايگى و حق اسلام و حق خويشاوندى. و همسايه اى كه دو حق دارد : حق اسلام و حق همسايگى، و همسايه اى كه يك حق دارد : كافرى كه حق همسايگى دارد و بس».

و فرمود :«اءحسن مجاورة من جاورك تكن مؤمنا» ، «با همسايگان نيكو همسايگى كن تا مؤمن باشى».

و فرمود :«من كان يؤ من باللّه و اليوم الآخر، فلا يؤ ذ جاره» . «هر كه به خدا و آخرت ايمان دارد، همسايه خويش را نيازارد».

و فرمود :«لا ايمان لمن لا يامن جاره بوائقه» «كسى كه همسايه از بديها و شرّش ايمن نباشد ايمان ندارد».

به آن حضرت عرض كردند : «فلان زن روزها روزه مى گيرد و شبها به عبادت مى ايستد و صدقه مى دهد، و ليكن همسايگان خود را به زبان آزار مى رساند. فرمود : خيرى در او نيست، او از اهل جهنّم است».

و از حضرت علىعليه‌السلام روايت است كه : «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ميان مهاجر و انصار و ديگر اهل مدينه كه به آنها ملحق بودند نوشت : همسايه آدمى مثل خود اوست كه بايد به او ضرر نرساند و او را به گناه نيفكند، و حرمت همسايه بر همسايه مثل حرمت مادر است».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود :«حسن الجوار زيادة فى الاعمار، و عمارة فى الديار» «نيكوئى با همسايگان باعث فزونى عمر و آبادى ديار مى گردد».

و فرمود :«ليس منا من لم يحسن مجاورة من جاوره» «هر كه با همسايه نيكوئى نكند از ما نيست».

و فرمود : «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرموده است : هر كه سير بخوابد و همسايه او گرسنه باشد به من ايمان نياورده است».

و فرمود : «يعقوبعليه‌السلام وقتى بنيامين از نزدش رفت، ندا داد : پروردگارا به من ترحّم نمى كنى، چشم را گرفتى و پسرم را نيز گرفتى ؟ خداى تبارك و تعالى به او وحى فرستاد : اگر آن دو را ميرانده بودم برايت زنده مى كردم و به تو مى رساندم. و ليكن به يادآر كه روزى گوسفندى را كشتى و كباب كردى و خوردى و فلان شخص در همسايگى تو روزه بود به او چيزى ندادى». و در روايت ديگر آمده است كه : «بعد از آن هر صبح و شام منادى يعقوب تا يك فرسخ ندا مى كرد : هر كه صبحانه يا شام مى خواهد به خانه يعقوب بيايد!» و در بعضى اخبار است كه : «همسايه فقير در قيامت به همسايه توانگر آويزد و گويد : پروردگارا از اين بپرس كه چرا با من نيكوئى نكرد و درِ خانه خود به روى من بست».

تتميم : حدود همسايگى و حق آن

در شناختن همسايگى رجوع به عرف مى شود، يعنى هر كه را در عُرف همسايه گويند حق همسايگى بايد درباره وى مراعات شود. و از بعضى اخبار مستفاد مى شود كه تا چهل خانه از هر طرف همسايه هستند. و بايد دانست كه حق همسايه تنها اين نيست كه به وى اذيّت نرسد، كه اين حقّى است براى همه، بلكه بايد با او به مهربانى و خير و نيكى رفتار نمود، و در آنچه به آن محتاج باشد مضايقه نكرد، چنانكه از بعضى از اخبار كه ذكر شد برمى آيد. و در سلام بايد بر او پيشى جست، و با او پُر حرفى نكرد، و از احوالى كه مى خواهد پوشيده باشد سؤال ننمود، و به هنگام بيمارى به عيادتش رفت، و در مصيبت تسليتش داد، و در خوشى و شادى تبريك و تهنيتش گفت، و از لغزشهايش عفو و گذشت كرد، و اسرارش را پوشيده داشت، و اگر خواهد بر ديوار همسايه سر تير بگذارد مضايقه نكند، و اگر خواهد آب را در ناودان وى جارى سازد مانع نشود، و اگر خواهد از راه مختصّ وى آمد و شد كند تنگ نگيرد، و از اسباب خانه آنچه خواهد دريغ ندارد، و چشم خود را از اهل خانواده او نگاهدارد، و چون در خانه نباشد از مواظبت خانه او غافل نشود، و با فرزندان او لطف و مهربانى كند، و به آنچه مصلحت دين و دنياى او باشد ارشاد نمايد، و اگر از او يارى خواهد ياريش ‍ كند، و اگر وام خواهد وام دهد، و بناى خانه خود را بدون اجازه او بلند نگرداند كه هواى خانه او را حبس كند، و اگر از خوراكهاى لذيذ و مرغوب به خانه آورد به وى هديه فرستد، و اگر اين كار را نمى كند پنهان به خانه آورد و فرزندانش آن را بيرون نياورند مبادا كودكان همسايه آگاه شوند و خواهش ‍ داشته باشند و خاطر او شكسته شود.

و از آنهاست :

عيبجوئى و لغزشيابى

جستجوى عيبها و لغزشهاى مردم و آشكار كردن آنها بى شك ناشى از عداوت و حسد است، و گاه در قوه شهويّه پستى و زبونيى پديد مى آيد كه از آشكار شدن عيب بعضى از مسلمين شادى و انبساط دست مى دهد، هر چند كه از روزى عداوت و كينه نباشد، چنانكه گفته اند :

و عين الرضا عن كل عيب كليلة

و لكن عين السخط تبدى المساويا

«چشمى كه از روى خشنودى بنگرد از ديدن هر عيبى ناتوان است، ولى چشم خشم و ناخشنودى بديها و زشتيها را ظاهر مى كند».

و هر كه در آيات و اخبار تتبّع داشته باشد، مى داند كه آن كه در پى عيبجوئى و رسوا كردن مسلمين است بدترين و خبيث ترين مردم است، خداى تعالى مى فرمايد :

 «و لا تجسوا» (حجرات، ۱۲) «كنجكاوى [عيوب مردم] مكنيد».

و مى فرمايد :

  «ان الذين يحبون ان تشيع الفاحثة فى الذين آمنوا لهم عذاب اليم». (نور، ۱۹)

«كسانى كه دوست دارند زشتكارى و اعمال ناشايست در ميان مؤمنان فاش و شايع شود عذابى دردناك دارند».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «من اءذاع فاحشة كان كمبتدئها، و من عيّر مؤمنا بشى ء لم يمت حتّى يرتكبه (يركبه»).

«هر كه عمل ناشايست كسى را ظاهر و شايع كند مثل آنست كه خود بجاى آورده باشد، و هر كه مؤمنى را به عيبى (يا گناهى) سرزنش كند نميرد تا خود گرفتار (يا مرتكب) آن شود».

و فرمود : «كلّ امّتى معافى الاّ المجاهرين»، «همه امّت من مورد بخشش و عفو قرار مى گيرند مگر تظاهركنان [به فسق]». و مجاهره بازگو كردن كار بد كسى است.

و فرمود : «من استمع خبر قوم و هم له كارهون، صبّت فى اءذنيه الآنك يوم القيامة».

«هر كه به خبر و سخن قومى كه دوست ندارند كسى آن را بشنود گوش ‍ فرا دهد، در قيامت در گوشهاى او سرب ريزند».

و از امام جعفر صادقعليه‌السلام روايت شده كه فرمود : «قال رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : يا معشر من اءسلم بلسانه و لم يسلم بقلبه ! لا تتبّعوا عثرات المسلمين، فانّه من تتبّع عثرات المسلمين تتبّع اللّه عثراته، و من تتبّع اللّه عثراته يفضحه».

«اى گروهى كه به زبان اسلام آورده ايد و دلتان از مسلمانى خالى است ! در پى عيبجوئى و جستجوى لغزشهاى مسلمين نباشيد، كه هر كه درصدد عيبجوئى و لغزشهاى مسلمين باشد خداوند عيوب و لغزشهاى او را دنبال كند، و هر كه خداوند عيوب و لغزشهاى او را دنبال كند رسوايش ‍ گرداند».

و امام محمّد باقرعليه‌السلام فرمود : «من اءقرب ما يكون العبد الى الكفر ان يؤ اخى الرّجل الرّجل على الدّين فيحصى عليه زلاّته ليعيّره بها يوما ما».

«از نزديكترين حالات بنده به كفر اين است كه با مردى عقد برادرى در دين بسته باشد و بديها و لغزشهاى او را بشمارد كه روزى او را به آنها سرزنش كند».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «من اءنّب مؤمنا اءنّبه اللّه فى الدّنيا و الآخرة».

«هر كه مؤمنى را سرزنش كند، خداى عزوجل او را در دنيا و آخرت سرزنش كند».

شخصى به آن حضرت عرض كرد : «مردم مى گويند : عورت مؤمن بر مؤمن حرام است ؟ امام فرمود : مراد آن نيست كه پنداشته اى، عورت مؤمن اين است كه كسى مواظب باشد كه وى سخنى بگويد كه بر او عيب گرفته شود و آن را به خاطر بسپرد تا روزى كه بر او خشمگين است به وسيله آن وى را سرزنش كند».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود : «انّ اءسرع الخير ثوابا البرّ، و اءسرع الشّرّ عقوبة البغى، و كفى بالمرء عيبا اءن يبصر من النّاس ما يعمى عنه، و اءن يعيّر النّاس بما لا يستطيع تركه، و اءن يؤ ذى جليسه بما لا يعنيه».

«خيرى كه زودتر از همه به پاداش مى رسد نيكوئى كردن است، و شرّى كه زودتر از همه عقوبت مى بيند ستم است. و آدمى را اين عيب بس است كه عيب مردم ببيند و از خود كور و غافل باشد(۱۲۴) ، و مردم را به چيزى سرزنش كند كه خود نمى تواند آن را ترك كند، و به همنشين خود بيهوده آزار رساند».(۱۲۵) و اخبار وارده با اين مضامين بسيار است.

پيوست : عيب پوشى

ضد عيبجوئى، عيب پوشى است، و آن از بزرگترين شاخه هاى خيرخواهى است، و چنانكه از اخبار استفاده مى شود ثواب آن بسيار است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «من ستر على مسلم ستره اللّه فى الدّنيا و الآخرة».

«هر كه بر عيب مسلمانى پرده پوشد خداوند در دنيا و آخرت عيب او را بپوشاند».

و فرمود : «لا يستر عبد عيب عبد الاّ ستره اللّه يوم القيامة».

«هيچ بنده اى عيب بنده ديگر را نپوشاند مگر اين كه خدا در قيامت عيب او را بپوشاند».

و فرمود : «لايرى امرؤ من اءخيه عورة فيسترها عليه، الاّ دخل الجنّة».

«هيچ فردى عيبى از برادر مسلمانش نبيند كه آن را بپوشاند، مگر اين كه به بهشت در آيد».

در فضيلت و شرافت پرده پوشى همين بس است كه يكى از اوصاف خداى سبحان است، و از شدت اعتناى الهى در پوشيدن بديها و زشتيها اين است كه ثبوت بدترين فواحش را كه زنا باشد به نحوى مقرر فرمود كه بسيار كم اتّفاق مى افتد كه ثابت شود، يعنى مشاهده چهار عادل چون ميل در سرمه دان. پس بنگر كه خداى تعالى چگونه بر امر گناهكاران بندگان خود در دنيا پرده افكنده و راه كشف آن را تنگ و سخت كرده است. و چنين مپندار كه از پرده پوشى پروردگار در آخرت محروم باشى، كه در حديث وارد شده است كه : «هر گاه خداى تعالى عيب و راز بنده را بپوشاند كريمتر از آن است كه در آخرت آن را آشكار سازد، و اگر در دنيا پرده از آن بردارد كريمتر از آن است كه دوباره در آخرت آن را ظاهر گرداند».

و نيز وارد شده است كه : «در قيامت بنده اى را مى آورند كه گريان است، خداى سبحان خطاب مى كند كه : چرا مى گريى ؟ مى گويد : گريه مى كنم بر آنچه از عيوب و بديهاى من در نزد آدميان و فرشتگان آشكار خواهد شد. خداوند مى فرمايد : اى بنده من تو را در دنيا با كشف عيوب و اعمال ناشايست تو رسوا نكردم، و حال آنكه گناه مى كردى و مى خنديدى ! چگونه امروز تو را رسوا مى كنم و حال آنكه معصيت نمى كنى و گريانى».

در خبر ديگر آمده است كه : «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ از خداى سبحان درخواست مى كند كه امّت او را در حضور فرشتگان و پيامبران و ديگر امّتان محاسبه نكند تا عيبهاى آنها برايشان ظاهر نگردد، بلكه طورى آنها را محاسبه كند كه بجز خداى سبحان و پيغمبر او ديگرى بر گناهانشان آگاه نشود، و خطاب الهى رسد كه : اى حبيب من، من به بندگان خود از تو مهربانترم، چون تو روا ندارى كه عيوب ايشان نزد غير تو آشكار شود من روا ندارم كه بر تو نيز ظاهر گردد، من خود به تنهائى آنان را محاسبه مى كنم چنانكه جز من كسى بر لغزشهايشان آگاه نشود».

پس وقتى عنايت خداى سبحان در پوشيدن عيوب بندگان تا اين حد باشد، اى بيچاره مُبتلى به انواع عيوب و گناهان، به كدام حق پرده از عيوب بندگان خدا بر مى دارى، با اينكه تو خود همانند آنها به انواع عيوب و لغزشها گرفتارى ! بينديش كه اگر كسى گناه يا عيبى از تو را در پيش مردم فاش كند حال تو چگونه خواهد بود، حال ديگران را هم در افشاى گناهان و عيوب آنها بر خود قياس كن. و از اخبار و تجربه روشن و واضح است كه : هر كه ديگرى را رسوا كند خود نيز رسوا مى شود، پس اى دوست من، بر خود رحم كن و به پروردگار خود تاءسىّ جوى، و بر عيوب ديگران پرده افكن.

و از آنهاست :

فاش كردن راز

افشاء و اشاعه راز اعمّ از كشف و آشكار ساختن عيب است. زيرا راز گاهى از عيوب است و گاهى عيب نيست، ليكن افشاء آن موجب ايذاء و اهانت به حق دوستان يا ديگر مسلمانان است، و اگر منشاء آن عداوت باشد از رذائل قوه غضب است، و اگر سرچشمه آن سود مالى باشد از رذائل قوه شهوت به شمار مى رود، يا ممكن است صرفا ناشى از خباثت نفس باشد، و به هر حال مذموم و مورد نهى است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «هرگاه كسى با شما سخنى گفت و نگران [چپ و راست] بود، گفتار او امانت است». و روايت است كه : «از جمله خيانت اين است كه راز برادر خود را فاش كنى». و عبداللّه بن سنان به حضرت صادقعليه‌السلام عرض كرد : «گفته شده است كه عورت مؤمن بر مؤمن حرام است ؟ فرمود : بلى ! گفتم : مراد عورتين اوست ؟ فرمود : نه، چنين نيست، بلكه فاش كردن سرّ اوست(۱۲۶) ».

فصل ۱۲ : راز پوشى

ضد افشاء سرّ نگهداشتن و كتمان آن است، و از افعال پسنديده به شمار مى رود، و در اخبار به آن امر شده است.

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «طوبى لعبد نومة، عرفه اللّه و لم يعرفه النّاس، اءولئك مصابيح الهدى و ينابيع العلم، تتجلّى عنهم كلّ فتنة مظلمة، ليسوا بالمذاييع البذر و لا الجفاة المرائين».

«خوشا حال بنده اى كه گمنام باشد، خدا او را شناسد و مردم او را نشناسند، اينها چراغهاى هدايت و چشمه هاى دانشند، هر فتنه ظلمانى از بركت وجود آنها بر طرف شود، نه فاش كننده اسرارند و نه ستم پيشه و رياكار».

و امير مؤمنان فرمود : «خوشا حال بنده گمنامى كه به او اعتنا نشود، او مردم را شناسد و مردم او را نشناسند، خدا او را به خشنودى و رضوان شناسد، اينها چراغهاى هدايتند كه هر فتنه تاريكى از بركت ايشان زايل شود، و درهاى رحمت برايشان گشوده گردد، نه فاش سازنده رازند و نه درصدد جفا و آزار و خودنمائى».

و فرمود : «قولوا الخير تعرفوا به، و اعملوا الخير تكونوا من اءهله، و لا تكونوا عجلا مذاييع، فانّ خياركم الّذين اذا نظر اليهم ذكر اللّه، و شراركم المشاؤ ون بالنّميمة، المفرّقون بين الاحبّة، المبتغون للبراء المعايب(۱۲۷) ».

«سخن خير بگوئيد تا به آن شناخته شويد، و كار خير كنيد تا اهل خير باشيد، عجول و فاش كننده راز نباشيد، زيرا خوبان شما كسانى اند كه وقتى به ايشان بنگرند به ياد خدا افتند، و بدان شما سخن چينانى اند كه ميان دوستان جدائى افكنند و عيبجوى پاكان باشند».

تنبيه : سخن چينى

سخن چينى غالبا به اين گفته مى شود كه سخن كسى را كه پشت سر ديگرى گفته به وى باز گويد، مثلا بگويد فلان درباره تو چنين و چنان گفت ؟ يا نسبت به تو چنين و چنان كرد؛ و بدين سان نوع خاصّى از افشاء سرّ و پرده درى و متضمّن فساد يا بدگوئى و سعايت است. و گاه به شخصى كه پشت سر او سخن گفته شده اختصاص ندارد، بلكه به كشف و افشاء آنچه مورد كراهت است اطلاق مى شود، خواه كراهت كسى باشد كه از او نقل يا به او نقل مى شود يا كراهت شخص سوم و خواه كشف و افشاء به گفتار باشد يا به نوشتن يا به رمز و اشاره، و خواه آنچه نقل شده از اعمال باشد يا از اقوال، و خواه بر كسى كه از او نقل مى شود عيب و نقصى باشد يا نباشد. بنابراين سخن چينى مساوى است با فاش كردن راز و پرده درى و در اين صورت هر چه از احوال مردم ديده شود كه به افشاء آن راضى نباشند اشاعه آن سخن چينى است. پس بر هر مسلمانى لازم است كه از آنچه از احوال ديگران مى داند سكوت كند، مگر وقتى كه حكايت و نقل آن براى مسلمانى سودمند باشد يا از گناهى جلوگيرى شود. چنانكه اگر ببيند كسى مال ديگرى را مى بَرد بر اوست كه براى حفظ حقّ صاحب مال گواهى دهد، امّا اگر ببيند كه كسى مالى را براى خود پنهان مى كند، باز گفتن آن سخن چينى و فاش كردن راز است.

باعث سخن چينى غالبا بدخواهى نسبت به كسى است كه از وى سخن چينى مى شود، و اين داخل در ايذاء است، و گاهى انگيزه آن اظهار محبّت به مخاطب است، و يا براى تفريح و سرگرمى و وقت گذرانى و پُرگوئى است، و به هر حال شكّى نيست كه سخن چينى از پست ترين كارهاى زشت است. و آيات و اخبارى كه در ذم آن رسيده از حدّ شمار بيرون است، خداى سبحان مى فرمايد:

  «همّار مشّاء بنميم. منّاع للخير معتد اءثيم. عتلّ بعد ذلك زنيم» (قلم ۱۱ - ۱۳)

«عيبجو و پادوى سخن چينى است، مانع خير است و ستمگر و گناهكار، و با اين همه پررو و حرامزاده است».

از اين كلام الهى مستفاد مى شود كه هر سخن چينى حرامزاده است.

و مى فرمايد :«ويل لكلّ همزة لمزة» (همزه، ۱)

«واى بر هر سخن چين غيبت كننده (يا : واى بر هر عيبجوى طعنه زن يا : بدگوى واپس و بدگوى فراروى»).

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«لا يدخل الجنّة تمّام» «هيچ سخن چينى به بهشت نمى رود».

و فرمود :«لا يدخل الجنّة قتات» «سخن چين (يا دروغ پرداز) به بهشت نمى رود».

و فرمود : «اءحبّكم الى اللّه اءحسنكم اءخلاقا، الموّطؤ ون اءكنافا، الّذين ياءلفون و يؤ لفون، و انّ اءبغضكم الى اللّه المشاؤ ون بالنّميمة، المفرقون بين الاءحبّة، الملتمسون للبراء العثرات»(۱۲۸)

«محبوبترين شما نزد ما كسانى اند كه اخلاقشان نيكوتر باشد، و همنشين نواز باشند، آنان كه با مردم الفت مى گيرند و مردم با آنها الفت مى گيرند، و دشمن ترين شما نزد خدا پادوهاى سخن چينى هستند كه بين دوستان جدائى مى افكنند، و در جستجوى لغزشهاى پاكان بر مى آيند».

و فرمود : «اءلا اءنبئكم بشراركم ؟ قالوا : بلى يا رسول اللّه، قال : المشّاؤ ون بالنّميمة، المفرّقون بين الاءحبّة، الباغون للبراء المعايب »(۱۲۹)

«مى خواهيد شما را به بدترينتان آگاه كنم ؟ عرض كردند : بلى يا رسول اللّه. فرمود : آنان كه به سخن چينى روند، و ميان دوستان جدائى افكنند، و براى پاكان عيبجوئى كنند».

و فرمود : «هر كه درباره مسلمانى به كلمه اى اشاره كند تا بدان وسيله او را در دنيا به ناحق خوار سازد، خداوند در قيامت او را در دوزخ خوار گرداند».

و فرمود : «هر مردى كه درباره مرد ديگر چيزى را كه از آن برى و پاك است شايع كند تا به اين وسيله او را در دنيا خوار سازد، بر خدا حق است كه وى را در قيامت به خوارى و ذلّت در آتش افكند».

و فرمود : «چون خدا بهشت را آفريد به آن فرمود : سخن بگوى، بهشت گفت : هر كه داخل من شد به سعادت رسيد. خداى جبّار، جل جلاله، فرمود : به عزت و جلالم سوگند! هشت گروه از مردم در تو جاى نخواهند گرفت : باده پرست (دائم الخمر)، اصرار كننده بر زنا، سخن چين، ديّوث، پُليس و لشكر پادشاه ستمگر، مخنّث، آن كه قطع رحم كند، و كسى كه با خدا عهد بندد و به آن وفا نكند».

امام باقرعليه‌السلام فرمود : «بهشت بر غيبت كنندگان و سخن چينان حرام است».

و فرمود : «بنده خدا روز قيامت محشور شود و با اينكه در دنيا خونى نريخته، به اندازه يك حجامت يا بيشتر خون به وى دهند و گويند : اين سهم تو از خون فلانى است. عرض مى كند : خدايا تو مى دانى كه تا وقتى كه جانم را گرفتى خونى نريختم، خداوند فرمايد : آرى، تو از فلانى چنين و چنان شنيدى و به ضرر او بازگو كردى، و اين نقل تو دهان به دهان به فلان ستمكار رسيد و وى با شنيدن آن او را كشت، و اين سهم تو از خون اوست».(۱۳۰)

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه و هدم مرؤ ته ليسقط من اءعين النّاس، اءخرجه اللّه تعالى من ولايته الى ولاية الشّيطان، و لا يقبله الشّيطان».(۱۳۱)

«هر كه به ضرر مؤمنى داستانى بگويد و قصدش ريختن آبروى او باشد تا از چشم مردم بيفتد خداوند او را از ولايت (دوست و بستگى) خود به ولايت شيطان مى راند، و شيطان هم او را نمى پذيرد».

روايت است كه : «بنى اسرائيل گرفتار خشكسالى و قحط شدند، موسىعليه‌السلام چند بار به دعا باران خواست ولى دعايش مستجاب نشد و اثرى نبخشيد. خداى تعالى به او وحى فرمود : در ميان شما سخن چينى هست كه بر نمّامى اصرار مى ورزد و من از اين جهت دعاى تو و همراهانت را اجابت نخواهم كرد. موسى گفت : پروردگارا او كيست تا از ميان خود برانيم ؟ فرمود : اى موسى، من تو را از سخن چينى نهى مى كنم و خود سخن چينى كنم ؟ پس بنى اسرائيل همگى توبه كردند، آنگاه خداوند به آنها باران رسانيد».

و روايت است كه : «ثلث عذاب قبر از سخن چينى است».

و هر كه واقعيّت و كنه نمّامى و سخن چينى را بشناسد، مى داند كه سخن چين بدترين و خبيث ترين مردم است، زيرا وى از دروغ و غيبت و مكر و بيوفائى و خيانت و كينه و حسد و دوروئى و فساد كردن ميان مردم و خدعه و فريب دور و بر كنار نخواهد ماند. خداى سبحان مى فرمايد :

 «و يقطعون ما امر اللّه به اءن يوصل و يفسدون فى الارض». (بقره، ۲۷)

«و آنچه را خدا به پيوند با آن فرمان داده مى گسلند و در زمين تباهى مى كنند».

و سخن چين در بريدن رشته اى كه خداوند به پيوستن آن امر كرده مى كوشد و در زمين فساد مى كند. خداوند مى فرمايد :

 «انّما السّبيل على الّذين يظلمون النّاس و يبغون فى الارض بغير الحقّ» (شورى، ۴۰)

«راه [نكوهش و تعرض] بر كسانى است كه به مردم ستم كنند و در زمين به ناحق سركشى نمايند». و سخن چين از اينهاست.

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «قاطع داخل بهشت نمى شود» : يعنى قاطع بين مردم، و نمّام قاطع بين مردم است.

و فرمود : «شرّ النّاس من اتّقاه النّاس لشرّه» «بدترين مردم كسى است كه مردم از شرّ و گزند او بترسند و پروا كنند». و سخن چين از اينهاست، و شرّ و گزند سخن چين از هر كسى بيشتر است.

حكايت كرده اند كه مردى بنده اى فروخت و به خريدار گفت : اين بنده هيچ عيبى ندارد جز سخن چينى، خريدار گفت : قبول كردم، آن را خريد، چند روزى گذشت، روزى غلام به همسر آقاى خود گفت : همسرت تو را دوست ندارد، و مى خواهد زنى ديگر بگيرد، و من مى توانم با موى او براى تو افسون كنم، زن گفت : چگونه به موى او دست يابم ؟ گفت : هنگام خواب تيغى بر گير و چند موى از پشت سر او بتراش و به من ده. سپس به نزد آقا رفت و گفت : همسرت با مردى بيگانه طرح دوستى افكنده و قصد كشتن تو دارد، و اگر مى خواهى صدق گفتار من روشن شود خود را به خواب زن تا بدانى كه راست مى گويم. مرد به هنگام شب خود را خواب وانمود، زن را ديد با تيغ بر بالين او آمد؛ يقين كرد كه اراده قتل او دارد، پس برخاست و زن را كشت، آنگاه غلام نزد خويشان زن رفت و ايشان را از قتل وى آگاه ساخت؛ آنها آمدند و مرد را كشتند، سپس دو قبيله زن و شوهر به جان هم افتادند و ميان آنها كشتار در گرفت و سالها گريبانگيرشان شد.

پس بر هر كسى لازم است كه سخن نمّام را باور و تصديق نكند، زيرا سخن چين فاسق است، و شهادت فاسق مردود است به دليل قول خداى تعالى :

 «انّ جاءكم فاسق بنباء فتبيّنوا» (حجرات، ۶)

«اگر فاسقى خبرى نزد شما آورد به تحقيق پردازيد».

و بايد او را نهى كرد و پند داد و كار او را زشت شمرد، به دليل اين قول خداى تعالى :

 «و اءمر بالمعروف و اءنه عن المنكر» (لقمان، ۱۷)

«امر به معروف و نهى از منكر كن».

و بايد سخن چين را دشمن داشت، چنانكه خداوند او را دشمن داشته، و نبايد به مجرّد گفته وى به برادر مسلمان خود بدگمان شد، كه خداى تعالى مى فرمايد :

 «اجتنبوا كثيرا من الظّنّ» (حجرات ۱۲»)

«از بسيارى گمانها بپرهيزيد».

و نبايد درباره سخن نمّام تجسّس و تحقيق و بررسى كرد، به دليل قول خداى تعالى : «و لا تجسّسوا». و نيز نبايد تسليم آنچه نمّام از آن نهى مى كند شد، و نبايد سخن وى را بازگو كرد، مثلا گفت : فلانى چنين و چنان حكايت كرد، زيرا خود اين نيز سخن چينى و غيبت است.

محمّد بن فضل به حضرت امام موسى كاظمعليه‌السلام عرض كرد : «فدايت شوم ! از يكى از برادران دينى ام چيزى به من مى رسد كه آن را ناخوش دارم، و چون از خود او مى پرسم انكار مى كند، و حال آنكه جمعى از اهل وثوق به من خبر داده اند. امام فرمود : اى محمّد، چشم و گوش خود را درباره برادر مسلمانت تكذيب كن، و اگر پنجاه نفر در نزد تو شهادت دهند قول او را تصديق و آنها را تكذيب كن، و چيزى را به ضرر وى شايع مكن كه سبب خوارى و ريختن آبروى او باشد، و در نتيجه از كسانى باشى كه خدا درباره آنها مى فرمايد :

 «انّ الّذين يحبّون ان تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اليم» .(۱۳۲)

(نور، ۱۹)

«كسانى كه دوست دارند كه كار بد در ميان مؤمنان شيوع يا بد عذابى دردناك دارند».

از امير مؤمنانعليه‌السلام روايت شده كه : «مردى به خدمت آن حضرت آمد و از شخصى بدگوئى و سعايت كرد، حضرت فرمود : استفسار مى كنم اگر راست گفته باشى با تو دشمن خواهم شد، و اگر دروغ گفته باشى تو را مجازات مى كنم؛ و اگر مى خواهى در گذريم در مى گذريم. گفت : در گذر يا اميرالمؤمنين».

نقل شده است كه شخصى به ديدن يكى از حكماء رفت و از شخص ‍ ديگرى سخنى نزد او نقل كرد، حكيم گفت : ديدار ما را دير آينده تر و مرا با برادرم بد كردى، و دلِ آسوده ام را مشغول ساختى، و خود را كه نزد من امين بودى متّهم گردانيدى».

تتمه : سعايت

سعايت همان سخن چينى است، با اين شرط كه كسى كه نزد او سخن چينى مى شود از او بيم ضرر و اذيّت باشد، مانند سلاطين و امراء و حُكّام و رؤ سا و امثال آنان. و اين بدترين انواع سخن چينى و گناه آن از همه بيشتر است، و آن نيز از عداوت و از مالدوستى و طمع به آن ناشى مى شود، و از پستى و خباثت دو قوه شهوت و غضب است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «كسى كه نزد مردم از مردم سعايت مى كند اين به علّت عدم رشد اوست» : يعنى حلال زاده نيست.

در نزد يكى از بزرگان از سعايت كنندگان سخن به ميان آمد. گفت : چه مى پندارى درباره كسانى كه راستگوئى از هر گروهى ستوده است جز از آنها؟

و از آنهاست :

فساد كردن ميان مردم

افساد غالبا به سبب سخن چينى پديد مى آيد، هر چند افساد بدون سخن چينى هم تحقّق مى يابد. و شكّى نيست كه اين صفت از مُهلكاتى است كه آدمى را به دوزخ مى كشاند. خداى سبحان مى فرمايد :

 «الّذين ينقضون عهداللّه من بعد ميثاقه و يقطعون ما اءمراللّه به اءن يوصل و يفسدون فى الارض اءولئك هم الخاسرون» (بقره، ۲۷)

«كسانى كه پيمان خدا را بعد از استوار كردن آن مى شكنند، و آنچه را خدا به پيوستن آن فرمان داده مى گسلند، و در زمين فساد مى كنند، آنها زيانكارند».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «انّ فساد ذات البين هى الحالقة» «فساد بين دو نفر حالقه (وسيله ستردن و قطع) است».

پيوست : اصلاح

ضد افساد، اصلاح ميان مردم است، و اين از بزرگترين مصاديق خيرخواهى است، و ثواب آن در نزد خدا بسيار است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «اءفضل الصّدقة اصلاح ذات البين» «برترين صدقات اصلاح ميان مردم است».

و فرمود : «اتّقوا اللّه و اءصلحوا ذات بينكم، فانّ اللّه تعالى يصلح بين المؤمنين يوم القيامة».

«از خدا بترسيد و ميان خويش را اصلاح كنيد كه خداى تعالى در قيامت ميان مؤمنان اصلاح خواهد كرد».

و فرمود : «كسى كه ميان دو نفر اصلاح كند و خير گويد دروغگو نيست».(۱۳۳)

و فرمود : «هر دروغى را مى نويسند مگر اينكه در جهاد باشد، كه جنگ خدعه است، يا دروغى گفته شود كه براى اصلاح ميان مردم باشد».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «صدقة يحبّها اللّه اصلاح بين النّاس ‍ اذا تفاسدوا، و تقارب بينهم اذا تباعدوا».

«صدقه اى كه خدا دوست دارد اصلاح ميان مردم است هرگاه به اختلاف و فساد افتاده باشند، و نزديك ساختن آنها به يكديگر هرگاه از هم دور شده باشند».

و به مُفضّل فرمود : «اذا راءيت بين اثنين من شيعتنا منازعة، فافتدها من مالى».

«هرگاه ميان دو تن از شيعيان ما نزاعى ديدى، از مال من فديه بده».(۱۳۴)

و به اين عمّار فرمود : «از جانب من چنين و چنان بگو. اين عمّار گفت : فرموده شما را به آنها مى رسانم، و خودم آنچه شما فرموديد و غير از آنچه فرموديد بگويم ؟ فرمود : آرى، مُصلح دروغگو نيست [مانند اين سخنها صلح است نه دروغ]».

و فرمود : «المصلح ليس بكاذب»(۱۳۵) «مصلح دروغگو نيست» : يعنى اگر براى اصلاح ميان مردم سخن غير واقعى بگويد ولى اصلاح به آن بستگى داشته باشد سخن او دروغ بشمار نمى رود. و اين دليل بر وجوب اصلاح ميان مردم است، زيرا ترك دروغ واجب است، و واجب جز به واجب مهمتر و مؤ كّدتر ساقط نمى شود.

و از آنهاست :

شماتت

شماتت عبارت است از گفتن اينكه بلا يا مصيبتى كه به كسى رسيده از بدى و بدكارى اوست، و اين غالبا ناشى از عداوت يا حسد است. علامت آن اين است كه با شادى و سرور همراه است، و گاه از پستى گرائى قوه شهويّه است، كه به سبب جهل به قضا و قدر الهى به آن ميل مى كند، اگر چه كينه و حسد نداشته باشد.

تجربه و اخبار دو دليل و شاهدند بر اينكه هر كه ديگرى را شماتت كند، از دنيا بيرون نمى رود تا خود به آن گرفتار شود و ديگرى او را شماتت كند.

حضرت صادقعليه‌السلام فرمود :«لا تبدى الشماتة لاءخيك فيرحمه اللّه و يصيّرها بك» .

«در گرفتارى برادر [مسلمان] خود شماتت و اظهار شادى مكن، كه خداوند به او رحم مى كند و آن گرفتارى را به سوى تو بر مى گرداند».

و فرمود : «من شمت بمصيبة نزلت باءخيه لم يخرج من الدّنيا حتّى يفتتن».(۱۳۶)

«هر كه برادر خود را به مصيبتى كه بر او فرود آمده شماتت كند از دنيا نرود تا خود به آن گرفتار شود».

به علاوه هر بلا و مصيبتى كه بر مسلمانى روى دهد ممكن است كفّاره گناه يا موجب بلندى مرتبه او در آخرت گردد و دليل اين مطلب اين است كه بزرگترين بلاها و مصائب بر انبيا و سپس بر اولياء و بعد به ترتيب بر مؤمنانى كه در درجات بالاترند فرود آمده است. و شكّى نيست كه رنجها و مصيبتهاى ايشان از بدى افعالشان نبوده است.

پس سزاوار است كه هر عاقلى انديشه و تاءمل كند كه (اولا) شماتت مسلمان به واسطه گرفتارى و مصيبتى كه به او روى نموده موجب ابتلاى خود وى به مثل آن در دنيا خواهد بود، و (ثانيا) شماتت باعث ايذاء برادر مسلمان و موجب عذاب آخرت است، و (ثالثا) بلا و گرفتارى و مصيبت دلالت بر بدى و خوارى در نزد خدا نمى كند، بلكه دلالت آن بر حُسن حال و قرب او به خداى سبحان بيشتر است. پس بايد خود را از اظهار شماتت نسبت به هر مسلمانى نگاهداشت، و شماتت كنندگان را از عقوبت اين جهان و عذاب آن جهان ترسانيد.

و از آنهاست :

مراء و جدال و خصومت

مراء عبارت است از ايراد و اعتراض به سخن ديگرى و اظهار نقص و خلل در آن به قصد تحقير و اهانت وى، و اظهار برترى و هوشمندى خود. و جدال همان مراء است كه مورد و متعلّق آن مسائل اعتقادى و بيان و تقرير آنها باشد. و خصومت نوعى مجادله و لجاج در گفتار است براى به دست آوردن مالى يا مقصودى ديگر، و اين گاهى با ابتدا و شروع به سخن است و گاهى به نحو اعتراض، و مراء جز به صورت اعتراض به كلام ديگرى نيست. پس مراء نوعى ايذاء است، و ناشى از عداوت و حسد مى باشد. ولى جدال و خصومت، زمانى از يكى از اين دو و زمانى از غير اين دو ناشى و صادر مى شود.

بدين گونه، جدال اگر بحق باشد - يعنى به اثبات يكى از عقايد حقّه متعلّق باشد - و قصد و غرض از آن ارشاد و هدايت باشد، و طرف مجادله دشمنى و عناد نداشته باشد، اين «جدال احسن» است و مذموم نيست، بلكه ستوده و پسنديده است و از ثبات در ايمان كه از نتايج نيرومندى معرفت و بزرگى نفس است شمرده مى شود. خداى سبحان مى فرمايد :

 «و لا تجادلوا اءهل الكتاب الاّ بالّتى هى اءحسن» (عنكبوت، ۴۶)

«با اهل كتاب جز به طريق نيكو مجادله مكنيد».

و اگر جدال به حق نباشد، مذموم و همراه با عصبيّت يا غلبه جوئى يا طمع مالى است، و از رذائل قوه غضب يا شهوت است، و چه بسا كه موجب شك و شبهه هائى شود كه اعتقادات حقّه را ضعيف سازد، و لذا خداى سبحان آن را نهى كرده و مورد مذمّت قرار داده. و فرموده :

 «و من النّاس من يجادل فى اللّه بغير علم و لا هدى و لا كتاب منير».

(حج، ۸)

«از مردم كسانى هستند كه درباره خدا بدون علم و هدايت و كتاب روشنى بخش مجادله مى كنند». و فرموده :

 «و اذا راءيت الّذين يخوضون فى آياتنا فاءعرض عنهم حتّى يخوضوا فى حديث غيره» . (انعام، ۶۸)

«و چون كسانى را ببينى كه در آيات ما به ياوه گوئى فرو مى روند از آنها روى بگردان تا در سخنى غير از آن گفتگو كنند».

و خصومت نيز اگر به حق باشد، يعنى براى استيفاى مال يا حق مسلّمى باشد، آن نيز ستوده و پسنديده است و از فضائل قوه شهويّه به شمار مى آيد؛ و اگر به باطل باشد، يعنى متعلّق به مدّعائى باشد كه دروغ يا بدون علم و يقين است مذموم است و از رذائل به شما مى رود. پس خصومت مذموم در مورد مخاصمه اى است كه شخص مى داند حق با او نيست، و امّا در آنچه نمى داند حق با اوست يا نه، مانند خصومت وكيل قاضى (وكيل تسخيرى)، كه پيش از آنكه بداند كه حق با كدام طرف است از هر طرفى وكيل مى شود، و بدون علم و يقين به مخاصمه مى پردازد، چنين شخصى مانند كسى است كه با حالت سرگشتگى مرتكب لغزشها و شبهات مى شود كه بى قصد و غرض به مسلمين زيان مى رساند، و بدون عوض وزر و وبال غير از متحمّل مى گردد، و چنين كسى زيانكارترين مردم و بدبخت ترين آنها در آخرت است.

همچنين خصومت مذموم شامل مخاصمه كسى مى شود كه حق خود را مى طلبد ولى به قدر حاجت و ضرورت اكتفا نمى كند، بلكه در خصومت به قصد تسلّط و ايذاء لجاج و عناد مى كند، و سخنان خود را با كلام ايذائى كه در اظهار حق و بيان دليل نيازى به آن نيست مى آميزد، و نيز شامل كسى مى شود كه صرفا براى غلبه بر خصم و شكست او به مخاصمه برخاسته و حال آنكه آن مقدار از مال در نظر او كوچك و ناچيز است، و بسا هست كه مى گويد قصدش عناد دو غلبه بر وى و ريختن آبروى اوست، و چون اين مال را بگيريم دو مى اندازم، و بنابراين غرض او عناد و لجاج است.

پس خصومتى كه جايز است منحصر است به خصومتى كه مظلوم حق خود را بطلبد آن هم از راه مشروع و بدون قصد عناد و ايذاء، و در مخاصمه قدر حاجت را رعايت كند و زياده از آن سخنى نگويد. بدين سان كار وى حرام نيست، اگرچه بهتر است طريق مخاصمه را ترك كند و راه ديگرى براى استيفاى حق خود بجويد، زيرا نگاهداشت زبان در وقت مخاصمه ناممكن يا بسيار مشكل است. كه مخاصمه موجب برافروختن و تحريك خشم است، و چون خشم به هيجان آيد مطلب اصلى از ميان مى رود، و كينه بين دو طرف مستحكم مى شود تا جائى كه هر يك از خوشى و سرور ديگرى اندوهگين و از ناخوشى و ضرر ديگرى شاد مى گردد. بدين گونه خصومت خاستگاه همه شرها و بديهاست، و سزاوار است كه جز به وقت ضرورت و به اندازه ضرورت در خصومت را نگشايند و اگر ضرور باشد از حد واجب تجاوز نكنند، زيرا كمترين درجه آن از پريشانى خاطر و مشغولى دل خالى نيست، تا مى رسد به اينكه در نماز نيز مشغول مخاصمه با او مى گردد، و نيز خصومت موجب طعن و اعتراض بر خصم، و نسبت دادن جهل و كذب به او مى گردد، زيرا كسى كه با ديگرى مخاصمه مى كند يا او را نادان و يا دروغگو مى شمارد؛ و بنابراين سخنان بد و ناشايست به وى خواهد گفت؛ و گفتار خوش و سخن نيك را از دست خواهد داد. و همچنين است در مورد مراء و جدال

و بالجمله : مراء و جدال و خصومت، جز در موارد استثنائى، از كارهاى ناپسند و سرچشمه بيشتر شرها و فتنه هاست؛ و از اينرو در اخبار از آنها ذم شديد شده است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «من جادل فى خصومة بغير علم، لم يزل فى سخط حتّى ينزع».

«هر كه در مخاصمه اى بدون علم مجادله كند در خشم و ناخشنودى خداست تا دست بردارد».

و فرمود : «انّ اءبغض الرّجال الى اللّه الالدّ الخصم». «منفورترين مردم در نزد خداوند لجوج خصومتگر (سخت خصومت) است».

و فرمود : «ما اءتانى جبرئيل قطّ الاّ و عظنى، فآخر قوله لى : ايّاك و مشادّة النّاس، فانّها تكشف العورة و تذهب بالعزّ».

«هيچگاه جبرئيل نزد من نيامد مگر مرا موعظه كرد و آخرين سخنش اين بود كه : زنهار از لجاج و سختگيرى بر مردم بپرهيز، كه اين خوى عيب آدمى را آشكار مى كند و عزت او را از ميان مى برد».

و امير مؤمنان فرمود : «ايّاكم و المراء و الخصومة، فانّهما يمر ضان القلوب على الاخوان، و ينبت عليهما النفاق».

«از ستيزه و خصومت بپرهيزيد كه اينها دلهاى برادران را بيمار مى كند و نفاق را مى روياند».

و حضرت امام على بن الحسينعليه‌السلام فرمود : «بدا به حال امُتى كه پيوسته در مراء و ستيزه باشد! واى بر مردم فاجرى كه همواره در مخاصمه باشند! و بد امّت گناهكارى است كه درباره غير خدا پُرگو باشد».

و حضرت امام صادقعليه‌السلام فرمود : «لاتمارينّ حليما و لا سفيها، فانّ الحليم يقليك و السّفيه يؤ ذيك».

«هرگز با شخص حليم مجادله و مراء مكن و نه با سفيهى، كه حليم دشمن تو مى شود و سفيه به تو آزار مى رساند».

و فرمود : «ايّاك و المشادّة، فانّها تورث المعرة و تظهر العورة». «از غلبه جوئى و سختگيرى بپرهيز، كه اين موجب گزند و آسيب است و عيب پوشيده را آشكار مى كند».

و فرمود : «ايّاكم و الخصومة، فانّها تشغل القلب، و تورث النّفاق، و تكسب الضّغائن».(۱۳۷)

«از خصومت بپرهيزيد، كه دل را مشغول و گرفتار مى كند، و باعث نفاق مى شود؛ و كينه ها پديد مى آورد».

پس هر كس در آنچه دلالت بر ذم و بد فرجامى اين صفات (مراء و خصومت) عقلا و شرعا دارد بينديشد - و در نظر بگيرد كه فايده اى بر آنها مترتّب نيست، و به ياد آورد كه ترك آنها ممدوح و ضد آنها، يعنى گفتار خوش، سودمند است - ترك آنها بر او آسان مى گردد و گرد آنها نمى گردد.

دنباله : علاج مراء

راه معالجه مراء و جدال و خصومت اين است كه بداند كه اينها باعث دشمنى و بغض و دورى مى شود و مهر و الفت را زايل مى كند و دوستى و يگانگى را از ميان مى بَرد. شكّى نيست كه نظام اصلح بر همبستگى و يگانگى استوار است؛ و اين مقتضاى عنايت الهى و حكمت ازلى است، و اختلاف و تفرقه با آن سازگار نيست، و عاقل نبايد مرتكب خلاف فعل و حكمت پروردگار شود. اين علاج علمى است، و امّا معالجه عملى اين است كه در عمل همواره بر ضد مراء و جدال و خصومت رفتار كند، يعنى گفتار خوش و سخن نيك داشته باشد، و بر آن مواظبت كند، هر چند با زحمت و به تكلّف باشد، تا اينكه ملكه او شود و اضداد آن (مراء و جدال و خصومت) به كلّى بر طرف گردد.

پيوست : خوش كلامى

اشاره شد كه ضد آن سه رذيله سخن خوش و نيكوست، و آنچه در ستايش اين و در ثواب ترك اضداد آن رسيده است بسيار و بى شمار است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«ثلاث من لقى اللّه تعالى بهنّ دخل الجنّة من اءى باب شاء : من حسن خلقه، و خشى اللّه فى المغيب و المحضر، و ترك المراء و ان كان محقا» .

«سه چيز است كه هر كه خدا را با آنها ملاقات كند از هر درى كه بخواهد داخل بهشت مى شود : كسى كه خُلقش نيكو باشد، و كسى كه در نهان و آشكار از خدا بترسد، و كسى كه ترك جدال كند اگر چه حق با او باشد».

و فرمود : «خوش كلامى و اطعام شما را در بهشت جاى مى دهد».

و فرمود : «در بهشت غرفه (قصر و بالاخانه)هائى هست كه [از درخشندگى] بيرون آنها از درون و اندرون از بيرون ديده مى شود، خدا آنها را براى كسانى آماده كرده است كه مردم را اطعام كنند و خوش سخن باشند».

و فرمود :«الكلمة الطّيّبة صدقة» . «سخن نيكو صدقه است».

و روايت است كه : «خوكى از نزد عيسىعليه‌السلام مى گذشت، به او گفت : برو به سلامت. شخصى عرض كرد : يا روح اللّه، به خوكى چنين مى گوئى ! فرمود : نمى خواهم زبانم به بدى عادت كند». حكيمى گويد : «سخن نرم كينه هاى نهانى را مى شويد».

و از آنهاست :

استهزاء و مسخره كردن

استهزاء اين است كه آدمى گفتار يا كردار يا صفات و خلقت مردم را به قول يا به فعل يا به ايماء و اشاره طورى نقل و حكايت و بازگو كند كه سبب خنده ديگران شود، و البتّه اين عمل از ايذاء و تحقير و آگاهانيدن بر عيوب و نقائص مردم خالى نيست، و اگر اين كار در حضور شخص مورد استهزاء نباشد، متضمّن غيبت نيز خواهد بود. و باعث اين صفت و عمل يا عداوت است يا تكبّر و كوچك شمردن شخصى كه به او استهزاء مى شود، در اين صورت از رذائل قوه غضبيّه است. و يا به قصد خندانيدن و دلشاد كردن مالداران و اهل دنياست از راه طمع در چركهاى دستِ آلوده آنها و به دست آوردن پاره اى از اموال حرام ايشان.

شكّى نيست كه اين خوى و عمل شيوه اراذل حزب شياطين است كه بهره اى از دين و ايمان ندارند؛ زيرا اينان سخن دروغين بر هم مى بندند و به كارهاى تعجّب آور دست مى زنند، قيد و قلاده جوانمردى و آزادگى از گردن بر مى دارند، و پرده هاى شرم و حيا را در برابر ديده مردم خردمند مى درند، و عيوب و نقائص و لغزشهاى مسلمانان را آشكار و علنى مى سازند، و افعال نيكان و اخيار را چنان نقل و حكايت مى كنند كه باعث مضحكه فرومايگان و اشرار گرد، و صفات خوبان و ابرار را به رسواترين صورت در انظار مردم تقليد مى كنند. بدون ترديد مرتكب اين افعال به مراحل بسيار از انسانيّت دور است، و مستوجب عقوبت دنيا و عذاب آخرت خواهد بود، و در ديده اهل خرد و دانش لحظه اى از خوارى و پستى بركنار نيست، و در دلهاى اهل ايمان هيچ وقع و اعتبارى ندارد. و در مذمّت اين عمل همين بس كه چنين گناهان خبيثى را وسيله تحصيل مال پليد يا به دست آوردن اعتبار در نظر ابناى دنياى مى گرداند، گويى اعتقاد ندارد كه متكفّل روزى بندگان خداى سبحان است.

راه دفع اين خوى ناپسند - بعد از تاءمّل در بدى عاقبت و وخامت سرانجام آن، و در نظر آوردن ذلّت و خوارى دنيوى كه لازمه آن است - اين است كه اگر باعث آن عداوت و تكبّر است آن را از ميان ببَرد، و اگر انگيزه آن به نشاط آوردن و شادمان گردانيدن دلهاى اهل دنيا به طمع مال آنهاست بايد بداند كه هر كسى آن قدر مال و روزى كه براى او مقدّر شده است از سوى خداى سبحان به وى مى رسد، و هر كه تقواى الهى داشته باشد و بر خدا توكّل كند خداوند گشايشى برايش پيش آورد و از آنجا كه گمان ندارد به او روزى مى رساند، و در آخرت سعادتمند خواهد بود. و اگر شيطان او را بفريبد و به تحصيل درآمدهاى پليد و حرام وا دارد، بيش از آنچه مقدر است به وى نخواهد رسيد، و در آخرت بدبخت و بيچاره خواهد بود.

و نيز بايد دانست كه هر كس بر خدا توكّل كند و متّصف به آزادگى باشد، توكّل و آزادگى را براى دستيابى به پاره اى از اموال خبيث و پليد به اين افعال پست تبديل نمى كند، و نفس خود را عتاب و سرزنش مى كند و او را پند و نصيحت مى دهد، و آنچه از شريعت در مذمّت مستهزئان و عذاب آنها در قيامت (به صورت استهزاء) رسيده متذكّر مى شود. خداى سبحان مى فرمايد :

 «لا يسخر قوم من قوم عسى اءن يكونوا خيرا منهم» (حجرات، ۱۱).

«هيچ گروهى گروه ديگر را مسخره نكنند، شايد آن گروه از آنها بهتر باشند».

و پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «كسانى كه مردم را مسخره و استهزاء مى كنند براى هر يك درى از بهشت را مى گشايند و مى گويند : بشتاب بشتاب ! او با رنج و غم مى آيد كه داخل شود در را مى بندند، سپس درى ديگر را مى گشايند و به او مى گويند : بشتاب و زود بيا! و چون به نزديك در مى رسد در را مى بندند. و پيوسته با او چنين مى كنند، تا درِ ديگر گشوده مى شود و چون مى گويند : بشتاب و تند بيا! ديگر نمى آيد».

و ابن عبّاس در تفسير اين قول خداى تعالى :

 «.. يا ويلتنا ما لهذا الكتاب لا يغادر صغيرة و لا كبيرة الاّ اءحصاها... » (كهف، ۵۰).

«... اى واى بر ما! اين چه نامه اى است كه هيچ كوچك و بزرگى را فرو نگذاشته مگر آن را به شمار آورده است... »

گويد : «آن كوچك : تبسّم از روى استهزاء، و آن بزرگ، قهقهه و خنده تمسخرآميز به مؤمن است». و اين اشاره است به اينكه خنده بر مردم از گناهان بزرگ است.

آنچه گفته شد در مورد كسى است كه مردم را با استهزاء و تمسخر خود اذيّت و اهانت مى كند، و امّا كسى كه خود را مورد مسخرگى قرار داده و شاد است از اينكه با او شوخى و تمسخر مى كنند، اگر چه نسبت به خود ستمكار است و از خلق وخوى مؤمنان بدور است، كه خود را خوار و ذليل ساخته، ليكن مسخره كردن ديگران نسبت به او از مزاح و شوخى به شمار مى رود، و بيان شوخى مذموم و شوخى پسنديده خواهد آمد، و حرام آن اين است كه به ايذاء و تحقير بيانجامد : به اينكه بر سخن اشتباه آميز و نامنظّم وى، يا بر افعال آشفته و نامرتّب او، يا بر چهره زشت يا قامت كوتاه يا دراز وى يا به عيب و نقصى كه دارد بخندند، كه خنده بر اين چيزها داخل در مسخرگى و مورد نهى است.

راه علاج آن - بعد از تذكّر آنچه گفته شد - اين است كه استهزاء و مسخره كردن وى موجب خوارى خود او در قيامت در پيشگاه خداى تعالى و در نزد فرشتگان و پيامبران و همه مردم خواهد شد، پس اگر در حسرت و شرم و خجالت و خوارى خود در روزى كه بار گناهانِ كسانى را كه استهزاء كرده بر دوش دارد و به دوزخ رانده مى شود بينديشد، به وحشت مى افتد و از خوار كردن ديگران باز مى ايستد؛ و اگر حقيقت حال خود را در روز قيامت بداند در مى يابد كه سزاوارتر اين است كه گاهى بر خود بخندد و زمانى بگريد، زيرا با استهزاء كردن كسى در نزد اراذل مردم خويشتن را در معرض ‍ آن قرار مى دهد كه آن شخص در قيامت در برابر ديدگان مردم دست او را بگيرد و به ضرب تازيانه، چنانكه خر را مى رانند، وى را به سوى آتش جهنّم ببرد و او را استهزاء كند و از خوارى او و از اجازه الهى براى انتقام از وى شادمان باشد. پس هر كه در اين باره بينديشد و دشمن جان خود نباشد، از استهزاء و مسخره كردن به كلّى اجتناب خواهد نمود.

و از آنهاست

مزاح و شوخى كردن

مزاح در اصل مذموم و مورد نهى است، و سبب آن يا سبكى و كم و قارى نفس است، كه در اين صورت از رذائل قوه غضبيّه به شمار مى رود، يا تمايل و خواهش نفس به آن است، يا شاد و خندان ساختن بعضى از اهل دنيا به طمع مال آنهاست، كه در اين صورت از رذائل قوه شهويّه مى باشد.

مزاح از آنرو مذموم است كه موجب سقوط مهابت و وقار مى شود، و بسا باعث دشمنى و قهر و كينه مى گردد، و يا به هرزگوئى و استهزاء مى انجامد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«لا تمار اءخاك، و لا تماز حه» «با برادر خويش مراء و ستيزه مكن، و با او مزاح مكن».

يكى از بزرگان به فرزند خود گفته است : «پسرم، با مردم شريف شوخى مكن كه كينه تو را در دل مى گيرند، و با مردم پست و فرومايه نيز شوخى مكن كه با تو جراءت پيدا مى كنند».

و ديگرى گفته است : «زنهار از شوخى بپرهيزيد، كه موجب كينه و جدائى خواهد شد».

و ديگرى گويد : «شوخى آبرو را مى برد، و دوستان را جدا مى كند».

و نيز گفته اند : «هر چيزى تخمى دارد، و تخم دشمنى شوخى است».

و از مفاسد شوخى اين است كه : سبب هرزه خندى مى شود، و حال آنكه از خنده نهى شده است.

خداى تعالى مى فرمايد :

 «فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا» (توبه، ۸۲).

«بايد كم بخندند و بسيار بگريند»(۱۳۸) .

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «گاهى مرد كلمه اى مى گويد كه همنشينان را بخنداند، و بدان سبب به فاصله بيشتر از ثريّا سقوط مى كند».

و فرمود : «هرگاه آنچه من مى دانم مى دانستيد بسيار مى گريستيد و كم مى خنديديد». و اين روايت دلالت دارد بر اينكه خنده نشانه غفلت از آخرت است.

يكى از بزرگان گفته است : «هر كه بسيار بخندد هيبتش مى رود، و هر كه شوخى كند سبك مى شود، و هر كه زياد به كارى پردازد به آن شناخته شود، و هر كه پرگو باشد لغزشش بسيار باشد، و هر كه بسيار بلغزد شرمش كم شود، و هر كه حيائش كم شود ورع و تقوايش كم شود، و هر كه ورعش كم شود دلش مى ميرد».

عارفى خود را مورد خطاب قرار داد و گفت : «آيا مى خندى و حال آنكه شايد كفن تو اكنون از دست گازر بيرون آمده باشد؟!»

مردى به برادرش گفت : «آيا به تو رسيده است كه به آتش داخل مى شوى ؟ گفت : آرى ! گفت : آيا دانسته اى كه از آن خارج مى شوى ؟ گفت : نه، گفت : پس براى چه مى خندى ؟ بعد از آن كسى وى را تا هنگام مرگ خندان نديد. »

و نيز بزرگى به جمعى كه در روز فطر در حال خنده بودند گفت : «اگر اينها آمرزيده شده اند اين كارِ شاكران نيست، و اگر بخشوده نشده اند اين فعلِ خائفان نيست».

بايد دانست كه خنده مذموم قهقهه است، امّا تبسّم كه دندانها نمايان شود ولى صدائى شنيده نشود مذموم نيست، بلكه پسنديده است به دليل فعل نبىّ اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ (۱۳۹) .

دنباله : مزاح مذموم

حق است كه مزاح مذموم افراط و مداومت بر آن است، يا مزاحى كه به دروغ و غيبت و امثال اينها بيانجامد و آدمى را از راه حق خارج كند. امّا اندك آن كه موجب گشادگى خاطر و خوشدلى شود، و متضمّن ايذاء و دروغ و باطل نباشد ناپسند نيست، به دليل سخن رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : «من مزاح مى كنم ولى بجز حق نمى گويم». و نيز روايت است كه «به آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ گفتند : يا رسول اللّه، شما با ما شوخى مى كنيد! فرمود : من اگر چه شوخى مى كنم ولى بجز حق نمى گويم». و عامّه روايت كرده اند : «پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بسيار تبسّم مى كرد، و از همه مردم خوش طبعتر بود». روزى [به پيرزنى] فرمود : «پيرزن به بهشت نمى رود، پيرزن گريست فرمود : در آن روز ديگر پير نخواهى بود». زنى به خدمت آن حضرت رسيد و گفت : «شوهرم شما را دعوت مى كند. فرمود : شوهر تو همان است كه در چشمش سفيدى است ؟ زن گفت : نه به خدا در چشمش سفيدى نيست ! فرمود چرا، هست. زن گفت : نه به خدا! فرمود : هيچ كس نيست مگر اينكه در چشمش سفيدى هست» امثال اين مطايبات از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و از ائمّهعليه‌السلام روايت شده، و از طرف اين گونه شوخى ها نيز غالبا زنان و يا كودكان بوده اند، زيرا پيامبر اكرم و يا ائمّهعليه‌السلام در مواجهه با آنان متناسب با احساسات و رقّت قلب آنان، با ايشان رفتار مى كرده اند، بى آنكه به هزل و دروغ و باطل كشانده شود، و صدور اين مزاحها گاه گاه و به ندرت اتّفاق افتاده، و البتّه ايشان مى توانستند طورى شوخى كنند كه از حق و اعتدال خارج نشوند، امّا ديگران هرگاه در شوخى را بگشايند چه بسا كه به افراط و باطل افتند. پس در مورد امثال ما بهتر اين است كه مطلقا آن را ترك كنيم.

و از آنهاست :

غيبت

غيبت آنست كه چيزى نسبت به كسى گفته شود و اگر به گوش وى برسد خوشش نيايد، خواه آن گفته راجع به نقص در بدن او يا در اخلاق يا در اقوال و يا در افعال مربوط به دين يا دنياى او باشد، بلكه اگر مربوط به نقصى در لباس يا خانه يا مرّكب وى باشد.

دليل اين گستردگى و تعميم معنىِ غيبت - علاوه بر اجماع امّت بر اينكه هر كس از ديگرى چيزى بگويد كه چون بشنود ناراحت و آزرده شود غيبت كننده است - رواياتى است كه پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و اءئمّهعليه‌السلام رسيده است :

از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ روايت شده است كه فرمود : «آيا مى دانيد غيبت چيست ؟» گفتند : خدا و رسول او داناترند. فرمود : «اين است كه درباره برادر مسلمانت چيزى بگوئى كه خوشش نيايد»، شخصى عرض كرد : اگر آنچه بگوييم در او باشد چطور؟ فرمود : «اگر آنچه مى گوئى در او باشد غيبت كرده اى و اگر نباشد بهتان زده اى».

و روايت است كه : «نام مردى در نزد آن حضرت برده شد، گفتند : چقدر عاجز است ! فرمود : برادر خود را غيبت كرديد، گفتند : يا رسول اللّه، آنچه گفتيم در او هست. فرمود : اگر آنچه در او نيست مى گفتند بهتان زده بوديد».

از عايشه روايت است : «زنى به خانه ما آمد، وقتى باز مى گشت، با دست اشاره كردم كه كوتاه است، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : غيبت كردى». و نيز از او روايت است : «وقتى در خدمت پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ درباره زنى گفتم : دامنش دراز است. فرمود : از دهانت بينداز! از دهانت بينداز! پس پاره گوشتى از دهانم بيرون افتاد».

و روايت است : «يكى از شيخين به ديگرى گفت : فلان شخص پر خواب است، پس از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ سفره خواستند كه از آن نان بخورند. فرمود : خوراك خود را خورديد. گفتند : يادمان نمى آيد، فرمود : بلى ! گوشت رفيقتان را خورديد».

و امّا روايتى كه از امام صادقعليه‌السلام رسيده است كه فرمود : «غيبت آنست كه درباره كسى چيزى بگويى كه در نزد خداوند عيب نباشد و به چيزى او را مذمّت كنى كه دانشمندان آنرا مى ستايند. ولى سخن گفتن درباره غايب به چيزى كه در نزد خدا مذموم و صاحب آن مورد سرزنش ‍ است، اين غيبت نيست، هر چند صاحب آن اگر بشنود ناراحت شود و تو از آن عيب برى و خالى باشى، و در اين سخنت حق را از باطل به وسيله بيان خدا و رسول او جدا و روشن كنى، و ليكن به اين شرط كه گوينده غير از بيان حق و باطل در دين خداى عزوجل مقصود ديگرى نداشته باشد، و امّا هر گاه مرادش ذكر نقص مذكور بدون اين معنى (بيان حق و باطل) باشد، اين شخص اگر چه كارش صواب باشد به سبب فساد مراد و مقصد بازخواست خواهد شد(۱۴۰) ». اين روايت مخصوص موردى است كه صاحبش قبح آن را نداند، يا آن را پوشيده دارد و آشكار شدن آن او را ناخوش آيد. دليل اين مطلب روايت ديگرى است از آن حضرت، كه وقتى از غيبت پرسيدند، فرمود :

 «هو اءن تقول لاخيك فى دينه ما لم يفعل، و تبث عليه امرا قد ستره اللّه عليه لم يقم عليه فيه حدّ» .

«اين است كه درباره برادرت در دين او چيزى بگوئى كه نكرده است، و به زبان چيزى را منتشر كنى كه خدا بر او پوشانده و حدّى درباره آن اقامه نكرده است».

و فرمود :«الغيبة ان تقول فى اءخيك ما ستره اللّه عليه، و اءمّا الامر الظّاهر فيه، مثل الحدّة و العجلة، فلا» .

«غيبت آنست كه درباره برادرت چيزى بگوئى كه خدا بر او پوشانده است و امّا چيزى كه در او آشكار است، مانند تندخوئى و شتابزدگى [گفتن آن] غيبت نيست».

و امام كاظمعليه‌السلام فرمود : «من ذكر رجلا من خلفه بما هو فيه ممّا عرفه النّاس لم يغتبه، و من ذكره من خلفه بما هو فيه ممّا لا يعرفه النّاس ‍ اغتابه، و من ذكره بما ليس فيه فقد بهته(۱۴۱) ».

«هر كه در پشت سرى مردى چيزى بگويد كه در او هست و مردم مى دانند او را غيبت نكرده، و هر كه پشت سر كسى چيزى بگويد كه در او هست ولى مردم نمى دانند غيبتش كرده، و هر كه پشت سر كسى چيزى بگويد كه در او نيست به او بهتان زده است». و خواهد آمد كه هر كس تجاهر به گناه كند و آن را پوشيده ندارد غيبت ندارد.

حاصل آنكه : اجماع و اخبار متّفقند كه حقيقت غيبت اين است كه كسى درباره ديگرى چيزى بگويد كه اگر بشنود بدش آيد، خواه اين چيز نقصى در خود او يا در بدن او يا در دين يا دنياى او يا در چيزى كه متعلّق به اوست باشد.

بعضى گفته اند كه در آنچه مربوط به دين است غيبت نيست، زيرا مذمّت و سرزنش وى همان مذمّتى است كه خدا و رسول او از وى كرده اند، پس ‍ ذكر معاصى و ذم او جائز است. صاحب اين گفتار براى تاءييد قول خود اين روايت را دليل مى آورد :

«در نزد رسول خدا از زنى ياد شد كه نماز و روزه او بسيار است و ليكن همسايگان خود را مى آزارد. فرمود : او در آتش است» و از زنى ديگر ياد شد كه بخيل است، حضرت فرمود : «پس ديگر چه خيرى دارد؟» امّا اين قول باطل است، زيرا ادلّه حرمت غيبت عام است و شامل همه موارد آن مى شود. و آنچه در ذم اشخاص معيّن در كلام خدا و سخن حجج الهى آمده براى تعريف و تبيين احكام است؛ نه براى ذم و آشكار كردن عيب، و لذا اين جز در مجلس پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ يا اءئمّهعليه‌السلام نبوده است.

فصل ۱۳ : غيبت منحصر به زبان نيست

بدان كه غيبت كردن منحصر به زبان نيست، بلكه هر چيزى كه عيب و نقص غير را برساند و آنچه وى را ناخوش آيد بفهماند غيبت است، خواه به گفتار باشد يا به كردار، يا تصريح يا كنايه يا اشاره و ايماء، يا رمز و طعنه زدن، يا به نوشتن. شكّى نيست كه غيبت با زبان از آنرو حرام است كه نقص ‍ برادرت و چيزى را كه از آشكار شدنش ناراحت مى شود به غير مى فهمانى، نه از اينرو كه زبان آن را مى فهماند و مى شناساند، پس هر چه عيب مسلمانى را بفهماند همان حكم را دارد.

بنابراين غيبت با اظهار نقص و يا تقليد و شبيه سازى (محاكاة) تحقّق پيدا مى كند، مثل لنگ راه رفتن و تقليد او را در آوردن، بلكه اين گونه غيبت از غيبت با زبان بدتر است؛ زيرا اين كار عيب كسى را واضحتر مى فهماند و نشان مى دهد. و همچنين است اشاره دست و سر و چشم و ابرو. روايت است كه : «زنى بر عايشه وارد شد، وقتى بيرون مى رفت عايشه با دست اشاره كرد كه كوتاه است. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : غيبت كردى».

و با نوشتن، زيرا قلم يكى از دو زبان است، و به كنايه، مثل اينكه بگويد : الحمدللّه كه خدا ما را به همنشينى ظلمه يا به حب رياست و مال مبتلا نكرد، يا بگويد : از بى شرمى به خدا پناه مى بريم يا خدا ما را از آن نگاهدارد. و غرض از اينها كنايه به شخصى باشد كه مرتكب اين اعمال شده، و آن را به صورت دعاء ذكر مى كند. و چه بسا كه آدمى وقتى مى خواهد كسى را غيبت كند ابتدا او را مى ستايد، سپس در پى آن به اظهار عيب او مى پردازد، چنانكه گويد : فلانى چقدر حال خوبى داشت، ولى مثل ما به بدحالى دچار شد، و اين كار جمع بين ريا و غيبت است، و در عين حال با تشبّه به نيكان و صالحان كه خود را ذم مى كنند خودستائى مى كند.

و بعضى از غيبت كنندگان از راه نفاق در مقام غيبت مسلمان اظهار غم و اندوه از حال بد او مى كنند، مثلا مى گويند : چقدر از خوارى و اهانتى كه به دوست ما رسيد، يا گناهى كه مرتكب شد، ناراحت و اندوهناك شدم، خدا ذلّت و خوارى او را جبران كند و امر او را به اصلاح آورد. اين منافق بيچاره گرفتار آفتى بزرگ است، و در ادعاى اندوه و ناراحتى و در اظهار دعا دروغ مى گويد، زيرا اگر براستى غم و اندوه او را مى خورد بايستى چيزى كه خوشش نمى آيد نمى گفت، و اگر قصد دعا داشت در خلوت به او دعا مى كرد، پس اظهار حزن و دعا ناشى از خباثت باطن اوست، و حال آنكه مى پندارد كه از پاكى و صفاى درون اوست. آرى اين چنين شيطان كسانى را كه نيروى بصيرت به مكرهاى اين لعين ندارند بازيچه قرار مى دهد و آنان را به مسخره مى گيرد و بر آنها مى خندد، و با نيرنگهاى خود اعمالشان را تباه مى سازد، و آنها مى پندارند كه كار خوبى مى كنند.

و چه بسا يكى از غيبت كنندگان عيب مسلمانى را ياد مى كند و بعضى از حاضران متوجه نمى شوند، آنگاه براى جلب توجّه آنها و اعلام به آنها مى گويد : «سبحان اللّه چقدر اين عجيب است !» تا به او توجّه كنند و مراد او را دريابند. اين بدبخت اسم خدا را وسيله براى تحقّق خباثت خود مى سازد.

شنونده غيبت : آن كه غيبت را مى شنود نيز حكم غيبت كننده را دارد، چنانكه در خبر وارد شده است.(۱۴۲) و خبرى كه قبلا درباره شيخين نقل كرديم نيز بر آن دلالت دارد. و نيز روايت است كه : «چون رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ ما عزرا به جهت زنا سنگسار كرد، مردى به ديگرى گفت : اين مثل سگ جان داد. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ با آن دو به مردارى گذشت، فرمود : از اين مردار بخوريد. گفتند : يا رسول اللّه ! مردار بخوريم ! فرمود : آنچه از برادر مسلمانتان خورديد از اين گنده تر است». بدين سان حضرت هر دو را شريك در گناه دانست، با اينكه يكى گوينده و ديگرى شنونده بود.

شنونده غيبت مانند غيبت كننده اقسام دارد : يا با شنيدن آن خوشحال نمى شود، ولى با زبان آن را بد و منكر نمى شمارد و در دل نيز بدش نمى آيد، يا از شنيدن آن شاد و خوشحال مى شود، ليكن از راه نفاق و تظاهر به زهد تصديق نمى كند، و گاهى از روى ريا و تزهّد منع هم مى كند، در حالى كه قلبا طالب آن است، و چه بسا حيله ها برانگيزد كه غيبت كننده بيشتر غيبت كند، بدون آنكه وى بفهمد كه او خواستار غيبت بيشتر است، مثل اينكه اظهار تعجّب كند و بگويد : عجب ! من نمى دانستم كه او چنين است، و تاكنون او را شخص خوبى مى شناختم، خدا ما را از مثل اين بلانگاهدارد. اين گونه سخن گفتن تصديق غيبت كننده و باعث غيبت بيشتر است، كه گويى از اين راه غيبت را از او بيرون مى كشد.

خلاصه آنكه : شنونده غيبت از گناه غيبت بر كنار نيست مگر اينكه با زبان آن را بدو منكر بشمارد، يا سخن او را با سخن ديگر قطع كند، يا از مجلس برخيزد، و اگر هيچ يك از اينها را نتواند در دل آنرا زشت و ناپسند شمارد، و اگر به زبان بگويد : ساكت شو، امّا در دل آن را بخواهد از اهل نفاق است، و تا قلبا ناراضى و متنفّر نباشد از گناه بر كنار نخواهد بود. و اگر بتواند جلوگيرى كند اشاره به دست يا ابرو يا سر، به اين معنى كه ساكت باش، كافى نيست؛ زيرا اين كار كوچك شمرده غيبت است، و حال آنكه سزاوار است كه اين گناه بزرگ شمرده شود و صريحا از آن جلوگيرى شود.

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «من اءذلّ عنده مؤمن و هو يقدر على اءن ينتصر له فلم ينصره، اءذلّه اللّه يوم القيامة على رؤ س ‍ الخلائق».

«هر كه مؤمنى را در نزد او خوار و رسوا كنند و او بتواند ياريش كند و نكند خدا او را در روز قيامت در حضور همه خلائق خوار و رسوا خواهد ساخت».

و فرمود : «من ردّ عن عرض اءخيه بالغيب، كان حقا على اللّه اءن يردّ عن عرضه يوم القيامة».

«هر كه در غياب برادر خويش از آبروى او دفاع كند، بر خداست كه در قيامت آبروى او را نگاهدارد».

و فرمود : «من ذبّ عن عرض اءخيه بالغيب، كان حقا على اللّه اءن يعتقه من النّار».

«هر كه در غياب برادرش از آبروى او دفاع كند بر خدا حق است كه او را از جهنّم نجات بخشد».

و فرمود : «من ردّ من عرض اءخيه، كان له حجابا من النّار» «هر كه از آبروى برادر خويش دفاع كند، همان دفاع حايلى از آتش دوزخ براى او خواهد بود».

و فرمود : «هيچ مردى نيست كه برادر مسلمانش پيش او [به بدى] ياد شود، و او بتواند - و لو به كلمه اى - او را يارى كند و نكند، مگر اينكه خداى عزوجل در دنيا و آخرت او را خوار سازد. و هر كه پيش او از برادر مسلمانش [به بدى] ياد شود و او را يارى كند، خداوند در دنيا و آخرت او را يارى مى كند».

و فرمود : «هر كه در دنيا از آبروى برادر مسلمانش حمايت و دفاع كند، خداوند در قيامت فرشته اى را بر خواهد انگيخت تا او را از آتش حمايت كند».

و فرمود : «هر كه بر برادر خويش منّت گذارد درباره غيبتى كه از او در مجلسى بشنود و آن را رد كند خداوند هزار هزار شر را در دنيا و آخرت از او بگرداند، و اگر تواند و غيبت او را رد نكند، گناه او هفتاد برابر آن كسى است كه او را غيبت كرده است».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود : «هر كه در نزد او غيبت برادر مؤمنش ‍ بشود و او را يارى و كمك كند، خداوند در دنيا و آخرت او را يارى كند، و كسى كه با داشتن قدرت او را يارى نكند و از او دفاع ننمايد، خداوند در دنيا و آخرت او را خوار و پست گرداند». و به اين مضامين اخبار بسيار هست.

فصل ۱۴ : انگيزه هاى غيبت

بدان كه باعث غيبت غالبا يا غضب است يا كينه يا حسد، و در اين صورت از رذائل قوه غضب است، و انگيزه هاى ديگرى نيز دارد :

۱- مسخرگى و استهزاء : كه اين عمل همچنان كه در حضور انجام مى گيرد در غياب نيز واقع مى شود، و منشاء آن را قبلا شناختى.

۲- بازى و شوخى و مطايبه : كه از كسى كه سخنى بر سبيل تعجّب و تقليد و محاكات ياد شود تا مردم بخندند. و اينكه انگيزه هزل و مزاح چيست خواهد آمد، و اين حالت متعلّق به قوه شهويّه است.

۳- افتخارجوئى و مباهات : كه به وسيله ذكر نقص ديگرى خود را بالا ببرد، و مثلا گويد : فلان كس چيزى نمى داند. و غرضش در ضمن اين گفتار اثبات فضل و برترى خويش باشد. واضح است كه منشاء اين عمل تكبّر يا حسد است، و از رذائل قوه غضب به شمار مى رود.

۴- نسبت دادنِ يكى از كارهاى زشت به شخص ديگر، كه با ذكر آن بخواهد خود را از آن برى و پاك نشان دهد، و حال آنكه بر اوست كه خود را از آن تبرئه كند، و متعرض ديگرى كه آن را انجام داده نشود. و گاه ديگرى را به عنوان شريك خود در آن كار ياد مى كند، تا بدين وسيله خود را در اين كار معذور بنمايد. و چه بسا كه منشاء اين عمل كوچكى نفس و خباثت آن است.

۵- رفاقت و هماهنگى با همنشينان و همسران، براى اينكه از وى تنفّر پيدا نكنند و با او سرسنگين نشوند، و از اينرو با آنان در اظهار عيوب مسلمانان و ذكر بديهاى آنها همراه و همداستان مى شود، به اين گمان كه اين كار در مقام مصاحبت لازم است، پس خود و آنان را هلاك مى سازد. و انگيزه اين گونه غيبت نيز كوچكى و ضعف نفس است.

۶- آگاهى به اينكه كسى مى خواهد بديها و زشتيهاى حال او را در نزد شخص بزرگى ياد كند، يا به ضرر وى شهادت دهد، پس براى اينكه كلام و شهادت او را از اثر بيندازد پيشدستى مى كند و به اظهار دشمنى با وى و يا به تقبيح او مى پردازد. و چه بسا در آغاز چيزهائى را كه قطعا در او هست بگويد، به طورى كه بر شنوندگان ثابت شود، تا بعدا بر او دروغ بندد، و اين دروغ او به وسيله سخن راست اول پذيرفته گردد، و از آن سخن راست استشهاد كند و بگويد : من به دروغ عادت ندارم، و همچنان كه آنچه از حالات او قبلا گفتم درست بود، اين نيز درست است. منشاء اين عمل نيز ترس و ضعف نفس است.

۷- مهربانى و دلسوزى، به اين معنى كه به سبب گرفتارى و ابتلائى كه براى كسى پيش آمده است اندوهگين گردد و بگويد : بيچاره فلان كه با كار زشت خود مرا محزون و غمگين ساخته؛ و يا خوارى و اهانتى كه به او شد بر من گران آمد! و در اين غم و اندوه صادق باشد، ولى با ذكر نام و اظهار عيب وى غيبت كننده به شمار مى آيد؛ زيرا اندوهگين شدن او بدون ذكر نام و عيب وى ممكن بود، اما شيطان او را در غيبت افكند تا ثواب اندوه و دلسوزى او را از بين ببرد.

۸- شگفتى كردن از صدور كار زشت و منكر و خشم نمودن بر او براى خدا، به اينكه منكرى را از انسانى ببيند يا بشنود، و در نزد جماعتى بگويد : عجب است از فلانى كه چنين منكرى را مرتكب شود! يا از او به خشم آيد و خشم خود و نام و كار ناپسند او را اظهار كند، وى اگر چه در تعجّب از آن كار زشت و خشم بر او صادق باشد لكن آنچه لازم بود تعجّب از وى و خشم بر اوست، نه اينكه نام او را در نزد كسى كه از كار ناپسند وى بى خبر بوده اظهار نمايد، بلكه مى بايست غضب خود را بر او به وسيله نهى از منكر و امر به معروف آشكار كند بدون اينكه آن را براى ديگرى ظاهر سازد، پس چون شيطان او را به بدگوئى وى كشانيد غيبت كننده گرديد، و ثواب تعجّب و خشم او از ميان رفت، و از جائى كه نمى داند گناهكار شد.

درك اين سه نوع غيبت اخير دشوار است؛ زيرا بيشتر مردم مى پندارند كه رحمت و تعجّب و غضب اگر براى خدا باشد عذرى است براى ذكر نام كسى [به بدى]، و اين پندار خطاى محض است؛ زيرا موجب رخصت، حاجات مخصوصى است كه از ذكر نام چاره اى نيست و در غير آن موارد جايز نيست.

روايت است كه : «در عصر پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مردى بر جمعى كه نشسته بودند مى گذشت، يكى از آنان گفت : من اين مرد را براى خدا دشمن دارم، آن گروه گفتند : به خدا قسم كه سخن بدى گفتى ! و ما به او خبر مى دهيم، و به وى خبر دادند. آن مرد به خدمت رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ رسيد و سخن او را بازگفت. پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ او را خواست و از آنچه درباره وى گفته بود پرسيد. مرد گفت : آرى، چنين گفتم. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : چرا با او دشمنى مى كنى ؟ گفت : من همسايه اويم و از حال او آگاهم، به خدا قسم نديدم كه جز نماز واجب هرگز نمازى بگزارد! آن مرد گفت : يا رسول اللّه، از وى بپرس آيا ديدهاست كه من نماز واجب را از وقت خود به تاءخير اندازم يا بد وضو بسازم و ركوع و سجود را درست انجام ندهم ؟ پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پرسيد، مرد گفت : نه، سپس گفت : به خدا نديدم جز ماه رمضان، كه هر نيكوكار و بدكارى روزه مى گيرد، هرگز در ماه ديگر روزه بگيرد! آن مرد گفت : يا رسول اللّه، از وى بپرس آيا ديده است كه من در روز رمضان افطار كرده باشم يا چيزى از حق آن فرو گذاشته باشم ؟ پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ پرسيد و وى گفت : نه. باز گفت : به خدا هيچ گاه نديدم كه به سائل و فقيرى چيزى بدهد و نديدم كه چيزى از مال خود انفاق كند مگر اين زكاتى كه نيكوكار و بدكار آن را ادا مى كنند! مرد گفت : از او بپرس آيا ديده است كه چيزى از آن كم گذاشته باشم يا با خواهان آن چانه زده باشم ؟ گفت : نه ؟ آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به آن مرد فرمود : برخيز كه شايد او از تو بهتر باشد». و شكى نيست كه منكر شمردم آن گروه كار وى را بعد از شنيدن سخنش كه براى خدا با او دشمنى مى كنم، دليل است بر اينكه آشكار كردن منكرى كه از شخصى نسبت به ديگرى صادر شده است جايز نيست، اگر چه در مقام غضب و بغض براى خدا باشد.

فصل ۱۵ : ذمّ غيبت

اكنون كه حقيقت معنى غيبت و اسباب و انگيزه هاى آن را شناختى، اين را نيز بدان كه آن از بزرگترين مُهلكات و بدترين گناهان است كه خداى سبحان به صراحت در كتاب خود آن را مذمّت كرده و غيبت كننده را به خورنده گوشت مردار تشبيه فرموده است :

 «و لا تجسّسوا و لا يغتب بعضكم بعضا اءيحبّ اءحدكم اءن ياءكل لحم اءخيه ميتا فكر هتموه». (حجرات، ۱۲)

«كنجكاوى [احوال مردم] مكنيد، و بعضى پشت سر بعضى بدگوئى نكنيد، مگر يكى از شما دوست دارد كه گوشت مرده برادرش را بخورد؟ همه اين را ناخوش مى داريد».

و مى فرمايد :

 «لا يحبّ اللّه الجهر بالسّوء من القول الاّ من ظلم و كان اللّه سميعا عليما». (نساء، ۱۴۷)

«خدا آشكار كردن سخن بد را دوست ندارد مگر از كسى كه ستم ديده است و خدا شنوا و داناست».

و مى فرمايد :

 «ما يلفظ من قول الاّ لديه رقيب عتيد». (ق، ۱۸)

«[انسان] سخنى ادا نكند مگر اينكه نزد وى مراقبى آماده است».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «المسلم على المسلم حرام دمه و ماله و عرضه». «خون و مال و آبروى مسلمان بر مسلمان حرام است». و غيبت (بدگوئى) پشت سر كسى باعث مى شود آبروى مسلمانى از بين برود.

و فرمود : «ايّاكم و الغيبة، فانّ الغيبة اءشدّ من الزّنا، فانّ الرّجل فد يزنى و يتوب فيتوب اللّه عليه، و انّ صاحب الغيبة لا يغفر له حتّى يغفر له صاحبه».

«از غيبت بپرهيزيد كه غيبت از زنا بدتر است زيرا مردى كه گاهى زنا مى كند و توبه مى كند خدا توبه اش را مى پذيرد، و غيبت كننده آمرزيده نمى شود تا آن كه غيبت او را كرده از وى بگذرد».

و فرمود : «در شب معراج به مردمى گذشتم كه روهاى خود را با ناخن هاى خود مى خراشيدند، از جبرئيل پرسيدم : اينها كيستند؟ گفت : غيبت كنندگان مردم، و كسانى كه آبروى مردم را مى ريزند».

روزى آن حضرت خطبه اى خواند به گونه اى كه زنان در خانه ها شنيدند، و فرمود : «اى گروهى كه به زبان ايمان آورده ايد و به دل مؤمن نشده ايد! مسلمانان را غيبت مكنيد، و به عيب جوئى آنها مپردازيد، كه هر كه عيب جوئى برادر خود كند خداوند عيب او را ظاهر مى سازد تا آنجا كه در اندرون خانه اش رسوايش مى كند».

و روز ديگر آن حضرت خطبه اى ايراد كرد و از ربا و بزرگى گناه آن سخن گفت و فرمود : «يك درهم كه كسى از ربا به دست آورد بدتر است از سى وشش زنا، و آبروى برادر مسلمان را ريختن از ربا بدتر است».

خداى تعالى به موسىعليه‌السلام وحى فرمود : «هر غيبت كننده اى كه با توبه از دنيا برود واپسين كسى است كه به بهشت رود، و هر غيبت كننده اى كه بى توبه بميرد پيشين كسى است كه به دوزخ رود».

و پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «هر كه به دنبال غيبت و كشف عيب برادر مؤمن خود برود اول گامى كه مى نهد در دوزخ است، و خداوند عيب و بدى او را بر همگان آشكار خواهد كرد. و هر كه مسلمانى را غيبت كند روزه اش باطل و وضويش شكسته خواهد شد، و اگر با اين حال بميرد در حالى مرده است كه حرام خدا را حلال شمرده است».

و فرمود : «الغيبة اءسرع فى دين الرّجل المسلم من الآكلة فى جوفه». «غيبت دين مسلمان را زودتر از ميان مى برد كه خوره درون او را»(۱۴۳) .

و فرمود : «نشستن در مسجد به انتظار نماز عبادت است، تا پديده اى پيش نيايد»، پرسيدند : يا رسول اللّه، آن پديده چيست ؟ فرمود : «غيبت».

و فرمود : «هر كه مرد مسلمان يا زن مسلمانى را غيبت كند خداوند چهل شبانه روز نماز و روزه او را قبول نمى كند، مگر اينكه شخص غيبت شده از وى بگذرد».

و فرمود : «هر كه در ماه رمضان مسلمانى را غيبت كند اجرى براى روزه او نخواهد بود».

و فرمود : «هر كه مؤمنى را به چيزى غيبت كند كه در او باشد، خداوند در بهشت هرگز بين آنها جمع نخواهد كرد، و هر كه مؤمنى را به چيزى غيبت كند كه در او نباشد، عصمت (نگاهدارى از گناه) از بين آنها قطع خواهد شد، و غيبت كننده هميشه در آتش خواهد بود و بد سرانجامى است».

و فرمود : «كسى كه گوشت مردم را به غيبت مى خورد و مى پندارد حلال زاده است پندار نادرستى دارد. پس، از غيبت بپرهيز كه آن خورش سگان جهنّم است».

و فرمود : «هيچ مجلسى با غيبت آباد نمى شود مگر اينكه دين را ويران مى كند، پس گوشهاى خويش را از شنيدن غيبت نگاه داريد، كه گوينده و شنونده هر دو در گناه شريكند».

و فرمود : «آتش كه در كاه افتد زودتر آن را نمى سوزاند و از ميان نمى برد كه غيبت حسنات بنده را(۱۴۴) ».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «من قال فى مؤمن ما راءته عيناه و سمعته اءذناه فهو من الّذين قال اللّه عزّوجلّ : (انّ الّذين يحبّون اءن تشيع الفاحشة فى الّذين آمنوا لهم عذاب اليم»).

«هر كه درباره مؤمنى آنچه را كه ديده يا شنيده بگويد، او از كسانى است كه خداى عزوجل درباره آنها فرموده : كسانى كه دوست دارند كه امر ناشايست و قبيح درباره آنان كه ايمان آورده اند فاش شود ايشان را عذابى است دردناك ».

و فرمود :«من روى على مؤمن رواية يريد بها شينه و هدم مروءته ليسقط من اءعين النّاس اءخرجه اللّه من ولايته الى ولاية الشّيطان، فلا يقبله الشّيطان» .

«هر كه عليه مؤمنى چيزى بگويد كه او را عيبناك كند و آبرويش را بريزد تا از چشم مردم بيفتد خداوند او را از دوستى و سرپرستى خود به دوستى و سرپرستى شيطان مى راند و شيطان هم او را نمى پذيرد».

و فرمود : «من اغتاب اءخاه المؤمن من غير ترة بينهما فهو شرك شيطان(۱۴۵) ».

«هر كه برادر مؤمن خود را بى آنكه دشمنى و كينه اى بين آنها باشد غيبت كند شيطان در نطفه وى شريك است».

و فرمود : «الغيبة حرام على كلّ مسلم، و انّها لتاءكل الحسنات كما تاءكل النّار الحطب».

«غيبت بر هر مسلمانى حرام است، و آن حسنات را مى خورد همچنان كه آتش هيزم را مى خورد».

و اخبارى كه در مذمّت غيبت وارد شده بى شمار است، و آنچه ذكر كرديم براى بيدارى طالبان كفايت مى كند. و عقل نيز حكم مى كند كه آن خبيث ترين رذائل است، و بزرگان پيشين عبادت را در نماز و روزه نمى دانستند، بلكه در خوددارى از ريختن آبروى مردم مى دانستند؛ كه اين را افضل اعمال مى شمردند، و خلاف آن را صفت منافقان مى ديدند، و معتقد بودند كه وصول به مراتب عالى در بهشت متوقّف بر ترك غيبت است، به دليل روايتى كه از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ رسيده كه فرمود :

 «من حسنت صلاته، و كثرت عياله، و قلّ ماله، و لم يغتب المسلمين، كان معى فى الجنّة كهاتين» .

«هر كه نماز او نيكو، و عائله او بسيار، و مال او كم باشد، و مسلمانان را غيبت نكند با من در بهشت خواهد بود همانند اين دو (انگشتان سبّابه و وسطى).»

و چقدر زشت است كه مرد مسلمان از عيوب خود غافل باشد و در جستجوى عيوب برادران [دينى] خود بر آيد و آنها را ميان مردمان آشكار كند، خارى را در چشم ديگران ببيند و شاخ درختى را در ديده خود مشاهده نكند.

پس اى دوست من، چون خواهى كه عيوب ديگران بگويى، عيوب خود را ياد كن، و به يقين بدان كه به حقيقت ايمان نخواهى رسيد مگر اينكه مردم را به عيبى كه در خود تو هست عيب جوئى نكنى و به اصلاح آن عيب بپردازى. و چون مشغول عيوب خويش باشى به كار خودپردازى و ديگر فرصتى براى اشتغال به عيوب مردم نخواهى داشت، و در اين حال محبوبترين بندگان در نزد خدا خواهى بود به دليل گفتار پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ كه فرمود :«طوبى لمن شغله عيبه عن عيوب النّاس !» . «خوشا آن كه مشغول عيوب خود باشد و به عيوب مردم نپردازد».

و بدان كه هرگاه عيبى را كه ياد مى كنى امرى اختيارى باشد ناتوانى ديگران از اجتناب از آن عيب و دشوارىِ بر طرف كردنِ آن همانند عجز تو از آن است، و اگر غير اختيارى و مربوط به خلقت و طبيعت باشد، مذمّت او براى آن عيب مذمّت خالق تعالى است، كه هر كه ساخته اى را مذمّت كند در واقع سازنده آن را ذم نموده است. شخصى به يكى از حكما گفت : اى زشت روى ! گفت : «خلقت صورتم به دست خودم نبود تا آن را زيبا بسازم». و اگر فرض كنيم كه از همه عيوب پاك و برى هستى، بايد خدا را سپاس ‍ گويى، و خود را به بزرگترين عيبها آلوده نسازى زيرا خوردن گوشت مردگان بدترين و زشت ترين عيبهاست، علاوه بر اينكه اگر خود را از همه عيوب خالى بدانى نادانترين مردم خواهى بود، و هيچ عيبى بزرگتر از اين گونه جهل و نادانى نيست.

و سزاوار است كه غيبت كننده بداند كه غيبت حسنات او را از ميان مى برد و به سيّئات او مى افزايد، زيرا در اخبار بسيار ثابت شده است كه غيبت حسنات غيبت كننده را در قيامت به دفتر اعمال شخصى كه غيبت او شده منتقل خواهد كرد، و اگر حسنه اى نداشته باشد از گناهان شخص ‍ غيبت شده به دفتر اعمال او نقل مى شود.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «در قيامت يكى از شما را مى آورند و در پيشگاه خداى تعالى نگاه مى دارند و نامه اعمال او را به دست او مى دهند، چون مى نگرد از حسنات خود چيزى نمى بيند، و مى گويد : خدايا اين نامه عمل من نيست، كه من از طاعات خويش هيچ در آن نمى بينم، خطاب مى رسد : پروردگار تو خطا و سهو نمى كند، عمل تو به غيبت مردم رفت. سپس ديگرى را مى آورند و كتاب او را به دستش ‍ مى دهند، در آن طاعات بسيار مشاهده مى كند و مى گويد : اين كتاب من نيست، كه من اين طاعات را انجام نداده ام، خطاب مى رسد : فلان شخص ‍ تو را غيبت كرد و اين طاعات اوست كه به تو داده شده است». و در اين معنى اخبار ديگرى نيز رسيده است. و بى شك آدمى در حالى به جهنّم مى رود كه كفّه سيّئاتش سنگين تر باشد، و ممكن است با انتقال يك گناه از نامه عمل شخصى كه غيبت او را كرده به نامه عمل وى كفّه سيّئاتش بچربد و به سبب همان داخل دوزخ شود. و دست كم ثواب اعمال صالح وى نقصان مى يابد، و اين بعد از تحمّل مخاصمه و سؤال و جواب و سختگيرى در حساب است. نقل شده است كه : «به مردى گفتند : فلان شخص از تو غيبت كرده، وى طبقى از خرماى تازه برايش فرستاد، و گفت : به من خبر رسيده كه قسمتى از حسنات خود را به من اهداء كرده اى، خواستم پاداشى به شما داده باشم، مرا معذور دار كه نتوانستم به نحو كامل جبران نمايم».

حاصل آنكه : عاقل بايد تاءمّل كند كسى را كه غيبت مى كند اگر دوست اوست، اظهار عيوب و لغزشهاى او از مروّت و انصاف دور است، و اگر دشمن اوست، كشيدن بارِ گناهان و خطاهاى او و دادنِ حسنات خود به وى نهايت حماقت و نادانى است.

فصل ۱۶ : معالجه غيبت

راه معالجه و ترك غيبت اين است كه آدمى اولا مفاسد و عقوبتهاى اخروى آن را به آيد آورد، و ثانيا مفاسد و بديهاى آن را در دنيا متذكّر باشد، زيرا گاهى غيبت كسى كه از او غيبت مى شود به او مى رسد، و اين منشاء عداوت و يا باعث زيادتى دشمنى و بغض وى مى گردد، و در مقام اهانت و اذيّت او بر مى آيد، و بسا ممكن است كار به جائى منجر شود كه چاره آن نتوان كرد، از قبيل زدن و كشتن و مانند اينها. ثالثا فوائد اضداد آن را - كه به آنها اشاره خواهيم كرد - به خاطر آورد. و بعد از اينها مراقب زبان خود باشد، و پيش از آنكه بخواهد زبان به گفتار بگشايد در آن بينديشد، كه هرگاه متضمّن غيبت است خاموش باشد، و به اين شيوه ولو به تكلّف و سختى ادامه دهد، تا ميل آشكار و نهان به غيبت از دلش بيرون رود. اين راه اجمالى معالجه غيبت است.

امّا راه عمده و تفصيلى علاج آن اين است كه اسباب و انگيزه هاى مذكور آن ريشه كن شود، و قبلا علاج خشم و كينه و حسد و استهزاء [كه از عوامل غيبت به شمار مى روند] ذكر شد، و راه معالجه هزل و شوخى و فخرفروشى و مباهات [كه بعضى ديگر از عوامل غيبت اند] خواهد آمد.

امّا پاك و منزّه شمردن خود با نسبت دادن كار زشتى كه از خود او سر زده به ديگرى [به اين نحو كه بگويد من نكرده ام و فلانكس كرده]، معالجه آن اين است كه بداند در معرض غضب خالق قرار گرفتن سخت تر و شديدتر است از اينكه در معرض دشمنى مخلوق قرار گيرد، و كسى كه غيبت مى كند قطعا در معرض خشم و دشمنى خدا واقع مى شود، و نمى داند كه از خشم و ناخشنودى مردم رهائى خواهد داشت يا نه، پس با عمل خود ذم و سخط خداوند را هم اكنون حاصل مى كند، و منتظر دفع ذم مردم در آينده مى ماند، و اين نهايت نادانى و واماندگى و بى بهره بودن است.

و امّا غيبت كردن ديگرى به اين بهانه كه وى نيز فلان كار قبيح را مرتكب شده از اين جهت كه عذرى براى خودش باشد، مثلا بويد من حرام خوردم، چون فلان شخص نيز حرام خورد، و مال سلطان را قبول كردم، زيرا فلانى نيز پذيرفت، با اينكه او از من داناتر است، شكّى نيست كه اين جهل و سفاهت و عذر بدتر از گناه است، زيرا عذر خود را پيروى از كسى كه نبايد به او اقتداء كند قرار داده است. از كسى كه با خدا مخالفت مى كند هر كه باشد نبايد پيروى كرد، كه اگر كسى داخل آتش شود و او بتواند داخل نشود آيا در دخول به آتش از وى پيروى مى كند؟ و اگر داخل شود سفيهى احمق به شمار مى آيد، و فعلش گناه و عذرش كودنى و حماقت است، و بنابراين ميان دو معصيت و حماقت را جمع كرده، و همانند گوسفندى است كه چون ببيند بز پيشاهنگ گله خود را از كوه پرت كرد او نيز خود را به دره اندازد، و اگر اين گوسفند زبان مى داشت و عذر كارش اين بود كه بز پيشاهنگ كه از من زيركتر بود خود را به دره افكند پس من هم چنين كردم، همين غيبت كننده كه عذر مى آورد به او مى خندد، با اينكه حال او مانند حال گوسفند است ولى به خود نمى خندد.

و شگفت اينكه بعضى از اشقياى عوام، كه دلهاشان آشيانه شيطان گشته، و عمرشان در گناهان صرف شده، و آنقدر از مظلمه مردم بر گردنشان جمع آمده كه ديگر اميد خلاصى ندارند، نفس خبيثشان تمايل دارد كه معاد و حساب و حشر و عِقابى نباشد، و چون شيطان اين ميل را در دل آنها يافته، از كمين بيرون آمده، و به وسوسه آنان پرداخته و انواع شك و شبهه در دلشان انداخته، تا آنجا كه عقايدشان را سست و ضعيف و تباه ساخته، و در مقام عذر تراشى از اعمال ناشايست خود به آنها چنين القاء مى كند كه به آنچه در دل دارند و مى خواهند تصريح نكنند، از ترس اينكه احكام مرتد و كافر درباره آنها اجرا شود. و از تلبيس و تزويرى هم كه دارند و از آنجا كه شيطنت چنان بر آنها چيره است كه به نقص و گناه خود اعتراف نمى كنند شيطان وادارشان مى كند كه از اعمال ناشايست خويش عذر تراشى كنند و بگويند كه بعضى از علما همين اعمال ما را مرتكب شده و از مثل اين كارها اجتناب نمى كنند، مانند رياست طلبى و گرفتن اموال حرام. و نمى دانند كه اين عذرها ناشى از جهل و خباثت آنهاست.

به اينان مى گوئيم : اگر عمل اين عالم منشاء زوال ايمان شما به معاد و حساب گشته است، پس شما كافريد، و باعث اين اعمال زشت و ناشايست شما كفر و بى اعتقادى به احوال آخرت است. و اگر ايمان شما را برطرف نكرده، بلكه ايمانتان ثابت است، بايد به مقتضاى ايمان خود عمل كنيد، بى آنكه به سبب عمل ديگرى - هر كه باشد - در شما تزلزلى پديد آيد. پس ‍ عمل فلان شخص چه دليل و حجّتى مى تواند باشد، با آنكه معتقديد كه وى بر باطل است ؟!

و نيز مى گوئيم : اگر انگيزه اعمال ناشايست شما عمل بعضى از علماست، چرا به وى اقتداء كرده ايد با آنكه او از علماى آخرت نيست و به حقيقت علم پى نبرده است ؟ و اگر شما در انتساب به وى راستگوئيد، او كه علم را وسيله رسيدن به دنيا قرار داده و پاره اى از علوم دنيوى را تحصيل كرده تا بدان وسيله به اسباب دنيوى دست يابد، و چنين شخصى در نزد خردمندان دانشمند به شمار نمى آيد، بلكه نام عالم بر خود نهاده و خود را داخل علما كرده است. چرا به علماى آخرت كه به تمام وجود خود از دنيا و حُطام آن روى گردانند اقتداء نمى كنيد؟ و انكار وجود امثال ايشان با اينكه در اطراف زمين بسيارند نهايت لجاج و عناد است. و گيريم راست گوئيد و چنين علمائى نباشند، چرا به سلسله انبيا و اوليا اقتداء نمى كنيد، و حال آنكه به اتّفاق همگان اعلم مردمند، و حقيقت علم فقط در نزد ايشان يافت مى شود؟ و اگر منكر اعلم بودن و عصمت ايشان از گناهان باشند، و آنان را همچون خود پندارند، كفرى كه در باطن پنهان كرده اند آشكار مى شود.

و امّا اگر انگيزه غيبت موافقت و همزبانى با رفيقان و همنشينان است، معالجه آن اين است كه به ياد داشته باشد كه اگر خشنودى مخلوق را بر خشنودى خالق بر گزيند گرفتار خشم و سخط خداوند خواهد شد، و مؤمن چگونه راضى مى شود كه رضا و خشنودى پروردگار خود را براى رضا و خشنودى بعضى از مردم پست و فرومايه ترك كند؟ و آيا اين جز به اين معنى است كه خداى تعالى در نزد او بى مقدارتر از آن اراذل است ؟ و حال آنكه اين حال با ايمان منافات دارد.

و امّا اگر غيبت به اين گمان است كه شخصى مى خواهد در نزد بزرگى از او مذمّت كند يا شهادتى به ضرر وى بدهد و او به غيبت پيشدستى مى كند تا اثر سخن او را از بين ببرد، علاج اين گونه غيبت اين است كه بداند :

اولا - مجرّد گمان و احتمال مستلزم وقوع نيست، و ممكن است آن شخص از او بدگوئى نكند يا شهادتى به ضرر وى ندهد. و بنابراين مؤ اخذه و تلافى به محض توهمّ و خيال با ديانت و ايمان منافات دارد.

ثانيا - اينكه لازمه سخن او موجب از ميان رفتن اثر كلام كسى است كه از او غيبت مى كند توهمّى بيش نيست، ولى دشمنى خدا به سبب غيبت امرى يقينى است، و ارتكاب چنين گناهى به مجرّد چنان توهمّى عين جهل و حماقت است.

ثالثا - فعل آن شخص - يعنى بدگوئى و شهادت وى در نزد آن بزرگ با فرض اينكه واقع شود - معلوم نيست ضررى برساند، زيرا چه بسا كه آن محتشم باور نكند و شهادت وى را شرعا نپذيرد، پس بدگوئى و غيبت وى و كشيدن بار گناهان او بى آنكه يقين حاصل شود كه وى سبب اذيّت شده است نادانى و خسران است.

و امّا ترحمّ و دلسوزى بر گناه كسى و يا تعجّب از وى و يا غضب براى خدا بر او، هر چند اين همه نيكو و پسنديده است، شرطش اين است كه آميخته به غيبت نباشد، و امّا اگر با غيبت همراه باشد، پاداش و اجرش از ميان مى رود و گناهش باقى مى ماند. علاج اين نوع غيبت اين است كه بينديشد كه انگيزه ترحمّ و تعجّب و غضب همانا ايمان و حمايت از دين است، و چون با غيبت همراه باشد به دين و ايمان زيان مى رساند، و هيچ يك از اين امور سه گانه مستلزم غيبت نيست و مى تواند بدون آن نيز تحقّق يابد، پس مقتضاى ايمان و حمايت از دين اين است كه ترحمّ و تعجّب و غضب براى خدا باشد، و در عين حال غيبت و آشكار ساختن گناه و عيب را ترك نمايد، تا ماءجور باشد بى آنكه مرتكب گناهى شود.

فصل ۱۷ : مواردى كه غيبت در آنها جايز است

چون دانستى كه غيبت عبارت است از ياد كردنِ ديگرى به آنچه اگر بشنود خوشش نيايد، اكنون بدان كه غيبت در صورتى حرام است كه به قصد آبرو ريزى يا تفريح و سرگرمى، يا خنداندن مردم به وسيله آن باشد. و امّا اگر براى مقصود صحيحى باشد كه جز غيبت راهى به رسيدن آن وجود ندارد حرام نيست. و مقاصد و اغراض صحيحى كه غيبت را جايز و روا مى سازد چند چيز است :

۱- دادخواهى و تظلّم در نزد كسى كه حكم و حكومت به دست اوست و مى تواند احقاق حق كند، مانند قاضيان و مُفتيان و حاكمان، كه در نزد اينها نسبت ظلم و بدى به كسى دادن براى گرفتن حق جايز است، به دليل قول پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ «انّ لصحاب الحقّ مقالا» «براى صاحب حق سخنى است [كه بايد سخن خود را بگويد]» و نيز گفتار اوصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ :«لىّ الواجد يحلّ عرضه و عقوبته » «سر پيچانيدن و مسامحه آدم دارا [در اداى قرض خود] شرافت و مجازات وى را مباح و روا مى سازد [يعنى به طلبكار حق مى دهد كه آبروى كس را كه مى تواند دين خود را بپردازد و مسامحه مى كند بريزد و در خواست باز داشت وى را بكند]». و وقتى هند در محضر آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ گفت : «ابوسفيان مردى بخيل است و به قدر كفايت به من و فرزندانم خرجى نمى دهد، آيا مى توانم بى آگاهى او از مالش برگيرم ؟ حضرت سخن او را بد و منكر نشمرد، و فرمود : به اندازه اى كه تو و فرزندانت را كفايت كند به نحو نيكو برداشت كن».

۲- كمك كردن در رفع منكر و جلوگيرى از گناهان و برگرداندن گناهكار به صلاح، در اين صورت ذكر بدى و غيبت تنها به قصد درست و صحيح جايز است وگرنه جايز نيست.

۳- براى خيرخواهى و راهنمائى كسى كه در امر ازدواج و سپردن امانت و امثال اينها مشورت مى كند. همچنين جرح كردن (يعنى شهادت به عدم عدالت) شاهد و مفتى و قاضى هرگاه درباره آنها سؤال شود. در اين صورت ذكر آنچه از عدم عدالت و اهليّت آنها براى فتوا دادن و قضاء مى داند جايز است به شرط آنكه به قصد صحيح و به نيّت ارشاد و راهنمائى باشد و انگيزه حسد يا تلبيس و تزوير شيطانى در ميان نباشد، و همچنين براى حفظ مسلمانان از شر و زيان يا سرايت فسق و بدعت. بنابراين كسى كه عالمى يا غير عالمى از مؤمنان را ببيند كه با بدكار يا فاسق يا بدعتگذارى رفت و آمد دارد، و بترسد كه به وى زيانى برسد و فسق و بدعت او در اثر مصاحبت به وى سرايت كند، جايز است كه او را از شر و فسق و بدعت وى آگاه سازد به شرطى كه انگيزه او صرفا ترس از رسيدن شر و فساد يا سرايت فسق و بدعت به وى باشد.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «آيا از ذكر فاجر خوددارى مى كنيد تا مردم او را نشناسند؟ وى را به آنچه در اوست ياد كنيد تا مردم از وى بر حذر باشند».

و از جمله چيزهايى كه در بر حذر داشتن مسلمانان و حفظ آنها از شر و ضرر داخل است اظهار عيبى است كه مى داند در كالاى مورد خريد و فروش هست، هر چند فروشنده را خوش نيايد زيرا اظهار وى خريدار را از ضرر حفظ مى كند. مثلا شخصى را مى بيند كه مى خواهد مركبى بخرد و مى داند كه اين مال دزدى است يا عيب ديگرى دارد، بايد آن را بر خريدار آشكار كند، زيرا سكوت وى موجب زيان خريدار خواهد شد.

۴- ردّ كسى كه خود را به ديگرى منسوب نمايد و نسبتى با او نداشته باشد.

۵- ردّ اقوال اهل ضلالت يا رد دعوى باطل در دين.

۶- شهادت دادن عليه كسى كه فعل حرامى را مرتكب شده باشد، در جائى كه بايد شهادت داد.

۷- ضرورت شناسانيدن، كه هرگاه كسى به لقبى معروف باشد كه دلالت بر عيبى كند، و شناسانيدن او فقط به وسيله اين لقب باشد و در ذكر آن گناهى نهفته نيست، به شرط آنكه از راه ديگر معرفى وى ممكن نباشد شناسانيدن او به آن لقب اشكالى ندارد. دليل اين، فعل راويان و عالمان در اعصار و در بلاد اسلامى است، كه مثلا مى گويند : اعمش (آن كه از چشمش ‍ به علّت سستى و بيمارى آب مى ريزد) و اعرج (لنگ) و مانند اينها چنين روايت كرده اند، زيرا غالبا به صورتى است كه صاحب آن را از شنيدنش ‍ ناخوش نمى آيد.

۸- هرگاه كسى كه از او سخن گفته مى شود سزاوار خوار داشتن و سبك شمردن باشد، از آنرو كه تظاهر به گناه و فسق مى كند، مثل ظلم و زنا و شرابخوارى و مانند اينها، به شرط آنكه به غير از گناهى كه آشكار ساخته به امر ديگرى تعدى نشود، زيرا گفتن آنچه غير علنى است غيبت و گناه شمرده مى شود. و امّا ذكر گناهى كه علانيه مرتكب شده گناه نيست، زيرا خود صاحبش از ذكر آن باكى ندارد و بلكه به آن تفاخر مى كند و علنى شدن آن را مى خواهد. و علاوه بر اين، اخبار بر جواز غيبت چنين كسى دلالت دارد، چنانكه بعضى از آنها ذكر شد.

رسول خدا فرمود :«من اءلقى جلباب الحياء من وجهه فلا غيبة له» «هر كه پرده حيا از رخسار بيندازد غيبتش رواست».

و فرمود :«ليس لفاسق غيبة» «غيبت فاسق ناروا نيست».

و ظاهر آن است كه ذكر عيوبى كه به آن تظاهر و تجاهر مى شود غيبت نيست، نه شرعا و نه لغة، نه اينكه غيبت است و چون شرعا از مستثنيات غيبت شمرده شده جايز است. جوهرى گفته است : «غيبت آن است كه پشت سر انسان چيزى گفته شود كه اگر بشنود غمگين گردد، كه اگر راست باشد غيبت ناميده مى شود و اگر دروغ باشد بهتان نام مى گيرد».

و جماعتى از علما در دو موضع ديگر غيبت را جايز دانسته اند : يكى آنكه دو يا چند نفر بر عيب كسى مطّلع باشند و بين خود باز گويند بى آنكه براى ديگرى كه از آن آگاه نيست اظهار كنند. و در بعضى از اخبارى كه گذشت دلالتى بر جواز آن هست. و ديگر غيبت كسانى كه محصور نباشند، چنانكه گفته مى شود : «فلان طايفه چنين مى گويند، يا اهل فلان شهر چنين اند». و مثل اينكه گفته شود : «بعضى از مردم چنين مى گويند يا چنين مى كنند، يا كسى كه امروز با او ملاقات داشتيم چنين بود»، در صورتى كه آن بعض يا آن شخص بر شنونده معلوم نباشد، ولى اگر به واسطه قرينهاى به شخص معيّنى دلالت كند غيبت حرام است، و همين طور اگر گفته شود : «يكى از مدّعيان علم»، اگر قرينه اى با آن باشد كه شخص خاصّى از آن فهميده شود غيبت است وگرنه، نه. و همچنين اگر مصنّفى در كتاب خود از فاضل معيّنى نام ببرد و گفتار او را بدون اينكه عذر ضرورى او را ذكر كند زشت و عيبناك گرداند غيبت است، و امّا اگر مطلب را بدون تعيين آن شخص ذكر كند، مثل اينكه بگويد : «يكى از فضلا خطا و لغزشى كرده»، غيبت نيست.

سرّ اينكه در غيبت شرط است كه تعريض (كنايه و گوشه زدن) به شخص معيّنى باشد، و اعتراض و تعرّض نسبت به مبهم و غير محصور غيبت نيست اين است كه با ابهام و منحصر نبودن [اشخاص مورد غيبت]، كسى را ناخوش نمى آيد، چنانكه اين حال معلوم است. و بعضى از اخبار به اين معنى دلالت دارد، رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ وقتى از كسى چيز ناخوشايندى سر مى زد مى فرمود : «چرا مردمى چنين و چنان مى كنند» بدون اينكه كننده آن را تعيين كند.

دنباله : كفاره غيبت

كفّاره غيبت - بعد از توبه و پشيمانى براى آنكه ذمّه اش از حق خداوند بيرون رود - اين است كه از عهده حقّ شخصى كه غيبت او را كرده بر آيد. و راهش اين است كه اگر از دنيا رفته و يا در دسترس او نيست، براى او بسيار استغفار و دعا كند، تا اين دعا و طلب آمرزش در قيامت از حسنات وى به شمار رود و جبران سيّئه غيبت را بنمايد. و اگر زنده و در دسترس او باشد و از غيبت با خبر نشده، و در شنيدش احتمال دشمنى و فتنه رود، برايش ‍ بسيار دعا و طلب آمرزش نمايد و وى را با خبر نكند، و اگر خبر آن به او رسيده و يا نشنيده ولى در اظهار آن احتمال فتنه و عداوت نمى رود، از او حلّيّت بطلبد و عذر خواهى كند و اظهار تاءسّف نمايد و در ستايش و دوستى وى مبالغه كند و به اين شيوه چندان ادامه دهد تا دلش خوش شود و حلالش كند، و اگر قلبا راضى نشد و حلال ننمود همين عذر خواهى و اظهار دوستى حسنه اى است كه در قيامت برابر سيئه غيبت قرار مى گيرد.

و دليل اين بيان قول امام صادقعليه‌السلام است : «اگر غيبت كردى و به گوش آن غيبت شده رسيد، از او حلّيّت بخواه، و اگر نشنيده به او مرسان و استغفار كن»(۱۴۶) ، و اين براى آنست كه در حلّيّت خواستن در صورتى كه به گوش او نرسيده فتنه انگيزى و كينه توزى است، و كسى كه با خبر نشده در حكم كسى است كه به او دسترسى نيست يا در گذشته يا غايب است، و بنابراين قول پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : «كفّاره غيبت كسى اين است كه براى او استغفار كنى»، بر صورتى حمل مى شود كه به وى دسترسى نباشد، و يا اگر در دسترس باشد آگاهانيدن و حلّيّت خواستن موجب فتنه انگيزى و عداوت گردد. و نيز اين قول آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : «هر كه از برادرش مظلمه اى در آبرو يا مال به گردن دارد، از او حلّيّت بخواهد پيش از آنكه روزى بيايد كه درم و دينارى نيست، از حسنات او برگيرند، و اگر حسناتى نداشته باشد از سيّئات آن شخص ‍ بردارند و بر سيّئات او افزايند»، بر اين صورت حمل مى شود كه به گوشش ‍ رسيده يا اگر نرسيده اعلام و استحلال موجب فتنه و عداوت نخواهد شد.

تتميم : بهتان

از آنچه گفته شد بر مى آيد كه بهتان اين است كه درباره مسلمانى چيزى گفته شود كه او را ناخوش آيد و در وى نباشد. حال اگر اين گفتار در غياب وى باشد دروغ و غيبت است، و اگر در حضورش باشد بدترين نوع دروغ است. و به هر تقدير، گناه آن از غيبت و دروغ بدتر و شديدتر است. خداى سبحان مى فرمايد :

  «و من يكسب خطيئة اءو اثما ثمّ يرم به يريئا فقد احتمل بهتانا و اثما مبينا». (نساء، ۱۱۱)

«هر كه خطايا گناهى مرتكب شود و آن را به گردن بى گناهى اندازد دروغى بزرگ و گناهى آشكار به گردن گرفته است».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«من بهت مؤمنا اءو مؤمنة، اءو قال فيه ما ليس فيه، اءقامه اللّه على تلّ من نار حتّى يخرج ممّا قاله فيه» .

«هر كه به مرد مؤمن يا زن مؤمنه اى بهتان زند، يا درباره او چيزى بگويد كه در او نيست، خداوند او را بر تلّى از آتش وا دارد تا از عهده گفته خود بر آيد».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود :«من بهت مؤمنا او مؤمنه بما ليس ‍ فيه، بعثه اللّه عزّوجلّ فى طينة خبال، حتّى يخرج ممّا قال»، قلت : و ما طينة خبال ؟ قال : «صديد يخرج من فروج المومسات» .

«هر كه به مرد مؤمن يا زن مؤمنه اى بهتان زند به آنچه در او نيست، خداى عزوجل او را در «طينت خبال» بر انگيزد و نگهدارد تا از آنچه گفته بيرون آيد، عرض كردم : «طينت خبال» چيست ؟ فرمود : چركى است كه از فرج زنان بدكاره بيرون آيد».(۱۴۷)

به علاوه آنچه در مذمّت زبان و اينكه بدترين اعضاء و منبع بيشتر گناهان است وارد شده - چنانكه در جاى خود خواهد آمد - بر ذم غيبت و بهتان دلالت دارد، چنانكه بر ذم جميع آفات زبان - از آنچه گفته شد : از دشنام و لعن و طعن و استهزاء و غيره، و آنچه خواهد آمد : از دروغ، و مزاح، و فرو رفتن در باطل، و سخنان هرزه و بيهوده و مانند اينها - دلالت دارد.

پيوست : ستايش و موارد حسن و قبح آن

چون غيبت بدگوئى است، پس ضدش مدح و ستايش و دفع مذمّت است، و بهتان چون دروغ است، پس ضدش راستگوئى است. و همچنان كه براى هر يك از آفات زبان ضدّ خاصّى هست، همچنين براى همه آنها يك ضد عام و كلّى هست و آن خاموشى است؛ چنانكه قبلا به آن اشاره شد. و ضد بهتان - راستگوئى - در بيان دروغگوئى خواهد آمد. و امّا ضدّ عامّ همه آفات زبان، در جاى خود كه دلالت بر ذمّ همه اين آفات دارد خواهد آمد. پس در اينجا به بيان مدح و آنچه از آن ستوده است اشاره مى كنيم، تا ضدى براى بهتان و فضيلتى براى قوه غضب يا شهوت باشد، و نيز از مدح و ستايشى كه ناپسنديده است و رذيلت يكى از اين دو قوه به شمار مى آيد ياد خواهيم كرد، بنابراين مى گوئيم :

شكّى نيست كه مدح و ستايش مؤمن در غيبت و حضور او پسنديده و مستحب است، زيرا نوعى شادمان ساختن اوست، و مدح و ثواب شادمان كردم مؤمن قبلا دانسته شد، و به علاوه در حديث است كه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ اصحاب خود را مى ستود و تحسين مى كرد، و به جماعتى كه بعضى از مردگان خود را تعريف و تمجيد مى كردند فرمود : «بهشت براى شما واجب شد، و شما گواهان خداوند در زمين هستيد». و در خبر است «كه هر يك از فرزندان آدم را همنشينانى چند از ملائكه هست، كه وقتى برادر مسلمان خود را به نيكوئى ياد كند، فرشتگان گويند : مثل اين براى تو باد، و هرگاه به بدى ياد كند، گويند : اى فرزند آدم كه عيوب تو پوشيدهاست، مشغول خود باش، و خدا را شكر كن كه عيب تو پوشيده داشت».

و ليكن هر گونه مدح و ستايشى خوب و پسنديده نيست، بلكه در صورتى نيك و ستوده است كه از آفات آن مصون باشد، بدين نحو كه آن ستايش، راست باشد و ستاينده راه افراط نپويد كه به دروغ بيانجامد، و رياكار و دورو نباشد، به اين صورت كه اظهار دوستى كند در حالى كه در واقع دلش خالى از محبّت باشد خواه در مدحى كه مى كند راستگو باشد يا نباشد، و ظالم و فاسق را نستايد هر چند در آنچه درباره وى مى گويد صادق باشد، زيرا وى به مدح او شاد مى شود، و شادمان ساختن ظالم يا فاسق جايز نيست.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«انّ اللّه ليغضب اذا مدح الفاسق» «هر گاه فاسق را بستايند خداوند خشمناك مى شود». بلكه ظالم فاسق را بايد با مذمّت غمگين ساخت و ستايش نكرد تا شاد و خوشحال گردد. و نيز چيزى را كه تحقيق نكرده و راهى براى اطلاع از آن نيست نگويد.

اين آفت، در ستايش از اوصاف مطلق و پنهان پديد مى آيد، چنانكه گويى : فلانى متّقى و پارسا و زاهد و خيّر است، يا اينكه فلانى عادل و راضى است، و مانند اينها؛ كه راست بودن مدح در اين موارد متوقّف است بر وجود دلائل و آگاهى از درون اشخاص، و تحقّق اين دو بسيار نادر است. و غالبا ستايش به امثال اين امور بدون تحقّق و درنگ و تاءنىّ است.

و همچنين مدح كسى باعث كبر و خودبينى او نشود كه اينها موجب هلاك است، و سبب نگردد كه ممدوح از خود راضى شود و همين او را در عمل سست كند، زيرا كسى كه زبانها به مدح و ستايش وى گشوده شود خودپسند مى گردد و مى پندارد به اوج رسيده، و اين موجب سستى در عمل مى شود، آن كه دامن عمل به كمر مى بندد خود را مقصّر و كوتاه مى بيند، و از اينرو رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به مردى كه در خدمت حضرت ديگرى را مدح كرد فرمود : «واى بر تو! گردن رفيقت را شكستى، اگر به آن گوش دهد [و باورش آيد] رستگار نخواهد شد». و فرمود : «هرگاه برادر خود را در حضور او بستائى، گويا تيغ بر گلوى او كشيده اى». و نيز به كسى كه مردى را مدح مى كرد فرمود : «آن مرد را پى كردى(۱۴۸) خدا ترا پى كند!» و فرمود : «اگر مردى با كارد تيز به ديگرى حمله كند، براى او بهتر است از اينكه روياروى وى را مدح و ثنا گويد».

رازى كه در اين اخبار هست اين است كه : مدح و ستايش موجب سستى در عمل مى شود، و يا كبر و عُجب پديد مى آورد و همانند گردن زدن و پى كردن و تيغ بر كشيدن كُشنده است. پس اگر مدح از آفات مربوط به ستاينده و ستايش شده سالم و در امان بماند پسنديده است و اگر نه ناپسند است. و با اين بيان مى توان بين اخبارى كه در مدح آن وارد شده - چنانكه گذشت - و آنچه در مذمّت آن رسيده جمع كرد.

پس ستاينده بايد از آفات مربوط به خود بر حذر باشد، و ممدوح نيز بايد از كبر و عجب و سستى و ريا احتراز كند، به اين كه خود را بشناسد و خطر سرانجام كار را به ياد داشته باشد، و از نكات باريك ريا غافل نماند، و كراهت و ناخوشايندى خود را از مدح نشان دهد، و سخن پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به اين معنى اشاره دارد كه فرمود :«اءحثوا التّراب فى وجوه المدّاحين» «بر روى ستايشگران خاك بپاشيد».

و بالجمله : كسى كه او را مدح گويند نبايد حالش به واسطه مدح تفاوت كند، و اين امر فرع بر خودشناسى و تذكّر اين نكته است كه ستاينده لغزشهاى او را نمى داند. و سزاوار است كه اظهار كند كه او آنطور كه معرفى مى كنند نيست. يكى از صالحان وقتى او را مدح كردند گفت : «خدايا اينها مرا نمى شناسند و تو مرا مى شناسى». و امير مؤمنان هنگامى كه او را مدح و ثنا گفتند فرمود : «خدايا آنچه اينان نمى دانند بر من ببخشاى، و به آنچه مى گويند مرا بازخواست مكن، و مرا بهتر از آنكه مى پندارند قرار ده».

نكته ديگر اينكه ظاهرا گشادگى خاطر و سرور و شادمانى به سبب شنيدن مدح مؤ اخذه و بازخواستى ندارد، زيرا اين طبيعى و جبلّى آدميان است كه اگر كمالى به آنان نسبت داده شود شاد و خوشحال مى شوند، ولى شرط است كه از اين شاد شدن خوشش نيايد، و خود را بر اين شادمانى مورد عتاب و سرزنش قرار دهد، و در بر طرف كردن آب بكوشد، زيرا مقتضاى عقل اين است كه آدمى با وجود كمال شاد و خوشحال باشد نه به سبب نسبت دادن آن به وى. پس آنچه به وى نسبت داده مى شود اگر در او باشد، بايد شادى و سرورش از داشتن آن باشد نه از نسبت دادن آن به وى، كه شادمانى به سبب گفتن كسى به اينكه تو صاحب اين كمالى حماقت و سفاهت است. و اگر در او وجود نداشته باشد، بايد اندوهناك و خشمگين شود، زيرا آن مدح در واقع استهزاء و مسخره است.

حاصل اينكه : عاقل نبايد به مدح و ستايش ديگران خوشدل و شادمان شود و يا از مذمّت آنها محزون و اندوهگين گردد، زيرا كسى كه ياقوت سرخ نفيسى دارد او را چه زيان كه كسى بگويد خر مُهره اى است، و اگر مُهره اى دارد چه سود كه ديگرى بگويد ياقوت است.

و از آنهاست :

دروغ

دروغ اقسامى دارد :

۱- دروغ در گفتار، يعنى خبر دادن از چيزهائى بر خلاف آنچه هستند، و آن از عداوت يا حسد و يا خشم ناشى مى شود، و در اين صورت از رذائل قوه غضب است؛ و يا از مالدوستى و طمع سرچشمه مى گيرد و يا از عادتى است كه به سبب معاشرت با دروغگويان پديد مى آيد، و در اين حال از رذائل قوه شهوت است.

۲- دروغ در نيّت و اراده، و آن عدم خلوص نيّت براى خداست، به اين نحو كه تنها خداى سبحان برانگيزنده طاعات و اعمال او نباشد، بلكه چيزى از لذايذ و بهره هاى نفسانى به آن آميخته شود. و اين گونه دروغ به ريا بر مى گردد، و گفته خواهد شد كه از رذائل كدام قوه است.

۳- دروغ در عزم و تصميم بر كار خير، به اين معنى كه در عزم بر كار خيرى نوعى سستى و ضعف و ترديد وجود داشته باشد كه با صدق در عزم مخالف و متضاد باشد، و اين نيز از فساد و زبونى قوه شهوت است.

۴- دروغ در وفاى به عزم، كه نفس گاهى و در حالتى به آسانى تصميم مى گيرد، زيرا وعده دادن برايش سختى و مشقّتى ندارد. ولى چون حقايق به وقوع پيوست، و قدرت و تمكّن [بر لذات] حاصل شد، و شهوتها به هيجان آمد، عزيمت به نابودى مى گرايد، و وفاى به عزم تحقّق نمى يابد، و اين نيز از رذائل قوه شهوت و از انواع شره است.

۵- دروغ در اعمال، و آن اين است كه اعمال ظاهرى وى دلالت بر صفتى در باطن او مى كند كه فاقد آن است، و به عبارت ديگر باطنش مثل ظاهرش و يا بهتر از آن نيست. و اين حالتى است غير از ريا، زيرا رياكار كسى است كه در اعمال خود غير از خداى تعالى را در نظر دارد، و چه بسيار كه شخصى در نماز به حال خشوع ايستاده است و مقصودش مشاهده و دين كسى غير از خدا نيست ولى در دل از خدا و از نماز غافل است، به طورى كه اگر كسى به خشوع و فروتنى و تضرّع ظاهريش بنگرد گمان مى كند كه به تمامى وجود از همه چيز و همه كس بريده و به حضرت پروردگار پيوسته، و ما سواى او را از صفحه دل محو نموده، و حال آنكه بكلّى از خداى تعالى غافل و به امور دنيوى متوجّه است. و همچنين گاهى مردى چنان با آرامش ‍ و وقار راه مى رود كه بيننده او را با سكون خاطر و آرامش دل مى انگارد، در حالى كه درونش متّصف به اين صفت نيست. پس چنين شخصى در عمل كاذب است هر چند ريا كار هم نيست كه به خلق التفات داشته باشد. و نجات از اين گونه دروغ جز با يكسان كردن درون و بيرون يا بهتر ساختن باطن از ظاهر ممكن نيست. بر اين گونه دروغ گاهى از رذائل قوه شهوت است و گاهى از رذائل قوه غضب، و زمانى از پستى و تباهى قوه مدر كه، كه باعث آن هم وجود وسوسه هاست.

۶- دروغ در مقامات دينى، مانند دروغ در خوف و رجاء، و زهد و تقوا، و حُبّ و تعظيم، و توكّل و تسليم، و ديگر فضائل اخلاقى، زيرا براى اين فضائل مبادى و اصولى است كه نامهاى آنها با تحقّق و ظهور آنها قابل اطلاق است، و نيز حقايق و لوازم و غاياتى دارند كه صادق حقيقى كسى است كه به آنها نائل شده باشد، و هر كه به آنها نرسيده باشد در ادعاى خود كاذب است. مثلا مبداء خوف از خداى تعالى ايمان به خداست، و حقيقت خوف سوز و درد درون است، و لوازم و آثارش زردروئى و لرزش اندامهاى تن و تيرگى معيشت و پريشانى فكر (در امر دنيا) و امثال اينهاست. و غايات و نتايج آن اجتناب از گناهان و بديها و مواظبت بر طاعت و عبادتهاست. پس هر كه به خداى تعالى ايمان داشته باشد خائف بودن از خدا بر او صدق مى كند و نام خوف را مى توان بر او اطلاق كرد، جز اينكه اگر سوز دل و تيرگى زندگى و كوشش در عمل همراه آن نباشد خوف او كاذب است، و اگر اين آثار با او باشد خوفش صادق است، يعنى به خوف حقيقى رسيده است.

امير مؤمنان - صلوات اللّه عليه - فرمود : «ايّاكم و الكذب، فانّ كلّ راج طالب، و كلّ خائف هارب(۱۴۹) » «از دروغ بپرهيزيد، زيرا هر اميدوارى به دنبال مطلوب خود است، و هر بيمناكى [از چيزى كه مى ترسد] گريزان است». يعنى هر كه به چيزى اميد دارد، در طلب آن و تحصيل اسباب آن مى كوشد و شما اين گونه نيستيد، و هر كه از چيزى ترس دارد از آنچه او را به بيم نزديك مى كند گريزان است، و شما چنين نيستيد. و اين سخن همانند گفتار اوست در نهج البلاغة :

 «كذب و اللّه العظيم ! ما باله لا يتبيّن رجاؤ ه فى عمله ! و كلّ من رجا عرف رجاؤ ه الاّ رجاء اللّه، فانّه مدخول، و كلّ خوف محقّق الاّ خوف اللّه، فانّه معلول(۱۵۰) ... ».

«سوگند به خداى بزرگ كه دروغ مى گويد! چگونه است حال او كه اميدواريش به خداوند در عملش نمايان نيست، هر كه به چيزى اميدوار است اميد او [از عملش] شناخته مى شود مگر اميد به خدا كه خالص نباشد، و هر ترسى [آثارش] مسلّم است مگر ترس از خدا كه سست و نا استوار باشد... ».

امّا چون دروغ در موارد مذكور به عدم باز مى گردد (چنانكه دروغ در ايمان، يعنى بى ايمانى و دروغ در خوف، يعنى ترس نداشتن و... ) بنابراين رذيله اى است كه در هر مورد به قوه اى متعلّق است كه فضيلتش نيز به آن متعلّق است. از آنچه گفته شد آشكار است كه : كسى كه ايمان دارد يعنى به شهادتين اقرار مى كند و در عين حال فاقد حقيقت ايمان است، يعنى يقين قطعى به وجود مبداء و معاد، يا به لوازم و غايات آن، يعنى ترس راستين از خداى تعالى و تعظيم حقيقى او و كوشش كافى در فرمان بردن از او امر و نواهى او ندارد، در ادعاى ايمان دروغگوست.

فصل ۱۸ : ذمّ دروغ

دروغ قبيح ترين و بدترين گناهان و خبيث ترين و زشت ترين عيبهاست. خداى سبحان مى فرمايد :

 «انّما يفترى الكذب الّذين لا يؤ منون». (نحل، ۱۰۵)

«دروغ را كسانى مى سازند كه ايمان ندارند».

 «فاءعقبهم نفاقا فى قلوبهم الى يوم يلقونه بما اءخلفوا اللّه ما وعدوه و بما كانوا يكذبون». (توبه، ۷۸)

«خداوند به سزاى آن خلف وعده اى كه با خدا كردند و براى آن دروغها كه مى گفتند در دلشان تا روزى كه به پيشگاه او مى روند نفاق افكند».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«ايّاكم و الكذب، فانّ الكذب يهدى الى الفجور، و الفجور يهدى الى النار» .

«از دروغ بپرهيزيد زيرا دروغ به بدكارى مى كشاند و بدكارى آدمى را به جهنّم مى رساند».

و فرمود : «هرگاه مؤمنى بدون عذر [شرعى] دروغ گويد هفتاد هزار فرشته بر او لعنت مى كنند، و از دلش تعفّن و گندى بر آيد تا به عرش رسد، و حاملان عرش وى را لعنت كنند، و خداوند براى آن دروغ هفتاد زنا بر او نويسد، كه آسانترين آنها زناى با مادر است(۱۵۱) ».

از آن حضرت پرسيدند : «آيا ممكن است مؤمن ترسو باشد؟ فرمود : آرى ! پرسيدند : و بخيل باشد؟ فرمود : آرى ! پرسيدند : و دروغگو باشد؟ فرمود : نه!»

و فرمود :«كبرت خيانة اءن تحدث اءخاك حديثا هو لك به مصدق و انت له كاذب» .

«خيانتى بزرگ است كه به برادرت سخنى گوئى كه راستگويت شمارد و تو به او دروغ بگوئى».

و فرمود :«الكذب ينقص الرّزق» . «دروغ روزى را كم مى كند».

و فرمود :«ويل للّذى يحدّث فيكذب ليضحك به القوم ! ويل له ويل له» .

«واى بر آن كه سخن دروغ گويد تا حاضران را بخنداند! واى بر او واى بر او!»

و فرمود : «گويا مردى نزد من آمد و گفت : برخيز، برخاستم و با او روانه شدم تا رسيدم به دو نفر يكى ايستاده بود و ديگرى نشسته، در دست ايستاده قلابى از آهن بود و آن را در كُنج دهان آن كه نشسته بود فرو مى بُرد و مى كشيد تا از شانه به پشت او مى رسيد، سپس بيرون مى آورد و به طرف ديگر فرو مى بُرد و مى كشيد، و همچنان اين عمل را تكرار مى كرد، به آن كه با من گفتم : اين چيست ؟ گفت : اين مرد [نشسته] دروغگوست كه تا روز قيامت اين گونه در گور عذاب مى شود».

و فرمود : «مى خواهيد شما را به بزرگترين گناهان كبيره خبر دهم ؟ شرك به خدا، و رنجاندن پدر و مادر، و دروغگويى».

و فرمود : «بنده وقتى دروغ مى گويد فرشتگان از گند عمل او تا يك ميل از وى دور شوند».

و فرمود : «شيطان سرمه و ليسيدنى و بوئيدنى دارد. ليسيدنى او كذب است، و بوئيدنى اش غضب است، و سرمه اش خواب است(۱۵۲) ».

حضرت عيسىعليه‌السلام به اصحاب خود فرمود : «هر كه بسيار دروغ گويد آبرويش مى رود».

امير مؤمنان فرمود :«لايجد العبد طعم الايمان حتّى يترك الكذب، هزله وجدّه» . «بنده مزه ايمان را نمى يابد تا دروغ را ترك كند، چه شوخى باشد و چه جدّى».

و فرمود : «بزرگترين خطاها در نزد خداوند خطاى زبان و دروغ است، و بدترين پشيمانى ها پشيمانى در قيامت است».

و امام على بن الحسينعليه‌السلام فرمود :«اتّقوا الكذب الصّغير منه و الكبير فى كلّ جدّ و هزل؛ فانّ الرّجل اذا كذّب فى الصّغير اجترا على الكبير» .

«از دروغ، كوچك و بزرگش و جدى و شوخى اش بپرهيزيد؛ زيرا كسى كه در امر كوچك دروغ گفت بر دروغ بزرگ نيز جراءت پيدا مى كند. »

و امام باقرعليه‌السلام فرمود :«انّ اللّه عزّوجلّ جعل للشّرّ اقفالا، و جعل مفاتيح تلك الاقفال الشّراب، و الكذب شرّ من الشّراب» .

«خداى عزوجل براى بدى قفلها قرار داده، و كليد اين قفلها شراب است، و دروغ از شراب بدتر است».

و فرمود :«انّ الكذب هو خراب الايمان» . «دروغ ويران كننده ايمان است».

و فرمود :«انّ اءوّل من يكذّب الكذّاب اللّه عزّوجلّ، ثمّ الملكان اللّذان معه، ثمّ هو يعلم اءنّه كاذب» .

«اول كسى كه دروغگو را تكذيب كند خداى عزوجل است، سپس دو فرشته اى كه با او هستند، و آنگاه خود او هم مى داند كه دروغگوست».

و امام حسن عسكرىعليه‌السلام فرمود :«جعلت الخبائث كلّها فى بيت، و جعل مفتاحها الكذب» .

«همه پليديها در خانه اى نهاده شده و كليد آن خانه دروغ است».

اخبارى كه در نكوهش دروغ رسيده بيشمار است. و بدترين انواع دروغ از لحاظ گناه و نافرمانى دروغ بر خدا و رسول و ائمهعليه‌السلام است، و در مذمّت آن همين بس كه روزه را باطل مى كند و موجب قضاء و كفّاره مى شود (بنابر اقوى).

امام صادقعليه‌السلام فرمود :«انّ الكذبة لتفطّر الصّائم» . «يك دروغ روزه روزه دار را مى گشايد»، راوى عرض كرد : كداميك از ماست كه چنين كارى از او سر نزند؟ (كه دروغى نگويد)، فرمود :«ليس حيث ذهبت، انّما الكذّب على اللّه تعالى و على رسوله و على الائمّة عليه‌السلام » «آن دروغ كه تو پنداشته اى مراد نيست، بلكه دروغ بر خداى تعالى و رسول او و ائمّهعليه‌السلام است. »

و فرمود :«الكذب على اللّه و على رسوله و على الاءوصياء عليه‌السلام من الكبائر»

«دروغ بر خدا و رسول او و بر اوصياءعليه‌السلام از گناهان كبيره است».

در نزد آن حضرتعليه‌السلام از اينكه «بافنده ملعون است» سخن به ميان آمد، فرمود : «اين، بافنده اى است كه بر خدا و رسول او دروغ مى بافد».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود :«لا تكذب علينا كذبة، فتلب الحنيفيّة (۱۵۳) » . «بر ما دروغى مبند، كه دين خود را بر باد دهى».

فصل ۱۹ : موارد تجويز دروغ

دروغ حرام است، زيرا در آن زيانى متوجّه مخاطب يا غير اوست، يا موجب مى شود كه مخاطب به خلاف واقع معتقد شود و اين سبب جهل او مى گردد. اين گونه دروغ با اينكه آسانترين و كم گناهترين درجات آن است نيز حرام است، زيرا القاء خلاف واقع به ديگرى و سبب جهل او شدن جايز نيست جز اينكه هرگاه به دست آوردن مصلحت مهمّى متوقّف بر دروغ باشد، و با راستگوئى نمى توان به آن رسيد، حُرمتش بر طرف مى شود و گناهش از ميان مى رود، و اگر تحصيل اين مصلحت واجب باشد، مانند نجات مسلمانى از قتل و اسارت، يا حفظ آبرو يا مال محترم او، دروغ در اين صورت واجب مى شود. و اگر آن مصلحت به حد وجوب نرسد ولى راجح باشد، دروغ جايز يا مثل آن مصلحت راجح است، مانند اصلاح بين مردم و غلبه بر دشمن در جنگ، و دلشاد و خشنود كردن همسر، و اخبارى وارد شده كه هرگاه به دست آوردن اين مقاصد سه گانه متوقّف بر دروغ باشد گفتن آن جايز است(۱۵۴) ، چنانكه روايت شده است كه : رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در چيزى دروغ را رخصت نمى داد مگر در سه مورد : سخنى دروغى كه آدمى به قصد اصلاح بگويد، سخن دروغى كه در جنگ بگويد، و سخنى كه زن و شوهر با يكديگر گويند».

و فرمود :«ليس بكذاب من اءصلح بين اثنين فقال خيرا» . «هر كه ميان دو تن اصلاح دهد و سخن نيكوئى بگويد دروغگو نيست».

و فرمود :«كلّ الكذب يكتب على ابن آدم، الاّ رجل كذب بين رجلين يصلح بينهما» .

«هر دروغى بر فرزند آدم نوشته مى شود مگر مردى كه با دو كس دروغ گويد كه ميانشان اصلاح دهد».

و فرمود : «همه دروغها ناگزير ثبت مى شود مگر دروغى كه مرد در جنگ بگويد، كه جنگ خدعه كردن است، يا وقتى ميان دو كس كدورت و ملالى باشد و ميانشان اصلاح كند، يا مرد با زن خود سخنى گويد كه او را خوشدل سازد».

و فرمود :«لا كذب على المصلح» «بر اصلاح كننده دروغى نيست».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود :«كلّ كذب مسؤ ول عنه صاحبه يوما الاّ كذبا فى ثلاثة : رجل كائد فى حُرُوبِهِ فهو موضوع عنه، اءو رجل اءصلح بين اثنين يلقى هذ بغير ما يلقى به هذا، يريد بذلك الاصلاح ما بينهما، او رجل وعد اءهله شيئا و هو لا يريد اءن يتمّ لهم» .

«هر دروغگوئى در يك روزى مورد بازخواست و پرسش است مگر در سه چيز : مردى كه در جنگ نيرنگ زند كه گناهى بر او نيست، يا مردى كه ميان دو كس اصلاح كند كه با اين برخوردى كند غير از آنچه با ديگرى برخورد كند (يعنى سخنى از قول يكى به ديگرى بگويد كه نگفته)، و مرادش از اين كار اصلاح بين آن دو باشد، يا مردى كه به خانواده خود چيزى وعده دهد كه قصد انجام آن را نداشته باشد (يا نمى تواند يا بر او واجب نيست»).

و فرمود :«الكلام ثلاثة : صدق و كذب و اصلاح بين النّاس» .

«سخن سه گونه است : راست و دروغ و اصلاح ميان مردم»، پرسيدند : اصلاح ميان مردم چيست ؟

فرمود : «تسمع فى الرّجل كلا ما يبلغه فتخبث نفسه، فتلقاه و تقول : قد سمعت من فلان فيك من الخير كذا و كذا، خلاف ما سمعت منه»(۱۵۵)

«از كسى سخنى درباره ديگرى مى شنوى كه اگر به گوشش برسد بد دل مى شود، و تو او را ببينى و بگوئى : از فلانى شنيدم كه درباره تو چنين و چنان ذكر خير مى كرد، بر خلاف آنچه شنيدى».

هر چند اين اخبار در خصوص مقاصد سه گانه است، ليكن غير از اينها ممكن است مقاصد ضرورى ديگرى باشد كه در مصلحت بالاتر يا مثل اينها باشد و بنابراين از باب اولويّت يا اتّحاد طريق به آنها مى پيوندد. و از اخبارى كه در ذم پرده درى و كشف عيوب و زشتيهاى مردم وارد شده چنين بر مى آيد كه در اين موارد بايد اظهار بى اطّلاعى نمود، هر چند مطّلع باشد و اظهار بى اطّلاعى دروغ باشد [زيرا مصلحت و دليل موجّهى وجود دارد]. بنابراين هرگاه كسى دروغى گفت كه وسيله بود براى مقاصد صحيح ضرورى به جهت خود يا مسلمانى ديگر بر او گناهى نيست، مثلا اگر ظالمى او را بگيرد و مالش را بخواهد مى تواند انكار كند، و اگر سلطان ستمكارى او را دستگير كند و درباره كار بدى كه بين خود و خدا دارد بپرسد مى تواند انكار كند، و اگر از عيب يا سرّ برادر مسلمانش بپرسد سزاوار است كه اظهار بى اطّلاعى نمايد، و اگر بين دو نفر نزاع و فسادى روى داد مى تواند براى اصلاح ميان آنها دروغ گويد، و اگر همسرش جز به وعده اى كه وى قدرت انجام آن را ندارد اطاعت نمى كند جايز است كه فعلا وعده اى براى دل خوشى او بدهد هر چند كه در وعده خود صادق نباشد. و نيز به كودكان براى ترغيب به درس خواندن و يادگيرى و مانند آن كه جز به وعده و وعيد فرمان نمى برند، دادن چنين وعده هائى جايز است، اگر چه قصدش وفاى به آنها نباشد(۱۵۶) . همچنين اگر كسى از وى مكدّر باشد، و جز به عذرخواهى خوشدل نمى شود، جايز است كه منكر قول يا فعل خطا شود و اظهار دوستى نمايد، هر چند راست نباشد.

حاصل آنكه : دروغ براى دفع ضرر يا شر يا فساد جايز است به شرط آنكه قصد و نيّت صحيح در ميان باشد. در خبر است كه : دروغِ مباح نوشته و محاسبه مى شود تا صحّت نيّت گوينده معلوم گردد، پس اگر قصدش ‍ صحيح بود مورد عفو قرار مى گيرد وگرنه مؤ اخذه و مجازات مى شود. بنابراين سزاوار است كه بكوشد تا نيّتش صحيح باشد، و تا ناچار نشود از آن احتراز جويد، و به حد واجب اكتفا نمايد، و به آنچه ضرورى و مورد نياز نيست تعدى نكند.

و شكّى نيست كه آنچه واجب و ضرورى است دروغى است كه اگر ترك شود محذور (آنچه بايد از آن حذر كرد) يا ضرر مهمّى پيش آيد، ولى هر دروغى كه براى افزايش مال و جاه و مانند اينها كه مى توان از آنها بى نياز بود گفته شود قطعا حرام است، زيرا از دست دادن آنها موجب زيان و تباهى و نابودى نخواهد بود بلكه برخى از لذات نفسانى را از انسان مى گيرد. و همچنين است فتواى عالم در آنچه تحقيق نكرده و فتواى كسى كه اهليّت فتوا دادن ندارد و براى اظهار فضل يا طلب جاه و مال به آن مبادرت مى كند، بلكه گناه و حرمت اين گونه دروغ بدتر و شديدتر است، زيرا در عين اينكه دروغ غير ضرورى است كذب بر خدا و رسول اوست.

بنابراين دروغ هرگاه وسيله اى است براى دست يافتن به چيزى كه ضرورى نيست و مى توان از آن بى نياز بود مطلقا حرام است. و اگر وسيله است براى آنچه نمى توان از آن بى نياز بود بايد محذور دروغگوئى با محذور راستگوئى سنجيده شود، و آنچه در نظر شرع بدتر است رها شود(۱۵۷) . بيان مطلب اين است كه : دروغ فى نفسه محذور (حذر كردنى، مورد ترس و پرهيز) است، و راستگوئى در مواضع مذكور (كه استثنائى است) موجب بروز محذور است، پس بايد دو محذور را مقابل قرار داد و با ترازوى عدل سنجيد، اگر محذور كذب آسانتر و كم ضررتر از محذور صدق است دروغ ترجيح دارد، و اگر محذور صدق آسانتر و كم ضررتر است راستگوئى واجب است، و گاهى دو محذور برابر هم قرار مى گيرد به نحوى كه در آدمى ترديد پيدا مى شود، و در اين حال راستگوئى اءولى و برتر است، زيرا دروغ در اصل حرام است، و تنها به ضرورت يا نياز مهمّى مباح مى شود، و اگر در وجود حاجت مهمّى شك پيش آيد، بايد به اصل تحريم بازگشت.

تنبيه : توريه(۱۵۸) و مبالغه

در هر جا كه دروغ رواست، اگر ممكن باشد كه دروغ صريح گفته نشود و به تعريض(۱۵۹) و توريه تبديل شود البتّه بهتر است. و اينكه گفته شده : در معاريض (سخنهاى پوشيده غير صريح، كلامى كه معنى آن پوشيده و پنهان باشد) فراخى و گشايشى براى دروغ هست، و آدمى را از دروغ بى نياز مى كند، مراد اين نيست كه بدون نياز و ضرورت، تعريض جايز است، زيرا تعريض به دروغ قائم مقام تصريح به آن است. زيرا اشكال و محذور كذب اين است كه چيزى را بر خلاف آنچه فى نفسه هست بفهمانى، و اين امر در دروغ به وسيله معاريض (كنايه و توريه) وجود دارد. بنابراين مراد اين است كه تعريض وقتى جايز است كه انسان به دروغ گفتن ناچار شود و ضرورت و حاجتى پيش آيد و مصلحتى اقتضا كند مثلا مصون ماندن از ظالمان و اشرار، كه اگر كسى به دروغ در اين گونه موارد ناچار شود براى او رواست، زيرا گفتار او بر مقتضاى حق و دين است، و او در حقيقت راستگوست، اگرچه كلام او غير از آن را بفهماند، از اينرو كه قصد و نيّتش راست و صحيح و اراده اش در طريق خير و صلاح است. و چنين سخنى بيرون از حقيقت صدق نيست، زيرا راستگوئى مقصود ذاتى نيست، بلكه بايد به معنى و حقيقت آن توجّه نمود. بلى، در اين موارد بايد به توريه و كنايه متوسّل شد تا راهى يافت كه الفاظ نيز راست باشد، اگرچه معاريض در اينكه خلاف واقع را مى فهماند با دروغ صريح شريك است. و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ وقتى قصد سفرى داشت مقصد را پنهان مى كرد (توريه ) و چنين مى نمود كه مقصد ديگرى دارد، تا خبر به دشمنان نرسد و او را تعقيب نكنند.

و از دلائل جواز تعريض (سر بسته و به كنايه سخن گفتن) به شرط صحّت نيّت، روايتى است در احتجاج كه : «از حضرت صادقعليه‌السلام درباره قول خداى تعالى در داستان ابراهيمعليه‌السلام :

 «قال بل فعله كبيرهم هذا فاساءلوهم ان كانوا ينطقون». (انبياء، ۶۳)

«گفت بلكه اين بزرگشان چنين كرده است، اگر سخن مى گويند از خودشان بپرسيد» سؤال كردند، فرمود : نه بت بزرگ بتها را شكسته بود و نه ابراهيم دروغ گفت. پرسيدند : چگونه ؟ فرمود : ابراهيم گفت : اگر سخن گفتن مى توانند از آنها بپرسد(۱۶۰) ، يعنى اگر سخن مى گويند بت بزرگ هم اين كار را كرده، و اگر سخن نمى گويند بت بزرگ هم كارى نكرده، پس نه آنها سخن گفتند و نه ابراهيمعليه‌السلام دروغ گفت». و نيز درباره اين قول خداى تعالى :

 «ايّتها العير انّكم لسارقون». (يوسف، ۷۰)

«اى كاروانيان ! شما دزدانيد(۱۶۱) ».

پرسيدند. فرمود : «آنان يوسف را از پدرش دزديدند [امّا جام ملك را ندزديدند]، مگر نمى بينيد كه وقتى [برادران يوسف] گفتند : چه گم كرديد، گفتند : جام پادشاه را گم كرده ايد، و نگفتند : شما جام را دزديدند. آنها يوسف را از پدر دزديده بودند».

و نيز درباره قول ابراهيمعليه‌السلام :

 «فنظر نظرة فى النّجوم. فقال انى سقيم» (صافات، ۸۸ و ۸۹)

«پس نظرى به ستارگان كرد و گفت : من بيمارم».

پرسيدند، فرمود : «ابراهيم بيمار نبود و دروغ هم نگفت، قصدش اين بود كه در دين خود بيمار است، يعنى مُرتاد(۱۶۲) (جوينده) است».

راه تعريض و توريه : اين است كه گوينده با مخاطب به لفظى سخن گويد كه در آن دو احتمال برود يكى غير مطابق با واقع كه احتمالش ظاهرتر باشد و مخاطب گفته وى را بر اين معنى حمل كند، و احتمال دوم كه مطابق با واقع و مراد گوينده است، چنانكه از خبر «احتجاج» [كه نقل شد] بر مى آيد. مثلا : اگر ظالمى ترا بجويد و تو در خانه ات باشى و نخواهى بيرون آيى، به كسى مى گويى انگشت خود را در جايى بگذارد و بگويد : او اينجا نيست. و اگر سخن ناسزائى درباره كسى گفته باشى و به او رسيده باشد، و بخواهى بدون آنكه دروغ بگوئى دل او را خوش كنى، بگو : خدا نخواسته باشد كه من چنين بگويم يا پناه به خدا اگر چنين گفته باشم يا بگو : تو بالاتر از آنى كه چنين سخنى درباره تو بتوان گفت، و امثال اينها.

از آنچه كه گفته شد معلوم است كه هر تعريضى (كنايه و توريه) كه براى غرض باطلى گفته شود در جايز نبودن مانند تصريح است، زيرا ديگرى را به گمان دروغ مى اندازد. بلى، گاهى سخن سربسته و كنايه و توريه براى غرضى اندك و كوچك، مثل خوشدل كردن ديگرى با مزاح، مباح است، مانند قول پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : «پيرزن به بهشت نمى رود» و «در چشم شوهر تو سفيدى است»، كه قبلا ذكرشد، و امثال اينها.

و از دروغهايى كه جايز است و موجب فسق نمى شود، مبالغه اى است كه بر حسب عادت ميان مردم متعارف است مثل اينكه بگوئى : صد بار به تو گفتم، و صد مرتبه تو را خواستم، و مانند اينها كه مراد گوينده تفهيم تحقّق اين عدد نيست، بلكه رساندن مبالغه و تاءكيد است. پس اگر او را فقط يك بار مطلب كرده دروغ گفته است، و اگر چند بار طلب كرده كه بيش از حدّ عادت باشد، اگر چه به صد نرسيده باشد، گناه نكرده است.

و از جمله دروغهائى كه گناه نيست آنست كه در انواع مَجاز و استعاره و تشبيه به كار مى رود، زيرا غرض از آنها تفهيم نوعى مناسبت و مبالغه است نه ادعاى حقيقت و مساوات از جميع جهات.

و از دروغهائى كه مردم به آن عادت كرده اند و آن را آسان مى گيرند، آنست كه وقتى كسى را به خوردن طعام تعارف كنند بگويد اشتها ندارم و حال آنكه گرسنه و داراى اشتهاست. اين گونه دروغ مورد نهى است چنانكه بعضى از اخبار بر آن دلالت دارد، مگر اينكه غرض صحيحى در آن باشد. و از دروغهائى كه عادى و متعارف است اين است كه كس بگويد : خدا مى داند كه چنين است در صورتى كه مى داند چنين نيست، و اين بدترين نوع دروغ است. عيسىعليه‌السلام فرمود : «از بزرگترين گناهان در نزد خداوند اين است كه بنده بگويد : خدا مى داند كه چنين است در حالى كه خلاف واقع بگويد». و از دروغهائى كه گناهى بزرگ است و در آن سهل انگارى مى شود، دروغ در نقل خواب است. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «از گناهان بزرگ اين است كه كسى خود را به غير پدرش ‍ نسبت دهد، يا آنچه در خواب نديده بگويم ديده ام، يا سخنى به من نسبت دهد كه نگفته ام».

دنباله : گواهى دروغ - سوگند دروغ - خلف وعده

از بدترين انواع كذب : شهادت دروغ و قسم دروغ و خلف وعده است.

و بر ذم شهادت دروغ اين قول خداى تعالى در وصف مؤمنان دلالت دارد :

 «و الّذين لا يشهدون الزّور و اذا مرّوا باللّغو مرّوا كراما».

(فرقان، ۷۲)

«و كسانى كه گواهى دروغ ندهند و چون بر بيهوده و ناپسند بگذرند بزرگوارانه مى گذرند».

و همچنين گفتار پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : «شاهد الزّور كعابد الوثن» «شاهد دروغ مانند بت پرست است».

و بر ذم سوگند دروغ قول رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ دلالت دارد : «تاجران فاجرند!» پرسيدند : يا رسول اللّه، مگر نه اين است كه خداوند خريد و فروش را حلال كرده ؟ فرمود : «آرى ! وليكن سوگند مى خورند و گناهكار مى شوند، و دروغ مى گويند».

و فرمود : «سه كسند كه روز قيامت خداوند با آنها سخن نگويد و به آنها ننگرد و آنها را پاك نگرداند : كسى كه با بخشش خود منّت گذارد، و كسى كه قسم دروغ خورد كه جنس خود را بيشتر از قيمت واقعى خريده است، و كسى كه جامه خويش [از روى تكبّر] چندان دراز كند كه وقتى راه رود به زمين برسد».

و فرمود : «هيچ كس به خدا سوگند نمى خورد كه در آن به قدر بال پشه اى [خلاف واقع] داخل كند، مگر آنكه نقطه اى سياه تا روز قيامت در دلش ‍ خواهد بود».

و فرمود : «سه كسند كه خداوند آنان را دشمن دارد : تاجر يا فروشنده اى كه بسيار قسم خورد، و فقير متكبّر، و بخيل منّت گذار».

و بر ذم خلف وعده اين سخن پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ دلالت دارد كه : «هر كه به خدا و آخرت ايمان دارد چون وعده دهد بايد به آن وفا كند». و نيز قول امام صادقعليه‌السلام : «وعده مؤمن به برادرش ‍ نذرى است كه كفّاره بردار نيست، پس هر كه خُلف وعده كند با خداى تعالى خلاف وعده كرده و در معرض دشمنى او قرار گرفته، و دليلش قول خداى تعالى است :

 «يا اءيّها الّذين آمنوا لم تقولون ما لا تفعلون. كبر مقتا عنداللّه اءن تقولوا ما لا تفعلون». (صف، ۲-۳)

«اى كسانى كه ايمان داريد! چرا چيزى مى گوئيد كه نمى كنيد. نزد خدا سخت مبغوض است كه آنچه نمى كنيد بگوئيد».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «چهار چيز است كه در هر كه باشد منافق است و در هر كه يكى از آن خوبها باشد بخشى از نفاق در او هست تا وقتى كه آن را رها كند : چون خبر دهد دروغ گويد، و چون وعده دهد خُلف كند، و چون عهد و قرار نهد مكر نمايد، و به هنگام مخاصمه و محاكمه راه گناه پيش گيرد».

پس كسى كه وعده دهد و در هنگام وعده دادن قصد خُلف و بى وفايى داشته باشد، يا در آغاز قصد وفا كند ولى بعدا بدون عذر ترك عزم نمايد، منافق است. و امّا اگر عنوان عذر براى او پيدا شد و به وعده وفا نكرد منافق و گناهكار نيست. و اگر صورت نفاق پيدا كرد، بهتر آنست كه از صورت نفاق نيز بپرهيزد چنانكه از ذات و واقعيت آن احتراز مى كند، به اين طريق كه قطعا و جزما وعده ندهد، بلكه به خواست خدا موكول و معلّق نمايد يعنى بگويد : اگر خدا بخواهد، يا سخنى مثل اين.

علاج دروغ

راه معالجه دروغ اين است كه نخست در آيات و اخبارى كه در ذم آن وارد شده بينديشد، تا بداند كه اگر آن را ترك نكند هلاك ابدى گريبانگيرش ‍ خواهد شد. سپس به ياد داشته باشد كه هر دروغگوئى از دلها و نظرها مى افتد و كسى به سخن او اعتنا نمى كند، و چه بسيار كه دروغ گفتن باعث رسوائى نزد مردم مى شود. و از اسباب افتضاح او اين است كه خداى سبحان فراموشى را بر او مسلّط مى كند، تا آنجا كه اگر چيزى بگويد گفته خود را از ياد مى برد و خلاف گفتار خود مى گويد و رسوا مى گردد. و سخن امام صادقعليه‌السلام به اين معنى اشاره دارد كه مى فرمايد : «از چيزهائى كه خداوند بر دروغگويان گماشته است نسيان است». پس از آن در آيات و اخبارى كه در ستايش ضد آن - يعنى راستگوئى - وارد شده تاءمل كند، و بعد از اين اگر دشمن خود نباشد در هر سخنى كه مى خواهد بگويد نخست بينديشد و تفكّر كند، پس اگر دروغ باشد ترك نمايد و از همنشينى فاسقان و دروغگويان اجتناب كند، و با صالحان و راستگويان همنشين شود.

پيوست : راستگوئى و ستايش آن

ضد دروغگوئى راستگوئى است و آن شريفترين صفات پسنديده و رئيس فضائل اخلاقى است، و آيات و اخبارى كه در ستايش و بزرگى فايده آن رسيده بيرون از شمار است، خداى سبحان مى فرمايد :

 «رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه» (احزاب، ۲۳)

«مردانى كه به پيمان خويش با خدا وفا كردند».

و مى فرمايد :

 «اتّقوا اللّه و كونوا مع الصادقين» (توبه، ۱۲۰)

«از خدا بترسيد و با راستگويان باشيد».

و مى فرمايد :

 «الصابرين و الصادقين و الفانتين و المنفقين و المستغفرين بالاسحار». (آل عمران، ۱۷)

«صابران و راستگويان و فرمانبران و انفاق كنندگان و آمرزش خواهان سحرگاهان».

و مى فرمايد :

 «انّما المؤمنون الّذين آمنوا باللّه و رسوله ثمّ لم يرتابوا... اولئك هم الصادقون» (حجرات، ۱۵)

«مؤمنان فقط كسانى اند كه به خدا و رسول او ايمان آورده آنگاه شك نكرده اند... اينها راستگويانند».

و مى فرمايد :

 «و لكنّ البرّ من آمن باللّه و اليوم الاخر. ثمّ قال : الصّابرين فى الباءساء و الضّراء و حين الباءس اءولئك الّذين صدقوا». (بقره، ۱۷۷)

«نيك آن كس است كه به خدا و آخرت... ايمان دارد... سپس فرمود : و شكيبايان در سختى و رنجورى و هنگام جنگ، اين كسانند كه راست گفته اند».

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «تقبّلوا لى بستّ اءتقبّل لكم بالجنّة : اذا حدّث اءحدكم فلا يكذب، و اذا وعد فلا يخلف، و اذا ائتمن فلا يخن، و غضّوا اءبصاركم، و كفّوا اءيديكم، و احفظوا فروجكم».

«شما شش چيز را براى من تعهّد كنيد من بهشت را براى شما تعهّد مى كنم : هرگاه يكى از شما سخن گويد دروغ نگويد، و هنگامى كه وعده دهد خُلف نكند، و چون امانت به او سپارند خيانت نكند، و چشم هاى خود را بپوشيد، و دست خود را از [از تعدى و ستم به يكديگر] باز داريد، و دامنهاى خود را [پاك] نگه داريد».

و از صادقين (امام باقر و امام صادقعليه‌السلام ) روايت است كه :  «انّ الرّجل ليصدق حتى يكتبه اللّه صديقا» «مرد به سبب راستگوئى به مرتبه صدّيقان مى رسد».

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود : «كونوا دعاة النّاس بالخير بغير السنتكم، ليروا منكم الاجتهاد و الصّدق و الورع».

«مردم را با غير زبان به خير و نيكى دعوت كنيد، آنها بايد از شما كوشش ‍ [در اعمال نيك] و راستگوئى و پارسائى ببينند».

و فرمود : «من صدق لسانه زكى عمله، و من حسنت نيّته زيد فى رزقه، و من حسن برّه باءهل بيته مدّله فى عمره».

«هر كه زبانش راستگو باشد، عملش پاكيزه است، و هر كه نيّت او پاك باشد روزيش بسيار مى شود، و هر كه با خانواده خود نيكى و خوشرفتارى كند عمرش دراز مى گردد».

و فرمود : «لا تنظروا الى طول ركوع الرّجل و سجوده، فانّ ذلك شى ء اعتاده، و لو تركه لاستوحش لذلك، و لكن انظروا الى صدق حديثه و اءداء اءمانته».

«به طول دادن ركوع و سجود كسى منگريد، كه اين عادت او شده، و اگر آن را ترك كند به وحشت مى افتد، و ليكن به راستگوئى و امانتداريش ‍ بنگريد».

آن حضرت به يكى از اصحاب خود فرمود : «بنگر كه علىعليه‌السلام به چه چيز در نزد رسول اللّهصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به آن مقام و مرتبه رسيد، چنان باش، علىعليه‌السلام همانا به راستگوئى و اداء امانت به آن مرتبه در نزد رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ رسيد».

و از آن حضرت روايت است كه : «انّ اللّه لم يبعث نبيا الاّ بصدق الحديث و اءداء الامانة الى البّر و الفاجر».(۱۶۳)

«خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرد مگر به راستگوئى و اداء امانت به نيكوكار و بدكار».

و نيز فرمود : «چهار چيز است كه در هر كه باشد ايمانش كامل است، و هر چند از سر تا قدمش گناه باشد از ايمان او نمى كاهد، و آنها راستگوئى و اداء امانت و حياء و خوشخوئى است». و اخبار بسيار ديگرى نيز به اين مضامين رسيده است.

و از انواع صدق، صدق در گواهى است، و آن ضد گواهى دروغ است؛ و صدق در سوگند، و آن ضد قسم دروغ است؛ و وفاى به عهد، و آن ضد خُلف وعده است، و اين نوع صدق، يعنى وفاى به عهد، برترين و دوست داشتى ترين انواع صدق است، و از اينرو خداى تعالى اسماعيل پيامبر را به آن مى ستايد و مى فرمايد :

 «انّه كان صادق الوعد و كان رسولا نبيا» (مريم، ۵۴)

«كه او درست وعده و فرستاده اى پيامبر بود».

گفته اند كه وى با شخصى در جائى وعده كرد و آن شخص نيامد، اسماعيل بيست و دو روز در انتظار او باقى ماند. و روايت است كه : «مردى با رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ بيعت كرد و وعده داد كه در فلان مكان به خدمت حضرت برسد، مرد در آن روز و روز بعد فراموش كرد و روز سوم آمد و پيغمبر را در همان مكان ديد».

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «العدة دين» «وعده دين است».

و فرمود : «الواءى - اءى الوعد - مثل الدّين اءو اءفضل» «وعده مانند دَين يا برتر از آن است».

تكميل : اقسام صدق

صدق مانند كذب شش نوع دارد :

۱- صدق در گفتار، و آن خبر دادن از چيزهاست آن چنانكه در واقع هستند، و كمال اين نوع صدق ترك كنايه و توريه بدون ضرورت است، براى احتراز از تفهيم خلاف واقع و تحصيل صورت دروغين در دل، و نيز رعايت معناى حقيقى در الفاظى كه بدانها با خداى سبحان مناجات مى كند، پس كسى كه مى گويد «و جّهت وجهى للّذى فطر السّماوات و الارض» «روى خود را به سوى كسى كردم كه آسمانها و زمين را پديد آورده» و دل دلش غير اين است، و يا مى گويد : «ايّاك نعبد» «فقط تو را مى پرستيم»، و با دلبستگى به دنيا دنيا را مى پرستد، زيرا هر كه دل خود را به چيزى ببندد بنده آن است - چنانكه اخبار بر اين معنى دلالت دارد - چنين شخصى دروغگوست.

۲- صدق در نيّت و اراده، و اين معنى به اخلاص بر مى گردد، و آن خالص ساختن نيّت براى خداست، به اينكه انگيزه اى در طاعاتش، بلكه در همه حركات و سكناتش، جز خدا نداشته باشد. بنابراين آميختن نيّت به غير خدا موجب بطلان آن و تكذيب صاحبش خواهد بود.

۳- صدق در عزم و تصميم بر كار نيك : انسان گاهى ابتدا عزم بر كارى مى كند، و در دل مى گويد : اگر خدا فلان چيز را روزىِ من كرد فلان مقدار آن را صدقه مى دهم، و اگر خدا مرا از اين گرفتارى نجات داد چنين و چنان مى كنم. حال اگر اين شخص در درون خود عزم را جزم كرده و مصمّم به انجام آن عمل است، عزمش صادق است، و اگر در عزم او نوعى انحراف و سستى و ترديد باشد، عزمش كاذب است، زيرا شك و ترديد در عزمت ضد صدق در آن است، و صدق در اينجا به معنى قوّت و كمال آن است، چنانكه مى گويند : فلانى ميل و خواست راستين دارد، يعنى داراى قوه تام و تمام است، يا ميل و خواست كاذب دارد، يعنى خواهش و ميلش ناقص و ضعيف است.

۴- صدق در وفاى به عزم : نفس آدمى گاهى در عزم و تصميم كنونى سخى است، زيرا وعده دادن برايش مشقّتى ندارد، و ليكن چون وقت عمل رسيد تمايلات و شهوات به جنبش مى آيند و با انگيزه دينى به معارضه بر مى خيزند، و بسا چنان بر انسان چيره مى شوند كه عزيمت وى را از ميان مى برند و وفاى به وعده اتّفاق نمى افتد، و اين با صدق در وفاى به عزم منافات و ضديّت دارد، و از اينرو خداى سبحان مى فرمايد :

 «رجال صدقوا ما عاهدوا اللّه عليه» (احزاب، ۲۳)

«مردانى كه به پيمان خويش با خدا وفا كردند».

۵- صدق در كردار : و آن مطابقت باطن و ظاهر و يكسانىِ نهان و آشكار است، يا بهتر بودن باطن از ظاهر، به اين معنى كه اعمال ظاهر او بر چيزى دلالت نكند كه در باطن به آن متّصف نباشد، البتّه نه به اين كه اعمال را ترك كند بلكه باطن را به تصديق ظاهر بكشاند. و اين بالاترين مراتب اخلاص ‍ است، زيرا نوعى از اخلاص ممكن است به كمتر از اين تحقّق يابد، يعنى باطن بدون قصد و غرض با ظاهر مخالفت كند، و اين ريا نيست، و مى توان نام اخلاص بر آن نهاد.

توضيح آنكه : ريا آن است كه در اعمال، غير خداى سبحان قصد شود. گاهى از انسان اعمالى صادر مى شود كه دلالت مى كند بر اينكه وى داراى فضيلت باطنى است، از قبيل توجّه به خدا و انس به او، يا آرامش و وقار، يا تسليم و رضا و مانند اينها، و حال آنكه وى فاقد آنهاست؛ اين حال يا به سبب اين است كه مانعى در تحقّق آنها بر او غلبه كرده، يا به واسطه اين است كه صدور اين اعمال ظاهرى به اين نحو بدون قصد مشاهده غير خداى سبحان است، پس چنين شخصى در عمل خود صادق نيست و در دلالت و مطابقت ظاهر با باطن كاذب است. اما اگر ريا كار نباشد و توجّهى به خلق نداشته باشد، در اين صورت مخالفت ظاهر با باطن اگر از روى قصد باشد ريا ناميده مى شود، و اخلاص در كار او نيست، و اگر بدون قصد باشد كذب ناميده مى شود و صدق در كار او نيست، و گاهى بعضى از مراتب اخلاص وجود دارد. و اين نوع صدق - يعنى يكسان بودن پنهان و آشكار يا بهتر بودن باطن از ظاهر - كمياب تر و گرانبهاتر از انواع پيشين است؛ و از اينرو سرور فرستادگان الهىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در دعاى خود مكرر آن را از خدا مى طلبد : «خدايا باطنم را بهتر از ظاهرم قرار ده، در حالى كه ظاهرم را شايسته و آراسته سازى».

و در خبر است كه : «چون پنهان و آشكار مؤمن يكسان باشد خداوند به او به ملائكه مباهات مى كند و مى فرمايد : «بنده حقيقى من اين است». يكى از بزرگان گفته است : «كيست كه به من شخصى را نشان دهد كه شبها [در ميان مردم] خندان باشد».

چه خوش گفته است :

اذا السّرّ و الاعلان فى المؤمن استوى

فقد عزّ فى الدّارين و استوجب الثّنا

«هرگاه پنهان و آشكار مؤمن يكسان باشد در دو جهان عزيز و سزاوار ستايش است».

و ان خالف الاعلان سرا فماله

على سعيه فضل سوى الكدّ و العنا

«و اگر ظاهر [آراسته] او مخالف باطن باشد برايش هيچ فضيلت و اجرى جز رنج و زحمت نيست».

كما خالص الدينار فى السّوق نافق

و مغشوشه المردود لا يقتضى المنا

«همچنان كه زرناب در بازار رائج است و زر ناسره مردود است و از آن آرزوئى بر نمى آيد».

و از اين گونه صدق : موافقت گفتار با كردار است، كه آدمى آنچه را نمى كند نگويد و به آنچه نمى كند فرمان ندهد، زيرا آن كه پند مى دهد و خود پند نمى گيرد دروغگوست. و از اينروست كه امير مؤمنان فرمود :

 «انّى و اللّه ما اءحتّكم على طاعة الاّ و اءسبقكم اليها، و لا اءنهاكم عن معصية الاّ و اءتناهى قبلكم عنها».

«به خدا سوگند كه شما را به طاعتى ترغيب نمى كنم مگر آنكه به آن از شما پيشى مى گيرم، و شما را از گناهى باز نمى دارم مگر آنكه پيش از شما از آن باز مى ايستم».

۶- صدق در مقامات دينى : مانند صبر و شكر و توكّل و حُب و رجا و خوف و زهد و تعظيم و رضا و تسليم و امثال اينها. اين گونه صدق بالاترين و ارجمندترين درجات صدق است، و هر كه به حقيقت اين مقامات و لوازم و آثار و غايات آنها متّصف شود حقيقة صدّيق است، و هر كه اسم آنها را بر خود ببندد و از حقيقت و آثار و غايات آنها بى خبر باشد در واقع كاذب است. مگر نمى بينى كه هر كه از سلطان يا قدرتمندى ترسان شود چگونه چهره اش زرد و خور و خوابش دشوار و عيش و زندگانيش تيره و ناگوار و خاطرش پريشان و اعضا و جوارحش مضطرب و لرزان مى گردد؟ و گاه دست از شهر و ديار مى شويد و ترك اهل و عيال خود مى كند و در غربت با تنهائى و رنج و مشقّت مى سازد و خطرها را به جان مى خرد و سختى و زحمت سفرها را بر مى گزيند، اين همه از بيم آن كسى است كه از او ترسيده، چنين خوفى صادق و واقعى است. و اما كسى كه ادعاى ترس از خدا يا آتش دوزخ دارد و هيچ اثرى از آن به هنگام قصد انجام گناه در او ظاهر نيست، خوفش كاذب است. پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «لم اءر مثل النّار نام هاربها، و لم اءر مثل الجنّة نام طالبها» «چون آتش دوزخ نديدم كه گريزان از آن در خواب باشد، و چون بهشت نديدم كه خواهان آن در خواب باشد».

امّا اين مقامات را نهايتى متصور نيست تا براى كسى ممكن باشد كه به نهايت آن برسد، بلكه هر بنده اى به حسب حال و مرتبه خود نصيب و بهره اى دارد، معرفت و بزرگداشت خدا و خوف از او نامحدود است، و از اينرو پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ چون جبرئيل را به صورت اصليش ديد بيهوش بر زمين افتاد، و چون به هوش آمد و به حال طبيعى باز گشت فرمود : «من هيچ يك از مخلوقات خدا را اين چنين گمان نمى كردم ! جبرئيل گفت : اگر اسرافيل را ببينى چه خواهى گفت كه عرش بر دوش ‍ اوست و پاهاى او زمينها را شكافته، و با وجود اين از عظمت خدا همچون گنجشك كوچكى مى گردد!» و فرمود : «شبى كه در سير شبانه - همراه جبرئيل - به ملاء اعلى مى گذشتم عالم بالا از خوف و خشيت خدا همچون پلاس كهنه اى مى نمود».

به فرشتگان مقرّب و پيامبران مرسل بنگر كه از شدّت خشيت چه حالى دارند، و اين همه از قوّت معرفت ايشان به عظمت و جلال خداوند است، و حال آنكه بالاتر از آنچه ايشان دريافته اند مراتب نامتناهى هست. پس ‍ اختلافى كه مردم در مراتب خوف و تعظيم و حُبّ و اُنس دارند به حسب اختلاف آنان در معرفت خداوند است، و براى احدى ممكن نيست كه به نهايت اين معرفت برسد، و اختلاف مردم به قدر معرفتى است كه امكان دستيابى به آن هست، و رسيدن همه مردم به اين مقدار نيز نادر است، و كسى كه در همه اين مقامات صادق باشد جدّا كمياب و بلكه ناياب است.

و از نشانه هاى اين صدق : پوشيده داشتن همه مصائب و طاعات و ناخشنودى از اطّلاع مردم بر آنهاست. روايت است كه : «خداى تعالى به موسىعليه‌السلام وحى فرمود : چون من بنده اى را دوست دارم او را به بلاهائى مبتلا مى كنم كه كوهها توانائى تحمّل آنها را نداشته باشند تا ببينم صدقش چگونه است، پس اگر او را صابر يافتم او را دوست خود مى گيرم، و اگر بى تاب و بى صبر ديدم كه از من به خلق زبان شكوه مى گشايد او را خوار و بيمقدار مى سازم و هيچ باك ندارم».

امام صادقعليه‌السلام فرمود : «چون بخواهى بدانى كه در دعوى خود صادقى يا كاذب، در راستى نيّت و ادعاى خود بنگر، و آنها را با ترازوى خدائى بسنج كه گوئى در قيامت هستى، خداى عزوجل مى فرمايد :

 «و الوزن يومئذ الحقّ» (اعراف، ۷)

«و سنجش در آن روز به حق و درست است».

پس اگر حقيقت نيّت و مقصود تو با كُنه دعوى تو هماهنگ و برابر بود صدق تو مسلّم است. و پائين ترين مرتبه صدق اين است كه زبان و دل مخالف يكديگر نباشند. مَثِل شخص صادقى كه وصفش را گفتيم مانند كسى است كه در حال جان دادن است، اگر جان ندهد چه مى تواند بكند(۱۶۴) ».

تنبيه : زبان زيانبارترين اعضاست

بدان كه بيشتر رذائل مذكور در اين مقام : از دروغ و غيبت و بهتان و شماتت و مسخرگى و استهزاء و مزاح و غير اينها - مانند سخنان بيهوده و باطل - از آفات و مفاسد زبان است و بنابراين زبان زيانبارترين جوارح انسان است و آفات آن بيش از آفات ديگر اعضاء است، و مفاسد آن اگر چه از معاصىِ ظاهر است (كه در علم اخلاق به آنها پرداخته نمى شود) ليكن به اخلاق رذيله و ملكات ناپسند مى انجامد. زيرا اخلاق با تكرار اعمال در نفس آدمى راسخ و استوار مى گردد، و اعمال به توسط جوارح از قلب صادر مى شود، و هر عضوى شايسته است كه از آن كارهاى پسنديده كه پذيراى اخلاق زيبا و نيكوست برخيزد، و نيز مى تواند از آن كارهاى ناپسند كه اخلاق زشت و بد را پديد مى آورد صادر شود. پس طالب فضائل اخلاق بايد مواظب و مراقب باشد كه هم دل و نفس و هم اعضا و جوارح به خيرات و نيكى ها رو آورند و از شرور و بديها جلوگيرى شوند. و عمده عضوى كه مصدر و منشاء افعال زشت و ناپسند ظاهرى است كه مؤ دّى به رذائل باطنى مى شود زبان است، و آن بزرگترين و بهترين آلات شيطان در گمراه كردن نوع انسان است، و از اينرو مراقبت آن مهمتر و محافظت آن واجب تر و لازمتر است. و سرّ آن - چنانكه گفته اند - اين است كه : زبان از نعمتهاى بزرگ خداوند و از لطيف ترين عجايب صُنع اوست، كه هر چند جرمش كوچك است اطاعت و جُرمش بزرگ است، زيرا ايمان و كفر جز با شهادت آن معلوم نمى شود، و به چيزى از امور دو جهان جز به دلالت و راهنمائى آن نمى توان راه يافت، و هيچ موجود يا معدومى نيست مگر اينكه زبان از آن سخن مى گويد و به اثبات يا نفى آن مى پردازد. زيرا هر چه را علم شامل مى شود زبان به حق يا باطل بيان مى كند، و هيچ چيز نيست مگر اينكه علم شامل آن مى شود.

و اين خاصيّت در ديگر اعضاء يافت نمى شود، زيرا چشم جز رنگها و شكلها، و گوش جز اصوات، و دست جز اجسام را نمى يابد، و همچنين ديگر اعضاء، ولى ميدان جولان زبان وسيع و پهناور است، و جلوگير ندارد، و مجال آن را حد و نهايتى نيست، كه در خوبيها ميدان وسيعى دارد و در بديها دامنى گسترده، پس هر كه عنان زبان را رها ساخت شيطان او را به هر ميدانى خواهد كشانيد، و او را به وادى ضلالت و خذلان خواهد افكند، تا سرانجام به پرتگاه سقوط در افتد و به منزلگاه هلاكت برسد. و لذا سرور فرستادگان الهىصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «هل يكبّ النّاس ‍ على مناخرهم فى النار الاّ حصائد السنتهم(۱۶۵) ؟». «آيا مردم را جز درو شده هاى زبانشان به رو در آتش مى اندازد؟» پس كسى از شرّ زبان نجات نمى يابد مگر اينكه آن را به لجام شرع مقيّد سازد، و جز در آنچه سود دنيوى و اخروى دارد آزادش نگذارد، و آن را از هر چه بيم مفسده اى در دنيا و آخرت مى رود باز دارد، و شناسائى جاهائى كه آزاد گذاشتن زبان در آنها پسنديده و ستوده يا ناپسند و نكوهيده است بسيار دشوار است، و عمل به مقتضاى آن حتّى براى كسى كه آن موارد را مى شناسد سخت و سنگين است، كه زبان بيش از همه اعضاء نافرمان و گناهكار است، زيرا به حركت درآوردنش رنجى ندارد و در رها كردنش سختى و زحمتى نيست. پس سهل انگارى در اجتناب از آفات و مفاسد آن جايز نيست و احتراز از كمينگاهها و دامهاى آن واجب و لازم است.

و آيات و اخبار وارده در مذمّت و در كثرت آفات آن و در امر به محافظت و پرهيز از مفاسد آن بسيار است، و همه آنها دلالت بر ذم جميع آفات آن - آنچه گفته شد و آنچه خواهد آمد - دارد. خداى سبحان مى فرمايد :

 «ما يلفظ من قول الاّ لديه رقيب عتيد». (ق، ۱۸)

«سخنى نگويد مگر اينكه نزد وى مراقبى آماده است».

و مى فرمايد :

 «لا خير فى كثير من نجواهم الاّ من اءمر بصدقة اءو معروف اءو اصلاح بين النّاس» . (نساء، ۱۱۳)

«در بسيارى از رازگوئيشان خيرى نيست، مگر آن كه به صدقه دادن يا كار نيك كردن يا اصلاح ميان مردم فرمان دهد»

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«من يتكفّل لى بما بين لحييه و رجليه اتكفّل له بالجنّة» .

«هر كه براى من نگهدارى آنچه در ميان دو فك او (يعنى زبان) و در ميان دو پاى اوست تعهّد كند من بهشت را براى او تعهّد مى كنم. »

و فرمود : «هر كه خود را از شرّ شكم و دامن و زبان نگاهدارد، خود را [از همه بديها] نگاهداشته است».

از آن حضرت پرسيدند : «نجات در چيست ؟ فرمود : زبان خود را نگاهدار».

و فرمود : «بزرگتر چيزى كه مردم را به دوزخ مى بَرد دو ميان تهى است : دهان و عورت»، و مراد از دهان : زبان است.

مردى از آن حضرت پرسيد : «از چه چيز بيشتر بر من ترسيده شود؟ زبان او را گرفت و فرمود : «اين».

و فرمود :«لا يستقيم ايمان عبد حتّى يستقيم قلبه، و لا يستقيم قلبه حتّى يستقيم لسانه» .

«ايمان هيچ بنده اى راست نباشد تا دلش راست گردد، و دلش راست نباشد تا زبانش راست شود. »

و فرمود : «اذا اءصبح ابن آدم اءصبحت الاعضاء كلّها تكفّر اللّسان، فتقول : اتّق اللّه فينا فانّما نحن بك، فان استقمت استقمنا، و ان اعوججت اعوججنا(۱۶۶) ».

«وقتى فرزند آدم صبح كند همه اعضاء در برابر زبان فروتنى كنند و گويند : درباره ما از خدا بترس، زيرا ما به تو وابسته ايم، اگر راست باشى ما نيز راست مى شويم، و اگر كج شوى ما نيز كج مى شويم».

مردى به آن حضرت عرض كرد : «مرا سفارشى كن ! فرمود : خدا را چنان عبادت كن كه گوئى او را مى بينى، و خود را چنان بينگار كه در ميان مردگانى، و اگر مى خواهى تو را به آنچه از همه بيشتر مالك توست خبر دهم - و با دست زبان اشاره نمود».

و فرمود : «انّ اللّه عند لسان كلّ قائل، فليتّق اللّه امرؤ على ما يقول».

«خداوند مراقب زبان هر گوينده اى است، پس انسان بايد در آنچه مى گويد از خدا بترسد».

و فرمود : «من لم يحسب كلامه من عمله كثرت خطاياه و حضر عذابه».

«هر كه سخنش را از عملش نشمارد خطاهايش زياد شود و عذابش فرا رسد».

و فرمود : «خداوند زبان را عذابى كند كه هيچيك از اعضاء و جوارح را آن عذاب نكند، زبان گويد : پروردگارا! مرا عذابى كردى كه هيچ يك از اعضاء و جوارح را چنين عذاب نكردى. خطاب رسد : يك كلمه از تو سر زد كه به مشرق و مغرب زمين رسيد، و به واسطه آن خود محترم ريخته شد، و مال محترم به غارت رفت، و برده عفّت بر باد رفت، به عزت و جلالم سوگند! ترا عذابى كنم كه هيچ يك از جوارح را چنان عذاب نكنم !»

و فرمود : «ان كان فى شى ء شؤ م ففى اللّسان». «اگر در چيزى شومى باشد در زبان است».

و امير مؤمنان به مردى كه سخن بيهوده مى گفت فرمود : «اى مرد! تو سخنانى را بر محافظان خود املاء مى كنى كه به پيشگاه پروردگارت مى برند، پس سخنى بگو كه براى تو سودى داشته باشد، و سخنان بيهوده را رها كن(۱۶۷) ».

و فرمود : «مردى در زير زبان خود پنهان است، پس سخن خود را بسنج، و بر عقل و معرفت عرضه كن، اگر براى خدا و در راه خدا باشد بگو، و اگر غير از اين است سكوت بهتر است، و براى جوارح عبادتى آسانتر و برتر و با ارزش تر در نزد خدا از سخنى كه در آن خشنودى خداى عزوجل باشد و براى او و در راه نشر نعمتهاى او در ميان بندگانش گفته شود نيست، بدانيد كه خدا ميان خود و فرستادگانش معنايى جز كلام براى كشف آنچه نزد ايشان پنهان بود، از نهفته هاى علم خود و گنجينه هاى وحى خويش، قرار نداد؛ و همچنين ميان رسولان و امّتها. پس معلوم مى شود كه زبان برترين وسيله براى اداى تكليف و عبادت است. و همچنين هيچ گناهى بر بنده سنگين تر و عقوبتش سريعتر در نزد خداوند، و ملامتش شديدتر و ملالتش ‍ زودرس تر در نزد مرد از زبان نيست، و زبان ترجمان درون و خبر دهنده دل است، و سرّ باطن را آشكار مى كند، و خلق در قيامت بر آن محاسبه مى شوند، و سخنى كه براى خدا نباشد همچون خمر است كه عقلها را مست مى كند، و هيچ چيز براى زندانى شدن از زبان سزاوارتر نيست(۱۶۸) ».

و امام سجّادعليه‌السلام فرمود : «انّ لسان ابن آدم يشرف فى كلّ يوم على جوارحه كلّ صباح، فيقول كيف اءصبحتم ؟ فيقولون : بخير ان تركتنا! و يقولون : اللّه اللّه فينا! و يناشدونه و يقولون : انّما نثاب و نعاقب بك».

«زبان آدميزاد در بامداد هر روز بر همه اعضائش رو كند و گويد : چگونه ايد؟ گويند : اگر تو ما را رها كنى خوبيم ! و گويند : خدا را خدا را درباره ما به ياد آور! و سوگندش دهند و گويند : ما به سبب تو ثواب و عقاب مى بينيم».

امام صادقعليه‌السلام فرمود : «ما من يوم الاّ و كلّ عضو من اءعضاء الجسد يكفّر اللّسان، يقول : نشدتك اللّه اءن نعذّب فيك !(۱۶۹) ».

«روزى نيست مگر اينكه هر عضوى از اعضاء تن نسبت به زبان فروتنى كنند و گويند : ترا به خدا مبادا درباره تو عذاب شويم».

تتميم : خاموشى

اكنون كه دانستى كه زبان بدترين اعضاء است و آفات و مذمّت آن بسيار است، بدان كه چيزى جز خاموشى راه نجاتى از خطر آن نيست، و قبلا اشاره شد كه : خاموشى ضد همه آفات زبان است، و با مواظبت بر آن همه آنها برطرف مى شود، و آن از فضائل قوه غضب يا شهوت است، و فضيلت آن بزرگ و فوائد آن شگرف است. در صمت و خاموشى، جمعيّت خاطر و افكار و دوام هيبت و وقار نهفته است و باعث فراغت براى عبادت و فكر و ذكر است، و وسيله سلامت از پيامدهاى گفتار در دنيا و حفظ و ذخيره حسنات در آخرت است. و از اينرو شرع مقدس آن را ستوده و به آن ترغيب كرده است.

رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«من صمت نجا» «هر كه خاموشى گزيد نجات يافت».

و فرمود :«الصّمت حكم، و قليل فاعله» «خاموشى خردمنديهاست و خاموشى گزينان اند كند».

و فرمود :«من كفّ لسانه ستر اللّه عورته» «هر كه زبان خود را نگهدارد خداوند عيب او را بپوشاند».

و فرمود :«الا اءخبركم باءيسر العبادة و اءهونها على البدن : الصّمت و حسن الخلق» «مى خواهيد شما را به عبادتى كه از همه عبادتها بر بدن آسانتر است خبر دهم ؟ : خاموشى و نيك خوئى».

و فرمود :«من كان يؤ من باللّه و اليوم الآخر فليقل خيرا اءو وليسكت» .

«هر كه به خدا و آخرت ايمان دارد يا سخن خيرى گويد يا خاموش ‍ باشد».

و فرمود :«رحم اللّه عبدا تكلّم خيرا فغنم، اءو سكت عن سوء فسلم»

«خدا رحمت كند بنده اى را كه سخن نيك گويد و سود بَرد، يا از بدگوئى سكوت كند و سالم بماند».

مردى اعرابى به خدمت آن حضرت رسيد و گفت : «مرا به كارى راهنمائى كن كه مرا به بهشت بَرد، فرمود : گرسنه را سير كن، و تشنه را سراب ساز، و امر به معروف و نهى از منكر كن، و اگر نمى توان زبانت را از غير سخن خير نگهدار».

و فرمود : «زبانت را از غير سخن خير محافظت كن، كه به اين سبب بر شيطان قالب مى شوى».

و فرمود : «چون مؤمن را خاموش و با وقار ببينيد به او نزديك شويد كه حكمت بر دل او القا مى شود (يا : او حكمت را القا مى كند»).

و فرمود : «مردم سه دسته اند : غانم (بهره مند)، و سالم (تندرست و صحيح)، و شاحب (بيمار رنگ باخته). غانم كسى است كه به ياد خداست، و سالم كسى است كه خاموش است، و شاحب كسى است كه در سخنان باطل فرو مى رود(۱۷۰) ».

و فرمود : «زبان مؤمن در پشت دل اوست، و چون بخواهد سخنى بگويد آن را در دل بينديشد و بسنجد، سپس آن را به زبان جارى نمايد. و زبان منافق در پيش دل اوست، و چون قصد گفتن چيزى كند به زبان روان سازد بى آنكه در دل آن را به انديشه و تفكّر در آورد».

و فرمود : «زبانت را نگهدار، كه اين صدقه اى است كه به خويش ‍ مى دهى».

و فرمود : «هيچ بنده اى حقيقت ايمان را نشناسد تا آنكه زبان خود را نگهدارد».

به مردى كه خدمت آن حضرت آمد فرمود : «نمى خواهى ترا به چيزى راهنمائى كنم كه خداوند به وسيله آن ترا به بهشت برد؟ عرض كرد : چرا يا رسول اللّه ! فرمود : از آنچه خدا به تو داده است به ديگران بده ! گفت : اگر از ديگرى محتاجتر باشم ؟ فرمود : مظلوم را يارى كن، گفت : اگر ضعيفتر از آن باشم كه يارى او كنم ؟ فرمود : كارى براى نادان كن - يعنى نادان را راهنمائى كن -. عرض كرد : اگر خودم از او نادانتر بودم ؟ فرمود : زبانت را جز از خير خاموش دار. آيا شادمان نيستى كه يكى از اين خصلتها در تو باشد كه ترا به بهشت برد؟».

و فرمود :«نجاة المؤمن حفظ لسانه» «نجات مؤمن در نگهداشتن زبانش است».

روزى مردى به خدمت آن حضرت رسيد و گفت : «يا رسول اللّه مرا سفارشى كن ! فرمود : زبان خود را نگهدار. عرض كرد : يا رسول اللّه مرا سفارشى كن ! فرمود : زبانت را نگهدار! واى بر تو! آيا مردم را جز درو شده هاى زبانشان به دوزخ سرنگون مى كند؟».

به عيسىعليه‌السلام گفتند : «ما را به كارى راهنمائى كن كه به وسيله آن به بهشت رويم. فرمود : هرگز سخن مگوئيد، گفتند : نمى توانيم. فرمود : جز به نيكى و خير سخن مگوئيد». و نيز فرمود : «عبادت ده جزء است، نُه جزء آن در خاموشى است، و يكى در گريز از مردم». و فرمود : «در غير ذكر خدا سخن بسيار مگوئيد، زيرا كسانى كه در غير ذكر خدا بسيار سخن مى گويند قساوت دلهاشان را فرو گرفته است و خود نمى دانند».

لقمان به پسر خود گفت : «اى فرزند، اگر پندارى كه سخن گفتن نقره است، بدان كه سكوت طلاست».

امام باقرعليه‌السلام فرمود :«كان اءبوذرّ يقول : يا مبتغى العلم، انّ هذا اللّسان مفتاح خير و مفتاح شرّ، فاختم على لسانك كما تختم على ذهبك و ورقك» .

«ابوذر مى گفت : اى جويندگان علم، [بدانيد كه] اين زبان كليد خير و كليد شرّ است، پس همچنانكه بر زر و سيم و پولت مُهر مى نهى بر زبانت نيز مُهر بنه».

و فرمود :«انّما شيعتنا الخرس» «شيعيان ما را زبانشان [مانند] گنگ و لال است». (كم گوى و دير گوى اند).

و امام صادقعليه‌السلام به غلامش، سالم، فرمود :«يا سالم احفظ لسانك تسلم، و لا تحمل النّاس على رقابنا» «اى سالم زبانت را نگهدار تا سالم بمانى، و مردم را برگردن ما سوار مكن(۱۷۱) ».

و فرمود :«فى حكمة آل داود : على العاقل اءن يكون عارفا بزمانه، مقبلا على شاءنه، حافظا للسانه» .

«در حكمت آل داود است كه : عاقل بايد به زمان خود آشنا و شناسا باشد، به كار خود پردازد، و نگاهبان زبان خود باشد».

و فرمود :«لا يزال العبد المؤمن يكتب محسنا مادام ساكتا، فاذا تكلّم كتب محسنا اءو مسيئا» .

«بنده مؤمن تا زمانى كه خاموش است نيكوكار نوشته مى شود، و چون سخن گويد نيكوكار يابد كار نوشته شود».

و فرمود : «خواب آسايش تن، و سخن آرامش روح، و سكوت راحت عقل است».

و فرمود : «خاموشى گنج پُر گهر، و زينت بردبار، و پرده نادان است».

و امام ابوالحسن الرضاعليه‌السلام فرمود :«احفظ لسانك تعزّ، و لا تمكّن النّاس من قيادك فتذّل رقبتك» «زبانت را نگهدار تا عزيز باشى، و عنان خود را به دست مردم مده كه خوار و زبون شوى».

و فرمود :«من علامات الفقه : الحلم، و العلم، و الصّمت، انّ الصّمت باب من ابواب الحكمة، انّ الصّمت يكسب المحبّة، انّه دليل على كلّ خير» .

«از نشانه هاى فهم دين بردبارى و علم و خاموشى است، خاموشى يكى از درهاى حكمت است، خاموشى جلب محبّت مى كند، و راهنماى هر خيرى است».

و فرمود : «كان الرّجل من بنى اسرائيل اذا اءراد العبادة صمت قبل ذلك عشر سنين(۱۷۲) ».

«هر گاه مردى از بين اسرائيل مى خواست به عبادت پردازد، ده سال پيش از آن خاموشى پيشه مى كرد(۱۷۳) ».

و در «مصباح الشريعة» از حضرت صادقعليه‌السلام منقول است كه فرمود : «خاموشى شعار محقّقانِ حقايقى است كه قلم تقدير بر آن گذشته، و آن كليد هر راحتى دنيا و آخرت است، و در آن خشنودى پروردگار، و سبكى حساب، و محفوظ بودن از خطاها و لغزشهاست، و خداوند آن را پرده جاهل و زينت عالم قرار داده، و همراه آن بر كنارى هوى، و رياضت نفس، و شيرينى عبادت، و زوال قساوت دل، و عفاف و مروّت و ظرافت است. پس زبان را تا ناچار نشدى ببند، بخصوص هنگامى كه شخص ‍ شايسته اى براى كلام نيابى و يار و همدمى در سخن گفتن و مذاكره براى خدا در راه خدا پيدا نكنى. ربيع بن خثيم كاغذى فراروى خود مى نهاد و هر چه مى گفت مى نوشت و شبانگاه حساب خود را مى رسيد كه چه چيز به سود او و چه چيز به زيان او بوده، و مى گفت : آه آه ! خاموشان نجات يافتند و ما مانديم. و يكى از اصحاب رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ سنگريزه در دهان خود مى نهاد، و چون مى خواست سخنى بگويد كه مى دانست براى خدا و در راه خدا و رضاى خداست آن را از دهان خود بيرون مى آورد. و بسيارى از صحابه - رضوان اللّه عليهم - نفس كشيد نشان مانند نفس كشيدن غريق بود، و همچون بيماران سخن مى گفتند. و همانا سبب هلاك و نجات خلق تكلّم و خاموشى است. پس خوشا به حال كسى كه عيب كلام و تمايل و خواهشى را كه در آن است بشناسد، و خاموشى و فوائد آن را بداند، كه اين از اخلاق انبياء و شعار اصغياء است. و هر كه اندازه كلام بداند خاموشى را نيكو قرينى خواهد يافت، و هر كه بر لطائف صمت و سكوت آگاه باشد و بر گنجينه هاى خويش واقف و امين باشد سخن گفتن و خاموشى اش هر دو عبادت است، و بر اين عبادت جز خداوند جبّار آگاه نخواهد بود(۱۷۴) ».

از اين اخبار معلوم مى شود كه : صمت و خاموشى با همه آسانى از هر عملى براى انسان سودمندتر است، و چگونه چنين نباشد در حالى كه خطر زبان كه از هر خطر ديگرى بزرگتر و آفات آن از هر چيز هلاك آورتر است جز از راه خاموشى جلوگيرى نمى شود. و هر چند براى بعضى از سخنان فوايدى هست، ليكن فرق نهادن بين خوب و بد سخن بسى دشوار است، و بر فرض اين فرق و تشخيص وقتى زبان به سخن گشوده شود اقتصار بر سخنان نيك و بى عيب دشوارتر است، و بنابراين خاموشى درباره آنچه يقين به خير و ثواب بودن آن حاصل نيست از سخن گفتن بهتر و سودمندتر است.

نقل شده است كه چهار پادشاه - راى هند و خاقان چين و كسرى و قيصر - در مجمعى جمع شدند، و همه بر مذمّت سخن گفتن و ستايش خاموشى متّفق گشتند، يكى گفت من از آنچه گفته ام پشيمان شده ام ولى از آنچه نگفته ام پشيمان نشده ام. و ديگرى گفت : هرگاه من سخنى گفته ام آن سخن مالك من شده است و مرا اختيارى بر آن نيست، و هرگاه نگفته ام مالك آنم و اختيارش را دارم. سومى گفت : از گوينده سخن در عجبم، زيرا اگر سخنش ‍ به خود او برگردد به او زيان مى رساند و اگر بر نگردد سودى به او نمى رساند. چهارمى گفت : من به ردّ آنچه نگفته ام تواناترم از ردّ آنچه گفته ام.

و از آنهاست :

حُبّ جاه و شهرت

مراد از شهرت، انتشار نام و آوازه است؛ و معنى جاه مالك شدن دلها و تسخير قلوب مردم براى بزرگداشتن وى و فرمانبردارى و گردن نهادن آنها، و به عبارت ديگر : منزلت يافتن در دلهاى مردم است. و دلهاى مردم وقتى مملوك و مسخّر كسى مى گردند كه معتقد شوند آن شخص داراى كمال حقيقى است، يا چنين پندارند كه وى صاحب كمال است، از قبيل علم و عبادت، يا زهد و پارسائى يا نيرو و شجاعت، يا بذل و سخاوت، يا سلطنت و ولايت، يا منصب و رياست، يا مال و ثروت، يا حُسن و جمال، و امثال اينها كه مردم كمال مى انگارند. و تسخير دلهاى مردم و به فرمان در آوردن آنها به قدر اعتقادشان و به حسب درجه آن كمال نزد آنان است، زيرا به اندازه اى كه دلهاى مردم نسبت به وى معتقد گردد به همان مقدار براى وى قدرت حاصل مى شود، و به اندازه قدرتش شادى و نشاط و حب جاه پديد مى آيد. آنگاه آن دلها صاحبان خود را بر مدح و ثنا گوئى وا مى دارند، زيرا معتقد به كمال از ياد آنچه بدان اعتقاد دارد باز نمى ايستد و صاحب آن را مى ستايد، و بر خدمت و از ياد آنچه بدان اعتقاد دارد باز نمى ايستد و صاحب آن را مى ستايد، و بر خدمت و يارى وى مى ايستد، و از بذل جان خويش در اطاعت از او به قدر اعتقادى كه دارد بخل و امساك نخواهد نمود، و از ايثار و ترك منازعه با وى و تعظيم و احترام او و پيشى جستن در سلام و بالا نشاندن در مجالس و مقدّم داشتن وى در همه مقاصدش ‍ خوددارى نخواهد كرد.

تنبيه : اگر باعث حُب جاه و شهرت غلبه و استيلا باشد در حقيقت به حُب اين دو باز مى گردد، و خواستار جاه و شهرت در واقع طالب سلطه و غلبه است، و در اين صورت از رذائل قوه غضب مى باشد، و اگر براى رسيدن به كاميابى شهوات و لذات نفس حيوانى و بهيمى باشد، از رذائل قوه شهوت بشمار مى رود، و اگر از هر دو جهت باشد از رذائل مشترك آن دو قوه است، به اين معنى كه هر دو در پديد آمدن اين صفت دخالت دارند. و اصل اين است كه هر دو قوه در حدوث حُب جاه و شهرت مشتركند، بر خلاف مالدوستى كه بيشتر براى رسيدن به لذات قوه شهويّه است، و نادر است كه صرفا براى استيلا به سبب مالكيّت و توانائى بر تصرف در مال باشد، و از اين رو آن را متعلّق به قوه شهوت ذكر كرديم.

فصل ۲۰ : مذمت دوستى جاه و شهوت

بدان كه حب جاه و شهرت از مُهلكات بزرگ است، و طالب آن در واقع خواستار آفات دنيوى و اخروى است، و كسى كه نام او مشهور و آوازه اش ‍ بلند شد سلامت دنيا و آخرتش در خطر است، مگر اين كه خداوند وى را براى نشر دين خود مشهور سازد بى آنكه خود در طلب شهرت بكوشد. و از اين رو در مذمّت جاه طلبى و شهرت خواهى آيات و اخبار بيشمار رسيده است : خداى سبحان مى فرمايد :

 «تلك الدار الآخرة نجعلها للّذين لا يريدون علوا فى الارض و لا فسادا». (قصص، ۸۳)

«آن خانه آخرت را براى كسانى قرار داده ايم كه در زمين برترى و سركشى و فسادى نخواهند».

و مى فرمايد :«من كان يريد الحياة الدّنيا و زينتها نوفّ اليهم اءعمالهم فيها و هم فيها لا يبخسون. اءولئك الّذين ليس لهم فى الاخرة الاّ النّار و حبط ما صنعوا فيها و باطل ما كانوا يعمدون».

(هود، ۱۵ - ۱۶)

«آنان كه زندگى اين دنيا و آرايش و زيور آن را خواهند پاداش اعمالشان را تمام خواهيم داد و در اينجا كمبودى ندارند. همين كسان در آخرت نصيبى جز آتش ندارند، و هر چه در دنيا كرده اند نابود مى شود و اعمالشان باطل و هدر است».

و اين معناى عام و كلّى شامل جاه طلبى نيز مى شود، زيرا حُب جاه از بزرگترين لذّات زندگى دنيا و بالاترين زيور از زينتهاى آن است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «حبّ الجاه و المال ينبتان النّفاق فى القلب كما ينبت الماء البقل». «دوستى جاه و مال نفاق را در دل مى روياند چنانكه آب گياه را مى روياند».

و فرمود : «ماذئبان ضاريان اءرسلا فى رزيبة غنم باءكثر فسادا من حبّ الجاه و المال فى دين الرّجل المسلم» «و گرگ درنده در آغل گوسفندان خطرناكتر و زيانبارتر از دوستى جاه و مال براى دين مرد مسلمان نيست».

و فرمود : «حسب امرى ء من الشّرّ الاّ من عصمه اللّه اءن يثير النّاس اليه بالاصابع» «مرد را از بدى همين بس كه انگشت نماى مردم باشد، مگر كسى كه خدا او را در پناه عصمت نگاه دارد».

و امير مؤمنانعليه‌السلام فرمود : «از جلوه گرى دست بدار و شهرت مجو، و خود را زبانزد مردم مساز، و علم بياموز و پنهان دار، و خاموشى گزين تا سالم بمانى، و بدين وسيله نيكان را شاد كنى و بَدان را به خشم آورى».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود : «رياست مجو و گرگ صفت مباش، و به نام ما (با وابستگى به ما) مردم رام خور كه خداوند ترا محتاج خواهد ساخت ».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «ايّاكم و هؤ لاء الرّؤ ساء الذين يتراسّون، فواللّه ما خفقت النّعال خلف رجل الاّ هلك و اءهلك !» «از اين رؤ سائى كه رياست را به خود مى بندند بپرهيزيد، به خدا سوگند كه مردى كفشهاى دنبال وى صدا نكند مگر اينكه هلاك شود و ديگران را هلاك كند».

و فرمود : «ملعون من تراءسّ، ملعون من همّ بها، ملعون من حدث بها نفسه!»

«ملعون است كسى كه رياست را به خود بندد (رياست طلب باشد)، ملعون است كسى كه به آن همّت گمارد، ملعون است كسى كه در دل انديشه رياست بپرورد و با آن حديث نفس كند!»

و فرمود : «من اءراد الرّياسة هلك» «هر كه رياست طلبد هلاك گردد».

و فرمود : «اءترى لا اءعرف خياركم من شراركم ؟ بلى و اللّه ! انّ شراركم من اءحب اءن يوطا عقبه انّه لابدّ من كذاب اءو عاجز الرأی»(۱۷۵) .

«آيا مى پنداريد كه من خوبان و بدان شما را نمى شناسم ؟ چرا به خدا! بدان شما آنند كه دوست دارند پشت سرشان راه روند، چنين كسى بايد دروغ پرداز يا سست رأی باشد».

و به اين مضمون اخبار بسيار است، و به سبب كثرت آفات رياست است كه بزرگان علما و اتقيا همواره از آن مى گريزند همچنانكه كسى از مار زنگى مى گريزد، تا آنجا كه يكى از ايشان هرگاه بيش از سه نفر در مجلس خود مى ديد بر مى خاست و مى رفت، و ديگرى مى گريست كه نامش به مسجد جامع رسيده است، و يكى ديگر از آنان چون گروهى از مردم به دنبالش ‍ مى رفتند رو به آنها مى كرد و مى گفت : «براى چه دنبال من مى آئيد، به خدا سوگند اگر از آنچه درِ خانه ام بر آن بسته مى شود (از اعمالى كه در خلوت مى كنم) آگاه شويد دو نفر از شما دنبال من نمى آئيد». و ديگرى مى گويد : «من مردى را نمى شناسم كه دوست داشته سرشناس شود مگر اينكه دينش ‍ از دست رفته و رسوا شده است ». و ديگرى گويد : «مردى كه دوست دارد كه مردم او را بشناسند شيرينى آخرت را نخواهد چشيد». و ديگرى گويد : «به خدا قسم بنده اى با خدا صادق نيست مگر اينكه از گمنامى شاد باشد».

و از مفاسد حُب جاه اين است كه : هر كسى كه اين صفت بر دل او غالب و مستولى شود همه همّت خود را بر مراعات جانب خلق مقصور مى كند، و همواره منافقانه و از روى ريا در گفتار و كردار دوستى خود را با ايشان ظاهر مى سازد و پيوسته متوجّه اين است كه در نظر آنان منزلتش بيفزايد، و همين توجّه تخم نفاق و ريشه فساد است، و ناگزير كارش به سهل انگارى و رياكارى در عبادات و روى آوردن به انواع معاصى و محرّمات براى به دست آوردن دلها مى انجامد، و از اين رو رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ جاه طلبى و مالدوستى و فساد آن دو را به دو گرگ درنده تشبيه نمود، و فرمود : «دوستى جاه و مال نفاق را در دل مى روياند چنانكه آب گياه را مى روياند»، زيرا نفاق همان مخالف بودن ظاهر با باطن در گفتار و كردار است، و هر كه در پى يافتن منزلت در ميان مردم باشد ناچار با آنها نفاق و دوروئى پيش مى گيرد، و به صفات و اخلاق پسنديده كه از آنها تهى است تظاهر مى كند، و اين همان نفاق است.

فصل ۲۱ : جاه از مال محبوبتر است

مالك دلها بودن از چند جهت بر مالك مال بودن ترجيح دارد :

اولا، مال در معرض تلف شدن و نابودى است، زيرا به غصب و دزدى و طمع شاهان و ستمكاران از دست مى رود، و به نگهدارى و پاسدارى نياز دارد، و خطرهاى بسيار در كمين آن است. و امّا دلها اگر به دست آيد از اين آفت ها محفوظ است، مگر اينكه صاحبان دلها پس از اعتقاد به اينكه كسى داراى كمال (حقيقى يا موهوم) است تغيير عقيده دهند.

ثانيا، دست يافتن به مال به وسيله جاه آسانتر است از رسيدن به جاه به وسيله مال، چنانكه براى عالم يا زاهدى كه در دلهاى جاى دارد اگر بخواهد مال به دست آورد به آسانى حاصل مى شود، زيرا اموال مردم مسخّر دلهاى آنهاست، و آن را براى كسى كه اطاعت وى را به گردن گرفته اند و او را داراى صفات كمال مى دانند بذل مى كنند، و امّا كسى كه پست و فرومايه و عارى از كمال باشد! اگر مال فراوانى به دست آورد و جاهى نداشته باشد كه بدان وسيله مال خود را حفظ كند، و بخواهد به وسيله مال به جاه برسد، نمى تواند.

ثالثا، مالك دلها شدن گسترش و فزونى و ازدياد مى يابد بى آنكه به رنج و مشقّتى نياز داشته باشد، زيرا وقتى دلها نسبت به شخصى اعتقاد پيدا كرد و او را به علم و عمل يا كمالى ديگر وصف نمود، ناگزير زبانها به ستايش وى گشوده مى شود، و اعتقاد خود را براى ديگران وصف و تعريف مى كند و او نيز براى ديگرى باز مى گويد، و به اين ترتيب پيوسته گسترش و سرايت پيدا مى كند، تا آنكه بيشتر دلها وى را به بزرگى و قبول مى پذيرند. و امّا مال، اگر كسى مالك آن شد جز به رنج و زحمت فزونى نمى يابد. پس به اين جهات است كه اموال در برابر بزرگى جاه و شهرت و آوازه و گشوده شدن زبانها به مدح و ثنا كوچك و ناچيز است.

فصل ۲۲ : مقدار ضرورى جاه

همچنانكه مقدارى از مال كه براى خوراك و پوشاك و مسكن ضرورت دارد مذموم نيست، همچنين حدّاقلّى از جاه براى زندگى با مردم ضرورى است، زيرا انسان همچنانكه از خوردن بى نياز نيست و جايز است كه خوراك و مالى را كه به وسيله آن غذا خريدارى مى شود دوست بدارد، همين طور از خدمتگزار و رفيق و مددكار و صاحب قدرتى كه او را حفظ كند و از ستم اشرار نگهدارد بى نياز نيست، پس اگر دوست داشته باشد كه در دل خادم خود براى انجام خدمت، و دل دل رفيقش براى حُسن رفاقت و همراهى و يارى، و دل دل قدرتمندى براى دفع شر منزلتى داشته باشد مذموم نيست. زيرا جاه مانند مال وسيله براى مقاصد و اغراض است، و فرقى بين آن دو نيست، جز اينكه خود مال و جاه نبايد محبوب باشند بلكه از اين حيث محبوبند كه وسيله براى رسيدن به هدف ديگرى هستند. و شكّى نيست كه هر چيزى را كه انسان براى رسيدن به محبوبى در نظر مى گيرد محبوب همان هدف و مقصود است نه وسيله.

و نظير اين دوستى مانند دوستى انسان نسبت به هر چيزى است كه به وسيله آن حاجات خود را بر مى آورد، و چون چنين چيزهائى براى زندگى آدمى وسيله ضرورى است دوستى آنها (نه لذاته) مذموم نيست، و مذموم اين است كه خود آنها لذاته دوست داشته شود. پس اگر چه حب جاه و مال براى خود آنها (لذاته) مذموم و مرجوح است، دارنده آن به فسق و عصيان وصف نمى شود، البتّه مادام كه اين حُبّ او را به گناه آلوده نكند و او را به دروغ و خدعه و تزوير نكشاند، مثل اينكه به گفتار و كردار تظاهر به علم و ورع يا بزرگى نسب نمايد تا مردم او را به وصفى كه در او نيست بشناسند، و از اين راه در دلهاى آنها منزلت پيدا كند، و مادام كه نخواهد به وسيله عبادت به آن دو برسد، زيرا رسيدن به مال و جاه به وسيله عبادت جنايت بر دين است و حرام مى باشد، و معناى رياى حرام همين است، چنانكه شرح آن خواهد آمد.

و امّا طلب آن دو با صفتى كه در او هست مباح و غير مذموم است، مانند سخن يوسفعليه‌السلام :

 «اجعلنى على خزائن الاءرض انى حفيظ عليم» (يوسف، ۵۵)

«گنجينه هاى اين سرزمين را به من بسپار كه من نگهدار و دانايم».

كه مى خواست به سبب امانت و علم خود در دل پادشاه راه يابد و در گفتار خود صادق بود. و همچنين طلب آن دو از راه پنهان داشتن عيب و گناه خود، كه آگاه نكند و منزلتش از دست نرود، مباح و غير مذموم است، زيرا پرده پوشى بر زشتيها جايز است، بلكه پرده درى و فاش كردن زشتيها روا نيست، و اين كار دروغ و تلبيس نيست بلكه بستن راه علم نسبت به چيزى است كه دانستن آن سودى ندارد، مثل آنكه كسى شرابخوارى خود را پنهان نگه دارد ولى ادعا و تظاهر به پارسائى نكند، كه ادعاى پارسا بودن تلبيس و تزوير است، و عدم اقرار به شرابخورى موجب اعتقاد به پارسائى نمى شود، بلكه مانع علم به شرب خمر است، و اين شرعا و عقلا جايز است.

فصل ۲۳ : دفع اِشكال در دوستى جاه و مال

اگر گفته شود : دليل و توجيه درباره حُبّ مال و جاه بالعرض و به اندازه ضرورت زندگى ظاهر و معلوم است، امّا دوستى آن دو كه بذاته و بيش از قدر ضرورت باشد چه وجه و دليلى دارد؟ مثل حُبّ گردآورى مال و گنجينه ساختن و مال اندوزى و افزون كردن آب بدون هيچ نيازى، و همچنين حب فراخى و گشادگى جاه و انتشار شهرت و آوازه در شهرهاى دورى كه مى داند هرگز به آنجاها نخواهد رفت و اهل آن بلاد را نخواهد ديد تا او را بزرگ شمارند يا براى مقصودى او را يارى كنند، ولى با وجود اين از آن كمال لذّت مى برد و بى نهايت شادمان مى شود، به طورى كه لذتى نيرومندتر و برتر از آن در نفس خويش نمى يابد.

در پاسخ مى گوئيم : دليل و وجه اين امر دو چيز است :

اول - دفع درد و رنجى كه از بيم ناشى از بدگمانى و آرزوى دراز دارد. زيرا انسان اگر چه اكنون مال كافى داشته باشد، امّا به سبب آرزوى دراز گاهى به خاطرش چنين خطور مى كند كه اين مال ممكن است از دست برود پس به غير آن مال نيز محتاج است، و چون اين انديشه در خاطرش ‍ مى گذرد ترس از تنگدستى در آينده در دلش به حركت در مى آيد، و پيوسته درد و رنج ترس وجود دارد مگر اينكه احساس امنيّتى كه حاصل از وجود مال ديگرى غير از مال موجود باشد بكند كه اگر به اين مال آفت رسيد به آن مال ديگر پناه برد. پس وى به سبب عشق به زندگى و دوست داشتن خود همواره در انديشه زندگى دراز و نگران رو آوردن حاجات است، و در پى احتمال كه از رسيدن آفات به اموال خود مى دهد دچار ترس مى شود، و براى دفع ترس چاره مى جويد، و اين چاره را در كثرت مال مى پندارد، كه اگر به قسمتى از مالش آسيب رسيد به قسمت ديگر پناه بَرد. و اين ترس با مقدار مخصوصى از مال از ميان نمى رود، و بدين سبب ميل او براى به دست آوردن همه آنچه در دنياست متوقّف و محدود نخواهد شد، و از اين رو پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«منهومان لا يشبعان : منهوم العلم، و منهوم المال» «دو گرسنه اند كه سيرى نپذيرند : گرسنه علم، و گرسنه مال». نظير همين انگيزه و علّت در مورد جاه طلبى و كسب شهرت و منزل در دلهائى كه از وطن و شهر او بسيار دورند وجود دارد، زيرا اين احتمال را مى دهد كه از وطن خود كنده و آواره شود، يا آنان از وطن خود دور افتند و به سرزمين وى درآيند، و به كمك آنها نيازمند شود، و تا آنجا كه اين احتمالات هست نفس آدمى از پيدا كردن منزلت در دلها لذت مى برد، زيرا در آن امنيّتى از اين ترس احساس مى كند.

دوم - انسان از اصول و قواى مختلف تركيب يافته : قوه شهويّه، قوه درندگى و سبعيّت، و قوه شيطنت و مكر، و روح مجرّدى كه امر ربّانى است. و از اين رو آدمى مايل به صفات حيوانى و بهيمى، مانند خوردن و آميزش، و صفات درنده خويى، مانند كشتن و آزار دادن، و صفات شيطانى، مانند مكر و خدعه و نيرنگ، و صفات ربوبى، مانند علم و قدرت و بزرگى و عزت و فخر و برترى خواهى است. پس وى از جهت داشتن امر ربّانى طبعا ربوبيّت را دوست دارد، و معنى ربوبيّت يعنى يگانگى در كمال، و تفرّد در وجود و استقلال، و غلبه و استيلاء بر همه اشياء، و اينكه همه وابسته به او باشند.

و بالجمله : مقتضى ربوبيّت، يگانگى در وجود و كمال، و بستگى و رجوع هر وجود و كمالى به اوست، زيرا او تام و كامل فوق هر تمام و كاملى است، و اين جز با يگانه بودن در وجود و كمال و قدرت و استيلاء بر ديگران متحقّق نمى شود. زيرا مشاركت در وجود، ناگزير نقص است، چنانكه كمال خورشيد در اين است كه يگانه است، و اگر خورشيد ديگرى وجود داشته باشد اين درباره او كمبود و نقص است، زيرا در كمالى كه در معنى خورشيد بودن نهفته است يگانه نيست. پس چون معنى ربوبيّت يگانه بودن در وجود و كمال است، و چون در هر انسانى امرى ربّانى هست، يگانگى در وجود و كمال بالطبع محبوب اوست، و ضد آن - يعنى عبوديّت - بر نفسش ‍ چيره است، زيرا مى داند كه يگانه در وجود و كمال همانا خداى تعالى است، از آنرو كه موجود ديگرى با او نيست، كه موجودات ديگر اثرى از آثار قدرت اويند و به ذات خود قيام و قوام ندارند، بلكه قائم و وابسته به او هستند، و در وجود نسبت به خداى تعالى معيّت و همبودى ندارند، زيرا معيّت و همبودى موجب مساوات در مرتبه است، و اين تساوى در رتبه همان نقص در كمال است، زيرا كامل حقيقى كسى است كه در وجود و كمال به هيچ وجه نظيرى ندارد هر چند براى غير او بعد از آنكه از او صادر شدند و معلول اويند وجود و كمالى باشد، زيرا تحقّق موجودات و ممكنات موجب نقصانى در ذات مقدس او نيست بعد از آنكه همه مستند و وابسته به اويند و در شدّت و قوّتِ وجود و كمال، بى نهايت از وى ضعيف ترند. پس همان گونه كه تابش نور خورشيد بر اقطار و آفاق جهان نقص و نقصانى در خورشيد پديد نمى آورد، بلكه از كمال آن است، و نقص ‍ آن فقط به وجود خورشيد ديگرى است كه در رتبه مساوى آن و بى نياز از آن باشد، همين طور وجود هر چه در عالم است از آنجا كه از تابش نور قدرت الهى و تابع آن است، موجب نقص و نقصانى در واجب سبحانه و تعالى نخواهد بود، بلكه براى او كمال است.

و چون انسان اين حقيقت را دانست و يقين كرد كه تفرد و يگانگى در وجود و كمال و استيلاء كامل بر همه اشياء در حدّ او نيست، زيرا كه وى بنده اى مملوك و مقهور قدرت الهى است، در مى يابد كه از درك منتهاى كمالى كه همانا تفرد در وجود و استيلاء يعنى وابستگى وجود غير او به اوست عاجز است. ليكن ميل و خواهش او براى كمال از ميان نمى رود، بلكه دوستدار آن است و از آن به خاطر آن (كمال) نه چيزى غير از آن لذت مى برد، و خواستار آن است كه به اندازه ممكن آن را تحصيل نمايد. پس ‍ مطلق كمال نزد او محبوب است، جز اينكه جستجوى او به كمالى كه براى او ممكن است تعلّق مى گيرد، و از جمله كمالات ممكن در حق او اين است كه نوعى استيلا بر موجودات پيدا كند، و اين نزد او محبوب و براى او مطلوب است. و موجودات تقسيم مى شوند به آنچه تغييرناپذير است، مانند ذات و صفات واجب و عالم مجردات، و آنچه تغيير مى پذيرد ولى خلق نمى تواند بر آن استيلا و تصرف نمايد، مثل آسمانها و ستارگان و ملائكه و جن و شياطين و كوهها و درياها و غير اينها، و آنچه تغيرپذير است و بندگان مى توانند بر آن استيلاء پيدا كنند، مانند زمين و عناصر آن و معادن و گياهان و حيوانات، و از جمله دلها و نفوس آدميان كه اينها نيز مانند اجسادشان و اجساد ديگر حيوانات تغيير و تأثیر مى پذيرند. و انسان چون نمى تواند بر همه چيز استيلا پيدا كند در جستجوى آن بر نمى آيد، بلكه دوست دارد كه به نوعى استيلا كه در حق او ممكن است دست يابد، و استيلائى كه براى او نسبت به دو قسم اول ممكن است احاطه علمى و اطّلاع بر اسرار آنهاست، كه اين خود نوعى استيلاست. زيرا آنچه مورد احاطه علمى است تحت قدرت در مى آيد، و عالِم گوئى بر آن مستولى است. و از اين رو انسان دوست دارد كه واجب تعالى و ملائكه و آسمانها و ستارگان و شگفتيهاى مُلك و ملكوت را بشناسد، زيرا اين نوعى استيلاست، و استيلا نوعى كمال است.

امّا نسبت به قسم سوم، براى وى ممكن است كه زمينها و املاك را تحت تصرف در آورد و در آنها كشت و زرع كند، و اجساد حيوانى و گياهى و جمادى را با سوار شدن و حمل كالا و ديگر تصرّفات مورد استيلا و بهره بردارى قرار دهد، و جانها و دلهاى آدميان را با اشاره و اراده خود به وسيله اعتقادى كه به كمال او دارند مسخّر خود سازد. و چون اين نوع استيلاء نوعى كمال است، انسان اين استيلاء بر اموال و دلها را دوست دارد، اگر چه براى خوراك و پوشاك و خواهشهاى نفسانى خود به آنها نيازى نداشته باشد، و بدين جهت خواهان برده گيرى و لو با قهر و غلبه است.

از آنچه گفته شد آشكار است كه : محبوب نفس ذاتا كمال به وسيله علم و قدرت است، و مال و جاه از آنرو محبوبند كه از اسباب قدرت به شمار مى روند. و چون معلومات و مقدورات نامحدود است، نفس آدمى به حدّى از علم و قدرت متوقّف نمى شود، و براى اين دو درجات و مراتب نامتناهى است، و بنابراين شادمانى و لذت هر نفسى به اندازه و درجه ادراك آن است.

فصل ۲۴ : كمال حقيقى در علم و قدرت و مال و جاه

چون دانستى كه محبوب انسان علم و قدرت و مال و جاه از جهت كمال بودن آنهاست، اين را نيز بدان كه به سبب اغواء شيطان چنان امر بر آدمى مشتبه مى شود كه كمال حقيقى را با كمال وهمى و خيالى اشتباه مى كند، و همه آنها را كمال مى داند و به همه دل مى بندد. امّا تحقيق مطلب اين است كه بعضى از اينها كمال حقيقى و بعضى كمال وهمى است كه اصل و ريشه اى ندارد، و سعى در طلب آن نادانى و زيانكارى و تضييع وقت و زبونى است.

بيان مطلب : شكّى نيست كه مال و جاه و كمال نيست، زيرا قدرت و استيلا بر اموال از راه تصرف در آنها و بر دلها و بدنها به وسيله تسخير و به فرمان در آوردن آنها با مرگ پايان مى پذيرد، پس هر كه آن را كمال پندارد نادان است. و مردم همگى در گرداب اين نادانى گرفتارند، و گمان مى كنند كه قدرت بر اجساد به قهر و غلبه و حشمت، و بر اموال به وسيله گسترش ‍ ثروت و توانگرى، و بر تعظيم دلها به سبب جاه و منزلت، كمال است. و چون عقيده به كمال بودن اينها پيدا كردند آنها را دوست مى دارند، و چون به آنها دل بستند در جستجوى آنها بر مى آيند، و چون به دنبال آنها رفتند بدانها مشغول مى شوند و جان و عمر خويش بر سر آنها مى گذارند. در نتيجه كمال حقيقى، يعنى علم و آزادگى، را كه موجب قرب به خداست فراموش مى كنند. «اينانند كه زندگى دنيا را به آخرت خريدند، پس در عذاب ايشان هرگز تخفيف داده نخواهد شد و يارى نمى شوند»، و همين كسانند كه اين قول خداى تعالى را نفهميدند :

 «المال و البنون زينة الحياة الدّنيا و الباقيات الصّالحات خير عند ربك ثوابا و خير اءملا» (كهف، ۴۷)

«مال و فرزندان زيور زندگى دنياست، و كارهاى ماندنى و شايسته را نزد پروردگارت پاداشى بهتر و اميدى بيشتر است».

و علم و آزادگى و فضائل اخلاق باقيات صالحاتند كه بعد از ويرانى تن به عنوان كمال نفسانى باقى مى مانند، و مال و جاه همانست كه از قُرب الهى باز مى دارد، چنانكه خداى تعالى به طريق تمثيل مى فرمايد :

 «انّما مثل الحياة الدّنيا كمآء اءنزلناه من السّماء فاختلط به نبات الارض... » (يونس، ۲۴)

«مَثَل زندگى دنيا مانند آبى است كه از آسمان فرستيم و به وسيله آن گياهان زمين... به هم آميخته شود... »

و هر چه را كه باد مرگ فرو ريزد و پراكنده كند همان زيور زندگى دنياست، و هر چه را كه مرگ نتواند نابود كند همان باقيات صالحات است.

پس معلوم است كه كمالِ حاصل از قدرت مال و جاه كمال و همى و بى اصل و ريشه است، و كسى كه وقت و عمر خويش را در طلب آنها مقصور كند و آنها را مقصود پندارد نادان است، مگر مقدارى از آنها كه وسيله نيل به كمال حقيقى است.

و امّا علم، شكّى نيست كه آنچه حقيقت علم است كمال حقيقى است، زيرا كمال حقيقى آنست كه متّصف خود را به خداوند نزديك گرداند، و بعد از مرگ نيز كمال نفس باشد. و بى ترديد علم به خدا و صفات و افعال و حكمت او در ملكوت آسمانها و زمين و ترتيب دنيا و آخرت و آنچه بدان تعلّق دارد بنده را به خداوند نزديك مى كند، زيرا اين علم ثابتى است كه تغيير و دگرگونى نمى پذيرد و متعلّقات اين علم، ازلى و ابدى است و طورى نيست كه به سبب تغيّر آنها علم نيز تغيير كند مانند چيزهائى كه به سبب دگرگونى و تغيّرشان علم به آنها نيز دگرگون و متغيّر مى شود، مثل علم به بودن زيد در خانه.

پس آن علم، علم ثابت ازلى و ابدى بدون تغيّر و اختلاف است، مانند علم به جايز بودن امور جايز و علم به وجوب واجبات و علم به محال بودن محالات. و اين علم - يعنى معرفت خدا و معرفت صفات و افعال او - همان كمال حقيقى است كه بعد از مرگ باقى مى ماند و در آن، علم به نظام كلّى و اصلح و جميع معارف محيط به موجودات و حقايق اشياء مندرج و منطوى است، زيرا همه موجودات از افعال اوست، و هر كه اين افعال را از اين حيث كه فعل خداوند است و از اين جهت كه با قدرت و اراده و حكمت مرتبط است بشناسد، اين معرفت مكمّل معرفت خداست كه بعد از مرگ به عنوان كمال نفس باقى مى ماند، و نورى براى عارفان خواهد بود كه پس از مرگ پيشاپيش و طرف راستشان مى رود :«يقولون ربّنا اتمم لنا نورنا» «گويند پروردگارا نور ما را كامل كن». و اين معرفت سرمايه اى است كه انسان را به كشف آنچه در دنيا برايش مكشوف نبود مى رساند. چنانكه كس كه چراغى پنهان دارد، اين چراغ ممكن است سبب شود براى افروختن چراغى ديگر از آن، و بدين سان اين نور به وسيله آن نور پنهان كامل گردد، و كسى كه اصلا چراغ با خود ندارد اميد و طمعى در نور ندارد. پس آنكس كه از اصل معرفت خداوند محروم است او را هيچ گونه اميد و طمعى در اين نور نيست، بلكه در «ظلمتهائى است در دريائى ژرف كه موجى آنرا فراگرفته و بالاى آن موج ديگر است و بالاى آن ابرى است، ظلمتهاست بر همديگر».

و غير از اين معرفت، معرفتهاى ديگر يا اصلا فايده اى در آن نيست، مثل معرفت شعر و انساب عرب و امثال آن، يا در معرفت اللّه فايده اى در بردارد، مانند شناخت لغت عرب و تفسير و فقه و اخبار، و معرفت طريق تزكيه نفس ‍ كه وسيله و مقدمه است براى راه يافتن به معرفت خداوند، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد :

 «قد اءفلح من زكّاها» «شمس، ۹)

«هر كه جان خود پاك كرد رستگار شد».

و مى فرمايد :

 «و الّذين جاهدوا فينا لنهدينّهم سبلنا» (عنكبوت، ۶۹).

«كسانى كه در راه ما بكوشند به راههاى خود هدايتشان مى كنيم».

كه چون اين گونه شناخت وسيله براى معرفت خدا و تحصيل آزادگى است بالعرض لازم و ضرورى است.

امّا معرفتى كه كمال حقيقى براى انسان است كمال علم و رسيدن به آخرين مرتبه آن نيست، زيرا كمال علم و نهايت آن جز براى واجب تعالى تصور شدنى نيست كه كمال علم به سه امر تحقّق مى يابد :

اول - احاطه به همه معلومات، و اين در علم بشر تحقّق نمى پذيرد. زيرا به بشر جز اندكى علم نداده اند، بلكه علمى كه بر همه معلومات احاطه دارد علم خداى تعالى است، و علم بنده به قسمتى از معلومات تعلّق مى گيرد، و هر چه معلوماتش بيشتر باشد علمش به علم خداى تعالى نزديكتر است.

دوم - دست يافتن به معلوم آنچنانكه هست، و معلوم چنان كامل و واضح براى او منكشف باشد كه انكشافى تمامتر از آن ممكن نباشد. و اين نيز درباره انسان امكان پذير نيست، زيرا كه علم او از تيرگى و ابهام خالى نيست، بلكه كشف تام و تمام كه غايت ظهور است به علم خداى تعالى اختصاص دارد، زيرا معلومات او به كاملترين نوع كشف چنانكه در واقع هست مكشوف است، و علم بنده كشف بعضى از مراتب است، و هر اندازه واضحتر و روشنتر و استوارتر و با معلوم در تفصيل صفات آن بيشتر سازگار و موافق باشد، به علم خدا نزديكتر است.

سوم - جاويدان و براى هميشه باقى باشد، به طورى كه دگرگونى و زوال نپذيرد. و اين نيز مختص به علم خداى تعالى است، زيرا علم الهى باقى است و تصور اختلاف و تغيير و زوال در آن نمى رود، ولى علم انسان تغيير و زوال مى پذيرد، و هر چه علم وى به معلومات تغيير و دگرگونى نپذيرد به علم خداى تعالى نزديكتر است.

و نيز از كمالات انسان : آراستگى به فضائل اخلاق و صفات است، كه موجب صفا و پاكى نفس خواهد بود كه خود به سرور و شادمانى دائمى و آزادگى، يعنى رهائى و خلاصى از اسارت شهوات و غم و اندوه دنيا و غلبه و استيلا بر آنها، رهنمون و راهبر خواهد بود، و به فرشتگان كه دست شهوت و غضب از دامنشان دور است شبيه مى گردد؛ زيرا برداشتن و رفع آثار شهوت و غضب از نفس، كمال حقيقى است و از صفات ملائكه بشمار مى رود. و از صفات كمال خداى سبحان اين است كه تغيير و تأثیر بر حريم كبرايى او راه نمى يابد، و هر كه از تغيّر و تاءثّر عوارض دورتر باشد به خداوند نزديكتر است.

و امّا قدرت، يكى از علما گفته است : «در قدرت كمال حقيقى براى بنده نيست، زيرا قدرت حقيقى از آن خداست، و آنچه در پى اراده و قدرت و حركت بنده پديد مى آيد، خداى تعالى آن را پديد مى آورد. بلى، آدمى را كمالى از جهت قدرت نسبت به حال هست، و آن وسيله اى است براى كمال علم، همچون سلامت اندامها و نيروى دست براى گرفتن و پا براى راه رفتن و حواس براى ادراك، كه اين قُوا آلت و ابزارى هستند براى رسيدن به حقيقت كمال علم، و گاهى در فراگرفتن تمام اين قُوا به نيروى مال و جاه نيازمند است تا به خوراك و پوشاك دست يابد، و اين به اندازه معلوم و معيّنى است، و اگر آن را براى وصول به معرفت خداوند به كار نبَرد البتّه خيرى در آن نيست، مگر از جهت لذت كنونى كه بزودى از ميان مى رود، و بنده را به كسب قدرت باقى بعد از مرگ راهى نيست، زيرا قدرت وى بر اشياء اين عالمِ خاكى است، مانند مال و بدنهاى آدميان، كه با مرگ پايان مى پذيرد».

و مى دانى كه بى شك نوعى قدرت براى بندگان تحقّق پذير است، اگر چه اسباب و اصل آن از خداى سبحان است، ليكن قدرت بر امور دنيوى و فانى مانند مال و اشخاص و غير اينها كمال حقيقى نيست زيرا با مرگ از ميان مى رود. بلى، حق اين است كه براى بنده قدرت نفسانى هست - يعنى تأثیر نفس وى در كائنات، كه تأثیرى روحانى و معنوى است - چنانكه اين امر از انواع تأثیر بعضى از نفوس در انسان و حيوان و گياه و جماد ظاهر و معلوم است. و مانند اين قدرت بعد از مرگ نيز براى نفوس باقى مى ماند و از اينرو مى بينى كه كسى كه به بعضى از نفوس كامله در گذشتگان استغاثه و فريادرسى مى كند تأثیرات و بهره هاى شگفت انگيزى مشاهده مى كند. پس ‍ اين گفته بعضى از علما كه قدرت نفوس بعد از مرگ باقى نمى ماند جاى نظر و تاءمّل است.

از آنچه گفته شد معلوم است كه : كمال حقيقى براى انسان همانا علم حقيقى و فضائل اخلاق و آزادگى و قدرت است.

فصل ۲۵ : علاج دوستى جاه

بدان كه علاج حُب جاه مركّب است از علم و عمل.

امّا علاج علمى اين است كه : بداند كه سببى كه براى آن جاه را دوست دارد - يعنى كمال قدرت بر آدميان و بر دلهاى ايشان در صورت صفا و خلوص - با مرگ پايان مى پذيرد، و از باقيات صالحات به شمار نمى رود بلكه اگر همه اهل زمين تا پنجاه سال يا بيشتر براى او سجده كنند سرانجام ساجد و مسجود را ناگزير مرگ فرا خواهد رسيد، و حال وى همانند صاحب جاه و قدرتى است كه پيش از او با همه فروتنان و خاكسارانى كه داشته مرده است. شايسته خردمند نيست كه دينى را كه حيات ابدى و بى انقطاع است با چنين حالى رها كند. و كسى كه كمال حقيقى و كمال وهمى را باز شناخت - چنانكه گذشت - جاه و مقام و حشمت در نظرش ‍ كوچك است، و البتّه اين در چشم آنكس كه به آخرت نظر دارد كوچك مى نمايد كه گوئى آخرت را مى بيند و دنيا را حقير مى شمارد و مرگ را همچون امر حاضر و موجودى در برابر خود مى انگارد. ولى ديدگان بيشتر مردم ضعيف و تنها متوجّه دنياست و نور آن را ياراى مشاهده عاقبت و سرانجام كار نيست، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد :

 «بل تؤ ثرون الحياة الدّنيا و الآخرة خير و اءبقى» (اعلى، ۱۶ - ۱۷)

«بلكه زندگى دنيا را برمى گزينيد و حال آنكه آخرت بهتر و پاياتر است».

و مى فرمايد :«كلاّ بل تحبّون العاجلة و تذرون الآخرة».

(قيامت، ۲۰ - ۲۱)

«نه چنين است بلكه شما دنيا را دوست داريد و آخرت را وا مى گذاريد».

پس هر كه اين مرتبه دارد، سزاوار است كه دل خود را از راه شناخت آفات دنيا از حبّ جاه معالجه كند، و درباره خطرهائى كه آماج آن صاحبان جاه در دنيا هستند بينديشد، كه هر صاحب جاهى مورد حسد و هدف ايذاء است، و پيوسته بر مقام و منصب خود ترسان، و همواره در نگرانى و ترس از اينكه مبادا منزلتش در دلها دگرگون شود. با توجه به اينكه دلهاى مردم از ديگ جوشان زودتر و بيشتر در تغيير و دگرگونى است، و همواره بين روى آوردن و پشت كردن در نوسان و رفت و برگشت است، پس هر چه بر دلهاى خلق بنا شود همانند ساختمانى است كه بر امواج دريا كه ثبات و استقرارى ندارد ساخته شده باشد. و اشتغال به رعايت دلها و حفظ جاه و دفع كيد و مكر حاسدان و جلوگيرى از آزار دشمنان در واقع فراموشى و غفلت از خداوند و در معرض ناخشنودى و دشمنى او قرار گرفتن در دنيا و آخرت است، و اين همه غمهاى حاضر و زودرسى است كه لذّت جاه را مكدر مى سازد، پس در دنيا اميدى بى ترس نيست، تا چه رسد به آنچه در آخرت از دست مى رود. از اينرو سزاوار است كه بصيرت ضعيف درمان شود، و امّا كسى كه بصيرتش عميق و ايمانش قوى است توجّه و التفاتى به دنيا ندارد. اين است علاج علمى.

و امّا علاج عملى : دور افكندن جاه و منزلت از دلهاى خلق است با انس ‍ به ضد جاه يعنى گمنامى و خرسندى به قبول و خشنودى خالق، و نيرومندترين راه علاج براى از ميان بردن جاه طلبى كناره گيرى از مردم و روى آوردن به مواضع گمنامى است، نه صرفا گوشه گيرى در خانه خود در شهرى كه در آن مشهور است، زيرا كسى كه در خانه خويش در شهرى كه در آن مشهور است عزلت مى گزيند ممكن است در اين حال از حُب جاه و منزلتى كه براى او در دلها راسخ گشته خالى نباشد، و بسا چنين پندارد كه ديگر جاه طلب نيست در حالى كه فريب نفس را خورده و گمان مى كند كه به مقصود دست يافته است، و اگر مردم درباره او تغيير عقيده دهند و او را برنجانند يا به چيزى ناشايسته نسبت دهند، چه بسا نفسش بى تابى كند و دردمند شود و به عذر تراشى و چاره جويى از آن امر پردازد تا آن غبار را از دلها ايشان بزدايد، و حتّمى ممكن است در برطرف كردن آن از دلهاى آنان به دروغ و تزوير و حقيقت پوشى نيازمند شود، و بدين گونه معلوم است كه هنوز دوستدار جاه و منزلت است. بنابراين براى آدمى ممكن نيست كه منزلت در دلهاى مردم را مادام كه به مردم طمع دارد دوست نداشته باشد، و قطع طمع از مردم جز با قناعت امكان پذير نيست، كه هر كه قناعت پيشه خود كند از مردم بى نياز گردد، و چون بى نياز شود دلش به مردم مشغول نباشد و منزلت داشتن در دلها نزد وى ارزشى ندارد، بلكه كسى كه در مردم طمع نبندد و از اهل معرفت باشد مردم و چارپايان نزد او يكسانند، پس ‍ چگونه طالب منزلت داشتن در دل آنهاست ؟

حاصل آنكه : غالبا انگيزه منزلت داشتن در دلهاى مردم طمع به آنهاست، و از اينرو مى بينى كه خواستار منزلت داشتن در دلهاى مردمى كه در دورترين نقاط مشرق يا مغربند نيستى، زيرا طمعى به آنها ندارى.

سپس بايد در معالجه حب جاه از اخبارى كه در ذم جاه طلبى رسيده - چنانكه گذشت - و از اخبارى كه در مدح گمنامى وارد شده - چنانكه خواهد آمد - كمك گيرد.

فصل ۲۶ : حُبّ گمنامى

ضد حُبّ جاه و شهرت محبّت گمنامى است و آن شعبه اى از زهد است، چنانكه جاه طلبى شعبه اى از حب دنياست. بنابراين حُب دنيا و زهد ضد يكديگرند.

گمنامى از صفات مؤمنان و خصال اهل يقين است، و طايفه هائى از عارفانِ خداشناس و همانند ايشان بسيارى از گذشتگان صالح، دوستدار و طالب آن بوده اند. و هر كه خدا را بشناسد و حب و انس به او داشته باشد، دوستدار گمنامى و گريزان از جاه و شهرت و آوازه است، چنانكه كتب سرگذشتها و تواريخ گوياى آن است. و در ستايش آن اخبار بسيار رسيده است، چنانكه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ مى فرمايد : «اندكى ريا شرك است، و خداوند پرهيزكاران پوشيده نام را، كه چون غايب شوند كسى ايشان را نجويد و هرگاه حاضر باشند شناخته نشوند، دوست دارد؛ دلهاشان چراغ هدايت است، كه از هر تيرگى و ظلمتى رسته اند».

و فرمود : «بسا ژنده پوشى كه كسى به وى اعتنا نكند ولى اگر خدا را قسم دهد سوگندش را رد نكند، و چون گويد : خدايا مرا بهشت عطا كن ! به او اعطا كند ولى از دنيا چيزى به او ندهد».

و فرمود : «مى خواهيد اهل بهشت را به شما معرفى كنم ؟ هر ضعيف مستضعفى كه اگر خدا را قسم دهد پاسخش خواهد داد».

و فرمود : «اهل بهشت كسانى هستند ژوليده مو و خاك آلود و ژنده پوش ‍ كه به ايشان اعتنا نكنند، اگر از امراء اجازه ملاقات خواهند اجازه نيابند، و اگر به خواستگارى روند كسى نپذيرد، و چون سخن گويند به سخنشان گوش ندهند. حاجاتشان در سينه هاشان مانده و بر نيامده، اگر نور ايشان را در قيامت قسمت كنند همه مردم را فراگيرد».

و فرمود : «از امّت من كسانى هستند كه اگر نزديكى از شما آيند و دينارى يا درهمى خواهند نخواهيد داد، و اگر از خداى تعالى بهشت خواهند به ايشان عطا فرمايد، ولى اگر دنيا بخواهند به آنان نخواهد داد، البته نه براى اينكه نزد او خوار و بى قدرند».

و فرمود : «خداى عزوجل مى فرمايد : رشك آورترين دوستانم نزد من مرد سبك خرجِ كم مال است، از نماز خود بهره و لذت مى برد، و عبادت پروردگار خود را در پنهان نيكو بجا مى آورد، و در ميان مردم گمنام است، با اينكه روزيش را بقدر كفاف قرار داد بر آن صبر مى كند، مرگش زود فرا رسد در حالى كه ميراثش اندك و گريه كنندگانش كم باشند»(۱۷۶) .

و نير وارد شده است كه : «خداى تعالى در مقام منّت بر بعضى از بندگان خود مى فرمايد : آيا بر تو انعام نكردم ؟ آيا تو را از مردم پوشيده نداشتم ؟ آيا تو را گمنام نساختم ؟»

يكى از نيكان صحابه گويد : «چشمه هاى علم، چراغهاى هدايت، فرشهاى خانه ها، چراغهاى شب، راههاى دلها، كهنه جامگان باشيد : تا در ميان اهل آسمان شناخته و در ميان اهل زمين پنهان و ناشناس باشيد».

و هر كه از احوال بزرگان دين و شايستگان پيشين آگاه و با خبر باشد كه گمنامى و فرودستى را با جاه و شهوت و فرا دستى بر مى گزيدند، و آنگاه اخبارى را كه در مدح گمنامى و فقدان جاه و حشمت وارد شده از نظر بگذراند، يقين مى كند كه اينها از اوصاف مؤمنان است، و مؤمن بايد به آنها متّصف باشد، و لذا در خبر است كه : «مؤمن از حقارت يا بيمارى يا كم دارى خالى نخواهد بود».

و از آنهاست :

حُبّ مدح و كراهت ذم

دوست داشتن ستايش و مكروه داشتن نكوهش از نتايج حُبّ جاه و از مُهلكات بزرگ است، زيرا هر دوستدار مدح و ثنا از مذمّت و بدگوئى ترسان است، و همواره افعال و حركات خود را بر وفق خواهش و رضاى خلق ظاهر مى سازد به اميد آنكه او را بستايند و از ترس آنكه او را نكوهش كنند. بدين سان خشنودى مخلوق را بر خشنودى خالق بر مى گزيند، و محرّمات را مرتكب مى شود و واجبات را ترك مى كند، و در امر به معروف و نهى از منكر سستى و مسامحه مى نمايد، و از حق و اتصاف تعدى و تجاوز مى كند، و اين همه از مُهلكات است، و مؤمن را نرسد كه تا اين اندازه ملاحظه اطرافيان خود را بكند، بلكه مؤمن كسى است كه هرگز رضاى مخلوق را بر رضاى خالق اختيار نكند، و در راه خدا از سرزنشِ كسى نهراسد. و به سبب فساد بزرگِ حُب مدح و تنفّر و دشمنى مذمّت است كه اخبار بسيار در نكوهش آن دو رسيده است.

رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «هلاك مردم بواسطه پيروى هوى و دوستى مدح و ثناست».

و فرمود : «اساس تواضع اين است كه ستوده شدن به نيكوكارى و تقوا را ناخوش و مكروه بدارى».

و به كسى كه در خدمت آن حضرت ديگرى را ثنا مى گفت فرمود : «اگر آن كسى را مدح مى كنى حاضر مى بود و به گفتار تو راضى و خوشحال مى شد و با اين حال مى مُرد به دوزخ مى رفت».

و نيز به شخص ديگرى كه مدح مى گفت فرمود : «واى بر تو! كمرش را شكستى ! و اگر ستايش تو را به گوش قبول بشنود در قيامت رستگار نيست».

و فرمود : «هان كه مدحگو نباشيد! و هرگاه ستايشگران را ببينيد بر چهره آنها خاك بيفشانيد».

و فرمود : «واى بر روزه دار! و واى بر شب زنده دار! و واى بر پشمينه پوش ! مگر آن كه درون وى از دنيا گسسته باشد، و مدح خود را دشمن دارد، و مذمّت خود را دوست دارد».

فصل ۲۷ : مراتب حُبّ مدح و كراهت ذم

بدان كه حُبّ مدح و كراهت ذم دو مرتبه دارد : يكى آنكه : آدمى از مدح و خوش آمدگوئى مسرور و شادمان گردد و ستاينده را سپاس گويد، و از مذمّت و بدگوئى به خشم آيد و كينه نكوهنده را به دل گيرد، و درصدد مقابله و مكافات بر آيد با چنين ميلى در او باشد. و اين حالِ بيشتر مردمان است، و حد و پايانى ندارد. و ديگر اينكه : در دل از مدح و ثنا شاد و خوشحال شود و از ستايشگر خوشش آيد و ليكن در ظاهر از اظهار سرور خوددارى كند، و در باطن بر نكوهنده خشمگين باشد و ليكن دست و زبان خود را از مكافات باز دارد. اين مرتبه اگر چه نقصان است، اما نسبت به مرتبه اول كمال بشمار مى آيد.

و به اعتبارى ديگر، حُبّ مدح درجاتى دارد :

۱- آنكه طالب و آرزومند مدح و آوازه باشد به طورى كه از هر راهى كه ممكن است درصدد رسيدن به آن برآيد، حتّى به رياى در عبادات و ارتكاب محرّمات، تا دل مردم را به دست آورد و زبانشان را به مدح بگشايد. چنين شخصى از هالكان است.

۲- آنكه طالب مدح باشد ولى آن را به وسيله امور مباح بخواهد نه به وسيله عبادات و ارتكاب محرّمات، چنين شخصى اگر چه هنوز به هلاكت نرسيده در كنار آن قرار دارد. زيرا كسى كه مى خواهد دل مردم را به دست آورد ممكن نيست كه بتواند خود را در همه اقوال و افعال ضبط كند، و بسيار محتمل است كه براى نيل به مدح و ستايش خود به حرام افتد، و بنابراين به هلاك شوندگان نزديك است.

۳- آنكه نه مدح بخواهد و نه در طلب آن بكوشد، امّا اگر كسى او را مدح گويد شاد و با نشاط گردد، و از اين شادى و خوشحالى احساس كراهت نكند. و اين درجه نيز اگرچه نقصان است گناهش نسبت به درجات قبلى كمتر است.

۴- اينكه شاد شود و به نشاط آيد، و ليكن از اين شادى و نشاط كراهت داشته باشد و دلگير باشد، و دل خود را به تنفّر و كراهت از آن وادار سازد، چنين شخصى در مقام مجاهده است، و با اينكه نتواند دائما خود را بر كراهت مدح وادارد اميد مى رود كه خدا با او به مسامحه رفتار كند.

فصل ۲۸ : علل و اسباب حب مدح

دوستى مدح و خوش آمدگوئى را چهار سبب است :

۱- آگاهى نفس به كمال خود، زيرا وقتى كمال محبوب بود هرگاه كسى كمال خود را دريابد به نشاط مى آيد و لذت مى برد، و مدح و ستايش ‍ ديگران باعث مى شود كه شخص به كمال خود آگاهى يابد. پس اگر كمال مشكوكى كه به آن وصف مى شود از شخص خبير و بصيرى كه گزاف نمى گويد صادر شود، مانند وصف به كمال علم و ورع و هر حُسنى، لذت و ابتهاج آن بيشتر خواهد بود، زيرا بسا هست كه انسان درباره كمال علم و كمال حُسن و نيكوئى خود شك داشته باشد و دوست دارد كه اين شك برطرف شود، و چون ديگرى آن را درباره وى ذكر كند، بخصوص اگر از اهل بصيرت باشد، گفتارش در دل وى آرامش و اطمينانى به وجود آن كمال پديد مى آورد، و بدين ترتيب لذتى بزرگ حاصل مى كند. و اگر آن مدح از شخص نادان و بى بصيرتى صادر شود، لذتش به سبب آنكه چندان اطمينانى به سخن او ندارد كم خواهد بود. و اگر صفت مورد ستايش وصفى آشكار باشد، مانند اعتدال قامت و سفيدى رخسار، لذتش بسيار كم خواهد بود، زيرا خوش آمدگوئى وى موجب اطمينان نخواهد شد، ولى به هر حال بدون لذتى نيست، زيرا نفس گاهى از آن غافل مى شود، و لذتى نمى برد و تنبّه وى به سبب مدح و خوش آمدگوئى اندك لذتى پديد مى آورد. و بواسطه ضد اين علّت مذمّت و نكوهش را دشمن دارد؛ زيرا به نقص و كمبود خود پى مى برد، و نقصان ضد كمال است.

۲- مدح دلالت دارد بر اينكه دل مادح (ستاينده) ملك ممدوح است، و مريد و معتقد او و مسخّر اراده اوست؛ و تملّك و تسخير دلها محبوب انسان، و ادراك و آگاهى به حصول آن لذت بخش است. و لذا هر گاه از شخص مقتدر و محتشمى كه بدست آوردن دل وى باعث حصول فوايد مى گردد، مانند پادشان و بزرگان، صادر شود لذّت و نشاط آن عظيم خواهد بود. و به واسطه ضدّ اين علّت مذمّت را مكروه مى دارد و دلش به سبب آن دردمند است.

۳- مدح باعث صيد دل هر كسى است كه آن را بشنود، بخصوص اگر ستايشگر كسى باشد كه مردم به قول او اعتنا و اعتماد داشته باشند، و اين در مورد مدحى است كه آشكارا و در ملاء عام باشد.

۴- مدح دلالت بر حشمت و بزرگ ممدوح و نياز و حاجتمندى ستاينده به مدح و ثناى وى با اختيار و يا بى اختيار دارد. و حشمت و هيبت از آنرو كه غلبه و قدرت را در بردارد محبوب است، و توجّه و آگاهى نفس به آن لذتبخش است، و اين لذت حاصل مى شود اگر چه ممدوح بداند كه مادح به آنچه مى گويد اعتقاد ندارد، زيرا مطلوبش حاصل شده است، و به واسطه ضد اين علّت مذمّت گوئى را مكروه و مبغوض مى دارد.

و اين علل و اسباب گاه در يك مدح جمع مى شود و در نتيجه لذت آن بيشتر و بزرگتر است، و گاه پراكندگى و نقصان مى پذيرد و آگاهى و ادراك كمال از ميان مى رود، و اين در صورتى است كه ممدوح بداند كه مادح در مدح خود راستگو نيست، و اگر بداند كه مادح به گفته خود معتقد نيست لذت دوم، يعنى استيلا بر دل او، نيز از بين مى رود، و تنها لذت استيلا به سبب حشمت كه زبان ستايشگر را به مدح گوئى ناچار ساخته باقى مى ماند.

فصل ۲۹ : علاج حُبّ مدح و كراهت ذم

چون دانسته شد كه حُبّ مدح و كراهت ذم از مهلكات است، پس بايد درصدد معالجه آن بر آمد.

علاج حُبّ مدح به اين است كه : آدمى اسباب و انگيزه هاى آن را ملاحظه كند، و بداند كه هيچ يك از اينها در خور آن نيست كه سبب مدح و خوش آمدگوئى قرار گيرد. اما درباره آگاهى و التفات به كمال به سبب مدح، اگر مادح راستگو باشد پس شادى و نشاط بايد از فضل خداوند باشد كه اين صفات را عطا فرموده، و اگر دروغ گويد بايد از مدح او اندوهگين شود نه آنكه شادمان گردد زير اين مدح در واقع استهزاء است، علاوه بر اينكه حتّى در صورت صدقِ مدح شادمانى مطلقا از سفاهت است، زيرا وصفى كه وى را به آن ستوده اند اگر از چيزهائى است كه سزاوار شادى نيست، مانند ثروت و جاه و ديگر مطالب دنيوى، شادى و سرور به آنان از كمى عقل است، زيرا اينها كمالات موهومى است كه اصل و واقعيّتى ندارد، و اگر از امورى است كه شايسته شادى و خوشحالى است مانند علم و ورع، شادى به آن بايد از اين جهت باشد كه انسان را به خدا نزديك مى كند، و اين در صورتى است كه نتيجه و فايده آن كمالات سرانجام نيك و عاقبت خير باشد و اين معلوم نيست. پس ترس از خطر پايان كار دل را مشغول مى سازد و جائى براى شادى و نشاط نمى ماند.

و اما اگر محبّت مدح به سبب اين است كه دل ستاينده در تسخير او و نيز وسيله تسخير دلهاى شنوندگان است، چنين محبّتى به حب جاه و منزلت در دلها باز مى گردد، و راه معالجه آن گفته شد، و امّا دلالت آن بر حشمت و هيبت، اين جز قدرت عارضى و ناقص كه دوام و ثباتى ندارد نيست، و خردمند به اين گونه چيزها شادمانى نمى كند.

امّا معالجه كراهت ذم، از مقايسه با علاج حب مدح دانسته مى شود. و خلاصه سخن درباره آن اين است كه : اگر كسى كه تو را مذمّت و بدگوئى مى كند راستگوست و قصدش نصيحت و ارشاد است، نبايد نسبت به او دشمنى و خشم نمائى، بلكه سزاوار آنست كه از مذمّت او شاد شوى و در ازاله آن صفت مذموم از خود بكوشى، و چه زشت است كه مؤمن بر كسى كه به او نيكى مى كند و هدايت او را مى خواهد خشم گيرد. و اگر قصد وى ايذاء و نكوهش است، باز هم نبايد بدحال شوى و بر او خشم گيرى و بغض ‍ وى را به خود راه دهى، زيرا تو را به عيبى كه به آن جاهل بودى آگاه ساخته، و اگر از آن غافل بودى به يادت آورده، و اگر متذكّر بودى زشتى آن را به تو نموده. و به هرحال از او سود برده اى، و شايسته است كه مذمّت او را مغتنم شمارى و به رفع عيب خودپردازى. و اگر دروغگوست و تو از آن افترا برى و پاك هستى، باز هم سزاوار است كه ناراحت و بد حال نشوى و دل به مذمّت وى مشغول ندارى، زيرا اگر چه از اين عيب پاكى، ولى از عيوب ديگر كه مساوى با آن يا بدتر از آن است خالى نيستى. پس خداى تعالى را شكر كن كه آنها را پوشيده و پنهان كرد و كسى را بر آنها آگاه و مطّلع نساخت، و با ذكر عيبى كه از آن برى هستى آنها را دفع نمود، و اين مذمّت و بدگوئى كفّاره ديگر بديهاى تو است. و كسى كه تو را مذمّت كرد حسنات خود را به دفتر اعمال تو منتقل نمود و به دين خويش خيانت كرد تا آنجا كه از نظر رحمت الهى ساقط شد و با افترا زدن به تو خود را هلاك ساخت، پس چه جاى اندوه كه گناهانت فرو ريخته و حسنات به تو اهدا شده ؟ و چرا بر او خشم گيرى، با آنكه خداى سبحان بر او غضب نموده و وى را از رحمت خويش دور ساخته ؟ كه اين براى انتقام تو از وى كافى است.

پيوست : ضد دوستى مدح

ضدّ حُبّ مدح و كراهت ذم : يا كراهت مدح و حُبّ ذم است، يا مساوى بودن آن دو نزد انسان به طورى كه نه مدح گفتن او را شاد و خوشحال كند و نه مذمّت گوئى وى را غمگين سازد. بعضى از اخبارى كه دلالت بر مذمّت شخص فاقد حالت اول (كراهت مدح و حُبّ ذمّ) دارد ذكر شد. اين صفت اگر چه كمياب است، زيرا بسياراند كند - بخصوص در اين عصرها - كسانى كه مدح و ذم بر ايشان يكسان باشد، تا چه رسد به كسانى كه از مدح كراهت داشته باشند و از ذم شاد شوند، امّا تحصيل اين حالت ممكن است زيرا هر كه بداند كه مدح به دين او ضرر مى رساند و كمرش را مى شكند تا گزير از آن بدش مى آيد و ستايشگر را دشمن دارد، و اين در صورتى است كه عاقل و بر جان خويش مشفق باشد. و همچنين هر كه بفهمد كه عيب گو و نكوهنده وى را به عيوبش آگاه مى سازد و بعضى از حسنات خود را [به سبب بدگوئى يا غيبت] به او هديه مى كند، بايد آن را دوست دارد و به سبب مذمّت او شاد گردد.

و امّا حالت دوم (مساوات مدح و ذم)، بالاترين درجات كمال است، و كسى كه داراى اين صفت نباشد ناقص است. و بر هر مؤمنى لازم است كه داراى اين صفت باشد. بعضى از مردم مى پندارند كه متّصف به آن هستند و حال آنكه فاقد آنند. از اينرو هر كه خود را داراى آن مى انگارد، بايد خويشتن را بيازمايد و نشانه هاى آن را در خود سراغ گيرد تا صدق و كذب گمانش ‍ معلوم شود. و نشانه هاى آن اين است كه : سعى و نشاطش در بر آوردن حاجات ستاينده از سعى و كوشش در انجام نيازهاى نكوهنده بيشتر نباشد، و غم و اندوهش در مرگ و گرفتارى و مصيبت آندو يكسان باشد و تفاوتى نكند، و ذلّت ستاينده در دل و ديده اش از ذلّت نكوهنده گرانتر نباشد، و همنشينى عيبگو برايش سنگين تر و دشوارتر از مجالست با مدحگو و برخاستن ذم كننده آسانتر و بهتر از برخاستن ستايشگر نباشد. و بالجمله : هر دو در نظرش از هر جهت يكسان باشند. و هر كه خود را چنين بيابد، مدح و ذم برايش مساوى است.

و از آنهاست :

ريا

ريا عبارت است از طلب كردن اعتبار و منزلت در دلهاى مردم به وسيله صفات و خصال نيك و پسنديده يا آثارى كه دلالت بر صفت نيك كند، و آن از اقسام جاه طلبى است، زيرا جاه طلبى عبارت است از طلب منزلت در دلها از هر راهى كه ممكن باشد، و ريا طلب منزلت است به وسيله خصال و صفات نيك يا چيزى كه از آن پى به صفات نيك توان برد. و خصال نيك شامل همه اعمال نيك مى شود، و اعمال نيك اعمّ است از عبادات به معنى اخص، مثل نماز و روزه و حج و صدقه و امثال اينها، و اگر مراد از عبادت هر فعلى باشد كه به قصد تقرب انجام شود و پاداش و ثواب داشته باشد با خصال نيك در معنا مساوى خواهد بود. زيرا به اين معنى هر عملى از اعمال خير، از واجبات يا مستحبّات يا مباحات، هرگاه به قصد قربت انجام شود اصولا طاعت و عبادت به شمار مى آيد، و اگر به قصد قربت نباشد نه عبادت است و نه عمل خير، اگر چه نماز باشد. و بسا هست كه ريا عادة به طلب منزلت در دلها به وسيله عبادت (به معنى اخص) گفته مى شود.

و مراد از آثارى كه دلالت بر خير مى كند هر فعلى است كه خود آن فعل خير نيست، و ليكن از آن مى توان به امور خير پى برد.

و اين آثار يا متعلّق به بدن است، مانند اظهار ضعف و لاغرى و زردى روى براى فهمانيدن كم خوراكى يا روزه دارى و بيدارى شب، تا نشانه كوشش بسيار و بزرگى اندوه بر امر دين و شدّت خوف از خدا و از اهوال آخرت باشد، و مِثل بلند نكردن آواز تا از خود وقار دينى و تقدس نشان دهد... و از اين گونه امور بدنى كه دلالت بر خوبى و خير مى كند و مقصود از آنها تحصيل منزلت در دلهاى مردم است. همه اينها به دين انسان زيان مى رساند و با ورع و يقين منافات دارد، و از اينرو عيسىعليه‌السلام فرمود : «هرگاه يكى از شما روزه مى گيرد، سر را روغن زند و موى را شانه كند و سرمه كشد»، نكند شيطان وى را به ريا گرفتار سازد(۱۷۷) . رياى اهل دين با بدن چنين است، و امّا اهل دنيا را امور بدنى خود را فربه و شاداب و پاكيزه تن و خوشرو و مانند اينها مى نمايند.

يا [آن آثار] متعلّق به هيئت و پوشش و لباس است مانند كوتاه كردن شارب و سر را هنگام راه رفتن فرو افكندن، و آرام حركت كردن، و باقى گذاشتن اثر سجده در پيشانى، و پوشيدن لباس پشمين يا درست و خشن يا سفيد و بزرگ كردن عمامه و پوشيدن جبّه و جامه زاهدان و درويشان، و امثال اينها كه دلالت بر علم و تقوا يا كناره گيرى از دنيا مى كند.

و اهل دين كه به وسيله هيئت و پوشش ريا مى كنند چند دسته اند : بعضى طلب منزلت را با جامه درشت و ژنده مى بينند، و بعضى با لباس ‍ فاخر و آراسته، برخى با جامه چركين و برخى با لباس پاكيزه، و مردم را در آنچه بدان عشق مى ورزند راه و روشهاست. و امّا ريا و نمايش اهل دنيا بى شك با پوشيدن جامه هاى گرانبها و سوار شدن بر مركبهاى عالى و امثال اينهاست.

يا [اين آثار] متعلّق به گفتار و حركات است مانند اظهار خشم و نفرت بر منكرات و جدائى و كناره گيرى از مردم براى گناهانشان، تا بدين وسيله حمايت خود را از دين و اهتمام خويش را بر امر به معروف و نهى از منكر نشان دهد، در حالى كه دلش متاءثّر از آنها نيست، و مثل ديده فروهشتن و سر به زير افكندن بهنگام سخن گفتن، و اظهار آرامش در راه رفتن، براى نشان دادن وقار خويش. و چه بسيار كه ريا كار براى حاجتى سريع رود و چون كسى را ببيند از بيم آنكه به عدم وقار منسوب شود آرام و آهسته رود، و چون آن شخص ناپديد شد به شتاب خود باز گردد.

يا متعلّق به غير اينهاست مانند كسى كه به تكلّف مى خواهد كه مردمان به ديدن او آيند و از اشخاص بخصوص از عالمان و پارسايان و بزرگان دعوت و مهمانى مى كند تا گفته شود كه اهل دين و بزرگان به ديدار او شوق دارند و به وى تبرّك مى جويند.

فصل ۳۰ : نكوهش ريا

ريا كردن از گناهان هلاك كننده و معاصى كبيره است و آيات و اخبار بر ذمّ آن اتّفاق و هماهنگى دارند، خداى سبحان مى فرمايد :

 « فويل للمصلّين، الّذين هم عن صلاتهم ساهون، الّذين هم يراؤ ن، و يمنعون الماعون» (ماعون، ۴-۷)

«واى بر نمازگزاران، كه از نماز خود غافل و سهل انگارند، آنان كه ريا كنند و از زكات دادن باز دارند».

و مى فرمايد :

 «فمن كان يرجو لقاء ربّه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربّه احدا» (كهف، ۱۱۰)

«هر كه ديدار پروردگار خويش را اميد دارد، بايد كار كند كارى شايسته و هيچ كس را در عبادت پروردگارش شريك قرار ندهد».

و مى فرمايد :«يراؤ ن النّاس و لا يذكرون اللّه الاّ قليلا» (نساء، ۱۴۲)

«با مردم ريا مى كنند و جز اندكى خدا را ياد نمى كنند».

و مى فرمايد :

 «كالّذى ينفق ماله رئاء النّاس» (بقره، ۲۶۴).

«چون كسى كه مال خويش به رياى مردمان انفاق مى كند».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود :«انّ اخوف ما اءخاف عليكم الشّرك الاءصغر» . «بيش از هر چيز بر شما از شرك كهين بيم دارم». پرسيدند : شرك كهين چيست ؟ فرمود : «ريا، خداى عزوجل وقتى بندگان را در قيامت جزاى اعمال دهد مى فرمايد : نزد كسانى رويد كه در دنيا براى ايشان ريا مى كرديد و ببينيد كه آيا پاداش شما در نزد آنها هست».

و فرمود :«از جبّ الحزن» «[چاه اندوه] به خدا پناه بريد» گفتند : يا رسول اللّه، جب الحزن چيست ؟ فرمود : «واديى است در دوزخ براى قاريان رياكار».

و فرمود : «خداى تعالى مى فرمايد : هر كه عملى و عبادتى كرد و ديگرى را با من شركت داد آن عمل براى آن ديگرى باشد كه من از آن عمل بيزار و از انباز بى نيازم».

و فرمود :«لا يقبل اللّه تعالى عملا فيه مثقال ذرّة من رياء» «خداى تعالى عملى را كه يك ذره ريا در آن باشد نمى پذيرد».

و فرمود :«انّ اءدنى الرّياء الشّرك» «اندك ريا شرك است».

و فرمود : «روز قيامت مرائى را ندا كنند، اى نابكار اى غدّار اى رياكار عمل تو تباه و مزد تو باطل شد، برو و مزد از آن بگير كه كار براى وى كردى».

روزى آن حضرت مى گريست، شخصى پرسيد : چرا مى گرييد؟ فرمود : «بر امّت خويش از شرك بيمناكم. نه آنكه بت يا آفتاب يا ماه يا سنگى را پرستند وليكن در اعمال خود ريا كنند».

و فرمود :«سياءتى على النّاس زمان تخبث فيه سرائرهم و تحسن فيه علاتيتهم طمعا فى الدّنيا لا يريدون به ما عند ربهم، يكون دينهم رياء لا يخالطهم خوف، يعمّهم اللّه بعقاب فيدعوته دعاء الغريق فلا يستجيب لهم» .

«زمانى بر مردم خواهد آمد كه براى طمع در دنيا باطنشان پليد و خبيث و ظاهرشان زيبا و نيكو شود و آنچه را كه نزد پروردگارشان است (ثواب الهى) نمى جويند، دينشان رياء است و ترس از خدا در دلشان جاى ندارد، عقاب خداوند همه آنها را فرو مى گيرد و آنگاه همچون كسى كه در حال غرق شدن است خدا را مى خوانند ولى دعاشان را اجابت نكند».

و فرمود : «انّ الملك ليصعد بعمل العبد مبتهجا به فاذا صعد بحسناته يقول اللّه عزّوجلّ : اجعلوها فى سجّين انه ليس ايّاى اءراد بها»(۱۷۸) .

«فرشته با مسرّت و خوشحالى عمل بنده را بالا مى برد و چون حسنات او را بالا بُرد خداى عزوجل مى فرمايد : اين اعمال را در سجّين (دفتر بدكاران) گذاريد كه براى من بجا نياورده».

و فرمود : «فرشتگانى كه نگهبانان اعمالند عمل بنده را از روزه و نماز و انفاق و اجتهاد و ورع كه آوازى همچون آواز رعد و درخشندگيى مانند روشنى خورشيد دارد به آسمان هفتم بالا مى برند و سه هزار فرشته همراه آن عملند، تا به آسمان هفتم رسند، فرشته اى كه بر آسمان هفتم موكّل است مى گويد : بايستيد و اين عمل را بر روى و بر جوارح صاحبش بزنيد، با آن دل او را قفل كنيد، من هر عملى را كه براى خدا نباشد رد و منع مى كنم، مراد صاحب اين عمل خدا نبوده، او مى خواسته نزد فقها رفعتى پيدا كند و در مجالس علما نام او را ياد كنند و آوازه اش در شهرها منتشر شود، خداوند مرا امر فرموده كه نگذارم عملش از من در گذرد و به ديگرى برسد، و هر عملى كه خالص براى خدا نباشد رياء است، و خداوند عمل رياكار را نمى پذيرند».

و فرمود : «فرشتگان نگهبان عمل بنده را از نماز و زكات و روزه و حج و همره و خُلق نيكو و خاموشى و ذكر خداى تعالى بالا مى برند و ملائكه آسمانها آن عمل را مشايعت مى كنند تا از همه حجابها مى گذرد و در پيشگاه خدا مى ايستند و همه گواهى مى دهند كه اين عمل شايسته و با اخلاص ‍ است. فرمود : آنگاه خداى تعالى به آنها مى فرمايد : شما نگهبانان عمل بنده من هستيد و من نگهبان دل وى ام، اين عمل را براى من نكرده و در دل نيّتى ديگر داشته پس لعنت من بر او باد، و همه فرشتگان گويند لعنت تو و لعنت ما بر او باد، و آسمانها و هر كه در آسمانهاست گويند لعنت خدا بر او باد».

و امير مؤمنان فرمود : «اخشوا اللّه خشية ليست بتعذير، و اعملوا للّه فى غير رياء و لا سمعة، فانّه من عمل لغير اللّه و كله اللّه الى عمله يوم القيامة»

«از خدا بترسيد ترسى كه در آن تقصير (يا عذر تقصير) نباشد، و براى خدا بدون ريا (نماياندن كار نيك خود به مردم) و سُمعه (شنوانيدن عمل خير خود به مردم) كار كنيد، كه هر كس براى غير خدا كار كند خدا او را در قيامت به عملش وا گذارد».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود : «الا بقاء على العمل اءشدّ من العمل» «نگاهدارى عمل از خود عمل دشوارتر است» پرسيدند : نگاهدارى عمل چيست ؟ فرمود : «مردى صله بجا مى آورد و براى خداى يكتاى بى شريك انفاق مى كند پس ثواب آن عمل پنهانى برايش ثبت مى شود سپس آن كار را نزد مردم ذكر مى كند آن ثواب محو مى گردد و ثواب عملِ آشكارا [كه كمتر است] برايش نوشته مى شود بار ديگر آن را باز مى گويد اين ثواب نيز محو مى گردد و در نامه اش عمل ريائى نوشته مى شود».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «خداى تعالى مى فرمايد : من بهترين شريكم (ديگرى را در عبادت شريك من قرار مده) هر كه براى من و ديگرى عملى انجام دهد عمل او براى غير من خواهد بود».

و فرمود : «خداى تعالى مى فرمايد : من از همه بى نيازانِ از شريك بى نيازترم، هر كه ديگرى را در عملى با من انباز سازد عملش را نمى پذيرم مگر آنچه خالص براى من باشد».

و فرمود : «كلّ رباء شرك، انّه من عمل للنّاس كان ثوابه على النّاس، و من عمل للّه كان ثوابه على اللّه» «هر ريائى شرك است، هر كه براى مردم كار كند پاداشش به عهده مردم است، و هر كه براى خدا كار كند ثوابش بر خداست».

و از آن حضرت در بيان قول خداى عزوجل :

 «فمن كان يرجو لقاء ربّه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربه اءحدا»

روايت شده است كه فرمود : «الرّجل يعمل شيئا من الثّواب لا يطلب به وجه اللّه انّما يطلب تزكية النّاس، يشتهى اءن يسمع به النّاس فهذا الّذى اءشرك بعبادة ربّه» ثمّ قال : «ما من عبد اءسرّ خيرا فذهبت الايّام اءبدا حتّى يظهر اللّه له خيرا، و ما من عبد يسرّ شرا فذهبت الايّام حتّى يظهر اللّه له شرا».

«شخصى كار خيرى مى كند كه نيّتش خالص براى خدا نيست بلكه غرض او ستايش مردم است، و مى خواهد كه مردم آن را بشنوند، اين است كسى كه در عبادت پروردگار خود شرك آورده است» سپس فرمود : «هيچ بنده اى نيست كه كار خيرى را پنهان كند و روزگارى بگذرد مگر اينكه خدا خيرى براى او ظاهر مى سازد، و هيچ بنده اى نيست كه كار شرّى را در نهان انجام دهد و روزگارى بگذرد جز اينكه خدا برايش شرّى آشكار كند».

و فرمود : «ما يصنع اءحدكم اءن يظهر حسنا و يسرّ سيّئا اءليس يرجع الى نفسه فيعلم اءن ذلك ليس لذلك ؟ و اللّه عزّوجلّ يقول : «بل الانسان على نفسه بصيرة»، انّ السّريرة اذا صحّت قويت العلانية».

«چه مى كند آن كس از شما كه خوبى را آشكار و بدى را پنهان مى سازد، مگر به باطن خود رجوع نمى كند تا بداند كه چنين نيست (چنانكه مى نمايد نيست)؟ و خداى عزوجل مى فرمايد : «بلكه انسان به درون خويش ‍ بيناست»، باطن اگر درست شد ظاهر هم نيرومند مى شود».

و فرمود : «من اءراد اللّه بالقليل من عمله اءظهر اللّه له اءكثر ممّا اءراده به، و من اءراد النّاس بالكثير من عمله فى تعب من بدنه و سهر من ليله اءبى اللّه الاّ اءن يقلّله فى عين من سمعه».

«هر كه عمل اندك خود را براى خدا انجام دهد خدا آن را بيش از آنچه قصد كرده برايش آشكار سازد. و هر كه عمل بسيار را با رنج تن و بيدارى شب براى ريا و نماياندن به مردم انجام دهد خداوند حتما آن [اعمال] را در نظر هر كه بشنود اندك نمايد».

و به عبّاد بصرى فرمود : «ويلك يا عباد! ايّاك و الرّياء فانّه من عمل لغير اللّه و كله اللّه الى من عمل له»، «اى عبّاد! از ريا بپرهيز كه هر كه براى غير خدا كار كند خداوند او را به كسى كه براى او كار كرده واگذار خواهد كرد».

و فرمود : «اجعلوا اءمركم هذا للّه و لا تجعلوه للنّاس فانّه ما كان للّه فهو للّه و ما كان للنّاس فهو لا يصعد الى اللّه» «كار خود را براى خدا قرار دهيد نه براى مردم، زيرا هر چه براى خدا باشد از آنِ اوست (او مى پذيرد و پاداش مى دهد) و هر چه براى مردم باشد به سوى خدا بالا نمى رود».

و حضرت رضاعليه‌السلام به محمد بن عرفه فرمود : «ويحك يابن عرفة اعملوا لغير رياء و لاسمعة فانّه من عمل لغير اللّه و كله اللّه الى ما عمل، ويحك ما عمل اءحد عملا الاّ اءراده اللّه به ان خيرا فخيرا و ان شرا فشرا»(۱۷۹) .

«اى پسر عرفه بدون ريا و سمعه عمل كنيد، زيرا هر كه براى غير خدا كار كند خداوند او را به كارش وا مى گذارد، هيچ كس عملى نكند مگر اينكه خداوند به سبب آن عمل اراده [پاداش براى] او مى كند، اگر عملش خوب باشد پاداش خوب و اگر بد باشد بد».

و همين قدر در بدى و مذمّت ريا كافى است كه موجب كوچك شمردن خداوند است و دلالت مى كند بر اينكه رياكار خدا را از بندگان ضعيفش كه قادر به نفع و ضررى نيستند حقيرتر مى شمارد، زيرا كسى كه در عبادت پروردگار قصد پسند و خوش آمد بنده اى از بندگان او را مى كند بى شك براى اين است كه مى پندارد اين بنده در بر آوردن مطلوب او از خدا تواناتر و تقرب به او از تقرب به خداى متعال بهتر است و كدام اهانت و استحقار به خداوند عالم و پروردگار عالميان از اين بدتر است ؟

فصل ۳۱ : اقسام ريا

ريا يا در عبادات است يا در غير عبادات. اوّلى مطلقا حرام است و صاحب آن مبغوض و مغضوب درگاه خداوند است و اصل عبادت را باطل مى كند زيرا كه اعمال به نيّات است. و قصد رياكار در عبادت فرمان بردن و امتثال امر خداوند نيست بلكه قصد و نيّت او رسيدن به مال يا جاه يا غرضى ديگر است پس مطيع امر خدا نيست و از عهده انجام تكليف بر نيامده است، و علاوه بر اينكه عبادتش باطل است و از عهده تكليف بيرون نيامده به سبب ريا گناه جداگانه به گردن اوست، چنانكه آيات و اخبار بر اين نكته دلالت دارد، و بنابراين از كسى كه عبادت را از اصل ترك مى كند بدحالتر است، و چرا چنين نباشد كه ريا كار در عبادت ميان استهزاء به خدا و تزوير و مكر جمع كرده، زيرا اين تصوّر بيجا را در ذهن مردم انداخته كه از اهل ديانت و مطيع امر خداوند است و حال آنكه چنين نيست.

و امّا ريا در غير عبادات، گاهى مذموم و گاهى مباح و گاه مستحب و گاه واجب است، زيرا بر مؤمن واجب است كه آبروى خود را حفظ كند و كارى كند كه بر او عيب گيرند. بنابراين براى اهل مروّت روانيست كه در انظار مردم به كارهاى پست پردازند اگر چه در خلوت جايز باشد، و هر كه خود را به لباس يا غير آن در چشم مردم بيارايد تا ايشان را ناخوش نيايد و او را سرزنش نكنند و پليد نشمرند براى وى مباح و جايز است، زيرا جذر كردن از رنج مذمّت ديگران مذموم نيست، جز اينكه اين امر به اختلاف زمانها و شهرها و اشخاص تفاوت مى كند، چه بسا بعضى از اقسام ريا به غير عبادات نظر به وقت يا شخص يا شهرى مذموم است و از نظر ديگر مذموم نيست. روايت است كه : «رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ روزى مى خواست به جمع اصحاب آيد، در خم آب (بجاى آينه) نگاه مى كرد و عمامه و موى خود را مى آراست، شخصى گفت، يا رسول اللّه شما نيز چنين مى كنيد؟ فرمود : آرى، خداى تعالى دوست دارد كه بنده وقتى ميان برادران خود مى رود آراسته باشد». و امير مؤمنانعليه‌السلام فرمود : «هر يك از شما براى برادر مسلمانش چنان خود را بيارايد كه براى شخص بيگانه اى كه دوست دارد او را در بهترين صورت ببيند». امام صادقعليه‌السلام فرمود : «جامه پاكيزه دشمن را سرافكنده مى كند». و روايت است كه حضرت شخصى از اهل مدينه را ديد كه براى خانواده خود چيزى خريده و به خانه مى برد، چون حضرت را ديد شرمسار شد، حضرت فرمود : اين را براى عائله خود خريده اى و به خانه مى برى، به خدا سوگند اگر [مذمت] اهل مدينه نبود دوست داشتم براى عائله خود چيزى بخرم و خود به خانه برم»(۱۸۰) . مراد آن حضرت اين بود كه اگر بيم آن نمى رفت كه مردم بر او عيب گيرند همانند آن شخص عمل مى كرد جز آنكه چون چنين كارى در آن زمان بر او عيب شمرده مى شد براى او جايز نبود، ولى چون در زمان امير مؤمنان عيب شمرده نمى شد، حضرت به آن كار مبادرت مى كرد و اين براى او ستودگى و منقبت و ضمنا تعليم به ديگران بود. پس معلوم شد كه از ارتكاب و عدم ارتكاب بعضى كارها گاهى رياى پسنديده و گاهى رياى ناپسنديده است.

فصل ۳۲ : تأثیر ريا بر عبادت

ريا، يا اين است كه عملى بكلّى خالى از قصد قربت و ثواب باشد به طورى كه اگر صاحب عمل تنها و منفرد بود آن كار را ترك مى كرد و اين بدترين درجات ريا و گناهش بزرگتر است. يا با قصد قربت و ثواب همراه است و اين قسم ريا دو گونه است : يكى آنكه قصد قربت ضعيف و مرجوح باشد به نحوى كه اگر قصد ريا نبود قصد قربت نمى توانست او را به عمل برانگيزد و اگر قصد قربت و ثواب نبود قصد ريا او را به عمل بر مى انگيخت. اين گونه ريا نزديك به قسم اول است و حق اين است كه موجب بطلان و فساد عمل است چنانكه ظواهر اخبار نيز دلالت دارد. و اگر قصد قربت بر قصد ريا برتر و غالب باشد به طورى كه قصد ريا و اطلاع مردم نشاط وى را بر عمل تقويت مى كند و اگر ريا هم نباشد عمل را ترك نمى كند يعنى تنها به قصد ريا عمل نمى كند، در اين گونه ريا بعضى از علما بر آنند كه اصل عمل و ثواب از ميان نمى رود بلكه از ثواب كاسته مى شود يا صاحب عمل به اندازه قصد ريا عقاب مى شود و به مقدار از قصد ثواب پاداش مى گيرد.

اما در اين نظر اشكال هست، زيرا اخبار دلالت دارد بر اينكه چون ريا بر آن عمل صدق مى كند و عامل آن رياكار به شمار مى آيد اصل عمل و ثواب باطل است، به دليل قول امير مؤمنانعليه‌السلام : «ثلاث علامات للمرائى : ينشط اذا رأی النّاس، و يكسل اذا كان وحده، و يحب اءن يحمد فى كلّ اءموره» «ريا كار سه نشانه دارد : چون مردم او را [بهنگام عمل و عبادت] ببينند به نشاط آيد، و وقتى تنها باشد كسل گردد، و دوست دارد در هر كارى او را بستايند».

و اخبارى كه ذكر شد و دلالت داشت بر اينكه هر عملى كه در آن ديگرى را با خداى تعالى شريك گيرند خداوند از آن بيزار است و آن را نمى پذيرد بر اين سخن ما صراحت دارد. و حمل اين اخبار بر موردى كه قصد ريا و قصد قربت مساوى باشد يا قصد ريا برتر و بيشتر باشد خلاف ظاهر است. و نكته ديگر اينكه ظاهرا بطلان در اين صورت تنها هنگامى است كه قصد او اين باشد كه دوست داشته باشد مردم بر آن مطلّع شوند تا در دل آنان منزلتى پيدا كند و بدين وسيله به يكى از اغراض دنيوى دست يابد، و اما اگر خوشحالى و قصد او از آگاهى مردم براى يكى از مقاصد صحيح باشد - كه در آينده بيان خواهد شد - در آن باكى نيست و عمل را باطل نمى كند.

تنبيه : خوشحالى به آگاهى مردم بر عبادت

كسى كه قصد او پنهان داشتن طاعت و خالص كردن نيّت براى خدا باشد، هرگاه اتّفاقا مردم بر طاعت او مطّلع شوند و او شكفته خاطر و مسرور گردد عمل او فاسد نمى شود و اشكالى ندارد، از اينرو كه مى داند خداوند آنان را بر آن آگاه ساخته و عمل و حال نيكوى وى را آشكار نموده است، و بدين سان فهميده مى شود كه خداوند با او رفتارى نيكو كرده زيرا كه خود وى طاعت و معصيت را پنهان داشته، و خداى تعالى گناهش را پوشانيده و طاعتش را آشكار ساخته، پس شادى و سرورش به واسطه نظر لطف و فضل الهى به اوست نه به سبب ستايش مردم و پيدائى منزلت در دل آنها. و خداى تعالى مى فرمايد :

 «قل بفضل اللّه و برحمته فذلك فليفرحوا» (يونس، ۵۸)

«بگو به فضل و رحمت خدا بايد شاد شوند».

و گويى به سبب آشكار شدن طاعتش دريافته است كه عملش نزد خداوند پذيرفته شده و از اينرو شاد و شكفته گشته است. يا از اين جهت كه خداوند در دنيا كار نيكوى وى را آشكار ساخته و كار زشت او را پوشانيده و اين را دليل مى گيرد كه در آخرت نيز چنين خواهد كرد. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «آنچه را كه خداوند در دنيا بر بنده اش پوشيده مى دارد در آخرت نيز پوشيده خواهد داشت». پس در حالت اول، فرح و سرور به سبب قبول كنونى در دنياست بدون توجه به آينده و آخرت؛ و حالت دوم، التفات به آينده و آخرت است. يا از اين حيث كه گمان مى برد كه آگاهان به طاعت و عمل نيك او از وى پيروى مى كنند و اجر و پاداش او دو چندان خواهد شد. زيرا براى او دو اجر است : اجر پنهان داشتن كه در آغاز قصد كرده بود، و اجر آشكار شدن در انجام كار، و كسى كه مردم در كار خير و طاعت به وى اقتدا كنند پاداش اعمال پيروان نيز براى او هست بدون آنكه از اجر آنها چيزى كم شود. يا از اين جهت كه شادى و شكفتگى او به واسطه طاعت كسانى است كه با اطلاع بر عمل او براى خدا مطيع او را مى ستايند و دوست مى دارند، و در دلشان ميان به طاعت وجود دارد، زيرا بعضى از مردم از اهل طاعت بدشان مى آيد و به آنها حسد مى ورزند و آنان را مسخره مى كنند و به رياكارى نسبت مى دهند. پس اين سرور و نشاطى است به خوبى ايمان بندگان خدا، و نشانه اخلاص در آن اين است كه : شادى و شكفتگى اش به مدحشان درباره ديگرى همانند سرور و خوشحالى اش به مدح آنها درباره وى باشد.

و دليل بر اينكه شادى و نشاط در موردى كه ذكر شد اشكالى ندارد دور روايت ذيل است : «مردى به رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ عرض ‍ كرد : من عملم را پنهان مى دارم و دوست ندارم كه كسى بر آن مطلّع شود و اتّفاقا بر آن مطلّع مى گردند و من از اين اطلاع خوشحال مى شوم. فرمود : براى تو دو اجر است : اجر پنهان داشتن و اجر آشكار شدن». و «از امام محمّد باقرعليه‌السلام سؤال شد كه مردى عمل خيرى مى كند و چون كسى مى بيند او خوشحال و شكفته خاطر مى شود، فرمود : باكى نيست، هيچ كس نيست مگر اينكه دوست دارد كه خداوند كار خوب او را در ميان مردم آشكار كند حتّى وقتى كه آن را براى اين مقصود انجام نداده باشد». عموميّت و اطلاق اين دو خبر دلالت دارد بر اينكه سرور و خوشحالى براى مقاصد مذكور مانعى ندارد، و تخصيص اطلاق آن دو حديث فرح مذمومى است كه از اطلاع مردم پديد مى آيد، هر چند قصد وى در آغاز پنهان داشتن بود، و اين در موردى است كه شادى و خوشحالى او براى منزلت يافتن در دل مردم باشد تا او را مدح و تعظيم كنند و حاجاتش را بر آورند، و اين تخصيص به واسطه معارض (اخبار) قوى تر در برابر شمول اطلاق آن دو حديث است.

و قبلا گفته شد كه اگر قصد انسان حتّى در آغاز عمل و طاعت، اطلاع مردم بر آن باشد و از اين آگاهى نيز خوشحال شود در صورتى كه براى يكى از مقاصد مذكور باشد اشكال ندارد، و عدم اشكال مخصوص موردى نيست كه قصد اطلاع مردم و شكفتگى از آن بعد از عزم به عمل يا بعد از تمام شدن عمل باشد.

مطلب ديگر : همان گونه كه سرور و خوشحالى از آشكار شدن طاعات براى مقاصد مذكور اشكالى ندارد، همين طور پنهان ساختن گناهان و ناخشنودى و ناراحتى از اطلاع مردم بر آنها به جهاتى كه ذكر خواهيم كرد مانعى ندارد، بلكه حق اين است كه مكتوم داشتن گناه بعد از ارتكاب آن رجحان دارد، هر چند اصل در اخلاص اين است كه نهان و آشكار يكى باشد. و از اينرو يكى از بزرگان گفته است : «بر تو باد عمل علانيه و آشكار يعنى چنان عمل كن كه اگر هويدا شود شرمنده نشوى». و ديگرى گويد : «من كارى نمى كنم كه از آگاهى مردم بر آن باك داشته باشم مگر آميزش با همسرم و دفع بول و غايط»، اما اين مرتبه اى است رفيع كه آبشخور هر فرود آينده اى نيست و جز افرادى معدود به آن نمى رسند. زيرا هيچ انسانى - مگر كسى كه خداوند او را در پناه عصمت برده باشد - از گناهان درونى و پنهانى خالى نيست، مخصوصا آرزوهاى باطل و امور شهوانى كه به خاطرش ‍ مى گذرد، و خدا بر آنها آگاه است و از مردم پنهان است، و كوشش در پنهان داشتن آنها و كراهت از آشكار شدنشان جائز بلكه راجح است، به شرط آنكه انگيزه پنهان كردن آنها اين قصد نباشد كه درباره او به ورع و صلاح معتقد شوند، بلكه باعث آن يكى از چند چيز باشد :

۱- يا پنهان داشتن [گناه] كه به آن ماءمور است.

۲- يا چون پرده درى و آشكار كردن گناهان مورد نهى است. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «هر كه يكى از اعمال ناشايست را مرتكب شود بايد با پوشش خداى تعالى آن را بپوشاند». و صدق اين سخن به كراهت آشكار شدن آن اعمال از غير شناخته مى شود، يا چون خداوند در دنيا آن را پوشيده داشته در آخرت نيز پنهان مى دارد، كه در خبر آمده است : «آنچه را خداوند در دنيا بر كسى پوشيده دارد در آخرت نيز پوشيده خواهد داشت. »

۳- يا علنى و آشكار شدن معاصى موجب نكوهش و ملامت مردم خواهد شد، و مذمّت مردم دل آدمى را متاءلّم و از طاعت خداوند غافل مى كند، و از اشتغال به تحصيل آنچه براى آن آفريده شده باز مى دارد. و چون تاءلّم و ناراحتى از مذمّت و ملامت ديگران طبيعى است و دفع آن به آسانى ميسور نيست، پنهان داشتن آنچه آشكار شدنش رنج و ناراحتى پديد مى آورد جايز است. بلى براى كسى كه كمال صدق حاصل است مدح و ذم يكسان است، اما اين گونه اشخاص بسيار نادر و اندكند، و بيشتر طبايع دز بدگوئى و سرزنش رنجيده و پريشان خاطر مى شوند، زيرا از شنيدن مذمّت و ملامت احساس نقص و عيب در خود مى كنند. البته آزردگى و رنجش از نكوهش هرگاه از جانب اهل بصيرت در دين باشد ستوده است، و ذم وى دلالت بر وجود نقص و عيب در شخص ملامت شده مى كند، و سزاوار است كه ناراحت و متاءلّم شود و براى دفع آن دامن همّت به ميان زند.

۴- يا چون مردم در قيامت گواه وى خواهند بود، چنانكه در خبر وارد شده، پس جايز است كه بدى و گناه خود را پنهان دارد تا در آن روز عليه او شهادت ندهند.

۵- يا بترسد كه چون مردم به گناه وى آگاه شوند مورد آزار و بدى آنها قرار گيرد.

۶- يا از ترس اينكه نكوهنده به سبب نكوهش خود گناهكار شود، و اين از كمال ايمان است [كه انسان از گناه ديگرى ناراحت شود نه از اينكه مورد سرزنش و بدگوئى واقع شده]، و نشانه آن اين است كه ذم او و ذم ديگرى [توسط نكوهنده] برايش يكسان باشد.

۷- يا بترسد كه وقع گناهان از نظرش بيفتد يا ديگران به وى اقتدا كنند و بر گناه دلير شوند و اين علّت اظهار طاعت را مباح مى كند، و البته اين نكته مختصّ كسانى است كه مقتداى مردمند. و به اين جهت است كه بايد گناه را از اهل خانه و فرزندان پنهان داشت تا در گناه از او پيروى نكنند.

۸- يا دوست دارد كه محبوب مردم باشد نه براى اغراض دنيوى بلكه بدين وسيله پى برد كه خداى تعالى او را دوست دارد، زيرا هر كه را خداوند دوست دارد او را در دلهاى مردم محبوب مى سازد.

۹- يا صرفا براى حيا و شرمندگى از ظهور كارهاى ناشايست، و اين غير از ترس از مذمّت و بدى و آزار ديگران است بلكه از اين جهت كه حيا از فضائل اخلاق و از بزرگوارى و كرامت نفس است. رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «الحياء خير كلّه» «حيا سراسر نيكى است ». و امام صادقعليه‌السلام فرمود : «الحياء شعبة من الايمان» «حيا شعبه اى از ايمان است». و پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «الحياء لاياءتى الاّ بالخير» از حيا جز نيكى نمى آيد». و فرمود : «انّ اللّه تعالى يحبّ الحيىّ الحليم» «خداى تعالى با حياى بردبار را دوست دارد». و كسى كه گناهى مرتكب شده و از ظهور و علنى شدن آن در ميان مردم باكى ندارد ميان گناهكارى و پرده درى و بى حيائى - وقاحت و بى شرمى - جمع كرده، و حال چنين كسى بدتر است از آن كه گناه مى كند و از گناه خود شرمنده است و آن را مى پوشاند.

و بسيار است كه حيا با ريا مشتبه مى شود، و رياكار ادعاى حيا و شرمندگى مى كند، و مى پندارد كه وقتى بديها را ترك مى كند يا آنها را پنهان مى دارد يا عبادات را خواب انجام مى دهد اينها به سبب حياء از مردم است نه ريا، و حال آنكه دروغ و خلاف واقع است. و بيان مطلب اين است كه : حيا خُلق و خوبى است كه از طبع كريم سرچشمه مى گيرد، و ممكن است به دنبال آن ريا نيز پيدا شود و حيا به ريا آميخته گردد، و ممكن است به دنبال حيا انگيزه اخلاص پديد آيد و با هم جمع شود. مثلا اگر كسى از دوستش وامى بخواهد، اگر وى صريحا و بى پروا و بدون هيچ ملاحظه و بهانه اى درخواست او را رد كند مرتكب وقاحت و بى شرمى شده، و اگر وام را بپردازد صرفا به سبب توجه به قبح ردّ رويا روى وى بدون اينكه رغبتى به ثواب داشته باشد يا از ملامت و بدگوئى او بترسد يا مدح و ثناى وى را دوست داشته باشد به طورى كه اگر با نامه يا توسط شخص ديگرى درخواست مى كرد نمى پذيرفت، عمل اين شخص فقط از روى حياست و خالى از ريا يا اخلاص است. و اگر به سبب حيا رد كردن وى بر او دشوار باشد و بخل درونى مانع از دادن وام گردد انديشه ريا در او پديد مى آيد و با خود فكر مى كند كه بايد به او وام دهد تا وى را به سخاوت بستايد و به بخل مذمّت نكند و وام را مى پردازد در اين صورت عمل وى آميزه اى است از ريا و حيا، و محرّك ريا به حركت آمدن حياست. و اگر رد كردن وى به سبب حيا، و دادن وام به واسطه بخل بر او سخت باشد، در اين صورت انگيزه اخلاص در او به حركت مى آيد و به او مى گويد : قرض دادن اجر و ثواب بسيار دارد، و خوشحال كردن دل دوست مسلمان موجب خوشنودى خداست، پس نفس خود را به دادن وام رام مى سازد، و بدين ترتيب حيا و اخلاص را جمع مى كند.

نكته ديگر اين است كه حيا جز در آنچه شرعا يا عقلا يا عرفا قبيح است معنى و موردى ندارد، مثل بخل و گناهكارى و ظلم و صدور برخى حركات كه در ديده مردم زشت است، ولى ريا در امور مباح نيز پيدا مى شود، تا آنجا كه اگر كسى كه مى خندد به گرفتگى چهره بر گردد يا شخصى كه به سرعت مى رود بعد از اطلاع مردم حالت آرامش و وقار به خود بگيرد رياكار است. و چه بسا باعث آن را حيا پندارد و اين از جهالت است، زيرا انگيزه آن فقط رياء است. و اينكه گفته اند : گاهى حيا از ضعف است، مراد اين است كه حيا از آنچه قبيح نيست ناشى از ضعف نفس است، مثل حيا از موعظه كردن مردم و اقامه نماز و امر به معروف و نهى از منكر، مگر وقتى كه عذرى در ميان باشد كه در اين صورت حيا نيكو و مستحسن است، مثل اينكه كسى از پيرى سالخورده گناه ببيند و از ريش سفيد و پيرانه سرش شرم كند كه او را مورد عتاب و سرزنش قرار دهد، زيرا احترام مسلمان پير بزرگداشت خداوند است، ولى اگر از خدا شرم كند و امر به معروف را ضايع و ترك نكند بهتر است. و كسانى از اهل ايمان كه نفوس قوى دارند حياء از خدا را بر حياء از خلق بر مى گزينند، و اما ضعيف نفسان را ياراى چنين كارى نيست.

فصل ۳۳ : متعلقات ريا

ريا بر چند قسم است : ۱- يا در اصل ايمان است، و آن عبارتست از اظهار شهادتين و انكار و تكذيب آن در دل، و اين ريا كفر نفاق است و در صدر اسلام بسيار بود. ولى در امثال زمان ما كم يافت مى شود، اگر چه انكار بعضى از ضروريات دين مانند بهشت و دوزخ و ثواب و عقاب و اعتقاد و علاقه باطنى به بر چيده شدن احكام شرع و تمايل به قول ملحدان و اباحى مذهبان بسيار است ولى در ظاهر [از ترس] خلاف آن اظهار مى شود. و اين نيز از كفر نفاق بشمار مى رود، و صاحب آن از دين خارج و گسسته است و در آتش جهنّم جاويدان خواهد بود. و حال صاحب كفر نفاق از حال كافر محارب بدتر است، زيرا وى بين كفر باطن و نفاق ظاهر را جمع كرده است.

۲- يا ريا در عبادات با تصديق اصل دين، مثل اينكه در حضور مردم نماز مى گزارد ولى در خلوت ترك مى كند، و با اطلاع يافتن مردم روزه مى گيرد و بى آگاهى آنها روزه مى گشايد. چنين شخصى اگر چه از اصل دين بيرون نيست و از كفّار محسوب نمى شود ولى بدترين اهل اسلام است، زيرا خلق را بر خالق ترجيح داده، و تقّرب به مردم را از تقّرب به خدا دوستتر دارد، و ترسش از مذمّت آنها از ترس از عقاب الهى بيشتر است.

۳- يا ريا به مستحبّات، و اين نيز مذموم و مُهلك است و ليكن به درجه اى پائين تر از قسم قبل، زيرا صاحب آن اگرچه ستايش خلق را بر مدح خالق مقدّم داشته اما ترس از مذمّت آنها را بر خوف عقاب خداوند مقدّم نداشته است، از آنرو كه ترك مستحب عقاب ندارد.

۴- يا ريا در چگونگى و وصف عبادت واجب يا مستحب، مانند انجام دادن آنچه تركش نقصانى باشد يا ترك آنچه انجام دادنش نقصان باشد يا به زياداتى علاوه بر خود مستحبّات، مانند حضور در نماز جماعت پيش از مردم به قصد صف اول و امثال اين. همه اينها مذموم است اما بعضى از آنها بدتر است.

فصل ۳۴ : انگيزه هاى ريا

انگيزه ريا يا دستيابى و تمكّن به گناه است، مانند ظاهر ساختن پارسايى و تقوا تا مشاغل حكومت و قضا به او واگذار شود و از اين راه به جاه و استيلا نائل گردد و به ظلم و جور حكم كند و رشوه ستاند يا امانتها و صدقات و اموال يتيمان و امثال اينها به او سپرده شود، تا بتواند از آنها براى خويشتن بر گيرد، و مثل حضور در مجالس علم و وعظ و سوگوارى براى نگاه كردن زنان و كودكان. اين گونه ريا بدترين درجه آن و گناهش از همه بيشتر است. و نزديك به اين نوع ريا اظهار ديانت و تقواست براى اينكه تهمتِ گناهانى را كه مرتكب شده از خود دفع كند، يا به بهره و لذّتى مباح از لذّات دنيوى دست يابد، مانند اشتغال به موعظه و امامت نماز و تدريس و اظهار صلاح و ورع، تا اموال به او بذل شود و زنان به همسرى وى رغبت نمايند، يا ترس از اينكه به ديده نقص و حقارت در وى نگرند، يا تنبلى و بطالت به او نسبت دهند مانند ترك شتاب و خنده بعد از اطلاع مردم بر آن، از بيم اينكه به بازى و شوخى شناخته شود و مورد تحقير قرار گيرد، و مثل شب زنده دارى و اداى نافله هنگامى كه در بين نمازگزاران شب بسر مى بَرد تا به كسالت و تنبلى منسوب نگردد، و حال آنكه در خلوت مطلقا به نمازهاى مستحبّى نمى ايستد. و همچنين خوددارى از خوردن و آشاميدن در روزى كه روزه مستحبّى دارد و تظاهر و تصريح مى كند كه من روزه ام. و چه بسا تصريح نمى كند كه روزه دارم، بلكه مى گويد : عذرى دارم، و در اينجا دو ريا را با هم جمع مى كند : يكى ريا به روزه داشتن، و ديگرى و يا به اخلاص و بى ريائى. و اگر كسالت و شهوت وى را به انجام ندادن مستحبّات و نوافل و صبر نكردن از خوردن و نوشيدن وادار كند، پيش خود به تصريح يا كنايه عذر مى آورد كه گويى ترك نماز و روزه [مستحبّى] به سبب مرض يا ضعف يا شدت عطش يا خوشحال كردن فلانكس بوده است، و سخنان و عذرهاى ديگر، كه از زبانش جارى نمى شود مگر به سبب آنكه ريشه ريا در جانش استوار و راسخ شده است. امّا انسان مخلص جز خدا و تقرب به او چيزى نمى خواهد، و به خلق و حصول منزلت در دل ايشان اعتنائى ندارد، و اگر روزه دار نيست دوست ندارد كه ديگران درباره وى اعتقادى پيدا كنند كه مخالف علم خدا (يعنى خلاف واقع) است و بدين سبب اهل تزوير و تلبيس شود، و اگر روزه دار است به علم خدا خرسند است و در آن كسى را شريك او قرار نمى دهد.

و چون اين انگيزه ها بعضى از پستى قوه غضب ناشى مى شود و بعضى از زبونى قوه شهوت، پس بعضى از انواع ريا از رذائل قوه غضب است و برخى از رذائل قوه شهوت.

تنبيه : رياى جلى و رياى خفى

ريا دو گونه است، جلى و خفى، و رياى جلى آنست كه آدمى بدون قصد ثواب اخروى به عملى برانگيخته شود. و رياى خفى آنست كه انسان عملى را صرفا براى ريا و بدون قصد ثواب الهى انجام ندهد بلكه عملى را كه براى تقرب به خدا انجام مى دهد در خلوت بكاهد و سبك انجام دهد. نشانه اين گونه ريا آنست كه اگر مردم بر آن عمل آگاه شوند خوشحال گردد، البته نه براى مقاصدى كه قبلا ذكر شد، بلكه براى كسب نوعى منزلت در دل مردم، و از آنان توقّع احترام و تعظيم و بر آوردن حاجات داشته باشد و اگر در احترام او كوتاهى كنند آن را بعيد و خلاف انتظار شمرد، كه گويى دلش از مردم تقاضاى اكرام و احترام نسبت به طاعت پنهان خود دارد با اينكه كسى بر آن اطلاع نيافته است. شكّى نيست كه اين تقاضا از شائبه پنهانى ريا كه از رفتن مور پوشيده تر است خالى و بر كنار نخواهد بود، و اگر نزد وى وجود و عدم طاعت در هر چه متعلّق به خلق است يكسان باشد و به علم خدا درباره آن قانع و خرسند شود اين توقّع موجّه نخواهد بود. و نشانه خلوص ‍ عمل از ريا اين است كه فرقى بين آگاهى انسان يا حيوان چهارپا بر عبادت او وجود نداشته باشد، و مادام كه چنين فرقى مى يايد در واقع از توقّع چيزى از مردم در مورد طاعت خود خالى و منفك نيست، و اين توقّع عمل را ناچيز و باطل مى كند. امير مؤمنانعليه‌السلام فرمود : «خداى تعالى در روز قيامت به قرآن خوانان مى فرمايد : آيا [در دنيا] كالا به شما ارزان نفروختند؟ آيا ابتدا بر شما سلام نكردند؟ آيا حاجتهاى شما بر نياوردند؟ امروز شما را ثوابى نيست، اجر خود به تمامى گرفتيد!»

فصل ۳۵ : چگونه ريا عمل را تباه مى كند

اگر قصد و نيّت عمل بر اخلاص بوده و تا پايان استمرار داشته باشد سرور و شكفتگى خاطر بعد از ظهور و علنى شدن آن، نه قبل از آن، عمل را باطل نمى كند چنانكه بعضى از اخبار گذشته بر اين مطلب دلالت داشت، و نيز اگر اين شادى و نشاط براى يكى از مقاصد سابق الذكر باشد. ولى اگر اين شادمانى براى گمان حصول منزلت در دلها باشد گناه نوشته مى شود. و اگر آشكار شدن عمل بعد از انجام آن از جانب خود او وبا باز گفتن آن همراه رغبت و شادى باشد بسا گفته شده است كه عمل او باطل است، زيرا حُب باز گفتن آن دلالت بر اين دارد كه دل وى به هنگام عبادت از وجود رياى خفى خالى نبوده است. مؤ يّد اين قول اين روايت است كه : «مردى به پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ گفت : روزه پيوسته دارم. فرمود : نه روزه دارى و نه بى روزه !» و اين روايت ديگر كه : «ابن مسعود از مردم شنيد كه مى گويد : دوش سوره بقره خواندم. گفت : نصيب وى از آن همين بود».

امّا ظاهر اين است كه عمل او باطل نمى شود بلكه ثواب آن محفوظ است اگرچه به سبب ريائى كه بعد از فراغ از عمل از او صادر شده عقوبت مى شود. و دليل آن اين است كه اگر عمل تمام شد بطلان را نمى رساند، زيرا به آنچه انسان توجه و آگاهى ندارد مؤ اخذه نمى شود، وگرنه تكليف به محال لازم مى آيد. و آن خبر اگر صحيح باشد، انكار پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ نسبت به روزه پيوسته آن شخص بوده نه براى اظهار آن. و سخن اين مسعود اگر ثابت هم باشد حجّيّت ندارد.

و اگر عمل را با اخلاص و نيّت درست آغاز كرده ولى در اثناى آن بعضى از مردم بر آن آگاه شدند و براى او سرور و خوشحالى پيدا شد، چنانچه اطلاع مردم باعث عمل و مؤ ثّر در آن نباشد به طورى كه اگر كسى هم مطّلع نمى شد او عمل را با اخلاص و بدون سستى انجام مى داد، و نيز اگر شادى او براى يكى از مقاصد صحيحى كه قبلا ذكر شد باشد، عمل باطل نمى شود و گناهى هم مرتكب نشده، به دليل اخبارى كه گذشت. ولى اگر آگاهى مردم باعث عمل نبوده و ليكن براى يكى از مقاصد مذكور نبوده بلكه گمان مى برده كه با ظهور عمل به جاه يا مال مى رسد حق اين است كه عمل باطل است و او گناهكار شمرده مى شود به دليل عموميّت اخبار پيشين. و اگر اطلاع مردم باعث و مؤ ثر در عمل بوده اين رياى حرام است، خواه نيروى آن انگيزه نسبت به قصد تقرب بيشتر يا مساوى يا كمتر باشد، پس عمل باطل است و اگر عمل واجب و فريضه است بايد اعاده و قضا كند، به دليل اخبار سابق الذكر، و به دليل اين قوم پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : «عمل مانند ظرف است، اگر آخرت نيكو و خوش باشد اوّلش نيز چنين است». و نيز اين قول آن حضرت : «هر كه ساعتى با عمل خويش ريا كند، عمل قبل آن نيز باطل است».

امّا اين در عمل مركّبى است كه اجزاء دارد و صحّت آن متوقّف بر صحّت هر يك از آنهاست، مانند روزه و نماز و حج. و امّا عملى كه هر جزء آن مستقل است و صحّت بعضى از اجزاء موقوف بر صحّت بعضى ديگر نيست، مانند صدقه و قرائت قرآن، پس ريائى كه در اثنا پديد آيد همين عملى كه بعد از ريا واقع شده باطل مى شود و آنچه سابق بر آن بوده باطل نمى گردد، و پديد آمدن رياء نسبت به گذشته مانند پديد آمدن آن بعد از انجام عمل است. و اين حكم در موردى است كه ريا بعد از عقد نيّت طاعت بر پايه اخلاص پديد آمده، خواه تا پايان عمل از ريا بازنگشته، يا بعدا در اثناء عمل پشيمان شده و از ريا استغفار كرده باشد. و امّا همزمان با قصد و نيّت، كه مثلا نماز را با قصد ريا شروع كند، اگر با اين حال عمل را تمام كند بى شك گناهكار است و آن عمل مقبول نيست. و اگر در اثناى عمل پشيمان شده و از ريا بازگشته و استغفار نموده، مجرّد قصدى كه باعث اطلاع مردم براى بعضى از مقاصد صحيح كه گفته شد و خوشحالى به آن اشكالى ندارد و عمل را باطل نمى كند، و اگر غير از اين باشد عمل فاسد و تباه است، و همه شقوقى كه ذكر شد در اين معنى يكسان است.

فايده : شائبه ريا عمل را باطل مى كند

چون ملاك و مناط صحّت و فساد اعمال قصد و نيّت است، كه اعمال به نيّات است و براى هر كسى همان است كه نيّت كرده «انّما الاعمال بالنّيّات و لكلّ امرى ء مانوى» پس هر عملى كه شائبه هاى ريا در آن باشد باطل و فاسد است، خواه پنهانى واقع شود يا آشكارا، و هر عملى كه خالص براى خدا باشد و صاحبش ريا در آن داخل نكند در پنهان و آشكار كردنش باكى نيست.

امّا اگر در اظهار عمل يا بازگو كردن آن بعد از انجام عمل قصد صحيحى داشته باشد، مانند ترغيب مردم به كار خير يا تشويق آنها در اقتدا به وى، اظهارش بهتر از اخفاء است به شرط آنكه آلوده به ريا يا فساد ديگر، مثل اهانت به فقير در صدقه دادن، نگردد و اگر مشتمل بر چيزى از اين قبيل باشد پنهان كردنش از علنى كردن بهتر است، و بدين گونه مى توان بين اقوال و اخبار را جمع كرد.

خلاصه آنكه : هرگاه قبل از شوائب ريا پاك و خالى شود، به طورى كه اخلاص در هر دو حالت يكسان باشد، آشكار ساختن كار خيرى كه الگو قرار مى گيرد برتر است، ولى اگر شوائب ريا وجود داشته باشد اقتداى غير به او سودى نمى بخشد، زيرا چنين حالتى هلاك كننده است و پنهان ماندنش بهتر است. بنابراين كسى كه عمل را آشكار مى كند بايد بداند يا گمان برد كه از او پيروى مى شود، و مراقب دل خود باشد كه رياى خفى در آن پديد نيايد. و چه بسا عمل را به بهانه اينكه مورد پيروى ديگران است آشكار مى كند و حال آنكه در درون خود قصد نيك نمائى به وسيله آن عمل و مقتدا شدن دارد، و در واقع حالِ هر كه عمل خود را آشكار مى سازد همين است مگر كسى كه خداوند او را به قوّت نفس و خلوص نيّت تاءييد گردد باشد. پس سزاوار نيست كه ضعيف النفس خود را بفريبد و از جائى كه نمى فهمد خود و ديگران را گمراه كند و به هلاكت افكند. زيرا ضعيف مثل غريقى است كه اندكى شنا مى داند و كسانى را در حال غرق شدن مى بيند و دلش مى سوزد و براى نجات آنها خويشتن را به دريا مى زند و در نتيجه خود و ديگران را به هلاكت مى افكند. و اينجا لغزشگاه گامهاى عالمان و عابدان است كه در آشكار ساختن عمل به صاحبان نفس قوى تشبّه مى جويند ولى دل خود را با اخلاص تقويت نمى كنند و اجرشان به سبب ريا ناچيز و باطل مى شود. و درك و فهم اين مطلب جدّا دشوار است و جز شناوران درياى علم اخلاق آن را در نمى يابند. و خلوص در اين مورد با اين نشانه شناخته مى شود كه اگر مردم به يكى از اقران و امثال او اقتدا كردند حالش دگرگون نشود، و اگر ميل قبلى اش اين است كه او مقتدا باشد در اين صورت آشكار كردن عمل خالى از شوائب ريا نخواهد بود.

بيدار باش

اكنون كه دانستى ملاك و مناط در صحّت و فساد اعمال همانا قصد و نيّت است، اين را نيز بدان كه هر عملى كه خالص براى خداى سبحان نباشد و غير او در نظر باشد سزاوار است كه ترك شود، و اگر خالص براى خداى تعالى و بر قصد صحيحى باشد، ترك آن به مجرّد وسوسه ها و انديشه هاى شيطانى شايسته نيست. زيرا شيطان نخست به ترك عمل مى خواند و اگر پاسخ مثبت نيافت به ريا دعوت مى كند، و چون از آن نيز نااميد گشت مى گويد : اين عمل خالص نيست، بلكه ريائى است، پس چه فايده اى دارد؟!

امّا اعمال يا از طاعات لازمى است كه مربوط به غير نيست، مانند نماز و روزه و حج و امثال اينها، يا از طاعاتى است كه به خلق مربوط است، مانند امامت و قضاء و حكومت و فتوا دادن و موعظه كردن و تعليم و تدريس و انفاق مال و مانند اينها.

امّا قسم اول : اگر قبل از فعل ريا داخل آن شود، به طورى كه انگيزه آن ريا باشد نه خلوص و قربت، بايد آن را رها كرد و از شروع آن خوددارى نمود. و اگر بعد از قصد و عزم و يا مقارن آن پديد آيد، نبايد عمل را ترك كرد زيرا در آغاز انگيزه دينى داشته، و ريا بر آن طارى شده، پس بايد در دفع ريا و تحصيل اخلاص بكوشد، و نفس خويش را با معالجاتى كه ذكر خواهيم كرد قهرا به اخلاص بر گرداند. و مادام كه در مقام مجاهده با نفس خود است و او را در ميلى كه به ريا دارد مورد عتاب قرار مى دهد و در درون خود از تمايل به ريا بيزار و متنفّر است، اميد نجات درباره وى هست؛ و شايد خداوند به رحمت گسترده خود با او به مسامحه رفتار كند. و امّا اگر در مقام مجاهده نيست، و در دل خود از ميلى كه به ريا دارد ناخشنودى و كراهتى احساس نمى كند، بلكه زمام اختيار را به نفس امّاره سپرده است، و اين نفس ‍ در اعمال ريا مى كند و او هم در اين كار بى آنكه راهى براى قهر و غلبه بر آن بجويد و از رياكارى ناراضى و ناراحت باشد به دنبال آن مى رود، در فساد و بطلان اعمالش شكّى نيست و هر چه زودتر بايد آن را ترك كند، هر چند باعث آن در آغاز قصد قربت بوده و ريا در حين عزم يا بعدا پديد آمده باشد.

و امّا قسم دوم : كه با مردم سروكار دارد - يعنى پيشنمازى و قضاء و تدريس و فتوا كردن و وعظ و ارشاد و امثال اينها - خطرهايش بزرگ و ثواب آن نيز عظيم است. پس كسى كه از حيث علم صلاحيت اين كارها را دارد - اگر داراى نفسى قوى است كه به مردم اعتنا و توجّهى ندارد و وسوسه هاى نهانى او را تحريك نمى كند و به عظمت و قدرت و ديگر صفات كماليّه پروردگار خود معرفت كامل دارد به طورى كه اين معرفت او را از التفات به خلق و آنچه در دست آنهاست و ممكن است به خاطر آنها ريا كند و رضاى آنان را بر رضاى خداوند برگزيند باز دارد - در اين صورت براى چنين شخصى بهتر اين است كه اين منصبها را ترك نكند تا به ثواب عظيم آن نائل شود. و اگر داراى نفسى ضعيف است، همچون پَرِ كاهى در هوا كه باد هر دم آن را به سوئى مى بَرد، چنين كسى از ريا و ديگر خطرهاى آن ايمن نيست، و لازم است آن منصبها را ترك كند.

از اينرو بود كه گذشتگان اهل يقين از اين منصبها مى گريختند و پيرامون آنها نمى گشتند. و در بزرگى خطر و كثرت آفات آنها و لزوم درنگ و احتياط براى كسى كه به آنها اشتغال مى ورزد اخبار بسيار وارد شده است، و آنچه در تهديد و وعده هاى ترس آور درباره علماى بدكردار رسيده براى حذر كردن از فتنه هاى علم و آفات و غائله آن كافى است. و از آنچه پشت عالمان بى عمل و اهل گفتار بى كردار را شكسته سخن عيسى بن مريمعليه‌السلام است : «اى علماى بد! روزه مى گيريد و نماز مى گزاريد و صدقه مى دهيد و آنچه ديگران را به آن امر مى كنيد خود به جا نمى آوريد! و چيزى را كه علم نداريد درس مى دهيد پس چه بد است آنچه حكم مى كنيد! توبه شما به گفتار و آرزوست، و به هواى نفس عمل مى كنيد، شما را چه سود مى بخشد كه تن هاى خود را پاكيزه كنيد و حال آنكه دلهاى شما چرك آلود است ! حق را به شما مى گويم : مانند آردبيز مباشيد كه آرد پاكيزه از آن بيرون مى رود و نخاله در آن مى ماند! شما نيز چنين ايد! حكمتها از دهانتان بيرون مى آيد و غل و غش در سينه هاى شما بجا مى ماند! اى بندگان دنيا! كس كه خواهش ‍ و شهوت او از دنيا به سر نيامده و علاقه و رغبت او از دنيا گسسته نشده چگونه آخرت را در مى يابد! حق را به شما مى گويم : دلهايتان از اعمالتان مى گريد، دنيا را زيرا زبانتان و عمل را زير پايتان نهاده ايد. به حق با شما سخن مى گويم : آخرت خود را براى آبادى دنياتان ويران كرديد، كه صلاح دنيا را بيش از صلاح آخرت دوست داريد! پست تر از شما كيست اگر بدانيد! واى بر شما! تا كى راه به شب روان مى نمائيد و خود در محّله حيرت زدگان ايستاده ايد گويا اهل دنيا را دعوت مى كنيد كه آن را بيفكنند تا شما برداريد! آهسته آهسته ! واى بر شما! خانه تاريك را چه سود كه چراغ بر پشت بامش نهند و اندرون آن وحشتناك و تيره باشد! و همچنين شما را سودى ندهد كه نور علم در دهان شما بدرخشد ولى درونتان از آن خالى و تاريك باشد. اى بندگان دنيا! نزديك است كه دنيا شما را از بيخ بر كند و به رو دراندازد و بينى شما را به خاك مالد، و آنگاه گناهان شما گريبانگيرتان شود (يا به سبب گناهانتان موى پيشانى شما را بگيرند و به دوزخ برند)! علمتان شما را از پشت مى راند تا به پادشاه جزا دهنده بسپارد برهنه و تنها! و شما را در جايگاه زشتى و رسوائى بدارد، و سپس به سزاى اعمال بدتان به زبونى و خوارى گرفتار سازد!!»(۱۸۱) .

و از اهل اين منصبها صادق مخلص از اينجا شناخته مى شود كه هرگاه كسى عادلتر و خوش گفتارتر و عالمتر از او و مقبولتر براى مردم يافت شود شاد و خوشحال گردد و حسد نورزد، و چون بزرگان در مجلس او حاضر شدند يا به او اقتدا كردند سخنش دگرگون نشود و حالش تفاوت نكند، بلكه بر همان حال و روش باقى بماند، و به بندگان خدا با يك چشم بنگرد.

تنبيه : چون حقيقت ريا را شناختى، خواهى دانست كه هرگاه كردار يا گفتار بعضى از شايستگان محرّك ديگران براى اشتغال به طاعت شود اين طاعت اگر با خلوص آغاز شده باشد ريائى نيست، هر چند آن ديگرى اگر طاعت يكى از صالحان را نمى ديد يا نمى شنيد آن را انجام نمى داد. پس ‍ كسى كه به سحر خيزى و نماز شب عادت ندارد ولى در جائى با شب زنده داران و نماز شب گزاران باشد و چون ايشان برخيزند و به نماز پردازند نشاط پيدا كند و در تهجّد با آنان موافقت نمايد، اين عمل بعد از آنكه به قصد ثواب و تقرب به خدا باشد ريا نيست، زيرا هر مؤمنى به عبادت پروردگار و نماز شب رغبت دارد، و ليكن موانع و غفلت او را باز مى دارد، و چون اشخاص شب زنده دار و متهجّد را ببيند مشاهده طاعت ايشان سبب زوال غفلت از او خواهد شد، همچنانكه سخن و وعظ آنان نيز مى تواند چنين تأثیرى داشته باشد و انگيزه دينى بدون ريا محرّك اوست و وى را به موافقت با ايشان مى خواند. و چه بسا مواردى كه در آن مانعى نباشد و فرصت را غنيمت شمرد و او را از موضع ايمان به طاعت برانگيزد. و بر همين قياس است ديگر اعمال نيك از قبيل روزه و صدقه دادن و قرائت قرآن و ذكر و امثال اينها.

فصل ۳۶ : علاج ريا

از آنجا كه اسباب و انگيزه هاى ريا محبّت لذتِ مدح و ستايش، و نفرت و گريز از درد و رنج مذمّت و نكوهش، و طمع به مال و منافع مردم است، راه علاج آن قطع و ريشه كنى اين اسباب و عوامل است و راه علاج قطع دو انگيزه اول (دوستى مدح و نفرت و رنج و درد ذم) قبلا گفته شد. و راه بر طرف كردن عامل سوم (طمع) خواهد آمد. آنچه در اينجا ذكر مى كنيم علاج علمى رياء است، و آن اين است كه بداند چيزى مورد رغبت قرار مى گيرد كه سودمند باشد، و اگر دانست كه زيان آور است البته از آن اِعراض خواهد نمود. در اين صورت، سزاوار است كه هر مؤمنى به ياد داشته باشد كه ريا چه زيانها به او مى رساند و چگونه صفا و پاكى دل وى را از ميان مى برد و از توفيق در اين دنيا و قرب و منزلت در پيشگاه خدا محرومش مى كند و او را با چه دشمنى و عذابى روبرو مى سازد. و چون اينها را به خاطر آورد و آنچه را كه در دنيا به سبب ريا از مردم به دست مى آورد با آنچه را كه در آخرت از ثواب اعمال از دست مى دهد بسنجد هر آينه ريا را ترك خواهد كرد. علاوه بر اين گناهى يك عمل اگر از روى اخلاص باشد كفّه حسناتش را سنگين مى كند، ولى اگر به واسطه ريا فاسد شود كفّه سيّئات را سنگين مى كند و به آتش دوزخ مى افكند. وانگهى رياكار در دنيا به سبب ملاحظه دل مردم پريشان خاطر و مشوّش است، زيرا رضاى مردم حد و پايانى ندارد، و هرگاه طايفه اى را از خود خشنود مى كند گروهى ديگر از او مى گسلند، در هر كه رضاى مردم را با ناخشنودى خداوند بجويد خدا بر او خشم خواهد گرفت و مردم را نيز از او ناراضى و خشمگين خواهد ساخت.

ديگر آنكه از ستايش مردم چه نفعى مى بَرد كه بخاطر مدح آنها مذمّت و ملامت خداوند را بر مى گزيند و حال آنكه ستايش مردم نه روزى او را افزون مى كند و نه مرتبه او را بالا مى برد و نه در روز فقر و درماندگيش يعنى در روز قيامت سودى براى او دارد؟! و كسى كه رياء او براى طمع به مال مردم است بايد بداند كه دلها مسخّر خداوند است و اوست كه به منع و بخشش ‍ وا مى دارد، و مردم در اين كار وسيله اى بيش نيستند، و رازقى جز خدا وجود ندارد، و هر كه طمع در خلق بندد از ذلّت و زبونى بر كنار نخواهد بود، و اگر هم به مقصود برسد از منّت و خوارى خالى نخواهد ماند. و هرگاه درباره اين مطلب بينديشد و منكر فرداى قيامت نباشد، غفلتش زايل شود و رغبتش از ريا به سستى و كاستى گرايد و با دل خويش به خدا روى آورد، و با تمام وجود از ديگران گسسته و به جناب مقدّس پروردگار پيوندد.

و براى رياكار كافى است كه بداند اگر مردم از قصد ريا كه در اندرون دارد و اخلاصى كه اظهار مى كند آگاه شوند وى را دشمن خواهند داشت، و خداوند سرّ ضمير او را مكشوف خواهد ساخت تا او را مبغوض و منفور دارند. اما اگر اين شخص براى خدا اخلاص داشته باشد خداوند اخلاص او را آشكار مى كند و او را محبوب مردم و دلهاشان را مسخّر آنان قرار مى دهد، و زبانشان را به مدح و ثناى وى مى گشايد، با اينكه او را به واسطه مدح مردم كمالى حاصل نمى شود و به سبب ذم آنان نقصانى پديد نمى آيد.

مطلب ديگر آنكه هر كه دلش به نور ايمان روشن و سينه اش با يقين و عرفان گشاده شود، و معنى واجب و حقيقت ممكن را بشناسد، و يقين كند كه واجب تعالى - يعنى حقيقتى كه ذات او مقتضى تحقّق و بقاء است و وجود صِرف مى باشد - ضرورى است كه تام و كامل مطلق باشد و حقيقتى تمامتر و كاملتر از او نتوان تصور كرد، و حقيقتى كه چنين قدر و مرتبه اى دارد واجب است كه همه ما سواى او به وى مستند و وابسته باشند و از او صادر شوند به بهترين و شريفترين انحاء صدور. و از اين نحو صدور كه اشرف و اقواى صدور است قويتر در اختراع و دلالت كننده تر بر كمال عظمت و قدرت موجد آن نمى توان تصور كرد، به اين معنى كه ماسواى او از موجودات با اعتبارات و شئونات درجات ذات و اشراقات تجلّيات صفات اويند، چنانكه گروهى از حكما بر آنند، يا ماسواى او ماهيّات امكانى اند كه علما (در وجود ذهنى) و عينا (در وجود خارجى) اختراع او و صادر از او به نحو وجودات خاصّه متعدده ارتباطيّه به صِرف اراده و مشيّت اويند، چنانكه جمعى ديگر بر آنند(۱۸۲) ، و اگر موجوداتِ ماسَوى به قويترين انحاء استناد به او مستند و وابسته نباشند، تمام و فوق تمام نخواهد بود، زيرا ذاتى كه همه موجودات به او وابسته اند از آنها كاملتر و شريفتر است. و چون دانست كه خداى سبحان چنين است، مى داند كه در وجود حقيقى جز او نيست و غير او در حقيقت عدم است و آنچه از وجود و ظهور دارد از اوست، و بعد از اين معرفت ديگرى را بر او اختيار نمى كند، و مى داند بندگان همگى عاجزند و مالك سود و زيان خويش نيستند و زندگى و مرگشان به دست خودشان نيست، پس دلش به ديدار خلق دگرگون نمى شود، و به آنها جز با انديشه هاى ضعيفى كه به خاطرش خطور مى كند و بر طرف ساختن آنها دشوار نيست توجه و التفاتى ندارد، و طورى عمل مى كند كه اگر جز خودش كسى بر روى زمين نباشد همان گونه عمل مى كرد.

و اما علاج عملى، اين است كه خود را به پنهان داشتن عبادات عادت دهد و به هنگام عبادت در به روى ديگران ببندد، همچنانكه معاصى و اعمال زشت خود را از مردم پنهان مى دارد، تا دلش به علم و اطلاع خدا بر عبادت او قانع و خرسند شود، و نفس او ديگر براى طلب آگاهىِ غير خدا به آن عبادت با او كشمكش نكند. و اين كار اگر در آغاز مجاهده دشوار باشد پس از مدتى صبر و مقاومت اگر چه به تكلّف باشد با رسيدن الطاف الهى و حسن توفيق و تاءييدى كه به مدد عبادت حاصل مى شود آسان خواهد شد :

 «انّ اللّه لايغيّر ما بقوم حتّى يغيّروا ما باءنفسهم» (رعد، ۱۱)

«خدا آنچه را كه نزد گروهى هست تغيير ندهد تا آنها آنچه را كه در نفسهايشان هست تغيير دهند».

پس از بنده مجاهده است و از خدا هدايت :

 «انّ اللّه لا يضيع اجر المحسنين» (توبه ۱۲۰)

«خدا پاداش نيكوكاران را تباه نمى كند».

تتميم

كسى كه نهال ريا را با قطع طمع از مردم و كوچ شمردن مدح و ذمّ آنها از دل بر مى كند چه بسا شيطان او را، بخصوص در اثناء عبادت، رها كند و از سوى ديگر به وسيله انديشه ها و وسوسه هاى ريا با وى به معارضه برخيزد تا در قلب او ميلى پنهانى به ريا و دوستى آن پديد آورد. حق اين است كه اين خواطر (آنچه بر خاطر گذرد) و وسوسه ها حرام نيست و عبادت را فاسد و باطل نمى كند، البته به شرط آنكه از اين ميل و حبّ نهانى خوشش ‍ نيايد و بر نفس خود غلبه كنند و از اثر پذيرى و دگرگونى آن از وسوسه هاى شيطان ناراضى و متنفّر باشد و با شيطان ستيزه نمايد و براى دفع خاطرها و انديشه هاى شيطانى بكوشد، زيرا خداوند بندگان خود را جز به اندازه اى كه طاقت دارند مكلّف نمى سازد، و در اختيار و قدرت آنها نيست كه شيطان را از وسوسه هايش باز دارند و سرشت و طبيعت خويش را از بيخ و بن بر كنند تا به شهوات ميل پيدا نكنند، بلكه آخر چيزى كه مقدور آنهاست مقابله با وسوسه ها و تحريكات شيطان و ميل طبع به وسيله كراهت و غلبه بر نفس ‍ در اين ميل است، همراه با كوشش و مجاهده در دفع اينها از طريق تذكّر معالجاتى كه براى ريا و وسوسه ها مقرر است، و چون چنين كردند وظيفه واجب خود را به جا آورده اند. و دليل اين مطلب اخبارى است كه دلالت بر مؤ اخذه نشدن به مجرد وسوسه دارد، و نيز اين سخن پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : «سپاس خداى را كه كيد شيطان را به وسوسه باز گردانيد». پس وسوسه شيطان و ميل نفس در صورتى كه با كراهت و سرپيچى و امتناع رد شود زيانى نمى رساند، زيرا وسوسه ها و خواطر و انديشه ها و تخيّلاتى كه آدمى را به ريا بر مى انگيزد از شيطان است، و ميل و رغبتى كه بعد از اين خواطر پديد مى آيد از نفس است، و امتناع و سرپيچى و كراهت از ايمان و از آثار عقل است و آنچه از نفس [امّاره] و شيطان است هرگاه عقل و ايمان به مقابله آنها برخيزد زيانى نمى رساند. و از اينرو يكى از بزرگان گفته است : «آنچه از نفس توست و نفس تو آن را براى نفس تو مكروه مى دارد، آنچه از جانب دشمن توست تو را زيانى نمى رساند، و آنچه از نفس توست و نفس ‍ تو آن را براى نفس تو خوش مى دارد پس نفس خود را ملامت كن».

امّا راههاى دفع خواطر و انديشه هاى ريا در اثناء عبادت، در حالى كه انسان از آنها كراهت دارد، چهار است :

اول - اينكه در ردّ وسوسه هاى شيطان با وى به جدال و ستيزه پردازد و آن را ادامه دهد.

دوم - آنكه بر تكذيب و دفع شيطان اقتصار كند بدون اينكه به جدال وى برخيزد.

سوم - به تكذيب او نيز نپردازد، بلكه در ضمير خود به كراهت ريا و كذب شيطان اكتفا كند، و بر اين حال استمرار نمايد بدون اينكه به مخاصمه و تكذيب اشتغال ورزد.

چهارم - بر آنچه در آن اخلاص و توجّه به خدا هست، يا به اينها رهنمون مى شود، مانند پنهان داشتن عبادت و صدقه، بيفزايد زيرا اينها شيطان را به خشم مى آورد و موجب ياءس او مى شود و اگر به اين عادت بنده پى برد از بيم آنكه مبادا بر حسناتش بيفزايد دست او بر مى دارد.

و شكّى نيست كه اشتغال به مجادله و تكذيب و ادامه و اطاله آن مانع از حضور قلب مى شود و از توجّه به خدا باز مى دارد، و اين براى اهل سلوك نقصان است. پس راه درست براى هر مؤمنى اين است كه همواره در نهانخانه دل خويش ريا را مكروه دارد و شيطان را تكذيب كند، و هميشه بر اين عزم باشد كه هرگاه شيطان بر او هجوم آرد و با وسوسه هاى ريا به مبارزه وى برخيزد او هم بر آنچه شيطان را به خشم مى آورد (اخلاص) بيفزايد و موجب ياءس او شود، و اگر در اثناء عبادت انديشه هاى شيطانى به ذهنش ‍ خطور كند بر قصد و نيّت نخست خويش پايدارى و مداومت كند، و به اخلاص و مقدمات آن بيفزايد كه اين روش موجب نااميدى شيطان مى شود، و چون بنده را به اين صفت شناخت ديگر متعرض او نخواهد شد.

و شايسته مؤمن آنست كه در همه صفات و ملكات همين روش را داشته باشد، مثلا هرگاه يقين كامل و عقيده محكم به خدا و صفات كماليّه او حاصل شد و در جان وى جاى گرفت، و كراهت شك و وسوسه در دلش ‍ استوار گشت، اگر در اثناء عبادت يا غير آن وسوسه اى پديد آمد، سزاوار است كه يكسره به معارضه با شيطان مشغول نشود، بلكه به همان يقين قلبى و كراهت شك و وسوسه اكتفا كند، و به اين اعتقاد باشد كه اين وسوسه ها اصل و ريشه اى ندارد و قابل اعتنا نيست. و همچنين اگر خيرخواهى براى مسلمين و كراهت و بيزارى از حسد را در جان خويش ‍ جاى داده، هرگاه شيطان وسوسه هاى حسد را در دلش مى افكند بايد به آنها اعتنا و التفاتى نكند، و به همان خوى خيرخواهى مسلمانان و نفرت از حسد ادامه دهد، و بر همين قياس درباره ديگر صفات و اخلاق.

مثال كسى كه زمانى دراز به معارضه با شيطان مشغول مى شود مِثل كسى است كه بخواهد به مجلس علم و وعظ برود تا به فايده و هدايتى نائل شود در راه شخص گمراه فاسقى به او بر بخورد و او را به مجلس فسق دعوت كند و وى امتناع نمايد و كار او را ناشايست و منكر شمارد، پس چون شخص گمراه ! ابا و امتناع او را دانست به مجادله با وى مشغول شود و او نيز براى رد كردن گمراه با وى در بر آورده شدن مقصودش همدست گردد، به اين گمان كه مصلحتش اين است، و حال آنكه غرض گمراه از مجادله همين است كه او را از نيل به مقصودش باز دارد. اما مثل كسى كه به تكذيب شيطان سرگرم مى شود مِثل كسى است كه به مبارزه و نبرد با گمراه كه او را به مجلس گمراهى مى خواند مشغول نشود، بلكه بايستد تا او را از راه خود دفع كند و آنگاه با شتاب راهى شود، و گمراه به اندازه توقّف او براى دفع وى شادمان گردد. و اما مثال كسى كه به حالت عزم قلبى خود بر اخلاص و اجتناب از ريا اكتفا مى كند مِثل كسى است كه اصلا به دعوت گمراه اعتنا و توجّهى نمى كند، و به راه و روش خود ادامه مى دهد. و اما مثال كسى كه به اخلاص و مقدّمات آن (آنچه به آن رهنمون مى شود) مى افزايد مثل كسى است كه بعد از دعوت گمراه بر شتاب خود بيفزايد تا او را به خشم آورد. و شكى نيست كه فاسق گمراه اگر اين اشخاص را دوباره در راه ببيند همه را به گمراهى مى خواند مگر شخص اخير را، از ترس اينكه مبادا در راه هدايت خود سرعت و شتاب گيرد.

پيوست : اخلاص و حقيقت آن

ضدّ ريا اخلاص است، و آن عبارت است از پاك و خالص ساختن قصد و نيّت از غير خدا. پس هر كه از روى ريا طاعت كند مطلقا رياكار و مرائى است، و اگر كسى طاعتى را بجا آورد و قصد قربت داشته باشد و ليكن با آن غرضى دنيوى بياميزد عملش مشوب و غير خالص است، مثل اينكه در روزه قصد فايده از پرهيز داشته باشد، يا براى خلاصى از خرج برده يا بدخُلقى از وى را آزاد كند، يا در حج قصد صحّت مزاج يا خلاصى از بعضى از گرفتاريهاى وطن و شرور بدخواهان داشته باشد، يا در تعلّم علم قصد برترى و عزت در ميان مردمان يا سهولت طلب مال، يا در وضو و غسل قصد خنك شدن يا پاكيزگى، يا در صدقه دادن قصد رهائى از اصرار و ابرام سائل داشته باشد. بنابراين در اين گونه موارد انگيزه طاعت تقرب است و ليكن بعضى از خواطر و انديشه ها اضافه مى شود و عمل او را از اخلاص خارج مى كند و مشوب مى سازد. پس اخلاص آنست كه عمل از همه اين شائبه ها، زياد يا كم، خالى باشد. و مُخلص كسى است كه عملش ‍ فقط براى تقرّب به خداى سبحان باشد، بدون قصد و نيّت ديگر.

بالاترين مراتب اخلاص - يعنى اخلاص مطلق و اخلاص صدّيقين - آنست كه در عمل صرفا رضاى خداى سبحان خواسته شود، بدون هرگونه غرض دنيوى و اخروى. و اين مرتبه تحقّق نمى يابد مگر براى كسى كه خداى تعالى را مُحبّ عاشق صادق و مستغرق درياى عظمت و جلال الهى باشد، و مطلقا توجّه و التفاتى به دنيا نكند.

و كمترين درجه اخلاص، اخلاص نسبى است و آن به قصد ثواب و نجات از عذاب است، و سرور رسولانصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ به حقيقت اخلاص با اين گفتار خود اشاره فرموده است كه : «اخلاص اين است كه بگوئى پروردگار من اللّه است و آنگاه چنانكه فرمانت داده اند استوار بمانى(۱۸۳) ، براى خدا عمل كنى، و دوست نداشته باشى كه تو را براى آن بستايند! يعنى هواى نفس خو درا نپرسى، و جز پروردگارت را عبادت نكنى، و در عبادت خود چنانكه دستورات داده اند استقامت ورزى». و اين حديث اشاره است به قطع نظر از ماسِوى اللّه، و اخلاص حقّا همين است و تحصيل آن به اين است كه لذات نفاسى و هوى و هوس ‍ شكسته شود و از دنيا طمع بريده گردد و تنها آخرت مورد توجّه باشد، بطورى كه اين حالت بر قلب انسان غالب شود و به تفكر درباره صفات و افعال خداى تعالى پردازد و به مناجات او اشتغال ورزد تا نور جلال و عظمت او بر ساحت دلش پرتو افكند و حب و انس با او در جان وى جاى گيرد. و چه بسيار اعمالى كه انسان در آنها خود را به تعب مى افكند و گمان مى كند كه خالص براى خداست، و حال آنكه به سبب پى نبردن به آفات آنها مغرور و فريفته شده است، چنانكه يكى از حكايت مى كنند كه گفت : «سى سال نماز خود را كه در مسجد به جماعت در صف اول گزارده بودم قضا كردم، زيرا يك روز به واسطه عذرى دير به مسجد رسيد و [چون در صف اول جا نبود] در صف دوم ايستادم، در اين حال در درون خود از مردم خجالت كشيدم كه مرا در صف دوم مى ديدند، پس دانستم كه نگاه مردم به من در صف اول مرا خوشحال مى كرده و سبب خوشدلى و اطمينان خاطر من چيزى بوده كه از آن آگاه نبودم». و اين معنى دقيق و درك آن دشوار است و كم است اعمالى كه از اين آفات سالم باشد، و كم اند كسانى كه از خواب غفلت بيدار شوند، و غافلان از اين دقايق همه حسنات خود را در آخرت سيّئات مى بينند، چنانكه خداى تعالى مى فرمايد :

 «و بدالهم سيّئات ما عملوا» «جائيه، ۳۳)

«اعمال بدى كه كرده اند برايشان هويدا شود».

 «و بدالهم من اللّه ما لم يكونوا يحتسبون» (زمر، ۴۷)

«از جانب خدا چيزهائى كه به حساب نمى آوردند برايشان آشكار شود».

 «قل هل ننبّئكم بالاءخسرين اءعمالا؟ الّذين ضلّ سعيهم فى الحياة الدّنيا و هم يحسبون انّهم يحسنّون صنعا» (كهف، ۱۰۳ و ۱۰۴)

«بگو مى خواهيد شما را از آنها خبر دهم كه به عمل زيانكارترند؟ همان كسان كه كوشش آنان در زندگى دنيا تباه شده و پندارند كه كردارى نيكو دارند».

فصل ۳۷ : ستايش اخلاص

اخلاص يكى از منزلهاى راه دين است و از مقامات اهل يقين بشمار مى رود. و راستى كبريت احمر است، و توفيق وصول به آن از خداى اكبر است، و از اينرو در فضيلت آن آيات و اخبار بسيار رسيده است، خداى تعالى مى فرمايد :

 «و ما اءمروا الاّ ليعبدوا اللّه مخلصين له الدّين» (بيّنه، ۵)

«و ماءمور نبودند جز اينكه خدا را پرستند در حالى كه دين را براى او پاك و خالص كنند».

و مى فرمايد :

 «الاّ الّذين تابوا و اءصلحوا و اعتصموا باللّه و اخلصوا دينهم للّه»

(نساء، ۱۴۶)

«مگر كسانى كه توبه كنند و راه اصلاح پيش گيرند و به خدا پناه برند (به دامن لطف خدا چنگ زنند) و دين خويش براى خدا خالص گردانند».

و مى فرمايد :

 «فمن كان يرجو لقاء ربّه فليعمل عملا صالحا و لا يشرك بعبادة ربّه اءحدا» (كهف، ۱۱۰)

«هر كه اميد ديدار پروردگار خويش دارد بايد كارى شايسته كند و در عبادت پروردگار خود هيچ كس را شريك نسازد».

[گويا] اين آيه درباره كسى نازل شده كه براى خدا عمل مى كند ولى دوست دارد كه بر كار خود مورد ستايش قرار گيرد.

و در خبر قدسى است : «اخلاص رازى از رازهاى من است، آن را در دل هر يك از بندگان خود كه دوست دارم به وديعت مى نهم».

و رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «اءخلص العمل يجزك منه القليل» «عمل خود را خالص كن (با اخلاص بجا آور) كه اندك آن را تو را بسنده است».

و فرمود : «ما من عبد يخلص العمل للّه تعالى اءربعين يوما الاّ ظهرت ينابيع الحكمة من قلبه على لسانه».

«هيچ بنده اى نيست كه چهل روز عمل را براى خداى تعالى خالص كند (با اخلاص بجاى آورد) مگر اينكه چشمه هاى حكمت از دل او بر زبانش ‍ جارى مى شود».

و فرمود : «سه چيز است كه بر آنها غل نهاده نمى شود» : و يكى از آنها را دل مسلمانى كه عمل را براى خدا خالص انجام دهد بر شمرد.

و امير مؤمنانعليه‌السلام فرمود : «لا تهتمّوا لقلّة العمل، و اهتمّوا للقبول» «انديشه كمىِ عمل مداريد، بلكه در انديشه قبول آن باشيد».

و فرمود : «طوبى لمن اءخلص للّه العبادة و الدّعاء، و لم يشغل قلبه بماترى عيناه، و لم ينس ذكر اللّه بما تسمع اءذناه، و لم يحزن صدره بما اءعطى غيره !».

«خوشا آن كه عبادت و دعايش را براى خدا خالص كند، و دلش را به آنچه چشمش مى بيند مشغول نسازد، و به آنچه كوشش مى شنود ياد خدا را فراموش نكند، و بر آنچه به ديگرى داده شده اندوه نخورد».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود : «هيچ بنده اى چهل روز ايمان به خدا را خالص نگرداند - يا فرمود : هيچ بنده اى ياد خدا را چهل روز نيكو بجا نياورد - مگر اينكه خداى تعالى او را نسبت به دنيا زاهد سازد و درباره درد و دواى آن بينا گرداند، و حكمت را در دلش ثابت و استوار كند، و زبانش را به آن گويا سازد».

و امام صادقعليه‌السلام درباره قول خداى عزوجل :

 «ليبلوكم ايّكم اءحسن عملا» «تا شما را بيازمايد كه كدام نيك كردارتريد»

فرمود : «مراد پُر كردارتر نيست، بلكه مقصود درست كردارتر است. و درستى همان ترس از خدا و نيّت صادق است»، سپس فرمود : «پايدارى بر عمل تا خالص بماند از خود عمل سخت تر است، و عمل خالص آنست كه نخواهى كسى جز خداى عزوجل تو را بر آن بستايد، و نيّت برتر از عمل است، بدانيد كه نيّت همان عمل است»، سپس اين قول خداى عزوجل را تلاوت فرمود : «قل كلّ يعمل على شاكلته» «بگو هر كسى بر طبيعت و خُلق و خوى خويش عمل مى كند» و شاكله يعنى نيّت(۱۸۴) .

و حضرت صادقعليه‌السلام فرمود : «اخلاص جامع اعمال فاضله است، كليد آن قبول پروردگار و توفيق آن رضاى الهى است، و هر كه خداوند عمل او را بپذيرد و از او راضى باشد با اخلاص است اگر چه عملش اندك باشد، و هر كه خدا عمل او را قبول نكند مخلص نيست هر چند عملش بسيار باشد، به اعتبار عمل آدمعليه‌السلام و ابليس. و علامت قبول عمل وجود استقامت و پايدارى است به وسيله بذل همه محبوبها همراه با علم و آگاهى نسبت به هر حركت و سكونى، و انسان مخلص جان خود را در اين طريق ذوب مى سازد و ثمره قلب خويش را در راه استوارى علم و عمل بذل مى كند، زيرا اگر اين را دريافت همه را دريافته و اگر اين را از دست داد همه را از دست داده است، و معنى تنزيه در توحيد همين است چنانكه اوّل (تعالى) فرمود : «عمل كنندگان هلاك شدند مگر عبادت كنندگان آنها، و عابدان هلاك شدند مگر عالمان آنها، و عالمان هلاك شدند مگر صادقان آنها، و صادقين هلاك شدند مگر مخلصان آنها، و مخلصين هلاك شدند مگر متّقيان آنها، و متّقين هلاك شدند مگر اهل يقين، و اهل يقين بر لب خطرى عظيم واقعند! خداوند به پيامبر خويش فرمود : «و اعبد ربّك حتّى ياءتيك اليقين» : پروردگارت را عبادت كن تا آن امر يقينى (مرگ) فرا رسد. و كمترين حدّ اخلاص آنست كه بنده آخرين درجه توانائى و طاقت خود را به كار بَرد، و در عين حال براى عمل خود ارزش و قدرى نزد خداوند قائل باشد يعنى تصور نكند كه بر خداست كه پاداش ‍ عمل او را بدهد، زيرا بايد بداند كه اگر خداوند از او بخواهد كه حقّ عبوديّت را ادا و ايفا كند عاجز خواهد بود، و كمترين مقام مخلص در دنيا سالم ماندن از همه گناهان و در آخرت نجات از دوزخ و دستيابى به بهشت است»(۱۸۵) .

و هر كه در اين اخبار و اخبارى كه در اينجا ذكر نشد تاءمّل كند، خواهد دانست كه اخلاص بر تارك همه فضائل است، و ملاك قبول اعمال و صحّت آنهاست، و عملى كه اخلاص با آن نباشد اعتبارى ندارد، و خلاصى از شيطان جز به اخلاص ممكن نيست، چنانكه خداى تعالى [از قول شيطان] مى فرمايد :

 «و لا غوينّهم اءجمعين، الاّ عبادك منهم المخلصين» (حجر، ۳۹ و ۴۰)

«همه آنها را گمراه مى كنم، مگر بندگانِ ويژه كار و برگزيده تو را».