علم اخلاق اسلامى جلد ۲

علم اخلاق اسلامى0%

علم اخلاق اسلامى نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى
گروه: اخلاق اسلامی

علم اخلاق اسلامى

نویسنده: علامه مولى مهدى نراقى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى
گروه:

مشاهدات: 4857
دانلود: 2600

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 5 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 4857 / دانلود: 2600
اندازه اندازه اندازه
علم اخلاق اسلامى

علم اخلاق اسلامى جلد 2

نویسنده:
فارسی

كتاب حاضر، ترجمه و تلخيصي دقيق و روان از كتاب جامع السعادات عالم رباني علامه مولي نراقي (متوفي به سال 1029 هجري قمري) كه از بزرگان علماي اسلام و جامعه علوم عقلي و شرعي بوده است مي باشد كه يكي از بهترین آثار منتشره براي علاقمندان و بخصوص دانشجويان دانشگاهها در زمينه اخلاق اسلامي و اخلاق در تفكر اسلامي بوده و آنان را كه فرصت خواندن سه جلد ترجمه كامل كتاب را ندارند، بي نياز مي سازد. اين كتاب علاوه بر پرداختن به جنبه عقلي و فلسفي علم اخلاق به جنبه ديني آن نيز با سبك و اسلوب ويژه اي توجه داشته است.

مولف در ابتدا درباره نفس انسان و قوا و غرايز او سخن مي گويد هر يك از فضايل اخلاقي را به يكي از قواي نفس نسبت مي دهد و هر يك از رذايل اخلاقي را به غريزه اي مربوط مي سازد آنگاه به شناساندن هر يك از فضايل و رذايل قوا مي پردازد و مطالب خود را به آيات و روايات وارده مورد تاييد قرار مي دهد و در پايان راه معالجه و درمان را به شيوه حكيمانه بيان مي كند.

پی نوشت ها :

۱- اين حديث و روايتِ بعد هم از پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ روايت شده و هم از امام صادقعليه‌السلام .

۲- اين حديث را از روى «سفينة البحار»، ج ۱ ص ۱۹۵، تصحيح كرديم.

توجه : همه مصادرى كه در پاورقى آورده شده از مرحوم استاد محمدرضا مظفر مصحح متن عربى كتاب است.

۳- اين سخن در «احياء العلوم» (ج ۲، ص ۸۶) از سعيد بن مسيّب نقل شده نه از گفتار پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ . مصحح

۴- تمام اين گفتار ماءخوذ از كلام غزالى در احياء العلوم (ج ۳ ص ۸۷) است.

۵- يكى از مطالبى كه در كتابهاى اخلاق اسلامى به طور گسترده مطرح شده مذمت دنيا و مال دنياست. اين گونه ماطلب بر دو نوع است : يك نوع آن اصلا مربوط به اسلام نيست و از تعاليم صوفيان و گفته هاى بعضى از زاهدان است و به همين جهت در آنها در نكوهش دنيا و كناره گيرى از آن مبالغه و افراط شده است (چنانكه مؤ لف ما گاهى و تا اندازه اى تحت تأثیر كتاب «احياء علوم الدين غزالى» همين موضع را دارد و نظر غزالى تقريبا همان نظر اهل تصوف است كه در مواردى با نظر اسلام سازگار و موافق نيست) و حتى اخبارى در اين زمينه نقل شده كه صدور آنها از ناحيه رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ و ائمهعليه‌السلام مسلّم نيست و با موازين معتبر اسلامى سازش ندارد.

و نوع ديگر سخنانى است براى اينكه حرص و علاقه مردم به دنيا كم شود تا از شدت حرص و علاقه به دنيا فسادى پديد نيايد نه براى اينكه مردم دنيا را بكليرها كنند و به اصلاح و تنظيم آن نپردازند. در قرآن كريم و روايات معتبر اسلامى از دنيا و مال دنيا و دوستى دنيا مذمت شده اما نه براى اينكه يكسره از آن دست بردارند و آن را مهمل گذارند بلكه براى اينكه از آن استفاده معتدل و صحيح كنند و در دام آن گرفتار نگردند.

براى توضيح بيشتر در اينجا مناسب دانستيم خلاصه اى از نظر اسلام درباره دنيا و مال دنيا بياوريم تا به سؤالى كه ممكن است در ذهن خلجان كند پاسخ داده باشيم، و آن سؤال اين است كه در صورتى كه يكى از دو هدف دين اصلاح و منظم كردن دنياست چرا غالبا در دين از دنيا مذمت شده است ؟ پيش از آنكه به اين سؤال پاسخ داده شود تكرار اين نكته بجاست كه همچنانكه مؤ لف ما قبلا درباره فضيلت گرسنگى متذكر شد چون طبع آدمى در مورد ميلها و شهوتها طرف افراط را خواستار است شرع در منع از آن مبالغه مى كند به نحوى كه جاهل مى پندارد طرف تفريط مطلوب است، ليكن عالم در مى يابد كه مقصود حد وسط است. مثلا چون طبع آدمى نهايت سيرى را مى طلبد شرع گرسنگى را مى ستايد تا در اين كشاكش كه طبع انگيزنده و شرع منع كننده است اعتدال و ميانه روى حاصل شود. اين مثال در مورد دنيا و مال و حبّ دنيا نيز صادق است.

نظر اسلام درباره دنيا و مال دنيا : دنيا جاى زندگى و مال دنيا وسيله زندگى آدميان است لكن همان گونه كه جايگاه و وسيله زندگى است وسيله قرب و گرفتارى و هلاك نيز هست. آدميان از يك سو به دنيا و مال دنيا نيازمندند و در نظرشان جلوه مى كند و از سوى ديگر چون به دنبال آن مى روند تا به آن برسند دچار آفتها و صدمه هاى آن مى شوند. مفاسد و كارهاى زشت از دزدى و قتل و غارت و رشوه و ربا و دروغ و تقلب و حسد و حرص و طمع و... بر سر مال دنياست.

بنابراين دنيا و مال دنيا كه محل و وسيله زندگى انسان است رسيدن يا نرسيدن به آن در زندگى و در حالات انسان مؤ ثر است يعنى اگر به آن برسد خود را بى نياز مى بيند و مغرور مى شود و طغيان مى كند و حالاتى مانند تكبر و طمع در او پديد مى آيد و كارهائى از قبيل تجاوز به حقوق ديگران و ستمكارى و فساد و عيّاشى از وى سر مى زند و اگر به آن نرسد دچار فقر و نوميدى و اندوه مى گردد و احساس پستى و خوارى مى كند و مرتكب كارهائى از قبيل دزدى و گدائى و فريب و خيانت و حيله و دروغ مى شود. پس از آنجا كه كسى از دنيا و مال دنيا بى نياز نيست و وقتى آن را به دست آورد از آفت و زيان ايمن نيست بايد سود و زيان آن را از هم باز شناسد.

بعضى مى پندارند كه نظم و سامان و آبادانى دنيا به اين است كه مردم هر چه بيشتر به آن روى آورند و به آن اهميت بدهند، و حال آنكه همين حالت باعث تباهى و ويرانى دنيا مى شود. زيرا در اين حالت رقابت به ميان مى آيد و ارزش هر چيز در نظر مردم بيش از اندازه حقيقى اش جلوه مى كند و باعث گمراهى مى شود. اما اگر مردم آن را فقط به عنوان وسيله بنگرند به هدف، و بدانند كه در دنيا جاويد نمى مانند و لذات دنيا موجب سعادت حقيقى و هميشگى آنها نيست و حالات دنيا دستخوش دگرگونى و غير قابل اعتماد است از آفات و صدمه هاى آن محفوظ و در امان خواهند بود. دين هم براى اصلاح دنيا همين راه را پيشنهاد مى كند يعنى مردم را به حقيقتى ماوراى اين دنيا يعنى زندگى جاويدى كه بعد از زندگى دنيا خواهند داشت متوجه مى كند، و اين منافاتى با نظم و بهبود و پيشرفت در زندگى ندارد. پيشرفت در زندگى امرى است مطلوب و سودمند، و اين باعث داناتر شدن و استفاده از موجودات جهان به نحو بهتر است و دين هم مخالف با اين نيست. آنچه مخال دين و عقل است اين است كه انسان دنيا، يعنى خوردن و پوشيدن و بهره بردارى از مساديات، را مقصد اصلى خود قرار دهد و فعاليت او صرفا براى رسيدن به اين چيزها باشد.

سرچشمه همه گرفتاريها نياز به خوراك و پوشاك و مسكن است. ديگر گرفتاريهاى دنيوى از اينهاست و محروم ماندن از تحصيل كمالات و فهم حقايق از اينجاست. شكم چرانى و شهوترانى و تجمل پرستى و سرگرمى به زرق و برق زندگى انگيزه دنبال اموال دنيا دويدن و آنها را به كف آوردن و بر هم نهادن و وسيله تفاخر و نماياندن به مردم قرار دادن است و اينها شب و روز آسايش فكر و جسم را از آدمى سلب مى كند. اگر كسى تمام فكر و همتش متوجه دستيابى به اين امور باشد و جز اين هدف و مقصد ديگرى نداشته باشد چنين كسى از هيچ كار زشتى براى رسيدن به اين مقصود رو گردان نيست و به هيچ دستور دينى و اخلاقى پايبند نخواهد بود. آن كه دچار حسد و طمع و حرص و بخل است از دروغ و فريب و ستم و خيانت و شهوترانى چه باك دارد و براى راستى و درستى و عدالت و حق پرستى چه ارجى مى نهد.

پس آنچه درباره مذمت دنيا و اينكه دشمن خدا و دوستان خدا است نقل شده از اين روست كه توجه و علاقه مردم را به دنيا كم كنند تا از آن فسادى زايش نكند نه اينكه مردم به اصلاح و تنظيم امور دنيا نپردازند. ديدگاه اسلام را درباره دنيا به خوبى مى توان از آيات قرآن كريم و احاديث دريافت. در حديث است كه «دنيا براى شما آفريده شده و شما براى آخرت آفريده شده ايد». و خداى تعالى در قرآن كريم مى فرمايد : «هو الذى خلق لكم ما فى الارض جميعا» (بقره، ۲۹).

پس انسان بايد دنيا را فداى خود كند نه خود را فداى دنيا و اگر كسى براى رسيدن به دنيا خوبيها را كنار گذاشت و بديها را مرتكب شد در حقيقت خودرا فداى دنيا كرده است. و نيز مى فرمايد :

 «فمن الناس من يقول ربنا آتنا فى الدنيا و ما له فى الاخرة من خلاق. و منهم من يقول ربنا آتنا فى الدنيا حسنة و فى الاخرة حسنة و قنا عذاب النار. اولئك لهم نصيب مما كسبوا... » (بقره، ۲۰۰-۲۰۲)

«از جمله مردم كسى است كه مى گويد : خدايا در دنيا به ما بده و او را در آخرت بهره اى نيست. و از جمله آنها كسى است كه مى گويد : پروردگارا در دنيا به ما بهره نيك بده و در آخرت بهره نيك بده و ما را از عذاب دوزخ نگه دار. آنان، از آنچه كرده اند نصيبى دارند... »

بنابراين اسلام نمى خواهد مردم دنيا را رها كند يا مهمل گذارند يا گوشه نشينى و كناره گيرى را پيشه سازند بلكه مى خواهد كه آدمى در طلب دنيا حريص نباشد و حدودى را رعايت كند و اين حدود همان تعاليم اسلام است. شخص مسلمان نبايد به دزدى و دروغ و رشوه و معاملات نامشروع و احتكار و ربا و بى عفتى و اسراف و مفاخره به مال دنيا و تن به ذلت و پستى دادن و حرص و طمع و بخل آلوده شود و تقوى و عفّت و قناعت و عدالت و امانت و صداقت و احسان و درستكارى و مروّت و عزت نفس را از دست بدهد.

دانشمندان اسلامى براى دنيا و مال دنيا سود و زيانهائى ذكر كرده اند كه حاصل و نتيجه اش اين است كه انسان نبايد دنبال دنيا بدود و هر چيزى را به دست آورد و نبايد دنيا و همه چيزش را رها سازد، نبايد پى هر لذتى برود و نبايد هر لذتى را هم ترك كند، بلكه بايد حد اعتدال و ميانه روى را نگه دارد و از تنعمّ و تن پرورى و مفاخره به مال و افزون طلبى بپرهيزد و بداند كه كرامت و شرافت انسان به داشتن ثروت زياد نيست و آنچه باعث برترى و بزرگوارى است فهم و عقل و صفات پاك و اعمال نيك است، كه هر كس اينها را داشته باشد شريف است خواه فقير باشد يا غنى و هر كه اينهارا نداشته باشد پست است چه درويش باشد و چه توانگر.

انسان مى تواند به وسيله مال دنيا از ذلت سؤال و از احتياج و نياز به ديگران برهد و حوائج ضرورى خود را بر آورد و از لذات مشروع بهره مند شود و سلامت خود و خانواده خودرا حفظ كند و در پى تحصيل علم و كمال بر آيد و به بى نوايان كمك كند و به كارهاى خير مبادرت نمايد. اما همين مال دنيا چه بسيار كه صاحب خود را به گناه مى كشاند و وسيله براى برخوردارى انواع لذتها مى شود و همين ها انسان را غرق در نعمت ها و لذتها مى سازد و به آنها انس و عادت مى دهد و چون به آنها خو گرفت هر گاه از راه حلال و مشروع فراهم نشد ناچار مى گردد به خيانت و دروغ و ريا و تملق و تقلب و ديگر خوهاى بد تن دهد و از اينها دشمنى ها و حسد و كينه و فسادها و معاصى ديگر پيش مى آيد.

در اسلام دستورهائى داده شده كه اگر انسان آنها را رعايت كند مى تواند از فوائد مال بهره مند شود و از ضررهايش مصون بماند. مهمترين اين دستورها عبارتند از : اول اينكه آدمى بايد هدف و مقصود از مال دنيا را بشناسد كه براى چه آفريده شده و انسان براى چه بايد آن را به دست آورد و چه اندازه بايد به آن ارزش بدهد تا چنانكه گفته شد خود را فداى مال دنيا نكند. دوم آنكه تحصيل مال ازراه حلال باشد نه حرام. سوم آنكه در تحصيل مال اندازه احتياج خود را در نظر بگيرد و آن را مقصود اصلى قرار ندهد و همواره در تكاپوى جمع آورى و بر هم نهادن مال نباشد. چهارم آنكه در خرج كردن ميانه روى را از دست ندهد، نه بر خود و كسان خود تنگ بگيرد و نه زياده روى و اسرا كند. پنجم آنكه مال دنيا را به قصد رفع حاجت خود و كمك به ديگران تحصيل كند نه به قصد تكبر و مفاخره.

از آنجا كه انسان به سبب هوى و هوس غالبا در معرض آنست كه از اعتدال و حدود شرع تجاوز كند - زيرا نفس آدمى را اين حالت است كه به هر كار واداشته شود هر چه در آن بيشتر رود ميل و رغبتش بيشتر مى شد و حرصش شديدتر مى گردد و هر لذت تازه اى او را به لذتى ديگر مى كشاند تا سرانجام به تبهكارى و هلاك مى افتد و به اين جهت لذات دنيا را به آب شور تشبيه كرده اند كه هر چه آدمى بيشتر بياشامد تشنه تر مى شود مگر آنكه همواره مهار نفس را بكشد كه افزون طلبى نكند و به حد مشروع و متوسط قانع باشد تا ايمن و سالم بماند - از اين رو از دنيا و مال دنيا مذمت شده تا هشدارى باشد به انسان براى مراقبت از خود. م

۶- بزودى خبر اين معنى خواهد آمد.

۷- يعنى رابطه او با خدا گسيخته است؛ يا از رحمت و رضا يا از ولايت خدا در او هيچ نيست.

۸- حديث را از روى كافى در باب ذمّ دنيا تصحيح كرديم. حديث چنين آغاز مى شود : «جابر گويد : خدمت امام باقرعليه‌السلام رسيدم. حضرت فرمود : اى جابر به خدا كه اندوهگينم، عرض كردم : قربانت گردم، غم و اندوه شما چيست... » تا آخر حديث.

۹- در «كافى» در باب حب دنيا از امام صادقعليه‌السلام بتمامى ذكر شده است.

۱۰- اين حديث را مى توان مقياس و ميزان جامعه براى نظر اسلام درباره دنيا و مال دنيا دانست. م.

۱۱- سند اين روايت و اينكه از چه كتابى است ذكر نشده و صحّت و اعتبار آن معلوم نيست. اين كه در قيامت از كيفيت به دست آوردن و خرج كردن مال، به نحوى كه خدا مى داند سؤال خواهد شد پذيرفته است. اما عبارات آخر روايت كه اگر شخص از عهده محاسبه برآيد بايد باز هم بايستد تا شكر نعمت بگزارد و همواره مورد سؤال و محاسبه باشد روايت را ضعيف مى نمايد. م.

۱۲- و شايد گرايش به درجه متوسط بهتر است تا از خطرها و آفات نيازمندى و بينوائى ايمن باشد. م.

۱۳- حديث را از روى «كافى»، باب ذم دنيا، تصحيح كرديم.

۱۴- حديث در اصول «كافى» در باب ذم دنيا روايت شده و در اين كتاب نيز قبلا ذكر شد.

۱۵- حديث را از روى «كافى»، باب ذم دنيا، تصحيح كرديم.

۱۶- حديث را از روى «بحار» جزء دوم از مجلد پانزده در باب زهد ص ۱۰۱ تصحيح كرديم.

۱۷- حديث را از روى «سفينة البحار» ج ۱ ص ۵۶۸ تصحيح كرديم.

۱۸- اين حديث در «بحار» جزء دوم از مجلد پانزدهم در باب زهد ص ۱۰۲ روايت شده است.

۱۹- حديث را از روى «بحار» جزء دوم از مجلد پانزدهم در باب زهد ص ۱۰۰ تصحيح كرديم و حديث از «مصباح الشريعة» نقل شده كه در جلد اول اين كتاب درباره آن سخن رفت.

۲۰- يعنى فقر مراتب و اقسامى دارد كه لفظ فقر براى آنها مشترك است اما معانى مختلف دارد، و بنابراين بعضى از اقسام آن ممدوح و بعضى مذموم است.

راغب در «مفردات» مى گويد : فقر بر چهار گونه است : اول : وجود حاجت ضرورى، و اين مادام كه آدمى در دنياست عموميت دارد بلكه براى همه موجودات عام است، و قول خداى تعالى : (يا ايها الناس انتم الفقراء الى اللّه) به اين معنى دلالت دارد.

دوم : نداشتن اسباب دنيوى و اين معنى در اين قول اوست : (للفقراء الذين احصروا... من التعفف) و (ان يكونوا فقراء يغنهم اللّه من فضله) و (انما الصدقات الفقراء و المساكنى).

سوم : فقر نفس (يا فقر روحى) و آن آزمندى است و مراد سخن پيامبر عليه الصلاة و السلام : «كاد الفقر ان يكون كفرا»همين است، [در اينكه اين حديث به اين معنى حمل مى شود يا به معنى دوم جاى تاءمل و ظاهرا به معنى دوم حمل مى شود، اگر چه فقر دينى يا فقر در اعتقادات را مى توان يكى از انواع فقر شمرد، چنانكه در «كافى» روايتى است از امام صادق عليه‌السلام كه فرمود :  «الفقر الموت الاحمر : فقر مرگ سرخ است» (مقصود از مرگ سرخ، مرگ سخت و خونين است، و اين سخن در ذم آن است).

راوى گويد به امام عرض كردم :«الفقر من الدينار و الدرهم» ؟ (آيا مقصود نداشتن دينار و درهم است ؟) فرمود :«لا و لكن من الدين» (نه، بلكه فقر در دين است)] و اين در مقابل سخن ديگر اوست :«الغنى غنى النفس» .

چهارم : فقر نسبت به خدا كه در گفتار پيامبر عليه الصلاة و السلام :«اللّهم اءغننى بالافتقار اليك، و لا تفقرنى بالاستغناء عنك» [كه اين فقر عارف و زاهد حقيقى است] و شاعر به اين معنى اشاره مى كند و مى گويد :

و يعجبنى فقرى اليك و لم يكن                 ليعجبنى لولا محبّتك الفقر

[و فقر به اين معنى است كه اقبال لاهورى مى گويد : چيست فقر اى بندگان آب و گِل؛ يك نگاهِ راه بين، يك اهل دل]. م.

۲۱- اين گفتار به امير مؤمنانعليه‌السلام نيز منسوب است (باب حكم نهج البلاغه، ۱۵۴)

۲۲- از آنچه در متن و در زير نوشت سابق (راجع به اقسام فقر) آمده مى توان دريات كه مدح و ذمّ فقر به كدام يك از اقسام آن تعلق مى گيرد. با وجود اين براى روشنتر شدن فقر مذموم مى گوئيم : فقر (نادارى و نيازمندى به حاجات زندگى) در آدميان معمولى و نمى توانند صبر و قناعت پيشه كنند موجب بدخوئى و اخلاق ناشايسته مى شود و آنها را به سؤال (گدائى) و غفلت از خدا، با اينكه روزى رسان در حقيقت اوست، مى كشاند. به سبب پى آمدهاى بد فقر است كه مؤمن از فقر به خدا پناه مى برد (و اين فقر است كه درباره آن در خبر آمده : الفقر سواد الوجه فى الدارين ) زيرا در شاءن مؤمن نيست كه از خدا بخواهد كه او را (اگر مى تواند خود را از عواقب فقر نگاه دارد) فقير نسازد تاخوش بگذراند. پس اين گونه فقر علاوه بر اينكه موجب خفت و خوارى است باعث سؤال مى شود و وقتى آدمى به سؤال (گدائى) افتاد و از ديگرى روزى خواست به ستايش و تملق از مردم وادار مى گردد، در حالى كه حمد بر نعمت جز براى خدا روا نيست؛ حتى اگر سؤال هم نكند همين كه به غير خدا طمع داشته باشد يعنى بخواهد كه ديگرى براى او كارى بكند و چيزى به او بدهد همين غفلت از خداست؛ و منشاء اعمال زشت و بدبختى هاى دنيوى و اخروى و اخلاق ناپسند، خدا ناشناسى است، زيرا كسى كه خدا را مى شناسد مى داند كه «لامؤ ثر فى الوجود الاّ اللّه».

بنابراين فقر مذموم آن است كه عواقب و پى آمدهاى بد (پريشانى خاطر، نداشتن فراغت براى مطالعه و تفكر و عبادت، سؤال، طمع به مال ديگران، دزدى، آلودگى دامن، مدح و ذم بيجا از ديگران و... ) داشته باشد. در نهج البلاغه (باب حكم، ۳۱۱) امام علىعليه‌السلام به فرزند خود محمد ابن حنفيه مى فرمايد :

 «يا بنى انى اخاف عليك الفقر فاستعذ باللّه منه، فان الفقر منقصة للدين، مدهشة للعقل، داعية للمقت».

«پسرم، بر تو از فقر مى ترسم، پس، از آن به خدا پناه ببر كه فقر نقصان در دين و سرگردانى عقل و انگيزه اى براى دشمنى است». م.

۲۳- محقق (فيض) در «احياء الاحياء» مى گويد : «دو آيه مذكور دلالت بر مدح فقر ندارد، بلكه در بيان مصرف مال در مورد فقرائى است كه متصف به اين صفات باشند».

(اگر هر دو آيه به تمامى مورد مطالعه و دقت قرار گيرد كلام مؤ لف بى وجه نيست و ظاهرا هر دو آيه لااقل در مورد فقراء ياد شده ستايش آميز است. حرف حسابى اين است كه هيچ يك از فقر و غنا به خودى خود نه قابل مدح و ستايش است و نه در خور ذم و نكوهش. فقر اگر همراه ايمان باشد از آن جهت كه از آفات و پى آمدهاى بد فقر مصون و ايمن است قابل ستايش است. و در اخبار ما هم از فقير مؤمن ستايش شده نه هر فقيرى). م.

۲۴- با اين كلمات، اين بيت حافظ به ياد مى آيد :

دولت فقر خدايا به من ارزانى دار              كاين كرامت سبب حشمت و تمكين من است

۲۵- درباره اين فقر (كه مايه فخر افتخار آدميان رسول گرامى اسلامصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ است) سعدى در گلستان (جدال سعدى با يكى در صورت درويشان و نه بر سيرت ايشان، باب هفتم در تأثیر تربيت) از زبان مدّعى مى گويد : گفت : نشنيده اى كه پيغمبرصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فرمود : «الفقر فخرى»گفتم : «خاموش؛ كه اشاره خواجه عليه‌السلام به فقر طايفه اى است كه مردان ميدان رضااند و تسليم تير قضا، نه اينان كه خرقه ابرار پوشند و لقمه ادرار نوشند. درويش بى معرفت نيارامد تا فقرش به كفر انجامد.  كاد الفقر ان يكون كفرا.

بدين گونه اين معنى چهارم فقر است (از گفتار راغب اصفهانى كه ذكر كرديم). اما تفسير ديگرى نيز از قول رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ (الفقر فخرى) مى توان كرد كه به معنى دوم (نداشتن اسباب دنيوى) حمل مى شود از اين رو كه براى شخصيت عظيم رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ فضيلت و افتخار و بلكه معجزه است كه با وجود قدرت براى دستيابى به بزرگترين ثروتها، چنانكه حتى در مكه از جانب قريش به او پيشنهاد شد، سبكبار مى زيست تا روح عظيمش سبكبال در قضاى قدس ملكوت پرواز كند و اندك گردى از دنيا بر دامن بس پاكش ننشيند. و با فقيران مساوات و مواسات مى كرد تا رنج فقر و تنگى معيشت را كمتر احساس كنند و اين بار فقر را با زحمت و سختى بار رسالت به تنهائى بر دوش مى كشيد، و نكته هائى ديگر... م.

۲۶- اين اخبار همه از اهل سنّت (عامّه) رسيده، و آنها را از روى «احياء العلوم» و «احياء الاحياء» تصحيح كرديم.

۲۷- شايد اين شعر ملك الشعراء بهار (بالهجه خراسانى) مراد اين روايت را روشن تر كند :

عاقل در دكين براى پنج شاهى معطّله                     جاهل مييّنِ اُتُل پسر شاى پندرى

يعنى خردمند براى خريد از دكان معطل پنج شاهى پول است، اما جاهل ميان اتومبيل [نشسته] گوئى پسر شاه است.

۲۸- خريف كه در لغت به معنى پائيز است در روايات به معنى يكسال آمده، چنانكه در حديث است : «من صام يوما فى سبيل اللّه باعده اللّه من النار اربعين خريفا». و گاهى به هزار سال تفسير شده كه بنابراين چهل خريف چهل هزار سال مى شود. و ليكن شايد اين زمانها اصلا حسابى ديگر داشته باشد چنانكه آيه شريفه «و ان يوما عند ربك كاءلف سنة مما تعدون» : «هر روزى نزد پروردگار تو چون هزار سال است از آنچه شمار مى كنيد». بر اين معنى گواه است. م.

۲۹- بيشتر احاديثى را كه از اهل بيت (عليهم السلام) در اين فصل روايت شده از روى «كافى»، باب فقر، و «سفينة البحار» ۲/۳۷۷، و «احياء الاحياء»، كتاب فقر، تصحيح كرديم.

۳۰- زيرپوش و روپوش استعاره است براى اختصاص عظمت و بزرگ منشى به خداى تعالى چنانكه زيرپوش و روپوش هر كسى به خود او اختصاص دارد و ديگرى را در آن شركت نمى دهد. م.

۳۱- فرق است بين فقير و گدا. فقير آن است كه از دنيا دست برداشته و روى بر گردانده و گدا آن است كه دنيا از او دست برداشته و روى برگردانده. پس فقير خشنود است و گدا ناخشنود. م.

۳۲- اين حديث از امام صادقعليه‌السلام نيز نقل شده (وسائل» كتاب زكاة ابواب صدقه باب ۳۲ حديث ۵).

۳۳- حديث را از روى «وسائل» (كتاب زكاة ابواب صدقه باب ۳۳ حديث ۴) تصحيح كرديم و روايت آن از «كافى» است.

۳۴- از اين دو روايت و اين گونه روايات ممكن است ذهن بعضى از افراد چنين نتيجه بگيرد كه پس ايمان و قرب به خدا با تنگى معيشت، و دورى از خدا با فراخى و گشايش نعمت رابطه مستقيم دارد و هر كه ايمانش بيشتر است در تنگدستى و سختى و اندوه بيشتر است، و هر كه از خدا دورتر باشد نعمت و فراخى اش افزونتر است. اما اين گونه روايات، در صورت صحت و اعتبار، براى رفع اين تصور و خيال باطل است كه در ذهن بسيارى از مردم خلجان مى كند كه هرگاه كسى گرفتار تنگدستى و بلا و مصيبت شد دچار قهر و غضب خداوند است و هر كه در فراخى و خوشى و نعمت باشد مورد لطف و مهر اوست ! حقيقت مطلب اين است كه نه هميشه نعمت نشانه سعادت است و نه تنگدستى نشانه بدبخيتى. اگر بر كسى مصيبتى وارد شد يا در تنگى معاش بود اين نشانه قطعى آن نيست كه وى مورد قهر و غضب الهى قرار گرفته، و اگر انواع نعمت ها به او روى نمود اين دليل آن نيست كه وى حتما مورد لطف خدا واقع شده است. هر يك از نعمت و مصيبت ممكن است نشانه لطف يا قهر خدا باشد، يعنى نعمت گاهى علامت لطف و رحمت خدا و گاهى نشانه قهر و عقوبت اوست. همچنين مصيبت و سختى و تنگى گاهى نمودار لطف و رحمت الهى و گاهى اثر قهر و عذاب الهى است.

اما از كجا مى توان فهميد كه نعمت و فراخى يا مصيبت و تنگى كه به كسى مى رسد نشانه لطيف يا قهر خداوند است ؟ اين را از روى آثار آن مى توان دريافت. هرگاه در پى نعمت حالات و انديشه ها و اعمال نيكو و شايسته در آدمى پديد آيد آن نعمت نشانه لطف خداست كه به وى رسيده و براى او وسيله سعادت و براى ديگران وسيله خير خواهد بود. و هرگاه صفات و افكار و افعال بد و ناشايسته به دنبال آيد آن نعمت اثر قهر خداست. همچنين اگر با رخ نمودن تنگى و مصيبت حالت تنبه و صبر و توجه به خدا در او پديد آيد آن مصيبت اثر لطف خدا و وسيله بيدارى و پاك شدن و پيمودن راه كمال خواهد بود؛ و اگر به هنگام مصيبت و سختى دچار نااميدى و اضطراب شد آن مصيبت و تنگى نشانه قهر و عقوبت الهى است. اين بيان از آيات ۴۲ تا ۴۴ سوره انعام استفاده مى شود كه خداى تعالى مى فرمايد :

«به امت هاى پيش از تو نيز پيامبران فرستاديم و به تنگدستى و سختى گرفتارشان كرديم شايد [متنبه شوند و] زارى كنند. ولى هنگامى كه سختى و صلابت ما به آنها رسيد زارى نكردند بلكه دلهاشان سخت شد و شيطان كارهاى [بد] آنها را در نظرشان [نيك] جلوه داد. و همين كه آنچه را پندشان داده بودند به فراموشى سپردند درهاى همه چيز (نعمتها) را به روى آنها گشوديم تا به آنچه داشتند شادمان شدند، ناگهان بگرفتيمشان و يكباره نوميد شدند».

۳۵- اين چند حديث را از روى «كافى» - باب بى نيازى از مردم - و «وسائل» : كتاب زكات، ابواب صدقه، تصحيح كرديم.

۳۶- اين احاديث همه از اهل سنت است و آنها را از روى «احياء العلوم» و «احياء الاحياء» تصحيح كرديم.

۳۷- «بحار»، ج ۱۵ ص ۲۲۱، باب سخاء و سماحت.

۳۸- اين حديث را از روى «سفينة البحار» : ج ۱ ص ۶۰۷ و «وافى» : ج ۵/۲۹۳، باب جود و بخل، تصحيح كرديم.

۳۹- اين روايات از طريق اهل سنت است و آنها را از روى «احياء العلوم» ج ۳، ص ۲۱۰ تصحيح كرديم.

۴۰- اين حديث را از روى «وافى»، ۵/۲۹۴، باب جود و بخل، تصحيح كرديم.

۴۱- زكات در لغت به دو معنى است : يكى فزونى و نماء، و ديگرى طهارت. در اصطلاح (كه در قرآن غالبا همراه صلوة آمده است) به معنى انفاق مالى است كه به معنى اخص در لسان شرع صدقه گفته مى شود و به طلا و نقره و گندم و جو و خرما و كشمش و شتر و گاو و گوسفند در صورتى كه به حد نصاب برسد تعلق مى گيرد و مقدار معين و مصارف خاصى دارد. صدقه يا زكات با تطهير و تزكيه ارتباط دارد، به دليل اين قول خداى تعالى :

 «خذ من اموالهم صدقة تطهرهم و تزكيهم بها» (توبه، ۱۰۳).

اما در قرآن به معنى مطلقِ انفاق مالى اعم از زكات به معنى اصطلاح فقه (صدقه) و خمس و انفاقات مستحب است به دليل اينكه در سوره هائى كه در مكه نازل شده اين كلمه وجود دارد در صورتى كه زكات در مدينه واجب شده و به معناى معروف در فقه هنوز واجب نشده بود. بنابراين در قرآن زكات به معنى اخصّ (فقهى) صدقه خوانده مى شود :

 (انما الصدقات للفقراء و المساكين... توبه، ۶۰) و به معنى اعمّ شامل هرگونه انفاق مالى است. م.

۴۲- همه اين احاديث را از روى «وافى» : ج ۶/۲۴۱ - ۲۴۲، باب زكات، تصحيح كرديم.

۴۳- اين حديث را از روى «وافى» : ج ۶/۲۸۶، باب آداب اعطاء، تصحيح كرديم.

۴۴- حديث را از روى «وافى» : ج ۶/۲۹۰، كتاب زكات، باب ۵۷، نيكى و فضيلت آن، تصحيح كرديم.

۴۵- حديث را از روى «وافى» : ج ۶/۲۹۱، كتاب زكات، باب آداب نيكى، تصحيح كرديم.

۴۶- حديث را از روى «وافى» : ج ۶/۲۶۲، باب فضيلت صدقه، تصحيح كرديم.

۴۷- حديث را از روى «مصباح الشريعة»، باب ۲۲، تصحيح كرديم و در نسخه هاى جامع السعادات اختلاف بسيار ديده مى شود.

۴۸- حديث را از روى «جامع الاخبار»، باب ۲، فصل ۶ تصحيح كرديم.

۴۹- سه حديث اخير را از روى «وسائل» : كتاب امر به معروف، باب ۱۷، تصحيح كرديم.

۵۰- «وسائل» : كتاب تجارت، باب ۲۲، و مستدرك.

۵۱- «وسائل» : كتاب نكاح. ابواب نفقات، باب ۲۱. و همچنين حديث آينده : «ملعون ملعون... »

۵۲- «وافى» : ۶/۲۸۹. مضمون اين حديث از مشهورات است كه عامه و خاصه روايت كرده اند.

۵۳- حديث را از روى «احياء العلوم» : ۱/۲۰۳ تصحيح كرديم.

۵۴- «وسائل» : كتاب نكاح، ابواب نفقات، باب ۲۰ و ۲۱.

۵۵- «وافى» : ۶/۲۹۶، باب فضيلت اعتدال بين اسراف و بخل.

۵۶- بيشتر اين اخبار نبوى از طريق اهل سنت رسيده و ما از روى «احياء العلوم» ج ۱، ميان فضيلت صدقه، تصحيح كرديم.

۵۷- اغلب اين اخبار كه از اهل بيت - عليهم السلام - در اين مقام روايت شده از «وافى» ۶/۲۸۲، ۲۸۶، باب فضيلت صدقه و باب فضيلت صدقه پنهانى است.

۵۸- اين احاديث را از روى «بحار» ج ۱۵ ص ۱۱۰ باب اطعام مؤمن، و ص ۲۴۲ - ۲۴۴ : باب آداب ميهمانى، و از روى «كافى» : باب اطعام مؤ من، و وسائل : در آداب سفره از كتاب خوردنيها و نوشيدنيها تصحيح كرديم.

۵۹- «وافى» : ۶/۲۸۱ باب حقوقى كه در مال است.

۶۰- همان مدرك : باب آنچه در آن زكات واجب است؛ «وسائل» : ۲/۷، باب حقوق در مال غير از زكات.

۶۱- حديث را از روى «وافى» : ۶/۲۸۱ و «وسائل» : ۲/۷ تصحيح كرديم.

۶۲- حديث را از روى «وافى» : ۶/۲۸۲ و «فروع كافى»، كتاب زكات، باب حصاد، تصحيح كرديم.

۶۳- به اين معنى كه گوئى مال را به زكات داده، يا مال او رو به فزونى است. م.

۶۴- اين احاديث را از روى «وافى» : ۶/۲۹۲، باب قرض تصحيح كرديم.

۶۵- همه اين حاديث را كه درباره اين مطلب آمده از روى «وافى» : ۶/۲۹۲، باب مهلت دادن به تنگدست و بحل كردن او، و «فروع كافى» : باب مهلت دادن به تنگدست، كتاب زكات، تصحيح كرديم.

۶۶- «وافى» : ۶/۲۸۲، باب فضيلت صدقه.

۶۷- اين احاديث را بر «وافى» : ۶/۲۸۹ - ۲۹۰، و بر «وسائل» : كتاب امر به معروف، ابواب فعل معروف، باب ۱-۶ تطبيق كرديم.

۶۸- اين احاديث نبوى - غير از پنجم - در «احياء العلوم» ۲/۸۱ ذكر شده. اما پنجم در «وسائل» از «كافى» : كتاب تجارت : باب ۱، حديث ۱ روايت شده است.

۶۹- «وسائل» : كتاب تجارت، باب جايز نبودن انفاق از كسب حرام، حديث ۳.

۷۰- «وسائل» : كتاب تجارت، باب ۱، حديث ۶.

۷۱- براى اين دو خبر اخير سندى نيافتيم. اين دو در «احياء العلوم» : ۳/۳۰ ذكر شده، از اولى : به «در خبر است» و از دومى : به «و گويند» تعبير شده است.

۷۲- بر «وسائل» : كتاب تجارت، ابواب ربا، باب ۳، حديث ۱ تطبيق كرديم.

۷۳- «وسائل» : كتاب تجارت، باب ۱۱۶، حديث ۱.

۷۴- «وسائل» : كتاب تجارت، باب ۱۱۶، حديث ۲.

۷۵- اين دو حديث نبوى را از روى «احياء العلوم» : ۲/۱۳۷ تصحيح كرديم.

۷۶- احاديث اين فصل را با «كافى»، باب طاعت و تقوى و باب ورع، و «بحار» : ۲ مج / ۹۶-۹۸ باب طاعت و تقوى و باب ورع و اجتناب از شبهات، تصحيح كرديم.

۷۷- بيشتر احاديث را با «وسائل» : كتاب تجارت، باب ۴ و با «فروع كافى» : كتاب معيشت، باب ازترغيب بر طلب روزى، تصحيح كرديم.

۷۸- اين حديث را از روى «وسائل» : كتاب تجارت، تصحيح كرديم.

۷۹- اين روايت از مصباح الشريعة : باب ۸۳ اقتباس شده است.

۸۰- اين سه حديث را با «بحار» : ۲ مج ۱۵ / ۱۲۳ - ۱۲۴، باب صدق و لزوم اداء امانت، و «كافى» : باب صدق و اداء امانت، و «وسائل» : كتاب وديعه باب ۱ تصحيح كرديم.

۸۱- اين حديث در «كافى» باب نيكى به پدر و مادر، از امامعليه‌السلام روايت شده و در آن چنين آمده است : «ثلاث لم يجعل الله عزوجل لاحد فيهن رخصة... » ولى در «وسائل»، كتاب وديعه باب ۲، از «كافى» عبارت متن روايت شده است.

۸۲- اين حديث در «كافى» باب حسن خلق از امام صادقعليه‌السلام روايت شده ولى در آن «كان ابى يقول» نيست.

۸۳- اين حديث را با «كنز العمال» : ۲ / ۱۱۲ تصحيح كرديم.

۸۴- احاديث اين باب را با «احياء العلوم» : ۳ / ۹۳ - ۹۹ و «كنز العمال» : ۲ / ۱۳۰، ۱۸۴ تصحيح كرديم.

۸۵- اين روايت از ابن عباس در «احياء العلوم» ۳ / ۹۷ با اختلافاتى آمده است.

۸۶- مجلسى (در شرح اصول كافى) درباره جمله اول اقوالى ذكر مى كند كه خلاصه اش اينست كه : مراد از فقر احتياج و نياز به مردم و عدم توجه و اعتماد به خداوند است. چنين فقرى به خدا نسبت بى عدالتى مى دهد و بسا مرتكب گناهانى مانند دزدى و خيانت و رشوه ستانى و امثال اينها مى شود و اين اعمال به كفر نزديك است. اما در شرح جمله دوم اقوالى ذكر مى كند از جمله : حسد گاهى موجب زوال نعمت و يا موجب ازدياد نعمت محسود مى شود و بر مقدرات او غلبه مى كند. و قول ديگر اينكه ممكن است اشاره به چشم زخم باشد زيرا حسد سبب چشم زدن است، چنانكه بعضى از مفسران آيه كريمه «و من شرّ حاسد اذا حسد» را به چشم زدن تفسير كرده اند. م.

۸۷- احاديث اين فصل را از وى «بحار» : ۳ مج ۱۵ / ۱۳۱ - ۱۳۲، باب حسد، و «كافى»، باب حسد، و «سفينة البحار» : ۱ / ۲۵۰ - ۲۵۱ و «احياء العلوم» : ۳ / ۱۶۲ - ۱۶۴و «وسائل» : ابواب جهاد نفس، باب ۵۴ تصحيح كرديم.

۸۸- شايد به اين معنى باشد كه اعمال نيك حسود به ترازوى اعمال محسود نهاده مى شود. م.

۸۹- اين خبر در «مصباح الشريعة» : باب ۵۱ است و با آن تصحيح كرديم،

۹۰- رغبت نمودن در چيزى به طريق همچشمى.

۹۱- رشك بردن و آرزو نمودن به حال كسى بى آنكه زوال آن را از او خواهد.

۹۲- احاديث مربوط به خيرخواهى را از روى «كافى»، باب نصيحت مؤمن و باب كسى كه برادرش خيرخواهى نكند، تصحيح كرديم.

۹۳- اين دو حديث را با «جامع الاخبار» : باب ۷، فصل ۴ تصحيح كرديم.

۹۴- اين احاديث را از روى «اصول كافى»، باب كسى كه مسلمين را آزار و تحقير كند، و «احياء العلوم»، ۲ / ۱۷۱، ۱۷۲ تصحيح كرديم.

۹۵- اين حديث را با «فروع كافى» : كتاب جهاد و با «اصول كافى» : باب همت گماشتن با امور مسلمين، تصحيح كرديم.

۹۶- اين چهار حديث اخير را با «احياء العلوم» : ۲/۱۷۱، ۱۷۲ تصحيح كرديم.

۹۷- اين احاديث را با «اصول كافى» : باب مهربانى كردن به مؤمن و گرامى داشتن او، تصحيح كرديم.

۹۸- اين دو حديث پيش از اين (در بحث خمس) ذكر شده است.

۹۹- اين دو حديث را با «اصول كافى» : باب همت گماردن به امور مسلمين، تصحيح كرديم.

۱۰۰- اين در صورتى است كه مظلوم ظلم پذير (منظلم) نباشد يعنى از حق خود دفاع كند ولى نتواند ظلم را از خود دفع نمايد. م.

۱۰۱- سخن چين و سعايت كننده نزد سلطان، از آن رو كه سه تن را به هلاك افكند : خود و برادر خود و سلطان را.

۱۰۲- اين احاديث با «اصول كافى» : باب ظلم و باب انصاف و عدل، تصحيح شد.

۱۰۳- اين احاديث را با «اصول كافى» : باب خوشحال كردن مؤمن، و باب گشودن گرفتارى مؤمن، تصحيح كرديم.

۱۰۴- اين حديث را با «وسائل» : كتاب حج، باب تحريم استخفاف، تصحيح كرديم.

۱۰۵- اين احاديث را با «اصول كافى» : باب روا كردن حاجت مؤمن، و باب كسى كه مؤمنى را از چيزى كه دارد منع كند، و باب اهتمام به امور مسلمين، تصحيح كرديم.

۱۰۶- اين حديث را با «وسائل» : كتاب امر به معروف، باب استحباب قضاء حاجت مؤمن تصحيح كرديم.

۱۰۷- ملتزم، قسمتى است از ديوار خانه كعبه.

۱۰۸- اين احاديث را با «اصول كافى» : باب بر آوردن حاجت مؤمن، و باب سعى در حاجت مؤمن، تصحيح كرديم.

۱۰۹- اين حديث در «فروع كافى» - باب امر به معروف - از حضرت رضاعليه‌السلام روايت شده، و حديث قبل از آن نيز در «فروع كافى» آمده است.

۱۱۰- اين احاديث را با «فروع كافى» : باب امر به معروف، و با «وسائل» : كتاب امر به معروف، و با «مستدرك» : ۲/۳۶۰ - ۳۶۱ كتاب امر به معروف، تصحيح كرديم.

۱۱۱- اين حديث در «نهج البلاغه» : باب المختار من حكم اميرالمؤمنينعليه‌السلام ، نيز به اين صورت آمده :

 «و ما اعمال البر كلها و الجهاد سبيل اللّه عند الامر بالمعروف و النهى عن المنكر الاكنفثة فى بحر لجى» (يعنى بدون قسمت اول حديث متن). م.

۱۱۲- اين سه حديث نبوى را با (احياء العلوم) : ۲/۲۷۱، ۲۷۲ تصحيح كرديم.

۱۱۳- اين حديث را با «مستدرك» : كتاب امر به معروف، باب سه؛ و با «وسائل» : كتاب امر به معروف، تصحيح كرديم و همچنين حديث بعد از آن را.

۱۱۴- حديث را با «فروع كافى» : كتاب جهاد، باب امر به معروف تصحيح كرديم.

۱۱۵- «فروع كافى» : باب امر به معروف.

۱۱۶- اين احاديث را با «فروع كافى» : باب امر به معروف و نهى از منكر؛ و با «وسائل» كتاب امر به معروف، تصحيح كرديم.

۱۱۷- روشن بينى مؤ لف در اين كه فساد و گناه وقتى شايع شد ديگر با پند و اندرز و اصلاح و بهبود نمى پذيرد و نياز به قيام و اقدامى اساسى دارد از گفتار او آشكار است. به نظر وى وقتى منكرات و افعال ناشايسته و گناهان بزرگ از ميان مى رود كه خداوند يكى از بندگان سعيد و نيرومند خود را بر انگيزد و به دست او ريشه فساد و گناه كنده شود. بحمداللّه اين آرزوى علامه نراقى در زمان ما جامه عمل پوشيد. بسيارى از منكراتى كه وى ياد كرده با بسيارى ديگر كه به قول او امكان شمارش آنها نيست در جامعه گذشته ايران آشكارا و بى پروا جريان داشت و كسى را ياراى امر به معروف و نهى از منكر نبود تا آنكه با انقلاب اسلامى ايران به رهبرى مردى كه او وصف نموده بيشتر آن گناهان يا بكلى رخت بر بست يا كم شد. اميد است همه تعاليم و احكام اسلام مخصوصا اخلاق اسلامى كه چاره نهائى و مكمّل همه اصلاحات است در سراسر اجتماع ما نفوذ و تأثیر عميق و حقيقى نمايد، و اين كمال مطلوب وقتى تحقق خواهد يافت كه هم رهبران و مسؤ ولان كشور به كوشش و تلاش تواءم با علم و تقواى خود بيفزايند و هم مردم در اجراى آنچه موجب صلاح حال همگان و خشنودى خاى تعالى است مُجريان و كارگزاران را يارى دهند. م.

۱۱۸- اين اخبار را با «كافى»، باب هجران، تصحيح كرديم.

۱۱۹- اين احاديث را با «كافى»، باب زيارت اخوان، و باب مصافحه، و باب معانقه؛ و با «سفينة البحار» : ۱/۵۶۸ تصحيح كرديم.

۱۲۰- اين احاديث را با «اصول كافى» : باب قطع رحم، و باب صله رحم تصحيح كرديم.

۱۲۱- همه اين احاديث را با «اصول كافى» : باب صله رحم؛ و با «سفينة البحار» : ۱/۵۱۴ تصحيح كرديم.

۱۲۲- اين احاديث را با «اصول كافى» : باب عقوق، و با «مستدرك الوسائل» : ۲/۶۳۱ كتاب نكاح، و با «وسائل» : كتاب نكاح، تصحيح كرديم.

۱۲۳- اين احاديث را با «اصول كافى» : باب نيكى به پدر و مادر؛ و با «وسائل» : كتاب نكاح، و باب وجوب نيكى به والدين؛ و با «مستدرك» : ۲/۶۲۸، كتاب نكاح، تصحيح كرديم.

۱۲۴-

همه عيب خلق دين نه مروت است و مردى              نگهى به خويشتن كن كه همه گناه دارى

۱۲۵- اين احاديث را با «اصول كافى» : باب جستجوى لغزشها و عيبهاى مؤمنان، و با «وسائل»، باب ۱۵۰، و با «مستدرك» : ۲/۱۰۴؛ و با «بحار» : ۴ ج ۱۵/۱۷۵، باب پى گيرى و فاش كردن عيوب مردم، تصحيح كرديم.

۱۲۶- اين احاديث را با «بحار» : ۴ ج ۱۵/۱۷۵، باب پى گيرى عيوب مردم، تصحيح كرديم.

۱۲۷- اين احاديث را با «بحار» ج ۴ مج ۱۵ باب فضيلت كتمان سرّ؛ و با «اصول كافى» : باب كتمان سرّ، تصحيح كرديم.

۱۲۸- اين حديث را با «مستدرك» : كتاب حج، تصحيح كرديم.

۱۲۹- حديث را با «وسائل» : كتاب حج، و با «مستدرك» : كتاب حج؛ و با «اصول كافى» : باب سخن چينى، تصحيح كرديم.

۱۳۰- اين حديث را با «اصول كافى» : باب اذاعه (فاش كردن اسرار) تصحيح كرديم.

۱۳۱- اين حديث را با «وسائل» : كتاب حج؛ و با «اصول كافى» : باب داستان سرائى عليه مؤمن، تصحيح كرديم.

۱۳۲- حديث را با «وسائل» : كتاب حج، تصحيح كرديم.

۱۳۳- ظاهرا مراد اين است كه اگر براى اصلاح ميان مردم دروغى گفته شود شخص مصلح دروغگو بشمار نمى آيد. م.

۱۳۴- يعنى اگر اختلاف بر سر مال باشد، از مال من بده و اصلاح كن. م.

۱۳۵- احاديثى را كه از امام صادقعليه‌السلام روايت شده با «اصول كافى» : باب اصلاح ميان مردم؛ و احاديث نبوى را با «كنزالعمال» : ۲/۱۴، ۱۲۸، تصحيح كرديم.

۱۳۶- اين دو حديث را با «اصول كافى» : باب شماتت، تصحيح كرديم.

۱۳۷- اين احاديث را با «اصول كافى» : باب مراء و خصومت؛ و با «وسائل» : كتاب حج؛ و با «احياء العلوم» : ۲/۱۰۲ تصحيح كرديم.

۱۳۸- درست است كه خنده بسيار، دل را تاريك مى كند و مى ميراند و آبرو و وقار را از ميان مى برد، اما اين آيه درباره منافقان است (نه اينكه حكم كلى تكليفى باشد) كه به سزاى اعمالى كه مى كردند (تخلف از جهاد و منع ديگران از حركت بسوى ميدان نبرد) بايد كم بخندند و زياد بگريند :

 «... قل نارجهنم اءشد حرا لو كانوا يفقهون. فليضحكوا قليلا و ليبكوا كثيرا جزاء بما كانوا يكسبون» . م.

۱۳۹- به اخبار مزاح و خنده و تبسم : كتاب «وسائل» : باب ۸۰-۸۴ رجوع شود.

۱۴۰- اين حديث را با «مصباح الشريعة» : باب ۴۹، تصحيح كرديم. و در جزء اول گفتيم كه در صحت «مصباح الشريعة» شك است.

۱۴۱- اين سه حديث را با «وسائل» : كتاب حج، و با «اصول كافى» : باب غيبت و بهتان؛ و با «بحار» : ۴ ج ۱۵/۱۸۴ باب غيبت، تصحيح كرديم.

۱۴۲- اشاره است به خبرى كه ابوالفتوح رازى در تفسير خود از رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ روايت مى كند كه آن حضرت فرمود : «مستمع يكى از غيبت كنندگان است» و به قول امير مؤمنان «شنونده غيبت يكى از غيبت كنندگان است» (بحار الانوار) : ج ۱۵/۱۷۹.

۱۴۳- «بحار» : ۴ مج ۱۵/۱۷۷.

۱۴۴- اين احاديث را با «وسائل» : كتاب حج، باب ۱۵۲؛ و با «بحار» : ۴ مج ۱۵/۱۷۷؛ و با «مستدرك» : ۲/۱۰۶؛ و با «احياء العلوم» : ۳/۱۲۳ تصحيح كرديم.

۱۴۵- اين سه حديث را با «وسائل» در جاى مذكور؛ و با «اصول كافى» : باب غيبت و بهتان؛ و با «مستدرك» تصحيح كرديم.

۱۴۶- اين قسمتى از حديثى است كه قبلا از «مصباح الشريعة» نقل شده است.

۱۴۷- اين احاديث را با «اصول كافى» : باب غيبت و بهتان، و با «وسائل» : كتاب حج* باب تحريم بهتان مؤمن؛ و با «مستدرك» : ۱۰۷ باب مذكور، تصحيح كرديم.

۱۴۸- عقر، پى كردن مرد يا حيوان، يعنى به يك ضربت شمشير پاى او را قلم كردن، كنايه از كشتن و هلاك كردن است.

۱۴۹- اين روايت را با «اصول كافى» : باب كذب؛ و با «بحار» ۳ مج ۱۵/۳۹، باب كذب تصحيح كرديم.

۱۵۰- اين سخن در «وافى» : ۳/۴۰۹، باب كذب؛ و در «بحار» ۳ مج ۱۵/۳۵ روايت شده، و چنانكه علامه مجلسى تصريح كرده از «نهج البلاغة» نقل شده است.

۱۵۱- اين دو حديث را با «جامع الاخبار» : باب ۱۲ فصل ۷ تصحيح كرديم.

۱۵۲- مِثل مضمون اين روايت در «وسائل» باب ۱۳۸ و در «مستدرك» و در «سفينهة البحار» : ۲/۴۷۳ آمده است.

۱۵۳- بيشتر اين احاديث را با «وسائل» : باب ۱۳۸ - ۱۴۰؛ و با «مستدرك» : ۲/۱۰۰ - ۱۰۲؛ و با «اصول كافى» : باب كذب؛ و با «بحار» : ۳ مج ۱۵/۳۵، باب كذب، تصحيح كرديم.

۱۵۴- در اين فصل به استناد بعضى از روايات سه مورد دروغ جايز انگاشته شده : جنك و اصلاح و همسر. در مورد جنگ حرفى نيست زيرا در جنگ چه بسا اگر راست گفته شود موجب شكست وى مى گردد (بنابر آنكه طرف جنگ، دشمن اسلام و مسلمين است و جهاد و كوشش براى پيروزى اسلام و مسلمين است، اگر گفتن دروغ باعث پيروزى و گفتن راست باعث شكست شود در اين مورد البته دروغ جايز است) اما در مورد اصلاح و همسر جاى بحث و گفتگوست كه در صورتى كه چنين روايات و اخبارى صحيح و معتبر باشد و صدور آن از طرف معصومعليه‌السلام قطعى باشد (كه معمولا درباره اين گونه روايات نمى توان ادعاى چنين قطعيتى كرد) بايد روايات ديگر و اصول قطعى و مورد قبول را در نظر گرفت و به تفسير و تبيين آنها پرداخت. همچنانكه مؤ لف در چند جاى مبحث دروغ و در آخر همين فصل ذكر كرده : «دروغ در اصل حرام است» و «دروغ فى نفسه محذور است»، و روايتى كه صريحا دروغ را در رديف شرك به خدا شمرده (روايت از رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ در مذمت دروغ در همين بحث)، و روايات بسيارى ديگرى كه در اين كتاب نيامده، و همچنين مفسده هاى بزرگ و شديدى كه دروغ از لحاظ فردى و اجتماعى در بردارد، از مجموع اينها مى توان دريافت كه دروغى كه جايز است بايد مصلحتى چنان بزرگ داشته باشد كه جبران مفسده هاى مهم آن را بكند و به عبارت ديگر راستگوئى مفسده اى پيش آورد كه از مفسده دروغ بزرگتر و سخت تر باشد (مثل اينكه ظالمى بخواهد خون مسلمانى را بريزد يا مال و ناموسش را ببرد و از كسى بخواهد كه جاى وى را به او بگويد و وى در حالى كه مى داند، از دروغ بگويد نمى دانم) اين دروغ نه تنها جايز است بلكه واجب است. اما غير از اين موارد بسيار نادر گفتن دروغ دليل شرعى قابل قبولى مى خواهد و آن وقتى است كه مصلحت بسيار مهمى در ميان باشد تا جبران مفسده هاى دروغ را بكند، و به عبارت ديگر دروغ محذورى است شديد و چنين محذورى را نبايد مرتكب شد جز به ضرورت شديد.

اما دروغ گفتن براى اصلاح ميان دو نفر و وعده دروغ دادن شوهر به زن براى دلخوشى او، اين موارد را نبايد از قاعده كلى، يعنى اينكه مصلحت دروغ بايد بزرگتر از مفسده بزرگ آن باشد و بايد ضرورت مهمى در كار باشد، مستثنى كرد. مثلا بر اين فرض كه اگر ميان دو نفر اصلاح برقرار نشود نزاع واقع خواهد شد و جان يكى يا هر دو به خطر مى افتد و رفع اين فتنه جز به گفتن دروغ امكان پذير نيست. چنين موردى نادر و استثنائى است. اما در شرايط عادى در مقام اصلاح ميان دو نفر بايد كوشيد تا از راه نصيحت ميان آنها اصلاح كرد و اگر از يكى سخن بدى شنيده شد نبايد براى ديگرى گفت و آتش دشمنى و كينه را شعله ور ساخت نه اينكه به دروغگوئى دست يازيد يعنى هر راستى را كه باعث فتنه مى شود نبايد گفت نه اينكه دروغى گفت؛ نگفتن راست غير از گفتن دروغ است. و وعده دروغ نيز همين طور است. اولا دروغگوئى است و ثانيا اثر آن يكى دو بار بيشتر نيست زيرا وقتى به كسى وعده اى داده شود كه به آن وفا نشود ديگر باور نمى كند و اثرى ندارد و ثالثا ممكن است خود وى را نيز به دروغگوئى و وعده دروغ دادن بكشاند و قبح آن از نظرش برود و به اين ترتيب كمك به گناه او شود. دروغ آن اندازه مفسده دارد كه حتى موارد جايز آن از مفاسد بر كنار نيست و بنابراين در گفتن آن بايد بسيار احتياط كرد و حد ضرورت شديد و مصلحت بسيار مهم را نگاه داشت. م.

۱۵۵- اين اخبار را با «اصول كافى» : باب كذب؛ و «وسائل» : كتاب حج؛ و «كنزالعمال» : ۲/۱۲۸ و «احياء العلوم» : ۳/۱۱۹، تصحيح كرديم.

۱۵۶- با اينكه ممكن است مصلحت يا ضرورتى براى اين گونه دروغگوئيها وجود داشته باشد كه آن را توجيه كند يا روا بشمارد مع هذا ممكن است مفسده اى در برداشته باشد كه اهميتش كمتر از آن مصلحت نباشد مثل آنكه ديگر به قول و وعده او اعتماد نكنند يا اين روش كودك را به دروغگوئى يا خلف وعده عادت دهد و باز آورد. پس بايد ديد كه مفسده اى كه از آن دروغ بر مى خيزد بزرگتر و مهمتر است يا مصلحتى كه در آن است. م.

۱۵۷- براى اين موازنه به طور عام دليل شرعى ثابت نشده است، و آنچه ثابت شده همان مواضع سه گانه مذكور است كه دروغ در آنها جايز است يعنى : اصلاح و جنگ و همسر، و محدود بودن اين مواضع در روايات دليلى است بر جايز نبودن دروغ در غير آنها. بلى، بعضى از مواضع استثناء ثابت شده مانند دفع ظلم، ولى از اين موارد نبايد فراتر رفت. مصحح.

۱۵۸- توريه آنست كه متكلم خلاف ظاهر كلام خود را اراده كند؛ پوشيدن حقيقت چيزى و ظاهر كردن غير آن؛ پنهان كردن خبرى و ظاهر ساختن غير آن را.

۱۵۹- تعريض : سربسته و به كنايه سخن گفتن.

۱۶۰- به اين ترتيب بايد در معنى عبارت آيه تقديم و تاءخير قائل شد به اين نحو :«ان كانوا ينطقون فاساءلوهم» .

۱۶۱- بايد توجه كرد كه اين سخن يوسف نيست بلكه آيه چنين است :  ثم اذن مؤ ذن ايتها العير انكم لسارقون.

۱۶۲- مرتاد، نعت فاعلى از ارتياد : به معنى جستجو و طلب كردن.

۱۶۳- بيشتر اين احاديث را با «اصول كافى» : باب صدق و اداء و امانت؛ و با «وسائل» كتاب حج، باب وجوب صدق؛ و با «مستدرك» : ۲/۸۴ - ۸۹ تصحيح كرديم.

۱۶۴- اين حديث در «مصباح الشريعة» : باب ۷۵، آمده است.

۱۶۵- اين روايت در «اصول كافى» : باب خاموشى و حفظ زبان، است و با آن تصحيح كرديم.

۱۶۶- اين حديث را با «كنزل العمال» : ۲/۱۱۱ تصحيح كرديم.

۱۶۷- اين چهار حديث را «با اصول كافى» : باب خاموشى و حفظ زبان؛ و با «وافى» : ۲/۳۴۰؛ و با «بحار» : ۲ مج ۱۵/۱۸۸، ۱۸۹، باب خاموشى، تصحيح كرديم.

۱۶۸- اين حديث را با «مصباح الشريعة» : باب ۴۶ تصحيح كرديم.

۱۶۹- اين دو حديث اخير در «كافى» : باب خاموشى؛ و در «وافى» ۲/۳۴۰، روايت شده است.

۱۷۰- ظاهرا معنى حديث اين است كه مردم سه گروهند : يا سخن خيرى گويند و بهره برند، يا خاموش باشند و سالم بمانند، و يا سخنان ياوه و باطل گويند و به هلاكت افتند. م.

۱۷۱- شايد به اين معنى كه با سخنان بيهوده و بيجا زبان مردم را بر ما دراز مكن. و شايد به اين معنى باشد كه آنچه خلاف تقيه است به مردم مگو كه دشمن بر ما بهانه گيرد. م.

۱۷۲- اين احاديث را با «اصول كافى» : باب خاموشى؛ و با «وسائل» : كتاب حج، باب ۱۱۷؛ و با «مستدرك» : ۲/۸۸، ۸۹؛ و با «سفينة البحار» : ۲/۵۰، ۵۱؛ و با «بحار» : ۲ مج ۱۵/۱۸۹ باب خاموشى، و با «احياء العلوم» : ۳/۹۳ - ۹۵؛ و با «كنزل العمال» : ۲/۷۲ و ۱۱۱ تصحيح كرديم.

۱۷۳- ظاهرا به اين معنى كه كم سخن مى گفت و سخنان بيهوده نمى گفت و متوجه معارف الهى مى شد و به تفكر مى پرداخت. م.

۱۷۴- «مصباح الشريعة» : باب ۲۷.

۱۷۵- پنج حديث اخير را با «اصول كافى» : باب طلب رياست؛ و با «وسائل» : كتاب جهاد، باب ۴۹ از ابواب جهاد نفس، تصحيح كرديم.

۱۷۶- اين حديث قبلا در فصل «ستايش زهد» ذكر شد.

۱۷۷- مراد اين است كه آرايش و زينت نمايد تا نخواهد بفهماند كه روزه دار است، «رانجيل متى (باب ششم) آمده است : «اما چون روزه داريد مانند رياكاران، ترشرو مباشيد، زيرا كه صورت خويش را تغيير مى دهند تا در نظر مردم روزه دار نمايند». م.

۱۷۸- اين حديث و حديث قبل از آن را با «اصول كافى»، باب رياء، و باقى احاديث نبوى را با «احياء العلوم» ج ۳ ص ۲۵۴ تصحيح كرديم.

۱۷۹- احاديثى را كه از اهل بيت عليهم السلام است با «اصول كافى» باب ريا؛ و با «بحار» مج ۱۵ : ۳/۴۳؛ و با «وسائل» : ج ۱، باب ۱۱، ۱۲، ۱۴ از ابواب مقدمات عبادات تصحيح كرديم.

۱۸۰- اين حديث در ج ۱ (ترجمه) ص ۴۳۴ آمده است، و سه حديث اخير را با «وسائل»، كتاب صلوة، باب ۴-۶ تصحيح كرديم.

۱۸۱- اين حديث در «احياء العلوم» : ۳/۲۸۱ از حارث محاسبى روايت شده است.

۱۸۲- قول اول مبنى بر اصالت وجود است، و قول دوم بر اصالت ماهيت. و اين بحثى كه مؤ لف ذكر كرده از والاترين دقايق فلسفه الهى است، و جدّا نيكو بيان فرموده است. و آن مبنى بر فهم معنى واجب الوجود لذاته است، و اوست كه ذاتش بذاته است با قطع نظر از غير او، و از اين حيث كه او منشاء انتزاع وجود خويش است، و از اينرو واجب است كه وجود صرف باشد، وگرنه «ممكن» خواهد بود، و واجب است كه به همه كمالات موصوف باشد و از جمله اينكه موجودات به او مستند و متكى باشند. و اگر متصف به همه كمالات نباشد به عدم آنها متصف خواهد بود و در اين صورت در حقيقت او عدم راه مى يابد و ديگر وجود صرف نخواهد بود، و بنابراين واجب الوجود لذاته نخواهد بود، و اين خلاف فرض است، و به اين طريق بر اتصاف او به همه صفات جمال و جلال مى توان استدلال كرد.

۱۸۳- اشاره است به قول خداى متعال خطاب به پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله‌ : «فاستقم كما امرت».

۱۸۴- اخبارى را كه از اهل بيت عليهم السلام روايت شده با «كافى» : باب اخلاص؛ و با «وافى» : ۳/۳۲۸، ۳۲۹ تصحيح كرديم.

۱۸۵- اين روايت را با «مصباح الشريعة» : باب ۷۷؛ و با «بحار» : مج ۱۵ : ۳/۸۶ باب اخلاص، كه از «مصباح الشريعة»