علم اخلاق اسلامی جلد ۳

علم اخلاق اسلامی0%

علم اخلاق اسلامی نویسنده:
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى
گروه: اخلاق اسلامی

علم اخلاق اسلامی

نویسنده: علامه مولى مهدى نراقى
محقق: علی عطائی اصفهانی
مترجم: دكتر سيد جلال الدين مجتبوى
گروه:

مشاهدات: 12114
دانلود: 2909

جلد 1 جلد 2 جلد 3
جستجو درون كتاب
  • شروع
  • قبلی
  • 17 /
  • بعدی
  • پایان
  •  
  • دانلود HTML
  • دانلود Word
  • دانلود PDF
  • مشاهدات: 12114 / دانلود: 2909
اندازه اندازه اندازه
علم اخلاق اسلامی

علم اخلاق اسلامی جلد 3

نویسنده:
فارسی

كتاب حاضر، ترجمه و تلخيصي دقيق و روان از كتاب جامع السعادات عالم رباني علامه مولي نراقي (متوفي به سال 1029 هجري قمري) كه از بزرگان علماي اسلام و جامعه علوم عقلي و شرعي بوده است مي باشد كه يكي از بهترین آثار منتشره براي علاقمندان و بخصوص دانشجويان دانشگاهها در زمينه اخلاق اسلامي و اخلاق در تفكر اسلامي بوده و آنان را كه فرصت خواندن سه جلد ترجمه كامل كتاب را ندارند، بي نياز مي سازد. اين كتاب علاوه بر پرداختن به جنبه عقلي و فلسفي علم اخلاق به جنبه ديني آن نيز با سبك و اسلوب ويژه اي توجه داشته است.

مولف در ابتدا درباره نفس انسان و قوا و غرايز او سخن مي گويد هر يك از فضايل اخلاقي را به يكي از قواي نفس نسبت مي دهد و هر يك از رذايل اخلاقي را به غريزه اي مربوط مي سازد آنگاه به شناساندن هر يك از فضايل و رذايل قوا مي پردازد و مطالب خود را به آيات و روايات وارده مورد تاييد قرار مي دهد و در پايان راه معالجه و درمان را به شيوه حكيمانه بيان مي كند.

اما حقيقت محبت - كه ميل و گرايش به موافق و سازگار است - در حق خداى تعالى متصور نيست، بلكه درباره نفوس ناقصه قابل تصور است، و خداى سبحان صاحب هر جمال و كمال و شكوه و عظمت و جلال است، و اين همه براى او بالفعل از ازل تا ابد حاضر است، زيرا كه تجدد و زوال آنها ناممكن است، و بنابر اين او را نظرى به غير از اين حيث كه غير است نيست، بلكه ابتهاج او به ذات و صفات و افعال خود است، و در وجود بجز ذات و صفات و افعال او چيزى نيست، و از اينرو يكى از عارفان هنگامى كه قول خداى تعالى : يحبهم و يحبونه. را خواند،

گفت : نحن نحبهم، فانه ليس يحب الا نفسه.

«ما او را دوست داريم، و او دوست نمى دارد مگر خود را»،

بدين معنى كه همه اوست و غير او در وجود چيزى نيست، پس ‍ كسى كه جز ذات و صفات و افعال و آثار خود را دوست نمى دارد، از حب خود و ذات خود و فرونهادن ذات خود از اين حيث كه متعلق به ذات اوست تجاوز نمى كند و بنابراين جز ذات خود را دوست نمى دارد.

و مراد از دوست داشتن خدا بندگان خود را ابتهاج عام است كه خدا نسبت به افعال خويش دارد، زيرا از آيات و اخبار مستفاد مى شود كه خداى تعالى نسبت به بعضى از بندگان نظر و محبت خاصى دارد كه با ديگر بندگان و مخلوقات آن نظر و محبت را ندارد. پس معنى اين دوستى بر مى گردد به برداشتن پرده از دل او تا به دل او را ببيند، و او را توفيق رسيدن به مقام قرب خود عطا مى فرمايد، و درون او را از دخول غير مى پردازد و موانع بين او و مولاى خويش را بر مى دارد تا جز به حق و از حق نشنود و جز به او نبيند و سخن نگويد - چنانكه در حديث قدسى آمده است.

پس تقرب او به وسيله نوافل و مستحبات سبب صفا و پاكى باطن او و برداشتن پرده از دل او و وصول به مرتبه قرب پروردگار است و اين همه از فضل خداى تعالى و لطف اوست.

مطلب ديگر آنكه : نزديكى بنده به خدا موجب تغير و تجدد در صفات خداى تعالى نيست، زيرا تغير بر خداى سبحان محال است و او همواره صفات كمال و جلال و جمال را از ازل داشته و دارد، بلكه تنها موجب دگرگونى بنده مى شود به واسطه ترقى در درجات كمال، و خو گرفتن و تخلق به اخلاق عالى و بزرگوارانه كه اخلاق الهى است. پس هرگاه در صفت كاملتر شد و در علم و احاطه به حقايق امور مرتبه اى تمامتر يافت، و در غلبه بر شياطين و ريشه كنى شهوات ثبات قدم بيشترى نشان داد، و در پاكى و دورى از رذائل آشكارتر نمود، و نيروى تصرف در ملكوت اشياء حاصل كرد، به خدا نزديكتر مى گردد. و درجات قرب نامتناهى است زيرا درجات كمال چنين است.

و مثل تقرب بنده به خدا مانند تقرب يكى از دو شى ء متحركى كه به ديگرى نزديك مى گردد نيست، بلكه مانند تقرب شى ء متحرك به شى ء ساكن است. يا مانند تقرب شاگرد به استاد خود در درجات كمال است، زيرا شاگرد در حال حركت و ترقى از فروترين درجه جهل به بالاترين مرتبه علم است، و طالب نزديك شدن به استاد خود در درجات علم و كمال است، و استاد ثابت و ايستاست. و اگر ممكن باشد كه شاگرد به مرتبه استاد خود كه كمالاتش متناهى است برسد، بنده، هر كه باشد ممكن نيست به كمالى از كمالات خداى سبحان برسد، زيرا كمالات او در شدت و قوت و شمار نامتناهى است.

و علامت محبوب بودن بنده در نزد خدا اين است كه او خدا را دوست داشته باشد و بر ديگر محبوبهاى خود برگزيند، و از نهان و آشكار امور ببيند كه خداى تعالى اسباب سعادت او را فراهم مى كند و او را به آنچه خير او در آن است راه مى نمايد، و او را از گناهانى كه ممكن است از او سر زند باز مى دارد، و امر ظاهر و باطن و پنهان و آشكار او را خدا خود سرپرستى مى كند. پس خداست كه مشاور و مدبر امر او و زينت بخش اخلاق او و بكار دارنده اندامهاى او و توفيق دهنده امر ظاهرى و باطنى اوست، و همه هموم(۴۱) او را يك هم مى كند، و روى دل او را از دنيا مى گرداند، و او را از مردم بيگانه مى سازد، و با چشاندن لذت مناجات در خلوت خود به او با وى انس مى گيرد، و پرده هاى بين او و معرفت خود را از ميان برمى دارد.

دنباله : دوستى و دشمنى براى خدا

بدان كه اخبار در ستايش حب و بغض خدائى و فضيلت و ثواب آن بسيار است، ولى معناى دوستى و دشمنى براى خدا خالى از ابهام نيست، پس ناگزير به بعضى از اين اخبار اشاره مى كنيم و سپس ‍ حقيقت آن را روشن و معناى آن را آشكار مى سازيم.

اما اخبار :

پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود :

ودّ المؤمن للمؤمن فى الله من اعظم شعب الايمان، الا و من احب فى الله و ابغض فى الله، و اعطى فى الله و منع فى الله، فهو من اصفياء الله.

«دوستى مؤمن براى مؤمن در راه خدا (يا براى خدا) از بزرگترين شعبه هاى ايمان است، آگاه باشيد كه هر كه دوستى و دشمنى در راه خدا) يا براى خدا) كند و براى خدا عطا و منع كند از برگزيدگان خداست».

روزى آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله به اصحاب خود فرمود : «كداميك از دستاويزهاى ايمان محكمتر است ؟»

گفتند : خدا و رسول او داناترند - پس بعضى گفتند : نماز، و بعضى گفتند : زكات، و بعضى گفتند : روزه، و بعضى گفتند : حج و عمره، و بعضى گفتند : جهاد - آنگاه رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله فرمود :

لكل ما قلتم فضل و ليس به، و لكن اوثق عرى الايمان الحب فى الله و البغض فى الله، و توالى اولياء الله و التبرى من اعداء الله.

«براى هر يك از آنچه گفتيد فضيلتى است ولى پاسخ پرسش من نيست.

محكمترين دستاويزهاى ايمان دوستى و دشمنى در راه خدا و پيروى دوستان خدا و بيزارى از دشمنان خداست».

و فرمود : المتحابون فى الله يوم القيامة على ارض زبرجدة خضراء فى ظل عرشه عن يمينه - و كلتا يديه يمين - وجوههم اشد بياضا و اضوا من الشمس الطالعة، يغبطهم بمنزلتهم كل ملك مقرب و كل نبى مرسل، يقول الناس : من هؤ لاء؟ فيقال : هؤ لاء المتحابون فى الله.

«كسانى كه يكديگر را براى خدا دوست دارند در روز قيامت بر زمينى باشند از زبرجد سبز در سايه عرش او سمت راستش - و هر دو دست او راست است - رويهاى آنان بسيار سفيد و نورانى و از خورشيد طالع درخشانتر است، هر فرشته مقربى و هر پيغمبر مرسلى به مقام و مرتبه ايشان آرزو و غبطه خواهد برد، مردم مى گويند : اينها كيانند؟ در جواب گفته شود : اينان دوستداران يكديگرند براى خدا».

و حضرت سيد الساجدينعليه‌السلام فرمود : «چون خدا - عز و جل - پيشينيان و پسينيان را]در قيامت [ گرد آورد ندا دهنده اى به بانگى كه مردم شنوند گويد :

دوستداران يكديگر براى خدا كجايند؟ گروهى از مردم برخيزند، پس به آنان گويند : بى حساب به بهشت رويد. فرشتگان آنان را ملاقات كنند و گويند : كجا مى رويد؟ گويند : به بهشت، بدون حساب، گويند : شما چه گروهى از مردميد؟

گويند : ما دوستداران يكديگريم براى خدا. گويند : اعمال شما چه بوده ؟ گويند :

براى خدا دوستى و دشمنى مى كرديم. گويند : چه نيكوست پاداش ‍ اهل عمل».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود :

اذا اردت ان تعلم ان فيك خيرا، فانظر الى قلبك، فان كان يحب اهل طاعة الله و يبغض اهل معصيته ففيك خير و الله يحبك، و اذا كان يبغض اهل طاعة الله و يحب اهل معصيته فليس فيك خير و الله يبغضك، و المرء مع من احبه.

«چون خواهى بدانى كه در تو خيرى هست يا نه، به دل خود بنگر، اگر اهل طاعت خدا را دوست دارد و اهل معصيت خدا را دشمن دارد در تو خيرى هست و خدا تو را دوست دارد، و اگر اهل طاعت خدا را دشمن دارد و اهل معصيت را دوست دارد در تو خيرى نيست و خدا تو را دشمن دارد، و آدمى با كسى است كه او را دوست دارد».

و فرمود :

لو ان رجلا احب رجلا لله، لا ثابه الله على حبه اياه و ان كان المحبوب فى علم الله من اهل النار، و لو ان رجلا ابغض رجلا لله، لاثابه الله على بغضه اياه و ان كان المبغض فى علم الله من اهل الجنة.

«اگر مردى مرد ديگر را براى خدا دوست دارد، خداوند او را براى دوستى وى ثواب دهد اگر چه آن را كه دوست داشته در علم خدا دوزخى باشد، و اگر مردى ديگرى را براى خدا دشمن دارد، خداوند او را براى دشمنى وى پاداش دهد، هر چند آن را كه دشمن داشته در علم خدا بهشتى باشد».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود :

من احب لله، و ابغض لله، و اعطى لله، فهو ممن كمل ايمانه.

«هر كه براى خدا دوست دارد و براى خدا دشمن دارد و براى خدا عطا كند، ايمانش كامل است».

و فرمود : «كسانى كه يكديگر را براى خدا دوست دارند روز قيامت بر منبرهاى نور هستند، نور چهره و نور تن و نور منبرهايشان هر چيزى را روشن مى كند تا آنجا كه به آن شناخته شوند، و گفته شود : اينان دوستداران يكديگر براى خدايند».

و فرمود :

و هل الايمان الا الحب فى الله و البغض فى الله ؟ ثم تلا هذه الا ية :

«و لكن الله حبب اليكم الايمان و زينه فى قلوبكم و كره اليكم الكفر و الفسوق و العصيان... » (حجرات، ۷)

«مگر ايمان غير از حب و بغض است ؟ سپس اين آيه را تلاوت فرمود :

«و ليكن خدا ايمان را محبوب شما كرد و آن را در دلهاى شما بيار است و كفر و نافرمانى و گناه را مكروه شما ساخت... »

و فرمود :

ما التقى المؤمنان قط الا كان افضلهما اشدهما حبا لاخيه.

«دو مؤمن هرگز با يكديگر ملاقات نكنند مگر آن كه برادرش را دوستتر دارد برتر است».

و فرمود :

من لم يحب على الدين و لم يبغض على الدين فلا دين له.

«هر كه دوستى و دشمنيش براى دين نباشد دين ندارد».(۴۲)

و به اين مضمونها اخبار بسيار است.

و چون اين را دانستى، اكنون به معنى دوستى و دشمنى براى خدا اشاره مى كنيم و مى گوئيم :

محبتى كه ميان دو انسان هست، يا صرفا به سبب مصاحبت اتفاقى است مانند همسايگى يا به حسب گرد آمدن در بازار يا مدرسه يا سفر يا درباره سلطان و امثال اينها، معلوم است كه چنين محبتى از قبيل دوستى براى خدا نيست بلكه دوستى به حسب اتفاق است، يا بدين گونه نيست بلكه سبب و انگيزه اى ديگر دارد، و اين دوستى بر چهار قسم است :

اول - آنكه انسانى ديگرى را لذاته و براى اينكه مخلوقى مانند اوست دوست دارد، نه براى رسيدن به محبوب و مقصودى ديگر، بدين معنى كه خود وى نزد او محبوب است و از ديدار او و مشاهده اخلاق او لذت مى برد، زيرا در نظرش نيكو مى نمايد، كه هر زيبائى براى كسى كه زيبائى او را در مى يابد لذت آور است، و هر لذت آورى محبوب است، و در پى لذت پسنديدن و نيكو شمردن مى آيد، و در دنبال پسنديدن و ستودن موافقت و سازگارى ميان طبعها و سرشتها حاصل مى شود.

اما چيزى كه پسنديده و نيكو شمرده مى شود يا زيبائى رخسار است، يا كمال عقل، يا كثرت علم، يا حسن اخلاق و كردار، و اين همه نزد طبعهاى سالم پسنديده و نيكوست، و هر نيكو و ستوده اى لذت آور و محبوب است. و از اين گونه است محبت كسى كه ديگرى را براى مناسبت نهانى و معنوى كه ميان آن دو هست دوست دارد، زيرا گاهى دوستى ميان دو شخص بدون نيكوئى سيرت (خلق و خو) يا صورت (پيكر و اندام) استوار مى شود، بى آنكه ملاحتى در رخسار يا ديگر اعضاء محبوب وجود داشته باشد، بلكه مناسبتى باطنى موجب الفت و سازگارى و محبت مى گردد، كه هر چيزى طبعا به همانند خود كشيده مى شود. و در درون اشياء نكته هاى نهانى است كه آگاهى بر آنها در توان بشر نيست، و به اين گونه از محبت و سازگارى رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله اشاره دارد كه فرمود :

«ارواح همچون سپاهيان منظم اند، روحهاى آشنا الفت مى گيرند و روحهاى ناآشنا از هم مى رمند».

پس دوستى نتيجه تناسب و سازگارى است كه همان آشنائى و شناختن همديگر باشد، و دشمنى نتيجه ناآشنائى و نشناختن يكديگر است.

معلوم است كه اين قسم از محبت ربطى به دوستى خدا ندارد، بلكه دوستى به حسب طبع و خواهش نفس است، لذا از ايمان به خدا سرچشمه نمى گيرد، و مى توان گفت كه اگر به غرض ناپسندى پيوند و اتصال دارد مذموم است، و گرنه مباحى است كه به ستايش و نكوهش موصوف نيست.

دوم - آنكه او را نه براى خود وى بلكه براى محبوبى ديگر دوست دارد، و اين محبوب فايده دنيوى باشد. شكى نيست كه هر چه وسيله اى براى رسيدن به محبوب باشد محبوب است، و آشكار است كه اين گونه دوستى از جمله دوستى براى خدا نيست.

سوم - آنكه او را دوست دارد نه براى خود وى بلكه براى غير او، و اين غير به بهره ها و فوايد اخروى برگردد نه دنيوى، مثل دوست داشتن شاگرد استاد را، تا بدان وسيله به تحصيل علم و نيكو ساختن عمل دست يابد، و مقصود او از علم و عمل سعادت اخروى است. اين دوستى از جمله دوستى براى خداست و صاحب آن محب خدا شمرده مى شود. و همچنين محبت استاد به شاگرد، زيرا وى علم را از او فرا مى گيرد و به واسطه او به مرتبه تعليم نائل مى گردد، و به سبب او به درجه بزرگداشت در ملكوت آسمان ترقى مى كند.

عيسىعليه‌السلام فرمود : «كسى كه علم فرا گرفت و عمل كرد و تعليم داد، در ملكوت آسمان بزرگ خوانده مى شود».

و تعليم جز با متعلم صورت نمى پذيرد، و وى در تحصيل اين كمال در حكم آلت و وسيله است، و اگر او را دوست دارد براى اين است كه سينه وى كشتزار اوست، پس او نيز دوستدار خداست.

تحقيق مطلب اين است كه : هر كه ديگرى را براى صنعت يا كارش كه موجب تقرب وى به خداست دوست دارد از جمله دوستداران در راه خداست، مانند دوستى رساننده صدقه به مستحقان، و دوستى آشپزى كه براى مهمانان از جهت تقرب به خدا نيكو پخت و پز كند، و دوستى كسى كه بر او انفاق مى كند و در خوراك و پوشاك و مسكن و همه مقاصد دنيوى با او مواسات مى نمايد، و مقصود وى از اين عمل آسودگى خاطر وى براى تحصيل علم و عبادت باشد، و دوستى كسى كه به او خدمت مى كند از شستن جامه و روفتن خانه و پختن خوراك وى و مانند اينها از اين جهت كه براى تحصيل علم و عمل فراغت داشته باشد... و امثال اينها را مى توان قياس كرد. و معيار اين است كه هر كه ديگرى را دوست دارد از اين حيث كه وسيله است براى فايده اخروى از محب براى خدا و در راه خداست.

چهارم - آنكه او را براى خدا و در راه خدا دوست داشته باشد، نه براى اينكه از او به علم يا عملى نائل شود، يا به وسيله او به چيزى غير از او دست يابد، بلكه از اين جهت او را دوست دارد كه او وابسته و منسوب به خداست، يا به نسبت عامى كه هر مخلوقى به خدا دارد، يا به سبب خصوصيت نسبتى كه او راست از تقرب به خدا و شدت محبت و خدمت او براى خداى تعالى. و شكى نيست در اينكه از آثار غلبه دوستى با كسى اين است كه محبت از محبوب به هر كه متعلق و منسوب به اوست برسد اگر چه نسبت دورى داشته باشد، پس هر كه انسانى را شديدا دوست دارد دوست اين انسان و محبوب و خدمتكار او و هر كه او را مدح و ثنا كند دوست دارد، و دوست دارد كه به رضاى محبوب خود بشتابد، چنانكه گفته اند :

امر على الديار ديار ليلى

اقبل ذا الجدار و ذا الجدارا

و ما حب الديار شغفن قلبى

و لكن حب من سكن الديارا

«به ديار ليلى مى گذرم و بوسه بر اين ديوار و آن ديوار مى دهم.

محبت ديار نيست كه دلم را فريفته بلكه محبت كسى است كه در آن ديار ساكن است».

و اما بغض براى خدا، اين است كه انسانى انسان ديگر را به سبب نافرمانى و معصيت و مخالفت او با خداى تعالى دشمن داشته باشد، زيرا كسى كه براى خدا دوست دارد ناگزير براى خدا دشمن دارد، كه تو اگر انسانى را دوست دارى چون مطيع و محبوب خداست، اگر خدا را نافرمانى و عصيان كند ناگزير وى را دشمن خواهى داشت، زيرا او سركش و نزد خدا مبغوض است. عيسىعليه‌السلام فرمود :

«با خدا دوستى كنيد به دشمنى گناهكاران، و به خدا تقرب جوئيد به دورى كردن از ايشان، و رضاى خدا طلبيد به خشم و ناخشنودى نسبت به آنان».

روايت است كه خداى تعالى به يكى از پيغمبران وحى فرمود :

«اما زهد تو در دنيا شتاب براى راحتى خود تست، و اما انقطاع تو به من عزت طلبى تو نزد من است، و ليكن آيا براى من كسى را دشمن داشته اى يا دوست گرفته اى ؟»

اما معصيت را درجات گوناگون است، گاهى معصيت به اعتقاد است، مانند كفر و شرك و بدعت، و گاهى به گفتار و كردار، و اين يا از قبيل اذيت و آزار به ديگران است، مانند كشتن و خشم گرفتن و زدن و گواهى دروغ دادن و ديگر انواع ظلم، يا براى آزار ديگران نيست، و اين يا موجب فساد ديگران است، مانند جمع ميان مردان و زنان، و آماده ساختن اسباب شر و فساد همان گونه كه خوى و روش صاحب خرابات و مجلس فسق است، يا موجب فساد ديگران نيست، مانند زنا و شرابخوارى، و اين نيز يا كبيره است يا صغيره.

و اظهار دشمنى نيز درجات مختلف دارد، مانند دورى كردن و سخن نگفتن با كسى، و درشتى و خشونت نمودن در گفتار و تحقير و اهانت و اطاعت نكردن از وى، و سعى در بدى كردن به او و تباه ساختن نيازها و حاجات او، و برخى از اينها شديدتر از برخى ديگر است، چنانكه درجات فسق و معصيت چنين است. و بايد شديدترين درجات دشمنى به ازاء شديدترين درجات معصيت باشد، و وسط به ازاء وسط و ضعيفترين به ازاء ضعيفترين. و سزاوار آنست كه نخست پند و نصيحت و امر به معروف و نهى از منكر نمايد، و در اندرز و ارشاد با تاكيد و درشتى سخن گويد، بخصوص اگر آن گناهكار از آشنايان و دوستان وى باشد. و اگر گناهكار صفات پسنديده، مانند ايمان و علم و سخاوت و عبادت و طاعت يا امثال اينها، داشته باشد سزاوار است كه او را براى معصيتش دشمن و براى صفت پسنديده اش دوست دارند.

و اين مانند آنست كه اگر كسى با تو در غرضى موافق و در غرض ‍ ديگر مخالف باشد با او حالتى متوسط بين رفت و آمد و كناره گيرى دارى. بنابراين در اكرام او آنگونه كه در حق كسى كه در همه اغراض ‍ با تو موافق است مبالغه مكن، و در اهانت او آنطور كه درباره كسى كه در همه اغراض با تو مخالف است مبالغه روا مدار.

تتميم : وفا و پايدارى در دوستى

بدان كه دوستى برادران براى خدا وقتى تمام و كامل است كه بر آن و لوازم آن و مداومت بر آن تا مرگ و حتى بعد از آن با فرزندان و دوستان او وفا و پايدارى شود. و ضد وفا «جفا» ست، و آن قطع محبتى ا بعضى از لوازم آن در ايام زندگانى يا بعد از مرگ نسبت به فرزندان و دوستان اوست. و اگر در دوستى وفا نباشد فايده اى بر آن مترتب نيست، زيرا مراد از اين گونه دوستى آخرت است، پس اگر پيش از مرگ قطع شود آن سعى ضايع مى گردد و عمل از ميان مى رود، و از اينرو رسول خداصلى‌الله‌عليه‌وآله درباره هفت نفرى كه خداوند در قيامت جزاى ظلم آنان را مى دهد فرمود : «و دو برادرى كه با يكديگر براى خدا گرد آمدند و سپس از هم جدا و پراكنده شدند».

روايت است كه :

«رسول اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله يكى از پير زنان را هر گاه به نزد او مى آمد اكرام مى فرمود، از سبب آن پرسيدند، فرمود : وى در ايام حيات خديجه به خانه ما مى آمد، وفادارى و پاسدارى عهد از دين است».

پس مراعات جميع دوستان و خويشان و بستگان محبوب از نشانه هاى وفاست، و مراعات ايشان از مراعات خود محبوب دلنشين تر است، زيرا شادمانى او به تفقد و دلجوئى متعلقان از فرح به تفقد خود او بيشتر مى گردد، كه نيرومندى دوستى و مهربانى شناخته نمى شود مگر آنكه از محبوب به هر كه متعلق به اوست برسد، حتى قوت محبت با كسى به جائى مى رسد كه سگ در خانه محبوب در نظر او از ديگر سگان امتيازى مى يابد.

و شكى نيست كه محبت اگر منقطع گردد - و لو بعد از مرگ - دوستى براى خدا نيست، زيرا محبت در راه خدا هميشگى و بى انقطاع است. و اينكه گفته اند «كمى وفا بعد از وفات بهتر از بسيار آن در حال حيات است» براى اين است كه بر دوستى براى خدا دلالت دارد. خلاصه آنكه وفا و پاسدارى دوستى كمال آن است. و از آثار وفا اين است كه از جدائى و مفارقت محبوب بسيار بى تاب مى شود، و سخنان مردم را عليه او نمى شنود، و دوست او را دوست و دشمن او را دشمن دارد، ولى موافقت با دوست در آنچه مخالف حق و در امرى باشد كه به دين تعلق دارد وفا نيست، بلكه وفا اين است كه با او در آن امر مخالفت كند و او را به حق ارشاد نمايد.

اما انس و بعد :

دانستى كه انس عبارت است از شاد شدن دل به ملاحظه محبوب بعد از رسيدن به او، و بعد خلاف آن است. و انس و خوف و شوق همگى از آثار محبت است، و هر يك از اينها بر محب به حسب نظر او وارد مى شود، و بموقع بر او غلبه مى كند. پس اگر اطلاع بر منتهاى جمال از پس پرده هاى غيب بر دل صاحب شوق غالب شود، و قصور خود را از آگاهى بر كنه جلال دريابد، نفس او برانگيخته و بى آرام مى شود و شوق او به هيجان مى آيد، و اين حالت برانگيختگى و بى آرامى را شوق نامند، و اين حالت نسبت به امر غايب پديد مى آيد.

و چون فرح و شادى قرب و مشاهده حضور نسبت به آنچه مكشوف و حاصل است بر او غلبه كند، و نظر او مقصور بر مطالعه جمال حاضر مكشوف باشد، و التفاتى به آنچه ادراك نكرده نداشته باشد، شادى دل به چيزى است كه ملاحظه كرده، و اين شادمانى انس ‍ ناميده مى شود. و اگر نظر او به صفات عزت و جلال و بى نيازى باشد، و امكان زوال مشاهده و دورى [از ذو الجلال] را ملتفت گردد، از اين التفات دردمند و بيمناك مى گردد، و اين بيم و دردمندى او خوف ناميده مى شود. و اين احوال تابع اين ملاحظات است، پس ‍ اگر انس غالب شود و از ملاحظه آنچه از او غايب است و به آن نرسيده و از خطر زوال آنچه به او رسيده بر كنار باشد، نعمت و آسايش و لذتش عظيم خواهد بود، و انس به خدا بر او غالب خواهد شد، و طالب عزلت و تنهائى و رميدن از غير خداست، بلكه آنچه او را از تنهائى باز دارد گرانترين چيزها بر دل اوست، چنانكه روايت شده است كه : «موسىعليه‌السلام چون خدا با او سخن گفت و كلام خدا را شنيد مدتها سخن هر مخلوقى را كه مى شنيد بيهوش مى شد، زيرا محبت موجب شيرينى كلام محبوب و شيرينى ذكر اوست، و اگر با مردم در آميزد گوئى در جماعت تنها و يگانه است، و دلش هواى خلوت دارد، در شهر غريب و بيگانه است و در سفر در شهر و خانه است، شاهد در غيبت و غايب در حضور است،(۴۳) با تن آميخته است ولى دل او تنها و مجرد مستغرق در شيرينى ذكر است.

امير مؤمنانعليه‌السلام در وصف ايشان مى فرمايد :

هم قوم هجم بهم العلم على حقيقة البصيرة،(۴۴) فباشروا روح اليقين، و استلانوا ما استوعره المترفون، و انسوا بما استوحش منه الجاهلون، صحبوا الدنيا بابدان ارواحها معلقة بالمحل الاعلى، اولئك خلفاء الله فى ارضه، و الدعاة الى دينه.

«علم به آنان با حقيقت بصيرت روى آورده، و بر خوردار از راحت و آرامش يقين اند، آنچه نعمت پروردگان دشوار مى دانند (گذشت از لذات دنيا و هواى نفس) براى ايشان آسان شده، به آنچه جاهلان از آن وحشت دارند انس گرفته اند. در دنيا با بدنهائى كه روحهاى آنها به جاى بسيار بلند (عالم ملكوت) آميخته است زندگى مى كنند. آنان خلفاى خدا در زمين و دعوت كنندگان به دين او هستند».

فصل ۴۷ : انس به خدا

كسى كه منكر وجود حب و شوق است وجود انس را نيز انكار مى كند، به اين گمان كه اين حالات بر تشبيه [صفات الهى به صفات انسانى] دلالت دارد، و حال آنكه اين پندار ناشى از جهل به ابتهاجات عقلى و لذات حقيقى است، و برخاسته از كوتاهى طريق معرفت و خشكى و جمود بر احكام علام حس و غفلت از عالم عقل و بصيرت است. و ثبوت و تحقق انس از برخى اخبار پيشين معلوم شد، و در اخبار داود نيز مى توان دليلى بر آن يافت : «خداى عز و جل به او وحى فرستاد : اى داود!

پيام مرا به اهل زمين برسان : من دوست آنم كه مرا دوست دارد، و همنشين آنم كه با من به خلوت نشيند، و مونس آنم كه با ياد من انس ‍ گيرد، و مصاحب آنم كه مصاحب من است، و برگزيننده آنم كه مرا برگزيند، و فرمانبردار آنم كه مرا فرمان برد.

هيچ بنده اى به يقين و از دل مرا دوست نداشت مگر آنكه او را دوست خاص خويش گرفتم و بر ديگر مخلوقاتم مقدم داشتم. هر كه مرا جويد بيابد، و هر كه ديگرى را جويد مرا نيابد. اى اهل زمين ! اين كارها را كه بدان فريفته شده ايد فروگذاريد، و روى به كرامت و مصاحبت و مجالست من آريد، و با من انس گيريد تا با شما انس ‍ گيرم، و به دوستى شما بشتابم».

فصل ۴۸ : انس گاهى به ناز و گستاخى مى رسد

ابو حامد غزالى گويد : «انس چون دوام و غلبه و استوارى يابد، و قلق و بى آرامى شوق آن را مشوش و مضطرب نگرداند، و بيم بعد و حجاب آن را تيره و تار نسازد، باعث نوعى انبساط و از حد گذشتن در گفتار و كردار و مناجات با خداى سبحان مى شود كه گاهى در ظاهر ناپسند مى نمايد، زيرا در آن جرات و گستاخى و كم ترسى است، و ليكن اين از كسى كه به مقام انس رسيده قابل تحمل است، اما كسى كه به اين مقام نرسيده و در كردار و گفتار خود را به آنان شبيه سازد هلاك و مشرف بر كفر مى گردد. پس كلمات صادره از روى انبساط و ناز از بعضى بندگان تحمل كردنى است.

و از انبساط در گفتار، قول موسى است :

ان هى الا فتنتك. (اعراف، ۱۵۴)

«نيست اين مگر آزمايش تو».

و سخن او در تعلل (بهانه جويى و علت انگيختن) و اعتذار (عذر آوردن)، هنگامى كه به او گفته شد :

اذهب الى فرعون انه طغى. (طه، ۲۴، نازعات، ۱۷)

«به سوى فرعون برو كه او سركشى كرده» :

و لهم على ذنب فاخاف ان يقتلون. (شعراء، ۱۴)

«و آنان را بر من [دعوى] گناهى است و بيم دارم مرا بكشند».

و سخن او :

و يضيق صدرى. (شعراء، ۱۳)

«و سينه ام تنگ گيرد».

و گفتار او :

اننا نخاف ان يفرط علينا او ان يطغى. (طه، ۴۵)

«ما مى ترسيم كه در [آزارمان] پيشى و شتاب گيرد يا از حد در گذرد و طغيان كند»

اين گفتار و رفتار از غير موسى خلاف ادب است، زيرا با كسى كه در مقام انس است ملاطفت شود و از او تحمل كنند آنچه را كه از غير او تحمل نكنند، چنانكه از يونس پيغمبرعليه‌السلام كمتر از اين را متحمل نشدند، و او را به مقام هيبت گرفتند و در شكم ماهى در ظلمات سه گانه زندانى كردند، و اگر نعمت [رحمت و بخشش] پروردگارش او را در نمى يافت به صحرا افكنده مى شد و نكوهيده مانده بود، و پيامبر ما را از اقتدا به وى نهى فرمود :

فاصبر لحكم ربك و لا تكن كصاحب الحوت اذ نادى و هو مكظوم.

 (قلم، ۴۸)

«پس به حكم پروردگارت شكيبا باش و چون يار ماهى (يونس) مباش آنگاه كه غمزده و اندوهگين ما را ندا داد».

و اين اختلافات بعضى به سبب اختلاف مقامات و احوال است و بعضى به جهت قسمت ازلى كه ميان بندگان برترى و تفاوت نهاده اند، خداى سبحان مى فرمايد :

تلك الرسل فضلنا بعضهم على بعض منهم من كلم الله و رفع بعضهم درجات. (بقره، ۲۵۳)

«اين فرستادگان را بعضى بر بعضى ديگر برترى داديم، از آنها كسى بود كه خدا با او سخن گفت و بعضى را مرتبه ها بالا برد».

پس انبياء و اولياء در صفات و احوال مختلفند، نمى بينى كه عيسى بن مريمعليه‌السلام در مقام انبساط و ناز بر خود سلام مى فرستد و مى گويد :

و السلام على يوم ولدت و يوم اموت و يوم ابعث حيا. (مريم، ۳۳)

«درود بر من، روزى كه متولد شدم و روزى كه مى ميرم و روزى كه زنده برانگيخته خواهم شد».

و اين انبساطى است از جانب او به سبب لطفى كه در مقام انس ‍ مشاهده كرده است. و اما يحيىعليه‌السلام در مقام هيبت و حياء ماند و سخنى نگفت تا خدا بر او درود فرستاد و فرمود :

و سلام عليه يوم ولد و يوم يموت و يوم يبعث حيا. (مريم، ۱۴)

«درود بر او روزى كه تولد يافت و روزى كه مى ميرد و روزى كه زنده برانگيخته خواهد شد».

و بنگر كه چگونه از برادران يوسف آنچه نسبت به وى كردند تحمل شد، و يكى از دانشمندان مى گويد : «از آغاز قول خداى تعالى :

اذ قالوا ليوسف و اخوه احب الى ابينا منا. (يوسف، ۸)

«هنگامى كه گفتند : يوسف و برادرش نزد پدرمان از ما محبوبترند» تا بيست آيه كه خداى تعالى از آنان خبر داده شمردم چهل و چند خطا [ى آنان را] يافتم كه برخى بزرگتر از برخى ديگر است، و گاهى در يك كلمه سه چهار خطا جمع شده است، و خدا آنان را آمرزيد و از آنها درگذشت، ولى از عزير به جهت يك مساله كه درباره قدر پرسيد تحمل نشد، تا آنجا كه گفته شد : اگر به مثل آن باز مى گشت نامش از ديوان نبوت محو مى شد».

و از فوائد اين داستانها در قرآن اين است كه سنت خدا درباره بندگان گذشته اش شناخته مى شود، پس در قرآن چيزى نيست مگر اينكه در آن اسرار و انوارى هست كه ريشه داران در علم باز مى شناسند.

دنباله : عزلت

كسى كه به مقام انس رسيد، دوستى خلوت و عزلت و دورى از مردم بر دل او غالب مى شود، زيرا مصاحبت و آميزش با مردمان دل را از توجه تام به خدا مشغول مى سازد. پس بايد بيان كنيم كه از عزلت و مصاحبت كداميك برتر است، زيرا علما در اين مساله آراء متفاوت دارند، و اخبار نيز در اين مطلب مختلف است، و هر يك از آن دو را فوائد و مفاسدى است، پس مى گوئيم : جمعى از علماء عزلت و گوشه گيرى را بر مصاحبت و در آميختن با مردم ترجيح مى دهند، و جمعى ديگر مخالطه و آمد و شد با مردم را بر گوشه گيرى افضل مى دانند.

گروه اول به اطلاق آنچه در مدح و ستايش و فوائد عزلت رسيده نظر دارند، مانند سخن پيامبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله : ان الله يحب التقى الخفى.

«خداوند بنده پرهيزكار پنهان را دوست دارد».

و فرمود : «بهترين مردمان مؤمنى است كه به جان و مال خود در راه خدا جهاد كند، و بعد از وى مردى است كه در غارها و ميان كوهها گوشه گيرى نمايد».

و به كسى كه از آن حضرتصلى‌الله‌عليه‌وآله از راه نجات پرسيد، فرمود :

«در خانه خود بنشين، و دين خود را نگاهدار، و بر گناه خود گريه كن».

و گفتار امام صادقعليه‌السلام : «زمانه تباه گشت، و برادران دگرگون شدند، و تنهائى و انفراد براى آرامش خاطر و اطمينان قلب بهتر است».

و فرمود : «شناسندگان و آشنايان خود را كم كن، و از آن كه مى شناسى بيگانه شو».

و فرمود : «گوشه نشين در پناهگاه خداى تعالى پناه گرفته است، و در حفظ و حراست اوست، پس خوشا آن كه در نهان و آشكار از همگان بيگانه و تنها باشد!

و او به ده خصلت نيازمند است : علم حق و باطل و تميز ميان آن دو، و دوست داشتن فقر، و برگزيدن سختى و شدت، و زهد، و غنيمت شمردن خلوت و تنهائى، و نظر كردن در عواقب و سرانجام امور، و خود را با وجود كوشش مقصر دانستن در عبادت، و ترك خود بينى و خود پسندى، و بسيارى ذكر و ترك غفلت، كه غفلت دام شيطان و اساس هر گرفتارى و بليه و سبب هر حجابى است، و خالى بودن خانه از هر چه در آن وقت بدان نيازى نيست.

عيسى بن مريم عليهما السلام فرمود : «زبان خود را براى آباد ساختن دل خود نگاهدار، و در خانه خود بنشين، و از ريا بپرهيز و در معاش از زائد بر قدر حاجت حذر كن، و از پروردگارت شرم دار، و بر گناه خود گريه كن، و از مردم بگريز چنانكه از شير واقعى مى گريزى، كه مردم پيش از اين دوا بودند و اكنون دردند، پس در همه حال از خدا بترس».

ربيع بن خثيم گفت :

«اگر امروز توانى در موضعى باشى كه كسى را نشناسى و كسى تو را نشناسد چنان كن، در كناره گيرى و گوشه نشينى محافظت اعضاء و جوارح [از گناهان و اعمال ناشايست] و فارغ بودن دل [از انديشه هاى لغو] و سلامت زندگى، و شكستن سلاح شيطان، و دورى از هر بدى، و استراحت و آسودگى خاطر است. هيچ پيغمبرى و وصى پيغمبرى نبوده است مگر اينكه در آغاز و يا در پايان زمان خويش گوشه نشينى اختيار كرده است ».(۴۵)

و اما فوائد عزلت بسيار است : مانند فراغت براى عبادت، و ذكر، و فكر، و انس گرفتن به مناجات خدا، و اشتغال به كشف اسرار الهى در ملكوت آسمانها و زمين، و رستن از گناهانى كه انسان غالبا به سبب آميزش به مردم در معرض آنهاست :

مانند غيبت، و ريا كارى، و ديگر آفات زبان، و دزدانه نگريستن به اعمال پنهانى، و اخلاق پست مردمان، و سهل انگارى و آسان گيرى در امر به معروف و نهى از منكر، و رهائى يافتن از فتنه ها و خصومتها و گرفتاريهاى آنها يا از بدى مردم و آزار گفتار و كردارشان، و قطع طمع از مردم، و قطع طمع مردم از او، و خلاصى از مشاهده اهل ظلم و فسق و نادانان و گران جانان (يا فرومايگان) و رنج كشيدن از اخلاق آنان.

و ديگران - يعنى كسانى كه قائل به برترى آمد و شد و در آميختن با مردم بر عزلت و گوشه گيرى اند - به اطلاق ظواهر اخبار وارده در ستايش مخالطه و انس و الفت گرفتن و فوائد آن نظر دارند. اما اخبارى كه در ستايش آن رسيده، مانند سخن پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله :  المؤمن الف (الف) مالوف، و لا خير فيمن لا يالف و لا يؤ لف.

«مؤمن الفت مى گيرد و با او الفت مى گيرند، و هر كه الفت نگيرد و با او الفت نگيرند خيرى در او نيست».

و فرمود : من فارق الجماعة مات ميتة الجاهلية.

«هر كه از جماعت جدا شود به راه و رسم جاهليت بميرد».

و همچون اخبارى كه در نكوهش دورى و جدائى از برادران وارد شده است، و اينكه فرمود : «از غار نشينى (اقامت در كوهستانها) بپرهيزيد، و با عامه مردم و جماعت باشيد و در مساجد حاضر شويد».

و اما فوائد مخالطه : مانند تعليم و تعلم، و كسب اخلاق فاضله از همنشينى با صاحبان آن، و شنيدن مواعظ و نصايح، و رسيدن به ثواب حضور جمعه و جماعت و تشييع جنازه، و عيادت بيماران، و ديدار برادران، و بر آوردن حاجات نيازمندان، و رفع ظلم از مظلومان، و شاد كردن مؤمنان، و انس گرفتن با برادران دينى و اهل ورع و عبادت و تقوا، كه دل را شاد مى كند و انگيزه نشاط در عبادت و نفع رسانيدن به مسلمانان به وسيله مال و جاه و زبان پديد مى آورد، و بهره مندى از فزونى اجر و پاداش به سبب تحصيل معاش ‍ و كوشش براى عائله، و رياضت كشى نفس به تحمل رنج و آزار مردم، و شكستن نفس و شهوتهاى آن، و ادراك صفت تواضع بواسطه معاشرت و اختلاط با مردم كه در تنهائى حاصل نمى شود، و استفاده از تجربه ها و هوشمندى و مصلحت هاى دنيا و دين، كه جز از راه آميزش با خلق و مشاهده احوال آنها بدست نمى آيد.

اينهاست فوائد هر يك از عزلت و مخالطت، و فوائد هر يك تباهى و زيان و گزند براى ديگرى است. و پس از آنكه فوائد و مفاسد هر يك را شناختى، خواهى دانست كه حكم مطلق به ترجيح يكى بر ديگرى خطاست. چگونه جايز است كه گفته شود گوشه نشينى و عزلت بهتر است براى شخص جاهلى كه هيچ يك از اصول و فروع خود را نياموخته و از علم اخلاق چيزى به گوش او نخورده و بين فضائل و رذائل تميز نمى دهد، تا چه رسد به اينكه از رذائل خالى شود و به فضائل آراسته گردد، و مى تواند اينها را از آميزش با علما و صاحبان اخلاق فاضله فرا گيرد؟ و چگونه رواست كه گفته شود : اختلاط با مردم بهتر است براى كسى كه در توان خود علم و عمل را تحصيل كرده، و به مرتبه بهجت رسيده و لذت طاعات و مناجات را يافته، و بر آمد و شد او با مردم فايده دينى و دنيوى مترتب نيست، بلكه مفاسد بسيار بر آن هست ؟

پس صحيح اين است كه گفته شود : افضل بودن يكى از آن دو نسبت به اشخاص و احوال و زمان و مكان تفاوت مى كند. و سزاوار است كه هر شخصى نظر به حال خود و به همنشين خود كند، و انگيزه و نيت آميزش خود و فوائد آمد و شد با وى و آنچه را از فوائد عزلت و كناره گيرى براى اين مخالطه از دست مى دهد بنگرد و اينها را با يكديگر موازنه نمايد تا افضل و ارجح آشكار شود. و به سبب اين اختلاف نسبت به اشخاص، به ملاحظه احوال و فوائد و آفات، بسا بعد از تفكر و تامل معلوم شود كه براى بعضى گوشه گيرى و عزلت تام افضل است، و براى بعضى ديگر آميزش و آمد و شد، و براى بعضى ديگر ميانه روى در عزلت و الفت.

و از آنچه گفته شد معلوم مى شود كه براى كسى كه به مقام انس و استغراق رسيده خلوت و عزلت افضل است، زيرا شكى نيست كه مخالطه موجب سقوط از مرتبه شهود و انس است و از فوائد آميزش ‍ و آمد و شد با مردم چيزى متصور نيست كه با اين مرتبه مقاومت تواند كرد، و به اين جهت دوستدارانى كه به مقام انس با پروردگار رسيدند از خلق كناره گرفته و تنهائى و خلوت را بر گزيدند.

اويس قرنى گفت : «هيچ كس را نيافتم كه پروردگار خود را بشناسد و با غير او انس گيرد». و يكى از ايشان گويد : «چون صبح را مى بينم از كراهت ملاقات با مردم مى گويم : انا لله و انا اليه راجعون.

و يكى ديگر از آنان گويد : «شادى و لذت مؤمن در خلوت و تنهائى به مناجات پروردگار خويش است».

و يكى از شايستگان گفته است : «در يكى از بلاد عابدى را ديدم كه از قله كوهى بيرون آمد، چون مرا ديد در پشت درختى پنهان شد، نزد او رفتم و گفتم :

سبحان الله ! بخل مى كنى كه تو را ببينم ؟ گفت : اى مرد! من روزگارى دراز است كه در اين كوه اقامت گزيدم تا دل خود را در صبر از دنيا و اهل آن چاره و علاج كنم، رنج من در اين كار دراز و عمرم تمام شد و اين را از خدا مسئلت كردم تا دلم آرام يافت و با تنهائى خو گرفت، چون تو را ديدم ترسيدم به حال اول برگردم، و از شر تو به پروردگار جهانيان و دوست فرمانبرداران پناه مى برم، سپس صيحه اى زد و گفت : آه از درنگ زياد در دنيا! پس روى از من بگردانيد و گفت : منزه است آن كه دلهاى اهل معرفت را لذت خلوت و تنهائى و شيرينى انقطاع به سوى او چشانيد! تا جائى كه ياد بهشت و حوران پاك سرشت را از دل ايشان برد».

يكى از بزرگان گويد : «انسان به سبب خالى بودن از فضيلت احساس ‍ تنهائى و وحشت مى كند، پس بواسطه ملاقات و آميزش با مردم شاد مى گردد و وحشت را از خود دور مى كند، و چون ذات آدمى با فضيلت شد طالب تنهائى مى شود تا از تفكر يارى جويد و علم و حكمت را بيرون كشد»، و از اينرو گفته اند : «انس گرفتن با مردم نشان بيمايگى و تهيدستى است».

پس براى كسى كه دوام ياد خدا و انس به او و تفكر و تحقيق در معرفت او ميسر باشد، تنهائى و خلوت از همه فوائد مخالطه و آميزش با مردم برتر است، زيرا فايده و غايت عبادات و ثمره مجاهدات اين است كه انسان با دوستى خدا و معرفت او از دنيا برود، و محبت حاصل نمى شود مگر به انس و دوام ذكر، و معرفت بدست نمى آيد مگر به دوام فكر، و براى هر يك از اين دو فراغ دل شرط است، و فراغ دل با مخالطه حاصل نمى شود.

اگر بگوئى : منافاتى ميان آميزش با مردم و انس به خدا نيست، و از اينرو انبياء با وجود استغراق در شهود و انس با مردم مى آميختند.

مى گوئيم : توانائى و استعداد جمع ميان آميختن ظاهرى با مردم، و روى آوردن تام نهانى به خدا ميسر نيست مگر به نيروى نبوت. بنابراين هر ضعيف نفسى نبايد به آن فريفته شود و طمع در آن كند.

از آنچه گفتيم وجه جمع ميان اخبار وارده نسبت به اين دو طرف روشن مى شود، پس اخبارى كه در فضيلت عزلت و تنهائى وارد شده ناظر به بعضى از مردم است، و آنچه در فضيلت آميزش و آمد و شد با مردم رسيده به بعضى ديگر نظر دارد.

و از آنهاست :

ناخشنودى

ناخشنودى (سخط) عبارت است از مخالفت هواى نفس با واردات الهى و تقديرات ربانى، و مرادف آن انكار و اعتراض است، و آن يكى از شاخه هاى كراهت داشتن از افعال خدا و منافى ايمان و توحيد است. و بنده عاجز و ذليل و زبون را كه به رازهاى قضا و قدر جاهل و از راههاى حكمتها و مصالح غافل است چه حق اعتراض و انكار بر افعال آفريدگار حكيم و عليم و خبير، و وى را چه يارى نارضائى به رضاى پروردگار؟ به جان خودم سوگند! كسى كه بر فعل خدا اعتراض مى كند بدترين جاهلان است و آن كه به قضاء الهى راضى نيست حماقتش دوائى ندارد. و در خبر قدسى وارد شده است :

«خير و شر بيافريدم، خوشا آن كه وى را براى خير آفريدم و بر دست او خير روان ساختم، و واى بر آن كه وى را براى شر آفريدم و بر دست او شر آسان كردم، و واى بر كسى كه گويد چرا و چون».

و در خبر قدسى ديگر رسيده است :

«منم خدائى كه جز من خدائى نيست، هر كه بر بلاى من صبر نكند و بر نعمت من شكر نكند، و به قضاى من راضى نباشد، خدايى ديگر بجويد».

و در مناجات موسى آمده است :

«پروردگارا! چه مخلوقى نزد تو محبوبتر است ؟ فرمود : كسى كه هر گاه محبوب او را بگيرم سر تسليم نهد. پرسيد : نا خشنودى تو بر چه كسى است ؟ فرمود : آن كه در امرى طلب خير كند، و چون حكمى كنم به حكم من خشنود نباشد».

و نيز در خبر قدسى است : «اندازه هر چيزى تقدير كردم، و نظم هر امرى تدبير نمودم، و صنع خود محكم ساختم، پس هر كه راضى است رضاى من او راست تا هنگامى كه مرا ببيند، و هر كه ناراضى است خشم و ناخشنودى من وى راست تا آنگاه كه مرا ملاقات كند».

امام باقرعليه‌السلام فرمود :

و من سخط القضاء، مضى عليه القضاء و احبط الله عليه اجره.

«... و هر كه از قضاء الهى ناخشنود باشد قضا بر او در آيد و خدا اجرش را تباه سازد».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود :

كيف يكون المؤمن مؤمنا، و هو يسخط قسمته، و يحقر منزلته، و الحاكم عليه الله و انا الضامن لمن لم يهجس فى قلبه الا الرضا ان يدعو الله فيستجاب له.(۴۶)

«مؤمن چگونه مؤمن باشد با اينكه از قسمت خود ناخشنودى نمايد، و مرتبه خود را كوچك كند، و حال آنكه حاكم بر او خداست، و من ضامنم براى كسى كه جز رضا در دلش نگذرد دعايش مستجاب شود».

و روايت است كه :

«يكى از پيغمبران ده سال از گرسنگى و برهنگى و فقر به خدا شكايت مى كرد، و دعايش به اجابت نمى رسيد، سپس خداوند به او وحى فرمود :

تا چند شكايت مى كنى ؟ پيش از آنكه آسمانها و زمين را بيافرينم قسمت تو در تقدير من اين بود، و پيش از آنكه دنيا را بيافرينم چنين حكم كردم، آيا مى خواهى براى تو آفرينش دنيا را از سر گيرم ؟ يا مى خواهى تقدير را براى تو دگرگون سازم، و چنان باشد كه تو دوست دارى نه چنانكه من، و اراده تو فوق اراده من باشد؟

به عزت و جلال من كه اگر بار ديگر اين به خاطر تو بگذرد نام تو از ديوان نبوت محو كنم».(۴۷)

و روايت است كه : «خداى تعالى به داودعليه‌السلام وحى فرستاد : تو خواهى و من خواهم، و آنچه من خواهم پديد آيد، و اگر به آنچه من خواهم سر تسليم نهى آنچه را تو خواهى كفايت كنم، و اگر خود را به خواست من تسليم نكنى تو را در آنچه خواهى به رنج آرم».

و بالجمله : هر كه دانست كه عالم و آنچه در آن است، از جواهر و اعراض، بر وجه حكمت و خيريت صادر از اوست، و نظام اصلح كه بالاى آن نظامى متصور نيست همين است، و اگر يك جزء آن دگرگون شود صلاح و خيريت آن مختل مى گردد، و هر كه خدا را به ربوبيت و خود را به بندگى شناخت مى داند كه ناخشنودى و اعتراض نسبت به آنچه بر او وارد مى شود نهايت جهل و گستاخى است، و از اينرو هيچ يك از پيغمبران در هيچ امرى هرگز نگفت : كاش چنين بود، تا آنجا كه يكى از اصحاب پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله مى گويد :

«ده سال رسول اللهصلى‌الله‌عليه‌وآله را خدمت كردم، كه هر چه كردم نفرمود : چرا كردى، و آن كه نكردم نفرمود : چرا نكردى، و در آنچه بود هرگز نگفت : كاش چنين نبود، و در آنچه نبد هرگز نگفت : كاش بود، و چون يكى از اهل خانه از من باز خواست مى كرد مى فرمود : او را واگذاريد، اگر مقدر مى بود مى شد».

و روايت است كه :

«فرزندان خرد آدمعليه‌السلام بر بدن او بالا مى رفتند و پائين مى آمدند، و يكى از آنها پاهاى خود را بر دنده هاى او مى گذاشت مانند پله هاى نردبان، و بالا مى رفت تا سر او، و سپس به همين نحو پائين مى آمد، و او سر به پيش افكنده بود و سخنى نمى گفت و سربلند نمى كرد، يكى از فرزندان بزرگتر او گفت :

پدر! چرا او را از اين عمل باز نمى دارى ؟ فرمود : پسرم ! آنچه من ديده ام شما نديده ايد و آنچه من دانسته ام شما نمى دانيد، يك حركت كردم، از خانه كرامت به سراى خوارى و ذلت و از جايگاه نعمت به منزل محنت افتادم، مى ترسم حركتى ديگر كنم رنج و گرفتارى ديگرى كه نمى دانم به من برسد».(۴۸)

فصل ۴۹ : رضا

رضا - فضيلت رضا - رضاى خدا - رد انكار تحقق رضا - آيا دعا و رضا نقيض يكديگرند - راه تحصيل رضا - تسليم (گردن نهادن).

ضد سخط (نا خشنودى) رضاست، و آن ترك اعتراض و ناخشنودى باطنى و ظاهرى در گفتار و كردار است، و اين صفت از ثمرات محبت و لوازم آن است، زيرا محب هر چه را كه از محبوب وى صادر شود نيكو مى شمارد، و نزد صاحب مرتبه رضا فقر و غنا، و رنج و راحت، و بقاء و فنا، و عزت و ذلت، و تندرستى و بيمارى، و مرگ و زندگانى يكسان است، و يكى را بر ديگرى ترجيح نمى دهد، و هيچ كدام بر دل او گران نيست، زيرا همه را صادر از خداى سبحان مى داند، و دوستى او در دلش استوار شده به گونه اى كه افعال او را دوست دارد، و خواست او را بر خواهش خود ترجيح مى دهد، و به آنچه از او مى رسد راضى است.

روايت است كه : «سن يكى از صاحبان مرتبه رضا به هفتاد رسيد، و در اين مدت نگفت كه كاش فلان چيز چنين نبود و فلان چيز چنان بود».

و به يكى از ايشان گفتند :

«از آثار رضا در خويش چه يافتى ؟ گفت : در من بوئى از رضا نيست، و با وجود اين اگر خدا مرا پلى سازد بر جهنم، و همه خلايق از آن بگذرند و به بهشت درآيند، و سپس مرا به دوزخ افكند، و جهنم را از من پر كند، اين حكم او را دوست دارم، و به قسمت او خشنودم، و هرگز به خاطرم نمى گذرد كه چرا چنين است و كاش چنين نبود، چرا بهره من اين شد و نصيب ديگران آن».

صاحب مرتبه رضا همواره در آرامش و راحت و سرور و بهجت است، زيرا هر چيزى را به چشم رضا مى نگرد، و در هر چيز به نور رحمت الهى و سر حكمت ازلى نظر مى كند، گوئى هر چيزى بر وفق مراد و خواهش او روى مى دهد، و فايده رضا در دنيا آسايش خاطر براى عبادت و راحت از غم و اندوه است، و در آخرت رضوان خدا و نجات از خشم اوست.

فصل ۵۰ : فضيلت رضا

رضا به قضاى الهى برترين مقامات دين و شريفترين مراتب مقربان و عظيمترين درهاى رحمت خداست، و هر كه از آن در داخل شود به بهشت درآيد. خداى سبحان مى فرمايد :

رضى الله عنهم و رضوا عنه.

 (مائده، ۱۲۲، توبه، ۱۰۱، مجادله، ۲۲، بينه، ۸)

«خدا از ايشان خشنود است و ايشان از خدا خشنودند».

و روايت است كه :

«پيغمبر اكرمصلى‌الله‌عليه‌وآله از گروهى از اصحاب خود پرسيد : شما چه كسانى هستيد؟ گفتند : مؤمنان يم، فرمود : نشان ايمان شما چيست ؟ گفتند :

در بلا صبر كنيم، و هنگام فراخى و نعمت شكر گزاريم، و در موارد قضا رضا دهيم، فرمود : به خداى كعبه قسم مؤمنان ند»،

و در خبرى ديگر است كه فرمود :

«حكيمانند و عالمانند و نزديك است از عظمت فقه ايشان كه انبياء باشند».

و نيز از آن حضرت روايت است كه :

«چون خدا بنده اى را دوست دارد او را مبتلا مى سازد، پس اگر شكيبائى نمود او را بر مى گزيند، و اگر خشنود شد به مرتبه برگزيدگان خاص مى رساند».

و فرمود : «از دل خويش به خدا رضا دهيد تا به ثواب فقر خود دست يابيد».

و فرمود : «چون روز قيامت شود، خداى تعالى گروهى از امتم را بال و پر آفريند تا از گورهاى خود به بهشت پرند، و در آنجا هر گونه بخواهند تمتع و تنعم نمايند، ملائكه به آنان گويند : آيا جايگاه حساب را ديديد؟ گويند از حساب چيزى نديديم، گويند : آيا از صراط گذشتيد؟ گويند : ما صراطى نديديم، گويند : دوزخ را ديديد؟ گويند : ما چيزى نديديم. فرشتگان گويند : از امت كه ايد؟ گويند : از امت محمدصلى‌الله‌عليه‌وآله ، گويند : شما را به خدا بگوئيد اعمالتان در دنيا چه بود؟ گويند :

دو خصلت در ما بود، و خداوند به فضل و رحمت خود ما را به اين مرتبه رسانيد، گويند : آن دو خصلت چيست ؟ گويند : يكى آنكه در خلوت از خداى تعالى شرم داشتيم كه معصيت كنيم، و ديگر آنكه به اندكى كه ما را داده بود راضى و خرسند بوديم، فرشتگان گويند : حق است شما را اين مرتبه».

امام صادقعليه‌السلام فرمود :

«خداوند به عدل و حكمت و علم خود آرامش و راحت و شادى را در يقين و خشنودى از خداى تعالى قرار داد، و غم و اندوه را همراه شك و ناخشنودى ساخت».

روايت است كه : «موسىعليه‌السلام عرض كرد : پروردگارا مرا به امرى راه نماى كه خشنودى تو در آن است، خداى تعالى فرمود : خشنودى من در خشنودى تو به قضاى من است».

و نيز روايت است كه : «بنى اسرائيل به وىعليه‌السلام گفتند : از خداى خود بپرس آن چيست كه هر گاه بجا آوريم از ما خشنود مى شود؟ موسىعليه‌السلام گفت : بار خدايا!

شنيدى آنچه را بنى اسرائيل گفتند، وحى آمد : اى موسى ! به آنان بگو از من خشنود باشند تا از آنها خشنود باشم».(۴۹)

و حضرت سيد الساجدينعليه‌السلام فرمود :

الصبر و الرضا راس طاعة الله، و من صبر و رضى عن الله فيما قضى عليه فيما احب او كره، لم يقض الله عز و جل له فيما احب او كره الا ما هو خير له.

«صبر و رضا سر همه طاعات است، و هر كه شكيبائى كند و از خدا در آنچه براى او مقدر كرده، خواه دوست داشته يا دوست نداشته باشد، خشنود باشد، خداى عز و جل براى او در آنچه دوست دارد يا دوست ندارد مقدر نمى كند مگر آنچه خير اوست».

و فرمود : الزهد عشرة اجزاء، اعلى درجة الزهد ادنى درجه الورع، و اعلى درجة الورع ادنى درجة اليقين، و اعلى درجة اليقين ادنى درجة الرضا.

«زهد را ده درجه است، برترين درجه زهد فروترين درجه ورع است، و بالاترين درجه ورع پست ترين درجه يقين است، و بلندترين درجه يقين پائين ترين درجه رضاست».

و امام باقرعليه‌السلام فرمود :

احق خلق الله ان يسلم لما قضى الله عز و جل من عرف الله عز و جل، و من رضى بالقضاء اتى عليه القضاء و عظم الله اجره.

«سزاوارترين مخلوق به گردن نهادن به حكم خداى عز و جل كسى است كه خداى عز و جل را بشناسد، و هر كه به قضاء راضى باشد قضاء بر او در آيد و خدا پاداش او را بزرگ سازد».

و امام صادقعليه‌السلام فرمود :

اعلم الناس بالله ارضاهم بقضاء الله.

«داناترين مردم به خدا خشنودترين آنهاست به حكم خدا».

و فرمود : «خداى عز و جل مى فرمايد : بنده مؤمنم را به هيچ سو نمى گردانم مگر اينكه برايش خير است، پس بايد به قضاى من خشنود باشد، و بر بلاى من صبر ورزد، و نعمتهايم را سپاس گزارد تا او را اى محمد نزد خود از صديقان بنويسم».

و فرمود : «از مرد مسلمان در شگفتم كه خدا هيچ امرى براى او مقدر نمى كند مگر اينكه خير اوست، اگر او را با قيچى ها ببرند برايش خير است، و اگر مشرق و مغرب زمين را مالك شود باز خير اوست».

و فرمود : «از آنچه خداى عز و جل به موسى بن عمرانعليه‌السلام وحى فرمود اين بود كه : اى موسى بن عمران ! من هيچ مخلوقى محبوبتر نزد خودم از بنده مؤمنم نيافريده ام، و من او را گرفتار مى سازم به آنچه براى او خير است، و عافيت مى دهم به آنچه خير اوست، و آنچه از او باز مى گيرم خير او در آن است، و من به آنچه صلاح بنده من است داناترم، پس بايد بر بلاى من صبر نمايد، و نعمتهايم را سپاس گزارد، و به قضايم راضى باشد، تا او را به نزد خود از صديقان بنويسم، هنگامى كه به رضاى من عمل كند و از امر من اطاعت نمايد».

از آن حضرت پرسيدند : مؤمن به چه چيز شناخته مى شود؟ فرمود : «به گردن نهادن به حكم خدا، و رضا در آنچه بر او وارد مى شود از شادى و خوشايندى يا ناخشنودى و ناخوشايندى».

و امام كاظمعليه‌السلام فرمود :

ينبغى لمن عقل عن الله الا يستبطئه فى رزقه و لا - يتهمه فى قضائه.(۵۰)

«هر كه به خدا معرفت دارد سزاوار است كه روزى دادن خدا را دير و كند نشمارد و او را در حكم و تقديرش متهم نكند».

پيوست : رضاى خدا

از بعضى اخبار كه ذكر شد آشكار است كه : رضاى خداى سبحان از بنده متوقف بر رضاى بنده از خداى تعالى است، پس از فوائد و ثمرات رضاى بنده به قضاء خدا رضاى خداى سبحان از اوست، و اين بزرگترين سعادتها در دو جهان است، و هيچ نعمتى در بهشت والاتر از آن نيست، چنانكه خداى سبحان مى فرمايد :

... و مساكن طيبة فى جنات عدن و رضوان من الله اكبر. (توبه، ۷۳)

«... و مسكنهاى پاكيزه در بهشت هاى جاويد و پاينده، و خشنودى خدا]از همه اينها[ بزرگتر است».

و در حديث است كه :

«خداوند در بهشت بر مؤمنان تجلى مى كند، و به آنان مى فرمايد : بخواهيد از من، مى گويند : رضاى تو را مى خواهيم پروردگارا!»، پس ‍ اينكه بعد از تجلى خشنودى او را خواستار شدند دليل است بر اينكه رضاى او از هر چيز برتر است.

و در تفسير قول خداى تعالى : و لدينا مزيد (و نزد ما بيشتر هست) وارد شده است كه در وقت مزيد سه تحفه از نزد پروردگار عالميان بارى بهشتيان مى رسد كه در بهشت مانند آنها نيست :

اول - هديه خدا، كه مثل آن نزد ايشان در بهشت چيزى نيست، و اين است كه خداى تعالى مى فرمايد :

فلا تعلم نفس ما اخفى لهم من قرة اعين. (سجده، ۱۷)

«هيچ كس نمى داند چه پاداشها براى ايشان پنهان و پوشيده شده است كه ديده ها را روشن مى كند».

دوم : سلام از جانب پروردگارشان بر ايشان، كه بر هديه فزونى و برترى دارد، و اين است قول خداى تعالى :

سلام قولا من رب رحيم. (يس، ۵۸)

«سلامى [براى آنها] كه گفتارى از پروردگار مهربان است».

سوم : خداى تعالى به ايشان مى فرمايد : «من از شما راضيم»، و اين از هديه و سلام برتر است، و اين است قول خداى تعالى :

و رضوان من الله اكبر. (توبه، ۷۳)

يعنى : خشنودى خدا از نعمتهائى كه دارند بزرگتر است.

و معنى رضاى خدا از بنده به معنى محبت اوست، و در آخرت سبب دوام نظر و تجلى مى شود در نهايت آنچه از لقاء و مشاهده متصور است، و از اينرو در بهشت بالاتر از آن مرتبه اى نيست، و اهل بهشت آن را برترين آرمان و غايت همه غايتها مى دانند.

فصل ۵۱ : ردّ انكار تحقق رضا

بعضى از مردم امكان تحقق رضا و خشنودى را در انواع بلا و آنچه مخالف هواى نفس است انكار نموده اند، و گفته اند آنچه در اين دو مورد در توان آدمى است : صبر است نه رضا و خشنودى. اما اين سخن از جهت انكار محبت است، زيرا بعد از ثبوت امكان دوستى خدا و غرق شدن قصد و انديشه به او لزوم رضا به افعال محبوب پوشيده و پنهان نيست، و اين خشنودى از دو جهت است.

اول - اينكه استغراق در دوستى موجب از ميان رفتن احساس درد مى گردد، تا آنجا كه امر دردناك بر او وارد مى شود ولى درد آن را ادراك نمى كند، و زخمى به او مى رسد و درد آن را در نمى يابد، و اين استبعادى ندارد، چنانكه رزمنده اى كه سرگرم جنگ است، و كسى كه در حال شدت غضب يا ترس است، گاهى زخمى خورد و احساس نكند، و چون خون را ديد بر زخم ملتفت گردد، بلكه كسى كه در كار مهمى مى دود گاهى خارى در پاى او خلد كه به سبب دل مشغولى درد آن را نيابد.

راز مطلب اين است كه : دل هر گاه غرق در امرى باشد، امور ديگر را ادراك نمى كند، پس عاشقى كه هم و انديشه او غرق مشاهده معشوق يا محبت او باشد، گاهى امورى بر او وارد مى شود كه اگر عشق او نبود از آن دردمند مى شد، ولى به سبب استيلاء محبت بر دل او ادراك درد و غم نمى كند، و اين وقتى است كه از غير دوست بر او وارد شود، چه جاى آنكه از دوست او برسد. و شكى نيست كه دوستى خداى تعالى از هر محبتى شديدتر است، و مشغولى دل به او عظيمترين دل مشغوليهاست، زيرا جمال و جلال حضرت ربوبيت با هيچ جمال و جلالى قابل قياس نيست، پس كسى كه چيزى از آن بهره يافت، چنان بيهوش و مدهوش گردد كه آنچه بر او وارد شود در نيابد.

دوم - آنكه استغراق در محبت به حدى نرسد كه احساس و ادراك درد نكند، وليكن به آن الم راضى و راغب و به عقل خويش خواستار آن باشد، و اگر چه به طبع خود ناخوش دارد، مانند كسى كه از رگزن حجامت و رگزدن خواهد، كه درد آن را ادراك مى كند، و ليكن به آن راضى و راغب است. پس دوست خالص خدا چون بلائى از جانب خدا به او رسد و به يقين بداند كه ثوابى كه براى او ذخيره مى شود از آنچه از دست مى دهد برتر است به آن خشنود و راغب گردد، و آن را دوست دارد و خدا را بر آن سپاس گزارد.

اين در صورتى است كه نظر او به ثواب و اجرى باشد كه بر ابتلا به مصيبت ها و بلاها مى دهند، و بسا غلبه دوستى به حدى رسد كه بهره محب و لذت و ابتهاج او در مراد و رضاى محبوب باشد نه در چيزى ديگر، پس مراد و رضاى محبوب نزد او دوست داشتنى و مطلوب است، و اين همه در دوستى مخلوق مشاهد و محسوس ‍ است، تا چه رسد به محبت خالق و جمال ازلى و ابدى كه اگر با ديده بصيرت عارى از لغزش و خطا ادراك شود نهايتى براى كمال آن متصور نيست. و دلهاى اهل بصيرت چون در پهنه جمال و جلال او بايستد از ملاحظه هيبت جلال او بيخود گردند و از مشاهده لطف جمال او حيران شوند.

و حكايات دوستان و محبان كه در كتابها مسطور و در زبانها مذكور است بر اين مطلب گواه است. عالم محبت را عجايبى است كه هر كه مزه آن نچشيد آن را نشناخت.

روايت است كه : «اهل مصر چهار ماه غذائى نداشتند مگر مشاهده جمال يوسف صديقعليه‌السلام كه هر گاه گرسنه مى شدند به روى او مى نگريستند، و ملاحظه جمال او آنان را از احساس درد گرسنگى مشغول مى كرد»، بلكه آنچه در قرآن است از اين رساتر است، كه زنان چنان محو جمال او شدند كه دستهاى خود را بريدند و درد آن را احساس نكردند.

روايت است كه : «عيسىعليه‌السلام به مردى نابينا و ابرص (پيس) و مفلوج بگذشت، كه گوشت تنش از جذام فرو ريخته بود، و مى گفت : شكر خدائى را كه مرا از بلاهائى كه بسيارى از مردم بدان گرفتارند عافيت داد! عيسىعليه‌السلام گفت : اى مرد!

كدام بلاست كه تو را از آن عافيت داد؟ گفت : اى روح الله ! من از كسى كه در دل وى آن معرفت نيافريد كه در دل من آفريد بهترم، گفت : راست گفتى ! دستت را بده، دست وى بماليد و درست اندام و نيكو چهره گرديد، و خداوند بيماريهاى وى ببرد، و مدتى مصاحب عيسى بود و با وى عبادت مى كرد».

فصل ۵۲ : آيا دعا با رضا منافات دارد؟

بدان كه دعا منافى و مخالف رضا نيست، و همچنين است كراهت گناهان و دشمن داشتن اهل آن و بريدن و گسستن اسباب آن، و كوشش در دفع و ازاله آن بوسيله امر به معروف و نهى از منكر، و گريختن از شهرى كه در آن معاصى شايع و آشكار شده است، گروهى از اهل بطالت (بيكارى) و غرور پنداشته اند كه همه اينها مخالف رضاست، زيرا هر چه رد كردن آن به دعا قصد شود و انواع گناهان و تبهكارى و فجور و كفر از قضا و قدر خداوند است، و براى مؤمن واجب است كه به آن راضى و خشنود باشد. و گاهى سكوت بر منكرات را يكى از مقامات رضا شمرده اند، و آن را خوشخويى و حسن خلق ناميده اند، و اين همه جهل و غفلت است از اسرار و نكته هاى باريك شريعت.

اما دعاء، شكى نيست كه از جانب شريعت به آن ماموريم، و دعاهاى انبياء و ائمه بسيار است، و حال آنكه ايشان در بالاترين مقامات رضا بودند، و آيات و اخبار در امر به دعاء و در فوائد آن و عظمت ستايش ‍ آن هم پشت و متواترند، و خداى سبحان بندگان دعا كننده را ستوده است، آنجا كه مى فرمايد :

و يدعوننا رغبا و رهبا. (انبياء، ۹۰)

«و با اميد و بيم ما را مى خوانند. »

و مى فرمايد :

ادعونى استجب لكم. (مؤمن، ۶۰)

«بخوانيد مرا تا اجابت كنم شما را. »

و مى فرمايد :

اجيب دعوة الداع اذا دعان. (بقره، ۱۸۶)

«دعوت خواننده را هنگامى كه مرا بخواند پاسخ مى گويم. »

و آن موجب صفاى باطن، و خشوع دل، و دقت و باريكى نظر، و روشنى نفس و تابش و جلوه آن است. و خداى تعالى آن را كليد كشف نهفته ها و سبب پياپى شدن لطف و احسان قرار داده است. و آن قويترين اسباب براى سرازير شدن خيرات و بركات از مبادى عاليه است.

اگر گفته شود : رنجها و سختيها و بلاهائى كه بر بنده وارد مى شود به قضاء و قدر الهى است، و آيات و اخبار گوياى رضا به قضاء خدا به نحو مطلق است، و آماده شدن با دعا براى رد كردن آن خلاف رضاست، گوئيم : خداى سبحان با حكمت شگرف خود، اشياء و امور را بر سبب ساختن و از پس يكديگر فرا كردن آنها ايجاد كرده است، پس مسببات را به اسباب مربوط ساخت، و بعضى را در پى بعضى فرا كرد و برخى را سبب و واسطه براى برخى ديگر قرار داد، و او مسبب الاسباب (سبب ساز) است.

و قدر عبارت است از حصول و تحقق خارجى موجودات از اسباب معين به حسب اوقات آنها بر طبق آنچه در قضاء الهى است. و قضاء عبارت است از ثبوت صورتهاى همه اشياء در عالم عقلى بر وجه كلى مطابق عنايت الهى موسوم به عنايت اولى. و عنايت عبارت است از احاطه تام و تمام علم خداى تعالى به كل موجودات، پس ‍ نسبت قضاء به عنايت مثل نسبت قدر است به قضاء.

و از جمله اسباب براى بعضى از امور دعا و تصدق و امثال اينهاست، و همچنانكه نوشيدن آب سببى است كه سبب ساز براى برطرف كردن تشنگى فرا كرده، و اگر تشنه آب نياشامد عطش او باقى مى ماند تا به هلاك وى بيانجامد، و آشاميدن شربت مسهل سبب دفع اخلاط زيان آور مى شود، و اگر بيمار نياشامد بر حال خود باقى مى ماند، و همين طور در ديگر اسباب، همچنين دعا سببى است كه خداى تعالى براى دفع و رفع بلاها فرا كرده، و اگر آدمى دعا نكند بلا فرود مى آيد و دفع نمى گردد.

و اگر گفته شود : اگر در علم خداى تعالى و در قضاء از پيش مقدر او اين است كه مثلا زيد خدا را مى خواند يا هنگام گرفتارى به فلان بلا صدقه مى دهد، و آن بلا براى دعا يا صدقه دفع مى شود، و چنين نيز بشود، و اگر در علم و قضاء مقدر است كه او دعا نمى كند و صدقه نمى دهد و مبتلا به آن بلا مى گردد، و او هم دعا نكند و صدقه ندهد و گرفتاريش دفع نشود، و خلاصه : اگر آنچه عنايت كلى و قضاء ازلى به آن تعلق گرفته است مقتضاى آن در خارج و عالم تقدير حاصل مى شود، اگر خير خير و اگر شر شر، پس سعى و كوشش بنده چه فايده اى دارد؟

گوئيم : اين از جمله شبهه هاى جبريون است كه مى پندارند بنده در فعل خود و نفى اختيار از خود مجبور است، و دخالت و اثرى در اين مطلب ندارد كه دعا مخالف و متناقض با رضا نيست و دعا از جمله اسبابى است كه خداى تعالى براى حصول مسببات آنها مرتب ساخته است، مانند زناشوئى براى تحصيل فرزند، و خوردن و آشاميدن براى دفع گرسنگى و تشنگى، و پوشيدن جامه براى دفع گرما و سرما، و غير اينها. و جواب اين شبهه و امثال آن در جاى خود مذكور است.

و اما بد و ناپسند شمردن معاصى و مكروه داشتن آنها و دورى از گناهكاران، و گريختن از شهرى كه در آن گناه شايع است، خداوند بندگان خود را به آن فرمان داده و رضا و خشنودى به آن را نكوهش ‍ كرده و مى فرمايد :

و رضوا بالحياة الدنيا و اطمانوابها. (يونس، ۷)

«و زندگى دنيا را پسنديده و به آن آرام گرفته اند. »

و مى فرمايد :

رضوا بان يكونوا مع الخوالف و طبع الله على قلوبهم. (توبه، ۹۴)

«پسند كردند كه با زنان [در خانه ها] باشند و خداوند بر دلهاشان مهر نهاد. »